چکیده
رهبران بهائی با پیوند دادن امیرکبیر و اعدام باب، و به قصد کمرنگ جلوه دادن تقابل امیرکبیر و شورش بابیان به خدمات صدراعظم قاجار اهانت کرده تا جبران خسارتهای شورش بابیان به اموال ایران کمرنگ شود. با توجه به شرایط بحرانی آن زمان و تهدیداتی که به دین و دولت از سوی بابیان متوجه بود، امیرکبیر پس از تایید و صدور حکم علمای شیخیه تصمیم به اجرایی کردن حکم اعدام باب گرفت. این تصمیم نه تنها به اختتام فتنه بابیان انجامید بلکه راه را برای اصلاحات بنیادین در کشور فراهم ساخت.
امیرکبیر با درایت و شجاعت خود توانست تهدیدات ناشی از بابیان را مهار کند و با اصلاحات گسترده، مسیر پیشرفت ایران را هموار سازد. این اقدامات نه تنها امنیت ملی را تضمین کرد بلکه به عنوان نقطه عطفی در تاریخ سیاسی ایران شناخته می شود.
زیست نامه و دستاورد های امیرکبیر، صدر اعظم برجسته دولت قاجار، می پردازد. با تاکید بر اقدامات اصلاحی و تقابل امیرکبیر و شورش بابیان، تلاش می کند تصویر روشنی از شخصیت و میراث او ارائه دهد. همچنین به انتقادات و کینه ورزی هایی که از سوی بابیان و بهائیان به دلیل اقدامات امیرکبیر متوجه اش شد، پرداخته می شود.
زندگینامه امیرکبیر
۱۸دی مصادف است با شهادت میرزا تقی خان امیرکبیر، ستارهی بینظیر تاریخ ایران زمین که به عنوان صدراعظم ایران درخشید و در کمتر از سه سال و دو ماه بعد از شروع صدارتش خاموش شد. آشپززادهای که به دلیل استعدادش مورد توجه قرار گرفت و توسط قائم مقام، والامقامی آگاه و وطن پرست شد. تاریخ ایران، میرزا تقی خان امیرکبیر را رادمردی اصلاحگر میداند که عاشق پیشرفت و تعالی ایران بود و جان بر سر دفاع از آزادی و استقلال کشور گذاشت.
مورخان، عموماً درباره اخلاق وارسته و درایت و کفایت سیاسی امیرکبیر، اتفاق نظر دارند و در شرح خدمات بزرگ او در عرصههای سیاسی، اقتصادی، نظامی و قضایی، و تکاپوی مؤثرش در اصلاح امور شهری و اخلاق مدنی، اخذ دانش و تجارب مثبت غربی، و تقویت بنیادهای صنعت و اقتصاد ملی، داد سخن دادهاند.
امیرکبیر؛ صدر اعظم قاجاریه
دوران صدارت اميركبير (*) تنها سي و هشت ماه به طول انجاميد اما همين دوران كوتاه از او ابرمردي ساخت كه در تاريخ ايران براي هميشه ماندگار خواهد ماند. او در يكي از سياه ترين برهه هاي تاريخ ايران تصميم گرفت عقب ماندگي هاي كشورش را جبران كند و تفرقه و از هم پاشيدگي را به وحدت رساند.اما دشمنان ملت با فرقه سازي سه جنگ بر او تحميل نمودند و توان كشور را تحليل برده و درست در لحظاتي كه بايد كشور يك صدا راه پيشرفت را بپيمايد اسير برادر كشي شده به اسم مخالف و موافق ميرزا عليمحمد باب صدر اعظم را مشغول خود كند. اما سرانجام این تحمیل بر امیرکبیر و شورش بابیان شد خشکاندن ریشه فتنه بابیه و اعدام باب.
در فرهنگ سياسي عاميانه چنين رايج شده که گويا جامعه ايراني در دوره قاجاريه برهوتي خشک و لم يزرع بود و در اين بستر عقيم تصادفاً دو تن، قائم مقام و اميرکبير، ظهور کردند و هر دو به سرعت قرباني فرهنگ شوم «نخبهکشي» شدند. اين تصوير غلط است.
