نویسنده: سید مقداد نبوی رضوی
در نامه ای که از سوی محفل روحانی ملی بهائیان ایران به تاریخ ۲۸ فروردین ۱۳۵۱ ش. برای لجنه ی تحقیق و مطالعه نوشته شده، پیدا شدن «دو نسخه از اوراق و فرامین مربوط به دوره ی ناصرالدین شاه » و فرستاده شدن آن ها برای آن لجنه جهت بررسی مورد اشاره قرار گرفته است. سند نخست، دستوری است از ناصرالدین شاه قاجار برای بازجویی از آقا جمال الدین بروجردی که از داعیان تراز اول بهائیان بود. ناصرالدین شاه در این نامه نکاتی را درباره ی سیّد علی محمد باب و میرزا حسینعلی بهاءالله و نیز آنچه نادرستی دعاوی ایشان می دانست آورده و دستور داده تا با آقا جمال الدین بروجردی در میان گذاشته شده و پاسخ های او برایش فرستاده شود. سند دوم نیز نامه ای است از سیّد صادق مجتهد طباطبایی (عالم دینی بزرگ تهران) به ناصرالدین شاه که در آن به مسلمان بودن شخصی که به بابی بودن متهم شده و در زندان بود پرداخته و از او خواسته تا به آزادی اش دستور دهد. ناصرالدین شاه هم خواست او را پذیرفته و در حاشیه ی نامه فرمان آزادی آن زندانی را صادر کرده است. در این مقاله ابتدا معرفی اجمالی از ناصرالدین شاه قاجار، آقا جمال الدین بروجردی و سیّد صادق طباطبایی و رویکردشان نسبت به بهائیان آمده و سپس متن و تصویر آن دو سند آورده شده است.
ناصرالدین شاه قاجار
ناصرالدین شاه قاجار (۱۲۴۷ تا ۱۳۱۳ ق.) چهارمین پادشاه از خاندان قاجار بود و نزدیک به پنجاه سال بر ایران حکم رانی کرد. باید گفت تمام دوره ی طولانی سلطنت او با تکاپوهای بابیان و بهائیان هم زمان بود. وی در سال ۱۲۶۴ق. (سال اعلام نسخ اسلام از سوی سیّد علی محمد باب ) به تخت سلطنت نشست و با شورش های بزرگ پیروان باب روبه رو شد و سرانجام به کشتنش دستور داد و تا سال ها بعد هم از کار خود راضی بود.۱
او همچنین، در تبعید بزرگان بابیان و بهائیان چون میرزا یحیی صبح ازل و میرزا حسینعلی بهاءالله به مناطق خارج از ایران سهم داشت. سال های بعدی حکومتش نیز با کوشش های ضد قاجار ازلیان به ظاهر مسلمان همراه بود ۲ و سرانجام به دست ایشان از پای درآمد. ۳
میرزا یحیی صبح ازل (جانشین باب و پیشوای وقت بابیان) پس از آگاهی از کشته شدن ناصرالدین شاه مکتوبی با عنوان لوح ضیافت نگاشت و خوشنودی خود را از آن قتل نشان داد. وی در آن مکتوب از انتشار خبر مرگ «عدوالله » (دشمن خداوند: ناصرالدین شاه) سخن گفت و به ظلم های او و پدرش (محمّدشاه) در زندانی کردن «نقطه » ( باب ) اشاره کرد. همچنین، کسی را که در «ظاهرالامر » به کارهای «عدوالله » می رسید، زندانی کننده ی باب دانست و او را «ظالم عنید » خواند. روشن است که او میرزا تقی خان امیرکبیر ( صدراعظم آن زمان ناصرالدین شاه ) بود که نقش اصلی را در سرکوب بابیان، زندانی کردن چند ساله ی باب و سرانجام کشتنش داشت.
