نقد و بررسی لزوم تجدید بعثت پیامبران بر اساس مقتضیات زمان

0 915

چکیده: یکی از مهمترین دلایل بهائیان برای تجدید دین و بعثت پیامبر جدید، لزوم هماهنگی تعالیم دینی با مقتضیات زمان است. مبلغان بهائی با اعلام پایان تاریخ مصرف احکام اسلام، آن را برای دوران خود مفید و برای روزگار حاضر ناکارآمد می‌دانند. این در حالی است که علت تجدید رسالت، تحریف ادیان گذشته و ناکارآمدی آنان در هدایت بشر و آمیخته شدن آنها با شرک، خرافات و پیرایه مختلف است. به گونه ای که امکان هدایت انسانها با تمسک به آن چه در قالب دین عرضه می‌شود، غیر ممکن می‌گردد. حتی اگر استدلال مبلغان بهائی در مورد مقتضیات زمان را بپذیریم، با توجه به تغییرات گسترده در طول بیش از یک و نیم قرن از زمان ظهور بهاءالله تا کنون در جوامع بشری، باید امروزه شاهد ظهور پیامبران جدیدی متناسب با نیازهای امروز باشیم. حال آن که بهاءالله در برخی نوشته هایش، خود را آخرین پیامبر معرفی کرده است. همچنین اگر بحث مقتضیات زمان را بپذیریم، با هیچ توجیهی نمی‌توان ظهور پیامبر به فاصله‌ی بیست سال در ایران عصر قاجار را توجیه کرد. این‌ها همه در شرایطی است که قرآن، به خاتمیت پیامبر و جاودانگی اسلام تا پایان دنیا تأکید کرده است. به عنوان یک نمونه در کتابهای تبلیغی بهائیان، بریدن دست دزد در احکام اسلامی غیرمتناسب با روزگار حاضر معرفی شده است. این در حالی است که مجازات دزد بر پایه کتاب اقدس و تعالیم بهائی، به مراتب سنگین تر از مجازات آن در اسلام است و جزییات آن نیز بعد از یکصد و پنجاه سال هنوز مشخص نشده است. در حالی که مجازات بریدن دست دزد در دیانت اسلام، در شرایطی استثنایی از حیث دزد، روش دزدی، مال مسروقه و… است که در صورت بروز تمام شرایط، مجازات قطع دست اعمال می‌شود. مجازاتی که در طول تاریخ، بازدارندی خود را به اثبات رسانده و قطعا از مجازات تعیین شده در بهائیت، مترقی تر است.

 

مقدمه:

درباره‌ی علت ارسال پیامبران بعد از ادیان قبلی نظرات متفاوتی در میان متکلمان و اندیشمندان وجود دارد. برخی دلیل تجدید نبوت را انحراف پیروان ادیان گذشته از تعالیم اصلی و اسا سی دین خود دانسته اند. به عنوان مثال هنگامی که توحید از میان باورهای مسیحیان رخت بربست و تثلیث جای آن را گرفت، دین اسلام ظهور کرد و مردم را بار دیگر به یکتا پرستی فرا خواند. بر اساس این نظریه، هنگامی که مسیر عبودیت خداوند و نیل به سعادت از آخرین دین رخت بر می‌بست خداوند با تجدید نبوت این راه را برای انسانها باز می‌گشود.اما برخی دیگر از اندیشمندان، پیشرفت و تکامل بشر و نیاز او به تعالیم پیشرفته تر در هر زمان را دلیل ارسال پیامبران دانسته اند. آنان معتقد شدند که رشد جوامع بشری در ادوار گوناگون، باعث شده است تا متناسب با مقتضیات هر زمان، خداوند پیامبری را با تعالیم جدید مبعوث کند تا تعالیمی مطابق با نیازهای جدید بشر برای او وضع نماید.

مطابق با نظریه‌ی دوم، پیامبر جدید باید همواره در میان متمدن ترین جامعه که تا آن زمان شناخته شده، مبعوث شود تا مسیر کاروان بشری را از نهایت پیشرفتی که بشر تا آن لحظه به آن رسیده، به کمال مطلوبتری برساند. این در حالی است که پیامبر اکرم، حضرت محمد صلی الله علیه وآله در میان اعراب جاهلی که از عقب مانده ترین اقوام بدوی بودند، مبعوث شدند؛ حال آن که مطابق این نظریه، لازم بود تا در میان ایرانیان و یا یونانیان مبعوث شوند تا باعث تعالی بیشتر بشریت و ارائه‌ی احکامی متناسب با نیازهای آن دو قوم پیشرفته در دوران خود شوند.

