تاریخ قدیم و جدید (قسمت اول)

0 791

پژوهشی در اصلی ترین منابع تاریخی بهائیان و تردیدها در مورد نویسنده ی آن

ماه نامه ی «گوهر»، سال سوم، شماره ی 5، مردادماه 1354، شماره ی مسلسل 17 صفحات 348-343.

 

در شماره‌ی دوازدهم از سال دوم مجلّه‌ی گوهر مقاله‌ای راجع به کتابِ بی نامی از مؤلّف گم نامی در تاریخ بابیّه انتشار یافت که این کتاب در بغداد هنگام مهاجرت و اقامتِ دسته جمعی بابیان بدان شهر در سال 1270ق هجری به وسیله یک نفر اصفهانی (ظاهراً) تدوین گردیده و تا سال 1290ق هم تقریباً بی آن که به نویسنده‌ی مشخّصی نسبت داده شده باشد، تنها مرجع تاریخی این گروه در میان آثار قلمی ایشان شناخته می‌شد.

در اصلاح و تلخیص و تحریر تازه‌ای که از این اثر پس از سال 1290ق هجری به وسیله ی یک یا چند نفر صورت گرفته و بدان کیفیّت تازه و نام تاریخ جدید داده شده، سخن از حاجی میرزا جانی کاشانی و تاریخ او، برای مبنا و مأخذ این حکّ و اصلاح جدید در میان آمده است و بی آن که در اثنای مطالب متن 1270ق ، توجّهی بنام حاجی کاشانی مانند ناقل برخی از روایات  یا شخص منقول در اصل برخی از روایات متن، ‌شده باشد، متن تاریخ معهود را به او نسبت داده‌اند و این نکته پروفسور براون را وادار کرد که بعد از دست یافتن به نسخه‌ی کتاب خانه‌ی پاریس از متن تاریخ مذکور آن را به حاجی میرزاجانی منسوب دارد و از اختلاط عنوان رساله ی نقطةالکاف اثر نقطه‌ی کافی یا حاجی کاشانی که در 1267ق ، یعنی سه سال پیش از تاریخ تحریر آن تاریخ تألیف شده بود، با درآمد این تاریخ، نام نقطةالکاف را بدون توجه بدین جنبه‌ی ترکیبی دو متن، برای تسمیه‌ی متن نسخه ی چاپی برگزیند که از روی نسخه متعلّق به گوبینو در سلسله ی اوقاف کیب به سال 1328 هـ = 1910 م . انتشار داد.

مقاله ی گوهر در ضمن نقل دلایل سَلب انتساب کتاب مزبور به حاجی میرزا جانی، ابداً متعرّض بحث در ماهیّت مطلب و صحّت و سُقم اصل روایات نشد و چون بحث درباره‌ی کتاب از نظر کتاب شناسی صورت می‌گرفت دیگر متذکّر مطالب دیگری که از تاریخ انتشار کتاب یعنی سال 1328 هجری [قمری] بدین طرف، همواره مورد بحث و مناقشه‌ی دو طرفِ مُنتفع یا متضرّر از بابت کار پروفسور براون بوده است، نشد.  اگر هم اشاره‌ای به وجود کشمکش میان دو گروه متضاد از این فرقه شد، برای ارائه‌ی جنبه‌ی غفلت سران هر دو دسته از وجودِ کتابی مشخّص و مُسلّم بنام تاریخِ حاجی میرزا جانی در دسترس خود هنگام انتشار، همین کتاب بود و قرینه می‌نماید که در تاریخ 1910م = 1328 ه ‍[قمری]، نسخه‌ای از متن تاریخی تألیف 1270[ق] و قبل از اصلاح و تحریر تازه 1299ق ، گویا در دسترس هیچ کدام از رُؤسای ازلی و بهائی در ماغوسه و حیفا و عكّاء نبوده تا به استناد آن، متن چاپ براون را مورد سنجش برای تأیید قطعی  یا تکذیب ضمنی قرار دهند.

