پرسش
صد رحمت به یزید!
پاسخ نخست
صد رحمت به یزید!
ماجراهای هرکسی که شاخ غول رو شکسته و گواهینامه گرفته، با امتحان رانندگی و افسر و کسی که کنارش نشسته تا راه بیفته، شنیدنیه.
ماجراهای منم از این قاعده مستثنی نیستن. یادمه که اوایل نشستنم پشت فرمون، ترسم از موتوری ها و هزینه خرابیِ احتمالیِ ماشین یا دیه و حتی مرگ سرنشینان، یه طرف بود. و ترسم از ناسزاهایی که نثارم می شد یه طرف دیگه! راننده های خشمگینی که هر لحظه ممکن بود جوجه رانندة مذکور رو بعد از فحش های ضدّ بنیان خانواده، با قفل فرمون و سایر ابزارهای اعمال قدرت فیزیکی مورد عنایت قرار بدن، کابوس اصلی من در رانندگی بودن. اتفاقا وقتی برای اولین بار به خودم جرأت دادم تا بشینم پشت فرمون که بریم کافه و به عنوان شیرینیِ گواهینامه مادرم رو مهمون کنم، گرفتار همین کابوس شدم! سر پارک دوبل زدن، زدم به یه ۴۰۵!
البته ایشون زد به من!
می دونستم حق با منه، چون هنوز جوهر امتحان آیین نامه خشک نشده بود و به قوانین پایبند و مسلط بودم. چشمتون روز بد نبینه، رانندة بی اعصاب و حق به جانب نه تنها تقصیرش رو گردن نگرفت و نذاشت اونجا پارک کنم، بلکه جلوی مادرم جوری من رو زیر بار ناسزا گرفت که فقط در سکوت خجالت کشیدم و ترجیح دادم سی دور دیگه کوچه خیابونای دور و بر کافه رو دنبال جاپارک بگردم…
وقتی وارد کافه شدیم، تنها میز خالی موجود، کنارِ میزی بود که همون رانندة محترم پشتش نشسته بود. خانمی رو که روبه روش بود، توی ماشین کنارش ندیده بودم.
با خودم گفتم پس حتما استرس دیر رسیدن به این قرار مهم رو داشته که از خیر جای پارک نگذشته!
به ناچار نشستیم و سعی داشتم به اون آدم توجه نکنم اما نمیشد به تفاوت زمین تا آسمون شخصیت داخل خیابون با این شخصیت پشت میز کافه فکر نکرد. فقط چهره اش شبیه اون یکی بود. با متانت نشسته بود و لفظ قلم صحبت می کرد. درست ۵ دقیقه بعد از اینکه موفق شدم همه حواسم رو به حرفای مادرم بدم، شنیدم که اون آقای بزرگوار فرمودن: «کسی که ادب نداره، برای من کنسله»!
نتونستم خودمو کنترل کنم و پِقی زدم زیر خنده!
فاصله زیادی تا میز بغلی نداشتیم و از صمیم قلب دلم می خواست بهش بگم: «پس برادرِ من، شما خودت کنسلی! وقت خانوم رو بیخودی نگیر. عزت زیاد…» برگشتم به گفت وگو با مادرم ولی تموم مدت این فکر از سرم بیرون نمی رفت که جدّاً چرا؟ چرا وقتی نوبت به شعار می رسه، همه مون می شیم پیروان جناب زرتشت و گفتار نیک رو از توی جیبمون درمیاریم و می ذاریم روی میز اما وقتی شعار اجدادی مون به کردار نیک می رسه می خزیم کنج خونه و هیچ کدوم در رفتار به زرتشت نمی پیوندیم؟
نمونة کسایی که شعورشون از شعارشون عقبتره، زیاده.
شاید نویسندة این متن هم جزو همین افراد باشه… اما کاسبی که شبیه ادعاش نیست یا اون آقای نسبتا محترمی که توی خیابون من رو به فحش بست، چون در جایگاه مهمی مثل رهبری یک گروه نیستن، خطرشون محدوده!
اوضاع وقتی بی ریخت تر می شه که رئیس یه فرقه، چیزی بگه که خودش بهش عمل نمی کنه… اون وقته که هم اون شعار بی ارزش می شه، هم اون فرقه و پیروانش.
شاید اسم «اوشو» رو شنیده باشین؛ یه فرقه توی هند به رهبری فردی به اسم «راجنیش» که شعارش عشق و آگاهی و آرامش بود. وقتی دست راجنیش به خاطر تفاوت حرف و عملش، رو شد و پیروانش فهمیدن فقط یه وسیله بودن برای رسیدن رهبرشون به پول و قدرت، راجنیش به ناچار به آمریکا مهاجرت کرد. اما راه به جایی نبرد و به خاطر اتهاماتی مثل تهدید به قتل و یه سری کارای زشت که نمی تونم بگم، محاکمه شد. یا مثلاً حسینعلی نوری ملقب به بهاءالله که رهبر اول بهائیته و خدای این فرقه هم دونسته میشه، میگه: «الأدب قمیصی: ادب پیراهن منه.» (1) یعنی میخواد بگه همیشه و همه جا ادب رو رعایت می کنم.
حالا برای این که ببینیم این پیراهن زیبا همیشه تن حسینعلی بوده یا نه، می تونیم از خواهر ایشون عزّیه خانوم سؤال کنیم. اگه یه ذره توی تاریخ و متون بگردیم، می بینیم که عزّیه خانوم جوابمون رو داده! ایشون میگه بهاءالله اونقدر خشونت به خرج داد که مردم می گفتن: «اگر حسینعلی مظهر حسینِ علی ست، هزار رحمتِ حق بر روانِ پاکِ یزید!» (2)
خب، همونطور که رانندة با نزاکت پژو ۴۰۵ فرمودن اعتقاد شخصی بنده اینه که کسی که ادب نداشته باشه کنسله، نظر شما چیه؟
پاورقی:
1-«اَلْاَدَبُ قَمِیصی بِهِ زَینَّا هَیاکِلَ عِبَادِنَا الْمُقَرَّبِینَ»؛ «ادب پیراهن من است که بر بندگان مقرب خود می پوشانم.» (ریاض قدیمی، گلزار تعالیم بهایی، ص 25 به نقل از بهاءالله) همچنین میرزا حسینعلی در کتاب بدیع خود ص 74 و 110 برادرش را الاغ خطاب می کند و چون میرزا یحیی رهبری او را نپذیرفته می گوید وی از هیکل انسانی خارج و مانند چارپایان می ماند.
2- رهبر بهائیان در زمان تبعید به عراق، به قدری جنایت کرد که مردم از شر او به روان یزید ستمگر درود می فرستادند. عزیه خانم (خواهر بهاءالله) می گوید: «آن قدر بهاءالله خشونت به خرج داد که مردم در حق او می گفتند: اگر حسینعلی (بهاءالله) مظهر حسینِ علی است، هزار رحمت حق بر روان پاکِ یزید. (تنبیه النائمین،ص۱۲)
نظرات بسته شده است.