بهائیت؛ از منظر منطق و محتوا

عبدالحسین فخاری

کلیدواژه: بهائیت، تناقض ها، بازگشتگان، طردشدگان، انشعابات، تحریف تاریخ، دزدی شخصیت ها

چکیده

بررسی بهائیت از نقطه نظر منطق و محتوا نشان دهندۀ آن است که افول و پایان آن از دید دانشوران و پژوهشگران اندیشه‌ها نزدیک است، زیرا نه حرف جدیدی برای دنیای معاصر دارد و نه وعده‌هایش به تحقق پیوسته است؛ و هم دارای تناقض‌های فراوان است و هم احکام خشنی چون احکام قرون وسطایی دارد. برای نشان دادن این مطالب، در این مقاله نمونه‌هایی از ادعاهاى باطل، اظهارات گزاف، تناقض‌ها، بازگشتگان از بهائیت، طردشدگان بهائی، انشعاب‌های بهائیان، تحریف تاریخ، نفى علم و عقل، دزدی شخصیت‌ها ارائه شده است. همچنین در انتها نشان داده شده است که بهائیت حزب است و دین نیست.

١. کدام میزان؟

اندیشه‌ها، نظریه‌ها، مکاتب فکرى، فرضیه‌ها، ایدئولوژی‌ها و حتى جهان‌بینی‌هاى بشرى هم مثل سایر موجودات این جهان، تولد و مرگى دارند. روزی به دنیا مى‌آیند و روزی به پایان مى‌رسند و فراموش ‌می‌شوند. از دیدگاه علمی افول یا مرگ یک اندیشه زمانی است که نادرستی آن در ترازوی عقل، علم و عمل برای اهل اندیشه و علم و تحقیق ثابت شود.

ما در قرن بیستم شاهد بودیم که چگونه بذر حکومت مقتدر شوروی با شعار برپایی جامعه بی‌طبقه اشتراکى و کمونیسم در ١٩١٧ کاشته شد و صدها فیلسوف در آن به‌وجود آمدند و هزاران کتاب و نشریه و رسانه آن را تبلیغ کردند و نیمى از جهان را با آن قدرت عظیم نظامى و سیاسى و فرهنگى، به تسخیر خود درآوردند، اما سرانجام پس از حدود هفتادسال، به افول گرایید و با فروپاشی اتحاد جماهیر شوروى سوسیالیستى، عرصه را به نظام کاپیتالیستى واگذار کرد و بی‌پایگی منطقی برپایی جامعه بی‌طبقه اشتراکی با سازوکارهای دیکتاتوری آن حکومت روشن شد.

در جهان علم و فلسفه نیز همین اصل برقرار است. امروز همگان، تئورى‌هایی چون هیأت بطلمیوسی را که سده‌هایی بی‌رقیب، نظریه علمى شمرده مى‌شد خرافات دانسته و به فراموشى سپرده‌اند. خداوند بشر را موهبت عقل بخشیده که بهترین ترازوی راستی‌آزمایی اندیشه‌هاست، چه در مرحله حرف و تئوری باقی بمانند و چه مجال ظهور و حاکمیت بیابند و دوره‌ای با قدرت و زور جولان دهند، اما سرانجام حقیقتشان آشکار خواهد شد.

بهائیت با ادعای دین جدید، در دنباله بابیت ــ که آن هم مدعى دین جدید بود ــ درحدود یکصدوهفتاد سال پیش، در ایران ظاهر گشتند که هر دو از همان آغاز پیدایش با چالش‌های بسیار و جنگ‌هاى خونین همراه شدند و با ادعاى اینکه به قولى هزارسال و به قولى حداقل پانصدهزارسال توانایی اداره معنوى جهان را دارند، مطالب و احکامى را مطرح ساختند؛ اما علی‌رغم تبلیغات بسیار و کمک‌های سیاسی و اقتصادی و رسانه‌ای بیگانگان، نه در موطن اصلى خویش، ایران، توفیقى به‌دست آوردند و نه در عرصه بین‌المللى با آن همه حمایت‌ها، توانستند جمعیت قابل ذکرى را با خود همراه سازند. این آیین با وجود تشکیلاتى آهنین که به سازمانى حزبی و ساختاری قدرت‌طلب برای وصول به حکومتى جهانى، بیشتر شبیه است تا یک دین معنوى، از همان آغاز، از سوى عالمان و فرهیختگان مورد نقد قرار گرفت و نتوانست در گفتمان‌هاى علمى، پاسخ‌گوى معتقدات خود باشد؛ حتى بسیارى از اعضای خود را که نسبت به مبانى آن متزلزل شده بودند از دست داد و مجبور شد با حکم طرد و بایکوت، دیگر اعضا را از تماس با آنان منع نماید تا ریزش‌های بیشتری نصیبش نشود. نه به حکومتی دست یافت و نه توانست قشر فرهیخته‌ای را جذب کند یا نگه دارد. خروج بعضی از منتقدان اندیشمند از این مرام نمونه آن است.

این عامل و عوامل دیگر که در این نوشتار از آن‌ها سخن خواهیم گفت، نشان از افول منطق و محتوا و مدعای این نحله در میان اندیشه‌هاى معاصر دارد؛ به این معنا که از دید دانشوران و پژوهشگران اندیشه‌ها، کم‌کم باید آن را پایان‌یافته تلقی کرد، زیرا نه حرف جدیدی برای دنیای معاصر دارد و نه وعده‌هایش به تحقق پیوسته است؛ هم دارای تناقض‌های فراوان است و هم احکام خشنی چون احکام قرون وسطایی دارد، همچون آتش زدن مجرم و انگ بر پیشانى او زدن و قتل‌عام مخالفان و بی‌حرمتى و اهانت به آنان و بی‌ارزش خواندن دگراندیشان و همراهى با ستمگران با حکم حرمت اعتراض به حاکمان و بسیارى دیگر که از آن سخن خواهد رفت.

در عرصه حقیقت، وقتى بطلان اندیشه‌ای ثابت شد، نشان مرگ آن اندیشه است حتى اگر به‌ظاهر قدرت و ظاهرى زیبا داشته باشد. تفکر نازیسم و آپارتاید و دیکتاتورى حکومت‌هاى جور و فلسفه‌هاى توجیه‌گر آن حکومت‌ها و اندیشه‌ها، نزد حقیقت‌جویان مردود و مرده‌اند، اگرچه ده‌ها سال، بر اریکه قدرت، جولان داده باشند.

این نقدها از سر ستیز یا دشمنى با طرفداران و معتقدان به بهائیت نیست و نباید به‌عنوان خصومت با آنان تلقى شود؛ اگرچه تشکیلات بهائی برای بایکوت کردن هر نقد، آن را انگ بهائی‌ستیزى مى‌زند و اعضای خود را از خواندن این‌گونه نقدها منع مى‌نماید و البته نقدگریزى خود نشان جمود و رکود و نهایتاً مرگ اندیشه است. کار دانشوران و فرهیختگان جوامع، کنکاش، جست‌وجو و نقد عالمانه و منصفانه است تا به مسئولیت خود در روشنگرى و هدایت مردم عمل کرده باشند و اتفاقاً این‌گونه نقدهای عالمانه، نشان دوستى است، زیرا دوست، نمى‌تواند دوست خود را در حال سقوط به دره ببیند و اقدامى برای نجاتش انجام ندهد. به مقتضای: اگر بینى که نابینا و چاه است/ اگر خاموش بنشینى گناه است؛ باید هماره شاهد این‌گونه روشنگرى‌ها در جامعه باشیم تا کسانى که فرصت تحقیق و پژوهش‌های عمیق را ندارند از نتیجه تحقیقات محققان استفاده نمایند و نسبت به واقعیت‌ها روشن شوند؛ خداوند نیز فرموده است: «بشارت ده، آن بندگان مرا که سخنان را مى‌شنوند و بهترینش را بر مى‌گزینند».

٢. ادعاهای باطل

رهبران بهائیت، برخلاف تمام ادیان الاهى و سخنان پیامبران و رسولان حق، که انسان‌ها را دعوت به توحید و عبودیت حق و دوری از شرک و بت‌پرستى و شخص‌پرستى نموده‌اند، شرک‌آمیزترین سخنان را مطرح کرده و خود را خدا و بلکه خداآفرین خوانده‌اند. پیشوای بابیت علی‌محمد شیرازی، که بهائیان او را مبشر به آیین خود مى‌شمرند، در آخرین مرحله از ادعاهایش (پس از بابیت، مهدویت و نبوت)، خود را ذات خدای تعالی معرفی کرده است؛ او در لوح هیکل‌الدین نوشته است: «إنَّ علیاً قبل نبیل ذات الله و کینونیته[۱]: همانا علی قبل از محمد (منظور علی‌محمد شیرازی است) ذات خدا و کنه هستی اوست». او همچنین در وصیت‌نامه‌اش به صبح ازل، به خدایی خود اکتفا ننموده و جانشینش را نیز خدا پنداشته است: «هذا الکتاب مِن عندالله المُهَیمن القَیوم، إلی اللهِ المُهَیمن القَیوم[۲]: این کتاب از جانب خدای مُهیمن پاینده (علی‌محمد شیرازی) به‌سوی خدای مهیمن پاینده (صبح ازل) است! با این حال، این مدعی آیین جدید با خوردن فقط یک سیلی تمام ادعاهای خود را منکر شد[۳].

