اختلاف فرزندان میرزا حسین علی بر سر جانشینی پدر و پاسخ به نقدها
ماه نامه ی«گوهر»، سال چهارم، خردادماه 1355، شماره ی مسلسل 39: 208-200.
تذکار مهم
همان گونه که در شمارهی پنجم سال سوم (صفحه ی 343) و در شماره دوم سال چهارم (صفحه ی113) به صراحت وصداقت تام و تمام خاطرنشان ساختیم، نظر ماه نامهی تحقیقی گوهر از درج این سلسله مقالات، تنها بحثی مستوفی و علمی و تاریخی و تحقیقی در زمینه ی کتاب شناسی بوده و بس.
به همین سبب یادآور شدیم که هر گونه مقاله و اعتراض و نظر مستند و مستدلی که برسد، بی چون و چرا درج خواهد شد تا همه بدانند که ماه نامهی تحقیقی گوهر جنبهی انصاف و عدل را در حدّ نهایت رعایت میکند و به هیچ وجه در این کار، جنبهی عناد و لجاج و خصومت و احتجاج ندارد.
اینک نیز برای رفع هر گونه سوءتفاهم و داوریهای ناروا، همان نظر را مکرّر و مُؤکّد ابراز میداریم و صفحات بحث و نقد را برای معترضان و منتقدان باز میگذاریم.
1. اختلاف ظاهر و باطن فرزندان بهاء
نوشتهاند: «اختلافی كه میان پسران و بستگان میرزا حسین علی ظاهراً بر سر میراث وی و باطناً در باب میراث ریاست فرقه پدید آمد. البته اگر حقیقت امر را میخواستند حضرت بهاءالله جز میراث مرغوب معنوی «در خزائن توكّل و تفویض از برای وُرّاث» نگذاشت و به صریح بیان او در کتاب وصیّت خویش «افق اعلی از زخرف دنیا خالی» بود. امّا حال که قصد مخالفت داشته… و به نیّت افترا مطلب نگاشتهاند لااقل میبایست محل دو قید «ظاهراً» و «باطناً» را معکوس سازند.»
تصوّر می کنم آقای دکتر داوودی خاطرات یونس خان افروخته را دیدهاند؛ آن جا که میخواهد از شکایت میرزا محمّدعلی غصن اکبر و برادران دیگر از برادر بزرگ به حکومت عکّاء سخن در میان آورد، میگوید:
«ناقضین تظلّم کرده بودند [برادران عبدالبهاء، عبّاس افندی به دولت عثمانی شکایت کرده بودند] که افندی کبیر یعنی حضرت بهاءالله یکی از اقطاب [صوفیه] و از اولیاءالله بوده… حقوق مقرّره و هدایای عدیده بنام حضرت بهاءالله میرسد به ما نمیدهند… آن چه به میراث از پدر ما باقی مانده است همه را تصرّف کرده و ما را محروم ساختهاند… .»
عبدالبهاء در جواب شکایت آن ها وصیت نامهی بهاء را ارائه داد و گفت: بهاءالله نوشته «گنج نگذاشتیم و بر رنج نیفزودیم»؛ لکن دو شیء نفیس [=قرآن و تسبیح] موجود است. این را هم حضرات به سرقت برده برای فروش، همه جا نشان داده بودند.» (از صفحه ی 100 خاطرات نه ساله)
در این صورت جواب ایراد خود را از زبان مولای خود و به قلم کسی که نُه سال با او در حیفاء هم نشین بوده شنیدند و دریافتند که میراث مورد اختلافی وجود داشته و کار را به شکایت رسانیده بود. بدیهی است این میراث، منقول بوده که اشاره به دزدیدن آن ها شده است نه آثار معقول مرغوب معنوی.
نمی دانم قصّهی تسبیح مروارید گران بهایی که میرزا موسی جواهری بغدادی با اموال دیگرش در بغداد به میرزا حسین علی بخشیده، دکتر داوودی شنیدهاند که جواهر فروشان از تعیین بهای آن عاجز بودند یا نه! قرآن مورد ذکر هم ناگزیر تُحفه ی بسیار نفیسی بوده که از حیث بهاء به مقام تسبیح میرسیده و این دو شیء نمونهای از میراث منقول ظاهری شمرده میشود.
خوب است دکتر داوودی، به آن چه شوقی افندی در نوشتهی تاریخ آفرینِ «خدا میگذرد، گاد پسیز بای»، راجع به اختلاف اعضاء و عوامل دیگر این کشمکش، نوشته، مراجعه کنند
و بنگرند که اتّصاف میرزا محمّدعلی، برادر میرزا عبّاس که از طرف پدر، لقب غصن اکبر یافته بود، به ناقض اکبر و اطلاق صفت ناقضین، بر همه ی برادران و عموزادگان و منسوبین عبدالبهاء، یادگار پایدار وجود چنین اختلاف خانوادگی بوده است.
میرزا جواد قزوینی، مجدالدّین پسر میرزا موسی، بدیع الله میرزا آقاجان خادم و آقا جمال خوانساری از برادران و منسوبین و بستگان عبدالبهاء، جدا جدا جریان این اختلاف را در ابتدای کار نوشتند و برخی از اینها گویا در همان اَوان در بمبئی هم به چاپ رسیده باشد. رساله ی میرزا جواد را پروفسور براون انگلیسی ترجمه و در کتاب مواد اصلی برای تاریخ بابیّه نقل کرده است.
