«جستارهائی از تاریخ بهائیگری در ایران» نام مقاله ای است به قلم آقای عبدالله شهبازی، و «کنکاشی در بهائی ستیزی» پاسخی است به آن مقاله ازآقای سهراب نیکوصفت و مقاله حاضر نقدی است به آن پاسخ از سوی دفتر مطالعات و تدوین تاریخ ایران ، که بلحاظ تحلیلی بودن آن در منظر کاربران “بهائی پژوهی “قرار می گیرد… (به دلیل محدودیت این صفحات در پنج قسمت ارائه می شود)
نویسنده کتاب «کنکاشی در بهائی ستیزی» که در واقع پاسخی است به مقاله «جستارهائی از تاریخ بهائیگری در ایران» به قلم آقای عبدالله شهبازی، در مقدمه این کتاب با تأکید بر این که «هدف ما از بحث و گفتگو با آقای شهبازی و شهبازیها فقط و فقط بازکردن روزنهای به تاریخ گذشته این جنبش است»(ص۱۶) زمینه مناسبی را برای بحث و بررسی پیرامون این فرقه فراهم آورده است؛ لذا فارغ از فحوای مقاله آقای شهبازی، میتوان درباره مسائل و مدعیاتی که در این کتاب مطرح گردیده است، به بحث نشست. البته این نکته را نیز باید خاطر نشان ساخت که آقای سهراب نیکوصفت تلاش کرده تا وابستگی خود به بهائیت را آشکار نسازد و چنان بنمایاند که از موضع یک محقق بیطرف دست به قلم برده است، اما این سعی و کوشش به هیچ رو منتج به نتیجه مورد نظر ایشان نگردیده و هر خوانندهای در آغاز مطالعه این کتاب، قادر به تشخیص هویت بهایی نویسنده آن خواهد بود.
آقای نیکوصفت در اولین گام برای دفاع از بهائیت، از این باب وارد میشود که «متأسفانه در جامعه ایران از زمان پیدایش جنبش بابیه و بعداً بهائیه تا به امروز یک بحث علمی و منطقی در شناخت تفکرات این جنبش نشده است.» (ص۹) و به این ترتیب چنین وانمود میسازد که آنچه درباره این مسلک بیان شده و واکنشهایی که در قبال آن صورت گرفته، صرفاً از سر تعصبات کور و بیپایه و فاقد هرگونه مبنای علمی و منطقی و استدلالی بوده است. خوشبختانه اثبات نادرستی این ادعا در عصر و زمانه ما به سادگی امکانپذیر است؛ چرا که فهرست کتب متعددی که درباره این مسلک به نگارش درآمده، به علاوه انبوهی از مقالات تحقیقی پیرامون آن، با یک جستجوی ساده در اینترنت قابل بازیابی است. به عنوان نمونه نام برخی از این کتب محض اطلاع ایشان در اینجا آورده میشود: «مفتاح بابالابواب» نوشته میرزا محمدمهدی خان زعیمالدوله تبریزی، «فتنه باب» نوشته میرزا اعتضادالسلطنه، «بهائیگری» نوشته احمد کسروی، «بهائیان» نوشته سیدمحمدباقر نجفی، «تاریخ جامع بهائیت (نوماسونی)» نوشته بهرام افراسیابی، «باب کیست و سخن او چیست؟» نوشته نورالدین چهاردهی، «کشفالحیل» نوشته عبدالحسین آیتی، «فلسفه نیکو» نوشته حسن نیکو، «خاطرات صبحی» نوشته فضلالله مهتدی صبحی کاتب مخصوص عبدالبهاء”>عباس افندی، «انشعاب در بهائیت پس از مرگ شوقی ربانی» نوشته اسماعیل رائین، «بهائیت در ایران» نوشته سیدسعید زاهدزاهدانی و غیره. تعداد مقالات تحقیقی در این باره نیز به وفور در نشریات مختلف درج گردیده است. بنابراین اینگونه نیست که کنکاش و دقتنظر در شناخت ماهیت بابیه و بهائیه صورت نگرفته باشد بلکه باید گفت اتفاقاً این کاری است که از همان بدو پیدایش این مسلک صورت گرفت و نشان از آن دارد که از ابتدا، بنای علمای اسلامی بر مواجهه منطقی و تحقیقی با مرام بابیه بوده است.
همانگونه که میدانیم پس از طرح ادعای سیدعلیمحمد شیرازی در سال ۱۲۶۰ق. مبنی بر بابیت امام زمان و سپس اوجگیری این ادعاها به سوی امامت و نبوت و الوهیت، علمای شیعه در دو مرحله در اصفهان و تبریز به بحث و محاجه با وی پرداختند تا به کنه مدعای وی واقف شوند و پس از آن که در این محاجات به واهی بودن سخنان این طلبه جوان پی بردند تمام سعی خود را مبذول داشتند تا وی را به خطاها و اشتباهات و اوهامش واقف سازند. خوشبختانه شرح این مذاکرات و مباحثات از سوی منابع بهایی و غیربهایی نقل گردیده است و با نگاهی بیطرفانه و محققانه به آنها میتوان به واقعیت پی برد. اینک برای روشن شدن مسئله، گزارشی را که ناصرالدینمیرزا ولیعهد از مجلس گفتگوی علمای تبریز با باب، برای پدرش محمدشاه قاجار ارسال داشته و در واقع یک گزارش رسمی به شمار میآید، از نظر میگذرانیم تا ملاحظه شود که از همان ابتدای طرح ادعاهای مزبور، حساسیت و اهتمام لازم برای تحقیق و بررسی پیرامون آنها در میان علمای اسلامی وجود داشته و در عین حال با توجه به وضوح واهی بودنشان، تلاش شده است تا این طلبه جوان دست از اوهام خویش بردارد. متن کامل گزارش ولیعهد به پدرش چنین است: «هوالله تعالی شأنه. قربان خاک پای مبارکت شوم. در بابِ باب که فرمان قضا جریان صادر شده بود، که علما طرفین را حاضر کرده با او گفتگو نمایند، حسبالحکم همایون محصل فرستاده با زنجیر از ارومیه آورده به کاظمخان سپرده، ورقه به جناب مجتهد نوشت که آمده به ادله و براهین و قوانین دین مبین گفت و شنید کنند. جناب مجتهد در جواب نوشتند که از تقریرات جمعی معتمدین و ملاحظه تحریرات این شخص بیدین، کفر او اظهر منالشمس و اوضح منالامس است. بعد از شهادت شهود، تکلیف راعی مجدداً در گفت و شنید نیست. لهذا جناب آخوند ملامحمد و ملامرتضی قلی را احظار نمود و در مجلس از نوکران این غلام امیر اصلانخان و میرزا یحیی و کاظمخان نیز ایستادند. اول حاجی ملامحمود پرسید که: مسموع مینمود که تو میگویی من نایب امام هستم و بابم و بعضی کلمات گفتهای که دلیل بر امام بودن، بلکه پیغمبری تست. گفت بلی حبیب من! قبله من! نایب امام هستم و باب هستم و آنچه گفتهام و شنیدهاید راست است. اطاعت من بر شما لازم است، به دلیل «ادخلوالباب سجداً» ولکن این کلمات را من نگفتهام، آنکه گفته است، گفته است. پرسیدند گوینده کیست؟ جواب داد: آنکه به کوه طور تجلی کرد.
روا باشد اناالحق از درختی چرا نبود روا از نیکبختی؟
منی در میان نیست. اینها را خدا گفته است. بنده به منزله شجره طور هستم. آن وقت در او خلق میشد، الان در من خلق میشود، و به خدا قسم کسی که از صدر اسلام تاکنون انتظار او را میکشید، منم. آنکه چهل هزار علما منکر او خواهند شد منم.