چنین ادعاهای گزافى از سوی حسین‌علی نورى ملقب به بهاءالله، پیشوای بهائیان هم بارها تکرار شد. بهاءالله درحالی‌که به اتهام دست داشتن در ترور نافرجام شاه ایران در زندان به سر ‌می‌برد، ادعا کرد که به او وحی شده است. همچنین در زندان عکا نیز ادعا کرد که خدایی، جز من خدای زندانى تنها نیست (انّه لا اله الّا أنا المسجون الفرید).[۴] در ادامه هم مى‌گوید: منادی در بین زمین و آسمان ندا مى‌کند که زندان، از آنِ خدای توانای عزیز یکتاست (ینادى المناد بین الارض و السّمآء السّجن للّه المقتدر العزیز الفرید).[۵] از او پرسیده شد: شما که خود را خدا ‌می‌دانی، چرا بعضی از مواقع ‌می‌گویی: ای خدا و در بعضی از نوشته‌هایت از او استمداد ‌می‌طلبی؟ بهاءالله جواب داد: باطن من ظاهر مرا ‌می‌خواند و ظاهرم باطنم را، در جهان معبودی غیر از من نیست، لکن مردم در غفلت آشکارند (یدعو ظاهرى باطنى و باطنى ظاهرى لیس فى الملک سوآئى و لکنّ النّاس فى غفلةٍ مبین)![۶]

بهائیان برای توجیه این عبارات، کوشش‌های بسیارى مى‌نمایند، اما عبارات چنان صریح و فراوان است که توجیه‌بردار نیست: او در جایی خطاب به حوریه‌های بهشتى چنین مى‌نویسد: ای حوریه بهشتی از غرفه‌های بهشت بیرون شو و به اهل عالم خبر ده که قسم به خدا، محبوب عالمین و مقصود عارفین و معبود اهل آسمان‌ها و زمین و مسجود اولین و آخرین ظاهر شد (یا حوریة الفردوس ان اخرجى من غرف الجنان ثمّ اخبرى اهل الاکوان تاللّه قد ظهر محبوب العالمین و مقصود العارفین و معبود من فى السّموات و الارضین و مسجود الاوّلین و الاخرین).[۷] همچنین در الواحی که مربوط به مقدمات تبعید بهاءالله از بغداد و خارج کردن او از خانه مسکونی است، نیز چنین آمده است: «او مشاهده کرد طفل شیرخواری را (که طفل آقا علی پسر حاجی میرزا کمال نراقی بوده) که از پستان مادر دست کشیده و دامن خدا (بهاءالله) را گرفت»![۸] و در ادامه مى‌گوید: «چون ذات پروردگار که عزیز و بخشاینده است خواست از درب خانه بیرون رود…».[۹] بدین ترتیب مفهوم عبادت نیز در این آیین، برخلاف همه ادیان الاهى واژگونه مى‌شود و از عبادت خالق به عبادت مخلوق مى‌رسد: «اگر در حین نماز خود را محتاج ‌می‌بینید که کسی را پیش چشم خود مجسّم کنید حضرت عبدالبهاء را درنظر آورید. زیرا به‌واسطه حضرت عبدالبهاء ‌می‌توان با جمال مبارک رازونیاز کرد»![۱۰] قبله‌شان هم قبر بهاءالله است و اجابت‌کننده دعاها را جز او نمى‌دانند.[۱۱]

چنین ادعاهای گزاف و باطلی را در هیچ‌یک از ادیان الاهى و سخنان پیامبران الاهى نمى‌بینیم که شخصی عاجز و فانی، خود را خدا بخواند و بگوید: «در هیکل من جز هیکل خدا و در جمالم جز جمال خدا و در کینونتم جز کینونت خدا و در ذاتم جز ذات خدا دیده نمى‌شود». (قل لایری فی هیکلی الا هیکل الله و لا فی جمالی الا جماله و لا فی کینونیتی الا کینونیته و لا فی ذاتی الا ذاته).[۱۲] در ادیان الاهى هماره خداوند از اینکه شبیه مخلوق شمرده شود، تنزیه و تقدیس شده است و در قرآن کریم مى‌خوانیم: «لَیسَ کمِثْلِهِ شَیءٌ وَ هُوَ السَّمِیعُ الْبَصِیرُ»[۱۳] (هیچ چیز همانند او نیست و او شنوا و بیناست). فرستاده خدا هرگز اجازه ندارد که ادعای عبودیت خود را بنماید: «مَا کانَ لِبَشَرٍ أَنْ یؤْتِیهُ اللَّهُ الْکتَابَ وَ الْحُکمَ وَ النُّبُوَّةَ ثُمَّ یقُولَ لِلنَّاسِ کونُوا عِبَاداً لِی مِنْ دُونِ اللَّهِ»[۱۴] (برای هیچ بشری سزاوار نیست که خداوند، کتاب آسمانی و حکم و نبوّت به او دهد، سپس او به مردم بگوید: غیر از خدا، مرا پرستش کنید)، سزای چنین دروغ‌پردازانى جز دوزخ نیست: «وَ من یقُل منهم اِنّی اِله من دونه فذلِکَ نَجزِیهِ جهنّم و کذلک نجزی الظّالِمین»[۱۵] (و هرکس از آن‌ها بگوید: «من جز خدا، معبودی دیگرم»، کیفر او را جهنّم می‌دهیم! و ستمگران را این‌گونه کیفر خواهیم داد).

٣. اظهارات گزاف

بهائیان مدعى هستند چون دین باید مطابق مقتضیات زمان باشد، لذا باید ادیان پس از مدتى، تجدید شوند و ادیان نو بیایند تا مطابق شرایط زمانه باشند. بدون آنکه وارد نقد این سخن بشویم (که مقصود از مقتضیات زمان چیست، آیا مى‌شود احکام الاهى تابع اقتضائات متغیر زمانه باشند و تغییر کنند و اصول ثابتى در دین وجود نداشته باشد و خواست مردمان بر اراده خدا غالب باشد و خداوند اصول و احکام خود را به‌کلى تغییر دهد و…؟)، مى‌خواهیم ببینیم آیا خودشان به این اصل پایبندند یا نه؟ آیا آن‌ها هم برای آیین خود پایان قائل هستند یا نه؟ آن‌ها مدعى هستند دوره اسلام، هزار سال بود که با آمدن علی‌محمد باب در سال١٢٦٠ قمرى به پایان رسید و دین بابیت آغاز شد، اما بعد از حدود بیست سال، دوره بابیت هم تمام شد و دوره بهائیت آغاز گردید، یعنى دوره آیین باب فقط بیست سال بود(!)؛ اما دین بهائى، امتدادش نامتناهى است و اقلاً ٣٦٥ هزار سال یا ۵۰۰ هزار سال است!

عبدالبهاء رهبر دوم بهائیت، ابتدا دوران بهائی را نامتناهى و سرمدی اعلام مى‌کند اما چون متوجه مى‌شود که بالأخره باید تعداد سال‌هاى امتداد دوره بهائیت را مشخص کند، رقم پانصدهزار سال را تعیین مى‌نماید و مى‌گوید: «چه که این کور (دورۀ آیین بهائی) را امتداد عظیم است و این دور را فصحت و وسعت و استمرار سرمدی ابدی(!)… لهذا امتدادش بسیار؛ اقلاً پانصدهزار سال»![۱۶] ایشان توضیح نمی‌دهند که چطور مى‌شود مقتضیات زمانه، در طول پانصد هزار سال، ثابت باشد و تغییر نکند و به دین جدیدی نیاز نباشد؟ چرا مقتضیات زمان باب، چنان به‌سرعت تغییر کرد که دین بابیت ظرف بیست سال، منسوخ شد و تاریخ مصرفش تمام گردید و دین بهائی پس از آن آمد ولى دین بهائى، تا پانصدهزار سال درنگ دارد و تغییر نخواهد کرد و همه مقتضیات در این مدت ثابت مى‌ماند یا احکام این دین مثل آتش زدن و انگ زدن به مجرم مى‌تواند تا ابد، تغییر نکرده و باقى بماند؟!

از طرف دیگر، ظاهراً خود بهاءالله، مؤسس بهائیت به همان هزار سال که برای اسلام تعیین کرده، راضى است و مى‌گوید: اگر کسی قبل از پایان هزار سال کامل، ادعای دین جدیدی بنماید، دروغ‌گو و افترازننده است (من یدعى امراً قبل اتمام الف سنة کاملة، انه کذاب مفتر)،[۱۷] گرچه عبدالبهاء که به هزارسال قانع نیست، سعى مى‌کند با توجیه عبارت پدرش در کتاب اقدس، هزار سال را به ٣٦٥ میلیون سال، تفسیر نماید! او مى‌گوید این هزار سال که ٣٦٥٠٠٠ روز مى شود، هر روزش هزار سال است یعنى٣٦٥ میلیون سال! عبارت او چنین است: «اما آیه مبارکه من یدعى امراً قبل اتمام الف سنة کاملة، بدایت این الف (هزار سال)، ظهور جمال مبارک (یعنى بهاءالله) است که هر روزش هزار سال است».[۱۸]چنین تفسیرى به این معنى است که دین بهائی، از نظر جناب عبدالبهاء ٣٦٥ ملیون سال ادامه مى‌یابد و در این مدت، مقتضیات، بی‌مقتضیات! همین کتاب اقدس و احکامش تا صدها ملیون سال، بشریت را رهبرى خواهد نمود!

