حمید فرناق
کارشناس ارشد حقوق بینالملل
کلیدواژه: ویلیام میلر، بهائیت، تحریف تاریخ، علی محمد باب، بهاءالله، یحیی صبح ازل، تضاد با مسیحیت، اقدس، عبدالبهاء، شوقی افندی.
چکیده
ویلیام میلر، محقق، نویسنده، متکلم، منتقد و کشیش امریکایی مسیحی پروتستان در ۱۲ دسامبر ۱۸۹۲ در میدلزبورو در ایالت کنتاکی امریکا، متولد شد. او در سال ۱۹۱۹ مدرک کارشناسی ارشد خود را از دانشگاه پرینستون اخذ نمود و دکترای الهیات خود را نیز از دانشگاه واشنگتن ولی دریافت کرد. او از سال ۱۹۱۹ به مدت چهل سال بهعنوان میسیونر مسیحی از سوی کلیسای پرسبیترین برای تبلیغ مسیحیت به ایران اعزام شد و سالیان طولانی در شهر مشهد اقامت گزید.
میلر به سبب اقامت طولانی در ایران با بابیان و بهائیان ارتباط و معاشرت کامل پیدا کرد و با تعالیم، آموزهها، کتابها و افکار رهبران آیین بهائی آشنا شد. او با مشاهده فعالیتهای تبلیغی بهائیت در اروپا و امریکا، باتوجهبه اطلاعات بسیاری که از بهائیت در ایران پیدا کرده بود، درصدد برآمد درجهت روشنگری جامعه، با دیدگاهی نقادانه واقعیتهای بهدستآورده از تاریخ بابی و بهائی و آموزههای آنان را در معرض دید و اطلاع پژوهشگران خارج از ایران قرار دهد.
میلر بابیه و بهائیه را نه یک دین الهی، بلکه یک فرقه سیاسی ــ مذهبی میداند. او کتب بهائی را نیز تحریفشده میداند و معتقد است کتابهای تاریخی موجود بهائی، باتوجهبه تحولات روز بازسازی، سانسور و تحریف شدهاند. میلر در مطالعات خود به این نتیجه رسید که جانشین واقعی باب، میرزایحیی نوری ملقب به صبح ازل است و برادرش بعد از یک برنامهریزی حسابشده و با یک کودتای خزنده، توانست جایگاه برادر را غصب کند و اداره امور بابیان را بهدست گیرد. میلر انتقادهایی نیز به عبدالبهاء و شوقیافندی، جانشینان بهاءالله دارد. ازجمله اینکه نهتنها قادر به تحقق “وحدت عالم انسانی” در جامعه نبودند، بلکه حتی نتوانستند این وحدت را در بین خانوادۀ کوچک خود، برقرار نمایند.
اشاره
از زمان پیدایش آیین بهائی تاکنون آموزههای این نحله فکری همواره درمعرض نقد و انتقاد بوده و اعتراضهای گوناگونی به آن وارد شده است.
علمای مسلمان و مسیحی و بهطور کلی طرفداران ادیان الهی، با نگارش کتابهای مختلف، بیشترین اعتراض را به مشروعیت و آموزههای آیین بهائی، که خود را تکاملیافتۀ اسلام و ادیان الهی میداند وارد آوردهاند. علاوه بر طرفداران ادیان توحیدی و اندیشمندان مذهبی، بهائیت موردنقد نویسندگان و اندیشمندان غیرالهی نیز قرار گرفته و هریک از منظری خاص، اصالت و آموزههای این آیین ایرانی نوظهور را به باد انتقاد گرفتهاند و اعتراضهای جدی به آن وارد آوردهاند.
تشکیلات بهائی کوشیده که با ترور شخصیت مخالفان خود و متهم کردن آنها به اینکه منتقدان بهائیت، بیسواد یا ناآشنا با مفاهیم بهائیتاند، یا جاهطلب و معاند هستند و یا بهائیستیز و مزدورند، تأثیر کلام منتقدان را بر بهائیان كاهش داده و سخنانشان را بیاعتبار نماید و تاکنون در این رهگذر به موفقیتهای زیادی نیز رسیده و توانسته است عملاً بین تودههای بهائی و افراد مطلع و منتقد به بهائیت شکافهای عمیقی ایجاد کند و ارتباط بهائیان را با مخالفان قطع نماید.
بهائیت با “ردیه” خواندن و غیرمعتبر دانستن کتابها و مقالات مخالفان بهائیت، سعی دارد تحقیقات آنها را کوچک جلوه داده و به نوعی آنان را از دید صاحبنظران و پژوهشگران دور نگه دارد.
تشکیلات بهائی محققان و علاقهمندان به حوزه بهائیت را فقط به کتابها و منشورات تألیفشده بهوسیلۀ رهبران یا مبلغان بهائی ارجاع میدهد، درحالیکه این منشورات کاملاً جانبدارانه و گزینشی نوشته شده و بعد از ممیزی و اصلاح بهوسیلۀ محافل ملی بهائی و بیتالعدل به چاپ رسیدهاند، نوعاً فاقد مدارک مستندند، مطابقت با واقعیتهای تاریخی نیز ندارند و بیشتر به تیزر و بروشور تبلیغاتی شبیهاند تا اثری علمی و پژوهشی.
در حوزۀ بررسی و نقد بهائیت، علاوه براندیشمندان و علمای اسلامی، نویسندگان و محققان مسیحی نیز حضوری جدی داشتهاند و ضمن مطالعه و بررسی بابیت و بهائیت، تحقیقات ارزندهای را منتشر نمودهاند.
در ابتدا اینطور تصور میشد که مسیحیت باتوجهبه زاویه اعتقادی که با اسلام دارد، بهائیت را بهعنوان فرقهای همسو نگریسته و مخالفتی با آن نشان ندهد ولی مسیحیان جهان خیلی زود متوجه این واقعیت شدند که بهائیت نهتنها برای مسلمانان خطر فریبکاری دارد؛ بلکه برای پیروان دیگر ادیان الهی نیز از نظر فرهنگی، اجتماعی و سیاسی، دغدغهآفرین و مشکلساز خواهد بود. لذا عدهای از اندیشمندان مسیحی، توسعه بهائیت را برنتافته و درصدد مقابله با اهداف تبلیغی و توسعهطلبانه و عمدتاً سیاسی آن برآمدند.
جامعه جهانی بهائی با شعار وحدت بین ادیان سعی کرد وجود خود را بیخطر و در جهت صلح جهانی معرفی کند، ولی پس از بررسی تاریخ بهائیت و مطالعۀ آموزههای آن روشن شد که تشکیلات بهائی نهتنها بهاءالله را رجعت مسیح میداند، بلکه درصدد تحقق اهداف بلندپروازانه، مثل «ایجاد حکومت واحد جهانی بهائی» و مصادرۀ موعود ادیان الهی است.
اینگونه حرکتهای فریبکارانۀ تشکیلات بهائی باعث شد تا اندیشمندان مسیحی به فکر روشنگری افتاده و درصدد برآیند تا چهره واقعی و آموزههای انحرافی بهائیت را درمعرض دید اهل تحقیق قرار دهند.
ازجمله پژوهشگران مسیحی که مطالعاتی را در حوزه بهائیت انجام داده و به انتشار کتاب و مقالات مختلف پرداختند، میتوان به پروفسور ادوارد گ. براون، دکتر گراهام ساموئل ویلسون، ویلیام مک الوی میلر، فرانسیس بک ویت و… اشاره نمود.
این سلسله از مقالات سعی دارد با اطلاعات محدود موجود، به بررسی مختصری از نظرات و دیدگاههای برخی از منتقدان مسیحی بپردازد. هرچند لازم است محققان فرهیخته دیگر در این میدان وارد شده و یافتههای کاملتری را به علاقهمندان این حوزه ارائه نمایند.
بیان گوشهای از دیدگاهها و انتقادهای منتقدان مسیحی دربارۀ بهائیت، به معنی قبول و تأیید همه آراء و دیدگاههای اعتقادی، اجتماعی، سیاسی و عملکرد آنان نیست.
از دید نشریه بهائیشناسی، بهائیت دین الهی نیست؛ بلکه یک تفکر اجتماعی و سیاسی غیراصیل است و لذا افکار و تعالیم آن موردقبول و پذیرش نیست.
ویلیام مک الوی میلر
William Mc Elwee Miller
الف ــ زندگینامه
ویلیام میلر، محقق، نویسنده، سخنران، متکلم، منتقد و کشیش مسیحی امریکایی پروتستان در ۱۲ دسامبر ۱۸۹۲ در میدلزبوری،[۱] ایالت کنتاکی امریکا، متولد شد. در سال ۱۹۱۹ مدرک کارشناسی ارشد خود را از دانشگاه پرینستون اخذ کرد و مدرک دکترای الهیات خود را نیز از دانشگاه واشنگتن ولی[۲] دریافت کرد. او از سال ۱۹۱۹ بهعنوان یک میسیونر مسیحی از سوی کلیسای پرسبیترین[۳] برای تبلیغ مسیحیت به ایران اعزام شد و برای سالیان متمادی در شهر مشهد اقامت گزید.
میلر به علت اقامت طولانی در ایران با بابیان و بهائیان ارتباط و معاشرت کامل داشت و با تعالیم، آموزهها، کتابها و افکار رهبران بابی و بهائی آشنا شد. او تا سال ۱۹۶۲ (بهجزمدت کوتاهی) در ایران بود و در این سال بازنشسته شد و به همراه همسرش، برای گذراندن دوران بازنشستگی به شهر مونت ابری در پنسیلوانیا رفت. میلر در اواخر عمر در فیلادلفیا ساکن شد. او پس از فوت همسرش، به خانه سالمندان رفت و سرانجام در ۷ ژوئیه ۱۹۹۳ در فیلادلفیا درگذشت.
ب ــ آشنائی با بهائیت
میلر ۴۰ سال در ایران زندگی کرد، زبان فارسی را در ایران آموخت و بهروانی به این زبان صحبت میکرد. آشنائی مختصر میلر با جنبش بابی و بهائی و لزوم تحقیق و بررسی بیشتر این نحله، او را بر آن داشت تا با مطالعه عمیق متون و اسناد، تحقیقات گستردهای را دراینباره به عمل آورد، خصوصاً اینکه مشاهده نمود بهائیان در تبلیغات گستردۀ خود در برخی از کشورهای دنیا، بهائیت را بهعنوان یک دین الهی و بالاتر از مسیحیت و اسلام معرفی مینمایند!
حضور در ایران، برای او فرصت خوبی بود تا به کتابهای اصلی بهائیت دسترسی یافته و از نزدیک با عقاید و آرا بابیه و بهائیه و عملکرد آنان آشنا شود. او در اثنای مطالعات خود مشاهده کرد که بهائیان برخی از کتابهای اصلی و اولیه را از دید دیگران پنهان کرده، یا به مرور زمان دست به تحریف آنها زدهاند.
میلر در پیشگفتار کتاب خود با نام بهائیت: ریشهها، تعالیم و تاریخ[۴] که در سال ۱۹۳۱ به چاپ رسیده، به این موضوع اشاره کرده و یکی از دلایل چاپ کتاب خود را روشنگری در این موضوع دانسته است و مینویسد:
بهنظر میرسد تلاش برای نوشتن کتابی دربارۀ یک گروه و تفکرِ درحالمرگ، اتلاف وقت باشد و من هرگز نباید این کار را امتحان میکردم ولی مشاهدۀ فعالیت تبلیغاتی فریبکارانه آنها در اروپا و امریکا مرا بر آن داشت تا دربارۀ واقعیتهای بهائیت، اطلاعرسانی نمایم. از طرف دیگر دسترسی به منابع اصیل درباره بهائیت کار آسانی نیست، زیرا بسیاری از کتابهایی که در این نوشته ذکر شده است، دیگر چاپ نمیشود یا اگر بهسختی قابل دسترسی باشند، دریافت حقایق از میان مطالب و نوشتههای آنان برای خوانندگان عادی دشوار است، لذا اقدام به نگارش این کتاب نمودم. علاوهبراین برخی از منابع اصلی موردمطالعه درباره بهائیت، همچون کتاب اقدس، نوشته بهاءالله، تاکنون به زبانهای انگلیسی و فرانسه ترجمه نشده و محققان ناآشنا با زبان فارسی و عربی امکان استفاده و مطالعه مطالب آن را ندارند! کتابهایی که بهائیان مرتباً منتشر میکنند، نوعاً اطلاعات ناچیز و معمولاً نادرست و گمراهکنندهای درباره ماهیت و عملکرد گروهشان ارائه میدهد. … بهائیان علاقه کمی به انتشار تاریخ صحیح آیین خود دارند. در میان کتابهای بسیاری که به زبانهای اروپایی منتشر کردهاند، هیچیک از آنها حاوی اطلاعات کافی دربارۀ این موضوع نیست. درواقع، بهائیان برای جلبنظر غربیها، سعی دارند توجه آنان را از تاریخ دوره اولیه بابیت و بهائیت، منحرف کنند. هرجا لازم باشد که از ابتدای تاریخ بهائیت گزارش مختصری بدهند، حقایق را کاملاً تحریفشده بیان میکنند. اگر ما میخواستیم برای بررسی تاریخ بهائیت، به خود بهائیان مراجعه کنیم و برای کسب دانش این تاریخ وابسته به خود بهائیان بودیم، دنیا هرگز ماهیت واقعی بابیگری و بهائیت را نمیشناخت. خوشبختانه این دانشمندان درجهیک اروپایی بودند که با علاقه شدیدی که به بررسی جنبش بابی و بهائی نشان دادند، بسیاری از کتابها و نوشتههای اصلی باب و بهاءالله و پیروانشان را جمعآوری و ترجمه کردند. لذا با وجود این اسناد مهم، دانشپژوهان میتوانند به دانش دقیقی از تاریخ و عقاید این گروه دست یابند.
ویلیام میلر با همین انگیزه اقدام به مطالعه و جمعآوری اسناد و مدارک اصیل بابی و بهائی نمود تا آیندگان با مطالعه و بررسی مدارک به واقعیتهای این دو گروه پی ببرند.
آشنایی او به زبانهای انگلیسی و فارسی و ارتباط مستمر او با بهائیان، این امکان را برای او فراهم نمود تا به مطالعه بهائیت پرداخته و با کتب اصلی و بیوگرافی رهبران و فرهنگ بهائی بهخوبی آشنا شود. میلر برای مطالعه و آشنایی بیشتر با تاریخ بابیان و سوابق و عملکرد آیین بهائی، علاوه بر مطالعات نظری، به تحقیقات میدانی نیز همت گمارد. او در بررسیهای خود از سه شخصیت مهم در حوزه بابیت و بهائیت به شرح زیر بهره گرفت:
۱-دکتر ژوزف دو گوبینو (Comte Arthur Joseph De Gobineau)
کنت ژوزف آرتور دو گوبینو پس از مرگ باب، مجموعاً به مدت حدود ۵ سال (۱۸۵۸- ۱۸۵۵ و۱۸۶۳-۱۸۶۲) بهعنوان مأمور سیاسی، از فرانسه به ایران آمد. او در سفارت فرانسه در ایران ابتدا منشی بود و سپس بهعنوان وزیر مختار انتخاب شد. گوبینو علاوه بر زبان فرانسه، به زبان فارسی و عربی نیز تسلط داشت. او که تحصیلکردۀ تاریخ و فلسفه بود، علاقهمند به حوزه مطالعات بابی و بهائی شد و نیمی از کتاب خود به نام تاریخ آیینها و فلسفههای آسیای میانه[۵] را که در سال ۱۸۶۵ نگاشته بود، به موضوع جنبش بابی، گفتمان، رهبران اصلی و جنگهای بین بابیان و نیروهای حکومتی، اختصاص داد. او که با دقت و تیزبینی، امور ایران را بررسی کرده بود، برداشتها و تحلیلهای درستی را از جنبش بابی و بهائی ارائه نمود و کتاب او بهعنوان اثری سودمند شناخته شد و به چاپ بعدی رسید. کتاب گوبینو همچنین الهامبخش چند نویسنده و محقق برجسته در حوزۀ مطالعات بابی و بهائی به نامهای ادوارد براون و ا.ل م. نیکولا و ویلیام مک میلر، قرار گرفت.
۲- ادوارد گرانویل براون (Edward Granville Browne)
پروفسور ادوارد براون شرقشناس انگلیسی (۱۹۲۶– ۱۸۶۲) در حوالی سال ۱۸۸۴، کتاب گوبینو درباره بابیان را خوانده و به این حوزه علاقهمند شد. او بیش از ۳۱ سال به مطالعات بابی و بهائی اشتغال پیدا کرد. این مطالعات براون را به یکی از برترین محققان این حوزه تبدیل کرد. او چندین بار به ایران سفر کرد و دستنوشتههای زیادی را گرد آورد و مجموعه ارزشمندی از این دستنوشتهها را در اختیار دانشگاه کمبریج قرار داد. براون برای آشنایی نزدیک با رهبران بابی و بهائی سفری به فاماگوستا در قبرس نمود و ضمن ملاقات حضوری با برادر بهاءالله، میرزایحیی نوری، ملقب به صبح ازل و فرزندان او، با دیدگاههای ازل که خود را جانشین باب میدانست، آشنا شد. او همچنین در سفری به عکا در فلسطین، توانست میرزاحسینعلی نوری (بهاءالله) و فرزندان او ازجمله عباسافندی (عبدالبهاء) و محمدعلیافندی را ملاقات نموده و از نزدیک با دیدگاهها و ادعاهای آنها آشنا شود. آشنایی ویلیام میلر به زبان انگلیسی این امکان را برای او فراهم آورد تا با مطالعه آثار فراوان براون، اطلاعات خود را کامل کند.
