آیین بهائی با اعتقاد به وحدت اساس ادیان، نه تنها چنین تقسیمات و دسته بندیهایی را در حوزه دین، بلکه در محدودههای ملّیت و نژاد، به کنار میزند . خطری که جامعه بهائی را تهدید میکند اینست که آنها به ارزشها و حقانیت تاریخی ادیان بزرگ و جهانی اذعان کنند، ولی آن را متعلق به گذشته بدانند و حقانیت و نقش سازنده آنها را در حال حاضر نفی کرده، و ادعا کنند که تنها آیین بهائی قابلیت ایجاد تحول در جهان را دارد. رگههای این طرز تفکر، امروزه نه تنها در آثارو اسناد، بلکه در اظهارات مسئولان ردههای مختلف رهبری بهائی مشاهده میشود . اگر در میان بهائیان چنین ” خود قهرمان پنداری ” حاکم شود، توان جنبش آنان برای کمک به ایجاد هویت انسانی واحد جهانی، ضعیف و ناقص خواهد شد .
در زمینه سازمان و تشکیلات هم، آیین بهائی از مدل الگوی جهانی سخن می گوید . شور و مشورت مستمر و باز خورد بین مراکز محلی، ملّی و بین المللی مسولان و حاکمان، باید به گفته جامعه شناس، مایکل مک مولن، به پروسه ” جهانی فکر کنید و منطقه ای عمل کنید ” بیانجامد . مک مولن، در این حوزه عقیده دارد که اگر چه سایر گروهها و جوامع دینی، در امریکا، دارای اهداف و چشم انداز جهانی می باشند، ولی تنها نظم اداری بهائی است که هویت و رفتار بهائی را، بطور متمایزی، جهانگرایانه میسازد .
وجود دو روش دموکراتیک و آمرانه در نظام تصمیم گیری بهائی، موجب برقراری توازن و تقویت چشم انداز محلی و بین المللی آنها گردیده است . اینکه آیا توازن تشکیلاتی ترسیم شده و مورد نظر شوقی افندی، در ساز و کار تشکیلات و ساختار فعلی بهائی وجود دارد یا خیر، اخیراً از سوی بهائیانی که فکر میکنند نظم اداری، در حال حاضر به یک سیستم امرانه نگاه از بالا به پایین تبدیل شده، مورد چالش قرار گرفته است . اینکه این پرسش و سوال تا چه میزان درست و به جا میباشد، نشاندهنده و بیانگر رشد و پیشرفت آتی امر در امریکا خواهد بود، زیرا در این کشور دموکراسی زیربنای فرهنگ سیاسی است، و هر تشکیلات گسترده فاقد ارزشهای دموکراتیک، در فرایند توسعه آتی خود، با مشکل مواجه خواهد شد .
یکی دیگر از موضوعات قابل بررسی، جایگاه آیین بهائی در نمودار کلی حیات دینی امریکا است .
شاید در نگاه اول، امر بهائی یک گروه دینی جدید و متأخّر و به نوعی خارج از پیکره و جریان فرهنگی موجود، بنظر برسد . اگرچه این طبقه بندی، میتواند از منظر جامعه شناختی مناسب باشد، ولی از این جهت، که آیین بهائی متکی به پیشینه و ریشههای فرهنگی ۱۵۰۰ ساله است، کمی گمراه کننده است . اگر چنین برداشتی صحیح باشد، آیا میتوان بهائیت را برداشت مدرنی از اسلام دانست؟ حداقل دو دلیل برای نفی این استدلال وجود دارد : اولا- حداقل از دوره شوقی افندی به بعد – بهائیان وابستگی آیین خود به اسلام را نفی کرده اند . ثانیا، همانطور که در بررسیها نیز مشخص شده، عموم جوامع اسلامی، بهائیت را خارج از هویت اسلامی ارزیابی کرده اند . اگر چنانچه، بهائیت یک جنبش دینی جدید، و یا برداشتی از آیین اسلام نیست، پس چیست ؟
پاسخ به این پرسش، قدمی در راه ارزیابی نسخه امریکایی آیین بهائی است، که آنتونی لی، در مقاله عمیق خود، تحت عنوان آشتی دادن دیگران : آیین بهائی در امریکا، سنتزی بین مسیحیت و اسلام، به آن پرداخته است . لی بر این عقیده است که بررسی بعضی از فاکتورها و تعالیم آیین بهائی نشان میدهد که آنها همان تعالیم و مطالب اسلامی هستند که بصورت موفقیت آمیزی، متناسب با فرهنگ و مظاهر مسیحی، عرضه شده اند، به نحوی که در برخی موارد، حتی بهائیان امریکایی هم اطلاعی از این پروسه و روند نداشته اند . عبارت لی، چنین است :
بنظرمن تجربه و سنت بهائیان امریکایی نه صرفاً برداشت ناقصی از مقولات اسلامی، بلکه ترکیب و فرآیند پویایی از سنت ها و تعالیم و باورهای دینی اسلامی و مسیحی است که با یکدیگر ترکیب شده و هویت واحدی یافته است . این ترکیب و امتزاج، ترکیب مصنوعی، و از عناصر مشابه و بر جامعه بهائی تحمیل شده نیست ؛ بلکه از تاریخ منحصر به فرد آیین بهائی در امریکا، و تجربه پویای بهائیانی که باورها و دریافتهای مسیحی را وارد این آیین و باور جدید کرده اند، نشأت گرفته است .
