عبدالحسین فخاری، ندا شهرستانی
کلید واژه: محمد غزالی، بهائیت، استعمار، نفاق، اسلام ستیزی
چکیده
شیخ محمد غزالی، از بزرگترین فقهای معاصر و داعیان و معلمان اصلاحاندیش، استاد دانشگاه امالقری مکه مکرمه و استاد در دانشکده شریعت قطر بود و در سال ۱۴۰۱/ ق. ۱۹۸۱ م. به سمت معاونت وزارت اوقاف مصر منصوب شد. وی همچنین به مدت پنج سال ریاست شورای علمی دانشگاه اسلامی شاهزاده عبدالقادر الجزایری الجزایر را برعهده داشت. از او بیش از پنجاه كتاب منتشر شده است. او به سبک ادبی نویسندگیاش نیز شهرت داشت و بهعنوان صاحب دعوت معروف بود. یکی از کتابهای شیخ محمد غزالی، «دفاع عن العقیدة و الشریعة» است که در بخشی از آن به ادیان استعماری و معرفی بهائیت پرداخته است. او در این کتاب بهائیت را یک آیین استعماری معرفی میکند که خدمات زیادی به انگلیس انجام داد و در اشغال کشور فلسطین نقش مهمی داشت. همچنین به اهمیت دو حکم حج و جهاد اشاره میکند که آیین بهائی آنها را تعطیل کرده است. بهعلاوه نفاق عبدالبهاء و عدم راستگویی او در مواجهه با محمد عبده و رفتن به نماز جمعه تا آخرین هفته عمرش را نیز بیان میکند. در ادامه بعضی از خدمتهایی که بهائیت به استعمار کرده، مطرح شده است. در این مقاله، ترجمۀ این بخش را آوردهایم.
مقدمه
شیخ محمد غزالی، از بزرگترین فقهای معاصر و داعیان و معلمان اصلاحاندیش و در ردیف بزرگانی چون شیخ محمد عبده و شیخ محمود شلتوت بود. او مدتی هم در کنار حسن البنا از رهبران و داعیان اصلی جریان اخوانالمسلمین قرار داشت، اما بعدها با آنها اختلاف نظر پیدا كرد و از آنها جدا شد. غزالی پس از انحلال اخوانالمسلمین در سال ۱۹۴۸ همراه با دستگیرشدگان بازداشت شد. پس از سال ۱۹۵۲ بین الغزالی و حسن الهدیبی، رهبر وقت اخوان المسلمین اختلافی به وجود آمد و غزالی از این گروه خارج شد. غزالی پس از فراغت از تحصیل بهعنوان امام جماعت و واعظ در مسجدالاطباء الخضراء مشغول به کار شد، سپس بهتدریج سِمتهایی دیگر یافت تا اینکه بهعنوان بازرس مساجد، سپس خطیب در الازهر و پس از آن کارگزار اداره و بعد مدیر مساجد، مدیر آموزش، مدیر دعوت و ارشاد و در سال ۱۳۹۱ق. بهعنوان استاد دانشگاه امالقری مکه مکرمه به پادشاهی عربستان سعودی اعزام شد و در دانشکده شریعت قطر هم به تدریس پرداخت. او در سال ۱۴۰۱ ق./ ۱۹۸۱ م. به سمت معاونت وزارت اوقاف مصر منصوب شد. وی همچنین به مدت پنج سال ریاست شورای علمی دانشگاه اسلامی شاهزاده عبدالقادر الجزایری الجزایر را برعهده داشت.
زندگینامه
غزالی متولد ۲۲ سپتامبر ۱۹۱۷م. در روستای نکله العناب ــ آیتی البارود ــ استان البحیرة کشور مصر است. پدرش احمد سقا، به سبب علاقه خاص به امام محمد غزالی، نام پسر را محمد غزالی نامید. غزالی در همان اوایل کودکی قرآن را حفظ کرد و پس از اتمام دوره دبیرستان در مدرسه دینی اسکندریه، در سال ۱۹۳۷ به دانشکده اصول دین، جامعة الازهر قاهره پیوست.
غزالی پس از اتمام تحصیلات، به یکی از داعیان اصلی اخوانالمسلمین تبدیل شد و حتی مدتی سردبیر مجله آنها بود و در همین زمان، نخستین کتاب خود با نام «الاسلام و الاوضاع الاقتصادیة» را به چاپ رساند و طولی نکشید که تبدیل به مؤلفی پرکار و فقیهی مشهور شد. بعد از ترور حسن البنا در سال ۱۹۴۸، غزالی حدود یک سال را در زندان گذرانید.
پس از به قدرت رسیدن انور سادات، غزالی با دستور شخص سادات، به معاونت وزارت اوقاف رسید. او در این مدت با سخنرانی در مساجد مختلف و بهخصوص در مسجد عمروعاص قاهره، خیل عظیمی از جوانان را شیفته خود کرد. با شروع اعتراضهای غزالی، انور سادات تمام مناصب حکومتی را از او پس گرفت و بعد از افزایش فشارها، نهایتاً به دعوت دانشگاه امالقری در مکه، به عربستان سفر کرد. بعد از هفت سال قید ممنوعالورود بودن او به مصر برداشته شد و غزالی مجدداً مدتی را بهعنوان معاونت وزرات اوقاف مصر اشتغال داشت و سپس به دانشکده الهیات قطر پیوست.