۳- جلال ازل (Jalal Azal)
جلال ازل (۱۹۷۱-۱۸۹۷) نوه پسری میرزایحیی نوری (صبح ازل) است که در قبرس به دنیا آمد و مدتی نیز در فلسطین زندگی کرد. همسر جلال ازل به نام عصمت بهائی، دختر میرزابدیعالله فرزند کوچک بهاءالله است. بنابراین، جلال ازل و خانمش که از خانواده بهاءالله بود، اطلاعات دقیقی از جنبش بابی و بهائی داشتند. جلال ازل بعدها کتابی به نام آیین بیان و ادعاهای بهائیان[۶] در ۷۴۰ صفحه نوشت که در آن کتاب مدارک مهمی در بیاعتباری ادعای بهائیت ارائه نمود. ویلیام میلر با جلال ازل نیز ارتباط داشت و در تحقیقات خود دربارۀ بهائیت از مدارک منحصربهفرد و اسناد او، استفاده کرده است. میلر در کتاب خود به این موضوع اشاره نموده و مینویسد:
… زمانی که درگیر کار بازنویسی کتابی بودم که سالها پیش منتشر شده بود، بخت و اقبالم آنقدر بلند بود که با پژوهشگر دیگری آشنا شدم که صلاحیت بینظیری برای دراختیار گذاشتن مواد تاریخی جدید و افکندن نور تازهای بر بسیاری از آموزهها و رویدادهای جنبش بابی و بهائی داشت. او که دانش بسیار خوبی به زبانهای فارسی، عربی، انگلیسی و ترکی داشت، سالهای سال در فلسطین، به شغل دولتی مشغول بود و ارتباط نزدیکی با رویدادهای حیفا و عکا داشت. آقای ازل با دستودلبازی تمام نتایج تحقیقاتش را دراختیار من قرار داد و بیش از ۱۱۰۰ صفحه از ارزشمندترین یادداشتهای انگلیسی به همراه رونوشت اسناد دستنویس برخی از بنیانگذاران گروه بابی ــ بهائی را برای من فراهم نمود. این اسناد شمارش شده و رونوشتهای آنها در کتابخانه دانشگاه پرینستون به ودیعه گذاشته شده است. ازل با دلسوزی کامل، ضمن مطالعه کتابم، پیشنهادهایی را نیز برای من ارسال کرد، اما چند هفته پس از ارسال نقطهنظراتش دربارۀ فصل نهائی کتاب، با خبر شدم که براثرسکته قلبی در ۵ آوریل ۱۹۷۱ در فاماگوستا در قبرس، شهری که در آن ساکن بود، دار فانی را وداع گفته است. بسیار ناراحت و غمگین شدم و دِین بسیاری به او دارم.
علاوه بر منابع و مأخذهای یادشدۀ فوق، میلر در تحقیقات خود، از نوشتهها و تحقیقات و کمکهای افراد مختلف دیگری نیز استفاده کرده است که ذکر شرح حال، سابقه و کتابهای نوشتهشدۀ تمامی آنها از حوصله این مقاله خارج است ولی جناب میلر از برخی از آنها به خاطر همکاری در تهیه کتابش تشکر نموده است، ازجمله: آقایان جی. آنتونی سیستروم[۷]، ویل اوریک[۸]، دکتر تی. کایلر یانگ[۹]، دکتر ویلیام ن. وایشام[۱۰] و دکتر سی. ر. مورای.[۱۱]
ج ــ ملاقات ویلیام میلر با شوقیافندی
میلر یک بار نیز برای دیدار و مذاکره با شوقیافندی، رهبرسوم بهائیت، مسافرتی به حیفا در فلسطین داشته است. او شرح سفر و ملاقات خود را اینچنین توصیف مینماید:
من این توفیق را داشتم که شوقی را در مارس ۱۹۲۳ در حیفا ملاقات کنم. او را خیلی شاد و سرحال و خوشبرخورد یافتم. من معرفینامهای از یک استاد دانشگاه بیروت برای شوقیافندی با خود داشتم، او مرا با احترام کامل پذیرفت و از من در خانه بسیار زیبا و سنگیاش، که به طرز زیبایی هم آراسته و اسباب و اثاثیه در آن چیده شده بود، پذیرایی کرد. پدرش، میرزاهادی افنان شیرازی هم حضور داشت و چون او اصلاً انگلیسی بلد نبود، من پیشنهاد کردم به فارسی صحبت کنم، ولی شوقیافندی گفت که با زبان انگلیسی راحتتر است و بهتر میتواند مطالب خود را بیان کند، لذا بیشتر صحبتهای ما به زبان انگلیسی بود! من در اینجا یادداشتهایم را، که بلافاصله پس از آن مصاحبه و گفتوگو برداشتم، میآورم.
شوقیافندی که فرد بسیار متواضعی بود و هیچ عنوان و ادعایی برای خود قائل نبود، اضافه کرد خودش را برای انجام مسؤولیت سنگین هدایت جامعه بهائی، کوچک و نامناسب میبیند. او ابتدا به من اصرار کرد که در صندلی بالای اتاق بنشینم، ولی هنگامیکه من از این کار خودداری کردم و از او تقاضا کردم خودش آنجا بنشیند، او پذیرفت. یک فرد ژاپنی بهائی، با ریشی بلند، برای ما چای آورد و شوقی، خودش برایم یک عدد پرتقال گذاشت. وقتی از او تقاضا کردم که عکسش را به من بدهد. او گفت که ترجیح میدهد عکس پدربزرگش را به من بدهد. لذا عکسی از عبدالبهاء را آورد و نام خودش را پشت آن نوشت و آن را بهعنوان یاد بودی از آن ملاقات، به من تقدیم کرد.
شوقیافندی گفت که بهاءالله حلول و یا تجسّد خدا نیست؛ زیرا خداوند، اساساً برتر از هر بشر و فاقد صفات بشری است و هرگز درون گوشت و خون و پوست کسی قرار نمیگیرد. بلکه او مظهر خدا بود و دارای صفات و ویژگیهای الهی بود! باب که مبشّر بهاءالله بود و زمینه را برای آمدن او فراهم کرد و عبدالبهاء که کار نشر تعالیم او را دنبال کرد، از نظر درجه و رتبه کاملاً با بهاءالله تفاوت داشتند؛ آنها فقط مردانی مهذّب و الهی بودند.[۱۲]
عبدالبهاء مدت ۴۰ سال در عکا زندانی بود و تنها پس از انقلاب ۱۹۰۸ بود که آزاد شد و توانست به تور چهارساله دور دنیا برود و سرانجام به حیفا بازگردد و در آنجا بازنشسته شود.[۱۳] از او پرسیدم آیا عبدالبهاء خود را معصوم و مصون از خطا میدانست؟ جواب داد: خیر! او دائم و پیوسته گناهانش را برمیشمرد و استغفار میکرد و از خدا طلب توبه مینمود. پدربزرگ شوقی او را مسؤول اداره جامعه بهائی کرده بود و در آن زمان (زمان ملاقات میلر با شوقیافندی) او مشغول سازماندهی شورای جهانی بود تا بهطور مشترک این مسؤولیت را ایفا کنند. او گفت که هیچ قصدی برای برنامهریزی اصلاحات بیرونی در ایران ندارد؛ زیرا چنین کاری، بدون تغییر در قلوب مردم، کاری بیارزش است. ابتدا باید یک اصلاح روحانی ایجاد شود و سپس بقیه چیزها به دنبال آن اتفاق خواهد افتاد. او گفت که وظیفه اصلیاش متحد ساختن «احبای» شرق و غرب است. وقتی از او پرسیدم که بهائیت چه چیزی برای عرضه به مسیحیان دارد که مسیحیت فاقد آن باشد؛ او پاسخ داد که اصول هر دوی آنها مشابه و یکسان است و فقط شکل بیرونی و ظاهری آنها تفاوت دارد و آنها فکر میکنند که تعالیم بهاءالله برای امروز مناسبتر است (او توضیح نداد که چه مطلب یا موضوع خاصی موردنظر اوست).
او گفت که بسیاری قصد داشتند بهائیت را محدود کنند ولی بهائیت آنقدر جامعیت دارد که میتواند تمام ادیان را دربر بگیرد، حتی آیین بودا را (که اساساً اعتقادی به خدا و شریعت و پیام الهی ندارد!)، زیرا همه از جانب خدا هستند.
صبح فردای آن روز، من به بالای کوه کرمل رفتم. درهنگام بازگشت، به محل مهمانخانهای که زائران ایرانی در آن اقامت میکردند، رفتم. وقتی با یک ایرانی که جلوی در آنجا ایستاده بود، با زبان فارسی احوالپرسی کردم، مرا به داخل دعوت کرد و بهگرمی پذیرایی کرد و صبحانه نان و پنیر و چای ایرانی را به من تعارف نمود. متوجه شدم که آنها از دیدار من با رهبرشان اطلاع دارند و چون بلند شدم که از آنجا بروم، پیشنهاد کردند که من از محل قبر باب و عبدالبهاء، که فقط چند متر با آنجا فاصله داشت، دیدار کنم. هنگام ورود، کفش را از پا درآوردیم و پا بر فرش ایرانی زیبایی گذاشتیم. در آنجا راهنمای من شروع به خواندن زیارتی به زبان عربی و فارسی کرد. ازآنجاکه من باید همان روز به بیتالمقدس میرفتم، نتوانستم دعوت شوقیافندی را برای رفتن به عکا و دیدار قبر بهاءالله بپذیرم.» (کتاب آیین بهائی: تاریخ و تعالیم آن، فصل دوازدهم).
د ــ آثار منتشرشده ویلیام میلر
از ویلیام میلر کتابهای مختلفی در حوزههای اجتماعی، مسیحیت، کودکان و غیره به چاپ رسیده است. در این مقاله فقط به کتابهایی اشاره میشود که ایشان در حوزه بهائیت به رشته تحریر درآورده است.
نخستین کتاب میلر درباره بابیت و بهائیت، به نام بهائیت: ریشهها، تعالیم و تاریخ[۱۴] است که در سال ۱۹۳۱ در نیویورک بهوسیلۀ مؤسسه فلمینگ ریول[۱۵] به چاپ رسید. این کتاب در سال ۱۹۷۴ با اضافه شدن مطالب جدید و توضیحات اضافی با عنوان آیین بهائی، تاریخ و تعالیم آن[۱۶] توسط انتشارات کتابخانه ویلیام کاری[۱۷] در ۳۵۸ صفحه مجدداً چاپ و منتشر شد. کتاب جدید در مقایسه با کتاب قبلی، هم از نظر محتوی غنیتر است و هم اعتبار دانشگاهی بیشتری دارد. متن اصلی و انگلیسی کتاب میلر، چند سال قبل به سفارش یکی از اساتید ارجمند در حوزه بهائیت، دراختیار محقق ارجمند، سرکار خانم دکتر لیلا چمنخواه قرار گرفت تا با ترجمه و توضیحی به فارسی ترجمه شود. تا آنجا که اطلاع داریم این کتاب به همراه توضیحات ارزشمندی ترجمه و آماده چاپ شد، ولی به دلایلی که روشن نیست، بهصورت رسمی در ایران به چاپ نرسید.
چاپ دوم نخستین کتاب میلر دربارۀ بابیت و بهائیت
کتاب میلر را میتوان در زمرۀ معتبرترین کتابهای نوشتهشده به قلم مستشرقان غربی در حوزه بهائیت دانست. کتاب شامل یک مقدمه و پانزده فصل به شرح زیر است:
فصل اول به پیشینۀ اسلامی جنبش باب پرداخته است.
فصلهای دوم، سوم و چهارم به ادعای باب، ناآرامیهای بابیان، اعدام باب و تعالیم و احکام او اختصاص داده شده است.
فصل پنجم و ششم به مسأله صبح ازل و جانشینی او و دعوای فرقهای بین ازل و بهاءالله اشاره کرده است.
فصل هفتم و هشتم به ادعای بهاءالله و آموزهها و احکام او اختصاص دارد.
فصل نهم، دهم و یازدهم به نقد ریاست و قیادت عبدالبهاء و جهانی شدن بهائیت و تعالیم و وصیتنامه عبدالبهاء پرداخته است.
فصلهای دوازدهم، سیزدهم و چهاردهم کتاب دربارۀ ولایت امری شوقیافندی و رهبری او و سازمان بهائیت و چالشهای مربوط به رهبری شوقیافندی و مسأله جانشینی اوست.
فصل پانزدهم به نتیجهگیری اختصاص یافته است.
کتاب با دو ضمیمه پایان مییابد:
ترجمه کامل انگلیسی کتاب اقدس.
برخی از اسناد و نامههای اختصاصی دریافتی از جلال ازل.
درسال ۱۹۴۷ الول ساتن، استاد مطالعات خاورمیانه در دانشگاه ادینبورگ، در نشریه انجمن سلطنتی آسیایی نقدی بر کتاب میلر نوشت و در آن ادعا کرد که کتاب میلر با دیدگاههای ازلی نوشته شده است.[۱۸]
دومین کتاب میلر، با همکاری با دکتر ارل ای. الدر،[۱۹] ترجمه کتاب اقدس (کتاب آسمانی به باور بهائیان) از زبان عربی به انگلیسی است.
این کتاب با مقدمه و زیرنویس ویلیام میلر آماده شد و انجمن سلطنتی آسیایی لندن در سال ۱۹۶۱ آن را چاپ و منتشر کرد.
ترجمه کتاب اقدس، دومین کتاب میلر، با همکاری با دکتر ارل ای. الدر
بیتالعدل جهانی (رهبری بینالمللی جامعه بهائی در حیفا) که از ترجمه کتاب اقدس به زبان انگلیسی توسط الدر، عصبانی بود، در پیام مورخ ۱۴اوت ۱۹۷۵ خود، به چاپ این کتاب عکسالعمل نشان داده و آن را غیرمعتبر و تصویری مخدوش از کتاب اقدس معرفی کرد. بیتالعدل همچنین در پیام مورخ ۲۳ مارس ۱۹۷۵ خطاب به یک بهائی سوئیسی، کتاب الدر را یک توطئه مسیحی عنوان نموده است. بهنظر میرسد ناراحتی بیتالعدل از انتشار ترجمۀ انگلیسی کتاب اقدس، بهدلیل انعکاس احکام غیرعقلانی و ضدبشری آن کتاب، در جوامع غربی باشد، همچون برخی مجازاتها مثل سوزاندن انسانی که خانهای را آتش بزند، انگ زدن بر پیشانی دزد و … .
از ویلیام میلر مقالات مختلفی نیز درحوزه بهائیت، اسلام و مسیحیت در مجلات گوناگون به چاپ رسیده است. ازجمله:
مصاحبه با ویلیام مک الوی میلر، مجموعه ۳۸۷٫ مرکز بیلی گراهام ۲۰۰۵، ویرایش ۲۰۰۸.[۲۰] ترجمه باب الحادی عشر نوشته علامه حلی: مقالهای در عقاید شیعه امامیه، که در ۱۹۲۸ انجمن سلطنتی مطالعات آسیایی در لندن منتشر کرد.[۲۱] آیا یک مسیحی میتواند بهائی شود؟[۲۲] امر بهائی در امروز.[۲۳] نگاه یک مسیحی درباره اسلام، نیوجرسی، مؤسسه انتشاراتی پریزبیتریان، ۲۰۰۵.[۲۴] کتابها و مقالات میلر از یک طرف موردتوجه پژوهشگران آکادمیک قرار گرفته و از سوی دیگر موردحمله و انتقاد نویسندگان و مبلغان بهائی بوده است. در سال ۱۹۷۶ کتاب میلر با نام بهائیت: منشأ، تاریخچه و تعالیم را داگلاس مارتین عضو هیأت معاونت تبلیغ بهائیان در امریکا نقد و بررسی کرد. داگلاس مارتین[۲۵] که بعدها عضو دارالتبلیغ بینالمللی و سپس عضو بیتالعدل گردید، در مقالۀ خود به نام «مبلغ مذهبی در مقام مورخ: ویلیام میلر و دیانت بهائی»[۲۶] چاپشده در نشریه انجمن مطالعات بهائی اتاوا مجلد ۱۲ سال ۱۹۷۸، دکتر ویلیام مک میلر را متهم نموده است که با نگاهی متعصبانه و از موضع ازلیها به انتقاد از بهائیت پرداخته است.
هـ ــ دیدگاههای انتقادی ویلیام میلر
پنهانکاری، تحریف تاریخ و بهروز کردن آن
همانطور که در مقالات قبلی بررسی بهائیت از دیدگاه منتقدان و روشنفکران اشاره شد، رهبران بهائی تخصص ویژهای دارند که وقایع تاریخی اتفاقافتاده از ابتدای جنبش را تحریف کرده و به مقتضای روز و به نفع رهبران بعدی اصلاح نمایند. قاطعانه میتوان ادعا کرد که عبدالبهاء و شوقیافندی تاریخ و کتب اصیل بهائی را تحریف و وارونه ساختند و تاریخ و دیدگاههای جدیدی را جایگزین آن کردند. علت اصلی این کار این است که بهائیت خود را آیینی جهانی و فراگیر و با پشتوانه فرهنگی اصیل، معرفی میکند. درحالیکه تعالیم و آموزهها و عملکرد آن نهتنها جهانی نیست، بلکه قابلیت اداره یک دهکده کوچک را نیز ندارد. بنابراین، رهبران و تشکیلات بهائی، تاریخ و آموزهها را به میل خود تغییر داده و مانند یک حزب سیاسی، که دائماً در حال تغییر مواضع است، وقایع و اسناد تاریخی موجود در بهائیت را تغییر داده و ویرایش جدید نمودهاند؛ یا بهطور کلی از تاریخ خود حذف کردهاند و یا از دید بهائیان پنهان نگه میدارند.
تشکیلات بهائی در این زمینه چنان قوی است که گاهی یک کتاب تاریخی چاپشده را از صحنه خارج کرده و بهوسیلۀ عوامل خود جمعآوری مینماید؛ بهطوریکه نسل بعدی بهائیان اصلاً خبردار نمیشود که چنین کتابی وجود خارجی داشته است. از طرف دیگر، وقایعنگاریهای تاریخی صورتگرفته بهوسیلۀ پژوهشگران مطرح و نامدار را بیاعتبار معرفی نموده و بهائیان را از مطالعۀ آنها منع مینماید. برای نمونه میتوان به حذف تاریخ قدیم بابی که میرزاجانی کاشانی (نزدیکترین فرد بابی به وقایع اولیه بابیه) جمعآوری کرده بود اشاره نمود. برای اطلاع بیشتر لطفاً به مقدمه ترجمه کتاب نقطةالکاف نوشته ادوارد براون انگلیسی مراجعه فرمایید.
ویلیام میلر در کتاب آیین بهائی: تاریخ و آموزههایش صفحه ۱۴۶ مینویسد:
قبلاً در مقدمه ذکر کردیم که چگونه تاریخ میرزاجانی (نقطة الکاف) که در سال ۱۸۵۱ تحریر شد، کاملاً در ایران مهجور و مفقود ماند؛ بهطوری که ادوارد براون مستشرق انگلیسی قادر نبود هیچ اطلاع و سابقهای از این کتاب ارزشمند بهدست آورد و چگونه نسخۀ باقیماندهای از آن را که در کتابخانهای در اروپا موجود بود، در کمال بهت و حیرت رهبران بهائی، در پاریس بهدست آورد و منتشر کرد. براون دربارۀ سربهنیست کردن کتاب میرزا جانی مینویسد: «برای ما که به دنیای کتابهای چاپشده و کتابخانههای عمومی بهشدت محافظتشده عادت کردهایم، فهم این نکته مشکل است که کتابی به اهمیت نقطةالکاف میتواند با موفقیت سربهنیست شود و به همین میزان پذیرفتن این مسأله سخت مینماید که چگونه هواداران یک آیین، آشکارا با حد اعلای جانفشانی و اشتیاق به حرکت درمیآیند و با هدفی بهوضوح چنین صادقانه، میتوانند نسبت به این اقدام و تحریف وقایع مسامحه کنند! من این واقعیت را باورنکردنی ارزیابی میکنم».
