بررسی دیدگاه‌های باب و عملکرد بابیان از منظر عدالت و حقوق انسانی

چکیده

بهائیان ادعا دارند که بهائیت نوحلقه‌ای از زنجیرۀ ادیان وحیانی الهی است که در پسِ حلقۀ پیشین خود، یعنی آئین اسلام آمده است. به همین جهت برای نشان دادن اتّصال خویش، درحالی‌که خاتمۀ اسلام را ظهور موعود اسلام معرفی می‌نمایند، آن ظهور را در شخصیّت میرزاعلی‌محمّد شیرازی (باب) و به تعبیر ایـــــشان، قائم اســــــلام می‌دانند. هرچند راست‌آزمایی و واقع‌نمایی مدّعای قائمیّت وی از جهات مختلف قابل بررسی و پیگیری است، اما باتوجه به داعیۀ بهائیت در مسأله «تساوی حقوق و برابری در بین انسان‌ها» و شخصیت بزرگ باب درنظر آنان، عدالت و حقوق انسانی را که موعود اسلام قرار است در زمین برپا نماید، موردتوجه قرار داده‌ایم. در این مقاله سعی شده است تصویری از دیدگاه‌ها و واقعیت‌های موجود در کتب باب، به‌عنوان متون معتبر در بین بهائیان، نسبت به «جایگاه و ارزش حقوق انسانی» و نیز عملکرد بابیان که با تأثیر از سخنان و نوشته‌های رهبرشان، در تاریخ رقم خورده است، نمایانده شود.

۱-مقدمه

میرزاعلی‌محمد شیرازی معروف به سید باب (۱۲۳۵- ۱۲۶۶ ه. ق) یکی از مدعیان مهدویت است که در قرن ۱۳ هجری در ایران ادعای قائمیت کرد.[۱] وی که از شاگردان سیدکاظم رشتی از بزرگان شیخیه بود، پس از مرگ استاد، با دعوی «باب امام دوازدهم» حرکت خود را آغاز کرد.

بررسی ادعاهای مختلف او همچون بابیت، قائمیت، نبوت، الوهیت و… موردنظر این نوشتار نبوده و اثبات کذب بودن آن‌ها مجالی دیگر را می‌طلبد؛ ولی از میان ادعاهای وی به بررسی مقام قائمیتی که بهائیان برای وی قائل هستند، با تکیه بر جنبۀ عدالت و امنیت اجتماعی و پاسداشت حقوق انسانی انسان‌ها، می‌پردازیم.

از مهم‌ترین و ارزشمندترین شاخصه‌های اعتقاد به منجی، جنبۀ رهایی‌بخشی وی برای انسان‌ها و رساندن آن‌ها  به امنیت و عدالت اجتماعی است که خود را مستحق آن می‌دانند و همچنین تشکیل مدینۀ فاضله‌ای که از دیرباز آرزوی تمام انسان‌ها بوده ‌است.

ازآنجاکه بهائیان، میرزاعلی‌محمد باب را قائم موعود اسلام می‌دانند که ظهور نموده[۲] و به همین جهت، انتظار منجی و امام زمان عجل الله تعالی فرجه الشریف را امری موهوم و خرافی می‌دانند، بایسته است که نظر باب و عملکرد وی دربارۀ عدالت و امنیتی که با ظهور منجی و موعود اسلام به تحقق خواهد پیوست، مورد دقّت و موشکافی قرار گیرد.

بهائیان خود را داعیه‌دار حقوق بشر و تساوی حقوق انسان‌ها[۳] می‌دانند، بر همین اساس، توجه به بخشی از حقوقی که از آن دم می‌زنند و نیز عملکرد این امام زمان خودساخته، اما مورد قبول بهائیان، ما را به حقایقی ورای ادعاهای گزاف ایشان رهنمون خواهد ساخت.

در این نوشتار در چند بخش رهاورد باب، این متمهدی مورد پذیرش بهائیان، از دیدگاه عدالت و امنیت اجتماعی و حقوق انسان‌ها ارزیابی خواهد شد.

۲- نظر باب دربارۀ حقوق انسان‌ها

به بخش‌هایی از آثار به‌جامانده از باب با محوریت توجه به حقوق اولیه و طبیعی انسان‌ها رجوع  می‌کنیم تا بتوانیم صحّت ادعاهای وی را داوری کنیم.

کتاب «بیان فارسی» از مهم‌ترین آثار میرزاعلی‌محمد شیرازی (باب) حاوی نکاتی است که ما را با دیدگاه‌های بهائیان و عدالت این منجی و موعود ساختگی بیشتر آشنا می‎سازد.

۱ -۲- اموال کسانی را که به من ایمان ندارند، گرفته و مصادره کنید (باب، بیان فارسی، ص ۱۵۷).

۲-۲- هر پادشاهی که معتقد به دین باب باشد، باید کسانی را که به کتاب بیان ایمان ندارند بکُشد و بر روی زمین باقی نگذارد. (همان، ص۲۶). لذا از نظر باب تنها شرط حیات بر روی زمین ایمان به او و کتاب وی است.

۳-۲ – «اقتلوا المشرکین و لاتذروا علی الارض بالحق علی الحق من الکافرین دیاراً حتی ظهرت الارض و من علیها لبقیةالله المنتظر»، مشرکان را بکشید و روی زمین از کافران کسی را باقی مگذارید تا زمین و اهلش برای بقیةالله المنتظر پاکیزه گردد (باب، تفسیر سورۀ یوسف، سورة الجهاد اول ـ سوره ۹۸ ـ ص ۳۴۲).