بی شک امیرکبیر یکی از مردان تاثیرگذار در دوره تاریخ معاصر ایران است؛ وی موافقان و مخالفان بسیار دارد. (*)
میرزا تقی خان امیرکبیر قربانی نخبه کشی استعمار
در اين که ميرزا ابوالقاسم خان قائممقام و برکشيده و وارث خلفش، ميرزا تقي خان اميرکبير، برجستهترين دولتمردان ايراني در سه قرن اخير (از پايان دوره صفويه تا پايان دوره پهلوي) بودند، ترديد نيست. هر چه درباره برجستگيهاي شخصيت اين دو وزير نامدار دوره قاجاريه نوشته شود مغتنم است و آموزنده و مفيد. ما بايد مفاخر ملّي را بشناسيم، ارج نهيم و به نسلهاي جديد معرفي کنيم. قائممقام و اميرکبير از برجستهترين اين مفاخرند. معهذا، بايد از «قهرمانپرستي» کاذب پرهيز کنيم و مفاخري را که معرفي و ستايش ميکنيم شخصيتهاي کامل و بيعيب و نقص و مصون از تحليل و نقد می نگاريم. اين شيوه برخورد به جاي اينکه به اعتلاي فرهنگ و انديشه سياسي بينجامد ميتواند به مانعي در راه شناخت واقعگرايانه بدل شود. يکي از مضرات اينگونه قهرمانسازيها ناديده گرفتن بسترهاي اجتماعي و فرهنگي است که به پيدايش قائممقام و اميرکبير انجاميد.
در فرهنگ سياسي عاميانه چنين رايج شده که گويا جامعه ايراني در دوره قاجاريه برهوتي خشک و لم يزرع بود و در اين بستر عقيم تصادفاً دو تن، قائممقام و اميرکبير، ظهور کردند و هر دو به سرعت قرباني فرهنگ شوم «نخبهکشي» شدند. اين تصوير غلط است. اگر قائممقام و اميرکبيري ظهور کردند، و البته هر دو قرباني خودکامگي و جهالت شاهان قجر، توطئههاي رجل حسود يا فاسد يا وابسته و دسيسههاي کانونهاي استعماري غرب شدند، بدان معنا نيست که در زمان ظهور ايشان جامعه ايراني برهوتي خشک و سترون بوده است.
انحطاط ایران و قحطی استعماری برای نسل کشی
همينطور است. انحطاط و افول ايران از اوائل سده هيجدهم ميلادي، يعني از اواخر دوران صفويه، آغاز شد؛ در دوران قاجاريه اوج گرفت و محصول اين انحطاط در کسوت حکومت پهلوي جامعه ايراني را تمام و کمال به کام خود کشيد. اين سير نزولی قطعی است؛ ولی در تمامی اين سه قرن ميزان و سرعت افول يکسان و همسنگ نبود. اوّلين و بزرگترين ضربه بر پيکر جامعه ما در دهه 1720 ميلادی، يعنی در اوائل سده هيجدهم، با تهاجم همزمان و هماهنگ محمود غلزايی (افغان)، پطر اوّل روسيه و عثمانی، وارد آمد و سپس با ماجراجوييهاي نظاميگرايانه و خونبار نادرشاه افشار تکميل شد. شهر اصفهان، پايتخت ايران، در زمان تهاجم محمود غلزايي حدود 650 هزار نفر جمعيت داشت يعني يکي از بزرگترين و سامانمندترين شهرهاي جهان آن روز بود. در اين زمان، جمعيت پاريس تقريباً برابر با جمعيت اصفهان بود. سياحان اروپايي شهر شيراز را در دوره صفويه «زيباتر و بزرگتر از قاهره» توصيف کردهاند. زماني که افاغنه از اصفهان اخراج شدند از اصفهان و شيراز چيزي بر جاي نمانده بود. در آغاز حکومت کريم خان زند، يعني در سال 1750، در اصفهان تنها بيست هزار نفر زندگي ميکردند و شيراز ويران و متروکه بود. معهذا، هنوز جامعه ايرانی تناور بود؛ از دوره حکومت کريم خان زند از زير بار ضربه فوق کمر راست کرد و بهتدريج خود را بازسازي نمود. به اين ترتيب، دوره جديدی از سير اعتلايی جامعه ايرانی آغاز شد که تا اوائل سلطنت ناصرالدينشاه ادامه يافت. کنت گوبينو، که چند سالی پس از اميرکبير وزيرمختار فرانسه در ايران شد، به اين سير اعتلايی توجه کرده است. او می نويسد:
در اواخر قرن گذشته و اوايل قرن حاضر بود که ابتدا با روي کار آمدن کريمخان زند و سپس با پادشاهان سلسله کنوني [قاجار] تا حدودي نظم در ايران برقرار شد…
همين آرامش کافي بوده تا نتايج مطلوبي بهدست بيايد که نسبتاً قابل توجه است. در نواحي لميزرع دهات جديدي احداث شده و شبکههاي آبياري زمينهاي باير را حاصلخيز کرده است.
در جاهايي که آب را بايستي از چند فرسخي و از کوه بياورند قناتهايي حفر شده است. شهرهاي ويران مرمت شده بهنحوي که حومه تهران را نميتوان شناخت.
اطراف پايتخت باغهاي سرسبزي احداث شده و در نتيجه شرايط جوي آن تغيير کرده است؛
بهطوري که اين شهر- که سابقاً ناسالمترين شهر ايران ناميده ميشد- امروزه يکي از سالمترين شهرها شده است. از دو سال پيش چهره تهران بهکلي دگرگون شده است.