غزالی همواره حضوری پررنگ در مجامع اسلامی و تبلیغی داشت و از سال ۱۹۸۴ بهعنوان ریاست دانشگاه «امیر عبدالقادر» الجزایر، به دروس تفسیر قرآن پرداخت، ضمن اینکه مقام افتای دانشگاه را هم بهعهده داشت. او در همین ایام، برنامههای هفتگی تلویزیونی را در الجزایر اجرا کرد که با استقبال کمنظیری مواجه شد. بعد از پنج سال اقامت در الجزایر، غزالی ناچار شد بهخاطر شرایط نامناسب جسمی، الجزایر را ترک کند. او نشان لیاقت را که بزرگترین نشان الجزایر بود از دست رئیسجمهور وقت، «شاذلی بنجدید» دریافت کرد.
بعد از بازگشت به مصر، دکتر «طه جابر علوانی» غزالی را به ریاست شورای علمی «مؤسسه اندیشه اسلامی» دعوت کرد و او در کنار برخی از بزرگترین اندیشمندان مصر مثل جابر العلوانی، محمد سلیم عوا، شیخ علی جمعه، دکتر محمد عماره و … شروع به فعالیت کرد.
در خلال سالهای واپسین عمر، از شخصیت علمی او در کشورهای مصر، عربستان، قطر، مالزی و… تقدیر شد. او در سال ۱۹۹۵ در پنجاهمین سالگرد تأسیس سازمان ملل متحد در آمریکا شرکت کرد. محمد غزالی با تألیف بیش از ۵۰ اثر در حوزه اسلامشناسی، یکی از تأثیرگذارترین شخصیتهای دینی قرن بیستم بهشمار میرود.
سرانجام این عالم بزرگ روز شنبه ٢٠ شوال ١٤١٦ ق./ ٩مارس ١٩٩٦م. در ریاض، عربستان سعودی، هنگام شرکت در همایش اسلام و چالشهای عصر که گارد ملی در فعالیتهای فرهنگی سالانه خود سازماندهی کرده بود، درگذشت (جشنواره ملی میراث و فرهنگ ـ جندریه) و در قبرستان بقیع مدینه به خاک سپرده شد، جایی که پیش از آن خواسته بود در آنجا (شهر پیامبر صلی الله علیه و آله و سلم) دفن شود.
اندیشهها
غزالی در ابتدا، ضمن تحصیل در الازهر از محضر بزرگانی چون شیخ شلتوت، بهرهمند شد و سپس روش اصلاحی خود را با تبلیغ و دعوت آمیخت. زمانه غزالی با حوادثی چون جنگ ششروزه و نفوذ جریانهای تندروی سلفیه و وهابیت عجین است. ازاینرو او بهعنوان یکی از داعیان اندیشه تقریب تلاشهای بسیاری را انجام داد اما پس از گذشت دهها سال، متوجه شد که اصلاحات موضعی، گره از مشكلات امت اسلام نمیگشاید و راه چاره را در بازگشت به قرآن و شکستن رویه تقلید و تقدیس اشخاص و نامها، دید. این روش، همان دیدگاهی بود که حدود یک قرن قبلتر، محمد عبده مطرح کرده بود اما با نفوذ وهابیت سعودی و حمایتهای تلویحی غرب، مدرسه اصلاحی عبده به انحراف و نابودی کشانده شد. هرچند معدود کسانی چون شیخ شلتوت یا شیخ علی عبدالرازق سعی در ادامه مدرسه فکری استاد خود در الازهر داشتند، لکن هجمه سنگین جریانهای صوفیه و بهخصوص سلفیه مانع تداوم این مدرسه اصلاحی شد.
غزالی، ریشه انحرافات از اسلام صحیح را در دوری از قرآن و وجود انواع و اقسام احادیث کذب و جعلی که تحت نام سنت نبوی، به دروغ به اسلام، افتراء زده شدهاند و تقدیس سادهانگارانه نامهایی چون بخاری و … میدانست و اینها همه در حالی اتفاق افتاده که، اکثریت قریب به اتفاق فقهای متقدم و متأخر بر ظنی بودن اخبار آحاد و عدم یقین و قطعیت در آنها تأکید کردهاند.
غزالی ضمن شکوایی از این رویه مینویسد: «همانا مسلمانان در این عصر قرآن را مهجور کردهاند. آنها به مطالعات قرآنی روی نمیآورند و در راه کشف معانی قرآن تلاشی نمیکنند» (نظرات فی القرآن ص۱۵۳، نهضة مصر ط۶). دهها سال تجربه و تدریس در مصر، سعودی، الجزایر، قطر و… غزالی را به این نتیجه رساند که راه نجات امت اسلامی از گمراهی و عقبافتادگی، در بازگشت به قرآن و ترک خرافات ضد قرآنی است. غزالی تحتتأثیر افکار روشنگرانه اساتید خود در اواخر عمر، روش اصلاحی خود را شجاعانه ابراز کرد و البته مورد هجمهها و افترائات سنگین جریانهای متعصب وهابیت و سلفیه قرار گرفت. او در سال ۱۹۸۹ با تألیف کتاب جنجالی «السنة النبویة بین اهل الفقه و اهل الحدیث» (ترجمهشده با عنوان نگرشی نو در فهم احادیث نبوی) رسماً با تفکر ظنی/ حدیثی خداحافظی کرد و پا در مسیر شاگردان معنوی عبده چون محمود ابوریة، علی عبدالرازق، شلتوت، احمد صبحی منصور و … گذاشت.