بهائیان اما با تمسک به همین دلیل دوم، تجدید دین بعد ازدین اسلام را امری طبیعی و مطابق با سنت الهی دانسته‌اند. به باور ایشان در دوره‌های مختلف بنا بر مقتضیات زمانه، باید نبوت تجدید شود.

توجیهات بهائیت بر مدعای لزوم تجدید نبوت

عبدالبها می‌گوید: «جمیع امور تجدد یافته پس باید تقالید بکلی زائل شود و نور حقیقت بتابد. تعالیمی که روح این عنصر است، ترویج گردد و آن تعالیم حضرت بها الله که مشهور افاق است و نفثات روح القدس است. (همو، مکاتیب ج ۳ ص ۳۳۲)

مبلغان بهائی نیز در همین زمینه مطالبی را به رشته تحریر در آورده اند. یکی از ایشان به بهانه‌ی نقل قولی از عبدالبهاء، نام فصلی از فصول کتاب خود را «در این که دین باید مطابق مقتضیات وقت باشد» قرار داده است. (اشراق خاوری، پیام ملکوت، ص۱۹۰)

در دوره‌ی معاصر نیز استناد به این استدلال در میان مبلغان بهائی رواج دارد. به باور برخی از مبلغان بهائی، تاریخ مصرف احکام دین اسلام به پایان رسیده و انجام دستورات قران کریم در روزگار حاضر ممکن نیست. لذا باید پیامبری از سوی خداوند مبعوث شود تا احکام جدیدی را متناسب با نیازهای بشر وضع کند و احکام یک دین، نمی‌توانند تا ابد باقی بمانند. (مطلق، آیا اسلام آخرین دین است؟، ص۲۳؛ جزوه رفع شبهات، صص ۱۰۰-۱۰۱)

نقد و بررسی این استدلال

حتی اگر استدلال بهائیان در لزوم تجدید نبوت را بپذیریم، این که این پیامبر جدید بهاءالله است، نیازمند دلیل است. با این وجود در پاسخ به استدلال لزوم تجدید نبوت به دلیل مقتضیات زمان، این موضوع را در سه محور بررسی خواهیم کرد: بهائیت و مقتضیات زمانه، خاتمیت در بهائیت و جاودانگی دین اسلام

الف) بهائیت و مقتضای زمانه

اگر اقتضائات اجتماعی و پیشرفت‌های زندگی بشر را دلیلی بر لزوم تجدید نبوت بدانیم، بی‌گمان باید معتقد شویم که تاریخ مصرف این دیانت نیز به فرض الهی بودن، در روزگار حاضر به اتمام رسیده است و خداوند باید پیامبر جدیدی را برای هدایت بشر مبعوث کند؛ چرا که بهاءالله در عصر و زمانی زندگی کرده که مرکب مردم استر و الاغ بوده و یا خوراک و پوشاک مردم با شرایط زمان پیامبر اسلام بیشتر همخوانی داشته است. در روزگار حاضر که علم پیشرفت چشمگیری داشته و زندگی مردم تحت تأثیر تحولات لحظه‌ای قرار گرفته است؛ در روزگاری که انفجار اطلاعات رخ داده و ابزارهایی در اختیار بشر قرار گرفته که هیچ کدام در دوران بهاءالله نبوده است؛ در روزگاری که مشکلات جدید فرهنگی، اجتماعی، اقتصادی، روحی و اخلاقی سراسر دنیا را پر کرده است؛ آیا نیازی به تجدید نبوت و ارسال یک پیامبر جدید نیست؟

قطعاً اگر استدلال لزوم تجدید نبوت به مقتضای فرهنگ زمانه را بپذیریم، باید به لزوم بعثت پیامبری پس از بهاءالله نیز معتقد باشیم. آیا بهائیان می‌توانند آن پیامبر جدید را معرفی کنند که بعد از بهاءالله ظهور کرده و به مقتضای زمان، احکام و قوانین جدید آورده است؟

