نقد «پاسخی برنقد دوستی از سایت بهایی پژوهی (بخش دوم)»

نوشته حاضر، نقدی است بر نوشته جناب فاران دوستی با عنوان «پاسخی بر نقد دوستی از سایت بهایی پژوهی ((بخش دوم))»؛ مقاله ای که نویسنده آن را در راستای گفتگوهای انجام شده پیرامون مقاله آغازین آن با نام «در پس حفظ آرمانهای ادیان بزرگ»، به رشته تحریر درآورده اند.

 

1- آقای فاران دوستی در آغاز سخن فرموده اید:

“دوست گرامی پیش از آنکه به بررسی دنباله نقد شما بر مطلبم بپردازم ذکر دو نکته را جهت یادآوری بیفایده نمیدانم شاید مرور زمان آنها را از خاطر شما پاک کرده یا خواننده جدیدی به جمع ما ملحق شده باشد .”

جناب دوستی، قبل از آغاز بررسی باید عرض کنم که “بخش دوم” پاسخ شما “بر نقد دوستی از سایت بهائی پژوهی” در حالی صورت می گیرد که نقایص سخنان شما در بخش اول پاسختان هنوز به فرجامی نرسیده است. نکات و توجیهاتی که جنابعالی در پاسخ پیشین عنوان فرمودید به هیچ عنوان از استواری لازم برخوردار نبودند، و مطالبتان در بسیاری از مواقع حتی با واقعیت های روشن آیین بهائی ناسازگاری داشته، آنها را به صورت غیر واقعی جلوه می دادند. 

آیا این نادیده انگاری شما را نسبت به نقدهای محتوایی عنوان شده بر پاسخ پیشین، باید به حساب پذیرفتنی بودن آنها از سوی شما تلقی کرد؟ موضوع عمده مورد بحث در نوبت قبل، پیرامون عنوان اصلی این گفتگوها یعنی “مصادره آرمان های ادیان” بود، و نیز تناقضات و کاستی های اساسی که در تعالیم آیین بهائی، از جهت عمق، سازگاری و تطبیق آنها با سلوک واقعی پیشوایان دین مذکور وجود دارد. تا هنگامی که برای خلاهای اساسی تعالیم بهائی چاره ای اندیشیده نشود، صحبت پیرامون باقی ابعاد این دین فایده و اهمیت چندانی نخواهد داشت. به فرض آن که تمام حرفهای شما پیرامون آمار واقعی بهائیان، نحوه تسجیل آنها و یا تحری حقیقتی که شما و همقطاران تان کرده اید یا نکرده اید همگی درست باشند، در نهایت کار شما معرفی پیشوای دیانت بهائی به عنوان به همراه آورنده مجموعه ارزشمندی از تعالیم و آموزه ها برای بشریت خواهد بود. تا زمانی که مجموعه رسمی آموزه های دیانت بهائی با مبانی عقل سلیم و حتی با خودش دچار تعارضات جدی است، تا وقتی میان تعالیم اساسی دین بهائی و کردار و سلوک واقعی پیشوایان دین فرسنگ ها فاصله در میان است، صحبت از باقی چیزها پرداختن به فرعیات است و صحبت از نقش و نگار ایوان منزلی که از پایبست ویران است.

 

فرموده اید:

“اما نکته اول آنکه بنده به هیچ شکل و عنوانی نماینده جامعه بهایی یا سایتهای بهایی نیستم و فقط بخاطر شناساندن حقیقت در زمانه ای که دروغ و تهمت جای حق و راستی را گرفته ، قلمی میزنم تا شاید کمکی باشد در زدودن این حجاب ناپاک ، لذا به پرسشهایی که مربوط به سایتهای بهایی یا جامعه بهایی باشد پاسخی نمی دهم و شما بهتر است مشکلات خود را با سایتهای مذکور در میان گذارید تا در نقدتان برای بنده بنویسید بطور مثال اصرار شما و همفکرانتان در اینکه میخواهید به خوانندگان مطلبتان این را القاء کنید که سایتهای بهایی ماهیت یک طرفه دارند و مطالب شما را چاپ نمیکنند هیچ ارتباطی به اینجانب ندارد. هر چند خودتان بهتر از هر کس بر کذب بودن این ادعا آگاهید همینکه بنده از نقد شما از طریق سایت ساغر و نگاهی دیگر ( سایتهای آشنایی با دیانت بهایی ) آگاه شدم بطلانی بر این ادعای نادرست شما میباشد. البته فکر کنم سایتهای بهایی ستیز را که به نام بهاییان مطلبهای انحرافی چاپ میکنند را با سایتهای بهایی اشتباه گرفته اید چون بنده هم هر چه به اینجور سایتها کامنت یا مطلب میدهم آن را چاپ نمی کنند با این حال شما میتوانید مشکل خود را با سایتهای مزبور در میان گذارید و ربطی به سوالات بنده از دکتر احمدی ندارد (بهتر بود شما بجای از این شاخه به آن شاخه پریدن و تطویل کلام ، پاسخ ایرادات بنده را می دادید چرا که با طولانی کردن مطلبتان چیزی عوض نمی شود و مشکلی حل نمی گردد ). “

فاران عزیز، شما اگر در پی پرهیز از “از این شاخه به آن شاخه پریدن و تطویل کلام” و روشن شدن ایرادات وارد بر نگاشته های خود بودید، از میان مجموعه نقدهایی که بر بخش نخست پاسخ شما وارد بود، بجای تاکید صرف بر مطالب فوق، در مقام پاسخ گویی به نقایص محتوایی عنوان شده برمی آمدید. 

علاوه بر این، به نظر می رسد سبب طرح مطالبی که در این گفتگوها پیرامون یک طرفه بودن سایت ها عنوان شده است، پیش از هر چیز به مجموعه حرفهایی بازگردد که از سوی شما در این باب مطرح گردیده است. شما ممکن است نماینده سایت های بهائی باشید یا نماینده آنها نباشید، بخاطر “شناساندن حقیقت در زمانه ای که دروغ و تهمت جای حق و راستی را گرفته” قلم بزنید و یا آنکه به ارائه دادن باطل بجای حق و عرضه نمودن دروغ و تهمت در لباس راستی و درستی اشتغال داشته باشید، روی در زدودن حجاب های ناپاک از دیده مخاطبین خود داشته باشید و یا آن که گام در جهت محجوب ساختن خلق بردارید، در تمام این حالت ها اما در قبال اظهارنظرها و مطالبی که خود بیانگر آنها بوده اید مسئولیت و تعهد دارید. شما در پاسخ خود به آقای دکتر احمدی فرموده بودید: 

 

“البته می توان سخن شما را پذیرفت و گفت که فقط یک نفر بهایی در دنیا وجود دارد اما همین یک نفر بهایی آنقدر سخنانش متین ، استوار و جالب توجه است که از هراس آنکه مبادا دیگران با شنیدن این سخنان به دینش بپیوندند این شخص را به زندان می اندازند از تحصیلات عالیه و مشاغل دولتی محروم می کنند و اجازه سخن گفتن از عقایدش را به وی نمی دهند. صدها مقاله و کتاب علیه وی و دینش چاپ می کنند ولی یک خط از وی که پاسخی به این مقالات باشد را اجازه چاپ نمی دهند ، سایتها و وبلاگهای بهایی را فیلتر میکنند و سپس به نام بهایی پژوهی سایت درست می کنند و مطالب نادرستی را از طرف آئین بهایی در آن چاپ می کنند”، 

 

و در بخش نخست پاسخ خود اظهار داشته اید: 

“کلیه سایتهای بهایی و وبلاگهای مربوطه ، نظرات کاربران را اگر توهینی نباشد چاپ میکنند فقط در بعضی از سایتها مانند نگاه ابتدا باید ثبت نام فرمایید سپس نظر بدهید و بعضی دیگر مانند نگاهی دیگر معمولاً قسمت نظراتشان باز است و نظرات همگان را چاپ می کنند … به همین میزان که سایتی که برای آشنایی با دیانت بهایی است مطلب شما را که بر ضد این دیانت نوشته شده است را در تالار گفتگو چاپ میکند تا در معرض دید خوانندگانش قرار گیرد باید به آزاد اندیشی و وسیع النظر بودن بهائیان آفرین بگوئید”.

 

بابت سخنان شما بوده اگر دوستانی در زمینه یک طرفه نبودن یا وسعت نظر سایت های بهائی سخن گفته اند؛ از برخی تجارب شان در وبلاگ آقای صادق زاده میلانی، و از این که سایت وسیع النظر ساغر چگونه تنها قسمت آزاد گفتگوهای خود را – که به ظاهر قرار است فلسفه و رویکرد اصلی برای یک فروم باشد – به قسمت های پشتی و دور از دسترس سایت منتقل کرده است؛ جایی که مراجعه به آن برای عموم افراد دشوار باشد، و مخاطبین اصلی سایت نیز تا پیش از عضویت در آن حتی امکان مشاهده آن بخش را نداشته باشند. هرچند به این اشاره نشده است که سایت وسیع النظر دیگر بهائی یعنی سایت نگاه، تا پس از سپری شدن روزها و خروج پاسخ پیشین شما از شمار مقاله های پرمخاطب صفحه نخست، حاضر به نمایش نظرات دیگران نگردید، و نهایتا پس از تلاش های مکرر جناب کاوشگر به این امر اقدام نمود. 

