حمید فرناق
کارشناس ارشد حقوق بینالملل
کلید واژه:
منتقدان بهائی، آلمان، هرمان زیمر، تشکیلات بهائی، شوقی افندی
چکیده
هرمان زیمر، معلم، نویسنده، محقق و متکلم بهائی در سال ۱۹۰۴ در اشتوتگارت آلمان متولد شد.
او که یکی از پیشگامان بهائیت در آلمان بود، در سال ۱۹۴۰ وارد ارتش شد و تا سال ۱۹۴۸ که درخواست زودهنگام بازنشستگی نمود، یک نظامی به حساب میآمد. خانواده زیمر از بهائیان فعال بودند. پس از کشته شدن پدر ایشان در جنگ جهانی اول، عبدالبهاء در لوح مورخ ۳ جولای ۱۹۱۷ همدردی خویش را با خانوادهاش ابراز نمود. خانم نی فود (Nee Pfud) مادر هرمان زیمر، از بهائیان سرشناس و از بستگان سببی ویلهلم هریگل(Wilhelm Herrigel) از بهائیان مشهور آلمان بود که بعدها انتقادهایی را به تشکیلات بهائی وارد نمود و پس از بالا گرفتن اختلافات، بهائیت را ترک کرد.
پس از فوت عبدالبهاء و انتشار بخشی از وصیتنامه او مبنی بر انتخاب شوقیافندی بهعنوان جانشین عبدالبهاء، هرمان زیمر با اعلام جعلی بودن وصیتنامه عبدالبهاء، از قبول رهبری شوقیافندی امتناع ورزید و انتقادهای تندی را به تشکیلات بهائی و شخص شوقیافندی وارد کرد. او اعلام کرد که با شروع رهبری شوقیافندی و استقرار تشکیلات بهائی، بهائیت دچار انحراف گردیده و از یک آیین روحانی و معنوی به یک حزب سیاسی تبدیل شده است.
زیمر در سال ۱۹۶۴ به دلیل اعتراض و انتقاد به تشکیلات بهائی و رهبری آن، بهعنوان ناقض عهدومیثاق بهائی معرفی شد و پس از ۲۴ سال فعالیت در جامعه بهائی آلمان، مجبور به کنارهگیری گردید. در این مقاله با برخی از مواضع انتقادی آقای هرمان زیمر آشنا میشویم.
اشاره
از زمان پیدایش آیین بهائی تاکنون، آموزههای این نحله فکری همواره در معرض نقد و انتقاد قرار داشته و اعتراضهای گوناگونی به آن وارد شده است.
علمای مسلمان و مسیحی و بهطور کلی طرفداران ادیان الهی، با نگارش کتابهای مختلف، بیشترین اعتراض را به مشروعیت و آموزههای آیین بهائی ــ که خود را تکاملیافته اسلام و ادیان الهی میداند ــ داشتهاند. علاوه بر طرفداران ادیان توحیدی و اندیشمندان مذهبی، بهائیت مورد نقد نویسندگان و اندیشمندان غیرالهی نیز قرار گرفته و هریک از منظری خاص، اصالت و آموزههای این آیین ایرانی نوظهور را به باد انتقاد گرفته و اعتراضهای جدی به آن وارد آوردهاند.
تشکیلات بهائی ابتدا سعی نمود با ترور شخصیت روشنفکران بهائی و ناقض خواندن آنها، ارتباط جامعه بهائی را با آنها قطع نماید تا بهائیان کمتر در جریان انتقادها و اعتراضهای مخالفان قرار گیرند. لذا مراوده با آنها و خواندن مقالات و مکتوبات آنان را نهتنها توصیه نکرد، بلکه طی دستورالعملی از بهائیان خواست نامهها و مجلات و مقالات مخالفان را بدون اینکه مطالعه کنند، عیناً به محفل (شورای ۹ نفره ادارهکننده تشکیلات بهائی در هر شهر) ارسال نمایند. به مرور زمان، با گسترش فضای مجازی و امکان دسترسی افراد به اطلاعات، بهائیان غیرمتعصب امکان یافتند با مقالات و کتابهای چاپشده در حوزه بهائیت آشنا گردیده و بهنوعی جویای پاسخ منطقی به مخالفان گردند.
امروزه تشکیلات بهائی سعی دارد با معرفی مخالفان خود بهعنوان افراد بیسواد، مزدور، معاند، بهائیستیز، ناقض، ناآشنا با مفاهیم بهائیت، جاهطلب و غیره، نوعی ترور شخصیت انجام دهد و تأثیر کلام منتقدان را بر بهائیان كاهش داده و بیاعتبار نماید و تاکنون دراین رهگذر به موفقیتهای زیادی نیز رسیده و توانسته است عملاً بین تودههای بهائی و افراد مطلع و منتقد به بهائیت شکافهای عمیقیایجاد نماید.
پدیدۀ جدیدی که از اوائل سال ۱۹۶۴ (ایجاد بیتالعدل جهانی توسط ایادیان و بدون حضور ولی امرالله در رأس آن) در جامعه جهانی بهائی پیدا شد، ظهور و بروز منتقدان از درون جامعه بهائی بود. البته برگشت افراد مهم و فرهیخته از بهائیت و گرایش آنان به اسلام یا انشعاب درونفرقهای سابقه طولانی دارد. با گسترش فضای مجازی و اینترنت این امکان برای برخی از روشنفکران و اندیشمندان بهائی در غرب بهوجود آمد تا اعتراضهایی را به دیدگاهها و عملکرد رهبری جامعه بینالمللی بهائی، یعنی بیتالعدل مستقر در اسرائیل وارد آورند. این روشنفکران که نوعاً از نخبگان جامعۀ بهائی بودهاند و تحصیلات آکادمیک و مطالعاتی در حوزۀ بهائیت و شناخت کافی نسبت به بهائیت و آموزههای آن دارند، تشکیلات بهائی و رهبری آن در حیفا را زیر سؤال برده و به حرکتهای مستبدانه و خداگونۀ آن معترض گردیدهاند.
از دید آنها، رهبری روحانی (کاریزماتیک) بهائی جای خود را به یک سلسلهمراتب شبهانتخابی داده که ساختار و تصمیماتش مرتباً از سوی منتقدان بیرونی و داخلی و بهائیان سابق مورد انتقاد قرار میگیرد و توسعه فضای مجازی و رسانههای اجتماعی زمینهساز گسترش هرچه بیشتر این نارضایتیها شده است.
رهبری بهائیت در حیفا، که خود را الهی و مصون از خطا و لغزش میداند، در مقابل این انتقادها تاب نیاورده و مخالفت با روشنفکران و فرهیختگان معترض بهائی در جهان را در دستور کار خود قرار داده است. بیتالعدل با استفاده از سازمان پلیسی و صیانتی خود (هیأتهای مشاورین قارهای و معاونین و مساعدین شاخۀ صیانت) تعداد زیادی از مخالفان را به بهانههای مختلف از جامعه بهائی طرد و اخراج نموده یا علیه آنان حرکاتی را انجام داده است که مجبور به استعفا و خروج از جامعه بهائی شوند.
در دیدگاه بیتالعدل، بهائیان موظفند فقط یک صدا و یک قرائت از دین را شنیده و تبلیغ نمایند و آن قرائتی است که تشکیلات و رهبری بهائی آن را تجویز مینماید. برایناساس، هرگونه اقدام، اظهارنظر، تحلیل و تفسیر و حتی سؤالی که مطابق با خطمشی یا باور بیتالعدل و محافل ملی در دنیا نباشد ممنوع است و مرتکب پس از دریافت اخطار و حتی گاهی بدون گرفتن اخطار، از جامعۀ بهائی اخراج گردیده و سلام و کلام با او غیرمجاز شمرده میشود. گاهی اوقات نیز تشکیلات بهائی عرصه را چنان بر بهائیان منتقد تنگ میگیرد که برای آنها چارهای جز استعفاء و خروج از بهائیت باقی نمیماند.
اینگونه حرکتهای خشن و غیرمنطقی باعث شده که اندیشمندانی چون ویلیام گارلینگتن، خوان کول، فردریک گلیشر، دنیس مکاوئن، جورج فلمینگ، استیو مارشال، آلیسون مارشال، استیون شول، سن مکگلن، فرانچسکو فیچیکیا، اریک استتسون، دیل هازبند و غیره، که هریک سالیانی عضو جامعه بهائی بوده و به تبلیغ آموزههای آن مشغول بودند، به اجبار از بهائیت جدا شده و به عملکرد تشکیلات بهائی معترض گردند. آنها با چاپ و انتشار مقالات و كتابهای مختلف، محتوای بهائیت و عملكرد رهبران و تشکیلات بهائی را در بوتۀ نقد قرار دادهاند.
این سلسله مقالات سعی دارد با اطلاعات محدود موجود، به بررسی مختصری از نظرات و دیدگاههای برخی از روشنفکران منتقد به تشکیلات بهائی بپردازد. هرچند لازم است محققان فرهیخته در این میدان وارد شده و بررسیهای کامل تری را به علاقهمندان این حوزه ارائه نمایند.
