بهائیت ،سیاست و تاریخ

0 798

سردبیر :ادعای بهائیت،عدم دخالت در امور سیاسی است.یعنی بهائیان مطابق نصوص و دستورات رهبران،مجاز نیستنددر امور سیاسی و قدرت حاکمه دخالت نمایندیا با حکومت از سر ستیز درآیند و مخالفت کنند.

افراشته :

رمز پایداری بهائیت همین عدم دخالت در سیاست بوده است .بهائیان همواره مطیع حکومت بوده و هستند.تعریف سیاست امری است مشکل و هر کس برای آن تعریفی مطابق جهان بینی خود دارد .چون بهائیت خود را یک تشکیلات مستقل میداند وارد احزاب سیاسی و سیاست بازی نمی شود و بهائیان مناصب حکومتی و سیاسی را مجاز به ورود نیستند.

پژوهشگر :

بهائیت علیرغم حضور در همه سازمان های بین المللی ودخالت در همه شئون سیاست کشورها وبهره برداری از همه اهرم های سیاست امروزی برای پیشبرد اهداف خود واستفاده از همه رسانه ها ومحمل های قدرت همچون رادیو وتلویزیون و NGO و وبسایت وخبرگزاری ودانشگاه وفعالیت های پنهان وآشکار تشکیلاتی و… ادعا می کند طبق تعالیمش نباید در سیاست دخالت کند وهرگز دخالت نخواهد کرد! 

یاس:

آیا چون تعریف سیاست دشوار است بهائیت در سیاست دخالت نمی کند؟ 

اینکه بهائیت یک تشکیلات مستقل است به معنای حزب نیست؟ 

اینکه تشکیلات بهائیت افرادرابه خودی (احباء)وغیر خودی (مطرودین)تقسیم میکندوبرای هر کدام تشریفات خاصی قائل می شود نشان از تحزب ولا جرم طرفیت سیاسی نمی کنند؟ 

آیا بهائیان در زمان شاه هیچ پست سیاسی نداشتند؟! رابطه بهائیت با رژیم اسرائیل چیست که روسای جمهور اسرائیل چند بار از تشکیلات بهائی بازدید کرده وبه کمکهای او مستظهر شده اند؟! بوش رئیس جمهور آمریکا و سخنگوی او چه نسبتی با بهائیت دارند که چندین بار از آنان حمایت و نظام ایران را محکوم کرده اند؟! 

فرستادن پول (19%سود سالیانه)هر بهائی به اسرائیل که دشمن ایران و مسلمین جهان است طرفیت سیاسی ومخالفت با حکومت ایران نیست؟ در سایت های بهائی دولت فعلی را ستمگر وانتخابات را قلابی گفته اند این مصداق عدم دخالت در سیاست است؟ 

وهزاران سوال دیگر که بعدا عرض خواهم کرد… 

 

جویا:

رابطه ی بابیان و بهائیان نخست با روسیه ی تزاری و سپس با استعمار پیر یعنی انگلیس و پس از آن با اسرائیل و سپس با آمریکا، اظهر من الشمس است. ولی توجه داشته باشید همه ی این مطالب از منظر یک فرد مؤمن به بهائیت کاملاً قابل توجیه و پذیرفتنی است. یعنی مثلا اگر به آن ها بگویید که جناب عبدالبهاء مفتخر است که از دولت فخیمه ی انگلیس لقب sir که از عالی ترین القابی است که دولت انگلیس به خدمت گزارانش عطا می کند، به راحتی خواهند گفت: حضرت عبدالبهاء در فلسطین منشأ آثار و خدماتی بوده است که مستحق این مقام گشته است. باید به اصل مطلب پرداخت. اصل مطلب آن است که آیا بهائیت یک دین آسمانی و الاهی است ؟ هر چیز دیگری باشد اهمیتی ندارد. در این روزگار و در روزگاران گذشته ده ها و صدها مرام و مکتب آمده و پس از مدتی از میان رفته است. مهم آن است که آیا این آئین الاهی است یا بشری؟ این را دریابید! 

 

بهایی:

 

لقب سر یک لقب سیاسی نیست. آلکس فرگوسن مربی تیم منچشتر هم لقب سیر دارد. این لقب نشانه احترام و بزرگی است نه برچسب سیاسی.

جویا:دوست عزیز اولا: بد نیست کمی در باره ی روابط سیاسی باب و بهاء با دول استعماری روس و انگلیس و فرانسه، مطالعه فرمایید. البته از منظر شما که بهائی معتقدی هستید تمامی این مدارک و منابع همگی قابل توجیه اند. زیرا: اگر در دیده ی مجنون نشینی * به غیر از خوبی لیلی نبینی. به هر صورت یک پرسش بی پاسخ مانده است: نفرموده اید دولت استعماری انگلیس که در آن ایام در مقام تجزیه ی امپراطور عثمانی بود، به چه مناسبت به جناب عبدالبهاء لقب سر را داده است؟ ثانیا: چنان که عرض کرده ام تا زمانی که شما به حقانیت دیانت بهایی معتقد باشید، همه ی این موارد را الاهی و خدایی می شمارید و حتی ممکن است در صدد توجیه هم برنیایید و آن ها را از الطاف خداوند بشمارید. از این رو من بیشتر در پی آن ام که در اصل ادعای جناب باب و بهاء سخن بگوییم و این گونه مباحث را که البته بسیار ضروری است به زمان دیگر و با افرادی دیگر که مثل شما شیفته ی امر مبارک نیستند. به گفت و گو بنشینیم. اگر هم مایل باشید مدارک رابطه ی بهائیت را با بیگانگان به شرط آن که با دیده ی انصاف به آن ها بنگرید، حضورتان تقدیم خواهم کرد. فعلا اگر صلاح می دانید همان مبحثی را که در جای دیگر این سایت فرموده اید، دنبال کنیم: بررسی ادعاهای حضرات باب و بهاء بر اساس بیانات خودشان. 

 

یاس:

 

لقب سر اگر یک لقب سیاسی نیست لابد یک لقب ورزشی وفرهنگی است که دولت استعماری انگلیس آن را به دانشگاهیان و ورزشکاران می داده ولابد عباس افندی ورزشکار ودانشگاهی بوده است؟! 

این لقب شوالیه است که به کسانی داده می شود که خدمت بزرگی به انگلیس کرده باشند وگرنه همه فرهنگیان ومربیان انگلیسی به افتخار آن نائل می شدند.یک خارجی فعال در مستعمره انگلیس چه خدمتی به استعمارگر پیر کرده که به افتخار لقب سر نائل آمده است؟! انگلیسی که همه مشرق زمین را به مستعمرگی گرفته است از پسر یک تبعیدی ایران خوشش آمده وبه او لقب سر داده است؟! به خصوص که این آقا انبار های آذوقه خود را به رایگان در اختیار استعمارگر پیر قرار داده است! 

اما در باره اسرائیل : 

نقش انگلیس در ایجاد اسرائیل را که لابد منکر نیستید.همان انگلیس که از ابتدا دیانت بهائی را مورد مرحمت خود قرار داده است. این دو حمایت استعمارگر از بهائیت واسرائیل معنادارنیست؟! بهائیت اگر با اسرائیل تجاوز گر و خونریز وفاقد وجاهت جهانی دوست نیست شما بهائی عزیز تنها یک اطلاعیه ساده از مرکزیت بهائیت نشان دهید که در محکومیت تجاوز گری ونسل کشی وخونخوارگی اسرائیل در طول این چند دهه صادر کرده با شد؟! اگر می گوئید صدور اطلاعیه کار سیاسی است و بهائیت کار سیاسی نمی کند پس چرامحافل بهائی وبیت العدل پس از استقرار جمهوری اسلامی در ایران ده ها اطلاعیه وبیانیه علیه ایران صادر کرده وبا ده ها ngoبه مقابله با مردم ایران و حکومتی که انتخاب کرده اند می پردازد؟! 