چهل سال پیش از این، نسخهای خطّی اثر میرزا جلیل خوئی که بعد از مرگ عبّاس افندی (غصن اعظم) در تأیید محمّدعلی افندی (غصن اکبر) شریک خلافت و وصایت بهاء نوشته بود، [را] دیدم و به عجله در آن مروری کردم.
چهار سال پیش آقای علی مشیری از فُضلای ایرانی مقیم لندن، مجموعه ی کلانی از اثر خطّی مربوط به میرزا محمّدعلی غصن اکبر و طرفدارانش که خود را موحّد و بهائیانِ طرفدار شوقی افندی را مشرک مینامند (همان طور که اینان نیز خود را در برابر ناقضان ثابت میخوانند)، از تَرَکهی یکی از اَحفاد میرزا بزرگ نوری که در قبرس یا حیفاء سکونت داشته و در گذشته و اوراق و اسنادش در اروپا به دست خریداری افتاده بود، به تهران آورد و در معرض فروش قرار گرفت.
اداره ی کل اوقاف کشور گویا قصد خریداری آن ها را داشت. به درخواست آقای نصیر عصّار، سرپرست اوقاف، روزی تمام اوراق مجموعه را از نظر ملاحظه و مطالعه گذرانیدم. علاوه بر صدها نامه ی اصلی که ده ها از آن به خطّ زیبای میرزا محمّدعلی غصن اکبر نوشته شده بود، در آن میان مجموعهی نامرتّبی از کتاب مفصّلی به قلم آقا جمال خوانساری دیدم که او بعد از مرگ بهاء، جانب غصن اکبر را گرفت و در مقابل این طرفداری از طرف عبدالبهاء به کفتار ملقّب شد. (سبب تسمیهی او به کفتار، گویا مربوط به همین نباشی او در آثار سلسله برای اثبات حقانیت میرزا محمّدعلی بود). در ضمن همان مجموعه، رساله ای دیدم در وصف این اختلاف و اجتماع مریدان برای حل اختلاف در قصر بهجی و چوب خوردن خادم الله در اصطبل به دست عبدالبهاء که در بمبئی به چاپ رسیده بود.
خوب است آقای دکتر داوودی به سرپرست فعلی کلّ اوقاف مراجعه کنند و ببینند؛ شاید مجموعه را آن مؤسّسه خریده و ضبط کرده باشد تا در آن اسناد وجود اختلاف خانوادگی اغصان شجره را ببینند.
باز به یاد دارم کتابی در همین زمینهی اختلاف پسران بهاء، که در بمبئی به چاپ رسیده بود و قریب دویست صفحه داشت به خط نستعلیق، سال ها پیش در دست کتاب فروشی دیدم.
گمان میرود با وجود این گونه مدارک و اسناد خطّی و چاپی که اضعاف آن را میتوان در ترکهی اوراقِ همان اغصانِ سر و دل شکستهی باغ رضوان عکّاء یافت، دیگر تفسیر قید «ظاهراً» در مقاله ی ماه نامهی تحقیقی گوهر اشکالی نداشته باشد.
اما قید «باطناً» مربوط بدین بوده که میرزا حسین علی و میرزا یحیی پس از ورود به بغداد و قبول تابعیّت دولت عثمانی از قید تمسّک به مبانی شیعه در خاک عثمانی ظاهراً آزاد بودند؛ ولی در لباس تصوّف و به عنوان صوفی مسلمان، سنّی وار در آن کشور به سر میبردند. وصفی که میرزا بزرگ خان آشوری (پدر دکتر امیر اعلم)، کارگزار وقت ایران در بغداد ضمن گزارش خود به وزارت خارجه از تهیّهی وسایل سفر میفرستد و رونویس آن در مجلّهی وحید انتشار یافت و دفتر کوپیهی اصل آن را هم ده پانزده سال پیش نزد یکی از فضلای کتاب دوست تهران دیدم. کیفیّت حرکت از بغداد به اسلامبول حضرات را بر شیوهی مسافرت صوفیّه ی عثمانی از حیثِ لباس و اسباب وسایل حرکت شرح میدهد. عکس میرزا حسین علی در دو صورت معروف خود، یکی با مولوی و دیگری با تاج درویش ایرانی، معرّف همین معنی است. عکسهایی که از مشکین قلم از عبدالبهاء در جوانی گرفتهاند، در دست است؛ همه صوفی وش جلوه میکند.
این وضع ظاهریِ تظاهر به اسلام و تصوّف در اسلامبول و اَدرنه قبل از تفرقهی برادران و بعد از تجزیه هم، در عکّاء و قبرس تا موقع مرگ هر دو برادر معمول بود. روزهی ماهِ رمضان، نماز جمعه
، قرائت قرآن کریم و حضور در مراسم دینی عمومی، هرگز ترک نمیشد و این را تا هنگام تحمیل حمایت سیاسی و نظامی بریتانیا بر قبرس و فلسطین در شهرهای ماغوسه، عکّاء و حیفاء معمول و معروف بود. مراقبت عبدالبهاء در این کار به اندازهای مستمر و دقیق بود که حتی پس از اعلام مشروطه ی عثمانی، باز هم میکوشید که ترکها را به حقیقت امر دعوای پدرش آگاه نکند.
