سیر دعوت بابیان در کربلا

0 948

چکیده

شهر کربلا محل تدریس سیّدکاظم رشتی، شخصیت دوم شیخیان بود. به همین دلیل تعداد قابل توجهی از شیخیان در آنجا حضور داشتند. از همان ابتدای دعوت سیّد علی‌محمّد باب (۱۲۶۰ ق.)، افراد مهمی از شیخیان بابی شدند. به علاوه، این شهر محل موعود برای قیام بود. همچنین، حوزۀ تبلیغی یکی از برجسته‌ترین بابیان، آمنه قرةالعین، شمرده می‌شد. پس از کشته شدن باب، تعداد زیادی از بابیان آن شهر با ظاهری اسلامی در میان شیعیان زندگی می‌کردند. کثرت جمعیت ایشان باعث شد تا میرزایحیی صبح‌ازل، در زمان اقامت در بغداد، حاج سیّدمحمّد اصفهانی را به‌عنوان شهید بیان و مرجع ایشان به آنجا بفرستد. برخی بزرگان بابیان چون حاج سیّدجواد کربلایی و ملارجب‌علی قهیر ـ که هردو از شهداء بیان بودند ـ نیز در آن شهر زندگی می‌کردند و گاه فعّالیّت‌های تبلیغی هم داشتند. نتیجۀ تبلیغاتشان بابی‌شدن برخی چون میرزامحمّدباقر صدرالعلماء بود، که بعدها خود و برخی منسوبانش از بابیان اثرگذار شدند. تعدادی از مهم‌ترین افراد بابی شهر کربلا در این مقاله معرفی شده‌اند. گروهی از بابیان کربلا به با توجه به برخی شواهد، به میرزا حسین‌علی بهاءالله ـ که آن زمان واسطۀ صبح‌ازل و بابیان بود ـ شک برده بودند. او نیز که نگران مخالفت آنان بود، سعی در رفع آن شک‌ها داشت. پس از آشکارشدن دعوی من یظهره اللهی بهاءالله، ملارجب‌علی قهیر ـ که در کربلا اقامت داشت ـ نخستین ردیه را بر او نگاشت. به‌نظر می‌رسد دلایلی چون کشته شدن بزرگان بابی کربلا و یا مهاجرت ایشان از شهر، نهان‌زیستی و کتمان عقیدۀ بابیان (ازلیان) و کم‌تحرکی نسبی ایشان در تبلیغ و نیز فضای مذهبی حاکم بر کربلا، سیر دعوت بابی در آن شهر به‌تدریج کم باشد. از همین روی، می‌توان گفت شهر کربلا از سال ۱۲۶۰ ق. تا حدود سال ۱۲۸۶ ق. (سال کشته شدن ملارجب‌علی قهیر) به مدت ۲۶ سال پایگاهی مهم برای بابیان بود و پس از آن، این ویژگی خود را به‌تدریج از دست داد.

کلیدواژه: بابیان، حسین‌علی بهاءالله، قرةالعین، علی محمد باب، کربلا

مقدمه

جنبش بابیان یکی از حرکت‌های تأثیرگذار در تاریخ معاصر ایران است. این جنبش با رهبری سیّد علی‌محمّد شیرازی به سال ۱۲۶۰ ق. آغاز شد. وی، ابتدا خود را «باب» و نایب ویژۀ امام دوازدهم شیعیان خواند و به‌شکلی همه‌جانبه به وی دعوت کرد. در این مسیر، باب «عبد» امام دوازدهم بود که وظیفه داشت «آیاتی» را که خداوند بر امام فرو فرستاده و امام نیز آن را بر باب نازل کرده و او را «حجت بر عالمیان» قرار داده، به شیعیان برساند.[۱] با اظهار این دعوی، باب پیروان زیادی یافت که ابتدا بیشتر از گروه شیخیان بودند و برای یاری امام دوازدهم به او پیوستند.[۲]

باب، دعوت به امام دوازدهم را ـ که زنده و غائب می‌دانست[۳] ـ تا سال ۱۲۶۴ ق. ادامه داد. در آن زمان، وی چنان دانست که ظهور امام دوازدهم با ظهور خود او صورت گرفته و گذشته از این، وی «قائم آل محمّد» است که با قیامش، قیامت اسلام فرارسیده و زمان آن دین به سر آمده است. همچنین، وی خود را «مظهر ظهورالله» خواند و بر آن شد که سخن گفتنش همان سخن گفتن خداوند است بدون حضور فرشتۀ وحی.[۴] با این دعوی جدید، آنان که بر پیروی باب ثابت مانده و به سبب این دعوی جدید از گِردش پراکنده نشدند، دیانت اسلام را ترک گفته و «آیین بیان» را برگزیدند. باب در دعوی جدید خود، ظهور «مظاهر الهیه» را بی‌پایان دانست و صاحب ظهور پس از خود را با عنوان «من یظهره الله» (کسی که خداوند او را ظاهر خواهد کرد) یاد می‌کرد. یاد من یظهره الله و خضوع و خشوع زیاد باب در برابر او، یکی از مواد اصلی آثار پس از نسخ اسلام اوست.[۵]

باب که از همان سال‌های نخستین دعوت، بیشتر در زندان به سر می‌برد، سرانجام در سال ۱۲۶۶ ق. با دستور میرزا تقی‌خان امیرکبیر و با حمایت ناصرالدین‌شاه قاجار در تبریز کشته شد. وی مدتی پیش از مرگ، جوانی نوزده‌ساله به نام میرزایحیی نوری را ـ که در تاریخ با عنوان «صبح‌ازل» مشهور است ـ به جانشینی خود برگزید. دوسال پس از کشته شدن باب، گروهی از بابیان به انتقام از ناصرالدین‌شاه روی آوردند اما ناکام ماندند. به دنبال این سوءقصد نافرجام، حکومت ایران به سخت‌گیری شدیدی بر بابیان روی آورد و برخی از ایشان را به‌شکل‌هایی سخت کشت. در این زمان بود که صبح‌ازل از ایران فرار کرد و سرانجام در بغداد سکونت گزید. وی تا حدود ده‌سال بعد در آن شهر بود و به‌شکلی مخفیانه می‌زیست. او، در آن سال‌ها برخی بزرگان بابی را با عنوان «شهید بیان» مرجع بابیان قرار داد و برادر خود، میرزا حسین‌علی نوری ـ مشهور به «بهاء» (بعدها: بهاءالله) ـ را به‌عنوان واسطۀ میان خود و شهداء بیان برگزید.[۶] شهداء بیان در شهرهایی چون تهران، قم، قزوین، کاشان، نراق، اصفهان، تبریز، کربلا و … حضور داشتند، و بابیان را رهبری می‌کردند.

میرزا حسین‌علی بهاء که در تمام سال‌های اقامت در بغداد به‌شکلی مخفیانه برای دعوت جدید خود زمینه‌چینی می‌کرد، سرانجام در آخر سال ۱۲۷۹ ق.، زمانی که دستور یافت بغداد را ترک کند، خود را همان «من یظهره الله» موعود خواند و چهارسال بعد که دعوتش به‌طور کامل آشکار شد، مورد مخالفت صبح‌ازل قرار گرفت. سرانجام نزاع‌های دو برادر، خروج تدریجی بیشتر بابیان از آیین بیان و بهائی شدن ایشان بود. آنان که بر آیین بیان باقی ماندند، گذشته از عنوان بابی، به‌سبب جانبداری از صبح‌ازل، به «ازلی» نیز مشهور شدند.[۷] ایشان به سبب «نهان‌زیستی» و مسلمان نشان دادن خود و نیز به سبب تکاپوهای زیاد سیاسی و فکری توانستند در تاریخ معاصر ایران نقش‌هایی گاه کلان داشته باشند.[۸] (برای آگاهی از دیدگاهی عالمانه از شیعیان نسبت به دعاوی باب و بهاءالله، کتاب الحق المبین اثر شیخ احمد مجتهد شاهرودی بسیار کارگشاست.)[۹]

این مقاله جستاری در پاسخ به این سؤال است که سیر دعوت بابیان در شهر کربلا ـ که شهر مذهبی مهمی بود، و یکی از شهداء بیان نیز مدتی در آنجا اقامت داشت ـ چگونه بوده است؟

اقامت سیّد علی‌محمّد باب در کربلا

مسلم است که سیّد علی‌محمّد باب، گرایش شیخی داشت.[۱۰] وی در کربلا به درس پیشوای وقت شیخیان، حاج سیّد کاظم رشتی، حاضر می‌شد[۱۱] و او را «معلمِ» خویش یاد می‌کرد.[۱۲] او، در یکی از آثار خود، به توقفی یک‌ساله در کربلا اشاره کرده است.[۱۳]

باب، در اوایل دعوت، چهارتن را شاهدان بر درستی دعوی خویش یاد کرده است: شیخ احمد احسایی، سیّدکاظم رشتی، ملاعبدالخالق یزدی و ملاعلی برغانی.[۱۴] شیخ احسایی، بنیان‌گذار اندیشۀ شیخی بود. سیّد رشتی نیز پس از او زعامت پیروانش را به دست گرفت. ملاعبدالخالق یزدی و ملاعلی برغانی نیز هردو از شیخیان برجسته بودند.[۱۵]

روایت‌های باب و پیروانش، نشان از آن دارد که شیخیان براساس تعالیم پیشوایان خود (شیخ احسایی و سیّد رشتی)، ظهور موعود اسلام را نزدیک می‌دیدند.[۱۶] هجده‌نفر، نخستین پیروان باب ـ که «حروف حی» نام گرفتند و نزد او مقامی ویژه داشتند[۱۷]ـ همگی از شیخیان و از شاگردان سیّد رشتی بودند.[۱۸] با توجه به آنچه میرزا حسین‌علی بهاءالله، خطاب به یکی از مخالفان برجسته‌اش نگاشته، پیش‌قدمی شیخیان در پذیرش دعوت باب دانسته می‌شود: «یا شیخ! فکر نما و به انصاف تکلم کن! حزب شیخ احسائی، به اعانت الهی عارف شدند به آنچه که دون آن حزب، از آن محروم و محجوب مشاهده گشتند.»[۱۹]

نخستین پیروان باب در کربلا

در آثار باورمندان باب، حضور جدی شیخیان ـ و برخی از ایشان که به قرب ظهور موعود اسلام باور داشتند ـ در جاهای گوناگون ایران و عراق گزارش شده است. این شیخیان با شنیدن آوازۀ باب به‌عنوان فرستادۀ امام غایب، در همان سال‌های نخست و دوم به وی پیوستند.[۲۰] حضور شیخیان در میان بابیان نخستین به‌گونه‌ای بود که یکی از آگاهان بابی بیشتر پیروان ابتدایی باب را از میان ایشان یاد کرده است. او هنگام گروه‌بندی آنان، دستۀ اول را شاگردان شیخی‌مذهب شیخ احمد احسائی و سیّد کاظم رشتی، دستۀ دوم را شیخیانی که محضر پیشوایان شیخی را درنیافته بودند و دستۀ سوم را کسانی که با دیدن جانبازی‌های بابیان به ایشان پیوستند یاد کرده است.[۲۱]

در کنار این گزارش‌ها، سندهایی نیز موجود است که نشان می‌دهد دعوت باب ـ که با کوشش دومین پیروش، ملاعلی بسطامی، به عراق رسیده بود ـ به همان سال نخست، در کربلا (مرکز شیخیان)، چنان با استقبال روبه‌رو شد که صدنفر به رونویسی و استنساخ آثارش پرداختند. اثرگذاری آن دعوت به‌گونه‌ای بود که حکومت عثمانی را به واکنش واداشت و جمعی از عالمان سنی و شیعی عراق به کافر دانستن بسطامی روی آوردند. تصویر آن سندها در پایان این پژوهش آورده شده است.

