بهائیت از دیدگاه منتقدان و روشنفکران،دکتر ابراهیم جرج خیرالله

0 1,474

چکیده

ابراهیم جرج خیرالله، نویسنده، سخنران، متکلم، روشنفکر و منتقد بهائی در ۱۱ نوامبر ۱۸۴۹ در لبنان متولد شد. او در سال ۱۸۹۰ بهائی شد و با تأیید بهاءالله (اولین رهبر بهائیان) به کار تبلیغ بهائیت پرداخت.

خیرالله اولین مبلغ بهائی بود که با موافقت عبدالبهاء برای تبلیغ بهائیت به امریکا سفر کرد و توانست با تبلیغات نوین و گستردۀ خود تعداد زیادی از مسیحیان امریکایی را به بهائیت دعوت کند. عبدالبهاء به سبب خدمات ارزشمند خیرالله، او را به القاب مختلف “فاتح امریک”، “کریستف کلمب ثانی” و “پتروس بهاء” مفتخر نمود. خیرالله پس از مسافرت به عکا و اقامت ۶ ماهه در آنجا و هم‌جواری با عبدالبهاء و خانواده بهاءالله، به این نتیجه رسید که عبدالبهاء فردی دروغ‌گو، دورو، قدرت‌طلب، سالوس و غیرقابل‌اعتماد است و صلاحیت رهبری آیین بهائی را ندارد. متقابلاً عبدالبهاء نیز به خیرالله سوءظن پیدا کرد و او را فردی مطیع و قابل‌اعتماد ندانست.

اختلاف این دو باعث شد که عبدالبهاء بعد از مدتی نسبت به اخراج خیرالله از جامعه بهائی اقدام نماید. خیرالله نیز پس از حدود ده سال عضویت فعال در تشکیلات بهائی، به دلیل مواضع انتقادی که نسبت به عبدالبهاء داشت، از او رو گرداند و طرفدار و مرید برادرش میرزا محمدعلی‌افندی شد.

کلیدواژه: عبدالبهاء، محمدعلی افندی، ابراهیم جرج خیرالله، آمریكا

اشاره

از زمان پیدایش آیین بهائی تاکنون، آموزه‌های ‌این نحله فکری همواره در معرض نقدوانتقاد قرار داشته و اعتراض‌های گوناگونی به آن شده است.

علمای مسلمان و مسیحی، و به‌طور کلی طرفداران ادیان الهی، با نگارش کتاب‌های مختلف، بیشترین نقد را به مشروعیت و آموزه‌های آیین بهائی، که خود را تکامل‌یافته اسلام و ادیان الهی می‌داند، داشته‌اند. علاوه بر طرفداران ادیان توحیدی و اندیشمندان مذهبی، بهائیت در معرض نقد نویسندگان و اندیشمندان غیرالهی نیز قرار گرفته و هریک از منظری خاص، اصالت و آموزه‌های ‌این آیین ‌ایرانی نوظهور را به باد انتقاد گرفته و اعتراض‌های جدی به آن وارد آورده‌اند.

تشکیلات بهائی ابتدا کوشید با ترور شخصیت روشنفکران بهائی و ناقض خواندن آن‌ها، ارتباط جامعه بهائی را با آن‌ها قطع نماید تا بهائیان کمتر در جریان انتقادها و اعتراض‌های مخالفان قرار گیرند؛ لذا مراوده با آن‌ها و خواندن مقالات و مکتوبات آنان را نه‌تنها توصیه نکرد، بلکه طی دستورالعملی از بهائیان خواست نامه‌ها و مجلات و مقالات مخالفان را بدون ‌اینکه مطالعه کنند، عیناً به محفل (شورای ۹ نفره اداره‌کننده تشکیلات بهائی در هر شهر) ارسال نمایند. به‌مرورزمان، با گسترش فضای مجازی و امکان دسترسی افراد به اطلاعات، بهائیان غیرمتعصب امکان یافتند با مقالات و کتاب‌های چاپ‌شده در حوزۀ بهائیت آشنا شده و به‌نوعی جویای پاسخ منطقی به پرسش های دینی خود گردند.

امروزه تشکیلات بهائی سعی دارد با معرفی مخالفان خود به‌عنوان افراد بی‌سواد، مزدور، معاند، بهائی‌ستیز، ناقض، ناآشنا با مفاهیم بهائیت، جاه‌طلب و غیره، نوعی ترور شخصیت انجام دهد و تأثیر کلام منتقدان را بر بهائیان كاهش داده و بی‌اعتبار نماید و تاکنون در‌این رهگذر به موفقیت‌های زیادی نیز رسیده و توانسته است عملاً بین توده‌های بهائی و افراد مطلع و منتقد به بهائیت شکاف‌ عمیقی‌ایجاد نماید.

پدیدۀ جدیدی که از اوائل سال ۱۹۹۰ در جامعه جهانی بهائی پیدا شد، ظهور و بروز منتقدان از درون جامعه بهائی بود. البته برگشت افراد مهم و فرهیخته از بهائیت و گرایش آنان به اسلام یا انشعاب درون‌فرقه‌ای سابقه طولانی دارد. با گسترش فضای مجازی و ‌اینترنت این امکان برای برخی از روشنفکران و اندیشمندان بهائی در غرب به‌وجود آمد تا اعتراض‌هایی را به دیدگاه‌ها و عملکرد رهبری جامعه بین‌المللی بهائی، یعنی بیت‌العدل مستقر در اسرائیل وارد آورند.‌ این روشنفکران که نوعاً از نخبگان جامعۀ بهائی بوده و تحصیلات آکادمیک و مطالعاتی در حوزۀ بهائیت و شناخت کافی نسبت به بهائیت و آموزه‌های آن دارند، تشکیلات بهائی و رهبری آن در حیفا را زیر سؤال برده و به حرکت‌های مستبدانه و خداگونۀ آن معترض گردیده‌اند.

از دید آن‌ها، رهبری روحانی (کاریزماتیک) بهائی جای خود را به یک سلسله‌مراتب شبه‌انتخابی داده که ساختار و تصمیماتش مرتباً از سوی منتقدان بیرونی و داخلی و بهائیان سابق مورد انتقاد قرار می‌گیرد و توسعه فضای مجازی و رسانه‌های اجتماعی زمینه‌ساز گسترش هرچه بیشتر ‌این نارضایتی‌ها شده است.

رهبری بهائیت در حیفا، که خود را الهی و مصون از خطا و لغزش می‌داند، در مقابل ‌این انتقادها تاب نیاورده و مخالفت با روشنفکران و فرهیختگان معترض بهائی در جهان را در دستور کار خود قرار داده است. بیت‌العدل با استفاده از سازمان تفتیش عقاید خود (هیأت‌های مشاورین قاره‌ای و معاونین و مساعدین شاخۀ صیانت) تعداد زیادی از مخالفان را به بهانه‌های مختلف از جامعه بهائی طرد و اخراج نموده یا علیه آنان حرکاتی را انجام داده است که مجبور به استعفا و خروج از جامعه بهائی شوند.

در دیدگاه بیت‌العدل، بهائیان موظفند فقط یک صدا و یک قرائت از دین را شنیده و تبلیغ نمایند و آن قرائتی است که تشکیلات و رهبری بهائی آن را تجویز می‌نماید. بر‌این‌اساس، هرگونه اقدام، اظهارنظر، تحلیل و تفسیر و حتی سؤالی که مطابق با خط‌مشی یا باور بیت‌العدل و محافل ملی در دنیا نباشد ممنوع است و مرتکب پس از دریافت اخطار و حتی گاهی بدون گرفتن اخطار، از جامعۀ بهائی اخراج گردیده و سلام و کلام با او غیرمجاز شمرده می‌شود. گاهی اوقات نیز تشکیلات بهائی عرصه را چنان بر بهائیان منتقد تنگ می‌گیرد که برای آن‌ها چاره‌ای جز استعفاء و خروج از بهائیت باقی نمی‌ماند.

این‌گونه حرکت‌های خشن و غیرمنطقی باعث شده که اندیشمندانی چون ویلیام گارلینگتن، خوان کول، فردریک گلیشر، دنیس مک‌اوئن، جورج فلمینگ، استیو مارشال، آلیسون مارشال، استیون شول، سن مک‌گلن، فرانچسکو فیچیکیا، اریک استتسون، دیل هازبند و غیره، که هریک سالیانی عضو جامعه بهائی بوده و به تبلیغ آموزه‌های آن مشغول بودند، به اجبار از بهائیت جدا شده و به عملکرد تشکیلات بهائی معترض گردند. آن‌ها با چاپ و انتشار مقالات و كتاب‌های مختلف، محتوای بهائیت و عملكرد رهبران و تشکیلات بهائی را در بوتۀ نقد قرار داده‌اند.

این سلسله مقالات سعی دارد با اطلاعات محدود موجود، به بررسی مختصری از نظرات و دیدگاه‌های برخی از روشنفکران منتقد به تشکیلات بهائی بپردازد. هرچند لازم است محققان فرهیخته در ‌این میدان وارد شده و بررسی‌های کامل تری را به ‌علاقه‌مندان ‌این حوزه ارائه نمایند.

بیان گوشه‌ای از دیدگاه‌ها و انتقادهای روشنفکران بهائی به معنی قبول و تأیید همه دیدگاه‌های اجتماعی، اعتقادی و سیاسی و عملکرد آنان نیست.

از دید نشریه بهائی‌شناسی، بهائیت دین الهی نیست؛ بلکه یک جنبش اجتماعی وابسته با عقیده‌ای باطل و نادرست است و افکار و تعالیم آن برگرفته از آراء دیگران است و به‌هیچ‌وجه به‌عنوان یک دین الهی موردقبول و پذیرش نیست.

دکتر ابراهیم جرج خیرالله

(Ibrahim George Kheiralla)

مقدمه

ادوارد براون، ایران‌شناس برجسته، در اظهارنظری، بیان داشته که هرچه بهائیت در خارج از ایران ــ عمدتاً در اروپا و امریکا ــ گسترش می‌یابد؛ بیش‌ازپیش، از تاریخ و عقاید اولیه بابی خود جدا و منحرف می‌گردد. (ادوارد براون، نقطةالکاف حاجی میرزاجانی کاشانی، مقدمه) این مطلب را کارشناسان و بهائی‌پژوهان دیگری نیز تأیید کرده‌اند.[۱]

دکتر ابراهیم خیرالله با دریافت هزینه سفر و صدور لوح تأییدیه‌ای از سوی بهاءالله به افتخار او، راهی امریکا شد. فعالیت تبلیغی او چنان در نظرعبدالبهاء شگفت آمد که در اولین دیدارشان، در سال ۱۸۹۸، در جایگاه رئیس جامعه بهائی، او را به القابی همچون فاتح امریک، کلمبوس ثانی و پتروس بهاء مفتخر نمود.

بدون شک دکتر ابراهیم جرج خیرالله، با پیشینه و فرهنگ مسیحی خود، یکی از عوامل مؤثر در تغییر و تحول ساختاری تعالیم بهائی و مناسب‌سازی آن برای انطباق با محیط فرهنگی غرب و جلب توجه افراد غربی علاقه‌مند به عقاید و مکاتب شرقی بوده است. نگاهی گذرا به نوشته‌ها و کتاب‌های او، همچنین محتوای مطالب درسی و فحوای سخنرانی‌های او نشان می‌دهد که خمیرمایه مطالب او برگرفته از تعالیم عهدین و مدعای او در اصالت بهائیت همانا استناد به آیات و عبارات کتب عهدین درباره بازگشت مسیح و مکاشفات و تحولات در آخرالزمان است. روشن است که این دیدگاه و تفسیر از آیات کتب عهدین هیچ‌گاه مورد قبول علمای مسیحی نبوده و انحراف عقیدتی تلقی گردد.

این جهت و دیدگاهی است که ابراهیم خیرالله برای بهائیت گشود و عبدالبهاء در سفر خود به کشورهای غربی، کم‌وبیش از آن استفاده کرد وگرنه در کلمات و آثار میرزاحسین‌علی نوری (بهاءالله) چنین استنادها و ارجاعاتی وجود ندارد. حتی آنچه که به‌عنوان الواح صادره بهاءالله خطاب به سران کشورهای فرانسه، اتریش، آلمان، روسیه و بریتانیا مشهور است، بیشتر حاوی تظلم‌خواهی بهاءالله از آنان و تلاش برای جلب ترحم ایشان، در قالب تعابیری چون این عبد، این مظلوم، این مسجون … است و کمترین اشاره‌ای به بشارات انجیلی یا عهد عتیق در آنان مشاهده نمی‌شود.

الواح عمومی دیگر، نظیر بشارات، کلمات فردوسیه، لوح اشراقات، لوح دنیا و لوح تجلیات، که محققان و نویسندگان بهائی آن‌ها را خطابه‌های تبلیغی و “بیانیه مطبوعاتی” بهاءالله تلقی می‌کنند و زمان انتشار آن‌ها حدوداً اواخر دهه ۱۸۸۰ و دهه ۱۸۹۰ و هم‌زمان با برنامه‌های تبلیغی دکتر خیرالله است، نیز فاقد کمترین تعابیر و استناد به بشارات عهدین، آن‌گونه که دکتر خیرالله از آن‌ها بهره برداری می‌کند، است.[۲]

دیدگاه و برداشت ابراهیم جرج خیرالله از بهائیت

دیدگاه و برداشت ابراهیم جرج خیرالله از بهائیت، باعث تأثیرگذاری اساسی او بر آیین بهائی انتشاریافته در امریکا شد. متعاقباً همان دیدگاه به‌وسیلۀ مبلغان بهائی مهاجر به کشورهای اروپایی، در آن کشورها هم انتشار یافت و تثبیت شد. برای آشنایی خوانندگان محترم با آن دیدگاه‌ها، برخی از تعابیر و نوشته‌های ایشان را در اینجا می‌آوریم.

نکته حائز اهمیت این است که اگرچه بروز اختلاف میان خیرالله و عبدالبهاء، نهایتاً منجر به طرد و اخراج ابراهیم خیرالله از گروه بهائیان طرفدار عبدالبهاء گردید، اما نظر به موفقیت دکتر خیرالله در جذب مبتدیان به بهائیت، عملاً بهائیت با پیشینه و محوریت تعالیم مسیحیت، همچنان در غرب و دنیای مسیحی، موردقبول عبدالبهاء و شوقی‌افندی باقی ماند و تا امروز نیز دنبال شده است. براین‌اساس، عبدالبهاء بازگشت عیسی مسیح، و بهاءالله نیز حضور جسمانی خدای پدر بر روی زمین است!

