داستانى از تنها پسر جمال بروجردی

0 812

نمونه ای مثال زدنی و بسیار مهم از شعار های تو خالی وحدت عالم انسانی و رفع تعصبات مذهبی در بهائیت و اثرطرد روحانی در از بین بردن عواطف انسانی بهائیان حتى در مورد نزدیک ترین عضو خانواده یعنى پدر را در داستان واقعی زیر بدون هیچ تفسیری ملاحظه فرمائید:

 

داستانی از تنها پسر جمال بروجردی / ایرج ایمن

                                             

“شاید بخواهید بدانید که جمال فقط یک فرزند، یک پسر، داشت به نام لطف الله موهبت. او در عهد و پیمان الهی راسخ و ثابت بود و ارتباطش را با پدرش به علّت نقض عهد او به کلّی قطع کرد. موهبت متخصّص معروفی در تذهیب نسخه های اصلی الواح بود. حضرت ولی امرالله او را به حیفا احضار فرمودند تا نسخه های اصلی الواح 

 

مبارکه را که در دارالآثار محفوظ است تذهیب نماید. او ماهها در حیفا مهمان حضرت ولی امرالله بود. حضرت ولی محبوب امرالله او را هدایت فرمودند که تغییراتی در سبک قدیمی تذهیب الواح بدهد تا برای چنین مقاصدی متین تر باشد. موهبت در طهران چاپخانه، صحّافی و تذهیب کتب داشت. سالهای زیاد مسئول تکثیر نسخه هایی از الواح به سبک قدیم برای توزیع در میان احبّاء بود. مغازۀ او در آن روزها چیزی مثل مراکز فتوکپی امروزی بود. اواخر حیاتش به زنجان مهاجرت کرد و در همان شهر به ملکوت ابهی صعود نمود.

لطف الله موهبت دوست نزدیک پدرم بود. او غالباً به منزل ما می آمد و من هم گاهی هنگام عبور از جلوی کارگاهش که نزدیک خانۀ ما بود به دیدارش می رفتم. مغازۀ کوچکی نزدیک چهارراه حسن آباد در سمت شرقی خیابان شاهپور بود. آقای موهبت مکرّراً رویداد زیر را تعریف میکرد:

 

میگفت بعد از آن که پدرش علناً از جامعۀ بهائی اخراج شد، او ارتباطش را با وی قطع کرد. مدّتی طولانی او را ندیده بود. روزی هنگامی که از خیابان سپه، نزدیک میدان توپخانه، عبور میکرد ناگهان متوجّه گدای پیری شد که در کنار خیابان نشسته و از عابران تقاضای پول میکند. متوجّه شد که گدای مزبور پدرش است. موهبت میگفت پدرش نیز او را شناخت امّا هیچکدام حرفی به یکدیگر نزدند. موهبت گفت که ابداً نمی توانستم به دیدگانم اعتماد کنم که آن شخصیت مغرور و فوق العاده برجسته از اوج افتخار به چنان حضیض دردناکی سقوط کرده و به پایین حدّ از ذلّت و خواری رسیده باشد”.

 

ارسال یک پاسخ

آدرس ایمیل شما منتشر نخواهد شد.

9 + سیزده =