حمید سدهی، پژوهشگر
کلیدواژه ها: مفاوضات، عبدالبهاء، بهائیت، ناسازواری درونی، ناسازگاری تاریخی، موازین ادراک.
چکیده
کتاب مفاوضات حاصل پرسش و پاسخهای خانم لورا کلیفورد بارنی و عبدالبهاء است. تعارضها و اشکالات این کتاب عبدالبهاء، که او را «سر الله» و «مبین مصون از خطای آیات» بهاءالله میدانند، نشانهای بر نادرستی اصل حقانیت و ادعای رهبران بهائی مبنی بر الاهی بودن و آسمانی بودن است. در این مقاله علاوه بر ناسازواری درونی، اعتبار موازین ادراک از دیدگاه عبدالبهاء و سازگاری بعضی از مطالب کتاب با نقلهای تاریخی بررسی شده است.
مقدمه
عباسافندی، ملقب به عبدالبهاء، زادۀ یکم خرداد ۱۲۲۳ هجری شمسی، فرزند ارشد میرزا حسینعلی نوری، معروف به بهاءالله، مؤسس آیین بهائی است. عبدالبهاء در ادبیات بهائی و همچنین در نگاه باورمندان به این آیین، جایگاهی والا دارد. وی به تصریح بهاءالله در کتاب عهدی به مقام جانشین و مفسر و مبین متون بهائی منصوب شده است.[۱] وی را به همین اعتبار، «غصن اعظم» میخوانند. او پس از درگذشت پدرش، رهبری جامعه بهائی را بین سالهای ۱۸۹۲ تا ۱۹۲۱ برعهده داشت و در این دوران، با برادر ناتنیاش میرزا محمدعلی بر سر جانشینی[۲] درگیر بود.
در نگاه بهائی، وی، «غصن اعظم»،[۳] «مرکز عهد و میثاق»[۴] و «سرّالله» است و القاب و اوصاف رفیع دیگر نیز دارد. شوقیافندی، که سومین رهبر بهائیان است، در توصیف عبدالبهاء در کتاب دور بهائی چنین مینگارد:
حضرت عبدالبهاء در رتبه اولی مرکز و محور عهدومیثاق بیمثیل حضرت بهاءاللّه و اعلی صنع ید عنایتش و مرآت صافی انوارش و مثل اعلای تعالیم و مبیّن مصون از خطای آیاتش و جامع جمیع کمالات و مظهر کلّیّۀ صفات و فضائل بهائی و غصن اعظم منشعب از اصل قدیم و غصن الأمر و حقیقت من طاف حوله الأسماء و مصدر و منشأ وحدت عالم انسانی و رایت صلح اعظم و قمر سماء این شرع مقدّس بوده و اِلی الابد خواهد بود و نام معجز شیم عبدالبهاء بهنحو اتمّ و اکمل و احسن جامع جمیع این نعوت و اوصاف است و اعظم از کلّ این اسماء عنوان منیع سرّاللّه است.[۵]
از صدمین سالگرد درگذشت عبدالبهاء، این شخصیت مهم در آیین بهائی، مدت زیادی نمیگذرد. به همین مناسبت و در دو شماره پیشین، مقالاتی در نقد و بررسی کتاب مفاوضات از منظر خوانندگان بهائیشناسی گذشت. در این شماره نیز قصد داریم به نقد و بررسی بخشهای دیگری از این کتاب بپردازیم.
مفاوضات برای اولین بار در سال ۱۹۰۸ منتشر شد. این کتاب ماحصل پرسش و پاسخهایی است که بین عبدالبهاء و خانمی به نام لورا کلیفورد بارنی در موضوعات مختلفی مانند نبوت، انسان، معتقدات مسیحیان، روح و موضوعاتی از این دست گفتوگو شده است. لورا کلیفورد بارنی در سفرهایش به حیفا طی سالهای ۱۹۰۴ تا ۱۹۰۶، به جمعآوری این کتاب پرداخته است.
