عباس امانت؛ تاریخ نگاری با فوران کینه های تاریخی!

0 3,550

عباس امانت و تاریخ نگاری در مورد امیر کبیر

از مدت‌ها پیش مطلع بودم که کتاب دکتر عباس امانت با عنوان «قبله عالم: ناصرالدین‌شاه و پادشاهی ایران» به فارسی ترجمه شده و در دست انتشار است. متن انگلیسی این کتاب را در سال۱۹۹۷ انتشارات میج (Mage Publishers) منتشر کرده بود. مهندس امانت در این کتاب به تخریب چهره تاریخی میرزا تقی خان امیرکبیر دست زده است. همان زمان مصمم شدم که پس از انتشار ترجمه فارسی کتاب، نقدی بر آن منتشر کنم با عنوان «انتقام بهائیان از امیرکبیر». متأسفانه، در هفت هشت ماهی که از انتشار ترجمه فارسی کتاب فوق می‌گذرد این امکان برایم فراهم نشد. در این مدت با تأسف شاهد بودم که کسانی به لانسه کردن کتاب فوق مشغول‌اند در حدی که تمجید از این کتاب حتی به برنامه‌های سیمای جمهوری اسلامی ایران نیز راه یافت. مشهود بود که شبکه پنهان بهائیان در داخل ایران در قبال کتاب امانت همان رویه تبلیغاتی را دنبال می‌کنند که پیش‌تر در مورد کتاب عباس میلانی (زندگینامه هویدا) پیش گرفته بودند.

دیروز، با خشنودی، دیدم که پژوهشگری منصف نقدی مستند بر کتاب عباس امانت نگاشته در پاسخ به تمجید پیشین روزنامه شرق، که این کتاب را «شاهکار تاریخی و ادبی» و «راز زدایی از اسطوره امیرکبیر» توصیف کرده بود. این معرفی در روزنامه شرق منتشر شده و در وبگاه این روزنامه در دسترس است. نویسنده محترم و مطلع نقد فوق را نمی‌شناسم ولی خوشحالم که نویسنده دیگری به جز من به این نقد دست زد و نقد ایشان با همان عنوانی چاپ شد که آرزویم بود: «تاریخ نگاری یا فوران کینه‌های تاریخی؟»

عباس امانت با محوریت تشکیلات بهائی

دکتر عباس امانت بهائی و برادرش، مهندس حسین امانت، از اعضای مؤثر جامعه بهائی آمریکای شمالی (ایالات متحده آمریکا و کانادا) به‌ شمار می‌روند. ایشان در این تاریخ نگاری و نوشتن کتاب، تعصب بهائی خود را به حد کمال رسانیده است. اخلاقی که در آموزه های بهائیان توسط عباس افندی  از آن نهی شده است!

می‌دانیم که امیرکبیر در قلع‌ و‌ قمع فتنه بابیه و سرکوب شورش‌هایی که این فرقه در سراسر ایران پدید آورد نقش به‌سزایی داشت و به همین دلیل هماره آماج کینه مورخین بهائی بوده است؛ ولی تاکنون هیچ یک از آنان جسارت تخریب صریح شخصیت تاریخی امیرکبیر را نداشتند.

عباس امانت به یک خانواده یهودی مقیم کاشان تعلق دارد که طبق رویه بسیاری از یهودیان کاشان و همدان در دوره متأخر قاجاریه ابتدا جدیدالاسلام و سپس بابی و بعد بهائی شدند و با حمایت‌های مالی و سیاسی خود گسترش بابی‌گری و بهائی‌گری را سبب شدند. در مقاله «جستارهایی از تاریخ بهائی‌گری در ایران» در این باره به تفصیل گفته ‎ام و اگر عمری بود در آینده نتایج پژوهش مفصل خود را در این زمینه تمام و کمال منتشر خواهم کرد.

عباس امانت در سال ۱۹۸۱ دکترای تاریخ خود را از دانشگاه آکسفورد اخذ کرد و سپس در دانشگاه ییل به تدریس پرداخت. اوّلین کتاب او، که پایان‌نامه دکترایش است، «رستاخیز و نوآوری: تکوین جنبش بابی در ایران» نام دارد و دوّمین کتاب او همین «قبله عالم» است.