آمدن ملکوت بر روی زمین

«در انجیل لوقا ۹-۲۰ می‌خوانیم که خدای پدر بر روی زمین آمد و اعلام کرد که برای بار دوم هم به روی زمین خواهد آمد … اینکه مظهرکلمه الهی بار دیگر بر روی زمین ظاهر خواهد شد و درباره مردمی که احکام او را نقض کردند حکم خواهد کرد… قبلاً اعلام کردیم که رسالت خاص مسیح، اعلام و بشارت آمدن ملکوت بر زمین است! او مصرانه از حواریون می‌خواست برای آمدن ملکوت به زمین دعا کنند!… در حالی که امریکایی‌ها و اروپایی‌ها و به طور کلی همه غربیان منتظر آمدن خدا از شرق بودند؛ شرقیان عقیده داشتند که دین جهانی در غرب ظاهر خواهد شد! (ابراهیم خیرالله، کتاب بهاءالله، ج۲، فصل۱۹، آمدن ملکوت به روی زمین، ص۳۵۰).

نشانه‌های آمدن ملکوت بر زمین

نشانه‌های آخرالزمان … به‌روشنی در نصوص بیان شده است. به‌طور خلاصه، این زمانی است که خدای قادر متعال، با پوست و گوشت و زنده، بر روی کره خاکی حاضر می‌شود! … در اینجا تنها به چند مورد مهم و اصلی، به‌عنوان دلیل آمدن خدای پدر بر روی زمین، در قرن ۱۹ اشاره می‌کنیم! … در قرن جاری، همه پیشگویی‌ها محقق شده و دیگر چاره‌ای جز ظهور خدا، در آستانه قرن بیستم نیست!

یکی از مهم‌ترین نشانه‌های آمدن خدا بر روی زمین، «از حد گذشتن خرابی و ویرانی است» که دانیال و مسیح پیشگویی کرده‌اند (انجیل متی، ۲۴:۱۵). … «سمبل فساد و فتنه و خرابی» منظور ناپلئون بناپارت اول است که به سوریه حمله کرد و ارض اقدس و بیت المقدس جدید (عکا) را در سال ۱۷۹۹ اشغال کرد! او به هنگام ترک شهر و بازگشت گفته بود، «اگر عکا سقوط کرده بود، من دنیا را تغییرداده بودم! آینده من بر اثر یک شن‌ریزه کوچک برهم خورد!»

عیسی مسیح یکی از نشانه‌های آخرالزمان را در انجیل متی ۲۴:۱۴ بیان کرد: «سرانجام وقتی مژده انجیل به گوش همه مردم جهان رسید و همه از آن با خبر شدند، آنگاه دنیا به آخر خواهد رسید!» همان‌طور که ملاحظه می‌کنیم انجیل مسیح بشارت آمدن مظهرالهی را به ما می‌دهد! (ابراهیم خیرالله، کتاب بهاءالله، ج۲، فصل۲۰، آمدن ملکوت به روی زمین، صص ۳۷۰-۳۶۷).

خانواده بهاءالله، ورقات، اغصان

از پیشگویی درباره استقرار حکومت و ملکوت بهاءالله درمی‌یابیم که قدرت و حاکمیت او ابدی و توأم با صلح ابدی است! … پس از بی‌توجهی مردم به تعالیم و تذکرات رهبران و معلمان دینی، لازم شد که خداوند خودش بر روی زمین ظاهرشود و به قضاوت و حکومت بپردازد! … خداوند گفت به هوش باشید که من حتی بین گاو چاق و گاو لاغر داوری خواهم کرد… و شیطان بدکردار را از روی زمین برخواهم داشت و گله من در صلح و آرامش، در جنگل زندگی می‌کنند و آسوده می‌خوابند! … این‌ها همه پیشگویی‌های روشنی است که خدای پدر جاودانی، خودش بر روی زمین ظاهر می‌شود تا اغنام خود را از دست شبانان زورگو نجات دهد! (ابراهیم خیرالله، کتاب بهاءالله، ج۲، فصل۲۷، آمدن ملکوت به روی زمین، صص ۴۹۰-۴۸۸).

طبیعی است که با توجه به اینکه بهاءالله حکومت و قضاوتی در جامعه نداشت، یقین حاصل می‌گردد که همه این پندارها و گمان‌ها و تفاسیر از کتب عهدین، توهمات غیرواقعی و یا تفسیر و تأویل مغرضانه و ریاکارانه بوده است.

زندگی نامه

ابراهیم جرج خیرالله نویسنده، سخنران، متکلم، روشنفکر، منتقد و مخترع، در ۱۱ نوامبر ۱۸۴۹ (حدود یک سال قبل از مرگ باب) در روستای بحمدون منطقه جبل لبنان، از پدر و مادری مسیحی، متولد شد. در سال ۱۸۷۰ مدرک کارشناسی خود را از کالج امریکایی سوریه (بیروت) در رشته هنر، دریافت نمود. پس از اخذ مدرک کارشناسی، از بیروت به اسکندریه مصر نقل مکان کرد و مدتی به‌عنوان معلم در آکادمی امریکایی پروتستان‌ها مشغول به کار شد. در اسکندریه با دختری سوری ازدواج کرد و صاحب سه فرزند شد. پس از مدتی، خیرالله به کار تجارت مشغول شد و از رهگذر خرید و فروش پنبه، غلات، شکر و خشکبار، وضعیت اقتصادی مطلوبی پیدا کرد.

خیرالله در سال ۱۸۹۰ از طریق برادر خانمش با بهائیت آشنا شد و پس از گرفتن آموزش‌های اولیه تبلیغی از مبلغ بهائی عبدالکریم طهرانی، به بهائیت گروید. پس از قبول بهائیت، خیرالله نامه‌ای برای بهاءالله فرستاد و از او اجازه گرفت که به کار تبلیغ بهائیت مشغول شود. بهاءالله در پاسخ درخواست او نوشت:

جناب ابراهیم ایّده الله

هوالسامع المجیب

ذکر و یادی صادره از سوی مظلوم به کسی که به وحدانیت و فردانیت خدا اقرار دارد و اینکه او اول و آخر و ظاهر و باطن است. لا اله الا هو الواحد العلیم الحکیم.

به‌درستی که ما درخواست تو را شنیدیم و آن را برایت برآورده کردیم و آن‌چنان ذکر تو را متذکر شدیم که همه قلوب به‌سوی تو متوجه خواهد شد. تو و اولیای خود را توصیه می‌کنم به احسان و خیرات و به برّ و تقوی و به آنچه تو را به خداوند نزدیک می‌کند.

قل سبحانک الله، یا الهی اسئلک بانبیائک و اصفیائک و اولیائک انزل علیّ من سمائک عنایة من عندک و رحمة من لدیک و افتح علی وجهی ابواب رحمتک و الطافک؛ انّک انت الفیاض المشفق المعطی الکریم. لا اله الا انت الغفورالرحیم (ابراهیم خیرالله، کتاب بهاءالله، ج۲، فصل۳۱، صدور لوح به افتخار مؤلف، ص۵۴۴).

دکتر خیرالله در ژوئن ۱۸۹۲ ابتدا برای انجام معاملات تجاری به روسیه، آلمان و فرانسه رفت و سرانجام در دسامبر سال ۱۸۹۲ به شهر نیویورک در امریکا، وارد شد. در امریکا خیرالله فعالیت‌های اقتصادی مختلفی را تجربه کرد. او علاوه بر فروش کالاهای شرقی، به استخدام مؤسسه فرهنگی آرامش روانی در شیکاگو درآمد. موفقیت او در این مؤسسه موجب شد تا در سال ۱۸۹۵ کلاس‌هایی با عنوان “مداوا از طریق آرامش روانی، ماهیت عقل و روح، بازگشت روح و بشارات انجیل” برگزار نماید. خیرالله در این کلاس‌ها، که افراد مختلف در آن شرکت داشتند، برداشت‌های خود از تعالیم بهائی را نیز ارائه می‌داد.

ابراهیم جرج خیرالله اولین بهائی بود که به توصیه حاج عبدالکریم و موافقت عبدالبهاء برای تبلیغ امر بهائی به ایالات متحده امریکا سفر کرد. او در سال ۱۸۹۴ با موافقت عبدالبهاء به معرفی تعالیم بهائی در امریکا پرداخت و با فعالیت‌های تبلیغی خود در نیویورک، شیکاگو، کینوشا (شهری در ایالت ویسکانسین) و مناطق مختلف دیگر امریکا، تا سال ۱۹۰۰ نزدیک به ۲۲۵ امریکایی را با بهائیت آشنا کرد و نسبت به تغییر کیش آن‌ها تلاش نمود.[۳]

عبدالبهاء به دلیل موفقیت‌های خیرالله در تبلیغ آیین بهائیت در امریکای شمالی او را “پتروس بهاء”، “کریستف کلمب ثانی” و “فاتح امریک” نامید.[۴]

همچنین عبدالبهاء به مناسبت بزرگداشت ابراهیم خیرالله لوحی صادر نمود.[۵]

در تابستان ۱۸۹۸ دکتر خیرالله به دعوت یکی از شاگردانش تصمیم گرفت در سفری زیارتی به عکا، ضمن زیارت قبر بهاءالله، از نزدیک با عبدالبهاء دیدار و گفت‌وگو کند. این سفر به همراه چند خانواده و جمعاً شانزده نفر، انجام شد. شرح کامل سفر و گفت‌وگوها و رویدادهای پیش‌آمده متعاقباً ارائه خواهد شد.

نکتۀ مهم این سفر این بود که دکتر خیرالله مدت شش ماه در حیفا و عکا ماند و از نزدیک و در جلسات مختلف با عبدالبهاء گفت‌وگو کرد. او که زبان مادری‌اش عربی بود، برخلاف سایر زائران غربی که مطالب خاص و کنترل‌شده‌ای را از مترجم دریافت می‌کردند؛ در جریان اختلاف‌ها و درگیری‌های میان عبدالبهاء و محمدعلی‌افندی نیز قرار گرفت و پس از بازگشت به آمریكا، در سال ۱۸۹۹، هرچه بیشتر از عبدالبهاء فاصله گرفت و با مطالعه کتاب اقدس و دیگر نوشته‌های بهاءالله متقاعد شد که ادعاهایی که عبدالبهاء به نفع خود کرده، غیرموجه است. او از کردار و نوشته‌ها و سخنان عبدالبهاء به این نتیجه رسید که او آدم دورو و مستبدی است. هرچند خیرالله پس از رسیدن به امریکا دستخطی را با امضای عباس عبدالبهاء دریافت نمود که در آن عبدالبهاء پس از تقدیر و تمجید از او نوشته بود که: «تو مرکز دایره عشق و محبت به خداوند و محوری هستی که نفوس مؤمنین، برای ستایش و پرستش خداوند گرد تو جمع می‌شوند» (اریک استتسون، تاریخ پنهان بهائیان، ترجمه حمید فرناق، انتشارات گوی، ص ۳۱۰).

خیرالله به این نامه توجه نکرد و آن را حمل بر چاپلوسی و تملق عبدالبهاء دانست و گفت “این نامه پاسخی به پرسش من بود که از عبدالبهاء سؤال کردم چگونه و از چه طریق افراد پولدار و متمول می‌توانند برای شما پول ارسال کنند؟” پس از حدود دو ماه دکتر خیرالله به‌طور کامل از عبدالبهاء برید و به استناد فرمان کتاب عهدی، به صف طرفداران محمدعلی‌افندی درآمد و شروع به مکاتبه و مراودۀ با او نمود.

شروع جدایی عبدالبهاء و ابراهیم خیرالله

خیرالله در بازگشت به امریکا متوجه شد عبدالبهاء او را با اتهام تعالیم نادرست و رفتار غیراخلاقی برکنار کرده و آقای گتسینگر را با صدور نامه‌ای به‌عنوان نمایندۀ خود به بهائیان امریکا معرفی نموده است. گتسینگر هم پس از بازگشت به امریکا این مطلب را بین بهائیان منتشر کرد که عباس‌افندی از خیرالله ناراضی است و تعالیم او را غلط می‌داند. به این ترتیب انجمن‌های شیکاگو و کنوشا دو دسته شدند.

دکتر خیرالله در جلسه‌ای که در معبد بهائی شیکاگو تشکیل داد، جدایی خود از عبدالبهاء و تمایلش به محمدعلی افندی را به اطلاع عموم بهائیان رسانید و از آن‌ها خواست که به او بپیوندند. حدود ۳۰۰ نفر دعوت خیرالله را پذیرفته و به او ملحق شدند ولی اکثر بهائیان ترجیح دادند با عبدالبهاء بمانند. خیرالله به فعالیت‌های تبلیغی خود در شیکاگو ادامه داد.

او ابتدا به تأسیس “انجمن بهائیان وحدت‌گرا” (The Society of Unitarian Baha’is) اقدام نمود و در سال ۱۹۱۴ نیز “انجمن ملی دین جهانی” (The Society of International Religion) را در ایالت ایلینوی ثبت کرد.

این انجمن تحت رهبری غصن اکبر، محمدعلی‌افندی، فعالیت می‌کرد و دکتر خیرالله نماینده این انجمن در امریکا بود. به‌نظر می‌رسد این دو انجمن هدف مشابهی داشته‌اند، گرچه شواهد نشان می‌دهد که انجمن ملی دین جهانی، وحدت‌گرایی در جهان را هدف خود قرار داده و احتمالاً مخاطبان بیشتری را درنظر گرفته است. برای مثال، در نام این مؤسسه، کلمه بهائی نیامده و دکتر خیرالله قصدش را تبلیغ دینی می‌داند که همه پیروان ادیان مختلف را به یک “دین جهانی” دعوت کند، نه آنکه به‌طور خاص، بهائیت را تبلیغ نماید. از نکات قابل‌توجه آن است که یکی از تعالیم او، رستگاری همگانی بوده است.

درهرصورت، به‌نظر می‌رسد انجمن بهائیان به‌عنوان نهاد و مؤسسه دینی ابتدایی برای بهائیان وحدت‌گرا، از سال ۱۹۳۷ به بعد، حفظ شد ولی از سرنوشت “انجمن ملی دین جهانی” اطلاعات جدیدی در دسترس نیست.

به دنبال بالا گرفتن اختلاف بین عبدالبهاء و محمدعلی و با فعالیت‌های گسترده طرفداران عبدالبهاء و اعزام چند مبلغ بهائی به امریکا و به موازات آن، کاهش طرفداران محمدعلی‌افندی در امریکا، از اعتبار و شهرت ابراهیم خیرالله کاسته شد. او که موفقیتی در شکست دادن طرفداران عبدالبهاء به‌دست نیاورده بود، به‌تدریج از فعالیت‌های تبلیغی خود کاست. با مرگ محمدعلی‌افندی در سال ۱۹۲۸ فعالیت گروه موحدین (بهائیان وحدت‌گرا) به حداقل ممکن رسید.

