با تأمل در عقايد و افكار شيخيه، بخصوص آموزة ركن رابع، ميتوان به روشني دريافت كه عليمحمد شيرازي، نخستين ادعاي خود را با تكيه بر همين تعاليم شيخيه مطرح ساخت. درواقع، همين تعاليم شيخي بود كه، دستگاه فكري خاصي را سازمان داد كه بالقوه مستعد آفرينش محصولي چون ادعاي بابيتعليمحمد شيرازي شد. بهعبارت ديگر، تعاليم شيخي با عنوان كردن آموزة ركن رابع، مكتب خاص عقيدتي را در شيعه بنا نهاد كه جلوة بيروني ميطلبيد وعليمحمد شيرازي با موقعشناسي، خود را مظهر اين جلوه بيروني معرفي كرد و بر ميراث بزرگان شيخي نشست و بر مقصود خويش نايل آمد.
شيخيگري نوعي انحراف است كه در قرن دوازدهم هجري قمري از مذهب شيعة اثناعشري منشعب شده است. پيشواي آن يك روحاني شيعي بود كه بهوسيلة اظهار برخي نظريات تازه در مورد معاد و معراج و مفهوم امامت، پيرواني چند پيدا نمود و روش تازهاي در تشيع بهوجود آورد. اين روحاني شيخ احمد احسايي نام داشت. پس از وي، سيدكاظم رشتي، شاگرد مبرز شيخ، جانشين وي شد؛ همو بود كه به مسائل اختلافي مابين شيخ و علماي ديگر بخصوص آموزه ركن رابع دامن زد و در نهايت، با اتخاذ مواضع متمايز از علماي شيعي، مكتب شيخيه را هرچه پررنگتر و پررونقتر در برابر عالمان شيعي و مكتب اماميه مطرح ساخت. در نهايت محمد كريمخان كرماني، با ترسيم دقيق حد و مرزهاي شيخيگري، و به باد انتقاد گرفتن ساير عالمان شيعي، تنها عالمان كامل و واصل را، شيخ احمد احسايي و سيدكاظم رشتي معرفي ميكند. وي با بسط و توسعة مطالب شيخ و سيد مطالب ديگري را نيز در آن افزود. اعتقاداتي كه حتي مورد اعتراض و نقد ساير شيخيها واقع شده است. از جملة آن اعتقادات ميتوان به مسئلة ركن رابع و ناطق واحد، تفسير خاص از حيات امام زمان، معراج و معاد جسماني و مسئلة تفويض و غلوي، كه در باب ائمة اطهار نمودهاند، اشاره نمود.
درواقع، طرح آموزة «ركن رابع» بود كه سبب اختلاف و انشعاب در شيخيه گرديد و پس از اندكي، دستاويزي براي ادعاي جديدي به نام «بابيت» شد. ادعاي «بابيت» از سوي يكي از شاگردان سيدكاظم رشتي، يعني عليمحمد شيرازي، صورت گرفت كه خود، سرآغاز فسادي بزرگ ميان مسلمانان بهشمار ميرود. هرچند ادعاي دروغين «بابيت»، از زمان امامان(ع) تا قرن حاضر، كم و بيش رواج داشته است، اما هيچيك از مدعيان دروغين آن، به اندازة ميرزا عليمحمد باب، جامعة اسلامي را به انحراف نكشاند. علاوه بر اين، چنانكه خواهد آمد، ميرزا عليمحمد باب، غير از ادعاي دروغين بابيت، ادعاي ديگري مطرح كرد كه زمينهساز فرقة ديگري به نام «بهائيت» شد.
در اين پژوهش، نخست با بررسي مفهومي ركن رابع در تفكر شيخي، به مغايرت آن با عقايد حقة شيعة امامي پرداخت شده است، سپس با بيان اينكه بابيت مطرح در انديشههاي بهاييگري، برگرفته از همان آموزه ركن رابع مطرح در آموزههاي مكتب شيخيه میباشد، به تأثيرات انديشة شيخيه در پيدايش بابيگري و بهائيت پرداخته شده است. در ادامه با بررسي آموزه ركن رابع و جايگاه آن در انديشة شيخيه و ايجاد فرقة منحرف بابيه، اين نتيجه بهدست آمده كه اعتقاد به ركن رابع و ناطق واحد، نه فقط در انديشههاي شيخية كرمان و محمد كريمخان كرماني مطرح بوده، بلكه زمينههاي آن را بايد در آثار و تفكرات مشايخ قبلي ايشان، يعني شيخ احمد احسايي و سيدكاظم رشتي جستوجو كرد.
گرچه در مورد بابيه و تأثيرات شيخيه بر آن آثاري منتشر شده، اما غالب اين آثار با بررسي كلي آموزه ركن رابع به تبعات آن نوع اعتقاد و نقد آن نپرداختهاند. از جمله آثار منتشريافته در اين زمينه، ميتوان به اثر ارزشمند مرحوم محمدباقر نجفي به نام بهاييان اشاره كرد. وي در مقدمة اين اثر، با بررسي عقايد شيخيه به مسئلة ركن رابع نيز اشاره نموده است (نجفي، 1383، ص 88). از ديگر آثار منتشره، ميتوان به مقالة «شيخيه بستر پيدايش بابيت و بهائيت» نوشتة عزالدين رضانژاد اشاره كرد. گرچه اين اثر، مبحث ركنيت را نيز موردنظر قرار داده، اما اثر خالي از نقد اين آموزه ميباشد (رضانژاد، 1381).
اين تحقيق در مقام بررسي اين سؤال مهم برآمده كه هدف و انگيزة شيخيه از مطرح آموزه ركن رابع چيست؟ و اينكه شيخيه با طرح مباحث ركنيت و بابيت در ايجاد و پيدايش بابيه و بهائيه چه نقشي داشتهاند؟ اين مسئله زماني از اهميت ويژه برخوردار است كه بدانيم عليمحمد باب از شاگردان سيدكاظم رشتي، دومين ركن و پيشواي شيخيه بوده است. در اين تحقيق، روش تحليل دادهها اسنادي و كتابخانهاي است.
معناي اصطلاحي ركن رابع در تفكر شيخي
مراد شيخيه از ركن رابع، شيعه كامل است كه واسطة ميان شيعيان و امام غايب ميباشد. پاية اين عقيده بر اين امر استوار است كه عهد و ميثاق معنوي، هر شيعة مؤمن را به امام(ع) مرتبط ميسازد. بدينترتيب، گروهي به ترتيب سلسلهمراتب بسته به درجة معنويتشان بر گرد امام جمع ميشوند. شرط وجود و لازمة آن اين است كه هر فرد شيعة مؤمن بايد با تمام كساني كه به اين نحو به دور امام گرد آمدهاند، دوست وفادار بوده و با آنها اتحاد و همبستگي داشته باشد. اين عقيدة بخصوص، بر محور اعتقاد به غيبت امام دور ميزند. همه شيعيان اتفاقنظر دارند كه معرفت توحيد و معرفت مقام نبوت بهطور عام و نبوت پيامبر آخر زمان بهطور خاص و بالاخره، معرفت امامت دوازده امام(ع) سه اصل لازم دين كامل است، اما شيخيه معتقدند كه علاوه بر اين سه ركن، ركن چهارمي، همان ركن رابع و بابي كه رابط بين خلق و حجت الهي امام عصر، نيز براي كامل شدن دين انسان لازم است.
