گفتگو با بهزاد جهانگیری،برگشته از بهائیت
تشکیلاتی که فرقه ضاله بهائیت برای خود تهیه دیده به گونه ای است که در صورت جدا شدن یک بهایی از این تشکیلات بی شک فرد جدا شده متحمل خسارات و تهدیدات سنگین می شود. این مسئله بی شک با اصل آزادی در تناقض است. اصلی که همواره بهائیان با ادعای عدم برخورداری از حقوق شهروندی در ایران، وجود آن را در کشور عزیزمان انکار می کنند برای بررسی بیشتر و جزئی تر این مسئله به سراغ “بهزاد جهانگیری”، معروف به حسین فلاح رفتیم که پس از یافتن حقیقت اسلام و برگشت از بهائیت، مشکلات بسیاری را از سوی افراد این فرقه منحرف متحمل شده است.
این گفتگو با همکاری موسسه مطالعاتی روشنگر و در محل این موسسه صورت پذیرفت. آنچه از نظر می گذرانید مشروح آن است.
نسیم: لطفاً در ابتدا شرح مختصری از خود بفرمایید و اینکه چطور وارد فرقه بهائیت شدید؟
جهانگیری: بنده متولد سال 1346، ساکن همدان و متأهل هستم. من بهائیزاده بودم یعنی پدر و مادرم بهائی بودند. البته بهائی شدن اجباری نیز داریم، به این معنا که در سن 15سالگی باید وارد تشکیلات شویم. به عبارت دیگر، فرمی را پر میکردیم و یک امتحان دروغین(تحری حقیقت) گرفته میشد که هیچ کس از این امتحان رد نمیشد، اما به هرحال، این امتحان را برگزار میکردند و بعد به فرد اعلام میکردند که اکنون شما رسماً بهائی هستید.
در این به ظاهر، جستجوی حقیقت، اگر کسی بهائی میشد میگفتند با عقل، بهائی نشده بلکه عاشق است، اما اگر قصد کشف حقیقت را داشت، میگفتند او عاشق نیست. چنین فردی آنقدر از سوی اعضای خانواده، اعضای تشکیلات، رئیس تشکیلات و اعضای ضیافت تحت فشار قرار میگرفت که ناگزیر اذعان میکرد که اشتباه کردهاست.
90 درصد قشر جوان بهائی، بهائیت را دوست ندارند، اما…
از این جهت، میتوان گفت که برخی به اجبار بهائی میشوند. 90 درصد قشر جوان بهائی، این شیوه را دوست ندارند، اما به دلیل زندگی در چنین جامعهای مجبورند بهائی و مطیع باشند؛ چراکه اگر از این جامعه جدا شوند خانواده خود را از دست میدهند و با مشکلاتی که تشکیلات از لحاظ عاطفی، معنوی، مالی، فکری و بایکوت کردن به وجود میآورد، روبرو میشوند.
کسی که روشنایی چراغ را داشته باشد دیگر با فانوس زندگی نمیکند
اگر فردی در این زمینه پافشاری کند، آنها حالت دشمنی، کینه و عداوت و برخی مواقع، قهر و جنگ و جدال به وجود میآورند تا فرد مجبور شود از این راه صرفنظر کند و برگردد. به همینخاطر برخی از اشخاص به دلیل همین مسائل عاطفی، مالی و… باز میگردند. با این وجود، آنها نتوانستند عدهای را به فرقه بازگردانند. این افراد ثابتقدم ایستادند و گفتند ما هرچه را هم از دست بدهیم دیگر باز نمیگردیم؛ کسی که روشنایی چراغ را داشته باشد دیگر با فانوس زندگی نمیکند.
نسیم: در چه سنی و چگونه از فرقه بهائیت جدا شدید؟
جهانگیری: از سال 1374، زمانی که 28 سال داشتم، از این فرقه جدا شدم. من در آن هنگام ازدواج کرده بودم، همسرم نیز بهائی بود که اکنون از یکدیگر جدا شدهایم. ازدواج ما، یک ازدواج اجباری و تشکیلاتی بود. هر دوی ما به دلایلی خاص قصد جدا شدن از تشکیلات را داشتیم، مسائلی همچون زندگی در جمع مسلمانان، مشاهده رفتارهای آنها، بیشتر بودن تعداد دوستان مسلمان و… سبب شده بود تصمیم بگیریم که از تشکیلات جدا شویم.
شخصیت افراد پاک و خالصی که در جبهه به خاطر مملکت خود میجنگیدند مرا به اسلام علاقمند کرد
من از دوران کودکی، ناخواسته جذب رفتار و اخلاق مسلمانان شده بودم، در این میان، تشکیلات تلاش میکرد تا برخی از افراد را جمع کند، اما در مورد عدهای، چندان موفق نبود یکی از این عده، ما و افرادی مانند ما بودند که بیشتر راغب رفت و آمد و معاشرت با مسلمانان بودیم. به همین دلیل من در زمان جنگ، به صورت داوطلبانه به منطقه رفتم. کسانی که در جبهه بودند و شهید میشدند، افراد پاک و خالصی بودند که به خاطر دین و مملکت خود میجنگیدند همین مسئله هرچه بیشتر مرا به اسلام علاقمند کرد.