در کتاب راپرت رسمی ولایت بیروت که چند تن از کارمندان فاضل جامعه شناس عثمانی در سال 1332ق مأمور جمع آوری اسناد و مواد آن بودهاند و در سال 1333ق به دو زبان ترکی و عربی در بیروت به چاپ رسیده است، از ملاقات هیأت مزبور با عبّاس افندی، رییس بهائیان حیفاء و مذاکراتی که با او کردهاند، آنان نتوانستهاند به واقعیت بهائی گری پی ببرند و آن را از روی اظهارات وی یک مسلک و طریقه عرفانی شناختهاند. متأسّفانه این کتاب را فعلاً در دسترس خود ندارم و چنان که به خاطر نقل برخی از عبارات منسوب به عبدالبهاء که در آن چاپ شده، برای جلب توجّه و اطمینان آقای دکتر داوودی در تأیید (باطنی) بودن دعوت بی فایده نباشد. دکتر یونس افروخته در خاطرات حیفای خود همین موضوع را به عبارت دیگری مینویسند:
«چون جمال مبارک، تبلیغ را در سراسر خاک عثمانی نهی فرموده بودند… هرگز تصور نمی کردند که کتاب مستطاب عهد در دارالحکومهی عکّاء علنی گردد. آن ها (اغصان) فکر نمیکردند که کتاب عهد (وصیت نامه ی بهاء) در حکومت افشا شود.»
شاید بر همین اساس بود که بنا به شهادت میرزا جواد قزوینی و طراز الله کاشانی از شهود مجلس ورثهی عکّاء وقتی وصیت نامهی بهاء را در یک جلسهی خانوادگی میخواستند بخوانند، مجدالدّین، پسر میرزا موسی داشت آن را میخواند، عبدالبهاء به او اجازه ی تجاوز قرائت از حدّی را نداد و گفت مصلحت نیست. مسلّم است رعایت حزم و احتیاط، باعث بر این نهی از قرائت بوده است.
در این صورت آقای دکتر داوودی باید زحمت قبول را تحمل کند و بپذیرند که کشمکش بر سر ریاست امر بهائی در آن روز امری باطنی و مستور از انظار بوده؛ زیرا اظهار آن از طرف بانی و مؤسّس عقیده در کشورهای ترک زبان و عرب نشین نهی شده بود.
میراث ظاهری
امّا دربارهی میراثِ ظاهری که شامل اموال منقول و غیر منقول و مخلفات طریقتی عرفا مانند تیجان یا تاجها و سایر حلیههای درویشی و دوازده پرده تصویر از شخص بهاء و صدها کاغذ به خطّ میرزا حسین علی و اصول کتابهای بهاء که میرزا آقاجان در هیات مأمور تصحیح و چاپ آن ها شده بود از مرگ خادم، آن ها در خانهی سیّدعلی افنان تبعهی روسیهی تزاری، درون چند صندوق امانت گذاردند و بعدها در اختیار عبدالبهاء قرار گرفت.
قصد نگارنده، بحث در مسائلی نبوده که از حوزهی ارتباط با معرّفی کتابهای تاریخ بابیّه بیرون باشد و اگر اشارهای به موضوعی رفته، برای کشف اسباب تصرّفات متوالی داعیان این فرقه در متن تاریخ قدیم و جدید مربوط به بابیّه تا تجدّد نهایی آن در قالب «امواج نور» بوده که بعد از انقضای سال ها بر مرگ نبیل زرندی و سکوت کامل دربارهی او، عنوان ترجمه و تلخیص تاریخی را پیدا کرده که بدو نسبت دادهاند.
هرگاه برای نویسندهی این سطور قبول دعوت برخی از شاگردان مهاجر از ایران به فلسطین تاکنون میسّر شده و بدان جا رفته بود، ناگزیر از خارج عکّاء و دامنه کوه کرمل، مشرف بر حیفاء تا عدسیّه در کنار رود اُردن، آثاری از این میراث ظاهری را میدید. امیدوار است برای دکتر داوودی نصیب شده، پیش از استیضاح نویسندهی مقاله ی ماه نامهی تحقیقی گوهر توانسته باشند در آیینه ی خاطرات خود تصویر جالب و گران بهایی از این میراث مادّی بهاءالله را در فلسطین تماشا کنند. چه ایشان در کتابِ «شاهراه برگزیده» [Chosen Highway] نوشته خانم بلو نفیلد دیدهاند که دربارهی دارایی سرکار آقا، حاوی نکات قابل ملاحظهای است. از جمله میگوید:
«آصفیه و دعیه را بنا به دستور پدر به دو برادر کوچک تر واگذار کردند. علاوه بر آن قصر بهجی یا باغچه ی پاشا و باغ رضوان و دیههای نزدیک به عكّاء و مستقلّات حیفا که غالب آن ها در ملکیت نوع جدید فلسطین باقی است، گواه وجود میراث غیر منقول و ارضی میرزا حسین علی محسوب میشود.»