اگر این ادعای آنتونی لی درست باشد، آیین بهائی عنصر خلاف موازین و قاعده، در طبقه بندی و دسته بندی دینی است . به این ترتیب، بهائیت، جایی در حاشیه خاکستری رده بندی بین گروههای دینی جدید، و یک دین جهانی مستقل قرارمیگیرد . ویژگی منحصر به فرد بهائیت اینست که میتواند تعالیم خود را با بخشهایی از تعالیم و فرهنگ های دینی مختلف، هماهنگ و همسو نشان دهد، و به این ترتیب خود را واجد شرایط برای عرضه در سطح محلی و بین المللی، ارزیابی کند . در رابطه با تجربه امریکایی بهائیت میتوان گفت ” فرهنگ بهائی با ریشههای روشن اسلامی آن، از سوی بهائیان امریکایی، بعنوان شکل نوین و تحول یافته ای از زهد و رهبانیت مسیحی و تحقق پیشگویی های مسیحی، تلقی شده است . “
اگر چه گنجاندن آیین بهائی در ساختار و شاکله حیات دینی امریکا کار دشواری است، ولی وقتی به بررسی پیشینه دینی و اجتماعی افرادی که به جامعه بهائی امریکا پیوسته اند، میپردازیم، این دشواری بیشتر میشود . هنگامی که به بررسی تاریخ جامعه بهائی دوره جورج ابراهیم خیرالله پرداختیم، دریافتیم که درصد زیادی از اعضای اولیه جامعه بهائی، تحت تأثیر یکی از دو جریان فرهنگی بودند : ۱- معنویت گرایی ۲- انتظار بازگشت موعود ( هزاره گرایی ) .
لذا جامعه بهائی امریکا، از اولین سالها، دارای ۲ گروه اعضاء بود . آنها که دارای پیشینه معنویت گرایی، یا استعاره گرایی و عرفانی بودند، دارای تفکر و بینش لیبرال تری بودند . در حالیکه، طرفداران بازگشت موعود و هزاره گرایی، به تفکرات و اصول محافظه کارانه گرایش بیشتری داشتند . آنچه که موجب شد تا هرگروه بتواند بصورت نسبتاً هماهنگ با یکدیگر جمع شود، رهبری کاریزماتیک جرج ابراهیم خیرالله و عبدالبها بود .
پس از جدایی خیرالله، پروتستانهای لیبرال، که به تعالیم اجتماعی و روحانی پردازش شده توسط عبدالبها علاقمند شدند، به جامعه بهائی پیوستند، و به این ترتیب، گروه جدیدی به جامعه بهائی امریکا اضافه شد . همانگونه که ملاحظه میشود، در اینجا نیز کاریزمای فردی عبدالبها، عامل جذب و وحدت بخشی بود .
بر اثر فعالیتهای شدید میسن ریمی ( شرح آن در فصل ۵ گذشت ) بعضی گروههای حاشیه ای، در خارج از امریکا به امر پیوستند . در عین حال برخی افراد دارای دیدگاه رادیکال نیز، تحت حمایت و پوشش قرار گرفتند . طی دهههای رهبری شوقی افندی، تعداد افراد پیرو ادیان شناخته شده، که وارد جامعه بهائی شدند، اندکی افزایش یافت . ولی با فرا رسیدن دهه ۱۹۶۰ جامعه بهائی با موج دیگری از بهائیان لیبرال مواجه شد، که میتوان گفت تحت تاثیر جریان جهانی شورش و عصیان فرهنگی جوانان قرار داشتند . تقریباً در همان دوره زمانی، بر اثر تبلیغات گسترده بهائیان در ایالتهای جنوبی، گروههای زیادی از روستائیان آفریقایی تبار به امر پیوستند که گرچه در حوزه مسائل نژادی دارای افکار لیبرال بودند، ولی از نظر فکری و دینی باید آنها را محافظه کار شمرد، اگر اساساً آنها را بنیاد گرا ندانیم . عنصر وحدت بخش جامعه بهائی در آن دوران، خواستههای اجتماعی مرتبط با تعالیم وحدت اساس ادیان و وحدت جامعه بشری بود . ابعاد مطلوب و اتوپیایی تساوی انسانها و تحکیم اجتماعی مستتر در این تعالیم، آن قدر بود که تفاوت های عقیدتی و کلامی، کم اهمیت بنظر برسد .
