در رابطه علم و دین

0 1,024

داستان علم و دین، داستانی دیرپا و دراز دامن است. به ویژه پس از عرض اندام علوم تجربی، که راز های پنهان عالم را فاش کرد و برای هر پدیده ی طبیعی، علتی طبیعی (و نه اراده ای ما فوق قوای طبیعی، چون خشم خدایان یا ازدیاد گناهان و …) نشان داد و برای عالم قوانینی کشف کرد که جا به جا نص صریح متون مقدس را به چالش می کشید. داستان علم و دین ، به فصل منازعه ی “علم” و “دین” رسید. منازعه ای که حتی به صحن و صحنه ی دادگاه کشید….

 

روزگاری اصحاب دین، به صاحبان قدرت نزدیکتر بودند ، تهمت و افترای بی دینی و بی خدایی نصیب مشتاقان علوم تجربی می شد و حتی جانشان را تهدید می کرد. اما روزگار گذشت تا علوم تجربی روز به روز دامنه ی قدرت و نفوذشان را گسترش دهند . علوم جدید دنیایی جدید ساختند و با پشتیبانی از فن و فن آوری تمامی شئون زندگی آدمی را متحول کردند. این بار نوبت تاخت علوم تجربی بود. حالا معبدی تازه ساخته شده بود و این طرف داران علوم تجربی بودند که پویایی و آبادانی حاصل شده به یاری علوم جدید را به رخ دیندارانی بکشند که هنوز ، در متون مقدس می کاوند و دستآوردی جز آن چه پیشینیان به دست آورده اند ندارند!

 

طرفداران علوم جدید گمان می کردند که به یاری علوم تجربی ، راهی به کشف راز های عالم یافته اند . گویی که عالم راز گشایی شده بود. حال آن که دین جهان را راز آلود می دانست و ایمان به غیب را راز رستگاری . صدق و کذب گزاره های دینی جز در جهانی دیگر، جهان پس از مرگ، اثبات نمی شد.  تنها به کمک ایمان بود که پیروزی بر شک ممکن بود، اما علم جدید گزاره هایش را از بوته ی آزمایش گذرانده بود و شکاکان را به آزمایشگاه ها هدایت می کرد تا مدعیاتش را ثابت کند. علم پرستان ادعا می کردند که این گزاره های علمی اند که در همه جای جهان و برای همیشه ی تاریخ ثابتند و لایتغیر. این قوانین علم جدیدند که بر جهان حاکم اند و جهان را می سازند، نه اراده ای خارج از آن، هر چند قدسی و آسمانی.

 

علم جدید بی آن که منتظر تایید مومنان بماند به راه خویش می رفت: پی گشودن راز های عالم. اما نه این جهان را پایانی بود و نه راز هایش تمامی داشت. زنهار از این بیابان، وین راه بی نهایت.

گسترش علوم و شاخه های علم تجربی، تحولاتی را در علوم  به همراه داشت. مسائلی بود که گزاره های پیشین علمی قادر به تبیین و حل آن ها نبوده و گزاره هایی تازه نیاز بود. حالا گزاره هایی که لایتغیر و ابدی بودند یکی پس از دیگری کنار می رفتند و گزاره های جدید جایگزین می شدند تا مسائل جدید را حل کنند. زمانی تمام حرکاتی که به فکر آدمی می رسید با گزاره های نیوتونی یا قوانین نیوتن تبیین می شد. بنابراین دستگاه نیوتونی تنها دستگاه حاکم بر حرکت اجرام جهان شمرده می شد. اما با پیشرفت نجوم، دانشمندان متوجه شدند که قوانین نیوتونی از پس تبیین حرکات سیارات بر نمی آیند و چنین بود که فیزیک نسبیت در تبیین حرکت سیارات جایگزین فیزیک نیوتونی شد. هم چنین است داستان فیزیک کوانتوم و داستان بسیاری از قوانین علمی که جایگزین قوانین پیشین شدند.

 تاریخ علم، تاریخ تحول است. تاریخ ابطال قوانین پیشین و پیش نهاد قوانین تازه ! و در این تحولات و انقلاب های علمی بود، که علم جدید به تواضع نیز آراسته شد.

تحولات علمی، پیدایش تاریخ علم و فلسفه ی علم را به دنبال داشت و در کنار علم، دین و گزاره های دینی نیز موضوعی برای مطالعات فلسفی و کلامی (و البته در فضایی تازه) شدند تا منازعه ی علم و دین و یا داستان علم و دین به عنوانی برای مطالعه ی دین پژوهان و علم پژوهان تبدیل شود. پژوهشی که هم چنان تازه است و نتایجی بدیع عرضه می کند.