۴-۲ – دربارۀ از بین بردن همۀ کتب مگر کتاب‌هایی که در تأیید او نوشته می‌شود، نیز در کتاب بیان فارسی چنین دستوری صادر کرده است: امر شده بر محو کل کتب الا آنکه در اثبات امرالله و دین او نوشته شود: «فی محو کل الکتب کلها الا ما انشئت او تنشیء فی ذلک الامر» (همو، بیان فارسی، ص ۱۹۸).

۵-۲-  «لایجوز التدریس فی کتب غیر البیان. اذن داده نشده تعلیم به غیر از آثار آن (بیان) و نهی شده از انشاء مالایسمن و لایغنی، مثل اصول و منطق و قواعد فقهیه و حکمیه و علم لغات مستعمله و ما یشبه هذا» (همان، ص ۱۲۰).

بنابراین از نظر باب تنها علم مفید و تنها کتاب قابل تدریس، کتاب بیان است و بس. این مسئله با ادعای تحری حقیقت بهائیان چگونه قابل جمع است؟ محروم نمودن افراد از مراجعه به کتب مختلف ناشی از توجه به آزادی اندیشه است یا منحصر دانستن مطالب و مسیر، در هرآنچه موردنظر رهبران بهائیت است؟!

۶-۲– «همچنین بعد از ظهور آن، کل قبوری که بر فوق ارض مرتفع است، مرتفع می‌گردد، از مظهر نبوت گرفته تا مظهر شیعه منتهی گردد» (همان، ص ۱۳۵). یعنی قبوری که ارتفاع بلندی دارند باید از بین بروند؛ از قبر پیامبر صلی الله علیه و آله و سلم گرفته تا قبور شیعیان!!! این اعتقاد، با اعتقاد وهابیت در از بین بردن قبور و مظهر شرک خواندن قبرهای اموات، حتّی قبر وجود مقدّس پیامبر صلی الله علیه و آله و سلم و ائمۀ اطهار علیهم السلام شبیه و همسان است.

در نگرشی تاریخی، پیدایش دو فرقۀ بهائیت و وهابیت و دخالت مستقیم عوامل بیگانه، همچون انگلیس و روسیه، در حمایت از این دو فرقه که یکی فرصت یافت قدرت را در عربستان به‌دست آورد (وهابیت) و دیگری به انزوا و محکومیت عقاید خویش مبتلا گشت (بهائیت)، عقل هر انسان متفکری را درگیر این سؤال می‌کند که ارتباط این دو تفکر چیست؟ چرا علی‌رغم ظاهر متفاوت در بعضی شؤون، این‌همانی و وحدت نظر و رویه مشاهده می‌شود؟!

۷-۲ – اگرچه بهائیان خود را دارای عقیدۀ تساوی حقوق بین تمام انسان‌ها و اعلام حقوقی مساوی برای آن‌ها نشان می‌دهند و تمام قامت از آن دفاع می‌کنند، اما کتاب بیان خلاف آن را نشان می‌دهد.

«فی النکاح و عدم جواز المهر ازید لاهل المدائن علی اکثر خمس و تسعین مثقال من الذهب و لاهل القری خمس و تسعین مثقال من الفضه» (همان، ص ۲۰۰). می‌بینیم که مهریه برای افراد شهری و روستایی باهم تفاوت دارند. حداکثر ۹۵ مثقال طلا برای مرد شهری و حداکثر ۹۵ مثقال نقره برای مرد روستایی. این حکم را با تغییر مختصری بهاءالله نیز بیان کرده است (بهاءالله، کتاب اقدس، بند۶۶). پس نه‌تنها از تساوی حقوق خبری نیست، بلکه به حکم شهری یا روستایی بودن مردها، تعیین مهریه برای همسر آنان تفاوتی بنیادین دارد.

۳ – عملکرد مؤمنان به باب

باب که در طی شش سال از زندگی خود (۱۲۶۰-۱۲۶۶ه.ق) با ادعاهای مختلفی همچون بابیت، مهدویت، نبوت و… سعی در جذب افراد مختلف داشت و به‌ویژه، با ادعای بابیت امام زمان عجل الله تعالی فرجه الشریف پیروانی به گرد خویش جمع کرده بود، با ابلاغیه‌ها و مکتوبات خود، هیجان بابیان را برمی‌انگیخت. وی با پیام‌های خود به پیروانش، آن‌ها را به برهم زدن نظام کشور و آمادگی برای حکومت مهدوی تشویق می‌نمود.

توجه به این پیام‌ها و جملات مهیج و خشونت‌بار نشان‌دهندۀ بسترسازی برای جنگ‌های فرقۀ بابیه علیه حکومت ایران و نیز به آشوب کشاندن جامعه‌ای است که درگیر جنگ با نیروهای روسیه و انگلیس به‌عنوان مهاجمانی خارجی بود. از جمله مشکلات متعددی که باب و فرقه بابیه در عصر قاجار برای ایران به‌وجود آوردند، مسائل زیر است:

۱-۳– ترور علمایی که به مقابلۀ فرهنگی با بابیه میپرداختند

نمونۀ مشهور این اقدامات، قتل ملامحمدتقی قزوینی ـ شهید ثالث ـ بود. وی که با شیخ احمد احسایی، رهبر شیخیه، به مناظره پرداخته و او را منحرف از دین معرفی نموده بود، به دست عده‌ای از شیخیۀ عراق که بابی شده بودند، به رهبری برادرزادۀ بابی خود به نام «زرین‌تاج ملقب به طاهره قرةالعین» در مسجد و هنگام عبادت به شهادت رسید (اشراق خاوری، تلخیص تاریخ نبیل زرندی، ص۲۶۰).

