حوادث پس از مرگ بهاءالله به قلم محمد جواد قزوینی

0 983

محمدجواد قزوینی یکی از افراد حلقه داخلی و نزدیکان بهاءالله بود ، و از سوی او به لقب اسم الله الجُد یا اسم الجُد مفتخر گردید . او که اصالتاً اهل قزوین بود، در ایام تبعید بهاءالله به بغداد ، ادرنه ، و عکّا او را همراهی کرد و یکی از کاتبان و نویسندگان او بود. پس از مرگ بهاءالله، در دعوای خانوادگی و     فرقه ای ، او به نفع محمدعلی بهائی و برعلیه عبدالبها موضع گیری کرد و یکی از مهمترین کتابهای مکتب بهائیان وحدتگرا را نوشت ، کتابی درباره بهائیت بنام تاریخ مختصر بهاءالله .

مطالب این فصل برگرفته از بخشهایی از روایت تاریخی جناب قزوینی است که توسط ادوارد براون از عربی به انگلیسی ترجمه شده ، و در بخش اول از اثر وی ، مطالبی برای مطالعه آیین بابی ، تحت عنوان ” خلاصه ای از تاریخ بابی و بهائی تا تاریخ 1898 ” آمده است . غالب تیترهای فرعی در آنجا هم وجود دارد . عین همین مطالب در ترجمه انگلیسی مستقل ان کتاب ، ولی با ترجمه انگلیسی متفاوتی با نام    A Brief history of Bahaullah امده است.

گرچه شهادت محمدجواد قزوینی در متن دستنویس کتاب شعاع الله وجود ندارد ، ولی من آنرا اینجا اضافه کرده ام ، زیرا این یکی از مهمترین گواهی هایی است که توسط یکی از پیروان دینی بهاءالله ، که سالها از نزدیک با او همکاری داشته، و سپس یک بهائی وحدتگرا شده ، ارائه گردیده است . آقای شعاع الله بهایی ، برخی از نوشته های دارای گرایشات گروهی، همچون نوشته جناب قزوینی را، از مطالب دستنویس خود کنار گذاشته است ؛شاید به این خاطر که مایل نبود چندان به قصور و اتهامات عمویش، عبدالبها ، بپردازد . این حذف ممکن است با هدف حفظ آبرو و شخصیت عبدالبها باشد ، و یا حفظ وجهه رهبران خود گروه بهائیان وحدتگرا ، که در بعضی موارد ، نوشته های آنها هم اندکی تند شده است .

اگر بخواهیم بطور عینی به سنتهایی که تحت رهبری و زعامت عبدالبها و محمدعلی افندی ایجاد شده بپرازیم ، باید به خصومت عمیقی که بین اطرافیان و طرفداران آنها بوجود آمده بود هم توجه داشته باشیم . درست همانطور که خواندن الواح وصایای عبدالبها و مشاهده عبارات تند و گزنده بر علیه بهائیان وحدتگرا و محمدعلی افندی رهبر آنها، میتواند آزار دهنده باشد ؛ برخی مطالب در شهادت ها و گواهی های محمدجواد قزوینی، در این فصل، هم گزنده است . برای مثال، آقای قزوینی میگوید ” اطرافیان و پیروان عبدالبها ، به هنگام مرگ ضیاءالله افندی ، یکی از پسران بهاءالله، که از محمدعلی و وحدتگرایان جانبداری کرده بود ، به جشن و پایکوبی پرداختند و از نوشیدن هایی که خوردن آن در زمان جشنها رایج است ، نوشیدند! “

در عین حال ، ما باید  نسبت به این موضوع هشیار باشیم ، که شاید جناب قزوینی قصد بیان و توصیف روحیات و رفتار تعدادی از بهائیان را داشته است . نکته  تاسف باردیگر آنست که او مدعی میشود که به چشم خود شاهد تلاش برای ربودن ثریا سمندری ، بیوه ضیاءالله ، در اقدامی هماهنگ شده توسط همسر عبدالبها بوده است . اگر شرح و گزارش جناب قزوینی درست باشد ، در آن صورت ، برخی اعمال و رفتار خلاف و شریرانه ای که در این سند، ازعملکرد جامعه بهائی عکّا ، تحت زعامت و رهبری عبدالبها ، توصیف میشود ، آنها را بطور کامل و صریح ، یک کالت نشان میدهد .

صرفنظر از اینکه کسی بخواهد تصویر ارائه شده از سوی جناب قزوینی را بپذیرد یا انکار کند ، بهائیان باید بدانند که محمدجواد قزوینی یکی از نزدیکترین و قابل احترام ترین اطرافیان بهاءالله بوده است . گزارش او از حوادث و رویدادها را ، صرفاً به این علت که باور آن برای طرفداران آیین بهائی ناخوشایند است، نمیتوان کنار گذاشت و حذف کرد . در واقع ، جناب قزوینی ، دارای آنچنان جایگاه برجسته ای ، در میان نخبگان بهائیان اولیه است، که یکی از نه نفری بود که ازسوی عبدالبها ، برای شنیدن قرائت وصیتنامه بهاءالله – قبل از آنکه آنرا برای کل جامعه بهائی منتشر کنند – انتخاب شد. با چنین موقعیت و جایگاهی ، جناب قزوینی ادعای محمدعلی بهائی را، مبنی بر اینکه بخشی از وصیتنامه ، توسط عبدالبها ، با کاغذ پنهان و پوشیده شده بود ، تا تمام آن بطور کامل خوانده نشود ، تایید می کند .

یکی دیگر از بخشهای جالبتر این فصل ، نقل قولی از مقاله ای از عبدالبها توسط جناب قزوینی است ، که مخالف نوشته های بهاءالله است ؛ و به عقیده او ، حاکی از ادعای بی وجه و نامناسب نویسنده آن مبنی بر داشتن مقام الوهیت است ! اگرچه ، به عقیده من ، نظر جناب قزوینی کمی مبالغه آمیز است ، ولی در هر صورت ، واقعیت است . در یکی از عبارات نقل قول شده،”عبدالبها جایگاه خود را بطور کاملاً مشخص، منحصر به فرد میداند ، مثل خورشید، در همه ابعاد آن، نسبت به هرآنچه که بر روی زمین است.”  اگر این نقل قول صحیح باشد ، در آن صورت جای تعجب نیست که برخی از بهائیان آنرا نا مناسب بدانند و بر علیه چنین ادعایی موضعگیری کنند ، زیرا خورشید استعاره ای ازخداوند است ! البته نوشته ها و تعالیم گروه بهائیان اکثریت ، نهایتاً بر این محور قرار گرفت که عبدالبها را همچون ماه بداند ، که انعکاس دهنده انوار خورشید است ! یعنی بطور ذاتی و اساسی مظهر الهی نیست ، بلکه انوار الهی را منتشر میسازد – البته دورانی وجود داشته ، که طی آن درباره موقعیت و جایگاه عباس افندی تفاسیر و اظهارات پر آب و تابی مطرح شده ، و این شاید بیشتر ناشی از نوشته ها و گفتار خود او بوده است .1و2

اریک استتسون

صفات نیکوی بهائیان در دوره بهاءالله

عظمت تعالیم و هدایات حضرت بهاءالله ، در دوران حیاتش ، تاثیر فوق العاده ای بر رفتار اصحاب و یارانش داشت، و اثرات و نتایج گسترده ای ببار آورد ، بطوری که آنان به صفات عالیه ، خصایص نیکو، رفتار انسانی ، و فضایل معنوی دست یافتند ، به حدی که در موقع تآلمات ، مصایب، گرفتاریها و مشکلات، صبور ، آرام و شاکر ، و مصداق این عبارت شریف کتاب اقدس بودند” هر کس بر شما خشمگین شد ، با او مهربانی کنید ؛ و هر کس با شما بد زبانی و ناسزاگویی کرد ، شما از بد زبانی با او بپرهیزید !”    

