پاسخ به نقدها در نقد” تطابق دین با علم و عقل”

دوستان مطالبی را در رد یا تایید مقاله ” تاملاتی پیرامون تطابق دین با علم و عقل” مرقوم داشتند که لازم دانستم پاسخی بنگارم.

بیش از هر کلمه ای مایلم که در باره نظرات دوستان بنویسم اما پیش از آن ذکر یکی دو نکته را بی فایده نمی دانم.

 

یکم: گذشته از نام این سایت که کلمه “پژوهش” را بالای سر خود می بیند، عنوان ” هماهنگی علم و دین” نیز فضایی عالمانه و نظراتی دقیق را می طلبد. نه این که از مباحثه و مجادله و حتی دعوای نوشتاری بدم بیاید، اما فکر می کنم که این تاپیک فضایی دیگر می طلبد. البته طنازی و نکته پردازی و پشت هم اندازی جذاب است، اما در فضای پژوهش و نظر قطعا جایی ندارند. تصور هم می کنم که برای تکه انداختن و کنایه ساختن و رودر رو شدن و از رو نرفتن و برای برتری از حریف به هر جمله و کلمه ای متوسل شدن، جا و فرصت زیاد باشد. پس آرزو می کنم که ای کاش تماس افراد در این تاپیک از جنس نظر و پژوهش باشد و بر خوردی از آن جنس که گفتم در این موضوع لا اقل کم تر باشد. 

دوم: پژوهش و نظر البته الزاماتی دارد. مطالعه می خواهد، دقت می خواهد، حوصله می خواهد، ادب می خواهد…. اما رودر رویی و تخاصم هیچ کدام از این الزامات را نمی خواهد. بهانه می خواهد. بهانه ای که رودر رویی و تکه انداختن و … را ممکن کند. باز هم آرزو می کنم که عنوان ” هماهنگی علم و دین” چنین بهانه ای نباشد و مشتاقان مقابله و مخاصمه جایی دیگر با شاهد مراد آرام گیرند. 

اما نظرات دوستان: 

 

الف: جناب covenant 

هم چنان که در ابتدا گفتم تنها در باره مطالبی می نویسم که به متن آغازین این تاپیک ارتباط داشت. و باقی مطالب را رها می کنم. چرا که در متنی گشتن و تعداد کتب نویسنده متن را از دل آن جستجو کردن و او را به فلسفه شرق و غرب نا آشنا خواندن وبه سوء استفاده از بی سوادی خود و دیگران متهم کردن و با اساتید جامعه امام صادق خندیدن وپای اهل منبر را به میان کشیدن و از داستان پدر و دارالفنون گفتن و درنهایت برای مراسم احیا آماده شدن و برای خود و دیگران از حضرت رحمان طلب هدایت کردن، البته هیچ تناسبی با بحثی تئوریک ندارد. از این ها می گذرم و باقی مطالب را پاسخ می دهم. 

 

یکم: منازعه علم و دین، با مسئله علم و دین فرق می کند. می پذیرم که در تمام تاریخ تفکر همواره مسئله علم و دین یا به عبارت بهتر و آشنا تر به فرهنگ خودمان ” عقل و نقل” یکی از مایه های مباحثه متفکرین بوده است، اما در دوران پیشا مدرن هیچ گاه به منازعه ای همه جانبه تبدیل نشده است. به همین دلیل است که حتی عقل گرایانی که از جانب علمای دین رانده می شدند، خود را متدین و متشرع می دانسته اند. حتی علی رغم حکم عقل، حاکمیت نقل را می پذیرفتند و در پای شهادت صادق مصدق، فرزند تفکر عقلانی خود را سر می بریدند. حتی بر کتب روایی شرح می نوشتند و از بی مهری اهل نقل گله می کردند، چرا که خود را متدین و احکام عقلانی خود را مطابق با احکام نقل و شرع می دانستند. نه این که تفکر ملحدانه وجود نداشته. اما چنان در انزوا که جای گاه خاصی برای خود نداشته است و همیشه ملحدان متفکر و متفکران ملحد در انزوا و اقلیت بوده اند. اما این مساله در دوران مدرن تبدیل به منازعه می شود. منازعه ای همه گیر و البته ریشه ای. منازعه ای که یک طرفش دین ایستاده بود و در طرف دیگر علم جدید بر قدرت خود می افزود و هیچ مصالحه ای نیز متصور نبود. جنگی که گمان می کردند با نابودی طرف دیگر خاتمه می یافت. به همین دلیل این منازعه عمری به تاریخ علم جدید دارد. چرا که مسئله علم و دین با ظهور علم جدید به “منازعه” بدل شد. 

