تاریخی Archives - وبسایت بهایی پژوهی https://bahairesearch.org/category/مقالات/مباحث-تاریخی/ Thu, 01 Feb 2024 22:08:34 +0000 fa-IR hourly 1 پیوند بهاییت و اسرائیل https://bahairesearch.org/%d9%be%db%8c%d9%88%d9%86%d8%af-%d8%a8%d9%87%d8%a7%db%8c%db%8c%d8%aa-%d9%88-%d8%a7%d8%b3%d8%b1%d8%a7%d8%a6%db%8c%d9%84/ https://bahairesearch.org/%d9%be%db%8c%d9%88%d9%86%d8%af-%d8%a8%d9%87%d8%a7%db%8c%db%8c%d8%aa-%d9%88-%d8%a7%d8%b3%d8%b1%d8%a7%d8%a6%db%8c%d9%84/#respond Sun, 12 Nov 2023 19:44:12 +0000 https://bahairesearch.org/?p=7003 پیوند بهاییت و اسرائیل

نگاهی به نفوذ فرقه بهاییت برای تطمیع آزادیخواهی مسلمان پیوند بهاییت و اسرائیل: چکیده :  پیش از سال‌های تشکیل دولت غاصب صهیونیستی، یهودیان صهیونیست و آن دسته از صهیونیست‌هایی که به امید رهایی از نکبت پراکندگی با حمایت دولت‌های استعماری به ویژه انگلیس به سرزمین فلسطین کوچانده شده بودند، تنها راه بقا را همچون اسلاف […]

The post پیوند بهاییت و اسرائیل appeared first on وبسایت بهایی پژوهی.

]]>
پیوند بهاییت و اسرائیل

نگاهی به نفوذ فرقه بهاییت برای تطمیع آزادیخواهی مسلمان

پیوند بهاییت و اسرائیل:

چکیده : 
پیش از سال‌های تشکیل دولت غاصب صهیونیستی، یهودیان صهیونیست و آن دسته از صهیونیست‌هایی که به امید رهایی از نکبت پراکندگی با حمایت دولت‌های استعماری به ویژه انگلیس به سرزمین فلسطین کوچانده شده بودند، تنها راه بقا را همچون اسلاف خویش در جنایت و خیانت یافتند.
در طول این سال‌ها فرقه بهاییت دیروز و سازمان تشکیلاتی امروز همچون یک بازوی کارآمد و متحد در کشتار مردم بی‌دفاع فلسطین به‌ویژه زنان و کودکان بی‌گناه در کنار صهیونیست‌های جنایتکار قرار دارد. پس از جنگ شش‌روزه اعراب و اسرائیل در سال ۱۳۴۶ ش، بهاییان علاوه‌بر تبلیغ به نفع اسرائیل، فعالیت زیادی برای جمع‌آوری پول و خرید مایحتاج برای کمک به ماشین جنگی اسرائیل کردند. «.. مبلغی در حدود ۱۲۰ میلیون تومان به‌وسیله بهاییان ایران جمع‌آوری گردید و تصمیم دارند این مبلغ را در ظاهر به بیت‌العدل در حیفا ارسال نمایند. ولی منظور اصلی آن‌ها از ارسال این مبلغ، کمک به ارتش اسرائیل است. اسناد ساواک » از این‌رو سازمان بهاییت یکی از مهم‌ترین کانون‌های ارتباطی و جمع‌آوری اطلاعات در کشور‌ها به‌ویژه کشور‌های اسلامی است.
با ورود میرا حسینعلی بهاالله به عکا، به فعالیت‌های خویش وسعت بخشید، اما به دلیل محدودیت فعالیت از سوی حاکمان منطقه چندان تحرکی نداشتند. زیرا این شهر تا پایان جنگ جهانی اول جزو منطقه تحت حکومت عثمانی بود. با فروپاشی دولت عثمانی، به‌علت علاقه‌مندی بهاییان و صهیونیست‌ها، فعالیت آنان فزونی یافت. با گذشت زمان به‌علت وجود اشتراک منافع دو طرف، آرام آرام پیوند‌ها عمیق‌تر گردید.
رابطه علنی بهاییان و غاصبان سرزمین فلسطین به بعد از جنگ جهانی اول بازمی‌گردد. پس از مرگ بهاءا… هدایت و مدیریت بهاییان برعهده عباس افندی، معروف به عبدالبهاء، فرزند ارشد وی قرار می‌گیرد. وی در فلسطین به‌ویژه عکا، اقدام به جاسوسی به نفع انگلیس کرد، زیرا مأموران انگلیسی برای تحقق اهداف خویش نیاز به افراد جاسوس و هماهنگ با نقشه‌های آنان در جهت نفوذ یا احیانا ایجاد آشوب داشتند. در اواخر جنگ که آرتور جیمز بالفور اعلامیه مشهور خود در باره تشکیل «وطن ملی یهود» در فلسطین را صادر کرد، دولت عثمانی که به روابط پنهانی عبدالبهاء و انگلستان پی‌برده بود، تصمیم به اعدام وی گرفت. لرد بالفور که وزیر خارجه انگلیس بود، در تلگراف فوری به نیرو‌های انگلیسی مستقر در منطقه دستور داد که سریعا برای حفظ جان عبدالبهاء و دوستان وی اقدام کنند.
با مرگ عباس افندی (عبدالبهاء)، شوقی، نوه وی جانشین پدربزرگش شد. وی نیز همچون اجدادش کوشید تا عنصر مطلوبی برای استعمار در منطقه غرب آسیا باشد. در دوران حیات وی، دولت صهیونیستی اسرائیل غاصب تشکیل شد که در همان روز‌های اول، طی نامه‌ای آن را وعده الهی که محقق‌شده دانست

غصب سرزمین‌های فلسطین در سال ۱۹۴۸ م/۱۳۲۷ ش :

با اعلام غصب سرزمین‌های فلسطین در سال ۱۹۴۸ م/۱۳۲۷ ش توسط یهودیان صهیونیست، موقعیت به‌دست آمده را مغتنم دانسته و کشتار زنان و کودکان معصوم ساکن در این سرزمین را به کارنامه خود افزودند. در طول این سال‌ها که از شکل‌گیری دولت غاصب اسرائیل می‌گذرد، یکی از اهداف آن‌ها کشتار زنان و کودکان بود. به‌طوری که هنوز حافظه تاریخی جامعه ملل، جنایت و کشتار صهیونیست‌ها در حمله به اردوگاه فلسطینی‌ها در صبرا و شتیلا واقع در بیروت غربی سال ۱۹۸۲ م را از یاد نبرده است. یا بمباران شهر بیروت و کشتار زنان و کودکان در سال ۲۰۰۶ م که در نهایت منجر به شکست اسرائیل و پیروزی حزب‌ا… لبنان گردید. صهیونیست‌های غاصب پس‌از آن که دیدند حریف حزب‌ا… نخواهند شد، تلاش کردند با کشتار زنان و کودکان سال ۲۰۰۸ م در باریکه غزه انتقام آن شکست را بگیرند، این اتفاق هم نیفتاد؛ اسرائیل در کمتراز ۲۲ روز شکست را پذیرا شد و تن به آتش‌بس داد. این شکست‌های پی‌درپی زخمی بر صهیونیست‌ها شد که برای تسکین آن هر از چندی دست به کشتار مردم باریکه غزه زدند.
این جنایت‌ها و کشتار بی‌حد باعث گردید که جوانان این سرزمین برای تنبیه غاصبین سرزمین مادری خود، روز ۱۵ مهر سال جاری در یک یورش غیرمنتظره تحت عنوان طوفان‌الاقصی زمینه اخراج یهودیان غاصب را از سرزمین فلسطین مهیا سازند.
در طول این سال‌ها فرقه بهاییت دیروز و سازمان تشکیلاتی امروز همچون یک بازوی کارآمد و متحد در کشتار مردم بی‌دفاع فلسطین به‌ویژه زنان و کودکان بی‌گناه در کنار صهیونیست‌های جنایتکار قرار دارد. پس از جنگ شش‌روزه اعراب و اسرائیل در سال ۱۳۴۶ ش، بهاییان علاوه‌بر تبلیغ به نفع اسرائیل، فعالیت زیادی برای جمع‌آوری پول و خرید مایحتاج برای کمک به ماشین جنگی اسرائیل کردند. «.. مبلغی در حدود ۱۲۰ میلیون تومان به‌وسیله بهاییان ایران جمع‌آوری گردید و تصمیم دارند این مبلغ را در ظاهر به بیت‌العدل در حیفا ارسال نمایند. ولی منظور اصلی آن‌ها از ارسال این مبلغ، کمک به ارتش اسرائیل است.» از این‌رو سازمان بهاییت یکی از مهم‌ترین کانون‌های ارتباطی و جمع‌آوری اطلاعات در کشور‌ها به‌ویژه کشور‌های اسلامی است.

ارتباط سازمان تشکیلاتی بهاییت و صهیونیست‌ها :

با اعدام علی‌محمد شیرازی، معروف به باب و بنیانگذار بابیت در تبریز، میرزا حسینعلی‌نوری، جانشین خود‌خوانده باب، مدعی هدایت بابی‌ها گردید. وی با ورود به عکا، به فعالیت‌های خویش وسعت بخشید، اما به دلیل محدودیت فعالیت از سوی حاکمان منطقه چندان تحرکی نداشتند. زیرا این شهر تا پایان جنگ جهانی اول جزو منطقه تحت حکومت عثمانی بود. با فروپاشی دولت عثمانی، به‌علت علاقه‌مندی بهاییان و صهیونیست‌ها، فعالیت آنان فزونی یافت. با گذشت زمان به‌علت وجود اشتراک منافع دو طرف، آرام آرام پیوند‌ها عمیق‌تر گردید.
رابطه علنی بهاییان و غاصبان سرزمین فلسطین به بعد از جنگ جهانی اول بازمی‌گردد. پس از مرگ بهاءا… هدایت و مدیریت بهاییان برعهده عباس افندی، معروف به عبدالبهاء، فرزند ارشد وی قرار می‌گیرد. وی در فلسطین به‌ویژه عکا، اقدام به جاسوسی به نفع انگلیس کرد، زیرا مأموران انگلیسی برای تحقق اهداف خویش نیاز به افراد جاسوس و هماهنگ با نقشه‌های آنان در جهت نفوذ یا احیانا ایجاد آشوب داشتند. در اواخر جنگ که آرتور جیمز بالفور اعلامیه مشهور خود در باره تشکیل «وطن ملی یهود» در فلسطین را صادر کرد، دولت عثمانی که به روابط پنهانی عبدالبهاء و انگلستان پی‌برده بود، تصمیم به اعدام وی گرفت. لرد بالفور که وزیر خارجه انگلیس بود، در تلگراف فوری به نیرو‌های انگلیسی مستقر در منطقه دستور داد که سریعا برای حفظ جان عبدالبهاء و دوستان وی اقدام کنند.

معامله ملت فلسطین با انگلیسی‌ها :

از این‌رو پس از پایان جنگ، ژنرال آلنبی (فاتح سرزمین قدس) از طرف دولت انگلیس عبدالبهاء را مفتخر به دریافت لقب سلطنتی «سِر» می‌کند. عبدالبهاء هیچ‌گاه خوشحالی خود را از تسط انگلیس بر خاک فلسطین پنهان نکرد و در لوح هایی که برای دیگران ارسال می‌کرد، دولتمردان انگلیسی را در این‌باره ستایش می‌کرد. از سوی دیگر حمایت انگلیس از این جریان استعماری بی‌دلیل نبود، زیرا آن‌ها مهره خوبی برای کمک به یهودیان در استقرار آن‌ها در فلسطین بودند.
با مرگ عباس افندی (عبدالبهاء)، شوقی، نوه وی جانشین پدربزرگش شد. وی نیز همچون اجدادش کوشید تا عنصر مطلوبی برای استعمار در منطقه غرب آسیا باشد. در دوران حیات وی، دولت صهیونیستی اسرائیل غاصب تشکیل شد که در همان روز‌های اول، طی نامه‌ای آن را وعده الهی که محقق‌شده دانست. وی در ۱۴ جولای ۱۹۴۷، طی نامه‏ای به رئیس کمیته رسیدگی به مسأله فلسطین، از علایق مشترک تشکیلات بهاییت و صهیونیسم به فلسطین تأکید می‌ورزد و ضمن مقایسه منافع بهاییت با مسلمانان، مسیحیان و یهودی‌ها در فلسطین، نتیجه می‌گیرد که «تن‌ها یهودیان هستند که علاقه آن‌ها نسبت به فلسطین تا اندازه‏ای قابل قیاس با علاقه بهاییان به این کشور است؛ زیرا که در اورشلیم، بقایای معبد مقدس‌شان قرار داشته و در تاریخ قدیم، آن شهر مرکز مؤسسات مذهبی و سیاسی آنان بوده است…»

خوشحالی از شکل‌گیری یک دولت اشغاگر:

در ۱۴ می ۱۹۴۸ (یوم‌النکبه) که قیمومیت انگلیس بر کشور فلسطین به اتمام می‌رسد و در همان روز تأسیس دولت اسرائیل اعلام می‌شود، شوقی در پیام نوروز سال ۱۰۸ بدیع‌/ ۱۳۳۰ ش نظر مثبت خود و قاطبه بهاییان را در‌خصوص تأسیس اسرائیل این‌چنین تصریح می‌کند: «.. مصداق وعده الهی به ابنای خلیل و وُرّاث کلیم، ظاهر و باهر و دولت اسرائیل در ارض اقدس، مستقر و به استقلال و اصالت آیین «بهایی» مقر و به ثبت عقدنامه بهایی و معافیت کافه موقوفات» بهایی در عکا و جبل کرمل و لوازم ضروریه بنای مرقد باب «از رسوم» یعنی عوارض و مالیات «دولت» و اقرار به رسمیت ایام تعطیلی بهاییان «موفق و مؤید» شده است. وی همچنین تأسیس دولت یهود در سرزمین‌های اشغالی فلسطین را از پیشگویی‌های عبدالبهاء می‌شمارد.
در مجله اخبار امری ارگان تشکیلات بهاییت احساسات بن‏گوریون، نخست‏وزیر اسرائیل درخصوص صمیمیتی که میان رژیم غاصب اسرائیل و قاطبه بهاییان، وجود دارد را این‌گونه آورده است: «با نهایت افتخار و مسرت، بسط و گسترش روابط بهاییت با اولیای امور دولت اسرائیل را به اطلاع بهاییان می‏رسانیم و در ملاقات با بن‏گوریون نخست‏وزیر اسرائیل، احساسات صمیمانه بهاییان را برای پیشرفت دولت مزبور به او ابراز کردند و او در جواب گفته است: از ابتدای تأسیس حکومت اسرائیل، بهاییان همواره روابط صمیمانه با دولت اسرائیل داشته‏اند.»

سرزمین اشغالی مرکز اصلی مدیریت جامعه بهایی :

به همین دلیل است که بهاییان هم سرزمین فلسطین را به‌عنوان مرکز اصلی مدیریت جامعه بهایی قرار داده‌اند. دولت اسرائیل نیز اولین دولتی بود که بهاییت را به‌عنوان یک دین رسمی به رسمیت شناخت و برای اولین‌بار نام ارض اقدس که منظور اسرائیل است از زبان شوقی شنیده شد. او در کلامی به دوستان خود می‌گوید: «.. دوستان من! شما نیز مانند من به این اراضی (اسرائیل) مسافرت کنید و در این ارض مقدس (اسرائیل) از روائح طیبه بهره‌ور شد.» این موضوع می‌تواند به نوعی کینه‌توزی و انتقام از مسلمانان محسوب شود. شوقی با استفاده از اختلاف میان مسلمانان و یهودیان که ریشه در تاریخ دارد استفاده کرد و سرزمین فلسطین اشغالی را به‌عنوان مرکز اصلی و کعبه آمال بهاییان قرار داد و دولت یهود را پناهگاه جهانی این سازمان تشکیلاتی قرار داد. دشمنی دیرین یهودیان نیز به این موضوع شدت بخشید.
به دلایل ذکر شده است که شاهدیم سازمان تشکیلاتی بهاییت در جنگ‌ها و نبرد‌های اسرائیل علیه مسلمانان همواره از اسرائیل غاصب جانبداری کرده و علیه مسلمانان تبلیغ کرده است. نیاز اسرائیل به اطلاعات و اخبار از کشور‌های اسلامی، سبب شده است که بهاییان به کمک آن‌ها بیایند؛ چنانچه اگر کشور‌های اسلامی موفق به قطع رگ حیات اسرائیل شوند، منافع بهاییت نیز معرض خطر قرار خواهد گرفت. یهودیان که مستأصل از کمبود اطلاعات از رقیب بودند، یهودیان بسیاری، خود را یهودی بهایی شده معرفی کردند تا به این وسیله بتوانند از موجودیت اسرائیل حمایت کنند.

جاسوسان صهیونیست :

تلاش جدی بهاییان در کسب اطلاعات و جاسوسی، در جهت منافع اسرائیل سبب شد تا کشور‌های عربی موضعی علیه بهاییت داشته و با شناسایی شرکت‌ها و مجتمع‌های صنعتی و اقتصادی که با آمریکایی‌ها، اروپایی‌ها که در جهت منافع اسرائیل فعال بودند را جهت تحریم هر نوع معامله و همکاری اقتصادی اقدام کنند. همچنین آن‌ها مقرر کردند دولت‌های عربی از فعالیت تشکیلات بهاییت و تشکل‌های مرتبط با آن‌ها جلوگیری کنند، زیرا برای زمامداران کشور‌های عربی مسلم شد که صهیونیست‌ها پشت این تشکیلات پنهان شده‌اند.
اگر به تحولات منطقه غرب آسیا به‌ویژه جنایات اسرائیل علیه مردم کشور‌های اسلامی داشته باشید ملاحظه می‌شود که هیچ‌گاه تشکیلات بهاییت علیه کودک‌کشی‌های غاصبان سرزمین اشغالی فلسطین مواضعی علیه اسرائیل نداشته است، بلکه برعکس به‌دنبال سرپوش نهادن بر این اعمال است. از جمله این جنایات می‌توان به حمایت شبکه تلویزیونی من‌وتو وابسته به سازمان بهاییت از کشتار کودکان و زنان غزه در بیمارستان المعمدنی اشاره کرد.

منبع: https://sahebkhabar.ir/news/63120667/

The post پیوند بهاییت و اسرائیل appeared first on وبسایت بهایی پژوهی.

]]>
https://bahairesearch.org/%d9%be%db%8c%d9%88%d9%86%d8%af-%d8%a8%d9%87%d8%a7%db%8c%db%8c%d8%aa-%d9%88-%d8%a7%d8%b3%d8%b1%d8%a7%d8%a6%db%8c%d9%84/feed/ 0
آیا قبر باب در حیفای اسرائیل است؟ https://bahairesearch.org/%d8%a2%db%8c%d8%a7-%d9%82%d8%a8%d8%b1-%d8%a8%d8%a7%d8%a8-%d8%af%d8%b1-%d8%ad%db%8c%d9%81%d8%a7%db%8c-%d8%a7%d8%b3%d8%b1%d8%a7%d8%a6%db%8c%d9%84-%d8%a7%d8%b3%d8%aa%d8%9f/ https://bahairesearch.org/%d8%a2%db%8c%d8%a7-%d9%82%d8%a8%d8%b1-%d8%a8%d8%a7%d8%a8-%d8%af%d8%b1-%d8%ad%db%8c%d9%81%d8%a7%db%8c-%d8%a7%d8%b3%d8%b1%d8%a7%d8%a6%db%8c%d9%84-%d8%a7%d8%b3%d8%aa%d8%9f/#respond Tue, 27 Jun 2023 23:17:34 +0000 https://bahairesearch.org/?p=6782 بهائیان معتقدند قبر باب در دامنه کوه کرمل در شهر حیفا اسرائیل است اما به گواهی تاریخ تابوت خالی از جسد توسط عبدالبهاء به آنجا منتقل شده.

مقدمه آنچه بهائیان در خصوص قبر علی محمد شیرازی ملقب به باب می گویند این است که قبر وی در شهر حیفای اسرائیل در کنار کوه کرمل می باشد که این محل را مقام اعلی نیز می گویند. اما با دقت نظر در مدارک بابیان و ازلیان متوجه می شویم این سخن بهائیان بی پایه […]

The post آیا قبر باب در حیفای اسرائیل است؟ appeared first on وبسایت بهایی پژوهی.

]]>
بهائیان معتقدند قبر باب در دامنه کوه کرمل در شهر حیفا اسرائیل است اما به گواهی تاریخ تابوت خالی از جسد توسط عبدالبهاء به آنجا منتقل شده.

مقدمه

آنچه بهائیان در خصوص قبر علی محمد شیرازی ملقب به باب می گویند این است که قبر وی در شهر حیفای اسرائیل در کنار کوه کرمل می باشد که این محل را مقام اعلی نیز می گویند. اما با دقت نظر در مدارک بابیان و ازلیان متوجه می شویم این سخن بهائیان بی پایه و اساس می باشد.

نظر بیانی ها در مورد محل قبر باب

معتقدین به کتاب بیان (بیانی‌ها) محل دفن پیکر سید علی محمد باب و محمدعلی زنوزی که همراه باب اعدام شد، را در امامزاده معصوم نزدیک رباط کریم تهران می‌دانند و این مکان را یکی از اماکن زیارتی خویش می‌دانند. پروفسور ادوارد براون نیز در کتاب «یکسال در میان ایرانیان» چنین می‌نگارد:

« ولی سلیمان خان و چند نفر دیگر از بابیان که در تبریز نفوذی داشتند به وسیله نفوذ خود و به احتمال قوی بوسیله رشوه جنازه‌ها را از بیرون شهر برداشتند و کفنی سفید به آنها پیچیدند، و در صندوق نهادند و به تهران فرستادند. در تهران بر حسب دستور میرزا یحیی ملقب به صبح ازل (که اگرچه جوانی بیست ساله بود به جانشینی باب انتخاب گردید) جنازه‌ها را به امامزاده معصوم واقع در سر راه همدان، نزدیک رباط کریم انتقال دادند.» [1]

سند کاتب باب برای محل قبر

نام کاتب علی محمد شیرازی ملقب به باب، سید حسین کاتب بوده است . وی در نامه ای به هنگام ارسال جسد باب از تبریز به تهران خطاب به دوست خود حاج سلیمان خان اینگونه مینگارد:« از آن شجره انس التماسی که دارم این است که مادامی که در ارض بهاء تشریف دارند، هر وقت که لقا ء رب، شما را مرزوق شد ذکری از این عاکف زاویه بعد و حرمان بفرمایید و هر وقت آیاتی از سماء ازلیت نازل شد در جوف کتاب خود ارسال فرمایید و حامل را اسم الله الحاضر الصابر را حامل عرش الله الاعظم نموده فرستادم.» [2]

 ارتباط نامه کاتب باب و جابجایی جسد به حیفای اسرائیل

این لوح به خط آقا سید حسین کاتب در سال ۱۲۶۸ ه . ق به هنگام فرستادن جسد نقطه اولی از تبریز به حاج سلیمان خان نوشته شده و واجد اهمیت فراوان تاریخی است و بیشتر لوح به زبان فارسی است.در این نامه مراد از ارض بهاء ( تهران) [3] می باشد و لقاء رب (صبح ازل ) و منظور از عرش الله الاعظم ( جسد نقطه اولی یا همان باب ) می‌باشد.بنابراین باید گفت که صبح ازل در زمان نگارش این نامه در تهران اقامت داشته است و در این نامه می‌گوید: «جسد نقطه اولی (عرش الله الاعظم) را توسط حامل به تهران فرستادم. پس گفتار کاتب باب در این نامه نشان از آن دارد که جسد باب به تهران منتقل شده نه آن که طعمه حیوانات شده باشد.»پایگاه رسمی بیان نیز در خصوص محل فعلی قبر باب اینگونه اعلام نموده است:«عرش نقطه اولی بر حسب وصیت خودشان به دستور صبح ازل در حرم امامزاده معصوم در تهران به خاک سپرده شد.

مورخین مسلمان به آن اعتقاد ندارند و مورخین بهائی متفق القولند که عرش نقطه اولی از آن محل به سرقت برده شده و به عکا برده شده. اهل بیان مکان اولیه را مد نظر دارند.» [4] بابیان و ازلیان در آثار خود به تحویل جسد باب به صبح ازل اشاره کرده و نوشته اند که بهاء الله از مکان دفن باب آگاه نبود. گرچه بهائیان نیز در رساله معارف امری شماره ۱۴ صفحه ۴ از سپرده شدن جسد باب به بهاء الله و دفن وی در امامزاده معصوم تهران یاد می کنند اما معتقدند در سال ۱۳۱۶ به دستور عبدالبها به عکا برده و پس از ۵۰ سال در حیفا به خاک سپردند. اما سوالی که در اینجا مطرح می شود اینست که چرا خاکسپاری وی پس از ۵۰ سال در حیفا انجام شده است؟

به نظر می رسد که اسناد ارائه شده توسط بابیان و ازلیان محکم تر و قوی تر باشد. چرا که طبق وصیت باب صبح ازل جانشین باب بوده و می بایست طبق دستور ایشان عمل می شد و نکته دیگر اینکه کاتب باب در نامه خود هیچ یادی از بها الله نمی‌کند.به هر حال بابیان همان مکان قدیم در امامزاده معصوم تهران را مقدس می دانند. به سبب تقدسی که این مکان نزد بابیان و بهائیان داشت برخی از بزرگان و قدمای این دو طایفه مثل عزیه خانم (خواهر بابی صبح ازل و بها الله) و در میان بزرگان بهائی نیز افرادی همچون ملا علی اکبر شهمیر زادی و میرزا نعیم سدهی را می‌ توان نام برد که در آنجا دفن شده‌اند و این مکان نزد بابیان تقدسی خاص دارد. [5]

پرسش های کلیدی در مورد محل قبر باب

  • 1- چرا هیچ عکسی از جسد باب در گودالهای بیرون تبریز ونیز تابوت ارسالی به تهران و همچنین محل و مقبره وی در امامزاده معصوم وجود ندارد
  • 2- چرا بهائیان زمان عبدالبها هیچ عکسی از تابوت منتقل شده از تبریز و بقایای جسد پیدا شده باب منتشر نمیکنند.
  • 3- چرا هیچ عکسی از قبر باب در زیر گنبد طلایی صدها میلیون دلاری باب در حیفا در اسرائیل ( در دامنه کوه کرمل ) منتشر نمی کنند .

منابع

  • 1- Browne, Edward G.،یک سال در میان ایرانیان. ایران: کانون معرفت، ۱۸۸۸.
  • 2- قسمت های 79 گانه از الواح نقطه اولی و آقا سید حسین کاتب، ص ۳۸
  • 3- باب تهران را ارض بهاء نامیده بود (اسدالله فاضل مازندرانی، اسرار الآثار خصوصی، ص۲۷۱ و۲۷۲)
  • 4- سایت www.bayanic.com پایگاه رسمی بیان
  • 5- باب کیست و سخن او چیست؟ نوشته نور الدین چهاردهی ص۱۰۲، تاریخ صدر الصدور نوشته نصرالله رستگار ص ۴۱۷ و ۴۱۸

پاورقی:

برای مطالعه بیشتر به متن انگلیسی مقاله مراجعه کنید.

مرجع:

https://mohtadyan.com

The post آیا قبر باب در حیفای اسرائیل است؟ appeared first on وبسایت بهایی پژوهی.

]]>
https://bahairesearch.org/%d8%a2%db%8c%d8%a7-%d9%82%d8%a8%d8%b1-%d8%a8%d8%a7%d8%a8-%d8%af%d8%b1-%d8%ad%db%8c%d9%81%d8%a7%db%8c-%d8%a7%d8%b3%d8%b1%d8%a7%d8%a6%db%8c%d9%84-%d8%a7%d8%b3%d8%aa%d8%9f/feed/ 0
محمد غزالی و بهائیت https://bahairesearch.org/%d9%85%d8%ad%d9%85%d8%af-%d8%ba%d8%b2%d8%a7%d9%84%db%8c-%d9%88-%d8%a8%d9%87%d8%a7%d8%a6%db%8c%d8%aa/ https://bahairesearch.org/%d9%85%d8%ad%d9%85%d8%af-%d8%ba%d8%b2%d8%a7%d9%84%db%8c-%d9%88-%d8%a8%d9%87%d8%a7%d8%a6%db%8c%d8%aa/#respond Tue, 13 Jun 2023 14:51:42 +0000 https://bahairesearch.org/?p=6769 محمد غزالی و بهائیت

عبدالحسین فخاری، ندا شهرستانی کلید واژه: محمد غزالی، بهائیت، استعمار، نفاق، اسلام ستیزی چکیده شیخ محمد غزالی، از بزرگ‌ترین فقهای معاصر و داعیان و معلمان اصلاح‌اندیش، استاد دانشگاه ام‌القری مکه مکرمه و استاد در دانشکده شریعت قطر بود و در سال ۱۴۰۱/ ق. ۱۹۸۱ م. به سمت معاونت وزارت اوقاف مصر منصوب شد. وی همچنین […]

The post محمد غزالی و بهائیت appeared first on وبسایت بهایی پژوهی.

]]>
محمد غزالی و بهائیت

عبدالحسین فخاری، ندا شهرستانی

کلید واژه: محمد غزالی، بهائیت، استعمار، نفاق، اسلام ستیزی

چکیده

شیخ محمد غزالی، از بزرگ‌ترین فقهای معاصر و داعیان و معلمان اصلاح‌اندیش، استاد دانشگاه ام‌القری مکه مکرمه و استاد در دانشکده شریعت قطر بود و در سال ۱۴۰۱/ ق. ۱۹۸۱ م. به سمت معاونت وزارت اوقاف مصر منصوب شد. وی همچنین به مدت پنج سال ریاست شورای علمی دانشگاه اسلامی شاهزاده عبدالقادر الجزایری الجزایر را برعهده داشت. از او بیش از پنجاه كتاب منتشر شده است. او به سبک ادبی نویسندگی‌اش نیز شهرت داشت و به‌عنوان صاحب دعوت معروف بود. یکی از کتاب‌های شیخ محمد غزالی، «دفاع عن العقیدة و الشریعة» است که در بخشی از آن به ادیان استعماری و معرفی بهائیت پرداخته است. او در این کتاب بهائیت را یک آیین استعماری معرفی می‌کند که خدمات زیادی به انگلیس انجام داد و در اشغال کشور فلسطین نقش مهمی داشت. همچنین به اهمیت دو حکم حج و جهاد اشاره می‌کند که آیین بهائی آن‌ها ‌را تعطیل کرده است. به‌علاوه نفاق عبدالبهاء و عدم راست‌گویی او در مواجهه با محمد عبده و رفتن به نماز جمعه تا آخرین هفته عمرش را نیز بیان می‌کند. در ادامه بعضی از خدمت‌هایی که بهائیت به استعمار کرده، مطرح شده است. در این مقاله، ترجمۀ این بخش را آورده‌ایم.

مقدمه

شیخ محمد غزالی، از بزرگ‌ترین فقهای معاصر و داعیان و معلمان اصلاح‌اندیش و در ردیف بزرگانی چون شیخ محمد عبده و شیخ محمود شلتوت بود. او مدتی هم در کنار حسن البنا از رهبران و داعیان اصلی جریان اخوان‌المسلمین قرار داشت، اما بعدها با آن‌ها اختلاف نظر پیدا كرد و از آن‌ها جدا شد. غزالی پس از انحلال اخوان‌المسلمین در سال ۱۹۴۸ همراه با دستگیرشدگان بازداشت شد. پس از سال ۱۹۵۲ بین الغزالی و حسن الهدیبی، رهبر وقت اخوان المسلمین اختلافی به وجود آمد و غزالی از این گروه خارج شد. غزالی پس از فراغت از تحصیل به‌عنوان امام جماعت و واعظ در مسجدالاطباء الخضراء مشغول به کار شد، سپس به‌تدریج سِمت‌هایی دیگر یافت تا اینکه به‌عنوان بازرس مساجد، سپس خطیب در الازهر و پس از آن کارگزار اداره و بعد مدیر مساجد، مدیر آموزش، مدیر دعوت و ارشاد و در سال ۱۳۹۱ق. به‌عنوان استاد دانشگاه ام‌القری مکه مکرمه به پادشاهی عربستان سعودی اعزام شد و در دانشکده شریعت قطر هم به تدریس پرداخت. او در سال ۱۴۰۱ ق./ ۱۹۸۱ م. به سمت معاونت وزارت اوقاف مصر منصوب شد. وی همچنین به مدت پنج سال ریاست شورای علمی دانشگاه اسلامی شاهزاده عبدالقادر الجزایری الجزایر را برعهده داشت.

زندگی‌نامه

غزالی متولد ۲۲ سپتامبر ۱۹۱۷م. در روستای نکله العناب ــ آیتی البارود ــ استان البحیرة کشور مصر است. پدرش احمد سقا، به سبب علاقه خاص به امام محمد غزالی، نام پسر را محمد غزالی نامید. غزالی در همان اوایل کودکی قرآن را حفظ کرد و پس از اتمام دوره دبیرستان در مدرسه دینی اسکندریه، در سال ۱۹۳۷ به دانشکده اصول دین، جامعة الازهر قاهره پیوست.

غزالی پس از اتمام تحصیلات، به یکی از داعیان اصلی اخوان‌المسلمین تبدیل شد و حتی مدتی سردبیر مجله آن‌ها بود و در همین زمان، نخستین کتاب خود با نام «الاسلام و الاوضاع الاقتصادیة» را به چاپ رساند و طولی نکشید که تبدیل به مؤلفی پرکار و فقیهی مشهور شد. بعد از ترور حسن البنا در سال ۱۹۴۸، غزالی حدود یک سال را در زندان گذرانید.

پس از به قدرت رسیدن انور سادات، غزالی با دستور شخص سادات، به معاونت وزارت اوقاف رسید. او در این مدت با سخنرانی در مساجد مختلف و به‌خصوص در مسجد عمروعاص قاهره، خیل عظیمی از جوانان را شیفته خود کرد. با شروع اعتراض‌های غزالی، انور سادات تمام مناصب حکومتی را از او پس گرفت و بعد از افزایش فشارها، نهایتاً به دعوت دانشگاه ام‌القری در مکه، به عربستان سفر کرد. بعد از هفت سال قید ممنوع‌الورود بودن او به مصر برداشته شد و غزالی مجدداً مدتی را به‌عنوان معاونت وزرات اوقاف مصر اشتغال داشت و سپس به دانشکده الهیات قطر پیوست.

غزالی همواره حضوری پررنگ در مجامع اسلامی و تبلیغی داشت و از سال ۱۹۸۴ به‌عنوان ریاست دانشگاه «امیر عبدالقادر» الجزایر، به دروس تفسیر قرآن پرداخت، ضمن اینکه مقام افتای دانشگاه را هم به‌عهده داشت. او در همین ایام، برنامه‌های هفتگی تلویزیونی را در الجزایر اجرا کرد که با استقبال کم‌نظیری مواجه شد. بعد از پنج سال اقامت در الجزایر، غزالی ناچار شد به‌خاطر شرایط نامناسب جسمی، الجزایر را ترک کند. او نشان لیاقت را که بزرگ‌ترین نشان الجزایر بود از دست رئیس‌جمهور وقت، «شاذلی بن‌جدید» دریافت کرد.

بعد از بازگشت به مصر، دکتر «طه جابر علوانی» غزالی را به ریاست شورای علمی «مؤسسه اندیشه اسلامی» دعوت کرد و او در کنار برخی از بزرگ‌ترین اندیشمندان مصر مثل جابر العلوانی، محمد سلیم عوا، شیخ علی جمعه، دکتر محمد عماره و … شروع به فعالیت کرد.

در خلال سال‌های واپسین عمر، از شخصیت علمی او در کشورهای مصر، عربستان، قطر، مالزی و… تقدیر شد. او در سال ۱۹۹۵ در پنجاهمین سالگرد تأسیس سازمان ملل متحد در آمریکا شرکت کرد. محمد غزالی با تألیف بیش از ۵۰ اثر در حوزه اسلام‌شناسی، یکی از تأثیرگذارترین شخصیت‌های دینی قرن بیستم به‌شمار می‌رود.

سرانجام این عالم بزرگ روز شنبه ٢٠ شوال ١٤١٦ ق./ ٩مارس ١٩٩٦م. در ریاض، عربستان سعودی، هنگام شرکت در همایش اسلام و چالش‌های عصر که گارد ملی در فعالیت‌های فرهنگی سالانه خود سازماندهی کرده بود، درگذشت (جشنواره ملی میراث و فرهنگ ـ جندریه) و در قبرستان بقیع مدینه به خاک سپرده شد، جایی که پیش از آن خواسته بود در آنجا (شهر پیامبر صلی الله علیه و آله و سلم) دفن شود.

اندیشه‌ها

غزالی در ابتدا، ضمن تحصیل در الازهر از محضر بزرگانی چون شیخ شلتوت، بهره‌مند شد و سپس روش اصلاحی خود را با تبلیغ و دعوت آمیخت. زمانه غزالی با حوادثی چون جنگ شش‌روزه و نفوذ جریان‌های تندروی سلفیه و وهابیت عجین است. ازاین‌رو او به‌عنوان یکی از داعیان اندیشه تقریب تلاش‌های بسیاری را انجام داد اما پس از گذشت ده‌ها سال، متوجه شد که اصلاحات موضعی، گره از مشكلات امت اسلام نمی‌گشاید و راه چاره را در بازگشت به قرآن و شکستن رویه تقلید و تقدیس اشخاص و نام‌ها، دید. این روش، همان دیدگاهی بود که حدود یک قرن قبل‌تر، محمد عبده مطرح کرده بود اما با نفوذ وهابیت سعودی و حمایت‌های تلویحی غرب، مدرسه اصلاحی عبده به انحراف و نابودی کشانده شد. هرچند معدود کسانی چون شیخ شلتوت یا شیخ علی عبدالرازق سعی در ادامه مدرسه فکری استاد خود در الازهر داشتند، لکن هجمه سنگین جریان‌های صوفیه و به‌خصوص سلفیه مانع تداوم این مدرسه اصلاحی شد.

غزالی، ریشه انحرافات از اسلام صحیح را در دوری از قرآن و وجود انواع و اقسام احادیث کذب و جعلی که تحت نام سنت نبوی، به دروغ به اسلام، افتراء زده شده‌اند و تقدیس ساده‌انگارانه نام‌هایی چون بخاری و … می‌دانست و این‌ها همه در حالی اتفاق افتاده که، اکثریت قریب به اتفاق فقهای متقدم و متأخر بر ظنی بودن اخبار آحاد و عدم یقین و قطعیت در آن‌ها تأکید کرده‌اند.

غزالی ضمن شکوایی از این رویه می‌نویسد: «همانا مسلمانان در این عصر قرآن را مهجور کرده‌اند. آن‌ها به مطالعات قرآنی روی نمی‌آورند و در راه کشف معانی قرآن تلاشی نمی‌کنند» (نظرات فی القرآن ص۱۵۳، نهضة مصر ط۶). ده‌ها سال تجربه و تدریس در مصر، سعودی، الجزایر، قطر و… غزالی را به این نتیجه رساند که راه نجات امت اسلامی از گمراهی و عقب‌افتادگی، در بازگشت به قرآن و ترک خرافات ضد قرآنی است. غزالی تحت‌تأثیر افکار روشنگرانه اساتید خود در اواخر عمر، روش اصلاحی خود را شجاعانه ابراز کرد و البته مورد هجمه‌ها و افترائات سنگین جریان‌های متعصب وهابیت و سلفیه قرار گرفت. او در سال ۱۹۸۹ با تألیف کتاب جنجالی «السنة النبویة بین اهل الفقه و اهل الحدیث» (ترجمه‌شده با عنوان نگرشی نو در فهم احادیث نبوی) رسماً با تفکر ظنی/ حدیثی خداحافظی کرد و پا در مسیر شاگردان معنوی عبده چون محمود ابوریة، علی عبدالرازق، شلتوت، احمد صبحی منصور و … گذاشت.

از او بیش از پنجاه كتاب منتشر گردیده كه عنوان بعضی از آن‌ها عبارت است از: اسلام و شرایط اقتصادی؛ اسلام و برنامه‌های درسی سوسیالیستی؛ حقوق بشر بین تعالیم اسلام و اعلامیه سازمان ملل متحد؛ تأملاتی در دین و زندگی؛ زندگی خود را تازه کنید؛ چگونه اسلام را بفهمیم؟؛ اسلام و استبداد سیاسی؛ این دین ماست؛ واقعیت ناسیونالیسم عرب و اسطوره رستاخیز عرب؛ دفاع از ایمان و شریعت در برابر تهمت خاورشناسان؛ قانون اساسی وحدت فرهنگی میان مسلمانان؛ محورهای پنج‌گانه قرآن کریم؛ فساد سیاسی؛ سنت پیامبر بین اهل فقاهت و اهل حدیث؛ آینده اسلام در خارج از سرزمینش رقم مى خورد و… . او به سبک ادبی نویسندگی‌اش نیز شهرت داشت و به‌عنوان صاحب دعوت معروف بود. انتقادات غزالی از رژیم‌های حاکم بر جهان اسلام، چه در دوران اقامتش در مصر و چه در عربستان، او را با مشکلات زیادی مواجه کرد.

از آن روز كه حسن البنا، شیخ غزالی را لقب ادیب الدعوه داد، این استاد دعوتگر و عالم اجتماعی و دینی خوش درخشید و موجب رشد فرهنگ دینی در كشور خود و دیگر كشورهای اسلامی شد. آثار و پایان‌نامه‌های دانشگاهی متعددی درباره شیخ غزالی نوشته شده است، ازجمله پایان‌نامه (شیخ محمد غزالی، متفکر و واعظ) به قلم محقق الجزایری، ابراهیم نوری که در سال ١٩٩٩میلادی در دانشگاه شاهزاده عبدالقادر مطرح شد. کتاب‌های زیادی نیز درباره او نوشته شده که مشهورترین آن‌ها کتاب (با شیخ الغزالی ــ سیر نیم‌قرن) اثر دکتر یوسف القرضاوی است، و کتاب (شیخ الغزالی… سایت فکری و نبردهای فکری) نوشته دکتر محمد عماره.

نقد بهائیت

یکی از کتاب‌های شیخ محمد غزالی، «دفاع عن العقیدة و الشریعة» است. چاپ هفتم این کتاب را انتشارات نهضة مصر در سال ۲۰۰۵ منتشر کرده است.

فصل پنجم این کتاب به فرق اسلامی پرداخته است. از صفحۀ ۱۹۰ این کتاب به ادیان استعماری، شامل بهائیت و قادیانی، اختصاص دارد و حدود ۱۰ صفحه به معرفی بهائیت پرداخته است. او در این کتاب بهائیت را یک آیین استعماری معرفی می‌کند که خدمات زیادی به انگلیس انجام داد و در اشغال کشور فلسطین نقش مهمی داشت.

در ادامه ترجمۀ این بخش را برای آگاهی خوانندگان محترم از نگاه این دانشمند به بهائیت آورده‌ایم.

ترجمه بخش مربوط به بهائیت از کتاب «دفاع عن العقیدة و الشریعة»

ادیان استعماری

کاروان اسلام در حرکتش طی قرون اخیر تکان‌های شدید و تلاطم‌هایی داشته است؛ هم با فساد حکومت‌ها روبه‌رو بوده و هم با فساد فرهنگی. امواج خرافۀ فراگیر و پیروی از هواهای نفسانی، عموم و خصوص را دربر گرفت و تاریکی جهل نسبت به دنیا و دین پرده‌هایش را کم‌کم همه‌جا گسترد. تنها اندکی از کسانی که خداوند آن‌ها را حفظ نمود، فریادهایی برای بیداری غافلان از در افتادن به دره‌های نابودی بلند کردند، اما طوفان شرّ بزرگ‌تر از دستان آن‌ها بود و بلاد اسلام همگی در امواج استعماری که از هر سو می‌آمد، غرق شد و راه گریزی برای آن‌ها نبود و خداوند قومی را که به خویش خیانت می‌کند و زمام خود را به‌جای خدا به شیطان می‌سپرد، کمک نخواهد کرد و استعمارگران با مکر و پشتکار برای بلعیدن طعمه‌ای که در برابرشان بود، در کار شدند.

در اینجا درگیری دیگری به وجود آمد و آن عشق به زندگی علی‌رغم دلتنگی برای گذشتۀ با شکوه بود اما مسلمانان در این کشمکش جدید، چیزی به دست نیاوردند… و کار محتاج زمانی بود که بیمار از جراحات بسیار شفا یابد و دشمنان از او غافل نبودند تا به او فرصت بهبودی دهند، بلکه در پی آن بودند که بر بیماریش بیفزایند و شفایش را به تأخیر اندازند. زمان‌ها گذشت و جهان اسلام دلتنگ بازگشت به دین و افتخاراتش و ارزش‌های روحی و اجتماعی‌اش بود و استعمارگران نیز تلاش و حیله به کار می‌بردند تا او را از حقیقتش دور کنند و در اطرافش فتنه‌هایی ایجاد کرده و نسل‌هایی را پرورش می‌دادند که تاریخ و کیانش را تحقیر نماید. شرح روش‌های استعمار در میادین گوناگون نیاز به تدوین کتاب‌های بسیار دارد و ما در اینجا در بحث پیرامون فرقه‌های اسلامی، به ادیان استعماری می‌پردازیم که در گستره زمین ایجاد شدند تا به جنگ با اسلام و امت بزرگ اسلامی بپردازند.

منظورمان از ادیان استعماری، «بهائیت» و «قادیانی» است. اگر این فرقه‌ها در میان بی‌خبران افریقا یا اعماق استرالیا با پشتوانه انگلیس و امریکا ایجاد می‌شد ما سخن را دربارۀ آن‌ها، تفصیل نمی‌دادیم! اما تولد این جرثومه‌ها در داخل امت اسلامی و با پوشش تعالیم اسلام برای افراد ساده‌لوح بود و خدماتی که این مذاهب به سیاست‌های بریتانیا و صهیونیزم کردند و در آینده هم خواهند کرد ما را برانگیخت تا توجه‌ها را به‌سوی پوچی استعماری آن‌ها جلب کنیم تا در تارهای عنکبوتی آن‌ها اسیر نشوند.

ستیز بهائیت با تعالیم اسلام

طبیعت تعالیم اسلام از الحاد، مبرّاست و تعالیمش با الحاد می‌ستیزد و احکامش مثل نماز و روزه و حج و جهاد و امر به معروف و نهی از منکر و دعوت به نیکی و توصیه به حق و رحمت و انفاق در راه خدا، امتی متمایز و تلاشگر را می‌سازد که حتی اگر مورد خیانت قرار گیرد، باز به اصل خود باز می‌گردد. شریعت بارور و سرسبز اسلام با اصول و اهداف روشنش از دشوارترین امور برای دشمنان اسلام است، مگر آنکه امت اسلامی شخصیتش را گم کند یا در گستره زمین بدون هدف رها شود و فقط اسیر خوراک و زندگی شود. استعمارگران این را دریافتند و با سپاهیان فراوان خود بارها بر قلب این امت شکست‌خورده تاختند. مثلاً حج، از واجباتی است که ممکن است در نظر بعضی آثارش کم باشد، اما استعمارگران از آن ناراحتند و حیله‌ها دربارۀ آن به کار می‌برند. مثلاً مسلمانی از داکار (پایتخت سنگال) از سواحل اقیانوس اطلس، هنگامی‌که با برادرش ملاقات می‌کند که از سنگاپور و مالی در سواحل اقیانوس آرام است، جدایی و عزلتی را که استعمارگران در پی آن هستند، می‌شکند تا نتوانند بر آن‌ها سلطه یابند، زیرا بریدن عوامل پیوند در جهان اسلام و بی‌خبر ماندن قطعه‌ای از قطعه دیگر، هدف اساسی سیاست صلیبی است.

حج، یک عبادت اجتماعی برای تجمع مسلمانان از اطراف جهان در زمان و مکانی واحد است. حال اگر تعالیم مذهبی فرقه‌ها، این حکم را تعطیل کند، سود بزرگی برای استعمار خواهد بود و راه را برای تحقق اهداف او باز خواهد کرد. پیامبر اسلام صلی الله علیه و آله و سلم از همه گروه‌ها دعوت می‌نماید که از هر گوشه‌ای به خانه خدا بشتابند و می‌فرماید: «اگر کسی توشه‌ای دارد یا کاروانی را می‌یابد که او را به خانه خدا می‌رساند اما حج نگزارد، بر او نیست جز آنکه نصرانی یا یهودی بمیرد»؛ به همین خاطر خداوند در قرآن فرموده است: «از سوی خداوند، حج بر مردم واجب گشته برای هرکس توانایی انجام آن را داشته باشد».

پس هنگامی‌که این فرد که «بهاء» نامیده شده، آمد و توصیه کرد که بیت خدا خراب شود ـ نه آنکه تعمیر شود ـ به حساب چه کسی این حکم را صادر کرد؟! به حساب اربابان خود که او را ایجاد و تقویت کردند تا مسلمانان را به دست او منکوب نمایند.

همچنین جهاد که متجاوزان را نابود و در دل‌های آنان ترس می‌افکند و هزاران هزار شهیدی که از مسلمانان الجزائر پاکبازانه در برابر کفر فرانسوی‌ها، ایستادگی کردند و جان خود را فدا کردند، نبود جز ایمان به خدا و ایثار و رغبتشان برای اعلای کلمه توحید و سیادت شریعت. پس اگر آن‌ها پیرو کسی می‌شدند که جهاد دینی را از آنان ساقط می‌نمود، کشورشان برای همیشه متلاشی می‌شد و از بین می‌رفت. این جهاد، استخوانی در گلوی استعمارگران بود و اعتقاد و دعوت به آن را دشمن داشتند. آیا گمان می‌کنی که انگلیس در ایام سلطه و آقایی‌شان در هند، دوست داشتند این سخن پیامبر صلی الله علیه و آله و سلم را از مساجد بشنوند که: «هیچ قومی جهاد را ترک نکرد مگر آنکه خداوند عذاب را بر آنان گسترد»؟ یا این سخن آن حضرت که فرمود: «کسی که جهاد نکند یا جهادگری را پشتیبانی ننماید یا به خانواده جهادگری در غیاب او رسیدگی خوب ننماید، خداوند او را به فاجعه‌ای قبل از قیامت مبتلا نماید»؟ این احادیث زلزله و آتشفشانی در کیان استعمارگران ایجاد می‌کند، هرکجا که باشند.

پس اگر پیامبری از قادیان، حکم جهاد را از مسلمانان بردارد و آن را در شریعت اسلام، منسوخ اعلام نماید، به نفع چه کسی این کار را کرده است؟! این نبوت، طبعاً در حساب انگلیس است و انگلیس، بهائیت و قادیانیه را کمک کرد. کمکی بزرگ و آرزوی آن‌ها از این تحریف دینی در تعالیم اسلامی و انحراف در افكار برای رخنه در برنامه‌های اسلامی و حمایت از رسالت‌های سفیهانه این ادیان استعماری بوده است.

نفاق بهائیان

همان‌طور که دروغ، گناهی بزرگ است، دروغ بستن بر خداوند، گناهش بزرگ‌تر از دروغ بستن بر مردم است و ما به آنچه قبلاً گفتیم باز می‌گردیم که بهائیت و قادیانیه ما را به جواب برنمی‌انگیختند اگر از سرزمین‌های اسلام، دور بودند؛ اما آنچه موجب آزار است، این است که بعضی از اسلام باز می‌گردند به‌خاطر فریب‌های مستمر فریب‌کاران. مسلمانان پاکستان، قادیانیه را یک دین مستقل مثل بودایی‌ها و برهمائی‌ها و یهود و نصاری می‌شمرند، درحالی‌که قادیانی‌ها خود را مسلمان می‌نامند! آن‌ها در بلاد اسلامی، تظاهر به اسلام می‌کنند به‌خاطر اغراض خود و اربابانشان.

استاد عبدالرحمن وکیل از عباس پسر میرزا حسین‌علی ملقب به بهاء نقل می‌کند که به‌خاطر زیرکی، حقیقت ادعایش را از استاد بزرگ شیخ محمد عبده پوشاند!

شیخ رشید رضا در کتاب تاریخ استاد (ج۱، ص۳۹۰) می‌گوید: «من بسیار وحشت کردم وقتی دیدم امام عبده از حقیقت دین آن‌ها ــ یعنی دین بهائیت ــ واقف نیست و آنچه از رهبر زیرک آن‌ها عباس‌افندی فرزند بهاء و سامان‌دهنده و انتشاردهندۀ دعوتش شنیده، تصدیق می‌کند، تا اینکه من او را بر امر آن‌ها واقف نمودم. او در ایام اقامتش در بیروت با عباس می‌نشست و عباس نزد او تردد می‌نمود و نمازهای پنج‌گانه و نماز جمعه را می‌خواند و در بعضی از دروس امام و مجالسش شرکت می‌کرد و بعد از بازگشتش به مصر مکاتبه‌اش با او را ادامه می‌داد و تعدادی از نامه‌هایش نزد من موجود است.» رشید رضا سپس می‌گوید از شیخ عبده دربارۀ عبدالبهاء و مطالبی که دربارۀ علم و سیاست می‌گوید، پرسیدم. گفت: او مرد بزرگی است و اطلاق بزرگ بر او صحیح است! بعد از آن، رشید می‌گوید: ظاهراً او آنچه که دائرةالمعارف عربی از رأی استادش سیدجمال‌الدین افغانی درباره آنان گفته، نخوانده است و زیرکی آن‌ها تقلبشان را پوشانده که گفته: «قیام آن‌ها نبود مگر به‌عنوان مقاومت در برابر غلو شیعیان و نزدیک کردن آن‌ها به اهل سنت»!

عبدالبهاء با نفاق زشتش بر لبه پرتگاه بود و حریص بود به تمامی حرص برای ریایی پلید. او دو روز قبل از هلاکتش به مسجد کبیر رفته و نماز جمعه خوانده بود، درحالی‌که در دین او نماز جمعه باطل است. سپس در روز دوشنبه ششم ربیع‌الاولی سال ۱۳۴۰ق. (۸ نوامبر ۱۹۲۱ م.) در ۷۸ سالگی هلاک شد و در صندوقی ضخیم، جسد او را حاکم انگلیسی شهر قدس و غیر او از حکام انگلیس تشییع کردند، در میان حزنی عمیق به‌خاطر بنده‌ای که ثابت کرد از بااخلاص‌ترین بندگان امپراطوری در دوستی و طولانی‌ترینش در جاسوسی و زیرک‌ترین و مکّارترینش هست.

بهائیت و خدمت به استعمار

اولین رهبر این فرقه خود را مبشّر به مهدی ــ یا فقط باب او ــ توصیف کرد و بعد از کمی خویش را خود مهدی منتظر اعلام نمود. سپس به ادعای نبوت منتقل شد و از این ادعا هم عبور کرد و خود را این‌گونه معرفی کرد که خدا در او تجلی و حلول کرده است. هنگامی‌که علی‌محمد ملقب به باب، در این ادعاها سیر می‌نمود، جانشین او میرزا حسین‌علی خود را بالاتر از باب شمرد و ابتدا ادعا کرد که روح خدا در او تابیده شده و سپس گفت که او از همه انبیاء بالاتر است و حق اوست که برای تمام جهان دینی کامل تشریع نماید که مشکلاتش را درمان و زخم‌هایش را التیام بخشد و خود را بهاءالله نامید. پسرش عباس هم آمد و این خرافه را تأیید و حمایت کرد و ارکانش را استوار نمود و خود را عبدالبهاء نامید.

بهائیت در این شکل اخیر و بلکه از پیدایش اولیه‌اش، ارتداد از اسلام و کفر نسبت به آن بود، چنانکه رهبرانش احکام نماز و روزه و حج و جهاد و حدود و قصاص و دیگر احکام را که در کتاب خدا و سنت پیامبر بود، ساقط نموده و دگرگون ساختند. بهائیان مانند ما به آخرت و بهشت و جهنم ایمان ندارند. باب، به قیامت آن‌طور که تفصیل امورش در قرآن توصیف شده، کافر بود و تفسیرهای باطنی از آن می‌نمود یا باطناً آن را انکار می‌نمود. او دربارۀ قیامت می‌گفت منظور قیام روح الاهی در یک مظهر بشری جدید است و برانگیختن و بعث را ایمان به این مظهر می‌دانست! لقاءالله در روز قیامت را لقاء باب می‌گفت، زیرا او، الله است! و بهشت را شادمانی روحی که هرکس ایمان به مظهر آورد و آتش را حرمان از معرفت خدا در تجلیاتش در مظاهر بشری می‌دانست و می‌پنداشت که آن، برزخ مذکور در قرآن همان محرومیت است که بین موسی و عیسی بوده است. بهائیان به ندای حامیان صلح سر سپردند و آن را به‌عنوان وحی نازل‌شده از آسمان، تکرار نمودند نه به‌عنوان سخنانی که دلالان سیاست به آن‌ها تلقین کرده بودند. در این میان، استعمار برای گسترش و شهرت بخشیدن به آن‌ها تلاش بسیار کرد تا گستره آنان را وسیع‌تر نماید.

در عکا، جایی که استعمار برای آنان به‌عنوان پایگاه قرار داد، بهاء و پسرش شروع به نشر اصول خود نمودند و استعمارگران، نویسندگان و روزنامه‌نگاران را در مقر آنان گردآوردند و مانند یک کنفرانس ساختگی، پاسخ آنچه را از عبدالبهاء می‌پرسیدند، برای روزنامه‌نگاران می‌نوشتند و در روزنامه‌های غربی منتشر می‌کردند با تعریف و تمجید از بهائیت، چون این کار موجب نزدیکی شرق و غرب می‌شد، تا آنجا که جهان با شعار برادری و محبت و صلح، امتی واحد گردد! غربیان خصوصاً دشمنان مسلمانان و اعراب، با دعوت این مسلمان بزرگ شرقی(!)، اظهار خوشحالی می‌کنند و درباره او مقالات نیکو می‌نویسند، زیرا او مدعی و طرفدار عشق و صلح است، حال آنکه در حقیقت مظهر تخریب اسلام است و بدین خاطر غربیان اظهار خوشحالی می‌کنند. لذا شهرت بهائیت در انگلستان و آمریکا و روسیه طنین‌انداز شد. چراکه نه، وقتی عبدالبهاء، صهیونیست‌ها و جنگ‌های صلیبی را تمجید می‌کند، درحالی‌که در ظاهر پیرمرد مسلمانی سپیدموی است! این در زمانی است که آن‌ها برای نابودی اسلام و امت مسلمان نقشه می‌کشند و اربابان در حال فریب مردم هستند. عبدالبهاء با لباس روحانی و عمامه و عبا و لباس و ریش، به مساجد بزرگ و عیادت بیماران می‌رفت برای فریب و حیله‌گری و بدخواهی.

انگلیسی‌ها عبدالبهاء را برای سفری تفریحی به اروپا دعوت کردند. او در سال ۱۹۱۱ وارد سوئیس شد و در هتلی مجلل اقامت کرد و در آنجا اربابانش برای او کنفرانسی خبری برپا کردند و او درحالی‌که از شکوه کنفرانس، متعجب و چشمش خیره شده بود سخن گفت: آیا شما شاخ و برگ‌هایی از یک دعوت واحد نیستید!؟ آیا شما مشمول نگاه رحمانی نیستید؟! ای قوم بشتابید، بشتابید به‌سوی دوستی و الفت! از عبدالبهاء سؤال شد درباره فردی که دین را ترک کرده و فقط به تحصیل و تدریس اقتصاد مشغول است، او در پاسخ، هیچ تلاشی برای برملا کردن کفر خویش نکرد و گفت: اربابان این نفوس به دین حق مشغولند!

جنگ‌های خونینی آن زمان در جریان بود و بسیاری از نویسندگان همچون نویسنده بزرگ روسی «تولستوی» قلم خود را به موضوع صلح می‌گرداندند. عبدالبهاء نظرات او را دزدید و به خود نسبت داد تا شاید مردم او را از پیکارگران صلح جهانی به‌شمار آورند و بازنده این جریان نباشد. لذا در فراخوان صلح لندن، صدایش را بلند کرد و با خواندن عبارات سفر متی آن‌ها را سرقت نموده به بهائیت چسباند: «در برابر بدی مقاومت نکن و اگر کسی بر گونه راست تو سیلی زد، گونه دیگرت را هم به سوی او بگردان» و نیز «دشمنانتان را دوست بدارید، به آنان که به شما دشنام می‌دهند، تبریک گویید، به کسانی که از شما نفرت دارند، نیکی کنید و به آنان که به شما آزار می‌رسانند و طردتان می‌کنند، درود فرستید». بعد گفت: بهائی، همه دنیا را دوست دارد، گویی برادرانش هستند. پس اگر کسی او را کتک بزند، معامله به مثل نمی‌کنند و از او به بدی یاد نمی‌کنند.