عبدالبهاء حتی به این هم راضى نمى‌شود و مى‌گوید تا زمانى که تعالیم بهائی در جهان باشد، حتى پس از ٣٦٥ میلیون سال، دین جدیدی نخواهد آمد و همچنان دین بهائی استمرار خواهد داشت. عبارت او این است: «تا آثار صحف و تعالیم و اذکار و انوار جمال مبارک در عالم مشهود، نه بُروزی و نه صدورى»؛ یعنى دین جدیدى نمى‌آید!

این ادعاهای گزاف در شرایطى است که بهائیان ایران، اجازه ندارند کتاب اقدس را به زبان فارسى بخوانند و ترجمه آن از عربی به فارسى، ممنوع است؛ شاید به‌خاطر این است که فارسی‌زبانان اگر بدانند دینى دستور آدم‌سوزی مى‌دهد و اجازه سرتراشیدن نمى‌دهد و اعتراض به ظالم را مجاز نمى‌شمرد و احکامى از این قبیل آورده است، هرگز به آن تن نخواهند داد. آیا اگر این احکام برای جامعه ملل ارائه شود، آن را مطابق مقتضات امروز و حقوق بشر خواهند شمرد؟ وقتی هم‌اکنون احکام این آیین مطابق مقتضیات امروز نیست، چطور تا ٣٦٥ میلیون سال دیگر، راهنمای جهانیان و مقتضیات آن زمان‌ها خواهد بود؟!

٤. تناقض‌ها

پژوهشگرانى که همه متون بهائی را مطالعه کرده‌اند، ادعا مى‌کنند که بهائیت، سرشار از تناقض است. هر ادعایی که در کتاب‌ها یا سخنان یا در عمل رهبران بهائی مطرح شده، در جای دیگرى نقض آن از خود گوینده یا دیگران وجود دارد و این تناقض‌ها، به حدّى است که موجب بى‌اعتمادی به همه ادعاهای آنان می‌شود. مثلاً اگر از یگانگى نوع بشر و وحدت عالم انسانى سخن گفته‌اند، در جای دیگر، بهائیان را گوهر تابان و دگراندیشان را سنگریزه بی‌ارزش خوانده‌اند؛ اگر در جایی از محبت و مهربانى و دوستى با همگان دم زده‌اند، در جای دیگر، دگراندیشان و حتى برادر خود را با بدترین الفاظ یاد کرده دستور به احتراز از آن‌ها داده‌اند؛ اگر از تساوى حقوق رجال و نساء صحبت کرده‌اند، در احکام خود در تقسیم ارث و وجوب حج و عضویت در بیت‌العدل و موارد دیگر بین زن و مرد تبعیض قائل شده‌اند. اگر از تحری حقیقت سخن گفته‌اند، در متون خود پیروان را به اعراض از منتقدان و دگراندیشان و پذیرش کورکورانه ادعاهاى رهبران، دستور داده‌اند و این زنجیره در بهائیت، تمامى ندارد.

برای اثبات، مناسب است نمونه‌هایی از این تناقض‌ها در گفتار و کردار رهبران بهائی، نشان داده شود. عبدالبهاء در جایی مى‌گوید: «اول اساس بهاءاللّه، تحری حقیقت است، یعنی باید نفوس از تقالیدی که از آباء و اجداد موروث مانده منزه و مقدس گردند…»؛[۱۹] اما علی‌محمد باب که در نظر بهائیان مبشر بهاءالله است، مى‌گوید: «هیچ کتابى جز بیان (کتاب خودش) را نخوانید و تدریس نکنید و آن‌ها را محو نمایید».[۲۰] عبدالبهاء نیز اعتراف می‌کند که اصل تعالیم باب، کشتن غیربابیان، سوزاندن کتب، تخریب مکان‌های مقدس و کشتار دگراندیشان بود: «و در یوم ظهور حضرت اعلی(یعنى باب) منطوق بیان، ضرب اعناق و حرق کتب و اوراق و هدم بقاع و قتل عام الّا من آمن و صدّق بود».[۲۱] بهاءالله هم می‌گوید: «هیچ لذتی اعظم‌تر در امکان خلق نشده که کسی استماع نماید آیات آن را و بفهمد مراد آن را وِ لِمَ‌وبِمَ (چون‌وچرا) در حق کلمات آن نگوید و مقایسه با کلام غیر او نکند»![۲۲]

بهاءالله در جای دیگر اطاعت کورکورانه و نفى تحری حقیقت را توصیه می‌نماید و مى‌گوید: «کور شو تا جمالم بینی و کر شو تا لحن و صوت ملیحم را شنوی و جاهل شو تا از علمم نصیب بری و فقیر شو تا از بحر غنای لایزالم قسمت بی‌زوال برداری»![۲۳] او حتى شنیدن کلام مستدل مخالفان را نیز ممنوع ‌می‌سازد و مى‌گوید: «بر جمیع احبّاءالله (یعنى بهائیان) لازم که از هر نفسی که رائحه بغضاء از جمالِ عِزِّ ابهی، ادراک نمایند، از او احتراز جویند؛ اگرچه به کلّ آیات ناطق شود و به کلّ کتب تمسّک جوید الی ان قال عزّ اسمه؛ پس در کمال حفظ خود را حفظ نمایند که مبادا به دام تزویر و حیله گرفتار آیند. این است نصح قلم تقدیر»![۲۴] او بهائیان را از شنیدن سخن ناقضین (طرفداران برادرش ازل)، بازداشته از آن تعبیر به سمّ مهلک و سمّ اژدها مى‌کند: «پس، از چنین اشخاص اعراض نمودن اقرب طرق مرضات الهی بوده و خواهد بود، چه که نَفَسشان مثل سمّ سرایت‌کننده است».[۲۵] همچنین مى‌گوید: «جمال مبارک در جمیع الواح و رسایل احبّای ثابت را از مجالست و معاشرت ناقضان عهد باب منع فرمود که نفسی نزدیکی به آنان نکند، زیرا نَفَسشان مانند سَمِّ ثُعبان ‌می‌ماند؛ فوراً هلاک ‌می‌کند»![۲۶]

تناقض دیگر مربوط به ارتباط و معاشرت با غیربهائیان است. از سویی مى‌گویند با روح و ریحان با همه ادیان معاشرت کنید (عاشروا مع الادیان بالروح و الریحان) و حتى گرگان خونخوار را همچون آهوان ختن محسوب دارید و همه را احترام نهید، اما متناقض با این سخنان در آثار آن‌ها مشاهده مى‌شود که غیربهائیان و مخالفان را بهائم (حیوانات) مى‌شمرند و مى‌گویند: «نفوسی که از این امر بدیع معرضند، از رداء اسمیه و صفتیه محروم و کل از بهائم بین یدی الله محشور و مذکور»![۲۷] همچنین ‌می‌نویسد اصولاً چنین کسانى را نباید انسان نامید: «الیوم هر نفسی بر احدی از معرضین مِن أعلاهم أو مِن أدناهم ذکر انسانیت نماید، از جمیع فیوضات رحمانی محروم است تا چه رسد که بخواهد از برای آن نفوس اثبات رتبه و مقام نماید».[۲۸] ایشان صریحاً مى‌گوید همین‌که کسی از بهائیت اعراض کند تبدیل به حیوان مى‌شود: «معرض بالله چون توقف نمود و از صراط لغزید، در همان حین هیکلش از قمیص انسانی خارج و به جلود بهائم ظاهر»![۲۹] از این ردیف تناقض‌ها در بهائیت فراوان است و تناقض نیز به اعتراف خود بهاءالله دلیل الاهى نبودن است: «تناقض را در ساحت اقدس مظاهر الهیه راه نبوده و نخواهد بود».[۳۰]

٥. بازگشتگان

ازجمله دلایل افول یک مرام، افشای زوایای پنهان ناراستى‌ها و لایه‌های ناهنجار درونى و باطل آن مرام به‌وسیلۀ افرادى است که سال‌ها عضو مهم آن مرام بوده و براثر اطلاع از همین امور، پی به اشتباه خود برده و از آن مرام خارج شده‌اند. در تاریخ بابیت و بهائیت، با نخبگان و مبلغان و شخصیت‌های مهم و تراز بالایى برخورد مى‌کنیم که براثر تحقیق و برخورد نزدیک با رهبران فرقه، بیدار شده و از بابیت و بهائیت برگشته‌اند و علیه آن‌ها کتاب نوشته و افشاگرى نموده‌اند. مثلاً ملا عبدالخالق یزدى از پیروان شاخص على‌محمد باب که مقامش نزد بابیان چنان بود که باب برای مذاکره با محمدشاه قاجار، او را معرفى کرده بود، وقتى فهمید که باب، پا را از ادعاى «بابیت» امام عصر علیه‌السلام فراتر نهاده و مدعى «قائمیت» شده است، از بابیت برگشت و با آن مخالفت کرد و جمعى از بابیان نیز، به تبعیت از او، از متابعت باب روى برگرداندند. همچنین ملا محمدتقی هراتى و برادرش که از بزرگان بابیه بودند از این مرام بازگشته و اظهار ندامت و پشیمانى نمودند. این نمونه‌ها نشان داد که بابیان، به‌خاطر اعتقاد به امام عصر عجل الله تعالی فرجه الشریف به باب گرویده بودند و اگر مى‌دانستند او ادعاهای دیگرى دارد هرگز بابی نمى‌شدند.

