دکتر شریعتی داستانی نقل میکند که با روش ولولهنویسان در بهائیت بیشباهت نیست. او نقل میکرد که در مزینان فردی ظاهرا ذیصلاح به نام قوچعلی، روزی به عموی من که خیلی به خروس علاقه داشت میگوید در بهمن آباد، جوجه خروسهای خوب و چاق را دانهای پنج تومان میفروشند. عموی من با ناباوری میگوید چطور چنین چیزی امکان دارد، در مزینان جوجه خروس ده تومان است. قوچعلی پاسخ میدهد شما پولش را بدهید، من آن را تهیه میکنم. عموی من پنجاه تومان میدهد و قوچعلی یک ساعته ده خروس چاق و چله به او تحویل میدهد و عمو خوشحال از این حادثه که پنجاه تومان نفع کرده و خروس ارزان خریده است!
از این ماجرا دو، سه ماهی میگذرد تا اینکه دایی حسین از آبادی بهمن آباد برای دیدن عموی من به مزینان آمد. این خویش ضمن صحبت میگوید راستی والده بچهها چند ماه قبل مرغی را خواباند و نذر کرد از این تخم مرغها هر چه خروس درآمد به شما هدیه کند و از شانس شما ده عدد آن خروس درآمد و چندی قبل که قوچعلی به بهمن آباد آمد، آنها را به قوچعلی داده تا به شما بدهد. در این اثنا ناگهان قوچعلی سرزده و بیخبر وارد میشود و میبیند صاحب خروسها در کنار آقا نشسته است. با هوشیاری استعماری خود، بلافاصله با حالت آشفتگی و با لحن مسلسلوار بریده بریده و هیجانی فریاد میزند: آقا، آقا، در صحرا سر آب کُشت و کُشتار شده. توی قلعه محشری است، بازار به هم ریخته، کلب حسن و کلب تقی پسر حاج غلام را غارت کردهاند. خانه مشهدی علی را آتش زدند، مزینان زیر و رو شده، یالّا آقا، بلند شوید. توی بازار قیامت است، چه نشستهاید.
عموی من میگفت ما با همان لباس زیر، وحشتزده بیرون رفتیم و خودمان را به بازار رساندیم. دیدیم در بازار دو، سه نفری نشستهاند و توی ده پرنده پر نمیزند. سرمان را برگرداندیم تا بپرسیم چه شده، دیدیم قوچعلی نیست، غیبش زده. از ده رفت و تا یک ماه بازنگشت.
حال قصه “ولوله در شهر” هم همین است. با استفاده از یک روش شبیه شعبدهبازان، افکار را به سمتی میبرد که خواننده میپندارد صحیح است و بعد از یک برداشت نتیجهای میگیرد که ظاهرا پاسخ اشکال داده شده، اما در حقیقت اشکال بر جای خود باقی است. این روشی است که در مقابل استدلال، سند و استناد به کتابهای اهل بهاء، مجموعهای اینترنتی به نام “ولوله در شهر” در پیش گرفته تا یک جوان بهائی که میخواهد تحری حقیقت کند راه بر او بسته باشد و در برابرش دیواری از ناباوری و شک ببیند، تا مبادا یک جوان بهائی چشمش بر روی حقایق باز شود.
محور ادبیات “ولوله در شهر” و پاسخ آن بر عهده جنابی است که خود را حامد نامیده است. این اسم احتمالا اسم مستعار است و وجود خارجی ندارد، اسمی است مربوط به مسلمانان و بیشتر به نظر میرسد مبلغی از فرقه بهائیان باشد. بسیار کوشیدهاند مؤدب باشند اما جا به جا اختیار قلم از دستشان خارج شده و فحاشی کرده یا تند شدهاند. ادبیات ایشان پر از اسلامدوستی و حاکی از احترام به پیغمبر اسلام و امامان شیعه و حتی احترام نسبت به رهبر انقلاب اسلامی و کارگزاران کشور است. آیات قرآن را بجا یا نابجا به کار گرفته که نشان از مبلغ بودن جنابشان دارد. اما! من در طول سالها آشنایی و دمخور بودن با اهل بها و تحقیق در این مورد، چه در دانشگاه با دوستان بهائی و مبلغین آنها و چه در سالهای کار، ندیدم که این گروه چنین باشند. بسیار دیدهام که در سوگواریهای اسلامی و عزاداریهای عاشورا شادی کردهاند و مقام مقدس امام دوازدهم را مورد توهین و اهانت و تمسخر قرار دادهاند. البته چندان عجیب نیست، وقتی بهاءالله در لوح آقا نجفی، او را ابن ذئب (گرگزاده) میخواند (لوح آقا نجفی، میرزا حسینعلی معروف به بهاءالله) و همچنین در اقتدارات صفحه 53، می نویسند “تازه در این ایام یک خبیث مثل خود” و در صفحه 58 همان کتاب می فرمایند: “بگذارید این هیاکله جَعلیه جُعَلیه (نوعی حشره) را در خباثت اشارات کثیفه …. خود مشغول شوند” این ادبیات چندان عجیب نیست. این روش منافقانه و کوردلانه آقای حامد است که از ادبیاتی بهره میگیرد که به آن اعتقاد ندارد و مرتب ایرانیان را مسلمان عزیز خطاب میکند، در حالی که در دل خون آنها را مباح میداند و این به شهادت تاریخ است. ایشان به ظاهر، سازی میزند و در باطن عکس آن را اجرا مینماید. حرفهایی زیادی میزنند که هر کدام جای بحث دارد و پرداختن به آن ما را از اشکال اصلی دور میسازد، لذا برای جلوگیری از پراکندگی بهتر است از آغاز شروع این پدیده نو صحبت کنیم و ببنیم ادعاهای فردی مانند باب تا چه اندازه با حقیقت سازگار است. ایشان که جوانی شیرازی است در آغاز ادعاهای خود، خود را باب امام دوازدهم شیعیان خوانده و آنگاه بنا به روایت کتب امری مدعی قائمیت شده است. قائمیت یعنی چه؟ و چه کسی قائم است؟ طبق عقیده شیعه و آنچه جناب باب قبول داشته و به آن اعتراف مینماید این مقام مخصوص حضرت محمد بن الحسن العسکری امام دوازدهم شیعیان است.