پرسیدند این حدیث در کدام کتاب است که چهل هزار علما منکر خواهند گشت؟
گفت: اگر چهل هزار نباشد چهار هزار که هست. ملامرتضی قلی گفت: بسیار خوب. تو از این قرار صاحبالامری. اما در احادیث هست و ضروری مذهب است که آن حضرت از مکه ظهور خواهند فرمود، و نقبای جن و انس با چهل و پنج هزار جنیان ایمان خواهند آورد، و مواریث انبیاء از قبیل زره داود و نگین سلیمان و ید بیضاء به آن جناب خواهند بود. کو عصای موسی و کو ید بیضاء؟
جواب داد که من مأذون به آوردن اینها نیستم.
جناب آخوند ملامحمد گفت غلط کردی که بدون اذن آمدی. بعد از آن پرسیدند که از معجزات و کرامات چه داری؟
گفت: اعجاز من این است که برای عصای خود آیه نازل میکنم. و شروع کرد به خواندن این فقره: «بسماللهالرحمنالرحیم. سبحانالله القدوس السبوحالذی خلقت السموات و الارض کما خلق هذه العصا آیه من آیاته.» اعراب کلمات را به قاعده نحو غلط خواند. تاء سموات را به فتح خواند. گفتند مکسور بخوان. آنگاه الارض را مکسور خواند. امیر اصلانخان عرض کرد: اگر این قبیل فقرات از جمله آیات باشد من هم توانم تلفیق کرد، و عرض کرد: «الحمدالله الذی خلق العصا کما خلق الصباح و المساء». باب خجل شد. بعد از آن حاجی ملامحمود پرسید که در حدیث وارد است که مأمون از جناب رضا علیهالسلام سئوال نمود که دلیل بر خلافت جد شما چیست؟ حضرت فرمود آیة انفسنا. مأمون گفت «لولا نسائنا». حضرت فرمود «لولا ابنائنا». سئوال و جواب را تطبیق بکن و مقصود را بیان نما. ساعتی تأمل نموده و جواب نگفت. بعد از این مسائلی از فقه و سایر علوم پرسیدند. جواب گفتن نتوانست. حتی از مسائل بدیهیه فقه از قبیل شک و سهو سئوال نمودند، ندانست و سر به زیر افکند. باز از آن سخنهای بیمعنی آغاز کرد که «همان نورم که به طور تجلی کرد زیرا که در حدیث است که آن نور نور یکی از شیعیان بوده است.»
این غلام گفت از کجا آن شیعه تو بودهای؟ شاید نور ملامرتضی قلی بوده باشد. بیشتر شرمگین شد و سر به زیر افکند. چون مجلس گفتگو تمام شد، جناب شیخالاسلام را احضار کرده، باب را چوب مضبوط زده، تنبیه معقول نموده، و توبه و بازگشت و از غلطهای خود انابه و استغفار کرد و التزام پا به مهر سپرده که دیگر این غلطها نکند، و الان محبوس و مقید است. منتظر حکم اعلیحضرت اقدس همایون شهریاری روحالعالمین فداه است. امر امر همایون است.»(ر.ک: گفت و شنود سیدعلیمحمد باب با روحانیون تبریز، تألیف میرزا محمد مامقانی، به اهتمام حسن مرسلوند، تهران، نشر تاریخ ایران، ۱۳۷۴)
اگرچه پس از اثبات کفرگویی و به اصطلاح «ارتداد» سیدعلیمحمد شیرازی، امکان اعدام وی طبق برخی فتاوای شرعی وجود داشت اما علمای مناظره کننده با وی علیرغم مسجل بودن یاوهگوییهای کفرآلود این شخص، با مطرح ساختن «شبهه خبط دماغ» وی، سیاست صبر و تحمل و گذشت را در پیش گرفتند تا شاید با دادن فرصت به باب، امکان تجدید نظر در پیمودن این راه اشتباه و بیفرجام را برای او فراهم سازند.
در این مسیر، حداکثر چند ضربه «چوب مضبوط» و «تنبیه معقول» نصیب مدعی امامت و نبوت شد که بلافاصله به اظهار توبه و پشیمانی و سپردن «التزام پا به مهر که دیگر این غلطها نکند» منتهی گردید. به هر حال شواهد امر حاکی از آن است که اگر آشوبها و شورشهای پیروان باب – که وی را منجی موعود میپنداشتند- صورت نمیگرفت و کشور با بحران مواجه نمیشد، علمای دینی هرگز اصراری بر اعدام وی نداشتند و به واسطه همان شبهه نقصان عقل و اختلال مشاعر، حداکثر، حبس او را کافی میدانستند. اما هنگامی که باب بر مبنای اوهام خویش به ارسال پیامهای تحریک برانگیز به پیروانش ادامه داد و اتفاقاً دستهای پنهان و توطئهگری نیز امکان انتقال این پیامها را فراهم آوردند و مناطق مختلفی از کشور درگیر آشوب و بلوا گردید، میرزاتقیخان امیرکبیر که سکان هدایت کشور را برعهده گرفته بود و در مسیر انتظام بخشیدن به امور گام برمیداشت- و البته موفقیتهای چشمگیری را به نسبت اوضاع و احوال روز کسب کرده بود- چارهای جز کور کردن «چشم فتنه» در پیش روی خود ندید. بنابراین اگرچه اعدام باب بر مبنای فتوای ارتداد وی صورت گرفت، اما واقعیت آن است که علتالعلل اجرای این حکم، فتنهانگیزیهای بابیان و تلاش امیرکبیر برای فروخوابانیدن اینگونه مسائل بود، چنانکه فریدون آدمیت نیز بر این نکته تأکید کرده است: «چون کار حواریان باب از دعوت دینی به شورش سیاسی کشید، پیکار دولت با بابیان امر طبیعی بود. اما دولت به عنوان دفاع از شریعت به جنگ بابیه نرفت، بلکه از این نظر به برانداختن آن کمر بست که بابیان موضع نظامی گرفتند، و به کشت و کشتار دست زده بودند. این مقارن بود با مرگ محمدشاه، و آغاز سلطنت ناصرالدین شاه و روی کار آمدن میرزا تقیخان… لاجرم عکسالعمل دولت در برابر طغیان بابیان سیاست قاهرانه امیر بود. پس از یک سلسله جنگهای خونین که در ۱۲۶۵ و سال بعد، میان لشگریان دولت و هواداران باب درگرفت، همه سرجنبانان بابیه (بشرویهای، بارفروشی، زنجانی و دارابی) در ۱۲۶۶ کشته شدند. در آن گیرودار، خون باب هم فدای ستیزهجویی اصحابش گشت.»(فریدون آدمیت، امیرکبیر و ایران، تهران، انتشارات خوارزمی، چاپ هشتم، ۱۳۷۸، صص۴۴۷-۴۴۵)
بنابراین اگر در نظر داشته باشیم که باب در سال ۱۲۶۰ ق. ادعای خود را عنوان نمود وسرانجام در ۲۷ شعبان ۱۲۶۵ – و به روایت منابع بهائی در ۲۸ شعبان ۱۲۶۶- در میدان ارک تبریز، بنا به دلایلی که بیان گردید، اعدام شد، مدت۵ یا ۶ سال با وی به مدارا و نصیحت رفتار شد. این مسئله از یکسو حاکی از آن است که برخلاف آنچه پیروان مسلکهای مختلف و از جمله بابیه سعی در ترویج آن دارند، مدارای قابل توجهی با فردی که چنان ادعاهای گزافی را مطرح نموده بود، شد و به اندازه کافی نیز تحقیق و تفحص درباره میزان صحت و سقم این مدعیات به عمل آمد. اما علاوه بر این، نکته بسیار مهم دیگری را باید در این زمینه در نظر داشت که با دقت بایسته در آن، چه بسا دیگر نیازی به بحث پیرامون باقی قضایای منشعب از بابیه، نباشد. این در حالی است که پیروان بهائیت همواره سعی کردهاند با پل زدن از روی این مسئله اساسی، بحث را به جای دیگری منتقل کنند و به سخنسرایی درباره فروعات بپردازند. این دقیقاً همان شیوهای است که در کتاب حاضر نیز شاهدیم.
