نامه هایی درباره پسران بهاءالله

0 1,072

 نوشته روزاموند تِمپلتون

روزاموند دِیل اوئن اولیفانت تِمپلتون ( 1937 – 1846 ) نوة رابرت اوئن ، موسس جامعه سوسیالیستهای تخیّلی ، در نیوهارمونی ، ایالت ایندیانای امریکا ، بود . شوهر اوّل روزاموند، لورنس اولیفانت،  نویسنده ، جهانگرد، دیپلمات و نماینده مجلس انگلستان بود . او پس از پایان فعالیت شغلی سیاسی ، به شدت به عرفان ، صهیونیسم، و گروههای دینی جدید ، علاقه پیدا کرد .

آقای اولیفانت از طرفداران توماس لیک هاریس، مبلّغ و از فعالان اجتماعی با پشتوانه یونیورسالیسم، و معنویت گرایی بود ؛ ولی بعداً از او جدا شد . لورنس اولیفانت ، تنها یکسال پس از ازدواج با روزاموند درگذشت . روزا سپس با جیمز مورای تمپلتون – یکی دیگر از نزدیکان و طرفداران هاریس – که فردی هنرمند و شاعر بود ، ازدواج کرد ، ولی عمر این ازدواج هم کوتاه بود ، و دو سال از ازدواج نگذشته بود ، که او دست به خودکشی زد .

روزاموند تِمپلتون سالهای زیادی را در خاورمیانه گذراند ، و کتاب خود را بنام ” زندگانی خطرناک من در فلسطین ” نوشت . او در طول زندگی خود ، روشنفکری ایده الیست بود و به گروههای مختلف ترقی خواه و اتو پیاپی اجتماعی و آیینی ، و از جمله بهائیان ، توجه نشان داد .

خانم تمپلتون یک شاهد مهم در تاریخ بهائی است ، زیرا او از نمونه های نادر از افراد غیر بهائی است که روابط شخصی با عبدالبها و برادران جوانتر او ایجاد کرد و درباره آنها مطلب نوشت . در واقع، از بین شاهدان و ناظران خارجی ، که دارای ارتباط نزدیک با خانواده بهاءالله بودند ، من شاهدی جز او را نمی شناسم که در بحثها و مناقشات گروهگرایانه آنها ، که نهایتاً منجر به تفرقه و جدایی در خانواده شد ، ضمن ارتباط با دو طرف، به اظهار نظر پرداخته باشد . ملاحظات ، دیدگاه ها ، و اظهار نظرهای روزاموند تمپلتون از آن جهت بسیار اهمیت دارد که در تلاش برای یافتن حقیقت درباره این برش و برهه حساس از تاریخ بهائیت ، تاثیرگذار و مهم است . اگر چه هیچکس ، بطور کامل ، خالی از تعصب و جانبداری نیست ، ولی دیدگاه او نسبت به اغصان و پسران بهاءالله ، شخصیت آنها  وموضع آنها در برابر یکدیگر ، بسیار نزدیک به واقعیت و عینی است .

نامه های روزاموند تمپلتون که در این فصل از کتاب ارائه شده ، اولین بار در کتاب واقعیاتی برای بهائیان ، نوشته ابراهیم جرج خیرالله آورده شده است . دکتر خیرالله ، در آن کتاب چنین نوشته است :

چند تن از بهائیان طرفدار ما ، بطور اتفاقی ، با یک خانم امریکایی ، بنام روزا تمپلتون ، که برای مدت طولانی در حیفا ، سوریه ، سکونت داشته ، آشنا بودند . او شخصاً بهاءالله و همه اعضای خانواده او را می شناخت . دوستان فکر کردند از آنجا که ایشان مسیحی معتقدی است و بهائی وحدتگرا نیست و لذا نگاه جانبدارانه ندارد ، اظهار نظر و شهادت او میتواند ارزشمند باشد . به این دلیل ، بسیاری از بهائیان شیکاگو و نیویورک با او مکاتبه کردند و سوالاتی پرسیدند که همه پاسخهای او در اینجا آورده شده است.1