نسیم: بنابراین، شما دستور تشکیلاتی مبنی بر عدم شرکت در جبهههای جنگ را نادیده گرفتید؟
جهانگیری: زمانی که به منطقههای جنگی رفتم، همچنان بهائی بودم. با علاقه درونی اما به بهانه خدمت سربازی به جبهه رفتم، به تشکیلات گفتم من را به اجبار بردهاند و دو سال را هم به عنوان اضافهخدمت مطرح کردم و چهار سال در جبههها ماندم. دوست داشتم با رزمندهها در ارتباط باشم؛ چراکه انسانهای خالصی بودند.
نسیم: بهائی بودن خود را در جبهه مطرح کردید؟
جهانگیری: من از طریق نیروی هوایی ارتش به منطقه رفتم. بر اساس دستور تشکیلات، بهائیان باید بهائی بودن خود را در دفترچه اعلام میکردند، در دوره آموزشی درباره دین از من پرسیدند و من اسم اعضای خانواده خود را نوشتم. لحظهای که فرم را پر میکردم خجالت میکشیدم. بعد از سه ماه آموزشی که در همدان بود، به تهران اعزام شدم در آن لحظه از خدا میخواستم که پروندهام بازبینی نشود. برای من بسیار سنگین بود که در جمع افرادی که با اخلاص برای وطن و ناموس خود میجنگیدند، بهائی بودن من مطرح شود لذا سعی میکردم هیچوقت این مسئله مشخص نشود، هرچند فرماندهان از آن مطلع بودند.
سال 65 در جبهه مسلمان شدم
من در سال 65 در جبهه مسلمان شدم. در منطقه، نماز میخواندم اما در همدان به دلیل عدم استقلال نمیتوانستم نماز بخوانم. تشکیلات من را سخت تحت کنترل داشت، برای آنها سؤال بود که چرا رفتار من اینگونه شدهاست.
به همین خاطر، اگر 15 روز مرخصی میدادند، 10 روز را میماندم و زودتر به منطقه بازمیگشتم. همانطور که گفتم، چند فرمانده اصلی ما از بهائی بودن من اطلاع داشتند در حالیکه من فکر میکردم خبر ندارند. من نمیدانستم آنها پرونده را مطالعه میکنند و گمان میکردم پروندهام خوانده نشدهاست.
نسیم: بنابراین میتوان گفت، دوران جبهه دوران طلایی ارتباط شما با اسلام بودهاست؟
بهائیان وقتی صدام شهرها را بمباران میکرد، جشن میگرفتند
جهانگیری: بله، هرچند از بچگی با مسلمانان ارتباطاتی داشتم، اما اوج ارتباط من با اسلام که مرا به سمت دین حقیقی کشانید، در دوران جنگ بود. در جبهه میدیدم که رزمندهها چگونه خالصانه در راه مملکت و اعتقادات خود مبارزه میکنند، درحالیکه بهائیان وقتی در شهرها بمب میانداختند، جشن میگرفتند و میگفتند چه خوب است که مسلمانان کشته شوند چون این امر سبب گسترش فرقه بهائیت میشود.
هنگامی که شهید میآورند، بهائیها جشن میگرفتند
هنگامی که شهید میآورند، بهائیها جشن میگرفتند. من تا آن زمان ندیده بودم در یک مملکت، کسی از مرگ و شهادت همنوع خود خوشحال شود و جشن بگیرد. در کدام قانون، دین و فرقه شما چنین چیزی را میبینید؟! همه این مسائل سبب شد که کینهای نسبت به فرقه بهائیت پیدا کنم.
البته بسیاری از جوانان بهائی نیز به همین نتیجه رسیدهاند و از این فرقه بیزار شدهاند اما به دلیل رفتار تشکیلات نمیتوانند آن را ابراز کنند.
نسیم: از خاطرات خود در دوران دفاع مقدس بگویید، چه چیزی در رزمندههای مسلمان دیدید که در بهائیان دیده نمیشود؟
جهانگیری: من با داوطلبهای بسیجی نیروی هوایی به جبهه رفتم. افرادی مانند حاج آقای بابایی، حاج آقا شیبانی، حاج آقا فخاری و…، کسانی بودند که در عین حال که جزء نیروی هوایی ارتش بودند، از آن جدا شدند و به عنوان بسیج نیروی هوایی به جبهه رفتند.
در جبهه به ما میگفتند معلوم نیست شما ارتشی، سپاهی یا بسیجی هستید، میگفتیم ما فقط مخلصیم و برای مبارزه آمدهایم. در جبهه کسی که درجه سرهنگی داشت برای بچهها غذا میپخت، زمانی که پاتکی صورت میگرفت و شرایط سخت می شد و بچه ها شهید میشدند، فرماندهان نیمهشب که همه خواب بودند، گوشه مسجد مینشستند و گریه میکردند. من چنین رفتارهایی را از بچههای بسیجی دیدم.
نسیم: شما در چه عملیاتهایی شرکت داشتید؟
جهانگیری: من در عملیات والفجر 8، کربلا و عملیات فاو بودم. آخرین عملیات هم عملیات مرصاد بود. منافقین در جبهه روی تمام جنایتکارها را سفید کردند. دوستی داشتم که متأهل بود و سه بچه داشت. او اسیر شد و بعدها شبکه عراق، فیلمی از وی نشان داد.
حدود 40 نفر از بچههای ما نزدیک اسلامآباد بودند. دوست من هم آنجا رفته بود وقتی به اسارت منافقین درآمد، گفت من سربازم، سنم هم نمیخورد و به دلیل نداشتن کارت پایان خدمت آمدم. من برای دفاع از کشورم آمدم. منافقین به او گفتند برو آنجا بایست، با تو کاری نداریم. 39 نفر را خواباندند و همه را کشتند. این بنده خدا را به تنهایی خواباندند و 40 تیر به او زدند. وقتی دلیل این کار را پرسیدند، اظهار داشتند برای ما فرقی ندارد، باید همه از بین بروند. منافقین تا این اندازه با ملت ایران دشمن بودند.