بازارهاي زيبايي ساخته شده. کاروانسراهايي با معماري بسيار درخشان شهر را زينت بخشيده. محلات جديدي احداث شده و هر سال تعداد زيادي خانههاي شخصي به آن افزوده ميشود…(کنت دوگوبينو، سه سال در آسيا- سفرنامه کنت دوگوبينو 1855-1858، ترجمه عبدالرضا هوشنگ مهدوي، تهران: کتابسرا، 1367، ص 443-445)
به دليل اين بستر زنده و بارور اجتماعي- اقتصادي و فرهنگي است که مورخيني چون مرحوم حسن سعادت نوري زماني که به بررسي دوران صدارت حاج ميرزا آقاسي ميپردازند، و برخلاف باورهاي رايج اين جامعه را شکوفا مييابند، به اشتباه گمان ميبرند که از دستاوردهاي اين صدراعظم صوفي مسلک محمد شاه بوده است. ممکن است مورخ ديگر به بررسي دوران صدارت ميرزا آقاخان نوري يا فرد ديگر بپردازد و به همين تصور برسد.
دوّمين ضربه بزرگ را بر پيکر جامعه ايراني قحطي 1288 ق./ 1871 م. وارد کرد. در اين قحطي، که به دليل سياست کاشت گسترده ترياک در ايران (به تأثير از نفوذ کانونهاي استعماري) رخ داد، حداقل يک سوّم از جمعيت ايران مردند و فقر و انحطاط وحشتناکي جامعه ايراني را فراگرفت. فقط در اصفهان يکصد هزار نفر به دليل قحطي از بين رفتند. پيامدهاي همين ضربه بود که سرانجام به مرگ حکومت قاجاريه انجاميد. قبل از قحطي 1288 ق. ناصرالدينشاه حکمراني است مغرور که خود را همطراز فرمانروايان قدرتمند اروپايي ميداند و پس از قحطي پادشاهي است ذليل که براي کشف علل تفوق غرب در پي سفر به اروپا و اخذ تمدن غربي است.
اميرکبير در واپسين سالهاي شکوفايي جامعه ايراني به قدرت رسيد و نماد و نماينده اين اعتلا بود؛ ميرزا حسين خان سپهسالار در آغاز اين دوره جديد انحطاط به قدرت رسيد و نماد و نماينده آن. ولي حتي از زمان قحطي 1288 تا پايان دوره ناصري هنوز اين سير جديد انحطاط کند است و تنها از زمان سلطنت مظفرالدينشاه است که شتاب ميگيرد.
توجه کنيم که اميرکبير تنها شخصيت سياسي برجسته و فرهيخته ايران در قرن نوزدهم ميلادي نبود؛ يعني در خلاء نرويد. شخصيتهاي فراواني بودند حتي در ميان شاهزادگان قاجار که ميتوان با تجليل از آنان ياد کرد. براي نمونه ميتوان از عليقلي ميرزا اعتضادالسلطنه، اوّلين رئيس دارالفنون و وزير علوم ناصرالدينشاه، و سلطان مراد ميرزا حسامالسلطنه، سردار شجاع ايراني و فاتح هرات، نام برد. اين فرهيختگي، همپاي انحطاط اقتصادي و سياسي و فرهنگي، بهتدريج کاهش مييابد، راه براي سيطره دولتمردان فاسد و بيشخصيت هموار ميشود و در زمان حکومت پهلوي در سراشيب تند سقوط قرار ميگيرد. ميتوان با قطعيت 17 سال پاياني سلطنت محمدرضا پهلوي را (از سال 1341 و صعود دولتهاي اسدالله علم و حسنعلي منصور و سرانجام اميرعباس هويدا) از نظر انحطاط فرهنگ سياسي و بيشخصيتي دولتمردان در تاريخ ايران بينظير دانست.
توسعه ایران توسط امیرکبیر
دوران حکومت اميرکبير بسيار کوتاه بود. او تنها سه سال و يک ماه و 27 روز در قدرت بود و اين زمان بسيار کمي است براي طراحي و اجراي برنامههاي اصلاحي. بخش مهمي از اين دوران صرف مبارزه براي تثبيت دولت شد. صعود ناصرالدينشاه به سلطنت و صدارت اميرکبير مصادف شد با دسيسههاي خونيني که بيثبات کردن دولت ايران و ساقط کردن اميرکبير را نشانه گرفته بود. در پشت اين دسيسهها کانونهاي استعماري غرب خودنمايي ميکردند. تقابل امیرکبیر و شورش بابیان تا انجام حکم اعدام باب که توسط علمای شیخیه صادر شده بود از جمله دستاوردهای مهم این دوران صدارت امیر به شمار می رود.
