حضرت بهاء الله خدای خدایان!

1- ادعای خدای خدایان:‏ بهاء الله می گوید: کل الألوه من رشح امری تألهت و کل الربوب من طفح حکمی تربتی: همه ی معبودها ‏از ترشح امر من معبود شده اند و همه خدایان از ظرف لبریز و پر خدایی من به خدایی رسیده اند. یا در ‏جای دیگر هنگامی که در زندان عکا گرفتار بود گفت: لا إله إلا أنا المسجون الفرید: هیچ معبودی به جز ‏منِ زندانی تنها نیست. ‏

 

پاسخ:

استناد به قرآن در باره ی ادعی خدایی جناب بهاء الله:‏

‏* در قرآن آیات بسیاری در باره لقاالله داریم آیا از نظر شما چنین چیزی امکان دارد؟؟ اگر کسی چنین ‏حرفی بزند شرک محض است و بس اما شاید منظور از لقاالله دیدار مظاهر ظهور باشد که خداوند در آنها ‏جلوه میکند. ‏

‏* این عبارات نیز در قرآن آمده است دست خدا ، چشم خدا ، روی خدا و.. ” یدالله فوق ایدیهم” ، “کل ‏من علیها فان ویبقی وجه ربک ذوالجلال و الاکرام” (آیات سوره فتح و رحمن) ‏

‏* حتی آیه ای در قرآن است که از رنگ خدا صحبت میکند “صبغة الله و من احسن من الله صبغة” (آیه ‏‏137 سوره بقرة) ‏

‏* و همچنین بوی خدا “انی اجد رائحةالرحمن من قبل الیمن” این حدیث از حضرت محمد است که ‏میگویند من بوی خدارا از جانب یمن میشنوم .(حدیث شریف نبوی از کتاب مفردات اثر راغب اصفهانی ‏ص 523) ‏

‏* در قرآن باز هم از این آیات زیاد است از جمله شتر خدا و خانه خدا برای مثال “و عهدنا الی ابراهیم و ‏اسماعیل ان طهرا بیتی للطائفین و العاکفین و الرکع و السجود” (آیه 125 سوره بقره) “ربنا انی اسکنت و من ‏ذریتی بودا غیر ذی زرع عند بیتک المحرم..” (آیه 37 سوره ابراهیم) ” هذه ناقتة الله لکم..” (آیه 73 سوره ‏اعراف) و … ‏

پاسخ:‏

انتساب چیزی به کسی از باب تشریف و بزرگداشت رسم رائج کلام است. یعنی بسیار ساده است که بدانید ‏این گونه انتساب ها به خداوند از باب بزرگداشت و گرامی داشت آنهاست هر کودکی می داند که خداوند ‏دست و چشم و خانه و … ندارد و این انتساب ها از باب برگزیدگی آن هاست. عزیزم این بیانات قرآن چه ‏ارتباطی به این دارد که حضرت بهاء الله گفته است من خالق خدایان هستم. یا گفته است: خدایی به جز من ‏زندانی تنها نیست. به هر صورت پاسخ ما مسلمانان که تفسیر درست قرآن را جائز می دانیم به این گونه ‏آیات کاملا روشن است. و همان طور که گفتم این انتساب ها ار باب تشریف و بزرگداشت آن چیزها بیان ‏می کنیم.‏

لقاء الله هم یعنی شناخت خدا. حضرت علی علیه السلام فرموده است: خدایی را که ندیده باشم، عبادت نمی کنم. منتهی توضیح می دهند که این دیدن، دیدن به چشم دل است نه با چشم سر.

‏ اما پاسخ شما بهائیان به سخن حضرت بهاء الله روشن نیست. خلاصه آن که بفرمایید چه کسی در عکا ‏زندانی بوده؟ خدا؟ یا بهاء الله؟ یا جلوه ی خدا؟ ‏

عزیز دل! کدام یک از پیامبران الاهی را ‏دیده اید که چنین‎ ‎ادعایی کرده باشند؟ ‏

به قرآن نگاه کنید. همه ی ‏پیامبران آمده اند با اقوام بت ‏پرست‎ ‎در افتاده اند و آنان را از پرستش بتها باز ‏داشته اند و همگی هم خود را ‏بنده ی خدا‏‎ ‎‏نامیده اند حتی خداوند به لحنی عتاب آمیز به حضرت عیسی ‏می فرماید: ‏

