نقد «پاسخی برنقد دوستی از سایت بهایی پژوهی (بخش اول)»

مقاله ی حاضر نخستین بار توسط جناب فرید در تاریخ 28 بهمن 1378 در پاسخ به نوشته ی جناب فاران دوستی با نام «پاسخی برنقد دوستی از سایت بهایی پژوهی (بخش اول )» ارائه شده است.

 

1- آقای فاران دوستی، فرمودید: 

“در پاراگرافهای بعدی بحث آرمانهای ادیان و دیانت بهایی را پیش کشیده اید و نظر بنده را که آرمان دیانت بهایی وحدت عالم انسانی و صلح عمومی است را با جمله دیگرم که اساس ادیان الهی یکی است نقیض دانسته اید سپس به بیانات حضرت عبدالبهاء نیز اشاره کرده اید و آنها را نیز مانند مطلب بنده نقیض فرض کرده اید. البته اینجانب با مطالعه مطلب شما تغییری در نظرم نسبت به اظهارات آقای احمدی در مورد ثبت آرمانهای ادیان دیگر توسط آئین بهایی ، حاصل نشده و هنوز هم بر موضع خودم که سخن ایشان را نادرست میدانم ، هستم .” 

فاران عزیز، اولویت در این گفتگوها بیشتر از آنکه تعیین موضع و موقعیت شما باشد، روشن شدن درست و غلط حرف ها و مداعاهایی است که عنوان می شود. غیر بهائیان مسئولیتی در قبال نشان دادن صحت و اعتبار گفته های جناب عبدالبهاء ندارند، اما آیا مطالبی که حضرت عالی ایراد فرمودید با سخنان ایشان سازگاری دارد؟ 

جناب عبدالبهاء می فرمایند “اساسی که جمیع پیغمبران گذاشتند آن اساس بهاء اللّه است. و آن اساس وحدت عالم انسانی است آن اساس محبّت عمومی است آن اساس صلح بین دول است …” و “اساس تعالیم الهی وحدت عالم انسانیست … حضرت بهاء اللّه تجدید تعالیم انبیا فرمود” اما شما می فرمایید “اساس ادیان الهی یکی است نه آرمانهایشان. آرمان دیانت بهایی ایجاد وحدت عام انسانی و صلح عمومی می باشد این آرمانها در هیچ کدام از ادیان گذشته نیامده است”. این سخن شما که “اساس ادیان الهی یکی است نه آرمانهایشان” دقیقا به چه معناست؟ آیا به نظر شما ممکن است “وحدت عالم انسانی” در عین آنکه “اساس تعالیم انبیا” است اما به عنوان یک هدف یا آرمان توسط انبیا پیگیری نشود؟ چگونه؟ 

 

جناب عبدالبهاء می فرمایند “حضرت محمد اعلان وحدت انسانی نمود انجیل و تورات و قرآن اساس وحدت انسانی تأسیس نمودند” و شما می گویید “یک آیه از کتب مقدسه قبل ذکر فرمائید که یکی از این اهداف یا آرمانها به این صراحت آمده باشد”. آیا تمام بحث بر سر چند تیتر شماره بندی شده است تا اگر عین آن را در جایی نیافتید ادعا کنید این اهداف یا آرمان ها “به این صراحت” در جایی ذکر نشده است؟ و یا این که مسئله ی تعالیم مسئله ی محتوا و مضمون است؟ آیا ممکن است که هم “حضرت محمد اعلان وحدت انسانی” نمایند و هم “انجیل و تورات و قرآن اساس وحدت انسانی تأسیس” کرده باشند، اما نه در آموزه های حضرت محمد و نه در انجیل و تورات و قرآن، در هیچ کدام به تبیین آنچه از آن به نام “وحدت عالم انسانی” یاد می کنید پرداخته نشده باشد؟ به چه صورت؟ 

 

آنچه شما به عنوان تعالیم آیین بهائی ذکر می کنید اگر واقعا متضمن کمالی انسانی باشد، مطمئن باشید که پیش تر در ادیان الهی آموزش داده شده است. این که مجموعه ای از عناوین شماره بندی شده به منزله ی آرمان های دینی عنوان شوند، بدون آن که بیان روشنی در مورد مضمون و محتوای آنها ارائه شود، نه برای آن دین کمال خاصی محسوب می شود، و نه نقصی را برای آنکه از این عناوین استفاده نکرده نشان می دهد. 

سخن گفتن صرف از “وحدت عالم انسانی” یا “صلح عمومی”، نه هیچ “صراحتی” را به ذهن متبادر می نماید، و نه می تواند منظور روشنی را برای شنوندگان تداعی کند. 

از وحدت عالم انسانی اگر مقصود آنست تا انسان ها زیر سایه ی ایمان به خدای یگانه جمع شوند و جملگی گام در راه حقیقت و رستگاری نهند براحتی می توان نشان داد که در اسلام این هدف پیگیری شده است. 