دیدگاه و موضع کلی خانم تمپلتون درباره مناقشه و اختلاف بین فرزندان بهاءالله و ماهیت تراژیک – کمدی آنرا ، شاید بتوان در این پرسش جالب او خلاصه کرد :

درباره اتهام عباس افندی بر علیه برادرش محمدعلی ، که او ریش خود را میزند ، باید بگویم بله ، او ریش خود را میزند . ولی اگر عباس افندی قصد دارد تا درباره این قبیل رفتارهای عادی و غیر گناه آلود برادرانش دخالت نماید، در آن صورت آیا حق داریم که درباره اعتراض برادران به ادعاهای او مبنی بر داشتن اختیارات نامحدود ، اظهار تعجب کنیم ؟

اریک استتسون

****

نامه به رهبران بهایی در ایران ( ژانویه 1900 )2

به رهبران آیین بابی3 در ایران ،

آقایان عزیز و ارجمند ،

در ملاقات و گفتگوی اخیر بین من و آقای عباس افندی ، که برای بحث درباره برخی امور تجاری صورت گرفت ، ایشان از من خواست تا درباره اختلافات میان وی و دو برادر کوچکش ، محمد علی افندی و بدیع الله افندی ، بررسی و قضاوت نمایم .

درخواست ایشان بدان سبب است که میداند من در حال نگارش کتاب تاریخی از دوران اقامتم در سوریه هستم .4 و با طایفه بابیه در سن ژان در عکا دوستی داشته ام 5 و نیز با خانواده بهاءالله ، بیش از ده سال دوستی داشته ام .

این وظیفه و دعوت را به سرعت پذیرفتم و پس از گفتگویی با محمدعلی افندی و بدیع الله افندی ، نامه زیر را برای ایشان فرستادم :

حیفا – سوریه ، 30 نوامبر 1890

جناب عباس افندی ، رئیس آیین بابی در عکّا

عالیجناب ،

برای مذاکره راجع به امور مالی نزد شما آمدم ، بدون آنکه با برادرانتان ، محمد علی افندی و بدیع الله افندی مشورتی کرده باشم . چون آنها را از موضوع مالی مطلع کردم بسیار ناراحت شدند . بنابراین ، مایلم به شما اطلاع دهم که دیگر لازم نیست درباره امور مالی خود به شما زحمت بدهم .

بدیع الله افندی کارها و خدمات زیادی برای من انجام داده ، که لازم است بابت آن به ایشان پرداختی انجام دهم ، ولی دو برادر شما ، با وجود نیاز مالی شدید ، از قبول دستمزد امتناع می کنند . بنابراین ، نیازی نیست تا در زمینه مسایل مالی مزاحم شما بشوم .

در هنگام ملاقاتم با شما ، اصرار داشتید تا میان شما و برادرانتان وساطت کنم ، تا کتاب تاریخی را که می نویسم درست و قابل اعتماد و استناد باشد ؛ کتابی که به احتمال زیاد در اروپا ، امریکا ، سوریه و ایران خوانده خواهد شد . پس از تحقیق بسیار به این نتیجه رسیدم که در حال حاضر تنها یک پرسش مطرح کنم :

مهمترین اتهامی که شما بر علیه برادرانتان مطرح کردید امتناع آنها از اطاعت از شما بعنوان رئیس آیین بابی در عکّا است که به گفته خودتان مبتنی بر وصیت پدرتان است و می گویید که این وصیتنامه در اختیار شما است و کلنل بدری بیگ هم آنرا خوانده است .6 با خروج از منزل شما ، مستقیماً به منزل برادرانتان رفتم تا اعتراض شما را با آنها مطرح سازم . آنها پاسخ دادند که آماده اند با دیدن وصیتنامه پدر ، که با خط پدرشان ، بهاءالله ، نوشته شده ، از شما اطاعت کنند .