حسن خان سالار، که خود و پدرش (اللهيار خان آصفالدوله) روابط خاصي با جوستين شيل (وزيرمختار انگليس) و ساير عوامل کمپاني هند شرقي و حکومت هند بريتانيا داشتند، خطه خراسان را به عرصه آشوبگريهاي خود بدل کرد. شورش سالار با درايت و قاطعيت اميرکبير سرکوب شد. در اين زمان، بابيها نيز بخشهايي از ايران را به صحنه آشوبگريهاي خود بدل کردند و شورشهاي خونيني را در مازندران (به رهبري ملا حسين بشرويهاي و ملا محمدعلي بارفروشي)، نيريز فارس (به رهبري سيد يحيي دارابي) و زنجان (به رهبري ملا محمدعلي زنجاني) برانگيختند. اين شورشها نيز با هدايت کانونهاي استعماري انجام گرفت. بخش مهمي از توان اميرکبير صرف سرکوب اين شورشها شد. سرانجام، او براي پايان دادن به فتنه بابيه دستور اعدام عليمحمد شيرازي (باب) را صادر و اجرا کرد. آشوبگري استعمار بريتانيا، که صعود و اقتدار اميرکبير را نميپسنديد، در قالب داعيههاي ديني فقط به فتنه بابيها محدود نبود. در تبريز فتنه «بقعه صاحب الامر» را ساختند که اميرکبير اين را نيز با قاطعيت و سرعت سرکوب کرد: ناگاه در تبريز ولولهاي افتاد و شايع شد که بقعه صاحب الامر معجزه کرده و به اين دليل بايد شهر تبريز بهکلي از ماليات معاف شود. دم خروس آنجا نمايان شد که کنسول انگليس در تبريز چهلچراغي براي نصب در بقعه فرستاد. اميرکبير دستور دستگيري بانيان اين فتنه، از جمله حاج ميرزا علياصغر شيخالاسلام (از سران فرقه شيخي تبريز)، را صادر کرد و کنسول انگليس را از ايران اخراج نمود. بدينسان، در دوره کوتاه حکومت اميرکبير کانونهاي استعماري بخش مهمي از توانمنديهاي او را مصروف مبارزه با فتنهگريها کردند. اين رويه استعمار تا به امروز است: زماني که دولتي بهرغم تمايل آنان به قدرت ميرسد با فتنهسازي و آشوبگري ميکوشند يا آن را به سقوط کشند يا نگذارند توانمنديهاي آن در حوزه سازندگي اقتصادي و سياسي و فرهنگي جلوه کند. معهذا، بهرغم اين فتنهها، سيره حکومتگري اميرکبير در جامعه ايراني تأثيرات عميق بر جاي نهاد و در حافظه تاريخي مردم ما ثبت شد.
بايد توجه کرد که مفهوم «توسعه» و نظريات گوناگوني که در اين زمينه عرضه ميشود بهطور عمده محصول دوران پس از جنگ جهاني دوّم است. معهذا، پيش و پس از اميرکبير توجه به اين مضمون وجود داشت ولي نه به شکل امروزين آن. مبارزه با فساد مالي، شايستهسالاري و برکشيدن نخبگان توانمند، و تلاش براي اخذ علوم و فنون جديد را ميتوان از دستاوردهاي سازندگي در دوره اميرکبير دانست.
تأسیس دارالفنون؛ یک سیاست امیرکبیر
تأسيس دارالفنون از جمله اقدامات اميرکبير براي اخذ علوم و فنون جديد بود. اميرکبير قبلاً سه سال در عثماني اقامت داشت و در اين سالها شاهد تلاش سلطان محمود دوّم و رجال او براي نوسازي جامعه عثماني بود. معهذا، در زمينه تأثير «اصلاحات عثماني» بر اميرکبير نبايد اغراق کرد. اقدامات محمود دوّم و دولتمردان او رويکردي عميقاً غربگرايانه داشت و قطعاً اميرکبير اين الگو را تمام و کمال اخذ نکرد. مثلاً، محمود «اصلاحات» خود را، مانند پطرکبير روسيه، با تغيير پوشاک و تأسي به ظواهر شيوه زندگي اروپايي آغاز کرد. اميرکبير اينگونه روشها را نميپسنديد. ولي او اعزام محصل به فرنگ و احداث دارالفنون را از دستاوردهاي مثبت اقدامات محمود دوّم يافت. اميرکبير زنده نماند تا بدانيم تلقي وي از دستاوردهاي دارالفنون و اعزام محصل به فرنگ چگونه بود. دارالفنون و اعزام محصل پس از اميرکبير راهي را طي کرد که گمان نميکنم اگر اميرکبير زنده ميماند همه آن را تأييد ميکرد. بيشتر محصلين اعزامي، برخلاف نيت اميرکبير، دانش فني قابل توجهي با خود به ايران نياوردند ولي به مقلد سطحي انديشههاي سياسي رايج در غرب آن روز و حامل آن در جامعه ايران بدل شدند. بدينترتيب، آنها گروه اجتماعي جديدي بهنام «نخبگان غربگرا» را در ايران پايه نهادند.
