رهبران Archives - وبسایت بهایی پژوهی https://bahairesearch.org/category/مقالات/رهبران/ Thu, 01 Feb 2024 22:13:23 +0000 fa-IR hourly 1 بهائیان عکا و بهائیت در اسرائیل https://bahairesearch.org/%d8%ac%d8%a7%d9%85%d8%b9%d9%87-%d8%a8%d9%87%d8%a7%d8%a6%db%8c%d8%a7%d9%86-%d8%b9%da%a9%d8%a7/ https://bahairesearch.org/%d8%ac%d8%a7%d9%85%d8%b9%d9%87-%d8%a8%d9%87%d8%a7%d8%a6%db%8c%d8%a7%d9%86-%d8%b9%da%a9%d8%a7/#respond Wed, 02 Aug 2023 22:00:46 +0000 https://bahairesearch.org/?p=6842 ساختمان های مرکز جهانی بهائی در اسرائیل دامنه کوه کرمل حیفا واقع هست. اما بهائیان در اسرائیل حق تبلیغ بهائیت را ندارند.

مقدمه پس از مرگ بهاءالله، مؤسس بهائیت، پسرش ‌عباس‌افندی بنا به وصیت پدرش به رهبری رسید. طبق وصیت‌نامه قرار بود پس از اوبرادر ناتنی‌اش محمدعلی جانشین او شود، اما بهائیان به علت خصومت بین دو برادر منشعب شدند. یک گروه به غرب روی آورد وخود را به‌ تدریج کاملاً از اسلام جدا کرد؛ ‌‌درحالی‌که گروه […]

The post بهائیان عکا و بهائیت در اسرائیل appeared first on وبسایت بهایی پژوهی.

]]>
ساختمان های مرکز جهانی بهائی در اسرائیل دامنه کوه کرمل حیفا واقع هست. اما بهائیان در اسرائیل حق تبلیغ بهائیت را ندارند.

مقدمه

پس از مرگ بهاءالله، مؤسس بهائیت، پسرش ‌عباس‌افندی بنا به وصیت پدرش به رهبری رسید. طبق وصیت‌نامه قرار بود پس از اوبرادر ناتنی‌اش محمدعلی جانشین او شود، اما بهائیان به علت خصومت بین دو برادر منشعب شدند. یک گروه به غرب روی آورد وخود را به‌ تدریج کاملاً از اسلام جدا کرد؛ ‌‌درحالی‌که گروه سنتی تلاش داشت جدایی خود را در محدوده تعالیم و باور اولیۀ بهائی حفظ کند. در این مقاله ‌به‌طور مشخص به جناح سنتی‌تر، مستقردر عکا، که امروزه نماینده نوعی گرایش آیینی است، می‌پردازیم.

نقش بهائیان عکا در جانشینی عبدالبهاء

بسیاری از اعضای خانواده بهاءالله و بسیاری از نزدیک‌ترین یاران اواز محمدعلی به جای عبدالبهاء حمایت کردند. عبدالبهاء ظاهراً از حمایت بهائیان کم‌اهمیت در عکا و اکثریت بهائیان خارج از عکا برخوردار بود، ولی در مدت کوتاهی موفق شد به رهبر جریان اصلی بهائی، تبدیل شود. عبدالبهاء رهبر بهائیان، در آخرین سال‌های حکومت ترک‌ها در فلسطین، آشکارا با انگلیسی‌ها در تماس نزدیک بود. پس ازجنگ، بسیاری از بهائیان عکا، بابت خدماتشان به بریتانیا، ازدولت قیمومت بریتانیا، ‌به‌عنوان جایزه و پاداش، در مجاورت عکازمین دریافت کردند. در آن دوره، بهائیان عکا گرچه یک فرقه محسوب می‌شدند، اما گروهی کاملاً مسلمان باقی ماندند.

خودعبدالبهاء قبل از خروج از عکا، در سال‌های آخر حکومت عثمانی، اتاقی اختصاصی در مسجد جامع عکا داشت و در مواقعی، پیش نمازی در مسجد را ‌به‌عهده داشت. آخرین نوادۀ بازمانده ازنسل بهاء نیز امروزه همچنان یکی از مراجعه‌کنندگان جدی به مسجد است.

ماجرای درگیری بهائیان برای جانشینی بعد از مرگ عبدالبهاء

عبدالبهاء در سال ۱۹۲۱ درگذشت. سپس نوه دختری خود، ‌شوقی‌افندی را ‌به‌عنوان جانشین تعیین کرد. گروه اصلی بهائیان ایرانی عکا، حتی آنهایی که از عبدالبهاء جدا نشدند، جانشینی ‌شوقی‌افندی را، ‌به‌عنوان رهبری بهائیت، تأیید نکردند. همچنین پسران دیگر بهاءالله، در زمان مرگ عبدالبهاء هنوز زنده بودند. مهم‌ترین ‌آن‌ها محمدعلی بود که بنا به وصیت بهاءالله باید جانشین عبدالبهاء می‌شد.

برخی از خانواده‌های بهائیِ عکا با به قدرت رسیدن ‌شوقی‌افندی، جریان اصلی بهائی را در مخالفت بااو ترک کردند. دیگران، ازجمله نزدیکان و اعضای خانواده خودشوقی، مانند مادر و دو برادرش، به دلیل عدم تمایلشان‌ به پیروی از دستورات خودسرانه و متکبرانه شوقی، طرد و تکفیر شدند. مطرودین و ناقضین اولیه به‌ تدریج تقریباً همه بهائیان ایرانی ساکن عکا و درواقع فلسطین را شامل ‌شدند!

وضعیت کنونی بهاییان در عکا

اکنون جمعیت شهر عکا۳۵۰۰۰ نفر است که یهودیان حدود سه‌چهارم آن را تشکیل می‌دهند و بقیه عرب هستند. در میان اعراب، حدود ۸۰ درصد مسلمان و بقیه مسیحی‌اند. بهایی ها در عکا گروه بسیار کوچکی هستند و در زندگی پرتلاطم سیاسی جامعه دخالتی ندارند. آنان برخلاف آنچه از گروهی وابسته به ‌بنیان‌گذار آیین و نزدیک‌ترین پیروان او انتظار می‌رود، درظاهر، هیچ نشانه‌ای از پیروی خاص آئین بهائی نشان نمی‌دهند. معاشرت اندکی میان خانواده‌های بهائی عکا وجود دارد. رهبران مرکز حیفا، به مصلحت می‌دانند که وجود بهائیان مخالف در عکا را نادیده بگیرند. توافقی بین اداره امور دینی اسرائیل با مرکز حیفا حاصل شده که بر اساس آن بهائیان از آزادی مذهبی در اسرائیل برخوردارند، اما از تبلیغ دراین کشور، چه در میان یهودیان و چه در میان اعراب، خودداری خواهند کرد.

نتیجه گیری

علیرغم اینکه رهبران بهائیت پس از تبعید بیشتر ایام زندگی خود را در عکا گذراندند، تمام ماجراهای جانشینی بعد از مرگ بهاءالله و انشعابات بهائیان و تفرقه بین خانواده بهاءالله نیز در این شهر اتفاق افتاد.

از آنجا که حیفا به عنوان شهری است که مرکز اداری بهائیان دنیا شناخته می شود. اما تعداد کمی از بهائی ها در آن زندگی می کنند . جالب است بدانید که آنها اجازه تبلیغ بهائیت در اسرائیل را ندارند ! حضور یک بهائی حتی برای زیارت اماکن مقدس رهبران بهائی بسیار محدود و با مجوزهای اداری امکانپذیر است.


پاورقی:

نویسنده :   Eric Cohen( اریک کوهن )

ترجمه : حمید فرنا ق

برای مطالعه بیشتر به متن انگلیسی مراجعه کنید.

 

 

The post بهائیان عکا و بهائیت در اسرائیل appeared first on وبسایت بهایی پژوهی.

]]>
https://bahairesearch.org/%d8%ac%d8%a7%d9%85%d8%b9%d9%87-%d8%a8%d9%87%d8%a7%d8%a6%db%8c%d8%a7%d9%86-%d8%b9%da%a9%d8%a7/feed/ 0
بهائیت و ناتوانی در تطبیق علی‌محمّد باب بر امام زمان، مهدی موعود عجل الله تعالی فرجه الشریف https://bahairesearch.org/%d8%a8%d9%87%d8%a7%d8%a6%db%8c%d8%aa-%d9%88-%d9%86%d8%a7%d8%aa%d9%88%d8%a7%d9%86%db%8c-%d8%af%d8%b1-%d8%aa%d8%b7%d8%a8%db%8c%d9%82-%d8%b9%d9%84%db%8c%e2%80%8c%d9%85%d8%ad%d9%85%d9%91%d8%af-%d8%a8/ https://bahairesearch.org/%d8%a8%d9%87%d8%a7%d8%a6%db%8c%d8%aa-%d9%88-%d9%86%d8%a7%d8%aa%d9%88%d8%a7%d9%86%db%8c-%d8%af%d8%b1-%d8%aa%d8%b7%d8%a8%db%8c%d9%82-%d8%b9%d9%84%db%8c%e2%80%8c%d9%85%d8%ad%d9%85%d9%91%d8%af-%d8%a8/#respond Tue, 04 Apr 2023 03:05:21 +0000 https://bahairesearch.org/?p=6615 حجت-ابن-الحسن

کلیدواژه: بابیت، بهائیت، امام مهدی، میرزا علی محمد باب، ایقان، قائمیت   چکیده یکی از فرقه‌های جداشده از اسلام بهائیت است که منکِر وجود و میلاد مقدّس امام زمان، حضرت حجت‌بن‌الحسن عجل الله تعالی فرجه الشریف است و به‌جای ایشان، علی‌محمّد باب را امام زمان‌ می‌داند. در زمان حاضر، بهائیان مهم‌‌ترین مروّج این عقیده هستند […]

The post بهائیت و ناتوانی در تطبیق علی‌محمّد باب بر امام زمان، مهدی موعود عجل الله تعالی فرجه الشریف appeared first on وبسایت بهایی پژوهی.