بر همین اساس است که می‌توان پذیرفت گسترۀ وسیع حضور شیخیان در شهرها و آبادی‌های ایران و عراق و همچنین، پیوستن گروه زیادی از ایشان به باب، خود سبب‌ساز آگاهی جدی دیگر مردم از سخنان او شد و با وجود نبود وسایل ارتباط جمعی، رشد سریع آن دعوت در میان شیعیان را سبب شد.

با توجه به متون تاریخی، می‌توان دانست که برخی از مهم‌ترین پیروان باب، از شیخیان کربلا بودند و با برخورد به نخستین داعیان باب به وی پیوستند. بعضی از ایشان بدین قرارند:

۱-حاج سیّد جواد کربلایی که در میان شاگردان سیّد رشتی جای داشت و در همان سال نخست دعوت باب به او ایمان آورد.[۲۲] دربارۀ این شخص که در میان شهداء بیان نیز جای داشت، در ادامه گفت‌وگو می‌شود؛ 

۲-میرزا محمّدعلی نهری اصفهانی و برادرش، میرزا هادی ـ که هردو از شاگردان سیّد رشتی بودند ـ و «خانواده‌شان، از عائلات شهیرۀ شیخیّه در کربلا» به‌حساب می‌آمدند.[۲۳] دختر میرزا محمّدعلی، منیره‌خانم، بعدها به همسری عباس‌افندی (عبدالبهاء، دومین پیشوای بهائیان) برگزیده شد. همچنین، دو تن از پیروان برجسته‎‌ی بهاءالله که در سال‌های بعد، در اصفهان کشته شدند، و ازسوی او، «سلطان الشهداء» و «محبوب الشهداء» نام یافتند، برادرزادگان میرزا محمّدعلی بودند؛[۲۴] 

۳-ملازین‌العابدین شهمیرزادی که «چندسالی پیش از ظهور، در کربلا با علائله‌اش مجاور و از تلامذۀ سیّد رشتی بود» و در همان سال نخست دعوت باب به او ایمان آورد؛[۲۵]

۴-شیخ سلطان کربلایی که «از تلامذۀ جانفشان سیّد رشتی» بود و در همان سال نخست دعوت باب به او پیوست.[۲۶] دختر وی، بعدها با میرزاموسی کلیم، برادر بهاءالله ـ که از پیروان برجسته‌اش نیز بود ـ ازدواج کرد؛[۲۷]

۵-سیّد احمد یزدی که از «فضلای شیخیّه و از تلامذۀ حاجی سیّد کاظم» بود و در کربلا اقامت داشت، در همان سال نخست دعوت باب به او پیوست.[۲۸]

تکاپوهای تبلیغی قرةالعین در کربلا

در میان شیخیان کربلا که به باب پیوستند، آمنۀ قزوینی ـ مشهور به «قرةالعین» و «طاهره» ـ جایگاه ویژه‌ای داشت.[۲۹] وی ـ که از خاندان علمی مشهور برغانی قزوین برخاسته بود ـ اواخر ایام حیات سیّد رشتی را درک کرد و ازسوی او به «قرةالعین» نام‌بردار شد. او، پس از درگذشت سیّد رشتی، برای جمعی از شیخیان کربلا درس می‌گفت. مدتی بعد، با شنیدن دعوت باب، به وی پیوست و در شمار حروف حی جای گرفت و در کربلا به نشر دعوت باب پرداخت. او از همان سال‌های آغازین دعوت باب، دیدگاه‌هایی ویژه داشت که برای برخی از بابیان پذیرفتنی نبود. بر همین اساس، موارد اختلاف را برای باب فرستاد و مورد حمایت او قرار گرفت. از این زمان بود که بنابر نوشتۀ باب که او را «طاهره» یاد کرده بود، در میان بابیان ـ و سپس بهائیان ـ با این عنوان نام‌بردار گردید.

او در نشر دعوت باب کوششی بسیار داشت. به روایت بابیان (ازلیان)، کوشش‌های وی و «نفوذ کلمه و شور و هیجان و بی‌پروایی‌ها»یش سرانجام موجب شد مورد مؤاخذۀ حاکم کربلا قرار گیرد. او در واکنش به حاکم کربلا، خواسته بود تا با عالمان آن شهر به بحث و گفت‌وگو بپردازد. حاکم نیز به او دستور داد تا زمان تعیین تکلیفش از سوی حکمران بغداد، از کربلا خارج نشود اما او بنابه دستور باب آن شهر را همراه با گروهی از بابیان ترک کرد.

وی تا آن زمان، حدود سه‌سال در کربلا بود و به تبلیغ دعوت باب می‌پرداخت. روایت بابیان آن است که «پشتکار بی‌مانند» قرةالعین در شناساندن دعوت باب، به «انتشار» و «پیشرفت امر بابیه در آن سامان کمک فراوان نموده» است. ایشان برآنند که «نامه‌ها و رسائل» تبلیغی قرةالعین که از کربلا برای عالمان ایرانی مانند حاج محمّدکریم‌خان کرمانی (برجسته‌ترین شخصیت شیخیه بعد از وفات سیّد رشتی) نوشته، هنوز موجود است.[۳۰]

یکی از «خواص اصحاب» قرةالعین در کربلا ـ که با او به ایران بازگشت ـ سیّدمحمّد گلپایگانی بود.[۳۱] قرةالعین او را «فتی الملیح» می‌خواند[۳۲] و به همین جهت، به «سیّد محمّد ملیح» مشهور شد.[۳۳] این شخص حدود پنج سال بعد، زمانی که صبح‌ازل زندگانی پنهانی خود را در بغداد آغاز کرد، از سوی او شهید بیان و مرجع بابیان تهران شد.[۳۴]

قرة العین ـ که تکاپوهای تبلیغی خود را در ایران نیز پی می‌گرفت ـ سرانجام با مخالفت آشکار با حجاب رایج آن روزگار در حوزه‌ای فراتر از دعوت باب به شهرت رسید. او در فرجام، به سال ۱۲۶۸ ق. پس از ناکام ماندن برخی بابیان در کشتن ناصرالدین‌شاه، در تهران کشته شد.

وعدۀ قیام در کربلا و فسخ آن

براساس روایت پیروان باب، او پیش‌تر به اصحاب خود وعده داده بود که در کربلا قیام کرده، و «اعلاء امر موعود منتظَر» خواهد شد. بااین‌حال، در خلال مسافرت یک‌سالۀ باب به مکه، عدم پذیرش دعوت او ازسوی عالمان شیعه در نجف و کربلا و نیز اعراض کسانی چون شریف مکه، میرزامحیط کرمانی (از بزرگان شیخی که به حج رفته بود) و اغلب حجاج، دلیلی بر «عدم استعداد حجاز و عراق عرب» و درنتیجه، «فقدان قابلیت مردم برای قیام» دانسته شد. از همین روی بود که باب از رفتن به کربلا صرف نظر کرد. به نوشتۀ بهائیان، این تغییر تصمیم، روی‌گردانی گروهی از بابیان از باب را در پی داشت.[۳۵]

مناجاتی از باب، خطاب به خداوند نیز گویای همین روایت است. وی در آن مناجات، سبب تغییر مسیر خود را آگاهی در عربستان از «جحد علماء و عباد مُبعَدین در ارض مقدسه» ـ که همان اعراض گروهی از عالمان و ساکنان کربلاست ـ یاد کرده، و احتراز از «فتنه» و «ذلیل‌شدن اهل طاعت خداوند» (بابیان) و نیز ناراضی‌بودن از «ظلم‌شدن به هر‌کس» را سبب تغییر مسیر خود دانسته است.[۳۶] وعدۀ قیام در کربلا از اهمیت این شهر در نگاه باب حکایت می‌کند.

وضعیت بابیان کربلا در زمان زعامت تامۀ میرزایحیی صبح‌ازل

فراز و فرود ریاست صبح‌ازل بر بابیان

میرزایحیی نوری ـ که در میان بابیان به «صبح‌ازل» مشهور بود ـ در سال سوم دعوت باب (۱۲۶۳ ق.) به‌سبب تکاپوهای زیادی که برادرش، میرزا حسین‌علی نوری، در گسترش آن دعوت داشت، به جمع پیروان باب پیوست.[۳۷] به‌عقیدۀ بابیان، وی در سن ۱۹ سالگی و در سال ۱۲۶۵ق. نوشته‌ای برای باب فرستاد و موردتوجّه ویژۀ او قرار گرفت[۳۸] و پس از آن در سال ۱۲۶۶ ق. ازسوی وی «مرآت» خوانده شد[۳۹] و دستور یافت تا کتاب بیان را کامل کرده و آیین او را حفظ کند.[۴۰]

صبح‌ازل، پس از کشته ‌شدن باب، بر بابیان ریاست یافت و این ریاست کلی را تا سال ۱۲۸۰ ق. حفظ کرد. از آن سال به‌بعد، به‌سبب دعوت جدید برادرش، میرزا حسین‌علی مشهور به «بهاء» (بعدها: بهاءالله) در نسخ آیین باب، ریاست کلّی او افول کرد و گروه اقلیت بابیان بر پیروی او پایدار ماندند، درحالی‌که بیشتر بابیان آیین باب را ترک کرده و به آیین جدید بهائی روی آوردند.[۴۱]

ادعای بهاءالله در روزهای پایانی اقامت وی و صبح‌ازل در بغداد (ذی‌القعدۀ ۱۲۷۹ ق.) آشکار شد[۴۲] و در سال ۱۲۸۳ ق. بروز تمام یافت.[۴۳] اختلاف‌های دو برادر در تبعیدگاه‌های بعدی ایشان (اسلامبول و ادرنه) حالت جدی‌تری یافت و سرانجام در سال ۱۲۸۵ ق.، به تبعید جداگانۀ آنان به عکا در فلسطین، و فاماگوستا (ماغوسا) در قبرس انجامید.[۴۴] صبح‌ازل، حدود ۴۵ سال در شهر فاماگوستای قبرس اقامت داشت و از آنجا با پیروان خود در تماس بود. وی سرانجام به سال ۱۳۳۰ ق. در آن شهر درگذشت و در بیرون آن به خاک سپرده شد.[۴۵]

سازمان اداری جامعۀ بابیان در زمان اقامت صبح‌ازل در بغداد

با کشته‌شدن باب در سال ۱۲۶۶ ق.، زعامت میرزایحیی صبح‌ازل بر بابیان آغاز شد. حدود دوسال بعد، گروهی از بابیان به کشتن ناصرالدین‌شاه قاجار ـ که او را کشندۀ باب می‌دانستند ـ اقدام کردند، اما ناکام ماندند. این کار، واکنش سخت حکومت قاجار نسبت به بابیان را درپی داشت. اعدام بسیار خشونت‌بار منسوبان آن حادثه سبب شد تا نام بابی با حکم اعدام یا نزدیک به آن مترادف شود.[۴۶] یکی از آثاری که این سرکوب سخت بر بابیان باقی گذاشت، آغاز «سنت نهان‌زیستی» و «کتمان عقیده» در میان‌شان بود «به‌حدي كه بي‌خبران پنداشتند كه كسي از مؤمنين برجاي نيست، ولي در سترِ ستر، امر تبليغ جريان داشت.»[۴۷]

به روایت بابیان (ازلیان)، صبح‌ازل ـ که آن زمان رهبر بابیان شناخته می‌شد ـ مورد تعقیب حکومت قرار گرفت. ازاین‌رو ایران را ترک کرد و سرانجام در بغداد اقامت گزید.[۴۸] از آن زمان، بغداد مرکز جدید بابیان شد. صبح‌ازل در زمان اقامت در بغداد (۱۲۶۹ تا ۱۲۸۰ ق.)، زندگی مخفیانه‌ای را پیشه کرد. او، برادرش، میرزا حسین‌علی نوری، را واسطۀ میان خود و بابیان قرار داد. همچنین، هفت‌تن از بزرگان بابی را به‌عنوان «شهید بیان» به نمایندگی خود در مناطق مختلف ایران تعیین کرد.[۴۹] عنوان «شهید بیان» از آثار باب گرفته شده بود.[۵۰] در نگاه بابیان، باب، نفر نخست بود. پس از او، صبح‌ازل ـ و هم‌رتبگان بعدی او (در صورت وجود) ـ با عنوان «مرآت» قرار داشتند. مقام سوم، با شهداء بیان، یعنی کسانی که «از حدود بیان تجاوز ننمایند» بود.[۵۱] باب، همچنین، به صبح‌ازل نگاشته بود که در زمان نبود او (صبح‌ازل) ـ یا کسانی هم‌تراز او ـ بابیان باید به شهداء بیان مراجعه کنند.[۵۲] صبح‌ازل، شهداء بیان را سرپرستان پیروان خود می‌دانست.[۵۳] درواقع باید گفت که ایشان رؤسای بابیان ـ به نیابت از صبح‌ازل ـ بودند.