وجود مقدس امام دوازدهم از جمله امور بدیهی است که در کتب شیعه به روشنی از آن سخن رفته است و در احادیث بسیاری به طور کامل و مبسوط از او سخن گفته شده، و نام او و پدرش و غیبت او از زبان پیغمبر و امامان آمده است. به طوری که میتوان آنها را به طریق ذیل فهرستبندی نمود:
• مهدی همنام و همکنیه رسول اکرم (ص) است 48 حدیث
• مهدی نهمین فرزند امام حسین (ع) است 148 حدیث
• مهدی هفتمین نسل امام باقر (ع) است 103 حدیث
• مهدی فرزند ششم امام صادق (ع) است 99 حدیث
• مهدی دارای غیبتی طولانی است 91 حدیث
• مهدی عمر طولانی دارد 218 حدیث
در اینجا تنها به یک حدیث در وصف او بسنده میکنم و قضاوت را به وجدان پاک متحریان حقیقت واگذار میکنیم تا ببینند شخص قائم یا امام دوازدهم که جناب باب مدعی او است چقدر با او شباهت دارد:
شیخ صدوق در کتاب کمالالدین خود چنین روایت میکند که چون امام حسن مجتبی با معاویه مجبور به صلح گردید برخی مردم او را بر این کار ملامت کردند، حضرت ضمن بیان شواهدی بر صحت و درستی عمل خود به ایشان چنین میفرمود: “اما علمتم انه ما منا أحد الا و یقع فی عنقه بیعه لطاغیه زمانه الا القائم الذی یصلی روح الله عیسی بن مریم خلفه، فانّ الله عز و جل یخفی ولادته و یغیب شخصه لئلا یکون لاحد فی عنقه بیعه اذا خرج، ذلک التاسع من ولد أخی الحسین، ابن سیده الاماء یطیل الله عمره فی غیبته ثم یظهره بقدرته فی صوره شابّ دون اربعین سنه ذلک لیعلم ان الله علی کل شیء قدیر.”
یعنی: آیا نمیدانستید که احدی از ما ائمه نیست مگر اینکه در گردنش بیعتی از گردنکشان زمانش میباشد؟ به جز قائم منتظر که عیسی مسیح (ع) پشت سرش نماز میگزارد. پس به درستی که خدا میلاد او را پنهان میدارد و خودش را غایب از انظار مینماید برای اینکه هنگام خروج بیعتی در گردنش نباشد، او نهمین نسل از فرزندان برادرم حسین و پسر بانوی کنیزان است خدا عمرش را در غیبتش طولانی میگرداند پس به قدرت خود او را به صورت جوانی کمتر از چهل سال هویدا سازد به خاطر اینکه دانسته گردد که خدا بر هر چیزی تواناست.
این روایت را سید باب در مطلع چهارم از قسمت دوم تفسیر سوره کوثر که به وی منسوب است نقل نموده و نقل او میتواند دلیل اعتبار حدیث نزد اهل بهاء باشد.