اگر منظور از وحدت عالم انسانی آن است که آدم ها به “انسانیت” انسان ها ارج نهند، کمال را خدمت به بندگان خدا بدانند و خود را متعهد به رعایت حقوق خلق بدارند، در این صورت هم می توان نشان داد که اسلام به شیواترین بیان این فضائل را آموزش کرده است. 

اگر مراد از وحدت عالم انسانی آن است که آدم ها بر خشم خویش فائق آیند، بر مردم خطاکار ببخشایند و با جاهلان مدارا نمایند، این نیز به روشنی تمام در اسلام تعلیم داده شده است. 

 

اما اگر قرار است “وحدت عالم انسانی” به انسان ها دستور دهد تا “اهرمن را ملائکه شمارید، جفاکار را مانند وفادار به نهایت محبت رفتار کنید و گرگان خونخوار را مانند غزالان ختن و ختا مشک معطر به مشام رسانید” (مکاتیب جلد 3، صفحه 160) و “اگر ستمکاری دست تطاول بگشایدو مانند گرگ تیز چنک هجوم نماید احبای الهی مانند اغنام تسلیم شوند * ابدا مقاومت ننمایند * بلکه تبغ و شمشیر را بشهدو شیر مقابله نمایند * زخم بجگرگاه خورند * دست قاتل راببوسند*” (مکاتیب جلد 3، صفحه 124) چنین دیدگاهی هیچ گاه از سوی دینی که قرار است “عالم انسانی” به احکامش عمل نمایند ترویج نمی شود. این سخن تنها می تواند به عنوان راهی جهت گسترش و رشد یک دین پیگیری شده باشد، آن هم به تقلید از راهی که گفته می شود مسیحیان نخستین به آن عمل نموده اند؛ “ای شنوندگان شما را می گویم! دشمنان خود را دوست بدارید. و با کسانی که از شما نفرت کنند، احسان کنید. و هر که شما را لعن کند برای او برکت بطلبید و برای هر که با شما کینه دارد، دعای خیر کنید. و هر که بر رخسار تو زند، دیگری را نیز به سوی او بگردان. و کسی که ردای تـو را بگیرد، قبا را نیز مضایقه مکن. هرکه از تـو سـؤال کند، بدو بده. و هر که مال تو را گیرد، از وی باز مخواه.” (انجیل لوقا، 30-27 :6) 

به هر حال اندیشه پیرامون ابعاد حرف هایی از آن دست حقایقی را روشن می کند که جناب عبدالبهاء نیز به برخی از آنها تصریح کرده اند: 

“البتّه بی‌گناهان را مرحمت بیشتر باید کرد و مهربانی بیشتر باید نمود مگر حیوانات مؤذیه را مثل گرگ خونخوار، مثل مار گزنده، و سایر حیوانات مؤذیه. چه که رحم باینها ظلم بانسان و حیوانات دیگر است. مثلاً اگر گرگی را رأفت و مهربانی نمائی این ظلم بگوسفند است؛ یک گله گوسفند را از میان بردارد. کلب عقور را اگر فرصت دهی هزار حیوان و انسان را سبب هلاک شود. پس رأفت بحیوان درنده ظلم بحیوانات مظلومه است. لهذا باید چاره آنرا نمود. ولکن بحیوانات مبارکه باید بی نهایت مهربانی نمود، هرچه بیشتر بهتر” (مکاتیب، جلد 3، صفحه 212 و 213) 

 

فرمودید: “اگر بدنبال ضبط تعالیم ادیان دیگر توسط آئین بهایی هستید میتوانید نگاهی به تعالیم سایر ادیان هم بفرمائید چون چنین ایرادی را – که به نظر بنده ایراد محسوب نمی شود ولی ظاهرا بنظر شما و آقای احمدی ایراد است – براحتی می توان به تعالیم دیانت مقدسه اسلام هم وارد کرد چرا که بسیاری از احکام وتعالیمی که در قرآن مجید ذکر شده مانند سنگسار ، پیش از این در دیانت یهود آمده و تکرار آنهاست .” 

 

پیگیری شما جای قدردانی دارد. اما شاید بهتر باشد زمانی اگر کسی از شما سوال کرد این حکم “در کدام کتاب است نشان بدهید”، یافته های خود را به این ترتیب مطرح بفرمایید. 