باز هم سخن خواهیم گفت .مطلب بسیار است… 

 

جویا:

با عرض سلام خدمت عزیزان این سایت پژوهی و سلام ویژه به یاس عزیز لازم می دانم مجددا به جناب یاس عرض کنم که خوشبختانه قدرت استدلال و برهان آن قدر قوی و روشنگر است که نیازی به تندروی در بیان نیست. چون ممکن است به این ترتیب مطالب حق هم تحت الشعاع احساسات و جوسازی قرار گیرد و حقانیت آن پوشیده بماند و بهانه به دست افراد بدهد. از این رو تقاضا می کنم در بیان مطالب خود نهایت ادب و انصاف را به کار بگیرید که افرادی مانند این دوست بهایی در این گونه مباحث شرکت کنند. البته ناگفته نماند که این بهایی عزیز هم کم پیدا شده است. لابد گرفتاری های معمول اجازه شرکت فعال به ایشان نمی دهد. به هر صورت ما منتظر پاسخ این بهایی محترم به پرسش هایی که در قسمت های مختلف از ایشان شده است، هستیم. فراموش نکنیم تحری حقیقت از تعالیم مهم بهائیان است. تا ببینیم چند بهایی آزاد اندیش در این مباحث علمی و به دور از تعصبات که هادم بنیان انسانی است، شرکت می کنند. به هر صورت من سخت در انتظار به سر می برم

 

اسپرینگ:

جناب Yas 

در ابتدا خواهشی از شما و همچنین از تمامی اعضای این گروه دارم. لطفا منطقی، مودبانه، بدون حب و بغض و برای یافتن حقیقت مطالب را بنویسیم نه با کینه و دلخوری و غرض و مسخ حقیقت. 

سوال نموده بودید که: “اینکه تشکیلات بهائیت افرادرابه خودی (احباء)وغیر خودی (مطرودین)تقسیم می کندوبرای هر کدام تشریفات خاصی قائل می شود نشان از تحزب ولا جرم طرفیت سیاسی نمی کند؟ ” 

1) می شود بفرمائید این تقسیم بندی در کجا ثبت است؟ در کدام یک از آثار بهائی؟ در کدام یک از تشکیلات بهائی؟ 

فرمودید: “فرستادن پول (19%سود سالیانه)هر بهائی به اسرائیل که دشمن ایران و مسلمین جهان است طرفیت سیاسی ومخالفت با حکومت ایران نیست؟ ” 

2)مطلب فوق غلط در غلط است. شما مفهمو “حقوق الله” را نمی دانید. خواهشمندم اول به تحقیق در این مورد بپردازید و بعد اعتراض کنید. 

“فرستادن پول به اسرائیل” را فرمودید. می شود بفرمائید این پول به کجای اسرائیل می رود؟ دولت اسرائیل؟! شارون؟! اگر شما پولی را برای یکی از بستگان خود در آمریکا بفرستید دخالت در سیاست است؟! کمک به دولت آمریکا است؟! 

فرمودید:”در سایت های بهائی دولت فعلی را ستمگر وانتخابات را قلابی گفته اند این مصداق عدم دخالت در سیاست است؟ ” 

3)آیا راه ندادن بهائیان به دانشگاهها عدل است؟! قطع حقوق بهائیان بازنشسته عدل است؟! اخراج دانش آموزان بهائی از مدارس به علت دینشان عدل است؟! ریختن بر خانه ی بهائیان و تاراج اموالشان با حکم وزارت اطلاعات به خاطر بهائی بودن عدل است؟! اعدام بهائیان عدل است؟! ربودن بهائیان عدل است؟! .. 

اگر عدل است بگو. تا بدانیم که عادل را چه تعریف کنیم. اگر شما اینها را عادل می دانید پس همان بهتر که “دولت فعلی” ستمگر باشد که از همه ی این اعمال ننگ، مبرا باشد. 

4) می شود بگویی کجا بیت العدل انتخابات ایران را قلابی دانسته است؟ 

هر وقت بدین 4 سوال پاسخ گفتی به باقی سوالاتت پاسخ می گویم. 

 

جناب Jooya 

فرمودید: “رابطه ی بابیان و بهائیان نخست با روسیه ی تزاری و سپس با استعمار پیر یعنی انگلیس و پس از آن با اسرائیل و سپس با آمریکا، اظهر من الشمس است.” 

مدارک خود را ارائه دهید. اول مدارک با روسیه را. منتظر اسناد شما هستم. خوشحال می شوم به فرمایش خود که”اگر هم مایل باشید مدارک رابطه ی بهائیت را با بیگانگان به شرط آن که با دیده ی انصاف به آن ها بنگرید، حضورتان تقدیم خواهم کرد.” عمل نمائید. 

 

یاس:

جناب spring 

1_به متون خود در باره “طرد”مراجعه کنید و بفرمائید مطرودین خودی هستند یا غیر خودی؟ مگر شما با واژه طرد افراد را به دو دسته خودی وغیر خودی تقسیم نمی کنید؟ 

مگر در مورد مطرودین(حتی اگر پدر یا فرزند یا همسر باشند)نمی گوئید: 

” حتی سلام وکلام جائز نه ” 

2_پس قبول کردید پول به اسرائیل می فرستید اسمش را می گزارید حقوق الله! 

3_از بهائیت یک بیانیه رو نکردید که علیه اسرائیل خونخوار صادر شده باشد. 

4_به سایت های فارسی خودتان بیشتر دقیق شوید تا “قلابی “را ببینید. به موقع مجموعه این موضع گیریها را خواهم آورد.اما کار ما یک کار فرهنگی است فعلا شما آنقدر آزادید که چند شبانه روز است جناب jooya را جان به لب کرده اید و پاسخش را نمی دهید که بالاخره بهاءاله چه کاره است.البته با دلیل!! 

 

جویا:

من اندرز جناب اسپرینگ را به جان می خرم و می کوشم تا در هر بخش بحث مربوط به آن بخش را پی ‏گیری کنم. به نظرم می رسد ایشان شجاع تر و منطقی تر از دوست‏‎ bahai ‎است. البته ناگفته نماند ایشان ‏هم تا به حال خوب مقاومت کرده است و هنوز پاسخ مرا نداده است و در نهایت در بخش مربوط به نظر ‏صریح بهائیت در باره ی ادیان درخواست کرده است تا بحث پایان پذیرد. بسیار خوب درخواست ایشان را ‏هم پذیرفتیم. اما بنا به خواسته ی شما اسپرینگ گرامی بحث رابطه ی بابیت و بهائیت را با سیاست در این ‏بخش دنبال می کنیم و همان طور که جناب عالی هم فرموده اید حب و بغض و کینه و … را هم کنار می ‏گذاریم. پیش از آغاز این بحث لازم می دانم سخنی بسیار راه گشا و زیبا از حضرت علی علیه السلام نقل ‏کنم که توجه به ان شاید ما را در پیمودن راه درست تحقیق و تتبع راهنما باشد. از آن جا که به نظر می ‏رسد عزیزان با زبان عربی آشنایی کامل و کافی ندارند، حقیر ترجمه ی فارسی فرمایش آن حضرت را ‏تقدیم می کنم: کسی که عاشق و شیفته ی چیزی می شود، چشمش کور و دلش بیمار می گردد. چنین کسی ‏می بیند اما با دیده ای نابینا و می شنود اما با گوشی ناشنوا! مراقب باشیم عشق به مکتب و تشکیلات ما را ‏کور و کر نکند. به هر روی بپردازیم به رابطه ی بهائیت با سیاست و استعمار و از این قبیل. البته دوست ‏بهایی ما و نیز جناب اسپرینگ و هر کس دیگری که به راستی بخواهد تحری حقیقت کند، می داند که ‏بسیاری از مسائل حقائق تاریخی و سیاسی از کنار هم قرار دادن یک سری حوادث و بررسی و تتبع آن ‏حوادث به دست می آید. بررسی تاریخ جناب باب و حوادث آن روزگار را حقیر مبتنی بر متون بهایی ‏عرض می کنم و قضاوت را به عهده ی عقل و انصاف می گذارم: نخست از حضرت باب شروع می کنیم: ‏ 

می دانید که جناب باب در سال 1261 هجری قمری در شیراز نخست ادعای بابیت حضرت بقیة الله را ‏کرد. به این ترتیب که به یکی از مریدانش دستور داد تا در اذانی که می گوید این عبارت را بیفزاید: اشهد ‏ان علیا قبل نبیل باب بقیة الله . یعنی شهادت می دهم که علی قبل نبیل( نبیل به حروف ابجد برابر با محمد ‏است و علی قبل نبیل یعنی علی محمد که نام جناب باب است. البته بازی با حروف و ابجد یکی از روش ‏ها و شیوه های بابیان و بهائیان است که خودش داستان جالب و مفصلی دارد که شاید اگر خدا بخواهد در ‏فرصتی دیگر به آن بپردازیم) به دنبال این ماجرا ملا صادق( همان کس که در اذان آن سخن را افزوده بود) ‏دستگیر می شود و او تقصیر را به گردن باب می اندازد. پس از این اقرار، جناب باب از بوشهر به شیراز ‏احضار و در مسجد وکیل محاکمه و بازخواست می شود. داستان مسجد وکیل خود داستان شیرینی است که ‏بماند. خلاصه جناب باب پس از ماجرای مسجد وکیل، چون تحت نظر و احیاناً تعقیب بود، در پی فرصتی ‏که بر اثر بروز یک بیماری همه گیر و کشنده( به احتمال قوی آن بیماری وبا بوده است.) پیش می آید، به ‏یاری مریدانش از شیراز می گریزد و به اصفهان می رود.‏ 

اقامت باب در اصفهان، داستانی پیچیده دارد که هر پژوهشگری را در برابر مشتی مسائل بی جواب قرار می دهد. برای آن که این بحث طولانی نشود، ادامه ی مطلب را در همین بخش در آینده پی می گیریم.‏

 

اسپرینگ:

جناب Yas 

حقیقتا ناراحت شدم وقتی دیدم نوشته ات بی منطوق است و به کلمات بی تفاوتی. 

همان طور که به شما قول داده بودم اگر به 4 سوال من پاسخ می دادید بنده باقی سوالاتت را جواب می دادم. تا عدد 4 در سمت راست نوشتجاتت نگارش کرده بودی ولی مطالبت تنها شباهت ظاهری آن نیز در حد چند کلمه با سوال بنده داشت. به همان گونه ی شماره بندی جوابت را می دهم. 

1) مطلبت در مورد “طرد” به کل اشتباه می باشد. 

از شما مرجع خواشته بودم. بی ربط نگاشتی:”به متون خود در باره “طرد”مراجعه کنید و بفرمائید مطرودین خودی هستند یا غیر خودی؟ ” اگر می دانستم مطلب ژرف شما در کدام یک از آثار بهائی می باشد از شما مرجع نمی طلبیدم. دوباره لطفا به سوال یک پاسخ دهید. ولی این بار پاسخ مرتبط. 

2) مچ گیری بچه گانه می نمائید. منطقی پاسخ دهید. 

3) “از بهائیت یک بیانیه رو نکردید که علیه اسرائیل خونخوار صادر شده باشد. ” 

اگر منظورت از بهائیت، بیت العدل است، کجا قرار بود که بنده بیانیه ی آن جمع را بر علیه آن خونخوار را ارائه دهم؟ 

4)”به سایت های فارسی خودتان بیشتر دقیق شوید تا “قلابی “را ببینید. به موقع مجموعه این موضع گیریها را خواهم آورد” 

منتظر آن بیان بیت العدل در مورد قلابی بودن انتخابات ایران هستم. 

 

در کل هدفت خیر است، میدانم. با ذکر “کار ما یک کار فرهنگی است ” از شما و تطبیق آن با جوابهایت، لبخند را بر لبان ما نشاندی و مفهوم کار فرهنگی ات را ژرفتر از جوابهایت احساس کردیم. 

 

جناب Jooya 

در ابتدا از نقل بیان زیبای حضرت علی (ع) تشکر می کنم. اگر آن را مستند سازید خوشحال می شوم که بنده نیز بتوانم آن را در گفتگوهای خود بکار ببرم. 

 

در مورد “می دانید که جناب باب در سال 1261 هجری قمری در شیراز نخست ادعای بابیت حضرت بقیة الله را ‏کرد. به این ترتیب که به یکی از مریدانش دستور داد تا در اذانی که می گوید این عبارت را بیفزاید: اشهد ‏ان علیا قبل نبیل باب بقیة الله . یعنی شهادت می دهم که علی قبل نبیل( نبیل به حروف ابجد برابر با محمد ‏است و علی قبل نبیل یعنی علی محمد که نام جناب باب است.” 

حضرت باب در سال 1260 اظهار امر فرمودند. نخست نیز در همان احسن القصص ادعای پیامبری نمود (در اصطلاح بهائی: مظهر ظهور-که انشاءالله به تفصیل در مورد این مهم، در قسمت “توحید” در آینده، بعد از بحث ادعای حضرت باب و بهاءالله سخن خواهیم راند). 

بحثتان تا اینجا، بیشتر مرتبط به ادعای ایشان بود تا “اثبات سیاسی بودن” ایشان. و آئینشان. 

همچنان منتظر اسناد در مورد نقش روسیه می باشم. spring 

 

جویا:

جناب اسپرینگ ضمن سلام مجدد به عرض عالی می رسانم: اولا فرمایش حضرت علی علیه السلام در بخشی از خطبه ی 108 یا 109 ( بنا بر اختلاف نسخه ها ی نهج البلاغه) آمده است. ثانیا: مطالبی که بنده در باره ی نقطه ی اولی عرض می کنم تماما مستند به آثار خود ایشان و نیز آثار بهایی است. در دنباله ی مبحث مورد نظر مانند گذشته مدارک را ارائه خواهم داد. ثالثا: چنان که عرض کردم: اثبات مسأله ی ارتباط جناب باب و حضرت بهاء الله و عبدالبهاء و نیز شوقی افندی با بیگانگان مبتنی بر بررسی های تاریخی است که تا آن پیش زمینه ها گفته نشود، مطلب آشکار نمی شود. بالاخره شما باید قبلا بدانید که منوچهر خان گرجی حاکم اصفهان چه کسی بوده است، تا ارتباطش با جناب باب روشن و توجیه شود و قس علی هذا. هم چنان منتظر ادامه ی بحث تاریخی بنده در این باب باشید و فرمایش حضرت علی علیه السلام را هم مجددا بخوانید. اجازه دهید در این رابطه نکته ی دیگری را هم خدمتتان عرض کنم: می گویند در آخر الزمان کسی به نام دجال ظهور می کند که بر الاغی سوار می شود و پیروانش در پی الاغ دجال حرکت می کنند و گلاب به رویتان پشکل الاغ دجال را برمی دارند و می بویند و می گویند: پشکل الاغ پیشوای ما بوی مشک می دهد! مراقب باشیم، روزگار دجال زیاد دارد. 