آن چه که در آن تاریخ در دسترس هر دو دسته بود، همان صورتِ اصلاح شده‌ی بعد از 1290[ق] تاریخ بود که در برابر آن کتاب تاریخیِ نوشته‌ی سال 1270[ق]، تاریخ جدید نام گرفته بود. درباره‌ی تلخیص کننده و مُصلّح مطالب و عبارات آن، از قبل اتفاق نظری نبود تا آن که میرزا ابوالفضل گلپایگانی، بانی حقیقی و مؤسّسِ اساس این تلخیص و قلم زن مقدّمه و ذی المقدّمه، انتساب آن را به میرزاحسین نامی، منشی دفتر تجارتی مانکجی زردشتی در تهران، به نحوی اعلام کرد که برای خود میرزا و مانکجی حقّی فراتر و سهمی مؤثّرتر از نصیب میرزا حسین همدانی یا بنا به نسخه‌ی مانکجی تهرانی در این تلخیص و تدوین جدید، قائل گردید.

 اینک در مقاله ی دوم از این رشته ی بحث کتاب شناسی، بی آن که نظری به ماهیّت تألیف و تلخیص داشته باشیم، این اثر دوم را از نظر کتاب شناسی در پی تاریخ قبلی مورد بحث تفصیلی قرار می‌دهیم و امیدواریم دوستان علاقه‌مندی که در تهران، زواره، اصفهان، کرمان، مازندران و آذربایجان به بی سودی و یا زیان بخشی چنین نگارشی عطف نظر یا التفاتی داشته‌اند، به فواید علمی ناشی از سنجش آن، در تشخیص کیفیّت تطوّر این تاریخ که حوادث آن به مرور زمان در طی صد و بیست سال پیوسته در راه تحوّل و تغییر شکل ظاهری سیر کرده تا از آن صورت تاریخ قدیم 1270[ق] به صورت تاریخ جدید 1290[ق] و مقاله ی سیّاح 1303[ق] و کواکب الدُرّیّه 1342[ق] و سرانجام متن انگلیسی تاریخ منسوب به نبیل زرندی* در 1927[م] درآمده است، بهتر آشنا گردند و بنگرند این تحوّل حوادث در چنین عصری، یعنی در عصر چاپ و انتشار روزنامه و روابط بین المللی در طی یک قرن زمان از آن میزان تطوّر و تبدّل برخوردار شده که هیچ واقعه ای نظیر آن در طی قرن‌های متعدّد گذشت روزگار و تغییر و تبدیل شرایط، از جزئی از چنین دیگرگونی برخوردار نشده است.

از طرف دیگر باید دانست که در این کار حدّ اَعلای دقّت به کار رفته که نتیجه‌ی بحث، کردار واقعیّتی باشد. با این وجود هر گاه درباره‌ی آن نظر انتقاد و اعتراضی باشد، بیش از نظر تأیید و تمجید مورد ملاحظه و مطالعه‌ی نویسنده قرارخواهد گرفت و تقاضا دارد که از طرح و ذکر آن دریغ نورزند. اینک برای درک عوامل تلخیص متن تاریخی 1270[ق] به تقدیم مقدّمه مانندی می‌پردازد.

در سال 1270[ق] که تاریخ قدیم بابیّه در [شهر] بغداد نوشته می‌شد، ‌وضع کلی در آن شهر مانند تهران و اسلامبول و سایر اقطار تابع امپراتوری عثمانی با سال 1290[ق] تفاوت فوق العاده‌ای داشت. چتر حمایتی که والی بغداد بعد از قصد اقامت بنام تابعیّت عثمانی بر سر ایشان گشوده بود، مجال وسیعی را برای مباحثه، مناظره، مجادله و حتّی مقاتله در بغداد برای ایشان فراهم ساخته و به تدریج پیرامون مرکز برادران نوری که سرشناس ترین عناصر بابی مهاجر به بغداد از حیث تعداد افراد و پیوند خانوادگی و مکنت بودند، از وجود عناصر مزاحم و مخالف تمرکز، خالی می‌شد و زود به زود در کنار رود دجله، افرادی از این جمعِ معدود به هلاکت می‌رسیدند و داستان قتل آن ها مانند مرگ سیّد اسماعیل ذبیح اصفهانی در هاله‌ای از تخیّل افسانه پردازی، از نظرِ واقع بین مکتوم می‌ماند.