در اين زمينه ابوالقاسم ابراهيمي، يكي از بزرگان شيخيه كرمان چنين ميگويد:
دنيا نميتواند بدون ركن چهارم بر پا باشد… امام بينايب نميشود و خانه بدون باب معني ندارد، بلكه ميگوييم امام بيمأموم نميشود و مأموم امام امثال ماها نيستيم؛ زيرا ما ائتمام به امام ننمودهايم و مأموم واقعي كسي است كه من كل حيث، اقتدا به امام كرده، و نماينده صفات امام شده باشد و اگر اين چنين اشخاص در ملك نباشند، معلوم است كه وجود امام (العياذ بالله) خاصيتي نبخشيده پس (نعوذ بالله) وجود امام لغو شده است و اين محال است كه ملك خدا بيامام و پيشوا باشد و محال است كه امام باشد و مظهر و نماينده نداشته باشد… محال است زمين از وجود آنها خالي شود، ولي معروف ما نميشوند، و نص شخصي بر آنها نميشود و غايب هستند مثل اينكه خود امام هم تشريف دارد اما غايب است (ابراهيمي، 1350، ص 117).
محمد كريمخان كرماني مؤسس و ركن شيخية كرمان، در مورد ركن رابع و تعريف آن در كتاب رجوم شياطين مينويسد:
در هر عصري بالغ كاملي كه به حقيقت معرفت، عارف و به حقيقت عبادت بندگي نمايد، بايد باشد تا خلقت لغو نباشد و از فضل او عيش ساير خلق برقرار بماند؛ زيرا كه اگر غرض وجود او نبود، حكيم براي ساير خلق قبضهاي نميگرفت… پس كاملان در هر عصري هميشه موجودند و اگر ايشان نبودند، دنيا و ما فيها برپا نميايستاد. پس بخلوص نيت و پاكي فطرت خودت تسليم براي ايشان بشو تا رستگار شوي (کريمخان کرماني، 1268ق، ص 74).
سپس در ادامه چنين نتيجه ميگيرد كه:
چون دانستي كه كاملان در هر عصري و زماني در دنيا موجودند و زمان از وجود ايشان خالي نميماند و ايشانند علت غايي خلق عالم و علت توجه مشيت پروردگار به مشاءات، و علت دعوت انبياء و مرسلين و اگر ايشان نبودند عالم برپا نميايستاد، پس بدان كه ايشان نزديكترين خلقند به خداي سبحانه… پس ايشانند سابقان مقربان و اصحاب زلفي و منزلت و ماسواي ايشان دون ايشان هستند بر حسب درجه و سبقت و تأخر هريك در اجابت و ايمان، پس نميرسد فيض به آنها كه دورند مگر بواسطه نزديكان… پس توجه به سوي ايشان فريضه است؛ زيرا كه هر كس اعراض كند از ايشان، هيچ مددي و خيري به او نميرسد و هر كس توجه به دشمنان ايشان نمايد و پشت كند به ايشان، پس متوجه به شيطان شده است و به خدا پشت كرده است… (همان، ص 78).
هانري كربن، فيلسوف غربي، معتقد است كه در تفكرات شيخيه اساس اين نظريه (ركن رابع) عبارت از:
عهد و ميثاقي معنوي است كه هر شيعة مؤمن را بهگونهاي معنوي با امام مرتبط ميسازد. شرط وجود و لازمهاش اين است كه هر فرد شيعة مؤمن بايد با تمام كساني كه به اين نحو بر دور امام گرد آمدهاند، دوست وفادار بوده و با آنها اتحاد و همبستگي كامل داشته باشد… سازماني هم كه از اين عقيده نتيجه ميشود، چيزي به مانند يك جامعة خالص روحاني و معنوي است (کربن، بيتا، ص 7).
بيشك اعتقاد به ركن رابع را قبل از كريمخان كرماني، بزرگان قبل از او تعليم داده بودند و تعاليم شيخيه راجع به اين مسئله پيوستگي و ادامة كاملي را نشان ميدهد. گرچه بعد از شيخ احمد و سيدكاظم، شيخية آذربايجان منكر اين امر شده و آن را از مخترعات و ابداعات حاج محمد كريمخان كرماني شمرده و بهشدت نيز با آن مخالفت نمودهاند؛ بهطوريكه امروزه، يكي از اختلافات شيخيه كرمان و آذربايجان مسئله ركن رابع است (مبلغي آباداني، 1373، ج 3، ص 399).
به اين ادعاي كاذب ميتوان بهآساني پاسخ داد و آن اينكه، با مراجعه به كتابهاي سيد و شيخ ميتوان به كذب اين ادعا پي برد. از آن جمله، دو دست خط، به خط سيدكاظم رشتي است كه در آنها به نحو قاطع اين موضوع را حل و فصل ميكند؛ اين خود سندي است محكم. برخلاف ادعاي ايشان، در اين نامههاسيدكاظم رشتي، اركان چهارگانة ايمان و از جمله ركن چهارم را، به تفصيل شرح ميدهد (همان، ص 57).
شيخيه، بابيه، بهائيه
مهمترين فرقهاي كه از شيخيه بهوجود آمد، فرقة بابيه و بهائيه است كه مؤسس آن، عليمحمد باب شيرازي معروف به باب (م 1266 ق) از شاگردان سيدكاظم رشتي بود كه بهشدت تحت تأثير اين مذهب قرار داشتند. پس از اينكه وي ادعاي بابيت كرد، در مدت پنج ماه در سال (1260ق)، 18 تن از علماي شيخيه بهعليمحمد باب گرويدند كه بهحساب حروف ابجد معروف بهحروف «حي» شدند (دائرةالمعارف الاسلامية، ج 3، ص 226ـ231).
دربارة بابيت بايد توجه داشت كه بابيت در بستر شيخيگري ايجاد شد؛ يعني همان مسئله ركن رابعي كه شيخيه در پرده ميگفتند و براي خودشان چنين مقام و موقعيتي قائل بودند، همان را بهطور صريح و روشن، يك جوان شيرازي به نام ميرزا عليمحمد باب (شيرازي) ادعا كرد كه من همان ركن رابع هستم. كمكم بهجاي ركن رابع، از كلمة «باب» استفاده كردند و خود را واسطة بين مردم و امام زمان عنوان نمودند. اسلام و بخصوص تشيع با اينكه كسي ادعا كند كه من نايب خاص حضرت مهدي هستم، بهشدت مخالف است. در توقيع از ناحيه حضرت مهدي اين عبارت مطرح گرديده است كه «و من ادعي المشاهدة فانه كذّاب» (مجلسي، بحارالأنوار، ج 51، ص 360)؛ اگر كسي ادعاي مشاهده كند، او دروغگو است. ولي آن بستري كه شيخيه فراهم كرده بودند، موجب شد كه اين شخص ادعاي بابيت كند، بهدنبال آن هم، ادعاي نبوت و آئين و شرع و كتاب و نسخ اسلام نمود. بعد از آنهم كه ميرزا حسينعلي بهاء ظهور كرد و آيين بابيت را نسخ كرد و بحث اعتقاد به حضرت مهدي و آنكه يك نفر بايد واسطه و باب باشد را هم از بين برد و آيين ديگري درست كرد كه مباني آن با مباني اعتقادي اسلام بهتمامه تعارض دارد. درواقع، كسي كه قرآن و احاديث ائمه(ع) را نسخ شده بداند، خارج از اسلام است. در حقيقت، اين بستري بود كه شيخيه در آن رشد و نمو كرد.