در نگاه صبح ازل ، آن زمان خون هایی در راه «نفس الله » ( باب ) ریخته شد تا آن که «نفس الله » (باب) به ظلم با دست کسانی که از امر حق تجاوز کرده بودند کشته شد. وی خداوند را بر ظلم های تجاوزکنندگان بر «نفس رب » ( باب ) و نیز خشنودی شان بر آن ستم ها شاهد دانسته و گفته: « آن متجاوزان در هر سرزمینی بر مؤمنان هجوم آوردند و خون های ایشان را بناحق ریختند در حالی که ظالم بودند. » وی همچنین، کسانی را که کشنده ی «نفس رب » ( باب ) بودند، داخل در «نار جهنم » خوانده و ناصرالدین شاه را کسی که با تمام توان به « نقطه » ( باب ) ستم کرد و در خون او شریک شد و سرانجام به سبب آن کارهای ناروا و نیز جنگ با «متقیان » ( بابیان ) کشته شد گفته است .
با این ترتیب، ناصرالدین شاه در میان جباران پیشینی بود که به «آیات الله » کفر ورزیدند، بر «انبیاء » ستم کردند، «رُسُل » را منکر شدند، در زمین تجاوز داشتند، در حالی که از نادانان بودند.
در ابتدای لوح ضیافت، آن نوشته القای «روح » از «آیات الکتاب » یاد شده است. این بدان معنی است که آن نوشته در نگاه صبح ازل و پیروانش از آیاتی بود که خداوند به سبب خشنودی از کشته شدن «عدو الله » ( ناصرالدین شاه ) بر زبان صبح ازل جاری کرده بود. ۴
از آن سوی، میرزا حسینعلی بهاءالله نیز که با نسخ آیین باب آیین بهائی را بنیان گذاشته بود در الواح خود ناصرالدین شاه را «رئیس الظالمین » ۵ و «در کمال عداوت و بغضاء » یاد کرده ۶ و بهائیان نیز هرچند او را گاه با جلالت یاد می کردند ۷ اما به واقع از او متنفر بودند. به عنوان نمونه، سیّد مهدی گلپایگانی که از داعیان سرشناس بهائیان بود حدود ۲۰ سال پس از قتل ناصرالدین شاه او را در میان « الد اعداء این امر اعظم » یاد کرد. ۸ با این حال، باید دانست ناصرالدین شاه همواره به کشتن یا در فشار قرار دادن بهائیان نمی اندیشید.
به عنوان نمونه، او در حدود سال ۱۲۹۱ ق. نه تنها آقا جمال الدین بروجردی ( داعی بهائی تراز اول ) را به شرط آن که در تهران نماند از زندان آزاد کرد که پنجاه تومان برای مخارج و یک اسب برای حرکت هم به او داد. ۹ همچنین، به سال ۱۳۰۸ ق.، وقتی خبر کشته شدن هفت تن از بهائیان در یزد به او رسید، «باعث تغیر خاطر مبارک گردید. ۱۰»
آقا جمال الدین بروجردی
آقا جمال الدین بروجردی یکی از بزرگان بهائیان در زمان حیات میرزا حسینعلی بهاءالله بود. وی ابتدا به بابیان پیوست و سپس بهائی شد ۱۱ و کار تبلیغ آیین بهائی را آغاز کرد و «با ارکان و علماء مناظره و تبلیغ کرد و به وجودش شور و نشوری در جمعیت احباب حاصل شد. » او در این کار چنان جدیت داشت که به سال ۱۲۹۱ ق. مجلس مناظره ای با مجتهدان تهران برقرار کرد. نتیجه ی آن مجلس شکایت ایشان به ناصرالدین شاه و زندانی شدن آقا جمال الدین بود. او از زندان عریضه ای در دادخواهی به ناصرالدین شاه نوشت و بر همین اساس، مجلسی دوباره از برخی عالمان دینی تهران برقرار شد تا با او گفتگو کنند. آن مجلس نیز بی نتیجه ماند و او دوباره راهی زندان شد. ۱۲ روایتی درباره ی یکی از بحث های او با عالمان تهران آن است که «مذاکره ی آن مجلس به هرّ و برّ اختتام یافت؛ فبهت الذی کفر! ۱۳» با این حال، آقا جمال الدین پس از آن که به زندان رفت، دیگربار عریضه ای به ناصرالدین شاه نوشت و خواست یا کشته شود یا آن که از زندان رها گردد. ناصرالدین شاه نیز مبلغی به وی کمک کرد و حکم به آزادیش داد به شرطی که در تهران نماند. ۱۴