از او بیش از پنجاه كتاب منتشر گردیده كه عنوان بعضی از آنها عبارت است از: اسلام و شرایط اقتصادی؛ اسلام و برنامههای درسی سوسیالیستی؛ حقوق بشر بین تعالیم اسلام و اعلامیه سازمان ملل متحد؛ تأملاتی در دین و زندگی؛ زندگی خود را تازه کنید؛ چگونه اسلام را بفهمیم؟؛ اسلام و استبداد سیاسی؛ این دین ماست؛ واقعیت ناسیونالیسم عرب و اسطوره رستاخیز عرب؛ دفاع از ایمان و شریعت در برابر تهمت خاورشناسان؛ قانون اساسی وحدت فرهنگی میان مسلمانان؛ محورهای پنجگانه قرآن کریم؛ فساد سیاسی؛ سنت پیامبر بین اهل فقاهت و اهل حدیث؛ آینده اسلام در خارج از سرزمینش رقم مى خورد و… . او به سبک ادبی نویسندگیاش نیز شهرت داشت و بهعنوان صاحب دعوت معروف بود. انتقادات غزالی از رژیمهای حاکم بر جهان اسلام، چه در دوران اقامتش در مصر و چه در عربستان، او را با مشکلات زیادی مواجه کرد.
از آن روز كه حسن البنا، شیخ غزالی را لقب ادیب الدعوه داد، این استاد دعوتگر و عالم اجتماعی و دینی خوش درخشید و موجب رشد فرهنگ دینی در كشور خود و دیگر كشورهای اسلامی شد. آثار و پایاننامههای دانشگاهی متعددی درباره شیخ غزالی نوشته شده است، ازجمله پایاننامه (شیخ محمد غزالی، متفکر و واعظ) به قلم محقق الجزایری، ابراهیم نوری که در سال ١٩٩٩میلادی در دانشگاه شاهزاده عبدالقادر مطرح شد. کتابهای زیادی نیز درباره او نوشته شده که مشهورترین آنها کتاب (با شیخ الغزالی ــ سیر نیمقرن) اثر دکتر یوسف القرضاوی است، و کتاب (شیخ الغزالی… سایت فکری و نبردهای فکری) نوشته دکتر محمد عماره.
نقد بهائیت
یکی از کتابهای شیخ محمد غزالی، «دفاع عن العقیدة و الشریعة» است. چاپ هفتم این کتاب را انتشارات نهضة مصر در سال ۲۰۰۵ منتشر کرده است.
فصل پنجم این کتاب به فرق اسلامی پرداخته است. از صفحۀ ۱۹۰ این کتاب به ادیان استعماری، شامل بهائیت و قادیانی، اختصاص دارد و حدود ۱۰ صفحه به معرفی بهائیت پرداخته است. او در این کتاب بهائیت را یک آیین استعماری معرفی میکند که خدمات زیادی به انگلیس انجام داد و در اشغال کشور فلسطین نقش مهمی داشت.
در ادامه ترجمۀ این بخش را برای آگاهی خوانندگان محترم از نگاه این دانشمند به بهائیت آوردهایم.
ترجمه بخش مربوط به بهائیت از کتاب «دفاع عن العقیدة و الشریعة»
ادیان استعماری
کاروان اسلام در حرکتش طی قرون اخیر تکانهای شدید و تلاطمهایی داشته است؛ هم با فساد حکومتها روبهرو بوده و هم با فساد فرهنگی. امواج خرافۀ فراگیر و پیروی از هواهای نفسانی، عموم و خصوص را دربر گرفت و تاریکی جهل نسبت به دنیا و دین پردههایش را کمکم همهجا گسترد. تنها اندکی از کسانی که خداوند آنها را حفظ نمود، فریادهایی برای بیداری غافلان از در افتادن به درههای نابودی بلند کردند، اما طوفان شرّ بزرگتر از دستان آنها بود و بلاد اسلام همگی در امواج استعماری که از هر سو میآمد، غرق شد و راه گریزی برای آنها نبود و خداوند قومی را که به خویش خیانت میکند و زمام خود را بهجای خدا به شیطان میسپرد، کمک نخواهد کرد و استعمارگران با مکر و پشتکار برای بلعیدن طعمهای که در برابرشان بود، در کار شدند.
در اینجا درگیری دیگری به وجود آمد و آن عشق به زندگی علیرغم دلتنگی برای گذشتۀ با شکوه بود اما مسلمانان در این کشمکش جدید، چیزی به دست نیاوردند… و کار محتاج زمانی بود که بیمار از جراحات بسیار شفا یابد و دشمنان از او غافل نبودند تا به او فرصت بهبودی دهند، بلکه در پی آن بودند که بر بیماریش بیفزایند و شفایش را به تأخیر اندازند. زمانها گذشت و جهان اسلام دلتنگ بازگشت به دین و افتخاراتش و ارزشهای روحی و اجتماعیاش بود و استعمارگران نیز تلاش و حیله به کار میبردند تا او را از حقیقتش دور کنند و در اطرافش فتنههایی ایجاد کرده و نسلهایی را پرورش میدادند که تاریخ و کیانش را تحقیر نماید. شرح روشهای استعمار در میادین گوناگون نیاز به تدوین کتابهای بسیار دارد و ما در اینجا در بحث پیرامون فرقههای اسلامی، به ادیان استعماری میپردازیم که در گستره زمین ایجاد شدند تا به جنگ با اسلام و امت بزرگ اسلامی بپردازند.