خلوص بچههای بسیجی در منطقه سبب شد من با اسلام واقعی آشنا شوم
خلوص صادقانه بچههای بسیجی در منطقه سبب شد من با اسلام واقعی آشنا شوم. در نظر من مسلمانان واقعی، کسانی بودند که در جبههها و پشت جبهه کمک میکردند. این رفتارها و خالص بودن این افراد باعث شد من از سال 64 به مسلمان شدن راغب شوم.
تا پیش از آن من هم مانند دیگر بهائیان برای تبلیغ بهائیت میآمدیم. مثلاً در داخل مینیبوس، تاکسی، مغازهها و… رفتار خود را خوب جلوه میدادیم تا برای فرد مقابل سؤال مطرح شود که چرا ما تا این اندازه خوب هستیم؟
بهائیها برای تبلیغ خود را در ظاهر بسیار منصف، مهربان و با ایمان نشان میدهند
بهائیها ظاهرسازی بسیار شدیدی دارند به طور مثال، خود را در ظاهر بسیار منصف، مهربان و با ایمان نشان میدادیم و تلاش میکردیم بین ما و مسلمانان فاصله نباشد در حالیکه فاصله ما با آنها خیلی زیاد بود. بهائیت میگوید اسلام به پایان رسیده و مسلمانان خیال میکنند که امام زمان(عج) ظهور خواهدکرد، مسلمانان نمیدانند که امام زمان(عج) ظهور کرده و تمام شدهاست!
نسیم: اقدامات تبلیغاتی بهائیت با چه اهداف و انگیزههایی صورت میگیرد؟
تشکیلات از کودکی در ذهن ما کاشته بود بهترین کمالات را تنها یک فرد بهائی دارد
جهانگیری: تشکیلات از کودکی در ذهن ما کاشته بود که کمالات جامع انسانی یعنی بهترین کمالات و بهترین شخصیت را تنها یک فرد بهائی دارد. آنها برای همه افراد از کودک پنجساله تا فرد 100ساله تبیین میکردند که بهائی، تافتهای جدا بافته است و از تمام انسانهایی که در جهان زندگی میکنند، بالاتر است.
بهائیان از جهت شنیع بودن، خشونت، بیرحمی و دغل بودن با صهیونیستها یکسان هستند
این در حالی است که به نظر من بهائیان، شنیعترین، خشنترین، بیرحمترین و دغلترین افرادی هستند که در این جهان زندگی میکنند آنها را در این زمینه میتوان با صهیونیستها یکسان دانست. وقتی بمبی داخل یک شهری میافتاد، آنها جشن میگرفتند. اینکه بمب در بیمارستان، مسجد، مدرسه و محیط نظامی بیفتد برای آنها فرقی نمیکرد در هر صورت جشن میگرفتند یعنی بهائیت تا این اندازه از مسلمانان بیزار است و نسبت به اسلام عناد دارد.
بهائیان در جلسات ضیافت خود برای اینکه در یک کشور اسلامی سیل، زلزله و… آمده، جشن میگرفتند
آنها در جشنهای ضیافت خود که هر 19 روز یکبار برگزار میشود، جمع میشدند و جشن میگرفتند به این دلیل که در فلان کشور اسلامی سیل، زلزله و… رخ داده و شماری از مسلمانان کشته شدهاند؛ بهائیت، اساساً ضد نظام اسلامی به خصوص ضد نظام جمهوری اسلامی ایرانی است.
نسیم: موضع آنها در قبال کشورهای عربی چگونه بود؟
جهانگیری: بهائیان به کشورهای عربی کاری نداشتند، میگفتند اعراب کمتر میفهمند و چون پیغمبر ما ایرانی بوده است ما با بهائیان ایران کار داریم.
کشورهای عربی را وهابیت گرفته بود و نیازی به حضور بهائیت نبود. به عبارتی، برای سنیها، وهابیت و برای شیعه ها بهائیت را ساختند. به همین دلیل بیشتر با شیعهها کار داشتند و با کشته شدن شیعیان در کشورهای اسلامی بر اثر بلایای طبیعی اعم از سیل، زلزله و… شاد میشدند و جشن میگرفتند. وقتی این رفتارها را میدیدم با خود میگفتم چطور میشود بهائیت، جامع کمالات انسانی باشد؟ حتی حیوان هم در خصوص همجنس خود اینگونه رفتار نمیکند. بهائیان از کشته شدن انسانها تنها به دلیل متفاوت بودن عقاید، لذت میبردند و جشن میگرفتند. چرا باید انسانی از کشته شدن انسان دیگر که هم وطن او هم هست، اینچنین شاد شود؟
بهائیان از مملکت شیعه، پول به اسرائیل میفرستادند تا علیه شیعهها استفاده شود
بهائیان در ضیافت 19 روزه خود مراسمی خاص داشتند که اعانه جمع میکردند. این اعانه به جز صدقاتی بود که به اسم خود و خمس مال آنها جمع میشد. میگفتند این اعانه، مختص ایرانیهاست. این اعانهها جمع آوری میشد و در اسرائیل و علیه شیعهها خرج میشد یعنی از مملکت شیعه، پول به اسرائیل میرفت و علیه شیعهها استفاده میشد.
