اعتراف صریح میرزا علی محمد باب به مقام قائمیت حضرت حجة بن الحسن العسکری علیه السلام
jooya
چون حضرت عالی داستان ادعای جناب باب را در شب پنجم جمادی الاولی سال 1260 به تفصیل نقل کرده اید، حقیر مجبورم به این بحث بپردازم عزیزم بهتر است سر بی صاحب نتراشیم.
بهترین راه در اثبات این که جناب باب در شب پنجم جمادی الاولی سال 1260 چه ادعایی فرموده است، مراجعه به تفسیر سوره ی یوسف است. همان که آن را در اثبات حقانیتش به ملاحسین بشرویه ای ارائه کرده است. داستان را بار دیگر تکرار می کنم:اشراق خاوری در صفحات 21 تا 24 رحیق مختوم، تمامی آن بخش را که سورة الملک نام دارد، آورده و من بخشی از آن را از ص 22 شاهد میگیرم : « اللهُ قَد قَدَّرَ أن یَخرُجَ ذلِکَ الکِتابَ فی تَفسیرِ أحسَنِ القَصَصِ مِن عِندِ مُحَمَّدِ بنِ الحَسَنِ بنِ عَلیِّ بنِ مُحَمَّدِ بنِ عَلیِّ بنِ مُوسَی بنِ جَعفَرِ بنِ مُحَمَّد بنِ عَلیِّ بنِ الحُسَینِ بنِ عَلیِّ بنِ أبی طالِبٍ عَلی عَبدِهِ لِیَکُونَ حُجَّةَ اللهِ مِن عِندِ الذِّکرِ عَلَی العالَمینَ بَلیغاً » به درستی که خدا مقدّر کرده است که این کتاب را در تفسیر نیکوترین داستان ها ( سوره ی یوسف ) از نزد محمد فرزند حسن فرزند علی … فرزند علی بن ابی طالب بر بنده اش خارج سازد تا از نزد ذکر حجت رساننده ی خدا بر اهل عالم باشد. منظور از ذکر یعنی جناب باب.
فاضل مازندرانی هم در اسرار الآثار ذیل کلمه ی باب ( جلد دوم ) پس از این که اعتقاد شیخیه به لزوم وجود رابطی میان امام غائب و مردم را یادآوری می کند، در ص 11 راجع به میرزا علی محمد می نویسد : « و در اولین کتاب آیات خود، یعنی شرح سوره ی یوسف، ندا به عنوان بابیت مرتفع نمود. قوله: … اعلَمُوا یا أهلَ الأرضِ أنَّ اللهَ قَد جَعَلَ مَعَ البابِ ( خود آن حضرت ) بابَینِ مِن قَبل ( شیخ و سید ) لِیُعَلِّمَکُم أمرَهُ …
و قوله: وَ لَقَد أخرَجَهَا الحُجَّةُ بَقِیَّةُ اللهِ صاحِبُ الزمان علیه السلام إلی بابِهِ الذِّکرِ »
بدانید ای اهل زمین، که بی گمان خدا قبل از این باب ( میرزا علی محمد )، دو باب دیگر ( شیخ احسایی و سید رشتی ) معین فرموده بود، برای این که امرش را به شما بیاموزد … و هر آینه این نوشته را حضرت بقیة الله صاحب عصر و حجت خدا به سوی بابش ذکر، خارج ساخته است.
ملاحظه فرمودید که میرزا علی محمد در آغاز کار، خود را بنده و باب و ذکر امام غائب می دانست و مقامش را پیوست و دنباله ی مقامات شیخ و سید قلم داد می کرد و مدعی بود که مکتوباتش از او نیست، بلکه از جانب حضرت امام محمدبن الحسن به او رسیده و همین اظهار نزدیکی کامل و ارتباط وافر با وجود مقدس امام عصر کافی بود تا ملاحسین و امثال او را سرسپرده و مرید گرداند.