فرمودید: “ثانیا همانگونه که پیش از این هم ذکر کردم اساس ادیان الهی مانند عشق ، محبت ، دوستی ، کمک به همنوع و از این قبیل در همه ادیان یکسان هستند ولی هر پیامبری متناسب با زمان ومکان ظهورش آنها را به شکل قابل درک برای مردم زمانه اش تعریف کرده است دوست گرامی اگر با این دید به بیان حضرت عبدالبهاء و مطلب بنده نگاه فرمائید متوجه درستی بیان مبارک خواهید شد چرا که حضرت مسیح ، حضرت محمد و حضرت بهاء الله همگی از وحدت عالم انسانی سخن رانده اند” 

 

آقای فاران دوستی، آیا امکان دارد محبت بفرمایید و توضیح بدهید که روش جناب بهاء الله برای تعریف “وحدت عالم انسانی”، “متناسب با زمان ومکان ظهور”، “به شکل قابل درک برای مردم زمانه” دقیقا چه بوده است؟ 

آیا این که جمال مبارک در حالیکه “وحدت عالم انسانی” را چنان تاسیس کردند تا به قول فرزندشان “تاج انسانی زینت هر سری” باشد (خطابات عبدالبهاء، جلد 1، صفحه 131) و همه “بار یک دار” و “برگ یک شاخسار” گردند، تصریح می نمایند “نفوسی که از امر بدیع معرضند از رداء اسمیه و صفتیه محروم، و کل از بهائم بین یدی الله محشور و مذکور” (کتاب بدیع، صفحه 213)، به سبب همین شرایط زمانی و مکانی خاص بوده است؟ 

این که ایشان بفرمایند “عاشروا الادیان بالروح و الریحان”، اما جای دیگر قسم یاد کنند مسلمانانِ شیعه مشرکند؛ “لعمرالله حزب شیعه از مشرکین از قلم اعلی در صحیفه حمرا مذکور و مسطور” (مائده آسمانی، جلد4، صفحه 140)، و به پیروانشان دستور اکید دهند تا “ای اهل رضوان من، خود را ازسموم انفس خبیثه و اریاح عقیمه (بادهای نابارور) که معاشرت با مشرکین و غافلین است حفظ نمایید” (مائده آسمانی، ج8، مطلب 53)، آیا این نیز به سبب درک خاص مردم در زمان ما واقع شده است؟

 

2- فرمودید: 

“در دنباله گفتارتان سه پرسش مطرح فرموده اید که هیچ ارتباطی به مقاله اینجانب ندارد ( ظاهرا فراموش کرده اید که مقاله اینجانب ذکر پرسشها و اشکالاتی از سخنان دکتر احمدی میباشد ) همانطور که در ابتدای این مقاله هم نوشته ام ظاهرا شما اینجانب را نماینده جامعه بهاییان فرض کرده اید که هر پرسشی داشته اید در نقدتتان بر مقاله ی اینجانب آورده اید و انتظار پاسخ هم دارید !!! دوست محترم ، وقتی نقد مطلبی را می نویسند باید درباره همان مطلب بنویسند نه آنکه منتقد مشکلات خود را هم در نقدش بگنجاند. نقد نویسی یک مطلب است و پرسش و رفع مشکل کردن برای منتقد، مطلبی دیگر!” 

جناب فاران، شما در مقاله ی خود فرموده اید “آرمانها ادیان بزرگ کدامها می باشند ؟ بنده متوجه منظورتان نمی شوم اما آرمانهای دیانت بهایی را می دانم” و پس از آن به شمردن عناوینی که بعضا با چند جمله ی توضیحی نیز همراه شده اند پرداخته اید و نهایتا اظهار داشته اید: “حال شما که در حوزه ادیان فعال هستید و بر گرده خود نام پژوهشگر و محقق دارید برای بنده بی اطلاع ، یک آیه از کتب مقدسه قبل ذکر فرمائید که یکی از این اهداف یا آرمانها به این صراحت آمده باشد.” 

شاید شما نمی دانستید اولین نکته ای که با شمرده شدن این عناوین به شما تذکر داده می شود این است که در پس هم قرار داد دوازده عنوانِ این چنینی، نه مطلبی را روشن می کند و نه امتیازی برای دینی محسوب می شود. شاید نمی دانستید که هر عاقلی پس از مواجه شدن با این عناوین از شما خواهد پرسید آیا حضرت بهاءالله برای تحقق “وحدت عالم انسانی” قدمی هم برداشته اند؟ آیا ایشان یا فرزندان ایشان توانسته اند سخنانی که “حضرت عبدالبهاء که در 1912 میلادی یعنی نود و هفت سال پیش در اروپا و امریکابیان کرده اند” را پیش از پیاده سازی در عالم انسانی، در میان همان اعضای خانواده ی خویش اجرایی نمایند؟ آیا روش مواجهه ی جمال مبارک با مردم واقعا مبتنی بر “الفت” و “عشق” و “محبت” بوده، یا جناب بهاءلله هر جا که لازم بوده مخالفین خود را و حتی معرضین از آیین شان را آماج انواع فحش ها و و دشنام ها و صفات ناشایست قرار داده اند؟ راستی جناب بهاءالله برای “تحری حقیقت” چه ایده ی نوی را عرضه کرده اند؟ آیا می توان “تطابق دین باعلم و عقل” را یکی از ویژگی های بارز تعالیم ایشان دانست؟ آیین بهائی که مدعی “تساوی حقوق میان زنان و مردان” است، صرف نظر از درست و غلط این سخن آیا توانسته است که در محدوده ی همان احکام و مطالب دینی خودش به این حرف جامه ی عمل بپوشاند؟ آیا می توان صحبت پیرامون تعلیم و تربیت عمومی و یا تعدیل معیشت را به عنوان دستاورد خاص آیین بهائی برای بشریت در نظر گرفت؟ آیا بشریت بدون آیین بهائی بر این مطالب واقف نشده بود؟ دینی که قرار است در سیاست هیچ دخالتی نداشته باشد آیا می تواند در مورد “تعلیم وتربیت عمومی ، اجباری و رایگان” و “تعدیل معیشت و حل مشاکل اقتصادی با تاکید برتشکیل اتحادیه های اصناف بعنوان نمایندگان کارگران و کارمندان و از طرف دیگر سهیم کردن کارگران بر سهم تولید کارخانه” صحبت کند؟ آیا این ابراز نظرها دخالت در تصمیم گیری اداره کنندگان جامعه محسوب نمی شود؟ آیا مشکلات اقتصادی جامعه تنها با زدن حرف هایی از نوع “امیر عزیز است و در نعمت مستغرق، فقیر نیز رزق یومی داشته باشد در ذلت کبری نماند” حل می شود؟ 