بیان گوشهای از نظرات و انتقادات روشنفکران بهائی به معنی قبول و تأئید همه دیدگاههای اجتماعی، اعتقادی و سیاسی و عملکرد آنان نیست.
از دید نشریه بهائیشناسی، بهائیت دین الهی نیست؛ بلکه یک جنبش اجتماعی وابسته با عقیدهای باطل و نادرست است و افکار و تعالیم آن برگرفته از آراء دیگران است و بههیچوجه بهعنوان یک دین الهی مورد قبول و پذیرش نیست.
هرمان زیمر (Hermann Zimmer)
الف ــ زندگینامه
هرمان زیمر معلم، متفکر، نویسنده، محقق و متکلم بهائی در سال ۱۹۰۴ در اشتوتگارت آلمان متولد شد. او که یکی از پیشگامان بهائیت در آلمان بود، در سال ۱۹۴۰ وارد ارتش شد و تا سال ۱۹۴۸ که درخواست زودهنگام بازنشستگی نمود، یک نظامی به حساب میآمد. خانوادۀ زیمر از بهائیان فعال بودند. بعد از کشته شدن پدرش در جنگ جهانی اول، عبدالبهاء در لوح مورخ ۳ جولای ۱۹۱۷ همدردی خویش را با خانوادهاش ابراز نمود. خانم لوئیس زیمر،[۱] مادر هرمان زیمر، از بهائیان سرشناس و از بستگان سببی ویلهلم هریگل[۲] از بهائیان سرشناس آلمان بود که بعداً از قبول اطاعت از تشکیلات بهائی خودداری کرد و از ادامۀ فعالیت در بهائیت، اعلام انصراف نمود.
زیمر در ۹ سالگی، در سال ۱۹۱۳، شاهد دیدار عبدالبهاء از اشتوتگارت بوده است. همچنین او تا سال ۱۹۲۷ با شوقیافندی مراوده و نامهنگاری داشت. در سال ۱۹۶۴ به دلیل اعتراض و انتقاد به تشکیلات بهائی و رهبری آن، بهعنوان ناقض عهدومیثاق بهائی معرفی شد و بعد از حدود ۲۴ سال فعالیت در جامعه بهائی آلمان، مجبور به کنارهگیری شد.
زیمر خود را دشمن بهائیت نمیداند، بلکه معتقد است که درجهت دفاع از بهائیت و پیشگیری از انحراف آن، حرکتهای متهورانهای داشته است. او در فصل دوازده کتابش مینویسد:
«در سال ۱۹۳۷ که گشتاپو بهائیت را در آلمان ممنوع کرد، من تلاش کردم تا لغو این دستور را از فرمانده اس. اس. در برلین، آقای هانریش همیلر، بگیرم. برای اینکه فعالیتم در زمینه لغو ممنوعیت، تأثیرگذار باشد با استفاده از تعطیلات تابستانی شخصاً به برلین رفتم تا با فرد مربوطه در گشتاپو از نزدیک صحبت کنم. او از من تنها یک سؤال پرسید و گفت چه کسی پول سفر تو را به برلین پرداخته است؟ وقتی من به او حقیقت را گفتم که من اضافهکاری کردم تا خرج این سفر را دربیاورم، او دیگر سؤال خاصی نداشت. ازآنجاکه او بهتنهایی مجاز به برداشتن ممنوعیت نبود، من نهایتاً از او خواستم تا در فرصت دیگری امکان لغو این دستور را فراهم نماید. او از من خواست که دو سال دیگر به او مراجعه نمایم که میشد ماه اوت سال ۱۹۳۹٫ ازآنجاکه در آن زمان جنگ هوائی حادث شده بود، من دیگر به برلین برنگشتم. در سال ۱۹۳۷ که به برلین رفته بودم دوستان بهائی به من اخطار کردند که نباید برای این کار به برلین بروم زیرا ممکن بود مرا به اردوگاه مرگ بفرستند. من پاسخ دادم که برای من چندان اهمیت ندارد. از کسانی که هنوز عقیده دارند من دشمن آیین بهائی هستم مایلم این سؤال را بپرسم که شما چه اقدام و تلاشی برای پیشبرد اهداف بهائیت داشتهاید؟ حقوقبگیران سازمان بهائیت، ایادیان امر، منشیان محافل، یا دبیران و ناشران نشریات بهائی مورد خطاب من نیستند، آنها همان نغمه را میخوانند که اربابشان زمزمه میکند….» (A Fraudulent Testament Devalues the Baha’i Religion into Political Shoghism; 1973 (کتاب “یک وصیتنامه جعلی، آیین بهائی را تا حد شوقیسم سیاسی تنزل میدهد” فصل ۱۲)).
زیمر چندان به شوقیافندی خوشبین نبود و جانشینی و رهبری او بر بهائیت را قبول نداشت. او به تبعیت از خانم روث وایت و ویلهم هریگل معتقد بود که شوقیافندی با جعل وصیتنامه به نام عبدالبهاء بهناحق در جایگاه رهبری بهائیت قرار گرفته است.
زیمر در سال ۱۹۶۴ سفری به سراسر آلمان نمود و در شهرهای مختلف آلمان به سخنرانی پرداخت. همچنین در سال ۱۹۶۹ با نوشتن نامه سرگشاده خطاب به بهائیان آلمان، نظرات و دیدگاههای انتقادی خود را اعلام کرد.
انتشار کتاب و مقالات برای تبیین دیدگاه
زیمر بین سالهای ۱۹۷۱ تا ۱۹۸۳ با انتشار کتاب و نشریه و ارائه مقالات مختلف انتقادی در مجلات و روزنامهها و توزیع آن در کشورهای امریکا، آلمان، اطریش و سوئیس، سعی کرد بهائیان را با نظرات و دیدگاههای خود آشنا نماید، لذا انتقادهایی را به رهبری بهائیت (شوقیافندی) و تشکیلات بهائی وارد آورد.
واکنش و مقابله رهبری و تشکیلات بهائی علیه زیمر
شوقیافندی و تشکیلات بهائی، هرمان زیمر و دوستش ویلهلم هریگل را متهم کردند که تحت تأثیر خانم روث وایت[۳] قرار گرفته و بهوسیله او “اغفال” شدهاند. زیمر این سخن را قبول نداشت و اعتقاد به جعلی بودن الواح وصایای عبدالبهاء را، ناشی از تحری حقیقت و مطالعۀ آگاهانه و مستقل مدارک و شواهد میدانست.
ویلهلم هریگل دوست و خویشاوند هرمان زیمر در سال ۱۹۳۰ گروهی را به نام “اتحادیه جهانی مذاهب و صلح جهانی” تشکیل داده بود که زیمر هم ازجملۀ اعضای آن بود. پس از مرگ هریگل در سال ۱۹۳۲ و پایان جنگ، هرمان زیمر فعالیت خود را تحت عنوان “اتحادیه جهانی بهائی و بهائیان آزاد” که مقر آن در وایبلینگن[۴] در نزدیکی اشتوتگارت بود، ادامه داد.
به دنبال ممنوع شدن بهائیت در دوران رایش سوم (۱۹۳۷) این گروه تعطیل شد ولی پس از جنگ مجدداً به فعالیت خود ادامه داد. اعضای گروه زیمر، تعدادی از روشنفکران بهائی مخالف شوقیافندی و مؤسسه ولایت امرالله، تشکیلات و نظم اداری بهائیت بودند. هرمان زیمر با آنچه که “تشکیلات آهنین و نظم اداری بهائی” و “دیکتاتوری بهائی” مینامید، به مخالفت برخاست و به تفصیل علیه آن قلمفرسایی کرد.
ب- آثار منتشرشده هرمان زیمر:
کتاب «یک وصیتنامه جعلی، آیین بهائی را تا حد شوقیسم سیاسی تنزل میدهد»
این کتاب در سال ۱۹۳۷ به زبان آلمانی در۱۲۲ صفحه توسط انتشارات وایبلینگن در اشتوتگارت منتشر شد.[۵]
در سال ۱۹۷۳ جینین بلاکول[۶] این کتاب را به انگلیسی ترجمه کرد و انتشارات “اتحادیه جهانی دین جهانی و صلح جهانی” وابسته به گروه بهائیان آزاد، آن را چاپ کرد و بهصورت اینترنتی هم انتشار یافت.[۷]
زیمر در این کتاب که دارای یک مقدمه و سیزده فصل است، اثبات مینماید که وصیتنامه منتسب به عبدالبهاء که طی آن شوقیافندی به رهبری بهائیت منسوب شده، جعلی است و شوقی با جعل آن و استفاده از آن سند مجعول، بهائیت را از مسیر طبیعی خود خارج و آن را به یک حزب سیاسی تبدیل کرد تا براساس نظرات و دیدگاههای خودش اداره گردد.