بطور خلاصه ، بر اثر نفوذ بهاءالله ، اطرافیانش نسبت به متجاسرین با ملایمت ، و نسبت به متجاوزین با ملاطفت و گذشت ، و نسبت به سرزنش کنندگان با محبت برخورد می کردند . آنها در بسیاری ولایات کشته شدند ، و با وجود آنکه قدرت بر تلافی و کشتار داشتند ، چنین کاری نکردند ، مثل موردی که در عشق آباد اتفاق افتاد ؛ که در آنجا شیعیان، یکی از جماعت را ، بنام محمد رضا اصفهانی ، در ملاء عام، با سلاح سرد ، از قبیل خنجر و چاقو ، کشتند . جرم آنها در محکمه قضایی ثابت و حکم مجازات توسط مقامات دولتی روس صادر گردید ، که عبارت بود از آنکه دو قاتل او به دار آویخته شوند .  ولی هنگامی که زمینه برای اجرای حکم فراهم شد ، دوستان ما ( منظور بهائیان ) پیش والی رفتند و درخواست عفو و بخشش از عالیجناب امپراتور ، و رهایی قاتلان را کردند . لذا ، شخص حاکم شفاعت کرد و مجازات مرگ برداشته شد ، و با فرمان امپراتور ، آنها به سیبری تبعید شدند .

 

انحطاط بهائیان در دوران عباس افندی

ولی حیف و صد حیف ، از آنچه که امروزه شاهد آن هستیم . همه این فضایل و رفتار انسانی کاملاً دچار تغییر شده است . تفاهم جای خود را به اختلاف و انشقاق ، همدلی به ظلم و ستم ، و مهربانی با یکدیگر، جای خود را به دشمنی و عداوت و خصومت داده است . کدورت و اختلاف ، و دوری از یکدیگر در میان جامعه بهائی ظاهر شده ، و اتحاد و پیوستگی آنها از بین رفته ، و جمع آنها پراکنده و متفرق گردیده  است  . پدیدار شدن همه این حوادث، و بروز همه این کشمکشها بدلیل خودپرستی و برتری طلبی غصن اعظم ، عباس افندی ، و مخالفتش با آخرین وصیتنامه مولای ما ، بهاءالله است . بهاءالله – که جانم فدای کلام او باد ! – میگوید ” هر نفسی که از او بوی نفس پرستی و خودخواهی به مشام برسد  ، امروز علت و عامل تفرقه و انشقاق است. “

او همچنین در بسیاری از الواح خود اعلام کرده که علت ظهور امر او ، از میان برداشتن تنفر مذهبی از جهان ، و انتشار و گسترش عشق و همدلی و محبت در میان ملتها و جوامع است . ولی پس از صعود ( مرگ ) او ، حوادثی رخ داد و گفتاری رواج یافت که موجب اختلاف و انشقاق درون جامعه بهائی گردید و دلیل آنهم اعمال و رفتاری بود که از عباس افندی سر زد ، که قبلاً بیان کردیم ، و به این ترتیب کینه و اختلاف و انشقاق و جدایی بین پدر  و پسر ، برادر و خواهر ، زن و شوهر ، . . . پدیدار شد ، واقعاً پناه بر خدا از این همه دشمنی و نفرت !

در این رابطه به ذکر برخی امور و اتفاقات میپردازم که بتدریج پس از مرگ مولای ما، بهاءالله، اتفاق افتاد، که بعضی از آنها را با چشم خود شاهد بودم ، و برخی دیگر را از شاهدان مورد وثوق و قابل اعتماد شنیدم . این موارد را به اختصار بیان می کنم که بیان کامل آنها موجب کسالت خواننده می گردد. بیان این مطالب با این نیت است که گاردین ها و وُلات امر بیت العدل الاهی و همه مردم عادل و عاقل و منصف مطلع شوند و پند گیرند و به اصلاح ما وقع اقدام نمایند .

 

بخشی از وصیتنامه بهاءالله ، توسط عباس افندی پنهان ماند

اولین  اختلافی که پس از درگذشت جمال قدم (بهاالله) در درون جامعه بهائی ظاهر شد ، عبارت است از پنهان ساختن بخشی از متن وصیتنامه بهاءالله ، موسوم به کتاب عهدی3 ، توسط عباس افندی؛ نوشتاری که بهاءالله آنرا به دستخط خود نوشته و آنرا به عبدالبها داده بود .

جزئیات امر از این قرار است که در نهمین روز پس از صعود ( منظور درگذشت بهاءالله است ) ، عباس افندی نه نفر از میان نزدیکان و اصحاب بهاءالله را انتخاب نمود که یکی از آنها صاحب این نوشتار است (منظور جناب قزوینی است ). و این وصیتنامه را برای آنها گشود ، ولی بخشی از آنرا بدون علت و عذری ، با یک برگ کاغذ آبی پوشاند ، و آنرا به آنها داد تا ملاحظه نمایند . یکی از آن نُه نفر ، بنام آقا رضا شیرازی ، با یک نظر، از ابتدا  تا جایی که با کاغذ آبی رنگ پوشیده و مخفی شده بود ، را مرور کرد ، که در آن هنگام ، عباس افندی به افراد گفت ” بخشی از این مکتوب ، به دلیل خاصی پوشیده و مخفی است ، زیرا زمان، اجازه انتشار کامل آنرا نمیدهد. ” در بعد از ظهر همان روز، مجدالدین افندی ، بدستور عباس افندی ، مجدداً آنرا در مقام الله ]  محل قبر بهاءالله [ ، در جمع گروه اغصان ( پسران بهاءالله ) ، افنان ( بستگان باب ) ، مهاجرین ( تبعیدی ها ) ، مجاورین ( بهائیان ساکن عکا ) و مسافرین ( دیدار کنندگان از اماکن بهائی ) ، تا همان جایی که قبلاً اشاره کردم ، قرائت کرد .

بر اهل تشخیص پوشیده نماند که مطالب و اوامر مندرج در کتاب عهدی ، همگی ، بطور کلی ، مربوط به این جامعه بود ؛ در آنصورت عبدالبها چه حقی داشت که به تشخیص و دلخواه خود ، بخشی از آنرا بخواند و بخشی دیگر را پنهان نماید ؟ زیرا شکی نیست آنچه که پنهان و مخفی گردید اگر( برای انتشار عمومی ) مناسب نبود ، خود بهاءالله هرگز آنرا در متن ارجمند و فخیم خود نمی آورد .