او می‌خواست تأکید کند که جنگجوی صلیبی استواری است و به نظر می‌رسد که او مدافع و فدائی بشریت است! درحالی‌که صلیبیان برای کشتن و نابود کردن و خونریزی و تبعید مردمان بی‌گناه، اقدام می‌کردند و دست‌پروردگان بهائی نیز با کشتن با سم و با قمه زندگی می‌کنند. عبدالبهاء این‌ها را با ظاهرسازی و رنگ و لعاب انکار کرد و در لندن گفت: مردم، آموزه‌های بنی‌اسرائیل و مسیح و دیگر معلمان ادیان را فراموش کرده‌اند که بهاء آن‌ها را تجدید نمود! او در این کلام، پدرش را فقط مجدد می‌خواند، پس کجاست آن ربوبیت و خدایی و خلاقیت که به او نسبت می‌دهد؟! عبدالبهاء ناچار شد که در ملأ عام اعلام کند که از پیروان راسخ انگلیس است و به دنبال آن، گفت: مغناطیس عشق شماست که مرا مجذوب این کشور نموده است! و گفت: من مردم انگلیس را شناختم و کسانی که ملاقاتشان کردم افراد پاکی هستند که به صلح و اتحاد اشتغال دارند! و گفت: لندن، مرکزی برای انتشار این امر خواهد بود! چه مرکزی برای نشر بهائیت!

‏او در سخنانش، ملت عرب را مورد اهانت و طعنه قرار می‌داد. او در لندن با کلیه تشریفاتی که انگلستان برای وفاداران و سرسپردگانش اختصاص می‌داد، پذیرایی شد. سران کلیساهایی که عبدالبهاء در آن‌ها سخنرانی کرد، از برملا کردن حقیقت بهائیت و میزان سلطه جنگ‌های صلیبی، ابا کردند و رئیس کلیسای «سنت تمپل» در پی موعظه عبدالبهاء در کلیسایش گفت: سخنان او مطابق با همه خطبه‌های دینی از جهت روحی است که شما هر هفته آن موعظه‌ها و خطبه‌ها را می‌شنوید! و قطعاً امشب شرق و غرب عالم در این کلیسا دست دوستی دادند! رئیس کلیسای «سنت جیمز» هم همین کار را کرد و از عبدالبهاء خواست که در حال رکوع با خدا گفت‌وگو کند. زنان انگلیسی از او بسیار خشنود بودند تا آنجا که یکی از آن‌ها در مجلسی گفت: انسان آن‌قدر به قدرت او پی می‌برد که حاضر به تمکین در برابر اوست! و این تأثیر بهائیت بر زنان بود تا آنجا که او را وا می‌داشت هر عملی را در مجامع مردان، بدون ترس از خدا مرتکب شود، حتی بدون عذاب وجدان و احساس ارتکاب گناه.

‏عبدالبهاء در کنفرانس نژادها در لندن شرکت کرد و در آنجا یکی از رؤسای کنفرانس اظهار داشت که اندیشه‌های غربی بهاءالله با عقاید انبیاء پیشین متفاوت است. این حقیقت، او را از تک و تا نینداخت تا اینکه بی‌شرمانه ماهیت انگلیسی خود را نشان داد و گفت: تمدن غربی از شرقی پیشی گرفته و نظرات غربیان از آراء شرقیان به خدا نزدیک‌تر است و تأکید کرد که تمدن شرق، جز در زمان بودا و زرتشت، هیچ‌گاه از تمدن غربی برتر نبوده است و با این توهمات و خرافات، خواست که باورها و اعتقادات شرقیان را نابود کند، درحالی‌که غربیان برای پیشرفت، به‌سوی نور و روشنایی شرق می‌رفتند. بودیسم که آن بندۀ استعمار آن را تجلیل می‌کرد مذهبی سلبی است که آرمان‌های خود را با معماها و اسرار و نمادها ارائه می‌کند و طرفدار نابودی با طلسم‌های ناشناخته است و زرتشت هم به گواهی تاریخ مشکوک و منتسب به ثنویت (خدای خیر و خدای شر) است. عبدالبهاء مدعی است این دو دین از شرق بر تمدن غرب مقدم بوده و به جرأت می‌پندارد دین توحید که فرستادگان خدا و خاتم آن‌ها حضرت محمد صلی الله علیه و آله آن را آورده‌اند، موجب تباهی شده است!

عبدالبهاء همچنین از مرکز برهمایی‌ها در لندن دیدار کرد و در گفت‌وگو با رئیس آن‌ها که گفت اختلافی میان برهمایی‌ها و بهائیان نیست، از کلام او ناراحت نشد و با حرکت سر به تأیید و تحسین او پرداخت! او نزدیک به یک ماه در لندن ماند و زمانی که قصد سفر به پاریس را داشت، جشن بزرگی برای او برپا شد. کسانی که این محفل را برپا کردند، همان‌هایی بودند که با مکر عبدالبهاء و دینی که برای پدرش ساختند، می‌خواستند و حریص بودند که در این مجلس آراء جدیدی را برای بهائیت تثبیت و تسجیل نمایند که مهم‌ترین آن این بود که بهائیت یک دین الاهی است. یکی از آن‌ها گفت: عبدالبهاء به ما دستور می‌دهد که در هرچه معتقدیم، صادق باشیم و دیگری گفت: امر بهائیت همان اتحاد است بدون در نظر گرفتن رنگ‌ها و عقائد.

پس بهائیت بدین ترتیب ‏دین نیست؛ درحالی‌که او و پدرش در تمام کتاب‌هایشان تأکید می‌کنند این یک دین جاودان است! این مداهنه برای چیست؟ او از مسیح صلیبی (بهاءالله) می‌گوید: مسیح همان حقیقت الهیه و کلمه جامع آسمانی است که نه اول دارد و نه آخر؛ در هر دوره‌ای از ادوار، برای او ظهور و اشراق و طلوع و غروب است؛ یعنی مسیح، خداست و او هر زمان در هیاکل بشری، تجلی می‌کند. همچنین گفت: با اینکه این مسیح از شرق طلوع کرد، اما نورش در غرب ظاهر شد و تابش نور او شدیدتر است. حق آن است که شهادت دهد اسلامی [دینی] که خداوند به وسیلۀ عیسی آن را فرستاد، آن صلیبیتی که سیادت غرب را آورده، نیست. اسلام، توحید خالص است در حالی که صلیبیت، تثلیث پیچیده است. اسلام شهادت می‌دهد که عیسی‌بن‌مریم، بشر و بنده و رسول خداست؛ اما مشهور است که صلیبی می‌گوید او خدا و پسر خداست.

عبد استعمار، پاریس را زیارت کرد و دو دروازه‌اش با شادمانی به روی او گشوده شد و او از جنگ‌های صلیبی سخن گفت که گاهی که مسلمانان پیروز می‌شدند، می‌کشتند و غارت و تخریب می‌کردند، درحالی‌که آن‌ها از خود دفاع می‌نمودند. او در سال۱۹۱۲ از امریکا دیدن کرد و آنجا گفت: امریکا، امتی بزرگ است که پرچم صلح را در عالم حمل می‌کند و همه آفاق از آن نورانی می‌گردد! و در کنیسه‌ها و در معابد یهود سخنرانی کرد، سپس از آلمان و بوداپست و وین دیدار نمود و بعد در اسکندریه مستقر شد و ناگهان در دسامبر۱۳۳۳ ق. (۱۹۱۳م.) به‌سوی حیفا شتافت. همانا به این سفر از اربابان دستور یافت تا برای آنچه در حال وقوع بود، آماده شود.

بازگشت او به حیفا زمانی بود که شعله‌های جنگ در حال افروختن بود، جنگی که از قوی‌ترین عوامل مؤثر در سیاست بین‌المللی بود. او به فرمان بریتانیا به مکانی بازگشت که تجهیزات برای پرش روی آن آماده می‌شد و صهیونیزم به سمت آن تشویق می‌شد. او در آنجا انزوا در پیش گرفت و گروه گروه بهائیان را به جرم آزادی اخراج کرد و از بهائیان کسی با او باقی نماند به‌جز پیروانی که او را در خیانت، کمک می‌کردند و بنا بر آنچه خواهیم گفت برهانی است از آنچه آنان برای عرب و مسلمانان، نقشه‌ریزی نمودند. بهائیت خود دلیلی است که وحی بر او نازل می‌شد اما وحی از استعمار و صهیونیزم.

سپس جنگ جهانی اول در سال ۱۹۱۴ آغاز شد و عبدالبهاء تلاش کرد که قوای معنوی را به کار گیرد و بشارت داد به نزدیکی نجات و خلاص ــ به دست هم‌پیمانان ــ از طغیان ترک. چه بسیار کسانی که آرزوی این خلاصی را داشتند، مجدانه با بردگان همکاری می‌کردند تا با نشاط و فعالیت راه استعمار را هموار کنند و بدین‌وسیله ثابت کند که مخلص‌ترین و وفادارترین غلام است و از عکا به حیفا و از حیفا به عکا پرواز می‌کرد. او در این هنگام به فساد و تخریب و تهدید و ارعاب مقاومت می‌پردازد و اخبار جمع‌آوری می‌کند و برای اربابانش می‌فرستد. اسرار مقاومت را به دست آورده و فاش می‌نماید و فرصت را غنیمت شمرده زمین‌های بزرگی را در کنار دریاچه طبریه به زیر کشت گندم می‌بَرد که حاصل فراوانی داشته و سپس این گندم‌ها را در بازار سیاه می‌فروشد.

آنگاه که ژنرال ألِنبی درهای فلسطین را گشود، عبدالبهاء از شادی به پرواز آمده و وعد و وعید و تهدید می‌نمود. حیفا در ۲۳ دسامبر سال ۱۹۱۸ بعد از کشتاری که بیشتر از یک روز ادامه نیافت سقوط کرد و بهائیت از شادمانی‌اش به‌خاطر سقوط حیفا این‌چنین یاد کرد: شادمانی عظیمی شد هنگامی‌که ارتش انگلیسی و هندی بر حیفا استیلا یافتند. همچنین گفت: در زمان اشغال فلسطین به دست انگلیس، تعداد زیادی از کارمندان نظامی و کشوری از همه طبقات درخواست ملاقات با عبدالبهاء را داشتند و از گفت‌وگوی نورانی او خوشحال شدند! در آوریل ۱۹۲۰ در دارالحکومه و فرمانداری صهیونیستی انگلیسی فلسطین جشن بزرگی برای تکریم عبدالبهاء برگزار شد. در این مراسم، حاکم، پیشقدم شد تا به نام امپراطوری انگلیس، بالاترین مدال انگلیسی را به عبدالبهاء تقدیم نماید و به او لقب «سر» یا شوالیه امپراطوری بریتانیا را بدهد. این مراسم مفتضح و رسوا برای اهدای این مدال مشهور انگلیسی به سردی برف، گواه محکمی است بر ارزش آنچه غلام و عبد، به اربابش داده و مشغول خیانت بوده و در آنجا یک فاجر بوده است!

نتیجه‌گیری

شیخ محمد غزالی، از بزرگ‌ترین فقهای معاصر و داعیان و معلمان اصلاح‌اندیش، استاد دانشگاه ام‌القری مکه مکرمه و استاد در دانشکده شریعت قطر بود و در سال ۱۴۰۱ ق. ۱۹۸۱ م. به سمت معاونت وزارت اوقاف مصر منصوب شد. وی همچنین به مدت پنج سال ریاست شورای علمی دانشگاه اسلامی شاهزاده عبدالقادر الجزایری الجزایر را برعهده داشت. از او بیش از پنجاه كتاب منتشر شده است. او به سبک ادبی نویسندگی‌اش نیز شهرت داشت و به‌عنوان صاحب دعوت معروف بود. یکی از کتاب‌های شیخ محمد غزالی، دفاع عن العقیدة و الشریعة است که در بخشی از آن به ادیان استعماری و معرفی بهائیت پرداخته است. او در این کتاب بهائیت را یک آیین استعماری معرفی می‌کند که خدمات زیادی به انگلیس انجام داد و در اشغال کشور فلسطین نقش مهمی داشت. همچنین به اهمیت دو حکم حج و جهاد اشاره می‌کند که آیین بهائی ‌آن‌ها را تعطیل کرده است. به‌علاوه به نفاق عبدالبهاء و عدم راستگویی او در مواجهه با محمد عبده و رفتن به نماز جمعه تا آخرین هفته عمرش اشاره می‌کند. در ادامه بعضی از خدمت‌های بهائیت به استعمار را مطرح کرده است. در این مقاله، ترجمۀ این بخش را آوردیم.

فهرست منابع

محمد غزالی، دفاع عن العقیدة و الشریعة، چاپ هفتم، ۲۰۰۵م.، نهضة مصر، جیزه، مصر.

The post محمد غزالی و بهائیت appeared first on وبسایت بهایی پژوهی.

]]>
https://bahairesearch.org/%d9%85%d8%ad%d9%85%d8%af-%d8%ba%d8%b2%d8%a7%d9%84%db%8c-%d9%88-%d8%a8%d9%87%d8%a7%d8%a6%db%8c%d8%aa/feed/ 0
خاستگاه تاریخی نگارش کتاب «منتخب الأثر فی الإمام الثانی عشر» https://bahairesearch.org/%d8%ae%d8%a7%d8%b3%d8%aa%da%af%d8%a7%d9%87-%d8%aa%d8%a7%d8%b1%db%8c%d8%ae%db%8c-%d9%86%da%af%d8%a7%d8%b1%d8%b4-%da%a9%d8%aa%d8%a7%d8%a8-%d9%85%d9%86%d8%aa%d8%ae%d8%a8-%d8%a7%d9%84%d8%a3%d8%ab/ https://bahairesearch.org/%d8%ae%d8%a7%d8%b3%d8%aa%da%af%d8%a7%d9%87-%d8%aa%d8%a7%d8%b1%db%8c%d8%ae%db%8c-%d9%86%da%af%d8%a7%d8%b1%d8%b4-%da%a9%d8%aa%d8%a7%d8%a8-%d9%85%d9%86%d8%aa%d8%ae%d8%a8-%d8%a7%d9%84%d8%a3%d8%ab/#respond Tue, 02 May 2023 21:19:17 +0000 https://bahairesearch.org/?p=6694 منتخب-الأثر-فی-الإمام-الثانی-عشر

سید مقداد نبوی رضوی‌ کارشناس ارشد تاریخ اسلام ــ دانشگاه شهید بهشتی کلید واژه ها: منتخب الاثر فی الامام الثانی عشر، ساختار نظام مند مهدویت شیعی، بهائیان، آیه الله حاج آقا حسین طباطبائی بروجردی، آیه الله شیخ لطف الله صافی گلپایگانی چکیده کتاب منتخب الأثر فی الإمام الثانی عشر از مکتوبات مهم عالمان شیعی‌مذهب در […]

The post خاستگاه تاریخی نگارش کتاب «منتخب الأثر فی الإمام الثانی عشر» appeared first on وبسایت بهایی پژوهی.

]]>
منتخب-الأثر-فی-الإمام-الثانی-عشر

سید مقداد نبوی رضوی‌

کارشناس ارشد تاریخ اسلام ــ دانشگاه شهید بهشتی

کلید واژه ها:

منتخب الاثر فی الامام الثانی عشر، ساختار نظام مند مهدویت شیعی، بهائیان، آیه الله حاج آقا حسین طباطبائی بروجردی، آیه الله شیخ لطف الله صافی گلپایگانی

چکیده

کتاب منتخب الأثر فی الإمام الثانی عشر از مکتوبات مهم عالمان شیعی‌مذهب در تبیین و شرح آموزۀ مهدویت شیعی است. آنچه به این کتاب اهمیت می‌بخشد، روش نویسنده در نشان دادن تواتر لفظی یا معنوی بسیاری از روایات مهدویت است که اصالت شیعی آن‌ها را آشکارا به‌دست می‌دهد. خاستگاه نگارش این کتاب مواجهۀ آیة الله حاج‌آقا حسین طباطبایی بروجردی با تبلیغات بهائیان در بروجرد بود که با خواست او، از سوی شاگرد برجسته‌اش، آیة الله شیخ لطف‌الله صافی گلپایگانی، به نگارش این کتاب انجامید.

دیباچه

کتاب منتخب الأثر فی الإمام الثانی عشر (نوشتۀ آیة‌الله شیخ لطف‌الله صافی گلپایگانی: ۱۲۹۷ تا ۱۴۰۰ ش.) یکی از آثار مهم نگاشته‌شده از سوی عالمان شیعی‌مذهب در بحث مهدویت شیعی است. با تأمل در این کتاب و مطالعۀ روشمند آن، همبستگی روایت‌های آن باورداشت به گونه‌ای آشکار به دست می‌آید.[۱]

دانسته است که بشارت به ظهور «مهدی آل محمّد» را شیعیان و سنیان، با وجود اختلاف‌های بنیادینی که همواره داشته و دارند، به صاحب شریعت اسلام منسوب کرده و در باور به آن با یکدیگر همراهند؛ از این روی، اصل باورداشت مهدویت خاستگاهی اسلامی و نه‌ تنها شیعی داشته و انتساب آن به پیامبر اسلام به گونه‌ای منطقی و تاریخی پذیرفته می‌شود. در این میان، آنچه مورد اختلاف دو گروه بزرگ مسلمانان بوده، ویژگی‌های مهدی است. در میان روایت‌های بسیار شیعیان که برخاسته از گفته‌ها یا نگاشته‌های اصحاب امامان اهل بیت‌اند، احادیث گوناگونی دیده می‌شوند که در دسته‌بندی‌های مختلف، هریک، ویژگی‌هایی چند از مهدی را به دست داده‌اند. در برخی از آنها، از طول عمر او سخن به میان آمده و در برخی دیگر، چگونگی نسبش تا پیامبر اسلام به گونه‌هایی چند گفته شده است. در بعضی از آنها، از ویژگی‌های پدر و مادر وی یاد شده و در بعضی دیگر، چگونگی غیبت او به دست داده شده است و ….

همان‌گونه که بعدها با بسط و تفصیل به دست داده خواهد شد، تحلیل برخاسته از این دسته‌بندی، «ساختار نظام‌مند مهدویت شیعی» نام داشته و گام پنجم از «نگاه تاریخی به باورداشت مهدویت شیعی» است که با روش تاریخی محض و جدا از باور به مذهب تشیع، نشان می‌دهد امامان یازده‌گانۀ شیعیان مهدی را در امام دوازدهم، محمّد بن الحسن العسکری، می‌دیدند:

۱٫ باورداشت مهدویت سنی؛

۲٫ روایت‌های خلفای اثنی‌عشر و تنها توان شیعیان امامی‌مذهب در نشان دادن مصداق‌های آن خلیفگان؛

۳٫ امام دوازدهم شیعیان در آثار اهل سنت؛

۴٫ امام دوازدهم شیعیان در آثار شیعی دورۀ حضور امامان؛

۵٫ امام دوازدهم شیعیان در آثار شیعی دورۀ ابتدایی غیبت: «ساختار نظام‌مند مهدویت شیعی».

 

نگاه تاريخي به باورداشت مهدويت شيعي (گام پنجم: ساختار نظام‌مند مهدويت شيعي)

با این پیشینه است که بر پایۀ آماری که در کتاب منتخب الأثر فی الإمام الثانی‌عشر آمده، هویت شیعی مهدی را در این مسیر می‌توان یافت. در این سنجش، عددی که برای هر مورد موضوعی آورده شده، تعداد روایت‌هایی است که آن مورد موضوعی را آشکارا به دست می‌دهند یا آن که آن مورد موضوعی را از آن‌ها می‌توان برداشت کرد. به سخن دیگر، آن مورد موضوعی را آشکارا یا با نتیجه‌گیری منطقی در آن تعداد روایت می‌توان یافت:

امامان دوازده‌ تن هستند: ۲۷۱ روایت؛
تعداد امامان مانند تعداد نقباء بنی‌اسرائیل [۱۲ تن: و لقد أخذ الله میثاق بنی إسرائیل و بعثنا منهم اثنی عشر نقیباً ( مائده: ۱۲)] است: ۴۰ روایت؛
امامان دوازده تن هستند و نخستین ایشان امام علی بن ابی‌طالب است: ۱۳۳ روایت؛
امامان دوازده تن هستند و نخستین‌شان امام علی بن ابی‌طالب و آخرین‌شان مهدی است: ۹۱ روایت؛
امامان دوازده تن هستند و آخرین‌شان مهدی است: ۹۴ روایت؛
امامان دوازده تن بوده و نه تن ایشان از فرزندان امام حسین بن علی هستند: ۱۳۹ روایت؛
امامان دوازده تن بوده و نه تن ایشان از فرزندان امام حسین بن علی هستند که آخرین ایشان قائم‌شان است: ۱۰۷ روایت؛
مهدی دوازدهمین امام و آخرین ایشان است: ۱۳۶ روایت؛
نام‌های امامان دوازده‌گانه: ۵۰ روایت؛
نام و کنیۀ مهدی نام و کنیۀ پیامبر اسلام است: ۴۸ روایت؛
مهدی از فرزندان امام علی بن ابی‌طالب است: ۲۱۴ روایت؛
مهدی از فرزندان دو سبط پیامبر اسلام است: ۱۰۷ روایت؛[۲] مهدی از فرزندان امام حسین بن علی است: ۱۸۵ روایت؛
مهدی از امامان نه‌گانه و از فرزندان امام حسین بن علی است: ۱۶۰ روایت؛
مهدی فرزند نهم از نسل امام حسین بن علی است: ۱۴۸ روایت؛
مهدی از فرزندان امام علی بن الحسین است: ۱۸۵ روایت؛
مهدی از فرزندان امام محمّد باقر است: ۱۰۳ روایت؛
۱۸٫مهدی از فرزندان امام جعفر صادق است: ۱۰۳ روایت؛

مهدی ششمین فرزند از نسل امام جعفر صادق است: ۹۹ روایت؛
۲۰٫مهدی از فرزندان امام موسی کاظم است: ۱۰۱ روایت؛

مهدی پنجمین فرزند از نسل امام موسی کاظم است: ۹۸ روایت؛
مهدی چهارمین فرزند از نسل امام علی بن موسی الرضا است: ۹۵ روایت؛
مهدی سومین فرزند از نسل امام محمّد جواد است: ۹۰ روایت؛
مهدی از نسل امام علی بن محمّد الهادی است: ۹۰ روایت؛
مهدی فرزند امام حسن عسکری است: ۱۴۶ روایت؛
نام پدر مهدی حسن است: ۱۴۷ روایت؛
مادر مهدی «سیدة الإماء» است: ۹ روایت؛
۲۸٫هنگامی که سه نام «محمّد» و «علی» و «حسن» در میان امامان پی‌درپی شد، چهارمین ایشان قائم آل محمّد خواهد بود: ۲ روایت؛

ولادت مهدی پنهانی است: ۱۴ روایت؛
کسانی که مهدی را در زمان امام حسن عسکری دیدند: ۱۹ روایت؛
برخی معجزات مهدی در زمان امام حسن عسکری: ۹ روایت؛
۳۲٫در مهدی سنت‌هایی از پیامبران گذشته هست: ۲۳ روایت؛

مهدی دارای حیاتی بسیار دیرپای و عمری بسیار طولانی است: ۳۱۸ روایت؛
مهدی غیبتی طولانی دارد: ۹۱ روایت؛
مهدی دارای دو غیبت است: ۱۰ روایت؛
فضیلت مؤمنان به مهدی در دوران غیبت او: ۲۳ روایت؛
فضیلت انتظار فرج: ۲۳ روایت؛
برخی وظایف شیعیان نسبت به مهدی: ۵۴ روایت؛
مهدی پس از امتحان شدید مردم آشکار خواهد شد: ۲۴ روایت؛
نداء آسمانی به نام مهدی و به نام پدر او: ۲۷ روایت؛
یاران سی‌صدوسیزده‌گانۀ مهدی: ۲۵ روایت؛
فضیلت‌های اصحاب مهدی: ۱۴ روایت؛
نیرومندی و شدت اصحاب مهدی: ۵ روایت؛
فضیلت کسانی که مهدی را دریافته و پیرو او باشند: ۱۰ روایت؛
میراث پیامبران گذشته نزد مهدی است و خداوند معجزات ایشان را به دست او دوباره آشکار می‌کند: ۵ روایت؛
مهدی مشارق و مغارب زمین را خواهد گرفت: ۱۲ روایت؛
آکندگی زمین از عدل و داد در زمان مهدی: ۱۲۹ روایت؛
مهدی منتقم از دشمنان خداوند است: ۴ روایت؛
مهدی دشمنان خداوند را می‌کشد و زمین را از پلیدی شرک پاک می‌کند: ۱۹ روایت؛
مهدی دجال را خواهد کشت: ۶ روایت؛
مهدی با سفیانی جنگیده و او را خواهد کشت: ۲ روایت؛
عیسی بن مریم به زمین هبوط کرده و پشت سر مهدی نماز خواهد خواند: ۲۹ روایت؛
مهدی امر خداوند و دیانت اسلام را بر زمین گسترش داده و سلطنت جهانی خواهد داشت: ۴۷ روایت؛
مهدی مردم را به سوی قرآن و سنت پیامبر اسلام می‌برد: ۱۵ روایت؛
در زمان مهدی، همۀ ملت‌ها به اسلام خواهند گروید: ۷ روایت؛
عدالت و امنیت در زمان مهدی: ۷ روایت؛
بخشش و سخاوت‌مندی مهدی: ۱۳ روایت؛
نزول برکات آسمانی و آشکاری برکات زمینی در زمان حکومت مهدی: ۱۲ روایت؛
آبادی زمین در زمان حکومت مهدی: ۵ روایت؛
بیرون آمدن گنج‌ها و معدن‌های زمین در زمان حکومت مهدی: ۱۰ روایت؛
ساده شدن امور و کامل شدن عقل‌ها در زمان حکومت مهدی: ۷ روایت؛[۳] و …

حاج‌آقا حسین بروجردی در سال‌های اقامت در بروجرد

چینشی که در بالا (شماره‌های ۱ تا ۲۸) آمده، از ویژگی‌های عمومی و باز آغاز شده و گام به گام در ویژگی‌های شخصی مهدی خصوصی‌تر و تنگ‌تر شده و با هم‌گرایی به سوی یک نقطه، سرانجام، در این که او محمّد بن الحسن العسکری است، به پایان می‌رسد و پس از آن (شماره‌های ۲۹ تا ۶۱)، به ویژگی‌های دیگری از او، از ولادت گرفته تا غیبت و ظهور، می‌رسد.

هرکدام از مؤلفه‌های ۱ تا ۲۸ را ــ مانند آنچه در نمای «نگاه تاریخی به باورداشت مهدویت شیعی» آمده ــ به یک تیر فلزی می‌توان مانند کرد و مقاومت مصالح آن تیر را نیز بر پایۀ تراز یادشدنش در آثار (عددهای جلو آن) می‌توان دانست. بر پایۀ این تشبیه است که دیده می‌شود برخی از تیرها، به‌سبب تراز بالای نقل، به خودی خود از مقاومتی بسیار بالا برخوردارند که توانی در شکستن‌شان نمی‌ماند اما برخی دیگر از توانی کم‌تر و گاه بسیار کم برخوردارند؛ با این حال، نگاه هم‌زمان به آن‌ها که در پیچ‌شدن‌شان به یکدیگر و ساختن بخش بالایی سازۀ «نگاه تاریخی به باورداشت مهدویت شیعی» مثل‌زدنی است، گویای آن است که سازه‌ای با اجزای هم‌مسیر و همسان که هریک، در عمل، ویژگی‌هایی گوناگون از «یک تن» را می‌نمایانند، پیش روست که گام به گام باریک‌تر شده و سرانجام به مهدویت آن «یک تن» ــ که امام دوازدهم شیعیان است ــ هم‌گرا می‌شود و در پیوستگی اجزای خود با هم جسمی صلب و ناشکستنی است. این استحکام، همان ضرورت انتساب تاریخی مهدویت امام دوازدهم به امامان یازده‌گانۀ شیعیان است. چنان که گفته شد، از آن بخش بالایی سازۀ «نگاه تاریخی به باورداشت مهدویت شیعی» ـ که بیشتر بر تحلیل آثار دورۀ ابتدایی غیبت استوار است ـ به «ساختار نظام‌مند مهدویت شیعی» یاد می‌شود.

بر این پایه، آگاهی از خاستگاه تاریخی نگارش این کتاب از اهمیت برخوردار است و باید گفت که اساس آن در واکنش به دعوت بهائیان بوده است.

حاج‌آقا حسین طباطبایی بروجردی

شاخه‌ای از خاندان طباطبایی (سادات حسنی از نسل ابراهیم طباطبا) از دیرباز در شهر بروجرد اقامت داشته‌اند. در میان ایشان، سید مرتضی فرزند سید محمّد فرزند سید عبدالکریم طباطبایی دو فرزند با نام‌های سید محمّدمهدی و سید جواد داشت که نخستین، با نام سید محمّدمهدی بحرالعلوم، در میان مشهورترین فقیهان شیعی‌مذهب جای گرفت و دومین نیز پدربزرگ پدربزرگ یکی از مراجع تقلید بزرگ شیعیان، حاج‌آقا حسین طباطبایی بروجردی، شد: سید محمّدحسین فرزند سید علی فرزند سید احمد فرزند سید علی‌نقی فرزند سید جواد طباطبایی بروجردی.

حاج‌آقاحسین بروجردی (شمارۀ ۳) در درس ملا محمّدکاظم خراسانی در نجف

(نگارخانۀ علمای شیعه)

حاج‌آقا حسین بروجردی (۱۲۹۲ تا ۱۳۸۰ ق.) تحصیلات عالی فقهی و اصولی خود را در حوزۀ علمیۀ اصفهان به انجام رساند و پس از رسیدن به مقام اجتهاد، به نجف رفت و در میان برترین شاگردان ملا محمّدکاظم خراسانی (صاحب کفایة الأصول) جای گرفت. وی، پس از دریافت اجازه‌نامه‌ای مهم از استاد خود، در سال ۱۳۲۹ ق. به بروجرد بازگشت تا پس از دیدار با خانواده، دیگربار به نجف بازگردد اما از وفات استاد خود آگاه شد و در زادگاه خویش ماند و حدود ۳۴ سال در آنجا به تحقیقات علمی گسترده و تربیت شاگردان روی آورد و به مرجع تقلید سرشناس صفحات غربی ایران مبدل شد. وی سپس، با خواست سید صدرالدین صدر (جانشین شیخ عبدالکریم حائری یزدی در زعامت حوزۀ علمیۀ قم)، به آن شهر رفت و با اقامت در آنجا، فصلی نوین را در فقاهت مذهب تشیع رقم زد و چندی بعد، در مقام بالاترین مقام دینی آن مذهب جای گرفت.

یکی از کارهای مهم حاج‌آقا حسین بروجردی در سال‌های اقامت در بروجرد واکنش به تبلیغات بهائیان بود که از حدود یک سال پیش از بازگشت او از نجف در آن شهر آغاز شده بود.

فراز و فرود بهائیت در بروجرد به روایت بهائیان

به روایت داعی تراز اوّل بهائی، اسدالله فاضل مازندرانی، آیین بهائی در دورۀ میرزا حسینعلی بهاءالله در بروجرد رواجی نیافت اما در سال‌های زعامت عباس افندی، «در سال ۱۳۲۸ [ق.]، جریان و نبعانی نمود و عده‌ای فائز به ایمان شدند، از آن جمله، برادران حاجی سید حسن و حاجی سید علی‌اکبر آوارگان و حاجی میرزا حسن نیکو و مقدم بر کل، حاجی عبدالرحیم که از بروجرد، نظر به امور تجارتش، به همدان و رشت رفت و در آنجا، با فاضل مازندرانی ملاقات کرده، در یک جلسه، موفق به ایمان و اشتعال گردید و مراجعت به بروجرد نمود و فی الحقیقة، موجب بیداری و قیام آن جمع گردید.» فاضل مازندرانی سپس از روی مکتوبات یکی از آن بهائیان (سید علی‌اکبر آوارگان) آنچه در رابطه با تبلیغ‌های بهائیان بروجرد و واکنش مسلمانان و عالمان دینی آن شهر و از جمله، حاج آقا حسین بروجردی یافته، بازگفته است.

بنا بر آن مکتوب، میرزا احمدخان نراقی که ریاست تحدید تریاک را در بروجرد عهده‌دار شده بود، بهائی بود و «پس از ورود، اشخاصی زمزمه‌هایی می‌کردند که رییس تحدید بابی است ولی از جانب خودش در آن موقع هیچ‌گونه اظهاراتی نبود.» مدتی بعد، سید علی‌اکبر آوارگان، در منزل نراقی، توسط یکی از دوستان قدیمی‌اش به آیین بهائی دعوت شد. این شخص همان حاج عبدالرحیم بود که در رشت، به‌سبب تبلیغ فاضل مازندرانی، بهائی شده بود. بر پایۀ سخنان تبلیغی او، بر آن شدند تا به یکی از بهائیان اراک پیغام داده و کتاب ایقان (نوشتۀ بهاءالله در اثبات امر باب) را بخواهند:

قریب پانزده روز گذشت که کتاب وارد شد. رییس تحدید و اخوی و شخص رشتی با یک نفر دیگر، از اوّل شب، منزل بنده حضور یافتند [و] شروع کردیم به تلاوت کتاب. چند صفحه که تلاوت گردید، از آن لحن عبارت و فصاحت کلام، بنده تا اندازه‌ای منقلب شدم که تهور حالم ساکت و دانستم که قابل تعمق است. قسم به خدا! اگر این ظهور اعظم هیچ‌گونه معجزاتی دارا نبود، فقط نزول کتاب مستطاب ایقان برای عالم کافی بود؛ چه که بیانات این کتاب به‌مثابۀ طفلی که از مقام شیرخوارگی تدریجاً استعداد بدهند تا به سن رشد رسد، بیانات این کتاب مستطاب نیز به شخص مجاهد به همین نحو تدریجاً از خرافات آن کاهیده و بر معلومات آن می‌افزاید [و] اگر صدها مرتبه تلاوت شود، باز نکاتی تازه دریافت و استنباط می‌نماید.

آن شب، تقریباً نصف کتاب تلاوت شد. شب بعد نیز بقیه تلاوت گردید. بعداً، چون احتیاج به دلایل نقلی داشتیم، کتاب فرائد را هم قرائت [و] پس از قرائت و مطابقه نمودن اخبارات آن با مجلدات بحارالأنوار و اصول کافی، مجدداً مراجعه به کتاب ایقان نموده، باز، مراجعه به کتاب فرائد. البته در این مورد موهومات هم زیاد و شخص مبلغ که خیلی احاطه داشته باشد، نیست که بتواند مشکلات آن را حل نماید.

قضیه را به چند نفر از علماء و طلاب جلسۀ صاحب الزمان [که روزهای جمعه مجلس دعای ندبه و توسل داشتند،] اظهار و از ایشان نیز دعوت شد که شب‌ها حاضر شده، آن‌ها نیز استماع نمایند. آن‌ها نیز کتاب ایقان و فرائد را استماع [و] پس از خاتمه، بنده را نصیحت کردند که: «مراجعه به این‌گونه کتاب ذهن شما را پریشان می‌نماید. خوب است شما نیز موقوف نمایید!» آن‌ها نیز دیگر حاضر نشدند و قرار دادند که موضوع این جلسه را نه ایشان به کسی اظهار نمایند و نه بنده.

بعداً، برای آگاهی و فهم قضیه، ناچار شدیم یک عدۀ دیگر از رفقای جلسۀ صاحب الزمان را دعوت کردیم. آن‌ها نیز شب‌های متوالی حضور یافتند. پس از تلاوت کتاب ایقان و فرائد و مطابقت نمودن با کتاب‌های بحار و اصول کافی، آن‌ها نیز دیگر حاضر نشدند.[۴]

چون از این راه نتوانستیم مشکلات خود را حل نماییم، ناچاراً به همدان نوشتم چند جلد کتاب ردیه که یکی إحقاق الحق بود، وارد کردند. ردیه‌ها [را] نیز مراجعه کرده، کنار انداختیم.[۵]

این کوشش‌ها شش ماه دوام داشت تا سرانجام، به ایمان آوارگان، برادرش و برخی دیگر انجامید:

چقدر نیمه‌های شب [و] اوقات سحر متوسل به حق شده که: «پروردگارا! تو مقلب القلوب هستی! ما را به صراط حقه تقلیب بفرما!» تا این که بالاخره، مراتب یقین برای ما حاصل. کتاب‌های متفرق و آثار مبارکه زیاد وارد بروجرد، شب‌ها مراجعه و مشتعل شدیم به همان اشتعالی که برای هر مبتدی در اوایل تصدیق رخ می‌دهد. در خلال این احوال، با معیت آقای نراقی و جناب اخوی و میرزا باقرخان و چند نفری دیگر که تصدیق نموده، تشکیل محفل روحانی گردید.

بروجرد، در آن موقع، تازه تشکیلات ژاندارمری برای افتتاح راه لرستان شده و ماژور دوال و ماژور دوماره و شلدبرن به ریاست آن‌ها منصوب. آنها، هرسه، سوئدی بودند و حکومت بروجرد نیز با نظام‌السلطنه بود که از قرار اظهارات خودش، دارای اطلاعات و خیلی نیز همراه بودند. یک عده از نفرات ژاندارمری که دارای تصدیق بودند، آن‌ها نیز خود را معرفی نموده، شب‌ها را جلساتی دایر بود، چه که مصدقین بروجرد، اغلب، اشخاص باعنوانی بودند. شب‌ها، عده عده، مردم برای استماع و فحص کلام حضور می‌یافتند. هیچ‌گونه مانعی نیز قبلاً نبود. علماء بروجرد نیز متحیر بودند که این چه واقعه است، چه که اطلاعات کافی نداشتند، لهذا، از عراق و همدان چند جلد کتاب ردیه وارد، آن‌ها نیز جلساتی دایر و مذاکره در اطراف آن کتاب بنمایند. منظره تماشایی است. احبّا بی‌اختیار هستند در اقامۀ برهان ثبوتیه؛ آقایان علماء نیز به همین نحو کوشش دارند برای گرفتن دلایل ردیه.

چندی به همین منوال گذشت. آقایان علماء یک نفر نماینده فرستادند نزد رؤسای ژاندارمری، تقاضای تبعید چند نفر نمودند. آن‌ها متعذر شده که: «ما دخالتی در امورات مذهبی نداریم؛ هرکسی مخالف انتظامات رفتار نماید، البته جلوگیری خواهیم نمود.» بعد، فرستادند نزد نظام‌السلطنه؛ ایشان هم جواب دادند: «مملکت مشروطه؛ نمی‌توان اشخاص را از وطن خارج کرد. شما ممکن است با مرکز مذاکره نمایید، هرنوع دستور دهند، اجرا خواهم نمود.» لهذا، تلگرافی توسط نمایندگان به ساحت مجلس و هیئت وزراء نموده، تبعید یک عده اشخاص را تقاضا کردند. در اینجا نیز نتیجه نگرفتند.

از طرفی، اشخاص که تنها حضور در مجالس می‌نمودند، می‌دیدند که تمام مذاکرات، یا از اخبار نبوی است یا استدلالات از آیات قرآنیه است؛ آن‌ها نیز به علماء سخت می‌گرفتند که: «آقا! اگر حضرت حجت ظاهر شده، شما چرا خاموش هستید و اگر ظاهر نشده، چرا مدعیان ظهور را قانع نمی‌نمایید؟»

آن زمان، شیخ حسین نجفی (غروی) که بزرگ عالمان دینی بروجرد بود، صاحب گفتار بالا را به مجلسی برای گفت‌وگو دعوت کرد، مجلسی که نگهبانان مسلح نیز داشت. پس از آن گفت‌وگوی بی‌نتیجه، عالمان دینی اعلامیه‌ای دربارۀ گمراهی او منتشر کردند و مردم نیز از او دوری کردند اما پس از شش ماه، وضعیت به حالت عادی بازگشت و مردم نیز روابط خود را با وی برقرار کردند و شیخ نیز «که مراتب را به این نحو دید، دیگر ساکت گردید و متعرض نشد»:

اغلب شب‌ها، جلسات در منزل آقای نراقی و بنده دایر و اشخاص نیز برای استماع حاضر می‌شدند و عدۀ احبّا نیز به‌قدری شده که موقعی که خواستیم ذخیرۀ صندوق خیریه تهیه نماییم، قریب هزار تومان موجود گردید.

حاج‌آقا حسین بروجردی بر کرسی تدریس در قم

(نگارخانۀ علمای شیعه)

صاحب کتاب منتخب الأثر یکی از برترین شاگردان او بود.

در اینجا بود که حاج‌آقا حسین بروجردی ــ که آن زمان، پس از شیخ حسین غروی، برترین عالم دینی بروجرد بود ــ به صحنۀ کارزار وارد شد:

چندی امورات به همین منوال گذشت. آقای حاجی‌آقا حسین طباطبایی که تازگی از نجف مراجعت کرده بود و دارای ورقۀ اجتهاد بودند، ایشان داوطلب شدند که خدمت به عالم اسلامی (به عقیدۀ خود) نموده باشند، به این طریق که فرستادند لرستان یک عده متجاوز از پنجاه نفر سادات حرّویی ــ که تیره‌ای از لرستان‌اند ــ وارد شدند، تمام مسلح، بام‌های بازار و مناره‌های مساجد را سنگربند نمودند. بعداً، دستور دادند که تمام شهر دکان‌ها را بسته، تعطیل عمومی نمایند و نیز اهالی، از سادات و علماء و اهالی، در مسجد سلطانی حضور یافته، برای شاهزاده رکن‌الدوله پیغام دادند و علاج این اجتماعات [را در] تبعید بنده با رییس تحدید و آقا میرزا باقرخان اظهار نمودند و از طرفی نیز الوار را محرک شده که مراقب باشند به‌محض این که ما را از شهر خارج کردند، الوار ما را دستگیر نمایند.

نظر به این که دورۀ جنگ بین‌المللی و انقلاب بود، الوار نیز بدون ترس و واهمه در شهر ایاب و ذهاب می‌نمودند؛ بازارها تعطیل، اهالی در مسجد سلطانی مجتمع، یک عده نیز مسلح، قسمت‌های شهر را سنگربندی کرده، بایستی دقت کرد که دارای چه منظره‌ای بوده است.

بالاخره، مرحوم غلام‌حسین‌خان نصرت‌السلطان ــ که از خوانین گودرز بودند ــ به اتفاق مرحوم جوادخان بیگلربیگی ــ که با بنده طرف معامله بودند ــ داوطلب شده که ما را سالم از شهر خارج و به نهاوند برسانند. فرستادند از دهات گودرز چند نفر تفنگ‌چی آمده، کوه‌ها را قبلاً سنگر کرده، بعد، بنده به اتفاق آقای نراقی و میرزا باقرخان در وسط ظهر سوار شده، از شهر خارج شدیم. شب را مهمان حاجی امیرتومان در امیرآباد بودیم؛ بعد، وارد نهاوند شدیم. چند روزی در نهاوند بودیم.

در این میان، سردار محیی رشتی که از سوی مهاجران کرمانشاه (دولت مهاجرت) به حکومت بروجرد منصوب شده بود، در دیدار با آن بهائیان، به بازگشت دستورشان داد. با بازگشت ایشان به بروجرد، «تمام علماء مسجد را تعطیل و در نماز جماعت حاضر نشده و قسم یاد نمودند که عموماً حرکت به عتبات نمایند.» سردار محیی نیز دستور داد تا صاحب گفتار بالا سه روز از شهر خارج شود. با قانع شدن عالمان دینی، سردار محیی نیز به بازگشت او دستور داد:

پس از پنج روز، سردار محیی فرستادند بنده رفتم بروجرد، اظهار کردند که: «آقایان را راضی نموده‌ام به این شرط که شما بعداً با اشخاص متفرق معاشرت ننمایید و مطالب مذهبی نیز مذاکره نکنید.»

به روایت صاحب گفتار بالا، با رفتن سردار محیی از بروجرد، مخالفان یکی از اشرار لرستان را «سیف الاسلام» لقب داده و به‌دست او، خانۀ بزرگ وی را غارت کرده و آن «عمارت» را «مخروبه» کردند. پس از آن، حاج‌آقا حسین بروجردی به مسافرت عتبات مصمم شد:

آقای حاجی‌آقا حسین مجتهد نیز حرکت به قریۀ اشتریان ـ که دو فرسخی بروجرد است ـ نموده که: «می‌خواهم مسافرت به عتبات نمایم.» قسمتی از علماء، طلاب و تجار و کسبه سواره با یک عده سینه‌زن لخت و برهنه پیاده رهسپار قریۀ مذکور شدند برای معاودت آقا. از طرفی نیز خوانین یاراحمدی ـ که رییس آن‌ها امیر امنع است ـ با یک عده سوار و جمعیت حرکت و آقا را با تجلیل و احترامات وارد بروجرد نمودند.

گفتار بعدی گویای اهمیت تبلیغات آن بهائیان در بروجرد است:

در اینجا قدری دقت نماییم، خواهیم دید که کلمات الاهیه به‌قدری دارای هیمنه است که به فاصلۀ قلیل‌مدتی پرده‌های گوش ساکنین بروجرد و توابع آن را مرتعش و افکار اهالی را متوجه خود نمود.

پایان این داستان، خروج ارکان تبلیغات بهائی از بروجرد بود:

بالاخره، بنده شب را با یک نفر شخص بهائی از بروجرد خارج و پیاده از جادۀ غیرمعروف شش فرسنگ راه طی نموده تا صبح به قریه‌ای که معروف است به «جوراب» رسیده، چند روز را نزد نایب هدایةالله ـ که خود و عایله خیلی مؤمن و راسخ به امر بودند ـ توقف؛ بعداً، رهسپار طهران شدیم. چند روز بعد، آقای نراقی نیز از بروجرد خود را نجات داده، به وسایلی رهسپار ملایر و نراق شدند. چندی بعد نیز اخوی، حاجی سید حسن، بر اثر شداید، ایشان نیز بروجرد را وداع و حرکت به طهران کردند. میرزا باقرخان نیز در منزل منزوی شدند تا این که زندگانی را وداع نمودند.[۶]

صاحب گفتار بالا، بیست‌وپنج سال بعد، به تاریخ ۱۹ دی‌ماه ۱۳۲۰ ش. به نگارش آن پرداخت؛ بنابراین، زمان آن رخدادها را به حدود سال ۱۲۹۵ ش. (حدود ۱۳۳۵ ق.) باید بازگرداند. آن زمان، حدود شش سال از بازگشت حاج‌آقا حسین بروجردی از نجف می‌گذشت.

با این ترتیب، دانسته می‌شود که تبلیغات بهائیان در بروجرد که از سال ۱۳۲۸ ق. آغاز شده بود، پس از حدود هفت سال، در سال ۱۳۳۵ ق.، روی به پایان گذاشت.

فراز و فرود بهائیت در بروجرد به روایت مسلمانان

روایت یکی از آگاهان دربارۀ چگونگی مواجهۀ حاج‌آقا حسین بروجردی با تبلیغ‌های بهائیان در بروجرد این‌گونه است که او:

گذشته از وظیفۀ تدریس و تألیف و تصنیف ــ که جزو برنامۀ زندگی ایشان بود ــ هرسال، یک ماه مبارک رمضان را منبر می‌رفتند و با بیان رسا و احاطۀ بسیار که در نقل اخبار و روایات و تاریخ گذشتگان داشتند، به موعظۀ خلق می‌پرداختند؛ مخصوصاً، در شب‌های قدر طوری بیانات ایشان مؤثر واقع می‌شد که مردم بی‌نهایت تحت تأثیر قرار می‌گرفتند.

یک سال، چند نفر از رؤسای ادارات بروجرد که بهائی بودند، طبق معمول آنها، با خدعه و نیرنگ و تقلب و تزویر، نخست پنهانی و کم کم به‌طور آشکار مشغول گمراه ساختن مسلمین و به قول خودشان سرگرم تبلیغ مسلک بهائی‌گری می‌شوند.

آیة‌الله نخست از راه قانونی وارد شده، عزل آن‌ها را خواستار و چون پافشاری مقامات بالاتر را مشاهده کردند، به صورت قهر از بروجرد خارج می‌شوند. هنوز چند فرسخی نرفته بودند که شهر منقلب شد و مردم بر ضد چند نفری که تبلیغ این مسلک پوشالی و مذهب من‌درآوردی را می‌کردند، شوریدند و این خود باعث می‌شود که مقامات دولتی آیة‌الله را با احترام به شهر برگردانند و آن افراد دغل‌باز را از آن حدود بیرون کنند.

در این موقع، ماه مبارک رمضان فرا می‌رسد. آیة‌الله یک ماه تمام دربارۀ وجود مقدس امام زمان ـ أرواحنا فداه ـ و اثبات طول عمر و علت غیبت و تأثیر وجود آن حضرت در عالم بشریت صحبت می‌کنند. برای تأمین این منظور، کتاب‌های معتبر علمای بزرگ اهل تسنن را به مسجد می‌آورند و در منبر، از روی آن‌ها راجع به امام زمان و مهدی موعود جهان از طرق خودشان ـ [که] از پیغمبر و صحابۀ آن حضرت نقل کرده‌اند و مطلب را مانند آفتاب نیم‌روز روشن ساخته‌اند ـ می‌خوانند و نتیجه می‌گیرند که اینان دانشمندان اهل تسنن و مخالفین ما هستند، دربارۀ امام زمان چنین می‌گویند و این‌طور معتقد به مصلح حقیقی جهان می‌باشند! پس عقیدۀ شیعه را کاملاً تشریح نموده و با بیانی جذاب حق مطلب را ادا می‌کنند به طوری که بیانات ایشان مؤثر واقع می‌شود که مردم می‌گویند: الحق در اثبات وجود حضرت حجت حجت را تمام کردند.»

بدین‌گونه، جلو انحراف مسلمانان و نیرنگ دغل‌بازان شیاد را می‌گیرند و به‌کلی سر و صدای تبلیغ بهائی‌گری را از بروجرد محو می‌کنند.[۷]

روایت یکی از نزدیکان حاج‌آقا حسین بروجردی آن است که آن بهائیان بروجرد که در اداره‌های دولتی حضور داشتند، حتی یکی از مدرسه‌های علوم دینی را خراب کرده و به‌جایش دبیرستانی ساخته بودند. بر این اساس بود که چون پی‌گیری‌های قانونی وی برای جلوگیری از کارهای ایشان به نتیجه نرسید، اعتراض آشکار و خروج از شهر را پیش روی خود قرار داد و حکومت مرکزی تهران را نیز به واکنش کشاند:

خبر عزیمت ایشان در اندک‌مدتی مردم شهر و نواحی اطراف را به تظاهرات و اجتماع در تلگراف‌خانه واداشت. دولت مرکزی، بعد از مشاهدۀ این اوضاع، احساس خطر نموده و سعی در مراجعت ایشان به شهر می‌نماید. به‌زودی، محافل و مجالس آشکار بهائی‌ها تعطیل و افراد منحرف از ادارات شهر منتقل می‌گردند و ایشان با اعزاز تمام به شهر مراجعت می‌نمایند. معظمٌ له در ماه رمضان همان سال، مدت یک ماه، روزها بعد از نماز، در مسجد سلطانی، به بحث دربارۀ وجود مقدس حضرت بقیة‌الله الأعظم ــ أروحنا فداه ــ از جهات مختلف پرداختند.[۸]

گزارش یکی از محققان نیز ــ که استاد دانشگاهی در اروپاست ــ در این باره چنین است:

… بروجردی [در مقابل روش‌های سخت] رویه‌ای دیگر داشت. روایت است که در زمان اقامتش در بروجرد، چند تن از رؤسای ادارات آن شهر «سرگرم تبلیغ مسلک بهائی‌گری می‌شوند» و خبر به بروجردی می‌رسد. بروجردی اوّل از طرق قانونی اعتراض خود را به فعالیت آن‌ها پی‌گیری می‌کند. پس از دست نیافتن به مقصود خود ـ که جلوگیری از یارگیری ایشان بود ـ آیة الله قهر کرده و ناخشنودی خود را با خروج از بروجرد نشان می‌دهد. مقامات از ترس عکس‌العمل مردم نسبت به خروج بروجردی از شهر، خواستۀ او را برآورده کرده و او با احترام به بروجرد بازمی‌گردد. با فرا رسیدن ماه رمضان، بروجردی برای پیش‌برد آنچه او مقصود و هدف فعالیت دینی می‌داند، مرحلۀ دوم مبارزۀ خود را با بحث پیرامون اثبات امام زمان آغاز می‌کند. کلام در مقابل کلام، جهت اقناع. همان‌گونه که بررسی تطبیقی روایات مذاهب چندگانۀ اسلام سنت علمی او بود، بروجردی بحث خود را نخست با استناد به متون علمای اهل سنت آغاز می‌کند و سپس عقیدۀ شیعه را در مورد امام زمان تشریح می‌کند.[۹]

آیةالله شیخ لطف‌الله صافی گلپایگانی در سال‌های جوانی

(مرکز بررسی اسناد تاریخی)

کتاب منتخب الأثر فی الإمام الثانی عشر

یکی از آثار حاج‌آقا حسین بروجردی کتابی با نام المهدی فی کتب أهل السنة است. در نگاه یکی از آگاهان، می‌توان گمان داشت که آن سخنرانی‌های مهدویت در ماه رمضان وی را بر آن داشته بود تا کتابی دربارۀ مهدویت از نگاه اهل سنت بنویسد. به روایت یکی از شاگردان وی، «این تألیف آغاز شده بود اما در همان مراحل اوّلیه ناتمام مانده است.» این کتاب خاستگاه نگارش کتاب منتخب الأثر فی الإمام الثانی عشر شد.[۱۰] روایتی نیز که از قول او بازگفته شده، در همین مسیر جای می‌گیرد:

در این مدت [ماه رمضان]، به‌دقت روایات واردۀ در این باب را بررسی می‌نمودم و همین بحث‌ها، بعدها در قم، سبب تدوین کتاب نفیس منتخب الأثر به وسیلۀ علامۀ محقق آقای لطف‌الله صافی گلپایگانی گردید.[۱۱]

روایت یکی از نزدیکان حاج‌آقا حسین بروجردی نیز آن است که پس از خروج بهائیان از بروجرد، او چنان می‌گفت که «چون جمعی را اضلال کرده‌اند و افکار عده‌ای از مردم تحت تأثیر شبهه‌پراکنی‌های آنان شده است، این اقدام کافی نیست»، لذا:

وظیفۀ خود تشخیص دادند که برای پاسخ به شبهات آنان، یک ماه رمضان دربارۀ امام زمان عجل الله تعالی فرجه الشریف منبر بروند. آن بحث‌ها زمینه‌ای شد برای تألیف کتاب منتخب الأثر جناب آقای صافی.[۱۲]

ملا محمّدجواد صافی گلپایگانی از عالمان دینی سرشناس زمان خود بود و با حاج‌آقا حسین بروجردی دوستی دیرینی داشت و افزون بر آن، دو فرزندش، شیخ علی صافی گلپایگانی و شیخ لطف‌الله صافی گلپایگانی، از برترین شاگردان آن فقیه تراز اوّل شناخته می‌شدند. به روایت صاحب کتاب منتخب الأثر:

کارهای علمی که حضرت آیت الله بروجردی به من ارجاع می‌دادند زیاد بود. کتاب منتخب الأثر را که دربارۀ امام زمان عجل الله تعالی فرجه الشریف است، با پیشنهاد ایشان نوشته‌ام. دربارۀ بعضی از مسائل علمی و اعتقادی که به ایشان مراجعه می‌شد، بنده به دستور ایشان مطلبی می‌نوشتم که بعضی از آن‌ها چاپ شده است.[۱۳]

در شرح گفتارهای بالا، باید گفت که بنا بر روایت صاحب کتاب منتخب الأثر برای این پژوهش، هیچ مکتوبی از سوی حاج‌آقا حسین بروجردی برای تدوین کار به وی داده نشد و تنها با روایت منبرهای مهدویتی بروجرد و پاسخ به بهائیان، انجام آن به وی پیشنهاد شد؛[۱۴] بنابراین، باید گفت که تکاپوهای علمی حاج‌آقا حسین بروجردی در تبیین اندیشۀ مهدویت شیعی در بروجرد و تصمیم او بر نگارش کتابی دربارۀ مهدویت سنی (حدود سال ۱۳۳۵ ق.)، گرچه به سرانجام نرسید، اما فکری را در ذهن او به وجود آورد که با انتقال آن به شیخ لطف‌الله صافی گلپایگانی و سپس نگارش مستقل کتاب منتخب الأثر فی الإمام الثانی عشر در سال ۱۳۷۳ ق. از سوی وی، عملی شد.

آیة الله شیخ لطف‌الله صافی گلپایگانی در سال‌های پایانی حیات

(نگارخانۀ علمای شیعه)

نتیجه‌گیری

کتاب منتخب الأثر فی الإمام الثانی عشر (نوشتۀ فقیه تراز اوّل شیعی‌مذهب: آیة الله شیخ لطف‌الله صافی گلپایگانی، ۱۲۹۷ تا ۱۴۰۰ ش.) در میان آثاری که از سوی عالمان مذهب تشیع در شرح باورداشت مهدویت شیعی نوشته شده جایگاهی ویژه دارد. این از آن روست که مطالعۀ تحلیلی آن کتاب انتساب باور به مهدویت و قائمیت امام دوازدهم را به پیامبر اسلام و امامان یازده‌گانۀ شیعیان به‌گونه‌ای قطعی و یقینی به‌دست می‌دهد. فکر نگارش این کتابی از مرجع تقلید بزرگ شیعیان و استاد نویسنده، آیة الله حاج‌آقا حسین طباطبایی بروجردی، بود که به‌سبب مواجهاتش با تبلیغات بهائیان در بروجرد به ذهنش رسیده بود و از سوی او به نویسندۀ کتاب منتقل شد و جامۀ عمل پوشید. این کتاب را مناطی مبنایی برای سنجش تراز درستی هرگونه دعوی مهدی‌گرایانه می‌توان دانست، چرا که با آگاهی از هویت مهدی، این بر صاحب آن دعوی است که هویت خود را با هویت مهدی منطبق کند؛ پس با شناخت مهدی، به شنیدن استدلال‌های صاحبان دعاوی بابی و بهائی و یمانی و … نیازی نخواهد بود.

کتابنامه

ابیوردی، شیخ علی؛ دادخواه، شیخ محمّدجعفر. دزد بگیر، بز بگیر. تهران، نشر راه نیکان، ۱۳۸۸٫

استادی، رضا. آثار و تألیفات آیت الله بروجردی، مندرج در: چشم و چراغ مرجعیت (مصاحبه‌های ویژۀ مجلۀ حوزه با شاگردان آیت الله بروجردی). به کوشش مجتبی احمدی و دیگران، قم، بوستان کتاب، ۱۳۸۸٫

دوانی، علی. زندگانی زعیم بزرگ عالم تشیع، آیت الله بروجردی. بی‌جا.، نشر مطهر، ۱۳۷۱٫

رهنما، علی. نیروهای مذهبی بر بستر حرکت نهضت ملی. تهران، انتشارات گام نو، ۱۳۸۴٫

شبیری زنجانی، سید موسی. جرعه‌ای از دریا. ج ۲، قم، مؤسسۀ کتابشناسی شیعه، ۱۳۹۰٫

الصافی الگلپایگانی، الشیخ لطف‌الله. منتخب الأثر فی الإمام الثانی عشر. بیروت، مؤسسة الوفاء، ۱۴۰۳ ق.

علوی، سید جواد. آیت الله بروجردی در بروجرد، مندرج در: چشم و چراغ مرجعیت (مصاحبه‌های ویژۀ مجلۀ حوزه با شاگردان آیت الله بروجردی). به کوشش مجتبی احمدی و دیگران، قم، بوستان کتاب، ۱۳۸۸٫

فاضل مازندرانی، اسدالله. تاریخ ظهور الحق. ج ۸، بخش نخست، بی‌جا.، مؤسسۀ ملّی مطبوعات امری، ۱۳۱ بدیع.

مصاحبه با آیت الله شیخ لطف‌الله صافی گلپایگانی، مندرج در: چشم و چراغ مرجعیت (مصاحبه‌های ویژۀ مجلۀ حوزه با شاگردان آیت الله بروجردی). به کوشش مجتبی احمدی و دیگران، قم، بوستان کتاب، ۱۳۸۸٫

نبوی رضوی، سید مقداد. مقدمه‌ای بر روش‌شناسی کتاب ایقان و کتاب فرائد، مندرج در: شیخ‌الممالک قمی، شیخ مهدی. تاریخ بی‌غرض (جنبش باب و جنبش مشروطیت به روایت مورخی بابی و مشروطه‌خواه)، به کوشش سید مقداد نبوی رضوی، پیوست سوم، تهران، نشر نگاه معاصر، ۱۳۹۹٫

[۱]. این مقاله برای بزرگداشت هفتادمین سال نگارش کتاب منتخب الأثر فی الإمام الثانی عشر نگاشته شده بود، اما چون آن بزرگداشت در عمل به انجام نرسید و صورتی محدود یافت، با تجدیدنظرهایی مهم در اینجا به چاپ می‌رسد.

[۲]. نوادۀ دختری امام حسن بن علی و نوادۀ پسری امام حسین بن علی.

[۳]. الشیخ لطف‌الله الصافی الگلپایگانی، منتخب الأثر فی الإمام الثانی‌عشر، الفهرست.