وجود چنین موقعیّتِ محلّیِ بی سابقه به نویسنده‌ی تاریخ، در 1270[ق] جرأت آن را می‌داد که مخالفانِ ایرانیِ خود را در هر مقام و منصبی [كه] قرار داشتند، با اوصاف زننده به دل خواه خود یاد کند، نام ببرد و درباره‌ی آن ها نفرین و طلب عذاب بکند.

چهره‌ی ناصرالدّین شاه، محمّدشاه، میرزا تقی خان، حاجی میرزا آقاسی، سرداران و فرمانفرمایانی که در حوادث مسلّحانه‌ی قلعه‌ی طبرسی، نیریز و زنجان شرکت جسته بودند و علما و فقهای مخالف و درباریان و وزرا و رجال سرشناس تهران هنگام نقلِ اسم، مشمول آثار این نفرت و بغض قرار می‌گرفتند و از این که مثلاً مرگ محمّدشاه را به عبارت زننده و نامناسبی از زیر قلم بگذرانند، بیمی نداشتند،

 چه کسب تابعیّت جدید دولت عثمانی طوری هسته‌ی مرکزیِ این اجتماع را در بغداد از بابت تعرّض مأموران ایران و اجرای مقرّرات کاپیتولاسیون در امان نگاه می‌داشت که از این عبارت‌های بد و بیراه نسبت به امیر و وزیر، تصوّر قبول شکایت و مزاحمتی از کارگزاران امور خارجه‌ی ایران در دستگاهِ پاشای بغداد نمی‌شد. ازاین رو، کتاب تاریخ 1270[ق] سند آشتی ناپذیر و مایه‌ی دشمنانگی پاینده‌ای میان بابیان و حکومت قاجاریّه شده بود که حمایت بی دریغ مأموران عثمانی از مهاجران تغییر تابعیت داده ایرانی، در بغداد بر قلم محمّدرضا ی اصفهانی [1]یا دیگری نهاد و در ضمن آن دیگر هیچ نشانه و امید سازشی میان دولت ایران و این دسته ی مُقیم بغداد، باقی نمی‌گذارد.

 

در فاصله‌ی [سال های] 1270 [تا] و 1280 هجری [قمری] اتّفاقات خاصّی در ایران و خارج روی داد که انعکاس آن در بغداد بیش از هر محلّ دیگری که میان تهران و اسلامبول قرار داشت، تجلّی می‌کرد.

شکستِ 1275[ق] هرات، به شاه زادگان قاجار فراری که پاتوق آن ها بغداد شده بود و به بهانه‌ی مجاورت عتبات عالیات از جانبِ عثمانی، مأذون در اقامت بغداد شده بودند، [به بابیان] امید تغییر وضع سیاسی و امکان تجدید دوران نفوذ و اعتباری می‌داد.

 

میرزا ملکم خان و عدّ‌ه ای از یارانش بعد از بسته شدن فراموش خانه ایشان در شهر تهران (1275[ق]) به بغداد تبعید شدند و میان این عناصر مهاجر و بدخواه قاجاریّه، زمینه‌ی مناسبی برای افشاندن تخم خلاف و شقاق یافته بودند و در معاشرت با یکدیگر مقدّمات همکاری مشترکی را برای آینده ی خود طرح می‌کردند.

حاجی میرزا حسین خان قزوینی (مشیر الدّوله) که پیش از آن در تفلیس و بمبئی، ضمن انجام دادن کار جنرال کنسولی به روش کار مأموران سیاسی روس و انگلیس در بهره برداری از نفاق‌های داخلی و محلّی آشنایی یافته بود، مأمور سفارت ایران در اسلامبول شد و برای تجزیه‌ی این جبهه‌ی متّحده ی بابی و فراماسون و ناراضی‌های سیاسی ایرانی در بغداد متدرجاً میان مهاجران و پناهندگان سیاسی و مسلکی تفرقه افکند. 