پس از مرگ عباس‌افندى (١٣٤٠.ق) شمار درخور توجهى از نویسندگان و مبلغان مشهور بهائى (که از پیشواى بهائیت و تشکیلات وابسته به آن، لوح‌‌هاى متعدد تقدیر دریافت کرده بودند)، نظیر عبدالحسین آواره (آیتى بعدى)، میرزا حسن نیکو، میرزا صالح اقتصاد مراغه‏اى، خانم قدس ایران و حتى کاتب مخصوص و محرم سرّ عباس‌افندى (فضل‌الله صبحى که بعدها به‌عنوان قصه‌گوى رادیو به شهرت رسید) از این فرقه تبرّى جستند و در افشای زوایای پنهان و درونى بهائیت، کتاب نوشتند که آثار خواندنى و ارزشمندشان با نام‌هاى «کشف‌الحیل»، «فلسفه نیکو»، «خاطرات صبحى»، «ایقاظ یا بیدارى در کشف خیانات دینى و وطنى بهائیان» و… در اختیار علاقه‌مندان به تحقیق و پژوهش درباره بهائیت قرار گرفت. در دهه‌های چهل و پنجاه نیز به‌وفور شمار زیادى از وابستگان به بابیت و بهائیت از این مسلک‌‌ها تبرّی جستند که اخبار مربوط به آن در مطبوعات انعکاس مى‏یافت. در بین این متبریان، چهره‏هایى از مبلغان یا کارگزاران تراز اول محفل بهائیت در ایران دیده مى‌شد، همچون غلام‌عباس گودرزى مشهور به ادیب مسعودى، امان‌الله شفا، مسیح‌الله رحمانى، حسن بهرامى‌زاده، سرهنگ ثابت راسخ و…

یکى از این نخبگان، مرحوم عبدالحسین آیتى تفتى (١٢٨٧.ق ــ ١٣٣٢.ش)، ادیب، شاعر، مورخ و روزنامه‌‏نگار معاصر بود که با جریاناتی به بهائیان پیوست و به دلیل بهره‌مندى از نیروى بیان و قلم، به‌سرعت در جرگه مبلّغان مهم آنان قرار گرفت و بیش از بیست سال با عنوان «آواره» (لقبى که عبدالبهاء به او داد) به آنان خدمت کرد و از تحسین و تقدیر پیشوایان آن‏ (عباس افندى و نوه و جانشینش: شوقى‌افندى) برخوردار گشت. ازجمله خدمات مهم آیتى به بهائیت، نگارش دو جلد کتاب «الکواکب‌الدریه» است که از تواریخ مشهور بهائیان شمرده مى‏شود. به نوشته خود او در این کتاب، وى تا واپسین ایام حضور در میان بهائیان، به مدت ٢٢ سال دائماً براى تبلیغ مسلک بهائیت به اطراف جهان سفر کرد و نوبتى نیز به حیفا (در فلسطین) رفت و با عباس‌افندى، پیشواى فرقه، دیدار و مصاحبت کرد. در آنجا بود که به قول خود: «به بطلان دعوى او و پدرش»، حسین‌على بهاء، «از جنبه مذهبى آگاه» شد و اینجا بود که خود را در برابر خدا و وجدان، مسئول و موظّف به افشاى مظالم و تباهى‏هاى آن‌ها دید و برای جبران، کتابى با نام «کشف‌الحیل» در نقد بهائیت نوشت و در جاى‌جاى آن و مجله‌اش به نام نمکدان به‌تفصیل توضیح داده که چگونه تدریجاً به اسرار پشت پرده بهائیت واقف و از انحرافات سران این فرقه و پوچى اندیشه‏ها و خیالات آن‌ها کاملاً آگاه گشته و این همه سبب شده است که او از این مسلک دست بردارد و (به‌رغم فشار و تهدید بهائیان) مظالم و کژی‌هاى آنان را افشا نماید.

یکى دیگر از این نخبگان مرحوم فضل‌الله مهتدى، مشهور به «صبحى» (متوفى ١٣٤١.ش)، پژوهشگر، نویسنده، سخنران و داستان‏گوى توانا و شهیر معاصر بود که در خانواده‌ای بهائی متولد شد و خویشاوندی دورى هم با بهاءالله داشت. او در نقاط بسیارى در ایران و نیز عشق‌آباد به تبلیغ بهائیت پرداخت و سپس برای دیدار عبدالبهاء به حیفا رفت و کاتب و محرم اسرار او شد. او که از نزدیک به بسیاری از امور واقف شده بود، در اعتقادش متزلزل گردید و پس از مرگ عبدالبهاء و با روی کار آمدن شوقى، کاملاً از بهائیت برید و با وجود سختى‌هایی که از بهائیان کشید، مسلمان شد و با نگارش و انتشار دو کتاب به نام‌هاى «کتاب صبحى» و «پیام پدر»، ضمن شرح ترفندهاى تبلیغاتى و ریاکارى‏ها، ظاهرسازى‏ها، مظلوم‌نمایى‏ها و فسادهاى اخلاقى و اقتصادى سران بهائیت، ماهیت و تناقض‌های آشکار آن را افشا کرد و دلایل بریدن خود از آن‌ها را به‌شیوایى بازگفت.

نخبه دیگر غلامعباس گودرزى بروجردى مشهور به «ادیب مسعودى»، از ادیبان و شاعران توانا و ممتاز معاصر بود که چندى از مبلغان مشهور و سرشناس بهائیت بود که برایش لوح تقدیر صادر ‏کردند، ولى نهایتاً از بهائیت تبرى جست و کتابى قطور نیز در سه جلد، در افشاى مفاسد و خیانت‌هاى سران بهائیت به نام «کشف‌ الغدر و الخیانه» نوشت. از نظر او بهائیت، همچون صهیونیسم، مولود کشورهاى استعمارى (به‌ویژه انگلیس) بوده و معتقد است که سران تشکیلات بهائیت، حکم ستون پنجم بیگانه را در کشور دارند.

ادیب مسعودی

٦. طردشدگان

تشکیلات بهائی در درون خود، هر صدای منتقد و مخالفی را به‌شدت با سلاح بایکوت و طرد، سرکوب مى‌کند و درصورتی‌که عضوی با تشکیلات رهبرى بهائیت مخالفت ورزد، مجازات می‌شود؛ به‌طوری‌که ادامه زندگی برایش ممکن نیست. این مجازات، دو مرحله دارد: ابتدا طرد اداری و سپس طرد روحانی. در طرد اداری، فرد خاطی از تشکیلات بهائیت و فعالیت‌‌های آن کنار گذاشته می‌شود و درصورت شدّت یا تشدید خطا، طرد روحانی ‌می‌شود. در این حالت، فرد از جامعه بهائیت طرد می‌شود و حتی نزدیک‌ترین افراد به او (مثل پدر، مادر، فرزند و همسر)، حق گفت‌وگو و ارتباط با او را ندارند. طرد شامل متبریان از بهائیت و یا افرادی ‌می‌شود که با اصول اساسی و مسلم و نصوص قطعی بهائی به‌طور علنی مخالفت نمایند. در این نوع طرد علاوه‌بر محدودیت‌های طرد اداری، افراد خانوادۀ شخص مطرود و دوستانش حتی حق سلام و کلام و هرگونه ارتباطات انسانی و اجتماعی با وی را ندارند.

نمونه طرد روحانی به‌وسیلۀ شوقى‌افندی، طرد یکی از بهائیان به نام صادق آشچی، به جرم سفر به اسرائیل و افراد دیگرى به جرم سفر به امریکا بدون اجازه و برنامه‌ریزی تشکیلات است. خود شوقی، اکثر افراد خانواده خود را به این دلایل یا احتمال مخالفت با او و مدعى ارث بردن، طرد کرد. ساختار قدرت در بهائیت چنان استبدادی است که هیچ‌یک از اعضا حق ندارد از آنچه درون تشکیلات می‌گذرد، بپرسد و از رهبران خود گزارش و بیلان بخواهد و تفحص نماید. به گفته عبدالبهاء کسى حق لِمَ‌وبِمَ (چون‌وچرا) ندارد. تمام اعضا درگیر کارهای تشکیلاتی می‌شوند و اوقات آن‌ها در کلاس‌های آموزشی، مأموریت‌ها، ضیافت‌‌های نوزده‌روزه و غیره پر می‌شود و قدرت اندیشیدن و تفحص کردن درباره اعمال و اهداف تشکیلات و عملکرد آن، از آن‌ها گرفته می‌شود. لُجنة صیانت (مانند حفاظت اطلاعات)، تمامى رفتار اعضا را زیرنظر دارد. این سیستم اطلاعاتی، روابط و اعضای جدید و قدیم را به‌طور دقیق کنترل می‌کند. چون نظام تشکیلات بر پایه تسجیل اعضاء بنا شده است، در‌صورتی‌که عضوی مخالف شود، طرد مى گردد.

