زندگی نامهِ خود نوشت محمدعلی بهائی

این یادداشتها و خاطرات ، مربوط به پسر دوم بهاءالله – فرزند اول از دومین همسر وی –  در کتاب دستنوشته شعاع الله بهائی آورده شده است . احتمالاً این بیوگرافی در تاریخی حدوداً نیمه اول دهه 1930 ، زمانی که نویسنده آن حدود 80 سال سن داشته ، نوشته شده است . بمنظور سهولت در متن ، پارگرافهای طولانی تقسیم شده ، و عنوانهای فرعی برای متن تهیه شده است .

این سند و شهادت مهم تاریخی، هیچگاه در بیرون از خانواده بهاءالله مشاهده نگردیده است . این زندگی نامه ، پنجره ای به زندگانی ، عقاید و شخصیت مردی ارائه میکند که ، بموجب وصیتنامه بهاءالله ، قرار بود پس از عبدالبها – فرزند بزرگتر بهاءالله – جانشین او ، در رهبری جامعه بهائی گردد . نقش مهم او در دوران زعامت بهاءالله ، دیدگاهش نسبت به اختلافاتی که نهایتا منجربه طرد و تکفیر وی گردید ؛ و نقشی که دیگر افراد کلیدی ، در آن زمان ، در بهائیت ایفاء کردند ، و او با آنها مرتبط بود ؛ و برخی از آنها نه تنها با او هم فکر و دارای دیدگاه مشترک بودند ، بلکه مجدّانه از او خواستند محکم و پابرجا بایستد و مواضعی را ، که در این خاطرات شرح میدهد، اتخاذ نماید ، تشریح شده است .

محمدعلی افندی اتهاماتی را که در الواح وصایای عبدالبها متوجه او شده، انکار میکند ؛ و از دیدگاه خود به توضیح و تشریح آن اتهامات بی اساس پرداخته ، و انگیزه طرح آنها را نیز بیان میدارد . او هم به نوبه خود اتهاماتی را مطرح میسازد : اینکه عبدالبها بخشی از وصیتنامه بهاءالله را از همگان – به استثنای برادرانش – مخفی نگاه داشت ؛ و اینکه درمتن پنهان شده، بر جایگاه ویژة میرزا آقاجان کاشی – خادم الله – که بیش از 40 سال در خدمت بهاءالله بود و منشی مخصوص او بوده، تاکید شده است، ولی با کمال تعجب ، خادم الله از سوی عبدالبها طرد و تکفیر شد !

اتهام دیگری که از سوی محمدعلی بهائی مطرح شده ، اینست که عبدالبها این مطلب را به پیروانش تفهیم و القاء کرده که  صلاحیت و اختیار داشته تا از انتشار هر یک از نوشته های بهاءالله ، که نشر و توزیع آن را به صلاح نمیداند ، خودداری کند . خصوصاً آقای بهائی به کتاب اقدس اشاره میکند – یکی از متون اصلی بهائیت – که در کمال تعجب و حیرت ، تنها 120 سال پس از نگارش آن ، ترجمه رسمی انگلیسی آن اجازه انتشار یافت . دلیل احتمالی این اقدام آن است که در این کتاب تعالیمی وجود دارد که مورد اعتراض جوامع غربی میباشد . آقای محمدعلی بهائی ادعا میکند که در دوران حیات بهاءالله ، و بنا بر دستور وی ، یک موسسه انتشاراتی بهائی تاسیس شد که به کار چاپ و نشر نصوص اولیه بهائی اقدام کند ، ولی بعداً بودجه آن از سوی عبدالبها قطع گردید ، و ظاهراً دلیل این کار آن بود که او نمی خواست برخی از آثار و نوشته های بهائی در دسترس عموم قرار گیرد .

نکته اصلی اعتراض آقای بهائی به سبک رهبری برادر بزرگترش ( آنگونه که از این سند روشن میشود ) اینست که به نظر میرسد عبدالبها از بهائیان میخواهد از او اطاعت و پیروی ستایش گونه ای داشته باشند ، همانگونه که از بهاءالله پیروی می کردند ؛ و به نوعی بهاءالله و آثار و نوشته های او را به حاشیه برد. ولی پسر جوانتر – محمدعلی – تاکید بر آثار اصیل بهائی و تعظیم و تکریم بهاءالله را، ترجیح میدهد. به نظر میرسد که در اندیشه او ، نقش مناسب برای عبدالبها ( و در مرحله بعد ، خود وی ) مدیریت و سخنگویی جامعه بهائی است ، نه داشتن نوعی جایگاه رهبری الهی و مصون از خطا ، آنگونه که در دیدگاه گروه اکثریت بهائی ، برای عبدالبها در نظر گرفته شده است !

در کل ، زندگینامه محمدعلی بهائی در خدمت انسانی کردنِ جامعه بشری ، آشکار کردن صدای درست و حقیقی فردی که زمانی یکی از چهره های شاخص و اصلی بهائیت بود ، و فردی که در تاریخ ، شخصیت مناسبی بعنوان جانشین تعیین شده برای عبدالبها ، برای خود بوجود آورد – البته اگر آن بحث جعل و تحریف تراژیک و غمبار در میان نبود – میباشد . او به نقل و بیان خاطرات و خواسته هایش ، از سالهای اولیه ، تا سفر به مناطق مختلف دنیا ، برای تبلیغ امر ، و سفرش به مصر و هند برای این منظور ، بعنوان نماینده مورد وثوق بهاءالله، و کمک به تاسیس و برپایی موسسات بهائی ، میپردازد . او خود را یک مجری وظیفه شناس ، در حلقه نزدیکان پدرش ، در عکّا ، معرفی می نماید ، که پس از مرگ بهاءالله، به علت پایداری و استقامت بر راه و مرام وی ، گرفتار برخی مشکلات و تبعات نامطلوب شد . او همچنین ادعا میکند علیرغم مشکلات و رفتار نامناسب عبدالبها ، بدنبال تفاهم و سازش با برادرش بوده است .

صرفنظر از اینکه از نگاه ما ، محمدعلی افندی بجای تصمیم قابل بحثی که موجب از دست رفتن جایگاه جانشینی پیش بینی شده اش گردید ، چه تصمیمات و انتخابهای دیگر برای عدم پذیرش زیاده طلبی و تفسیر موسّع عبدالبها از حدود اختیارات خویش – هنگامی که به رهبری بهائیان رسید – داشته است ؛ در این خاطرات و یادداشتها ، فردی خلاق و خوش فکر ، و بعضاً پیچیده توصیف شده که مورد تایید ، یا حتّی ستایش بسیاری قرارگرفته است . او ، هنگامی که درباره خود و ارزشهایش صحبت میکند ، کاملاً برخلاف تصویر مضحک و مسخره ای است که عبدالبها از او در الواح وصایاش ترسیم کرده، و او را ” مرکز شرارت ” و ” کمر بسته برای نابودی امرالله ” قلمداد میکند !

اریک استتسون

************

هوالله ، لا اله الّا هو

دوران کودکی

این عبد آستان بهاءالله ، در سنه 1270 هجری ( 1853 میلادی ) ، در بغداد ، شهر صلح ، متولد ، و از سوی لسان اعلی ( خداوند یا بهاءالله ؟ )  محمدعلی نامگذاری شد . در سایه  توجهات و لطف او ، بزرگ شدم و تربیت و سواد آموختم .

هنگامی که چهار سال بیشتر نداشتم مهد علیا برای دیدار برادر و بستگانش، به ایران مسافرت کرد. لذا من و خواهر کوچکترم ، صمدیه ، با مادر همراه شده و به طهران و مازندران رفتیم . مدتی را در آنجا سپری کردیم و از لطف و مهمان نوازی بستگان برخوردار شدیم . سپس به بغداد بازگشتیم و مجدداً توفیق خدمت در حضور بهاءالله را یافتیم . گرچه این مسافرت برای دیداربستگان و فامیل، به ویژه ورقه حمراء1  بود ؛ معذلک موارد و مطالب دیگری نیز در میان بود که مشارالیها ( مادرش ) باید بطورشخصی به آنها رسیدگی میکرد ، و بوسیله پیغام و مکاتبه قابل انجام نبود . پس از انجام این ماموریت ، ما به عراق بازگشتیم ، و بر طبق دستور ( بهاءالله ) میرزا مهدی ( غصن اطهر ) 2  را ، که در طهران بود ، همراه خود آوردیم .

در آن ایام ، که بهاءالله ساکن بغداد بود ، او سفری به شهر سلمان پاک 3  کرد و چند روزی در آنجا اقامت گزید . افراد زیر افتخار حضور و همراهی با وی را داشتند :

غصن اعظم عباس افندی ( عبدالبها ) ، میرزا موسی کلیم ، آقا میرزا محمد قلی4  ، آقا میرزا آقاجان ( خادم بهاءالله )5 ، و آقا محمد ابراهیم امیر . این بنده حقیر ( منظور محمد علی است ) مطلبی را به حضور مقدسش عرض کرده ، که از سوی قلم اعلی ، پاسخی به شرح زیر دریافت شد : این نامه بدست میرزا محمدعلی ، در بغداد ، در مرکز روحانیه برسد . او در ابتدا می گوید :

” درخواست به محلّی واصل شده که الرحمن بر عرش نشسته ، به نقطه ای رسیده که حاکمیت آسمانها و زمین به خداوند تعلق دارد ، و به دست فرد واجد صلاحیت افتاده ، که صاحب پادشاهی جهان است . با آگاهی از اینکه ” او ” رحمن است و مهربان است ، درخواست پذیرفته شد . با مشاهده و شنیدن صدای پرنده از جایگاه عرش ازلی ، که به گوش واصلان حق میرسد ، پاسخی از ” کنز مکنون ” ، از قائده غیبی ، و ” کلمات مکنونه . . . “

اگر کسی با چشم عقل به این لوح بنگرد ، مشاهده خواهد کرد که در آن روزها ، امر مبارک از طریق قلم مشیت انتشار می یافت ( منظور آنکه بهاءالله به ارائه ایات الهی میپرداخت – م) ولی از آنجا که وقت مقرر ، یعنی سال 1280 قمری ( 1863 میلادی ) ، که از سوی باب ( مبشر ) در کتاب بیان تعیین شده بود ، هنوز فرا نرسیده بود ؛ اعلام عمومی بهاءالله تنها توسط چند نفر از پیروان منتخب تایید شد . 6  عمدة الواح خاص -همچون- کلمات مکنونه فارسی و عربی، در بغداد تحریر و انتشار یافت ، و همه آنها دلیلی بر اهمیت امر بود ، ولی چون هنوز زمان مقرر فرا نرسیده بود ، اکثر کسانی که در آن محیط حضور داشتند از ” شناخت محضر او” منع شده بودند ، تا آنکه زمان فرا رسید و معرفی کامل صورت گرفت ، و آن زمانی بود که عائله مبارک 7 ابتدا به باغ رضوان ، و سپس به ادرنه منتقل شدند . آنگاه لسان اعلی پیامی ارسال کرد و باب فهم همگان را ، در دور و نزدیک ، گشود .

هنگام حضور بهاءالله در بغداد ، با دستور ، مساعدت و تشویق وی ، من به فراگیری خواندن و نوشتن پرداختم ، و به تدریج چند مطلب ، به زبان عربی ، نوشتم . سرور ما ( بهاءالله ) در لوح بدیع ، در پاسخ به علی محمد سرّاج ، و همچنین در برخی دیگر از الواح ، به این مطلب اشاره کرده است که من در سن شش سالگی شروع به نوشتن عربی کردم . مجدداً به شرح و بسط این مطلب خواهیم پرداخت .

حرکت از بغداد به ترکیه

در سال 1280 قمری ( 1863 میلادی ) مقرّر شد که عائله مبارک از بغداد خارج و به استانبول برود . من درخواست و تقاضای دو تن از بهائیان را ، مبنی بر تمایل آنها به خدمت در طول سفر ، و اینکه جزء زائرین محسوب شوند ، را به بهاءالله رساندم . تقاضای من مورد موافقت قرار گرفت ؛ و آقا حسین آشپزباشی فرزند آقا محمد جواد ، و آقا محمد حسن ، فرزند آقا عبدالرسول شهید ، هر دو از کاشان ، در سفر به ادرنه ، و از آنجا به عکّا ، با ما همراه بودند و اینک هر دو در گذشته و به ابدیت پیوسته اند . اولاد آقا حسین هم اینک در عکّا زندگی می کنند .

از دیگر احباب ، شیخ صادق یزدی بود ، فردی مومن به امر، که حاضر بود روز و شب ، خالصانه در خدمت بهاءالله باشد . من نسبت به این فرد باورمند بسیار تعلق خاطر داشتم ، ولی جرئت نمی کردم برای همراهی فرد سومی از ” حضرت آقا ” درخواستی بکنم . با این همه ، پس از حرکت عائله بهاءالله ، آقا صادق احساس کرد نمیتواند در بغداد بماند ، لذا ، همراه کاروان بعدی ، بصورت پای پیاده به راه افتاد . متاسفانه ، سختی های سفر او را بیمار کرد ، و او از این جهان و سختی هایش خلاص شد . رحمت خدا بر او، و جنّت  ماوای او باد .

در آن سفر ، منازل برای توقف و استراحت ، نزدیک به هم بود ، و لذا ما سفر آسانی داشتیم . برخی سوار بر اسب ، برخی پیاده ، و خانمها در کجاوه سفر میکردند . غصن اعظم ( عبدالبها ) اسبی را میراند . میرزا مهدی و من ، که بسیار جوان بودم ، در کجاوه ای بودیم که برای حضرت آقا در نظر گرفته شده بود . بهاءالله قسمت راست کجاوه را اشغال کرده بود ، و مادرم مهد علیا ، خواهرم صمدیه ، و من در بخش چپ آن قرار گرفتیم . به این ترتیب ، ما تا بندر سامسون ، در کنار دریای سیاه مسافرت کردیم و سپس با قایقی به استانبول ، و از آنجا ، با کالسکه ای به ادرنه رفتیم . مادرم ، خواهر کوچکم و من این توفیق را داشتیم که در این سفر ، همراه و در خدمت بهاءالله باشیم تا آنکه به ادرنه رسیدیم .

در کاروان ما ، اسب زیبایی بود بنام سعودی ، که بهاءالله ، علیه ابهی ، عادت داشت ، حدود یکساعت به هر استراحتگاه ، بر آن سوار شود و آنرا براند . عائله مبارک ، با 10 مرد عرب نیزه دار ، که از سوی والی عراق مامور محافظت شده بود ، اسکورت میشد . پشت سر آنها عیال بهاءالله در کجاوه ، و پس از آن عده ای از بابیان ، بصورت سواره و پیاده ، ما را همراهی می کردند . نامق پاشا ( والی عراق ) در هنگام ترک بغداد ، به سواران عرب که وظیفه اسکورت را داشتند دستوراتی داد ، همچنین معرفی نامه هایی خطاب به حاکمان و والیان شهرهای بین راه  داده، و خواسته شده بود تا کاروان را ، در طول سفر از بغداد به استانبول ، بعنوان مهمان حکومتی ، پذیرایی و توجه نمایند .