خیرالله نیز در ۶ مارس ۱۹۲۹، یعنی یک سال بعد از فوت محمدعلی‌افندی، در بیروت، درگذشت.

از چگونگی اعتقادات او در اواخر عمرش اطلاع چندانی در دست نیست ولی پسر دکتر خیرالله، به نام جرج ابراهیم خیرالله در سال ۱۹۳۰ به اسلام گروید و در جامعه اسلامی نیویورک به فعالیت پرداخت.[۶] او کار ترجمه و چاپ برخی از اشعار شاعر سرشناس لبنانی، جبران خلیل[۷] جبران را انجام داد. [۸]

فعالیت‌های تبلیغی خیرالله در امریکا و علت موفقیت او

ابراهیم خیرالله به فراست و تیزهوشی مشهور بود، شخصیتی جذاب داشت. او اهل بحث و گفت‌وگو و مناظره و علاقه‌مند به کشف حقیقت بود. از خصوصیات او اینکه هیچ‌گاه تحت‌تأثیر شخصیت کاریزماتیک و روحانی افراد قرار نمی‌گرفت. او به‌خاطر رفتار خلاف قاعده‌اش، از سوی جامعه مسیحی لبنان منزوی شده بود.

خیرالله تا قبل از جولای ۱۸۹۸ که برای ملاقات عبدالبهاء به عکا مسافرت نمود، هرگز بهاءالله و عبدالبهاء را ملاقات نکرده و از بهائیت اطلاع چندانی نداشت و تنها مطالب در دسترس او چند مقاله از پروفسور ادوارد براون درباره جنبش بابی بود William Garlington, p.79.

خیرالله نقش مهمی در تدوین الهیات بهائی مناسب جوامع غربی و مسیحی داشت. او در معرفی بهائیت از آثار ادوارد براون، که قبل از سال ۱۸۹۲ منتشر شده بود، استفاده زیادی نمود. درواقع اطلاعات زیادی که خیرالله درباره تاریخ و عقاید بهائی داشت از مطالعه کتاب‌های ادوارد براون حاصل شده بود. او با بهره‌گیری از آثار پروفسور براون، نقش مهمی در تغییر چهره بهائیت در غرب ایفا نمود و آن را به یک پدیده مسیحی و باورپذیر برای غربی‌ها تبدیل کرد.[۹]

توضیح این نکته خالی از لطف نیست که برای غربیانی که اول بار با خیرالله و افکار او آشنا می‌شدند همه چیز گنگ و مبهم بود. در آن زمان غربی‌ها با بهائیت و بحث‌های آن آشنا نبودند و اکثراً متوجه نمی‌شدند که خیرالله کیست و بهائیت چیست؟ برای آن‌ها حضور یک آیین جدید از مشرق زمین، با رمزورازهای فراوان جذاب به‌نظر می‌رسید. خانم مارگیت واربرگ در بخش “حرکت بهائیان به‌سوی غرب” کتاب خود شهروندان جهانی، درمورد حضور ابراهیم خیرالله و تبلیغ بهائیت در امریکا، به موضوع جالبی اشاره می‌کند. او می‌نویسد:

«سفرهای عبدالبهاء به امریکا و کانادا، در سال ۱۹۱۲، اگرچه با تبلیغات زیاد همراه بود، ولی تأثیر موقتی در افکار عمومی امریکای شمالی داشت. گرچه در آن زمان تعدادی مبلغ از آسیا به امریکا رفته بودند، ولی عبدالبهاء یکی از چهره‌های شاخص مقاله طنزی است که توسط طنزپرداز کانادایی، استفان لی کاک[۱۰] تحت عنوان انجمن شرقی یاهی ــ باهیِ خانم راسلی براون نوشته شده است. در این مقاله که می‌تواند به شناخت جامعه‌شناسی دینی ما کمک کند؛ لی کاک، آقای یاهی ــ باهی را با ظاهر صوفیان شرقی به تصویر می‌کشد که معجونی از اسلام و هندو و بودیسم است و به‌تازگی وارد شهر شده است:

او آن‌چنان ژست مرتب و حق‌به‌جانبی دارد که به فکر هیچ‌کس خطور نمی‌کند که بپرسد او کیست و از کجا آمده است؟ آن‌ها فقط این مطلب را تکرار می‌کنند که او جناب یاهی ــ باهی است و برای کسانی که علاقه‌مند به کسب اطلاعات بیشتر از او بودند این را اضافه می‌کردند که تلفظ اسمش یاهّی ــ باهی است و دکترینی که جناب یاهی ــ باهی تبلیغ می‌کند بوهویی نام دارد!» (Margit Warburg, p.190.).

ابراهیم خیرالله چون فرهنگ مسیحی داشت، از بهائیت یک چهرۀ مسیحی ساخت و آن را به غربی‌ها عرضه کرد. برای غربی‌ها آموزه‌های بهاءالله و عبدالبهاءء نامأنوس و غیرقابل‌درک بود. مهم‌ترین آموزه مسیحی که به تعالیم بهائی راه یافت این بود که بهاءالله خدای پدر است و عبدالبهاء نیز همان مسیح است که مسیحیان منتظر آمدن او هستند.

دکتر خیرالله در کلاس‌های تبلیغی خود، عبدالبهاء را بازگشت مسیح معرفی می‌نمود و اصرار داشت که اگر کسی این مطلب را باور نداشته باشد برای همیشه شانس رستگاری را از دست خواهد داد.[۱۱]

به گفته برخی از شاگردان، در ده جلسه سخنرانی اول دکتر خیرالله چندان به بهائیت پرداخته نمی‌شد و بیشتر به بیان مطالب ماوراءالطبیعه، خواب، رؤیا و از این قبیل امور توجه می‌شد. او با مقدمه‌چینی و وعده دادن به پرده برداشتن از برخی از رموز، شرکت‌کنندگان را ترغیب به حضور در جلساتش می‌کرد. در جلسه یازدهم از باب، بهاءالله و عبدالبهاء سخن به میان می‌آمد. خیرالله به حاضران در کلاس‌ها وعده می‌داد که در سال ۱۹۱۷ یک سوم ساکنان جهان بهائی شده و هزاره جدید فرا خواهد رسید. او پیشگویی‌های کتاب دانیال و همچنین مکاشفه‌های آن کتاب را به بهاءالله انطباق می‌داد تا مسیحیان را متقاعد نماید که آمدن بهاءالله در انجیل آن‌ها پیشگویی شده است!

خیرالله در جلسات آخر آموزشی، به زعم خود، کلمه اسم اعظم را که همان الله ابهی بود، برای برخی از دانشجویان خاص خود آشکار می‌نمود. منتهی این را فقط به دانشجویانی هدیه می‌داد که طی یادداشتی، مستقیم و خطاب به عبدالبهاء، اظهار و اقرار به ایمان به او نمایند.

تعالیم خیرالله بیانگر فرهنگ دینی عوامانه و پوپولیستی مردم خاورمیانه است، جایی که خواب، شعبده، طلسم و قداست‌بخشی به شخصیت‌ها، نقش مهمی ایفاء می‌کرد.

محتوای تعالیم تدریس‌شده توسط ابراهیم خیرالله را افراد مختلف ازجمله خانم ا. ح. بروکلین،[۱۲] اهل نیویورک، که خود در این جلسات حضور داشته است، طی نامه‌هایی به اطلاع پروفسور ادوارد براون رسانده‌اند و براون این نامه‌ها را، به‌علاوه سه روزنامه امریکایی مورخ ۱۲اوت ۱۹۰۰، ۱۶ فوریه ۱۹۰۰ و ۱۸ دسامبر ۱۹۰۴ را که گلدزیهر، شرق‌شناس سرشناس امریکایی درباره بهائیت برایش ارسال کرده بود؛ در فصل دوم کتاب خود تحت عنوان “مطالبی برای مطالعه درباره آیین بابی” آورده است.[۱۳]

افراد علاقه‌مند برای بهائی شدن باید متن زیر را برای عبدالبهاء ارسال می‌کردند:

به غصن اعظم (عبدالبهاء)

به یگانگی و وحدانیت خداوند منان اعتراف می‌کنم و به تجلی او در هیأت انسانی معتقدم و به اینکه بهاءالله بعد از صعودش (مرگ) سلطنتش را به تو تحویل داده است، ایمان دارم. ملتمسانه درخواست دارم که در این سلطنت شکوهمند مرا بپذیرید و نامم را در دفتر مؤمنان ثبت کنید.

بنده جان‌نثار شما

اکثر کسانی که به عبدالبهاء نامه نوشتند به‌خاطر این بود که بتوانند در جلسات آتی بهائی شرکت کرده و به مسائل اسرارآمیز و رازگونه‌ای که خیرالله وعدۀ بیان آن‌ها را داده بود، دست پیدا کنند.

از بین افراد مختلف تبلیغ‌شده توسط ابراهیم خیرالله، چهار نفر به نام‌های ویلیام جیمز،[۱۴] ماریان میلر،[۱۵] تورنتون چیس[۱۶] و ادوارد دنیس[۱۷] که در پایان سال ۱۸۹۴ به بهائیت پیوستند، توانستند بیشترین نفوذ و تأثیر را در گسترش بهائیت در امریکا ایفا نمایند.

عبدالبهاء بعدها لقب “اولین مؤمن امریکائی” را به تورنتون چیس داد، درحالی‌که واقعیت آن است که ویلیام جیمز و ماریان میلر قبل از او اظهار پذیرش بهائیت را کرده بودند. دراین‌باره، به‌نظر می‌رسد که معلومات نسبتاً وسیع چیس در امور دینی، برای جامعه بهائی نوپای شیکاگو و احتمالاً خود خیرالله اهمیت داشته است. البته ماریان میلر هم که یک خانم انگلیسی ساکن شیکاگو و علاقه‌مند به الهیات بود و اولین خانمی بود که توسط خیرالله تغییر آیین داد، تأثیر مهمی در ترویج بهائیت داشته است. ابراهیم خیرالله در سال ۱۸۹۵ پس از متارکه با سومین همسرخود، که هنوز در مصر سکونت داشت، با همین ماریان میلر ازدواج کرد.

ازجمله افراد دیگری که در جامعه بهائی اولیه امریکا تأثیرگذار بودند، دکتر ادوارد گِتسینگر[۱۸] و خانمش لوییزا[۱۹] ویلیام هوار[۲۰]، هنری گودال[۲۱]، چارلز گرین لیف[۲۲] و پل دیلی[۲۳] بودند. در ادامه دربارۀ دکتر گتسینگر و خانمش بیشتر صحبت خواهد شد.

در تابستان ۱۸۹۷، تحرکی در برگزاری کلاس‌های خیرالله پیدا شد. او از طریق دوستانش در شیکاگو، برای سخنرانی در شهرهای اینترپرایز (کانزاس) و کینوشا (ویسکانسین) دعوت شد. در هر دو مورد افرادی اسم اعظم را دریافت کردند و در آن شهرها جامعه بهائی تأسیس شد. در ژانویه ۱۸۹۸، دکتر خیرالله به سواحل شرقی رفت و در ایتاکا، نیویورک و نیویورک‌سیتی برنامه اجرا کرد. لازم به ذکر است که پیش از آن چند بهائی اهل شیکاگو در این مناطق ساکن شده بودند که مهم‌ترین آن‌ها آرتور پیتسبوری داج[۲۴] بود. داج فردی خودساخته، وکیل دعاوی و پایه‌گذار “مجله نیوانگلند” بود.

در سال ۱۸۹۹ برخی از اعضای جامعه بهائی هم شروع به انتشار تعالیم خیرالله کردند. در شیکاگو، گروهی از افراد فعال، همچون چیس، دیلی، گرین لیف و مود لامسون شروع به برگزاری کلاس نمودند. یک فرد تازه بهائی‌شده، به نام هوارد مک نات[۲۵] از سوی خیرالله، به‌عنوان اولین مبلغ در نیویورک و جیمز و ایزابل بریتینگهام هم برای آموزش در هودسون کانتیِ نیوجرسی تعیین شدند. به‌تدریج گروه‌های بهائی در فیلادلفیا، واشنگتن دی‌سی و بالتیمور هم تشکیل شد. هم‌زمان، بعضی از بهائیان، در نقاط مختلف نیوانگلند سکنا گزیدند. ضمناً، براثر اشتیاق و علاقه شخصی گِتسینگر، کار تبلیغی و اعزام مبلغ در سراسر کالیفرنیا آغاز شد. پس از مدتی، چیس هم شروع به تبلیغ امر در سین سیناتی کرد.

ازآنجاکه خیرالله کنترل مطلقی روی بهائیان شیکاگو داشت، لذا عملاً در آنجا تشکیلات بسیار کوچکی ایجاد شده بود، ولی با گسترش تدریجی بهائیت در امریکا، شکل‌های متداول رهبری هم پدیدار شد. در کینوشا و نیویورک، از سوی اعضای جامعه بهائی انتخاب شدند. البته در این مرحله، هنوز خیرالله همه‌کاره بود، زیرا فقط او بود که می‌توانست اسم اعظم را به گروندگان جدید اعطاء کند. به گفته ویلیام گارلینگتن[۲۶] «آنچه که عامل وحدت افراد بهائی می‌شد نارضایتی آن‌ها از دین سنّتی بود. احتمالاً افراد محافظه‌کار بیشتر جذب وعده‌ها و بشارات انجیلی موجود در دروس خیرالله می‌شدند؛ درحالی‌که طرفداران افکار لیبرالی هم، بدون شک، به‌سوی ابعاد معنوی، ادعای علمی بودن و یا مبانی عقلانی داشتن آن کشیده می‌شدند. نقطه مشترک این تازه‌بهائیان آن بود که دیگر کلیسا نمی‌توانست نیازهای معنوی آن‌ها را برآورده سازد».[۲۷]

آثار منتشرشده ابراهیم جرج خیرالله

از دکتر ابراهیم خیرالله کتاب و مقالات مختلفی به چاپ رسیده است، ولی باتوجه‌به اینکه ایشان مطالعات عمیقی در حوزه بهائیت نداشته و در زمان خودش دسترسی به متون اصیل بهائی پیدا نکرده است، لذا نمی‌توان از آن‌ها به‌عنوان یک مرجع مطالعاتی قوی نام برد. ذیلاً به معرفی آثاری که ایشان در حوزه بهائیت داشته‌اند، بسنده می‌گردد:

کتاب بهاءالله جلال خدا – ابراهیم جرج خیرالله با همکاری هوارد مک نات،، شیکاگو، ۱۹۱۵‌.[۲۸]

کتاب بهاءالله جلال خدا – ابراهیم جرج خیرالله با همکاری هوارد مک نات، جلد۲، در ۵۴۵ صفحه، شیکاگو، ۱۹۱۵٫‌[۲۹]

زمانی‌که خیرالله در نیویورک بود این کتاب را به رشته تحریر درآورد. در مقدمه کتاب آمده است هدف از این کتاب نشان دادن این نکته بود که پدر همیشه زندۀ ما، شاهزاده صلح، به هیأتی انسانی درآمده و سلطنت خود را بر روی زمین تأسیس کرده است.