مسئله اصلی که باید مورد بحث و بررسی دقیق قرار گیرد، حقانیت یا عدم حقانیت «بابیه» به عنوان اصل و ریشه مسلک بهائیت است. برای بررسی این موضوع نیز باید دید که آیا میتوان بابیه را با توجه به منطق درونی و ساختاری آن موجه دانست یا خیر. بدین منظور باید این نکته را در نظر گرفت که سیدعلیمحمد شیرازی، مبنای طرح ادعای خود را بر چه چیزی نهاد و آیا امروز که به آن ادعا مینگریم، میتوانیم آن را تصدیق کنیم یا خیر؟ اگر آن را تصدیق کردیم، آنگاه میتوان پا به مرحله بعد گذارد و به بررسی بهائیت پرداخت اما اگر ریشه و اصل و بنیان بهائیت، باطل و ناموجه بود، دیگر چه جایی برای بحث پیرامون آن- به عنوان یک دین و آیین- باقی میماند؟
سیدعلیمحمد شیرازی، همانگونه که از عنوان و لقب معروف او یعنی «باب» پیداست، مبنای ادعای خود را بر بابیت امام زمان قرار داد و البته به فاصله کوتاهی پس از آن، خود را شخص امام زمان خواند. در نامه ناصرالدینمیرزا ولیعهد به پدرش محمدشاه نیز ملاحظه کردیم که باب در مناظره با علمای تبریز اظهار داشته بود: «به خدا قسم کسی که از صدر اسلام تاکنون انتظار او را میکشید، منم.» بنابراین در یک نگاه کلی باید گفت بیتردید او خود را به عنوان «منجی موعود» در مذهب تشیع معرفی کرده بود. اساساً گرایش عدهای از مردم به وی نیز جز بر این مبنا نبوده است.
بیشک اگر این فرد در همان ابتدا چنین ادعا میکرد که پیامبر جدیدی است که از طرف خداوند مبعوث گردیده و دین نوینی آورده است، کمترین زمینهای برای پذیرش مدعای وی نزد دوستان و همراهانش نیز وجود نمیداشت، چه رسد به آن که اینان امر تبلیغ و ترویج او را نیز بر عهده گیرند. اما هنگامی که او ادعای نیابت ولیعصر و سپس تعیّن «منجی موعود» در خود را مطرح ساخت، براساس آموزههایی که در مکتب شیخیه وجود داشت، برخی دوستان وی- که آنان نیز در کسوت طلبگی بودند- این ادعا را قابل قبول دانستند و لذا به تبلیغ آن نزد مردم عامی که عموماً نارضایتی شدیدی از اوضاع و شرایط موجود داشتند، پرداختند. طبعاً عدهای از مردم نیز با خوشحالی از ظهور منجی موعود و به سر آمدن دوران ظلم و جور و ستم، به هواداری از این مدعی پرداختند تا طبق ایمان و اعتقاد خویش، جزو یاران «مهدی صاحبالزمان» باشند و به برپایی حکومت عدل و داد موعود آخرالزمان کمک کنند.
البته باید گفت که مفهوم «منجی موعود» در ادیان دیگر هم کاملاً پذیرفته شده است، اما نکته مهم اینجاست که در تمامی ادیان، فارغ از جزئیات و اختلافات، «پیروزی و ظفرمندی» منجی و شکست ظالمان و ستمگران و برپایی جهانی نو و پر از عدل و داد، یک اصل مسلم و خدشهناپذیر است. لازم به گفتن نیست که در مذهب تشیع نیز اعتقاد راسخ به پیروزی قطعی و همهجانبه حضرت مهدی (عج) بر تمامی دشمنان و مخالفانش وجود دارد. همچنین این نیز از قطعیات تشیع است که حضرت مهدی(عج) شخصاً به این پیروزی و ظفر دست خواهد یافت و او به راستی «منجی موعود» است نه آن که خود، وعده ظهور منجی دیگری را بدهد. اگر در زمان طرح ادعای منجیگری سیدعلیمحمد شیرازی، عدهای گرد او جمع شدند و حتی مبادرت به جنگها و مبارزاتی نیز کردند، دقیقاً بر اساس اینگونه باورها و اعتقادات بوده است.
ما در این نوشتار، بیآنکه وارد جزئیات قضایا در طول سالهای حیات باب پس از طرح ادعای مذکور شویم، این مسئله مهم را مورد توجه قرار میدهیم که اگر ادعای وی از حقانیت برخوردار بود، حرکت او قطعاً میبایست قرین پیروزی و ظفر میشد و حکومت عدل جهانی موعود، برپا میگردید. بنابراین اگر برخی معاصران باب و به ویژه عوامالناس تا حدی در تشخیص صحت و سقم ادعای باب دچار شبهه یا اشتباه شدند، اینک ماهیت دروغین این ادعا برای ما در زمان حاضر، اظهر من¬الشمس است. هنگامی که اصل مسلم و قطعی در اندیشه «منجی موعود» در تمامی ادیان، شکست ناپذیری اوست، مشاهده شکست و اعدام باب، منهای تمامی دلایل و براهین عقلی و سندی دیگر، بزرگترین و واضحترین نشانه کذب بودن ادعای وی به شمار میآید و دیگر جای بحثی برای سایر قضایا باقی نمیگذارد.
از طرفی این شکست، دلیلی است بر نقض ادعای آقای نیکوصفت که در کتاب خویش از «رستاخیز» عظیم بابی در ایران سخن به میان آورده و مدعی شده است: «رستاخیز بابی موفق میشود در مدتی کمتر از پنج سال در بین کلیه اقشار جامعه ایرانی نفوذ کند.»(ص۱۰) اگر واقعاً این ادعا حقیقت داشت، آیا نمیبایست شاهد سرنگونی حکومت قاجار و برپایی دستگاه حاکمه بابیه در کشور باشیم؟ آنچه در آن مقطع روی داد، شورشهایی بود که در برخی نقاط توسط عدهای از پیروان باب، به امید برپایی حکومت منجی موعود شیعه، برپا شد و از آنجا که فاقد حقانیت و اصالت بود، سرکوب گردید و به شکست انجامید؛ لذا اینگونه بزرگنماییهای بیمبنا، نمیتواند تغییری در واقعیات تاریخی به وجود آورد. کما این که وقتی این نویسنده مدعی میشود: «سید باب این رادمرد ایرانی برای مردم عقل قائل بوده است و آنها را اشخاصی میدانسته که خود میتوانستند خوب و بد کار را تشخیص بدهند و احتیاج به پیشوا و رهبر نداشتند»(ص۱۲)، گویی چشم خود را بر کلیه مسائل مطروحه در جنبش بابیه میبندد و صرفاً به بیان پارهای تصورات و اوهام خویش میپردازد. سیدعلیمحمد شیرازی نه تنها به نفی ضرورت رهبر و پیشوا برای مردم مبادرت نکرد بلکه خود را در جایگاه و مرتبتی قرار داد که هیچیک از علمای اصیل اسلامی، به خود اجازه نزدیک شدن به آن مرتبت را نیز نمیدادند. از طرفی، وی در نخستین گام از حرکت خویش، مبلغانی را از میان یارانش برگزید که در ادبیات بابیه تحت عنوان «دعات باب» معروف و مشهور گشتهاند و در همان ابتدا نیز هر یک از آنها را به القابی ملقب ساخت که نشان از قداست بخشیدن به این اشخاص داشت.