این کتاب شامل پنج بخش است. بخش اول: تأثیر انبیاء در ترقی و تربیت نوع انسانی؛ بخش دوم: بعضی مقالات متعلق به مسائل مذهب عیسوی؛ بخش سوم: مقالات در علامات و کمالات مظاهر الهیه؛ بخش چهارم: مقالات در مبدأ و معاد و قوا و حالات و کمالات مختلف انسانی و بخش پنجم: مقالات در مواضیع مختلفه.
برخلاف دیگر کتب عبدالبهاء، که عمدتاً خطاب به بهائیان یا مسلمانان است، ادبیات این کتاب خطاب به مسیحیان است و این به علت مسیحی بودن لورا کلیفورد بارنی است. همچنین برخلاف برخی کتب دیگر وی که ابتدائاً ناشناس و بدون ذکر نام نویسنده منتشر میشد، مانند رساله مدنیه و مقاله شخصی سیاح، انتساب این کتاب به عبدالبهاء از ابتدا مشخص بود.
در ادامه به بررسی محتوای کتاب در ذیل چهار عنوان: سازواری درونی، مسائل تاریخی، براهین عقلی و موجه بودن تأویلات متنی عهدین، میپردازیم.
۱- مفاوضات و سازواری درونی
وقتی از سازواری درونی صحبت میکنیم، مقصود این است که آیا محتوا دارای تلائم و پیوستگی منطقی است و یا اینطور است که بعضِ آن، بعضِ دیگرش را نقض میکند. پیش از آغاز این بحث، باید بهخاطر داشته باشیم که چه کتابی را و از چه نویسندهای (در این مورد، گویندهای) بررسی میکنیم. سازواری درونی، مسألهای است که دارای درجات است. علی القاعده از کتابی که شخصی با سطح معلومات و دانایی پایین نوشته است، انتظار بالایی نمیرود و کسی بابت وجود برخی ناسازگاریهای درونی جزئی، او را ملامت نمیکند، اما وقتی مطالبی را از شخصی با اوصافی مانند «سرّ اللّه»، «مظهر کلّیّۀ صفات و فضائل بهائی»، «مصدر و منشأ وحدت عالم انسانی» و … بررسی میکنیم، وجود چنین ناسازگاری درونی عجیب مینماید.
عبدالبهاء در صفحه ۱۸ درباره مسیح علیه السلام چنین بیان میکند: «او را مقهور نمودند و به ذلّت کبری انداختند حتّی تاج خار بر سرش نهادند و به صلّابه زدند». در صفحه ۲۹ نیز چنین میگوید: «مثلاً در شهادت حضرت مسیح در انجیل مذکور است که…».
ذکر نکتهای در این مقال ضروری است. وفق دیانت بهائی، پس از پیامبر اکرم حضرت محمد صلی الله علیه و آله و سلم، علیمحمد باب و پس از آن میرزاحسینعلی نوری (بهاءالله) بهعنوان پیامبر ظهور کردهاند. این بدان معناست که ایشان الهی بودن دین اسلام و بالتبع صحت اقوال کتاب آسمانی آن را میپذیرند. آنچه باعث بروز این ناسازگاری میشود، که قصد پرداختن به آن را داریم، این قول بهاءالله است که «آیا میشود کسی که معتقد به کتابی گشته و من عنداللّه دانسته آن را محو نماید؟».[۶]
بهاءالله بر این اعتقاد است که هیچ یک از کتب آسمانی تحریف نشدهاند، چراکه این تحریف باید از سوی پیروان و مریدان پیامبر صورت میگرفته و موردقبول واقع میشده است و آنان همان کسانی بودهاند که با بذل جان و مال خویش، تمام عمر برای حفظ میراث دینی خود تلاش کردهاند. لذا امکان ندارد چنین اتفاقی از سوی آنان روی دهد و حتی اگر گروهی بخواهند این تحریف را انجام دهند، بسیاری از باورمندان، متن اصلی را در اختیار دارند و چنین اجازهای به تحریفکنندگان نمیدهند. به باور بهائیان، آنچه که امروزه بهعنوان قرآن در دست مسلمانان و بهعنوان کتاب مقدس در دست مسیحیان و بهعنوان تورات و عهد قدیم در دست یهودیان است، جملگی کلام خداست و از حجیت کامله برخوردار بوده و میباید با آن بهعنوان کلام خدا برخورد کرد.
