گفتگوی تازه دربارۀ تاریخ قدیم و جدید

0 874

کتاب شناسی کتب تاریخی بهائیت و کیفیت تحول متون تاریخی آنان و پاسخ به نقدها

ماه نامه ی«گوهر»، سال چهارم، تیر ماه 1355، شماره ی مسلسل 40: 291-282.

 

وقتی سیّد علی محمّد باب به سال 1266 در تبریز کشته شد، شیخ علی خراسانی ترشیزی از یاران سیّد رشتی و ملقّب به «عظیم» مقام رهبری بابیان را یافت. این جناب عظیم به موقع انتقال باب از اصفهان به تهران و هنگام اعزام او از تهران به چهریق، همواره از نزدیک ترین مریدان مراقب حال باب بود و هنگام ادعای قائمیت باب که پس از مرگ محمّدعلی بارفروشی (قدوس) صورت گرفت، از طرف باب با عنوان «خاتم باب» مأمور اعلام دعوت به مردم دور و نزدیک شده و در پیش بابیان طبقه ی اول، مکانتی یافته بود.

 در سال 1267 هجری سیّد کور هندی معروف به بصیر که مورد تقویت و تأیید پسران میرزا بزرگ نوری در مازندران قرار گرفته بود، مدّعی مظهریت و رجعت حسینی شد و میان بابیان تهران و قم و کاشان و اصفهان دو دستگی پدید آمد. سرانجام پس از چند ماه فتنه و هرج و مرج، بصیر از دایره بیرون افتاد و کار ریاست کلی بر عظیم قرار گرفت.

در سال 1268ق؛ عظیم پس از مشورت با میرزا حسین علی، به دستور کتبی، پیشکسوتان بابیّه را از اطراف ایران به تهران فرا خواند و نقشه‌ی قتل ناصرالدّین شاه را با حضور همگنان در خانه‌ی سلیمان خان کشید. چون تیر ضارب خطا کرد، غالب شرکت کنندگان که از شهرها به تهران آمده بودند، دستگیر و به طرزی فجیع به سیاست رسیدند.[1] از جمله، عظیم که خود را رییس مطاع بابیان و منصوص از طرف باب معرفی می‌کرد، دستگیر شد و مسؤولیت اداره ی سوء‌قصد را بر عهده گرفت و به قتل رسید.

کشته شدن عظیم که مورد قبول و تکریم سران بابیه بود، همراه با گروهی از پیش کسوتان دیگر که به دعوت او در تهران به دام حاجب الدّوله افتادند، به فرزندان موقع شناس میرزا بزرگ نوری که نخست از حادثه‌ی قلعه‌ی طبرسی و سپس از غائله ی سوء‌قصد به ناصرالدّین شاه به در رفته و بغداد را در کنار رود دجله محل فعالیت خود قرار داده بودند، مجال آن را داد که بابیان پراکنده و وحشت زده را از اطراف در آن شهر پیرامون خود گرد آورند و دست سایر مدعیان و رقیبان را کوتاه ساخته و عرصه را از وجود افراد مزاحم، از هر راهی که میسر بود «بپیرایند».

این میدان خالی از وجود مزاحم برای ریاست مشترک، بعد از پانزده سال همکاری صوری بر هم خورد و هر یک از بهاء و ازل تا پایان عمر طولانی، تنها خود را حق و برادر دیگر را ناحق می‌شمرد.عین این قضیه بعد از مرگ بهاء برای پسرانش تجدید شد و تا مرگ عبدالبهاء (عباس افندی) و میرزا محمدعلی ادامه داشت.

سرانجام بعد از وفات عباس افندی ریاست اکثریت برخلاف آن چه از طرف بهاء موعود و معهود بود، از خاندان میرزا بزرگ نوری به خانواده‌ای از سادات شیراز انتقال پیدا کرد که با یکی از سه زن علی محمّد مختصر قرابتی داشتند و عاقبت با مرگ شوقی افندی از خانواده ی افنان که از طرف مادر، فرزندزاده‌ی میرزا بزرگ نوری به حساب می‌آمد، امر ریاست سلب و به شوقی ختم شد. قریب صد و بیست سال کشمکش بر سر ریاست بابیه میان فرزندان و فرزندزادگان میرزا بزرگ نوری که در ضمن، اشکال تازه‌ای هم به خود گرفت، اتباع دو برادر را طوری در مورد اظهار نظر راجع به قضایای مربوط به موقعیت خود حساس و بی قرار ساخته بود که اگر کسی مثلا راجع به کتاب تاریخی نظری می‌داد یا به نشر متنی تاریخی می‌پرداخت، فوراً یکی از دوطرف آن را به حساب زیان خود و سود طرف مقابل می‌نهاد و یک رشته مطالبی که در طی پنجاه سال برخورد متوالی پیوسته بر ضد هم گفته و نوشته بودند، تکرار می‌کردند و هر محقق و ناقدی را به زعم خود طرفدار و پشتیبان طرف مخالف خود می‌شمردند.

شصت و شش سال پیش پروفسور براون و میرزا محمد خان قزوینی نسخه‌ی خطّی تاریخ قدیم بابیّه را انتشار دادند که در حقیقت سند اصلی ارائه‌ی ضعف جانب ادعای هر دو طرف محسوب می‌شود و در این مدّت، آنی از تحمل سوءنسبت و تهمت و افترای قلم زنان یک طرف دعوی در امان نبوده‌اند.