[۴]. شاید بتوان گفت که جدا از روش‌های نادرست استدلالی که در دو کتاب ایقان (نوشتۀ میرزا حسینعلی بهاء الله) و فرائد (نوشتۀ میرزا ابوالفضل گلپایگانی) دیده می‌شود، آگاهی از تحریف‌ها و تقطیع‌های عامدانۀ جدی و متعدد روایت‌های شیعی یا نقل‌های دیگر در این دو کتاب سبب شد تا آن‌ها به آیین بهائی گرایش نیابند. برای آگاهی از گفتاری مقدماتی، نک.: سید مقداد نبوی رضوی، مقدمه‌ای بر روش‌شناسی کتاب ایقان و کتاب فرائد. همچنین، باید دانست که کتاب دزد بگیر، بز بگیر (اثر شیخ علی ابیوردی و شیخ محمّدجعفر دادخواه) از اساس برای نشان دادن این‌گونه کارهای ناروای بهاءالله و گلپایگانی در تحریف عامدانۀ روایت‌های اسلامی به نگارش در آمده است.

[۵]. کتاب إحقاق الحق للقائم بالحق نوشتۀ آقا محمّدتقی تاجر همدانی است که با تقریظ ملا محمّدکاظم خراسانی و شیخ عبدالله مازندرانی به چاپ رسید. این کتاب ردیه‌ای مبسوط بر آموزه‌های بابی و بهائی است و از منابع شیخ احمد شاهرودی (صاحب ردیه‌هایی مهم بر بابیان و بهائیان) و مورد ستایش اوست.

[۶]. اسدالله فاضل مازندرانی، تاریخ ظهور الحق، ج ۸، بخش نخست، صص ۱۷۴ تا ۱۹۷٫

[۷]. علی دوانی، زندگانی زعیم بزرگ عالم تشیع، آیت الله بروجردی، صص ۱۰۳ و ۱۰۴٫

[۸]. سید جواد علوی، آیت الله بروجردی در بروجرد، ص ۳۸۳٫ نویسنده (سید محمّدجواد علوی طباطبایی) داماد حاج ‌آقا حسین بروجردی بود.

[۹]. علی رهنما، نیروهای مذهبی بر بستر حرکت نهضت ملی، صص ۱۰ و ۱۱٫ او استاد اقتصاد در دانشگاه آمریکایی پاریس است.

[۱۰]. رضا استادی، آثار و تألیفات آیت الله بروجردی، صص ۳۴۵ و ۳۴۶٫

[۱۱]. سید جواد علوی، آیت الله بروجردی در بروجرد، ص ۳۸۳٫

[۱۲]. سید موسی شبیری زنجانی، جرعه‌ای از دریا، ج ۲، ص ۵۷۸٫ نویسنده ــ که از مراجع تقلید سرشناس شیعیان است ـ این روایت را از شیخ حسن نوری (از عالمان فقید حوزۀ علمیۀ قم) از قول حاج احمد خادمی ــ که از نزدیکان حاج‌آقا حسین بروجردی از دورۀ اقامت در بروجرود بود و در دستگاه ریاست دینی او جایگاه مدیریتی داشت ـ شنیده و بازگفته است.

[۱۳]. مصاحبه با آیت الله شیخ لطف‌الله صافی گلپایگانی، ص ۱۴۸٫

[۱۴]. این گفتار پس از مطالعۀ صورت نخستین این مقاله، از سوی حضرت آیة الله صافی گلپایگانی قدس سرّه و به‌واسطۀ حجة الاسلام و المسلمین شیخ محسن اکبری شاهرودی به نویسنده منتقل شد.

The post خاستگاه تاریخی نگارش کتاب «منتخب الأثر فی الإمام الثانی عشر» appeared first on وبسایت بهایی پژوهی.

]]>
https://bahairesearch.org/%d8%ae%d8%a7%d8%b3%d8%aa%da%af%d8%a7%d9%87-%d8%aa%d8%a7%d8%b1%db%8c%d8%ae%db%8c-%d9%86%da%af%d8%a7%d8%b1%d8%b4-%da%a9%d8%aa%d8%a7%d8%a8-%d9%85%d9%86%d8%aa%d8%ae%d8%a8-%d8%a7%d9%84%d8%a3%d8%ab/feed/ 0
از دعوی مهدویت تا نوکری اجانب https://bahairesearch.org/%d8%a7%d8%b2-%d8%af%d8%b9%d9%88%db%8c-%d9%85%d9%87%d8%af%d9%88%db%8c%d8%aa-%d8%aa%d8%a7-%d9%86%d9%88%da%a9%d8%b1%db%8c-%d8%a7%d8%ac%d8%a7%d9%86%d8%a8/ https://bahairesearch.org/%d8%a7%d8%b2-%d8%af%d8%b9%d9%88%db%8c-%d9%85%d9%87%d8%af%d9%88%db%8c%d8%aa-%d8%aa%d8%a7-%d9%86%d9%88%da%a9%d8%b1%db%8c-%d8%a7%d8%ac%d8%a7%d9%86%d8%a8/#respond Wed, 28 Apr 2021 10:29:49 +0000 http://bahairesearch.org/%d8%af%d8%b3%d8%aa%d9%87%e2%80%8c%d8%a8%d9%86%d8%af%db%8c-%d9%86%d8%b4%d8%af%d9%87/%d8%a7%d8%b2-%d8%af%d8%b9%d9%88%db%8c-%d9%85%d9%87%d8%af%d9%88%db%8c%d8%aa-%d8%aa%d8%a7-%d9%86%d9%88%da%a9%d8%b1%db%8c-%d8%a7%d8%ac%d8%a7%d9%86%d8%

بهائی پژوهی از مقالات صاحبنظران و فرهیختگان در موضوع بهائیت استقبال نموده و نظرات علمی آنها را به نام خودشان ارائه می دهد و مسئولیت مقالات به عهده خود نویسندگان است.طبیعتا ممکن است  پایگاه خبری بابعضی نگاه ها و تحلیل ها موافق نباشد اما معتقد است طرح آزادانه دیدگاه های محققان به فرایند ارتقاء علمی کمک […]

The post از دعوی مهدویت تا نوکری اجانب appeared first on وبسایت بهایی پژوهی.

]]>

بهائی پژوهی از مقالات صاحبنظران و فرهیختگان در موضوع بهائیت استقبال نموده و نظرات علمی آنها را به نام خودشان ارائه می دهد و مسئولیت مقالات به عهده خود نویسندگان است.طبیعتا ممکن است  پایگاه خبری بابعضی نگاه ها و تحلیل ها موافق نباشد اما معتقد است طرح آزادانه دیدگاه های محققان به فرایند ارتقاء علمی کمک خواهد نمود.

 

نویسنده: نصرالله حدادی

 

در یک کلام، داستان باب با دعوی

 امام زمانی آغاز گشت و به مرام بی وطنی

 و اجنبی پرستی، انجام پذیرفت…

فریدون آدمیت، امیر کبیر و ایران، ص 458

 

          آنچه که از اواسط سلطنت محمد شاه قاجار آغاز و در دوران ناصرالدین شاه به اوج خود رسید، بلیه و فتنه‌ای بود که باعث عقب ماندگی ملت ایران از قافله تمدن جهان شد و مستمسک و دستاویزی گردید در دست دولتمردان، اقویا، زورمداران، برخی روحانیون دنیا پرست، و همۀ کسانی که به دنبال بهانه می‌گشتند، تا ملت ایران را تمام کنند، و این معرکه و فتنه، تا 27 تیر ماه سال 1303 به گونه‌ای ادامه داشت، و آنگاه که باعث انقراض حکومت یکصد و چهل ساله قاجارها شد، به گونه‌ای دیگر در کشورمان رخ نمود و در این فرصت، سعی بر آن دارم، علت العلل و تأثیر اجتماعی این بلیه و فتنه را در حد بضاعت مُزجات قلمی کرده، بررسی نموده و بی طرفانه پاسخی برای علت عقب ماندگی ملت ایران از تمدن جهانی را بیابم.

          علت العلل فتنه بابیه و چگونگی بروز آن را اهل نظر می‌دانند و توضیح واضحات است که وقت عزیزان را بگیرم و بسنده به این امر می‌کنم که حکومت فاسد و مستبد ناصرالدین شاه قاجار، از خدا می‌خواست تا بهانه‌ای به دست آورد و تسلط و سیطره خود را به تمام و کمال، در همه امور، بسط و توسعه دهد. این امر –دعوی مهدویت- که از سوی باب مطرح شد، این گونه نبود که سابقه قبلی و بعدی نداشته باشد. جهل مردم، فساد برخی از روحانیان، حکومت موروثی و استبدادی و دنیا طلبی حکام، باعث بدبختی ملت ایران شد.

          بد نیست با هم مروری داشته باشیم بر مشابه امری که در اواخر سلطنت ناصرالدین شاه رخ داد و اگر عوامل خارجی – همچون دعوی باب – از آن پشتیبانی می‌کردند، بعید نبود که با فساد حاکم درهم آمیخته و تبدیل به فتنه‌ای شود. ماجرا را از زبان محمد حسن خان اعتماد السلطنه، مشیر و مشار، وزیر انطباعات و روزنامه خوان ناصرالدین شاه بخوانیم:

  1. ماجرای سید کلاردشتی و شباهت آن به ماجرای باب

          یکشنبه 28 ربیع الاول سنه 1309 قمری [10 آبان 1270شمسی]، صبح دربخانه [محل استقرار شاه] رفتم. هنگامه‌ای بود. سید باقر نام از اهالی صحنه کرمانشاهان از مرشدهای طایفه علی اللهی به کلاردشت رفته، خواجه وندهایی (را)که علی اللهی هستند، ارشاد و تحریک نموده، جمعی را مرید خود کرده، یک نفر سرتیپ خواجه وند را با نُه نفر از زن و دختر و مادرش را با یک برادر کشته است و سوزانده. این مقتولین برادر و مادر و کسان صاحب سلطان خواجه وندی که زن شاه است می‌باشند. ساعدالدوله تنکابنی مأمور شد با سواره و افواج مخصوص، برود اشرار را تنبیه نماید. شش هزار تومان هم دولت تدارک این چند دسته قشون کردند، تا چه نتیجه بخشد. (ص 5-774)

          پنج شنبه 16 ربیع الثانی 1309 قمری [28آبان 1270 شمسی]: شاه سوار شدند قصر فیروزه تشریف بردند. در مراجعت یکی از سواره‌های بختیاری که با سعدالدوله کلاردشتی رفته بود، مژده آورده بود که روز سیزدهم ساعد الدوله به یاغی‌های خواجه‌وند برخوردند. جنگ سختی [در] گرفت، پانصد ششصد نفر کشته شد[ند]. سید معروف که خودش را فرستاده امام عصر و مراد خواجه وندها نامیده است، با اسیر زیاد گرفتار شد، در راه است، می‌آورند. شاه خیلی از این فتح نمایان مشعوف شده بودند… (ص777)

          چهارشنبه 22 ربیع الثانی سنه 1309 قمری [4 آذر 1270 شمسی]: … خدمت شاه رسیدم، سیدی که می‌گفتند یاغی شده و قشون به طرف کلاردشت فرستاده بود، امروز وارد شهر کردند، با اوضاع و تجملات زیاد از قبیل توپخانه و زنبورک خانه[1]. تمام افواج طهران و قزاق و موزیکانچی و غیره به جلو رفته بودند. سید را با عمامه سبز و تحت الحنک، زنجیر به گردن، بازوی بسته، بلا تشبیه مثل ورود حضرت سجاد علیه السلام به شام وارد کردند. تمام مردم گریه می‌کردند. تعجب دارم، یک سید فقیری را که خودش به زبان خودش به نایب السلطنه، بعد هم به شاه گفته بود که من هر سال به جهت جمع کردن نیاز به آنجا می‌روم، نه یاغی هستم و نه کاری می‌توانستم بکنم، این تجملات را فراهم آوردند. اگر یکی از سردارهای دُول خارج را می‌گرفتند چه می‌کردند؟ از قراری که سربازهای نایب السلطنه می‌گفتند، قریب دو هزار نفر مرد و زن پیر و جوان تا بچه‌ها را کشته بودند. شب احضار به دربخانه شدم. شاه فرمودند که سید آدم عجیبی است. بلند بالا و سفید رو، ریش قرمز بلندی دارد. اما خیلی حرّاف و با دل است. چنانچه عرض کرده بود به شاه برای منِ سید فقیر، چرا کلاردشت را خراب و دو هزار نفر رعیت خودت را به کشتن دادی؟ در صورتی که یک نفر اگر عقب من آمده بود، خودم می‌آمدم. عجالتاً سید را به انبار (زندان شاهی)  بردند [و] حبس کردند. وقتی برده بودند، شاه فرموده (بودند) عمامه سبز را از سرش بردارند، با عمامه او را به محبس نبرند. (ص778)

          این حادثه در سال 1270شمسی و مقارن با واقعه تحریم تنباکو رخ داده است. در آن روزگار، مگر کلاردشت چقدر جمعیت داشت که این تعداد از نفوس آن توسط ساعد الدوله تنکابنی (پدر محمد ولی خان سپه سالار تنکابنی) کشته شوند و شاه قاجار فکر کند، فتح الفتوح کرده است؟ چرا برای سرکوب یک تهدید سیاسی-اجتماعی، سیاستمداران عصر قاجار، ابتدا به او انگ زده‌اند که ادعای بابیت امام زمان(عج) را داشته است؟ به نظر می‌رسد شاه قاجار، به دنبال بهانه‌ای برای سرکوب کردن درویش‌های کلاردشتی بوده و از موضوع سید کلاردشتی، نهایت بهره برداری سیاسی را کرده است.

          نکته جالب توجه ترسِ شاه قاجار، از انتقام مردم، به هنگام مسافرت به شهرستانک و کلاردشت است. اعتماد السلطنه می‌نویسد: پنج شنبه 15 محرم سنه 1312 قمری [28 تیر 1273]! از ازگل به شهرستانک حرکت کردیم از راه شکرآب، به عمارت شهرستانک… این سفر اردوی نظامی همراه داریم که عبارت از دو عراده توپ کوهستانی و صدنفر قزاق است. در همراهی این اردوی نظامی با اردوی معمول هر ساله روایات مختلف است. بعضی می‌گویند: چون کلاردشت می‌رویم به واسطه حادثه‌ای که در سه سال قبل آنجا روی داده بود و در مقدمه سید معروف بیشتر از پانصد ششصد نفر را به کینه دیرینه ساعدالدوله‌ها کشته بود، از ترس این که مبادا خواجه‌وندها به اردوی سلطنتی تاخت و تاز بیاورند، این تیپ و توپ را با خود می‌برند…. (ص973)

          با اندکی مداقه در راویات اعتمادالسلطنه، فرصت طلبی شاه و حکام قاجار و جهالت مردم را به خوبی می‌توانیم دریابیم.

          این معرکه گیری، مختص حکومت نبود و مردم عادی نیز از این فتنه سوء استفاده کرده، و اسباب چپاول و غارتگری را فراهم می‌آوردند. جعفر شهری روایتی جالب توجه، از روزگار پایان قاجار می‌گوید. او دربارۀ معرکه گیری شخصی به نام «سید علمدار» پیرامون الم شنگه به پا کردن علیه بابیان می‌نویسد:

2) بر میرزا غلامعلی دوا فروش لعنت

یکی دیگر از دکاکین این خیابان [ناصریه] دکان میرزا غلامعلی دوا فروش پائین­تر از کوچه امام جمعه خویی بود که دوا­های ایرانی و کم و بیش دارو­های خارجی می­فروخت.

میرزا غلامعلی یکی از رؤسا و مبلغین فرقۀ بهائیت بود که هر چند یک بار دکانش در اثر تهییج و تحریک منبری و ملا و واعظ و معرکه گیری که بابی و بهائی را اسم برده و او را معرفی می­نمود مورد هجوم چپوچیان واقع شده دکانش به تاراج می­رفت که برای نمونه یکی از آن صحنه­ ها را ذکر می­کنیم.

سید علمدار

سید علمدار یکی از معرکه گیر­ها بود که با ذکر داستان­های جنگ بدر و اُحد و شجاعت­ها و معجزات ائمه معرکه گیری و کسب روزی می­نمود و شگردی[2] هم برای جلب مردم و درآمد زیاد­تر داشت بدین ترتیب که جوانکی به نام باقر را که از دو چشم نابینا بود تعلیم داده بود که برای مردم غیب­گویی می­نمود و این بدین صورت انجام می­گرفت که طبق قرار مثلاً هرگاه سید با ترکه یا چوب دستی خود یکی به شانه او بزند و بگوید «با نشان باش» و بپرسد چه در دستش می­باشد؟ او جواب بدهد یک پنج قرانی و چون دو نوبت به او زده بپرسد پهلوی من که ایستاده است بگوید. مثلاً درویش فنا[3] و به این وسیله اسباب تعجب مردم را فراهم نموده این عمل را از نیت صاف و پاکی طینت باقر معلوم کرده، جهتش کشف و کرامت برشمارد و مبالغی هم به نام او اخاذی بکند. چون معرکه ­اش گرم و هنگام جمع کردن «چراغ»[4] یعنی پول می­رسید صدا بلند می­نمود: «هر کس دشمن جدم پیغمبر نمی­باشد پنج دقیقه مرا به قدم­هایش مهمان بکند و هر کس دشمن علی نیست صلوات بلند ختم کند» و چون جمعیت را ملزم به اطاعت و پرداخت وجوه مورد طلب می­نمود برای خود شیرینی و ختم معرکه دعاها و نفرین­هایی را حسن ختام قرار می­داد که یکی از نفرین­ هایش فنا فی الله شدن بابی­ها و بهایی­ها بود و غالباً میرزا غلامعلی دوا فروش را در بر می­گرفت.

یکی از داستان­های سید علمدار که با آن می­خواست بابی­ها را تخطئه کند سرگذشت (مسیلمۀ کذاب) و (سجاح متنبی) بود که هر دو ادعای نبوت می­کردند و می­گفت چون مسیلمه از سویی و سجاح از طرفی ادعای پیغمبری کردند و میان اتباع­شان قتال و جدال طولانی شده فتح و نتیجه­ای برای هیچ یک از طرفین مترتب نگردید صلحای قوم قرار بر این نهادند که دو پیغمبر را با هم مقابله داده به مناظره بگذارند و هر یک از آنان که مجاب  دیگری گردید، متابعانش تبعیت از پیغمبر غالب بکنند. پس چادری افراشته، نان و آب سه روز آن­ها را فراهم ساخته، دامن چادر را فرو کشیده، ایشان را به حال خود گذاردند و چون مسیلمه که مردی نیکو صورت خوش بیانی بود، چهرۀ زیبا و اطوار دلربای سجاح راکه زنی خوش ادا بود نگریست، با شیرینی زبان و حلاوت گفتار دل او را به دست آورده، در هم آمیختند و پس از موعد مقرر که سجاح از خیمه بیرون آمد حق را به طرف مسیلمه داد و اتباع خود را نیز به پیروی از دستور فرمود و همسری خویش را با مسیلمه آشکار گردانید و وقتی اتباع سجاح در برابر این تسلیم از او خواستند تا بگوید چه چیزی برای خودش و آن­ها تحصیل کرده است؟ جواب داد: معافیت از خواندن نماز صبح را مهریه من و اختیار خواندن و نخواندن نماز مغرب و عشا را بهرۀ شما قرار داده است! و آن­گاه روی سخن را متوجه بهایی­ها نموده می­گفت:

این پیغمبر هم مانند آن پیغمبر، نماز و روزه و همه چیز را به امت خود بخشیده علاوه بر خود و زن و بچه ­اش که غیر امتش را هم مهمان کرده است و آن­گاه به دشنام و لعن و نفرین پرداخته می­گفت: «بر کم فروش لعنت» و از مردم جواب: بشمار- بشباد (بی­شمار- بیش­باد) می­گرفت و ادامه می­داد: «بر گران فروش لعنت»، «بر مردم آزار لعنت»، «بر تارک الصلوه لعنت»، «بر همیشه جنب لعنت»، «بر  معرکه شکن لعنت»، «بر لامذهب و بی اعتقادی لعنت»، «بر مفتش و گمرکچی و پاپوش­دوز لعنت»، «بر بابی  و بابی پرست و بابی صفت لعنت»، «بر میرزا حسینعلی و سید علیمحمد و عباس افندی لعنت»، تا آنجا که می­گفت: «بر کریم آقا توتونی سگ بابی ته بازار هم لعنت»، «بر سید محمد کتاب فروش لعنت»، «بر میرزا غلامعلی دوا فروش خیابان ناصریه هم لعنت» و همین لعنت­نامه ­ها هم بود که از همان پای معرکه، مردم را روانۀ اماکن متهمان مورد ذکر نموده، دکان و خانه و اموال­شان، به غارت می­سپرد که از آن جمله هم یکی میرزا غلامعلی مذکور بود که سالی یکی دو بار مورد هجوم قرار گرفت.

دربارۀ بهائی­گری و بابی­گری لازم به تذکر است که این تهمت­ها و افترا­ها نه مخصوص اهل تشرع و تعصب و معرکه ­گیرها بود که به اسم دین بر مخالفان و دشمنان خصوصی وارد می­ آوردند، بلکه هر کس مختصر اختلافی با کسی به هم می رساند یا خصومتی از شخصی در دل می­گرفت برایش آسان­ترین وسیلۀ انتقام آن بود که وصله ­ای از بی­ دینی یا بابی­گری بر او بسته از هستی و حیات ساقطش گرداند و چه دکان ­داری که مثلاً از دادن وجه دستی به لش و لات محل، یا نسیه به مشتری­ ای خودداری کرده بود متهم به بابی­گری شده هستی و حیاتش در ظرف ساعتی نابود می­گردید. (جعفر شهری/ طهران قدیم، صص46-44)

برای اینکه دریابیم چگونه این جوّ، بر کشور حاکم گردیده و همه گیر شده بود، بخشی از تحلیل بسیار جالب توجه حاج سیاح محلاتی را تحت عنوان «اجمالی از وضع سلطنت ناصرالدین شاه» مرتبط با فتنه بابیه را با هم می‌خوانیم:

… در مملکت، عدلیه و محل معین برای رجوع مظلومین و متظلمین نبود و کسی هم در این صدد نبود که رفع ظلمی نماید. بلکه تنها اسم قانون شریعت بود که ابداً اجرا نمی­شد. به طوری که در تمام مملکت یک نفر جانی و مقصر به طبق قانون شرع مجازات نمی­شد[5] و از طرفی به اسم مجازات هزاران نحو شکنجه به میل ظالم بر مظلوم جاری می­شد و احقاق حق ابداً نبود، فقط عده­ای از ملاها می­بایست رسیدگی به تظلمات کرده احکام صادر فرمایند و حکام و فراشان و داروغگان و امراء و ملاکان و پاکار و کدخدا اجراء دارند.

مجریان شریک دخل حاکمان شدند، حاکمان آلت اجرای مقاصد مجریان گردیدند. ادارۀ قضاوت و حکم، مرکز دخل بعضی علماء و اتباع و بستگان ایشان و دستجات شهود و وکلا گردیده، احکام را پول صادر [می]کرد و اجراء که با بستگان دولت بود با ایشان شریک گردیده به موافقت یکدیگر حق را نابود و باطل را مجری نمودند. ناسخ و منسوخ رواج گرفت و یک قضیه سال­ها مایۀ دخل حکام به کمک بعضی علماء گردید. در زمان ناصرالدین شاه اگرچه تأسیس نشده لکن رواج در زمان او شد که هر یک از سادات و ملاهای قوی دست، جمعی را به دور خود گرد آورده بالاخره با دستجات قلچماق به اسم طلبه و سادات، در مملکت به اجراء مقاصد پرداختند و به حقیقت ملوک طوایف از حد شماره افزون گشت.

هر رئیس ایل نسبت به اتباع  خود، هر امیر و صاحب منصب نسبت به زیر دستان، هر عالم معروف نسبت به عوام، هر مالک ملک یا املاک نسبت به رعایا و زیر دستان، هر کدخدا نسبت به سایرین، پادشاه مستقل و مستبد، فرمان فرما به جان و آبرو و مال مردم گردیده ملوک درجات پیدا کرده بلکه به حقیقت مقام ربوبیت اخذ کردند. نهایت این که یک نفر ملک الملوک واقع گردیده باقی خراجی به او داده مطلق به جان زیر دستان افتادند. عجبا! اسم شریعت و اعمال بالکلیه به طرف نقیض شریعت جریان یافت …

دیوانیان از اعیان دولت و حکام و بستگان و نوکران ایشان الی آخر خود را مالک جان و آبرو و مال مردم می­دانند. از بدبختی ضعفاء و بی­کسان بهانه ­ای به دست ملاها و شاه و دیوانیان افتاد که میرزا علی محمد باب و اتباع او که فتنه در مملکت راه انداختند بهانۀ قتل و غارت و هتک آبرو و خانه خرابی­های مردم برای شاه و درباریان و حکام شدند. در نیاوران از اتباع باب تیری به شاه زدند رانش زخمی شد. بعد از آن هر کس را که گفتند بابی است دچار هزاران خسارت و حتی قتل گردید. … شاه اگر خواست کسی یا دودمانی را نابود کند این اسم را به سر آنها گذاشت، حکام در ولایات به این وسیله دخل­ها کردند و آدم­ها کشتند و خانواده­ ها برچیدند. تهمت بس بود، تحقیق و استنطاق و شاهد و دلیل در کار نبود. اجمالاً مدار به نام میرزا علی محمد بود اگر کسی سب می­کرد، خلاص می­شد. بسیاری شاید بابی بودند، از خوف جان سب می­نمودند، بسیاری شاید بابی نبودند کشته می­شدند. یکی گفت: «بلاجهت سیدی را چرا سب کنم و نمی­دانم او چیست و کیست؟» یحیی خان پیر سلیمان خان را که از مقربان شاه بود، حکایت می­کنند که تنش را سوراخ سوراخ نموده شمع افروخته به آن سوراخ­ها نصب کرده و در بازار و محلات طهران به آن حال گردانیده به قتلگاهش رسانیده آن وقت تکلیف سبش کردند. او در جواب این شعر را خواند:

«یک دست جام باده و یک دست زلف یار           رقصی چنین میانۀ می­دانم آرزوست

ای کاش پرده برفتد از روی ماه من                    تا جمله خلق محو شوند از جمال دوست»

پس او را کشتند.

مرا پدرم به آخوند ملا محمد علی که از علماء بزرگ عصر بود سپرده بود. روزی دیدم یک نفر که ریش سفید تراشیده داشت به نزد او آمد گفت: «آقا هر گناه توبه دارد یا خیر؟» آخوند گفت: «تا گناه چه باشد و توبه چگونه باشد؟» گفت: «من فراشم و روزی آخوندی را دیدم طمع مرا واداشت به او گفتم: «پول ناهار مرا بده»

(این یک حرفی و تهمتی است که فراش­ها به بهانه آن از مردم پول می­گیرند و شنونده می­داند اگر ندهد به سرش بلا می ­آورند) آخوند گف: «ندارم.» من اصرار کردم و او ایستادگی نمود. در این میان یک نفر دیگر رسید من به او گفتم: «این آخوند بابی است» هر دو او را بردیم نزد اردشیر میرزا حاکم طهران. گفت: «چه می­گوئید؟» گفتیم: «بابی آورده ­ایم.» گفت: «گفتگو ندارد ببرید آسوده ­اش کنید!» فوراً بردند میر غضب سرش را برید. آیا من شریک خون او شده ­ام و توبه ­ام قبول می­شود یا خیر؟» آخوند اوقاتش تلخ شده گفت: «من نمی‌دانم برو نزد آخوند ملاعنایت الله!». 

در عراق فیروز میرزا عموی شاه حاکم بود. حاجی سید باقر و  برادرش سید اسداله چندین نفر را به دست خودشان بی­ محاکمه و ثبوت به تهمت بابی­گری کشتند و می­گفتند: «چرا سب میرزا علی محمد نمی­ کنند؟» (من در هیچ آیه و حدیث و فتوای علماء سب کسی را علامت کفر و اسلام ندیده ­ام) حاکم ابداً حرفی نگفته بلکه تقویت می­کرد و ایشان هم به این اسم خیلی نزد مردم معروف شدند که حامی دین هستند. فیروز میرزا ملا باشی خود را هم فرستاد که: «این هم بابی است.»  آن دو برادر او را کشتند. یک روز پینه دوزی را می­برند به نزد حاجی سید محمد باقر مذکور به تهمت اینکه بابی است. آن بیچاره از ترس زبان تکلم نداشته می­گویند: «سب کن» قدرت جواب نداشته. سید، قمه خود را می­دهد به دست برادرش سید اسدالله و می­گوید: «این ثواب هم قسمت تو!» او هم برخاسته قمه را به شکم آن مرد فرو برده او از پا در می­ آید چند ضربت هم به سر و بدنش می­زند، حاضران آفرین می­گویند!(خاطرات حاج سیاح، ص476-472)

آنچه را که باید، حاج سیاح گفته و با توجه به روابط حسنه او با سید جمال الدین اسدآبادی و تسهیل ورود او به ایران، نوشته او، آیینه تمام نمای روزگار ناصرالدین شاه قاجار است.

3) اتهام بابی بودن به نسیم شمال

با اوج گیری نهضت مشروطیت و اختلاف میان علمای مشروطه طلب و مشروعه خواه، چماق تکفیر، به نام بابی‌گری، بیش از پیش به هوا برخاست و بر سر و مغز ملت فرود آمد. نگارنده در مقامی نیستم که در این مقال، بخواهم قضاوت میان موافقان و مخالفان مشروطه بنمایم، ضمن این که نمی‌توان از این حقیقت مطابق با واقعیات تاریخی نیز به سادگی عبور کنم که برخی از سران مشروطه‌طلبان، تمایلات بابی، بهایی و ازلی داشتند و صد البته تعمیم آن، به تمامی آزادی خواهان و مشروطه‌طلبان، امری است کاملاً غلط و غیر واقع. یکی از کسانی که «انگ بابی‌گری» بر پیشانی او خورده، مرحوم سید اشرف الدین گیلانی است. این شاعر ساده دل که زبان کامل آزادی خواهان روزگار خود بود، به خاطر افکار ترقی خواهانه اش، مورد حسد واقع شد و متهم به بابی‌گری شد.

اشعار عامیانۀ او، آیینۀ تمام نمای سال‌های 1290-1275 (شروع سلطنت مظفر الدین شاه و سقوط محمدعلی شاه) است. او در بحر طویل «فصل بهار» و در دورانی که زنان از کوچکترین حق و حقوقی به عنوان یک انسان برخوردار نبودند، چنین سروده است:

                                                (فصل بهار)

                             ای دختر من درس بخوان وقت بهار است

                                    بیکار به خانه منشین موقع کار است

یک چادری از عفت و ناموس به سر کن

وانگاه برو مدرسه تحصیل هنر کن

خود را ز کمالات هنر نور بصر کن

                                      چون دختر بی علم به نزد همه خوار است

                                      ای دختر من درس بخوان فصل بهار است

علم است که معروف نموده عرفارا

علم است که مشهور نموده شعرا را

تعظیم نمائید جمیع علما را

                                      دائم ز جهالت دل بی علم فگار است

                                      ای دختر من درس بخوان وقت بهار است

در مدرسه دائم پی تحصیل طلب باش

در خانه مواظب به قوانین ادب باش

از علم و ادب منتظر رحمت رب باش

                                      ارباب ادب را دل عشاق شکار است

                                      ای دختر من درس بخوان فصل بهار است

ای دختر من تا رمقی در بدنت هست

از مشق و کتاب و طلب علم مکش دست

وقتی که گل معرفت از لوح دلت رست

                                      آن وقت طلای تو به تکمیل عیار است

                                      ای دختر من درس بخوان فصل بهار است

اسباب شرافت به دو عالم بود از علم

فخریه اطفال دمادم بود از علم

پس فرق میان خر و آدم بود از علم

                                      علم است که از وی شتر عقل مهار است

                                      ای دختر من درس بخوان فصل بهار است

بی علم ندارد سخنت هیچ رواجی

جز علم ندارد مرض جهل علاجی

امروز به شاگرد، معلم شده ناجی

                                      شاگرد پیاده است و معلم چو سوار است

                                      ای دختر من درس بخوان فصل بهار است

ای دخترکان در طلب علم بکوشید

رخت هنر و معرفت از علم بپوشید

از زمزمۀ علم چو زنبور بجوشید

                                      در حفظ شما شهپر جبریل حصار است

                                      ای دختر من درس بخوان فصل بهار است

ای دختر من راه نجات تو بود علم

شاهد به مقام درجات تو بود علم

سرمایۀ ایقان و ثبات تو بود علم  

                                      علم است که رخشنده چو ماه شب تار است

                                      ای دختر من درس بخوان فصل بهار است

شهری که بود علم نبینی تو گدا را

حق امر به تعجیل نموده است شما را

نشناخت کسی بی مدد علم خدا را

                                      از مدرسه شیطان لعین رو به فرار است

                                      ای دختر من درس بخوان فصل بهار است…

جاودانه سید اشرف الدین گیلانی (نسیم شمال) ص 311-309

طبیعی بود که او را تکفیر کنند. چرا که دم از تحصیل علم و دانش برای عموم مردم به ویژه دختران و زنان می‌زد و همچنین به دنبال آزادی و مشروطه بود! او خود به زیبایی به همین مصیبت در شعری دیگر اشاره می‌کند. سخن نسیم شمال آن است که هر کس می‌خواهد ساختارهای اجتماعی فاسد در دوره‌ی قاجار را به هم بزند و مردم را به دانش و بصیرت برساند، ارباب قدرت، او را مانع می‌شوند و یکی از مهمترین شگردهایشان، متهم کردن چنین افرادی به بابی گری است. حال آن که ابداً چنین قصدی ندارند و تنها به دنبال نجات ملت هستند.

سؤال و جواب و تکفیر

کبلا باقر، بله آقا؟ چه خبر؟ هیچ آقا

                                      چیست این غلغله‌ها؟ غلغل نی پیچ آقا

تازگی حاجی بلال آمده از شهر حلب

                                      حرف­ها می­زند از فرقۀ مشروطه طلب

پس یقین آن سگ بی دین علمش قلابی است

ایها الناس بگیرید که ملعون بابی است

خبر تازه دگر چیست درین گوشه کنار

                                      یارو امروز چه می­گفت میان بازار

جان آقا سخن از نشر معارف می­گفت

                                      نقل مشروطه و از خرج مصارف می­گفت

پس یقین آن سگ بی دین عملش قلابی است

ایها الناس بگیرید که آن هم بابی است

پسر کوچک دکتر ز فرنگ آمده است

                                      بلی آقا شده با علم و زرنگ آمده است

به چه شکل آمده برگو به من از راه وفا

                                      خاک عالم به سرم تاج به سر چکمه به پا

پس یقین آن سگ بی دین عملش قلابی است

ایها الناس بگیرید که آن هم بابی است

کبلا باقر، به کف مشدی حسین بقال

                                      کاغذی بود که می­خواند به صد استعجال

جان آقا چه بگویم که چه‌ها می­دانند

                                      روزنامه است تمام کسبه می­خوانند

پس یقین آن سگ بی دین عملش قلابی است

ایها الناس بگیرید که ملعون بابی است…

جاودانه سید اشرف الدین گیلانی ص 196-195

متعاقب چنین افکاری، تعدادی از بازاریان، که توانسته بودند یکصد امضا را جمع آوری کنند، حکم به تفسیق او دادند و به مقام منیع وزارت جلیله نامه نوشتند و درخواست کردند «نسیم شمال» توقیف گردد. شرح این نامه چنین است:

                             مقام منیع وزارت جلیله معارف دام بقائه

                                                                                           23/جوزا/1333

                                                                                        ]23/خرداد/1293[

دو سه روز است جمعی از مسلمانان ملت رسمی ایران برای توقیف روزنامه نسیم شمال، کراراً به آن وزارت خانه آمده، درخواست و تمنا نمودیم که روزنامه‌ مزبور به واسطه امضایی که به اسم (نور بهاء) و طایفه ظاله(=ضاله) بابیه نموده و منتشر ساخته است، حتما بایستی توقیف و نیز امضاکننده آن مجازات شود. تا کنون اقداماتی بر طبق مقررات قانونی از آن وزارت جلیله در این مورد به سمت بروز و ظهور نرسیده، این است که ثانیاً به موجب این ورقه امضا شده، خاطر آن وزارت جلیله را متوجه به اصل اول قانون اساسی که مقرر است، مذهب رسمی ایران اسلام و طریقه حقه جعفریه اثناعشریه و متذکر به اصل (2) که مطرح است در هیچ عصری از اعصار مواد قانونی مخالفی با قواعد مقدسه اسلام و قوانین موضوعه حضرت خیرالانام (ص) نداشته باشد، می‌نماییم.

          پس موافق قانون، توقیف و مجازات، مسأله مذکور را جداً درخواست می‌نماییم. البته شدت اضطراب و و حشت مسلمانان در این مورد استنکاف علمای اعلام را در ابقاء این طایفه و افشای این امضاء به اولیای آن وزارت جلیله اغفال نموده‌اند و الاّ چگونه می‌شد موافق قانون، حکم به توقیف این روزنامه و مجازات مدیر مسؤول او نفرمائید؟ این جمع منتظر هستیم که عاجلاً در این مورد از طرف آن وزارت خانه محترم اقدامات فوری بشود که دیگر بیش از این‌ها منکرات شایع و کفر متظاهر نشود، ناچاریم از مجاری و مبادی عالی‌تر اقدام نماییم.

          استاد محمد رفیع، استاد حسن ارسی دوز، حاج علی خراط، حسن طاقه دوز، شیخ علی توتون فروش، علی گیوه فروش، کاظم طهرانی، نصرالله توتونچی، یوسف زنجانی، طاهر توتون فروش، ملک قهوه‌چی زنجانی، استاد اسماعیل کفاش، عبدالغفار خیاط، میرزا علی اکبر ساعت ساز(نزدیک به یکصد امضاء) (مشاهیر ادب معاصر ایران، دفتر اول، ص 99-100 گردآوری و پژوهش علی میر انصاری، انتشارات سازمان اسناد ملی ایران، 1376، تهران)

          این نامه گویا خطاب به میرزا محمدعلی خان علاء السلطنه نوشته شده است و به یاد داشته باشید، قریب به هشت سال از امضای فرمان مشروطیت گذشته بود، اما چماق تکفیر، تفسیق، اتهام، صدور فرمان جرم و درخواست اجرای حکم جرم به زعم امضاکنندگان، باید به موقع اجرا گذارده می‌شد. اما، سید اشرف الدین گیلانی، آدمی نبود که با این تکفیر و تفسیق‌ها از میدان به در رَوَد. او در جواب آن‌ها شعری سرود و ضمن بیان اعتقاد خود به مبانی دیانت اسلام و قرآن کریم و پیامبراکرم(ص) و اولاد طاهرینش، ابراز کرد که از این هجمه ها هراسی ندارد:

                                      یک عربده مستانه

نه با کی از قضا دارم نه از تقدیر می­ترسم

نه خوفی از فلک دارم نه از تأثیر می­ترسم

                                      نه از عالم نه از آدم نه از تغییر می­ترسم

نه از کشتن نه از بستن نه از زنجیر می­ترسم

نه از سنی نه از شیعه نه از دهری نه از بابی

نه از صوفی نه از شیخی نه از قرمز نه از آبی

نه از اشرار غارتگر نه از الواط دو­لابی

                                      نه از زندان نه از رندان نه از تکفیر می­ترسم

                                      نه از کشتن نه از بستن نه از زنجیر می­ترسم…

بود قرآن کتاب من دلیل من عباراتش

برایم حجت و برهان بود مجموع آیاتش

شده روشن دو چشمم از اشاراتش، بشاراتش

                                      نه از مشرک نه از کافر نه از خنزیر می­ترسم

                                      نه از کشتن نه از بستن نه از زنجیر می­ترسم …

نباشد با کسم کاری فقط در فکر دینم من

غلام چارده معصوم و عبد مؤمنینم من

ستایش می­کنم حق را، مطیع مرسلینم من

                                      نه از شاعر نه از منشی نه از تحریر می­ترسم

                                      نه از کشتن نه از بستن نه از زنجیر می­ترسم

ز آیات کلام الله حمایت می­کنم آری

قوانین الهی را رعایت می­کنم آری

هم از اخبار معصومین روایت می­کنم آری

                                      نه از زاهد نه از مرشد نه از تزویر می­ترسم

                                      نه از کشتن نه از بستن نه از زنجیر می­ترسم

کتاب مستطاب مطلع الانوار را خواندم

اصول کافی و تهذیب و استبصار را خواندم

قوانین و مکاسب تحفة الابرار را خواندم

                                      نه از مشکل نه از آسان نه از توفیر می­ترسم

                                      نه از کشتن نه از بستن نه از زنجیر می­ترسم

ز نسل پاک یاسینم، بود قرآن کتاب من

ز حق دارای تحسینم همین فصل الخطاب من

سخنور اشرف الدینم فلک زیر رکاب من

                                      نه از برق و نه از ظلمت نه از تسخیر می­ترسم

                                      نه از کشتن نه از بستن نه از زنجیر می­ترسم …

اگر از مسلکم خواهی غلام شاه مردانم

اگر از مشربم پرسی مطیع شرع قرآنم

اگر از دین من جوئی مسلمانم مسلمانم

                                      نه از واعظ نه از مفتی نه از تقریر می­­ترسم

                                      نه از کشتن نه از بستن نه از زنجیر می­ترسم

 (جاودانه سید اشرف الدین گیلانی (نسیم شمال)، صص 168-166)

          یکی دیگر از کسانی که حکم به تکفیر و تفسیق او دادند، زنده یاد مرحوم علی اکبر دهخدا است که مقالات او در «صور اسرافیل»، به خصوص «چرند پرند» به چاپ می‌رسید. نیش قلم او همگان را می‌آزرد:

          مردود خدا رانده هر بنده آکَبلای[6]                   از دلقک معروف نماینده آکَبلای

          با شوخی و با مسخره و خنده آکَبلای               نز مرده گذشتی و نه از زنده آکَبلای

                                هستی تو چه یک پهلو و یک دنده آکَبلای

          نه بیم ز کف بین و نه جن گیر و نه رمال نه خوف ز درویش و نه از جذبه نه از حال

          نه ترس ز تکفیر و نه از پیشتو شاپشال    مشکل ببری گور سر زنده آکَبلای

                             هستی تو چه یک پهلو و یک دنده آکَبلای

          صدبار نگفتم که خیال تو محال است                تا نیمی از این طایفه محبوس جوال است

          ظاهر شود اسلام در این قوم خیال است            هی باز بزن حرف پراکنده آکَبلای

                   هستی تو چه یک پهلو و یک دنده آکَبلای

گاهی به پر و پاچه درویش پریدی                   گه پرده کاغذ لُق آخوند دریدی

اسرار نهان را همه در صور دمیدی                   رودربایستی یعنی چه؟ پوست کنده آکَبلای

                             هستی تو چه یک پهلو و یک دنده آکَبلای

از گرسنگی مرد رعیت به جهنم            ور نیست در این قوم معیت به جهنم

تریاک برید عرق جمعیت به جهنم                  خوش باش تو با مطرب و سازنده آکَبلای

                             هستی تو چه یک پهلو و یک دنده آکَبلای

تو منتظری رشوه در ایران رود از یاد آکَبلای                 آخوند ز قانون و ز عدلیه شود شاد آکَبلای

اسلام ز رمال و ز مرشد شود آزاد          یک دفعه بگو مرده شود زنده آکَبلای

                             هستی تو چه یک پهلو و یک دنده آکَبلای

طنز ناب دهخدا، در قالب این مخمس، گویای اوضاع روزگار پس از استقرار حکومت مشروط در ایران است.

قلم سحرآمیز او، در پنجم بهمن 1286 (یک سال و نیم پس از امضای فرمان مشروطیت در 14 مرداد 1285) تحت عنوان «ظهور جدید» دست بر نقطه دردی گذاشت که از زمان ظهور بروز فتنه بابیه، تا آن روزگار، مردم ایران را می‌آزرد؛ جهل عمومی مردم، فساد حکومت، ناکارآمدی نظام آموزشی و طمع ورزی برخی از داعیه داران دین و غفلت علما از پاسخگویی به رواج شبهات و خرافات در میان عموم مردم:

ظهور جدید*

اگر به یک مسلمان ایرانی بگویند: مومن! آبِ دَماغت را بگیر، مقدّس! چرکِ گوشت را پاک کن، دشمنِ مُعاویه! ساقِ جورابت را بالا بکش، کارِ به این اختصار برای این بیچاره مَشقّتِ و مُصیبتِ بزرگی است!!.

اما اگر بگوئی: آقا سیّد! پیغمبر شو؛ جَنابِ شیخ! ادّعایِ امامت کن؛ حضرتِ حُجّهُ الاِسلام! نایبِ امام باش، فوراً مَخدومی[7] چشم­ها را با حالتِ بُهت به دَوَران می­ اندازد. چهره را حالتِ حُزن می­دهد. صدایش ضعیف می­شود، و بالاخره سینه ­اش را سپرِ تیرِ شماتتِ[8] محجوبین[9]؛ منافقین و ناقِضینِ[10]عصر می­سازد، یعنی تمامِ ذرّاتِ وجود آقا برای نزولِ وَحی و اِلهام حاضر می­گردد. منتها در روزهایِ اوّل صدائی مثلِ دَبیبِ نَمل[11] یا طَنینِ نَحل[12] به گوشِ آقا رسیده بعد از چند روز جَبرئیل را در کمالِ ملکوتیش به چشمِ سَر می­بیند.

عجیب است. با اینکه امروز مزایایِ دین حَنیفِ اسلام بر همۀ دنیا مثل آفتاب روشن شده، با اینکه آن همه آیاتِ مُحکَمه و اخبارِ ظاهره در امرِ خاتَمیّت[13] و اِنقطاع وَحی بعد از حضرت رسالت پناهی (صم) وارد ذکر دیده، با این که اعتقاد به تمامِ این مراتب از ضروریّاتِ دین ماست، باز تمام این پیغمبرانِ دروغی، امامانِ جَعلی و نوّابِ کاذبه همه دنیا را می­گذارند و در همین یک قطعه خاک کوچک که مرکزِ دینِ مُبینِ اسلام است نزولِ اِجلال می­فرمایند.

یک نُقطه اولی[14]. یک جَمالِ قدَم[15]. یک صبحِ اَزَل[16]. یک مَن یُظهَرُه الله[17] و یک رُکنِ رابِع[18] در هیچ یک از کوهستان­هایِ فرنگستان و در هیچ یک از دهاتِ آمریکا به امرِ قانون و به حکمِ عمومیّتِ مَعارف، قدرتِ اِبراز یکی از این لاطائلات را ندارد و اگر هزار دفعه جَبرئیل برای اظهارِ بِعثَتِ امرِ صریح بیاورد از روی ناچاری جواب صریح می­گوید، اما ماشالله خاکِ پرِ برکتِ ایران در هر ساعت یک پیغمبر تازه، یک امامِ نو، بلکه نَعوذ بِالله، یک خدایِ جدید تولید می­نماید و عجب­تر آن که، هم بزودی پیش می­رود و هم معرکه گرم می­شود.

علّت چیست؟

علّت تحریکِ خیالِ مدَّعیان هر چه باشد، علت قبول عامه و پذیرائی خلق ایران دو امر بیشتر نیست.

یکی جهل؛ دیگری عادت به تَعبّد[19].

در مدّت ِ هزار و سیصد سال با آن همه آیاتِ بَیّنات، با آن همه اَوامرِ صریحه و با آیه وافی هِداَیهَ «وَ الّذینَ یجاهِدونَ فینا الخ»[20] چنان ما را به تَعبّد و قبولِ کورکورانۀ اصول و فروغ مذهِب خودمان مجبور کردند و چنان راهِ غَور و تامّل و توسعه اَفکار را به روی ما سدّ نمودند، که امروز در تمامِ وسعت عالم اسلامی ایران یک طَلَبَه، یک عالِم، و یک فَقیه نیست که بتواند اقلاً یک ساعت بدون برداشتن چُماقِ تَکفیر- که آخرین وسیله غلبه بر خصم است- با یک کشیش عیسوی، با یک خاخام[21] یِهودی و با یک حَشیشی مُدّعی قطبیِت[22]، اَقلاً یک ساعت مُنظّم و موافق اصول منطق صحبت کند.

اطفالِ ما از تمامِ اُصولِ مُتقَنۀ اسلامی فقط به حفظ یک شعر مُغلَقِ «نه مُرَکّب بود و جسم و نه جوهر نه عَرَض الخ»[23] اکتفا می­کنند که در سّنِ هشتاد سالگی هنوز از عهدۀ کشفِ اِغلاق[24] همین یک شعر بر نمی­ آیند.

طُلاّب و عُلمایِ ما به خواندن یک شرحِ بابِ حادی عَشر[25] که وَحدانیّت را به سورۀ توحید[26] ثابت می­کند قناعت می­نمایند.

و اگر خدای نکرده یک نفر هم از تحقیقاتِ اَبو حَنیفه[27] دست کشیدهِ و بر خلاف معنی مجعولیِ که به حدیث شریف «الحِکمهُ ضالّةُ کُلّ مومِن»[28] می­بندند به خواندنِ حکمت و کلام جسارت نماید آن وقت بیچاره تازه در یک مَنجلابِ وهم و ورطه خُرافات می­افتد که جز اِعانت و عطوفتِ الهی برای رهائی او چارۀ دیگر نیست.

حکمت و کلام ما معجونی است مُضحک از خیالاتِ بنگی­هایِ هند؛ بت پرست­های یونان؛ اَوهامِ کاهِن­هایِ[29] کلده[30]؛ و تَخَیّلاتِ رهّابینِ[31] یَهود؛ پیشوایانِ پرستندگانِ گَنگ[32]. علمایِ عابدین لاما[33] و رؤَسایِ عناصِر پرستانِ هند هر یک اقلا یک یا دو کتابِ مختصر و مفصل در فلسفۀ مذهبِ باطل خود نوشته در میانِ ملّت و امِّتِ خویش انتشار می­دهند اما در هزار و سیصد سال شهوتِ ریاست؛ لَذَّتِ اَصواتِ نِعال[34]؛ و حرصِ قُربِ سلطان، به علمای ما فرصت نداد که فلسفه اسلامی را از این مُزخرفات جدا کرده و یک رساله مختصر مشتمل بر حکمتِ طریقۀ حقۀ خودشان به زبانِ عَوام نوشته منتشر کنند.

مِلّت ما به قدری از اسلام پرستی و غیرتِ دیانتیِ همین آقایانِ امروز از معنی و حقیقتِ اسلام دور مانده ­اَند که کمالِ بی­غیرتی و نهایتِ بی عُرضگیست اگر یهودی­ها در فکر رواجِ مذهب نیفتند، آمریکائی­ها دُعاتِ مذهبی به هر دهِ خرابِ ما نفرستند، و هر گوساله­ای در یک گوشه ایران در صددِ اختراعِ مذهب جدیدی برنیاید.

هفته ای نیست که یک (کاتالگ)[35] اَدنیَ[36] کتاب­خانۀ فرنگ؛ یک روزنامۀ خیلی پستِ آمریکا، اعلانِ چندین کتاب در رَدِّ اسلام به تازگی ندهد. یک نفر از علمایِ ما نیست که نه برایِ اِبطالِ مذاهبِ غیر حَقّه بلکه اقلاً برایِ دفاع از مذهبِ حَنیفِ اسلام یک رسالۀ دو ورقی چاپ کند.

بلی! اینانند اولیای امر، اینانند وَرَثَۀ اَنبیا[37]، و اینانند جانشینان ائمۀ دین، و اینانند اشخاصی که هنوز باز می­خواهند اَمینِ نُفوس و دِماء[38] و اموال و ناموسِ ما باشند. …

بلی این است حالِ یک ملّتِ بدبخت که از حقیقتِ مذهب خود بی­خبر و به اطاعت تَعَبّدی و کورکورانه مجبور  است و این است عاقبتِ امَّتی که علمایِ آن جز نفس پرستی و حبّ رِیاست مَقصدی ندارند. (ظهور جدید، مقالات دهخدا، به کوشش دکتر سیدمحمد دبیرسیاقی، انتشارات تیراژه، زمستان 1362، تهران، جلد 2، صص17-23)

این وضعیت تا سوم اسفند ماه سال 1299 ادامه داشت و با کودتای رضا خان، او چهره اول سیاسی ایران شد و سرانجام قاجاریان را روانه جایی کرد که قریب به 75 سال توانسته بودند هر کلام حقی را در سینه خفه کرده و سرکوب نمایند.

در 27 تیرماه سال 1303 با قتل ماژور رابرت ایمبری، کنسول‌یار سفارت آمریکا در تهران، به بهانه عکس برداری از سقاخانه خیابان آقا شیخ هادی، دستاویز خوبی به دست رضا خان سردار سپه افتاد وکار حکومت قاجار را یکسره کرد. ایمبری نیز قربانی تهمت بابی و بابی‌گری شد. با هم بخوانیم، آنچه را که باعث انقراض قاجار شد.

قتل ماژور ایمبری «ویس کنسول دولت ایالات متحده آمریکا» و اسنادی چند پیرامون آن در آرشیو سازمان اسناد ملی ایران

جمعه 27 سرطان (تیر) 1303 شمسی، مطابق با 15 ذیحجه 1342 قمری و 18ژوئیه 124 میلادی، ماژور ایمبری، کنسول سفارت آمریکا و مامور شخصی آلن داس، رئیس دایره امور خاور نزدیک وزارت خارجه ایالات متحده، به نحو وحشیانه ­ای به قتل رسید[39].

دولت وقت که مقام رئیس الوزرایی آن را، رضا خان سردار سپه به عهده داشت با اعلان حکومت نظامی، مردم را تهدید نمود، که هر کس بر خلاف قوانین حکومت نظامی، مصوب 27 سرطان 1329 مجلس شورای ملی رفتار نماید، به محاکمه نظامی جلب شده و به مجازات قانونی خواهد رسید.

این حکومت نظامی بهانه ای بیش نبود،”به محض این که حکومت نظامی به ریاست سر تیپ مرتضی خان یزدان پناه اعلام گردید، بگیر و ببند شروع شد. نخست عده ­ای از معاریف بازار و سلسه جنبانان آن که از طرفداران جدی اقلیت و مدرس بودند دستگیر نمودند که من جمله شیخ عبدالحسین خرازی و فیروزآبادی و غیره جزو آنان بودند گرفتار شدند. سرجنبانان و روسای تمام محلات را که در تشییع جنازه میرزاده عشقی تظاهر و خودنمائی کرده بودند همه را گرفتند و به حبس انداختند.”[40]

حادثه قتل ماژورایمبری، آخرین تیر ترکش رضاخان سردار سپه، درست بر قلب نظام سلطنتی قاجار که نزدیک به یک و نیم قرن بر ایران سلطنت می­کردند فرود آمد، و به مثابه آخرین میخ بر تابوت  این نظام کوبیده شد.

کودتای 3 حوت (اسفند) 1299، با اتحاد و هم قسم شدن پنج نفر، سیّد ضیاءالدین طباطبایی رضاخان میر پنجه، ماژور مسعود خان کیهان، سرهنگ احمد آقا خان (امیر احمدی) و کلنل کاظم خان (سیاح)، با کمک و همیاری ژنرال آیرونساید، با تصرف تهران، به وقوع پیوست.[41]

چهره شاخص این کودتا، همان کسی بود که زیر اعلامیه حکم می­کنم را امضا نموده بود: رئیس دیویزیون قزاق اعلی حضرت اقدس شهریاری و فرمانده کل قوا-رضا.

در آن زمان، مقام ریاست وزرا را، سید ضیا طباطبایی، دارا بود.

پس از 90 روز کابینه او که معروف به کابینه سیاه است، سقوط می­نماید، سید ضیا به خارج از کشور تبعید، و مقام ریاست الوزرایی، به احمد قوام السلطنه می­رسد، رضا خان، همچنان مقام وزارت جنگ را یدک می­کشد. مستوفی الممالک، مشیرالدوله، رئیس الوزراهای بعد از قوام السلطنه هستند، باز هم رضاخان، که حالا رضاخان سردار سپه نامیده می­شود، وزیر جنگ و فرمانده کل قواست.

در فاصلۀ سوم اسفند 1299، تا 27 سرطان [تیر] 1303، حوادث متعددی در کشور رخ می­دهد.

شهادت کلنل محمد تقی خان پسیان، شهادت میرزا کوچک خان جنگلی و سرکوب شدن نهضت جنگل، جمهوری خواهی رضاخان، قتل میرزاده عشقی، از جمله حوادث مهمی است که در تمامی آنها، رضاخان، مستقیم یا غیرمستقیم دخالت داشت و تمامی این حوادث، در راستای هر چه قدرتمندتر کردن وی، صورت می­گرفت.

اقلیّت مجلس، به رهبری مدرس، سدی قدرتمند، در برابر، قدرت طلبی های رضاخان، به حساب می‌آمدند.

احمد شاه، روز یکشنبه 24 ربیع ­الاول سال 1342 قمری [12 آبان 1302] از طریق بغداد عازم سومین سفر اروپایی خود شد، و قبل از سفر در شانزدهم ربیع ­الاول، که به جای احمدشاه، یک نفر شخص کافی لایقی تعبیر شده بود و آن کسی جز سردار سپه نبود، به ریاست دارایی منصوب گردید.[42] 8 روز بعد شاه به اروپا رفت و این سفری بی ­بازگشت بود.

با رفتن احمد شاه، عرصه برای ترکتازی رضاخان سردار سپه، آماده شد. توقیف اقبال السلطنه ماکوئی، اشغال شهربانی، سیلی خوردن مدرس توسط حسین بهرامی (احیاءالسلطنه) که به تحریک تدین، یکی از طرفداران پر و پا قرص رضاخان، انجام گرفته بود، اعلام جمهوریت از حوادث مهم، پس از سفر احمد شاه به اروپا محسوب می‌شود.

در همین احوال است که ماژورایمبری به قتل می‌رسد. با به قتل رسیدن ایمبری، بهانه مناسبی به دست رضاخان افتاد. با استفاده از این موقعیت و اعلان حکومت نظامی، تنها 16 ماه بعد[43] رضاخان، فاصلۀ سردار سپه بودن و رضاشاه شدن را پیمود.

رابرت ایمبری، برای مجله جغرافیایی ملی آمریکا عکس‌هایی از مناطق دیدنی ایران تهیه می­نمود.[44] او خود گفته بود، هیچگاه در پی دردسر نیستم، ولی اگر پیش آید با آغوش باز از آن استقبال خواهم کرد.[45] دو عامل مأموریت برای عکاسی و روح ماجراجویی، او را واداشت تا به همراه دوستش بالوین سیمور برای عکاسی روانه چهار راه آقا شیخ هادی گردند.

یکی دو هفته قبل از 27 سرطان [تیر]، در اطراف معجزات سقاخانه آقا شیخ هادی در شهر انتشاراتی داده شد.[46] براساس این شایعات، یکی از بهاییان که در پی نوشیدن آب از اعطای صدقه به نام چهره ­های مقدس خودداری کرده بود، کور شده بود.[47]

این شایعات که معلوم نبود منشأ و موجد آن کجاست با سرعت فوق ­العاده ­ای در شهر منتشر می­شد و مردم و عوام خرافاتی هم هر یک به نوعی در اطراف آن به تعبیر و تفسیر پرداخته شاخ و برگ­هائی بر آنچه شنیده بودند اضافه کرده برای دیگری بیان می­کردند. مثلاً می­گفتند پریشب فلان کور شفا یافته و چشمش بینا شده است، یا فلان افلیج شفا یافته و با پای خود به حرکت درآمده یا فلان بیمار یک شب پای سقاخانه خوابیده و شفا گرفته است.[48]

مردم دسته دسته روزانه چهار راه شیخ هادی و سقاخانه می­شدند و این شعارها را سر داده بودند:

چهار راه آقا شیخ هادی، از معجز ابوالفضل، کور شده چشم بابی[49]

یا: این بابی بی­غیرت، یاغی شده با ملت[50]

و یا: چار رای آشیخ هادی، پول ندادی به آبی از معجز ابوالفضل، کور شده چشم بابی.[51]

ماژورایمبری، بعد از ظهر روز 27 سرطان (تیر) با سه پایه  دوربین، به همراه دوست قوی هیکلش، سیمور، روانه چهار راه شیخ هادی گردیدند.

