قسمت اول: اولین واجب چیست؟:شناخت من!!
قسمت دوم: ملاک هدایت و ضلالت:من!
قسمت سوم: انحصار خیر در من!
قسمت چهارم: ویژگی های” مشرق وحی”یعنی من!
قسمت پنجم: ابعاد عرفان من!
قسمت ششم: ادعاهای من!
…………………………………………………………………………………..
قسمت نخست: اولین واجب چیست؟:شناخت من!
مفهوم اولین عبارت کتاب مقدس بهائیان (کتاب اقدس) این است: همه گمراهند جز بهائیان ! بهاءالله در عبارت اول کتاب مدعی است که هرکس مرا نشناسد از اهل ضلالت محسوب می شود حتی اگر همه کارهای خوب جهان بدست او صادر شده باشد!! لذا پیام “اقدس “به همه شش میلیارد انسان روی زمین ،همه نیکوکاران و مخترعان و دانشمندان غیر بهائی این است که شماگمراهید و همه کارهای خوبتان هم باطل است چون مرا نشناخته اید…این عبارت را باید به عنوان معرفی بهائیت به نقل از کتاب اقدس به مجامع بین المللی فرستاد…
بهاءالله کتاب اقدس را این چنین آغاز می نماید:
“ان اول ما کتب الله علی العباد عرفان مشرق وحیه و مطلع امره الذی کان مقام نفسه فی عالم الامر و الخلق من فاز به قد فاز بکل الخیروالذی منع من اهل الضلال و لو یاتی بکل الاعمال”
ترجمه: نخستین چیزی که خدا بر بندگان واجب فرموده شناخت کسی است که محل تابش وحی الهی و محل طلوع امر او قرار گرفته است یعنی همان که در عالم امر و عالم خلق به منزله خود او یعنی خود خداست!
هرکس به این عرفان دست یافت به همه خیرها دست یازیده است و هرکس از این عرفان محروم شد یا خود را محروم ساخت از اهل گمراهی است حتی اگرهمه اعمال را هم انجام بدهد. از جوانان عزیز و دانش پژوهان گرامی می خواهم به این عبارت که نخستین جمله و طلیعه کتاب مقدس بهائیان است دقت نمایند و برداشت های خودشان را از آن بیان نمایند.
بنده برای شروع بحث سعی می کنم مطالب برآمده از این عبارت را فهرست نمایم:
۱-اولین وظیفه هرکس شناخت رسول است.(رسول از سوی چه کسی؟!)
۲-شناخت رسول ،مهمتر از شناخت خود خداست چون اولین واجب شناخت خود خدا نیست بلکه شناخت رسول است! معلوم نیست وقتی هنوز خود خدا را نشناخته اند چطور رسول او را می توانند بشناسند؟!
۳-رسول ،قائم مقام خدا در عالم خلق و امر است بلکه نفس اوست! توضیح عالم خلق و امر باشد برای بعد! وقتی خود فرد شناخته شده نیست شناخت قائم مقام او چه معنی دارد؟!
۴-وصول به همه خیرها در گرو شناخت این رسول است !
۵- هرکس از این عرفان منع شود گمراه است حتی اگر همه اعمال را انجام دهد! پس هرکس در دنیا به عرفان رسول دست نیافت از نظر بهاءالله اهل ضلالت و گمراهی است و اگر اعمال خوبی هم انجام دهد به درد نمی خورد و باطل است.
خلاصه سخن بهاءالله در نخستین عبارت کتاب اقدس این است که :
امروزه روز اگر کسی بهاءالله را شناخت به همه خیرها دست یافته و اگر نشناخت گمراه و اهل ضلالت است و هیچ کار خیر او هم به درد نمی خورد و یکسره در گمراهی سقوط کرده است.خلاصه قبل از شناخت خدا باید همه جهانیان بهاءالله را بشناسند و گرنه همه باطلند. در یک کلام فقط سه چار ملیون بهائی که بهاء الله را شناخته اندهدایت شده اند و شش میلیارد انسان دیگر روی زمین اهل گمراهی اند حتی اگر همه کارهای خیر در پرونده آنها باشد!!
بنازم انحصار طلبی را که از این بالاتر نمی شود!
همه دنیا گمراهند جز این سه چهار میلیون نفر و همه مطالب و اعمال خوبشان هم باد هواست! راستی یک پیامبر الهی سراغ دارید که مردم را این چنین به خود _و نه به خدا _فراخوانده باشد؟! یک آدم انحصار طلب سراغ دارید که به اسم دین ،خود را قائم مقام خدا در عالم خلق و امر معرفی نموده و بگوید به جای هر شناخت دیگر بیائید دنبال من که اگر مرا نشناسید و دنبال من نیائید محکوم به گمراهی و بدبختی هستید؟!
