نوشته ملیحه و نگار بهائی
***************
ما نوادگان بهاءالله هستیم . همچون دو خواهر در حیفا ، چند ساختمان آنطرفتر از اماکن بهائی در کوه کرمل، زندگی کردیم و شاهدان دست اول آیین بهائی بودیم . عمو زاده ما شوقی ربانی ، رهبر رسمی جامعه بهائی بود؛ ولی خانه ما پر بود از کار دستی های روزهای اولیه امر ، همچون دستخط های اصل از الواح بهاءالله ، که بر دیوارها آویخته بود .
ما در جایی رشد و پرورش یافتیم که آکنده از بهائیت بود ؛ ما گرچه به تعالیم جد خود ، بهاءالله، باور داشتیم ؛ در عین حال ، ما ، والدین و پدر بزرگ و مادر بزرگ هایمان ، خاله ها و دایی ها و عمه ها و عموها و فرزندان متعدد آنها ، اجازه نداشتند که در گروه و سازمان دینی ای که نام او را برخود داشت ، داخل شوند . ما تنها بخاطر تفاوت دیدگاه و نظر درباره آیین خویش، از سوی بستگان خود و پیروان آنها ، مورد طرد و محرومیت قرار گرفتیم . ما بهائیان پنهان بودیم . کسی ما را نمی دید . حضور و حیات ما برای بسیاری از بهائیان ناشناخته بود .
ولی این وضعیت موجب دور شدن ما از باورهایمان نشد . زندگی و سلوک ما منعکس کننده روحیه بین المللی و همزیستی با پیروان سایر ادیان ، بر اساس تعالیم بهاءالله ، میباشد . ملیحه با یک مسلمان هندی ازدواج کرد و چهار فرزند دارد . یک پسرش در کانادا ، دخترش در انگلستان ، پسر دیگرش در آلمان ، و آخرین فرزندش، هنوز در شبه قاره زندگی می کند . نگار با یک جهود اسرائیلی ازدواج کرد که به امور اقتصادی اشتغال داشت و به اقتضای شغل او ، در طول زندگی ، به سراسر دنیا مسافرت کردند . امروزه او در همان خانه کودکی اش ، در حیفا ، زندگی میکند و در آنجا ، همراه با دوستان مختلفش ، جشنها و مناسبتهای دینی یهودی ، مسیحی و اسلامی را برگزار می کنند و گرامی می دارند .
پدر ما ، موسی بهائی ، رئیس اداره ثبت املاک حیفا بود ، و برای مدت دو سال ، طی سالهای 48 – 1947 ، که اعراب و یهودیان شهر با یکدیگر درگیری و منازعه داشتند ، ریاست کلوپ روتاری حیفا را بعهده داشت . روتاری یک فرد بیطرف می خواست، و او پذیرفت . چند بار از پدر خواسته شد تا بین دو جامعه صلح و سازش برقرار کند . ما در محله ای زندگی می کردیم که پیروان ادیان مختلف در آن زندگی می کردند و اداره دفاع یهودی ( هاگانا ) در مجاورت خانه ما بود . حال قرار است آن ساختمان تبدیل به هتل دایموند شود، که ساختمان جالبی در محلّه آلمانی خواهد شد و باعث جلب توریست میگردد .
مادرمان ، قمر، زنی زیبا ، با شخصیتی جذاب و تاثیرگذار بود. او نامه ها و مقالاتی را درباره بهائیت برای روزنامه ها نوشت ، که آنها را در این کتاب می خوانید . علاوه بر این ، او شوقی ربانی را به دادگاه کشاند ، زیرا او قمر و بقیه اعضای خانواده را از دیدار و زیارت قبر بهاءالله منع کرده بود . با افتخار اعلام می کنیم که مادرمان این دعوا را بُرد ؛ و شوقی دعوا را رها کرد . با این اقدام شجاعانه ی قمر ، تمام فامیل از این حق برخوردار شدند که در محل مزار بهاءالله به ذکر و دعا بپردازند . این مزار در مجاورت خانه ای است که پدر بزرگ ما ، بخش عمده ای از زندگی خود را در آنجا زیست کرد . پدر و مادر ما در این خانه بدنیا آمدند و در این خانه ازدواج کرند . ما عکسهایی از این برنامه ها داریم .