وجود مجازاتی ذاتاً پیشامدرن، چون طرد روحانی در آیین بهائی که خود را دین دوران جدید ‌می‌خواند، از ناسازه‌های بنیادین در این آیین حکایت ‌می‌کند. از یک طرف خود را دینی جهانی و متناسب با ارزش‌های دنیای جدید و منادی وحدت عالم انسانی و مبلغ وحدت ادیان و تکثر مذهبی معرفى ‌می‌نماید، اما از طرف دیگر طردی روحانی دارد که مجازاتی کاملاً بدوی و پیشامدرن است و اساساً مغایر با تکثرگرایی مذهبی است. نقد تشکیلات از اساسی‌ترین اصول دموکراسی و فعالیت گروهی و جمعی است که بهائیان از آن محروم‌اند. هرکس که انتقادی نسبت به تصمیمات بیت‌العدل داشته باشد، دچار مجازاتی چون طرد ‌می‌شود که مجازاتی بدوی است. بنابراین در چنین تشکیلاتی، علی‌رغم ادعاهای پردامنه، نه‌تنها اصول مدرن کار تشکیلاتی مراعات نمی‌شود، بلکه خاطیان دچار مجازاتی ذاتاً ابتدایی و غیرمدرن چون طرد روحانی ‌می‌شوند. چنین مجازات‌هایی یادآور سازوکار تشکیلات غیرمدرنی چون سازمان‌های مخوف کمونیستی و یا سایه‌ها و کاریکاتورهای سازمان‌هایی چون سازمان مجاهدین و حتى داعش است که هدفشان کسب قدرت، آن هم به شیوه‌ای غیرمدرن و غیرمدنی است.

اتهام»نقض میثاق»، اتهامى است که بیت‌العدل مى‌تواند به وسیلۀ آن فرد بهائی را طرد نماید. این حربه بسیارى از افراد را که در میان آنان، نخبگان و نویسندگانى وجود داشته و دارند، دربر مى‌گیرد.در ژوئیه ۱۹۹۷، بیت‌العدل یک عضو «تالیزمان» (سایت منتقدان)، نویسنده‌ای کانادایی با نام مایکل مک‌کنی را طرد کرد و به محفل کانادا دستور داد تا نام او را از فهرست عضویت پاک کند و این تصمیم را به اطلاع او برساند. در نامۀ مذکور که با نوعی غافل‌گیری به دست مک‌کنی رسید، آمده بود که این اقدام براساس «مکاتباتی که (بیت‌العدل) با شما داشته است و الگوی محرز رفتاری که شما در طول ماه‌های متعدد گذشته نشان داده‌اید» صورت گرفته است. طرد مک‌کنی در کانون توجه عموم قرار گرفت و فشارهای فزاینده‌ای را به‌سبب پرسشگری دربارۀ سیاست‌ها و فعالیت‌های بخش‌های مختلف تشکیلات بهائی، متوجه افراد مختلفی از بهائیان دانشگاهی، نویسنده‌ها و اعضای گروه‌های نامه‌نگاری اینترنتی ساخت.

نمونه‌هایی ازاین‌دست بسیار است و نیازمند نوشته‌ای مستقل است و به‌هرحال، این ساختار حزبى و فاشیستى، متناسب قرون وسطی است نه زمان حاضر.

٧. انشعابات

بهائیت، انشعاب و تفرق را دلیل بطلان ‌می‌داند و بر ادیان دیگر خرده مى‌گیرد که وجود انشعاب و فرقه‌فرقه شدن، دلیل دور شدن از اصل است و همه فرقه‌ها را باید کنار گذاشت. بهائیت با افتخار مى‌گوید که در آیین ما انشعاب و افتراق وجود ندارد و این امر را فضیلت آیین خود بر سایر شرایع مقدس گذشته می‌داند و مى‌گوید: «در دیانت مقدسه بهائی راه تفرق و پیدایش مذاهب به‌کلی مسدود است».[۳۱] بهاءالله هم مى‌گوید: «ای اهل عالم! فضل این ظهور اعظم آنکه، آنچه سبب اختلاف و فساد و نفاق است از کتاب محو نمودیم و آنچه علت الفت و اتحاد و اتفاق است، ثبت فرمودیم».[۳۲] عبدالبهاء هم مى‌گوید: «اگر بهائیان دو فرقه شوند و هریک بیت‌العدلی بنا کنند و مخالفت یکدیگر نمایند، هر دو باطل است».[۳۳] اگر انشعاب و تفرق، مطابق نظر آقایان، دلیل بطلان است، نگاهى به تاریخ آن‌ها مى‌اندازیم و با همین میزان و محک، بطلان یا عدم بطلان آن‌ها را بررسی مى‌کنیم:

پس از درگذشت سیدکاظم رشتی رهبر شیخیه در ١٢٥٩ق، چهار نفر از مریدانش ادعای جانشینی او را کردند: علی‌محمد شیرازی، حاجی محمدکریم‌خان کرمانی، میرزا شفیع تبریزی، حکاک اصفهانی. پیروان اولى، به بابیه مشهور شدند، چون او ادعا کرد باب حضرت مهدى(ع) است. در اجتماع بدشت، برخی از پیروان او مانند قرةالعین و بهاءالله، عقاید و احکام اسلامی را منسوخ دانستند و ظهور باب را ظهور دینی جدید معرفی کردند. برخی این سخن را نپذیرفتند، لذا حاضران در واقعه‌ بدشت به دو دسته تقسیم شدند. گروهی این ادعا را پذیرفتند و گروهی مانند قدوس و ملاحسین بشرویه‌ای (از نزدیکان باب و جزو حروف حىّ) آن را نپذیرفته و تا آخرین لحظه حیات، به احکام اسلامی عمل کردند.[۳۴] ملاحسین بشرویه‌ای وقتی از واقعه بدشت مطلع شد گفت: «اگر در آنجا بودم، اصحاب بدشت را با شمشیر کیفر می‌کردم».[۳۵]

پس از قتل باب، طولی نکشید که بابیان به دو گروه ازلی (طرفداران وصی باب، یحیى ملقب به صبح ازل) و بهائی (پیروان حسین‌علی نورى ملقب به بهاءالله)، منشعب شدند. بهاءالله که ابتدا خود در زمره طرفداران ازل بود، بعد از انشعاب او را گاو یتینامید و به ازلیان گفت شما گاو را مى‌پرستید (أنتم تعبدون البقر)![۳۶] ازآنجاکه باب به ظهور شخصی به نام «من یظهره الله» بشارت داده بود، علاوه‌بر بهاءالله، بیست‌وپنج نفر دیگر از بابیه خود را من‌یظهره الله خواندند و هرکدام افرادی را دور خود جمع کرده و فرقه‌ای را تشکیل دادند، مانند میرزااسدالله دیان و میرزامحمد نبیل زرندی و میرزاغوغای درویش و سیدبصیر هندی و برخی دیگر.[۳۷] گروهى هم به طاهره قرةالعین وفادار ماندند و قرةالعینى نام گرفتند و در قزوین به چهار فرقه منقسم شدند.[۳۸]

بعد از مرگ بهاءالله نیز بین فرزندانش عباس‌افندی و میرزا محمدعلی‌افندی (که طبق وصیت بهاءالله قرار بود به ترتیب جانشین پدر باشند)، اختلاف و درگیری به‌‌وجود آمد، تاآنجاکه عبدالبهاء، برادرش محمدعلى و مریدانش را ناقضین خواند و پیروان خود را ثابتین نام نهاد و محمدعلی نیز، غصن اعظم را رئیس المشرکین گفته و ابلیس لقب داد.[۳۹]

عبدالبهاء که فرزند پسر نداشت، سلسلۀ ولایت امرالله را تأسیس نمود و نوه‌ دختری خود یعنی شوقی‌افندی و پس از او سلسلۀ‌ اولیاء امر را در نسل او و فرزندان ذکور او، نسل‌ به‌ نسل تعیین نمود. این اقدام عبدالبهاء، برخلاف دستور و وصیت پدرش بود، لذا گروهی زعامت شوقی را نپذیرفتند و جدایی دیگری حادث شد. برخی از مبلغان و بزرگان بهائی همچون عبدالحسین آیتی و فضل‌الله صبحی و میرزا حسن نیکو و… هم از عقائد بهائی برگشتند و مسلمان شدند. برخلاف انتظار عبدالبهاء، شوقی عقیم بود و نسلی نداشت تا از میان آن‌ها، جانشین خود را معرفی کند. او حتی از میان سایر بهائیان نیز برای بعد از خود جانشین انتخاب نکرد. پس از مرگ شوقی کشمکش شدیدی میان بهائیان به‌وجود آمد و موضوع رهبری بهائیان دچار دسته‌بندی، انشعاب و افتراقی دیگر شد. بسیاری از بهائیان به ریاست معنوی روحیه ماکسول همسر شوقی و ریاست ظاهری ایادی امرالله، باب ولایت امر را تا ابد مسدود دانستند و شش سال پس از فوت شوقی در لندن اساس تشکیل بیت‌العدل را در حیفاى اسرائیل ریخته و گروه بیت‌العدلی نام گرفتند. گروه دیگر این بیت‌العدل را تقلبی دانسته و اکنون به بهائیان ارتدکسی معروفند و درصدد تشکیل بیت‌العدل اصلى هستند. جمع انشعابات پس از شوقی را این‌گونه نوشته‌اند: ١. بهائیان موحد ٢. بهائیان آزاد ٣. عصاره (جوهری) آیین بهائی ٤. بهائیان اصلاح‌طلب ٥. جامعۀ تاریخ جدید ۶٫ بهائیان تحت قیادت میثاق ٧. قلب آیین بهائی ٨. بهائیان اُرتدکس ٩. جامعه‌ تربیت بهائی ١٠. پیروان پیران خمسه ١١. پیروان بیت‌العدل. حال با همان محک و با این افتراقات، باید درمورد بطلان بهائیت، چه قضاوتى نمود؟

