گفتگو در خاتمیت(2)

0 771

ستاره:اولا بنده چند فرهنگ مهم عربی – عربی رو که ملاک های معتبر این بررسی ها هستند نگاه کردم، ولی هیچ کدامشان معنای خاصی رو برای تعبیر”انتهی ب…” ذکر نکرده بودند. نه در فرهنگ دم دستی المنجد ترجمه ی خاصی برای این تعبیر بود، و نه در فرهنگ معتبر “المعجم الوسیط”، و نهایتا نه در کتاب “لسان العرب” که مبسوط ترین و جامع ترین فرهنگ لغت در زبان عربی است. به هر حال این نتیجه ی جست و جوی من بود. 

از این ها گذشته، در همان کتاب فرهنگ نوین عربی- فارسی آقای طباطبایی نوشته بود “انتهی بکذا” یعنی “به … انجامید”. خب عزیز من انجامیدن یعنی چی؟ یعنی تمام شدن و پایان یافتن و منتهی شدن دیگه. 

به خصوص که حضرت بهاالله بجای این که جمله را به صورت عادی بگویند و بفرمایند “الذی “انتهت به” الرساله و النبوه”، “به” رو جابجا کردند و اونو قبل از “انتهت” گذاشتند، و فرمودند “الذی “به انتهت” الرساله و النبوه”. ومی دونید که یک قاعده ی خیلی معروف در زبان عربی هست که می گه “تقدیم ما حقه التاخیر یفید الحصر” یعنی جلو انداختن چیزی که جایش بعدا بوده، افاده ی حصر می کند. مثلا اگر بجای این که بگوییم “نعبدک” یعنی تو را می پرستیم گفتیم “ایاک نعبد”، منظور ما این بوده که “فقط” تو را می پرستیم. لذاست که با جلو انداختن “به” در اون عبارت، حضرت بهاالله فرموده اند “کسی که رسالت و نبوت “تنها” به او منتهی شده”، و این مقام رو منحصر در حضرت رسول دونستن، و بقیه رو فاقد این مقام عنوان کردند. 

اینجا دوباره باید لحنم عوض شه، نه؟ 

باید عرض کنم که عبدالحمید اشراق خاوری نظری مخالف نظر نویسنده محترم دارند که ایده ای بدیع ارائه کرده اند و با این بیان، هم سواد جناب اشراق خاوری و هم جایگاه علمی تایید کنندگاه آثار امری در موسسه مطبوعات امری را زیر سوال برده اند! 

• مقام این ظهور عظیم و موعود کریم از مظاهر سابقه بالاتر است زیرا نبوت به ظهور محمد رسول الله ختم گردید و این دلیل است که ظهور موعود عظیم، ظهور الله است و دوره نبوت منطوی گردید زیرا که رسول الله خاتم النبیین بودند.” (رحیق مختوم ،ص 78) 

ایشان دوره نبوت را “منطوی” شده و نبوت را “ختم شده” می دانند، همان که حضرت بها با عبارت “انتهت: بیان کرده اند، و اگر به کتاب قاموس ایقان نیز مراجعه کنید، در جلد نخست، ایشان در توضیح عبارات حضرت بهاء الله و نیز همان عبارت “الصلوة و السلام …” معنای “انتها یافتن” و “ختم نبوت” را بیان می کنند، نه “منجر شده” و امثال آن! 

دیگر آن که بهترین راه، مراجعه به عبارات دیگری است که در آنها کلمه “انتهت” آمده، همان روشی که مورد پسند نویسنده محترم است: 

ابتدا بیانی که در بالای این نوشته ارائه شد را دیگر بار ارائه می کنیم تا حق طلبان خود نتیجه بگیرند: 

• الصلوة و السلام علی الذی به انتهت النبوة و الرسالة و انقطعت نفحات الوحی و علی آله و اصحابه بدوام الملک و الملکوت و العزة و الجبروت (مجموعه الواح مبارکه (عندلیب)، بهاء الله، موسسه ملی مطبوعات امری ایران، 132 بدیع، ص 36) 

و می بینید که بعد از “انتهت” با کلمه “انقطعت” توضیح داده شده است، در این جا معنای “منجر شدن” را شما می بینید؟ “پایان یافتن و قطع شدن” است که تنها معنای عبارت بالاست.

— وای نمی تونم جولو خودمو بگیرم، می بینین چی نوشته؟ انقطعت نفحات الوحی! ینی دیگه وحی محی همه چی تعطیل! وختی وحی تتیله، دیگه پیامبری میامبری می ره رو هوا! ینی هر کی می گه بابا به من داره وحی می شه، باورت نمی شه؟ ببین، داره وحی می شه دیگه، چرا باور نمی کنی! حضرت بهاء الله می گن این آدم بیخود می گه، چرا؟ چون : انقطعت نفحات الوحی! 

اینم که معلومه در مورد کیه دیگه نه؟ می گی کی؟ باشه می گم. 

اول سلام کردن به پیامبر اسلام، همونی که رسالت و نبوت به ایشون پایان یافت، می گی از کجا بدونیم پیامبر اسلامه؟ از اینجا: 

“زیرا نبوت به ظهور محمد رسول الله ختم گردید ” اشراق خاوری 

بعد این داستان، می گن وحی محی هم قطع شد! 

شه ژالب واقعا ! 

بسه دیگه، بریم سراغ بقیش. 

— 

دیگر بیان: 

• فلک الحمد یا الهی علی ما وفقتنی بالصیام فی هذا الشهر الذی نسبته الی اسمک الاعلی و سمیته بلعلاء و امرت بان یصوموا فیه عبادک و بریتک و یستقربن به الیک و به انتهت الایام و الشهور کما ابتدئت اولها باسمک البهاء (امر و خلق ، ج 4، مجموعه آثار، لانگنهاین، آلمان، 1986، ص 49 ) 

در اینجا نیز “انتهت” به معنای “پایان یافتن” است، “به انتهت الایام و الشهور” یعنی: “به آن، روزها و مها ها پایان یافت” و می بینیم که قبل آن به ماه “علا” که ماه روزه اهل بهاست اشاره شده که “پایان بخش” ماه های بدیع است. نکته مهم تر آن که “انتهت” در مقابل “ابتدئت” آمده، (“کما ابتدئت”) و این ادبیات، معنای مخالفت دو کلمه “انتهت” و “ابتدئت” را نشان می دهد، “پایان یافتن” و “شروع شدن” و البته نباید فراموش کرد که حرف اضافه ای که اینجا به کار رفته همان حرف اضافه”بـ ” یعنی دقیقا مشابه با متن کتاب اشراقات ص293 است! 