پس از پیروزی انقلاب ایران در سال ۱۹۷۹، موج بزرگ پناهندگان ایرانی به امریکا رسید و موجب شد تا جامعه بهائی امریکا به سمت محافظه کاری متمایل شود . طی دهههای ۱۹۸۰ و ۱۹۹۰، مباحث مرتبط با اعتقادات صحیح و متدولوژی مناسب تحقیق بهائی، جدی تر شد . پس از سال ۲۰۰۰، سوء تفاهمات و اختلافات بین لیبرالها و بنیادگرایانی که در فصلهای ۷ و ۸ آنها را تشریح کردیم، بیشتر و بیشتر شد . شاید در شدیدترین وضعیت، این برخوردها و درگیریها را بتوان ” جنگ فرهنگی بهائیان ” نامید . اینکه آیا این دو گروه با هم، از در آشتی درآیند را آینده مشخص خواهد کرد ؛ ولی از آنجا که گروه لیبرال و پر سرو صدا – که در این مطالعه آنها را توصیف کردیم – بصورت اقلیت در حال کاهش جمعیت درآمده ؛ لذا رهبری بهائی شاید نیازی برای ارائه برنامه تفاهم و پلی برای سازش با آنها احساس نکند . در عین حال، بهائیان لیبرال اهل مطالعه، بخوبی از رویدادهای سال ۱۹۱۷ اطلاع دارند، که چگونه رهبری بهائی از قدرت تشکیلات و فشار اجتماعی برای خلاصی از دست عناصر نامطلوب استفاده کرد.
در زمینه ترکیب نژادی، قومی و جنسیتی، قرن بیستم شاهد تحول در جامعه بهائی امریکا، از یک جامعه عمدتاً سفید، طبقه متوسط و پیشینه دینی پروتستانی ( با اکثریت زنانه ) به جامعه ای دارای تنوع مناسب در همه بخشها بود . فعالیت در زمینه تعامل بین نژادها، از تلاش فردی اشخاصی همچون پاولین هانِن و لوئیس گریگوری در سال ۱۹۰۹ آغاز شد و بعدها با برپایی کنفرانس هایی در حوزه دوستی بین نژادها، طی سالهای دهه ۱۹۲۰ تا دهه ۱۹۴۰ تداوم یافت . این زمینه چینی، شرایط مساعدی را برای جذب امریکایی های آفریقایی تبار در اواخر دهه ۱۹۶۰ و اوایل دهه ۱۹۷۰ فراهم آورد . سپس در سالهای باقیمانده از قرن بیستم، گروههای بزرگی از پناهندگان ایرانی و جنوب شرق آسیا، امریکای جنوبی و تغییر کشش بومیان امریکا، به بهائیان امریکا پیوستند که موجب افزایش جمعیت، و عملکرد بهتر، با وجود تفاوتهای فرهنگی و قومی در جوامع محلّی بهائی، گردید . بالتیمور و اتلامثا، مثالهای روشن و برجسته این وضعیت میباشند .
یکی از موضوعاتی که در تاریخ نسبتاً کوتاه جامعه بهائی امریکا شاخص و برجسته میباشد و قبلاً هم مورد اشاره قرار گرفته، تنش موجود بین بهائیان لیبرال تر، از منظر دینی و اجتماعی، و دیدگاه و برداشت آنها درباره رهبری است . این موضوع در چهارچوب امریکایی، خود را بصورت تعارض و تضاد طبیعی بین فردگرایی و اقتدارگرایی، نشان میدهد .
شاید اقتدارگرایی رهبری بهائی، ناشی از پیشینه شیعی آنها باشد، که در فرهنگ شیعی، امام معصوم از جایگاه والا و احترام ویژه برخوردار است . بهائیان بر این باورند که بهاءالله، بعنوان یک مظهر ظهور خود خوانده، مصون از خطا میباشد و جانشینان مشروع او، عبدالبها، شوقی افندی، و بیت العدل جهانی، هر یک، در سطحی متفاوت و به میزانی خاص و مشخص، مصون از خطا میباشند . آنچه که به تاکید آیین بهائی بر ماهیت قطعی و بی چون و چرای ماهیت اقتدار و حاکمیت رهبری آن می افزاید، چالشها و تفرقه ها و انشعابهای حاصل از آن، در هر مرحله از تغییر رهبری در جامعه بهائی است . این رویدادها منجر به نگرانی فزاینده از بابت وقوع تفرقه شده و این بدبینی را موجب گردیده که هر نوع اختلاف نظر با حاکمیت بهائی باعث به خطر افتادن کیان جامعه بهائی میشود . کسانی که منشاء اختلاف بوده اند، برچسب ناقض عهد و میثاق خورده اند و تصویری شیطانی برای آنها ترسیم شده است .
