سید علی محمد شیرازی (ملقب به باب)

0 1,077

علی محمد شیرازی (ملقب به باب) از مدعیان بابیت امام دوازدهم شیعیان بود، که بعدها مدعی مهدویت و نبوت هم شد. وی در ۱۲۳۵هجری قمری در شیراز به دنیا آمد. در کودکی به مکتب شیخ عابد (از شاگردان شیخ احمد احسائی و سید کاظم رشتی) رفت و در آن جا خواندن و نوشتن و سیاه مشقآموخت. (1) و از همان دوران، ‌با نام رؤسایشیخیه (احسائی و رشتی) آشنا شد، ‌به طوری که وقتی درنوزده سالگی به کربلا رفت، در درس سید کاظم رشتی حاضر شد. (2) در مدتی که نزد سید کاظم رشتی شاگردی می کرد، با مسائل عرفانی وتفسیر و تأویل آیات و احادیث و مسائل فقهی به روش شیخیه آشنا شد و از آرای شیخ احمد احسائی آگاهی یافت. (3)

به علاوه به هنگام اقامت در کربلا از درس ملاصادق خراسانی که او نیز مذهب شیخی داشت، بهره گرفت و چندی نزد وی بعضی از کتب ادبی متداول آن ایام را خواند. (4)
او در سال ۱۲۵۷ به شیراز برگشت و به وقت فرصت، مطالعه کتب دینی را فراموش نمی کرد و به گفته خودش (5):

«و لقد طالعت سنابرق جعفر العلوی و شاهدت بواطن آیاتها»
«همانا کتاب سنابرق، اثر سید جعفر علوی (مشهور به کشفی) را خواندم و باطن آیاتش را مشاهده کردم»

علی محمد گذشته از دلبستگی به اندیشه های شیخی و باطنی، به «ریاضت کشی» نیز مایل بود و به هنگام اقامت در بوشهر در هوای گرم تابستان از سپیده دم تا طلوع آفتاب و از ظهر تا عصر بر بام خانه رو به خورشید اورادی می خواند. (6)

پس از درگذشت سید کاظم رشتی، مریدان و شاگردان وی، جانشینی برای وی می جستند که به قول ایشان (شیخیه) مصداق «شیعه کامل» یا «رکن رابع » باشد و در این باره میان چند تن از شاگردان سید کاظم رقابت افتاد و علی محمد نیز در این رقابت شرکت کرده و بلکه پای از جانشینی سید رشتی فراتر نهاد و خود را «باب» امام زمان علیه السلام یا «ذکر» او، یعنی واسطه میان امام و مردم، شمرد.
ادعای علی محمد چون شگفت آورتر از دعاوی سایر رقیبان بود، ‌واکنش بزرگتری یافت و نظر گروهی از شیخیان را به سوی وی جلب کرد و هجده تن از شاگردان سید کاظم که همگی شیخی مذهب بودند (و بعدها سید علی محمد آنها را حروف “حی” نامید) پیرامونش را گرفتند. (7)
علی محمد در آغاز امر، بخش هایی از قرآن کریم را با روشی که از مکتب شیخیه آموخته بود، ‌تأویل کرد و در آن جا به تصریح نوشت که امام دوازدهم شیعیان او را مأمور داشته تا جهانیان را ارشاد کند و خویشتن را «ذکر» نامید، چنان که در آغاز تفسیرش بر سوره یوسف می نویسد:

«الله قد قدر ان یخرج ذلک الکتاب فی تفسیر احسن القصص من عند محمد بن الحسن بن علی بن محمد بن علی بن موسی بن جعفر بن محمد بن علی بن حسین بن علی بن ابی طالب علی عبده لیکون حجه الله من عند الذکر علی العالمین بلیغاً»
«همانا خدا مقدر کرده که این کتاب از نزد محمد پسر حسن پسر علی پسر محمد پسر علی پسر موسی پسر جعفر پسر محمد پسر علی پسر حسین پسر علی پسر ابی طالب بر بنده اش برون آورد تا از سوی ذکر( سید علی محمد) حجت بالغه خدا بر جهانیان باشد.» (8)