بنابراین ، مشاهده می کنید که راهکار بسیار آسان است . جناب افندی! پیشنهاد می کنم که شما ، محمدعلی افندی ، بدیع الله افندی ، و خود من ، به همراه سه شاهد به انتخاب شما ، و سه شاهد به انتخاب برادرانتان ، و همچنین یک مترجم و یک عکاس انگلیسی ، که من آنها را خواهم آورد؛ این 12 نفر در هنگام ظهر روز هفتم دسامبر ، بر سر مزار پدرتان گرد بیاییند و وصیتنامه بهاءالله را قرائت کنند و عکسی از وصیتنامه تهیه کنند .

شما به من گفتید که بدون استماع نظرات طرفین ، بین شما  برادرانتان قضاوت کرده ام . بنابراین ، جناب افندی ، برای پیشگیری از خطایی که شما به آن اشاره می کنید ، من با محمدعلی افندی و بدیع الله افندی هم مکاتبه کرده و خواسته ام که آنها هم وصیتنامة نزد خود را در آن گردهمایی مزار بیاورند .7   لطف می کنید پاسخ مرا با دستخط خود و به زبان عربی بنویسید ، همانطور که برادرانتان چنین کرده اند ؟

اگر شما از ارائه وصیتنامه ، که آنرا منشاء اختیارات و ریاست خود میدانید و دادن اجازه گرفتن عکس از آن امتناع کنید ، دیگر نمیتوانید مدعی پذیرش ریاست خود از سوی آنان شوید ؛ زیرا روشن و قطعی است که اگر وصیتنامه ای که زمینه ریاست شما شده، موجود باشد ؛ شما باید برای ارائه آن جهت مشاهده و خواندن آن نزد شاهدان ، و تهیه عکس و ارسال آن به ایران ، آماده باشید .

                                                                   روزا موند تمپلتون

امین عبدالنور افندی ، مترجم محترم کنسولگری انگلیس در حیفا ، برای ارائه این نامه به عباس افندی فرد مناسبی بود ، و خود کنسول انگلیس آنقدر لطف داشت که برای حل و فصل این موضوع با عباس افندی ملاقات کند . هر دو جنتلمن قبول کردند تا با من همکاری کنند ، نه بصورت رسمی ، بلکه به شکل دوستانه ؛ زیرا این نه یک موضوع سیاسی ، بلکه یک مورد اخلاقی است .

عباس افندی در حضور فردریک پاشا 8 ، فرمانده نظامی عکّا ، کلنل بدری بیک و دیگران ، به این دو جنتلمن اعلام کرد که از قبول درخواست من برای ارائه و خواندن وصیتنامه خودداری کرده است ؛ و امین عبدالنور افندی ، شخصاً ، این پاسخ را برای من آورد ؛ زیرا عباس افندی در خواست مرا برای ارائه پاسخ کتبی نپذیرفته بود ! من همچنین نامه زیر را برای دو برادر جوانتر ارسال کردم :

حیفا ، 30 نوامبر 1899

به عالیجناب محمدعلی افندی و بدیع الله افندی

عالیجنابان ، عباس افندی از من درخواست کرده تا در مورد اختلافات میان شما و ایشان بررسی و قضاوت کنم . او مدعی است که شما ریاست او پس از پدر را به رسمیت نمی شناسید . این ریاست طبق نصّ وصیتنامه بهاءالله به ایشان داده شده است . امّا گویا دو متن از این وصیتنامه موجود است که یکی نزد شما و دیگری نزد ایشان است .

عباس افندی از من خواهش کرده تا به بررسی اختلافات بپردازم ، و به من این حق را داده تا وصیتنامه نزد وی را مورد بررسی قرار دهم ؛ ولی شما آقایان ، نزد من ، علیه برادرتان اتهامی وارد نکرده اید ؛ لذا من حق ندارم از شما بخواهم که وصیتنامه نزد خود را جهت بررسی و کنترل به من ارائه کنید . ولی میدانم که هم شما و هم ایشان ، طالب صلح هستید و از هر ابزار قانونی برای تحقق آن استقبال می نمایید . بنابراین ، عالیجنابان ، من با فراغ خاطر و آرامش ، درخواست دارم تا شما هم وصیتنامه نزد خود را برای بررسی و بازرسی ارائه کنید ؛ اگر چه که من حقی برای ارائه این درخواست ندارم ، ولی درمورد عباس افندی ، این حق برای من وجود دارد .