حقایقی برای بهائیان، ترجمه و تألیف ابراهیم جرج خیرالله، شیکاگو، ۱۹۰۱٫‌[۳۰]

در این کتاب که در سال ۱۹۰۱ انتشار یافته است، به مهم‌ترین انتقادها و گلایه‌های بهائیان وحدت‌گرا نسبت به عبدالبهاء در اولین سال‌های شکاف و جدایی بین آن‌ها پرداخته شده است. خیرالله در این کتاب ادعا می‌کند که مبلغان بهائی تبلیغ می‌کردند که عبدالبهاء خود خداست و برای او جایگاهی بالاتر از بهاءالله قائل بودند.

اثبات وجود و جاودانگی روح از دیدگاه علمی و منطقی، آن‌طور که جامعه بهائیان آموزش داده است.[۳۱]

ذات الله: ماهیت و وجود خدا، تألیف ابراهیم جرج خیرالله، شیکاگو، ۱۸۹۶٫‌[۳۲]

در این کتاب خیرالله به تعالیم خود درباره بهائیت پرداخته است.

آی مسیحیان، چرا به مسیح ایمان ندارید؟ ۱۹۲صفحه، شیکاگو، انتشارات گود اسپید، ۱۹۱۷٫‌[۳۳]

باب الدین، باب دیانت راستین: ذات الله، الفداء: مکاشفه از شرق: برهان عقلی، تألیف ابراهیم جرج خیرالله، شیکاگو، ۱۸۹۷٫ [۳۴]

این کتاب دربارۀ هدایت خدا و وحدت و یگانگی اوست. برخی از مقالات این کتاب در کتاب بهاءالله نیز آمده است.

سه پرسش، نوشته ابراهیم جرج خیرالله[۳۵]

پیام صلح: انجمن ملی دین وحدتگرا، تألیف ابراهیم جرج خیرالله، ۱۹۱۸٫‌[۳۶]

صلح جهانی و تنها راه رسیدن به آن، نسخه دستنویس، بدون تاریخ (۱۹۱۴)، ایوانستون، ایلینوی.[۳۷]

بهائیت: در پاسخ به حملات رابرت ریچاردسن: دادگاه مردمی ۲۹ (اکتبر۱۹۱۵)، صص ۶۴۰-۶۳۳‌.[۳۸]

نود و پنج پرسش و پاسخ دربارۀ تعالیم بهائیت، که به‌عنوان آیین جهانی تنظیم شده است، کنوشا، ویسکانسین: دکتر ابراهیم خیرالله، ۱۹۲۵‌.[۳۹]

نامیرایی و جاودانگی روح و عقل انسان در جهان پس از این: انسان هرگز نمی‌میرد، در ۳۲ صفحه، نیویورک: انتشارات سوری ـ امریکایی، ۱۹۲۸‌.[۴۰]

معجزات، در۲۴ صفحه، نیوآرک، نیوجرسی، ۱۹۴۳، کالینز، ۱۲-۵۱٫‌[۴۱]

تناسخ: بازگشت روح. ۲۴ ص. نیوآرک، نیوجرسی: درایر، ۱۹۴۴٫

این مقاله در مجموعه کالینز ۱۲٫۸۰ متفاوت است، اما در آن اشاره شده است که “شامل مقاله‌ای از ابراهیم جرج خیرالله در ۲۳ صفحه است. با عنوان” تناسخ، یا بازگشت روح”.[۴۲]

خالق جهان و مقتضیات پیروزی صلح، نیوآرک، نیوجرسی، انتشارات درایر، ۱۹۴۳‌.[۴۳]

سفر به عکا و دیدار با عبدالبهاء

در تابستان سال ۱۸۹۸ مقدمات سفری به عکا برای ابراهیم جرج خیرالله فراهم شد. او بدون اینکه از قبل برای این سفر برنامه‌ریزی کرده باشد، عازم عکا شد. او مدت ۶ ماه در آنجا ماند. برای خیرالله موقعیت منحصربه‌فردی فراهم شده بود. او می‌توانست از نزدیک عبدالبهاء و خانوادۀ او را زیارت کرده و گزارشی از فتوحات خود در امریکا را حضوراً تقدیم عبدالبهاء نماید و موردتشویق قرار گیرد، رهنمودهای لازم را برای ادامه فعالیت‌ها از ایشان کسب نماید، متون اصلی بهائی را از عبدالبهاء دریافت کند و به پاسخ سؤالاتی که در حوزه بهائیت داشت، برسد و در بازگشت ارمغانی از این سفر روحانی را به‌عنوان هدیه به بهائیان امریکا ارائه نماید ولی متأسفانه این سفر نه‌تنها ارمغانی برای خیرالله به همراه نداشت بلکه باعث شد تا مسیر زندگی او کاملاً تغییر کرده و برای او سرنوشت دیگری رقم بخورد.

شرح سفر و ملاقات‌های خیرالله با عبدالبهاء را افراد مختلفی نقل کرده‌اند. ما در اینجا شرح ماوقع را از زبان ابراهیم خیرالله، به نقل از ویلیام مک الوی میلر، در کتاب آیین بهائی: تاریخ و آموزه‌هایش و همچنین کتاب تاریخ پنهان بهائیان تألیف اریک استتسون می‌آوریم.[۴۴]

در تابستان ۱۸۹۸ تلگرامی از طرف خانم گِتسینگر،[۴۵] از کالیفرنیا به دستم رسید به این مضمون که “خانم فوئب هرست[۴۶] آیین بهائی را پذیرفته و قصد دارد سفری زیارتی به عکّا برود و من و همسرم را هم دعوت کرده، تا به اتفاق، برای زیارت قبر بهاءالله و دیدار با خانوادۀ بهاءالله و ملاقات با عبدالبهاء به آنجا برویم. ایشان هزینه سفر شما و همسرتان را نیز می‌پردازد تا شما ایشان را در این سفر، به‌عنوان مترجم همراهی کنید.”

در ۲۰ جولای، من و همسرم در نیویورک حاضر شدیم و به‌اتفاق خانم فوئب هرست و مهمانان همراهش، سوار کشتی شدیم. چند روزی در پاریس توقف داشتیم که در آن مدت من برنامه تعلیم خانم فوئب هرست و همراهانش را تکمیل کردم و اسم اعظم را به آن‌ها (یاد) دادم و نحوه تمرین و اجرای آن را به آن‌ها آموختم.

در همان زمان، به کسانی که همراه خانم هرست، تعالیم را پذیرفته بودند و در انگلستان و فرانسه زندگی می‌کردند ملحق شدم و مطالبی راجع به چگونگی ایجاد ملکوت ابهی بر روی زمین به آن‌ها تعلیم دادم و به‌این‌ترتیب تبلیغ آیین بهائی در اروپا نیز آغاز شد.

به‌تنهایی از طریق اسکندریه و مصر عازم عکّا شدم و قصد داشتم دو دخترم را که با مادربزرگشان در مصر زندگی می‌کردند، دیدار کنم. مدت بیست‌ویک روز در مصر با آن‌ها بودم، تا آنکه سفر امپراتور آلمان به فلسطین خاتمه یافت و از آنجا مراجعت کرد؛ زیرا در طول سفر عالیجناب امپراتور به ارض اقدس، بیگانگان مجاز به پیاده شدن در حیفا نبودند. دو دخترم هم به آیین جدید (بهائیت) درآمدند و سپس به دنبال من، برای دیدار قبر بهاءالله، راهی عکّا شدند. خانم هرست و همراهانش هم پس از ما به عکّا رسیدند و به این ترتیب، تعداد زائرانی که اصالتاً مسیحی بودند به شانزده نفر رسید.

من بیش از شش ماه در عکا ماندم و طی این مدت حوادث مهمی اتفاق افتاد که به شرح برخی از آن‌ها اشاره می‌نمایم:

بلافاصله پس از پیاده شدن از کشتی در حیفا، در ماه دسامبر، به همراه حسین ایرانی (فردی که از سوی عبدالبهاء برای شناسایی و پذیرش زائران در حیفا تعیین شده بود) به عکّا رفتم. عباس‌افندی، در اتاق پذیرایی، در طبقه دوم منزلش، از من استقبالی صمیمانه به عمل آورد و گفت: «ای محبوب، ای پتروس بهاء! ای کریستف کلمب ثانی! خوش آمدی.»

او مرا در آغوش کشید و بوسید. سپس ما در کنار هم، روی کاناپه‌ای نشستیم و او سخن گفت و بسیار نسبت به من ابراز لطف و محبت کرد و از من خواست تا مهمان او در منزلش باشم، من هم از این بابت از او تشکر کردم.

روز بعد یک افسر ترک بهائی به دیدن من آمد و به‌جای کلاه غربی، یک کلاه فینه عربی روی سر من قرار داد و گفت: “عباس‌افندی این فینه را برای پتروس بهاء و کریستف کلمب ثانی و فاتح امریکا سفارش داده است!” لذا بهائیان حاضر، به‌خاطر این تعریف و تمجیدها به من شادباش گفتند و این القاب را چندبار برای من تکرار کردند.

اولین باری که در عمارت بهجی، وارد اتاق “روضه بهاءالله” (جایی که بقایای بهاءالله ــ یعنی جسد وی ــ در آنجا دفن است) شدیم، عباس‌افندی به من گفت که تو اولین بهائی هستی که برای عبادت و مناجات وارد این اتاق شده‌ای (البته پس از آن فهمیدم که دیگر بهائیان هم اجازه ورود و مناجات در آنجا را یافته‌اند و این یک احترام صوری ایشان به مهمانان است!).

یک روز هم در حیفا، او مرا به کوه کرمل برد تا منزل برادرش محمدعلی‌افندی را به من نشان دهد. سپس، به‌اتفاق، برای احداث پایه‌های بنای مقبره بقایای باب ــ که قرار بود به‌زودی از ایران به حیفا منتقل شود ــ به آن محل رفته و شروع به کندن زمین کردیم. هریک از ما کلنگی داشتیم که با آن زمین را می‌کندیم و خدمتکاری بود که خاک‌ها را بیرون می‌ریخت. عبدالبهاء سپس دست از کندن کشید و به من هم گفت کلنگ را زمین بگذارم و اظهار داشت که من تنها فرد بهائی هستم که به چنین افتخار بزرگی نائل شده است. او از درس‌ها و کلاس‌های من ستایش کرد و درست بودن آن‌ها را به همراهان و پیروانش اعلام کرد و در نوشته‌هایش مرا “چوپان گله خدا در امریکا” خطاب کرد. به همین ترتیب، اطرافیان او هم با من بسیار مهربان بودند. حتی بهیه خانم، خواهر عبدالبهاء، به نشانۀ تشکر و احترام، کتاب مخصوص خود را به من هدیه کرد و آن را هدیه‌ای از جانب خود به “پتروس بهاء و فاتح امریک” دانست، که برای امر بهائی کاری کارستان کرده است که سایر مبلغان، ناتوان از انجام آن بوده‌اند. من هم صادقانه از او تشکر کردم و آن کتاب را کنار بقیه هدایای ارزشمند قرار دادم.

قبل از مسافرت به عکّا، چندین بار از عبدالبهاء خواسته بودم برخی از گفتارهای بهاءالله را برای من بفرستد تا من آن‌ها را با درس‌ها و جزوات تعلیمی خود مقایسه کنم و اگر اشتباهی در آن‌ها هست، اصلاح نمایم، ولی هیچ‌یک از درخواست‌هایم برآورده نشد. لذا وقتی در عکّا بودم مصرّانه از او خواستم تا برخی از نوشته‌ها و تعالیم بهاءالله را به من بدهد، ولی او وجود چنین نوشته‌هایی را کتمان کرد و گفت: “تمام نوشته‌ها از عکّا خارج شده، تا مسؤولان ترک و عثمانی نتوانند آن‌ها را پیدا کنند و آن‌ها را بهانه اذیت بهائیان قرار دهند!” سپس من چند فصل از کتابم، “بهاءالله” را به زبان عربی ترجمه و تقدیم کردم، تا اگر اشکال و ایرادی در آن‌ها وجود دارد، عبدالبهاء آن‌ها را تصحیح کند. ولی او آن‌ها را تأیید کرد و در حضور بهائیان غربی و شرقی و اطرافیان خود از آن مطالب قدردانی و ستایش کرد.

یک روز همسرم و آقا و خانم گِتسینگر از من خواستند از عبدالبهاء بپرسم معنای سمبلیک عبارت “دو حیوان ناپاکی که اجازه یافتند سوار کشتی نوح شوند” چیست؟ پاسخ او این بود که آن‌ها دو انسان مشرک بودند که فریبکارانه تظاهر به دینداری کردند و وارد جمع مؤمنان در کشتی شدند. من به او گفتم “در این عبارت معنای سمبلیک کشتی، خود خداست. ازآنجاکه آن‌ها نمی‌توانستند خداوند را فریب دهند، لذا نه امکان ورود به کشتی را داشتند و نه چنین اجازه‌ای به آن‌ها داده می‌شد.”

عبدالبهاء از من پرسید: پس به نظر تو تفسیر موضوع چگونه است؟ گفتم آن دو حیوان ناپاک سمبل والدینی هستند که در این ظهور (دوره بهاءالله)، به‌خاطر فرزندانی که ایمان خواهند آورد، خداوند آن‌ها را مورد لطف خود قرار خواهد داد. سپس عبدالبهاء رو به حاضران کرد و به من گفت که حرف او را ترجمه کنم که: “هر موضوع دو معنا دارد، یک معنای روحانی و یک معنای مادی. آنچه من برای شما گفتم صحیح است و آنچه را هم که خیرالله توضیح داد درست و صحیح است!»