ب) ادعای خاتمیت در بهائیت

نکته‌ی جالب دیگر آن است که در میان مکتوبات رهبران بهائی، جملاتی به چشم می‌خورد که نشان دهنده‌ی ادعای خاتمیت برای بهائیت است. بهاءالله می‌گوید: «سوگند به نفس حق من که همه ظهورات به این ظهور بزرگتر پایان گرفت و هر کس پس از چنین ظهوری مدعی ظهور جدیدی شود او دروغگو و افترا زننده است.» (اقتدارات، بهاءالله، ص ۳۲۷)

ملاحظه می‌شود که با ادعای خاتمیت برای دیانت بهائی، عملاً بحث لزوم بعثت پیامبر جدید در اثر مقتضیات زمان، منتفی می‌شود. یعنی رهبران بهائی، اعتقاد به خاتمیت را تنها برای دین اسلام، چیز بدی می‌دانند و تنها معتقدند که احکام اسلام، در اثر گذشت ایام و اقتضائات جدید، نسخ می‌شود. اما هنگامی که نوبت به بهائیت می‌رسد، هر ادعای جدیدی پس از آن را باطل می‌شمرند.

ج) خاتمیت اسلام نسبت به ادیان گذشته

در قرآن کریم آیات فراوانی است که دلالت می‌کند بر این که پس از رسول خدا صلی الله علیه و آله دیگر فرستاده‌ای برگزیده نخواهد شد و دیانت اسلام برای تمام بشر در همه‌ی زمانها کافی است.

به عنوان نمونه خداوند در قرآن کریم می‌فرماید: « تَبارَكَ الَّذي نَزَّلَ الْفُرْقانَ عَلى‏ عَبْدِهِ لِيَكُونَ لِلْعالَمينَ نَذيراً » (سورة الفرقان، آیه ۱)

ترجمه: والا و بى‏زوال و پربركت است آن (خدايى) كه فرقان (قرآن جدا كننده ميان حق و باطل و جدا جدا از حيث آيات و سور) را به تدريج بر بنده خود فرو فرستاد تا همه جهانيان را (از انس و جن تا انقراض نسلشان) بيم‏ دهنده باشد. (ترجمه مشکینی)

فرقان یعنی جدا کننده حق از باطل. (طریحی، مجمع البحرین، ج۵، ص۲۲۴) نکته ای که در این آیه مطرح شده این است که هدف نهایی از نزول فرقان را انذار جهانیان بیان می‌کند. انذاری که نتیجه اش احساس مسئولیت در برابر تکالیف و وظایفی است که بر عهده‌ی انسان قرار گرفته وتعبیر للعالمین روشنگر این است که آئین اسلام جنبه جهانی دارد و مخصوص به منطقه و نژاد و قوم یا زمان معینی نیست. مقید کردن این واژه به انسانهای زمان پیامبر یا تنها قوم آن حضرت، نیازمند دلیل و قرینه ای است که وجود خارجی ندارد.

اگر بخواهیم مقتضیات زمانه را در نظر بگیریم و ملاک آمدن شرایع را تغییر مقتضیات زمانه قرار دهیم، هر روزخداوند عالم باید یک رسول جدید بفرستد و نیز برای هر منطقه جغرافیایی هم نبی مجزایی لازم خواهد شد. چرا که شرایط و مقتضیات اقوام و گروه‌های مختلف نیز با یکدیگر متفاوت است و این چیزی است که برای هیچ پژوهشگر و اندیشمندی قابل پذیرش نمی‌باشد.

پاسخ دیگر به این استدلال آن است که ما، خداوند را برای انجام هر کاری توانا می‌دانیم و معتقدیم برای او، باید و نبایدی نمی‌توان در نظر گرفت. نمی‌توان خدا را مجبور به ارسال پیامبر جدید دانست و او را ملزم به این کار کرد. بلکه خداوند قادر متعال و توانایی است که نسبت به افعال خود، مورد پرسش قرار نمی‌گیرد. خداوند حکیم اراده فرموده تا دین اسلام را آخرین دین و دین مورد رضایت خویش قرار دهد و بعد از رسول اکرم صلی الله علیه و آله، بساط پیامبری و شریعت جدید برچیده شود. خداوند اراده فرموده دیانتی بفرستد که قابلیت گسترش و توسعه بر اساس اصول بیان شده در آن، نیازمندی‌های آینده بشر را تأمین نماید؛ چنان که این قابلیت را پژوهشگران درباره‌ی اسلام یافته‌اند.

