چکیده
یکی از توصیههای جدی در ادیان مختلف، نوشتن وصیتنامه و تعیین وصی برای اجرای آن است. در آئین بهائی، بهاءالله وصیت مکتوبی موسوم به لوح عهدی دارد. در آن وصیتنامه، او اولین وصی خود را پسر ارشدش عباس معرفی کرده و پس از عباس، کار را به محمدعلی، پسر دوم خود سپرده است. عباسافندی برای آنکه نشان دهد چقدر نسبت به بهاءالله عبودیت و بندگی و سرسپردگی دارد، لقب «عبدالبهاء» را برای خود برگزید. بااینحال، عبدالبهاء بسیاری از مفاد وصیت پدر را نادیده گرفت و عملاً آن را کنار گذاشت و حتی به دلیل بغض و دشمنی که نسبت به برادر ناتنی خود داشت، با او از سر ستیز برآمد و فرد دیگری را بهجای وصی دوم بهاءالله منصوب کرد. علیرغم تأکید بهاءالله در وصیتنامهاش بر محبت به خانوادۀ خویش و دوری از اختلاف، عبدالبهاء حتی نسبت به خانواده پدرش و معتمدان او رعایت ادب و احترام را نکرد و باعث اختلاف زیادی در میان خانواده و دیگر بهائیان شد. ازاینرو، اگرچه او لقب «عبدالبهاء» دارد، اما در اعمال او ذرهای عبودیت احساس نمیشود. در این مقاله به موارد نقض وصیتنامه پرداختهایم.
مقدمه
یکی از دستورهای اکید برای همۀ انسانها داشتن وصیتنامه است. در ادیان الاهی هم تأکید جدی بر نوشتن وصیتنامه شده است و پیامبران الاهی هم وصیت کرده و جانشین خود را به امت معرفی کردهاند. معمولاً وصی هم فردی شاخص و شناخته شده در جامعۀ مورد نظر بوده است. رهبران بهائی و بهائیان که ادعای الاهی بودن آیین خود را دارند، یکی از امتیازهای خود را مکتوب بودن وصیت بهاءالله میدانند. او در وصیتنامۀ خود موسوم به «کتاب عهدی»، ضمن تأکید بر پرهیز از اختلاف و دوری از گفتار زشت و بیاحترامی نسبت به یکدیگر، نسبت به تعیین جانشینان پس از خود نیز تأکید نمود، و مقرر کرد که ابتدا عباس فرزند بزرگترش سمت جانشینی او را عهدهدار گردد و بعد از فوت عباس، فرزند کوچکترش محمدعلی زمام امور را بهدست گیرند (کتاب عهدی، مجموعهای از الواح جمال اقدس ابهی که بعد از کتاب اقدس نازل شده، ص۱۳۶، همچنین: مجموعه الواح مبارکه چاپ مصر، ص۴۰۲).
با اینکه وصیت مکتوب بهاءالله موجود است، عبدالبهاء به بسیاری از وصایای پدر عمل نکرد. بعد از مرگ بهاءالله اختلاف زیادی میان برادران و خانوادۀ آنها افتاد و حتی معتمدان بهاءالله هم از توهینهای عبدالبهاء در امان نماندند و چند دستگی در آیین بهائی ایجاد شد. بهعلاوه، عبدالبهاء رسماً وصی دوم پدر را کنار زد و در وصیتنامۀ خود که به «الواح وصایا» معروف است، نوۀ دختریاش، شوقی افندی، را به عنوان جانشین رسمی خود اعلام کرد (عبدالبهاء، الواح وصایاى مباركه حضرت عبدالبهاء، مطبعۀ استرلینگ، پاکستان، نوامبر ۱۹۶۰، ص۱۱) و با این کار، ضمن تمرّد از فرمان پدر، نشان داد که به رسالت بهاءالله نیز اعتقادی نداشته است. با توجه به مدارک مشاهده شده در گفتار و رفتار عبدالبهاء، میتوان خودمحوریهای او را در سه مبحث اجرای وصیت، اجرای احکام و ایجاد تعالیم بررسی کرد که در اینجا فقط به خودمحوریهای عبدالبهاء در اجرای وصیت بهاءالله میپردازیم.
در این مقاله ابتدا اهمیت وصیت بهاءالله (لوح عهدی) بررسی میشود، سپس بخشهایی از آن، که نشاندهندۀ وصیت بهاءالله نسبت به خانواده، فرزندان، جانشینان و همچنین رفتار مطلوب اوست، ارائه خواهد شد. در قسمت بعدی مقاله، بعضی از تأییدهای بهاءالله نسبت به فرزند کوچکتر و جانشین دوم خود، محمدعلی را خواهیم دید. در ادامه برخی از اقدامات عبدالبهاء که مخالف وصیت بهاءالله است، بررسی میشود. سپس رفتارهایی که او نسبت به بعضی از معتمدان پدرش انجام داده، ذکر خواهد شد.
اهمیت لوح عهدی
در اهمیت لوح عهدی بهترین بیان، نوشتۀ اشراق خاوری است که از قول عبدالبهاء مینویسد:
“حضرت عبدالبهاء جلّ ثنائه دربارۀ اهمیت کتاب عهدی در لوح «محمدحسین بیگ بشرویه» میفرمایند: … حصن حصین امر محفوظ و مصون مانند. سی سال ذکر عهدومیثاق فرمود و کلمۀ پیمان و ایمان از قلم مبارک و فم [=دهان] مطهر مرقوم و ملفوظ نمود تا آنکه لوح مقدس محفوظ مصون به اسم کتاب عهدی چون رق منشور و کتاب مسطور و لوح، ظاهر و مشهود شد. جمیع نفوس که منتظر اعلاء کلمۀ خلاف و نشر نفحات شبهات بودند خائب و خاسر گشتند و عهد الهی چون آفتاب نورانی شرق و غرب را روشن و منور نمود به قسمی که جمیع ملوک ارض کتاب عهد الهی را گرفته در خزانۀ خویش محفوظ نمودند. وصیت این میثاق عظیم الهی جمیع آفاق را مسخر نمود. روایت نیست که تکذیب راوی شود، به خط کاتب نیست که محل شبهۀ قوی گردد و عدم اطمینان حاصل شود، بلکه به اثر قلم اعلی اختلافی اندازند و بنیان امر الهی را بهکلی براندازند؛ فَباطِلٌ ما هُم یُغنوُن ع ع” (اشراق خاوری، رحیق مختوم، ج۲، ص ۹۱۷).
این توصیفهای صادرشده از عبدالبهاء بهخوبی نشان میدهد که لوح عهدی که وصیتنامۀ بهاءالله است، چه جایگاهی درنظر ایشان و در دیدگاه بهائیان دارد. او آن را عهد الهی معرفی میکند که شرق و غرب را روشن میکند. علاوه بر اهمیت والایی که لوح عهدی دارد، انتساب آن به بهاءالله نیز بهروشنی در این بیان عبدالبهاء مشخص شده است.
قسمتهایی از لوح عهدی
در وصیتنامۀ بهاءالله که به لوح عهدی مشهور است، آمده است: «لسان از برای ذكر خیر است او را به گفتار زشت میالایید… مذهب الهی از برای محبت و اتحاد است او را سبب عداوت و اختلاف ننمایید… وصیةالله آنكه باید اغصان و افنان[۱] و منتسبین، طراً به غصن اعظم [عبدالبهاء] ناظر باشند… قَد قَدَّرَ اللهُ مَقامَ الغُصنِ الأكبَرَ بَعدَ مَقامِهِ إنَّهُ هُوَ الآمِرُ الحَكیمُ قَدِ اصطَفَینَا الأكبَرَ بَعدَ الأعظَم [یعنی: خدا مقام غصن اکبر (محمدعلی) را بعد از مقام غصن اعظم (عباسافندی) قرار داده است.]… محبت اغصان بر كل لازم… احترام و ملاحظه اغصان بر كل لازم» (بهاءالله، مجموعهای از الواح، ص۱۳۶، اشراق خاوری، رحیق مختوم، ج۲، ص۹۱۶ و ۹۱۷).
از این بخش از وصیتنامه بهاءالله، مفاد زیر را میتوان چنین بیان کرد:
۱-زبان را به گفتار زشت آلوده نکنید.
۲- همه از جمله اغصان و افنان باید ناظر به غصن اعظم باشند.
۳- بعد از غصن اعظم همه باید تابع غصن اکبر باشند.
۴- محبت به اولاد بهاءالله بر همه واجب است.
۵- از لعن و طعن اجتناب نمایید.
۶- مذهب الاهی برای محبت و اتحاد است؛ آن را سبب عداوت نکنید.
طبیعی است که بر اولین وصی بهاءالله واجب است که به مفاد وصیتنامه بدون کم و کاست عمل کند. در ادامه، این موضوع مورد توجه بیشتری قرار میگیرد.