برای محققان غیربهائی، مانند گوبینو، براون و نیکلا و همچنین ازلیان ــ و نه بهاء و پیروانش ــ دنیا مدیون شناختی است که از نوشتههای باب و بابیان اولیه دارد.[۲۷]
میلر همچنین دربارۀ بیاعتباری کتاب قرن بدیع نوشته شوقیافندی، در صفحه ۲۷۷ فصل سیزدهم کتاب، چاپ ۱۹۷۴، مینویسد:
شاید کتاب قرن بدیع را بتوان از پرادعاترین کتب شوقیافندی (ولی امر بهائیان) دانست که مشتمل است بر ۴۰۰ صفحه و هدفش این است که تاریخ گروه بابی ــ بهائی را در قرن اول حیاتش (۱۹۴۴-۱۸۴۴) بازگو کند. این کتاب منبع اطلاعات نادرست است. قرن بدیع چهارمین کتاب تاریخ رسمی بهائی است که سه تای دیگر آن شامل تاریخ جدید نوشته میرزاحسین همدانی و دیگران، مقالۀ شخصی سیاح به قلم عبدالبهاء و تاریخ نبیل است. نبیل از آن دسته بابیانی بود که در دوران بغداد ادعای من یظهره اللهی کرد، اما بعدها از ادعای خود دست کشید و یکی از پیروان بهاءالله شد. شوقی در تاریخ خود (قرن بدیع) هیچ سند و مدرکی برای اطلاعاتی که میدهد، نمیآورد. شاید با این فرض که سخنان شارح و مفسر کلام خدا نیاز به تأیید ندارد! اگر نویسنده از کتاب نقطة الکاف میرزاجانی استفاده میکرد، کتاب بهمراتب ارزشمندتر میبود تا اینکه بر گزارشهای ناصواب نبیل و عبدالبهاء تکیه کند. باتوجهبه ارزش تاریخی این گزارشهای متعدد، یک نفر که با مباحث تاریخی آشنایی کامل دارد، چنین مینویسد:
«با گذشت زمان، گزارشهای بهائی خصلتی متلوّن [رنگارنگ] پیدا کردند و بهکلی از حقیقت خالی شدند. رویدادها و حوادث ساده تحریف گردیدند و درجهت تقویت و تشیید نیات و بلندپروازیهای شخصی، بد جلوه داده شدند. بررسی مواردی از این کتاب (قرن بدیع)، مثالهای درخشانی را از بد جلوه دادن وقایع تاریخی به ما نشان میدهد». (همان، ص ۲۷۸، به نقل از یادداشتهای جلال ازل، ص ۵۰۰).
شوقیافندی به هنگام اقامت در بیروت، به خواندن کتابهای رمان علاقۀ زیادی داشت، لذا کتاب قرن بدیع را باید یک رمان تاریخی دانست تا یک تاریخ معتبر و مستند. با مطالعۀ این کتاب خواننده ناامید میشود زمانیکه میبیند ولی امرالله که باید مدافع صلح، عشق، برادری جهانی و مخالف با هرگونه تعصب باشد، چگونه مجموعهای از نفرت را نثار بسیاری از اعضای خانواده خود نموده است. (همان، ص ۲۷۸)
میلر در ادامه مینویسد:
نکته جالب اینکه سایر نویسندگان بهائی، بنا بر اصل اطاعت الزامی از دستور رهبران تشکیلات بهائی و با پیروی کورکورانه از گزارشهای رهبران خود، مطالب تاریخی نادرست را تحویل خوانندگان خود دادهاند. درنتیجه افسانههای بهائی بهمنزله تاریخ واقعی موردپذیرش عموم قرار گرفته است.
دراینرابطه، اگر تاریخنویسی بخواهد وقایع تاریخی بابیه و بهائیه را مطابق با واقع بیان نماید، به جعل یا تحریف عامدانه وقایع متهم میگردد و گزارشهای او چون مهر تأیید تشکیلات بهائی را ندارد، مورد مطالعه عموم بهائیان قرار نمیگیرد.
دلیل مجازات اعدام برای میرزاعلیمحمد شیرازی (باب)
بهائیان در کتابهای خود به اعدام میرزاعلیمحمد باب اشاره کرده و کشتن او را به انگیزههای اعتقادی مربوط میدانند. آنها اظهار میدارند وقتی علیمحمد شیرازی ادعا کرد که او همان امام دوازدهم شیعیان است که مردم منتظر آمدنش هستند، علمای اسلام با او از در مخالفت برآمده و با نفوذی که در دربار قاجار داشتند مقدمات قتل او را فراهم نمودند. در پاسخ باید گفت هرچند که علمای شیعه با میرزاعلیمحمد باب رابطه خوبی نداشته و او را به سبب ادعاهای باطل و مختلفی که داشت، کذاب و دروغگو میدانستند، ولی حاضر نبودند فتوای قتل باب را صادر نمایند. دلیل آن این بود که اولاً باب در موقعیتهای مختلف ادعاهای گوناگون و متضادی را ابراز میداشت. در ثانی، در ادعاهای خود ثابتقدم نبود و با کوچکترین برخوردی ادعای خود را انکار مینمود؛ لذا علمای شیعه دربارۀ او شبهۀ خبط دماغ (دیوانگی) داشته و شرعاً اعدام و کشتن فرد دیوانه را مجاز نمیدانستند. لذا حکومت برای خلاصی از دست باب مجبور شد فتوای قتل او را از علمای شیخیمذهب، که در دربار قاجاری حضور داشتند، دریافت نماید.
این گزاره را ویلیام میلر، که به تاریخ بابیه تسلط داشته و به اسناد آن دوره دسترسی داشته است، نیز تأیید مینماید. او در فصل سوم کتاب آیین بهائی: تاریخ و تعالیم آن زیر سرفصل «ناآرامیهای بابیان و اعدام باب» چنین مینویسد:
در سال ۱۸۵۰ شورشهای جدی بابی در یزد و نیریز به وقوع پیوست که نیروی محرکۀ آن سیدیحیی دارابی بود که البته به همراه ۱۵۰ نفر دیگر از بابیان جانش را از دست داد. کافی است بگوییم که شاه جوان و تازه برتختنشسته، به همراه صدراعظم میرزاتقیخان امیرکبیر، نگران اوضاع بودند؛ چراکه محتمل بهنظر میرسید آتشی که مازندران و سه منطقۀ دیگر را درنوردیده و با چنین سختی و خونریزیای خاموش شده بود، میتوانست تهران را نیز درگیر کرده و دولت را نابود کند.
بنابراین درحالیکه آتش جنگ در زنجان شعلهور بود، تصمیم بر این شد تا از شر باب خلاص شوند؛ با این امیدواری که وقتی او نباشد یارانش نیز دست از جنگ کشیده و پراکنده گردند. کنت دوگوبینو در کتاب آیینها و فلسفههای آسیای میانه این نکته را روشن میسازد که اعدام باب به دلیل دیدگاههای مذهبیاش نبود؛ چراکه دولت قاجاری ایران دارای تمایلات لائیکی و سکولار بود و علاقهای به سرکوب بدعتگذاران و آزاداندیشان ــ که البته تعدادشان هم در مملکت کم نبود ــ نداشت؛ ولی از نظر مقامات سیاسی ایران، اعدام باب به دلایل مختلف به صلاح کشور بود.
ناصرالدین شاه، در دوره ولیعهدی، ریاست جلسۀ استنطاق و محاکمۀ باب را در تبریز، برعهده داشت و نیک میدانست که علمای آن جلسه، درصورت ثبوت صحت عقل باب، او را بهعنوان مرتد لایق مرگ میدانستند؛ اما هرچند از آن محاکمه دو سال گذشته بود، شاه هنوز هم دستور به اجرای حکم اعدام نداده بود. احتمالاً اگر شورشهای بابی اتفاق نمیافتاد، هرگز چنین کاری نمیکرد. شاید باب پیروان متعصبش را به جنگیدن با دربار تشویق نکرده باشد و ازاینرو نتوان مسؤولیتی را برعهدۀ او گذاشت[۲۸] ولی ادعاهای بابیت و مهدویت او بود که منجر به شورش و خونریزی و مرگ هزاران رعیت شاه، اعم از بابی و غیربابی شد. بنابراین قابلفهم است که مسؤولان کشور به دنبال نابودی کسی باشند که بهنظرشان همۀ این مصیبتها را به بار آورده بود. ازآنجاکه تبعید باب در فروکش کردن ناآرامیهای کشور مؤثر واقع نشد، ناگزیر حکومت چاره کار را در مرگ باب دانست».
میلر در ادامه، در قسمت پایانی فصل پنجم کتاب خود مینویسد:
شایان ذکر است که این دیدگاههای بدعتگذارانۀ بابیان نبود که ترس مقامات ایران را برانگیخت، بلکه فعالیتهای سیاسی ــ نظامی و قانونشکنی آنان بود که چنین پیامدی به همراه داشت.
دیدگاه میلر دربارۀ تاریخ، شخصیت و نظام فکری باب
الف ــ تاریخچه و شخصیت باب
ویلیام میلر در فصل دوم کتاب خود به تاریخچه و چگونگی پیدایش باب میپردازد و دربارۀ نظام فکری او مطالبی را بیان مینماید که در ادامه مختصری از آن ارائه میشود:
میرزاعلیمحمد شیرازی یا با عنوان شناختهشدۀ باب، در ۹ اکتبر ۱۸۲۰ (۲۰ اکتبر ۱۸۱۹) در شیراز متولد شد. پدرش که تاجر پارچه بود، در زمان کودکی علیمحمد درگذشت و تربیت او را به داییاش حاج میرزاعلی واگذاشت. گفته میشود او فردی ملایم و فروتن بود و بهمرورزمان اهل درس و پرهیزکاری شد. وقتی هفدهساله بود به بندر بوشهر اعزام شد تا در کسبوکار کمکحال داییاش باشد. درآمد او از تجارت تأمین میشد و وقت آزادش را به تحصیل میپرداخت.
چند سالی که گذشت، میرزاعلیمحمد که به تجارت بیمیل و روزبهروز بیشتر به مسائل دینی علاقهمند میشد، بوشهر را به قصد شیراز ترک کرد. پس از اقامت کوتاهی در این شهر به زیارت عتبات در عراق رفت و حدود یک سال در آنجا ماند. زمانیکه در کربلا و در جوار حرم امام حسین علیه السلام بود، با سیدکاظم رشتی رئیس وقت مکتب شیخیه آشنا شد و عمیقاً از کلاسهای درس او، که در آنها مشتاقانه شرکت میجست، تأثیر پذیرفت. او در این مدت توانست توجه استاد و همکلاسیها را به خود جلب نماید. از کربلا به شیراز برگشت و در ۱۸۴۲ ازدواج کرد.
نمیتوان جزئیات تحولات فکری و هیجانات قلبی او را در طی این سالها دنبال کرد. درسگفتارهای سیدکاظم رشتی توجه او را به ائمه اطهار و بهویژه امام غایب عجل الله تعالی فرجه الشریف معطوف کرد که یقیناً و در آیندهای نزدیک بهعنوان مهدی منتظر ظهور میکرد تا به اصلاح امور جهان بپردازد. مداومت در خواندن اذکار، مراقبۀ طولانی و عبادت بسیار این باور را در او پرورانید که برگزیدۀ خداوند برای مأموریت ویژهای بهسوی انسانهاست. بدین ترتیب، در ۲۳ ماه می ۱۸۴۴ وقتی بیستوچهارساله بود در موطن خود شیراز، اولین ادعای تاریخی خود را مطرح کرد که سرآغاز شکلگیری حرکت بابی ــ بهائی محسوب شد.
راستی این مرد جوان برای چه مأموریتی منصوب شده بود و مدعی چه جایگاهی در میان مردم بود؟ بدون پاسخ صحیح به این پرسشها نمیتوان بهدرستی اهمیت رویدادهای سالهای پیش رو را درک کرد. آموزۀ شخص باب و جایگاه و مأموریت او به شکلی کاملتر در فصل پنجم کتاب موردبحثوبررسی قرار خواهد گرفت. در اینجا مناسب است بگوییم که باتوجهبه ادعاهای اولیۀ باب، حداقل سه نظریۀ متضاد دربارۀ او مطرح است.
اولین نظریه این است که علیمحمد خود را نه در معنای شیعیِ نایب امام غایب و نه واسطهای میان او و پیروانش میپنداشت، بلکه بیشتر خود را طلایهدار و بشارتدهندۀ شخص بزرگتری میدید که قرار است مقدمات آمدن او را فراهم نماید. درست همانطور که یوحنای تعمیددهنده چنین نقشی را برای عیسی مسیح ایفا کرده بود. بسیاری از بهائیان بر این باورند که باب مأموریت خود را مهیا کردن مردم برای آمدن بهاءالله (مظهریت اعظم الهی) میدانست که بهزودی میآمد.[۲۹] این تفسیر با بیانات شخص باب و واقعیتهای تاریخی هماهنگی ندارد.
نظریۀ دوم این است که علیمحمد باب در زمان اظهار امرش به ملاحسین بشرویی، خود را جانشین سیدکاظم رشتی رهبر متوفای مکتب شیخیه تلقی میکرد و میخواست مثل او باب یا دری بهسوی معرفت امام غایب باشد. بدین ترتیب، در برداشت سنتی شیعی از این واژه بود که او به خود لقب “باب” اعطا کرد. برطبق این نظریه، باب پس از این ادعا، بهزودی متقاعد شد که او خود امام غایبی است که ظهور کرده و پیروانش نیز سریعاً این ادعا را پذیرفتند و مهیای جنگیدن در راه “صاحبالزمان” شدند. چند سال بعد وقتی باب در زندان بود، شروع به طرح این ادعا (بر طبق گفتهها) کرد که نه فقط همان امام غایبی است که دنیا را پر از عدالت میکند، بلکه مظهر اعظم خداوند، در طلیعۀ دوران جدیدی از ارتباط خدا با بشریت و جانشین حضرت محمد صلی الله علیه و آله و سلم پیامبر اسلام است.
جدا از این دو تفسیر، نظریۀ سوم این است که باب از زمان اظهار امر در ۱۸۴۴ براین باور بود که ظهور اعظم الهی است و در اولین نوشتههایش نیز چنین ادعایی داشت. آنهایی که این نظریه را پذیرفتند، بر این باورند که هرچند او از اصطلاحات و القاب شیعی مانند باب، ذکر، حجت خدا و غیره استفاده کرد، اما آنها را با معانی و دلالتهای متفاوت بهکار برد. به همین علت بود که معمولاً از سوی معاصران و همچنین بسیاری که بعدها در زمره پیروان جنبش بابی درآمدند، مورد بدفهمی قرار میگیرد. البته شاید نتوان در افکار و اظهاراتش همیشه انسجام و یکدستی یافت، اما نظر من این است که نظریۀ سوم را نزدیکترین به حقیقت بدانیم و اینکه چه بسا علیمحمد بهتناوب این نظر را مطرح کرده باشد که او به معنای سنتی کلمه باب یا امام غایب بود که پس از گذشت هزار سال آمده است.[۳۰] هدف واقعی او از طرح این ادعا این بود که خود را باب خدا و تجلی او برای انسانها و بزرگتر از هر چیزی بداند که قبل از وی آمده است. با این تفسیر، بهمثابه کلیدی برای فهم جنبش بابی، به داستان علیمحمد باب میپردازیم.
میلر در ادامه به داستان زندگی باب میپردازد و مینویسد:
اولین کسی که دعوت باب را شنید و تصدیق کرد، ملاحسین بشرویهای بود که از شهر کوچکی (بشرویه) در شرق ایران میآمد. ملاحسین اهل فضل و معرفت و صاحب شخصیتی قوی و متنفذ بود. او از پیروان سیدکاظم رشتی بود و در کربلا با شاگرد جوان او (باب) آشنا شد. حدود پنج ماه پس از وفات استادش، به شیراز آمد و سراغ همکلاسیاش را گرفت. در کمال تعجب، علیمحمد مخفیانه او را از مأموریت خویش آگاه کرد و با خواندن بخشهایی از نوشتههایش و پاسخ دادن به پرسشهای مغلق کلامی، میهمانش، ملاحسین را متقاعد کرد که او صاحب معرفتی ماوراءالطبیعی است.
کتابی که این مدعی جوان از روی آن خواند، با نامهایی چون شرح یا تفسیری بر سورۀ یوسف، احسن القصص و اسامی دیگر شناخته میشود. باب این کتاب را پیشتر در شیراز و به زبان عربی نوشته بود. در این کتاب نویسنده خود را “باب”، “ذکر خدا”، “قرةالعین”، “حرف باء” و “نقطه” مینامد. او از پادشاهان سراسر دنیا درخواست میکند تا پیامش را به اهل شرق و غرب برسانند و به اهل زمین خبر میدهد “هر که از ذکر خدا اطاعت کند، درحقیقت از خدا اطاعت کرده است.”
پس از چند روز تردید و بیتصمیمی، ملاحسین مشتاقانه ادعای باب جوان شیرازی را پذیرفت. او اولین کسی بود که معترف شد و ازاینرو از سوی باب لقب باب الباب گرفت. قدمبهقدم دیگرانی نیز ایمان آوردند و روی هم هجده پیرو اصلی و اولیۀ باب را شکل دادند. آخرین آنها ملامحمدعلی بارفروشی ملقب به قدوس بود. باب این گروه را “حروف حیّ” نامید. یاران جدید که “بابی” خوانده میشدند بهسوی شهرها روانه شدند و با شهامت و شور و شوق زایدالوصفی ظهور باب را بشارت دادند.[۳۱]
گرچه علیمحمد کاملاً نقاب از چهرۀ مأموریتش برنداشته بود، بااینوجود چنین بهنظر میرسید که حروف حیّ بهروشنی میدانستند که او ادعای وحی و پیام جدیدی را دارد. آنها پنهانی نوشتههای باب را به مخاطبان (مردم) اعلام کردند و آنها را دلیل و حجتی بر مأموریت الهی او دانستند. بلوای عظیمی سراسر ایران را درنوردید؛ برخی با اشتیاق به ادعای جدید ایمان آوردند و برخی دیگر با پیروان باب با تحقیر و حتی خشونت معامله کردند.