بنابراین از شما تقاضا می کنم که در هفتم دسامبر ، هنگام ظهر ، شما با عباس افندی ، سه شاهد به انتخاب ایشان ، و سه شاهد به انتخاب شما ، یک مترجم و یک عکاس برای گرفتن عکس از وصیتنامه و خود من ، بر سر مزار بهاءالله حاضر شویم . آیا لطف می کنید هر یک از شما ، با دستخط خود ، جوابی مکتوب برای من بفرستید ؟ مایلم بهترین احترامات خود را تقدیمتان کنم .

                                                                   روزا موند تمپلتون

در رابطه با نامه فوق ، من جوابیه ای را به زبان عربی ، همراه با ترجمه فرانسوی آن دریافت کردم ، که ترجمه آنرا به شرح زیر ، ارائه میکنم :

عکّا ، قصر بهجی ، 2 دسامبر 1899

سرکار علّیه ، مادام تمپلتون ، دامت وجودها !

با احترام فراوان ، نامه شما را دریافت و مفاد پیشنهادی شما را به دقت مطالعه نمودیم ، که موید نظر شما برای اصلاح بین طرفها است و شعله امیدی در قلوب ما تابانده است که حاکی از حسن نیت شما است . از خداوند قادر متعال مسئلت داریم که در ابتکار عالی و مقاصد هوشمندانه خود موفق گردید و با مساعی شما ، این موضوع به نتیجه موفقیت آمیزی منجر شود .

در خصوص دعوت شما برای حضور در جلسه ای در تاریخ هفتم دسامبر 1899 ، هنگام ظهر ، برای بررسی وصیتنامه شریف و گرفتن عکسی از آن، ما مشتاقانه موافقیم و با کمال میل در آنجا حاضر خواهیم شد ؛ زیرا وصیتنامه ها برای انتشار نوشته می شوند و نه استتار و پنهان ساختن ! چون هر دوی ما با پیشنهاد شما موافقیم و هم عقیده ، بهتر دیدیم که به منظور جلوگیری از کار تکراری ، نامه مشترکی برای شما بنویسیم ، و امیدواریم جنابعالی احترام عمیق ما را پذیرا باشید، و آرزو میکنیم که همواره مشمول الطالف و برکات الهی باشید .

محمدعلی افندی / بدیع الله افندی

اصل متن عربی این نامه نزد من میباشد و اگر کسی در ایران مایل به خواندن آن باشد ، میتوانم یک کپی از آنرا برایش بفرستم .

من مایلم حقایق و نوشته های بالا را برای نمایندگان بابیان ]بهاییان[ در ایران ارائه و پیشنهاداتی را اضافه کنم : تنها دلیل عباس افندی برای خودداری از خواندن وصیتنامه پدری ، میتواند وجود اسراری در آن متن باشد که انتشار آنها به صلاح نیست . ولی از آنجا که ، به گفته عباس افندی برای من ، او این وصیتنامه را برای کلنل بدری خوانده و از آنجا که او ( عباس ) به امین عبدالنور افندی صراحتاً گفته که نسخه هایی از این وصیتنامه را برای سلطان عثمانی و پادشاه ایران فرستاده است ، لذا نمیتواند به این عذر و بهانه ، از قرائت وصیتنامه توسط دو برادرش ، فرزندان بهاءالله ، جلوگیری کند .