 

به هر حال ما اگر از چیزی به عنوان “آرمان های یک آیین” یاد می نماییم، لازم است بتوانیم حداقل هایی را به عنوان دستاوردهای پیشوایان آیین در تحقق آرمان های مذکور بیان کنیم. به نظر نمی رسد آنچه شما به صورت آرمان های دیانت بهائی عرضه کرده اید معرف راستین آموزه هایی باشد که توسط جناب بهاءالله عرضه شده است. 

 

3- آقای دوستی، حبیب الله در یادداشت خود چنین نوشته بودند: 

“در یک جا جناب عبدالبهاء فرموده اند: “یا امة الله انّ النساء عند البهاء حکمهن حکم الرجال” (منتخباتی از مکاتیب حضرت عبدالبهاء جلد 1 صفحه77) ای کنیزان خداوند زنان نزد بهاءالله حکمشان همان حکم مردان است. اما با بررسی بیشتر می بینیم که زنان در این آیین تفاوت های حقوقی دارند، برای مثال زنان حق عضویت در بیت العدل را ندارند و یا مثلا در ارث نیز میان زنان و مردان تفاوت است.” 

شما که آشنا با مبانی نقد نویسی هستید، و مطالب مرتبط و غیرمرتبط را به خوبی از یکدیگر تمیز می دهید آیا ممکن است مرحمت نموده بفرمایید این مطلب که «جناب بهاءالله در عین آن که حکم زنان را همان حکم مردان دانسته اند، زنان را از عضو شدن در بیت العدل محروم نموده اند»، با مطالبی که جنابعالی در مقام ابراز نظر عنوان فرمودید چه ارتباطی دارد؟ 

میان روحانیون اسلام و اعضای بیت العدل یا مشابهتی وجود دارد، یا مشابهتی وجود ندارد. آیا این مشابهت و یا عدم مشابهت، و این که زنان بهائی در شوراهای محلی و ملی عضو هستند و سمت های بین المللی دارند و زندانی و دستگیر می شوند و … ارتباطی با حکم دیانت بهائی دارد که عضویت در بالاترین مرجع تصمیم گیر و اداره کننده ی آیین را منحصر در مردان دانسته است؟ بالاخره این که اعضای بیت العدل تنها باید به “رجال” محدود شوند، حکم دیانت بهایی محسوب می شود یا نمی شود؟ جناب عبدالبهاء فرموده اند که نزد بهاءالله حکم زنان همان حکم مردان است. آیا حکم مذکور برای مردان همان فرمانی را صادر کرده که برای زنان صادر نموده است؟ 

به علاوه، چگونه است این که ” در دیانت بهایی زنان پابپای مردان در اداره امور جامعه بهایی دخیل و فعالند ودر شوراهای محلی و ملی به نام محافل ، بانوان بسیاری عضویت دارند بسیاری از مسئولیتهای ملی و جهانی دیانت بهایی به زنان واگذار شده مانند خانم دیان علایی که نماینده جامعه جهانی بهایی در سازمان ملل متحد می باشد” به عنوان دستاورد آیین بهائی در احقاق حقوق زنان محسوب می شود، اما این مطلب که زنان بهائی حق عضویت در بیت العدل را ندارند، نقض “تساوی حقوق زنان و مردان” محسوب نمی شود؟ مگر این بیت العدلی که به گفته ی شما عضویت در آن “کار مهمی برای بهاییان محسوب نمی شود”، جایگاهی در صدر تمام آن “شوراهای محلی و ملی” ندارد؟ آیا در دیانت بهائی مرجع تصمیم گیری والاتری از بیت العدل نیز موجود است؟ 