این مشخصات تنها مربوط به متون شیعه نبوده بلکه در کتب اهل تسنن نیز از مهدی فرزند امام حسن عسکری (ع) و غیبت طولانی او و ظهورش که همراه با برپاکردن یک حکومت عدل الهی و جهانی است، سخن رفته. بر خلاف استدلال شما و مبلغان بهائی که جا به جا سعی میکنید در محلهای مناسب وجود او را تکذیب کرده و استدلال میکنید راوی تولد او زنی به نام حکیمه است که وجود خارجی ندارد (خوب متوجه میشوید که چه میگویم)، یا در نهایت او همان میرزا علی محمد شیرازی (علی محمد باب) است که در شیراز ظهور نموده و ادعای قائمیت کرده است که در طول این اندک به آن خواهم پرداخت. اما چون در حال حاضر اسلامدوستی و احترام به عقاید شیعه را ظاهرا (با تأکید میگویم ظاهرا) قبول دارید و در ولوله خود مرتب از اسلام عزیز و امامان راستین میگوئید و هموطنان مسلمان خود را ظاهرا عزیز میدارید (و باز هم با تأکید بر ظاهرا) از این احادیث سخن به میان میآورم، و گر نه آنچه از شما اهل بها به خاطر دارم نفرت و بغض و غضب و فحاشی به مقدسات مردم مسلمان بوده و حتی جشن و سرور و گاردنپارتی در ایام دهه محرم. کاری به مجله ایام ندارم، خودم دیدهام و شاهد بودهام. مسأله امام دوازدهم شیعه آن قدر روشن است که فضل بن شاذان کتاب غیبت خود را درباره او در فاصله زمانی بین ولادت حضرت تا امامت ایشان نگاشت. پس وجود مقدس امام دوازدهم از زبان پیغمبر اسلام و امامان شیعه بیان گردیده است. چنانچه جناب باب هم در تفسیر سوره یوسف خود که بعدها تکمیل گردید و نام قیومالاسماء بر آن نهاده شد، برای ملا حسین بشرویه مینویسد: “این کتاب در تفسیر احسن القصص از نزد حضرت محمد بن الحسن بن علی بن محمد بن علی به موسی بن جعفر بن محمد بن علی بن الحسین بن علی بن ابیطالب خارج شده” (عبدالحمید اشراق خاوری، رحیق مختوم، جلد 1، صفحه 22). دلیل بر صدق این ادعا، بیان عبدالبهاء در کتاب مقاله شخصی سیاح (تهران، لجنه نشر آثار امری، سال 105 بدیع، صفحه 4-3) است که میگوید “آغاز گفتار نمود و مقام بابیت اظهار و از کلمه بابیت مراد چنان بود که من واسطه فیوضات از شخص بزرگواری هستم که هنوز در پس پرده غیبت است و دارنده کمالات بیحد و حصر. در جمیع مواضع خطابهائی به آن شخص غایب که از او مستفید و مستفیض بوده نموده و تمنای فدای جان در سبیل محبتش نموده از جمله این عبارت است یا بقیه الله قد فدیت بکلی لک و رضیت السب فی سبیلک و ما تمنیت الا القتل فی محبتک” (قرن بدیع، صفحه 304)، ترجمه عبارت عربی اخیر این است: ای بقیه الله سراپا فدای تو شوم و به ناسزا شنوی در راه تو خشنودم و در طریق دوستیت جز کشته شدن آرزویی ندارم. همان عبارتی که آقای حامد در صدر مقاله خود گذاشته و بدون آوردن “بقیه الله” و فقط نوشته است” قد فدیت بکلی لک” و بلافاصله ترجمه آن را آورده است “به کلی فدای تو شوم” و سعی کرده ماجرای قوچعلی را در آن مقاله تکرار کند و بهاءالله را به عنوان من یظهرالله به اثبات رساند. در حالیکه این عبارت باب که آقای عبدالبهاء در مقاله شخصی سیاح آورده خطاب به امام دوازدهم شیعیان است که میرزا علی محمد خود را باب او میداند و این در حالی است که عباس عبدالبهاء در همان کتاب مقاله شخصی سیاح و بهائیت و طبیعتاً جناب حامد چنان مطرح میکنند منظور باب من یظهر الله یعنی بهاءالله است. در حالی که بهاءالله غیبت نداشته و در جامعه در مقابل دیدگان همگان روزگار میگذرانده و باب خود را باب امام دوازدهم نه باب بهاءالله نامیده و به وجود امام دوازدهم نه بهاءالله اعتراف کرده است. بهائیان عزیز میتوانند به مراجع ذکر شده مراجعه کرده و با وجدان پاک خود قضاوت کنند.
اسدالله فاضل مازندرانی در کتاب اسرار الآثار، جلد دوم، ذیل کلمه باب مینویسد که این نوشته را حضرت بقیه الله، صاحب عصر و حجت خدا به سوی نایبش خارج کرده است که متن اصلی عربی آن چنین است “و قوله و لقد أخرجه حجه بقیه الله صاحب الزمان علیه السلام الی بابه الذکر” (اسدالله فاضل مازندرانی، اسرارالآثار، جلد دوم، تهران، مؤسسه مطبوعات امری، 190 بدیع، ص 11). اما برای شیرین شدن بحث تذکر می دهم که آقای عباس عبدالبهاء در تفسیر عبارتی از باب 12 مکاشفات یوحنا در کتاب مفاوضات صفحات 53 و 54 گفتهاند: ” این 12 ستاره عبارت از 12 ائمه است که مروج شریعت محمدیه بودهاند ….. و مقصود از این ولد، حضرت اعلی و نقطه اولی است” پس جناب ایشان دوازده امام شیعه را مستقل از سید باب می دانند و سید باب را نه قائم مورد ادعای شما، بلکه پیغمبری مستقل و ناسخ اسلام می خوانند. در همین مفاوضات انبیا را به دو دسته مستقل و غیر مستقل تقسیم کرده و مینویسند “آن مظاهر نبوت کلیه که بالاستقلال اشراق نمودهاند مانند حضرت ابراهیم، حضرت موسی، حضرت مسیح و حضرت محمد و حضرت اعلی و جمال مبارک.” (مفاوضات، صفحه 124) پس متوجه میشویم بنا به فرمایش عباس عبدالبهاء، سرکار آقا باب قائم نبوده و بشارت دهنده بهاءالله نیز نمیباشد بلکه پیغمبر مستقلی است مانند پیامبران حقه و ایشان مانند جمال مبارک پیغمبر بودهاند!.