وظیفه اغصان انجام و اجرای حکم پدر ، بر طبق دستورات مذکور در وصیتنامه است ، نه آنکه ، بنا بر عقیده شخصی و خواست و تمایل فردی ، بخشی از آنرا آشکار ، و قسمتی دیگر از آنرا پنهان و مخفی سازند ؛ زیرا حضرت بهاءالله می فرماید : ” ای جمال الهی ! من جسم و رو ح خود را برای اعتلای کلمه ، و پیشبرد امرالله صرف کرده ام . اگر مشاهده کنم که یکی از اغصان ( پسرانم ) بر خلاف مشیت الهی رفتار نماید ، بدرستی او را طرد خواهم نمود ، بدرستی که من قادر و قدرتمند هستم ” .

 

ادعای عباس افندی

اختلاف دیگر آن است که مولای بزرگ ما ، در موارد متعددی ، در نصوص مقدسه اش ، بطور صریح و روشن ، بیان کرده که تا قبل از یک هزار سال تمام ، هیچ ظهور و تجلی جدیدی اتفاق نخواهد افتاد، و اگر قبل از اتمام دوره هزارساله ، هرکس ، در هر کجا ، چنین ادعایی را مطرح سازد ، یک مدعی دروغین است و باید او را تکذیب کرد . عبارت او در اقدس چنین است : ” مَن یَدعی امراً قبل اِتمامِ الف سنهً کاملهً انّه کذّاب مفترٍ . . . من یاَوّل هذه الایه او یُفَسّر به غیر ما نزّل فی الظاهر إنّه محروم مِن روحِ الله و رحمتِه التی سبقت العالمین .”4

ولی عباس افندی ، پس از آنکه قدرت و برتری یافت ، بطور آشکار و صریح ، جایگاه و مقامی برای خود ادعا کرد که بی شباهت به ویژگیهای خاص  یک تجلی و مظهریت جدید نبود5، و حتی درامریکا، بطور آشکار و علنی مدعی شد مسیح و پسر خدا است ، و در هند نیز خود را بهرام موعود خواند ! 6

او در یکی از نوشته هایش چنین میگوید :” ظهورالله ، در تمامیت خود ، در این محل محسوس  ( منظور وجود خودش ) رجوع و تجلی کرده است ، و هیچکس حق هیچ اقدام و حرکتی را ندارد ، مگر پس از اجازه او . و در جای دیگری چنین اظهار داشته : هر کس مردم را به نام من دعوت کند ، قطعا از جانب من خواهد بود !”

ولی مولانا ( بهاءالله ) گفته است : ” هر کس مدعی هرگونه مقام تجلّی و ظهور شود ، بدون شک از گمراهان است ، هرچند حق به جانب صحبت کند و بتواند جریان آب رودخانه را در اختیار بگیرد و صخره ها را خرد کند ، و باد را تحت اراده و تسخیر خود درآورد ، و به ابرها دستور بارش دهد!”7

عباس افندی (به فارسی) می گوید : هدف و حاصل کار همه ، همانا محصول این قلم است ، و دلیل و برهان هم آن چیزی است که از این زبان جاری میشود !

ولی بهاءالله ( به فارسی ) میگوید : ” آنچه که این مظلوم طالب آن است ، عدالت و مساوات است . هر چند آنها راضی و مایل به شنیدن کلام من نباشند ، ولی باید نسبت به آنچه که از این عبد تجلی کرده ، توجه و تفکر نمایند . پس از طلوع خورشید بیان از افق سمای خداوند رحمان ، اگر کس دیگری برای تبیین و گفتار یافت میشد ، ما خود را هدف ناسزا و تهمتهای مردمان قرار نمیدادیم ” . همچنین در سوره القلم می نویسد :

” بگو، هر کس که به رقابت با این قلم برخیزد ( منظور خود بهاءالله است ) ، یا خود را با او شریک بداند ، یا در این مسیر قدم بردارد ، یا مدعی شود که آنچه بر او آشکار شده را میداند ، باید در درون قلب و به یقین بداند که شیطان در نفس او دمیده ، این حقیقتی است آشکار ، اگر طالب دانستن آن باشی. “

عباس افندی ، در عبارتی به فارسی گفته است : ” این عبد ، مبین و توضیح دهنده کتاب شفاف هستم ، و هر آنچه از آثار الله به تایید این عبد نرسد ، از هیچ اعتباری برخوردار نیست .

بهاءالله می گوید : ” از همه مومنان ، در روز ازل میثاقی گرفته شد که جز خدا را نپرستند و بر روی زمین کار ناشایست انجام ندهند . “

و عباس افندی همه میثاق های مذکور در نصوص را به خودش نسبت میدهد. نوشته او چنین است: ” خلاصه آنکه ، بطور قطع ، از ابتدای خلقت تا کنون ، هیچ میثاق و عهدی به روشنی و وضوحی که در مورد من گرفته شده، نبوده است. البته میثاقهایی بوده ، ولی آنها در تحت شجره نبوت و شجره طوبی نبوده، بلکه بصورت تمثیل و مثال بوده است ! ولی در این دورعظیم و عصر مُنیر، مظهرعهد و میثاق مشهود در افق بوده و مرکز وعُود در میان جهان شناخته شده است !”

بهاءالله در عبارتی فارسی می گوید: ” گرچه همگان باید نصوص و کلمات را در جهان منتشر سازند ، ولی اگر فردی، کلامی  جز آنچه خداوند مقدّر فرموده ، بر زبان جاری کند ، به موجب وعده و کلام الهی ، جایگاهش در آتش (جهنم) است ، این چنین قلم اعلی درباره او مقرر داشته است . “

ولی نظر عباس افندی در عبارت فارسی چنین است : ” این دُور – بهائی – در تمامیت خود به نقطه و محل مشخص و معلوم باز می گردد ؛ و این مقام ، متمایز ، مشهود ، و کاملاً متفاوت است ، همچون خورشید در همه حالات آن ، برای کسانی که بر روی کره ارض قرار دارند . “

و البته امثال این گفتار را در نوشته های خود فراوان دارد ، که مجموعه آنها توسط یکی از اطرافیان شناخته شده او کپی و مجلّد شده است . لذا ، علاقمندان و طالبین اطلاعات بیشتر را به آن ” رساله استدلالیه ” ارجاع میدهیم که در آن مطالب از این دست ، فراوان است .