مهندس حسین امانت، برادر دکتر عباس امانت، فارغ‌التحصیل رشته معماری از دانشگاه تهران است. او هنوز معماری جوان بود که با حمایت شبکه مقتدر بهائی ایران احداث بنای میدان شهیاد (میدان آزادی کنونی) را برنده شد و سپس ساخت «بیت‌العدل» (مرکز جهانی بهائیان در حیفا- اسرائیل) را آغاز کرد. او این بنا را با ۳۷۵ میلیون دلار بودجه به همراه آرشیتکت بهائی دیگر، فریبرز صهبا، به پایان برد. حسین امانت و فریبرز صهبا مقیم ونکوئر کانادا هستند و از سران جامعه بسیار منسجم ۳۰ هزار نفری بهائیان کانادا به‌شمار می‌روند.

عباس امانت دارای پیوندهای عمیق با چهره‌های سرشناس وابسته به لابی مقتدر صهیونیستی و نومحافظه‌کاران ایالات متحده آمریکاست و هم‌اکنون در حوزه مطالعات خاورمیانه و ایران در دانشگاه‌های آمریکا از اقتدار فراوان برخوردار است. میزان اقتدار لابی بهائی- یهودی حاکم بر حوزه مطالعات ایرانی در ایالات متحده آمریکا و کانادا در حدی است که در موارد فراوان استخدام یا اخراج غیرمستقیم اساتید ایرانی مقیم آمریکا، جذب و بورسیه کردن دانشجویان ایرانی، سیاست‌گذاری برای تشکیل همایش‌ها و دعوت از دانشگاهیان و پژوهشگران ایرانی برای شرکت در این همایش‌ها و در موارد خاص تهیه مدرک تحصیلات عالیه برای این یا آن فرد، با نظر آن صورت می‌گیرد. به دلیل برخورداری از این اهرم‌های پرجاذبه، در دهه گذشته، لابی فوق بر فضای فرهنگی و حتی سیاسی ایران مؤثر بوده است. این «راز سر به مهری» است که مطلعین به دلیل هراس از شبکه مافیایی فوق جرئت بیان آن را ندارند.

انعکاس شخصیت عباس امانت بهائی در ایران

1-تایید مغرضانه دانشگاهیان

پس از انتشار یادداشت قبلی‌ام درباره دکتر عباس امانت و کتاب «قبله عالم» او با بعضی از دوستان گفتگو کردم. مسائلی مطرح شد که بد نیست عمومی شود. دوستی از فقر فرهنگی «خودمان» می‌گفت که سبب می‌شود به‌ناگاه امثال دکتر امانت برایمان «مرجع» و بالاتر از آن «بت» شوند. دکتر امانت دو سه سالی است که به ایران می‌آید و در هر سفر مورد تکریم فراوان قرار می‌گیرد. دوستی در جلسه دیدار او از یکی دو دانشگاه اصلی کشور حضور داشت. از «خضوع» بعضی‌ها سخن گفت و چاپلوسی‌ها و دریوزگی برخی مقامات دانشگاهی و دولتی در برابر او؛ با انگیزه دریافت بورسیه از دانشگاه‌های آمریکا و انگلیس یا شرکت در اجلاس‌های بین‌المللی. زیاد حیرت نکردم زیرا خود شاهد این‌گونه برخوردها بوده و رنج برده ام.

2-نقد تاریخی فریدون آدمیت

زمانی که نقد دیدگاه‌های آرامش دوستدار را نوشتم، فریدون آدمیت مرا شماتت کرد که چرا به او ملایم برخورد کرده‌ام. او گفت: «کسی که می‌گوید بهاءالله در زمره پیامبران بزرگ است و نام او را در کنار موسی و عیسی و زرتشت و محمد می‌آورد نمی‌تواند ادعا کند که من نماینده تفکر عقلی هستم؛ شارلاتانی است که می‌خواهد مردم را تحمیق کند.»

فریدون آدمیت نیز چون من به دلیل نقد عملکرد فرقه بهائی در تحولات تاریخ معاصر ایران بارها مورد حملات شدید قرار گرفته است. بخش مهمی از فشارهایی که بر آدمیت تحمیل شده در واقع «انتقام» پنهان یا آشکار بهائیان از او بوده است. آدمیت در اوج اقتدار بهائیان، در دوران دولت‌ امیرعباس هویدا، در آثارش بارها علیه این کانون نوشت. مواضع آدمیت و من علیه بهائیان نه به دلیل دشمنی با یک «فرقه شبه دینی» بلکه به دلیل شناخت ژرف و مستند از ماهیت ضد ایرانی و عملکرد تاریخی گردانندگان این فرقه است.