اما بر اساس کتب امری و بنا بر ادعای باب، امام دوازدهم شیعیان ، یعنی همان بزرگواری که در بالا گفته شد و متون شیعه و حتی اهل تسنن به روشنی از او یاد میکنند کس دیگری است نه میرزا علی محمد شیرازی فرزند میرزا رضا بزاز، و بسیار کودکانه است او را محمد بن الحسن عسکری بدانیم و این نوع استدلال توهین به شعور و اندیشه جوانان بهائی و کلاً بهائیان است.
من قصد تاریخ نگاری ندارم اما ناچارم یادآوری کنم باب در مراجعت از سفر حج خود به یکی از مریدانش بنام ملا محمد صادق خراسانی دستور می دهد که در اذان نماز جمعه عبارت “اشهد ان علیا قبل نبیل باب بقیه الله” را وارد کند (عبدالحمید اشراق خاوری، تلخیص تاریخ نبیل زرندی، صفحه 130) که علی قبل نبیل در ادبیات بهائی به معنی علی محمد است این ماجرا سبب و قایعی میگردد که در تواریخ نوشته شده و منجر به ماجرای مسجد وکیل شیراز می گردد. پس جناب ایشان تا کنون ادعائی بجز بابیت نداشته اند آن هم باب فردی که شیعه او را امام دوازدهم خود می داند نه باب کسی که در آینده خواهد آمد و او را من یظهر الله نام نهاده اند و بهاء الله ادعا می کند که همان اوست. در حالی که باب در نهایت خودش را واسطه فیض از ناحیه حضرت بقیه الله دانسته و میگوید “یا بقیه الله قد فدیت بکلی لک” نه یا من یظهر الله قد فدیت …، و اصولاً واژه بقیه الله واژه اسلامی است که مربوط به امام دوازدهم شیعیان است و در بهائیت چنین واژهای وجود ندارد. فاضل مازندرانی نیز بر این نکته اشاره کرده و در کتاب اسرار الآثار ذیل کلمه بقیه الله این لقب را متعلق به امام دوازدهم می داند. (فاضل مازندرانی، اسرار الآثار، جلد 2، صفحه 67، ذیل کلمه بقیه الله.)
اما ماجرا به اینجا ختم نگردید بلکه باب ادعای قائمیت یعنی همان امام دوازدهم بودن نمود که چون جناب حامد در ولوله در شهر صفحه 14 ستون دوم سطر 16 ابتدای پاراگراف به آن اعتراف کرده است و فرموده اند: “باب، همان قائم موعودی که جامجمیان علیه حضرتشان ایام انتشار می دهند” از آوردن مدرک خودداری می کنم فقط به این مدرک بسنده می کنم که چون نامه باب که در آن نوشته بود “انا قائم الذی أنتم بظهوره توعدون” به ملا عبدالخالق یزدی یکی از حروف حی و از گروندگان اولیه باب رسید بر سر کوبید و فریاد زد ای داد پسرم به نا حق کشته شد( ظهور الحق، فاضل مازندانی صفحه 173- 174، اشراق خاوری ، قاموس توقیع منبع جلد 2 صفحه 51 – 52 )
حالا، جناب حامد چگونه یک جوان شیرازی که از پدر و مادری مشخصی به دنیا آمده می تواند همان امام دوازدهم شیعیان باشد، در حالی که او نام دیگری دارد کنیه او کنیه پیامبر است، نهمین فرزند امام حسین (ع) است دو غیبت طولانی و کوتاه دارد، چون ادعای قبول دین اسلام می کنید و روایات را قبول داشته و نمی توانیدآن ها را انکار نمائید، لذا دست به تاویلهائی می زنید که رد گم کرده و در نهایت هیچ مشکلی را حل نمی کنید از جمله درباره توبه نامه کذائی، دست به استدلال کودکانه ای می زنید و میگویند بهائی ستیزان به خوبی دانسته اند که حتی در صورت وجود چنین سندی محتوای آن نشان از توبه کردن از مقام قائمیت حضرت باب ندارد چه که در آن نوشته شده است که من هیچ ادعایی ندارم و این سخن را دلیل بر عدم توبه او میدانید و سپس مینویسید “البته شخص باب و سایر مظاهر مقدسه الهیه هیچکدام از خودشان ادعایی نداشتهاند بلکه همه آن ها مدعی من عندالله بودهاند … اگر خدا سید باب را مبعوث نمیفرمود آن حضرت از پیش خود ابداً ادعایی نداشت” جناب حامد از یاد برده اند که اصل اشکال قائم بودن باب است که مورد ادعای فرقه بهائیت می باشد و توبه کردن ایشان و توبه نامه فرع بر ادعا است، و ما با آوردن دلیل ثابت کردیم که قائم امام دوازدهم شیعیان و زاده شده از پدر و مادر مشخصی است که در احادیث بصورت روشن از او نام برده شده است، او در مکه قیام می کند و ندای بقیت الله خیر لکم سر می دهد. عیسی مسیح (ع) از آسمان به زمین میآید و در نماز به او اقتدا کرده و جهان را پر از عدل و داد می کند. حال بر بهائیان اهل تحقیق و فرزانه است تا بپرسند این قائم (ع) در تاریخ چه شد؟ چگونه ظهور کرد که در هیچ جای تاریخ نشان از ظهورش نیست؟
