نقدی بر بخش آخر پاسخ فاران دوستی بر نقد دوستی از سایت بهایی پژوهی(2)

0 847

در مورد آنچه پیرامون روحانیت ایراد فرموده اید نیز اسلام معیارهای تقرب به خدا را از همان آغاز کار به روشنی به مسلمانان آموخته است. در اسلام هیچ گاه کسی صرفاً بابت خواندن چند سال درس دینی نزدیک تر به خدا شناخته نمی شود. برای هیچ مسلمانی هم این اجبار وجود ندارد تا از دستور کسی تنها بخاطر آن که چند سال درس دینی خوانده است پیروی کند. این مطالب را شما در بخش نخست پاسختان نیز مطرح کرده بودید و جناب فرید همانجا سخنان شما را ارزیابی کردند.

پیشوایان اسلام، مسلمانان را از تفسیرِ به رأیِ قرآن منع کرده اند. تفسیر قرآن نیز مانند هر بررسی علمی دیگری ضوابطی دارد که بسیاری از آنها در چارچوب همان دروس دینی مورد اشاره شما جای می گیرد. اگر فردی – اعم از روحانی یا غیر روحانی – قصد داشت تا پیگیری خود در این زمینه را با گام های محققانه پیش ببرد، مانند هر بررسی تحقیقی علی القاعده به فراگیری لوازم آن نیزمی پردازد. منحصر بودن حق تفسیر برای گروهی که “نام روحانی” را دارند و موظف بودن مردم برای پیروی از نظرات آنها، تنها سخن شماست که (طبق معمول) دلیلی برای آن وجود ندارد. در دیانت بهائی اما هیچ فردی حق تفسیر آیات بهائی را ندارد، اگرچه لوازمی که برای این کار متصور است را نیز در اختیار داشته باشد. تنها طبقه ای که حق این تفسیر برای آنها وجود دارد – آنچنانکه در کتاب نظر اجمالیِ تغییر یافته نوشته شده بود (مسئولیت صحت و سقم این مطلب با لجنه ملی نشریات امری) – اعضای بیت العدل اعظم هستند. در مورد اعضای بیت العدل اعظم نیز خوشبختانه هیچ پیش نیاز علمی (آنچنانکه حضرتعالی در پاسخ نخست خود یادآور شده بودید) برای احراز سمت در میان نیست و گروه منتخبین می توانند دقیقاً بخاطر عضویت در طبقه ی مذکور جواز مشارکت در تبیین نصوص بهائی را کسب نمایند.

درباره ی این که “هر فرد بهایی اجازه دارد برداشت خود را از آیات الهی داشته باشد” و “بهاییان آزادند برداشتهای خود را از آیات الهی داشته باشند ولی این برداشتها شخصی میباشد – تفسیر نیست – و در صورت تمایل میتوانند آن را چاپ هم بکنند”، دوست نادیده ام، آیا این برداشت های شخصی مورد اشاره ی شما، همان “نصوص کتاب” است که “ادنی کلمه‌ای” از آن “تجاوز” نشده است؟ اگر این گونه است، دیگر کسی به نظراتی که بدانها اشاره کرده اید “برداشت شخصی” نمی گوید. مطالبی از این دست همان “نصوص کتاب” است که “ادنی کلمه‌ای” از آن “تجاوز” نشده است. اگر هم “برداشتهای شخصی” شما از حد “نصوص کتاب”، ولو در حد “ادنی کلمه‌ای”، “تجاوز” کرده، هر بهائی آزاد است که چنین برداشتی داشته باشد، و حتی برداشتش را برای دیگران هم مطرح کند، منتها با این کار از فرمان پیشوای خود جناب عبدالبهاء سرپیچی نموده است.

اما این که آیا بهائیان “در صورت تمایل میتوانند” برداشتهای شخصی خود را “چاپ هم بکنند”، بله میتوانند، اما در صورتیکه تشکیلات امری و گروه ممیزی در لجنه ی نشر آثار این اجازه را به آنها بدهد. حتی اگر تشکیلات امری نیز با انتشار برداشت های شخصی بهائیان موافق نباشد، بازهم بهائیان میتوانند با کمال آزادی به چاپ و نشر برداشتهای خود ادامه بدهند. فقط ممکن است که بعد از مدتی از سوی محفل روحانی به آنها اعلام شود که نام شما به سبب “الگوی محرز رفتاری که از خود بروز داده اید” از لیست بهائیان بیرون آورده شده است؛

“در میانه ی دهه ی ۱۹۸۰، محفل ملی امریکا موفق شد تا با اعمال فشار از انتشار نشریه ای به نام “دیالوگ” (Dialogue) جلوگیری به عمل آورد. مشکل نشریه ی مذکور گسترش آراء و دیدگاه هایی بود که به طور رسمی به تصویب محفل امریکا نرسیده بود، و این شامل مقاله ی بحث برانگیزی به نام “یک پیشنهاد ملایم” (A Modest Proposal) می شد که در برنامه ی زمانبندی انتشار قرار گرفته، و به منظور مرور و بررسی در اختیار محفل ملی قرار گرفته بود. “یک پیشنهاد ملایم” که جنبه هایی از شیوه های مرسوم تشکیلات اداری را مورد انتقاد قرار داده و نٌه مورد را برای ایجاد بهبود و ارتقا در جامعه ی بهائی امریکا پیشنهاد کرده بود، موجبات ناخشنودی و عصبانیت محفل ملی را فراهم ساخت و افرادی که در “دیالوگ” مشارکت داشتند در نزد عموم به عنوان افراد مخالف مورد اتهام واقع شدند.

در اکتبر سال ۱۹۹۴، دو فرد دانشگاهی با نام های جان والبریج (John Walbridge) و همسرش لیندا (Linda) (1946-2002)‎ یک گروه مباحثه ی اینترنتی با نام “تالیزمان” (Talisman) را ایجاد کردند که سرویس نامه نگاری آن تحت پشتیبانی دانشگاه ایندیانا راه اندازی شده بود. “تالیزمان” افرادی که پیش از آن در “دیالوگ” مشارکت داشتند را در کنار برخی دیگر از دانشگاهیان اصلاح گرا و روشنفکر شامل می شد. موضوعاتی که در گروه، مورد بحث قرار می گرفت شامل سوالاتی بود پیرامون حضور زنان در بیت العدل جهانی، فرآیند مربوط به بازنگری و بررسی پیش از انتشار نوشتجات که نوعی سانسور و ممیزی دانسته شده بود، سوال های درباره ی الهیات در جهان بهائی آینده و نیز سوء عملکرد بدنه ی تشکیلاتی مرام بهائی.

“تالیزمان”، زمانی که یکی از ایمیل های خصوصی آن به طور اتفاقی در اختیار عموم قرار گرفت، تحت پیگرد تشکیلاتی واقع شد. ایمیلِ مذکور حاوی پیشنهادی جهت “بیانیه” ای افشارگرانه درباره ی مسئولین بهائی بود. به این ترتیب، “تالیزمان” به عنوان محل شکل گیری مخالفت ها نسبت به مسئولین بهائی شناخته شد، و با بالاگرفتن فشارها، گروهی از بهائیانِ مطرحِ مشارکت کننده در فهرستِ مباحثه، همزمان با تهدید شدن حقوق تشکیلاتی شان و نیز دریافت برخی نشانه ها مبنی بر این که اصرار بر تداوم می تواند به معرفی متخلفین به عنوان “ناقضین میثاق” منجر شود، اقدام به مراجعت از دیانت بهائی نمودند. این اتفاق شامل دانشگاهیانی مانند لیندا والبریج و خُوان کول (Juan Cole) (این فرد بعد از مدتی از مراجعت خود صرف نظر کرد، اما درصدد بازگشت به تشکیلات بهائی برنیامد) و نیز ناشری با نام استفن شال (Steven Scholl) بود. “تالیزمان” بسته شد و بلافاصله پس از آن، با استفاده از سرویس نامه نگاری دیگری در دانشگاه میشیگان مجدداً توسط خوان کول راه اندازی شد.