ما ، هم از سوی پدر و هم مادر خود ، از نسل بهاءالله هستیم ، آن دو عمو زاده هم هستند . در منطقه خاورمیانه ، ازدواج عموزادگان بسیار رایج است . جدة ما ، فاطمه ، دختر عموی بهاءالله بود و سپس همسر دوم او شد . بهاءالله ، سالهای پایان عمر خویش را ، همراه همسرش فاطمه – که بعداً برایش نام مهد علیا را انتخاب کرد – وفرزندانش ، در عمارت بهجی گذراند . در آن ایام ایشان جایگاه و احترام خاصی در میان بهائیان داشت و بهاءالله ، شخصاً بر تربیت فرزندان وی نظارت و توجه داشت .
پدر ما کوچکترین پسر محمد علی بود ؛ محمد علی بزرگترین فرزند بهاءالله و مهد علیا بود . مادرمان هم دختر بدیع الله – کوچکترین برادر محمد علی – بود . بنابراین ، هر دو پدربزرگ ما ، برادر ناتنی عباس افندی بودند ، که فرزند بزرگ بهاءالله ، از همسر اولش بود .
ما پدربزرگ خود ، محمدعلی را ، که فردی ساکت و اهل ذکر و مهربان بود ، و هرگز چیز زیادی برای خود نمی خواست ، به یاد می آوریم . زمانی که بر اثر کهولت سن ، او و مادر بزرگمان ، به منزل ما آمدند ، بر خلاف آداب و سنت خاورمیانه ای ، او از والدین ما خواست که ترتیب و روال پیشین زندگی خود را ادامه دهند و انتظار خاصی از فرزندشان ندارند.
این روحیه خضوع و مهربانی ، ویژگی شخصیتی او بود . او شخصی ملایم و بدور از خشونت بود و فرهنگ سلطه طلبی و ارباب و نوکری را نفی می کرد . او نصوص امری را به دقت مطالعه می کرد و در خطّاطی مهارتی تام داشت ، لذا تابلو خطهای زیادی از بیانات پدرش ، که بسیار او را دوست می داشت ، و در همه زندگی در خدمت او بود ؛ تهیه کرده بود . آنچه که ما از او به یاد می آوریم این است که همواره دو زانو نشسته و در حال ذکر و عبادت ، و در میان تابلو خطهای خود – که بسیار آنها را دوست می داشت – بود .
نگار به یاد می آورد زمانی که سه ساله بود ، یکروز پدربزرگش ، محمدعلی، به دیدن آنها آمد ، در حالیکه فراموش کرده بود هدیه ای را که به او قول داده بود با خود بیاورد . نگار به قدری ناراحت شد که سیلی محکمی به صورت او زد . 1 ولی او از مادر خواست که بچه را دعوا نکند ، زیرا او عهد و قول خود را فراموش کرده بود . همانروز او شعری به افتخار نگار سرود ، که در سالهای بعد ، نگار از بابت آن بسیار تشکر می کرد و به خود می بالید . مطلع این شعر فارسی چنین است : از چشم تو چشمه ها می جوشند …
مادر بزرگ ما ، لقائیه ، دختر عموی محمدعلی ، دختر برادر بهاءالله ، موسی کلیم ، بود . از او خواسته بودند که بین ازدواج با محمدعلی و یا عباس افندی ، یکی را انتخاب کند ، و طبق نقلی که ما شنیدیم ، او ازدواج با پدربزرگ ما را ، بخاطر اخلاق ملایم محمدعلی و پرهیز او از مجادلات و منازعات دینی ، انتخاب کرد .
در آنزمان ، نزاع و درگیری های ناخوشایند و بدفرجام بین پسران بهاءالله آغاز شده بود و این قبل از فوت بهاءالله بود . برادران شخصیتهای بسیار متفاوتی داشتند ، و بدون شک ، این موضوع مانع از همکاری و تشریک مساعی آنها پس از مرگ پدرشان بود . در سالهای پیش رو ، اغصان – پسران بهاءالله – از یکدیگر فاصله گرفتند و گویا زمینه برای منازعات و درگیریهای اجتناب ناپذیر ، پس از فوت و جدایی شخصیت ویژه و متحد کننده بهاءالله ، از این کره خاکی ، فراهم شد .