قلم به دست ولوله سخن کودکانهای ابراز میدارد و از عبارت “من هیچ ادعائی ندارم” چنین استنباط میکند که باب از خود ادعائی نداشته بلکه از طرف خدا ادعا دارد یک فرد عاقل از بیان عبارت ادعایی ندارم، چه منظوری می تواند داشته باشد و شما چه استنباطی از آن می کنید؟ آیا از یک جمله ساده، من هیچ ادعایی ندارم بجز آنکه من چه زمانی گفتم قائم هستم مطلب دیگری حاصل می شود؟ گذشته از منع کردن اهل بها از تاویل و تفسیر که از دستورات بهاء الله به شما است، کدام پیغمبری در تاریخ هر لحظه ادعائی داشته و سپس تکذیب کرده و گفته ادعائی ندارم؟ آیا پیامبر اسلام در آن لحظه حساس که عبای او را بر گردنش انداختند و دو نفر آن را کشیدند گفت ادعائی ندارم؟ یا عیسی در برابر قیصر؟ و موسی در برابر فرعون؟ و یا ابراهیم در برابر نمرود؟ کدام پیامبر الهی را سراغ دارید که تقیه کرده باشد و دست از ادعای خود بردارد؟ در حالیکه زکریای پیغمبر را در میان درخت با اره دو نیمه کردند و یحیی را سر بریدند. جناب حامد از این سفسطه و مغلطه کردن چه نفعی می برید؟ بر جامجمیان تهمت تحریف تاریخ میزنید و خودتان تاریخ را تحریف میکنید و با هزار افسون میخواهید نامه ولیعهد را به محمد شاه را یک دروغ تاریخی جلوه دهید و مدعی هستید که ولیعهد برای خود شیرینی این مطلب را نوشته در حالیکه متن این نامه در کتاب کشف الغطاء میرزا ابوالفضل گلپایگانی صفحه 204 – 201 آمده است و خودتان وجود این مدرک را در کشف الغطاء که نام اصلی آن “کشف الغطاء عن حیل الاعداء” و از انتشارات لجنه انتشارات امری است پذیرفتهاید. و خودتان جناب حامد، علت نوشتن کشف الغطاء را در رد کتابی که ادوارد برون منتشر کرده دانسته و اصل آن را از فردی به نام میرزا جانی کاشانی به نام نقطه الکاف است ذکر کردهاید. این کتاب در جواب اشکالات آقا خان کرمانی و شیخ احمد روحی است و ادوارد برون به دنبال اغراض سیاسی یا علل دیگری منتشر نموده و بر آن مقدمهای مفصل افزوده است.
حال جناب حامد می خواهند بنا بر روش قوچعلی نامه ولیعهد را منکر شده و به این مستمسک می شوند که تمام کتاب را میرزا ابوالفضل ننوشته و بقیه آن را میرزا مهدی گلپایگانی نوشته است. حال چه تفاوت می کند؟ کتابی است که لجنه نشر آثار امری منتشر کرده و قبول دارد و بر آن صحه گذارده است و توبه نامه باب در آنجا چاپ شده است. اما سخن جناب آقای حامد به اینجا ختم نمی شود و در صفحه 143 ولوله ستون اول پاراگراف دوم، صفحه 3 از کشفالغطاء مطلبی آورده است و از جامجمیان کم حافظه که لابد کور دل نیز هستند می خواهند که عینک حسد و کینه و بهائی ستیزی را بردارند. ایشان از قول میرزا ابولفضل گلپایگانی چنین می نویسند “اکنون نزدیک به هفتاد سال از تاریخ هزار و دویست و شصت هجری میگذرد که …. در تاریخ این دو طایفه کتب و رسایلی چند تألیف نموده و هر یک به مقتضای ذوق خود از مدح و ذم و ثنا و هجا مقالاتی نگاشته و مؤلفاتی مرتب داشتهاند از قبیل مرحوم رضا قلیخانالله باشی ملقب به امیر الشعرا….. از اقدم مورخین در حادثه بابیه هستند….” و سپس جناب حامد تمام دو ستون را به نقل قول از میرزا ابوالفضل گلپایگانی و فاضل مازندرانی نویسنده ظهور حق در رد تاریخ نویسان زمان قاجار اختصاص داده که اینها هر کدام از “اعدای امر الهی” هستند و آیندگان باید تشخیص دهند که آنچه نوشته اند از سر اضطرار بوده یا حقیقت نویسی. همچنین در همان صفحه 143 ستون دوم پاراگراف آخر می نویسد “در این سند منسوب به ناصر الدین میرزا که در آن زمان جوانی 16 ساله و ولیعهد محمد شاه بود و بدون مهر و امضا و قید تاریخ است” و سپس ذکر کردهاند. “ولیعهد برای بزرگ کردن کار خود در نزد محمد شاه و خود شیرینی غلو کرده و به جعل اکاذیب پرداخته است” در حالیکه نامه ولیعهد در تبریز و توبه نامه باب کاری به مورخان عهد قاجار ندارد که آن ها از سر بغض و بهائی ستیزی هر چه خواسته باشند بنویسند، بلکه نامه ولیعهد در کتاب کشف الغطاء که در رد کتاب نقطه الکاف حاج میرزا جانی کاشانی و بدستور عباس افندی یا همان عبدالبها نوشته شده آورده شده است، گلپایگانی در صفحه 201-204 کتاب خود نامه ولیعهد را آورده و سپس اضافه می نماید “چون در این عریضه انابه و استغفار کردن باب و التزام پا به مهر سپردن آن حضرت مذکور است مناسب چنین به نظر می آید که صورت همان دست خط مبارک را نیز محض تکمیل فایده در این مقام مندرج سازیم و موازنه آن را در الواحی که …. به دقت اولیالابصار وامیگذاریم” (دقت شود مینویسد دست خط مبارک یعنی این دست خط مورد قبول است و گر نه مینوشت دست خط منسوب) سپس صورت دست خط علی محمد باب به ولیعهد را آورده که چنین است.
