پژوهش در تواریخ دو فرقهی ازلی و بهائی، کتاب براون و اشتباهات آن ها و پاسخ به نقدها
ماه نامه ی«گوهر»، سال چهارم، شماره ی6، شهریور 1355، شماره ی مسلسل 42: 471-466.
پس از انتشار مقاله ی «کتابی بی نام با نامی تازه» دربارهی تاریخ منسوب به حاجی میرزا جانی کاشانی و پیش از چاپ مقالههای مکمّل آن دربارهی تاریخ جدید و تاریخ منسوب به نبیل زرندی، برای برخی از فضلای نکته سنج در قم و اصفهان و تهران، این حیرت دست داده بود که چرا این جانب در صدد تضعیف موقعیّت (براون) برآمده و بدان نیندیشیده است که این امر برای طرف مخالف او تأیید ضمنی خواهد بود.
بهائیان هم از این که کتاب نقطةالکاف چاپ براون پس از نیم قرن مورد انتقادی قرار گرفته، خشنود و در نتیجه پیروان صبح ازل از این بابت ناخشنود شدند. جمعی هم از برادران مذهبی در مرکز و شمال کشور اصولاً طرح این موضوع را به جا ندانستند و بدین دستاویز که ذکر چنان مطلبی خاطره ی فراموش شدهای را دوباره به یاد میآورد، بر عمل پژوهنده خرده گرفتند.
به هر صورت چون غرض از نگارش مقاله فقط بحث کتاب شناسی و جلب توجّه فضلای کتاب شناس به اشکالی بود که در کار اسم نقطةالکاف و انتساب آن به حاجی میرزا جانی کاشی وجود داشت، دیگر توجّهی به مراعات مصالح و منافع و مضارّ این و آن نشد و از این که یکی را شاد و دیگری را ناشاد کرده باشد اِبایی و پروایی نداشت.
دوست فاضل سالخوردهای از طرفدارانِ صبح ازل در آخرین دیداری که چند ماه پیش با او صورت گرفت، مرا به عواقب نامطلوب این شکستن سد متین، بیم داد و پیش خود چنین میپنداشت که نگارش این مقاله، عللی دیگر داشته[است]؛ اما چون کار پژوهش دربارهی تواریخ هر دو فرقه، هنوز به پایان نرسیده و این امر مستلزم فراغت بال و سکوت و سکون حال موقّت بود، او را به بحثی مناسب دربارهی همین مطلب، به آینده[ای] نزدیک وعده دادم.
این ناخشنودی و دغدغهی خاطر طوری او را از خود به در برده و نسبت به نویسنده بدبین و بدگمان ساخته بود که برای اعلام این آزردگی، از تسلیم اصل مکتوب شیخ علی عظیم، رییس فرقه بعد از باب، به بابیان کاشان در سال 68
و دعوت آنان برای امری مهم به حضور در تهران که تازه آن نامه را دست آورده بود، دریغ ورزید تا از آن عکسی برداشته شود و سندی را که خود میپنداشت به خطّ میرزا حسین علی بهاء باشد، چون به او فهمانیده شد که از آنِ عظیم است و برگهی اقدام دسته جمعی بابیان به پیشوایی حضرت عظیم و مشورت جناب بهاء، در سوءقصد به ناصرالدّین شاه شمرده میشود، از بیم آن که مبادا موضوع تتبّعی تازه قرار گیرد، با خود برد و دیگر تا وقتی که دستش از این دنیای فانی کوتاه شد، امکان تجدید دیدار و رفع آزردگی خاطر او و تحصیل نسخهای از نامه ی عظیم به بابیان کاشان، میسّر نگردید.