گفتار عباس افندی در صفحات 3 و 4 کتاب « مقاله ی شخصی سیاح » نیز مؤید همین نظر است:
« آغاز گفتار نمود و مقام بابیت اظهار و از کلمه ی بابیت مراد او چنان بود که من واسطه ی فیوضات از شخص بزرگواری هستم که هنوز در پس پرده ی عزّت است و دارنده ی کمالات بی حصر و حد، به اراده ی او متحرکم و به حبل ولایش متمسک. و در نخستین کتابی که در تفسیر سوره ی یوسف مرقوم نموده، در جمیع مواضع، خطاب هایی به آن شخص غائب- که از او مستفید و مستفیض بوده – نموده و استمداد در تمهید مبادی خویش جسته و تمنای فدای جان در سبیل محبتش نموده و از جمله این عبارت است: یا بَقیَّةَ اللهِ قَد فَدَیتُ بِکُلّی لَکَ وَ رَضیتُ السَّبَّ فی سَبیلِکَ وَ ما تَمَنَّیتُ إلا القَتلَ فی مَحَبَّتِکَ … »
ترجمه ی عبارات عربی اخیر این است: ای بقیة الله سراپا فدای تو شوم و به ناسزا شنوی در راه تو خشنودم و در راه محبت تو جز کشته شدن آرزویی ندارم …
از همین سه مورد، آراء و عقاید باب در سال اول به خوبی برمی آید و ارادت و بندگی اش نسبت به آستان حضرت حجت منتظر روحی فداه آشکار می گردد.
شما بهائیان مطلب خنده داری را بیان می فرمایید که منظور باب از این عبارات بشارت به ظهور حضرت بهاء الله بوده است. چنان که پیش از این هم عرض کرده و هنوز پاسخی منطقی نشنیده ام اولا نام بردن شخص امام زمان به عنوان محمد بن الحسن و نیز نام بردن لقب آن حضرت به عنوان بقیة الله خط بطلان بر ادعای شما می کشد.
ثانیا تا به حال با و جود درخواست های مکرر بنده هنوز هیچ دلیلی بر اثبات ادعای مذکور ( من یظهره الله بودن جناب بهاء) ارائه نشده است.
ثالثا جناب اسپرینگ در تاپیکی دیگر مطالبی را از حضرت بهاءالله آورده اند مبنی بر توجیهات عجیب و غریب و به قول خودشان عرفانی که در آن جا از قول جناب بهاء الله آورده اند که در حدیث است که امام زمان در جابلقاست و من از ایشان خواسته ام تا سند این فرمایش بهاء الله را ارائه دهند تا پس از آن به بررسی آن افاضات اقدام کنم. خلاصه گفتن این که حضرت باب منظورش از این تصریحات کسی به جز حضرت محمد بن الحسن العسکری بقیة الله الاعظم امام زمان روحی و ارواح العالمین لتراب مقدمه الفداء است نیاز به دلیلی بس برتر و بالاتر از این مطالب سست بنیانی است که در جای دیگر به نقل از نامه ی دوست بهائیشان فرموده اند.
spring
ارسال شده: جمعه، ۱۰ شهریور ۱۳۸۵
جناب Jooya
اول:!
دوم: بیاناتی ذکر نمودید در مورد ادعای حضرت باب، به بررسی آنان می پردازیم:
”اللهُ قَد قَدَّرَ أن یَخرُجَ ذلِکَ الکِتابَ فی تَفسیرِ أحسَنِ القَصَصِ مِن عِندِ مُحَمَّدِ بنِ الحَسَنِ بنِ عَلیِّ بنِ مُحَمَّدِ بنِ عَلیِّ بنِ مُوسَی بنِ جَعفَرِ بنِ مُحَمَّد بنِ عَلیِّ بنِ الحُسَینِ بنِ عَلیِّ بنِ أبی طالِبٍ عَلی عَبدِهِ لِیَکُونَ حُجَّةَ اللهِ مِن عِندِ الذِّکرِ عَلَی العالَمینَ بَلیغاً ”
بیان می داریند که این کتاب (تفسیر سوره ی یوسف) از امامان که آن را به ودیعه نهاده بودند حال بر نزد ذکر خدا آمده است که حجتی برای خلقش باشد.
از پیش معنای کلمه ی ذکر را گفتیم. در اینجا انضمام می کنیم که ذکر همان Logos می باشد. اگر به همین اکتفا کنی، کفایتت می کند. در مورد نام حسن بن عسگری آن را در تاپیکی دیگر جواب دادیم که دیگر نیازی به نقل آن نیست.
