بهائیت و روشنفکران

0 837

روشنفکر و روشنفکری،مقولهای است که بحث‌های دامنه‌داری را در طول سالیان متمادی در ساحت اندیشه بشری به خود اختصاص داده است. مناسبات بهائیت با این مقوله و سیاست گردانندگان آن، در رابطه با روشنفکران به‌ویژه در سالهای اخیر می‌تواند مورد بحث واقع شود.

روشنفکری در ایران
تاریخ روشنگری با تاریخ روشنفکری، دو پدیده جدا از هم هستند .
عمر اولی ممکن است به درازای عمر عقل و تجربه و رابطه و جامعه برگردد که با پیشرفته تر شدن جوامع نخستین بشری و شکل گیری ادیان و ادبیات، به نوعی علما و ادبا دو رکن روشنگران محسوب می شده و می شوند؛ دو رکنی که کارشان تفکیک و تاویل سنت و خلق آثار فرهنگی بوده است.
لیکن روشنفکر به عنوان تمایز دهنده، اهل تشخیص و تفکیک کننده، دارای عقل انتقادی و رویکردی چالش گراست.
دقت در رابطه نهاد روشنفکری ایرانی و دولت ها، همواره نشان از تشتتی آشکار و نهادینه نشدن دارد. دولت ها معمولاً دو رویکرد دارند از سویی تلاش در جذب و به خدمت گرفتن و حتی اجیر کردن روشنفکر و از سوی دیگر در صورت محقق نشدن خواست اول، طرد، نفی و در حاشیه قرار دادن روشنفکر داشته اند.

از طرفی روشنفکران نیز در وهله نخست، سعی در تأثیر گذاشتن بر دولت، ایجاد تصمیم سازی به واسطه دولت و در شکلی حداکثری، ابزار کردن دولت و قدرت متمرکز او نظر داشته اند و در صورت عدم توفیق در این امور با گارد گرفتن در مقابل دولت ها و ظاهر شدن در نقش اپوزیسیون از طریق رسانه ها، محافل، اصناف و اتحادیه ها قد علم کرده اند.

این درحالی است که دو اردوگاه عمده روشنفکری غرب یعنی روشنفکران آنگلوساکسون – امریکایی و روشنفکران اروپایی، دو رفتار کلی شناخته شده در رابطه با دولت های خود اختیار کرده اند. روشنفکران آنگلوساکسون – امریکایی، در خدمت قدرت و مشاوران و کارگزاران دولت بوده اما روشنفکران اروپایی غالباَ نقش منتقدانه نسبت به قدرت داشته اند. [نمونه روشنفکر آمریکایی فوکویاما و هانتینگتون و روشنفکر اروپایی سارتر، هورکهایمر و هابرماس] نسل نخست روشنفکران ایرانی در اواخر سلطنت قاجاریه، با خاستگاهی از درون قدرت، قائل به اصلاحات از بالا و به شکل متمرکز بودند.

نسل دوم روشنفکران ایرانی، همچون تقی زاده و محمدعلی فروغی، وارد شدگان در قدرت و تصمیم سازانی بوده اند که دولت های وقت را تحت تاثیر خود داشته اند.

نسل سوم روشنفکران ایرانی با افرادی شاخص همچون جلال آل احمد و چه آن ها که تحت تأثیر ایدئولوژی چپ بودند، افرادی مخالف خان و ناسازگار با دولت وقت بوده اند که بخش وسیعی از آثار و تفکر آن ها با سویه ی احیاء سنت های دینی و نوسازی آن ها، غرب ستیزی و نیز بوم گرایی در مقابله با ایدئولوژی غرب گرا و باستان ستای پهلوی به حساب می آید.

نهاد روشنفکری در ایران در تمامی مقاطع چه آنگاه که به خدمت قدرت درآمده و چه وقتی که سر ستیز با قدرت را برداشته، نهادی حساس، خلاق، تاثیرگذار و نزد خود متعهد به رساندن قافله واپس مانده ایران به سیر پیشرفت علمی، ابزاری و مدنی غرب بوده است؛ صرف نظر از آنکه در ایفای این تعهد، ره به آب و آبادانی یا سراب برده است.

روشنفکران نسل چهارم ایران را عمدتاَ می توان به دو طیف دینی و غیردینی و نه ضد دینی! و البته حرمت گذار به دین تقسیم بندی نمود. روشنفکر ایرانی، در هر رده و وضعیتی که باشد (خواه دینی و خواه غیر دینی)، به غرب می‌اندیشددو از طرفی می بایست سه افق ایران باستان و ماقبل اسلام، اسلام و تمدن غربی را در فرآیندی پیچیده تاویل و ادغام نماید و جوهره ای را به وجود آورد که هم از ایرانیت و هویت ملی، هم از فرهنگ اسلامی و آموزه های معنوی و قرآنی و هم از شاخصه های دوران ساز تمدن غرب در آن نشانه هایی وجود داشته باشد.
با این اوصاف، آن کس در دراز مدت مقبول تر می افتد و می تواند تاثیر بیشتری بر جامعه خود بگذارد که به ترکیب متجانس تر و بهینه تری از ترکیب و قرائت سه لایه هویتی ایرانیان رسیده باشد.