مقارن این ملاقات و اظهار ناخرسندی و رنجش فاضل مزبور، خبر شدم که انتقادی از مندرجات مقاله ی اوّل نگارنده، به قلم آقای احمد خزان به دفتر مجلّه رسیده و در صدد انتشار آن پس از پایان یافتن چاپ مقالات هستند و این همان انتقادی است که در شماره ی پنجم از سال چهارم مجله و دو هفته بعد از مرگ فاضل مزبور انتشار یافت و اینک برای تکمیل بحث کتاب شناسی و رفع اشتباه زندگان به توضیح و تقدیم پاسخی بدان باید بپردازد:
آقای خزان در این کار خود چندان عجله به خرج داد که در انتظار وصول نوبت برای چاپ مقاله در مجله نماند؛ بلکه با شتاب، در مطالب آن اندک تجدید نظری کرد و با مقداری جرح و تعدیل به صورت رساله ی زیراکس شده به وسیله ی پُست شهری، برای برخی از دوستان و آشنایان خود فرستاد که در ضمن، این جانب را هم به دریافت نسخهای از آن اختصاص داد.
مطالب این مقاله و آن رساله بر یک سیاق قلم بند شده و صرف نظر از برخی کاست و افزودهها، باید هر دو را در حکم یک اثر دانست که به دو صورت عرضه شده باشد. تطبیق ذهنی مطالب این دو نوشته با آن چه از آن آشنای مأسوفٌ علیه در ملاقات شنیده شد، شاید قرینهای بر توحید مأخذ هر دو اثر محسوب شود.
بناءً علی هذا از این که ناقد سالخورده و مطلع معهود اکنون در قید حیات نیست تا توضیح و پاسخ این آشنای ناتوان را به گوش تن بشنود، فوق العاده متأسف است.
عجب است! همان اشتباهی که برای آقایان دکتر داوودی و نواب زاده دربارهی نظر این جانب راجع به نقطةالکاف پیدا شده بود و دایره ی شمول نقد را از اسم کتاب و مؤلّف به خود کتاب سوق داده بودند، برای خزان هم دست داده و از جمع نظر این جانب دربارهی تاریخ قدیم بابیّه یا نقطةالکاف و تاریخ منسوب به نبیل زرندی چنین استنباط کرده که هدف اصلی نگارنده تردید در اوّلی و تأیید دومی بوده است.
آری؛ این بدگمانی یا سوءتشخیص تا جایی قوّت گرفته که نظیر چنین عبارتی را بر زبان قلم آورده است که پس از قطع و وصل دو قسمت از هم بریده ی عبارات مقاله که هر کدام جدا از صورت کامل خود، ممکن بوده نقض غرض نگارنده را در تأیید منظور مخالف نشان بدهد، در رساله ی زیراکس شده ی خود چنین میگوید:
«ما نمیدانیم علاقه ی امروز آقای محیط را به معتبر جلوه دادن تاریخ نبیل و کاهش تأثیری که نقطةالکاف در اذهان بخشیده است چگونه میتوان توجیه کرد.»
آقای خزان گویی با کنایه و ابهام می خواهد مرا هواخواه دستهی مخالف عقیده خود به ذهن خوانندگان بیاورد؛ در صورتی که مطالعهی سه مقاله، راجع به تاریخ قدیم و تاریخ جدید و تاریخ نبیل، نتیجه ی بحث و تحقیق را از این گونه کوچک نظریها و خام اندیشیها مبرّا و دور میدارد.
آقای خزان در مطالعهی مقاله ی تاریخ بی نام چنین گمان بدی به نویسنده بردهاند که در صدد کاستن از اهمیّت تاریخ قدیم بابیّه و تقویت زمینه ی تاریخ منسوب به نبیل زرندی است؛ در صورتی که از دقّت بیشتری در مطالب همان مقاله و پیش از مراجعه به مدلول مقاله ی مربوط به تاریخ نبیل، این نکته به خوبی استنباط میگردید که نگارنده را در اصالت متن چاپی تاریخ قدیم هم چون عدم اصالت تاریخ نبیل، تردیدی نبوده است و فرض وجود چنین تاریخی منسوب به نبیل زرندی را با اصالتِ وجودِ تاریخی بدین نام در مقایسه اشتباه کردهاند.