سیمور نقش محافظ ایمبری را ایفا می­نمود، چرا که ایمبری بروز دردسرهایی را محتمل می­دانست.[52]

جمعیت فوق ­العاده زیادی اطراف سقاخانه را گرفته بود. ماژور ایمبری مجبور می­شود یک مسافتی را به سقاخانه برود. در نزدیکی سقاخانه سه پایه دوربین را روی زمین می­گذارد، مردم به او می­گویند اینجا زن­ها نشسته ­اند نمی­شود عکس گرفت، ایمبری به طرف خیابان مخصوص از طرف چپ سقاخانه، سه پایه را زمین می­گذارد، مردم با ملایمت جلو رفته و کلاه و عبا و غیره را جلوی دوربین او نگاه می­دارند تا عکس گرفته نشود، ماژور ایمبری از این حرکت کمی عصبانی می­شود و باز دوربین را بلند کرده در وسط چهار راه آقا شیخ هادی زمین می­گذارد.[53] پس از آن که ایمبری از مردم اطراف سقاخانه عکس گرفت، ملای 17 ساله­ای موسوم به سید حسین، ایمبری و سیمور را بهایی خوانده و آنها را به مسموم نمودن سقاخانه متهم نمود. اوباش بر ایمبری که کماکان عکس می­گرفت و سیمور که شلاق ایمبری را می­چرخاند هجوم آوردند.[54]

ایمبری و سیمور پیش از آن که بالاخره توسط مأمورین نظیمه از این مهلکه نجات یابند به نحو شدیدی مجروح شدند،[55] در این هنگام جمعیت حاضر، دو هزار نفر، بودند.[56]

ایمبری را با اتومبیل به بیمارستان شهربانی می­برند[57]، این بیمارستان واقع در مقر نظمیه بود.[58] مردم همچنان ازدحام می­کنند و در و پنجره را شکسته به قنسول حمله می­نمایند،[59] ایمبری ضربات مهلکی دریافت داشت و هیچ یک از 30 جراحتی که بر اثر اصابت سنگ و چماق و سنگ­فرش خیابان بر او وارد آمد و از جمله ضربت شمشیری که سر او را شکافته بود، به اندازه ­ای نبود که به مرگ وی منجر گردد. ولی جسم او نتوانست شوک حمله از این ضرب و شتم را تحمل نماید.[60]

باقی ماجرا همان است که ذکر شد، تحکیم قدرت رضاخان و سرکوب عناصر مخالف. واکنش دولت آمریکا جالب است، کمپانی سینکلر که خواستار نفت شمال ایران بود و از چندی قبل در ایران فعالیت داشت، این حادثه را بهانه نمود و از ایران خارج گردید. هر چند دولت آمریکا، میجر شرمن مایلز SHERMAN MILES یکی از افسران ستاد فرماندهی ارتش ایالات متحده بود را برای تحقیق به ایران فرستاد تا علت العلل کشته شدن ایمبری را گزارش نماید و شرمن گزارش نمود که این قتل عمدی بوده، و دولت ایران برای آن بود که این اغتشاشها … به مرگ یک خارجی بیانجامد و رضاخان می­خواست که یک خارجی به قتل برسد[61]. با اینحال، حمایت تلویحی از دیکتاتوری رضاخان به عنوان بهای حصول یک توافق رضایت بخش در مورد ماجرای ایمبری پذیرفت[62]

ابقاء دکتر آرتور میلسپور- مستشار مالیه، جهت سر و سامان دادن وضع مالیه ایران، که رضاخان خواستار او شده بود، به تهران، نتیجه این «حصول به موافق رضایت بخش بود».[63]

دولت ایران به کاترین ایمبری، همسر ایمبری، شصت هزار دلار خون بها پرداخت، وی چند سالی تلاش نمود که بر این مقدار بیافزاید، و سرانجام موفق شد از طریق کنگره آمریکا بیست و پنج هزار دلار بر این مبلغ اضافه نماید.

به سیمور 3000 دلار پرداخت شد و دولت آمریکا مبلغ 111000 دلار بابت جبران بخشی از هزینه حمل جنازه ایمبری به واشنگتن توسط ناوترنتون TRENTON، دریافت نمود.[64] (گنجینه/ زمستان 1368)

به این ترتیب با بگیر و ببند سردار سپه، یک سال و نیم بعد، او «رضا شاه پهلوی» شد و دیگر خبری از تکفیر و تفسیق نبود.

علی اصغر حکمت، وزیر معارف دوران پهلوی اول، درباره وضعیت بهائیان –وارثان بابیه- در دوران پهلوی اول، می‌نویسد: یکی از فرق اقلیت در ایران که عنوان رسمی قانونی ندارند و در سیاست مملکت مداخله نمی‌کنند، فرقه بهائیانند. او به شرح و چرایی تعطیلی مدارس بهائی در عصر پهلوی اول پرداخته و مهمترین دلیل آن را عدم تبعیت این مدارس از قوانین جاری کشور در ایام تعطیل رسمی می داند. او می‌نویسد:

اعلیحضرت پهلوی چنان که گفتیم به مذاهب مختلف کاری نداشت و در سیاست کلیه مذاهب آزاد گذاشته شده بودند[65]. چنان که عده ­ای از بهائیان سرشناس در دولت و حتی در وزارت جنگ به خدمات مهم اشتغال داشتند. از جمله تأسیسات بهائیه دو مدرسه دخترانه و پسرانه به نام (تربیت) بود که در سال ۱۳۲۷ هـ .ق در تهران و در سال­های بعد به نام  «وحدت بشر» در کاشان و مدرسه دیگری به نام «تائید» در همدان تأسیس نمودند این دبستان­ها در سال دهم سلطنت پهلوی بسته شد. درباره علت تعطیل آن موافق و مخالف سخن بسیار گفته ­اند ولی چون در آن زمان نویسنده متصدی وزارت معارف بودم و در متن این قضیه قرار داشتم آن چه که به یاد دارم صادقانه یادداشت می­کنم.

در شعبان ۱۳۵۳ (۱۳۱۳ شمسی) یک روز بعد از یکی از اعیاد مذهبی بود که با تلفن به دفتر کار اعلیحضرت پهلوی در خیابان کاخ احضار شدم ایشان فرمودند «این مدرسه که در پهلوی خانه من وجود دارد چیست و چرا دیروز که روز تعطیل بود این مدرسه باز بود و دانش­ آموزان هیاهو کرده و جنجالی راه انداخته بودند؟» نویسنده عرض کردم این مدرسه دخترانه تربیت است و علت باز بودن آن این است که اولیای مدرسه تقویم و اعیاد مخصوص به خود دارند که با اعیاد و تعطیلات سایر مدارس و دبستان­ها مطابق نیست. با تعجب و به حالت تغیر پرسیدند، یعنی چه؟ مگر آنها برنامه رسمی وزارت معارف را رفتار نمی­کنند؟ عرض کردم جماعت بهائی تقویم مخصوصی دارند که در آن اعیاد و تعطیلات خاصی معمول است و برنامه خود را اجرا می­کنند. ایشان فرمودند: «به آنها اخطار کنید که باید مطابق برنامه رسمی و عمومی مملکت رفتار کنند و اگر قبول نکردند آن مدرسه را تعطیل نمائید.» عرض کردم این مدرسه دو شعبه دارد یکی تربیت ذکور [و] پسرانه خیابان امیریه که در سال ۱۳۱۷ قمری تأسیس شده و تا کنون سی و هفت سال است که دایر می­باشد. از ابتدا برنامه و مقررات خاص خود را داشته است وزرای معارف در کار آنها کمتر مداخله کرده ­اند. با حال تغیر و تعجب فرمودند: «چرا آن­ها از سایر مدارس مستثنی باشند باید فوراً اخطار و اعلام کنید اگر اطاعت نکردند آن مدارس را تعطیل نمائید.» بنده در تعقیب این امر صریح اخطار لازم را به مدرسه نمودم متصدیان مدرسه توجهی نکردند و ناگزیر مدرسه تعطیل شد. بعداً دانستم که شهربانی بر حسب دستور این امر را پشتیبانی کرده است. بعداً اطلاع یافتم که نظر خاصی دارند که بر من مجهول است.

دو روز بعد دو نفر از برگزیدگان محفل بهائی … از طرف جماعت نزد من آمدند و علت بسته شدن مدرسه را سؤال و مطرح نمودند. به آنها گفتم البته برنامه و مقررات از طرف دولت وضع شده و صورت قانونی دارد از جمله تعطیلات و اعیاد را شورای عالی معارف تصویب کرده است در صورتی که اکثریت ملت آن را معتبر می دانند وزارت معارف نمی­توانند برای یک فرقه اقلیت استثنائی قائل شود خصوصاً آن که مدارس ارامنه و زردشتیان و یهود در ایران همه مقررات برنامه رسمی معارف را مطاع و محترم می­شمارند، هم چنین مدارسی که خارجیان تأسیس کرده ­اند مثل مدرسه آمریکائی­ها، مدرسه سن لوئی و ژاندارک و مدرسه الیانس اسرائیل، همه برنامه دولتی معارف را تبعیت می­کنند چگونه ممکن است یک اقلیت که از حیث نژاد و فرهنگ با سایر ایرانیان تفاوتی ندارند، توقع دارند که آنها از اجرای آن برنامه معاف شمرده شوند؟

… این بود تفصیل بسته شدن مدارس بهائی­ها. شاید در نظر بعضی برای این کار علل دیگر فرض گشته ولی جریان مطابق همان تفضیل است که در این خاطره نگاشته شد. (سی خاطره از عصر فرخنده پهلوی/ علی اصغر حکمت/ انتشارات وحید/ 2535 شاهنشاهی، تهران، ص 243-240.)

ملاحظه فرمودید که بهائیان به هیچ وجه حاضر به تبعیت از قوانین جاری کشور نبودند و قصد داشتند تا با هنجار شکنی، به شکل علنی و رسمی با ظواهر دینی و اسلامی تقابل ایجاد کنند. رضا شاه نیز هرچند که در امور دینی حساسیتی نداشت و بلکه خود مخالف برخی احکام دینی بود، اما هنجار شکنی های بهائیان را بر نمی‌تابید و مدارس آنان را تعطیل کرد.

پهلوی اول در 25 شهریور 1320 از ایران رفت و پس از بسط و توسعه نفوذ امریکایی‌ها در ایران، بهائیان در تمامی ارکان مملکت، نفوذ کردند.

نگارنده بر این باورم، بر اساس اسناد متقن و تاریخی، بابیه و بهائیان، همان نقش تخریبی‌ای را در زمینه مذهبی بازی کردند که حزب توده در عرصه سیاست ایفا کرد.

اولی دیانت ما و دومی، ملیت و هویت ما را نشانه رفتند و تا حدود زیادی بی اخلاقی‌های بسیاری را در زمینه بردباری دینی و تساهل و تسامح، رقم زدند. توده‌ای‌ها، در عرصه اخلاق سیاسی، علاوه بر تخریب هویت ادبی ما توانستند با ترویج شعارهای پوپولیستی، گروه‌های بسیاری از سیاستمداران میانه رو را از عرصه خارج کنند و مفاهیم رادیکال و چپگرا را جایگزین سیاست‌های متوازن و متعادل نمایند و با تکفیر و تفسیق، دین را به ابزاری برای تهمت و ترور در قامت فردی و شخصیتی در عرصه سیاست تبدیل کنند و قربانیان بسیاری را به مسلخ بکشانند. این گونه شد که جامعۀ ایرانی، تحت تأثیر فعالیت‌های حزب توده، دچار شکاف اجتماعی شد و بذر نفرت از ثروتمندان در دل عموم جامعه پدید آمد. در نقطۀ مقابل اما بهائیان نیز کوشیدند تا با تظاهر به عدم اجرای قواعد شرعی، جامعه را مرتباً دچار شبهه در اصول عقاید و همچنین تشنج فکری کنند و با ایجاد شکاف اعتقادی در میان مردم، هر روز، بلوایی جدید ایجاد نمایند.

با این وجود به نظر می رسد علمای دینی در عصر قاجار، نتوانستند چنان که باید و شاید، در برابر این هجمه ها ایستادگی کنند و به جای آن که با برهان و دلیل و منطق، به سراغ رسوا کردن این جعل تاریخی بروند، چماق تکفیر و تفسیق و تهمت برداشتند و حاکمان سیاسی به ویژه در عصر قاجار، از این پدیده نهایت استفاده را بردند و مخالفان خود را با همین انگ، از صحنه خارج ساختند.

اگر مردم عصر قاجار، به جای مشغول شدن به بسیاری از مسائل فرعی که ریشه محکمی نیز در دین واقعی نداشت، به سراغ بالا رفتن فهم خود از حقایق هستی می‌رفتند و برای آبادانی کشور بیشتر می‌کوشیدند، هرگز مرامهای چون بابیت و بهائیت، نمی‌توانست در میان بخش‌هایی از مردم جا باز کند. چرا که بطلان آنها از ابتدا آشکار بود و حتی حمایت‌های دولت‌های خارجی نیز نمی‌توانست پر و بال چندانی به آنها بدهد.

در این میان، هر چند فضای فکری آزاد اندیشان عصر قاجار، بر مدار آگاهی بخشی به جامعه و بالا بردن سطح فرهنگ و دانش جامعه و ترویج آزادی خواهی می‌چرخید، اما این آگاهی و آزادی خواهی بر مذاق حاکمان خوش نمی‌آمد و مانع سوء استفاده آنان از وضعیت جامعه عوام سالار جهل زده می‌شد.

و چنین بود که تهمت بابی‌گری و بهائی‌گری، به جمع کثیری از این روشنفکران نسبت داده شد، بی آن که آنان به چنین صفاتی متصف باشند و از آن جا که تکلیف مجازات فرد متهم به این اتهام، در آن عصر مشخص بود، بسیاری از صداهایی که می‌توانست به پیشرفت و ترقی ایران منجر شود، در نطفه خاموش شد و بسیاری نیز، عطای این اصلاح طلبی را از ترس همین تکفیر به لقایش بخشیدند.

این گونه بود که تلاش حاکمان برای بهره برداری از مردم، با سوء استفاده از خرافات و همچنین سوار شدن بر موج مخالفت عواطف عمومی با ادعاهای ناصوابی همچون بابی‌گری و بهائی‌گری همراه شد. خرافاتی که بعضاً با عنوان دین به خورد مردم داده شده بود و هرگونه آگاهی بخشی به مردم برای پرهیز از این خرافات نیز بی‌نتیجه می‌ماند. چرا که برخی از عالم نمایان سودجو و حاکمان فاسد، تنها راه استمرار استیلای خود بر گرده‌ی مردم را نا آگاهی آنان می‌دانستند و بر آتش جهل مردمان این مرز و بوم، می‌دمیدند.

بهائیت در نهایت اما، فرقه‌ای بود که با سوء استفاده از باور مردم به ظهور یک نجات بخش آسمانی، در عصر سیاه قاجار شکل گرفت. یعنی دقیقاً در دورانی که مردم راه نجاتی در برابر خود نمی‌دیدند و تنها امیدشان، نجات یافتن از آن وضعیت با امدادی غیبی و برخاستن موعودی قدرتمند بود.

اما کم‌کم زمینۀ نخستین پیدایش این آیین به فراموشی سپرده شد و بهائیت در خدمت منافع استعمارگران درآمد. زیرا بدخواهان ملت ایران، رواج شکاف‌های مختلف اجتماعی، سیاسی و فرهنگی را در خدمت منافع خویش و تضعیف ایران می‌دیدند و طبیعی بود که از این گونه پیش‌آمدها، نهایت استفاده را ببرند. چنین شد که تنها مخالفان رشد چنین فرقه‌هایی، برخی از علمای راستین دینی شدند که سعادت و هدایت مردم برای آنان از هر چیز دیگری ارزشمندتر بود و همچنین برخی روشنفکران دلسوخته‌ -که به ایران زمین عشق می‌ورزیدند- تلاش کردند تا در برابر این فرقه ایستادگی و روشنگری کنند. اما سایر بازیگران داخلی و خارجی در عرصه‌های مختلف فرهنگی و اجتماعی و سیاسی، به وجود چنین مسلکی برای رسیدن به اهداف خود نیاز داشتند و هر چند که در ظاهر بعضاً با آن مخالفت می‌کردند، اما در باطن، از وجود و حضور این فرقه‌ها خرسند بودند و به آنها نیاز داشتند. بهائیان نیز با شناخت این وضعیت، بر دامنۀ تبلیغات و عضوگیری خود در ایران افزودند و در این زمینه، توفیقاتی نیز به دست آوردند که شرح آن مجالی دیگر را می‌طلبد.

 

کتابنامه

۱-فریدون آدمیت، امیر کبیر و ایران، انتشارات خوارزمی، 1397، تهران.

۲-جعفر شهری، طهران قدیم، انتشارات معین، چاپ سوم، 1398، تهران.

۳-خاطرات حاج سیاح، به تصحیح سیف الله گل کار، چاپ دوم، انتشارات امیرکبیر، 1356 شمسی، تهران.

۴-جاودانه سید اشرف الدین گیلانی، گردآورنده: حسین نمینی، کتاب فرزان، بهار 1363، تهران.

۵-مشاهیر ادب معاصر ایران، دفتر اول، ص 99-100 گردآوری و پژوهش علی میر انصاری، انتشارات سازمان اسناد ملی ایران، 1376، تهران

۶-مقالات دهخدا، به کوشش دکتر سیدمحمد دبیرسیاقی، انتشارات تیراژه، زمستان 1362، تهران.

۷-نصرالله حدادی، قتل ماژور ایمبری «ویس کنسول دولت ایالات متحده آمریکا» و اسنادی چند پیرامون آن در آرشیو سازمان اسناد ملی ایران، گنجینه، زمستان 1368

۸-علی اصغر حکمت، سی خاطره از عصر فرخنده پهلوی، انتشارات وحید، 2535 شاهنشاهی، تهران.

۹-Zirinsky, Michael P. “Blood, Power, and Hypocrisy: The Murder of Robert Imbrie and American Relations with Pahlavi Iran, 1924.” International Journal of Middle East Studies 18.3 (1986): 275-292.

 


[1] ) زنبورک نوعی سلاح گرم میان تفنگ و توپ است که معمولاً روی شتر سوار می‌شود و گلوله ای به اندازه‌ی گردو دارد.

[2] قاعده- برداشت.

[3] درویشی از جمله معرکه­ گیرها که طبع شعری نیز داشت …

[4]  اسم- پول به معنای روشن کردن قبر اموات و گذشتگان پول دهنده و روشن داشتن چراغ خانه و اجاق مطبخ درویش.

[5] بیان‌هایی مطلق مشابه این بیان را نمی‌توان به طور قاطع پذیرفت. بلکه باید آن را به وجود زیاد موارد ظلم و تعدی تفسیر کرد.

[6] عنوانِ «آکَبلای» ادای عامیانه عبارتِ «آقا کربلایی» است.

* مقالۀ با عنوان «ظهورِ جدید» مندرج در شمارۀ 4 صوراسرافیل- پنجشنبۀ 8 جمادِیِ الاوُلی 1325 هجری قمری- 5 بهمن 1286 یزدگردی- 20 ژوئن 1907 میلادی.

[7] مَخدومی، (مخدوم = سرور + ی، علامت تفخیم و بزرگداشت).

[8] شماتت، سرزنش.

[9] محجوبین، جمعِ محبوب، آن که در پرده است. آنان که از درکِ حقایق باداشته­ اند.

[10] ناقِضین، جمع ناقض، پیمان شکنان.

[11] . دَبیبِ نَمل، رفتارِ نرم مورچه.

[12] . طَنینِ نَحل، وِز وِزِ زنبورِ عسل.

[13] . خاتَمّیت، ختم بودنِ پیغمبری بر حضرتِ مُحَّمد (ص) و خاتَمِ پیامبران بودن ایشان.

[14] از القاب میرزا علی محمد شیرازی یا باب

[15] از القاب میرزا حسینعلی نوری بهاءالله پیشوای بهائیان

[16] از القاب میرزا یحیی نوری پیشوای ازلیان

[17] موعود آیین باب که بهاءالله خود را همان موعود نامید.

[18] از القاب شیعه کامل و پیشوای شیخی ها.

[19] . تَعبَّد، بندگی کردن

[20] . (قسمتی از آیة 54 از سورة  5 مائده) یعنی: و کسانی که خدعه و فریب به کار می­برند دربارة ما …

[21] خا خام، عنوانِ روحانیون یهود است،

[22] . قطبیت، قطب بودن، مرشد و پیرو راهبر بودن.

[23]. بخشی از شعری است سرودة ابونصر فَراهی در نِصاب الصبیان که در آن به صفاتِ ثَبوتیّة خداوند اشاره شده است.

[24] . اِغلاق، پیچیدگی. دشواری؛ مغلق، پیچیدگی و مشکل.

[25] . شرحِ بابِ حادی عَشر، شرحی است با نام «النافِع لِیَوم العشر فی شَرحِ بابِ حادی عَشر» از فاضلِ مقداد بر کتابِ «بابِ حادی عَشر» علّامه حِلّی.

[26] .سورة توحید، سورة اِخلاص، سورة 112 قرآن کریم.

[27] . ابوحنیفه، نُعمان بن ثابت (80 تا 150 ه.ق.) مؤسّسِ فرقة حَنَقیّه از مَذاهبر اَربَعة اهلِ سنَّت و جَماعت.

[28] . یعنی: حکمت و دانش گمشدة هر مؤمن است.

[29] . کاهِن، پیشگو

[30] . کَلدَه، دولتی در سرزمین بین ­النَهرَین کنونی.

[31]. رَهّابین، جمع رَهبان، راهَبان، زاهدانِ ترسا. مبالغه کنندگان در اِعراضِ از دنیا

[32] . گَنگ، رودی در هند که نزد هندوان مُقَدَّس است.

[33] لاما، روحانی سرزمین تِبَّت.

[34] . نِعال، جمع نَعلَ، توسعاً کفش، کفش خاص روحانیون اسلام، نَعلین.

[35] . کاتالگ “catalogue” لغت فرانسه است به معنیِ فهرست. صورتِ ریز سیاهه.

[36] . اَدنی، ناچیزترین، پست­ترین

[37] . اشاره است به حدیثِ «اَلعلَماءَ وَرَثَة الانبیاء»، دانشمندان وارِثان و اِرث بَرانِ پیامبرانند.

[38] . دِماء، جمع دَم، خونها.

[39] . ZIRINSKY. MICHAEL P. “BLOOD, POWER, AND HYPOCRISY: THE MURDER OF ROBERT IMBRIE AND AMERICAN RELATION WITH PAHLAVI IRAN 1924”, MIDDLE EAST STUDIES. 18 (1986) P275

[40] .تاریخ بیست ساله- ج/ سوم- ص 97

[41] همان- ص 109

[42] تاریخ بیست ساله- ج/ اول- ص 215

[43] تاریخ بیست ساله- ج/ دوم- ص 413

[44] : از 27 سرطان (تیر) 1303 تا 22 آذرماه 1304 شمسی

[45] : ZIRINSKY P. 275

[46] : تاریخ بیست سال- ج/ سوم- ص 93

[47]:  ZIRINSKY P. 275

[48] . تاریخ بیست ساله- ج/ سوم- ص 93

[49] همان- ص ص 93 و 94

[50] همان- ص ص 93 و 94

[51] بهار ملک الشعرا- تاریخ مختصر احزاب سیاسی- ج/ دوم- ص 115- 1363- انتشارات امیرکبیر

[52] ZIRINSKY P. 275

[53] تاریخ بیست ساله- ج/ سوم- 95

[54] : ZIRINSKY P. 275

در اینجا ذکر این نکته ضروری است که گفته شود، در اکثر کتبی که راجع به قتل ایمبری به زبان فارسی نوشته شده، قبل از آن که ایمبری مورد ضرب و شتم واقع گردد، موتور سواری، از راه می‌رسد، زیرینسکی اشاره به موتور سوار ندارد، به گفته حسین مکی، موتورسیکلت سوار، عامل اصلی تحریک مردم  با ادای جمله: «همین‌ها که می‌خواهند عکس بردارند آنهائی هستند که می‌خواستند در سقاخانه زهر بریزند.» بوده است و همو موجب طغیان و حمله مردم به سوی ایمبری بوده است. (تاریخ بیست ساله- ج/ سوم- ص 95). مکی موتور سوار را مصطفی فاتح معرفی می‌کند. (مدرس قهرمان آزادی- ص 438- ج/ اول- بنگاه ترجمه و نشر کتاب- 1358) و در جای دیگر (تاریخ بیست ساله ج/ سوم- ص 95) مصطفی فاتح را که در بین جمعیت دیده شده و مورد سوظن قرار گرفته معرفی می‌نماید. و می‌گوید معلوم نشد مشارالیه در قضایا دخالت داشته یا نداشته. در اینجا جا دارد به این نکته اشاره شود که براساس گفته مورخین داخلی، فاتح در آن روز حضور داشته، که این گفته مورد تأیید دیگران از جمله سید مهدی فرخ نیز می‌باشد (خاطرات، فرخ- ج/ اول- انتشارات جاویدان علمی ص 192) اما فرخ نیز در چاپ دوم خاطراتش نام فاتح را حدف نمود و یکی از کارمندان شرکت نفت جنوب را جایگزین آن کرد (خاطرات فرخ- انتشارات امیرکبیر- ص 220) و یا مجله خواندنی‌ها در شماره 29 سال دوازدهم خود موتورسوار را سید نصرالله معرفی می‌نماید. داوود داوودی در مقدمه ترجمه خود بر کتاب آنتون زیشکا به نام جنگ مخفی برای نفت (چاپ خانه نقش جهان- 1324) موتورسوار را حاتم خان نخجوانی معرفی می‌نماید. در اسناد سازمان اسناد ملی، در بازجویی از حبیب الله درشکه چی نمرده 641 که ایمبری را سوار درشکه خود نمود تا از مهلکه برهاند، اشاره به دو دوچرخه سوار (و نه موتورسوار) شده که یکی از آنها به زبان روسی به او فحش و ناسزا می‌داده است. [ر. ک. سند شماره 2] متأسفانه داوود داوودی، منبع و مأخذی نشان نمی‌دهد که کتابش را چگونه نوشته، ولی با توجه به آنکه گزارشات او، همخوانی بسیار زیادی با مقاله زیرینسکی دارد، به جرأت می‌توان گفت، با توجه به آن که در آن زمان از صاحب منصبان قزاق خانه عده‌ای از روس‌ها بودند، و دخالت نظامیان در قتل ایمبری، تحقیقاً محرز است، به احتمال زیاد می‌توان گفت: دوچرخه سوار (و یا موتورسوار) چون به زبان روسی ناسزا می‌گفته، و حاتم خان اهل نخجوان بوده، باید این شخص حاتم خان نخجوانی باشد و نه مصطفی فاتح یا سید نصرالله.

[55] زیریسکی اشاره به معنی دارد کهشایان ذکر است، او می­گوید ایمبری و سیمور، قبل از آن که توسط یکی از افراد نظمیه درشکه حامل متوقف شود. آن دو هنوز آسیس برنداشته بودند. ص 275 متن انگلیسی.

[56] BLOUD ……. 276   

[57] BLOUD ……. 276   

[58] تاریخ بیست ساله- ج/ سوم- ص  96

[59] BLOUD ……. 276   

[60] تاریخ بیست ساله- ج/ سوم-   ج/ سوم- ص  96

[61] : زیرینسکی علت جان بدر بردن بالوین سیمور را این می­داند که اوباش از آن روی سیمور را مورد تعرض قرار ندادند که بدن برهنۀ او نشانی از آن داشت که شاید مسلمان باشد. صفحه 276 متن انگلیسی، شاید منظور این باشد که سیمور، ختنه شده بوده.

[62] BLOUD ……. 276   

[63] BLOUD ……. 276   

[64] : زیرینسکی می­گوید 20 نفر محکوم شدند که از میان آنها، سه نفر به اسامی مرتضی (مرتضی نظامی ولد غلامرضا) که سرباز قزاق بوده، علی رشتی (علی ولد ابوطالب) که ساربان بوده و سید حسین (ولد سید موی) که سادات و طلبه بوده تیرباران می­شود، متن انگلیسی صفحه 278.

[65] ادعای آزادی مذاهب در دوره رضاخان، ادعایی نا صحیح از جانب علی اصغر حکمت است. چرا که در عصر رضا خان، با بسیاری از نمادهای دینی و مذهبی از جمله حجاب زنان و یا عزاداری امام حسین(ع) مقابله می‌شد و تنها افرادی در مذهب خود آزادی داشتند که شاه می‌خواست. نقل این بخش از خاطرات حکمت، توجه به چرایی تعطیلی مدارس بهائیان در عصر پهلوی اول است و طبیعی است که تمجیدهای دروغین او از رضاخان مورد تأیید نیست.

tarikh

The post از دعوی مهدویت تا نوکری اجانب appeared first on وبسایت بهایی پژوهی.

]]>
https://bahairesearch.org/%d8%a7%d8%b2-%d8%af%d8%b9%d9%88%db%8c-%d9%85%d9%87%d8%af%d9%88%db%8c%d8%aa-%d8%aa%d8%a7-%d9%86%d9%88%da%a9%d8%b1%db%8c-%d8%a7%d8%ac%d8%a7%d9%86%d8%a8/feed/ 0
باب و چالش ادعاهای مختلف https://bahairesearch.org/%d8%a8%d8%a7%d8%a8-%d9%88-%da%86%d8%a7%d9%84%d8%b4-%d8%a7%d8%af%d8%b9%d8%a7%d9%87%d8%a7%db%8c-%d9%85%d8%ae%d8%aa%d9%84%d9%81/ https://bahairesearch.org/%d8%a8%d8%a7%d8%a8-%d9%88-%da%86%d8%a7%d9%84%d8%b4-%d8%a7%d8%af%d8%b9%d8%a7%d9%87%d8%a7%db%8c-%d9%85%d8%ae%d8%aa%d9%84%d9%81/#respond Wed, 28 Apr 2021 10:31:13 +0000 http://bahairesearch.org/%d8%af%d8%b3%d8%aa%d9%87%e2%80%8c%d8%a8%d9%86%d8%af%db%8c-%d9%86%d8%b4%d8%af%d9%87/%d8%a8%d8%a7%d8%a8-%d9%88-%da%86%d8%a7%d9%84%d8%b4-%d8%a7%d8%af%d8%b9%d8%a7%d9%87%d8%a7%db%8c-%d9%85%d8%ae%d8%aa%d9%84%d9%81/

چکیده میرزا علی‌محمد شیرازی در سال ۱۲۳۵ هجری قمری در شیراز به دنیا آمد. در کودکی از طریق استادش با آراء و عقاید شیخیه آشنا شد. او مدتی پس از مرگ سیدکاظم رشتی دومین رهبر شیخیه و از سال ۱۲۶۰ هجری قمری به‌تدریج دعاوی مختلفی را مطرح کرد که عبارتند از: ادعای بابیّت، ادعای مهدویت، […]

The post باب و چالش ادعاهای مختلف appeared first on وبسایت بهایی پژوهی.

]]>

چکیده

میرزا علی‌محمد شیرازی در سال ۱۲۳۵ هجری قمری در شیراز به دنیا آمد. در کودکی از طریق استادش با آراء و عقاید شیخیه آشنا شد. او مدتی پس از مرگ سیدکاظم رشتی دومین رهبر شیخیه و از سال ۱۲۶۰ هجری قمری به‌تدریج دعاوی مختلفی را مطرح کرد که عبارتند از: ادعای بابیّت، ادعای مهدویت، ادعای نبوت و منسوخ شدن احکام اسلامی.

تغییر در دعاوی میرزاعلی‌محمد شیرازی واکنش‌های متفاوتی را در پی داشته است. اگرچه بهائیان تلویحاً تمامی دعاوی وی را پذیرفته‌اند، اما تأکید ویژه‌ای بر ادعای قائمیت وی دارند. برخی از دیگر محققان هم استدلال‌هایی در رد تمامی دعاوی وی داشته‌اند که مبنای آن‌ها ایرادات وارد بر سیر دعاوی و تغییرات آن است. در این نوشتار سعی شده است تا به شکل خلاصه، از طریق بررسی سیر دعاوی علی‌محمد باب و استدلال‌های موافق و مخالف آن‌ها، صحت یا بطلان دعاوی مزبور تنها از منظر تغییرات در سیر دعاوی وی تبیین گردد.

 

۱- نگاهی به ادعاهای میرزاعلی‌محمد شیرازی

۱– ۱  ادعای بابیت

میرزاعلی‌محمد شیرازی مدتی پس از مرگ سیدکاظم رشتی، دومین رهبر شیخیه در فکر فرصت مناسبی برای ادعای بابیت خویش بود. عبدالحسین آیتی در این مورد نوشته است:

«نگارنده در طی تحصیل تواریخ این امر [=به دست آوردن تواریخ آئین بابی] مکتوبی به خط خود نقطۀ اولی [=باب] یافت که مورَخ بود به تاریخ هزار و دویست و پنجاه و نه مطابق سال وفات سید رشتی، یعنی یک سال قبل از ظهور داعیۀ نقطۀ اولی [=ادعای باب] و آن مکتوبی است که از بوشهر به شیراز به خال (دایی) سابق‌الذکر خود نگاشته امور تجاری را در آن مکتوب مذکور داشته‌اند ولی در آخر آن مکتوب پس از توصیه که در حق والدۀ محترمۀ خود فرموده، مرقوم می‌فرماید آنچه را که مضمون و مفادش این است: به طلاب بگویید که هنوز امر بالغ نشده و موقع نرسیده لهذا اگر کسی غیر از تبعیت از فروعات و معتقدات اسلامیه را به من نسبت دهد، من و اجداد طاهرینم در دنیا و آخرت از او ناخشنود خواهیم بود.» (آیتی، کواکب الدریة، ج۱، صص ۳۵ و۳۶).

ظاهراً در سال ۱۲۶۰ هجری قمری، موقعیت برای ادعای علی‌محمد شیرازی فراهم می‌شود. درحقیقت این سال سرآغاز بیان ادعاهای مختلف وی بوده است. در آن سال، جمعی از طلاب شیخی که پس از مرگ سیدکاظم رشتی به دنبال جانشین او بودند، به شیراز می‌آیند و از میان ایشان، ملاحسین بشرویی با علی‌محمد شیرازی برخورد می‌کند. او براساس سابقۀ آشنایی قبلی در حوزۀ درس سیدکاظم، به منزل او می‌رود. علی‌محمد شیرازی که اشتیاق شدید وی را به شناختن موعود اسلام می‌بیند، در شب پنجم جمادی‌الاولی سال ۱۲۶۰ هجری قمری، خود را صاحب آن مقام و باب امام عصر معرفی می‌کند و چون بشرویی برهان و تأییدی می‌خواهد، به درخواست وی، همان‌جا در تفسیر نخستین آیات سورۀ یوسف مطالب مختصری می‌نویسد و ملاحسین بشرویی با دیدن آن نوشته، بابیت او را می‌پذیرد (همان، ص۳۹).

بهاءالله این تفسیر را اول و اعظم و اکبر جمیع کتب باب می‌داند (بهاءالله، ایقان، ص ۱۵۳).

در ابتدای این تفسیر آمده است: «اللهُ قَد قَدَّرَ أن یَخرُجَ ذلِکَ الکِتابَ فی تَفسیرِ أحسَنِ القَصَصِ مِن عِندِ مُحَمَّدِبنِ‌الحَسَنِ بنِ‌عَلیِّ‌بنِ‌مُحَمَّدِ بنِ‌عَلیِّ‌بنِ‌مُوسَی بنِ‌جَعفَرِبنِ‌مُحَمَّد بنِ‌عَلیِّ‌بنِ الحُسَینِ بنِ‌عَلیِّ‌بنِ‌أبی‌طالِبٍ عَلی عَبدِهِ لِیَکُونَ حُجَّةَ اللهِ مِن عِندِالذِّکرِ عَلَی العالَمینَ بَلیغاً: خداوند مقدر کرده است که آن کتاب را در تفسیر بهترین قصه‌ها (داستان حضرت یوسف علیه السلام) از نزد محمدبن‌الحسن بن علی بن محمد بن علی بن موسی بن جعفربن محمد بن علی بن الحسین بن علی‌بن‌ابی‌طالب بر بنده‌اش خارج سازد تا حجت خدا از نزد ذکر بر جهانیان به‌گونه‌ای بلیغ باشد.» (باب، احسن القصص، ص۱).

بنابراین علی‌محمد شیرازی در آغاز کار، خود را بنده و باب و ذکر امام غائب می‌دانست. او مدعی بود که مکتوباتش از او نیست، بلکه از جانب حضرت امام زمان عجل الله تعالی فرجه الشریف به او رسیده و همین اظهار نزدیکی کامل و ارتباط وافر با وجود مقدس امام عصر عجل الله تعالی فرجه الشریف کافی بود تا ملاحسین و امثال او را سرسپرده و مرید گرداند.

۲-۱ ادعای قائمیت

ادعای دومی که علی‌محمد شیرازی مطرح کرد، در زمان ولیعهدی ناصرالدین شاه (شعبان ۱۲۶۴) بود. در آن زمان برای آنکه کاوش بیشتری در عقاید باب صورت گیرد، حکومت او را از چهریق به تبریز احضار کرد. در شب دوم پس از رسیدن به تبریز، باب، شیخ علی ترشیزی ملقب به عظیم را احضار کرد و به‌صورت علنی در نزد او اظهار قائمیت نمود. عظیم چون این ادعا را شنید در قبول مردد شد. باب به او گفت من فردا در محضر ولیعهد و در حضور علما و اعیان ادعای خود را اظهار خواهم کرد. روز بعد در مجلس ولیعهد، نظام‌العلما از باب سؤال کرد شما چه ادعایی دارید؟ باب سه مرتبه گفت: «من همان قائم موعودی هستم که هزار سال است منتظر ظهور او هستید و چون اسم او را می‌شنوید از جای خود قیام می‌کنید و مشتاق لقای او هستید…» (نبیل زرندی، تلخیص تاریخ نبیل، صص ۲۸۰ و ۲۸۳).

۳-۱- ادعای نبوت

باب، با ورود به ماکو، از همان اول در دو کتاب بیان فارسی و بیان عربی به دعوی نبوت خود تصریح کرد، یعنی از ابتدای کتاب ادعا کرد که دوران اسلام به پایان رسیده، روز قیامت فرارسیده و او هم پیامبری نوین است. در باب اول از واحد اول یعنی در آغاز بیان فارسی، باب می‌گوید که اولین چیزی که خدا فرض کرد اقرار به توحید خداست ولی معرفت کلمۀ توحید منوط است به معرفت نقطۀ بیان که او کسی است که خدا او را «ذات حروف سبع» قرار داده (یعنی علی‌محمد که اسمش از هفت حرف تشکیل می‌شود) و هرکس که یقین کند که او همان ظهور بعدی نقطۀ قرآن (حقیقت پیامبر اسلام)، ظهور اول نقطۀ بیان و همان مقام مشیت اولیه‌ای است که قائم به نفس خود بوده ولی کل شیء به امر او خلق می‌شوند، چنین شخصی کینونتش به‌راستی بر توحید خدا شهادت داده است:

«و در باب اول از عدد کل شیء امری که خداوند عزوجل فرض نموده کلمۀ لااله الاالله حقاً حقاً، اذ کل بیان راجع به این کلمه خواهد شد و نشر خلق آخر از این کلمه خواهد شد و معرفت این کلمه منوط است به معرفت نقطۀ بیان الذی قد جعله الله ذات حروف السبع و من یوقن انّها نقطة القرآن فی اخریها و نقطة البیان فی اولیها و انّها هی مشیّة الاولیّة التی انّها قائمة بنفسها و کل شیء یخلق بامره و قائم بها فاذاً قد شهدت کینونته علی توحید ربه.» (باب، بیان فارسی، ص۸).

عبدالبهاء نیز باب را به‌عنوان پیامبری در کنار پیامبران بزرگ خداوند مطرح ساخته است:

«آن مظاهر نبوت کلیه که بالاستقلال اشراق نموده‌اند مانند حضرت ابراهیم، حضرت موسی، حضرت عیسی و حضرت محمد و حضرت اعلی و جمال مبارک» (عبدالبهاء، مفاوضات، ص ۱۲۴).

در این بخش سیر دعاوی علی‌محمد شیرازی و روند تاریخی تغییرات آن را دیدیم، در بخش بعد استدلال‌های موافقان و مخالفان روند مزبور را بررسی می‌کنیم.

۲- استدلال‌های موافقان و مخالفان تغییرات در دعاوی باب

۱-۲ زمینهسازی برای آمادگی مردم

موافقان سیر تغییرات در دعاوی باب، مدعی هستند که باب در اوایل ظهور، مقام خویش را فقط برای عدۀ معدودی آشکار ساخته و برای پیشگیری از ضوضا و بلوای عمومی، خود را در نزد عوام، باب معرفی نموده است. پس از مدتی که بابیت، انتشار وسیع‌تری یافت، او حقیقت را بر همگان آشکار ساخت و خود را همان قائم موعودی (امام زمان) که همۀ ادیان انتظار ظهورش را می‌کشند، معرفی کرد که خداوند او را با شریعت مستقلی مبعوث کرده است. تمام این مراحل برای آن بود که به‌تدریج ذهن عموم آمادگی پذیرش این امر عظیم را پیدا کند.

همچنین نوشته‌اند: مشابه این مراحل تدریجی را در ادوار گذشته نیز می‌توان یافت. به‌عنوان نمونه هنگامی‌که مردم در ابتدای ظهور حضرت مسیح ایشان را رجعت یحیی می‌خواندند، آن حضرت برای جلوگیری از آشوب، سکوت کردند و پیامبر اسلام صلی الله علیه و آله و سلم نیز در ابتدا برای جذب اعراب و جلوگیری از بلوا، در آیات غرانیق به مدح و ستایش بت‌ها پرداختند.

پاسخ

در ابتدا به رابطۀ حضرت یحیی و حضرت عیسی علیهما السلام می‌پردازیم که آیا مردم در ابتدای ظهور حضرت مسیح ایشان را رجعت حضرت یحیی می‌دانستند؟ در سورۀ آل عمران آیه ۳۹ می‌فرماید: «فَنادَتْهُ الْمَلائِکَةُ وَ هُوَ قائِمٌ یُصَلِّی فِی الْمِحْرابِ أَنَّ اللَّهَ یُبَشِّرُکَ بِیَحْیی‏ مُصَدِّقاً بِکَلِمَةٍ مِنَ اللَّهِ وَ سَیِّداً وَ حَصُوراً وَ نَبِیًّا مِنَ الصَّالِحینَ: پس فرشتگان زکریّا را ندا کردند هنگامی‌که در محراب عبادت به نماز ایستاده بود که همانا خدا تو را بشارت می‌دهد به (ولادت) یحیی، درحالی‌که او به کلمۀ خدا (یعنی نبوّت عیسی) گواهی دهد و او خود پیشوا و پارسا و پیغمبری از شایستگان است.» باتوجه به این آیه قرآن، خداوند حضرت یحیی را فردی می‌داند که به حضرت مسیح ایمان می‌آورد. همچنین علامۀ مجلسی در کتاب خود دربارۀ یحیی چنین توضیح می‌دهد: «او مروج آئین موسی بود و پس از اینکه عیسی به مقام نبوت رسید، به او ایمان آورد. یحیی شش ماه از عیسی بزرگ‌تر بود و نخستین کسی بود که نبوت او را تصدیق کرد و چون یحیی در میان مردم به زهد و پاکدامنی شهرت داشت، تصدیق و دعوت او در توجه مردم به مسیح تأثیر بسیاری گذاشت» (علامه مجلسی، بحارالانوار، ج۱۴، ص ۱۶۹). بنابراین اینکه مسیح علیه السلام بتواند رجعت یحیی علیه السلام باشد، از نظر کتاب آسمانی قرآن و از نظر تاریخی منتفی است.

شبهۀ غرانیق نیز در مقاله‌ای با عنوان «بررسی تطبیقی عقیدۀ مسلمانان و بهائیان درمورد امام غائب»[۱] به‌طور مفصل بحث شده است. در اینجا فقط به این نکته اشاره می‌شود که آیات غرانیق در هیچ‌یک از کتب شیعه نیامده و فقط در کتب اهل تسنن نقل شده که در آنجا هم اشاره شده است که پیامبر بلافاصله به تصحیح اشتباه خود پرداخت، نه مثل سید باب که زمان زیادی بر ادعای خود مبنی بر بابیت باقی بود.

۲-۲-باب امام زمان عجل الله تعالی فرجه الشریف یا باب من یظهرهالله؟

از نظر بهائیان در ابتدا مردم گمان می‌نمودند که منظور علی‌محمد شیرازی از کلمۀ «باب»، بابیت امام زمان است. ولی در واقع او، باب من یظهره الله یعنی بهاءالله بوده است. عبدالبهاء چنین می‌گوید: «از كلمۀ بابیت مراد او چنان بود كه من واسطۀ فیوضات از شخص بزرگواری هستم كه هنوز در پس پرده عزتست و دارندۀ كمالات بی‌حصر   و  حد. به اراده او متحركم و به حبل ولایش متمسك… گمان بود که مدّعی وساطت فیض از حضرت صاحب‌الزّمان عجل الله تعالی فرجه الشریف است. بعد معلوم و واضح شد که مقصودش بابیّت مدینۀ دیگر است و وساطت فیوضات از شخصی دیگر که اوصاف و نعوتش در کتب و صحائف خویش مضمر» (عبدالبهاء، مقاله شخصی سیاح، صص۲و۴).

پاسخ

در پاسخ باید گفت باب در ادعایش به‌صراحت از بابیت امام زمان عجل الله تعالی فرجه الشریف سخن گفته و راه را بر کسانی که جملاتش را به نحوی دیگر توجیه و تفسیر کند بسته است. در همان ابتدای کتاب قیوم الأسماء مدرکی که نشان دهندۀ بابیت او بود و در بخش ۱-۱ دیدید، به‌صراحت مشخص کرده است که کتاب را از نزد همان امام مهدی، حضرت محمدبن‌الحسن المهدی عجل الله تعالی فرجه الشریف که شیعیان به ایشان اعتقاد دارند، آورده است. ایشان برای پرهیز از اشتباه، به نام‌های پدر و اجدادشان هم تصریح کرده و دقیقاً مشخص کرده که منظور چه شخصی است.

علاوه‌برآن، در کتاب قیوم‌الاسماء باب چنین می‌گوید: «انی عبدالله اتانی البینات من عند بقیةالله المنتظر امامکم…: من بندۀ خدا هستم و نشانه‌ها از نزد بقیةالله امام منتظرتان به من رسیده است» (باب، قیوم‌الاسماء، سورۀ نهم، ص۲۱). همچنین در قسمتی دیگر از این کتاب می‌گوید: «انا باب امامکم المنتظر…لااعلم الا ما علمنی امامی…: من باب امام منتظرتان هستم، چیزی نمی‌دانم مگر آنچه که امامم به من آموخته است» (همان، سورۀ پنجاه و ششم، ص۱۱۹).

همچنین در تاریخ آمده است که باب دستور اضافه کردن یک جمله در اذان را به ملاصادق خراسانی داد: «از جمله اوامر مبارکه در آن رساله این بود که بر اهل ایمان واجب است در اذان نماز جمعه «اشهد أنّ علیّاً قبل نبیلٍ (محمّد) باب بقیّة اللّه» را اضافه کنند. ملّا صادق در آن ایّام منبر وعظ و نصیحت داشت، چون بر این امر مبارک اطّلاع یافت بی‌تردید به اجرای آن اقدام کرد و در مسجد نو که امام جماعت بود، اذان نماز را با فقرۀ مزبوره انجام داد.» (اشراق خاوری، تلخیص تاریخ نبیل زرندی، ص۱۲۲).

اینکه منظور از بقیةالله در بیانات باب چیست را خود او در کتاب صحیفه عدلیه چنین بیان می‌کند: «اَشهَدُ لأوصِیاء محمدٍ صلی الله علیه و آله و سلم بعده علیٍ علیه السلام ثُمّ بعد علیٍ الحَسَن علیه السلام ثُمّ بعد الحَسَنِ الحُسَینِ علیه السلام ثُمّ بعد الحُسَینِ عَلیّ علیه السلام ثُمّ بعد عَلیٍّ محمد علیه السلام ثم بعد محمدٍ جَعفر علیه السلام ثم بعد جَعفرٍ موسی علیه السلام ثُمّ بعد موسی عَلیٍ علیه السلام ثم بعد عَلیٍ محمد علیه السلام ثُمّ بعد محمدٍ علی علیه السلام ثُمّ بعد علیٍ الحسن علیه السلام ثُمّ بعد الحسن صاحب العصر حُجَتُکَ و بَقِیّتُکَ صلواتک علیهم اجمعین» (باب، صحیفه عدلیه، ص۲۷). در اینجا روشن است کسی که لقب بقیةالله را دارد امام زمان عجل الله تعالی فرجه الشریف است، نه من یظهره الله.

۳-۲- استفاده از مفهوم تقیه در سیر دعاوی باب

یکی دیگر از توجیهاتی که برای دعاوی مختلف باب می‌گویند، این است که او تقیه کرده است. در ادامه باتوجه به معنای تقیه و انواع آن، خواهیم دید که این موضوع نمی‌تواند در بیان دعوت نبوت جایگاهی داشته باشد. توضیح آنکه اگر پیامبری در اصل ادعای خود تقیه نماید، درحقیقت به رسالت خود عمل نکرده و امت خود را سرگردان کرده است.

۱-۳-۲- معنای تقیه

کلمة «تقیه» به معنای «حذر و ترس»، اسم مصدر از «اتقی‌، یتقی‌، اتقاء» و حرف تاء آن در اصل «واو» بوده و هم‌ریشه با «تقاة»‌، «تقوی» و «وقایة» است. در تعریف لغوی «وقایه» گفته شده‌ است: «حفظ الشیء ممّا یؤذیه و یضرّه: حفاظت چیزی از آنچه آن را اذیت کند و به آن ضرر برساند» (راغب اصفهانی‌، المفردات فی غریب القرآن‌، ص ۸۸۱).

دراصطلاح‌، دانشمندان اسلامی تقریباً تعریف همگونی برای «تقیه» ارائه کرده‌اند. مضمون تعاریف این است که انسان به خاطر ترس از دیگران (اعم از کافر ظالم یا مسلمان ظالم) عقیده و باورهایی را که در ضمیر خود دارد، پنهان سازد، یا سخن و فعلی را به خاطر حفظ جان‌، مال یا ناموس خود‌، برخلاف عقیده‌اش ظاهر سازد. برای مستند کردن این سخن به سه تعریف از فقهای شیعه اشاره می‌شود:

۱- شیخ مفید رحمةالله علیه در تعریف «تقیه» آورده است: «التقیة‌: کتمان الحق و ستر الاعتقاد فیه و مکاتمة المخالفین و ترک مظاهرتهم بما یعقب ضرراً فی الدین او الدنیا: تقیه همان پوشاندن حق و اعتقاد است؛ کتمان در برابر مخالفان و استفاده از این روش برای آن است که اظهار حق و عقاید درست موجب ضرر در دین یا دنیا می‌شود» (شیخ مفید، تصحیح الاعتقاد‌، ص ۱۳۷).

۲-شیخ انصاری رحمةالله علیه نیز در تعریف «تقیه» این‌گونه نوشته است: «التحفّظ عن ضرر الغیر بموافقته فی قول او فعل مخالف للحق: تقیه آن است که انسان خود را از ضرر غیر در گفتار یا رفتار مخالف حق حفظ کند» (انصاری، المکاسب، ص ۳۲۰).

۳- آیت‌الله خویی رحمةالله علیه‌ در تعریف تقیه نوشته‌اند: «التحفظ عن ضرر الظالم بموافقته فی فعل او قول مخالف للحق: حفظ خود از ضرر ظالم به‌وسیلهٔ موافقت با او در گفتار یا رفتار مخالف حق (خویی‌، مصباح الفقاهة‌، ج۱، ص ۴۵۳).

 

۲-۳-۲- تقسیمبندی تقیه

فقهای شیعه با استفاده از منابع و مدارک اسلامی تقیه را به چند قسم تقسیم کرده‌اند: در یک تقسیم‌بندی، «تقیه» به سه نوع تقیّۀ حرام، تقیۀ واجب، تقیۀ جایز تقسیم شده است.

الف) تقیه حرام

تقیه‌ای است که انجام آن بر مفسدۀ بزرگی مترتب شود، مانند از بین رفتن دین یا پوشاندن حقیقت بر نسل‌های آینده و تسلط دشمنان بر مسلمانان و به این خاطر است که بزرگان شیعه در بعضی موارد تقیه را حرام می‌دانند، ازجملۀ آن‌ها می‌توان به موارد زیر اشاره کرد:

۱) آنجا که حق به خطر بیفتد. جایی که پرده افکندن بر عقیده و کتمان آن، موجب نشر فساد، یا تقویت کفر و بی‌ایمانی با گسترش ظلم و جور می‌شود یا موجب توسعۀ نابسامانی‌ها یا تزلزل در ارکان دین و درنتیجه گمراهی مردم شود، شکستن سد تقیه واجب است. این‌گونه تقیه‌ها، تقیۀ ویرانگر و منفی است. تقیه‌ای مجاز یا واجب است که سازنده و مثبت و در وصول به هدف باشد، نه درجهت مخالف.

۲) تقیه در خونریزی ممنوع است. اگر شخصی را تحت فشار قرار دهند که به کشتن فرد یا افراد بی‌گناهی دست بزند، و گرنه جان خودش در خطر است، آن شخص حق ندارد، اقدام به کشتن دیگری کند، حتی اگر یقین داشته باشد که جان خود را از دست می‌دهد.

ب) تقیه واجب

تقیه‌ای است که برای دفع ضرر بر نفس یا آبروی خود یا دیگر مؤمنان صورت می‌گیرد. بابی‌ها بسیاری از اوقات به چنین تقیه‌ای عمل می‌کردند و آن را مستند به نوشته‌های خود باب می‌کردند. باب حتی به ملاحسین بشرویی امر کرده است: «از طریق تقیه برای احتراز از رنج و اذیت و مسجونیت پیروی کن.» (Kamran Ekbal “The Babi and Baha‘i Practices of ‘Denial’ (kitman)l and ‘Dissimulation’ (taqiyyah),” Iran Nameh, 28:3 (Fall 2013), 170-193.)

ج) تقیه مباح

در بعضی از اعمال مباح که انجام آن‌ها در نزد عامۀ مردم ترجیح دارد و ترک آن باعث ضرری نمی‌شود، مباح است. (علامه سبحانی، التقیة مفهوم‌ها و حدها، ص ۶۸ و ادیب، جستاری در مسأله تقیه، نشریه الکترونیکی شیعه‌پژوهی، ش۴).

۳-۳-۲ تقیه در ابلاغ رسالت پیامبران

باتوجه به آنچه گذشت، معلوم شد که اگر اساس دین به خطر بیفتد تقیه حرام می‌شود. لذا اینکه بهائیان بخواهند عدم اظهار اولیه باب مبنی بر پیامبری را براساس تقیه بدانند غلط است. در ادامه به این نکته پرداخته می‌شود که آیا پیامبران در ابلاغ رسالت نیز مجاز به تقیه هستند یا خیر.

در سورۀ احزاب آیه ۳۹ چنین آمده است: «الَّذِینَ یُبَلِّغُونَ رِسَالَاتِ اللَّهِ وَیَخْشَوْنَهُ وَلَایَخْشَوْنَ أَحَدًا إِلَّااللَّهَ وَكَفَى بِاللَّهِ حَسِیباً: (پیامبران) کسانى بودند که تبلیغ رسالت‌هاى الهى مى‌کردند و (فقط) از او می‌ترسیدند و از هیچ‌کس جز خدا بیم نداشتند و همین بس که خداوند حسابگر (و پاداش‌دهنده اعمال آن‌ها) است!» باید توجه داشت که تقیه انواعى دارد، تنها یك نوع از آن تقیۀ خوفى است كه طبق آیه فوق درمورد دعوت انبیاء و ابلاغ رسالت منتفى است. (مکارم شیرازی، تفسیر نمونه، ج ۱۷، ص۳۱۷).

در سوره یونس آیه ۷۱ نیز آمده است: «وَاتْلُ عَلَیْهِمْ نَبَأَ نُوحٍ إِذْ قَالَ لِقَوْمِهِ یَا قَوْمِ إِنْ كَانَ كَبُرَ عَلَیْكُمْ مَقَامِی وَ تَذْكِیرِی بِآیَاتِ اللَّهِ فَعَلَى اللَّهِ تَوَكَّلْتُ فَأَجْمِعُوا أَمْرَكُمْ وَ شُرَكَاءَكُمْ ثُمَّ لَایَكُنْ أَمْرُكُمْ عَلَیْكُمْ غُمَّةً ثُمَّ اقْضُوا إِلَیَّ وَلَاتُنْظِرُونِ: و حکایت نوح را بر اینان باز خوان که به امتش گفت:‌ای قوم اگر مقام رسالت و اندرز من به آیات خدا بر شما گران می‌آید، من فقط به خدا توکل کردم، شما هم به اتفاق بتان و خدایان باطل خود هر مکر و تدبیری (بر آزار من) دارید انجام دهید تا امرتان بر شما پوشیده نباشد و درباره من هر مکر و اندیشه دارید به‌کار برید و مهلتم ندهید.» نوح فرستادۀ بزرگ پروردگار با قاطعیتى كه ویژۀ پیامبران اولواالعزم است، درنهایت شجاعت و شهامت با نفرات كم و محدودى كه داشت در مقابل دشمنان نیرومند و سرسخت ایستادگى مى‏كند و قدرت آن‌ها را به باد مسخره مى‏گیرد و بى‌اعتنایى خویش را به نقشه‏ها و افكار و بت‌هاى آن‌ها نشان مى‏دهد و به این وسیله ضربه‌ای محكم بر افكارشان وارد مى‏سازد (همان، ج۸، ص۳۵۱).

باتوجه به دو آیۀ فوق، پیامبران در ابلاغ رسالت مجاز به تقیه نیستند و چنانچه باب را (طبق نظر بهائیان) پیامبر بدانیم، باب مجاز به تقیه در ابلاغ رسالتش نبوده است.

۳- نتیجه‌گیری

باب در طول زندگی‌اش حداقل سه ادعا را مطرح کرد: بابیت، قائمیت و نبوت. اینکه طبق نظر بهائیان سایر پیامبران نیز در ابلاغ رسالتشان از این شیوه استفاده کرده‌اند با شواهدی که بیان شد، منتفی است. باب در کتب خود به صراحت به وجود حضرت حجت و بقیةالله اشاره می‌کند و خود را فرستاده‌ای از نزد ایشان می‌داند، لذا اینکه ادعای بابیت وی برای کسی غیر از حضرت حجت مطرح باشد قابل‌قبول نیست. همچنین استفاده از مفهوم تقیه در بیان ادعاهای گوناگون در قرآن نهی شده است، زیرا خداوند، پیامبران را کسانی معرفی می‌کند که جز از خدا نمی‌هراسند و رسالتشان را هرچند خوف از دشمنان داشته باشند، ابلاغ می‌کنند. لذا اینکه باب از ترس مردم یا حکام زمان دست از ادعای خود بردارد یا آن را مخفی کند، پذیرفتنی نیست.

tarikh

The post باب و چالش ادعاهای مختلف appeared first on وبسایت بهایی پژوهی.

]]>
https://bahairesearch.org/%d8%a8%d8%a7%d8%a8-%d9%88-%da%86%d8%a7%d9%84%d8%b4-%d8%a7%d8%af%d8%b9%d8%a7%d9%87%d8%a7%db%8c-%d9%85%d8%ae%d8%aa%d9%84%d9%81/feed/ 0
رویکرد میرزاتقی‌خان فراهانی در قبال شورش‌های بابی https://bahairesearch.org/%d8%b1%d9%88%db%8c%da%a9%d8%b1%d8%af-%d9%85%db%8c%d8%b1%d8%b2%d8%a7%d8%aa%d9%82%db%8c%e2%80%8c%d8%ae%d8%a7%d9%86-%d9%81%d8%b1%d8%a7%d9%87%d8%a7%d9%86%db%8c-%d8%af%d8%b1-%d9%82%d8%a8%d8%a7%d9%84-%d8%b4/ https://bahairesearch.org/%d8%b1%d9%88%db%8c%da%a9%d8%b1%d8%af-%d9%85%db%8c%d8%b1%d8%b2%d8%a7%d8%aa%d9%82%db%8c%e2%80%8c%d8%ae%d8%a7%d9%86-%d9%81%d8%b1%d8%a7%d9%87%d8%a7%d9%86%db%8c-%d8%af%d8%b1-%d9%82%d8%a8%d8%a7%d9%84-%d8%b4/#respond Wed, 28 Apr 2021 10:29:49 +0000 http://bahairesearch.org/%d8%af%d8%b3%d8%aa%d9%87%e2%80%8c%d8%a8%d9%86%d8%af%db%8c-%d9%86%d8%b4%d8%af%d9%87/%d8%b1%d9%88%db%8c%da%a9%d8%b1%d8%af-%d9%85%db%8c%d8%b1%d8%b2%d8%a7%d8%aa%d9%82%db%8c%e2%80%8c%d8%ae%d8%a7%d9%86-%d9%81%d8%b1%d8%a7%d9%87%d8%a7%d9%

چکیده میرزاتقی‌خان امیرنظام فراهانی ازجمله رجال تاریخ معاصر است که مورد حب و بغض‌های فراوانی قرار گرفته است. گرچه این شخصیت بنام تاریخی عموماً مورد ستایش اقشار مختلف جامعه ایرانی قرار داشته و دارد، ولی در طول تاریخ دویست‌سالۀ اخیر، چه در دوران حیاتش و چه پس از آن، همواره با قوت و ضعف مورد […]

The post رویکرد میرزاتقی‌خان فراهانی در قبال شورش‌های بابی appeared first on وبسایت بهایی پژوهی.

]]>

چکیده

میرزاتقی‌خان امیرنظام فراهانی ازجمله رجال تاریخ معاصر است که مورد حب و بغض‌های فراوانی قرار گرفته است. گرچه این شخصیت بنام تاریخی عموماً مورد ستایش اقشار مختلف جامعه ایرانی قرار داشته و دارد، ولی در طول تاریخ دویست‌سالۀ اخیر، چه در دوران حیاتش و چه پس از آن، همواره با قوت و ضعف مورد قضاوت از سر بغض و کینه نیز قرار گرفته است. یکی از مواردی که همواره امیر از آن طریق مورداتهام قرار می‌گیرد، دگراندیش‌ستیزی در ماجرای سرکوب بابیه است. در این مقال برآنیم تا با ارائۀ تعریفی از دگراندیشی و دگراندیش‌ستیزی، در کنار بررسی اوضاع سیاسی اجتماعی ایران در سال‌های اولیۀ سلطنت ناصرالدین‌شاه قاجار و نیز با نگاهی به سلوک سیاسی اجتماعی میرزاتقی‌خان، به واکاوی این مهم بپردازیم.