آقا جمال الدین بروجردی به تدریج در میان بهائیان به مقامی والا رسید و داعی نخست ایشان شد به گونه ای که در تهران «سمند عزت و قدرت و ریاست در عرصه ی دیانت راند … و بر کل علماء این حزب مصدر گشت و در ایام مهمه، به حالی که بر مسند متکی بود، به حضورش می شتافتند و برخی از جهت کثرت جمعیت و مزاحمت بار حضور نمی یافتند و بسیاری از خواص و عوام این طایفه خلوص و ارادت به او داشتند. » ۱۵
با این حال، پس از درگذشت بهاءالله ، او به تدریج به بهائیان مخالف عباس افندی عبدالبهاء پیوست و سرانجام از سوی او «پیرکفتار » نام گرفت و بدین نام در میان بهائیان مشهور شد. ۱۶
روایت بهائیان مخالف عبدالبهاء و نیز ازلیان آن است که بهاءالله لوحی به آقا جمال الدین بروجردی نوشته و در آن دستور داده بود اگر دو پسرش – که پس از او باید بر بهائیان رهبری کنند – به اختلاف افتادند، هردو را برکنار کرده و زمام آیین بهائی را خود به دست گیرد: «أن یا اسم الجمال! إذ اختلف الأغصان فخذ الأمر بیدک! »
در این روایت، انتشار آن لوح از سوی بهائیان مخالف عبدالبهاء و نیز خود آقا جمال الدین بروجردی، طرد او از سوی عبدالبهاء را رقم زد. ازلیان نوشته اند که پس از اعلام آن طرد ، او نامه ای به صبح ازل نوشت و «از طریقه ی بهاء تبری جسته بلکه بر او و اغصانش لعن و نفرین کرده، استدعای اجازه ی مهاجرت و شرفیابی را نمود » اما به خواسته اش نرسید چرا که به باور صبح ازل، او با نبش قبر باب در تهران برای انتقال جسدش به فلسطین ، باب را مورد بی حرمتی قرار داده بود. ۱۷ این داعی بهائی برجسته سرانجام به سال ۱۳۲۵ ق. در تهران درگذشت. ۱۸
سید صادق طباطبایی
سیّد صادق طباطبایی ( د. ۱۳۰۰ ق.) در زمان خود از مجتهدان بزرگ ایران بود. او مورد توجه بسیار زیاد ناصرالدین شاه قرار داشت و استخاره هایش را انجام می داد ۱۹ و در مسافرتش به عراق ( ۱۲۸۷ ق. ) همراهی اش می کرد. ۲۰ زمانی هم که درگذشت، میرزا یوسف خان مستوفی الممالک ( صدراعظم وقت ) بر محل دفنش در ری بارگاهی همراه با صحن ساخت. ۲۱
طباطبایی در سال پایانی حیات با بهائیان برخورد داشت و بدین سبب جمعی از ایشان و برخی برجستگان شان به زندان افتادند. ۲۲ وی در همان زمان درگذشت و به همین جهت، بهاءالله درباره اش نوشت: «… خبیث کاذب – که به صادق معروف بود و سبب و علت ضوضاء جهلا – مهلت نیافت و به مقر خود راجع …. »۲۳ فرزند او، سیّد محمّد طباطبایی، بعدها از رهبران اصلی جنبش مشروطیت شد.
نگاه ناصرالدین شاه قاجار به دعوت سیّد علی محمد باب
دانسته شد که سند نخست یادشده در این مقاله ، دستوری از ناصرالدین شاه قاجار بر بازجویی از آقا جمال الدین بروجردی است. وی در این فرمان نکاتی درباره ی باب و بهاءالله آورده ، سؤال هایی طرح کرده و پرسش آن ها از آقا جمال الدین و پاسخ های او را خواسته است. دقت در نکات و پرسش های ناصرالدین شاه چنان می نماید که او از آنچه مسلمانان در ناهمسانی دعوت باب با مبانی دیانت اسلام و مذهب تشیع می گفتند بی اطلاع نبوده است. این نکته ای است که درباره ی شخصی چون ناصرالدین شاه – با وجود تمام انتقادهایی که درباره اش آورده شده و جای بررسی بی طرفانه دارد – ۲۴ در حد خود نو می نماید.
