درباره عبدالبهاء و شک و تردید درباره الواح وصایای او

0 738

این مقاله کوتاه ، اعلامیه ای است که قمر بهائی در اوایل 1953 ، تحت عنوان ، عباس عبدالبها  نوشت . تیتر مقاله به آن اضافه شده است .

 خانم بهائی با گرمی از عبدالبها تجلیل کرده و اشاره ای به خصومت و کینه دراز مدت و بی نتیجه  بین او و محمد علی افندی نمی کند . او مدعی است که الواح وصایای عبدالبها ساختگی است ، و اضافه میکند چنانچه بپذیریم که این الواح وصایا نوشته خود عبدالبها است ، از اعتبار او کاسته خواهد شد . با توجه به اختلافاتی که بین دو عموی قمر وجود داشت ، او در این مقاله اشاره ای به آنها نمی کند ، و ظاهراً انگیزه او برای امتناع از پذیرش و تایید سند الواح وصایا ، تا حدی ، ناشی از تمایل او برای حفاظت از شخصیت عبدالبها و بهائیت است ؛ زیرا او شخصیت مقبولی بود که درباره آیین جدید سخن می گفت .

قمر بهائی ادعا میکند ” برخی اشخاص که بدنبال منافع دنیایی و شخصی بودند وصیتنامه ای را نوشته و آنرا به عبدالبها نسبت دادند” . قمر اشاره ای به نام این اشخاص نمی کند . بنابر گفته نگار – دختر قمر – روایت و داستانی که در بین اعضای خانواده رواج داشت ، این بود که انتصاب شوقی افندی ربّانی به سمت ” ولایت امر” ، ایده مادر بزرگ او ، منیره خانم ، همسر عبدالبها ، بود . قابل تصور است که منیره خانم ، احتمالاً همرا ه با دخترش ، ضیائیه خانم ( مادر شوقی افندی ) ، یا سایر بستگان نزدیک ، به قصد تداوم در اختیار داشتن قدرت ، در پشت تاج و تخت شوقی افندی ، به این کار مبادرت کرده باشند؛ زیرا همانطور که قمر بهائی اشاره میکند ، زمانی که الواح وصایا نوشته شد، شوقی نوجوانی بیش نبود .

به هر روی ، تایید این احتمال، شاید از سوی کسانی باشد که با نهاد ولایت امر در بهائیت ، و یا فعالیت آقای شوقی ربّانی در این سمت ، موافق نباشند – یا کسانی که ترجیح میدهند کلمات تند و جنگ طلبانة پایانی این سند تاریخی بجا مانده از عبدالبها را حذف کنند – در غیر اینصورت ، تئوری جعل ، عمدتاً در حد یک حدس و گمان ، و بدون پشتوانه و مستند می ماند .

                                                                                                                  ویراستار

 

حیات عباس افندی

عباس عبدالبها در نیمه شب 23 مه 1844 ، در همان سال که باب پیام خود را به جهان اعلام کرد ، در طهران به دنیا آمد . 1

هنگامی که عباس افندی به سختی نه ساله بود ، پدرش در طهران دستگیر و زندانی شد . گروههایی از مردم به خانة او حمله کرده و آنرا غارت کردند ؛ لذا خانواده از دارایی خود محروم گردید و دچار مشکلات و سختی های فقر شد  .

عبدالبها چنان به پدر خود وابسته بود که تقریباً بعنوان بادیگارد او عمل می کرد . چون دائماً در کنار پدر بود ، لذا پدرش او را آنگونه که می خواست تربیت کرد و بذر اصول و تعالیم خود را در وجود او کاشت ، و شخصیتی قوی در او به ودیعه گذاشت ، و روحیه انساندوستانه را در او پروراند و به او آموخت کسانی که به انسانیت خدمت کند. بهاءالله به عبدالبها گفت که اگر میخواهد یک بهائی خوب باشد ، باید همه جهان و عالم انسانی را بصورت عمومی دوست بدارد و در خدمت به آنها بکوشد و در زمینه صلح و اخوت و برادری جهانی تلاش نماید .