کتاب هرمان زیمر، دستمایه فرانچسکو فیچیکیا، دیگر بهائی روشنفکر و منتقد آلمانیزبان قرار گرفت. فیچیکیا کتاب خود را با نام «بهائیت، دین آینده؟ پژوهشی نقادانه درباره تاریخ، تعالیم و تشکیلات آن» با استفاده از بحثهای عنوانشده در کتاب زیمر، ولی با مباحث و موضوعات گستردهتر و متنوعتر تألیف کرد. تشکیلات بینالمللی بهائی (بیتالعدل جهانی) سه تن از نویسندگان آلمانی بهائی، به نامهای ادوشفر، اولریک گولمر و نیکولا توفیق را مأمور کرد که پاسخی برای این کتاب تهیه نمایند. بهائیان یادشده پس از حدود ۱۵ سال تلاش، با چاپ کتابی به نام «راست را کژ انگاشتهاند»[۸] سعی کردند پاسخی مناسب به ادعاهای فیچکیا بدهند. به نظر این سه محقق بهائی، «کتاب فرانچسکو فیچیکیا، تأثیر زیادی بر افکارعمومی در کشورهای آلمانیزبان داشته و به حیثیت تشکیلات بهائی لطمه وارد کرده است.» آنان اذعان دارند «کتاب فیچیکیا در بیآبرو کردن آیین بهائی و تشکیلات وابسته به آن موفق عمل کرده است.» همچنین پیشبینی کردند که «آن کتاب، مدتها در کشورهای آلمانیزبان، تأثیرگذار خواهد بود.»[۹]
دنیس مکاوئن، پژوهشگر نامآور انگلیسی نیز بر این دیدگاه صحّه گذاشت و تخریب چهره و تضعیف جایگاه بهائیت در اروپای آلمانیزبان و در نزد مسؤولان کلیسای پروتستان و کاتولیک را، حاصل تلاش فیچیکیا معرفی کرد.[۱۰]
بهائیت ادعا دارد کتابهای زیمر و فیچیکیا با حمایت مالی سازمانهای کلیسایی و مسیحی آلمانی منتشر و توزیع گردیده است.
کتاب بازگشت مسیح ــ پیشگوییها از آن صحبت میکنند. از انتشارات وایبلینگن ۱۹۸۰[۱۱]
مقالات:
از زیمر مقاله «آیین بهائی به کجا میرود، آیینی که به شوقیگرایی تبدیل شد» در یک نشریه آلمانی به تاریخ ۵ آپریل ۱۹۸۳به چاپ رسیده است.[۱۲]
علاوه بر مقاله ذکرشده، هرمان زیمر نامهها و مقالات مختلف دیگری در انتقاد از بهائیت نوشته، که ازجملۀ آنها میتوان به مقالات ایشان در روزنامه اشتوتگارت در تاریخ ۱۲ اوت ۱۹۷۷، هفتهنامه ژولیکر[۱۳] در تاریخ ۲۳ آپریل ۱۹۸۳، روزنامه عمومی فرانکفورتر[۱۴] و مجله متریال دایجست[۱۵] شماره ۱۲ سال ۱۹۷۰ اشاره نمود.
ج – علت خروج هرمان زیمر از جامعه بهائی
یکی از عناوینی که تشکیلات بهائی برای اخراج منتقدان و معترضان خود بهکار میبرد، عنوان «ناقض عهدومیثاق» است. ناقض میثاق دیگر مؤمن به بهائیت نیست و اجازه ندارد خود را بهائی معرفی نماید و بهنوعی از جامعه بهائی طرد و اخراج میگردد. طرد در بهائیت نسبت به طرد شدن یک مسیحی از کلیسای کاتولیک عقوبت شدیدتر و تلختری دارد.
در کلیسای کاتولیک، فرد پس از طرد شدن، از عضویت فعالانه در کلیسا منع میگردد ولی حضور غیرفعال او بلامانع خواهد بود؛ اما در بهائیت فرد ناقض نهتنها از عضویت در جامعه بهائی منع میگردد، بلکه از همۀ حقوق خانوادگی و اجتماعی نیز محروم است. حتی همۀ پیوندهای فرد ناقض میثاق با اعضای خانوادهاش نیز بریده میشود و به نزدیکترین افراد خانواده وی نیز اجازه نمیدهند تا با او سلام و کلام و رفتوآمد داشته باشد. مناصب رسمی از او سلب میگردد و از شرکت در جلسات مشترک محروم میشود. فقط درصورت ابراز پشیمانی و اعتراف رسمی و همچنین قبول توبه و پشیمانی از سوی بیتالعدل، فرد قادر خواهد بود حقوق اولیه مذهبی و حقوق مدنی خود را مجدداً کسب نماید. شباهت این اعمال با روشهای مجازات دادگاههای تفتیش عقاید در قرون وسطی غیرقابلانکار است.
تشکیلات بهائی هرمان زیمر را بهعنوان ناقض عهدومیثاق معرفی کرد. خود او در این مورد مینویسد:
«… در سال ۱۹۶۴، مرا بهصورت مشخص در نشریه داخلی “بهائی ناخ ریخ تن” شماره ۱۲ مورخ ۱۶ اکتبر[۱۶] بهعنوان “ناقض عهد و پیمانشکن” معرفی کردند، زیرا من بهطور خودسرانه در شهرهای کوچک و بزرگ، در جنوب و شمال آلمان، دربارة “رجعت مسیح” در بهاءالله صحبت کردهام.
در آن زمان من خود را الگوی بهائی واجد شرایط و نمونه میدانستم، تا آنکه آن برچسب را به من زدند. آنها نمیتوانستند مرا طرد یا منفصل (طرد اداری) نمایند، زیرا من هنوز به عضویت رسمی جامعه بهائی آلمان در نیامده بودم، من عضو اتحادیه جهانی بهائیان و از اطرافیان ویلهلم هِریگل بودم ولی حالا در بهترین شرایط و وضعیت بودم؛ در حالت مشارکت با احمد سهراب[۱۷] و خانم روث وایت.
روث وایت
احمد سهراب
احمد سهراب قبل از من بهعنوان “دشمن طغیانگر تشکیلات” به مرگ محکوم شده بود! حدود ۲۰ سال قبل از آن نیز خانم وایت را فردی “خودخواه و خودشیفته” نامیدند، علیرغم این واقعیت که این دو، مجاهدتهای فراوانی برای معرفی بهاءالله و عبدالبهاء بهکار بسته بودند.
پس از آن، من کتاب «سکوت شکسته» اثر احمد سهراب،[۱۸] کتاب “وصیتنامه مجعول عبدالبهاء” اثر خانم روث وایت،[۱۹] کتب منتشره شوقی و تمام مکتوبات جدید بهائیت را بهدقت مطالعه کردم. ازآنجاکه رو به کهنسالی بودم و خدمت معلّمی وقت کمی برایم میگذاشت و پیگیری این مطالب نهچندان ساده هم کار آسانی نبود، در اولین فرصت مبادرت به بازنشستگی کردم.
در همین اوقات یک کتاب علمی آلمانی به نام «هیچکس آخرین خنده را بر کلمبوس نکرد»[۲۰] به دستم رسید. این کتاب در سال ۱۹۶۶ از سوی ج. پراوز منتشر شده بود. در آن کتاب تحقیقات مبسوطی درباره جعلیات، تقلبها و افسانههای تاریخی ارائه شده بود. یک بخش از این کتاب به “فرمان کنستانتین بزرگ” اختصاص داشت، این بخش از کتاب، انگیزۀ مرا برای مطالعه دقیق آن جعل تاریخی افزایش داد.
در مجموع من به این جمعبندی و نتیجهگیری نهچندان تعجبآور، درباره مشابهت بین دو اقدام جعلی رسیدم. با مطالعۀ جامع متن به اصطلاح “الواح وصایای عبدالبهاء” و نیز متن کتاب “قرن بدیع” نوشته شوقیافندی، به چندین مورد عبارات و سخنان مشابه رسیدم و وقتی آنها را بهطور منظم موضوعبندی و فهرست کردم، فهرست جالبی از عبارات زبانی تقریباً مشابه بهدست آوردم.
کتابچهای که من در سال ۱۹۵۰ منتشر کردم تحت عنوان «بازگشت مسیح، آنچه پیشگوییها درباره آن میگویند» نشان میدهد که من دشمن آیین بهائی نیستم. در آن کتاب من زحمات زیادی کشیدم تا نشان دهم در قرن ۱۹ پیوندهای تاریخی بین دیانت مسیح و آیین بهائی وجود داشته است. …پس از ۸ سال حضور در ارتش، من در سال ۱۹۴۸ به خانه بازگشتم و کتابم را با مرگ عبدالبهاء، در سال ۱۹۲۱، خاتمه دادم. فاصله زمانی کم بود و نکته دیگری که هنوز هم حائز اهمیت و تعیینکننده است، اینکه در آن زمان، منابع، کتاب و مطالب موردنیاز دراختیارم نبود.
از کسانی که هنوز عقیده دارند من دشمن آیین بهائی هستم، مایلماین سؤال را بپرسم که شما چه اقدام و تلاشی برای پیشبرد بهائیت داشتهاید؟ حقوقبگیران تشکیلات بهائی، ایادیان امرالله، منشیان یا دبیران و ناشران نشریات بهائی در اینجا مورد خطاب من نیستند. آنها همان نغمهای را میخوانند که اربابشان زمزمه میکند. خانم روث وایت کتابش را با پول خود چاپ کرد. آقای احمد سهراب هزینههای چاپ کتاب انتقادیاش سکوت شکسته درباره دیانت بهائی را، پس از آن دادگاه ناراحتکننده علیه خود و صاحبکارش، خانم جولی شانلر، که همه زندگی خود را برای پیشبرد بهائیت در امریکا خرج کرده بود؛ شخصاً پرداخت. من مطمئن نیستم که این اثر تحقیقی بتواند آیین بهائی را از کوچه بنبستی که در آن گرفتار شده است، برهاند. سازمانهای بزرگ قاعده و قوانین خود را دارند.» (یک وصیتنامه جعلی، آیین بهائی را تا حد شوقیسم سیاسی تنزل میدهد، فصل آخر، سخن آخر).