فرمودید: “چون در اسلام طبقه ای به نام ” روحانیت ” که دارای امتیازات خاصی میباشد ، وجود دارد لذا فکر میکنید که بیت العدل اعظم هم در آئین بهایی مانند طبقه روحانیت در اسلام دارای مقام و امتیازاتی خاص نسبت به سایر بهاییان میباشد اما متاسفانه باید خدمتتان عرض کنم که در این مورد دچار سوء تفاهم شده اید چرا که بیت العدل مانند روحانیون ، فرد نیستند که هر تصمیمی را به میل و علم خود بگیرند و سپس مقلدینشان آنها را کورکورانه اجرا کنند … اعضای بیت العدل به تنهایی صاحب مقامی نیستند و نمی توانند مانند روحانیون به بهاییان حکم یا دستوری بدهند” 

جناب آقای دوستی، اولا در اسلام هیچ گاه کسی ملزم به رعایت کورکورانه از شخصی روحانی نشده است. موضوع تقلید از فقیه عالم و پرهیزگار از جنس مراجعه به عالم متخصص است. فقیه جامع الشرایط هیچ گاه به میل خود تصمیمی نمی گیرد، و اساسا وظیفه ی او آن است که احکام دین را از منابع الهی مورد استنباط قرار دهد. تقلید از او نیز تنها برای کسی می باشد که نه خود به فراگیری احکام دینی از منابع آن پرداخته، و نه حاضر بوده در احکام دینی عمل به احتیاط نماید. 

اما در مورد اعضای بیت العدل قضیه از چه قرار است؟ شما می فرمایید آنها به میل و علم خود تصمیمی نمی گیرند و لازم نیست بهائیان کورکورانه نظراتشان را اجرا کنند، اما “حضرت بهآءاللّه در ورق هشتم از فردوس اعلی میفرماید : ” آنچه از حدودات در کتاب بر حسب ظاهر نازل نشده باید اُمنای بیت عدل مشورت نمایند آنچه را پسندیدند مجری دارند انّه یلهمهم ما یشاء و هُو المدبّر العلیم .” ” (دور بهائی، صفحه 81) لذا به فرموده ی جناب بهاءالله امنای بیت العدل نه تنها بر اساس پسند خود حکم صادر می کنند، بلکه حکم آنها الهام شده از سوی خداست و باید دوشادوش حدودات نازل شده در کتاب اقدس میان بهائیان اجرا شود. 

شما می فرمایید اعضای بیت العدل نمی توانند به بهاییان حکم یا دستوری بدهند، اما “حضرت عبدالبهآء در الواح وصایا میفرماید: ” مرجع کلّ کتاب اقدس و هر مسئلهء غیر منصوصه راجع به بیت عدل عمومی . به بیت عدل آنچه بالاتّفاق و یا به اکثریّت آراء تحقّق یابد همان حقّ و مراد اللّه است من تجاوز عنه فهو ممّن احبّ الشّقاق و اظهر النّفاق و اعرض عن ربّ المیثاق .” (همان) بنابراین به فرموده ی جناب عبدالبهاء نه تنها حکم و دستور مربوط به “هر مسئلهء غیر منصوصه”، “راجع به بیت عدل عمومی” است، بلکه حکم آنها “همان حقّ و مراد اللّه است”، و هرکسی نیز از آن تجاوز نماید جزء افرادی است که شقاق را پسندیده و نفاق را آشکار کرده و از “پروردگار میثاق رویگردان شده است”. 

فرمودید: “در بین اعضای این سالهای پس از تشکیل بیت العدل می توان به بهاییانی از نژادها و رنگهای مختلف زرد ، سیاه ، سفید و سرخ پوست برخورد کرد ، بهایی فقیر و غنی یا دکتر و دیپلمه ساده در این شورای بین المللی کنار هم مینشینند و از هر پنج قاره جهان بهاییانی عضو این شورا شده اند”. 

می توانم سوال کنم منظور شما از بیان این مطالب دقیقا چه بوده است؟ آیا این که در میان اعضای بیت العدل افراد مختلفی از نژادهای گوناگون، از فقیر و غنی یا دکتر و دیپلمه یافت می شود، قرار است بی مقداری و بی اهمیتی این مقام نزد شما را نشان دهد؟ آیا فکر نمی کنید که حرفتان کمی بوی تبعیض نژادی می دهد؟ وانگهی، در این بیت العدلی که هر کسی از فقیر و غنی یا دکتر و دیپلمه عضو آن می شود، چرا نباید برای زنان حق عضویت وجود داشته باشد؟ آیا این یک نمونه ی آشکار از عدم یکسانی احکام زنان و مردان در دیانت بهائی نیست؟ 

فرمودید: “برای تائید این مطلب می توانید به سایتها و وبلاگهای بهاییان مراجعه فرمایید در هیچکدام از این سایتها یا وبلاگهای شخصی نمی توانید مطلبی دال بر اعتراض فردی بهایی بر عدم عضویت زنان در بیت العدل یا نقیض بودن آن با تساوی حقوق زنان و مردان پیدا کنید حتی بسیاری از بهاییان به چاپ مقالاتی برای رفع این سوء تفاهم نیز پرداخته اند چرا که عضویت در بیت العدل کار مهمی برای بهاییان محسوب نمی شود و این قبیل اعتراضات از جانب اشخاصی مانند شما ناشی از همان اندیشه اشتباه مقایسه بیت العدل با روحانیت اسلام است .” 