به ادعای بابیان و بهائیان، درحالیکه حروف حیّ درگیر تبلیغ دعوت جدید بودند، در اواخر سال ۱۸۴۴، باب با یکی از یارانش (ملامحمدعلی بارفروشی) به سمت مکه حرکت کرد که بر طبق یک حدیث اسلامی، محل ظهور امام مهدی و علنی کردن ظهور برای زائران است. گفته میشود که او در رقعهای خطاب به شریف مکه دعوتش را اعلام کرد؛ اما شریف آن را نادیده گرفت. سپس به سمت شیراز برگشت و در اوایل سال ۱۸۴۵ به بوشهر رسید. در مدت اقامت در شیراز، یکی از پرشورترین پیروانش، به نام ملاصادق خراسانی (ملقب به مقدس) به هنگام اذان در مسجد شیراز علناً جملهای را به اذان افزود: «من شهادت میدهم که علیمحمد، باب خدا است». این بدعت بسیاری را برآشفت و برخی از بابیان که مسؤول شناخته شدند، به دستور حاکم شیراز دستگیر شده، بهشدت شلاق خوردند و از شهر اخراج شدند. همچنین حاکم، سوارانی به بوشهر فرستاد تا باب را دستگیر کرده به شیراز بیاورند. پس از ورود به شهر، در سپتامبر ۱۸۴۵ حاکم که از ناآرامیهای بیشتر میترسید، او را تحتنظر گرفت.
برای درک تلقی مأموران حکومتی نسبت به علیمحمد باب و جنبشی که ملهم از افکار او بود، لازم است به یاد داشته باشیم که طرح ادعای مهدینمایان، درتاریخ اسلام همیشه با ناآرامیهای سیاسی همراه بوده است. با دستگیر کردن باب، حکومتیان تنها وظیفۀ خود را که همان تلاش برای جلوگیری از یک ناآرامی احتمالی بود انجام دادند؛ هرچند تلاششان محکوم به فنا بود. آتش شعلهور شده بود و بهسرعت سراسر ایران را دربرگرفت. مردم مدت زمان زیادی بود که در انتظار آمدن یک منجی بودند. قاجاریان فاسد و ناکارآمد بودند، روحانیون درباری اغلب جاهل و شرور بودند و ثروتمندان ضعفا را که سرنوشتی رقتانگیز و شوم داشتند، استثمار میکردند. درواقع وقت انقلاب فرا رسیده بود و اکنون هزار سال از غیبت مهدی، همان حاکم برحقی که ظهورش نظم جدیدی میآورد، میگذشت. فریاد آمدن صاحب الزمان در گوشهوکنار اوج گرفته بود. پیروان جسور و خوشسخن باب در سراسر ایران خبر از بازگشت او میدادند و عوامالناس آمادۀ ایمان آوردن به او بودند. تعجبآور نیست که حکومت احساس خطر کرد و اقداماتی برای خاموش کردن آن انجام داد.
مدت زمانی پس از ورود باب به شیراز، شخصیتهای دینی نیز از جریان رویدادها ناخرسند شدند. گفته میشود که بر دایی باب فشار آوردند تا از باب بخواهد از ادعاهایش دست بکشد. ازاینرو باب به یکی از مساجد شیراز رفت و در حضور امامجمعه، نامهای خواند که از سوی روحانیون انکار کامل ادعاهایش تفسیر شد.[۳۲] بههرحال، بعداً باب در نوشتهای این نکته را تبیین کرد که منظورش از انکار بابیت این بود که او خود را به معنای سنتی شیعه باب نمیدانست و ادعا نداشت که دری بهسوی امام غایب است. او یک گام به جلو برداشت و مدعی شد که باب خدا یا همان ظهور اعظم الهی است.
در اول تابستان سال ۱۸۴۶ در شیراز، بیماری وبا همهگیر شد و در حین آشفتگی و بههمریختگی ناشی از بیماری، باب آمادۀ فرار به اصفهان شد. منوچهرخان، حاکم اصفهان، او را با مهربانی بسیار تحویل گرفت و از او پذیرایی و حمایت کرد. در اصفهان برای دومین بار با زنی ازدواج کرد که شصتوشش سال پس از مرگش زنده ماند. منوچهرخان اصالتاً از ارامنۀ گرجستان، واقع در قفقاز، بود که ایرانیان سرزمین پدرانش را تصرف کرده بودند، ازاینرو علاقهای به زمامداران ایران نداشت. چه بسا انگیزهاش برای طرح دوستی با باب، برانگیختن او علیه قاجاریان و روحانیان مسلمان بود. گفته میشود او به باب پیشنهاد ارتش قدرتمندی را کرد که اگر مایل باشد به پشتوانۀ آن در مقابل محمدشاه قاجار بایستد. باب این پیشنهاد را رد کرد، به این دلیل آشکار که مایل به جنگیدن نبود، اما بعدها وقتی پیروانش برطبق برداشت خودشان از دفاع، شمشیرها را از غلاف درآوردند، باب مانعشان نشد.
باب زمانی که در اصفهان بود با برخی از روحانیان دیدار و گفتوگو کرد. در همین زمان ملاحسین بشرویهای که گفتیم اولینِ حروف حیّ و پرشورترین آنها بود، در تهران مشغول وعظ و انتشار خبر خوش ظهور مهدی و دعوت مردم به ایمان آوردن به او بود.
در نیمۀ اول سال ۱۸۴۷ منوچهرخان گرجی درگذشت و جانشین او برای اثبات وفاداری به محمدشاه، باب را با تعدادی سوارهنظام مسلح به تهران فرستاد. وقتی به کاشان رسیدند، تاجر محترمی، به نام میرزاجانی کاشانی، که بابی بود، محافظان را با رشوه فریفت و باب را برای دو روز در خانهاش مهمان کرد. میرزاجانی کمی بعد اولین و صحیحترین تاریخ جنبش بابی را نوشت. او در سال ۱۸۵۲ در جریان شورشهای بابی دستگیر و کشته شد.
به دستور شاه، میرزاعلیمحمد به شهر ماکو فرستاده شد. دربار امیدوار بود که اگر باب دور از چشم باشد، از هیجانات ناشی از ادعاهای او کاسته شود. در مدت اقامت نُهماهه باب در ماکو (تابستان ۱۸۴۷ تا بهار ۱۸۴۸) با او خوشرفتاری شد و اجازه مییافت با دوستانش، که از راه دور برای ملاقات با او میآمدند، ارتباط برقرار کند. از محتوای کتاب بیان (تألیف باب) چنین بر میآید که باب در ماکو ادعای “قائمیت” کرد. سپس او به قلعۀ چهریق منتقل شد. دو سال و اندی در چهریق ماند تا اینکه در سال ۱۸۵۰ اعدام شد.
در اینجا باید توجه کرد که ادعای ویلیام میلر با شواهد تاریخی همخوانی ندارد، زیرا باب در کتاب “قیومالاسماء” یا همان تفسیر سوره یوسف، خود را باب و نوکر امام زمان عجل الله تعالی فرجه الشریف معرفی نمود. ملاحسین بشرویهای هم وی را نایب خاص امام زمان میدانست نه خود امام زمان. باب تا سال ۱۲۶۴ که از زندان ماکو به قلعۀ چهریق انتقال یافت، همچنان بر ادعای بابیت و رکن رابع ایمان بودن (مشابه ادعای رهبران گروهی از شیخیه) پافشاری میکرد. بنابراین وعظ و بشارتهای ملاحسین در تهران نه برای ظهور امام زمان عجل الله تعالی فرجه الشریف، که برای آمدن نایب و باب ایشان بود. ثانیاً ماجراهای همزمان با زندانی شدن او در ماکو و چهریق، مثل شورش قلعۀ طبرسی، واقعۀ بدشت در نزدیکی شاهرود ــ که در آن شریعت اسلام نسخ و قیامت کبری اعلام میشود ــ و همچنین شورش نیریز فارس ربطی به باب و ادعاهای او ندارد؛ درواقع این مریدان بودند که برای مراد خود تعیین تکلیف میکردند.
با بررسی این رویدادها، میتوان به این نکته توجه کرد که باب با عمل انجامشدۀ مریدانش که خودسرانه در بدشت تصمیم گرفتند مواجه بود و ناگزیر استقلال بابیت را اعلام کرد.
ادعای بابیت مستلزم نسخ شریعت اسلام نبود؛ بلکه وی همچنان خود را نایب خاص و باب امام زمان میدانست. مبنای این تحلیل، سیر تحولات تاریخیِ کتب بابی و بهائی است که بسیار نزدیک به زمان واقعه نوشته شدهاند. مثلاً به گفتۀ عبدالبهاء در شرح حالی که از قرةالعین داده و در کتاب تذکرةالوفا آمده، در بدشت «هنوز قائمیت حضرت اعلی اعلان نشده بود. جمال مبارک (یعنی بهاءالله) با جناب قدوس قرار بر اعلان ظهور کلی و فسخ و نسخ شرایع دادند» (چهار رسالۀ تاریخی دربارۀ طاهره قرةالعین، به کوشش ابوالقاسم افنان، آلمان، مؤسسۀ عصر جدید، ۱۳۷۸ شمسی، ۱۹۹۹ میلادی، صص ۸۳-۸۲٫).
به عبارت دیگر، نسخ شرایع، ازجمله اسلام و اعلام قائمیت و متعاقباً ادعای مظهریت اعلای باب، از سوی مریدان اعلام شد و نه خود مراد، که در ماکو حبس بود، البته این نکته قابلانکار نیست که ظاهراً باب هم عمل آنها را تأیید کرد!
ب – نظام اعتقادی و احکام باب
کتابها و آثار مختلفی بهصورت دستنویس یا چاپشده از باب باقی مانده که برخی به زبان عربی و تعدادی نیز به فارسی ــ عربی است. برخی از آثار او نیز در دسترس نیستند. ارائه گزارشی از تعالیم و احکام باب از میان آثار او کار آسانی نیست، چراکه سبک نوشتاری باب در برخی از مواقع بسیار سنگین، مغلق و غیرقابلفهم است. بعد از تفسیر سوره یوسف که امالکتاب است، کتاب بیان فارسی منسجمترین و نظاممندترین اثر باب است. به گفته ادوارد بروان، «بیان» آمیزهای است از حمد و ثناها، شوروشوقهای عرفانی، شرح و تفسیرها، هشدارها و انذارها، احکام و فرائض و تعالیم و پیشگوییها، که بخش اعظمشان به طرز غیرقابلتصوری قابلفهم نیستند.
اما به نظر باب، کتاب بیان شبیه و نظیری ندارد، زیرا بیمانند و تقلیدناپذیر است! او میگوید اگر تمام مخلوقات روی زمین جمع شوند مانند کتاب بیان را نمیتوانند بیاورند.
به ادعای باب، کتاب بیان به قرآن و انجیل شبیه است و هرکس به آن ایمان آورد، به بهشت ایمان آورده است. کتاب محدود به نوزده باب است و یک مؤمن بابی باید روز و شب ۷۰۰ آیه از آن را بخواند. به گفته باب، ظهورات اعظم همه یکی هستند. هستی همۀ ظهورهای قبلی به خاطر ظهورهای بعدی است، که هریک از دیگری کاملتر است و ظهورهای قبل از خود را تصدیق و آمدن بعدی را پیشبینی میکنند. بنابراین، این اعتقاد بهائیان، که باب خود را مبشر شریعتی میدید که بهاءالله آن را تأسیس خواهد کرد، به لحاظ تاریخی و بر اساس مندرجات نوشتههای باب بهکلی بیاعتبار است. هم درنظر او و هم درنظر پیروانش، میرزاعلیمحمد عصر رسولی جدیدی بنا نهاد و وحی نوینی (کتاب بیان) آورد که ناسخ قرآن است؛ همچنانکه قرآن ناسخ انجیل بهحساب میآید.
باب بر این تصور نبود که آخرین ظهور الهی است؛ ازاینرو از شخصیتی که در قیامت بعدی ظهور میکند با عنوان “من یظهره الله” نام میبرد. یکی از ویژگیهای برجستۀ نوشتههای باب، ارجاع مکرر او به من یظهره الله است که باید پس از او بیاید. فقط در بیان فارسی واژۀ من یظهره الله هفتاد بار آمده است. اهل بیان، یا همان پیروان باب، باید پیامبر آینده را بپذیرند. همۀ ظهورهای سابق برای او خلق شدهاند. آیهای که از سوی او نازل شود بهتر از هزار آیۀ بیان است. او تنها کسی است که میتواند بیان را نسخ کند. وی بهطور ناگهانی ظهور میکند. باب به زمان آمدن او با کلماتی چون غیاث و مستغاث اشاره میکند. بدین ترتیب واضح است که بر اساس محاسبات عددی که باب دارد، من یظهرالله پس از گذشت ۱۵۱۱ یا ۲۰۰۱ سال بعد از باب ظهور خواهد کرد نه زودتر. بنابراین بهاءالله نمیتواند موعود موردانتظار بابیان باشد.
باب بر این باور بود که شریعتش عمری به قدمت ظهورهای اعظم سابق دارد. او انتظار داشت که آیین و قوانین بابی در ایران رسمی شود. ازاینرو دستورالعملها و قواعد مفصلی نوشت تا جامعۀ دینسالار بابی در عمل تحقق یابد.
میرزاعلیمحمد علاوه بر سودای رسمیت بابیه در ایران، به دنبال ایجاد حکومت و سلطه بابیان در ایران بود و این مطلب از تعالیم و آموزههای او در کتاب بیان بهروشنی قابلفهم است؛ ازجمله اینکه: «غیربابیان مجاز به اقامت در قلمرو پادشاهان بابیه، که ساکنانشان را مؤمنان به آیین بابی تشکیل میدهند، نیستند. همچنین هیچ غیربابی نباید در استان فارس، خراسان، مازندران، آذربایجان و مرکز ایران، که اولین ایالتهایی بودند که آیین بابی در آنها تبلیغ شد، سکنی گزیند، اما غیربابیانی که بابیان از کسب و کارشان سود میبرند، از این ممنوعیتها معافند». (میلر، ۱۹۷۴، ص۵۷).
«یک پادشاه بابی اختیار دارد اموال غیربابیان را تصرف کند اما اگر آن افراد ایمان آوردند، اموال آنان بازگردانده خواهد شد. در هنگام غلبۀ ارتش بابی بر یک کشور، درصورتیکه باب در قید حیات بود، گرانبهاترین اموال باید برای باب درنظر گرفته شود و اگر او در قید حیات نبود، باید برای من یظهره الله ذخیره شود. همچنین یکپنجم ارزش جملگی اموال بابیان باید به مصارف زیر برسد: الف: ازدواج اهل بیان
ب: هدیه به فاتح سرزمینهای غیربابی و سربازانش
ج: ساخت بقاع بابی که تابهحال ساخته نشدهاند و توزیع میان اهل بیان.
معلوم نیست چگونه قوانین سختگیرانه مربوط به فتح اقالیم و تقسیم غنایم، با دیگر فرمانهای بیان، ازجمله عدم قتل غیربابیان، اجبار نکردن دیگران به قبول آیین بابی مگر در هنگام ضرورت و جنگ، و تشویق نکردن بابیان به حمل سلاح هماهنگ میشود». (میلر، ۱۹۷۴، ص۶۰).
باب در پی تأسیس یک جامعۀ دینسالار بود و قوانینی را برای تنظیم امور دینی و مدنی اهل بیان صادر کرد. او علاوهبراینکه کتب ادیان پیشین را منسوخ و بیاعتبار میدانست، خواندن کتابهای غیربابی را نیز ممنوع کرد و حکم به سوزاندن آنها داد. او به پیروی از پیامبران، شروع به صدور قوانین و مقرراتی برای ابعاد مختلف زندگی بشر، اعم از دینی، اجتماعی، مدنی و قضائی کرد و احکام مختلف و بدیعی را در باب نماز، روزه، حج، ارث، نجاسات، ازدواج و… برای بابیان به یادگار گذاشت که بعدها برخی از آنها مورداستفاده بهاءالله، رهبر بهائیان قرار گرفت.
ویلیام میلر در انتهای فصل پنجم کتابش دربارۀ عملکرد باب، اینطور نتیجهگیری میکند:
صرفنظر از اینکه نظام بیانی وحی الهی است یا رؤیاهای فردی، باب که مدت زمانی طولانی در زندان، منتظر فرا رسیدن مرگ بود، هرگز نتوانست به آنها واقعیت دهد. هیچ پادشاهی به بابایمان نیاورد و از قدرتش برای تبلیغ آن استفاده نکرد و هیچ ملتی سعی نکرد زندگیاش را بر اساس شرع بیان سامان بخشد. او که میخواست یک جامعۀ دینسالار تأسیس کند که دست کم ۱۵۱۱ سال ادامه داشته باشد، امیدهای دور و درازش برای آینده تحقق نیافت.
کودتای بهاءالله علیه برادرش یحیی صبح ازل
میرزا یحیی نوری (صبح ازل)
میلر در فصل پنجم و ششم کتابش، به معرفی صبح ازل برادر ناتنی بهاءالله پرداخته و به تفصیل موضوع اختلاف بین ازلیه و بهائیه را موشکافی مینماید. او ابتدا با ذکر مدارک تاریخی و دستخطهایی از میرزاعلیمحمد شیرازی ثابت میکند که باب قبل از اینکه اعدام شود، میرزایحیی صبح ازل را بهعنوان جانشین خود تعیین و معرفی کرده و این انتصاب موردقبول کلیه بابیان ازجمله برادرش میرزاحسینعلی نوری (بهاءالله) قرار گرفته است (میلر، ۱۹۷۴، ص۷۴).
بهاءالله به بهانه حفاظت از جان صبح ازل (که بعد از اعدام باب تحت تعقیب حکومت بود) برادرش را قانع کرد که از ظاهر شدن در ملأ عام و دیدار با پیروان و علاقهمندانش خودداری کند و ادارۀ امور بابیان را موقتاً به او بسپارد. ازل برای نشان دادن اعتماد به برادرش، اختیارات بیشتری به بهاءالله داد و خود به انزوای بیشتری پناه برد. بهاءالله در دورۀ تبعید به خاک عثمانی، با استفاده از پولهایی که وفاداران صبح ازل از ایران میفرستادند، با خرید مستغلات، دستگاه و تشکیلاتی خیرهکننده برای خود به راه انداخت. او ضمن ارتباط با صاحبمنصبان دولت عثمانی و ملاقات با افرادی که برای دیدار صبح ازل میآمدند (به دلیل آشکار نبودن ازل)، بهتدریج اهمیت و جایگاهی یافت و در قامت رهبر واقعی جنبش بابی شناخته شد، گرچه هنوز صرفاً از جانب صبح ازل عمل میکرد.
