1- ادعای خدای خدایان: بهاء الله می گوید: کل الألوه من رشح امری تألهت و کل الربوب من طفح حکمی تربتی: همه ی معبودها از ترشح امر من معبود شده اند و همه خدایان از ظرف لبریز و پر خدایی من به خدایی رسیده اند. یا در جای دیگر هنگامی که در زندان عکا گرفتار بود گفت: لا إله إلا أنا المسجون الفرید: هیچ معبودی به جز منِ زندانی تنها نیست.
پاسخ:
استناد به قرآن در باره ی ادعی خدایی جناب بهاء الله:
* در قرآن آیات بسیاری در باره لقاالله داریم آیا از نظر شما چنین چیزی امکان دارد؟؟ اگر کسی چنین حرفی بزند شرک محض است و بس اما شاید منظور از لقاالله دیدار مظاهر ظهور باشد که خداوند در آنها جلوه میکند.
* این عبارات نیز در قرآن آمده است دست خدا ، چشم خدا ، روی خدا و.. ” یدالله فوق ایدیهم” ، “کل من علیها فان ویبقی وجه ربک ذوالجلال و الاکرام” (آیات سوره فتح و رحمن)
* حتی آیه ای در قرآن است که از رنگ خدا صحبت میکند “صبغة الله و من احسن من الله صبغة” (آیه 137 سوره بقرة)
* و همچنین بوی خدا “انی اجد رائحةالرحمن من قبل الیمن” این حدیث از حضرت محمد است که میگویند من بوی خدارا از جانب یمن میشنوم .(حدیث شریف نبوی از کتاب مفردات اثر راغب اصفهانی ص 523)
* در قرآن باز هم از این آیات زیاد است از جمله شتر خدا و خانه خدا برای مثال “و عهدنا الی ابراهیم و اسماعیل ان طهرا بیتی للطائفین و العاکفین و الرکع و السجود” (آیه 125 سوره بقره) “ربنا انی اسکنت و من ذریتی بودا غیر ذی زرع عند بیتک المحرم..” (آیه 37 سوره ابراهیم) ” هذه ناقتة الله لکم..” (آیه 73 سوره اعراف) و …
پاسخ:
انتساب چیزی به کسی از باب تشریف و بزرگداشت رسم رائج کلام است. یعنی بسیار ساده است که بدانید این گونه انتساب ها به خداوند از باب بزرگداشت و گرامی داشت آنهاست هر کودکی می داند که خداوند دست و چشم و خانه و … ندارد و این انتساب ها از باب برگزیدگی آن هاست. عزیزم این بیانات قرآن چه ارتباطی به این دارد که حضرت بهاء الله گفته است من خالق خدایان هستم. یا گفته است: خدایی به جز من زندانی تنها نیست. به هر صورت پاسخ ما مسلمانان که تفسیر درست قرآن را جائز می دانیم به این گونه آیات کاملا روشن است. و همان طور که گفتم این انتساب ها ار باب تشریف و بزرگداشت آن چیزها بیان می کنیم.
لقاء الله هم یعنی شناخت خدا. حضرت علی علیه السلام فرموده است: خدایی را که ندیده باشم، عبادت نمی کنم. منتهی توضیح می دهند که این دیدن، دیدن به چشم دل است نه با چشم سر.
اما پاسخ شما بهائیان به سخن حضرت بهاء الله روشن نیست. خلاصه آن که بفرمایید چه کسی در عکا زندانی بوده؟ خدا؟ یا بهاء الله؟ یا جلوه ی خدا؟
عزیز دل! کدام یک از پیامبران الاهی را دیده اید که چنین ادعایی کرده باشند؟
به قرآن نگاه کنید. همه ی پیامبران آمده اند با اقوام بت پرست در افتاده اند و آنان را از پرستش بتها باز داشته اند و همگی هم خود را بنده ی خدا نامیده اند حتی خداوند به لحنی عتاب آمیز به حضرت عیسی می فرماید:
وَ إِذْ قالَ اللَّهُ یا عیسَى ابْنَ مَرْیَمَ أَ أَنْتَ قُلْتَ لِلنَّاسِ اتَّخِذُونی وَ أُمِّیَ إِلهَیْنِ مِنْ دُونِ اللَّهِ قالَ سُبْحانَکَ ما یَکُونُ لی أَنْ أَقُولَ ما لَیْسَ لی بِحَقٍّ إِنْ کُنْتُ قُلْتُهُ فَقَدْ عَلِمْتَهُ تَعْلَمُ ما فی نَفْسی وَ لا أَعْلَمُ ما فی نَفْسِکَ إِنَّکَ أَنْتَ عَلاَّمُ الْغُیُوبِ سوره ی مائده آیه ی 116
هنگامی که خداوند به عیسی بن مریم فرمود: آیا تو به مردم گفته ای که من و مادرم را دو خدا برگیرید؟ عیسی عرض کرد: پاک و منزهی تو ای خداوند. مرا نرسد که سخنی بگویم که در حق و سزاوار من نیست( یعنی ادعای الوهیت و خدای شایسته و سزاوار هیچ پیامبری نیست) اگر این سخن را گفته باشم تو خود خوب می دانی. از آن چه در دل و درون می گذرد تو آگاهی ولی من از آن چه که تو می دانی آگاه نیستم.