به هر حال شما اگر سخن خاصی برای غیر بهائیان دارید – “سخنانی که متین، استوار و جالب توجه است و از هراس آن که دیگران با شنیدن آن به دین شما بپیوندند” با سانسور مواجه شده است – می توانید مطالب خود را برای سایت بهائی پژوهی ارسال کنید. آنها حتما نظرات شما را چاپ خواهند نمود.

 

فرموده اید:

“اما باید خدمتتان عرض کنم هر چند بنده نماینده بهاییان نیستم ولی یک ایرانی بهایی هستم و این را به سادگی بدست نیاورده ام که با استدلالات سست و بی پایه از دست بدهم و برای این اعتقادم هزینه هایی نیز نظیر زندان و محرومیت از تحصیل را هم پرداخته ام. جهت اطلاع شما و سایر خوانندگان محترم باید عرض کنم که بنده سالها پس از سن 15 سالگی که هر فرد بهایی زاده ای میتواند نام خود را به نام بهایی ثبت کند ، بهایی شدم و طی آن سالها به فرموده حضرت بهاءالله که بهاییان را قبل از اقبال به بهاییت مامور به تحقیق در عقاید و ادیان گوناگون کرده اند مشغول بوده ام. لذا پس از آن که حقیقت را در آئین بهایی یافتم بهایی شدم و همانطور که ذکر کردم تاوان بهایی بودن خود را با محرومیت از تحصیل ، دو بار بازداشت شدن و حتی با آنکه معافیت از رزم داشتم ولی به خاطر بهایی بودن به خط مقدم جبهه بجای عزیزی که تازه شهید شده بود ، فرستاده شدم. پس خواهش میکنم برای مجاب کردن حقیر از دلایل قانع کننده و منطبق با واقعیت استفاده فرمایید و مطمئن باشید بنده همواره آموزه تحری حقیقت دیانت بهایی را آویزه گوش دارم و اگر در مطلبی از هر شخص با هر عقیده و مرامی ، حقیقتی ببینم آن را بجان و دل خواهم پذیرفت ولی از تهمت و دروغ بشدت پرهیز میکنم و نخواهم پذیرفت. “

 

شاید با بررسی مجموعه گفتگوهایی که در این مدت پیرامون دو مقاله شما با عناوین “در پس حفظ آرمانهای ادیان بزرگ” و “عجب ضربه ای!” صورت گرفته است، تشخیص این که کدام سخنان حاوی “دلایل قانع کننده و منطبق با واقعیت” می شده و کدامیک شایسته عنوان “استدلالات سست و بی پایه” بوده است، برای داوران منصف کار دشواری نباشد.

و راستی چرا نباید سکوت شما را نسبت به نقائص محتوایی موجود در بخش نخست پاسختان، و سخن گفتن شما پیرامون نحوه انتسابتان با جامعه و سایت های بهائی، و پرداختن شما به شرح مخاطراتی که در جهت تحری حقیقت متحمل شده اید را از جنس “از این شاخه به آن شاخه پریدن و تطویل کلام” دانست. 

ضمنا اگر بفرمایید این “فرموده حضرت بهاءالله که بهاییان را قبل از اقبال به بهاییت مامور به تحقیق در عقاید و ادیان گوناگون کرده اند” دقیقا در کجا ذکر شده است، بسیار محبت خواهید نمود.

 

فرموده اید:

“اما نكته دوم آنست که ارجاعاتی که شما به مطالب سایت بهایی پژوهی میدهید هیچ مشکلی را حل نمی کند زیرا مانند اینست که مثلا برای شناخت اسلام به کتاب “بازشناسی قرآن ” آقای دکتر انصاری یا سایت کافر رجوع شود. پس هرگاه شما شق دوم را پذیرفتید میتوان به سایت بهایی پژوهی شما هم مراجعه کرد. دوست نادیده ام ، هر عقیده و دینی را بهتر است از آثار آن عقیده یا دین شناخت نه از آثاری که هدفشان ضدیت با آن عقیده یا دین باشد”

آقای دوستی، روند کلی در سایت بهائی پژوهی ارزیابی واقعیت های دیانت بهائی بر اساس آثار و منابع رسمی این دیانت است. صرف ادعای شما در مقایسه مطالب سایت بهائی پژوهی با حرفهای سایت کافر چیزی را نشان نمی دهد. از کجا معلوم روش سایت های بهائی در مواجهه با واقعیت ها مانند روش دکتر انصاری در بازشناسی قرآن نباشد؟ چرا نباید حرفهای سایت های بهائی درباره اسلام و مطالب آنها در معرفی دیانت بهائی، از جنس مطالب “سایت کافر” دانسته شود؟ از کجا معلوم که پذیرش ادعاهای دیانت بهائی متضمن زیرپانهادن حقائق روشن آسمانی و پشت پا زدن به عقل و خرد وجدان نباشد؟

2- فرموده اید:

“در رابطه با بند 2 نقد سایت بهایی پژوهی : اولا” ، به نظر میاید شما سهوا” یا عمدا” متوجه منظور بنده از پرسشهایم از دکتر احمدی نشده اید چرا که اگر متوجه شده بودید عبارت بنده را بطور کامل نقد میکردید نه آنکه آن را تکه تکه کرده و بعد به بررسی آن بپردازید هدف بنده از آن عبارت فقط با خواندن کلی آن حاصل میشود و بررسی جملات متشکله آن عبارت جدا از هم مفهوم دیگری را بذهن خواننده متبادر خواهد کرد که با مقصود بنده متفاوتست. البته امیدوارم این عمل را از روی ناآگاهی انجام داده باشید نه غرض ورزی ، چه که این نوع نقد نویسی بجای سازندگی و یادگیری ، با پیچاندن مطالب موجبات دور شدن خواننده را از هدف و غرض اصلی نویسنده مقاله در بر دارد.”

 

جناب دوستی، تمام صحبت های شما در باب آمار واقعی بهائیان و کمی و زیادی جمعیتی آنها در بند دوم مقاله “در پس حفظ آرمانهای ادیان بزرگ” ذکر شده است. جناب حبیب تقریبا تمام حرفهای شما در این زمینه را عینا در پاسخ خویش قید کرده اند، و هیچ یک از مطالب مهم شما را از قلم نیانداخته اند. تفکیک ایشان هم تنها به جهت تفکیک محتوایی بوده که میان بخش های مستقل سخنان شما در بند دوم وجود داشته است. 

به هر حال هم مقاله اولیه شما و هم نقد جناب حبیب بر آن موجود است، و خوانندگان خود می توانند قضاوت کنند که آیا واقعا بنا بر ادعای شما نقل جناب حبیب به صورت عمدی یا سهوی، غرض ورزانه یا غیر غرض ورزانه ، در مفهوم عبارات شما تغییری حاصل نموده است یا خیر. 

 

فرموده اید:

“ثانیا” ، بنده هنوز هم معتقدم که شخصی به نام دکتر احمدی بدون ارائه مدرک ودلیلی پیروان دیانت بهایی را که در همه آمارهای جهانی بیش از 5 میلیون نفر ذکر شده را نادرست دانسته و یک پنجم این تعداد را درست میداند بنده نمیتوانم صرفا” چون ایشان عنوان ” محقق ” را با خود یدک می کشند هر سخنی را بی دلیل و سند از ایشان بپذیرم ( البته اگر شما مایل به این کار هستید مختارید !) ثالثا” ، این آمارها برخلاف نظر شما اتفاقا” توسط کشورها و دولتها ارائه و از طریق نمایندگان مخصوص سازمان ملل متحد یا سازمانهای جهانی آمار کسب میشوند و ادیان در واقع تایید کننده این آمارها هستند نه ارائه دهنده آنها .”

بسیار خوب آقای دوستی. 