مقدمه

میرزامحمدتقی‌خان فراهانی (زادۀ ۱۱۸۶ خورشیدی در روستای هزاوه اراک ـ درگذشتۀ ۲۰ دی ۱۲۳۰ خورشیدی در باغ فین کاشان)، در دوران صدارت کوتاه‌مدتش که ۳ سال و ۳ ماه به طول انجامید دوره‌ای از حیات سیاسی را پشت سر گذاشت که تا همین امروز موردبحث و مناقشه جناح‌های مختلف فکری است. از سویی اکثریت جامعه ایرانی او را در حد بت آزادی‌خواهی و اصلاح‌طلبی بالا می‌برند و از سوی دیگر، گروهی او را «ابن زیاد»[۱] می‌خوانند که «سمند همت را در میدان خودسری و استبداد بتاخت. این وزیر شخصی بود بی‌تجربه… سفاک و بی‌باک و در خونریزی چابک و چالاک»[۲]

نقد کارنامه سیاسی، نظامی و امنیتی امیرنظام فراهانی، امری واجب، خطیر و نیازمند دقتی فراوان است که امروزه با به‌دست آمدن اسناد و مکتوبات مختلف مربوط به اواخر دوران محمدشاه قاجار و اوایل دورۀ ناصری سهل‌تر از گذشته می‌نماید. بااین‌همه آنچه که ضروری است، بررسی تک‌تک اقدامات امیر به‌صورت جداگانه است؛ به دور از پدیدۀ زمان‌پریشی که موجب به خطا رفتن تحلیل‌هاست.

طرح مسئله

یکی از مهم‌ترین دستاویزهای مخالفان و دشمنان میرزاتقی‌خان برای سیاه کردن چهرۀ او و دیو ساختن از وی، عملکرد امیر در برابر ادعای میرزاعلی‌محمد باب و فعالیت‌های جماعت بابیه است. آنچه که دشمنان امیر و نیز برخی روشنفکران منتقد مطرح می‌کنند، به‌طور عمده برگرد این محور است که باب و یاران و پیروانش در حوزۀ دگراندیشان دینی جای داشتند و میرزاتقی‌خان با انگیزۀ دگراندیش‌ستیزی که سابقۀ طولانی در تاریخ بشر دارد، به جنگ با آن‌ها رفت.[۳]

در این مقاله برآن هستیم که به بررسی این ادعا بپردازیم.

تعریف دگراندیش‌ستیزی

فرهنگ معین، دگراندیش را به معنای «دارای اندیشه متفاوت با اندیشة حاکم بر جامعه»[۴] می‌داند.

قلی‌پور نیز دراین‌باره می‌گوید: «دگراندیشی‌ به معنای نفی دیدگاه‌های تک‌بعدی و تحمیلی، به‌منظور‌ تجزیه‌وتحلیل پدیده‌ها و طرد تلقینات القایی در مسیر رسیدن به حقیقت است. با این تعریف، یک دگراندیش، اندیشه‌های متداول و کلیشه‌ای‌ را‌ وا‌نهاده و خود به اندیشیدن می‌پردازد.»[۵]

با این توضیح، دگراندیش‌ستیزی در حکومت‌های توتالیتری که دارای ایدئولوژی هستند رخ می‌دهد. این‌گونه حکومت‌ها (مانند نازی‌ها در آلمان) سعی در یکپارچه‌سازی عقاید مردمان خود دارند و صاحبان اندیشه‌‌های مخالف را از طرق مختلف سرکوب می‌کنند.

رفتار میرزاتقی‌خان با اقلیت‌‌های مذهبی

براساس آنچه که از گفته‌‌های خارجی‌‌های مقیم ایران برمی‌آید، سیاست امیر ‌‌دربارۀ اقلیت‌‌های دینی ساکن ایران چیزی فراتر از تساهل معمول در برخی جوامع اسلامی‌بود. آن‌گونه که در بعضی نامه‌نگاری‌‌های موجود میان دیپلمات‌‌های انگلیسی و وزارت خارجه انگلستان دیده می‌شود، از میرزاتقی‌خان تحت عنوان «روشنفکر» یاد کرده‌اند. پیداست که انتساب امیر به این عنوان در شرایط اجتماعی سیاسی اوایل دوره ناصری و درحالی‌که جامعۀ روشنفکر ایرانی تازه در مرحله پیش از تولد خود است، تا چه اندازه حائز اهمیت ‌‌است. با بررسی اسناد و نامه‌‌های به‌جامانده از مکاتبات میان دیپلمات‌‌های خارجی مقیم ایران و بالاخص اعضای دو سفارت روس و انگلیس، به‌وضوح می‌توان دریافت سال‌‌ها قبل از مطرح شدن «مفهوم برابری آحاد ملت» در دورۀ مشروطه، امیرنظام به‌صورت عملی به دنبال ایجاد چنین شرایطی برای همۀ اقلیت‌‌های مذهبی بود.[۶]

باتوجه به تعاریف بالا ‌‌دربارۀ دگراندیشی و دگراندیش‌ستیزی و با درنظر گرفتن رفتار امیر با اقلیت‌‌های مذهبی، فارغ از اینکه بابی‌‌ها دگراندیش بودند یا خیر، قطعاً میرزاتقی‌خان دگراندیش‌ستیز نبود.

رفتار میرزاتقی‌خان با روحانیان قدرت‌طلب

برخلاف تساهلی که نسبت به اقلیت‌‌های مذهبی روا داشته می‌شد و باوجود ارادت میرزاتقی‌خان به علمای بزرگ شیعه، خصوصاً افرادی چون سیدمحمدصالح عرب (داماد) و شیخ عبدالحسین تهرانی، شیخ‌العراقین، و…، سیاست امیر در برابر دستگاه روحانیت شیعه در مواردی بسیار سختگیرانه بود. امیر اعتقاد عملی به اصالت سیاست عرفی داشت و به همین جهت رفتار خود با جوامع مذهبی ایرانی را بر دو محور قرار داد: “دور نگهداشتن مذهب از سیاست” و “آزادی و مدارای دینی”. بر همین اساس و درحالی‌که از دستگاه فقاهتی علمای عامل و پرهیزکار حمایت می‌کرد و دعاوی حقوقی را به دستگاه قضــایی آن‌ها ارجاع می‌داد،[۷] در مــقـابل روحانیان و امام‌جمعه‌‌هایی که در سیاست دخالت می‌کردند و به دنبال بسط قدرت خود بودند، می‌ایستاد و چنین حق و مسئولیتی را برای آنان قائل نبود، لذا میان او و روحانیان قدرت‌طلب کشمکشی پنهان وجود داشت. “با این وجه‌نظر، تصادم قدرت دولت و دستگاه روحانی امری محتوم بود. تحریک امام‌جمعۀ تهران به برانگیختن مردم شهر علیه امیر، داستان معجزه کردن امامزادۀ تبریز و مداخلۀ شیخ‌الاسلام و امام‌جمعۀ آذربایجان و ایستادگی آنان در برابر دولت، آن کشمکش پنهانی را آشکار ساخت.”[۸]

اولویت امیرنظام فراهانی، حفاظت از کیان وطن بود.

از بررسی رفتار امیرنظام فراهانی با اهالی ادیان و مذاهب مختلف مشاهده شد که آنچه برای میرزاتقی‌خان اهمیت داشت حفظ و حراست از کیان حکومت و استواری مرزهای ایران بود و اگر در این میان سری به سرکشی و طغیان بلند می‌شد، خاخام یهودی باشد یا روحانی شیعه، سیاست اول و آخر جناب امیر کوتاه کردن دست او بود، فارغ از اینکه چه دین یا مذهبی داشته باشد.

با نگرش به زندگی سیاسی میرزاتقی‌خان و بررسی آثار و نامه‌‌های او، به‌راحتی می‌توان دریافت که امیر یک ناسیونالیست در معنای امروزین آن بود. شاهد بر این مطلب نوشته‌‌های به‌جامانده از وی و نیز آرای ناظران خارجی ‌‌دربارۀ مشارالیه ‌‌است. در میان نامه‌‌های امیر می‌توان استفاده از مفاهیم و اصطلاحاتی چون “غیرت ملت و خاک” و “عزت ملتی” را به‌وفور مشاهده کرد که در معنای ناسیونالیسم غربی است.

در نامه‌‌ها و اسناد دیپلمات‌‌های غربی نیز چندین و چندبار به وطن‌خواهی و وطن‌پرستی امیر اشاره شده است. به طور مثال واتسون، مورخ انگلیسی، در کتاب “تاریخ ایران از ابتدای قرن ۱۹ تا ۱۸۶۶” می‌نویسد:

«[میرزاتقی‌خان] که برای تجدید حیات ایران برخاست، یگانه مردی بود که کاردانی و وطن‌پرستی و اخلاق استوار، همه در شخصیت او جمع آمده بود و می‌توانست رهبری کشتی دولت را به‌عهده گیرد، از میان صخره‌‌ها و خطرهایی که بر سر راه داشت بگذراند و سلامت به مقصد برساند.»[۹]

همچنین می‌افزاید:

«حکومت او بر پایۀ قانون و عدالت بنا نهاده شده بود.»[۱۰]

شورش‌‌های صورت‌گرفته در سال‌های صدارت ‌‌میرزاتقی‌خان

‌‌میرزاتقی‌خان امیرنظام در روزهای ابتدایی دوران حکومتش با شورش‌‌های متعددی روبه‌رو شد که همراه با اوضاع نابسامان لشکر و نیز خزانۀ خالی دولت، فضایی را به‌وجود آورده بود که به نابودی ایران منجر می‌شد:

«با مرگ محمدشاه بیشتر ولایات ایران را آشوب فراگرفت. در پیدایش این آشفتگی عمومی، بی‌گمان سوءسیاست حاجی میرزاآقاسی خیلی تأثیر داشت. شورش‌هایی که در آن اوان برپا شدند این‌‌ها بودند: فتنۀ آقاخان محلاتی، سرکشی سیف‌الملوک‌میرزا پسر اکبرمیرزا ظل‌السلطان در قزوین، شورش مردم بروجرد بر جمشیدخان ماکویی، طغیان اهالی کرمانشاه بر محبعلی‌خان ماکویی، انقلاب کردستان و عصیان رضاقلی‌خان اردلان بر خسروخان گرجی والی و علی‌خان سرتیپ قراگوزلو، شورش فارس به سرکردگی رضای صالح بر حسین‌خان نظام‌الدوله، بلوای کرمان و نزاع فتح‌علی‌خان بیگلربیگی با عبدالله‌خان صارم‌الدوله، طغیان اشرار یزد علیه دوست‌علی‌خان حاکم آنجا، غوغای اصفهان، شورش خوانین بختیاری و طوایف کرد، فتنۀ شیخ نصر حاکم بندر بوشهر، انقلاب حاکم بندرعباس، خودسری قبایل بلوچ در سیستان و بلوچستان و از همه مهم‌تر فتنۀ سالار بود که از زمان محمدشاه در خراسان آغاز گشته و روزبه‌روز سهمناک‌تر می‌گردید.»[۱۱]

در چنین شرایطی است که سه فتنۀ بزرگ بابیه هم رخ می‌دهد!

اکنون به بعضی از این شورش‌ها به‌طور اجمال می‌پردازیم و سپس به سراغ شورش‌‌های سه‌گانۀ بابیه می‌رویم.

فتنۀ آقاخان محلاتی

حســـــــن‌علی‌شاه محــــــلاتی یا  آقاخان یکم، سیاستمدار و یکی از رهبران اسماعیلیه نزاریه بود. لقب آقاخان را از فتح‌علی‌شاه گرفت و چندی حکومت فارس را برعهده داشت. در اواخر دورۀ محمدشاه با کمک انگلیسی‌‌ها دست به شورش زد، اما سرکوب شد و به هند فرار کرد.[۱۲] پایان ظاهری این فتنه گرچه در اواخر دورۀ محمدشاه بود، به جهت جایگاه آقاخان یکم در میان اسماعیلیه نزاری، پیامدهای آن تا دوره ناصری ادامه یافت.

شورش بروجرد

در ۱۲۶۴ق. وقتی خبر مرگ محمدشاه به بروجرد رسید، اهالی آن دیار بر حاکم وقت، جمشیدخان ماکویی، که در آن زمان در محل سیلاخور و اراضی بختیاری تابع بروجرد سکونت داشت و هنوز این خبر به او نرسیده بود، شورش کردند و تمامی اموال و دارایی وی را تصاحب نمودند. درنهایت «جمشیدخان از آن مهلکه با تن عریان نجات یافت. … پس به هزار تعب… یک‌تنه تا طهران کوچ داد.»[۱۳]

شورش کرمانشاه

با رسیدن خبر مرگ محمدشاه قاجار به کرمانشاه، مردم آن خطه هم بر محب‌علی‌خان ماکویی که حاکم بود شوریدند و او را از شهر بیرون کردند. محب‌علی‌خان با تعداد معدودی از افرادش به سمت آذربایجان حرکت نمود و به اردوی شاه تازه که در معیت امیر درحال حرکت به سمت تهران بود، پیوست.[۱۴]

وقایع فارس

در همان روزها، مردم شیراز هم بر حسین‌خان نظام‌الدوله شورش کردند. در این واقعه محمدقلی‌خان، ایل‌بیگی شقاقی ۳۰۰ تن از سربازان حاکم فارس را گرفته و حبس نمود. حاجی قوام کلانتر هم در جنگ با حسین‌خان با او همدست شد و نزدیک به ۱۵۰۰۰ نفر نیرو از قبایل جمع‌آوری کردند و به جنگ حسین‌خان رفتند.

آتش این فتنه درنهایت با عزل حسین‌خان از حکومت فارس، خاموش شد.[۱۵]

بلوای کرمان

چون حاکم وقت کرمان، فضل‌علی‌خان بیگلربیگی برای سرکوب اشرار بلوچ از کرمان خارج شد، خبر مرگ محمدشاه قاجار به کرمان رسید. به هنگام بازگشت حاکم به شهر، عبدالله‌خان صارم‌الدوله که رئیس قشون بود، با بعضی از خوانین همدست شد و جلوی ورود فضل‌علی‌خان به کرمان را گرفت و او را مجبور کرد که به تهران برود.[۱۶]

فتنه سالار در خراسان

این فتنه به‌نوعی بزرگ‌ترین و مهم‌ترین فتنۀ دوران صدارت امیر است. اللهیارخان آصف‌الدوله (پسر محمدخان‌ دولو، بیگلربیگی‌ معتمد شاهان قاجار)[۱۷] نخست‌وزیر‌ فتح‌علی‌شاه‌ در سال‌های‌ ۴۳-۱۲۴۰ بود که هم‌ به دلیل‌ فعالیت‌های خدماتی‌اش در مناصب‌ «ایشیک آقاسی‌باشی» و «سالارباری» در دربار قاجار و هم به‌واسطۀ‌‌ خویشاوندی‌ از طریق مواصلت با دختر‌ شاه‌ و پیوند خواهرانش‌ با‌ فتح‌علی‌شاه و عباس‌میرزا[۱۸]، نفوذی کامل در‌ دستگاه‌ قاجاریان‌ فراهم کرده بود. آصف‌الدوله علی‌رغم سوءشهرتش (به دنبال‌ شکست خفت‌بار‌ در‌ جنگ دوم ایران و روس و بعدها ناکامی‌اش‌‌ در کسب صدارت از‌ قائم‌ مقام و حاجی میرزاآقاسی)، همچنان‌ در‌ آرزوی صدارت و حتی تغییر سلطنت از قوانلوها به دولوها، از طریق حمایت[۱۹] ‌از‌ کسانی چون بهمن‌میرزا خواهرزاده‌اش‌ بود‌.

 

مع‌ذلک شاهکار آصف‌الدوله‌ در ضدیت با قاجار‌ قوانلو‌، برانگیختن فرزندش محمدحسن‌خان معروف به سالار[۲۰] بود که این دو با توجه‌ به‌ سابقۀ امارت و سرداری در مقام‌های ارشد‌ خراسان‌ از ۱۲۵۱‌ به‌ این‌ سو، زمینه‌های تحکیم موقعیت‌ و گام‌ برداشتن در جهت خودسری و استقلال را فراهم کرده بودند. سالار به اغوای آصف‌الدوله‌ و عوامل‌ انگلیسی در پی تبعید پدرش‌ در‌ ۱۲۶۲‌، دست‌ به‌ شورش‌ زده و با استفاده‌ از‌ نارضایتی عمومی‌ در خراسان و ضعف محمدشاه در اواخر سلطنتش، با کمک‌ گروه‌های محلی و رجال خودسر‌ و جاه‌طلب‌، در‌ برابر نیروهای‌ دولتی قد علم کرد، تا‌ اینکه‌ در‌ ۱۲۶۶‌ به‌ مدد‌ کفایت و سیاست‌ زیرکانۀ امیرکبیر، او و اعوان شورشی‌اش دستگیر و اعدام‌ شدند.[۲۱]

«در شب دوشنبه ۱۶ جمادی‌الاول که روز آخر زندگانی‌ ایشان بود، دژخیمان مریخ صلابت‌ به خیمۀ محبس ایشان درآمده،‌ اولاً محمدعلی‌خان برادر، بعد امیراصلان‌خان پسرش، پس خود سالار را روانه دیار بوار گردانیدند.»[۲۲] سرکوب شورش سالار، خراسان را از‌ انشعاب‌ و خطر تجزیه نجات داده امنیت را به‌تدریج‌ اعاده و قدرت دولت را تثبیت نمود.[۲۳]

شورش سربازان بر ‌‌میرزاتقی‌خان

این واقعه در سال به تخت نشستن ناصرالدین‌شاه در تهران و با تحریک امام‌جمعه و تنی چند از سران قوای نظامی رخ داد و فوج قهرمانیه و فوج ششم تبریز و فوج خاصه و فوج شقاقی قراجه‌داغی که در تهران و درون ارک جای داشتند، بر امیر شوریدند.[۲۴]

شورش ملاحسین بشرویه‌ای در خراسان

“ملاحسین یک تن از مردم بشرویه است. در آغاز زندگانی به کسب علوم رسمیه مانند صرف و نحو و فقه و اصول روزگار می‌گذاشت و آن نیرو نداشت که در تحصیل علوم با علمای عهد انباز شود و سامان خود را بساز کند. لاجرم از روی چاره هر روز رأیی می‌زد و حیلتی می‌انگیخت. در این وقت او را مسموع افتاد که میرزاعلی‌محمد باب از بوشهر به شیراز سفر کرده و به قانونی جدید و شریعتی تازه خود را بلندآوازه ساخته. پس بی توانی، از خراسان طریق شیراز برگرفت و بعد از ورود بدان بلده به نهانی میرزاعلی‌محمد باب را دیدار کرد و آئین او را پذیرفتار شد”.[۲۵]

ملاحسین بشرویه‌ای را «اول من آمن بالباب» نامیده‌اند و «باب الباب» خوانده‌اند و این خود نشان‌دهندۀ جایگاه بالای او در نزد بابیان است. در شب پانزده جمادی‌الاول ۱۲۶۰ که به باب ایمان آورد ـ فتنۀ بابیه عملاً شروع شد ـ از طرف باب مأموریت یافت تا به خراسان برود و از طریق تبلیغ و نیز جمع‌آوری سلاح، زمینه را برای آغاز یک قیام فراهم سازد. براساس همین دستور و به همراه نسخه‌ای از کتاب تفسیر سورۀ یوسف «احسن‌القصص» به خراسان رفت و در آنجا با کمک ملاعبدالخالق یزدی و ملاعلی‌اصغر مجتهد نیشابوری  مردم را به مرام بابیت فرا می‌خواند و گروهی را به گرد خود جمع نمود و  شهربه‌شهر گشت و مرام بابیت را تبلیغ کرد. لازم به ذکر است که ملاحسین بشرویه‌ای قبل از رسیدن به خراسان، در شهرهایی نظیر اصفهان و کاشان نیز به تبلیغ بابیت بر روی منابر می‌پرداخت و در همین مسیر کسانی چون ملامحمدتقی هراتی و میرزاجانی کاشی (نویسندۀ کتاب نقطةالکاف) براثر تبلیغات بشرویه‌ای به بابیت پیوستند. وی سپس از کاشان راهی تهران شد و نامه‌ای را از جانب باب به نزد محمدشاه برد با این شرح:

«اگر حمل بیعت مرا بر گردن و متابعت مرا واجب شمارید، این سلطنت شما را بزرگ خواهم کرد و دول خارجه را در تحت فرمان شما خواهم داشت.»[۲۶]

چون این نامه را به شاه داد، او را به‌سرعت از تهران بیرون کردند. بشرویه‌ای بعد از اینکه از تهران اخراج شد، به ملامحمدعلی بارفروشی و طاهره قرةالعین نامه نوشت و از آن‌ها خواست برای آغاز قیام و تسخیر نظامی ایران به خراسان بیایند. پس از ارسال نامه‌‌ها خودش نیز به مشهد رفت و در آنجا با کمک ملاعبدالخالق یزدی، مردم را به‌صورت علنی به بابیت فراخواند. چون کارشان در مشهد با مخالفت حمزه‌میرزا حاکم خراسان مواجه شد و مردم شهر نیز بر آن‌ها شوریدند، از آن شهر خارج شد و به سبزوار رفت. در سبزوار میرزاتقی جوینی و عده‌ای دیگر به وی پیوستند و راهی میامی شدند. طبق آنچه که در تواریخ آمده، براثر فعالیت و تبلیغ آن‌ها در میامی، ۳۶ تن از مردم آن شهر بابی شدند اما مردم میامی بر یاران بشرویه‌ای شوریدند و آن‌ها را از شهر بیرون کردند، لذا آنان عزم شاهرود و بسطام کردند و چون در هر دو جا با مخالفت شدید مردم روبه‌رو شدند، راه مازندران را در پیش گرفتند.

در مازندران از ترس سعیدالعلماء که بابی‌ها را از بابل بیرون كرده و پراكنده ساخته بود، همراه پیروانش در جنگل‌‌های مازندران، روزی یك فرسخ یا نیم فرسخ راه می‌پیمود. مریدانش می‌گفتند او در انتظار امری به سر می‌برد و او نیز به اطرافیانش می‌گفت: منتظر چیزی هستم. در همین ایام كه سال ۱۲۶۴ه. ق. بود، خبر فوت محمدشاه (پدر ناصرالدین‌شاه) رسید و ملاحسین بشرویه گفت: من منتظر همین خبر بودم. فرصت هرج‌ومرج آن عصر و ضعف حكومت مركزی، باعث شد كه بشرویه بیشترین استفاده را از این آب گل‌آلوده نماید. او به پیروانش می‌گفت:

«سیدعلی‌محمد امام زمان است و ما از یاران او هستیم و به‌زودی فتح و پیروزی نصیب ما می‌شود… داستان ما داستان كربلاست و من با هفتادودو نفر در مازندران شهید می‌شویم، هركسی میل به شهادت ندارد برگردد. ما وقتی كه وارد مازندران شدیم راه نجاتی برای ما نیست و من با ۷۲ نفر در آنجا شهید خواهیم شد و من با هفتادودو نفر از ظَهر كوفه كه پشت بارفروش (بابل) است، خروج خواهیم نمود.»

او بابل را كربلا خواند و خود را از شهدای آن، كه پس از شهادت رجعت می‌كنند. كوتاه سخن آنكه او همراه ۲۳۰ نفر به سوی بابل حركت كردند، مردم بابل به آن‌ها حمله نمودند، سی نفر از آن‌ها گریختند، دویست نفر ماندند، این دویست نفر به قتل و غارت پرداختند و به صغیر و كبیر رحم نمی‌نمودند، كار به جایی رسید كه اهل شهر بابل آن‌ها را در محاصره قرار دادند. آنان به كاروان‌سرایی در سبزه‌میدان پناه بردند و در برابر هجوم جمعیت شهر، به‌سختی وحشت نمودند. سرانجام با عباس‌قلی‌خان حاكم لاریجان مذاكره نمودند و از او خواستند كه به آن‌ها راه دهد تا از شهر خارج شوند، مشروط به اینكه دست از قتل و غارت بردارند. عباس‌قلی‌خان موافقت كرد و ملاحسین بشرویه با پیروان خود، از بابل بیرون رفتند.

سعیدالعلماء مازندرانی، نقش اصلی برای بسیج مردم و بیرون نمودن آن‌ها را داشت، همۀ تلاش آن‌ها این بود كه به سعیدالعلماء دست یابند و او را بكشند، ولی در برابر هجوم مردم تحت رهبری سعیدالعلماء ناكام ماندند.

جنگ بزرگ قلعه طبرسی[۲۷]

واقعۀ قلعۀ طبرسی یکی از بزرگ‌ترین و هولناک‌ترین شورش‌‌های بابی‌‌ها علیه حکومت مرکزی است. در جنگی که حدود دو سال به طول انجامید، بابی‌‌ها به رهبری ملاحسین بشرویه‌ای و ملامحمدعلی بارفروشی (قدوس) چنان متهورانه عمل نمودند و به‌قدری دست به جنایت زدند که ترس و وحشت تمامی ایران را فرا گرفت.

ادوارد براون در تشریح واقعۀ قلعۀ شیخ طبرسی می‌نویسد:

«پیروان سیدعلی‌محمد باب … در مکانی که آرامگاه شیخ طبرسی در آنجا بود، گردهم آمدند. در اینحا مردان تعلیم دیده… با نیروی شجاعت و مهارت باورنکردنی، ماه‌ها مجبور به جنگ با قوای سلطنتی بودند و بارها و بارها نیروهای دولتی را شکست داده و موجب شده بودند که حتی برخی از قوای دولتی ناامید شوند. رهبر شجاع ایشان ملاحسین بشرویه بود.»[۲۸]

بنا بر آنچه نویسندگانی چون لسان‌الملک سپهر و جهانگیرمیرزا صاحب تاریخ نو و میرزاجانی کاشانی نویسندۀ نقطة الکاف و… آورده‌اند، فتنۀ ملاحسین بشرویه‌ای که منجر به جنگ بزرگ قلعه طبرسی شد، قبل از مرگ محمدشاه آغاز شد. اردشیرمیرزا حاکم مازندران که سعی در سرکوبی پیروان باب نموده بود، به علت عدم موفقیت به پایتخت مراجعه نموده و امیرزاده خانلرمیرزا در اواخر ماه رمضان ۱۲۶۴ به‌جای وی انتخاب و به مازندران وارد شد. وی نیز به جهت شورش‌ها و مبارزات پی‌در‌پی امکان تحرک نیافته با دریافت خبر مرگ محمدشاه به دارالخلافه مراجعت می‌نماید. در ابتدا خوانین محلی و روحانیان به درگیری با نیروهای تحت فرماندهی ملاحسین بشرویه، که وی را دوم رجل نهضت بابیه به حساب آورده‌اند، می‌پردازند. وی حدود ۸۰۰ هواخواه داشـــته‌است.[۲۹] با شکست خانلرمیرزا، امیرنظام، مهدی‌قلی‌میرزا را به‌جای خانلرمیرزا مأمور داشت و به بزرگان آن ولایت در باب قلع‌وقمع این طایفه و حلقه، فرمان صادر شد.[۳۰] چون کار به اینجا رسید، ملاحسین به دستور قدوس در ۲۰کیلومتری بارفروش (بابل) در محل آرامگاه شیخ طبرسی قلعه‌ و خندقی ساخت.

سپهر در توصیف این قلعه می‌نویسد:

«ملاحسین بشرویه سفر کردن بزرگان مازندران را به درگاه شاهنشاه ایران، به فال مبارک گرفت و آسوده خاطر در مزار شیخ طبرسی به ساختن قلعه پرداخت. حصنی مثمن [=قلعه‌ای هشت گوشه] بنیان کرد و بروج آن را ده ذراع ارتفاع دادند و بر زبر آن بروج، بنیانی دیگر از تنۀ درخت‌های بزرگ برآوردند و مثقب‌ها بنمودند و خندقی عمیق حفر کردند. از بهر فصیل قلعه، خاکریزی چنان افراشته داشتند که برابر بروج قلعه آمد و سه مرتبه در جدران و بروج قلعه از بهر تفنگچی نشیمن مقرر کردند و از قلعه برای عبور به خندق راهی چند بگشادند و از درون قلعه نیز خاکریزی کردند، چنانکه ۲۰۰۰ تن مردم بابیه که در قلعه حاضر بودند، در همان خاکریز نشیمن داشتند و ساختۀ جنگ بودند و در میان دیوار قلعه و خاکریز هر چند گام، چاه کرده بودند و در بن هر چاه نیزه‌‌ها و ذلق‌‌ها از چوب و آهن نصب کردند و سر آن را با خار و خاشاک پوشیدند تا اگر وقتی لشکر بدان قلعه یورش برد و به درون شود، به چاه درافتند و تباه شوند.»[۳۱]

بنابر آنچه منابع نوشته‌اند، بشرویه‌ای پس از اتمام ساخت قلعه و جمع کردن نیرویی نزدیک به ۲۰۰۰ تن از بابیان، اعلام کرد که به‌زودی حکومت جهانی بیانی برپا خواهد شد، اما قبل از هرچیز باید مازندران به تسخیر درآید و سپس به سمت تهران حرکت نموده و آنجا را بگیرند و در کنار کوهی که در نزدیکی شاهزاده عبدالعظیم است ۱۲۰۰۰ نفر از اهالی تهران را بکشند و این عین دستور باب بود: “ینحدرون من جزیره الخضرا الی سفح الجبل الزورا و یقتلون نحو اثنی عشر الفاً من الاتراک.”[۳۲]

در ذی‌حجه ۱۲۶۴ میرزاتقی‌خان گروهی را برای سرکوبی بابیان از تهران به مازندران گسیل داشت، اما آن نیرو هم از بابی‌ها شکست خوردند و گروهی از آن‌ها به قریه افرا عقب‌نشینی کردند. در پی این عقب‌نشینی بابی‌‌ها وارد ده مذکور شده و پس از کشتار قوای نظامی، مانند مغول‌‌ها هر جنبده‌ای را که در آن دیار بود نیز کشتند و بر زنان و کودکان نیز رحم نکردند. «آنگاه آتش به قریه در زده تمامت خانه و سرای و باغ و بوستان را بسوختند و دیوارها را با خاک پست کردند.»[۳۳]

این تنها جنایت انجام‌شده توسط یاران بشرویه‌ای نبود. چون خبر هزیمت لشکر و جنایت‌‌های پی‌درپی بابیه به تهران رسید، به دستور میرزاتقی‌خان نیروهای تازه‌نفسی در حدود ۷۰۰۰ تن از تهران به سوی قلعۀ شیخ طبرسی فرستاده شد و محاصرۀ دژ بابی‌ها آغــاز گردید. روحــانیون هم علیه بابی‌ها فتوای (جهاد) دادند؛ بااین‌حال قوای نظامی حکومت موفق نشد به‌سرعت شورش را سرکوب کند. سرانجام با تکمیل محاصرۀ قلعه طبرسی، ارتباط بابی‌‌ها با روستاهای پیرامون بریده شد و دیگر نتوانستند از طریق غارت مردم روستایی، مایحتاج خود را تأمین کنند. بااین‌حال بازهم یورش‌‌ها و جنایات بابی‌ها ادامه داشت. در دهم ربیع‌الاول سال ۱۲۶۶، یورش شبانۀ آنان نیروهای مسلح را وادار به هزیمت کرد. در این شب با بشکه‌های نفت مکان استقرار لشکریان را به آتش کشیدند و بسیاری ازجمله دو تن از فرماندهان لشکر را به قتل رساندند.[۳۴] در حین همین شبیخون، بشرویه‌ای از ناحیۀ سینه و شکم مورد اصابت گلوله قرار گرفت و پس از بازگشت به قلعه از اسب افتاد و جان داد.[۳۵] پس از مدت‌ها جنگ و کشته شدن ملاحسین، بابیان به دلیل قحطی و نایابی غذا در قلعه، مجبور به تسلیم شدند. به دستور مهدی‌قلی‌میرزا جمعی از بابیان را در قلعه کشتند و باقی را به مازندران فرستادند تا در آنجا محاکمه شوند.[۳۶]

شورش حجت در زنجان

«بابیان زنجان‌ در‌ تاریخ‌ ۵ مه ۱۸۵۰ مبادرت‌ به‌ قیام مسلحانه علیه فرماندار‌ (قاجاری‌) شهر کردند. ۲۰۰۰ جنگجوی بابی، به همراه خانواده‌های خود، با رهبری یک روحانی متنفذ‌ بابی‌، معروف به حجّت زنجانی، در بخشی‌ از‌ شهر سنگربندی‌ کرده‌ و خود‌ را برای مقابله با‌ نیروهای دولتی، که جمعیتی بیش از بابیان داشتند، آماده ساختند. نه ماه بعد، هنگامی‌که نیروهای‌ ارتش‌، آخرین خانه‌های مخروبۀ در اشغال بابیان‌ را‌ تصرف‌ کردند‌، تعداد‌ جنگجویان بابی باقی‌مانده‌ در‌ آنجا، کمتر از یکصد نفر بود، که دستگیر شدند تا به مجازات عمل خود برسند.»[۳۷]

ملامحمدعلی زنجانی از شاگردان شریف العلمای مازندرانی بود. وی مدتی نزد شریف‌العلما به کسب علم پرداخت و سپس راهی زنجان شد، اما نتوانست در میان علمای آن شهر جایگاهی به‌دست آورد؛ لذا برای اینکه بتواند طرفدارانی بیابد و برای خویش دســـــتگاه ریاستی بسازد، به صــــدور فتاوایی شاذ روی آورد. او درنهایت توسط علما و فضلای زنجان طرد شد و به دستور محمدشاه او را به تهران آورده و در خانه محمودخان کلانتر جای دادند و دستور اکید صادر شد که دیگر به زنجان سفر نکند و دست از صدور فتاوای بدعت‌آمیز بردارد.

در همین زمان علی‌محمد باب با وی شروع به مکاتبه کرد و این نامه‌نگاری‌‌ها منجر به ایمان آوردن حجت زنجانی به وی شد، چراکه حجت در پی ریاست بود و تصور می‌کرد که از طریق پیوستن به بابی‌‌ها می‌تواند به این امر دست یابد.

اوضاع بر این منوال بود تا اینکه محمدشاه درگذشت و ناصرالدین‌شاه بر جای وی نشست و بعد از چند ماه امیراصلان‌خان را که ایشیک آقاسی دربار بود، مأمور به حکومت زنجان کرد.

بعد از ورود امیراصلان‌خان به زنجان و در حین شورش بابیه در قلعۀ طبرسی، حجت از فرصت استفاده نموده و از خانه محمودخان کلانتر فرار کرد و به زنجان بازگشت و در آنجا به تبلیغ آئین باب پرداخت. «در زمانی قلیل بیش‌وکم قریب ۱۵۰۰۰ کس بر سر خویش انجمن کرد و این قصه کارداران دولت را اصغا افتاد.»[۳۸]

به همین جهت امیرنظام برای اینکه فتنۀ دیگری چون فتنه بشرویه‌ای آغاز نشود، به امیراصلان دستور داد تا حجت را به‌سرعت دستگیر نموده و او را به تهران بفرستد؛ اما کار دستگیری ملامحمدعلی زنجانی چندان آسان نبود، چراکه همواره در معیت طرفدارانش زندگی می‌کرد، به‌طوری که نوشته‌اند هرگاه می‌خواست به مسجد برود قریب به ۱۰۰۰ تفنگچی او را همراهی می‌کردند.[۳۹] امیراصلان‌خان به‌واسطۀ اهمیت و نفوذ زیادی که ملامحمدعلی در زنجان یافته بود، جرأت عملی کردن فرمان تهران را نداشت و موضوع فرستادن وی به تهران معلق ماند.[۴۰]

نزاع رسمی میان گروه محمدعلی و دولت زمانی درگرفت که یکی از بابیان به جرم نپرداختن بدهی‌های مالیاتی‌اش بازداشت شده بود و ملامحمدعلی می‌خواست او را به زور آزاد کند.[۴۱] امیراصلان‌خان در برابر حجت عقب ننشست، لذا محمدعلی زنجانی به یارانش دستور داد تا همگی مسلح شده و بر غیربابی‌‌های زنجان یورش برده، آن‌ها را از شهر بیرون کرده و تمامی مایملکشان را تاراج نمودند، بازارها را غارت کرده و آتش زدند و بسیاری از خانه‌‌های مردم را خراب نمودند.

بدین ترتیب در روز ۵ رجب جنگ زنجان آغاز شد و آتش این فتنه بالا گرفت. قشون دولتی سعی بسیار بر دفع و سرکوب فتنه بابی‌‌ها داشتند، اما به جهت تهور و جلادت قوای حجت، این امر بسیار صعب بود. دو ماه پس از شروع جنگ، میرزاتقی‌خان، محمدآقا پسر حاجی یوسف‌خان سرهنگ فوج ناصریه و قاسم‌خان تفنگدار خاصه را روانه زنجان داشت و چنین حکم نمود:

«هو؛ عالیجاها، دوست عزیزا، مبادا اهمال و غفلتی ‌‌دربارۀ ملامحمدعلی ملعون اتفاق افتد که مجال فرار و فرصت استخلاص پیدا نماید. باید کشته یا زنده او مسلماً در دست باشد. و الّا بالصراحه می‌نویسم که آن عالیجاه یا مقربی‌الخاقان امیراصلان‌خان حاکم خمسه و محمدخان میرپنجه مقصر و مجرم خواهند بود و در حضور همایون از این تقصیر بزرگ به‌هیچ‌وجه گذشت نخواهد شد.

از حالا به آن عالیجاه نوشتم و به عالیجاهان مشارالیهما نیز اعلام کردم که احتیاط خود را نگاه دارند و الا یقیناً مقصر و مجرم خواهند گشت. زیاده حاجت تأکید نیست. والسلام.

لا اله الاالله الملک الحق المبین. عبده محمدتقی»[۴۲]

این جنگ سخت ۹ ماه به طول انجامید و درنهایت با کشته شدن حجت زنجانی پایان یافت.

فتنه تبریز[۴۳]

به سال ۱۲۶۵ هجری قمری، قصابی در میدان «صاحب‌الامر» می‌خواست گاوی ذبح کند. گاو از زیر دست وی در رفت و به مسجد قائم گریخت. قصاب ریسمانی برد و در گردن گاو انداخت تا بیرون بکشد. گاو زور داد، قصاب به زمین خورد و درحال قالب تهی کرد. در این وقت بانگ صلوات مردم بلند شد و این امر معجزه‌ای تلقی شد. پس از آن، چنان که افتد و دانی، بازار تا یک ماه چراغانی گردید. تبریز شهر «صاحب‌الزمان» به‌شمار آمد و مردم خود را از پرداخت مالیات و توجه به حکم حاکم معاف دانستند. گاو را به منزل مجتهد جامع‌الشرایط وقت، آقا میرفتاح، بردند و ترمه‌ای رویش کشیدند. مردم دسته‌دسته با نذر و نیاز به زیارت آن رفته و به شرف سم‌بوسی‌اش نایل آمدند و ترمۀ آن حیوان به تبرک همی ربودند. در عرض یک ماه مویی از گاو به‌جا نماند و همه به تبرک رفت.

لسان‌الملک سپهر دربارۀ این بخش ماجرا می‌نویسد: میرفتاح مجتهد تبریزی عامل اصلی «فتنه تبریز و غوغای عامه» بود و شورش به‌ظاهر مذهبی، که در بوسیدن «سم گاو مقدس» بر دیگران پیشی گرفته بود، عوام مردم را واداشت تا در شهرهای آذربایجان بر سر کوچه و بازار از معجزات حضرت گاو داستان‌‌ها بسازند و نعره زنند که شهر تبریز مقدس و از مالیات دیوان و حکم معاف است. حتی چهرۀ گاو را نقاشان زبردست ترسیم کردند و به زائرین بقعۀ مبارکه فروختند و مردم نادان در خانه‌‌های خود شمایل گاو صاحب‌الزمان را آویختند. متولیان حضرت گاو، از سر نادانی به‌جای کاه و یونجه، به او نقل و نبات دادند و بعد از چندی گاو مقدس بیمار و بمرد. مردم با حزن و اندوه فراوان درحالی‌که بر سینه خود می‌کوفتند، تشییع جنازۀ مفصلی از آن «بزرگ‌مقام» کردند و در مکانی به خاک سپردند که هنوز به آرامگاه گاو صاحب الزمان برای اهل منبر معروف است.

کور و لنگ، غرفه‌ها و شاه‌نشین‌های مسجد را پر کرده بودند. هر روز معجزه‌ و آوازی تازه بر سر زبان‌ها افتاد. بزرگان، پرده و فرش و ظرف به مسجد می‌فرستادند. کنسول انگلیس هم چهل‌چراغ فرستاد که هم‌اکنون زیر گنبد مسجد آویزان است.

حاج میرزاباقر، امام‌جمعۀ تبریز، که با کنسولگری انگلیس رابطۀ مستقیم داشت، فتوا داد که هرکس در جوار آن مسجد به‌خصوص باده بنوشد یا قمار کند، واجب‌القتل خواهد بود و چون رسماً شهر تبریز محل ظهور «امام زمان» اعلام شده بود، پس بنا به روایات و احادیث، مردم از پرداخت مالیات به دولت و اجرای قوانین وضع‌شدۀ حکومتی معاف بودند.

بالاخره امیر نیرویی از تهران فرستاد که حاج میرزاباقر امام جمعه و میرزاعلی شیخ‌الاسلام و پسرش میرزاابوالقاسم، که هر سه از ملایان بانفوذ بودند دستگیر و تبعید کنند و باوجود مقاومت آن‌ها و حمایت عوام، این مقصود حاصل و غائله تمام شد.

چون روشن شد که این فتنه‌ها نتیجۀ تحریک و دخالت مستقیم استیونس، کنسول انگلیس در تبریز بوده، امیرکبیر نامه‌ای به سفارت انگلیس در تهران می‌فرستد که بخشی از آن چنین است:

«بعد از اینکه مردم اجامر و اوباش تبریز به جهت شرارت‌های خودشان در امور مملکتی و اتلاف مالیات دیوانی از برای خود مأمن و بستی قرار گذاشته و خودسری‌ها کنند، عالیجاه مشارالیه به جهت تقویت آن‌ها و استحکام خیالاتشان چهل‌چراغی به مسجد صاحب‌الزمان فرستاد و بر آنجا توقف کرده، زیاده از حد باعث جرأت عوام و اشرار گشته و پای جسارت را بیشتر گذاشته‌اند تا از این خیالات خدا داند چه حادثات بروز و ظهور کند.»

شورش سیدیحیی دارابی در نیریز

سیدیحیی دارابی فرزند سیدجعفر دارابی (کشاف) و از پیروان علی‌محمد باب بود. پدرش سید جعفر «از اجلّۀ علما بود و بیرون طریقت شیخ احمد احسائی و قانون صدرالدین شیرازی روشی داشت و در تفسیر قرآن مجید و تأویل احادیث با فقهای عصر خالی از بینونتی نبود و بسیار وقت از وی مسموع می‌رفت که در فلان سفر با خضر علیه السلام همراه بودم و ۷۰ بطن قرآن را کشف نمودم.»[۴۴]

سیدیحیی اهل دانش نبود اما او نیز مانند حجت تمایل شدیدی به قدرت داشت. پس از اینکه به باب پیوست، چندی در تهران بود و سپس قصد سفر به یزد را نمود و در آنجا دعوی خودش را آشکار و تبلیغ آئین بیان را آغاز نمود، اما به مقصود خود نرسید لذا عزم سفر فارس نمود و به فسا رفت. در آنجا به تبلیغ پرداخت و در عرض چند روز قریب به ۵۰۰ تن فدایی ازجان‌گذشته بر گرد او جمع شدند.

دارابی با این تعداد یاران از فسا به نیریز رفت و فتنه خود را در آنجا آغاز نمود. ادوارد براون درخصوص قیام نیریز می‌گوید:

«در تابستان ۱۸۵۰ میلادی درحالی‌که محاصرۀ زنجان درحال پیشرفت بود، شورش (قیام) بابی دیگری در نیریز در جنوب ایران روی داد. دولت تصمیم گرفته بود که جنبش بابی را ریشه‌کن کند. باب که اکنون محکوم به بیش از سه سال حبس شدید در ماکو و قلعۀ چهریق شده بود، عملاً نمی‌توانست به‌طور مستقیم مسئول گرایش به مقاومت مسلحانۀ احتمالی توسط پیروانش درنظر گرفته شود. بااین‌وجود دولت او را سرچشمه آن تعالیمی می‌دانست که کل امپراطوری ایران را دچار تشنج کرده بود و تصمیم به مرگ او گرفت. درست در روز کشته‌شدن باب، قیام نیریز و چندین هفته بعد درگیری زنجان سرکوب شدند.»[۴۵]

فتنه بابیه در تهران

بعد از سه فتنه پی‌درپی بابیه در ایران، امیر دیگر تجمع دسته‌ای از پیروان باب را در نقاط مختلف ایران برنمی‌تافـــت. در این میان، چهار ماه قبل از اعدام باب در تبریز، امیر دانست که گروهی از بابیان در تهران قصد ترورش را دارند. لذا به‌سرعت وارد عمل شده و توطئۀ آن‌ها را در نطفه خفه کرد. هفت نفر از بابی‌‌ها در این ماجرا اعدام شدند که در منابع بابی و بهائی از آن‌ها تحت عنوان شهدای سبعه یاد می‌شود.[۴۶]

سایر شورش‌‌ها

سایر شورش‌‌هایی که در همین ایام رخ دادند عبارتند از: فتنۀ امام‌جمعۀ اصفهان و شورش اشرار این شهر، شورش شیخ حسین‌خان در بوشهر، فتنۀ میرزاقوام‌الدین در لرستان، طغیان امام‌وردی‌خان نیشابوری و… .

انگیزۀ شورش‌‌های بابیان

‌‌دربارۀ شورش‌‌های بابیه باید به یک نکتۀ مهم اشاره کرد و آن اینکه آتش تمامی این فتنه‌‌ها با انگیزۀ دینی و به دستور علی‌محمد باب و توسط خود بابی‌‌ها روشن شد. در تمام این جنگ‌‌ها، برخلاف ادعای بابی‌‌ها و بهائی‌‌ها که همیشه سعی در مظلوم‌نمایی دارند، آغاز چالش و فتنه با خود بابی‌‌ها بود که برطبق دستور صریح باب قصد تصرف ایران و کشتن غیربابی‌‌ها را داشتند. ازجمله دستورهای علی‌محمد باب در این زمینه می‌توان به موارد زیر اشاره کرد:

«و انّا نحن ان‌شاءالله‌ فی یوم الذّکر لننزّل علی سرآئر حمرآء و نقتّلکم باذن الله باسیافنا علی الحقّ کما تکفرون‌ و تعرضون‌ عن کلمتنا الاکبر هذا الفتی العربیّ‌ الّذی‌ قد‌ کان‌ فی‌ امّ‌الکتاب علیّاً حکیماً‌: و همانا ما اگر خدا بخواهد در روز ذکر حتما نازل‌ خواهیم‌ شد‌ بر تخت‌های قرمز و با شما به اذن‌ خدا‌ با‌ شمشیرهایمان‌ برحق‌ می‌جنگیم‌، همان‌طور که کفر ورزیدید و از کلمۀ اکبر ما، این جوان عربی که در ام‌الکتاب علی حکیم بوده است، روی گرداندید» (تفسیر سورۀ یوسف، سورةالاشارة ۳۴).

«یا ایّها الحبیب حرّض المؤمنین علی القتال‌ ان یکن منکم عشر رجال صابرون یغلبوا باذن الله الفاً. … اصبروا یا اهل الصبّر فانّ الله قد کان معکم فی ذلک الباب علی الحقّ بالحقّ رقیباً. لن‌تنالوا البرّ حتّی‌ تنفقوا‌ انفسکم لانفسنا فی سبیل‌الله العلیّ علی الحقّ القویّ انفاقاً: ‌ای حبیب! مؤمنان را به جنگ تشویق کن که اگر در میان‌ شما‌ ده فرد صبور باشند، توانایی تقابل و پیروزی بر هزار نفر را دارند… ‌ای اهل بردباری، صبر پیشه کنید که خداوند در این راه‌ با‌ شما همراه است و در راه‌ حق‌ از شما مراقبت می‌کند. هرگز به نیکی عمل نکرده‌اید تا آن زمان که جان‌هایتان را در راه جان ما و در راه خدا و مسیر حق‌ به‌ نیکویی انفاق کنید» (تفسیر سورۀ یوسف، سورة القتال ۹۷).

«یا‌ ایّهاالمؤمنین‌ اذا جآئکم الکتاب من عندالذّکر فانقطعوا الی‌الله الحقّ و اشتروا الاسلحة لانفسکم لیوم الجمع فانّ القتال علی المؤمنین قد کان باذن الله فی کتابه الاکبر هذا علی الحقّ بالحقّ‌ موقوفاً‌:‌ ای مؤمنان، هنگامی‌که کتاب از سوی ذکر (یعنی باب) به شما رسید، در راه خدا با همه‌کس قطع رابطه کنید و برای خود سلاح‌ بخرید‌ تا در‌ روزی که همگی جمع می‌شوید از آن استفاده کنید که جنگ و قتال به اذن پروردگار در این‌ کتاب بزرگ او بر مؤمنان واجب شده است» (تفسیر سورۀ یوسف، سورةالجهاد ۱۰۰).

«یا جنودالحقّ‌ اذا‌ وقفتم‌ علی‌الحرب مع‌المشرکین لن‌تخافوا عن کثرتهم فانّا قد کتبنا علی قلوبهم الرّعب عنکم اقتلوا المشرکین‌ و ‌‌لاتذروا علی‌الارض بالحقّ علی‌الحقّ من الکافرین دیّاراً حتّی طهرت الارض و من‌ علیها‌ لبقیّةالله المنتظر: ‌ای لشکر حق، هنگامی‌که برای جنگ‌ با مشرکان مستقر شدید، از تعداد زیاد آنان نترسید، پس همانا ما بر‌ دل‌هایشان ترس از شما‌ را‌ نوشتیم. مشرکان را بکشید و بر زمین به خاطر حق و بر حق احدی از کافران را باقی نگذارید تا زمین و هرکه در آن است، برای بقیةالله منتظر پاک شود.

نتیجهگیری

از سیرۀ سیاسی میرزاتقی‌خان برمی‌آید که برخلاف ادعای بابی‌‌ها و بهائی‌‌ها، امیر نه‌تنها دگراندیش‌ستیز و دشمن اقلیت‌‌های دینی نبود، بلکه از حقوق آن‌ها دفاع می‌کرد و آنان را مانند مسلمانان در کنف حمایت خود می‌گرفت. آنچه برای او اهمیت داشت، ایران و یکپارچگی و امنیتش بود؛ لذا هر سری را که به سرکشی بلند می‌شد، بدون اینکه از دین و مذهب او بپرسد به‌سرعت سرکوب می‌کرد (و اتفاقاً بیشترین درگیری‌‌ها را با ائمۀ جمعه و روحانیون قدرت‌طلب داشت). سرکوب شورش‌‌های بابیه برای او هیچ تفاوتی با سرکوب سایر شورش‌‌ها نداشت. امیر درحالی روی کار آمد که سراسر ایران را شورش و طغیان گرفته بود و اگر با پنجۀ آهنین وارد عرصۀ سیاست نمی‌شد به‌شدت احتمال این می‌رفت که ایران تجزیه و نابود شود.

tarikh

The post رویکرد میرزاتقی‌خان فراهانی در قبال شورش‌های بابی appeared first on وبسایت بهایی پژوهی.

]]>
https://bahairesearch.org/%d8%b1%d9%88%db%8c%da%a9%d8%b1%d8%af-%d9%85%db%8c%d8%b1%d8%b2%d8%a7%d8%aa%d9%82%db%8c%e2%80%8c%d8%ae%d8%a7%d9%86-%d9%81%d8%b1%d8%a7%d9%87%d8%a7%d9%86%db%8c-%d8%af%d8%b1-%d9%82%d8%a8%d8%a7%d9%84-%d8%b4/feed/ 0
دیدگاه بابیان دربارۀ مفهوم جهاد https://bahairesearch.org/%d8%af%db%8c%d8%af%da%af%d8%a7%d9%87-%d8%a8%d8%a7%d8%a8%db%8c%d8%a7%d9%86-%d8%af%d8%b1%d8%a8%d8%a7%d8%b1%db%80-%d9%85%d9%81%d9%87%d9%88%d9%85-%d8%ac%d9%87%d8%a7%d8%af/ https://bahairesearch.org/%d8%af%db%8c%d8%af%da%af%d8%a7%d9%87-%d8%a8%d8%a7%d8%a8%db%8c%d8%a7%d9%86-%d8%af%d8%b1%d8%a8%d8%a7%d8%b1%db%80-%d9%85%d9%81%d9%87%d9%88%d9%85-%d8%ac%d9%87%d8%a7%d8%af/#respond Wed, 28 Apr 2021 10:29:49 +0000 http://bahairesearch.org/%d8%af%d8%b3%d8%aa%d9%87%e2%80%8c%d8%a8%d9%86%d8%af%db%8c-%d9%86%d8%b4%d8%af%d9%87/%d8%af%db%8c%d8%af%da%af%d8%a7%d9%87-%d8%a8%d8%a7%d8%a8%db%8c%d8%a7%d9%86-%d8%af%d8%b1%d8%a8%d8%a7%d8%b1%db%80-%d9%85%d9%81%d9%87%d9%88%d9%85-%d8%a

دنیس مک اوئن اشاره دنیس مک اوئن دکترای خود را در سال ۱۹۷۹ از دانشگاه کمبریج اخذ نمود و مدتی به تدریس مطالعات اسلامی در دپارتمان مطالعات ادیان، در دانشگاه نیوکاسل مشغول بود. او مقالاتی دربارۀ باب، بابیت و بیان در دایرة‌المعارف ایرانیکا نوشته است. همچنین مقاله‌ای دربارۀ ارتداد در سیاست ایران، در قرن نوزدهم، […]

The post دیدگاه بابیان دربارۀ مفهوم جهاد appeared first on وبسایت بهایی پژوهی.

]]>

دنیس مک اوئن

اشاره

دنیس مک اوئن دکترای خود را در سال ۱۹۷۹ از دانشگاه کمبریج اخذ نمود و مدتی به تدریس مطالعات اسلامی در دپارتمان مطالعات ادیان، در دانشگاه نیوکاسل مشغول بود. او مقالاتی دربارۀ باب، بابیت و بیان در دایرة‌المعارف ایرانیکا نوشته است. همچنین مقاله‌ای دربارۀ ارتداد در سیاست ایران، در قرن نوزدهم، در نشریه ژورنال بین‌المللی انجمن مطالعات خاورمیانه نوشته است. حوزۀ موردعلاقۀ او برای مطالعه، عمدتاً تشیع مدرن، شیخیه، بابیه و بهائیت است. مقالۀ مفصلی در معرفی او و آثار او در فصلنامه بهائی‌شناسی، شماره ۷ و ۸، پاییز و زمستان ۱۳۹۷، صص ۹۶-۱۵۰ چاپ شده است.

 

مقدمه

جنبش آیینی بابیه در اواسط قرن نوزدهم میلادی، سال ۱۸۴۴، با ادعاهای معنوی و روحانی یک تاجر جوان شیرازی، میرزاعلی‌محمد شیرازی، در ایران، شروع شد. بابیت در مرحلۀ اول  (تا سال ۱۸۴۸) با توجه به ادعای سردمدار آن ـ که ادعای بابیت امام مهدی و بازگشت قریب‌‌الوقوع امام غایب شیعه را داشت ـ توانست در میان مردم شیعۀ ایران و عراق به‌سرعت رشد کند.

جنبش بابی در مرحلۀ دوم (۴۹-۱۸۴۸) دچار تحول عجیبی شد. هنگامی‌که باب در قلعۀ چهریق ماکو تحت‌نظر بود، خود را مهدی موعود اسلام معرفی کرد! در آن هنگام، گروهی از بابیان که در دشت بدشت گرد آمده بودند، نسخ احکام و شریعت اسلام را اعلام کردند!

مرحلۀ سوم ، بلافاصله پس از این مرحلۀ کوتاه اعلام شد. در این مرحله، باب خود را در نقش یک پیامبر مستقل، یا مظهرالهی، تلقی کرد که مأموریت یافته تا دین و شریعت جدیدی بیاورد. به ادعای بابیان، بین سال‌های ۱۸۴۸تا ۱۸۵۰ حدود چهار تا پنج هزار بابی، در جنگ‌ها و پیکارهای شدیدی که بابیان با نیروهای دولتی به‌راه انداختند، کشته شدند. خود باب نیز در جولای (تابستان)۱۸۵۰ با شلیک جوخۀ آتش اعدام شد.۱

مقالۀ زیر به ‌دنبال روشن کردن زمینه و پیشینۀ درگیری‌ها و جنگ‌های بابیان ـ دولتیان، در قالب بحث و مطالعۀ نظری دربارۀ جهاد و پیکارگری ارائه‌شده در آثار اولیه باب و تحلیل این جدال‌ها و منازعات در چارچوب آن نظریه است. امید است این تحلیل، مبنایی را برای بحث دربارۀ  تحول بابیت به بهائیت، که طی دهه ۱۸۶۰ اتفاق افتاد، فراهم آورد.

برخی از انواع جهاد، در شکل و زمان‌های خاصی، در اغلب ادیان پذیرفته شده است، در اسلام به این مبحث توجه ویژه‌ای شده و فرم و شکل متمایز و توجیهات دینی و الهیاتی برای آن درنظر گرفته شده است. بنابراین، تعجب‌آور نیست که جنگ مقدس یا جهاد، یکی از ویژگی‌ها و ابعاد اصلی بابیت، خصوصاً در مرحلۀ اولیه و اسلامی آن بوده باشد. پاسخ به مشکلات برخاسته از پیکارگری و جهاد بابیان و خطرات و پیچیدگی‌های حاصل از پیکارجویی و نظامی‌گری بابیان، یکی از مباحث اصلی در توسعۀ اولیۀ مطالعۀ مباحث فرعی بهائیت در دورۀ معاصر شده است. تاکنون نقش جهاد در تئوری و عمل بابیان، از دید محققان مغفول مانده است. گرچه، برای مثال، گفت‌وگو از «شورش‌های بابیان»۲، «شورش‌های مهم  بابیت» و «شورش»۳ یا «شورش بابیان علیه حکومت» و «شورش و پیکار بابیان» متداول بوده است.۴

از سوی دیگر، در دهه‌های بعدی، نویسندگان بهائی، اقدامات نظامی بابیان را همواره عملکرد دفاعی و در پاسخ به آزار دینی آن‌ها دانسته، هرگونه عنوان شورش و پیکارجویی را نفی کرده‌اند! ازاین‌رو، یک نویسندۀ بهائی می‌نویسد: «هنگامی‌که آنان (بابیان) از خود دفاع کردند، در چند مورد که تعداد بابیان زیاد و قابل‌توجه بود و عدۀ زیادی از آنان در یک جا تجمع کردند؛ دشمنان آنان، این اقدام آن‌ها را سوءتعبیر کرده و از آن به‌عنوان شورش و سرکشی یاد کردند».۵ همچنین آن نویسندۀ بهائی از «مقاومت مستمر و طولانی بابیان در برابر حملات نیروهای بی‌شمار مخالف» و دفاع قهرمانانه بابیان سخن گفته است.۶  بهائیان هم عموماً جنگ‌‌های مازندران، نی‌ریز و زنجان را به‌عنوان قیام۷ و قیامت۸ و جنبش۹ توصیف کرده‌اند و شرکت‌کنندگان در آن‌ها هم قربانیان آزار گسترده و سیستماتیک صورت‌گرفته از سوی مردم و مقامات و دولت و روحانیون تلقی۱۰ و شهید۱۱ خطاب شده و پیروان پراکنده و منهزم یک جامعۀ تحت‌فشار تلقی شده‌اند!۱۲ از جانب بابیان، هرگونه قصد و نیت برای درگیری با مقامات محلّی، یا مقابله با مشروعیت حاکمیت، مطلقاً انکار شده است.۱۳ از سوی رهبری بابیت نیز، هرگونه اقدام و راهبری حمله علیه مخالفان تکذیب گردیده است.۱۴

این هر دو دیدگاه‌ ـ شورش یا دفاع از خود در برابر آزار و فشار مخالفان ـ بر روی بحث مهم‌تری سایه افکنده، که همانا ماهیت، جایگاه و عملکرد اصل جنگ‌سالاری و پیکارگری در میان بابیان، در نوشته‌های باب و در دیدگاه‌های ابرازشدۀ رهبران بابی است، در مناطقی که مشکل بروز کرد. به دلایلی، مطالعۀ دقیق دکترین و عقیدۀ جنگ و جهاد، عنصر و موضوع مهم و حیاتی در مطالعۀ جنبش‌های بابی ـ بهائی است. این مطالعه، اولاً، موجب می‌شود ما تمرکز لازم را برای ملاحظۀ تلقی و نگرش باب و پیروانش نسبت به مسلمانان و حکومت قاجار، به‌‌دست آوریم. ثانیاً، ما را قادر می‌سازد به ارزیابی مجددی از مباحث سیاسی و اخلاقی موجود در کارزارها و پیکارهای قلعۀ شیخ طبرسی، نی‌ریز و زنجان یا موارد دیگری که جنگ و پیکار ـ ولو در سطح محدودتری بین بابیان و غیرنظامیان مسلمان، یا نیروهای نظامی کشوری رخ داد ـ بپردازیم. ثالثاً، این مطالعه ما را مستقیماً به مهم‌ترین مباحث کانونی دربارۀ توسعۀ بهائیت، خارج از حوزه بابیت، هدایت می‌کند و روشن می‌سازد که مهم‌ترین وجه تمایز اعتقادات و دکترین اولیۀ بهائی چه بوده است.