از دیدگاه بهاءالله و دیگر رهبران بهائی، تحریفی که در کتابهای آسمانی پیشین بهوجود آمده، از جانب برخی از علمای دینی و به هنگام تفسیر متن مقدس روی داده و کلام از دلالت خود، توسط برخی سودجویان خارج شده است وگرنه تحریفی در اصل متن روی نداده و با دقت در متن، میتوان به مراد جدی پروردگار از آن متن دست یافت.
لازمه چنین اعتقادی این است که میان نصوص غیرقابلتأویل قرآن، عهدین و کتابهای دیگری که بهائیان از سوی خداوند میدانند، در مسائل اصلی تاریخی، کلامی و فکری، تعارض و تضادی وجود نداشته باشد، چراکه جملگی از سوی خداوند ارسال شده و امکان ندارد که خداوند در بیان یک حادثه مهم تاریخی در دو کتاب آسمانی بهصورت ضدونقیض گزارشی را برای مردم و مخاطبان خود روایت کند؛ چراکه مخالف حکمت و هدایتگری خداوند است و چنین چیزی امکان ندارد.
۱-۱- مصلوب شدن حضرت عیسی در قرآن و انجیل
این کلام بهاءالله به شکل جدی قابلنقد است، چراکه در موارد متعددی میان کتاب مقدس و قرآن، در روایت یک حادثه، تفاوت بنیادین وجود دارد و لاجرم فقط یکی از دو روایت را میتوان درست دانست. یک نمونه بسیار مهم، روایت مصلوب شدن حضرت مسیح به دست مخالفان ایشان است. قرآن کریم در سوره نساء آیه ۱۵۷ ضمن نقد این اعتقاد نصاری میفرماید: «و گفتارشان كه: «ما، مسیح عیسىبنمریم، پیامبر خدا را كشتیم!» [نادرست و باطل است]؛ درحالىكه نه او را كشتند و نه بر دار آویختند؛ لكن امر بر آنها مشتبه شد».
در طرف دیگر، داستان به صلیب کشیده شدن حضرت مسیح در انجیل چنان بهتفصیل بیان شده که جایی برای انکار آن نیست. عبدالبهاء در کتاب مفاوضات به اعتبار قول انجیل، عیسی علیه السلام را مصلوب میانگارد و سخنانش را بر اساس همین قول سامان میدهد. این البته احتمالاً به اقتضای حال مخاطب اوست، چراکه اگر مصلوب شدن حضرت مسیح را انکار میکرد، مورد اعتراض خانم بارنی و سایر مسیحیان مخاطب قرار میگرفت. آیه قرآن که بهصراحت این معنا را رد میکند در رتبه نص است و البته جای تأویل ندارد. گوینده به این تعارض اشاره نمیکند؛ اما نهایتاً یا باید محرّف بودن انجیل را بپذیرد و یا مشتبِه بودن قرآن را. عبدالبهاء نمیتواند آنگونه که نشان میدهد، همزمان به الاهی بودن و درست بودن مطالب هر دو کتاب معتقد باشد.
نقل از کتاب مقدس در مفاوضات به همین یک نمونه محدود نمیشود. در بسیاری از مواضع کتاب، این نقل قولها ادامه مییابد و اغلب با تفسیر و تأویلهای عبدالبهاء همراه است و او تلاش میکند تا آنها را به آیین بهائی مرتبط کند. پیشنیاز اولیه و مقدمۀ چنین روشی آن است که اعتقاد به تحریف نشدن اصل متن این کتابها اثبات شود. مسألهای که قابل قبول نمینماید.