آیا انجمن شما در ایران اجازه میدهد که پیشنهاد کنم وکیل و نمایندگانی از سوی شما ، به همراه نامه ای ، به نزد عباس افندی گسیل شوند و از او بخواهند تا وصیتنامه را بخوانند و از آن عکسی تهیه و منتشر سازند تا این اختلافات چند ساله مرتفع گردد ؟ تقاضا دارم جوابیه خود را به این پیشنهاد من ، به آدرس شکری افندی ، کارداهی ، جهت مادام تمپلتون ، حیفا ، سوریه ، ارسال نمایید ؛ زیرا مایلم پاسخ شما را در تاریخ خود ثبت و ضبط کنم .

آقایان عزیز ! اجازه دهید خلاصه عرض کنم که در ابتدای آشنایی طولانی مدت خود با خانواده جناب بهاءالله ، من همه برادران را ، به یک اندازه و یکسان مورد احترام و ستایش قرار میدادم . ولی پس از مدتی ، احترام من نسبت به عباس افندی کاهش، و برای محمدعلی و بدیع الله افندی افزایش یافته است ؛ زیرا این دو برادر جوانتر دقیقاً مطابق احکام و مفاد آیین پدرشان ، هرچند اجرای آن برای آنها با دشواری همراه بود، رفتار کردند ؛ در حالیکه عباس افندی صداقت لازم را در خصوص اصول  و تعالیم پدر محترمش نداشته است .

من بدیع الله افندی را بیش از دیگر برادران می شناسم و احترام و دوستی ویژه ای برای او قائلم که مبتنی بر تجربه من از رفتار نجیبانه او بوده است . اطمینان دارم که دیگر افراد نیک و عاقل هم ، مانند من ، از اینکه ایشان سختی های گذشته را پشت سر گذاشته ، خشنود و راضی هستند – مشکلاتی که با شناخت و درک صحیح و روشن از وصیت بهاءالله قابل برطرف شدن است . وصیتنامه ای که در دست عباس افندی است و برادران جوانتر آماده اجرا و اطاعت از جزئیات آن هستند ، همانطور که این مطلب را مکرر به من ابراز کرده اند .

اگر عباس افندی ، حقیقتاً آن مرد نجیب و شریفی است که ادعا میکند ، آیا میتواند از این درخواست مشروع و صحیح سرباز زند ؟

با بهترین آرزوها ، و امید که ایام حیات شما مستدام و قرین سعادت باشد .

روزاموند تمپلتون

 

گزیده ای از پاسخ به آقا و خانم  و 10  ( 10 مارس 1900 )11

و حال ، در خصوص اختلاف بین عباس افندی و برادران جوانترش ! عباس افندی فرد جالبی است و اگر یک نقیصه و ضعف در کارش نبود ، شاید میشد او را فرد نجیبی قلمداد کرد ! حیف که بسیار مغرور است ! در ابتدا من علاقه و احترام یکسانی برای همه برادران داشتم ، و عباس افندی ، طبیعتاً فرد برجسته ای در میان آنها بود ؛ ولی با گذشت سالها ، احترام من نسبت به او کاهش و برای دیگران افزایش یافته است ؛ هرچند همواره این امیدواری وجود دارد که روح القدس انسان را از خواب غفلت بیدار ، و به صراط مستقیم بازگرداند ، که این توفیق ارزنده ای است . ولی در حال حاضر ، به نظر میرسد که او بصیرت و بینایی خود را از دست داده و از این جهت ، بسیار متاسفم .

چند ماه پیش پیرمردی با چهره روحانی ، بنام آقا جمال سوار بر اسب از ایران آمد ( سفر از ایران به اینجا با اسب 3 ماه طول می کشد و بازگشت آنهم سه ماه ) و تنها هدفش آشتی دادن عباس افندی با برادرانش بود ، کاری انسانی و ایثارگرانه . من کمتر فردی را دیده ام که اینطور در برابرش احساس خضوع کنم . گویا روح القدس بالای سرش بود .