بنابراین، مردم از همان اوان مطرح شدن بابیه، با اشخاص عادی و همطراز خود سر و کار نداشتند بلکه با کسانی مواجه بودند که یا خود را امام و پیامبر و بلکه خدا مینامیدند یا منصوبان از جانب این امام و پیامبر دروغین بودند که القابی پرطمطراق را حمل میکردند و در میان هوادارانشان نیز تنها به همان عناوین شناخته و معروف شدند. در اینجا به برخی از این اشخاص و القاب اشاره میکنیم تا واقعیتها مشخص شوند: سیدعلیمحمد شیرازی: باب، نقطه اولی، حضرت اعلی. میرزاحسینعلی نوری: بهاءالله. میرزایحیی نوری: صبح ازل. ملاحسین بشرویی: اول من آمن. ملامحمدعلی زنجانی: حجت. ملامحمدعلی بارفروشی: قدوس. ملاعلی ترشیزی: عظیم. سیداسدالله خویی: دیان. ملامحمد قائنی: نبیل اکبر. ملاصادق خراسانی: اسمالله الاصدق. میرزا آقامنیر: اسمالله المنیب. حاجی محمد تقی: ایوب. ملازینالعابدین: زین المقربین. ملامحمد زرندی: نبیل اعظم و قسعلی هذا.
تنها کافی است جو و فضای مذهبی آن هنگام را به ویژه در میان روستاییان- که بخش اعظم پیروان باب از همین قشر بودند- در نظر داشته باشیم و معنا و مفهوم این قبیل القاب را نیز در فرهنگ اسلامی مورد توجه قرار دهیم. در این صورت بخوبی میتوان درک کرد که باب، دانسته یا نادانسته، از چه شیوه کارآمدی برای تثبیت جایگاه خود و مبلغانش در میان پیروان خویش بهره گرفته است. طبیعتاً مردمی که در مقابل خود مثلاً «ملاعلی ترشیزی» را میبینند، حداکثر او را به عنوان یک عالم دینی در نظر میگیرند، اما هنگامی که به آنها گفته شود ایشان «جناب عظیم» است، نوع نگاه به وی کاملاً متفاوت میشود یا روستاییانی که با یک طلبه ساده به نام ملاصادق خراسانی مواجه شوند، رفتاری کاملاً معمولی در مقابل وی خواهند داشت، اما هنگامی که آنها «اسمالله الاصدق» را پیش روی خود داشته باشند، قاعدتاً برداشت و باور کاملاً متفاوتی از این فرد در ذهن خود خواهند پرورانید. بنابراین برخلاف اظهارنظر نویسنده، باب با به راه انداختن دستگاهی پر از القاب و عناوین تقدسآمیز و در عین حال دروغین، به کلی فکر و ذهن پیروانش را در سیطره خویش گرفت و با سوءاستفاده از اعتقادات جامعه، این پیروان را به مسیر مطلوبش کشانید.
ناگفته نماند که وی در این راه، آموزهها و عقاید خویش را با انواع و اقسام رمز و رموزات نیز در هم پیچید تا بیش از پیش از قدرت تأثیرگذاری بر افکار عوامالناس برخوردار گردد. نویسنده کتاب «رسائل و رقائم گلپایگانی» که خود از پیروان بهائیت است، در این باره مینویسد: «(باب) از برای هر یک از شهور (ماهها) و ایام سنویه اسمی که غالباً از اسماءالله است معین کرده و هکذا از برای اسامی ایام اسبوع از قبیل سبت واحد و اثنین اسامی جدیده وضع فرموده و هم باب را به نحو مدهشی عادتی بود که در رسائل خود نام هر یک از اکابر اتباع خود را حین تحریر به اسمی از اسماءالله به عدد جمل فوراً تطبیق میفرمود و در رأس مکتوب مرقوم میداشت از قبیل اسم رب که ۲۰۲ است با محمدعلی و علیمحمد و اسم دیان که ۶۵ است با اسد یعنی آقا میرزااسدالله خوئی و اسم وحید را با یحیی که مراد علامه وحید جناب آقاسیدیحیی دارابی بود و در این مقام حضرت باب اعظم در یحیی دو یا اخذ فرمودهاند برای امتیاز از یحیی صبح ازل که او را سه یا گرفته و به ازل که عدد آن ۳۸ است تطبیق فرمودهاند و کذلک من هذا القلیل کثیراً و از این جهت هر یک از ایشان را اسمالله میخواند و الی یومنا هذا این لفظ که در القاب اصحاب باب باقی مانده.» (روحالله مهرابخانی، رسائل و رقائم جناب میرزاابوالفضائل گلپایگانی، بیم: مؤسسه ملی مطبوعات امری، ۱۳۴ بدیع، ص۱۰۸)
اگر خواسته باشیم راجع به اینگونه آموزههای باب سخن بگوییم مسلماً به درازا خواهد کشید و از آنجا که خوشبختانه تفصیل این مطالب در کتب متعدد راجع به بابیه و بهائیت مضبوط است، به همین اشاره بسنده میکنیم و از تکرار آنها اجتناب میورزیم. اما آنچه گفتنی است این که نویسنده کتاب «کنکاشی در بهائیستیزی» چگونه توانسته است با توجه به محتوای عقاید و مدعیات سیدعلیمحمد شیرازی به خود اجازه دهد تا باب و بهاء را به عنوان افرادی معرفی نماید که «سعی در این داشتند که مردم بتوانند طناب اسارت فکری خود را از زیر بار خرافات روحانیون که به نام دین معرفی میکردند بیرون بکشند و خود را از اوهام و خرافات آزاد سازند.»(ص۱۵) آیا تعالیم روحانیت تشیع که تلاش داشتند تا معارف و فرهنگ غنی و اصیل اسلامی را به جامعه و نسلها بعد منتقل سازند، آمیخته با خرافات بود یا تعلیمات و اعتقادات فردی که چون معادل عددی نام خود «علی محمد» را مطابق با مقدار عددی «رب» میدید، احساس «خدایی» میکرد؟ در این زمینه شایسته است به آنچه مسیو نیکلا – منشی سفارت فرانسه – در کتاب خویش به نقل از باب نوشته است، مراجعه کنیم: «من آن نقطه هستم که موجودات از آن وجود یافته و من همان وجهالله هستم که مرگ و فنا ندارد و من آن نوری هستم که هرگز خاموش نخواهد شد. هرکس مرا بشناسد، کل عمل خیر با اوست و هر کس مرا رد کند کل نقمت را در دنبال دارد. بدرستی که موسی وقتی که از خداوند خواست آنچه را خواست (خواست خدا را ببیند) خداوند نور یکی از مؤمنین را در روی کوه منعکس کرد و چنانچه حدیث ناطق است (به خدا سوگند که آن نور، نور من بود) آیا تو نمیبینی که مقدار عددی حروفی که نام مرا ترکیب میکند، معادل است با مقدار عددی حروف کلمه رب و آیا خدا در قرآن نگفته است: وقتی که رب تو در روی کوه پرتو انداخت؟» (مسیونیکلا، مذاهب ملل متمدنه: تاریخ سیدعلیمحمد معروف به باب، ترجمه ع، م.ف (پاریس، ۱۹۰۵) اصفهان، بینا، ۱۳۲۲، صص۳۹۷-۳۹۶) به راحتی میتوان دریافت آیینی که مفهوم سازی در آن بر اساس بازی با حروف و کلمات و معادل عددی آنها صورت گیرد، قادر است چه طنابها و زنجیرهای ضخیمی از خرافات و اوهام را برگردن پیروانش بیندازد و آنها را تا به کدام ناکجاآباد بکشاند.