 ۲-۳– شورش بابیان در سه منطقۀ ایران

هنگامی که محمدشاه درگذشت (شوال ۱۲۶۴) شاهزادگان و درباریان گرفتار امور جانشینی شدند و اوضاع کشور دگرگون و نابسامان گردید. بابیان نیز فرصت را غنیمت شمرده سر به شورش برداشتند و به‌تدریج سه جنگ خونین داخلی، که غایت آمال دشمنان این آب و خاک بود، در سه نقطۀ ایران به راه انداختند. انگیزه این نبردها فرامین متوالی خود باب بود که در گذشتۀ ایام به ایشان نگاشته بود.

نخستین جنگ در اولین روزهای پادشاهی ناصرالدین‌شاه در محوطۀ مزار شیخ طبرسی که نزد بهائیان به قلعه شیخ طبرسی معروف است، در مازندران نزدیک قائم‌شهر کنونی (که سابقاً شاهی نامیده می‌شد) آغاز شد و رهبری آن با ملاحسین بشرویه‌ای (نخستین ایمان‌آورنده به باب) و پس از قتل وی با میرزامحمدعلی بارفروشی بود و در ماه رجب سال ۱۲۶۵ با شکست کامل بابیه پایان پذیرفت. دومین برخورد در شهر نی‌ریز با قیام سیدیحیی دارابی برپا گردید که در شعبان ۱۲۶۶ با مرگ سیدیحیی خاتمه یافت. سومین نبرد در زنجان به رهبری ملا‌‌محمد‌‌علی زنجانی میان بابیان و دولتیان بود و در ماه ربیع الاول سال ۱۲۶۷ با نابودی ملا‌محمد‌علی پایان یافت (همو، تقویم تاریخ امر، ص ۴۰-۴۳ ).

این سه جنگ آسیب جانی و مالی فراوانی ایجاد کرد و هزاران نفر را به کشتن داد و حتی عامل اصلی اعدام باب گردید.

در تحلیل جریاناتی که باعث شکل‌گیری این جنگ‌های خونین شد، ‌عده‌ای معتقدند که میرزاعلی‌محمد شیرازی توجه گروهی از طلاب جوان و ناپخته یا غیرمعروف شیخی را جلب کرد و اولین مؤمنان به او همه از همین طبقه بودند. میرزاحسین‌علی دربارۀ مؤمنان به باب می‌گوید: «چنانچه در این عهد احدی از علمای مشهوره که زمام ناس در قبضۀ حکم ایشان بود اقبال نجستند، بلکه به تمام بغض و انکار در دفع کوشیدند.» (بهاءالله، ایقان، ص ۱۷۸).

اعتقاد انحرافی شیخیه به «واسطۀ فیض» و «رکن رابع»، زمینۀ جمع شدن طلاب شیخی به گرد علی‌محمد باب شد، که مدعی بابیت امام عصر عجل الله تعالی فرجه الشریف بود. این گروه با تکفیر عقایدشان از سوی علما مواجه شدند و مردم نیز به پیروی از علما آن‌ها را تحقیر کرده و از خود می‌راندند.

به گزارش تاریخ “ملاحسین بشرویه‌ای” تکفیر شد و “میرزامحمدعلی بارفروشی” خانه‌نشین شده بود. (آیتی، الکواکب الدریة، ج ۱ ص۱۳۶). “ملاعبدالخالق یزدی” به خاطر تکفیر علما آن‌چنان در انزوای اجتماعی قرار گرفته بود که حتی به گرمابه راهش نمی‌دادند (فاضل مازندرانی، تاریخ ظهور الحق، ص۱۷۱).

همه این مسائل دست‌به‌دست هم داد تا این افراد مهیای جنگ و درگیری با جامعۀ مخالف با اعتقادات خود شوند.

از طرف دیگر باب، به‌عنوان رهبر این گروه، با حکومت وقت مخالفت کرده، مردم را به نبرد با دولت دعوت می‌کرد و با عبارات پرشور و محرک خود سبب شد تا آن جنگ‌ها به راه افتد، چنان‌که شوقی‌افندی اعتراف می‌کند که عبارات مهیج تفسیر سوره یوسف بود که جنگجویان طبرسی و نی‌ریز و زنجان را به آن نبردها واداشت (شوقی افندی، قرن بدیع ج۱، ص۱۴۷).

لازم به ذکر است که بنا به اعتقاد عده‌ای از محققان و آشنایان با جریان‌های بابیت و بهائیت، همچون آیت‌الله حاج شیخ حسین لنکرانی، «بابیان فداکار و جانفشان اولیه» شیعیانی ساده‌لوح و ره‌گم‌کرده بودند، همان‌هایی که در قیام‌های خونین زمان باب شرکت داشته و خود را به آب‌وآتش می‌زدند. آن‌ها بابی و بهائی به معنای مصطلح امروز نبودند، بلکه در تشخیص مصداق به خطا رفته و به عشق هواداری از صاحب‌الزمان و قائم موعود هزارسالۀ شیعیان، اسیر مشتی بازیگران سیاسی شده بودند.

به اعتقاد وی، سران بابیه، برخلاف عموم مردم می‎فهمیدند چه می‌خواهند و چه می‌کنند. برای نمونه ملامحمدعلی زنجانی (موسوم به حجت) فردی درس‌خوانده بود و مسلماً سواد و اطلاعات دینی‌اش از علی‌محمد باب به‌مراتب بیشتر بود. وی غائله بابیان را در زنجان به راه انداخت و توسط امیرکبیر سرکوب شد. با توجه به سطح علمی وی نسبت به باب، احتمالاً او به‌خوبی می‌دانست که دعاوی باب هیچ‌گونه اصالتی ندارد و هدف، صرفاً دستیابی به قدرت و جاه و جلال بود (ابوالحسنی، فصلنامه مطالعات تاریخی، شماره ۱۷،ص۸۷).