اخیرا این جانب نظری را که درباره ی کیفیت تحول صورت متون تاریخی بابیّه در ضمن مراجعه‌ی مکرر دریافته بودم، به قصد نظر خواهی ضمن سه مقاله در چهار شماره از ماه نامه ی  تحقیقی گوهر سال دوم و سوم درج کردم. اینان به جای آن که موضوع را از لحاظ تاریخ شناسی و تاریخ سنجی مورد ملاحظه قرار دهند، نوشته‌ها را مشمول همان طرز برخورد و دریافت و قضاوت دیرین طایفگی خود قرار داده، بحث کتاب شناسی ما را به مباحثه‌ی مذهبی خود مبدل ساخته‌اند؛ موضوعی که مداخله‌ی در آن هرگز مطلوب و مرغوب این جانب نبوده است. تا کنون آقای دکتر داوودی مقاله ی سوم را و آقای نواب زاده‌ی اردكانی مقاله ی چهارم را متعهد رد و نقد شده‌اند. در شماره ی قبل از ماه نامه ی تحقیقی گوهر به مقاله ی آقای داوودی جوابی مناسب داده شد که از نظر خوانندگان ارجمند گذشته است.

چند روزی از انتشار مقاله آقای دکتر علی مراد داوودی در شماره ی 11 از نشریه ی تبلیغی بهائیان نگذشته بود که تعرّض مفصّل آقای ص. نواب زاده‌ی اردکانی در دنباله همین موضوع، پنجاه و شش صفحه از شماره ی 12 نشریه  مزبور را اشغال کرد و درباره‌ی تاریخ قدیم و جدید بابیّه به ذکر مواردی قابل اخذ و ردّ از مقاله ی اوّل و دوم این جانب که در مجله ی  گوهر سال دوم نشر یافته بود بدین شرح پرداخت:

1)بحث درباره‌ی تاریخ قدیم بابیّه و انتساب آن به مؤلّفی اصفهانی؛ 2)ردّ احتمال انتساب آن به محمّدرضای اصفهانی کاشانی؛ 3)تکرار نسبت جعل و تصرّف در متن تاریخ قدیم از طرف طرفدارانِ فرزند کوچک میرزا بزرگ نوری برای تأیید ادّعای وصایت او؛ 4) حمله به میرزا محمّد خان قزوینی و براون از بابت چاپ متن مذکور و مقایسه‌ی مندرجات آن با متن تاریخ جدید؛  5) اتّخاذ سند از گفتار این جانب درباره‌ی سلب نسبت تاریخ قدیم به حاجی میرزا جانی کاشانی، به نفع فرقه‌ی خود؛ 6) مناقشه درباره‌ی کسب تابعیّت عثمانی از طرف برادران نوری و مهاجران دیگر ایرانی در بغداد؛ 7) تردید با تعجب از اظهار تردید نگارنده در انتساب تاریخ جدید به میرزا حسین منشی مانکجی و اعلام شرکت میرزا ابوالفضل در توجیه و تهیّه و تدوین و تجویز آن؛ 8)تأیید بی اطلاعی سران بابیّه در فلسطین و قبرس از محتویات تاریخ منسوب به حاجی میرزا جانی در موقع انتشار چاپ براون؛ 9) تجدید ذکر از شخصیت مشکوک حاجی سیّد جواد کربلایی عرفی پسند که مسلمانش به زمزم شوید و هندو بسوزاند؛ 10) اعلام کشف نسخه ی اصلی تاریخ حاجی میرزا جانی که از محتویات نسخه ی گوبینو و نسخه‌های موجود دیگر پیراسته است؛ 11) سؤال درباره ی سهم میرزا ابوالفضل در تلخیص تاریخ قدیم یا تدوین تاریخ جدید؛ 12) اظهار تعجب از قید مدت صد و بیست سال برای تحول سریع صورت حوادث تاریخ بابیه؛ 13) توصیه به این جانب که بحث و پژوهش را درباره ی تاریخ امری و کیشی شروع کند که بدان اعتقاد دارد. خود را به تاریخ اسلام آشنا سازد نه تاریخ باب و بهاء و ازل؛ 14) تجدید نظر در چترهای حمایتی که از 1268 تا 1338 هجری بر سر بابیّه و بهائیه گشوده شده است؛ 15) بی اطلاعی معترض از سابقه ی ارتباط سران بابیه در بغداد با میرزا ملکم خان و قرائن وجود این ارتباط در آثار موجود ایشان؛16)افسانه‌ی تهیّه‌ی وسائل سفر مجلّل از بغداد به اسلامبول حقیقت داشته است؛ 17) انکار بروز حوادث قتل و غرق و نابودی مخالفان در بغداد؛ 18) سیّد اسماعیل زواره‌ای را غیر از اصفهانی دانسته‌اند؛ 19)لوح سلطان را غیر از نامه‌ی مودت اسلوب بهاء به ناصرالدین شاه دانسته اید؛ 20) تشفی خاطر آزرده با نقل آن چه اسقف تیز دل و «فاندر» و «سیل» و ترسایان دیگر بر پیامبر(ص) و دین اسلام و کتاب خدا خرده گرفته و به رخ مسلمانان کشیده‌اند؛ 21)مؤلّف تاریخ جدید نتوانسته‌اند از تاریخ منسوب به حاجی میرزا جانی استفاده کنند.