نکته دیگری را که باید در همین جا متذکر شد و از متن فوق نیز به خوبی پیداست، نامعلوم بودن ادعای این طلبه شیخی مسلک درباره خود است، چرا که از باب امام زمان بودن تا مقام ربوبیت، نوسان دارد. وی در ابتدا از آنجا که شاگرد مکتب شیخیه بود و از نگاه این مکتب، ظهور امام زمان نزدیک مینمود، خود را باب حضرت ولیعصر معرفی کرد که مردم از طریق او میتوانند به امام دسترسی داشته باشند، اما پس از چندی مدعی شد که وی همان است که شیعیان هزار و چهارصد سال انتظارش را میکشند و لذا خود را شخص امام زمان خواند. سپس مدعی شد که وی پیامبری است که دین جدیدی به نام «بیان» آورده و در پی آن از مساوی بودن مقدار عددی اسم خود با رب، به این نتیجه رسید که او خدا یا دستکم مظهر خداوند است کما اینکه از جمله در کتاب مسیو نیکلا این مدعا به چشم میخورد. اتفاقاً همین ادعاهای عجیب و بیمبنا و در عین حال متغیر و مذبذب بود که علما را به این نتیجه رسانید که وی دچار «خبط دماغ» است و لذا اعدام چنین فردی ضروری نیست.
تمامی این مسائل و به ویژه غور در محتوای مکتوبات باب میتواند هر خواننده و محقق بیطرفی را به واهی بودن این مسلک واقف سازد و طبعاً به طریق اولی به بطلان بهائیت به عنوان یکی از فروعات این مسلک نیز پی ببرد. در واقع اگر باب در ادعای خود صادق بود، میبایست نتیجه ظهور وی، آنگونه که در روایات اسلامی بیان گردیده نیز ظاهر میشد، اما همانگونه که آمد، عدم تحقق این پیشبینیها خود یکی از بزرگترین دلایل کذب این ادعاها به شمار میآید.
بنابراین اگر در نظر داشته باشیم که باب در سال ۱۲۶۰ ق. ادعای خود را عنوان نمود وسرانجام در ۲۷ شعبان ۱۲۶۵ – و به روایت منابع بهائی در ۲۸ شعبان ۱۲۶۶- در میدان ارک تبریز، بنا به دلایلی که بیان گردید، اعدام شد، مدت۵ یا ۶ سال با وی به مدارا و نصیحت رفتار شد. این مسئله از یکسو حاکی از آن است که برخلاف آنچه پیروان مسلکهای مختلف و از جمله بابیه سعی در ترویج آن دارند، مدارای قابل توجهی با فردی که چنان ادعاهای گزافی را مطرح نموده بود، شد و به اندازه کافی نیز تحقیق و تفحص درباره میزان صحت و سقم این مدعیات به عمل آمد. اما علاوه بر این، نکته بسیار مهم دیگری را باید در این زمینه در نظر داشت که با دقت بایسته در آن، چه بسا دیگر نیازی به بحث پیرامون باقی قضایای منشعب از بابیه، نباشد. این در حالی است که پیروان بهائیت همواره سعی کردهاند با پل زدن از روی این مسئله اساسی، بحث را به جای دیگری منتقل کنند و به سخنسرایی درباره فروعات بپردازند. این دقیقاً همان شیوهای است که در کتاب حاضر نیز شاهدیم.
مسئله اصلی که باید مورد بحث و بررسی دقیق قرار گیرد، حقانیت یا عدم حقانیت «بابیه» به عنوان اصل و ریشه مسلک بهائیت است. برای بررسی این موضوع نیز باید دید که آیا میتوان بابیه را با توجه به منطق درونی و ساختاری آن موجه دانست یا خیر. بدین منظور باید این نکته را در نظر گرفت که سیدعلیمحمد شیرازی، مبنای طرح ادعای خود را بر چه چیزی نهاد و آیا امروز که به آن ادعا مینگریم، میتوانیم آن را تصدیق کنیم یا خیر؟ اگر آن را تصدیق کردیم، آنگاه میتوان پا به مرحله بعد گذارد و به بررسی بهائیت پرداخت اما اگر ریشه و اصل و بنیان بهائیت، باطل و ناموجه بود، دیگر چه جایی برای بحث پیرامون آن- به عنوان یک دین و آیین- باقی میماند؟
سیدعلیمحمد شیرازی، همانگونه که از عنوان و لقب معروف او یعنی «باب» پیداست، مبنای ادعای خود را بر بابیت امام زمان قرار داد و البته به فاصله کوتاهی پس از آن، خود را شخص امام زمان خواند. در نامه ناصرالدینمیرزا ولیعهد به پدرش محمدشاه نیز ملاحظه کردیم که باب در مناظره با علمای تبریز اظهار داشته بود: «به خدا قسم کسی که از صدر اسلام تاکنون انتظار او را میکشید، منم.» بنابراین در یک نگاه کلی باید گفت بیتردید او خود را به عنوان «منجی موعود» در مذهب تشیع معرفی کرده بود. اساساً گرایش عدهای از مردم به وی نیز جز بر این مبنا نبوده است.
بیشک اگر این فرد در همان ابتدا چنین ادعا میکرد که پیامبر جدیدی است که از طرف خداوند مبعوث گردیده و دین نوینی آورده است، کمترین زمینهای برای پذیرش مدعای وی نزد دوستان و همراهانش نیز وجود نمیداشت، چه رسد به آن که اینان امر تبلیغ و ترویج او را نیز بر عهده گیرند. اما هنگامی که او ادعای نیابت ولیعصر و سپس تعیّن «منجی موعود» در خود را مطرح ساخت، براساس آموزههایی که در مکتب شیخیه وجود داشت، برخی دوستان وی- که آنان نیز در کسوت طلبگی بودند- این ادعا را قابل قبول دانستند و لذا به تبلیغ آن نزد مردم عامی که عموماً نارضایتی شدیدی از اوضاع و شرایط موجود داشتند، پرداختند. طبعاً عدهای از مردم نیز با خوشحالی از ظهور منجی موعود و به سر آمدن دوران ظلم و جور و ستم، به هواداری از این مدعی پرداختند تا طبق ایمان و اعتقاد خویش، جزو یاران «مهدی صاحبالزمان» باشند و به برپایی حکومت عدل و داد موعود آخرالزمان کمک کنند.
البته باید گفت که مفهوم «منجی موعود» در ادیان دیگر هم کاملاً پذیرفته شده است، اما نکته مهم اینجاست که در تمامی ادیان، فارغ از جزئیات و اختلافات، «پیروزی و ظفرمندی» منجی و شکست ظالمان و ستمگران و برپایی جهانی نو و پر از عدل و داد، یک اصل مسلم و خدشهناپذیر است. لازم به گفتن نیست که در مذهب تشیع نیز اعتقاد راسخ به پیروزی قطعی و همهجانبه حضرت مهدی (عج) بر تمامی دشمنان و مخالفانش وجود دارد. همچنین این نیز از قطعیات تشیع است که حضرت مهدی(عج) شخصاً به این پیروزی و ظفر دست خواهد یافت و او به راستی «منجی موعود» است نه آن که خود، وعده ظهور منجی دیگری را بدهد. اگر در زمان طرح ادعای منجیگری سیدعلیمحمد شیرازی، عدهای گرد او جمع شدند و حتی مبادرت به جنگها و مبارزاتی نیز کردند، دقیقاً بر اساس اینگونه باورها و اعتقادات بوده است.