”… اعلَمُوا یا أهلَ الأرضِ أنَّ اللهَ قَد جَعَلَ مَعَ البابِ بابَینِ مِن قَبل لِیُعَلِّمَکُم أمرَهُ …
وَ لَقَد أخرَجَهَا الحُجَّةُ بَقِیَّةُ اللهِ صاحِبُ الزمان علیه السلام إلی بابِهِ الذِّکرِ ”
در نوشتاری دیگر گفته شد که مراد از حجه الله، من یظهرالله می باشد. دلیل آثار همان حضرت باب است. فقط همین را بدانید که نوشتجات هر کس را از دید آن فرد باید بررسی کرد.
حضرت باب به زبان و فهم و درک قوم خود سخن می گفتند در عین حال به کلمات روحی و معنی بدیع بخشیده بودند.
” آغاز گفتار نمود و مقام بابیت اظهار و از کلمه ی بابیت مراد او چنان بود که من واسطه ی فیوضات از شخص بزرگواری هستم که هنوز در پس پرده ی عزّت است و دارنده ی کمالات بی حصر و حد، به اراده ی او متحرکم و به حبل ولایش متمسک. و در نخستین کتابی که در تفسیر سوره ی یوسف مرقوم نموده، در جمیع مواضع، خطاب هایی به آن شخص غائب- که از او مستفید و مستفیض بوده – نموده و استمداد در تمهید مبادی خویش جسته و تمنای فدای جان در سبیل محبتش نموده و از جمله این عبارت است: یا بَقیَّةَ اللهِ قَد فَدَیتُ بِکُلّی لَکَ وَ رَضیتُ السَّبَّ فی سَبیلِکَ وَ ما تَمَنَّیتُ إلا القَتلَ فی مَحَبَّتِکَ … ”
فکر می کنید مراد از شخصی بزرگوار کیست؟ در تمام آثار حضرت باب، بشارت به ظهور فردی داده شده است که خود حضرت باب آرزوی شهادت در سبیلش را داشتند. تمامی احکام و تعالیم موجود در بیان به خاطر او (من یظهر الله) نازل شده است. حتی نام باب نیز اشاره ای بدین مطلب دارد. تمامی اشارات حضرت باب در تمامی آثارشان به منیظهرالله می باشد. ایشان بنا بر درک قوم خود در ابتدا ایشان را با نام های حجه الله و امام زمان و … نیز نام می بردند که در آثار بعدی ایشان مشخص می شود مراد از ذکر حجه الله و … تنها من یظهرالله، موعود بیان می باشد که به فرموده ی حضرت باب در سال نه از ظهور ایشان ظهور می کند.
بررسی آثار حضرت باب با بررسی تمامی آثار ایشان میسر است نه استناد فقط به یکی از بیانات ایشان. همان طور که در تواریخ مذکور است ایشان در شب پنج جمادی الاول خود را به عنوان قائم موعود به ملاحسین معرفی کردند. فکر نمی کنم دیگر نیازی به نقل قول از تاریخ نبیل باشد و در تمامی دوران رسالتشان همواره به شخص دیگری بشارت می دادندکه حتی آرزوی شهادت را در راه او می نمودند. قبلا نیز ذکر شد که در احسن القصص فعل “نزل” را برای کتاب بکار برده اند که تنها برای کتب آسمانی استفاده می شود. کلمه ی ذکر نیز حجتی دیگر بر ادعای مظهر ظهور بودن ایشان می باشد. دیگر تکرار نمی کنم.