عبدالبها مشوّق دشمنی و تفرقه و انشقاق

سومین تفاوت این است که حضرت بهاءالله ، در بسیاری از آثار خود ، و از آن جمله در وصیتنامه خویش، این جمعیت را به همدلی و وحدت ، و خاموش کردن آتش تفرقه و گروه گرایی ، و سلوک با پیروان همه ادیان، با نیکی و محبّت ، دستور میدهد و در عبارت فارسی خود چنین می گوید :

با طلوع شمس حقیقت ، از افق سمای سجن ( یعنی عکّا ) دیگر جمال الهی خشنونت و اختلاف را خوش ندارد . در الواح نظری بیافکنید ، آنجا که می گوید : عاشروا مع الادیان کلّها ، بالروح و الریحان . ” حکمت این دستور ، خاموش کردن آتش کینه از قلوب عقاید ، و کاستن آن بوسیله کوثر گفتار مشاور الهی و موعظه روحانی است . در همین امسال ، 1306 هجری (  9-1888 م ) لوحی به قلم این مظلوم صادر گشت که از قلم اعلی چنین گذشت : ” با عباد الرحمان نیکو صحبت کنید و سخن زشت مگویید ، که نفوس آنان به زحمت می افتد.” همچنین گفتار زشت در این شریعت ممنوع گردیده ، زیرا زبان برای گفتار حقیقت است ، حیف است که آنرا برای غیبت و گفتن عبارات اندوه ساز و غم افزا برای عباد آلوه کنید .”

او همچنین در کتاب عهدی می نویسد : ” مقصود این مظلوم از حمل شداید و بلایا و انزال بلایا و آیات، و اظهار بیّنات اضماد نار ضغینه و بغضا بوده ( است ) ، که شاید آفاق افئده اهل عالم به نور اتفاق منور گردد و به آسایش واقعی فائز ” . سپس در همانجا می افزاید : ” ای اهل عالم ، . . . لسان از برای ذکر خیر است او را به گفتار زشت میالائید . “

ولی عباس افندی این هدیه بزرگ و هدف نورانی و ارجمند را نادیده گرفته است ؛ زیرا او بخاطر اهداف شخصی و اغراض خصوصی ، اساس نفرت و انشقاق و تفرقه را در میان اهل بهاء گذاشته ، با آنچنان زیرکی و شدّتی ، که موجب جدایی و تفرقه بین برادر و خواهر، پدر و فرزندان ، زن و شوهر،و دوست و رفیق گردیده ، و هر کس با دیدگاهها و نظرات او موافق نباشد ، و نسبت به برادر او ، محمدعلی افندی ، غصن اکبر، و فامیل مقدس ( بهاءالله ) ناسزاگویی نکند ، از ناقضین عهد و میثاق و متزلزلین شمرده خواهد شد ! از این هم فراتر رفته ، او را مشرک و کافر شمرده ، از معاشرت با او خودداری کرده و گفتار با او و هر نوع معامله با او را حرام می شمارد . از اهل بصیرت و معرفت پوشیده نماند که عوامل تفرقه و تشتت متعدد و فراوان است ، ولی اینجانب ، به جهت رعایت اختصار ، از ذکر همه آنها خودداری کردم .

اصل مطلب این است که تفرقه و انشقاق ، بنابر شرحی که گذشت اتفاق افتاد ، و این جامعه به دو جامعه تقسیم شد . در یک طرف ، پیروان عباس افندی هستند که اکثریت را تشکیل میدهند . بیشتر این افراد معتقد به مصون از خطا بودن وی می باشند ، و اینکه او ” آینه فعال ما یشاء ” است . 9  و شاهد این مطلب هم مقالات و نوشته هایی است که تکثیر کرده اند و معرف حضور همگان است . آنها صفاتی را برای او قائل میشوند که مخصوص مظاهر الهیه است و خود را ” ثابتین ” میخوانند .

در سوی دیگر ، اقلیتی هستند که عباس افندی و گفتار و ادعا و عقاید او را متفاوت و در تقابل با احکام و فرامین حضرت بهاءالله می یابند ، زیرا او محمدعلی افندی را عابد و خاضع در برابر پروردگار ، و مطیع و پایبند احکام بهاءالله میدانست ؛ و او را همچون انگشت اشاره ای بسوی خود میدانست ، و این اقلیت ، این ایده را پذیرفته و با او متحد گشته اند ، و از اینرو وحدتگرایان ( اهل توحید ) نامیده شده اند .

طرفداران محمد علی خواستار برگزاری یک کنفرانس هستند

هنگامی که بروز شکاف و انشقاق قطعی شد ، محمدعلی ، و طرفدارانش ، بر اساس حکم و دستور بهاءالله در کتاب اقدس، “اگر مورد اختلافی پیش آمد ، مادام که خورشید از افق سما می تابد ( یعنی تا زمانی که بهاءالله زنده است ) آنرا به خدا ارجاع بده . و هنگامی که خورشید افول کرد ، به نوشته های او رجوع کنید ؛ و این برای جهان ها کافی است .” و در جای دیگری می گوید : ” ای مردم متفرّق ، به وحدت بگرایید ، و با نور وحدت منوّر گردید : به رسم الهی ، در مکانی ملاقات کنید و هر آنچه را که اسباب تفاوت و تفرقه است کناربگذارید.”( براساس این رویکرد ) آنها مرتباً با عباس افندی تماس گرفتند و از او درخواست کردند تا به رسم الهی مجلس و کنفرانسی را مقرر نماید و نمایندگانی از دو طرف انتخاب شوند تا درباره موضوعات اختلافی ، با حداکثر حسن نیت ، به رایزنی بپردازند و اسباب و علل ایجاد اختلافات را بررسی کنند ، و مساعی خویش را برای حل و فصل و رفع آنها به کار ببندند . و کلام و اندیشه طرفین را در ترازوی نصوص مبارکه الهی بسنجند و بر اساس معیار کلام بهاءالله به تشخیص کلام حق از باطل بپردازند .

آنها با نهایت خلوص و صداقت ، استدعای پذیرش و قبول این پیشنهاد را داشتند ، و درخواست خویش را چندین بار مطرح کردند ، ولی هیچ پاسخی از جانب او ( عباس افندی ) نگرفتند ، و او به هیچ طریق راضی به این کار نشد ؛ زیرا گمان می کرد که استناد و پیروی از عبارات توضیحی – کتاب اقدس – بر خلاف نظرات شخصی و منافع خصوصی او بوده ، و میدانست که حقیقت با استناد به آنها روشن خواهد شد ، همگان به پوچی و بیهودگی افکار و نظرات او ، که در آن زمان درمحافل روحانی عباس افندی و پیروانش رواج داشت و در کتابهای آنها درج شده بود ، پی میبردند .