ورود به بحث

در پایان قرن نوزدهم و آغاز قرن بیستم، یعنی زمانی که تاریخ علم انقلاب قوانین علمی را تجربه می کرد، رهبر جامعه بهائی حکم به تطابق علم و دین داد تا منازعه ی علم و دین را لا اقل برای مومنان بهایی حل کند.

حضرت عبد البهاء در جلد دوم خطابات در صفحه 219 می گوید:

” و دیگر آنکه دین باید مطابق با عقل باشد مطابق با علم باشد زیرا اگر مطابق با عقل و علم نباشد اوهام است خدا قوّه عاقله داده تا به حقیقت اشیا پی بریم و حقیقت هر شیئی را ادراک کنیم اگر مخالف علم و عقل باشد شبهه ئی نیست که اوهام است.”

و نیز،” مثلاً اوّل سلاح مخالفین این بود که آنچه مخالف علم است جهل است. ما اعلان نمودیم که دین مطابق علم است و یکی است و هر مسئله ئی از مسائل دینیه که مطابق علم نباشد وهم است این سلاح آنها را شکستیم. زیرا آنها میخواهند بگویند دین بر خلاف علم و عقل است پس جهل است این باب را بر آنها سدّ نمودیم”

این عبارات را حضرت عبدالبهاء در ایالات متحده بیان می کند و با اعلام این تعلیم اساسی، گمان می کند که سلاح مخالفین را شکسته است. اما این عبارت” تطابق علم و دین” عبارتی به غایت کلی است. عبارات و گزاره های کلی، تلاش می کنند تا تناقضات و اختلافات را بی آن که در آن ها دقیق شوند، حل کنند و از بین ببرند. اما با واکاویدن عبارات و گزاره های کلی، نه تنها تلاش برای حل تناقضات ناکام می ماند که گاه، تناقضات پنهان شده در تار و پود کلیت و هم چنین چالش هایی که این عبارات کلی در پی خود می آورند، آشکار و هویدا می شود.

 

برای واکاوی این عبارت اول باید بدانیم که مقصود پیشوای بهائی از علم چیست؟ آیا منظورش علوم تجربی است یا این که علم در تعریف او شامل علوم انسانی نیز می شود؟ و این که آیا تنها به علوم جدید نظر دارد یا علوم قدیمه چون الاهیات و فلسفه را نیز در نظر می گیرد؟

جناب عبد البهاِء علم را چنین تعریف می کند” اعظم منقبت عالم انسانی علم است و انسان به عقل و علم ممتاز از حیوان است. انسان بعلم کاشف اسرار کائنات است. انسان بعلم مطّلع بر اسرار قرون ماضیه گردد بعلم کشف اسرار قرون آتیه کند. انسان بعلم کشف اسرار مکنون کمون ارض نماید. انسان بعلم کاشف حرکات اجسام عظیمهء آسمان گردد. علم سبب عزّت ابدیّهء انسان است.” (خطابات حضرت عبدالبهاء جلد 2 ص 78)

می بینیم که از نظر پیشوای بهائی، علم، مطلق آگاهی است. آگاهی بر هر چیزی می شود علم. نجوم و تاریخ و علوم طبیعی همه در جمله ی آن علمی جمع می شوند که با دین مطابق اند. حتی الاهیات چرا که: ” علم کشف اسرار کتب آسمانی کند….علم کشف حقیقت ادیان الهی کند”.

وقتی معنای علم از نظر پیشوای بهائی روشن می شود، تضادهای نهفته در عبارت کلی “تطابق علم و دین” پرده از روی می کشند. ابتدا به سراغ علوم تجربی می رویم. چندان که پیش از این نیز یاد آور شدیم، تاریخ علم، تاریخ ابطال مداوم گزاره های علمی است و جایگزینی گزاره های جدید و انقلاب در دستگاه های علمی. حال باید پرسید دین و احکام و تعالیم دینی با کدام یک از این گزاره ها مطابق است؟ گزاره هایی که هر کدام دیگری را نقض و ابطال می کنند چه گونه با گزاره های دینی مطابق اند؟ آیا دیانت بهائی با مقولات طبیعیات ارسطویی مطابق است یا مکانیک نیوتونی که از اساس آن مقولات را از رونق انداخت؟ یا این که مطابق نظریات ماکسول است که ساختار مکانیک نیوتونی را به چالش کشید و یا نسبیت خاص و عام انیشتن؟  