توسعه علمی و سیاسی توسط امیرکبیر
همانطور که قبلاً گفتم، مفاهيمي مانند «توسعه سياسي» کاملاً جديد است. هر شخصيت سياسي بايد در ظرف زماني خود سنجيده شود. در سالهاي 1848-1851 ميلادي، يعني در زمان صدارت اميرکبير، هنوز بسياري از مفاهيمي که ما در زمينه توسعه سياسي ميشناسيم يا پديد نشده يا تحقق نيافته بود. براي نمونه، پيش از سال 1914 در فرانسه و انگلستان زنان حق رأي نداشتند و در انگلستان پيش از سال 1918 قريب به يک چهارم جمعيت بالغ مذکر از شرکت در انتخابات محروم بودند. در انگلستان، حق راي زنان در زمان دولت هربرت اسکوئيت، يعني مصادف با جنگ اوّل جهاني، مطرح شد در حاليکه خود نخستوزير به شدت مخالف آن بود. در بلژيک، که يکي از پيشرفتهترين کشورهاي صنعتي اروپا محسوب ميشد، تا سال 1893، دوازده سال پيش از انقلاب مشروطيت ايران، تنها طبقات بسيار متمکن، يعني تنها پنج درصد جمعيت کشور، حق انتخاب نمايندگان پارلمان را داشتند. ما ايرانيها استعداد غريبي داريم در مقايسههاي نابهجا و در نتيجه ايجاد احساس عقبماندگي در خودمان.
به هرحال، اگر منظور از «توسعه سياسي» مضاميني چون محدود کردن قدرت نهاد سلطنت از طريق اقتدار نخبگان سياسي و نهادهاي ديواني باشد، ميتوان از اقدامات اميرکبير در اين زمينهها سخن گفت. (*)
سرکوب بابیان
آن هنگام که بابیان در اواخر دوران محمد شاه در مناظرههای علمی عاجز ماندند، دست به فتنهانگیزی زدند و به قتل عام مسلمانان در شهرهای زنجان و تبریز و یزد و روستاهای مازندران پرداختند که از جمله وقایع دردناک بود و در این هنگام امیرکبیر، آن اقدام مبارک را در سرکوب بابیان انجام داد که فرقهای ساخته و دست پرورده استعمار بریتانیا بود زد. او به واسطه حمزه میرزا حاکم تبریز فتاوائی از علمای شیخیه آن دیار گرفت و باب به همراه محمد علی زنوزی در ۱۲۶۶ در تبریز به دار آویخته شد. بنابراین تقابل امیرکبیر و شورش بابیان با ماجرای اعدام باب در تاریخ پیوندی نزدیک پیدا کرد. زیرا هر دو فتنه های بابیان و استعمار به شمار می رفت.
واکنش ها و انتقادات
هرچند امروز برای اهل تحقیق روشن است که فرقه بهائیت پیوند با استعمار بریتانیا داشته و دارد و به عنوان ابزاری «مذهب گونه» در جهت بسط تفکر لیبرالیستی غرب عمل میکند؛ اما این روشنایی امروزین در آن روز آغازین وجود نداشت و تقابل امیرکبیر و شورش بابیان با درایت و بصیرت، هم از جهت بدعت در دین و هم از پیوند آنان با دولت بریتانیا، آنها را خطرناک تشخیص داده و به سرکوب و دفع فتنه پرداخت که تاکنون بهائیان کینه و عداوت خاصی از این مرد بزرگ به دل گرفتهاند.
دشمنی بابیان و بهائیان
بهائیان در آغاز مورد توجه دو دولت انگلیس و روس بوده و از حمایات بیدریغ هردو بهره میبردند، از اینرو بهائیها دولت انگلیس را دولت فخیمه، دولت قاجار بعد از ماجرای امیر کبیر و شورش بابیان را دولت علیّه و دولت روس را دولت بهیّه نامیدند. آنان به عکا رفتند تا بعدها در پیوند با یهود صهیونیسم همچنان زیر چتر حمایت بریتانیا باقی بمانند.
انگیزۀ شورش بابیان
دربارۀ شورش بابیان باید به یک نکتۀ مهم اشاره کرد و آن اینکه آتش تمامی این فتنهها با انگیزۀ دینی و به دستور علیمحمد باب و توسط خود بابیها روشن شد. در تمام این جنگها، برخلاف ادعای بابیها و بهائیها که همیشه سعی در مظلومنمایی دارند، آغاز چالش و فتنه با خود بابیها بود که برطبق دستور صریح باب قصد تصرف ایران و کشتن غیربابیها را داشتند. به همین دلیل تقابل امیرکبیر و شورش بابیان نقطه حمله به زحمات این صدراعظم زیرک شد.