در مقاله مرکز مطالعات فرهنگی و سیاسی می خوانیم:

تلقی روشنفکران از بابیگری
چگونگی تکوین بهائیت بیش از هرچیز، این نکته را اثبات می کند که این نحله، با هدف های استعماری شکل گرفته و در طول تاریخ حیات خود، همواره از سوی کانون های قدرت بیگانه، حمایت و هدایت شده است. اما متأسفانه جریان روشنفکری ایران به دلیل خصلت دوگانه سکولار و غرب زده بودن، همیشه سد و مانعی در راه بررسی و شناخت درست این فرقه ایجاد کرده و مانع از درک و دریافت صحیح مردم از علل و عوامل واقعی پیدایش بهائیت و تأثیرات آن برتحولات اجتماعی ایران شده است. نگاهی گذرا به آثار روشنفکران پیرامون فرقه های ضاله بابیت و بهائیت این نکته را به خوبی نشان می دهد. متأسفانه عمده روشنفکران و مورخین معاصر اعم از چپ یا راست، سعی نموده اند فتنه و بلوای بابیگری و بهائیگری را به عنوان یک «جنبش» مورد بررسی قرار داده و از این رهگذر خصلت مترقی به آن بخشیده اند.
در میان انبوه کتاب های رنگارنگی که از ابتدا درباره فتنه باب و بهاء به رشته تحریر درآمده است، کمتر کتابی وجود دارد که نگاهی واقع بینانه به این مسأله داشته باشد. این لغزش و خطا تنها منحصر و ویژه مورخین و نویسندگان و تحلیلگران مارکسیست نیست. حتی برخی از نویسندگان کتاب های مذهبی هم در این مورد دچار لغزش و خطا هستند.
محمدرضا فشاهی(۱) که اکنون به عنوان استاد در دانشگاه پاریس به تدریس فلسفه مشغول است، در کتابی که به نام «واپسین جنبش قرون وسطایی در دوران فئودال» منتشرکرده از فتنه و بلوای استعماری بابیگری به عنوان «جنبش» یاد می کند و آن را حامل شعارهای «مساوات گرایانه» می داند و می نویسد:
«مخالفان انقلابی فئودالیسم درتمام دوران قرون وسطی وجود داشتند و مبارزات آنان به مقتضای زمان، غالباً به شکل عرفان، الحاد آشکار و یا قیام های مسلحانه تجلی می نمود. در مرز نیمه اول و نیمه دوم قرن نوزدهم میلادی، تحولاتی در اندیشه مذهبی و تفکر در ایران روی می داد که به نام «مکتب شیخیه» شهرت دارد. این تحول که در آغاز دراندیشه مذهبی و عرفانی شکل گرفت سرانجام در سیرتکاملی، خود به «جنبش بابیان» یعنی یک جنبش اجتماعی منجر شد. بنابر یک تعریف جامع، این جنبش درمرز بین جامعه کهن فئودالی و انحطاط و تجزیه سریع آن قرار دارد و خود یکی از عوامل این انحطاط و تجزیه سریع است. در این جنبش به شکل بسیار مهمی، آن گذار عظیم تاریخی از جامعه سنتی به جامعه درحال پیدایش منعکس است که «باب» (علی محمد شیرازی) ایدئولوگ دینی آن بود. » (2)
محمدرضا فشاهی در ادامه این تعریف می افزاید:
«ویژگی این جنبش در حالت مرزی آن است که در عین شباهت کامل به جنبش های الحادآمیز قرون وسطایی، برخی هسته های جنبش های غیرمذهبی سوداگری بعدها را نیز با خود دارد. به دیگرسخن، در جنبش بابیان هم شعارهای قیام های مساوات گرایانه دهقانان قرون وسطایی و هم برخی شعارهای موردپسند سوداگری انعکاس یافته است. بدین سان در این جنبش، عناصر قرون وسطایی قیام های دهقانی و فقرای شهری و عناصر قیام های دموکراتیک و لیبرال دوران آغاز شونده، با هم درآمیخته . . . » (3)
فشاهی از نحوه برخورد با بابیگری اظهارتأسف می کند و می نویسد:
«تاکنون با مکتب شیخیه و بویژه با جنبش بابیان همچون یک حرامی رفتار شده است و چنین وانمود شده است که گویا این مکتب و سپس آن جنبش از بطن تاریخ و فرهنگ ایرانی و اسلامی بیرون نیامده و دنباله و نتیجه منطقی تحولات اجتماعی و فکری ایرانیان نبوده است.» (4)
البته این نگرش و تحلیل تنها مختص محمدرضا فشاهی نیست. باقر مؤمنی(۵) هم درکتاب «ایران در آستانه انقلاب مشروطیت» حرکت استعماری و فتنه باب و دنباله آن، بهائیگری، را یک «جنبش» می نامد و به طورکلی اکثر روشنفکران غرب زده و نویسندگان و عناصر مارکسیست، فرقه باب و بهائیت را یک جنبش و یک حرکت مترقی ارزیابی می کنند و منشأ آن را به طریقی با تضاد طبقاتی مبتنی برمالکیت و ثروت توجیه می نمایند که این امر نشانه فاصله داشتن از واقعیت های جامعه ایران است.

اما مهدی نائینی از زاویه ای دیگر به موضوع روشنفکران و بهائیت پرداخته و نظری متضاد ارائه می کند :

«در دوره پهلوی نیز بهائیت به شدت مورد انتقادات روشنفکران و حتی روشنفکران غرب گرایی همچون فریدون آدمیت، هما ناطق و… قرار گرفت و از این فرقه به عنوان خائنین به ایران و از همکاری آنان با استعمارگران و انحراف بخشیدن به نهضت مشروطیت ایران یاد می کنند. بهائیت حتی از سوی روشنفکران چپ همچون احسان طبری، محمد رضا فشاهی به عنوان سرسپردگان نظام بورژوازی معرفی شده اند.»

