دو نقد برمقاله محمد توکلی در”بهائی ستیزی”

0 732

محمد توکلی ،مقاله جانبدارانه ای دارد با عنوان “بهائی ستیزی در ایران”که خلاصه ای از آن را هم در کنفرانس بهائیان در تورنتو تکرار نموده است.دو نقد بر این سخنرانی و مقاله در سایت ارائه شده که ذیلا ملاحظه می نمائید:

نقد اول از یاس و نقد دوم از ایرانی 

 

نقد اول: yas

اما سخنرانی دکتر توکلی 

دیگر سخنران و بلکه سخنران افتتاحیه همایش (و ظاهرا از بانیان برگزاری که نوع سخنرانان از او تشکر می نمودند )دکتر محمد توکلی طرقی از دانشگاه تورنتو بود. 

عنوان این کنفرانس که “دگر اندیش ستیزی و بهایی آزاری در ایران “بود در اصل از مقاله توکلی اخذ شده بود که … چنانکه خواندید روز جمعه اول جولای در سالن تئاتر “الیزابت بدر ” با خوش آمدگویی خانم “لیندا نورثراپ ” – ریس بخش تمدن های خاور میانه و نزدیک دانشگاه تورنتو اغاز بکار کرد. 

نورتراپ در سخنان افتتاحیه این همایش گفت که موسسه ایران شناسی دانشگاه تورنتو پیشتاز در دانشگاهی در امریکای شمالی است و در ادامه به معرفی محمد توکلی استاد ایرانی این دانشگاه پرداخت.توکلی به همراه دکتر عباس امانت ( دانشگاه ییل ) و دکتر احمد کریمی حکاک ( دانشگاه مریلند)، پنل گشایش و نگرش تاریخی را تشکیل می دادند .عنوان سخنرانی ایشان “دگر هراسی و دگر خویشی”بود.یکی از گزارشگران همایش نوشت: 

“توکلی سخنرانی افتتاحیه را با بهایی ستیزی و اسلامگرایی از منظر تاریخی و با استفاده از الگوی “بابی ” و “بهائی ” ارائه داد. وی به تغییر در گفتمان ضدبهائی از گفتمانی دینی به گفتمانی سیاسی در طی سالها اشاره کرد.توکلی به ریشه‌یابی در تحول تاریخی بهائی ستیزی پرداخت و با این جمع بندی که در نهایت دگرآزاری و دگر ستیزی باید تبدیل به دگر خویشی و دیگر پسندی شود که کلید موفقیت جامعه ای سالم است.” 

سخنان توکلی ،حرف های تازه ای نبود.او پیش تر در مقاله ای با عنوان”بهائی ستیزی و اسلام گرائی در ایران” که با راهنمائی حشمت مؤید،احمد کریمی حکاک،و افسانه نجم آبادی،نوشته و در مجله “ایران نامه شماره 73 زمستان 79انتشار داده بود به تفصیل از این موضوع سخن گفته و چنین ادعایی کرده بود: 

“گفتمان‏های سیاسی ایران در نیم سدهء گذشته کیش بهائی را آئینی بیگانه‏ جلوه داده‏ اند.این نگرش پیامد فراموشکارهایی عامدانه برای غیر خودی بر نمایاندن آئین است که از بطن حوزه‏ های علمیهء شیعه و فرهنگ دینی ایران در نیمهء دوم سدهء سیزدهم هـ ق/نوزدهم میلادی برآمده بود…” 

تشویش در بیان و استدلال این استاد مورخ از همین اولین پاراگراف ادعائی اش در مقاله هویداست: 

آیا بیگانه بودن این آئین نزد مسلمانان از نیم سده پیش مطرح بوده و پیش از آن نزد مسلمانان خویشی داشته اند؟! 

آیا یکصد سال ایرانیان با این آئین دوست بوده و پنجاه سال اخیر با آنها بیگانه شده اند؟! 

اگر چنین بوده چه چیزی عامل این “فراموشکاری عامدانه” بوده است که توکلی ادعا می کند؟ 

آیا آئین بهائی از بطن حوزه علمیه شیعه برخاسته و میرزا حسنعلی نوری و عباس افندی و شوقی از طلاب علوم دینی بوده اند؟! 

اگر باب مدتی در حوزه نجف شاگرد سید کاظم رشتی بوده به معنای این است که آئین بابی از متن حوزه نجف سرزده است؟! 

اگر به ادعای جناب توکلی در پنجاه سال اخیر گفتمان های سیاسی بهائیت را بیگانه جلوه داده چگونه است که رهبران آن به جرم ترور شاه به زندان افتاده و با میانجی گری سفیر روس خلاص شده و به عراق تبعید شده و چون آنجا هم آرام ننشسته به قبرس و عکا نفی بلد گردیده اند؟! 