به این ترتیب، نفرت و بیزاری بین دو طرف افزایش یافت و شرایط به گونه ای حاد شد که انسان مایل به توضیح و توصیف آن نیست . آنها سخنان و کلماتی نسبت به محمدعلی افندی و خانواده بهاءالله ( که ادعاهای عباس افندی را رد کرده بودند ) بیان می کردند و اتهاماتی علیه آنها به کار می بستند که انسانهای عاقل از شنیدن آنها دچارشگفتی و ترس میشدند ، زیرا هیچ احترامی برای گفتار و کلمات رهبر بزرگ خود بهاءالله ، قائل نبودند ، آنجا که او احترام به اغصان ، همسران و خانواده ، خود را – حتی بعنوان وصیت خویش – مورد تاکید و سفارش قرار داده بود : ” رعایت احترام اغصان ( پسران ) برای تکریم این دور و ارتقای کلمه الله ، بر همگان فرض است . “

عباس افندی عاشق کسانی است که درباره جایگاه او مبالغه گویی کنند

تفاوت چهارم این بود که هر چه بیشتر طرفداران عبدالبها در ستایش او مبالغه می کردند و او را با اسماء و صفاتی خدایگانی تعظیم و تکریم می کردند ، او نیز به آنها پاداشها و هدایای بالاتری میداد و رفتار مهربانانه تری با آنها نشان میداد. لذا آنها به اغراق می افزودند و ستایش او را به حد شرک آمیزی رساندند10  و در خصوص او محدوده ها و خطوط قرمز را نادیده گرفتند . آنها همچنین بخشهای سوره الامر را گزینش و با آن لوح جدیدی و جداگانه ای تهیه کردند و آنرا به عبدالبها منتسب کردند ، و براین اساس، جایگاه قدسی و الهی مناسبی برای او تدارک دیدند .11  خود عباس افندی نیز تغییراتی در یکی از نامه های نوشته شده توسط میرزا آقاجان خادم الله خطاب به محمد مصطفی بغدادی در بیروت ، بوجود آورد – منظور اینکه جرح و تعدیلهایی در ان انجام داد – و ادعا کرد که این لوحی است که خداوند به او الهام کرده است .12   همچنین مدعی شد ” لوح مقدسی ” که اختصاصاً به افتخار برادرش محمدعلی افندی – از سوی بهاءالله – صادر گردیده بود 13  او را نیز در بر میگیرد .

همچنین خادم ( منظور میرزا آقاجان کاشانی ، معروف به جناب خادم الله ) در دوران اقامت حضرت بهاءالله در اَدرنه لوحی ( قطعه ای ) نوشت و در آن به شرح شرارت ( منظور مخالفت یا آزار و اذیت ) آن روزهای مظهرالله پرداخت . عبدالبها این قطعه را ” لوح شرارت ” نامگذاری کرد و مدعی شد که آن لوح از قلم اعلی صادر شده و دستور داد که در محافل بهائی خوانده شود ، و هدفش آن بود که در قلوب بهائیان ایجاد شک و تردید نماید و به گونه ای وانمود کند که دوران زعامت و رهبری او از اهمیت ویژه ای  برخوردار است . دیگر آنکه سرور ما(بهاءالله) قبل از اعلان امر خود ، به ما در مورد بروز      ” ایام اندوه و تالم “هشدار داد ، که اشاره به روزهای اعلان مظهریت وی بود. ولی پس از اعلان مظهریت خویش ، در یکی از الواح خویش ، به ما اطلاع داد که آن ایام سپری شده و به پایان رسیده است . ولی عباس افندی ، در پاسخ به سوالی درباره ” ایام اندوه و تالم ” اعلام کرد که منظور از آن ایام ، سال صعود (منظور مرگ) بهاءالله است ؛ تا به این وسیله بر اهمیت دوران زعامت و رهبری خود تاکید نماید !

و علیرغم همه مطالبی که فوقاً بیان کردیم ، او ادعا کرد که برادرش محمدعلی افندی ، در هنگام چاپ و نشر الواح بهاءالله ، در آنها دست برده است ، منظور چاپ سوره هیکل ( کتاب هیکل) است که در دوره حیات خود بهاءالله حروف چینی شده، و نسخه های متعددی به دستخط زین المقربین – که در بین اعضای جامعه بهائی بخوبی شناخته شده است ، وجود دارد و ایشان خود نسخه چاپی را با نسخه دستنویس مقابله کرده است – ولی عباس افندی ادعا کرده هر یک از نصوص و متون مقدسه که توسط خودش تایید نشود، فاقد اعتبار است و قابل اتکا نمی باشد؛ و هدف و غرضش آن بود که طرفدارانش از مراجعه به آن الواح و نصوص آسمانی ممنوع شوند ، تا مبادا آنان از مخالفت عبدالبها نسبت به کلمات ، احکام ، بیانات و نوشته ها و نصوص مقدسه آشنا شوند .

عبدالبها برادران خود را از دریافت مستمری محروم میکند

در چهارمین سال پس از فوت حضرت محبوب ( حدود 1896 ) طرفداران عبدالبها ، به درخواست او ، در محل سکونت و در حضور او ، جلسه ای تشکیل و به شور و مشورت پرداختند و به این نتیجه رسیدند که پرداختی به بیت مقدس ( عائله بهاءالله ) بابت مایحتاج زندگی آنها ، به هیچ وجه درست نیست ؛ لذا ، عبدالبها پرداخت آنرا کاملاً قطع و متوقف کرد ، و به این ترتیب ، آنها را مجبور ساخت برای گذراندن زندگی خود از دیگران قرض کنند ، زیرا از امکانات مالی خود محروم گردیدند . اقدام عبدالبها غلط و نادرست بود ، زیرا مبالغ و وجوهی که از کشورهای مختلف به او میرسید ، دارایی شخصی و خصوصی او نبود، بلکه به همه عائله و بیت بهاءالله تعلق داشت ؛ و این مطلبی است که بر اهل بصیرت پوشیده نیست . ولی او این پول را از آنها دریغ کرد ، و آنرا ، برای اعمال نفوذ ، به هرکس از مقامات و کارگزاران دولتی پرداخت ، تا به اهداف شخصی خود برسد ، و روشن است که این کارها بر اساس حقیقت و عدالت و انصاف نبود . 14

     مرگ ضیاءالله

            در ششمین سال از مرگ مولانا بهاءالله ( 1898 ) بیماری سختی بر ضیاءالله افندی غلبه کرد ، که دلیل آن هیجانات شدید ناشی از اتفاقات و حوادث و اختلافات موجود بود . پس از چند روز ، او برای تغییر آب و هوا به حیفا رفت ، ولی در آنجا بیماری او شدیدتر شد . طی آن روزهای بیماری او ، نه عباس افندی و نه هیچیک از عائله و اطرافیان او ، برای ملاقات برادر و احوالپرسی از او نیامدند ؛ تا آنکه آثار و حالات نَزع در او ظاهر شد – در بعد از ظهر 14 جمادی الثانی 1316هجری ( 30 اکتبر 1898 ) – بود که عباس افندی به سراغ او آمد ، چند دقیقه ای آنجا بود و سپس به اقامتگاه خود بازگشت.  صبح فردا او آمد و جنازه را تا دروازه شهر( عکّا ) همراهی کرد ، و پس از مدت کوتاهی به قصر بهجی رفت ، کمی در آنجا درنگ کرد و آنگاه به عکّا بازگشت ؛ ولی نه او ، و نه هیچیک از فامیل و عیال و اطرافیان او در مراسم تشییع جنازه حضور نداشتند .

آنها حتی ، بر خلاف عرف و رسم محلّی ، در آنروز مغازه ها و کار خود را تعطیل نکردند ؛ بلکه ، برعکس ، تظاهر به جشن و شادمانی کردند و نوشیدنی هایی که معمولاً در جشن ها صرف میشود را سرکشیدند . این رفتار آنها باعث تعجب همگان ، غریبه و آشنا ، و حاضر و غایب ، گردید .

