1- دربسیاری از آثار جناب عباس عبدالبهاء بر مرتبه ی والای علم و عقل تاکید فراوان شده است. حضرت عبدالبهاء ضمن بیاناتی که عمدتا در مجامع غربی ایراد نموده اند، بارها به تمجید و ستایش از علم و عقل پرداخته اند. به فرموده ی ایشان علم و عقل “نور” (خطابات – ج1 – ص 225) و مایه ی “امتیاز انسان بر حیوان” (خطابات – ج1 – ص 226) است، و هر آنچه با آنها در تعارض است “جهل” و “ظلمت” (خطابات – ج1 – ص 225 و 226) و “وهم محض” است (خطابات – ج2 – ص136).
جناب عبدالبهاء نه تنها عقل را ابزار “ادراک حقیقت اشیاء” و متعاقب آن “پرستش حقیقت” (خطابات – ج2 – ص 227) دانسته اند، بلکه تاکید کرده اند که حتی “عقائد دینیه” (خطابات – ج1 – ص 226) و تمامی “مسائل دین” (خطابات – ج2 – ص 136و 227) نیز باید با علم و عقل سازگاری داشته باشد، و اگر دین مخالف علم و عقل باشد “اوهام است” و اصلا “آن را دین نمی گویند” (خطابات – ج2 – ص 227). بر این اساس ایشان پیشنهاد می کنند که “جمیع عقائدتان را تطبیق کنید تا علم مطابق دین باشد” (خطابات – ج1 – ص157)، و از مستمعین خود می خواهند که “شما دراین فکر باشید که علم را تطبیق بدین کنید و دین را تطبیق بعلم” (خطابات – ج1 – ص158).
جناب عباس افندی در جایی این گونه به جمع بندی سخنان خویش می پردازند:”مقصد اینست که بدانید خدا علم و عقل را خلق کرده تا میزان فهم باشد. نباید این چنین قوه ئی را که موهبت الهی است معطل و معوق کنیم جمیع امور را باید بآن موازنه نمائیم. زیرا دین را عقل ادراک میکند اگر انسان عقل نداشته باشد دین را چگونه میفهمد. این مشهود و واضحست که عقل و علم لازمست” (خطابات – ج1 – ص 227). ایشان ضمنا به طور مکرر خاطرنشان شده اند مناقبی که این چنین برای علم و عقل ذکر می گردد در واقع انعکاس دهنده ی تعالیمی است که توسط حضرت بهاءالله برای انسان ها به همراه آورده شده است؛
“… تعلیم چهارم حضرت بهاء اللّه آنکه دین باید مطابق علم باشد …” (خطابات ج2 – ص ١٤٧).
“… و از جملهء تعالیمی که حضرت بهاء اللّه اعلان کرد این بود که باید دین مطابق عقل باشد مطابق با علم باشد علم تصدیق دین نماید و دین تصدیق علم …” (خطابات – ج2- ص 136).
“… پس اگر چنانچه دین مخالف عقل باشد اوهامست. و این نیز یک مسئله ئی از مسائل و تعالیم بهاء اللّه است…” (خطابات – ج1 – ص157).
توصیه های حضرت بهاءالله در این باب اما با نظرات فرزند بزرگوارشان قدری متفاوت است. اگر به فرموده ی عبدالبهاء خدا علم و عقل را خلق کرده تا “میزان فهم” باشد، تا انسان ها “جمیع امور” را بآن “موازنه” کرده و دین را نیز با آن “ادراک” نمایند، اگر به گفته ی عبدالبهاء بدون عقل نمی توان دین را فهمید و “این مشهود و واضحست که عقل و علم لازمست”، جناب میرزا حسینعلی نوری در مسیری که برای پیروان جهت اعتقاد پیدا کردن به دعاویشان ترسیم می کنند، عقل و علم را حائز هیچ شأنی نمی دانند. بلکه بر عکس، پیشنهاد ایشان برای شناخت “من یظهر الله” (یعنی خودشان) – شناختی که اساس دیانت بهائی بر آن استوار شده (کتاب اقدس – ص 1) – این است که افراد “عقول و ادراک و علم” خود را کنار گذاشته، و اصلا با آنها کاری نداشته باشند. جناب میرزا در بخش های پایانی کتاب ایقان به علمای بابی چنین توصیه می کنند:
“و از فقهاء و علمای بیان استدعا می نمایم که چنین مشی ننمایند و بر جوهر الهی و نور ربّانی و صرف ازلی و مبدأ و منتهای مظاهر غیبی در زمن مستغاث وارد نیاورند آنچه در این کور وارد شد و به عقول و ادراک و علم متمسّک نشوند و به آن مظهر علوم نامتناهی ربّانی مخاصمه ننمایند” (کتاب ایقان – ص 164).