اما آنچه که امروزه باید مورد توجه قرار گیرد، این است که بهائیت از سوی مبلغان خود بطور جدی در پی آن است که این شکاف میان خود و روشنفکری ایران را از میان بردارد. در این راستا از طریق کسانی همچون تورج امینی، شاپور راسخ، نادر سعیدی، کاویان صادق زاده میلانی در حوزه تاریخ سیاسی و فکری ایران دست به قرائت جدید از بهائیت پرداخته اند و تلاش می کنند که سهمی برای خود در نهضت مشروطیت ایران بدست آورند و نقشی را در هویت ملی ایران برای خود ایجاد کنند و از سوی دیگر نیز با قرائتی هرمنوتیک در پی آن هستند که فاصله خود را با روشنفکران دینی کم کنند و در واقع در تفسیر هایی که از خدا، انسان، پیامبر و نسبت آن با دنیای مدرن ارائه می دهند تا جایگاه خود را در نزد نو اندیشان دینی نیز بدست آورند.

شایان ذکر است که امروزه برخی سیاسیون به منزله ابزاری برای بهائیت در طراحی یک چنین قرائت تاریخی و کسب جایگاهی در تاریخ روشنفکری ایران در آمده اند. به طوری که امروزه بنا به گفته خود بهائیان، برخی اصلاح طلبان، جامعه بهائی ایران را از حاشیه به مرکز ثقل اندیشه های معاصر منتقل کرده اند و جنبش اصلاحات و جریان روشنفکری دینی در ایران بهائیت را به عنوان عضوی از جامعه مدنی ایران پذیرفته است.

در این راستا کسانی همچون اکبر گنجی به موانع پذیرش جامعه بهائی در جامعه مدنی ایران اشاره می کند:

۱ – پرداختن به مباحث تاریخی در خصوص پیدایش و تکوین بهائیت و بیان وابستگی آنان به قدرتهای استعماری.

۲ –کثرت گرا و حتی شمول گرا نبودن مراجع تقلید نسبت به بهائیت بر خلاف شمول گرایی آنان نسبت به ادیان آسمانی.

۳ –ورود به مباحث تاریخی و کلامی بهائیت و هرگونه داوری در خصوص صدق و کذب باورهای بهائیان که آن را درشان اصلاح گران دینی نمی داند.

۴ – عدم اعتقاد و گسترش پلورالیسم را مانع مهمی در ورود جامعه بهائی به جامعه مدنی ایران می داند.

سعید حجاریان از دیگر اصلاح طلبان در تعریف جدیدی که از رابطه میان ملت و دولت ارائه می دهد به تحلیل از جامعه بهائی ایران می پردازد و معتقد است بهبود مناسبات میان بهائیان و دولت تنها در یک جامعه سکولار فراهم می شود. و معتقد است که این مناسبات تنها در سایه حقوق بشر و حقوق شهروندی اصلاح می شود، نه در پرتو فقه شیعه.

در این ارتباط حسن یوسفی اشکوری حتی به انتقاد از فتوای آیت الله منتظری می پردازد که او نیز در همان چار چوب فقه شیعه، بهائیت را اولا یک اقلیت مذهبی نمی داند ثانیا به همین دلیل بهائیت را از حقوق اساسی محروم می کند و تنها حقوق شهروندی برای بهائیان قائل است و ابراز امیدواری می کند که در آینده با وجود علمای جوان تر که زعامت مرجعیت را به عهده می گیرند این معضل جامعه بهائی ایران حل خواهد شد. بنابراین از دیدگاه حسن یوسفی اشکوری از موانع اساسی پذیرش جامعه بهائی ایران به منزله عضوی از جامعه مدنی ایران فقه شیعه می باشد.

احمد قابل نیز معتقد است که با تحول در فقه شیعه، با از بین بردن حساسیت های عرف جامعه نسبت به بهائیت، تصحیح نگاه جامعه ایران از وابستگی های خارجی بهائیت، موجبات پذیرش جامعه بهائی ایران به عنوان عضوی از جامعه مدنی ایران فراهم خواهد شد.

احمد زید آبادی نیز پیشنهادهایی برای پذیرش عضویت جامعه بهائی در جامعه مدنی ایران ارائه می دهد:

۱ – رفع حساسیت روحانیون بلند پایه شیعه، نسبت به هر گونه همدلی یا دفاع از بهائیان.

۲ – پاک کردن نگاه ایرانیان نسبت به وابستگی جامعه بهائی به استعمارگران روس، انگلیس و آمریکا خصوصا اسرائیل.

۳ – ایجاد عوامل موثر در درجه اول در تغییر دیدگاه فقیهان بلند پایه شیعه و درجه دوم نظام جمهوری اسلامی ایران.

۴ – بر اساس اصول مناسبات ملت – دولت در عصر جدید می توان به تعریف جدیدی از رابطه میان بهائیان و دولت نائل شد که در چارچوب این مناسبات جدید بهائیان به خوبی به حقوق اساسی و حقوق شهروندی خود نائل خواهند شد.

اما اهدافی که تشکیلات بهائیت از طریق برخی به اصطلاح روشنفکران دنبال می کند عبارتند از :

۱ – موضوع بهائیت از دستور کار مراجع تقلید و روحانیت خارج شود.

۲ – زمینه پذیرش جامعه بهائی به عنوان عضوی از جامعه مدنی ایران فراهم شود.

۳ – موضوع بهائیت از دستور کار دستگاه های اطلاعاتی – امنیتی خارج شود و به موضوعی کاملا فرهنگی و اجتماعی تبدیل شود.

۴ – حذف سابقه تاریخی بهائیان که در خدمت استعمار گران بوده است و تبدیل آن به شهروندان عادی.