برخی از تأییدات بهاءالله بر محمدعلی
بهاءالله علاوهبر لوح عهدی، در جاهای دیگر نیز محمدعلیافندی، برادر کوچکتر عبدالبهاء را تأیید کرده است. او در یکی از نوشتههای خود مینویسد:
«الاعظم الابهی
یا إلهی هذا غصن انشعب من دوحة فردانیّتك و سدرة وحدانیّتك* تراه یا إلهی ناظراً الیك و متمسّكا بحبل الطافك فاحفظه فی جوار رحمتك* أنت تعلم یا إلهی انّی ما أریده الّا بما أردته و ما اخترته الّا بما اصطفیته فانصره بجنود أرضك و سمائك* و انصر یا إلهی من نصره ثمّ اختر من اختاره و أیّد من أقبل الیه ثمّ اخذل من أنكره و لمیرده * ای ربّ تری حین الوحی یتحرّك قلمی و ترتعش أركانی * أسألك بولهی فی حبّك و شوقی فی اظهار أمرك بأن تقدّر له و لمحبّیه ما قدّرته لسفرائك و امناء وحیك *انّك أنت اللّه المقتدر القدیر» (بهاءالله، ادعیه حضرت محبوب ص۱۰۹ و ۱۱۰؛ همچنین: اریک استتسون، تاریخ پنهان بهائیان، ترجمه حمید فرناق، نشر گوی، ۱۳۹۸ش، ص۱۱۶).
ترجمه: الهی! بهدرستی که این غصن از درخت وحدت تو و سدرۀ یگانگی تو روییده است. الهی، تو او را میبینی که چگونه به تو دل بسته و به ریسمان خیر تو چنگ زده است؛ پس او را در کنف رحمت خود محافظت فرما. الهی، تو میدانی که دلیل علاقه من به او، به سبب علاقه و محبت تو به او است و دلیل انتخاب او ازسوی من، تنها این است که تو او را انتخاب کردهای. او را بهوسیله نیروهایت در زمین و آسمانت یاری رسان! هرکه او را یاری میکند یاری کن و هرکه او را تکذیب میکند، تکذیبش کن. الهی، شاهدی که جوهر این قلم و قدرت این عضله رو به زوال است! از تو مسئلت دارم، به حق حیرتم در عشق تو و تلاشم در ابراز و بیان امر تو، هرآنچه برای پیامبران و مؤمنان به پیامهای آسمانیات مقرر داشتهای، برای او نیز همان را مقدّر بفرمایی! بهدرستی که تو قادر و توانا بر همۀ امور هستی.
در اینجا میبینیم که بهاءالله برای یاریکنندگان محمدعلی دعا میکند و بر تکذیبکنندگانش نفرین میکند. این موضوع ارزش بالای محمدعلی را درنظر بهاءالله مشخص میکند. بهاءالله در جای دیگر میگوید:
«هوالعظیم
الهی! غصن الاکبر [محمدعلی] را با ذکر و مناجات بر خویش یاری و مساعدت نما و مقرر فرما تا علوم و اسرارت از قلم او جاری شود. الهی! او مشتاق کسب رضایت تو و دلبستۀ مهر تو و مطیع امر توست. هرآنچه خیر در کتابت بیان کردهای، برای او مقدّر فرما. بهدرستی که تو بر هر امری قادر و توانا هستی. آسوده است آنکس که در پناه غصن الهی، مولایش و مولای جهان خود را قرار داده است. ای غصن من! همچون ابر باران رحمت بهاری من باش؛ پس بهنام من بر همه چیز ببار. ای غصن من! من تو را انتخاب کردم زیرا که آن منتخب اصلی تو را برگزیده است؛ بگو ای خدای جهانها، همۀ حمد و سپاس از آن توست.
ای غصن اکبر! بهدرستی که تو را برای کمک به امر خود برگزیدیم؛ پس قیام به خدمت نما! فتح کن شهر الاسماء را به اسم من؛ حاکم بر آنچه که «او» بخواهد! ای دریا! بهنام من، خروشان و بزرگ، به جنبش و خروش درآی! بهدرستی که هر عملی موکول به عشق و محبت به توست؛ خوشا به حال آن که ازسوی خدا کامیابی و موفقیت برایش مقدر گردد، خدای عالم. خوشا بهحال آن که ندای تو را بشنود و برای حبّ خداوند، ربّ عالمیان، بهسوی تو روانه شود.» (اریک استتسون، تاریخ پنهان بهائیان، ترجمه حمید فرناق، صص۱۱۶و۱۱۷).
در این نوشته نیز مشاهده میکنیم که بهاءالله غصن اکبر، محمدعلی، را منتخب ازسوی خودش معرفی میکند، چون ازسوی خدا انتخاب شده است و برای او دعاهای خیر میکند و از او میخواهد که برای خدمت به آیین بهائی کار کند. بهعلاوه از دیدگاه بهاءالله «خوشا به حال» کسانی است که حرفهای محمدعلیافندی را شنیده و بهخاطر خداوند به سمت او بروند. جای سؤال و تحقیق است که بهائیان و بزرگان آنان با چنین شخصی چگونه رفتار کردند.
عملکرد عبدالبهاء نسبت به وصیتنامه
اکنون عملکرد عبدالبهاء را نسبت به وصیتنامه پدرش و اجرای آن بررسی میکنیم.
بیاحترامی به وصی پدر
با وجود تأییدات بهاءالله نسبت به محمدعلی، عبدالبهاء درمورد او نهتنها وصیت پدر را اجرا نمیکند؛ بلکه گفتار و رفتار ناشایستی انجام میدهد که به نمونههایی از آن اشاره میکنیم:
۱- «ای ثابتان بر پیمان، مركز نقض و قطب شقاق میرزامحمّدعلی چون منحرف از ظلّ امر شد و نقض میثاق نمود و تحریف آیات كتاب كرد و خلل عظیم در دین اللّه انداخت و تشتیت حزب اللّه نمود و به بغضاء عظیم قیام بر اذیّت عبدالبهاء كرد و به عداوت بینهایت بر این عبد آستان مقدّس هجوم كرد…» (عبدالبهاء، الواح وصایا، ص ۴).
۲- «باری، ای احبّاءاللّه، مركز نقض میرزا محمّدعلی به سبب این انحرافات لاتحصی به نصّ قاطع الهی ساقط گشت و از شجرۀ مباركه منفصل شد.» (عبدالبهاء، الواح وصایا، ص۹و ۱۰).
۳- «باری از اساس، اعظم امراللّه اجتناب و ابتعاد از ناقضین است، زیرا بهكلّی امراللّه را محو و شریعةاللّه را سحق و جمیع زحمات را هدر خواهند داد. … باری، این شخص به نصّ الهی به ادنی انحراف ساقط است تا چه رسد به هدم بنیان و نقض عهد و پیمان و تحریف كتاب و القای شبهات و افترای بر عبدالبهاء و ادّعاهای ما انزل اللّه بها من سلطان و القای فساد و سعی در سفك دم عبدالبهاء و تفاصیل دیگر كه كلّ مطّلعید… زنهار از تقرّب به این شخص كه از تقرّب به نار بدتر است… البتّه صد البتّه از معاشرت او احتراز نمایید و دقّت نمایید و متوجّه باشید و جستوجو و فحص نمایید كه اگر نفسی را سرّاً جهراً با او ادنی مناسبتی، آن شخص را نیز از میان خودتان خارج كنید زیرا فساد و فتن میشود.» (عبدالبهاء، الواح وصایا، ص۲۲و ۲۳).
۴- «لهذا باید احبّای الهی بهكلّی از آنان اجتناب و احتراز نمایند و دسایس و وساوس ایشان را مقاومت كنند و شریعةاللّه و دیناللّه را محافظه نمایند و جمیع یاران به نشر نفحاتاللّه پردازند و به تبلیغ كوشند.» (عبدالبهاء، الواح وصایا، ص۲۷).
اینها نمونههایی از توصیههای عبدالبهاء در برخورد با برادر است که در وصیت خود نوشته است. «ببین تفاوت ره از کجاست تا به کجا»؟ بهاءالله در وصیتنامهاش محمدعلی را جانشین خود معرفی میکند و در جاهای دیگر برای او لوح صادر میکند و هرکه را بهسوی او رود تأیید میکند و دعا میکند، در مقابل عبدالبهاء در وصیتنامهاش او را «مرکز نقض» معرفی میکند و از پیروانش میخواهد با کسی که کوچکترین رابطهای با او دارد، قطعرابطه کنند! آیا این عبودیت عبدالبهاء نسبت به پدرش را از درجه اعتبار ساقط نمیکند؟
تعیین وصی و نقض رسمی وصیت پدر
عبدالبهاء، در وصیتنامه خود، نوهاش شوقیافندی را بهعنوان جانشین بعد از خود تعیین کرد و به این امر هم اکتفا نکرد و سلسلۀ «ولی امرالله» را تأسیس کرد.[۲] او چنین مینویسد:
«ای یاران مهربان، بعد از مفقودی این مظلوم باید اغصان و افنان سدرۀ مباركه و ایادی امراللّه و احبّای جمال ابهی توجّه به فرع دو سدره كه از دو شجرۀ مقدّسه مباركه انبات شده و از اقتران دو فرع دوحۀ رحمانیّه بهوجود آمده یعنی (شوقیافندی) نمایند، زیرا آیتاللّه و غصن ممتاز و ولیّ امراللّه و مرجع جمیع اغصان و افنان و ایادی امراللّه و احبّاءاللّه است و مبیّن آیاتاللّه و من بعده بكراً بعد بكر یعنی در سلاله او… اعضای بیت عدل و جمیع اغصان و افنان و ایادی امراللّه باید كمال اطاعت و تمكین و انقیاد و توجّه و خضوع و خشوع را به ولیّ امراللّه داشته باشند. اگر چنانچه نفسی مخالفت نمود، مخالفت به حقّ كرده و سبب تشتیت امراللّه شود و علّت تفریق كلمةاللّه گردد و مظهری از مظاهر مركز نقض شود (عبدالبهاء، الواح وصایا، ص۱۱ تا ۱۳؛ اسلمنت، بهاءالله و عصر جدید، ص۲۹۸ و ۲۹۹؛ یزدانی، احمد، نظر اجمالی در دیانت بهائی، ص۶۶ تا ۶۸ نشر سوم).