**************
قسمت دوم: ملاک هدایت و ضلالت:من!
میرزا در این فراز نخست از کتاب “اقدس “خود را ” مشرق وحی ” یعنی محل تابش وحی الهی خوانده است. این مقام را هم تا مقام خدائی بالا برده و گفته در حد خالقیت در عالم امر و خلق است.یعنی این مشرق وحی ، همان مقام خدائی و آفرینندگی چه در عالم خلق و چه در عالم امر است! پس مردم با میرزائی روبرو هستند که حامل وحی الهی است بلکه خود نفس الهی است ! نتیجه اش این می شود که موافقت با میرزا فوز و رستگاری و مخالفت با او عین ضلالت است. همه دگر اندیشان محکوم به گمراهی و همه مصدقین میرزا فائز به رستگاری اند! مسلمان و مسیحی و کلیمی و زرتشتی از ادیان الهی که به او باور مند نیستند اهل ضلالتند! هر دگر اندیش صالح و نیک عمل و مردم خواه و دانشمند و مخترع و …رفتارش غیر مرضی و عبث و غیر قابل قبول است مگر آنکه بهائی شود و به میرزا عرفان پیدا کند که بلافاصله و فی الفور از فائزین می گردد! دانشجوی ما شنیده بود در بهائیت سخن از وحدت عالم انسانی است حالا در مقدس ترین کتاب بهائیان عبارتی را می خواند که مفهومش این است که شش میلیارد انسان روی زمین جز چند میلیون بهائی همه اهل ضلالت محسوبند.
پس همه آدمیان بر خلاف ادعای “همه بار یک دارید و برگ یک شاخسار” ،برگ های یک شاخسار نیستند مگر می شود فوز و ضلالت در یک شاخه با هم وحدت داشته باشند ؟! کسانی که اگر همه کارهای خیر جهان در پرونده آنان باشد باز گمراه محسوب می شوند چگونه با فائزین(باورمندان به میرزا) برابر شمرده می شوند؟
خود میرزا کور و بینا را مساوی نمی داند ،فائز و گمراه را یکی نمی شمرد آنوقت چطور از وحدت عالم سخن می گوید؟!
عجبا حل این مسئله غامض را از عقول صافیه بپرسند تا جوابی گیرند و از تیغ تناقض فاحش برهند!
یا از شعار وحدت عالم انسانی بگذرند یا از اقدس دست بکشند.
یا از همه اندیشمندان جهان که غیر بهائی اند بخاطر تهمت ضلالت به آنها عذر خواه شوند یا این جمله را از کتاب مقدس خود پاک نمایند.
یا بهاءالله را از مشرق وحی بودن پائین آورند یا اقدس را نوشته یک انحصار طلب پر مدعا شمرند که به گزاف خود را نفس الهی در عالم امر و خلق نامیده است…
یا همه شعارهای قشنگ بهائی را در آینه این عبارات عوض کنند یا خود را مربوط به دوران جدید نشمرند که همه کس جز خود را گمراه دانند و اعمال خوب آنها را هباء منثور گویند… انتخاب با خود آنهاست…
****************
قسمت سوم: انحصار خیر در من!
میرزا در همین عبارت نخست کتاب اقدس تکلیف خود و دیگران را مشخص می نماید:
من جامع همه خوبی ها و خیرات هستم و دیگران نقطه مقابل آن یعنی بدی و ضلالت!!
می فرماید: من فاز به قد فاز بکل الخیر
یعنی هرکس به عرفان من (مشرق وحی)برسد به همه خیر ها فائز شده است!
توجه می فرمائید صحبت از کل خیرها و تمامی خوبی هاست نه بخشی از آن! به عبارت دیگر میرزا خود را در هزاره سوم و در میان میلیاردها انسان روی زمین برترین موجودو “کل خوبی ها”شمرده و دیگران را به شناخت خود یعنی این عنصر انحصاری هزاره سوم که برابر همه خوبی هاست فراخوانده است!! انسان های این هزاره ول معطل انداگر سراغ هر خیر دیگری جز بهاءالله بروند ، نه اینکه ول معطلند بلکه در ضلالت اند اگر این خیر را رها کنند و خود را به خیر کوچکی مشغول سازند!
باید همه کارهای خیر و موسسات خیریه و اختراعات و اکتشافات و پروژه های پژوهشی تعطیل شود و همه محققین حهانی بسیج شوند که این وجود کل خیر را بشناسند و گرنه سر از گمراهی در آورده و با وجود همه کارهای خیر به باطل غلطیده اند!!
کتاب اقدس فریاد می زند: خیر مطلق و انحصاری هزاره سوم میرزاحسینعلی نوری مازندرانی است و مابقی هیچ هیچ!!
***************
قسمت چهارم: ویژگی های” مشرق وحی” یعنی من!