 

وَ إِذْ قالَ‎ ‎اللَّهُ یا ‏‏عیسَى ابْنَ مَرْیَمَ أَ أَنْتَ قُلْتَ لِلنَّاسِ اتَّخِذُونی‏ وَ‏‎ ‎أُمِّیَ إِلهَیْنِ مِنْ دُونِ اللَّهِ قالَ سُبْحانَکَ ما یَکُونُ ‏‏لی‏ أَنْ‏‎ ‎أَقُولَ ما ‏لَیْسَ لی‏ بِحَقٍّ إِنْ کُنْتُ قُلْتُهُ فَقَدْ عَلِمْتَهُ تَعْلَمُ ما‏‎ ‎فی‏ نَفْسی‏ وَ لا أَعْلَمُ ما فی‏ نَفْسِکَ ‏إِنَّکَ أَنْتَ ‏عَلاَّمُ الْغُیُوبِ‎ ‎سوره ‏ی مائده آیه ی 116‏

هنگامی که خداوند به عیسی بن مریم ‏فرمود: آیا تو به مردم‏‎ ‎گفته ای که من و مادرم ‏را دو خدا برگیرید؟ ‏عیسی عرض کرد: پاک و ‏منزهی تو ای‎ ‎خداوند. مرا نرسد که سخنی بگویم که در حق ‏و سزاوار من نیست( ‏یعنی ادعای ‏الوهیت و‏‎ ‎خدای شایسته و سزاوار هیچ پیامبری نیست) اگر این سخن را ‏گفته باشم تو‎ ‎خود ‏‏خوب می‎ ‎دانی. از آن چه در دل و درون می گذرد تو آگاهی ولی من از آن چه که تو ‏می ‏دانی آگاه‏‎ ‎نیستم. ‏

 

ملاحظه می فرمایید که قرآن چه با تندی و صراحت ادعای خدایی عیسی و ‏مادرش را‎ ‎رد می کند. چنان ‏که مستحضرید فرهنگ ادیان ابراهیمی همگی یکی است و دیگر ‏نمی توانید‎ ‎بگویید در ‏فرهنگ حضرت باب ‏چنین و چنان آمده است. اگر از قرآن که آخرین ‏کتاب الاهی‎ ‎است و شما هم آن را ‏قبول دارید یک مورد ‏بیاورید که پیامبری ادعای خدایی ‏کرده باشد‎ ‎من از همه سخنان دست می شویم. ‏

 

قرآن ‏در باره ی عقیده ی یهودیان و مسیحیان ‏هم چنین‎ ‎می فرماید: وَ قالَتِ الْیَهُودُ عُزَیْرٌ ابْنُ اللَّهِ وَ قالَتِ ‏النَّصارى‏‎ ‎الْمَسیحُ ابْنُ اللَّهِ ذلِکَ قَوْلُهُمْ ‏بِأَفْواهِهِمْ یُضاهِؤُنَ قَوْلَ‎ ‎الَّذینَ کَفَرُوا مِنْ قَبْلُ قاتَلَهُمُ اللَّهُ أَنَّى یُؤْفَکُونَ ‏سوره ی توبه‏‎ ‎آیه ی 30: ‏یهودیان گفتند: عزیر پسر خداست و مسیحیان گفتند: مسیح پسر خداست. این ها‏‎ ‎‎سخنانی ‏است ‏که می گویند. شبیه کافران سخن می گویند. خدا آنان را بکشد چه تهمتی می‎ ‎زنند! ‏‎‏ ‏

توجیه ادعای خدایی حضرت بهاء الله: ‏

‏*در مورد مقام حضرت بهاالله سئوال کرده بودید قبلش باید بگویم که استغفار لازم است زیرا خلق به عالم ‏امر پی نبرد زیرا رتبه او بالاتر است و ما پایینتر همانطور که امر نمیتواند به عالم حق و ذات لا یدرک پی ‏برد. ‏