عبدالبها از مدرسه پدرش فارغ التحصیل شد و شخصیت روحانی قوی کسب کرد؛ او فردی با عقل و تدبیر و مهربان بود ، پدری برای نیازمندان و راهنمایی برای گم گشته ها . او تعالیم و ایده های انساندوستانه خود را از مدرسه زندگی و کوران تجربه های سخت بیرون کشید .

حکومت استبدادی عبدالحمید پاشا در سال 1908 به پایان رسید ، و افسران جوان ترک ، برای تمام زندانیان عفو عمومی اعلام کردند. عباس عبدالبها ( در اواسط یا اواخر دهه 60 عمر خود ) از محدودیتی که از سنین بچگی وارد آن شده بود، خلاص شد . 2  

در آن سن و سال ، عباس افندی احساس تکلیف کرد  تا پیام پدر ش را ترویج کند ، لذا به کشورهای مصر ، سوئیس ، فرانسه ، آلمان ، مجارستان ، انگلستان ، امریکا ، و کانادا سفر کرد و اصول و تعالیم پدر را ، که عمیقاً در وجودش نهادینه شده بود را ، به دیگران موعظه کرد؛ و در بازدید از آن کشورها ، هزاران نفر ، موعظه او را ، که برگرفته از اصول پدرش بود ، در کلیساها و موسسات دینی مشابه شنیدند ، و میلیونها فرد دیگر درباره تعالیم بهاءالله، در روزنامه های محلی خواندند . به این ترتیب ، او، به واسطه مغناطیس شخصیت خویش ، توانست مردان و زنان دارای عقاید و مذاهب مختلف را، جذب کند .

پیروانش او را بسیار دوست داشتند و او محبت آنها را پاسخ داد ، و تلاش کرد تا استانداردهای اخلاقی ، روحانی و مادی آنها را به سطح ظرفیتهای خود برساند ؛ همچنین او سعی داشت ، با تمام توان ، برای نجات نیازمندان مادی و اخلاقی اقدام کند .

ادعای مجعول بودن وصیتنامه عبدالبها

            این رهبر دینی محبوب که خود را عبدالبها – عبد و خادم پدرش بهاءالله – نامید ، تحت تاثیر شخصیت پدرش هدایت یافت و راه حل مشکلات را آموخت ، و تقریباً همه تعالیم پدر را، بدون کم و کاست و یا افزودن چیزی به آن، انتقال میداد . آیا برای شما خانواده عزیز ، باور کردنی است ، که این خادم بهاءالله ، این مرد صادق و خوب ، بخاطر منافعش و پیشبرد اهدافش و رهبری بر جامعه بهائی ، از مسیر مولا و اربابش منحرف شود ؟

            بعضی افراد ، که بدنبال منافع مادی شخصی خود بودند ، چیزی را که وصیتنامه نامیدند تهیه و محتوای آنرا به عباس افندی نسبت دادند ؛ که در آن از زبان عبدالبها گفته شده که او ، نوه اش ، شوقی افندی ربانی ، را به رهبری روحانی بهائیان منصوب کرده است . این نواده ، که در آن زمان پسرک نوجوانی بود3 ، توانایی درک ابعاد مسئولیت بزرگی که از سوی آن افراد به وی محول شده بود نداشت ؛ و به عقیده من – و بر اساس اسناد و مدارک غیر قابل تردیدی که دارم – تا حال حاضر هم ، قادر به درک مسئولیت خود نبوده است !