“فداک روحی …. در هر حال مستغفر و تائبم حضرت او را و این بنده را مطلق علمی نیست که منوط به ادعائی باشد استغفر الله ربی و اتوب الیه …. و مدعی به نیابت خاصه حضرت حجت الله علیه السلام را محض ابتلا مبطل است” (کشف الغطاء گلپایگانی صفحه 201- 204). حال آنچه که نویسنده کشفالغطاء دست خط مبارک باب میداند، جناب حامد با شعبدهبازی جلوه دیگری به آن داده و مدعی هستند که جناب مهدی گلپایگانی با استفاده از مستندات نقطهالکاف خواسته دستاورد او را رد کند و آنچه آمده است مستندات نقطهالکاف است در حالی که داستان از این قرار است که گلپایگانی در صفحات قبل اشکالاتی بر نقطهالکاف گرفته و پاسخ داده است تا در صفحه 200 به داستان کتک خوردن باب رسیده و عبارات کتاب نقطهالکاف را در بین دو گیومه آورده است و آنگاه پاسخ اشکال را داده، از جمله می نویسد:”دیگر دعوت کردن شیخ الاسلام حضرت را به خانه خود برای چوب کاری (یعنی فلک و چوب زدن) چونکه این محقق بیگانه (یعنی ادوارد براون) کتک خوردن را از اقسام خوردنی فرض کرده” سپس برای بطلان مطالب نقطهالکاف به نامه ولیعهد استناد کرده (تاکید بر استناد) و آنگاه نامه باب را جهت مقایسه با الواح بهاءالله آورده و در پاورقی یادآوری مینماید که:” اصل این دو مکتوب و بعضی مکاتب رسمی آخری که مندرج می گردد پس از خلع محمد علی شاه که مخازن دولتی به تصرف ملتیان درآمد یکی از محبین تاریخ عکس برداشته و منتشر ساخته است” پس اصل نامه ولیعهد و توبه نامه باب مورد وثوق مهدی گلپایگانی است و جعل تاریخ نمیباشد بلکه این باب است که طی نامهای از سخنان خود اظهار پشیمانی و توبه میکند. بهتر است یک بار دیگر به کشفالغطاء مراجعه کنید و این قدر حقایق را واژگون ننمائید.
و حیرت آور است که ولوله در شهر در صفحه 65 ستون دوم در کادر زمینه تیره خطاب به جامجم نویسان مینویسند “چگونه اعتبار و صحت اسناد مربوط را به روش تحقیق علمی و تاریخی ارزیابی و اثبات میکنید؟” در حالیکه جناب حامد آسمان و ریسمان را به هم می بافد تا متن توبهنامه باب را خدشهدار سازد و اسنادی که در کتاب مورد قبول لجنه نشر آثار امری است و به چاپ رسیده است منکر شوند. معنا و مفهوم تحری حقیقت، اصلی از احکام چهارده گانه معلوم می شود وقتی در ابتدا می گویم ظن بر مبلغ بودن جناب حامد دارم از همین نکات است چون مبلغین روح و ریحان بهائیت هر جا بخواهند تغییر مسیر می دهند و هرجا بتوانند تأویل و تفسیر می کنند در حالیکه تاویل و تفسیر آثار امری حرام است و حتی این مبلغین که دم از آشنایی با اسلام و متون آن میزنند و بجا یا نابجا آیه قرآن میآورند و تفسیر میکنند هر کجا که بخواهند اگر لازم شد وجود امام زمان و حتی دین اسلام را منکر می شوند و به دروغ پردازی روی می آورند، لذا باید گفت “فاعتبروا یا اولوالالباب”. شما چگونه امام دوازدهم مشخص را نادیده میانگارید و میرزا علی محد فرزند تاجر بوشهری را امام دوازدهم معرفی میکنید؟ و از همه حیرت انگیزتر امام نخست شما سرکار آقا یا همان عبدالبهاء او را پیغمبری مستقل که شریعت تازه آورده میداند (مفاوضات صفحه 124) راست گفتهاند که دروغگو کم حافظه میشود.