ازجمله دستورهای علیمحمد باب در این زمینه میتوان به موارد زیر اشاره کرد:
«و انّا نحن انشاءالله فی یوم الذّکر لننزّل علی سرآئر حمرآء و نقتّلکم باذن الله باسیافنا علی الحقّ کما تکفرون و تعرضون عن کلمتنا الاکبر هذا الفتی العربیّ الّذی قد کان فی امّالکتاب علیّاً حکیماً: و همانا ما اگر خدا بخواهد در روز ذکر حتما نازل خواهیم شد بر تختهای قرمز و با شما به اذن خدا با شمشیرهایمان برحق میجنگیم، همانطور که کفر ورزیدید و از کلمۀ اکبر ما، این جوان عربی که در امالکتاب علی حکیم بوده است، روی گرداندید» (تفسیر سورۀ یوسف، سورةالاشارة ۳۴).
«یا ایّها الحبیب حرّض المؤمنین علی القتال ان یکن منکم عشر رجال صابرون یغلبوا باذن الله الفاً. … اصبروا یا اهل الصبّر فانّ الله قد کان معکم فی ذلک الباب علی الحقّ بالحقّ رقیباً. لنتنالوا البرّ حتّی تنفقوا انفسکم لانفسنا فی سبیلالله العلیّ علی الحقّ القویّ انفاقاً: ای حبیب! مؤمنان را به جنگ تشویق کن که اگر در میان شما ده فرد صبور باشند، توانایی تقابل و پیروزی بر هزار نفر را دارند… ای اهل بردباری، صبر پیشه کنید که خداوند در این راه با شما همراه است و در راه حق از شما مراقبت میکند. هرگز به نیکی عمل نکردهاید تا آن زمان که جانهایتان را در راه جان ما و در راه خدا و مسیر حق به نیکویی انفاق کنید» (تفسیر سورۀ یوسف، سورة القتال ۹۷).
«یا ایّهاالمؤمنین اذا جآئکم الکتاب من عندالذّکر فانقطعوا الیالله الحقّ و اشتروا الاسلحة لانفسکم لیوم الجمع فانّ القتال علی المؤمنین قد کان باذن الله فی کتابه الاکبر هذا علی الحقّ بالحقّ موقوفاً: ای مؤمنان، هنگامیکه کتاب از سوی ذکر (یعنی باب) به شما رسید، در راه خدا با همهکس قطع رابطه کنید و برای خود سلاح بخرید تا در روزی که همگی جمع میشوید از آن استفاده کنید که جنگ و قتال به اذن پروردگار در این کتاب بزرگ او بر مؤمنان واجب شده است» (تفسیر سورۀ یوسف، سورةالجهاد ۱۰۰).
«یا جنودالحقّ اذا وقفتم علیالحرب معالمشرکین لنتخافوا عن کثرتهم فانّا قد کتبنا علی قلوبهم الرّعب عنکم اقتلوا المشرکین و لاتذروا علیالارض بالحقّ علیالحقّ من الکافرین دیّاراً حتّی طهرت الارض و من علیها لبقیّةالله المنتظر: ای لشکر حق، هنگامیکه برای جنگ با مشرکان مستقر شدید، از تعداد زیاد آنان نترسید، پس همانا ما بر دلهایشان ترس از شما را نوشتیم. مشرکان را بکشید و بر زمین به خاطر حق و بر حق احدی از کافران را باقی نگذارید تا زمین و هرکه در آن است، برای بقیةالله منتظر پاک شود.
امیرکبیر؛ اعدام باب و پیامدهای آن
مرحوم امیرکبیر، با سرکوب قاطع فتنه بابیان و اعدام باب و تبعید میرزاحسینعلی نوری ملقب به بهاءالله (رهبر اول بهائیان) همراه با انجام برخی اصلاحات سیاسی – اجتماعی در کشور در چند سال نخست سلطنت ناصرالدین شاه، برای همیشه راه را بر پیشرفت این گروه در تاریخ ایران بست. این نقش تقابل امیرکبیر و شورش بابیان با رویکردی تعصبی از چشم بابیان و بهائیان مخفی مانده و او را آماج کینهتوزی و فحاشی آنان ساخته است.
کینه بهائیان از امیرکبیر در تاریخ نگاری
به قول نورالدین چهاردهی:
«بابیها و بهائیان سرسخت دشمن آشتی ناپذیرند کذا و میرزا تقی خان امیرکبیر و ناصرالدین شاه را لعن فرستند و این دو تن را مانند یزید و شمر مینگرند». (۱) سخن دکتر فریدون آدمیت نیز مؤید اظهارات چهاردهی است: «امیرکبیر شورش بابیه را برانداخت.»