   محمد علی بعنوان یک کودک ، به خدمت امر میپردازد

در ادرنه ، الواح نازله توسط خادم ( پیشکار و خدمتکار مخصوص بهاءالله ) -میرزا آقاجان کاشی- تند نویسی میشد ، و سپس توسط غصن اعظم ( عبدالبها ) و گاهی توسط موسی کلیم ( برادر بهاءالله ) از روی آن نسخه برداری میشد . سپس این نوشته ها در اختیار اطرافیان قرار می گرفت تا برای خود و یا جهت حفظ و نگهداری آنها ، از روی آنها نسخه برداری کنند و نسخه اصلی برای فرد مورد نظر ، که آن نامه خطاب به وی نوشته شده بود با پست ، و یا توسط مسافر ، ارسال میشد .

در آخرین روزهای اقامت موقت در ادرنه ، من به دستور ( بهاءالله ) از روی نامه ها ( الواحی ) که طبق گفته او نوشته میشد ، نسخه برداری می کردم ؛ و گاهی نیز ، بر حسب دستور وی ، نامه های خصوصی او را خطاب به احباب می نوشتم . مجموع آنها حدود هشتاد نامه بود که خطاب به احباب عرب ساکن بغداد و اطراف آنجا تدوین شده بود ؛ لذا من آنها را به محضر ایشان عرضه کرده ، و پس از اصلاح توسط قلم اعلی ، از روی آنها نسخه جدید تهیه و برای پست و ارسال آماده میکردم . محتوای این نامه ها صرفاً اشاره به امر مبارک ، اهمیت آن ، دعوت و تبلیغ دیگران به پذیرش امر ، وفاداری و عقیده به امر ایشان ، و شناخت  مقام خاص ایشان بود . روشن است که در آن ایام من بچه ای بودم که تنها به دستور ایشان کار می کردم ؛ طبق دستور وی ، خطاب به کسانی که او تعیین کرده بود، و با سبک و سیاقی که او مشخص نموده بود .

در دوره اقامت ادرنه ، بعضی اوقات ، هنگامی که احباب و زائرین قرار بود در حضور بهاءالله حاضر شوند ، من با دستور او ، مقاله ای درباره عظمت امر می نوشتم ، آنگاه جناب خادم الله ، پس از قرائت برخی نصوص مبارکه -منظور نوشته ها و عبارات بهاءالله است- آن انشاها و نوشته های ساده مرا برای حاضرین میخواند . روشن است که این کار صرفاً برای دلگرم ساختن احباب به امر و تحریک و تحریص آنها صورت می گرفت که ببینند چگونه یک بچه کوچک از امر ستایش میکند ، دیگران را دعوت به استفاده از ” نعمت حضور وی ” می کند ، تا شعله آتش عشق را در قلوب آنها برافروزد و آنها را در امر راسخ نماید .

بیاد میاورم که زمانی شیخ سلمان هندیانی8  به ادرنه آمد و میهمان یکی از احباء بود . یک روز به من دستور داد تا به دیدار شیخ سلمان بروم و در آنجا مقاله ای به عربی نوشتم . پس از ترک آنجا ، سلمان گفته بود نمیدانم این پسر معنای نوشته خود را میداند یا نه ؟ این اظهار نظر به گوش بهاءالله رسید . با خنده  به من دستور داد تا مجدداً به دیدار سلمان بروم ، نوشته خود را از او بخواهم ، و هرآنچه که نوشته بودم را در حضور او ، از عربی به فارسی ترجمه کنم . در اجرای دستور او ، به دیدار شیخ رفتم و نوشته را از او گرفتم و این بار ترجمه فارسی متن عربی را نوشتم و به او تقدیم کردم . این کارها ، همانطور که قبلاً گفتم برای نشان دادن بزرگی مظهر به پیروان است ، تا شعله عشق و محبت در دل آنها شعله ور گردد و آنها نسبت به امر ثابت قدم بمانند .

محمدعلی جوان علاقمند به تبلیغ امر در خارج از کشور

در آن روزها درخواستی به حضور قلم اعلی برای اخذ اجازة سفر ، به گوشه ای از جهان ، برای انتقال پیام و تبلیغ امر به جامعه بشری در معیت یک فرد بهائی ارائه کردم . بهاءالله در پاسخ به این درخواست من ، از تعدادی بهائی خواست تا تشکیل جلسه دهند و در این مورد بحث و مشورت کرده و اعلام تصمیم کنند . در آن جلسه برخی از بهائیان نسبت به سن من هشدار داده و مخالفت کردند ، زیرا نگران بودند دچار آسیب جسمانی شوم . این درخواست من نزد او بود تا آنکه بهاءالله پا به قصر بهجی گذاشت .

    فرزندان بهاءالله نباید شریک او تلقی شوند

در دوران اقامت در ادرنه ، لوحی از قلم اعلی صادر ، و بنا به دستور او ، با نام من به قزوین ارسال شد . این مطلب موجب مناقشه میان بهائیان شد ، و آنها به دو دسته تقسیم شدند . آقا علی – فردی که پیام برای او ارسال شده بود – و برخی دیگر، از من طرفداری کردند ؛ در حالی که برخی دیگر همچنان محکم و ثابت قدم بر امر ماندند و بر یگانگی او ( بهاءالله ) صحّه گذاشتند . این لوحی که به قزوین ارسال شد صرفاً جهت آزمایش وفاداری پیروان صورت گرفت . چندی بعد لوح دیگری با نام من به قزوین ارسال و مفاد لوح پیشین ملغی شد -منظور سوء تفاهمات مبنی بر اینکه محمدعلی هم آیات و الواح صادر میکند !-

موضوع این رویداد این بود که پس از آن احباء ( بهائیان ) به جایگاه مظهر الهی پی بردند و هیچکس را شریک و هم سطح و برابر با او قرار ندهند . 9  اصل لوحی که با خط و امضای بود ( هنوز ) موجود است ؛ و نام شخصی که آن لوح خطاب به او صادر شد به خط بهاءالله بر روی آن نوشته شده است ؛ نسخه ای از لوح دوم هم وجود دارد ، و این هر دو ، دلیل و شاهدی بر صداقت گفتار من است .

چند لوح دیگر هم با این برنامه صادر شد ؛ مثل لوحی که اینگونه شروع میشود : ” ما به نبیل قبل علی 10    ( منظور از نبیل قبل علی ، همان محمد علی است ) در نوجوانی قدرت ناطقه اعطاء کردیم . ”  همچنین در رساله بدیع می خوانیم ، ” ما به او قدرتی دادیم که در شش سالگی زبانش به صدور الواح گشوده شود .”  بعداً ، با جزئیات کامل به این مطلب میپردازم .

محبت بی پایان بهاءالله (علیه ابهی) نسبت به آقا علی مذکور و خانواده اش ، موجب شد که آنها علیرغم اشتباه در تشخیص ، بخشیده شوند و از مقام قُرب محروم نگردند ! لذا در حالیکه بهاءالله در عکّا بود به آنها دستور داد تا همه آنها به عکّا بروند و در آنجا اقامت نمایند ! آنها در پناه الطاف وی قرار گرفتند . امروزه ، پسر گرامی مرحوم آقا علی – آقا میرزا بهّاج و خانواده ایشان – ساکن ارض اقدس میباشند .

در آخرین سال اقامت در ادرنه ، برخی از زایرین ، که مِشکین قلم هم جزء آنها بود ، از من درخواست کرد تا دعایی را تنظیم کنم ، تا او با خط خودش آنرا نگارش کند ، زیرا او به خوش خطی معروف بود !! بر طبق درخواست او ، من دعایی نوشتم و آنرا به بهاءالله عرضه کردم . ایشان پس از خواندن متن ، نگاهی به امضای من کرد ؛ ” عبدالله العلی ، محمد علی ” . اگر چه این عنوان طبق دستور او بود ، مجدداً به من دستور داد تا در آینده با چنین عنوانی امضاء کنم : ” المستشرق من نور الله البهی – محمد علی .”  هر دو امضاء با دستور او بود و نه به خواست من . ولی حیف ، که پس از صعود ( مرگ ) بهاءالله ، این امضاءها از سوی مخالفین من ، بعنوان مدرکی برای اعتراض به من تلقی شد ؛ و در مواردی هم این امضاءها را نشانه و دلیلی بر این گرفتند که من مدعی مقام و منصب الهی برای خودم شده ام !

  حبس بهاءالله و خانواده اش در عکّا

وقتی بهاءالله و همراهان به زندان بزرگ در عکّا رسیدند ( در سال 1868 ) و در پادگان نظامی اسکان یافتند ، وظیفه استنساخ الواح بهاءالله به من واگذار شد . میرزا مهدی ( غصن اطهر ) و خادم الله الواح را می نوشتند ، و این عبد ناقابل ، طبق فرمی که برای الواح در نظر گرفته شده بود ، آنها را استنساخ می کردم و آنها را برای افراد مورد نظر ( گیرندگان ) در ایران و سایر مناطق می فرستادیم . عبدالبها پس از ورود به عکّا دیگری کاری به استنساخ الواح نداشت ، و خود را با ارتباط با مقامات دولتی و مسولان اجتماعی سرگرم کرد . همچنین خاطرم هست که هنگامی که در پادگان بود ، معمولا به احبای حاضر قرآن درس میداد .

طی سالهای اول و دوم حضور در زندان پادگان عکّا ، بهاءالله الواحی نوشت و در آنها پیش بینی کرد که بزودی دربهای زندان گشوده خواهد شد و زندانیان آزاد خواهند شد . از میان آن الواح ، بنابر دستور بهاءالله ، عبارات زیر ، با خط و قلم درشت نوشته و به ایران ارسال گردید :

بزودی آنچه بسته شده ، باز خواهد شد ؛ و آنچه پاره شده ، ترسیم خواهد شد ! آنها که ممنوع شده اند وارد خواهند گردید و کسانی که پراکنده شده اند ، گرد هم جمع می گردند ! آنچه که سخت شده ، آسان خواهد گشت ؛ و آنچه نا پیدا است ظاهر می گردد . بنگرید ای اندیشه وران ، تا شاید اسرار را دریابید ! او درالواح دیگری میگوید ؛ ” بزودی دروازه زندان باز میشود و آنانکه این خورشید را محاصره کرده اند ، او را آزاد خواهند کرد ! ” هنگامی که زمان موعود فرا رسید و دروازه های زندان برای همگان باز شد ، ساکنان آنجا میتوانستند به هر جا که مایلند بروند ؛ و آنانکه مایل به نوشیدن جرعه ای از سرچشمه قرب بودند ، تشنگی خود را برطرف کردند .

   محمدعلی افندی در جوانی به مصر میرود

در سال 1295 قمری ( 1878 میلادی ) بدستور بهاءالله ، همراه با آقا سیدعلی یزدی و میرزا مصطفی بن شهید ، برای مدت حدود دو ماه به اسکندریه و قاهره – مصر رفتیم و با بهائیان ساکن در آنجا دیدار داشتیم . مرحوم حاجی میرزا حسن شیرازی ، معروف به خراسانی 12 ، در آن روزها پیام بهائی را دریافت می کرد ؛ و مبلغان امر در آنجا حاج ملاعلی تبریزی و حاجی عبدالکریم طهرانی بودند . یک شب جناب خراسانی و حاجی عبدالکریم به اقامتگاه من آمدند و درباره امر به مذاکره پرداختند . سرانجام او پذیرفت که درخواستی به بهاءالله ( برای تصدیق امر ) بنویسد و پیامی از او دریافت داشت .

پس از آن ، تعداد بهائیان آن سرزمین افزایش یافت . هنگامی که در سفر بودم چندین لوح از سوی قلم اعلی ( بهاءالله ) به افتخار من صادر شد 13 ، که یکی از آنها چنین است :

هو العزیز ؛ فرزندم ، نامه ات از پورت سعید رسید . ان شاءالله همواره نامه هایت برسد . از مصر و از هند شکر دریافت میکنی ؛ و از باغ جهان دانش ، مدارا ، هنر ، و شناخت می چینی . گرچه جدایی از تو ، آتش در دل محبّان خدا انداخته ، و امید که خداوند نتیجه خوبی بر آن قرار دهد ، و عطر ایمان تو در آن شهرها و حوالی منتشر شود . هو القوی العزیز لما شاء . سلام بر تو و کسانی که پیش از تو ، بسوی افق اعلی در حرکتند ، و به خداوند صاحب اسماء و خالق آسمان ، ایمان دارند .

مورد اعتماد در قبول مسئولیتهای اساسی در عکّا

            پس از گذراندن دو ماه در مصر ، این بنده کمترین به ارض اقدس بازگشت ، و همچون گذشته ،کار نسخه برداری از الواح را ادامه داد . البته یک کار به وظایفم اضافه شد : تمهید و برنامه ریزی برای مواقعی که اهل حرم ،گاه و بیگاه ، برای گشت و گذار ، به جاهای دیدنی ، همچونمزرعه و حوالی آن ، یا برکه ، میرفتند . در برنامه ریزی این سفرها ، حداکثر مراقبت را بعمل می آوردم . بعضی از احبّاء درباره این مناطق مطالبی نوشته اند . اگر فرصت اجازه دهد ، منهم آنچه را که به یادبیاورم ، یادداشت خواهم کرد .

هرجا که حرم مبارک قصد بازدید داشتند من باید ابتدا میرفتم و آنجا را بازدید می کردم ، و اگر مناسب بود آنها به اتفاق بهاءالله به آنجا وارد میشدند . متن زیر بخشی از لوحی است که در زمانی که من در تیبریاس بودم ، خطاب به من صادر شد و موید مطالب من میباشد :

هوالعزیز ، ای غصن اکبر ،

براثرغیبت تو ، امور مربوط به الواح – یا همان کپی برداری از نوشته ها و مکاتبات بهاءالله – دچار وقفه شده ؛ سفر ملا محمدعلی به تاخیر افتاده است ؛ امر تبارک الله متوقف مانده است ؛ و برکه و یارکا 14  در اندوه و ماتم میباشند . واقعاً که به علت نبودن تو ، همه کارها متوقف شده است . چه خوش گفته که از قیام و قعودش ، دو شهر به هم ریخته است . 15

این ملا محمدعلی که در نامه بهاءالله از او گفتگو شده ، از اهالی دَهَج یزد بود . 16 که چندین سفر به عکّا داشت ؛ نامه های پیروان را می آورد و با جوابها به ایران باز میگشت ؛ و از آنجا که کار استنساخ الواح و نگارش آنها با خط خوش ، برعهده من بود ، او میگوید : بازگشت ملا محمد علی به تاخیر افتاده است .”همچنین ، چون انجام تمهیدات مسافرت اهل حرم ، از مسئولیتهای من بود ؛ او میگوید : امر تبارک الله متوقف مانده و برکه و یارکا در اندوه و ماتم میباشند .”