]]>
حجت-ابن-الحسن

کلیدواژه: بابیت، بهائیت، امام مهدی، میرزا علی محمد باب، ایقان، قائمیت

 

چکیده

یکی از فرقه‌های جداشده از اسلام بهائیت است که منکِر وجود و میلاد مقدّس امام زمان، حضرت حجت‌بن‌الحسن عجل الله تعالی فرجه الشریف است و به‌جای ایشان، علی‌محمّد باب را امام زمان‌ می‌داند. در زمان حاضر، بهائیان مهم‌‌ترین مروّج این عقیده هستند و حسین‌علی نوری مشهور به بهاءالله را پیامبر خود معرفی‌ می‌کنند. او کتاب ایقان را در اثبات قائمیّت میرزا ‌علی‌محمد باب نوشت؛ ادّعای این شخص و پیروانش به دلایل عدیده باطل است. در این مقاله به سه دلیل اصلی بر ردّ ادّعای آنان پرداخته‌ می‌شود: گواهی خود میرزا ‌علی‌محمد باب، عدم تطابق اوصاف باب با اوصاف امام دوازدهم شیعیان، عدم تطابق اوصاف باب با مهدی مسلمانان.

مقدمه

علی‌محمد باب یکی از شاگردان و جانشینان سیّدکاظم رشتی است و سیّدکاظم خود جانشین شیخ احمد احسایی بنیان‌گذار شیخیّه[۱] است. ادّعای بابیّت امام زمان نیز از شیخیّه به ‌علی‌محمد باب رسیده بود، زیرا گروهی از شیخیّه برخلاف آموزه‌های شیعه، قائل به گونه‌ای نیابت خاصّه یا همان رکن رابع برای صحّت ایمان شدند؛ درحالی‌که حضرت مهدی عجل الله تعالی فرجه الشریف در نامه‌ای به آخرین وکیل از وکلای چهارگانۀ خویش یعنی جناب علی‌بن‌محمّد سَمُری باب نیابت خاصّه را بستند و فرمودند: به‌زودی كسانی نزد شیعیان می‌آیند و ادّعای مشاهده‌ می‌كنند، بدانید هركس پیش از خروج سفیانی و صیحۀ آسمانی ادّعای مشاهده كند، کذّاب و مفتری است‏.[۲]

بااین‌حال، گروهی از شیخیّه بدعتی در اعتقادات گذاشتند و معتقد به چهار رکن شدند. رکن اول: خدا، رکن دوم: رسول، رکن سوم: امام زمان و رکن چهارم: شخص مرتبط با امام زمان که مردم فقط از طریق او‌ می‌توانند با امام زمان و به تبع آن با رسول و خدا ارتباط داشته باشند. همین انحراف باعث شد فرقۀ جدیدی به نام بابیّه پایه‌گذاری شود. میرزا ‌علی‌محمد شیرازی خودش را باب امام زمان معرفی کرد و مردم را به خود فرا خواند و باعث شد پیروانش سه جنگ خونبار بر مردم ایران تحمیل نمایند.

پس از آنکه دولت ایران راه حل خاموش کردن جنگ‌ها و فتنه‌های مختلفی را که پیروان باب هر روز در جایی از کشور به پا‌ می‌کردند، در کشتن او دید و به حکم برخی از علمای شیخی او را در سال ۱۲۶۶ق. اعدام کرد، اوضاع قدری آرام شد.

البته بابیان به رهبری میرزا یحیی صبح ازل به فعالیت‌های خود ادامه‌ می‌دادند و برادرش میرزا حسین‌علی نوری ملقب به بهاءالله نیز همراه او بود. در این دوران و در سال‌های ۱۲۷۸ تا ۱۲۸۰ق. بهاءالله کتاب ایقان را نوشت و تلاش کرد تا با روش‌های گوناگون نشان دهد که میرزا ‌علی‌محمد باب، قائم و موعود اسلام است.

پس از مدتی میان دو برادر اختلاف افتاد و بهاءالله ادعا کرد همان کسی است که سید باب به او بشارت داده است. هم‌اکنون بهائیان هنگام تبلیغ شیعیان ادعا‌ می‌کنند که سید باب امام زمان شیعیان بود و با آمدن او دوران اسلام پایان یافته و بهاءالله پیامبری است که پس از دوران اسلام برای مردم آمده است. اگرچه در مقالات و کتاب‌های مختلف نقد این سخنان به‌صورت نقضی و حلی داده شده است، اما به نظر رسید تطبیق اوصاف ذکرشده برای مهدی موعود در روایات مسلمانان و شیعیان با اوصاف سید باب، نادرستی ادعای بهائیان را از جهتی دیگر روشن‌ می‌کند.

در این مقاله ابتدا مدارکی را ارائه می‌دهیم که نشان‌ می‌دهد میرزا ‌علی‌محمد خود را باب امام زمان عجل الله تعالی فرجه الشریف معرفی‌ کرده و درنتیجه به ایشان معتقد بوده است. در ادامه اوصافی که از امام زمان در روایات شیعیان آمده است با اوصاف میرزا ‌علی‌محمد باب تطبیق داده شده است که باتوجه‌به عدم همخوانی آن‌ها، مشخص‌ می‌شود که وی نمی تواند امام زمان مدعی بهائیان باشد. سپس، به تطبیق اوصافی از امام زمان عجل الله تعالی فرجه الشریف که در روایات اهل تسنن آمده است با میرزاعلی‌محمد می‌پردازیم که بازهم عدم تطابق اوصاف نشان‌ می‌دهد مشخصات او با مهدی معرفی‌شده در روایات اهل تسنن نیز سازگاری ندارد.

۱٫ گواهی خود میرزا ‌علی‌محمد باب

همان‌طور که اشاره شد، برهه‌ای از تاریخ زندگانی میرزا ‌علی‌محمد باب و سخنان او و پیروانش، نشان‌ می‌دهد سیّد باب به هنگام دعوت مردم به‌سوی خود، فقط ادّعای بابیّت امام زمان را داشته است. خود او در مواضع مختلف به بابیّت و غلامی امام زمان اعتراف‌ می‌نماید، لذا به حکم اینکه اقرار شخص علیه خودش پذیرفتنی است، او نمی‌تواند امام زمان باشد.

به‌عنوان نمونه: ‌علی‌محمد باب، در آغاز ادعایش، تفسیری بر سورۀ یوسف در اثبات بابیّت خود نگاشت. در این تفسیر اولاً به وجود حضرت محمّدبن‌الحسن العسکری از نسل امامان اعتراف‌ می‌نماید و ثانیاً خود را عبد و غلام ایشان معرفی‌ می‌کند.[۳]

بهاءالله، در کتاب ایقان در صفحۀ ۱۵۳ و ۱۵۴ در معرفی و اهمیت کتاب تفسیر سورۀ یوسف می‌نویسد: سبحان‌الله در اول یکی از کتب خود که آن را قیوم‌الاسماء نامیده و اول و اعظم و اکبر جمیع کتب است، اخبار از شهادت خود می‌دهد و در مقامی این آیه را ذكر فرموده‌اند: «یا ‏بَقیَّةَاللهِ قَد فَدَیتُ بِکُلّی لَکَ وَ رَضیتُ السَّبَّ فی سَبیلِکَ وَ ما تَمَنَّیتُ إلا القَتلَ فی مَحَبَّتِکَ: ای بقیةالله سراپا فدای تو شوم و به شنیدن ناسزا در راه تو ‏خشنودم و در راه محبت تو جز کشته شدن آرزویی ندارم.»

عباس‌افندی فرزند فرزند بهاءالله و ملقب به عبدالبهاء در کتاب خود به نام مقالۀ شخصی سیاح، در صفحۀ دوم دربارۀ میرزا علی‌محمد شیرازی می‌نویسد: «در سنۀ هزارودویست‌وشصت در سن ۲۵ سالگی در شیراز در روش و حرکت و اطوار و حالات او آثاری نمودار شد که آشکار گردید شوری در سر و پروازی دیگر در زیر پر دارد. آغاز گفتار نمود و مقام بابیت اظهار و از کلمۀ بابیت مراد او چنان بود که من واسطۀ فیوضات از شخص بزرگواری هستم که هنوز در پس پردۀ عزت است و دارندۀ کمالات بی‌حصروحد. به ارادۀ او متحرکم و به حبل ولایش متمسک و در نخستین کتابی که در تفسیر سورۀ یوسف مرقوم نموده در جمیع مواضع آن، خطاب‌هایی به آن شخص غائب که از او مستفید و مستفیض بوده، نموده و استمداد در تمهید مبادی خویش جسته و تمنای فدای جان در سبیل محبتش نموده ازجمله این عبارت است: «یا ‏بَقیَّةَاللهِ قَد فَدَیتُ بِکُلّی لَکَ وَ رَضیتُ السَّبَّ فی سَبیلِکَ وَ ما تَمَنَّیتُ إلا القَتلَ فی مَحَبَّتِکَ…»‏

شوقی‌افندی نوۀ عبدالبهاء ملقب به ولیّ امرالله، در کتاب قرن بدیع ، صفحۀ ۷۹ در شأن کتاب تفسیر سورۀ یوسف می‌نویسد: «این کتاب عظیم و لوح کریم… از ۱۱۱ سوره و بیش از ۹۳۰۰ آیه مرکب است و هر سوره‌ای از آن، تفسیر و تبیین یک آیه از آیات سورۀ یوسف می‌باشد». او در صفحۀ ۸۰ می‌نویسد: «این کتاب مستطاب که در دوران رسالت حضرت باب، نزد اهل بیان به منزلۀ فرقان در بین ملت اسلام شمرده می‌شد، اول و اعظم سورۀ آن در لیلة اظهار امر در حضور جناب باب‌ الباب [ملاحسین بشرویه‌ای]، نازل گردید.» همچنین در صفحۀ ۸۱ در ذکر اهمیت کتاب تفسیر سورۀ یوسف می‌نویسد: «همین سِفر جلیل بود که تلاوت صفحه‌ای از آن روح جناب حجت (حجت زنجانی) را تسخیر نمود و شعلۀ عشق و انقطاع در قلوب مدافعین قلعۀ طبرسی برافروخت و قهرمانان نی‌ریز و زنجان را به ورود در میدان جانبازی و فدا مبعوث کرد».