اقتضائات جدید و دو ظهور پیاپی

این ادعای مبلغان بهائی را از منظر دیگری نیز می‌توان مورد نقد و بررسی قرار داد. به اعتقاد بهائیان، پس از اسلام دو ظهور مستقل و صاحب احکام و شریعت پیدا شده اند که بهائیان هر دو را نیز بر حق می‌دانند:

– ظهور باب

– ظهور بهاءالله

حال این سؤال پیش می‌آید که اختلاف مدت این دو ظهور، بیست سال بیشتر نبود و در این بیست سال مقتضیات زمان چندان تغییری نکرده ولی احکام و آداب آیین باب، تفاوت فاحشی با تعالیم ودستورهای بهاءالله دارد و در موارد بسیاری کاملا ضد یکدیگرند. چنان که عبدالبهاء می‌نویسد: «در یوم ظهور حضرت اعلی منطوق بیان ضرب اعناق و حرق کتب واوراق و هدم بقاع و قتل عام الا من آمن وصدق بود. اما در این دور بدیع و قرن جلیل، اساس دین الله و موضوع شریعت الله، رأفت کبری و رحمت عظمی و الفت با جمیع ملل و صداقت و امانت و مهربانی صمیمی قلبی با جمیع طوائف و نحل و اعلان وحدت عالم انسان است» (همو، مکاتیب، ج۲، ص۲۲۶)

آیا واقعاً در فاصله‌ی بیست سال، به قدری شرایط جهانی تغییر یافت که احکام دیانت باب مانند گردن زدن مخالفان و سوزاندن کتابهای غیر از کتابهای باب و تخریب بقاع متبرکه و قتل تمامی انسانها به جز ایمان آورندگان به باب، تبدیل به صلح و محبت و دوستی شده است؟ این در شرایطی است که تغییرات پدید آمده در این دوره، تنها در بخشهایی از ایران قابل بررسی است و آیین باب، گسترشی در جهان پیدا نکرد. ملاحظه می‌گردد که حتی اگر دلیل مقتضیات زمان برای لزوم بعثت پیامبر جدید را بپذیریم، نمی‌توان پذیرفت که شرایط اجتماعی ظرف مدت کمتر از بیست سال چنان تغییر کند که نیاز به بعثت پیامبر جدیدی باشد.

بررسی موردی قطع دست دزد

بهائیان به عنوان نمونه در تجدید احکام با گذشت زمان، به اجرای حدود در اسلام اشاره می‌کنند و از باب مثال، به مجازات قطع کردن دست دزد پس از دزدی می‌پردازند و آن را با مقتضای عصر جدید نا همخوان معرفی می‌کنند و سپس استدلال می‌کنند که احکامی از این دست، باید اصلاح شود و لذا نزول پیامبر جدید لازم است. (جزوه رفع شبهات، صص ۱۰۰-۱۰۱؛ مطلق، آیا اسلام آخرین دین است؟، ص۲۲)

– مجازات دزد در بهائیت

با مطالعه‌ی حکم صادر شده برای مجازات دزد در دیانت بهائی، به نکات قابل توجهی دست می‌یابیم. رهبران بهائی مجازات دزد را چنین تعیین کرده اند: «همانا بر دزد واجب شده تبعید و حبس و در بار سوم در پیشانیش نشانه ای قرار دهید که بدان شناخته شود. تا اینکه شهرها ودیار خدا اورا نپذیرند» (اشراق خاوری، گنجینه حدود و احکام، ص۳۱۷)

این قانون که به ادعای مبلغان بهائی، متناسب با نیازهای بشر در دنیای امروز وضع شده است، دارای نواقص بسیاری است که آن را نیازمند تفسیر و توجیه می‌کند. تفسیر و توجیهی که تا امروز، توسط هیچ یک از رهبران بهائی انجام نشده و حتی بیت العدل نیز که مرکز تصمیم گیری و قانون گذاری در مورد مسائلی است که نصوصی از رهبران بهائی در تعیین آن وجود ندارد، در رابطه با این حکم، سکوت کرده است.