البته باید دانست او در ابتدای نامه از «آقا جمال بروجردی و چند نفر دیگر از بابی ها » و نه بهائی ها سخن گفته است. این بدان جهت است که آن زمان در میان مردم بهائیان نیز مانند ازلیان بابی خوانده می شدند ۲۵ گذشته از آن که رهبران بهائی نیز گاه خود را بابی و نه بهائی می گفتند. ۲۶ آنچه ناصرالدین شاه برای گفتگو با آقا جمال الدین بروجردی آورده بدین قرار است:
۱. باب در نگاه ناصرالدین شاه که او را در تبریز دیده بود «جنون و سفاهت » داشت؛
۲. باب به ناصرالدین شاه گفته بود معجزه اش (آیات الهی مانند) قرآن است. در نگاه ناصرالدین شاه، آن آیات بسیار «بی معنی » بود؛
۳ . بر اساس آنچه در قرآن آمده، پیامبر اسلام خاتم الانبیاء است؛ ۲۷ پس باب – که در تبریز نزد ناصرالدین شاه خود را «پیغمبر » خوانده بود – نمی تواند پیامبر الهی باشد؛
۴ . بر پایه ی آیات قرآن، خداوند پیامبران خود را با آیاتی به زبان قوم خودشان می فرستد؛ ۲۸ پس چرا باب کتا ب هایش را به عربی و نه فارسی می نگاشت؟ این سیرت گویای نادرستی دعوت اوست؛
۵ . آموزه های دین اسلام گویای آن است که مهدی موعود جهان گیر خواهد بود و عدل و داد را گسترش خواهد داد، پس باب که چوب خورد و کشته شد موعود اسلام نیست؛
۶. وقتی حالت باب به عنوان بنیان گذار آن آیین چنان بود، پی گیرندگان کار او چون بهاءالله جای خود دارند؛
۷ . دیانت اسلام مشکلی ندارد تا مردم به دین جدید محتاج باشند.
متن سند نخست
بازجویی از آقا جمال الدین بروجردی
علاءالدوله !
فردا که جمعه است، در منزل خودت آقا جمال بروجردی و چند نفر دیگر از بابی ها را که امین السلطان گرفته است، بیاورید؛ اطاق را خلوت کرده ، بجز امین السلطان و او و بابی ها کس دیگر نباشد ! حاجی آقا محمّد مجتهد پسر مرحوم آقا محمود را هم اجبار بکن آمده ، با این ها حرف و بحث بکند و همین سؤالات ما را بکند. بخوانید و از آن ها جواب بگیرید! آنچه جواب دادند و سؤال شد هم را علی حده بنویس برای اطلاع ما بده بیاورند ببینیم. یک مجلس را با ایشان حرف زدن لازم می دانم که حقیقت حرف این ها را بفهمم چه چیز است و چه می گویند؟
از قراری که خود اعتراف کرده بود و می گویند، مذهب بابی دارید؛ صحیح است یا خیر؟ مذهب بابی چه چیز است و اختراع کیست؟ واضح گفتگو بکنید بدون ترس! از قرار ظاهر، مخترع این مذهب سیّد علی محمد شیرازی است که در تبریز او را به حضور ما آوردند و مجلسی از علما در حضور او که ما خود هم حاضر بودیم منعقد شد و بالاخره معلوم شد که بجز جنون و سفاهت چیزی معلوم نمی شود. آن بود که جوان شیرازی تاجرزاده محبوس شد و بالاخره مقتول شد. او را یعنی سیّد علی محمد را پیغمبر می دانید یا امام می دانید یا صاحب الامر می دانید؟ او را به چه صفت شناخته اید؟ اگر پیغمبر می دانید و برای او قرآن جدیدی می گویید از آسمان نازل شده است، چنانچه در همان مجلس تبریز گفتم معجزه اش چه چیز است، گفت: « قرآن » و بنا کرد به خواندن و اقرار کرد که: «من پیغمبر هستم و معجزه ی من قرآن است » و چقدرها آن قرآن بی معنی و (ناخوانا) بود. این حرف چقدرها بی معنی است. خدا در قرآن فرموده است که محمّد صلی الله علیه و آله و سلم خاتم النبیین است و دیگر بعد از او تا قیامت پیغمبر نخواهد آمد. هرکس بر خلاف آن باشد، کافر و مرتد و نجس است و واجب القتل؛ پس سیّد علی محمد نمی تواند پیغمبر باشد و خدا می فرماید: «ما هیچ پیغمبری را مأمور نمی فرماییم مگر به لسان قوم خودش ». سیدّ علی محمد شیرازی دیگر اگر قرآنی می آورد، به زبان فارسی باید باشد؛ عربی چرا قرآن درست می کند؟ و اگر قرآن او عربی است، باید در همان مکه و مدینه میان اعراب قرآن خود را (ناخوانا) و دعوت می کرد؛ به شیراز و ایران که زبان همه فارسی و ترکی و کردی و لری است چرا باید بیاید و دعوت نماید؟ اگر پیغمبر نیست و او را امام می دانید ، موافق اخبار و احادیث امام ها بیشتر از ۱۲ نیستند. سید علی محمد شیرازی اگر امام باشد ۱۳ نفر می شود. اگر می گویند سیّد علی محمد همان قائم آل محمّد و مهدی صاحب الزمان عجل الله تعالی فرجه الشریف است که ظهور کرده است، چطور صاحب الزمانی بود که چوب خورد و حبس شد و آخر گلوله خورده، مرد و نعش او را سگ خورد ؟! حقیقتاً همچو صاحب الامری هیچ کس نمی خواهد و نمی دانم شماها چرا اینقدر خر و بی شعور هستید که او را دارای این مقام ها می دانید ؟
اگر مبدأ و منتهی و اصل این مذهب مجعوله ی مخترعه ی ضال مضل که سیّد علی محمد باشد و با هزارهزار دلیل از ابلیس و شیطان بدتر است، پس قائم مقام های او که میرزا حسینعلی نوری و غیره است باشد، دیگر چه معنی خواهد داشت که حرف و اقوال و افعال اینها در دین سیّدالمرسلین قابل شنیدن باشد ؟ اصل حرف او را در دین و آیین (و) مذهب باید فهمید چه چیز است و مأخذش چه؟
چرا عبث خودتان را به زحمت (و) مرارت این دنیا و آن دنیا انداخته، مرد مفریبی را مثل شیطان- علیه اللعنه – بر خود فرض کرده اید؟ دین صحیح راست که خدا و پیغمبر فرموده است، چه عیب دارد که به این راه ها افتاده، خود و جمعی را گمراه ۲۹ می کنید؟
متن سند دوم
وساطت سیّد صادق طباطبائی
[صورت عریضه ی سیّد نصرالله:] قربان خاک پای جواهرآسای مبارکت شوم! فدوی جان نثار را در یک ماه قبل اسناد و تهمت بابیت زدند. فهرست عرض و استدعای سیّد نصرالله غلام ۳۰ در خدمت سرکار شریعت مدار، مجتهد الزمان، آقای آقا سیّد صادق برائت خود را از این طایفه ی ضاله ی مضله (ناخوانا) سواد داده، محقق نمودم و به ثبوت شرعی رساندم متشرع بودن به شرع اسلام (را) و مؤمن اثنی عشری هستم و حکم شرعی از سرکار معظمٌ الیه صادر نمودم؛ مع ذلک، گرفتار و محبوس هستم. مستدعی از مراحم ملوکانه ی خسروانه است که فدوی جان نثار را تصدق و مرخصی فرمایند که به آسودگی مشغول دعای دوام دولت علّیه بوده باشم. الأمر الأعلی مطاع.[وساطت سیّد صادق مجتهد طباطبایی در حاشیه ی سمت راست:]
بسم الله تعالی. به شرف عرض اعلی حضرت اقدس شهریاری – أدام الله ظله العالی علی رؤوس الأدانی و الأعالی – می رساند که حال این سیّد نصرالله بعد از تحقیق ۳۱ تام و شهادت شهود کثیره بر این دعاگو واضح و محقق و معلوم شده است. برائت او از این تهمت و اتهام مسلّم و مؤمن اثنی عشری است و (ناخوانا) است از اعتقاد (ناخوانا) فاسده ی این طایفه ی خبیثه ی ضاله ی مضله – خذلهم الله ولعنهم- و جداست از بستگی و ارتباط به این طایفه ی ملعونه. چون که حفظ نفس محترمه ی مسلم و مؤمن اثنی عشری لازم است خصوصاً ذریه ی پیغمبر صلی الله علیه و آله و این سیّد داخل در این کفار و مرتدین از اسلام نیست، جسارت نمودم به عرض (دو ناخوانا). الأمر أمرکم العالی. والسلام علیکم ورحمه الله وبرکاته.