دوم: از طرف دیگر در دنیای مدرن است که این منازعه کاملا فلسفی و تئوریک دنبال می شود و علم پژوهان تمام پایه های معرفت شناختی و زبان شناختی معرفت دینی را هدف می گیرند. 

سوم: اگر در متن آغازین دقت می شد، معلوم می گشت که همه جا در پی روشن شدن این موضوع بوده ایم که مقصود از علم چیست. چرا که علم مشترک لفظی است. یعنی اطلاق های بسیاری داشته است. مثلا در فلسفه کلاسیک وقتی شما می گویید رنگ کاغذ زرد است می گویند شما به رنگ کاغذ علم پیدا کرده اید. حتی علوم غریبه داشته اند. هم علوم غریبه را علم می گفته اند و هم علم اخلاق داشته اند و هم ادبیات را علم می دانسته اند و هم معارف دینی را . به همین دلیل در متن آغازین همه جا خواهان توضیح بوده ایم که مراد از “علم” چیست. اما در زبان انگلیسی با وجود دو واژه science و knowledge حوزه علوم تجربی از سایر معارف جدا شده است. ما این تفکیک لغوی را در فارسی نداریم. اما در زبان انگلیسی science را برای علوم تجربی و knowledge را برای عموم معارف بشری استفاده می کنند. منازعه علم و دین از آن جا که با منازعه علوم تجربی( ( science و معارف دینی قدرت و شدت می گیرد و همه تلاش طرفداران علم، تکیه گاه محکم و مطمئن علوم تجربی( یعنی تجربه و آزمایش) است، منازعه ای جدید است و عمری به تاریخ علوم تجربی دارد. یونان باستان اتفاقا درس آموز است. بسیاری پایه های سه گانه تمدن را فرهنگ و دین و دولت(حاکمیت) می دانند. اینان در بررسی یونان باستان ضعف دو نهاد دولت( به دلیل نبود دولت مرکزی و مقتدر و ساختار دولت شهر در یونان باستان) و همچنین دین( وجود دین های ابتدایی اساطیری و تکثر خدایان) را باعث رونق خیره کننده فرهنگ در دوران طلایی یونان باستان می دانند. و چنین است که آثار ارزشمندی چون تراژدی های یونان باستان و پس از آن فلسفه های درخشان یونانی آسمان فرهنگ یونان باستان را روشن می کنند. به واقع در دوران طلایی یونان باستان نهاد دین قدرت مند نیست. بر عکس قرون وسطی در اروپا که نهاد دین بیشترین قدرت ها را داراست. با چنین زمینه قدرت مندی از نهاد دین است که علم جدید پا به میدان می نهد و در برابر مخالفت های نهاد دین پا پس نمی کشد و متفکران علم زده علم مقابله با نهاد دین بلند می کنند. 

 

چهارم: قطعا فلسفه از شاخه های علوم تجربی نیست. نه فلسفه از شاخه های علوم تجربی است و نه فلسفه علم. نه موضوع فلسفه با موضوع علم یکی است و نه متد و روش آن. علم عالم طبیعت را تبیین می کند و فلسفه علم چگونگی به وجود آمدن تئوری ها و قوانین علمی را بررسی می کند. در علوم تجربی ملاک و معیار تجربه است و آزمایش. هر قانون علمی باید تجربه پذیر باشد. یعنی بتوان آن را آزمایش کرد. اما کدام حکم فلسفی را در کدام آزمایش گاه عالم می توان به تجربه در آورد؟ بله. شاید فلسفه را بتوان یکی از معارف و یا دانایی های بشر (knowledge) دانست. اما قطعا شاخه ای از شاخه های علم تجربی (science) نخواهد بود. 