اما در زیر مقداری توضیح میدهم تا ببینم ردیه های شما چگونه خواهد بود. ‏

یکی از اصول بهایی این است که هیچ رتبه ای نمیتواند رتبه مافوق خود را ادراک کند.(مکاتیب جلد 3 و ‏همچنین در کتاب مفاوضات) نبات به اداراک حیوان نمیرسد ، حیوان به ادراک انسان و به همین ترتیب ‏انسان هم نمیتواند به ادراک مظهر امر الهی برسد و مظهر امر نیز نمیتواند به ادراک خدا برسد.حضرت محمد ‏نیز میگویند “ما عرفناک حق معرفتک” تو را آنطور که حق شناختن توست نشناختیم (کتاب اربعین از ‏شیخ بهایی) ‏

در نتیجه ما هم نمیتوانیم مظاهر امر الهی را بشناسیم و هر چه بگوییم خطا کرده و گناهکاریم. حضرت علی ‏نیز گفته اند “السبیل مسدود و الطلب مردود” در نتیجه ما نمیتوانیم مستقیم به شناخت خداوند برسیم و ‏باید این وسط از طریق یک رابط این ارتباط را برقرار کنیم که این ارتباط را با شناخت مظهر امر الهی ‏میتوانیم برقرار کنیم زیرا جلوه گر صفات خداوند است.آنچه در صفات به خداوند نسبت میدهیم شایسته ‏مظهر امر است زیرا خداوند فاعل محض است و مبرا از هر صفتی و اگر صفتی به خدا نسبت دهیم یعنی ‏خداوند آن صفت را قبول میکند که این شرکت است زیرا خداوند چیزی قبول نمیکند.در نتیجه تمامی این ‏صفات و اسماء لایق مظاهر امر است که نفس مقدس در عالم امر و خلق هستند.بنابراین حضرت بهاالله ‏کسی هستند که در عالم امر و خلق به جای خدا هستند که در قبل هم اشاره کردم و چون شما به خوبی ‏مطالب را میخوانید آنرا ندید. ‏

اولین نص در کتاب مسطاب اقدس اینگونه است “ان اول ما کتب الله علی عرفان مشرق وحیه و مطلع امره ‏الذی کان مقام نفسه فی عالم امر و الخلق…” یعنی شما در عالم امر و خلق باید به شناختن مطلع وحی ‏برسید و این همان مقام حضرت بهاالله است. و حتما به این نکته توجه کنید که گفته شده در عالم امر و ‏خلق و اسمی از عالم حق برده نشده که این را در قبل توضیح دادم اما شما عزیزان مشاهده نکرده اید. در ‏این صورت هیچگاه حضرت بهاالله خود را خدا در عالم حق نداسته و نمیدانند که در قبل در این مورد ‏توضیح دادم و حضرت عبدالبها این مقام را به مشیت اولیه تعبیر میفرمایند.(مکاتیب و مفاوضات) و این ‏مشیت اولیه در اصطلاح علمای اسلام عقل اول نام دارد که متکلمین اسلام نیز آنرا نور محمدی میدانند.(در ‏کتاب لغات و اصطلاحات و تاریف عرفانی ص 237 چنین آمده است عقل اول در اصطلاح صوفیه مرتبت ‏وحد است و بعضی گویند نور محمدی است و بعضی گویند جبرئیل است و اصل و حقیقت انسان را نیز ‏عقل گویند. آنچه را اهل نظر عقل اول گویند، اهل الله روح نامند و از این جهت است که روح القدس بر آن ‏اطلاق شده است.نسیت عقل اول به عالم کبیر عینا مانند روح انسانی است نسبت به بدن و قوای او و نفس ‏کلیه در عالم کبیر است) ‏

لطفا این ها را خوب بخوانید تا دیگر نگویید حضرت بهاالله ادعای خدایی کرده. ‏

‏.جناب جویا اگر من از حضرت محمد حدیثی برای شما بیاورم که ادعای خدایی کرده اند دیگر چه ‏میخواهید بگویید؟؟ البته عوض یکی دوتا هم میاورم ولی قبلش دوست دارم بدونم چه احساسی به شما ‏دست خواهد داد.حتما احساسات خود را بیان کنید. ‏

 

جواب:‏

خلاصه ی مطالب گفته شده چنین است:‏

‏1-‏مقام حضرت بهاء الله در چنان رتبه ای است که کسی نمی تواند به آن پی ببرد.‏ ‏

‏2-‏ما چون نمی توانیم خدا را بشناسیم: «بنابراین‎ ‎حضرت بهاالله کسی هستند که در عالم امر و خلق به ‏جای خدا ‏هستند.» (نقل قول خودتان)‏ ‏