مطالعات بعدی هرمان زیمر و مشاهدات او از عملکرد تشکیلات بهائی و از همه مهمتر اقدامات مستبدانه شوقیافندی در جایگاه رهبری بهائیت، زیمر را به یک منتقد و معترض جدی تبدیل کرد. هرچند تشکیلات بهائی با اخراج و منزوی کردن او سعی کرد صدای او به سایر بهائیان نرسد، ولی سخنان و مکتوبات زیمر و نشر دیدگاههای خانم وایت، توانست نقش موثری درجهت روشنگری، خصوصاً در جامعه بهائی اروپا و امریکا داشته باشد.
د- دیدگاههای انتقادی هرمان زیمر
هرمان زیمر ازجمله روشنفکران بهائی است که عمدتاً بر رهبری و تشکیلات بهائی متمرکز است. انتقادهای زیمر نوعاً معطوف به چگونگی عملکرد و آموزههای بهائی نیست، بلکه بهصورت ریشهای به رهبری بهائیت و شخص شوقیافندی پرداخته و از اساس مشروعیت، عملکرد، دستورها و تشکیلاتی را که او طراحی کرده است بهطور جدی زیر سؤال میبرد.
در ادامه با برخی از نظرات زیمر آشنا میشویم.
۱- دیدگاه هرمان زیمر درمورد الواح وصایای عبدالبهاء
یکی از اعتقادات زیربنائی بهائیت، قبول مفاد وصیتنامه عبدالبهاء (الواح وصایا) و عمل به آن است.
بهائیان اعتقاد دارند عباسافندی (ملقب به عبدالبهاء) پسر ارشد و جانشین بهاءالله (پیامبر بهائیان)، چون خود فاقد فرزند پسر بود، قبل از فوت، با تنظیم وصیتنامهای که به «الواح وصایا» معروف است، نوه دختری خود شوقیافندی را به جانشینی خود تعیین نموده و طی آن، دستور به اطاعت بیچونوچرا از او داده است. در آیین بهائی، شوقیافندی بهعنوان ولی امر، رئیس دائمی بیتالعدل، مبین و مفسر احکام و تعالیم بهائی، معرفی شده است و اطاعت از او بر همگان واجب شمرده شده است. او مصون از خطاست و رهبران بعدی بهائیت همگی باید از نسل ذکور ارشد او انتخاب شوند.
در وصیتنامۀ عبدالبهاء دوستان شوقی دوست خدا و دشمنان او دشمن خدا معرفی شدهاند.
اعتقاد به شوقی و اطاعت از او جزء اصول آیین بهائی تلقی میشود. بنابراین اگر یک بهائی به بهاءالله، بهعنوان مظهر الهی بهائی و عبدالبهاء جانشین معرفیشدۀ او و احکام و کتاب او کاملاً معتقد باشد ولی شوقیافندی را بهعنوان رهبر و ولی امر بهائی قبول نداشته باشد، یا به عملکرد او و تشکیلات زیرنظر او انتقاد و اعتراض داشته و این اعتراض خود را به زبان بیاورد؛ از دایره ایمان خارج بوده و نمیتواند خود را بهائی معرفی نماید و با بقیه بهائیان مراوده داشته باشد.
با آنکه کتاب آسمانی بهاءالله ــ یعنی کتاب اقدس ـ مهمترین کتاب اعتقادی در نزد بهائیان شناخته میشود و بهطور طبیعی باید ملاک و معیار درستی آموزههای بهائی باشد، ولی بهائیان الواح وصایای عبدالبهاء را مکمل کتاب اقدس میخوانند و قبول احکام کتاب اقدس و اجرای آن را بهتنهائی ملاک بهائی بودن نمیدانند!
در اسلام، و شخص به صرف اعلام اعتقاد به اصول دین، یعنی توحید، نبوت و معاد، مسلمان شناخته شده و از کلیه حقوق اسلامی برخوردار میگردد، درحالیکه در بهائیت، اعتقاد به جانشینان بهاءالله و اعتقاد به تشکیلات بهائی و قبول بیچونوچرای اوامر و نظرات آنان نیز، از اصول است و اخراج روشنفکران بهائی نوعاً بهخاطر عدم اطاعت آنان از جانشینان و تشکیلات رهبری و انتقاد به آنها، یا عدم باور به حیطۀ غیرموسع مصونیت از خطای ایشان صورت پذیرفته است.
هرمان زیمر وصیتنامه منتسب به عبدالبهاء را جعلی اعلام کرد و آن را ساختهوپرداخته شوقیافندی دانست. او مینویسد:
“…الواح وصایای عبدالبهاء یک سند مجعول است. شوقیافندی آن را بهمنظور تأمین منافع شخصی خویش و ایجاد مقام ولایت امرالله برای خود، تحریف کرده است. شوقیافندی آیین غیرسیاسی بهائیت را تغییر داد و آن را به یک آیین سیاسی تبدیل کرد. شوقیافندی برای بهائیت تشکیلاتی را پیشبینی نمود، که بهکلّی فاقد روحانیت و معنویت است. او خود تبدیل به دیکتاتور جهانخوار و تشنۀ قدرتی شد که همه اعضای خانوادۀ عبدالبهاء و بهاءالله، حتی پدر و مادر خود را (!) از جامعه بهائی طرد کرد. …تمام متن وصیتنامه ادعایی منتسب به عبدالبهاء، با یک دستخط نوشته نشده است. هیچیک از بخشهای این وصیتنامۀ ادعایی، دارای ویژگیهای خطشناسانه و فرهنگ و عبارات عبدالبهاء، آنگونه که در نمونههای مشابه و اصیل از ادبیات و دستخطهای عبدالبهاء وجود دارد، نیست…».
(https://hermannzimer.wordpress.com)
به گفته زیمر، بنا بر آموزههای بهائی،[۲۱] فقط مظهر ظهور (پیامبر) اجازه دارد نسبت به تکمیل احکام و تعلیمات اقدام نماید. حتی عبدالبهاء هم هیچگاه ادعا نکرد که مظهر ظهور است و اجازۀ صدور احکام را دارد، بلکه همواره میگفت که خادم و مفسر تعالیم بهاءالله است. بنابراین او نمیتوانست تعالیم را در وصیتنامۀ خود تغییر دهد یا تکمیل نماید. لذا، این برخلاف ادعای شوقی است و از وظایف عبدالبهاء نبوده است که در الواح وصایای ادعایی، تغییری در احکام و فرامین بهاءالله بدهد، زیرا براساس نص کتاب اقدس مسؤولیت صدور احکام جدید که بهصراحت در کتاب اقدس نیامده است، بهعهده بیتالعدل گذاشته شده است. (الواح وصایا ص ۱۹) در کتاب اقدس، ذکری دربارۀ ولی امر، مقام ولایت و سلسلۀ ولایت، ایادیان امرالله، مراقبان و محافظان ولی امر و اینکه او رئیس پارلمان باشد و هزینه و مخارج زندگی آنان توسط مؤمنان تأمین شود، نیامده است. در کتاب اقدس مطلبی دربارۀ ایادیان امرالله (طبقه روحانی جدید با اسم و عنوان جدید) عنوان نشده است. نه عبدالبهاء و نه شخص دیگری اجازه نداشته است تا آنها را به کتاب اقدس ضمیمه نماید… از جملات فوق میتوان نتیجه گرفت که بهاءالله ــ تجلی خدا در عصر ما ــ فراموش کرده است که این مطالب را در کتاب خود بیاورد؛ درست به همان سادگی که بچههای مدرسهای مطالب درسی را فراموش میکنند، یا افراد سالخورده که حافظهشان را از دست میدهند! بهاءالله در موقع نگارش کتاب اقدس ۶۰ سال هم سن نداشت و در چنین سنوسالی از قدرت حافظه کامل برخوردار بود. خود بهاءالله دراینمورد میگوید:
“… سپاس خدای را که بهاءالله هیچ چیز را ناگفته نگذاشت. او هر چیزی را توضیح داد. هیچ جای بهانه نگذاشت که بگویند… اگر میبینی که برخی تعالیم را بعضی افراد مضر مینامند، صرف نظر از اینکه این فرد چه کسی باشد، اگرچه پسر خودم باشد، بدانید که من کاملاً مستقل از او هستم… آنان که مطالب دروغ و کذب میگویند دنبال امور دنیوی هستند و دنبال ثروت و جمع مال هستند. …اگر از سوی دیگر، کسی را میبینی که مرتکب اعمال خلاف شده و منطبق بالذّات سعادت نبوده و بر خلاف روح کلمات مکنونه عمل میکند، بگذار که آن اعمال میزان و ملاک قضاوت شما علیه او باشد. بدانید که من از چنین فردی، هرکس که میخواهد باشد، بیزارم. این حقیقت محض است» (عبدالبهاء، صلح جهانی، ۱۹۲۵، جلد ۲، ص۴۵۲). تنها مدرک دال بر اینکه ولی امرالله شارح و مفسر کلام الهی است همان الواح وصایای انتسابی به عبدالبهاء است که جعلی است؛ همانگونه که ما ثابت کردیم. پس ادعای شوقی مبنی براینکه شارح و مفسر کلام بهاءالله و عبدالبهاء است صحیح و قابل استناد نیست و فقط عبدالبهاء میتواند مفسر تعالیم بهاءالله باشد.