از مجموعه ی مواردی که در پنجاه و اندی صفحه ی مقاله ی نواب زاده مأخوذ و ملحوظ است، چنین می‌توان دریافت که عمل مباحثه درباره‌ی تحوّل تاریخ بابیّه را از مقوله‌ی بحث مذهبی پنداشته و با منطق تبلیغی خود موضوعات را سنجیده و پیش خود نیندیشیده‌اند که ممکن است حقیقت جویی بی طرف در تحری حقیقتی به جنبه ی عینی، موضوع کاری نداشته وموضوع محدوده‌ی خاصی را از دیده ی حقیقت بین گذرانده باشد.

بنابر این، به آقای نواب زاده اطمینان می‌دهد که پژوهنده را با اصل دعاوی فرزندان و فرزندزادگان میرزا بزرگ نوری کاری نبوده و بیانی و ازلی و بهائی و موحد غصن اکبری و مشرک (مخالف او) و ثابت و ناقض* و خیراللهی و سهرابی* و غصنی و روقه‌ای و ریمی* و بیت العدلی، همگان در پیش چشم او یکسان جلوه می‌کنند و در صحّت و بطلان اقوالشان داخل نمی‌شود، بلکه به تحقیق و تعلیل اختلافات موجود در متن تاریخی مربوط به اینان می‌پردازد و نتیجه‌ی بحث خود را بر کسانی عرضه می‌دارد که هم چون او به راست و ناراست اصول دعاوی و عقاید موافق و مخالف کاری ندارند (بلکه) به میرزا یحیی مانند برادرش میرزا حسین علی و به عباس افندی هم چون برادرش میرزا محمدعلی و به شوقی افندی همانند روحی افندی و سهراب و ریمی می‌نگرند.

برای رعایت این اصل، از دخول در مباحث تبلیغی و رد و اثبات امور مذهبی، صرف نظر می‌کند و با کمال اختصار، می‌کوشد فقط به آن چه معترض بر مندرجات مقاله ی کتاب شناسی او خرده گرفته،؛خارج از حوزه‌ی مباحثه‌ی عقیده ای، به ترتیب جوابی داده شود:

الف) تاریخ قدیم بابیه، در دو نسخه‌ای که تا کنون علاوه بر نسخه ی گوبینوی کتاب خانه پاریس دیده ام رساله ی اعتقادیه نقطةالکاف را در ابتدا ندارد و در سراسر آن چیزی که بر نام مؤلّف یا اسم کتاب دلالت کند، نمی‌توان یافت و بدین سبب آن را کتاب بی نام از مؤلّف گم نام خوانده ام. وجود رساله ی نقطةالکاف در مقدمه‌ی نسخه‌ی کامل پاریس، این نام را برای کتاب براون و نسبت تألیف آن را به حاجی میرزا جانی کاشانی، نخست به میرزا ابوالفضل و سپس به براون القا کرده است؛ در صورتی که از متن تاریخ مذکور چنین نام کتاب و مؤلّفی برداشت نمی‌شود. تنها در مواردی که مطلبی با ارض صاد یا اصفهان ارتباط پیدا کند، در سیاق تحریر کتاب حالت و کیفیتی دیده می‌شود که مرا بدان راهنمایی کرد تا مؤلّفش را اصفهانی پندارم و به اعتبار نامه‌ی ازل به براون و هم چنین نامه عباس افندی به میرزا حسین طالقانی درباره‌ی محمّدرضا اصفهانی مقیم بغداد که همسایه‌ی سرای بهاء و ازل بود و داستان دیدار سیّد اسماعیل ذبیح زواره‌ای با میرزا حسین علی در خانه‌ی او صورت گرفت و سرانجام کار به ذبیح زواره‌ای خاتمه یافت، چنین تشخیص بدهم. پژوهندگان، در انتساب کتابی که مؤلّف آن مسلم نیست، به کسی که قرینه‌ای بتواند بدان راهی بدهد، منعی نمی‌نگرند؛ به خصوص که عبدالبهاء از اوراق حاجی میرزا جانی در پیش همان محمدرضا یادی می‌کند و ازل هم قصد تألیف تاریخی را بدو نسبت می‌دهد.مسلم است محمد رضایی که در بغداد موجبات دیدار سیّد ذبیح زواره‌ای و بهاء را در سرای خویش فراهم آورده بود، نمی‌توانسته یکی از مقتولین غائله‌ی سوءقصد به ناصرالدین شاه در تهران به سال 1268 باشد و به همین نظر در فهرست محبوسین محکوم به قتل، از او نامی دیده نمی‌شود.