‏3-‏بنابر نص کتاب اقدس: “ان اول ما کتب الله‎ ‎علی( العباد را شما جا انداخته اید) عرفان مشرق وحیه و ‏مطلع امره ‏الذی کان مقام نفسه فی عالم امر و الخلق…” یعنی نخستین چیزی که خداوند برای بندگان ‏واجب فرموده است، ‏شناختن مشرق وحی و مطلع امر است که مقام خود خدا در عالم امر و خلق است.‏ ‏

‏4-‏حضرت بهاء الله در عالم امر و خلق خداست ولی در عالم حق خدا نیست..‏ ‏

به نظر می رسد گاهی از اوقات تلخیص و نقل مطالب خودش در رد مطلب کافی است. شما از یک سو ‏گفته اید مقام ‏حضرت بهاء الله در چنان رتبتی است که شناخت ایشان ممکن نیست و از این معرفت استغفار ‏کرده اید. عین عبارات شما ‏چنین است: ‏ ‏

در مورد مقام حضرت‏‎ ‎بهاالله سئوال کرده بودید قبلش باید بگویم که استغفار لازم است زیرا خلق به عالم‏‎ ‎‎امر پی نبرد زیرا ‏رتبه او بالاتر است و ما پایینتر همانطور که امر نمیتواند به عالم‏‎ ‎حق و ذات لا یدرک پی ‏برد‎‏. ‏

اما‎ ‎در زیر مقداری توضیح میدهم تا ببینم ردیه های شما چگونه خواهد بود‏‎‏. ‏

یکی از اصول‏‎ ‎بهایی این است که هیچ رتبه ای نمیتواند رتبه مافوق خود را ادراک کند.(مکاتیب جلد 3‏‎ ‎و ‏همچنین در کتاب ‏مفاوضات) نبات به اداراک حیوان نمیرسد ، حیوان به ادراک انسان و‏‎ ‎به همین ترتیب ‏انسان هم نمیتواند به ادراک مظهر امر ‏الهی برسد و مظهر امر نیز‎ ‎نمیتواند به ادراک خدا برسد.حضرت محمد ‏نیز میگویند “ما عرفناک حق معرفتک” تو را‏‎ ‎آنطور که حق شناختن توست نشناختیم (کتاب اربعین از ‏شیخ بهایی‎)‎در نتیجه ما هم‏‎ ‎نمیتوانیم مظاهر امر الهی را بشناسیم و ‏هر چه بگوییم خطا کرده و گناهکاریم‎.‎

پایان نقل قول.‏

‏ ‏

راستی شگفت انگیز نیست؟ شما از یک سو از اقدس نقل می کنید که نخستین چیزی که بر بندگان واجب ‏است شناخت ‏بهاء الله است و از سویی دیگر از این که بهاء الله را بشناسید استغفار می کنید!!! دیده بگشایید ‏ای خردمندان!‏ ‏

نکته ی مهم تر را که جداگانه و به تفصیل بحث خواهم کرد آن است که این حرف ها هیچ تازگی ندارد و ‏در آن دورانی که ‏جناب بهاء الله در کوه های سلیمانیه با نام مستعار درویش محمد به سر برده است، از ‏دراویش و صوفیه آموخته و به عنوان ‏یک مطلب بدع و بکر به خورد احبا داده است. به زودی سخنان ‏عرفا و صوفیه را در این مقوله نقل می کنم ‏ ‏

 

سخن دیگری از دوستان بهایی در توجیه ادعای خدایی حضرت بهاء الله:‏

عزیز دل! کدام یک از پیامبران الاهی را ‏دیده اید که چنین‎ ‎ادعایی کرده باشند؟ ‏

عزیز دل و جان ما دیده ایم اما گویا شما ندیده اید پس حالا ببینید: ‏

‏”او گفت که قبل از ابراهیم می‌زیسته است (یوحنا ۸:‏۵۸) و گفت با خدا برابر است (یوحنا ۵:‏‏۱۷ و ۱۸). ‏عیسی ادعا کرد که قدرت آمرزیدن گناهان را دارد (مرقس ۲:‏۵-‏۷)؛ این گفته مطابق تعلیم کتاب‌مقدس ‏کاری است که فقط خدا می‌تواند انجام دهد (اشعیا ۴۳:‏۲۵)” ‏