از آن پس، عباس‌افندی از پاسخ به تمام سؤالات من که برای کسب اطلاعات و دانش بیشتر می‌پرسیدم، خودداری کرد. لذا من ناچار شدم موضوعات و سؤالات مختلف را با مبلغان دیگری که آنجا بودند، همچون ابن‌ابهر، درمیان بگذارم. موضوعاتی دربارۀ نامیرایی و جاودانگی روح، تناسخ، رجعت، صفات خدا و از این قبیل. ما در بحث‌های خود گاهی باهم اختلاف نظر داشتیم. عبدالبهاء وقتی را تعیین کرد تا این موارد در حضور او مطرح شود شاید او قضاوت کند و تفاوت نظرها را به وحدت نظر برساند. در جلسه مشترک پس از بحث و گفت‌وگوهای طولانی، عبدالبهاء رو به من کرد و گفت: “منطق و استدلال شما خوب است، ولی نباید خدا را محدود کنی و یا با افراد ایرانی مجادله و برخورد کنی!” من گفتم: “هرچه را که ما می‌شناسیم محدود است و لذا علم ازلی خداوند، علمی که او نسبت به خود دارد، نیز محدود است!” او پاسخ داد: “این مطلب اشتباه است و شما نباید خدا را محدود کنی؛ بلکه باید گفت که خداوند مستقل و منزّه از مخلوقاتش است.” من جواب دادم: “آیا این جمله که خداوند مستقل از مخلوقاتش است، یک جور محدود کردن او نیست؟” رنگ عبدالبهاء پرید و سفید شد و چهره‌اش را برای من عبوس کرد. سپس بلند شد و با خنده گفت: “ما وقت دیگری درباره این موضوع گفت‌وگو خواهیم کرد.” این اولین و آخرین بحث ما درباره این موضوعات بود که به پایان رسید.

پس از این جلسه، در رفتار بهائیان ایرانی و امریکایی تغییری پدیدار شد و حتی همسرم نیز با من از در مخالفت درآمد. وقتی سؤالی از آن‌ها می‌پرسیدم، در جوابم می‌گفتند: “فقط عباس‌افندی می‌تواند جواب این پرسش‌ها را بدهد.” و وقتی از خود عبدالبهاء سؤال می‌کردم، پاسخ او این بود: “باشد برای یک وقت مناسب‌تر!”

من چندین بار درباره کتاب‌هایی که در زمان حیات بهاءالله و با دستور او در بمبئی هندوستان، چاپ شده بود سؤال و درخواست کردم، ولی او ادعا کرد که حتّی یک نسخه از آن‌ها هم در عکّا پیدا نمی‌شود. سرانجام، من به هنگام برگشت به امریکا، در مصر آن کتاب‌ها را خریدم.

زائران از بین خانواده بهاءالله فقط موفق شدند خواهر عبدالبهاء را ملاقات کنند و به آن‌ها اجازه دیدار و ملاقات با سایر اعضای خانواده بهاءالله داده نشد. البته دکتر خیرالله در مدت شش ماه اقامت خود موفق شد ضمن ملاقات و گفت‌وگو با محمدعلی‌افندی (برادر عبدالبهاء) با سایر اعضای خانوادۀ بهاءالله نیز گفت‌وگو و ملاقات داشته باشد و با دیدگاه‌های آنان آشنا شده و در جریان امور قرار گیرد. خیرالله حتی توانست مقدار زیادی از اسناد و الواح دست‌نویس بهاءالله را هم از محمدعلی دریافت نماید. او پس از این دیدارها بیشتر درمورد صداقت عبدالبهاء به شک و تردید افتاد.

“اتفاقات دیگری شبیه به این موارد و از این دست روی داد ولی باعث تغییر من، یا تغییر عقیده من و دخترانم نسبت به بهائیت نشد، زیرا عقیده و باور ما براساس پیشگویی‌ها و وعده‌های کتب عهدین بود ولی ما از رفتار غصن اعظم، عبدالبهاء، متأثر و متعجب بودیم. پس از مراجعت به امریکا و مطالعه کتاب اقدس، خداوند چشمان ما را باز کرد و ما حقیقت را مشاهده کردیم. همیشه درک واقعیات مستلزم زمان و بردباری است. حال برای عرضه و ابراز حقیقت، برخی از آن حوادث و رویدادهای غم‌انگیز را نقل می‌کنم و بسیاری از آن‌ها را که قابل‌ذکر و بیان در اینجا نیست، مسکوت و مکتوم می‌گذارم.”

نظر خیرالله دربارۀ عبدالبهاء

تا قبل از سفر دکتر خیرالله به عکا، او عبدالبهاء را در حد پرستش ــ رجعت مسیح ــ قبول داشت و هیچ‌گونه اختلاف و کدورتی بین آن‌ها نبود. اقامت شش‌ماهه خیرالله در عکا و ملاقات‌های او با عبدالبهاء و دیدن رفتار بعضاً متناقض از عبدالبهاء از یک طرف و ملاقات خیرالله با محمدعلی‌افندی و اعضای خانوادۀ بهاءالله از طرف دیگر، باعث شد که او نسبت به باورهای قبلی خود، تجدیدنظر نماید. ارزیابی دکتر خیرالله از عبدالبهاء، از مناسبات شخصی آن دو، به هنگام دیدارش از ارض اقدس، حاصل شد که در این بخش، به‌طور ویژه، به آن خواهیم پرداخت. او عبدالبهاء را “سیاستمداری قدرتمند و بدجنس و معجونی از دیپلماسی مکّارانه ترکی و رومی” توصیف می‌کند؛ “استاد بازی با احساسات، که با خواست و تمایل پیروانش برای داشتن یک معلم و رهبر مذهبی آگاه و فهیم، بازی کرد و از آن‌ها وفاداری و تسلیم محض را خواستار شد و به آن دست یافت.”

دکتر خیرالله توضیح می‌دهد که چگونه در ابتدا عبدالبهاء او را با دادن عناوین و ستایش‌های فوق‌العاده، فریفت و به‌سوی خود جلب کرد. ولی پس از مدتی، هنگامی‌که او شروع به پرسش و بحث درباره عقاید و افکار عبدالبهاء کرد، او را از حلقه نزدیکان خود راند.

هم عبدالبهاء و هم ابراهیم خیرالله، هر دو از رهبران مذهبی زبده و باهوش بودند و به عقاید و توانایی خود، کاملاً باور داشتند و همان‌طور که پیش‌بینی می‌شد این تقابل شخصیت‌ها، نهایتاً منجر به مشاجره و درگیری شد.

ابراهیم خیرالله فردی صاحب‌نظر و علاقه‌مند به بحث و گفت‌وگوی طولانی بود؛ حال آنکه، ظاهراً، عبدالبهاء از آن نوع رهبرانی بود که به‌شدت مراقب تمرکز قدرت خود بود. او برای جذب یک پیرو و برگرداندن شرایط به نفع خود، از بیان هر نوع مطلب یا انجام هر اقدامی، ابایی نداشت. دکتر خیرالله، عبدالبهاء را به چرب‌زبانی و تملق‌گویی متهم می‌کند (تاریخ پنهان بهائیان، اریک استتسون، صفحه ۲۹۵).

به گفته خیرالله، “عبدالبهاء سیاست‌های خود را با چنان مدیریت و مهارتی به اجرا در می‌آورد که می‌توانست باهوش‌ترین پیروانش را هم به زانو درآورد، افراد معمولی و ساده بهائی که دیگر قابل‌ذکر نبودند! او همه زائران را با محبت و دوستی می‌پذیرفت و افرادی از اطرافیان و طرفداران خود را در عکّا و حیفا دوروبر آن‌ها می‌گماشت که هرجا می‌خواستند بروند همراه آن‌ها باشند و خاضعانه به آن‌ها خدمت کنند و هیچ‌گاه آن‌ها را تنها نگذارند تا شب هنگام که آن‌ها به اتاق خواب و رختخواب بروند! سپس آن‌ها می‌رفتند و تمام حوادث و رویدادهای روزانه را به سرکار آقا گزارش می‌دادند. این سیستم جاسوسی در تمام کشورهایی که بهائی وجود دارد، اجرا می‌شود. عبدالبهاء بهائیان را از خواندن نوشته‌های بهاءالله منع می‌کرد تا آن‌ها نسبت به حقیقت تعالیم بهائی بی‌اطلاع بمانند. گفتارها و نوشته‌های او احساسی و پر از اتهام علیه برادرش، محمدعلی‌افندی، غصن اکبر بود. عبدالبهاء ادعا می‌کرد که رنج‌ها و آلامی که او از ناحیه دولت عثمانی (ترکیه) متحمل شده است، براثر توطئه برادرش میرزا محمدعلی بوده است. به‌این‌ترتیب، او همدردی دیگران را برای خود جلب کرده و آن‌ها را نسبت به برادرش بدبین می‌ساخت، تا آن‌ها به دیدار محمدعلی نروند و از حقیقت آگاه نشوند.»

“او مقرراتی وضع کرد تا بتواند در همۀ کارها، اقدامات و مکاتبات پیروانش با یکدیگر، دخالت کند و همیشه تلاش می‌کرد تا آن‌ها گروه‌گروه شوند و رودرروی یکدیگر قرار گیرند، تا همه آن‌ها به نوعی به او مراجعه کنند و درخواست کمک نمایند.

بدترین کاری که او مرتکب می‌‌شد این بود که خود را بین بهائیان و خدا قرار می‌داد و هرکس را که جرأت نافرمانی از فرامین او را داشت، تهدید به جهنم و دوزخ می‌کرد و بدین وسیله در قلب و فکر کوچک و سادۀ آن‌ها ترس ایجاد می‌نمود که بدترین دشمن انسانیت و بشریت است. همچنین او قصد داشت نوۀ دختری‌اش، شوقی‌افندی را آماده کند، تا پس از مرگش، جانشین وی شود. بدون تردید، همین اقدام، به‌تنهایی، اثبات می‌کند که او صلاحیت خود را از دست داده است، زیرا این کار، نقض صریح آخرین وصیت‌نامه بهاءالله، در کتاب عهدی است. بر اساس فرامین آن کتاب، به امر خداوند حکیم، محمدعلی‌افندی، به‌عنوان جانشین عبدالبهاء تعیین شده است.”

“یک روز عباس‌افندی، بدری بیک، افسر نظامی ترک را دعوت کرد که با او و زائران امریکایی شام بخورد. قبل از رفتن به اتاق غذاخوری، عباس‌افندی از دختر من، نبیهه، درخواست کرد تا به زائران امریکایی بگوید اگر بدری بیک از آن‌ها سؤال کرد که می‌توانند به زبان فرانسوی با او صحبت کنند، آن‌ها پاسخ منفی بدهند. وقتی سر میز غذا نشستیم، بدری بیک پرسید آیا هیچ یک از خانم‌ها می‌توانند به زبان فرانسوی صحبت کنند؟ زیرا او خودش نمی‌تواند به زبان انگلیسی صحبت کند.

بنا بر خواست عباس‌افندی، آن‌ها توان خود را انکار و پاسخ منفی دادند، درحالی‌که چند نفر از آن‌ها، ازجمله خانم کروپر، از لندن و مادر وی، خانم تورن بورگ و خانم آبِرسون، می‌توانستند به‌خوبی فرانسوی صحبت کنند. خداوند از دروغ بیزار است و علت آن هرچه باشد، دروغ‌گویی مجاز نیست”.

“یک بار، سر میز غذاخوری، عباس‌افندی شروع کرد به دو نفر از خانم‌ها، بعضی مطالب مهم، از گذشته زندگی آن‌ها را فاش نماید. من ناگهان به‌یادم آمد که او قبلاً از طریق زائران امریکایی از آن مطالب مطلع گردیده بود؛ زیرا آقای گِتسینگر قبلاً فهرستی از آن مطالب و رویدادها را به انگلیسی به من داده بود و من به تقاضای او (گِتسینگر) آن را به عربی ترجمه کرده بودم. سپس عباس‌افندی رو کرد به محترم‌ترین خانم جلسه و با ژست پیشگویانه گفت: “پس از ده هزار سال، روزنامه پسر شما، همچون هدیه‌ای ارزشمند، از سوی یک پادشاه، برای پادشاه دیگری ارسال خواهد شد!” وقتی از سر میز بلند شدیم من آشکارا نارضایتی خود را از این اقدام نشان دادم، ولی او دستش را روی شانه‌ام گذاشت و با خنده گفت: “این کار را به جهتی انجام دادم که حکمت آن را در حال حاضر نمی‌توانی درک کنی.”!

در سر میز، آقای گِتسینگر از عبدالبهاء اجازه خواست تا عکس او را بگیرد. او پاسخ داد که: «تنها یک بار، در سال ۱۸۶۷، زمانی که ۲۷ ساله بوده است، در ادرنه عکس او گرفته شده است و تنها یک بار دیگر عکسش انداخته می‌شود و آن زمانی است که تاج پدر را روی سر دارد و او را برای شهادت (کشتن) می‌برند و هزاران گلوله به بدن او شلیک می‌شود.» این سخنان باعث تأثر همگی ما شد و برخی نیز به‌شدت گریه کردند. از آن تاریخ به بعد، مکرراً از او عکس گرفتند و پیشگویی او هرگز محقق نگردید!

“در پایان سفر عکا، وقتی برای خداحافظی، به اتفاق همسرم، نزد عباس‌افندی رفتیم، او مصرانه از ما خواست تا زندگی خود را در صلح و آرامش ادامه دهیم. وقتی عبدالبهاء این صحبت را می‌کرد، خانمم با صدای بلند خندید و این خنده هنگامی تفسیر شد که ما به بندر پورت سعید در مصر رسیدیم؛ همسرم به‌طور ناگهانی، حتی بدون خداحافظی، من و دخترانم را ترک کرد، کاری که باعث تعجب و حیرت افراد حاضر شد.»

“دو ماه پس از بازگشت به امریکا (در سال ۱۸۹۹) نامه‌ای از عباس‌افندی، با دستخط خودش و با امضای خاص او (ع. ع.)، دریافت کردم که در آن پس از تقدیر و تمجید از من نوشته بود، “تو مرکز دایره عشق و محبت به خداوند و محوری هستی که نفوس مؤمنین، برای ستایش و پرستش خداوند، گرد تو جمع می‌شوند.” این نامه باعث شد تا یقین کنم که او فرد چاپلوس و تملق‌گویی بیش نیست.”

زیرا نامه او پاسخی به پرسش من دراین‌باره بود که چگونه و از چه طریق، یک فرد پولدار و متمول، می‌تواند برای او پول ارسال کند؟!”

“در همان زمان، مطلع شدم که آقا و خانم گِتسینگر، که به فاصله کوتاهی پس از ما به امریکا بازگشتند، این مطلب را بین بهائیان منتشر کردند که عباس‌افندی از من راضی نیست و تعالیم من غلط است و اینکه آقای گِتسینگر به‌عنوان رئیس گروه بهائیان امریکا منصوب شده است. او نیز ادعای خود را با ارائه اعتبارنامه‌ای که به امضای عباس‌افندی رسیده بود، اثبات می‌کرد.”