-در این کیفر و این حکم معلوم نیست که دزد به کجا باید تبعید شود و تبعیدگاه دارای چه شرایطی است؟

-مدت زندان چقدر است؟

-آیا رابطه و ضابطه ای میان کیفیت و کمیت و موقعیت جرم و مجرم با کیفر وجود دارد؟

-آیا شرایط خاصی در دزد یا کیفیت دزدی باید وجود داشته باشد یا آن که در هر شرایط باید چنین مجازاتی را نسبت به دزد اعمال کرد؟

-نشانه‌ای که لازم است بر پیشانی دزد قرار گیرد، چگونه باشد که پاک نگردد؟

-جالب‌تر این که برای بار چهارم دزدی، هیچ کیفری مشخص نشده است.

-و باز جالب تر آن است که حتی یک نمونه اجرای این حکم در بین جامعه بهائی به چشم نمی‌خورد.

نمی توان پذیرفت که هیچ بهائی در هیچ جای دنیا تا کنون دزدی نکرده است. با این حال، عدم اجرای چنین حکمی، نشان می‌دهد که تشکیلات بهائی خود نیز، به دلیل آن که در دنیای امروز نمی‌تواند از امثال چنین احکامی دفاع کند، نسبت به اجرای آن دست نگه داشته است. جای طرح این سؤال در مواجهه با چنین احکامی وجود دارد که آیا این احکام به روز است؟ یا آن که حکم اسلام برای همین مورد از جامعیت بیشتری برخوردار است و در حتی در دنیای امروز نیز قابل دفاع است؟

-کیفر دزدی در اسلام

بی گمان یـکی از گناهانی که امنیت جامعه را تهدید می‌کند و با این حـال، بـستری برای انحطاط اخلاق فردی و اجتماعی به شمار می‌آید، دزدی اسـت. در پاره ای از جامعه‌های پیش از اسلام, کیفر این جرم اعـدام بوده ولی اسلام بـا شـرایـط ویژه ای دستور به قطع انگشتان دزد داد تا جامعه از این گناه مصون بماند:

« وَ السَّارِقُ وَ السَّارِقَةُ فَاقْطَعُوا أَيْدِيَهُما جَزاءً بِما کَسَبا نَکالاً مِنَ اللَّهِ وَ اللَّهُ عَزيزٌ حَکيمٌ » (سوره مائده، آیه ۳۸)

ترجمه: و (اى حاكمان اسلامى) مرد دزد و زن دزد، دستشان را (چهار انگشت غير ابهام دست راستشان را) ببريد به سزاى كارى كه كرده‏اند به جهت كيفرى كه از جانب خداوند معين شده است، و خدا مقتدر غالب و داراى حكمت (در تكوين و تشريع) است. (ترجمه مشکینی)

ممکن است برای برخی اندیشمندان سؤالاتی درباره‌ی این حکم مطرح شود: به راستی چرا دین اسلام که دین عطوفت و مهربانی است، چنین حکم خشنی را صادر کرده است؟ آیا درست است دست یک سارق بریده شود؟ آیا یک کودک نابالغ که از روی نادانی دست به دزدی می‌زند باید تا اخر عمر با دست قطع شده زندگی کند؟ آیا یک فرد بیچاره و تنگدست که دچار لغزش می‌شود و دزدی می‌کند باید دست او بریده شود؟ آیا کسی که به سبب گرسنگی دست به دزدی می‌زند سزایش قطع دست او است؟

هر چند در نگاه اول ممکن است این حکم، حکمی خشن و ناعادلانه به نظر بیاید، اما حقیقت چیز دیگری است.

اسلام با شناخت عمیق خود به انسان، احکامی را وضع می‌کند که بیشترین کارایی را داشته باشد و منطبق بر انسانیت، فطرت و حقوق تمام انسان‌ها باشد. با کمی تحقیق و تأمل در مورد آیه شریفه قرآن و سنت پیامبر و امامان و همچنین بزرگان دین، در خواهیم یافت که حکم بریدن دست سارق، شامل هر نوع دزدی نمی‌شود و این بریدن دست شامل افرادی می‌شود که حقیقتا دزد هستند و همانند یک غده سرطانی برای جامعه اند که باید از پیکر جامعه حذف شود.

بر طبق برداشت و استخراج فقها و بزرگان دین از سنت پیامبر و امامان، حکم بریدن دست سارق زمانی اجرا می‌شود که شرایط زیر برقرار باشد:

۱- دزد بايد به‌ سن‌ بلوغ‌ رسيده‌ باشد. بنابراين‌ طفل‌ غير بالغ‌ اگر سرقت‌ كند اين گونه‌ از حد درباره‌ی او اجرا نمي‌شود؛ بلكه‌ حاكم‌ شرع‌ وي‌ را تعزير مي‌كند. (تنبیه بدنی با تازیانه)

۲- عاقل‌ باشد. بنابراین دست دزد دیوانه در اسلام قطع نمی‌شود.