رابطه عبدالبها با دولت انگلیس چه بوده که لقب بلند پایه “سر”از آنهادریافت نموده و هرچه بوده چگونه در آن موقع مسلمانان با آنها سرخویشی داشته اند و یکباره دراین نیم سده اخیر روابط دگرگون شده است؟! 

جناب نوکلی فرضیه ای سست را بنیاد گزارده که خود نیز در تناقض های آن گیر نموده است:”دگرستیزی و دگرزدایی که دورهء حکومت رضا شاه فروکش کرده بود،در دههء 1320 ش،با پی‏افکندن جنبشی اسلام‏گرا متقارن بود…” پس یه قول ایشان دگر ستیزی و دگر زدائی”بوده ولی در دوره رضا شاه فرو کش کرده ومثلا در 1320 دوباره اوج گرفته است!..می بینید که چگونه در چنبره تناقض خود ساخته اسیر گشته اند. 

اصلا از کدام دگر ستیزی و دگر زدائی در ایران سخن می گویند؟ 

قرن هاست که ایرانیان سمبل همزیستی مسالمت آمیز با دیگر ادیان و فرق بوده اند (بگذریم از بحث های اعتقادی و مناظرات اندیشگی و مشاجرات علمی که معنای دگر ستیزی مورد نظر مولف نیست) اماشمشیر به روی هم نکشیده اند جز سه جنگی که بابیان بر ایران تحمیل نمودند و باب با دعوی بابیت و مهدویت موجب این برادر کشی شد. 

خود جناب توکلی در یک مصاحبه ای در باره تجربیات جوانی خویش می گویند: “در ناف تهرون ،چاله میدون متولد شدم…کتاب بوسی وکتاب دوستی را قبل از آنکه خواندن و نوشتن را بیاموزم در همان بازار بین الحرمین که راسته کتاب فروشان و لوازم التحریری ها هم بود آموختم.چهل سالی پیش از آنکه گفت و گوی تمدن ها به گفتمانی رسمی یتدیل شود،گفت و گوی مخلضانه فرهنگ ها و ادیان و اقوام را از کاسب ها و بچه محله هایم در بازاری آموختم که ناف فرهنگی اش را با غریبه نوازی و لوطی گری و معرفت و احترام به همه بسته بودند…”(مصاحبه امیر حسین تیموری با دکتر محمد توکلی طرقی با عنوان تجدد ایرانی،خردنامه همشهری شماره 21 صفحه 19 ) 

پس جناب توکلی اذعان فرمودند همه ، حتی بچه های جنوب شهر و ناف تهرون و کاسب های بازار، معلمان ایشان در غریبه نوازی و گفتمان فرهنگی و دیگر نوازی بوده اند حتی چهل سال قبل از آنکه از سوی مراکز رسمی گفت و گوی فرهنگ ها مطرح شود. 

حال چطور در مقاله شان خلاف این را می فرمایند و به ایرانیان نسبت می دهند از نیم سده پیش دگر ستیز شده اند؟! 

همیشه حب و بغض و حاکم نمودن ذهنیت های پیش ساخته ،اغواگر مورخان در قضاوت های تاریخی بوده است.چگونه است که جناب توکلی در مقاله بلندشان که چکیده آن را در کنفرانس ارائه داده اند اصلا به متون خود بهائیان مراجعه ننموده اند تا ببینند آیا ریشه های خصومت با ایرانیان و مسلمانان در آنها یافت می شود یا نه؟ 

بنده بزودی شواهدی از متون خود بهائیان برای جناب توکلی و دوستان مورخشان در دانشگاه تورنتو ارائه خواهم نمود تا در قضاوت های خود تجدید نظر فرمایند. 

اما این آفت همیشه گریبان مورخان را می گیرد خواه استاد توکلی باشند یا همکارانشان یارقیبشان .جالب است بدانیم در همان مصاحبه، مصاحبه گر از آقای توکلی در باره یک مورخ دیگرکه دیدگاهی مغایر او دارد می پرسد: 

“آیا با جهل تاریخی روشنفکرانمان موافقید؟” 

و توکلی می گوید:”زمان زدائی و فراموش کاری در نگارش تاریخ،جاهلانه نیست.این ها هر دو شگرد هائی بدیع برای تاریخ پردازی مکتبی و سیاسی هستند!{لطفا توجه کنید:} 

مکاتب و سازمان های سیاسی هریک به فراخور نیاز تبلیغاتی خود،رویدادها و اشخاص و متونی را برجسته ساخته و دیگران را حذف و فراموش کرده اند.تهمت های سیاسی نیز همگی مفاهیم تاریخ پرداز هستند که روایت های مکتبی از تاریخ را مشروعیت می بخشند.هدف،تبدیل تاریخ به ابزاری ایدئولوژیک و مکتبی است…”! 