jooya
ارسال شده: جمعه، ۱۰ شهریور ۱۳۸۵
جناب اسپرینگ کم کم شما هم دارید به همان روشی که جناب bahai ( که مدتی است از فیوضات ایشان محروم ایم) دچار می شوید. یعنی استقامت! البته این خود روشی است شاید کارساز بیفتد. اما به هر حال عده ای دیگر هم هستند( چه مسلمان و چه بهایی و چه پیرو هر آئین دیگر) که این مطالب را ملاحظه می فرمایند. من داوری را به آنان می سپارم و باز هم به حضرت عالی عرض می کنم:
جناب باب که از روسیه تزاری یا از اروپا که تشریف نیاورده بودند. ایشان در جامعه ی ایران و در میان شیعیان ادعا کرده اند و طبعا با فرهنگ آنان سخن گفته اند. اگر قصدشان از آن سخنان( محمد بن الحسن، صاحب الزمان، بقیة الله) چیز دیگری بوده است، پس مردم فریبی کرده اند. چون امثال ملاحسن بشرویه به عنوان باب امام زمان به او گرویده اند نه باب بهاء الله. از حضرت عالی در شگفت ام که چه راحت بیانات نقطه ی اولی را توجیه غیر وجیه می فرمایید. عزیزم داستان دجال و خرش را مجبورم جسارتا بار دیگر یاد آوری کنم.
نکته ی دیگر آن که فرموده اید: بررسی دیگر آثار باب را هم باید انجام داد. طبعا چنین کاری هم باید بشود ولی ما فعلا داریم سیر تاریخی ادعای ایشان را بررسی می کنیم. سخن در این بود که ادعای نخست ایشان چه بوده است. بنده با ارائه ی مدارکی که ملاحظه فرمودید عرض کردم ایشان خود را باب بقیة الله معرفی کرده است. بقیة الله هم در فرهنگ شیعه معلوم است که کیست. اما شما مدعی هستید ایشان با فرهنگ خودشان حرف زده اند. بسیار خوب، گیرم که چنین باشد. فرهنگ ایشان را چه کسی باید تبیین کند؟ حضرت بهاء الله؟ به چه دلیل؟
نکته ی آخر آن که : عزیزم اگر بخواهید این گونه استدلال بفرمایید، سنگ روی سنگ بند نمی شود. چون هر کس می تواند هر حرفی را بزند و سپس بگوید منظور من چیز دیگری بوده است.( این جا مثال دیگری زده بودم و برای آنکه جسارت نشود آن را تغییر دادم. در ضمن پس از روشن شدن تکلیف این بحث دیگر ادعاهای حضرت باب را هم بررسی خواهم کرد. ولی من تکرار می کنم: هنوز مقام من یظهره اللهی حضرت بهاء الله را هم ثابت نکرده اید!
spring
ارسال شده: یکشنبه، ۱۲ شهریور ۱۳۸۵
جناب Jooya
گفتم که تهمت زدن آسان است و کار اصاغر.
فرمودید: اگر قصدشان از آن سخنان( محمد بن الحسن، صاحب الزمان، بقیة الله) چیز دیگری بوده است، پس مردم فریبی کرده اند.”
شما به کار حضرت ابراهیم هم در مورد ابلاغ رسالتشان مردم فریبی می گوئید یا حکمت؟! یا بر حسب استعداد ناس سخن گفتن؟ یا تدریجی اعلان ادعا را نمودن؟
فرمودید:”فرهنگ ایشان را چه کسی باید تبیین کند؟ حضرت بهاء الله؟ به چه دلیل؟ ”
آیا مطالب بنده را در مورد ذکر، کلمه و Logos خواندید؟ اگر متوجه نشدید بفرمائید تا باز هم بگویم.
فکر می کنم که “تکلیف این بحث” هیچ وقت روشن نمی خواهد شود!
بحث را گر ادامه دهی، همین جواب های را بر تو خواهم نگاشت که به عقیده ی من مستدللند و به عقیده ی تو نه.
می توانی ادامه ی بحثت را ادامه دهی. هنوز منتظر اسناد سیاسی بودن باب می باشم.
jooya
ارسال شده: یکشنبه، ۱۲ شهریور ۱۳۸۵
تکلیف بحث هم به آن علت روشن نمی شود که حضرت عالی به این در و آن در می زنید. یک بار می فرمایید: حضرت باب بنا به فرهنگ خودشان حرف زده اند، یک بار می فرمایید: بر اساس حکمت سخن گفته اند. قربان شما بروم! بالاخره کدام سخن شما را بپذیرم؟ فرهنگ خاص حضرت باب یا سخن از روی حکمت گفتن؟
دیگر آن که : وقتی مردم از محمد بن الحسن یک شناخت خاصی دارند و به قول شما حضرت باب چیز دیگری مورد نظرش بوده است اما از این نام استفاده کرده است، می شود مردم فریبی.