“خود عبدالبهاء نیز اقدامات فوری برای تخریب چهرۀ «شبان گلۀ خدا در امریکا» انجام داد تا گوسفندان را از رفتن به بیراهه باز دارد! با ملاحظه این حوادث ناگوار، به فکر فرو رفته و با مطالعه متون و نوشته‌های بهاءالله، بطلان و اشتباه بودن ادعا، رفتار و تعالیم عبدالبهاء برایم مسلم و قطعی شد. از او جدا شدم و بر اساس فرمان کتاب عهدی، به صف طرفداران محمدعلی پیوستم و شروع به مکاتبه با او نمودم.”

خیرالله مدعی است که بیش از یک‌صدوپنجاه نامه از محمدعلی‌افندی دریافت کرده است که در همۀ آن‌ها، حتی یک کلمه علیه برادرش عباس‌افندی ننوشته است ولی درمقابل، عبدالبهاء را فردی پر از اتهامات و بدگویی علیه برادرش محمدعلی، غصن اکبر، توصیف می‌کند.

دکتر خیرالله در معرض تطمیع و تهدید

پس از علنی شدن اختلاف نظر عبدالبهاء و دکتر خیرالله و نزدیک شدن خیرالله به گروه محمدعلی‌افندی و تبلیغ به نفع آنان، در سال ۱۹۰۰ عبدالکریم طهرانی، یعنی همان کسی که دکتر خیرالله را در مصر تبلیغ و بهائی نموده بود، به دستور عبدالبهاء روانه آمریکا شد تا او را از راه رفته برگرداند و اوضاع را آرام کند، اما «بیشتر هیزم بیار معرکه شد».

دکتر خیرالله بعدها چنین نوشت: «او به من مبلغ زیادی پول پیشنهاد کرد و وقتی از پذیرفتنش امتناع کردم، محکومم کرد و مؤمنان بهائی را از خرید و خواندن کتاب‌هایم منع نمود».

عبدالکریم با لحن خشنی به من گفت: «ای مرتد، ای عهدشکن، ای مار خوش‌خط‌وخال، باید شکنجه و تنبیه شوی». همچنین اعلام کرد که از خدا می‌خواهد دکتر خیرالله را قصاص کند!

“وقتی اولین فرستاده در مأموریت خود ناکام ماند، دیگر فرستادگان از عکا اعزام شدند. فرستادۀ بعدی، میرزاحسن خراسانی، بهائی سرسپرده عباس‌افندی در مصر بود؛ نویسنده‌ای که در یک جزوه کوچک، مرگ میرزایحیی، مخالف عبدالبهاء را در جدّه توصیف کرده بود. او در ۳۰ نوامبر ۱۹۰۰ به شیکاگو آمد و مرا این‌گونه تهدید به قتل کرد: «هدف ویژۀ من [میرزاحسن خراسانی] از آمدن به اینجا برگرداندن وفاداری تو به عباس‌افندی است و اگر لازم باشد ده سال در اینجا می‌مانم. اگر دوباره به او ابراز وفاداری کنی، مؤمنان آمریکایی را وا می‌دارم تا به‌عنوان رئیس، در هر موردی و بهتر از قبل، متابعت امر تو را بکنند. اگر به من گوش ندهی و از اطاعت عباس‌افندی سر پیچی کنی، در قعر جهنم منزل خواهی کرد … و زندگی‌ات کوتاه خواهد شد. اگر عباس‌افندی به من بگوید که تو را قطعه قطعه کنم، یا چشمانت را از حدقه در آورم یا بکشم، بی‌درنگ این کار را خواهم کرد!”

دکتر خیرالله ادامه می‌دهد که میرزاحسن، آنگاه برای من سرنوشت میرزایحیی اهل جدّه را که از سوی بهائیان ترور شده بود، تکرار کرد و نسخه‌ای از جزوه‌ای را که خود در مورد قتل میرزایحیی منتشر کرده بود و معجزۀ بزرگِ عباس‌افندی نام داشت به من داد.

من تسلیم فشارهای او نشدم، اما بسیار ترسیده بودم. دوستی مرا دلداری داد که از این تهدیدها نترسم. پاسخ من این بود که: «من این بهائیان مشرق‌زمینی را بهتر از تو می‌شناسم و می‌دانم که با ازلی‌ها چه کردند». به‌هرصورت پلیس تا مدت‌ها مرا به قصد حفاظت از جانم در منزلم حبس کرد.”

بعد از خراسانی، میرزااسدالله اصفهانی ــ باجناق عبدالبهاء ــ و میرزا ابوالفضل گلپایگانی، که از مبلغان و نویسندگان باسواد و مجرّب بهائی بود، آمدند. آن‌ها نیز تلاششان برای بازگرداندن ــ برّۀ گمشده و شبانشان ــ به بهائیت، ناکام ماند، اما در تغییر کیشِ چند نفری موفق شدند!

درگیری عبدالبهاء و میرزامحمدعلی باعث ایجاد جنگ رسانه‌ای دو گروه در روزنامه‌ها شد. خیرالله در درگیری میان عبدالبهاء و محمدعلی، جانب محمدعلی را گرفت و به همین خاطر از سوی عبدالبهاء به‌عنوان دشمن و خصم لدود و ناقض و عهدشكن اعلام شد.[۴۷]

این نزاع مفتضحانه بین عبدالبهاء و محمدعلی‌افندی، عده‌ای از مؤمنان بهائی را به ترک بهائیت واداشت. دکتر پیز[۴۸] در سال ۱۹۰۲ نوشت: «حدوداً ۱۷۰۰ نفر در امریکا، جامعه بهائی را ترک کردند، زیرا نمی‌خواستند در این رسوایی دینی شرکت داشته باشند.»[۴۹]

برخی از انتقادات خیرالله و گروهش به عبدالبهاء

دکتر خیرالله و گروهش، بهائیان وحدت‌گرا (طرفدار میرزامحمدعلی)، در کتاب حقایقی برای بهائیان که در سال ۱۹۰۱ منتشر شد، انتقادهایی را به شرح زیر نسبت به عبدالبهاء وارد می‌نمایند:

طرد

بهاءالله به‌وضوح اعلام کرده که وجه تمایز تعالیم او ممنوعیت اختلاف و نزاع و نفرت‌پراکنی و ایجاد وحدت و محبّت است. او به پیروانش دستور داد با پیروان سایر ادیان، با روح و ریحان، رفتار نمایند ولی عبدالبهاء، پیروان خود را به‌شدت از معاشرت، گفت‌وگو و مکاتبه با بهائیان منتقد خود منع می‌کرد، حتی به آن‌ها اجازه انجام کوچک‌ترین معامله تجاری هم با منتقدان خود نمی‌داد. همه ساکنان و شهروندان ساکن عکّا شاهد این رفتار و عملکرد خصمانه بودند.

ادعاهای گزاف

بهاءالله گفت: “هرکس ادعای مظهریت بکند، همانا کذّاب، دغل‌کار و غاصب است!”

عباس‌افندی در رساله‌هایش، البته نه آشکار و صریح بلکه با اشاره و کنایه، با عباراتی مبهم و دوپهلو، ادعای مظهریت داشت. مبلغانی که از سوی او برای تبلیغ به کشورهای مختلف اعزام می‌شدند، این اشارات و کنایات و عبارات مبهم را به‌نوعی توضیح می‌دادند که از آن برداشت می‌شد، که “پدر” و “پسر” یکی هستند و عباس‌افندی “مظهر” جدید است و کلام او را باید کلام الهامی و اشراقی تلقی کرد. این مبلغان رساله‌های متعددی در توجیه این ادعا نوشته‌اند و حتّی مدعی شده‌اند که جایگاه او برتر از جایگاه پدرش است! رساله‌های متعددی، به‌صورت دست‌نوشته، از مبلغان طراز اول او، در اختیار ماست، که شاهد و گواه این ادعا است. عباس‌افندی هم همواره از این مبلغان با احترام، تکریم و هدایا استقبال کرده است. او در همه آثار و نوشته‌هایش از آن‌ها تجلیل و تکریم کرده و آن‌ها را به کشورهای مختلف گسیل نمود تا به ارائه و گسترش آراء و تفکرات و نظرات غلط او بپردازند.

بی‌احترامی نسبت به خانواده بهاءالله

بهاءالله به همگان دستور داد با احترام گذاردن به خانواده‌اش، موجب تقویت و استحکام بهائیت گردند. او به‌صراحت اعلام کرد که این حکم در حال و آینده باید نافذ باشد. او همچنین امر کرده است که همه بهائیان باید به خانواده و بستگان او، احترام بگذارند ولی عباس‌افندی این حکم و فرمان را زیر پا گذاشت و نادیده گرفت.

بی‌احترامی نسبت به منشی و خادم بهاءالله

در وصیت‌نامه بهاءالله به جایگاه ویژۀ میرزاآقاجان کاشی ــ خادم‌الله ــ که بیش از ۴۰ سال در خدمت بهاءالله و منشی مخصوص او بود، تأکید شده است ولی با کمال تعجب، عبدالبهاء خادم‌الله را طرد و تکفیر کرد! در بهجی هنگامی‌که خادم‌الله مطالبی را گفت که باب میل او نبود، او را موردتوهین و ضرب و شتم قرار داد. هرچند بعداً از عمل خود متأثر گردید، ولی به اطرافیان و طرفدارانش دستور داد تا خادم‌الله را به زندان بیندازند و او را ظالمانه مضروب سازند. آن‌ها هم همان‌طور رفتار کردند! و اگر ترسی از مجازات حکومتی نداشتند، قطعاً او را به قتل رسانده بودند. تا به امروز هم بهائیان طرفدار عبدالبهاء خادم الله را لعن و نفرین می‌کنند و مطالب خلاف و مجعولی را درباره او جعل و منتشر می‌سازند.[۵۰]

انتشار و توزیع نوشته‌های خود و عدم انتشار نوشته‌های بهاءالله

بهاءالله به بهائیان دستور داد “کلمات مقدسه و نصوص” او را چاپ و نشر کنند، ولی عبدالبهاء به هر وسیلۀ ممکن و با همه تلاش کوشید تا این حکم بهاءالله اجرایی نشود. طرفداران و پیروان عبدالبهاء اجازه داشتند فقط بخش‌هایی از آثار و نوشته‌های بهاءالله را بخوانند، که بنا بر نظر و تفسیر او، در تأیید نظرات عبدالبهاء است. امروزه نیز در جلسات و مجامع بهائی و جزوات منتشرشده رسمی بهائیان، بیشتر به عباس‌افندی و نوشته‌های او توجه دارند.

تعطیل کردن مؤسسه انتشاراتی بهاءالله

با دستور و دستخط بهاءالله، یک مؤسسه چاپ و نشر در بمبئی هندوستان، برای چاپ آثار و کتب او و با هدف توزیع آن‌ها در سراسر جهان، به‌وسیلۀ میرزامحمدعلی و سرمایه برادران افنان تأسیس شد. برخی از کتب در زمان حیات او و برخی دیگر پس از فوت وی انتشار یافت. عبدالبهاء حداکثر تلاش خود را به‌کار برد تا آن مؤسسۀ چاپ و نشر تعطیل شود و پیروان خود را از داشتن و استفاده از کتب منتشرۀ مؤسسه مزبور، منع کرد.

به‌منظور توضیح مطلب، چگونگی تأسیس مؤسسه انتشاراتی به دستور بهاءالله را از زبان محمدعلی‌افندی می‌آوریم:

«در سال ۱۸۸۹، به بمبئی سفر کردم. این بار پسرم شعاع الله و حاجی خاور مرا همراهی کردند. هدف از این سفر مهم تأسیس یک مؤسسه انتشاراتی بود تا به‌این‌وسیله بعضی گفتارها و نوشته‌های بهاءالله چاپ و در خارج منتشر گردد، تا شاید گوش‌های متحریان صدای قلم اعلی را بشنوند. انجام این کار در اینجا (فلسطین) سخت بود، لذا من به بهاءالله پیشنهاد کردم اجازه دهد این مهم را هنگام سفر به هند به انجام برسانم.

مشیت اعلی آن را فرمان داد و من پس از ورود به بمبئی با مرحوم حاجی سیدمحمد افنان، علیه ابهی، ملاقاتی داشتم. او بسیار شوق و علاقه نشان داد. البته فکر کرد که در آن زمان، برای این کار مشکل مالی داشته باشد، ولی ترتیبات کار را فراهم کرد و مؤسسه انتشاراتی ناصری را تأسیس کرد. من نامه‌ای به بهاءالله نوشته و اوضاع را تشریح کردم. پاسخ آمد که مطبعه باید زیر نظر جناب افنان مذکور باشد و من هیچ منفعتی در آن نداشته باشم.

وقتی پروژه در حال اجرا بود و مؤسسه انتشاراتی فعالیت خوبی داشت، کتاب اقدس و کتاب هیکل توسط حاجی میرزاحسین شیرازی، معروف به خراسانی و ملا احمدعلی نیریزی تحریر و استنساخ شد. من آن‌ها را به دقت با نسخه اصلی مقابله کردم و سپس آن‌ها را به مؤسسه انتشاراتی فرستادم. وقتی نسخه اولیه کتاب‌ها آماده شد، آن‌ها را برای بهاءالله فرستادم و او موافقت خود را با چاپ نهایی اعلام کرد. سپس سایر کتب مقدسه (بهاءالله) به زیر چاپ رفت، یعنی کتاب اشراقات، به خط مشکین‌قلم، کتاب اقدس، با حروف‌چینی جدید، کتاب مناجات، به خط حاجی میرزاحسین خارطومی و کتاب دعای کوچکی با حروف‌چینی جدید.

همه کتاب‌های فوق‌الذکر توسط مؤسسه انتشاراتی ناصری به چاپ رسید. مالک انتشارتی حاجی سیدمحمد افنان و مدیر آن، پسرعمویش، آقا میرزاابراهیم افنان بود. بی‌شک بهاءالله این را یکی از مهم‌ترین رویدادهای دوران خدمتش می‌دانست و حاجی سیدمحمد افنان مذکور از پیشگامی در این امر، بسیار مسرور بود. درواقع، او هرچه در توان داشت، چه از نظر توان جسمانی و یا قدرت مالی را، برای شروع کار چاپ و نشر به‌کار گرفت. ازآنجاکه پس از مرگ بهاءالله آن‌ها (عبدالبهاء و طرفدارانش) به سیدمحمد افنان اجازه ندادند از کار چاپ و مطبوعاتی، سودی ببرد، لذا او دچار خسارت شد و ناگزیر شد تجهیزات چاپ را زیر قیمت بفروشد و به شهرش، شیراز، در ایران، بازگردد. او قلبش شکست و براثر اندوه دچار بیماری شد و به سرای باقی شتافت. امید که مورد رحمت و مغفرت الهی قرار گیرد و رستگار شود.» (کتاب تاریخ پنهان، اریک استتسون، انتشارات گوی، ص ۱۵۲).

