اقتباس بهاءالله از صوفیان

0 842

بهائیان وقتی در توجیه ادعای خدائی و خدا آفرینی بهاءاله در تنگنا قرار می گیرند مثل خود میرزا به مطالب کهنه صوفیان متوسل می شوند و مقلد وار سخنان آنها را در قالب الفاظ درآورده و ناشیانه به اسم مظهریت ارائه می کنند و برای نا آکاهان از فرهنگ صوفیان حرفهای نو جلوه می دهند .

آنها در این سناریو اینچنین مقدمه چینی می کنند:

‏1-‏مقام حضرت بهاء الله در چنان رتبه ای است که کسی نمی تواند به آن پی ببرد.‏

‏2-‏ما چون نمی توانیم خدا را بشناسیم: «بنابراین‎ ‎حضرت بهاالله کسی هستند که در عالم امر و خلق به جای خدا ‏هستند.»

‏3-‏بنابر نص کتاب اقدس: “ان اول ما کتب الله‎ ‎علی( العباد را شما جا انداخته اید) عرفانمشرق وحیه و مطلع امره ‏الذی کان مقام نفسه فی عالم امر و الخلق…” یعنی نخستین چیزی که خداوند برای بندگان واجب فرموده است، ‏شناختن مشرق وحی ومطلع امر است که مقام خود خدا در عالم امر و خلق است.‏

‏4-‏حضرت بهاء الله در عالم امر و خلق خداست ولی در عالم حق خدا نیست..‏به نظر می رسد گاهی از اوقات تلخیص و نقل مطالب خودش در رد مطلب کافی است.

آنها از یک سو می گویند مقام ‏حضرت بهاء الله در چنان رتبتی است که شناخت ایشان ممکن نیست و از این معرفت استغفار می کنند و می گویند:

در مورد مقام حضرت‎ ‎بهاالله استغفار لازم است زیرا خلق به عالم‎ ‎امر پی نبرد زیرا ‏رتبه اوبالاتر است و ما پایین تر همانطور که امر نمیتواند به عالم‎ ‎حق و ذات لا یدرک پی برد‎.یکی از اصول‎ ‎بهایی این است که هیچ رتبه ای نمیتواند رتبه مافوق خود را ادراک کند.(مکاتیب جلد 3‏‎ ‎و همچنین در کتاب ‏مفاوضات) نبات به اداراک حیوان نمیرسد ، حیوان به ادراک انسان و‎ ‎به همین ترتیب انسان هم نمیتواند به ادراک مظهر امر ‏الهی برسد ومظهر امر نیز‎ ‎نمیتواند به ادراک خدا برسد.حضرت محمد نیز میگویند “ما عرفناک حق معرفتک” تو را‎ ‎آنطور که حق شناختن توست نشناختیم (کتاب اربعین از شیخ بهایی) ‎درنتیجه ما هم‎ ‎نمیتوانیم مظاهر امر الهی را بشناسیم و ‏هر چه بگوییم خطا کرده وگناهکاریم‎…

*************

راستی شگفت انگیز نیست؟ آنها از یک سو از اقدس نقل می کنند که نخستین چیزی که بر بندگان واجب است شناخت ‏بهاء الله است و از سویی دیگر از این که بهاء الله رابشناسند استغفار می کنند!!! دیده بگشایید ای خردمندان!‏

نکته ی مهم تر را که جداگانه و به تفصیل بحث خواهیم کرد آن است که این حرف ها هیچ تازگی ندارد و در آن دورانی که ‏جناب بهاء الله در کوه های سلیمانیه با نام مستعار درویش محمد به سر برده است، از دراویش و صوفیه آموخته و به عنوان ‏یک مطلب بدع و بکر به خورد احبا داده است. لازم است سخنان عرفا و صوفیه را در این مقوله نقل کنیم:

سخن عارفان به اجمال و اختصار آن است که: 

خداوند در جلوه های گوناگون متجلی می شود و هر لحظه به شکلی در می آید. گزیده ی برخی از اشعار ‏مولوی را در این باب می آورم:‏

هر لحظه به شکلی بت عیار در آمد، دل برد و نهان شد

هر دم به لباس دگر آن یار برآمد، گه پیر و جوان شد

‏. . .‏ 

گه نوح شد و کرد جهانی به دعا غرق، خود رفت به کشتی

گه گشت خلیل و زدل نار برآمد، آتش گل از آن شد

یوسف شد و از مصر فرستاد قمیصی، روشن کن عالم

از دیده ی یعقوب چو انوار برآمد، تا دیده عیان شد

حقا که همو بود که می کرد شبانی، اندر ید بیضا

گه چوب شد و بر صفت مار بر آمد، زان بحر کفان شد

صالح شد و دعوت همه زان کرد به خلقان، از بهر صلاحی

ناقه شده و از دل کهسار برآمد، فی الحال عیان شد.‏

خلاصه اشعار را ادامه می دهد و می گوید که ایوب و یونس و موسی و عیسی و محمد وآدم همه همو( ‏خود خدا) بودند. تا آن که می گوید:‏