2- جناب عبدالبهاء علاوه برآن که علم و عقل را “میزان فهم” می دانند، یادآور می شوند اساسی که انبیاء نهاده اند و حقیقت ادیان الهی و جنبه های “روحانیّه” این ادیان همگی با علم و عقل تطابق دارد، و هر چه این ویژگی را ندارد از نوع “تقالید” است و “اعتقاد عامیانه” است و “اوهام” است و جزء حقیقت ادیان نیست؛”جمیع تقالید ادیان مخالف عقل و علم است نه حقیقت ادیان و از این تقالید این مفاسد حاصل شده است که سبب بغض و عداوت بین بشر گشته” (خطابات – ج1 – ص158).
“لهذا جمیع این تقالید که در دست امم است چون مخالف علم و عقل است سبب اختلاف و اوهام شده. پس ما باید تحرّی حقیقت نمائیم بتطبیق مسائل روحانیّه با علم و عقل به حقیقت هر امری پی بریم اگر چنین مجری شود جمیع ادیان دین واحد شود زیرا اساس کلّ حقیقت است و حقیقت یکی است” (خطابات – ج3- ص 99).
“اگر مسئله ئی از مسائل دین بحقیقت مطابق عقل و علم نباشد آن وهم است زیرا ضد علم جهل است. اگر دین ضدّ علم باشد جهل است. اگر مسئله ئی از طور عقل کلی الهی خارج چگونه انسان قناعت کند. آن را اعتقاد عامیانه باید گفت. اساسیکه جمیع انبیاء گذاشته اند حقیقت است و آن یکی است و همه مطابق علم است” (خطابات – ج1 – ص155).
در مقابل، ادعایی که حضرت بهاءالله داشته اند- علی رغم همه ی بیانات مذکور – این است که از زمان ظهور ایشان، آنچه به عقول آدمها “رسیده” یا در آینده می تواند “برسد” – چه از نوع کم و چه از نوع زیاد آن – دیگر “میزان معرفت حق نبوده و نخواهد بود”. حتی اگر همیشه چنین بوده از روزگار ایشان دیگر چنین نخواهد بود. اگر همواره این گونه بود که می بایست “بتطبیق مسائل روحانیّه با علم و عقل به حقیقت هر امری پی بریم”، اگر “اساسی که جمیع انبیاء گذاشته اند حقیقت است” و تنها “تقالید ادیان مخالف عقل و علم”بوده است و “نه حقیقت ادیان”، از روزگار ایشان همه چیز وارونه شده است و هیچ یک از احکام و خواصی که تاکنون برای عقل مترتب بوده از این پس برقرار نیست:
“بدان الیوم آن چه به عقلت رسیده یا برسد یا به عقول فوق تو و دون تو ادراک شود، هیچ یک میزان معرفت حق نبوده و نخواهد بود” (کتاب بدیع، ص 286).
و البته شاید به همین خاطر است که جناب عبدالبهاء در وصف مشکلاتِ “امروزِ” (معادل فارسی کلمه ی الیوم) رؤسای ادیان چنین گفته اند:
“رؤسای ادیان امروز گمان میکنند که دین عبارت از تقلید آباء و اجداد است … زیرا همچنین گمان میکنند که دین مخالف علم است و عقائد دینیه را تفکر و تعمقی لازم نیست و تطبیق بعقل و علم جائز نه زیرا عقل و علم مخالف دین است” (خطابات – ج1 – ص 225)
3- جناب عباس عبدالبهاء توصیف منویات رؤسای ادیان مذکور را این گونه پی می گیرند:
“لهذا عقائد دینیه باید مجرد عبارت از صرف تلقین رؤسای روحانی باشد و آنچه آنان بگویند باید معتقد شد و لو مخالف علم و عقل است. و حال آنکه علم و عقل نور است دین باید مطابق علم و عقل باشد ” (خطابات – ج1 – ص 225).
و البته حضرت بهاءالله نیز به عنوان صدرنشین رؤسای این ادیان، ضمن آن که به مخاطبین خود گوشزد می کنند “به عقول و ادراک و علم متمسّک نشوند” و به عقل فوق و دون خود کاری نداشته باشند، سبب ضلالت مردم را در این می دانند که ایشان چشم و گوش خود را – به عنوان مجاری اصلی فهم – مسدود نکرده اند و به آنچه ادراک می کردند توجه نموده اند:
“و این معلوم است نزد هر ذی بصری که اگر این عباد در ظهور هر یک از مظاهر شمس حقیقت چشم و گوش و قلب را از آنچه دیده و شنیده و ادراک نموده پاک و مقدّس می نمودند البتّه از جمال الهی محروم نمی ماندند” (کتاب ایقان – ص 9).