منظورمان از ادیان استعماری، «بهائیت» و «قادیانی» است. اگر این فرقهها در میان بیخبران افریقا یا اعماق استرالیا با پشتوانه انگلیس و امریکا ایجاد میشد ما سخن را دربارۀ آنها، تفصیل نمیدادیم! اما تولد این جرثومهها در داخل امت اسلامی و با پوشش تعالیم اسلام برای افراد سادهلوح بود و خدماتی که این مذاهب به سیاستهای بریتانیا و صهیونیزم کردند و در آینده هم خواهند کرد ما را برانگیخت تا توجهها را بهسوی پوچی استعماری آنها جلب کنیم تا در تارهای عنکبوتی آنها اسیر نشوند.
ستیز بهائیت با تعالیم اسلام
طبیعت تعالیم اسلام از الحاد، مبرّاست و تعالیمش با الحاد میستیزد و احکامش مثل نماز و روزه و حج و جهاد و امر به معروف و نهی از منکر و دعوت به نیکی و توصیه به حق و رحمت و انفاق در راه خدا، امتی متمایز و تلاشگر را میسازد که حتی اگر مورد خیانت قرار گیرد، باز به اصل خود باز میگردد. شریعت بارور و سرسبز اسلام با اصول و اهداف روشنش از دشوارترین امور برای دشمنان اسلام است، مگر آنکه امت اسلامی شخصیتش را گم کند یا در گستره زمین بدون هدف رها شود و فقط اسیر خوراک و زندگی شود. استعمارگران این را دریافتند و با سپاهیان فراوان خود بارها بر قلب این امت شکستخورده تاختند. مثلاً حج، از واجباتی است که ممکن است در نظر بعضی آثارش کم باشد، اما استعمارگران از آن ناراحتند و حیلهها دربارۀ آن به کار میبرند. مثلاً مسلمانی از داکار (پایتخت سنگال) از سواحل اقیانوس اطلس، هنگامیکه با برادرش ملاقات میکند که از سنگاپور و مالی در سواحل اقیانوس آرام است، جدایی و عزلتی را که استعمارگران در پی آن هستند، میشکند تا نتوانند بر آنها سلطه یابند، زیرا بریدن عوامل پیوند در جهان اسلام و بیخبر ماندن قطعهای از قطعه دیگر، هدف اساسی سیاست صلیبی است.
حج، یک عبادت اجتماعی برای تجمع مسلمانان از اطراف جهان در زمان و مکانی واحد است. حال اگر تعالیم مذهبی فرقهها، این حکم را تعطیل کند، سود بزرگی برای استعمار خواهد بود و راه را برای تحقق اهداف او باز خواهد کرد. پیامبر اسلام صلی الله علیه و آله و سلم از همه گروهها دعوت مینماید که از هر گوشهای به خانه خدا بشتابند و میفرماید: «اگر کسی توشهای دارد یا کاروانی را مییابد که او را به خانه خدا میرساند اما حج نگزارد، بر او نیست جز آنکه نصرانی یا یهودی بمیرد»؛ به همین خاطر خداوند در قرآن فرموده است: «از سوی خداوند، حج بر مردم واجب گشته برای هرکس توانایی انجام آن را داشته باشد».
پس هنگامیکه این فرد که «بهاء» نامیده شده، آمد و توصیه کرد که بیت خدا خراب شود ـ نه آنکه تعمیر شود ـ به حساب چه کسی این حکم را صادر کرد؟! به حساب اربابان خود که او را ایجاد و تقویت کردند تا مسلمانان را به دست او منکوب نمایند.
همچنین جهاد که متجاوزان را نابود و در دلهای آنان ترس میافکند و هزاران هزار شهیدی که از مسلمانان الجزائر پاکبازانه در برابر کفر فرانسویها، ایستادگی کردند و جان خود را فدا کردند، نبود جز ایمان به خدا و ایثار و رغبتشان برای اعلای کلمه توحید و سیادت شریعت. پس اگر آنها پیرو کسی میشدند که جهاد دینی را از آنان ساقط مینمود، کشورشان برای همیشه متلاشی میشد و از بین میرفت. این جهاد، استخوانی در گلوی استعمارگران بود و اعتقاد و دعوت به آن را دشمن داشتند. آیا گمان میکنی که انگلیس در ایام سلطه و آقاییشان در هند، دوست داشتند این سخن پیامبر صلی الله علیه و آله و سلم را از مساجد بشنوند که: «هیچ قومی جهاد را ترک نکرد مگر آنکه خداوند عذاب را بر آنان گسترد»؟ یا این سخن آن حضرت که فرمود: «کسی که جهاد نکند یا جهادگری را پشتیبانی ننماید یا به خانواده جهادگری در غیاب او رسیدگی خوب ننماید، خداوند او را به فاجعهای قبل از قیامت مبتلا نماید»؟ این احادیث زلزله و آتشفشانی در کیان استعمارگران ایجاد میکند، هرکجا که باشند.
پس اگر پیامبری از قادیان، حکم جهاد را از مسلمانان بردارد و آن را در شریعت اسلام، منسوخ اعلام نماید، به نفع چه کسی این کار را کرده است؟! این نبوت، طبعاً در حساب انگلیس است و انگلیس، بهائیت و قادیانیه را کمک کرد. کمکی بزرگ و آرزوی آنها از این تحریف دینی در تعالیم اسلامی و انحراف در افكار برای رخنه در برنامههای اسلامی و حمایت از رسالتهای سفیهانه این ادیان استعماری بوده است.