از ميان ادعاهاي چندگانة عليمحمد شيرازي، آنچه موجب شهرت وي شد، ادعاي بابيت بود. همين ادعاي بابيت وي است كه وي را با تعاليم شيخي و باطنيگري آنان و دعوي شيخ احمد تحت عنوان «سمعت عن جعفربن محمد»، كه ادعا ميكرد در عالم شهود از خود ائمة اطهار(ع) معارفي را دريافت ميكند، بوده، تمايلاتي در جهت عقايد تأويلگرايانه در وي پديد آورده است. ازاينرو، ميتوان چنين نتيجه گرفت كه عليمحمد باب نخستين ادعاي خود را با تكيه بر تعاليم شيخيه مطرح ساخت. درواقع، اين آموزهها و تعاليم شيخي بود كه در مكتب تشيع انديشههايي را وارد نمود كه زمينهساز طرح مباحث مهدويت در مسير خاصي شد كه عليمحمد شيرازي از آن بهره برد و مكتب بابيه و در نهايت، بهائيه را بر اين پايهها بنيان نهادند. البته اين امر نياز به اثبات دارد كه در اين مقاله به آن ميپردازيم.
مؤسسان فرقه شيخيه، يعني شيخ احمد احسائي و سيدكاظم رشتي و ساير بزرگان شيخيه، با تفكر و عقيدة به عالم هورقليا (ر.ك: معين مجموعه مقالات، به كوشش مهدخت معين، ج 2، ص 506)، قايل به زندگي كردن امام مهدي و خانواده ايشان در آن عالم هورقليا گرديدند. بر اثر همين تفكر و رأي، كه امام مهدي در عالم هورقليا زندگي ميكند، بحث ديگري را با عنوان ركن رابع مطرح نمودند، مبني بر اينكه چون آن حضرت در عالم لطيف و فرامادي هورقليا زندگي ميكند، براي ادارة عالم مادي نيازمند يك جانشين است كه باب و نماينده او باشد. اين امر، لاجرم آنها را معتقد به بحث «ركن رابع» ساخت.
بر اثر همين انديشه، پس از شيخ احمد احسائي و بزرگان فرقة شيخيه، افرادي چون عليمحمد باب و حسينعلي بهاء، با تكيه بر بحث عالم هورقليا، خود را در ابتدا باب حضرت مهدي، و سپس، بهتدريج خود را مهدي خطاب نمودند و افكار و اعتقاداتي را دامن زدند كه تاكنون نيز پيامدهاي آن دامنگير مسلمانان ميباشد (ر.ك: موسوي گيلاني، 1384).
سيدكاظم رشتي در سال (1239ق) از دنيا رفت. وي به هنگام وفات، شاگردان زيادي داشت. ولي براي خويش جانشيني انتخاب ننمود، ولي پيوسته چنين ميگفت كه «ظهور امام غايب نزديك است، احتياج به تعيين جانشين نيست» (نبيل زرندي، 1356، ص 44). شاگردان سيد نيز پس از مرگ استاد، همانطوري كه وي پيشبيني كرده بود، در انتظار ظهور امام غايب روزشماري ميكردند. در اين بين، چندين نفر ادعاي مهدويت كردند كه از همه معروفتر، عليمحمد شيرازي معروف به «باب»، يكي از شاگردان سيدكاظم رشتي بود (ر.ک: افراسيابي، 1382، ص 59-25). وي در بيست سالگي عازم كربلا گشته، در درسسيدكاظم رشتي حاضر شده. ازآنجاييكه توان درك و فهم مطالب سيد را نداشت، ملازم ركاب وي گشته و پيوسته در محضر درس او حاضر ميشد و آنچه را از عبارات و مطالبش را نميفهميد، از خود سيدكاظم توضيح ميخواست (فريد گلپايگاني، 1346).
بشروئيه اول كسي بود كه به عليمحمد ايمان ميآورد، و سپس شيخيهاي فراواني، بهتبع او از شاگردان سيدكاظم، از باب تبعيت ميكنند. عليمحمد باب، ابتدا ادعاي بابيت به سوي امام مستور كرد، سپس در اين حد توقف نكرد و ادعاي مهدويت، و اينكه او همان مهدي موعود است (عبدالحميد، 1982). درحالي است كه ما شاهد رد شيخيه و آراء آنها از ناحية علماء و اكابر شيعه بودهايم و پيوسته علماي بزرگ در مقابل آراء آنها مقاومت و مخالفت آشكار نمودهاند. اين است معني واقعي نفاق انداختن و شيخيه را در مقابل شيعة اماميه ابداع كردن.
فضلالله مهتدي، معروف به صبحي، از بهائيان معروف كاشان، در كتاب خاطرات خود، مطالبي ابراز ميكند كه به صراحت بابيه را منشعب از شيخيه و آراء خاص ايشان در مورد امام عصر ميخواند. وي در بخشي از آن كتاب مينويسد:
چنانكه ميدانيم مذهب بابيه، با پيوندهايي كه بدان خورده يا بخورد، اصلاً، شاخهاي از ساقة شيخيه و در حقيقت تطوري از آن طريقه است، از اين جهت وقوف بر رسايل مشايخ شيخيه و فهم اصول مسائل اين فئه، جزء معارف بابيه شمرده ميشود. و شيخيه شعبهاي از طايفة اثتي عشريه هستند كه در فروع اجتهاد را جايز ندانسته، بر طبق اخبار آلمحمد(ص) عمل ميكنند و اصول دين را منحصر در چهار ركن معرفت ميدانند: معرفةالله، معرفت النبي، معرفت امام، معرفت شخص كامل و ركن رابع را وسيلة معرفت اركان سائره دانسته، توجه به او را توجه به حق ميدانند و لازم ميشمارند كه هميشه در غيبت امام، باب و نايب حقيقي او در ميان مردم ظاهر و مشهود باشد (مهتدي، 1386، ص 154).
اين عبارتهايي از يك معتقد به عقايد بهائيت نقل شد كه بهصراحت روشن ميكند كه منشأ و سرچشمة بابيت و عقايد باطل بهائيت شيخيه بوده و همه از اين منبع جوشيده است. فهم متون شيخي مقدمهاي براي فهم آراي بابيت و بهائيت بهحساب ميآيد. گرچه اين فرضيه را نيز ميتوان مطرح نمود كه بابيه براي آنكه به خود وجهة قابلقبولي بدهد، از انتساب خود به شيخيه، با توجه به اينكه بالاخره شيخيه كسي مانند شيخ احمد احسائي را در رأس خود دارد، سوءاستفاده كرده و زمينة آن را نيز طرفداران شيخية كرمان بيشتر فراهم نمودهاند.