او در ادامه میگوید: «اوست ولیّ امراللّه بعد از عبدالبهاء و جمیع افنان و ایادی و احبّای الهی باید اطاعت او نمایند و توجّه به او كنند. من عصی امره فقد عصی اللّه و من أعرض عنه فقد أعرض عن اللّه و من أنكره فقد انكر الحقّ. این كلمات را مبادا كسی تأویل نماید و مانند بعد از صعود، هر ناقض ناكثی بهانهای كند و علم مخالفت برافرازد و خودرایی كند و باب اجتهاد باز نماید. نفسی را حقّ رایی و اعتقاد مخصوصی نه، باید كلّ اقتباس از مركز امر و بیت عدل نمایند (عبدالبهاء، الواح وصایا، ص۲۷و۲۸).
جالب است عبدالبهاء همان توصیههایی را که بهاءالله درمورد جانشینان خود کرده بود، به زبانی دیگر دربارۀ شوقی انجام میدهد. این درحالی است که با این وصیت، «عبدالبهاء» لوح عهدی را زیر پا گذاشت و جانشینی در آیین بهائی را برخلاف وصیت پدر به شوقی سپرد و بعد از شوقی آن را در نسل پسرانش قابلادامه دانست و تأکید کرد که همه پیروان باید اوامر ولی امرالله را تمکین کنند. او در جهت اهمیت وصی تأکید میکند که ولی امرالله باید وصی خود را در زمان حیات خویش تعیین کند تا بعد از مرگش اختلاف میان احباء پیش نیاید.
البته در اینجا نیز پیشگویی عبدالبهاء درست از آب در نیامد و شوقی عقیم بود و فرزند نداشت و برخلاف وصیت پدربزرگش، عبدالبهاء، وصی دیگری هم انتخاب نکرد و به مرگ ناگهانی درگذشت. عبدالبهاء نهتنها آن همه تأکید بهاءالله برای جلوگیری از تفرقه را عملی نکرد؛ بلکه درواقع مقام ادعایی بهاءالله را نیز که دارای عصمت و علم غیب و… میدانند، خدشهدار کرد.
پنهان کردن بخشی از وصیتنامۀ پدر
اولین کار نادرست عبدالبهاء، درمورد لوح عهدی، مخفی کردن قسمتهایی از آن پس از درگذشت بهاءالله، بود. این اولین اختلافی بود که آن زمان در درون جامعۀ بهائی ظاهر شد. بخشی از متن وصیتنامه بهاءالله، موسوم به کتاب عهدی را عباسافندی پنهان کرد، نوشتاری که بهاءالله آن را بهدستخط خود نوشته و آن را به عبدالبهاء داده بود!
«جزئیات امر از این قرار است که در نهمین روز پس از صعود (درگذشت بهاءالله)، عباسافندی نه نفر از میان نزدیکان و اصحاب بهاءالله را انتخاب نمود که یکی از آنها جناب قزوینی[۳] است. این وصیتنامه را برای آنها گشود، ولی بخشی از آن را بدون علت و عذری، با یک برگ کاغذ آبی پوشاند و آن را به آنها داد تا ملاحظه نمایند. یکی از آن نُه نفر، به نام آقارضا شیرازی، با یک نظر، از ابتدا تا جایی که با کاغذ آبیرنگ پوشیده و مخفی شده بود، را مرور کرد، که در آن هنگام، عباسافندی به افراد گفت «بخشی از این مکتوب، به دلیل خاصی پوشیده و مخفی است، زیرا زمان، اجازه انتشار کامل آن را نمیدهد.» در بعدازظهر همان روز، مجدالدینافندی، بهدستور عباسافندی، مجدداً آن را در مقام الله، محل قبر بهاءالله، در جمع گروه اغصان (پسران بهاءالله)، افنان (بستگان باب)، مهاجرین (تبعیدیها)، مجاورین (بهائیان ساکن عکا) و مسافرین (دیدار کنندگان از اماکن بهائی)، تا همان جایی که قبلاً اشاره کردم، قرائت کرد.» (اریک استتسون، تاریخ پنهان بهائیان، ص۲۵۷ و نیز در فصل۲۳ کتاب:Edward G. Browne, Materials for the Study of the Babi Religon, Cambridge University Press, 1918).
محروم کردن برادران از دریافت مستمری
«در چهارمین سال پس از فوت حضرت محبوب (حدود ۱۸۹۶) طرفداران عبدالبهاء، به درخواست او، در محل سکونت و در حضور او، جلسهای تشکیل دادند و به شور و مشورت پرداختند و به این نتیجه رسیدند که پرداختی به بیت مقدس (عائلۀ بهاءالله) بابت مایحتاج زندگی آنها، بههیچوجه درست نیست؛ لذا عبدالبهاء پرداخت آن را کاملاً قطع و متوقف کرد. بهاینترتیب، آنها مجبور شدند برای گذراندن زندگی خود از دیگران قرض کنند، زیرا از امکانات مالی خود محروم گردیدند. اقدام عبدالبهاء غلط و نادرست بود، زیرا مبالغ و وجوهی که از کشورهای مختلف به او میرسید، دارایی شخصی و خصوصی او نبود، بلکه به همۀ عائله و بیت بهاءالله تعلق داشت.» (اریک استتسون، تاریخ پنهان بهائیان، ترجمه حمید فرناق، ص۲۶۵-۲۶۶).
در اینجا نیز رفتاری مخالف وصیت نامۀ بهاءالله را مشاهده میکنیم. خانوادۀ بهاءالله که اینقدر نسبت به آنها سفارش کرده بود، عبدالبهاء با آنان چنین رفتار کرد و برادرش محمدعلی را، که بهعنوان جانشین دوم معرفی شده بود، چنان در مضیقه قرار داد که برای گذران زندگی محتاج قرض شد. آیا این همان محبتی بود که بهاءالله خواسته بود پس از او نسبت به خانوادهاش رعایت شود؟ آیا این عبودیت عبدالبهاء و سرسپردگی به سخنان پدرش بود؟
تلاش برای ربودن بیوۀ ضیاءالله
ضیاءالله یکی دیگر از فرزندان بهاءالله بود. رفتار عبدالبهاء با همسر بیوۀ او نیز تأثرانگیز است.
«ضیاءالله همسری داشت (ثریا خانم) که والدین و برادرانش طرفدار عباسافندی شدند. او آنها را به حضور خود فراخواند و اظهار تمایل کرد که ثریا خانم را بهسمت او متمایل کنند، ولی ازآنجا که او، پس از فوت شوهرش، تصمیم گرفت به شوهر وفادار بماند (و با یاد او روزگار بگذراند) و در خدمت مادرشوهرش [یعنی مهدعلیا، بیوۀ بهاءالله] باشد، لذا همچنان با مشارالیها در قصر بهجی ماند. عباسافندی والدین و برادران او را به قصر بهجی فرستاد. آنها زنی از طرفداران عبدالبهاء را به نزد نامادری عبدالبهاء فرستادند و از او طلب گفتوگو با ثریا ــ بیوۀ ضیاءالله افندی ــ را در قصر کردند که این اجازه به او داده شد. آن زن، همراه با والدین و یکی از برادران ثریا، به قصر بهجی آمد. آنها با او شروع به صحبت و گفتوگو کردند و دربارۀ شرایط زندگیاش از او پرسیدند و با او ابراز همدردی نمودند.
همینطورکه به طرف دروازه قصر قدم میزدند؛ در آنجا با کمک والدین و برادر، بهزور ثریا را از آنجا خارج کردند و درحالیکه دستها و پاهای او را گرفته بودند، او را به نقطهای که کالسکه را آماده نگه داشته بودند، منتقل کردند و سپس از آن محل دور کردند. منیره خانم، همسر عباسافندی، شخصاً برای نظارت و رهبری عملیات فوق حاضر بود؛ درحالیکه برخی از بستگان و اطرافیان هم در عمل ربایش ثریا، به پدر و مادرش کمک میکردند، در این حال، ثریا خانم، پا برهنه و سربرهنه، با اضطراب فریاد میزد و کمک میطلبید و تکرار میکرد: «یا بهاءالله کمکم کن! آنها دارند مرا به زور میبرند!».
این جریان زمانی اتفاق افتاد که محمدعلی افندی و بدیعاللهافندی حضور نداشتند و هیچکس، جز خادمالله و چند تن از وحدتگرایان آنجا نبودند. نویسندۀ این تاریخ و برخی دیگر از اصحاب درحال رفتن به قصر برای زیارت بودیم و درست زمانی که ثریا فریادهای کمک خواهی میزد، به آنجا رسیدیم. سریعاً ما و خادم به آن نقطه رفتیم و مشارالیها را از دست آنان نجات دادیم.