سوم آن که: به هر حال ایشان بر خلاف فرمایش شما در آغاز دعوتش ادعای قائمیت نکرده است. بنا به حکمت، ادعای فدای جان در راه بقیة الله نموده است.
چهارم آنکه : بسیار خوب، گیرم که ایشان در آغاز دعوتش به حکمت عمل کرده است، به نظر شما این عمل به حکمت تا کی انجام بگیرد تا منطقی و پذیرفتنی باشد؟ این را اگر روشن فرمایید به مطالب دیگری را به اطلاعتان می رسانم که از شگفتی مات و متحیر بمانید. فعلا نمی گویم تا پاسخ شما را بشنوم. یعنی این عمل به حکمت تا کی منطقی است و پذیرفتنی است؟
به داستان حضرت ابرهیم علیه السلام اشاره کرده اید: باید بگویم ماجرای محاجه و مناظره ی آن حضرت در یک شب اتقاق افتاده است و داستان هم از آن قرار بوده است که آن حضرت برای آن که پرستندگان ستاره و ماه و خورشید را به خود بیاورد، از باب پرسش تأکیدی( نمی دانم ادبیات را تا چه اندازه می دانید و معنای پرسش تاکیدی را می شناسید؟) سخن گفته است. از وجدانتان سئوال می کنم: آیا شما آیات مربوط به گفتگوی حضرت ابراهیم را خود دیده اید؟ من آن آیات را می آورم و داوری به خردهای روشن و وجدان های پاک واگذار می کنم تا بنگرند و بیندیشند که میان سخنان جناب با ب با سخنان حضرت ابراهیم چه نسبتی وجود دارد.
فَلَمَّا جَنَّ عَلَیْهِ اللَّیْلُ رَأى کَوْکَباً قالَ هذا رَبِّی فَلَمَّا أَفَلَ قالَ لا أُحِبُّ الْآفِلینَ (76)
فَلَمَّا رَأَى الْقَمَرَ بازِغاً قالَ هذا رَبِّی فَلَمَّا أَفَلَ قالَ لَئِنْ لَمْ یَهْدِنی رَبِّی لَأَکُونَنَّ مِنَ الْقَوْمِ الضَّالِّینَ (77)
فَلَمَّا رَأَى الشَّمْسَ بازِغَةً قالَ هذا رَبِّی هذا أَکْبَرُ فَلَمَّا أَفَلَتْ قالَ یا قَوْمِ إِنِّی بَریءٌ مِمَّا تُشْرِکُونَ (7
در ضمن باید اعتراف کنم که معنای Logos و رابطه ی آن را با بحث مورد نظر نمی دانم. آن را هم روشن بفرمایید.
roozbeh
ارسال شده: چهارشنبه، ۱۵ شهریور ۱۳۸۵
جناب اسپرینگ من به عنوان یکی از شاهدان بحث های شما و جویا ضمن آن که خودم هم عصبانی و تند شدم و در جایی دیگر از سردبیر سایت و دیگران عذرخواهی کردم، ولی خداوکیلی شما به حرف های جویا جواب درست نداده اید. من آن چه را که ا ز حرف های جویا فهیمدم، و بر اساس آن چه که شما جواب داده ای، یک بار بحث را خلاصه می کنم:
باب در آغاز دعوتش گفته است: من این تفسیر را از نزد محمد بن الحسن و دیگر امامان می نویسم.
همین نکته را دریابید: امامان دوازده گانه ی شیعه معلومند. اگر به گفته ی شما منظور از محمد بن الحسن به نظر باب کسی به جز امام دوازدهم شیعیان است، باید منظور از حسن بن علی، یعنی امام عسکری، امام یازدهم نیز کس دیگری باشد و به همین ترتیب منظور از علی بن محمد یعنی امام هادی هم باید کس دیگری باشد. به عبارت دیگر به همان دلیلی که می گویید محمد بن الحسن یعنی حضرت بهاء الله( دقت کنید این را گفته اید، گفته اید که باب خودش را باب محمد بن الحسن که در جای دیگر از او با نام بقیة الله یاد کرده است، همان بهاء الله است) باید بگویید: حسن بن علی یعنی چه کسی و باید بگویید علی بن محمد تا نفر آخر که باب اسم برده یعنی علی بن ابی طالب یعنی چه کسی. برای آن که اصل مطلب گم نشود، لطفا به همین نکته پاسخ بده.