نفاق بهائیان
همانطور که دروغ، گناهی بزرگ است، دروغ بستن بر خداوند، گناهش بزرگتر از دروغ بستن بر مردم است و ما به آنچه قبلاً گفتیم باز میگردیم که بهائیت و قادیانیه ما را به جواب برنمیانگیختند اگر از سرزمینهای اسلام، دور بودند؛ اما آنچه موجب آزار است، این است که بعضی از اسلام باز میگردند بهخاطر فریبهای مستمر فریبکاران. مسلمانان پاکستان، قادیانیه را یک دین مستقل مثل بوداییها و برهمائیها و یهود و نصاری میشمرند، درحالیکه قادیانیها خود را مسلمان مینامند! آنها در بلاد اسلامی، تظاهر به اسلام میکنند بهخاطر اغراض خود و اربابانشان.
استاد عبدالرحمن وکیل از عباس پسر میرزا حسینعلی ملقب به بهاء نقل میکند که بهخاطر زیرکی، حقیقت ادعایش را از استاد بزرگ شیخ محمد عبده پوشاند!
شیخ رشید رضا در کتاب تاریخ استاد (ج۱، ص۳۹۰) میگوید: «من بسیار وحشت کردم وقتی دیدم امام عبده از حقیقت دین آنها ــ یعنی دین بهائیت ــ واقف نیست و آنچه از رهبر زیرک آنها عباسافندی فرزند بهاء و ساماندهنده و انتشاردهندۀ دعوتش شنیده، تصدیق میکند، تا اینکه من او را بر امر آنها واقف نمودم. او در ایام اقامتش در بیروت با عباس مینشست و عباس نزد او تردد مینمود و نمازهای پنجگانه و نماز جمعه را میخواند و در بعضی از دروس امام و مجالسش شرکت میکرد و بعد از بازگشتش به مصر مکاتبهاش با او را ادامه میداد و تعدادی از نامههایش نزد من موجود است.» رشید رضا سپس میگوید از شیخ عبده دربارۀ عبدالبهاء و مطالبی که دربارۀ علم و سیاست میگوید، پرسیدم. گفت: او مرد بزرگی است و اطلاق بزرگ بر او صحیح است! بعد از آن، رشید میگوید: ظاهراً او آنچه که دائرةالمعارف عربی از رأی استادش سیدجمالالدین افغانی درباره آنان گفته، نخوانده است و زیرکی آنها تقلبشان را پوشانده که گفته: «قیام آنها نبود مگر بهعنوان مقاومت در برابر غلو شیعیان و نزدیک کردن آنها به اهل سنت»!
عبدالبهاء با نفاق زشتش بر لبه پرتگاه بود و حریص بود به تمامی حرص برای ریایی پلید. او دو روز قبل از هلاکتش به مسجد کبیر رفته و نماز جمعه خوانده بود، درحالیکه در دین او نماز جمعه باطل است. سپس در روز دوشنبه ششم ربیعالاولی سال ۱۳۴۰ق. (۸ نوامبر ۱۹۲۱ م.) در ۷۸ سالگی هلاک شد و در صندوقی ضخیم، جسد او را حاکم انگلیسی شهر قدس و غیر او از حکام انگلیس تشییع کردند، در میان حزنی عمیق بهخاطر بندهای که ثابت کرد از بااخلاصترین بندگان امپراطوری در دوستی و طولانیترینش در جاسوسی و زیرکترین و مکّارترینش هست.
بهائیت و خدمت به استعمار
اولین رهبر این فرقه خود را مبشّر به مهدی ــ یا فقط باب او ــ توصیف کرد و بعد از کمی خویش را خود مهدی منتظر اعلام نمود. سپس به ادعای نبوت منتقل شد و از این ادعا هم عبور کرد و خود را اینگونه معرفی کرد که خدا در او تجلی و حلول کرده است. هنگامیکه علیمحمد ملقب به باب، در این ادعاها سیر مینمود، جانشین او میرزا حسینعلی خود را بالاتر از باب شمرد و ابتدا ادعا کرد که روح خدا در او تابیده شده و سپس گفت که او از همه انبیاء بالاتر است و حق اوست که برای تمام جهان دینی کامل تشریع نماید که مشکلاتش را درمان و زخمهایش را التیام بخشد و خود را بهاءالله نامید. پسرش عباس هم آمد و این خرافه را تأیید و حمایت کرد و ارکانش را استوار نمود و خود را عبدالبهاء نامید.
بهائیت در این شکل اخیر و بلکه از پیدایش اولیهاش، ارتداد از اسلام و کفر نسبت به آن بود، چنانکه رهبرانش احکام نماز و روزه و حج و جهاد و حدود و قصاص و دیگر احکام را که در کتاب خدا و سنت پیامبر بود، ساقط نموده و دگرگون ساختند. بهائیان مانند ما به آخرت و بهشت و جهنم ایمان ندارند. باب، به قیامت آنطور که تفصیل امورش در قرآن توصیف شده، کافر بود و تفسیرهای باطنی از آن مینمود یا باطناً آن را انکار مینمود. او دربارۀ قیامت میگفت منظور قیام روح الاهی در یک مظهر بشری جدید است و برانگیختن و بعث را ایمان به این مظهر میدانست! لقاءالله در روز قیامت را لقاء باب میگفت، زیرا او، الله است! و بهشت را شادمانی روحی که هرکس ایمان به مظهر آورد و آتش را حرمان از معرفت خدا در تجلیاتش در مظاهر بشری میدانست و میپنداشت که آن، برزخ مذکور در قرآن همان محرومیت است که بین موسی و عیسی بوده است. بهائیان به ندای حامیان صلح سر سپردند و آن را بهعنوان وحی نازلشده از آسمان، تکرار نمودند نه بهعنوان سخنانی که دلالان سیاست به آنها تلقین کرده بودند. در این میان، استعمار برای گسترش و شهرت بخشیدن به آنها تلاش بسیار کرد تا گستره آنان را وسیعتر نماید.