بخش حاکمیت خواه رهبری بهائی، در زمان گسست و جدایی ابراهیم خیرالله از عبدالبها، شروع به تاثیر گذاری بر جامعه بهائی امریکا، از طریق ترویج و تاکید بر دکترین عهد و میثاق کرد ؛ که میتوان آن را به شرح زیر خلاصه کرد :
هر نظرو عقیده ای که از سوی مرکز عهد و میثاق بیان شود، درست و صحیح است، و هیچکس، به هیچ دلیلی نباید با آن مخالفت نماید . در حالی که این نظریه با اصول و تعالیم آزاد منشانه آیین بهائی، همچون تلاش برای تحری حقیقت، و لزوم احترام به آراء و عقاید دیگران منافات دارد . بسیاری از بهائیان اولیه، صرفاً بخاطر علاقه به عبدالبها نظریه عهد و میثاق را پذیرفتند . در پاره ای زمانها میزان علاقه و دلبستگی به عبدالبها از حدود متعارف فراتر رفت و اهمیت زیادی در بین بهائیان یافت، حتی در نزد برخی بهائیان، به یکی از اصول اعتقادی تبدیل شد .
در سالهای پایانی حیات عبدالبها، الزامات تشکیلاتی مرتبط با دکترین عهدو میثاق به حوزه رهبری بهائی در امریکا نفوذ کرد، بیانیه نویسان بهائی، به نام وحدت، میسن ریمی و طرفدارانش را، ” ناقضان عهد و میثاق ” نامیدند . علاوه بر این، برخی دیگر از بهائیان کمتر منتقد را نیز در جامعه بهائی به حاشیه راندند . در نتیجه، زمانی که شوقی افندی در جایگاه ولی امر آیین بهائی قرار گرفت، نهادهای ملی بهائی در ایالات متحده امریکا، کاملاً در اقدامات خود ویژگی اقتدار مابانه داشتند .
اگر چه شوقی افندی گاه و بیگاه قدرت گرایی محفل ملّی بهائیان را نفی می کرد – از جمله در بحران الفرد لانت، در سالهای ۳۴ – ۱۹۳۳ –ولی با مشاهده تهدیدات از سوی احمد سهراب و اعضای خانواده خودش نسبت به مقام رهبری اش، تاکید زیادش بر اقتدار، منجر به ایجاد و پیدایش نظم اداری بهائی گردید، که متعاقباً انگیزه ای برای توسعه و تفوق بخش اقتدار گرا در ساختار و تشکیلات بهایی شد . تنها پس از انقطاع غیر مترقبه مقام ولایت امر بود که نظام رهبری بهائی، اندکی از اقتدارگرایی فاصله گرفت . احتمالاً یک دلیل این تغییر رویه، در این حقیقت نهفته است که مهمترین حامی پر سر و صدای عهدو میثاق، میسن ریمی، خود بعنوان ناقض عهد و میثاق اعلام و طرد شد . بنابراین استدلال، به چالش افتادن آیین بهائی و ایجاد وقفه در ساختار تشکیلاتی امر، بر اثر مرگ ناگهانی شوقی افندی و متعاقباً ادعای میسن ریمی، که ولی امر بعدی است، موجب بی اهمیت شدن و از رونق افتادن مباحث مربوط به حاکمیت و اقتدار تشکیلات گردید . اگرچه این مطالب تنها یک تحلیل است، ولی درعین حال اینرا نیز میتوان اضافه کرد که در تبلیغات گسترده، در امریکا، در سالهای دهههای ۶۰ و ۷۰، تاکید اندکی بر سازمان و تشکیلات در آیین بهائی وجود داشت . آنچه که در آن سالها موجب جلب توجه و گرایش مردم به بهائیت میشد تعالیم اجتماعی و مطالب عرفانی آن بود . شاید حکمت اقتضاء می کرد در مقابل نسلی که اقتدار را نفی میکرد، مبلغان بهائی بر چهره روحانی و کاریزماتیک بهاءالله و عبدالبها، و تعالیم انساندوستانه تاکید و تمرکز نمایند و به مباحثی همچون مصون از خطا بودن نهادهای تشکیلاتی و مجازات نقض عهد و میثاق کمتر بپردازند .