عدّه‌ای بی اسم و رسم از این گروه جدا شدند و به اسلامبول رفتند و با پشتیبانی او در آن شهر به کارهای علمی و ادبی مشغول شدند؛ مانند میرزا حبیب دستان اصفهانی، میرزا ملکم خان و برادرش را به اسلامبول منتقل ساخت و بعد از مدتی بخت آزمایی ملکم در رفت و آمد با عثمانی ها، از تهران کسب رضایت و اجازه کرد و او را در سفارت خانه کار داد. آن گاه برای نظارت بر اعمال باقی ماندگان در بغداد جنرال کنسولی با دستور خاص به آن جا فرستاد.

چون میرزا یحیی و میرزا حسین علی پسران میرزا بزرگ نوری که مرکز توجّه مهاجران و مسافران هم عقیده ی ایشان بودند، از حمایت بی دریغ والی بغداد که تذکره‌ی تابعیّت عثمانی بدیشان سپرده بود برخوردار بودند، از نظر کاپیتولاسیون هم قابل تعقیب و توقیف و تبعید شناخته نمی‌شدند. پس از مدّتی کشمکش فکری و سلب امید از بازگرداندن آن ها به ایران یا ترتیب دیگری، سفارت اسلامبول را وادار به درخواست انتقال این عده که مخلّ به حُسن رابطه ی هم جواری محسوب می‌‌‌شدند، از مجاورت سرحدّ ایران به نقطه‌ی دیگری از عثمانی کرد، با درخواست مشیرالدّوله موافقت شد.

وقتی دستور انتقال ایشان از بغداد به اسلامبول برای والی بغداد رسید و به مهاجرین ابلاغ گردید، اینان چنین حادثه‌ای را مقدّمه‌ی گشایش عظیمی در آینده‌ی کار خود شمردند و چند روز را در بغداد به تهیّه‌ی وسایل سفر مجلل با جشن و سرور گذراندند و عید گرفتند؛ اما وقتی به اسلامبول رسیدند و بر میزان نفوذ کلمه‌ی میرزا حسین خان که پس از مرگ میرزا جعفر خان به لقب مشیر الدّوله ملقب شده بود، در رجال دولت عثمانی واقف گردیدند، آن گاه از حقیقت جریان امر استحضار یافتند.

 تا موقع ورود به اسلامبول ظاهراً در میان دو برادر که مهاجران یکی را به عنوان «حضرت ازل» و دیگری را  با عنوان «جناب بهاء» در میان خود ذکر می‌کردند و [میان] خویشاوندان و بستگان ایشان هیچ گونه اختلاف عقیده‌ای و بنیادی دیده نمی‌شد و شکوه‌ها از حدّ ظواهر امور زندگانی نمی‌گذشت.

اولیای دولت عثمانی که به دلالت مشیرالدّوله بر حقیقت امر دو برادر و کیفیّت عقیدهی مذهبی این دستهی منتقل از بغداد به پایتخت آگاه شدند، اقامت اینان را به صورت دستهجمعی در شهری مانند اسلامبول که صدها ایرانی در هر سال بر آنجا میگذشتند  یا در آنجا به کار و کسب میپرداختند، خالی از اشکال تازه نیافتند و لاجرم اینان را به شهر ادرنه در بخش اروپایی از عثمانی فرستادند که تبعهی ایرانی در آنجا کمتر رفت و آمد داشت؛ بلکه یونانی، آلبانی و بلغاری بعد از ترکان، اکثریّت سکنهی آنجا را تشکیل میدادند.

این انتقال و اقامت در محلّ محدودی مانند ادرنه که از فراخی معیشت و رفت و آمد دایمی و سر و سوغات‌های شهر بغداد نصیبی نداشت؛ اینان را ناگزیر می‌ساخت در اقامتگاه محدودی به مبلغ ماهیانه‌ی معیّنی که از طرف دولت عثمانی بدیشان پرداخته می‌شد، قناعت ورزند.