ما در این نوشتار، بیآنکه وارد جزئیات قضایا در طول سالهای حیات باب پس از طرح ادعای مذکور شویم، این مسئله مهم را مورد توجه قرار میدهیم که اگر ادعای وی از حقانیت برخوردار بود، حرکت او قطعاً میبایست قرین پیروزی و ظفر میشد و حکومت عدل جهانی موعود، برپا میگردید. بنابراین اگر برخی معاصران باب و به ویژه عوامالناس تا حدی در تشخیص صحت و سقم ادعای باب دچار شبهه یا اشتباه شدند، اینک ماهیت دروغین این ادعا برای ما در زمان حاضر، اظهر من¬الشمس است. هنگامی که اصل مسلم و قطعی در اندیشه «منجی موعود» در تمامی ادیان، شکست ناپذیری اوست، مشاهده شکست و اعدام باب، منهای تمامی دلایل و براهین عقلی و سندی دیگر، بزرگترین و واضحترین نشانه کذب بودن ادعای وی به شمار میآید و دیگر جای بحثی برای سایر قضایا باقی نمیگذارد.
از طرفی این شکست، دلیلی است بر نقض ادعای آقای نیکوصفت که در کتاب خویش از «رستاخیز» عظیم بابی در ایران سخن به میان آورده و مدعی شده است: «رستاخیز بابی موفق میشود در مدتی کمتر از پنج سال در بین کلیه اقشار جامعه ایرانی نفوذ کند.»(ص۱۰)اگر واقعاً این ادعا حقیقت داشت، آیا نمیبایست شاهد سرنگونی حکومت قاجار و برپایی دستگاه حاکمه بابیه در کشور باشیم؟ آنچه در آن مقطع روی داد، شورشهایی بود که در برخی نقاط توسط عدهای از پیروان باب، به امید برپایی حکومت منجی موعود شیعه، برپا شد
و از آنجا که فاقد حقانیت و اصالت بود، سرکوب گردید و به شکست انجامید؛ لذا اینگونه بزرگنماییهای بیمبنا، نمیتواند تغییری در واقعیات تاریخی به وجود آورد. کما این که وقتی این نویسنده مدعی میشود: «سید باب این رادمرد ایرانی برای مردم عقل قائل بوده است و آنها را اشخاصی میدانسته که خود میتوانستند خوب و بد کار را تشخیص بدهند و احتیاج به پیشوا و رهبر نداشتند»(ص۱۲)، گویی چشم خود را بر کلیه مسائل مطروحه در جنبش بابیه میبندد و صرفاً به بیان پارهای تصورات و اوهام خویش میپردازد. سیدعلیمحمد شیرازی نه تنها به نفی ضرورت رهبر و پیشوا برای مردم مبادرت نکرد بلکه خود را در جایگاه و مرتبتی قرار داد که هیچیک از علمای اصیل اسلامی، به خود اجازه نزدیک شدن به آن مرتبت را نیز نمیدادند. از طرفی، وی در نخستین گام از حرکت خویش، مبلغانی را از میان یارانش برگزید که در ادبیات بابیه تحت عنوان «دعات باب» معروف و مشهور گشتهاند و در همان ابتدا نیز هر یک از آنها را به القابی ملقب ساخت که نشان از قداست بخشیدن به این اشخاص داشت. {یا القابی که زرین تاج در واقعه ننگین بدشت به افراد داد}
بنابراین، مردم از همان اوان مطرح شدن بابیه، با اشخاص عادی و همطراز خود سر و کار نداشتند بلکه با کسانی مواجه بودند که یا خود را امام و پیامبر و بلکه خدا مینامیدند یا منصوبان از جانب این امام و پیامبر دروغین بودند که القابی پرطمطراق را حمل میکردند و در میان هوادارانشان نیز تنها به همان عناوین شناخته و معروف شدند. در اینجا به برخی از این اشخاص و القاب اشاره میکنیم تا واقعیتها مشخص شوند: سیدعلیمحمد شیرازی: باب، نقطه اولی، حضرت اعلی. میرزاحسینعلی نوری: بهاءالله. میرزایحیی نوری: صبح ازل. ملاحسین بشرویی: اول من آمن. ملامحمدعلی زنجانی: حجت. ملامحمدعلی بارفروشی: قدوس. ملاعلی ترشیزی: عظیم. سیداسدالله خویی: دیان. ملامحمد قائنی: نبیل اکبر. ملاصادق خراسانی: اسمالله الاصدق. میرزا آقامنیر: اسمالله المنیب. حاجی محمد تقی: ایوب. ملازینالعابدین: زین المقربین. ملامحمد زرندی: نبیل اعظم و قسعلی هذا.
تنها کافی است جو و فضای مذهبی آن هنگام را به ویژه در میان روستاییان- که بخش اعظم پیروان باب از همین قشر بودند- در نظر داشته باشیم و معنا و مفهوم این قبیل القاب را نیز در فرهنگ اسلامی مورد توجه قرار دهیم. در این صورت بخوبی میتوان درک کرد که باب، دانسته یا نادانسته، از چه شیوه کارآمدی برای تثبیت جایگاه خود و مبلغانش در میان پیروان خویش بهره گرفته است. طبیعتاً مردمی که در مقابل خود مثلاً «ملاعلی ترشیزی» را میبینند، حداکثر او را به عنوان یک عالم دینی در نظر میگیرند، اما هنگامی که به آنها گفته شود ایشان «جناب عظیم» است، نوع نگاه به وی کاملاً متفاوت میشود یا روستاییانی که با یک طلبه ساده به نام ملاصادق خراسانی مواجه شوند، رفتاری کاملاً معمولی در مقابل وی خواهند داشت، اما هنگامی که آنها «اسمالله الاصدق» را پیش روی خود داشته باشند، قاعدتاً برداشت و باور کاملاً متفاوتی از این فرد در ذهن خود خواهند پرورانید. بنابراین برخلاف اظهارنظر نویسنده، باب با به راه انداختن دستگاهی پر از القاب و عناوین تقدسآمیز و در عین حال دروغین، به کلی فکر و ذهن پیروانش را در سیطره خویش گرفت و با سوءاستفاده از اعتقادات جامعه، این پیروان را به مسیر مطلوبش کشانید.