فاران گرامی، ممکن است هیچ یک از زنان بهائی نسبت به عدم عضویت زنان در بیت العدل یا نقیض بودن آن با تساوی حقوق زنان و مردان اعتراضی نداشته باشند. اما عدم اعتراض آنها سبب نمی شود که این تعارض در بررسی تعالیم آیین بهائی از سوی دیگران نیز نادیده انگاشته شود. بد نیست بدانید که تعارض مذکور از زمان جناب شوقی نیز “اعتراضات حامیان نهضت زنان” را برانگیخته است. و جالب است بدانید که جناب شوقی به جای آن که مانند شما حق عضویت در بیت العدل را کم اهمیت جلوه دهند و یا اشتغال زنان در شوارهای محلی یا ملی را نمونه بیاورند، تنها به ذکر فرموده ی جناب عبدالبهاء اکتفا کرده اند که “حکمت این موضوع در آینده ظاهر خواهد شد”، و تصریح کرده اند “نمی توانیم برای فرونشاندن اعتراضات حامیان نهضت زنان توجیهی ارائه دهیم”؛ “از آنجا که جناب عباس افندی فرموده اند حکمت این موضوع در آینده ظاهر خواهد شد، ما با اطمینان به صحت مطلب باید آن را قبول کنیم ولی نمی توانیم برای فرونشاندن اعتراضات حامیان نهضت زنان توجیهی ارائه دهیم” (انوار هدایت، صفحه 776)

فرمودید: “از طرف دیگر دوست بی نامم ، بین مفاهیم ” وظایف ” و ” حقوق ” تفاوت بسیار است و در همه ادیان متناسب زمان پیدایش آن دین برای پیروانشان حقوق و وظایفی مجزا مشخص شده است. بنظر بنده ” حقوق ” در طی تاریخ ادیان پله پله پیشرفت کرده و بستگی به قابلیتها و توانایی پذیرش انسانها در زمان ظهور داشته است … قانون اسلامی حق دیه نصفه زنان نسبت به مردان یا قبول شهادت دو زن برابر یک مرد ، قانونی متکامل و مطابق با روح زمانه اش محسوب میشده ولی در دوره معاصر دیگر نمی توان حق زنان را نصف حق مردان دانست و باید برای ایشان حقوقی برابر مردان قائل شد … اما وظایف معمولاً در طی تاریخ تغییرات آنچنانی نداشته چرا که یک بار سنگین را یک زن به راحتی یک مرد نمی تواند بلند کند و این وظیفه مرد است که آن را از دست زن بگیرد و حملش کند… این وظیفه مردان است که اگر تربص انجام گرفت در طی این دوران کلیه مخارج زن را تامین نماید یا با آنکه نماز و روزه در ادیان الهی از وظایف هر مومنی شمرده شده ولی در همه ادیان هنگام عادت ماهانه ، زنان از خواندن نماز و گرفتن روزه معاف شده اند. پس باید بین وظیفه و حق فرق گذاشت و هنگام بیان مطلب این تفاوت را در نظر گرفت. بلی دوست گرامی در دیانت بهایی ” الرجال قوامون علی النساء ” تبدیل به ” امروز اماءالله از رجال محسوب طوبی لهن ” شده است. ” 

 

آقای فاران دوستی، اولا بد نیست که مشخص بفرمایید این سخنان شما مسئله ی عدم حق زنان برای عضویت در بیت العدل را روشن می کند و یا موضوع عدم یکسانی حق وراثت میان زنان و مردان در آیین بهائی را. 

ثانیا به نظر می رسد صدر و ذیل بیانات شما کمی با هم دچار تعارض است. فرموده اید “بین مفاهیم “وظایف” و “حقوق” تفاوت بسیار است… وظایف معمولاً در طی تاریخ تغییرات آنچنانی نداشته چرا که یک بار سنگین را یک زن به راحتی یک مرد نمی تواند بلند کند و این وظیفه مرد است که آن را از دست زن بگیرد و حملش کند… این وظیفه مردان است که اگر تربص انجام گرفت در طی این دوران کلیه مخارج زن را تامین نماید یا با آنکه نماز و روزه در ادیان الهی از وظایف هر مومنی شمرده شده”. این اظهار نظر شما منطقا به مفهوم آن است که در یک دستگاه اجتماعی عادلانه – دستگاهی که در آن حقوق افراد بر اساس نقش ها و وظایف آنها تعیین می شود – باید میان “حقوق” افراد با وظایف گوناگون تفاوت وجود داشته باشد. 