جناب حامد چه نفعی از مخفی کردن حقایق می برید؟ چرا اذهان کسانیکه با خواندن حقایق میخواهند به حقیقت پی ببرند منحرف می سازید؟ چرا جوانان را گمراه می سازید؟
نویسندگان ولوله در شهر در تمام موارد کوشیدهاند اسناد تاریخی را مشوش و مخدوش جلوه داده و از اصل بنیان سند و کتاب را زیر سؤال میبرند. هرچند این روش دور از انتظار نیست. جایی در زیر عنوان در خانه اگر کس است یک حرف بس است القا میکنند چگونه اعتقاد و سند مزبور را به روش تحقیق علمی تاریخی ارزیابی و اثبات میکنید و در جای دیگر خودشان آنچه نوشته و سند تاریخی درباره سید باب و توبهنامه او که به قول ایشان “جام جمیان و بهائی ستیزان مدعی هستند که در صندوق کارپردازی مجلس شورای اسلامی، تهران میدان بهارستان موجود و محفوظ است” منکر میشوند.
اما یک نکته وجدانی را برای روشن شدن اذهان پژوهشگران بهائی و متحریان حقیقت بازگو مینمایم. چنانچه گذشت توبهنامه فرع بر ادعای باب است و اگر ثابت شود باب نمیتوانسته قائم یا امام دوازدهم شیعیان باشد دیگر توبهنامه و به زحمت انداختن خود برای بطلان یا اثبات آن اهمیتی چندان نخواهد داشت. هر چند در سطور بالا با آوردن مدارک صحیح از کشفالغطاء توبه نمودن باب را به اثبات رساندیم.
جناب حامد یکی از القاب باب را “ذکر” عنوان کرده و فرمودهاند طبق آیه قرآن که میفرماید “فاسئلوا اهل الذکر إن کنتم لا تعلمون” منظور از ذکر ائمه هستند پس باید به روایات ائمه مراجعه کرد تا مشخص گردد قائم، یعنی همان فردی که باب ابتدا ادعای نیابت او و سپس ادعای قائمیت، یعنی وجود خود امام دوازدهم را نمود و در تفسیر سوره یوسف و در جاهای دیگر، خود به وجود امام دوازدهم یعنی حجه بنالحسن العسکری اعتراف کرده است و گفته “واسطه فیوضات از شخص بزرگواری هستم که هنوز در پس پرده غیبت است و دارای کمالات بیحد و حصر” (مقاله شخصی سیاح، تهران، لجنه نشر آثار امری، سال 105 بدیع، صفحه 4-3) چه کسی است. حال برای یافتن مشخصات آن “بزرگواری که هنوز در پس پرده غیبت است” و طبق قول خودتان همان باب است، در این راستا باید به ائمه مراجعه کنید. حدیثی که در آغاز نوشتار آورده شد قطرهای است از دریای بیکران شیعه که مشخصات دقیق او توسط پیامبر (ص) و امامان بزرگوار شیعه گفته شده و هیچکدام از این مشخصات را باب ندارد. نه او فرزند امام حسن عسکری است و نه دارای دو غیبت کوتاه و بلند بوده. عیسی مسیح در نماز به او اقتدا ننموده و جهان را پر از عدل و داد نکرده بلکه بعد از باب روز به روز فساد، چپاول، جنگهای خانمانبرانداز اول و دوم و تهدید به جنگهای اتمی بیشتر گردیده است. به برکت ظهور باب میلیونها نفر در جنگ اول و دوم جهانی کشته شدند، زنان و دختران بیشماری مورد تجاوز قرار گرفته و از حرام باردار شدند، دو شهر هیروشیما و ناکازاکی در اثر بمب اتم خاکستر شدند. آثار سوء این جنایت هنوز در آنجا به صورت بیماریهای خونی هویداست، جنگ کره و ویتنام چه انسانهایی را در کام خود فرو برد. کافی است به کتابی که خبرنگاری به نام اوریانا فالاچی به نام زندگی، جنگ، دیگر هیچ نوشته مراجعه کنید و عکسی را که او از یک وییت کنگ محکوم در حالی که فرمانده ارتش مخالف اسلحه را در روی شقیقه او گذاشته و ماشته را کشیده ببینید. در همان کتاب ماجرای خودسوزی یک راهب بودایی در آن راستا آورده شده است. بهتر است جامعه بهائیت از خود سؤال کند اگر باب همان قائم موعود است آن عدل و داد و حکومت الهی و جهانی که توسط پیغمبر و ائمه یعنی همان “اهل ذکر” مورد استناد به بشریت بشارت داده شده چه شد؟ چرا تاکنون تحقق نیافته است؟ در حالی که طبق احادیث و روایات ذکر شده با ظهور حضرت قائم دنیا گلستان میشود، فقر ریشهکن شده و زمین برکات خود را بیرون میریزد، استعدادها شکوفا میشود، امنیت و عدالت در جهان برقرار میشود، گردنکشان نابود میشوند، امنیت چنان برقرار میشود که اگر زنی با جواهرات خود از شرق دنیا به غرب آن برود کسی مزاحم او نمیشود. متحریان حقیقت میتوانند به کتابهای موجود در این زمینه از جمله اکمال الدین و اتمام النعمه مراجعه نمایند و خود انصاف دهند. اینها وعدههایی است که امامان شیعه، همانها که شما آنها را “اهل ذکر” میدانید به ما یاد دادهاند. چه شد؟ نه باب علامات قائم را داشت و نه وعدههای الهی که با ظهور او باید هویدا شود، محقق گردید. جوانان بهائی روشندل با وجدان پاک (شما نه، آقای حامد، زیرا نشان دادید متحری حقیقت نیستید. کوشش کردهاید که همه چیز را واژگونه جلوه دهید، روز را شب و شب را روز، دلتان را به دلارها و ریالهای بیتالعدل و محافل بهائی خوش کردهاید) در این احادیث تحقیق کنند و حقیقت را دریابید.