ب) از سال 1910 تا کنون این زمزمه ی تهمت و جعل و دسیسه و توطئه به طرفداران ازل، در تهیه ی متن تاریخ قدیم کتاب خانه‌ی پاریس بارها تکرار شده و بهائیان هم درباره ی این کتاب، همواره اختلاف نظر در تشخیص وحکم خود داشته‌اند و هیچ یک از آن ها هنوز نتوانسته نظر موافقی در میان محققان شرق و غرب تحصیل کند. تجدید این گفت و گو به نظر صاحبان انصاف زاید می‌رسد. همین قدر به اعتبار شهامت فردی که بر وجود شش نسخه از این متن قدیمی تا کنون واقف شده و سه متن آن را با نسخه‌ی چاپ براون سنجیده است، می‌توانم بگویم که متن تاریخ قدیم بابیه خواه در بغداد یا خارج از بغداد به سال 1270 قمری نوشته شده و مؤلّف آن خواه کاشانی یا اصفهانی و یا دیگری باشد، متنی اصیل است و معتبر و قدیمی ترین سند قیام باب و بابیه محسوب می‌شود و همه  نکاتی که مبلّغان گلپایگانی راجع به انتقاد محتویات آن در کشف الغطاء نوشته‌اند، خود دلیل اصالت و قدمت و اعتبار مندرجات این نسخه پیش اشخاص بی طرف محسوب می‌شود و نشان می‌دهد که این کتاب در شرایطی نوشته شده که مرگ شیخ علی عظیم، رییس مسلم بابیه و یارانش، زمینه‌ی خالی برای نفوذ پسران میرزا بزرگ نوری فراهم آورده؛ ولی هنوز آثار و بقایای ده سال اول امر جای خود را به ساخته‌ها و پرداخته‌های ده سال بعد در شهر بغداد نداده بود.

ج) در این صورت حمله به میرزا محمد خان قزوینی و پروفسور براون از بابت اقدام به طبع متن موجود در پاریس، کاری دور از انصاف بوده و اگر در برخی موارد، مانند نام کتاب یا قبول انتساب نگارش آن به حاجی میرزاجانی و اصرار برای جمع رساله ی نقطةالکاف با متن تاریخ و تصور نابودی همه ی نسخه‌های دیگر این کتاب، بتوان بر این دو دانشمند حقیقت پژوه خرده‌ای گرفت، از بابت نشر تحقیقی متن و مقایسه‌ی آن با تاریخ جدید و ارائه ی موارد تغییرات لفظی و معنوی، خدمتی مهم به فن تاریخ و تاریخ شناسان کرده‌اند. برکت انتشار همین نسخه، بدین جانب مجال آن را داد که در میان نسخه‌های معنون به تاریخ بابیه که در طی نیم قرن دیده ام، دو نسخه‌ی دیگر از این کتاب را ببینم و بشناسم و بخوانم و بسنجم و در آغاز انتشار هم به دیگری یاری کرده بود تا نسخه‌ای از چاپ براون را با متن خطی دیگری تطبیق کند و این نسخه‌ی با ارزش تا سی سال پیش در صندوق آهنین کتاب خانه ی مجلس شورا محفوظ بود. آری؛ خواندن همین نسخه‌ی چاپ براون به دکتر سعیدخان کردستانی توفیق تحصیل نسخه ی دیگری از این متن را داد که سی سال پیش از کتاب خانه ی او دزدیده شد و اینک شنیده ام به کتاب خانه پرینستون آمریکا در آمده است. اقدام براون به نشر متنی که آثار اصالت آن مورد قبول کتاب شناسان بوده، کاری سزاوار تحسین و تقدیر است و اینک بعد از پنجاه سال تعرض بیجا باید به قبول ارزش عمل او تسلیم شد و این نغمه‌ی مخالف را منصفانه خاموش کرد.

د) کار عناد با براون و قزوینی از بابت تحریر مقدمه‌ی تاریخ قدیم چندان پیش رفته که میرزا ابوالفضل، در فصل الخطاب، دایره ی تاخت و تاز را از نقطةالکاف تا «چهار مقاله» ی چاپ اوقاف گیب کشیده و تهدید کرده است که «اگر مرا قوای طبیعی موافق بودی و وقت مساعدت کردی، یک یک اغلاط آنان را در طبع این کتاب چهار مقاله مکشوف می‌داشتم تا ایرانیان ساده‌ی زود باور ببینند که این دوستان تازه چه کاره‌اند.» تهدیدی که چند سال بعد شادروان بدیع الزمان فروزانفر را در مجله‌ی آرمان سال 1310 برانگیخت تا آن را عملی کند و یکایک اشتباهات علّامه‌ی قزوینی را از بوته‌ی نقد بگذراند؛ ولی مرحوم اقبال آشتیانی به دفاع از حیثیت ادبی میرزا محمدخان قزوینی پرداخت و ناقد چیره دست را به عقب نشینی و سکوت ملزم ساخت . من از قزوینی و براون دفاع نمی‌کنم؛ زیرا تغییر لحن آقای حسن بالیوزی در کتاب تازه‌اش راجع به «براون و بهائی گری» نسبت به اسلوب نگارش میرزا ابوالفضل و دیگران تا حد آشتی و سازش، ‌خود گواه تحول اندیشه ی اینان درباره ی آنان است؛ بلکه می‌خواهم بگویم شایسته نیست محققان را برای عملی تحقیقی که انجام داده‌اند، گر چه موافق میل و عقیده ی ما هم نباشد، در معرض نکوهش قرار دهیم.