این پیشامد،  میان یاران و بستگان دو برادر نفاق و دودستگی افکند و هر کدام آن دیگری را مسؤول چنین تغییر وضع نامناسبی می‌شمرد و این امر به کشمکش و ناراحتی محلّی یاری می‌کرد.

میرزا حسین خان مشیر الدّوله با خواستن نماینده‌ی دوطرف به سفارت، خواست تسویه‌ی محدودی به عمل آورد که به نتیجه نرسید. دولت عثمانی از بیم آن که این کشمکش در ادرنه وسیله‌ای برای دخالت دول اروپایی از راه تشبّث و توسّل اینان برانگیزد، پس از هجده سال همراهی و همکاری سودآور میان دو برادر جدایی افکند و یکی را به ماغوسه در جزیره ی قبرس و دیگری را به عكّاء در ساحل فلسطین فرستاد تا از وقوع برخورد میان پیروان ایشان جلوگیری کند.

در اواخر دوران توقّفِ ادرنه بود که برادر بزرگ تر  بنا به تجربه‌ای که از امور دولتی ایران در طول عمر پنجاه ساله به دست آورده بود، دریافت که با حکومت ایران و سلطنت ناصرالدّین شاه نمی‌توان از درِ ستیزه جویی در آمد و قدرت نفوذ حکومت ایران را در دستگاه سیاست باب عالی به هنگام ضرورت، از فواید کسب تابعیّت دولت عثمانی برای تعیین سرنوشت یک تن ایرانی بیشتر مؤثّر یافت و در صدد ترمیم خرابی و سدّ راه کدورت با دربار ایران بر آمد.

در عریضه‌ای که به حضور ناصرالدّین شاه نوشت، این معنی را طوری بر بساط نگارش قرار داد که معلوم بود اینان بعد از بیست و اندی سال کشمکش قصد سازش و تبعیت از شاه را دارند.

این نامه را بیست سال بعد از آن پسر بزرگ میرزا حسین علی در پایان مقاله ی سیّاح که تلخیص و تحریر سوم از همین تاریخ جدید محسوب می‌شود عیناً نقل کرده و  براون هم متن و ترجمه‌ی آن را به چاپ رسانیده است.

تحوّلی که اقامت طولانی بغداد در روش فکری بابیان مهاجر به وجود آورده بود، یکی آشنایی ایشان از راه ملکم و یارانش با افکار فراماسونی و آزادی خواهی و قضایای تازه‌ای بود که در تفلیس و اسلامبول و تهران از نظر سیاسی و اجتماعی و فرهنگی جریان پیدا کرده بود در ادرنه هم با نوشته‌های آخوندزاده* که در همان سال انتقال اینان از بغداد به اسلامبول، برای تبلیغ اصلاح خطّ خود از تفلیس به اسلامبول آمده و در عمارت سفارت ایران مهمان مشیر الدّوله بود، آشنا شدند و در ادرنه مکاتیب جلال الدّوله و کمال الدّوله او را دیده و به روش تحریر و تبلیغ افکار او آشنا شده بودند. اینان به حکم هجده سال دوران فراغتی که زیر حمایت عثمانی و در کنار جریان‌های ملکمی و آخوندزاده و اصلاحات میرزا جعفرخانی که در ریاست وزرای کوتاه مشیرالدّوله گذرانده بودند، دریافتند که در قلمرو فکری ایران حرف‌های تازه‌ای غیر از سخنان باب، از نظر طرح مسائل و افکار و عقاید تازه پیدا شده است که دشمنانه ترین آن ها با دین اسلام و مذهب شیعه همانا در مکتوب‌های سه گانه ی کُلنل میرزا فتحعلی آخوندزاده تعبیه شده [و] معتدل ترین آن ها ضمن رسائل ملکم پیشنهاد گردیده و در تهران برای توجه بدان‌ها  یا تقبّل مَدلول آن ها تا درجه‌ای دماغ‌های کوچک و بزرگ آماده شده بود.

 

 

ارسال یک پاسخ

آدرس ایمیل شما منتشر نخواهد شد.

20 + بیست =