هنگامیکه عباسافندی مشاهده کرد اقدامش ناکام مانده و نقشهاش شکست خورده و توفیقی بهدست نیاورده، به بعضی از طرفدارانش دستور داد تا شرحی بنویسند و موضوع را کاملاً وارونه جلوه دهند. سپس آن را به امضای پدر نابکار و بدکردار بیوۀ ضیاءالله رساند و به مصر، برای حاجی میرزاحسن خراسانی، فرستاد تا چاپ شود و در مناطق مختلف انتشار یابد.» (اریک استتسون، تاریخ پنهان بهائیان، ترجمه حمید فرناق، ص ۲۶۷).
عبدالبهاء و نگه نداشتن حرمت معتمدان پدر
میرزا آقاجان خادمالله
میرزاآقاجان کاشی، ملقب به خادمالله، حدود ۴۰ سال کاتب بهاءالله بود، ولی به دلیل دفاع از لوح عهدی، از طرف عبدالبهاء ناقض معرفی شد. قضاوت یکی از نویسندگان بهائی نسبت به او در زیر آمده است:
«او مدت تقریباً چهل سال افتخار تقرب آستان مبارک و ارتباط با ظهور الهی را داشت و در تمام دوران رسالت حضرت بهاءالله بهعنوان کاتب آن حضرت با سعی و پشتکار کامل در تمام مدت شبانه روز به خدمت، قائم بود. این شخص با وجود احراز چنین افتخار عظیم، بالأخره به مولای خود خیانت ورزید و بیوفایی نمود؛ یعنی پس از صعود بهاءالله علیه حضرت عبدالبهاء بر مرکز میثاق آن حضرت قیام کرد و با مرکز نقض همدست و همداستان شد. در احیان نزول وحی بر حضرت بهاءالله، خواه در بیت محقر بغداد یا در سرمای شدید ادرنه، چه حین عبور از دریا، چه هنگام سفر بر سطح غبرا، در زندان تنگ عکا یا در قصر وسیع بهجی، میرزا آقاجان با مقداری کاغذ با یک دوات و با دستهای قلم نی آماده بود تا بیاناتی را که از لسان مبارک صادر میشد یادداشت کند…» (طاهرزاده، ادیب، نفخات ظهور بهاءالله، ترجمه باهر فرقانی، ۱۵۵ بدیع، ۱۹۹۸ میلادی، کانادا، ج۱، ص۳۳).
اینک سفارشهای بهاءالله درمورد او و رفتار ناشایست عبدالبهاء را با آقاجان از زبان فضلالله صبحی[۴] بررسی میکنیم.
«میرزاآقاجان در کنار حسینعلی بهاء جایگاه ویژه ای پیدا کرده بود، طوری که او را محرم حرم و کلیددار و کارگزار امور کرده بود. میرزا آقاجان فوقالتصور مورد توجه بهاء بوده و الواح عدیده در حق او صادر کرده و کمال عنایت را دربارۀ او مبذول داشته چنانکه در لوح «یا مبدع کل بدیع» در حق او گفته بود: «و بعد الاغصان قد قدر لعبد الحاضر لدی العرش مقاماً رفیع».
و هم در لوح دیگر خطاب به او میفرماید «ای عبد حاضر لدی العرش حمد کن محبوب عالمین را که به لقاءالله در لیالی و ایام فائزی و به خدمتش مشغول، به حبل قناعت متمسک شو، چنان ملاحظه میشوی که اگر الواح ابداع به طراز قلم مالک اختراع مزین شود، تو به هل من مزید ناطقی. این ایام به هر سمتی توجه میشود قلم و لوحی خادم معین نموده که شدید به قلم قدم مزین شود. نزدیک به آن رسیده که خامه و مداد به مالک ایجاد عرض حال و احوال معروض دارد: زد یا الهی فیه عشقک و حبک سبحان من خلقه و ایده و جعله خادم جماله و معاشر نفسه بین العالمین و هم در کتاب عهد (وصیتنامۀ بهاء) پاداش خدمت چهلسالهاش جزو افنان محسوب شده و توصیهاش به عبدالبهاء گشته و افنان منسوبین سید بابند که بعد از اغصان (پسران بها) مقدم بر همه میباشند (صبحی، خاطرات و انحطاط سقوط، ص۱۵۱).
خادم آن قدر به بهاءالله و خانوادۀ او نزدیک بود که محمدعلی در زندگینامۀ خود مینویسد:
«هنگامی که شمس وجود در اقیانوس عدم فرو رفت [یعنی بهاءالله از دنیا رفت] غصن اعظم، من و میرزامجدالدین به کفن و دفن او پرداختیم و خادم به ما کمک میکرد.»
خادمالله در مقابل مخفی کردن وصیتنامه بهاءالله توسط عبدالبهاء مدتها سکوت کرد، اما سرانجام اعتراض خود را بیان کرد. ماجرا را از زبان محمدجواد قزوینی بشنویم:
“در پنجمین سال (پس از فوت بهاءالله)، در روز ۲۶ ذیالحجه ۱۳۱۴ هجری (۲۸ مه ۱۸۹۷) خادمالله، همۀ اصحاب را به مقامالله، در بهجی، دعوت کرد. در آنجا، پس از صرف ناهار و نوشیدن چای تا هنگام عصر، خادمالله قیام نمود و خطاب به مردم چنین گفت:
«این عبد، در تمام این مدت سکوت اختیار کردم و لب نگشودم و کلمهای نگفتم که مبادا سبب اختلاف در امرالله شوم. حال میبینم که وجود و سکوت من منبع و مصدر اختلاف شده و میگویند شاهد اصلی بر تأیید و تصدیق اوضاع فعلی، سکوت من است. بنابراین، من به شما میگویم که اعمال و رفتار و گفتار و کلماتی که ازسوی عباسافندی و گروه او صادر شده است، همگی برخلاف اراده و اوامر خداوند [منظور بهاءالله] و در تعارض با اوامر مذکور در نصوص مقدسۀ ایشان است. عهدومیثاق مذکور در آثار مقدسه صرفاً مربوط به ظهور قبلی و بعد از این است، ولی عباسافندی آنها را نسبت به خود تأویل نموده و شما هم آن را پذیرفتهاید، درحالیکه دچار اشتباه بزرگی شدهاید».
کلام در این مطالب بود که یکی از طرفداران عباسافندی (سیدهادی افنان) برخاست و رفت و مفاد گفتار خادمالله را به او اطلاع داد، که به ناگاه او در صحنه حاضر گشت و هنگامۀ غریبی برپا شد. عبدالبهاء با دست خود گریبان جناب خادمالله را گرفت و پا برهنه و سربرهنه کشیدند و بردند؛ درحالیکه طرفداران عباسافندی بر سر و روی او میکوفتند. او با صدای بلند به آنها خطاب کرد: «بدون شک، اینک شما در جوار مقامالله هستید و من آیات فرقانی بر شما میخوانم، که بهوسیله آن حق از باطل و مؤمن از مشرک متمایز میگردد.» ولی هیچیک از آنها گوشش به حرفهای او بدهکار نبود. او را با سختی زدند و کشانکشان به مقامالله بردند و در آنجا خود عباسافندی، با دست خود، سیلی دردناکی بر صورت او کوبید. بهدستور عباسافندی، از قرب روضۀ مبارکه، به این حالت او را بردند و درون طویلهای زندانی کردند و پس از آن همۀ نوشتهها و نامههایش را از او گرفتند، سپس شروع به نکوهش و سرزنش و تقبیح او کردند و او را هرزه، ملحد، هوچی، منافق و شرور نامیدند، علیرغم آنکه از قلم حضرت بهاءالله توصیههایی دربارۀ او شده بود و ازجمله در کتاب وصیتنامۀ خود و همچنین در سایر نوشتههایش، به افتخار جناب خادم مطالبی نوشته بود و حتی در یکی از الواحش، بهنفسه، مینویسد: “و پس از اغصان (پسران بهاءالله) نسبت به خادم احترام نمایید، که در جایگاه رفیعی، در مقام عرش، ایستاده است.” بهطور خلاصه، پس از این حوادث، خادمالله در قصر بهجی و جوار [قبر] بهاءالله معتکف شد و اوقات خود را با محمدعلیافندی و عائله مولیالوری، علیه الابهی، و در خدمت کلمۀ مشترکه، آنگونه که در نصوص نگاشتهشده به دستخط مشهور است، صرف نمود.
پس از مدتی، یک روز صبح، برای گفتوگو و مشورت دربارۀ اوضاع جاری و اختلافات موجود، به منزل عبدالبهاء رفت. آنها در را به روی او بستند و از ورود او به منزل جلوگیری کردند. او حدود دو ساعت همانجا نشست و از عباسافندی و طرفدارانش تقاضا کرد تا هرآنچه از الواح و آثار، در اختیار و مالکیت دارند بیاورند تا با آنها براساس نصوص و بر طبق طرز فکر و عقیدۀ آنها بحث و گفتوگو کند تا مشخص شود که راه درست و غلط کدام است و اینکه معلوم شود کلمه و راه و عمل درست و مناسب چه باید باشد. ولی هیچیک از آنها گوششان بدهکار حرف او نبود. سرانجام عباسافندی دامادش، میرزا محسن افنان را به مرکز حکومتی فرستاد تا شکایت کند که خادمالله اسباب مزاحمت فراهم کرده است. برایناساس، فردی ازسوی حکومت آمد و خادم را به دفتر حکومت محلی برد. او را برای مدتی نگه داشتند و سپس رهایش کردند.
