16- پاسخ عزیه به مظلوم نمائی های بهاءاله
17-بهاءاله و آوردن دین جدید
18-مقایسه بین سلوک بهاءاله و صبح ازل
——————————————
پاسخ به مظلوم نمائی های بهاءاله
عزیه پس از پاسخ مستدل به ادعای غیر معقول من یظهری بهاءاله و اظهار تاسف از عدم توجه اوبه نصوص و الواح و رسائل بسیار سید باب در مورد جانشینی ازل، نتیجه گیری میکند:
“ای کور چشمی که از انوار ساطعه الهیه اغماض نماید و ای بی نور قلبی که از تجلیات غیبیه قدسیه حقه ،اعراض کند ” (ص 30 )
سپس عبارت دیگری از نامه عبدالبها در مورد مظلومیت بهاءاله و آغشتگی اش با درد و رنج و سختی و اسارت و ابتلا و بارش مداوم تیرهای مخالفین را نقل می نماید و پاسخ مستندی به او داده و افشا می کند که وی با پولها و هدایای بابیان در کمال راحتی و تنعم می زیسته و بهترین زندگی را داشته است و تازه گروه ترور تشکیل داده و با قتل و ضرب مخالفان ،لرزه بر جان آنها انداخته در کمال ظلم ،هر ندای مخالف را سرکوب می نموده است…
عبارت عبدالبها به عزیه در مظلوم نمایی از چهره بهاءاله این است:
“…سینه مبارک را هدف سهام احزاب بساخت. نه پرده نشین شد و نه کشکول بدوش و حیران و سر گردان و فراری . در هر سرزمین دمی نیاسود و شبی در بستر راحت و بالین امنیت نیارمید هیچ صبحی آسایش جان نیافت و هیچ شامی راحت وجدان ندید.در زیر زنجیر ،ندا نمود ودر تحت سلاسل و اغلال فریاد بر آورد از بدو امر تا یوم صعود ،در دست اقوام عنود مبتلا بود ”
در جواب ابتدا متذکر اغلاط ادبی او در متن شده می گوید:
“انصاف بدهید صدر و ذیل این عبارات باهم بینونتی دار د یا نه؟!”
سپس با مهربانی و اغماض می گوید:
“چون مرا با شخص آن نور چشم معارضه و معانده نیست مهر بر لب زده و خاموشم” بعد اضافه می کند: “ولی از ادعاهائی که کرده بودید نمی گذرم و آن این است : سینه را هدف سهام (تیر های )احزاب ساخت..”
در پاسخ می گوید کی و کجا و چه وقت او سینه اش را هدف تیرهاکرد؟! در بغداد بوده یا در جای دیگر؟ بعد بلافاصله ادامه می دهد در بغداد که همه وجوهات را می گرفته و از بهترین هدایای ارسالی بابیان از اقصی نقاط ایران از خوراکی و نوشیدنی و لباس (ماکول و مشروب و ملبوس )و غیره استفاده می کرده و بهترین زندگی را داشته است. از نوشیدنی هاو شیرینی های یزد و شیراز می خورده واز مشروب و ملبوس خراسان تا تبریز مملو و لبریز بوده خربزه و گز اصفهان و پسته و بادام شهر بابک و سیرجان میل می کردهو جز تیر سیب و گلابی اصفهان و پشمک و نفل بید مشک و باقلوای یزد تیر دیگری به سینه او ننشسته است !! بعد خطاب به عبدالبها می گویدمی دانی با چه کسی سخن می گوئی؟ با کسی که از همه رویدادها مطلع است و نمی توان با این مظلوم نمائی ها او را فریفت :
“عزیزا این عبارات را از برای چه و به که می نویسید در صورتی که می دانیداز بدو ظهور این امر از سرایر و ضمایر هر کسی آگاهم و بر شداید و رخای هریک شاهد و گواه !!”