 

جویا:

با اجازه ی شما نخست پاسخ فرمایشتان را در باب ادعای جناب باب عرض می کنم و در پی، داستان ‏ارتباط ایشان را با روسیه ی تزاری عرض می کنم.‏ 

می دانم و می دانید که جناب باب در شب پنجم جمادی الأولی سال 1260 در نزد ملا حسین بشرویه ای ‏ادعای خود را آشکار کرد و بهائیان آن شب را به عنوان عید مبعث جشن می گیرند. آن ادعا که دقیقا ‏ادعای بابیت امام زمان علیه السلام بوده است، در نزد ملا حسین بشرویه ای انجام یافته است ولی ادعای ‏عمومی و به همان ترتیبی که بنده عرض کردم، در سال 1261 بوده است. به عبارت دیگر ادعای خصوصی ‏و پنهانی در آن شب و ادعای آشکار در شیراز و به وسیله ی ملا صادق و با افزودن جمله ی أشهد أن علیاً ‏قبل نبیل باب بقیة الله انجام گرفته است. اما دنباله ی داستان: ‏ 

آن گونه که در تواریخ بهائی آمده است، چون میرزا علی محمد در نیمه ی دوم سال 1262 هجری ‏قمری، ترسان و گریزان( این تعبیری است که خود باب در نامه اش به میرزا آقاسی کرده است: به ‏نقل از ص 104 الکواکب الدریة ج یکم ) عازم اصفهان گردید، بین راه نامه‏ ای به حاکم آن سامان ‏نوشت تا برایش منزلی مهیا کنند. در آن اوقات منوچهرخان معتمدالدوله حکومت اصفهان را داشت و او از ‏مردم گرجستان روس و از عناصر متنفذ دربار قاجار به شمار می آمد. همین جا این پرسش پیش می ‏آید که باب را با حاکم اصفهان که او را بیشتر خواهیم شناخت، چه رابطه ای بوده که به او نامه نوشته ‏است؟ برای مورخین تحلیل گر، البته این گونه سئوالات جا دارد.‏ 

منوچهرخان با دیدن نامه ی باب، به سلطان العلما، امام جمعه‏ ی شهر، فرمان داد تا منزلش را برای ‏سکونت و پذیرایی باب آماده کند و برادرش را تا بیرون دروازه به پیشباز بفرستد. ( ص 190 تلخیص ‏تاریخ نبیل ). سبب این احترام و تکریمِ بیش از اندازه، معلوم نیست. آیا روابطی دوستانه از قبل داشته اند؟ یا این که سفارشی از مقامی رفیع درباره ی باب به حاکم رسیده بود؟ به نظر شوقی ‏افندی در ص 110 جلد یکم قرن بدیع (اصل این کتاب به زبان انگلیسی و به نام ‏God Passes By‏ می‏ باشد که توسط نصرالله مودت به فارسی ترجمه شده و با تصویب محفل ملی ایران توسط لجنه ی مربوطه در چهار جلد منتشر گردید که تاکنون جلد دوم آن سه بار و دیگر مجلدات فقط یک ‏بار به طبع رسیده است. این کتاب هم اینک نزد حقیر موجود است ) معتمد، شخصی نامسلمان و ارمنی‏ نسب بوده و سوابقی هم با سید باب نداشته است. پس به ناچار بایستی به راه دوم اندیشید که ‏گرچه از دریچه ی فکر بهائیان راهی بن بست می نماید، ولی هر محقق منصفی که به تاریخ سیاسی آن ‏ایام ایران آشنا باشد، درمی یابد که منوچهرخان بنا بر وحدت آب و خاک و عقیده و آداب، نسبت ‏به کشور روسیه ی تزاری تعلق خاطر داشته است و هیچ دلیلی در دست نیست که ‏نشان دهد آن شخص نامسلمان و ارمنی نسب، مثلا بابی شده باشد. چون بابیان آن زمان بنا بر اعتقاد بابیت ‏امام زمان به علی محمد گرویده بودند و منوچهر خان ابدا اعتقادی به این امور نداشته است. اگر نخواهیم ‏بگوییم که چون جناب باب مورد توجه امپراطوری روسیه تزاری بوده( بنا بر مدارکی که بعد از این خواهد ‏آمد) بنا به توصیه ی دولت بهیه ی روس( لقبی که بزرگان بهایی به روسیه داده اند) مورد این همه لطف و ‏عنایت منوچهر خان قرار گرفته است، حداقل آن است که فعلا از خود بپرسیم: این همه اعزاز و اکرام او از ‏چه باب بوده است؟ به هر حال گویند سید باب به خانه ی امام جمعه وارد شد و شبی به خواست او ‏تفسیری بر سوره ی والعصر(داعیه ی او در این تفسیر هم بابیت امام زمان است.) نگاشت که مورد پسند ‏میزبان قرار گرفت و چون این خبر به معتمد رسید، مشتاق دیدار او شده، به دیدنش آمد. در مجلس، تنی ‏چند از علما بودند و منوچهرخان از ایشان تمنا کرد تا برایش نبوت حضرت رسول را اثبات نمایند و چون ‏آنان از پاسخ فرو ماندند! میرزاعلی محمد رساله ای در این باره به نام نبوت خاصه نگاشت که ‏معتمدالدله پس از نگارش آن، تحت تأثیر واقع شده به دیانت اسلام گروید ( قرن بدیع، ص 110، جلد یک ‏‏) و به صدای بلند اعتراف نمود که تا آن زمان به دین اسلام ایمان قلبی نداشته است ( ص 193 تلخیص ‏تاریخ ). ‏ 

اگر این افسانه راست باشد، دو رویی و نیرنگ و نفاق جناب والی برملا می‏ شود. زیرا در آن دوران ‏هرگز نامسلمانی به فرمانروایی ولایات گمارده نمی شد. پس یا دولت ایران را گول می زده و کارگزار ‏بیگانگان بوده، یا سید باب را به بازی گرفته و برای بزرگ نمایی او چنین رفتار ناهنجاری داشته است.‏ 

به دنبال این پیش آمد، منوچهرخان حمایت خود را از باب آشکارتر ساخت و بابیان آزادانه به تبلیغ و ‏ترویج عقاید خویش پرداختند، تا این که امر بر مردم اصفهان گران آمد و نومید از عنایت فرماندار، ‏شکایت به شاه بردند و محمد شاه دستور داد تا میرزاعلی محمد به تهران گسیل شود. معتمد برای ‏اغفال و اسکات مردم، سید باب را با گروهی سوار به سوی پایتخت روانه کرد و در خفا ترتیبی داد تا وی ‏را شبانه و به نحوی زیرکانه به عمارت سرپوشیده ی او برگردانند ( ص 200 مطالع الأنوار فارسی ).‏ 

به علت طولانی شدن مطلب و جلوگیری از ملال خوننده ی عزیز دنباله ی بحث را در آینده پی می گیرم از اسپرنیگ عزیز و نیز دیگر عزیزان خواننده خواهش می کنم در مطالب با دیده ی عبرت و خرد بنگرند. 