آری استاد توکلی به دامی در افتاده اند که خود تحذیر داده اند روشنفکران نباید به درون آن بلغزند.بهائیت با مظلوم نمائی و نمایش آزار بینی تاریخی سعی در موجه سازی خویش دارد و همه وقایع تاریخی را می خواهد بر این مدار به عنوان ابزار بکار گیرد و مورخانی همچون استاد توکلی دانسته یا ندانسته این امکان را برایشان فراهم نموده اند 

یعنی همان چیزی که توکلی گفته است: “مکاتب و سازمان های سیاسی به فراخور نیاز تبلیغاتی خود رویدادها و اشخاص و متونی را برجسته ساخته و دیگران را حذف و فراموش کرده اند”! 

 

نقد دوم:irani

جناب آقای دکتر محمد توکلی 

درود مرا بپذیرید 

پیشینه ی علمی درخشان و افتخارآمیز حضرت عالی این فرصت را برایم پیش آورده است تا به خود جرأت دهم و دقائقی از وقت گران بهای سرکار را بگیرم. به ویژه آن که جناب عالی مشاور فرهنگی نشریه ی آزاداندیشان ایران اید. بی تردید آزاداندیشی شما بستر مناسبی است برای یک تعامل فکری و فرهنگی. 

مطّلع شدم حضرت عالی در کنفرانس تورنتو، روز جمعه یکم جولای 2011، تحت عنوان: ” دگرهراسی و دگرخویشی” بیاناتی خواهید داشت. مقاله ی نسبتاً مفصل شما را هم – که در همین باره بود- خواندم. البته با کسب اجازه از محضر علمی شما، می کوشم در آینده ای نزدیک و در فرصتی مناسب به نقد و بررسی محتوایی و تاریخی آن مقاله دست یازم. اینک و در فرصتی اندک، با اشاره به این نکته ی مهم که تمامیِ آن چه را که تقدیم حضورتان می کنم، مبتنی بر متون متقن و اصلی پیشوایان آیین بهائی، و نه نشریات تبلیغاتی و نه کتاب های بی ارزش و به قول شما “یادساخته” است؛ خواهم نمایاند که بانیان دگراندیشی و دگرهراسی مورد نظر شما چه کسانی بوده اند. اجازه دهید بی هیچ مقدمه ای وارد اصل بحث شوم. 

استاد گران قدر، حتماً مطّلع و مستحضرید که آغازگر آن چه را که شما به شیعیان نسبت داده اید، جناب باب بوده است. آری، باب، یعنی همان کس که بهائیان او را مبشّر حضرت بهاء الله می دانند و نیز پیروان او و از جمله خودِ جناب بهاء الله، نه تنها سخت “دگرهراس”، بلکه “دگردشمن” و حتّی “دگرکُش” بودند!؟ از این سخنان شگفت زده نشوید. اجازه دهید برخی اسناد این ادعا را تقدیم حضورتان کنیم: 

• جضرت عبدالبهاء در جلد دوم مجموعه ی نامه ها [کتاب مکاتیب] در صفحه 266می فرماید: 

«و در یوم ظهور حضرت اعلی منطوق بیان، ضرب اعناق و حرق کتب و اوراق و هدم بقاع و قتل “إلّا مَن آمَنَ وَ صَدَّقَ” بود.» 

ملاحظه می فرمایید که بنا بر نقل جناب عبدالبهاء آن چه که جناب باب در کتاب بیان به آن تأکید کرده است، زدن گردن ها و سوزاندن کتاب ها و نابودی بقعه ها و کشتن تمامی غیربابی هاست. 

خوش بختانه یکی از تخصص های جنابعالی رشته ی تاریخ است. خاطر شریفتان هست که جناب ابوالفضل گلپایگانی کتاب ” کشف الغطاء عن حیل الأعداء” را به دستور حضرت عبدالبهاء، در ردّ بر مطالب پرفسور ادوارد برون، در کتاب “نقطة الکاف”، نوشته است. مطالب ادوارد برون در کتاب نقطة الکاف در حقیقت در اثبات درستی دعوت جناب باب و بطلان دعوی حضرت بهاء الله است. در جاهای پرشماری از کتاب کشف الغطاء، ابوالفضل گلپایگانی حملات شدیدی به احکام تند باب می کند. از جمله در صفحات 252 و 253، چنین می خوانیم: 

• «امروزه .. عقلای عالم می خندند بر کسانی که در این دوره علم و تمدن می خواهند دینی را که اساس آن قتل نفوس و هدم بقاع و تخریب معابد و مساجد است، در عالم جاری کنند.» 