دربارهی میراث منقول باید وصفِ براون را از روی فرشها و پردهها و مبلهای قصر بهجی که در آثار امری سجن عکّاء معرّفی میشود، در روز ملاقات براون با بهاء خواند و بدان چه که بعدها دربارهی قالیچه ی ابریشمی و تسبیح مروارید و اشیاء دیگری که تهمت دزدی آن ها به برادران سرکار آقا، بدیع الله و ضیاءالله زده شد، اندیشید و سایه ی وجود آن ها را در اظهارات عبدالبهاء به حاکم ترکی عکّاء یافت و پذیرفت که اگر «افق اعلی از زخرف دنیا خالی بوده» حمد خدا را که افق ادنی از دیه، کاخ، باغ، خانه و اثاث البیت، و نفائس اشیا و تُحف هرگز خالی نبوده و انکار وجود آن در حکم کفران نعمت الاهی است. صرف نظر از آن چه در این باب خوانده، دیده و گفته شد، بیست و دو سال پیش از این در شهر دمشق از کسی که در موقع بروز اختلاف میان ورثهی بهاء حاکم عکّاء بوده، شرحی شنیدم که نقلش در این جا بی مورد نیست و امیدوارم چاپ آن ماه نامهی تحقیقی گوهر را که به ترکیه برای مشترکین مجلّه میرود، به سرنوشت مجلّات وحیدی دچار نکند که چند سال پیش گوشهای از این روایت را در بر داشت!
گواه زنده بر اختلاف ظاهری
مرحوم هاشم آتاسی، رییس جمهور وقت سوریه، برای تماشای هنر دست مرحوم صنیع خاتم شیرازی بر روی چوبِ صندوقی که برای مقبرهی حضرت زینب ساخته بود، در فروردین 1334ش به محلّ مقبره دعوت شده بود.
پس از حضور و زیارت مقام و مشاهدهی صندوق خاتم، بنا به درخواست متولّی، به تالار پذیرایی مقام آمد. هیأت اعزامی ایران به ریاست تیمسار سرتیپ ضرغامی (سپهبد بعدی) به اتّفاق سفیر کبیر و اعضای سفارت کبرای شاهنشاهی ایران و گروهی از زائران ایرانی حاضر در آن مقام، آن مرحوم را به گرمی استقبال کردند.
حضرت رییس جمهور، ضمن تحسین آثار ممتاز هنریِ ایران، سخن از خطّ زیبای فارسی نستعلیق پیش آورد. میرزا حسن زرّین خط نسخه ی حافظ چاپی خطّ خود را به ایشان تقدیم کرد و رییس جمهور را به یاد میرزای مشکین قلم، خطّاط اصفهانی انداخت که در جوانی پیش او مشق خط کرده بود. از وصف مشکین قلم به ذکر میرزا عبّاس (عبدالبهاء) پرداخت و از حسن اعتقاد او در دیانت اسلامی و حضور منظّم او در نماز جمعه و برگزاری مراسم دینی و مراقبت وی در کار روزه داری لختی یاد کرد. آن گاه باعث بر آشنایی خود را با او، چنین توضیح داد:
«در سال 1310 یا 1309ش، نخستین مأموریت دولتی من بعد از طی دوره تحصیل مکتب سلطانی و مدرسه حقوق، در حکومت عكّاء آغاز شد. این موقع با مرگ پدر عبّاس و بروز اختلاف میان او و برادرانش مصادف بود. برادران عبّاس میرزا، چندان پایبند وظایف دینی و حضور در نماز جمعه نبودند، امّا خود او هر روز جمعهای در کنار من به نماز بر میخاست و همیشه مراقب اعمال دینی خود بود. به همین سبب، مورد تأیید و مساعدت قرار گرفت. (نقل به معنی) مرحوم اتاسی افزود که: روزی از عبّاس میرزا پرسیدم: شما که در کار دین چنین استوارید چرا به سوءمعامله دولت خود دچار و از ایران خود دور شدید؟ میرزا عباس جواب داد: ما از آن دسته متصوّفه بودیم که سبّ خلفا را جایز نمیدانستیم و این امر، بغض مقامات رسمی را برانگیخت تا ما را به عثمانی فرستادند (باز نقل به معنی شد). مرحوم آتاسی از کسی که در جمع ایرانیان طرف خطاب او بود پرسید: «شما راجع بدین موضوع شنیده اید؟» و در جواب او چنین شنید که «عمر ما و پدر و نیای ما به اقتضای هم زمانی با وقوع این حادثه را ندارد، ولی از قراری که در روزنامهی رسمی دولتی مربوط به همان ایّام نوشته بودند و خواندهایم جمعی درصدد سوءقصد به سلطان ایران برآمدند و به او تیر زدند ولی کشته نشد و زخمی گردید. عدّهای از آنان که متّهم به سوءقصد بودند دستگیر و غالباً کشته شدند و پنج تن از آن میان توانستند برائت خود را از همراهی و همکاری با آن دسته از هر حیث ثابت کنند و آزاد شدند. میرزا حسین علی پدر میرزا عبّاس یکی از آن پنج نفر بوده که پس از کسب آزادی به وسیلهی صدر اعظم (بنا به قول خودش) از شاه، کسب اجازه برای سفر به عراق عرب کرد و به بغداد آمد و دیگر به ایران بازنگشت.»
بنابر این، چنان که ملاحظه فرمودید، موضوع اختلاف بر سر میراث ظاهری را از زبان کسی شنیده ام که در 1310ش خود در مرکز تسویه اختلاف قرار گرفته بوده و چون قصد معارضه و مناقشه عقیدهای با کسی نداشتم، با کمال نزاکت و ادب در جملهی کوتاهی بدان اشاره رفت.