در کتاب زدشتیان “دینکرد” در نامه شت جمشید آیه 7 خداوند اینچنین به پیغمبر میگوید: ‏

‏(( شید من بر روی تست و فروغ من بر روی تست و هرکه اورا ببیند از نیروی من داند و شید یکتایی مرا ‏یابد…گفته تو گفته من است و کرده تو کرده من)) ‏

حالا بریم ببینیم در کتاب حضرت موسی چه گفته شده تا آنچه را که من دیده ام و جویای عزیز ندیده بود ‏ببیند “تورات باب 23 از سفر تثنیه آیه 23” ‏

‏((یهوه خدایت در میان اردوی تو میخرامد مبادا چیز پلید را در میان تو دیده از تو روی گرداند)) ‏

در انجیل یوحنا فصل 14 اینگونه آمده است “کسی که مرا دید خدارا دیده” ‏

‏.جناب جویا حضرت محمد هم جز همان پیامبران قبل است که فرمودید کجا ادعای خدایی کرده اند فعلا به ‏جز اون احادیث که قرار است شما حالات خود را از شنیدن آن برای من و خوانندگان بیان کنید دو آیه از ‏قرآن برایتان نقل میکنم تا برسیم به آن احادیث که البته در قبل نیز آیاتی بیان کردم اما به نظر میرسد ‏حجاب همچنان ادامه دارد: ‏

‏((ما رمیت اذ رمیت ولکن الله رمی)) یعنی ای محمد تو نیفکندی تیر را چون افکندی ولکن خدا افکند آنرا ‏‏”سوره انفال آیه 17″ ‏

حال اگر حضرت بهاالله این را میگفتند میگفتید خدا از کی تا حالا دارای تیرو کمان شده همانطور که ‏میگویید کی زندانی بوده. ‏

‏(( این الذین یبایعونک انما یبایعون الله ید الله فسوق ایدیهم)) یعنی ای محد بدرستیکه آنانکه بیعت میکنند با ‏خدا دست پیغمبر دست خداست بالای دستهای ایشان “سوره فتح آیه 10” ‏

جناب جویا در چندین جوابیه اخیر تاکید کردم رویه خود را تغییر دهید و به دور از تعصب به مسائل ‏بپردازید اما مثل اینکه میخ آهنین نرود در سنگ شما با حرفی که زدید مقام تمام انبیای قبل حتی حضرت ‏محمد را زیر سئوال بردید زیرا گفتید که نگفته اند حال آنکه گفته اند و حجاب تعصب مانع از دیدن شده. ‏

 

مظاهر مقدسه الهی داری دو مقام هستند یکی مقام بشری که قرآن خطاب به حضرت محمد گفته شده”قل ‏انا بشر مثلکم”یعنی بگوی ای محمد من بشری هستم مانند شما. ‏

و دیگری مقامی الهی و وحی است که در قرآن بارها عنوان شده و دیگر نیازی به آیه نیست.و مطمئنن قبول ‏دارید.در واقع پیامبران مثل نی میمانند با اینکه صدا از نی شنیده میشود اما حقیقت اصلی از نائی است.مثال ‏آئینه و خورشید را نیز در قبل عنوان کرده ام. ‏

ما و شما قرآن را کلام خدا میدانیم و این کلام به چند صورت نازل میشود که بحث اصلی ما هم بر همین ‏اساس است: ‏

‏* یکی به این صورت است که خداوند به لسنان بندگان تکلم مینماید”الحمدلله رب الالمین ارحمن ارحیم ‏مالک یوم الدین ایاک نعبد و ایاک نستعین اهدناالصراط المستقیم…” و ما نیز در دیانت بهایی چنین موردی ‏داریم و در نماز میگوییم ” اشهد و بوحدانیتک و فردانیتک و بانک انت الله لا اله الا انت ….. ‏

‏*یکی دیگر به این صورت است که خداوند از لسان پیامبران بندگانش را خطاب میکند “یا ایها الکافرون ‏‏– یا ایها الذین آمنوا- ..” و ما نیز در کتاب مستطاب اقدس داریم “یا معشر العلما – یا اهل المجالس فی ‏البلاد – یا اهل بهاء – … ‏