عباس افندی تقاضای او را نپذیرفت و هیچ توجهی به درخواستهای او نکرد . مدت کوتاهی پس از آنکه من عباس افندی را ملاقات کرده و حقایق ناگواری را به او گوشزد کردم ( البته با رعایت کامل ادب و احترام ؛ ادب و احترام شرقی ، که شایسته است ما غربی ها هم آنها را رعایت کنیم ! ) در این ملاقات و مصاحبه بود که او از من خواست در این قضیه وارد شوم و در اختلاف بین او و برادرانش قضاوت کنم ؛ درخواستی که باعث تعجب و شگفتی من شد ، چرا که بسیاری از افراد سرشناس ایرانی و ترک در این باره با او صحبت کرده بودند ، ولی او همه تقاضاها را رد کرده بود .

من این مسئولیت را پذیرفتم . او در آن گفتگو اظهار داشت :

اولاً آنها مقام جانشینی او را نپذیرفته و از او اطاعت ندارند .

ثانیاً این مقام و جایگاه به موجب وصیتنامه پدرش به او اعطاء شده است .

ثالثاً چند نفر این وصیتنامه را دیده اند ، ولی برادرانش جزء آنها نبوده اند .12  سایر برادران هم ، از سوی پدر وصیتنامه ای دریافت کرده اند . 13

در اینصورت ، مطلب خیلی ساده بود . من نامه ای به سه برادر ، عباس ، محمدعلی ، و بدیع الله نوشتم و از آنها خواستم تا در محل مقبره پدرشان ، در تاریخ و زمان مشخص جمع شویم و سه وصیتنامه را ، در حضور شاهدان منتخب دو طرف و خود من ، قرائت کنیم و اجازه داده شود تا عکاسی در آنجا حاضر شود و از وصیتنامه ها عکس بگیرد تا عکسها به ایران فرستاده شود . عباس افندی این پشنهاد را نپذیرفت . در حالیکه برادران جوانتر آنرا پذیرفتند و اعلام آمادگی کردند که کلیه دستورات و فرامین پدرشان را ، به موجب وصیتنامه ای که در دست عباس افندی است مو به مو انجام دهند ؛ ولی شرط این موضوع آنست که آنها  وصیتنامه را با چشم خود ببینند تا آنرا اجرا و اطاعت کنند .

بدون شک این درخواستی کاملاً منطقی بود و عباس افندی باید با کمال خوشحالی آنرا اجرا می کرد . در خصوص وضعیت مالی و اقتصادی ، عباس افندی رفتار عادلانه و منصفانه ای با برادرانش نداشته، و انها دچار محرومیت جدی شده اند؛ ولی با نجابت بسیار و بدون گله مندی روزگار می گذرانند .

دوستان عزیزم ، این تاریخچه فشرده رابطه من با بابی ها ]منظور همان بهائیان[ است . بدیع الله یکی از بهترین دوستان من در اینجا است ، فردی خوش مشرب و خوش قلب ، که همه آشنایان برایش احترام قائلند. در عین حال ، همانطور که قبلاً هم گفته ام ، نجیب ترین مسیحیانی که من تا بحال دیده ام، بهترین انسانهایی بوده اند که تا بحال ، بر روی زمین آنها را ملاقات کرده ام ! گر چه ، بسیاری از ما ممکن است از بهائیان هم درسهایی بیاموزند . من جمله ، بخاطر خوبی های آنها نسبت به خودم، سپاسگزارم . لطفاً  سلام مرا به آقای ابراهیم خیرالله برسانید و درودها و آرزوهای این دوست صادق را پذیرا باشید .

                                                                                                 روزا موند تمپلتون

منتخبی از پاسخ به دکتر فردریک اُ . پیز ( 23 مارس 1900 )14

     صبح روز پس از رسیدن نامه شما ، محمدعلی افندی به دیدن من آمد تا نامه شما را برای او بخوانم . تنها پاسخ او این بود که”  ما باید دعا کنیم تا روح القدس به برادرم توجه کند ! ” من گفتم ، ” تنها یک راه وجود دارد تا عباس افندی حقیقت خود را بیابد ، نفس نیکویش را ، با زیر پا گذاشتن غرور خویش ! ” محمد علی گفت : ” من نگرانم که این کار برای او بسیار سخت باشد ! ” با توجه به اینکه من میدانم محمدعلی و بدیع الله افندی طی هشت سال گذشته سختی و مشکلات زیادی را از سوی برادر بزرگشان تحمل کرده اند ، نوع گفتار و بیان همراه با احترام و نجابت او نسبت به برادرش ، احترام و ستایش مرا برانگیخت .