در مقابل از استاد فلسفه ی دانشکده ی ادبیّات تهران که علم اخلاق مانند منطق، جزئی از قلمرو ارتباط درسی، علمی و فلسفی او با شاگرد و اجتماع محسوب میشود، انتظار میرفت که مطلب را معلّمانه تلقّی، تحقیق و القاء کنند؛ نه آن که مبلّغانه طرف گفت و گو را حریف هم کاسه محفل تقدیس به شمار آورند و وقت خوانندگان نشریه ی خاصّ فرقه را به سخنان خطابی و جدالی مشغول دارند تا از اصل موضوع که سلب نسبت ترجمه ی اشراق خاوری از نبیل زرندی باشد، غافل بمانند.
2. تذکرةالوفاء و اتمام الوفاء
دربارهی تذکرةالوفاء که هفتاد و اندی سال پیش در حیفاء چاپ شده و سی سال قبل آن را خوانده ام؛ اگر از حیث نقل مطلب از حافظه، در عددی یا لفظی اندک سهوی رفته باشد، قابل اغماض است؛ چه در اصل مطلب منقول که سکوت کامل مؤلّف تذکره در انتساب اثری در تاریخ به نبیل شاعر باشد با قید حضور و مئول او درخدمت بهاء برای روایت قصاید، مربّعات، مخمّسات و مسدّسات مدیحه و بدون کوچک ترین اشاره به ثبت تقریرات حضور بهاء در تاریخ حوادث ایّام و ضبط یادداشت ها، چنان که دکتر بدان اشاره کردهاند موضوعی است که دکتر داوودی از عهدهی انکار آن برنیامده و مطلب درست و در جای خود گفته شده است.
آری، در موقع نقل مطلب از حافظه نام «تذکرةالوفاء فی ترجمة حیاة قدماء الاحبّاء» با اسم «اتمام الوفاء فی ترجمة حیاة الخلفاء» اثر شیخ محمّد خضری مشتبه گردیده؛ ولی حمد خدا را که حافظه در نقل مطلب مورد استناد پس از سالیان دراز که بر دیدن آن گذشت، اشتباهی نکرده که به زعم ایشان گناه نابخشودنی باشد.
3. تاریخ نبیل وتألیف مقاله ی سیّاح
دربارهی تاریخ کتابت تحریر خاصّ نبیل عالین یا محمّد قائنی از تاریخ جدید دستکار میرزا ابوالفضل گلپایگانی، در اصل مقاله ی دوم ماه نامهی تحقیقی گوهر، دو کلیشه از خطّ نبیل عالین، یکی بر حاشیه ی یکی از صفحات اوّلیه ی کتاب و دیگری از پایان صفحه ی آخر آن انتشار یافت که نشان میداد او در سال 1299 ق به کتابت آغاز کرده و در 1300ق پایان بخشیده است.
نسخهای از مقاله ی سیّاح در سفر 1307ق براون به عکّاء، از طرف مؤلّف به او اهدا شده است و بنا به نوشته ی براون که شاید از خود مؤلّف میزبان شنیده باشد، در 1303ق یعنی چهار سال قبل از سفر براون به عکّاء تألیف شده و نسخه ی اهدایی به او در 1307ق کتابت یافته است.
بنابر این، سه سال بعد از کتابت نسخه ی موجود از تحریر نبیل تألیف گردیده است. متأسّفانه، رقم 1303ق در موقع چاپ مقاله به صورت 1330ق درآمده است و ای کاش چنین اختلاف رقمی پدید نیامده بود.
بدیهی است یک مراجعه به مقاله ی دوم ماه نامهی تحقیقی گوهر و نظری به کلیشههای ضمیمهی آن، اشتباه را رفع میکرد و دیگر نیازی بدان حاصل نمیشد که دکتر به روش ابوالفضائل در ردّیهی فرائد، که در تبیین حدیث حروف مقطّعهی ابولُبید مَخزومی متشبّث گردند و «المر»ای نسخه ی چاپی صافی را به حساب آورند، نه «الر»ای اصل نسخه ی عیّاشی و احباب محفل اُنس را با بازی عدد مشغول دارند و از آن ها مجال توجّه به مفاهیم و معانی اصل مقاله را سلب کنند.
4. سی – چهل سال پیش
در اصل مقاله ی ماه نامهی تحقیقی گوهر که مسوّده ی
آن، خوش بختانه محفوظ مانده، عبارت «چگونه تاریخ نبیل زرندی سی ـ چهل سال بعد از وفات او به صورت متن انگلیسی هویدا گردیده است» میباشد. در این عبارت موقع ماشین زدن کلمهی (چهل) از میان افتاده و حربهای به دست آقای دکتر داوودی سپرده تا خوانندهی نشریه ی احباب را با طرح این گونه جزئیات فرعی، از توجه به اصل موضوع که اشکال کار متن منسوب به نبیل باشد، منحرف، بلکه منصرف سازد.