و یا آن که در صفحه 166 می نویسد: 

• «بنیان دین بیان، که اکنون معتَقد ازلیان و دوستداران جناب برون می باشد، بر محو و اتلاف جمیع کتبی که در غیر دین نوشته شده و هدم و تخریب کل مَشاهد و معابد و بقاع و مقابر و قتل نفوس و اباحه اعراض و ناموس و خلاصه، “افناء‌ کل مَن لَم یَتَدَّین بِدینِ البیانِ” و محو آثار ایشان است.» 

هم چنین درصفحات 367 و 368 چنین می آورد: 

• «آیا مستر برون می خواهد که بهاءاله6 مثل باب، حکم به تخریب و هدم جمیع هیاکل و کنائس و مساجد و مشاهد و بقاع و قبات نماید و مکه و بیت المقدس و هر چه کنیسه و هر چه مسجد و هر چه تربت است، بابی ها بریزند و خراب کنند؟! آیا مستر برون میل دارد که بهائیان هم مثل بابی ها، در کتابشان هرجا اسم شخص منکری است ملعون و دجال و امثالهما بنویسند؟! 

مصلحت اهل عالم عموماً و ایرانیان خصوصاً نیست که عبوس و نفور باشند و هر کس با ایشان مخالفت کرد، کافر و ملعون بخوانند و هرچه کلیسا، مسجد و تربت و مشهد است، خراب کنند و هر چه کتاب غیر بیان است، بسوزانند؟ 

استاد ارجمند ملاحظه می فرمایید که تعالیم باب آغازگر و مسبب اصلی بروز خشونت و خونریزی در میان مردم ایران در دو قرن اخیر بود. آری، بزرگ ترین “دگرهراس” و “دگردشمن” و “دگرکش” باب و بابیان بودند. هر چند ممکن است دوستان عزیز بهایی مدّعی شوند که آیین باب با ظهور حضرت بهاء الله منسوخ گشته است؛ اما جا دارد [البته به شرطی که به بهائی ستیزی متّهم نشد] به چند نکته و چند پرسش توجّه جدّی کرد: 

– حضرت بهاء الله مدّعی است در سال 1268، در سیاه چال تهران به مقام پیامبری برانگیخته شده است (1)؛ اما فراموش نکنیم که ایشان تا سال 1280 – که رسماً ادعای من یظهره اللهی کرد و خود را موعود بیان، بلکه موعود همه ی ادیان دانست- رسماً بابی و متدین به همان دینی بود که منطوقش ضرب اعناق و حرق کتب و اوراق و هدم بقاع و قتل “إلّا مَن آمَنَ وَ صَدَّقَ” بود. به این ترتیب، با عرض معذرت به پیشگاه بهائیان عزیز، حداقل تا سال 1280، به تعبیر جناب ابوالفضل گلپایگانی، “عقلای عالم می خندیدند بر کسانی [از جمله حضرت بهاء الله] که در این دوره ی علم و تمدن می خواستند دینی را که اساس آن قتل نفوس و هدم بقاع و تخریب معابد و مساجد است، در عالم جاری کنند.” 

– از اعدام باب در سال 1266، تا ادّعای رسمی بهاء الله در سال 1280، تنها 14 سال سپری شده است. در این فاصله چه حادثه ای در جهان رخ داده است که تا پیش از آن، آیین باب به عنوان یک آیین آسمانی، معتَقد ازلیان و از جمله جناب بهاء الله بوده است، ولی به ناگهان، به عنوان یکی از منحط ترین عقاید و ادیان، مورد اعتراض جدّی حضرت عبدالبهاء و ابوالفضل گلپایگانی قرار می گیرد؟ 

چگونه در این فاصله ی اندک، “دگرهراسی” و “دگردشمنی” و “دگرکشی” بابیّه، به ناگاه به چنان “دگرخویشی “ای می انجامد که خواهیم دید اهرمن را هم باید ملائکه شمرد و جفاکار را مانند وفادار محبت کرد و گرگان خون خوار را مانند غزالان ختن و ختا، مشک معطر به مشام رسانید؟! 

– نخستین خون ریزیِ بابیه، در ترور شیخ محمدتقی قزوینی رخ نمود. در آن ماجرا گروهی از بابیان به سرکردگی قرة العین، نمونه ای از خشونت بارترین رخ دادهای دینی را به نمایش می گذارند و عموی پیر قرة العین را به طرزی فجیع در مسجد و هنگام نماز، مورد حمله قرار می دهند که به مرگ دل خراش آن دانشمند دینی، می انجامد. 