هـ) اختلاف نظری که میان پیروان ازل وبهاء در مورد شخصیت چند پهلوی سیّد جواد کربلایی وجود دارد و اصرار هر دسته در وابستگی او به خود، و داستان رعایت احوال و روحیاتش در حیاتش، از طرف شیخیان و صوفیان در تهران و کرمان و استناد میرزا آقاخان کرمانی و شیخ احمد روحی به استادی و رهبری او و اصرار میرزا ابوالفضل در پیوستگی سیّد جواد به هم فکران گلپایگانی و جهل خاندان طباطبائی در کربلا و زواره در اصفهان و کرمان نسبت به سلسله نسب سیّد جواد و نامعروفی او در حلقه‌ی اهل تحقیق به عنوان مردی حقیقت شناس، به تدریج اعتبار را از روی احوال و اقوال منسوب بدو برداشته و پیش از آن که اثری به خط دست شناخته شده ی او در تأیید مطالب منسوب بدو پیدا شود، نمی‌توان به ادعای هیچ یک از دو طرف ازلی و بابی درباره ی او تسلیم شد و سخنان منسوب بدو را باید از مقوله ی  سخن پرداخته، برای تأیید دلخواه یکی از دو طرف ادعا به حساب آورد.

و) اتّخاذ سند از گفتار این جانب برای تأیید نسبت جعل و دسیسه راجع به تاریخ قدیم، به هیچ وجه درست نیست. تحقیق من درباره‌ی نام کتاب و اسم مؤلّفِ تاریخ قدیم، هیچ گونه تأثیری در اصالت متن دیرینه‌ی موجود در کتاب خانه‌ی پاریس نمی‌بخشد که اساساً چاپ براون است و بحث اسم کتاب و کاتب را نباید با موضوع اصالت و قدمت کتاب مشتبه جلوه داد.

ز) تصوّر نمی‌کنم موضوع کسب تابعیّت عثمانی برای ازل و بهاء و خانواده ی ایشان موضوع قابل انکاری باشد و این تبعیت اکتسابی در بغداد، بعد از غلبه ی انگلیس بر قبرس و فلسطین، به تابعیّت جدید از دولت حامی دیگری مبدل شد. موضوع تجدید تابعیت ایران برای برخی از افراد این خانواده مربوط به امری اقتصادی و سیاسی بود که وجود صدها میلیون اموال قابل ثبت و ضبط در سراسر ایران، باعث بر تجدید تابعیت ایرانی گردد. انتقال به این بحث برای تعریف و توصیف عمل شایست یا ناشایستی نبوده؛ بلکه می‌خواسته در تشریح و توضیح محیط بغداد به سال 1270 و در موقع تألیف تاریخ قدیم بابیه برای برخی زیاده روی‌ها تعلیلی کرده باشد؛ و گر نه ما را با اصل عمل حضرات کاری نبود و آنان در اتخاذ هر تدبیر و وسیله‌ای که برای حفاظت و حمایت جان و مال خود می‌اندیشیدند، آزاد بوده‌اند. بدیهی است چتر حمایت دولت عثمانی در نظر هر مسلمانی به مراتب بر چتر حمایتی تزار روس که قبلا بر سر برخی از این افراد سایه افکنده بود، ترجیح داشت و انتقال این چتر حمایت، نخست در قبرس و سپس در فلسطین به چتر حمایت انگلیس یک امر اضطراری و تبعی بوده است.

ح) میرزا ابوالفضل گلپایگانی در رساله ی اسکندریّه خود و نبیل قائنی در خاتمه‌ی تحریر تاریخ جدید، راجع به نویسنده یا نویسندگان تاریخ جدید اظهار تردید کرده‌اند و آن را به بیش از یک تن منسوب شمرده یا شنیده‌اند. ترتیبی که گلپایگانی درباره‌ی اقدام مانکجی و منشی او می‌دهد، می‌نماید که منشی مزبور نسبت به تاریخ امر باب جاهل و بی اطلاع بوده و میرزا ابوالفضل به راهنمایی او برخاسته و به درخواست وی بر کتاب مدوّن، مقدمه‌ای هم نوشته است. کسی که تاریخ جدید را در نسخه‌های کامل آن خوانده باشد، به خوبی  جای سرپنجه‌ی دست و پا و نوک قلم میرزا ابوالفضل گلپایگانی را در سراسر کتاب می‌نگرد.

ط) اگر سران طایفه بابیه در ماغوسه و عكّاء و حیفا نسخه‌ای از تاریخ قدیم در موقع انتشار (1910) در دسترس داشتند و آن را با نسخه‌ی چاپ براون مقابله می‌کردند، کار تنظیم کشف الغطاء و اظهار نظر درباره‌ی آن تسهیل می‌شد و می‌توانستند در مکاتبه، از وجود آن خبر بدهند. در این که لازم بوده آنان از قدیمی ترین کتاب تاریخ طایفگی خود آگاه باشند، جای چون و چرا نیست و این بی اطلاعی قابل اغماض نبوده که مانکجی زردشتی و براون مسیحی به جبران آن پرداخته‌اند.