ديدگاه شيخيه دربارة معرفت نوعي يا شخصي ركن رابع
محمد كريمخان كرماني در مورد لزوم شناخت شخص ركن رابع در هر عصري، تأكيد بسياري نموده، و جايگاه و اهميت آن را تا آنجا بالا برده كه معرفت آن را افضل از توحيد و نبوت و معاد بيان ميكند. وي در يكي از مهمترين آثار خود، به نام ارشاد العوام در اين مورد ميگويد:
بدان كه مضمون اين باب (ركن رابع) افضل از اقرار به توحيد و نبوت و امامت و بزرگان شيعه است و افضل از نماز و روزه و زكوة و خمس و حج و جهاد در راه خداست به مال و جان و فرزند و عيال و عمل به اين باب امري است و حسنهاي است كه هيچ گناه با آن ضرر ندارد و ترك آن سيئهاي است كه هيچ ثواب با آن منفعت ندارد و علت غايي ايجاد است و سبب تعمير بلاد، معاش و معاد عباد و عملكننده به آن از كبريت احمر كمتر است… اعظم فرايض خداست و كتب نازل نشده و رسل فرستاده نشده مگر براي اين و چون اين عمل را ترك كردهاند، هيچ عمل از اعمال ايشان قبول نميشود و هيچ دعا از دعاهاي ايشان مستجاب نميشود (كريمخان كرماني، ۱۲۶۳، ج4، ص 408).
بايد عنايت داشت كه كرماني در اين عبارتها، اعتقاد به ركن رابع را از اعتقاد به خدا و پيغمبر و ائمه(ع) بالاتر برده، ميگويد: با معرفت ركن رابع هيچ گناهي عقاب ندارد، و انجام دادن هيچ عمل صالحي ضرورت ندارد. وي مطابق آنچه گذشت، درصدد است كه دو ركن اساسي دين اسلام، يعني ايمان و عمل صالح را از بين برده، و معرفت ركن رابع را جايگزين آن نمايد. اين نوع تفكر، كه خلقت ركن رابع را از همة خلايق، حتي رسول خدا و امامان(ع) بالاتر بردن و چنين ابراز داشتن كه خلقت ركن رابع از همة آنها مقدم بوده و ظهورش مؤخر، تا پيش از ارشاد العوام كسي ادعا نكرده بود. اين امر بهصراحت مخالف با اصول مذهب، بلكه مخالف با اصول دين مبين اسلام ميباشد و در تعارض صريح با آيات قرآن كريم و احاديث ائمة اطهار(ع) ميباشد. با توجه با آيات كريمه قرآن كه ميفرمايد: «وَنَضَعُ ْمَوَازِينَ الْقِسْطَ لِيَوْمِ الْقِيَامَةِ فَلا تُظْلَمُ نَفْسٌ شَيْئًا وَإِنْ كَانَ مِثْقَالَ حَبَّةٍ مِنْ خَرْدَلٍ أَتَيْنَا بِهَا وَكَفَي بِنَا حَاسِبِينَ»(انبيا: 47) و «كُلُّ امْرِئٍ بِما كَسَبَ رَهين»(طور: 21)، آيا كرماني و ساير بزرگان شيخي، به لازمة سخن خود توجه دارند؟ كجاي اين عبارتهاي كرماني با ظهور و نص اين آيات سازگار است با تأمل در عبارتهاي كرماني كه ميگويد: با معرفت ركن رابع هيچ گناهي عقاب ندارد، و انجام دادن هيچ عمل صالحي ضرورت ندارد، ميتوان دريافت كه اين بيان در مقام ردّ كلام وحي است كه ميفرمايد «هر كسي هر عملي انجام دهد، بايد روز قيامت پاسخگو باشد» (همان).
بزرگان شيخيه و ادعاي ركن رابع بودن
محمد كريمخان كرماني با تطبيق ركن رابع بر بزرگان شيخي پيش از خود، در ضمن رسالهاي تحت عنوان سي فصل ميگويد:
شيخ مرحوم و سيد مرحوم ركن رابع بودهاند. هريك در عصر خود، اما بودن ايشان ركن رابع به آن طور كه گفتم كه ايشان فقيه جامعالشرايط و جايزالتقليد و عالمي از علماي شيعه بودند، شك و شبهه ندارم و تحاشي از آن نمينمايم… و اما ركن رابع را در عصر ايشان مخصوص ايشان دانم حاشا و كلا منحصر بهايشان نبوده است، بلكه اشخاص عديدهاي بودهاند… من ابداً اين ادعا را از سيد مرحوم نشنيدهام، با وجود اينكه نهايت محرميت را به ايشان داشته، اما دربارة شيخ مرحوم هم اين ادعا را نشنيدهام ابداً، و در كتب ايشان نديدهام، بلكه كتب ايشان پر است از دليل تعدد ركن رابع در هر عصر… (كريمخان كرماني، و اصفهاني، 1381ق، ص 31).
همو در ديگر اثر خود، مثال شاه و وزير و حكام و نوكران را مطرح كرده و ميگويد: چنانكه امور مملكتي به اين چهار ركن نياز دارد، امر دين نيز به همين منوال است و بايد چهار ركن در آن وجود داشته باشد! وي به اين مدعاي خود از كتاب و سنت و روايات معصومين(ع) استدلال كرده، و ميگويد:
از ابن اذينه روايت شده است كه حدثنا غير واحد عن احدهما(ع) انه قال: «لايكون العبد مؤمنا حتي يعرف الله و رسوله و الائمة(ع) كلهم و امام زمانه و يرد اليه و يسلم له(حر عاملي، 1409ق، ج 18، ص 44) ثم قال كيف يعرف الآخر و هو يجهل الاول»، و تو ميبيني كه ميفرمايد همه ائمه و امام زمان، پس مراد از امام زمان غير از أئمه است و براي ائمه(ع) مقامي است فوق خلق، كه اگر كسي ادعاي آن مقام را كند يا طمع ادراك مقام ايشان را كند، كافر ميشود و لكن دون مقام ايشان امامت به معني پيشوايي آمده و صحيح است… (كريمخان كرماني، و اصفهاني، 1381ق، ص 246).
كرماني تمام رواياتي را كه از ائمة اطهار(ع) در مورد لزوم واحد بودن امام در هر عصري است، ذكر كرده و با آنها نيز بر لزوم واحد بودن ناطق و امام (در اصطلاح خاص خويش) استدلال كرده است. و در مواردي نيز از آنها بهعنوان مؤيد نام ميبرد.
اين نوع سخن گفتن و روايات باب امامت را مصادره به مطلوب نمودن، امري است كه شيخيه در كتب متعدد خود آن را روا داشته و آن روايات را بهمعناي دلخواه خويش تأويل و تفسير نمودهاند. درحاليكه، اين روايات دال بر واحد بودن امام در هر عصري، مربوط به مبحث امامت و امامشناسي و شناخت امام در هر عصري بوده و كمترين دلالتي بر مدعاي شيخيه دلالت ندارد، بلكه در اين حديث شريف، تأكيدي است بر وجوب شناخت امام عصر به دليل غيبت كبرايي كه حضرت در آن به سر خواهند برد.
از سوي ديگر، بايد توجه داشت كه همانگونه كه آيات شريف قرآن كريم داراي شأن نزول ميباشند، روايات ائمة اطهار(ع) نيز داراي شأن صدوري ميباشند. در اين حديث شريف از امام باقر(ع) در تفسير و تبيين معناي آيه 14 سورة حجرات ميفرمايند (بحراني، 1417ق، ج 4، ص 212) و حدود و ثغور مؤمن واقعي را تعيين ميكنند و معرفت امام زمان را جزء اركان ايمان شخص معرفي ميكنند؛ امري كه كرماني از آن غافل مانده است. ازاينرو، اين معنا با مطلبي كهكرماني در مسير اعتقادات خويش از آن بهره برده، هيچگونه ارتباطي نداشته و تحريف صريح قول معصوم(ع) از ناحية ايشان محسوب ميگردد.