 

اسپرینگ:

جناب Jooya 

1) اظهار امر حضرت باب در سال 1260 به ملا حسین به عنوان قائم بوده است و نه به عنوان “بابیت امام زمان علیه السلام “. 

تاریخ نبیل که از آن نقل می فرمائید بهترین شاهد می باشد. داستان شب پنج جمادی الاول به تفصیل نقل می شود که دوستانی نیز که کتاب در دسترس ندارد در جریان آن ادعا قرار بگیرند: 

مرحوم میرزا احمد قزوینی شهید داستان تشرّف ملّا حسین را هنگام ورود بشیراز بحضور مبارک از خود او شنیده و خلاصهء آن واقعهء تاریخی از این قرار است ملّا حسین میفرمود جوانیکه در خارج شهر شیراز بخدمتش رسیدم با نهایت محبّت نسبت بمن رفتار کرد و مرا بمنزلش دعوت فرمود تا رنج سفر از من دور شود و از خستگی دمی بیاسایم من از او درخواست کردم که از قبول دعوت معذورم دارد زیرا همراهان من در شهر بانتظار مراجعت من هستند فرمودند آنها را بخدا بسپار خداوند آنها را محافظت میفرماید. 

بعد مرا امر کرد تا در خدمتش روان شوم. من هم بقدری از حسن رفتار و شیرینی گفتارش متأثّر شده بودم که نتوانستم دعوتش را اجابت نکنم. از احساسات شدید و عواطف عالیه و آواز دلربا و متانت و وقارش در حیرت بودم. پس از طی طریق بدرب منزل رسیدیم بنای منزل در نهایت ظرافت بود جوان در را کوبید غلامی حبشی در را بگشود جوان اوّل وارد منزل شده و بمن فرمود ” اُدخُلوها بسلامٍ آمنین ” ( قرآن ١٥ : ٤٦ ) عظمت و جلال و قدرت و طرز مهمان نوازیش تا اعماق قلب من اثر کرد. آیهء قرآنی را که تلاوت فرمود برای وصول بمقصود قلبی خود بفال نیک گرفتم زیرا این آیه را وقتی فرمود که میخواستم وارد منزل شوم. این اوّلین منزلی بود که من در آن شهر وارد میشدم هوای این شهر از اوّل ورود سرور و نشاطی عجیب در من ایجاد کرده بود که هر چه بخواهم وصف کنم نمیتوانم. با خود گفتم آیا ممکن است در این شهر بمقصود برسم آیا ممکن است این پیش آمد بحصول مقصود من کمک کند و بدورهء انتظار من خاتمه بخشد؟ خلاصه وارد منزل شدم صاحب خانه از جلو و من از دنبال وارد اطاق شدیم بمحض ورود باطاق سرور و نشاط من مضاعف گشت هر چه بگویم کم گفته‌ام. نشستیم جوان فرمود آفتابه و لگن آوردند برای اینکه دست و پای خود را از گرد سفر بشویم. من اجازه خواستم که در اطاق دیگربشستن دست و پا اقدام کنم ولی آن بزرگوار در همان اطاق با دست مبارک خود آب ریختند و من دست و پایم را شستم بعد ظرفی از شربت برای من آوردند آنگاه فرمودند سماور و چای حاضر نمایند و چای بمن مرحمت کردند. پس از آن اجازه خواستم مرخّص شوم و عرض کردم مغرب نزدیک است همراهان منتظر من هستند، بآنها گفته‌ام هنگام مغرب در مسجد ایلخانی نزد شما خواهم آمد. فرمودند ناچار وقتی که بآنها وعده دادی کلمهء انشاء اللّه را بر زبان راندی از قرار معلوم مشیّت خدا برفتن تو قرار نگرفته بنا بر این از خلف وعده بیمناک مباش. متانت و وقار آن بزرگوار طوری بود که چیزی نتوانستم بگویم برخاستم وضوء گرفتم بنماز مشغول شدم ایشان نیز پهلوی من بنماز ایستادند در بین نماز باین پیش آمد خود فکر مینمودم و قلباً مناجات میکردم و میگفتم خدایا تا کنون در جستجوی حضرت موعود کوتاهی نکرده‌ام و لکن هنوز بمقصود نرسیده‌ام و حضرت موعود را نیافته‌ام تو ظهور او را وعده فرموده‌ای و تخلّف در وعدهء تو نیست. 

این جریان که ذکر شد شب پنجم جمادی الاوّل سال ١٢٦٠ هجری بود. نیم ساعت از شب گذشته بود که آن جوان بزرگوار با من بمکالمه پرداخت و از من سؤال فرمود بعد از جناب سیّد کاظم رشتی مرجع مُطاع شما کیست. عرض کردم مرحوم سیّد در اواخر حال سفارش میفرمودند که بعد از وفاتشان هر یک از شاگردان باید ترک وطن گوید و در اطراف بجستجوی موعود محبوب پردازد اینستکه من برای انجام امر استاد بزرگوارم بایران مسافرت کردم و هنوز هم که هست بجستجوی موعود مشغولم. سؤال فرمودند آیا استاد بزرگوار شما برای حضرت موعود اوصافی مخصوص و امتیازاتی بخصوص معیّن فرموده‌اند یا نه. عرض کردم آری میفرمود حضرت موعود از خاندان نبوّت و رسالت است از اولاد حضرت فاطمهء زهرا علیها سلام اللّه است سنّ مبارکش وقتی که ظاهر میشود کمتر از ٢٠ و متجاوز از ٣٠ سال نیست دارای علم الهی است قامتش متوسّط است از شرب دخان برکنار و از عیوب و نواقص جسمانی منزّه و مبرّا است. میزبان محترم لمحه‌ای سکوت فرمود سپس با لحن بسیار متینی فرمودند نگاه کن این علامات را که گفتی در من می‌بینی؟ بعد یکا یک علامات را ذکر فرمودند و با شخص خود تطبیق نمودند. سراپای مرا حیرت و دهشت فرو گرفت و با کمال ادب عرض کردم حضرت موعود نفس مقدّسهء قدسیّه‌ایست که رتبه‌اش از همه بالاتر است دارای قدرت فوق العادّه و قوّت فائقهء عظیمه است علامات مخصوصه بسیار دارد از جمله علم آن بزرگوار بی‌نهایت است. سیّد مرحوم دربارهء علم موعود اغلب میفرمود علم من نسبت بعلم آن حضرت مانند قطره نسبت بدریاست که از طرف خدا بحضرتش عنایت شده آنچه من میدانم در مقابل معارف عالیه و علم محیط او مانند ذرّه‌ای از خاک است بین این دو مقام فرق بسیار موجود است. هنوز گفتار خود را تمام نکرده بودم که بی‌اختیار ترس و شرمساری مرا فرو گرفت بطوریکه آثارش در من آشکار شد از گفته پشیمان شدم و خودم را سرزنش کردم و همّت گماشتم که طرز بیان را تغییر دهم و از حدّت و شدّت لحن القول بکاهم قلباً با خدا عهد کردم که اگر آن بزرگوار مجدداً این موضوع را مورد بحث قرار دهد با کمال خضوع عرض کنم اگر حضرت موعود شما هستید دعوت خود را تأسیس فرمائید تا مرا از قید انتظار تشرّف بحضور موعود خلاصی بخشید و از ثقل این بار گران رهائی دهید خیلی ممنون میشوم اگر بانتظار من خاتمه بدهید و مرا خلاصی بخشید. 