تردید نگارنده در تثبیت رقم میان سی و چهل، ناشی از این احتمال بوده که شوقی افندی پس از جُلوس بر مَسند ریاست طایفه، که با عرض پشیمانی آواره از بهائی گری و سلب اعتبار از کواکب الدرّیهی او توأم اتّفاق افتاد، در صدد تنظیم و تدوین متن تاریخی جدیدی از روی مجموعه مدارکی درآمد که به مساعی عبدالبهاء از سال 1330 تا 1334 ق برای ردّ براون در حیفاء جمع آوری شده بود و این نیّت را نخست با تحریر «امواج نور» یا دون بریکرز، سپس در تدوین «گاد پاسیز بای» به مرحلهی کمال خود رسانید.
کتاب نخستین بنامِ «تلخیص تاریخ نبیل» از عربی و کتاب دوم از متن انگلیسی بنامِ «قرن بدیع» به فارسی ترجمه و در تهران انتشار یافت. نویسندهی مقاله، به تاریخ ثابت انتشار «دون بریکرز» ننگریسته، بلکه به طول سال هایی اندیشیده که تقریباً صرف تکمیل این عمل گردیده بود و به تقریب، این زمان را ده سال، میان سی و چهل انگاشته است.
5. میرزا نعیم در ردّ براون
عبارت مربوط به میرزا نعیم که مورد تعرّض دکتر واقع شده، در اصلِ نوشتهی مقاله چنین است:
«مسلّم است در آن روز که میخواستند به کتابِ چاپ براون جوابی داده شود، اگر به چنین متن مفصّلی، حاوی نکات منظور و مطلوب (خود)، مانند تاریخِ تازهچاپِ فارسیِ منسوب به نبیل زرندی دسترسی داشتند، دیگر به تدوین کشف الغطاء یا استمداد از نعیم شاعر سدهی (که) برای نظم استدلالیه معروف(شده) نیازی در کار نبود.»
متأسفانه سه لفظ «خود»، «که » و «شده» در موقع پاک نویس و ماشین کردن از مقاله افتاده و خوش بختانه هیچ گونه اخلالی در معنی منظور نگارنده از حذف آن ها پیدا نشده و احتیاجی به اثبات ضمنی بی اطّلاعی دکترِ معترض در مورد استمداد از نعیم بعد یا پیش از مرگ میرزا ابوالفضل و میزان شرکت نعیم در ردّ براون نداشته است. قطعاً ناقد استاد به منظومهی استدلالیه ی چاپ بمبئی که شامل تعریف و توصیف از نعیم است، دسترسی داشته و میتوانستهاند در صفحه ی 12 آن ضمن مکتوب عبدالبهاء به نعیم که کلیشه ی خطّ عبدالبهاء را هم بعد از صفحه ی صد و پنجاه منظومه چاپی افزودهاند، این مطلب را بنگرند:
«در خصوص دحض مفتریات (ردّ دروغ های) براون و اثبات تحریف کتاب (نقطةالکاف) باید خدمتی به درگاه الاهی نمایند. آن جناب با جمیع یاران مقتدر باید در این مسأله (ردّ براون) در نقطةالکاف متّفق شوید. جناب سمندر را هم در این مسأله شریک فرمایید تا معلومات کل جمع گردد. جواب شافی و کافی مرقوم شود. این قضیه باید در نهایت سرعت مجری شود. جناب آقای میرزا ابوالفضل مستعدند، عن قریب جواب اتمام خواهند داد. لهذا معلومات کافیه خود را در تحریف میرزا جانی به جناب آقای میرزا ابوالفضل سریعاً ابلاغ دارید. ع.ع»
این مکتوب مانند مکاتیب دیگر آن مجموعه، تاریخ ندارد؛ ولی قاعدتاً بایستی در فاصله ی 1331 و 1332ق نوشته شده باشد. در پی آن، مکتوب دیگری دیده میشود که موضوع را به نعیم چنین تأکید میکند:
«نامهای که مرقوم کرده بودید، با تفاصیل تاریخ آقا میرزا جانی کاشی و تحریف بی خردان (پروفسور براون و علّامه قزوینی) جمیع واضح و معلوم گردد. البتّه تحقیقات را به زودی اکمال و تأیید و نزد جناب ابوالفضائل «محرمانه» بفرستید. هم چنین جوابی که خود آن جناب مرقوم مینمایند عندالاتمام نزد ابی الفضائل و یک نسخه جهت عبدالبهاء ارسال دارند.»
در این صورت معلوم میشود عبارتی را که دکتر داوودی دربارهی اشتغال میرزا نعیم به نوشتن ردّیهای بر نقطةالکاف، مورد تعجّب قرار داده و به نویسندهاش نسبت ارتکاب خطا داده و پیش خود چنین پنداشتهاند که نویسنده از کسی شنیده یا جایی خوانده که نعیم سدهی از کسانی بوده که بر حسب امر عبدالبهاء بعد از ابوالفضائل مأمور ادامه کار او در ردّ نقطةالکاف براون شده و از طرف دیگر نام استدلالیه به گوششان رسیده یا از برِ چشمشان گذشته و اینک با اعتماد به حافظه، این را با یکدیگر آمیخته و روی هم ریختهاند.
این نکته در حقیقت خطایی بوده که از ناحیهی خودِ استاد فلسفه سر زده و آغاز کار نعیم را بعد از مرگ گلپایگانی دانسته؛ در صورتی که در حیات گلپایگانی و هم زمان با او از نعیم سدهی هم دعوت شده بود و آن گاه کارش را ادامهی عمل میرزا ابوالفضل شمرده؛ در صورتی که مبنای عمل میرزا ابوالفضل بر عمل مستقل نعیم و دیگران قرار میگرفته است.