تا حدود سه سال بعد از حضور پیروان بابیه در ادرنه (ترکیه)، بهاءالله بهعنوان رهبر در سایه، در غیاب صبح ازل، رهبری بابیان را به نمایندگی از برادرش عهدهدار بود.[۳۳] پس از آن در سال ۱۸۶۶ بهاءالله بهناگاه نقاب از چهره و پرده از مقاصدش کنار زد و خطاب به بابیان، ادعایی را که سالهای سال در سر داشت علنی و اعلام کرد که همان “من یظهره اللهی” است که باب پیشتر وعدۀ آمدن او را داده بود. بهاءالله از صبح ازل و جملگی بابیانی که در ترکیه، ایران، سوریه، عراق و مصر پراکنده بودند خواست که او را تصدیق کنند و ادعای وحیانی او را بپذیرند!
برای بابیانی که ۱۶ سال بر این باور بودند که صبح ازل جانشین باب و رهبر بابیه است و اگر بهاءالله من یظهره الله بود باید توسط ازل معرفی میشد، باور اینکه بهاءالله همان موعود باب باشد، بسیار مشکل بود. بههرحال صبح ازل ادعای برادرش را مبنی بر اینکه “من یظهره الله” است، نپذیرفت و این ابهام و معما برای همه باقی ماند که، درصورت صحت ادعای بهاءالله، چطور میشود باب، که صاحب وحی است، فردی را به جانشینی خود انتخاب کرده باشد که دشمن اصلی “من یظهره الله” است؟
میلر در پاسخ به این سؤال، در فصل ششم کتابش چنین توضیح میدهد:
بهاءالله و هوادارانش برای گریز از این معما، دو کار انجام دادند:
اول اینکه از شر بسیاری از بابیان برجسته که در کنار صبح ازل ایستاده و از او دفاع میکردند، (با ترور آنها) خلاص شدند.
دوم اینکه تاریخ جنبش بابی را از نو نوشتند و در آن عمدتاً از صبح ازل چشمپوشی کردند و تا توانستند جایگاه شخص بهاءالله را بزرگ کردند و باب را از جایگاه ظهور اعظم و صاحب شریعت، به “پیشقراول و مبشر” بهاءالله تقلیل دادند. همچنین ازل را در تاریخهای بهائی بهعنوان دشمن درجهاول بابیه و بهاءالله را به منزله چهره برجسته و اولیه جنبش بابی جا زدند. این جهتگیری هم درکتاب خاطرات شخصی سیاح به قلم عبدالبهاء فرزند ارشد بهاءالله و هم در سایر کتب تاریخی بهائی بهوضوح دیده میشود.
پس از آن هم پیروان بهاءالله به شیوهای حسابشده، کلیه نوشتههای باب و بابیان اولیه را مخفی کردند و یا از میان بردند تا مورد استناد سایرین قرار نگیرد.
میلر در پایان فصل ششم کتاب خود به سرنوشت نهائی صبح ازل نیز اشاره داشته و مینویسد:
ازل به همراه دو همسر، فرزندان و شماری اندک از پیروانش در اوت ۱۸۶۸ به فاماگوستا در جزیرۀ قبرس رسید. او در آنجا به حالت تحتنظر زندگی گذراند و مقرری ماهانهای از دولت عثمانی دریافت میکرد. در ۱۸۷۸ دولت عثمانی ادارۀ قبرس را به نیروهای بریتانیا واگذار کرد و ازلیان، تابع دولت بریتانیا شدند. ازل در نتیجۀ زندگی در انزوا کاملاً به بوتۀ فراموشی سپرده شد. به همین دلیل وقتی براون در سال ۱۸۸۷ در ایران در جستوجوی او بر آمد، از مشاهدۀ جهل یا تجاهل بابیانی (تازهبهائیان) که ملاقات کرده بود مبهوت شد؛ زیرا بسیاری به او گفتند که هرگز حتی نام ازل را هم نشنیدهاند. براون براثر پیگیری از احوال ازل، حتی از جانب بهائیان تهدید هم شد؛ تا عاقبت پس از پرسوجوی زیاد متوجه شد که او در فاماگوستا اقامت دارد.
صبح ازل تا هشتادویکسالگی در قید حیات بود و در ۲۹ آوریل ۱۹۱۲ در فاماگوستا درگذشت. او وصیتنامهای از خود بهجای نگذاشت، کسی را به جانشینی تعیین نکرد و پیروانش نیز برایش تبلیغ نکردند؛ اما در ایران چندین هزار نفری که خود را بابی میدانند بر این باورند که در دعوای نامیمون فرقهای میان دو برادر، حق با صبح ازل بوده است.
تضاد کامل بهائیت با دیانت مسیح
بهائیان ادعا دارند که بهاءالله بازگشت حضرت مسیح است و بهائیت تکمیلکنندۀ مسیحیت. حتی ادعا میشود که «هرکس دقیقاً برطبق تعالیم عیسی مسیح عمل کند، او یک بهائی است!» (میلر، ۱۹۳۱، ص۱۴۰). این عین عبارت عبدالبهاء است که مکرراً در آمریکا بر زبان آورد.
ویلیام میلر در مقاله “آیا یک مسیحی میتواند بهائی شود؟” که در فصل ۱۲ کتاب قدیم خود به نام «بهائیت: منشأ، تعالیم و تاریخ» (Bahaism: its Origin; History and Teachings) درسال ۱۹۳۱ در نیویورک به چاپ رسید مینویسد:
بهائی بودن از دید رهبران بهائی، الزامات و پیششرطهایی دارد که قبول آنها برای یک فرد مسیحی غیرممکن است. برای بهائی بودن کافی نیست اصول و تعالیم بهاءالله یا عبدالبهاء، همچون صلح جهانی، زبان واحد همگانی، تساوی زن و مرد و امثال اینها را قبول داشته باشی؛ بلکه فرد باید بهصورت بدون قیدوشرط، تمامی نوشتهها و تعالیم صادره از سوی باب و بهاءالله و عبدالبهاء را بپذیرد و باید بهصورت روشن و قطعی، مطیع شوقیافندی و تشکیلات بهائی باشد. درحالیکه هیچ فرد مسیحی نمیتواند شرایط و پیششرطهای بهائی شدن را قبول نماید مگر آنکه خود را آماده کند تا همه اصول و اعتقادات مسیحی را رها نماید.
من برای راحتی کار شما، در اینجا چکیده و مختصری از عقاید و تعالیم بابی ــ بهائی را که فرد مسیحی میتواند بپذیرد و نیز آنچه را که بههیچوجه برای فرد مسیحی قابلپذیرش نیست، عرضه میکنم.
۱- درعقاید بهائی، بهاءالله جایگزین مسیح شده است. از دید یک بهائی، تعالیم عیسی مسیح دیگر برای مردم جهان امروز، هدایتگر و راهگشا نیست. بهائیت مسیح را کنار میگذارد و میگوید یک کلمه از حرفهای بهاءالله شیرینتر از مجموعه کلام و بشارات همه انبیای پیشین است. کلام بهاءالله طلای خالص است، حال آنکه تعالیم پیامبران قبل آهن و چوبی بیشتر نبودند! (میلر، ۱۹۳۱، ص ۱۸۳). بنابراین تعالیم عیسی مسیح نقض میشود و دیگر هیچکس ملزم به اجرای آنها نیست. این کتاب اقدس و سایر نوشتههای بهائی است که باید قانون حاکم بر جوامع بشری، برای هزار سال آینده باشد.
بهاءالله فقط در یک زمینه با مسیح برابر است و آن اینکه او هم مثل عیسی مسیح ادعا دارد که حامل پیام الهی است. اگر پیام و ادعای عیسی مسیح درست و واقعی باشد، بهاءالله یکی از پیامبران دروغین و کذّاب است که در فصل ۲۴ انجیل متی معرفی شدهاند و اگر بهاءالله ادعاهایش مقرون به صحت باشد، در حق بودن مسیح، باید شک نمود. کسی که ادعا میکند مسیحیت و بهائیت یکی هستند، دانش بسیار ناچیز و اندکی درباره بهائیت و مسیحیت دارد.
۲- بهاءالله چندهمسری را تأیید میکند و خودش همزمان حداقل سه زن داشته که با آنها زندگی میکرده و از همه آنها فرزندانی دارد و بسیاری از بهائیان ایرانی نیز، به پیروی از رهبر خود، بیش از یک همسر داشتهاند. نزاع و درگیریهای تلخ فرزندان بهاءالله، پس از مرگ او، بر سر قدرت و ثروت پدر، میتواند نشانه برتری احکام مسیحی بر احکام بهائی باشد. البته احکام ازدواج و ارث بهائی دارای مشکلات و نقایص فراگیری است که قطعاً هیچ مسیحی دارای عقل سلیم راضی به جابهجا کردن احکام و استاندارد عهد جدید با احکام و مقررات سست بهائیت نخواهد شد.
۳- بهائیت ترور و قتل مخالفان خود را مجاز میشمارد. هیچیک از عبارات فریبنده بهاءالله درباره نوعدوستی هم نمیتواند زشتی این اجازه را رفع کند، زیرا در چنین مواردی، زبان عمل، رساتر و گویاتر از زبان دهان است.
در فصول پیشین کتاب توضیح دادم که چگونه بابیها مسلمانان را کشتند، بهائیان ازلیان را به قتل رساندند و پیروان عباسافندی اقدام به قتل و تهدید به قتل طرفداران محمدعلیافندی (برادر عبدالبهاء) نمودند. چنین قتلهایی، هیچگاه توسط مسیحیان، در قرن اول پیدایش مسیحیت رخ نداد؛ زیرا عیسی مسیح استفاده از شمشیر را ممنوع کرد. حال چگونه است که بهائیان، بنا بر نقل و تاریخ خودشان، اینگونه متفاوت با مخالفان خود رفتار کردهاند؟[۳۴]
شک نیست که باب و بهاءالله و عبدالبهاء یا نتوانستند یا نخواستند که طرفداران خود را محدود کنند. فرض بر این است که این قتلها و ترورها نهتنها با تأیید رهبران بهائی، بلکه با دستور روشن و صریح آنها بوده است، زیرا این عقیده بهائیان است که «مظهر ظهور» حق دارد هرکس را که با او مخالفت کند از سر راه خود بردارد؛ درست همانطور که یک جراح مجاز است پای فاسد فرد مبتلا به قانقاریا را قطع کند![۳۵]
درهرصورت، عملکرد بالا، نشانه ضعف استدلال بهائیان مبنی بر ادعای نفوذ کلام مظهر ظهور، بهعنوان یکی از دلایل صدق ادعای الهی بودن اوست. زیرا بهاءالله نتوانست عده زیادی از اولین و دلباختهترین نزدیکان خود را از قتل توأم با خونسردی تعدادی از پیروان برادر ناتنیاش، صبح ازل، باز دارد.
۴- بهائیت سایر حقایق و عقاید و تعالیم مسیحی را نیز نادیده گرفته و انکار میکند. بهائیت همه معجزات عیسی مسیح را انکار میکند و آنها را تمثیل میداند.[۳۶]
آنها صعود مولای ما و شفاعت او را برای گناهان ما، انکار میکنند. آنها صعود او به آسمان و بازگشت شکوهمندش را که در بشارات آمده است، انکار میکنند. آنها چیزی برای گفتن دربارۀ رحمانیت خداوند ندارند، چراکه بهاءالله همواره انسانها را برده خود خطاب میکند.
واضح است که بسیاری از تعالیم مسیحی توسط مبلغان بهائی و بهعنوان تعالیم بهائی، در غرب به خدمت گرفته شده است، لذا میتوان گفت بسیاری از آنچه که «بهائیت» نامیده میشود، در اصل تعالیم عاریتگرفته از مسیحیت است. من در مطالب قبلی خود سعی کردم بهائیت حقیقی را به شما نشان دهم. این چهره حقیقی از بهائیت، نه در بهائی مگزین (مجله بهائی) و نه در تبلیغات و سخنرانیهای رهبران و مبلغان بهائی برای مسیحیان قابلمشاهده نیست؛ بلکه باید آن را در نوشتههای اصلی باب و بهاءالله مشاهده کرد.
من در اینجا فقط به ذکر چند عقیده و عملکرد بهائیان، که در تعارض مستقیم با مسیحیت است، اکتفا کردهام. موارد دیگری هم وجود دارد که میتوان به این فهرست اضافه کرد ولی بهنظرم، آنچه را گفتهام برای اثبات این ادعا کافی باشد که هیچ فرد مسیحی نمیتواند به «پذیرش بدون قیدوشرط و تسلیم در برابر هرآنچه از سوی باب و بهاء نوشته شده» اقرار کند. به عبارت دیگر، هیچ فرد پیرو عیسی مسیح نمیتواند بهائیت را بپذیرد، مگر آنکه همه اصول و عقاید مسیحی خود را انکار کند.
نظر ویلیام میلر دربارۀ کتاب مقدس بهائیان
بهاءالله کتاب اقدس (کتاب آسمانی ادعایی بهائیان) را به زبان عربی نگاشت.[۳۷] با گسترش بهائیت در دنیا، ضروری بود کتاب مقدس اعتقادی بهائیان به زبانهای مختلف، علیالخصوص به زبان انگلیسی ترجمه شود تا دنیای غرب با مفاهیم آن آشنا شود؛ ولی با کمال تعجب رهبران بهائی به بهانههای مختلف از ترجمه و انتشار آن به زبانهای دیگر، خودداری نموده و سعی دارند نسخۀ اصلی کتاب را از دسترس محققان و دانشپژوهان و متحریان حقیقت و حتی عموم بهائیان، دور نگه دارند. البته نسخههای مختلفی از کتاب اقدس به زبان انگلیسی و فارسی در اروپا و ایران منتشر شده است ولی این نسخهها بهصورت منتخب و گزینشی و به همراه الواح و نوشتههای بعدی بهاءالله، ازجمله رساله سؤال و جواب، که ارتباط مستقیمی به کتاب اصلی ندارد؛ با توضیحاتی غیرضروری و گمراهکننده، به چاپ رسیده است. جالب است بدانید اصل کتاب اقدس (بدون توضیحات اضافی) تاکنون بیش از پنج بار توسط افراد غیربهائی از زبان عربی به زبانهای انگلیسی، روسی و فارسی ترجمه و توزیع شده ولی هربار این ترجمهها را بیتالعدل (رهبری بهائیان در حیفا) نادرست و بیاعتبار معرفی کرده است. رهبری بهائیت، فقط ترجمۀ گزینشی و دستکاریشدۀ شوقیافندی (رهبر سوم بهائیان) را قابلقبول معرفی مینماید. به عبارت دیگر یک کتاب حدود ۶۰ صفحهای که بهراحتی قابلفهم و ترجمه است، در قالب کتابی ۵۰۰ صفحهای تحتعنوان کتاب مستطاب اقدس معرفی میشود تا نقاط ضعف آن از دید صاحبنظران مخفی بماند. کاری که در ادیان و مکاتب فکری گذشته سابقه نداشته است. بهنظر میرسد دلیل اصلی عدم انتشار کتاب اقدس این است که احکام کتاب اقدس مطابق با مقتضیات روز نیست و درصورت ترجمۀ آن به زبان انگلیسی و انتشار عمومی مفاد آن، با اعتراض روبرو شده و بهائیت ممکن است بخش زیادی از طرفداران خود در غرب را از دست بدهد.
ادوشفر، محقق و اندیشمند بهائی در کتاب “راست را گژ انگاشتهاند – دفاع از آیین بهائی” (Making the crooked straight; A contribution to Bahai Apologetics) در صفحۀ ۲۸۹ علت عدم ترجمه کتاب اقدس را موضوع و محتوای آن دانسته و مینویسد:
علت عدم انتشار اقدس به انگلیسی مشکل ترجمه آن از عربی به انگلیسی است. ترجمه غلط میتواند موجب تأثیرات منفی درازمدت شود، زیرا زبان اصلی بهائیت زبان و فرهنگ عربی ــ اسلامی است و این زبان با فرهنگ غربی بیگانه است. علیالخصوص اینکه آثار باب و بهاءالله به زبان غیرمتعارف و خاصی است که انتقال آن به زبان ادبی و فرهنگ دیگر بسیار مشکل است. به همین دلیل فقط ترجمههای موردتأیید شوقیافندی از کتابهای باب و بهاءالله به انگلیسی، قابلقبول بوده و قابلعرضه به خوانندگان خارج از فرهنگ اسلامی است.
این توجیه بیش از اینکه قانعکننده باشد توهین به شعور خوانندگان است. ما حق نداریم کتاب آسمانی را که برای عموم مردم، حتی افراد بیسواد، نازل شده است، از دسترس دیگران مخفی کرده و یا خودمان، به همگان منظور کتاب اقدس را آنطور که میخواهیم ارائه نماییم.
ویلیام میلر در پیشگفتار ترجمه کتاب اقدس به انگلیسی نوشتۀ دکتر ارل- ای- الدر و همچنین در فصل هشتم کتاب خود، با عنوان “تعالیم و احکام بهاءالله” بهصورت مفصل و در حدود ۴۰ صفحه به اهمیت کتاب اقدس نزد بهائیان، تاریخ نوشتن آن، علت نوشتن اقدس به زبان عربی (درحالیکه خود بهاءالله به زبان فارسی تکلم میکرد و مخاطبان او نیز فارسیزبان بودند)، ترجمههای انجامشده از کتاب اقدس توسط غیربهائیان و عدم ترجمه آن از سوی بهائیت، خلاصه احکام کتاب اقدس و تأیید برخی از احکام باب در اقدس، اشاره به حکومت بهائی بر اساس اقدس و نقد برخی از احکام و آموزههای بهاءالله، بهطور مفصل سخن گفته است که به دلیل رعایت اختصار از ذکر آن خودداری میگردد.
دربارۀ عبدالبهاء و نقد عملکرد او
الف ــ معرفی او، اقدامات او
وقتی عباسافندی کودکی بیش نبود، پدرش بهاءالله از هواداران پرشروشور باب بود. به هنگام اعدام باب، عباس نهساله بود و از آن به بعد، تا بیستوپنجسالگی، او نیز مانند پدرش مطیع عموی خود، صبح ازل جانشین باب، محسوب میشد. در سال ۱۸۶۶ که پدرش بهاء ادعای مظهریت جدید کرد، عباسافندی هم بهائی شد. بدین ترتیب، باورهایش در ابتدا همان باورهای اهل بیان بود؛ اما بعداً به باورهایی تبدیل شد که پدرش القا کرده بود. عباسافندی در زمان حیات پدر، با خلوص نیت دستورهای او را دنبال میکرد. وقتی عبدالبهاء بابی بود، مثل سایر بابیان معتقد بود که باب یکی از مظاهر بزرگ الهی است و او را بزرگترین ظهوری میدانست که تاکنون آمده بودند! اما بعد از آنکه به پدرش بهاءالله به منزلۀ اعظم ظهورها ایمان آورد، باب را تا جایگاه مبشّر بهاءالله پایین کشید و صبح ازل را دشمن اصلی بهائیت تصویر کرد. این تغییر عقیده در کتاب “مقالۀ شخصی سیاح” بهوضوح دیده میشود.