عبدالحسین آیتی

٨. تحریف تاریخ

اگر وقایع تاریخى علیه ماست، تاریخ را به نفع خود خواهیم نوشت! این سرگذشت کسانى است که با تحریف تاریخ، مى‌خواهند خود را نزد پیروان خویش و آیندگان، موجّه جلوه دهند. حکومت‌های جور و احزاب و گروه‌های باطل که قصدشان فریب افکار عمومى است به شیوه‌هایی چون تحریف تاریخ روی مى‌آورند. از جاعلان تاریخ در دوره معاصر مى‌توان از بهائیت نام برد. بعد از انشعاب بابیان به دوشاخه ازلى و بهائی، درحالی‌که طبق نصوص بابى، حق با ازلیان بود و ادوارد براون در مقدمه تاریخ نقطةالکاف میرزاجانى کاشانى، بر این امر صحه گذاشت و شاخه بهائی را از این نظر بى‌ریشه قلمداد نمود، رهبران شاخه بهائی به فکر جعل تاریخ به نفع خویش افتادند و چند تاریخ جعلى را پدید آوردند تا مسیر آنان را حق جلوه دهد. نخست عبدالبهاء رهبر دوم بهائیان کتابى نوشت بدون ذکر نام خودش به نام «مقاله شخصی سیاح که در تفصیل قضیه باب نوشته شده است» و در آن تاریخ را نوعى جعل نمود که شاخه بهائی را مُحق جلوه دهد.

او در صفحه دوم کتاب تاریخ خود نوشت: «یک سیاح بی‌غرض در اوقات سیاحتش در جمیع ممالک ایران، از دور و نزدیک به منتهای تدقیق از خارج و داخل و آشنا و بیگانه، جست‌وجو کرده و این شخص سیاح متفق علیه بی‌غرضان بوده و تاریخش در نهایت صحت و درستی ‌می‌باشد»! اما بعداً آشکار گردید که این شخص سیاح خیالى بى‌طرف که همه شهرهاى ایران را گشته خود او بوده که نه‌تنها بی‌طرف نبوده، بلکه پس از هشت‌سالگی که از ایران خارج شده، هیچ‌کدام از شهرهای ایران را هم ندیده است!

بعد از انتشار کتاب موسوم به نقطةالکاف به‌وسیلۀ ادوارد براون، بهائیان برآشفتند و این کار را اقدامی به سود رقیبان ازلی خویش تلقی کردند. ازاین‌رو به دستور عبدالبهاء، میرزا ابوالفضل گلپایگانی در پاسخ به آن، به تألیف تاریخ مستقلی به نام کشف الغطاء دست زد که به علت مرگ او ناتمام ماند و مهدی گلپایگانی آن را تمام کرد و آن را در عشق‌آباد منتشر کردند تا تاریخ را مطابق میل خود روایت نمایند، اگرچه خلاف واقع باشد.

بعد از عبدالبهاء و در ادامۀ همین تاریخ‌سازی‌ها، با تلاش شوقی‌افندی رهبر سوم بهائیت، کتابی به انگلیسی با عنوان داون بریکرز (The Dawn Breakers) به‌عنوان تاریخ نبیل زرندی منتشر مى‌شود، سپس به عربی به نام مطالع‌الانوار ترجمه می‌شود و بعد از عربی به فارسى ترجمه شده و به نام تلخیص تاریخ نبیل انتشار مى‌یابد. این کار هم جعلى دیگر است، زیرا تحقیقاً مطالبی نیست که نبیل زرندی نوشته باشد و ساختگى است. توضیح اینکه ملا محمد درویش زرندى، معروف به نبیل زرندى، ابتدا به رقابت با بهاءالله و مدعیان دیگر جانشینی باب برخاست و دعوى من یظهره اللهى کرد، اما چون کشته شدن و یا غرق شدن این مدعیان را در دجله توسط ایادی بهاءالله دید از ادعای خود برگشت و در سلک مریدان و خواص یاران بهاءالله و مداح او درآمد و همراه او به عکا رفت، تا اینکه ناگهان جسد او را در خلیج عکا پیدا کردند! حال چطور و چگونه شد که شوقی نام او را بر کتابی انگلیسی قرار مى‌دهد، بعد این کتاب به عربى ترجمه مى‌شود و سپس اشراق خاورى آن را از عربی به فارسی ترجمه مى‌کند؟! مگر او کتابش را به فارسى ننوشته بود پس چرا اصل آن چاپ نشد؟

اگر او چنین کتابی نوشته بود چرا عبدالبهاء از آن خبر نداشت و به ابوالفضل گلپایگانى مأموریت داد تاریخ بنویسد؟ اصل این کتاب اکنون کجاست و چرا از آن اصل هیچ خبرى نیست؟ آری، شوقی رهبر سوم بهائیان چون خلأ تاریخى را دید، خودش دست‌به‌کار شد و تاریخى مطابق میل خود به انگلیسى نوشت و برای رد گم کردن به ملا محمد نبیل زرندى غرق‌شده نسبت داد و بعد دستور داد به عربی و بعد فارسى ترجمه شود تا این‌گونه با جعل، تاریخى برای فرقه پدید آید… اما غافل از آنکه حقایق پوشیده نمى‌ماند و از درون خود مبلغان مهم آن‌ها، کسی چون آواره (عبدالحسین آیتی) که پیش‌تر کتاب کواکب الدریه را در تأیید آن‌ها نوشته بود و از سوی عبدالبهاء بسیار موردتقدیر قرار گرفته و لقب آواره را دریافت کرده بود و بیست سال از جزئی‌ترین مطالب آن‌ها آگاه و مبلّغشان بود، مستبصر مى‌شود و کتاب مهم «کشف الحیل» را مى‌نویسد و همه مطالب جعلی آن‌ها را افشا مى‌نماید و تحریفات تاریخى آن‌ها را بى‌اعتبار مى‌کند تا حجّت برای سرگشتگان، آشکار شود.

٩. نفی علم و عقل

تطابق دین با علم و عقل، از شعارها و تعالیم بهائیت است؛ اما در عمل شدیدترین حمله‌ها را به عالمان نموده‌اند زیرا عالمان و فرهیختگان از نخستین منتقدان بابیت و بهائیت بوده‌اند. بهاءالله دیده بود که عالمان و محقّقان نخستین مانع گرایش مردم به باب بودند، زیرا بی‌سوادی او را حتی در ادبیات آشکار می‌ساختند و تناقض‌‌‌هایش را نشان می‌دادند و بطلان ادّعاهایش را براساس شواهد قرآنی و روایی مبرهن می‌ساختند و روشنگری می‌نمودند و مانع گرایش مردم به او می‌شدند؛ لذا در تمام باب اول از دو باب کتاب «ایقان» ــ که بزرگ‌ترین کتاب استدلالی نزد بهائیان است ــ طی ٥٨ صفحه در ردّ علما صحبت نموده و مردم را از مراجعه به آن‌ها منع کرده است و گفته اگر می‌خواهید به حقیقت و حقّانیّت باب برسید باید گوش به حرف احدی از علما ندهید و به آن‌ها متمسّک نشوید که اگر چنین کنید از درک حقیقت و وصول به سرچشمه حیات و معرفت محجوب و محروم مى‌گردید!

چنان‌که پیش‌تر نیز آوردیم، او به همه بهائیان توصیه مى‌کند که کور و کر شوند و خود را از مراجعه به هر عالم و کتابی دور نگه دارند: «کور شو تا جمالم بینی و کر شو تا لحن و صوت ملیحم را شنوی و جاهل شو تا از علمم نصیب بری و فقیر شو تا از بحر غنای لایزالم قسمت بی‌زوال برداری»![۴۰] او حتى شنیدن کلام مستدل مخالفان را نیز ممنوع ‌می‌سازد و مى‌گوید: «بر جمیع احبّاءالله (یعنى بهائیان) لازم که از هر نفسی که رائحه بغضا از جمالِ عِزِّ ابهی، ادراک نمایند از او احتراز جویند؛ اگرچه به کلّ آیات ناطق شود و به کلّ کتب تمسّک جوید».[۴۱] جالب است که رهبر بابیان یعنى علی‌محمد شیرازی که در نظر بهائیان مبشر بهاءالله است، مى‌گوید: «هیچ کتابى جز بیان (کتاب خودش) را نخوانید و تدریس نکنید و آن‌ها را محو نمایید».[۴۲] عبدالبهاء نیز اعتراف مى‌کند که اصل تعالیم باب، کشتن غیربابیان، سوزاندن کتب، تخریب مکان‌های مقدس و کشتار دگراندیشان بود: «و در یوم ظهور حضرت اعلی (یعنى باب) منطوق بیان، ضرب اعناق و حرق کتب و اوراق و هدم بقاع و قتل عام الّا من آمن و صدّق بود».[۴۳]