وقتیکه میخواستم براه طلب قدم گذارم و بجستجوی موعود بپردازم دو مسئله را پیش خود علامت صدق ادّعای مدّعی قائمیّت قرار دادم یکی رساله‌ای بود که شامل مسائل مشکله و اقوال متشابهه و تعالیم باطنیّهء حضرت شیخ و سیّد مرحوم بود. تصمیم داشتم هر کس آن رموز و اسرار را بگشاید و آن مشکلات را حلّ فرماید باطاعتش قیام نمایم و زمام امور خود را بدو سپارم. دوّم آنکه سورهء مبارکهء یوسف را بطرزی بدیع که نظیر 

آنرا در مؤلّفات و کتب نتوان یافت تفسیر فرماید. انجام این مهمّ دلیل صدق ادّعای آن مدّعی است. سابقاً از سیّد مرحوم درخواست کردم که تفسیری بر سورهء یوسف بنویسند بمن فرمودند اینکار از عهدهء من خارج است حضرت موعود که بعد از من ظاهر میشود رتبه و مقامش بمراتب از من بزرگتر است چون آن بزرگوار ظاهر شود بصرافت طبع و بصرف ارادهء مطلقه خویش بدون آنکه کسی از آن حضرت درخواست کند تفسیری بسورهء یوسف مرقوم خواهد فرمود و این بزرگترین دلیل بر عظمت مقام و جلالت شأن و صدق ادّعای آن حضرت خواهد بود. من سرگرم این افکار بودم میزبان بزرگوار من فرمود درست دقّت کنید تمام صفات در من موجود است چه مانع دارد که من شخص موعودی باشم که سیّد مرحوم فرموده چه اشکالی در این مسئله تصوّر میکنید. پس از استماع این بیان مبارک چاره‌ای جز تقدیم رسالهء معهوده ندیدم آنرا بحضور مبارک گذاشتم و عرض کردم خواهش دارم بصفحات این رساله نظر لطفی افکنده و از ضعف و تقصیر من صرف نظر فرمائید. آن بزرگوار مسؤل مرا قبول فرموده کتابرا برداشته بعضی صفحات آنرا ملاحظه فرمودند آنگاه کتابرا بسته بمن متوجّه شدند و در ظرف چند دقیقه حلّ مشکلات و کشف رموز آنرا بیان فرمودند. بعلاوه بسیاری از حقایق و اسرار را تبین و تشریح فرمودند که تا آنوقت در هیچ حدیثی از ائمّهء اطهار و در هیچ کتابی از تألیفات شیخ و سیّد ندیده بودم. بیان مبارک بقدری مؤثّر و بهجت افزا بود و با قدرت مخصوصه ادا میشد که وصفش از عهدهء من خارج است. بعد فرمودند اگر مهمان من نبودی کارت بسیار سخت بود و لکن رحمت الهی شامل تو گردید خدا باید بندگان خود را امتحان کند بندگانرا روا نیست که با موازین مجعولهء خود خدا را آزمایش کنند. اگر من مشکلات ترا شرح و بسط نمیدادم آیا دلیل بر نقص علم من بود کلّا و حاشا حقیقتی که در قلب من تابنده و مشرق است هیچگاه بعجز و ناتوانی متّصف نشود. امروز جمیع طوایف و ملل مشرق و مغرب عالم باید بدرگاه سامی من توجّه کنند و فضل الهی را بوسیلهء من دریافت نمایند هر کس در این عمل شکّ و شبهه نماید بخسران مبین مبتلا گردد. تمام مردم مگر نمیگویند که نتیجهء خلقت فوز بعرفان حقّ است و موفّقیّت در پرستش خدا. بنا بر این بر همه واجب است که قیام نمایند و کوشش کنند و مانند تو بجستجو پردازند و ثبات و استقامت بخرج دهند تا حضرت موعود را بشناسند. بعد فرمودند اینک وقت نزول تفسیر سورهء یوسف است پس قلم را برداشته و با سرعت خارج از تصوّر سورة الملک را که اوّلین سورهء آن تفسیر مبارک است نازل فرمودند. حلاوت صوت مبارک که در حین نزول آیات ترنّم میفرمودند بر قوّت تأثیر کلمات مبارکه‌اش میافزود تا خاتمهء سوره ابداً توقّف نفرمودند من همانطور نشسته بودم گوش میدادم صوت جان افزا و قوّت بیان مبارکش مرا اسیر کرده بود بالاخره 

برخاستم و با حیرت و تردیدیکه بمن دست داده بود عرض کردم اجازه بفرمائید مرخّص شوم با تبسّم لطیفی فرمودند بنشینید اگر حالا از اینجا بیرون بروید هر که شما را به‌بیند خواهد گفت که این جوان دیوانه شده است. آنوقت دو ساعت و یازده دقیقه از شب گذشته بود. شب شصت و پنجم نوروز مطابق با شب ششم خرداد از سال نهنگ و پنجم جمادی هزار و دویست و شصت هجری بود. بعد فرمودند بعد از این در آینده این شب و این ساعت از بزرگترین اعیاد محسوب خواهد شد. خدا را شکر کن که بآرزوی خود رسیدی و از رحیق مختوم آشامیدی خوشا بحال اشخاصیکه باین موهبت فائز شوند 

(ص 41 ال 49) 

 

2)فرمودید:”ولی ادعای ‏عمومی و به همان ترتیبی که بنده عرض کردم، در سال 1261 بوده است. به عبارت دیگر ادعای خصوصی ‏و پنهانی در آن شب و ادعای آشکار در شیراز و به وسیله ی ملا صادق و با افزودن جمله ی أشهد أن علیاً ‏قبل نبیل باب بقیة الله انجام گرفته است.” 

مگر اعلان علنی ادعای حضرت باب در مکه قبل از این اتفاق نبود؟ قسمتی نیز که در مورد ملا صادق فرمودید به عینه نقل می شود: 

:”دوّمین شخصی که قدّوس [از اولین مومنین به حضرت باب بود] در شیراز ملاقات کرد اسم اللّه الاصدق، ملّا صادق خراسانی بود، قدّوس رسالهء ” خصائل سبعه ” را بمقدّس داد و گفت 

امر مبارک این است که اوامر مسطورهء در این رساله را بموقع اجراء گذاری. از جمله اوامر مبارکه در آن رساله این بود که بر اهل ایمان واجب است در اذان نماز جمعه ” اشهد انّ علیّا قبل نبیلٍ ( محمّد ) باب بقیّة اللّه ” را اضافه کنند ملّا صادق در آن ایّام منبر وعظ و نصیحت داشت چون بر این امر مبارک اطّلاع یافت بی‌تردید باجرای آن اقدام کرد و در مسجد نو که امام جماعت بود اذان نماز را با فقره مزبوره انجام داد مردم جمیعاً مندهش و سراسیمه شدند، قیل و قال بلند شد علمائی که در صف اوّل جماعت بودند و بتقوی و ورع معروف و مشهور، بفریاد و فغان آمدند و با آه و ناله میگفتند وای وای ما زنده باشیم و به‌بینیم که این مرد در مقابل چشم ما 