در عکا، جایی که استعمار برای آنان بهعنوان پایگاه قرار داد، بهاء و پسرش شروع به نشر اصول خود نمودند و استعمارگران، نویسندگان و روزنامهنگاران را در مقر آنان گردآوردند و مانند یک کنفرانس ساختگی، پاسخ آنچه را از عبدالبهاء میپرسیدند، برای روزنامهنگاران مینوشتند و در روزنامههای غربی منتشر میکردند با تعریف و تمجید از بهائیت، چون این کار موجب نزدیکی شرق و غرب میشد، تا آنجا که جهان با شعار برادری و محبت و صلح، امتی واحد گردد! غربیان خصوصاً دشمنان مسلمانان و اعراب، با دعوت این مسلمان بزرگ شرقی(!)، اظهار خوشحالی میکنند و درباره او مقالات نیکو مینویسند، زیرا او مدعی و طرفدار عشق و صلح است، حال آنکه در حقیقت مظهر تخریب اسلام است و بدین خاطر غربیان اظهار خوشحالی میکنند. لذا شهرت بهائیت در انگلستان و آمریکا و روسیه طنینانداز شد. چراکه نه، وقتی عبدالبهاء، صهیونیستها و جنگهای صلیبی را تمجید میکند، درحالیکه در ظاهر پیرمرد مسلمانی سپیدموی است! این در زمانی است که آنها برای نابودی اسلام و امت مسلمان نقشه میکشند و اربابان در حال فریب مردم هستند. عبدالبهاء با لباس روحانی و عمامه و عبا و لباس و ریش، به مساجد بزرگ و عیادت بیماران میرفت برای فریب و حیلهگری و بدخواهی.
انگلیسیها عبدالبهاء را برای سفری تفریحی به اروپا دعوت کردند. او در سال ۱۹۱۱ وارد سوئیس شد و در هتلی مجلل اقامت کرد و در آنجا اربابانش برای او کنفرانسی خبری برپا کردند و او درحالیکه از شکوه کنفرانس، متعجب و چشمش خیره شده بود سخن گفت: آیا شما شاخ و برگهایی از یک دعوت واحد نیستید!؟ آیا شما مشمول نگاه رحمانی نیستید؟! ای قوم بشتابید، بشتابید بهسوی دوستی و الفت! از عبدالبهاء سؤال شد درباره فردی که دین را ترک کرده و فقط به تحصیل و تدریس اقتصاد مشغول است، او در پاسخ، هیچ تلاشی برای برملا کردن کفر خویش نکرد و گفت: اربابان این نفوس به دین حق مشغولند!
جنگهای خونینی آن زمان در جریان بود و بسیاری از نویسندگان همچون نویسنده بزرگ روسی «تولستوی» قلم خود را به موضوع صلح میگرداندند. عبدالبهاء نظرات او را دزدید و به خود نسبت داد تا شاید مردم او را از پیکارگران صلح جهانی بهشمار آورند و بازنده این جریان نباشد. لذا در فراخوان صلح لندن، صدایش را بلند کرد و با خواندن عبارات سفر متی آنها را سرقت نموده به بهائیت چسباند: «در برابر بدی مقاومت نکن و اگر کسی بر گونه راست تو سیلی زد، گونه دیگرت را هم به سوی او بگردان» و نیز «دشمنانتان را دوست بدارید، به آنان که به شما دشنام میدهند، تبریک گویید، به کسانی که از شما نفرت دارند، نیکی کنید و به آنان که به شما آزار میرسانند و طردتان میکنند، درود فرستید». بعد گفت: بهائی، همه دنیا را دوست دارد، گویی برادرانش هستند. پس اگر کسی او را کتک بزند، معامله به مثل نمیکنند و از او به بدی یاد نمیکنند.
او میخواست تأکید کند که جنگجوی صلیبی استواری است و به نظر میرسد که او مدافع و فدائی بشریت است! درحالیکه صلیبیان برای کشتن و نابود کردن و خونریزی و تبعید مردمان بیگناه، اقدام میکردند و دستپروردگان بهائی نیز با کشتن با سم و با قمه زندگی میکنند. عبدالبهاء اینها را با ظاهرسازی و رنگ و لعاب انکار کرد و در لندن گفت: مردم، آموزههای بنیاسرائیل و مسیح و دیگر معلمان ادیان را فراموش کردهاند که بهاء آنها را تجدید نمود! او در این کلام، پدرش را فقط مجدد میخواند، پس کجاست آن ربوبیت و خدایی و خلاقیت که به او نسبت میدهد؟! عبدالبهاء ناچار شد که در ملأ عام اعلام کند که از پیروان راسخ انگلیس است و به دنبال آن، گفت: مغناطیس عشق شماست که مرا مجذوب این کشور نموده است! و گفت: من مردم انگلیس را شناختم و کسانی که ملاقاتشان کردم افراد پاکی هستند که به صلح و اتحاد اشتغال دارند! و گفت: لندن، مرکزی برای انتشار این امر خواهد بود! چه مرکزی برای نشر بهائیت!