همچنین این نکته را نیز باید درنظر داشت که عده‌ای از این افراد، کسانی بودند که تنها بخش اندکی از سخنان باب به دست آنان رسیده بود و احتمالاً بعضی از بابیان اولیه خبری از ادعای قائمیت و نبوت باب نداشتند. چنان‌که عده‌ای از بابیان سرشناس وقتی ادعای مهدویت و قائمیت باب را شنیدند، از پیروی یا تبلیغ وی، رویگردان شدند. مانند ملاعبدالخالق یزدی، پدر شیخ علی که در جنگ طبرسی کشته شد، ولی با شنیدن ادعای مهدویت باب فریادش بلند شد که: «ای داد که پسرم به ناحق کشته شد» (فاضل مازندرانی، تاریخ ظهور الحق، ج۳، ص۱۷۳و ۱۷۴). جنگجویان نبرد طبرسی به رهبری ملاحسین بشرویه‌ای و نبرد زنجان به رهبری محمدعلی زنجانی، به سنت اسلامی، به نماز جماعت می‌ایستادند (آیتی، الکواکب الدریه، ج۱، ص۱۳۴و ۱۹۵).

«به همین طریق کسانی چون قرةالعین و ملامحمدعلی ـ قدوس ـ و میرزاحسین‌علی ـ بهاء ـ که افتضاح «بدشت» را به راه انداختند، اباحی گرایان بودند که می‌خواستند هرگونه مانع را از سر راه هوسبازی خویش بردارند؛ اما تودۀ هواداران اولیۀ باب، که جان‌فشانی‌ها را هم بیشتر، آن‌ها می‌کردند، غالباً از اصل ماجرا بی‌خبر بودند و هرچند با تشخیص خطا، ولی با همان امید و اعتقاد و آرزویی زیر پرچم باب جمع شده بودند که، ما شیعیان در طول تاریخ داشته و هنوز هم داریم.» (ابوالحسنی، فصلنامه مطالعات تاریخی، شماره ۱۷، ص۸۷).

به گزارش دکتر علی ابوالحسنی (منذر) در نقل خاطرات آیت‌الله شیخ حسین لنکرانی، «موسیو نیکلای فرانسوی»، عضو سفارت فرانسه در ایران در عهد ناصرالدین‌شاه، در کتاب «تاریخ نیکلا» که با طرفداری از بابیه نوشته شده است، می‌نویسد: «نباید فراموش کرد که بابی‌های اولیه ـ یعنی عامه ـ به‌هیچ‌وجه آگاهی تامّی از مذهب جدید نداشتند و به‌طور صاف و ساده تصور ظهور امام مهدی را می‌کردند، که باید شمشیر در یک دست و قرآن در دست دیگر، پشت تمام ملل را در زیر قانون اسلام خم کند. این‌ها نیز مانند مسلمانان، اما در عکس جهت، عقیده داشتند که باب باید اعمالی را که از پیش راجع به امام مهدی خبر داده شده، انجام دهد.» (ابوالحسنی، اظهارات و خاطرات آیت‌الله حاج شیخ حسین لنکرانی، فصلنامه مطالعات تاریخی، ص۸۹) .

البته وی تصریح می‌کند که عقاید بابیان تا قبل از واقعه بدشت، چنین بود ولی در مواجهه با وقایع بدشت، شک و تردید به دل عده‌ای از آن‌ها راه یافت، «به استثنای اشخاص با معلومات و روشنفکر که اصل مقصود یعنی نسخ اسلام و تأسیس آئین جدید را دریافته بودند» (همان، ص۸۹).

۳-۳-  سرکوب فتنه بابیان

از عوامل مؤثر و بسیار مهم در سرکوب فتنۀ بابیان در دوران قاجار، شادروان میرزاتقی‌خان امیرکبیر صدراعظم ناصرالدین شاه بود.  بنا به گزارش مورخان مختلف، مسلمان یا غیرمسلمان، نقش امیر در سرکوب و پایان دادن به آشوب بابیان و اعدام پیشوای آنان ـ باب ـ کاملاً مشخص و غیرقابل‌انکار است.

مهدی بامداد، رجال‌نویس مشهور معاصر، در «شرح حال رجال ایران» یکی از اقدامات امیر در زمان صدارت را در کنار اصلاح امور مالیاتی ارتش، تنظیم بودجه و تعدیل جمع و خرج مملکتی، قلع‌وقمع فتنۀ تجزیه‌طلبانه حسن‌خان سالار در خراسان، برافراشتن بیرق ایران در ممالک خارجه، تأسیس دارالفنون و ایجاد روزنامه وقایع اتفاقیه؛ فرونشاندن انقلاب بابیان می‌داند و با اشاره به شورش‌ها و انقلابات خونین پیروان باب در ابتدای سلطنت ناصرالدین‌شاه در نقاط مختلف کشور می‌نویسد؛ «اگر عرضه، کفایت، درایت، لیاقت و مدیریت میرزاتقی‌خان امیرکبیر در امور نبود، غائله و دامنۀ شورش‌ها به این زودی‌ها خاموش نمی‌شد و دراین‌صورت حتمی بود که وضع دولت و ملت ایران دگرگون می‌گردید.» (ابوالحسنی، حسین‌علی بهاء، دوستان و دشمنان سیاسی، فصلنامه تاریخ معاصر ایران، سال۱۲، شماره۴۷و ۴۸، ص۵۸۸).

همچنین به نقل از دکتر عبدالحسین نوایی در کتاب «فتنه باب» نقش امیرکبیر را در سرکوبی و از بین بردن بابیان بسیار چشمگیر و مهم دانسته، می‌نویسد: «میرزاتقی‌خان… با قتل باب در تبریز و سرکوب کردن فتنۀ زنجان و نیریز بساط باب را در ایران واژگون ساخت و نگذاشت که ریشه فساد بیش‌ازاین در این سرزمین جای‌گیر گردد.» (ابوالحسنی، اظهارات و خاطرات آیت‌الله حاج شیخ حسین لنکرانی، فصلنامه مطالعات تاریخی، شماره۱۷، ص۱۰۵).