و به قول شیل وزیر مختار انگلیس در ایران، در گزارش به پالمرستون وزیر خارجه لندن، مورخ ۱۴ مارس ۱۸۵۱ پس از غائله بابیان در زنجان پیروان باب جرئت نکردند که صلح و امنیت عمومی را بر هم بزنند؛ اما بیکار ننشستند و پنهانی فعالیت داشتند تا زمانی که اختلالی ایجاد نمیکردند، کسی را با آنان چندان کاری نبود، البته کینهی امیرکبیر را در دل داشتند، کینهای که در نوشتههای همکیشان آنان و بهائی و بهائیزادگان در ایران و آمریکا، هنوز منعکس است. بابیان توطئهی کشتن شاه و امیرکبیر و امام جمعه تهران را چیدند، ولیمیرزا تقی خان امیرکبیر پرده از روی آن برداشت و آن توطئه را در نطفه خفه کرد، که شرح آن در «المتنبئین» نوشته علیقلی میرزا اعتضاد السلطنه آمده است. (۲)
نظرات و خشم سردمداران بهائی بعد از اعدام باب
برای نمونه، عباس افندی مینویسد:
«میرزا تقیخان امیر نظام … سمند همت را در میدان خودسری و استبداد بتاخت. این وزیر، شخصی بود بیتجربه و از ملاحظه عواقب امور آزاده. سفاک و بی باک و در خونریزی چابک و چالاک. حکمت حکومت را شدت سیاست دانست و مدار ترقی سلطنت را تشدید و تضییق و تهدید و تخویف جمهور میشمرد و چون اعلی حضرت شهریاری ناصرالدین شاه در سن عنفوان شباب بودند، وزیر به اوهامات غریبه افتاد و… بی مشورت وزرای دوراندیش، امر به تعرض بابیان کرد…»! (۳)
شوقی (نوه و جانشین عباس افندی) در هتاکی به امیرکبیر، راه جدش را رفته و در لوح قرن وی را «اتابک سفاک بیباک» و «امیر سفاک» خوانده (۴) و مینویسد:
«اتابک اعظم، تقی سفاک و بیباک که حکم اعدام سید عالم (باب) را صادر نمود و جمعی از اصحاب را در مازندران وتبریز و زنجان و طهران شربت شهادت بنوشانید دو سال بعد… به سخط شهریار پرکین مبتلا گشت و در حمام فین به اسفل السافلین راجع شد. برادرش که در این عمل فظیع شریک و سهیم گشت در همان ایام به دارالبوار راجع شد». (۵)
او در قرن بدیع، امیرکبیر را «وزیر بی تدبیر»! خوانده و پس از شرح اعدام باب به اهتمام او و برادرش (وزیر نظام) میگوید:
«امیرکبیر نظام سفاک و بیباک، محرک اصلی شهادت حضرت اعلی باب … دو سال پس از این واقعه هائله با برادرش که همدست و معاضد او بود به هلاکت رسید و جزای اعمال سیئه خویش را به رأی العین مشاهده نمود». (۶)
به همین شکل، مورخان مشهور بهائی نظیر ابوالفضل گلپایگانی، اشراق خاوری و فیضی در آثارشان امیرکبیر را از طعن و دشنام بی نصیب نگذاشتهاند.
اشراق خاوری، امیرکبیر را «وزیر نادان»، (۷) «وزیر شریر»، (۸) «تقی سفاک» (۹) و «دشمن ستمکار و… خونخوار» (۱۰) میخواند و قتلش در حمام فین (به دست عمال استبداد و استعمار) را انتقام الهی! و «عذاب الیم». وی در حق او میشمارد:
«امیر نظام رئیس الوزرا که سبب شهادت حضرت اعلی گشت و برادرش، وزیر نظام، که با او در این جریمه شرکت داشت پس از دو سال به جزای عمل خویش رسیدند و به عذاب الیم مبتلا گشتند. دیوار حمام فین کاشان از خون امیر نظام صدر اعظم رنگین گشت. هنوز هم آن خون باقی است و بر ظلم و ستمی که از دست امیر نظام به وقوع پیوسته شاهدی صادق و گواهی راستگو و ناطق است». (۱۱)
محمدعلی فیضی، امیرکبیر را با عنوان «امیر مغرور» فرو کوفته (۱۲) و ابوالفضل گلپایگانی با اطلاق عنوان «سفاح» (خونریز) و «به غایت مستبد» بر امیرکبیر (۱۳) میگوید:
«اتابک اعظم در علاج کار بابیان فروماند و عاقبت در آن نزدیکی جان در سر کار تهور و استبداد نهاد، زیرا که پادشاه جوان از مقاصد خفیه او ؟! آگاه شد و از سوء سیاست او منزجر گشت و رجال دولت به جهت استبداد او در امور مملکت از نیک خواهی او دوری جستند و عاقبت او را به حکم پادشاه از مناصب دولتی معزول… و… در حمام فین او را به جهان دیگر فرستادند»! (۱۴)
اعدام باب دستاویزی بر شهادت امیرکبیر
سرانجام دشمنی امثال میرزا آقاخان نوری نخست وزیر خائن و بی کفایت و جیرهخوار انگلیس و مهدعلیا و… و نادانی ناصرالدین شاه باعث شد تا در ۲۰ محرم ۱۲۶۸ هجری قمری، امیرکبیر از صدارت معزول شود و در ۲۵ محرم از امارت نظام و از تمام مشاغل دولتی برکنار و چند روز بعد به کاشان تبعید شود. سرانجام به فرمان احمقانه و مستانه ناصرالدین شاه به طرز فیجعی در حمام فین کاشان جام شهادت را بنوشد.