ملاحظه می فرمایید که قرآن چه با تندی و صراحت ادعای خدایی عیسی و مادرش را رد می کند. چنان که مستحضرید فرهنگ ادیان ابراهیمی همگی یکی است و دیگر نمی توانید بگویید در فرهنگ حضرت باب چنین و چنان آمده است. اگر از قرآن که آخرین کتاب الاهی است و شما هم آن را قبول دارید یک مورد بیاورید که پیامبری ادعای خدایی کرده باشد من از همه سخنان دست می شویم.
قرآن در باره ی عقیده ی یهودیان و مسیحیان هم چنین می فرماید: وَ قالَتِ الْیَهُودُ عُزَیْرٌ ابْنُ اللَّهِ وَ قالَتِ النَّصارى الْمَسیحُ ابْنُ اللَّهِ ذلِکَ قَوْلُهُمْ بِأَفْواهِهِمْ یُضاهِؤُنَ قَوْلَ الَّذینَ کَفَرُوا مِنْ قَبْلُ قاتَلَهُمُ اللَّهُ أَنَّى یُؤْفَکُونَ سوره ی توبه آیه ی 30: یهودیان گفتند: عزیر پسر خداست و مسیحیان گفتند: مسیح پسر خداست. این ها سخنانی است که می گویند. شبیه کافران سخن می گویند. خدا آنان را بکشد چه تهمتی می زنند!
توجیه ادعای خدایی حضرت بهاء الله:
*در مورد مقام حضرت بهاالله سئوال کرده بودید قبلش باید بگویم که استغفار لازم است زیرا خلق به عالم امر پی نبرد زیرا رتبه او بالاتر است و ما پایینتر همانطور که امر نمیتواند به عالم حق و ذات لا یدرک پی برد.
اما در زیر مقداری توضیح میدهم تا ببینم ردیه های شما چگونه خواهد بود.
یکی از اصول بهایی این است که هیچ رتبه ای نمیتواند رتبه مافوق خود را ادراک کند.(مکاتیب جلد 3 و همچنین در کتاب مفاوضات) نبات به اداراک حیوان نمیرسد ، حیوان به ادراک انسان و به همین ترتیب انسان هم نمیتواند به ادراک مظهر امر الهی برسد و مظهر امر نیز نمیتواند به ادراک خدا برسد.حضرت محمد نیز میگویند “ما عرفناک حق معرفتک” تو را آنطور که حق شناختن توست نشناختیم (کتاب اربعین از شیخ بهایی)
در نتیجه ما هم نمیتوانیم مظاهر امر الهی را بشناسیم و هر چه بگوییم خطا کرده و گناهکاریم. حضرت علی نیز گفته اند “السبیل مسدود و الطلب مردود” در نتیجه ما نمیتوانیم مستقیم به شناخت خداوند برسیم و باید این وسط از طریق یک رابط این ارتباط را برقرار کنیم که این ارتباط را با شناخت مظهر امر الهی میتوانیم برقرار کنیم زیرا جلوه گر صفات خداوند است.آنچه در صفات به خداوند نسبت میدهیم شایسته مظهر امر است زیرا خداوند فاعل محض است و مبرا از هر صفتی و اگر صفتی به خدا نسبت دهیم یعنی خداوند آن صفت را قبول میکند که این شرکت است زیرا خداوند چیزی قبول نمیکند.در نتیجه تمامی این صفات و اسماء لایق مظاهر امر است که نفس مقدس در عالم امر و خلق هستند.بنابراین حضرت بهاالله کسی هستند که در عالم امر و خلق به جای خدا هستند که در قبل هم اشاره کردم و چون شما به خوبی مطالب را میخوانید آنرا ندید.