۱-۲- امام دوازدهم مروج شریعت محمدیه یا ناسخ آن؟
نمونۀ دیگری که میتوان بهعنوان یک ناسازواری درونی جدی میان عقاید بهائی و کتاب مفاوضات به آن اشاره کرد، اشاره عبدالبهاء به «دوازده امام مروج شریعت محمدیه» است. گوینده در صفحه ۵۳ کتاب مفاوضات دربارۀ جانشینان پیامبر اسلام(ص) میگوید: «و این دوازده ستاره عبارت از دوازده ائمّه است که مروّج شریعت محمّدیّه بودند»، اما بهاءالله امام دوازدهم یعنی حضرت ولی عصر و فرزند امام حسن عسکری علیهما السلام را شخصی موهوم میداند: «از صدر اسلام تا حین، علمای ارض و فقهای آن از عرفان توحید حقیقی محروم بودند الّا من شاء الله، چنانچه کلّ از عرفان حقیقت امر قائم محتجب بودند. احدی از علمای قبل بر کون آن حضرت در اصلاب اطّلاع نیافت، کلّ در هیماء جهل سالک. حال هم جمیع علما و فقهاء ایران به جابلقای موهوم و جابلسای غیرمعلوم ناظرند و منتظرند شخص موهوم ظاهر شود».[۷]
سؤال اصلی که عبدالبهاء در مفاوضات متعرض آن نمیشود و از آن غفلت میکند، این است که امام دوازدهم کیست؟ به عقیده بهائیان، امام حسن عسکری علیه السلام فرزندی نداشتهاند تا جانشین آن حضرت باشد. همچنین بهواسطه قیدِ «مروج شریعت محمدیه»، نمیشود گفت که منظور از امام دوازدهم در کتاب مفاوضات، علیمحمد باب است؛ چراکه وی، به عقیده بهائیان، ناسخ این شریعت بوده است. باب با نگارش کتاب بیان فارسی و عربی، آیین اسلام را منسوخ دانست و پیروان او در دشت بدشت، آنچنان که شوقیافندی نقل میکند، نسخ اسلام را جشن گرفتند.[۸] لذا نمیتوان همانند عبدالبهاء در مفاوضات همزمان معتقد بود که امام دوازدهم مروج شریعت محمدیه است و درعینحال معتقد بود که او ناسخ شریعت محمدیه است.
۱-۳- سرایت صحت و تأثیر مغناطیس بدن برای شفای بیماران
کتاب مفاوضات درعینحال دارای برخی نقاط قوت نیز هست. یکی از نقاط قوت این کتاب، ستایش و مدح علم است. عبدالبهاء در صفحه ۱۰۴ بیان میکند: «دین اللّه مروّج حقیقت و مؤسّس علم و معرفت و مشوّق بر دانایی و ممدّن نوع انسانی و کاشف اسرار کائنات و منوّر آفاق است، باوجوداین چگونه معارضه به علم نماید؟»، وی ادامه میدهد: «در نزد خدا علم افضل منقبت انسان و اشرف کمالات بشر است. معارضه به علم جهل است و کاره علوم و فنون، انسان نیست بلکه حیوان بیشعور».
بااینحال، او در برخی مواضع کتاب، به این گفته پایبند نمیماند و به گفتار غیرعلمی میپردازد. عبدالبهاء در صفحه ۱۳۶ تا ۱۴۰ ذیل عنوان مبدأ انسان، به رد نظریه تکامل میپردازد و میگوید: «باری این رأی و فکر چه قدر سست است و بیبنیان است». وی همچنین در صفحه ۱۸۵ در پاسخ به این سؤال که: «آیا این نجوم آسمانی را در نفوس انسانی تأثیرات معنویّه هست یا نه؟»، پاسخ میدهد: «امّا تأثیرات معنویّه، هرچند این کواکب را تأثیرات معنویّه در عالم انسانی بهنظر عجیب آید، ولی چون در این مسأله تدقیق نمایی چندان تعجّب نفرمایی». وی به این اعتبار که عالم را بهمثابه یک بدن هماهنگ میداند، قائل است که به همان صورت که اعضای بدن بر یکدیگر تأثیر میگذارند، کواکب نیز بر زمین اثر معنوی دارند.