جناب میرزا در این فراز نخست از کتاب اقدس،چنانکه عرض شد خود را “مشرق وحی” نامیده است. اگر بخواهیم از درون عبارات خود او بفهمیم “مشرق وحی “یعنی چه این نکات قابل بیان است:
۱- او کسی است که ظهور وحی الهی از طریق اوست یعنی سخنانش وحی الهی است.
۲- اوکسی است که همچون خداوند تدبیر عوالم خلق و امر را می کند بلکه نفس اوست.
۳- خدا شناسی یعنی مشرق وحی شناسی زیرا اولین واجب در بهائیت خداشناسی نیست بلکه مشرق وحی شناسی است (اول ما کتب الله علی العباد عرفان مشرق وحیه). بنابر این گام نخست و اولین پایه عرفان در دین بهائی ،”میرزا حسینعلی شناسی “است به عنوان کسی که جانشین خدا در زمین و زمان و کل عوالم خلقت حتی عوالم ناسوت و ملکوت و مجردات (عالم امر) می باشد!
۴-هدایت و ضلالت در بهائیت منوط به “میرزا حسینعلی شناسی”است. همه خط کشی ها در بهائیت وابسته به این عرفان است.اگر او را شناختی فائزی و اگر نشناختی گمراهی: “من فاز به قد فاز بکل الخیروالذی منع من اهل الضلال و لو یاتی بکل الاعمال”
************
حالا جا داردسوالات پژوهشگران پیرامون این عرفان را مطرح کنیم:
الف: چه کسی تعیین می کند این عرفان در عارف محقق شده یا نشده است؟ به عبارت دیگر چه کسی انگ هدایت یا ضلالت را به مدعی عرفان میرزا می زند و قضاوت می کند که تو به این عرفان فائز شدی پس مهتدی هستی یا به این عرفان نرسیدی پس گمراهی؟ الان چه کسی قضاوت می کند منتقدان بهائیت و میرزا حسینعلی بهاءالله که با شناخت تحلیلی تاریخ و اظهارات و آثارش ،او را مدعی دروغین می دانند راه به هدایت برده اند یا مجذوبین میرزا که همه چیز او را با دید اثبات توجیه می کنند .آنها از اهل ضلالتند یا اینان؟!
یعنی تشکیلات بهائی پیشاپیش منتقدان و مخالفان خود را اهل ضلالت نامیده و بر هر گونه تحری حقیقت که به نتیجه مخالفت با آنها بیانجامد انگ ضلالت زده است!
این پارادوکسی است که باید توسط تشکیلات بهائی یا هر بهائی منصفی جواب داده شود زیرا از یک سو می گویند باید تحری حقیقت کرد و از سوی دیگر می گویند اگر در پایان این تحری به نتیجه مخالف ما رسیدی اهل ضلالتی!!
ب: شناخت و عرفان میرزا شامل چه چیز هائی می شود:
بیو گرافی او ، فعالیت های اجتماعی فر هنگی اقتصادی وسیاسی او، آثار و نوشته هایش، و همه این ها از دید خودش یا مورخین بهائی ملاک است یا از دید مورخین غیر بهائی ،از دید منتقدان یا از دید مجذوبان ؟! چه میزان تحقیق و در چه حوزه هائی باید تحقیق شود تا عرفان حاصل گردد؟ الان تکلیف شش میلیارد انسان غیر بهائی در روی زمین چیست که هنوز میرزا را نشناخته اند؟ بی گمان آنها طبق نص صریح کتاب اقدس جزو گمراهانند !!
آنها اگر خواستند از گمراهی خارج شوند باید چه بخوانند و از دید چه کسانی بخوانند و چه کسی قضاوت می کند عرفان آنها به واقع اصابت کرده یا نکرده است ؟ مهتدی شده اند یا در گمراهی غلطیده اند؟!
******************
قسمت پنجم: ابعاد عرفان من!
شخصیت مشرق وحی(میرزا حسینعلی نوری) که به گفته خودش عرفان او اولین واجب است از دید نزدیکان و خویشانش شنیدنی است.