اولین نص در کتاب مسطاب اقدس اینگونه است “ان اول ما کتب الله علی عرفان مشرق وحیه و مطلع امره الذی کان مقام نفسه فی عالم امر و الخلق…” یعنی شما در عالم امر و خلق باید به شناختن مطلع وحی برسید و این همان مقام حضرت بهاالله است. و حتما به این نکته توجه کنید که گفته شده در عالم امر و خلق و اسمی از عالم حق برده نشده که این را در قبل توضیح دادم اما شما عزیزان مشاهده نکرده اید. در این صورت هیچگاه حضرت بهاالله خود را خدا در عالم حق نداسته و نمیدانند که در قبل در این مورد توضیح دادم و حضرت عبدالبها این مقام را به مشیت اولیه تعبیر میفرمایند.(مکاتیب و مفاوضات) و این مشیت اولیه در اصطلاح علمای اسلام عقل اول نام دارد که متکلمین اسلام نیز آنرا نور محمدی میدانند.(در کتاب لغات و اصطلاحات و تاریف عرفانی ص 237 چنین آمده است عقل اول در اصطلاح صوفیه مرتبت وحد است و بعضی گویند نور محمدی است و بعضی گویند جبرئیل است و اصل و حقیقت انسان را نیز عقل گویند. آنچه را اهل نظر عقل اول گویند، اهل الله روح نامند و از این جهت است که روح القدس بر آن اطلاق شده است.نسیت عقل اول به عالم کبیر عینا مانند روح انسانی است نسبت به بدن و قوای او و نفس کلیه در عالم کبیر است)
لطفا این ها را خوب بخوانید تا دیگر نگویید حضرت بهاالله ادعای خدایی کرده.
.جناب جویا اگر من از حضرت محمد حدیثی برای شما بیاورم که ادعای خدایی کرده اند دیگر چه میخواهید بگویید؟؟ البته عوض یکی دوتا هم میاورم ولی قبلش دوست دارم بدونم چه احساسی به شما دست خواهد داد.حتما احساسات خود را بیان کنید.
جواب:
خلاصه ی مطالب گفته شده چنین است:
1-مقام حضرت بهاء الله در چنان رتبه ای است که کسی نمی تواند به آن پی ببرد.
2-ما چون نمی توانیم خدا را بشناسیم: «بنابراین حضرت بهاالله کسی هستند که در عالم امر و خلق به جای خدا هستند.» (نقل قول خودتان)
3-بنابر نص کتاب اقدس: “ان اول ما کتب الله علی( العباد را شما جا انداخته اید) عرفان مشرق وحیه و مطلع امره الذی کان مقام نفسه فی عالم امر و الخلق…” یعنی نخستین چیزی که خداوند برای بندگان واجب فرموده است، شناختن مشرق وحی و مطلع امر است که مقام خود خدا در عالم امر و خلق است.
4-حضرت بهاء الله در عالم امر و خلق خداست ولی در عالم حق خدا نیست..
به نظر می رسد گاهی از اوقات تلخیص و نقل مطالب خودش در رد مطلب کافی است. شما از یک سو گفته اید مقام حضرت بهاء الله در چنان رتبتی است که شناخت ایشان ممکن نیست و از این معرفت استغفار کرده اید. عین عبارات شما چنین است:
در مورد مقام حضرت بهاالله سئوال کرده بودید قبلش باید بگویم که استغفار لازم است زیرا خلق به عالم امر پی نبرد زیرا رتبه او بالاتر است و ما پایینتر همانطور که امر نمیتواند به عالم حق و ذات لا یدرک پی برد.
اما در زیر مقداری توضیح میدهم تا ببینم ردیه های شما چگونه خواهد بود.