از سوي ديگر، شيخيه عقيده دارند امام زمان در عالم دنيا نيست، بلكه در دنياي ديگري به نام عالم برزخ يا «هورقليا» است، و چون خداوند بخواهد، وارد اين عالم خواهد شد. شيعه اماميه عقيده دارند امام زمان در همين عالم دنيا وجود دارد، گرچه در اينكه حضرت امام زمان در كدام مكان است، اختلافنظر دارند (شيخ طوسي، 1408ق، ص 266 و 162).
بدينسان، ميتوان چنين نتيجه گرفت كه فرقه شيخيه دربارة ولايت و نيابت معتقد است كه در زمان غيبت، رابطه با امام زمان در قالب نيابت خاص (ركن رابع) امكانپذير است و هموست كه واسطة بين امام و مردم است.
شيخيه باب نيابت خاص امام زمان كه پس از نواب اربعه در سال 329ق مسدود شده بود را مجدد باز كرده و گفتند: در هر زمان رجال الهي هستند كه بهواسطه بزرگي مرتبت و آشنايي با علوم ائمه و مذاق ايشان، همانند نواب اربعه هرگاه بخواهند ميتوانند در بيداري، يا خواب با امام زمان رابطه برقرار كرده و مشكلات جهان اسلام و بشريت را حل كنند؛ امري كه بعدها دستآويز عليمحمد شيرازي مبني بر ادعاي بابيت شد. در حقيقت، عقيده «ركن رابع»، بهعنوان يك بديل براي وجود امام زمان در دوره غيبت، با اصول فقهي و اعتقادي و از جمله آنچه ميتوان از آن بهعنوان مباني ضرورت وجود «مجتهد زنده» و در نتيجه، ضرورت تقليد از «مرجع تقليد» ياد كرد، ناسازگار است.
از سوي ديگر، محمدخان كرماني (ر.ک: محمد حسن، آل طالقاني،الشيخيه، ص 210)، خلف كريمخان كرماني، در رسالة اسحقيه، با تأكيد و اصرار بر جايگاه رفيع ناطق واحد و ركن رابع، ميگويد:
او (ناطق) دست امام، چشم و گوش و اسم و وصف اوست و اگر احياناً يك وقتي زمان اقتضا نمود كه امام غايب باشد و ناطقي ظاهر شود، آنكه ظاهر ميشود يكي است لامحاله؛ چراكه او را ظاهر ميفرمايند از براي رفع خلاف و تشاجر و نزاع و فرمان فرمايي و تأسيس امري جديد از بواطن كتاب خداوند و اخبار اهلبيت(ع) پس چگونه ميشود كه متعدد باشد… ناطق واسطه فيض است ميان ايشان و امام(ع) و بهواسطه وجود او جميع اختلاف رفع ميشود… (كرماني، محمد خان، 1351، ص221).
بالاخره، آنكه محمد كريمخان كرماني در رسالة بلند و طويلي كه براي سيدكاظم نوشته، اقوال غريب و آراء شاذ و نادري را مطرح كرده، كه متضمن اسطورهپردازي و خرافات فراواني ميباشد. وي در قسمتي از اين نامه مينويسد:
بنده معتقدم كه هر كس باب سابق خويش را كه تمام فيوضات از وي جاري ميشود نشناسد… چيزي از توحيد و نبوت و امامت را نشناخته است… همانا شيخ اجل و امجد (ما) قطب زمان خويش بود… پس شيخ اكبر هموست كه به توسط وي خدا مورد پرستش واقع ميگردد و افراد بشر مستحق بهشت ميگردند… و بعد از وي معتقديم كه اين امر مهم، متوجه شما (سيد) گشته است… فلذا تو همان كسي هستي كه به توسط تو، خدا مورد پرستش و عبادت قرار ميگيرد و جنات نعيم نيز به توسط شما كسب ميگردد… و تويي آن باباللهي كه توسط آن به خدا نايل ميگردند. همانطوري كه از خودت شنيدهام! هم اكنون حدود سي سال است كه تو را در جلو خويش قرار داده و به هنگام نماز و دعا به سوي تو نماز ميگذارم و تو را در جميع حوائج و امور خويش مقدم ميدارم و تو را واسطه قرار ميدهم!؟… و اگر بعد از نبي مكرم جايز بود كه نبيي باشد، و شما ادعاي نبوت ميكردي، معجزهاي از تو طلب نميكردم. بلكه با وجود اين (يعني با وجود اينكه ميدانم پيامبر اسلام خاتمالانبياء بوده و بعد از وي نبيي نخواهد آمد) باز هم اگر ادعاي رسالت و نبوت كني، بدون درخواست اظهار معجزه تو را تصديق خواهم نمود!… (حايري اسكويي، 1385، 168).
به نظر ميرسد، اين عبارات رسالة كريمخان كرماني هيچ نيازي به توضيح ندارد. وي در اين عبارات، بهصراحت اعتراف ميكند كه معتقد به وجوب معرفت باب سابق و باب لاحق ميباشد. و اينكه ايشان هستند كه مجراي فيض الهياند. و اعتقاد به آن، اساس و بنيان سه ركن ديگر (توحيد و نبوت و معاد) ميباشد. بهطوريكه هر كس معرفت به باب نداشته باشد، معرفت به سه ركن ديگري، سوري به حال وي نخواهد داشت. سپس، تأكيد ميكند كه احساييقطب است، و بر اين امر از قول نبي اكرم(ص) استدلال ميكند كه، احسايي قطب است. معلوم نيست اين تصريح چه زماني، كجا و چگونه بوده است.
به نظر ميرسد، اين قول كريمخان كرماني، يا از حديث معروف امام صادق(ع)، اخذ شده است، آنجاكه از امام(ع) در مورد معني عقل سؤال شد، ايشان در پاسخ فرمودند: «قَالَ مَا عُبِدَ بِهِ الرَّحْمَنُ وَ اكْتُسِبَ بِهِ الْجِنَانُ قَالَ قُلْتُ فَالَّذِي كَانَ فِي مُعَاوِيَةَ فَقَالَ تِلْكَ النَّكْرَاءُ تِلْكَ الشَّيْطَنَةُ وَ هِيَ شَبِيهَةٌ بِالْعَقْلِ وَ لَيْسَتْ بِالْعَقْلِ» (کليني، 1365، ج1، ص 10) و يا اينكه از برخي از فقرات زيارت جامعه همچون «بكم يسلك الي الرضوان… بموالاتكم تقبل الطاعة المفترضه» (شيخ صدوق، 1404ق، ج2، ص 615). كريمخان كرماني از اين بيان امام(ع) استفاده كرده و آن را به مشايخ خود منطبق ساخته است! سپس رشتي را قطب بعدي معرفي كرده و او را نيز من عُبِد به الرحمن ميخواند و وي را تا آنجا بالا ميبرد كه باباللهي، كه از آن به سوي خدا نيل ميشود، معرفي ميكند.