حاج سیّدمحمّد اصفهانی: شهید بیان در کربلا

شهداء هفت‌گانۀ بیان که در ابتدای اقامت صبح‌ازل در بغداد برای رهبری بابیان برگزیده شدند، در شهرهایی جز کربلا حضور داشتند؛[۵۴] بااین‌حال، از حاج سیّدمحمّد اصفهانی به‌عنوان شهید بیان در کربلا یاد شده است.[۵۵] براساس این روایت ـ و نیز با دانستن ادامه‌دار بودن سنت انتخاب شهداء بیان ازسوی صبح‌ازل ـ دانسته می‌شود که حاج سیّدمحمّد اصفهانی پس از شهداء هفت‌گانۀ بیان به آن مقام برگزیده شده و بر بابیان کربلا ریاست یافته است. این شخص، یکی از نزدیک‌ترین بابیان به صبح‌ازل بود. برخی از بزرگان بابیان ـ که خود در میان شهداء بیان جای داشتند ـ او را «از اعاظم شهدای بیان»[۵۶] و بلکه «اکبر و اعظم شهداء بیانی»[۵۷] یاد کرده‌اند.

زمانی‌که صبح‌ازل و بهاءالله از بغداد اخراج شدند (آخر سال ۱۲۷۹ ق.)، او با صبح‌ازل همراه بود و در زمان آشکارشدن کامل دعوت جدید بهاءالله در ادرنه، بر رد او و جانبداری از صبح‌ازل پای فشرد.[۵۸] هنگام تبعید جداگانۀ ایشان به فاماگوستا و عکا نیز در میان سه‌تن بابی که همراه بهائیان به عکا فرستاده شدند جای گرفت.[۵۹] بهاءالله و عباس‌افندی (عبدالبهاء)، در آثار خود به‌سختی بر او تاخته‌اند. بهاءالله، او را سبب‌ساز گمراهی صبح‌ازل معرفی می‌کرد و «سامری» نسبت به «عِجل» (صبح‌ازل) می‌خواند[۶۰] و جایگاهش را «اسفل الجحیم» می‌گفت.[۶۱]

جمعیت بابیان در کربلا در زمان اقامت صبح‌ازل در بغداد

صبح‌ازل، شهداء هفت‌گانۀ بیان را برای مناطق و شهرهایی چون خراسان، تبریز، قزوین، قم، کاشان، تهران و به‌احتمال بغداد یا بابل درنظر گرفت.[۶۲] پس از آن نیز برای شهری چون نراق ـ که از «مراکز مهمّۀ بابیّه» در زمان حیات باب بود[۶۳] ـ شهید بیان برگزید.[۶۴] با تأمل در تاریخ آن زمان دانسته می‌شود که تمام این مناطق جمعیت قابل توجهی از بابیان را در خود جای داده بودند.[۶۵] گذشته از این، صرف انتخاب رهبر برای بابیان آن نواحی، از جمعیت درخور ایشان در آن حدود حکایت می‌کند. بر همین اساس است که باید نتیجه گرفت در آن سال‌ها (۱۲۶۹ تا ۱۲۷۹ ق.) در کربلا نیز تعداد قابل توجهی از بابیان حضور داشتند و با کتمان عقیده در میان شیعیان آن شهر زندگی می‌کردند. بر همین مبنا بود که صبح‌ازل، حاج سیّدمحمّد اصفهانی را با عنوان شهید بیان به سرپرستی ایشان برگزید. علاوه‌براین، تلاش میرزا حسین‌علی بهاءالله در راضی نگاه داشتن بابیان کربلا نیز از حضور جدی و اثرگذار ایشان در جامعۀ بابیان آن روزگار حکایت می‌کند.

اطاعت ظاهری بهاءالله از صبح‌ازل در سال‌های بغداد

به روایت بهائیان، میرزا حسین‌علی بهاءالله در بغداد تا پیش از آشکارکردن دعوت جدید خود ـ که برای آن  زمینه‌چینی می‌کرد ـ در ظاهر، به اطاعت محض از صبح‌ازل نظر داشت. وی، «در الواح و آثارش» به صبح‌ازل «دلالت و اشارت می‌نمود» اما «در باطن، بذور هدف و مقصود اقصای خود را ـ که امر بابی [را] مقدّمه و طریق آن گرفت ـ در اراضی قلوب می‌افشاند.»[۶۶] براساس این روایت ـ که در یکی از متون مهم بهائی آمده ـ وی، در برخی آثار خود، «رضای ایشان» را «محبوب» می‌دانست و می‌نوشت که «کل، در قبضۀ قدرت [ایشان] اسیرند.» همچنین، پاسخ مؤمنان را که «از بحر فیوضات ازلی نازل» می‌شد، به آنان می‌رساند و بر آن بود که: «چون این ایام، زمان خفاست و شمس ازلی در افق جان مستور، باید همه را به حب جمع نمود.»[۶۷]

بهاءالله با وجود اطاعت ظاهری از صبح‌ازل، تکاپوهایی تدریجی برای آشکار کردن دعوت جدید خود صورت می‌داد. وی در پی‌گیری پنهانی آن تلاش‌ها سعی داشت اما همیشه موفق نبود. در این میان، برخی از بزرگان بابیان به نوع عملکرد او با نگاهی سوء می‌نگریستند و گاه مؤاخذه‌اش می‌کردند، اما او همیشه بر انکار هرگونه دعوی و نیز تأکید بر تبعیت بی‌چون‌وچرا از صبح‌ازل پای می‌فشرد. در متون بابی و بهائی به مخالفت برخی بزرگان آن زمان بابیان چون حاج سیّدمحمّد اصفهانی (شهید بیان در کربلا)، میرزا محمّدهادی قزوینی (شهید بیان در قزوین)، ملامحمّدجعفر نراقی (شهید بیان در کاشان)، میرزا محمّدحسین متولی‌باشی قمی و حاج میرزااحمد کاشانی با بهاءالله سخن به میان آمده است.[۶۸] در این میان، برخی از بابیان کربلا نیز به او شک کرده و با نگاهی تردیدآمیز به او نظر داشتند.

خضوع بهاءالله در برابر حاج سیّدمحمّد اصفهانی (شهید بیان در کربلا)

ملامحمّدجعفر نراقی ـ که یکی از بزرگان درجۀ اول بابیان و نیز شهید بیان در کاشان بود ـ در کتاب تذکرة الغافلین ـ که آن را در رد دعوت جدید بهاءالله نگاشته ـ نمونه‌هایی از رویکردهای انکاری او را آورده که یکی از آن‌ها نسبت به حاج سیّدمحمّد اصفهانی (شهید بیان در کربلا) است. براساس این روایت، بهاءالله در نامه‌ای به سیّدمحمّد، خود را «فدایی» و «عبد و بندۀ زیر سایۀ» او دانسته، و برای نشان‌دادن خاکساری خود نسبت به او، نوشته که او را به زبان مورچگان می‌خوانَد! همچنین، گفته که چون او «انیس المکروبین» است، به فضل بدیعش امید بسته است. پس از آن، وی را نوشنده از ظرف مقربّان یاد کرده و همراهانش را بندگان مقدّس خوانده است.[۶۹]

یکی دیگر از بابیان نیز در رسالۀ ردیۀ خود، بخشی از این نامه را آورده و پس از آن به این نتیجه رسیده است: «کسی که در حق یکی از شهدای حضرت ثمره [صبح‌ازل]، چنین خاضع و خاشع باشد، بدیهی است که چقدر در حق خود آن حضرت اظهار عبودیّت می‌نموده.»[۷۰] این روایت ـ که باتوجه به نقل‌های هم‌مسیر بهائیان باید پذیرفته شود ـ از نفوذ زیاد حاج سیّدمحمّد اصفهانی در میان بابیان حکایت می‌کند.

رویکرد انکاری بهاءالله در برابر بابیان کربلا

آنچه آمد، رویکرد بهاءالله نسبت به شهید بیان در کربلا و بزرگ بابیان آن شهر بود. در ادامه، همان رفتار را از او اما در برابر یکی از بابیان کربلا می‌توان دید. ملامحمّدجعفر نراقی، رونوشت نامه‌ای دیگر از بهاءالله خطاب به یکی از بابیان کربلا را آورده و نوشته که او، در آن نامه، «اظهار عبودیّت خود را در حق حضرت ازل به اقصی‌الغایه رسانیده»، و «آن نوشته، در میان اصحاب معروف است.»[۷۱] بهاءالله، در این نامه از صبح‌ازل با عنوان‌هایی چون «مرآت قدسیّۀ ازلیّه»، «بَلّوریّۀ صمدیّۀ نوریّه»، «جوهر وجود» و «مجرّد شهود» یاد کرده و نوشته که جهانیان باید «امرالله» و «طلعةالله» را از «سراج ازلیّۀ قدسیّه» بخواهند.[۷۲] وی، صبح‌ازل را «نیّر اعظم» خوانده و سوگند خورده که جلوس او از آنچه در جهان است باشکوه‌تر و بزرگ‌تر است. سپس، سخنی از باب دربارۀ نارسی اخبار و افکار و … نسبت به مقام صبح‌ازل را آورده است. نکته‌ای که در اینجا جلب توجه می‌کند، عبارت انکاری اوست که در آن «خیالات مفقودۀ ممدومه»، و «بیانات خبیثۀ مردوده» را نفی کرده است.[۷۳]

بهاءالله در عبارتی دیگر از این نامه، به مخاطب خود نوشته که برخی از بابیان کربلا به بغداد آمده و «احوال و افعال بنده بر آن‌ها معلوم شد» ولی «تعجب است که چرا عرض نکرده‌اند؟!»[۷۴] این سخنان نشان از آن دارد که گروهی از بابیان کربلا به بهاءالله نگاه خوبی نداشتند و او خواسته از خود رفع اتهام کند. بهاءالله، صبح‌ازل را «سلطان ازلی» خوانده و سفارش کرده که از «رضای مبارک‌شان» غافل نشوند. سپس، خود را «عبدی فانی» ـ که «خائف و متزلزل» است که چگونه از «شرایط عبودیّت» برآید ـ یاد کرده و پس از بیان عبارت‌هایی ازاین‌دست، خود را «عبدی ذلیل» در «ساحت قدس‌شان» خوانده و خشوع و خضوع را به اوج رسانده است.[۷۵] در بخشی از این نامه، عبارت «استغفرالله از آنچه ذکر شده و می‌شود» دیده می‌‍‌شود که احتمال پیش‌گفته دربارۀ سوءظن بابیان کربلا به بهاءالله و نفی اتهام ازسوی او را دیگربار به ذهن می‌آورد.[۷۶] عبارت پایانی نقل‌شده از نوشتۀ بهاءالله به بابیان کربلا، سفارش به ایشان دربارۀ آن است که هیچ مقامی برای او قائل نباشند: «ای اهل بیان! یک توقّع دارم و استدعا می‌نمایم، ثم اقسمهم بالله المقتدر المتعالی المهیمن القیوم، بان لاتذکرونی لا بالحب و لا بالوُدّ و لا بالبغض و لا بالکُره! گویا رضای خدا هم در این باشد و کفی بالله بینی و بینهم بالحق شهیداً ثم علیّ وکیلاً.»[۷۷]

رویکرد انکاری شدید بهاءالله در این نامه که خطاب به یکی از بابیان کربلا است و در پایان آن نیز خواسته به همۀ ایشان اعلام برائت شود، از ملاحظۀ جدی او نسبت به بابیان آن شهر حکایت می‌کند و نشان می‎‌دهد که ایشان در جامعۀ بابیان آن روزگار حضوری تأثیرگذار داشته‌اند.