‌ی) نمی‌دانم آیا نسخه‌ی تازه‌ای از تاریخ قدیم که آقایان دکتر داوودی و نواب زاده خبر کشف اخیر آن را داده‌اند به چه مبنی و منوالی است؟ در صورتی که با نسخه‌ی براون موافق نباشد، چگونه می‌توانند اصالت و برتری روایت آن را بر این یک اثبات کنند؟ با سابقه ی تصرفات متوالی که طی یک صد و بیست سال در صور منقول از حوادث تاریخی بابیه مشهود و معهود بوده، به چه قسم می‌توان این متن نویافته را هم مانند متن منسوب به نبیل زرندی، یک مولود نوساخته و یا خلقت جدیدی از تاریخ قدیمی تصور نکرد؟

یا) بعد از مراجعه به تصویر نسخه ی مانکجی که اصل آن در بمبئی موجود است و بر آن تنها نام میرزا حسین تهرانی نوشته شده و اعتراف میرزا ابوالفضل (یعنی گلپایگانی) بدان که  منشی مانکجی را به تحریر این کتاب دلالت کرده و بر حسب درخواست منشی مزبور مقدّمه‌ای بر آن نوشته و نقل مطالبی که به ترجمه‌ی میرزا ابوالفضل از زبان عربی موصوف است، در متن کتاب و شباهت اسلوب کلی تحریر تاریخ جدید به نوشته‌های گلپایگانی، نمی‌توان در اهمیت نقش یا سهم میرزا ابوالفضل در تدوین تاریخ جدید تردید روا داشت.

یب) از سال 1270 که تاریخ قدیم تألیف شده تا انتشار ترجمه ی «گاد پسیزبای» شوقی به زبان فارسی قریب یک صد و بیست سال می‌گذرد. در این مدت به شهادت تاریخ جدید (در سه روایت) و مقاله ی سیّاح و کشف الغطاء و کواکب الدرّیّه و ظهور الحق و شاهراه برگزیده و مطالع الانوار و قرن بدیع، بارها صورت و محتوای روایات منقوله شکل یافته و این اختلافات گاهی تا آن جا زننده و برانگیزنده بوده که مبلغی بهائی زاده، هم چون آقای امان الله شفا را در آمریکای جنوبی به حیرت و تردید و انکار بر می‌انگیزد و در نامه‌ای از سائوپولو به بیان آن می‌پردازد. تصور می‌کنم اگر آقای نواب زاده، به انتخاب یک حادثه از حوادث منقول در تاریخ قدیم بابیّه همّت بگمارند و آن حادثه را با آن چه که در متون دیگر راجع به همان واقعه به توالی تغییر ماهیت و کیفیت یافته، مقایسه کنند، به حقیقت آن چه در این زمینه اتفاق افتاده آگاه خواهند شد.

یج) بحث درباره‌ی تاریخ اسلام و ظهور مذاهب و عقایدی که در طی هزار و سیصد و پنجاه سال به تدریج پدید آمده، خواهی نخواهی جوینده را در سده سیزدهم هجری، به سرگذشت شیعه‌ی غالی و شیخیّه و بابیّه می‌رساند. آن گاه تتبّع در تاریخ تحول عقاید و آرای ناشی [از] معتقدات شیخیّه و بابیّه درباره‌ی قائمیّت و مهدی، پژوهنده را بدان جا می‌رساند که با عقاید نواب زاده و یارانش اصطکاک و اختلافی پدید آورد. مسلّم است که مطالعه در تاریخ فرقه‌های حروفیّه* و نقطویّه* و بکتاشیّه* تا گفته‌ها و نوشته‌های دو سیّد رشتی و شیرازی امتداد می‌یابد و تردیدی نیست که این جمله در چهارچوب تاریخ مذاهب اسلامی باید از نظر بحث بگذرد.

ید) نمی‌دانم ذکر چتر حمایت و تابعیت عثمانی که در بغداد بر سر بابیان مهاجر کشیده شد، چرا آقای اردکانی را آشفته خاطر ساخته؟ و بدان نیندیشیده‌اند که پیش از آن هم سفارت روسیه، بنا به شهادت مدارک متعدد امری و غیر امری، این چتر حمایت را هنگام سوءقصد به ناصرالدّین شاه و تعقیب و مجازات بابیان، برسر میرزا حسین علی گشوده؛ او را تنها از میان جمع بابیانی که در توطئه ی قتل ناصرالدین شاه دست داشتند، نجات داد و همراه غلام سفارت دولت بهیه تا بغداد بدرقه کرد. آیا نامه یا لوحی که به خط و انشای بهاء در میان اسناد گوبینو در شهر استراسبورگ محفوظ مانده و در مجله ی راهنمای کتاب تهران چند سال پیش به چاپ رسید و در آن از گوبینو درخواست حمایت شده، از همین مقوله ی تشبثات محسوب نمی‌شود؟! معنی دخالت دولت انگلیس در نگهبانی عبدالبهاء در اواخر سال آخر جنگ جهانی اول و نجات او از تعقیب و تنبیه جمال پاشای ترک را‌ آیا نباید چتر حمایت دیگری شمرد؟! تعجب ما از مریدی است که مراد او جلب حمایت خارجی را روا می‌داند؛ ولی این بیچاره از بابت ذکر آن بر دیگران خشمگین می‌شود!

یه) مسلم است که آقای نواب زاده، تاریخ جدید را در هیچ یک از روایت‌های سه گانه ی میرزاحسین منشی مانکجی و ملّامحمّدنبیل قائنی و ترجمه ی براون به انگلیسی ندیده و نخوانده‌اند و در صورتی که خوانده بودند، صفحات متعددی از آن را شاهد صادق تأثر بابیه به نوشته‌های میرزا ملکم خان و آخوندف می‌شمردند. در صورتی که اجازه بدهند چند سطری از جواب لوح عمه را که عزیّه خانم دختر میرزا بزرگ نوری در باب دعاوی برادر خود بهاء به برادرزاده‌اش عباس افندی نوشته است، برای تأیید این امر نقل می‌کنم: «گویا ورود میرزا ملکم خان را در آن ملک (بغداد) از خاطر محو کرده اید که پس از ملاقات و طی مقالات و اظهار بعضی شعبده و نیرنجات متحیر و مات مانده به خیالش آمد که نیرنجات این مشعبد، موید صورت گرفتن خیالات اوست. بیچاره غافل از آن که ملکم را چون خودش نیز داعیه‌ی ریاست عامه بر سر است.»