اين همان اعتقادي است كه شيعة اماميه در مورد امام معصوم دارند، و او را «باب الله الذي لا يؤتي الا منه»، ميخوانند. وي ادعا ميكند كه اين را كه «سيد باب الله است» از خود وي شنيده است. اين سخن نزد وي دليل محكمياست كه قابل رد و دفع نميباشد. ازاينرو، پس از اين، سيد رشتي را عقل و قطب و امام ناطق اخذ كرده و او را قبله، محراب، كعبه و قرآن خود ميخواند. علاوه بر اين، به آن هم اكتفا نكرده، و ميگويد: هر كه اين چنين عمل نكند، به غير قبله نماز خوانده و عملش باطل است!!
با اندك تأمل در مضمون اين سخن، ميتوان دريافت كه اين مطالب كرماني در شأن سيدكاظم، شائبة نوعي شرك را داشته و با بسياري از آيات توحيدي قرآن كريم، كه عبادت و بندگي و ربوبيت را از آن خداي تبارك و تعالي ميداند، ناسازگار ميباشد. از جمله آية 107 سوره بقره كه ميفرمايد: «أَلَمْ تَعْلَمْ أَنَّ اللّهَ لَهُ مُلْكُ السَّمَاوَاتِ وَالأَرْضِ وَمَا لَكُم مِّن دُونِ اللّهِ مِن وَلِيٍّ وَلاَ نَصِيرٍ»؛ آيا نميداني كه خدا فرمانرواي آسمانها و زمين است و شما را جز او يار و ياوري نيست؟ همچنين آية 2 سورة فرقان كه ميفرمايد: «أَلَّذِي لَهُ مُلْكُ السَّمَوَتِ وَالْأَرْضِ وَلَمْ يَتَّخِذْ وَلَداً وَلَمْ يَكُن لَّهُ شَرِيكٌ فِي الْمُلْكِ وَخَلَقَ كُلَّ شَيءٍ فَقَدَّرَهُ تَقْدِيراً»؛ خداوندي كه فرمانروايي آسمانها و زمين براي اوست، و هيچ فرزندي اختيار نكرده و براي او شريكي در فرمانروايي نيست، و هر چيزي را آفريد و آنگونه كه بايد اندازهگيري كرد. اين آيات و دهها آيه توحيدي قرآن كريم، خلق و اداره و مالكيت هستي را از آن خداي تعالي دانسته و هرگونه شريك و ياوري را نفي نموده است.
در عبارات كريمخان كرماني، هر آنچه را عقيدة حقة شيعه مبني بر «ابواب الايمان و امناء الرحمن» بودن رسول خدا(ص) و ائمة اطهار(ع) و ساير فضايلي كه در زيارت جامعة كبيره در شأن و منزلت معصومين(ع) وارد گرديده است، همه را بر بزرگان شيخيه از جمله شيخ احمد احسايي و بخصوص سيدكاظم رشتيتطبيق نموده و در اين مسير از هيچ غلوي دريغ نميورزد. حال آنكه، شيعة اماميه در مورد بزرگان خويش و مراجع دين و حتي ولي فقيه اين نوع عقيده را روا ندانسته و قائل به نيابت خاصة ايشان نيست و صرفاً ايشان را نواب عام امام عصر قلمداد ميكند.
با وجود اين، چگونه كرماني و امثال ايشان از علماي شيخي، ادعاي شيعي بودن دارند، ولي از تبعيت زعما و اكابر فقهاي شيعه سر باز زده و در مقابل ايشان موضع گرفته و شخصي ديگر را مرجع و زعيم و بهاصطلاح، خود را ركن رابع قلمداد ميكنند. زماني كه شيخيه، سيدكاظم را در سن 30 سالگي به مرجعيت علمي و معنوي خويش برميگزينند، بزرگان علماي شيعه در نجف و غير آن، از آن، جمله صاحب جواهر ميزيستهاند كه قطعاً بر سيد رجحان و برتري داشته حتي در جايگاه استادي وي بودهاند، چگونه ايشان اين بزرگان و مراجع مسلم را رها كرده و در مقابل آنها، مكتب درس گسترانيده و ادعاي نيابت امام زمان دارند؟!
ركن رابع در آراء شيخ احمد احسايي و سيدكاظم رشتي
برخي از بزرگان شيخيه، معتقدند كه شيخ احمد احسايي و سيدكاظم رشتي، هيچ عبارت و مطلبي در مورد ركن رابع نداشته و اعتقادي نيز به آن نداشتهاند. ايشان آن را ساخته و پرداختة حاج محمد كريمخان كرماني ميدانند. حتي به اين سخن خود استدلال نمودهاند كه اگر در عبارات سيد و يا شيخ چنين عباراتي بود، به دست ما ميرسيد و عباراتي را هم كه كرمانيها به آنها استناد نمودهاند، خالي از هرگونه دلالتي بر مدعايشان دانستهاند. مهمترين كساني كه با آن مخالفت نمودهاند، شيخية آذربايجان و در رأس آنها ميرزا موسي اسكويي در كتاب احقاق الحق ميباشد.
هرچند نبايد منكر اين شد كه مطرحكننده و مبلغ و مبتكر اصلي ركن رابع، در مقابل ديگر علماي عصر خويش، كريمخان كرماني است. ولي ما در اينجا با بررسي منابع و آثار شيخ احمد احسايي و سيدكاظم رشتي، اثبات خواهيم كرد كه رگههايي نيز از بحث، ركن رابع و ناطق واحد در آثار اين دو وجود دارد.
شيخ احمد احسايي در مهمترين اثر خويش به نام شرح زيارت جامعة كبيره، هنگامي كه به اين فقره ميرسد «و قوله(ع) و شاهدكم و غائبكم» ميگويد:
همانا من به حاضر شما، امامان يازدهگانه، و غايب شما، حضرت حجت ايمان دارم. يا ايمان دارم به حاضر شما؛ يعني آن كه ناطق و قطب زمان و محل نظر خدا در جهانيان است،… و ايمان دارم به غيب شما، يعني به امام صامت كه در هر زماني بايد ناطق و صامتي باشد، و صامت لازم است از ناطق اذن بگيرد و اذن گرفتن صامت متوقف بهوجود ناطق است (شرح زيارت جامعه کبيره، ج 3 ص 184»).
سيدكاظم رشتي نيز اثري دارد به نام رسالة الحجة البالغه، كه در پاسخ به سؤالات شيخ حسن مزيدي نوشته است. اين همان اثري است كه مورد استنادكرماني در مورد بحث ركن رابع است. وي در آنجا ميگويد:
(اما در عصر غيبت كبري) امام عصر براي خود نايباني با صفاتي معين قرار داد و در توقيعي اشاره كرد كه، «و اما الحوادث الواقعة فارجعوا فيها الي رواة حديثنا فانهم حجتي عليكم و انا حجةالله عليهم» اين نايب كه حجت است بر دو قسم است؛ قسمي نايب خاص و قسمي نايب عام… اما قسم دوم نايب عامي است كه خاص است، و اين همان اصل است، مثال امام(ع)، و ظاهر او در بين رعيت، اخلاق و علوم وي برگرفته از علوم آنان(ع) ميباشد… و اين قسم از نايب است كه روي او امتحان و اختبار صورت ميگيرد، و حكم ايشان در حكم نواب خاص و منصوص ميباشد، انكار اينها انكار آنها خواهد بود… خلاصه، حكم اين ابواب، حكم ابواب خاص منصوص است، مخالفت ايشان عين مخالفت آنان ميباشد، مخالفت از ايمان بيرون ميبرد و در كفر و نفاق وارد ميكند. حال مخالفان زمان غيبت كبري، عين حال مخالفان زمان غيبت صغري است، … (حايري اسكويي، 1385، ص 322؛ كرماني، محمد خان، 1351، ص 80).