[توضیح مترجم: بخشی از مقاله که به بحث مفهوم جهاد از دیدگاه اسلام پرداخته، هرچند جالب است، ولی ازآنجاکه مستقیماً به مضمون و محتوای مقاله مرتبط نبود، ترجمه نشد. البته شماره منابع و ارجاعات در پایان مقاله مطابق مقاله اصلی است.]

*****

            اعتقاد به جهاد و پیکارگری در نوشته‌های باب

          شاید مناسب‌‌تر باشد نوشته‌های باب را، که در اینجا توجه ما به آن‌ها است، به دومقطع زمانی تقسیم کنیم: از ۱۸۴۳ تا ۱۸۴۸، دورانی که او خود را نماینده و باب و تذکردهنده به آمدن امام غائب معرفی کرد و بر رعایت احکام و سنت اسلامی تأکید داشت تا زمینه‌ساز ظهور «صاحب‌الزمان»، امام مهدی و منجی جهانی باشد و از ۱۸۴۸ تا ۱۸۵۰، دورانی که علی‌محمد باب ادعای جدید خود را مطرح می‌کند که خودش امام مهدی است و یک پیامبر مستقل است و دستور نسخ احکام و شریعت اسلام را داد و تلاش کرد احکام و قوانین بابی را تدوین و آن ‌را جایگزین احکام اسلامی نماید.

در دورۀ اول، جهاد یکی از اصول اعتقادی بابیان بود و در نوشته‌های باب بسیار به چشم می‌خورد. در این مرحله، بابیان یک گروه انشعابی از شیخیه تلقی می‌شدند که ویژگی آن‌ها زهد و گوشه‌‌گیری، کمی تعداد و البته مورد مخالفت افکار عمومی قرار داشتن، بود؛ که در یکی دو محل دورافتاده هم مورد اذیت و محدودیت‌هایی قرار گرفتند. در مرحله دوم، اندکی از اهمیت جهاد کاسته شد و آن‌ها آشکارا از چارچوب دین اسلام خارج شدند (این مطلب به‌ویژه در گردهمایی حدود ۸۰ بابی در بدشت، در جولای ۱۸۴۸ اتفاق افتاد). در این دوره، همچنین تعداد بابیان، در برخی مناطق افزایش یافت و درگیری‌ها و منازعات بزرگ و گسترده‌ای بین بابیان متعصب و فناتیک و نظامیان دولتی و شهروندان مسلمان رخ داد که سرانجام به مجازات اعدام باب منجر گردید (جولای ۱۸۵۰). پس از تلاش بابیان برای سوءقصد به جان ناصرالدین شاه (اوت ۱۸۵۲) گروه بابی در سراسر ایران دچار سکون و رکود گردید.

اولین مطالعۀ نظام‌مند باب دربارۀ احکام اسلامی ـ اثری که در حال حاضر نیز موجود است ـ تفسیری بر سوره یوسف، از قرآن کریم، معروف به قیوم‌الاسماء است. نوشتن این تفسیر در شبی شروع شد که او ادعای بابیت خود را مطرح کرد (۲۲ مه ۱۸۴۴ مصادف با پنجم جمادی ۱۲۶۰قمری).۵۳ او بنا بر نوشتۀ برخی منابع، ظرف۴۰ روز آن تفسیر را به پایان رساند.۵۴ اگرچه من، بنا بر برخی شواهد و مدارک دیگر، عقیده دارم که نوشتن آن در زمستان ۱۸۴۴-۴۵ خاتمه یافته است. در این اثر، بیشتر از سایر آثار باب، اشاره و ارجاع به بحث جهاد و پیکارگری شده است، که بیشتر آن‌ها نیز در بخش انتهایی آن نوشتار است. بنابراین، مطالعۀ قیوم‌الاسماء، تصویر روشنی از تلقی و برداشت باب از جنگ و پیکار و جهاد، در مراحل اولیه و شکل‌گیری شخصیت او به ما می‌دهد.

از منظر بابیان، باب و نائب امام، در عوالم امر و خلق، «خود امام» بود،۵۵ و به این ترتیب از سوی امام، مأموریتی برای ارائۀ امر به تمام بشریت داشت.۵۶ او دائماً «اهل الارض»۵۷ و «اهل شرق و غرب»۵۸ را مورد خطاب قرار می‌داد و از پیروانش می‌خواست تا امر را در همۀ سرزمین‌ها گسترش دهند.۵۹ او در ابتدای کتابش «از همۀ پادشاهان» می‌خواهد تا آیات او را به مردم ترک و هندو و به سرزمین‌های دور، در شرق و غرب، عرضه کنند. ۶۰

خداوند خودش وعدۀ پیروزی او را بر همۀ کشورها و اهل آن سرزمین‌ها داده بود۶۱ و مقدر کرده بود که حکومت و سلطه بر کره ارض در اختیار او باشد۶۲ و واقعیت اینکه، از قبل هم جهان را به توسط او هدایت و راهبری می‌کرد.۶۳  باب، به‌هیچ‌وجه، حوزۀ اقدام و عمل خود را محدود به ایران، یا شیعیان، یا حتی عالم اسلام نمی‌دید، بلکه برای خود رسالتی جهانی قائل بود که مکمل نقش و جایگاه پیامبراکرم (ص) و ائمه معصومین (ع) بود! از اینکه قرار بود احکام حلال و حرام اسلام و دستورهای ائمه هدی علیهم‌السلام تا «روز رستاخیز» معتبر و لازم الاجرا باشند،۶۴  مشکلی نبود؛ ولی به جهاد و جنگ توجه بیشتری شده بود تا بتوانند همۀ مردم را تحت پذیرش آیین جدید درآورند.

اولین اشارۀ روشن به جهاد و شمشیر زمانی مطرح می‌شود که باب از کسانی سخن می‌گوید که توبه کرده و به‌سوی خداوند بازگشته و از ذکر (منظور خود باب) و کتاب پیروی می‌کنند و در جهاد به ذکرالله اکبر کمک می‌کنند.۶۵  این عبارت تقریباً چند سطر پس از بیان این نکته آمده است که، «پیروزی خداوند و ایام‌الله، بنا بر ام‌الکتاب، تقریباً در دست ماست!»۶۶ انتظارات منجی‌گرایانه و بزرگداشت و توجه به کارزار و جنگ سالاری، به‌وضوح برای باب در نقش امام و رهبر پیروز جنگ مقدس آخرالزمانی، به هم پیوند خورده بود. روشن و واضح است که باب نصرت خدا را زمینۀ بروز پیدایش روز قیامت و تسریع‌کنندۀ آن می‌دانست. او از مردی صحبت می‌کند که کاملاً تسلیم اراده الهی است و به ما کمک می‌کند. پیش‌بینی می‌کند که با توسل به ذکر الهی، با عنایت الهی، سلطه و قاهریت خداوند محقق می‌شود.۶۷ در جای دیگری، او مردم شرق و غرب را دعوت می‌کند که سرزمین خود را، برای کمک به خداوند و حقیقت و راستی ترک کنند، زیرا پیروزی خداوند بنا بر آنچه در ام‌الکتاب آمده، قریب‌الوقوع و در دسترس است.۶۸ دیگر اینکه، باب آشکارا، اقدام و مشارکت در جهاد و پیکارگری را، زمینۀ ضروری و قطعی برای ظهور امام موعود بیان می‌کند: «ای ارتش‌های خداوند؛ هنگامی‌که به جنگ و جهاد با مشرکان برخاستید، از تعداد و کثرت آن‌ها خوفناک نشوید… همۀ آن‌ها را که به مشرکان و دشمنان خدا پیوسته‌اند قتل عام کنید و حتی یک نفر از این کافران را، بر روی زمین زنده نگذارید؛ تا بلکه زمین و هرآنچه بر روی آن است از لوث وجود آن‌ها پاک شده و زمینه برای آمدن بقیةالله و موعود اسلام فراهم شود.» ۶۹

از سوی دیگر، باب، جنگ و جهاد را یکی از مراحل ضروری و پیش‌بینی‌شده در روایات، دربارۀ ظهور و بازگشت امام مهدی (ع) قلمداد کرد.۷۰ باب در یکی از صفحات اول متن قیوم‌الاسماء ادعا می‌کند که در روایات ائمۀ شیعه (ع) بیان شده که آن‌ها در جنگ، از باب حمایت خواهند کرد! «ما، ان‌شاءالله در “روز ذکر”، به اذن‌الله، با شمشیرهایمان شما را خواهیم کشت!! چراکه شما کفران ورزیدید و از کلمه قدرتمند ما (منظور باب است) روی برگرداندید!»۷۱ در بخشی از قیوم‌الاسماء بیان شده که «قیوم‌الاسماء نازل شده تا مردم به باب ایمان بیاورند و او (باب) را در روز قتل عام و کشتار یاری رسانند! ۷۲ بیان باب حاکی است که خود او نیز منتظر صدور اجازه از سوی امام (ع) بوده، تا در وقت مناسب «قیام به امر» نماید.۷۳

قواعد و مقررات انجام جهاد، در چند جای قیوم‌الاسماء، به‌ویژه در سوره‌های ۹۶ تا ۱۰۱ آمده است. در بیشتر عبارات این بخش، همچون بسیاری از بخش‌های کتاب، که به بحث قانون‌گذاری و تدوین قانون پرداخته، باب به تقلید نوشتن عباراتی شبیه و به سبک آیات قرآنی پرداخته، و به‌ندرت عبارات جدیدی از خود باب آمده است. مطالعه و مقایسۀ تقلید و شباهت نوشته باب و آیات قرآنی، خارج از بحث این مقاله است ولی ما سعی می‌کنیم چارچوب اصلی جهت‌گیری باب دربارۀ جهاد و پیکارگری را مشخص کنیم و درصورت لزوم، به‌ طور مختصر، استفادۀ او را از عبارات و تعابیر قرآنی بیان خواهیم کرد.

سوره ۹۶ قیوم‌الاسماء با این کلمات شروع می‌شود: «ای مؤمنان! خداوند برای شما کارزار و پیکار (القتال) را در راه این ذکر مقرر داشته است.»۷۴ اگر بابیان با گروهی از مشرکان و کفّار مواجه شدند، باید قلب‌های خود را برای ملاقات خدا در آخرت و استفاده از مواهب آن، محکم و راسخ نمایند.۷۵ او ادعا می‌کند که امام (ع) خود به باب گفته که مؤمنان (بابیان) را به جنگ و کارزار و پیکار تشویق و تحریص کن،۷۶ و باب نیز آن‌ها را مورد خطاب قرار می‌دهد که از جنگ و پیکار و کشته شدن نهراسید.۷۷ جنگ در ماه‌های حرام (رجب [در مقاله به اشتباه ماه شوال ذکر شده]، ذی‌القعده، ذی‌الحجه و محرم)۷۸ ممنوع است و این ممنوعیت در ماه محرم‌الحرام یا در کعبه شدیدتر است.۷۹ به مردم شرق و غرب عالم دستور می‌دهد برای یاری خداوند از کشورهای خود حرکت کنند و ادعا می‌کند که پیروزی نزدیک و در دسترس است.۸۰ آن‌ها که در راه خدا می‌جنگند برتر از کسانی هستند که در خانه نشسته‌اند.۸۱ آن‌ها که طی جنگ و پیکار شهید شوند، از سوی پروردگار پاداش بزرگی دریافت می‌کنند.۸۲ مشرکان هیچ عهد و پیمانی با (شیعیان) امام ندارند و اجازۀ ورود به سرزمین  مقدس (اطراف مکه) را ندارند.۸۳  مؤمنان (بابیان) باید به دعا و نماز و پرداخت خیرات توجه کرده و به جنگ با مشرکان بپردازند.۸۴ مقرر شده که آن‌ها به فتح کشورها و سرزمین‌ها بپردازند و آن کشورها را از لوث گناه پاک سازند، از دریافت مالیات جزیه (توافق و تسلیم کشورها بدون مبادرت به جنگ و خون‌ریزی) از کفار و مشرکان منع شده‌اند.۸۵ لشکر خدا نباید از جنگ بهراسد و نباید حتی یک نفر از مشرکان را زنده بگذارد!! زیرا باید زمین را برای آمدن امام، پاک و مطهر ساخت!۸۶ افراد پیر و ضعیف، پسران نوجوان، زنان، بیماران و افراد نابینا و ناشنوا، از شرکت در جنگ معاف‌اند.۸۷ کفار و مشرکان را در هرکجا یافتید بکشید، مگر در مسجدالحرام.۸۸ از بابیان خواسته شده تا برای روز جنگ و پیکار لباس پاکیزه بپوشند و هنگامی‌که شیپور جنگ نواخته شد، آماده حرکت باشند.۸۹ به آن‌ها خصوصاً دستور داده شده تا «ارض اقدس» (کربلا) را از لوث و پلیدی پاک کنند.۹۰ برای روزی که قرار است با یکدیگر جمع و آماده حمله شوند باید برای خود سلاح خریداری کنند.۹۱ فرشتگان برای کمک به آن‌ها در جنگ نازل می‌شوند۹۲ و به آنان اطمینان می‌دهد که نه آن‌ها، بلکه خداوند است که مشرکان و کفار را قتل عام خواهد کرد.۹۳

پیکار بابیان علیه چه کسانی بود؟ رهبر جهاد بابی که بود؟

در اینجا دو بحث پیش می‌آید: جنگ و جهاد باب علیه چه کسانی بود؟ و چه کسی باید جهاد و پیکار را رهبری می‌کرد؟ آن‌طور که از قیوم‌الاسماء برمی‌آید جنگ و جهاد علیه چند گروه و بخش مختلف است، هرچند در همۀ موارد، این گروه‌ها دقیقاً بیان نمی‌شود. باید توجه داشت که قیوم‌الاسماء یک کتاب حقوقی و فقهی (دقیق) نیست. به‌طور کلی، واژه‌های کفار و مشرکان که در سراسر متون راجع به پیکار و جهاد آمده، هرچند درمعنای مضیّق خود، خداناباوران یا کسانی را که برای خدا شریک قائل شوند، دربر می‌گیرد؛ ولی ازنظر باب، این اصطلاحات، شامل همۀ افراد غیرمسلمان و غیر اهل‌کتاب، همچون هندوها و بودائیان نیز می‌شود. ضمن آنکه، اهل کتاب که از نظر باب، محدود به یهود و نصاری می‌شوند، قطعاً در قیوم‌الاسماء مورد نکوهش و سرزنش قرار گرفته‌اند،۹۴ گرچه باب این نظر خود را با اندکی تأخیر اعلام می‌کند. لذا می‌توانیم این‌گونه برداشت کنیم که حکم جهاد شامل حال آنان نیز هست. همچنین در چند منبع و مأخذ بابی روشن شده که باب عبارات کفار و مشرکان را منحصر به خداناباوران و کسانی که برای خداوند شریک قائل بودند، نکرده؛ بلکه مسلمانان را ـ چه شیعه و چه سنی ـ که او و مقامش را به رسمیت نشناخته و تأیید نمی‌کردند، در عداد کفار و مشرکان و دارای عقیدۀ فاسد تلقی می‌کرد!۹۵ او در یک مورد به مشرکانِ از اهل قرآن اشاره می‌کند!۹۶ او خود را صاحب «عقیدۀ صحیح» می‌‌دانست و انتظار داشت همۀ مسلمانان امر او را بپذیرند، در غیراین‌صورت، اعمال آنان نیز مورد تأیید و پذیرش نخواهد بود!۹۷ هرکس او را تکذیب کند، پیامبر اسلام و قرآن را انکار کرده است (و درنتیجه غیرمسلمان تلقی خواهد شد).۹۸ این مطلب و ایده در یکی از آثار اولیه باب ـ تفسیر سورۀ بقره ـ هم آمده که می‌گوید هر مسلمانی لزوماً فرد مؤمنی نیست و جهان را به سه بخش مؤمن (بابی)، مسلمان و بی‌ایمان تقسیم می‌کند.۹۹

به‌‌نظر می‌رسد رهبری جنگ و جهاد هم بر عهدۀ خود باب یا پادشاهی است که از جانب او وارد کارزار شود و مؤمنان (بابیان) باید «ذکر قدرتمند الهی» را در جهاد یاری رسانند.۱۰۰ همان‌طور که قبلاً بیان کردیم خود باب منتظر اجازۀ امام برای «قیام به امر» بود. درخصوص اخذ دستور جهاد، مردان باید به دور حروف حیّ، که اطراف ذکر جمع شده‌اند، حلقه بزنند۱۰۱ و امام به باب دستور داده تا مؤمنان را تحریص کند در حضور او به جنگ و کارزار بپردازند.۱۰۲ همان‌طور که در جای دیگری بیان کرده‌ام۱۰۳ به پیروان اولیۀ باب در کربلا (عراق) خبر رسید که باب در ماه سپتامبر ۱۸۴۴، به‌هنگام عزیمت به مکه، وعده داد که امر خود را در مکه آشکار و علنی سازد و پس از آن به کربلا مراجعت کرده و پیشگویی‌ها تحقق یابد. او در نامه‌های مختلف، از پیروانش خواست در کربلا گردآیند تا به‌هنگام خروج و ظهور مهدی، او را یاری کنند.۱۰۴ به‌این‌ترتیب، عدۀ زیادی از بابیان رهسپار کربلا شدند ـ جایی که از قبل احساسات منجی‌گرایی در آن بالا بود و تنش قابل‌توجهی بر سرآمدن باب به شهر، ایجاد شده بود. بسیاری از بابیان، به احتمال زیاد به‌ دنبال دستور باب در قیوم‌الاسماء (که در منطقه توزیع شده بود)، اقدام به خرید و آماده‌سازی سلاح، برای روز جمع شدن کنار یکدیگر، کرده بودند تا با آن سلاح‌ها به جنگ و جهاد برخیزند. به دلایلی باب نخواست یا نتوانست به کربلا برود؛ لذا بسیاری از طرفدارانش پراکنده شدند ولی عده‌ای منتظر دستور بعدی برای جهاد ماندند و برخی دیگر تصمیم گرفتند باب را به‌عنوان یک دروغ‌گو، رها کنند.

تقریباً در اولین صفحه از قیوم‌الاسماء، باب مدعی می‌شود که امام از پادشاه ایران، محمدشاه (که به‌عنوان شاه مسلمین از او یاد شده است) خواسته تا به کمک باب بیاید و او را تهدید کرده که با او مخالفت نکند و از او می‌خواهد تا کربلا را از لوث وجود کسانی که باب را باور ندارند، در روزی که ذکر به ناگاه قیام خواهد کرد، پاک کند! و از او می‌خواهد که مطیع ذکر و امر او باشد و به اذن‌الله، سراسر کشورهای کره ارض را برای توسعۀ حق و حقیقت، فتح کند.۱۰۵ هنگامی‌که اولین طرفدار باب، ملاحسین بشرویی، در سال ۱۸۴۴ از سوی باب به طهران رفت، تلاش کرد تا یک نسخه از قیوم‌الاسماء و سایر آثار باب را تقدیم محمد شاه نماید. همچنین ازجملۀ متعلقات او نامه‌ای از باب خطاب به پادشاه بود. اعتضادالسلطنه، از مقامات رسمی حکومت، می‌نویسد که این نامه حاوی چنین عبارتی است: «اگر به من وفادار باشی و اطاعت از مرا بر خود فرض و واجب بدانی، من بر قدرت و حاکمیت تو خواهم افزود و قدرت‌های خارجی را در تحت فرمان تو خواهم آورد».۱۰۶ در نامه دیگری، به سال ۱۸۴۵، از بوشهر به محمدشاه می‌نویسد: خداوند اراده فرمود تا اهل ترک (اهل روم) و اکثر ملل روی زمین، به آیات من ایمان بیاورند، پس مرا یاری کن تا امرالله فراگیر شود؛ باشد که تو از کسانی باشی که در روز قیامت، از افراد موفق و سعادتمند هستند.۱۰۷

باب همچنان به نوشتن نامه به پادشاه ادامه داد ولی نامه‌های بعدی از زندان آذربایجان نوشته می‌شد. این مطلب نشان می‌دهد که مخالفت شاه با او و انکار دعوی او و دستور شاه مبنی بر زندانی ساختن باب، هرگونه امیدواری را دربارۀ نقش محمد شاه و اینکه او از جانب امر بابی پادشاه شود، منتفی ساخت. بااین‌حال، همان‌گونه که به‌زودی ملاحظه خواهد شد، دیدگاه‌های بعدی باب دربارۀ جنگ و پیکار و جهاد، عمدتاً مبتنی بر این امید بود که یک پادشاه بابی قیام کند و همۀ مردم جهان را به آیین او درآورد!

به‌نظر می‌رسد دیدگاه باب دربارۀ دریافت کمک نظامی از دولت در امر جهاد، تا حدی مبهم بوده است. برای مثال، او وقتی در اصفهان بود، ادعا می‌کند که پیشنهاد همکاری نظامی را رد کرده، یا پیشنهاد ازدواج با خواهر یا دخترشاه را ـ پیشنهاد منوچهرخان معتمدالدوله، حاکم اصفهان، که روابط نزدیک و محکمی با باب داشت ـ نپذیرفته است.۱۰۸ از سوی دیگر، در اسناد بهائی ثبت شده که باب در مسیر رفتن به زندان آذربایجان، یکی از پیروانش را به زنجان فرستاد تا حمایت سلیمان‌خان افشار، صاحب اختیار، را جلب کند. او یکی از افراد نظامی برجسته کشور و از مریدان سیدکاظم رشتی بود (رهبر دوم گروه شیخیه، که بابیه از آن‌ها منشعب شده). پسر او به یکی از پیروان حاج محمدکریم خان کرمانی تبدیل شد که در آن زمان رهبر گروه شیخیه و رقیب اصلی باب بود؛ و پس از آن نقش مهمی در شکست جنگجویان و مدافعان بابی در قلعۀ شیخ طبرسی داشت.

 سپس باب سعی کرد بحث نسبتاً منظم و مدونی دربارۀ مقررات و ضوابط جنگ و جهاد را در رسالۀ فروع العدلیه خود بیاورد. این رساله در اواخر۱۲۶۱ق/۱۸۴۵ یا ۱۲۶۲/۱۸۴۶، زمانی‌که باب در شیراز زندگی می‌کرد، نوشته شده است. این رسالۀ مختصری است و بخش ۶ آن منحصراً دربارۀ جهاد است و جزئیاتی دربارۀ دیدگاه اولیۀ بابی دربارۀ جهاد و پیکار ارائه می‌دهد که در قیوم‌الاسماء ذکر نشده است. نکتۀ بسیار مهم این است که باب در ابتدا، جهاد را یکی از فروع دانسته و آن ‌را جزء عبادات رسمی قلمداد کرده است.۱۱۰ اهمیت این مطلب از آن جهت است که باب اینک جهاد را آشکارا، به‌عنوان رکن ششم دینش معرفی می‌کند. او ادعا می‌کند وقتی خداوند پیامبراسلام، محمد (ص)، را مبعوث کرد، پنج شمشیر برای او قرار داد،  سه شمشیر از آن‌ها غلاف نخواهند شد، مگر آنکه جنگ به پایان برسد! و این اتفاق نخواهد افتاد، مگر آنکه خورشید از غرب طلوع کند! اولین این شمشیرها به روی اعراب مشرک کشیده شد و آن‌ها را بین مرگ و ایمان به اسلام مخیّر ساخت!۱۱۱ دومین آن‌ها شمشیری بود که در برابر یهود و نصاری کشیده شد؛ در اینجا باب  به آیه‌ای از قرآن اشاره می‌کند «با آنان که به خدا و روز قیامت ایمان ندارند و آنچه را که خدا و رسولش حرام کرده‌اند، حرام نمی‌دانند و به دین حق نمی‌گروند؛ قتال و کارزار کنید تا آنکه از روی صلح و تواضع به اسلام جزیه (مالیات غیرمسلمانان) دهند.» (۹:۲۹). باب سپس بیان می‌دارد که امام یا نمایندۀ او صلاحیت اخذ این مالیات را از ثروتمندان، و نه از فقرا و افراد ضعیف العقل، دارد.۱۱۲ سومین شمشیر آن است که علیه همۀ مردم اهل زمین از غلاف خارج می‌شود. باب، دوباره آیه‌ای از قرآن می‌آورد: «هنگامی‌که شما مؤمنان، با کافران پیکارجو روبرو شدید، باید با آن‌ها بجنگید و آن‌ها را از پای درآورید. سپس اسیران جنگی را به بند بکشید تا بعداً ـ زمانی‌که جنگ خاتمه یابد ـ آن‌ها را آزاد نمایید (یا از بابت آن‌ها خسارت جنگی بگیرید). اگر خدا بخواهد خود از کافران انتقام می‌گیرد و این برای آزمون خلق با یکدیگر است. (۴۷:۴). اینان نیز فقط می‌توانند یا به بابیت بگروند یا کشته شوند. ۱۱۳

باب سپس ادامه می‌دهد که پس از آن سه شمشیر، اینک شمشیری است که علیه «اهل جدال» کشیده می‌شود. باب برای این مورد هم آیه‌ای از قرآن اضافه می‌کند: «و اگر دو طایفه از اهل ایمان با یکدیگر به جنگ برخاستند، شما مسلمانان باید میان آن‌ها صلح و سازش برقرار کنید. اگر یکی از آن‌ها بر دیگری ظلم کرد، با طایفۀ ظالم بجنگید تا به فرمان و حکم خدا بازآید. پس هرگاه به حکم حق گردن نهاد، با حفظ عدالت، میان آن‌ها صلح و سازش دهید» (۴۹:۹). امام علی (ع) و سایر امامان (ع) طبق این فرمان به مبارزه برخاستند و امام غائب نیز به هنگام ظهورش، با اهل بغی و جدال مبارزه می‌کند.۱۱۴ انجام جهاد جز برای امام جایز نیست، مگر آنکه خود امام برای کسی اجازۀ خاصی صادر کند.۱۱۵ شمشیر پنجم آن ‌است که برای اِعمال مجازات، طبق آیه ۵:۴۵ از غلاف خارج می‌شود: «و در تورات، بر بنی‌اسرائیل مقرر کردیم نفس در برابر نفس، چشم در برابر چشم، بینی در برابر بینی، گوش در برابر گوش و دندان در برابر دندان و نیز برای هر زخمی، قصاصی خواهد بود. پس هرگاه کسی به‌جای قصاص به صدقه (دیه) راضی شود، نیکی کرده و آن کفارۀ گناه او خواهد شد و هرکس خلاف حکم خدا عمل کند، پس از ستمکاران خواهد بود.»۱۱۶ حکم و فرمان این امر، در اختیار امام است. هرکس که این شمشیرها را انکار کند از کفار و مشرکان است. فرامین دربارۀ آن‌ها نشان می‌دهد که ترتیبات جهاد بر همۀ «باورمندان به خدا و آیات او» تکلیف و الزام است.۱۱۷

تا سال ۱۸۴۸/۱۲۶۴ اصول اعتقادات بابی، اساساً همان برداشت خاص باب از اعتقادات و باورشیعی بود و فقط در برخی جزئیات و فروع اختلاف داشت. پس از سال ۱۸۴۸ و با ادعای باب مبنی بر اینکه او خود قائم (یعنی امام مهدی، امام دوازدهم شیعیان) است، مقرر داشت که احکام اسلامی نسخ و احکام جدیدی را جایگزین آن‌ها سازد. تا آنجا که به بحث جنگ و پیکار و جهاد بابیان مربوط می‌شود، اعلام قیامت و جایگزین کردن احکام و قوانین جدید به‌جای احکام قرآنی، به معنای تغییرات تند و اساسی در اعتقادات و احکام و عمل پیروان بود، که هیچ‌گاه صورت نگرفت و در حرف و تئوری باقی ماند.

در بخش بعدی این مقاله به بحث و بررسی نتایج و عواقب اعلام ظهور و قیام قائم (باب) خواهیم پرداخت. ولی در اینجا اجازه دهید بررسی و مطالعه خود را دربارۀ جنگ و جهاد، در مباحث اعتقادی در نوشته‌های باب، ادامه دهیم. عمدۀ احکام بابی، پس از جدا شدن از اسلام، در بیان فارسی و به میزان کمتری در بیان عربی آمده، که هر دوی این رساله‌ها در دوران بازداشت باب در ماکو، طی سال‌های ۱۹۴۸و۱۹۴۷ نوشته شده‌اند و نیز در هیکلالدین، از آخرین نوشته‌های باب، که دربردارنده آخرین عقاید و اندیشه‌های باب در این زمینه‌هاست. ازآنجاکه دو نوشتۀ اخیر (بیان عربی و هیکل‌الدین) مطلب خاصی به مجموعۀ مطالب نمی‌افزاید، ما در یادداشت‌ها فقط به بیان فارسی اشاره خواهیم کرد.

علاوه‌بر پیچیده و مبهم بودن و بعضاً طولانی بودن عبارات این کتاب، هیچ بخش خاصی از بیان فارسی اختصاصاً به جهاد نپرداخته است، یا دستور مستقیمی دائر بر امر به جهاد، آن‌گونه که در قرآن یا قیوم‌الاسماء ملاحظه می‌شود، در آن نیامده است. درعین‌حال، چند متن در آن وجود دارد که گمان می‌رود امر به جهاد باشد. اعتقاد و باور بعدی بابیان دربارۀ جنگ و پیکار و جهاد، عمدتاً براساس بخش ۵ از واحد ۵ بیان است که می‌گوید: «صاحبان قدرت (منظور حکّام و پادشاهان) نباید منتظر باشند تا چیزی از آن آسمان بر زمین بیاید تا اهل زمین را داخل در امرالله کند، بلکه باید در هرعصر و دوره‌ای، آن‌ها را به درون دین کشانند.»۱۱۸ اگر پادشاهان اسلام طبق دستور قرآن عمل کرده بودند، همۀ اهل زمین مسلمان شده بودند.۱۱۹ بر پادشاهان معتقد به امر بیان فرض و واجب است که به هیچ‌ یک از غیرمعتقدان به بابیت اجازه ندهند که در کشور آن‌ها زندگی کنند، مگر استثنائاً درمورد بازرگانان و تجّار، که می‌توانند منافعی برای بابیان داشته باشند.۱۲۰ این وظیفه نه‌تنها برگردن پادشاهان، بلکه بر عهدۀ هر مرد بابی است.۱۲۱ در جای دیگری، باب این سؤال را مطرح می‌کند که چطور یک پادشاه می‌تواند آسوده باشد و آب از گلویش پایین برود، درحالی‌که هنوز یک فرد کافر و مشرک بر روی کره زمین است؟۱۲۲ همچنین اجازه داده شده تا با اقدام نظامی و فتح سایر کشورها، آن‌ها را به زیر پرچم بابی درآورند؛ هرچند گفته شده که درصورت امکان، می‌توان با تشویق‌های مالی و دنیوی هم آن‌ها را جذب کرد.۱۲۳  ولی به‌هرحال، این مطلب کاملاً روشن شده که موضوع ممنوعیت کشتن دیگران، که در بیان آمده، فقط مربوط به معتقدان و باورمندان بابی است.۱۲۴ در هر آیینی، این ادعا وجود دارد که هیچ‌کس، اگر مؤمن به آن آیین نباشد، هیچ حقی ندارد، حتی حق حیات!! و این مطلب در بابیت هم صدق می‌کند. بنابراین، تمام اموال و دارایی کافران به بابیت، از آن‌ها گرفته شود و فقط درصورتی قابل برگشت است که آن‌ها بابی شوند. این امر در صلاحیت پادشاهان و سلاطین بابی است.۱۲۵ دستورهای دقیق و مشروحی دربارۀ نحوۀ توزیع دارایی‌های مصادره‌شده از مشرکان و غیرباورمندان به بابیت داده شده، که به شرح زیر است:

هرآنچه که منحصربه‌فرد است و از آن یک واحد وجود دارد، درصورت زنده بودن باب، به او تعلق می‌گیرد و درصورت فوت او، باید توسط تاجران تا قبل از طلوع خورشید نگهداری شود (منظور ظهور فرد منجی است که قرار است در فاصله زمانی طولانی پس از باب ظاهر شود). یک پنجم از ارزش کل کالاها و اقلام مصادره‌شده باید به حروف حی داده شود (۱۸ نفری که اصحاب درجۀ یک باب بودند) تا برای بابیان، هزینه کنند! بقیۀ پول و دارایی‌های مصادره‌شده هم بین سپاه بابی پیروز تقسیم می‌شود، که این تقسیم براساس جایگاه و پست و نیاز آن‌ها خواهد بود. اگر باز هم چیزی باقی ماند، باید آن را صرف اماکن مقدسۀ بابی کرد؛ یا درصورتی‌که هنوز چنین اماکنی برپا نشده باشد، در آن صورت ساخت اماکن مقدس بابی اولویت دارد؛ در غیراین‌صورت مبالغ و کالای مصادره‌ای موجود باید بین همۀ بابیان تقسیم شود! ۱۲۶

البته یک نکتۀ مهم باید توضیح داده شود، زیرا این نکته مبنایی برای قانون‌گذاری بعدی بهائی است و آن اینکه: بهائیان از داشتن سلاح و جنگ افزار منع شده‌اند، جز در زمان نیاز، یا جنگ و جهاد (مجاهده) و به استثنای بهائیانی که دست‌اندرکار تولید جنگ‌افزارند.۱۲۷

به‌نظر می‌رسد جهاد و پیکار علیه هر گروهی که به باب ایمان نیاورد مجاز شمرده شده است و مباحث شرک و کفر، ایمان، اسلام، مخالف و امثالهم دیگر مطرح نیست! زیرا تمام عالَم غیربابی به‌عنوان «منطقۀ شرک و کفر» تلقی می‌گردد. در لوح هیکل‌الدین، سلطان بابی آینده تشویق شده که تا حد امکان اجازه ندهد فردی غیربابی روی کره زمین وجود داشته باشد.۱۲۸ درحالی‌که در کتاب دلایل سبعه، که در ماکو نوشته شده، باب دربارۀ یهودیان و مسیحیان می‌گوید: جز آنکه یک سلطان بابی قدرتمند آن‌ها را به تبعیت امر درآورد، هیچ راهی برای رستگاری و آمرزش آنان وجود نخواهد داشت.۱۲۹ تمام جمعیت شیعه ایران هدف فرمان جنگ و جهاد باب هستند: در بیان فارسی و بیان عربی، باب صراحتاً اعلام می‌کند خداوند ازآن‌رو زندگانی غیربابیان را در پنج استان ایران (فارس، عراق، آذربایجان، خراسان و مازندارن) ممنوع ساخته، که قرار بود امر بابی از این مناطق، به سایر مناطق و کشورها گسترش یابد.۱۳۰ واضح است که جمعیت و ساکنان شیعۀ این مناطق یا باید با زور و اجبار و اکراه از آنجا اخراج شوند و خانه و کاشانه خود را ترک کنند، یا آنکه بابی شوند!

مقررات و قوانین بابی مذکور در بیان و جاهای دیگر، بخشی از سیاست و خط مشی شدید باب نسبت به کسانی است که از عقیده و آیین او پیروی نکنند. ازاین‌رو، برای مثال، عتبات عالیات و اماکن متبرکه ادیان پیشین باید تخریب و منهدم شوند؛ ازجمله عتبات و اماکن مقدسه شیعی در کربلا و نجف و کوفه و سایر مراکز باید ویران گردد! ۱۳۱ کلیۀ کتاب‌ها، به‌استثنای آنچه دربارۀ آیین بابی نوشته شده، باید نابود گردد.۱۳۲ بابیان باید نسبت به غیربابیان قطع رابطه باشند تا از آلودگی آن‌ها مصون بمانند.۱۳۳ بابیان نباید با غیربابیان دوست و هم‌نشین باشند۱۳۴ و نباید با غیربابیان ازدواج کنند.۱۳۵

ملاحظه می‌کنیم که باب، در انتهای عمر کوتاهش، سخت‌ترین احکام را علیه ناباوران به بابیت وضع کرده است. جهاد و پیکار بابی یک فرایند و پروسه پیوسته بود و هر سلطان و حاکم بابی موظف به تلاش برای پایان دادن به هرگونه نشانۀ‌ کفر و نفاق از مناطق تحت حکومت و سلطۀ خود و سرانجام از همۀ مناطق کرۀ زمین و درنهایت پایه‌گذاری حکومت خودکامه و جنگ‌سالار بابی بود. درهرحال، پادشاه بابی، جنگجو و پیکارگری است که برای پیروزی عقیدۀ بابی خود می‌جنگد و در انتظار فرصتی است تا از جهاد به نفع امر بابی و «من یظهره الله» (مسیح و نجات‌بخش بابی که در آینده ظهور خواهد کرد) استفاده کند.۱۳۶ نقش پیش‌بینی برای شاه و سلطان بابی، با توجه به نارضایتی باب از محمدشاه بسیار مهم است؛ روشن است که او، همچنان از این ناحیه انتظار حمایت نظامی داشت. باب پیش‌بینی کرده بود که خداوند یک یا چند پادشاه بابی را برای جنگ و پیکار به نفع امر بابی، «ارسال و مبعوث» خواهد نمود.۱۳۷

عنصر جهاد در جنگ‎ها و منازعات بابی ـ دولتیان پس از ۱۸۴۸

با وجود تجلیل و ستایش بسیاری که در کتاب قیوم‌الاسماء از جنگ‌سالاری و جهاد شده، پس از اقدام نظامی ناموفقی که بابیان، در سال ۱۸۴۵ در کربلا داشتند، خیلی زود برای باب و رهبران بابی در استان‌ها و مناطق دیگر روشن شد که اولاً به لحاظ تعداد و نفرات و ثانیاً پس از دستگیری باب، به لحاظ روان‌شناختی، دچار ضعف بودند. بین سال‌های ۱۸۴۴ تا ۱۸۴۸ هیچ‌گونه حادثه و رویداد جدّی مبنی بر آزار و اذیت بابیان اتفاق نیفتاد؛ ضمن آنکه بابیان نیز به‌‌طور مستقیم اقدامی را آغاز نکردند ـ گرچه، همان‌طور که خواهیم دید، کم‌کم تنش بین بابیان و غیربابیان در حال ایجاد بود و بسیاری از بابیان، فعالانه خودشان را، ازنظر ذهنی و فیزیکی، برای یک جنگ و شورش بزرگ آماده می‌کردند. در همان زمان، باب به طرفداران و پیروانش دستور داد تا با مخالفان، از طریق مباهله، مقابله کنند.۱۳۸ این رفتار در فرهنگ شیعی غیرعادی نبود و سید کاظم رشتی هم از آن روش استفاده کرده بود و به‌نظر وی، روش مباهله تنها طریق معتبر برای اثبات حقیقت است.۱۳۹ استفاده از سنت و رویه اسلامی، در قیوم‌الاسماء جایز شمرده شده، در آنجا امام (ع) به باب دستور می‌دهد اگر کاری برای او سخت شد، کفار و مشرکان را با مباهله به چالش بکشد.۱۴۰

اولین مورد ثبت‌شده از چالش، در برنامه‌های بابیان، زمانی است که ملاعلی بسطامی، نمایندۀ او، در پاییز سال ۱۸۴۴ وارد عراق شد. بنابر مندرجات یک سند، باب به وی دستور داده بود که مجلسی ترتیب دهد و رهبران دینی کربلا را دعوت کند و آن‌ها را به مباهله فرا بخواند.۱۴۱  خود باب هم به هنگام سفر مکه، دو تن از علمای شیخی کربلا را، که آن زمان در سفر حج بودند، دعوت به مباهله کرد.۱۴۲ در سال ۱۲۶۲ قمری/۱۸۴۶ نیز، در شهر اصفهان، باب از رهبران دینی شهر دعوت کرد که خود را برای مباهله، در روز عرفه (نهم ذی‌‌الحجه) آماده کنند، ولی آن‌ها اعتنایی به دعوت او نکرده و پاسخی ندادند! ۱۴۳ محتمل است زمانی‌که باب، به‌هنگام اقامت در روستای سیاه‌دیهان، در اطراف قزوین در سال ۱۸۴۷، از روحانی قزوینی درخواست ملاقات کرد، در ذهن خود، موضوع برگزاری مباهله را می‌پرورانده است.۱۴۴ حتی هنگامی‌که باب در سال ۱۲۶۴ قمری از محمد شاه درخواست کرد تا بین او و روحانی اول کشور جلسه‌ای ترتیب دهد، مقصودش آن بود تا با او مباهله‌ای برگزار کند و عجز او را نمایان سازد.۱۴۵

باب طرفدارانش را تشویق کرد تا در برابر مخالفانی که از نظر روانی و عددی از آن‌ها قدرتمندتر بودند، از این‌گونه روش‌ها و ابزارهای غیرخشونت‌آمیز استفاده کنند. او خودش به مباهله‌ای اشاره می‌کند که احتمالاً در حدود تاریخی ۱۸۴۵، بین ملامحمدمهدی خوئی با ملاعبدالعلی هراتی، دربارۀ حقانیت باب صورت گرفته است. هراتی یکی از اولین تبرّی‌جویندگان از بابیت بود.۱۴۶ در سال ۱۸۴۶، پس از دستور باب، قرةالعین (از هواداران برجسته باب و از حروف حیّ) علمای دینی و رهبران الهی را در کربلا به جلسه‌ای دعوت کرد و از آن‌ها خواست یا آیاتی شبیه آیات صادره از باب بیاورند، یا دعوت و چالش به مباهله را بپذیرند.۱۴۷ گرچه چنین جلسه‌ای هیچ‌گاه برگزار نشد، ولی او اصرار به تشکیل چنین جلسه‌ای داشت و سرانجام در سال ۱۸۴۷، به‌هنگام اقامت در بغداد، نامه‌ای به رهبر شیعیان نوشت و افزود، «اگر شما با این دلایل عرضه‌شده قانع نمی‌شوید، من شما را به مباهله دعوت می‌کنم.۱۴۸ مجدداً، در همان سال در کرمانشاه، نامه‌ای به علمای شهر نوشت و برای مباهله با آنان اعلام آمادگی کرد.» تا خداوند دروغگو را رسوا سازد.۱۴۹

گرچه درتئوری، عملکرد مباهله، برای پیشگیری از برخورد و تعارض فیزیکی غیرضروری، به‌هنگام بروز اختلاف در امور دینی، پیش‌بینی شده بود، ولی اتکاء به آن به‌هنگام فشار روانی و اجتماعی، همواره با موفقیت و رسیدن به هدف همراه نبوده است. روابط بین شیخیان و سایر شیعیان، برای مدتی حدود ۲۰ سال با تنش توأم بود و با داغ شدن احساسات، درگیری‌هایی هم بروز می‌کرد. حال، پیدا شدن یک فرقۀ تازه، آن‌هم با ادعاهای تندتر و شدیدتر، که علائم روشن‌تری از شرک و ارتداد را درتعالیم خود داشت، بار دیگر هیزم این آتش را بیشتر کرد.

تشدید اقدامات خشونت‌آمیز و پیکارگرانه و براندازانۀ بابیان

بابیان خود در نامه‌ها و مراسم خویش ادعاهایی را صریحاً مطرح کردند و کسانی را که دعوت و پیام آن‌ها را نپذیرند، تهدید به خشونت فیزیکی کردند. در این زمینه، برای مثال، ملامحمد‌علی قزوینی، یکی از رهبران اصلی بابی، از حروف حیّ و از بستگان قرة‌العین (احتمالاً شوهرخواهرش) نامه‌ای به پدرش نوشت که اگر دعوت باب را اجابت نکند، سر او را مانند سر سگ خواهد برید! ۱۵۰

تبلیغات و مواعظ تحریک‌آمیز بابیان گاهی منجر به دعوا و برخورد فیزیکی با مبلغان بابی می‌شد؛ خواه به‌‌صورت خودجوش و توسط یکی از حاضران، یا براثر توصیه و دستور مقامات دینی و مدنی محلّی. ملاعلی بسطامی، فرستادۀ باب به عراق، مورد اعتراض یکی از پیروان عالم برجسته، شیخ محمدحسن نجفی، واقع شد۱۵۱ و از سوی مسئولان شهرکربلا بازداشت و سپس در بغداد محاکمه و درنهایت به استانبول اعزام شد و در آنجا محکوم به کار در اسکله گردید.۱۵۲

ملامحمدصادق خراسانی، ملامحمدعلی بارفروشی و ملاعلی‌اکبر اردستانی نیز، در سال ۱۸۴۵، موجب تحریک و شورش در یکی از مساجد شیراز شدند که با پیگیری برخی از روحانیون محلّی بازداشت، تنبیه و توسط حاکم از آن شهر اخراج شدند.۱۵۳ در سال ۱۸۴۷، ملاابراهیم محلّاتی بابی هم به اشارۀ روحانی برجستۀ همدان، توسط طلاب ایشان مضروب گردید.۱۵۴ در همان سال ملاجلیل ارومچی، یکی از حروف حیّ بابی، که چند سالی را به‌طور پنهانی مشغول تبلیغ در قزوین بود، توسط یکی از مردم عادی به منزل ملامحمدتقی برغانی انتقال یافت و در آنجا محبوس گردید.۱۵۵ قرةالعین نیز در سال۱۸۴۶در کربلا بازداشت شد و منزلش با دستور حاکم محلّی، توسط گروهی از مردم مورد چپاول قرار گرفت، تا از مزاحمت‌های بیشتر او، که ناشی از سخنرانی‌های تحریک‌آمیز وی بود جلوگیری شود.۱۵۶ در کرمانشاه نیز، با وجود حسن نظر والی محلّی به قرة‌العین، او و همراهانش، از سوی گروهی، که توسط فرمانده نظامی محلّی سازماندهی شده بود، مورد تهدید قرار گرفته و از شهر اخراج گردیدند. به‌نظر می‌رسد این فرمانده محلّی را خانواده و بستگان قرة‌العین در قزوین تحریک و به او رشوه داده بودند.۱۵۷ بنابراین، طی دورۀ مباهله، برخوردهای محدودی میان بابیان و غیربابیان به وقوع پیوست که دفعات و شدت آن‌ها رو به افزایش بود. هرچند تا قبل از۱۸۴۷ کسی کشته نشد، ولی افراد دخیل در درگیری‌ها افزایش داشتند. درحالی‌که خشونت‌های اولیه «درحد قانونی» و از سوی مسؤولان محلی، علیه عوامل و عناصر فعال و مجرّب بابی بود، ولی روند آتی به‌گونه‌ای بود که خشونت‌ها توسط گروه‌های مردمی و تا حدی با هدایت رهبری دینی و کمتر توسط مقامات محلّی و اجرایی بود.

در همین حال، در مناطق مختلف کشور، گروه‌هایی از بابیان خود را برای جهادی آماده می‌کردند که اجتناب‌ناپذیر به‌نظر می‌رسید. می‌دانیم که بسیاری از بابیان اولیه سلاح داشتند و با خود حمل می‌کردند. بابیان عرب و ایرانی، که در سال ۱۸۴۷ قرةالعین را از بغداد به ایران اسکورت کردند، همگی مسلح بودند۱۵۸ و آن دسته از بابیان که در قزوین با او ماندند نیز مسلح بودند.

در زمانی‌که باب در مسیر زندان ماکو، در روستای سیاه‌دِهان، توقف داشت؛ ملامحمدعلی زنجانی (حجّت) یک گروه مسلح از بابیان زنجان را به آنجا فرستاد تا او را نجات دهند. گروه‌های دیگری از بابیان مسلح، از قزوین و طهران هم به آن‌ها پیوستند.۱۵۹

در سال ۱۸۴۸، در مشهد، هنگامی‌که یک گروه ۷۲ نفره از بابیان اقدام به نجات یک جوان هم‌مسلک کردند ـ که به دستور فرمانده نظامی شهر زندانی شده بود ـ همۀ آن‌ها مسلّح و آمادۀ درگیری با هرکسی بودند که با آن‌ها مخالفت نمایند (ازجمله نیروهای قانونی و حفظ نظم).۱۶۰ از همه مهم‌تر، در قزوین، آقا محمدهادی فرهادی، عضوی از یک خانواده ثروتمند تاجرپیشه بابی، کارگاه تولید شمشیر را در زیرزمین منزلش راه‌اندازی کرده بود و در آنجا برای خود و سایر بابیان، به قصد شرکت در پیکار و جهاد، در معیت و همراه با باب، سلاح تولید می‌کرد.۱۶۱

لذا جای تعجب نیست که سرانجام با شروع شورش و خشونت جدّی بابیان، تنش فزاینده‌ای هم در قزوین به راه افتاد. رهبری نهاد مذهبی شهر قزوین، ملامحمدتقی برغانی، یکی از عموهای قرة‌العین، که مسؤول تحریک برای تکفیر شیخ احمد احسایی (مؤسس مکتب شیخیه) بود، خود را به‌عنوان مخالف بابیان شناساند و بر بالای منبر مسجد، علیه آن‌ها به وعظ و خطابه پرداخت ولی جامعۀ بابی قزوین به رشد خود ادامه داد و از هر دو گروه روحانیون و تجّار متنفذ به آن‌ها اضافه شدند. مراجعت قرة‌العین و چند تن از اصحابش ازعراق به قزوین، در پاییز ۱۸۴۷، موجب بالا گرفتن و شدت برخورد شد. در آن زمان، آقا محمدصادق، تاجر بابی، به‌ دستور والی شهر در بازار تنبیه و بازداشت شد.۱۶۲

ملامحمدتقی برغانی یک طلبه بابی، به ‌نام ملاعبدالحسین رودباری داشت که او هم بازداشت، استنطاق و چوب‌وفلک شد۱۶۳ و همان‌گونه که فوقاً گفتم، برغانی مسؤول بازداشت و چوب‌وفلک کردن رهبربابیان شهر، ملاجلیل ارومچی بود. بازداشت ملاجلیل به‌عنوان اقدام تحریک‌آمیز برغانی تلقی گردید. آقا محمدهادی فرهادی (که او را قبلاً به‌عنوان تولیدکنندۀ سلاح یاد کردیم)، برادرش آقامحمدجواد و گروهی از بابیان تندرو، به خانه‌ای که ملاجلیل در آن نگهداری می‌شد، حمله کردند و پس از درگیری و حملۀ مختصری او را آزاد نمودند.۱۶۴ احتمالاً به فاصلۀ اندکی پس از این حادثه، در ۱۵ ذی‌القعده ۱۲۶۵ اکتبر۱۸۴۷ بود که یک گروه احتمالاً سه‌نفرۀ بابی، ازجمله آقا محمدهادی فرهادی، هنگامی‌که ملامحمدتقی برغانی در سحرگاه، به‌تنهایی، در مسجد خود مشغول نماز و مناجات بود، بر سر او ریخته و او را با ضربات مکرر کارد و خنجر مورد حمله و ترور قرار دادند. او دو روز بعد درگذشت.۱۶۵ تعداد زیادی از بابیان قزوین دستگیر شدند، خانه‌های آن‌ها مورد هجوم و غارت واقع شد و در ارتباط با آنچه که یک توطئۀ بزرگ بابی قلمداد شد، چند بابی محکوم به مرگ شدند. درست یا غلط، بسیاری از ایرانیان مسلمان دچار ترس و هراس شدند که بابیان برای رسیدن به اهداف خود، قصد برنامه‌ریزی و استفاده از اسلحه دارند؛ اهدافی که برای اکثریت مردم ایران ناشناخته بود.

در همان زمان، در مرکز مشهد، یک گروه مهم بابی، تحت هدایت دو تن از عناصر رهبری بابی، ملامحمدحسین بشرویی و ملامحمدعلی بارفروشی (قدوس) شکل گرفته بود. اجتماعات بابیان، با نفرات زیاد، در خانه‌ای در خیابان اصلی شهر، حساسیت و ناراحتی بسیاری از روحانیون منطقه را برانگیخت. آن‌ها به حمزه‌میرزا، والی جدید شهر، که در اکتبر ۱۸۴۷ وارد مشهد شد، شکایت بردند.۱۶۶ مقامات کشوری نگران مشکلات احتمالی بودند. منطقه هنوز براثر شورش میرزاحسن‌خان سالار، به هواداری پدرش، حاکم پیشین شهر، در التهاب بود. در همان حال، شرایط جسمانی محمدشاه به‌گونه‌ای بود که همۀ نگاه‌ها را نگران ثبات حکومت قاجار کرده بود. دو حادثۀ به‌ظاهر غیرمرتبط، باعث تحریک بیشتر مردم نسبت به بابیان شد. در مورد اول، خدمتکار ملاحسین بشرویی، به نام حسن، را به دلایل نامعلومی مقامات محلّی بازداشت کردند. یک گروه از بابیان مسلح، به افرادی که از او محافظت می‌کردند، حمله کردند و آن‌ها را کشتند و اسباب آزادی او را فراهم ساختند.۱۶۷ حادثه دوم، به فاصله اندکی پس از این رخ ‌‌داد؛ هنگامی‌که ملاحسین بشرویی، به‌عنوان «مهمان» در اردوی حاکم، در خارج از شهر به سر می‌برد، بابی جوانی به نام محمدحسین، در بحث با خدمتکار یکی از روحانیون محلی، به ‌نام حاجی میرزاحسن، موجب درگیری گردید که متعاقباً بازداشت شد و ظاهراً توسط رئیس انتظامات شهر تنبیه گردید. میرزا محمدباقر قائنی، مالک خانه بابی، از ملامحمدعلی بارفروشی اجازه گرفت که در قضیه دخالت کند، “مشروط بر آنکه بابیان ابتدائاً اقدام به حمله نکنند، مگر آنکه از سوی دشمن به آن‌ها حمله شود.” در شرایطی که آن‌ها شروع به ترتیبات آزادی فرد بابی می‌کردند، رعایت آن شرط بسیار سخت می‌نمود. گروهی از ۷۲ بابی مسلح با شمشیر برهنه، برای آزادسازی هم‌مسلک خود، در چند مورد با نظامیان و ظابطان و دستگیرکنندگان او درگیر شدند.۱۶۸ ما متعاقباً به این نکته برمی‌گردیم که چگونه تصمیم بابیان مبنی بر به ‌دست‌ گرفتن حاکمیت شهر و اجرای قانون، بابیان زنجان و نی‌ریز را به درگیری مستقیم با مقامات محلّی و مردم کشاند.

حمزه‌میرزا برای جلوگیری از مسائل و مشکلات بعدی به ملاحسین بشرویی دستور داد تا از مشهد خارج شود. در ۱۹ شعبان ۱۲۶۴ جولای۱۸۴۸ او با گروه بزرگی از بابیان، مهیای حرکت به‌سوی عتبات عالیات شیعی در عراق گردید. این گروه سپس مسیر خود را تغییر داد و عازم مازندران شد. در مسیر سفر به‌سوی مازندارن، با اضافه شدن بابیان به آن‌ها، جمعیت گروه اضافه شد. آن‌ها در ۱۲ شوال/۱۲ سپتامبر همان سال به بارفروش (بابل) رسیدند و در آنجا به‌شدت با ساکنان محلی، که تلاش داشتند مانع از ورود آن‌ها به شهر شوند، درگیر شدند. آن‌ها با ورود به مناطق جنگلی مازندارن، در ۲۲ شوال/۲۴ سپتامبر به مرقد شیخ ابوعلی فضل طبرسی رسیدند. در آنجا شروع به ایجاد استحکامات و قلعه و بارو کردند. بابیان هم از نقاط مختلف کشور، به‌تدریج به آن‌ها اضافه شدند، که از جمله آن‌ها محمدعلی قدوس بود. حضور مداوم گروهی، بالغ بر پانصد نفر بابی مسلّح غریبه، موجب بروز تشویش و نگرانی در افکار و اذهان مردم ساکن در روستاهای هم‌جوار گردید؛ به‌‌نحوی که ناصرالدین‌شاه تازه برتخت‌نشسته، اولین گروه از نظامیان دولتی را برای رویارویی با بابیان به قلعۀ شیخ طبرسی گسیل داشت. جزئیات درگیری‌های بعدی، که تا ماه مه ۱۸۴۹ ادامه یافت، به‌خوبی شناخته شده و در منابع مختلف توصیف و تشریح شده است که خواننده محترم را به آ‌ن‌ها ارجاع می‌دهیم. ۱۶۹

اجازه دهید همۀ سؤالات و پرسش‌های تاریخی مرتبط با این حوادث را کناری بگذاریم و سعی کنیم تا حد امکان انگیزه‌ها و اهداف بابیان سنگرگرفته در قلعۀ شیخ طبرسی را بررسی کنیم. بهترین منابع در دسترس ما، کتاب وقایع میمیه تألیف سید محمدحسین زواره (بابی) و تاریخ جنگ طبرسی تألیف لطفعلی‌میرزا شیرازی(بابی) است، دو نوشته‌ای که شاهدان عینی نوشته‌اند، ولی انتشار رسمی پیدا نکرده است. قبل از آن، مناسب است که یک نظر کلی به ویژگی‌های عمومی بابیان در طبرسی بیندازیم. ملاحظه خواهید کرد که این مطلب با انگیزه‌های بابیان در شورش‌ها و منازعات زنجان و نی‌ریز هم ـ که به‌ زودی به آن‌ها خواهیم پرداخت ـ مرتبط است.

باب در اولین ماه‌های سال ۱۸۴۸، که تقریباً مصادف با اواخر دوران حبس او در ماکو بود، نامۀ مهمی خطاب به شیخ‌علی ترشیزی (عظیم) نوشت و در آن خود را قائم اسلام معرفی کرد و احکام و قوانین اسلام را نسخ نمود. بنا بر دستور باب، عظیم این نامه را تکثیر و توزیع نمود. به‌نظر می‌رسد اخبار این «اعلام قیامت» سریعاً در میان بابیان ایران پیچید.۱۷۰

در گردهمایی چند تن از رهبران بابی، که در جولای ۱۸۴۸، در روستای بَدَشت (شاهرود) مازندارن برپا شد و قرةالعین ساختارشکن هم جزو آنان بود، مشارالیها «وقوع قیامت» را به حدود هشتاد نفر بابیان حاضر در آنجا اعلام کرد.۱۷۱ از جمله افرادی که در آن مجمع نقش پررنگ و فعالی داشتند ملامحمدعلی بارفروشی بود که متعاقباً رهبری بابیان را در قلعۀ شیخ طبرسی برعهده گرفت. تصور می‌کنم نیازی به تأکید بر این نکته نباشد که از قبل، وقوع قیامت و ظهور قائم به‌عنوان نشانه‌ای برای آغاز پیکار و جهاد علیه مشرکان و کفّار درنظر گرفته شده بود و پیروان باب، طی چهار سال قبل از آن، بی‌صبرانه منتظر چنین نشانۀ آخرالزمانی برای شروع شورش و قیام خود بودند!