این اشخاص، چه با قصد و نیت ، و چه بدون عمد ، بی شک، گناه غیر قابل بخششی بر علیه عباس افندی مرتکب شدند . وصیتنامه ای در تناقض با وصیتنامه پدرش ! این واقعاً شرم آور است ، شرم آور ! خصوصاً از آن جهت که ماهیت مقدس وصیتنامه ، نه تنها در میان شرقیان ، بلکه از سوی کلیه ملل جهان ، پذیرفته شده است . به علاوه ، هر کس میداند که عباس افندی ، با علم به اینکه حق هیچگونه تغییر در مفاد وصیتنامه پدرش را نداشته، به ویژه ، با عنایت به اینکه بهاءالله جانشین خود را تعیین کرده بود ، که در صورت فوت عبدالبها ، رهبری جامعه بهائی به برادرش ، محمد علی افندی منتقل شود ، آیا مخالفت با وصیت نامه بهاءالله ، از سوی او ، قابل تصور است ؟

آن اشخاصی که وصیتنامه را نوشتند و گمان کردند که موجب تمجید و تکریم عباس افندی شده اند ، عیب و ننگی را برای او خریده اند ، که حتّی افراد عادی هم آنرا درک می کنند ، چه رسد به یک رهبر دینی . زیرا آنها او را بصورت پسر سرکشی تصویر کرده اند که بر خلاف مفاد وصیتنامه پدرش عمل میکند ؛ همان وصیتنامه ای که به موجب آن ، او حق رهبری را بدست آورد . برادران عبدالبها ، صحت وصیتنامه پدرشان را تصدیق کرده ، آنرا پذیرفتند ، و از بذل هر گونه کمک و تلاش ، برای تبلیغ و ترویج جنبش ، کوتاهی نکردند .

در روز جمعه ، 25 نوامبر 1921 ، عباس عبدالبها ، طبق روال معمول خود ، در نماز جمعه شرکت کرد .4  و شخصاً کمکهایی به افراد فقیر و نیازمند انجام داد ، و به اقامتگاه خود بازگشت . سه روز بعد ، در روز 28 نوامبر ، او درگذشت ، و بر طبق وصیتنامه پدرش ، رهبری روحانی حرکت بهائی را به برادرش محمد علی افندی سپرد . 5

 

 

یادداشتهای فصل 9

ـــــــــــــــــ

1- نگاه کنید به فصل 8 کتاب حاضر، یادداشت 9 .

2- انقلاب ترکهای جوان ، سلطان عبدالحمید دوم را سرنگون کرد که در امپراتوری عثمانی ، عده زیادی را به ظن اینکه اصلاح طلب سیاسی و اجتماعی هستند ، زندانی کرده بود . عبدالبها ، همراه با بقیه اعضای خانواده بهاءالله ، برای مدت چند دهه ، محکوم به اقامت در منطقه عکّا – امروزه جزئی از اسرائیل (و آنروز تحت حاکمیت و کنترل عثمانی ) بود ، و در مقاطعی هم در زندان شهر نگهداری شد . سن عبدالبها در هنگام آزادی 64 ، و یا به عبارت دیگر 67 تا 69 سال – بسته به اینکه کدامیک از تاریخ تولدهای مذکور در مورد او صحیح باشد – بوده است .

3- بخش اول از الواح وصایای عبدالبها – که در آن نویسنده ، شوقی افندی را به سمت ” ولی امرالله ” منصوب میکند –بنا بر اظهار مطلعین بین سالهای 1904 تا 1907 نوشته شده ، که در آن سالها ، شوقی بین 7 تا 10 سال سن داشته است .

4- عبدالبها در تمام دوران زندگی و حیات خویش ، در نماز جمعه مسلمانان شرکت می کرد .

5- قطعاً عبدالبها چنین کاری را نکرده – و سالها بین دو برادر خصومت و منازعه جریان داشته است – اگر چه در صورت نبود وصیتنامه ای مغایر و متضاد با وصیت نامه بهاءالله ، رهبری آیین بهائی ، باید بطور خودکار ، و بر اساس دستورات بهاءالله ، به برادر جوانتر منتقل میشد .

 

نویسنده:قمر بهائی

ارسال یک پاسخ

آدرس ایمیل شما منتشر نخواهد شد.

پنج + نه =