– آیات تند و تحریک کننده ی نازله از سوی جناب باب، چنان هیجانی در پیروان ایشان ایجاد می کند که منجر به بروز سه جنگ داخلی می شود. آغازگر جنگ ها هم نوعاً بابیان بوده اند. آنان در حقیقت در پی اجرای فرمان باب در پاک کردن زمین از لوث وجود مشرکان برای ظهور بقیة الله دست به این جنگ ها می یازیدند. اگر به “سورة الجهاد” کتاب “قیوم الأسماء” مراجعه فرمایید، آیات جهادی پرشماری را ملاحظه می کنید که محرک بابیان برای شعله ور کردن آتش سه جنگ داخلی در این مملکت بوده است. (2) 

– به نظر می رسد انگیزه ی اصلی از اعدام باب، مسائل سیاسی و نه مسائل اعتقادی بوده است. در مقاله ی دیگری که به مناسبت سخن رانی جناب دکتر چوبینه خدمتشان تقدیم کرده ایم به این مهم پرداخته ایم. به هر صورت اعدام باب موجب گشت تا بابیان دست به یک اقدام خونین دیگر بزنند و این بار در صدد سوء قصد به جان شاه برآمدند و این امر موجب گشت تا هشتاد نفر از بابیان به دست جلادان سپرده شوند و جناب بهاء الله هم با وساطت سفیر روس، از مرگ نجات یابد و به زندان بیفتد و سپس تبعید شود. 

– به هر صورت آغازگر خشونت در ایران بابیان بوده اند. این مدّعا را، هم از عقاید باب که در آثارش مندرج است می توان به روشنی دریافت و هم اقدامات عملی بابیان بیان گر اجرایی کردن آن اعتقادات است؛ اما نمی دانیم چرا از یک سو جناب عبدالبهاء آیین خشن باب را منسوخه اعلام و محکوم می کند و ابوالفضل گلپایگانی هم آن را مضحکه ی خردمندان عالم می داند، اما از سویی دیگر، مورخان بهایی، از جمله جناب شوقی ربانی در قرن بدیع، همه ی بابیانی را که در آن جنگ ها و خشونت های طرفینی، کشته شده اند، به عنوان شهدای امر یاد می کنند و برایشان مرثیه می سرایند و طرف مقابل را به خشونت و حتی سبعیّت محکوم می کنند و کتاب قطور صد و شصت سال بهائی آزاری در ایران می نویسند و بابیان خشن و جنگ افروز را در ردیف بهائیانی که آزار دیده اند به شمار می آورند!؟ 

– آورنده ی دینی که بنیانش به گفته ی میرزا ابوالفضل، “بر محو و اتلاف جمیع کتبی که در غیر دین نوشته شده و هدم و تخریب کل مَشاهد و معابد و بقاع و مقابر و قتل نفوس و اباحه ی اعراض و ناموس و خلاصه، “افناء‌ کل مَن لَم یَتَدَّین بِدینِ البیانِ” و محو آثار ایشان” است، 

 چرا تا این اندازه مورد تکریم بهائیان قرار می گیرد؟ 

 چرا بر فراز کوه کرمل، برایش مقام اعلی بنا می کنند و آن را مطاف کروبیان می پندارند؟ 

 چرا حضرت بهاء الله زیارت بیت مبارکش را همان حج آیین بهایی به شمار می آورد؟ 

 چرا بسیاری از احکام آیین بهایی را مبتنی بر تعالیم بیان بنا می نهد؟! 

نقل است که یکی از روشنفکران معاصر بهاء الله به او پیشنهاد می کند که برای پیش برد اهدافش رویه ی بابیه را که نوعا ً ترور و آدم کشی و دزدی بوده است (3)، کنار نهد و ندای وحدت عالم انسانی سر دهد. از همین روست که عبدالبهاء می گوید: «ای حزب اللّه، الحمد للّه جمال مبارک اعناق را از سلاسل و اغلال خلاص نمود و از جمیع قیود رهائی داد و فرمود: ” بار یک دارید و برگ یک شاخسار” بعالم انسانی مهربانی کنید و بنوع بشر مهر پرور گردید بیگانگان را مانند آشنا معامله نمائید و اغیار را بمثابه یار نوازش فرمائید دشمن را دوست بینید و اهرمن راملائکه شمارید جفاکار را مانند وفادار بنهایت محبّت رفتار کنید و گرگان خونخوار را مانند غزالان ختن و ختا مسک معطّر بمشام رسانید خائفان را ملجأ و پناه گردید و مضطربان را سبب راحت دل و جان بی‌نوایان را نوا بخشید و فقیران را کنز غنا شوید دردمندان را درمان گردید و مریضانرا طبیب و پرستار بصلح و سلام خدمت نمائید و دوستی و راستی و حقّ پرستی و آشتی در جهان نیستی تأسیس نمائید.» 