او در سخنانش، ملت عرب را مورد اهانت و طعنه قرار میداد. او در لندن با کلیه تشریفاتی که انگلستان برای وفاداران و سرسپردگانش اختصاص میداد، پذیرایی شد. سران کلیساهایی که عبدالبهاء در آنها سخنرانی کرد، از برملا کردن حقیقت بهائیت و میزان سلطه جنگهای صلیبی، ابا کردند و رئیس کلیسای «سنت تمپل» در پی موعظه عبدالبهاء در کلیسایش گفت: سخنان او مطابق با همه خطبههای دینی از جهت روحی است که شما هر هفته آن موعظهها و خطبهها را میشنوید! و قطعاً امشب شرق و غرب عالم در این کلیسا دست دوستی دادند! رئیس کلیسای «سنت جیمز» هم همین کار را کرد و از عبدالبهاء خواست که در حال رکوع با خدا گفتوگو کند. زنان انگلیسی از او بسیار خشنود بودند تا آنجا که یکی از آنها در مجلسی گفت: انسان آنقدر به قدرت او پی میبرد که حاضر به تمکین در برابر اوست! و این تأثیر بهائیت بر زنان بود تا آنجا که او را وا میداشت هر عملی را در مجامع مردان، بدون ترس از خدا مرتکب شود، حتی بدون عذاب وجدان و احساس ارتکاب گناه.
عبدالبهاء در کنفرانس نژادها در لندن شرکت کرد و در آنجا یکی از رؤسای کنفرانس اظهار داشت که اندیشههای غربی بهاءالله با عقاید انبیاء پیشین متفاوت است. این حقیقت، او را از تک و تا نینداخت تا اینکه بیشرمانه ماهیت انگلیسی خود را نشان داد و گفت: تمدن غربی از شرقی پیشی گرفته و نظرات غربیان از آراء شرقیان به خدا نزدیکتر است و تأکید کرد که تمدن شرق، جز در زمان بودا و زرتشت، هیچگاه از تمدن غربی برتر نبوده است و با این توهمات و خرافات، خواست که باورها و اعتقادات شرقیان را نابود کند، درحالیکه غربیان برای پیشرفت، بهسوی نور و روشنایی شرق میرفتند. بودیسم که آن بندۀ استعمار آن را تجلیل میکرد مذهبی سلبی است که آرمانهای خود را با معماها و اسرار و نمادها ارائه میکند و طرفدار نابودی با طلسمهای ناشناخته است و زرتشت هم به گواهی تاریخ مشکوک و منتسب به ثنویت (خدای خیر و خدای شر) است. عبدالبهاء مدعی است این دو دین از شرق بر تمدن غرب مقدم بوده و به جرأت میپندارد دین توحید که فرستادگان خدا و خاتم آنها حضرت محمد صلی الله علیه و آله آن را آوردهاند، موجب تباهی شده است!
عبدالبهاء همچنین از مرکز برهماییها در لندن دیدار کرد و در گفتوگو با رئیس آنها که گفت اختلافی میان برهماییها و بهائیان نیست، از کلام او ناراحت نشد و با حرکت سر به تأیید و تحسین او پرداخت! او نزدیک به یک ماه در لندن ماند و زمانی که قصد سفر به پاریس را داشت، جشن بزرگی برای او برپا شد. کسانی که این محفل را برپا کردند، همانهایی بودند که با مکر عبدالبهاء و دینی که برای پدرش ساختند، میخواستند و حریص بودند که در این مجلس آراء جدیدی را برای بهائیت تثبیت و تسجیل نمایند که مهمترین آن این بود که بهائیت یک دین الاهی است. یکی از آنها گفت: عبدالبهاء به ما دستور میدهد که در هرچه معتقدیم، صادق باشیم و دیگری گفت: امر بهائیت همان اتحاد است بدون در نظر گرفتن رنگها و عقائد.
پس بهائیت بدین ترتیب دین نیست؛ درحالیکه او و پدرش در تمام کتابهایشان تأکید میکنند این یک دین جاودان است! این مداهنه برای چیست؟ او از مسیح صلیبی (بهاءالله) میگوید: مسیح همان حقیقت الهیه و کلمه جامع آسمانی است که نه اول دارد و نه آخر؛ در هر دورهای از ادوار، برای او ظهور و اشراق و طلوع و غروب است؛ یعنی مسیح، خداست و او هر زمان در هیاکل بشری، تجلی میکند. همچنین گفت: با اینکه این مسیح از شرق طلوع کرد، اما نورش در غرب ظاهر شد و تابش نور او شدیدتر است. حق آن است که شهادت دهد اسلامی [دینی] که خداوند به وسیلۀ عیسی آن را فرستاد، آن صلیبیتی که سیادت غرب را آورده، نیست. اسلام، توحید خالص است در حالی که صلیبیت، تثلیث پیچیده است. اسلام شهادت میدهد که عیسیبنمریم، بشر و بنده و رسول خداست؛ اما مشهور است که صلیبی میگوید او خدا و پسر خداست.
عبد استعمار، پاریس را زیارت کرد و دو دروازهاش با شادمانی به روی او گشوده شد و او از جنگهای صلیبی سخن گفت که گاهی که مسلمانان پیروز میشدند، میکشتند و غارت و تخریب میکردند، درحالیکه آنها از خود دفاع مینمودند. او در سال۱۹۱۲ از امریکا دیدن کرد و آنجا گفت: امریکا، امتی بزرگ است که پرچم صلح را در عالم حمل میکند و همه آفاق از آن نورانی میگردد! و در کنیسهها و در معابد یهود سخنرانی کرد، سپس از آلمان و بوداپست و وین دیدار نمود و بعد در اسکندریه مستقر شد و ناگهان در دسامبر۱۳۳۳ ق. (۱۹۱۳م.) بهسوی حیفا شتافت. همانا به این سفر از اربابان دستور یافت تا برای آنچه در حال وقوع بود، آماده شود.