گفته اید “وظایف معمولاً در طی تاریخ تغییرات آنچنانی نداشته چرا که یک بار سنگین را یک زن به راحتی یک مرد نمی تواند بلند کند و این وظیفه مرد است که آن را از دست زن بگیرد و حملش کند “. اتفاقا به همین دلیل در طول تاریخ و دریک جامعه ی ایده آل، مردان – به سبب توانایی های خاصی که داشته اند –موظف به تامین مخارج خانواده بوده اند. شما هم تاکید کرده اید “این وظیفه مردان است که اگر تربص انجام گرفت در طی این دوران کلیه مخارج زن را تامین نماید”. و مسلم است با از دست رفتن کسی که متحمل مخارج دیگران است، خلاء مالی دامنه دارتری متوجه افراد تحت کفالت او می شود. با این حساب شما با چه برهانی ادعا می کنید “در دوره معاصر دیگر نمی توان حق زنان را نصف حق مردان دانست و باید برای ایشان حقوقی برابر مردان قائل شد”. آیا این حرف شما واقعا اقتضای یک قانون حکیمانه است؟ 

گیریم که فرمایش شما در مورد تساوی حقوق صحیح باشد. بالاخره مشخص نکردید که چرا در آیین بهائی میان حق وراثت زنان و مردان نابرابری وجود دارد؛ سهم مادر از سهم پدر و سهم خواهر از سهم برادر کمتر است، و ملک و خانه ی متوفی تنها برای فرزند “ذکور” ارشد به ارث می رسد. 

به سخن جمال مبارک اشاره کرده اید که می فرمایند “امروز اماءالله از رجال محسوب طوبی لهن و نعیما لهن”. به نظر شما این چه افتخاری برای زنان محسوب می شود که از زمره ی رجال به حساب آیند؟ آیا این حرف متضمن تحقیر جنس زن نسبت به مرد نمی باشد؟ به علاوه اگر قرار است “زنان” در روز ظهور جمال مبارک در زمره ی “مردان” قرار بگیرند، و آنچنانکه ذکر گردید حکم آنها نیز همان حکم مردان باشد، شما چگونه می توانید از تفاوت “وظایف” و تکالیف میان مردان و زنان سخن بگویید؟ آنها که جزء مردان شده اند و از حکم مردان برخوردارند. چرا در آیین بهائی باید مانند “همه ادیان”، “هنگام عادت ماهانه، زنان از خواندن نماز و گرفتن روزه معاف” شوند؟ و چرا باید حج بهائی تنها بر مردان مستطیع واجب باشد؟ 

با این اوصاف، آیا بهتر نبود بجای استناد به سخن جمال مبارک، کلام جناب عبدالبهاء را شاهد می آوردید، آنجا که “سؤال خانمی بحضور مبارک عرض شد که گفته بود تا حال از جانب خدا زنی مبعوث نشده و همه مظاهر الهیّه رجال بوده اند . فرمودند: “هر چند نساء با رجال در استعداد و قواء شریکند ولی شبهه ای نیست که رجال اقدمند و اقوی حتّی در حیوانات مانند کبوتران و گنجشگان و طاووسان و امثال آنان هم این امتیاز مشهود “.” (گلزار تعالیم بهائی، صفحه 288) 

4- فرمودید: 

“دوست گرامی اما در مورد پرسش دوم ، باید شما را به مطالعه تاریخ ادیان و سرگذشت پیامبران الهی دعوت کنم زیرا در همه آنها مشاهده خواهید کرد که نزدیکترین اشخاص به انبیاء به مخالفت با وی برخاسته اند … پس نمی توانید به مخالفت صبح ازل با حضرت بهاءالله معترض گردید”، و سپس به عنوان کردن مطالبی پرداخته اید که ارتباط خاصی با پرسش دوم نداشته است. 

آقای دوستی مگر جناب حبیب “به مخالفت صبح ازل با حضرت بهاءالله” اعتراض کرده اند؟ جناب حبیب الله گفته اند “با این که وحدت عالم انسانی ارائه شده است و گفته می شود که “همه بار یک دارید و برگ یک شاخسار” میان خود حضرت بهاءالله و برادرش صبح ازل بر سر مقام تفرقه افتاد و ایشان به او القابی زشت دادند.” گیریم که میرزا یحیی صبح ازل آدم بد و پلیدی بوده باشد. مگر قرار نبوده که جمال مبارک به عنوان الگوی تعالیم بهائی “هر ملحد عنودیرا پرورش” دهند (مکاتیب، جلد 2، صفحه 107)؟ مگر بنا نبوده که ایشان حتی شیاطین و جفاکاران و گرگان خونخوار را نیز مانند ملائکه و وفاداران و غزالان ختن و ختا مورد محبت خود قرار دهند (مکاتیب جلد 3، صفحه 160) ؟ آیا در دیانت بهائی باید با ملائکه و مردم وفادار با دشنام و ناسزا مواجه گردید؟ 

 