به یادداشت‌هایم نگاه کردم. یادداشتی دیدم که در آن دیدار پنجشنبه ۱۴ دی ۱۳۷۴ با آدمیت را ثبت کرده‌ام. قبلاً مقاله «دین و دولت در اندیشه سیاسی» (نقد دیدگاه‌های آرامش دوستدار) را به او داده بودم برای مطالعه. در این دیدار آدمیت یک ساعت و نیم سخن گفت و از مقاله فوق شروع کرد که با علاقه آن را خوانده بود. آدمیت گفت:

نثر آرامش دوستدار، برخلاف نوشته شما، نثر چندان زیبایی نیست. اصولاً کسانی که دین‌سازند، مثل کسروی، نثر خاصی دارند. دوستدار نیز درواقع دین‌ساز است و از نثر خاص خود استفاده می‌کند. او مغلطه کرده است. کسی که می‌گوید بهاءالله در زمره پیامبران بزرگ است و نام او را در کنار موسی و عیسی و زرتشت و محمد می‌آورد نمی‌تواند ادعا کند که من نماینده تفکر عقلی هستم؛ شارلاتانی است که می‌خواهد مردم را تحمیق کند. بنابراین، خود دوستدار مصداق بارز دین‌خویی است.

آدمیت به زیرنویس خود در کتاب امیرکبیر و ایران ارجاع داد درباره حسن بالیوزی و گفت:

بالیوزی شخصاً مرد خوبی بود ولی از مریدان سفت و سخت بهاءالله بود و در کتاب خود بهاء را در ردیف زرتشت و بودا و موسی و عیسی و محمد مطرح کرد و من علیه او مطلبی نوشتم. تفکر آرامش دوستدار نیز از این سنخ تفکر است. ولی بالیوزی نگفت که من نماینده تفکر عقلی هستم. چنین آدمی غلط می‌کند که خود را نماینده اصالت عقل بخواند. زرنگی دوستدار در این است که می‌خواهد خود را منحصراً نماینده تفکر عقلی بخواند و این از خودپرستی او برمی‌خیزد یا از نادانی او.

تعصب عباس امانت به امیرکبیر در کتاب قبله عالم

دکتر عباس امانت، نويسنده کتاب فوق، از سران فرقه بهائيت در ايالات متحده آمريکاست و به عنوان بهائي متعصب شناخته مي‌شود. اين تعلق و بالاتر از آن «تعصب» ايشان مسئله پنهاني نيست.

عباس امانت با خصومت و عناد به اميرکبير برخورد کرده و کوشيده تا به دليل سرکوب شورشيان بابي و قتل علي‌محمد شيرازي (باب) از اميرکبير انتقام بگيرد. عباس امانت در کتاب فوق ميرزا تقي خان اميرکبير را، برخلاف آن‌چه در فرهنگ سياسي و تاريخ نگاري ايران رايج است، علاقمند يا وابسته به استعمار بريتانيا جلوه مي‌دهد و مستنداتي نيز براي اين ادعاي بزرگ ندارد. امانت مي‌ نويسد:

«اميرکبير پرورده حکومت تبريز بود و در آنجا آموخته بود که براي مهار زدن به بلندپروازي‌هاي خطرناک همسايه شمالي [روسيه] مي ‌بايد خواست‌هاي همسايه جنوبي [بريتانيا] را گردن نهاد. بنابراين جاي تعجب نيست که وزيرمختار بريتانيا که با اميرکبير ساليان زياد دوستي خصوصي  داشته است» مشعوف شود که صدراعظم جديد اهميت دوستي با بريتانيا را کاملاً بازشناخته و قول داده است که ارزش اين دوستي را پيوسته يادآور شاه شود.»