jooya
ارسال شده: چهارشنبه، ۱۵ شهریور ۱۳۸۵
از روزبه عزیز تشکر می کنم که این سئوال را مطرح کرده است؛ اما علاوه بر این نکته، نکات دیگر نیز در بیانات جناب اسپرینگ آمده است که توجه به آن ها هم ضروری است:
اولا مضمون فرمایش ایشان آن است که چون مردم آمادگی آن را نداشتند که قائمیت جناب باب را بپذیرند، ایشان از محمد بن الحسن و بقیة الله نام برده و آرزوی فدای شدن جانش را در راه ایشان کرده است. لطفا خوب دقت فرمایید. مردم شیعه به امام زمان با نام محمد بن الحسن و بقیة الله، اعتقاد دارند و منتظر آمدن او هستند. حالا یک نفر پیدا می شود و می گوید: من باب او هستم، من فدایی او هستم، من راضی ام که در راه او دشنام بشنوم، من آرزو دارم که در راهش کشته شوم. شما می خواهید بفرمایید: حضرت باب خودش امام زمان بوده ولی از روی حکمت نام امام زمان را برده ( یعنی نام خودش را! ) و مدعی شده که تفسیر سوره ی یوسف را که در اثبات حقانیت خودش نوشته ( یعنی حقانیت اما م زمان!) از جانب امام زمان ( که در حقیقت خودش است) آورده است و نیز آرزوی کشته شدن در راه آن امام زمان ( که باز هم خودش است) را دارد!! تو را به خدا به این عبارات که در حقیقت همان افاضات جناب اسپرینگ است منصفانه بنگرید و قضاوت فرمایید. جناب اسپرینگ این سایت را دیگران هم ( حتی چه بسا بسیاری از بهائیان) می بینند و باور بفرمایید به استدلال حضرت عالی پوزخند می زنند.
spring
ارسال شده: پنجشنبه، ۰۹ شهریور ۱۳۸۵
جناب Jooya
فرمودید:”عقیده ی شیخیه هم کاملا روشن است که چیست. آنان همان اعتقادات شیعه را دارند و به علاوه معتقدند که یک نفر در هر زمان باید باشد که رابط مردم با امام زمان باشد. به آن یک نفر رکن رابع ایمان می گویند. شیخ احمد و سید کاظم به امام زمان اعتقاد کامل داشتند.”
و همچنین:”از شما سئوال می کنم اگر حضرت باب حتی نام حضرت حجت بن الحسن را هم برده باشد، باز نمی فرمایید که در فرهنگ ایشان حجت بن الحسن یعنی میرزا حسین علی نوری ( نام جناب بهاء الله)”
در اینجا بد نمی باشد که به فلسفه ی اعتقادی شیخیه و حضرت باب در مورد امام زمان و وجود آن توجه کنیم. برخلاف مطلب شما دیدگاه شیخیه در مورد امام زمان با شیعیان فرق دارد. در اینجا اندکی عرض می شود:
مطلب اینجاست که آنانکه با نظریه شیح احمد آشنا می باشند می دانند که از نظر شیخ احمد معاد جسمانی و غیبت جسمانی امام دوازدهم هردو به یک شکل هستند و آن این است که ماده و عنصر مادی امام دوازدهم یا دیگر انسانها پس از مرگ کاملا از میان می رود ولی این حقیقت روحانی امام یا مردگان است که باقی می ماند و در زمان ظهور موعود یا زمان قیامت (که در بسیاری احادیث هم یکی تلقی شده اند) آن حقیقت به هیکل جدیدی ظاهر می گردد. یعنی جسدی که باقی است نه جسد عنصری و مادی بلکه جسد هورقلیائی و مثالی یعنی تصور روحانی آن جسد می باشد. می بینیم که در همان اثر حضرت باب برای آنان که آثارشان را درست می خوانند-و نه آنانکه سطحی و در جستجوی اشکال تراشی چند خطی را در این یا آن بغض نامه مرور می کنند- به این حقیقت که واژه های گذشته در آثارشان معانی نوین یافته است را آشکار ساخته اند. معنای سخن حضرت باب معنایی عرفانی است ونه ظاهری لازم است به چند مطلب بطور فشرده اشاره