************
بهتر است عنان سخن را به عبارات ادیبانه او بسپاریم:
“سینه را هدف سهام احزاب ساخت.کی ،کجا،چه وقت؟! تا در بغداد بودند از طرفی حاجی امین بی دین به عنوان اینکه از طرف حضرت ثمره ، امین و مامور گرفتن وجوه مال الله و سهم امام از قاطبه مومنین به بیان است ،دوره افتاده در همه بلاد از همه عباد به مغلطه و اشتباه پول ها گرفته اندوخته ها جمع آوری کرده تشکیل کمپانی خیریه داده چه مبالغ خطیره مال مردم را تصاحب نموده به حضور جناب ایشان آورده دفینه و خزینه کردند در حالتی که صاحب مال حقیقی به کمال عسرت برای مخارج یومیه معطل بود.و از طرف دیگر الواح بدیعه ایشان به توسط سلمان نا مسلمان به شیراز و یزد و کرمان و اصفهانو کاشان و طهران و جمیع ولایات ایران می رسید دست تکدی دراز کرده و دهان حرص و آز باز نموده وقت مراجعه کولبار او چون کشکول درویشان از پخته و نپخته ،دوخته و ندوخته از ماکول و مشروب و ملبوس خراسان الی تبریز مملو و لبریز بوداز اشربه و حلویات یزد و شیراز می نوشیدند از البسه و حریر های یزد و کاشان و خراسان می پوشیدند از رنگ و حنای رودان و کرمان می بستند از خربزه و گز اصفهان تناول نموده از پسته و بادام شهر بابک و سیر جان می شکستند.سهامی غیر از به و سیب و گلابی اصفهان دیده و سنانی جز پشمک و نقل بید مشک و باقلوای یزد شنیده نشده که به آن سینه مبارک رسیده باشد!!
عزیزا !
این عبارات را از برای چه و به که می نویسید؟!
در صورتی که می دانیداز بدو ظهور این امر از سرایر و ضمایر هر کسی آگاهم و بر شداید و رخای هریک شاهد و گواه !!” (ص 30 و 31 )
باطل بودن دعاوی بهاءاله درمورد دین جدید
عزیه خانم چنانکه خودش تصریح دارد بنا داشته از بیان اغلاط فراوان ادبی عبدالبها در نامه اش به او، خویشتنداری کند، اما گاهی عنان طاقت از دست نهاده مواردی را ذکر می نماید تا او را متوجه سازد با چه کسی روبروست و لازم است حد شناسی کرده ظرفیت خود را بشناسد.او عبارت عبدالبها را می آورد و می پرسد شما بعد از چهل سال معاشرت با علما و مطالعه کتب چگونه چنین جمله مهملی را سرهم کرده ای ؟!:
” آئینه جهان نمای جهان از پرتو رویش روشن و ممتاز …”
آنگاه می گوید:
” اولا بفرمائید “آئینه جهان نمای جهان از پرتو رویش روشن و ممتاز ” چه معنی دارد؟! واقعا حیف است کسی پس از چهل سال تربیت و معاشرت با اهل علم و فضل و ممارست به کتب علمیه ،این گونه عبارات بی ربط مهمل را بنویسد و به ولایات بعیده گسیل نماید… ” ! (ص 32)
******
سپس در مورد ادعای من یظهری بهاءاله و نسخ شریعت بیان و اتیان شریعت جدید، مقدمه ای علمی می آورد در لزوم وجود حافظان الهی پس از پیامبر برای هر شریعت که توسط خود انبیا مشخص گردیده اند و خود باب هم برای خودش این حافظان را در بیان تعیین نموده و ازل را مشخص ساخته و پس از او هم نو زده نوبت در هر 66 سال افرادی خواهند آمد تا این شریعت را به ثمر و به حد رشد و کمال برساند.چطور ممکن است هنوز چند سالی از ظهور بابیت نگذشته و فاصله ای طی نشده دین دیگری بیاید یعنی بدون فاصله دو دین متناقض پشت سر هم بیایندو خون هزاران نفر در راه اولی ریخته شود امادومی اولی را قبل از استقراربدون دلیل ابطال و نسخ نمایدو آن را به بایگانی بسپرد؟!!