 

فرموده اید:

“رابعا” ، دوست ارجمند اگر مطلب اینجانب را بطور کامل می آوردید متوجه میشدید که بنده نوشته ام که حتی اگر سخن دکتر احمدی درست هم باشد و یک نفر بهایی در دنیا وجود داشته باشد – یاد سخن امام صادق (ع) افتادم که تعداد مؤمنان واقعی را اقل از کبریت احمر میدانند – این فرد بهایی آنقدر سخنش مشحون از درستی و حقیقت است که اشخاصی تحت عنوان محقق استخدام میشوند تا برای کم کردن جلوه ی آئین بهایی به آمارها رجوع کنند – چون قادر نیستند با دلیل ، عدم درستی و حقانیت آن را اثبات کنند – چه که فکر میکنند هر دینی تعداد پیروانش بیشتر باشد پس حقانیتش نیز بیشتر است – اینهم روش استدلال امثال دکتر احمدی و همفکرانشان ! – با چنین روش استدلالی چون تعداد مسیحیان از همه اهل ادیان در جهان بیشترند. پس دیانت مسیحی از همه ادیان بر حق تر است و ادیان پس از آن در واقع نقض کننده حقیقتند نه ناشر آن . “

آقای فاران دوستی، همه حرفهای شما که علی القاعده باید حاوی مطالب مذکور باشد این بوده است:

“2- اشاره کرده اید که پیروان آیین بهایی پنج میلیون نفر نیستند و یک پنجم آن صحیح است. دوست و محقق گرامی این آمارها معمولاً از سایت سازمان ملل متحد اخذ می شود و اگر شما تحقیقی در این مورد فرموده اید که خلاف آن را ثابت می کند و تعداد بهائیان عالم را یک پنجم آن تعداد شناسایی کرده اید لطف بفرمایید تحقیقات خود را با مدرک ارائه فرمایید تا بنده نیز به گوش دل و جان بپذیرم. اما پرسشی در ذهنم ایجاد شده که اگر پیروان آئین بهایی به زعم شما اینقدر کم تعداد هستند چه هراسی است که اینقدر نشست های مختلف بر رد این دیانت تشکیل یا مقالات و کتب گوناگون بر علیه آن چاپ می شود ( چند نفر بهائی که ارزش این همه سرمایه گذاری ندارد ) ؟ اگر تعداد پیروان این آئین آنقدر کم است چرا این دین در کنار ادیانی مانند اسلام و مسیحیت ، به عنوان یکی از ادیان رسمی سازمان ملل متحد شناخته شده است بطوریکه هر کشوری متعهد به منشور این سازمان باشد باید این دیانت را نیز مانند سایر ادیان به رسمیت بشناسد؟ اگر این تعداد به زعم شما اینقدر کم است چگونه است که اتحادیه اروپا از ایران خواستار آزادی پیروان این آئین شده یا در قطعنامه جدید سازمان ملل از ایران خواسته شده دست از آزار و اذیت پیروان دیانت بهایی بردارد؟ دکتر احمدی گرامی البته می توان سخن شما را پذیرفت و گفت که فقط یک نفر بهایی در دنیا وجود دارد اما همین یک نفر بهایی آنقدر سخنانش متین ، استوار و جالب توجه است که از هراس آنکه مبادا دیگران با شنیدن این سخنان به دینش بپیوندند این شخص را به زندان می اندازند از تحصیلات عالیه و مشاغل دولتی محرومش می کنند و اجازه سخن گفتن از عقایدش را به وی نمی دهند. صدها مقاله و کتاب علیه وی و دینش چاپ می کنند ولی یک خط از وی که پاسخی به این مقالات باشد را اجازه چاپ نمی دهند ، سایتها و وبلاگهای بهایی را فیلتر میکنند و سپس به نام بهایی پژوهی سایت درست می کنند و مطالب نادرستی را از طرف آئین بهایی در آن چاپ می کنند. بلی استاد گرامی ، با کم کردن تعداد پیروان دیانت بهایی چیزی از اعتبار و نفوذ این آئین کاسته نمی شود و حقیقت همیشه راه خود را برای نمود پیدا خواهد کرد. ( سانسور و تخریب در تاریخ راه به جایی نبرده است !)”

 

شما در بخش اول سخنان خود به طرح پرسش هایی پرداخته اید مبنی بر این که “اگر تعداد پیروان این آئین آنقدر کم است”، چرا این دیانت در کنار اسلام و مسیحیت به رسمیت شناخته شده و چرا اروپاییان خواستار آزادی پیروانش شده اند و چرا در قطعنامه سازمان ملل به موضوعات مربوط به بهائیان پرداخته شده است. فکر نمیکنم هدف کسی که به طرح پرسش های فوق می پردازد را بتوان چیزی به جز تلاش برای بدست آمدن این نتیجه دانست که “تعداد پیروان این آئین آنقدر کم نیست”، و این دین آنقدر پرجمعیت و با اهمیت است که در کنار اسلام و مسیحیت رسمیت یافته و در مجامع بین المللی مسائل مربوط به آن مورد بررسی قرار گرفته است.

جناب حبیب بر مبنای همین پرسش هایی که در ذهن خودتان ایجاد شده بود، ابراز داشته اند:

“منظور شما از مقایسه ی بین آیین بهایی با اسلام و مسیحیت این است که می خواهید نشان دهید تعداد بهاییان زیاد هستند؟ با توجه به آماری که خودتان دادید که 0.5% و یا کمتر از آن که نشان دهنده ی قابل توجه بودن تعداد بهاییان نمی شود. شناختن آیین بهایی به عنوان یکی از ادیان رسمی نیز نشان دهنده ی این موضوع نمی باشد. زیرا که بیشتر به نظر می رسد علل دیگری مطرح است که این آیین به عنوان دین شناخته شده است و بر علیه ایران قطعنامه صادر می کنند. ببینید، به خاطر اذیت و آزار بهائیان ایران که تعداد زیادی هم نیستند و نسل کشی هم اتفاق نیافتاده است، کانادا پیشنهاد قطعنامه صادر می کند ولی برای مردم غزه که در آنجا قصابی می کردند، وقتی که قطعنامه می خواستند صادر کنند، کانادا و اتحادیه اروپا احتیاط کرده و آن را نقض حقوق بشر ندانستند! “

 

جناب حبیب در باب بخش دیگر بیانات شما که عبارت بود از “دکتر احمدی گرامی البته می توان سخن شما را پذیرفت و گفت که فقط یک نفر بهایی در دنیا وجود دارد اما همین یک نفر بهایی آنقدر سخنانش متین ، استوار و جالب توجه است که…” فرموده اند: 

“”چیزی که عیان است چه حاجت به بیان است؟” اگر در میان بهاییان چنین فردی پیدا می شود که “سخنانش متین ، استوار و جالب توجه است” پس چرا در این سایت بهائی پژوهی که شما هم از آن نام برده اید حاضر نمی شوند تا سخنان متین و استوار خود را برای ما بیان نمایند؟ شما ایراد گرفته اید که غیر بهاییان به بهاییان اجازه نمی دهند که سخنان خود را مطرح نمایند، در صورتی که این ایراد بر خود شما وارد است و همان طور که مشاهده می کنیم حتی یک سایت بهایی که امکان گفتگو با غیر بهائیان اعم از مسلمانان و دیگران را فراهم کرده وبه انعکاس نظرات آنان البته بدون حذف و سانسور اقدام نموده باشد وجود ندارد . البته ممکن است اعتراض کنید که در روزهای اخیر تعدادی از سایتها و وبلاگهای بهایی فیلتر شده اند ، اما فراموش نفرمایید که پیش از این فیلتر شدن نیز چنین امکانی وجود نداشت. وبلاگ های بهایی نیز به همین منوال هرگاه با آنان در مورد سخنان رهبران بهایی که متناقض با حرف های بهاییان است درخواست گفتگو شود یا اجازه ی یادداشت نظر را نمی دهند و یا این که آن را حذف می کنند. به هر حال اگر سایت و یا وبلاگی با این خصوصیت وجود دارد لطفا بیان فرمایید تا ما حرف های خود را در آن درج کنیم و پاسخ های استوار شما یا دیگر بهاییان فرهیخته را نیز مشاهده نماییم. ناگفته نماند که در سایت بهایی پژوهی هر کسی با هر دین و آیینی، چه بهایی و چه مسلمان و یا حتی بی دین، می تواند وارد شده و به بیان نظرات خود در مورد آیین بهایی بپردازد. در ضمن اگر به سایت بهایی پژوهی مراجعه نموده بودید می دانستید تمام مطالبی که از طرف آیین بهایی در آن به قول شما چاپ می شود از کتب و مراجع اصلی بهایی می باشد و مطالبی است که از تالارهای گفت و گو و فروم ها بیرون آمده است و در ابتدا مطالب به بوته ی نقد گذاشته شده اند تا اگر بهاییان آن را اشتباه می دانند به تصحیح آن بپردازند. بنا بر این بسیار به جا می باشد تا در این سایت آمده و در محیطی باز به درج نظرات و سخنان متین خویش پرداخته و بدون پیش داوری به تحری حقیقت بپردازید.”

 

جناب فاران، در هر حال بسیار لطف خواهید فرمود اگر محبت بفرمایید و بگویید این بخش “رابعا” از بیانات شما دقیقا در جهت پاسخ به کدامیک از مطالب عنوان شده توسط جناب حبیب عنوان شده، و چه مشکل جدیدی توسط آن حل شده است. آیا براستی جناب حبیب از ذکر کامل مطالب شما کوتاهی نموده اند؟ آیا مطالعه کامل مطالب شما قرار است ما را به آنچه در “یاد” شما گذشته است بیاندازد؟ چگونه مدعی هستید که کسی “با دلیل، عدم درستی و حقانیتِ” آیین بهائی را اثبات نکرده است؟ آیا خودتان توانسته اید “با دلیل” از عهده توجیه کاستی ها و ناسازگاری های اساسی دیانت بهائی برآیید؟ آیا تمام حرفهایی که توسط جناب دکتر احمدی و دیگران درباره آیین بهائی زده شده است منحصر به بررسی آمار جمعیتی بهائیان بوده است؟ به چه مجوزی جناب دکتر احمدی و همفکرانشان را در معرض این اتهام قرار می دهید که “تحت عنوان محقق استخدام میشوند تا برای کم کردن جلوه ی آیین بهایی به آمارها رجوع کنند – چون قادر نیستند با دلیل ، عدم درستی و حقانیت آن را اثبات کنند – چه که فکر میکنند هر دینی تعداد پیروانش بیشتر باشد پس حقانیتش نیز بیشتر است”؟ می توانید اثبات کنید که آقای دکتر احمدی “فکر میکنند هر دینی تعداد پیروانش بیشتر باشد پس حقانیتش نیز بیشتر است”؟ چرا نباید این سخن شما را از جنس دروغ و تهمت و افترا دانست؟ چرا نباید این روش شما را غرض ورزانه و ناجوانمردانه تلقی نمود؟

