پرسش
آیا سیره زندگانی و محتوای ارائه شده از سوی رهبران بهائیت با ارکان دلیل تقریر سازگار است؟
پاسخ نخست
و اما درباره رهبر بهائیه جناب میرزا حسینعلی نوری(ملقب به بهاء الله) باید عرض کنیم:
اولا همانند جناب باب ایشان هم تلوّن مزاج خاصی در ابراز دعاوی مختلف از خود نشان داده است:
1-گاهی خود را دارای مقامات رسالت و نبوت می دانسته است چنانچه در ص 54 کتاب اقتدارات می گوید:” قد بعثنی الله و ارسلنی الیکم بایات بینات و اصدق ما بین ایدیکم من کتب الله و صحائفه و ما نزل فی البیان” یعنی خود را مبعوث از جانب خداوند متعالی و مصدق آیین باب می داند.
2-گاهی با داشتن مقام نبوت و رسالت خود را ظهوری مستقل از باب و ناسخ دین او می داند چنانچه فرزندش عبدالبهاء در ص124 کتاب مفاوضات می گوید”آن مظاهر نبوت کلیه که بالاستقلال اشراق نموده اند مانند حضرت ابراهیم و حضرت موسی و حضرت مسیح و حضرت محمد و حضرت اعلی و جمال مبارک”
3- گاهی پیامبر اسلام را دارنده مقام خاتمیت برمی شمارد چنانچه در کتاب اشراقات ص 293 درباره ان حضرت می نویسد:” الصلاه و السلام علی سید العالم و مربی الامم الذی به انتهت الرساله و النبوه…” اما در جای دیگر در صفحه 327 کتاب اقتدارات درباره ظهور خود می گوید:”قد انتهت الظهورات الی هذا الظهور الاعظم و من یدعی بعده انه کذّاب مفتر”
4-گاهی با استناد به خاتمیت پیامبر اسلام خود را در مقامی بالاتر از آن حضرت می پندارد به این بیان : « از ختمیت خاتم مقام این یوم ظاهر و مشهود » و جناب اشراق خاوری در توضیح جمله فوق می گوید: “نبوت به ظهور محمد رسول الله ختم گردید و این دلیل است که ظهور موعود عظیم ظهور الله است و دوره نبوت منطوی گردید زیرا رسول الله خاتم النبیین بودند.”(رحیق مختوم ج1ص78 چاپ قدیم)
5-گاهی خود را دارای مقام الوهیت میداند و ندای “لا اله الا انا المسجون الفرید” را در قبال شعار توحیدی مسلمانان “لا اله الا الله” سر می دهد(آثار قلم اعلی ج1ص229)
6-وسرانجام خود را در مقامی برتر از الوهیت می بیند چنانکه عبدالبهاء در ص 254 و 255 مکاتیب جلد2 آورده است:” اظهار الوهیت و ربوبیت بسیاری نمودند… و جمال مبارک (بهاء الله) در قصیده عزّورقائیه می فرماید:
کلّ الالوه من رشح امری تالّهت و کلّ الربوب من طفح حکمی تربّت
یعنی همه معبودها از تراوش امر من معبود شده اند و همه پروزرگار ها از سر ریز حکم من پروردگار شده اند.
چنانکه مشاهده می شود عدم امکان جمع بین دعاوی گونه گون فوق بهترین دلیل بر ثباتی گوینده آنها در ادعای خود می باشد.
ثانیا در مورد استقامت ایشان هم بیان دو نکته کافی به نظر می رسد:
1- در ماجرای ترور نا موفق ناصر الدین شاه ( در سال اول جلوس بر تخت) و دستور دستگیری طراحان و عوامل ترور از جانب پادشاه ، جناب بهاء الله ( که به قول عزّیه خانم خواهرشان طراح اصلی نقشه ترور بود) در زرگنده به سفارت دولت روسیه تزاری پناهنده می شود و از جانب سفیر روس پرنس کینیاز دالگورکی به عنوان امانت دولت روس به صدر اعظم ایران تحویل می شود.(شرح کامل ماجرا را در کتاب های قرن بدیع ج1 ص317 تا 319 و تلخیص تاریخ نبیل ص 674 می توانید ببینید و نیز در جلد 2 منشورات بهائی پژوهی به نام “جای پای تزار”)
به واسطه حمایت سفیر روس بهاء الله از معرکه جان سالم به در می برد و فقط حکم تبعید به عراق برای او صادر می شود. به پاس این حمایت است که چند سال بعد لوحی به افتخار امپراطور روس نیکلاویچ الکساندر دوم نازل نموده و خطاب به این امپراتور سفاک می گوید: ” هر آینه یکی از سفیران تو مرا هنگامی که در زندان تهران در غلّ و زنجیر بودم یاری و همراهی کرد و به این خاطر خداوند برای تو مقامی معین فرمود که جز خودش هیچ کس رفعت آن را نمی داند”(قرن بدیع ج2 ص48 و 49)
جا دارد که پیروان آیین بهائی از اینکه رهبرشان پناهنده دولت روس بوده بر خود بنازند!