احمد یزدانی مبلّغ بهائی در کتاب نظر اجمالی به دیانت بهائی در فصل فهرست بعضی کتب و آثار مهمۀ دیانت بهائی از این کتاب به‌ عنوان یکی از آثار میرزاعلی‌محمد نام می‌برد. (یزدانی، احمد؛ نظر اجمالی در دیانت بهائی؛ فصل ۹، ص ۱۴۵).

در جای‌جای کتاب تفسیر سورۀ یوسف، نویسنده بنا داشته است که ادعای بابیت خود را مطرح نماید:

در همان صفحۀ اول کتاب، در تفسیر آیۀ اول سورۀ مبارکۀ یوسف که بر آن نام «سورة الملک» گذاشته است، ادعا می‌کند که این کتاب از طرف حضرت محمدبن‌الحسن عجل الله تعالی فرجه الشریف به او (باب یا سید ذکر) داده شده است تا از طریق او حجةالله (امام دوازدهم شیعیان) به عالمیان معرفی گردد. اشراق خاوری، تمامی ‏سورة الملک را در کتاب خود آورده که در بخشی از آن‏ آمده است: ‏‏«اللهُ قَد قَدَّرَ ‏أن یَخرُجَ ذلِکَ الکِتابَ فی تَفسیرِ أحسَنِ القَصَصِ مِن عِندِ مُحَمَّدِبن‌الحَسَنِ بنِ‌عَلیِّ‌بنِ‌‌مُحَمَّدِ بن‌ِعَلیِّ‌بنِ‌مُوسَی بنِ‌جَعفَرِ‏بن‌مُحَمَّد بنِ‌عَلیِّ‌بنِ‌‌الحُسَینِ بن‌ِعَلیِّ‌‌بنِ‌أبی‌طالِبٍ عَلی عَبدِهِ لِیَکُونَ حُجَّةَاللهِ مِن عِندِ ‏الذِّکرِ عَلَی العالَمینَ بَلیغاً: به‌درستی که خدا مقدّر کرده است که این کتاب را در تفسیر نیکوترین داستان‌ها ‏‏(سورۀ یوسف) از نزد محمد فرزند حسن ‏فرزند علی… فرزند علی‌بن‌ابی‌طالب بر بنده‌اش خارج ‏سازد تا از نزد ذکر (منظور از ذکر خود باب است) حجت رسانندۀ خدا بر اهل عالم باشد».‏ (تفسیر سورۀ یوسف، ص۱؛ همچنین اشراق خاوری، عبدالحمید؛ رحیق مختوم، ج ۱، ص ۲۴-۲۱)‏.

در سورةالسّر از تفسیر سورۀ یوسف می‌نویسد: «اسمعوا فَوَ رَبِّ السَمآء وَ الارضِ اِنی عَبدُالله آتانی البَیِناتِ مِن عِندِ بَقیةالله المُنتَظِر اِمامِکُم».

در سورۀالحریه می‌نویسد: «وَ ما هُوَ اِلّا عَبدُالله وَ بابُ بَقِیَةالله مَولیکُمُ الحَقّ».

در سورۀالذکر‌ می‌نویسد: «یا عِبادَاللهِ اِسمَعُوا نِداءَ الحُجَةِ مِن حَولِ الباب. اِنّ اللهَ قَد اُوحِیَ اِلَیّ اِنّا قَد اَنزَلنا هذَا الِکتاب عَلی عَبدِکَ لِیَکُونَ عَلَی العالَمینَ عَلَی الحَقّ بِالحَقّ نَذیراً وَ بَشیراً» و در همین قسمت می‌گوید: «هذا سَبیلُ اللهِ اَدعُوا اِلَی اللهِ وَحدَهُ وَ اِلی بَقِیّةِ الُمُنتَظَرِ».

فاضل مازندرانی ذیل کلمۀ باب و پس از اینکه اعتقاد شیخیه به لزوم ‏وجود رابطی میان امام ‏غائب و مردم را یادآوری می‌کند، دربارۀ میرزا ‌علی‌محمد می‌نویسد:‏ ‏‏«و در اولین کتاب آیات خود، یعنی شرح سورۀ یوسف، ندا به ‌عنوان بابیت مرتفع نمود. قوله: «اِعلَمُوا ‏یا أهلَ الأرضِ أنَّ اللهَ‏ قَد جَعَلَ مَعَ البابِ بابَینِ مِن قَبل لِیُعَلِّمَکُم أمرَهُ… و قوله: وَ لَقَد أخرَجَهَا الحُجَّةُ بَقِیَّةُاللهِ صاحِبُ‌الزمان عَلَیهِ‌السّلام إلی بابِهِ الذِّکرِ» (فاضل مازندرانی، اسرارالآثار، جلد ۲، ص ۱۱) ترجمه: بدانید ای اهل زمین، که بی‌گمان خدا قبل از این باب (میرزا علی‌محمد)، دو باب دیگر (شیخ احسایی و ‏سید رشتی) معین ‏فرموده بود، برای اینکه امرش را به شما بیاموزد… و هرآینه این نوشته را حضرت بقیة‏الله صاحب عصر و حجت خدا به‌سوی بابش ‏ذکر، خارج ساخته است.‏ ‏برای روشن‌تر شدن معنای کلمۀ بقیةالله، وی در ذیل این کلمه می‌نویسد: بقیةالله از القاب امام دوازدهم اثنی‌عشریه قرار گرفت و در آثار اولیۀ نقطۀ بیان (سید باب)، مکرر آمده است: «اِنَّنی اَنا عَبد مِن بَقِیَةالله» (فاضل مازندرانی، اسرارالآثار، ج۲، ص ۶۹ -۶۸).

وی در سورۀ نهم این کتاب مردم را بانگ می‌زند و به خداوند سوگند یاد می‌کند و خود را بنده‌ای می‌داند که از جانب امام مردم (بقیةالله منتظَر) دارای بینات شده است و سپس تفسیر سورۀ یوسف را از جانب خداوند دانسته است.

یکی دیگر از مدارکی که نشان‌ می‌دهد سید باب ادعای قائمیت نداشته است، در کتاب تاریخ نبیل زرندی در غوغای شیراز است که باب به یکی از مریدانش گفته بود در اذان روز جمعه این جمله را اضافه کند که «أشهد أن علیاً قبل نبیل باب بقیةالله» و باعث برآشفتن عده‌ای شده بود. در مجلسی که در شیراز تشکیل شد پس از خوردن یک سیلی گفت: لعنت خدا بر کسی که من را وکیل امام غائب بداند؛ لعنت خدا بر کسی که من را باب امام بداند.[۴]

در آثار دیگر باب نیز به‌وفور مشاهده‌ می‌شود که وی به شخص امام زمان شیعیان، حضرت صاحب الزمان اشاره کرده است. برای مثال در صحیفۀ عدلیّه در جایی اشاره به سلسلۀ امامت و آخرین آنان محمّدبن‌الحسن کرده است و‌ می‌گوید: و اسمای مقدسۀ ایشان که مرایای[۵] بیان است، این است: الحسن‌بن‌علی و الحسین‌بن‌علی و علی‌بن‌الحسین و محمّدبن‌علی و جعفربن‌محمّد و موسی‌بن‌جعفر و علی‌بن‌موسی و محمّدبن‌علی و علی‌بن‌محمّد و الحسن‌بن‌علی و الحجت‌القائم محمّدبن‌الحسن صاحب‌الزمان.[۶]

در این چند نمونه سیّد باب به امامت حضرت محمّدبن‌الحسن اعتراف نموده و از ادّعای وکالت و بابیّت هم کوتاه‌ می‌آید، چه رسد به ادّعای قائمیّت و مهدویّت.

۲٫ عدم شباهت باب با امام دوازدهم شیعیان

امام دوازدهم شیعه در روایات متواتر ــ که مورد قبول بهائیان نیز هست، زیرا خود برای اثبات قائمیّت باب از همین روایات بهره جسته‌اند ــ دارای مختصّات معیّنی است که ‌علی‌محمد باب هیچ شباهتی با این ویژگی‌ها ندارد. به عبارت دیگر نصوص کتاب و سنّت برخلاف ادّعای قائمیّت سیّد باب است؛ نام امام دوازدهم شیعه، محمّد فرزند امام حسن‌بن‌علی العسکری و مادرش حضرت نرجس خاتون بانوی کنیزان است که در سامراء در نیمۀ شعبان سال ۲۵۵ قمری چشم به جهان گشوده و دارای عمر طولانی است.

درحالی‌که امام دوازدهمی که بهائیان برای شیعیان مدعی هستند، نامش ‌علی‌محمد فرزند محمّدرضا بزاز[۷] و مادرش فاطمه بیگم[۸] است که در اول محرم سال ۱۲۳۵ قمری[۹] در شیراز به دنیا آمد و در شعبان ۱۲۶۶ قمری در سن ۳۱ سالگی در تبریز تیرباران[۱۰] شد. در این بخش به هشت مشخّصۀ امام زمان عجل الله تعالی فرجه الشریف که در روایات فراوان به دست ما رسیده، اشاره‌ می‌شود.