احتمالاً حسادتها در شکاف و جدایی بین برادران نقش مهمی داشته ، زیرا مادران آنها یکی نبود ، و بهاءالله با همسر دوم و خانواده دوم خود زندگی می کرد . طبق داستانی که به ما رسیده ، در مراسم تشییع جنازه و دفن بهاءالله ، اجازه حضور به خانواده های همسران دوم و سوم بهاءالله داده نشد ، در حالی که به خانواده عباس افندی اجازه دادند تا در برنامه حضور داشته باشند و نزدیک جنازه بهاءالله قرار گیرند . طرفداران عباس افندی ادعا می کنند این کار ، بنابر سنت شیعی صورت گرفته ، که همسر اول دارای اولویت میباشد !
به این ترتیب ، مهد علیا و فرزندانش ، که در طول زندگی بهاءالله ، از رابطه و موقعیت نزدیکی نسبت به او برخوردار بودند ، به ناگاه احساس کردند به آنها توهین شده ، و در موقعیت پایینی قرار گرفته اند .
محمد علی دوستانی از پیروان عقاید و آیین های مختلف داشت . یکی از بهترین دوستان او ، یک اسقف مسیحی بود ، محمد علی مخالف قدرت استبدادی دینی بود و لذا نمی خواست الگوی رهبری قدرتمند و دیکتاتور مآب ، پس از بهاءالله ، در جامعه بهائی پدیدار شود .
این نگرانی و بدبینی ، و همچنین علاقه و توجه او به آزادی فردی در نوشته های او مشهود است ، که شما در این کتاب آنرا ملاحظه خواهید کرد . با این وجود ، او ، برادر بزرگتر خود ، عباس افندی را ، بعنوان رهبر قانونی بهائیان پذیرفته بود ؛ ولی ،در عین حال، عقیده داشت که بهائیت باید توجه و تمرکز خود را بر تعالیم بهاءالله بگذارد و نه رهبری کاریزماتیک و دیدگاههای جانشینان او . این طرز فکر ، اسباب دردسر او شد ، زیرا در آن زمان و بنا بر فرهنگ جامعه اولیه بهائی ، که تحت تاثیر فرهنگ اسلامی بود ، همه افراد خانواده باید از پسر بزرگ ، اطاعت بی چون و چرا داشته باشند . به هر روی ، در آن زمان ، برادر بزرگتر، خواستار قدرت و اقتدار و دیسیپلین بیشتر بود، و برادر کوچکتر طرفدار آزادی بیشتر .
در ادبیات بهائی چهره ای خشن ، گستاخ، و بی ادب از محمد علی تصویر شده ، که قصد نابودی عباس افندی و کسب قدرت به نفع خود را داشته است . ولی از نگاه کسانی که او را از نزدیک و شخصاً می شناختند این مطلب چیزی بیش از یک کاریکاتور مضحک و خنده دار نیست . مردی که ما می شناختیم انسانی نجیب بود که عقایدش نه بر محور قدرت و بهره گیری از آن ، بلکه زیستن بر اساس تعالیم پدر بود ؛ و زندگی شخصی او ، حیاتی مبتنی بر ذکر و عبادت و نیایش ، و ایجاد سبک زندگی متعارف و آرام ، و داشتن روحی مهربان و با خشوع بود .
منشاء اختلاف و مناقشه ، در وصیتنامه بهاءالله بود که می گوید عباس افندی را بعنوان جانشین اول و محمدعلی را بعنوان جانشین دوّم خود،پس از عباس ، تعیین کرده است . پدر بزرگ ما همواره گفته بهاءالله را ، مبنی بر لزوم خوش زبانی و پرهیز از تند زبانی ، یادآوری می کرد . و متاسفانه ، در سراسر زندگی ، او مورد طعنه و تهمت قرار گرفت ، و حقوق و دارایی او به ناحق غصب شد ، زیرا او روحیه و طبیعت جنگیدن برای باز پس گرفتن آنها را نداشت . او فرصتهایی برای دفاع از خود و حقوق خویش داشت ؛ ولی دلبستگی بی چون و چرایش به گفتار و تعالیم بهاءالله ، و شخصیت آرام و صلح طلب او چنان بود که ترجیح داد بی عدالتی در حق خود را ، با سکوت و چشم پوشی از حق خود ، تحمل کند ؛ نه آنکه کار را به دادگاه بکشاند و اسامی بهائیان را در محاکم بر سر زبان ها بیاندازد . تصمیم و اقدام او ناشی از احترام بود و نه ضعف و زبونی ؛ احترام به بهائیت ، که با روح او عجین شده بود .