۵ – امروزه از اهداف مهم تشکیلات بهائیت از طریق برخی اصلاح طلبان در داخل جامعه ایران، ورود به مباحث حقوق بشر و حقوق شهروندی است که در حال حاضر تنها راه ورود جامعه بهائی ایران به جامعه مدنی ایران است و دقیقا در این راستا است که نقش افرادی همچون شیرین عبادی پر رنگ می شود.

۶ – از اهداف مهم دیگر تشکیلات بهائیت این است که لزومی ندارد حتما مردم ایران در مراحل اولیه در طیف وسیعی بهائی شوند، بلکه همین اندازه که بهائیان را در کنار سایر اعضا جامعه ایران بپذیرند کافی است.

آیا امروزه این نقش به این طیف سیاسی واگذار شده است تا لایه پنهان تشکیلات بهائیت باشند؟

شاخصه های روشنفکری

روشنفکر اروپائی، بخاطر فرار از جنایات دوران قرون وسطی و دادگاه های تفتیش عقائد و انگیزیسیون اربابان کلیسا، با اصل مسیحیت به معارضه برخاست و خواستار جدائی جریان زندگی از سلطه کلیسا نشینان و حاکمان مستبدگردید و به این ترتیب دوران رنسانس رقم خورد. هرنوع حضور دین در نظامات اجتماعی و قوانین اصلی و فرعی کشور ممنوع گردید و نظاماتی بر مبنای حق رای شهروندان و ایجاد پارلمان و خلاصه ساختار دموکراسی بوجود آمد. بدین ترتیب دین را کنار گذاشتند تا پیشرفت کنند! دینی که دانشمندان را محاکمه و اعدام می نمود با شاهان به ساخت و پاخت می پرداخت، جنگ های صلیبی ترتیب می داد و ملیون ها نفر را کشته و زخمی می کرد و در نتیجه، موجب خرابی و ستم و تبعیض و جهالت می گردید. این نسخه ثمر داد و اروپا از طریق رنسانس به پیشرفت و آزادی دست یافت. کلیسا کم رونق یا بی رونق شد و تجزیه گردید و از دل کاتولیک، پروتستان بیرون آمد تا مسیحیتی نسبتا آزاد و خارج از سلطه واتیکان پدید آید.

روشنفکر شرقی اما بر سر دوراهی قرار گرفت که آیا مثل روشنفکر اروپائی با دین به ستیزه بپردازد و کاری را کند که همتای غربی اش با دین انجام داد یا طرحی متناسب با دردها و آلام شرق ارائه دهد تا مردمش آزاد شوند و به پیشرفت نائل آیند.
گروه نخست فراوان و گروه دوم در اقلیت بودند. نسخه شرق با نسخه غرب می بایست متفاوت می بود چون دین آنها متفاوت بود. اسلام بر علم متکی بود و عالم را ارج می نهاد و علم آموزی را فریضه می شمرد و استبداد را مذموم و آزادی را ارج می نهاد و می گفت بنده دیگری مباش که خدا ترا آزاد آفریده است. در حالیکه کلیسا دانشمندکش و علم ستیز و معامله گر با صاحبان زر و زور و تزویر بود. کنار گذاشتن این دین، عین درستی و کنار گذاشتن آن دین عین جهالت بود!

اقلیتی از روشنفکران به خوبی به نقش دین در انگیزش توده ها واقف بودند و تلاش نمودند با آگاه نمودن مردم و با کمک وزنه های علمی و روحانی و فرهیخته جامعه، به روشنگری پردازند و با استفاده از ظرفیت های بی‌شمار قوانین اسلام در نهضت بیدارگری شرق نقش آفرینی کنند و پیشرفت مشرقیان را رقم زنند.
تفاوت های فرهنگی، نسخه های رهایی را متفاوت می ساخت و رسالت روشنفکری یافتن نسخه های متناسب بود.

روشنفکر برای آنکه شایسته این نام بشود، می بایست مدافع دانش و مروج آزادی و مبلغ ستم ستیزی و منادی رشد و پیشرفت و دشمن خرافه و جهالت باشد که این ها مهمترین شاخصه های روشنفکری محسوب می شوند. اینکه این طبقه راست بگویند و فریب نخورند و وارد بازی های اصحاب قدرت [که امروزه بسیار پیچیده عمل می کنند] نشوند از مهمترین بایسته های روشنفکری برای روشنفکر معاصر است.

شاخصه های بابیت و بهائیت برای جذب روشنفکران

اکنون با توجه به شاخصه هایی که برای روشنفکری ارائه گردید، می توان به شاخصه های بابیت و بهائیت در این رابطه پرداخت.
آیا بابیت که پیشینه بهائیت است با دانش و دانشمندان و آزادی و رشد و تحمل دگراندیش و دموکراسی، قابل تطبیق است و برای این شاخصه ها هم نمود عملی و هم دستورات و احکام تشریعی دارد؟ بهائیت چطور؟
پاسخ این دو پرسش، بسیار روشنگر و تعیین کننده است.

الف: بابیت

در مورد بابیت که خود رهبران بهائی معتقدند هیچکدام یا بعضی از آن شاخصه ها در بابیت وجود نداشته است .
سخن عبدالبهاء در وقتی که می خواهد مزایای بهائیت را به رخ طرفداران باب که نخواستند بهائی شوند، بکشد جالب است. او شاخصه های بابیت را آدمکشی و کتاب سوزی و تخریب همه نمودها و بقعه ها و مظاهر ادیان دیگر و قتل عام مردم جهان که نخواهند بابی شوند، ذکر می نماید.