او همچنان به عبادت و ذکر حق و یاد خدا و ترویج وحدت مشغول بود تا آنکه مریض شد و به بستر بیماری افتاد. بیماری او ۱۵ روز طول کشید، تا آنکه در تاریخ ۲۹ محرم ۱۳۱۹ هجری (۱۷ مه ۱۹۰۱) دعوت مولایش را، در قصر بهجی لبیک گفت و با احترام بسیار در ابوعَتَبه به خاک سپرده شد. محمدعلیافندی و وحدتگرایان، همۀ امور مربوط به غسل و کفن و دفن او را بهجا آوردند.” (اریک استتسون، تاریخ پنهان بهائیان، ترجمه حمید فرناق، ص۲۶۸-۲۷۰).
خادمالله کتب و اسناد بسیاری از بهاءالله داشت که عبدالبهاء به شکل خاصی آنها را تصاحب کرد. جریان را محمدجواد قزوینی چنین نقل میکند:
«جناب خادم، در طول ایام حیات خویش، مکرر به احباء گفته بود که تمامی نوشتههای مقدسۀ متعلق به او باید به او باز گردد و پس از مرگش باید در «روضۀ مبارکه» نگهداری شود. لذا، پس از مرگ وی، یک روز محمدعلی، بدیعالله افندی و عدهای از وحدتگرایان، ازجمله اینجانب، به خانۀ مجاور روضۀ مبارکه رفته و آثار بهجامانده از جناب خادم را بررسی نمودیم. آنها شامل ۱۲ تصویر مقدسه و انبوهی از مکاتبات، منظم و غیرمنظم، مقداری اموال شخصی و تعدادی متن نوشتهشده توسط خادمالله، دربارۀ وحدت الهیه و عصمت عالیه بودند. آنها همه اینها را صورت برداری کردند و در سه بستۀ بزرگ قرار دادند و سربه مُهر کردند و به امانت، در منزل سیدعلی افندی [افنان]، داماد حضرت بهاءالله، سپردند، زیرا ایشان دارای تابعیت روسی بود (و لذا ازسوی حکومتهای ایران و ترک کسی نمیتوانست متعرض ایشان شود) و به این ترتیب از خطر تعرض و دستدرازی ظلمه محافظت میشد.
اخیراً آشکار گردید که عباسافندی در ماه صفرسال ۱۳۲۶ هجری (مارس ۱۹۰۸) رضایت ورقهعلیا و زوج مقدس و سیدعلی افنان را اخذ کرد و متعاقباً دامادش، میرزامحسن افنان و آقارضا شیرازی را شبانه، با کالسکۀ مخصوص خود به بهجی فرستاد تا آن سه بستۀ بزرگ سربهمُهر و امانت را، مخفیانه و بدون اطلاع کسی، برای او ببرند.
شک نیست که انجام این عمل بهصورت سرّی و در شب، دلیل روشنی است که این اقدامی خلاف قانون و موازین دینی و مدنی و نوعی دزدی و راهزنی بوده است. زیرا محمدعلی و همراهان وی این جعبههای سربهمُهر را در آنجا به امانت گذاشته بودند تا آخرین وصیتنامه و خواست جناب خادمالله را جامۀ عمل بپوشانند. حال عباسافندی به چه حقّی و با چه مجوّزی، با این روش، قصد تصاحب آنها را داشت؟ آیا این را نباید اقدامی خیانتآمیز از جانب او تلقی کرد؟» (همان، صص۲۷۰و۲۷۱).
در اینجا نیز مشاهده میشود عبدالبهاء وصیت پدر را بهدرستی انجام نداد و رفتار مناسبی با نزدیکان بهاءالله نداشت.
ابراهیم جرج خیرالله
ابراهیم جرج خیرالله (۱۱ نوامبر ۱۸۴۹- ۶ مارس ۱۹۲۶) اولین مبلّغ بهائی اعزامی به ایالات متحده امریکا بود که به تبلیغ بهائیت در آمریکا پرداخت و گروهی از آمریکاییها را بهائی کرد و اولین محافل بهائی را در آمریکا تشکیل داد (اریک استتسون، تاریخ پنهان بهائیان، ص۲۹۳). او یکی دیگر از کسانی بود که در زمان حیات بهاءالله مورد تأیید او بود و حتی به دریافت لوحی از جانب بهاءالله مفتخر گردید.
شوقی این مطلب را اینگونه بیان میکند:
” امّا نفسی که لوای امرالله را در خطّۀ امریک بلند نمود، دکتری بود از اهل سوریّه موسوم به ابراهیم خیرالله که هنگام اقامتش در قاهرۀ مصر به همّت حاجی عبدالکریم طهرانی به امر الهی اقبال کرده بود. مشارٌالیه در ایّام اخیر حیات مبارك حضرت بهاءالله به زیارت توقیعی از یراعۀ اطهر [قلم پاک] مفتخر گردید و در ماه دسامبر ١٨٩٢ میلادی با کسب اجازه از محضر انور حضرت عبدالبهاء به جانب امریک عزیمت و به شهر نیویورک وارد گردید و چند ماه پس از انعقاد کنگرۀ فوقالذّکر یعنی در تاریخ فوریه ١٨٩٤ محلّ اقامت خویش را به شیکاغو (٧) منتقل ساخت و با نهایت جدّیّت به تبلیغ و نشر مبادی این امر اعظم مشغول گردید و پس از انقضاء دو سنه شرح خدمات و موفّقیّتهایی را که در ابلاغ كلمةالله و ایقاظ نفوس نصیب او گشته بود به حضور مرکز میثاق معروض داشت و از لسان مبارک به القاب «پطرس بهاء» و «كلمبوس ثانی» و «فاتح امریک» ملقّب و مفتخر شد… ضمناً خیرالله کتابی به نام «باب الدّین» دربارۀ ظهور بدیع تألیف و در سال ١٨٩٧ به طبع و نشر آن مبادرت نمود.» (شوقی، قرن بدیع، ص۵۰۸).
جرج خیرالله در کتاب خود متن لوح بهاءالله را در تأیید خودش آورده است:
ترجمه: به ابراهیم که خدا او را تأیید کرد
یادی از مظلوم همیشگی به کسی که به یگانگی و یکتایی خداوند و به این که او اول و آخر و ظاهر و باطن است، اقرار کرده است. معبودی به جز او، یگانۀ یکتای با علم با حکمت نیست. همانا ما درخواست تو را شنیدیم و به تو پاسخ دادیم و تو را یاد کردیم با یادی که قلبها به وسیلۀ آن به تو جذب شوند. تو را و دوستانم را به خوبی و نیکی و به تقوا امر می کنیم و به آنچه که تو را به خداوند، پروردگارت و پروردگار جهانیان، نزدیک کند. بگو منزّهی تو ای خدا، ای معبود من، از تو میخواهم به پیامبرانت و برگزیدگانت و دوستانت که بر من از آسمان کرمت، عنایتی از نزدت و رحمتی از جانبت فرود آوری، و درهای هدیهها و نعمتهایت را به سمت صورت من بگشایی، همانا تو بسیار بخشنده، مهربان، اعطا کننده، کریم هستی. معبودی به جز تو بخشندۀ مهربان نیست.
اکنون از زبان خیرالله برخوردهایی را که عبدالبهاء با او داشت میبینیم:
«… قبل از سفر به عکّا، چندین بار از عبدالبهاء خواسته بودم برخی از گفتارهای بهاءالله را برای من بفرستد، تا من آنها را با درسها و جزوات تعلیمی خود مقایسه کنم و اگر اشتباهی در آنها هست، اصلاح نمایم، ولی هیچیک از درخواستهای من برآورده نشد. لذا وقتی در عکّا بودم مصرّانه از او خواستم تا برخی نوشتههای تعلیم بهاءالله را به من بدهد، ولی او وجود چنین نوشتههایی را کتمان کرد و گفت: «تمام نوشتهها از عکّا خارج شده، تا مسؤولان ترک و عثمانی نتوانند آنها را پیدا کنند و بهانۀ اذیت بهائیان قرار دهند». سپس من چند فصل از کتابم، «بهاءالله» را به زبان عربی ترجمه کردم، تا اگر اشکال و ایرادی وجود دارد، عبدالبهاء آنها را تصحیح کند. او آنها را تأیید کرد و در حضور بهائیان غربی و شرقی و اطرافیان خود از آن مطالب قدردانی و ستایش کرد.
یک روز خانم خیرالله و آقا و خانم گِتسینگر از من خواستند تا از عبدالبهاء بپرسم معنای سمبلیک عبارت «دو حیوان ناپاکی که اجازه یافتند سوار کشتی نوح شوند» چیست؟ پاسخ او این بود که آنها دو انسان مشرک بودند که فریبکارانه تظاهر به دینداری کردند و وارد جمع مؤمنین شدند. من به او گفتم «ازآنجاکه در این عبارت معنای سمبلیک کشتی، خود خداست و ازآنجاکه آنها نمیتوانستند خداوند را فریب دهند، لذا نه امکان ورود به کشتی را داشتند و نه چنین اجازهای به آنها داده میشد». سپس عبدالبهاء پرسید: درآنصورت تفسیر موضوع چگونه است؟ من گفتم آن دو حیوان ناپاک سمبل والدینی هستند که در این ظهور (دورۀ بهاءالله)، بهخاطر فرزندانی که ایمان خواهند آورد، خداوند آنها را موردلطف خود قرار خواهد داد. عبدالبهاء رو به آنها کرد و به من گفت که به آنها بگویم: «هر موضوع دو معنا دارد، یک معنای روحانی و یک معنای مادی. آنچه من به شما گفتم صحیح است؛ و آنچه هم که خیرالله توضیح داد درست و صحیح است!».