(عباس امانت، قبله عالم: ناصرالدين‌شاه قاجار و پادشاهي ايران، ترجمه حسن کامشاد، تهران: نشر کارنامه، 1383، صص 165-166)

اين‌گونه برخوردهاي مغرضانه ادامه مي‌يابد و سرانجام اميرکبير شخصيت زبوني جلوه‌گر مي‌شود که براي نجات جان خود درخواست پناهندگي از سفارت انگليس کرد. عباس امانت در کتاب خود «سندي» از آرشيو ملّي بريتانيا را نقل کرده که گويا نامه درخواست پناهندگي اميرکبير از دولت انگليس است در زماني که در معرض قتل قرار گرفته بود. در اين نامه، از زبان اميرکبير خطاب به جوستين شيل (وزيرمختار بريتانيا)، آمده است:

«آن جناب اغلب گفته‌اند که از جانب دولت انگليس خاصه دستور دارند ضعفا و ستمديدگان را معاضدت فرمايند. من امروزه در ايران احدي را نمي‌شناسم که از خود من ستمديده‌تر و بي‌کس‌تر باشد. اين مختصر را در دم آخر به شما مي‌نويسم: من بدون هيچ تقصيري نه فقط از مقام و منصب خود معزول بلکه ساعت به ساعت در معرض مخاطرات تازه مي‌باشم. افراد ذينفع که دور شاه حلقه زده‌اند به اين اکتفا ندارند که غضب همايوني تنها شامل حال من شود بلکه اولياي دربار را چنان بر ضد من برانگيخته‌اند که ديگر اميدي به جان خود و عائله و برادرم ندارم.

علي هذا، من و خويشان و برادرم خود را به دامن حمايت دولت بريتانيا مي‌اندازيم. اطمينان دارم که آن جناب به معاضدت اقدام مي‌کنند و طبق قواعد انسانيت و شرافت و به طرزي شايسته تاج‌وتخت بريتانياي کبير و شأن ملّت انگليس در حق من و خانواده و برادرم عمل خواهيد فرمود.فقدان هر گونه تقصير اينجانب از يادداشت رسمي وزير امور خارجه [بريتانيا] به وزير خارجه اين دربار مشهود است. ديگر توان نوشتن ندارم…»

(همان مأخذ، صص 228-229)

جالب است بدانیم عباس امانت کم‌ترين ترديدي در صحت انتساب اين نامه به اميرکبير نکرده است!!

آقای عباس امانت سند نامه امیرکبیر کجاست؟ 

سند مورد استناد ايشان يادداشتي است به خط و زبان انگليسي که ضميمه گزارش مورخ 22 نوامبر 1851 کلنل شيل به لندن است و به عنوان «ترجمه نامه» اميرکبير به وزارت خارجه بريتانيا ارسال شده. به عبارت ديگر، نامه‌اي به خط و امضاي اميرکبير در دست نيست. آيا مي‌توان به اين سادگي صحت و اصالت اين ادعا را پذيرفت و هيچ بحث و کاوشي درباره اصالت اين سند و صحت مطالب مندرج در آن نکرد؟ اصل نامه ادعايي اميرکبير به شيل چه شده است؟ چرا چنين سند بااهميتي را، برخلاف رويه رايج ديپلمات‌هاي انگليسي، شيل براي حفظ در بايگاهي وزارت امور خارجه بريتانيا به لندن ارسال نکرده است؟ به‌علاوه، کساني که با اسناد تاريخي کار کرده‌اند مي‌دانند که هر چه مأموران بريتانيا به لندن فرستاده‌اند الزاماً به عنوان «سند معتبر» شناخته نمي‌شود. هر کس با نثر منشيانه و محکم اميرکبير آشنايي داشته باشد، با مطالعه سطور فوق به روشني درمي‌يابد که نوشته فوق، نه در شکل نه در محتوا، از اميرکبير نيست هر قدر او را درمانده و شکسته فرض کنيم. بهرحال، تاکنون نويسندگاني بوده‌اند که اميرکبير را به دليل مبارزه با نفوذ استعمار بريتانيا هوادار روس‌ها مي‌دانستند ولي انتساب «انگلوفيلي» اميرکبير از ابداعات دکتر عباس امانت است.

گرایش انگوفیلی ابداعی از عباس امانت

نمونه ديگري را ذکر مي‌کنیم که هم نشانه سوءنيت دکتر عباس امانت و هم کم‌دانشي اوست:

امانت براي خراب کردن چهره تاريخي اميرکبير از «مجلس مشورتي» يک تصوير آرماني به دست مي‌دهد که اميرکبير مانع از تداوم فعاليت آن شد و به اين ترتيب ظهور نهادهاي دمکراتيک در ايران را تا انقلاب مشروطه به تأخير انداخت. وی مي‌نويسد:

«بر اثر اقدام بي‌درنگ اميرکبير ديگر کسي در ده سال آينده از «مشورت‌خانه» چيزي نشنيد و تحقق واقعي رؤياي به وجود آوردن يک مجلس مشورتي مؤثر مي‌بايست نيم قرن ديگر، يعني تا انقلاب مشروطه 1323- 1327 ق.، در بوته اجمال بماند. پيشوايان «مجلس جمهور» نافرجام نيز بي سروصدا از صفحات تمامي مکاتبات و تاريخچه‌ها ناپديد شدند.»