بازگشت او به حیفا زمانی بود که شعلههای جنگ در حال افروختن بود، جنگی که از قویترین عوامل مؤثر در سیاست بینالمللی بود. او به فرمان بریتانیا به مکانی بازگشت که تجهیزات برای پرش روی آن آماده میشد و صهیونیزم به سمت آن تشویق میشد. او در آنجا انزوا در پیش گرفت و گروه گروه بهائیان را به جرم آزادی اخراج کرد و از بهائیان کسی با او باقی نماند بهجز پیروانی که او را در خیانت، کمک میکردند و بنا بر آنچه خواهیم گفت برهانی است از آنچه آنان برای عرب و مسلمانان، نقشهریزی نمودند. بهائیت خود دلیلی است که وحی بر او نازل میشد اما وحی از استعمار و صهیونیزم.
سپس جنگ جهانی اول در سال ۱۹۱۴ آغاز شد و عبدالبهاء تلاش کرد که قوای معنوی را به کار گیرد و بشارت داد به نزدیکی نجات و خلاص ــ به دست همپیمانان ــ از طغیان ترک. چه بسیار کسانی که آرزوی این خلاصی را داشتند، مجدانه با بردگان همکاری میکردند تا با نشاط و فعالیت راه استعمار را هموار کنند و بدینوسیله ثابت کند که مخلصترین و وفادارترین غلام است و از عکا به حیفا و از حیفا به عکا پرواز میکرد. او در این هنگام به فساد و تخریب و تهدید و ارعاب مقاومت میپردازد و اخبار جمعآوری میکند و برای اربابانش میفرستد. اسرار مقاومت را به دست آورده و فاش مینماید و فرصت را غنیمت شمرده زمینهای بزرگی را در کنار دریاچه طبریه به زیر کشت گندم میبَرد که حاصل فراوانی داشته و سپس این گندمها را در بازار سیاه میفروشد.
آنگاه که ژنرال ألِنبی درهای فلسطین را گشود، عبدالبهاء از شادی به پرواز آمده و وعد و وعید و تهدید مینمود. حیفا در ۲۳ دسامبر سال ۱۹۱۸ بعد از کشتاری که بیشتر از یک روز ادامه نیافت سقوط کرد و بهائیت از شادمانیاش بهخاطر سقوط حیفا اینچنین یاد کرد: شادمانی عظیمی شد هنگامیکه ارتش انگلیسی و هندی بر حیفا استیلا یافتند. همچنین گفت: در زمان اشغال فلسطین به دست انگلیس، تعداد زیادی از کارمندان نظامی و کشوری از همه طبقات درخواست ملاقات با عبدالبهاء را داشتند و از گفتوگوی نورانی او خوشحال شدند! در آوریل ۱۹۲۰ در دارالحکومه و فرمانداری صهیونیستی انگلیسی فلسطین جشن بزرگی برای تکریم عبدالبهاء برگزار شد. در این مراسم، حاکم، پیشقدم شد تا به نام امپراطوری انگلیس، بالاترین مدال انگلیسی را به عبدالبهاء تقدیم نماید و به او لقب «سر» یا شوالیه امپراطوری بریتانیا را بدهد. این مراسم مفتضح و رسوا برای اهدای این مدال مشهور انگلیسی به سردی برف، گواه محکمی است بر ارزش آنچه غلام و عبد، به اربابش داده و مشغول خیانت بوده و در آنجا یک فاجر بوده است!
نتیجهگیری
شیخ محمد غزالی، از بزرگترین فقهای معاصر و داعیان و معلمان اصلاحاندیش، استاد دانشگاه امالقری مکه مکرمه و استاد در دانشکده شریعت قطر بود و در سال ۱۴۰۱ ق. ۱۹۸۱ م. به سمت معاونت وزارت اوقاف مصر منصوب شد. وی همچنین به مدت پنج سال ریاست شورای علمی دانشگاه اسلامی شاهزاده عبدالقادر الجزایری الجزایر را برعهده داشت. از او بیش از پنجاه كتاب منتشر شده است. او به سبک ادبی نویسندگیاش نیز شهرت داشت و بهعنوان صاحب دعوت معروف بود. یکی از کتابهای شیخ محمد غزالی، دفاع عن العقیدة و الشریعة است که در بخشی از آن به ادیان استعماری و معرفی بهائیت پرداخته است. او در این کتاب بهائیت را یک آیین استعماری معرفی میکند که خدمات زیادی به انگلیس انجام داد و در اشغال کشور فلسطین نقش مهمی داشت. همچنین به اهمیت دو حکم حج و جهاد اشاره میکند که آیین بهائی آنها را تعطیل کرده است. بهعلاوه به نفاق عبدالبهاء و عدم راستگویی او در مواجهه با محمد عبده و رفتن به نماز جمعه تا آخرین هفته عمرش اشاره میکند. در ادامه بعضی از خدمتهای بهائیت به استعمار را مطرح کرده است. در این مقاله، ترجمۀ این بخش را آوردیم.
فهرست منابع
محمد غزالی، دفاع عن العقیدة و الشریعة، چاپ هفتم، ۲۰۰۵م.، نهضة مصر، جیزه، مصر.