ایشان به نقل از «نورالدین چهاردهی» که نسبت به بابیت و بهائیت شخصی مطلع است، نیز چنین می‌نویسد: «این ناچیز از بزرگان ازلی‌ها و بهایی‌ها شنیده است که باب و افراد حروف حی (یاران برجسته باب) همگی درصدد تغییر رژیم قاجاریه بوده و به‌جای آن، تمامی قوای خود را مصروف برپا شدن «حکومت بیان» نموده بودند و اگر میرزاتقی‌خان امیرکبیر نبود، مسلماً به مقصود خود می‌رسیدند. بهائیان سخنان چهاردهی را تأیید کرده‌اند. به قول ویلیام هاچر و دوگلاس مارتین، نویسندگان کتاب «دیانت بهائی آئین فراگیر جهانی»، میرزاتقی‌خان صدراعظم ایران… مقتدرترین دشمن امر بدیع ـ بهائیت ـ شمرده می‌شود.» (همان، ص۱۰۵).

به همین دلیل هنگامی که امیرکبیر به قتل رسید، بابیان مجدداً به میدان آمده و سعی در ترور نافرجام ناصرالدین‌شاه نمودند. «عباس امانت» که خود نویسنده‌ای بهائی است، در کتاب «قبله عالم» می‌نویسد: «بابیان بعد از شکست‌های فجیع در مبارزات قلعه طبرسی و شهرهای نیریز و زنجان و متعاقب آن اعدام باب در شعبان ۱۲۶۶ در تبریز، سخت روحیه خود را باخته بودند ولی پس از سقوط دولت امیرکبیر مجال یافتند تجدید سازمان یابند و بخش‌هایی از شبکۀ خود را بازسازی کنند.» (ابوالحسنی، حسین‌علی بهاء، دوستان و دشمنان سیاسی، تاریخ معاصر ایران، سال۱۲، شماره۴۷و ۴۸، ص۵۹۱).

پس از اخراج امیر از صحنه، بابیان مجدداً فعالیت‌های خود را آغاز نمودند. جانشین امیر، میرزاآقاخان نوری (که تحت‌الحمایۀ انگلیسی‌ها بود) از دوستان صمیمی حسین‌علی بهاء بود و از بهاء که توسط امیرکبیر به عراق تبعید شده‌ بود، رسماً دعوت کرد که به تهران برگردد.

مرحوم امیر با اقدام به سرکوب قاطع فتنه بابیان و اعدام و تبعید سران باب و بهاء، همراه با انجام برخی اصلاحات سیاسی اجتماعی در کشور، در چند سال نخست سلطنت ناصرالدین شاه، برای همیشه راه را بر پیشرفت این گروه در تاریخ ایران سد کرد. این نقش بی‌بدیل، از چشم بابیان و بهائیان مخفی نماند و او را آماج کینه‌توزی و فحاشی خود ساختند.

به‌عنوان شاهدی بر این مطلب می‌بینیم که عباس‌افندی، شخصیت دوم بهائیت، چنین می‌نویسد: «میرزاتقی‌خان امیر نظام، سمند همت را در میدان خودسری و استبداد بتاخت. این وزیر شخصی بود بی‌تجربه و از ملاحظۀ عواقب امور آزاده. سفاک و بی‌باک و در خونریزی چابک و چالاک. حکمت حکومت را شدت سیاست دانست و مدار ترقی سلطنت را تشدید و تضییق و تهدید و تخویف جمهور می‌شمرد و چون اعلیحضرت شهریاری ـ ناصرالدین‌شاه ـ در سن عنفوان جوانی بودند، وزیر به اوهامات غریبه افتاد و… بی‌مشورت وزرای دوراندیش، امر به تعرض بابیان کرد…» (عبدالبهاء، مقاله شخصی سیاح، ص۳۴ و۳۵).

شوقی‌افندی ـ نواده و جانشین عباس‌افندی ـ در هتّاکی به امیرکبیر، راه جدّ خویش را پیموده و می‌نویسد: «اتابک اعظم، تقی سفاک و بی‌باک که حکم اعدام سید عالم را صادر نموده و جمعی از اصحاب را در مازندران و نیریز و زنجان و تهران شربت شهادت بنوشانید، دو سال بعد از آن واقعه هائله به سخط شهریار پرکین مبتلا گشت و در حمام فین به اسفل‌السافلین راجع شد. برادرش که در این عمل فظیع [=بسیار زشت] شریک و سهیم گشت در همان ایام به دارالبوار راجع شد.» (ابوالحسنی، فصلنامه مطالعات تاریخی، ص۱۰۶و۱۰۷).

شوقی در کتاب قرن بدیع نیز، از مرحوم امیر با تعبیر وزیر بی‌تدبیر یاد کرده، پس از شرح اعدام باب به اهتمام او و برادرش ـ وزیر نظام ـ می‌نویسد: «امیرنظام سفاک و بی‌باک، محرک اصلی شهادت حضرت اعلی ـ باب ـ … دو سال پس از واقعه هائله با برادرش ـ وزیر نظام ـ که همدست و معاضد او بود، به هلاکت رسید و جزای اعمال سیئه خویش را به رای‌العین مشاهده نمود.» (همان، به نقل از: شوقی افندی، قرن بدیع، ص ۱۳۷).

عده‌ای از تحلیل‌گران، اعدام باب به دست امیرکبیر را برای از بین بردن بابیت، ناشی از اعتقادات غلط باب می‌دانند؛ ولی عده‌ای دیگر، آن را ناشی از شرور و ناامنی‌هایی می‌دانند که بابیت در آن زمان ایجاد کرده بود.