پس از مسافرت با محمد علی بارفروش (یکی از مریدان خود) به سوی مکه (9) و بازگشت به بوشهر، دستور داد تا در یکی از مساجد بوشهر عبارت«اشهد ان علیا قبل نبیل باب بقیه الله»را در اذان داخل کنند (10) که تصریح دارد علی نبیل (که به حساب ابجد با علی محمد برابر می شود) باب امام دوازدهم شیعیان است .
همین که مدتی از دعوت وی سپری شد و گروهی به او گرویدند، ‌ادعای خود را تغییر داد و از مهدویت سخن به میان آورد و گفت:

«منم آن کسی که هزار سال می باشد که منتظر آن می باشید» (11)

و سپس به ادعای نبوت و رسالت برخاست و به گمان خود، احکام اسلام را با آوردن کتاب بیان نسخ کرد و در آغاز آن نوشت:

«در هر زمان خداوند جل و عز، کتاب و حجتی از برای خلق مقدر فرموده و می فرماید در سنه هزار و دویست و هفتاد از بعثت رسول الله، کتاب را بیان، و حجت را ذات حروف سبع (علی محمد که دارای حروف سبع است) قرار داد» (12)

بدین ترتیب، وی هرچند زمانی، دعاوی خود را به مقامات بالاتری تغییر می داد و سخنان پیشین را برای یارانش تأویل می کرد و آنان را در پی خود می کشید.
پس از بازگشت علی محمد باب به بوشهر (در زمانی که هنوز از ادعای بابیت امام زمان فراتر نرفته بود) به دستور والی فارس در رمضان سال ۱۲۶۱ دستگیر  و به شیراز فرستاده شد. در شیراز او را تنبیه کردند، آن گاه نزد امام جمعه آن شهر، اظهار توبه و ندامت کرد و به قول یکی از موافقان خود بر فراز منبر در حضور مردم گفت:

«لعنت خدا بر کسی که مرا وکیل امام غائب بداند . لعنت خدا بر کسی که مرا باب امام بداند…» (13)

پس از آن، شش ماه در خانه پدری خود تحت نظر بود و از آنجا به اصفهان و سپس به قلعه ماکو تبعید شد .در دورانی که در آن قلعه زندانی بود، با مریدانش ملاقات و مکاتبه داشت و از این که می شنید آنان در کار تبلیغ دعاوی او می کوشند، به شوق می افتاد و سخنانی را با عنوان کلمات الهی به مریدان عرضه می داشت، چنان که کتاب بیان را در همان قلعه نوشت. (14) دولت محمد شاه قاجار، برای آن که پیوند او را با مریدانش قطع کند در صفر ۱۲۶۴، وی را از قلعه ماکو به قلعه چهریق، در نزدیکی ارومیه، ‌منتقل کرد.
در اواخر سلطنت محمد شاه، به دستور حاجی میرزا آغاسی ـوزیر محمد شاه ـ وی را از قلعه چهریق به تبریز بردند و مجلسی را با حضور ناصرالدین میرزا (که در آن وقت ولیعهد بود) و چند تن از علما ترتیب دادند و علی محمد باب را در آن مجلس حاضر کردند.
علی محمد باب در آنجا آشکارا از مقام مهدویت خود سخن گفت و «بابیت امام زمان» را که پیش از آن به تصریح ادعاکرده بود به «بابیت علم خداوند» تأویل کرد و چون از او درباره برخی مسائل دینی پرسیدند، از پاسخ فرو ماند و همین که از وی سوال شد:
از معجزه و کرامت چه داری؟ گفت:

“اعجازمن در این است که برای عصای خود آیه نازل می کنم و به خواندن این فقره آغاز نمود:
بسم الله الرحمن الرحیم سبحان الله القدوس السبوح الذی خلق السموات و الارض کما خلق هذه العصا آیة‌ من آیاته”

و اعراب کلمات را به نحو قاعده نحو غلط خواند، زیرا تاء را در «السموات » مفتوح قرائت کرد و چون گفتند: مکسور بخوان! ضاد را در الارض مکسور خواند!
امیراصلان خان که در مجلس حضور داشت گفت: اگر این قبیل فقرات از جمله آیات شمرده شود، من هم می توانم تلفیق کنم و گفت:

“الحمدلله الذی خلق العصا کما خلق الصباح و المساء” (15)
پس از آشکار شدن عجز علی محمد باب در اثبات ادعای خود، ‌وی را چوب زده تنبیه نمودند و او از دعاوی خویش تبری جست و اظهار پشیمانی کرد و خطاب به ولیعهد، توبه نامه رسمی نوشت .
صورت توبه نامه علی محمد را یکی از مریدانش در کتاب خود، چنین آورده است :‌

“فداک روحی، الحمد لله کما هو اهله و مستحقه که ظهورات فضل و رحمت خود را در هر حال بر کافه عباد خود شامل گردانیده، فحمداً له ثم حمداً که مثل آن حضرت را یبنوع رأفت و رحمت خود فرموده که به ظهور عطوفتش عفو از بندگان و ستر بر مجرمان و ترحم به داعیان فرموده .
اشهد الله و من عنده که این بنده ضعیف را قصدی نیست که خلاف رضای خداوند عالم و اهل ولایت باشد .
اگر چه بنفسه، وجودم ذنب صرف است ولی چون قلبم موقن به توحید خداوند جل ذکره و به نبوت رسول او و ولایت اهل ولایت اوست و لسان مقر بر کل ما انزل من عند الله است. امید رحمت او را دارم و مطلقاً خلاف رضای حق را نخواسته ام و اگر کلماتی که خلاف رضای او بود از قلم جاری شده، غرضم عصیان نبوده و در هر حال مستغفر و تائبم حضرت او را… و این بنده را مطلق علمی نیست که منوط به ادعایی باشد و استغفرالله ربی و اتوب الیه من ان ینسب الی امر.
و بعضی مناجات کلمات که از لسان جاری شده، دلیل بر هیچ امری نیست و مدعی نیابت خاصه حضرت حجه الله علیه السلام را محض ادعا مبطل است و این بنده را چنین ادعایی نبوده و نه ادعایی دیگر. مستدعی از الطاف حضرت شاهنشاهی و آن حضرت را چنان است که این دعاگو را به الطاف و عنایات سلطانی و رأفت و رحمت خود، سرفراز فرمایند.» (16)

بدین سان علی محمد شیرازی از دعاوی خود بازگشت؛ ولی توبه او، ‌صوری بود چنان که پیش از توبه اخیر، در شیراز نیز بر فراز منبر و در برابر مردم، نیابت و بابیت خود را انکارنمود، اما چیزی نگذشت که ادعای بالاتری را به میان آورد و از پیامبری و رسالت خویش سخن گفت .
در اواخر سلطنت محمد شاه و پس از مرگ او (سال۱۲۶۴) از سوی مریدان علی محمد، ‌آشوب هایی در کشور پدید آمد که از جمله، رویداد قلعه شیخ طبرسی در مازندران بود.
در این آشوب، جمعی از بابیان به رهبری ملاحسین بشرویه ای ملا محمد علی بارفروشی، ‌قلعه طبرسی را پایگاه خود قرار دادند و اطراف آن خندق کندند و خود را برای جنگ با قوای دولتی آماده ساختند. از سوی دیگر بر مردم ساده دل که در پیرامون قلعه زندگی می کردند، به جرم «ارتداد» هجوم آورده به قتل و غارت ایشان می پرداختند، به گونه ای که یکی از بابیان می نویسد:

«جمعی رفتند و در شب یورش برده، ده را گرفتند و یک صد و سی نفر را به قتل رسانیدند. تتمه فرار نموده، ده را با حضرات اصحاب حق، خراب نمودند و آذوقه ایشان را جمیعاً به قلعه بردند» (17)

و چنین می پنداشتند که یاران مهدی موعودند و به زودی جهان را در تسخیر خود خواهند گرفت و بر شرق وغرب فرمانروایی می کنند؛ چنان که بابی مذکور می نویسد:

«حضرت قدوس (محمد علی بارفروشی) می فرمودند که: ما هستیم سلطان به حق و عالم در زیر نگین ما می باشد و کل سلاطین مشرق و مغرب به جهت ما خاضع خواهند گردید» (18)