وقتی بهاءالله در سال ۱۸۶۶ رهبری جنبش بابی را به دست گرفت و پذیرفت که بابیان را رهبری و هدایت کند، در احکامی که باب آورده بود، تغییرات آشکاری داد و مدعی شد که قانونگذار جدیدی است که از جانب خدا آمده است. وقتی پسرش عبدالبهاء رهبری جنبش بهائی را برعهده گرفت، دریافت که تغییرات پدرش در تعالیم باب، کافی، بنیادی و تأثیرگذار نبوده است و هنوز بهائیت باید تغییراتی به خود ببیند تا بتواند پابرجا بماند و گسترش یابد. ازآنجاییکه او حق تشریع نداشت، نمیتوانست احکام بهاءالله را نسخ کند و قوانینی جدید بهجای آنها وضع کند. او فقط میتوانست در نقش مفسر، احکام پدرش را توضیح دهد و تبیین کند. لذا عبدالبهاء هرجا که لازم دید، احکام پدر را با تفسیرهای مختلف و متناسب با شرایط روز تغییر داد. برای مثال بهاءالله در کتاب اقدس چندهمسری را مجاز دانسته و فقط ازدواج با زنپدر را ممنوع کرده بود؛ ولی عبدالبهاء برای اینکه احکام بهاءالله با باورها و عادات قرن بیستمی غربیان هماهنگ شود، در هنگام تفسیر، تکهمسری را که موردپذیرش غربیان بود پذیرفت و جایگزین حکم پدر کرد.
عبدالبهاء حتی از اجرای وصیتنامه و توصیههای پدرش دربارۀ جانشینی برادر ناتنیاش میرزامحمدعلی بعد از خودش نیز سر باز زد. بهاءالله این نکته را کاملاً در کتاب اقدس و در وصیتنامهاش روشن کرده بود که پس از مرگ فرزند ارشدش عباسافندی، رهبری به پسر جوانتر بهاءالله، میرزامحمدعلی منتقل گردد.
ویلیام میلر دراینباره چنین مینویسد:
«میتوان چنین فرض کرد که عبدالبهاء در اطاعت کامل و بیچونوچرا از فرمان پدر، بهطور طبیعی، رهبری را به برادرش میرزامحمدعلی منتقل کند اما این امر اتفاق نیفتاد. عبدالبهاء بعد از چندین سال بیآبرو کردن برادرش و انگ «عهدشکن و ناقض عهدومیثاق» بر او زدن، کاملاً عهد و پیمان پدر را زیر پا گذاشت و نوهاش شوقیافندی را بهجای برادر به جانشینی خود منصوب کرد (عباس عبدالبهاء، الواح وصایا). بهاءالله بهمنظور اجتناب از وقوع دعوای فرقهای میان دو برادر مانند آنچه که میان خودش و صبح ازل اتفاق افتاده بود، این انتصابات را در وصیتنامهاش قطعی و مسلم کرد. او بیشک میدانست دردسری در راه است و چه بسا بعد از مرگش اتفاقاتی بیفتد، لذا از همۀ اعضای خانواده و تمامی باورمندان بهائی خواست به اغصان عشق بورزند و آنها را اعزاز و اکرام کنند. همچنین به یکدیگر عشق بورزند و در صلح و صفا باهم به سر ببرند. او میگوید: «خدا دستور داده تا به یکدیگر عشق بورزید و باهم متحد باشید. باعث ناراحتی و تفرقه نشوید… کتاب اقدس، در حکمی قطعی شما را از بحث و منازعه منع کرده است. این حکم و فرمان خدا به ظهور اعظم خود (بهاءالله) است. …ای اغصان من، ای فرزندان و اقربای من، نظم را به مادّۀ بینظمی و اغتشاش تبدیل نکنید…».[۳۸]
بدبختانه توصیه بهاءالله دربارۀ لزوم مهربانی و همبستگی و رفع اختلاف بین اعضای خانواده عملی نگردید. ظلم و ستم و خصومت و شکاف و دوری و حسادت و نفرت، جای مهربانی و دوستی را گرفت.
ب – درگیریهای خانوادگی
میلر در فصل نهم کتابش به دعواها و درگیریهای خانوادگی بهاءالله اشاره کرده و مینویسد:
«منازعه بالا گرفت و گفتارها و کردارهای ناپسند بسیاری از طرفین سر زد. میرزامحمدعلی و طرفدارانش در جستوجوی نشست مشترکی با عبدالبهاء و طرفداران او بودند تا بلکه همانطور که بهاءالله در کتاب اقدس حکم کرده بود، مناقشه را باتوجهبه دستورهای بهاءالله حلوفصل کنند. عبدالبهاء به درخواستهای مکرر آنها پاسخی نداد و نشست مشترک نیز هرگز برگزار نشد. به نقل از شوقیافندی: “دو همسر زندۀ بهاءالله، دو پسر دیگرش، دختر و دامادش به همراه دیگر وابستگان آنها «همگی در برنامهای ازپیشمعلوم، متفق شدند تا ریشۀ عهد عبدالبهاء را بکنند” و عبدالبهاء دستخالی و تنها ماند. بدین ترتیب، او اقدامی انضباطی انجام داد و همۀ بستگانش را تکفیر کرد. او نه فقط چنین کرد، بلکه بعداً مقرری آنها را نیز قطع کرد.[۳۹]
پسران و بستگان بهاءالله که در عکا تبعید بودند، راه کسب درآمد را نمیدانستند و لذا به هدایایی که از دیگران میرسید، اتکا داشتند. عمل عباسافندی در قطع سهم درآمد خانواده، برایشان دردسر زیادی تولید کرد. خانم رزامُند دیل اُون[۴۰] که برای مدتی طولانی ساکن حیفا بود و با خانواده بهاءالله ارتباط نزدیک داشت، این موضوع را تأیید میکند. او در کتابش با عنوان “زندگی پرمخاطرۀ من در فلسطین” تأیید مینماید که در عکّا با سه پسر بهاءالله آشنایی کافی داشته است. او نگرانی زیادی از بابت شرایط مالی جوانترین پسر بهاءالله، میرزابدیعالله (ملقب به غصن انور) و خانوادۀ هفتنفرۀ او داشت که به علت قطع مقرریشان از سوی عبدالبهاء (فرزند ارشد پدر) با گرسنگی مواجه بودند و او به آنها کمکهای قابلملاحظهای کرده بود. بنابراین وقتی از خانم رزامُند دیل اون درخواست کردند تا در منازعۀ میان برادران میانجیگری کند، برای این کار کاملاً اعلام آمادگی نمود و در نامهای که به هر سه برادر نوشت، آنها را دعوت کرد تا در محل مقبرۀ بهاءالله، یکدیگر را ملاقات کنند و در آنجا وصیتنامۀ او را بخوانند. او امیدوار بود با این کار هرگونه سوءتفاهم دربارۀ تمهیدات بهاءالله برای تقسیم مقرری میان برادران از میان برداشته شود. میرزابدیعالله و میرزامحمدعلی بیدرنگ به نامۀ او پاسخ کتبی دادند و از پیشنهادش استقبال کردند اما عباسافندی، پاسخی به این خانم نداد. بدین ترتیب، حل این معضل برای او غیرممکن شد. خانم اون تعجب خود را از فقدان عشق و علاقه در میان خانوادۀ بهاءالله ابراز داشت و این زمانی بود که تعالیم بهاءالله دربارۀ محبت به عالم انسانی توسط پیروانش در غرب تبلیغ میشد. داماد میرزابدیعالله صحت گزارش خانم اُون را تأیید کرده است (Azal’s Notes, p. 443.).
ادوارد براون محقق مشهور انگلیسی دربارۀ نزاعهای موجود در خانواده بهاءالله مینویسد:
«اعتراف میکنم که این دعواها و کدورتی که به بار آورد، اثر بسیار دردناکی بر ذهن من گذاشت؛ زیرا همچنان که مکرر از دوستان بهائیام پرسوجو کردهام، وقتی بهرغم نصّ صریح متون بهائی که میگوید “با پیروان جملگی ادیان با روح و ریحان رفتار کنید” و “همۀ شما بار یک درختید و برگ یک شاخسار”، باز هم میتوانند چنین خصومت تلخی را نسبت به اهل بیت خود روا بدارند؟ کجاست آن قدرت باصلابت و الزامآوری که بهنظر آنها آیت خدشهناپذیر و بیچونوچرای کلام الهی محسوب میشود؟»
خودِ عبدالبهاء میگوید:
«اگر دو نفس بر سر مسألهای به مجادله برخیزند، هر دو باطلاند. اگر رد پای اندکی هم از جدل و بحث به چشم خورد، آنها بازهم باید ساکت بمانند». (Baha’i Scriptures, p. 544). البته عبدالبهاء و پیروانش نهتنها سکوت اختیار نکردند، بلکه پا را از مرزهای کلمات توهینآمیز هم فراتر گذاشتند.
ادوارد براون سندی منتشر کرده که بهطور قطع و یقین ثابت میکند حداقل در یک مورد، عبدالبهاء متوسل به روش مذموم قدیمی بابیها، یعنی ترور، شد تا از شر یکی از دشمنان خطرناکش خلاص شود. میرزایحیی نامی که ابتدا ازلی بود و سپس به بهائیت گروید و دست آخر با تمام وجود از میرزامحمدعلی حمایت کرد. او فعالانه درگیر تبلیغ علیه عباسافندی بود. سرانجام، عبدالبهاء لوحی صادر کرد که در آن یحیی را به خاطر سرپیچی از فرامینش به تلخی سرزنش کرده و به او دستور داد تا توبه کند و از مخالفت دست بردارد؛ باشد که مورد بخشش قرار گیرد. عبدالبهاء همچنین تهدید کرد «اگر چنین نشود، منتظر دست انتقام الهی و روسیاهی در دو جهان باشد… زیرا خواری و ذلت و ندامت و روسیاهی از آن کسانی خواهد بود که آن میثاق محکم را میشکنند». این پیام تهدیدآمیز به دستورعبدالبهاء به جدّه، شهری در نزدیکی مکه برده شد ــ جایی که میرزایحیی در منزل کنسول ایران، که پدرزنش و از وفاداران عبدالبهاء بود، سکونت داشت ــ و توسط حامل نامه برای او خوانده شد. میرزایحیی از توبه سرپیچی کرد و اذعان نمود که به فرستندۀ نامه (عبدالبهاء) و پدرش (بهاءالله) ایمان ندارد.
چند شب بعد میرزایحیی را در خانهاش و در شرایط بدی، درحالیکه از حلقش خون بیرون میزد، یافتند و چند روز بعد نیز درگذشت. این ماجرا در اکتبر سال ۱۸۹۸ اتفاق افتاد.
حاجی ملّاحسین، حامل لوح به میرزایحیی و خوانندۀ آن برای او بود. این مرد در نامهای شرح ماجرا را گزارش و اعلام کرده که «خدا، که تمام مراتبش نورانی است، یحیی، آن عهدشکن اصلاحناپذیر را از میان برداشت…، سموم خشم الهی و تندباد غضب خدایی وزیدن گرفت و روح کدر او (یحیی) آکنده از حسد و تنفر شد و به قعر جهنم سقوط کرد» (Materials, pp.164-165).
در نوامبر ۱۸۹۸ جزوهای در مصر به چاپ رسید که این رویداد را شاهد گویایی از پیشبینی یا علم غیب و قدرت عبدالبهاء توصیف میکرد. حاج میرزاحسن کاتب و یکی از پیروان عبدالبهاء میگوید که هرگز هیچ تهدیدی، به تنبیهی چنین فوری و درخور، منجر نشد و یک پیشگویی به این سرعت محقق نگشت؛ زیرا اگرچه صبر خدا تقریباً پایانناپذیر است، بااینوجود درنهایت تمام میشود و مجرم باید به سزای عمل خود برسد. علت مرگ ناگهانی میرزایحیی که در کنسولگری ایران در جدّه اتفاق افتاد، مورد بررسی قرار نگرفت و بیشک عملی از جانب خداوند تلقی شد» (Ibid., pp. 158 ff.).
درنهایت، عبدالبهاء در وصیتنامهاش که به الواح وصایا معروف است، نوه دختری خود شوقیافندی را به جانشینی برگزید و او را بهعنوان ولی امر و همهکاره جامعه بهائی بعد از خود قرار داد.
ج – عبدالبهاء مصون از خطا و اشتباه نبود
عبدالبهاء مصون از خطا و اشتباه نبود. او در مسیر پیروی از رهبر خود (بهاءالله)، بارها راه خطا را در پیش گرفت و در گفتار و کردارش تناقضهای آشکار و اشتباهات فراوان نمود. میلر در فصل یازدهم کتابش به برخی از این اشتباهات به شرح زیر اشاره مینماید:
۱- عبدالبهاء در اظهارات عمومی خود خطاهای بسیاری داشت، ازجمله اینکه گفت: بهاءالله متعلق است به یک خانوادۀ سلطنتی ایرانی؛ اما ما بهخوبی میدانیم که او هرگز شاهزاده نبود. همچنین گفت: «جمال ابهی مدت بیستوپنج سال محبوس و در تمام این مدت در معرض اهانتها و ناسزاهای مردم بود، شکنجه شد، مورد تمسخر قرار گرفت و به زنجیر کشیده شد» (Baha’i Scriptures, p. 289). او در جای دیگر میگوید «بعد از گذران بیستوچهار سال در بزرگترین زندان یعنی عکا، زندگیاش در بدبختی و سختی به اتمام رسید. مخلص کلام آنکه، در تمامی دوران سفر بهاءالله در این دنیای فانی، یا در حبس و زنجیر بود و یا از ترس شمشیرهای آخته، دردناکترین زجرها را تحمل میکرد» (Baha’i Scriptures, p. 361).
درحالیکه میدانیم بهاءالله باوجود دردسرهای زیاد اولیه، در سالهای پایانی عمرش، زندگی راحتی را در قصر بهجی، بیرون از عکّا گذراند و در آنجا هرگز خبری از زنجیر و شمشیر نبود!
۲-عبدالبهاء به هنگام سخن گفتن از ناصرالدینشاه چنین گفت: «او مستبدی بود که با فرمانهایش هر روز هزاران نفر را به کام مرگ میفرستاد. روزی نبود که او بسیاری را نکشد». درست است که شاه بیتقصیر نبود، ولی این جملۀ عبدالبها، قطعاً اغراق محض است (Baha’i Scriptures, p. 309).
۳- بهاءالله به دروغ قرةالعینِ بابی را یک “بهائی” مینامد، درحالیکه جایگاه و رتبۀ او در میان بابیان بالاتر از شخص بهاءالله بود و اساساً در زمان حیات قرةالعین، بهائیتی وجود نداشت (Baha’i Scriptures, p. 309).
۴-غالباً بهائیان این جمله را از عبدالبهاء نقل میکنند که برای برقراری صلح بینالمللی، خون بیستهزار شهید بهائی بر زمین ریخته شد» (Baha’i Scriptures, p. 316). درحالیکه به نظر من شمار مقتولان بهائی از دویست یا سیصد نفر تجاوز نکرده است و اگر حتی بابیان کشتهشده در شورشها را نیز بهائی حساب کنیم ــ که البته بهاءالله در لوح آشتیجویانهاش خطاب به شاه، قاطعانه این واقعیت را انکار میکند ــ احتمالاً کمتر از سههزار نفر زندگیشان را از دست دادهاند. گفتن اینکه بابیان ــ بهائیان در راه استقرار صلح بینالملی جان سپردند، اصلاً درست نیست.
۵- به همین منوال است نادرستی این سخن که سارا خواهر مادر حضرت ابراهیم (یعنی خالۀ ایشان) است.
۶- سرانجام، هزاران یهودی که اجدادشان برای ۲۵۰۰ سال در ایران میزیستند قطعاً از شنیدن این حرف از دهان عبدالبهاء بهتزده میشدند که «قبل از آمدن عیسی مسیح نام موسی در پرشیا اصلاً شنیده نمیشد».[۴۱] این اشتباهات فاحش حاکی از این است که مصون بودن این مفسر از خطا، آنقدر نیست که تمامیجزئیات تاریخ را پوشش دهد.
عبدالبها میگوید: «در مشرق زمین، ملتها و گروههای انسانی متعدد با یکدیگر در نزاع و خصومت بودند و بیشترین میزان دشمنی و نفرت را نسبت به هم داشتند. تیرگی، دنیای انسانی را احاطه کرده بود. در چنین زمانی بهاءالله آمد و تمامی تقالید و تعصباتی را که موجب نفاق و سوءتفاهم شده بودند از میان برداشت و بنای یک دین واحد الهی را ریخت. وقتی این مهم به اتمام رسید، مسلمانان، مسیحیان، یهودیان، زرتشتیان و بوداییان همه و همه در برادری و عشق گرد هم آمدند» (Baha’i Scriptures, p. 395).
در جای دیگری نیز میگوید «ما برای رعایایمان آشتی نظامهای دینی دنیا را میخواهیم… در عملی بودن این مهم شک نکنید و حیرتزده نشوید. این کار در پرشیا به منصۀ ظهور رسیده است و اثری از اختلاف نظر و تفاوت وجود ندارد؛ عشق بینهایت، مهربانی و وحدت حاکم است. مردم ایران یکدلاند و مانند یک خانواده در هماهنگی و توافق زندگی میکنند. نزاع و اختلاف نظر رخت بربست و عشق و برادری به جای آن نشسته است» (Baha’i Scriptures, p. 335).
تأثیری که این جملات، دربارۀ نفوذ بهاءالله در سرزمین مادریاش ایران، بر خواننده میگذارد این است که گویا بهائیت مذهب برگزیدۀ آن مرزوبوم بوده و به همین علت است که اختلاف دینی رخت بر بسته است. درحالی که این مطلب خلاف واقع است و جمعیت بهائیان ایران کمتر از یکدهم درصد از کل جمعیت است، بهترین چیزی که میتوان گفت این است که عبدالبهاء وقتی ایران را ترک کرد کودکی نهساله بیش نبود و از آن به بعد ایران را ندید و کاملاً از اوضاع و احوال آن سرزمین بیخبر بود. بهائیان همیشه اقلیتی ناچیز در ایران بودهاند و بدبختانه حضورشان بیش از اینکه مولد صلح باشد، باعث جنگ و دعوا بوده است».