رایت کفر را برافراشته بگیرید این کافر را که دشمن دین و خداست ، در دین الهی بدعت میگذارد بگیرید این مرد را که باینگونه اساس اسلام را خراب میکند، بابیّت مقام کمی نیست که هر کسی بتواند ادّعا کند. باری فریاد و فغان علما بلند شد تمام شهر موّاج و مضطرب گشت امور پریشان شد امنیّت و آسایش مسلوب گردید حسینخان ایروانی حاکم فارس، آجودان باشی که در آن ایّام بصاحب اختیار معروف بود از حصول این هیجان ناگهانی متعجّب شده سبب پرسید گفتند سیّد باب اخیراً از حجّ کعبه و زیارت مدینه مراجعت کرده و ببوشهر وارد شده و یکی از شاگردان خود را بشیراز فرستاده تا احکام او را منتشر سازد این شخص مدّعیست که سیّد باب مؤسّس شرع جدیدی است که بوحی الهی باو نازل شده اینک ملّا 

صادق خراسانی پیروی این امر جدید را اختیار کرده و بدون هیچ ترس و بیمی مردم را آشکارا بشریعت باب دعوت مینماید و پیروی او را از واجبات اوّلیّه میشمارد. ” 

 

اگر دقت فرمائید هم بیان بازگشت حضرت باب از مکه می باشد که در آنجا امر خود را به شریف مکه اعلان نمودند و هم ذکر شرع جدید گشته است که در پست قبل نیز این ذکر شده بود که از همان ابتدا (در تفسیر سوره ی مبارکه ی یوسف -اگر خوانده باشید- )حضرت باب اعلان شریعت جدید نمودند و خود را پیامبری جدید نامیده ند. 

ذکدر موارد فوق به جهت اشتباهات در متون فوق شما می باشد. 

باقی برای بعد. Spring 

 

جویا:

از کم توجهی و شاید کم لطفی جناب اسپرینگ در شگفت ام! دوست عزیز یا لطف فرموده تاپیک دیگر را هم مطالعه فرمایید و یا از بیان مطالبی که پیشتر در باره اش سخن گفته ایم و پاسخی در خور دریافت نکرده ایم، خودداری فرمایید. چون حضرت عالی داستان ادعای جناب باب را در شب پنجم جمادی الاولی سال 1260 به تفصیل نقل کرده اید، حقیر مجبورم به این بحث بپردازم به شرط آن که اعتراض نفرمایید که چرا در بخش مربوطه نیاورده ام، آورده ام ولی مجبورم تکرار کنم چون حضرت عالی کم توجهی و چه بسا کم لطفی فرموده و مطالعه نکرده اید. عزیزم بهتر است سر بی صاحب نتراشیم. بهترین راه در اثبات این که جناب باب در آن شب چه ادعایی فرموده است، مراجعه به همان تفسیر سوره ی یوسف است. داستان را بار دیگر تکرار می کنم:اشراق خاوری در صفحات 21 تا 24 رحیق مختوم، تمامی آن بخش را که سورة الملک نام دارد، آورده و من بخشی از آن‏ ‏ را از ص ‏‏22 شاهد می‏گیرم : ‏‏« اللهُ قَد قَدَّرَ أن یَخرُجَ ذلِکَ الکِتابَ فی تَفسیرِ أحسَنِ القَصَصِ مِن عِندِ مُحَمَّدِ بنِ الحَسَنِ بنِ عَلیِّ بنِ مُحَمَّدِ بنِ عَلیِّ بنِ مُوسَی بنِ جَعفَرِ ‏بنِ مُحَمَّد بنِ عَلیِّ بنِ الحُسَینِ بنِ عَلیِّ بنِ أبی طالِبٍ عَلی عَبدِهِ لِیَکُونَ حُجَّةَ اللهِ مِن عِندِ الذِّکرِ عَلَی العالَمینَ بَلیغاً »‏ به درستی که خدا مقدّر کرده است که این کتاب را در تفسیر نیکوترین داستان ها ( سوره ی یوسف ) از نزد محمد فرزند حسن ‏فرزند علی … فرزند علی بن ابی طالب بر بنده اش خارج سازد تا از نزد ذکر ‏ حجت رساننده‏ ی خدا بر اهل عالم باشد.‏ منظور از ذکر یعنی جناب باب. 

جناب آقای اسپرینگ داستان دجال و خرش را به خاطر بیاورید و دنباله ی داستان را بخوانید: 

فاضل مازندرانی هم در اسرار الآثار ذیل کلمه ی باب ( جلد دوم ) پس از این که اعتقاد شیخیه به لزوم وجود رابطی میان امام ‏غائب و مردم را یادآوری می کند، در ص 11 راجع به میرزا علی‏ محمد می نویسد :‏ ‏« و در اولین کتاب آیات خود، یعنی شرح سوره‏ ی یوسف، ندا به عنوان بابیت مرتفع نمود. قوله: … اعلَمُوا یا أهلَ الأرضِ أنَّ اللهَ‏ قَد جَعَلَ مَعَ البابِ ( خود آن حضرت ) بابَینِ مِن قَبل ( شیخ و سید ) لِیُعَلِّمَکُم أمرَهُ … ‏ 

و قوله: وَ لَقَد أخرَجَهَا الحُجَّةُ بَقِیَّةُ اللهِ صاحِبُ الزمان علیه السلام إلی بابِهِ الذِّکرِ »‏ 

بدانید ای اهل زمین، که بی گمان خدا قبل از این باب ( میرزا علی محمد )، دو باب دیگر ( شیخ احسایی و سید رشتی ) معین ‏فرموده بود، برای این‏ که امرش را به شما بیاموزد … و هر آینه این نوشته را حضرت بقیة الله صاحب عصر و حجت خدا به سوی بابش ‏ذکر، خارج ساخته است.‏ 

ملاحظه فرمودید که میرزا علی محمد در آغاز کار، خود را بنده و باب و ذکر امام غائب می دانست و مقامش را پیوست و دنباله ی ‏مقامات شیخ و سید قلم داد می کرد و مدعی بود که مکتوباتش از او نیست، بلکه از جانب حضرت امام محمدبن الحسن به او رسیده و ‏همین اظهار نزدیکی کامل و ارتباط وافر با وجود مقدس امام عصر کافی بود تا ملاحسین و امثال او را سرسپرده و مرید گرداند. ‏ 

گفتار عباس افندی در صفحات 3 و 4 کتاب « مقاله ی شخصی سیاح »‏ ‏ نیز مؤید همین نظر است: ‏ 

‏« آغاز گفتار نمود و مقام بابیت اظهار و از کلمه ی بابیت مراد او چنان بود که من واسطه ی فیوضات از شخص بزرگواری هستم که هنوز در پس پرده‏ ی عزّت است و دارنده ی کمالات بی حصر و حد، به اراده ی او متحرکم و به حبل ولایش متمسک. ‏ و در نخستین کتابی که در تفسیر سوره‏ ی یوسف مرقوم نموده، در جمیع مواضع، خطاب‏ هایی به آن شخص غائب- که از او ‏مستفید و مستفیض بوده – نموده و استمداد در تمهید مبادی خویش جسته و تمنای فدای جان در سبیل محبتش نموده و از جمله این ‏عبارت است: یا بَقیَّةَ اللهِ قَد فَدَیتُ بِکُلّی لَکَ وَ رَضیتُ السَّبَّ فی سَبیلِکَ وَ ما تَمَنَّیتُ إلا القَتلَ فی مَحَبَّتِکَ … »‏ 