یکی از اصول بهایی این است که هیچ رتبه ای نمیتواند رتبه مافوق خود را ادراک کند.(مکاتیب جلد 3 و همچنین در کتاب مفاوضات) نبات به اداراک حیوان نمیرسد ، حیوان به ادراک انسان و به همین ترتیب انسان هم نمیتواند به ادراک مظهر امر الهی برسد و مظهر امر نیز نمیتواند به ادراک خدا برسد.حضرت محمد نیز میگویند “ما عرفناک حق معرفتک” تو را آنطور که حق شناختن توست نشناختیم (کتاب اربعین از شیخ بهایی)در نتیجه ما هم نمیتوانیم مظاهر امر الهی را بشناسیم و هر چه بگوییم خطا کرده و گناهکاریم.
پایان نقل قول.
راستی شگفت انگیز نیست؟ شما از یک سو از اقدس نقل می کنید که نخستین چیزی که بر بندگان واجب است شناخت بهاء الله است و از سویی دیگر از این که بهاء الله را بشناسید استغفار می کنید!!! دیده بگشایید ای خردمندان!
نکته ی مهم تر را که جداگانه و به تفصیل بحث خواهم کرد آن است که این حرف ها هیچ تازگی ندارد و در آن دورانی که جناب بهاء الله در کوه های سلیمانیه با نام مستعار درویش محمد به سر برده است، از دراویش و صوفیه آموخته و به عنوان یک مطلب بدع و بکر به خورد احبا داده است. به زودی سخنان عرفا و صوفیه را در این مقوله نقل می کنم
سخن دیگری از دوستان بهایی در توجیه ادعای خدایی حضرت بهاء الله:
عزیز دل! کدام یک از پیامبران الاهی را دیده اید که چنین ادعایی کرده باشند؟
عزیز دل و جان ما دیده ایم اما گویا شما ندیده اید پس حالا ببینید:
”او گفت که قبل از ابراهیم میزیسته است (یوحنا ۸:۵۸) و گفت با خدا برابر است (یوحنا ۵:۱۷ و ۱۸). عیسی ادعا کرد که قدرت آمرزیدن گناهان را دارد (مرقس ۲:۵-۷)؛ این گفته مطابق تعلیم کتابمقدس کاری است که فقط خدا میتواند انجام دهد (اشعیا ۴۳:۲۵)”
در کتاب زدشتیان “دینکرد” در نامه شت جمشید آیه 7 خداوند اینچنین به پیغمبر میگوید:
(( شید من بر روی تست و فروغ من بر روی تست و هرکه اورا ببیند از نیروی من داند و شید یکتایی مرا یابد…گفته تو گفته من است و کرده تو کرده من))
حالا بریم ببینیم در کتاب حضرت موسی چه گفته شده تا آنچه را که من دیده ام و جویای عزیز ندیده بود ببیند “تورات باب 23 از سفر تثنیه آیه 23”
((یهوه خدایت در میان اردوی تو میخرامد مبادا چیز پلید را در میان تو دیده از تو روی گرداند))
در انجیل یوحنا فصل 14 اینگونه آمده است “کسی که مرا دید خدارا دیده”
.جناب جویا حضرت محمد هم جز همان پیامبران قبل است که فرمودید کجا ادعای خدایی کرده اند فعلا به جز اون احادیث که قرار است شما حالات خود را از شنیدن آن برای من و خوانندگان بیان کنید دو آیه از قرآن برایتان نقل میکنم تا برسیم به آن احادیث که البته در قبل نیز آیاتی بیان کردم اما به نظر میرسد حجاب همچنان ادامه دارد:
((ما رمیت اذ رمیت ولکن الله رمی)) یعنی ای محمد تو نیفکندی تیر را چون افکندی ولکن خدا افکند آنرا ”سوره انفال آیه 17″
حال اگر حضرت بهاالله این را میگفتند میگفتید خدا از کی تا حالا دارای تیرو کمان شده همانطور که میگویید کی زندانی بوده.
(( این الذین یبایعونک انما یبایعون الله ید الله فسوق ایدیهم)) یعنی ای محد بدرستیکه آنانکه بیعت میکنند با خدا دست پیغمبر دست خداست بالای دستهای ایشان “سوره فتح آیه 10”
جناب جویا در چندین جوابیه اخیر تاکید کردم رویه خود را تغییر دهید و به دور از تعصب به مسائل بپردازید اما مثل اینکه میخ آهنین نرود در سنگ شما با حرفی که زدید مقام تمام انبیای قبل حتی حضرت محمد را زیر سئوال بردید زیرا گفتید که نگفته اند حال آنکه گفته اند و حجاب تعصب مانع از دیدن شده.