بدیع الله ، دیگر پدر بزرگ ما ، صریح تر اظهار نظر می کرد و کمتر تمایل به تحمل بی عدالتی در حق خود و سایر اعضای خانواده اش داشت . او فردی کاریزماتیک بود و به لحاظ شخصیت و ظاهر ، شبیه عباس افندی بود . او در اواخر عمر خود، خاطرات و یادداشتها و سرگذشت خود را به فارسی نوشت و تجربیات خود را با بهاءالله و برادران بزرگترش، و چگونگی بروز و گسترش اختلافات بین خودشان را توضیح داد . این کتاب ، تا کنون به انگلیسی ترجمه نشده و منتشر نگردیده ، ولی امیدواریم که این کار در آینده صورت پذیرد . ما نمی توانیم آنرا بخوانیم – اگر به زبان فارسی امروز نوشته شده بود ،میتوانستیم آنرا بخوانیم ، ولی سبک نگارش قاجاری و کلاسیک آن ، کار را برای ما مشکل کرده است . ما شنیدیم که پدر بزرگمان ، بدیع الله ، مطالبی را نقل کرده که بسیار تعجب انگیز و بهت آور است و نقش روشنگری درباره متون تاریخی میتواند داشته باشد . ما همچنین یک دفتر خاطرات روزانه از مادر بزرگمان ، لقائیه ، داریم ، که امیدواریم یک روز ترجمه شود .
بطور خلاصه ، پدر بزرگهای ما به تعالیم بهاءالله باور داشتند – درست همانطور که عباس افندی باور داشت . و آنها تعالیم و دریافتهای خود از بهاءالله را به فرزندان و نوادگان خویش منتقل کردند . جای تاسف است که این برادران نتوانستند کنار هم جمع شوند و در پیشبرد افکار پدرشان مشارکت نمایند . حال ما امیدواریم که این کتاب به این هدف کمک کند و نقطه شروعی برای ترمیم زخمهای گذشته باشد ، زخم هایی که مانع از درک و شناخت تاریخ و پتانسیل بهائیت گردیده است .
از میان خانواده بهاءالله ، برخی از بازماندگان عباس افندی ، اکنون رفتار دوستانه ای با ما دارند ، در حالیکه طی دهه های گذشته ، بخاطر مناقشات و مجادلات دینی ، هیچ تماسی بین ما نبوده است . اگرچه هنوز هم دیدگاهها و نگرش آنها با ما متفاوت است ، و حتی به شدت با بسیاری از مطالب این کتاب مخالفند ، ولی حداقل میتوانیم بعنوان بهائی یکدیگر را تحمل کنیم . امیدواریم که همه بهائیان ، در کشورهای مختلف ، از این الگوی آشتی و تحمل یکدیگر ، درس بگیرند . اگر ما توانستیم این کار را انجام دهیم ، شما هم خواهید توانست ؛ لازم نیست بهائیان درباره همه امور و موضوعات دینی نظر واحد و یکسانی داشته باشند ، به ویژه درباره رویدادهایی که در گذشته اتفاق افتاده است .
عموی ما ، شعاع الله ، که بزرگترین پسر خانواده بود ، در جوانی عاشق روحا ، دختر عباس افندی بود . همانطور که در این کتاب ملاحظه خواهید کرد ، او در این باره صحبت میکند . آنها قصدازدواج با یکدیگر را داشتند ، ولی بعدا ، به علت عدم رضایت پدرانشان ، ناگزیر شدند نامزدی خود را به هم بزنند . پدران خانواده ، هر یک ، دیگری را به انحراف از راه و طریق بهاءالله متهم کردند ، و لذا به فرزندانشان اجازه ازدواج با یکدیگر را ندادند .
درگیریها و نزاعهای خانوادگی و دینی ، این دو دلدادة جوان را – که در سالهای بعد هم ، با وجود آنکه با افراد دیگری ازدواج کردند ، همچنان به یکدیگر علاقه داشتند – از هم جدا کرد . روحا شهید، تا آخرین روز حیات خود، با نگار در تماس بود . البته خود روحا ، به همراه همه خواهرانش ، فرزندان و نوه ها و نوادگانش ، همگی توسط نوه اش ، شوقی افندی، تکفیر و از جامعه بهائی طرد شد ؛ زیرا برخی از آنها با فرزندان و نوادگان همسر سوم بهاءالله ازدواج کردند ، که البته آنها هم همگی تکفیر و طرد و اخراج شدند !