کنم. اول آنکه حضرت بهاءالله بطور دقیق معنای این سخن حضرت باب را در کمال صراحت و به تفصیل توضیح داده اند. این توضیح را در کتاب جواهر الاسرار ارائه فرمودند. البته با کمال تاسف، بعضی از نفوس از ترس آشکار شدن حقیقت امکان خواندن این اثر را مانند دیگر اثار بهائی نخواهند داد. اما به هرحال در کتاب آثار قلم اعلی جلد سوم صص چهل و یک تا چهل و چهاراین مطلب را توصیح می دهند. خلاصه بیان حضرت بهاءالله این است: آنچه که تو در مورد محمد بن الحسن العسکری در احادیث شنیده ای درست است. ولی در احادیث گفته اند که وی در شهر جابلقاست و این شهر را با اثار و علائم عجیب و غریبی توصیف کرده اند. حال اگر این شهر را به ظاهر این احادیث بگیری چنین شهری در هیچ جای کره زمین وجود ندارد و آن را پیدا نخواهی کرد. اگر که توانستی که این شهر را با آن علائم به من نشان بدهی من هم آن حقیقت پاک را همانگونه که شما می پندارید به شما نشان خواهم داد! پس تنها راه چاره این است که بفهمی که احادیث مربوط به این شهر دارای معانی تأویلی و باطنی است و از همینجا خواهی فهمید که توصیف خود امام محمد بن حسن العسکری نیز دارای معانی باطنی است. پس بدان که چون حقائق مقدسه همگی یک حقیقت واحد هستند، در نتیجه هنگامی که به چشم عرفان به آنان نگاه کنی می بینی که همه انها را می توان محمد بن حسن نامید و همه آنها از جابلقای قدرت الهی آمده اند و همگان از جابلسای رحمت خدا ظاهر می شوند. اما در ظاهر نیزحضرت باب که در سال شصت ظاهر شدند محمد بن حسن عسکری می باشند چرا که هم اسمشان محمد بود وهم از فرزندان ائمه دین بوده اند. پس عنوان فرزند حسن نیز در مورد او صادق می آید. در پایان باید توضیح داد که برخی مانند کسروی بر آئین بهائی خرده گرفته اند که بهائیان به مهدویت قائلند در حالیکه مفهوم امام زمان شیعیان به گفته کسروی -همانند اکثر مسلمانان جهان- مشتی اوهام و خرافات است که با دین و خرد تناقض دارد. از طرف دیگر افرادی دیگر که هرگز در درستی هیچ باور سنتی که از کودکی به او تلقین کرده اند شک نمی کند به بهائیان اعتراض می کنند که آئین باب به حق نیست چرا که ایشان نمی تواند همان امامی که پسر ظاهری امام حسن بود و هنوز هم زنده ظاهری است باشد زیرا که باب در شیراز متولد گردید و یا در سوی دیگر می گویند که اگر باب به امام زمان آنطور گفته (که شما نقل فرمودید) دیگر نمی تواند امام زمان باشد ولی در آینده چنین ادعایی کرده است! نکته جالب این است که هردو گروه در حیطه ظواهر و قشور بسر می برند و بویی از عرفان و حقایق روحانی نبرده اند. حقیقت این است که واژه و توصیف مهدی یا محمد بن حسن عسکری دارای معانی باطنی است و تشبیه و استعاره ای روحانی است که متاسفانه هم توسط کسرویها و هم توسط قشرگرایان به عنوان معنای لفظی تعبیر شده است. اما همانگونه که در قران کریم سخن از آفرینش جهان در شش روز یا قصه آدم و حواست که همه اینها در معنای ظاهری تناقض مطلق با علم و دانش و منطق دارد و در نتیجه یک استعاره و تشبیه روحانی است، در مورد مفهوم مهدی نیز همین گونه باید دست به داوری زد. در اینجا باید اشاره کنم که اگرچه حضرت باب در اثارشان واژه ها را به معنای نوینی به کار می برند و خود نیز به تدریج آن معانی را توضیح