ترجمه ی عبارات عربی اخیر این است: ای بقیة الله ‏ سراپا فدای تو شوم و به ناسزا شنوی در راه تو خشنودم و در راه محبت تو جز کشته شدن آرزویی ندارم … ‏ 

‏از همین سه مورد، آراء و عقاید باب در سال اول به خوبی برمی آید و ارادت و بندگی اش نسبت به آستان حضرت حجت منتظر ‏روحی فداه آشکار می گردد.‏ 

شما بهائیان مطلب خنده داری را بیان می فرمایید که منظور باب از این عبارات بشارت به ظهور حضرت بهاء الله بوده است. چنان که پیش از این هم عرض کرده و هنوز پاسخی منطقی نشنیده ام اولا نام بردن شخص امام زمان به عنوان محمد بن الحسن و نیز نام بردن لقب آن حضرت به عنوان بقیة الله خط بطلان بر ادعای شما می کشد. ثانیا تا به حال با و جود درخواست های مکرر بنده هنوز هیچ دلیلی بر اثبات ادعای مذکور ( من یظهره الله بودن جناب بهاء) ارائه نشده است. ثالثا جناب اسپرینگ در تاپیکی دیگر مطالبی را از حضرت بهاءالله آورده اند مبنی بر توجیهات عجیب و غریب و به قول خودشان عرفانی که در آن جا از قول جناب بهاء الله آورده اند که در حدیث است که امام زمان در جابلقاست و من از ایشان خواسته ام تا سند این فرمایش بهاء الله را ارائه دهند تا پس از آن به بررسی آن افاضات اقدام کنم. خلاصه گفتن این که حضرت باب منظورش از این تصریحات کسی به جز حضرت محمد بن الحسن العسکری بقیة الله الاعظم امام زمان روحی و ارواح العالمین لتراب مقدمه الفداء است نیاز به دلیلی بس برتر و بالاتر از این مطالب سست بنیانی است که در جای دیگر به نقل از نامه ی دوست بهائیشان فرموده اند. 

 

اسپرینگ:

جناب Jooya 

اول:! 

دوم: بیاناتی ذکر نمودید در مورد ادعای حضرت باب، به بررسی آنان می پردازیم: 

“اللهُ قَد قَدَّرَ أن یَخرُجَ ذلِکَ الکِتابَ فی تَفسیرِ أحسَنِ القَصَصِ مِن عِندِ مُحَمَّدِ بنِ الحَسَنِ بنِ عَلیِّ بنِ مُحَمَّدِ بنِ عَلیِّ بنِ مُوسَی بنِ جَعفَرِ ‏بنِ مُحَمَّد بنِ عَلیِّ بنِ الحُسَینِ بنِ عَلیِّ بنِ أبی طالِبٍ عَلی عَبدِهِ لِیَکُونَ حُجَّةَ اللهِ مِن عِندِ الذِّکرِ عَلَی العالَمینَ بَلیغاً ” 

بیان می داریند که این کتاب (تفسیر سوره ی یوسف) از امامان که آن را به ودیعه نهاده بودند حال بر نزد ذکر خدا آمده است که حجتی برای خلقش باشد. 

از پیش معنای کلمه ی ذکر را گفتیم. در اینجا انضمام می کنیم که ذکر همان Logos می باشد. اگر به همین اکتفا کنی، کفایتت می کند. در مورد نام حسن بن عسگری آن را در تاپیکی دیگر جواب دادیم که دیگر نیازی به نقل آن نیست. 

 

“… اعلَمُوا یا أهلَ الأرضِ أنَّ اللهَ‏ قَد جَعَلَ مَعَ البابِ بابَینِ مِن قَبل لِیُعَلِّمَکُم أمرَهُ … ‏ وَ لَقَد أخرَجَهَا الحُجَّةُ بَقِیَّةُ اللهِ صاحِبُ الزمان علیه السلام إلی بابِهِ الذِّکرِ ” 

در نوشتاری دیگر گفته شد که مراد از حجه الله، من یظهرالله می باشد. دلیل آثار همان حضرت باب است. فقط همین را بدانید که نوشتجات هر کس را از دید آن فرد باید بررسی کرد. 

حضرت باب به زبان و فهم و درک قوم خود سخن می گفتند در عین حال به کلمات روحی و معنی بدیع بخشیده بودند. 

 

” آغاز گفتار نمود و مقام بابیت اظهار و از کلمه ی بابیت مراد او چنان بود که من واسطه ی فیوضات از شخص بزرگواری هستم که هنوز در پس پرده‏ ی عزّت است و دارنده ی کمالات بی حصر و حد، به اراده ی او متحرکم و به حبل ولایش متمسک. ‏ و در نخستین کتابی که در تفسیر سوره‏ ی یوسف مرقوم نموده، در جمیع مواضع، خطاب‏ هایی به آن شخص غائب- که از او ‏مستفید و مستفیض بوده – نموده و استمداد در تمهید مبادی خویش جسته و تمنای فدای جان در سبیل محبتش نموده و از جمله این ‏عبارت است: یا بَقیَّةَ اللهِ قَد فَدَیتُ بِکُلّی لَکَ وَ رَضیتُ السَّبَّ فی سَبیلِکَ وَ ما تَمَنَّیتُ إلا القَتلَ فی مَحَبَّتِکَ … ” 

فکر می کنید مراد از شخصی بزرگوار کیست؟ در تمام آثار حضرت باب، بشارت به ظهور فردی داده شده است که خود حضرت باب آرزوی شهادت در سبیلش را داشتند. تمامی احکام و تعالیم موجود در بیان به خاطر او (من یظهر الله) نازل شده است. حتی نام باب نیز اشاره ای بدین مطلب دارد. تمامی اشارات حضرت باب در تمامی آثارشان به منیظهرالله می باشد. ایشان بنا بر درک قوم خود در ابتدا ایشان را با نام های حجه الله و امام زمان و … نیز نام می بردند که در آثار بعدی ایشان مشخص می شود مراد از ذکر حجه الله و … تنها من یظهرالله، موعود بیان می باشد که به فرموده ی حضرت باب در سال نه از ظهور ایشان ظهور می کند. 

 

بررسی آثار حضرت باب با بررسی تمامی آثار ایشان میسر است نه استناد فقط به یکی از بیانات ایشان. همان طور که در تواریخ مذکور است ایشان در شب پنج جمادی الاول خود را به عنوان قائم موعود به ملاحسین معرفی کردند. فکر نمی کنم دیگر نیازی به نقل قول از تاریخ نبیل باشد و در تمامی دوران رسالتشان همواره به شخص دیگری بشارت می دادندکه حتی آرزوی شهادت را در راه او می نمودند. قبلا نیز ذکر شد که در احسن القصص فعل “نزل” را برای کتاب بکار برده اند که تنها برای کتب آسمانی استفاده می شود. کلمه ی ذکر نیز حجتی دیگر بر ادعای مظهر ظهور بودن ایشان می باشد. دیگر تکرار نمی کنم. Spring

 

ارسال یک پاسخ

آدرس ایمیل شما منتشر نخواهد شد.

13 + شش =