2-دیگر از نشانه های عدم استقامت بهاء الله و نیز فرزندش عبد البهاء این است که هر دو نفر تا پایان عمر در منطقه فلسطین تحت سلطه دولت عثمانی خود را در زمره علمای مسلمان معرفی می نمودند و حتی در مساجد مسلمانان حاضر می شده به عنوان پیشنماز با آنها نماز می گزاردند چنانکه درباره بهاءالله در ج2 قرن بدیع ص 142 آمده است:” برخی از حضور حضرتش در جوامع خود جهت اقامه صلاه استفاضه می نمودند.” و نیز درباره عبدالبهاء در ص318 قرن بدیع ج3 آمده است:” در اخرین جمعه توقف مبارکش در جهان ناسوت با وجود خستگی و ضعف فراوان جهت ادای صلاه ظهر در جامع مدینه حضور به هم رسانید…”
به نظر می رسد با اثبات عدم تطبیق دورکن ازارکان «دلیل تقریر» با احوالات جناب بها الله ، به مصداق : «درخانه اگرکس است یک حرف بس است» از پرداختن به دو رکن دیگرمعاف خواهیم بود.
پاسخ دیگر
با انکه انتظار می رفت پیروان جامعه بهائی آمادگی اثبات حقانیت رهبران خود را بر مبنای دلیل تقریر خودشان داشته باشند ولی با گذشت دو هفته از درج پرسش فوق، اقدامی از جانب آنان صورت نگرفت ناگزیر ضمن ارجاع خوانندگان محترم به مقالات مندرج در سایت مطالب ذیل را ابتدا در مورد رهبر اولیه آنها یعنی جناب میرزا علی محمد شیرازی (باب) و سپس در مورد دیگر رهبرشان جناب حسینعلی نوری ارکان دلیل تقریر را طرح و ارزیابی می نماییم:
1-اصل ادعا: در مورد ادعاهای گوناگون جناب میرزای شیرازی از سن 25 سالگی تا پایان عمر(31 سالگی) باید فهرست وار یادآور شویم:
1-1
در سال 1260 ه.ق (پنجم جمادی الاولی) آن جناب با نوشتن بخش آغازین تفسیر سوره یوسف برای یکی از شاگردان سید کاظم رشتی به نام ملا حسین بشرویه ای خود را دارنده مقام بابیت حضرت حجت بن الحسن العسکری(عج) ، امام دوازدهم شیعیان معرفی نمود و نیز در تفسیر سوره والعصر و سوره کوثر و کتاب هایی نظیر صحیفه عدلیه و… منحصرا مدعی همین مقام بود.(رجوع شود به کتاب اسرار الاثار ذیل کلمه باب)
1-2 در ماه شعبان سال 1264 ه.ق با شرکت در مجلس ولیعهد قاجار ، ناصر الدین میرزا، در حضور علمای تبریز ادعای مقام مهدویت نمود.(رجوع شود به کتاب قرن بدیع نوشته شوقی افندی جلد اول)
1-3
در فاصله سالهای 1264 تا 1266 با تالیف ناقص دو کتاب بیان فارسی و بیان عربی در زندان چهریق و صدور احکام جدید رسما ادعای نبوت نمود.
1-4
در پایان عمر نیز با نوشتن لوح هیکل الدین خود را ذات و کینونیت الله معرفی کرد. بنابراین پیروان او سالها بعد از کشته شدن او به دستور مرحوم امیرکبیر هنوز او را به عنوان باب منصوص از جناب بقیه الله می دانستند و دیگر ادعاهای او را توجیه می کردند.
2
استقامت:
اما بررسی دوره 6 ساله اخر زندگانی او نشان میدهد که هرگاه تحت آزار و شکنجه مخالفین قرار می گرفته، از ادعاهای فوق دست کشیده و علنا و صریحا اظهار توبه و طلب مغفرت نموده است. برای نمونه یک مورد توبه از ادعای بابیت او در مسجد وکیل شیراز در سال 1261 می باشد.(رجوع شود به کتاب تلخیص تاریخ نبیل نوشته اشراق خاوری) و مورد دیگر توبه نامه او پس از تعزیر وارده در منزل شیخ الاسلام تبریز(11 ضربه چوب) که در آن از کلیه دعاوی خود تا آن زمان (بابیت و مهدویت) توبه نمود. متن این توبه نامه در کتاب کشف الغطاء عن حیل الاعداء تالیف ابوالفضل گلپایگانی مبلغ معروف درج گردیده است.
این دو مورد کاملا حاکی از عدم استقامت جناب باب بر ادعاهای خود بوده است.
عدم تطبیق دو رکن اساسی دلیل تقریر (ادعا و استقامت) با تاریخچه پیدایش مدعی جدید ما را از پرداختن به دو رکن دیگر (کتاب و نفوذ) بی نیاز می کند.