و بر همین اساس از مخاطبین خود می خواهند تنها به آنچه از طرف ایشان تلقین می شود توجه کنند:
“مقصود آنکه اگر احبّای الهی قلب و سمع را از آنچه از قبل شنیدهاند طاهر نمایند و بتمام توجّه بمطلع امر و ما ظهر من عنده ناظر شوند عند اللّه احبّ بوده” (اقتدارات، ص 231).
و شیرین ترین لذت عالم را – به تبعیت از جناب میرزا علیمحمد شیرازی – در داشتن مریدانی چشم و گوش بسته می دانند که در برابر حرف های ایشان چون و چرا نمی کنند و هر چه می گویند دربست می پذیرند، بدون آنکه بخواهند آن را با چیزهای دیگر تطبیق دهند:
“هیچ لذتی اعظم تر در امکان خلق نشده که کسی استماع نماید آیات آنرا و بفهمد مراد آن را و لِمَ (چرا) بمَ (برای چه) در حق کلمات آن نگوید و مقایسه با کلام غیر اونکند” (کتاب بدیع، ص 145).
4- واقعیت این است که آنچه از جناب عبدالبهاء نقل شد تمام حرف های ایشان در باب قیمت و اعتبار علم و عقل و ادراک نبود. ایشان آنجا که چندان دغدغه ی تأمین خاطر مستمعین اروپایی و امریکایی را نداشته اند، با فراغ بال به تبیین نظرات پدر بزرگوار خویش پرداخته اند، مقام عقل را از آن جایگاه رفیع تنزل داده اند، در حجیت و اعتبار عقل تردید کرده اند، و ادراک را و تمامی راه های تحقق آن را ناقص و دچار اختلال قلمداد نموده اند:
“موازین ادراک میزان ادراک آنچه مسلّم است منحصر در چهار موازین است یعنی حقائق اشیا باین چهار چیز ادراک میشود . اوّل میزان حسّ است یعنی آنچه بچشم و گوش و ذائقه و شامّه و لامسه احساس میشود اینرا محسوس میگویند. امروز نزد جمیع فلاسفه اروپا این میزان تامّ است میگویند اعظم موازین حسّ است و این میزانرا مقدّس میشمارند و حال آنکه میزان حسّ ناقص است زیرا خطا دارد … لهذا نمیشود بر آن اعتماد کرد . میزان ثانی میزان عقل است و این میزان در نزد فلاسفه اولی ، اساطین حکمت ، میزان ادراک بود بعقل استدلال میکردند و بدلائل عقلیّه تشبّث مینمودند زیرا استدلالات ایشان جمیعش عقلیست با وجود این بسیار اختلاف کردند و آرائشان مختلف بود … پس معلوم شد که میزان عقلی تامّ نیست چه که اختلاف فلاسفه اولی و عدم ثبات و تبدیل فکر دلیل بر این است که میزان عقل تامّ نیست چه اگر میزان عقل تامّ بود
باید جمیع متّفق الفکر و متّحد الرّأی باشند. میزان ثالث میزان نقل است و آن نصوص کتب مقدّسه است که گفته میشود خدا در تورات چنان فرموده است و در انجیل چنین فرموده است این میزان هم تامّ نیست بجهت آنکه نقل را عقل ادراک کند بعد از اینکه نفس عقل محتمل الخطاست چگونه توان گفت که در ادراک و استنباط معانی اقوال منقوله خطا ننموده بلکه عین صواب است زیرا ممکن است که خطا کند و یقین حاصل نمیشود . این میزان رئیسهای ادیان است آنچه آنها از نصوص کتاب ادراک کنند این ادراکات عقلیّه آنهاست که از آن نصوص ادراک کنند نه حقیقت واقع زیرا عقل مثل میزانست و معانی مدرکه از نصوص مثل شیء موزون میزان که مختلّ باشد موزون چه نوع معلوم میشود . پس بدان آنچه در دست ناس است و معتقد ناس محتمل الخطاست زیرا در اثبات و نفی شیء اگر دلیل حسّی آرد واضح شد که آن میزان تامّ نیست و اگر دلیل عقلی گوید آن نیز تامّ نیست یا اگر دلیل نقلی گوید آن نیز تامّ نیست پس واضح شد که در دست خلق میزانی نیست که اعتماد نمائی بلکه فیض روح القدس میزان صحیح است که در آن ابداً شکّ و شبهه ای نیست و آن تأییدات روح القدس است که بانسان میرسد و در آن مقام یقین حاصل میشود” (مفاوضات، ص 224).