در اسرائیل تصمیم گرفته میشد که این پول علیه فلسطین، سوریه، ایران، لبنان و… هزینه شود. انگلیسیها و امریکاییهایی که در سازمانهای جاسوسی اسرائیل بودند، تصمیم میگرفتند که این پول باید در کجا و برای سرکوب کردن چه کسی استفاده شود، نکته حائز اهمیت این بود که قسمت عمده آن علیه شیعیان استفاده میشد و مابقی در فلسطین، لبنان، افریقا و دیگر کشورهای جهان اسلامی هزینه میشد.
نسیم: آیا شما به ارتباط بهائیت با اسرائیل پی برده بودید؟
جهانگیری: بله، این ارتباط برای بهائیان یک افتخار بود. به ما میگفتند که در شهر حیفا میخواهیم عمارتی 9 طبقه بسازیم، با کمک شما آن 9 طبقه بالا میرود و صلح اصغر به وجود میآید و بعد از آن صلح اکبر ایجاد میشود و بهائیها آزاد میشوند و در همه جای دنیا به عنوان یک دین الهی از بهائیت یاد میشود.
ما در طی 20 سالی که پول میریختیم، میپرسیدیم چه شد؟ میگفتند هنوز بودجهاش کامل نشدهاست. برخی میگفتند: اگر مسئله، فقط پول است ما همه زندگیمان را میفروشیم و این پول را فراهم میکنیم تا این صلح اصغر به وجود آید. لذا برای بسیاری این سؤال مطرح میشد که چرا این 9 طبقه ساخته نمیشود و هنوز هم کسی به علت عدم ساخت آن پی نبردهاست.
نسیم: پس از علاقمندی و گرایش به اسلام، امور عبادی ازجمله نماز خواندن را چگونه آموختید؟
جهانگیری: من اصلاً نماز خواندن نمیدانستم. اولینبار که به جبهه رفتم تا یک ماه فقط کارگری میکردم. بعد از یک ماه، گفتند برای امام جماعت پدافند هوایی به راننده نیاز داریم. من هم برای خلاص شدن از کارگری قبول کردم. مدام با خود میگفتم نکند این حاجآقا بفهمد که من بهائیام چون در پروندهام نوشته شدهبود. وقتی به گروه پدافند رسیدیم، به من گفت شما نمیآیید نماز بخوانید؟ گفتم: من نماز را فرادا میخوانم.
در اتاق نشستم، سیگار کشیدم و منتظر حاجآقا شدم. بعد از نماز، حاجآقا پرسید: نماز خواندید؟ گفتم: بله و گفت: شما حتماً باید راننده من شوید. دفعه بعد که آمدم دیگر نتوانستم دروغ بگویم. گفتم: من بلد نیستم نماز بخوانم. حاجآقا گفت: گمان کردید من دیروز متوجه نشدم؟ گفتم: فهمیدید و چیزی نگفتید؟ حاجآقا گفت: آبرو بردن کار ما نیست، مگر شما بهائی نیستید؟ من به بهائی بگویم بیا نماز بخوان؟ من در آنجا شکستم و گفتم حاجآقا من میخواهم نماز بخوانم. ایشان به من یاد داد. از آن به بعد، نمازهای یومیه را میخواندم اما زمانی که به همدان میآمدم باز هم به فرد بهائی تبدیل میشدم چراکه استقلالی از خود نداشتم.
من در جبهه مسلمان شدم و بهترین نمازهای من همان زمان بود چراکه خالصانه خوانده میشد. پیش خود فکر میکردم خدا هم از من راضی است.
نسیم: پس از علنی ساختن مسلمان شدن خود، با چه مشکلاتی مواجه شدید؟
جهانگیری: زمانی که در تشکیلات، فردی مسلمان میشود دو حالت برایش به وجود میآورند: یک عده هستند که فقط اسماً و ظاهراً مسلمان میشوند که تشکیلات با آنها کاری ندارد، اما عدهای دیگر به طور باطنی، مسلمان میشوند و تشکیلات با این افراد مشکل دارد.
تشکیلات نمیتوانست تشخیص دهد که مسلمان شدن من و همسرم، اسمی است یا باطنی. چند ماه در این موضوع سر در گم شده بود که ما به اسم و ظاهر مسلمان شدهایم یا مسلمان شدنمان باطنی است. حتی این شایعه را پخش کردند که ما را گرفتهاند و اجباراً مسلمان کردهاند.
بهائیان فرزند شش ماهه ما را به خاطر مسلمان شدنمان کشتند
مدتی بعد از مسلمان شدن ما، رفت و آمدها با ما بسیار خوب شده بود و نسبت به زمان بهائی بودن، رفتارها خیلی بهتر شده بود اما بعد از گذشت مدتی که از مسلمان شدن ما اطمینان حاصل کردند، دیگر ما را تحویل نمیگرفتند. خانواده همسرم زمانی که نماز میخواند به او توهین میکردند. وقتی دیگر کاملاً مطمئن شدند که ما زبانی مسلمان نشدهایم، دشمنیها شروع شد و ازسوی تشکیلات مورد طرد و تهدید قرارگرفتیم. بهطوریکه وقتی همسرم بعد از چهار سال، (که چند بارداری ناموفق داشت) مجدداً باردار شد و اینبار توانست تا ششماهگی فرزند خود را نگه دارد، خانواده همسرم او را به منزل خود بردند و خواهرزدهاش با پریدن بر روی شکم وی سبب از بین رفتن کودک ما شد. بعد از این اتفاق، خداوند دیگر به ما بچه نداد؛ بهائیت تا این اندازه نسبت به ما کینه و عداوت پیدا کرد چون فهمیدند اسلام آوردن ما زبانی نیست.