از طرف دیگر بهاءالله در زمان حصر (زندان) در عکا نوشت:
«ما حقیقتاً… از وظایف خود در هدایت مردم کوتاهی نکردیم و درمورد انتقال این مأموریت به دیگری از سوی خدای قادر متعال منع شدهایم» (قرن بدیع، ص۲۲۰) اگر یک مظهر الهی چنین جملهای را بنویسد، این بدان معنی است که او تمامی تعالیم و دستورها برای بشریت عصر خود را به مردم بازگو نموده است. ما میدانیم که عبدالبهاء همواره خود را بهعنوان شارح و مفسر کلمات پدرش معرفی میکرد. اگر یکی از بستگان نسل بعدی مظهر الهی، یعنی فرزند و نواده، عقیده دارد که “بهاءالله برخی از امور را در کتاب قانون خود مسکوت و مجمل گذاشته است” این جمله در تعارض و تضاد با گفتار خود مظهر الهی و نیز کلام شارح او، عبدالبهاء قرار میگیرد.” (کتاب “یک وصیتنامه جعلی، آیین بهائی را تا حد شوقیسم سیاسی تنزل میدهد”، فصل ۴)
۲- دیدگاه هرمان زیمر درمورد تشکیلات بهائی
در زمان بهاءالله و عبدالبهاء هیچ سخنی از ایجاد تشکیلات و سازمان بهائیت در میان نبود. در کتاب اقدس و الواح بعدی نیز ذکر صریحی از سازماندهی و تشکیلات به چشم نمیخورد. در زمان شوقیافندی بحث نظم جهانی، توجه به آمار و افزایش آن و سلسله مراتب اداری مطرح شد و پای تشکیلات و سازماندهی به میان آمد. هرمان زیمر معتقد بود تشکیلات را ابتدا ابراهیم خیرالله[۲۲] و میرزامحمدعلی افندی برادر عبدالبهاء دنبال کردند و تشکیل اولین محافل روحانی در امریکا را حاصل حرکت مخالفان عبدالبهاء میداند. او معتقد است هر کجا که مذهب بخواهد تشکیلات منظم و قانونی ایجاد کند، ناقض خود میگردد و هر نوع سازمان مذهبی و توسعه مؤسسات بهائی را نافرمانی انسان در برابر خدا (هبوط) میداند (راست را کژ انگاشتهاند، ص ۵۹۱).
زیمر معتقد بود با استفاده از الواح وصایای منتسب به عبدالبهاء و منصب گاردین (ولی امرالله) و تشکیلات و نظم اداری بهائی، تغییرات اساسی در ساختار و اهداف بهائیت صورت گرفته است که باور آن مشکل است، ولی درحالحاضر این مجموعه تبدیل به ابزاری برای کسب قدرت سیاسی شده است. او دراینباره مینویسد:
«درواقع آنچه که امروزه بهعنوان آیین بهائی تلقی میشود چیزی جز دیدگاه و تفکرات شوقیافندی نیست و میتوان آن را “شوقیسم” (حزب شوقی) نامید که مهمترین ویژگیهای آن دیکتاتوری تشکیلات بهائی، سانسور، ممنوعیت آزاداندیشی و فعالیت سیاسی برای بهائیان و استفاده از ابزار طرد و تکفیر است. روشن است که چنین آیینی صلاحیت و جایگاهی بهعنوان زیربنای نظم نوین جهانی ندارد.»
استدلال زیمر و طرفداران او مبنی بر جدایی آیین بهائی از تشکیلات بهائی (که همچون هیأت حاکمه استبدادی و مقتدر عمل میکند) این است که اگر قرار بود چنین سازمان و تشکیلاتی در بهائیت تاسیس گردد، باید در زمان عبدالبهاء این اتفاق میافتاد و این سازمان پایهگذاری میشد.
(https://HermannZimmer.wordpress.com)
در پایان دهه ۱۹۲۰ پیروان بهائیت که با تشکیلات و سازمان بهائی مخالف بودند، اعلام کردند که تشکیلات بهائی “یک حکومت در داخل حکومت” است. در کشورهای غربی، دولتها چندان نگران وجود تشکیلات کوچک اینچنینی نیستند و آن را خطری برای دمکراسی نمیدانند ولی در جمهوریهای دمکراتیک خلق وضعیت طور دیگری است. نتیجه اینکه هرمان زیمر با آنچه که او “تشکیلات آهنین” و” نظم اداری بهائی” و “دیکتاتوری بهائی” مینامید به مخالفت برخاسته و بهتفصیل علیه آن و بنیانگذارش شوقیافندی، قلمفرسایی کرده است.
۳- دیدگاههای هرمان زیمر درمورد شوقیافندی (ولی امرآیین بهائی)
زیمر دیدگاههای مختلفی را درمورد شوقیافندی بیان داشته است که ذکر همۀ آنها از حوصله این مقاله خارج است. او ازجملۀ کسانی است که معتقد است با فوت عبدالبهاء، دوران ریاست و زعامت در بهائیت به پایان رسیده است و عهدومیثاق، که امروز رایج گردیده است، هیچگاه موردنظر و تصور عبدالبهاء نبوده است، بلکه اندیشه یک فرد جاعل که اقدام به تهیه سندی مجعول نموده، آن را پرورانده است.
(https://hermannzimmer.wordpress.com)
عبدالبهاء هیچگاه صحبتی از تعیین جانشین نکرده بود و قرار بود رهبری جامعه بهائی بعد از عبدالبهاء به بیتالعدل منتقل شود. او مینویسد:
«موعود بهاءالله یک هزار سال و یا هزاران سال پس از او خواهد آمد، این عهدومیثاق بهاءالله است… در موارد اختلافی باید از مشورت عبدالبهاء استفاده کرد… پس از عبدالبهاء هرگاه بیتالعدل جهانی شکل گرفت، رافع اختلاف خواهد بود.» (نشریه نجم باختر، ۲۳ نوامبر۱۹۱۳، ص۴ به نقل از روث وایت از کتاب احمد سهراب نوه عبدالبهاء، ۱۹۴۳، ص۲۳۸).
بنابراین زیمر شوقیافندی را در جایگاه رهبری قبول ندارد. ضمن اینکه نظر مثبتی نیز به شوقی نداشت و او را عامل انحراف بهائیت از خط اصلی خود میدانست. در ادامه به بعضی از نظرات و دیدگاههای زیمر درمورد شوقیافندی، میپردازیم.
خصوصیات فردی
زندگی شوقیافندی درحقیقت، زندگی یک حاکم مطلق بود که به او نزدیک نمیتوان شد. او خود را افندی (آقا) مینامید و دوست داشت عالیجناب شناخته شود، عنوانی که پیش از آن عبدالبهاء هرگز آن را برای خویش ادعا نکرده بود. او تا زمانی که مقامی نداشت کاملاً دمکرات بود و خود را کوچک میپنداشت. در ابتدای زعامت، فردی مهربان بود؛ ولی در انتها، به آدمی خودخواه تبدیل شد. او هرگز جلوی دوربین حاضر نشد. او به بسیاری از کشورهای دنیا سفر کرد بدون آنکه جرأت و جسارت مواجهه و روبهرو شدن با همکیشان خود را داشته باشد و بتواند تعالیم بهائی را برای آنها توضیح دهد.
زیمر در بخش دیگری از کتاب خود مینویسد:
“گرچه شوقی همیشه به اروپا سفر میکرد ولی پیروانش فقط یکبار دانستند که او در برن، پایتخت سوئیس است. آیا شوقی در آنجا دربارة تعالیم جهانی بهاءالله و جنبههای گوناگون آن صحبت کرد؟ آیا درمورد وحدت عالم انسانی، موانع نژادی یا وحدت اساس مذاهب عالم سخنرانی نمود؟ نه! این بهاصطلاح ولی امر دیانت بهائی و این بهاصطلاح مفسر تعالیم بهاءالله و عبدالبهاء، اینگونه فعالیتها را به کارگران “مزرعه خداوند”، به افراد حقوق بگیر، هنرمندان، کارگران، زنان خانهدار، کارمندان و افراد خوداشتغال واگذار میکرد تا در اوقات فراغت ناچیز خود به تبلیغ بهائیت بپردازند. ولی امرالله هیچگاه با این افراد تماس نگرفت، بلکه بیشتر دنبال آن بود تا یک ساختمان با معماری زیبا، مشرف به مناظر برف و یخ سوئیس را برای ایجاد معبد بعدی خریداری کند!