این بود انشای من! (به یاد مدرسه) 😉

 

Jazireh 

یکشنبه، ۲۶ آبان ۱۳۸۷ 

سلام به دوستان، 

ستاره عزیز، دقیق و متین جلو می روید، اگر اجازه دهید، من نیز مطالبی به نگاشته های شما اضافه کنم تا راه هر گونه بهانه ای بسته شود. 

• لَانّ اللّهَ تبارکَ و تعالى بعد الّذى خَتَم مقامَ النبوةِ فى شأنِ حبیبه و صفیّه و خیرَتهِ (آثار قلم اعلی، ج 3، ص 12) 

در این جا صریحا صحبت از “ختم” مقام نبوت است! یعنی فقط کلمه “انتهت” را نداریم، در اینجا “ختم” را داریم! عبارت فارسی و ساده تر و پاسخگوی تمامی سوالات نویسنده، بیان حضرت ولی امر الله است: 

• از ختمیت خاتم مقام این یوم ظاهر و مشهود. دوره نبوت ختم شد (نظم جهانی بهائی، موسسه معارف بهائی، کانادا ۱۹۹۵، ص 101) 

دوره نبوت “ختم شد” ! 

ستاره جان، بی صبرانه منتظر ادامه مقاله شما هستم. 

 

hami

(یکشنبه، ۲۶ آبان ۱۳۸۷ )

سلام ستاره جون 

ببین رفتی و نسازیا. مگه خودت نگفتی حامی بهایی بوده و با مازیار میومدن حالتونو بگیرن؟ خوب من کجا و بهائیت کجا عزیزم؟ 

پس دیگه با من بحث نکن و اگه خواستی با من صحبت کنی لطف کن به خاطر ما یه آلت ـ شیفت هم بگیر دیگه.hami ببین چقدر اینجوری خوشگلتره. درسته فرنگیه اما عیب نداره ، حداقل مرز بین اسلام وبهایی رو معلوم میکنه بگذریم. 

بابا دمت گرم. عجب بحث جالبی راه انداختی. اما خودت گفتی: 

نقل: 

اما می دونی چیه، این رفیقمون اعتدال که کلی دعاش می شه گفته نه، “به انتهت” اون معنایی رو می ده که ایشون می گه! 

با توجه به این معانی که من رفتم پیدا کردم (البته اصلا نیازی به این کار نبود چون معنی انتهت مثل روز برای همه روشنه اما چه کنیم دیگه، ما که یه ستاره بیشتر نداریم و کار هم از محکم کاری عیب نمی کنه) و مواردی هم که خودت گفتی معنی انتهت وجمله 293 اشراقات کاملا معلومه دیگه. حالا مگه این آقا شَم شَم ( اعتدال رو میگم) حرف حسابش چی بود؟ چی می گفت؟ 

منتظر ادامه بحثت هستم رفیق 

 

ستاره:

سلام به رفقا، 

ما این مدت یه خورده ای سرمون شولوغ پولوغ شده نمی رسیم زیاد بیایم اینجا چیز میز بذاریم. 

بابا hami جون، هر جور راحتی، نوکرتم! این رفیقمون در مورد “به انتهت” گفته بود، که ملثا اگه یکی بیاد و یه “به” به این “انتهت” اضافه کنه، معنیش چی؟عوض می شه دیگه! مام گفتیم نه، با “به” هم همون معنی رو می ده، این حرفام واسه اون بود. 

تیکه بعدی مقاله رو یجا می ذارم. یاحق

بخش چهارم – معنایی نوین! 

در ادامه، به بیان دوران کودکی بشر پرداخته اند و ما را ارجاع به کتابی دادند که در آن حق را بیابیم، و ادعا کردند که : 

” حتی اگرخاتمیت را به معنی آخرین بودن هم که بگیریم، منظورآن است که دورهء 6000 سالهء کودکی بشرگذشته وحضرت رسول آخرین مربّی این دوره بودند، واینک دورهء بلوغ وآغازسیرکمالی بشریت به سوی صلح و وحدت پس از6000 سال جنگ وجدال دوران کودکی، می باشد؛ که این نیزخودبحث مفصل دارد، طالبین رجوع فرمایند به کتاب “نگاهی تازه به دیانت بهائی” به این ترتیب معنی بیان ” قدری تفکر نما مع آنکه منتها رتبه تکمیل هیاکل بشریه برتبه نبوت است” نیز روشن است. انبیاء دورهء کودکی بشریت بالنسبه به دورهء جدید، دارای منتها رتبه ای می شدند 

که جامعهء بشری آن روز طاقت دریافت آن را داشت. مقام فتبارک الله احسن الخالقین درآن دوره برای “هیکل بشری”، رتبهء نبوت بود. امادرخودکتب آسمانی بیانات زیادی است که منتها رتبهء مزبوردردورهء بلوغ بشررا ،که ازطرف خدا به فرستاده اش اعطا می شود وبشریت استعداد دریافت آن را دارد “مظهریت ربوبی والوهی” بیان می دارد که خودبحثی مفصل است ” 

نکته جالب توجه آن است که می فرمایند: “حتی اگرخاتمیت را به معنی آخرین بودن هم که بگیریم، منظورآن است که”، از این حرف ایشان نتیجه می گیریم که خودشان هم نمی دانند به خاتمیت معتقد هستند یا نه! بالاخره معنای “ختم شدن” داریم یا نه! اینکه می فرمایند حتی اگر به آن معنی هم بگیریم حرف بیهوده ای خواهد بود اگر خودتان به آن معتقد نیستید! شما از ابتدای مقاله به انواع دست آویز های سست متمسک شده اید که اثبات کنید معنا کردن خاتمیت به معنی آخرین بودن غلط است آن وقت چگونه در انتهای مقاله، خودتان معنایی درست برای آن ارائه میکنید؟ این دیگر کدامین روش علمی است؟!!! 

نکات مهم این بخش چنین است: 

1- بشر پس از گدران دوران کوردکی 6000 ساله خود، وارد دوران بلوغ خود شده است. 

2- منتها رتبه تکمیل هیاکل بشریه که در بیان حضرت بهاء الله در کتاب بدیع آمده ، اشاره به دوران کوردکی بشر می کند. 

3- منتها رتبه در دوران بلوغ بشر، “مظهریت” است. 