   سفر به هند و چاپ و انتشار نوشته های بهاءالله

پس از مدتی ، به امر بهاءالله ، علیه ابهی ، من به هند شرقی سفر کردم ( 1882 ) . سفر در فصل زمستان بود و مرحوم میرزا ابوالقاسم نظیر و همسر کردش ، علیهم بهاءالله  ، مرا همراهی کردند . هدف اصلی ازسفر به مصر و هند عبارت بود از دیدار احباء و برنامه ریزی اولیه برای ترویج امر ، هدایت مبتدیان 17 و نشر نور دانش . این هدف ، در آن زمان در مصر تحقق نیافت؛ ولی نتیجه آن بعدها آشکار شد . تعداد اعضای جامعه بهائی آنجا افزایش یافت و بهائیان ایران و سایر کشورها به آنجا مهاجرت کردند . الواح صادره از قلم اعلی درباره این حقیر ، در زمان سفر به مصر و هند ، به روشنی هدف اصلی را بیان میکند . در الواح بخوبی توضیح داده شده که هدفی جز تبلیغ و نشر تعالیم بهائی و خدمت به امرالله نبوده است . سفرم به هند شش ماه بطول انجامید و با دستور بهاءالله ، افنان بیروت تلگرامی به من زدند که سریعاً بازگردم و به حضور او ( بهاءالله ) برسم .

پس از بازگشت از آن سفر و بودن چند سالی در زیر آن خورشید حقیقت ( بهاءالله )، مجدداً با دستور او ، در سال 1889 ، به بمبئی ( هند شرقی ) سفر کردم . این بار پسرم شعاع الله و حاجی خاور مرا همراهی کردند .

سفر قبلی بابت همان منظوری بود که قبلاً توضیح دادم ، و دراین سفر نیزهدف خدمت به امر بود . داشتن یک موسسه انتشاراتی بسیار ضروری بود تا بعضی گفتارها و نوشته های بهاءالله چاپ و در خارج منتشر شوند، تا شاید گوشهای متحریان صدای قلم اعلی را بشنوند . انجام این کار در اینجا ( فلسطین ) سخت بود ، لذا من به بهاءالله پیشنهاد کردم اجازه دهد این مهم را هنگام سفر به هند به انجام برسانم .

مشیت اعلی آنرا فرمان داد ، و من پس از ورود به بمبئی با مرحوم حاجی سید محمد افنان ، علیه ابهی ، ملاقاتی داشتم . او بسیار شوق و علاقه نشان داد . البته فکر کرد که در آن زمان ، برای این کار مشکل مالی داشته باشد ، ولی ترتیبات کار را فراهم کرد و موسسه انتشاراتی ناصری را تاسیس کرد . من نامه ای به بهاءالله نوشته و اوضاع را تشریح کردم . پاسخ آمد که مطبعه باید زیر نظر جناب افنان مذکور باشد ، و من هیچ منفعتی در آن نداشته باشم .

وقتی پروژه در حال اجرا بود و موسسه انتشاراتی فعالیت خوبی داشت ، کتاب اقدس و کتاب هیکل توسط حاجی میرزا حسین شیرازی ، معروف به خراسانی، و ملا احمد علی نیریزی تحریر و استنساخ شد. من آنها را بدقت با نسخه اصلی مقابله کردم و سپس آنها را به موسسه انتشاراتی فرستادم . وقتی نسخه اولیه کتابها آماده شد آنها را برای بهاءالله فرستادم و او موافقت خود را با چاپ نهایی اعلام کرد . سپس سایر کتب مقدسه ( بهاءالله ) به زیر چاپ رفت ، یعنی کتاب اشراقات ، به خط مشکین قلم ، کتاب اقدس ، با حروفچینی جدید ، و کتاب مناجات ، به خط حاجی میرزا حسین خارطومی، و کتاب دعای کوچکی با حروفچینی جدید.

همه کتابهای فوق الذکر توسط موسسه انتشاراتی ناصری بچاپ رسید . مالک انتشارتی حاجی سید محمد افنان ، و مدیر آن ، پسر عمویش ، آقا میرزا ابراهیم افنان بود. 19 بی شک بهاءالله این را یکی از مهمترین رویدادهای دوران خدمتش میدانست و حاجی سید محمد افنان مذکور از پیشگامی در این امر ، بسیار مسرور بود . در واقع ، او هرچه در توان داشت ، چه از نظر توان جسمانی و یا قدرت مالی را ، برای شروع کار چاپ و نشر به کار گرفت . از آنجا که پس از مرگ بهاءالله آنها ( عبدالبها و طرفدارانش ) به سید محمد افنان اجازه نداند از کار چاپ و مطبوعاتی ، سودی ببرد ، لذا او دچار خسارت شد و ناگزیر شد تجهیزات چاپ را زیر قیمت بفروشد و به شهرش ، شیراز ، در ایران ، بازگردد . او قلبش شکست و بر اثر اندوه دچار بیماری شد و به سرای باقی شتافت . امید که مورد رحمت و مغفرت الهی قرار گیرد و رستگار شود .

سفر دوم من به هند ، آخرین سفرم در دوران بهاءالله بود ، اگر چه سفرهای کوتاهی به تیبریاس و مناطق نزدیک دیگر داشتم که قابل ذکر نیست . البته با این مطالب قصد بیان خاطرات ندارم ، بلکه یادآوری موضوع مهم چاپ نصوص مبارکه است که شاید بعداً بطور مفصل تر آنرا بیان کنم . 20

   ایجاد جوامع بهائی در مصر و هند

سفر دوم هند 15 ماه طول کشید. به هنگام رفت ، چند روزی را برای بازدید از مراکز دیدنی مصر، از جمله پورت سعید ، اسکندریه  و قاهره ، صرف کردم . به هنگام رفت ، ناچار شدیم چند روزی را برای رسیدن کشتی بخار ، در پورت سعید ، معطل شویم . در بازگشت ، با دعوت حاجی میرزا حسن خراسانی ، و البته با اجازه بهاءالله ، چند روزی را در قاهره و اسکندریه گذراندم .

بهنگام حضور در پورت سعید ، بسیاری از دوستان از قاهره و اسکندریه ، به آنجا آمدند . مطالب مختلفی درباره امر و پیشرفت آن مورد بحث قرار گرفت . من پیشنهاد کردم که تجّار بهائی مصری موافقت کنند که درصد خاصی از فروش روزانه خود را ، فرضاً یک پیاستر 21 – یک صدم – تبرّع کنند ، و آن در جایی نگهداری شود و در انتهای سال ، آن پول صرف امور تبلیغ و خدمت به امر گردد . کسانی که در آنجا حضور داشتند پس از آن چند جلسه مشورتی برگزار کرده و سرانجام آن پیشنهاد را پذیرفتند .

این برنامه با موفقیت اجرا شد و آنها – خصوصاً حاجی خراسانی – صمیمانه از برنامه حمایت کردند . پس از بازگشتم به عکّا ، خراسانی چندین نامه درباره پیشرفت برنامه برایم نوشت و از بهاءالله تقاضا کرد تا برای تشکیلات بهائی در مصر نامی بگذارد، و بهاءالله هم آنرا ” انجمن روحانی ” نامید . حاجی مذکور تمایل داشت منهم عضو آن انجمن بشوم ، که نپذیرفتم و به او اطلاع دادم که پولهای جمع شده هم دارائی انجمن است و آنها میتوانند آنرا به هر نحو که صلاح میدانند برای خدمت به امر استفاده کنند . 22

هنگامی که در سفر دوم به هند ، در بمبئی بودم ، به احباء توصیه کردم طبق روال گروههای دینی هندی ، آنها هم جایی برای برگزاری جلسات خود تهیه کنند . آنها این پیشنهاد را به گرمی پذیرفتند و نام محل جلسات خود را ” خانه شور و مشورت ” گذاشتند . حاجی میرزا حسین خارطومی در انجا به خدمت پرداخت و منزل را برای برگزاری جلسات هفتگی منظم آماده می کرد . بزودی تعداد بهائیان اضافه شد و افرادی از سایر ملیتها هم به آنها ملحق شدند  به ویژه زرتشتیان ایرانی الاصل ، که به هند مهاجرت کرده و ساکن شده بودند .

انگیزه نویسنده برای نوشتن این یادداشتها و خاطرات

مردم روشنفکر و اهل بصیرت باید بدانند که هدف این بنده ناچیز از نوشتن این مطالب و گزارش رویدادهای گذشته، خودستائی نیست . بلکه ارائه حقایق برای دانش افزایی متحریان و علاقمندان روشنفکر است . مطالب خلاف و گمراه کننده و بیانیه های غیرصحیحی انتشار یافته و توزیع شده ، و بنابراین ، وظیفه و مسئولیت  من است تا واقعیات را بصورت مختصر بیان و منتشر کنم .

آنچه را که بیان میکنم نه برای تطهیر خود و نه خوشایند خوانندگانم است . بلکه دارم آنچه را که حقیقت میدانم را بیان میدارم . خوشا به سعادت کسی که حقیقت را درک میکند و ابراز می نماید ؛ و خدا از تقصیرات کسی که بر دیدگاه تعصب آمیز خود اصرار دارد بگذرد !

بنده نه در کار کسی دخالت میکنم و نه انتظار لطف و جانبداری از کسی را دارم . سعدی ، علیه الرحمه ، میگوید ” من حق ندارم درباره مطلبی که بدون حضور من تصمیم گیری شده ، اظهار نظر بکنم ؛ ولی         چو بینی که نابینا و چاه است                                     اگر خاموش بنشینی گناه است

دقیقاً به این خاطر است که قلم به حرکت درآمده و صدا بلند کرده ام !

   تغییر نقش و وظایف اعضای خانواده بهاءالله

هنگامی که حرم مبارک از ایران به بغداد رفت ، همانطور که یک تاریخ  نویس سرشناس نوشته است، غصن اعظم ( عبدالبها ) و خواهرمان ، بهیه خانم، در خدمت بهاءالله بودند و برادرمان ، میرزا مهدی، در تهران ماند . آن سه نفر در طهران بدنیا آمده بودند .

در بغداد ، عبدالبها گاهی با مسلمانان بومی مراوده داشت ، که از جمله آنها عبدالسلیم افندی بود 23 و گاهی نیز به استنساخ الواح و کلمات میپرداخت . من کپی مطالب زیر را با خط او دیده ام : لوح سلوک ، کتاب ایقان ، و برخی آثار و الواح خاص . پس از عزیمت خانواده بهاءالله به استانبول و ادرنه ، غصن اعظم شروع به مطالعه و یادگیری زبان ترکی و ارتباط با ترکها کرد . او همچنان مشغول استنساخ الواح مبارکه بود ، و عالیجناب کلیم ( منظور میرزا موسی ، برادر بهاءالله ) هم گاه و بی گاه به او کمک می کرد .

در آن سالها ، من با توجه به سن اندک ، دست خطم ضعیف بود ، ولی بعداً بهتر شد ؛ و طی سالهای بعدی که در ادرنه اقامت داشتم من نیز شروع به نوشتن و نسخه برداری الواح کردم . پس از آنکه ما در قسمت قزاقخانه زندان عکّا مستقر شدیم ، غصن اعظم کار استنساخ الواح مبارکه را کاملاً کنار گذاشت و شروع کرد به ارتباط و معاشرت با مردم بومی و مقامات حکومتی . در مدت اقامت در پادگان نظامی ، ارتباط ما با مردم محدود بود ؛ ولی پس از خروج از پادگان ، و اقامت در شهرعکّا ، ارتباطات افزایش یافت . عبدالبها جای خاصی را برای ملاقاتهایش فراهم کرد ، و هر روز ، صبح تا شب را به گپ و نشست و برخاست با مقامات دولتی و مردم بومی می گذراند . وظیفه منهم تمرین خط بود و کپی برداری از آثار و الواح مبارکه با خط خوش . 24

خادم ( میرزا آقا جان کاشی ) و میرزا مهدی هم گفتار و کلام بهاءالله را سریعاً می نوشتند . پس از فوت میرزا مهدی ( در سال 1870 ) استنساخ الواح منحصر به خادم بود . در آن ایام ، اغصان ، ضیاء الله افندی و بدیع الله افندی خیلی کوچک بودند . و از میان عموزادگان ، میرزا مجدالدین 25 خط بهتری داشت و من چون اینرا میدانستم از بهاءالله خواهش کردم تا اجازه دهد او هم کار استنساخ را شروع کند ؛ که او به تدریج به نگارش کلام بهاءالله هم پرداخت و برخی از الواح به دستخط ایشان است . مدتی بعد ضیاءالله افندی و بدیع الله افندی هم مشغول کار استنساخ الواح شدند و بعضی اوقات کار نگارش را هم انجام میدادند . کار ارتباطات رو به افزایش بود و همه ما مشغول به این کار بودیم . مشغولیت خادم از همه بیشتر بود ، هم کار استنساخ الواح را داشت و هم ارتباط شخصی با اشخاص ، که گرچه مطالب متعلق به بهاءالله بود ، ولی با اسم و امضای خود خادم ، برای افراد ارسال میشد .

پس از آنکه قصر مزرعه 26 با حضور بهاءالله متبرک شد ، همه اعضای خانواده ، از جمله جناب خادم ، آنجا بودیم و همگی مشغول کار خود بودیم . از آنجا که قصر مزرعه کوچک بود و گنجایش زندگی راحت همه خانواده را کنار هم نداشت ؛ غصن اعظم و خانواده اش در عکّا زندگی می کردند .

عائله بهاءالله هرکجا مستقرمیشد ، من و برادران کوچکترم ، و خادم الله ، برای انجام کارهای خود، همراه بهاءالله بودیم . آقا میرزا مجدالدین هم همراه ما بود . تا سال 1309 قمری ( 1892 میلادی ) اوضاع به همین ترتیب بود .

درگذشت بهاءالله

ای کاش من نبودم و شاهد آن روز تلخ و تاریک نبودم . نمیدانم چه بگویم و بنویسم و چگونه آنرا توضیح دهم . قلم اعلی ( بهاءالله ) در یکی از الواح خود میگوید : ” قلم اعلی برآشفت و مویه کنان گفت : ای سلطان اسماء ، پس از تو ستایشی و قلمی نخواهد بود ؛ تویی که همه ستایش ها برای نام تو است ! ” بهتر است که سکوت کنم و آتشی سوزان را در درون خود نگهدارم و صرفاً به شرح وقایع و رویدادها بپردازم.

یکروز در قصر بهجی ، تب جزئی بر بهاءالله عارض شد ، ولی او را از فعالیت معمول و روزانه باز نداشت و به تعدادی از بهائیان اجازه ملاقات داده شد . روز بعد تب او افزایش یافت ، و من نامه ای برای غصن اعظم ( عبدالبها ) در عکّا نوشتم و او را در جریان موضوع گذاشتم . او آمد و از آن پس تا انتها ، ما هر دو در خدمت او بودیم . در آن ایام ( که بهاءالله مریض بود ) همه اعضای خانواده او در قصر بهجی بودند . عبدالبها و برخی از اعضای خانواده اش ، وقت خود را بین حضور در بهجی و عکّا تقسیم کردند ، زیرا عدم ارتباط با مردم و مسولان دولتی کار عاقلانه ای نبود .