«در یوم ظهور حضرت اعلی ( میرزاعلی محمد باب )، منطوق بیان ( یعنی مفاد کتاب«بیان» که کتاب اصلی باب است عبارت بود از ضرب اعناق(گردن زدن غیر بابی ها) حرق کتب و اوراق ( سوزاندن کتاب ها و کاغذها) و هدم بقاع (تخریب همه بقعه ها) و قتل عام الّا من آمن و صدق (کشتار غیر بابیان) بود!» (5)

کدام روشنفکری این شاخصه ها را تحمل تواند کرد که روشنفکر اروپائی و حقوق بشری و دموکراسی خواه، تحمل نماید؟! اضافه کنید همه شاخصه های دیگری را که در بررسی حقوق شهروندی در بخش بابیت ارائه نمودم همچون:
تعطیل نمودن آموزش علوم و تحریم داشتن کتاب بیش از نوزده جلد و کتاب‌سوزی و گرفتن حق زیستن از غیر بابیان و حرمت ازدواج با غیر بابی و مصرف نکردن دارو و ممانعت از کسب و کار غیر بابی و محترم نشمردن مالکیت غیر بابی و…

لذا روشنفکری را نمی بینیم که جذب بابیت شده باشد مگر اینکه از ماهیت آن بی خبر باشد. لذا خود بهائیان هم چنانکه در سخن عبدالبها دیدیم به ضعف بابیت در این زمینه اعتراف نموده اند.

ب: بهائیت

بهائیت از این دیدگاه متفاوت با بابیت است. بهائیت، شعارهای نو و روزپسند و تعالیم دوازده گانه بعضا منطبق با شعارهای روشنفکری را برخلاف بابیت ارائه نموده و انتظار جذب روشنفکران را دارد.

شعارهایی همچون وحدت عالم انسانی، تساوی حقوق رجال و نساء، صلح عمومی و تطابق دین با علم و عقل و… از این جمله است. اگر چه شعارهایی همچون “وحدت لسان و خط” به دلیل غیر کارشناسی بودن و سال ها فشار بیهوده بر ترویج زبان اسپرانتو و عدم استقبال از آن، دیگر از دایره تبلیغ امروزی خود بهائیان هم خارج شده است. اما پژوهشگران بطور معمول در سطح شعارها متوقف نمی شوند و ریشه های این تعالیم را در باورها و عملکرد ها، پی می گیرند و تا به یک تحلیل روشن نرسند موضوع را رها نمی کنند. در مقاله حقوق شهروندی در بهائیت نشان داده شده که بهائیت چنانکه در تعالیم دوازده گانه ادعا نموده وحدت جهانی و تساوی زن و مرد و آزادی و برابری را در احکام عملی که صادر نموده، باور ندارد بلکه خلاف آن را ارائه داده است که به آن اشاره خواهم نمود.

تناقضات در آئین بهائیت:

بله، عرض کردم بنده بخاطر تحقیقاتی که در ادیان و مذاهب و آئین ها و فرق داشته ام به نتایجی رسیده ام. در موضوع بهائیت نیز مطالبی دارم. مطالبی برای اما خاصه روشنفکران باید مطالبی به اختصار باشد و نه تفصیل ارائه شود. چون آنان را اشارتی کافی است.

به نظرم رسید برای دوستان روشنفکر نامه ای بنویسم و آن را تقدیم ایشان نمایم. نامه ای سرگشاده که احتملا در فضای سایبر بسیاری از آنان ، آن را خواهند دید و خواهند خواند.

لذا این نامه را در اینجا قرار می دهم و منتظر نظرات اصلاحی و نقد این دوستان هستم

فرهیختگان، دانشمندان، روشنفکران، اساتید و فرزانگان عزیز اجازه می خواهیم به عنوان یک پژوهشگر، نتایج تحقیقات خود در موضوع آئین بهائی را به اختصار با شما عزیزان در میان گذارم و متواضعانه در خواست کنم کمک کنید تا چهره ای حقیقی از این آئین فرا روی جهانیان قرار گیرد و همه آنچه مردم لازم است بدانند در دسترشان قرار گیرد. به شما اطمینان می دهم آنچه بیان می شود کاملا مستند به متون و اسناد و کتاب های اصلی این آئین بوده و چیزی به گزاف مطرح نشده است و هماره آماده هستم، تفصیل این مطالب را چنانچه مایل باشید تقدیم حضورتان کند.

بهائیت با پیشینیه بابیت حدود یکصد و هفتاد سال قبل در ایران آغاز شد و رهبران آن خود را امام، پیامبر، خدا، مظهر و گاهی هم عبد فانی لقب دادند. خود را یک ” دین ” می دانند که همچون سایر ادیان از وحی، کتاب، شریعت و تعالیم بهره مند است. همه آن رهبران هم اکنون در گذشته اند و رهبری این جامعه به دوش هیئتی نه نفره به نام “بیت العدل” است که از مقرشان در اسرائیل اداره می شوند و به این ترتیب خود را جدید ترین دین می شمرند. اما با نگاه به تاریخ عملکرد و متون آنها این نکات روشن می شود :

۱- این آئین از همان آغاز روش سیاسی پیش گرفته و با اقدام به ترور شاه و مخالفان و ضرب و شتم دگر اندیشان به دنبال تشکیل حکومت دینی بوده است. اگرچه بعدها با شعار “عدم دخالت در سیاست” خود را معرفی نموده، اما از هر وسیله ای برای وصول به این هدف یعنی رسیدن به حکومت بهره گرفته اند چنانچه رد پای آنان را در شروع جنگ عراق، محققان نشان داده اند.