 

فرموده اید:

“خامسا” ، همانطور که در مورد خودم هم توضیح دادم هر فرد ی که در خانواده ای بهایی متولد شده باشد تا سن 15 سالگی بهایی زاده محسوب میشود ولی پس از آن به میل خود می تواند نام خود را بعنوان ” بهایی ” ثبت کند یا نکند اما در ادیان دیگر شخصی که در خانواده ای مسلمان یا یهودی بدنیا آمده باشد تا آخر عمر بعنوان مسلمان یا یهودی شناخته میشود مگر آنکه خودش اعلام کند که دین پدر ی خود را نپذیرفته است. البته خودتان شاهد هستید که بسیاری از اشخاص وقت و حوصله مطالعه در عقاید و ادیان دیگر را ندارند و در واقع مسلمان زاده ، مسلمان و مسیحی زاده ، مسیحی می ماند بدون آنکه بداند اسلام واقعی یا مسیحیت چه گفته و چه خواسته است. اما یک بهایی زاده تا خود اعلام نکند که بهایی است کسی وی را بهایی نمیداند. پس دوست عزیز این آمارهای چند صد میلیونی که ارائه میدهید آنقدر هم درست نیست و بیشتر بستگی دارد که یک فرد ناخواسته در چه خانواده ای بدنیا آمده باشد. در یک خانواده بودایی به دنیا بیاید آن وقت بودایی و اگر همان فرد در یک خانواده مسیحی بدنیا آمده باشد مسیحی میشد – اتفاقا بنظرم به همین دلیل است که فقط آمارهای پیروان دیانت بهایی صحیح است چون فرد تا خود اعلام نکند که بهایی میباشد بهایی شمرده نخواهد شد”

 

آقای فاران دوستی

براستی نحوه ثبت نام بهائی زادگان در شمار بهائیان، چقدر میان بهائیان و غیر بهائیان از جهت پایبندی به دیانت آبا و اجدادی شان تفاوت ایجاد می کند؟ چند درصد از بهائیان قبل از تسجیل واقعا به “مطالعه در عقاید و ادیان دیگر” پرداخته اند؟ چند درصد از مطالعه کنندگان توانسته اند بدانند “اسلام واقعی یا مسیحیت چه گفته و چه خواسته است”؟ چند نفر از آنها متوجه شده اند که همان آیین بهائی، براستی “چه گفته و چه خواسته است”؟ آیا تمام مشتغلین به تحری حقیقت مانند شما آزادانه به بررسی حقیقت پرداخته اند؟ آیا همه آنها بسان شما با “دلایل قانع کننده و منطبق با واقعیت” از عهده تبیین آیین بهائی برآمده اند؟ 

 

فرموده اید:

“در ضمن ذکر دو نکته را هم لازم میدانم که اول آنکه صدور قطعنامه ای توسط سازمان ملل متحد بر محکومیت اسرائیل در حمله به غزه یکی از دلایل مهم پایان آن جنگ بود پس برغم نظر غیر منصفانه شما قطعنامه ها فقط به حمایت از بهاییان مظلوم ایران تصویب نمیشود. بلکه هر نوع نقض بشری چه به مسلمان چه به بهایی مورد توجه کشورهای عضو این سازمان قرار میگیرد. البته بنده کلا” با این دیدگاه شما که می گویید تعداد بهاییان در ایران آنقدر زیاد نیست که لازم باشد برایشان قطعنامه ای صادر شود ، سر سازگاری ندارم چه که برای بنده “انسان ” و تضییع حقوقش مهم است نه تعداد آنها، ظلم و پایمال کردن حقوق انسانها به هر شکلی به زعم بنده محکوم است. حال این ظلم و تعدی به یک انسان وارد شود یا به صدها هزار نفر و برایم مهم نیست که آن مظلوم هم عقیده با منست یا مخالف . دوست عزیز میخواستم از شما بپرسم آیا اگر فرزند شما بخاطر اعتقادش – که میتواند با اعتقاد شما یکی باشد – از تحصیل محروم میشد باز هم میگفتید این اتفاق مهمی نیست و یک نفر ارزشی ندارد که برایش اعتراضی شود یا قطعنامه ای صادر گردد ؟”

جناب دوستی، تا آنجا که به قطعنامه شورای امنیت – که عهده دار دخالت برای توقف اعمال متجاوزانه است – بازمی گردد، هیچ زمانی دولت اسرائیل به جهت حمله به غزه مورد محکومیت قرار نگرفت. در آن قطعنامه تنها به توقف فوری اعمال جنگ جویانه – آن هم پس از گذشت دو هفته از آغاز نبرد – فراخوانده شده است. علاوه بر این، پس از صدور قطعنامه مذکور دولت اسرائیل رسما اعلام کرد آنرا به رسمیت نمی شناسد، و ارتش اسرائیل نیز به بمباران شهرهای فلسطینی ادامه داد. 

در هر حال، آنچه توسط شما در مقاله نخستین عنوان شد این بوده است:

” اگر تعداد پیروان این آئین آنقدر کم است … اگر این تعداد به زعم شما اینقدر کم است چگونه است که اتحادیه اروپا از ایران خواستار آزادی پیروان این آئین شده یا در قطعنامه جدید سازمان ملل از ایران خواسته شده دست از آزار و اذیت پیروان دیانت بهایی بردارد؟”

 

که جناب حبیب پیرامون آن چنین اظهار داشتند:

“منظور شما از مقایسه ی بین آیین بهایی با اسلام و مسیحیت این است که می خواهید نشان دهید تعداد بهاییان زیاد هستند؟ … شناختن آیین بهایی به عنوان یکی از ادیان رسمی نیز نشان دهنده ی این موضوع نمی باشد. زیرا که بیشتر به نظر می رسد علل دیگری مطرح است که این آیین به عنوان دین شناخته شده است و بر علیه ایران قطعنامه صادر می کنند. ببینید، به خاطر اذیت و آزار بهائیان ایران که تعداد زیادی هم نیستند و نسل کشی هم اتفاق نیافتاده است، کانادا پیشنهاد قطعنامه صادر می کند ولی برای مردم غزه که در آنجا قصابی می کردند، وقتی که قطعنامه می خواستند صادر کنند، کانادا و اتحادیه اروپا احتیاط کرده و آن را نقض حقوق بشر ندانستند!”

 

ایشان هیچ گاه ادعا نکرده اند “قطعنامه ها فقط به حمایت از بهاییان مظلوم ایران تصویب” میشود، تا سخن ایشان توسط شما “غیرمنصفانه” خوانده شود. ظاهرا عملکرد غیرمنصفانه را باید از جانب شما بدانیم که بجای پرداختن به حرفهای اصلی نویسنده، فکرها و تصورات خویش را به او منتسب می کنید و آنگاه به محکومیت آنها می پردازید. روی سخن جناب حبیب در این گفته شما بوده است که “اگر این تعداد به زعم شما اینقدر کم است چگونه است که اتحادیه اروپا از ایران خواستار آزادی پیروان این آئین شده یا در قطعنامه جدید سازمان ملل از ایران خواسته شده دست از آزار و اذیت پیروان دیانت بهایی بردارد؟”، و این که آن حامیان غربی که شما برشمرده اید، آنگاه که در نشست شورای حقوق بشر سازمان ملل پای محکومیت جنایات وسیع و بی حساب اسرائیل به میان آمده، از محکوم کردن نقض گسترده حقوق بشر توسط اسرائیل سرباز زدند (هر چند که علی رغم نظر کشورهای غربی، نهایتا قطعنامه ای در محکومیت اعمال دولت اسرائیل با اکثریت آرای کشورهای افریقایی، آسیایی و امریکای لاتین به تصویب رسید)، و این که اقدامات پشتیبانانی از این دست و محکومیت هایی که از سوی آنان صورت می گیرد، لزوما به جهت دغدغه های آنها در نقض واقعی حقوق بشر نمی باشد.

 

این سخن شما هم که: “می گویید تعداد بهاییان در ایران آنقدر زیاد نیست که لازم باشد برایشان قطعنامه ای صادر شود”، بیشتر منبعث از از تصورات و اوهام شماست. می توانید آن را به مخاطب خود نسبت دهید و با دلیری تمام در محکومیت آن به ابراز سخن بپردازید. جالب است که این شما بودید که در مقاله نخست خویش فرمودید: “اگر این تعداد به زعم شما اینقدر کم است چگونه است که اتحادیه اروپا از ایران خواستار آزادی پیروان این آئین شده یا در قطعنامه جدید سازمان ملل از ایران خواسته شده دست از آزار و اذیت پیروان دیانت بهایی بردارد؟”، و حمایت از بهائیان و صدور قطعنامه برای آنها را با زیاد بودن تعداد آنها پیوند زدید. و جناب حبیب در نقد همین مبنای شما بود که به جنایات وسیع ارتش اسرائیل و محکوم نشدن آن از سوی کشورهای غربی اشاره نموده اند.