پنجم: نوشته اید: “اما منطور از علم آنچه که از راه شک و تردید و تحقیق در باب رفع شکیات و دریافت جوهریات معنی و مفهوم و یا اثبات حقیقت انجام شود و فعل یا عملی که موجب صنع، خلق و تحقق اثری، پدیده ای، ماهیتی، مطلب و حقیقتی، جسمی، وسیله ای و یا موجب خلق اثری معنوی، علم و ادبی و امثالهم شود را می گویند علم”  این تعریف تعریفی به غایت کلی است. و وجود عباراتی کلی همچون جوهر، حقیقت، ماهیت و …حاکی از همین کلی گویی است. اما با تعریف شما تمام معارف بشری علم است. تمام تلاش های فکری بشری علم است و هیچ محک و معیاری برای صدق و کذب وجود ندارد. چون هر کسی برای خود حقیقتی خاص خود دارد و هر نحله ای( فکری) باور خود را حقیقت می دانند و … 

اما جناب میثاق! 

هرجا عبارت “فلسفه علم” به کار رود مقصود از علم تنها و تنها علم تجربی است. و نه هر تلاش فکری و حتی جسمی انسانی. مراجعه ای ساده به فرهنگ علوم انسانی مشکل را ساده می کند. 

ششم: مثال خوبی برای جاذبه مطرح کرده اید. می دانیم که نیروی جاذبه در فضای نیوتونی با مجذور فاصله نسبت عکس دارد. اما همین فاصله اساسا در فضای کوانتومی داستانی دیگر دارد و جاذبه در فضای کوانتومی به گونه ای دیگر تحلیل می شود. پس می بینید همین قانون جاذبه، قانونی ثابت و ابدی نیست. در ضمن، جاذبه معیار ندارد. آن چه در زمین حدود 10 است و در ماه یک ششم آن، معیار جاذبه نیست. شتاب جاذبه است. چرا که معیار با شتاب تفاوت می کند. 

 

هفتم: منازعه بین علم و دین، از جنس حکم وضو در فضای بی جاذبه و جهت قبله در فضا نیست که منازعه ای ریشه ای تر و فلسفی و تئوریک است. اصحاب حلقه وین ادعا می کردند که گزاره های دینی اصلا ” بی معنا” و “مهمل” هستند. تمام گزاره های دینی. گزاره اصلی ” خدا وجود دارد” را گزاره ای مهمل می خواندند. و دلایل خود را هم داشتند که در پی بسط آن نیستم. سطح این منازعه کجا و دعوای قبله و وضو در فضا کجا. 

 

هشتم: فرموده اید: “علم می گوید برق به خیر بشر است” 

من نمی دانم کجا علم چنین حکمی داده است؟ چرا که علم اساسا کاری به خیر و شر ندارد. خیر و شر بشر در حوزه هیچ علمی از علوم تجربی نمی گنجد. وادی علم وادی ارزش نیست. علم جهان را تبیین می کند. اتفاقات طبیعی را تحلیل می کند و بر اساس همین تحلیل پیش گویی می کند. خیر و شر بشر چه ارتباطی به علوم تجربی دارد؟ شاید در حوزه اخلاق یا سیاست مدن بگنجد اما قطعا و بی هیچ تردیدی در حوزه هیچ کدام از علوم تجربی نمی گنجد. البته ایدئولوژی علم زده شاید چنین حکمی بدهد. اما علم هیچ گاه چنین حکمی نمی دهد. 