در رابطه با اشاره پیشین، مبنی بر چرخش محافظه کارانه ای که در اواسط دهه ۱۹۷۰، در جامعه بهائی امریکا روی داد، عملاً بازگشتی به سوی تاکید بر اقتدار نهادها هم صورت گرفت . این موضوع شاید ناشی از انتخاب یک بیت العدل محافظه کار تر بود، و شاید واکنشی به نگرش اجتماعی حاکم در دهه ۱۹۶۰ . در هر صورت، انقلاب ۱۹۷۹ ایران و پناهندگان بهائی حاصل از آن، موجب تشدید روحیه محافظه کاری در جریان کل جامعه بهائی امریکا گردید . به علاوه، حملات به بهائیان در کشور ایران، مهد امرالله، موجب زنده شدن خطر آزار و اذیت بهائیان شد، که بخشی از تاریخ آنان، از زمان باب بوده، در چنین شرایطی، ذهنیتی در افراد شکل میگیرد، که بیش از حد اقتدار گرا است . باید انتقادات بهائیان نسبت به برخی ارزشهای دموکراتیک غربی، در این چهار چوب نگریسته شود .
در رابطه با موضوع رهبری کاریزماتیک، برخی از تحلیل گران اظهار میدارند که با درگذشت عبدالبها، جامعه بهائی دچار خلاء عاطفی شد . لذا جای تعجب نیست که هنوز در میان بهائیان غربی تمایل برای یافتن و داشتن مقامات و مسؤولانی است که بتوانند نیازهای روحی و روانی خود را با آنها در میان بگذارند . شوقی افندی نه ظرفیت و نه علاقه ای برای ابراز شخصیت کاریزمایی نداشت . در مقابل او تلاش کرد که خلاء عاطفی را با ایجاد یک ساختار و تشکیلات مستحکم پُر کند . علیرغم روش و منش ولی امرالله، عده ای روند اهمیت دادن بیش از حد به رهبری بهائی و ” بت کردن ” گاردین را کلید زدند . این واقعیت که شوقی افندی در انزوا زندگی می کرد، و به ندرت گوشه تنهایی خود را در حیفا رها میکرد، شخصیت او را کمی راز آلود نشان میداد تا فضا برای افسانه پردازی ایجاد شود . برای مثال، غیر عادی نبود که از بهائیان بشنوی، که باور دارند که شوقی پسری دارد و در خفا نگهداری میشود . با فوت ناگهانی شوقی و اطلاع از این واقعیت هولناک که دیگر ولی امری در کار نیست، جنبه کاریزمایی رهبری بهائی هم به پایان خود رسید .
اگرچه بعضاً تلاشهایی برای متعالی نشان دادن جایگاه بیت العدل جهانی صورت میگیرد، ولی این حقیقت که رهبری بهائیان نه در دست یک شخص، بلکه در کنترل یک نهاد است، ضرورتاً بیانگر ” عادی سازی و غیر قدسی شدن ” رهبری بهائی میباشد . این اصطلاحی است که ماکس وبر، جامعه شناس آلمانی، برای موارد این چنینی به کار برده است . وقتی عادی سازی روی میدهد، معمولاً پیروان و باورمندان رهبری را بعنوان یک پروسه مکانیکی، و نه یک حضور دینامیک، تلقی میکنند . در خصوص جامعه بهائی امریکا، میتوان اینطور بیان کرد که نهادها و موسسات بهائی ملّی، در برابر نهادها و موسسات بین المللی امر، به نسبت گذشته، جایگاه و حضور مقتدرانه و تشکیلاتی پر رنگتر و مهمتری دارند . این به آن معنا نیست که بهائیان امریکایی آگاهانه رویکرد جدیدی اتخاذ کرده، یا رهبری بهائیان امریکا رفتار مستقلی نسبت به حیفا دارند . بلکه گویای آنست که در غیاب یک مرکزیت کاریزما این تمایل و گرایش روحی برای فرد و تشکیلات ایجاد میشود که جذب مراکز قدرتی شوند که با آنها قرابت و نزدیکی بیشتری دارند .