در کتاب «کواکب‌الدریه» آمده: «چون نبردهای داخلی به اوج شدت خود رسید، دولت وقت به ریاست میرزاتقی‌خان امیرکبیر چاره را در ریشه‌کن کردن سید باب دید.» (آیتی، الکواکب الدریه ج ۱، ص ۲۳۳)، اما علماء وی را پریشان عقل دانسته، فتوا به قتل چنان شخصی نمی‌دادند و پافشاری مأموران دولتی سبب شد که برخی از ایشان حکم به اعدام نمایند. چنان‌که آواره در صفحه ۲۴۱ تاریخش به تصریح می‌نگارد که: «بیشتر روحانیون تبریز به عذر جنون از صدور فتوا پوزش خواستند.» (آیتی، الکواکب الدریه، ج۱، ص ۲۴۱) و شوقی نیز امیرکبیر را عامل قتل میرزا‌علی‌محمد می‌داند (شوقی افندی، قرن بدیع، ج ۱، ص۲۵۶).

در نقل‌قول‌های تاریخی چنین می‌خوانیم: «این سه جنگ برای هر دو حریف (بابیان و حکومت) آسیب جانی و زیان مالی فراوان به بار آورد و انگیزه حکومت برای قلع و قمع بابیان گردید. امیرکبیر صدراعظم ایران در آن دوران اعلام کرد که در اثر کارهای بابیان که به میدان‌داری میرزاحسین‌علی نوری ـ بهاءالله ـ انجام می‌شد، پنج کرور تومان به خزانۀ مملکت خسارت وارد آمده است. این درحالی است که جمع غرامتی که دولت ایران براساس عهدنامه ننگین ترکمانچای به‌عنوان غرامت به دولت روس پرداخته بود، ده کرور تومان بود.» (قندی، آسیب‌شناسی موعودگرایی، ص۱۳۱).

۴-۳-  کشتارها و اعمال انجامشده توسط بابیان در بغداد

بابیانی که در ترور شاه دست داشتند اعــــــدام شدند، فقط میرزاحسین‌علی بود که با حمایت جدی و سؤال‌برانگیز دولت روس، از مرگ حتمی نجات یافت. درعوض دولت ایران او و برخی از نزدیکانش را به خاک عراق ـ که تحت حکومت عثمانی‌ها بود ـ تبعید ابد کرد. صبح ازل، برادر وی نیز، با لباس مبدل و با نام مستعار در جمادی‌الاولی ۱۲۶۹، در بغداد، به آن‌ها پیوست.

در بغداد، میرزا حسین‌علی شیوه پیشین را ادامه داد و رهبری بابیه را به دست داشت، از طرفی چون در این زمان میان اصحاب باب زمزمه دعاوی مختلف پیدا شده بود، هرکس سعی می‌کرد، دیگری را از صحنه خارج سازد و جای خود را محکم کند. میرزاحسین‌علی هم از کسانی بود که سخت به کوبیدن رقبا پرداخته بود و به‌صورت پنهان جنگ قدرت را حتی با برادرش صبح ازل شروع کرده بود.

بابیان در این دوران، آشوب و آدم‌کشی را در عراق رونق دادند و این رفتار سبب شد تا فساد و هرج‌ومرج در میانشان بالا بگیرد. آنان شب‌ها به دزدیدن لباس و اموال زوار اماکن مقدسه می‌پرداختند و در دهه نخست محرم، به بهانۀ سالروز ولادت باب، در کربلا جشن و شادمانی به راه می‌انداختند. (قندی، آسیب‌شناسی موعودگرایی، ص۱۴۶). آن‌ها این سنت بی‌شرمانه را از قرةالعین به یادگار داشتند (شوقی افندی، قرن بدیع، ج ۱، ص ۳۲۹).

این گستاخی‌ها خشم مسلمانان آن نواحی را به‌شدت برمی‌انگیخت، به حدی که بابیان جرأت عبور در معابر و حضور در محافل را نداشتند (همان، ج ۲، ص ۱۲۳). میرزاحسین‌علی نیز درمورد وقایع آن ایام چنین می‌گوید: «جمیع ملوک الیوم این طایفه ـ ازلیان ـ را اهل فساد می‌دانند… در اموال ناس من غیر اذن تصرف می‌نمودند و نهب و غارت و سفک دماء را از اعمال حسنه می‌شمردند، حقوق هیچ حزبی از احزاب را مراعات نمی‌نمودند…» (اشراق خاوری، مائده آسمانی، ج۷،ص ۱۳۸).

سرانجام کار بابیان و میرزایحیی به جایی رسید که به گفته شوقی، در ایام اقامت در کربلا به‌طوری که نبیل در تاریخ خویش تصریح می‌کند، «عده‌ای از اجامر ـ فرومایگان ـ و اوباش را دور خود گردآورد و آنان را در ارتکاب اعمال قبیح به خود واگذاشت، بل تشویق و ترغیب نمود که شب هنگام که ظلام دیجور پرده بر اعمال منفور آن‌ها می‌کشد، دستار از سر زوار متمکن برداشته، کفش‌های آن‌ها را سرقت نمایند و از حرم مطهر حضرت سیدالشهداء شمع‌ها و صحائف را بردارند و جام‌های آب را از سقاخانه‌ها بربایند» (شوقی افندی، قرن بدیع ج۲، ص۱۰۶).

۱-۴-۳- ارتکاب به خشونت و قتل توسط اتباع بهاءالله در بغداد و واکنش او

بهائیان در گزارش تاریخ، چنین وانمود می‌کنند که بهاءالله در این دورۀ زشت از تاریخ بابیه، یک بابی معترض و منتقد بود و لذا نباید گناه قاطبه بابیان را به پای او نوشت. بااین‌حال هواداران صبح ازل و منتقدان بهاءالله او را متّهم اصلی وقایع خشونت‌بار کربلا و نجف می‌دانند.