جناب دکتر توکلی، مبتنی بر سخنی که از جناب عبدالبهاء آوردم و نیز سخنانی از این دست، که در بیانات جناب بهاء الله و به ویژه عبدالبهاء فراوان به چشم می خورد، در نگاه نخست چنان به نظر می رسد که در آیین بهایی نه تنها “دگر هراسی” جایی ندارد، بلکه “دگرخویشی” حرف اول را می زند؛ تا جایی که به فرموده ی جناب عبدالبهاء حتی گرگان خون خوار را هم باید مانند غزالان ختن و ختا مشک معطر به مشام رسانید و لابد این یعنی اوج دگرخویشی و حتی بسی فراتر از آن. صرف نظر از درستی یا نادرسی این سخن، نکته ی مهم دیگری که سبب اصلی ادامه تصدیع است – که پیشاپیش پوزش فراوان از این تصدیع تقدیم می شود- آن است که آیا به راستی خود بهاء الله و عبدالبهاء و شوقی و نیز دیگر بهائیان در عمل، به این سفارش حضرت بهاء الله و عبدالبهاء وقعی نهاده اند؟ 

حضرت بهاء الله، که قرار بود چنان نباشد که باب بود، مع الاسف “دگرهراسی” و “دگردشمنی” و نیز “دگرکُشی” را در میان بهائیان رواج داد. پس از او عبدالبهاء چنان کرد که نباید و سپس شوقی و اینک هم نیز، بیت العدل!؟ منابع و مدارکی که در پی می آیند، حاکی از این ادعایند: 

• نخست از القائات و بیانات و ره نمودهای دگرهراسانه ی حضرت بهاء الله یاد می کنم. از میان مدارک پرشماری که در این زمینه وجود دارد، به ذکر چند مورد اکتفا می کنم: 

– إنّا قَطَعنا حَبلَ النِّسبَةِ مِن کُلِّ ذی نِسبَةٍ إلّا لِمَن آمَنَ بِاللهِ وَ أعرَضَ عَنِ المُشرکین. 

أن یا عِبادی لَو یَسمَعُ أحَدٌ مِنکُم بِأن أعرَضَ أخُوهُ أو اُختِهِ عَنِ اللهِ یَنبَغی لَهُ بِأن یُعرِضَ عَنهُ وَ یَقبَلَ إلی مَحبُوبِ المُخلِصین (3) 

– باید از معرضین در کل شئون اعراض نماییم و در آنی مؤانست و مجالست را جایز ندانیم که قسم به خداکه انفس خبیثه انفس طیبه را می گدازد؛ چنان که نار، حطب یابسه را و حرّ، ثلج بارده را (4). 

– با نفوس معرض که اعراضشان ظاهر شده معاشرت و تکلم و ملاقات جایز نه، هذا حکم قد نزل من سماء‌ آمر قدیم (5). 

در این سخنان، حضرت بهاء الله صراحتاً به بهائیان دستور می دهد که اگر کسی از امر مبارک روی گردان شود، باید از او روی گردان شد؛ حتی اگر آن شخص برادر یا خواهر یک بهایی باشد. حرمت مجالست و معاشرت که جای خود دارد، حتی ملاقات و سخن گفتن هم محل اشکال و منهیّ است!؟ 

• در “دگردشمنی” هم ایشان دستوری صریح و روشن دارند که آن را هم می آورم: 

– أنتم یا أحبّاءَ اللهِ کُونُوا سَحابَ الفَضلِ لِمَن آمَنَ بآیاتِه وَ عَذابَ المَحتُومِ لِمَن کَفَرَ باللهِ وَ کانَ مِنَ المُشرکین (6) 

در این رهنمود، ایشان از احبای گرامی می خواهند که برای بهائیان هم چون ابر رحمت و فضل باشند و برای کسانی که از امر مبارک روی گردانده، به قول ایشان مشرک شده اند، عذابی حتمی!؟ 

• درباره ی “دگرکُشی” حضرت بهاء الله و نیز بهائیان، سخن بسیار است . لابّد داستان اختلاف ایشان با برادرش ازل را شنیده اید که چنان رنگی از خون و خون ریزی و ترور به خود گرفته است که موجب اصلی اقدام حکومت عثمانی در تبعید و زندان ازلیان و بهایئان بود. جلوه ای از آن درگیری های خشونت بارِ فرقه ای در رساله ی ” تنبیه النائمین” نوشته ی خواهر جناب بهاء الله آمده و در آن جا به روشنی نمایانده شده است که چه تسویه حساب های خونینی توسّط این دو برادر انجام گرفته است. البته روشن است که چون نویسنده ی این رساله هر چند خواهر جناب بهاء الله، اما چون از نفوس معرضه به شمار می آید، مطالبش نمی تواند استناد علمی داشته باشد؛ از این رو از محضر مبارکتان اجازه می خواهم مطلبی را که جناب اشراق خاوری در تقریراتشان بر کتاب اقدس آورد ه اند، نقل کنم: 