 

فرموده اید:

“دوم اینکه ظاهرا” شما همانقدر که از دیانت بهایی بی اطلاعید از آیین هندو نیز شناختی ندارید چه که از لفظ زشت و تحقیر آمیز ” هندوهای گاوپرست ” در نوشته تان استفاده کرده اید دوست عزیز ، حیف است شما که میخواهید بحث علمی و تحقیقی کنید به اهانت و تحقیر عقاید دیگران متوسل شوید . “

ظاهرا شناخت شما از آیین هندوان هم مانند شناخت شما از دیانت بهائی است. آنچه به نظر شما “لفظ زشت و تحقیر آمیز” است، برای خود هندوان زشت و تحقیر آمیز نیست؛ 

http://en.wikipedia.org/wiki/Cattle_in_religion

http://dahd.nic.in/ch2/an2.6.htm

“The Cow is also venerated by Gandhi. He said: “I worship it and I shall defend its worship against the whole world””

در ادامه، قسمت دوم این مقاله که حاوی بحثی در “خاتمیت” و “قائمیت” است، تقدیم شما می گردد:

3- فرموده اید:

” در رابطه با بند 3 نقد سایت بهایی پژوهی : اولا” ، باید جهت مزید اطلاعتان عرض میکنم که آن جمله ای که از صفحه 293 اشراقات ذکر کرده اید مربوط به لوح اشراقات نیست بلکه از یک مجموعه الواح مختلفه نازله از قلم حضرت بهاءالله می باشد که یکی از آنها اشراقات نام دارد که بواسطه معروفیت این لوح در بین بهاییان ، این کتاب به اشراقات تسمیه شده است. “

ظاهرا آقای حبیب الله هم به سبب معروفیت و تسمیه کتاب “اشراقات و چند لوح دیگر” به “اشراقات”، فرموده اند “حضرت بهاءالله در صفحه ی 293 اشراقات چنین فرموده اند …”

فرمود اید:

“ثانیا” ، روشی که شما برای بررسی و نقد مطالب بکار میبرید با کمال پوزش بسیار غیر علمی و غیر محققانه است و بیشتر از آن رائحه بغض و عداوت استشمام میشود تا دوستی و متانت ، چرا که جملاتی را از یک مطلب برمی گزینید بی آنکه اشاره ای به جملات پیشین یا پسین آن بکنید آن جمله معیار شما میشود در شناخت یک دین یا آن مطلب ( حتی ممکن است آن جمله به عنوان معترضه در عبارت مطلبی آمده باشد اما شما چکار به این کارها دارید چرا که هدف تضعیف آن دین یا عقیده به هر طریق ممکن است حتی با روشهای غیر اصولی یا ناجوانمردانه ! ) ، دوست گرامی اگر بنده هم بخواهم از این روش استفاده کنم به راحتی خواهم توانست بدون هیچ تحقیق و تعقلی همه عقاید و ادیان جهان را نفی کنم. چون این روشی نامانوس ولی ساده است که جمله ای را از وسط یک مطلب درآورد سپس بی توجه به علت نزول آن مطلب یا دلیل قرار گرفتن آن جمله در مطلب مزبور ، با استناد به همان یک جمله کل مطلب یا دین و عقیده ای را زیر سوال ببریم و هزار جور اشکال بر آن وارد کنیم ( نگاهی به کتب ضد اسلامی که در اینترنت فراوان یافت میشود بیندازید تا متوجه شباهت روش شما دربهایی شناسی با اسلام شناسی نویسندگان کتب مذکور بشوید ).” 

 

بسیار خوب آقای دوستی. اگر معلوم شد که وجود جملات پیشین و پسین در کنار عبارات مورد اشاره، و توجه به “علت نزول آن مطلب یا دلیل قرار گرفتن آن جمله در مطلب مزبور”، گویای آن است که معنا و مفهوم کلمات جناب بهاءالله چیزی به جز معنا و مفهوم مورد اشاره جناب حبیب بوده و جمال مبارک منظوری متفاوت با بیان ایشان داشته اند، سخن شما مبنی بر “بسیار غیر علمی و غیر محققانه” بودن روش جناب حبیب الله در “بررسی و نقد مطالب”، پذیرفتنی و قابل قبول خواهد بود. 

 

اما اگر بررسی جملات پیشین و پسین الواح مذکور و ارزیابی بیانات شما در علت و سبب نزول آن عبارات (و یا معترضه بودن آنها – و راستی آیا معترضه بودن عبارتی از عبارات جمال مبارک را بایستی به معنای بی معنایی و بی مفهومی عبارت ایشان بدانیم؟ آیا عبارات معترضه جناب بهاءالله به صورتی بیان شده اند که ایشان خودشان مسئولیتی در قبال دلالت ها و معانی عبارات مذکور نداشته باشند؟ و آیا معترضه بودن یا معترضه نبودن عبارات ایشان در دلالت و حجیت آنها تفاوتی ایجاد می کند؟) هیچ کدام تغییری در معنای روشن سخن جمال مبارک ایجاد نکرد، و از قضا نظر کردن به باقی بیانات آنجانب در کنار نظراتی که برخی دانشمندان بهائی (که صحت سخن آنها به تصدیق “موسسه ملی مطبوعات امری” رسیده است) پیرامون آنها داشته اند، همگی موید معنای مورد اشاره برای کلمات بود، اجازه بدهید تا روش شما در نقد مطالب، از جنس “از این شاخه به آن شاخه پریدن و تطویل کلام” و پیش کشیدنِ “مطالب انحرافی”، بجای پرداختن به اصل سخن شناخته شود. 

 

فرموده اید:

“البته باید خاطر نشان سازم که بنده بهیچوجه علاقه ای به استفاده از روش شما در اثبات عقیده ام ندارم چرا که دنبال اشتراکاتی هستم که دوستی و اتحاد میافریند نه افتراقات ، که موجد دشمنی و کدورت میشود .”

جناب دوستی، به نظر نمی رسد این برای کسی افتخار محسوب شود که در مواجهه با حقائق، از روشی که شما در این زمینه از خود بجای گذاشته اید استفاده کند. اگر شما در پی اشتراکاتید و از افتراقات پرهیز دارید، واقعیت این است که روش شما و سایر بهائیان در قبال خاتمیت پیامبر خاتم، عین ایجاد افتراق و زیر پا نهادن اشتراکات است. روش شما حتی با سخنان صریح پیشوای خودتان نیز افتراق دارد. 

 

فرموده اید:

“بطور مثال اگر همان کتاب اشراقات – که از آن جمله ای که در صفحه 293 آمده را به عنوان دلیل عدم پیامبر دانستن حضرت بهاءالله آورده اید – را حداقل دو صفحه به عقب باز می گشتید یعنی به صفحه 291 مراجعه می کردید متوجه اعلان پیامبری حضرت بهاءالله توسط هیکل مبارکشان می شدید : ” بنام محبوب عالمیان کتاب الهی از سماء عنایت رحمانی نازل و افق عالم بانوار نیر اعظم مشرق اسرار مکنونه و آثار مخزونه کل ظاهر و مشهود طوبی از برای نفسی که حجبات علم او را از مشرق وحی الهی محروم ننمود و سبحات قوم از بحر اعظم ممنوع نساخت یوم یوم اوست و ظهور ظهور او قدرش را بدانید و بکمال عجز و ابتهال استقامت طلب نمائید اوست عطیه کبری و مائده مبارکه عظمی جهد کنید شاید فائز شوید بآنچه لامثل و لاعدل بوده …” (صفحه 291 کتاب اشراقات “

 

فاران ارجمند، اگر خاطرتان باشد شما چند سطر پیش ابراز داشته بودید:

“ثانیا” ، روشی که شما برای بررسی و نقد مطالب بکار میبرید با کمال پوزش بسیار غیر علمی و غیر محققانه است … چرا که جملاتی را از یک مطلب برمی گزینید بی آنکه اشاره ای به جملات پیشین یا پسین آن بکنید … این روشی نامانوس ولی ساده است که جمله ای را از وسط یک مطلب درآورد سپس بی توجه به علت نزول آن مطلب یا دلیل قرار گرفتن آن جمله در مطلب مزبور ، با استناد به همان یک جمله کل مطلب یا دین وعقیده ای را زیر سؤال ببریم…” 

و ظاهرا قرار بود که با استناد به “جملات پیشین یا پسین” عبارت مذکور و “توجه به علت نزول آن مطلب یا دلیل قرار گرفتن آن جمله در مطلب مزبور”، به توضیح و تبیین معنی عبارات بپردازید. 