۱) نام امام عصر

ابوالقاسم على‌بن‌محمّدبن‌على خزاز قمى رازى از چهره‏هاى برجسته فقها و راویان شیعه در نیمه دوم قرن چهارم هجرى در کتابش آورده است:

شیبانی از کلینی و او از علّان رازى روایت کند که گوید: یكى از اصحاب ما به من خبر داد كه چون كنیز امام حسن عسكرى آبستن شد، امام به او فرمود: تو به تحقیق به پسرى بارداری که نامش محمّد است و او قائم بعد از من‏ است. [۱۱]

همین حدیث را شیخ صدوق به‌جای شیبانی از محمّدبن‌محمّدبن‌عصام در کمال‌الدین روایت کرده است که نشان‌ می‌دهد نام فرزند امام حسن عسکری و قائم پس از ایشان، محمّد است. لذا این روایت که نمونه‌ای از روایات فراوان نام‌گذاری امام عصر است، ادّعای قائمیّت ‌علی‌محمد شیرازی را باطل‌ می‌نماید.

۲) پدر امام عصر

در کتاب سُلَیم‌بن‌قیس که قدیمی‌‌ترین کتاب حدیثی مربوط به قرن اول هجری است، از پیامبر خدا دربارۀ جانشینان دوازده‌گانه‌اش آمده است:

جانشینان من… سپس محمّد پسر حسن که هدایت‌شدۀ این امّت و همنام و هم‌سرشت من است، به امر من امر و به نهى من نهى‌ می‌نماید. [۱۲]

در این روایت و روایات فوق متواتر دیگر، نام پدر امام عصر عجل الله تعالی فرجه الشریف، حسن علیه السلام آمده است که ربطی به محمّدرضای بزّاز ندارد. نکتۀ اساسی دیگری که از این حدیث بر‌ می‌آید این است که امام زمان عجل الله تعالی فرجه الشریف دین جدیدی نمی‌آورد، بلکه مردمان را به دین حضرت ختمی مرتبت، محمّد مصطفی صلی الله علیه و آله و سلم ‌امر و نهی می‌نماید؛ برخلاف ادّعای بهائیان که امام زمان ساختگی ایشان دین و کتاب جدیدی به نام «بیان» آورد.

۳) اجداد امام عصر

شیخ طوسی از دانشمندان تراز اول شیعه در قرن چهارم و پنجم آورده است:

سالم گوید: امام صادق علیه السلام فرمود: هرگاه سه نام محمّد و علی و حسن به دنبال هم آمدند، چهارمین آنان قائم آنان خواهد بود.[۱۳]

این در حالی است که نام پدر، جدّ و جدّ جدِّ ‌علی‌محمد باب به ترتیب محمّدرضا، ابراهیم و فتح‌الله است[۱۴] که هیچ ربطی به اجداد امام عصر ندارند.

۴) مادر امام عصر

محمّدبن‌جریر بن‌رستم طبرى آملى مازندرانى از چهره‏هاى برجسته فقهاى شیعه در قرن پنجم هجرى و از معاصران شیخ طوسى و نجاشى است که ماجرای ازدواج حضرت نرجس خاتون با امام حسن عسکری علیه السلام را این‌گونه نقل‌ می‌نماید:

بُشربن‌سلیمان گوید: مولای ما امام هادی علیه السلام مسائل غلام‌فروشی را به من آموخت و من جز با اذن او خرید و فروش نمی‏كردم و ازاین‌رو از موارد شبهه‏ناك اجتناب می‏كردم تا آنكه معرفتم در این باب كامل شد و فرق میان حلال و حرام را نیكو دانستم.

یك شب كه در سامراء در خانه خود بودم و پاسی از شب گذشته بود، كسی در خانه را زد، شتابان به پشت درآمدم؛ دیدم كافور فرستادۀ امام هادی علیه السلام است كه من را به نزد او فرا می‏خواند، لباس پوشیدم و بر او وارد شدم، دیدم با فرزندش ابومحمّد و خواهرش حكیمه خاتون از پس پرده گفت‌وگو می‏كند؛ چون نشستم فرمود: بشر! تو از فرزندان انصار هستی و ولایت ائمّه علیهم السلام پشت به پشت در میان شما بوده و مورداعتماد ما اهل بیت هستید، من می‏خواهم تو را مشرّف به فضیلتی سازم كه به آن بر سایر شیعیان در موالات ما سبقت جویی، تو را از سرّی مطّلع مى‏كنم و برای خرید كنیزی گسیل می‏دارم.

آنگاه نامه‏ای به خط و زبان رومی نوشت و آن را درپیچید و به خاتم خود ممهور ساخت و دستمال زردرنگی را كه در آن دویست و بیست دینار بود بیرون آورد و فرمود: آن را بگیر و به بغداد برو و ظهر فلان روز در معبر نهر فرات حاضر شو و چون قایق‌های اسیران آمدند، جمعی از وكیلان فرماندهان بنی‌عبّاس و خریداران و جوانان عراقی دور آن‌ها را بگیرند. چون چنین دیدی سراسر روز شخصى به نام عمربن‌یزید برده‌فروش را زیر نظر بگیر و چون كنیزی را كه صفتش چنین و چنان است و دو تكه پارچه حریر دربر دارد برای فروش عرضه بدارد و آن كنیز از گشودن رو و لمس كردن خریداران و اطاعت آنان سر باز‌ می‌زند، تو به آن‌ها مهلت بده و تأملی كن، برده‌فروش آن كنیز را بزند و او به زبان رومی ناله و زاری كند و بدان كه گوید: وای از هتك پوشش من! یكی از خریداران گوید من او را سیصد دینار خواهم خرید كه عفاف او باعث مزید رغبت من شده است و او به زبان عربی گوید: اگر در لباس سلیمان و كرسی سلطنت او جلوه كنی در تو میلی ندارم، اموالت را بیهوده خرج مكن! برده‌فروش گوید: چاره‏ چیست؟ گریزی از فروش تو نیست؛ آن كنیز گوید: چرا شتاب می‏كنی؟ باید خریداری باشد كه دلم به امانت و دیانت او اطمینان یابد. در این هنگام برخیز و به نزد عمربن‌یزید برو و بگو: من نامه‏ای سربسته از یكی از اشراف دارم كه به زبان و خط رومی نوشته و كرامت و وفا و بزرگواری و سخاوت خود را در آن نوشته است، نامه را به آن كنیز بده تا در خلق و خوی صاحب خود تأمّل كند، اگر به او مایل شد و به آن رضا داد من وكیل آن شخص هستم تا این كنیز را برای او خریداری كنم.

بشربن‌سلیمان گوید: همۀ دستورهای مولای خود امام هادی علیه السلام را دربارۀ خرید آن كنیز به جای آوردم. چون در نامه نگریست به‌سختی گریست و به عمربن‌یزید گفت: من را به صاحب این نامه بفروش! و سوگند اكید بر زبان جاری كرد كه اگر او را به صاحب نامه نفروشد خود را خواهد كشت. در بهای آن گفت‌وگو كردم تا آنكه بر همان مقداری كه مولایم در دستمال زردرنگ همراهم كرده بود توافق كردیم. دینارها را از من گرفت و من هم كنیز را خندان و شادان تحویل گرفتم و به حجره‏ای كه در بغداد داشتم رفتیم. چون به حجره درآمد نامۀ مولایم‏ را از جیب خود درآورده و آن را می‏بوسید و به گونه‏ها و چشمان و بدن خود می‏نهاد و من از روی تعجّب به او گفتم: آیا نامۀ كسی را می‏بوسی كه او را نمی‏شناسی؟

گفت: ای كسی كه به مقام اولاد انبیاء شناخت كمی داری! به سخن من گوش کن و دل به من بسپار كه من ملیكه دختر یشوعا فرزند قیصر روم هستم و مادرم از فرزندان حواریون یعنی شمعون وصىّ مسیح است؛ برای تو داستان شگفتی نقل می‏كنم. جدّم قیصر روم می‏خواست من را در سنّ سیزده‌سالگی به عقد برادرزاده‏اش در آورد و در كاخش محفلی از افراد زیر تشكیل داد: سیصد تن از اولاد حواریون، هفتصد تن از كشیشان و رهبانان، چهارهزار تن از امیران لشكری و كشوری و امیران عشایر. تخت زیبایی كه با انواع جواهر آراسته شده بود در پیشاپیش صحن كاخش و بر بالای چهل سكّو قرار داد و چون برادرزاده‏اش بر بالای آن رفت و صلیب‌ها افراشته شد و كشیش‌ها به دعا ایستادند و انجیل‌ها را گشودند، ناگهان صلیب‌ها به‏ زمین سرنگون شدند و ستون‌ها فرو ریختند و به سمت مهمانان سرازیر شدند و آن كه بر بالای تخت رفته بود بیهوش بر زمین افتاد. رنگ از روی كشیشان پرید و پشتشان لرزید و بزرگ آن‌ها به جدّم گفت: ما را از ملاقات این نحس‌ها كه دلالت بر زوال دین مسیحی و مذهب پادشاهی دارد معاف كن. جدّم از این حادثه فال بد زد و به كشیش‌ها گفت: این ستون‌ها را برپا سازید و صلیب‌ها را برافرازید و برادر این بخت‌برگشتۀ بدبخت را بیاورید تا این دختر را به ازدواج او درآورم و نحوست او را به سعادت آن دیگری دفع سازم. چون دوباره مجلس جشن برپا كردند همان پیشامد اوّل برای دومین بار تكرار شد و مردم پراكنده شدند و جدّم قیصر اندوهناك گردید و به داخل كاخ خود درآمد و پرده‏ها افكنده شد.