خواهر بهاءالله و صبح‌ازل، موسوم به «عزیه خانم» که از منتقدان سرسخت بهاءالله است، در انتقاد از کسانی که از اعمال وی دفاع کرده و آن اعمال را مرضی خداوند می‌شمارند، می‌نویسد: «روش و سلوکی که عندالله مرضی و محبوب باشد ندانستم کدام بود؟ معارضه با نقطه بیان ـ باب ـ و مخالفت با کتاب و سنت و حکم به قتل جمعی از «ادلاء بیان» چون جناب حاج سیدمحمد اصفهانی و غیره در عکا و کربلا چون جناب ملارجب‌علی قهیر و برادرش و در کاظمین مثل میرزابزرگ کرمانشاهی و در عکا جمعی از مؤمنین» (عزیه خانم، تنبیه النائمین، ص۲۱۳ و۲۱۴).

طرفداران بهاءالله نیز تا این حد اعتراف دارند که او نیز با ابزار ارعاب و تهدید برای خود حزبی و دبدبه‌ای، فراهم کرده و نفس مخالفان را بریده بود. عباس‌افندی (فرزند میرزاحسین‌علی) دربارۀ سطوت او در عراق چنین می‌نویسد: «زلزله در ارکان عراق انداخت… سطوتش چنان در عروق و اعصاب نفوذ نموده بود که نفسی در کربلا و نجف در نیمه شب مذمت نمی‌نمود» (عبدالبهاء، مکاتیب، ج۲، ص۱۷۷).

اگر بخواهیم به‌راستی نحوۀ حساب بردن مخالفان را از بهاءالله بدانیم، خوب است این عبارت را که در خاطرات حبیب بهائی آمده، بخوانیم: «آقا اسدالله کاشی که او را شیر ماده می‌خواندند خیلی کوتاه‌قد و خدمتگزار بود، تا آخر عمرش در بیت مبارک خدمت کرد. حضرت عبدالبهاء می‌فرمودند؛ این آقا اسدالله را می‌بینی با این قدّش، در بغداد یک قمه بلندی می‌بست و در خدمت جمال مبارک می‌رفت و دشمنان امر از او حساب می‌بردند» (قندی، آسیب‌شناسی موعودگرایی، ص۱۴۷و ۱۴۸).

عزیه خانم در رسالۀ «تنبیه النائمین» دربارۀ وضعیت بهاءالله و اطرافیان او در بغداد چنین می‌نویسد: «جمع‌آوری جمعی از قلاش و اوباش‌های ولایت ایران و جسته و گریخته‌های آن سامان را که در هیچ زمان به هیچ مذهبی داخل نشده و به هیچ پیغمبری ایمان نیاورده، جز آدمکشی کاری نیافته و به غیر از مال مردم بردن به شغلی نشتافته، با آن ادعای حسینی کردن! اشرار شمرکردار را به دور خود جمع نمودند، از هر نفسی که غیر از رضای خاطر ایشان نفسی برآمد، قطع کردند و از هر سری که جز تولای ایشان صدایی برآمد، کوبیدند و از هر حلقی که غیر از خضوع به ایشان حرفی بیرون آمد، بریدند و در هر دلی که در او سوای محبت ایشان بود، شکافتند. اصحاب طبقه اول که اسامیشان مذکور شد از خوف آن جلادان خونخوار به عزم زیارت اعتاب شریفه به جانب کربلا و نجف و برخی به اطراف دیگر هزیمت نمودند. سیداسماعیل اصفهانی را سر بریدند و حاجی میرزااحمد کاشی را شکم دریدند. آقا ابوالقاسم کاشی را کشته در دجله انداختند، سیداحمد را… کارش را ساختند، میرزارضا خالوی حاجی سیدمحمد را مغز سرش را به سنگ پراکندند و میرزاعلی را پهلویش را دریده به شاهراه عدمش راندند و غیر از این اشخاص، جمعی دیگر را در شب تار کشته، اجساد آن‌ها را به دجله انداختند و بعضی را روز روشن در میان بازار حراج با خنجر و قمه پاره‌پاره کردند، چنانکه بعضی از مؤمنین و معتقدین را این حرکات، فاسخ اعتقاد و ناسخ اعتماد گردید.» (عزیه خانم، تنبیه‌النائمین، ص۱۷۱و۱۷۲).

در کتاب تنبیه النائمین درباره به تنگ آمدن «قاطبه اهالی» بغداد و «کلیه ولات دولت روم» (منظور دولت عثمانی است) از «شرارت و جهالت» برخی اتباع بهاءالله ــ که غولان آدم‌کش و خونخواران انسان‌کش یاد شده‌اند ـ سخن به میان آمده‌است (عزیه خانم، تنبیه‌النائمین، ص۱۷۹).

همچنین درمورد کشته شدن بابیان به دستور بهاءالله، «عزیه خانم نوری» خواهر وی، چنین می‌نویسد: «بعضی را روز روشن در میان بازار حراج با خنجر و قمه پاره‌پاره کردند» (عزیه خانم، تنبیه النائمین، ص۱۷۲).