انحلال محفل روحانی مصر

با فرمان بهاءالله و طی حکمی با دستخط و امضای او، شرکتی در قاهره، مصر، تأسیس کرد و به نام “مؤسسه روحانی” نام‌گذاری شد، که هدف آن تبلیغ و خدمت به بهائیت بود. عباس‌افندی تلاش زیادی برای انحلال آن به‌کار برد و سرانجام در این راه موفق شد. بااین‌ترتیب، او مهم‌ترین اقدامات و تلاش‌های به‌عمل‌آمده در زمان بهاءالله را از بین برد و نابود ساخت، تا هیچ اثر و نشانه‌ای از اقدامات صورت‌گرفته در زمان پدرش، در خاطره‌ها باقی نماند.

توضیح میرزامحمدعلی دربارۀ انجمن ایجادشده در مصر نیز چنین است: «از مصر برخی از بهائیان، ازجمله حاجی خراسانی نامه‌ای به بهاءالله نوشتند و تقاضا کردند تا برای تشکیلات بهائی موجود در مصر نامی بگذارد و بهاءالله هم آن را “انجمن روحانی” نامید. حاجی مذکور تمایل داشت من هم عضو آن انجمن بشوم که نپذیرفتم و به او اطلاع دادم که پول‌های جمع‌شده هم دارایی انجمن است و آن‌ها می‌توانند آن را به هر نحو که صلاح می‌دانند برای خدمت به امر استفاده کنند. هنگامی‌که در سفر دوم به هند، در بمبئی بودم، به احباء توصیه کردم طبق روال گروه‌های دینی هندی، آن‌ها هم جایی برای برگزاری جلسات خود تهیه کنند. آن‌ها این پیشنهاد را به گرمی پذیرفتند و نام محل جلسات خود را “خانه شور و مشورت” گذاشتند. حاجی میرزاحسین خارطومی در آنجا به خدمت پرداخت و منزل را برای برگزاری جلسات هفتگی منظم آماده می‌کرد. به‌زودی تعداد بهائیان اضافه شد و افرادی از سایر ملیت‌ها هم به آن‌ها ملحق شدند، به‌ویژه زرتشتیان ایرانی‌الاصل، که به هند مهاجرت کرده و ساکن شده بودند (تاریخ پنهان، اریک استتسون، ص ۱۵۵).

جعل و تحریف در آثار بهاءالله

در پاسخ به این پرسش که “آیا عبدالبهاء جرأت تغییر و تحریف در متن گفتار بهاءالله را داشته است؟” باید با اطمینان گفت “بله” و شک نداریم که اگر در آینده هم انجام تغییر در متون بهاءالله لازم باشد، او و طرفدارانش، این کار را، بازهم انجام خواهند داد، زیرا اگر شخصی یک بار جرأت تغییر و تحریف کلمات متنی را پیدا کند، طبعاً این استعداد و آمادگی در او وجود دارد که این کار را دوباره نیز تکرار نماید! ما اسناد و متون زیادی از بهاءالله دراختیار داریم که به‌دست عبدالبهاء تغییر یافت و تحریف شد. بعضی از مهم‌ترین آن‌ها در اینجا ذکر می‌گردد:

الف ـ لوح معروف به بیروت

برخی از بستگان عبدالبهاء نوشته‌ای را منتشر کردند و ادعا نمودند که آن نوشته به‌وسیله منشی بهاءالله (میرزاآقاجان کاشی، خادم‌الله) نوشته شده و برای غصن اعظم (عباس‌افندی)، در زمانی که در بیروت بوده است، ارسال گردیده است. بعدها مدعی شدند که آن یکی از گفتارهای بهاءالله است و آن را “لوح بیروت” نامگذاری کردند. خادم‌الله، خادم و پیشکار بهاءالله، نوشتن این متن توسط خودش را انکار و اعلام کرد که نوشته مزبور مربوط به بهاءالله نیست. عباس‌افندی تلاش زیادی به خرج داد تا به طرفدارانش بقبولاند متن آن لوح صحیح است.

ب ـ لوح حکم

آن‌ها یکی از الواح، موسوم به لوح حکم را گرفتند و عباراتی را از بخش میانی آن حذف کردند، سپس ادعا کردند که این لوح خاصی است و به افتخار عبدالبهاء صادر شده است. آن‌ها این لوح را در مجموعه مکتوبات خود آورده‌اند. ما به‌طور اتفاقی این الواح را ملاحظه و ادعای آن‌ها را رد کردیم؛ زیرا ما، متن کامل این لوح را، به خط خود بهاءالله، عیناً داریم. پس از این روشنگری بود که آن‌ها ساکت شدند. گرچه آن‌ها هنوز هم این نوشته را، برای کسانی که اطلاع کافی درباره آثار بهاءالله ندارند، به‌طور مخفیانه قرائت کرده و آن را لوح ویژه‌ای درباره عباس‌افندی قلمداد می‌کنند!

ج ـ لوح خزانه‌دار

آن‌ها متن‌هایی از دو لوح مختلف را برداشته و با سرهم کردن آن‌ها، لوح جدیدی به نام لوح “خزانه‌دار”، تولید کردند و مدعی هستند این لوح به افتخار عباس‌افندی صادر شده است. وقتی یک نسخه از لوح جدید به دست ما رسید، پس از مدتی بررسی و مطابقت، دو لوح اولیه را یافتیم و موضوع را به‌طور صریح در رساله خود تشریح کردیم. سپس عباس‌افندی تولید و تنظیم چنین لوحی را تکذیب کرد و مسؤولیت نوشتن آن را به گردن بهائیان وحدت‌گرا انداخت! ولی حتی امروز هم برخی از طرفداران و مبلغان اعزامی او به هندوستان، این لوح را به مبتدیان عرضه می‌کنند و آن را یکی از دلایل و براهین شایستگی او می‌دانند!

د ـ تغییر واژه عربی توجه

عبدالبهاء واژه عربی “توجّه” را که به‌معنای “نگاه کردن” است، به غلط تفسیر و آن را نگاه به او (عباس‌افندی) از هرجهت، معنا کرده است. او می‌گوید همان‌طور که ما باید به‌سوی خدا بنگریم و متوجه خدا باشیم، باید به همان نحو، به عبدالبهاء توجه کنیم. این تفسیر، همواره، به همین نحو به‌وسیلۀ او و پیروانش، به‌کار گرفته شده است. هم اکنون نیز بهائیان داشتن عکس یا تمثال بهاءالله را منع نموده‌اند ولی در خانۀ خود تمثال عبدالبهاء را دارند تا هنگام نماز به دستور کتاب اقدس جایگزین توجه به تمثال بهاءالله شود.

هـ ـ انتساب لوح مقدس به خود

عباس‌افندی عباراتی از “لوح مقدس” را که کاملاً متعلق به غصن اکبر (محمدعلی) و دربارۀ او بود، به خودش منتسب کرد و طرفدارانش هم آن عبارات را دلیلی بر صحّت ادعاهای عبدالبهاء دانستند، ولی هنگامی‌که ما کپی تصویر لوح اصلی را تکثیر و بین بهائیان توزیع کردیم، آن‌ها عباس‌افندی را موردسؤال قرار دادند. او به‌ناچار به حقیقت اعتراف کرد و سپس گفت مفاد این لوح هم به من و هم به محمدعلی‌افندی اشاره دارد ولی پاسخ او حقیقت نداشت! چون هیچ فرد مطلع بهائی، با خواندن لوح اصلی، نمی‌تواند ادعا کند که هیچ‌یک از عبارات این لوح، به عباس‌افندی اشاره دارد.

ترجمه‌ای از این لوح در کتاب تاریخ پنهان بهائیان آمده است که در اینجا نقل می‌شود:

هوالعظیم، هو الابهی

الهی! به‌درستی که این غصن از درخت وحدت تو و سدرۀ یگانگی تو روئیده است. الهی، تو او را می‌بینی که چگونه به تو دل بسته، و به ریسمان خیر تو چنگ زده است. پس او را در کنف لطف خود محافظت فرما. الهی، تو می‌دانی، که دلیل علاقه من به او، به سبب علاقه و محبت تو به او است و دلیل انتخاب او از سوی من، تنها این است که تو او را انتخاب کرده‌ای. او را به‌وسیله نیروهایت در زمین و آسمان‌ها یاری رسان! هر که او را یاری می‌کند یاری کن، و هر که او را تکذیب می‌کند، تکذیبش کن. الهی، شاهدی که جوهر این قلم، و قدرت این عضله رو به زوال است! از تو مسئلت دارم، به حق حیرتم در عشق تو، و تلاشم در ابراز و بیان امر تو، هر آنچه برای پیامبران و مؤمنان به پیام‌های آسمانی‌ات مقرر داشته‌ای، برای او نیز همان را مقدّر بفرمایی! به‌درستی که تو قادر و توانا بر همۀ امور هستی.

هوالعظیم

الهی! غصن الاکبر را، با ذکر و مناجات بر خویش یاری و مساعدت نما، و مقرر فرما تا علوم و اسرارت از قلم او جاری شود. الهی! او مشتاق کسب رضایت تو، و دلبستۀ مهر تو و مطیع امر تو است. هر آنچه خیر در کتابت بیان کرده‌ای، برای او مقدّر فرما. به‌درستی که تو بر هر امری قادر و توانا هستی.

آسوده است آن‌کس که در پناه غصن الهی، مولایش، و مولای جهان خود را قرار داده است.

ای غصن من! همچون ابر باران رحمت بهاری من باش؛ پس به‌نام من بر همه چیز به بار.

ای غصن من! من تو را انتخاب کردم زیرا که آن منتخب اصلی تو را برگزیده است؛ بگو ای خدای جهان‌ها، همۀ حمد و سپاس از آن توست.

ای غصن اکبر! به‌درستی که تو را برای کمک به امرخود برگزیدیم؛ پس قیام به خدمت نما!

فتح کن شهر الاسماء را به اسم من؛ حاکم بر آنچه که «او» بخواهد!

ای دریا! به‌نام من، خروشان و بزرگ، به جنبش و خروش در آی!

به‌درستی که هر عملی موکول به عشق و محبت به تو است؛ خوشا به حال آن‌که از سوی خدا کامیابی و موفقیت برایش مقدر گردد، خدای عالم.

خوشا به‌حال آنکه ندای تو را بشنود و برای حبّ خداوند، ربّ عالمیان، به‌سوی تو روانه شود. (تاریخ پنهان بهائیان، ص۱۱۵ و ۱۱۶)

و ـ برداشت انحرافی از واژه عهدومیثاق

بهاءالله گفت “کتاب عهد من” و نگفت کتاب عهدومیثاق فرد دیگر. عباس‌افندی ادعا کرد که این کتاب، کتاب عهدومیثاق اوست. عبدالبهاء به پیروانش آموخت که کلیم‌الله (موسی) عهدومیثاق روح‌الله (عیسی مسیح) را اخذ کرد؛ روح الله (عیسی مسیح) عهدومیثاق نقطه فرقان (حضرت محمد (ص)) را اخذ کرد؛ نقطه فرقان عهدومیثاق نقطه بیان (باب) را گرفت(!)، نقطه بیان (باب) عهدومیثاق من یظهره الله (پدر ابدی!) را اخذ کرد و من یظهرالله، پدر، بهاءالله، عهدومیثاق، “منتخب خداوند” (عباس) را ا خذ کرد. عباس‌افندی با چنین بیان و استدلالی، به‌نوعی ادعا کرد که در شمار پیامبران قرار دارد و مظهر الهی است، حتی مظهریتی بزرگ‌تر از بهاءالله دارد.

ز ـ انتساب لوح شداید به خود

خادم‌الله، زمانی‌که بهاءالله در ادرنه، به حالت تبعید به سر می‌برد، رساله‌ای نوشت و در آن به مشکلات و شداید زمانه اشاره کرد. از این ایام در کتب و الواح بهاءالله به “ایام شداید” یاد شد و آن سال “سال شداید” نامیده شده بود. بهاءالله در برخی ازاین الواح، به‌صراحت بیان کرده که “ایام یا سال شداید” سپری شده است ولی عبدالبهاء پس از مرگ پدرش، ادعا کرد که “سال شداید” مربوط به زمان اوست و به نوشته خادم‌الله استناد و آن را یک لوح تلقی کرد و تأکید نمود که این لوح به دستور بهاءالله نوشته شده و بدین طریق، او این نوشته را برای پیشبرد اهداف خود، به‌کار می‌گرفت.

نتیجه‌گیری

دکتر ابراهیم خیرالله، منتقد بهائی، پس از ۱۰ سال فعالیت و تبلیغ بهائیت، به دلیل دیدگاه‌های آزاداندیشانه ‌و مواضع انتقادی که داشت، از ادامه همکاری با عبدالبهاء سر باز زد و مخالف سرسخت او شد. او پس از آن رهبری محمدعلی‌افندی را به‌جای برادرش عبدالبهاء پذیرفت و انجمن بهائیان وحدت‌گرا را زیر نظر محمدعلی‌افندی تأسیس نمود.

عبدالبهاء که با رفتن خیرالله، پشت خود را خالی می‌دید سعی کرد با تطمیع و تهدید، او را مجدداً به بهائیت برگرداند، ولی زمانی که از برگشت او مأیوس شد، اقدام به طرد و اخراج او از بهائیت نمود.

خیرالله انتقادهای اساسی به اندیشه، رفتار و کردار و منش عبدالبهاء داشت و او را لایق رهبری جامعه بهائی نمی‌دانست و معتقد بود عبدالبهاء پس از مرگ پدرش بهاءالله، با خودرأیی تمام، دستاورد‌ها و توصیه‌های بهاءالله را نادیده گرفته است.