دوست محترم، آن عباراتی که شما به آنها اشاره فرمودید که به لوح دیگری مربوط می شود، و اساسا در لوح مورد بحث نیامده است. آیا پرداختن به “جملات پیشین یا پسین” در نزد شما به معنای آن است که از صفحه مورد اشاره به اندازه دو صفحه آن طرف تر بروید تا از یک لوح جدید سر در بیاورید؟ این گونه می خواهید معنای عبارات را با “توجه به علت نزول آن مطلب یا دلیل قرار گرفتن آن جمله در مطلب مزبور” بررسی کنید؟

جمال مبارک در صفحه 293 اشراقات فرموده اند: “الصلوة و السّلام علی سیّد العالم و مربّی الأمم، الذی به انتهت ‏الرسالة و النبوة و علی آله و اصحابه دائماً أبداً سرمداً”، و سخن در این بوده که ایشان در عبارت مذکور، رسالت و نبوت را به پیامبر خاتم پایان یافته دانسته اند. در عباراتی که شما مورد اشاره قرار داده اید جناب بهاءالله هیچ کجا خود را نبی و رسول نخوانده اند (هر چند اگر خوانده بودند در بیان دیدگاه ها به تناقض دچار شده بودند). ادعای آنجناب آن است که با ختم نبوت و رسالت به وجود خاتم المرسلین، ظهور ایشان بایستی ظهور خدا دانسته شود، و به همین ترتیب ایشان بیشتر از آن که مانند پیامبران الهی دریافت کننده وحی باشند، بسان خداوند، مشرق و خیزش گاه وحی هستند. برای آن که ارتباط عبارت “یوم یوم اوست و ظهور ظهور او” با ختم نبوت و رسالت به وجود رسول اکرم مشخص شود، خوب است بیانات ایشان را به یاد آورید، آنجا که می فرمایند:

“لانّ الله تبارک وتعالى بعد الّذی ختم مقام النّبوّة فی شأن حبیبه وصفیّه وخیرته من خَلقه، کما نُزّل فی ملکوت العزّة ﴿ولکنّه رسول الله وخاتَمُ النّبییّن﴾، وعد العباد بلقائه یومَ القیمة لعظمة ظهور البَعْد، کما ظهر بالحقّ.” (برای آنکه خداوند پس از آن که مقام نبوت را در شان حبیب و صفی و برگزیده خلقش پایان داد، آنچنان که که در ملکوت عزت نازل شد: و لکن او رسول خدا و خاتم النبیین است، بندگانش را به لقای خود در روز قیامت وعده داد، به جهت عظمت ظهور بعدی، همانطور که به حق آشکار شد) (آثار قلم اعلی، جلد 3، صفحه 253). 

این است که دانشمند بزرگ بهائی، جناب عبدالحمید اشراق خاوری هم بر ختم شدن نبوت به وجود پیامبر اسلام تاکید کرده اند و مقام حضرت بهاءالله را چیزی به جز نبوت و رسالت دانسته اند:

“در قرآن سورة الاحزاب محمد رسول الله را خاتم النّبیین فرموده جمال مبارک جلّ جلاله در ضمن جمله مزبوره میفرمایند که مقام این ظهور عظیم و موعود کریم از مظاهر سابقه بالاتر است زیرا نبوت بظهور محمد رسول الله که خاتم النبیین بود ختم گردید و این دلیل است که ظهور موعود عظیم ظهورالله است و دوره نبوت منطوی گردید زیرا رسول الله خاتم النَبیین بودند” (رحیق مختوم، قاموس لوح مبارک قرن – ذیل عبارت “از ختمیت خاتم مقام این یوم”، مؤسّسه ملّى مطبوعات امرى 130 بدیع، جلد 1، صفحه 106 – صفحه 78 چاپ قدیمی). 

جالب است که شما استناد به عبارت صفحه 293 از کتاب اشراقات را در بیان نظر جمال مبارک مبنی بر پایان یافتن نبوت و رسالت به وجود خاتم المرسلین، “باکمال پوزش بسیار غیر علمی و غیر محققانه” می خوانید، اما دانشمندان بهائی (جناب اشراق خاوری و صاحب نظران ارزیابی کننده در “مؤسّسه ملّى مطبوعات امرى”) از عبارت مذکور دقیقا همان استنباط روشن مورد بحث را داشته اند؛ جناب اشراق خاوری در صفحه 303 و 304 جلد یکم از قاموس ایقان، پس از آنکه می فرمایند:

“و اما خاتم النبیین نظر به نصوص مبارکه درباره حضرت رسول ص در قرآن نازل شده و نه تنها آن حضرت خاتم النبیین بود بلکه خاتم الرسل هم بودند واین نکته برای آن نفوس ذکر میشود که بین نبی و رسول فرق قائل هستند ، جمال مبارک در آیات مقدسه به صراحت ذکر کرده اند که نبوت و رسالت به حضرت محمد ص انتها یافت و ختم شد …” (قاموس ایقان، عبدالحمید اشراق خاوری، موسسه ملی مطبوعات امری، 128 بدیع، جلد 1، صفحه 303 و 304)

 

در بیان مجموعه ای از بیانات صریح جمال مبارک اظهار می دارند:

“و جمال قدم جل جلاله در مقامی میفرمایند “…الصلوة و السّلام علی سیّد العالم و مربّی الأمم، الذی به انتهت ‏الرسالة و النبوة و علی آله و اصحابه…” (اشراقات ص 293) امثال این گونه آیات نظر به عظمت مقام مبارک الهی در این قرن اعظم است که ظهور الله است نه رسول است و نه نبی بلکه مرسل رسل است و منزل کتب بشرحی که در الواح مبارکه الهیه مصرح است” (همان، صفحه 304 و 305)

بماند که آیات صریح جناب بهاء الله، با برخی دیگر از ادعاهای پیشوایان بهائی (و گاهی خود جمال مبارک) که در آنها آنجناب و یا جناب باب، نبی یا رسول خوانده شده اند، به سختی دچار تناقض می باشد؛ ادعاهایی که ظاهرا شما نیز بر مبنای همان ها پیش از این ابراز داشتید:

“بهائیت را فرقه نامیده اید نه یک دین ، بنده با اطلاعات اندکم که از دوران تحصیل عایدم گردیده دین را یک سری دستورات الهی شناختم که توسط شخصی به نام پیامبر برای رستگاری انسانها آورده شده معمولاً هر پیامبری ، کتابی آسمانی و احکام و تعالیمی مجزا از ادیان دیگر به همراه دارد اما فرقه توسط گروهی از پیروان یک دیانت بوجود می آید که به جانشین خاصی بعد از بنیان گذار آن دین اعتقاد دارند و تعالیم و احکام آن دین را نیز بر اساس دستورات بنیان گذار آن فرقه عمل می کنند. دیانت بهایی از هیچ دینی پدید نیامده و نسبتش با آئین اسلام ، مانند نسبت اسلام به آیین مسیحیت است. پیامبر دیانت بهایی حضرت بهاءالله و کتاب مقدسش ، اقدس و دارای تعالیم و احکامی مخصوص به خود و مجزا از سایر ادیان می باشد”

 

فرموده اید:

“مطلبی را هم که از مجموعه الواح مبارکه ( عندلیب ) صفحه 36 ذکر فرموده اید دچار همان مشکل فوق الذکر است .”

کدام مشکل فوق؟

ادامه داده اید:

“این جمله ای که شما بدان استناد فرموده اید در انتهای لوحی آمده است که حضرت بهاء الله به اعزاز یکی از مؤمنین دیانت بهایی بنام نبیل ابن نبیل نازل فرموده اند و در آن به تسلی خاطر این شخص که مورد ظلم وستم اعداء قرار گرفته میپردازند و به وی میفرمایند چون این جور و جفا را در راه دین الهی متحمل شده نباید محزون گردد باید صبر واستقامت اختیار کند و ترس به خود راه ندهد در آخرین سطرهای صفحه 35 ( یعنی یک صفحه قبل از صفحه مورد نظر شما ) میفرمایند : “هر شدتی در سبیل الهی سلطان رخاست و هر زحمتی عین راحت از حق میطلبم آن جنابرا مؤید فرماید بر آنچه سبب تذکر و تنبه نائمین و غافلین است .” از آخرین سطر صفحه 35 تا اواسط صفحه 36 لوح مزبور اینگونه خاتمه میابد : “از حق میطلبم جمیع را مؤید فرماید بر عمل بما انزله فی کتابه العزیز الصلوه و السلام علی الذی به انتهت النبوه والرساله و انقطعت نفحات وحی و علی آله و اصحابه بدوام الملک و الملکوت و العزه و الجبروت والسلام علیک و علی ابنک و علی من معک و علی الذین عملوا بما امروا به من لدی الله رب العالمین ” دوست گرامی ، حتما” با خواندن این عبارت درپایان لوح مذکور متوجه شده اید که کل این عبارت جنبه سپاس و تحیت دارد که در انتهای اکثر الواحی که خطاب به مؤمنین از قلم حضرت بهاء الله نازل شده ، دیده میشود ( حتما مشاهده میکنید که این سلام و صلوات به جناب نبیل ابن نبیل و فرزندش نیز داده شده است ) پس ربطی به پیامبر ندانستن حضرت بهاء الله طبق ادعای شما ندارد.”