اما دوران کودکی و بلوغ بشر: 

آنگاه که به کتاب محبوب نویسنده محترم که ما را نیز به آن ارجاع داده اند نگاه می کنیم، می بینیم که فصلی در این خصوص موجود است که دوران کودکی و بلوغ بشر را تشریح می کند. خلاصه آن چنین است: 

دوره اول (یا کور نبوت یا آدم) که هدف آن یگانگی خدا و ادیان بود. دوره آن 6000 سال طول کشید که با ظهور حضرت باب پایان یافت. در این دوران، نه اعتقاد واقعی به خدا بود نه تدین حقیقی، دین حقیقی و علم حقیقی توسط مردم رد می شد و مقابل هم گذاشته می شد، غرب با رشد علم ، انسانیت خود را از دست داد، و شرق در مسیری متفاوت به نتیجه ای مانند غرب رسید اما با خرافات و تعصب و تقالید جاهلانه. 

دوره دوم ، دوران طلائی بلوغ و تکامل تدریجی انسان که هدف آن صلح حقیقی و وحدت عالم انسانی است و از سال 1260 (ظهور حضرت باب) آغاز شد. حضرت بهاء الله با یادآوری این بیماری مزمن 6000 هزار ساله که شامل اختلاف و جنگ و جدال بود، داروی شفا بخش اتحاد را به عالمیان ارائه فرمودند. ایشان ریشۀ همۀ دردهاى عالم انسانى را فراموشى و نادانى انسان نسبت به حقیقت ادیان- یعنى یگانگى خدا، محبت، عدالت، بخشش، راستى، وفا، امانت، نیکوکارى، بردبارى، خلوص نیت و پاکى دل، پرهیزگارى، انصاف، فروتنى، وارستگى و انقطاع، اخلاق نیکو، اعتدال، همدرى و امثال آن— دانسته که نتیجه آن آلوده شدن انسان به اعمال غیرانسانى است، مانند حسادت، غرور و خودخواهى، مکر و ریا و دورویى، دروغ، فسق و فساد و زنا و فحشا، خیانت و بى وفایى، خباثت، ظلم، اسراف، طمع، افترا، غیبت، عیبجویى، شهوت پرستى، دزدى، اختلاس، احتکار، رشوه، خیالات فاسد و نیات پلید، قمار، استعمال مواد مخدر و مشروبات الکلى، لعن و طعن و قتل و ترور و رقابت و امثال آن. 

و نیز خود حضرت بهاءاﻟﻠﻪ در این باره مى فرمایند: براى حفظ وآسایش اهل عالم… اگر سراج دین مستور مانَد، هرج و مرج راه یابد، نیر عدل و انصاف و آفتاب امن و اطمینان از نور باز ماند… دین اﻟﻠﻪ و مذهب اﻟﻠﻪ محض اتحاد و اتفاق اهل عالم از سماء مشیت مالک قدم نازل گشته و ظاهر شده؛ آن را علت اختلاف و نفاق مکنید 

جدای از نقد تک تک عبارات ایشان، چکیده سخن آن است که: 

بشر با ظهور حضرت باب، وارد دوران طلائی بلوغ خود شده که باید چنین باشد: 

• محبت و اخلاق نیک داشت، 

• از لعن و طعن و افترا و دروغ و حسادت پرهیز کرد، 

• از جنگ و جدال خبری نباشد. 

حال ببینیم که آیا با تعالیم حضرت باب و بهاء این دوران شروع گشته است؟ 

• حضرت بهاء الله ، برادرشان صبح ازل را با عباراتی چون خر و گاو نر و گوساله و مار و سوسک میهمان می کنند و ایشان را حرام زاده! خوانده، از شهوت پرستی برادر رونمایی می کنند! (که تفصیل آن در کتاب بدیع به راحتی یافت می شود، مثلا ص 379) – محبت و اخلاق نیک و کنار گذاشتن طعن و لعن ! 

• فرزند خلف ایشان، مرکز عهد و میثاق، حضرت عبدالبهاء نیز به تبعیت از پدر بزرگوار خویش، چنین افاضاتی دارند که به تحری حقیقت در این مورد را با طالبان آن وا می گذاریم (در مکاتیب حضرت عبدالبهاء خواهید یافت، متحریان حقیقت خود جستجو کنند!) – محبت و اخلاق نیک و کنار گذاشتن طعن و لعن ! 

بنابراین محبت و اخلاق نیک و دوری از لعن و طعن چنین شد! 

• هنگامی که به احکام حضرت اعلی نگاهی می افکنیم، می بینیم که احکام دوران بلوغ بشر بدین ورت می گردد: 

o باید همه کتب جز بیان سوزانده شوند؛ 

o جز آنچه در بیان نازل شده یاد مگیرید؛ 

• در تعالیم حضرت عبدالبها برای دوران بلغ بشر ، عقل و نقل جایی در استدلال و تشخیص درست و غلط ندارند (فرموده حضرت عبدالبها در مفاوضات ، ص 224) 

• جنگ و جدالی که قرار بود در دوران بلوغ بشر خاتمه یابد (پس از ظهور حضرت باب در سال 1260) ختم نشد! دو جنگ خانمان سوز جهانی (The First & The Second World War ) و سه جنگ خانمان برانداز داخلی ایران که به دست بابیان به راه افتاد و جنگ های دیگری که در نقاط مختلف این کره خاکی در حال پیشروی است ! همه نشان از این است که پس از سال 1260 وارد دوران بلوغ بشر نشده ایم! 

نتیجه: 

دوران بلوغ بشریت که باید اخلاق نیک و حسنه داشت و جنگ و جدلی در میان نباشد ، هنوز فرا نرسیده است، پس خاتمیت همچنان برقرار است، چون خودشان فرمودند: ” حتی اگرخاتمیت را به معنی آخرین بودن هم که بگیریم، منظورآن است که دورهء 6000 سالهء کودکی بشرگذشته وحضرت رسول آخرین مربّی این دوره بودند” و دیدیم که هنوز دوران کودکی بشر (ابته طبق تعریفی که دوست عزیز بهائی ارائه کرده اند!) به اتمام نرسیده و بنابراین، هنوز پیامبر اسلام، آخرین مربی بشریت اند. 

یه سری نکته دیگه هم می مونه که بعدا میام می ذارم. 