۲- سازمان و تشکیلات بهائی خود حکومتی در دل حکومت هر کشور است. به نوعی که بهائیان بدون اذن آنها حق مراجعه به محاکم دولتی و مراجع قضائی را نداشته حتی برای سفر به اسرائیل هم باید از بیت العدل اجازه بگیرند و کسی که بدون اجازه آنها به اسرائیل سفر نماید مجازاتی به نام ” طرد ” در انتظار اوست .

۳- بهائیان علیرغم ادعای وحدت عالم انسانی، انسانها را نابرابر می دانند، شیعیان را مشرک، مخالفان خود را پشه و سوسک و چهار پا، سیاهان آفریقائی را مخلوقات گاوی، ترک ها را نافهم که واجب الاجتنابند ، علمای اسلام را بچه گرگ و خود را گوهرو لؤلؤ و جواهر و ملکوتی می نامند. این نگاه تبعیض آمیز به انسانها در جای جای متون آنها قابل استناد است .

۴- بهائیان، تبلیغ دیگران به آئین خود حتی کودکان را فریضه می شمرند و می گویند بهائی که تبلیغ نکند مرده است و بدین ترتیب بیت العدل اتباع خود را در سراسر جهان با شگردهای مختلف به سراغ همه حتی کودکان می فرستد تا آنان را به بهائیت وارد نمایند .

۵- سر نهادن به ولایت بیت العدل آنچنان مطلقه است که اگر کسی بر خلاف بیت العدل و تشکیلات بهائی عمل کند حتی از حقوق خانوادگی هم محروم می شود و فرزند و همسر وبرادر و خواهر او حق مکالمه و معاشرت با او را ندارند و از همه حقوق شهروندی و حق رای و حضور در نشست ها محروم می شود .

۶- نظام سازی بر اساس تعلیمات بهائی، آزادی های انسان معاصر در جوامع دمکراتیک را که در قالب آزادی های اساسی مطرح است، محدود می کند مانند حرمت سر تراشیدن، حرمت بلند کردن موی سر، پرداخت جریمه فساد و فحشاء بر اساس طلا به بیت العدل، آتش زدن کسی که خانه ای را آتش بزند، انگ زدن به پیشانی دزد، دفن کردن اموات در حریر و ابریشم در تابوت بلور، حرمت سفر به اسرائیل بدون اجازه بیت العدل، لزوم شرکت در جلسات تشکیلاتی و ضیافات، لزوم تبلیغ و …

۷- بهائیان اگر چه آئین باب را منسوخ می دانند، اما آنچنان احترامی به او می گذارند که زیارت قبر او را در اسرائیل و نیز مکان اقامت او در شیراز را جزئی از آئین حج دانسته او را نقطه اولی و مبدا آئین خود می شمرند. باب کتابی دارد به نام بیان که در آن قتل همه غیر بابیان را مباح می شمرد و دستور تخریب همه بقاع و معابد را داده و تاراج اموال غیر بابیان را مباح می شمرد. چنین کسی برای بهائیان مقدس بوده آرزوی زیارت قبر او را در اسرائیل دارند .

۸- هیچ نکته علمی در آثار بابی و بهائی نمی توان سراغ گرفت بلکه برعکس، متون آنها پر از تنا قض و حاوی نکات غیر علمی است، بطوری که هر بحث که در کتب آنها آمده متناقض آن را در چند صفحه بعد یا درکتاب دیگرشان می توان سراغ داد. چنین مجموعه پر از تناقضی چگونه دعوی سازگاری با افکار روشن امروزی را دارد؟

۹- تبعیت کورکورانه از تعالیم رهبران از جمله تعالیم بهائی است، چنانچه بهاء الله گفته است :«…کور شو تا جمالم بینی و کر شو تا صوت دل انگیزم شنوی!»همچنین او در کتاب ایقان و اقدس مردم را به دوری از همه داشته های قبلی و عدم تبعیت از دانشمندان فرا می خواند .

۱۰ – در حوزه ادبیات نیز بهائیت در پی کسب موقعیت از طریق دست اندازی در آثار دیگران است. مرحوم استاد محیط طباطبائی در مقاله جالب و تحقیقی خود در ماهنامه «گوهر» نشان می دهد که چگونه اشعار میرزا طاهر کاشی را به نام طاهره قزوینی جا زده اند و نیز تحقیقات نشان داده که شعر شاعری کاشانی را به نعیم اصفهانی بهائی نسبت داده اند .

۱۱- تشکیلات بهائی با بزرگ نمائی جفاها و احتمالا ظلم هایی که مثل میلیونها انسان دیگر در این جهان بر آنها می رود در پی کسب حقانیت برای خویش است. در حالیکه ظلم هایی که به غیر بهائیان می رود به مراتب کوچکتر از ظلم هائی است که بر دیگران می رود، مثل هزاران ترورکور که این روزها شاهدیم افراد به خاک و خون می غلطند و نیز قربانیان جنگ های خانمان برداز که تشکیلات بهائی در مقابل آنها ساکت است ولی به مجرد اینکه یک مورد کوچک برای چند بهائی پیش می آید بوق ها و رسانه های بین المللی را برای جار زدن آنها بکار می گیرند. این نه به معنای تائید آن جفاها است بلکه نشان دادن برخورد دو گانه و کسب موقعیت از طریق مظلوم نمائی است که تشکیلات بهائی به آن می پردازد.