از آن پس، عباسافندی از پاسخ به تمام سؤالات من، که برای کسب اطلاعات و دانش بیشتر میپرسیدم، خودداری کرد… پس از بحث و گفتوگوهای طولانی، عبدالبهاء رو به من کرد و گفت: «منطق و استدلال شما خوب است، ولی نباید خدا را محدود کنی یا با پزشکان ایرانی مجادله و برخورد کنی!» من گفتم: «هرچه را که ما میشناسیم محدود است و دربارۀ علم ازلی خداوند، علمی که او نسبت به خود دارد، در این حالت، علم خدا محدود است!» او پاسخ داد: «این مطلب اشتباه است و شما نباید خدا را محدود کنی. بلکه بگو که خداوند مستقل و منزّه از مخلوقاتش است». من جواب دادم «آیا این جمله که خداوند مستقل از مخلوقات است یک نوع محدود کردن او نیست؟» رنگ عبدالبهاء پرید و سفید شد و چهرهاش را برای من عبوس کرد. سپس بلند شد و با خنده گفت: «ما وقت دیگری دربارۀ این موضوع گفتوگو خواهیم کرد». در اینجا اولین و آخرین بحث ما دربارۀ این موضوعات به پایان رسید… وقتی از خود عبدالبهاء سؤال میکردم، پاسخ او این بود که «باشد برای یک وقت مناسبتر!» من چندین بار دربارۀ کتابهایی که در زمان حیات، و با دستور بهاءالله، در بمبئی هندوستان، چاپ شده بود سؤال و درخواست کردم، ولی عباسافندی ادعا کرد که حتّی یک نسخه از آنها هم در عکّا پیدا نمیشود. سرانجام، من به هنگام برگشت به امریکا، در مصر آن کتابها را خریدم» (همان،ص۳۰۵ تا ۳۰۷).
نظر خیرالله نسبت به عبدالبهاء
ابراهیم خیرالله عبدالبهاء را «سیاستمداری قدرتمند و بدجنس و معجونی از دیپلماسی مکّارانه ترکی و رومی» توصیف میکند؛ استادِ بازی با احساسات، که با خواست و تمایل پیروانش برای داشتن یک معلم و رهبر مذهبی آگاه و فهیم، بازی کرد و از آنها وفاداری و تسلیم محض را خواستار شد و به آن دست یافت. دکتر خیرالله توضیح میدهد که چگونه ابتدا عبدالبهاء او را با دادن عناوین و ستایشهای فوقالعاده، فریفت و بهسوی خود جلب کرد؛ ولی پس از مدتی، هنگامی که او شروع به پرسش و بحث درباره عقاید و افکار عبدالبهاء کرد، او را از حلقه نزدیکان خود راند. … دکتر خیرالله، عبدالبهاء را به چربزبانی و تملّقگویی متهم میکند و با ارائه مثالهایی، مدعی میشود که شاهد فریبکاری و پشتهماندازی او برای تأثیرگذاری و جلبنظر و حمایت بهائیان بوده است (اریک استتسون، تاریخ پنهان بهائیان،ص۲۹۵).
خیرالله عبدالبهاء را موردانتقاد قرار میدهد که مدام بهائیان را تهدید میکند که اگر او را نافرمانی کنند به جهنم خواهند رفت. ابراهیم خیرالله در این سند دو اتهام بسیار جدی و خاص را بر عبدالبهاء وارد میکند: اولاً عبدالبهاء یکی از پیروانش را با مبالغ زیادی رشوه نزد دکتر خیرالله فرستاد، تا چنانچه او در آن شکاف و دستهبندی، بهسوی عبدالبهاء بازگردد، پول به او پرداخت شود. ثانیاً تعدادی از پیروان عبدالبهاء، پس از آنکه خیرالله پیشنهاد رشوه را نپذیرفت، او را تهدید به مرگ کردند (همان، ص۲۹۶).
او میگوید: «در سال ۱۸۹۰ بهائی شدم و در همان سال، ازسوی بهاءالله لوحی خطاب به من صادر شد که آن را در انتهای کتابم، بهاءالله، آوردهام… در اواخر ۱۸۹۴ و ابتدای ۱۸۹۵، تعداد قابل توجهی افراد روشنفکر و تحصیلکرده را بهائی کردم» (همان، صص۲۹۷و۲۹۸).
او ادامه میدهد: «روز پس از پیاده شدن در حیفا، من به همراه حسین ایرانی (فردی که برای شناسایی و پذیرش زائران در حیفا تعیین شده بود) به عکّا رفتم. عباسافندی، در اتاق پذیرایی، در طبقۀ دوم منزلش، به استقبال آمد و چنین داد سخن داد: ای محبوب، ای پتروس بهاء! ای کریستف کلمب ثانی! خوش آمدی! و مرا در آغوش کشید. سپس ما کنار هم، روی کاناپهای نشستیم و او سخن گفت و بسیار نسبت به من ابراز لطف و محبت کرد و از من خواست مهمان او در منزلش باشم، که من هم از این بابت از او تشکر کردم.
روز بعد یک افسر ترک بهائی به دیدن من آمد و بهجای کلاه غربی، یک کلاه فینۀ عربی روی سر من قرار داد و گفت: «عباسافندی این فینه را برای پتروس بهاء و کریستف کلمب ثانی و فاتح امریکا سفارش داده است!» لذا بهائیان حاضر، بهخاطر این تعریف و تمجیدها به من شادباش گفتند و این القاب را چندبار برای من تکرار کردند.
اولین باری که در عمارت بهجی، وارد اتاق «روضۀ بهاء» (جایی که بقایای بهاءالله ـ یعنی جسد وی ـ را در آنجا دفن کرده بودند) شدیم، عباسافندی به من گفت که تو اولین بهائی هستی که برای عبادت و مناجات وارد این اتاق شدهای؛ ولی پس از آن مشاهده کردم که دیگر بهائیان هم اجازه ورود و مناجات در آنجا را یافتهاند!
…او از درسها و کلاسهای من ستایش کرد و درست بودن آنها را به همراهان و پیروانش اعلام کرد و در نوشتههایش مرا «چوپان مردم خدا در امریکا» خطاب کرد. به همین ترتیب، اطرافیان او هم با من بسیار مهربان بودند؛ حتی بهیه خانم، خواهر وی، به نشانۀ تشکر و احترام من، کتاب مخصوص خود را به من هدیه کرد و آنرا هدیهای از جانب خود به «پتروس بهاء و فاتح امریک، که برای امر بهائی کاری کرده که سایر مبلغان ناتوان از انجام آن بودند» دانست. من هم صادقانه از او تشکر کردم و آن کتاب را کنار بقیۀ کالاهای ارزشمند قرار دادم» (همان، صص۳۰۳ و ۳۰۴).
شناخت او از عبدالبهاء چنین است: «عباسافندی سیاستمداری قدرتمند و بدجنس و معجونی از دیپلماسی مکارانه ترکی و رومی است. سیاستهایش با چنان مدیریت و مهارتی به اجرا گذاشته میشود که حتی باهوشترین پیروانش را هم به زانو در میآورد، افراد معمولی و سادۀ بهائی که دیگر قابل ذکر نیستند! او همۀ زائران را با محبت و دوستی میپذیرفت و افرادی از اطرافیان و طرفدارانش را در عکّا و حیفا دوروبر آنها میگماشت که هرجا میخواستند بروند، همراه آنها بروند و خاضعانه به آنها خدمت کنند و هیچگاه آنها را تنها نگذارند تا آنها به اتاق خواب و رختخواب بروند! سپس آنها میرفتند و تمام حوادث و رویدادهای روزانه را به او گزارش میدادند. این سیستم جاسوسی در تمام کشورهایی که بهائی وجود دارد، اجرا میشود. او بهائیان را از خواندن نوشتههای بهاءالله منع میکند تا نسبت به حقیقت تعالیم بهائی بیاطلاع بمانند… .
گفتارها و نوشتههای او احساسی و پر از اتهام علیه برادرش، محمدعلیافندی، غصن اکبر است. عبدالبهاء اظهار داشته که رنجها و آلامی که او از ناحیۀ دولت عثمانی (ترکیه) متحمل شده، همگی بر اثر توطئه این برادرش بوده است. به این ترتیب، او همدردی دیگران را برای خود جلب میکند و آنها را نسبت به برادرش بدبین میسازد، تا به دیدار محمدعلی نروند و از حقیقت آگاه نشوند.
او مقرراتی وضع کرد تا در همۀ کارها، اقدامات و مکاتبات پیروانش با یکدیگر دخالت کند. همیشه تلاش میکرد که آنها گروه گروه شوند و رودرروی یکدیگر قرار گیرند، تا همۀ آنها به نوعی به او مراجعه کنند و درخواست کمک نمایند.