مظاهر مقدسه الهی داری دو مقام هستند یکی مقام بشری که قرآن خطاب به حضرت محمد گفته شده”قل انا بشر مثلکم”یعنی بگوی ای محمد من بشری هستم مانند شما.
و دیگری مقامی الهی و وحی است که در قرآن بارها عنوان شده و دیگر نیازی به آیه نیست.و مطمئنن قبول دارید.در واقع پیامبران مثل نی میمانند با اینکه صدا از نی شنیده میشود اما حقیقت اصلی از نائی است.مثال آئینه و خورشید را نیز در قبل عنوان کرده ام.
ما و شما قرآن را کلام خدا میدانیم و این کلام به چند صورت نازل میشود که بحث اصلی ما هم بر همین اساس است:
* یکی به این صورت است که خداوند به لسنان بندگان تکلم مینماید”الحمدلله رب الالمین ارحمن ارحیم مالک یوم الدین ایاک نعبد و ایاک نستعین اهدناالصراط المستقیم…” و ما نیز در دیانت بهایی چنین موردی داریم و در نماز میگوییم ” اشهد و بوحدانیتک و فردانیتک و بانک انت الله لا اله الا انت …..
*یکی دیگر به این صورت است که خداوند از لسان پیامبران بندگانش را خطاب میکند “یا ایها الکافرون – یا ایها الذین آمنوا- ..” و ما نیز در کتاب مستطاب اقدس داریم “یا معشر العلما – یا اهل المجالس فی البلاد – یا اهل بهاء – …
*مورد دیگر آیاتی هستند که خطاب به مظاهر ظهور نازل میشوند که در قرآن خطاب به حضرت محمد گفته شده ” یا ایها المثدر قم فانذر و ربک قکبر” و در مستطاب اقدس می فرمایند ” قل روح الله الاعمال هو رضائی و علق کلی شیئی بقیولی”
*مورد آخر مواردی است که خداوند از لسان مظاهر ظهور منادیست به “انی انا الله” و در واقع این ندا ندای خداست که از زبان مظاهر ظهور ظاهر میشود.(بحث خدایی)
”و ما ارسلنا من قبلک من رسول الا یوحی الیه انه الا اله الا انا فاعبدنی” ((سوره انبیا آیه 25))
و شجر موسی بر همین اساس در کوه طور چنین گفت “اننی انا الله لا اله الا انا فاعبدنی” یعنی از شجر موسی ندای الهی بلند شد که منم خدا و نیست خدایی غیر از من پس مرا پرستش کنید.
و در همین مورد شعری هم از ملاهادی سبزواری نقل شده:
موسی نیست که آواز انا الحق شنود — ورنه این زمزمه در شجری نیست که نیست.
((طبق وعده چون گفته بودم از شعرا هم برای شما قرار دادم))
پس حضرت مسیح و حضرت موسی نیز گفته اند و در آخر میرسیم به خود حضرت محمد که شما میتوانید یک مورد آنرا در شرح خطبه طتنجیه پیدا کنید.((حدیث دیگر انشاالله بعد اجرای شروط))
”اگر چه بر حسب ظاهر تنزیه الهی از شبه و مثل و نظیر منتهی مقام عرفان انام است چناچه بین ناس هم این مقام اعلی و ارفع است ، ولکن این امتیاز هم نظر به قبول حق است و به اراده او محقق شده… والا آن بحر قدم از جمیع این کلمات محدثه مقدس و ساحت اقدس از جمیع این بیانات منزه . نظر باید به اصل امر الهی باشد و نه به علو و دنو مراتب عرفان لفظیه که بین بریه محقق شده” (اقتدارات)
و نیز در الواح خطی درباره الوهیت میفرمایند”اگر نه آن میبود که قبول حکم تو و پیروی از مر تو واجب است تورا نیز از توحید خود منزه میداشتم و هیچگونه ذکری از تو نمیکردم .مرا چه حد است که زبان به ذکر تو گشایم ، زیرا ذکری که از زبان من برآید سزاوار شان تو نیست ، بلکه در حدود قدرت من است گناهی است که از گناه هستی من سر زده و خطائی است که از وجود من مایه گرفته است” (ترجمه)
مشاهده میکنید که حضرت بهاالله که مظهر حق هستند خود را لایق ستایش خداوند نمیدانند و درنتیجه هیچوقت نگفتند خداوند در عالم حق هستند زیرا غیب لایدرک منزه از هر صفتی است و قابل شناسایی نیست.