پس از آن، من و همسرم شروع به تهیه و توزیع یکسری مصاحبه و شبنامه کردیم و این شبنامهها را به طور مستقیم در خانههای بهائیان پخش میکردیم که این امر سبب دشمنی سرسختانه آنها با ما شد.
نسیم: به محض مسلمان شدن به تبلیغ دین اسلام پرداختید؟
جهانگیری: این مسئله زمان میبرد. ما هنگامی که بهائیت را تبلیغ میکردیم، میدانستیم امور مضحکی را نشر میدهیم. البته همه همینطور بودند، برای ما مشخص بود که خود را گول میزنیم و حتی یک مسلمان عادی هم به راحتی میتوانست جواب ما را بدهد.
یکبار فردی از من پرسید: حکم شما چیست؟ گفتم: هفتهای سه بار حمام برویم. گفت: این چه حکمی است؟! من در خانه حمام دارم و روزی یکبار حمام میروم. در رابطه با ازدواج پرسید: در احکام شما، خواهر و برادر با هم ازدواج میکنند؟ گفتم: نه چنین چیزی نیست، او گفت: اما در کتاب شما نوشته شده خواهر و برادر ازدواج میکنند. گفتم: نوشتند فرد با زن بابای خود نمیتواند ازدواج کند. پرسید: با عمه خود چطور؟ گفتم: این را ننوشتند، باید به عقل رجوع کند، مگر تو مسلمان نیستی؟ گفت: مگر تو به مسلمانی من کار داری؟ اگر در افریقا زندگی کنید، بر اساس حکم آنها عمل میکنید؟ اگر قرار است بر اساس حکم محلی که در آن زندگی میکنید عمل کنید، چیزی از خود ندارید و متوسل به دیگران هستید.
ما در حین تبلیغ با اینگونه مسائل روبرو میشدیم و برای خودمان هم سؤال میشد که جواب این پرسشها چیست.
نسیم: تبلیغ جزئی از وظایف یک فرد بهائی است؟
مظلومنمایی، ظاهر خوش نشان دادن و… از شیوههای تبلیغی بهائیت است
جهانگیری: بله، از “راکفلر ” که یکی از سیاستمداران ثروتمند امریکایی بود، پرسیدند اگر شما ورشکست شوید و 100 دلار به شما بدهیم چه میکنید؟ گفت: 10 دلار آن را هزینه میکنم، 90 دلار آن را صرف تبلیغات میکنم. بهائیها هم هرکاری را با تبلیغ آغاز میکنند، مظلومنمایی، ظاهر خوش نشان دادن و… از شیوههای تبلیغی بهائیت است به گونهای که وقتی یک فرد بهائی را میبینید میگویید هیچ کس از بهائیها بهتر نیست.
بهائیان مسلمانان را حقیر میدانند در حالی که ذات بهائیان به خاطر تربیت در تشکیلات فرقهای بسیار پلید است
این در حالی است که ذات بهائیان بسیار پلید است و این پلیدی ناشی از تربیت در تشکیلات فرقهای است و از سوی تشکیلات به افراد دیکته میشود. آنها در جلسات خود، مسلمانان را حقیر میخواندند اما در خارج از تشکیلات همان مسلمان برای آنها برادر واقعی به حساب میآمد چراکه سیاست آنها اینگونه ایجاب میکرد. تبلیغ کردن بهائیان، امری پوشالی است به همین خاطر، هیچگاه پیشرفتی در این زمینه نداشتهاند.
یکی از برنامههای بهائیان “اخبار و بشارت” است. یکبار در ضیافت اعلام شده بود طق آمارهای جمع شده در سال 74 تا 86، در افریقا 5هزار نفر و در فلان منطقه 10 هزار نفر بهائی شدهاند، جمع تعداد اعلامشده بالغ بر یک میلیارد نفر میشد. با خود گفتم اینهمه بهائی شدهاند اما ما هنوز تلویزیون از خود نداریم.
آن زمان از دایی خود پرسیدم چرا تعداد ما اینقدر اندک است؟ گفت: افریقا و کشورهای آسیایی و حتی امریکا، به صورت قبیلهای هستند و یکدفعه بهائی میشوند، رئیس قبیله که بگوید برگردید همه بر میگردند. گفتم: پس ما به ذات اشخاص نتوانستیم وارد شویم. ما فقط داخل ذات رئیس قبیله میشویم یا رئیسجمهور یک کشور را میتوانیم بهائی کنیم که آنهم خیلی راحت میتواند برگردد. جواب داد: اگر اینگونه بود که تا حالا کل دنیا را گرفته بودیم!
کذب بودن آن سخنان کاملاً روشن بود اما نفوذ و تسلط تشکیلات تا حدی زیاد بود که حتی با وجود این مسئله ما باز هم به خود هم دروغ میگفتیم و گمان میکردیم در حال پیشرفت هستیم.