 

آقای دوستی، منظور شما از این که “این عبارت جنبه سپاس و تحیت دارد که در انتهای اکثر الواحی که خطاب به مؤمنین از قلم حضرت بهاء الله نازل شده ، دیده میشود” چیست؟ این که سخن ایشان جنبه سپاس تحیت داشته باشد آیا معنای عبارت جمال مبارک را تغییر می دهد؟ آیا عبارات جمال مبارک آنگاه که جنبه سپاس و تحیت دارند مانند تعارفات عوامانه فاقد ارزشند و نبایستی جدی تلقی شوند؟ براستی چگونه نتیجه گرفتید که عبارت مذکور “ربطی به پیامبر ندانستن حضرت بهاء الله طبق ادعای شما ندارد”؟

 

فرموده اید:

“حتی بنظر بنده میتوان این سلام وصلوات مزبور را به خود حضرت بهاء الله مربوط دانست چرا که موضوع لوح مذکوراصلا” آئین جدید بهایی و ظهور مبارک حضرت بهاء الله است و طبق آن ، آخرین نبی و رسول حضرت بهاء الله میباشد. پس بنظر نمیاید این سلام وصلوات مربوط به پیامبر گرامی اسلام باشد. جالب آنستکه در همین عبارت ، حضرت بهاء الله به وحی الهی که بر ایشان نازل شده نیزاشاره میکنند و از مردم میخواهند طبق تعالیم الهی که توسط ایشان آورده شده عمل کنند ( بر عمل بما انزله فی کتابه العزیز)”

 

به نظر شما می توان، اما به نظر خواننده منصف و نیز جمال مبارک و دانشمندان بهائی (آنچنانکه کمی پیشتر ذکر گردید) نمی توان. هر کسی مختصر آشنایی با متون مذهبی داشته باشد خواهد دانست که آن نحوه سلام و صلوات به پیامبر و آل و اصحاب او (الصلوة و السلام علی الذی به انتهت النبوة … و علی آله و اصحابه) ویژه رسول اکرم است. 

ظهور جمال مبارک هم به ادعای ایشان ظهور خدا بوده و چندان با نبوت همراه نبوده است. وحی و کتاب هم بیشتر از آن که بر ایشان نازل شود، از ایشان صدور پیدا می کرده است، چه این که ایشان مدعی بوده اند که مانند خدا مشرق وحی و مرسل رسل و منزل کتب هستند. جمال مبارک درکلام مزبور از فردی صحبت می کنند که وحی بوجود او انقطاع پیدا کرده است. آیا قرار است در زمان حیات جمال مبارک و در حالیکه وحی بر ایشان نازل می شده، وحی به انقطاع نیز دچار شده باشد؟ 

 

فرموده اید:

“در انتها بد نیست دو مطلب دیگر را نیز جهت مزید اطلاع شما و سایر خوانندگان محترم عرض کنم آن اینکه : 

الف –پیامبران از نظر آئین بهایی دارای دو مقامند : توحید – تحدید . اما مقام توحید آن جوهره الهیست که در وجود همه رسولان به ودیعه گذاشته شده در این مقام همه پیامبران یکی محسوب میشوند و از نام و رسم ایشان در اینجا اثری نیست این مقام مؤید این کلام قرآن مجید “لا نفرق بین احد من رسله” ( سوره بقره 285 ) میباشد . این مقام روحانیت صرف است و مادیات و جسمانیات را در آن نشانی نیست در این مقام همه پیامبران الهی شمس انوار الهی هستند در این مقام شمس محمدی با شمس عیسوی تفاوتی ندارد حضرت محمد همان رتبه را دارد که حضرت موسی یا عیسی داشته است حضرت محمد مصطفی ( ص ) هم اول است و هم خاتم ، حضرت آدم هم اولین رسول الهیست و هم آخرین آن … مثال خورشید است که همیشه یکی است ولی در نقاط مختلف ارض طلوع میکند . در کتاب مقدس آیه 17 از اصحاح اول مکاشفات یوحنا آمده است : ” حضرت عیسی را دیدم مانند میتی در نزد قدمهای آن حضرت افتادم پس دست راست خود را بر من نهاد در حالی که میفرمود مترس منم ، او که اول است و آخر .” 

اما مقام تحدید ، بسته به شرایط زمانی و مکانی ظهور پیامبر دارد خورشید الهی یکیست ولی نقطه طلوعش فرق میکند اینجاست که یکی بودا نام میگیرد دیگری زرتشت و یکی محمد ( ص ) میشود و دیگری بهاء الله جل ثنا ئه . “

جا دارد از شما بابت این که پس از ارائه توجیهاتی قابل قبول و درخور برای بیانات جناب بهاءالله، از تلاش برای افزایش اطلاع خوانندگان نیز دریغ نمی کنید تشکر به عمل بیاید. 

برای آن مطالب مورد اشاره شما در بیان مقام توحید انبیا و ذکر اولیت و آخریت بر ایشان، جناب بهاءالله به تبعیت از جناب باب دلایلی را ارائه فرمودند که دلالت هر کدام بر مراد جمال مبارک، در کنار نحوه نقل استنادات مورد استفاده ایشان، مخدوش و غیرقابل قبول است. یکی از دلائل ایشان استناد به همان عبارت سوره بقره (“لا نفرق بین احد من رسله”) است. “فرق” در قرآن به معنای جدایی بکار رفته است و نه تفاوت. و “فرق قائل نشدن” به معنای جدایی نیانداختن است و نه یکسان دانستن و بی تفاوت (از جهت اسم و رسم و نشان و صفت) خواندن:

 

“فَیَتَعَلَّمُونَ مِنْهُما ما یُفَرِّقُونَ بِهِ بَیْنَ الْمَرْءِ وَ زَوْجِه‏” (آیه 102، سوره بقره) 

” و از آن دو، آنچه را مى‏آموختند که بتوانند به وسیله آن، میان مرد و همسرش جدایى بیفکنند”

 

“قالَ یَا بْنَ أُمَّ لا تَأْخُذْ بِلِحْیَتی‏ وَ لا بِرَأْسی‏ إِنِّی خَشیتُ أَنْ تَقُولَ فَرَّقْتَ بَیْنَ بَنی‏ إِسْرائیلَ وَ لَمْ تَرْقُبْ قَوْلی‏” (آیه 94، سوره بقره)

“(هارون) گفت اى فرزند مادرم، ریش و سر مرا مگیر، براستی که من ترسیدم بگویى که میان بنى اسرائیل جدایی انداختى، و سفارش مرا به کار نبستى”

 

“إِنَّ الَّذینَ یَکْفُرُونَ بِاللَّهِ وَ رُسُلِهِ وَ یُریدُونَ أَنْ یُفَرِّقُوا بَیْنَ اللَّهِ وَ رُسُلِهِ وَ یَقُولُونَ نُؤْمِنُ بِبَعْضٍ وَ نَکْفُرُ بِبَعْضٍ وَ یُریدُونَ أَنْ یَتَّخِذُوا بَیْنَ ذلِکَ سَبیلاً ” (آیه 150، سوره نساء)

“کسانى که به خدا و پیامبرانِ او کفر می ورزند، و مى‏خواهند میان خدا و پیامبرانش جدایی بیافکنند، و مى‏گویند به بعضى ایمان مى‏آوریم، و به بعضى کفر می ورزیم و مى‏خواهند بجز آن، راهى براى خود انتخاب کنند”

 

به هر حال اگر لازم بود می توان به بررسی این موضوع نیز پرداخت. 

در مورد نقلی که از مکاشفات یوحنا داشته اید نیز بایدعرض کنم، میزان اعتبار اناجیل چهارگانه موجود و استناد آنها به واقعیتهای زندگی و بیانات حضرت عیسی، چه از جهت تاریخی و چه از لحاظ اسلامی محل بحث و گفتگوست. چه رسد به “مکاشفات یوحنا”، که مکاشفات یوحنا (کسی که حتی از شخصیت تاریخی او نیز اطلاع دقیقی در دست نیست) است و نه چیزی بیشتر از آن. برای به پا داشتن اعتقادات اساسی به استنادات معتبرتری نیاز است.

 

علاوه بر این، حرفهای شما در ذکر اولیت و آخریت برای انبیا ارتباط چندانی با سخنان جمال مبارک که در بحث مورد اشاره قرار گرفته است ندارد. “انبیا” به هر معنایی اگر اول یا آخر باشند یا نباشند، جناب بهاءالله در آن سخنان، از ختم و انطوی و پایان یافتن و انقطاع “نبوت” و “رسالت” و “وحی”، بوجود پیامبر خاتم صحبت نموده اند. 

 

فرموده اید:

“ب – در رابطه با چگونگی نزول وحی بر حضرت بهاء الله هیکل مبارک در لوح شیخ و لوح هیکل این امر را توضیح فرموده اند که نظر شما را به قسمتی از لوح شیخ جلب میکنم که دیگر دنبال کلمه ای در آثار حضرت بهاء الله که انقطاع وحی را پس از پیامبر اسلام اعلام کرده باشند ، نگردید اما لوح مذکور : ” در ایام توقف در سجن ارض طاء اگر چه نوم از زحمت سلاسل و روائح منتنه قلیل بود ولیکن بعضی از اوقات که دست میداد احساس می شد از جهت اعلای راس چیزی بر صدر میریخت بمثابه رودخانه عظیمی که از قله جبل باذخ رفیعی بر ارض بریزد وبآن جهت از جمیع اعضا آثار نار ظاهر و در آن حین لسان قرآئت مینمود آنچه را که اصغاء آن احدی قادر نه . ” “

 

جناب دوستی، “حضرت بهاء الله”، “در آثار” خود، “انقطاع وحی را پس از پیامبر اسلام اعلام کرده”اند. شما می توانید این مطلب را نادیده بگیرید و از کنارش بگذرید اما نمی توانید وجود آنرا انکار نمائید. 