عبارت او چنین است:
“به کدام ضعیف العقل و سخیف العقیده بگویم شمس من یظهر (یعنی من یظهره الله) به شمس ربوبیت نقطه اولی (باب) اتصال پیدا کرد و مابین این دو یوم ، لیلی فاصله نبود ؟!”
یعنی جز دیوانه و بد اعتقاد چنین چیزی را باور نخواهد کرد… و بعد ادامه می دهداگر بپرسند برهان و حجت شما بر این موضوع چیست لابد می گوئید:
1- نفس ادعا حجت است
2 – حجت او کتاب و آیات است
می گویم بعضی کلمات که او از مطالب کتاب های دیگر تلفیق نموده اسم آنها را آیات گذارده از روی کسب و تعلم و تحصیل است زیرا من به خوبی واقفم که او از ابتدای عمر تحصیل نموده واز روی متون دیگران تمرین می کرده و در آخر هم عباراتش پر از عیب است :
“از بدایت سن ،جمیع اوقات را صرف صرف و نحو و منطق و معانی بیان و حکمت الهی و ریاضی و طبیعی و علوم ادبیه و بدیع و عروض کرده و همیشه مشغول به مطالعۀ کتب سماویه و مداومت اشعار و قصاید عربیه و معاشرت حکماء و عرفاء و دراویش و صوفیه بوده است زیاده از بیست سال در کتاب بیان و توقیعات مبارکه نقطه اولی غور و غوص داشته است اگر سؤال کنند که پس از این ریاضیات و زحمات و ممارست بکتب سماوی و تحصیل علوم والسنه آیا آیاتی که آورده عظمت و هیمنه و اثر آیات نقطه بیان (باب)را دارد یا نه جز اینکه بگویم با آنهمه تصنع و مراعات سجع و قوافی و تلفیق عبارات مغلغه چون خط سنگلاخ همه را به نقاشی و بزک آرایش داده که هر بصیری ببیند عیبش را می داند و کشف معایبش می تواند و اقتباس و استراق آنها را از محل دیگری بخوبی می فهمد سوای اینها چیز دیگر در میانه نیست !!
اگر سؤال نمایند با کدام برهان قبول این امر خطیر باید کرد ؟ جز اینکه بگویم محض ادعا که دیگر کس نتواند این ادعا را کرد! و در جواب بگویند تو خود در اوایل این اوراق اسامی اشخاصی چند نگاشته ای که همه دعوی من یظهری داشته اند و دعاوی آنها باطل بوده پس این ادعا هم باطل و بدون برهان و از درجه اعتنا و قبول ساقط و عاطل است.” (ص33 و 34 ) و بدین ترتیب ادعای آوردن دین جدید پس از باب را ،مستندا باطل اعلام می نماید.