همانگونه كه بهروشني از عبارات سيدكاظم رشتي استفاده ميشود، وي نيز به همان عقيدة محمد كريمخان كرماني ميباشد. آنجاكه ميگويد: «حكم اين ابواب، حكم ابواب خاص منصوص است، مخالفت ايشان عين مخالفت آنان ميباشد». اين به همان معناي بابيتي است كه بعدها، كريمخان كرماني آن را مطرح كرده و به آن دامن زد و موجبات تفرقه و جدايي را در جامعة شيعي فراهم ساخت.
نقد و بررسي
آنچه از ديدگاه شيعه مسلم است، اينكه، حضرت امام حجةبن الحسن العسكري(ع) در دو توقيع شريف به تكليف شيعيان در عصر غيبت كبري اشارة صريح نموده و آن را نمايان فرمودهاند:
1. توقيع امام در پاسخ سؤالات اسحاقبن يعقوب، كه توسط محمدبن عثمان عمروي، به محضر مبارك وي تقديم گشته است. اسحاقبن يعقوب ميگويد: امام عصر در پاسخ سؤالم از تكليف شيعيان در غيبت كبري چنين مرقوم فرمودند: «و اما الحوادث الواقعة فارجعوا فيها الي رواة حديثنا. فانهم حجتي عليكم، و انا حجةالله عليهم» (حر عاملي، 1409ق، ج 27، ص 140). و اما حوادثي كه براي شما پيش ميآيد، رجوع كنيد به راويان حديث ما؛ زيرا كه آنها حجت من بر شما هستند و من حجت خدا بر آنان ميباشم.
2. توقيع امام به ابوالحسن عليبن محمد سمري چهارمين نايب، در آستانة مرگ اوست. شيخ صدوق روايت كرده كه حسنبن احمد گفت: «در سالي كهعليبن محمد سمري وفات يافت، من در بغداد بودم. چند روز قبل از وفات وي به خدمت وي رسيدم. ايشان توقيعي كه از ناحية مقدسه صادر شده بود براي من چنين خواند:
بسم الله الرحمن الرحيم. اي عليبن محمد سمري خداوند در مرگ تو پاداش برادرانت را بزرگ گرداند؛ چراكه تو تا شش روز ديگر از دنيا خواهي رفت. پس به كارهاي خود رسيدگي كن و به هيچ كس بهعنوان جانشين خود وصيت نكن كه غيبت كامل، واقع شده است. من آشكار نخواهم گشت مگر پس از اذن خداي تعالي و اين بعد از گذشت زمانها و قساوت دلها، و بعد از پر شدن زمين از ظلم و جور خواهد بود. آگاه باش كه هر كس پيش از خروج سفياني و صيحة آسماني ادعا كند كه مرا ديده است، دروغگو است و افترا ميبندد، و لاحول و لا قوه الا بالله العلي العظيم (ر.ک: مجلسي، 1404ق، ج52، ص 151).
با توجه به اين مبادي و اصول، مقام و جايگاه بابيت و ركن رابع، به معنايي كه شيخيه و در امتداد مسير ايشان، بابيه از آن ياد ميكنند، در زمان غيبت كبري مسدود گشته و رجوع به علما در امر دين مفتوح ميباشد. گرچه به كار بردن تعبير باب دربارة علماي عصر غيبت، فيحد نفسه اشكالي ندارد، اما اشكال از آنجا ناشي ميشود كه نيابت عامه به نيابت خاصه تبديل ميگردد و دربارة مقام اين نايب مبالغه و زيادهروي ميشود. با توجه به اين اعتقاد و با توجه به اينكه خود مشايخ شيخيه نيز احاديث مذكور را، بهطور مكرر مورد تأكيد خاص قرار دادهاند و بدون آنكه آن احاديث را تأويل يا تعبير و تفسيري بكنند، به يك اصل موضوع را منكر شد، و عنوان بابيت را در پيش گرفته و بحث ركن رابع و ناطق واحد را مطرح ميكنند. براي توجه كافي نگاهي دوباره به مطالب مندرج در آثار شيخيه مياندازيم تا نمونههايي از اين تضاد را در نظريات شيخيه بشناسيم.
محمدكريمخان كرماني تصريح ميكند:
ادعاي نيابت خاصه در زمان غيبت امام خلاف طريقه و سيرت شيعه است و ابداً در آثار اهل بيت يافت نشده است كه نايب خاصي در زمان غيبت خواهد آمد… (كريمخان كرماني، بيتا، ص 31) اگر جاهلي بگويد كه اين نايب خاص است و اين را امام به جهاد فرستادهاند، اولا؛ كه نايب خاص نص خاص ميخواهد… اما طريق نصوص بر اينكه اين مرد نايب است كه در زمان غيبت ممكن نيست به جهت اينكه هيچ كس به خدمت امام نميرسد (همان ص 33 و 32).
ابوالقاسم ابراهيمي هم در اينباره ميگويد:
به عليبن محمد اجازه نفرمودند كه نص بر نايبي نمايد و امر عليالظاهر راجع به علماء و فقهاي شيعه است كه رجوع بايشان بايد بكنيم… تا به عليبن محمد سمري رسيد كه نايب چهارم آن حضرت بود توقيع به نام او صادر شد كه تا شش روز ديگر از دنيا ميروي وصيت به سوي احدي مكن و لله الامر هو بالغه و در توقيع ديگر در پاسخ شيعيان نوشت «اما الحوادث الواقعة فارجعوا فيها الي رواة حديثنا» و امر راجع به روات اخبار شد (ابراهيمي، 1350، ج 1، ص 108).
از سوي ديگر، ما شاهديم كه شيخيه قائل به باب، و وجود نواب گشته و ميگويند:
البته حضرت امام زمان(ع) ابواب و نواب شريف دارد… (همان، ص 108) امام بينايب نميشود و خانه بدون باب معني ندارد… محال است زمين از وجود آنها (نواب و ابواب) خالي شود… بلي اگر عالمي صاحب علم و عمل و كمال و صاحب تصرف در ملك باشد و همان صفاتي كه براي نايب خاص امام فرمودهاند، يك وقتي در كسي ديديم و ادعا هم كرد و شكي بر ما باقي نماند، البته از او قبول هم ميكنيم و چرا نبايد قبول كنيم (همان، ص 128).
همانگونه كه از اين عبارات استفاده ميشود، بزرگان شيخيه، از سويي، وجود هر نوع باب و نايب امام زمان در عصر غيبت را، مطابق عقيدة حقة شيعه، منكرند و حتي در اين عقيده به توقيعات شريف نيز استدلال و تمسك ميكنند، از سوي ديگر، در عبارات مختلف بهوجود ابوابي براي امام غايب تأكيد ميكنند، تا جاييكه امام بينايب را بيفايده و لغو معرفي ميكنند. آنجاكه حاج محمد كريمخان بهصراحت ميگويد: «… سابق بر اين فصل بيان شد كه حاكم خلقي در ميان خلق ضرور شده است تا خلق او را ببينند و از او بشنوند و اگر بنا بود كه خلق او را نبينند، خلق اكتفا بهوجود خدا بايستي بكنند، پس ثمره حكومت ظاهر نشود مگر آنكه مردم او را ببينند و از او بشنوند…» (كريمخان كرماني، ۱۲۶۳، ج 4، ص 27).