‏*مورد دیگر آیاتی هستند که خطاب به مظاهر ظهور نازل میشوند که در قرآن خطاب به حضرت محمد ‏گفته شده ” یا ایها المثدر قم فانذر و ربک قکبر” و در مستطاب اقدس می فرمایند ” قل روح الله ‏الاعمال هو رضائی و علق کلی شیئی بقیولی” ‏

‏*مورد آخر مواردی است که خداوند از لسان مظاهر ظهور منادیست به “انی انا الله” و در واقع این ندا ‏ندای خداست که از زبان مظاهر ظهور ظاهر میشود.(بحث خدایی) ‏

‏”و ما ارسلنا من قبلک من رسول الا یوحی الیه انه الا اله الا انا فاعبدنی” ((سوره انبیا آیه 25)) ‏

و شجر موسی بر همین اساس در کوه طور چنین گفت “اننی انا الله لا اله الا انا فاعبدنی” یعنی از شجر ‏موسی ندای الهی بلند شد که منم خدا و نیست خدایی غیر از من پس مرا پرستش کنید. ‏

و در همین مورد شعری هم از ملاهادی سبزواری نقل شده: ‏

موسی نیست که آواز انا الحق شنود — ورنه این زمزمه در شجری نیست که نیست. ‏

‏((طبق وعده چون گفته بودم از شعرا هم برای شما قرار دادم)) ‏

پس حضرت مسیح و حضرت موسی نیز گفته اند و در آخر میرسیم به خود حضرت محمد که شما میتوانید ‏یک مورد آنرا در شرح خطبه طتنجیه پیدا کنید.((حدیث دیگر انشاالله بعد اجرای شروط)) ‏

 

‏”اگر چه بر حسب ظاهر تنزیه الهی از شبه و مثل و نظیر منتهی مقام عرفان انام است چناچه بین ناس هم ‏این مقام اعلی و ارفع است ، ولکن این امتیاز هم نظر به قبول حق است و به اراده او محقق شده… والا آن ‏بحر قدم از جمیع این کلمات محدثه مقدس و ساحت اقدس از جمیع این بیانات منزه . نظر باید به اصل امر ‏الهی باشد و نه به علو و دنو مراتب عرفان لفظیه که بین بریه محقق شده” (اقتدارات) ‏

و نیز در الواح خطی درباره الوهیت میفرمایند”اگر نه آن میبود که قبول حکم تو و پیروی از مر تو واجب ‏است تورا نیز از توحید خود منزه میداشتم و هیچگونه ذکری از تو نمیکردم .مرا چه حد است که زبان به ‏ذکر تو گشایم ، زیرا ذکری که از زبان من برآید سزاوار شان تو نیست ، بلکه در حدود قدرت من است ‏گناهی است که از گناه هستی من سر زده و خطائی است که از وجود من مایه گرفته است” (ترجمه) ‏

مشاهده میکنید که حضرت بهاالله که مظهر حق هستند خود را لایق ستایش خداوند نمیدانند و درنتیجه ‏هیچوقت نگفتند خداوند در عالم حق هستند زیرا غیب لایدرک منزه از هر صفتی است و قابل شناسایی ‏نیست. ‏

 

پاسخ:‏

آیه شریفه” مارمیت”اصلا به درد شما نمی خورد زیرا ضمیر تاء در رمیت اصل جدائی پیامبر از خدا را ‏اثبات می کند و گرنه اگر هردو یکی بودند(چنانکه ادعای قائلان عقیده غلط وحدت وجود وموجود ‏است)رمیت معنی نداشت و رمی الله کفایت می کرد.وکل آیه هم در موضوع امدادهای غیبی در جنگ بدر ‏است که خداوند می فرماید ما شما را در آن کار زار وجنگ یاری کردیم.بفرمائید کجای این آیه پیامبر ‏ادعای خدائی کرده است؟! ‏

اما آیه بیعت هم خلاف خواسته شماست.نه ادعای خدائی پیامبر است ونه مفید برای وحدت خلق وخالق به ‏دلیل همان ضمیر کاف در یبایعونک اگر ادبیت بدانید. ‏