در تاریخ‌نگاری خود بهائیان، همچون «تاریخ ظهورالحق» نوشتۀ مورخ شهیر بهائی «اسدالله فاضل مازندرانی»، ردپاهایی از این کشتارها در ایام تبعید بابیان در بغداد به کربلا که تحت رهبری میرزاحسین‌علی نوری ـ بهاءالله ـ قرار داشتند، آمده است. آنچنان که در وقایع سال ۱۲۷۳ قمری که آغاز «هیجان و فتن در بغداد» نام گرفته است، (ده سال پیش از آشکاری کامل دعوت بهاءالله) قضیه‌ای نقل شده است: «یکی از «مشایخ اکراد شیعه» ـ که عارف اما متعصب بود و موردوثوق و اطمینان کردها قرار داشت ـ در نهایت بغض و عناد به سب و لعن و دشنام و تحریک اراذل برضد بابیان می‌پرداخت. او یک بار شخصی را برانگیخت تا هنگام عبور بهاءالله از مکانی عمومی به او توهین کند. بهاءالله نیز به یکی از بابیان دستور داد تا به تنبیه او بپردازد. آن بابی هم وی را «ضرب و تأدیب کامل» کرد. خبر این واکنش به گوش کرد صاحب‌نفوذ رسید و کار به کنسولگری ایران کشید ولی با دخالت بهاءالله از زندان آزاد شدند.» (نبوی رضوی، فصلنامه بهائی‌شناسی، سال۲، شماره۵، ص۲۲۷). این داستان نشان‌دهنده نفوذ بهاءالله در کنسولگری ایران و گستاخی آن‌ها در نقض قانون در عراق است.

همچنین، در وقایع سال ۱۲۷۴ قمری (۹ سال پیش از آشکاری کامل دعوت بهاءالله) از «ناصر عرب» به‌عنوان قاتل حاج میرزااحمد کاشانی و نیز کشنده ملارجب‌علی قهیر و بسیاری دیگر از مقتولان ازلی نام برده شده است. ناصر عرب در بازار حاج میرزااحمد و یکی از همراهانش را می‌کشد و حتی مورد اعتراض بهاءالله هم واقع نمی‌شود.

در سال ۱۲۷۹ قمری (سال آغاز آشکار اما محدود دعوت بهاءالله و ۴ سال قبل از آشکاری کامل دعوت او)، کنسول ایران در بغداد به دولت ایران نامه‌ای می‌نویسد و اعلام می‌دارد: «کار بابیان به جایی رسیده که یک مجرم را نمی‌تواند نگاه دارد» و پس از آن حکم عزل وی از تهران می‌رسد. از این وقایع می‌توان نتیجه گرفت که «ارتکاب به خشونت و حتی قتل و کشتن در میان اتباع بهاءالله از همان زمان اقامت در بغداد دیده می‌شده و گاه با حمایت او نیز همراه بوده است.» (نبوی رضوی، فصلنامه بهائی‌شناسی، سال۲، شماره۵، ص۲۲۸).

۴- نتیجه‌گیری

میرزاعلی‌محمد باب، رهبر بابیان، در مهم‌ترین کتاب خویش «بیان» دستور به قتل همه غیرمؤمنان به دین بیان و منع نشر و تدریس هر کتابی غیر از کتاب خویش ـ بیان ـ را داده است. وی به‌راستی مورد تبعیت و پیروی مریدان خود قرار گرفته و اقدامات وحشیانه و خشونت‌باری را بابیان، با دریافت رهنمودهای رهبر خویش، چه در ایران و چه در عراق مرتکب شدند.

کشتار علمای مخالف باب، برپایی سه جنگ داخلی در ابتدای سلطنت ناصرالدین‌شاه، نیز قلع‌وقمع مخالفان، حقایقی است که صفحات تاریخ بهائیت و بابیت از آن‌ها حکایت دارد و نمونه‌هایی از آن را ملاحظه نمودید. نقش رهبران بهائی، به‌ویژه شخص بهاءالله، در این حوادث، که خود را از آن‌ها مبرا دانسته و آنان را به بابیان منتسب می‌دانند، نیز، به شکل غیرقابل‌انکاری روشن است.

اکنون با این پرسش مواجه می‌شویم که چگونه بهائیان که خود را داعیه‌دار تساوی حقوق بشر و حمایت از حقوق انسان‌ها می‌دانند، چنین وقایعی را با نقش‌آفرینی مستقیم رهبران خود توجیه می‌کنند؟! درحالی‌که هر عقل سلیمی در مواجهه با حقایق تاریخی و نیز مدارک به‌جا مانده از کتب مقدس موردقبول بهائیان، به این نتیجه می‌رسد که اعلام احترام به آزادی و حقوق انسان‌ها از سوی این مدعیان، وسیله‌ای برای جلب توجه مریدان بی‌خبر از همه جا است و کتب مختلف این فرقه و همچنین روش و تاریخ به‌جا مانده از آن‌ها، مطالبی را خلاف آن به ما ارائه می‌دهد.

 

پی‌نوشت‌ها

[۱] . «و همچنین در ظهور نقطۀ بیان، اگر کل یقین کنند به اینکه همان مهدی موعود است که رسول خدا خبر داده، یک نفر از مؤمنین به قرآن منحرف نمی‌شوند از قول رسول خدا» (باب، بیان فارسی، ص ۳۱۶).

[۲]. «إنه هو القائم الذی ینتظرون یومه من فی ملکوت السموات و الارض…» (باب، الواح نقطۀ اولی، ص ۱۷، یزدانی، نظر اجمالی در دیانت بهائی، ص ۱۲).

[۳]. «بگو ‌ای دوستان سراپرده یگانگی بلند شد به چشم بیگانگان یکدیگر را نبینید، همه بارِ یک دارید و برگ یک شاخسار» (بهاءالله، مجموعه الواح، ص ۲۶۵)،

و نیز «جمال مبارک فرمود: بارِ یک دارید و برگ یک شاخسار، به عالم انسانی مهربانی کنید و به نوع بشر مهر پرور گردید، بیگانگان را مانند آشنا معامله نمایید و اغیار را به مثابه یار نواز فرمایید، دشمن را دوست ببینید و اهرمن را ملائکه شمارید.» (عبدالبهاء، مکاتیب، ج ۳ ص ۱۶۰).