من در آن شب در خواب دیدم كه مسیح و شمعون و جمعی از حواریون در كاخ جدّم گرد آمدند و در همان موضعی كه جدّم تخت را قرار داده بود منبری نصب كردند كه از بلندی سر به آسمان می‏كشید و محمّد صلی الله علیه و آله و سلم به همراه جوانان و شماری از فرزندانش وارد شدند. مسیح به استقبال او آمد و با او معانقه كرد. آنگاه محمّد به او گفت: روح اللّه! من آمده‏ام تا از وصیّ تو شمعون دخترش ملیكا را برای این پسرم خواستگاری كنم و با دست خود اشاره به ابومحمّد صاحب این نامه كرد. مسیح به شمعون نگریست و گفت: شرافت نزد تو آمده، با رسول خدا خویشاوندی نما؛ گفت: چنین كنم. آنگاه محمّد بر فراز منبر رفت و خطبه خواند و من را به پسرش تزویج كرد و مسیح علیه السلام و فرزندان محمّد و حواریون همه گواه بودند. چون از خواب بیدار شدم ترسیدم اگر این رؤیا را برای پدر و جدّم بازگویم من را بكشند؛ آن را در دلم نهان ساخته و برای آن‌ها بازگو نكردم و سینه‏ام از عشق ابومحمّد لبریز شد تا جایی كه دست از خوردن و نوشیدن كشیدم و ضعیف و لاغر و سخت بیمار گشتم. در شهرهای روم طبیبی نماند كه جدّم او را بر بالین من نیاورد و درمان من را از وی نخواست. چون ناامید شد به من گفت: نور چشم! آیا آرزویی در این دنیا داری تا آن را برآورده كنم؟ گفتم: پدربزرگ! همۀ درها به رویم بسته شده است، اگر شكنجه و زنجیر را از اسیران مسلمانی كه در زندان هستند بر می‏داشتی و آن‌ها را آزاد می‏كردی امیدوارم مسیح و مادرش شفا و عافیت‏ به من ارزانی كنند. چون پدربزرگم چنین كرد، اظهار صحّت و عافیت نمودم و اندكی غذا خوردم. پدربزرگم بسیار خرسند شد و به عزّت و احترام اسیران پرداخت؛ پس از چهار شب دیگر سیّدۀ بانوان را در خواب دیدم كه به همراه مریم و هزار خدمتكار بهشتی از من دیدار كردند؛ مریم به من گفت: این خانم بانوان مادر شوهرت ابومحمّد است؛ من به او درآویختم و گریستم و گلایه كردم كه ابومحمّد به دیدارم نمی‏آید؛ سیّدۀ بانوان فرمود: تا تو مشرك و به دین نصارا باشی، فرزندم ابومحمّد به دیدار تو نمی‏آید؛ این خواهرم مریم است كه از دین تو به خداوند پناه می‏جوید و اگر تمایل به رضای خدای تعالی و رضای مسیح و مریم داری و دوست داری كه ابومحمّد تو را دیدار كند شهادت به یگانگی خدا و رسالت محمّد رسول خدا بده؛‏ چون این كلمات را گفتم، سیّدۀ بانوان من را در آغوش گرفت و من را خوشحال نمود و فرمود: اكنون در انتظار دیدار ابومحمّد باش كه او را نزد تو روانه می‏سازم. سپس از خواب بیدار شدم و می‏گفتم: وا شوقاه! به دیدار ابومحمّد. چون فرداشب فرا رسید، ابومحمّد در خواب به دیدارم آمد و گویا به او گفتم: حبیب من! بعد از آنكه همۀ دل من را به عشق خود مبتلا كردی، در حقّ من جفا نمودی. او فرمود: تأخیر من برای شرك تو بود، حال كه اسلام آوردی هر شب به دیدار تو می‏آیم تا آنكه خداوند وصال عیانی را میسّر گرداند و از آن زمان تاكنون هرگز دیدار او از من قطع نشده است.

بشر گوید: به او گفتم: چگونه در میان اسیران درآمدی؟ گفت: یك شب ابومحمّد به من گفت: پدربزرگت در فلان روز لشكری به جنگ مسلمانان می‏فرستد و خود هم به دنبال آن‌ها می‏رود و باید تو در لباس خدمتگزاران درآیی و ناشناس از فلان راه بروی. من نیز چنان كردم و طلایه‏داران سپاه اسلام بر سر ما آمدند و كارم به آنجا رسید كه دیدی؛ هیچ‌كس جز تو نمی‏داند كه من دختر پادشاه روم هستم. آن مردی كه در سهم غنیمت او افتادم نام من را پرسید و من آن را پنهان داشتم و گفتم: نام من نرجس است و او گفت: این نام كنیزان است؛ گفتم: شگفتا که رومی هستی، ولی به زبان عربی سخن می‏گویی! گفت: پدربزرگم در آموختن ادبیات به من حریص بود و زن مترجمی را بر من گماشت و هر صبح و شام به نزد من می‏آمد و به من عربی آموخت تا زبانم بر آن عادت كرد.

بشر گوید: چون او را به سامرّا رساندم، بر مولایمان امام هادی علیه السلام وارد شدیم، امام به او فرمود: چگونه خداوند عزّت اسلام و ذلّت نصرانیّت و شرافت اهل بیت محمّد را به تو نمایاند؟ گفت: فرزند رسول خدا! چیزی را كه شما بهتر می‏دانید چگونه بیان كنم؟ فرمود: من می‏خواهم تو را اكرام كنم، كدام را بیشتر دوست ‏داری، ده هزار درهم یا بشارتی كه در آن شرافت ابدی است؟ گفت: بشارت، فرمود: بشارت باد تو را به فرزندی كه شرق و غرب عالم را مالك شود و زمین را پر از عدل و داد نماید، همچنان كه پر از ظلم و جور شده باشد. گفت: از چه كسی؟ فرمود: از كسی كه رسول خدا در فلان شب از فلان ماه از فلان سال رومی تو را برای او خواستگاری كرد، گفت: از مسیح و جانشین او؟ فرمود: پس مسیح و وصی او تو را به چه كسی تزویج كردند؟ گفت: به پسر شما ابومحمّد! فرمود: آیا او را می‏شناسی؟ گفت: از آن شب‏ كه به دست مادرش سیّدۀ بانوان اسلام آورده‏ام شبی نیست كه او را نبینم.

امام هادی علیه السلام فرمود: كافور! خواهرم حكیمه را فراخوان؛ چون حكیمه آمد، فرمود: به هوش باش كه او همان است؛ حكیمه او را زمانی طولانی در آغوش كشید و به دیدار او مسرور شد. بعد از آن مولای ما فرمود: دختر رسول خدا او را به منزل خود ببر، واجبات و مستحبّات را به او بیاموز كه او زوجۀ ابومحمّد و مادر قائم عجل الله تعالی فرجه الشریف است.[۱۵]

این گزارش تاریخی مفصّل، بازگوکنندۀ جریان خواستگاری و ازدواج مادر امام زمان عجل الله تعالی فرجه الشریف، حضرت نرجس خاتون، تبار ایشان و اسارت و کنیز گرفتن ایشان است که هیچ شباهتی به زندگی‌نامۀ فاطمه‌بیگم، مادر ‌علی‌محمد باب ندارد.

۵) جعفر عموی امام عصر

ابومنصور، احمدبن‌على بن‌ابى‌طالب طَبرِسى، از دانشمندان قرن ششم هجرى است که در کتابش برخی احتجاجات ائمه با مخالفان را گردآوری کرده است؛ ازجمله توقیع حضرت صاحب‌الزمان در رد عمویش جعفر است.

اسحاق‌بن‌یعقوب گوید: من از محمّدبن‌عثمان که خدایش رحمت کند درخواست نمودم نامه‏ مرا كه مشتمل بر پاره‏ای از مسائل مشكل است به ناحیۀ مقدّسه تقدیم كند، پس از ارسال آن، جوابی در پاسخ به پرسش‌های من به خطّ مبارك حضرت صاحب الزّمان عجل الله تعالی فرجه الشریف به این مضمون به دستم رسید: خداوند تو را هدایت كند و بر اعتقاد حقّ ثابت دارد؛ امّا اینكه پرسیده بودی كه برخی از خاندان ما و عموزادگان ما منكر وجود من هستند، پس این را بدان كه میان خداوند و هیچ‌كسی خویشاوندی نیست، هركس مرا انکار نماید از من نیست و راهی كه می‏رود راه پسر نوح است و امّا راهی كه عمویم جعفر و اولاد او نسبت به من پیش گرفته‏اند، راه برادران یوسف است.[۱۶]

یکی از مطالبی که در روایات فراوان به آن اشاره شده، انحراف و گمراهی برخی از سادات و فرزندان پیامبر اکرم ازجمله جعفر برادر امام حسن عسکری است؛ این روایات از دو جهت نشان‌دهندۀ بطلان ادّعای بهائیان است، اول اینکه برای سیّد‌علی‌محمد باب، عمویی به نام جعفر در تاریخ ثبت نشده است و دوم اینکه سیادت و از خاندان پیامبر بودن دلیل بر حقّانیّت نیست، بلکه انتساب به پیامبر خدا زمانی ارزشمند است که فرد در مسیر بندگی و فرمانبرداری از خدای متعال باشد؛ زیرا امامت عهدی الهی است که مخصوص فقط ۱۲ نفر است؛ همۀ مردم از سادات و غیرسادات موظّف به پیروی از این دوازده نفر و دعوت به ایشان هستند، اگر به این مقام حسادت ورزیده و مردم را به خود دعوت کنند از مسیر الهی خارج شده و مشمول غضب خداوندی‌ می‌شوند. پیش‌گویی امامان قبل، از خروج مدّعیان امامت از بنی‌هاشم، خود از معجزات این بزرگواران است؛ به‌عنوان نمونه شیخ مفید متوفای ۴۱۳ قمری نقل کرده است:

ابوخدیجه از امام صادق علیه السلام روایت كرده كه فرمود: امام قائم عجل الله تعالی فرجه الشریف نیاید تا اینكه دوازده نفر از بنى‌هاشم پیش از او بیایند و همگى مردم را به خویش دعوت كنند. [۱۷]

سیّد باب‌ می‌تواند یکی از مصادیق این حدیث شریف باشد.