گزارشگر دربارۀ تماس شوقی با بهائیان و پیروان احتمالی ساکت است، ولی چه تماسها و ملاقاتها که با دلالان و واسطههای زمین و املاک صورت گرفته است! نشریه “بهائی ناخ ریخ تن” نتوانسته است تصویر روشنتری از این سایۀ ناشناس در دیانت بهائی ارائه نماید. «در گزارش دستاوردهای ولی امر بیشتر به خرید زمین اشاره شده است. شوقی هیچگاه افتخار حضور در کنفرانسهای بینالمللی بهائی را نداشت.» (کتاب “یک وصیتنامه جعلی، آیین بهائی را تا حد شوقیسم سیاسی تنزل میدهد، فصل هفتم).
دیدگاه سیاسی و قدرتطلبی شوقیافندی
ولی امرالله همواره به امور سیاسی علاقهمند و بهشدت آن را زیرنظر داشت. او واقعاً شرایط و ویژگیهای یک سیاستمدار را داشت.
شوقی معتقد بود بهائیت به یک آیین حکومتی تبدیل خواهد شد و درنهایت حکومت بهائی پدیدار و مستقر خواهد گردید. این در حالی است که بهاءالله گفته بود حکومت این جهان را به حاکمان و زمامداران واگذار نمودم ولی قلوب مردم را بهسوی خود متوجه کردم. (کتاب عهدی، به نقل از کتاب آیین جهانی بهائی، ۱۹۷۱، ص۲۰۹).
کتاب موردعلاقه شوقیافندی، «کتاب ظهور و سقوط امپراتوری رم» تألیف نویسنده انگلیسی، ادوارد گیبون[۲۳] بود. وقتی شوقیافندی مُرد، یک نسخه جیبی از این کتاب، کنار بستر وی قرار داشت. امروزه روند حرکت سیاسی ولی امر، سالها پس از مرگ او، برای هر بهائی قابل مشاهده است. بر سر مزار او در گورستان بزرگ شمال لندن، ستونی مرمرین، با کرۀ زمین روی آن است که عقاب طلایی تیزبین روی کرۀ زمین قرار گرفته است! گرچه فقط بخش آفریقا روی این کره مشخص شده، اما این ترکیب ما را به یاد بسیاری از نشانهها و نمادهای نظامی امپراتوران روم و سپاهیان آنها میاندازد. قصهپرداز جوان بهائی (شوقیافندی) در رؤیاهای خود، بسیار با سزار روم، از نظر فتوحات، همذاتپنداری میکرد!
قدرت، شوقیافندی را فریفته و شیفته خود کرده بود. لذا جای تعجب نیست که او برای پیشرفت در کارش از روشهای ماکیاولیستی بهره گرفته باشد. کسی از فرد ملایمطبع و اهل عبادت و معنویت، انتظار قدرت و سلطه مقتدرانه ندارد. در بهائیت نیز چنین است. این خصلت شوقیافندی میتواند توضیحی بر طرد روحانی و تکفیر و اخراج بیش از نیمی از همۀ افراد آن خانوادۀ گسترده، در عرض چند هفته، در سال ۱۹۴۱ باشد. او با روشی روانشناسانه، همه صداهای انتقاد و اعتراض را خاموش کرد. در مدت ۲۵ سال اول دوره ریاست بر جامعه بهائی، سانسور و اختناق شدیدی را حاکم کرد. طرد و تکفیر اعضای قدیمی و پیشین جامعه بهائی، که از طریق چاپ نشریات انتقادی قصد آگاهسازی و بیداری همکیشان خود را داشتند از اقدامات او بود. درحالیکه این فعالیت بهائیان براساس تعلیم معروف بهائی، یعنی تحری حقیقت مستقل و واقعی انجام میشد. هرچند نوشتهها و بیانات افراد بهائی درست و منطقی بود، ولی شوقیافندی و تشکیلات او، به آنان برچسب “عنصر مضرّ و خطرناک”، “دشمن” یا “دیوانه” میزدند. تشکیلات بهتدریج همه مطالب را حذف و معدوم نمود. امروزه همه این نشریات ـ که اطلاعات ارزشمندی درباره وصیتنامه منتسب به عبدالبهاء را در خود جای داده بودند ــ از تمام فروشگاههای کتاب و کتابخانههای امریکا ــ کتابهای نو یا دستدوم ــ جمعآوری گردیده است. تشکیلات بهائی همه این کتابها را خریده و از دسترس افکار عمومی خارج کرده است (یک وصیتنامه جعلی، آیین بهائی را تا حد شوقیسم سیاسی تنزل میدهد، مقدمه).
زیمر دراینباره مینویسد:
«شوقیافندی پیروان آیین بهائی را “عناصری مضرّ”، “خصم و دشمن”، “لجوج و دیوانه” خطاب کرد. او عملاً پیروان آیین بهائی را به گروه چشموگوشبستۀ پیرو خود تغییر داد که باید آن را “شوقیسم” نامید. درواقع آنچه امروزه به نام بهائیت معرفی میشود همانا شوقیسم است. شوقیسم یا آیین بهائی رایج در روزگار ما، آلوده به سانسور، محدودیت و ممنوعیت فعالیت سیاسی پیروان و طرد و تکفیر روحانی است، اینها ویژگیهای مناسبی برای نظم جهانی قابلقبول روزگار ما نیست.»
(https://hermannzimer.wordpress.com)
قوانین سختگیرانه، سانسور، ممنوع بودن اظهار عقیدۀ آزادانه، مکلف بودن به داشتن مجوز برای سفر از کشوری به کشور دیگر، ممنوع بودن سکونت در فلسطین برای بهائیان، بهویژه تحریم سخت کسانی که او آنها را ناقضین میثاق میخواند و رهبری سختگیرانه که از آن بهعنوان عصر آهنین نام میبرد؛ خود را بهگونهای وحشتافزا و تأثیرگذار بروز میداد.
بهائیان، شوقیافندی را نشانۀ خدا روی زمین و یک “ولی امر بزرگ” معرفی مینمایند ولی معاصرانش نشانهای از این خصوصیات در او نمیدیدند. شوقی در الواح وصایای جعلی مینویسد:
«هیچکس حق ندارد برطبق عقیدهاش عمل نماید یا عقیده خاص خود را ابراز نماید.»[۲۴] گویا ما دوباره به عصر تاریک انگیزاسیون و محاکم و اعترافات مسیحی قرون وسطایی نزدیک میشویم و این بازگشتی به عصر تفتیش عقاید است. زیمر دیدگاه خود نسبت به شوقیافندی را با این جملۀ سؤالی کامل مینماید که:
«آیا این خواست خدا نبود که آرامگاه ابدی شوقی، دور از باب و بهاءالله و عبدالبهاء قرار داشته باشد؟ جایگاه ابدی او در کنار آقای فلان و خانم بهمان است در یکی از گورستانهای لندن، یکی از بزرگترین شهرهای جهان. اینکه شوقی از انفلونزای آسیایی میگریخت یا به دنبال خرید مبلمان برای کتابخانه و آرشیو جدید خود بود، به ما ربطی ندارد. ماکیاولی[۲۵] که بهحق میتوان او را راهنمای شوقی برای رسیدن به قدرت دانست، دراینباره میگوید: «در میان تمامی مردان ارزشمند، رهبران و مؤسسان ادیان بیش از همه شایسته احترام و تکریم هستند و متقابلاً بدترین و پستترین انسانها کسانی هستند که به تخریب و نابودی ادیان میپردازند.»
وظیفه ما البته قضاوت نیست؛ بلکه روشنگری و ارائه حقایق روشن است. در حافظه نسلهای آینده، شوقیافندی همچون یهودا اسخریوطی[۲۶] در دیانت بهائی باقی خواهد ماند که بهخاطر پول و قدرت به آیین بهاءالله خیانت کرده است.» (یک وصیتنامه جعلی، آیین بهائی را تا حد شوقیسم سیاسی تنزل میدهد، فصل دوم).
۴- دیدگاه زیمر درباره علت ممنوعیت بهائیت در شوروی وایران
بهائیت ادعا میکند که در سیاست دخالت نکرده و در همۀ کشورها، تابع حکومت همان کشور است. بهنظر میرسد این ادعای بهائیت، با واقعیتهای موجود فاصلۀ فراوان دارد. مثلاً یکی از شعارهای پرطمطراق بهائیت “وحدت عالم انسانی” است. شنونده با شنیدن این عنوان احساس میکند بهائیت برای وحدت بین دول و ملل و ادیان و آحاد جامعه، در حال کوشش و فعالیت است و به این حرکت بهائیت به دیده احترام نگاه میکند. همینطور دولتهای میزبان بهائیت نیز تصور میکنند حضور بهائیت در کشورشان میتواند در جهت استقرار صلح و دوستی موثر باشد؛ حال اینکه برداشت مردم از تعلیم وحدت عالم انسانی با ایده و نظر بهائیت از عنوان کردن این تعلیم و تبلیغ آن، کاملاً متفاوت است. منظور خاص بهائیت از بیان این تعلیم، بهائی شدن افراد و ایجاد مساوات و دوستی تحت لوای بهائیت است.