وی همچنین در پاسخ به سؤال «بعضیها به وسائط روحانی یعنی بدون دوا مریضها را شفا دهند، این چگونه است؟» در صفحه ۱۹۱-۱۹۲، از تأثیر «مغناطیس بدن» در درمان بیماریها سخن میگوید. او معالجه و شفا را به چهار قسم تقسیم میکند، دو قسم مادی و دو قسم معنوی.
ذیل دو قسم مادی، اول از «سرایت صحت» بحث میکند. به این معنی که همانطور که بیماری مسری است، صحت و سلامتی نیز مسری است. «همینطور که مرض از جسدی به جسد دیگر انتقال و سرایت سریع و شدید مینماید، شاید صحّت شدیده شخص صحیح نیز سبب تخفیف مرض بسیار خفیف مریض گردد». قسم دوم از اسباب مادی معالجه را نیز به مغناطیس بدن اختصاص میدهد. «قوّه مغناطیس از جسمی تأثیر در جسم دیگر کند و سبب شفا بشود». وی ادامه میدهد: «لهذا میشود که شخصی دستی روی سر کسی بگذارد و یا آنکه روی دل مریضی؛ شاید شخص مریض فائدهای حاصل نماید، چراکه تأثیر مغناطیس و تأثّرات نفسانی مریض سبب شود و مرض زائل گردد».
عبدالبهاء، اسباب روحانی معالجه را نیز بیان میکند. او در صفحه ۱۹۳ بیان میکند: «ارتباط تامّ کامل در میان شخص طبیب روحانی و شخص مریض، به قسمی که آن شخص طبیب توجّه تام نماید و شخص مریض نیز جمیع توجّه خویش را حصر در شخص طبیب روحانی کند و منتظر حصول صحّت گردد، همین ارتباط سبب هیجان عصب شود و از هیجان عصب صحّت پیدا گردد». او در این اظهارنظرها به این نمیپردازد که چگونه این مواضع با رویکرد علمی قابلجمع است و چگونه او میتواند همزمان بر تطابق دین با عقل و علم تأکید کند و درعینحال چنین گزارههایی را بدون پشتوانه علمی ارائه دهد.
۲- اعتبار موازین ادراک نزد عبدالبهاء و تعارض با روش استدلالی او در مفاوضات
مطالب این کتاب را از این جهت میشود ستود که دارای نظم خوبی است و گوینده از مغشوشگویی پرهیز نسبی دارد. البته هرچه بیشتر به آخر کتاب نزدیک میشویم نظم مطالب کمتر میشود. با این وصف گوینده در صفحات ۲۲۴-۲۲۵ ذیل عنوانی به نام «موازین ادراک»، بحثی را طرح میکند که همراهی با این ساختار منظم را در کتاب دشوار میکند.
ساختار کلی کتاب اینچنین است که در بخشهای آغازین کتاب، عبدالبهاء به بیان و شرح دلایل عقلی بر اثبات مدعای خویش یعنی قائمیت باب و پیامبری بهاءالله میپردازد و سپس با استناد به بخشهایی از کتاب مقدس از قبیل کتاب دانیال و مکاشفات یوحنا، سعی بر ارائه دلیل نقلی برای اثبات نبوت علیمحمد باب و بهاءالله دارد.