تلاش برای ربودن بیوه ضیاءالله

ضیاءالله همسری داشت ( ثریا خانم ) که والدین و برادرانش طرفدار عباس افندی شدند . او آنها را به حضور خود فرا خواند و به آنها اظهار تمایل کرد که ثریا خانم را به سمت او متمایل کنند . ولی از آنجا که او ، پس از فوت شوهرش ، تصمیم گرفت به شوهر وفادار بماند ( و با یاد او روزگار بگذراند ) و در خدمت مادر شوهرش (یعنی مهد علیا ، بیوه بهاءالله) باشد ، لذا همچنان با مشارالیها در قصر بهجی ماند؛ لذا عباس افندی والدین و برادران او را به قصر بهجی فرستاد . آنها زنی از طرفداران عبدالبها را به نزد نامادری عبدالبها فرستادند و از او طلب گفتگو با ثریا – بیوة ضیاءالله افندی – را در قصر کردند ، که این اجازه به او داده شد ، آن زن ، همراه با والدین و یکی از برادران ثریا ، به قصر بهجی آمد . آنها با او شروع به صحبت و گفتگو کردند و درباره شرایط زندگی اش از او پرسیدند و با او ابراز همدردی نمودند ، و همینطور به طرف دروازه قصر قدم میزدند ؛ که در آنجا با کمک والدین و برادر ، به زور ثریا را از آنجا خارج کردند ، و در حالیکه دستها و پاهای او را گرفته بودند ، او را به نقطه ای که کالسکه را آماده نگهداشته بودند منتقل کردند و سپس او را از آن محل دور کردند. منیره خانم ، همسر عباس افندی ، شخصاً برای نظارت و رهبری عملیات فوق حاضربود؛ در حالیکه برخی از بستگان و اطرافیان هم در عمل ربایش ثریا ، به پدر و مادرش کمک می کردند ، در این حال، ثریا خانم ، پا برهنه و سربرهنه ، با اضطراب فریاد می زد و کمک می طلبید و تکرار می کرد : ” یا بهاءالله کمکم کن ! آنها دارند مرا به زور می برند ! “

این جریان زمانی اتفاق افتاد که محمدعلی افندی و بدیع الله افندی حضور نداشتند ، و هیچکس ، جز خادم الله (خادم حضور)، و چند تن از وحدتگرایان آنجا نبودند . نویسنده این تاریخ و برخی دیگر از اصحاب در حال رفتن به قصر، برای زیارت بودیم و درست زمانی که ثریا فریادهای کمک خواهی می زد ، به آنجا رسیدیم . سریعاً  ما و خادم به آن نقطه رفتیم و مشارالیها را از دست آنان نجات دادیم .

هنگامی که عباس افندی مشاهده کرد اقدامش ناکام مانده و نقشه اش شکست خورده ، و توفیقی بدست نیاورده ، به بعضی از طرفدارانش دستور داد تا شرحی بنویسند و موضوع را کاملا وارونه جلوه دهند. سپس آنرا به امضای پدر نا بکار و بدکردار بیوه ضیاءالله رساند و به مصر ، برای حاجی میرزا حسن خراسانی ، فرستاد تا چاپ و در مناطق مختلف انتشار یابد .

اعتراض میرزا آقاجان ( جناب خادم الله ) ؛ بدرفتاری و مرگ

در پنجمین سال ( پس از فوت بهاءالله ) ، در روز 26 ذی الحجه 1314 هجری ( 28 مه 1897 )15 خادم الله ، همه اصحاب را به مقام الله ، در بهجی، دعوت کرد . در آنجا ، پس از صرف نهار و نوشیدن چای  تا هنگام عصر ، خادم الله قیام نمود و خطاب به مردم چنین گفت :

این عبد ، در تمام این مدت سکوت اختیار کردم و لب نگشودم و کلمه ای نگفتم که مبادا سبب اختلاف در امرالله شوم . و حال می بینم که وجود و سکوت من منبع و مصدر اختلاف  شده ، و می گویند شاهد اصلی بر تایید و تصدیق اوضاع فعلی ، سکوت من است . بنابراین ، من به شما می گویم که اعمال و رفتار و گفتار و کلماتی که از سوی عباس افندی و گروه او صادر شده است همگی بر خلاف اراده و اوامر خداوند (منظور بهاءالله است) و در تعارض با اوامر مذکور در نصوص مقدسه ایشان است . عهد و میثاق مذکور در آثار مقدسه صرفاً مربوط به ظهور قبلی و بعد از این است ، ولی عباس افندی آنها را نسبت به خود تاویل نموده ، و شما هم آنرا پذیرفته اید ، در حالیکه دچار اشتباه بزرگی شده اید .  

کلام در این مطالب بود که یکی از طرفداران عباس افندی ( سید هادی افنان ) برخاست و رفت و مفاد گفتار خادم الله را به او اطلاع داد ، که به ناگاه او در صحنه حاضر و هنگامه غریبی بر پا شد . عبدالبها با دست خود گریبان جناب خادم الله را گرفت و پا برهنه و سر برهنه کشیدند و بردند ، در حالی که طرفداران عباس افندی بر سر و روی او می کوفتند . او با صدای بلند به آنها خطاب کرد : ” بدون شک ، اینک شما در جوار مقام الله هستید و من آیات فرقانی بر شما می خوانم ، که بوسیله آن حق از باطل ، و مومن از مشرک متمایز می گردد .” ولی هیچیک از آنها گوشش به حرفهای او بدهکار نبود . او را با سختی زدند و کشان کشان به مقام الله (محل قبر بهاءالله) بردند و در آنجا خود عباس افندی ، با دست خود ، سیلی دردناکی بر صورت او کوبید . به دستور عباس افندی ، از قرب روضه مبارکه ، به این حالت او را بردند و درون طویله ای زندانی کردند . و پس از آن همه نوشته ها و نامه هایش را از او گرفتند . سپس شروع به نکوهش و سرزنش و تقبیح او کردند و او را هرزه ، ملحد ، هوچی ، منافق ، و شرور نامیدند ، علیرغم آنکه از قلم حضرت بهاءالله توصیه هایی درباره او شده بود ، و از جمله در کتاب وصیتنامه خود 16 ، و همچنین در سایر نوشته هایش ، به افتخار جناب خادم مطالبی نوشته بود ، و حتی در یکی از الواحش ، به نفسه ، می نویسد : و پس از اغصان ( پسران بهاءالله ) نسبت به خادم احترام نمایید ، که در جایگاه رفیعی، در مقام عرش ، ایستاده است  . ” 17

بطور خلاصه ، پس از این حوادث ، خادم الله در قصر بهجی و جوار (قبر) بهاءالله معتکف شد و اوقات خود را با محمدعلی افندی و عائله مولا الوری – علیه الابهی – و در خدمت کلمه مشترکه ، آنگونه که در نصوص نگاشته شده به دستخط مشهوره است ، صرف نمود .