در ژوئیه ۱۹۹۷، بیت العدل جهانی بدون توسل به حربه ی “نقض میثاق”، روش جدیدی را برای انفصال بهائیان بکارگرفت. بیت العدل یک عضو دیگر “تالیزمان”، نویسنده ای کانادایی با نام مایکل مک کنی (Michael McKenny) را طرد نمود و به محفل کانادا دستور داد تا نام او را از فهرست عضویت پاک کند و این تصمیم را به اطلاع او برساند. در نامه ی مذکور که با نوعی غافلگیری به دست مک کنی رسید، آمده بود که این اقدام بر اساس “مکاتباتی که (بیت العدل) با شما داشته است و الگوی محرز رفتاری که شما در طول ماه های متعدد گذشته نشان داده اید” صورت گرفته است. طرد مک کنی در کانون توجه عموم قرار گرفت و فشارهای فزاینده ای را به سبب پرسشگری درباره ی سیاست ها و فعالیت های بخش های مختلف تشکیلات بهائی، متوجه افراد مختلفی از بهائیان دانشگاهی، نویسنده ها و اعضای گروه های نامه نگاری اینترنتی ساخت.

مورد تازه تر، طرد یک نیوزیلندی به نام آلیسون مارشال (Alison Marshall) است که پست های اینترنتی او، او را زیر نظر مسئولین بهائی قرار داد. بیت العدل جهانی دستور طرد او را در آوریل سال ۲۰۰۰ صادر نمود. تاثیر این واکنش توسط بیت العدل جهانی احساس شد و در ژوئن سال ۲۰۰۰، پیتر خان (Peter Khan) (یکی از امنای بیت العدل) از نیوزیلند بازدید به عمل آورد و در بیانات خود اظهار داشت که در ورای بقیه ی چیزها، لازم است که بیت العدل جهانی به عنوان سازمانی معصوم که به صورتی الهی محافظت می شود، پذیرفته شود. او ضمن اشاره به مورد آلیسون مارشال ابراز داشت:

«بیت العدل در هفته های اخیر بابت دریافت نامه هایی شریرانه، نامطبوع و تند از بهائیان نیوزیلند که نگران اقدام بیت العدل در قبال مؤمنی از نواحی ساوث آیلند بودند، وحشت زده شده است … نشانه ای برای آن که چیزی در جامعه ی بهائی این کشور، از جهت عمق درک آن نسبت به میثاق و سرپرستی مؤسسات دینی، بصورت زیربنایی دچار اشکال است.» “

برای مشاهده ی مستندات گفتار اخیر مراجعه کنید به:

Rachel Woodlock, “Babi and Baha’i (Bahai) religions;‎ An historical overview”, available at: http://knol.google.com/k/rachel-woodlock/babi-and-bahai-bahai-religions/.‎.‎.‎

«دوست محترم ، اتفاقا” بیان حضرت عبدالبهاء مؤکد همین مطلب است چرا که بنظر آئین بهایی کلام الهی ساده و قابل فهم و برداشت برای همه بندگان خداوند است و هر دینی که ظهور میکند تعالیمی منطبق با زمان و مکان ظهورش برای رستگاری مردم میاورد پس اگر آن دین توسط مردم شناخته شود دیگر لازم نیست از کلام الهی تجاوز شود و با تفسیر و یا کم و زیاد کردن عباراتی آن کلام را قابل فهم برای مؤمنان کرد اما تعقل و اندیشیدن در بیانات الهیه توصیه اکید شده چرا که اینگونه بهاییان میتوانند حقایق الهی نهفته در تعالیم بهایی را بیشتر کشف کنند و بشدت ایمانشان از این طریق بیفزایند . حضرت شوقی افندی میفرمایند :” ایشان ( حضرت بهاء الله ) از ما نمی خواهند که کورکورانه پیروی کنیم همچنانکه در یکی از الواح خود فرموده اند خداوند انسان را به اندیشه ای مجهز ساخته است که به عنوان مشعلی باشد و او را به سوی حقیقت رهنمون شود . کلمات ایشان را بخوانید . تعالیم ایشان را مطالعه نمایید و ارزش آنها را در پرتو مشکلات عصر حاضر بسنجید و مطمئنا حقیقت بر شما مکشوف خواهد شد .” ( مذکور در نامه ای از حضرت شوقی افندی به یکی از افراد احباء ۲۶ فوریه ۱۹۳۳ ) »

دوست نادیده ام، ما می توانیم قبول کنیم که “بنظر آئین بهایی کلام الهی ساده و قابل فهم و برداشت برای همه بندگان خداوند است … پس اگر آن دین توسط مردم شناخته شود دیگر لازم نیست از کلام الهی تجاوز شود و با تفسیر و یا کم و زیاد کردن عباراتی آن کلام را قابل فهم برای مؤمنان کرد”، اما در این صورت ضرورت مسئولیت عمده ای که در آیین بهائی برای جناب عبدالبهاء و اولیای امرِ پس از ایشان برشمرده شده را زیر سؤال برده ایم. امتیازی ویژه ای که در نظر بهائیان از سوی جناب میرزا حسینعلی نوری به جناب عبدالبهاء تفویض شده، “وظیفهء مقدّسهء تبیین آیات” و “اختیار تبیین آیات و تفسیر کلمات کتاب” است؛

“کتاب مستطاب اقدس من البدو الی الختم از قلم شارع مقدّس این دور اعظم تدوین و تنظیم گشته و علاوه بر احکام و قواعد و حدود و فرائضی که نظم بدیع الهی بر آن قائم و مؤسّس است این سفر قویم وظیفهء مقدّسهء تبیین آیات را که به مرجع منصوص و مبیّن مخصوص محوّل گردیده … در آن سفر کریم … همچنین مقرّ امر و مرکز عهد و پیمان خویش را تلویحاً تعیین و اختیار تبیین آیات و تفسیر کلمات کتاب را به فرع منشعب از اصل قدیم مفوّض مینماید” (قرن بدیع، ص ۴۲۷ و ۴۲۸)

و به همین خاطر است که جناب عبدالبهاء در کنار “مرکز میثاق”، حائز رتبه ی “مبیّن آیات” شناخته می شوند:

“حضرت عبدالبهاء مبیّن آیات و مرکز میثاق حضرت بهاءالله …” (همان کتاب، ص ۸۵)

“فرزند نه سالهء آن وجود اقدس بود که بعدها بلقب منیع “غصن الله الاعظم” ملقّب و بمقام رفیع و شامخ مرکز عهد و میثاق الهی و مبیّن منصوص آیات یزدانی مخصّص و منصوب گردید” (همان کتاب، ص ۲۳۱)

همانطور که کمی پیش تر دیدیم، بنا به فرموده ی جناب شوقی این سمت پس از جناب عبدالبهاء به سلسله ی اولیای امر واگذار شده است و در واقع انعکاس دهنده ی یکی از مهمترین ویژگی ها و مسئولیت هایی است که این افراد را از سایر نفوس بهائی متمایز می کند. با این همه، نیاز به تببین و تقسیر یک سخن تنها در مواردی پیش می آید که در کلام مذکور نوعی ابهام یا ایجاز جهت فهم و درک مطلب وجود داشته باشد. اگر قرار باشد که نصوص بهائی آنقدر برای عموم “ساده و قابل فهم و برداشت” در نظر گرفته شود که دیگر نیازی به تفسیر کلمات وجود نداشته باشد، ناچاریم “اختیار تبیین آیات و تفسیر کلمات کتاب” را صرفاً یک سمت غیرضروری و یک مقام تشریفاتی برای پیشوایان بهائی بدانیم.