نسیم: یکی از ادعاهای همیشگی بهائیان محرومیت از حقوق شهروندی است، آیا این مسئله صحت دارد؟
پیش از انقلاب کار بهائیها ضربه زدن به اسلام و مسلمانان بود
جهانگیری: این بحث دو قسمت میشود؛ یک بخش آن به قبل از انقلاب باز میگردد که باید بپرسید در آن دوران، بهائیت چه ضربهای به اسلام زدهاست؛ چراکه در آن زمان بهائیها قدرت و نفوذ زیادی داشتند. برای نمونه، پدر من را به روستایی خواندند تا عدهای از روستاییان مسلمان را به بهانه تعرض به چند خانواده بهائی، با چاقو و قمه بزنند که این اتفاق افتاد، مضروبین را به کلانتری برده بودند و با اینکه از سوی بهائیها مورد ضرب و شتم قرار گرفته بودند اما مسلمانها را زندانی کردند. در این ماجرا، بهائیان نهتنها آزاد شدند بلکه مورد تشویق هم قرار گرفتند چراکه یکی از سرمایداران بهائی، حامی آنها بود. به این ترتیب، پیش از انقلاب بهائیها به اسلام ضربه میزدند و اساساً کار بهائیها ضربه زدن به اسلام و مسلمانان بود.
بعد از انقلاب تعدادی از بهائیها دستگیر و برخی اعدام شدند چراکه با اقدامات خبیثانه و جاسوسانه خود، بسیاری را به شهادت رساندند. از آن زمان، بهائیها در ادارات استخدام نمیشدند چون در ادارات تبلیغ میکردند. آنها در دانشگاهها هم تبلیغ میکردند. جوانان را فریب میدادند و در افکار دانشجوها نفوذ کرده و آنها را جذب میکردند.
جلوگیری از تبلیغات آنها سبب شد بهائیها ادعا کنند که حقوق شهروندی ندارند.
این در حالی است که بهائیها مالیات پرداخت نمیکنند، سربازی نمیروند چراکه مدعیاند در مسائل نظامی دخالت نمیکنند و امثال اینها. با این وجود، همه بهائیان به عنوان یک شهروند به راحتی در ایران زندگی میکنند.
در زمان جنگ تحمیلی، بهائیان نهتنها حضور در جبههها را تحریم کردند بلکه به اسرائیل نیز کمک میکردند تا علیه مسلمانان اقدام کند.
زمان جنگ بهائیها مشغول خرید مزارع کشاورزی، مسکونی و تجاری مناطق خوب شهرها بودند
اینکه اکنون بهائیها از نظر مالی بسیار رشد کردند به این دلیل است که در زمان جنگ، درحالیکه مسلمانان برای دفاع از ناموس و وطن میجنگیدند، بهائیان در حال تلاش برای افزایش اموال خود بودند. زمانی که مسلمانان در جبههها شهید میشدند، بهائیها مزارع کشاورزی و مسکونی و تجاری مناطق خوب هر شهر را خریداری میکردند. بعد از اتمام جنگ، همان زمینها را با چند برابر قیمت واقعی به مسلمانها فروختند دقیقاً همان کاری که اسرائیلیها با فلسطینیان کردند و سود آن را علیه خود مسلمانها استفاده کردند. این اقدامات سبب شد از لحاظ مالی ترقی چشمگیری داشته باشند.
نسیم: بازگردیم به خانواده شما، پدرتان چطور بهائی شده بود؟
جهانگیری: پدربزرگ من بهائی بود و اجداد من بهائی بودهاند.
نسیم: پدربزرگ شما از چه دورهای بهائی بودند؟
جهانگیری: قبل از روی کار آمدن رضاخان بهواسطه افرادی مانند کتیرایی، شجاعی و… بهائی شده بود. البته او محتاج پول نبودهاست و گویا قصد انجام کاری را داشته و آنها به او وعده کمک دادهاند. پدربزرگ من هم بهائی میشود.
البته باید یادآور شوم که در ابتدا بابیت مطرح شد، بعد بهائیت آمد و بهاصطلاح بابیت را تکمیل کرد. نسل دوم این فرقه هیچگاه از خود نپرسید که این فرقه از کجا آمدهاست. تا 40 سال پیش آنها اسم حسین و علی را بر فرزندان خود میگذاشتند. بنابراین، فرقه بهائیت یک دفعه تکمیل نشد چراکه منشأ الهی نداشت و ساختگی بود. با گذشت زمان بهائیت با تغییر و تحولاتی مواجه شد تا این فرقه تشکیلاتی که اکنون میبینید شکل گرفت. امروز، بهائیها دیگر اسم علی، حسین و… بر فرزندان خود نمیگذارند و اگر چنین نامهایی داشته باشند فرد را مجبور میکنند تا اسم خود را تغییر دهد.
میرزاحسینعلی نوری و عباس افندی پشت شیخهای سنی در فلسطین نماز میخواندند
حتی بهائی 40-30 سال پیش، روزهای تاسوعا و عاشورا حلیم نذری میدادند اما تشکیلات به آنها تذکر داد که زمان اسلام به پایان رسیدهاست و دیگر نباید نذری پخش کنید. به عبارتی، تشکیلات بهائیت نمیتوانست این حرکات را کنترل کند. میرزاحسینعلی نوری و عباس افندی پشت شیخهای سنی در فلسطین نماز میخواندند اما در عین حال، تبلیغ میکردند.
به بهائیها گفته شده بود شما فرقهای سیاسی هستید و نباید نزد سنیها اظهارنظر کنید چراکه سنیها تعصب بسیاری داشتند و اگر بهائی بودن خود را اظهار میکردند زنده نمیمانند. همین سیاست باعث شد که بهائیها با این روش پیش بروند و تشکیلات کنونی به وجود آید.