(همان مأخذ، ص 164)

عباس امانت مدعي است که «شايد» انديشه «مجلس مشورتي» در ايران به تأثير از کنت سارتيژ، وزيرمختار فرانسه، بوده؛ و براي اثبات مدعاي خود، باز بدون ارائه سند و مدرک، سارتيژ را نماينده جمهوري‌خواهان تندرو فرانسوي معرفي مي‌کند. امانت مي‌نويسد:

«انحلال مجلس امراي جمهور چه ‌بسا ناشي از برخوردي سياسي مابين اميرکبير و کنت دو سرتيژ، وزيرمختار فرانسه در تهران، نيز بود که بالاخره به قطع روابط دو کشور انجاميد ميرزا مسعود انصاري [وزير خارجه] به اميرکبير قبولانيد که مسئول اصلي القاي فکر مجلس مشورتي، و نيز فکر جمهوريت، به سياستمداران ايراني وزيرمختار فرانسه بوده است. اين در زماني بود که انقلاب 1848 اروپا را درنورديده بود و فرانسه همه جا نقش جمهوري‌خواهي تندرو را بازي مي‌کرد. اميرکبير حق داشت از وزيرمختار فرانسه و دولتش نگران باشد. جمهوري دوّم فرانسه در ماه ژانويه همان سال به حکومت پادشاهي لوئي فيليپ پايان داده و در ماه نوامبر قانون اساسي جديدي را به تصويب رسانده بود.»

 (همان مأخذ، صص 164-165)

بايد پرسيد: «انقلاب 1848 و جمهوري‌خواهي تندرو» چه ربطي به کنت سارتيژ و کانون‌هاي دسيسه‌گر و شياد مالي- سياسي فعال در ايران داشت که سارتيژ نماينده آن‌ها بود؟ کنت سارتيژ، که لقب «کنت» نشانه مقام اشرافي اوست، از سال 1841، پس از اتمام مأموريت کنت دوسرسي، وزيرمختار فرانسه در ايران شد. شروع و بخش عمده دوره فعاليت او در ايران در زمان لويي فيليپ اورلئان (پادشاه وقت فرانسه) است که حکومتش به «سلطنت بورژوازي» شهرت دارد و به عنوان فاسدترين حکومت تاريخ فرانسه شناخته مي‌شود. به عبارت ديگر، سارتيژ نماينده حکومت لويي فيليپ در تهران بود و ربطي به جمهوري‌خواهي و انقلاب 1848 نداشت. سارتيژ با محمد شاه و حاج ميرزا آقاسي نزديک‌ترين روابط را داشت تا سرانجام ميرزا تقي خان اميرکبير عذر او را خواست و سارتيژ در 22 مه 1849 ايران را ترک کرد.

امانت اين تحليل‌هاي سبک و کم‌مايه را ادامه مي‌دهد و شيوه برخورد اميرکبير به کنت سارتيژ و دولت وقت فرانسه را به دليل گرايش‌هاي «انگلوفيلي» اميرکبير مي‌داند. امانت مي‌نويسد:

«مي‌توان برخورد ضدفرانسوي اميرکبير را حمل بر اين هم کرد که وي شايق بود به قدرت‌هاي همسايه، به‌ويژه به بريتانيا، نشان دهد که وي برتري تخطي‌ناپذير آنان را در حوزه امور خارجي ايران به رسميت مي‌شناسد. قطع رابطه نهايي با فرانسه در 1850 ميلادي (1266 هـ. ق.) يکي از خبط‌هاي مسلم اميرکبير در زمينه سياست خارجي بود و اين خطا بدون آن‌که او بخواهد باعث افزايش رقابت روس و انگليس در ايران شد.»