بهاءالله همچنین هرگونه پژوهش دربارۀ مطالب خود را رد نموده و بهترین بهائی را کسى مى‌داند که اصلاً دربارۀ ادعاها و محتوای سخنان او چون‌وچرا نکند و مى‌گوید: «هیچ لذتی اعظم‌تر در امکان خلق نشده که کسی استماع نماید آیات آن را و بفهمد مراد آن را و لِمَ‌وبِمَ (چون‌وچرا) در حق کلمات آن نگوید و مقایسه با کلام غیر او نکند»![۴۴] او کار مخالفت با علما را به آنجا مى‌رساند که کتابی در رد یکی از علما به نام آقانجفى عالم بزرگ اصفهان مى‌نویسد و او را بچه‌گرگ مى‌نامد و اسم آن کتاب را «لوح ابن‌الذئب» مى‌گذارد. او در کتاب اقدس ــ که بزرگ‌ترین کتاب تشریع بهائیان است ــ به بزرگ‌ترین عالم زمانه خود که از مراجع عظام و نویسنده بزرگ‌ترین دائرةالمعارف فقهى به نام «جواهرالکلام» (در پنجاه جلد و حدود بیست هزار صفحه) است، حمله کرده و او را به دلیل عدم گرایش به علی‌محمد باب، تحقیر نموده و با اسم کوچک یاد کرده و یک جوپاک‌کن بیسواد را که به باب ایمان آورده بر او برترى داده است. همین‌طور حاج کریم‌خان کرمانى (از شاگردان سیدکاظم رشتی و هم‌درس باب) را به‌خاطر اینکه منتقد باب بوده و کتاب ارشادالعوام را در رد استدلالی مطالب باب نوشته است، با الفاظ ناشایست یاد مى‌کند.[۴۵]

وجود مطالب غیرعلمى و غیرعقلی در آثار باب و رهبران بهائی، شاهد دیگرى بر علم‌گریزی و عقل‌ستیزی این آیین است: حرام بودن استعمال دارو که مطلقاً خرید و فروش و استعمال آن را باب حرام کرده است؛[۴۶] عبارت‌هایی چون سوار گاو نشوید، شیر الاغ نخورید، سوار حیوانی نشوید مگر با دهنه و رکاب و بر آن چیزی بار نکنید، تخم مرغ را قبل از پختن به جایی نزنید که می‌شکند و ضایع می‌شود؛[۴۷] دستور به محو کلیه کتاب‌ها جز آنچه باب نوشته است؛[۴۸] و امثال این مطالب که بسیار است. اگر بگویند که این‌ها را بهاءالله نسخ کرده، جواب را خود او مى‌دهد: «نسبت داده‌اند که احکام بیان نسخ نموده الا لَعنَةُ الله عَلَی القَومِ الظّالمین».[۴۹] احکام کتاب اقدس نیز در علم‌گریزی و عقل‌ستیزی دست کمى از بیان باب ندارد، همچون: دفن اموات در بلور؛ حرام بودن اعتراض به حاکمان، جعل تقویم نوزده‌ماهه با ماه‌های نوزده‌روزه، پاک شدن همه نجاسات با ظهور بهائیت، سوزاندن کسی که خانه‌ای را آتش بزند، انگ زدن به پیشانى دزد، حرمت سرتراشى، طلا دادن به بیت‌العدل به عنوان جریمه فحشاء، عدم حرمت ازدواج با محارم و اقارب جز زن‌پدر و… .

١٠. دزدی شخصیت‌ها

یکی دیگر از مواردی که نشان ‌می‌دهد بهائیت به پایان خود در منطق و محتوا رسیده است، دزدی شخصیت‌هاست! یکی از راه‌های جذب مخاطبان ناآگاه، انتساب شخصیت‌های نامدار به مرام و مسلک خود برای فریب مخاطب بی‌اطلاع است به‌ویژه که مرامش در جذب فرهیختگان و دانشوران بنام، ناکام مانده باشد. یک نمونه از دزدی شخصیت‌ها، انتساب یکی از مراجع بزرگ و دانشمندان مشهور، مرحوم میرزای شیرازی قدس سرّه، صاحب فتوای تنباکو، به مرام باب و بهاءالله است که مبلغان این آیین با داستان‌سازی‌های واهی تلاش کرده‌اند آن مرجع بزرگ عالم تشیع را علاقه‌مند به مرام خود معرفی کنند و آن را به‌طور مکرر در رسانه‌های خود تبلیغ نمایند. این ادعای سخیف ــ که به شوخی بیشتر شبیه است تا واقعیت ــ که چنین مرجعی را به خود انتساب دهند، از نوع دروغ‌سازی‌های تاریخی است که از زبان یک سیاح موهوم به تاریخ‌سازی برای آیین خود اقدام نموده‌اند، کاری که عبدالبهاء در کتاب مقاله شخصی سیاح انجام داده است. بی‌پایگی انتساب مرحوم میرزای شیرازی به بابیت و بهائیت را در پژوهش محققانۀ استاد مقداد نبوی طی شواهد متقن تاریخی، در شماره هجدهم بهائی‌شناسی ‌می‌توانید ملاحظه کنید. نمونه دیگر، انتساب فیلسوف و شاعر شهیر اقبال لاهوری به این آیین، بدون هیچ دلیل و مستند است که بهترین نشان کذب این ادعا، آثار ارزشمند او در باورهای اسلامی اوست. این دو نمونه و نمونه‌های دیگری که نام نمی‌بریم، نشان از تهی شدن از منطق و نداشتن حجیت است. همین نوع رفتارهای تبلیغی است که اثر معکوس داشته و اگرچه تا مدتی ممکن است کسانی این ادعاها را باور کنند ــ چون شخصیت‌های موردادعا وفات یافته‌اند و نمی‌توان از خودشان جویا شد ــ اما پس از مختصر تحقیق، واقعیت برای متحریان حقیقت آشکار خواهد شد، چنانکه آشکار شده است و اهل تحقیق چنین شیوه‌هایی را نشان رسیدن به آخر خط قلمداد ‌می‌نمایند.

مرحوم میرزای شیرازی

اقبال لاهوری

۱۱. دین نه، حزب

اگر لایه ظاهرى بهائیت در شکل و شمایل یک آیین و دین کنار رود، مشخص ‌می‌شود که با یک حزب سیاسی با تمام مشخصات یک حزب روبه‌رو هستیم: ١. ثبت نام و عضویت؛ ٢. تشکیلات آهنین؛ ٣. کنترل اعضاء و طرد مخالفان؛ ٤. سلسله مراتب فرماندهى؛ ٥. برنامه برای نفوذ در منابع قدرت؛ ٦. کسب منابع اقتصادی؛ ٧. نفوذ در تشکیلات جهانى؛ ٨. جمعیت‌سازى؛ ٩. دستیابی به قدرت رسانه‌ای؛ ١٠. برنامه برای تسخیر قدرت فراگیر و تشکیل حکومت جهانى بهائی. این‌ها به خوبی نشان مى‌دهد که بهائیت از نظر شاخصه‌های یک دین، به پایان خود رسیده و دیگر در قالب یک حزب قدرت‌طلب برای تسخیر جهان، فقط ظاهری دینى برای خود آفریده است تا بتواند از گرایش‌های فطرى دینى که در همه انسان‌ها وجود دارد، سوءاستفاده کرده و آن‌ها را جذب حزب خود نماید، به‌طوری که فرد بپندارد مؤمن به دینى شده که قبله و نماز و روزه و حج و دعا و مناجات دارد و با این اعمال، سعادتمند مى‌شود اما درواقع، مهره یک تشکیلات حزبی است.

آنچه گفته شد تمامى در ساختار، قوانین و اساسنامه‌های تشکیلاتى و برنامه‌های مدون رهبرى بهائیت به‌طور مستند، قابل‌مشاهده است. نخست برنامه عضویت و تسجیل است که برای عضویت در این حزب باید تشکیلات، شخص را مناسب برای خود تشخیص دهد و برای او شناسنامه خاص صادر و به‌اصطلاح او را تسجیل نماید. چیزی که در هیچ دینى سابقه ندارد. دیگر برنامه تجمع‌های حزبی در قالب ضیافت‌های نوزده‌روزه و لجنه‌های جنبی است که عدم شرکت مرتب در آن‌ها و یا اعتراض به آن‌ها موجب بازخواست و جریمۀ طرد اداری و چنانچه منجر به مخالفت شود با جریمه طرد روحانی که مجازاتى سنگین است، روبه‌رو مى‌شود. دیگر وجود تشکیلات به نام محفل از سطوح پایین محلی تا سطح کشورى به نام محفل محلی و ملى است که کاملاً افراد را کنترل و به مرکز فرماندهی که بیت‌العدل در کشور اسرائیل است گزارش مى‌کند و متقابلاً دستورها را از آنجا به اعضا مى‌رساند.