۳- سرقت از روي‌ اختيار او باشد. اگر كسي‌ را مجبور به‌ دزدي‌ كنند، حكم‌ قطع‌ دست او جاری نمی‌شود.

۴- مال مسروقه حِرز باشد يعني‌ جاي‌ سربسته‌ و قفل‌ زده‌ شده‌. بنابراين‌ اگر كسي‌ مالي‌ را از صحرا و جادّه‌ و حمام و مسجد و نظير اين‌ اماكن‌ كه‌ محلّ رفت‌ و آمد است‌ بدزدد، دست‌ او را نمي‌برند.

۵- سارق‌ خودش‌ هَتْك‌ حَرز كند، يعني‌ خودش‌ قفل‌ را بشكند يا ديوار خانه‌ را سوراخ‌ كند. دراين‌ صورت‌ اگر شخص‌ ديگري‌ قفل‌ را بشكند، و اين‌ سارق‌، مال‌ را بدزدد، حكم‌ قطع‌ دست براي‌ او جاری نمی‌شود‌.

۶- دزدي‌ از روي‌ شبهه‌ مِلكيّت‌ و مأذونيّت‌ در تصرّف‌ نباشد. بنابراين‌ اگر كسي‌ به گمان‌ آنكه‌ چيزي‌ مال‌ اوست‌ و يا اذن‌ تصرّف‌ آن را دارد و يا حاكم‌ درباره‌ی او چنين‌ شبهه‌اي‌ را بنمايد، حدّ بر او جاري‌ نيست‌.

۷- مال‌ دزديده‌ شده‌ بايد رُبع‌ دينار طلاي‌ خالص‌ سكّه‌ زده‌ شده‌ و يا به قدر قيمت‌ آن‌ باشد و اگر از اين‌ مقدار كمتر باشد دست‌ سارق‌ را نمي‌برند. (به طور تخمینی چیزی حدود سه و نیم گرم طلا)

۸- دزدي‌ باید سِرّا باشد؛ يعني‌ مخفيانه‌ دزدی انجام شود. يعني‌ اگر دزد در حضور مالك‌ چيزي‌ بدزدد، حدّ قطع‌ يد بر او جاري‌ نيست‌.

۹- دزدي‌ از پدر نسبت‌ به‌ مال‌ پسرش‌ نباشد؛ در اين‌ صورت‌ حكم‌ جاري‌ نيست‌.

۱۰- دزدي‌ غلام‌ نسبت‌ به‌ مال‌ آقا و مولايش‌ نباشد، در اين صورت‌ حكم‌ جاري‌ نيست‌.

۱۱- دزدي‌ در عامِ مَجاعة‌ نباشد؛ يعني‌ در سال‌ خشكي‌ و تنگي‌ كه‌ قحطي‌ پيش‌ آمده‌ است‌، نبوده‌ باشد. و چنان چه‌ دزدي‌ در اين‌ سال‌ها چيزي را‌ بدزدد؛ حكم‌ قطع‌ يد درباره‌ی او اجرا نمی‌شود.

۱۲- ارجاع‌ دزد به‌ حاكم‌ به‌ درخواست‌ غَريم‌، يعني‌ كسي‌ كه‌ مال‌ او را دزديده‌اند، بوده‌ باشد. بنابراين‌ اگر غريم‌ از حقّ خود بگذرد و دزد را ارجاع‌ به‌ حاكم‌ ندهد، حدّي‌ درباره‌ی وي‌ اجرا نمي‌گردد.

۱۳- و در نهایت سرقت‌ و دزدي‌، در نزد حاكم‌ به‌ اقرار و اعتراف‌ داوطلبانه خود سارق‌ و يا با شهادت‌ دو نفر مرد متّقي‌ و عادل، به‌ اثبات برسد.بريدن‌ دست‌، عبارت‌ است‌ از بريدن‌ چهار انگشت‌ دست‌ راست‌ فقط‌: خِنصِر و بِنصر و وسطي‌ و مُسبِّحه‌ (سبّابه‌) و بايد انگشت‌ ابهام‌ را كه‌ شصت‌ است‌ و تمام‌ كف‌ دست‌ باقي‌ بماند.