گوینده در ذیل «موازین ادراک»، هنگامیکه به بحث از قوای ادراکی انسان میپردازد، آنها را به سه قسم حس، عقل و نقل تقسیم کرده و ادراک انسان را به یکی از این طرق میداند، اما این هر سه منبع را ناقص و غیرقابلاعتماد میداند: «پس بدان آنچه در دست ناس است و معتقَد ناس، محتمل الخطاست؛ زیرا در اثبات و نفی شیء اگر دلیل حسّی آرد، واضح شد که آن میزان تامّ نیست و اگر دلیل عقلی گوید، آن نیز تامّ نیست؛ یا اگر دلیل نقلی گوید آن نیز تامّ نیست». وی در ادامه فقط «فیض روحالقدس» را منشأ قابلاتکا برای ادراک معرفی میکند.
سؤال مهمی که گوینده اصلاً به پاسخ آن نمیپردازد، این است که اگر همه این موازین ادارک ناقص است و تام نیست و قابلاتکا نیز نیست، پس از ابتدای کتاب، خواننده چرا و چگونه باید با دلایل عقلی و نقلی گوینده همراه شود؟ این عبارات عبدالبهاء به نحوی خودشکن است.
۳- مفاوضات و نقلهای تاریخی
عبدالبهاء در این کتاب سعی کرده از ادبیات گزنده پرهیز کند و با مخاطب خود، که مسیحی است، همراهی و همدلی داشته باشد و این مطلب درخور ستایش است. بااینحال بهنظر میرسد برخی اوقات، گوینده در این مسیر، طریق افراط پیموده و دربارۀ برخی وقایع تاریخی اشتباه کرده است. وی در صفحۀ ۸ بیان میکند که حضرت مسیح، عَلَم صلح را بین ملل اروپا بلند کرد. «مقصود این است که حضرت مسیح این امم را جمع کردند امّا بعد از مدّتی مدیده، دول سبب شدند که باز اختلاف حاصل شد» و ادامه میدهد: «مسیح سبب حبّ میان جمیع این قبائل شد، هرچند بعد از مدّتی مدیده دول این اتّحاد را به هم زدند».
با اینکه شاید بتوان این سخنان را تأویل و تفسیر کرد، که البته با توجه به مقام بیان این سخنان سخت مینماید، بااینحال مشخص نیست در چه دورهای در اروپا صلح کامل برقرار بوده است؟ عبدالبهاء میگوید «بعد از مدتی مدید» این صلح و اتحاد برهم خورده، اما تاریخ اروپا تا پیش از دورانِ پس از جنگ دوم جهانی، صلح پایداری به خود ندیده است.
گوینده همچنین در صفحه ۱۶-۱۷ بیان میکند: «حضرت محمّد با نصاری محاربه ننمود». بهنظر میرسد که وی از سریه موته در سال هشتم هجری، که بین سپاه اسلام به فرماندهی جعفربنابیطالب و سپاه روم درگرفت و طی آن جعفربنابیطالب به شهادت رسید، غفلت میکند. همچنین از غزوه تبوک در سال نهم هجری، که پیامبر به قصد درگیری با سپاه رومیان از مدینه خارج شدند و نیز بسیج یک سپاه در اواخر عمر پیامبر برای مقابله با تهدید رومیان به فرماندهی اسامهبنزید نیز سخنی نمیگوید.
عبدالبهاء همچنین رشد عقول و علم انسانی در این دوره را به ظهور علیمحمد باب و بهاءالله نسبت میدهد. او در صفحه ۱۲۳ میگوید: «ازجمله در این عصر الهی [که عصر حضرت باب و بهاءالله است[ ملاحظه نما که چقدر ترقّی در عالم عقول و افکار حاصل گردیده و حال بدایت اشراق است». علیمحمد باب در سال ۱۸۴۴ و بهاءالله در سال ۱۸۷۴ ادعای نبوت میکنند. با این وصف پیشرفتهای علمی بشر، که مرهون رنسانس و فلاسفه روشنگر و همچنین انقلاب صنعتی و انقلاب دریانوردی است، نمیتواند ارتباط منطقی با ظهور این افراد داشته باشد؛ چه اینکه تمام این بنیانها پیش از این دو بهوجود آمده بودند.