۵)«نوشته اید : اگر مطالب نوشته شده در تاپیک “بیت العدل در چالش” را از سایت بهایی پژوهی بخوانید متوجه می شوید که متأسفانه بیت العدل کنونی دارای مشروعیت نمی باشد، زیرا که این بیت العدل بدون ولی امر می باشد و اگر ولی امر در بیت العدل نباشد، تشکیل آن اشتباه است.

مرکز میثاق، جناب شوقی افندی، کتابی دارند به نام “دور بهایی” . ایشان در این کتاب به معرفی دور بهایی پرداخته اند و در مورد مسأله ی بیت العدل و ولی امر و وظایف هر کدام نیز توضیحاتی را داده اند. این کتاب یک بار در آلمان در سال ۱۹۹۸ توسط انتشارات لانگنهاین به چاپ رسیده است. در این کتاب صفحه ی ۷۷ می خوانیم:

بدون این موسسه یعنی ولایت امرالله ـ وحدت امرالله در خطر افتد وبنیانش متزلزل گردد واز منزلتش بکاهد و از واسطه فیضی که برعواقب امور در طی دهور احاطه دارد بالمره بی نصیب ماند و هدایتی که جهت تعیین حدود و وظایف تقنینیه ـ یعنی اعضای بیت عدل ـ ضروری است سلب شود. با توجه به این که هم اکنون بیت العدل فاقد این مؤسسه ی ولایت امرالله می باشد، هدایتی که جهت تعیین حدود و وظایف تقنینیه اعضای بیت العدل ضروری است سلب شده است و دیگر آن چه که در مورد بیت العدل همراه عضو لا ینعزل آن یعنی “ولی امر” گفته شده است، صادق نمی باشد.

اولا” ، حضرت شوقی افندی مرکز میثاق نیستند بلکه ولایت امر بهایی را در زمان حیاتشان بعهده داشته اند و اصطلاح مرکز میثاق فقط در مورد حضرت عبدالبهاء بکار می رود مقام حضرت عبدالبهاء با حضرت شوقی افندی از نظر آئین بهایی تفاوت بسیار دارد که جای سخن در این مورد اینجا نیست ( در ضمن جهت یادآوری ، بیانی را هم که ذکر کرده اید در صفحه ۸۰ دور بهایی آمده است نه در صفحه ۷۷ ) »

اشتباه، ناشی از بی دقتی بنده بود. از تذکر شما متشکرم.

«حال به پاسخ ایراد شما میپردازم اگر به صفحه قبل از بیان مذکور مراجعه کنید متوجه خواهید شد که مقام و وظیفه بیت العدل اعظم با ولی امرالله در آئین بهایی کاملا متفاوتست و هر کدام جایگاه خاص خود را در این دیانت به عهده دارند وپس نمی توان نبود یکی را موجب عدم مشروعیت دیگری دانست . این بیان که در صفحه ۷۹ آمده چنین است : ” هر یک منفردا در حدود اختیارات معینه وظائف خود را انجام می دهد و دارای تشکیلات فرعیه ایست که برای اجرای شایسته وظایف و تکالیف آن مقرر گشته است و نیز قدرت و اختیارات و حقوق و امتیازات این دو مؤسسه هیچیک با یکدیگر متناقض نیست و بهیچوجه از مقام و اهمیت دیگری نمی کاهد و گذشته از اینکه غیر متجانس و هادم اساس هم نیستند اختیارات و وظایفشان مکمل یکدیگر است…” »

“مقام و وظیفه بیت العدل اعظم با ولی امرالله در آئین بهایی کاملا متفاوتست و هر کدام جایگاه خاص خود را در این دیانت به عهده دارند”، این سخن شما بنا بر فرمایش جناب شوقی صحیح است. یکی از همین وظایفی که محول به موسسه ولایت امر است و مختص اوست و از وظیفه ی منتخبین بیت العدل کاملا متفاوت است، بنا به فرمایش ص۸۰ جناب شوقی در کتاب دور بهائی، عبارت از “هدایتی است که جهت تعیین حدود و وظائف تقنینیّهء منتخبین ضروری است”. این است که “بدون این مؤسّسه”، “هدایتی که جهت تعیین حدود و وظائف تقنینیّهء منتخبین ضروری است”، ناگزیر بایستی در کنار خیلی چیزهای دیگر از منتخبین بیت العدل “سلب شود”. از آنجا که جناب شوقی هدایت مذکور را که در حیطه ی وظایف موسسه ی ولایت امر شمرده شده است کاملا ضروری و مورد نیاز دانسته اند، و از آنجا که بنا بر بیانات شما دو موسسه ی ولایت امر و بیت العدل هر کدام جایگاه خاص خود را دارند و هیچ یک قرار نیست جای دیگری را پر نمایند، لذا امنای بیت العدل حتی در صورت کسب اکثریت آراء نیز قادر نخواهند بود “حدود و وظائف تقنینیّهء” خود را تشخیص دهند و آنها را تعیین نمایند. بیت العدلی هم که از اساس حتی حدود و وظایفش مشخص نیست و هیچ کسی نیز قادر نمی باشد که به تعیین آنها بپردازد، به نظر می رسد عدم تشکیل آن از تشکیل آن عاقلانه تر باشد.

مسئله ی مهمتر آن است که بنا بر سخنان جناب شوقی،”هر گاه ولایت امر از نظم بدیع حضرت بهآءاللّه منتزع شود اساس این نظم متزلزل و اِلی الأبد محروم از اصل توارثی میگردد که به فرموده حضرت عبدالبهآء در جمیع شرایع الهی نیز بر قرار بوده است” (دور بهائی، ص ۷۹)

و نیز:

“بدون این مؤسّسه وحدت امر اللّه در خطر افتد و بنیانش متزلزل گردد و از منزلتش بکاهد و از واسطه فیضی که بر عواقب امور در طیّ دهور احاطه دارد بالمرّه بی نصیب ماند و هدایتی که جهت تعیین حدود و وظائف تقنینیّهء منتخبین ضروری است سلب شود .” (همان، ص ۸۰)

باز از آنجا که “مقام و وظیفه بیت العدل اعظم با ولی امرالله در آئین بهایی کاملا متفاوتست و هر کدام جایگاه خاص خود را در این دیانت به عهده دارند”، حذف ولی امر از نظم تشکیلاتی آیین بهائی، “اساس این نظم” را “متزلزل” نموده، و آنرا از قاعده ی توارثی که به نظر جناب عبدالبهاء در جمیع شرایع الهی (و نه لزوما شرایع غیر الهی) به عنوان یک “اصل” برقرار بوده “اِلی الأبد محروم” می نماید. همین طور با منتفی شدن ولایت امری بهائی، “وحدت” این امر در خطر می افتد و “بنیانش متزلزل” می گردد و از آن “واسطه فیضی” که به قول جناب شوقی خیلی امتیازات زیادی داشته “بالمرّه بی نصیب” می ماند. بنا بر این اظهارات، مشروعیت امر بهائی بدون ولی امر از اساس زیر سؤال است، و آسیب های های ناشی از این کاستی به هیچ عنوان با هیچ جایگزین دیگری نمی تواند جبران شود. آنگاه که بنیان ساختاری به طور اساسی به زیر سوال رفته باشد، مشروعیت اجزا و لوازمی مانند موسسه ی بیت العدل نیز به طریق اولی زیر سوال رفته است.