۱۴- در صورت تکرار دزدی، دست چپ دزد در بار دوم مانند دست راست او قطع می‌شود و در صورت تکرار در بار سوم، او را اعدام می‌کنند. (شهید ثانی، مسالک الافهام، ج۱۴ صص ۴۷۸-۵۳۶؛ محقق اردبیلی، مجمع الفائده، ج۱۳ صص ۲۱۳-۲۸۵)

با کمی تأمل در مورد شروط ذکر شده درمی‌یابیم که اسلام با شناخت کامل بر روی انسان، تمامی شرایط را در نظر گرفته است و اجرای این حکم با این شرایط، نشان از دقت دیانت اسلام بر شرایط محیطی و زمانی دزد، مال مسروقه، فردی که از او سرقت شده است و نحوه‌ی دزدی معطوف بوده است. اگر به شروط ذکر شده توجه کنیم، ملاحظه می‌کنیم که اسلام برای دزدی هایی که بر اساس یک وسوسه یا تحریک و یا از روی نادانی باشد و یا از روی اشتباه یا سو برداشت انجام شود، مجازات سخت بریدن دست را اعمال نمی‌کند. از نظر اسلام کسی مستحق بریدن دست است که دزدی را کار و منبع درآمدش قرار داده است، به اموال دیگران چشم طمع دارد و با علم و اگاهی می‌دزد، نقشه می‌کشد و برای موفق شدن در دزدی، مشقت زیادی تحمل می‌کند.

 از نظر اسلام چنین افرادی همانند یک انگل برای اجتماع هستند که باید از پیکر جامعه اسلامی جدا شوند. باید دست کسی که به مال و اموال دیگران دست درازی می‌کند، بریده شود. باید برای این افراد این چنین مجازات سخت و وحشت آوری وضع شود تا بازدارندگی کافی داشته باشد.

نتایج:

از مجموع مقاله‌ی فوق، نکات ذیل قابل استنتاج است:

* مبلغان بهائی ضمن بررسی علت تجدید بعثت پیامبران پیشین، لزوم تطابق تعالیم دین در هر دوران با مقتضیات زمان را به عنوان علت تجدید دین به شمار آورده اند.

* با توجه به ظهور پیامبر اکرم صلی الله علیه و آله در بدوی ترین اقوام جاهلی، صحت استدلال فوق، محل تردید جدی و غیر قابل پذیرش است.

*در صورت پذیرش استدلال مبلغان بهائی در مورد لزوم تجدید دین در هر دوران، دست کم با دو اشکال در خود بهائیت مواجه می‌شویم: اول اعتقاد به خاتمیت دیانت بهائی در تعالیم بهاءالله و دوم عدم تغییر محسوس در شرایط جهانی به فاصله‌ی بیست سال که فاصله‌ی زمانی ظهور باب و بهاءالله است.

*آیات قرآن کریم به اشکال گوناگون، اسلام را آخرین دین مورد رضایت پروردگار و پیامبر اکرم را آخرین پیامبران معرفی کرده و این از نصوص قرآن است که قابل تأویل نیست. لذا هرگونه استدلالی که منجر به پذیرش نبوتی بعد از پیامبر شود، بر اساس قرآن کریم باطل است. بهائیان نیز به الهی بودن قرآن کریم معترفند.

*به عنوان یک نمونه برای متناسب نبودن احکام اسلام با قرآن کریم، مبلغان بهائی مکررا به حد بریدن دست دزد اشاره کرده و این حکم را برای دنیای امروز متناسب نمی‌دانند. این در حالی است که مجازات دزد در میان تعالیم کتاب اقدس و کتابهای احکام بهائی، تبعید، زندانی کردن و داغ نهادن بر پیشانی است. مجازات‌هایی که شرایط و جزییات اجرای هیچ کدام در کتابهای بهائی بیان نشده و هیچ گاه در جوامع بهائی به اجرا در نیامده است. این در حالی است که بریدن دست دزد در اسلام، مستلزم بروز شرایط بسیار خاصی است که در نظر گرفتن آن شرایط و جزییات، نشان دهنده‌ی دید وسیع شارع الهی در وضع چنین قانون بازدارنده ای است.

 

منبع: فصلنامه بهائی شناسی

null

ارسال یک پاسخ

آدرس ایمیل شما منتشر نخواهد شد.

چهار × دو =