هنگامی که شمس وجود در اقیانوس عدم فرو رفت -یعنی بهاءالله مُرد- غصن اعظم ، من ، و میرزا مجدالدین به کفن و دفن او پرداختیم و خادم به ما کمک می کرد .  اغصان جوانتر حال خوبی نداشتند و با ما نیامدند . وظیفه ما بسیار سنگین بود ؛ ولی بنابر دستور او ، به انجام وظیفه پرداختیم ، گرچه از آتش جدایی و فراق می سوختیم .

مالک باغ بهجی ، همسایه ما ، فردی مسیحی لبنانی بود بنام اسکندر جمّال ، که روزی بطور اتفاقی بهاءالله را دیده بود و به او سلام کرده بود . در روز فوت بهاءالله غصن اعظم از من خواست به دیدار اسکندر بروم و بپرسم که آیا قطعه زمینی از باغ خود را در اختیار ما میگذارد تا بهاءالله را خارج از قصر ، زیر درختان کاج دفن کنیم ؟ هنگام این گفتگو ، میرزا علیرضا ، پسر ( موسی ) کلیم ، پیشنهاد کرد منزل سید علی افنان برای این کار مناسبتر است و ما همگی حرف او را تصدیق کردیم ، زیرا خانه متعلق به فامیل بود و محدودیتی نداشتیم .

در ادرنه لوح مبارکی برای یکی از احباء صادر شده بود و حاوی مناجاتی برای علاقمندان بود که رو به شرق ( ارض اقدس ) بایستند و آنرا بخوانند . در ایام عکّا هم مناجات کوتاهتری شبیه به آن صادر شده بود . جناب نبیل زرندی آن دو مناجات را یادداشت کرده بود و از دو متن دیگر هم دو عبارت دعایی کوتاه استخراج کرده بود . آنها را به غصن اعظم ارائه کرد و او هم آنها را به من نشان داد ، و ما موافقت کردیم که آن دعاها بر سر مزار بهاءالله قرائت شود ، که این کار تا امروز هم انجام میشود .

در آن ایام ، ما عادت داشتیم که هر صبح و شام سر قبر بهاء برویم ، غصن اعظم دعاها را با صوت آهنگینی میخواند ، و پس از آن حدود یکساعت ما و سایر بهائیان در اتاق پذیرایی می نشستیم و دعا می کردیم و سپس به منازل خود بر می گشتیم .

عباس افندی  بخشی از وصیت نامه بهاءالله را مخفی میکند

          روزها می گذشت تا آنکه 9 روز از صعود – فوت – بهاءالله گذشت . پس عبدالبها میرزا مصطفی را مامور ساخت تا به شهر عکّا برود و جعبه کوچک حاوی” کتابچه عهدی” یا همان وصیتنامه بهاءالله را بیاورد . غصن اعظم چند تن از بهائیان را به اتاق ملاقات اختصاصی من – که عبدالبها در هنگام اقامت در بهجی ، در آنجا ساکن بود – دعوت کرد و از آقا رضا شیرازی خواست که وصیت او را بلند بخواند .

          پس از آنکه بهائیان وصیت نامه را شنیدند و آنجا را ترک کردند ، غصن اعظم کسی را دنبال من فرستاد که در اتاق مجاور نشسته بودم ، و پس از آن، برای اولین بار من وصیتنامه پدرم بهاءالله را خواندم . ملاحظه کردم که بخش آخر وصیتنامه با کاغذ تیره ای پوشیده شده بود و هیچکس نمیتوانست آن بخش را بخواند . ولی وقتی من وصیتنامه را برای خواندن برداشتم ، و آن شامل دو صفحه بود ، کاغذ تیره که نچسبیده بود ، لغزید و کنار رفت . غصن اعظم به من گفت ، این بخش برای تو پوشیده و راز نخواهد بود ، قصد من تنها این بود که فعلاً بهائیانی که وصیتنامه را میخوانند از محتوای این قسمت مطلع نشوند ( منظور او قسمت پوشیده شده با کاغذ بود ) من تمام آن سمت را خواندم و مربوط به خادم و خدمات او بود ، و در پایان آن قسمت غصن اعظم و خادم را مخاطب قرار داده و به هر دوی آنها سفارش کرده بود که به او – بهاءالله – وفادار بمانند . 28

          ضیاء الله افندی هم وصیتنامه را خواند . پس از آن عبدالبها از آقا میرزا مجد الدین خواست تا وصیتنامه را با صدای بلند برای اهل خانه و بهائیان بخواند . سپس یک کپی از آن برای بمبئی ، هند ، ارسال شد . آقا میرزا محسن افنان29 آنرا با دستخط خود نوشت و در چاپخانه ناصری تکثیر کرد و منتشر نمود . 30

            پوشاندن و پنهان کردن بخش آخر ” کتاب عهدی ” برای من ناراحت کننده و تعجب آور بود . زیرا وصیتنامه برای آن نوشته میشود تا منتشر گردد و دیگران از محتوای آن مطلع شوند . لذا پنهان کردن آن برخلاف فلسفه نوشتن آن است . ولی در آن شرایط سکوت کردم و اعتراضی ننمودم ، و امیدوار بودم که بعداً متن کامل آن تکثیر گردد و جایگاه خادم – آنگونه که در وصیتنامه تعیین شده – به مردم شناخته شود و خواسته بهاءالله در این زمینه بر همگان آشکار گردد و دیگر اینکه همگان بدانند که ارزش خدمات و زحمات هیچکس نادیده گرفته نخواهد شد ، و چهل سال خدمت خادم هیچ و پوچ تلقی نخواهد شد . 31

عباس افندی بعنوان جانشین بهاءالله

در آن روزها برای ما روشن شد که آنها آهنگ جداگانه ای برای خود می نوازند ( باد در جهت دیگری می وزید ) و در بعضی جلسات خاص ، حرفهایی مطرح میشد که از ما پنهان بود . برخی افراد حاضر درآنجا برنامه های جدیدی طراحی می کردند که من و سایر اعضای خانواده -بهاءالله- از آن بی خبر بودیم . گرچه متوجه نیات و مقاصد پنهان آنها شده بودیم ، ولی توجهی نکردیم و سکوت را برگزیدیم . بسیار مراقب بودیم که اسباب کدورت و جدایی فراهم نشود .

مثالی می آورم : یکروز غروب ما به زیارت مزار رفتیم و مناجاتی خواندیم . در بازگشت همگی در قسمت هال و محل تجمع ساختمان حاضر بودند . همه بهائیان هم حضور داشتند . گفته شد که یکی از زایرین ، بنام بصّار رشتی شعری در مدح عبدالبها سروده ، که قرار است آن شب خوانده شود . حاجی نیاز ، که ساکن قاهره بود نیز حاضر بود ، و پس از کسب اجازه از غصن اعظم ، او هم شعری قرائت کرد و سبک آهنگین و محتوای شعری که خوانده شد گویای این احساس بود که پادشاهی درگذشته ، و حال پادشاه قدرتمندی بر تخت او نشسته است !

بطور خلاصه ، آن جلسه باعث تعجب من و بقیه اعضای خانواده بهاءالله شد ؛ زیرا در آن شرایط که ما همگی گرفتار غم و اندوه بودیم و دوستان ما باید در جمع ما حاضر شده و به سوگواری میپرداختند ،  ناگزیر بودند رفتار آنچنانی انجام دهند . این جلسه تا حدی خواسته های آن جلسات پنهانی را برآورده کرد و پرده از برخی نهان کاریها برداشته شد . وقتی جلسه تمام شد ، غصن اعظم بلند شد و گفت ، ” بصّار ، شعری بگو و در آن از خدمات من بگو ! ” این پیشنهاد تا حدی معنای واقعی شعر خوانده شده را بیان میدارد . 32

اوضاع به همان نحو بود و روز به روز تشدید میشد . جلسات و بحثها هم صورت می گرفت و باعث اختلافات و کینه ها میشد . در یکی از جلسات ملا علی اکبر33 سخنران اصلی بود . بعضی از مطالب و موعظه های او به شرح زیر است : اگر غصن اعظم به ما دستور دهد که کتاب اقدس را بشوییم و کنار بگذاریم ، ما باید چنین کنیم .از اینگونه حرفها و توصیه های ، کاملاً مغایر با تعالیم بهاءالله بسیار زیاد بود ، و حرفهای خلاف و ایده های ناصحیح رواج داشت ، که موجب جریحه دار شدن قلب و روح ما میشد . 34

   بهائیان از محمدعلی افندی میخواهند از بهائیت اصیل دفاع کند

با وجود شنیدن این مطالب و ملاحظه آن شرایط ، ما وانمود می کردیم که آن مطلالب را نشنیدیم و آن صحنه ها را ندیدیم ، زیرا به خداوند مهربان توکل داریم ، و نمیخواهیم عامل اختلاف و انشقاق در بین بهائیان باشیم . همچنین تصمیم گرفتم مدتی از جامعه بهائی جدا باشم و در محل سکونت خود بصورت منزوی زندگی کنم تا بلکه آنها ساکت شوند و توبه کنند ؛ ولی این کار نتیجه ای در بر نداشت !

سرانجام برخی از باورمندان ( بهائیان ) صدای خود را به اعتراض بلند کردند که غصن اکبر نسبت به امرالله بی تفاوت است ، نقض آشکار و صریح تعالیم بهاءالله را می بیند و همچنان ساکت است . برخی از آنان جلسه ای در بیرون از شهر عکّا تشکیل دادند که خادم هم در آنجا حاضر بود. پس از بحث و گفتگوهای طولانی ، آنها از طریق ضیاءالله و بدیع الله افندی به من اطلاع دادند که سکوت و انزوای من قابل قبول آنها نیست و اینکه من باید عقاید و دیدگاههایم  را بیان کرده و حقیقت را منتشر سازم . 35  به آنها پاسخ دادم که اگر صدای اعتراضی بلند کنم ، شرایط سخت و دشوار شده و گرفتار مصائب خواهیم شد ، که شما تاب تحمل آنرا نخواهید داشت . ولی آنها با جدیت و انرژی هر چه تمامتر بر واکنش من اصرار داشتند تا حدی که یکی از محترمین حاضر گفت : ” این یک امر دینی است ، و ما اگر در این راه کشته هم بشویم و یا هر چه پیش آید ، ما آماده و مهیّا هستیم . “

   بهائیان طرفدار وحدت ، طرد و تکفیر

این عبد ناگزیر شدم صدای خود را بلند کنم . لذا مطلب بسیار ملایمی نوشتم و تصور می کردم غصن اعظم هم پس از خواندنش ، با من موافق باشد زیرا که آن مطلب تنها شهادت بر یکتایی و یگانگی خداوند بود .

ولی افسوس ! روزی که ضیاءالله افندی پیام مرا برای بهائیان خواند غصن اعظم به زیارت قبر بهاءالله آمده بود؛ و آقا سید هادی ( افنان ) سریعاً او را در جریان موضوع گذاشت . از آنروز به بعد ، غصن اعظم هرگونه ارتباطش را با ما قطع کرد و به پیروانش دستور داد از ما دوری کنند تا حدی که حتی از سلام و علیک با ما هم اجتناب کنند ، و به این ترتیب ما طرد و تکفیر شدیم .

حتی به این حد هم راضی نشد و آنها را وادار کرد تا پاسخهای نامناسب و بی ادبانه برای من بنویسند . آقا رضا قنّاد و دیگران چنین جوابیه هایی نوشتند که نمایانگر ضمیر پنهان آنها بود .

پیام من در بمبئی – هند – چاپ شد . نیمی از پیام من به توضیح شرایط پرداخته بود و نیمی دیگر ، گزیده هایی از نوشته ها و تعالیم بهاءالله بود که صحت بیان و دیدگاه مرا تایید می کرد ، و در آن پیام حتی یک کلمه هم نبود که شایسته پاسخ آنچنانی باشد . آن متن و پیام چاپ شده در دسترس همگان است تا آنرا مطالعه و بررسی کرده و قضاوت نمایند . 36 آیا صحیح است کسانی که خود را پیرو صادق امر میدانند ، پاسخهای زننده ای به نوشته های بهاءالله بدهند و با این وجود ، خود را صادق قدم در امر بدانند ؟ 37

آن پیام برای دوستان در خارج پست شده و توزیع گردید . برخی از بهائیان نظر مرا پذیرفتند و به من پیوستند که از سرشناس ترین آنها اسم الله الجمال ( بروجردی ) و حاجی محمد حسین کاشی ، و سایر احبای طهران ، آقا میرزا خلیل ، حاجی محمد علی و پسرش ، میرزا عبدالحسین خان ، و سایر احبای آذربایجانی بودند.38 احبای زیادی از خراسان و سایر استانهای ایران پاسخ مثبتی به ندای من دادند که برخی از آنها هنوز در قید حیات هستند . آقا سید میرزا افنان ، حاجی سید محمد افنان ، حاجی میرزا حسین خارطومی ، حاجی حسینعلی جهرمی ، حاجی محمد عوضی و بسیاری از شخصیتهای شناخته شده در بمبئی هم از من حمایت کردند .

در خود ارض اقدس هم ، اغصان -ضیاءالله و بدیع الله افندی – و ورقات مبارکه – دختران بهاءالله – -صمدیه خانوم و فروغیه خانوم ، و دختران و عروس هایشان – ، مادرم -مهد علیا ، بیوه بهاءالله – و همه اعضای خانواده بهاءالله ، 39  جناب خادم ، که برای مدت 40 سال در خدمت بهاءالله بود ، نوه های بهاءالله ، و برخی از احباء نیز از من جانبداری کردند .

بعضی از این احباء مقالاتی در تایید دیدگاهشان نوشتند ، گر چه تعدادی از آنها ، متعاقباً ، بنابر تمایلات نفسانی و دنیا پرستانه ، راه خلاف را برگزیدند و برخلاف نظر اولشان عمل کردند . برخی از احباء در کشورهای فوق الذکر ، پس از دریافت پیام بالا ، آنرا بازگرداندند و پاسخهای نا مناسبی به آن نوشتند . دلیل آنها برای اینکار چنین بود : رهبران و مبلغانی که از سوی عبدالبها منصوب شده بودند ، شبیه حاجی میرزا حیدرعلی40 و دیگران ، سالها در آن کشورها رفت و آمد کرده و تخم نفرت در قلوب -بهائیان- کاشته ، و آنها را به مسیر عدم پذیرش من و پیام من سوق دادند ، و موجب شدند آنها پاسخهای زشت و سخیفی برای من بنویسند .