«در ضمن دوست گرامی اگر کتاب دور بهایی را با دقت بیشتری مطالعه میفرمودید متوجه میشدید که در این کتاب به صراحت آمده که ولی امر الهی باید بر اساس اصل توارث – از سلاله حضرت بهاء الله – یا ولد ذکور ارشد حضرت شوقی افندی باشد که میبینیم چون حضرتشان فرزندی نداشته اند پس ولایت امر الهی قطع میگردد و جانشینی برای ایشان وجود ندارد حضرت عبدالبهاء نیز پیش تر این مطلب را در الواح وصایا ذکر فرموده اند : “اى احباى الهى باید ولى امرالله در زمان حیات خویش من هو بعده را تعیین نماید تا بعد از صعودش اختلاف حاصل نگردد و شخص معین باید مظهر تقدیس و تنزیه و تقواى الهى و علم و فضل و کمال باشد لهذا اگر ولد بکر ولى امر الله مظهر الولد سرأبیه نباشد یعنى از عنصر روحانى او نه و شرف اعراق با حسن اخلاق مجتمع نیست باید غصن دیگر را انتخاب نماید. ” ( حتما توجه میفرمائید که حضرت عبدالبهاء با چه بیان شیوایی این مورد را پیش بینی فرموده اند ) »

دوست نادیده ام، آیا شما متوجه هستید که با این بیانات اساس امر بهائی و صلاحیت پیشوایان آنرا زیر سوال برده اید؟ جناب شوقی – همانطور که اشاره شد – پیرامون آنچه شما تحت عنوان “اصل توارث” از آن نام برده اید فرموده اند:

“هر گاه ولایت امر از نظم بدیع حضرت بهآءاللّه منتزع شود اساس این نظم متزلزل و اِلی الأبد محروم از اصل توارثی میگردد که به فرموده حضرت عبدالبهآء در جمیع شرایع الهی نیز بر قرار بوده است” (دور بهائی، ص ۷۹)

لذا یکی از فوائد حضور ولایت امر برای امر بهائی، این است که امر مذکور را “اِلی الأبد” “از اصل توارثی که به فرموده حضرت عبدالبهآء در جمیع شرایع الهی نیز بر قرار بوده است” محروم ننماید. آیا شما اکنون از موسسه ی ولایت امر سراغی دارید؟ و یا موسسه ی مذکور که بنا بوده تداوم دهنده ی اصل توارث در امر بهائی باشد بکلی از آن حذف و منترع شده است؟ مگر نه این است که با حذف این رکن، بنا به نظر جناب شوقی، نظم آیین بهائی بایستی از اساس متزلزل دانسته شود.

فرموده اید “میبینیم چون حضرتشان فرزندی نداشته اند پس ولایت امر الهی قطع میگردد و جانشینی برای ایشان وجود ندارد”. صورت دقیق تر آنچه “میبینیم” آن است که چون حضرتشان تمام اولاد و نواده های ذکور جناب بهااله که ممکن بود مدعیان احتمالی جانشینی باشند را طرد کرده بودند و خودشان هم فرزندی نداشتند ولایت امر الهی قطع میگردد و جانشینی برای ایشان باقی نمی ماند. پس تا اینجا، بنا بر آنچه ابراز داشته اید، ناچاریم تمام عواقب سوئی که جناب شوقی در صورت قطع سلسله ی ولایت امر برشمرده بودند را محقق شده و رخ داده در نظر بگیریم.

مسئله ی مهم دیگر وقتی رخ می نماید که “میبینیم” تمام این مشکلات در شرایطی رخ داده که جناب عبدالبهاء مخصوصاً ولاة امر را موظف نموده بودند که در زمان حیاتشان “من هو بعده” را از میان فرزندان خود و یا سایر اولاد جناب میرزا “معین” نمایند. کجاست آن ولی امری که با خصوصیات مذکور بنا بوده توسط جناب شوقی معین گردد؟ مگر جناب شوقی “حافظ و حامی دین و مروج شریعت” بهائی (نظر اجمالی به دیانت بهائی، ۱۰۷ بدیع، ص ۳۸) نبوده اند؟ چرا ایشان به فرمان پدربزرگ خود عمل نکردند و چرا با کوتاهی در تعیین “من هو بعده”، امر بهائی را به تمام آن عواقب ناگواری که خود برشمرده بودند دچار ساختند؟

به هر حال تقدیر پروردگار ترتیب امور را چنان پیش برد که رهبر و ولی امر این دین، بدست اجل از برآورده سازی اساسی ترین مسئولیت دینی خویش بازبماند. در نظر وجدانهای آزاده ممکن نیست که تمام پیش بینی رهبرانی الهی، پیرامون اساس و بنیان یک دین آسمانی، تا بدین پایه غیر محقق و وارونه از آب دربیاید. و جالب است که جناب عبدالبهاء، بر خلاف قضای واقع و محقق، حتی از شمارعددی پیشوایان دین بهائی نیز خبر داده بودند:

“و در هر دوری اوصیا و اصفیا دوازده نفر بودند در ایّام حضرت یعقوب دوازده پسر بودند و در ایّام حضرت موسی دوازده نقیب رؤسای اسباط بودند و در ایّام حضرت مسیح دوازده حواری بودند و در ایّام حضرت محمّد دوازده امام بودند . و لکن در این ظهور اعظم بیست و چهار نفر هستند دو برابر جمیع زیرا عظمت این ظهور چنین اقتضا نماید این نفوس مقدّسه در حضور خدا بر تختهای خود نشسته‌اند یعنی سلطنت ابدیّه میکنند و این بیست و چهار نفوس بزرگوار هر چند بر سریر سلطنت ابدیّه استقرار دارند با وجود این بآن مظهر ظهور کلّی ساجدند و خاضع و خاشع و گویند که ترا شکر میکنیم” (مفاوضات، ۴۵ و ۴۶)

به فرموده ی ایشان در تمام شرایع الهی، تعداد اوصیا و جانشینان پیامبران دوازده نفر بوده اند. اما در امر جناب بهااله عظمت کار آنقدر بالاگرفته که این تعداد به “دو برابر” قبل، یعنی “بیست و چهار نفر” افزایش پیدا کرده است. این هم از پیشگویی های معجزه آسای جناب عبدالبهاء. حتماً ایشان مَکر پروردگار را شوخی انگاشته بودند.