با توجه به امکانات تبلیغاتی فراوان بهائیت، اگر این فرقه بر حق بود باید تاکنون کل دنیا را میگرفت اما چرا هیچ پیشرفتی نداشتهاست؟ این سؤال تمام بهائیهاست اما متأسفانه به دنبال پاسخ واقعی آن نمیروند.
نسیم: وقتی تصمیم به مسلمان شدن گرفتید همسرتان چه واکنشی نشان داد؟
جهانگیری: من میخواستم با فردی مسلمان ازدواج کنم، خانوادهام برای جلوگیری از این اتفاق مرا مجبور به ازدواج با همسر سابقم، خانم “رئوفی” کردند.
تشکیلات تا متوجه شد قصد دارم با یک مسلمان ازدواج کنم برای من همسری تشکیلاتی برگزید
با توجه به اینکه نگرش من نسبت به بهائیت عوض شده بود، میخواستم برای خود زندگی پاکی بسازم، نمیخواستم در زندگی من بی بندوباریهای موجود در بهائیت وجود داشته باشد. من میخواستم یک زندگی تشکیل بدهم و نمیخواستم این زندگی تشکیلاتی باشد، دوست داشتم یک زندگی بر مبنای آموزههای اسلام داشته باشم.
خانم من هم میخواست با یک فرد مسلمان ازدواج کند یعنی ذهنیت او هم مانند من بود، تشکیلات هم با مشاهده این وضعیت، ما را مجبور به ازدواج کرد با این خیال که مانع کار ما خواهدشد.
هر دوی ما به دلیل اینکه از سوی تشکیلات، مجبور به ازدواج با یک فرد بهائی شده بودیم، بیش از پیش از بهائیت بیزار شدیم. زندگی برای ما بیارزش شده بود، ما با هم زندگی نمیکردیم فقط در کنار هم بودیم و تشکیلات اجازه نمیداد از هم جدا شویم.
همسر من به محض اینکه پاسخ سؤالات خود را در کتابهای شهیدمطهری، آیت الله جوادی آملی و امامخمینی(ره) پیدا کرد، ابتدا پوشش خود را تغییر داد و بعد از مدتی هم دیگر علاقهای به حضور در ضیافتها و جلسات نداشت. چون ما با هم اختلاف داشتیم در ابتدا برایم اهمیتی نداشت که بفهمم دلیل این رفتارهای او چیست.
بعدها فهمیدم زن آقای دکتر “نعیمی” یکی از بهائیان تشکیلاتی همدان از همسرم خواسته تا کتابی علیه مسلمانها و اسلام بنویسد. همین فرد بود که به این طریق، راه را به خانم من نشان داد و سبب شد او کتابهایی در خصوص اسلام بخواند و به واقعیت برسد.
هر دوی ما پی بردیم فرقهای که در آن عضو هستیم، چیزی جز یک حزب سیاسی پیشپاافتاده نیست. فهمیدیم که فرقه بهائیت به چه مسائل پوچی معتقد است که میتوان بهراحتی آنها را به بازی گرفت.
بعد از آن، بیشتر ساعات شبانه روز را در حال مطالعه و مقایسه بودیم. در این زمان، سیاست تشکیلات درخصوص ما تغییر کرد و اقداماتی برای جدا شدنمان انجام داد و در نهایت، با اقدامات و سیاستهای خاص خود، ما را مجبور به طلاق کرد غافل از اینکه برای خود دشمنسازی کردهاست و تلاش کردیم تا با افشاسازی ماهیت پوشالی این فرقه، به آنها ضربه بزنیم.
نسیم: تشکیلات چگونه برای تمام زندگی و حتی ازدواج اعضا برنامهریزی میکرد؟
در تشکیلات بهائیت حتی برادر و خواهر جاسوسی یکدیگر را میکنند
جهانگیری: تشکیلات بهائیت، سیاسی است. بهائیت، دین الهی نیست، سیاسی بودن این فرقه از همین امور و مسائل مشخص و بارز است. بهائیت در خود نیز جاسوس دارد، مثلاً من و همسرم برای تشکیلات جاسوسی یکدیگر را میکردیم. اگر همسر من اقدامی انجام میداد، من به اعضای ضیافت اطلاع میدادم، آنها هم به مقامات بالاتر گزارش میدادند. در تشکیلات حتی برادر و خواهر نیز جاسوسی یکدیگر را میکنند.
آنها برای چاپلوسی، از بین بردن طرف مقابل و… دست به جاسوسی میزنند. در خود تشکیلات افراد جاسوس یکدیگر هستند. در خانواده 9 نفره، هفت نفر نسبت به یکدیگر جاسوس بودند و اگر یک نفر مخالفتی میکرد باقی افراد علیه او متحد میشدند.
نسیم: تشکیلات برای راضی کردن افراد به ازدواج تشکیلاتی، چه اقداماتی انجام میدهد؟
در بهائیت هرگونه مخالفت با نظر و تصمیم تشکیلات، به معنای مبارزه با خداست
جهانگیری: در ابتدا پیشنهاد داده میشود، اگر فرد راضی نشود به او گفته میشود که “چرا و اما” در بهائیت وجود ندارد. اگر تشکیلات چیزی بگوید و شما قبول نکنید با خدا مخالفت کردهاید. “محفل” برای بهائیان، حکم خدا را دارد بهطوریکه اگر تشکیلات بگوید ماست سیاه است فرد باید قبول کند. هرگونه مخالفت با نظر و تصمیم تشکیلات، به معنای مبارزه با خداست. روش و نحوه برخورد و مبارزه تشکیلات با مخالفتها نیز گوناگون است اگر مخالفت بزرگ و عمیق باشد به گونهای فرد را از طریق خانواده آزار میدهند که از کار خود پشیمان شود.