۱۲- حقوق شهروندی بهائیان مثل هر شهروند دیگر باید رعایت شود. این حق همه شهروندان در جامعه جهانی است ولی آیا بهائیان حقوق همکیشان خود را رعایت میکنند؟ آیا حق ازلیان را محترم می شمرند؟ آیا حق برادر عبدالبهاء در جانشینی پدرش که منصوص خود بهاءالله است و آنها را ناقضین می خوانند پرداخت کردند؟ آیا حق بهائیان ارتدکس رارعایت میکنند؟(منظور از بهائیان ارتدکس آن دسته از بهائیان هستند که رهبری بیت العدل موجود را قبول ندارند)، آیا حق مطرودین را رعایت میکنند؟ و آیا حق دگر اندیشان را مراعات می نمایند؟ آیا بهائیان به مجرد رسیدن به قدرت حکومتی، بین همه رعایت عدالت را خواهند کرد یا چنانکه در متون آنهاست بر اساس تعالیم باب هر غیر بابی را می کشند و هر معبدی را تخریب میکنند و براساس تعالیم بهاء دیگران را سنگریزه های بی ارزش می شمرند ؟!

۱۳- در حکومت دینی که” باب “در قرن بیستم برای بشریت آورده است، قتل همه دگراندیشان دستور داده شده، او در باب ۲۶ واحد هفتم بیان می گوید: «خداوند بر هر پادشاهی که در دین بیان مبعوث می شود واجب نموده که هیچ غیر بابی را روی زمین باقی نگذارد.»حتی اگر بهائیان این تعالیم را منسوخ بدانند اما به لحاظ ارادتی که به باب دارند، عملا چنین رویه ای را اگر توسط بیت العدل درمورد غیر بهائیان عملی شود یا سکوت در مورد مظالمی که بر بشریت می رود ببینند، آن را الهی تلقی می نمایند. (چون کل بیت العدل را معصوم و مصون از خطا می شمرند!) از نظر «بیان» غیر بابیان نه حق مالکیت دارند و نه حق کسب و تجارت و نه حق عبادت. برای آنکه رد پای بیان را در آثار بهاء الله ببینیم به این عبارت او در کتاب بدیع توجه فرمائید:«نفوسی که از امر بدیع معرضند از رداء اسمیه و صفتیه محروم و کل از بهائم بین ید الله محشور و مذکور . . .» یعنی ذکر انسان به غیر بهائیان جایز نیست و همه آنها حیوان محسوب می شوند !

۱۴- بهائیت به تصریح رهبرش یعنی بهاء الله آنچنان در حق غیر بهائیان لطف دارد که همه آنها را زنازاده نام می نهد و می گوید :«من ینکر هذا الفضل الظاهر المتعالی المنیر ینبعی بان یسئل عن امه حاله»؛ «هرکس منکر بهائیت است باید حال خود را از مادرش بپرسد!»

۱۵- در بحث برابری زن و مرد، در بهائیت علیرغم ادعاها، مهریه زن شهری و زن روستائی متفاوت است، ارث دختران و پسران مساوی نیست، زن از عضویت در بیت العدل محروم است، از حج رفتن محروم است و خلاصه عبارت آنها برای حقوق زن و مرد این است :«هر چند نساء با رجال در استعداد و قوا شریکند ولی شبهه ای نیست که رجال اقدمند و اقوی حتی در حیوانات مانند کبوتران و گنجشکان و طاووسان و امثال آنان هم این امتیاز مشهود!» (7)

۱۶- بهائیان از آزادی های سیاسی بی بهره اند. آنها حق دخالت در سیاست، حق مخالفت با حاکمیت، اعتراض به ظالمان، شرکت در احزاب سیاسی، حضور در انتخابات و خلاصه فعالیت سیاسی در کشورها و اعتراض به حاکمان و زمامداران را ندارند. بهاء الله در اقدس می گوید: «لیس لاحد ان یعترض علی الذین یحکمون علی العباد»یعنی هیچکس حق ندارد به حاکمان بر مردم اعتراض نماید!

۱۷- بهائیان مأمورند اهرمنان و گرگان و جفاکاران را دوست بدارند و با آنها با نهایت محبت رفتار کنند. این عبارت عبدالبها رهبر دوم بهائیان است که: «اهرمن را ملائکه شمارید، جفاکار را مانند وفادار به نهایت محبت رفتار کنید و گرگان خوانخوار را مانند غزالان ختن و ختا مشک معطر به مشام رسانید، خائنان را ملجاء و پناه گردید!»

۱۸ – بهائیت دشمنی خاصی بویژه با شیعیان دارند، بهاء الله می گوید: «به جان خودم سوگند که شیعیان مشرک هستند و این موضوع در صحیفه سرخ مسطور است!»

۱۹ – بهائیان حتی مجاز به دیدار غیر بهائیان نیستند و رسما دستور دارند که با مشرکین و منافقین دیدار نکنند که حرام است. به این عبارت توجه کنید: «اعلم بان الله حرم علی احباء الله لقاء المشرکین و المنافقین.»؛ «بدان که خدا بر احبائش دیدار با مشرکین و منافقین را حرام کرده است!»

۲۰ – بهائیان حتی در نگهداری وسائل خانه آزاد نیستند و باید هر ۱۹ سال وسائل را عوض کنند. این موضوع اگر چه ممکن است کوچک به نظر برسد، ولی نشان می دهد سلطه بهائیت و تشکیلات بهائی از هر سلطه ای مطلقه تر و گسترده تر است .آنچه تقدیم شد، تنها نمونه ای از ویژگی های این آئین است.