ناگفته نماند که وی در این راه، آموزهها و عقاید خویش را با انواع و اقسام رمز و رموزات نیز در هم پیچید تا بیش از پیش از قدرت تأثیرگذاری بر افکار عوامالناس برخوردار گردد. نویسنده کتاب «رسائل و رقائم گلپایگانی» که خود از پیروان بهائیت است، در این باره مینویسد: «(باب) از برای هر یک از شهور (ماه ها) و ایام سنویه اسمی که غالباً از اسماءالله است معین کرده و هکذا از برای اسامی ایام اسبوع از قبیل سبت واحد و اثنین اسامی جدیده وضع فرموده و هم باب را به نحو مدهشی عادتی بود که در رسائل خود نام هر یک از اکابر اتباع خود را حین تحریر به اسمی از اسماءالله به عدد جمل فوراً تطبیق میفرمود و در رأس مکتوب مرقوم میداشت از قبیل اسم رب که ۲۰۲ است با محمدعلی و علیمحمد و اسم دیان که ۶۵ است با اسد یعنی آقا میرزااسدالله خوئی و اسم وحید را با یحیی که مراد علامه وحید جناب آقاسیدیحیی دارابی بود و در این مقام حضرت باب اعظم در یحیی دو یا اخذ فرمودهاند برای امتیاز از یحیی صبح ازل که او را سه یا گرفته و به ازل که عدد آن ۳۸ است تطبیق فرمودهاند و کذلک من هذا القلیل کثیراً و از این جهت هر یک از ایشان را اسمالله میخواند و الی یومنا هذا این لفظ که در القاب اصحاب باب باقی مانده.» (روحالله مهرابخانی، رسائل و رقائم جناب میرزاابوالفضائل گلپایگانی، بیم: مؤسسه ملی مطبوعات امری، ۱۳۴ بدیع، ص۱۰۸)
اگر خواسته باشیم راجع به اینگونه آموزههای باب سخن بگوییم مسلماً به درازا خواهد کشید و از آنجا که خوشبختانه تفصیل این مطالب در کتب متعدد راجع به بابیه و بهائیت مضبوط است، به همین اشاره بسنده میکنیم و از تکرار آنها اجتناب میورزیم. اما آنچه گفتنی است این که نویسنده کتاب «کنکاشی در بهائیستیزی» چگونه توانسته است با توجه به محتوای عقاید و مدعیات سیدعلیمحمد شیرازی به خود اجازه دهد تا باب و بهاء را به عنوان افرادی معرفی نماید که «سعی در این داشتند که مردم بتوانند طناب اسارت فکری خود را از زیر بار خرافات روحانیون که به نام دین معرفی میکردند بیرون بکشند و خود را از اوهام و خرافات آزاد سازند.»(ص۱۵) آیا تعالیم روحانیت تشیع که تلاش داشتند تا معارف و فرهنگ غنی و اصیل اسلامی را به جامعه و نسلها بعد منتقل سازند، آمیخته با خرافات بود یا تعلیمات و اعتقادات فردی که چون معادل عددی نام خود «علی محمد» را مطابق با مقدار عددی «رب» میدید، احساس «خدایی» میکرد؟ در این زمینه شایسته است به آنچه مسیو نیکلا – منشی سفارت فرانسه – در کتاب خویش به نقل از باب نوشته است، مراجعه کنیم: «من آن نقطه هستم که موجودات از آن وجود یافته و من همان وجهالله هستم که مرگ و فنا ندارد و من آن نوری هستم که هرگز خاموش نخواهد شد. هرکس مرا بشناسد، کل عمل خیر با اوست و هر کس مرا رد کند کل نقمت را در دنبال دارد. بدرستی که موسی وقتی که از خداوند خواست آنچه را خواست (خواست خدا را ببیند) خداوند نور یکی از مؤمنین را در روی کوه منعکس کرد و چنانچه حدیث ناطق است (به خدا سوگند که آن نور، نور من بود) آیا تو نمیبینی که مقدار عددی حروفی که نام مرا ترکیب میکند، معادل است با مقدار عددی حروف کلمه رب و آیا خدا در قرآن نگفته است: وقتی که رب تو در روی کوه پرتو انداخت؟» (مسیونیکلا، مذاهب ملل متمدنه: تاریخ سیدعلیمحمد معروف به باب، ترجمه ع، م.ف (پاریس، ۱۹۰۵) اصفهان، بینا، ۱۳۲۲، صص۳۹۷-۳۹۶) به راحتی میتوان دریافت آیینی که مفهوم سازی در آن بر اساس بازی با حروف و کلمات و معادل عددی آنها صورت گیرد، قادر است چه طنابها و زنجیرهای ضخیمی از خرافات و اوهام را برگردن پیروانش بیندازد و آنها را تا به کدام ناکجاآباد بکشاند.
نکته دیگری را که باید در همین جا متذکر شد و از متن فوق نیز به خوبی پیداست، نامعلوم بودن ادعای این طلبه شیخی مسلک درباره خود است، چرا که از باب امام زمان بودن تا مقام ربوبیت، نوسان دارد. وی در ابتدا از آنجا که شاگرد مکتب شیخیه بود و از نگاه این مکتب، ظهور امام زمان نزدیک مینمود، خود را باب حضرت ولیعصر معرفی کرد که مردم از طریق او میتوانند به امام دسترسی داشته باشند، اما پس از چندی مدعی شد که وی همان است که شیعیان هزار و چهارصد سال انتظارش را میکشند و لذا خود را شخص امام زمان خواند. سپس مدعی شد که وی پیامبری است که دین جدیدی به نام «بیان» آورده و در پی آن از مساوی بودن مقدار عددی اسم خود با رب، به این نتیجه رسید که او خدا یا دستکم مظهر خداوند است کما اینکه از جمله در کتاب مسیو نیکلا این مدعا به چشم میخورد. اتفاقاً همین ادعاهای عجیب و بیمبنا و در عین حال متغیر و مذبذب بود که علما را به این نتیجه رسانید که وی دچار «خبط دماغ» است و لذا اعدام چنین فردی ضروری نیست.
تمامی این مسائل و به ویژه غور در محتوای مکتوبات باب میتواند هر خواننده و محقق بیطرفی را به واهی بودن این مسلک واقف سازد و طبعاً به طریق اولی به بطلان بهائیت به عنوان یکی از فروعات این مسلک نیز پی ببرد. در واقع اگر باب در ادعای خود صادق بود، میبایست نتیجه ظهور وی، آنگونه که در روایات اسلامی بیان گردیده نیز ظاهر میشد، اما همانگونه که آمد، عدم تحقق این پیشبینیها خود یکی از بزرگترین دلایل کذب این ادعاها به شمار میآید.
البته باب از آنجا که دستکم در ضمیر خویش به کذب بودن ادعاهایش واقف بود، برای گریز از این بنبست افشاگرانه، مفهومی را تحت عنوان «من یُظهرالله» (کسی که خداوند او را ظاهر خواهد کرد) به میان آورد و در باب شانزدهم از واحد دوم از کتاب «بیان فارسی» خاطر نشان ساخت: «وصیت میکنم کل اهل بیان را که اگر در حین ظهور من یظهرالله کل موفق به آن جنت عظیم و لقای اکبر گردید. طوبی لکم ثم طوبی لکم ثم طوبی لکم» جالب این که وی زمان ظهور من یظهرهالله را نیز تعیین میکند. وی در باب هفدهم از واحد دوم کتاب «بیان فارسی» مینویسد: «اگر در عدد غیاث ظاهر گردد و کل داخل شوند احدی در نار نمیماند. و اگر الی مستغاث رسد و کل داخل شوند احدی در نار نمیماند الا آن که کل مبدل میگردد به نور.» این پیشبینی باب توسط دکتر سیدمحمدباقر نجفی در کتاب «بهائیان» بدینگونه توضیح داده شده است: «مطابق عدد ابجد کلمه «غیاث»، ظهور من یظهرهالله ۱۵۱۱ سال بعد از ظهور بیان میباشد، و یا مطابق عدد «مستغاث»، ۲۰۰۱ سال پس از ظهور بیان خواهد بود. و مطابق باب ۱۳ از واحد سوم از کتاب «بیان فارسی» علیمحمد شیرازی در پیش خود موعد ظهور من یظهرهالله را قریب دو هزار سال بعد از عصر خود فرض میکرده است.»(سیدمحمد باقر نجفی، بهائیان، تهران، انتشارات طهوری، ۱۳۵۷، ص۲۱۷) بنابراین علیمحمد شیرازی که خود در ابتدا مدعی بود همان منجی موعود است و به همین خاطر نیز جمعی از عوام که از ظلم زمانه به تنگ آمده بودند، به وی گرویدند و دست به قیامها و شورشهایی زدند تا طبق اعتقادات خویش به برپایی حکومت صالح و عادل آخرالزمان یاری رسانند، ناگهان ظهور منجی موعود را به دو هزار سال بعد موکول میکند؛ لذا با توجه به این بخش از تعلیمات باب نیز هیچ مبنا و پایهای برای مسلک بهائیت و جایگاه سردمدار آن یعنی میرزاحسینعلی بهاء نمیتوان یافت. همچنین برمبنای بخش دیگر آموزههای وی که اقدام به تعیین وصی برای خود میکند نیز جایگاهی را نمیتوان برای میرزاحسینعلی در نظر گرفت.