[نظر دایره ی حکومتی:]این عریضه از نظر انور همایون – أرواحنا فداه – خواهد گذشت. در صورتی که جناب شریعتمدار، آقای آقا سیّد صادق، همین طور مرقوم نموده اند، به امضای رأی انور همایون باید او را مرخص کرد.
[دستور ناصرالدین شاه:]علاء الدوله!
سیّد نصرالله فقط را از انبار اخراج نمایید! این نوشته را ضبط نمایید!
پی نوشت
______________________________________________________________________________________
۱. اسدالله فاضل مازندرانی، تاریخ ظهور الحق، ج ۶، ص ۲۶ .
۲. نک. : سیّد مقداد نبوی رضوی، تاریخ مکتوم، مقدمه ای تاریخی، صص ۴۵ تا ۴۸ .
۳. نک.: پیشین، مقدمه ای تاریخی، صص ۴۰ تا ۴۴ و فصل سوم ( دربار شاهی و قتل ناصرالدین شاه).
۴. برای بحث بیشتر در این موضوع و نیز مشاهده ی صفحه ی نخست لوح ضیافت، نک.: پیشین، صص ۱۸۰ ، ۱۸۱ و ۳۰۶٫
۵. اسدالله فاضل مازندرانی، اسرار الآثار خصوصی، ج ۲، ص ۳۵ .
۶. پیشین، ج ۵، ص ۱۸۴ .
۷. به عنوان نمونه، میرزا حیدرعلی اصفهانی – که از بهائیان تراز اول بود – در کتاب خود درباره ی «موکب همایونی خلدآشیان حضرت ناصرالدین شاه » و «حضرت خلدآشیان شاه شهید ناصرالدین شاه » سخن گفته است. ( میرزا حیدرعلی اصفهانی، بهجه الصدور، صص ۴ و ۱۰۰)
۸. میرزا ابوالفضل گلپایگانی و سیّد مهدی گلپایگانی، کشف الغطاء عن حیل الأعداء، ص ۴۰۱ ..۹٫ اسدالله فاضل مازندرانی، تاریخ ظهور الحق، ج ۶، صص۳۰۲ و ۳۰۳ .
۱۰ . محمّدحسن خان اعتمادالسلطنه، روزنامه ی خاطرات اعتمادالسلطنه، ص ۷۵۵ .
۱۱ . اسدالله فاضل مازندرانی، تاریخ ظهور الحق، ج ۶، صص ۳۰۰و ۳۰۱ .
۱۲ . پیشین، صص ۳۰۱ و ۳۰۲ .
۱۳ . محمّد ناظم الاسلام کرمانی، تاریخ بیداری ایرانیان، بخش اول، مقدمه، ص ۱۴۷ .
۱۴ . اسدالله فاضل مازندرنی، تاریخ ظهور الحق، ج ۶، صص۳۰۲ و ۳۰۳ .
۱۵ .پیشین، ص ۳۱۱ .
۱۶ . پیشین، ص ۳۱۱ تا ۳۱۴ .