د- اقتباسی بودن بسیاری از تعالیم عبدالبهاء
وقتی عبدالبهاء در کلیفتونِ انگلستان بود، (۱۶ژانویۀ ۱۹۱۳) در لابهلای سخنرانی خود گفت: «تقریباً شصت سال پیش وقتی افق مشرق زمین در نهایت تاریکی بود و جنگ و نزاع میان مذاهب و آیینهای مختلف وجود داشت، …در چنین زمانی، بهاءالله مانند خورشید درخشانی از افق پرشیا (ایران) سر برآورد. او شجاعانه اعلام صلح کرد و به پادشاهان جهان نامه نوشت و از آنها خواست تا او را در برافراشتن پرچم یاری رسانند. برای اینکه از دل آشوب و هرجومرج، صلح بیرون بیاورد، اصول و قواعد معینی را معرفی کرد».
او سپس شروع به شمردن و تبیین “تعالیم” دهگانۀ بهاءالله کرد که به شرح زیر است:
تحرّی حقیقت،
وحدت عالم انسانی،
صلح جهانی،
تطابق علم و دین،
محو انواع تعصبات دینی، نژادی، سیاسی و میهنپرستانه،
برابری زن و مرد،
همۀ گروههای جامعه باید در عشق و هماهنگی باهم زندگی کنند،
«پارلمان انسانی» بهمنزلۀ دادگاهی برای استیناف نهایی در مسائل بینالمللی،
آموزش جهانی،
زبان واحد جهانی.
نکتۀ آموزنده، مقایسۀ این فهرست با فهرستی است که خود بهاءالله حدود سیوسه سال قبل از آن تهیه کرده بود. ازآنجاکه «تعالیم» ادعایی عبدالبهاء در فهرست تعالیم پانزدهگانۀ ارائهشده توسط بهاءالله نیامدهاند، درستتر آن است که این ده اصل را به خود عبدالبهاء نسبت دهیم. بیشتر آنها بههیچوجه اصول دینی نیستند و نهتنها یهودیان، مسیحیان و مسلمانان، بلکه مکاتب مادی و بیخدایان نیز میتوانند آنها را بهسادگی اتخاذ کنند. درواقع نکتۀ قابلتوجه این است که عبدالبهاء در بیان آیین خود به مردم مغرب زمین، در پاک کردن اثر آیین بابی قدیم و در پوشاندن تفکرات خود در پوششی مدرنتر، که مناسب ذائقه و حالوهوای نسل جدید باشد، چقدر موفق بوده است؟ با ملاحظۀ این تغییرات است که پروفسور براون در سال ۱۹۱۸ نوشت: «ایدهآلهای سیاسی بهائیان دستخوش تکامل قابلملاحظهای بوده است».
در اینجا مناسبت دارد که اصول گفتهشدۀ عبدالبهاء را مختصراً بررسی کنیم.
الف – تحرّی حقیقت اندیشۀ جدیدی نبود، زیرا متکلمان شیعه از قرنها پیش گفته بودند که در موضوعات مربوط به اصول دین، تحقیق شخصی الزامی است. پرسشی که مطرح میشود این است که وقتی عبدالبهاء تنها مفسّر مجاز و معتبر متون بهائی است و وقتی به ما میگوید که «هرچه از مرکز عهدومیثاق فیضان یابد، صحیح است و مابقی غلط» دیگر برای تحرّی حقیقت چه جایی باقی میماند؟
آموزۀ وحدت بشر نیز نه برای خوانندگان انجیل و نه ایرانیانی که از کودکی شعر زیبای شاعر قرن ششم هجری، سعدی شیرازی را بهخاطر میآورند که گفته بود «بنیآدم اعضای یک پیکرند/ که در آفرینش ز یک گوهرند»، جدید نیست.
ب – بهاءالله پیشتر سخنانی دربارۀ کاهش نیروهای مسلح به خاطر هزینههای سنگین گفته بود. همچنین جنگ دینی (جهاد) را ممنوع کرده بود. وقتی پیشگوییهای عهد عتیق بهمنزلۀ بشارتهایی برای آمدن بهاءالله تعبیر و تفسیر شد، بهآسانی میشد کلماتی را در میکا[۴۲] دربارۀ زمانی که انسانها با شمشیرشان به تیغۀ گاوآهن به منزلۀ مقدمۀ “صلح اعظم” شان بزنند، پیدا کرد. به نظرم این تعلیم هم از آنجا اقتباس شده است. هرچند بهراستی دردناک است وقتی میبینیم در قرنی که پس از این وعده آمد، وحشتناکترین جنگهای تاریخ به وقوع پیوست و خبری از صلح نبود!
ج – «تطابق علم و دین» پدیدۀ کاملاً جدیدی است و اثری از آن در آموزههای بهاءالله نمیبینیم. این یکی دیگر از کجا آمد؟ به نظر میرسد که منشأ آن فرانسه بوده باشد. هیپولیت دریفوس که از یهودیت به بهائیت گرویده بود، آیین بهائی را به فرانسه آورد و کوشید تا برای مردم خردگرای فرانسه، آن را بهمنزلۀ یک دین علمی معرفی کند. عبدالبهاء از این چاشنی فرانسوی با روی باز استقبال کرد!
د – «ترک انواع تعصبات». این اصل پس از وحدت نوع بشر میآید. عبدالبهاء بهخوبی از عوارض تعصباتی که باب و بهاءالله از آن رنج برده بودند آگاه بود. او همچنین باید رفتار نامناسب بهائیان نسبت به ازلیان و کردار خود و پیروانش در قبال طرفداران محمدعلیافندی را تصدیق کرده باشد. ازاینرو، بر اساس تجربۀ شخصیاش، میتوانست نیاز به از میان برداشتن همۀ انواع تعصب را احساس کند!
ه – دربارۀ «برابری زن و مرد» هم باید بگوییم که بهاءالله چیزی دراینباره نمیدانست و بهنظرش کاملاً بدعتآمیز میآمد. در کتاب اقدس آمده که یک مرد میتواند با دو زن ازدواج کند و در قوانین طلاق و ارث، برای مردان مزایایی درنظر میگیرد که زنان فاقد آن هستند. بنابراین ابراز این تعلیم را نیز باید حاصل اقتباس و اثرپذیری عبدالبهاء از گفتمان رایج در غرب در قرن نوزده و آغاز قرن بیست میلادی دانست.
و – این اصل که «همۀ گروههای جامعه باید در عشق و هماهنگی باهم زندگی کنند»، سخن زیبایی است. منشأ این آموزۀ جدید نه عکا، که غرب بود و دیرزمانی است که در این فرمان دینی که “همسایهات را مانند خودت دوست بدار” متجلی شده است، اما انسانها چگونه باید متحول شوند؟ هنگامیکه هم میل و هم قدرت چنین کاری را داشته باشند.
اندیشۀ «مجلس انسانی» عبدالبهاء بیشک از دل بیتالعدل پیشنهادی بهاءالله بیرون آمده است! البته این مجلس فقط متشکل از مردان بهائی خواهد بود و توسط آنها نیز انتخاب میشود، با این هدف که بر یک گروه بهائی فرمان براند. بدین ترتیب، پیشتر این اصل در عمل محقق شده بود ولی این اندیشه اصلاً با تشکیل سازمانهای بینالمللی نسبتی ندارد. سازمان ملل متحد بیشتر از «غیرمؤمنین» تشکیل میشود که میکوشند به جهانیان کمک کنند تا دستکم با یکدیگر حرف بزنند.
ز – بهاءالله حکم کرده که بهائیان کودکانشان را به مدرسه بفرستند و بسیاری از آنها نیز از سر ایمان و اخلاص چنین کردند. فکر «آموزش جهانی» را عبدالبهاء پس از مشاهداتش در مغرب زمین مطرح کرد!
سرانجام تعلیم زبان واحد جهانی، که «هرکس باید یک زبان انتخاب کند و بیاموزد» بهطوری که در بین ایشان عدم توافق و مخالفتی وجود نداشته باشد! ظاهراً از بهاءالله است. هرچند او هرگز تعیین نکرد که این زبان، کدام زبان باید باشد! برای مدتی اسپرانتو را امتحان کردند، اما نتیجهای نبخشید!
شوقیافندی و نقد عملکرد او
بهاءالله در وصیتنامه خود صریحاً و بهوضوح اعلام کرده است که پس از عباسافندی، پسر جوانترش محمدعلی (غصن اکبر) جانشین او در مدیریت گروه بهائیان شود؛ ولی عبدالبهاء به این توصیه پدر توجهی نکرد و نوه دختری خود، شوقیافندی را که بسیار جوان بود، به جانشینی بعد از خود منصوب نمود. عباسافندی با توجه به درگیریها و تنشهایی که پس از مرگ بهاءالله در بین افراد خانواده بهوجود آورد؛ بخش عمدهای از الواح وصایای خود را به تثبیت نام شوقیافندی و موظف کردن و تأکید به دیگران برای پذیرش و اطاعت از او بهعنوان ولی امرالله اختصاص داد. او تصریح کرد که هر تصمیمی که شوقیافندی و بیتالعدل بگیرند، تصمیم خدا است! هرکس از “شوقیافندی” یا “بیتالعدل” اطاعت نکند، خدا را اطاعت نکرده است! و هرکس علیه شوقیافندی یا بیتالعدل اعتراض و نافرمانی کند، خدا را نافرمانی و معصیت کرده است! هرکس با آنها مخالفت و ضدیت کند؛ با خدا ضدیت کرده است؛ هرکس با او به مخاصمه و نزاع برخیزد، با خدا نزاع و مخاصمه کرده است… هرکس او را انکار کند، خدا را انکار کرده است؛ هرکس به او باور و ایمان نداشته باشد، به خدا ایمان نداشته و به خدا کفر ورزیده است… و بر چنین شخصی غضب و خشم و انتقام خدا مستدام است![۴۳]
از دید الواح وصایا، شوقی ارباب مطلقالعنان کل عالم بشری است. تنها او حق تفسیر و تبیین کلام بهاءالله را دارد و هرکس نظری متفاوت با نظر او داشته باشد، قطعاً و مطلقاً در اشتباه است. فقط او حق دارد بگوید انسانها چه کار باید بکنند. حتی زمانی هم که بیتالعدل تأسیس شود، همه اعضای آن باید در همه زمینهها، بیچونوچرا از شوقیافندی اطاعت و فرمانبرداری کنند. اگر کسی از اعضای آن با او مخالفت کند، او اختیار نامحدود دارد که به تشخیص خود، فرد خاطی را از عضویت بیتالعدل برکنار و اخراج کند. بنابراین شوقیافندی خود را در جایگاه بلند و صاحب اقتدار و اختیاراتی میدید که هیچیک از پادشاهان و امپراطوران تمامیتخواه عالم بشری، هرگز آن را در خواب خود هم ندیدهاند؛ زیرا اختیارات ولی امر فقط به امور روحانی محدود نمیشود؛ بلکه او پادشاه پادشاهان، سرور سروران و رئیس (جمهور) رؤسای (جمهور) عالم و همچنین سرور پاپ و پاپهای روی زمین خواهد بود! همه باید در تحت سایه او باشند و از دستورها و فرمانهای او اطاعت و فرمانبری کنند! در سیاست، در اقتصاد، در تعلیموتربیت، در مسائل اجتماعی، در مسائل بینالمللی، در امور دینی و در کلیه امور، او بالاترین صلاحیت و اختیار را دارد و کلام او، قانون مطلق و همگانی است!
بهائیان دربارۀ خصوصیات فردی شوقی سخنان اغراقآمیزی را مطرح میکنند و از او با عناوینی چون: شخصیت برجسته و بیمانند دنیای امروز، مروج صلح و نیکاندیشی در جهان، دارای تواضع و حجب و حیاء، دارای سلوک اقتصادی، خوداتکا، به یاد خدا، مدیر اجرایی درخشان، باهوش و خستگیناپذیر نام برده میشود.
راستی این شوقیافندی، که برتر از همه حکمرانان و قضات جهان قرار داده شده است چه شخصیتی دارد؟
ویلیام میلر که شوقی را از نزدیک ملاقات کرده است، دیدگاه خاصی نسبت به او و عملکردش دارد. او در فصل دوازدهم کتابش مینویسد:
مادرشوقی، ضیائیه خانم، دختر ارشد عبدالبهاء و پدرش میرزاهادی افنان شیرازی از بستگان باب بودند. بدین ترتیب، شوقی “غصنی” بود محصول دو خانوادۀ مقدس که در سوم ماه مارس ۱۸۹۶ در عکّا به دنیا آمد. وقتی دهساله بود از سوی عبدالبهاء به جانشینی منصوب شد. زبان مادریاش فارسی بود، اما عربی نیز که زبان مردم عکّا و حیفا محسوب میشد، برای او و خانوادهاش ناشناخته نبود. وی در دانشگاه آمریکایی بیروت زبان عربی و انگلیسی را فرا گرفت اما دانشجوی برجستهای محسوب نمیشد. یکی از اساتیدش به نگارنده گفت که شوقیافندی بیش از اینکه به دروس علمی علاقه داشته باشد، به خواندن رمان و داستان علاقه داشت. بعدها او را به دانشگاه آکسفورد در لندن فرستادند که تا زمان وفات پدربزرگش (عبدالبهاء) ــ حدود دو سال ــ در آنجا ماند. سپس به حیفا برگشت تا ردای مسؤولیت مربوط به ولایت امر بهائی را بر تن کند.
ولی امر بودن، افتخاری پوچ و توخالی نبود؛ زیرا عبدالبهاء چنین برنامهریزی کرده بود که نوهاش به لحاظ مالی بهخوبی تأمین باشد. در کتاب اقدس بهاءالله دستور داده است که مؤمنان ۱۹% از درآمد سالیانه خود را بهعنوان مالیات یا حقوقالله، در اختیار بهاءالله قرار دهند و محل هزینه کردن آن نیز در اختیار او بود. پرداخت این مالیات با مرگ بهاءالله به بوتۀ فراموشی سپرده شد؛ زیرا در وصیتنامه اش تصریح کرده بود که «خداوند برای اغصان (یعنی پسرانش) حقی نسبت به اموال دیگران قرار نداده است».
عبدالبــهاء در اینمورد نیز همانند موارد دیگر، وصیتنامه پدر را بیاعتبار کرد و (گرفتن) این مالیات را (به انضمام پیشکشها و هدایای اختیاری مؤمنان) برای خود امکانپذیر دانست و در وصیتنامهاش حکم کرد که «امّا پرداخت حقوق سبب ثبوت و رسوخ نفوس و بركت در جمیع شؤون گردد و حقوقاللّه راجع به ولیّ امراللّه است تا در نشر نفحاتاللّه و ارتفاع كلمةاللّه و اعمال خیریّه و منافع عمومیّه صرف گردد». این قید از منتخباتِ وصیتنامه که در بهائی ورلد ۱۹۲۸-۱۹۲۶ چاپ شده بود، حذف شد. در منبع موثقی آمده بود که شوقیافندی همۀ درآمد را صرف برنامهها و اهداف خود کرده و چیزی از آن نصیب دیگر اعضای خانوادۀ عبدالبهاء نشده است؛ ولی اعضاء سکوت اختیار کردند تا مبادا خلل و شکافی در آیین بهائی ایجاد شود.
شوقیافندی با نشان دادن بیکفایتی و عجز در پذیرفتن فوری وظایف مربوط به منصب ولایت امرالله، بعد از بازگشت به حیفا، برای مدتی به کنج انزوا خزید و مدیریت امور بهائیان را به اعضای مسنتر خانوادۀ عبدالبهاء واگذاشت. بهیه خانم «ورقۀ علیا» دختر بهاءالله که به برادرش (عبدالبهاء) وفادار مانده بود «رهبر عملی» جنبش شد، درحالیکه منیره خانم مادربزرگ شوقیافندی، که همسرش (عبدالبهاء) را تحریض کرده بود او را به ولایت امر منصوب کند، قدرت پشت پرده باقی ماند.
بعد از مدتی، شوقیافندی متوجه جایگاه و اختیارات گستردۀ خود در وصیتنامه عبدالبهاء شد. لذا از پس پرده بیرون آمد و شروع به اعمال قدرت کرد و جایگاه خود را بهعنوان ولی امرالله به رخ دیگران کشید. او برطبق مفاد مندرج در وصیتنامه، «زمام امور اداری بهائی را در دست گرفت و خواستار اطاعت بیقیدوشرط بهائیان از خود شد. بهاینترتیب، کوتاهی و قصور از سوی هریک از بهائیان، میتوانست تکفیر یا طرد فوری از بهائیت را به همراه داشته باشد.
تعجبآور نیست که این سیاست نهتنها موجب درگیری ولی امر با مؤمنان ریز و درشت و طرد و اخراج آنها شد، بلکه اعضای خانوادهاش نیز از این مجازات مستثنی نشدند. اولین فرد اخراجی منیره خانم همسر عبدالبهاء بود که اولین بانوی حرم بهائی محسوب میشد و ولی امر به میزان قابلملاحظهای موقعیت و جایگاه خود را مدیون او بود. بعدها، همۀ اعضای خانوادۀ عبدالبهاء، دخترانش، نوهها، دامادها، برادران و خواهران شوقیافندی و سرانجام والدینش نیز تکفیر شدند! ریاض ربانی برادر کوچکتر شوقی نقل میکند که سالهای طولانی، شوقی را در کارهایش کمک میکرده است ولی پس از اینکه شوقی والدینش را تکفیر کرد، از ریاض خواست که بین او و پدر و مادر یکی را انتخاب کند و ریاض دومی را انتخاب کرد؛ پس او هم طرد شد. بهنظر میرسد که خانوادۀ شوقیافندی در مقابل این نظم و انضباط شدید، بدون هیچ مقاومتی تسلیم شدند؛ زیرا فریادرسی نبود که به آن مراجعه کنند.
آمادگی اسرائیل برای پذیرش حضور بهائیان در این کشور
در سال ۱۹۴۸ اوضاع سیاسی در فلسطین تغییر کرد و عکا و حیفا بخشی از اسرائیل تازهتأسیس شد. رئیسجمهور [اسرائیل] از آرامگاه باب بازدید کرد و شوقیافندی را گرامی داشت. بهمرورزمان و با مشخص شدن مخالفت بهائیت با اسلام از یک طرف و خروج تدریجی بهائیان ایرانی از اسرائیل ــ به دستور شوقیافندی ــ و التزام رهبری بهائیت به دولت اسرائیل مبنی بر عدم تبلیغ یهودیان و اتباع اسرائیل، بیشک اسرائیل آمادگی بیشتری برای پذیرش حضور این نهاد غیریهودی در حیفا پیدا نموده است.