بزرگان بابی ساکن کربلا در زمان اقامت صبح‌ازل در بغداد

در متون تاریخی، گذشته از حاج سیّدمحمّد اصفهانی ـ که از نزدیک‌ترین بابیان به صبح‌ازل بود و مدتی ریاست بابیان کربلا را برعهده داشت ـ به برخی دیگر از شخصیت‌های برجستۀ بابی که در زمان اقامت صبح‌ازل در بغداد مدتی ساکن کربلا بودند اشاره شده است. اقامت این کسان در کربلا نیز گویای اهمیت آن شهر در جامعۀ بابیان آن روزگار می‌تواند باشد.

حاج سیّدجواد کربلایی

این شخص در زمان جوانی، شیخ احمد احسایی را دیده و پس از آن از محضر سیّدکاظم رشتی استفاده کرده و ابتدا از شیخیان بود.[۷۸] وی که از دوستان خانوادگی باب بود و او را از کودکی می‌شناخت،[۷۹] در همان سال نخست دعوت باب به او پیوست و مورد توجهش قرار گرفت.[۸۰] در زمان اقامت صبح‌ازل در بغداد نیز در میان آن گروه از شهداء بیان که پس از هفت‌نفر نخستین به آن مقام برگزیده شدند، جای داشت.[۸۱] سکونت او در کربلا به آن سال‌ها در تاریخ یاد شده است.[۸۲]

ملارجب‌علی قهیر

ملارجب‌علی اصفهانی، در میان بابیان اصفهان جای داشت و خواهرش نیز در زمان اقامت باب در آن شهر به همسری او درآمد.[۸۳] وی ـ که ازسوی باب به «اسم الله القهیر» نام‌بردار شده بود[۸۴] ـ در میان پیروان برجستۀ او قرار گرفت. او در نگاه صبح‌ازل نیز صاحب مقام بود و از سوی او در جرگۀ شهداء بیان که پس از هفت‌نفر نخست به آن مقام برگزیده شدند، جای گرفت.[۸۵] زمانی‌که یکی از فرزندان صبح‌ازل با مادر خود به عراق آمد، صبح‌ازل ـ که اینک در ادرنه بود و با دعوت جدید بهاءالله مواجه شده بود ـ سرپرستی آن دو را به ملامحمّدجعفر نراقی (شهید بیان در کاشان) ـ که آن زمان در نجف بود ـ و در مرتبۀ بعد به ملارجب‌علی قهیر ـ که در کربلا سکونت داشت ـ سپرد. وی، در نامه‌ای که برای مادر فرزند خود نگاشت، به او دستور داد تا از نراقی و سپس از ملارجب‌علی قهیر اطاعت کند.[۸۶]

پس از آنکه بهاءالله دعوت استقلالی خود را آشکار ساخت، قهیر به مخالفت با او پرداخت. به‌روایت بهائیان، وی، نخستین کسی بود که بر دعوت بهاءالله پاسخ نوشت و آن را باطل خواند. ایشان، او را «اوّل من ردّ علی الله فی البیان، اعنی ملارجب‌علی قهیر» یاد کرده و رساله‌اش را «مؤتفکات» که «بر رد جمال رحمن نگاشته»، خوانده‌اند.[۸۷]

روایت بابیان (ازلیان) آن است که قهیر، سرانجام به‌دست بهائیان کشته شد. به‌عنوان نمونه، حاج میرزاهادی دولت‌آبادی، نام وی را در میان کشته‌شدگان بابی (ازلی) توسط بهائیان آورده و چنینش یاد کرده است: «جناب قهیر ـ اعلی الله مقامه ـ که رسالۀ شریفۀ ردیه ـ که لم‌یُکتَب مثلُه ـ تحریر فرموده، و فیها الکفایة».[۸۸]

فاطمه‌خانم همسر دوم باب

فاطمه دختر ملاحسن واعظ اصفهانی، مانند پدر و برادران خود (ملارجب‌علی قهیر و ملاعلی‌محمّد سراج) در زمان حیات باب از بابیان اصفهان بود. او که آن زمان دوازده‌سال داشت، به همسری باب نیز درآمد.[۸۹] در سال ۱۲۷۲ ق. همراه برادرانش و حاج سیّدمحمّد اصفهانی به عراق آمد.[۹۰] روایت بهائیان آن است که صبح‌ازل با او ازدواج کرد.[۹۱] خود او نیز چنین می‌گفت[۹۲] اما برخی ازلیان آن را نپذیرفته‌اند.[۹۳] 

مدتی پس از ورود فاطمه‌خانم به بغداد، صبح‌ازل او را به ازدواج حاج سیّدمحمّد اصفهانی درآورد و پس از آن، ایشان به کربلا رفتند.[۹۴] سخن سراج ـ به‌عنوان یکی از شهداء بیان و هواداران راسخ صبح‌ازل ـ نشان از آن دارد که فاطمه‌خانم، ازسوی صبح‌ازل، به سیّدمحمد اصفهانی ـ که از بزرگان شهداء بیان بود ـ «واگذار شده»، و او نیز «عطیّۀ مولای خود را محض رضاءالله قبول نموده» و «کمال خدمت به او روا داشته و آنی حرمت آن سیّده را فرونگذاشته» بود. همچنین، نشان از آن دارد که بهائیان، از همان ابتدای جدایی بهاءالله از صبح‌ازل، روی این کار دست گذاشته و برضد صبح‌ازل سخن می‌گفتند.[۹۵]

فاطمه‌خانم پس از آشکارشدن دعوت استقلالی بهاءالله به‌سختی با او مخالفت کرد و سبب شد تا ازسوی او «داهیۀ دهماء دجّاله» و از «اعداءالله» و از «انفُس خبیثۀ کاذبۀ مفتریه»، خوانده شود.[۹۶] بهائیان نیز این زن را «یکی از بزرگ‌ترین همدستانِ» صبح‌ازل در مخالفت با بهاءالله یاد کرده‌اند.[۹۷] وی، در یادداشتی مدعی شده که تمام دشمنی‌های بهاءالله با او ـ که به کشته‌شدن شوهر او (سیّدمحمّد اصفهانی) و دو برادرش (قهیر و سراج) توسط بهائیان انجامید ـ به‌سبب ناکامی بهاءالله در ازدواج با او بوده است.[۹۸]

میرزا احمد امین‌الاطباء رشتی

این شخص نیز در میان بابیان ساکن کربلا در سال‌های اقامت صبح‌ازل در بغداد یاد شده است. وی، در آن سال‌ها با ملامحمّدجعفر نراقی ـ که از برجسته‌ترین شهداء بیان بود و به عراق تبعید شده بود ـ معاشرت داشت و با خواندن اشعار بابی او را به وجد و سرور می‌آورد.[۹۹] وی، در سال‌های بعد به ایران آمد و سرانجام در میان «یاران» حاج میرزاهادی دولت‌آبادی در تهران جای گرفت. او با بهره‌گیری از سنت نهان‌زیستی و کتمان عقیده، توانست طبیب مخصوص میرزا علی‌اصغرخان امین‌السلطان شود.[۱۰۰]

میرزامحمّدباقر صدرالعلماء

این شخص، زمانی‌که برای تحصیل به عتبات رفته بود، در کربلا «به شرف تصدیق مشرّف شد.»[۱۰۱] بابیان (ازلیان)، ملارجب‌علی قهیر را مبلغ او یاد کرده‌اند.[۱۰۲] وی، پس از فراغت از تحصیل، به تهران بازگشت و بعد از درگذشت برادرش، سیّد مرتضی صدرالعلماء، با بهره‌گیری از سنت نهان‌زیستی و کتمان عقیده، جانشین او در منصب صدرالعلمایی تهران شد.[۱۰۳] بهاءالله، در مذمت اعتقاد بابی (ازلی) میرزامحمّدباقر، او را «موهوم» و تربیت‌شدۀ سیّدمحمّد اصفهانی یاد کرده و جایگاه هردو را «اسفل الجحیم» دانسته و گفته: «رفته بود به اراضی مقدسه به جهت تحصیل علوم که شاید مجتهد شود و به غارت ناس بپردازد ولکن نشده برگشت.»[۱۰۴] عباس‌افندی (عبدالبهاء) نیز او را «یحیایی قُحّ» ـ به معنی شخصی که در اعتقاد بابی (ازلی) خود «محض و خالص و بیّن» است ـ یاد کرده است.[۱۰۵]

صدرالعلماء، در نقش عالمی مسلمان و بانفوذ، تا جای ممکن به یاری هم‌کیشان بابی خود که به مخاطره افتاده بودند، می‌شتافت. به‌عنوان نمونه، زمانی که حاج میرزاحسن آشتیانی (مجتهد بزرگ ایران) به دشمنی با حاج میرزاهادی دولت‌آبادی پرداخت، وی به یاری‌اش شتافت و تا جایی که توانست از صدمه ‌دیدنش مانع شد.[۱۰۶] همچنین، زمانی که ملامحمّدباقر طاری (بزرگ بابیان محدودۀ نطنز) از ترس مسعودمیرزا ظل‌السلطان و شیخ محمّدتقی مجتهد اصفهانی (آقا نجفی) به تهران گریخت، صدرالعلماء او را به محضر حاج شیخ هادی نجم‌آبادی ـ که از بزرگان بابیان در تهران بود ـ راهنمایی کرد،[۱۰۷] شیخ نیز ـ با وجاهتی که نزد ناصرالدین‌شاه داشت ـ جان او را نجات داد. نجات یافتن آخوند طاری و بازگشت او به طار، موجب شد تا فعالیت‌های تبلیغی او تا حدود 14 سال بعد ادامه یافت و موجب شد جمع زیادی از مردم آن حدود به بابیان بپیوندند. صدرالعلماء همچنین، به بابیان طاری ساکن تهران توجه زیاد داشت.[۱۰۸] 