۱۷ . ترجمه ی تاریخ بابیه از روسی، متن و حاشیه های ازلیان، صص ۱۶۰ و ۱۶۱ . نویسنده ی این کتاب یک تاریخ نگار روسی است که با بهائیان مخالف عبدالبهاء ارتباط داشت و تحت تأثیر ایشان بود. پس از چاپ این کتاب، ازلیان بر ترجمه ی فارسی اش حاشیه های زیادی نوشتند و آنچه را که نادرست می دانستند آوردند. یکی از نویسندگان آن حاشیه ها شیخ مهدی بحرالعلوم کرمانی ( برادر بزرگ شیخ احمد روحی: داماد صبح ازل) بود. ( نک.: سیّد مقداد نبوی رضوی، دیباچه ای بر تنبیه النائمین، ص ۸۸ )
۱۸ . اسدالله فاضل مازندرانی، تاریخ ظهور الحق، ج ۶، صص ۳۱۷ و ۳۱۸ . نگارنده پیش از این، به تحلیل نامه ای از آقا جمال الدین بروجردی برای دعوت شیخ هادی نجم آبادی به آیین بهائی پرداخته و زندگی نامه ی مبسوطی از او را آورده است. ( نک.: سیّد مقداد نبوی رضوی، رویکرد اعتقادی حاج شیخ هادی نجم آبادی در پاسخ به بهائیان)
۱۹ . فریدون آدمیت، اندیشه ی ترقی و حکومت قانون عصر سپهسالار، سندهای شماره ی ۷ تا ۹٫ تصویر این سند در پایان این مقاله آورده شده است.
۲۰ . الشیخ آغابزرگ الطهرانی، طبقات أعلام الشیعه، ج ۱۱ ، صص ۶۴۷ و ۶۴۸ .
۲۱ . محمّدحسن خان اعتمادالسلطنه، المآثر و الآثار، ص ۱۵۰ .
۲۲ . روح الله مهراب خانی، شرح احوال جناب میرزا ابوالفضائل گلپایگانی، صص ۷۱ تا ۸۲ .
۲۳ . عبدالحمید اشراق خاوری، رحیق مختوم، ج ۲، ص ۳۳۳ .
۲۴ . در نگاه این پژوهش وقایع نگاران و تاریخ نگاران بابی ( ازلی) با ظاهری مسلمان در نگاشته شدن مهم ترین تاریخ های نیمه ی دوم سلطنت قاجار دخالت داشته و در روایت آن رخدادها دوستی ها و دشمنی های پنهان آیینی خود را دخالت داده اند؛ بدین جهت، برخی کسان که با آیین ایشان به مبارزه پرداخته بودند بیش از اندازه سیاه جلوه داده شده اند و ناصرالدین شاه قاجار – با تمام نقاط ضعف و قوتی که داشت – یکی از آن هاست. این ادعا در جای خود باید بررسی شده و دلایل لازم برای اثبات آن باید به دست داده شود. برای بررسی مقدماتی در این بحث، نک.: سیّد مقداد نبوی رضوی، نقش وقایع نگاران بابی در گزارش گری جنبش مشروطیت ایران.
۲۵ . عزیزالله سلیمانی اردکانی، مصابیح هدایت، ج ۳، ص ۱۳۷ .
۲۶ . به عنوان نمونه، امضای عباس افندی در نامه ای که برای سیّد جمال الدین افغانی نوشته و مُهرش ( «یا صاحبی السجن» ) را نیز داراست، این است: «الداعی البابی، المسجون فی عکا، عباس ». تصویر این سند با شماره ی ۱۳۳ ( لوحه ی ۶۲ ) در کتاب مجموعه ی اسناد و مدارک چاپ نشده درباره ی سیّد جمال الدین مشهور به افغانی آورده شده است.
۲۷ . قرآن، سوره ی احزاب ، آیه ی ۴۰ :« ما کان محمّد أبا أحد من رجالکم ولکن رسول الله و خاتم النبیین وکان الله بکل شیء علیماً » .
۲۸ . قرآن، سوره ی ابراهیم، آیه ی ۴ : « وما أرسلنا من رسول إلا بلسان قومه لیبیّن لهم فیضل الله من یشاء و یهدی من یشاء و هو العزیز الحکیم ».
۲۹ . این واژه خوانا نیست اما با توجه به سیاق جمله، واژه ای در معنی «گمراه » باید باشد.
۳۰ . ممکن است «علام » باشد.
۳۱ . به نظر میرسد این واژه «تحقیق » باشد.
منبع: فصلنامه بهائی شناسی
tarikhnull