پس از آن ، و بطور غیر منتظره ای ، دو زائر از بمبئی ، جهت بررسی و تحقیق به عکّا آمدند ، آنها جهرمی و عوضی بودند . آنها بدون اعلام قبلی آمدند و در یک هتل محلّی اقامت کردند . آنها ابتدا به دیدار غصن اعظم و طرفدارانش رفتند و جلسات متعددی با آنها داشتند و سوالات خود را با آنها مطرح کردند . آنها سپس با من و همراهانم به گفتگو نشستند ، و پس از بررسی ادعاهای طرفین ، اینجا را ترک کردند ؛ پس از آن ، هر جا و هر کس از آنها سوالی میکرد ، آنها یافته های خود را با جزئیات و توضیحات ، در اختیار آنان می گذاشتند .

زمانی که آندو در عکّا بودند ، من مطلب کوتاهی نوشتم که توسط آقای جهرمی لیتوگرافی شد . نسخه ای از آنرا ، توسط یکی از بهائیان مومن ، آقا محمد قائنی41 برای غصن اعظم فرستادم؛ ولی افسوس! او از دریافت آن امتناع کرد و به حامل نامه گفت او ( غصن اکبر ) چه میخواهد ؟ حامل نامه خاضعانه میگوید خواسته او اینست که اختلافات و تنش ها از میان برداشته شود. و غصن اعظم میگوید ” اگر خواست او از میان رفتن اختلافات و تنش ها است ، باید همان رفتاری را در پیش بگیرد که میرزا بدیع الله در پیش گرفته است !

  بدیع الله تغییر موضع میدهد و مجدداً طرد و تکفیر میشود !

پیش از آمدن آن دو زائر از هند برای تحقیق و بررسی ، جدایی برادرم بدیع الله افندی صورت گرفته بود . شرح ماجرا هم، بطور خلاصه ، چنین است :

در زمانی که من اولین بیانیه خود را منتشر کردم – بیانیه ای که منجر به طرد و تکفیر آنان شد- . و پس از آن ، ما تحت فشار و مشکلات اقتصادی بودیم ؛ ولی اوضاع بعداً بدتر شد ، زیرا غصن اعظم همه منابع درآمدی ما را بسته بود ، بدین وسیله حداکثر تلاش خود را بکار بسته بود تا ما را در سختی و مشقت نگهدارد ، تا شاید بدان وسیله خسته و درمانده شویم و با اصول و تعالیم او ، که برخلاف تعالیم بهاءالله بود ، موافقت نماییم . 42

در این زمان ضیاءالله افندی بیمار شد و از این جهان مادی دست کشید و به جهان باقی شتافت . این برادر بسیار به من نزدیک ، و برایم عزیز بود و مرگش برایم خیلی سخت و ناگوار بود . سپاس خدای را ، که مشیت او بالاتر از خواست ما است و ما راضی به رضای او هستیم . ضیاءالله نفس پاکی بود و بسیار دوستدار بشریت ؛ و بسیار مشتاق ترویج تعالیم ( بهائی ) و ثابت قدم در امر . او همکار من در تلاش برای آزادی اندیشه ، و رهایی آنها از قید و بند تعصبات دینی بود .

بطور خلاصه ، روش زندگی ما خوشایند بدیع الله افندی نبود . او نمی توانست سختی و مشکلات مالی ، که ما در آن بودیم را تحمل کند . او قرض زیادی ببار آورد و طلبکاران او را تحت فشار قرار داده بودند . غصن اعظم هم وضعیت را رصد میکرد و مترصد فرصت بود ! شرایط سخت زندگی، انباشته شدن بدهی ها ، نداشتن صبر و تحمل ، و مراقب بودن غصن اعظم برای بهره گیری از این فرصت ، زمینه را هموار کرد تا بدیع الله تغییر موضع بدهد .

در آن زمان بدیع الله هم کمی بیمار شد . پزشک خانوادگی ما فردی یونانی بود که با همه اعضای خانواده دوست بود . یک روز او به من اطلاع داد که غصن اعظم مایل به ملاقات بدیع الله افندی است . من ابراز رضایت و خوشوقتی کردم . روز بعد غصن اعظم به محل کار دکتر آمد و از آنجا یک راست به اتاق بدیع الله افندی رفت ، و در میان صحبتها به او گفت که به تغییر آب و هوا احتیاج دارد : من برای هر کمکی آمادگی دارم ، فقط بگو که کجا دوست داری بروی . عبدالبها ، بر این تغییراصرار کرد و همه تلاش خود را برای غلبه بر او به کار بست و سپس آنجا را ترک کرد .

این ملاقات بهانه ای شد برای برادرم، بدیع الله افندی . هرچند آنها قبل از آنهم رابطه پنهانی داشتند؛ ولی پس از آن روابط آنها علنی و آشکار شد . آنها ملاقاتهای متعددی داشتند و درباره اوضاع و شرایط گفتگو کردند . غصن اعظم توافق کرد کلیه بدهی های بدیع الله افندی را بپردازد و کلیه نیازهای زندگی او و خانواده اش را تامین نماید تنها با یک شرط : که هرآنچه که غصن اعظم درباره من میگوید بدیع الله افندی بنویسد ، و از من و بقیه وحدتگرایان تبرّی بجوید ، و اگر نقطه ضعفی از من مشاهده کرد آنرا به عبدالبها گزارش نماید !

این برادر هم نوشت43 و غصن اعظم منزلی برای او تهیه کرد! با آقا سیدعلی افنان ( شوهر فروغیه خانم ) همراه شدند ، و مشترکا نزد من آمدند و یک ساعتی بحث و گفتگو کردند و رفتند . پس از آن ، بدیع الله کارگرانی فرستاد و اموال خود را از آنجا برد .

ولی با کمال تاسف ، هیچیک از آنها به آنچه انتظار داشتند نرسیدند ! بدیع الله مجدداً پس زده شد !44 افنان هم رانده شد . خواهر بیچاره ام مجبور شد مرا ترک کند ، ولی از این کار خود هیچ نفعی به او نرسید و از این بدرفتاری ها دچار بیماری گردید. و در سنین جوانی درگذشت .45 شوهرش – آقا سید علی افنان که قبلاً ذکرش رفت – هم بدنبال او به سرای باقی شتافت .

   شک و سوء ظن ، انگیزه تهمت به بهائیان وحدتگرا

حال اجازه دهید ببینیم این دو برادر چه گفتند و هدفشان چه بود ؟ انتصاب من از سوی قلم اعلی ، در کتاب عهدی ( وصیتناممه بهاءالله ) – بعنوان فرد دوم برای رهبری جامعه بهائی – مورد قبول غصن اعظم نبود ، زیرا او مایل به داشتن استقلال و آزادی کامل در این زمینه بود . او مایل بود هرکه را که میلش بود بعنوان جانشنین خود معرفی کند و هر چه را دلش خواست بیان کند ، بدون آنکه کسی متعرض او شود . با توجه به حضور من چنین خواسته ای غیرممکن بود، زیرا من از سوی بهاءالله بعنوان رهبر پس از عبدالبها منصوب شده بودم . او چگونه می توانست متن صریح و روشن را انکار کند ؟

          هیچ راهی نبود جز آنکه اتهامات بی اساس را علیه من ، مادرم ، و اعضای خانواده مبارک بهاءالله بر سر زبانها بیاندازد . طوری که اتهامات مبتنی بر تهمت ها، احترام و محبت بهائیان نسبت به ما را از بین ببرد و آن نصّ و نوشته صریح را کنار بزند !

شایعات و تهمتها به درجه ای رسید که حتّی گفته شد بهاءالله جزغصن اعظم ( عبدالبها ) و خواهرش ( بهیّه خانوم ) فرزند دیگری نداشته است. اگر چنین بود ، پس در کتاب عهدی و سایر الواح درباره چه کسانی صحبت شده است و آنها کجا هستند ؟ واقعاً چنین رفتارهای خلاف، و عملکردهای ناصحیح ، هیچگاه در میان آیین ها و ادیان پیشین دیده و شنیده نشده است .

وقتی شرایط تا این حد بحرانی گردید ، زبانها شل شد و هرکس هرچه مایل بود بر زبان می آورد . آنان که بدنبال قدرت و ریاست بودند از فرصت استفاده کردند و سیل عبارات را در تمجید از غصن اعظم ، و تهمت و افترا را بسوی من و دوستانم روانه کردند . آنها با این تهمتهای بی اساس ذهن مردم را مسموم کردند و موجب اختلاف و شکاف کنونی شدند و اصول و تعالیم مهمی را که بهاءالله پایه گذار آنها بود نقض کردند .

پاسخ به اتهام تحریف و دستکاری در متون مقدس

 

از جمله اتهامات آنها علیه من ، که بدیع الله را واسطه تایید آن کرده اند ، تحریف و دستکاری در متون مقدسه بهائی است . آنها ابتدا گفتند ” کتاب هیکل “( که در بمبئی ، هند ، چاپ شده بود ) تحریف شده است . وقتی این مطلب را شنیدم ، بلافاصله اقدام کردم و اشتباه آنها را اثبات کردم . وقتی آنها متوجه شدند که اتهامات را نپذیرفتم و بطلان آنرا ثابت کردم ، آهنگ جدیدی ساز کردند . آنها از طریق گواهی برادر جوانترم ، بیان میدارند که متن دستنوشته مقدسی -دستنوشته بهاءالله- را من دستکاری کرده ام . 46 آن متن کجاست؟ آن لوح خطاب به چه کسی نوشته شده و الان نزد کیست ؟ من هیچ اطلاعی از آن ندارم ، چنین چیزی را ندیده ام و نزد من نبوده است . اگر برادرانم ( عبدالبها و بدیع الله ) این متن را دارند چرا نسخه ای از آنرا منتشر نکرده اند ؟ و اگر این متن در اختیار دیگران است لطفاً نسخه ای از آنرا منتشر سازند           ” تا سیه روی شود هر که در او غش باشد “! تنها اتهام زدن کافی نیست و هیچ دادگاه مدنی و دینی ، بدون تحقیق و بررسی و استماع نظرات طرفین رائی صادر نمی کند !

اتهام دستکاری و تحریفی که آنها به من میزنند ، بیشتر متوجه خود غصن اعظم است . گرچه من علاقه ندارم این مطلب را بیان کنم ، ولی در کتابچه ای که آنها چاپ و منتشر کرده اند و نسخه ای از آن در اختیار من است – نامه ای منتسب به غصن اعظم ( عبدالبها ) خطاب به بهائیان امریکا ، درج شده است . در این نامه بخشی از لوحی که از سوی بهاءالله خطاب به من نوشته شده ، آورده شده و مدعی شده اند که آن لوح درباره او( عبدالبها ) صادر گردیده است. بعداً گفتند که آن لوح درباره هر دوی ما – من و غصن اعظم –  صادر شده و ما در آن مشترک هستیم . واقعاً جالب است ؛ آنها ادعای مشارکت درباره لوحی را می کنند47 که از سوی قلم اعلی اختصاصاً درباره من صادر شده ، و آنها قصد دارند مرا از سهم و حصّه خود در ” کتاب عهدی ” ، که آخرین وصیتنامه بهاءالله است و در آن چند بار نام من به صراحت بیان شده است ، محروم سازند .

    پاسخ به اتهام شکایت بردن نزد مقامات ترک

            از جمله اتهامات ، شایعه ای است که من به مقامات استانبول شکایت کرده ام و این کار موجب شده تا دولت ترکیه کمیسیونی را -جهت تحقیق و تفحص درباره جامعه بهائی و فعالیتهای عبدالبها- اعزام کند . هنگامی که عبدالبها در اسکندریه مصر بود یک مسیحی بنام سلیم قوبین ( SALIM QUBAYAN ) او را ملاقات و از او چند سوال پرسید . این پرسش و پاسخ ها در نشریه هفتگی مقدم ، یک نشریه عربی شناخته شده قاهره ، منتشر گردید . پاسخها دلیلی بر نادرستی مطالب مطرح شده در وصیتنامه عبدالبها است .48  هر دوی آنها گفتار غصن اعظم هستند و البته با یکدیگر متعارض و متناقض میباشند . کدامیک را باید بپذیریم ؟ بدون شک پاسخهای ارائه شده در هفته نامه گویای حقیقت است ، زیرا که آن نشریه سالها قبل از مرگ غصن اعظم انتشار یافت ، و او آنها را تکذیب نکرد ، و عدم تکذیب بیانگر صحت مطالب منتشره در هفته نامه فوق الذکر است .

            از این گذشته ، هنگامی که کمیسیون مورد بحث اینجا بود ، پسر عمویم آقا میرزا مجدالدین ، رضا قنادی ( یکی از طرفداران عبدالبها ) را ملاقات و از او خواست تا موافقت غصن اعظم را جلب کند و به اتفاق او -منظور میرزا مجدالدین- با کمیسیون گفتگو کنند و بطور رسمی از آنها بخواهند یک کپی از شکایت ادعایی منتسب به غصن اکبر را دریافت کنند که یا حقیقت روشن شود و یا کذب ادعا برملا گردد . متاسفانه عبدالبها و رضا قنادی چنین درخواستی از کمیسیون نکردند و جوابی دریافت نداشتند . واقعیت اینست که آنها در تهمت زدن بسیار فعال و سریع هستند ، ولی وقتی از آنها میخواهیم که برای روشن شدن حقیقت، تحقیق و بررسی کنند ، بی توجه و سهل انگار میباشند .

اعضای کمیسیون از روز ورود تا هنگام ترک و بازگشت ، در منزل آقایان بیدون ( Beydoun ) اقامت داشتند . لذا من نامه ای به خانواده بیدون نوشتم و پاسخ آنها را ذیلاً می آورم :

به عالیجناب محمد علی افندی بهائی ،

پس از اهدای عالیترین تحیّات ، در پاسخ به نامه مورخ 8 صفر 1345 هجری -18 آگوست 1926- اشعار میدارد که ما از کمیسیون بازپرسان ، و یا از هیچیک از اعضای آن ، در مدت اقامت در منزل ما ، کلمه ای دال بر تائید و تصدیق اتهامات منتشره علیه شما – که شما، یا یکی از طرفداران شما، دادخواستی به باب عالی49 یا نمایندگان حکومت مذکور در استان و یا شهر، برعلیه برادر درگذشته اتان ، عباس افندی  ( عبدالبها ) داده باشید ، و اینکه حضور کمیسیون مذکور کاری در این رابطه داشته باشد –نشنیدیم . این حقیقت مطلب است که برای شما توضیح میدهیم . لطفاً احترامات عالیه ما را بپذیرید .

به تاریخ 10 صفر 1345 هجری 20 آگوست 1926

امضاء   زکی بیدون

               شفیق بیدون

              ساحل بیدون

              صادق بیدون

توضیحاتی درباره طرد و تکفیر و رهبری بهائی

از جمله اتهامات آنها اینست که من مفاد کتاب عهدی را نقض کرده ام.50 این نقض چگونه صورت گرفته است ؟ چه زمانی رخ داده است ؟ اگر در زمینه احکامی همچون نماز و روزه و موارد مشابه است ، که انجام آنها بر اساس کتاب اقدس است و ما ازسالها قبل – پیش از نوشتن کتاب عهدی – مطیع آن بوده ایم . من بخوبی واقفم که همه احکام را رعایت کرده ام .وهمه عمر خود را وقف نگارش و خوشنویسی آثار بهاءالله ، و ترویج تعالیم او ، و خواندن کامل و درک معانی آنها کرده ام .