معلوم نيست كه به كدام دليل اثباتشده كه خلق از امام عصر نفع نميبرند، درصورتيكه آن حضرت در توقيع شريف، براي زدودن چنين تصورات واهي فرموده است: «نفع بردن از من در ايام غيبتم، مانند نفع بردن مردم از خورشيد است؛ وقتي كه ابرها آن را ميپوشانند، و من ماية امن و امان براي اهل زمين ميباشم» (ر.ك: مجلسي، 1404ق، ج 53، ص 92).
نتيجهگيري
تعاليم شيخيه، با عنوان كردن آموزة ركن رابع، مكتب خاص عقيدتي را در شيعه بنا نهاد كه جلوه بيروني ميطلبيد. عليمحمد شيرازي با موقعشناسي، خود را مظهر اين جلوة بيروني معرفي كرد و بر ميراث بزرگان شيخي نشست و بر مقصود خويش نايل آمد.
بايد توجه داشت كه در اصل، بابيت در بستر شيخيگري ايجاد شد؛ يعني همان مسئله ركن رابعي كه شيخيه در خفا ميگفتند و براي خودشان چنين مقام و موقعيتي قائل بودند، همان را به روشني يك جوان شيرازي به نام ميرزا عليمحمد باب ادعا كرد: من همان ركن رابع هستم. كمكم بهجاي ركن رابع، از كلمه «باب» استفاده كردند و خود را واسطه بين مردم و امام زمان عنوان نمودند. درحاليكه، اسلام و بخصوص تشيع با اينكه كسي ادعا كند من نايب خاص حضرت مهدي هستم، بهشدت مخالف است. بنابراين، بستري كه شيخيه فراهم كرده بودند، موجب شد كه علي محمدباب ادعاي بابيت كند و بهدنبال آن هم ادعاي نبوت و آئين، شرع، كتاب و نسخ اسلام نمود و پس از آن، ميرزا حسينعلي بهاء آيين بابيت را نسخ كرد و بحث اعتقاد به حضرت مهدي و آنكه يك نفر بايد واسطه و باب باشد را هم از بين برد و آيين ديگري ايجاد كرد كه مباني آن با مباني اعتقادي اسلام كاملاً در تعارض است. درواقع، كسي كه قرآن و احاديث ائمه(ع) را نسخشده بداند، خارج از اسلام است. اين همان بستر شكلگيري شيخيه بود.
مميز عقيدة حقة اماميه در طي 13 قرن پس از هجرت از آراء شيخيه و بابيه اين است كه، آن نقباء و نجباء (ركن رابع)، ابواب امام عصر در زمان غيبت نيستند؛ زيرا مطابق نصوص، اين باب در عصر غيبت مسدود گشته است. و اكابر علماي اماميه از كليني تا مقدس اردبيلي، و از علّامة مجلسي تا علماي قرن حاضر، ضمن اعتقاد به ارتقاء مؤمنان تا مقام نقبايي و نجبايي، اين امر را به معني بابيت و ركن رابع، كه بايد واسطة ما بين امام غايب و مردم باشند، قلمداد نكردهاند. حتي ملّاصدرا، كه خود روشنگر و مفسّر اسفار اربعه بهحساب ميآيد، ارتقاء مقام معنوي و حتي تشرف به حضور امام را، بهعنوان بابيت و ناطقيت اخذ ننمودهاند (نجفي، 1383، ص 148).
منابع
ابراهيمي، ابوالقاسم (1350)، الفهرست، كرمان، سعادت.
ـــــ (1351)، ترجمه الفلسفيه، ترجمه علي موسوي، كرمان، مطبعه سعاده.
افراسيابي، بهرام (1382)، تاريخ جامع بهائيت، تهران، مهرفام.
آباداني، مبلغي (1373)، تاريخ اديان و مذاهب، قم، منطق.
بحراني، هاشمبن سليمان (1417ق)، البرهان في تفسير القرآن، قم، دارالتفسير.
پازوكي، شهرام (1382)، يادي از هانري كربن: مجموعهاي از مقالات درباره هانري كربن: به انضمام در گفتوگو با وي سيدحسين، نصر، مقاله زندگي و آثار و افكار هانري كربن، تهران، بينا.
حايري اسكويي، موسي (1385)، احقاق الحق در رد اتهام و ابهام، ترجمة عيدي خسروشاهي، تهران، روشن ضمير.
دايرة المعارف الاسلاميه (1382)، تهران، مركز دايرهالمعارف بزرگ اسلامي
رضانژاد، عزالدين، «شيخيه بستر پيدايش بابيت و بهائيت»، (1381)، انتظار موعود، ش 3و4.
شايگان، داريوش (1387)، هانري كربن آفاق تفكر معنوي در اسلام ايراني، ترجمة باقر پرهام، تهران، فروزان روز.
شيخ حر عاملي (1409ق)، وسايل الشيعة، قم، آلالبيت(ع).
شيخ صدوق (1404ق)، من لا يحضره الفقيه، قم، جامعه مدرسين.
شيخ طوسي (1408ق)، كتاب الغيبة، قم، منشورات مكتبه بصيرتي.
صافي گلپايگاني، لطفالله (1421ق)، منتخب الاثر، قم، حضرت معصومهƒ.
عبدالحميد، محسن (1982)، البابية و البهائية و مصادر دراستهما، ترجمه عباس كاظم مراد، بغداد، مطبعة الارشاد..
كربن، هانري (بيتا)، مكتب شيخي از حكمت الهي شيعي، تهران، تابان.
كرماني، محمد كريمخان و محمدباقر اصفهاني (1381ق)، سي فصل و اجتناب، كرمان، گلشن.
كرماني، محمدخان (1351)، مجموعه رسايل، رسالة اسحقية، كرمان، مدرسة براهيميه.
كريمخان كرماني، محمد (1263)، ارشاد العوام، كرمان، چاپخانه سعادت.
ـــــ (1268ق)، رجوم الشياطين، كرمان، مدرسه ابراهيميه، مطبعة سعادت.
ـــــ (1380)، رساله سپهسالاريه در معني ركن رابع، مشهد، شيخيه باقريه.
ـــــ (بيتا)، رساله تيرشهاب، كرمان، سعادت.
ـــــ (بيتا)، طريق النجاه، بيجا، بينا.
فريد گلپايگاني، حسن (1346)، مفتاح باب الابواب يا تاريخ باب و بهاء، تهران، فراهاني.
كليني، محمدبن يعقوب (1365)، اصول كافي، تهران، دار الكتب الاسلاميه.
مجلسي، محمدباقر (1404ق)، بحار الانوار، بيروت، الوفاء.
مجمع الرسايل فارسي (1351)، كرمان، مدرسة ابراهيميه.
موسوي گيلاني، «ديدگاه پديدار شناسانه هانري کربن به دکترين مهدويت» (1384)، انتظار موعود، ش 17.
مهتدي، فضلالله (1386)، خاطرات زندگي صبحي و تاريخ بابيگري و بهائيگري، تهران، مركز اسناد انقلاب اسلامي.
نبيل زرندي، محمد (1356)، مطالع الانوار، تلخيص تاريخ بديع زرندي، تهران، بينا.
نجفي، محمدباقر (1383)، بهائيان، تهران، مشعر.
منبع:فصلنامه معرفت ادیان