مقایسه سیره ازل و بها
چون عبدالبها در یکی از عباراتش صحبت از دراهم معدود (که البته باید دراهم معدوده بگوید) به میان می آورد و بطور کنایی اشاره می کند که طمع پول و دنیا خواهی نباید انسان را از گرایش به حق باز دارد و یوسف را با اندکی پول بفروشد…عزیه خانم در پاسخ به او ،خود او را به انصاف دعوت می نماید که بین پدر و عمو قضاوت کند و ببیند چه کسی در دنیا غوطه ور است و هوای ریاست و سلطنت در سر دارد (پدرش)و چه کسی در فقر و پریشانی و عسرت در گوشه محبس زندگانی می کند (ازل)به نوعی که فرزندانش از روی عسرت به نزد شما آمده اند چنانکه عقیل نزد معاویه رفت…
“همیشه اولیای خدا از دنیا و اهل آن اعراض داسته اند.هیچ وقت به دولت و مکنت وقعی نگذاشته اند.این است که فرموده اند” الدنیا جیفه و طلابها کلاب” ولی الحال از خود آن نور چشم عزیز انصاف می طلبم پدر و عم شما هر کدامی مصداق چه حال بودند؟
اوضاع تجلل و تجمل و اسباب سلطنت و ریاست پدر بزرگوارت را که از هر جهت به عین عیان دیده و میدانی حال کثیر الاختلال حضرت ثمره را اگر ندیده ای لابد شنیده ای به حیث یکفی سمعه عن عیانه که آن حضرت به چه پریشانی و عسرت در آن گوشه محبس زندگانی می کند…از بدو خلقت الی کنون هر چه دیده و شنیده طالبان دراهم معدود با حق طرف شده و دین را به ثمن بخس فروخته اند چون اصحاب معاویه و انصار عثمان و لشکر عبید الله زیاد و همچنین سایر اشقیا در همه اعصار و ادوار و هیچوقت اهل حق بر کثرت مال نبالیده و از اختلال حال ننالیده اند.همیشه بزرگان دین و راهنمایان طریقه حق الیقین از وجود فقر ،فخر داشته اندو الفقر فخری و انا مسکین اجالس المساکین فرموده اند…”(ص 36)
و بعد در پاسخ او که می گوید”مقامات هر نفوسی از روش و سلوک او واضح و مشهود گردد”(البته تذکر می دهد نفوسی در اینجا غلط است و باید نفسی بگوید) اشاره هایی به سلوک هر دو می کند و می پرسد منظور ت از سلوکی که عندالله مرضی و محبوب باشد در مورد پدرت چیست؟! و بعد خودش قسمتی از رفتارهای بهاءاله را بر می شمرد و نتیجه می گیرد که اگر این رفتارها (یعنی انکار و کفر و بدعت و قتل و ترور و ضرب و شتم و دروغ و سلوک مورد رضایت خدا و محبوب اوست که باید با دین خدا حافظی نمود…!
عبارات خود او را در مورد سلوک بهاءاله مرور می کنیم که نیازی به تو ضیح ندارد
” روش و سلوکی که عند الله مرضی و محبوب باشد ندانستم کدام بود :
1-معارضه با نقطه بیان
2-مخالفت با کتاب و سنت
3-حکم به قتل جمعی از ادلاء بیان چون جناب حاجی سید محمد اصفهانی و غیره در عکا و در کربلا چون جناب ملا رجبعلی قهیر و برادرش و در کاظمین مثل میرزا بزرگ کرمانشاهی و در عکا جمعی از مومنین دیگر… با کمال قساوت قلب حکم به قتل چنین بزرگواران نماید…
4-عوام فریفتن
5-خواص کشتن
6-انکار حق کردن
7-دعوی ناحق نمودن
8-تصدیق افعال حروف نفی کردن
9-انکار معاد و جزا نمودن
10-ابو حنیفه را بر حضرت صادق_که قوام مذهب اسلام به وجود آن بزرگوار بود_رجحان دادن
11-جعفر کذاب را جعفر صادق خواندن
12-ابواب و نواب اربعه خصوصا حسین بن روح را طعن و بد گفتن
13-شرب دخان کردن
14-فتوی به ملاهی و مناهی دادن
15-صراحتا دروغ گفتن
16-تهمت زدن
17-افترا بستن و اسمش را پلتیک الهی گزاردن
18-نسبت کذب به نقطه بیان دادن
سلوک و روشی دیگر دیده و شنیده نشده اگر این گونه اطوار و افعال دیدن و روش انبیا و سفرای الهی است پس علی الاسلام السلام.”!! (ص 36 و 37 )
وسپس مقایسه بین سلوک بها و ازل را همین جا فرو می گزارد و …