با توجه به سوالات شخصی مندرج در نامه شما ، اجازه دهید بگویم :

1- بدیع الله یکی از معتدلترین افرادی است که من می شناسم . در ظاهر ، گفتار ، رفتار ، خوراک . . . او رفتار معتدلی داشت . من قصد ندارم آقای گ15 را به انحراف و اشتباه متهم کنم ، ولی بسیار محتمل است که ایشان فرد دیگری را بجای بدیع الله اشتباه گرفته باشد؛ ولی مسلم است که جناب گ اشتباه کرده است. بدیع الله افندی مکرراً با من شام خورده ، و هیچگاه لب به شراب نزده ، بلکه نوشیدنی معمولی ما و قهوه می نوشید . آیین بابی بر خلاف اسلام نوشیدن شراب را ممنوع نکرده است16 ، بلکه طرفدار اعتدال و میانه روی در همه امور است . فرزندان جوانتر بهاءالله هم این دستور را کاملاً رعایت می کنند .

2- در خصوص فروش وسایل خاص و شخصی توسط فرزندان جوانتر بهاءالله ، از آنجا که من اطلاعی در این زمینه ندارم ، نمیتوانم چیزی بگویم . ولی اگر چنین چیزی هم اتفاق افتاده باشد ، بدون شک تقصیر عباس افندی است و آنها بر اثر رفتار و عملکرد عباس افندی مجبور به این امر گردیده اند . خانواده یک حقوق و مستمری از حکومت دریافت میکند و نیز درآمدی از محصولات سه روستای تحت مالکیت خود دارد. عباس افندی مدت هشت سال است که این پولها و درآمدها را انحصاراً در اختیار خود گرفته ، و از این محل بذل و بخشش میکند ؛ ولی در عین حال ، چهل نفر از افراد تحت تکفّل برادران جوانش را به حال خود رها کرده است ؛ و سختیها و مشکلات این سالها خطوط عمیقی بر چهره آنها انداخته است . در مورد مستمری دریافتی از دولت عثمانی ، آنها میتوانستند با ارائه درخواستی به نماینده دولت عکّا ( متصرف )17 از عباس افندی خلع ید کنند ، ولی از آنجا که تصور می کردند شکایت به دولت بر علیه برادرشان ، عباس افندی ، برخلاف منویات و خواست پدرشان باشد ، از این امر خودداری کردند .

3- در خصوص اتهام علیه محمدعلی مبنی بر اینکه او ریش خود را اصلاح میکند ، باید اذعان کنیم که بله درست است . ولی عباس افندی قصد دارد حتی در امور و رفتار غیر حلال و حرام برادران خود ، از قبیل ریش ، نیز دخالت کند . نباید تعجب کنیم که آنها هم در خصوص ادعای صلاحیت نامحدود او معترض میباشند !

4- در خصوص اتهام ” هرزگی و بی بند و باری ” برادران جوانتر ، این اتهامات کاملاً بی اساس و نادرست است. مجموعه رفتار دوران زندگی این آقایانِ سالم و روشن ضمیر و خوش فکر، این ادعا را باطل می سازد .

 

یادداشتهای فصل 24

1- Ibrahim George Kheiralla, Facts for Behaists (Chicago, 1901), p. 6.Available online at http://www.h-net.0rg/~bahai/diglib/books/KO/K/kheiralla/Facts .htm

2- همان ، صص 24 – 19

3- در زمان نگارش این نامه ، هنوز گروه بهائی فرقه و شاخه ای از بابیان شناخته میشد و لذا ناظران غربی این گونه آنها را خطاب می کردند .

4- ارض اقدس بخشی از سوریه ی دوران عثمانی بود .