گذشته از این، سه‌تن از منسوبان صدرالعلماء هم در میان بابیان جای داشتند و در سال‌های بعد به نقش‌آفرینی در جنبش مشروطیت پرداختند. پسر بزرگ او، سیّدجعفر، که پس از او به مقام صدرالعلمایی رسید، در میان بابیان جای داشت و در آن جنبش فردی شناخته شده است. پسر دوم او، میرزامحسن، ـ که داماد سیّدعبدالله بهبهانی (رهبر روحانی مشروطه‌خواه) نیز بود ـ و همچنین میرزا محمّدتقی نراقی (محرر سیّدجعفر صدرالعلماء) هم از بابیان بودند و در میان اعضای انجمن بابی باغ میرزا سلیمان‌خان میکده جای داشتند.[۱۰۹] این انجمن را باید مؤثرترین گروه در تکوین جنبش مشروطیت دانست.[۱۱۰]

تکاپوهای تبلیغی بابیان در کربلا در زمان اقامت صبح‌ازل در بغداد

در متون تاریخی نکاتی یافته می‌شوند که نشان می‌دهند بابیان یادشده، به سکونت در کربلا بسنده نکرده، باوجود نهان‌زیستی و کتمان عقیده، تکاپوهای تبلیغی نیز داشته‌اند. آنچه دربارۀ بابی شدن میرزامحمّدباقر صدرالعلماء توسط ملارجب‌علی قهیر در کربلا و نیز بهره‌مند شدنش از حاج سیّدمحمّد اصفهانی آمد، نمونه‌ای از این تکاپوهاست. همچنین، به گفت‌وگوی آقا جمال‌الدین بروجردی با ملامحمّدجعفر نراقی ـ البته در کاظمین و نه در کربلا ـ می‌توان اشاره کرد. او که با آگاهی از دعاوی باب، وصف نراقی را نیز شنیده بود، با او ملاقات کرد و بابی شد. وی بعدها به بهائیان پیوست و به برترین شخصیت ایشان در زمان حیات بهاءالله تبدیل شد.[۱۱۱]

گذشته از این، عزیه‌خانم (خواهر ازلی بهاءالله و صبح‌ازل) در کتابی که در رد دعوت برادرزاده‌اش، عباس افندی (عبدالبهاء) نگاشته، طوری سخن گفته که می‌توان احتمال داد بزرگان بابی که در نجف و کربلا می‌زیستند، تکاپوی تبلیغی داشته و حتی اگر شرایط اجازه می‌داد، بر آن بودند تا با عالمان بزرگ نیز سخن گویند، اما رویکردهای خشونت‌آمیز اتباع بهاءالله، همه ـ و ازجمله آن عالمان ـ را از امر باب متنفر کرد! برخی بزرگان بابی یادشده در کلام عزیه‌خانم، گاه در کربلا سکونت داشتند: ملامحمّدجعفر نراقی (شهید بیان در کاشان)، سیّدجواد کربلایی (از شهداء بیان) و ملارجب‌علی قهیر (از شهداء بیان).[۱۱۲]

سرنوشت بزرگان بابی در کربلا

با آشکارشدن دعوت من یظهره اللهی میرزا حسین‌علی بهاءالله در پایان سال ۱۲۷۹ ق. و بروز تام و تمام آن در سال ۱۲۸۳ ق.، برخی از بزرگان بابی در برابر آن موضع گرفتند، ازجمله، حاج سیّدمحمّد اصفهانی (شهید بیان در کربلا) و ملارجب‌علی قهیر. 

اصفهانی، آن زمان در کربلا نبود و با صبح‌ازل و بهاءالله در ادرنه به سر می‌برد. وی، به‌سختی در برابر بهاءالله ایستاد و این مقابله را تا آنجا ادامه داد که سرانجام به‌دست اتباع بهاءالله به سال ۱۲۸۸ ق. در عکا کشته شد.[۱۱۳] ادعای بابیان ـ که آن را از قول یکی از همسران صبح‌ازل که شاهد قتل بوده نقل می‌کنند ـ آن است که اصفهانی به دست شخص عباس افندی (عبدالبهاء) کشته شد.[۱۱۴]

به روایت بابیان، ملارجب‌علی قهیر به سبب نگارش ردیه بر بهاءالله در سال ۱۲۸۶ ق. در کربلا کشته شد. ایشان برآنند که برادر او، ملاعلی‌محمّد سراج، نیز دوسال پیش از آن ـ و اندکی پس از نگارش ردیه‌اش بر بهاءالله ـ در بغداد به قتل رسیده بود.[۱۱۵]

حاج سیّدجواد کربلایی در سال‌های بعد به ایران آمد. او در تهران ـ که به سال ۱۲۹۳ ق. به آنجا وارد شده بود ـ با بهائیان معاشرت داشت و برخی از ایشان مانند میرزاابوالفضل گلپایگانی ـ که از داعیان مشهور بهائی شد ـ از محضرش بهره می‌بردند.[۱۱۶] پس از آن نیز در سال ۱۲۹۹ ق. به کرمان رفت،[۱۱۷] و آنجا مورد توجه بابیان (ازلیان) قرار گرفت. میرزا آقاخان کرمانی و شیخ احمد روحی از بابیانی بودند که از محضر او بهره بردند.[۱۱۸]

کربلایی، یکی از شخصیت‌های مشهور در میان بابیان و بهائیان به‌شمار می‌رود. هردو گروه، او را به خود نسبت می‌دهند و برایش شأن و منزلت زیادی قائل‌اند. میرزاابوالفضل گلپایگانی بر بهائی بودن او اصرار داشت و درباره‌اش نوشت: «هیچ‌کس و هیچ مشربی را توهین نمی‌نمود و به این جهت، هرکس گمان می‌کرد که وی با او هم‌مشرب و هم‌مذهب است، و لکن اگر کسی از مذهب حق استفسار می‌کرد کتمان نمی‌فرمود؛ بیشتر معاشرتش با اهل بهاء بود.»[۱۱۹] وی همچنین، نوشته که در تهران «احدی از ازلیان نمی‌گفت حاجی سیّدجواد ازلی است.»[۱۲۰] وی همچنین، از درگذشت کربلایی در منزل یکی از بهائیان کرمان سخن گفته است.[۱۲۱] بابیان (ازلیان) نیز او را از بزرگان خود دانسته‌اند. به‌عنوان نمونه، میرزا آقاخان کرمانی و شیخ احمد روحی، او را در میان نخستین هجده‌نفرپیروان باب (حروف حی) یاد کرده و کتاب هشت بهشت ـ که کتابی بابی و ضدبهائی است ـ را حاصل درس‌آموزی نزد او گفته‌اند. همچنین، نام او را در میان بابیان برجستۀ زمان باب آورده‌اند.[۱۲۲]

در این میان، شیخ مهدی شیخ‌الممالک قمی ـ که از بابیان (ازلیان) بود ـ سخنی قابل تأمل دارد. وی، نوشته که حاج سیّدجواد کربلایی، بابی (ازلی) بود، اما از ترس اینکه مبادا توسط بهائیان کشته شود، نزد ایشان خود را بهائی می‌نمود. به همین دلیل هم نزد مسلمانان شیخی بود! اما زمانی که در کرمان درگذشت، وصیتنامه‌اش خطاب به ملامحمّدجعفر کرمانی ـ که بزرگ ازلیان در کرمان بود ـ بیرون آمد و بهائیان را شگفت‌زده کرد.[۱۲۳]

ملامحمّدجعفر نراقی، در رسالۀ ردیه‌اش بر بهاءالله، کربلایی را از مخالفان او یاد کرده است. همچنین، نوشته که او در میان کسانی که نزد بهاءالله در «کمال مبغوضیت» بودند جای داشت و بهاءالله در بغداد «اهانت آن‌جناب را به‌قدر پیشرفت به اقصی‌الغایة می‌رسانید!» در ادامه نیز از قول شخصی مطمئن آورده، که بهاءالله گفته بود: «شهید [بیان] چه کسی است؟ حاجی سیّدجواد روزی شهید بود و امروز اگر بخواهم، حکم می‌کنم که گردن او را به بدترین وجهی بزنند!»[۱۲۴] درصورت اعتماد به این سخن، به نقل بابیان در کتمان عقیدۀ کربلایی در برابر بهائیان می‌توان روی آورد.

افول دعوت بابی در کربلا

در متون تاریخی که به سیر دعوت بابی و بهائی پرداخته‌اند، نشانی از دعوت بابیان در کربلا به سال‌های پس از دهۀ ۱۲۸۰ ق. به چشم نمی‌خورد. به‌عنوان نمونه، اسدالله فاضل مازندرانی در تاریخ ظهورالحق آنجا که به یادکرد بابیان و بهائیان مشهور مناطق مختلف در زمان زعامت بهاءالله و عباس افندی (عبدالبهاء) پرداخته،[۱۲۵] هیچ سخنی دربارۀ کربلا ندارد. این درحالی است که وی در معرفی بابیان دورۀ باب به‌تفصیل به این شهر پرداخته است.[۱۲۶] بر همین اساس است که می‌توان گفت از آن زمان به بعد دعوت بابی در آن شهر به‌تدریج رو به افول گذاشت و از میان رفت. برای این سیر نزولی دلایلی را می‌تون در نظر گرفت:

۱-کشته شدن بزرگان بابی کربلا مانند ملارجب‌علی قهیر یا مهاجرت ایشان از آن شهر مانند حاج سیّدمحمّد اصفهانی (پیش از کشته شدن) و حاج سیّدجواد کربلایی؛

۲-نهان‌زیستی و کتمان عقیدۀ بابیان (ازلیان) که خودبه‌خود عاملی در جهت افول جمعیت ایشان بود؛

۳-تلاش کمتر بابیان (ازلیان) در تبلیغ نسبت به بهائیان که اثر مورد دوم را دوچندان می‌کرد؛

۴-ناممکن بودن حضور جدی بهائیان غیرنهان‌زیست در کربلا به‌سبب فضای مذهبی حاکم بر آنجا.

 نتیجه گیری

شهر کربلا به‌عنوان یکی از مهم‌ترین شهرهای مذهبی شیعیان، از همان ابتدای دعوت سیّد علی‌محمّد باب (۱۲۶۰ ق.) جایگاه ویژه‌ای در مسیر دعوت او داشته است. با رسیدن آوازۀ باب به این شهر (محل تدریس سیّدکاظم رشتی) جمع قابل توجهی از شیخیان بابی شدند. این شهر محل موعود برای قیام بود. همچنین، حوزۀ تبلیغی یکی از برجسته‌ترین بابیان، آمنه قرةالعین، شمرده می‌شد. پس از کشته شدن باب نیز تعداد قابل توجهی از بابیان در آن شهر زندگی می‌کردند و با ظاهری اسلامی در میان شیعیان به سر می‌بردند. کثرت جمعیت ایشان موجب شد تا میرزایحیی صبح‌ازل، در زمان اقامت در بغداد، حاج سیّدمحمّد اصفهانی را به‌عنوان شهید بیان و مرجع ایشان به آنجا بفرستد. برخی بزرگان بابیان چون حاج سیّدجواد کربلایی و ملارجب‌علی قهیر ـ که هردو از شهداء بیان بودند ـ نیز در آن شهر زندگی می‌کردند و گاه تکاپوهای تبلیغی هم داشتند. نتیجۀ این تکاپوها، بابی‌شدن برخی چون میرزامحمّدباقر صدرالعلماء بود ـ که بعدها خود و برخی منسوبانش از بابیان اثرگذار شدند. گروهی از بابیان کربلا به رویکردهای میرزا حسین‌علی بهاءالله ـ که آن زمان واسطۀ صبح‌ازل و بابیان بود ـ شک برده بودند. او نیز که از مخالفت ایشان در هراس بود، سعی داشت تا آن شک‌ها را زایل کند. پس از آشکارشدن دعوی من یظهره اللهی بهاءالله، ملارجب‌علی قهیر ـ که در کربلا اقامت داشت ـ نخستین ردیه را بر او نگاشت. به‌نظر می‌رسد دلایلی چون کشته شدن بزرگان بابی کربلا و یا مهاجرت ایشان از شهر، نهان‌زیستی و کتمان عقیدۀ بابیان (ازلیان) و کم‌تحرکی نسبی ایشان در تبلیغ و نیز فضای مذهبی حاکم بر کربلا، سیر دعوت بابی در آن شهر به‌تدریج روی به افول گذاشته باشد. از همین روی، می‌توان گفت شهر کربلا از سال ۱۲۶۰ ق. تا حدود سال ۱۲۸۶ ق. (سال کشته شدن ملارجب‌علی قهیر) به مدت ۲۶ سال پایگاهی مهم برای بابیان بوده و پس از آن، این ویژگی خود را به‌تدریج از دست داده است.