اگر با من نبودش هیچ میلی 

چرا ظرف مرا بشکست لیلی یا حق 

 

ُSonia

(جمعه، ۰۱ آذر ۱۳۸۷ )

سلام به خوانندگان متحری حقیقت.می خوام خودتون قضاوت کنید:همون طوری که می دونید،حامی و ستاره مخالفان دین بهایی هستند و مطالبی ضد این دین الهی می گن.تو این تاپیک همه شاهدیم که این دو نفر خودشون هم با هم مخالفن.حالا خودتون بگید:می شه به حرف های مشترک دو نفر که خودشون با هم مخالفن ،اعتماد کرد؟ 

من که نتیجه گرفتم دیگه نباید به این سایت بیام.این آی دی منه. sonia_hasoori1992 اگه سوالی داشتید،در خدمتم.اما بیرون از این سایت.قبلا از قضاوت عالیتون ممنونم. 

 

Sardarbir

(جمعه، ۰۱ آذر ۱۳۸۷ )

جناب سونیا 

رسم نیست در بهائی پژوهی کسی افراد را به خارج سایت ارجاع دهد.این معنایش ضعف طرف از پاسخ و گریز از زیر بار سوالات است.در عین حال آی دی شما را که باید طبق مقررات پاک می کردیم، پاک نکردیم تا بگوئیم اگر ده هانفر همین سوالات را آنجا از تو بپرسند و تو نتوانی جواب بدهی فرقش با اینجا در این است که در آنجا دیگران نمی بینند تو پاسخ نداری و اینجا همه می بینند پاسخی ندارید! 

لذا توصیه می کنیم همینجا باشید و شجاعانه بگوئید آنچه در چنته دارید. 

 

sonia

(شنبه، ۰۲ آذر ۱۳۸۷ )

مرسی جناب سردبیر از تذکرتون.اما توی کدوم قانون گفته که باید آی دی منا حذف کنید؟ 

در ضمن من آی دی دادم تا طرفم در یک فضای آرام و به دور از شلوغیای این سایت خودش فکر و تجزیه و تحلیل کنه،هر کیم دوست نداشت،بیاد همین جا. 

 

Habibollah

(شنبه، ۰۲ آذر ۱۳۸۷ )

خدمت دوست عزیزمان، سرکار خانم سونیا عرض ادب دارم. 

دوست عزیز 

من هر وقت که می خواهم با کسی صحبت کنم سعی می کنم همان طور که شما فرمودید، در یک فضای آرام و به دور از شلوغی به صحبت بپردازم تا طرف مقابل خودش فکر و تجزیه و تحلیل کند. 

حالا می شود تا با هم در فضایی کاملا ارام به صحبت بپردازیم؟ 

من از شما خواهش می کنم تا در قسمت “ارتباط سؤال پاسخ”به گفتگو بپردازیم. 

برای این که تداخل در بحث ها هم پیدا نشود. خواهش می کنم که دانه به دانه مباحث مختلف را بیان نمایید تا دوستانه در مورد آنها حرف بزنیم. 

از تمامی کاربران این سایت که سرورانم هستند می خواهم با ناراحتی و عصبانیت بین گفتگوی ما وارد شوند خواهش می کنم که از این کار منصرف شوند تا حقیقت از میان یک گفتگوی دوستانه هویدا گردد. تنها در صورتی وارد گفتگو شوید که دوستانه بنویسند و فضا را غیر آرام ننمایند. متشکرم. 

البته باید متذکر گردم که فردا شب من عازم سفر هستم و برای مدتی نمی توانم که با شما به بحث بنشینم. ولی تا آن موقع در خدمت هستم. 

 

Maryam

(شنبه، ۰۲ آذر ۱۳۸۷ )

سونیا خانم به جای خالی کردن میدان حقانیت خود را ثابت کن اینجا محیطی است کاملاً آرام و علمی …..اگر نمی توانی برهانی بیاوری از بزرگانت استمداد کن………. اما اگر به واقع جواب قانع کننده ای نداری پس دیده بگشا…… کاری نیکنیم که خدا طردمون کنه. 

 

Sardabir

(شنبه، ۰۲ آذر ۱۳۸۷ )

تالار های گفتگوی بهائی پژوهی بیست و چهارساعته مفتوح است تا هرکس حرف پژوهشی در موضوع بهائیت دارد بیان کند.سوءاستفاده از این امکان که با زحمت فراوان بر پاشده از طرف هرکس که باشد صحیح نیست .نمک خوردن و نمکدان شکستن منصفانه نیست.بعضی می آیند و هرچه دلشان می خواهد می گویند و وقتی پاسخی برای سوالات کاربران ندارند این سایت را به باد انتقاد می گیرند و یک آدرسی را تبلیغ می کنند و فرار را بر قرار ترجیح می دهند.این شده است یک رویه برای بعضی مثل اسپرینگ و ایران و میلی ونوزدهساله ومتین و.. 

تبلیغ سایت های دیگر،کپی کردن مطالب دیگران ،بی احترامی و هتک ،خطوط قرمز این سایت است که سردبیر به عنوان نماینده شما کاربران عزیز بر نمی تابد. 

قدر بدانیم این نعمتی را که در جهان مجازی در موضوع بهائیت و به شکل دو طرفه بی نظیر است و روزانه هزاران نفر را مشتاقانه به سوی خود می کشاند که بی صبرانه مطالب جدید آن را پی می گیرند و یا آن را در موتورهای جستجو می یابندو در باغ مطالب آن به سیر و سیاحت علمی می پردازند. 

از منصفان و شاکران باشیم که خدا نیز منصفان و شاکران را دوست می دارد! 

*********** 

حبیب عزیز را که گمان داریم به سفر معنوی حج مشرف می شود به خدامی سپاریم و تا بازگشت پیروز او از این عبادت بزرگ ،منتظر پیام ها و مطالب علمی و لحن دوستانه و صمیمی او می مانیم. باشد تا با توشه های روحانی از این سفر آسمانی باز گردد و نصیبی هم به خانواده بزرگ بهائی پژوهی برساند ان شاءالله. 

 

hami

(یکشنبه، ۰۳ آذر ۱۳۸۷ )

نقل: 

حامی و ستاره مخالفان دین بهایی هستند و مطالبی ضد این دین الهی می گن.تو این تاپیک همه شاهدیم که این دو نفر خودشون هم با هم مخالفن.حالا خودتون بگید:می شه به حرف های مشترک دو نفر که خودشون با هم مخالفن ،اعتماد کرد؟ 

خانم سونیا، چرا مطالب رو قاطی می کنی آخه؟ 

من در صمیمانه نوشتم امکان نداره دونفر مخالف هم باشند و هر دو حق هم باشند. 

حالا شما اومدی همین حرف من رو یه جور دیگه میگی که اصلا معنی جمله من رو نمیده. 