بدترین کاری که او مرتکب شده این است که خود را بین بهائیان و خدا قرار داده و هرکه را که جرئت نافرمانی از فرامین او را بکند تهدید به جهنم و دوزخ کرده، بدین وسیله در قلب و فکر کوچک و سادۀ آنها ترسی ایجاد کرده، که بدترین دشمن انسانیت و بشریت است. همچنین او قصد دارد نوۀ دختریاش، شوقیافندی را آماده کند، تا پس از مرگش، جانشین وی شود. بدون تردید، همین اقدام، به تنهایی، اثبات میکند که او صلاحیت خود را از دست داده است؛ زیرا این کار نقض صریح آخرین وصیتنامه بهاءالله، در کتاب عهدی است، که در آن بنا بر امر خداوند حکیم، محمدعلی را، بهعنوان جانشین عبدالبهاء، تعیین کرده است.
یک روز عباسافندی، بدری بیک، افسر نظامی ترک را دعوت کرد که با او و زائران امریکایی شام بخورد. قبل از رفتن به اتاق غذاخوری، عباسافندی از دختر من، نبیهه، خواست که به امریکاییها بگوید اگر بدری بیک از آنها سؤال کرد آیا زبان فرانسوی بلدند تا با او صحبت کنند، آنها پاسخ منفی بدهند. وقتی سر میز غذا نشستیم، بدری بیک پرسید آیا هیچیک از خانمها میتوانند زبان فرانسوی صحبت کنند، زیرا او خودش نمیتواند به زبان انگلیسی صحبت کند. بنا بر خواست عباسافندی، آنها توان خود را انکار و پاسخ منفی دادند، درحالیکه چند نفر از آنها، از جمله خانم کروپر، از لندن و مادر وی، مرحوم خانم تورن بورگ و خانم آبِرسون، میتوانستند بهخوبی فرانسوی صحبت کنند. خداوند از دروغ بیزار است، علت آن هرچه باشد، درغگویی مجاز نیست.
یکبار، سر میز غذاخوری، عباسافندی شروع کرد به دو تا از خانمها، بعضی مطالب مهم از گذشتۀ زندگی آنها را بگوید. من ناگهان به یادم آمد که او قبلاً از طریق زائران امریکایی از آن مطالب مطلع گردیده بود؛ زیرا آقای گِتسینگر قبلاً فهرستی از آن مطالب و رویدادها را به انگلیسی به من داده بود، و من به تقاضای او (گِتسینگر) آن را به عربی ترجمه کرده بودم. سپس عباسافندی رو کرد به محترمترین خانم جلسه و با ژست پیشگویانه گفت، «پس از ده هزار سال، روزنامۀ پسر شما، همچون هدیهای ارزشمند، ازسوی یک پادشاه، برای پادشاه دیگری ارسال خواهد شد.» وقتی از سر میز بلند شدیم من آشکارا نارضایتی خود را از این اقدام نشان دادم، ولی او دستش را روی شانهام گذاشت و با خنده گفت: «این کار را بهجهتی انجام دادم که حکمت آن را درحالحاضر نمیتوانی درک کنی!».
دوباره، سر میز، آقای گِتسینگر از عباسافندی اجازه خواست تا عکس او را بگیرد. او پاسخ داد که فقط یکبار، زمانی که ۲۷ ساله بوده، در سال۱۸۶۷، در ادرنه، عکس او گرفته شده است و فقط یکبار دیگر عکسش انداخته میشود، وقتی که تاج پدر را روی سرش میگذارد و او را برای شهادت (کشتن) میبرند و هزاران گلوله به بدن او شلیک میشود. این سخنان باعث تأثر همگی ما شد و برخی نیز بهشدت گریه کردند. از آن تاریخ به بعد، مکرراً از او عکس گرفتند و پیشگویی او هرگز محقق نشد. … دو ماه پس از بازگشت به امریکا (در سال ۱۸۹۹) نامهای از عباسافندی، با دستخط خودش و با امضای خاص او (ع.ع.) دریافت کردم، که در آن پس از تقدیر و تمجید از من نوشته بود: «تو مرکز دایرۀ عشق و محبت به خداوند و محوری هستی که نفوس مؤمنین، برای ستایش و پرستش خداوند، گرد تو جمع میشوند». این نامه باعث شد تا مطمئن شوم که او فرد چاپلوس و تملقگویی بیش نیست! زیرا نامۀ او پاسخی به پرسش من دراینباره بود که چگونه و از چه طریق، فرد متمول و پولداری، میتواند برای او پول ارسال کند؟ در همان زمان، مطلع شدم که آقا و خانم گِتسینگر، که به فاصله کوتاهی پس از ما به امریکا بازگشتند، این مطلب را بین بهائیان منتشر میکردند که عباسافندی از من راضی نیست و تعالیم من غلط است، و اینکه آقای گِتسینگر بهعنوان رئیس گروه بهائیان امریکا منصوب شده و او ادعای خود را با ارائه اعتبارنامهای با امضای عباسافندی اثبات میکند… هفت ماه پس از بازگشت به امریکا و در جریان جلسهای که در معبد ماسونی شیکاگو داشتیم، من جدایی خود را از عبدالبهاء و پیوستن به برادرش محمدعلیافندی اعلام کردم. از کسانی هم که با من همنظر بودند خواستم تا به من به پیوندند. حدود ۳۰۰ نفر در شیکاگو، کینوشا و سایر مناطق، با من متحد شدند ولی اکثریت با عباسافندی باقی ماندند؛ زیرا امریکاییهای پولدار همچنان در حزب او بودند… چند ماه بعد، عباسافندی ابتدا حاجی عبدالکریم طهرانی را فرستاد تا مرا در گروه طرفداران وی نگهدارد؛ ولی او ـ حتی پس از آنکه قول داد تا مبلغ ۵۰۰۰۰ دلار، بهعنوان غرامت و جبران، از یک امریکایی ثروتمند دریافت خواهم کرد ـ نتوانست مرا متقاعد کند. سپس میرزا اسدالله، باجناق عباسافندی و میرزا حسن خراسانی اعزام شدند که یا مرا در گروه نگهدارند یا از سر راه بردارند! چند پیام تهدیدآمیز از عکّا برای من ارسال شد و ازسوی پلیس امریکا هم سه مأمور برای مراقبت و حفاظت من تعیین گردید. اسدالله، پدر دکتر امین فرید، به بهائیان امریکایی اعلام کرد که اگر من به نافرمانی از عبدالبهاء ادامه دهم بهزودی خواهم مرد و حتّی روز خاکسپاری مرا هم اعلام کرد. در همان روز موعود، من در شهر، یکی از بهائیان را ملاقات کردم و او از اینکه من هنوز زنده بودم، شگفت زده شد… آزارواذیتهای ناگوار، رنجها و اتهامات و تهمتهای ناروایی که پیروان عبدالبهاء و نمایندگان و فرستادگان او، به من وارد کردند، و از همه مهمتر، اتفاقات مهمی که پس از بازگشت من از عکّا روی داد، همه و همه، توسط دکتر فردریک اُ. پیز، تاریخنگار گروه بهائی در امریکا، ثبت و ضبط شده است» (همان، ص۳۰۷ تا ص۳۱۲).
ادعای مظهریت عبدالبهاء
بهاءالله بیان کرده که تا قبل از یک هزار سال هیچ ظهور و تجلی جدیدی اتفاق نخواهد افتاد و اگر قبل از اتمام دورۀ هزارساله، هرکس، در هرکجا، چنین ادعایی را مطرح سازد، یک مدعی دروغین است و باید او را تکذیب کرد. «مَن یَدعی امراً قبل اِتمامِ الف سنهً کاملهً انّه کذّاب مفترٍ… من یاَوّل هذه الایه او یُفَسّر بغیر ما نزّل فی الظاهر إنّه محروم مِن روحِ الله و رحمتِه التی سبقت العالمین .» (اقدس، ۳۷)
همچنین بهاءالله گفته است: «هرکس مدعی هرگونه مقام تجلّی و ظهور شود، بدون شک از گمراهان است، هرچند حق به جانب صحبت کند و بتواند جریان آب رودخانه را در اختیار بگیرد، صخرهها را خرد کند، باد را تحت اراده و تسخیر خود درآورد و به ابرها دستور بارش دهد!» (اریک استتسون، تاریخ پنهان بهائیان،ص۲۵۹).
دکتر خیرالله درباره عبدالبهاء میگوید که او «ادعای مظهریت کرد… با اشاره و کنایه و کلمات و عبارات مبهم و کلّیگویی.» (همان، ص۳۲۰).
نیز محمدجواد قزوینی میگوید: «عباسافندی، پس از آنکه قدرت و برتری یافت، بهطور آشکارا و صریح، جایگاه و مقامی برای خود ادعا کرد که بیشباهت به ویژگیهای خاص یک تجلی و مظهریت جدید نبود. حتی در امریکا بهطور آشکار و علنی مدعی شد مسیح و پسر خداست و در هند نیز خود را بهرام موعود خواند» (همان، ص۲۵۸).
دراینمورد برخی از هواداران عبدالبهاء هم با خیرالله همعقیده هستند، از جمله: «در غرب امریکا هیکل انور در کلیسای کانگر گیشن مدعو به ادای خطابه بودند. کشیش کلیسا در معرفی طلعت پیمان نطقی مشروح بیان داشت و از جمله عباراتش این بود که: … امشب پیغمبر خدا در کلیسا نطق میفرماید و شما به گوش خود میشنوید.
هیکل مبارک فردای آن شب چنین اظهار نظر فرمودند: … صبح وقتی… حکایت شب گذشته را بیان مینمودند که: کشیش گفت پیغمبر خدا در کلیسای خدا نطق مینماید. کسی تا نبیند قبول نمیکند… باور نمیکند که این بیان حقیقت است» (محمودی، هوشنگ یادداشتهایی درباره عبدالبهاء، ص۴۵۵ – بدایع الاثار، ج ۲ص۴۱).