آیین بهائی نه به دنبال تقریب بین مذاهب است و نه ترکیب انواع آرایشهای سیاسی در جهان؛ بلکه به دنبال تلاش و اقدام برای بهائی کردن تدریجی مردم جهان و استقرار حکومت بهائی در جهان است، زیرا معتقد است بهائیت تنها کیش معتبر برای عصر حاضر است. تشکیلات بهائی سازمان خود را تنها سازمان مصون از خطا میبیند که همه دنیا باید نهایتاً از آن پیروی نمایند. از نظر بهائیت، بشریت نیاز به یک کیش و یک حکومت دارد که آن هم بهائیت است. در این دیدگاه، حاکمیت دولتهای ملی باید تحت حاکمیت و اراده رهبران جهانی بهائی قرار گیرد. باوجود چنین خواستۀ افراطی جای تعجب ندارد که در برخی از کشورها، که آگاهی لازم را از هدف نهائی بهائیت دارند، برای فعالیت بهائیت ممنوعیت ایجاد کرده و مانع رشد تشکیلاتی آنان گردند.
هرمان زیمر این مسئله را بهدقت موشکافی کرده و دلیل ممنوعیت بهائیت در کشورهای مختلف را ناشی از تعالیم و خطمشیها و عملکرد شوقیافندی میداند. او معتقد است شوقی آیین بهاءالله و عبدالبهاء را به یک سازمان سیاسی تنزل داد و باعث شد مخالفتهای گوناگون از سوی حکومتها علیه بهائیت افزایش یابد. در پیشگفتار کتاب زیمر چنین میخوانیم:
«… چرا در سال ۱۹۲۸ فعالیت بهائیت در اتحاد جماهیر شوروی متوقف شد و سرانجام در سال ۱۹۳۶ بهکلی ممنوع گردید، درحالیکه در اواسط دهه ۱۹۲۰، نگرش مثبتی در آنجا نسبت به بهائیت وجود داشت؟ چرا حضور و فعالیت بهائیان، دردهه ۱۹۶۰، در اتحادیه کشورهای عربی (شامل کشورهای عربستان، مصر، سوریه و…) ممنوع شد؟ …همچنین مقاومت و مخالفت حکومت ایران با نظم اداری و تشکیلات بهائی را باید ناشی از شناخت آنان نسبت به کوشش و تلاش بهائیان و تشکیلات آنان برای کسب قدرت و حاکمیت دانست. به عقیده من، در ایران نیز، همچون اتحاد جماهیر شوروی، یا اتحادیه کشورهای عربی، ساختار “دولت در دولت” تشکیلات بهائی غیرقابلقبول است. من فکر نمیکنم بهاءالله و عبدالبهاء چنین تشکیلات و چنین اختیاراتی را برای بهائیت درنظر گرفته باشند.
از سوی دیگر، هر فرد آگاه در مییابد، ازآنجاکه همۀ گروهها و فرقههای مسیحی در شوروی و جماهیر متحده عربی حضور دارند و مانعی برای فعالیت آنها نیست، لذا باید علل و دلایلی برای ممنوعیت حضور و فعالیت بهائیان وجود داشته باشد. بهعنوان موضع “بهائیان آزاد” اعلام میکنم که وصیتنامه مجعول منتسب به عبدالبهاء، که موجب تغییر و تحول “غیرسیاسیترین آیین دنیا” به یک آیین کاملاً سیاسی و قدرتطلب گردیده، دلیل این وضعیت است».
احمد سهراب، دستیار و منشی پیشین عبدالبهاء دراینباره چنین اظهارنظر مینماید: «تشکیلات اداری کنونی بهائی، صلاح و منفعت خود را در این میبیند که وصیتنامه منتسب به عبدالبهاء را بالاتر و فراتر از همۀ آثار و گفتارهای بنیانگذاران آیین بهائی قلمداد کند. …بقیه چیزها اهمیت چندانی ندارند! فقط وصیتنامه، وصیتنامه…! فقط وصیتنامه و بس! همۀ بهائیت، همین است!».
با استفاده از الواح وصایای منتسب به عبدالبهاء و مناصب گاردین (ولی امرالله) و تشکیلات و نظم اداری بهائی، تغییرات اساسی در ساختار و اهداف آیین بهائی صورت گرفته است. واقعاً باور آن مشکل است، ولی درحالحاضر، این مجموعه تبدیل به ابزاری برای کسب قدرت سیاسی شده است.» (کتاب “یک وصیتنامه جعلی”، آیین بهائی را تا حد شوقیسم سیاسی تنزل میدهد، قسمت پیشگفتار).
شوقیافندی در کتاب قرن بدیع مینویسد: در سال ۱۹۲۸ بعد از ممنوعیت بهائیت، در دو منطقۀ ترکمنستان و قفقاز بیش از ۵۰۰ نفر از بهائیان زندانی شدند. بسیاری مرده و تعدادی نیز به سیبری و مناطق جنگلی تبعید گردیدند. داراییهای آنان مصادره و معبد بهائی تعطیل و به یک گالری هنری تبدیل شد! علتاین ممنوعیت چه بود؟
در اول ژانویه ۱۹۲۹ در نامهای خبر مصادرۀ معبد بهائی در عشقآباد اعلام شد. احتمالاً روسها کمیتهای را مأمور بررسی مجدد پرونده عملکرد بهائیت کردند و با استفاده از مکتوبات موجود، گرایشها و علایق سیاسی شوقیافندی را یافتند. دلایل چه بود؟ آیا چاپ کتاب شوقی «نظم جهانی بهاءالله» در سال ۱۹۲۸ در نیویورک، در این تصمیم مؤثر نبود؟ کتابی که در پیشگفتار آن هوراس هولی، منشی محفل ملی امریکا و کانادا، درباره تحقق بینظیر هدف و مقصد نهایی بشارت بهاءالله بهوسیله شوقیافندی سخن میگوید و نشان میدهد تعلیم عدم دخالت در سیاست که بهاءالله آن را بیان کرده بود، با تأسیس مقام ولایت امرالله توسط شوقیافندی از میان رفته است. همین میتوانست دلیل خوبی برای دولت شوروی باشد. (کتاب ” یک وصیتنامه جعلی، آیین بهائی را تا حد شوقیسم سیاسی تنزل میدهد، اواخر فصل ۸)
در کلمات بهاءالله صحبتی درباره “نظام رهاییبخش جهانی” و نهادهای اداری و حکومت در سراسر کره زمین نبود. این پدیده را بعدها شوقی در الواح وصایا افزود و اعلان کرد. به گفته خانم وایت، شوقیافندی با انحراف در تعالیم مؤسس آیین بهائی و با انجام اقداماتی که علیه بهائیت بود، خسارت و لطمه بیشتری به جامعه بهائی وارد آورد، تا مخالفان و دشمنان آشکار و قسمخوردۀ آن. نوشتهها و اقدامات نظم اداری شوقیافندی و محفل ملّی بهائیان بهعنوان یک سند تاریخی علیه آنهاست. آنان همانقدر نماینده آیین بهائی هستند که قضات دادگاههای تفتیش عقاید در دوران قرون وسطی، نماینده مسیحیت محسوب میشدند.
نتیجهگیری
هرمان زیمر یکی از منتقدان بهائیت است که پس از ۲۴ سال اعتقاد به بهائیت، به دلیل مواضع انتقادیاش مورد سرزنش تشکیلات بهائی قرار گرفت و بهعنوان ناقض و مخالف رهبری بهائی، از جامعه بهائی حذف و به نوعی از بهائیت طرد گردید.
زیمر بهعنوان یک روشنفکر بهائی که با عبدالبهاء و شوقیافندی همزمان بوده است، معتقد بود که آیین بهائی بعد از عبدالبهاء به یک انحراف بزرگ کشیده شده و بهنوعی با یک بحران جدی در رهبری مواجه گردیده است. او شوقیافندی، رهبر بعد از عبدالبهاء، را یک جاعل معرفی مینماید که بهائیت را بهخاطر کسب قدرت و بهدست آوردن ثروت، از یک آیین روحانی به یک حزب سیاسی خطرناک تبدیل کرد.
زیمر علت مخالفت برخی از دولت و حکومتها با بهائیت را ناشی از رویکرد سیاسی و قدرتطلبانه شوقیافندی میداند. او به کشور ایران، شوروی سابق و برخی از کشورهای عربی اشاره دارد که با دیدن برخی از تعالیم و عملکردهای سیاسی رهبران بهائیت، از در مخالفت با آیین بهائی درآمده و به این گروه با دیدۀ شک نگاه میکنند.
مطالعات و مشاهدات زیمر از عملکرد تشکیلات بهائی و از همه مهمتر حرکتهای مستبدانه شوقیافندی در جایگاه رهبری بهائیت، او را به یک منتقد و معترض جدی بهائیت تبدیل کرد .
هرچند تشکیلات بهائی با اخراج و منزوی کردن او سعی کرد تا صدای او به سایر بهائیان نرسد ولی سخنان و مکتوبات زیمر از یک طرف و اقدامات او در جهت نشر دیدگاههای خانم روث وایت، توانست نقش مؤثری درجهت روشنگری علیالخصوص در جامعه بهائی اروپا و امریکا داشته باشد.