اولا من و ستاره کجا با هم مخالفیم؟ من نوکر ستاره جون هم هستم. فدای اون سیبیلاش هم میشم.(البته نمیدونم اگه ستاره است پس چه جوری سیبیل داره؟) 

دوما اگر هر دوی ما مخالف بهائیت هستیم، این دلیل نمیشه موافق همدیگه باشیم. 

مثلا شما و بت پرستها هر دو مخالف ما هستین اما خود شما با همدیگه موافقتی ندارید. درست نمیگم خانومه؟ 

 

الهام (یکشنبه، ۰۳ آذر ۱۳۸۷ )

ببینین، اینجا هم دارین سونیا رو اذیت می کنین، این واقعا راهش نیست. 

آخه مریم جون، تو دیگه چرا؟ آخه دین واسه آدما یه امر قلبیه، نه علمی و برهانی، درسته نباید هر چیزی رو قبول کنیم، اما این دلیل نمی شه که هر چیز قلبی رو هم بتونیم با برهان و عقل ثابت کنیم! 

یه سوال می پرسم، اجازه هست؟ نمی ریزین رو سرم خفم کنین؟ 

کی می تونه طعم قهوه رو با کلمات بیان کنه؟ 

کی می تونه حقیقت دوستی و محبت رو تو یه جمله، یا ده جمله یا ده تا کتاب با حروف الفبا توضیح بده؟ 

آخه دین هم همینه، یه امر قلبی رو که نمی شه با کلمات و برهان ثابت کرد، به نظر شما می شه؟ 

سونیا جون، اینجا وسط این همه آدم تنهایی سخته، پیشت می مونم تا ببینیم اخلاقشون درست می شه یا نه. 

 

hami

(یکشنبه، ۰۳ آذر ۱۳۸۷ )

باز اومدی نسازی الهاما 

آخه دختر خوب شما هم که هنوز هیچی نشده از بهاییها یاد گرفتی بدون مدرک و منطق حرف بزنی 

ازت خیلی عذر میخواما ولی اتفاقا بر عکس نظر شما دین اصلا قلبی نیست بلکه انسان باید از روی عقل و منطق به انتخاب دین بپردازه. 

وگرنه خدا عقل رو برا چی به انسان داده؟ برای اینکه درست رو از نادرست تشخیص بده. این کار عقله خانم نه کار دل و قلب. 

ما میدونیم که همیشه قلب درست نمیگه ولی عقل همیشه درست میگه. البته اگر در اون غرض ورزی نباشه. چون خدا عقل رو معصوم آفریده(البته نمیخوام این بحث رو زیاد باز کنم چون اینجا بهایی پژوهیه) 

در هر حال ممکنه دل آدم و احساس آدم خیلی موارد اشتباه رو بپذیره مثل همین دوستان بهایی ما. اونها با اینکه اینهمه تناقض رو در دینشون می بینن اما چون قلبا به بهائیت اعتقاد دارند هیچوقت نمی پذیرند که دینشون نمیتونه الهی باشه. 

اما اگه با عقل به این مساله نگاه کنن می بینن که واقعا بهائیت نمیتونه یه دین الهی باشه چون در اون تناقض و اشتباه به وفور دیده میشه. 

باز منتظر نظر شما هستیم 

 

الهام

(سه شنبه، ۰۵ آذر ۱۳۸۷ )

دوست نداشتم دیگه اینجام در جواب حامی چیزی بگم، اما اشکال نداره، فقط خدا کنه تاثیری داشته باشه، 

“بی حرمتی به ساحت خوبان قشنگ نیست.باور کنید که پاسخ آیینه سنگ نیست.سوگند میخورم به مرام پرندگان.در عرف ما، سزای پریدن، تفنگ نیست.با برگ گل نوشته به دیوار باغ ما.وقتی بیا که حوصله ی غنچه تنگ نیست.در کارگاه رنگرزان دیار ما.رنگی برای پوشش آثار ننگ نیست.وقتی که عاشقانه بنوشی پیاله را.فرقی میان طعم شراب و شرنگ نیست.تنها یکی به قله تاریخ می رسد.هر مرد پاشکسته که تیمور لنگ نیست” 

 

ستاره

(سه شنبه، ۰۵ آذر ۱۳۸۷ )

سلام به رفقا، 

این چن روزه چه شولوغ شد! بابا hami جون، راس می گه دیگه، تو داری همش می گی اگه راس می گی این چی می شه، اون چی میشه، بیا جواب بده، اونا حرف نداشتن رفتن اگه تو حرف داری بزن، یالا دیگه پس چی شد، و از این حرفا که… 

راستیتش تو مرام ما نیست با یه مادمازل مودب اینجورکی حرف بزنیما، حرفتو راست و پوست کنده بزن دیگه، چرا مث داریوش حوضی هی شالاپ شولوپ می کنی دیگه! 

سونیا خانوم، آبجی، نیمیخوایم خدایی نکرده کودورت مودورتی پیش بیادا، راستیتش ما دیدیم این رفقمون اعتدال خان حرفای ناجوری زده، مام مث خودش خواستیم جوواب بدیم، البت منطقی و مستدل و با مرام. شومام اگه فکر می کنی اشتپ مشتپی تو کارمونه خوب بگو، مام گوش می دیمو یاد می گیریم خوب، اینم یه متن با مرامی: 

شمع بزم محفل شاهان شدن ذوقی ندارد 

ای خوش آن شمعی که روشن میکند ویرانه ای را 

چه ربطی داشت؟ (-: 

(پیدا کنین پرتقال فوروشو) 

راستیتش یه خیر مقدمم به الی خانوم (البت اگه اکشالی نداره الی خانوم صداتون کنیم ها) عرض کنیم، خوش اومدین، شومام ایقدر تند نرین دیگه، حالا این رفقمون یه کمکی تند می ره، شوما خانومی. 

البت ناگفته نمونه رفقا، مرام نمی گه اینجوری به رفقا مخصوصا خانومای مودب تیکه انداخت و نظراشونو یه هویی انداخت زمین! آخه یه جورایی این الی خانوم راس می گه، دین که همش برهان و استدلال نیست، نباید به احساسای یه آدم مومن به خدا، خدایی نکرده بی احترامی کرد دیگه! 