۶) زمان میلاد

شیخ‌المشایخ، محمّدبن‌یعقوب‌بن‌اسحاق كلینى رازى، از بزرگان شیعه در زمان غیبت صغراست كه در نیمه دوم قرن سوم و نیمه اول قرن چهارم هجرى‌ می‌زیست. ایشان در کتاب شریف کافی بابی تحت عنوان «مولد الصاحب علیه السلام» دارد؛ سی‌ویک حدیث در نشانه‌های میلاد امام عصر‌ می‌آورد و تاریخ میلاد را نیمه شعبان سال ۲۵۵ قمری معیّن کرده است. اولین حدیث این باب چنین است:

احمدبن‌محمّد گوید: هنگامى كه زبیرى كشته شد، این نوشته از جانب امام حسن عسكرى علیه السلام بیرون آمد: این مجازات كسى است كه به خدا نسبت به اولیائش دروغ بندد؛ او گمان كرد كه‌ می‌تواند مرا بكشد درحالی‌که جانشینی ندارم، قدرت خدا را نشناخت! راوی گوید: براى امام عسکری پسرى در سال ۲۵۶ متولد شد كه او را «م ح م د» نام گذاشت.[۱۸]

بنا بر نظر علامۀ مجلسی زُبیری‌ ممکن است شخصی از خاندان زبیریان باشد که با اهل بیت دشمنی داشتند یا زَبِیری به فتح زاء باشد که کنایه از مهتدی عباسی به معنای زیرک باشد که در زمان حیات امام عسکری به دست غیرعرب‌ها به قتل رسید. نکته دیگر تقطیع نام امام عصر است که به دلیل حرمت تسمیه برای سالم ماندن امام عصر صورت گرفته است. علّت اختلاف یک‌ساله میلاد در این حدیث با عنوان باب، اختلافی رایج در تاریخ‌گذاری صدر اسلام است که در بسیاری از وقایع تاریخی در کتب دیده‌ می‌شود. مبدأ سال قمری هجرت پیامبر اکرم از مکه به مدینه است که در ماه ربیع‌الاول صورت گرفته است، درحالی‌که سال رسمی عربی از محرم آغاز‌ می‌شود، لذا برخی ربیع الاول سال اول تا محرم سال بعد را یک سال حساب‌ می‌کنند و برخی از محرم سال بعد را یک سال درنظر‌ می‌گیرند؛ درهرصورت ۲۵۵ یا ۲۵۶ ق. با تاریخ ۱۲۳۵ ق. میلاد سیّد باب هیچ ارتباطی ندارد.

۷) مکان میلاد

محمّدبن‌على بن‌حسین‌بن‌بابویه قمى، مشهور به‏«شیخ صدوق» در سال ۳۰۵ ق. در خاندان علم و تقوى در شهر قم‏ دیده به جهان گشود؛ ایشان در کتابش که به دستور خود حضرت صاحب نگاشته شده، این روایت را آورده است:

حسن‌بن‌حسین علوىّ گوید: بر ابومحمّد حسن‌بن‌علىّ علیهما السلام در «سرّمن‏رأى» وارد شدم و ولادت فرزندش قائم عجل الله تعالی فرجه الشریف را به او تهنیّت گفتم. [۱۹]

روایات شیعه در اینکه حضرت صاحب الزمان در سامرّا – که در قدیم سر من رأی نامیده‌ می‌شد و به معنای مکانی است که افراد از دیدن آن شاد‌ می‌شوند و این به‌خاطر سر سبزی و آبادانی این منطقه در عراق است – به دنیا آمد فراوان است و با شیراز محل میلاد ‌علی‌محمد باب قطعاً یکی نیست.

۸) عمر طولانی

ابوعلى، فضل‌بن‌حسن‌بن‌فضل طبرسى، معروف به امین‌الاسلام طبرسى که در حدود سال‏هاى ۴۶۰ تا ۴۷۰ هجرى در مشهد مقدس به دنیا آمده در کتابش آورده است:

سدیر صیرفی در حدیث مفصلی از حضرت صادق علیه السلام روایت می‌كند كه فرمود: خداوند عمر بندۀ صالح خود خضر را برای این طولانی نكرد كه او را نبوت دهد یا كتابی بر او نازل كند یا شریعت او شرایع دیگر را نسخ نماید یا اینكه او را امام مردم نماید و آن‌ها را ملزم سازد تا از او پیروی و اطاعت نمایند، بلکه پروردگار متعال چون می‌دانست كه عمر حضرت قائم در غیبت به طول خواهد انجامید و مردم غیبت او را برای طول مدت انكار خواهند كرد، لذا عمر حضرت خضر را طولانی كرد تا مؤیّد طول عمر حضرت قائم گردد و حجت و برهان معاندان در انكار این موضوع باطل شود و حجّت بر مردم تمام شود. [۲۰]

آخرین امام به امر خدا دو غیبت خواهد داشت که یکی طولانی‌‌تر از دیگری خواهد بود و مایۀ آزمایش مردمان است. غیبت اول به مدت شصت‌ونه سال سپری شده است و مهم‌ترین ویژگی این دوره این بود که امام چهار نفر را به‌عنوان واسطۀ بین خودشان و مردم قرار داده بودند. به فرموده حضرت مهدی عجل الله تعالی فرجه الشریف پس از پایان این دوره کسی حق ندارد ادّعای وساطت از جانب ایشان نماید؛ بااین‌حال در دوران غیبت کبری عدّه‌ای پیدا‌ می‌شوند و ادّعای مشاهدۀ او را‌ می‌کنند که به گمراهی مردم‌ می‌انجامد. ازجمله آنان میرزا ‌علی‌محمد شیرازی است که ادّعای مشاهده و بابیّت امام زمان را کرد و فتنۀ بزرگی در عالم ایجاد نمود. سرانجام سیّدباب در سن سی‌ویک‌سالگی به فتوای علمای شیخی تبریز و دستور امیرکبیر صدراعظم ناصرالدین‌شاه[۲۱] تیرباران شد. پس از این بود که پیروانش خصوصاً شاگردش حسین‌علی بهاء او را تا مقام امام زمانی بالا بردند و خود حسین‌علی ادّعای پیامبری و آوردن آیین جدید نمود و خلق بسیاری را از صراط مستقیم منحرف کرد.

۳٫ عدم شباهت ‌علی‌محمد باب با مهدی مسلمانان

‌علی‌محمد باب نه‌تنها با امام دوازدهم شیعه هیچ سنخیّت و شباهتی ندارد که با ویژگی‌های مهدی موعود همۀ مسلمانان نیز هیچ همخوانی ندارد. به‌عنوان نمونه: امام مهدی همنام پیامبر است؛ زمین را از عدل و داد پر‌ می‌کند؛ دین اسلام بر همۀ ادیان چیره‌ می‌گردد؛ عیسی‌بن‌مریم از آسمان پایین آمده و پشت سر ایشان نماز‌ می‌گذارد؛ این در حالی است که هیچ‌یک از این ویژگی‌ها در ‌علی‌محمد باب و حرکت او یافت نمی شود.

شیخ صدوق، زبان مذهب شیعۀ اثناعشری، گوید:

معتقدیم كه زمین از حجت خدا ــ که یا ظاهر و عیان یا ترسان و پنهان است ــ خالی نمی‏ماند؛ معتقدیم كه حجت الهی در زمین خدا و خلیفۀ او میان بندگانش در زمان ما قائم منتظر محمّدبن‌الحسن بن‌علی‌بن‌محمّد بن‌علی‌بن‌موسی بن‌جعفر بن‌محمّد بن‌علی‌بن‌الحسین بن‌علی ‌بن‌ابی‌طالب علیهم السلام است؛ او كسی است كه پیغمبر به او از جانب حق تعالی به اسم و نسب شریفش خبر داده و او كسی است كه زمین را از عدل پر می‌كند، چنانچه به ظلم و جور پر شده است؛ او كسی است كه خدای متعال به او دین خود را بر همۀ ادیان غالب می‌فرماید، اگرچه این امر را مشركان نخواهند؛ او كسی است كه خدا به دو دست مباركش مشارق و مغارب زمین را فتح‌ می‌نماید تا در تمام زمین هیچ مكانی باقی نماند مگر آنكه در آن صدای اذان بلند شود و دین تماماً مختص خداوند شود؛ او همان مهدی است كه پیغمبر به او خبر داده که چون خروج نماید عیسی‌بن‌مریم علیه السلام فرود آید و در پشت آن حضرت نماز گذارد؛ كسی كه در پشت آن حضرت نماز گذارد مانند كسی است كه در پشت رسول خدا صلوات اللّه علیه و آله نماز گزارد، زیرا آن حضرت جانشین پیامبر است؛ معتقدیم كه قائم غیر از آن حضرت نیست، هرقدر در غیبت خود باقی بماند و اگر در غیبت خود به‌قدر تمام عمر دنیا باقی بماند قائمی غیر از او نخواهد بود، چراکه پیغمبر و ائمه علیهم السّلام به اسم و نسب شریفش تصریح نموده و بشارت داده‏اند.[۲۲]

ابن‌حجر هیثمی متوفای ۹۷۴ قمری از علمای اهل سنّت گوید:

ابوالحسن آبری شافعی گوید: روایات پیامبر اکرم در باب خروج مهدی و اینکه او از اهل بیتش است و زمین را از عدل پر‌ می‌کند و عیسی با او خروج کرده و در کشتن دجال او را در زمین فلسطین یاری‌ می‌کند و اقتدای او به حضرت مهدی در نماز، از متواترات روایات است. [۲۳]

در این بخش به مشترکات شیعه و سنی در مبحث مهدویّت پرداخته‌ می‌شود:

۱) همنام پیامبر خاتم

رسول خدا فرمود: مهدی از فرزندان من و همنام من است. [۲۴]

رسول خدا فرمود: دنیا به پایان نمی‌رسد تا مردی از اهل‌بیت من که همنام من است بر عرب پادشاهی کند. [۲۵]

نزد همه مسلمانان مسلّم است که نام مهدی همان نام پیامبر خدا است و این با نام ‌علی‌محمد باب سازگاری ندارد.