فکر کنید که این وقایع و رویدادها در میان بهائیان اتفاق افتاده است ! آنهم بهائیان عادی ، بلکه افراد درجه اول خانواده بهاءالله ! ولی همه ما انسان هستیم ، و این درسی است که باید از این حوادث زشت و ناخوشایند فرا بگیریم . حتی نزدیکترین افراد به موسس بهائیت هم نتوانستند راهی برای غلبه بر تفاوتهای دینی خود بیابند ، و ناراحتی و مشکلاتی را از این ناحیه بر فرزندان خود تحمیل کردند. اگر عموی ما ، شعاع الله ، و دختر عمویمان ، روحا ، با یکدیگر ازدواج کرده بودند ، شاید این وصلت میتوانست دو برادر از هم جدا افتاده را، کنار هم بنشاند ؛ و آندو میتوانستند اختلافات میان خود را حل و فصل نمایند ، و دوباره ، دو بخش فامیل بهاءالله، با یکدیگر آشتی کرده و متحد شوند ، و به این ترتیب ، جلوی خسارات و کدورت و جدایی های بیشتر گرفته شود .
واقعاً نمیدانم این تاریخی که گفتیم آیا امکان وقوع داشته است یا خیر ؟ ولی در حال حاضر ، و در موقعیتی که ما هستیم ، امکان بررسی چنین طرحی وجود دارد . مناسب و سودمند است که سرپوش زخمهای التیام نیافتة کهنه و مزمن را برداریم ، و اجازه دهیم که هوای تازه بحث و گفتگوی آزاد و عمومی میان بهائیان به آن بخورد ، تا شاید از این طریق ، یکبار و برای همیشه این زخم و بیماری درمان شود . اگر به خودمان اجازه دهیم تا نگاه جدیدی به گذشته داشته باشیم ، شاید پنجره جدیدی بسوی آینده بهتر ، برای بهائیان ، درسراسر جهان ، باز شود .
درسی که ما آموختیم اینست که عشق ، قوی تر از ایدئولوژی و دکترین است ؛ و دیگر آنکه ، انسانها باید اول انسان باشند و در مرحله بعد فرد دینی . ولی بنا به نوشته محمد علی ، پدر بزرگ عزیزمان ، این واقعیت عملاً نه در زندگی و حیات او، و نه در زندگی و حیات عباس افندی، مشاهده نمی شود :
” همه ما انسانها از یک ریشه هستیم و بنابراین اعضای یک خانواده بزرگ جهانی ، و برادر یکدیگر . بین برادران نباید موردی باشد که موجب کدورت و اختلاف ، و یا ناقض عدالت و آشتی گردد ؛ زیرا از چنین مواردی است که اختلاف شعله ور میشود و یر بر می آورد .“
بیایید اجازه دهیم که آیین بهائی راه خود را بیابد و زندگی خود را داشته باشد . اجازه دهیم که در بردارنده و منعکس کننده دیدگاه واقعی بهاءالله باشد – دیدگاهی مبتنی بر آشتی جهانی برای همه مردم جهان ، و کنار گذاشتن تقسیم بندیها و دسته بندیهای مسموم دینی ؛ ذهنیت ” ما در برابر دیگران ” ، و انحصار گرایی، که سم مهلک سازمانهای دینی است . اجازه دهیم که درسها و تجربیات گذشته ، اساس و بنیان آینده بهتر ، برای بهائیان و پیروان سایر ادیان باشد . در این سالهای آخر حیات ، این آرزوی ما است و برای تحقق آن دعا می کنیم .
اظهار نظر ملیحه بهائی
در اواسط دهه 1940 ، به هنگام تحصیل در دانشگاه امریکایی بیروت ، نسخه دستنویس عمویم شعاع الله را ، درباره تاریخ و تعالیم بهائی ویرایش کردم . او آنرا به انگلیسی نوشته بود ، با این امید که از سوی افراد زیادی در جوامع غربی خوانده شود . اینک ، سالها پس از آن زمان ، خوشحالم که یک ناشر امریکایی به ارزش نوشته عمویم پی برده ، و زحمات او در نوشتن این کتاب ، ثمر داده است .