پاسخ:
آیه شریفه” مارمیت”اصلا به درد شما نمی خورد زیرا ضمیر تاء در رمیت اصل جدائی پیامبر از خدا را اثبات می کند و گرنه اگر هردو یکی بودند(چنانکه ادعای قائلان عقیده غلط وحدت وجود وموجود است)رمیت معنی نداشت و رمی الله کفایت می کرد.وکل آیه هم در موضوع امدادهای غیبی در جنگ بدر است که خداوند می فرماید ما شما را در آن کار زار وجنگ یاری کردیم.بفرمائید کجای این آیه پیامبر ادعای خدائی کرده است؟!
اما آیه بیعت هم خلاف خواسته شماست.نه ادعای خدائی پیامبر است ونه مفید برای وحدت خلق وخالق به دلیل همان ضمیر کاف در یبایعونک اگر ادبیت بدانید.
پس دلیل دیگری از قرآن بیاورید که یکی از پیامبران فرموده باشد من خدا یا خدا آفرینم.
پاسخ دیگر:
این ها که فرمودید سخن عارفان است که صدها سال پیش از حضرت بهاء الله گفته اند. داستان سخن عارفان هم به اجمال و اختصار آن است که:
خداوند در جلوه های گوناگون متجلی می شود و هر لحظه به شکلی در می آید. گزیده ی برخی از اشعار مولوی را در این باب می آورم:
هر لحظه به شکلی بت عیار در آمد، دل برد و نهان شد
هر دم به لباس دگر آن یار برآمد، گه پیر و جوان شد
. . .
گه نوح شد و کرد جهانی به دعا غرق، خود رفت به کشتی
گه گشت خلیل و زدل نار برآمد، آتش گل از آن شد
یوسف شد و از مصر فرستاد قمیصی، روشن کن عالم
از دیده ی یعقوب چو انوار برآمد، تا دیده عیان شد
حقا که همو بود که می کرد شبانی، اندر ید بیضا
گه چوب شد و بر صفت مار بر آمد، زان بحر کفان شد
صالح شد و دعوت همه زان کرد به خلقان، از بهر صلاحی
ناقه شده و از دل کهسار برآمد، فی الحال عیان شد.
خلاصه اشعار را ادامه می دهد و می گوید که ایوب و یونس و موسی و عیسی و محمد و آدم همه همو( خود خدا) بودند. تا آن که می گوید:
حقا که هم او بود که می گفت أنا الحق، در صوت الهی
منصور نبود آن که بر آن دار برآمد، نادان به گمان شد.
بررسی درست و غلط بودن این حرف ها سخن دیگری است، اما مهم آن است که جناب بهاء الله به پیروی از دراویش و صوفیه و عرفا، بیاناتی در هم آمیخته و در پی آن ادعای من یظهره اللهی کرده است. این مقامات را پیش از ایشان امثال منصور حلاج و بایزید بسطامی و محیی الدین عربی و لاهیجی نیز داشته اند. آنان اصولا تعینات را در عالم کثرت می بینند و در عالم وحدت همه چیز را یکی می شمارند. از همین روست که می گویند:
چون که بی رنگی اسیر رنگ شد
موسی ای با موسی ای در جنگ شد
یعنی موسی و فرعون در عالم وحدت یکی هستند و این عالم کثرت است که آنان با هم دعوا و ستیز دارند. و باز از همین روست که جناب بهاء الله هر زمان خود را در یک حالت مشاهده می کرده است. به برخی حالات درویشی ایشان توجه کنید:
یک جا چنین می گوید :
( به راستی می گویم ولِوَجهِ الله می گویم ، این عبد و این مظلوم شرم دارد خود را به هستی و وجود نسبت دهد تا چه رسد به مقامات فوق آن.
و در جا و حالتی دیگر چنین می گوید:
(قُل یا هؤلاءِ فَأبشِروا فی تِلکَ الأیّامِ الَّتی فیها أَتَی اللهُ فی ظُلَلٍ مِنَ الرُوح )
بگو ای مردم پس شما را مژده باد در این ایامی که خدا درسایبان هائی ازروح آمده است
درجائی برای بابی های بغداد می نویسد:
(این نامه از نمله ی فانیه به سوی احبای خدا ارسال می شود)
نمله ی فانیه که می دانید یعنی چه؟ یعنی مورچه ی بی مقدار نابود شدنی!