 


[۱]. سیّد علی‌محمد باب، تفسیر سوره‌ی یوسف، ص ۱.

[۲]. محقق بهائی، اسدالله فاضل مازندرانی، در جلد سوم کتاب تاریخ ظهورالحق تعداد زیادی از شیخیان منتظر ظهور را که به باب پیوستند، یاد کرده است.

[۳]. به ­عنوان نمونه، در کتاب تفسیر سوره­ ی یوسف (احسن القصص، قیوم الاسماء) عبارت‌های زیادی درباره ­ی امام دوازدهم، «بقیة‌الله» و «محمّدبن‌الحسن» دیده می‌شود (سیّد علی‌محمّد باب، تفسیر سوره ­ی یوسف، مجموعه‌ی میلر، ش ۲۶۹، سوره­ ی ۱، برگ ۱ پ؛ سوره­ ی ۹، برگ ۱۳ ر؛ سوره ­ی ۵۶، برگ‌های ۹۱ پ و ۹۲ ر؛ سوره ­ی ۵۹، برگ ۹۶ ر؛ سوره ­ی ۶۰، برگ ۹۸ ر؛ سوره­ ی ۷۲، برگ ۱۲۰ ر؛ سوره ­ی ۸۶، برگ ۱۴۳ ر؛ سوره ­ی ۹۸، برگ ۱۶۴ پ؛ سوره ­ی ۱۰۸، برگ ۱۸۴ پ؛ و …). باب، همچنین، در آثار دیگرش چون صحیفه­ ی مخزونه (مجموعه‌ی میلر، ش ۲۴۳، برگ­های ۱ پ، ۳۰ ر، ۳۵ ر، و ۳۵ پ)، صحیفه­ ی بین‌الحرمین (مجموعه‌ی میلر، ش ۲۱۴، برگ­های ۱۱۶ ر، ۱۲۲ ر، ۱۵۲ ر، ۱۵۲ پ، ۱۵۹ ر، و ۱۶۲ ر)، صحیفه­ ی عدلیّه (مجموعه‌ی میلر، ش ۲۳۲، برگ ۱۳ ر)، کتاب الفهرست (مجموعه‌ی میلر، ش ۲۱۴، برگ‌های ۱ ر و ۱ پ)، و … نیز خود را باب امام حی غائب منتظَر ـ که فرزند امام یازدهم شیعیان است ـ دانسته است.

[۴]. به‌عنوان نمونه، باب در کتاب بیان فارسی ـ که آن را در سال ۱۲۶۴ ق. ـ نوشت، چنین آورده: «در اینکه حضرت حجت ظاهر شد به آیات و بینات به ظهور نقطه‌ی بیان [= باب] که بعینه ظهور نقطه‌ی فرقان [= پیامبر اسلام] است… . نقطه در مقام تجرد که صرف ظهورالله است به اسم الوهیت ظاهر است در مقام اول ذکر شد و در مقام تعین که مشیت اولیه است در مقام ثانی ذکر شد و در مقام قائمیت بر کل نفس که مخصوص ظهور رابع عشر است در باب خامس عشر ذکر شد ….» (سیّد علی‌محمّد باب، بیان فارسی، باب پانزدهم از واحد اول، ص ۹)

[۵]. برای بحث بیشتر درباره‌ی سیر دعوت باب، نک.: سیّد مقداد نبوی رضوی، تاریخ مکتوم، صص ۱۳ تا ۱۸. همچنین، برای آگاهی از تاریخ دعوت باب، به کتاب مفتاح باب‌الابواب اثر میرزا مهدی‌خان زعیم‌الدوله‌ی تبریزی می‌توان مراجعه کرد. پدر و پدربزرگ نویسنده ـ که از عالمان دینی تبریز بودند ـ باب را از نزدیک دیده بودند و خود او نیز با میرزایحیی صبح‌ازل در فاماگوستای قبرس و با میرزا حسین‌علی بهاءالله در عکای فلسطین ملاقات کرده بود و برخی از پیروان آن دو را می‌شناخت (میرزا مهدی‌خان زعیم ­الدوله ­ی تبریزی، مفتاح باب‌الابواب، صص ۸ و ۲۹۷). این کتاب را برخی محققان مانند میرزا محمّدخان قزوینی، مهدی بامداد و نورالدین چهاردهی، یکی از بهترین آثار در این موضوع دانسته‌اند (محمّد قزوینی، وفیات معاصرین، ص ۸۹؛ مهدی بامداد، شرح حال رجال ایران، ج ۵، ص ۳۰۴؛ نورالدین چهاردهی، باب کیست و سخن او چیست؟، ص ۱۰۲). 

[۶]. نک.: سیّد مقداد نبوی رضوی، تاریخ مکتوم، صص ۱۸ تا ۲۰، ۱۳۷ و ۱۳۸.

[۷]. نگارنده بحث تفصیلی درباره‌ی تکاپوهای نهانی میرزا حسین‌علی بهاءالله در این مسیر را در مقدمه‌ و پیوستی که بر کتاب تاریخ جعفری (اثر شیخ محمّدمهدی شریف کاشانی) نگاشته و بر آن است تا در آینده‌ای نزدیک به طبع برساند، آورده است.

[۸]. برای آگاهی بیشتر درباره‌ی نهان‌زیستی بابیان، نک.: سیّد مقداد نبوی رضوی، تاریخ مکتوم، صص ۲۰ تا ۲۴.

[۹]. شیخ احمد مجتهد شاهرودی  از عالمان دینی تراز اول زمان خود بود. وی که در خراسان مرجعیتی جامع داشت ـ باوجود برخورداری از قدرت و نفوذ تام و تمام ـ سیره‌ی خود را بیشتر بر گفت‌وگوهای فراوان با داعیان بهائی قرار داده و آثاری مهم در بررسی دعوت باب و بهاءالله نگاشت. سه رساله‌ی او در این زمینه، در دهه‌های پیش در مجموعه‌ای با عنوان راهنمای دین دوباره به طبع رسید. کتاب الحق‌المبین را نیز به‌تازگی انتشارات امیرکبیر ـ با نام حق المبین ـ تجدید چاپ کرده است.

[۱۰]. اسدالله فاضل مازندرانی، اسرار الآثار خصوصی، ج ۱، ص ۱۹۱ تا ۱۹۳.

[۱۱]. محمّدبن‌سلیمان تنکابنی، قصص العلماء، ص ۶۸و ۶۹.

[۱۲]. اسدالله فاضل مازندرانی، اسرار الآثار خصوصی، ج ۴، ص ۳۶۹.

[۱۳]. سیّد علی‌محمّد باب، آثار مبارکه، ص ۲۹۱.

[۱۴]. سیّد علی‌محمّد باب، الصحیفة فی شرح دعاء الغیبة، برگ­های ۵۷ تا ۶۰.

[۱۵]. نک.: اسدالله فاضل مازندرانی، تاریخ ظهور الحق، ج ۳، صص ۱۷۱ تا ۱۷۴، و ۳۰۶.

[۱۶]. سیّد علی‌محمّد باب، الصحیفة فی شرح دعاء الغیبة، برگ­های ۵۷ و ۵۸؛ میرزا یحیی صبح‌ازل، مجمل بدیع در وقایع ظهور منیع، ص ۱؛ میرزا آقاخان کرمانی و شیخ احمد روحی، هشت بهشت، صص ۲۷۵و ۲۷۶؛ اسدالله فاضل مازندرانی، تاریخ ظهور الحق، ج ۱، ص ۶۹؛ و …

[۱۷]. واحد اول، در ادبیات بابیان، به این معنی بوده است: «به­ مناسبت عدد ابجدیِ حروف واحد ـ که نوزده می‌باشد ـ مراد، هجده­ نفر مؤمنین اولیه ­ی متجلی‌شده از نقطه­ ی مرکز، که با خود حضرت نوزده می‌شوند.» (سیّد علی‌محمّد باب، بیان فارسی، بخش لغات و اصطلاحات، ص ۱) باب، در یکی از آثار خود نوشته: «همان حروف حی چهارماهه ­ی اول ظهور، اقوی بودند از هزار و دویست سال گذشته ­ی فرقان.» (اسدالله فاضل مازندرانی، اسرار الآثار خصوصی، ج ۳، ص ۸۶)

[۱۸]. شیخ مهدی بحرالعلوم کرمانی، حاشیه بر ترجمه ­ی تاریخ باب از زبان روسی، ص ۶.

[۱۹]. میرزا حسین‌علی بهاءالله، لوح مبارک خطاب به شیخ محمّدتقی مجتهد اصفهانی معروف به نجفی، ص ۸۸.

[۲۰]. اسدالله فاضل مازندرانی، تاریخ ظهور الحق، ج ۳ و … میرزا حسین‌علی بهاءالله در نامه ­ای که به شیخ محمّدتقی مجتهد اصفهانی (آقا نجفی) نگاشته، به این واقعیت اشاره دارد: «یا شیخ! فکر نما و به انصاف تکلم کن! حزب شیخ احسائی به اعانت الهی عارف شدند به آنچه که دون آن حزب از آن محروم و محجوب مشاهده گشتند.» (میرزا حسین‌علی بهاءالله، لوح مبارک خطاب به شیخ محمّدتقی مجتهد اصفهانی معروف به نجفی، ص ۸۸).

[۲۱]. شیخ هادی نجم‌آبادی، تحریرالعقلاء، صص ۵۷ تا ۶۳. برای آگاهی درباره‌ی باوربابی شیخ هادی نجم‌آبادی و جایگاه والایش در میان ازلیان با مقام شهید بیان، نک.: سیّد مقداد نبوی رضوی، اندیشه‌ی اصلاح دین در ایران، مقدمه‌ای تاریخی، ج ۱، فصل دوم: «شیخ هادی نجم‌آبادی: معلم فکر اصلاح دین در عصر قاجار».

[۲۲]. اسدالله فاضل مازندرانی، تاریخ ظهور الحق، ج ۳، صص ۲۳۸ و ۲۳۹.

[۲۳]. پیشین، ص ۹۷.

[۲۴]. محمّدعلی فیضی. حیات حضرت عبدالبهاء، صص ۳۱ و ۳۲.

[۲۵]. اسدالله فاضل مازندرانی، تاریخ ظهور الحق، ج ۳، ص ۲۰۰، پاورقی.

[۲۶]. پیشین، ص ۲۴۴.