اما الی خانوم، وختی هم که منطق یه دینی بلنگه که دیگه نمی شه بهش دل داد، می شه؟ د نمی شه دیگه! وختی یه کسی داره می گه همه خوبن و گل ان، بعد بیاد بگه اونا خوب نیستن و گل نیستن و ماییم که ته مرام و معرفتیم و بقیه اثلا آدم مادم نیستن، این دیگه دل دادن نداره، خداییش داره؟ درسته می گه دروغ نگین و چی کار نکنین، اما وختی خودش می کنه، ما چی بگیم؟ بگیم تو راس می گی و دلمون واسه تو؟ 

راستیتش من زیاد از این چیزا نمی دونم، اصل حرف من، البت اگه اکشال نداره یه خورده ای نظر بدیم ها، عرضمون اینه که این حاجیمون، حضرت بهاءالله رو می گم، گفته به من وحی می شه و از اون بادای الهی می خورم و همه چیو می دونم و بیاین از من بپرسین، من از اون پیامبرای کاردرستم که همه رو دوست دارم و با همه رفیقم و خدا هیچ کیو عذاب نمی کنه و شما همه خوبین و گلین و منم گل سرسبد شما! اون وختش میاد سوتی می ده و می گه نه بابا، نبوت پبوت همش به پیامبر اسلام چی؟ ختم شد، چی؟ انتهی یافت، دیگه چی؟ تموم شد. حالا شوما بگو ما باید با کودوم سازش برقصیم آخه! بگیم پیامبره؟ این که نمی شه، چون هی خلافشم گفته! پس واسه چی دل بهش بدیم؟ درسته همه دین عقل و استدلال نیست، اما اولش که باید باشه، نه؟ اگه نباشه که ملثا اسکندر سبزی میاد می گه داداش، من از اون پیامبر بامرامام و شومام باید حرفامو چی؟ گوش کنین. بعدم ما بگیم آره داداش، خیلی باحالی، دلمو بردی، جیگرتو، تو راس می گی، حالا تو بگو چیجوری نماز بخونم! 

خداییش اگه اول دین استدلال نباشه همین نمی شه؟ هر کی هر کی و شیر تو شیر می شه دیگه. شوما که باکمالاتی بگو چی می شه. 

اینم از اون شعرهاست ها، زیادم بی ربط به اینا نیست: 

گمان کردم که با من هم دل و هم دین و هم رائی به مردی با تو پیوستم ندانستم که نامردی 

اگه رفقا اجازه بدن، تیکه آخر مقالمونو می ذاریم. یا حق 

 

ستاره

(سه شنبه، ۰۵ آذر ۱۳۸۷ )

بخش پنجم – نکات تکمیلی! 

در مورد منتهی رتبه تکمیل هیاکل بشریه: 

1- جدای از نکته فوق ، در بیان حضرت بهاء الله ” قدری تفکر نما مع آنکه منتها رتبه تکمیل هیاکل بشریه برتبه نبوت است” (بدیع، ص 119) صحبتی از دوان کودکی بشر نیست، منتها رتبه تکمیل “هیاکل بشریه” را رتبه “نبوت” می دانند، آیا حضرت بها هیکل بشری نبودند؟ البته که بودند. 

پس بالاترین مقام ایشان می تواند نبوت باشد و بس، و مقام مظهریت یا همان نبوت است، یا پایین تر از نبوت، زیرا بالاترین مقام “نبوت” است و مظهریت نمی تواند از آن بالا تر باشد. 

اگر هم مظهریت را مقام دوران بلوغ بگیریم، فایده ای نخواهد داشت، چون دیدیم که هنوز بشریت در دوران کودکی است. 

پس بالاترین مقام هنوز “نبوت” است، و دیدیم که “نبوت ختم شد”، پس ایشان نمی توانند نبی باشند. 

اما ادعای جالب تر این که با دانستن مقام مظهریت دردوران بلوغ بشر، این نکته را بیان می کنند که انبیای قبل “مظهر” نبودند. و این بسیار بسیار با متون بهائی در تعارض است، نمونه ای کوچک: 

• “انبیای الهیّه مظاهرند” (مفاوضات، صفحه 97) 

یعنی، انبیای قبل هم مظهر بودند، یعنی نوح و ابراهیم و یحیی و سلیمان و موسی و زکریا و آدم، مظاهرند. 

• “مختصر اینکه مظاهر کلّیّه الهیّه مطّلع بر حقائق اسرار کائناتند لهذا شرایعی تأسیس نمایند که مطابق و موافق حال عالم انسانست زیرا شریعت روابط ضروریّه است که منبعث از حقائق کائناتست مظهر ظهور یعنی شارع مقدّس …” (مفاوضات، ص 119) 

آیا حضرت ابراهیم و موسی و عیسی، شریعت تاسیس نکردند؟ پس او مظهر اند. 

و اگر نیم نگاهی به کتاب مفاوضات حضرت عبدالبها بیندازید، خواهید یافت که چگونه ایشان به صراحت و روشنی تمام، مقام نبوت و مظهریت را یکی می دانند و انبیا را مظاهر الهی می دانند. 

و البته از بیانات نویسنده محترم، این مطلب به روشنی پیداست که عقاید شخصی و مطالب معارض آیین خود را به راحتی به عنوان دین و حق، در اختیار دوستان بهائی قرار می دهند و با عباراتی پر از طعن! ما را غیر آگاه از حقایق بهائی می دانند! (نتیجه دوران بلوغ بشر!)

شوماره 2 و 3 و 4 هم مونده که واستون میذرمشون. یاحق 

 

Jazireh

(سه شنبه، ۰۵ آذر ۱۳۸۷ )

سلام به دوستان، 

من نیز با فرموده ستاره عزیز موافقم، درست نیست که در گفتگوی پژوهشی، طرف مقابل را تحریک کنیم یا با لحنی نامهربان صحبت کنیم. ما نه قائل به جدلیم و نه می خواهیم کسی را مجبور به پذیرش یا رد حرفی می کنیم. دلیل اقامه می کنیم و اندیشه می کنیم، و می دانیم که تنها در سایه گفتگوی دوستانه است که می توان به طور صحیح و سالم تبادل اندیشه کرد، به گفته شاعر: 

دلایل قوی باید و معنوی، نه رگ های گردن به حجت قوی 

به الهام خانوم هم خیر مقدم عرض می کنم، البته جسارتا عرض کنم که اعتقاد گروهی یا برخورد آنان با دیگران، دلیل حق یا باطل بودن اعتقاد و تفکر رهبر و بنیانگذار آن نیست، در اینجا ما در تعالیم و اعتقادات رهبران بهائی بررسی می کنیم و به وضوح می بینیم که آنان در حرف های اصلی و مقدماتی خود، به گونه ای تناقض گفته اند که به هیچ وجه قابل توجیه نیست، در تعالیم نیز آن گونه نیست که بتوان بیان درست را از بین الواح آنان استخراج کرد، هر جا صحبت از صلح و صفا و روح و ریحان کرده اند، یا خلاف آن راهم گفته اند، یا خلافش را عمل کرده اند، هم تناقض در گفتار و هم در گفتار و عمل. 