آیین بهائی در دوره حضور خود در امریکا، بر تفکر و رفتار هزاران امریکایی تاثیر گذاشته است . این جریان، نه تنها موجب گسترش افق های فکری و روحانی افراد شده، بلکه آنها را با اشکال جدیدی از مراسم، ادعیه و رفتار دینی آشنا ساخته است . ولی آیا این امری یک سویه بوده است ؟ جامعه و فرهنگ امریکایی چه تاثیری بر جامعه بهائی امریکا داشته است ؟
شاید آشکارترین تاثیر رفتار دینی امریکایی بر جامعه بهائی، همان روند ” مسیحی کردن ” باشد که در مقاله لی به آن اشاره شده است . در ابتدا، این تاثیرات آشکارتر بود، مثل استفاده از عقیده و دکترین مسیحی درباره ” کفاره نیابتی عیسی مسیح ” ( فدا شدن مسیح، تا مردم بخشیده شوند ) و رواج گروه کر وسرود خوانی به سبک مسیحیان و کلیسا، در مراسم بهائی . اگرچه بعضی از این مفاهیم و تعابیر و رفتارها بعداً متوقف شد و یا باز تعریف گردید، ولی منشاء مسیحی اولیه آنها همچنان باقی است . یکی از بهترین مثالها، برداشت و شناخت بسیاری از بهائیان امریکایی از بهاءالله و عبدالبها است . همچون برداشت مسیحیان ارتدکس،بهائیان این دو را ظهور و مظهری از مسیح میدانستند . در حالیکه در منابع بهائی فارسی و عربی، غالباً نویسندگان سعی کرده اند تا ایندو را با مضامین و مواردی مرتبط با پیامبر اسلام و امامان شیعه، به تصویر بکشند . البته این پروسه تعامل یا مواجهه هویت فرهنگی، منحصر به جوامع بهائی در غرب نیست . همانطور که قبلاً نیز بیان شد، یکی از وجوه بارز توسعه بین المللی آیین بهائی، توان آن برای بهره گیری از مفاهیم، ارزشها و استعارات دینی محلّی، در تعالیم و نظام عقیدتی خویش است . در این ارتباط، بار دیگر مثال کشور هند به ذهن میاید، که در آنجا بهاءالله را غالباً با سمبلها و مفاهیم دینی مشهور هندویی می آمیزند .
پروفسور خوان کول، در رابطه با پروسه مسیحی سازی امر بهائی، عقیده دارد که دیدگاههای محافظه کارانه نسبتاً اخیر در میان رهبری بین المللی بهائی را، تا حدی میتوان به حضور بنیادگرایی مسیحی در جامعه امریکایی، بطور عام، و در جامعه بهائی امریکا، بطور خاص، مرتبط دانست . به این ترتیب، او مدعی است که علاوه بر افزایش نفوذ ” حقوق مسیحی ” در حیات جامعه امریکایی ، افزایش تعداد بهائی شدگان در دهه ۱۹۷۰، موجب نفوذ رویکرد و نگرش بنیادگرایانه مسیحی به درون جامعه بهائی شد . درنتیجه، در دهه ۱۹۸۰، حداقل ۱۰ % از اعضای جامعه بهائی امریکا، احتمالاً دارای نوعی گرایشات بنیادگرایانه بوده، و پایبندی آنها به اصول و ضوابط اخلاقی به آنها کمک کرد تا به عضویت محافل محلی درآمده و کنترل آن محافل را به دست بگیرند و نیز در انتصاب افراد در هیئتهای معاونین و مساعدین آنها، تاثیرگذار باشند .
حوزه دیگری که برخی متفکران بهائی عقیده دارند که عرف دینی امریکایی بر جامعه بهائیان امریکا تاثیر گذاشته است آن چیزی است که دین مدنی امریکایی نامیده میشود . این اصطلاح از ملاحظه این نگرش امریکائیان اخذ شده، که آنها در ورای وابستگی به گروههای مصطلح دینی، خود را پایبند به حداقل اصول و مبانی مشترک ادیان میدانند ؛ که این روش آنها را بسیار به یکدیگر شبیه تر میکند تا آن چیزی که پیروان آیین ها و مکاتب دینی مختلف در اروپا و آسیا و خاورمیانه، به یکدیگر شبیه میباشند .
بعنوان بخشی از تفکر و ذهنیت امریکایی، دین اجتماعی حوزههایی از هویت عمومی را، بر اساس عناصر اجتماعی، سیاسی، و اقتصادی، مورد توجه و تشویق قرار میدهد که به ایجاد و بارور کردن سبک خاص زندگی امریکایی کمک نماید . همه چیز، از مدل لباس گرفته تا سبک رفتار سیاسی، در این مقوله می گنجد . با نگاهی به جامعه بهائی امریکا از این منظر، میتوان گفت که گرچه بهائیان نظام فکری و رفتار گروهی خاص خود را دارند، ولی همواره تلاش دارند تا تفاوت و تمایز بین سبک زندگی امریکایی و بهائی محو شود . غالباً، بهائیان امریکایی از ابراز هویت خاص خویش خودداری میکنند، فقدان هرگونه نشانه و علامت بیرونی ( فرضاً پوشش خاص )، وابستگی سیاسی خاص، یا تابو و ممنوعیت های مربوط به زندگی مدرن، مانع از آن میشود تا آنها از سایر شهروندان متمایز گردند . با این توضیح، شاید یافتن علت اینکه چرا امریکایی ها به راحتی بهائی میشوند سخت نباشد – و البته به همان راحتی هم از جامعه بهائی خارج شوند . در امریکا وابستگی و علقه دینی، راحتتر از سایر مناطق، قابل تغییر میباشد .