(همان مأخذ، ص 165)

عباس امانت نمي‌داند که ميراث انقلاب فوريه 1848 فرانسه در فاصله زماني بسيار کوتاه، قريب به چهار ماه، مصادره شد. جمهوري‌خواهان تندرو، مانند لويي بلانکي و آرماند باربه، را قصاباني چون ژنرال کاونياک از صحنه سياست فرانسه حذف کردند و راه را براي صعود يک عضو سابق پليس ضد شورش انگلستان به‌نام لويي بناپارت به قدرت هموار نمودند. به اين ترتيب، وارث انقلاب 1848 فرانسه همان آريستوکراسي مالي بود که در زمان لويي فيليپ زمام فرانسه را تمام و کمال به دست داشت و از پيوند تنگاتنگ با شرکاي لندني خود برخوردار بود. به تعبير مارکس، جامعه فرانسه تنها لباس خود را از سلطنت به جمهوري تغيير داد. مي‌دانيم که لويي بناپارت، که ويکتور هوگو به تحقير او را «ناپلئون صغير» خواند، بزرگ‌ترين متحد اليگارشي لندن بود؛ در جنگ کريمه و در جنگ‏ دوّم ترياک عليه مردم چين و به‌سود سوداگران اروپايي و آمريکايي متحد لندن و در کنار پالمرستون بود. در دوران اوست که به سال 1860 نيروهاي فرانسوي، در کنار انگليسي‏ها و ارتش خصوصي قاچاقچيان ترياک، شهر پکن را اشغال کردند، کاخ تابستاني امپراتوران چين را به آتش کشيدند و هرچه را که به‌دستشان رسيد به تاراج بردند تا، به تعبير آلفرد کوبن، «برتري تمدن اروپايي را به اثبات رسانند.» در زمان لويي بناپارت بود که سرزمين مصر در ابعادي فراتر از گذشته به عرصه غارت‌گري سرمايه‏داران فرانسوي و انگليسي و شرکاي يهودي‏شان بدل شد. همين لويي بناپارت بود که اندکي پس از اميرکبير ميانجي ايران و انگليس در مسئله هرات شد، قرارداد ننگين پاريس (4 مارس 1857) را بر ايران تحميل کرد و به تعبير مرحوم خان ملک ساساني دين‌خود را به پالمرستون ادا نمود.

چنان‌که ملاحظه مي‌شود، ميزان آشنايي دکتر عباس امانت با تاريخ سده نوزدهم اروپا در حد يک مبتدي است. اين تأسف‌انگيز است که فردي پس از دريافت مدرک دکتري از دانشگاه آکسفورد، سال‌ها تدريس در دانشگاه ييل و رياست بر شوراي مطالعات خاورميانه اين دانشگاه چنين بي‌اطلاع باشد.     

نتیجه گیری

بهائیت جامعه‌ای به شدت طبقاتی است و روشن است که این موضع‌گیری به معنی دشمنی با این و آن بهائی معمولی یا فقیر نیست. چنین منشی غیرانسانی است. با این وجود، نه تنها سران فرقه بهائیت، که عناصر تشکیلاتی مانند عباس امانت از پیوندی عمیق با صهیونیسم برخوردارند و گردانندگان این تشکیلات منسجم در ایالات متحده آمریکا و کانادا از نزدیک‌ترین متحدان نومحافظه‌کار به‌شمار می‌روند.

زمانی به سوس وان الزن، سردبیر مجله معتبر روشنفکری Knack که برای مصاحبه با من به خانه‌ام آمده بود و درباره بهائیان پرسید، گفتم که بهائیت در ایران هر چند فرقه‌ای غیررسمی است ولی واقعاً بر بهائیان هیچ فشاری وارد نمی‌شود. آنان آزادند و دارای گورستان و محافل خودند. هیچ بهائی نیست که در طول سال‌های پس از انقلاب صرفاً به دلیل تعلق به بهائیت به زندان افتاده و محبوس یا اعدام شده باشد. و افزودم: آن‌چه هر روز درباره وضع بهائیان ایران در غرب تکرار می‌شود به دلیل پیوندهای استوار و نزدیک سران این فرقه است با نومحافظه‌کاران و لابی صهیونیستی در دولت‌های اروپای غربی که برای فشار بر ایران از کاه کوه می‌سازند.

نویسنده: عبدالله شهبازی

null

ارسال یک پاسخ

آدرس ایمیل شما منتشر نخواهد شد.

هفده − شانزده =