۶)«نوشته اید : “با توجه به فرموده ی خودتان،”در مذهب تشیع ائمه اطهار (ع) در ظل عصمت پیامبر عظیم الشان اسلام به موهبت معصومیت نائل شده اند”، بیت العدل هم اگر بخواهد که عصمت داشته باشد باید که در ظل ولی امر باشد تا بتواند که از خطا مصون بماند وگرنه عصمت برای آن ثابت نمی شود

دوست گرامی ، همانطور که در مطلب فوق هم بدان اشاره شد مقام بیت العدل اعظم با ولایت امر متفاوتست و هر کدام وظایف و جایگاه خاصی در امر بهایی دارند حال نمی دانم شما با توجه به بیانات مختلفی که از طلعات مقدسه بهایی – یعنی حضرت بهاءالله ، حضرت عبدالبهاء و حضرت شوقی افندی – درباره عصمت بیت العدل اعظم الهی ( مقام بیت العدل اعظم نه تک تک افراد ) آمده است از کجا بدین نتیجه رسیده اید که برای عصمت بیت العدل اعظم حتما باید این مقام در ظل ولایت امر الله باشد ! ؟ حضرت عبدالبهاء در الواح مبارکه وصایا میفرمایند :” اما بیت العدل الذی جعله الله مصدر کل خیر و مصونا من کل خطاء … ” همچنین در مفاوضات مبارکه میفرمایند : ” بیت العدل عمومی اگر بشرائط لازمه یعنی انتخاب جمیع ملّت تشکیل شود آن بیت العدل در تحت عصمت و حمایت حقّ است . آنچه منصوص کتاب نه و بیت عدل باتّفاق آراء یا اکثریت در آن قراری دهد آن قرار و حُکم محفوظ از خطاست . حال اعضای بیت عدلرا فرداً فرد عصمت ذاتی نه ولکن هیئت بیت عدل در تحت حمایت و عصمت حقّ است . اینرا عصمت موهوب نامند ” . ( ق ٤٥ مفاوضات مبارکه )

همچنین حضرت شوقی افندی – مقام ولایت امر الله – نیز در مورد عصمت بیت العدل اعظم چنین میفرمایند : – ” چون بیت العدل عمومی تأسیس شود آنچه قرار دهد مِن عِنْدَاللّه است و تحت صیانت و عصمت و حراست جمال ابهی ” .( ص ٦ ج ١ توقیعات مبارکه ٢٦ – ١٩٢٢ ) »

همانطور که پیش از این نیز اشاره شد، با از میان رفتن ولایت امر بهائی، “هدایتی که جهت تعیین حدود و وظائف تقنینیّهء منتخبین ضروری است سلب” می شود. منتخبینی که حتی از حدود و صورت وظایف خود بروشنی آگاهی ندارند، چگونه می توانند در به انجام رساندن وظایفشان متصف به صفت عصمت باشند؟

علاوه بر این، در بیت العدلی که جناب عبدالبهاء آنرا در الواح وصایا توصیف نموده اند، “ولی امرالله رئیس مقدس این مجلس و عضو اعظم ممتاز لاینعزل” (الواح وصایا، ص ۱۶) آن است. لذا با کنار رفتن ولی امر، مجلس بیت العدل، عضو اعظم خود را که بنا بوده ریاست مقدس این مجلس و رهبری آنرا نیز به عهده داشته باشد از دست خواهد داد، و دیگر آن مجلس بیت العدلی که در الواح وصایای جناب عبدالبهاء ذکر شده نخواهد بود. به خصوص که جناب شوقی در کتاب دور بهائی وظایف این رئیس لاینعزل را این گونه بیان کرده اند:

“هر چند ولیّ امر رئیس لا ینعزل این مجلس فخیم است معهذا نمیتواند بنفسه حتّی بطور موقّت واضع قوانین و احکام گردد و یا تصمیمات اکثریّت اعضای مجلس را الغا نماید و لیکن هر گاه تصمیمی را وجداناً مباین با روح آیات منزله تشخیص دهد باید ابرام و تأکید در تجدید نظر آن نماید .”

بنابراین، تصمیمات بیت العدل هرچند که توسط اکثریت اعضای آن گرفته شده باشد می تواند (از نظر یک ولی امر بهائی) کاملاً نادرست شناخته شود. بویژه که ولی امر، حائز منحصر بفرد مقام تبیین نصوص بهائی است، و با داشتن این ویژگی بهتر از سایر اعضا می تواند نسبتِ تصمیمات اخذ شده را “با روح آیات منزله” تشخیص دهد. او می تواند میان این آیات منزله و آن تصمیمات اخذ شده “وجدانا” تبایناتی بیابد که حتی اکثریت اعضای مجلس بیت العدل هم قادر به تشخیص آنها نبوده اند. و لذا این یکی از وظایف ولی امر است که “هر گاه تصمیمی را وجداناً مباین با روح آیات منزله تشخیص دهد”، “ابرام و تأکید در تجدید نظر آن نماید”. بیت العدلِ بدون ولی امر اما از وجود چنین رئیس آگاهی بی بهره و محروم است و هیچ لزومی ندارد تباینی که ممکن است وجداناً میان روح آیات منزله و تصمیماتش بوجود آمده است را دربیابد. کسی را هم ندارد که چنین تباینی را به او یادآوردی کند. و لذا نمی تواند از هیچ گونه عصمتی برخوردار باشد.

«در دنباله مطلبتان نوشته اید که : ” درست است که اعضای آن توسط انتخابات تعیین می شوند، اگر چه انتخابات آنها تفاوت های جدی با انتخابات های معمول دارد و جای سؤال است در مورد روش آن می باشد، اما سؤال آنجاست که چرا بر خلاف آنچه گفته اید ممکن است عوض شوند، در این مدت هرگز چنین اتفاقی نیفتاده است؟ اعضای بیت العدل تقریبا همیشه ثابت بوده اند، مگر در حالتی که کسی از آن ها فوت شده و یا مریض گشته و یا خودش به علت ناتوانی جسمی درخواست انصراف و استعفا از این منصب را داده و به این سبب فرد جدیدی به عضویت درآمده است.”

دوست عزیز ابتدا باید جهت اطلاعتان عرض شود که انتخابات بیت العدل بدون هیچ کاندیداتوری و تبلیغات یا پروپاگاندی برای شخص بخصوصی بطور سری انجام میگیرد لذا اگر شخصی دو یا سه دوره انتخاب شود ربطی به خود آن شخص ندارد چرا که وی برای عضویت بیت العدل کاندید نشده همچنین هیچ نوع تبلیغی نیز برای انتخاب شدن انجام نداده بلکه این بهاییان بوده اند که این شخص را دو دوره انتخاب کرده اند پس ایراد شما غیر منطقی میباشد و مسئولیت از شخص منتخب مرتفع است اتفاقا وقتی یکی از این اعضا متوجه میشود بعلت ضعف جسمانی نمیتواند خدمتش را بعنوان عضو بیت العدل ادامه دهد و انصراف میدهد نشان دهنده فروتنی آن شخص است که احتمال میدهد باز هم بهاییان وی را انتخاب کنند لذا برای آنکه انتخاب نشود انصراف خود را اعلام میکند در ضمن همین رفتار نشان میدهد که عضویت بیت العدل جایگاه و مقام خاصی برای عضو آن نمی آورد که اشخاص بخواهند تا آخرعمرشان آن را حفظ کنند .»