اجازه دهید از حوزه الهیات به تعالیم اجتماعی بپردازیم . در حالیکه ادعا میشود تعالیم بهائی درباره تساوی نژادی و جنسیتی بر گرفته از سخنان بهاءالله و عبدالبها است، ولی دلایل و شواهدی وجود دارد که باور کنیم تجربه بهائیان امریکایی در تبلور و تبیین این تعالیم سهیم بوده است . تنها کافی است جوامع بهائی موجود در خاورمیانه، در قرن نوزدهم و اوایل قرن بیستم را با جوامع بهائی امریکایی، که بعدا ایجاد شد، مقایسه کنید . در جوامع بهائی خاورمیانه، زنان همچنان نقش محدودی داشتند و مالکیت غلام و کنیز وجود داشت ( در ادبیات بهائی به آنها خادم میگویند ) در حالیکه در جامعه امریکا، زنان و سیاهپوستان نه تنها فعالیت اجتماعی داشتند، بلکه بعضاً موقعیت برجسته داشتند . لذا دشوار است باور کنیم گروهی که مدعی تساوی جنسیتی و نژادی هستند، تحت تاثیر و نفوذ جنبش حق رای زنان و حقوق اجتماعی زنان و و سپس جنبش حقوق مدنی امریکایی قرار نگرفته باشد.
باید یادآور شد که تنها پس از اصرارهای یک خانم بهائی امریکایی، کورین ترو، بود که سرانجام عبدالبها با حضور و خدمت زنان در محافل روحانی محلی و ملّی موافقت کرد، و دیگر اینکه،تنها پس از اقدامات لوئیس گریگوری، امریکایی افریقایی تبار، بود که سایر بهائیان، از تلاشهای سیاهان در جنوب امریکا، در حوزه جنبش حقوق اجتماعی، حمایت کردند .
و سرانجام، درحالیکه موضع رهبری بهائی در خصوص مسائل مرتبط با سقط جنین و همجنسگرایی روشن به نظر میرسد، ولی روشن است که تصویب قانون اجازه سقط جنین، و تایید محدود، ولی آشکار جامعه امریکا ازهمجنسگرایی، بر تفکر بسیاری از بهائیان امریکایی تاثیر گذار بوده است، حداقل تا اندازه ای که در اذهان آنان سوالات حقوقی، علمی، و دینی ایجاد شده باشد .
در خاتمه، بد نیست مطالبی درباره رشد آتی جامعه بهائیان امریکا، بیان کنیم . اگر چه ملاحظات تاریخی به ما میگوید که عوامل و شرایط پیش بینی نشده را نادیده نگیریم ؛ ولی از آنجا که موضوع گسترش جامعه بهائی، مورد توجه خود بهائیان امریکا است، با توجه به مطالب و اظهارات و جمع بندیهای خودشان ( جامعه بهائی امریکا ) میتوان نکاتی را متذکر شد .
در نزد بهائیان امریکایی مطلع، این حقیقت روشنی است که در سالهای اخیر، به استثنای افزایش ناشی از مهاجرین، رشد جامعه تقریباً متوقف بوده است . کاهش شدید میزان تسجیل – پس از افزایش آمار تسجیل ناشی از برنامههای تبلیغی درایالتهای جنوبی، و موج بچههای بهائی حاصل از تبلیغ افزایش کودکان – از جمله بر اثر کاهش علاقه و نپیوستن بسیاری از بهائیان نسل جدید، و یا عدم تمایل آنها به انجام فعالیتهای بهائی – به میزان و سطحی که والدین آنها انجام میدادند – شرایط را به نقطه بحرانی رسانده است . نظر بهائیان درباره این شرایط چیست و چطور میخواهند بر این مشکل فائق آیند ؟
دلایل و توجیهات بسیار متنوع است . یک نظر ” مقصر بودن خود بهائیان” است . به موجب این نظر، بهائیان باید خود را سرزنش کنند که همچون الگوهای راستین بهائی زندگی نمی کنند و یا آنکه آنها توجه کافی به مسئولیتهای تبلیغی خود نداشته اند . یک دلیل نزدیک به این مطلب، به افول و زوال غرب اشاره دارد . در این دیدگاه، سبک زندگی مادی کشورهای غربی به حدی رسیده، که آنها از جایگاه جامعه آزاد بسیار فاصله گرفته اند . لذا، اکثر افراد جوامع غربی دیگر شایستگی زندگی بر اساس تعالیم بهاءالله را ندارند . بنظر میرسد این رویکرد، از سوی رهبران بهائی، در سطح بین المللی هم ابراز شده و تاثیر آن در استراتژیهای تبلیغی آشکار است .