اگر آنها میگویند که منظور از نقض ، مخالفت من با غصن اعظم ( عبدالبها ) است ، لازم است که آنها بگویند کی و چگونه این مخالفت اتفاق افتاده است . اگر با دیده عدالت و انصاف به اولین پیام من ، با عنوان ” جوهر و وحدت ” بنگرید ، آنها متوجه خواهند شد که علت اختلاف چه بوده است . باید این شرایط خاص را با دقت بررسی کرد : گرچه بهاءالله گفته است که به غصن اعظم توجه کنید ؛ ولی این توجه محدود و در چارچوب مذکور در کتب و نصوص مبارکه است و نه بیش و بالاتر از آنها . کتاب -آثار و نوشته های بهاءالله منظور است- بر همه چیز برتری دارد  اغصان تعیین شده (عبدالبها و محمد علی) مروج آن هستند . تا قبل از مظهر بعدی ، هیچکس نمیتواند مطالب بیان شده را تغییر دهد و یا چیزی به آنها بیافزاید ؛ این ظهور بعدی است که میتواند هر چه را بخواهد ، تغییر دهد . تنها ” او ” است که قانونگذار است و بقیه تابع و مطیع کلام او میباشند . در حقیقت ، هوالله و لا اله الا هو !

با این حال  برخی افراد خودخواه و قدرت طلب، جایگاه و اختیارات نامحدودی را برای غصن اعظم در نظر گرفتند و ” بسوی او توجه کنید ” را همچون ” بشارت ظهور من یظهره الله جدید ” تلقی کردند .51 آنها از او تصویری همچون ظهورجدید ساخته و پرداخته کردند و محتوای بسیاری از مطالب مندرج در الواح بهاءالله را در رابطه با آمدن مظهر جدید را درباره عبدالبها تاویل کردند . 52  آنها با رفتار غلط و گمراه کننده خود به اغفال پیروان ( بهائیان ) بی گناه و بی اطلاع پرداخته ، و آنها را تحت کنترل خود گرفتند . هدف اصلی آنها کسب ریاست ، و تصاحب دارائی ها ، و گذران زندگی مرفه بود .

سبک ریاستی که آنها پایه گذاری کردند امروز هم قابل مشاهده است 53 و بدون شک شما درباره فساد عملکرد آنها و نقض احکام -بهاءالله- توسط آنان ، مطالبی شنیده اید . امروز یک نفر طرد میشود ، فردا فرد دیگری تکفیر و اخراج میشود . خطای آنها چه بوده است ؟ چه کرده اند  که مستحق طرد و اخراج باشند ؟ آیا آنها منکر خدا شده اند یا بهاءالله را انکار کرده اند ؟ 54  بخدا هیچکدام ! شاید رفتار آنها مغایر با تمایلات شخصی فرد خاصی بوده ، و از اینرو مستحق تحمل سختی و شداید شده اند !

کجاست آن آزادی فکر و اندیشه ای که موجب پیشرفت عالم گشته؟ چه بر سر احکام قلم اعلی آمده است ؟ او گفت ، ” یا اهل عالم ! دین خدا محبت و وحدت است ؛ آنرا اسباب اختلاف و تفرقه نکنید.”  ولی امروزه جز بد سرشتی و نفرت چیزی نمی بینیم و نمی شنویم ! و اوضاع و شرایط آیین بهائی به گونه ای بحرانی شده که احکام آشکارا نقض شده ، و کتاب عهدی مورد بی توجهی قرار گرفته است .

گناه ما چیست ؟اینکه ما غصن اعظم را بعنوان یک ظهور جدید قبول نداریم ؟ ما همه اوامر و خواسته های او را اطاعت کردیم ، ولی نمی توانیم عبارت ” به او توجه کنید ” را مثل طرفداران او تفسیر کنیم و همه کتابهای بهاءالله را نادیده بگیریم ! اساس دین بر یگانگی و وحدت خداوند استوار است ؛ و اگر عبارت ” به او توجه کنید ” را مثل آنها تفسیر کنیم این مبنا و این اصل را نقض کرده ایم . ما نمیتوانیم مشرک شویم و همه اعمال دوره عمر خود را تباه کنیم ! ما سالهای سال در ظل سایه مولای خود بهاءالله زیسته ، و احکام را از زبان او مستقیماً شنیده ایم . چگونه میتوانیم آنچه را که در آن ایام مبارک شنیده و دیده ایم به فراموشی بسپاریم و صرفاً بخاطر طالبان ثروت دنیایی و ریاست ، سکوت اختیار کنیم ؟

 

     تلاش برای آشتی و وحدت امر

            بهاءالله می گوید ، ” کینه توزی و نفرت پراکنی دینی آتشی است که دنیا را می سوزاند .” ای دوستان ! بیایید و تلاش خود را برای خاموش کردن آتش سوزان بکار بگیرید ، و اگر چنین نکنید کیفرهای خدا متعدد است .

            گرچه او میگوید ، ” خاموش کردن این آتش بسیار دشوار است ! ” ولی اگر احکام او را به کار ببندیم و به دور از منافع شخصی ، تلاشهای خود را متحد کنیم ، نصرت خدا با ما خواهد بود . هدف ما باید خدمت به امرالله ، و نشر آثار صادره از قلم اعلی ، صرف اوقات خود برای یادآوری ایام او ، و نشر نفحات و تعالیم او بمنظور روشنگری کسانی باشد که در تاریکی هستند و آنها که در خواب به سر میبرند !

مردم آگاه بدانند که این عبد همواره مایل به ایجاد وحدت و محبّت در میان ادیان مختلف بوده ام و عقیده دارم که عقیده بهائیت نباید علت تفرقه و خصومت و دشمنی ، به ویژه در میان اعضای خانواده بهاءالله و نیز احباء گردد . وقتی تفرقه و انشقاق در میان ما بروز کرد، من هرآنچه در توان داشتم برای ایجاد وحدت بکار بستم و چند بار با غصن اعظم درباره وظیفه مهم تماس گرفتم ، چه شفاهی و چه کتبی و یا از طریق فرستادگان ویژه بسیار معتمد و مخلص بهائی ؛ ولی متاسفانه هیچیک از درخواستها و تلاشهای من پاسخ مناسبی دریافت نکرد .

هنگامی که غصن اعظم از ایالات متحده بازگشت ، شنیدم که به عکّا آمده است . بدون فوت وقت برای دیدنش ، به منزل او رفتم . تعدادی از بهائیان و افراد محلی در آنجا حاضر بودند . هدف من از آن دیدار رفع اختلافات و کدورتها و سردی روابط بود. من بدون هیچ پیش شرطی، وظیفه خود را انجام دادم ، و اگر او هم مایل به برداشتن روابط سرد و تیره بود ، باید دیدار مرا پاسخ میداد و تدریجاً اتفاقات گذشته فراموش میشد، و ما میتوانستیم با هم بنشینیم و با زبان محبت و دوستی موضوعات مورد اختلاف را بررسی و حل و فصل نماییم ، به نحوی که مشکلات دیگری بروز نکند . بهر روی ، قصد من از آن دیدار و ملاقات ، تجدید وحدت و محبت بود . ولی صد حیف ! که او چنین تمایل و قصدی نداشت ، و به این ترتیب خواستة من تحقق نیافت .

 

پاسخ به اتهام غرور، و ردّ ادعای منصب الهی

یکی از اتهاماتی که به من نسبت داده شده و مکرّر تکرار شده ، اینست که من ادعای داشتن منصب الهی کرده ام . آنها این اتهام را در جهت خواست و اغراض خود ساخته و پرداخته کرده اند . آنها به لوح قزوین و نیز برخی نوشته هایی ، که در کودکی آنها را نگاشته ام استناد میکنند .

لوح قزوین که دارای نام و امضای من است ، صادره از قلم اعلی ( بهاءالله ) است . و البته دو تا هستند و نه یکی ! یکی به زبان عربی و دیگری به عربی و فارسی ؛ که هر دوی آنها از تراوشات بهاءالله است . او با ارسال لوح اول به قزوین ، به آزمون و ارزیابی بهائیان آن شهر پرداخت . و در لوح دوم شبهات و تصورات غلط را از بین برد . تنها هدف او آن بود که بهائیان جایگاه مظاهر را بشناسند و اینکه هیچکس برابر و شریک خدا نیست و دیگر اینکه همه ما آفریده و مخلوق خداوند هستیم . آن لوح که به خط من است موجود میباشد و نام مخاطب آنهم ، با خط خود بهاءالله بر روی آن نوشته شده است . تصویری از لوح دوم نیز موجود میباشد .

            آنچه که من در آن ایام به عربی نوشته بودم به بهاءالله عرضه شده بود و پس از تصحیحات توسط قلم اعلی ، آن متنها را استنساخ می کردم و با دستور او ، به خارج ارسال میکردم . بهاءالله جزئیات این مطلب را در لوح بدیع ، در پاسخ به علی محمد سرّاج ،و در برخی دیگر از الواحش بیان کرده است . جویندگان حقیقت با مطالعه الواح فوق الذکر بروشنی متوجه حقیقت خواهند شد .

منظور و مقصود اتهام زنندگان به من این بود تا بهائیان بی گناه و بی خبر از همه جا را در تاریکی نگهدارند و با بیان اینکه آثار و نوشته های بهاءالله تحریف و دستکاری شده است ، آنها را از خواندن کتب بهاءالله منع کنند ؛ و حال آنکه آنها با خواندن آن کتب به حقیقت پی می بردند . از آنجا که نام من چندین بار در کتاب عهدی ، وصیتنامه بهاءالله ، ذکر شده است ، آنها با این اتهامات غلط و بی پایه قصد داشتند تا بهائیان را گمراه ساخته و کتاب عهدی را بی اهمیت نشان دهند .

حال اجازه دهید به مطالعه آن لوح بپردازیم و ببینیم -بهاءالله- درباره پسرانش چه گفته است . 55  او میگوید : ” او و دیگران مثل او . ” در آن زمان کدام پسران مثل من بودند ؟ در آن زمان دو پسر جوانتر ( یعنی ضیاءالله و بدیع الله ) ، یکی بسیار کوچک ، و دیگری تازه به دنیا آمده بود . بدون شک ، در آن زمان ” دیگرانِ مثل من ” دو برادر بزرگتر من ، غصن اعظم و میرزا مهدی بودند .  آنها همچنین به لوحی اشاره میکنند که تکذیب شده است -لوحی که با نام محمدعلی ارسال شده بود .- ولی آنچه را که بعداً بهاءالله نازل کرده ، نادیده میگیرند . او در چند لوح خود نوشته است که ، “خداوند او را قادر ساخته تا در کودکی آن آیات را بر زبان جاری کند ! ”  بنابراین ، آنچه را که خداوند از دست و زبان من جاری ساخته ، فعل من نبوده ، و دلیلی بر این نیست که من ادعایی کرده باشم . علاوه بر این ، من متهم شده ام ، ” مدعی ” شده ام . در حالیکه ، در آن زمان من تنها یک کودک بودم . الواح متعددی که پس از آن تاریخ از سوی بهاءالله درباره من صادر شده ، و همچنین جایگاه و انتصاب من در کتاب عهدی، این اتهام را باطل میکند .

آنها همچنین ، به این نوشته صادره از بهاءالله اشاره میکنند که ، ” اگر برای لحظه ای ، او از سایه امرالله خارج شود، کاملا! مُندَک و نابود خواهد شد ! ” این حقیقتی است که هرکس از سایه ” امر او ” خارج شود ، نیست و نابود خواهد شد! ولی توجه کنید که نیست و نابود شدن براثر دو علت است:               بدستور و حکم قلم اعلی ؛ در حالی که ما از قلم اعلی جز لطف و بشارت چیزی دریافت نکرده ایم . او هرگز کلمه ای درباره نیست و نابود شدن من نازل نکرده است . برعکس، در چندین لوح ، و درکتاب عهدی بشارات زیادی درباره بقاء و الطاف الهی به من داده است ، و به کسانی که با من و دیگر اغصان مخالفت می ورزند ، گفته است : ” از خدا بترسید و از ستمکاران نباشید ! “

دیگر مخالفان من برای نقض دستورات و وصیتنامه بهاءالله چه بهانه ای دارند ؟ آنها ، در هیچیک از عبارات ونوشته های بهاءالله نمیتوانند کمترین امیدی برای آمرزش بدون توبه و استغفار بیایند . اگر آنها مدعی هستند که من احکام الهی را نقض کرده ام ، لطفا یکی از آن موارد را نشان دهند ؟ در همه این سالها دلخوش به شایعات بی اساس و غیرمستند بودند . هیچگاه برای کشف حقیقت و یافتن صحّت و سقم شایعات با من تماس نگرفتند . آنها به آنچه از غصن اعظم ، اعضای خانواده او، و بستگانش شنیده اند دلخوش کرده اند . و با این بی دقتی و سهل انگاری به بسیاری از احکام و توصیه های بهاءالله، در وصیتنامه و بسیاری از الواحش، پشت کرده اند . این یک اصل و قاعده قطعی و مسلّم است که هیچکس را بخاطر اتهام ثابت نشده محکوم نمی کنند ، و هیچ دادگاه صالحی ، بدون شنیدن اظهارات متهم – چه شاهزاده و چه گدا – حکم صادر نمی نماید .

 

بهائیان باید هر دو طرف را در نظر بگیرند و گفتمان متوازنی داشته باشند  

احبای گرامی ! هنگامی که دانستید بین اغصان ( پسران بهاءالله ) تنش و اختلافی بروز کرده ، بر شما فرض است که به تحقیق و بررسی بپردازید و اظهارات دو طرف -غصن اعظم و غصن اکبر- را بشنوید که علت اختلاف و انشقاق چه بوده است؟ نه آنکه بدون تحقیق و بررسی، از یک طرف جانبداری کرده ، و طرف دیگر را محکوم نمایید . دو منصب تعیین شده -منظور جانشینان اول و دوم بهاءالله است – مشابه هم میباشند و با هم برابرند . هر دو ، تابع و مشمول احکام و قوانین میباشند و نه بالاتر از آن . این اختلاف نظر هم صرفاً بر اساس تعالیم بهاءالله حل و فصل خواهد شد .

پیشنهاد بیطرفانه مرا بشنوید و خود خواهی و تنگ نظری را کنار بگذارید ، و بر اساس توصیه های قلم اعلی جلسه صلح و آشتی تشکیل دهید و آنچه تا بحال شنیده اید را با کمال آرامش و روحانیت مورد مداقه قرار دهید و به جستجو و کشف حقیقت بپردازید . گفتارها و دیدگاههای دو طرف را بر اساس احکام بهاءالله ، در کتاب اقدس و سایر نصوص او، مقایسه کنید . سپس هرچه را که موافق با آن یافتید بپذیرید ، و هرچه مخالف آن بود را، رد کنید . روشن است که در چنین جلسه و کنفرانس عاری از خودخواهی ، میتوان امیدوار بود که تنش و اختلاف برطرف گردد ، و نور وحدت افق آسمان بهائی را روشن خواهد ساخت .