۲) پر کردن زمین از عدل و داد

رسول خدا صلی الله علیه و آله و سلم فرمود: از فرزندان من دوازده نفرند كه سرپرست، اصیل، محدّث و مفهّم هستند، آخرین آن‌ها قائم به حق است كه زمین را از عدالت پر كند چنان‌كه از ستم پر شده باشد. [۲۶]

ابن‌عباس گوید: مهدی کسی است که زمین را از عدل و داد پر‌ می‌کند چنان‌که از ستم و بیداد پر شده باشد، چهارپایان و حیوانات وحشی باهم در امنیت زندگی‌ می‌کنند و زمین گنجینه‌های درون خودش را خارج‌ می‌سازد. [۲۷]

این ویژگی منحصربه‌فرد قائم آل محمّد ــ یعنی آکنده کردن زمین از عدل و داد ــ ریشۀ همۀ متمهدیان و مدّعیان مهدویّت را‌ می‌سوزاند، زیرا تا امروز هیچ‌کس نتوانسته زمین را از آلودگی جور و ستم پاک نماید.

۳) پیروزی بر تمام ادیان

علی‌بن‌ابراهیم گفت: دربارۀ قول خدای تعالی: «خداوند فرستادۀ خود را با هدایت و دین حق فرستاد تا بر همه دین‌ها غالب شود، هرچند مشركان نخواهند»؛ این آیه دربارۀ قائم آل محمّد است. [۲۸]

مجاهد دربارۀ آیۀ «او را بر تمام ادیان چیره کند، هرچند مشرکان را خوش نیاید»، گوید: زمانی که عیسی‌بن‌مریم پایین آید در زمین دینی جز اسلام نیست. [۲۹]

رسول خدا صلی الله علیه و آله و سلم فرمود: مهدی اموال را میان مردم تقسیم و به سنت پیامبرشان عمل‌ می‌کند و اسلام را به تمام زمین‌ می‌رساند.[۳۰]

از ویژگی‌های مهدی آل محمّد که در آیات قرآن به آن اشاره شده است، چیرگی دین جدّش بر همۀ ادیان در سراسر زمین پس از خروج است؛ این در حالی است که ‌علی‌محمد باب آمد و تیرباران شد و تا لحظۀ مرگ حتی نتوانست دینش را در نقطه شروع دعوت یعنی ایران به رسمیّت رساند، چه رسد به تمام زمین!

۴) اقتدای عیسی‌بن‌مریم به ایشان

بنا بر عقیدۀ مسلمانان حضرت عیسی به صلیب کشیده نشد، بلکه به اذن خدا به آسمان برده شده و در زمان خروج مهدی آل محمّد از آسمان نزول کرده و به حضرت مهدی اقتدا می‌کند و ایشان را در برپایی عدالت یاری‌ می‌رساند.

رسول خدا صلی الله علیه و آله و سلم فرمود: قسم به آن که جانم در دست او است، مهدی این امت که عیسی به او در نماز اقتدا‌ می‌نماید از ما خاندان است. [۳۱]

رسول خدا صلی الله علیه و آله و سلم فرمود: امام مردم آن روز مرد صالحی است، پس گفته‌ می‌شود نماز صبح بخوانید، زمانی که تکبیر گوید و داخل در نماز شود، عیسی‌بن‌مریم از آسمان پایین آید، مرد صالح او را شناسد و عقب آید تا عیسی جلو افتد، ولی عیسی دستش را میان دو کتف او قرار داده گوید: شما نماز بخوان که نماز برای تو برپا شده است و عیسی خود به او اقتدا نماید. [۳۲]

رسول خدا صلی الله علیه و آله و سلم فرمود: چگونه باشید زمانی که پسر مریم نزول کند و امام شما از خودتان باشد. [۳۳]

ماجرای نزول عیسی‌بن‌مریم از آسمان و اقتدای او به حضرت مهدی نزد شیعه و سنی نشانۀ مسلّمی است که جلوی سوءاستفاده مدّعیان مهدویّت را‌ می‌گیرد، زیرا تا به امروز عیسی‌بن‌مریم نزول نکرده است.

جمع‌بندی

ساختمان بهائیّت بر ظهور و آمدن مهدی دروغین و درگذشت او بنیان نهاده شده است، تا بتوانند دین جدیدی را به مردم دنیا عرضه کنند، امّا همین مطلب چشم اسفندیار ایشان شده است؛ زیرا اولاً خود ‌علی‌محمد باب ادّعای مهدویّت نداشت و به این موضوع بارها در نگاشته‌هایش اعتراف نموده و ثانیاً بهائیان برای اثبات قائمیّت ‌علی‌محمد باب ناچارند از طرفی حقّانیّت اسلام و مذهب شیعه اثناعشری را بپذیرند و از طرفی نشانه‌های موعود اسلام و تشیّع هیچ همخوانی با موعود ساختگی ایشان ندارد.

در این مقاله ابتدا اعترافات ‌علی‌محمد باب به بندگی و نوکری حضرت مهدی نقل شد، سپس هشت اختلاف اساسی هویتی و ظاهری امام زمان شیعیان با امام زمان ساختگی بهائیت مطرح شد؛ در ادامه چهار ویژگی مشترک مهدی موعود از دید سایر مسلمانان که هیچ شباهتی با ‌علی‌محمد شیرازی نداشت، مورد بررسی قرار گرفت.

منابع

قرآن کریم
ابن‌ابی‌عاصم، الآحاد و المثانی، دار الدرایة، ۱۴۱۱ ق.
ابن‌بابویه، على‌بن‌حسین، الإمامة و التبصرة من الحیرة، ۱ج، مدرسة الإمام المهدى عجل الله تعالی فرجه الشریف، قم، چاپ اول: ۱۴۰۴ ق.
ابن‌بابویه، محمّد‌بن‌على، كمال‌الدین و تمام‌النعمة، ۲جلد، اسلامیه، تهران، چاپ دوم: ۱۳۹۵ق.
ابن‌حجر، أحمدبن‌محمّد بن‌علی‌بن‌حجر الهیتمی السعدی الأنصاری، شهاب الدین شیخ الإسلام، أبوالعباس (المتوفى: ۹۷۴هـ)، الصواعق المحرقة على أهل الرفض و الضلال و الزندقة، مؤسسة الرسالة، لبنان، الطبعة الأولى: ۱۴۱۷هـ – ۱۹۹۷م.
ابی‌داوود سجستانی، سنن، دار الفکر، بیروت: ۱۴۱۰ ق.
بخاری، محمدبن‌اسماعیل، الصحیح، دار الفکر، بیروت: ۱۴۰۱ ق.
بیهقی، احمدبن‌الحسین، دار الفکر، بی تا.
ترمذی، محمدبن‌عیسی، سنن، دار الفکر، بیروت ۱۴۰۳ ق.
۱۰٫حاکم نیشابوری، محمدبن‌محمد، المستدرک علی الصحیحین، دار المعرفة، بیروت: ۱۴۰۶ ق.

خزاز رازى، على‌بن‌محمد، كفایة الأثر فی النصّ على الأئمة الإثنی‌عشر، ۱جلد، بیدار، قم، ۱۴۰۱ ق.
طبرسى، احمدبن‌على، الإحتجاج على أهل اللجاج، ۲جلد، نشر مرتضى، مشهد، چاپ اول: ۱۴۰۳ ق.
طبرسى، فضل‌بن‌حسن، إعلام الورى بأعلام الهدى (ط – القدیمة)، ۱جلد، اسلامیه، تهران، چاپ سوم: ۱۳۹۰ ق.
طبرى آملى صغیر، محمّدبن‌جریربن‌رستم، دلائل الإمامة (ط – الحدیثة)، ۱جلد، بعثت، ایران؛ قم، چاپ اول: ۱۴۱۳ق.
طوسى، محمّدبن‌الحسن، الغیبة/ كتاب الغیبة للحجة، ۱جلد، دار المعارف الإسلامیة، ایران؛ قم، چاپ اول: ۱۴۱۱ق.
قمى، على‌بن‌ابراهیم، تفسیر القمی، ۲جلد، دار الكتاب، قم، چاپ سوم: ۱۴۰۴ق.
كلینى، محمّدبن‌یعقوب، الكافی، ۸جلد، دار الكتب الإسلامیة، تهران، چاپ چهارم: ۱۴۰۷ ق.
مسلم‌بن‌الحجاج النیشابوری، دار الفکر، بیروت، بی تا.
مفید، محمّدبن‌محمد، الإرشاد فی معرفة حجج الله على العباد، ۲جلد، كنگره شیخ مفید، قم، چاپ اول: ۱۴۱۳ق.
هلالى، سلیم‌بن‌قیس، كتاب سلیم‌بن‌قیس الهلالی، ۲جلد، الهادى، ایران ؛ قم، چاپ اول: ۱۴۰۵ق.
اشراق خاوری، عبدالحمید، تلخیص تاریخ نبیل زرندی، موسسه ملی مطبوعات امری، تهران ،١٢١ بدیع
اشراق خاوری، عبدالحمید؛ رحیق مختوم
افندی، عباس ملقب به عبدالبهاء، مقاله شخصی سیّاح، مؤسسه مطبوعات امرى آلمان، لجنّه ملّى نشر آثار امرى بلسان فارسى و عربی.
افندی، شوقی، قرن بدیع
شیرازی، علی‌محمد ملقب به باب، تفسیر سورۀ یوسف
شیرازی، علی‌محمد ملقب به باب، صحیفۀ عدلیه
فیضی، محمدعلی، حضرت نقطه اولی
نوری، حسینعلی ملقب به بهاءالله، ایقان، هوفمایم آلمان: مؤسسه ملی مطبوعات بهائی آلمان، چاپ اول، ۱۵۵ بدیع(۱۹۹۸ م).
مازندرانی، اسدالله فاضل، اسرارالآثار خصوصی، مؤسسه ملی مطبوعات امری، ۱۲۴ بدیع،
یزدانی، احمد، نظر اجمالی به دیانت بهائی (چاپ قدیم)، لجنه ملی نشریات امری ، تهران، ١٣٢٦.