میراث میرزا تقی خان
عناصر بهائی چنان که دیدیم، از سر کینه، امیر را فردی بدفرجام خوانده و «مرگ سرخ و زیبای» او در خط مبارزه با استبداد و استعمار را، کیفر سوء الهی در حق وی شمردهاند! زیرا تقابل امیرکبیر و شورش بابیان بر آنها سخت بود. این همان نقشه شوم پیوند دادن شخصیت امیرکبیر و اعدام باب توسط بهائیان است.
اما اینک که پس از گذشت سالها از قتل آن رادمرد میرزا تقی خان امیرکبیر به جایگاه او در تاریخ معاصر ایران مینگریم، میفهمیم که امیرکبیر اگر ۱۰۰ سال دیگر هم میزیست، هرگز این درجه از نفوذ و محبوبیت را در قلب ملت ایران به دست نمیآورد.
در واقع، او با این مرگ خونین و زودرس، تبدیل به اسطورهای شد که همواره به کوشندگان راه آزادی و استقلال ایران، درس همت و صلابت و فداکاری میدهد.
بارالها ! او را که در راه اعتلای دین خود و رفاه و آسایش ملت و بالندگی کشور خویش گام برداشت، در جوار رحمتت قرین آرامش فرمای …
نتیجه گیری:
امیرکبیر به رغم انتقادات و دشمنی هایی که از سوی بابیان و بهائیان دریافت نمود، به عنوان یک اسطوره در تاریخ معاصر ایران برجسته مانده است. پیوند دادن امیرکبیر و شورش بابیان تا اعدام باب توسط بهائیان همانند نقشه قتل او نه تنها وی را بی آبرو نکرد، بلکه او را به نمادی از فداکاری و ایستادگی در برابر ظلم تبدیل کرد. این شخصیت نه تنها در تاریخ بایستی فراموش نشود،بلکه الگوی یک ملت برای آینده ای روشن و مستقل باشد.
پاورقی ها:
(*) این بخش از مقاله در موضوع امیرکبیر براساس گفتگوی عبدالله شهبازی با سرويس انديشه روزنامه همشهري تهیه شده که در شمارههاي دوشنبه 19 دي و سهشنبه 20 دي 1384 روزنامه فوق منتشر شده است.
۱. باب کیست و سخن او چیست؟، ص۲۶۶.
۲. ر.ک، امیرکبیر و ایران، انتشارات خوارزمی، تهران ۱۳۵۵، ص۴۵۱، کتاب المتنبئین، با عنوان «فتنه باب»، با مقدمه و تعلیقات نوایی، توسط انتشارات بابک، چاپ شده است.
۳. مقاله شخصی سیاح…، صص۳۵ -۳۴.
۴. ر.ک، توقیعات مبارکه حضرت ولی امرالله، لوح قرن اجباء شرق (نوروز ۱۰۱ بدیع)، مؤسسه ملی مطبوعات امری، ۱۲۳ بدیع، ص۴۹ و۵۱.
۵. همان، صص۱۸۱ -۱۸۲.
۶. ر.ک، قرن بدیع، ۱ / ۲۵۸ – ۲۴۷.
۷. مطالع الانوار، ص۴۹۳.
۸. همان، ص۵۹۰.
۹. رحیق مختوم، «قاموس لوح مبارک قرن»، عبدالحمید اشراق خاوری، موسسه ملی مطبوعات امری، ۱۳۱ بدیع، ۱ / ۳۲۶، ردیف ت.
۱۰. مطالع الانوار، ص۵۰۹.
۱۱. همان، صص ۵۱۳ -۵۱۲ نیز ر.ک، ص۵۸۹.
۱۲. حضرت نقطه اولی ۱۲۳۵ -۱۲۶۶ هجری / ۱۸۱۹ – ۱۸۵۰ میلادی، ص۳۱۶.
۱۳. تاریخ ظهور دیانت حضرت باب و حضرت بهاءالله ، به خط میرزا ابوالفضل گلپایگانی، ص۱۱.
۱۴. همان: ص۱۵.