5- تلفظ قدیمی نام شهر عکّا

6- بدری بیگ یک کلنل عثمانی بنام حسن بدرالدین بود که بیشتر بنام بدری پاشا شناخته شده بود . بدلیل دیدگاههای جدید و اصلاح طلبانه،از سوی سلطان عبدالحمید دوم، از استانبول به فلسطین منتقل شده بود. در آنجا بین او و عباس افندی دوستی ایجاد شد. پس از پیروزی انقلاب ترکهای جوان ، او والی ( فرماندار ) منطقه ای شد که امروزه آلبانی نامیده میشود .

7- ماهیت و محتوای ” وصیتنامه های ” موجود در دست پسران جوانتر بهاءالله روشن نیست . شاید نسخه ای از آن چیزی بوده که تحت عنوان ” کتاب عهدی ” در میان بهائیان توزیع شده است ، ولی بعید است که محتوای آنها کاملاً متفاوت از وصیتنامه موجود باشد . اگر محتوای آنها کاملاً متفاوت باشد ، میتوان تصور کرد که آنها الواحی بوده اند که از سوی بهاءالله خطاب به هر یک از پسرانش صادر شده باشد ؛ شبیه آن چه که در فصل 10 نقل نکرده ایم . ولی احتمال زیاد ، و بر اساس سرگذشت نامه  ( بیوگرافی ) محمد علی افندی ]فصل 16 ، بخش تحت عنوان عباس افندی بخشی از وصیتنامه بهاءالله را پنهان کرده است .[ هر یک از پسران یک نسخه از وصیتنامه را داشتند ، ولی آنها عقیده داشتند که محتوای وصیتنامه موجود در دست آنها ، با آنچه که عبدالبها ادعا میکرد یکسان نبود . لذا خانم تمپلتون از همه پسران بهاءالله خواست تا وصیتنامه های موجود نزد خود را ارائه کنند تا با وصیتنامه اصلی موجود نزد عبدالبها مقایسه شود و تفاوت آنها مشخص شود .

8- معمولاً بصورت ” فریق ” تلفظ میشود .

9- عنوان محترمانه تر برای خطاب کردن شاه ایران .

10- نام کامل را در نامه منتشره از سوی ابراهیم خیرالله میتوان یافت .

11-  Facts for Behaists, pp. 6-8

12- این مغایر با ادعای محمد علی بهایی است که در بیوگرافی خود نوشته است که عبدالبها نسخه اصل وصیتنامه بهاءالله را به او نشان داده است .

13- این عبارت خانم تمپلتون مبهم است . شاید اشاره او به نسخه ای از آن چیزی است که تحت عنوان  ” کتاب عهدی ” در بین بهائیان توزیع شده و هر یک از برادران هم نسخه ای از آنرا تهیه کرده اند ؛ و یا شاید نوشته دیگری از بهاءالله در نزد آنها بوده است . ظاهراً خود خانم تمپلتون هم دقیقاً نمیدانسته که آقایان بهایی چه سندی در دست داشتند . تنها چیزی که آنها گفته بودند آن بود که سند در اختیار آنها متفاوت از سند ادعایی عبدالبها بوده است .

14- Facts for Behaists, pp. 8-9

15- نام کامل را در نامه منتشره توسط ابراهیم خیرالله میتوان یافت .

16- واضح است که خانم تمپلتون از ممنوعیت نوشیدن مواد الکلی برای پیروانش بی اطلاع بوده است . البته این یک تعلیم اصلی نبوده و شاید بعضی از بهاییان اولیه آنرا رعایت نمی کردند و یا حتی دیدگاه بهاءالله را درباره این موضوع نمیدانستند .

17- متصرف یک مقام اجرایی در امپراتوری عثمانی بود که مدیریت یک منطقه خاص ، مثل شهر یا منطقه کوچک را بر عهده داشت .

 

ارسال یک پاسخ

آدرس ایمیل شما منتشر نخواهد شد.

هشت + شش =