اینک برای جلب اطمینان ایشان و دیگران، بار دیگر به صراحت اعلام میکند که نویسنده را با صحت و سقم و خوب و بد مطالب تاریخ قدیم بابیّه کاری نبوده و همین قدر از پژوهش خود دریافته که متنی که براون آن را به اسم نقطةالکاف و منسوب به «حاجی میرزا جانی» در 1910م انتشار داد و اصالت آن مورد تردید عبدالبهاء و یارانش در کتاب کشف الغطاء قرار گرفته، متنی اصیل و قدیمی است که مطالب آن بعدها در تاریخ جدید (میرزا ابوالفضل) و مقاله ی سیّاح (عبدالبهاء) و مطالع الانوار (شوقی افندی) چهره و مفهوم و روح وقایع را به تدریج عوض کرده است و بحث اصلی ما بر سر اسم و کیفیّت تدوین نسخه ی اصلی و شخصیّت مؤلّف آن بوده که در هر صورتی ابداً به اهمیّت مطالب کتاب و اصالت نسخهی اساس چاپ براون، خدشهای وارد نمیکند.
مسلّم است که این اضطراب آقای خزان، ناشی از وضع متقابل روحی پیروان دو برادر نوری است که از 1285ق بدین طرف هنوز خوی بدگویی و بداندیشی و تهمت زدن و بدخواهی یکدیگر را از خود دور نکردهاند و هر دستهای میکوشند تا موضوعی را که در آن گمان تأمین مصلحتی برای طرف مقابل باشد، مورد تخطئه قرار دهند و به نویسندهی آن گمان بد ببرند.
سعی خزان در بی اهمیّت جلوه دادن اختلاف رقم تاریخ مقدّمه که موسوم به نقطةالکاف بوده و در 1277 بعد از بعثت نوشته شده است با تاریخ آغاز متن اصلی که در 1270 بعد از هجرت قید گردیده و حمل آن بر عدم دقّت مؤلّف در ضبط ارقام تاریخی آن هم با استشهاد به رقمی که درباره ی واقعهی شهادت سیّدالشهدا (ع) به تقریب ذکر کرده، برای اثبات بی دقّتی تاریخ نگار، چیره دستی تبلیغی را نشان میدهد؛ در صورتی که چنین امری موقعی میتوانست قابل توجه برای اثبات ارتباط و انسجام نسخ کتاب واقع شود که مشکل هم فی الواقع منحصر به همین یک فقره باشد و در میان نقطةالکاف یا مقدّمه با «نقطه ی کافی» که در تاریخ، همواره مانند شخص دیگری آن هم با لقب «جناب» قید و ذکر شده، امکان جمع اوضاع و احوال و مجال ارتباطی وجود داشت.
این که در مقاله ی اوّل، نگارنده قید دو رقم 1267 و 1264 برای سال تألیف کتاب شده، به اعتبار احتساب سال های فاصله از هجرت تا بعثت رسول اکرم(ص) که در تواریخ و سیر غالباً سیزده سال قید میشود، امکان تطبیق 1277 بعثت را با 1264 هجرت فراهم میآورد.
ولی به اعتبار این که مؤلّف به خطا فاصلهی میان هجرت و وفات حضرت رسول(ص) را بر خلاف همه ی اقوال و روایات سیره نویسان سیزده سال به حساب میآورد، بایستی همان ده سال به شمار آید تا 1277 بعثت با 1267 از هجرت تطبیق کند.
در صفحه ی 63 از نسخه ی چاپی که مربوط به رساله ی نقطةالکاف اصلی است، مینویسد:
«در مدت ده سال هفتاد نفر به حضرت ایشان ایمان آورده» و بعد میافزاید: «… تا زمانی که حضرت رسالت پناهی بعد از مدت ده سال کشیدن جور و ستم زیاد از مکه هجرت فرموده به مدینه تشریف آوردند.»
آن گاه مطلب را چنین به پایان خود نزدیک میسازد:
«…در مدت سیزده سال گاهی درجنگ و زمانی در صلح و اوقاتی در نشر احکام… تا زمانی که شمس نبوت نزدیک به غروب گردیده».