… یک مطلب دیگر هم در کتاب مستطاب اقدس ذکر شده است که سال نزول آن را تعیین می کند و آن عبارت از این است که در ضمن خطاب قلم اعلی به یحیی ازل میفرمایند: ” یا مطلع الاعراض دع الاغماض ” 

و بعد برای تذکّر به او میفرمایند: ” قد اخذ اللّه من اغواک ” ( فقره ١٨٤ )  یعنی ای یحیی، متنبّه شو، خداوند هلاک کرد آن کسی را که تو را گمراه کرده بود. 

مقصود از ” من اغواک ” سیّد محمّد اصفهانی است که از اوّل امر برای یحیی و امثال او مایه فتنه و فساد و بلا و اعراض بود. این شخص با چند نفر دیگر از پیروان یحیی – که نهایت عناد و دشمنی را نسبت به امر مبارک داشتند- در سال ١٢٨٨ هـ. ق.‏ ( ١٨٧١ م) در عکّا به دست جمعی از احبّا کشته شدند و این قتل سر و صدائی در عکّا بپا کرد و کار منجر به این شد که جمال مبارک را به دارالحکومه احضار کردند و مورد استنطاق قرار دادند و حضرت عبدالبهاء را در محبس لیمان قریب شصت ساعت محبوس کردند و این وقایع البتّه اسباب بروز مشاکل و صدمات عظیمه شد. 

• حضرت عبدالبهاء نیز اختلاف با برادر را از پدر به ارث برد و با برادرش محمدعلی، که بنا به وصیّت بهاء الله باید زمام امر بهائیان را پس از او به دست می گرفت، چنان درگیر شد که با عباراتی سخیف و سبک از او یاد کرد و ناقض اکبرش نامید و پیروان خویش را از آمیزش با آن کافران پیمان شکن، سخت برحذر داشت و تخم “دگرهراسی” را که پدر کاشته بود، آب یاری کرد. اوج آن دگرهراسی را در این بخش از الواح وصایای آن جناب ملاحظه می فرمایید: 

«… مقصود اینست که یاران عهد و پیمان باید بیدار باشند که مبادا بعد از این مظلوم این شخصِ محرّکِ متحرّک رخنه نماید و سرّاً القای شبهات و فساد کند و بکلّی امر اللّه را از ریشه بر اندازد. البتّه صد البتّه از معاشرت او احتراز نمائید و دقّت نمائید و متوجّه باشید و جستجو و فحص نمائید که اگر نفسی را سرّاً جهراً با او ادنی مناسبتی، آن شخص را نیز از میان خودتان خارج کنید؛ زیرا فساد و فتن میشود .» 

• بر خلاف سخنان انسان دوستانه ی بهاءالله و نیز بر خلاف خطابه های عبدالبهاء در سفر فرنگ، در باب وحدت عالم انسانی، شوقی ربّانی، البته در راستای عمل به دیگر دستورات دگرهراسانه ی نیای خود، بنای دیگری نهاد که از اساس با آن ادّعاهای خوش آب و رنگ، مغایر است. او بهائیان بی چاره ای را که مطیع محض او نمی بودند و سر از فرمانش می پیچیدند، با حربه ی هولناک “طرد اداری” و دهشتناک تر از آن، “طرد روحانی” از “جامعه ی امر” می راند و چهره و جلوه ای متفاوت از فرشته شمردن اهریمن و غزال دانستن گرگ خون خوار و پناه گاه بودن برای خائفان و راحت دل شدن برای مضطربان، ارائه می کرد. به این موارد توجه بفرمایید: 

1. در موضوع صادق فرزند آقا محمد جواد آشچی، فرمودند بنویس: این شخص بداخلاق و پست فطرات اخیراً مخالف دستور این عبد مسافرت به فلسطین نموده و وارد ارض اقدس گشته، تلغرافیاً راجع به طرد و اخراج او از جامعه، به آن محفل مخابره گردید به والدش صریحا اظهار و انذار نمایند. مخابره با او به هیچ وجه من الوجوه جائز نه، تمرّد و مخالفت نتائجش وخیم است(7). لابد توجه دارید که سبب طرد این فرد، اخلاق بد یا فطرت پست او نبوده، بلکه ظاهراً علت طرد و اخراجش از جامعه ی پر از روح و ریحان امر، مخالفتش با دستور جناب شوقی در مسافرت به فلسطین ذکر شده است. نتیجه ی وخیم این مخالفت افزون از رانده شدن از جامعه، آن است که حتی پدرش نیز حق مخابره [تلگراف زدن] با او را ندارد. 