این آزارها از آزارهای فیزیکی گرفته تا عدم تأمین مالی، بیتوجهی و طرد فرد، تبعیض در میان فرزندان و… را شامل میشود تا فرد را مجبور کنند که اقرار کند اشتباه کردهاست. اعضا در تشکیلات هیچ استقلالی از خود ندارند.
نسیم: از مشکلات اخلاقی که در تشکیلات بهائیت وجود دارد، بگویید.
جهانگیری: بیبند و باری در تشکیلات به وفور وجود داشت. رابطه نامشروع در تشکیلات معنایی ندارد و عنوان روابط خواهر و برادر یا روابط دوستانه بر این رابطه اطلاق میشد. تجاوز برادر به خواهر امری عادی بود، افراد چنان در مسائل پوچ این فرقه غرق هستند که این مسائل را درک نمیکنند و تنها، زمانی که از فرقه تشکیلاتی- سیاسی اندکی فاصله بگیرند به ماهیت آنها پی میبرند. بی بندو باری، ظاهرفریبی، سیاستبازی، خصایص حیوانی و… در این فرقه به وفور وجود دارد.
چرا بهائیان روزهای اول و دوم محرم را جشن میگیرند؟
افرادی که در این فرقه حضور دارند، از ماهیت و دلیل عقاید خود بیخبر هستند و به دنبال کشف حقیقت عقاید خود نیستند. من از باجناق خود که استاد زبان عربی بود، چند جمله عربی پرسیدم و خواستم دلیل ذکر آن جملات در کتاب بهائیت را عنوان کند اما او پاسخ نداد. اینکه چرا در بهائیت، نماز باب خوانده میشود و بهائیان از خود، نمازی ندارند؟ چرا باید نماز فرقهای را بخوانند که خود، آن فرقه را منسوخ میدانند؟ مسئله دیگر اینکه، بهائیان خود را ایرانی به حساب میآورند و تاریخ ضیافتها را بر اساس سال شمسی حساب میکنند اما اول و دوم ماه بهائی را به قمری حساب میکنند و بر این اساس، روزهای اول و دوم محرم را جشن میگیرند.
به همین ترتیب، بسیاری از قوانین و اصول تشکیلات، سیاسی است و تا زمانی که فرد از آنها فاصله نگیرد، به ماهیت این فرقه پی نخواهد برد.
نسیم: بعد از اسلام آوردن، توانستید شخص دیگری را از بدنه بهائیت جدا کنید؟
جهانگیری: من و همسر سابقم، افراد بسیاری را از بهائیت به اسلام آوردیم، از برادر و پدر خودم تا خاله و پسرخالههای همسرم و همینطور بسیاری از افراد در شهرهای مختلف با شنیدن سخنان ما مسلمان شدند. متأسفانه به دلیل سیاستهای خاص فرقه بهائیت اعم از فشار مالی، فکری و… تعدادی از این افراد دوباره جذب این فرقه شدند.
بسیاری از این افراد لائیک شدهاند و نهتنها از بهائیت بلکه از هر دین دیگری بریدهاند. متأسفانه برخی از افرادی هم که مسلمان شدند از سوی جامعه مسلمانان حمایت نشدند و تشکیلات با سیاست خاص خود برای این قبیل افراد برنامهریزی کرده و با اقدامات مختلف سعی در بازگرداندن آنها میکند.
جا دارد جامعه مسلمین تجدیدنظری در نوع نگرش خود نسبت به تازهمسلمانان ایجاد کند
مثلاً برادر من مسلمان شد و با خانم مسلمانی ازدواج کرد و نام فرزند خود را ایمان گذاشت اما تشکیلات توانست با ترفندی، مجدداً آنها را جذب کند. آنها از برادر من حمایت کردند و از او خواستند تنها به اسم مسلمان باشد. تشکیلات مترصد هر فرصتی است تا اینگونه افراد را مجدداً به سمت خود جذب کند. بنابراین جا دارد که جامعه مسلمین تجدیدنظری در نوع نگرش خود نسبت به تازهمسلمانان ایجاد کند و زمینههای پذیرش آنها را فراهم سازد.
نسیم: به عنوان آخرین سوال بفرمایید که چرا نام خود را به “حسین فلاح” تغییر دادید؟
جهانگیری: بعد از مسلمان شدن میخواستم با تغییر نام خود بگویم من دیگر جزء این فرقه نیستم. هر چند نام من در شناسنامه تغییر نکرده است اما دوستان و اطرافیان، مرا به نام حسین فلاح میشناسند.
مصاحبههای بنده در فضای رسانهای سبب ایجاد بروز شایعاتی مانند دستگیری من، بحث وجود منافع مادی در مسلمان شدنم و… شدهاست. همه اینها در حالی است که وضعیت مالی خانواده و برادران من، بهتر از من است و هیچگاه پای منافع مادی در میان نبودهاست. من حتی به دلیل مسلمان شدنم، از حق ارث خود محروم شدم. علت اصلی افشاگریهای من این است که افراد بیشتری نسبت به پوشالی بودن این فرقه استعماری آگاه شوند و جسارت پیدا کنند که این آگاهی را علنی سازند و خود را از منجلاب بهائیت نجات دهند و در آغوش امن اسلام پناه بگیرند.
منبع: نسیم