از مقایسهی این دو قسمت معلوم میشود که حاجی میرزا جانی فاصلهی میان بعثت را با هجرت به پیروی از باب، ده سال شمرده، آن گاه برای این که از طول مدّت بیست و سه سال دوران نبوّت چیزی کاسته نشود، سه سال بر ده سال فاصلهی هجرت و وفات آن حضرت افزوده تا حاصل جمع دو رقمِ غلط او، عدد صحیحی باشد.
آری؛ در میان دو عبارتِ مربوط به واقعهی کربلا و تاریخ سال 1270ق، اختلاف شکل تعبیری دیده میشود که تشبیه آن ها را به یکدیگر خردپسند نمیسازد.
در مورد تعیین زمان تألیف تاریخ مینویسد:
«الحال که هزار و دویست و هفتاد سال از هجرت رسول الله گذشته دین آن سیّد بشر قوت گرفته… . »
در صورتی که راجع به واقعهی کربلا و عظمت آن میگوید:
«الحال هزار و دویست سال گذشته است، مردم شب و روز بر آن میگریند و کهنه نمیشود.»
در صورتی که آغاز گریستن بر شهادت سیّد الشهدا(ع) در تاریخ عنوان و مبدأ خاصّی ندارد که بتواند هزار و دویست سال مرقوم را تخطئه کند.
چند عبارتی که حضور مؤلّف کتاب تاریخ را در مازندران و آمل میرساند، نمیتوان دلیل شمرد که این مؤلّف حاضر در طبرستان همان حاجی کاشانی مذکور در کتاب است که داستان پنهان شدن ازل و دستگیر شدن خود و اخوی ازل را در آمل برای دیگری روایت کرده است.
حاجی کاشانی که پیش از دستگیری، در آمل و بعد از آن در طول چهار ماه در خدمت «جناب ازل» میزیسته همان «جناب نقطه ی کافی» بوده که در صفحهی 259 از نسخه ی تاریخ چاپ براون دربارهی او چنین نوشته شده که؛ جناب بصیر «یا سیّد کورهندی» وقتی در 1267ق ادّعای رجعت حسینی کرده و مورد تأیید و تقویت ازل و بهاء و بر ضدّ عظیم قرار گرفت، پس از آن که تهران و قم را پشت سر گذاشت،« بعد از آن که به ارض کاف (کاشان) تشریف آورده و در منزل جناب نقطهی کافی نزول اجلال فرموده ـ نظر به آن که در ارض نور (مازندران) در خدمت حضرت وحید (میرزا یحیی ازل) و جناب بهاء مدت چهار ماه هم سرور بودند و از شراب محبّت یکدیگر سرمست و خرّم، در آن بساط عیشها نمودند… . خلاصه نقطهی کافی را گمان آن بود که مقام خودش از آن جناب (بصیر) عالی تر میباشد. خلاصه آن که اگر چه جناب نقطهی کافی به حسب فضل ظاهری و بیان تفضیل مقامات افضل و اعلم بوده، ولی آن جناب را چنان انصافی بوده که به محض آن که اشراف و فوقیّت ایشان را دانسته، به کلی در آن حضرت فانی گردیده با وجود آن که فتنههای ایشان در نهایت، شدید بوده و جوهر فتنه… در افعال و اقوال ایشان ظاهر بود… و لهذا اکثر اصحاب از آن جناب (بصیر) فراری بودند؛ مع هذا جناب نقطهی کافی به عون الله استقامت در محبّت ایشان کرده… .»
در این صورت معقول نبوده و نیست که مردی در کتاب خود، خویشتن را جناب بخواند؛ بلکه این خود بهترین قرینه است که نویسنده ی کتاب کسی غیر از حاجی کاشانی یار ازل و بهاء در مازندران و هم نشین و هم دم چهار ماههی آن دو برادر در آن سرزمین باشد که در کاشان از سیّد کور هندی یا بصیر مدّعی ظهور حسینی پذیرایی کرده و به او ایمان آورده و در کشمکش میان بصیر و عظیم که خود را جانشین مطاع باب میدانست، طرف سیّد اعمی را گرفت؛ چشم از شماتت محتجبین پوشید؛ در صورتی که ازل جانب بصیر را گرفت و توقیعی دربارهی او صادر کرده بود که به قول صاحب تاریخ قدیم، «اختلاف میان اصحاب افکند.»