2. در خصوص روحی غنی که از مشهد بدون اطلاع محفل، مسافرت به آمریکا نموده، فرمودند بنویس: این شخص نیز نظر به مخالفت و انحرافش، از جامعه منفصل، زیرا در انگلستان با پسر دهقان مرتبط و متفقا به امریک مسافرت نموده اند (8). این جناب هم ظاهرا به سبب آن که با کس دیگری در انگلستان ارتباط برقرار کرده و بدون اطلاع محفل به آمریکا سفر کرده است، از جامعه رانده شده است. راستش نمی دانم پشت پرده ی این طرد های خشن چه بوده است، ولی آن چه که مسلم است دگرهراسی از این گونه طردها، کاملاً آشکار است. 

3. راجع به عزیمت پرویز پروانه به امریکا فرمودند بنویس: با محفل ملی امریک در این خصوص مخابره گردید، انفصال روحانی او از جامعه، نظر به مخالفت و انحرافش لازم و واجب (9). 

4. هم چنین فرمودند بنویس انفصال روحانی نصرت الله باهر، نظر به معاشرت با والده اش!؟ لازم و واجب (10) حکم شرعی در باره ی این گونه افراد، چنین ذکر شده است: راجع به احبائی که به واسطه ی غفلت و نادانی از تشکیلات اداری منفصل شوند، سوال نموده بودید؛ آیا به محافل عمومی دعوت شوند یا خیر؟ فرمودند: دعوت آنان جایز نه، و نسبت به کسانی که از جامعه ی امر منفصل شده اند؛ آیا سلام و کلام با آنها جایز است یا نه؟ فرمودند: اگر چنان چه انفصال روحانی است، تکلم به هیچ وجه جائز نه (11). 

و بالاخره آن که: در بابِ پایانیِ کتاب گنجینه ی حدود و احکام – که حاوی احکام و قوانین شرعی بهائیان است- چنین عنوانی “نهی از معاشرت و تکلم با منفصلین روحانی” وجود داشته که حاوی همان مطالبی است که پیش از این آوردم. جالب آن است که در چاپ های جدید، این باب به کلی حذف شده است. 

جناب آقای دکتر توکلی، هم اینک نیز بیت العدل، از این که بهائیان با “بهائیان ارتدکس” یا همان “ریمی ها” ارتباط داشته باشند، سخت در هراس است. بسیاری از بهائیان نیز از این که با مسلمانان آگاه در ارتباط باشند، می هراسند. حداقل در ایران چنین است. 

با پوزش مجدد از تفصیل که رخ داد، از جناب عالی خواهش می کنم این موارد را در سخن رانی خویش ملحوظ بفرمایید 

با تشکر فراوان از توجهات سرکار 

 

پا نوشت: 

(1) لوح ابن الذئب: 25 و 104 و 105. در ضمن یکی از جلوه های “دگردشمنی” در اندیشه های حضرت بهاء الله نام همین لوح است. ایشان این لوح را خطاب به مرحوم شیخ محمدتقی معروف به آقا نجفی اصفهانی نوشته و او را “گرگ زاده” نامیده است. او و پدرش شیخ محمدباقر، هر دو از دانشمندان نامی شیعه اند. جلوه ای از “وحدت عالم انسانی” در این نام گذاری، هویداست. 

(2) به عنوان نمونه: یا جنود الحقّ اذا وقفتم علی الحرب مع المشرکین لن تخافوا عن کثرتهم؛ فانّا قد کتبنا علی قلوبهم الرّعب عنکم. اقتلوا المشرکین و لا تذروا علی الارض بالحقّ علی الحقّ من الکافرین دیّاراً؛ حتّی طهرت الارض و من علیها لبقیّة الله المنتظر؛ و اعملوا لله الحمید علی سبیل الباب محموداً. 

(3) – بهاءاله، مائده آسمانی ج 8، مطلب پنجاه و دوم، ص 38 

(4)- بهاءاله، مائده آسمانی، ج 8، ص 53 

(5)- بهاءاله، مائده آسمانی، ج 8، ص 74 

(6)-مجموعه الواح ، ص 216 

(7)- شوقی افندی ، توقیعات مبارکه، (102-109) ص 41 

(8) – همان کتاب، ص 78 

(9)- همان کتاب، ص 

(10) – همان کتاب، ص 79 

(11)- توقیعات شوقی. سنه 102-10 

 

ارسال یک پاسخ

آدرس ایمیل شما منتشر نخواهد شد.

5 × یک =