یکی از اقدامات بهائیان، تأسیس دفتر مرکزی بهائیت در حیفا و عکا، واقع در اسرائیل است. باغها، ساختمانها و بناهای زیبایی که در آن مقابر بهائی واقع شده، سالیانه مقصد تعداد زیادی از توریستهای داخلی و خارجی قرار میگیرد. باتوجهبه اینکه رهبران بهائی مدت کوتاهی پس از تأسیس کشور اسرائیل متعهد شدند که هیچگونه تلاشی برای تبلیغ در اسرائیل و بهائی کردن یهودیان نداشته باشند، مورد لطف دولت اسرائیل قرار گرفتند و اخیراً نیز مورد شناسایی اسرائیل قرار گرفته و در زمرۀ گروههای دینی حاضر در اسرائیل درآمدند. بیشک اسرائیل از درآمد قابلملاحظهای که جهانگردان وارد این کشور میکنند بهرهمند میشود. گفته میشود که در زیارتگاهها، ادعیۀ بهائی فقط زمانی برای بازدیدکنندگان بهائی خوانده میشود که خودشان درخواست نمایند.
در زمان بهاءالله و عبدالبهاء، بهائیان ساکن در حیفا و عکّا، که اکثراً ایرانی بودند، مانند مسلمانان سنیمذهب، اعمال عبادی را بهجا میآوردند. مردم محلی و مقامات دولتی نیز آنها را گروهی پیرو اسلام میدانستند، اما از زمان تسلط غربیان بر بهائیت و بهویژه از زمان تثبیت حاکمیت یهودیان در فلسطین، نفوذ ایرانیان در نهادهای بهائی کاهش یافت. اگر مسلمانان، مسیحیان و یهودیان ساکن در حیفا و عکا بهدرستی از باورهای بهائیان اطلاع داشتند، احتمالاً روابط دوستانهای با آنها برقرار نمیکردند. این نکته عجیب بهنظر میرسد که مبلغان بهائی، که میکوشند جملگی مردم دنیا را به بهائیت تبلیغ نمایند، چطور همسایگان نزدیک خود در اسرائیل را مستثنی نمودهاند!
آیا واقعاً بهاءالله متعلق به زمان معاصر است؟
میلر در فصل نتیجهگیری کتاب خود، بهائیت را برخلاف ادعاهایش آیینی مترقی و مطابق با زمان ندانسته و مینویسد:
بهاءالله در سال ۱۸۹۲ درگذشت، یازده سال قبل از اینکه برادران رایت اولین پرواز خود را انجام دهند، قبل از اینکه در جادههایمان ماشینها رفتوآمد کنند، قبل از اینکه تصاویر تلویزیونی در مقابل چشمان ناباور ما رژه روند و قبل از اینکه خواب بمبهایی را ببینیم که دنیایمان را منفجر میکنند. اگر با «وحی مترقی» خدا میخواهد ظهورهای جدید را برای هدایت و راهنمایی مردم در موقعیتهای جدید بیافریند، قطعاً به چیزی مناسبتتر از کتاب اقدس و شخصی موجهتر از بهاءالله نیاز داریم؛ اما به گفتۀ بهاءالله، هیچ ظهور جدیدی تا قبل از سال ۲۸۶۶ میلادی صورت نخواهد گرفت!
مطالعۀ آموزههای کتاب اقدس به ما نشان میدهد که بهاءالله به قرونوسطی نزدیکتر است تا دنیای مدرن و پسامدرن.
نتیجهگیری
ویلیام میلر، محقق، نویسنده، متکلم، منتقد و کشیش مسیحی پروتستان امریکایی از سال ۱۹۱۹ به مدت چهل سال بهعنوان میسیونر مسیحی از سوی کلیسای پریزبیترین برای تبلیغ مسیحیت به ایران آمد. او برای سالیان سال در شهر مشهد اقامت گزید.
او به سبب اقامت طولانی در ایران با بابیان و بهائیان ارتباط و معاشرت پیدا کرد و با تعالیم، آموزهها، کتب و افکار رهبران بهائیت آشنا شد. او با مشاهده فعالیتهای تبلیغی فریبکارانه بهائیت در اروپا و امریکا، درصدد برآمد تا باتوجهبه اطلاعات بسیاری که از بهائیت در ایران پیدا کرده بود، واقعیتهای بهدستآمده از تاریخ بابی و بهائی و آموزههای آنان را در معرض دید پژوهشگران قرار دهد. او با اطلاعات وسیع خود توانست واقعیت حرکت بابیه و بهائیه را بهخوبی ترسیم کند و پرده از روی شگردهای بهائیت بردارد و حقایق آن را دراختیار اندیشمندان و طالبان حقیقت قرار دهد.
میلر بابیه و بهائیه را نه یک دین الهی، بلکه یک فرقه و جنبش سیاسی مذهبی (کالت) میداند. او کتب تاریخی منتشرشده از سوی تشکیلات بهائی را تحریفشده میداند و معتقد است کتابهای تاریخی موجود در بهائیت، با توجه به تحولات روز، بازسازی، سانسور و تحریف شده است.
میلر معتقد است که جانشین واقعی باب، میرزایحیی نوری ملقب به صبح ازل است که برادرش با یک برنامهریزی حسابشده و با کودتایی خزنده توانست جایگاه او را غصب کند و اداره امور بابیان را به دست گیرد. میلر انتقادهایی نیز به عبدالبهاء و شوقیافندی، جانشینان بهاءالله دارد. او معتقد است تعالیم رهبران بهائی، تعالیمی اقتباسی از کتابهای مقدس پیشین، فرهنگ ایران و گفتمانهای رایج در غرب در قرن نوزدهم و بیستم میلادی هستند. از دیدگاههای رهبران بهائی با تعالیم خود، حتی قادر نبودند وحدت و دوستی را در بین خانوادۀ کوچک خود برقرار نمایند؛ چه رسد به اینکه قادر به استقرار “وحدت عالم انسانی” در سطح دنیا باشند. ویلیام میلر بهائیت را آیین مدرن نمیداند. او معتقد است که تعالیم بهاءالله به قرونوسطی نزدیکتر است تا به دوره مدرن. او سخنی نیز دربارۀ تبلیغ بهائیت در اسرائیل دارد و مدعی است رهبران بهائی در قبال اجازه حضور در اسرائیل حاضر شدند هرگونه تبلیغ یهودیان را ممنوع کرده و نسبت به اخراج ایرانیان بهائی نیز اقدام نمایند.
منابع
ابوالقاسم افنان، چهار رسالۀ تاریخی دربارۀ طاهره قرةالعین، آلمان، مؤسسۀ عصر جدید، ۱۳۷۸ شمسی، ۱۹۹۹ میلادی.
ادو شفر، نیکولا توفیق، اولریک گلمر، Making the crooked straight; A contribution to Bahai Apologetics (راست را کژ انگاشتهاند، دفاع از آیین بهائی)، ۲۰۰۶٫
ارل ای الدر، ترجمه و توضیح کتاب اقدس از زبان عربی به انگلیسی، با مقدمه و زیرنویس ویلیام میلر، انجمن سلطنتی آسیایی لندن، ۱۹۶۱٫
جعفریان، رسول، لواسانی، سیدرضا، داستانی کردن تاریخ در کتاب تلخیص تاریخ نبیل زرندی، دوفصلنامه علمی پژوهشی پژوهشهای علوم تاریخی، ۱۳۹۳، شمارۀ۱۰٫
جلال ازل، Azal’s Notes (اسناد ویاداشتهای جلال ازل).
جلال ازل، آیین بیان و ادعاهای بهائیان”، ۷۴۰ صفحه.
حبیبیدوست، فرخنده، محمد پارچهباف دولتی، بهائیت و هزارهانگاری ادیان، فصلنامه تخصصی کلام و ادیان، سال دوم، شماره سوم، پاییز و زمستان ۱۳۹۷٫
داگلاس مارتین، Missionary as Historian: William Miller and the Baha’i Faith, Bahai Studies, National Spiritual Assembly of the Bahá’ís of the United States, 1976.
ژوزف دو گوبینو، آیینها و فلسفههای آسیای میانه، سال ۱۸۶۵
شوقیافندی، قرن بدیع.
عباس عبدالبها، الواح وصایا.
عبدالحسین فخاری، کتاب مقدس بهائیان، انتشارات گوی، ۱۳۹۹ .
مسعود منفرد، چالش رهبری بعد ازعبدالبها، فصلنامه بهائی شناسی، سال اول، شماره ۴٫
ویلیام مک میلر، Bahaism: Its Origin, History, and Teachings، (بهائیت: ریشهها، تعالیم و تاریخ آن)، Feleming Revell (موسسه فلمینگ اچ. ریول)، نیویورک، ۱۹۳۱٫
ویلیام مک میلر، The Bahai Fahth: Its History and Teachings (آیین بهائی، تاریخ و تعالیم آن)، willam Carey library، South Pasadena، ۱۹۷۴٫
ویلیام مک میلر، نگاه یک مسیحی درباره اسلام، نیوجرسی، مؤسسه انتشاراتی پریزتبیریان، ۲۰۰۵
ویلیام مک میلر، مقاله آیا یک مسیحی میتواند بهائی شود؟
هوراس هولی، BAHÁ’Í SCRIPTURES (Selections from the Utterances of Bahá’u’lláh and Abdul-Bahá)، تأییدشده توسط کمیتۀ بهائی انتشارات، چاپ دوم، ۵۵۵ صفحه، ۱۹۲۸٫
[۱]. Middlesboro
[۲]. Washington Valley University
[۳]. Presbyterian
[۴]. Bahaism: its origin; History and Teachings
[۵]. History in Religions et philosophies dans l’Asie centrale
[۶]. The Religion of the Bayān and The Claims of the Bahā’is
[۷]. J. Anthony Sistrom
[۸]. will Orick
[۹]. T. Cuyler Young
[۱۰]. William N. Wysham
[۱۱]. C. R. Murray
[۱۲]. این موضوع که باب مبشر بهاءالله بود، ادعایی است که بهائیان دارند و با بررسی آثار باب به این نتیجه نمیتوان رسید. همانطور که شوقی نیز بیان کرده است، باب به آمدن «من یظهره الله» بشارت داده بود، اما تطبیق «من یظهره الله» موردنظر باب با بهاءالله باتوجهبه خصوصیات مختلفی که باب برای آن شمرده است، امکانپذیر نیست.
[۱۳]. بهاءالله و خانوادهاش، ازجمله عبدالبهاء در عکا زندانی نبودند و این عبارت شوقی صحیح نیست، بلکه بهاءالله و همسران و فرزندانش چند سال پس از تبعید از ایران، به تابعیت دولت عثمانی درآمدند. بهاءالله بهعنوان عنصر نامطلوب به شهر عکا تبعید شد و در آنجا آزادانه زندگی کرد، اگرچه تحتنظر بود. خانواده او ترجیح دادند به همراه او در عکا زندگی کنند. بنابراین، آن خانواده بزرگ در آنجا از محل سکونت رایگان و دریافت مستمری ماهانه از دولت عثمانی برخوردار بودند.
[۱۴]. Bahaism: its origin, History, and Teachings
[۱۵]. Feleming H. Revell
[۱۶]. The Bahai Faith: its History and teachings
[۱۷]. willam carey library, South Pasadena, CA
[۱۸]. L. P. Elwell-Sutton, Bahá’í Faith: Its History and Teachings, The, by William Miller: Review, Journal of the Royal Asiatic Society, 28:3, pages 157-58, 1976.
[۱۹]. E. E. Elder
[۲۰]. “Interview with William McElwee Miller – Collection 387”, Billy Graham Center. 2005-04-08. Retrieved 2008-09-17.
[۲۱]. Translation of Al-Babu’l-Hadi’ Ashar by Al-Hilli, a treatise on the theological doctrine of Shi’ite Muslims’; London, Royal Asiatic Society, 1928.
[۲۲]. Beliefs and practices of Christians – also titled: What is Christianity; Or Can a Christian Convert to Bahaism?
[۲۳]. William McE. Miller, THE BAHAI CAUSE TODAY, The Muslim World, Volume30, Issue 4, October 1940, Pages 379-404.
[۲۴]. A Christian’s Response to Islam; Phillipsburg, NJ: Presbyterian and Reformed Publishing Co., 1976 (Digital Publication in 2005)
[۲۵]. متوفی ۲۰۲۰، برای آشنایی اجمالی با او و آثارش ر. ک.: درگذشت داگلاس مارتین، از اعضای پیشین بیتالعدل، فصلنامه بهائیشناسی، شماره ۱۵ : پاییز ۹۹، ص۱۴ تا ۲۱٫
[۲۶]. Douglas Martin, Missionary as Historian: William Miller and the Baha’i Faith, Bahai Studies, National Spiritual Assembly of the Bahá’ís of the United States, 1976.
[۲۷]. Miller, William (1974). The Baha’i Faith: Its History and Teachings. Pasadena, CA: William Carey Library. ISBN 0-87808-137-2.
[۲۸]. با توجه به مطالب اولین کتاب باب، تفسیر سورۀ یوسف، که در آن تشویق و تحریض زیادی نسبت به جنگیدن و جهاد شده است و بهصورت اختصاصی سورههایی با نامهای سورة القتال و سورة الجهاد در آن آمده است، این جمله را نمیتوان پذیرفت.
[۲۹]. این تفسیر در تاریخنگاری بهائی غالب است و تبلیغ میشود که آمدن باب صرفاً بشارتی برای آمدن بهاءالله و معرفی بهائیت است.
[۳۰]. اساساً هیچ بحث و آیه و حدیثی درباره دوره ۱۰۰۰ ساله، یا گذشت ۱۰۰۰ سال، درباره ظهور و قیام منجی اسلام و امام دوازدهم در ادبیات شیعه وجود ندارد. این مطلب خلافی است که برخی نویسندگان و مبلغان بابی ــ بهائی، بهمنظور طرح ادعاهای واهی خود، در اظهارات و نوشتههای خود مطرح کردهاند. برای مطالعۀ بیشتر در این زمینه، ر. ک. حبیبیدوست، فرخنده، محمد پارچهباف دولتی، بهائیت و هزارهانگاری ادیان، فصلنامه تخصصی کلام و ادیان، سال دوم، شماره سوم، پاییز و زمستان ۱۳۹۷٫
[۳۱]. این گزارش مبتنی بر تواریخ بهائی است. برای اطلاع بیشتر در این موضوع ر.ک. جعفریان، رسول، لواسانی، سیدرضا، داستانی کردن تاریخ در کتاب تلخیص تاریخ نبیل زرندی، دوفصلنامه علمی پژوهشی پژوهشهای علوم تاریخی، ۱۳۹۳، شمارۀ ۱۰٫
[۳۲]. او گفت: «لعنت خدا بر کسى که مرا وکیل امام غائب بداند، لعنت خدا بر کسى که مرا باب امام بداند، لعنت بر کسى که بگوید من منکر وحدانیّت خدا هستم، لعنت خدا بر کسى که مرا منکر نبوّت حضرت رسول بداند، لعنت خدا بر کسى که مرا منکر انبیاء الهى بداند، لعنت خدا بر کسى که مرا منکر امیر المؤمنین و سایر ائمه اطهار؟عهم؟بداند».
[۳۳]. این روایت با روایت بهائیان از تاریخ بهائی مطابقت ندارد. بهائیان مدعیاند که ادعای «من یظهره اللهی» بهاءالله در آخرین روزهای حضور او در بغداد، و پیش از عزیمت به ادرنه رخ داده است. ادعای میلر در اینجا میتواند منشأ تحقیقات بیشتری در مورد آغاز افتراق رسمی بهاءالله و صبح ازل باشد. اگر ادعای میلر اثبات شود، مناسک مهم بهائی مانند عید رضوان و بسیاری از تاریخنگاریهای بهائی که تلاش وسیعی برای مقدس نشان دادن ادعای بهاءالله در بغداد انجام دادهاند، تحتالشعاع قرار خواهد گرفت.
[۳۴]. ببینید:
the History of Mirza Javad Qazvini, the devoted follower of Bahaullah, published in Materials for the Study of the Babi Religion, p.55.
[۳۵]. A Year Amongst the Persians, pp. 328, 406
[۳۶]. ازآنجاکه بهاءالله هیچ معجزه و بینهای نداشت تا برای ادعای خود به آن استناد کند، لذا برایش لازم و ضروری بود که معجزات متعدد عیسی مسیح و سایر پیامبران را تأویل کند و تمثیلی بداند تا در برابر ایشان احساس حقارت و کوچکی نکند.
[۳۷]. دربارۀ تاریخ نگارش اقدس، موضوعات مطرحشده در آن، نوع ادبیات و نقد مطالب آن قبلاً در نشریه بهائیشناسی، مطالبی درج شده است. لطفاً به مقالات بهائیشناسی و کتاب آقای دکتر عبدالحسین فخاری به نام کتاب مقدس بهائیان از انتشارات نشر گوی مراجعه فرمایید.
[۳۸]. BAHÁ’Í SCRIPTURES (Selections from the Utterances of Bahá’u’lláh and Abdul-Bahá), HORACE HOLLEY, Approved by Bahá’í Committee on Publications, Second Edition, pp. 259-262, 1928.
[۳۹]. از زمان بهاءالله، دولت عثمانی بابت خانواده بزرگ و همراه بهاءالله به آنها محل سکونت رایگان و مستمری ماهانه پرداخت میکرد و پولهایی که باورمندان بهائی از ایران و دیگر سرزمینها میفرستادند، بین فرزندان تقسیم میشد. عبدالبهاء برای تحتفشار گذاشتن و به اطاعت واداشتن خانواده بهاءالله، که منتقد استبداد رأی و تکروی او بودند، مستمری و دریافتی همه آنها را قطع کرد.
[۴۰]. Rosamund Dale Owen
[۴۱]. این در حالی بود که کوروش پنج سده پیش از ظهور عیسی مسیح؟ع؟ تعداد زیادی از یهودیان را از زندان، آوارگی و مرگ نجات داد.
[۴۲]. Mica، میکا در عهد عتیق عنوانی است برای چند نفر به معنی “کسی مانند یا شبیه خدا”.
[۴۳]. عبارات الواح وصایا بهقدری محکم و در جهت تأیید شوقیافندی است که برخی نسبت به جعلی بودن آن سخن گفته و آن را ساخته و پرداخته خود شوقی میدانند. مراجعه شود به مقاله “چالش رهبری پس از عبدالبها”، به قلم دکتر مسعود منفرد، منتشرشده در فصلنامه بهائیشناسی، سال اول، شماره چهار.