پس میان ایشان و نیروی دولتی جنگ درگرفت و فتنه آنان با پیروزی قوای دولت و کشته شدن ملامحمد علی بارفروشی در جمادی الثانی ۱۲۶۵ پایان گرفت.
در زنجان نیز در سال 1266 شورشی به سر کردگی ملا محمد علی زنجانی پدید آمد که به شکست بابیان انجامید.
در تهران نیز گروهی از بابیان به رهبری علی ترشیزی بر آن شدند تا ناصرالدین شاه و امیرکبیر و امام جمعه تهران را به قتل رسانند، اما نقشه آنان کشف شد و ۳۸ تن از سران بابیان دستگیر  و هفت تن از آنها کشته شدند. شگفت آن که مریدان علی محمد باب در جنگ های قلعه طبرسی زنجان از مسلمانی دم می زدند و نماز می گزاردند و از «بابیت» سید علی محمد جانب داری می کردند. (19)

ظاهراً در آن هنگام هنوز ادعای مهدویت و نبوت علی محمد باب به پیروانشان نرسیده بود. از این رو به اعتراف وقایع نگاران بابی، ‌برخی از بابیان به محض این که در «بدشت» از ادعای مهدویت علی محمد شیرازی و تغییر احکام اسلام با خبر شدند، به شدت از او روی گرداندند. (20)
پس از مرگ محمد شاه و بالا گرفتن فتنه بابیه، میرزا تقی خان امیرکبیر ـصدراعظم ناصرالدین شاه ـ مسامحه در کارعلی محمد باب را روا ندید و تصمیم گرفت او را در ملأ‌عام به قتل رساند و از این راه، آتش شورش ها را فرونشاند و برای این کار، از برخی علما فتوا خواست. ولی به گفته ادوارد براون:

‌          «دعاوی مختلف و تلون افکار و نوشته های بی مغز و بی اساس و رفتار جنون آمیز او علما را بر آن داشت که به علت شبهه خبط دماغ، بر اعدام وی رأی ندهند» (21)

با وجود این، برخی از علما که درباره علی محمد شیرازی، احتمال خبط دماغ نمی دادند و او را مردی دروغگو و ریاست طلب می شمردند، به قتل وی فتوا دادند و باب به همراه یکی از پیروانش در ۲۷ شعبان ۱۲۶۶ در تبریز تیرباران شد.

عقاید علی محمد باب:
وی از آغاز دعوت خود، عقاید و آرای متناقضی ابراز داشت. آن چه از مهم ترین کتاب او نزد پیروانش، یعنی کتاب بیان، فهیمده می شود آن است که وی خود را برتر از همه انبیاء ‌الهی می انگاشته و مظهر نفس پروردگار می پنداشته است. (22) او عقیده داشت که با ظهورش، آیین اسلام منسوخ و قیامت موعود در قرآن، به پا شده است. (23) به علاوه خود را مبشر ظهور بعدی شمرده و او را (من یظهره الله) خوانده است و در ایمان پیروانش بدو، تأکید فراوان داشته است. (24)

سید علی محمد در حقانیت این آراء پافشاری نموده و نسبت به افرادی که بابی نباشند، خشونت بسیاری سفارش کرده است. چنان که در الواح بیان، در باره وظیفه اولین فرمانروای بابی، می گوید :

«لا تذر (کذا) فوق الارض اذا استطاع احداً غیر البابیین » (25)

 «چون (فرمانروای بابی) توانایی یافت، هیچ کس-جزبابی هاـ رابرروی زمین باقی نگذارد»

و در بیان فارسی فرمان می دهدکه همه کتاب ها را محو و نابود کنند جز کتبی که درباره آیین وی پدید آمده یا می آید (26) و هم چنین تأکید کرده است که پیروانش جز کتاب بیان و آن چه بدان وابسته می شوند، نیاموزند. (27)
افکار باب، مجموعه ای از برخی آرای شیخیان و باطنیان (تأویل گرایان) و صوفیان و کسانی که به علم حروف و اعداد گرایش داشته اند و پاره ای از دعاوی شخصی بوده است.