این است که نمایانگر غیر الهی بودن دیانت بهائی است، زیرا خداوند که به انسانها تناقض نمی گوید، اصلا دین الهی برای چیست؟ برای این است که ما را به گمراهی بیندازد یا هدایت کند؟ در رهنمود های بهائی، در راه های پر پیچ و خم زندگی، راهنمایی روشنی پیدا نمی کنید، گاهی می گویند باید چنین کرد و گاهی خلاف آن را ادعا می کنند، بالاخره چه کنیم؟ به کدام دستورشان عمل کنیم؟ وحدت عالم انسانی یا بدگویی هایی که رهبران بهایی از نزدیکان خود کرده اند؟ ختم نبوت را باور کنیم یا ادعای نبوت حضرات را ؟ ختم رسالت یا ادعای رسالت آنان؟ در مورد مقام آنان چه می توانیم بگوییم؟ نبی ؟ رسول ؟ خدا ؟ خدای خدایان؟ آفریدگار الاه ها ؟ نه تنها راه روشنی در پیش پای انسان ها نمی گذارد، بلکه در بسیاری جاها جز حیرانی و سرگردانی ثمره ای ندارد، چگونه به این تناقضات دل دهیم و امید سعادت داشته باشیم؟ 

دل سپرده به دین و آیینی زمانی پسندیده است که صحت آن را بیابیم و لمس کنیم، نه اینکه بگوییم احساس می کنم درست است، پس هر نقدی در رد آنان را نمی توان پذیرفت! 

البته اگه مایل بودید، در تاپیکی دیگر (صمیمانه یا سوال و پاسخ) در این مورد می توانیم بیشتر صحبت کنیم و من نیز مطمئنم مطالب جالبی از شما یاد خواهم گرفت. 

سونیا خانوم، از اینکه صادقانه نظر می دهید خوشحالم، این نشان از پاکی و حق جویی شماست و به دنبال نمایاندن درستی عقیده خود هستید که بسیار تحسین برانگیز است. پیشنهاد می کنم شما هم برای رسیدن به این هدف و اینکه بتوانیم نتیجه درست و منطقی بگیریم، نقد خود را در مورد مطالب سایت بنویسید و از حاشیه های وقت گیر دوری کنید، تا هم شما و هم دیگر کاربران سایت خدای نکرده احساس بی احترامی نکنند. 

از ستاره عزیز هم خواهش می کنم تا بقیه مقاله خودشان را زودتر در اختیار ما قرار دهند تا انتهای مقاله جناب اعتدال بی پاسخ نماند که البته مطلب مهمی در آنجا فرموده اند. 

 

الهام

(پنجشنبه، ۰۷ آذر ۱۳۸۷ )

دوباره سلام به دوستان مهربون! 

امیدوارم که در مورد لحنتون تجدید نظر کرده باشین، حالا می تونم یه سوال بپرسم؟ 

من مدتیه که با دوستای بهایی زیادی آشنا شدم و با بعضیاشون کتاب روحی می خونم، حتما می دونین چیه، چون همتون پژوهشگرین! 

کل این کتاب حرف از محبت و خدمت به انسان ها و جلب محبت اوناست، اینکه دروغ نگیم، غیبت نکنیم، بقیه از دست و زبان ما در امان باشن (همون کاری که بعضیهاتون نمی کنین!)، و چی کار کنیم که همه در کنار هم با خوشی زندگی کنن. راستش من از این دوستامون پرسیدم که شما دلیلی برای اثبات پیامبری حضرت بهاء الله دارین؟ گفتن فراوون. گفتم چی؟ گفتن احکام نو، رفع نقایص اسلام. گفتم اونا این چیزا تو کتشون نمی ره، دلیل و برهان! می خوام، محکم و غیر قابل انکار. گفتن یکی از بزرگان دیانت بهایی در این مورد استدلال محکمی آورده، جناب ابوالفضائل. دلیل اثبات درستی مظهریت حضرت اعلی و حضرت بهاء الله ، اینه که اونها تا پای جون پای ادعاهاشون وایستادن، کلی از انسان ها در راهشون کشته شدن و به کتابشون ایمان آوردن، این همه مومن به دیانت بهایی اشتباه می کنن؟ این همه انسان های فرهیخته که افتخار ایمان پیدا کردند، اشتباه می کنند و مدیران بهایی پژوه به حقیقت رسیده اند؟ 

مگه می شه فردی این همه پیرو پیدا کنه و تا پای جون “برای مردم” استقامت کنه و کتابش همچنان در بین آونا باقی بمونه و اونا رو به خدا دعوت کنه و همه چیزو برایاونا بخواد، و به دنبال هدفی غیر از هدایت مردم باشه؟ اگر او پیامبر نیست، پس هیچ پیامبری وجود نداره! 

اینم واسه دوستانی که دنبال استدلال ان. 

سونیا جون، چطوره؟ 😉 

منتظر پژوهش شما می مونم، مهربون باشین و اینقدر خودتونو حق به جانب نبینین. 

اینم واسه دوستان اهل ادب: 

“جز دلت که لازم است، هیچ چیز با خودت نمی بری ، نبر ولی، از سفر که آمدی ، راه با خودت بیار ، راه های دور و سخت” 

اسم شاعرش رو شاید بعدا گفتم. 

 

Sardabir

(پنجشنبه، ۰۷ آذر ۱۳۸۷ )

الهام عزیز و ادب دوست را خیر مقدم می گوئیم و ازاین که پیشتر بایدخوش آمد می گفتیم عذر خواهی می کنیم. یاد آوری می شود این بحث شما قبلا در سایت انجام شده و شما را به مطالعه مطالب قبلی در سایت دعوت می کنیم. خلاصه آنکه کشته شدن در راه عقیده ای دلیل حقانیت آن عقیده نیست.هر روز می خوانید عده ای با عملیات انتحاری افراد بیگناه را می کشند آیا این فداکاری و از جان گذشتگی دلیل حقانیت آنهاست؟! در صف مقابل انبیا و امامان نیز کسانی حاضر به کشته شدن خود بودند و حق نبودند. پس دلیل حقانیت را در جای دیگر جستجو کنید. ضمنا شعر ارسالی تان اگرچه قشنگ است ولی صحیح نیست (وقتی که عاشقانه بنوشی پیاله را.فرقی میان طعم شراب و شرنگ نیست)چون شرنگ و شراب ذاتا و واقعا متفاوتند چه عاشقانه بنوشید چه غیر عاشقانه و عاشقانه نوشیدن ذات آنها را عوض نمی کند!! موفق باشید. 