ولی در جایی دیگرخود را فرستاده خدا می خواند:
(قَد بَعَثَنِیَ اللهُ و أرسَلَنی إلَیکُم بِآیاتٍ بیّناتٍ)
همانا خدا مرا برانگیخت و با نشانه های آشکار به سوی شما فرستاد.
درمقابل ناصرالدین شاه قاجارخود را این گونه توصیف می کند:
(یا مَلِکَ الأرضِ إسمَع نِداءَ هذا المَملُوک! إنّی عبدُ آمنتُ بِالله و آیاته)- آغازلوح سلطان-
ای پادشاه روی زمین ندای این برده ی زرخرید را بشنو. به درستی که من بنده ای هستم که به خدا و آیاتش ایمان آوردم.
لکن درلوح سیّاح به میرزا علی مراغه ای چنین فرمان می دهد:
(أن یاعَلی فَاشهد بِأنّی ظُهورُ اللهِ فی جَبَروتِ البَقاء و بُطُونُه فی غَیبِ العماء … وکلٌ خُلِقُوا بِأمری)
ای علی پس شهادت بده که محققاً من ظهورخدا در جبروت هستی وبقاء هستم وحقیقت درونی او در غیب نادیدنی می باشم … وهمه به فرمان من آفریده شده اند.
وبالاخره وقتی بازار الوهیت و ربوبیت را آشفته می بیند، دعوی خداآفرینی می کند.
(اظهارربوبیت والوهیت بسیاری نموده. حضرت قدوس روحی له الفداء یک کتاب درتفسیر صمد نازل فرمودند ازعنوان کتاب تا نهایتش إنّی أنَا الله است وجناب طاهره إنّی اَنَا الله را در بدشت تا عنان آسمان بِأعلی النِداء بلند نمود و هم چنین بعضی احبا در بدشت و جمال مبارک درقصیده وَرقائیه می فرمایند: کُلُّ الاُلُوهِ مِن رَشحِ أمری تَأَ لَّهت وکُلُّ الُربوبِ مِن طَفحِ حکمی تَرَبّت) یعنی همه ی خداها ازقطره های کوچک فرمان من به خدائی رسیدند و همه ی پروردگارها از زیادی و ریزش حکم من به ربوبیت نائل آمدند.
به این ترتیب روشن می شود که اصولا از منظر عرفان و تصوف، این مقامات به هیچ روی نشانه ی پیامبری وآوردن دین جدید و دیگر مقاماتی که بهاء الله برای خودش قائل بوده، نیست. همه ی بزرگان عرفان، از این حالات داشته اند چنان که خواندید جناب قدوس و طاهره قرة العین هم از این حالات روحانی! داشته اند. خلاصه آن که حضرت بهاء الله با این بیانات کهنه و قدیمی که از آموخته های ایشان در کوه های سلیمانیه و در دوران آموزش های درویشی بوده است، چیز تازه ای نیاورده اند و بالاخره آن که اثبات این مقامات برای ایشان به جز ادعای صرف، چگونه ممکن است؟ بحث رسالت و نبوت را هم جداگانه عرض خواهم کرد.
پاسخی دیگر:
دوستان بهایی پاسخ داده اند که ادعای خدایی کردن جناب باب و بهاء به خاطر آن است که آنان مظاهر الاهی اند و جلوه گاه خدا. به عبارت دیگر می گویند خداوند در آن ها تجلی کرده است. بنابراین وقتی بهاء الله می گوید خدایی به جز من زندانی تنها نیست. در حقیقت می خواهد بگوید من که محل تجلی خدا هستم زندانی شده ام! شما واقعا از این مطلب همین را می فهمید؟ یعنی بالاخره خدا زندانی بوده یا بهاء الله؟ پرسش مهم تر آن که بهاء الله اصلا می گوید من خدا آفرین ام. جلوه خدا در این سخن را لطفا بفرمایید یعنی چه: همه معبودها از ترشح امر من معبود شده اند و همه ی خدایان از سرریز و زیادی امر من خدا شده اند. جلوه ی خدا را در این سخن توضیح دهید.
null