اگر با اغماض بپذیریم که باب همان قائم است اما نه قائمی که شیعیان منتظر آن هستند (گفتار خودتان است) باز هم تکلیف امام دوازدهم ما شیعیان که باب و عباس عبدالبهاء به صراحت بر وجود او تأکید کردهاند روشن نیست. او چه شد؟ در کجای تاریخ ظهور کرد یا پنهان شد؟ بنا بر اعتراف باب و سرکار آقا عباس عبدالبهاء او زنده است و در پس پرده غیبت است و نامش محمد فرزند امام حسن عسکری است. راستی او چه شد؟
واقعاً در این عصر خردورزی انسان درمیماند که با شما چگونه برخورد کند. اگر از کتابهای مخالفینتان سند بیاوریم، متهم به استفاده از اسناد مخدوش مربوط به بهائیستیزان میشویم و اگر از کتابهای امری خودتان دلیل بیاوریم با هزار نیرنگ آنها را مخدوش و آشفته میکنید چنانچه در این سطور مدارکی ارائه گردید که با مدارک دیگر کتابهای خودتان تناقض داشت. رهبران مسلک شما و مبلغینتان از روز نخست، به دروغ و خدعه متوسل گردیدند، و تا توانستند تهمت زدند شما هم چنان میکنید. قصد توهین نیست بلکه واقعیتی که در این نوشتار جا به جا به آن اشاره گردیده است آن وقت میخواهید سراسر دنیا را زیر سلطه افکار خود درآورید. در این حال انسان به ناچار به یاد آن خواب شتر و خوردن پنبهدانه میافتد. ای کاش آن روشنفکران که مدعی هستید در سازمان ملل یا سازمانهای دیگر با شما همکاری میکنند با حقایق و تناقضهای شما آشنا میشدند تا ببینیم آیا باز هم شما میتوانستید با مکر و حیله و دروغ پردازی آنها را آلت دست خودتان قرار دهید؟
اما یک نکته در طول تاریخ به اثبات رسیده است و آن این است که حقیقت مثل بوی مشک منتشر میشود. ممکن است چند روزی مخفی باشد اما روزی آشکار خواهد شد. شما در متن حقیقت قرار نداشته و تمایلی هم به تحری حقیقت ندارید و ما در این کوتاه نوشته شواهد آن را آوردیم. اگر شما صاحب حق بودید بعد از حدود دو قرن جمعیت شما در مهد امرالله کمتر از سیصد هزار نفر (تازه این آمار خود شماست و شما هیچگاه راستگو نیستید) نبود و امید است با یاری خداوند و عنایت حضرت بقیه الله نه از راه توطئه و قتل که شیوه شماست، بلکه از راه استدلال و بیان جلوی تبلیغات کاذب شما را بگیریم، و العاقبه للمتقین!
آقای حامد هل من مبارز طلبیدهاند که اگر راست میگویید سند نشان دهید، در حالی که خودشان از آن روش علمی سرباز زدهاند و گفتارشان مبنی بر آن است که قبلا بیان گردیده، مانند قوچعلی و خروسهای ده مزینان، با جار و جنجال بحث را سوی دیگر منحرف میکنید ولی در پایان وقتی در خود مینگریم و وجدان میکنیم، مییابیم که سؤال پاسخ داده نشده است و اشکال سر جای خود هست. اما در قبال فرمایش ایشان که “چرا هنوز پس از 160 سال آن را (توبه نامه باب) در معرض دید جهانیان نمی گذارید” یکبار دیگر گفتار آقای گلپایگانی را در پاورقی صفحه 205 کشفالغطاء، یادآور می شوم که فرمودهاند: “اصل این دو مکتوب (توبهنامه و نامه ولیعهد) پس از خلع محمد علی شاه که مخازن دولتی به تصرف ملتیان در آمد یکی از محبین تاریخ عکس برداشته و منتشر ساخته است” لذا لازم نیست به دنبال اصل باشید و منکر آن شوید. اصل آن بنا به قول گلپایگانی در کشف الغطاء در معرض قضاوت گذاشته شده است…
tarikh