آثار:
علی محمد باب آثاری چند از خود به جای نهاده که برخی از آنها چاپ شده و پاره ای دیگر به دلیل کشاکش های داخلی میان پیروانش هنوز به چاپ نرسیده است. جز آثاری که پیش از این نام بردیم، برخی از کتاب های دیگر او عبارت اند از :

«پنج شأن، دلائل السبعه، صحیفه عدلیه، تفسیر سوره کوثر، تفسیر سوره بقره، قیوم الأسماء، کتاب الروح»
آثار علی محمد باب غالباً به زبان عربی نوشته شده و مملو از غلط های صرفی و نحوی است. البته وی برای آن که نشان دهد سخنانش رنگ قرآنی دارد، کوشیده است که گفتارش را با سجع و وزن همراه سازد و با آن که تنها معجزه خود را همین سخنان می شمارد، (28) تکلف و ابتذال در عباراتش سخت آشکار است.

منابع:

عبدالحسین آیتی، الکواکب الدریه فی مآثر البهائیه، مصر، ۱۳۴۲

عبدالحمید اشراق خاوری، تلخیص تاریخ نبیل زرندی، ،‌(بی جا ‌تاریخ مقدمه ۱۳۳۹ ش)

علی محمد باب، احسن القصص، یا قیوم الاسماء ،نسخه خطی،‌ بیان عربی، نسخه خطی، بیان فارسی، نسخه خطی ،لوح هیکل الدین،نسخه خطی

حاجی میرزاجانی کاشانی، نقطه الکاف، لیدن ۱۳۲۸/۱۹۱۰

فاضل مازندرانی ،‌اسرار الآثار، (بی جا، بی تا) (حروف ر ـ ق )، اسرار الآثار خصوصی، (بی جا ، بی تا)، ‌کتاب ظهور الحق، (بی جا، بی تا)

 ابوالفضل گلپایگانی، کشف الغطاء، چاپ ترکستان

محمد باقر نجفی، بهائیان، (بی جا)، ۱۳۵۷ش

 احمد یزدانی، نظر اجمالی در دیانت بهائی، تهران ۱۳۲۹ ش

 

توجه : دانشنامه جهان اسلام / مصطفی حسینی طباطبائی

 

 

پاورقی:

(1)اشراق خاوری، ص ۶۳-۶۴

(2)فاضلمازندرانی، ظهورالحق، ج ۳، ص ۹۷

(3)اسرار الآثار خصوصی، ج ۱، ص ۱۹۲- 193

(4)اسرار الآثار، ‌ج ۴، ص ۳۷۰

(5)اسرار الآثار، ‌ج ۴، ص ۳۷۰

(6)اشراق خاوری، ص ۶۷

(7)آیتی، ج ۱، ص ۴۳

(8)احسن القصص، ص ۱

(9)این که آیا مسافرت جناب باب به مکه اتفاق افتاده یا نه، محل اختلاف و بحث است.

(10)نجفی، ص ۱۶۸

(11)حاجی میرزاجانی کاشانی، ص ۱۳۵

(12)بیان عربی، ص ۳

(13)اشراق خاوری، ص ۱۴۱

(14)یزدانی، ص ۱۳

(15)فاضل مازندرانی، ظهور الحق، ج ۳، ص ۱۴، تصویر نامه ناصرالدین میرزا به محمد شاه قاجار

(16)گلپایگانی، ص ۲۰۴ – ۲۰۵

(17)حاجی میرزا جانی کاشانی ، ص ۱۶۲

(18)همانجا

(19)آیتی، ج ۱، ص ۱۶۳، ۱۹۵

(20)همان،‌ ج ۱، ص ۱۳۰

(21)نجفی، ص ۲۵۲

(22)بیان عربی، ص ۱

(23)لوح هیکل الدین، ص ۱۸

(24)بیان عربی، ص ۵ – ۶

(25)لوح هیکل الدین، ص ۱۵

(26)ص ۱۹۸

(27)بیان عربی، ص ۱۵

(28)بیان عربی، ص ۲۵

ارسال یک پاسخ

آدرس ایمیل شما منتشر نخواهد شد.

پانزده + پانزده =