مشکل پیش‌بینی‌نشده‌ای که در آن زمان وجود داشت، بازداشت باب و عدم امکان رهبری جنگ و پیکار توسط وی بود. درواقع، یکی از اهداف بابیانی که در بدشت گرد آمدند، بررسی طرح‌های آزادی رهبرشان از چهریق بود.۱۷۲ عبدالحسین آواره عقیده دارد که آن‌ها تصمیم گرفتند نمایندگانی به نقاط مختلف بفرستند و از طرفداران باب بخواهند که در پوشش قصد زیارت به چهریق بروند و چون همگی در آنجا گرد آمدند، به‌طور مقتضی به محمدشاه فشار بیاورند تا باب را آزاد کند و اگر از این امر استنکاف ورزید، آن‌ها برای آزادی او به زور متوسل شوند.۱۷۳ ا.ل.م. نیکولا هم این مطلب را محتمل دانسته که ملاحسین بشرویی و نیروهای مسلح تحت امرش، به‌ هنگام خروج از مشهد، هدف خود را عزیمت به آذربایجان، با امید به آزادی باب قرارداده بودند.۱۷۴

نکتۀ بسیار مهم و حیاتی که باید به آن توجه داشت، این است که نقش ویژۀ باب برای پیروانش چندان روشن نبود؛ ضمن آنکه در آن مقطع زمانی خاص، بابیت با یک جنبش عقیدتی منسجم و هماهنگ فاصله بسیار داشت. رهبران بابی، همچون قرةالعین، بشرویی، قدوس، حجت زنجانی و دیگران بسیار مورد احترام و تکریم طرفدارانشان بودند و هریک از آن‌ها، از نظر بابیان، به‌عنوان رجعت یکی از امامان و شخصیت‌های مقدس شیعی قلمداد می‌شدند! در این چارچوب لازم به یادآوری است که زواره همواره ملاحسین بشرویی را قائم خراسان و ملامحمدعلی قدوس را قائم گیلان ذکر می‌کند.۱۷۵ به‌ویژه، بابیان عمدتاً نظر داشتند که ملامحمدعلی بارفروشی (قدوس) دارای جایگاه «قائم» است! گزارش شده که ملاحسین بشرویی، در یک سخنرانی دربارۀ قدوس گفته که «او همان کسی است که شما ۱۲۶۰ سال برای ظهورش انتظار کشیدید!»۱۷۶ همچنین گفته شده که قدوس نیز این ادعا را به نفع خود تکرار کرده است.۱۷۷ حتی طبق آنچه عباس‌افندی، از سران بهائی، نقل کرده، قدوس در نوشتۀ خود (که نسخه آن دیگر وجود ندارد) در تفسیر حرف «ص» از نام «الصمد» خداوند، که در قلعۀ طبرسی آن‌ را نوشت، ادعای خدایی نیز کرده بود.۱۷۸

آن دو با استفاده از عنوان قائم ـ چه به‌‌صورت عام و چه محدود ـ برای خود، صلاحیت یافتند تا پیروان خود را در جنگ و جهاد رهبری کنند! این مطلب تنها نظر و دیدگاه زواره نبود، لطفعلی‌میرزا هم از چند منبع این مطلب را در تاریخ خود نقل کرده است. برای مثال، لطفعلی‌میرزا از برخی از بابیان حاضر در قلعۀ طبرسی نقل می‌کند که آن‌ها قدوس را به‌عنوان نقطه و قبله خود در دعا و مناجات درنظر داشتند و رو به او نماز و عبادت می‌گذاردند! و در شب عید قربان، ملاحسین بشرویی و سایرین مراسم طواف خود را اطراف و حول خانه قدوس به‌جا آوردند؛ کاری که در شب‌های بعد هم آن را تکرار کردند.۱۷۹ کتاب نقطةالکاف که در اوایل دهه ۱۸۵۰ نوشته شده، از قدوس و بشرویی با عبارات مشابهی یاد می‌کند: مثلاً می‌گوید قدوس مدعی رجعت حضرت رسول اکرم (ص) بود،۱۸۰ و یا رجعت عیسی مسیح.۱۸۱ خود نویسندۀ نقطةالکاف از قدوس به‌عنوان «قائم موعود» یاد می‌کند که باب دروازه‌ای به‌سوی او بود!۱۸۲ ملاحسین بشرویی هم عموماً به‌عنوان «شاهزادۀ شهدا» یا رجعت حسینی معرفی شده است!۱۸۳ همچنین گفته شده که خود باب، در سال ۱۸۴۸، به ملاحسین هم لقب باب را اعطاء کرده است۱۸۴ و به‌عنوان «حامل ستون یمانی» و «رکن رابع» از او نام برده شده، که اولی، یکی از علائم ظهور آخرالزمانی شیعه است و دومی یک منصب شیخی برای نمایندۀ امام غائب، مهدی موعود علیه‌السلام برروی کره ارض.۱۸۴ نقش آخرالزمانی و منجی‌گرایانه ملاحسین بشرویی با برداشتن پرچم سیاه ۱۸۵ در سفر از خراسان ارتقا یافت! ۱۸۶ برای کسی که با فرهنگ و روایات شیعه آشنا باشد، این مطلب اهمیت نقش او را می‌رساند!! بابیان در قصه‌پردازی خود، برای مخالفان نیز عناوین و نقش‌هایی از تاریخ صدر اسلام یافته بودند! که مهم‌ترین آن‌ها سعیدالعلماء، رهبر روحانی شهر بارفروش است، فردی که مسؤول اعدام قدوس در انتهای محاصرۀ قلعۀ شیخ طبرسی معرفی شده، و بابیان عنوان «زن ریشو» به او دادند، که طبق پیش‌گویی‌ها، قرار است قائم را به قتل برساند!!۱۸۷

نمی‌توان گفت هنگامی‌که بشرویی مشهد را ترک کرد چه در سرش می‌‌گذشت. به احتمال بیشتر، قصد او دیدار هم‌فکرش ملامحمدعلی قدوس و سایرین در بدشت بود ولی اجتماع بدشت، براثر حضورافراد محلی در آنجا، تقریباً قبل از رسیدن بابیان مشهد به شاهرود، نیمه‌کاره به‌هم خورد و افراد پراکنده شدند. بنابراین، همان‌طور که قبلاً احتمال دادیم، ممکن است آن‌ها تصمیم داشتند راه خود را به‌سوی مازندران ادامه داده و از آنجا به سمت طهران حرکت کنند؛ با این امید که شاه را برای آزادی باب تحت فشار بگذارند؛ یا از طریق گیلان خود را به چهریق برسانند و اقدام به آزادی فوری باب نمایند. به‌نظر می‌رسد بشرویی اصرار داشت هویت و برنامه‌های گروهش را پنهان نگه دارد. در چند مورد او به افراد تحت فرمانش دستور اکید داد که او را آقا سیدعلی مکّی، از اهالی کربلا، بنامند و به همه بگویند که راهی زیارت عتبات در عراق هستند. درعین‌حال، از اینکه چرا این مسیر غیرمعمول را انتخاب کرده‌اند، بهانه‌‌های مختلفی برای آن‌‌ها ذکر کرد.۱۸۸

صرف‌نظر از اینکه اهداف و اغراض نزدیک و فوری آن‌ها چه بود، روشن است که بابیان تحت رهبری بشرویی، امیدوارانه به تبلیغ و نشر بابیت، چه با زبان ارشاد و چه با زبان زور و اجبار، اگر نیاز می‌شد، می‌پرداختند. او در یک سخنرانی، به مناسبت جشن عید قربان (۱۰ ذی‌الحجه/۸نوامبر) می‌گوید که هدفش از ترک مشهد، اعتلای کلمةالله و کسب فیض شهادت است.۱۸۹ پس از مدتی، لحن او بیشتر حالت نظامی به خود می‌گیرد. این را از پاسخ او به مهدی‌قلی میرزا، حاکم جدید مازندران، که از قصد و غرض بابیان سؤال کرده بود، متوجه می‌‍‌شویم. بشرویی می‌گوید آن‌ها با هدف نشر و گسترش حقیقت، به هرنحو ممکن، چه با غلبه بر باطل (ازطریق بحث و مخاصمه) و چه به‌وسیله شمشیر یا قبول شهادت، از مشهد آمده‌اند.۱۹۰ او در همان جوابیه، درخواست شاهزاده مهدی‌قلی‌میرزا را برای ترک مازندارن رد کرد و گفت: «تا امر خدا ظاهر نشود و غلبه نیابد، ما این استان را ترک نخواهیم کرد. ما امر خدا را با استفاده از شمشیر غلبه می‌دهیم!» و اینکه «ما معدود دوستانی که در اینجا هستیم پراکنده نخواهیم شد، مگر آنکه بر همۀ شما غالب و پیروز شویم، یا آنکه همۀ ما کشته شویم.»۱۹۱ لطفعلی‌میرزا پا فراتر گذاشته و توصیف می‌کند که چگونه بشرویی در مکاتبه با شاهزاده، «ناصرالدین‌شاه را عروسک خیمه‌شب‌بازی می‌نامد» و سپس پیام‌های تهدید و ترور و عبارات شدید‌اللحن را نثار آن‌ها می‌کند.۱۹۲

مضامین دوگانه پیکار و شهادت، در سراسر دوران جنگ و پیکار قلعۀ شیخ طبرسی شنیده می‌شد. بشرویی اندکی پس از رسیدن به مزار شیخ طبرسی، پیروانش را مورد خطاب قرار داد و با مقایسۀ حالات خودشان با حوادث زمان امام حسین ع، هدف خود را نشان دادن حقیقت از طریق شهادت اعلام کرد.۱۹۳ بنا بر نوشتۀ زواره، ملاحسین بیان می‌کرد که پیروانش، همانا ارتش امام حسین علیه‌السلام هستند و دشمنانشان، اهل کوفه.۱۹۴ (اشاره به واقعۀ کربلا، که طی آن امام حسین علیه‌السلام و شمار اندکی از طرفدارانش، توسط لشکریان یزید، خلیفۀ وقت، قتل عام شدند و دستگاه خلافت، ایشان را شورشی خواند). این مطلب در کتاب‌های دیگر هم تکرار شده است.۱۹۵ قیام کربلا الگوی بسیار مناسبی برای اقدامات کاریزماتیک جهاد و شهادت در برابر حکومت قاجار بود. در این همسان‌سازی، قاجاریه نمایانگر سلسلۀ بنی‌امیه بود که امام حسین علیه‌السلام علیه آ‌نان قیام کرد.۱۹۶ بابیان مرگ محمدشاه در سپتامبر ۱۹۴۸را به‌عنوان نشانه پیروزی تلقی کردند: «الحمدلله که این الوار بی‌خاصیت به جهنم واصل شد».۱۹۷ ضمناً ازنظر بابیان گرچه ناصرالدین‌شاه بر تخت نشست، ولی او نمی‌توانست حکومت واقعی را تشکیل دهد! بنا بر نوشتۀ نقطةالکاف، قدوس به شاهزاده مهدی‌قلی‌میرزا نوشت: «ناصرالدین‌شاه یک پادشاه قلابی و دروغین است و کسانی که به او در این موضوع کمک کنند، در آتش قهر و غضب خداوند مجازات خواهد شد؛ ما حاکمان و سلاطین واقعی هستیم که به‌دنبال تحقق رضای خداوندیم.»۱۹۸

در منابع بابیِ در اختیار ما، عبارات صریحی وجود دارد که جنگ و جدال و کارزار بابیان علیه مردم محلی و نیروهای حکومتی را جهاد تلقی می‌کند. بابیان که از سوی ساکنان شهر از ورود به شهر بارفروش منع شدند، شروع به جهاد و پیکار علیه آن‌ها کرده، موفق شدند بیش از یکصد و پنجاه تن از دشمنان را بکشند.۱۹۹

کشتار مردم عادی توسط بابیان در جنگ قلعۀ طبرسی

          در سراسر تاریخ میمیۀ زواره نیز، بابیان به‌عنوان کسانی که وارد کارزار پیکار و جهاد شده‌اند، توصیف گردیده‌اند،۲۰۰ درحالی‌که ملاحسین بشرویی آن‌ها را به جهاد ترغیب می‌کرد.۲۰۱ هدف از جهاد، این بود که «زمین را از لوث فساد پاک کنند»۲۰۲ نیروهای دولتی، همواره «دشمنان کافر و منافق و مشرک» توصیف می‌شدند،۲۰۳ یا «نیروهای شیطانی و اهریمنی و ارتش شیاطین».۲۰۴ گرچه لطفعلی‌میرزا کمتر از لفظ جهاد استفاده می‌کند، ولی سخنرانی جالبی را از ملاحسین بشرویی نقل می‌کند که طی آن بیان می‌دارد: «اکنون دو مطلب منظور و مقصود ما است: یکی جهاد و دیگری دفاع. هرکس کنار بکشد، کافر است.» ۲۰۵ هرکس به جهاد پشت کند و برود، بدون شک، به فرمان همۀ ادیان او کافر است!  بشرویی همچنین وعده می‌دهد یا پیروزی یا شهادت در انتظار ماست.۲۰۶ به نوشتۀ همو، وقتی مهدی‌قلی‌میرزا پرسید که چرا بابیان درحال ساخت استحکامات و قلعه هستند و چرا آن‌ها مال و غذای دیگران را می‌خورند (منظور اموال و مواد غذایی بود که بابیان از مردم عادی غارت می‌کردند) بشرویی پاسخ می‌دهد که از نظر بابیان، مصرف غنائم جنگی برای مجاهدان بابی جایز و مشروع است.۲۰۷

بنابراین، روشن است که بابیان قلعۀ طبرسی چندین خواسته و هدف متنوع، ولی مرتبط و درهم تنیده داشتند. آن‌ها ناامید از کمبود نفرات، و با توجه به ارزش و جایگاه شهادت در فرهنگ شیعی، ناچار شدند که بر تمایل به شهادت، به‌عنوان جهاد، به منظور تأکید بر آیین برحق اصرار بورزند. جهاد تهاجمی علیه حکومتی که با رفتارش در قبال باب، به دشمنی با حق و حقیقت برخاسته بود برای آن‌ها واجب تلقی می‌شد. لذا تلاش داشتند که تا حد ممکن دشمنان را «به جهنم» بفرستند! اگر اعداد و ارقام ارائه شده در این تاریخ‌ها درست باشد، شک نیست که در اینجا نیز، همچون سایر موارد، بابیان نشان دادند که نیروی جنگی قابلی بودند و بیش از آنچه تلفات دادند، از دشمنان خود کشتند. آن‌ها همچنین نشان دادند که در خشونت و سبعیت بی‌رقیب هستند و نه‌تنها در کشتار نظامیان، بلکه در قتل و غارت و کشتار غیرنظامیان ساکن در منطقه، حدومرز نمی‌شناسند.

پس از شکست و فروکش شورش بابیان در قلعۀ شیخ طبرسی، در مه ۱۸۴۹، بابیان دو جنگ و درگیری بزرگ دیگر با مردم مسلمان ایران به راه انداختند. تعداد بابیان در کشور، به‌سرعت رو به افزایش بود. پرنس دالگوروکی، سفیر روسیه در طهران، در فوریه ۱۸۴۹، به وزیر خارجۀ کشور متبوعش نوشت «… مهم نیست که این موضوع (شورش نظامی بابیان در خراسان) چه میزان جدی است. هرچند تعداد و حضور فرقه بابی در جامعه بارز نیست و به آن میزانی نیست که آن‌ها تمایل دارند و خواستار حضور در سراسر کشور هستند. امیر (امیرکبیر، صدراعظم جدید) نزد من اعتراف کرد تعداد آن‌ها می‌تواند حدود صدهزار نفر باشد. آن‌ها در ایالات جنوبی حضور دارند؛ حتی تعداد زیادی از آن‌ها در همین طهران هستند و اینکه حضور آن‌ها در آذربایجان، به‌تدریج برای او نگران‌کننده شده است.208 این عدد صدهزار با نهایت تعجب، همان عددی است که باب در رسالۀ دلایل سبعه، دربارۀ طرفدارانش، در چهار سال اول فعالیتش بیان کرده است.۲۰۹ در گزارش فوریه ۱۸۴۹ دالگوروکی، او به شایعه‌ای اشاره می‌کند که تعداد بابیان در زنجان به عدد ۸۰۰ نفر رسیده است و حضور آن‌ها نظم عمومی را تهدید می‌کند.۲۱۰ درمارس ۱۸۵۰، دالگوروکی گزارش می‌دهد که با آمدن گروه‌های جدید بابی به شهر، تعداد بابیان در زنجان به ۲۰۰۰ نفر رسیده است. او اشاره می‌کند که عقاید مضرّه این فرقۀ خطرناک در میان تودۀ مردم طرفدار پیدا کرده، ضمن آنکه موجب نگرانی دولت شده است.۲۱۱

بنا بر نوشته عبدالاحد زنجانی(بابی)، تعداد بابیان حاضر در زنجان، قبل از بروز درگیری به ۳۰۰۰ نفر رسیده بود.۲۱۲ رهبری بابیان در آنجا در دست ملامحمدعلی زنجانی بود؛ طلبۀ جوان و تندرویی که قبل از بابی شدن هم با مقامات حکومتی شهر درگیری داشت.۲۱۳ او پس از گرایش به بابیت، از سوی مقامات حکومت مرکزی تحت‌نظر قرار گرفت. ظاهراً به‌نظر می‌رسد او توانسته آن‌ها را متقاعد کند که همچنان وفادار به اسلام و حکومت است، لذا به وی اجازه داده شد به زنجان بازگردد.۲۱۴ ولی به‌زودی آشکار شد که نقش او به‌عنوان نمایندۀ باب در شهر زنجان، موقعیت مقامات کشوری و دینی شهر را تهدید می‌کند. حجت، اندکی پس از بازگشت به شهر شروع به خواندن نماز جمعه کرد؛ امری که معمولاً با انتصاب حکومتی صورت می‌گرفت. وقتی به او اعتراض شد، پاسخ داد که این منصب از سوی خود قائم به او تفویض شده است! خود «ایشان» به من فرمان داده تا این کار را آشکارا انجام دهم و لذا نمی‌توانم به فرد دیگری اجازه دهم این منصب را از من بگیرد. اگر به من حمله شود من از خودم دفاع می‌کنم و از جان اصحابم حفاظت خواهم کرد.۲۱۵ این رفتار منجر به اعتراض روحانی محلّی زنجان شد. ملامحمدعلی زنجانی هم به طهران احضار شد و در آنجا حدود یک سال در حصرخانگی قرار گرفت. در هنگام اقامت در طهران، زنجانی در پاسخ به پرسش یکی از طرفدارانش، به مطالبی اشاره کرد و دیدگاه‌هایی را بیان داشت که مؤید جدایی او از سنت اسلامی بود و نشان داد که آن دستورها از سوی باب بوده است.۲۱۶ پس از مرگ محمدشاه، حجت زنجانی اقدام به تهیه نقشه فرار از طهران و بازگشت به زنجان نمود.۲۱۷

با مراجعت او به زنجان روشن شد که او به دنبال انجام تغییرات بنیادین و کودتا در شهر است. به نوشتۀ عبدالاحد زنجانی، در مسجد او، فقرا در سمت راست منبر و ثروتمندان در سمت چپ منبرش می‌نشستند و او در هنگام سخنرانی عمدتاً خطاب به فقرا صحبت می‌کرد.۲۱۸ او در برابر مقامات و مسؤولان دولتی و مذهبی شهر بسیار ناشکیبا بود. به ‌دنبال حادثه‌ای، که طی آن و بر اثر بحث و درگیری لفظی، دو فرد بابی، یک جوان مسلمان را با خنجر مضروب ساختند، یک فرد بابی، به ‌نام عبدالعلی، به دستور حاکم شهر، امیراصلان‌خان، بازداشت و زندانی شد. یک ماه بعد، حجت زنجانی نامه‌ای به حاکم نوشت و درخواست آزادی آن فرد را کرد، ولی حاکم آن موضوع را فراتر از دخالت عوامل محلی دانست. درخواست دوم حجت نیز رد شد. پس از آن، نماینده حجت با استفاده از زور فرد بابی را آزاد کرد. هم‌زمان با آن، یک فرد جنایتکار زندانی هم از زندان خارج شد و تهدید کرد اگر کسی به او نزدیک شود، او را خواهد کشت. حجت زنجانی همۀ این اقدامات را تأیید کرد.۲۱۹ پس از این حادثه، رهبران دینی محلی فتوایی نوشتند و طی آن خون حجت زنجانی و طرفدارانش را هدر دانستند. آن‌ها این فتوا را به طهران فرستادند تا به تأیید ناصرالدین شاه برسد.۲۲۰ در روز ۱۶ مه ۱۸۵۰، نزاعی بین گروهی از مردم شهر، که فردی روحانی سازماندهی کرده بود و گروه کوچکی از نیروهای بابی، درگرفت که در جریان آن یکی از بابیان کشته شد.۲۲۱ طبق نوشتۀ عبدالاحد زنجانی بابی، در اثنای درگیری، فرد روحانی اعلام کرد که این جهادی علیه بابیان است. عبدالاحد زنجانی متذکر می‌شود اگر این جنگ و جهاد علیه کسانی بود که عقیده و احکام و کتاب آسمانی آن‌ها را انکار می‌کردند، مشکلی نبود ولی این جنگ علیه کسانی اعلام شد که آن‌ها نیز مسلمان بودند و شعارشان یکی بود و فریاد می‌زدند:”لا اله الاالله، محمد رسول الله، علی ولی الله”۲۲۲

دلایلی وجود دارد که نشان می‌دهد حجّت، حتی قبل از بابی شدن، رفتار دینی افراطی داشته و احکام اسلامی را با برداشت خاص خود به اجراء می‌گذاشته است. ۲۲۳ به‌نظر می‌رسید که او برخی احکام دینی را با جدّیت دنبال می‌کرد؛ مثل ممنوعیت فروش و مصرف شراب در منطقه، حتی برای غیرمسلمانان.۲۲۴ … عبدالاحد می‌نویسد: «در حوزه قضائی تحت نظر او، هیچ‌گونه منکراتی مشاهده نمی‌شد و احکام اسلامی با شدت برپا می‌گردید؛ درحالی‌که طرفدارانش نیز در انجام نماز و روزه بسیار جدّی بودند و هیچ‌گونه نقض احکام شرعی را تحمل نمی‌کردند.۲۲۵ بنابراین، بسیار دشوار است که ارزیابی کنیم حجت و پیروانش، تا چه میزان خود را مسلمان و تا چه میزان بابی می‌دانستند؟ حتی طبق نوشته نیکولا، حجت، طرفداران خود را از مشارکت در جنگ قلعۀ شیخ طبرسی منع کرد.۲۲۶ لذا شاید بتوان این‌گونه تلقی کرد که از نظر او، کسانی که احکام اسلامی را نسخ کردند، افراد کافر و بی‌دینی بودند. کاملاً روشن است که تفسیر ما از ماهیت و انگیزۀ جنگ زنجان، تا حد زیادی براساس یافتن پاسخ روشن به سؤالاتی است که در اینجا به ذهن می‌رسد.

پس از بروز اولین اختلافات و درگیری، که در بالا به آن اشاره شد، حاکم زنجان دستور داد شهر به دو ارودگاه تقسیم شود، اقدامی که نشان از تردید به وفاداری بابیان داشت.۲۲۷ سپس یک درگیری نظامی اتفاق افتاد که تا ژانویه ۱۸۵۱ ادامه یافت و در طول آن، جمعیت مسلمان شهر زنجان با اعزام نیروی کمکی از مناطق هم‌جوار و سپس از جانب مرکز، تقویت شد.۲۲۸ تاریخ‌های مختلف بابی و بهائی حاکی از آن است که حجت زنجانی از اعلام جهاد علیه دشمن امتناع داشت؛ گرچه او بدون تردید آن‌ها را کافر و مشرک می‌دانست و دراین‌صورت، اعلام جهاد علیه آن‌ها کاملاً محتمل و ممکن است.۲۲۹

این از نظر من نوعی ساده‌انگاری بیش از حد است. اگر بابیان جنگ خود را نوعی جهاد تلقی نمی‌کردند، درآن‌صورت ازنظر خودشان هم اعمال آن‌ها موجه و قانونی قلمداد نشده و درواقع شورش محسوب می‌شد. این قطعاً نظری بود که مخالفان بابیان به اقدامات نظامی آن‌ها داشتند وگرنه زنجانی و پیروانش، رفتار و عملکرد خودشان را شورش تلقی نمی‌کردند؛ زیرا حکومت سکولار را مشروع نمی‌دانستند. اگر روحانی مخالف، علیه آنان اعلام جهاد کرده، خب این نشانه‌ای از شرک و کفر آن روحانی و دلیل درستی امر بابی است! نشانه‌ای از اینکه حجت زنجانی اعلام جهاد دفاعی کرده بود و نه جهاد تهاجمی. ازاین‌رو، طبق نوشتۀ عبدالاحد، او از روحانی مسلمان شهر می‌پرسد: «… در همۀ این مدت گرفتاری و مصیبت، در همۀ این ایام، من کی اعلام جهاد کردم. ما فقط به ‌دنبال حفاظت از زن و بچه‌هایمان در برابر حملات شما بودیم. زیرا ما چاره‌ای جز دفاع از خود نداریم.»۲۳۰

با عنایت به فقدان مستندات دقیق از آن دورۀ زمانی، تشخیص و ارزیابی انگیزه‌ها و اهداف بابیان زنجان مشکل به‌نظر می‌رسد. به‌طورکلی، چند عامل در اینجا وجود دارد، که البته به‌ راحتی باهم سازگار نیستند. در اینجا هم مشاهده می‌کنیم که همچون قضیۀ قلعۀ شیخ طبرسی، فناتیسم و تحجّر دینی به همراه شهادت‌طلبی بابیان ایفای نقش می‌کند. از سوی دیگر، گرایش به بابیت در زنجان و حضور افراد بابی در آنجا نشان می‌دهد که عوامل دیگری، مثلاً عوامل اقتصادی و اجتماعی هم دخیل بوده‌اند و اینکه تعداد اندکی از پیکارجویان و جنگندگان بابی ایدۀ روشنی از تعالیم باب، یا تفاوت بابیت با اسلام، در سال ۱۸۵۰، داشتند. به‌نظر می‌رسد که خود ملاّمحمدعلی زنجانی، ضمن حفظ ظاهر اسلامی، مجذوب برخی صفات مساوات‌خواهانه و آراء و عقاید شخص باب شده بود. حجت زنجانی برخلاف رهبران بابی در شیخ طبرسی و بدشت، عقاید شیخی نداشت (او مشرب اخباری داشت.م) و لذا بعید است تحت تأثیر مطالب عرفانی ـ متافیزیکی تعالیم باب قرار گرفته باشد. گرچه شواهدی وجود دارد که احتمالاً او باور داشته که باب، قائم اسلام بوده و روز قیامت فرا رسیده است.۲۳۱ استفاده از شعار و اسم رمز «یا صاحب‌الزمان» توسط بابیان زنجان، نشانگر وجود احساسات و عواطف منجی‌گرایی در میان آن‌ها، در هنگامۀ جنگ و کارزار بود و بیانگر این نکته که بابیان خود را درگیر جنگ آخرالزمانی و جهاد علیه نیروهای دجّال می‌دیدند.

شورش بابیان در یزد و نی‌ریز و نقض حاکمیت ملی

جنگ و شورش‌های یزد و نی‌ریز، در سال ۱۸۵۰، به رهبری سیدیحیی دارابی (وحید)، گرچه به نسبت زنجان، حجم کوچک‌تری داشت، ولی از بسیاری جهات، شبیه به آن بود.۲۳۲ دارابی طلبه‌ای سرشناس بود که هوادارانی در هر دو شهر داشت. به‌نظر می‌رسد او خود را برای جنگ و جهاد و پیکار آماده می‌کرده و در کارگاه آقا محمدهادی فرهادی بابی، در قزوین، شمشیرها را آزموده بود.۲۳۳

او به هنگام ورود به نی‌ریز، برخلاف دستور زین‌العابدین خان، حاکم محلی، مستقیماً و همراه نهصد تن از یارانش، که کاملاً مسلح بودند، به مسجد جامع شهر رفت و بر بالای منبر ایستاد تا برای حدود ۱۵۰۰ نفر از حاضران نماز جمعه (جماعت) بخواند.۲۳۴ دلایل کافی و روشنی وجود دارد که حاکی است پیروان و طرفداران دارابی، اطلاعات بسیار اندکی دربارۀ تعالیم باب داشتند۲۳۵ و به‌نظر می‌رسد احتمالاً انگیزه‌های اجتماعی و سیاسی بر جدال و پیکار آن‌ها غلبه داشته است. برای مثال، در یزد، قبل از ورود دارابی به شهر، زنجیره‌ای از برخورد و آشوب شهری جدّی اتفاق افتاده بود و یکی از کسانی که به حمایت از دارابی پرداخت، از آشوبگران معروف و شناخته‌شده بود.۲۳۶ ظاهرا در نی‌ریز نیز، همچون زنجان، در آستانۀ زمان حضور دارابی و شروع درگیری‌ها، وی وزنه و شخصیت مستقلی در برابر مسؤولان دولتی شهر، تلقی می‌شد.۲۳۷ برای مثال، حاج سیداسماعیل، شیخ‌الاسلام بوانات و از طرفداران دارابی، دستور دستگیری فردی به نام ملاباقر، نماینده و فرستادۀ حاکم نی‌ریز را ـ که به‌سوی شاهزاده فیروزمیرزا در شیراز فرستاده شده بود ـ می‌دهد. ملاباقر بخت‌برگشته را کدخدای روستای رستاق دستگیر و به نزد دارابی می‌فرستد و دارابی او را به قتل می‌رساند.۲۳۸ به همین ترتیب، دارابی افسران و فرماندهانی را برای قلعۀ خواجه منصوب نمود، که متعاقباً او و طرفدارانش در آنجا پناه گرفتند.۲۳۹ بنا بر نوشته تلخیص تاریخ نبیل، دارابی هرگونه تصمیم دائر بر جهاد را نفی کرده است.۲۴۰ همچون مورد حجت زنجانی، اگر مقصود از جهاد، جهاد تهاجمی باشد، شاید مطلب درست باشد؛ وگرنه روحیۀ مقابله با نیروهای پادشاهی و تأمین جنگ‌افزار و مسلح کردن بابیان و نظام و تشکیلات دادن به آن‌ها به‌شدت در میان آن‌ها وجود داشت و بابیان آن را جهاد دفاعی تلقی می‌کردند.

جمع بندی

          در مجموع ملاحظه می‌شود بابیان در هیچ مورد دیگری دستوری دربارۀ جهاد تهاجمی ـ شبیه مواردی که در قیوم‌الاسماء آمده ـ نداشته‌اند. شاید دلیلش این باشد که آن‌ها اعلام پیکار و جهاد را، بدون قرینه‌ای بر پیروزی، نادرست می‌دانستند؛ قرینه‌ای که در هیچ‌یک از جنگ‌های بابیان وجود نداشت؛ ولی امتناع و خودداری آن‌ها از تأیید و پذیرش مقامات و ساختار دینی و حاکمیتی موجود در کشور، حمل سلاح در شرایط بی‌ثباتی شدید سیاسی کشور و رفتار عموماً تهاجمی آنان منجر به درگیری‌هایی بین آنان و مردم عادی و شهروندان گردید که سریعاً شدت گرفت و تبدیل به منازعات تمام‌عیار شد. هنگامی‌که جنگ شعله‌ور می‌‌شد، انگیزۀ دینی شهادت‌خواهی، جهاد دفاعی و اتمام حجت بابیان بر ابعاد اجتماعی و اقتصادی و سایر ابعاد پیشی می‌گرفت. البته در قضیۀ قلعۀ شیخ طبرسی به‌نظر می‌رسد از ابتدا، انگیزه‌های فرقه‌ای تفوّق داشت. حال آنکه در قضایای زنجان، یزد و نی‌ریز، تنش‌ها و بحران‌های موجود شهری نقش محوری داشت و در مواردی بر انگیزه‌های فرقه‌ای این تنش‌ها و جنگ‌ها سایه افکند. از منظر دولت مرکزی و مقامات محلی، بابی‌ها آشکارا گروه‌های شورشی و توطئه‌گری بودند که کمر به سرنگونی و براندازی نظام‌های اجتماعی، سیاسی و دینی کشور داشتند. به دلیل وجود علل و انگیزه‌های چندگانه و متنوع در بروز این منازعات و درگیری‌ها و ناتوانی بابیان در تبدیل شورش‌های محلی به یک نبرد گسترده علیه نیروها و نهادهایی که از سوی آنان کافر و مشرک تلقی می‌شدند؛ عملاً نقش جهاد بابی مبهم و در سایه قرار گرفته است. جهاد ایده‌ال و مطلوب بابی، آن‌گونه که در کتاب‌های باب ارائه شده و در اجراء، همچون قلعۀ شیخ طبرسی، نی‌ریز و زنجان ملاحظه شد، متناسب با واقعیات نبود و به شکست منجر شد؛ هرچند بابیان آن‌ها را متوقف نکردند و ادامه دادند.

 

برای مطالعه یادداشت ها و پی نوشت ها به اصل مقاله در فصلنامه بهائی شناسی مراجعه فرمایید

tarikh

The post دیدگاه بابیان دربارۀ مفهوم جهاد appeared first on وبسایت بهایی پژوهی.

]]>
https://bahairesearch.org/%d8%af%db%8c%d8%af%da%af%d8%a7%d9%87-%d8%a8%d8%a7%d8%a8%db%8c%d8%a7%d9%86-%d8%af%d8%b1%d8%a8%d8%a7%d8%b1%db%80-%d9%85%d9%81%d9%87%d9%88%d9%85-%d8%ac%d9%87%d8%a7%d8%af/feed/ 0
روایت‌های کشتار بهائیان از ازلیان https://bahairesearch.org/%d8%b1%d9%88%d8%a7%db%8c%d8%aa%e2%80%8c%d9%87%d8%a7%db%8c-%da%a9%d8%b4%d8%aa%d8%a7%d8%b1-%d8%a8%d9%87%d8%a7%d8%a6%db%8c%d8%a7%d9%86-%d8%a7%d8%b2-%d8%a7%d8%b2%d9%84%db%8c%d8%a7%d9%86/ https://bahairesearch.org/%d8%b1%d9%88%d8%a7%db%8c%d8%aa%e2%80%8c%d9%87%d8%a7%db%8c-%da%a9%d8%b4%d8%aa%d8%a7%d8%b1-%d8%a8%d9%87%d8%a7%d8%a6%db%8c%d8%a7%d9%86-%d8%a7%d8%b2-%d8%a7%d8%b2%d9%84%db%8c%d8%a7%d9%86/#respond Wed, 28 Apr 2021 10:27:08 +0000 http://bahairesearch.org/%d8%af%d8%b3%d8%aa%d9%87%e2%80%8c%d8%a8%d9%86%d8%af%db%8c-%d9%86%d8%b4%d8%af%d9%87/%d8%b1%d9%88%d8%a7%db%8c%d8%aa%e2%80%8c%d9%87%d8%a7%db%8c-%da%a9%d8%b4%d8%aa%d8%a7%d8%b1-%d8%a8%d9%87%d8%a7%d8%a6%db%8c%d8%a7%d9%86-%d8%a7%d8%b2-%d

نویسنده: سیّد مقداد نبوی رضوی با آشکارشدن دعوت رجعت حسینی و من‌یظهره‌اللهی میرزا حسینعلی بهاءالله، گروهی از بزرگان بابیان او را برنتافته و به مخالفت با او روی آوردند. در این میان، برخی از ایشان کشته شده و از صحنه‌ی کارزار ازلی ـ بهائی کنار گذاشته شدند. ازلیان آن قتل‌ها را به پای بهائیان گذاشته […]

The post روایت‌های کشتار بهائیان از ازلیان appeared first on وبسایت بهایی پژوهی.

]]>

نویسنده: سیّد مقداد نبوی رضوی

با آشکارشدن دعوت رجعت حسینی و من‌یظهره‌اللهی میرزا حسینعلی بهاءالله، گروهی از بزرگان بابیان او را برنتافته و به مخالفت با او روی آوردند. در این میان، برخی از ایشان کشته شده و از صحنه‌ی کارزار ازلی ـ بهائی کنار گذاشته شدند. ازلیان آن قتل‌ها را به پای بهائیان گذاشته و دستور آن‌ها را نیز از سوی بهاءالله دانسته‌اند. برخی از آن قتل‌ها از سوی بهائیان پذیرفته شده، اما دخالت بهاءالله در آن‌ها همواره مورد انکار بهائیان بوده است. این مقاله بر آن است تا نگاهی تحلیلی به روایات دو گروه داشته و تا جای ممکن بتواند به نتیجه‌گیری نزدیک شود.

مخالفان ازلی برجسته‌ی میرزا حسینعلی بهاءالله

ادعای ازلیان ـ که میزان درستی آن باید سنجیده شود ـ آن است که نخستین پیروان بهاءالله اغلب از بابیان برجسته نبودند و بیشتر در میان طبقه‌ی ناآگاه آن طایفه جای داشتند. به‌عنوان نمونه، میرزا محمّدحسین متولی‌باشی قمی ـ که از مخالفان مهم بهاءالله بود و در ادامه شناسانده شده ـ در نوشته‌ای پیروان بهاءالله را جمعی «خیاط‌باشی» و «دلاک‌باشی» و «رنگرزباشی» و «نجارباشی» نامیده و نوشته: «کم أذکر لکم من المؤمنین بباشی باشی؟» (چه تعداد از این مؤمنان [به میرزا حسینعلی] را برای شما با ویژگی «باشی باشی» یاد کنم؟)۲ بدیعه مرآتی نوری نیز ـ که نوه‌ی برادر بهاءالله بود ـ تعدادی از بزرگان ازلی را یاد کرده و سپس به بهائیان طعن زده و نوشته که در برابر این بزرگان، «باشی‌ها مانند دلاک‌باشی و سقاباشی و صابونچی» به بهاءالله پیوستند.۳ در میان بابیان برجسته ­ای که به مخالفت جدی با بهاءالله پرداختند، این کسان را می­توان نام برد:

۱-حاج سیّد محمّد اصفهانی (د.۱۲۸۸ ق.)

این شخص در میان برجسته‌ترین بابیان در زمان رهبری صبح ازل جای داشت۴ و به روایت بهائیان، «اولین پناه ازلیّه» بود.۵ وی پیش از بروز دعوت جدید بهاءالله به‌شدت به وی بدبین بود۶ و پس از آشکار شدن دعوتش نیز در جرگه‌ی مخالفان بزرگ او قرار گرفت. این مخالفت تا آن‌جا بود که بهاءالله در آثار خود مدعی شد که وی سبب‌ساز مخالفت صبح ازل بوده است.۷ روایت ازلیان آن است که بهاءالله پیش از آشکارکردن دعوت خود ـ چون هنوز پایه­ های کار را محکم نکرده بود ـ تا جایی که می‌توانست او را محترم می‌داشت. اما پس از محکم­کردن پایه‌های دعوت خویش، ناراحتی درونی خود را از او آشکار کرد.۸ حاج سیّد محمّد اصفهانی در آثار رهبران بهائی با عنوان‌هایی چون «سامری»،۹ «خبیث»،۱۰ «لئیم»۱۱ و… یاد شده و جایگاهش در «أسفل الجحیم» دانسته شده است.۱۲ او رساله‌ای نیز در رد دعوت بهاءالله نگاشت.۱۳

۲-میرزا محمّدهادی قزوینی

این شخص به روایت بهائیان از هجده نفر پیروان نخستین باب (حروف حی) بود۱۴ و در زمان اقامت مخفی صبح ازل در بغداد از سوی او در میان شهداء بیان قرار داده شد۱۵ و سرپرستی بابیان قزوین را به عهده گرفت. به روایت ازلیان، بهاءالله پیش از محکم کردن پایه ­های کار خویش، همواره احترام قزوینی را در نظر داشت۱۶ اما او چون از تکاپوهای مخفی بهاءالله تا اندازه‌ای آگاه شده بود، به وی بدبین بود و گاه اعتراض خویش را نشان می‌داد.۱۷ با این حال، بهاءالله وقتی دعوت خویش را آشکار کرد و با مخالفت قزوینی روبرو شد، با القاب سختی یادش کرد.۱۸

۳- ملا محمّدجعفر نراقی (د. ۱۲۸۶ ق.)

این شخص نیز یکی از برجسته‌ترین بابیان در زمان اقامت مخفی صبح ازل در بغداد بود و از سوی او، به عنوان شهید بیان در کاشان برگزیده شده بود.۱۹ نراقی از همان سال‌های نخستین اقامت صبح ازل در بغداد به بهاءالله بدبین شده و به او معترض بود. بهاءالله نیز تا جایی که می‌توانست احترام وی را نگاه می‌داشت تا با مخالفتش روبه رو نشود.۲۰ پس از آشکارشدن دعوت بهاءالله، نراقی با تمام توان به مخالفت با او پرداخت و کتابی با نام تذکرةالغافلین در رد دعوت او نگاشت.۲۱ بهاءالله نیز او را ـ چون لنگی محسوسی داشت ـ «اعرج» نامید.۲۲ ازلیان کتاب نراقی را یکی از مهم‌ترین آثار نگاشته­ شده‌ی خود در برابر بهاءالله یاد کرده‌اند.۲۳

۴-میرزا محمّدحسین متولی‌باشی قمی

این شخص ـ که پیش از این یاد شد ـ یکی از بزرگان بابیان بود که به‌روایت یکی از هم کیشانش مورد توجه باب قرار داشت.۲۴  متولی‌باشی قمی از همان زمان تکاپوهای مخفی بهاءالله برای زمینه­ چینی دعوت جدیدش در زمره‌ی مخالفان او بود ۲۵ و این مخالفت را پس از آشکارشدن دعوت جدید نیز پی گرفت. میرزا موسی (برادر بهاءالله) نامه‌ای به وی نگاشت و به تعالیم بهاءالله دعوتش کرد. از او پاسخی به این نامه باقی مانده۲۶ که ازلیان آن را در شمار آثار اشخاص وفادار به صبح ازل در رد دعوت بهاءالله یاد کرده‌اند.۲۷

۵-ملا رجبعلی قهیر (د. ۱۲۸۶ ق.)

به روایت ازلیان، این شخص یکی از بابیان مورد توجه باب بود.۲۸ گذشته از آن، برادر همسر دوم او نیز به‌شمار می‌آمد.۲۹ همچنین، در زمان اقامت مخفی صبح ازل در بغداد در میان شهداء بیان قرار داده شد.۳۰ او پس از آشکار شدن دعوت جدید بهاءالله، نخستین کسی بود که کتابی در رد وی نگاشت.۳۱ نسخه ­ای از آن کتاب ـ که به خط میرزا مصطفی کاتب (از فراهم آورندگان کتاب تنبیه النائمین) است ـ از سوی ادوارد براون «کتاب ملا رجبعلی قهیر» نام گرفته و در مجموعه‌ی اسناد او نگهداری می‌شود.۳۲

۶-ملا علی­ محمّد سراج (د. ۱۲۸۴ ق.)

این شخص نیز برادر همسر دوم باب بود و سپس از سوی صبح ازل در میان شهداء بیان قرار داده شد.۳۳ او نیز پس از آشکارشدن دعوت بهاءالله رساله ­ای در ردش نگاشت.۳۴ مکتوبی طولانی از بهاءالله در پاسخ پرسش‌های وی نیز در دست است.۳۵

۷-میرزا هادی دولت­ آبادی (د. ۱۳۲۶ ق.)

این شخص در نسل پس از بابیان یادشده در بالا، بیش از همه مورد توجه صبح ازل قرار داشت و باید پس از درگذشت صبح ازل ریاست بابیان را در دست می‌گرفت، اما پیش از صبح ازل درگذشت.۳۶ یکی از آثار دولت آبادی کتابی با نام فصل الکلام است۳۷ که نسخه ­ی اصلش را برای بهاءالله فرستاد.۳۸ او در این کتاب بر آن است تا تنها با بهره ­گیری از کتاب بیان فارسی (اثر مشهور باب) نشان دهد بهاءالله موعود باب و صاحب دین پس از آیین او نمی‌تواند باشد. دولت­ آبادی یکی از بابیانی بود که مورد غضب و نفرت زیاد بهاءالله قرار داشت و از سوی او با عنوان‌هایی چون «غافل»، «گِل­پار»، «جوهر ضلال» و … یاد می‌شد.۳۹

گذشته از کسان یادشده، ازلیانی چون حاج شیخ هادی نجم ­آبادی (د. ۱۳۲۰ ق.)، میرزا مصطفی کاتب (د. ۱۳۳۹ ق.)، حاج میرزا احمد کرمانی (د. ۱۳۱۴ ق.)، میرزا آقاخان کرمانی (د. ۱۳۱۴ ق.)، شیخ احمد روحی (د. ۱۳۱۴ ق.)، شیخ مهدی بحرالعلوم کرمانی (د. ۱۳۳۶ ق.)، عبدالخالق سه دهی اصفهانی و… نیز در سال­های بعد آثاری در رد بهاءالله نگاشتند.­

حاج شیخ هادی نجم­ آبادی (از شهداء بیان) در کتاب تحریر العقلاء به نقد تفصیلی بهاءالله پرداخته است.۴۰  میرزا مصطفی کاتب دو رساله در این زمینه نگاشته است.۴۱  از حاج میرزا احمد کرمانی دو نوشته‌ی ردیه در پایان کتابتنبیه النائمین جای داده شده است.۴۲ میرزا آقاخان کرمانی و شیخ احمد روحی در کتاب هشت بهشت با ادبیاتی سخت به نقد بهاءالله پرداخته‌اند.۴۳ عبدالخالق سه دهی اصفهانی وصیتنامه‌ی خود را به نقدی طولانی بر بهاءالله مبدل کرده است.۴۴ سیّد مهدی سرلتی هم ـ که پس از حاج میرزا هادی دولت آبادی بزرگ ازلیان اصفهان بود ـ مانند سه دهی است.۴۵

روایت ازلیان از کشته شدن برخی بزرگان بابی توسط بهائیان

فهرست کشته شدگان ازلی به روایت ازلیان

در منابع ازلی از کشته ­شدن جمعی از پیروان صبح ازل توسط بهائیان سخن گفته شده است. ازلیانی چون ملا محمّدجعفر نراقی (از بزرگ ترین شهداء بیان)،۴۶ عزیه‌خانم (خواهر بهاءالله)،۴۷ فاطمه‌خانم (همسر دوم باب)،۴۸ حاج میرزا هادی دولت­آبادی،۴۹ میرزا آقاخان کرمانی و شیخ احمد روحی۵۰دستورهای کشتن را از جانب بهاءالله دانسته‌اند.

دولت­آبادی فهرستی از بابیان کشته­شده توسط بهائیان را بدین قرار آورده است: آقا ابوالقاسم کاشانی، میرزا محمّدرضا اصفهانی، ملا رجبعلی قهیر، ملا علی­محمّد سراج، حاج میرزا احمد کاشانی، میرزا بزرگ کرمانشاهی، سیّد اسماعیل زواره‌ای، سیّد علی عرب، حاج سیّد محمّد اصفهانی و آقاجان کج‌کلاه. وی سپس، ناصر عرب و محمّد مصطفی بغدادی را کشنده‌ی برخی از کسان یادشده دانسته و نوشته که آن‌دو با دستور بهاءالله به آن قتل­ها دست زدند.۵۱ روایت ازلیان آن است که برخی بهائیان می‌خواستند ملا محمّدجعفر نراقی (از شهداء بیان و مخالف سرسخت بهاءالله) و نیز پسرش، شیخ محمّدمهدی شریف کاشانی را بکشند اما موفق نشدند.۵۲

ردیه نویسی: سبب کشته شدن

 ردیه نویسان ازلی (به روایت ازلیان)

در میان نام بردگان بالا، حاج سیّد محمّد اصفهانی، ملا رجبعلی قهیر، ملا علی­محمّد سراج و ملا محمّدجعفر نراقی بابیان برجسته‌ای بودند که به مقاومت جدی با بهاءالله پرداختند و رساله‌هایی در رد دعوت او نگاشتند. ازلیان کشته شدن سراج (۱۲۸۴ ق.) و قهیر (۱۲۸۶ ق.) را به ­سبب نگاشتن آن رساله‌ها یاد کرده و نوشته‌اند که سراج اندکی پس از نگاشتن رساله‌ی خود کشته شد.۵۳ ایشان همچنین، ناصر عرب را ـ که در ادامه یاد شده ـ کشنده‌ی قهیر در کربلا یاد کرده و شخصی با نام عبدالکریم را کشنده­ ی سراج در بغداد گفته­ اند.۵۴ همان گونه که در ادامه آمده، اصل ارتکاب به قتل اشخاص توسط این دو مورد تأیید بهائیان نیز هست. به روایت ایشان، ناصر عرب قاتل حاج میرزا احمد کاشانی و عبدالکریم ـ به احتمال ـ از قاتلان حاج سیّد محمّد اصفهانی بود.

ملا محمّدجعفر نراقی کتاب تذکرة الغافلین را به سال ۱۲۸۴ ق. نگاشت؛۵۵ با این حال، روایت ازلیان آن است که پیش از آشکاری دعوت بهاءالله که نراقی در بغداد زمزمه‌های آن را می‌شنید و به ردش می‌پرداخت، برخی اتباع بهاءالله به کشتن او روی آوردند ولی بهاءالله جلوگیری کرد و با این حال، نراقی و شریف کاشانی تا زمان خروج بهاءالله از بغداد (پایان سال ۱۲۷۹ ق.) از اتباع او نگران بودند.۵۶

روایت ازلیان از سبب کشته شدن دیگر مخالفان ازلی بهاءالله

به روایت حاج میرزا هادی دولت­ آبادی، آقا ابوالقاسم کاشانی کسی بود که صبح ازل را از تکاپوهای مخفیانه‌ی بهاءالله بر ضدش آگاه کرد و در پی این آگاهی، صبح ازل به طرد بهاءالله روی آورد و او به کردستان رفت.۵۷ میرزا محمّدرضا اصفهانی دایی حاج سیّد محمّد اصفهانی (از شهداء بیان) بود۵۸ و در میان مخالفان بهاءالله از زمان پیش از دعوتش جای داشت.۵۹  همسر دوم باب، کشته­شدن او را به سبب دشمنی بهاءالله با حاج سیّد محمّد (خواهرزاده­اش) یاد کرده و او را نخستین بابی کشته شده در بغداد به­ دست اتباع بهاءالله دانسته است.۶۰ آن گونه که دولت ­آبادی نوشته، حاج میرزا احمد کاشانی پس از آشکار شدن دعوت جدید، در بغداد گروهی را از پیروی بهاءالله برگرداند و به همین دلیل کشته شد.۶۱ میرزا بزرگ کرمانشاهی نیز از مخالفان بهاءالله از زمان پیش از دعوتش بود.۶۲ دولت­آبادی قتل او را به ­سبب بدگویی­اش از بهاءالله یاد کرده است.۶۳ او همچنین، مدعی است سیّد اسماعیل زواره­ای را اتباع بهاءالله کشتند و بعد چنان وانمود کردند که او ـ چون نتوانسته بود عظمت امر بهاءالله را تحمل کند ـ خودکشی کرد.۶۴ آقاجان کج‌کلاه نیز ـ همان­گونه که خواهد آمد ـ از همراهان حاج سیّد محمّد اصفهانی بود که به سال ۱۲۸۸ ق. در عکا کشته شد.

روایت بهائیان از کشته­شدن بابیان توسط اتباع بهاءالله

کشته ­شدن برخی از این کسان، گذشته از آثار ازلیان، در مکتوبات بهائیان نیز آمده است. ایشان بدین قرارند:

۱-حاج سیّد محمّد اصفهانی و سه ازلی دیگر

زمانی که بهاءالله در ادرنه دعوت خود را به طور کامل آشکار کرد (اواخر سال ۱۲۸۳ ق.)،۶۵ حاج سیّد محمّد اصفهانی ـ که پیشتر به­ عنوان یکی از شهداء بیان یاد شد ـ اصلی­ ترین مددکار صبح ازل بود.۶۶ حدود دوسال بعد، هنگام تبعید بهاءالله و گروهی از پیروانش به عکا، با دستور حکومت عثمانی، او و سه تن از ازلیان (آقاجان بیگ کج کلاه، میرزا رضاقلی و برادرش، میرزا نصرالله تفرشی) نیز با ایشان همراه شدند. روایت ازلیان آن است که یکی از آن چهارنفر (میرزا نصرالله) پیش از حرکت به عکا به دستور بهاءالله مسموم و کشته شد.۶۷ ایشان برآنند که در عکا گروهی از بهائیان و از جمله عباس افندی با دستور بهاءالله به منزل سه نفر دیگر رفته و همه را کشتند.۶۸ ادعای ازلیان آن است که یکی از همسران صبح ازل (بدرجهان خانم) ـ که خواهر آن دو برادر تفرشی بود ـ در زمان کشتن ایشان حضور داشته و قتل حاج سیّد محمّد اصفهانی توسط عباس افندی را گزارش کرده است.۶۹ (بهائیان به حضور بدرجهان خانم در آن زمان در عکا گواهی داده اند.)۷۰ همسر دوم باب ـ که به دستور صبح ازل در بغداد به ازدواج حاج سیّد محمّد درآمده بود ـ مدعی است که دشمنی بهاءالله با حاج سیّد محمّد به سبب ناکامی‌اش در ازدواج با وی آغاز شد.۷۱

بهائیان کشته شدن این سه نفر به دست پیروان بهاءالله را پذیرفته ­اند با این تفاوت که عباس افندی را در میان ایشان یاد نکرده و نیز آن را برخلاف نظر بهاءالله دانسته‌اند. روایت ایشان آن است که چون حاج سیّد محمّد و همراهانش به آزار بهائیان عکا می‌پرداختند، صبر گروهی از بهائیان تمام شد و به کشتن ایشان اقدام کردند. به روایت اسدالله فاضل مازندرانی (نویسنده‌ی برجسته‌ی بهائی)، آن ازلیان ـ که در دشمنی با بهاءالله هیچ وسیله ­ای را فروگذار نکرده بودند ـ به سال ۱۲۸۸ ق. در عکا «به قهر الهی دچار و به ­دست هفت­ تن [از بهائیان] بدین اسامی: محمّدعلی سلمانی اصفهانی، عبدالکریم خرّاط اصفهانی، آقا احمد کاشی و دو پسرش، حسن و حسین و نیز آقا حسین آشچی کاشی و محمّدجعفر یزدی هلاک شدند.»۷۲ (پیش از این گذشت که به ادعای ازلیان، عبدالکریم ـ که به احتمال همین شخص است ـ در گذشته ملا علی‌محمّد سراج را کشته بود.)

سیّد مهدی دهجی ـ که در زمان حیات بهاءالله از بزرگان بهائیان بود ـ نوشته که آن ازلیان دروغ‌ها و جسارت‌هایی از قول بهاءالله نسبت به رسولان الهی منتشر می‌کردند. برخی بهائیان به کشتن آنها مصمم شدند اما بهاءالله ایشان را مانع شد. با این حال، گروهی از ایشان به دستور بهاءالله عمل نکرده و آنان را کشتند.۷۳ پس از کشته­ شدن ایشان، حکومت عکا گذشته از آن هفت نفر، اغلب اتباع بهاءالله را دستگیر کرد. بهاءالله و عباس افندی نیز سه شب را در زندان سر ۷۴ اما مدتی بعد همگی آزاد شدند و در نتیجه، «هر خار و خسی در عکا از جلوی پای احباء برچیده و موانع و عوانق حاضره مرتفع گردید.»۷۵

۲-حاج میرزا احمد کاشانی

حاج میرزا احمد کاشانی برادر یکی از بابیان معروف به­ نام حاج میرزا جانی کاشانی ـ که برخی او را نویسنده‌ی نخستین تاریخ بابی (نقطة الکاف) ۷۶ بود.۷۷ بهائیان او را از مخالفان بهاءالله از زمان پیش از آشکاری دعوت جدید یاد کرده‌اند.۷۸ به روایت ازلیان، زمانی که بهاءالله در ادرنه دعوت جدید خود را به طور کامل آشکار کرد، حاج میرزا احمد از سوی صبح ازل مأمور شد تا به بغداد بازگشته و بابیان را از گرویدن به بهاءالله مانع شود.۷۹ پیش از این گذشت که وی توانست برخی را از پیروی بهاءالله بازگرداند. در میان ازلیان، شیخ محمّدمهدی شریف کاشانی ـ که اندک زمانی پیش از کشته ­شدن حاج میرزا احمد همراه او بود ـ چگونگی قتلش را به تفصیل نوشته و قاتل او را یکی از پیروان بهاءالله به نام ناصر عرب یاد کرده است. او نوشته که ناصر پیش از آن نیز چندتن را کشته بود.۸۰ (دانسته شد که ازلیان مدعی بودند که ناصر عرب ملا رجبعلی قهیر را نیز کشت.) فاضل مازندرانی همین روایت را به ­اختصار آورده و از کشته ­شدن حاج میرزا احمد با گلوله­ ی «ناصر، جوان شجاع بغدادی» سخن گفته است. البته، وی کار کسانی چون ناصر را خودسرانه و بدون اذن بهاءالله یاد کرده است.۸۱

۳-سیّد علی عرب

سیّد علی عرب از مدعیانی بود که پس از مرگ باب خود را صاحب مقام می­دانست. به نظر می‌رسد که وی در زمان دعوت جدید بهاءالله در میان طرفداران صبح ازل جای داشته است. این از آن روست که به نوشته‌ی بهائیان، او آن زمان در تبریز «ادعای مقام ولایت و درجات معنویه و تصرفات باطنیه و کرامات و خوارق عادات و عمل اکسیر و قوه‌ی تسخیر ارواح نموده، جمعی را بفریفت» اما «ترویج بابیت و توهین بهائیت» می­کرد. سه تن از مبلغان بهائی با او روبه ‎رو شده و پس از بحث و گفتگو، از او خواستند تا به مباهله با ایشان تن در دهد. او نیز پذیرفت و آن مباهله صورت گرفت. به روایت بهائیان، «در نیمه­شب دوم مباهله، سیّد در خانه­اش… در بستر خویش به دست انتقام مخنوق و هلاک شد.» دوستداران او آن سه بهائی را قاتل دانسته و به حکومت تبریز شکایت بردند. این جریان در نهایت به کشته­ شدن آن سه بهائی انجامید. یکی از آن سه تن میرزا مصطفی نراقی بود۸۲ که در میان نخستین داعیان بهاءالله جای داشت.۸۳

با این حال، یکی از بهائیان برجسته، چگونگی قتل عرب را این گونه نوشته: «در بین صحبت، نسبت به جمال مبارک، سیّد علی عرب بد می‌گوید؛ این سه نفر [از جمله میرزا مصطفی نراقی] پا شده، شال او را باز می‌کنند، به گردنش انداخته، خفه کرده، می‌روند.»۸۴ مدتی پس از کشته شدن «میرزا مصطفی شهید نراقی»، میرزا آقاجان کاشانی (خادم الله: کاتب وحی بهاءالله) به دستور بهاءالله با همسر وی ازدواج کرد.۸۵

ازلیان، سیّد علی عرب را از نخستین پیروان باب یاد کرده و نوشته‌اند که به­ دست «بلاعمه» (بهائیان) کشته شد.۸۶ ایشان همچنین، میرزا مصطفی نراقی و یکی دیگر از بهائیان را قاتل او دانسته‌اند.۸۷ به روایت ایشان، پس از کشته شدن عرب، صبح ازل برایش زیارت‌نامه‌ای نوشت و مقامش را بسیار ستود.۸۸

ارتکاب به خشونت و قتل توسط اتباع بهاءالله در بغداد، و واکنش او

در کتاب تنبیه النائمین ـ که کاری گروهی از سوی ازلیان است ـ درباره‌ی به تنگ آمدن «قاطبه‌ی اهالیِ» بغداد و «کلیه‌ی ولات دولت روم» از «شرارت و جهالت» برخی اتباع بهاءالله ـ که «غولان آدم کش» و «خون خواران انسان کش» یاد شده اند ـ سخن به میان آمده است.۸۹ همچنین، به مناسبت یادکرد قتل‌های برخی اتباع بهاءالله و منسوب کردن آن قتل‌ها به او، گفته شده که آن مریدان «بعضی را روز روشن در میان بازار حراج با خنجر و قمه پاره پاره کردند.»۹۰ ردپای درستی این دعوی را نیز در آثار بهائیان می‌توان یافت. در روایت ایشان، نمونه‌هایی از توهین و درشتی برخی اتباع بهاءالله در بغداد نسبت به دیگران و حتی کشتن ایشان، به سال‌های پیش از آشکاری دعوت جدید او، آمده است:

نمونه‌ی نخست آن است که یکی از «مشایخ اکراد شیعه» ـ که «عارف» اما «متعصب» بود و مورد وثوق و اطمینان کرده اقرار داشت ـ «در غایت بغض و عناد به سب و لعن و دشمنام و تحریک اراذل» بر ضد بابیان می‌پرداخت. او یک­بار شخصی را برانگیخت تا هنگام عبور بهاءالله از مکانی عمومی به او توهین کند. بهاءالله نیز به یکی از بابیان دستور داد تا به تنبیه او بپردازد. آن بابی هم وی را «ضرب و تأدیب کامل کرد.»

خبر این واکنش به گوش آن کرد صاحب‌نفوذ رسید. او شخص بابی ضارب را نزد عموم عتاب کرد اما ضارب به او نیز حمله کرد و «به نوع اکمل ضرب و تنبیه نمود.» او هم داد و فریاد کنان ـ در حالی که از جسارت بابیان و جرأت پیدا کردن ایشان سخن می‌گفت ـ نزد بهاءالله رفت. بهاءالله به او گفت که افرادی را می­فرستد تا واقعه را بسنجند و سپس خود به تنبیه مقصر خواهد پرداخت.

شخص مضروب که از تصمیم استقلالی بهاءالله در تنبیه و عدم مراجعه‌ی او به کنسولگری ایران ناراحت شده و آن را علامتی بر جسارت او می‌دانست، به کنسولگری رفت و شکایت کرد. از طرف کنسولگری کسی به خانه‌ی بهاءالله آمد و موضوع را از چندتن از بابیان پرسید. ایشان نیز به او گفتند: «اگر متجاسرین ترک سوء ادب و بدگویی ننمایند، در سر جسر ـ که محل عبور عامه است ـ به جزای‌شان خواهند رسید تا موجب تنبیه دیگران شود!»