لازم است تاکید اصلی را متوجه جوامع بهائی در کشورهای در حال توسعه کنیم، که هم جمعیت فعلی آنها بیشتر است و هم پتانسیل رشد بیشتری دارند . تحلیل لیبرالی از اوضاع و شرایط اینست که تاکید بیش از اندازه تشکیلات و حیات تشکیلاتی، توام با تقلیل اهمیت امور روحانی و اجتماعی، موجب شده که میل به عضویت از بین برود .
اگر چه هیچ آمار و ارقامی از تعداد بهائیان غیرفعال، یا کسانی که جامعه بهائی را ترک کرده اند، وجود ندارد ؛ ولی آمار دقیق آدرسهای صحیح موجود – مذکور در فصل ۸ – حاکی از آنست که تعداد آنها بیش از ۵۰ % میباشد و چنین درصد بالایی، از دید منتقدین، بیانگر شکست و ناکامی رهبری میباشد .
با نگاهی به برنامههای تبلیغی اخیر و مقایسه آن با استراتژیهای بکار گرفته شده از سوی شوقی افندی، یک تفاوت اساسی آشکار میشود. درحالیکه سیستم جدید و روش استاندارد شده تدریس روحی، بیانگر گسترش سازمان یافته امر بهائی میباشد، ولی در عمل این نکته را ثابت می کند که روش تبلیغ و گسترش پیشین امر ؛ یعنی، اعزام و مهاجرت بهائیان به مناطق جدید، کلید موفقیت بهائیان بوده است .
آیا تغییر استراتژی پیشین و جایگزینی آن با سیستم کلاستری، حداقل در امریکا، سیگنال اعترافِ ناکار آمدی برنامههای موجود در زمینه ترویج امر و شکست دخول افواج مقبلین نبوده، و آیا شرایط را به نحوی رقم نزده که جامعه بهائی آنقدر کوچک و ناچیز به نظر برسد که یک نفر اظهار کننده بگوید “بهائی ها همه جا هم هستند و هم نیستند ! ” یا اینکه دیدگاه گردانندگان فعلی درباره دخول افواج مقبلین غیر واقعی بوده، و لازم است برای مواجهه با شرایط جدید و گسترش امر، رویکرد جدیدی تنظیم شود ؟
پاسخ به این سوالات هر چه باشد، روشن است که رشد آتی جامعه بهائی در امریکا، احتمالاً کُند و تدریجی خواهد بود . حتی اگر بهائیان زیادی از مدل تاریخی ” رشد مسیحیت ” طرفداری کنند، ولی باید به یاد داشته باشیم که بیش از سه قرن طول کشید تا با توجه به رشد تدریجی و اندک، و تطابق اجتماعی مسیحیان، کلیسا به جایگاهی برسد که درصد قابل توجهی از جامعه، مسیحی شوند و آنهم تنها پس از تحولات بزرگ سیاسی و اقتصادی در بنیادهای امپراتوری روم، صورت گرفت .گرچه تغییرات ساختاری مشابهی در جهان معاصر غیرممکن نیست، ولی بدیهی است که چنین تحولی مستلزم سپری شدن زمانی بسیار طولانی است . از اینرو انتظار از یک جامعه دینی، که خود را برای ایجاد وحدت جهانی صالح و ذیصلاح می بیند، آنست که ارزیابی درستی از ماهیت تدریجی و اصلاحی تحولات دینی داشته باشد . آنها نه تنها باید اساس و مفاد پیام موسسان امر را ترویج کنند، بلکه باید ماهیت عناصر تاریخی و فرهنگی محیط خود را اتخاذ و آنها را بطور خلاقانه و ابتکاری با عقاید و تعالیم خویش تطبیق دهند . شاید مهمترین نکته، این باشد، که در صورت ضرورت، به کمبودها، نقایص و ناتوانی خود اذعان نمایند .
با نگاهی به تاریخ مشاهده میشود که رهبری بهائی، در چند مورد، در مواجهه سخت با چالشهای سیاسی و یا فرهنگی، چنین ظرفیت و توانی را از خود نشان داده است : تصمیم باب مبنی بر عدم انجام پیشگویی های آخرالزمانی مندرج در روایات اسلامی، با امتناع از بازگشت به کربلا وعراق، پس از سفر به مکه ؛ تجدید نظر بهاءالله در برنامه جهادی بابی، و اقدام عبدالبها و شوقی افندی، به ترتیب، در گنجاندن و اعلام کریشنا و بودا بعنوان مظاهر الهیه، همگی مثالهایی از این انعطاف و تطابق با شرایط محیطی است . توانایی رهبران آینده بهایی در ارائه چنین خردمندی و ظرفیتی، تعیین کننده میزان رشد جوامع بهائی در امریکا و سایر مناطق جهان خواهد بود .
منبع:میثاق ابدی
ejt