اظهار نظر بعدی نگار بهائی
در سال 2006 ، دو فیلم ساز اسرائیلی، برای فیلم مستندی ، بنام بهائیان در حیات خلوت من ، با من مصاحبه ای انجام دادند . آنها می خواستند با یکی از اخلاف و بازماندگان بهاءالله گفتگو کنند ؛ هر چند دکتر موشه شارون ، رئیس بخش مطالعات بهائی در دانشگاه عبری ، به آنها گفته بود دیگر هیچ یک از اولاد و احفاد بهاءالله در اسرائیل زندگی نمی کنند !
تشکیلات بهائی ترجیح میدهد مردم ندانند که دهها نفر از فرزندان و نوادگان بهاءالله ، امروزه در سراسر جهان زندگی می کنند . رهبران قبلی جامعه بهائی، تقریباً تمامی فرزندان ، نوادگان و نبیره های بهاءالله را از بهائیت طرد و اخراج کردند . آن رهبران ، اینگونه به بهائیان عادی آموخته اند که کفر و ارتداد – یا به زعم آنها نقض عهد ومیثاق – که در واقع به چالش کشیدن حاکمیت مطلق و تمامیت خواه رهبری بود ، نسل به نسل در فرزندان و بازماندگان بهاءالله منتقل شده است . ولی آنچه که واقعاً انتقال یافته ، حقایق مختلف ، خاطرات مختلف ، و دیدگاههای مختلفی است که بهائیت فعلی مایل به اطلاع رسانی و بحث و بررسی آنها نیست . بنابراین آنها حتی حاضر به تایید زنده بودن امثال من نیستند ! زیرا اقرار و تایید حضور من برای آنها مناسب و مطلوب نیست ، ممکن است سوالاتی در اذهان بهائیان به وجود آید ، و آنها بخواهند مطالبی را درباره تاریخ آیین خود بدانند که رهبران فعلی بهائی دانستن آنرا به صلاح و مصلحت نمیدانند . ولی من فکر می کنم همه تصورات و گمانهای آنها بچه گانه است .
در سال 2010 نامه ای از یک جوان امریکایی ، بنام اریک استتسون ، دریافت کردم که گفته بود مصاحبه مرا در آن فیلم دیده ، آدرس مرا در یک لیست تلفن اسراییلی پیدا کرده ، و مایل است با من مکاتبه کند تا نظراتم را درباره تاریخ خانواده و آیین بهائی بداند . او گفت که قبلا یک بهائی بوده و هنوز هم به آن توجه دارد و با برخی از تعالیم آن موافق است . با دیدن مصاحبه من ، او کنجکاو شده بود تا تحقیقاتی درباره پدربزرگم محمد علی و عقاید و نوشته هایش انجام دهد ، و می خواست چیزهای بیشتری در این زمینه کسب کند .
من و اریک ، از آن پس ، چندین بار با یکدیگر مکاتبه و همچنین تلفنی صحبت کردیم . من او را فردی متواضع و با اخلاص ، روشنفکر ، و یک متحری حقیقت میدانم . سالها بود که من در مجموعه دارایی های خود ، یادداشتهای دستنوشته ای از عمویم شعاع الله ، و مقالات و نامه هایی از مادرم قمر داشتم – نوشته هایی که هیچگاه عمومی نشده بود – و اریک پیشنهاد کرد که آنها را ادیت کند و ناشری برای چاپ و نشر آنها بصورت کتاب پیدا کند . و من بسیار خوشحالم که او موفق شد و کتاب به چاپ رسیده است . پس از سالهای طولانی ، و مدتها پس از درگذشت بستگان و والدینم ، اینک اعضای جوانتر خانواده ام میتوانند روایت ما را از بهائیت بشنوند و جای خوشوقتی است که بهائیان و پژوهشگران مستقل هم این روایت را می شنوند .