6. تأثیر میرزا ملکم و آخوند در کارهای بابیان
دکتر داوودی در دنبال چنان گناه غفران ناپذیری که بر نویسندهی این سطور گرفته، به خود حق دادهاند که بر صدر محفل احباب و دور از زحمت اغیار بنشینند و دربارهی وی چنین اظهار نظر کنند:
«البتّه با این همه اشتباهات که از قلم این محقّق جاری شده است، خوانندگان مجلّهی گوهر شاید دیگر نتوانند به سایر تحقیقات او اعتماد کنند. محقّقی که کتابی را نخوانده و یا ندیده راجع به آن مطلب مینگارد و تاریخ تألیف آن را تعیین میکند و بی آن که از منابعی که در ایّام مختلف حیات خود دیده است یادداشت بردارد با اعتماد به حافظه، این همه خطا را یک جا و یک باره و یک سره مرتکب می شود، شاید اجازه دهد که در مورد اعتبار سایر مطالب او نیز تردید نمایند.»
باید دانست که عرض نتیجهی هر تحقیقی بر خوانندگان برای جلب ایمان و اعتقاد ایشان نیست؛ بلکه به منظور جلب دقّت دیگران بر موضوع مورد تحقیق است و خوانندگان در قبول یا ردّ آن آزاد هستند. امّا برای جلب اعتقاد بی چون و چرای خواننده و شنونده، سعی و اهتمامی از نوع دیگری لازم است تا در خاطر شنونده بتوان رخنهای برای نفوذ عقیدهای باز کرد و این کار اهل تبلیغ و ترویج است، نه اهل تحقیق!
به فرض آن که خوانندگان ماه نامهی تحقیقی گوهر در نوشتهی محیط نکتهی قابل تردیدی را ببینند و بنمایند، فوق العاده از دلالت ایشان سپاس گزاری خواهند کرد و بنا به عبارت مأثور «مَن عَلَّمَنی حَرفَاً فَقَد صَیّرَنی عَبداً»، بنده دعاگوی فضل ایشان خواهم شد.
آقای دکتر! مقاله ی سیّاح را شصت سال پیش در چاپ 1308ق بمبئی خوانده ام و پنجاه سال پیش هم آن را در چاپ مبتنی بر نسخهی 1307ق خطّ زین المقرّبین، دوباره خواندم و در همان زمان، تاریخ تألیف آن را در نوشتهی مترجم انگلیسی کتاب سال 1303ق دیده ام و قرینهای هم بر عدم صحّت آن نیافته ام و از همهی اینها بر لوح خاطر امین و وفادار خود به موقع یادداشت برداشته ام و به هنگام نقل آن ابداً از حافظه دراصل معانی و مطالب خطایی ندیده ام. در این صورت چه طور شما که حکم فرزند مرا از حیث سال و تجربه و زندگی دارید، این گونه گستاخانه به مورّخ سالخوردهی زمان خود نسبت ارتکاب این همه خطای یک جا و یک سره و یک باره میدهید و برای ارائهی موارد این همه خطا، دنبال هجو نامهی منثورخود چنین مثالی میآورید:
«مثلاً ارتباط مقالات میرزا ملکم خان را با مطالب تاریخ نبیل قائنی یا تأثیر جلال الدّوله و کمال الدّوله آخوندزاده را در آثار حضرت عبدالبهاء… بر حسب ادعای چنین محققی نپذیرند!»
اگر دکتر داوودی استاد دانشگاه تهران، خود را در قفس معتقدات محدودی عامیانه محبوس نکرده و از فیض مطالعهی آزاد آثار دیگران محروم نکرده بود و مانند استادی نامتعهّد، رسالهها و نوشتههای میرزا ملکم خان را در مجموعههای چاپی و خطّی آثار او دیده و خوانده بود، آن گاه یکی از چند روایت تاریخ جدید اثر ابتکاری میرزا ابوالفضل گلپایگانی را هم در متن میرزا حسین تهرانی از کتاب خانه ی مانکجی در بمبئی (که چند عکس آن در بایگانی فیلم کتاب خانه ی مجلس شورای ملی است) یا تحریر نبیل عالین را (قائنی که باز عکسی از آن در همان مخزن محفوظ است) و باز در چندین نسخهی دیگر خطّی و عکسی که از این کتاب بابی ها، بهائیها و مسلمانان موجود است، از نظر مطالعه و مقایسه گذرانده بود، میتوانست عین عباراتِ چند ساله ی میرزا ملکم خان را بنام خود ملکم و با عنوان «فیلسوف زمانه و دانشمند یگانه» در نسخههای تاریخ جدید بنگرد و آن گاه حاضر نمیشد چنین جسارتی به خرج بدهد که دربارهی کتابهای ندیده و نخوانده اظهار عقیده کند و خود را سزاوار نمرهای کمتر از حرف (هـ) و رقم نُه در امتحان معلومات متفرّقه معرفی نماید.