 

نگاهی ساده به تاریخ علوم تجربی این نکته را آشکار می کند که گزاره های علمی از پی ابطال هم می آیند و علم فرایند انقلاب و تحول است. مورخین علم و فلاسفه علم، این نکات را به نیکی به ما آموخته اند. بنابر این، در پی تطابق با کلیت علوم تجربی گشتن ، از بی خبری از جریان علوم تجربی خبر می دهد. آیا دیانت بهائی برای تطابق با این همه گزاره های ابطال شده، همراه با علوم تجربی دائم خود را تغییر می دهد؟ چرا که تطابق با علوم تجربی یعنی تغییر و تحول همیشگی هم پای تحولات علوم تجربی.

اینک که این سطور را می نویسم، کتاب مستطاب ایقان روبرویم گشوده است. حضرت بهاءالله در صفحه 122 ایقان عباراتی دارد که بهتر است بی هیچ توضیحی از پیش، به نظر خواننده برسد:

«در ماده‌ی نحاسی ملاحظه فرمایید که اگر در معدن، از غلبه‌ی یبوست محفوظ بماند، درمدت هفتاد سنه به مقام ذهبی می‌رسد».

«ماده نحاسی»، مس است، «ذهب» طلاست، پس بنا برآنچه بهاءالله بیان کرده، اگر مس در معدن خود، از خشکی بر کنار بماند پس از هفتاد سال طلا می‌شود.

 

این جملات را از آن جهت نقل نکردم که دانایی بهاءالله را به چالش بکشم. بلکه مقصودم این است که نشان دهم این جملات کتاب ایقان که بیان قدسی هیکل مبارک است، امروزه با علم سازگار نیست! آیا آیین بهائی این گونه عبارات مقدس “نازله از قلم معجز شیم حضرت بهاءالله” را هم گام با تعلیم یاد شده اصلاح می کند؟ یا این که علوم فیزیک و شیمی را باید تغییر داد؟البته شنیده ام که در برخی ترجمه ها،این عبارت از کتاب حذف شده است.

 

از علوم تجربی بگذریم و به سراغ علوم غیر تجربی برویم که بر اساس تعریف حضرت عبدالبهاء، دین با این علوم هم مطابق است. آشنایی مختصری با علوم غیر تجربی یا علوم انسانی برای ما روشن می کند که در این گونه از علوم با مکتب هایی مواجهیم که هر کدام در مقابل دیگری و در رد دستگاه های نظری دیگری ایستاده اند. اگر در علوم تجربی، تجربه آخرین میزان و معیار است و دانشمندان عاقبت همه ی دعواهای خود را با حکم نافذ تجربه حل می کنند، اما در علوم غیر تجربی یا علوم انسانی هیچ حرف آخر و حکم آخری وجود ندارد! بر همین اساس است که می بینیم نحله های مختلف جامعه شناسی و روان شناسی و … در محیط های دانشگاهی حضور دارند و دعوا و نزاع علمیشان نیز به نتیجه و آشتی نمی رسد. در علوم تجربی روش واحد وجود دارد. روش عالمان علوم تجربی چون مبتنی بر تجربه است، یکسان است. اما در علوم انسانی چنین نیست و روش واحدی برای مطالعات و تحقیقات موجود نیست. و چنین است که در این گونه از علوم با نحله ها و مکاتب مختلفی مواجهیم که اساساً با هم ناسازگارند.

 

آیین بهائی با کدام یک از مکاتب متنوع علوم اجتماعی مطابق است؟ نمی شود که هم با ساختار گرایان هماهنگ بود هم با پسا ساختار گرایان! هم با مارکسیست هاوهم نئومارکسیست ها ! و… بزرگانی چون مرحوم داوودی قادرند که تفاوت و عدم تطابق اساسی این مکاتیب را برای همکیشان  توضیح دهند. هم چنین در روان شناسی، شاپور راسخ -که خود شاگرد پیاژه بوده است- می تواند تضاد و رویارویی اساسی نظریات فروید و یونگ و لکان و … را برای ما به نیکی تبیین کند تا دریابیم که سخن گفتن از تطابق با روان شناسی ، تنها نشان می دهد که چه اندازه از این حوزه از دانش بشری بی خبریم! و هم چنین است در تاریخ و اقتصاد و مردم شناسی و …

 

null

ارسال یک پاسخ

آدرس ایمیل شما منتشر نخواهد شد.

هفده + سه =