مایلم از اریک استتسون بخاطر ویرایش این نوشته ها ، و تدوین آنها بصورت یک کتاب ، و اقدام برای چاپ آن تشکر نمایم . همچنین باید از برنت ماتیو ، رئیس موسسه انتشاراتی فوکس هوفری مدیا ، برای موافقت با چاپ این اثر و تامین مالی آن قدردانی کنم . لازم است سپاس خود را نسبت به والدین و بستگان خویش ، که با نگارش خاطرات و افکار و اندیشه خود درباره بهائیت ، و حوادث و رویدادهایی که در دوران حیات آنها اتفاق افتاده ، انجام این پروژه را ممکن ساختند ، تقدیم نمایم . اینک در سالهای کهولت ، از دانستن این موضوع که داستان و سرگذشت آنها ناگفته نمانده ، و اقدامات و تلاشهای آنها بی ثمر نبوده ، و نسلهای آینده امکان فراگیری و بهره گیری از زندگانی و افکار و ایده های آنها را خواهند داشت ، خرسندم .
من عضو جامعه تشکیلاتی و سازمان یافته بهائی نیستم ؛ اگر چه این تشکیلات و سازمان عیناً مطابق آیین بهائی نیست – هر چند آنها خود را به همان نام میخوانند ، ولی باید دانست که یک کیش، محدود به یک سازمان نیست . روح بهاءالله و تعالیم او در قلب کسانی است که عاشق بشریت هستند ، با پیروان ادیان دیگر صادقانه محبت می ورزند ، و به تنوع عقیده ، و در عین حال، وحدت جامعه بشری احترام می گذارند . از چنین اندیشه و آیینی ، طرد و اخراج و ارتداد قابل تصور نیست .
من برای سالیان طولانی با مُردخای ” مراد ” اِمثالِم ازدواج و زندگی کردم . او ، بعنوان یک یهودی شرقی ، به خوبی با فرهنگ عربی آشنا بود و عربی صحبت می کرد . در دوران قیمومت بریتانیا بر فلسطین ، او به اتفاق دوستان عربش ، یک شرکت تاسیس کرده بود . امروزه ، همچون سالیان گذشته ، من در کنار و همراه با دوستان یهودی ، مسیحی و مسلمانم ، به اطاعت و عبادت پروردگار میپردازیم . بعضی وقتها ، حتّی آنها را به منزل دعوت می کنم و با هم گفتگو می کنیم ، و یا در مناسبت های بهائی در منزلم جلسه میگیریم و دوستانم نیز شرکت می کنند . من در روح و قلب و زندگی و ژن خود بهائی هستم . همه پدر بزرگها و بستگان منهم به عقاید و تعالیم بهاءالله باور داشتند و بر همین اساس زیستند .
من بخوبی میدانم برای مردم تغییر عقیده و فکر ، خصوصاً در حوزه دین و اسطوره های تاریخی ، دشوار است . اکثر مردم دوست ندارند خدشه ای به اعتبار و شخصیت الگوها و قهرمانانشان وارد شود – چنین وضعیتی باورهای مألوف آنها را نابود میکند . من از بهائیان سراسر دنیا میخواهم که این کتاب را تا حد امکان ، بدون بدبینی و پیش داوری بخوانند ، اگر چه بخوبی میدانم که این کار برای آنان بسیار دشوار است . خوانندگان ، ممکن است با بهره گیری از افکار و دیدگاه نویسندگان این کتاب ، روایت فعلی خود را از آیین بهائی کاملتر ، بهتر، و واقعی تر بیابند ، ما نمی توانیم به شناخت درستی از آیین بهائی برسیم مگر آنکه چهره ها و شخصیتهای مهم و اصلی داستان بهائی را بصورت انسان در نظر بگیریم و نه کاریکاتور – این به آن معنی است که نقاط قوت و ضعف آنها را ، که قبلاً پنهان بوده ، بشناسیم – و حرف و صدای همه آنها را بشنویم .
گرچه نمی دانم آیا آیین بهائی سرانجام آن چیزی خواهد شد که ، تصور و گمان من ، و قصد و اندیشه جدّم ، بهاءالله ، بوده یا خیر ؟ ولی بهرحال انتشار کتاب ” تاریخ پنهان آیین بهائی” احتمالاً به اصلاح و بهبود آن ، و تصحیح اشتباهات گذشته آن کمک خواهد کرد . اطمینان دارم تاریخهای آینده خواهند نوشت که حداقل برخی از پیروان و دوستان بهائیت ، در دنبال کردن حقیقت و عدالت ، و اصول و اندیشه های عالی، صداقت داشتند .
tarikh