 

hami

(پنجشنبه، ۰۷ آذر ۱۳۸۷ )

سلام 

باور کنید من میخوام کمتر بنویسم تا باز برای بعضیها شبهه نشه که این hami خودش رو علامه دهر میدونه. اما چه کار کنم یه سری مطلب به ذهنم میاد که مجبور می شم اونها رو خدمتتون عرض کنم. 

الهام خانم ببخشید من این مساله رو مطرح می کنم. حمل بر بی ادبی حقیر نشه. اما شما میخواین از ما مچ بگیرین؟ یا ما رو خیط کنین؟(ببخشید از این واژه استفاده کردم) 

اگر حضرتعالی استدلالی دارید ما آنرا می شنویم و با هم بحث می کنیم. حالا دیگه نوشتن جمله هایی مثل: سونیا جون، چطوره؟ دیگه برای چیه؟ 

مثل اینکه الکی الکی اسم ما تو نوشتن بد در رفته ها. 

 

sonia

(جمعه، ۰۸ آذر ۱۳۸۷ )

الهام جون من همه یاینا رو بهشون می گم.اما کو گوش شنوا؟من دارم دلایلی جمع می کنم که تا چند وقت دیگه حتما می نویسم.اون وقت اگه راست می گن بیان جواب بدن. تو نگران نباش 

 

hami

(جمعه، ۰۸ آذر ۱۳۸۷ )

با عرض سلام به سونیا خانم 

بنده عرضی داشتم که به حضورتان ارائه می کنم. 

آیا بهانه ای که خانم الهام برای ما اقامه کرده اند و پیش خود تصور کردند که دیگر شق القمری را به وقوع رسانده اند، دلیل خوبی بر حقانیت دیانت بهایی و شخص بهاءالله است؟ 

شما دوستان عزیز فقط مطلب خود را بیان می فرمایید و آنرا صحیح می دانید و همانطور که در یکی دو تاپیک دیده ام داعیه گذاشتن مطالب عقلی و مستدل را هم در سایت دارید. 

اما همراه گرامی، اگر به نوشته دیگران توجه نمائید خواهید دید که دوستان دلائلی بر عدم درست بودن مطالبتان به شما می گویند که هر عقل سلیمی آنرا قبول می کند و به راحتی نظرات شما را نقض می کنند. 

من می خواهم از شما خواهش کنم که به این سوال جواب دهید. 

آیا فداکاری و از جان گذشتگی دلیل حقانیت است؟! 

آیا شما واقعا قبول دارید که اگر عده ای برای رسیدن به هدفی از جان خود بگذرند، هدف آنها حتما حق است؟ 

 

sonia

(جمعه، ۰۸ آذر ۱۳۸۷ )

من حرف شما را قبول دارم.اما می گم اونایی که دروغین بودن یک سال،دو سال یا حداکثر 10 سال باقی بودند نه 170 سال.شما اینا چگونه توجیح می کنید؟این که از لحاظ پراکندگی دومین دینه را چی؟ 

 

hami

(جمعه، ۰۸ آذر ۱۳۸۷ )

سلامی گرم و مجدد به سونیای عزیز 

فرمایش شما متین اما توجه به این عرض بنده بفرمایید و بعد خود قضاوت نمایید. 

بنده قبلا هم به این نکته اشاره کردم. 

بت پرستی از زمان قبل از نوح نبی به طور علنی به وجود آمد. 

الان حدود 6000 سال از شروع بت پرستی می گذرد و هنوز هم در هند و چین و کلا کشورهای آسیای شرق طرفداران بسیاری دارد. 

فکر کنم 170 در برابر 6000 بسیار ناچیز باشد. 

نمونه دیگر کمونیستها هستند. آنها نزدیک به صد و اندی سال است که برای اعتقاداتشان جان فشانی می کنند و توانستند انگلیس را از پای در بیاورند. در حال حاضر بسیاری کشورهای امریکای جنوبی و همچنین کشور روسیه به این مذهب پایبندند . 

نمونه دیگر بی دینها و لامذهب ها هستند که از زمان بابای ما حضرت آدم تا به الان در روی این کره خاکی وجود داشته و بر ضد ادیان الهی تبلیغ می کنند و بر اعتقادشان نیز پایبندند. 

بسیاری از اعتقادات دیگر مثل پوچ گرایان یا نهیلیست ها و امثاله که بیان آنها فرصت مناسبی را می طلبد ، سالهاست که در میان عالمیان خود را مطرح کرده و با طرفدارانی که دارند خود را بر حق میدانند. 

پس نمی توانیم بگوییم اگر اعتقادی پایداری خود را حفظ کرد وطرفدارانی به دست آورد، پس بر حق باشد. 

ضمن اینکه بر عکس این مساله هم وجود دارد. 

شما نگاه کنید ، مثلا حضرت نوح پس از نزدیک به هزار سال دعوت، مجموع پیروانش همان گروه اندکی بودند که با او به کشتی درآمدند ( چنانکه بهاء در صفحه 5 کتاب ایقان به این سخن اعتراف دارد.) یا حضرت ابراهیم ، که تا زمان هجرت به فلسطین بیش از دو یا سه نفر پیرو نداشت ( چنانکه عباس افندی در صفحه 9 کتاب مفاوضات خود یادآور شده است.) 

پس آیا چون طرفدار نداشتند و دین آنها پایدار نبود پیامبری آنان مردود شناخته میشود؟ 

آیا شما می توانی بگویی نوح پیامبر نبوده ؟ 

یا ابراهیم پیامبر نبوده؟ 

پس همانطور که عرض کردم این دلیلی که خانم الهام بیان کرده و شما دوست عزیز هم بر آن پافشاری می کنید از نظر عقل جای اشکال دارد چه برسد که آنرا از نظر نقل مورد بررسی قرار دهیم. 

محبت کنید و اگر اعتراضی به عرایض بنده دارید مطرح کنید. 

با سپاس از شما 

(بقیه گفتگو را در قسمت سوم گفتگودر خاتمیت دنبال نمائید)

 

ارسال یک پاسخ

آدرس ایمیل شما منتشر نخواهد شد.

بیست − 8 =