آری؛ اگر دکتر داوودی رساله ی جلال الدّوله وکمال الدّوله و مجموعه ی تمثیلات چاپی یا خطّی آخوند را خوانده و با مقدّمه و بسیاری از مطالب اضافی تاریخ جدید معهود سنجیده و تطبیق کرده بود، با توجّه به تاریخ تحریر و انتشار آثار آخوند در 1280ق و تاریخ جدید بعد از 1291ق و تحوّلِ وضعِ برخوردِ بابیان در اواخر دورهی توقّفِ ادرنه، با دربار قاجاریّه که از مکتوب بهاء به ناصرالدّین شاه، علامت بارز آن محسوس میشود، در این صورت میتوانست به تأثیرِ ضمنیِ آخوند در تحوّلِ شیوهی تفکّر و عمل و تألیف بابیان پی ببرد و از این که گوشهای از این مقاله را در مقالههایی بنگرد، برآشفته نگردد. مگر مأخذ آن همه دشنام و ناسزا به علمای ایران که در تاریخ جدید دیده میشود، میتواند غیر از رساله کمال الدّوله باشد؟
آقای دکتر، لابد شنیده اید وقتی که میرزا ملکم خان از تهران به بغداد تبعید شد، هفت سال بود بابیان دور از وطن در بغداد به سر میبردند و از حمایت و تبعیّت رسمی دولت عثمانی برخوردار بودند. اینان در آن جا مََقدم ملکم و هم دستانش را پذیره شدند و مغتنم شمردند. همین امر سبب شد که مشیرالدّوله اقدام کند و نخست، میرزا ملکم و اتباعش را از دستهی بابیان جدا کرده و به اسلامبول ببرد و سپس موجب انتقال بابیان را هم فراهم آورد.
من نمیخواهم از گفتهی عزّیه خانم*؛ خواهر ازل وبهاء، به جوابی که به لوح عمّهی عبدالبهاء داده راجع به اقبال برادرانش در بغداد به فکر استفاده از ملکم خان، شاهد خانوادگی بیاورم، زیرا دوست ندارم سخنِ افرادِ خانوادهای را نقل کنم که دربارهی برادر و خواهر و برادرزاده و عمو وعمه و بستگان مخالفِ عقیدهی خود تا آن اندازه بی رحم و بد زبان بودهاند، و از استناد بدان خودداری میکنم، امّا اثر کِلکِ میرزا ابوالفضل را در وصف همین میرزا ملکم خان که او را فیلسوف زمانه و دانشمند یگانه و آخوند را مورّخِ بی نظیر در تاریخ جدید از زبان میرزا حسین خوانده ام، قابل ذکر و توجّه خاص میدانم.
آقای دکتر، انتشار کتابی که همه ی آثار قدمت و اصالت نقل، از خلال صفحات آن پدیدار است و تنها مأخذ مُدوّن بی نظیر قضایا، حوادث، حرکات و دعاوی مختلفی است که از 1260 تا 1267ق در پیرامون سه مسألهی ظهور و قائمیّت و بابیّت بر بساط تجربه و اندیشه قرار گرفته و در ضمن تحریر تازه ی آن در تاریخ جدید، غالب این نکات اساسی به دست فراموشی سپرده شده. آری؛ چنین کتابی به هر اسمی و منسوب به هر کسی انتشار یافته باشد از نظر فنّ تاریخ خدمتی انجام گرفته که هیچ محقّقِ تاریخ شناسی نمیتواند منکر فایده ی وجود آن گردد.
ما نباید در چنین موردی آن اندازه سرسخت و لجوج باشیم که به تخطئه ی اصل و نقض صحّت آن بپردازیم و همین که از اخذ نتیجه ی مطلوب بی نصیب بمانیم، مانند میرزا عبدالحسین آواره صاحب کواکب الدرّیه، حتّی منکر وجود کتاب تاریخی بدین اسم و رسم بشویم؛ وقتی در زیر عنوان آیتی معلّم از این بابت مورد اعتراض نافذی قرار بگیریم، خود را ناقل قول سرکار آقا در این اظهار نظر معرفی کنیم.
آقای دکتر داوودی! بار دیگر نظر خود را نسبت به کتاب نقطةالکاف حاجی میرزا جانی تجدید و تأکید و تأیید میکنم که صورت مطالب این تاریخ کلّاً در همین صورت چاپی براون، متنی اصیل و قدیم و معتبر بوده؛ ولی عنوان و اسم مؤلّفی مشخص نداشته است و خطای میرزا ابوالفضل گلپایگانی در تسمیهی آن به «تاریخ میرزاجانی»، براون را هنگام ترجمه در تحت تأثیر اسم حاجی میرزاجانی قرار داده و وقتی به نسخهی پاریس رسید و آن را به چاپ رسانید، این اشتباه را در پشت جلد آن منعکس کرده است.
ضمناً باید به یاد داشت که حاجی میرزاجانی معروف به نقطهی کافی مؤلّف رساله ی نقطةالکاف که به غلط نام او را روی تاریخ قدیم بابیّه نهادهاند، غیر از میرزا آقاجان کاشی است که در لوح میرزا نعیم یاد شده است.
در خاتمه از محبّت بی شائبهی دوستِ مهربان آقای دکتر باهر که نسخهای از نشریه، مشتمل بر انتقاد آقای دکتر داوودی را در اختیار این جانب نهاده بودند، صمیمانه سپاس گزارم و از تطویل در بیان پوزش میخواهد.
tarikh