کنسولگری شخص صاحب ­نفوذ و نیز ضارب را دستگیر و زندانی کرد، اما بهاءالله ایشان را رها ساخت.۹۱  این رویداد ذیل واقعات سال ۱۲۷۳ ق. (ده سال پیش از آشکاری کامل دعوت بهاءالله) ثبت شده و «آغاز هیجان و فتن در بغداد» نام گرفته است.۹۲

نمونه­ ی دوم، ناصر عرب است که در روایات ازلیان و بهائیان به عنوان کشنده‌ی حاج میرزا احمد کاشانی یاد شده و در روایات ازلیان کشنده‌ی ملا رجبعلی قهیر و بسیاری دیگر از مقتولان ازلی نیز گفته شده است. پیش از این گذشت که شریف کاشانی در شرح چگونگی کشته ­شدن حاج میرزا احمد نوشته بود که ناصر عرب پیش از آن نیز کسانی را کشته بود. نمودی از درستی سخن او را در روایت بهائیان می‌توان دید. گفتار ایشان آن است که یکی از نزدیکان برجسته‌ی بهاءالله به «ناصر (جوان دلیر عرب)» دستور داد تا یکی از خدمت کاران بهاءالله را ـ که زمانی می‌خواست او را بکشد ـ از بغداد بیرون کند. ناصر در بازار او و یکی از همراهانش را یافت و «به شدّت غیرت» یکی از آن دو را شمشیر زد و دیگری را با طپانچه کشت! پس از آن، به منزلی نزدیک خانه‌ی بهاءالله رفت و شمشیرش را شست و سپس به طبقه ­ی بالای آن خانه رفت و «به تناول خرما و صرف قلیان» مشغول شد. بهاءالله هم به مؤاخذه‌ی ناصر نپرداخت. این رویداد، ذیل واقعات سال ۱۲۷۴ ق. (نه­سال پیش از آشکاری کامل دعوت بهاءالله) آورده شده است.۹۳

نمونه‌ی سوم، ضرب یکی از شیخیان با قمه توسط یکی از اتباع بهاءالله است. آن شخص شیخی که پیش‌تر مورد تبلیغ ضارب قرار گرفته بود، نزد عموم به بی‌ادبی و بی‌احترامی می‌پرداخت. البته باید گفت که بهاءالله به مؤاخذه‌ی ضارب پرداخت. این رویداد ذیل واقعات سال ۱۲۷۵ ق. (هشت سال پیش از آشکاری کامل دعوت بهاءالله) آورده شده است.۹۴

نمونه‌ی چهارم آن است که یکی از بابیان به یکی از زائران کربلا «سخنان نامناسبی» گفت. بهاءالله از کار او ناراحت شد و دستور داد تا بابیان پراکنده شوند. لذا گروهی از ایشان بغداد را ترک کردند. این رویداد ذیل واقعات سال ۱۲۷۵ ق. (هشت سال پیش از آشکاری کامل دعوت بهاءالله) آورده شده است۹۵

نمونه‌ی پنجم آن است که کنسولگری ایران در بغداد یکی از کاسبان بابی را به جرم ناسزاگویی به خریدارش ـ که شاهزاده خانمی ایرانی بود ـ دستگیر کرد. بهاءالله به بابیان دستور داد تا دکان‌های خود را باز نکنند. سپس به کنسول ایران پیغام داد که اگر او را آزاد نکند، آنچه بر سرش آید خود سبب شده است!

کنسول چنان وحشت کرد که از بغداد به کاظمین رفت و اختیار را به شخصی دیگر داد و او نیز بابی زندانی را آزاد کرد. پس از این واقعه، کنسول به تهران نوشت که کار بابیان به­ جایی رسیده که یک مجرم را نمی‌تواند نگاه دارد. بعد از آن بود که حکم عزلش از تهران رسید. این رویداد ضمن واقعات سال ۱۲۷۹ ق. (سال آغاز آشکار اما محدود دعوت جدید بهاءالله و چهارسال پیش از آشکاری کامل دعوت او) آورده شده است.۹۶

بنابراین، دانسته می‌شود که ارتکاب به خشونت و حتی قتل و کشتن در میان اتباع بهاءالله از همان زمان اقامت در بغداد دیده می‌شده و گاه با حمایت او نیز همراه بوده است.

دخالت بهاءالله در کشتن بزرگان بابی

شرحی که فاضل مازندرانی از کشته ­شدن حاج سیّد محمّد اصفهانی و دو ازلی دیگر عکا آورده، چنین می‌نمایاند که پس از دچار شدن «آن سه نفر مُعرض» به «قهر و عذاب الهی»، بهاءالله گفت: «اعمال آنها به مقامی رسیده بود که هوا و تراب آنها را به امر رب الارباب اخذ نمود و دست انتقام حق آنها را هلاک کرد.»۹۷ بهاءالله همچنین، در لوحی خطاب به سیّد مهدی دهجی چنین گفت:

…إنا نهینا الکل عن سفک الدماء. بذلک یشهد کل الألواح و کنت من العالِمین. قد بلغت الشقاوة إلی مقام نطق بغتةً قلم الأعلی بأعلی النداء بین الأرض و السماء بعد الذی سدّت علی وجهه أبواب اللقاء: «قد طالت الأعناق بالنفاق! بیّن أسیاف انتقامک یا مهلک العالمین!» فلما نزلت الآیات، اضطرب الأشیاء؛ لذا اخترنا زمام القهر بسلطان من عندنا و لکن رشح ما رشح و ظهر ما ظهر؛ قل لک الحمد یا من قبضة قدرتک زمام العالمین!

جمیع ناس را از این گونه امورات نهی نمودیم. به قسمی نار شقاوت مشتعل که وارد شد آنچه وارد شد. در سنین معدودات، آن نفوس خبیثه را تحت رداء حفظ محفوظ داشتیم و مع­ذلک، آرام نگرفته و در هر یوم ناری و فتنه ­ای ظاهر. امر به مقامی رسید که از کل عزلت گرفته و ابواب معاشرت را سد نمودیم. قد أخذتهم زبانیة القهر و جعلهم عبرة للعالمین. مارحم الرحمن تراب قبورهم! و این امر بغتةً واقع شده، اگر تفصیل را استماع نمائید، شهادت می‌دهید که دست قدرت حق اخذ نموده، دخلی به احدی نداشته و ندارد….۹۸

بهاءالله در بخش عربی گفتار بالا بر آن است که دستور او عدم خونریزی است اما شقاوت آن ازلیان به اندازه‌ای بود که «قلم اعلی» پس از آن که هرگونه ملاقات با خود را ممنوع کرده بود، ناگهان با ندایی بلند بانگ برآورد که «نفاق به بالاترین درجه‌ی خود رسیده است؛ پس ای نابودکننده‌ی جهانیان! شمشیر انتقام خود را آشکار کن!» با این ندا بود که بهاءالله «زمام قهر» را با «سلطانی که نزد او بود» به دست گرفت ولی ظاهر شد آنچه ظاهر شد.

وی در قسمت فارسی گفتار خود، مضمون بخش عربی را تکرار کرده اما از ممنوع  کردن ملاقات با خود و نه قلم اعلی سخن گفته است. سپس نوشته که آتش قهر آن کسان را فرا گرفت و عبرتی بر جهانیان قرارشان داد. در پایان نیز گفته که «دست قدرت حق» آنان را کشت نه کسی دیگر!

بهاءالله بعدها در گفتاری خطاب به صبح ازل چنین آورد که خداوند از حاج سیّد محمّد اصفهانی انتقام گرفت و او را کشت.۹۹ عباس افندی (عبدالبهاء) درباره‌ی یکی دیگر از آن ازلیان کشته ­شده در عکا گفته که او جمعی را برانگیخته بود تا بهاءالله را بکشند اما هنگامی که «به غایت درجه‌ی جسارت رسیدند، خدا آنها را با شش­تن به قتل آورد.»۱۰۰

گفتار نخست بهاءالله ـ که دارای دو بخش عربی و فارسی است ـ برای تحلیل این بخش کارگشاست. او در هردو بخش از نادرستی خونریزی سخن گفته و همچنین، افزایش بسیار زیاد نفاق آن ازلیان را یاد کرده است. در بخش عربی از عزلت «قلم اعلی» و در بخش فارسی از عزلت خود سخن گفته است. در بخش عربی از ندای بلند «قلم اعلی» برای نابودی ایشان یاد کرده و نوشته که خود «زمام قهر» را برگزید ولی ظاهر شد آنچه ظاهر شد؛ و در بخش فارسی نیز از فروزش آتش قهر بر ایشان و کشته­ شدن‌شان به «دست قدرت حق» سخن گفته نه کس دیگر!

باید دانست که در ادبیات بهاءالله و پیروانش «قلم اعلی» به گفتارها و نوشته­ های او ـ که وحی آسمانی است ـ گفته می­شود. به عنوان نمونه، بهاءالله در یکی از آثار خود نوشته: «لعمر اللّه، اگر معدودی به آنچه حق اراده نموده عمل مي‌نمودند، هر آينه انوار آثار قلم اعلی عالم را احاطه مي‌نمود.»۱۰۱  در ادامه نیز خداوند را چنین خطاب کرده: «إلهی إلهی! أيّد عبادک علی الرجوع إليک و المشاهدة فی آثار قلمک الأعلی بعينک.»۱۰۲ همچنین، پیغام‌های انذاری خود به حاج میرزا هادی دولت آبادی را «نصایح قلم اعلی» خوانده است: «هادی دولت آبادی را به نصايح مشفقانه و مواعظ حکيمانه نصيحت نموديم که شايد از شمال وهم به يمين يقين توجه کند و از موهوم به شطر قيّوم اقبال نمايد و به انوار حضرت معلوم فائز شود؛ نصايح قلم اعلی در صخره‌ی صمّا اثر ننمود و ثمری ظاهر نه.»۱۰۳ بهائیان نیز مجموعه‌ای از آثار بهاءالله را تحت عنوان کلی «آثار قلم اعلی» به چاپ رساندند. پیش از این نیز دیده شد که به روایت ایشان، لوح بهاءالله در پاسخ به ملا علی محمّد سراج «از قلم اعلی نازل گشت.»۱۰۴

با این ترتیب، باید گفت که بهاءالله از دستور خود برای کشتن این کسان سخن گفته اما به نهی از قتل نیز پرداخته و نخواسته آشکار بنویسد. بر همین اساس است که سخنان دیگر او و نیز گفتار پسرش، عباس افندی (عبدالبهاء)، درباره ­ی کشته ­شدن آن ازلیان به دست خداوند نیز بر همین مسیر باید معنی شود.

در این میان، به سخن نویسندگان بهائی نیز باید توجه داشت. پیش از این گذشت که فاضل مازندرانی در شرح قتل ازلیان عکا نوشت که ایشان «به قهر الهی دچار» و به دست چندتن از بهائیان کشته شدند۱۰۵ وی در بیان قتل حاج میرزا احمد کاشانی، هرچند از عدم دخالت بهاءالله سخن گفته، اما قاتل را «جوان شجاع» یاد کرده است.۱۰۶ با توجه به آنچه از گفتار بهاءالله آمد، سخن این نویسنده‌ی برجسته‌ی بهائی نیز باید بر همان مسیر معنی شود.

در این میان، باید دانست که بهاءالله در سال‌های بعد نیز به آن دستور خود یا مانند آن ـ که از «قلم اعلی نازل شد» ـ پرداخته اما «ظاهرش» را «مخالف امر جدید» دانسته است:

اگرچه در اول ايام از قلم اعلی نازل شد آنچه که ظاهرش مخالف امر جديد الهی است، از جمله امثال اين فقرات نازل: «قد طالت الأعناق بالنفاق! أين أسياف قدرتک يا قهّار العالمين؟»، و لکن مقصود از آن نزاع و فساد نبوده، بلکه مقصود اظهار مراتب ظلم ظالمين بوده و شقاوت مشرکين تا کل بدانند که ظلم فراعنهی ارض به مقامی رسيده که از قلم اعلی امثال اين آيه نازل!

و حال، وصيت مي‌نمائيم عباد الله را که از بعد به بعضی بيانات تمسک ننمايند و سبب ضر عباد نشوند! نصرت در اين ظهور اعظم منحصر است به حکمت و بيان جند الله. اعمال طيبه‌ی طاهره و اخلاق مقدسه مرضيه بوده و هست و سردار اين جنود تقوی الله. مکرر اين بيان در صحف و کتب و الواح نازل: خذوا يا قوم ما اُمرتم به من لدی الله المهيمن القيّوم! إنّه يأمرکم بما يحفظکم و ينفعکم إنه هو الفضال الکریم.۱۰۷

 نتیجه­ گیری

میرزا حسینعلی بهاءالله به مدت ده سال در بغداد نقش واسطه میان بابیان و رهبر مخفی ­شده‌ شان، میرزا یحیی صبح ازل، را بر عهده داشت. وی در تمام این مدت به تکاپوهای مخفیانه‌ای برای نشر دعوت جدید خود به ­عنوان موعود باب و صاحب دین بعد از آیین او می‌پرداخت اما در ظاهر مطیع تام و تمام صبح ازل بود. پس از آن که او دعوت جدید خویش را آشکار کرد، برخی از بزرگان بابی به مخالفت پرداختند. در این میان، بعضی از ایشان توسط هواداران بهاءالله کشته شدند. به روایت ازلیان و بهائیان، آزار مخالفان و حتی کشتن ایشان در میان اتباع بهاءالله سابقه داشت. در این میان، طرفداران صبح ازل قتل­ مخالفان بهاءالله را به دستور او دانسته‌اند اما بهائیان در آثار خود با این موضوع مخالفند. در گام نخست، با توجه به نقل‌هایی که هم ازلیان و هم بهائیان درباره‌ی کشته ­شدن برخی از بزرگان ازلی آورده‌اند، با احتمالی قریب به یقین باید پذیرفت که قتل دیگر بزرگان ازلی مخالف بهاءالله ـ که تنها توسط ازلیان گزارش شده ـ نیز کار بهائیان بوده است. در گام دوم، با تحلیل گفتار بهاءالله ـ که در واقع تنها فاصله ای بسیار اندک از صراحت و آشکارگویی دارد ـ باید پذیرفت که او به‌واقع به کشتن ازلیان عکا دستور داده بود. بر همین اساس است که احتمال کشته شدن دیگر ازلیان به دستور او نیز قابل طرح است.

 

پی‌نوشت‌ها

۱- این مقاله پیشتر به عنوان پیوست چهارم کتاب تنبیه النائمین (نوشته‌ی عزیه خانم نوری و همکاران) ـکه با کوشش نگارنده، از سوی نشر نگاه معاصر در سال ۱۳۹۴ ش. به چاپ رسیدـ آمده بود؛ با این حال، به سبب اهمیت تاریخی موضوع آن در این شماره از فصلنامه‌ی بهائی شناسی نیز با اندکی تغییر آورده می‌شود.

۲- میرزا محمّدحسین متولی باشی قمی، جواب جناب متولی باشی قمی به آمیرزا موسی، ص ۷٫

۳-بدیعه مرآتی نوری، وقایع راستین تاکر نور، ص ۵۸٫

۴- ملا محمدجعفر نراقی، تذکرة الغافلین، ص ۲۴٫

۵- [نویسنده ای ناشناخته]، تاریخ امر، ص ۱۱۵٫

۶- اسدالله فاضل مازندرانی، تاریخ ظهور الحق، ج ۴، ص ۱۸۱٫

۷- اسدالله فاضل مازندرانی، اسرار الآثار خصوصی، ج ۱، ص ۱۵۱٫

۸- میرزا مصطفی کاتب، جواب لوح جناب عباس افندی، نسخه‌ی مجموعه‌ی ویلیام میلر، صص ۴۸ و ۴۹٫

۹- گفتار میرزا حسینعلی بهاءالله مندرج در: اسدالله فاضل مازندرانی، اسرار الآثار خصوصی، ج ۴، صص ۱۰۰ و ۱۰۱٫

۱۰- گفتار میرزا حسینعلی بهاءالله مندرج در: عبدالحمید اشراق خاوری، مائده ی آسمانی، ج ۸، ص ۱۵۰٫

۱۱- شوقی ربانی، توقیعات مبارکه (لوح قرن احباء شرق)، ص ۶۱٫

۱۲-گفتار میرزا حسینعلی بهاءالله مندرج در: عبدالحمید اشراق خاوری، مائده ی آسمانی، ج ۸، ص ۱۵۰٫

۱۳- نسخه ای از این رساله با شماره ی ۲۴۲ در مجموعه‌ی ویلیام میلر در کتابخانه‌ی دانشگاه پرینستون نگهداری می شود.

۱۴- اسدالله فاضل مازندرانی، تاریخ ظهور الحق، ج ۳، صص ۳۰۴ تا ۳۰۶٫

۱۵- اسدالله فاضل مازندرانی، اسرار الآثار خصوصی، ج ۵، صص ۲۵۱ و ۳۱۲٫

۱۶- حاج میرزا هادی دولت آبادی، فصل الکلام، ص ۴۸٫

۱۷- اسدالله فاضل مازندرانی، اسرار الآثار خصوصی، ج ۵، صص ۲۵۱ و ۳۱۲٫

۱۸- پیشین ج ۵، ص ۲۵۲٫

۱۹- سیّد مهدی دهجی، رساله، ص ۶۱٫

۲۰- اسدالله فاضل مازندرانی، اسرار الآثار خصوصی، ج ۵، صص ۳۱۲ تا ۳۴۴٫

۲۱- نسخه‌ای از این کتاب ـ که در این پژوهش نیز مورد استناد قرار گرفته ـ با شماره ی F.639 در مجموعهی ادوارد براون در کتابخانه ی دانشگاه کیمبریج نگهداری می شود.

۲۲- اسدالله فاضل مازندرانی، اسرار الآثار خصوصی، ج ۱، ص ۱۵۰٫

۲۳- [ناصر دولت آبادی]، مقدمه ی نسخه ی چاپی تنبیه النائمین، ص ۳٫

۲۴- ملا محمّدجعفر نراقی، تذکرة الغافلین، ص ۲۴٫

۲۵- اسدالله فاضل مازندرانی، تاریخ ظهور الحق، ج ۴، ص ۱۸۱٫

۲۶- نسخه‌ای از این نوشته ـ که در پژوهش حاضر نیز مورد استناد قرار گرفته ـ  ضمن کتابچه ی F.25 در مجموعهی ادوارد براون در کتابخانه ی دانشگاه کیمبریج نگهداری می شود.

۲۷- [ناصر دولت آبادی]، مقدمه ی نسخه ی چاپی تنبیه النائمین، ص ۴٫

۲۸- ملا محمّدجعفر نراقی، تذکرة الغافلین، ص ۲۴٫

۲۹- اسدالله فاضل مازندرانی، اسرار الآثار خصوصی، ج ۴، ص ۷٫

۳۰- اسدالله فاضل مازندرانی، تاریخ ظهور الحق، ج ۴، ص ۱۵۴٫

۳۱- میرزا ابوالفضل گلپایگانی و سیّد مهدی گلپایگانی، کشف الغطاء عن حیل الأعداء، ص ۲۶۶٫

۳۲- نسخه‌ای خطی از این رساله با شماره‌ی F.249 در مجموعه‌ی ادوارد براون در کتابخانه‌ی دانشگاه کیمبریج نگهداری می‌شود.

۳۳- اسدالله فاضل مازندرانی، تاریخ ظهور الحق، ج ۴، ص ۱۵۴٫

۳۴- نسخه‌ای عکسی از این رساله با خط محمّدصادق ابراهیمی (از شهداء بیان) در دست است و در این پژوهش با عنوان کتاب سراج مورد استفاده قرار گرفته است.

۳۵- این رساله با شماره‌ی ۷۶ در میان نسخه‌های چاپ عکسی آرشیو ملی بهائی ایران (INBA) قرار داده شده است. معرفی این رساله چنین است: «علی محمّد معروف به سراج الذاکرین ـ که برادر حرم ثانی حضرت نقطه‌ی اولی جل ذکره الأعلی بود ـ عریضه‌ای به ساحت اقدس جمال قدم ـ جل جلاله ـ معروض داشته و این لوح در جواب اسئله‌ی او از قلم اعلی نازل گشته است.»

۳۶- اسدالله فاضل مازندرانی، تاریخ ظهور الحق، بخش نخست، ج ۸، ص ۵۰۶٫

۳۷- محمّد قزوینی، یادداشت‌های قزوینی، ج ۸، صص ۲۵۹ و ۲۶۰٫

۳۸- [ناصر دولت آبادی]، مقدمه‌ی نسخه‌ی چاپی تنبیه النائمین، ص ۴٫

۳۹- برای آگاهی بیشتر درباره ی حاج میرزا هادی دولت آبادی، نک.: سیّد مقداد نبوی رضوی، دولت آبادی، هادی.

۴۰- نک.: سیّد مقداد نبوی رضوی، رویکرد اعتقادی حاج شیخ هادی نجم آبادی در پاسخ به بهائیان.

۴۱- سیّد مقداد نبوی رضوی، دیباچه ای بر تنبیه النائمین، صص ۷۶ و ۷۷٫

۴۲- پیشین، صص ۶۸ تا ۷۴٫

۴۳- میرزا آقاخان کرمانی و شیخ احمد روحی، هشت بهشت، صص ۳۱۲ تا ۳۳۰٫

۴۴- نسخه‌ای از این رساله با شماره ی ۲۳۰ در مجموعه‌ی ویلیام میلر در کتابخانه‌ی دانشگاه پرینستون نگهداری می‌شود.

۴۵- نک.: سیّد مهدی سرلتی، وصیتنامه، بیشتر صفحات.

۴۶- ملا محمّدجعفر نراقی، گلزار قدسی، صص ۱۲ تا ۱۹: بخش «تبری نامه از میرزا حسینعلی بهاء من کلام شهباز ازل جعفر ۳۵۳».

۴۷-عزیه خانم نوری و همکاران، تنبیه النائمین. صص ۱۷۲، ۲۱۳ و ۲۱۴٫

۴۸- رونوشت از زندگی نامه ی خودنوشت فاطمه  خانم، مندرج در: میرزا مصطفی کاتب، جواب لوح جناب عباس افندی، نسخه‌ی مجموعه‌ی ویلیام میلر، صص ۵۸ و ۵۹٫

۴۹- حاج میرزا هادی دولت آبادی، فصل الکلام، ص ۶۵٫

۵۰- میرزا آقاخان کرمانی و شیخ احمد روحی، هشت بهشت، ص ۳۰۴٫

۵۱- حاج میرزا هادی دولت آبادی، فصل الکلام، صص ۶۵ تا ۶۸٫

۵۲- شیخ محمّدمهدی شریف کاشانی، تاریخ جعفری، صص ۵۲ و ۵۴٫

۵۳-[ناصر دولت آبادی]، مقدمه‌ی نسخه‌ی چاپی تنبیه النائمین، صص ۲ و ۳٫

۵۴- میرزا آقاخان کرمانی و شیخ احمد روحی، هشت بهشت، ص ۳۰۸٫

۵۵- ملا محمّدجعفر نراقی، تذکرة الغافلین، ص ۷۶٫

۵۶- شیخ محمدمهدی شریف کاشانی، تاریخ جعفری، صص ۴۸ تا ۵۰٫

۵۷- حاج میرزا هادی دولت آبادی، فصل الکلام، ص ۶۶٫

۵۸- پیشین، ص ۶۶٫

۵۹- میرزا آقاخان کرمانی و شیخ احمد روحی، هشت بهشت، ص ۳۰۴٫

۶۰-رونوشت از زندگی نامه ی خودنوشت فاطمه خانم، مندرج در: میرزا مصطفی کاتب، جواب لوح جناب عباس افندی، نسخه ی مجموعه ی ویلیام میلر، ص ۵۸٫

۶۱- حاج میرزا هادی دولت آبادی، فصل الکلام، ص ۶۷٫

۶۲- میرزا آقاخان کرمانی و شیخ احمد روحی، هشت بهشت، ص ۳۰۴٫

۶۳- حاج میرزا هادی دولت آبادی، فصل الکلام، ص ۶۷٫

۶۴- پیشین، ص ۶۷٫ روایت بهائیان درباره‌ی خودکشی سیّد اسماعیل زواره‌ای (به سال ۱۲۷۵ ق.) آن است که «از مشاهده‌ی احوال و آثار مبارکه، حالت عشق و جذبه به او دست داد» و عاقبت «به کنار دجله، عقب تکیه ی بکتاش رفته، در آن موقع که مردم ذهاب و ایاب می کردند، روی به بیت ابهی نشسته، حلقوم خویش را با تیغ برید و خون در داخل دجله ریخت …» (نک.: اسدالله فاضل مازندرانی، تاریخ ظهور الحق، ج ۴، صص ۱۹۱ و ۱۹۲)

۶۵- سیّد مهدی دهجی، رساله، ص ۳۶٫

۶۶- اسدالله فاضل مازندرانی، تاریخ ظهور الحق، ج ۵، ص ۵٫

۶۷- او، میرزا نصرالله تفرشی (برادر همسر صبح ازل) بود. (نک.: میرزا آقاخان کرمانی و شیخ احمد روحی، هشت بهشت، ص ۳۰۶)

۶۸- حاج میرزا هادی دولت¬آبادی، فصل الکلام، صص ۶۷ و ۶۸٫

۶۹- آن زن، بدرجهان خانم بود. (حاشیه بر ترجمه ی تاریخ باب از زبان روسی، ص ۱۱۷) او بعدها مادر همسران میرزا آقاخان کرمانی و شیخ احمد روحی شد. (نک.: عطیه روحی، شجره نامه‌ی نوادگان صبح ازل)

۷۰- اسدالله فاضل مازندرانی، تاریخ ظهور الحق، ج ۵، ص ۲۰۷٫

۷۱-رونوشت از زندگی نامه‌ی خودنوشت فاطمه خانم، مندرج در: میرزا مصطفی کاتب، جواب لوح جناب عباس افندی، نسخه‌ی مجموعه‌ی ویلیام میلر، ص ۵۸٫ به روایت بهائیان، این زن از ازلیان بود و مورد نفرت بهاءالله قرار داشت (اسدالله فاضل مازندرانی، اسرار الآثار خصوصی، ج ۳، صص ۲۳۴ و ۲۳۵) و در شمار حامیان بزرگ صبح ازل به شمار می‌رفت. (اسدالله فاضل مازندرانی، تاریخ ظهور الحق، ج ۵، ص ۴۹۵)

۷۲- اسدالله فاضل مازندرانی، تاریخ ظهور الحق، ج ۵، ص ۱۶۳٫

۷۳- سیّد مهدی دهجی، رساله، صص ۲۸۶ و ۲۸۷٫

۷۴- اسدالله فاضل مازندرانی، تاریخ ظهور الحق، ج ۵، صص ۱۶۳ تا ۱۶۷٫

۷۵- پیشین، ج ۵، صص ۲۰۴، ۲۰۶ و ۲۰۷٫

۷۶- به¬عنوان نمونه، نک.: حاجی میرزا جانی کاشانی، نقطة الکاف، مقدمه‌ی ادوارد براون، صص یب تا یو.

۷۷-اسدالله فاضل مازندرانی، اسرار الآثار خصوصی، ج ۵، ص ۱۰۶٫

۷۸-اسدالله فاضل مازندرانی، تاریخ ظهور الحق، ج ۴، ص ۱۸۱٫

۷۹- شیخ محمّدمهدی شریف کاشانی، تاریخ جعفری، ص ۶۱٫

۸۰- پیشین، ص ۶۱٫

۸۱- اسدالله فاضل مازندرانی، تاریخ ظهور الحق، ج ۵، ص ۹٫

۸۲- پیشین، ج ۵، صص ۱۰ تا ۱۶٫

۸۳- عباس افندی در رساله‌ای که درباره‌ی پیشگامان آیین بهائی نگاشته، میرزا مصطفی را «از جمله‌ی نفوس طیبه‌ی طاهره» و «از قدمای احباء الله» یاد کرده و خلاصه‌ای از کوشش‌های او در رواج تعالیم بهاءالله را آورده است. ([عباس عبدالبهاء]، تذکرة الوفاء فی ترجمة حیاة قدماء الأحباء، صص ۲۲۷ تا ۲۳۰)

۸۴- میرزا حیدرعلی اسکویی، تاریخ نفوس مهمه‌ای که در آذربایجان در یوم ظهور پیدا شده اند، ص ۳۱٫

۸۵- اسدالله فاضل مازندرانی، تاریخ ظهور الحق، ج ۶، ص ۶۵۰٫

۸۶- میرزا آقاخان کرمانی و شیخ احمد روحی، هشت بهشت، ص ۳۰۸٫

۸۷- پیشین، ص ۲۸۲٫

۸۸- حاج میرزا هادی دولت آبادی، فصل الکلام، ص ۶۷٫

۸۹- عزیه خانم نوری و همکاران، تنبیه النائمین. ص ۱۷۹٫

۹۰- پیشین، ص ۱۷۲٫

۹۱- اسدالله فاضل مازندرانی، تاریخ ظهور الحق، ج ۴، صص ۱۷۴ تا ۱۷۶٫

۹۲- پیشین، ص ۱۷۴٫

۹۳- پیشین، صص ۱۷۷ تا ۱۸۰٫

۹۴- پیشین، صص ۱۹۴ و ۱۹۵٫

۹۵- پیشین، ص ۱۹۵٫

۹۶- پیشین، صص ۲۴۶ و ۲۴۷٫

۹۷- پیشین، ج ۵، ص ۱۶۴، پاورقی.

۹۸- پیشین، ج ۵، ص ۱۶۸٫

۹۹- پیشین، ج ۱، ص ۱۵۱٫

۱۰۰- اسدالله فاضل مازندرانی، اسرار الآثار، ج ۴، صص ۱۷ و ۱۸٫

۱۰۱- میرزا حسینعلی بهاءالله، اقتدارات، ص ۱۱٫

۱۰۲- پیشین، ص ۱۲٫

۱۰۳- میرزا حسینعلی بهاءالله، اشراقات و چند لوح دیگر، ص ۷٫

۱۰۴- نک.: پانوشت شماره‌ی ۳۵٫

۱۰۵- اسدالله فاضل مازندرانی، تاریخ ظهور الحق، ج ۵، ص ۱۶۳٫

۱۰۶ -پیشین، ج ۵، ص ۹٫

۱۰۷- میرزا حسینعلی بهاءالله، اشراقات و چند لوح دیگر، صص ۱۵ و ۱۶٫

 ۱۰۸- همان گونه که گذشت، در این ترجمه برخی حاشیه ها از شیخ مهدی بحرالعلوم کرمانی و برخی نیز از شخصی بی امضاست.

۱۰۹- این نسخه بدون نام است و نام یادشده در بالا را مصحح کتاب تنبیه النائمین بر آن گذاشته است.

 

منبع: فصلنامه بهائی شناسی

tarikhnull

The post روایت‌های کشتار بهائیان از ازلیان appeared first on وبسایت بهایی پژوهی.

]]>
https://bahairesearch.org/%d8%b1%d9%88%d8%a7%db%8c%d8%aa%e2%80%8c%d9%87%d8%a7%db%8c-%da%a9%d8%b4%d8%aa%d8%a7%d8%b1-%d8%a8%d9%87%d8%a7%d8%a6%db%8c%d8%a7%d9%86-%d8%a7%d8%b2-%d8%a7%d8%b2%d9%84%db%8c%d8%a7%d9%86/feed/ 0
نگاه ناصرالدین شاه قاجار به دعوت سیّد علی محمد باب https://bahairesearch.org/%d9%86%da%af%d8%a7%d9%87-%d9%86%d8%a7%d8%b5%d8%b1%d8%a7%d9%84%d8%af%db%8c%d9%86-%d8%b4%d8%a7%d9%87-%d9%82%d8%a7%d8%ac%d8%a7%d8%b1-%d8%a8%d9%87-%d8%af%d8%b9%d9%88%d8%aa-%d8%b3%db%8c%d9%91%d8%af-%d8%b9/ https://bahairesearch.org/%d9%86%da%af%d8%a7%d9%87-%d9%86%d8%a7%d8%b5%d8%b1%d8%a7%d9%84%d8%af%db%8c%d9%86-%d8%b4%d8%a7%d9%87-%d9%82%d8%a7%d8%ac%d8%a7%d8%b1-%d8%a8%d9%87-%d8%af%d8%b9%d9%88%d8%aa-%d8%b3%db%8c%d9%91%d8%af-%d8%b9/#respond Wed, 28 Apr 2021 10:28:32 +0000 http://bahairesearch.org/%d8%af%d8%b3%d8%aa%d9%87%e2%80%8c%d8%a8%d9%86%d8%af%db%8c-%d9%86%d8%b4%d8%af%d9%87/%d9%86%da%af%d8%a7%d9%87-%d9%86%d8%a7%d8%b5%d8%b1%d8%a7%d9%84%d8%af%db%8c%d9%86-%d8%b4%d8%a7%d9%87-%d9%82%d8%a7%d8%ac%d8%a7%d8%b1-%d8%a8%d9%87-%d8%

نویسنده: سید مقداد نبوی رضوی در نامه ای که از سوی محفل روحانی ملی بهائیان ایران به تاریخ ۲۸ فروردین ۱۳۵۱ ش. برای لجنه ی تحقیق و مطالعه نوشته شده، پیدا شدن «دو نسخه از اوراق و فرامین مربوط به دوره ی ناصرالدین شاه » و فرستاده شدن آن ها برای آن لجنه جهت بررسی […]

The post نگاه ناصرالدین شاه قاجار به دعوت سیّد علی محمد باب appeared first on وبسایت بهایی پژوهی.

]]>

نویسنده: سید مقداد نبوی رضوی

در نامه ای که از سوی محفل روحانی ملی بهائیان ایران به تاریخ ۲۸ فروردین ۱۳۵۱ ش. برای لجنه ی تحقیق و مطالعه نوشته شده، پیدا شدن «دو نسخه از اوراق و فرامین مربوط به دوره ی ناصرالدین شاه » و فرستاده شدن آن ها برای آن لجنه جهت بررسی مورد اشاره قرار گرفته است. سند نخست، دستوری است از ناصرالدین شاه قاجار برای بازجویی از آقا جمال الدین بروجردی که از داعیان تراز اول بهائیان بود. ناصرالدین شاه در این نامه نکاتی را درباره ی سیّد علی محمد باب و میرزا حسینعلی بهاءالله و نیز آنچه نادرستی دعاوی ایشان می دانست آورده و دستور داده تا با آقا جمال الدین بروجردی در میان گذاشته شده و پاسخ های او برایش فرستاده شود. سند دوم نیز نامه ای است از سیّد صادق مجتهد طباطبایی (عالم دینی بزرگ تهران) به ناصرالدین شاه که در آن به مسلمان بودن شخصی که به بابی بودن متهم شده و در زندان بود پرداخته و از او خواسته تا به آزادی اش دستور دهد. ناصرالدین شاه هم خواست او را پذیرفته و در حاشیه ی نامه فرمان آزادی آن زندانی را صادر کرده است. در این مقاله ابتدا معرفی اجمالی از ناصرالدین شاه قاجار، آقا جمال الدین بروجردی و سیّد صادق طباطبایی و رویکردشان نسبت به بهائیان آمده و سپس متن و تصویر آن دو سند آورده شده است.

ناصرالدین شاه قاجار

ناصرالدین شاه قاجار (۱۲۴۷ تا ۱۳۱۳ ق.) چهارمین پادشاه از خاندان قاجار بود و نزدیک به پنجاه سال بر ایران حکم رانی کرد. باید گفت تمام دوره ی طولانی سلطنت او با تکاپوهای بابیان و بهائیان هم زمان بود. وی در سال ۱۲۶۴ق. (سال اعلام نسخ اسلام از سوی سیّد علی محمد باب ) به تخت سلطنت نشست و با شورش های بزرگ پیروان باب روبه رو شد و سرانجام به کشتنش دستور داد و تا سال ها بعد هم از کار خود راضی بود.۱

او همچنین، در تبعید بزرگان بابیان و بهائیان چون میرزا یحیی صبح ازل و میرزا حسینعلی بهاءالله به مناطق خارج از ایران سهم داشت. سال های بعدی حکومتش نیز با کوشش های ضد قاجار ازلیان به ظاهر مسلمان همراه بود ۲ و سرانجام به دست ایشان از پای درآمد. ۳

میرزا یحیی صبح ازل (جانشین باب و پیشوای وقت بابیان) پس از آگاهی از کشته شدن ناصرالدین شاه مکتوبی با عنوان لوح ضیافت نگاشت و خوشنودی خود را از آن قتل نشان داد. وی در آن مکتوب از انتشار خبر مرگ «عدوالله » (دشمن خداوند: ناصرالدین شاه) سخن گفت و به ظلم های او و پدرش (محمّدشاه) در زندانی کردن «نقطه » ( باب ) اشاره کرد. همچنین، کسی را که در «ظاهرالامر » به کارهای «عدوالله » می رسید، زندانی کننده ی باب دانست و او را «ظالم عنید » خواند. روشن است که او میرزا تقی خان امیرکبیر ( صدراعظم آن زمان ناصرالدین شاه ) بود که نقش اصلی را در سرکوب بابیان، زندانی کردن چند ساله ی باب و سرانجام کشتنش داشت.
در نگاه صبح ازل ، آن زمان خون هایی در راه «نفس الله » ( باب ) ریخته شد تا آن که «نفس الله » (باب) به ظلم با دست کسانی که از امر حق تجاوز کرده بودند کشته شد. وی خداوند را بر ظلم های تجاوزکنندگان بر «نفس رب » ( باب ) و نیز خشنودی شان بر آن ستم ها شاهد دانسته و گفته: « آن متجاوزان در هر سرزمینی بر مؤمنان هجوم آوردند و خون های ایشان را بناحق ریختند در حالی که ظالم بودند. » وی همچنین، کسانی را که کشنده ی «نفس رب » ( باب ) بودند، داخل در «نار جهنم » خوانده و ناصرالدین شاه را کسی که با تمام توان به « نقطه » ( باب ) ستم کرد و در خون او شریک شد و سرانجام به سبب آن کارهای ناروا و نیز جنگ با «متقیان » ( بابیان ) کشته شد گفته است .

با این ترتیب، ناصرالدین شاه در میان جباران پیشینی بود که به «آیات الله » کفر ورزیدند، بر «انبیاء » ستم کردند، «رُسُل » را منکر شدند، در زمین تجاوز داشتند، در حالی که از نادانان بودند.

در ابتدای لوح ضیافت، آن نوشته القای «روح » از «آیات الکتاب » یاد شده است. این بدان معنی است که آن نوشته در نگاه صبح ازل و پیروانش از آیاتی بود که خداوند به سبب خشنودی از کشته شدن «عدو الله » ( ناصرالدین شاه ) بر زبان صبح ازل جاری کرده بود. ۴

از آن سوی، میرزا حسینعلی بهاءالله نیز که با نسخ آیین باب آیین بهائی را بنیان گذاشته بود در الواح خود ناصرالدین شاه را «رئیس الظالمین » ۵ و «در کمال عداوت و بغضاء » یاد کرده ۶ و بهائیان نیز هرچند او را گاه با جلالت یاد می کردند ۷ اما به واقع از او متنفر بودند. به عنوان نمونه، سیّد مهدی گلپایگانی که از داعیان سرشناس بهائیان بود حدود ۲۰ سال پس از قتل ناصرالدین شاه او را در میان « الد اعداء این امر اعظم » یاد کرد. ۸ با این حال، باید دانست ناصرالدین شاه همواره به کشتن یا در فشار قرار دادن بهائیان نمی اندیشید.

به عنوان نمونه، او در حدود سال ۱۲۹۱ ق. نه تنها آقا جمال الدین بروجردی ( داعی بهائی تراز اول ) را به شرط آن که در تهران نماند از زندان آزاد کرد که پنجاه تومان برای مخارج و یک اسب برای حرکت هم به او داد. ۹ همچنین، به سال ۱۳۰۸ ق.، وقتی خبر کشته شدن هفت تن از بهائیان در یزد به او رسید، «باعث تغیر خاطر مبارک گردید. ۱۰»

آقا جمال الدین بروجردی

آقا جمال الدین بروجردی یکی از بزرگان بهائیان در زمان حیات میرزا حسینعلی بهاءالله بود. وی ابتدا به بابیان پیوست و سپس بهائی شد ۱۱ و کار تبلیغ آیین بهائی را آغاز کرد و «با ارکان و علماء مناظره و تبلیغ کرد و به وجودش شور و نشوری در جمعیت احباب حاصل شد. » او در این کار چنان جدیت داشت که به سال ۱۲۹۱ ق. مجلس مناظره ای با مجتهدان تهران برقرار کرد. نتیجه ی آن مجلس شکایت ایشان به ناصرالدین شاه و زندانی شدن آقا جمال الدین بود. او از زندان عریضه ای در دادخواهی به ناصرالدین شاه نوشت و بر همین اساس، مجلسی دوباره از برخی عالمان دینی تهران برقرار شد تا با او گفتگو کنند. آن مجلس نیز بی نتیجه ماند و او دوباره راهی زندان شد. ۱۲ روایتی درباره ی یکی از بحث های او با عالمان تهران آن است که «مذاکره ی آن مجلس به هرّ و برّ اختتام یافت؛ فبهت الذی کفر! ۱۳» با این حال، آقا جمال الدین پس از آن که به زندان رفت، دیگربار عریضه ای به ناصرالدین شاه نوشت و خواست یا کشته شود یا آن که از زندان رها گردد. ناصرالدین شاه نیز مبلغی به وی کمک کرد و حکم به آزادیش داد به شرطی که در تهران نماند. ۱۴

آقا جمال الدین بروجردی به تدریج در میان بهائیان به مقامی والا رسید و داعی نخست ایشان شد به گونه ای که در تهران «سمند عزت و قدرت و ریاست در عرصه ی دیانت راند … و بر کل علماء این حزب مصدر گشت و در ایام مهمه، به حالی که بر مسند متکی بود، به حضورش می شتافتند و برخی از جهت کثرت جمعیت و مزاحمت بار حضور نمی یافتند و بسیاری از خواص و عوام این طایفه خلوص و ارادت به او داشتند. » ۱۵

با این حال، پس از درگذشت بهاءالله ، او به تدریج به بهائیان مخالف عباس افندی عبدالبهاء پیوست و سرانجام از سوی او «پیرکفتار » نام گرفت و بدین نام در میان بهائیان مشهور شد. ۱۶

روایت بهائیان مخالف عبدالبهاء و نیز ازلیان آن است که بهاءالله لوحی به آقا جمال الدین بروجردی نوشته و در آن دستور داده بود اگر دو پسرش – که پس از او باید بر بهائیان رهبری کنند – به اختلاف افتادند، هردو را برکنار کرده و زمام آیین بهائی را خود به دست گیرد: «أن یا اسم الجمال! إذ اختلف الأغصان فخذ الأمر بیدک! »

در این روایت، انتشار آن لوح از سوی بهائیان مخالف عبدالبهاء و نیز خود آقا جمال الدین بروجردی، طرد او از سوی عبدالبهاء را رقم زد. ازلیان نوشته اند که پس از اعلام آن طرد ، او نامه ای به صبح ازل نوشت و «از طریقه ی بهاء تبری جسته بلکه بر او و اغصانش لعن و نفرین کرده، استدعای اجازه ی مهاجرت و شرفیابی را نمود » اما به خواسته اش نرسید چرا که به باور صبح ازل، او با نبش قبر باب در تهران برای انتقال جسدش به فلسطین ، باب را مورد بی حرمتی قرار داده بود. ۱۷ این داعی بهائی برجسته سرانجام به سال ۱۳۲۵ ق. در تهران درگذشت. ۱۸

سید صادق طباطبایی

سیّد صادق طباطبایی ( د. ۱۳۰۰ ق.) در زمان خود از مجتهدان بزرگ ایران بود. او مورد توجه بسیار زیاد ناصرالدین شاه قرار داشت و استخاره هایش را انجام می داد ۱۹ و در مسافرتش به عراق ( ۱۲۸۷ ق. ) همراهی اش می کرد. ۲۰ زمانی هم که درگذشت، میرزا یوسف خان مستوفی الممالک ( صدراعظم وقت ) بر محل دفنش در ری بارگاهی همراه با صحن ساخت. ۲۱

طباطبایی در سال پایانی حیات با بهائیان برخورد داشت و بدین سبب جمعی از ایشان و برخی برجستگان شان به زندان افتادند. ۲۲ وی در همان زمان درگذشت و به همین جهت، بهاءالله درباره اش نوشت: «… خبیث کاذب – که به صادق معروف بود و سبب و علت ضوضاء جهلا – مهلت نیافت و به مقر خود راجع …. »۲۳ فرزند او، سیّد محمّد طباطبایی، بعدها از رهبران اصلی جنبش مشروطیت شد.

نگاه ناصرالدین شاه قاجار به دعوت سیّد علی محمد باب

دانسته شد که سند نخست یادشده در این مقاله ، دستوری از ناصرالدین شاه قاجار بر بازجویی از آقا جمال الدین بروجردی است. وی در این فرمان نکاتی درباره ی باب و بهاءالله آورده ، سؤال هایی طرح کرده و پرسش آن ها از آقا جمال الدین و پاسخ های او را خواسته است. دقت در نکات و پرسش های ناصرالدین شاه چنان می نماید که او از آنچه مسلمانان در ناهمسانی دعوت باب با مبانی دیانت اسلام و مذهب تشیع می گفتند بی اطلاع نبوده است. این نکته ای است که درباره ی شخصی چون ناصرالدین شاه – با وجود تمام انتقادهایی که درباره اش آورده شده و جای بررسی بی طرفانه دارد – ۲۴ در حد خود نو می نماید.

البته باید دانست او در ابتدای نامه از «آقا جمال بروجردی و چند نفر دیگر از بابی ها » و نه بهائی ها سخن گفته است. این بدان جهت است که آن زمان در میان مردم بهائیان نیز مانند ازلیان بابی خوانده می شدند ۲۵ گذشته از آن که رهبران بهائی نیز گاه خود را بابی و نه بهائی می گفتند. ۲۶ آنچه ناصرالدین شاه برای گفتگو با آقا جمال الدین بروجردی آورده بدین قرار است:

۱. باب در نگاه ناصرالدین شاه که او را در تبریز دیده بود «جنون و سفاهت » داشت؛

۲. باب به ناصرالدین شاه گفته بود معجزه اش (آیات الهی مانند) قرآن است. در نگاه ناصرالدین شاه، آن آیات بسیار «بی معنی » بود؛

۳ . بر اساس آنچه در قرآن آمده، پیامبر اسلام خاتم الانبیاء است؛ ۲۷ پس باب – که در تبریز نزد ناصرالدین شاه خود را «پیغمبر » خوانده بود – نمی تواند پیامبر الهی باشد؛

۴ . بر پایه ی آیات قرآن، خداوند پیامبران خود را با آیاتی به زبان قوم خودشان می فرستد؛ ۲۸ پس چرا باب کتا ب هایش را به عربی و نه فارسی می نگاشت؟ این سیرت گویای نادرستی دعوت اوست؛

۵ . آموزه های دین اسلام گویای آن است که مهدی موعود جهان گیر خواهد بود و عدل و داد را گسترش خواهد داد، پس باب که چوب خورد و کشته شد موعود اسلام نیست؛

۶. وقتی حالت باب به عنوان بنیان گذار آن آیین چنان بود، پی گیرندگان کار او چون بهاءالله جای خود دارند؛

۷ . دیانت اسلام مشکلی ندارد تا مردم به دین جدید محتاج باشند.
 

متن سند نخست

بازجویی از آقا جمال الدین بروجردی

علاءالدوله !
فردا که جمعه است، در منزل خودت آقا جمال بروجردی و چند نفر دیگر از بابی ها را که امین السلطان گرفته است، بیاورید؛ اطاق را خلوت کرده ، بجز امین السلطان و او و بابی ها کس دیگر نباشد ! حاجی آقا محمّد مجتهد پسر مرحوم آقا محمود را هم اجبار بکن آمده ، با این ها حرف و بحث بکند و همین سؤالات ما را بکند. بخوانید و از آن ها جواب بگیرید! آنچه جواب دادند و سؤال شد هم را علی حده بنویس برای اطلاع ما بده بیاورند ببینیم. یک مجلس را با ایشان حرف زدن لازم می دانم که حقیقت حرف این ها را بفهمم چه چیز است و چه می گویند؟

[متن سؤال ها :]

از قراری که خود اعتراف کرده بود و می گویند، مذهب بابی دارید؛ صحیح است یا خیر؟ مذهب بابی چه چیز است و اختراع کیست؟ واضح گفتگو بکنید بدون ترس! از قرار ظاهر، مخترع این مذهب سیّد علی محمد شیرازی است که در تبریز او را به حضور ما آوردند و مجلسی از علما در حضور او که ما خود هم حاضر بودیم منعقد شد و بالاخره معلوم شد که بجز جنون و سفاهت چیزی معلوم نمی شود. آن بود که جوان شیرازی تاجرزاده محبوس شد و بالاخره مقتول شد. او را یعنی سیّد علی محمد را پیغمبر می دانید یا امام می دانید یا صاحب الامر می دانید؟ او را به چه صفت شناخته اید؟ اگر پیغمبر می دانید و برای او قرآن جدیدی می گویید از آسمان نازل شده است، چنانچه در همان مجلس تبریز گفتم معجزه اش چه چیز است، گفت: « قرآن » و بنا کرد به خواندن و اقرار کرد که: «من پیغمبر هستم و معجزه ی من قرآن است » و چقدرها آن قرآن بی معنی و (ناخوانا) بود. این حرف چقدرها بی معنی است. خدا در قرآن فرموده است که محمّد صلی الله علیه و آله و سلم خاتم النبیین است و دیگر بعد از او تا قیامت پیغمبر نخواهد آمد. هرکس بر خلاف آن باشد، کافر و مرتد و نجس است و واجب القتل؛ پس سیّد علی محمد نمی تواند پیغمبر باشد و خدا می فرماید: «ما هیچ پیغمبری را مأمور نمی فرماییم مگر به لسان قوم خودش ». سیدّ علی محمد شیرازی دیگر اگر قرآنی می آورد، به زبان فارسی باید باشد؛ عربی چرا قرآن درست می کند؟ و اگر قرآن او عربی است، باید در همان مکه و مدینه میان اعراب قرآن خود را (ناخوانا) و دعوت می کرد؛ به شیراز و ایران که زبان همه فارسی و ترکی و کردی و لری است چرا باید بیاید و دعوت نماید؟ اگر پیغمبر نیست و او را امام می دانید ، موافق اخبار و احادیث امام ها بیشتر از ۱۲ نیستند. سید علی محمد شیرازی اگر امام باشد ۱۳ نفر می شود. اگر می گویند سیّد علی محمد همان قائم آل محمّد و مهدی صاحب الزمان عجل الله تعالی فرجه الشریف است که ظهور کرده است، چطور صاحب الزمانی بود که چوب خورد و حبس شد و آخر گلوله خورده، مرد و نعش او را سگ خورد ؟! حقیقتاً همچو صاحب الامری هیچ کس نمی خواهد و نمی دانم شماها چرا اینقدر خر و بی شعور هستید که او را دارای این مقام ها می دانید ؟

اگر مبدأ و منتهی و اصل این مذهب مجعوله ی مخترعه ی ضال مضل که سیّد علی محمد باشد و با هزارهزار دلیل از ابلیس و شیطان بدتر است، پس قائم مقام های او که میرزا حسینعلی نوری و غیره است باشد، دیگر چه معنی خواهد داشت که حرف و اقوال و افعال اینها در دین سیّدالمرسلین قابل شنیدن باشد ؟ اصل حرف او را در دین و آیین (و) مذهب باید فهمید چه چیز است و مأخذش چه؟

چرا عبث خودتان را به زحمت (و) مرارت این دنیا و آن دنیا انداخته، مرد مفریبی را مثل شیطان- علیه اللعنه – بر خود فرض کرده اید؟ دین صحیح راست که خدا و پیغمبر فرموده است، چه عیب دارد که به این راه ها افتاده، خود و جمعی را گمراه ۲۹ می کنید؟

متن سند دوم

وساطت سیّد صادق طباطبائی

[صورت عریضه ی سیّد نصرالله:] قربان خاک پای جواهرآسای مبارکت شوم! فدوی جان نثار را در یک ماه قبل اسناد و تهمت بابیت زدند. فهرست عرض و استدعای سیّد نصرالله غلام ۳۰ در خدمت سرکار شریعت مدار، مجتهد الزمان، آقای آقا سیّد صادق برائت خود را از این طایفه ی ضاله ی مضله (ناخوانا) سواد داده، محقق نمودم و به ثبوت شرعی رساندم متشرع بودن به شرع اسلام (را) و مؤمن اثنی عشری هستم و حکم شرعی از سرکار معظمٌ الیه صادر نمودم؛ مع ذلک، گرفتار و محبوس هستم. مستدعی از مراحم ملوکانه ی خسروانه است که فدوی جان نثار را تصدق و مرخصی فرمایند که به آسودگی مشغول دعای دوام دولت علّیه بوده باشم. الأمر الأعلی مطاع.

 

[وساطت سیّد صادق مجتهد طباطبایی در حاشیه ی سمت راست:]

بسم الله تعالی. به شرف عرض اعلی حضرت اقدس شهریاری – أدام الله ظله العالی علی رؤوس الأدانی و الأعالی – می رساند که حال این سیّد نصرالله بعد از تحقیق ۳۱ تام و شهادت شهود کثیره بر این دعاگو واضح و محقق و معلوم شده است. برائت او از این تهمت و اتهام مسلّم و مؤمن اثنی عشری است و (ناخوانا) است از اعتقاد (ناخوانا) فاسده ی این طایفه ی خبیثه ی ضاله ی مضله – خذلهم الله ولعنهم- و جداست از بستگی و ارتباط به این طایفه ی ملعونه. چون که حفظ نفس محترمه ی مسلم و مؤمن اثنی عشری لازم است خصوصاً ذریه ی پیغمبر صلی الله علیه و آله و این سیّد داخل در این کفار و مرتدین از اسلام نیست، جسارت نمودم به عرض (دو ناخوانا). الأمر أمرکم العالی. والسلام علیکم ورحمه الله وبرکاته.

[نظر دایره ی حکومتی:]

این عریضه از نظر انور همایون – أرواحنا فداه – خواهد گذشت. در صورتی که جناب شریعتمدار، آقای آقا سیّد صادق، همین طور مرقوم نموده اند، به امضای رأی انور همایون باید او را مرخص کرد.

[دستور ناصرالدین شاه:]

علاء الدوله!
سیّد نصرالله فقط را از انبار اخراج نمایید! این نوشته را ضبط نمایید!

 

پی نوشت
______________________________________________________________________________________

۱. اسدالله فاضل مازندرانی، تاریخ ظهور الحق، ج ۶، ص ۲۶ .
۲. نک. : سیّد مقداد نبوی رضوی، تاریخ مکتوم، مقدمه ای تاریخی، صص ۴۵ تا ۴۸ .
۳. نک.: پیشین، مقدمه ای تاریخی، صص ۴۰ تا ۴۴ و فصل سوم ( دربار شاهی و قتل ناصرالدین شاه).
۴. برای بحث بیشتر در این موضوع و نیز مشاهده ی صفحه ی نخست لوح ضیافت، نک.: پیشین، صص ۱۸۰ ، ۱۸۱ و ۳۰۶٫
۵. اسدالله فاضل مازندرانی، اسرار الآثار خصوصی، ج ۲، ص ۳۵ .
۶. پیشین، ج ۵، ص ۱۸۴ .
۷. به عنوان نمونه، میرزا حیدرعلی اصفهانی – که از بهائیان تراز اول بود – در کتاب خود درباره ی «موکب همایونی خلدآشیان حضرت ناصرالدین شاه » و «حضرت خلدآشیان شاه شهید ناصرالدین شاه » سخن گفته است. ( میرزا حیدرعلی اصفهانی، بهجه الصدور، صص ۴ و ۱۰۰)
۸. میرزا ابوالفضل گلپایگانی و سیّد مهدی گلپایگانی، کشف الغطاء عن حیل الأعداء، ص ۴۰۱ ..۹٫ اسدالله فاضل مازندرانی، تاریخ ظهور الحق، ج ۶، صص۳۰۲ و ۳۰۳ .
۱۰ . محمّدحسن خان اعتمادالسلطنه، روزنامه ی خاطرات اعتمادالسلطنه، ص ۷۵۵ .
۱۱ . اسدالله فاضل مازندرانی، تاریخ ظهور الحق، ج ۶، صص ۳۰۰و ۳۰۱ .
۱۲ . پیشین، صص ۳۰۱ و ۳۰۲ .
۱۳ . محمّد ناظم الاسلام کرمانی، تاریخ بیداری ایرانیان، بخش اول، مقدمه، ص ۱۴۷ .
۱۴ . اسدالله فاضل مازندرنی، تاریخ ظهور الحق، ج ۶، صص۳۰۲ و ۳۰۳ .
۱۵ .پیشین، ص ۳۱۱ .
۱۶ . پیشین، ص ۳۱۱ تا ۳۱۴ .
۱۷ . ترجمه ی تاریخ بابیه از روسی، متن و حاشیه های ازلیان، صص ۱۶۰ و ۱۶۱ . نویسنده ی این کتاب یک تاریخ نگار روسی است که با بهائیان مخالف عبدالبهاء ارتباط داشت و تحت تأثیر ایشان بود. پس از چاپ این کتاب، ازلیان بر ترجمه ی فارسی اش حاشیه های زیادی نوشتند و آنچه را که نادرست می دانستند آوردند. یکی از نویسندگان آن حاشیه ها شیخ مهدی بحرالعلوم کرمانی ( برادر بزرگ شیخ احمد روحی: داماد صبح ازل) بود. ( نک.: سیّد مقداد نبوی رضوی، دیباچه ای بر تنبیه النائمین، ص ۸۸ )
۱۸ . اسدالله فاضل مازندرانی، تاریخ ظهور الحق، ج ۶، صص ۳۱۷ و ۳۱۸ . نگارنده پیش از این، به تحلیل نامه ای از آقا جمال الدین بروجردی برای دعوت شیخ هادی نجم آبادی به آیین بهائی پرداخته و زندگی نامه ی مبسوطی از او را آورده است. ( نک.: سیّد مقداد نبوی رضوی، رویکرد اعتقادی حاج شیخ هادی نجم آبادی در پاسخ به بهائیان)
۱۹ . فریدون آدمیت، اندیشه ی ترقی و حکومت قانون عصر سپهسالار، سندهای شماره ی ۷ تا ۹٫ تصویر این سند در پایان این مقاله آورده شده است.
۲۰ . الشیخ آغابزرگ الطهرانی، طبقات أعلام الشیعه، ج ۱۱ ، صص ۶۴۷ و ۶۴۸ .
۲۱ . محمّدحسن خان اعتمادالسلطنه، المآثر و الآثار، ص ۱۵۰ .
۲۲ . روح الله مهراب خانی، شرح احوال جناب میرزا ابوالفضائل گلپایگانی، صص ۷۱ تا ۸۲ .
۲۳ . عبدالحمید اشراق خاوری، رحیق مختوم، ج ۲، ص ۳۳۳ .
۲۴ . در نگاه این پژوهش وقایع نگاران و تاریخ نگاران بابی ( ازلی) با ظاهری مسلمان در نگاشته شدن مهم ترین تاریخ های نیمه ی دوم سلطنت قاجار دخالت داشته و در روایت آن رخدادها دوستی ها و دشمنی های پنهان آیینی خود را دخالت داده اند؛ بدین جهت، برخی کسان که با آیین ایشان به مبارزه پرداخته بودند بیش از اندازه سیاه جلوه داده شده اند و ناصرالدین شاه قاجار – با تمام نقاط ضعف و قوتی که داشت – یکی از آن هاست. این ادعا در جای خود باید بررسی شده و دلایل لازم برای اثبات آن باید به دست داده شود. برای بررسی مقدماتی در این بحث، نک.: سیّد مقداد نبوی رضوی، نقش وقایع نگاران بابی در گزارش گری جنبش مشروطیت ایران.
۲۵ . عزیزالله سلیمانی اردکانی، مصابیح هدایت، ج ۳، ص ۱۳۷ .
۲۶ . به عنوان نمونه، امضای عباس افندی در نامه ای که برای سیّد جمال الدین افغانی نوشته و مُهرش ( «یا صاحبی السجن» ) را نیز داراست، این است: «الداعی البابی، المسجون فی عکا، عباس ». تصویر این سند با شماره ی ۱۳۳ ( لوحه ی ۶۲ ) در کتاب مجموعه ی اسناد و مدارک چاپ نشده درباره ی سیّد جمال الدین مشهور به افغانی آورده شده است.
۲۷ . قرآن، سوره ی احزاب ، آیه ی ۴۰ :« ما کان محمّد أبا أحد من رجالکم ولکن رسول الله و خاتم النبیین وکان الله بکل شیء علیماً » .
۲۸ . قرآن، سوره ی ابراهیم، آیه ی ۴ : « وما أرسلنا من رسول إلا بلسان قومه لیبیّن لهم فیضل الله من یشاء و یهدی من یشاء و هو العزیز الحکیم ».
۲۹ . این واژه خوانا نیست اما با توجه به سیاق جمله، واژه ای در معنی «گمراه » باید باشد.
۳۰ . ممکن است «علام » باشد.
۳۱ . به نظر میرسد این واژه «تحقیق » باشد.

 

منبع: فصلنامه بهائی شناسی

tarikhnull

The post نگاه ناصرالدین شاه قاجار به دعوت سیّد علی محمد باب appeared first on وبسایت بهایی پژوهی.

]]>
https://bahairesearch.org/%d9%86%da%af%d8%a7%d9%87-%d9%86%d8%a7%d8%b5%d8%b1%d8%a7%d9%84%d8%af%db%8c%d9%86-%d8%b4%d8%a7%d9%87-%d9%82%d8%a7%d8%ac%d8%a7%d8%b1-%d8%a8%d9%87-%d8%af%d8%b9%d9%88%d8%aa-%d8%b3%db%8c%d9%91%d8%af-%d8%b9/feed/ 0