منابع

ادوارد براون، نقطةالکاف حاجی میرزاجانی کاشانی، مقدمه.
Denis Martin MacEoin, FROM SHAYKHISM TO BABISM: A STUDY IN CHARISMATIC RENEWAL IN SHII ISLAM, Foreword, Ph.D. Dissertation, King’s College, Cambridge, 1979.
Buck, C. and Ioannesyan, Y. A.,‘Bahaullah’s Bisharat (Glad Tidings): A Proclamation to Scholars and Statesmen.’,Baha’i Studies Review 16, pp. 3-28., 2010
ابراهیم خیرالله، کتاب بهاءالله.
اریک استتسون، تاریخ پنهان بهائیان، ترجمه حمید فرناق، انتشارات گوی، تهران، چاپ ۱۳۹۸٫
William Garlington, The Baha’I Faith in America, Praeger Publishers, 2005.
Browne, Edward G, Materials for the study of the Bábí religion, Cambridge, UK, 1918.
Balyuzi, H.M., Abdu’l-Bahá: The Centre of the Covenant of Baháulláh (Paperback ed.), Oxford, UK, 2001, George Ronald. ISBN 0-85398-043-8.
Abdu’l-Bahá (۱۹۰۰). “Tablet to Ibrahim George Kheiralla”. Bahai Online Library. Retrieved May 13, 2016
Bowen, Patrick D., A History of Conversion to Islam in the United States, Volume 1: White American Muslims before 1975. Brill. p. 261, August 27, 2015. ISBN 978-9004300699
Suheil Bushrui; Joe Jenkins (18 October 2014), Kahlil Gibran: Man and Poet, One world Publications. ISBN 978-1-78074-732
Margit Warburg, Citizens of the World (A History & Sociology of the Baha’is from a Globalization Perspective), Brill, 2006.
William Mc Elwee Miller, The Baha’i Faith: Its History and Teachings, Published by the William Carey Library, 1974.
Browne, Edward G, Materials for the study of the Bábí religion, p.117, Cambridge, UK, 1918.
“Abdel Karim arrived at Chicago…”, Marshall County Independent, Plymouth, Indiana. 15 Jun 1900. p. 2, Retrieved Oct 8, 2015.
“Mohammedans in this country”, The Times, Richmond, Virginia, 8 Jul 1900. p. 9, Retrieved Oct 8, 2015.
“Kenosha misses Abdel Karim”, St. Louis Post-Dispatch. St. Louis, Missouri, 21 Oct 1900, p. 5, Retrieved Oct 8, 2015.
“The new belief, Babism”, The Los Angeles Times, Los Angeles, California, 8 Nov 1900, p. 13, Retrieved Oct 8, 2015.
Smith, Peter, A Concise Encyclopedia of the Bahai Faith, Oxford, UK: One world Publications, 1999.
Balyuzi, H. M., Abdu’l-Bahá: The Centre of the Covenant of Baháulláh, Oxford, UK: George Ronald, 2001.
Ibrahim George Kheiralla, Beha’U’llah (The glory of God), assisted by Howard Mac Nutt, Chicago, I.G. Kheiralla, 1915.
Beha’U’llah (The Glory of God), with Howard McNutt, Vol. 2. Chicago: I. G.heiralla, Publisher, 1900.2nd. Ed. Chicago, Good speed Press, 1915.
Facts for Behaists – translated and edited by Kheiralla, Ibrahim George, 1849-1930, Chicago: I.G. Kheiralla, 1901.

[۱]. FROM SHAYKHISM TO BABISM:A STUDY IN CHARISMATIC RENEWAL IN SHII ISLAM, Foreword, Ph.D. Dissertation by Denis Martin MacEoin, King’s College, Cambridge, 1979.

[۲]. Buck, C. and Ioannesyan, Y. A.,‘Bahaullah’s Bisharat (Glad Tidings): A Proclamation to Scholars and Statesmen.’,Baha’I Studies Review 16, pp. 3-28., 2010

[۳]. William Garlington, The Baha’i Faith in America, p.79, Praeger Publishers, 2005.

[۴]. Browne, Edward G, Materials for the study of the Bábí religion, Cambridge, UK, 1918, pp. 115–۱۳۷٫

Balyuzi, H.M., Abdu’l-Bahá: The Centre of the Covenant of Baháulláh (Paperback ed.), Oxford, UK, 2001, George Ronald. ISBN 0-85398-043-8.

[۵]. Abdu’l-Bahá (۱۹۰۰). “Tablet to Ibrahim George Kheiralla”. Bahai Online Library. Retrieved May 13, 2016.

[۶]. Bowen, Patrick D., A History of Conversion to Islam in the United States, Volume 1: White American Muslims before 1975. Brill. p. 261, August 27, 2015. ISBN 978-9004300699

[۷]. جبران خلیل جبران در ‌۱۸۸۳ میلادی در دهکده‌ای کوچک از منطقه بُشاری لبنان ‌زاده شد. ‌اکنون با اینکه سال‌ها از مرگ او می‌گذرد همچنان تأثیر جبران چشمگیر است و زندگی‌اش برای خاص و عام در هاله‌ای از رمزوراز قرار دارد. مادرش دختر کشیشی بود که پایبندی به اصول و ارزش‌ها برایش در درجه نخست قرار داشت و همین عاملی شد تا جبران خلیل جبران از مادر خود الهام بگیرد. جبران شاعری است که گاه ناتوانی‌اش برای تشخیص میان ایهام‌ و ابهام یا میان بی‌کرانگی و بی‌دروپیکری، دام‌چاله‌ای می‌شود که شاعر به‌ درون آن می‌افتد. مجموعه کلمات قصار جبران با نام قلمرو خیال در ۱۹۲۷ در قاهره منتشر شد و سال بعد نیز عیسی، پسر انسان را به چاپ رسانید. الموسیقی، عرائس المروج و الأرواح المتمردة از آثار عربی و ارواح‌ متمرد، اشکی و لبخندی و تندبادها، آیینه‌های روح، برانگیخته، پیامبر و بـاغ پیامبر، پیشرو و فرشتگان مرغزار، تازه‌ها و طرفه‌های‌ ارواح‌ سرکش، حمام روح، راز دل و … آثاری منتشرشده به زبان انگلیسی است. جبران خلیل جبران سرانجام پس از انتشار کتاب خدایان زمین در ۱۹۳۱ میلادی چشم از جهان فروبست. خیابان‌های نیویورک ۲ روز برای او عزادار شدند و در سراسر آمریکا و لبنان بر مرگ او سوگواری کردند. امروز نام و آثار جبران خلیل جبران در ردیف افتخارات مردم لبنان است. جبران خلیل جبران به‌عنوان یک مسیحی، لب به ستایش امام علی علیه السلام می‌گشاید و چنین می‌گوید: به عقیده من علی‌بن‌ابی‌طالب (پس از پیامبر) نخستین مرد از قوم عرب است که وجودش، همه فضائل کامل بودن را در قوم خویش دمید و آهنگ کمال را به گوش مردمی رسانید که پیش از آن مانند آن را نشنیده بودند و در بین تاریکی‌های جاهلیت از روش روشن او متحیر ماندند. جبران خلیل معتقد بود: دو طایفه شیفته روش علی بودند یکی خردمندان پاکدل و دیگری نیکوسرشتان باذوق. علی‌بن‌ابی‌طالب شهید عظمت خویش گشت. او از دنیا رفت درحالی‌که نماز بر زبانش جاری و دلش از شوق خدا لبریز بود. مردم عرب، حقیقت مقام او را درک نکردند تا گروهی از مردم کشور همسایه آن‌ها (ایران) برخاسته، این گوهر گران‌بها را از سنگ تشخیص داده و او را شناختند (منبع: سعیدیان، عبدالحسین،‌ دایره المعارف نو).

[۸]. Suheil Bushrui; Joe Jenkins (18 October 2014). Kahlil Gibran: Man and Poet. One world Publications. ISBN 978-1-78074-732

[۹]. Margit Warburg, Citizens of the World (A History & Sociology of the Baha’is from a Globalization Perspective), p.37.Brill, 2006.

[۱۰]. Stephen Leacock (1944 -1869).

[۱۱]. Browne, Edward G, Materials for the study of the Bábí religion, Cambridge, UK, 1918, p.117.

[۱۲]. A. H. Brooklyn

[۱۳]. Browne, Edward G, Materials for the study of the Bábí religion, Cambridge, UK, 1918, chapter2, Baha’i Propaganda in America, p115.

[۱۴]. William James

[۱۵]. Marian Miller

[۱۶]. Thornton Chase

[۱۷]. Edward Dennis

[۱۸]. Edward Getsinger

[۱۹]. Louisa

[۲۰]. William Hoar

[۲۱]. Henry Goodale

[۲۲]. Charles Green leaf

[۲۳]. Paul Daily

[۲۴]. Arthur P. Dodge

[۲۵]. Howard Mcnutt

[۲۶]. نویسنده و محقق امریکایی متولد ۱۹۴۷ امریکا. او در سال ۱۹۶۰ به جامعه بهائی پیوست و تا سال ۱۹۸۰ عضو رسمی جامعه بهائی بود ولی به‌تدریج از علاقۀ او به بهائیت کاسته شد. او با نوشتن کتاب “آئین بهائی در امریکا” و چاپ آن در سال ۲۰۰۵، عملاً اعتراض خود را به بهائیت نشان داد و بعد از سال‌ها عضویت در جامعه بهائی از آن جدا شد. برای آگاهی بیشتر نگاه کنید به: محسن مهاجر، بهائیت از دیدگاه منتقدان و روشنفكران بهائی: ویلیام گارلینگتن، فصلنامه بهائی‌شناسی، شماره ۲ و ۳ : پاییز و زمستان ۱۳۹۵، ص۱۴۰ ـ ۱۵۷٫

[۲۷]. William Garlington, p.88

[۲۸]. Beha’U’llah (The glory of God) by Ibrahim George Kheiralla (assisted by Howard Mac Nutt) [Chicago, I.G. Kheiralla, 1915

[۲۹]. Beha’U’llah (The Glory of God), with Howard McNutt. 1 ed., Vol. 2. Chicago: I. G. Kheiralla Publisher, 1900. 2nd. Ed. Chicago, Good speed Press, 1915.

[۳۰]. Facts for Behaists – translated and edited by Kheiralla, Ibrahim George, Chicago: I.G. Kheiralla, 1901.

[۳۱]. Proof of the existence and immortality of the soul from a scientific and logical standpoint; the mind, as taught by the Society of Behaists, by Ibrahim G. Kheiralla

[۳۲]. Za-ti Allah: The Identity and Personality of God by Ibrahim George Kheiralla, Chicago, 1896.

[۳۳]. O Christians! Why do you believe not in Christ? 192. Chicago: Good speed Press, 1917.

[۳۴]. Bab-ed-din, the door of true religion: Za-ti Al-lah, el Fi-da: revelation from the East: rational argument by Ibrahim George Kheiralla, Chicago: C.H. Kerr, 1897.

[۳۵]. The Three Questions by Ibrahim George Kheiralla

[۳۶]. An Epistle of Peace. Chicago: National Association of the Universal Religion, 1918. by Ibrahim George Kheiralla. Michigan, 2004.

[۳۷]. Kheiralla, Ibrahim G. Universal Peace and Its Sole Solution. 18. n.p. [Evanston, Ill.]: n.d. [1914]. Collins 12.56.

[۳۸]. Behaism: In Reply to the Attacks of Robert P. Richardson. Open Court 29 (October 1915): 633-40.

[۳۹]. Ninety-Five Questions and Answers Concerning the Teachings of the Behai Religion, Which Is Organized as the Universal Religion of the World. 14. Kenosha, Wis.: Dr. Ibrahim G. Kheiralla, 1925.

[۴۰]. Kheiralla, Ibrahim G. Immortality: Hereafter of Man’s Soul and Mind: Man Never Dies. 32. New York: Syrian-American Press, 1928. Collins 12.49

[۴۱]. Miracles, Kheiralla, Ibrahim G. ۲۴٫ Newark, N.J.: W. E. Dreyer, 1943. Collins 12.51.

[۴۲]. Reincarnation: The Return of the Soul. 24. Newark, N.J.: W. E. Dreyer, 1944. This appears differently in Collins 12.80, where it is anon., but notes that it “includes an essay by I.G. Kheiralla’. He has 1943 and 23 pp. Title as ‘Reincarnation, or the Return of the Soul’

[۴۳]. Kheiralla, Ibrahim G. The Creator and What it takes to win the Peace. Newark, N.J.: W. E. Dreyer, 1943.

[۴۴]. William Mc Elwee Miller, The Baha’i Faith: Its History and Teachings, p.198, published by the William Carey Library, 1974.

همچنین نگاه کنید به کتاب “تاریخ پنهان بهائیان” نوشته اریک استتسون، ترجمه حمید فرناق، انتشارات گوی، صفحه ۳۰۳ از زبان دکتر خیرالله.

[۴۵]. خانم لوا گتسینگر (Lua Getsinger) مبلغ فعال و برجسته بهائی بود که بعداً از سوی شوقی‌افندی به‌عنوان یکی از نوزده شوالیه عبدالبهاء معرفی شد. او در سال ۱۹۱۶ درگذشت.

[۴۶]. فوئب آپرسون هرست (Phoebe Apperson Hearst) همسر سناتور امریکایی، جرج هرست و مادر روزنامه نگار برجسته، ویلیام راندولف هرست بود. او زنی طرفدار حقوق بشر و حامی حق رأی زنان بود.

[۴۷]. -Abdel Karim arrived at Chicago…” Marshall County Independent. Plymouth, Indiana. 15 Jun 1900. p. 2. Retrieved Oct 8, 2015.

– “Mohammedans in this country”. The Times. Richmond, Virginia. 8 Jul 1900. p. 9. Retrieved Oct 8, 2015.

– “Kenosha misses Abdel Karim”. St. Louis Post-Dispatch. St. Louis, Missouri. 21 Oct 1900. p. 5. Retrieved Oct 8, 2015.

– “The new belief, Babism”. The Los Angeles Times. Los Angeles, California. 8 Nov 1900. p. 13. Retrieved Oct 8, 2015)

(- Smith, Peter (1999). A Concise Encyclopedia of the Bahai Faith. Oxford, UK: One world Publications. p. 218.

– Balyuzi, H.M. ʻAbdu’l-Bahá: The Centre of the Covenant of Baháulláh, 2001, Oxford, UK: George Ronald.)

[۴۸]. Dr. Pease

[۴۹]. William McElwee Miller, The Baha’i Faith: Its History and Teachings, p.200, 1974, William Carey Library.

[۵۰]. برای آگاهی بیشتر در مورد میرزا آقاجان خادم مراجعه کنید به:

لیلا چمن خواه، دو مکتوب تاریخی در واکاوی اختلافات درونی بهائیان، نشر نگاه معاصر، تهران، ۱۳۹۳ش.

اریک استتسون، تاریخ پنهان بهائیان، ترجمه حمید فرناق، انتشارات گوی، تهران، ۱۳۹۸ش، رسالۀ خادم الله، ص۲۳۷٫


نویسنده: حمید فرناق ــ کارشناس ارشد حقوق بین‌الملل

ارسال یک پاسخ

آدرس ایمیل شما منتشر نخواهد شد.

19 − 19 =