 پس از مدتی ، یک روز صبح، برای گفتگو و مشورت درباره اوضاع جاری و اختلافات موجود ، به منزل عبدالبها رفت . ولی آنها در را به روی او بستند و از ورود او به منزل جلوگیری کردند . ولی او حدود دو ساعت همانجا نشست و از عباس افندی و طرفدارانش تقاضا کرد تا هر آنچه از الواح و آثار ، در اختیار و مالکیت دارند بیاورند تا با آنها بر اساس نصوص و بر طبق طرز فکر و عقیده آنها بحث و گفتگو کند تا مشخص شود که راه درست و غلط کدام است و اینکه معلوم شود کلمه و راه و عمل درست و مناسب چه باید باشد . ولی هیچیک از آنها گوششان  بدهکار حرف او نبود ؛ و سرانجام عباس افندی دامادش ، میرزا محسن افنان را به مرکز حکومتی فرستاد تا شکایت کند که خادم الله اسباب مزاحمت فراهم کرده است. بر این اساس ، فردی از سوی حکومت آمد و خادم را به دفتر حکومت محلی برد و او را برای مدتی نگه داشتند ، و سپس او را رها کردند .

او همچنان به عبادت و ذکر حق ، و یاد خدا ، و ترویج وحدت مشغول بود تا آنکه مریض شد و به بستر بیماری افتاد . بیماری او 15 روز طول کشید ، تا آنکه در تاریخ 29 محرم 1319 هجری ( 17 مه 1901) دعوت مولایش را ، در قصر بهجی لبیک گفت و با احترام بسیار در ابو عَتَبد به خاک سپرده شد . محمدعلی افندی و وحدتگرایان ، همه امور مربوط به غسل و کفن و دفن او را بجا آوردند .

ضبط کتب و اسناد جناب خادم الله توسط عباس افندی

جناب خادم ، در طول ایام حیات خویش ، مکرر به احباء گفته بود که تمامی نوشته های مقدسه متعلق به او باید به او باز گردد و پس از مرگش باید در ” روضه مبارکه ” نگهداری شود . لذا ، پس از مرگ وی ، یک روز ، محمدعلی ، بدیع الله افندی ، و عده ای از وحدتگرایان ، از جمله اینجانب ، به خانه مجاور روضه مبارکه رفته و آثار به جا مانده از جانب خادم را بررسی نمودیم . آنها شامل 12 تصویر مقدسه ، و انبوهی از مکاتبات ، منظم و غیرمنظم ، مقداری اموال شخصی ، و تعدادی متن نوشته شده توسط خادم الله ، درباره وحدت الهیه و عصمت عالیه بودند . آنها همه اینها را صورت برداری کردند و در سه بسته بزرگ قرار دادند و سر به مُهر کردند و آنها را به امانت ، در منزل سید علی افندی (افنان) ، داماد حضرت بهاءالله ، سپردند ، زیرا ایشان دارای تابعیت روسی بود ( و لذا از سوی حکومتهای ایران و ترک کسی نمیتوانست متعرض ایشان شود) و به این ترتیب از خطر تعرض و دست درازی ظلمه محافظت میشد.

اخیراً آشکار گردید که عباس افندی درماه  صفرسال 1326 هجری ( مارس 1908 ) رضایت ورقه علیا و زوج مقدس19، و سیدعلی افنان را اخذ کرد، و متعاقباً دامادش ، میرزا محسن افنان و آقا رضا شیرازی را شبانه، با کالسکه مخصوص خود به بهجی فرستاد تا آن سه بسته بزرگ سر به مُهر و امانت را، مخفیانه و بدون اطلاع کسی ، برای او ببرند . شک نیست که انجام این عمل بصورت سری و در شب ، دلیل روشنی است که این اقدامی خلاف قانون و موازین دینی و مدنی، و نوعی دزدی و راهزنی بوده است. زیرا محمدعلی وهمراهان وی این جعبه های سر به مُهر را در آنجا به امانت گذاشته بودند تا آخرین وصیتنامه و خواست جناب خادم الله را جامعه عمل بپوشانند . حال عباس افندی به چه حقّی و با چه مجوزی ، با این روش ، قصد تصاحب آنها را داشت ؟ آیا اینرا نباید اقدامی خیانت آمیز از جانب او تلقی کرد ؟

افزایش کنترل و سخت گیری از سوی مقامات عثمانی

پس از آنکه عباس افندی برتری یافت، با توجه به امکاناتی که در دست خود گرفته بود ، به یکسری اقدامات نمایشی دست زد . لذا ، همچون پیروانش ، احتیاط و حکمت در امور را کنار گذاشت 20 ، و همین باعث گرفتاری و مشکلات بسیار برای آنها گردید ؛ در نتیجه ، از سوی مسولان دولتی عثمانی ، دستوراتی مبنی بر کنترل و تحت نظرگرفتن او و برادرانش در استحکامات نظامی عکّا صادر شد . پس از مدت کوتاهی ، چهار مامور بازجو برای تحقیق و تفتیش درباره بعضی امور، و بازجویی از تعدادی از مقامات محلّی و تبعیدی ها ( بهائیان ) به عکّا اعزام شدند . آنها عباس افندی را هم مورد بازجویی قرار دادند . پس از مدتی ، خلیل پاشا ، فرماندار بیروت ، مامور مخفی ویژه ای را برای مراقبت از عباس افندی و کنترل اینکه چه کسانی ، از افراد محلی و اتباع خارجی ، با او تماس دارند ، گماشت . و هرگاه او ملاقاتی داشت به ساختمان حکومتی فرا خوانده میشد و از وی بازجویی صورت می گرفت تا از رفت و آمدهای عباس افندی اطمینان حاصل شود .

البته ، او علّت همه این مشکلات و کنترلها را به برادرش محمدعلی نسبت میداد و این نوع گزارشها را در بین بهائیان رواج میداد و قلوب هوادارن خود را با نفرت و کینه و خصومت پر می کرد ، به گونه ای که آنها حداکثر تنفر و انزجار را نسبت به محمدعلی افندی و خانواده بهاءالله نشان می دادند و بی پروا ، عبارات رکیک و زننده درباره آنها بیان می کردند .

هنگامی که محمدعلی افندی از دیدگاه و اظهارات برادرش درباره خود مطلع گردید ، از طریق برخی از مسولان و معتمدان شهر، و تعدادی از اطرافیان برادرش ، سعی کرد با اوتماس بگیرد و از او تقاضا کند تا وقتی برای این کار بگذارند و افرادی را تعیین نمایند  تا درباره این اوضاع و شرایط تحقیق ، و تفحص نمایند و از علل و عوامل موضوع اطمینان حاصل نمایند . این مطلب در حضور بازپرسها اتفاق افتاد . محمدعلی افندی درخواست کرد تا دو نفر را تعیین کنند تا به دفتر حکومت محلّی و هیئت بازپرسان مراجعه کنند و بطور رسمی از علت شکایت صورت گرفته علیه عباس افندی جویا شوند ؛ که آیا در آنجا شکایتی از سوی محمدعلی بر علیه برادرش عباس افندی وجود داشته یا خیر ؟ زیرا همه اسناد رسمی و شکایات قانونی ، در دو نسخه اصل و کپی، در بایگانی دولتی موجود است .