[۲۷]. اسدالله فاضل مازندرانی، تاریخ ظهور الحق، ج ۴، ص ۱۵۷.

[۲۸]. اسدالله فاضل مازندرانی، تاریخ ظهور الحق، ج ۳، ص ۴۵۹.

[۲۹]. در مورد نام اصلی قرةالعین روایات گوناگونی آمده است. بااین‌حال با توجه به سجع مهر او (آمنه طاهره) که به‌تازگی به‌دست آمده، می‌توان گمان داشت که نام او «آمنه» بوده است. تصویر مهر او در بخش پایانی این مقاله آورده شده است.

[۳۰]. [دولت‌آبادی، ناصر]، به یاد صدمین سال شهادت نابغه‌ی دوران قرةالعین، صص ۱ تا ۴.

[۳۱]. اسدالله فاضل مازندرانی، تاریخ ظهورالحق، ج ۳، ص ۳۲۲ [دولت‌آبادی، ناصر]، به یاد صدمین سال شهادت نابغه‌ی دوران قرةالعین، ص ۵.

[۳۲]. عبدالحمید اشراق خاوری، دائرةالمعارف بهائی، ذیل عنوان «سیّد محمد ملیح».

[۳۳]. عباس‌افندی (عبدالبهاء) او را به این شکل یاد کرده است. (نک.: عبدالحمید اشراق خاوری، مائده­ ی آسمانی، ج ۵، ص ۲۹۰)

[۳۴]. عبدالحمید اشراق خاوری، مائده­ ی آسمانی، ج ۵، ص ۲۹۰؛ همو، دائرةالمعارف بهائی، ذیل عنوان «سیّد محمد ملیح».

[۳۵]. اسدالله فاضل مازندرانی، تاریخ ظهورالحق، ج ۲، صص ۶۲ و ۶۳.

[۳۶]. نک.: پیشین، ج ۲، ص ۶۴.

[۳۷] .پیشین، ج ۵، ص ۴۹۲.

[۳۸]. اسدالله فاضل مازندرانی، اسرارالآثار خصوصی، ج ۵، ص ۳۰۹. نوشته­ ی میرزا آقاخان کرمانی و شیخ احمد روحی در این رابطه چنین است: «نخستین عریضه‌ای که از آن جناب به ­توسط میرزا علی سیّاح خدمت حضرت نقطه رسید، آن حضرت فوراً سجده­ ی شکر نموده، فرمودند: «تبارک الله من ذلک الشّرق المتشارق العظیم و الطّلع المتطالع الکریم.» و شهادت دادند در حق آن جناب به تکلم از فطرت و نور خویش­تاب، یعنی کلمه­ ی ذاتی و عقل فطری و روح قدسی و علم لدنّی و نور مستکفی، و بعبارة اخری، وحی و تنزیل و فرداب و فرتاب.» (میرزا آقاخان کرمانی و شیخ احمد روحی، هشت بهشت، ص ۳۰۰)

[۳۹]. به ­نوشته­ ی بابیان، «مرآت‌الله» یعنی «آیینه­ ی خدا»، که «از نام­های خود نقطه ­ی بیان [= باب] و حافظین آیین او در هر زمان [است،] که مرآت اوّل را میرزایحیی صبح‌ازل مقرر فرموده و من یظهره الله را هم به همین نام خوانده.» (سیّد علی‌محمد باب، بیان فارسی، بخش لغات و اصطلاحات، ص ۲).

[۴۰] . عطیّه روحی، شرح حال مختصری از زندگانی حضرت ثمره (صبح‌ازل)، ص۴.

[۴۱]. من یظهره الله: کسی که آشکار می‌کند او را خدا، موعود بیان. (سیّد علی‌محمد باب، بیان فارسی، بخش لغات و اصطلاحات، ص ۱).

[۴۲] . اسدالله فاضل مازندرانی، تاریخ ظهورالحق، ج ۴، صص ۲۶۴ تا ۲۶۸.

[۴۳]. سیّدمهدی دهجی، رساله، ص ۳۶.

[۴۴]. اسدالله فاضل مازندرانی، تاریخ ظهورالحق، ج ۵، ص ۴۹۹.

[۴۵]. پیشین، ص ۵۰۰.

[۴۶]. برای شرح ماجرای اعدام بابیان، نک.: میرزا محمّدتقی‌خان لسان­الملک سپهر، ناسخ‌التواریخ (سلاطین قاجاریه)، ج ۴، صص ۳۸ تا ۴۲؛ اسدالله فاضل مازندرانی، تاریخ ظهورالحق، ج ۴، صص ۸۴ تا ۱۰۰.

[۴۷]. اسدالله فاضل مازندرانی، تاریخ ظهورالحق، ج ۶، ص ۲۳.

[۴۸]. میرزا مصطفی کاتب، جواب لوح جناب عباس‌افندی، صص ۳۹ و ۴۰.

[۴۹]. سیّد مهدی دهجی، رساله، ص ۷۲.

[۵۰] . سیّد علی‌محمّد باب، بیان فارسی، باب سوم از واحد دوم، ص ۲۲؛ همو، پنج شأن، صص ۱۹۹ و ۲۰۰.

[۵۱]. سیّد علی‌محمّد باب، بیان فارسی، بخش لغات و اصطلاحات، ص ۳.

[۵۲]. صبح‌ازل، این گفتار را در مجموعه­ ی مفصلی از سخنان باب در تأیید خودش ـ که در کتاب مستیقظ آورده ـ نقل کرده است (میرزایحیی صبح‌ازل، مستیقظ، ص ۳۸۲). در میان بزرگان بابی نیز ـ که آن گفتار را آورده‌اند ـ از ملامحمّدجعفر نراقی، ملارجبعلی قهیر و ملاعلی‌محمّد سراج می‌توان یاد کرد. (نک.: ملامحمّدجعفر نراقی، تذکرةالغافلین، صص ۱۷۵ و ۱۷۶؛ ملارجبعلی قهیر، کتاب ملارجبعلی قهیر، برگ­های ۲۱ و ۵۹؛ ملاعلی‌محمّد سراج، کتاب سراج، ص ۳۴).

[۵۳]. میرزایحیی صبح‌ازل، کتاب الوصیة فی تعیین الشهداء، صص ۵، ۱۰، و ۲۸،

[۵۴]. این معنی با توجه به کتاب الوصیة فی تعیین الشهداء اثر صبح‌ازل به‌دست می‌آید و در جای خود بررسی خواهد شد.

[۵۵]. سیّدمهدی دهجی، رساله، ص ۷۶.

[۵۶]. ملامحمّدجعفر نراقی، تذکرة الغافلین، ص ۲۴.

[۵۷]. ملاعلی‌محمّد سراج، کتاب سراج، ص ۵۵.

[۵۸]. اسدالله فاضل مازندرانی، تاریخ ظهورالحق، ج ۵، ص ۵؛ ملامحمّدجعفر نراقی، تذکرة الغافلین، ص ۳۰ و ۳۱.

[۵۹]. میرزا آقاخان کرمانی و شیخ احمد روحی، هشت بهشت، ص ۳۰۶.

[۶۰]. اسدالله فاضل مازندرانی، اسرارالآثار خصوصی، ج ۴، ص ۱۰۰ و ۱۰۱.

[۶۱]. عبدالحمید اشراق خاوری، مائده­ ی آسمانی، ج ۸، ص ۱۵۰.

[۶۲]. این معنی با توجه به کتاب الوصیة فی تعیین الشهداء اثر صبح‌ازل به‌دست می‌آید و در جای خود بررسی خواهد شد.

[۶۳]. اسدالله فاضل مازندرانی، تاریخ ظهورالحق، ج ۳، صص ۳۹۵ و ۳۹۶.

[۶۴]. شهید بیان در آنجا، ملامحمّدتقی نراقی (برادر ملامحمّدجعفر نراقی: شهید بیان در کاشان) بود (سیّدمهدی دهجی، رساله، ص ۶۱).

[۶۵]. نک.: اسدالله فاضل مازندرانی، تاریخ ظهورالحق، ج ۳.

[۶۶]. اسدالله فاضل مازندرانی، اسرارالآثار خصوصی، ج ۵، ۳۱۰.

[۶۷]. پیشین، صص ۳۱۱ و ۳۱۲.

[۶۸]. به‌عنوان نمونه، برای آگاهی از روایت بابیان نک.: ملامحمّدجعفر نراقی، تذکرة الغافلین، صص۶۰ و ۶۱؛ و برای آگاهی از روایت بهائیان نک.: اسدالله فاضل مازندرانی، تاریخ ظهورالحق، ج ۴، صص ۱۸۰ و ۱۸۱.

[۶۹]. ملامحمّدجعفر نراقی، تذکرة الغافلین، ص ۱۳۱. نراقی، در ادامه نوشته: «نگارنده می‌گوید که: این مضمون را یکی از اعیان تبعه­ ی مدّعی که در این اوقات پی‌درپی از برای او توقیع التفات می‌آید، در اوراقی که بعضی از نوشتجات مدّعی را جمع کرده، نوشته است.» این نامه را ملاعلی‌محمّد سراج نیز در رساله­ ی ردّیه ­اش بر بهاءالله آورده است. (ملا علی‌محمّد سراج، کتاب سراج، ص ۱۶)

[۷۰]. میرزامصطفی کاتب، جواب لوح جناب عباس‌افندی، صص ۴۸ و ۴۹.

[۷۱]. ملامحمّدجعفر نراقی، تذکرةالغافلین، ص ۱۳۱.

[۷۲]. پیشین، ص ۱۳۲.

[۷۳]. پیشین، ص ۱۳۳.

[۷۴]. این بخش از نامه‌ی بهاءالله در کتاب تذکرةالغافلین نیامده است. متن کامل این نامه را محمّدصادق ابراهیمی ـ که از بزرگان بابیان بود ـ از روی نسخه‌ای به خط حاج میرزاهادی دولت‌آبادی رونویسی کرده و با عنوان «رونوشت تمام نامه­ ی مدّعی بهائیّت» (صص ۹۶ و ۹۷) آورده است (نک.: ملاعلی‌محمّد سراج، کتاب سراج، پی‌گفتار محمّدصادق ابراهیمی، صص ۸۵ تا ۹۷).

[۷۵]. ملامحمّدجعفر نراقی، تذکرةالغافلین، صص ۱۳۳ و ۱۳۴.

[۷۶]. پیشین، ص ۱۳۴.

[۷۷]. پیشین، ص ۱۳۴. نراقی، در پایان این عبارت نوشته: «و چه بسیار فقرات مکرره­ای [که] آن­ها را به­ جهت احتراز از تطویل زیاد، به قلم نیاوردیم.» ملاعلی‌محمّد سراج و عبدالخالق سدهی اصفهانی نیز عبارات بالا را در رساله­ های ردیه­ ی خویش آورده ­اند (ملاعلی‌محمّد سراج، کتاب سراج، صص ۱۶ تا ۲۰؛ عبدالخالق سدهی اصفهانی، وصیتنامه، برگ­های ۹۶ و ۹۷) .

[۷۸]. عزیزالله سلیمانی اردکانی، مصابیح هدایت، ج ۲، ص ۳۹۰.

[۷۹]. اسدالله فاضل مازندرانی، تاریخ ظهورالحق، ج ۳، صص ۲۳۸ تا ۲۴۳.

[۸۰]. ملامحمّدجعفر نراقی نوشته که سیّدجواد کربلایی نزد باب «معتبر و مؤتمن» بود و باب او را «ازجمله نجبای زمان» خوانده بود (ملامحمدجعفر نراقی، تذکرةالغافلین، ص ۲۴).