یو) در گزارش‌هایی که ژنرال کنسول ایران از بغداد به تهران فرستاده و ده سال پیش اصل دفتر کوپیه ی آن ها را پیش یکی از کتاب دوستان معاصر دیدم، تفصیلی از کار سفر حضرات به اسلامبول وارد است که برخی از آن ها در مجله‌ی وحید به چاپ رسید و به اندازه ی کافی جالب، مواد برای قبول در آن می‌توان یافت تا نیازی به افسانه پردازی دیگری احساس نشود.

یز )  اگر آقای نواب زاده به رساله ی ردیه‌ای که خود ازل و بهاء و طرفداران نزدیک به هر دو برادر در ادرنه بر رد یکدیگر نوشته‌اند، دسترسی داشته باشند، در آن اسامی افرادی که در بغداد، قربانی کشمکش ازل و بهاء شدند می‌نگرند و می‌شنوند که سیّد اسماعیل زواره‌ای را سر بریدند و حاجی میرزا احمد کاشی را شکم دریدند و ابوالقاسم کاشی را کشتند و سیّد احمد را با پیشتاب از پا در آوردند و سر میرزا رضا را با سنگ کوفتند و پهلوی میرزا علی را دریدند.

در مکتوب بهاء به ناصرالدین شاه از جدیتی که شخصا برای آرام کردن مهاجران بابی در بغداد به خرج داده سخن می‌گوید و در ضمن، به وقوع حوادث نامطلوب از طرف ایشان اشاره دارد که سخن او برای نواب زاده سند است.

یح) سیّد اسماعیل اصفهانی مقتول، همان سیّد اسماعیل زواره‌ای است که ترتیب ملاقات او را با بهاء در یکی از ردیه‌های طرفداران بهاء بر ضد طرفداران ازل دیده ام که در وصف مجلس ملاقات آنان در سرای محمّدرضای اصفهانی می‌خواهد زمینه‌ی جذبه و شوق سیّد را نشان بدهد. مرید متعهد مجبور است بپذیرد که سیّد سر خود را با خنجر به دست خود برید و آلت قتاله را در دست خود نگاه داشت؛ ولی محقق و مستنطق، موضوع را به شکل دیگری تلقی می‌کنند و در خور قبول عقل نمی‌دانند که مردی در عشق مردی دیگر سر خود را با خنجر ببرد؛ چنان که خنجر از دست او نیفتد و بر زمین بخسبد و جان بسپارد. این سیّد اسماعیل زواره‌ای، برادر سیّد هاشم مکتب دار زواره بود که شصت سال پیش تفسیر سوره ی کوثر باب را به خط نسخ دست او دیده ام. ابدا سابقه ی خبط دماغ و پریشانی حواس از او در محل معروف نبوده که چنین عمل لغوی را بتواند توجیه بکند.

یط) در زبان فارسی معمولاً لوح را به معنی پاره سنگ تراشیده به خصوص برای سنگ روی قبر می‌آورند و در اصطلاح این فرقه به جای نامه و مکتوب به کار می‌رود. باید برای نفس آزاد و غیر متعهد مرد دانش پژوه این حق را قائل شد که اصطلاح نامه و مکتوب را در جای خود به کار برد و توقیع را هم به معنی امضای نامه بیاورد، نه نامه‌ی باب و ازل. لوح ناصرالدین شاه همان نامه‌ای است که بهاء‌ در اواخر دوره ی توقف ادرنه برای ترمیم گذشته، به شاه نوشت و تصور می کنم نقل این عبارت عربی از آن برای معرفی طبیعت مکتوب کافی باشد: «یخاطبنی قلم الاݘعلی و یقول: لاتخف ان اقصص لحضرة السلطان ما ورد علیک ان قلبه بین اصبعی ربک الرحمن، لعل یستشرق من افق قلبه شمس العدل و الاحسان. قل: یا سلطان، فانظر بطرف العدل الی الغلام ثم احکم بالحق فیما ورد علیه ان الله قد جعلک ظله بین العباد و آیة قدرته فی البلاد. ان الذین فی حولک یحبونک لانفسهم و الغلام یحبک لنفسک. حسب الاذن و اجازه ی سلطان زمان این عبد از مقرر سریر سلطان به عراق عرب توجه کرد…  .» ترجمه ی فارسی عبارت، ‌منقول از مکتوب به شاه: «کلک برین مرا بانک می‌زند و می‌گوید: نترس و برای حضرت پادشاهی آن چه به تو رسیده حکایت کن؛ چه، دل سلطان در میان دو انگشت پروردگار مهربان است و باشد که از کران دلش خورشید راد و دهش بتابد… . بگو: ‌شاها! به گوشه ی چشمِ داد بر این غلام بنگر و سپس درباره‌ی آن چه بدو رسیده درست حکم کن! خدا تو را سایه‌ی خودش در میان بندگان و نشانه‌ی قدرتش در کشور قرار داده است. کسانی که در پیرامون تو هستند، تو را برای خودشان دوست می‌دارند و این غلام تو را برای خاطر خودت دوست می‌دارد…»  سراپای نامه که با لحنی هم نواخت نوشته شده، شهادت می‌دهد، میرزاحسین علی در صدد جبران گذشته بوده و می‌خواسته است خود را مورد لطف و عطف نظر ناصرالدین شاه قرار دهد. اصراری که در مقصر نشان دادن بابیان دیگر در ایران و عثمانی می‌ورزد و به فساد و فتنه‌ی آن ها اعتراف می‌کند، دلیل است که او می‌خواهد در دنبال سلب تهمت شرکت با بابیان دیگر در 1268، عنصری جدا از بازماندگان حادثه‌ی تهران که به خاک عثمانی پناه برده بود، بشمارد و برای اثبات این امر به نقل نامه‌ای در ضمن این مکتوب بپردازد که قبلاً به طرفداران خود نوشته و ایشان را به اطاعت و تسلیم و دعا و ثنا نسبت به پادشاه قاجار دعوت کرده است.