پس دلیل دیگری از قرآن بیاورید که یکی از پیامبران فرموده باشد من خدا یا خدا آفرینم. ‏

 

پاسخ دیگر: ‏

این ها که فرمودید سخن عارفان است که صدها سال پیش از حضرت بهاء الله گفته اند. داستان سخن عارفان هم ‏به اجمال و اختصار آن است که: ‏ ‏

خداوند در جلوه های گوناگون متجلی می شود و هر لحظه به شکلی در می آید. گزیده ی برخی از اشعار ‏‏مولوی را در این باب می آورم:‏ ‏

هر لحظه به شکلی بت عیار در آمد، دل برد و نهان شد ‏

هر دم به لباس دگر آن یار برآمد، گه پیر و جوان شد ‏

‏. . .‏ ‏

گه نوح شد و کرد جهانی به دعا غرق، خود رفت به کشتی ‏

گه گشت خلیل و زدل نار برآمد، آتش گل از آن شد ‏

یوسف شد و از مصر فرستاد قمیصی، روشن کن عالم ‏

از دیده ی یعقوب چو انوار برآمد، تا دیده عیان شد ‏

حقا که همو بود که می کرد شبانی، اندر ید بیضا ‏

گه چوب شد و بر صفت مار بر آمد، زان بحر کفان شد ‏

صالح شد و دعوت همه زان کرد به خلقان، از بهر صلاحی ‏

ناقه شده و از دل کهسار برآمد، فی الحال عیان شد.‏ ‏

خلاصه اشعار را ادامه می دهد و می گوید که ایوب و یونس و موسی و عیسی و محمد و آدم همه همو( ‏‏خود خدا) بودند. تا آن که می گوید:‏ ‏

حقا که هم او بود که می گفت أنا الحق، در صوت الهی‏ ‏

منصور نبود آن که بر آن دار برآمد، نادان به گمان شد.‏ ‏

بررسی درست و غلط بودن این حرف ها سخن دیگری است، اما مهم آن است که جناب بهاء الله به پیروی ‏‏از دراویش و صوفیه و عرفا، بیاناتی در هم آمیخته و در پی آن ادعای من یظهره اللهی کرده است. این ‏‏مقامات را پیش از ایشان امثال منصور حلاج و بایزید بسطامی و محیی الدین عربی و لاهیجی نیز داشته ‏‏اند. آنان اصولا تعینات را در عالم کثرت می بینند و در عالم وحدت همه چیز را یکی می شمارند. از ‏همین ‏روست که می گویند:‏ ‏

چون که بی رنگی اسیر رنگ شد ‏

موسی ای با موسی ای در جنگ شد ‏

یعنی موسی و فرعون در عالم وحدت یکی هستند و این عالم کثرت است که آنان با هم دعوا و ستیز ‏دارند. ‏و باز از همین روست که جناب بهاء الله هر زمان خود را در یک حالت مشاهده می کرده است. به ‏برخی ‏حالات درویشی ایشان توجه کنید: ‏ ‏

یک جا چنین می گوید :‏ ‏

‏( به راستی می گویم ولِوَجهِ الله می گویم ، این عبد و این مظلوم شرم دارد خود را به هستی و وجود نسبت ‏دهد تا چه رسد ‏به مقامات فوق آن.‏ ‏

و در جا و حالتی دیگر چنین می گوید:‏ ‏

‏(قُل یا هؤلاءِ فَأبشِروا فی تِلکَ الأیّامِ الَّتی فیها أَتَی اللهُ فی ظُلَلٍ مِنَ الرُوح ) ‏ ‏

بگو ای مردم پس شما را مژده باد در این ایامی که خدا درسایبان هائی ازروح آمده است ‏ ‏

‏ درجائی برای بابی های بغداد می نویسد:‏ ‏

‏ (این نامه از نمله ی فانیه به سوی احبای خدا ارسال می شود)‏ ‏

نمله ی فانیه که می دانید یعنی چه؟ یعنی مورچه ی بی مقدار نابود شدنی!‏ ‏

‏ ولی در جایی دیگرخود را فرستاده خدا می خواند:‏ ‏

‏ (قَد بَعَثَنِیَ اللهُ و أرسَلَنی إلَیکُم بِآیاتٍ بیّناتٍ)‏ ‏

‏ همانا خدا مرا برانگیخت و با نشانه های آشکار به سوی شما فرستاد.‏ ‏

درمقابل ناصرالدین شاه قاجارخود را این گونه توصیف می کند:‏ ‏

‏(یا مَلِکَ الأرضِ إسمَع نِداءَ هذا المَملُوک! إنّی عبدُ آمنتُ بِالله و آیاته)- آغازلوح سلطان- ‏ ‏