5- در مورد حرف های جناب حبیب نیز پیرامون این سخن جناب عبدالبهاء که “دین اگر سبب عداوت گردد الفت نبخشد بلکه مورث کلفت گردد و عدم دین به از وجود آنست و تجرد از دین مرجح بر آن” فرمودید: 

” بنده متوجه منظور شما از ذکر این بیان نمی شوم ! آیا با آن موافقید یا مخالف ؟ اگر موافقید ، فبها ! فقط مشکلی که اینجا برای شما بعنوان فردی مسلمان پیش میاید اینستکه گسترش آئین اسلام از طریق جنگ و لشکرکشی به کشورهای مجاور مانند ایران و مصر بوده است آنوقت این مورد را چگونه توجیح و توضیح میفرمائید ؟ ( البته من بهایی پاسخ درستی برای آن دارم ) اما اگر با آن مخالفید این بدان معناست که شما معتقدید که باید برای دین خون ریخت و دشمنی کرد که بنده دراین مورد هم با شما همعقیده نیستم چرا که این تفکر پیامدش همان طالبانیسم معاصر است و به نظر بنده دین برای ایجاد صلح و دوستی بین انسانها آمده نه برای دشمنی و جنگ … در ضمن دوست گرامی باید خدمتتان یادآوری کنم که حضرت عبدالبهاء جانشین حضرت بهاءالله بوده اند و بیاناتشان فقط برای بهاییان لازم الاجرا و لازم الاطاعه میباشد پس اگر جنگها و برخوردهایی در ابتدای پیدایش دیانت بابی مشاهده میفرمایید مربوط به همان دین مزبور است و ربطی به دیانت بهایی ندارد” 

بنده هم خدمت شما عرض می کنم کسی که دین را با آن جمله ی مورد گفتگو توصیف کند به هیچ وجه نمی تواسته است اطلاع دقیقی در مورد واقعیت ادیان داشته باشد. پیامبران زمانی در میان مردم مبعوث شدند که زشتیها و ناروایی ها از هر سو ایشان را احاطه کرده بود، و پیروی و تبعیت از شیطان و وسوسه های او جامعه را به سمت سقوط و تباهی سوق داده بود. در چنین شرایطی پیامبران به جانب مردم رفتند و ایشان را از کردار سوء شان بر حذر داشتند. در برابر دعوت پیامبران، عده ای حق را و عده ی پرشمارتری همان باطل دیرینه ی خود را ترجیح دادند؛ گروهی گفتند که تنها خدا را باید بندگی کرد و معبودهای جز او سزاور پرستش نیستند، و گروه دیگر در مقابل به معبودهای خویش آویختند و کمر همت به دفاع از خدایان بستند. هر چه بوده اما آن اتفاق و وحدتی که پیش از این بر محور باطل استوار بود، دیگر شکسته بود و در میان نمانده بود، و میان گروندگان به حق و مدافعان آن و پیروان باطل و حامیانش خصومت و افتراق ایجاد شده بود. 

 

به هر حال این حقایق در بیان جناب عبدالبهاء نادیده گرفته شده وشما هم به ناچار بایستی در این زمینه از ایشان تبعیت فرمایید. عقیده ی شما هر چه باشد، در طول تاریخ از زمان حضرت نوح تا زمان حضرت ابراهیم تا روزگار پیامبران بنی اسرائیل تا زمان حضرت خاتم المرسلین، با در میان آمدن ادیان الهی بین ایمان آورندگان و روی گردانندگان عداوت و برخورد ایجاد شده است. اگر اصرار داریم که سخن جناب عبدالبهاء را یک گزاره ی صادق بدانیم گریزی نداریم جز آن که بی دینی را بر تمام ادیان الهی مرجح فرض کنیم. 

به علاوه، سخن جناب عبدالبهاء مگر تنها در مورد دیانت بهائی عنوان شده است که شما بفرمایید “بیاناتشان فقط برای بهاییان لازم الاجرا و لازم الاطاعه میباشد”. ایشان بارها در مقام شناساندن “دین” به تکرار معنای مذکور پرداخته اند. شما اگر دیانت بابی را “دین” می دانید، دینی که به گفته جناب عبدالبهاء خلاصه اش “ضرب اعناق و حرق کتب و اوراق، و هدم بقاع و قتل عام الا من آمن و صدّق” (مکاتیب، جلد 2، صفحه 266) است، ناگزیرید که بی دینی را بر دیانت بابی ترجیح دهید. 

نهایتا در مورد دیانت بهائی نیز می دانید جناب بهاءالله به مناسبت های گوناگون غیر بهائیان را با القاب ناشایست یاد کرده اند و به انحاء گوناگون پیروانشان را از معاشرت با معرضین بازداشته اند. براستی آیا کردار ایشان و فرزندانشان که بابت ادعاهای دینی با خانواده های خویش نیز دشمنی کرده اند، سبب الفت بوده است یا موجب عداوت؟ راستی تطبیق سخن جناب عبدالبهاء با دیانت بهائی چه نتیجه ای را بدست می دهد؟