ک) نمی‌دانم از نقل آن چه فاندر اتریشی در میزان الحق و سیل انگلیسی در مقدمه‌ی قرآن و تیزدل در ینابیع الاسلام و هاشم شامی در ترجمه‌ی مقدمه‌ی سیل به قصد تعریض به پیامبر(ص) و کتاب خدا آورده‌اند، چه منظور دارند؟ و آیا با ذکر آن ها در کتاب‌های بهائی و رساله‌ها و مقاله‌ها، قصد تشفی خاطر داشته‌اند  یا تذکر نقاط قابل اعتراضی بوده است؟ به هر صورت، ذکر این گونه مطالب به همان درجه که از یک نفر کشیش ترسای بی اعتقاد به دین اسلام و بدخواه حضرت رسول(ص) انتظار می‌رود، نقل آن ها به وسیله ی نواب زاده و صاحب فراید و یاران ایشان که بر زمینه‌ی دین اسلام برای رضای دل خود طرحی خاص درافکنده‌اند، کاری کاملاً بر خلاف انتظار و دور از قبول انصاف است. آری؛ اسلام در طول مدت هزار و سیصد و پنجاه سال همواره مورد حمله و تعرض و انتقاد و عیب جویی اسقفان و کشیشان و بداندیشان، از داخل و خارج واقع بوده؛ ولی این قضایا را به نحوی گذرانده که سر مویی به حیثیت و عظمت او آسیب وارد نیاورده است. بلکه هم اکنون با جمعیتی بیش از ششصد میلیون که از همه ی مزایا و عوامل بقا و پیشرفت و تأثیر در ادیان دیگر برخوردارند، حمایت خود را بر ده‌ها اقلیت کوچک و متوسط متنوع می‌گسترد که در آغوش او از آزادی و اظهار عقیده برخوردارند.

کا) مطالب گرفتنی از مقاله ی مزبور بسیار است که نیاز به توضیح و تفسیر دارد، ولی تنگی عرصه ی ماه نامه ی تحقیقی گوهر، مقاله را می‌فشارد و به همین یک نکته آن را خاتمه می‌دهد. آقای نواب زاده اگر تاریخ جدید را در یکی از سه چهار روایت معروفش خوانده و با متن قدیمی چاپ اوقاف گیب، مانند براون مقابله کرده بودند و موارد نقل مطلب را حتی به عین الفاظ نخستین در دومی می‌دیدند، دیگر نمی‌نوشتند:  «و دیدیم که مانکجی مانع از آن شد که میرزا حسین همدانی نسخه‌ای از تاریخ حاجی میرزا جانی را به دست آورد و به شیوه‌ای که ابوالفضل او را راهنمایی کرده بودند، تاریخ خود را بنویسد و آن چه را هم نوشت املای مانکجی بود و بعد هم در آن جرح و تعدیل کرد و آن تاریخ قدیم بی نام و صاحب گم نام که ما آن را ندیده‌ایم و این تاریخ جدید که وصفش از میرزا ابوالفضل شنیدید و دیدید، چه ارزشی دارند که کسی درباره آن بحث کند و مقالتی نویسد؛ مگر آن که او را مقصدی دیگر باشد… .» این قسمت و تتمه‌ی آن که از نقلش صرف نظر شد، می‌رساند که آقای نواب زاده اردکانی، همکار آواره تفتی بودند که وقتی در کواکب الدریه ازتطبیق میان روایات متناقض که می‌دید و می‌شنید عاجز می‌شد، در همان کتابی که سطر سطرش از نظر عبدالبهاء گذشته بود، ادّعا می‌کرد که ابداً تاریخی بنام حاجی میرزا جانی در عالم وجود نداشته و پاک زیر تاریخ قدیم می‌زد؛ باشد تا مبلّغ اردکانی را هم روزی، در پی محقق تفتی، سالک راه پوزش از این پژوهش ناروا بنگریم و بر عقل اقتصادی و موقع شناس مرد یزدی آفرین بگوییم.

ارسال یک پاسخ

آدرس ایمیل شما منتشر نخواهد شد.

دوازده + 8 =