خاتمه
درنهایت، همانطور که در ابتدا بیان شد، هنگام بررسی یک کتاب باید سطح توقعات را مدیریت کرده و به حسب جایگاه کتاب و نویسنده، انتظارات خود را معقول نماییم. تعارضها و اشکالاتی که در این نوشتار بیان شد، برای یک کتاب معمولی قابلپذیرش است و از یک نویسنده معمولی توقع نمیرود که در سخنانش اشتباه نداشته باشد، اما وقتی به کتاب مفاوضات و جایگاه گوینده آن یعنی عبدالبهاء، در آیین بهائی مینگریم، داستان متفاوت است. وجود این اشتباهات بعضاً فاحش از کسی که او را «سر الله» و «مبین مصون از خطای آیاتِ» بهاءالله میدانند، بسیار دور از انتظار است. نشانهای که بر اصل حقانیت و ادعای رهبران بهائی مبنی بر الاهی بودن و آسمانی بودن، تأثیر بسزایی خواهد داشت.
کتابنامه
۱- استتسون، اریک؛ تاریخ پنهان بهائیان، تاریخ خانواده فراموششده بهاءالله؛ ترجمه حمید فرناق، گوی، ایران، تهران: ۱۳۹۹ش.
۲- اشراق خاوری، عبدالحمید؛ رحیق مختوم، قاموس لوح قرن؛ لجنۀ ملی نشر آثار امری، ۱۰۲ بدیع.
۳- افندی، شوقی؛ دور بهائی؛ لجنه ملی نشر آثار امری به زبانهای فارسی و عربی، آلمان، لانگنهاین: ۱۹۸۸م-۱۴۴ب.
۴- ـــــ؛ کتاب قرن بدیع؛ ترجمه نصرالله مودت، مؤسسه معارف بهائی بلسان فارسی، دانداس کانادا: ۱۹۹۲ م.
۵- ـــــ؛ مطالع الانوار، تلخیص تاریخ نبیل زرندى؛ ترجمه و تلخیص عبدالحمید اشراق خاورى.
۶- چمنخواه، لیلا؛ دو مکتوب تاریخی در واکاوی اختلافات درونی بهاییان؛ نگاه معاصر، ایران، تهران: ۱۳۹۳ش.
۷- نوری، حسینعلی (بهاءالله)؛ ایقان؛ مؤسّسه ملّی مطبوعات بهائی آلمان، هوفمایم، چاپ اوّل: ۱۹۹۸ م.
۸- ــــــ؛ آیات الهی؛ مؤسّسۀ مطبوعات امری آلمان، لجنه ملّی آثار امری به لسان فارسی و عربی، چاپ اوّل، آلمان، لانگنهاین: ١٥٣ بدیع، ١٩٩٦میلادی.
۹- ــــــ؛ مجموعه الواح مبارکه چاپ مصر؛ مطبعۀ سعادة، مصر، قاهره: ۹ ذوالقعده ۱۳۳۸ ق.، ۲۵ ژانویه ۱۹۲۰ م.
۱۰- یزدانی، احمد؛ نظر اجمالی بر دیانت بهائی؛ ایران، تهران، چاپ اول: ۱۳۲۶ش.پ
[۱]. بهاءالله، مجموعه الواح مبارکه چاپ مصر، صص ۴۰۰-۴۰۳٫ [۲]. چمنخواه، دو مکتوب تاریخی و اریک استتسون، تاریخ پنهان بهائیان، سراسر هر دو کتاب. [۳]. اشراق خاوری، رحیق مختوم، ج۲ صص۱۴۰-۱۴۱٫ [۴]. احمد یزدانی، نظر اجمالی بر دیانت بهائی، چاپ اول، ص۷۵٫ [۵]. دور بهائی، ص ۵۸ [۶]. ایقان، ص ۵۷ [۷]. آیات الهی، جلد دوم، ص ۲۷۱ [۸]. قرن بدیع، ص ۹۶؛ تلخیص تاریخ نبیل، ص ۲۶۵