این که آقای خزان خواستهاند تعبیر از حاجی میرزا جانی را به حاجی کاشانی راوی و «جناب نقطه ی کافی» در متن کتاب تاریخ قدیم چنین واکرد سازند که:
«ظاهراً به این منظور بوده است که از ذکر نام مؤلّف احتراز داشته و میخواسته است اذهان را از شناختن مؤلّف منصرف سازد و نظیر این معنی در بسیاری از تألیفات دیده شده چنان که در تاریخ محمّد قائنی که تلخیص از همین کتاب است، قائنی نویسنده را یک نفر سیّاحِ مسیحی معرفی کرده است.»
اگر در این کتاب، از حاجی کاشانی به هیچ صورت نامی برده نشده بود و آن را با لقب جناب نقطه ی کافی نمیدیدیم، ممکن بود چنین فرضی قابل تصور باشد، ولی وقتی نام و عنوان و مختصّات او در متن کتاب مشهود است، دیگر چنین پنداری در خورِ پذیرفتن نخواهد بود. امّا آن چه از بابت محمّد قائنی و تلخیص او از تاریخ قدیم که نویسنده را سیّاحِ مسیحی معرفی کرده است در نوشتهی خزان دیده میشود، تصوّر میکنم قدری در خور امعان نظر
بیشتر باشد؛ چه، تاریخ قدیم را نخستین بار میرزا ابوالفضل گلپایگانی یا میرزا حسین همدانی یا تهرانی از صورتِ اصلی خود به صورت تاریخ جدید درآورده بودند. سپس نسخهای از آن به دست ملّا محمّد قائنی افتاده و چون آن را وافی به غرض بهائیان نیافته، در صدد جرح و تعدیل و تصحیح برآمده و این نکته را در پایان نسخهی مکتوب در 1300ق ذکر میکند و دربارهی نویسندهی این متنِ تازه هیچ اشارهای بنام فردی نکرده؛ بلکه صاحب اثر را از مؤلّف و مصحّح به صورت جمع عربی در آورده و مورد انتقاد قرار داده است؛ امّا نویسندهی مقدمهی کتاب تاریخ جدید را که هر دو روایت مانکجی و قائنی بر یک منوال وارد است، باید از زبان میرزا ابوالفضل در رساله ی اسکندریّهی او دید که براون در صفحه ی «مط» و «ن» از مقدّمهی خود بر چاپ کتاب، آورده است:
«مانکجی… از میرزا حسین متمنّی شد که وی تاریخ حالات بابیّه را تصنیف کند… میرزا حسین نزد نامه نگار (میرزا ابوالفضل) آمد و خواهشمند معاونت شد… جواب گفتم که تاریخی از حاجی میرزا جانی در دست است… وی خواهش کرد که نامه نگار فاتحه (مقدمه ی) آن را بنگارد و راه نگارش را بر او گشاده دارد. این عبد به خواهش او دو صفحه از آغاز کتاب را نگاشت… .»
آقای خزان که بر ترجمهی آزاد میرزا آقاخان کرمانی از متن ترکی رساله ی جلال الدّوله و کمال الدّوله آخوندف واقف بودهاند، میتوانستهاند دریابند که میرزا ابوالفضل این مقدّمه را بر منوال آخوندف از زبان سیّاح دروغی نگاشته که برای اظهار بی طرفی نسبت به مسلمان و بابی، خود را مسیحی انگاشته، ولی در ضمن این کتاب هر چه را آخوندوف بر ضدّ علمای اسلام پرداخته و میرزا آقاخان به تفصیل آورده، در تاریخ جدید نوساخته است.
پس مقدّمهی تاریخ جدید به قلم میرزا ابوالفضل و به تقلید جلال الدّوله و کمال الدّوله آخوندف نوشته شده و ملّا محمّد قائنی عیناً آن را رونویس کرده و از خود تصرف نکرده است.