 

نهم: قرن نوزدهم ، زمینه تجربه مدرنیته است و در این تجربه نه تهنا هگل که فلاسفه بزرگ دیگری چون نیچه و شوپنهاور و فروید و مارکس و فوئر باخ و …و همچنین جنبش های بزرگ هنری و ادبی نقش داشته اند. هر پژوهشگری از جایگاهی تجربه مدرنیته را تحلیل کرده است. من مقصود شما از ماتریالیسم را درک نمی کنم. اما این نکته را عرض کنم که قرن نوزده علم تجربی، قهرمانی می کند. حتی سایر معارف بشری چون علوم انسانی نیز سعی می کنند که با متد علوم تجربی بررسی های خود را پیش برند. در چنین دورانی علم تجربی قهرمانی می کند و بسیاری از علم تجربی جدید بتی جدید می سازند. بتی که در برابر تمام بت های قدسی پیشین می ایستد. در چنین دورانی است که منازعه علم و دین بالا می گیرد . و روشنفکران وطنی نیز محو بت علم شده اند و شعار علم زدگی می دهند. 

 

ب: جناب یاس 

آن چه شما مرقوم کردید دقیقا ملزومات تشکیلاتی آن چالش هایی است که در متن آغازین به آن ها پرداخته ام. و راز این چالش ها در همین نهفته است که زمانی علم زدگان می پنداشتند که احکام علمی قطعی ترین احکام عالمند و قطعیت مطلق دارند. اما قوانین علمی دائم خود را نو به نو کردند و ابطال رمز پویایی علم شد. نگاه جزئی شما به علم و چگونگی هماهنگی هماهنگی قوانین و گزاره های علمی با گزاره های دینی، چالش ها و مشکلات کلی گویی و کلی اندیشی را نمایان می کند. 

 

ج: جناب پژوهش 

از شما خواهش می کنم که به سوالاتی که در متن آغازین به آن ها اشاره کرده ام دقت فرموده ، آن ها راپاسخ گویید. پرسیده ام که مقصود از علم چیست. آیا تعریف شما از علم مانند تعریف کلی دوستمان میثاق از علم است؟ مقصود از هماهنگی چیست و این هماهنگی در چه سطحی است؟ 

آن چه شما مرقوم فرموده اید عباراتی کلی اند. من خواهان جزئی نگری هستم. این که علم و دین دوبال پروازند این که بشر هم به علم نیاز دارد هم به دین، این ها هیچ کدام معنای هماهنگی نمی دهند. سوال من واضح است. مقصود از هماهنگی چیست. شما به چه می گویید هماهنگی. 

 

د: جناب فرهاد 

از توضیحات شما سپاس گذارم و امیدوارم که دوستان با دقتی که مبذول داشته اید مطالب را مطالعه کنند . جملاتی که در جواب جناب میثاق آمد ، تفصیل تذکراتی است که شما مرقوم نموده اید. 

 

ه: جناب جویا 

 

به نظر من اساسا مهم نیست که این مطلب کشف عبدالبها باشد یا بهاءالله یا کسان دیگر. مسئله من آن است که این ادعا گذشته از آن که اساسا نمی تواند آموزه ای دینی باشد، لوازمی می طلبد. خصلت علوم تجربی تحول است. ابطال در مرکز علوم تجربی است. قوانین علمی در تغییرند. در علوم انسانی هم ما با نحله ها و گونه های مختلف فکری مواجهیم که هر یکی مخالف با دیگری است. حال چگونه دینی می تواند با این همه تعارض ذاتی که در علوم تجربی و همچنین علوم انسانی هست، هماهنگ باشد؟ امکان منطقی و معرفت شناختی چنین هماهنگی اساسا وجود ندارد. 

 

جناب جویا 

 

متفکرین بسیاری تمام تلاش فکری خود را صرف همین مسئله علم و دین کرده اند و از دل این تلاش ها نتایج درخشانی نیز بدست آمده است. اما گویا دوستان بهایی در این زمینه از مطالعات کافی بهره مند نیستند و الا جز آن چه تا کنون گفته اند سخنانی خرد پسند تر در بازار تفکر پیدا می شود. 

در نهایت خواهشی از همه دوستان دارم. سعی کرده ام مطالبم را در بخش های مختلف و با استفاده از حروف الفبا و اعداد، تقسیم بندی نمایم. از دوستان خواهش می کنم که نظرات خود را با ذکر قسمت مربوطه مرقوم نمایید. همچنین اگر سایر دوستان نیز چنین رسمی را در مطالب خود رعایت کنند امکان ارجاع به نظراتشان مهیا می شود. با سپاس و تشکر.