داده اند اما حتی اگر چنین هم نمی بود این مطلب تناقضی با حقیقت ادعای ایشان نمی داشت. پیامبران بتدریج و بر اساس درجه استعداد مردم حقیقت خود را بیان می کنند. مثلا بر طبق شهادت قران کریم، حضرت ابراهیم برای آنکه مردم را آماده توحید نماید اول تظاهر نمود که ستاره پرست است و با اشاره به ستارگان فرمود که این خدای من است. بعدا ستاره پرستی را نفی نمود و با اشاره به ماه فرمود که این خدای من است. و آنگاه با طرد هر دو نظر سابق، با اشاره به خورشید فرمود که این خدای من است. آن وقت همه سخنان گذشته خویش را نفی فرمود و بیان داشت که خدای من خدایی واحد است. اگر شما در زمان حضرت ابراهیم می بودید شاید استدلال می کردید که ابراهیم نمی تواند پیامبر باشد زیرا که در سخنش تناقض بوده است و اصرار می ورزیدید که ابراهیم “به اعتراف و اعتقاد” خودش یک ستاره پرست است و دعوی شما در مورد توحید نمی تواند درست باشد زیرا که خودتان هم در کتابهایتان ستاره پرستی را تأیید کرده اید و اضافه می نمود که اگر شجاعت دارید سخن ابراهیم را در مورد خدا بودن ستارگان به همه نشان بدهید.
به یک کلام، آئین بهائی سراغاز عصر حقائق و معانی است و برای این منظور همه واژگان سنتهای گذشته در متن این انقلاب روحانی دستخوش تحولی راستین شده است. این است معنای بشارت قرآن در مورد روزی که زمین زمین دیگر خواهد شد. به امید پاکی دلها برای شناسائی حقیقت
همانطور که عرض شد ایشان از ابتدا ادعای ثابتی داشتند ولی آن را بتدریج و بنا بر درک مردم بر آنان آشکار نمودند. ایشان در همان اولین اثر خود برای نگارش آن اثر کلمه ی “نزلت” را بکار بدند که خود بهتر می دانید “نزلت” را در چه مواردی بکار می برند. مثالی دیگر ذکر می شود، ایشان در همان اثر خود را ذکر می نامند. در قرآن و در همان سوره ی مبارکه ی یوسف کلام الهی به عنوان ذکر نام برده شده است. کلام الهی که در آئین مسیحی هم تحت عنوان “کلمه” از آن نام برده می شود اشاره به تجلی اسماء و صفات الهی دارد که در آثار بابی و بهائی تحت عنوان دیگر عالم امر نام برده شده است که عالم وجود از طریق آن خلق شده است کما اینکه در انجیل نیز بر این امر گواهی داده شده است. همچنین در آثار زیادی مسئله ی خلق عالم از طریق کلمه ی “کن” مورد تاکید قرار گرفته است.
این بحث ارتباط تنگاتنگی با ادعای خدایی دارد. شما که کتاب ایقان را در دست دارید لطفا نظر حضرت بهاءالله را در این باره بخوانید تا برای بحث آتی آمادگی بیشتری داشته باشید.
باقی مطالب را در آتی می نگارم.
Spring
در مورد مقام حضرت باب تمامی مواردی که شما فرمودید در مورد ایشان صدق می کند. ایشان در ابتدا خود را باب امام زمان معرفی نمودند و بعد قائمیت خود را اعلان نمودند و سپس خود را مظهر ظهور شریعت بابی معرفی نمودند و بشارت به ظهور اعظم حضرت بهالله دادند!
البته این روند ادامه پیدا کرد: پس از آن ادعای خدایی کردند و سپس از تمامی ادعاهای خویش دست شستند و توبه کردند!
توجه داشته باشید که در این بیانات که بررسی آن انجام خواهد شد، حضرت بهاء الله ادعا فرموده است که در احادیث آمده است که امام زمان علیه السلام در جابلقاست. از جناب اسپرینگ درخواست کرده ایم که سند این حدیث را ارائه فرمایند ولی هنوز خبری نیست.
null