شک نیست که قدرت طلبان و ریاست جویان موافق این نوع جلسات نیستند ؛ چرا که این روش ارکان ریاست آنها را به هم خواهد زد، و آنها را از انجام مقاصد مفسده جویانه باز میدارد . قدرت طلبان و حارسان ریاست و مقام تمایل دارند  پیروانشان را در تاریکی نگهدارند تا به اهداف خویش برسند ، زیرا کسی که نور حقیقت براو بتابد را نمیتوان گمراه ساخت ! حارسان ریاست و قدرت طلبان بدنبال افراد بدبخت و نادانی هستند که هرچه به آنها گفته شود بپذیرند و اطاعت کنند ، ولو آنکه این گفته ها برخلاف احکام آسمانی باشد . چنین رهبرانی هیچ علاقه ای به حضور افراد آگاه و روشن ضمیر در اطراف خود ندارند .

بهاءالله  میگوید : ” ای ادیان مختلف ! به وحدت رو آورید و از پرتو نور وحدت بهره گیرید ! بخاطر خدا ، در مکانی ، گرد هم آیید و عامل اختلاف و تشتت را از میان خود برانید!” بدون شک، آنچه باقی می ماند و ظاهر خواهد شد ، عامل وحدت خواهد بود ، و بهتر است این کار هر چه زودتر اتفاق بیافتد . بخاطر خدا قیام کنید و عامل آزادی و رهایی افراد ضعیف و محروم گردید ؛ در آنصورت شما مصداق آین آیه شریفه خواهید شد، ” السابقون، السابقون ، اولئک المقربون”

عبدالبها به دور از برادرش میمیرد

پیش از این بیان کردم که پس از مراجعت غصن اعظم از امریکا ، بدنبال تلاش مکرّر برای رسیدن به تفاهم مشترکی با او ، بدون اعلام قبلی و یا تعیین پیش شرط ، به امید آنکه سفر به کشورهای خارجی تغییری دراو به وجود آورده باشد و قلب او نرم شده باشد ، به دیدن او رفتم . ولی متاسفانه هیچ تغییری نیافته بود و انتظار من برآورده نشد . بنابراین گوشه عزلت گزیدم و به ریسمان صبر و انزوا متمسک شدم !

یک روز که طبق معمول به عکّا میرفتم ، ملاحظه کردم که دربین بهائیان اضطراب و آشوب است؛ پس از تحقیق و پرسش دریافتم که غصن اعظم ، شب قبل ، بطور ناگهانی ، در حیفا ، در گذشته است . خانواده او سایر بهائیان را مطلع ساخته بودند ، ولی مطلب را از من پنهان کرده بودند . افسوس ! او مرد و ما را دچار غم و اندوه ساخت . زخمی بر دل که هنوز التیام نیافته ، وحدتی که از میان رفته ، و تلاشهایی برای آشتی و صلح که بی نتیجه ماند !

با قلبی سوزان و چشمانی گریان به حیفا رفتم تا با او آخرین وداع را انجام دهم و تسکین بیایم . هنگامی که به درب خانه او رسیدم ، دیدم  پلیسی در بیرون درب نشسته ، و روحی، پسر آقا میرزا محسن افنان ( شوهر طوبا خانوم ، یکی از دختران دو قلوی عبدالبها ) درآستانه درب ایستاده بود. 56  وقتی روحی مرا دید ، چند جمله گفت و به داخل رفت و درب را به روی من بست و به من اجازه ورود نداد . ناچار شدم ، با وجود تاثر و اندوه بسیار ، بدون آنکه اعتراض بکنم ، به خانه بازگردم . در مسیر رفتن به منزل برادر درگذشته ام ، پسر یکی از دوستان قدیمی خانوادگی ، بنام علی منصور پاشا ، به من ملحق شده بود ، و هنگامی که آن رفتار نامناسب را مشاهده کرد ، او نیز متاثر شد و به خانه اش بازگشت . روز بعد ، پسرانم و سایر بستگان نیز  با رفتار مشابهی از سوی روحی مواجه شدند . بهنگام تشییع جنازه نیز روحی به تند خویی و بد زبانی ادامه داد .

پس از مرگ عبدالبها ، مکاتبات متعددی با بهائیان انجام دادم و آنچه را که ضروری و لازم میدانستم به آنها گوشزد کردم . کپی همه آن مکاتبات را نگه داشته ام . من بدنبال پست و مقام بالا برای خودم نبوده ام و هیچگاه چیزی درباره منصب و حق خود نگفته ام . هر فرد بهائی وصیتنامه بهاءالله را خوانده ، و نصّ قلم اعلی درباره این حقیر را خوانده و شنیده است . این دیگر به آنها باز میگردد که از بهاءالله اطاعت کنند و یا سرپیچی . من هیچ بحثی با کسی ندارم . داعیه ای جز خدمت به امرالله و ترویج تعالیم او ندارم . در همه اوضاع و احوال صبور بودم و همه چیز را به خدا محول کرده ام . امیدوارم بتوانم تا انتهای کار صبوری خود را حفظ کنم . امیدوارم  در پرتو عنایات ابهی ، خدمتگزار امر او باشم و آنچه که خواسته قلبی من است مرحمت نماید .

 

 

یادداشت های فصل ۱۶

1- مریم ، دخترخاله و خواهر یکی ازهمسران بهاءالله است . خواهر مهدعلیا ، و همسر برادر ناتنی او ، حاجی میرزا رضا قلی بود. او طرفدار صادق بهاءالله بود ، ولی شوهرش با او هم عقیده نبود بهاأالله همسران و دختران خود را ” ورقات ” خطاب می‌کرد . انتخاب لقب ” ورقه حمراء ” برای مریم ، بیانگر رابطه نزدیک و جایگاه مهم او در بین زنان باورمند بهائی است .

2- غصن اطهر ( عربی آن غصن الاطهر ) عنوانی بود که بهاءالله به پسر دومش ، مهدی داده بود .

3- سلمان پاک ، شهری است در ۱۵ مایلی جنوب بغداد

4- موسی کلیم ( در نزد بهاییان امروز به میرزا موسی و آقا کریم معروف است ) و محمد قلی برادران بهاءالله بودند .

5- میرزا آقاجان کاشانی منشی مخصوص و کاتب بهاالله بود . او معمولاً با لقب خادم یا خادم الله خطاب می‌شد که به معنای خدمتگزار خداوند است !

6-  بهاالله باید بصورت آشکار و عمومی خود را به عنوان ” من یظهره الله ” که باب آمدن او را پیشگویی کرده بود ، در سال ۱۸۶۳ میلادی ، معرفی می‌کرد . ولی او الواح و متونی را از قبل نوشت و برای تعدادی از نزدیکانش، مثل اعضای خانواده و عده قلیلی از بابیان، ارسال کرد؛و بدینوسیله آن افراد میتوانستند متوجه شوند که او مدعی یک مقام آسمانی است .

7- حرم مبارک ( مقدس اعلی ، غیره ) اشاره به بهاءالله و خانواده و نزدیکانش دارد  .

8-  شیخ خنجر هندیانی ، که از علاقه‌مندان وفادار به بهاءالله بود و عمر خود را صرف رساندن پیام های بهاءالله به بهائیان کرد ، از سوی بهاءالله به لقب شیخ سلمان ملقب گردید .

9-  استناد آقای بهائی به اینکه این اتفاق با هماهنگی و مدیریت بهاءالله صورت گرفته ، به منظور دفاع از خود در برابر اتهاماتی است که عبدالبها در وصیتنامه خود علیه او مطرح ساخته است ، ” در دوران جمال مبارک ، بی شرمانه ادعای مظهریت کردند .” آقای محمدعلی بهائی همچنین این عقیده را مطرح می سازد که نوشته ها و تعالیم عبدالبها ارزش و جایگاه نوشته ها و تعالیم بهاءالله را ندارد . به نظر وی ، بهاءالله قصد توضیح و تبیین این نکته را داشته است که حتی پسرش علیرغم قلم و بیان نیکو ، نباید و مجاز به ادعای الهام و اشراق نمی باشد 

10- با توجه به اینکه درعلم حروف ابجد عدد نبیل با محمد برابر است ، بنابراین نبیل قبل علی همان   محمد علی است که آرایه ادبی در آن به کار رفته است !

11- میزا حسین اصفهانی ، که بهائیان او را با لقب مشکین قلم بهتر می‌شناسند ، از بهائیان برجسته ای است که بعدها ، بعنوان یکی از ۱۹ نفر از نزدیکان ( حواریون )بهاالله تعیین شد . خوشنویسی های خط فارسی او در قرن نوزده ، مشهور بود .

12- همچنین خوراسانی هم نوشته شده است .

13- همه مکاتبات بهاء الله ، حتی نوشته ها و نامه های ساده بهاءالله ، از سوی پیروانش ” لوح ” نامیده میشود . بهائیان در گذشته و حال ، بین متن کتابهایش و نوشته های عادی او تفاوتی قائل نیستند .

14- ییرکا ، یا آنچه بیشتر مشهور است ، یارکا ، روستایی نزدیک عکّا میباشد.

15- محمدعلی افندی اشاره می کند که بهاءالله روزی او بعنوان یک راهبر اداری ، در تشکیلات جامعه بهائی حساب میکرد و حتی غیبت کوتاه مدت او برایش مهم بود ! و در واقع زمینه‌چینی می‌کند که نشان دهد بهاءالله انتظار ایفای نقش رهبری در جامعه بهائی را از او داشته و نمی خواسته که او منزوی گردد!

16- دَهَج یا دِهَج ، قریه ای در استان کرمان است نزدیک به یزد ، و شاید در تغییر و تحولات ، به یزد ملحق شده باشد

17- کسانی که به مطالعه بهائیت پرداخته و ممکن است بهایی شوند ، از سوی بهائیان ” متحرّی ” خوانده میشوند !

18- امروزه مومبای خوانده می شود .

19- خانواده افنان از بستگان و خویشان باب بودند .

20- با شرح داستان مربوط به انتشارات ناصری ، آقای بهایی به توضیح این دیدگاه می‌پردازند که عبدالبها به طرز ناصحیحی تلاش کرد تأکید بهائیت را از آثار و تعالیم بهاءالله منحرف ، و به سوی خود و جایگاه خویش متمرکز سازد.

21- پیاستر ، یک صدم پوند مصری بود .

22- در ادبیات مدرن بهایی  این عبارت به معنای تأسیس اولین محفل ملی روحانی بهائیان مصر میباشد .  نویسنده مدعی است که در ایجاد و تأسیس محفل نقش داشته ، ولی با عدم عضویت در آن نهاد و امتناع از دخل و تصرف و تأثیرگذاری بر دخل و خرج آن ، بر این اصل تاکید دارد که محافل محلی و ملّی بهائی باید خارج از نفوذ و دخالت و سوء مدیریتهای رهبری بین المللی بهائی قرار داشته باشند . جالب است که بهاءالله اختیارات زیادی به محمدعلی برای همکاری در تأسیس و  اولین محفل ملی بهائیان و اینکه چگونه دخل و خرج کنند ، میدهد . اگر آنچه نقل شده درست و صحیح باشد حکایت از اعتماد بهاءالله به این پسرش است ، و این مطلب توضیح میدهد که چرا پس از طرد و تکفیر محمدعلی توسط عبدالبها ، بسیاری از بهائیان با سابقه و برجسته ، از او حمایت و پیروی کردند .

23- احتمالاً شیخ عبدالسلام الشّواف ، معلم الهیات در دانشگاه ، که زیر نظر استاد مطالعات اسلامی محمد الالوسی ، تحصیل کرده بود .

24- در ان زمان محمدعلی جوانی بیش نبود .

25- مجد الدین بن موسی ایرانی ، فرزند میرزا موسی ( کلیم )است .

26- یا مزرعه ، خانه ای در خارج از شهر ، که طی سالهای ۱۸۷۷ تا ۱۸۷۹ بهاءالله ، قبل از نقل و انتقال به بهجی ، تابستانها در آنجا اقامت میکرد .

27- بهاالله همه پسرانش را اغصان خطاب کرده است ( کلمه عربی که مفرد آن غصن است ، به معنای شاخه ) دو پسر جوانتر او ، ضیاءالله – غصن اطهر – و بدیع الله – غصن انور – بودند !

28- آقای بهائی مدعی است که بخش پنهان نگه داشته شده از وصیتنامه شامل دو نکته بوده است : جایگاه و احترام خاص به خدمات منشی ویژه بهاءالله ،  میرزا آقاجان کاشانی ( خادم ) ،  و تذکر و تأکید به عباس افندی و خادم که همچنان وفادار بمانند . ولی نکته دوم  حائز اهمیت بیشتر است و آن اینست که بهاءالله مایل بود بهائیان جانشین او را ، مصون از خطا و معصوم ندانند ، برخلاف آنچه که بهائیان امروز نسبت به عبدالبها گمان دارند! بلکه ، برعکس از عبدالبها می خواهد تا به امر وفادار بماند . و این بیان از سوی بهاء الله درباره عبدالبها ، می‌تواند با این پیش فرض  باشد که از نظر بهاءالله ، عبدالبها در رفتار و عملکرد بهائی خود ، همچون هر فرد عادی دیگری ، میتواند مرتکب خطا و اشتباه شود.

29- یکی از برادران حاجی سید محمد افنان ، مالک انتشارات ناصری . میرزا محسن با یکی از دختران عبدالبها ازدواج کرد .

30- اگر روایت محمدعلی بهایی را بپذیریم ، در آنصورت وصیتنامه ای که برای بهائیان قرائت گردیده و سپس چاپ و منتشر شده ، نسخه ناقص و تحریف شده ای از سندی است که بهاءالله نوشته بود و امروزه بنام کتاب عهد مشهورگردیده است . تا آنجا که من اطلاع دارم ، هیچ نسخه دیگری، با عبارات اضافه و بیشتری چاپ و ناشر نیافته است . و البته نسخه دستنوشته وصیتنامه ( اصل )  هم – اگر موجود باشد – هیچگاه در هیچ مرجع و دادگاهی بررسی و تحلیل نشده است .

31- عبدالبها، خادم را طرد و تکفیر کرد و در نتیجه، شخصیت برجسته، خدمات طولانی مدت او به بهاءالله ، و نقش او در آئین بهائی ، در تاریخ بهائی، نوشته شده توسط بهائیان فعلی ، نادیده گرفته می‌شود .