نفوذ در لایه‌های قدرت در هر کشور، نفوذ در سازمان‌های بین‌المللی، توجیه و جلب حمایت مسئولان هر کشور نسبت به اهداف خیرخواهانه ای که برای آن‌ها ترسیم مى‌کنند، دستیابی به قدرت رسانه‌ای برای همراه کردن افکار عمومى جهان نسبت به برنامه‌های خود – البته در پوشش معنویت و اهداف خیرخواهانه با عناوین موجهى مثل جامعه‌سازی، هم‌زیستى، برابرى زن و مرد، رشد و توسعه فرهنگى و … . حضور در همایش‌های ملی و جهانى برای تثبیت نام و اهداف خود به‌منظور زمینه‌سازی برای وصول به قدرت فراگیر. دستیابی به قدرت اقتصادی با ایجاد شرکت‌های بزرگ اقتصادی از طریق مهره‌های خود در کشورهای مختلف. استفاده از اهرم اعضا و تشکیلات خود برای کسب خبر از درون همه کشورها و ارسال آن‌ها برای قدرت‌های بزرگ از طریق سازمان و فرماندهی خود در بیت‌العدل مستقر در اسرائیل. استفاده از سلاح مظلوم‌نمایی در مناطقی که حکومت‌ها با آن‌ها همراه نیست و ده‌ها برنامه حزبی دیگر که شرح آن در این مختصر نمى‌گنجد.

خالی شدن تدریجى از انگاره‌های یک دین، نشان دیگری بر حزب بودن بهائیت است. ادیان الاهى هیچ‌گاه از آموزه‌ها و احکام الاهى کوتاه نمى‌آیند، زیرا احکام الاهی در متون مقدس، قابل‌تبدیل نیستند، اما حزب بهائی به خاطر جذب حداکثری به‌راحتى احکام را متناسب با جو زمانه تغییر ‌می‌دهد یا خاموش مى‌ماند که اعضا خودشان تصمیم مقتضی را بگیرند. مثلا دربارۀ هم‌جنس‌گرایان و ازدواج با خویشاوندان، در سال‌های اخیر، کوتاه آمده‌اند و آن را به قوانین داخلى کشورها ارجاع داده‌اند، قوانین خشن کتاب اقدس را اجرا نمى‌کنند و آن را به آینده‌ای که قدرت جهانی را در دست بگیرند، منوط کرده‌اند تا مجرم را بسوزانند یا انگ بزنند که مسلماً چنین کارى نخواهند کرد، چون مشتریان جهانی خود را از دست خواهند داد، آزادی‌های شخصی را که در احکام کتاب اقدس آمده، صرف‌نظر نموده و به اصطلاح چشم خود را بسته‌اند و به تصمیم خود افراد واگذاشته‌اند و صدها مورد دیگر. این همان چیزی است که از آن به پایان منطق و محتوای بهائیت به‌عنوان یک دین به آن اشاره کردیم که پوشش حزب بهائیت است.

نتیجه‌گیری

در این مقاله ابتدا میزان صحت منطق و محتوا از دید دانشوران و پژوهشگران معرفی شد. از آنجا که بهائیت نه حرف جدیدی برای دنیای معاصر دارد و نه وعده‌هایش به تحقق پیوسته است؛ و هم دارای تناقض‌های فراوان است و هم احکام خشنی چون احکام قرون وسطایی دارد، در نتیجه نشان دهندۀ افول و پایان آن از دید اندیشمندان است. برای نشان دادن این مطالب، در این مقاله نمونه‌هایی از ادعاهاى باطل، اظهارات گزاف، تناقض‌ها، بازگشتگان از بهائیت، طردشدگان بهائی، انشعاب‌های بهائیان، تحریف تاریخ، نفى علم و عقل، دزدی شخصیت‌ها ارائه شد. همچنین در انتها نشان داده شد که بهائیت دین نیست و حزب است.

منابع

قرآن کریم
علی‌محمد شیرازی ملقب به باب، لوح هیکل الدین، ص ٥.
—–، قسمتی از الواح خطى نقطه اولی به آقا سیدحسین کاتب،١٣٣٧، ص١٣.
—–، بیان عربی.
—–، بیان فارسی.
اشراق خاوری، تلخیص تاریخ نبیل زرندی، نسخه دیجیتال کتابخانه بهائی.
—–، ایام تسعه.
—–، رحیق مختوم.
—–، گنجینه حدود و احکام.
—–، پیام ملکوت، هند: نیودهلی، ۱۹۸۶٫
حسینعلی نوری ملقب به بهاءالله، کتاب مبین.
—–، کتاب اقدس.
—–، مجموعه الواح مبارکه چاپ مصر.
—–، بدیع.
—–، اقتدارات.
—–، ادعیه حضرت محبوب.
شوقی‌افندی، نامه مورخ ٣١ژانویه ١٩٤٩، مجله اخبار امرى، شماره٦، مهر١٣٢٨.
—–، توقیعات مبارکه (لوح قرن).
محمدعلى قائنى، دروس الدیانه، درس١٩.
عباس افندی ملقب به عبدالبهاء، مکاتیب.
روحانی، برهان واضح، ص۹۴.
یزدانی، نظر اجمالی، ص٣٠
محمود زرقانی، بدایع الآثار.
زواره‌یی، تاریخ میمیه.
فاضل مازندرانی، تاریخ ظهورالحق، بخش ۳، ص ۱۱۰.
فیضی، حضرت بهاءالله، ص ۱۰۳.

[۱]. علی‌محمد شیرازی، لوح هیکل الدین، ص ٥. [۲]. علی‌محمد شیرازی، قسمتی از الواح خطى نقطه اولی به آقا سیدحسین کاتب،١٣٣٧، ص١٣. [۳]. اشراق خاوری، تلخیص تاریخ نبیل زرندی، نسخه دیجیتال کتابخانه بهائی، ص١٢٩-١٣٠. [۴]. بهاءالله، کتاب مبین، ص٢٢٩. [۵]. همان، ص ٢٤٣. [۶]. همان، ص٤٠٥. [۷]. همان، ص٤٨. [۸]. اشراق خاوری، ایام تسعه، ص ٣٠٧. [۹]. همان، ص٣٠٨. [۱۰]. نامه شوقی‌افندی مورخ ٣١ژانویه ١٩٤٩، مجله اخبار امرى، شماره٦، مهر١٣٢٨. [۱۱]. محمدعلى قائنى، دروس الدیانه، درس١٩. [۱۲]. مبین، ص١٣. [۱۳]. شورى: ١١. [۱۴]. آل عمران: ٧٩. [۱۵]. انبیاء: ٢٩. [۱۶]. عبدالبهاء، مکاتیب، ج٢، ص٦٨-٧٦. [۱۷]. بهاءالله، کتاب اقدس، بند٣٧، ص٣٣ و ٣٤. [۱۸]. اشراق خاورى، رحیق مختوم، ج١، ص٣٢٠. [۱۹]. پیام ملکوت، ص١٣. [۲۰]. بیان فارسى، واحد٤، باب١٠ و واحد٦، باب٦. [۲۱]. مکاتیب، ج٢، ص٢٦٦. [۲۲]. بدیع، ص١٤٥. [۲۳]. ادعیه حضرت محبوب، ص ۴۲۷ – ۴۲۸. [۲۴]. گنجینه حدود و احکام، ص٤٥٠. [۲۵]. همان. [۲۶]. همان، ص٤٤٩-٤٥٠. [۲۷]. بدیع، ص ۲۱۳. [۲۸]. بدیع، ص ۱۴۰. [۲۹]. بدیع، ص ۱۱۰. [۳۰]. بدیع، ص١٢٦. [۳۱]. روحانی، برهان واضح، ص۹۴. [۳۲]. یزدانی، نظر اجمالی، ص٣٠ مجموعه الواح مبارکه چاپ مصر، ص ۲۹۷. [۳۳]. بدایع الآثار، ج١، ص١١٩. [۳۴]. زواره‌یی، تاریخ میمیه، ص١١١. [۳۵]. فاضل مازندرانی، تاریخ ظهورالحق، بخش ۳، ص ۱۱۰. [۳۶]. بدیع، ص١٧٢. [۳۷]. فیضی، حضرت بهاءالله، ص ۱۰۳. [۳۸]. رحیق مختوم، ج۲، ص ۱۱۴۹. [۳۹]. شوقی، توقیعات مبارکه (لوح قرن)، جلد ۱، ص ۱۰۳ / اشراق خاوری، رحیق مختوم، ص ۸۷. [۴۰]. ادعیه حضرت محبوب، ص ۴۲۷ – ۴۲۸. [۴۱]. گنجینه حدود و احکام، ص٤٥٠. [۴۲]. بیان فارسى، واحد٤، باب١٠ و واحد٦، باب٦. [۴۳]. مکاتیب، ج٢، ص٢٦٦. [۴۴]. بدیع/١٤٥. [۴۵]. کتاب اقدس، عبارت١٦٦ و ١٧٠. [۴۶]. بیان عربی، ص٤٩. [۴۷]. همان، ص٤٢. [۴۸]. بیان فارسی، ص١٩٨. [۴۹]. اقتدارات، ص٤٥ و ١٠٣.
  • نسرین

    سلام . شیوه نوشتار این مقاله کاملا قضاوت شده هست.
    اصراری که نویسنده در ارائه گلچینی از مستندات دارد ، شگفت آور است!
    مقاله را خیلی طولانی کرده. برای اثبات دین نبودن بهائیت شما توصیف را داشته باشید تا مخاطب خودش تصمیم بگیرد.
    به امید تحول های هدایتگرانه (به جای استدلال گرایانه) در شیوه نگارش های مقالات تون.