منابع
۱٫ Hermann Zimmer, Eine testaments falschung wertet die Bahai-religion ab in den polischen shoghismus, waiblingen-stuttgart, 1937.
۲٫ Hermann Zimmer, Karen Gasser, A fraudulent Testament Devalues the Bahai –Religion into political Shoghism, 1973.
۳٫ ادو شفر، اولریخ گلمر، نیکولا توفیق، کتاب راست را گژ انگاشتهاند، انتشارات جامعه جهانی بهائی.
۴٫ Schaefer, Udo, Nicola Towfigh, and Ulrich Gollmer, Der Info Als Method, 1995.
۵٫ Schaefer, Udo, Nicola Towfigh, and Ulrich Gollmer, Making the Crooked Straight: A Contribution to Bahá’í Apologetics. G. Ronald, 2002.
۶٫ فرانچسکو فیچیکیا، نقد و بررسی تاریخچه، تعالیم و تشکیلات بهائی، انتشارات گوی، ۱۳۹۷ ش.
۷٫ Denis MacEoin. Making the crooked straight, by Udo Schaefer, Nicola Towfigh, and Ulrich Gollmer: Review
۸٫ Hermann Zimmer, die wieder kunft christi-von der die prophezeiungen sprechen, waiblingen, 1950.
۹٫ Hermann Zimmer, Quo vadis;Bahai-religion? Die Bahai-religion ist zum-Shoghismus-geworden
۱۰٫ https://hermannzimmer.wordpress.com
۱۱٫ احمد سهراب، سکوت شکسته، داستان تلاش امروز برای کسب آزادی دینی، (Broken Silence)، انجمن تاریخ جدید، چاپ توسط مؤسسه انتشارات یونیورسال، ۱۹۴۲٫
۱۲٫ Prause, Gerhard. Niemand hat Kolumbus ausgelacht. Fischer-Taschenbuch-Verlag, 1969.
۱۳٫ بهاءالله، کتاب اقدس.
۱۴٫ عبدالبهاء، الواح وصایا.
۱۵٫ عبدالبهاء، صلح جهانی، ۱۹۲۵٫
۱۶٫ شوقیافندی، قرن بدیع، چاپ ویلمت، ۱۹۷۰٫
۱۷٫ اریک استتسون، ترجمه و تحقیق حمید فرناق، کتاب تاریخ پنهان بهائیان، ص۳۱۳، نشر گوی، ۱۳۹۷، تهران.
۱۸٫ نشریه نجم باختر ـ مجله بهائی.
۱۹٫ بهاءالله، کتاب عهدی.
[۱]. Nee Pfud [۲]. Wilhelm Herrigelویلهلم هریگل، سخنران، مترجم و از مبلغان فعال بهائیت در آلمان بود که در سال ۱۹۰۹ بهائی شد و نقش قابلتوجهی در رشد جامعۀ بهائی اشتوتگارت، بهعهده داشت. هریگل عبدالبهاء را در سال ۱۹۱۳ ملاقات کرد و او را از اشتوتگارت تا بوداپست همراهی نمود. او با شوقیافندی نیز مراوده داشت و سفری برای ملاقات وی به حیفا رفت، ولی به دلیل مسافرت شوقی موفق به ملاقات نشد. با سابقۀ درخشانی که هریگل در جامعۀ بهائی آلمان داشت، یکی از گزینههای عضویت در محفل ملی آلمان بود، ولی به علت دیدگاههای انتقادی که به بهائیت و تشکیلات آن داشت، موفق به عضویت در محفل ملی نگردید. هریگل بعدها با خانم روث وایت ملاقات کرد و در جریان دیدگاه انتقادی و فعالیتهای او قرارگرفت. با بالا گرفتن اختلافات او با تشکیلات بهائی، هریگل در ۱۷ مارچ ۱۹۳۰ طی نامهای کنارهگیری خود از تشکیلات بهائی را اعلام نمود.
[۳].. Ruth White: نویسندۀ ثروتمند آمریکایی که در سال ۱۹۱۲ با عبدالبهاء ملاقات کرد و به بهائیت ایمان آورد. او سپس به فعالیت تبلیغی به نفع بهائیت پرداخت و موردعلاقه عبدالبهاء قرار گرفت. بعد از فوت عبدالبهاء و اطلاع از وصیتنامه او مبنی بر جانشینی شوقیافندی، با توجه به شناختی که از رفتار متقلبانه شوقی داشت به وصیتنامه منتشرشده به نام عبدالبهاء مظنون شد و درصدد تحقیق و اطمینان از صحت و سقم آن برآمد. درنهایت پس از بررسیهای مختلف و بررسی خط وصیتنامه توسط یک کارشناس خط، وصیتنامه منتشره تحت عنوان “الواح وصایا” را جعلی و نادرست معرفی نمود. تحقیقات او بعداً مورد استفاده برخی از روشنفکران بهائی چون ویلهلم هریگل، هرمان زیمر، فرانچسکو فیچیکیا و دیگران قرار گرفت و منشأ چالشهای بزرگ در تشکیلات بهائی شد. [۴]. Waiblingen [۵]. Hermann Zimmer, Eine testaments falschung wertet die Bahai-religion ab in den polischen shoghismus, waiblingen-stuttgart, 1937. [۶]. Jeannine Blackwell [۷]. Hermann Zimmer, A fraudulent Testament Devalues the Bahai –Religion into political Shoghism; World Union for Universal Religion and Universal Peace, Free Bahais, Waiblingen, 1973. [۸]. Udo Shaefer, Ulrich Golmer, Nichola Towfigh, Der Info Als Method, 1995.Translated to English by Mrs. Geraldine Schuckelt, Making the Crooked Straight, 2000, George Ronald Publishing Co, Oxford, UK.
[۹]. نقد و بررسی تاریخچه، تعالیم و تشکیلات بهائی، فرانچسکو فیچیکیا (مترجمان احمد پورمرور و حمید فرناق)، ص ۵۲، انتشارات گوی، ۱۳۹۷٫ [۱۰]. نقد دنیس مكاوئن بر كتاب “راست را كژ انگاشتهاند”، نیوكاسل، ژوئن ۲۰۰۱Denis MacEoin, Making the crooked straight, by Udo Schaefer, Nicola Towfigh, and Ulrich Gollmer: Review, Newcastle, Juan 2001.
[۱۱]. Hermann Zimmer, die wieder kunft christi-von der die prophezeiungen sprechen,….waiblingen, 1950 [۱۲]. Quo vadis; Bahai-religion? Die Bahai-religion ist zum-Shoghismus-geworden [۱۳]. Julicher [۱۴]. Frankfurter [۱۵]. Material digest [۱۶]. Bahai Nachrichten, 1964, Vol. 12 [۱۷]. احمد سهراب (۱۹۵۸-۱۸۹۳) منشی و مترجم عبدالبهاء بین سالهای ۱۹۱۲-۱۹۱۹ و نویسنده مشهور و از اعضای اصلی تشکیلات بهائی در امریکا بود که با تصمیم شوقیافندی در سال ۱۹۳۹ از جامعه بهائی اخراج شد. [۱۸]. احمد سهراب، Broken Silence، (داستان تلاش امروز برای کسب آزادی دینی)، انجمن تاریخ جدید، چاپ شده توسط موسسه انتشارات یونیورسال، ۱۹۴۲ [۱۹]. Ruth White, Abdul-Baha’s Questioned Will And Testament, 1946, Cal, USA. [۲۰]. G.Prause’s “Niemand hat Kolumbus ausgelacht”, ۱۹۶۶, (No One Had the Last Laugh over Columbus) [۲۱]. کتاب اقدس پاراگراف ۳۷: من یدّعی امراً قبل اتمام الف سنة کاملة انّه کذّاب مفترٍ نسئل اللّه بان یؤیّده علی الرّجوع ان تاب انّه هو التّوّاب و ان اصرّ علی ما قال یبعث علیه من لایرحمه انّه شدید العقاب * من یأوّل هذه الایة او یفسّرها بغیر ما نزّل فی الظّاهر انّه محروم من روح اللّه و رحمته الّتی سبقت العالمین. [۲۲]. برای آشنایی بیشتر با او نگاه کنید به: اریک استتسون، تاریخ پنهان بهائیان، ترجمه و تحقیق حمید فرناق، نشر گوی، ۱۳۹۷، تهران، ص۳۱۳٫ [۲۳]. Edward Gibbon [۲۴]. الواح وصایا، ص۲۶ [۲۵]. نیکولو برنارد ماکیاولی (۱۵۲۷-۱۴۶۹) فیلسوف سیاسی، شاعر، مورخ و نمایشنامهنویس مشهورایتالیائی . او معتقد بود برای رسیدن به هدف، نمیتوان متعهد به اخلاق، دین، انسانیت و قوانین بینالمللی بود. از دید ماکیاولی انسانها همه بالطبع شرور، خبیث، فزونطلب و پلید هستند. فقط دولتهای قدرتمند میتوانند توسعهطلبی او را با حربه قانون و زور کنترل نمایند. [۲۶]. از پیروان و یکی از حواریون مسیح؟ع؟ بود که به خاطر پول به او خیانت کرد.