برای اینکه او را بهتر بشناسیم به سراغ برادر و خواهر او می رویم.خواهر فاضله اش عزیه خانم در باره او و سواد و اطلاعات علمی اش و تمرین آیه نویسی به سبک آثار باب و ریختن سیاه مشق ها به رودخانه و رفتارهایش در ماجراجوئی های بلند پروازانه برای تصدی پست شاهی در ایران و اقدام برای ترور شاه و ایجاد تضییقات برای بابی ها بر اثر اقدامات سیاسی و نظامی و مشارکت درقتل و غارت اموال مسلمین در ایام تبعید در عراق و فتنه انگیزی برای کنار زدن برادر از جانشینی باب و نشستن به جای او و فرارش به کوههای سلیمانیه بعد از افشای نقشه هایش و ماجراهائی که او از گفتن آنها شرم می کند و در آخر این شعر بابی ها را در مدیحت او می آورد
که:
اگر حسینعلی مظهر حسین علی است
هزار رحمت حق بر روان پاک یزید
و بعد دعواهای خانگی برای جانشینی باب و جدال های خونین که مجبور می شوند یکی را به عکا و دیگری را به قبرس بفرستند تا از هم جدا باشند و دعوی های باطل و رونویسی از عربی های آب نکشیده باب برای صدور وحی و کتاب (!) و… که تفصیل آنها را در کتاب تنبیه النائمین عزیه خانم خواهر میرزا می توان مطالعه نمود …
آیا این شناخت از “مشرق وحی ” از جانب خواهری که از کوچکی با او بوده و در یک خانه و زیر یک سقف با او می زیسته و در همه جا حتی در تبعید او را همراهی کرده و رازهای درونی خانه او را می دانسته و همه حالات و سکناتش را زیر نظر داشته ،مورد قبول است و عرفان کامل مشرق وحی محسوب می گردد؟!
(به سلسله مقالات “از نگاه خواهر” در همین سایت مراجعه شود)
آیا شناخت میرزا یحیی ملقب به صبح ازل (برادر کوچکترش که جانشین باب محسوب می شده و میرزا حسینعلی سالها خود را چاکر آستان او می شمرده و درعراق خود رازیر فرمان او می دانسته )از او _که او را با گرگ ها و درندگان برابر می داند_قابل قبول است و عرفان مشرق وحی محسوب می شود؟!
آیا شناختی که مورخین از او و فتنه انگیزی هایش در ایران بدست می دهند عرفان مشرق وحی محسوب می شود ؟! (شامل اقدام برای ترور شاه و پناهنده شدن به سفارت روس برای فرار از عقوبت و مشارکت در قتل مجتهد قزوینی (ملقب به شهید ثالث) و پناه داده به زرین تاج از مباشرین در این قتل و رفتن با زرین تاج به ییلاقات شمال و اعلام نسخ اسلام در دشت بدشت و انجام اعمال ننگین در آن دشت که بزرگان بابیه راهم به اعتراض واداشت و حمایت از شورشیان بابی که سه جنگ تحمیلی خانمانسوز در ایران راه انداختند و ایجاد تفرقه در کشور با فرقه سازی و… ) عرفان جناب میرزا می تواند ابعاد دیگری هم داشته باشد: تعریف و تمجید و غلو و مبالغه در مدح جنابش به نوعی که او را نفس خدا در عالم خلق و امر بدانیم چنانکه خودش ،خویشتن را به این القاب مزین فرموده اندو مجذوبان او هم تکرار نموده اند!
انتخاب با خوانندگان عزیز!
******************
قسمت ششم: ادعاهای من!
از فراز دوم کتاب اقدس تا فراز دوازدهم جناب میرزا حسینعلی آن چنان تعریف و تمجید های فراوانی _در اندازه خدائی _از خود به عمل می آورد که هر خواننده ای از دیدن آن عبارات و ادعاهای گزاف انگشت حیرت به دهان می برد! این سبک از مداحی برای خویشتن نو بر همان مشرق وحی است که خود را نفس خدا در عالم امر و خلق لقب داده است و به آرامی با حذف خدا خود را همو جا می زند!
به اختصار ادعاهای اورا فهرست می کنیم:
۱-بعد از عرفان من ، باید از اوامر من اطاعت کنید !
۲-آنانکه اهمیت احکام مرا نمی فهمند پشه های سرگردان هستند !
۳-ما شما را امر می کنیم نفسانیات و هوای نفستان را در مقابل ما بشکنید!
۴-دریاهای حکمت و علم از مطالب ما فوران نموده است آن را غنیمت شمرید!
۵-هر کس پیمان اوامر ما را بشکند اهل ضلالت است!
۶-اوامر من رحمت من بر بندگان من می باشد!
۷-هر کس شیرینی سخنان مرا بیابدحاضر است همه گنجینه های خود را در این راه ببخشد!
۸-اعمال و احکام را به خاطر محبت من انجام دهید!
۹-به جان خودم سوگند اهل انصاف حاضرند گرد احکام من طواف کنند!
۱۰-ما با انگشتان قدرت و اقتدارخودهم احکام نازل کردیم هم پلمپ شیشه علم را گشودیم!
۱۱- ای اندیشمندان آنچه از قلم وحی ما صادر شده بر این مطالب شهادت می دهد!
پس از این مقدار تعریف از خویشتن _که در سراسر کتاب اقدس ادامه دارد_ به تشریع حکم نماز می پردازد …