 

نظرات خوانندگان:

از مطالب شما مثل همیشه استفاده کردم. روشنفکران که امروز بیشتر به اصحاب قلم و هنر و دانشگاه اطلاق می شود از ماهیت تعالیم بهائیت مطلع نیستند و لذا وقتی چند شعار امروزی و حقوق بشری را که در رادیو و تلویزیون و سایت های اینترنتی آنها ارائه می شود می شنوند، به دفاع بر می خیزند. اگر تناقضات موجود در منابع بهائی را در همان موضوع شعارها بدانند قطعا موضع عاقلانه تری خواهند گرفت. به رحال مدعی روشنفکری باید یک گام از دیگران در نقادی و پژوهشگری جلوتر باشد. پیشنهاد می کنم در مورد همان شعارهای فریبنده و تناقضات آنها هم سخن رود. با تشکر

روشنفکر:

درود بر همه!
دیدم بحث روشنفکری است من هم که اسمم روشنفکر است نمی توانم نباشم!

شوخی کردم. من ادعای روشنفکری ندارم و خود را کمترین می دانم و چون به مباحث روشنفکری علاقمندم این آی دی را برگزیدم و دال بر هیچ ادعائی نیست…
در مورد موضوع مورد نظر شما هم مطالبی دارم که خواهم گفت.

روشنفکر:

از این که نامه سرگشاده اینجانب به روشنفکران تا اندازه ای در رسانه ها انعکاس پیدا نمود خوشحالم اما گمان دارم دوستان بهائی حق دارند مطالب بنده را نقد فرمایند حتی دیرهنگام!

چون جناب ایرانی نوشتند که بهائیان، مقاله ایشان را در موضوع اتهام فحشاء به غیر بهائیان، دوسال و نیم بعد جواب دادند. بنابر این خیلی دیر نیست!

اما در مورد این که اصولا مقوله روشنفکری به معنای آزاد اندیشی و نقد و تحلیل آزاد بطور اصولی و نهادینه شده، می تواند در بهائیت وجود داشته باشد یا نه،باید در فرصت دیگری سخن گفت.

جناب روشنفکر

از حضورتان در این بحث خوشحال شدم.
نامه شما را هم خواندم. نکات قابل بحث داشت ولی از اینکه رویکرد گفتگو با روشنفکران را آغاز کرده اید می توان گفت کاستی ها نیز در این گفتگوها ذوب خواهد شد.
همانطور که گفتید از شاخصه های روشنفکری رویکرد مقابله با خشونت است که متناسب با شرایط جهانی و باصطلاح حقوق بشری به عنوان یک اصل در نقد اندیشه ها به کار برده می شود. بابیت در این زمینه نمره مثبت که نمی گیرد بلکه به قول جناب عبدالبها مردود می شود. جناب عبدالبها می گوید در یوم بیان یعنی در دوره دیانت بابی سخن از برخورد و کشتن و تخریب و سوزاندن کتب و … بود برای مخالفان اما در دوره ما سخن از وحدت است و محبت نه خشونت. بسیار خوب پس از نظر ایشان باب و آئین او با همین اصل نمره مردودی می گیرد. لذا روشنفکر با همین موضوع خشونت خط قرمز به بابیت می کشد که شما هم اشاره کرده اید و اما ممکن است کسی تعصب کور داشته باشد که از نظر بهائیت هم مذموم است و بخواهد همین خشونت در آثار باب را توجیه کند که دیدم یک نویسنده بهائی چنین کاری کرده است و سخن از دیالکتیک شمشیر و رحمت در آثار باب نموده است! کار او البته قابل درک است و خواسته است از شدت فشار روشنفکران روی خشونت در آثار بابی بکاهد ولی به چه قیمتی؟! به قیمت مخالفت با سخن جناب عبدالبها؟!
وقتی خود جناب عبدالبها صریحا شهادت می دهند که در دوره باب سخن از خشونت و سوزاندن و کشتن و تخریب بوده، این جناب نویسنده بهائی چه می گوید؟! سخن چه کسی را باور باید کرد. عبدالبها را یا او را؟!

پژوهش:

دوستان گرامی

سرمایه گذاری روی اصحاب قلم و هنر و رسانه و ایجاد ذهنیت در آنها کاری رایج در محافل سیاسی و اجتماعی شده است.

اخیرا بعضی از فیلمسازان و هنرمندان هم به این برنامه امر، اضافه شده اند.

امیدوارم موثر باشد.

پاورقی:

1.محمدرضا فشاهی در سال ۱۳۲۴ در تهران به دنیا آمد. تحصیلات خود را در دبیرستان کشاورزی «مامازن» به پایان برد. فعالیت ادبی و مطبوعاتی را از سال ۱۳۴۷ از مجله فردوسی و با چاپ سفرهای «موج نو» آغاز کرد و کم کم به چهره ای شناخته شده در میان جوانان مبدل گردید. در اواخر دهه ۱۳۴۰ با یک دختر ارمنی ازدواج کرد و در اوایل دهه ۱۳۵۰ به همراه وی به فرانسه مهاجرت کرد. فشاهی در پاریس به تکمیل تحصیلات خود در رشته فلسفه پرداخت و هم اکنون به عنوان استاد فلسفه در یکی از دانشگاه های پاریس به کار اشتغال دارد.

2.محمدرضا فشاهی، واپسین جنبش قرون وسطایی در دوران فئودال، انتشارات جاویدان، چاپ اول، ۱۳۵۶، مقدمه.

3.همان.

4.محمدرضا فشاهی، همان.

5.برای آشنایی با شرح حال و عملکرد باقر مؤمنی به جلد هفتم از مجموعه کتاب های «نیمه پنهان»مراجعه فرمایید.

6. 

نوشته عبدالبهاء در کتاب مکاتیب- جلد۲ صفحه ۲۶۶

7.گلزارتعالیم بهائی ص ۲۸۸ 

ارسال یک پاسخ

آدرس ایمیل شما منتشر نخواهد شد.

یک × 2 =