5- شاید این از ویژگی های جناب عبدالبهاء باشد که چون در مجامع غربی حضور می یابند، آنقدر شیفته ی پیشرفت های علمی آنها – پیشرفت هایی که چه در ایده و چه در روش بر تجربه کردن و ارزیابی های تجربی استوار بوده است – می گردند که پیشنهاد می دهند اصلا اعتقادات دینی را نیز به میزان علم بسنجید و مدام در فکر این باشید که “علم را تطبیق بدین کنید و دین را تطبیق بعلم”، وهر چه با علم منطبق نبود را جهل و ظلمت و وهم قلمداد کنید. اما چون از حضور غربیان فارغ می شوند و چشم آنها را دور می بینند، به آرامی زیرآب تمام کشفیات تجربی آنها را می کشند، و خرمن نظریه های علمی آنها را یک باره بر باد می دهند و تصریح می کنند: “اوّل میزان حسّ است … امروز نزد جمیع فلاسفه اروپا این میزان تامّ است میگویند اعظم موازین حسّ است و این میزانرا مقدّس میشمارند و حال آنکه میزان حسّ ناقص است زیرا خطا دارد … لهذا نمیشود بر آن اعتماد کرد”.
یک بار سبب ایجاد اختلافات میان مردم را در عدم پیروی آنها از علم و عقل معرفی می کنند؛ “جمیع این تقالید که در دست امم است چون مخالف علم و عقل است سبب اختلاف و اوهام شده”، اما بار دیگر اختلاف موجود میان حکما و تعارضات موجود در آرای آنها را به عنوان شاهدی بر مخدوش بودن میزان عقل عنوان می نمایند.یک بار عقل را میزان فهم، ابزار موازنه ی جمیع امور و وسیله ی فهم و ادراک دین عنوان می کنند؛ “خدا علم و عقل را خلق کرده تا میزان فهم باشد … جمیع امور را باید بآن موازنه نمائیم. زیرا دین را عقل ادراک میکند، اگر انسان عقل نداشته باشد دین را چگونه میفهمد”، بار دیگر آنچه از مفاهیم دینی که با معیار عقل سنجیده می شود را دچار خلل می دانند تنها به سبب آن که میزان بکار گرفته شده در این سنجش – یا همان “عقل” – خود مختل بوده است؛ “عقل مثل میزانست و معانی مدرکه از نصوص مثل شیء موزون.میزان که مختلّ باشد موزون چه نوع معلوم میشود”.یک بار مشکل امروز رؤسای ادیان را در این می بینند که آنها تطبیق عقائد دینی را با عقل جائز نمی دانند؛ “رؤسای ادیان امروز … گمان میکنند که دین مخالف علم است و عقائد دینیه را تفکر و تعمقی لازم نیست و تطبیق بعقل و علم جائز نه زیرا عقل و علم مخالف دین است”، اما جای دیگر برعکس ایراد رئیسهای ادیان را در این می دانند که بخاطر پیروی از “ادراکات عقلیه” ی خود از دریافت “حقیقت واقع” بازمانده اند؛ “این میزان رئیسهای ادیان است آنچه آنها از نصوص کتاب ادراک کنند این ادراکات عقلیّه آنهاست که از آن نصوص ادراک کنند نه حقیقت واقع”.یک بار تاکید می کنند که راه تشخیص مطالب ساختگی از حقیقت دین و ایجاد وحدت میان ادیان بهره گیری از عقل است؛ “ما باید تحرّی حقیقت نمائیم. بتطبیق مسائل روحانیّه با علم و عقل به حقیقت هر امری پی بریم. اگر چنین مجری شود جمیع ادیان دین واحد شود زیرا اساس کلّ حقیقت است و حقیقت یکی است”، بار دیگر فهم آدم ها از متون دینی را ناقص می خوانند تنها بخاطر آن که در مسیر این فهم پای “عقل” به میان می آید؛ “بجهت آنکه نقل را عقل ادراک کند. بعد از اینکه نفس عقل محتمل الخطاست چگونه توان گفت که در ادراک و استنباط معانی اقوال منقوله خطا ننموده بلکه عین صواب است زیرا ممکن است که خطا کند و یقین حاصل نمیشود”.و بدین سان اختلافاتی که ممکن بود میان تعداد قابل توجهی از فلاسفه و حکما یا ادیان و ملل دربگیرد را حضرت عبدالبهاء یکجا و به تنهایی در میان آرای خود و ذیل یک موضوع واحد گرد می آورند. اگر در نزد حضرت عبدالبهاء وجود اختلاف در آرا سبب مختل شدن موازین ادراک است، اگر میزان عقل ناقص است “چه که اختلاف فلاسفه اولی و عدم ثبات و تبدیل فکر دلیل بر این است که میزان عقل تامّ نیست چه اگر میزان عقل تامّ بود باید جمیع متّفق الفکر و متّحد الرّأی باشند”، برای دیگران نیز گریزی نیست جز این که یا در اعتبار میزانی که حضرت عبدالبهاء به عنوان “میزان صحیحِ” ادراک برشمرده اند تردید کنند، و یا مطمئن باشند که لااقل برای ایشان از “فیض روح القدس” و تأییدات او نصیب و بهره ای در کار نبوده است.