ای پادشاه روی زمین ندای این برده ی زرخرید را بشنو. به درستی که من بنده ای هستم که به خدا و ‏آیاتش ایمان آوردم.‏ ‏

لکن درلوح سیّاح به میرزا علی مراغه ای چنین فرمان می دهد:‏ ‏

‏(أن یاعَلی فَاشهد بِأنّی ظُهورُ اللهِ فی جَبَروتِ البَقاء و بُطُونُه فی غَیبِ العماء … وکلٌ خُلِقُوا بِأمری) ‏ ‏

ای علی پس شهادت بده که محققاً من ظهورخدا در جبروت هستی وبقاء هستم وحقیقت درونی او در غیب ‏نادیدنی می باشم ‏‏… وهمه به فرمان من آفریده شده اند. ‏ ‏

وبالاخره وقتی بازار الوهیت و ربوبیت را آشفته می بیند، دعوی خداآفرینی می کند. ‏ ‏

‏(اظهارربوبیت والوهیت بسیاری نموده. حضرت قدوس روحی له الفداء یک کتاب درتفسیر صمد نازل ‏فرمودند ازعنوان کتاب ‏تا نهایتش إنّی أنَا الله است وجناب طاهره إنّی اَنَا الله را در بدشت تا عنان آسمان ‏بِأعلی النِداء بلند نمود و هم چنین بعضی ‏احبا در بدشت و جمال مبارک درقصیده وَرقائیه می فرمایند: کُلُّ ‏الاُلُوهِ مِن رَشحِ أمری تَأَ لَّهت وکُلُّ الُربوبِ مِن طَفحِ حکمی ‏تَرَبّت) یعنی همه ی خداها ازقطره های کوچک ‏فرمان من به خدائی رسیدند و همه ی پروردگارها از زیادی و ریزش حکم ‏من به ربوبیت نائل آمدند.‏ ‏

به این ترتیب روشن می شود که اصولا از منظر عرفان و تصوف، این مقامات به هیچ روی نشانه ی ‏پیامبری ‏وآوردن دین جدید و دیگر مقاماتی که بهاء الله برای خودش قائل بوده، نیست. همه ی بزرگان ‏عرفان، از ‏این حالات داشته اند چنان که خواندید جناب قدوس و طاهره قرة العین هم از این حالات ‏روحانی! داشته ‏اند. خلاصه آن که حضرت بهاء الله با این بیانات کهنه و قدیمی که از آموخته های ایشان ‏در کوه های ‏سلیمانیه و در دوران آموزش های درویشی بوده است، چیز تازه ای نیاورده اند و بالاخره آن ‏که اثبات این ‏مقامات برای ایشان به جز ادعای صرف، چگونه ممکن است؟ بحث رسالت و نبوت را هم ‏جداگانه عرض ‏خواهم کرد.‏ ‏

 

پاسخی دیگر:‏

دوستان بهایی پاسخ داده اند که ادعای خدایی کردن جناب باب و بهاء به خاطر آن است که آنان مظاهر ‏الاهی اند و جلوه گاه خدا. به عبارت دیگر می گویند خداوند در آن ها تجلی کرده است. بنابراین وقتی ‏بهاء الله می گوید خدایی به جز من زندانی تنها نیست. در حقیقت می خواهد بگوید من که محل تجلی خدا ‏هستم زندانی شده ام! شما واقعا از این مطلب همین را می فهمید؟ یعنی بالاخره خدا زندانی بوده یا بهاء الله؟ ‏پرسش مهم تر آن که بهاء الله اصلا می گوید من خدا آفرین ام. جلوه خدا در این سخن را لطفا بفرمایید ‏یعنی چه: همه معبودها از ترشح امر من معبود شده اند و همه ی خدایان از سرریز و زیادی امر من خدا ‏شده اند. جلوه ی خدا را در این سخن توضیح دهید. ‏

 

 

null

new