استناد جدیدتان هم بهتر است به گونه ای معنا شود که با سایر ادعاها و اظهار نظرهای جمال مبارک در مورد وحی و نبوت و رسالت تناقضی نداشته باشد.

 

4- فرموده اید:

“اما مطلبی که در مورد حضرت اعلی نوشته اید نیز دارای ایراداتی است که مختصرا” توضیح میدهم تا انشاء الله رفع مشکل شود و دیگر دیانت بابی را فرقه ای از اسلام نشمارید . در ابتدا باید خدمتتان عرض کنم که بنظر بنده داستان زندگی پیامبران بسیار بهم شبیه است و در واقع سنت الهی همواره تکرار میشود تا انسانها عبرت گیرند و با پیامبر عصرشان ، آن نکنند که مردمان نادان در عصر پیامبران گذشته کردند همه پیامبران در ابتدای بعثت – شاید – چون نمی خواستند موجب بلوا و آشوب گردند لذا به اظهار امر خفی پرداخته اند تا اذهان عمومی کم کم با پیام الهی آشنا شود سپس به اظهار امر علنی و عمومی مبادرت فرموده اند حضرت عیسی تا زمان شهادت هیچگاه خود را بنیانگذار دین جدید نخواندند و همواره ناجی قوم یهود ، خود را معرفی کردند حضرت محمد نیز در 13 سال اول ظهورشان در مکه به اظهار امر خفی میپرداختند و به جذب نفوس مستعد پذیرش پیام الهی مشغول بودند حتما” ماجرای آن مجلس معروف که سران قریش در ابتدای ظهور حضرت محمد ( ص ) گرفتند و بزعم خود میخواستند حضرتشان را محکوم کنند را شنیده اید که در آنجا ابولهب ، حضرت محمد را به دشمنی با قریش محکوم کرد و حضرتشان هیچ سخنی نگفتند و خاموش نشستند ( رسالات میزا ملکم خان ناظم الدوله ، نشر نی 1381) پس طبق همین سنت الهی حضرت اعلی در ابتدای ظهور پیامبریشان برای پیدا کردن نفوس مؤمن و مستعد خود را باب امام زمان معرفی کردند و آن تفسیری را هم که نوشته اید دلیل محکمی بر همان روش پیامبران پیشین است چه که این تفسیر اولین بیانات حضرتشان میباشد که در اولین لحظات بعثتشان به اولین مؤمن بابی (که آن زمان هنوز مسلمان بود ) یعنی ملا حسین ابلاغ شد تا وی با شنیدن کلام وحی ایمان آورد پس بکار بردن کلمه ” باب ” لازمه آن لحظه بوده است و شاید اگر خود را در آن لحظه پیامبر جدید میخواندند ملاحسین بر می آشفت و رفتار نادرستی انجام میداد ( مانند حادثه بدشت که یکی از بابیان بادیدن نسخ یکی از قوانین اسلام توسط جناب طاهره گلوی خود را برید ) ولی پس از آن ، اظهار امر را تدریجا” انجام دادند و با نسخ قوانین دیانت پیشین و جایگزین کردن آنها با احکام و تعالیم جدید ، دیانت بابی را بنیان گذاشتند و کتاب جدید دیانت بابی را بنام ” بیان ” جایگزین قرآن کریم برای بابیان کردند پس دوست عزیز وقتی دیانتی ، کتاب آسمانی جدیدی دارد و پیامبر مستقلی با احکام وتعالیم کاملا” متفاوت با اسلام را ارائه داده است حتی پیروانش بنام بابی خوانده میشوند نه مسلمان” 

 

آقای فاران دوستی، باید عرض کنم آنچه شما بیان فرمودید بیشتر از آن که گویای شباهت داستان زندگی جناب باب با پیامبران الهی باشد، نشان دهنده اختلاف داستان ایشان با داستان انبیاست. انبیای الهی هیچ گاه در اصل ادعای خود حرفهای متناقض نزده اند (و اگر زده بودند مطمئنا پیامبر الهی نبودند). حضرت عیسی به شهادت قرآن خود را از همان زمان که در مهد بود، پیامبر و صاحب کتاب خوانده اند (فأشارت إلیه قالوا کیف نکلّم من کان فى المهد صبیّاً (29) قال إنّی عبدالله آتانی الکتاب وجعلنی نبیا (30) – سوره مریم). پیامبر خاتم نیز از زمانی که به نبوت مبعوث شد، در مقام تلبیغ عمومی یا غیر عمومی آیین، برای مخاطبین از وحی آسمانی و شوون نبوت سخن به میان آورده اند. اما جناب باب در لحظه آغاز بعثت، برای ملاحسین بشروئی که “باب الباب” و “اول من آمن” به آن جناب بوده اند، خود را باب شخصی غایب عنوان نموده اند، و تا انتها نیز بر مبنای همین ادعا، “باب” خوانده شده اند؛

 

“آغاز گفتار نمود و مقام بابیت اظهار و از کلمه ی بابیت مراد او چنان بود که من واسطه فیوضات از شخص بزرگواری هستم که هنوز در پس پرده عزت است و دارنده کمالات بی حصر و حد، به اراده ی او متحرکم و به حبل ولایش متمسک و در نخستین کتابی که در تفسیر یوسف مرقوم نموده در جمیع مواضع خطاب هایی به آن شخص غائب که از او مستفید و مستفیض بوده نموده و استمداد در تمهید مبانی خویش جسته و تمنای فدای جان در سبیل محبتش نموده و از جمله این عبارت است: یا بقیةالله قد فدیت بکلی لک و رضیت السب فی سبیلک و ما تمنیت الا القتل فی محبتک” (مقاله ی شخصی سیاح، جناب عبدالبهاء، صفحه ی 2)” 

 

مراجعه به عبارات آغازین کتاب قیوم اسماء که جمال مبارک آنرا “اول و اعظم و اکبر جمیع کتب” می دانند (کتاب ایقان، صفحه ی 153) و شما نیز آنرا “کلام وحی” می دانید، نشان می دهد این شخص غائب که بوده، و جناب باب فیوضات و آیات خود را از جانب چه شخصی معرفی نموده اند، و تمنای فدای جان در سبیل محبت چه فردی داشته اند؛ عباراتی که حبیب نیز در نوشته خویش آنرا مورد اشاره قرار داده اند:

 

“الله قد قدّر أن یخرج ذالک الکتاب فی تفسیر أحسن القصص من عند محمد بن الحسن بن علی بن محمد بن علی بن موسى بن جعفر بن محمد بن علی بن الحسین بن علی بن ابی طالب على عبده لیکون حجة الله من عند الذکر على العالین بلیغا”(خداوند تقدیر کرده است که این کتاب را در تفسیر احسن القصص (سوره یوسف) از جانب محمد بن الحسن فرزند علی … فرزند علی بن ابی طالب بر بنده اش خارج سازد تا حجت بلیغ خدا از جانب ذکر (جناب میرزا علی محمد) برعالمیان باشد” 

 

لذاست که اصل ادعای جناب باب – ادعایی که ایشان بر اساسش “حجت بلیغ” یا دلیل رسا و آشکار خود را بنا نهاده اند وتا انتها نیز بر مبنای همان ادعا نام گرفته اند – بابیت و وساطت از جانب ولی عصر بوده است، و اگر پس از آن ادعایی منافی این سخن و یا معارض با تصدیق حضرت بقیة الله حجة بن الحسن به میان آمده است، ادعاهای عنوان شده را باید به حساب انشعاب از باور نخستین جناب باب تلقی نمود.

 

فرموده اید:

” براستی در تعجبم چرا شما اصرار دارید بگویید دیانت بابیه فرقه ای از اسلام است چون طبق همین روش منحصر بفردتان اسلام راهم میتوان فرقه ای از یهودیت دانست چرا که حداقل بسیاری از تعالیم و احکام یهودیت در اسلام تکرار شده ولی بین بابیه و اسلام تفاوت بسیار است و… “

انصافا روشی که شما برای معرفی اسلام به عنوان فرقه ای از یهودیت بکار بسته اید همان روشی است که جناب حبیب برای نشان دادن چگونگی انشعاب آیین بابی از اسلام بیان داشته اند.

 

5- گفته اید:

“مطلب ادامه خواهد داشت “

آقای دوستی، شاید بد نباشد که بجای پرداختن به بندهای جدید و جدیدتر، نخست تکلیف همان بنده آغازین را روشن نمایید. 

ضمنا جا دارد از شما بابت این که در مراجع خود نیز مانند متن مقاله، از نقدهای محتوایی وارد بر بخش اول پاسختان هیچ ذکری به میان نیاورده اید تشکر به عمل بیاید. 

در هر حال دوستان می توانند برای مشاهده گفتگوها پیرامون بخش نخست پاسخ جناب دوستی به آدرس زیر مراجعه نمایند:

http://negahe-tarikhy.blogfa.com/comments/?blogid=negahe-tarikhy&postid=…