حقا که هم او بود که می گفت أنا الحق، در صوت الهی‏

منصور نبود آن که بر آن دار برآمد، نادان به گمان شد.‏

بررسی درست و غلط بودن این حرف ها سخن دیگری است، اما مهم آن است که جناب بهاء الله به پیروی ‏از دراویش و صوفیه و عرفا، بیاناتی در هم آمیخته و در پی آن ادعای من یظهره اللهی کرده است. این ‏مقامات را پیش از ایشان امثال منصور حلاج و بایزید بسطامی و محیی الدین عربی و لاهیجی نیز داشته ‏اند. آنان اصولا تعینات را در عالم کثرت می بینند و در عالم وحدت همه چیز را یکی می شمارند. از ‏همین روست که می گویند:‏

چون که بی رنگی اسیر رنگ شد

موسی ای با موسی ای در جنگ شد

یعنی موسی و فرعون در عالم وحدت یکی هستند و این عالم کثرت است که آنان با هم دعوا و ستیز ‏دارند. و باز از همین روست که جناب بهاء الله هر زمان خود را در یک حالت مشاهده می کرده است. به ‏برخی حالات درویشی ایشان توجه کنید: 

یک جا چنین می گوید :‏

‏( به راستی می گویم ولِوَجهِ الله می گویم ، این عبد و این مظلوم شرم دارد خود را به هستی و وجود نسبت دهد تا چه رسد ‏به مقامات فوق آن.‏

و در جا و حالتی دیگر چنین می گوید:‏

‏(قُل یا هؤلاءِ فَأبشِروا فی تِلکَ الأیّامِ الَّتی فیها أَتَی اللهُ فی ظُلَلٍ مِنَ الرُوح ) 

بگو ای مردم پس شما را مژده باد در این ایامی که خدا درسایبان هائی ازروح آمده است 

‏درجائی برای بابی های بغداد می نویسد:‏

‏(این نامه از نمله ی فانیه به سوی احبای خدا ارسال می شود)‏ نمله ی فانیه که می دانید یعنی چه؟ یعنی مورچه ی بی مقدار نابود شدنی!‏

‏ولی در جایی دیگرخود را فرستاده خدا می خواند:‏

‏(قَد بَعَثَنِیَ اللهُ و أرسَلَنی إلَیکُم بِآیاتٍ بیّناتٍ)‏

‏همانا خدا مرا برانگیخت و با نشانه های آشکار به سوی شما فرستاد.‏

درمقابل ناصرالدین شاه قاجارخود را این گونه توصیف می کند:‏

‏(یا مَلِکَ الأرضِ إسمَع نِداءَ هذا المَملُوک! إنّی عبدُ آمنتُ بِالله و آیاته)- آغازلوح سلطان- ای پادشاه روی زمین ندای این برده ی زرخرید را بشنو. به درستی که من بنده ای هستم که به خدا و آیاتش ایمان آوردم.‏

لکن درلوح سیّاح به میرزا علی مراغه ای چنین فرمان می دهد:‏

‏(أن یاعَلی فَاشهد بِأنّی ظُهورُ اللهِ فی جَبَروتِ البَقاء و بُطُونُه فی غَیبِ العماء … وکلٌ خُلِقُوابِأمری) ‏

ای علی پس شهادت بده که محققاً من ظهورخدا در جبروت هستی وبقاء هستم وحقیقت درونی او در غیب نادیدنی می باشم ‏‏… وهمه به فرمان من آفریده شده اند. وبالاخره وقتی بازار الوهیت و ربوبیت را آشفته می بیند، دعوی خداآفرینی می کند. (اظهارربوبیت والوهیت بسیاری نموده. حضرت قدوس روحی له الفداء یک کتاب درتفسیرصمد نازل فرمودند ازعنوان کتاب ‏تا نهایتش إنّی أنَا الله است وجناب طاهره إنّی اَنَا الله را در بدشت تا عنان آسمان بِأعلی النِداء بلند نمود و هم چنین بعضی ‏احبا در بدشت و جمال مبارک درقصیده وَرقائیه می فرمایند: کُلُّ الاُلُوهِ مِن رَشحِ أمری تَأَ لَّهت وکُلُّ الُربوبِ مِنطَفحِ حکمی ‏تَرَبّت) یعنی همه ی خداها ازقطره های کوچک فرمان من به خدائی رسیدندو همه ی پروردگارها از زیادی و ریزش حکم ‏من به ربوبیت نائل آمدند.‏

به این ترتیب روشن می شود که اصولا از منظر عرفان و تصوف، این مقامات به هیچ روی نشانه ی ‏پیامبری وآوردن دین جدید و دیگر مقاماتی که بهاء الله برای خودش قائل بوده،نیست. همه ی بزرگان ‏عرفان، از این حالات داشته اند چنان که خواندید جناب قدوس وطاهره قرة العین هم از این حالات ‏روحانی! داشته اند. خلاصه آن که حضرت بهاء الله با این بیانات کهنه و قدیمی که از آموخته های ایشان ‏در کوه های سلیمانیه و در دوران آموزشهای درویشی بوده است، چیز تازه ای نیاورده اند و بالاخره آن ‏که اثبات این مقامات برای ایشان به جز ادعای صرف، چگونه ممکن است؟ !

 

ارسال یک پاسخ

آدرس ایمیل شما منتشر نخواهد شد.

شانزده − دو =