دوست نادیده ام، جناب عبدالبهاء در مورد نحوه ی انتخاب اعضای بیت العدل چنین می فرمایند:

“…ولی مراد بیت العدل عمومیست که از طرف جمیع بلاد انتخاب شود . یعنی شرق و غرب احبّاء که موجودند بقاعده انتخاب مصطلحه در بلاد غرب نظیر انگلیس اعضائی انتخاب نمایند و آن اعضاء در محلّی اجتماع کنند…”

لذا ایشان هم روش مرسوم و رایج در دموکراسی های غربی را به عنوان شیوه ی ایده آل و مطلوب انتخابات در نظر گرفته و اتفاقاً همان را برای اجرایی شدن در انتخابات بیت العدل تجویز کرده اند. از سوی دیگر، کاندیداتوری و تبلیغات – آنچه به فرموده ی شما در انتخابات بیت العدل اثری از آن به چشم نمی خورد – دو مقوله ی جا افتاده و رایج در تمام انتخابات “بلاد غرب نظیر انگلیس” است؛ مقوله هایی که در طول دوران نشو و نمای تجربی دموکراسی های غربی، به عنوان دو عنصر مهم جهت دستیابی به انتخاباتی شناخته شده که در آن از حداکثر لوازم ممکن برای مطلع سازی مردم و فراهم آوری شرایط انتخاب آگاهانه بهره گرفته شده است.

دوست نادیده ام، اگر در یک انتخابات سالم و رقابتی که همه در آن امکان معرفی توانایی ها و قابلیت های خود را داشته اند، و انتخاب کنندگان نیز قادر بوده اند به میزان کافی شایستگی کاندیداهای مطرح را بررسی و مقایسه نمایند، اگر در چنین انتخاباتی شخصی بتواند به حداکثر آراء دست یابد نه تنها به دخالت در نتایج انتخابات متهم نمی شود بلکه موفقیت او به عنوان نتیجه ی واقعی گزینش انتخاب کنندگان دانسته می شود. اتفاقاً حالت سوال برانگیز آن است که چند بهائیِ عموماً ایرانی و یا امریکایی، بدون هیچ گونه کاندیداتوری و تبلیغاتی، از میان چند میلیون بهائی دیگر که به قول خودتان بیشترین پراکندگی جمعیتی را در تمام کشورهای جهان داشته اند و آنها نیز هیچ گونه کاندیداتوری و تبلیغاتی نداشته اند، به طور مستمر و پیاپی بتوانند به بیت العدل راه پیدا کنند.

«درادامه مطلبتان نوشته اید که :” جناب فاران دوستی، اگر چه من هم دوست ندارم این تعبیر را به کار ببرم، ولی باید بگویم جمله ای که شما به کار برده اید، به قول خوتان “کذب محض” است. کافی است تا اندکی در اینترنت جستجو نمایید تا ببینید که چقدر در آیین بهایی در همین مدت کوتاه انشقاق پیدا شده و فرقه های مختلف پدید آمده اند. اگر اندکی از تاریخ امر را خوانده باشید، حتما می دانید که پس از جناب بهاءالله، میان جناب عباس افندی و برادرش محمد علی اختلاف واقع شد و به اصطلاح جناب عبدالبها آنها ناقضین شدند و پیروان خودش ثابتین “

دوست عزیز ، پاسخ این سوء تفاهم شما را در مقالات پیشین به تفصیل داده ام ولی جهت یادآوری باید خدمتتان عرض کنم که یک سنت الهی است که در هنگام ظهور و پیدایش آئینی جدید ، نزدیکان پیامبران الهی اولین مخالفین ایشان میشوند و این سنت همواره در تاریخ همه ادیان تکرار میشود از قابیل پسر حضرت آدم سپس پسر نوح این مخالفتها شروع میشود تا به عموی پیامبر اسلام ، یحیی ازل برادر حضرت بهاء الله و در نهایت به محمد علی برادر حضرت عبدالبهاء میرسد . شاید این اختلافات و دشمنی ها را خداوند رحمان برای امتحان بندگان خالصش و تمییز مؤمن از کاذب آورده باشد اما نتیجه همه این مخالفتها چیزی جز توفیق و تکامل دین الهی و عزت واحترام رسولانش در برنداشته است و آنچه جاودان و باقی مانده نام ویاد این رسولان است و اثری از این دشمنان جز در کتابهای تاریخ ادیان آن هم برای تنبه نفوس ، چیزی باقی نمانده است . ( دوست ارجمند آیا میتوانید حداقل محل دفن یحیی ازل یا محمد علی ناقض را نشان دهید که اینقدر سنگ ایشان را به سینه میزنید ؟ ولی آرامگاه حضرت بهاء الله و حضرت عبدالبهاء به زیبایی ساخته شده و سالیانه مرکز زیارت بهاییان بسیاری از سراسر عالم میباشد ) »

دوست محترم، شما اگر علاقه ای به تکرار مطالب تکراری دارید، بنده ضرورتی برای این کارنمی بینم. برداشت ها و تلقی های تکراری شما را فرید در نقد بخش اول پاسختان نقد کرده اند.

موضوع بحث بنده پیرامون علت و سبب ایجاد اختلاف و دشمنی، حتی در ادیان الهی نبوده است، چه رسد به بررسی علت و سبب ایجاد اختلاف و دشمنی در ادیان غیر الهی. موضوع بحث بر سر اصل ایجاد اختلاف و انشقاق در آیین بهائی بود و فرمایش شما که “همین وحدت است که نگذاشته تا دیانت بهایی مانند سایر ادیان دچار انشقاق و مذاهب و فرق گوناگون گردد”، و ناسازگاری موجود میان ادعای شما و تاریخ شناخته شده ی بهائی. جالب است که شما ابتدائاً عدم انشقاق را مختص آیین بهائی و خصوصیتی برخلاف ادیان دیگر دانسته بودید، اما اکنون سخن از “سنتی الهی” پیش کشیده اید که در تمامی ادیان جاری و برقرار بوده است.

«در دنباله مطلب فوق نوشته اید : “پس از جناب شوقی افندی باز هم در بهاییت انشقاق پیدا شد. دسته ای بیت العدل که پس از او بر پا شد را قبول کردند و دسته ی دیگر از پیروان شوقی، بیت العدل حیفا را با دلائل قوی بی اعتبار دانستند. از جمله دلائل این است که به نص الواح وصایا [= وصیت نامه ی عبدالبهاء] ولی امر الله باید رئیس دائمی و عضو ممتاز بیت العدل باشد و بیت العدل بدون ولی امر، صلاحیت رهبری ندارد. سرکرده ی این گروه، « میسون ریمی » از افراد مهم و برگزیده توسط شوقی بود که این گروه هم به نام او «ریمی» نامیده شدند.

هم چنین جوانی از بهائیان خراسان به نام جمشید معانی ملقب به سماء الله در سرزمین اندونزی مدعی شد که موعود کتاب اقدس است. وی همان دستاویز هایی را که اهل بهاء برای اثبات عقاید خود دارند، برای خود فراهم کرد و اینک سمائیها و ریمی ها در کشور های هند و پاکستان و ایران و اندونزی و امریکا پراکنده اند”