درصورتیکه این موضوع درست باشد، نقض دیگری از وصیت نامۀ بهاءالله را شاهد هستیم، چرا که او عبدالبهاء را بهعنوان جانشین خود معرفی کرد، نه بهعنوان مظهر و پیامبری مستقل.
دیدگاه نویسندگان بهائی نسبت به عملکرد عبدالبهاء درمورد لوح عهدی
با اینکه عبدالبهاء با انتخاب نوۀ دختریاش، شوقی، وصیت بهاءالله را عمل نکرد و جانشینی بهاءالله پس از خود را به محمدعلی واگذار نکرد و اختلافات زیادی را بنا بهاد، همچنین با رفتارهایش نسبت به بعضی از بزرگان بهائی وحدت میان بهائیان را خدشهدار کرد، این اقدامات او را بسیاری از بهائیان نادیده گرفتهاند. در این بخش مدارکی از بهائیان که این موارد را ندیده یا نادیده انگاشتهاند و تأکید بر عبودیت عبدالبهاء و پیروی از دستورهای پدرش میکنند، ارائه شده است.
«… بدین ترتیب هنگامیکه وصیت نامة بهاءالله نُه روز بعد از رحلتش به جهان بالا، تلاوت گردید، هیچیک از اعضاء خانواده یا پیروان از تعیین عبدالبهاء بهعنوان جانشین حضرتش شگفتزده نشدند. عبدالبهاء با امانت و اخلاص تمام به برقراری پایههای وحدت و یگانگی میان گروه مؤمنان که در ایران، ترکیه، هند، جزیرهالعرب و مصر منتشر بودند پرداخت» (بدیع بشرویی، سهیل، عبدالبهاء عباس به یادبود صدمین سالگرد دیدار حضرتش از مصر ۱۹۱۰-۱۹۱۳- ترجمه ناهید اختری روحانی، نشر یاران۲۰۱۲، ص۲۷و۲۸).
یکی دیگر از نویسندگان درمورد انتخاب وصی عبدالبهاء مینویسد:
«روز دوشنبه ۲۸ نوامبر سال ۱۹۲۱ پیامآور فاجعهای دردناک بود که دوائر محلی و خارجی را به لرزه درآورد؛ عبدالبهاء در سنّ قریب به هفتادوهفتسالگی درگذشت… کسی که عملاً ندای پدر بزرگوارش را که فرمود:»به ریسمان عبودیت تمسک جوئید» به موقع اجرا گذارد و لقب «عبدالبهاء» را برای خود برگزید و شعار و آرمان زندگانی خویش را به همگان اینگونه اعلان فرمود: عبدالبهاء ردای عبودیت احبّای بهاء را بر تن نموده و این موهبتی است بس بزرگ» (محمودی، هوشنگ، یادداشتهایی درمورد عبدالبهاء، ۱۳۰ بدیع، مؤسسه مطبوعات امری، ص ۴۴).
در همین راستا و در موضوع لقب «عبدالبهاء»، در کتب بهائی، تأکید زیادی بر عبودیت او نسبت به بهاءالله شده و میشود. از جمله: «عبودیت و محوّیت محضه، با همۀ القاب و مقامات شامخهای که از قلم مبارک حضرت بهاءالله در الواح منیعه نازل گردیده بود، مانند (غصنالله الاعظم)، (سرالله الاقوم القویم)… معذلک آن حضرت جز محویت و نیستی در آستان مقدس حضرت بهاءالله آرزویی نداشته و غیر از مقام عبودیت و رقّیت محضه مقامی نخواسته و فقط مقام عبدالبهاء را برای خود اختیار فرموده و مقامات و القاب دیگر را صرفاً از فضل و عنایت مبارک دانستند و به عموم یاران الهی توصیه و تأکید فرمودند که جز مقام عبودیت و بندگی صرفه محضه بدون تأویل مقامی به آن حضرت نسبت ندهند» (فیضی، محمدعلی، حیات حضرت عبدالبهاء حوادث دوره عهدومیثاق، صص۵۷ و ۵۸).
نمونهای دیگر از نوشتههای بهائیان درمورد وصیت عبدالبهاء را که کاملاً ناقض عبودیت ایشان است، میبینیم:
«عبدالبهاء: زندگینامه کوتاه. از افق چنان اشراق تابانی بود که حسودان و کینهتوزان به سرکردگی میرزامحمدعلی برادر ناتنی عبدالبهاء به حرکت درآمدند تا آسمان را با ابرهای فتنه بپوشانند… در آن ساعات دهشتناک پُرتنش بود که عبدالبهاء وصیتنامه خویش را که دنباله و امتداد عهدومیثاق حضرت بهاءالله بود بنگاشت؛ سندی جاودانی که در آن جانشین خویش را تعیین و خطوط اساسی نظم اداری را توضیح و تشریح فرمود و نوید برقراری نظمی جهانی داد که حضرت بهاءالله مبادی و احکامش را تشریع نموده بود» (بدیع بشرویی، سهیل، عبدالبهاء عباس بیاد صدمین سالگرد دیدارش از مصر، ترجمه ناهید اختری روحانی، ۱۹۱۰-۱۹۱۳، ص ۲۸).
با توجه به ادعای خود عبدالبهاء مبنی بر عبودیت بهاءالله باز شاهد سرپیچی او از وصیت پدر هستیم و علیرغم ادعای عبودیت خود، بیتوجهی کامل نسبت به بندبند وصیت پدر انجام داد.
راهحل رفع اختلاف
اگر اختلافی در بین بهائیان ایجاد شود، بهاءالله برای حل موارد اختلاف، در کتاب اقدس راهی را پیشنهاد کرده است:
«اذا اختلفتم فی امر فارجعوه الی اللّه مادامت الشّمس مشرقة من افق هذه السّمآء و اذا غربت ارجعوا الی ما نزّل من عنده انّه لیکفی العالمین: اگر درباره هر مطلبی اختلاف دارید، مادام که خورشید اشراق او از افق این آسمان نورافشانی میکند (در زمان حیات بهاءالله) آن اختلاف را برای روشن شدن، به خداوند عرضه کنید؛ ولی پس از غروب این خورشید، اختلافات را بر کلام او عرضه کنید، که برای جهانیان کافی و وافی است» (بهاءالله کتاب اقدس ص۵۰،آیه۵۴).
در این مقاله موارد مختلفی را از اختلافات عبدالبهاء با دیگران مشاهده کردیم. بهنظر میرسد کافی بود عبدالبهاء در اینگونه موارد، به حرف پدر خود عمل میکرد و آن را حل میکرد. با اینحال، دراینمورد هم به حرف پدر گوش نمیدهد و خودسرانه عمل میکند و به آثار پدر خود مراجعه نمیکند.
نتیجهگیری
در این مقاله وصیت بهاءالله و اجرای آن بهوسیله عبدالبهاء بررسی شد. با همۀ تأکید بهاءالله در ایجاد محبت و دوستی بین خانواده و خویشان خود و تعیین وصی اول و دوم خود، عباس و محمدعلی، اما عبدالبهاء به آنها عمل نکرد. علیرغم وصیت مکتوب بهاءالله بر جانشینی محمدعلی، عبدالبهاء در الواح وصایا نوۀ دختری خود شوقی را جانشین خود اعلام کرد. عبدالبهاء به سفارشهای دیگر پدر در مورد معتمدانش هم توجهی نکرد و باعث اختلاف و دشمنی در میان خانواده شد. با اینکه بهاءالله پیشبینی کرده بود تا هزار سال دیگر از مظهریت خبری نیست، او ادعای مظهریت بعد از بهاءالله را کرد؛ در نتیجه با همۀ ادعای عبودیتش، در سیرۀ او شاهد عبودیت او نیستیم.
[۱]. افنان لقب خویشاوندان باب و اغصان لقب خویشاوندان بهاءالله است.
[۲] . عبدالبهاء فقط شأن تبیین دارد و نه تشریع، درحالیکه ایجاد سلسله ولی امرالله تشریع جدیدی در این آیین است.
[۳]. در یک خانوادۀ سرشناس بابی متولد شد. در جوانی به بهائیت گروید و بهاءالله نام سمندر و لقب اسمالله الجُد یا اسم الجُد را به وی اعطاء کرد. او که از مبلغان برجستۀ بهائی بود، ازسوی بهائیان، بهعنوان یکی از نوزده حواری (نزدیکان خاص) بهاءالله شناخته شده است.
[۴]. فضلالله مهتدی ملقب به صبحی از بهائیان سرشناس بود که نسبتی خانوادگی نیز با بهاءالله داشت. او مدت قابلتوجهی کاتب عبدالبهاء بود. اما در زمانی که نزد او بود، شک و تردیدهایی برایش پدید آمد. پس از آن عبدالبهاء او را به بهانه تبلیغ از آنجا دور کرد. زمانی که عبدالبهاء فوت شد و خبر شنیدن جانشینی شوقی را شنید، با توجه به شناختی که از او داشت، بسیار متعجب شد و در نهایت از آیین بهائی بازگشت. او دو کتاب در این زمینه نوشته است: کتاب صبحی و پیام پدر. برای آشنایی بیشتر با او و دلائل بازگشت او از آیین بهائی میتوان به این دو کتاب مراجعه نمود.