[۸۱]. نک.: ملامحمدجعفر نراقی، تذکرةالغافلین، ص ۲۴. چون نام حاج سیّدجواد کربلایی در میان شهداء هفت‌گانه‌ی بیان ـ که در کتاب الوصیة فی تعیین الشهداء یاد شده‌اند ـ نیامده، باید ننتیجه گرفت که وی بعد از ایشان به آن مقام برگزیده شده است.

[۸۲]. شیخ محمّدمهدی شریف کاشانی، تاریخ جعفری، ص ۵۴  تصویر حاج سیّدجواد درحالی‌که میرزامحمّدتقی ابن‌ابهر (از بزرگان بهائیان) در کنار او نشسته، در پایان این نوشته آورده شده است.

[۸۳]. اسدالله فاضل مازندرانی، تاریخ ظهورالحق، ج ۳، ص ۱۰۵.

[۸۴] . ملاعلی‌محمّد سراج، کتاب سراج، مقدمه‌ی ناشر، ص ۲.

[۸۵]. اسدالله فاضل مازندرانی، تاریخ ظهورالحق، ج ۴، ص ۱۵۴.

[۸۶]. تصویر این نامه در پایان این نوشته آورده شده است.

[۸۷]. میرزا ابوالفضل گلپایگانی و سید مهدی گلپایگانی، کشف‌الغطاء عن حیل الاعداء، ص ۲۶۶. تصویر نسخه‌ای خطی از این رساله که گفته شده به خط خود قهیر است، در پایان این نوشته آورده شده است.

[۸۸]. حاج میرزاهادی دولت ­آبادی، فصل ­الکلام، ص ۶۶.

[۸۹]. نک.: میرزامصطفی کاتب، جواب لوح جناب عباس‌افندی، صص ۵۰ و ۵۹؛ ابوالقاسم افنان، عهد اعلی، ص ۲۱۸؛ اسدالله فاضل مازندرانی، اسرارالآثار خصوصی، ج ۴، ص ۷.

[۹۰]. اسدالله فاضل مازندرانی، تاریخ ظهورالحق، ج ۴، ص ۱۵۴.

[۹۱]. پیشین، صص ۱۵۴ و ۱۶۱.

[۹۲]. او، این موضوع را برای دکتر سعیدخان کردستانی که با برخی بزرگان ازلیان تهران ارتباطی نزدیک داشت، بازگفته است (نک.: سعیدخان کردستانی، شرح و توضیح نسخه ­های خطی بابی و بهائی دکتر سعیدخان کردستانی، ص ۲۵).

[۹۳]. حاج میرزااحمد مصباح‌الحکماء (نوه‌ی پسری صبح‌ازل) در یادداشتی بر آن است که این فاطمه‌خانم بود که می‌خواست با صبح‌ازل ازدواج کند. مضمون نوشته‌ی او چنین می‌نماید که این ازدواج صورت نگرفته است. نگارنده امیدوار است تا در آینده آن یادداشت را منتشر کرده و همراه با اسناد دیگر به تحلیلش بپردازد.

[۹۴]. اسدالله فاضل مازندرانی، تاریخ ظهورالحق، ج ۴، ص ۱۵۴.

[۹۵]. ملاعلی‌محمّد سراج، کتاب سراج، ص ۵۵

[۹۶]. اسدالله فاضل مازندرانی، اسرارالآثار خصوصی، ج ۳، صص ۲۳۴ و ۲۳۵.

[۹۷]. اسدالله فاضل مازندرانی، تاریخ ظهورالحق، ج ۵، ص ۴۹۵

[۹۸]. میرزامصطفی کاتب، متن این یادداشت را در رساله‌ای که در نقد عباس‌افندی (عبدالبهاء) نگاشته، آورده است. (نک.: میرزامصطفی کاتب، جواب لوح جناب عباس‌افندی، صص ۵۸ و ۵۹). فاطمه ­خانم، کشته­ شدن برادرانش به ­وسیله­ ی بهائیان را برای دکتر سعیدخان کردستانی نیز گفته بود. سعیدخان این معنی را در معرفی استدلالیه ­ی ملارجب‌علی قهیر آورده است: «کتابی است از قهیر، برادر زن اصفهانی باب. دلایل بر بطلان میرزا حسین‌علی است و اقامه­ی دلیل و براهین بر صحت وصایت صبح‌ازل … این آدم را به امر بهاء در بغداد کشتند و برادرش را هم همان‌جا کشتند. زن باب که شاهد این مسائل بوده و در بغداد و کاظمین حضور داشته، تصدیق می‌کند.» (سعیدخان کردستانی، شرح و توضیح نسخه­ های خطی بابی و بهائی دکتر سعیدخان کردستانی، ص ۳۹).

[۹۹]. شیخ محمّدمهدی شریف کاشانی، تاریخ جعفری، ص ۵۴

[۱۰۰]. اسدالله فاضل مازندرانی، تاریخ ظهورالحق، ج ۶، ص ۲۸۸

[۱۰۱]. شیخ محمّدمهدی شریف کاشانی، تاریخ جعفری، ص ۸۸

[۱۰۲]. ناصر دولت‌آبادی، یادداشت‌های تاریخی.

[۱۰۳]. برای اشاره به این جانشینی، نک.: محمّدحسن­خان اعتمادالسلطنه، المآثر و الآثار، ص ۱۶۴.

[۱۰۴]. عبدالحمید اشراق خاوری، مائده ­ی آسمانی، ج۸، ص ۱۵۰

[۱۰۵]. عباس عبدالبهاء، مکاتیب عبدالبهاء، ج ۹، ص ۳۸۷. «قُحّ» به معنی «محض و خالص و بیّن» است. (نک.: ابن منظور، لسان العرب، ج ۲، ص ۵۵۳، ذیل قحح)

[۱۰۶]. نک.: اسدالله فاضل مازندرانی، تاریخ ظهورالحق، ج ۸، بخش نخست، صص ۵۰۵ و ۵۰۶.

[۱۰۷]. برای بررسی اعتقادی بابی شیخ هادی نجم‌آبادی، نک.: سیّد مقداد نبوی رضوی، اندیشه‌ی اصلاح دین در ایران، مقدمه‌ای تاریخی، ج ۱، فصل دوم: «شیخ هادی نجم‌آبادی: معلم فکر اصلاح دین در عصر قاجار».

[۱۰۸]. طار، دهی در اطراف نطنز است که به‌سبب تکاپوهای ملامحمّدباقر طاری، در میان «معمورات بابی‌نشین» جای گرفته بود. نگارنده، این موضوع را در آینده ضمن پژوهش تفصیلی خود درباره‌ی زندگانی و اندیشه‌های شیخ هادی نجم‌آبادی بررسی خواهد کرد.

[۱۰۹]. نگارنده در آینده به توضیح مستند این مطالب خواهد پرداخت.

[۱۱۰]. در این باره، نک.: سیّد مقداد نبوی رضوی، نقش وقایع‌نگاران بابی در گزارشگری جنبش مشروطیت ایران، مقدمه؛ همو، تاریخ مکتوم، صص ۲۶۰ تا ۲۶۵.

[۱۱۱]. برای آگاهی از زندگانی آقا جمال‌الدین بروجردی، نک.: سیّد مقداد نبوی رضوی، رویکرد اعتقادی حاج شیخ هادی نجم‌آبادی در پاسخ به بهائیان، صص ۵۰ تا ۵۷.

[۱۱۲]. سخن عزیه‌خانم این است: «… آنان که از اول ظهور سر جانبازی بر کف ارادت نهاده، زبان تبلیغ و ارشاد در میان عالی و دانی گشاده … علمای زمان را بأی نحو کان به این دین مبین دعوت و تبلیغ می‌نمودند، چون ملا محمّدجعفر کاشانی و حاجی سیّدجواد طباطبایی و متولّی‌باشی قمی و ملارجب‌علی قهیر، که هر یکی از آن بزرگواران، جمعی از آقایان نجف اشرف و کربلای معلّی را چون جناب شیخ مرتضی و حاجی میرزا علی‌نقی حجة الاسلام و حاجی میرزا حبیب­ الله و حاجی میرزاحسن شیرازی و حاجی میرزاابوالقاسم طباطبایی و فاضل اردکانی و غیره را تبلیغ کرده و هدایت می‌نمودند، والا بر شما معلوم می‌شد که در بغداد چگونه زیست می‌کردید و چه ­سان اعلای کلمه­ ی حق می‌نمودید! والله که انصاف ندارید!! ولی جناب ابوی کاری کردند که به خلاف دیدن و مشی انبیاء و حکم خدا ـ که فرموده: قولوا قولاً لیناً ـ اشراری که خود را منسوب به این طایفه کرده ـ چون سیّد ببر کاشی و شاه میرزای کاشی ـ اغوا نموده، علاوه بر قتل آن مظلومین که از مؤمنین بیان شهید کردند، اراده به قتل ملا آقای دربندی کرده که او را کشته و اموال او را ببرند؛ و این حرکت زشت چون تیر انداختن به شاه ایران سبب اختلال حال و اغتشاش امر قاطبه‌ی بیانیین و اسباب تحیر بلکه موجب تنفر اغلبی از علمای بزرگ گردید ….» (عزیه‌خانم، تنبیه النائمین، ص ۵۴)

[۱۱۳]. اسدالله فاضل مازندرانی، تاریخ ظهورالحق، ج ۵، ص ۱۶۳

[۱۱۴]. حاشیه بر ترجمه­ ی تاریخ باب از زبان روسی، صص ۱۱۶ و ۱۱۷.

[۱۱۵]. عزیه­ خانم، تنبیه النائمین، مقدمه­ ی ناشر، صص ۲ و ۳.

[۱۱۶]. میرزاابوالفضل گلپایگانی و سیّدمهدی گلپایگانی، کشف‌الغطاء عن حیل‌الاعداء، صص ۶۰ و ۶۱.

[۱۱۷]. پیشین، ص ۶۱.

[۱۱۸]. میرزاآقاخان کرمانی و شیخ احمد روحی، هشت بهشت، تصویر نامه­ ی گراورشده در ابتدای کتاب.

[۱۱۹]. میرزاابوالفضل گلپایگانی و سیّدمهدی گلپایگانی، کشف‌الغطاء عن حیل‌الاعداء، ص ۶۲.

[۱۲۰]. پیشین، ص ۸۸.

[۱۲۱]. پیشین، صص ۶۰ و ۶۱

[۱۲۲]. میرزا آقاخان کرمانی و شیخ احمد روحی، هشت بهشت، تصویر نامه ­ی گراورشده در ابتدای کتاب، و ص ۲۸۰

[۱۲۳]. شیخ مهدی شیخ ­الممالک قمی، تاریخ بی‌غرض، ص ۷۲.

[۱۲۴]. ملامحمّدجعفر نراقی، تذکرة الغافلین، ص ۲۴.

[۱۲۵]. نک.: اسدالله فاضل مازندرانی، تاریخ ظهور الحق، ج ۶ و ۸.

[۱۲۶]. نک.: پیشین، ج ۳.

[۱۲۷] . این ترجمه، دارای حاشیه­ هایی با امضای «م. ﻫ. ۱۴»، است. این امضا، از آن شیخ مهدی بحرالعلوم کرمانی، بوده، و ازاین‌روست که وی، به­ عنوان نویسنده ­ی حاشیه، یاد شده است.

[۱۲۸] . این نسخه بدون نام است. این نام را نگارنده بر آن گذاشته است.

ارسال یک پاسخ

آدرس ایمیل شما منتشر نخواهد شد.

پانزده − نه =