دوست محترم ، مدتیست این پرسش برایم پیش امده که چرا بعضی از دوستان به ظاهر دشمن سعی میکنند با دروغ وترفند ثابت کنند که دیانت بهایی دارای فرق و مذاهب گوناگونی است البته هر چقدر هم تلاش میکنند دو یا گروه ساختگی بیشتر پیدا نمی کنند بنظرم باید از این دوستان این سؤال را کرد که آیا انشقاق در یک دین نشان دهنده باطل بودن آن دیانت میباشد ؟ اگر اینچنین است پس ادیان پیش از بهاییت که همه به فرق و مذاهب مختلف تقسیم شده اند بطوریکه حتی یکی از آنها به بیش از ۷۲ فرقه تقسیم شده ، واضح البطلانند . متاسفانه این دوستان چشمهای خود را بر این واقعیت بسته اند و فقط بدنبال مذاهب ساختگی برای دیانت بهایی هستند . چه چیز را میخواهند ثابت کنند خدا میداند ! چون بر حسب ظاهر این فعالیت ایشان ، اثر یا نتیجه ای در برنداشته است و فقط وقت و سرمایه – خود یا دیگران را – را تلف کرده و میکنند !!! اما دوست گرامی همانطور که در پاراگرافهای پیشین هم نوشتم حضرت شوقی افندی چون وصیتنامه ای از خود بجا نگذاشته اند و فرزندی هم نداشتند بر طبق همان الواح وصایایی که شما فقط بخش کوچکی از آن را ذکر کرده اید و بطور کامل نخوانده ایدش، دیگر ولایت امر پس از شوقی افندی خاتمه میابد و ادعای ریمی هم ادعایی دروغین بوده که در همان چند سال اول پس از درگذشت حضرت شوقی افندی سروصدا و طرفدارانی – از بین بهاییان غیر فارسی زبان – پیدا کرد و پس از آن رو به خاموشی گذاشت هم اکنون نیز جز تعدادی انگشت شمار که گوشه عزلت گزیده اند و در سنین بالا هستند دیگر کسی بنام طرفدار ریمی وجود ندارد دوست گرامی لطف فرمایید از این گروه به اصطلاح خودتان ” ریمی ها ” اثر یا نشانه ای در یک نقطه دنیا نشان دهید از نماینده بهاییان در سازمان ملل تا کوچکترین کشورهای جهان فقط اشخاصی که تابع بیت العدل اعظم هستند به عنوان بهایی شناخته شده اند و دیگر کسی به نام ادعای”بهایی ریمی ” بودن نمی کند بجز دوستانی در ایران که اصلا مسلمانند و با جعل این دروغ مثلا میخواهند بدین طریق، ناحق بودن دیانت بهایی را نشان دهند . ( چرا که قوه استدلالشان لنگ میزند ) این اشخاص به تولید وبلاگهای مختلف میپردازند و در سایتهای بهایی کامنت میگذارند تا با این کارشان بزعم خود اثبات کنند فرقه ریمی وجود دارد – مثل اینکه درست کردن وبلاگ و کامنت گذاشتن دلیل ریمی بودن است این کار را یک بچه ۱۰ یا ۱۲ ساله هم بدون اعتقادش به چیزی میتواند بکند – آخر اگر یک فرد طرفدار ریمی در ایران وجود داشت باید خبری از محرومیت از تحصیل یا اخراج از کارش پخش میشد ( چرا که در دیانت بهایی کتمان عقیده ممنوع و حرامست ) پس میبینید که همه این وبلاگهای فارسی منسوب به طرفداری از ریمی ، بازی کودکانه ای بیش نیستند اما جمشید معانی را هم که ذکر میفرمایید هیچ طرفداری ندارد و مثل بعضی از افراد در زمانی دچار مشکلات روانی شده و ادعایی کرده و مثل هر ادعایی که چند نفر طرفدار – بالاخره – پیدا میکند و بعد هم همه طرفدارانش که بیشتر همشهریهایش بوده اند ( بهاییان حصار و نامق تربت حیدریه ) از او رو برمیگردانند و بهایی میشوند . آقای معانی هم به بیمارستان روانی منتقل میشود و سالهای پایانی عمرش را در انزوا به اتمام میرساند ( سمائیها بیشتر یک شوخی است تا واقعیت ) دوست گرامی از این جور مدعیان الکی و روانپرش بخواهیم پیدا کنیم هر روزه میتوان در یک نقطه دنیا پیدا کرد همین چند روز پیش یک نفر که ادعای رابطه با امام زمان شیعیان را داشت در قم دستگیر شد یا یک ماه و نیم پیش شخصی که ادعای امامت میکرده اعدام شد یک نگاهی به لیست زندانیان اوین که آقای باقی ارائه داده از این جور افراد زیاد میشود بینشان پیدا کرد پس دوست نادیده ام دنبال استدلال و کلام استوار و متین باشید با نشان دادن این فرق دروغین ، گردی بر ساحت دیانت بهایی نمیشیند . »

دوست ارجمند، تا آنجا که به “قوه استدلال” باز می گردد، به نظر نمی رسد که شما در هیچ مسئله ی با اهمیتی، استدلالی درست ارائه کرده باشید. فرمایشات شما تابحال شامل چیزهای بسیاری بود اما عموما در آنها از استدلال صحیح و قابل قبول خبری نبود. اکنون نیز شما می توانید درست مانند افرادی که “قوه استدلالشان لنگ میزند”، برای خودتان به طرح پرسشی مانند “آیا انشقاق در یک دین نشان دهنده باطل بودن آن دیانت میباشد ؟” بپردازید و سپس در تحلیل پرسش مطروحه – باز برای خودتان – داد سخن سر دهید. تا آنجا که به من مربوط است، علت عرایض بنده سوال مورد نظر شما نبود. همانطور که ذکر شد، سبب عرایض ادعای شما بود که انشقاق و تفرقه در مرام بهائی را نفی فرموده بودید؛ ادعایی که “کذب” بودن آن برای شما هم آنقدر واضح شده که ایجاد اختلاف و دشمنی را اینک به عنوان “سنت الهی” در رابطه با ادیان قلمداد می کنید.

۷)«در دنباله نوشته تان سؤال فرموده اید که : چگونه است که بهاییان به پیروی از جناب بهاءالله ندای معاشرت با روح و ریحان به همه ادیان سر می دهند ولی به پیروی از جانشین ایشان ، جناب شوقی حتی سلام کردن و سخن گفتن را با یک بهایی طرد شده جایز نمی شمارند؟ دوست گرامی این مورد را که شما اشاره میفرمایید مربوط به اشخاصی است که طرد روحانی میشوند یعنی اشخاصی که خود را بهایی میدانند و با وجود بهایی دانستن خود به دشمنی و مخالفت با دیانت بهایی میپردازند (دقت فرمایید این حکم مربوط به بهاییانی است که با دیانت بهایی علم مخالفت برداشته اند و ربطی به غیر بهاییانی که مخالف بهائیت باشد ، ندارد ) لذا بهاییان با این اشخاص که هدفشان پراکندن تخم دشمنی و نفاق بین جامعه بهایی باشد صحبتی ندارند که بکنند (بهاییان با هر نوع نفاق افکنی و دشمنی مبارزه میکنند ) . اما اشخاصی که خودشان خواسته اند که دیگر بهایی نباشند و دین دیگری اختیار کنند براحتی نامشان را حذف میکنند و با همه بهاییان میتوانند معاشرت کنند ( فکر کنم در اسلام اینطور اشخاص مطرودند و باید اعدام شوند ) در ضمن اشخاصی که طرد روحانی شده باشند میتوانند بنا بدر خواستشان دوباره به جامعه بهایی برگردند و طرد روحانیشان حذف گردد ( خدا را شکر اعدام نمی شوند و راه برگشت دارند )»

دوست آگاه و مطلعم، بر خلاف این سخن که “اشخاصی که خود را بهایی میدانند و با وجود بهایی دانستن خود به دشمنی و مخالفت با دیانت بهایی میپردازند” طرد روحانی می شوند، در دیانت شما افرادی که دیگر خود را بهائی نمی دانند و اسلام را بر مرام پیشین خود ترجیح داده اند نیز به فرموده ی جناب شوقی مشمول انفصال روحانی گشته و به همین ترتیب از سلام و کلام و مراوده با ایشان منع و پرهیز به عمل می آید. به این فرموده ی جناب شوقی توجه بفرمایید:

“و دیگر نظر بسوء رفتار عطاالله خضرائی و مداخله شان در امور سیاسیه و اعلان اسلامیت خویش انفصال روحانی او را تصویب فرمودند و فرمودند نفوسی که مانند این شخص از امرالله صریحا واضحا تبری نمایند و علنا مخالفت نمایند اعلان انفصال آنان فورا بواسطه آن محفل جائز کسب دستور و مراجعه باین عبد لازم نه.” (توقیعات مبارکه (۱۹۲۲-۱۹۴۸) ص ۲۹۹)

برای آن هم که معلوم شود طرد روحانی در رابطه با خود بهائیان، آیا تنها به اشخاصی که “هدفشان پراکندن تخم دشمنی و نفاق بین جامعه بهایی” بوده محدود بوده است، جا دارد به نمونه های زیر از طرد شدگان جناب شوقی توجه کنید:

۱) “در موضوع صادق فرزند آقا محمد جواد آشچی فرمودند بنویس این شخص بداخلاق و پست فطرت اخیرا مخالف دستور این عبد مسافرت به فلسطین نموده و وارد ارض اقدس گشته، تلغرافی راجع به طرد و اخراج او از جامعه به آن محفل مخابره گردید به والدش صریحا اظهار و انذار نمایند مخابره با او به هیچ وجه من الوجوه جائز نه، تمرد و مخالفت نتایجش وخیم است.” (توقیعات مبارکه (۱۹۴۵-۱۹۵۲)، ص ۴۲) بدرستی که چقدر میان مسافرت بی اجازه ی یک بهائی به “ارض اقدس”، و”بداخلاق” و “پست فطرت” بودن او تناسب وجود دارد، و بیشتر از آن، چقدر میان معاشرت پدر چنین آدمی با فرزندش و “تمرد” و “مخالفت” و “نتایج وخیم” هماهنگی در کار است. اگر چه واضح است که چون “بهاییان با هر نوع نفاق افکنی و دشمنی مبارزه میکنند”، والد چنین فردی که با مسافرت بی اجازه تنها می خواسته “تخم دشمنی و نفاق” را “بین جامعه بهایی” پراکنده کند، دیگر “صحبتی” با فرزندش نداشته است “که بکند”.

۲) “در خصوص روحی غنی که از مشهد بدون اطلاع محفل مسافرت به آمریکا نموده فرمودند بنویس این شخص نیز نظر به مخالفت و انحرافش از جامعه منفصل، زیرا در انگلستان با پسر دهقان مرتبط و متفقا به امریک مسافرت نموده اند” (همان کتاب، ص ۷۸ و ۷۸)

۳) “هم چنین فرمودند : بنویس انفصال روحانی نصرت الله باهر، نظر به معاشرت با والده اش لازم و واجب” (همان کتاب، ص ۷۹)

و راستی چه “علم های مخالفتی” که بابت معاشرت نصرت الله باهر با والده اش به هوا بلند می شده و چه “تخم دشمنی و نفاقی” که به خاطر این معاشرت “بین جامعه بهایی” پراکنده می گشته است. راستی که چه رویکرد صادقانه ای داشته اند پیشوایان آیین بهائی در تحقق “وحدت عالم انسانی” و چه روش درخشانی دارد این آیین برای برخورد با مادر انسان!

جالب است که جناب عبدالبهاء به بهائیان دستور می دهند که خودشان را عاشقانه پرستش کنند، با بیگانگان آمیزش نمایند و حتی تمام “ملحدان عنود” را پرورش داده، فضل و بخشش را به طور رایگان در اختیار آنان قرار دهند؛

“تاتوانید با یکدیگر عشق ورزید و هم دیگر را پرستش نمایید و با بیگانگان نیز آمیزش نمایید و هر ملحد عنودی را پرورش نمایید و فضل و بخشش شایان و رایگان فرمایید این است مسلک اهل بهاء” (مکاتیب، ‌ج۲، ص ۱۰۷)

محبت و مهربانی را به همگان، از آشنا گرفته تا بیگانه، نثار کنند و با “دشمن” نیز آنقدر دوستی کنند که “ابداً تفاوت معامله گمان نکند”؛

“باید با جمیع طوائف و قبائل چه آشنا و چه بیگانه نهایت محبّت و راستی و درستی کرد و مهربانی از روی قلب نمود بلکه رعایت و محبّت را بدرجه ئی رساند که بیگانه خود را آشنا بیند و دشمن خود را دوست شمرد یعنی ابداً تفاوت معامله گمان نکند” (الواح وصایا، ص ۱۴)

اما شما، بهائیانِ به زعم خود دشمن را (که در بدترین حالت ممکن است در گروه “ملحدین عنود” جای گیرند) شایسته ی طرد روحانی می دانید و جناب شوقی، معاشرت کنندگان با مطرودین سابق را (هر چند که فرد طرد شده مادر و فرزند شخص بوده باشد، آن هم به جرم مسافرت بی اجازه به اسرائیل یا امریکا) مستحق “نتائج وخیم” می دانند.

جالبتر آنست که جناب عبدالبهاء هرگونه “تقیید و تخصیصی” را در اِبراز “عواطف و الطافی” که بهائیان بایستی “بنحو اطلاق شامل جمیع بشر” نمایند، مطلقاً منتفی دانسته اند؛

“بهمچنین عواطف و الطاف بندگان حقّ باید بنحو اطلاق شامل جمیع بشر گردد ، در این مقام ابداً تقیید و تخصیص جائز نه.” (الواح وصایا، ص ۱۵)

اما خودشان و جناب شوقی نوه ی بزرگوارشان، بخش قابل توجه فرزندان جناب بهااله و اقوام و بستگان نزدیک خویش را از جامعه طرد نموده اند. براستی که همه جای این آیین با هم در سازگاری و هماهنگی کامل است. این است مسلک اهل بهاء!

۸)«دوست گرامی نوشته اید که به کار بردن وهابیت بجای بهاییت اشتباه تایپی بوده است ، امیدوارم چنین بوده باشد هر چند در همه سایتها که مطلب دکتر احمدی را چاپ کرده اند وهابیت ذکر شده با این حال بنده این اشتباه تایپی را میپذیرم وباز امیدوارم شما هم اشتباهات تایپی کتب بهایی را بپذیرید و آنها ایراد فرض نکنید.( اشتباهات تایپی قابل اصلاح است ) »

دوست محترم، آیا شما کتاب ایقان مورد بحث را تا بحال دیده اید؟ آن کتاب را کسی “تایپ” نکرده است.

«در خاتمه این سلسله مقالات از خداوند رحمان تشکر میکنم که به بنده کمک کرد که در پوشش این نوشتجات ، حقایق دیانت مقدسه بهایی را به طالبان حقیقت بشناسانم . انتهی »

آقای دوستی، هدف از گفتگوهای انجام شده روشن شدن حقائق دیانت بهائی بود، و در هر حال شما موفق بوده اید که در برآورده سازی این هدف، اگر نه به صورت مستقیم لااقل به طور غیر مستقیم سهم داشته باشید.

وسلامٌ على المرسلین

والحمدُ لله ربّ العالمین

 

با تشکر – حبیب الله

ارسال یک پاسخ

آدرس ایمیل شما منتشر نخواهد شد.

نه − 1 =