در این باره گفتنی است باب اگرچه ظهور «من یظهرهالله» را موکول به حدود دو هزار سال بعد کرده بود، اما حوالی سال ۱۲۶۵ ق. ناگهان اقدام به تعیین وصی برای خویش کرد و بابیان، این وصی را همان «من یظهرهالله» موعود خواندند. این که چگونه باب در یکجا زمان ظهور من یظهرهالله را حدود دو هزار سال دیگر تعیین میکند و در موضعی دیگر اقدام به تعیین شخص وصی یا «من یظهرهالله» بلافاصله بعد از خود مینماید، البته در مرام و مسلک وی که مشحون از تعارضات، ابهامات و حتی اشتباهات فاحش و حیرتآور دستوری و ادبی است، جای هیچگونه تعجبی ندارد. لذا ما نیز در اینجا از ورود به این بحث خودداری میکنیم، اما آنچه در این زمینه مهم است آن که باب، میرزا یحیی صبح ازل را به وصایت خود برگزید و نص مکتوب وی در این زمینه عیناً در «رساله قسمتی از الواح خط نقطهی اولی و آقاسید حسین کاتب» موجود است: «الله اکبر تکبیراً کبیراً، هذا کتاب من عندالله المهیمن القیوم، الی الله المهیمن القیوم، قل کل من الله مبدؤن، قل کل الی الله یعودون، هذا کتاب من علی قبل نبیل ذکرالله للعالمین الی من یعدل اسمه اسم الوحید ذکرالله للعالمین قل کل من نقطه البیان لیبدؤن ان یا اسم الوحید فاحفظ ما نزل فیالبیان وأمر به فانک لصراط حق عظیم.» (این کتاب از خدای مهیمن قیوم است به سوی خدای مهیمن قیوم، بگو همه آغازها از خداست. بگو بازگشت همه به خدا است. این کتابی است از علی قبل نبیل (علی قبل نبیل، لقب سیدعلیمحمد شیرازی است زیرا به زعم ایشان محمد از نظر حروف ابجد ۹۲ و برابر عددی نبیل است و چون علی قبل از محمد است لذا میتوان گفت علی قبل نبیل) ذکر کرده است خداوند برای جهانیان، به سوی آن کس که اسمش مطابق است با نام وحید (از نظر حروف ابجد یحیی و وحید هر دو برابر ۲۸ میباشند) بگو همه از نقطه بیان آغاز میشوند، به درستی که ای همنام وحید، پس حافظ باشی بر آنچه که نازل شده در بیان و امر کن بر آن، به درستی که تو در راه حق بزرگ هستی) (به نقل از: سیدمحمدباقر نجفی، بهائیان، صص۲۹۰-۲۸۹) در پی صدور این «لوح» از سوی «حضرت نقطه اولی»، میرزا حسینعلی نوری برادر ناتنی بزرگتر میرزا یحیی نیز کاملاً بدان گردن مینهد و به عنوان «پیشکار صبح ازل» مشغول خدمت به وصی باب میگردد. این وضعیت ادامه دارد تا سال ۱۲۶۸ق. که واقعه ترور ناصرالدین شاه توسط جمعی از بابیان روی میدهد و منجر به دستگیری و اعدام عدهای و فرار و خروج عدهای دیگر از جمله صبح ازل و بهاءالله از ایران و اقامت در بغداد میگردد. پس از آن است که هوای ریاست به ذهن میرزاحسینعلی نفوذ میکند و دست به اقداماتی میزند که موجبات اعتراض جمعی از اصحاب صبح ازل را فراهم میآورد و باعث میشود تا وی راهی منطقه سلیمانیه شود و به مدت دو سال با لباس درویشی در آن مناطق آواره گردد. میرزاآقاخان کرمانی و شیخ احمد روحی در کتاب «هشت بهشت»، این ماجرا را چنین نقل کردهاند: «کمکم بعض آثار تجدد و مساهله و خود فروشی و تکبّر در احوال بهاءالله مشهود گردیده، بعضی از قدماء امر، از قبیل ملامحمدجعفر نراقی و ملا رجبعلی قهیر و حاجی سیدمحمداصفهانی و حاجی سیدجواد کربلائی و حاجی میرزااحمد کاتب، و متولی باشی قمی، و حاجی میرزامحمدرضا و غیر هم از مشاهدهی این احوال مضطرب گشته بهاءالله را تهدید نمودند و به درجهای بر او سخت گرفتند که وی قهر کرده از بغداد بیرون رفت و قریب دو سال در کوههای اطراف سلیمانیه بسر برد و در این مدت مقر وی معلوم بابیان بغداد نبود.»(میرزاآقاخان کرمانی و شیخ احمد روحی، هشت بهشت، تهران، انتشارات بابیان، به نقل از: سیدمحمد باقر نجفی، بهائیان، ص۳۰۹)
البته ممکن است بهائیان و از جمله آقای نیکوصفت، استناد به نوشتههای منسوبان صبح ازل، یعنی دو داماد وی را پذیرا نباشند، اما ایشان اصل عزیمت میرزاحسینعلی به آن نواحی را در هیئت یک درویش قبول دارند، چرا که عبدالبهاء”>عباس افندی در «مقاله شخصی سیاح» و شوقی افندی در کتاب «قرن بدیع» به صراحت بدان اشاره کردهاند. نکته دیگری که نمیتواند مورد قبول بهائیان نباشد، علت بازگشت میرزاحسینعلی به بغداد است
که آنهم به امر و دستور و در واقع اعلام موافقت صبح ازل صورت گرفت. بهاءالله خود به صراحت در «ایقان» پس از شرح احوال خویش در بغداد و سلیمانیه، مینویسد: «قسم به خدا که این مهاجرتم را خیال مراجعت نبود و مسافرتم را امید مواصلت نه و مقصود جز این نبود که محل اختلاف احباب نشوم و مصدر انقلاب اصحاب نگردم و سبب ضر احدی نشوم و علت حزن قلبی نگردم غیر از آنچه ذکر شد خیالی نبود و امری منظور نه اگرچه هر نفسی محملی بست و به هوای خود خیالی نمود، باری تا آنکه از مصدر امر حکم رجوع صادر شد و لابد تسلیم نمودم و راجع شدم.» همانگونه که میدانیم کتاب «ایقان» پس از بازگشت بهاءالله از سلیمانیه به بغداد توسط وی در جهت شرح و تبیین و تحکیم ادعاها و تعلیمات باب نگاشته میشود و او طی حدود ۴ سال پس از آن یعنی تا حوالی ۱۲۷۸ ق. در همین مسیر گام برمیدارد؛ لذا در همین کتاب مشاهده میگردد که وی اطاعت و تبعیت محض خود را از «مصدر امر» نیز اعلام میدارد و او را به عنوان «من یظهرهالله» به رسمیت میشناسد.
tarikh