32- شاید اشاره آقای بهائی به ادعای بعدی عباس افندی باشد که خود را عبدالبها ( عبد بهاءالله ) ملقب ساخت . این لقب از سوی بهاءالله به او اعطا نشده ، و لذا محل ابهام و پرسش است که آیا عباس افندی آنرا بعنوان نشانه ای از خلوص و بندگی بر خود نهاده ، یا جایگاه و مقامی برای خود تراشیده  تا فرضاً الگو و نمونه ای برای تمام بهائیان باشد ( نوعی از مصونیت از خطا ) . در سراسر این متن ، غصن اکبر مکرراً عباس افندی را با لقبی که بهاءالله او تعیین کرده است ( غصن اعظم ) خطاب میکند  ، و معنای این اقدام آنست که مناسب نیست عباس افندی ، لقب و عنوان دیگری ، جز آنچه بهاءالله برای او تعیین کرده استفاده کنند ؛  و باید به عنوان و لقب دریافتی از پدر خود راضی باشد ! با در نظر گرفتن مطالب بالا و نیز شعری که عباس افندی در یک جلسه رسمی بهائی اجازه میدهد در مدح او خوانده شود و او را ” پادشاهی بزرگ با قدرت و شکوه ! “خطاب می‌کند ، و اینکه او پاسخ میدهد ” شعری بنویسید و درباره خدمات من هم بگویید ” ظاهرا آقای بهایی عباس بهائی را به تواضع و اخلاص دروغین ، و تشریق و تهییج بهائیان به طرق مختلف ، بر تمرکز امربهائی بر روی خود و نه بهاءالله ،  متهم می‌کند .

33- ملا علی اکبر شهمیرزادی ، که به نام حاجی آخوند هم شناخته می‌شود ، از بهائیان برجسته‌ای بود  که به تعلیم و تبیلغ امر بهائی در ایران پرداخت ،  و چند بار به خاطر عقاید و عملکردش بازداشت و زندانی شد . بهاءالله او را بعنوان ” ایادی امر الله ”  مفتخر ساخت . چند بار به عکّا سفر کرد و چندسالی ، طی دهه های ۱۸۸۰ و 1890 در آنجا زندگی کرد .

34- آقای بهایی مستقیماً عبدالبها را متهم به تشویق چنین مدایحی نمی‌کند ، بلکه منظورش آنست که عبدالبها ، علیرغم آنکه این مدایح و تملق ها با عقاید اصلی و محوری بهائی ، که از سوی بهاءالله تصریح شده ، مغایرت دارد و هیچ کس تا ظهور من یظهره الله بعدی نمیتواند نوشته های او را نقض و نسخ کند ؛ این مدایح را تاکید میکند ، یا به  آنها اعتراض نمیکند و سکوت می‌کند .

35- واضح است که آقای بهایی خودش در آن جلسه نبود ، بلکه برادران جوانترش در آنجا حضور یافتند .  اشاره به حضور خادم در آن جلسه ممکن است نشان دهنده نقش اصلی او در گسترش اختلاف بین عبدالبها  و دیگر اعضای حلقه داخلی اطراف بهاءالله – با توجه به جایگاه و منزلت والای او – باشد .

اینکه اختلاف شخصی بین آقای بهایی و عبدالبها تا چه حد در شروع جنگ قدرت بین آنها تأثیر داشته روشن نیست . بطورسنتی او بعنوان شروع کننده افتراق و انشقاق شناخته شده است ؛ ولی خودش تصویری ارائه می‌کند که گروه زیادی از بهائیان مهم و سرشناس با او تماس گرفته و انتظار داشته اند تا او به بیان دیدگاه و مواضع خود بپردازد . احتمالاً او در یک شرایط باخت – باخت قرار گرفت ، که یا برادر بزرگتر خود را به چالش بکشد ، و یا منزلت و احترام خود را نزد برادران جوانتر خویش و دوستان و همکارانش در جامعه امر، از دست بدهد .

36- متاسفانه اینجانب – اریک استتسون – نتوانستم نسخه ای از این پیام محمدعلی افندی را پیدا کنم ،  و بدون آن نمیتوان قضاوتی درباره لحن و محتوای آن داشت .

37-  همانطور که از پیام‌های محمدعلی بهایی – که در این کتاب آورده شده – ملاحظه می شود ، ایشان عادت داشت نقل قول‌های زیادی از نوشته های بهاءالله بیاورد . در اینجا او با تردید، میگوید  که هر بهائی نسبت به نامه ای که در آن نقل قول های زیادی از بهاءالله در آن شده باشد ، نگاه منفی دارد .

38- احتمالا منظور استان آذربایجان ایران است و نه کشور جمهوری آذربایجان .

39- عبدالبها و خواهرش بهیه خانوم، و مادرشان نواب ، که در زمان حیات بهاالله مرد؛ را شامل نمی شود .

40- احتمالاً منظور حیدرعلی اصفهانی است که به حمایت ازعبدالبها و نقد و هجو بهائیان وحدتگرا معروف است . البته عبدالبها طرفدار مهم دیگری هم به نام حیدرعلی اسکویی دارد. در اینجا مشخص نیست اشاره آقای بهایی به کدامیک از این دو است .

41- نباید او را با آقا محمد قائنی ، بهایی سرشناس و ملقب به نبیل اکبر، که در سال ۱۸۹۲ در گذشت؛ اشتباه گرفت .

42-  پسران بهاالله تبعیدی سیاسی بودند و درهمه طول زندگی در خدمت بهائیت بودند –  و حال آنکه بهاییت هنوزهم از سوی اکثریت افراد جامعه پیرامونی آنها مشرک تلقی میشد – لذا آنها فرصت و موقعیتی برای کار و گذران زندگی عادی نداشتند .

          همه پسران بهاالله ، همچون پدرشان ، برای گذران زندگی ، متکی به مواجب و دریافتی های خود از حکومت عثمانی و نیز تبرعات ارسالی بهائیان از نقاط مختلف جهان بودند، و درآمد حاصل از زمینهایی که با همین پولها خریداری شده بود .

          عبدالبها ، پسربزرگ و رهبرمنصوب شده برای جانشینی بهاالله ، پس از مرگ وی ، جلوی پرداختی به برادرها را گرفت .  لذا برادران جوانتر  برای دریافت سهم خود از درآمدهای حاصله ، چشم به دست او داشتند . این شرایط تبدیل به اهرم قدرت عبدالبها گردید، که به گفته آقای بهائی ، عبدالبها حداکثر استفاده را از آن برد ، و تلاش کرد برادران را وادار کند تسلیم دیدگاه و نظرات او درباره امر بهائی شوند .

43-  بدیع الله افندی اقرارنامه مختصری در سال 1903 ، و احتمالاً اقرار نامه مفصلتری در سال 1904 نوشت . این نوشته ها بطورگسترده از سوی عبدالبها انتشار یافت . او دستور داد که آنها به زبان انگلیسی ترجمه و در سال 1907 در امریکا  با عنوان ” پیام به دنیای بهائی ” چاپ و منتشر شود .

          در این پیام که مختصراً ” پیام بدیع الله ”  هم خوانده میشود ، محمدعلی افندی بعنوان فردی حسود و عقده ای نسبت به برادر بزرگترشان معرفی شده ، که قصد تخریب شخصیت و آبروی او، و کسب قدرت او را برای خودش داشته است . عبدالبها این بیانیه را بعنوان زمینه و مبنایی برای اتهامات وارده بر برادرش محمد علی بهائی، در وصیتنامه اش بکار گرفت . مشخص نیست آن پیام تا چه حد نشان دهنده نظرات بدیع الله است ، یا تا چه میزان عبدالبها آنرا دیکته کرده و او نوشته است (آنطور که آقای بهائی ادعا دارد ).

44- بدیع الله پس از انکه برای دومین بارتوسط عبدالبها طرد و تکفیر شد، مجدداً به گروه بهائیان وحدتگرا گروید و تا آخر عمر به آن وفادار ماند .

45- فروغیه خانوم، دختر بهاءالله از همسر سومش، گوهر، بود . او بر اثر سرطان سینه درگذشت. آقای بهائی تصور می کرد مرگ زود هنگام او، با فشارها و استرس ها ناشی از اختلافات درون خانواده بهاءالله ارتباط داشته باشد. به گفته نوه فروغیه، بهیه افنان شهید،عبدالبها بعدا با او و آقای افنان آشتی کرد و با او در دوران بیماری منجر به مرگش مهربان بود . نگاه کنید به  :

http://www.abdulbahasfamily.org/writings/sayyid-ali-afnan-forough-khanum-and-their-sons/

46- در بیانیه بدیع الله، محمدعلی بهائی متهم به تفسیر نادرست لوحی از بهاءالله درباره میرزا یحیی صبح ازل شده ، و آنرا به پیشگویی درباره شرک و ارتداد عبدالبها تفسیر و تاویل کرده است . از این گذشته ، بیانیه ، او را به دستکاری  در لوح مزبور، برای تایید این تاویل متهم میسازد !

47- این لوح ، که در فصل 10 همین کتاب عرضه شده ، از سوی برخی بهائیان وحدتگرا به نام لوح مقدس نیز خوانده میشود . دو کلمه sacred   و holy  ، احتمالاً ترجمه یک کلمه میباشند . مشخص نیست که آیا کلمه مقدس در عنوان لوح هم آمده ، یا برای توصیف آن بکار رفته است .

48- عبدالبها در الواح وصایایش ادعا میکند  محمدعلی افندی و طرفدارانش ” سندی درست کرده اند که در آن به بدگویی و تهمت پرداخته اند . . . عبدالبها را دشمن خونی خود ترسیم کرده ، که خواستار نابودی تاج و تخت است . آنها همچنین موجب تشویش اذهان اعضای دولت سلطنتی شدند که نهایتاً یک کمیته تحقیق و تفحّص را به عکّا اعزام کردند . . . و با وقاحت تمام با تحقیقات آنها همکاری کردند . ” به فصل 8 کتاب مراجعه کنید .

49- به احتمال زیاد عبارت دیگری برای ” باب عالی” که اصطلاحی است برای اشاره به حکومت مرکزی امپراتوری عثمانی .

50- عبدالبها، محمدعلی بهائی را به نقض ” عهد و میثاق ” متهم میکند – که در ادبیات مدرن بهائیت ، از اصطلاح ناقض عهد و میثاق استفاده میشود . آنگونه که آقای بهائی به این اتهام و انتساب میپردازد مشخص است که او عهد و میثاق بهاءالله را چیزی بیش از ” کتاب عهدی ” او نمیدانسته است . لذا از نظر او نقض عهد و میثاق ، تنها در صورت نقض مفاد وصیتنامه و خواسته های نویسنده وصیت ، صورت می گرفته است . در حالی که از نظر عبدالبها ” عهد و میثاق ” به نحوی تفسیر شده ، که فرد بهائی، بر اساس نصب جانشین برای بهاءالله ، دربرابر خداوند متعهد میشود که آیین بهائی هرگز دچار تشتت و تفرقه نگردد و فرقه فرقه نشود ، و این کار از طریق اطاعت محض از مرکزعهد ومیثاق ( عبدالبها ) و موسسات نظم اداری جانشینی، که عبدالبها در وصیتنامه اش آنرا مطرح کرده ، امکانپذیر است .

51- محمدعلی بهائی عقیده و برداشت خود را توضیح میدهد که جمله موجود در وصیتنامه بهاءالله مبنی بر اینکه ” روی خود را بسوی عبدالبها بگردان “، صرفاً به معنای اذعان به رهبری او بر جامعه بهائی ، پس از درگذشت بهاءالله است و نه پیشگویی درباره جایگاه ومنزلت روحانی برای او! بهاءالله در وصیتنامه اش به خانواده و پیروانش میگوید : ” همه شما ، به غصن اعظم توجه کنید . . .” هنگامی که اقیانوس وجود من از حرکت ایستاد و کتاب اشراقات به پایان رسید ، روی خود را بسوی کسی که خدا مقرر داشته ، شاخه ای که از این درخت کهن روئیده ( منظور غصن اعظم ، عباس افندی است ) بگردانید .”

          خوانندگان توجه نمایند که بهائیان در ترجمه انگلیسی متون بهائی، برای خدا، مظهر او و عبدالبها، از حرف بزرگ استفاده می کنند ! و درادبیات مسیحی، صرفاً برای خداوند حرف اول ضمایر ، بزرگ نوشته میشود . در حالیکه در زبان فارسی و عربی که متون بهاءالله به این دو زبان نوشته شده است حرف بزرگ، چه برای خداوند و یا کس دیگر، وجود ندارد . این شاید مهمترین نکته ای باشد که مورد توجه محمد علی بهائی قرار گرفته و آنرا بعنوان نمونه روشنی از شرک اعتقادی بهائیان اکثریت ، و اینکه عبدالبها را بت کرده اند ؛ مطرح میکند .

          بهائیان جریان اکثریت ، در اعتقادات خود ، به لحاظ تکنیکی ، عبدالبها را بعنوان مظهرالهی در نظر نمی گیرند ، بلکه او را بعنوان فردی معصوم و مصون از خطا و اشتباه ، و مثل اعلای حیات روحانی تلقی کرده ، و نوشته های او را جزئی از نصوص مقدس خود میدانند . در سالهای اولیه رهبری عبدالبها ، و قبل از آنکه فرمول بندی و ترتیبات کنونی تنظیم شود، برخی بهائیان او را مظهر الهی هم میدانستند !

52- آقای بهائی این اعتقاد را  به برخی از طرفداران عبدالبها نسبت میدهد و نه خود عبدالبها . گرچه این حرف میتواند صحیح باشد ، ولی همچنین میتواند تعبیر سیاستمدارانه و دیپلماتیکی از اتفاقات و رویدادها و اتفاقات آنزمان باشد . برای توضیح بیشتر، به بخش پایانی کتاب ، قسمت عبدالبها و ناقضین عهد و میثاق  مراجعه فرمایید .

53- به احتمال زیاد این اشاره ای است به شاخه انتصابی در تشکیلات و نظم اداری بهائی ، که در الواح وصایای عبدالبها تاسیس شده است؛ که همانا نهاد ولایت امرالله و ایادیان امرالله ، و جمع آوری حقوق الله برای تامین مالی آن تشکیلات میباشد .

54- بر اساس ” کتاب عهدی ” تنها ملاک برای شناختن یک فرد بعنوان بهائی ، اینست که فرد خالصانه ، بهاءالله را بعنوان مظهر الهی در این عصر و زمان تصدیق کند . بهاءالله : ” هر نفس مستعدی ، که در این یوم، عطر و رایحه لباس او را استشمام کرده ، و با لقب صادق رو بسوی افق درخشان او نموده ، در کتاب، به بهائی موسوم است .”  ( الواح بهاءالله  پس از کتاب اقدس ، 1988 ، چاپ جیبی ، ص 220 )

55- سخت است از این عبارت کوتاه بدانیم که از چه لوحی برداشته شده است . این احتمالاً یکی از بسیار نوشته های بهاءالله است که هیچگاه به زبان انگلیسی ترجمه نگردیده است .

56- روحی افنان ، نوه عبدالبها و پسر خاله شوقی افندی ربانی بود ، که در دوران ولایت امری آقای ربانی بر بهائیت ، چندین سال منشی او در مکاتبات، و سخنگوی بین المللی ارزشمندی برای او بود. آقای ربانی، آقای روحی افنان را در سال 1941 ، از جامعه بهائی طرد و اخراج کرد !

 

 

tarikhnull