ولی عباس افندی این پیشنهاد را نپذیرفت و با آن موافقت نکرد ، زیرا او با انتشار ان مطالب خلاف و تهمت پراکنی به دنبال اجرای برنامه خود بود (بی اعتبار کردن محمدعلی افندی) ؛ و اگر آن نمایندگان را تایید می کرد و آنها به دایره دولتی می رفتند و تحقیقاتی انجام میدادند ، برهمگان روشن میشد که اتهامات او بی اساس و نادرست بوده ، و شایعات و گزارشات بر علیه محمدعلی افندی به دور از واقعیت و حقیقت بوده است . زیرا بر هیچکس پوشیده نیست که دروغ و خلاف ، عاشق تاریکی ، و بیزار از روشنایی و شفافیت است ؛ و در غیراینصورت آن اقدامات و عملکرد شریرانه و شیطانی بر ملا خواهد شد .

خلاصه آنکه این جدایی و تفرقه، و نتایج و عوارض آن ، دلایل متعددی داشت ، ولی فرصت و زمان برای بیان مطلب ، بیش از آنچه ذکر شد ، نیست . لذا دراینجا به همین مختصر اکتفا می کنم ، و البته ، بیشتر مطالب و حقایق مرتبط با این موضوعات را در مقاله دیگری تشریح کرده ام  .

 

 

یادداشتهای فصل 23

  1. شوقی افندی عبدالبها را آیینه صاف و بی لکّه نور بهاءالله . . . و ماه منیر این ظهور مقدس نامید .

(The World Order of Bahaullah, 1991 first pocket-size edition, p. 134).

2- Juliet Thompson, a well-known American devotee of Abdu’l-Baha who is regarded by mainstream Baha’is as a credible source, corroborates Mohammed Jawad Gazvini’s claim that Abdul-Baha called himself the “Sun.” As she wrote in her diary in 1912, remembering her pilgrimage to the Holy Land in 1909: “I was on the roof of the House in ‘Akka with the Master [i.e. Abdu’l-Baha] and [his daughter] Munawar Khanum. The Master was pointing to the moon. ‘The East .The moon. No!’ He said. ‘I am the Sun of the West.’” (The Diary of Juliet Thompson, Kalimat Press 1983 edition, p. 232).

3- کتاب میثاق یا همان کتاب عهدی

4- کتاب اقدس ، پارگراف 37

5- یادداشت ادوارد براون : ” منظور مدعی یک ظهور و آیین جدید ، و نه صرفاً تفسیر و تبیین مطالب بهاءالله . “

6- یادداشت ادوارد براون : منجی مورد انتظار زرتشتیان یا پارسیان

7- یادداشت ادوارد براون : یابا همه بیان ، یعنی تمام گفته های باب

8- یادداشت ادوارد براون : اتیان الدلیل لِمَن یُرید الاقبالُ الی سواء السبیل چاپ مصر ؟ ، به تاریخ اول صفر 1318 ( 31 مه 1900 ) . نگاه کنید به ص 188 کتاب ” مطالبی برای مطالعه آیین بابی . “

9- این اشاره ای به صفت مصونیت از خطای مظهر الهی است . همانگونه که بهاءالله نوشته ، ” آن کس که مبدا و منشاء امرالله است ، در عصمت عالیه اش شریکی ندارد . هو ، در ملکوت خلقت ، مظهر فعال ما یشاء است . خداوند این جایگاه متمایز را برای نفس خویش اختصاص داده ، و در آن جایگاه عالی و ماورایی ، کسی را شریک خود مقدر نکرده است . ” ( کتاب اقدس ، پارگراف 47 )

10- یادداشت ادوارد براون : این کار در اسلام شرک خوانده میشود یعنی شریک قایل شدن برای خداوند .

11- سوره الامر یا سوره امر ( لوح فرمان و حکم ) ؛ معروف است که بهاءالله این لوح را خطاب به برادرش میرزا یحیی نوشته و طی آن ادعای خود مبنی بر اینکه مظهر جدید الهی است ، مطرح میسازد .

12- این سند بعنوان ” لوح ارض باء ” ( یا بعضا لوح بیروت ) شناخته شده ، و در بین بهائیان اکثریت هم بعنوان یکی از متون صحیح بهائیان تلقی شده است . بهائیان وحدتگرا بر این عقیده و باور بودند که آن نامه بطور مستقل ، توسط میرزا آقا جان کاشی و خطاب به یکی از بهائیان در بیروت نوشته شده است . لذا عبدالبها را به تحریف آن و بیان این ادعا که متن مذکور توسط بهاءالله نگاشته شده متهم کردند . به نظر میرسد  برخی از عبارات لوح ارض باء برای عبدالبها مقام الوهیت قائل است .

13- این سند که در فصل 10 همین کتاب ارائه گردیده ، بعضاً از سوی بهائیان وحدتگرا ، بعنوان ” لوح مقدس ” یاد میشود .

14- این مطلب اشاره به ” بخشش ” ( رشوه رسمی ) است که در دوره امپراتوری عثمانی ، بعنوان ابزاری برای تامین خواسته خود ، و گرفتن رای مطلوب از کارگزاران دولتی ، به آنها پرداخت میشد .

15- یادداشت ادوارد براون : این پنجمین سال درگذشت بهاءالله بود .

16- در اینجا جناب محمد جواد قزوینی اشاره به ادعای محمد علی بهایی دارد که نسخه کامل وصیتنامه بهاءالله جایگاه خاصی برای خادم الله قائل شده است . نگاه کنید به بخشی تحت عنوان ” عباس افندی بخشی از وصیتنامه بهاءالله را پنهان کرد ” در فصل 16 .

17- یادداشت ادوارد براون: حوادث نقل شده در این قسمت ، از یک نوشته 16 صفحه ای، لیتوگرافی شده، تحت عنوان ، ” واقعه حائله خادم ابهی در روضه مبارکه علیا ” در رضوان مبارکه و علیا نقل شده است .

18- یادداشت ادوارد براون : تیجان (جمع تاج) به معنای تاجها ، کلاهای بلندی که معمولا بهاءالله روی سر می گذاشت .

19- این اصطلاحات احتمالاً به ترتیب اشاره دارد به فروغیه خانم ، همسرعلی افنان ، و مادرش ، گوهر خانم ، همسر سوم بهاءالله .

20- از جمله این موارد میتواند این باشد که بهائیان طرفدار عبدالبها در ارض اقدس ، بصورت آزاد و بدون حکمت ، اقدام به تبلیغ و ترویج عقیده خود می کردند که نوعی بدعت و ارتداد نسبت به اسلام ، و یک جنبش لیبرال اجتماعی و رفرمیستی تلقی میشد ، و لذا به لحاظ سیاسی در مقابل امپراتوری عثمانی مسلمان و محافظه کار قرار می گرفت .

null

ارسال یک پاسخ

آدرس ایمیل شما منتشر نخواهد شد.

دو + سه =