[۱]. شیخیّه از شیعیان دوازده‌امامی و معتقد به قائمیّت حضرت حجت‌بن‌الحسن عجل الله تعالی فرجه الشریف و خاتمیت پیامبر اکرم صلی الله علیه و آله و سلم هستند. ر.ک شرح‌الزیارة و جوامع‌الکلم شیخ احمد احسایی و مجموعة الرسائل سیدکاظم رشتی.

[۲]. كمال‌الدین و تمام‌النعمة، ج‏۲، ص ۵۱۶٫

[۳]. رحیق مختوم، ج۱، ص ۲۲ یا ۳۴٫ این کتاب نوشتۀ مبلغ مشهور بهائیان عبدالحمید اشراق خاوری است که به تأیید مؤسسه مطبوعات بهائی چاپ و نشر شده است.

[۴]. تلخیص تاریخ نبیل زرندی، ص ۱۳۷٫ اولین تاریخ نگاشته‌شدۀ بهائیان است.

[۵]. به معنی آیینه‌ها.

[۶]. صحیفه عدلیّه، ص ۲۲٫ نسخۀ دیجیتال، ص ۵۸٫ از کتاب‌های سیّد باب است.

[۷]. مقاله شخصی سیاح، ص ۱٫ اثر عبدالبهاء امام اول بهائیان است.

[۸]. حضرت نقطه اولی؛ ص ۶۴٫ نوشته محمدعلی فیضی از کتب مورد تأیید مؤسسه ملی مطبوعات امری.

[۹]. مقاله شخصی سیاح، ص ۱٫

[۱۰]. قرن بدیع، ج ۱، ص ۲۵۶٫ نوشته شوقی‌افندی پیشوای دوم بهائیان.

[۱۱]. أَخْبَرَنَا محمّدبْنُ‌عَبْدِاللَّهِ الشَّیْبَانِیُّ قَال‏ حَدَّثَنَا محمّدبْنُ‌یَعْقُوبَ ‏الْكُلَیْنِیُّ قَالَ حَدَّثَنِی عَلَّانٌ الرَّازِیُّ قَالَ أَخْبَرَنِی بَعْضُ أَصْحَابِنَا أَنَّهُ لَمَّا حَمَلَتْ جَارِیَةُ أَبِی‌محمّد علیه السلام قَالَ سَتَحْمِلِینَ ذَكَراً وَ اسْمُهُ محمّد وَ هُوَ الْقَائِمُ مِنْ بَعْدِی (كفایةالأثر فی النص على الأئمة الإثنی‌عشر، ص۲۹۳).

[۱۲]. اوصیائی … ثُمَّ محمّدبْنُ‌الْحَسَنِ مَهْدِیُّ الْأُمَّةِ اسْمُهُ كَاسْمِی وَ طِینَتُهُ كَطِینَتِی یَأْمُرُ بِأَمْرِی وَ یَنْهَى بِنَهْیِی.‏ (كتاب سلیم‌بن‌قیس الهلالی، ج‏۲، ص۷۶۳)

[۱۳]. عَنْ سَالِمِ‌بْنِ‌أَبِی‌حَیَّةَ عَنْ أَبِی‌عَبْدِاللّهِ علیه السلام قَالَ‏: إِذَا اجْتَمَعَ ثَلَاثُ أَسْمَاءٍ محمّد وَ عَلِیٌّ وَ الْحَسَنُ فَالرَّابِعُ الْقَائِمُ علیه السلام. (الغیبة، ص۲۳۳)

[۱۴]. ر.ک. شجره‌نامه تبار ‌علی‌محمد باب از داعی بهائی، نادر پزشک‌زاد

[۱۵]. دلائل الإمامة، ص ۴۹۰

[۱۶]. الإحتجاج على أهل اللجاج، ج‏۲، ص ۴۶۹

[۱۷]. عَنْ أَبِی‌خَدِیجَةَ عَنْ أَبِی‌عَبْدِاللّهِ علیه السلام قَالَ‏: لَایَخْرُجُ الْقَائِمُ حَتَّى یَخْرُجَ قَبْلَهُ اثْنَاعَشَرَ مِنْ بَنِی‌هاشِمٍ كُلُّهُمْ یَدْعُو إِلَى نَفْسِه. (الإرشاد فی معرفة حجج الله على العباد، ج‏۲، ص۳۷۲)

[۱۸]. عَنْ أَحْمَدَبْنِ‌محمّد قَالَ: خَرَجَ عَنْ أَبِی‌محمّدعلیه السلام حِینَ قُتِلَ الزُّبَیْرِیُ‏ هَذَا جَزَاءُ مَنِ افْتَرَى عَلَى اللَّهِ فِی أَوْلِیَائِهِ زَعَمَ أَنَّهُ یَقْتُلُنِی وَ لَیْسَ لِی عَقِبٌ فَكَیْفَ رَأَى قُدْرَةَ اللَّهِ وَ وُلِدَ لَهُ‏ وَلَدٌ سَمَّاهُ م‏ح‏م‏د، سَنَةَ سِتٍ‏ وَ خَمْسِینَ وَ مِائَتَیْنِ‏. (الكافی، ج‏۱، ص۵۱۴).

[۱۹]. الْحَسَنُ‌بْنُ‌الْحُسَیْنِ الْعَلَوِیُّ قَالَ: دَخَلْتُ عَلَى أَبِی‌محمّد الْحَسَنِ‌بْنِ‌عَلِیٍّ علیه السلام بِسُرَّ مَنْ رَأَى فَهَنَّأْتُهُ بِوِلَادَةِ ابْنِهِ الْقَائِمِ علیه السلام. (كمال الدین و تمام النعم، ج‏۲، ص۴۳۴).

[۲۰]. وَ رَوَى سَدِیرٌ الصَّیْرَفِیُّ عَنْ أَبِی‌عَبْدِاللَّهِ فِی حَدِیثٍ طَوِیلٍ قَالَ‏ قَالَ أَمَّا الْعَبْدُ الصَّالِحُ أَعْنِی الْخَضِرَ فَإِنَّ اللَّهَ عَزَّ وَ جَلَّ مَا طَوَّلَ عُمُرَهُ لِنُبُوَّةٍ قَدَّرَهَا لَهُ وَ لَا لِكِتَابٍ یَنْزِلُ عَلَیْهِ وَ لَا لِشَرِیعَةٍ یَنْسَخُ بِهَا شَرِیعَةَ مَنْ كَانَ قَبْلَهُ مِنَ الْأَنْبِیَاءِ وَ لَا لِإِمَامَةٍ یُلْزِمُ عِبَادَهُ الِاقْتِدَاءَ بِهَا وَ لَا لِطَاعَةٍ فَرَضَهَا لَهُ بَلْ إِنَّ اللَّهَ تَعَالَى لَمَّا كَانَ فِی سَابِقِ عِلْمِهِ أَنْ یُقَدِّرَ مِنْ عُمُرِ الْقَائِمِ فِی أَیَّامِ غَیْبَتِهِ مَا یُقَدِّرُ وَ عَلِمَ مَا یَكُونُ مِنْ إِنْكَارِ الْأُمَّةِ لَهُ أَرَادَ أَنْ یُطَوِّلَ عُمُرَهُ ذَلِكَ الطُّولَ طَوَّلَ عُمُرَ عَبْدِهِ الصَّالِحِ مِن‏ غَیْرِ سَبَبٍ أَوْجَبَ ذَلِكَ إِلَّا لِأَجْلِ الِاسْتِدْلَالِ بِهِ عَلَى عُمُرِ الْقَائِمِ وَ لِیَقْطَعَ بِذَلِكَ حُجَّةَ الْمُعَانِدِینَ لِئَلَّایَكُونَ لِلنَّاسِ حُجَّة. (إعلام الورى بأعلام الهدى، ص۴۳۲).

[۲۱]. تاریخ ظهورالحق، ج۲، ص ۳۰۱ و ۴۸۶٫ کتابی از مبلغ مشهور بهائی فاضل مازندرانی در نه مجلد، که به تأیید پیشوای دوم بهائیان شوقی‌افندی رسیده است.

[۲۲]. اعتقادات الإمامیه، ص ۹۴٫

[۲۳]. قَالَ أَبُوالْحسن الآبری قد تَوَاتَرَتْ الْأَخْبَار و استفاضت بِكَثْرَة رواتها عَن الْمُصْطَفى صلى الله عَلَیْهِ وَ آله بِخُرُوجِهِ وَ أَنه من أهل بَیته وَ أَنه یمْلَأ الأَرْض عدلا وَ أَنه یخرج مَعَ عِیسَى على نَبینَا وَ آله و عَلِیهِ أفضل الصَّلَاة وَالسَّلَام فیساعده على قتل الدَّجَّال بِبَاب لد بِأَرْض فلسطین وَ أَنه یؤم هَذِه الْأمة وَ یُصلی عِیسَى خَلفه. (الصواعق المحرقة، ج۲، ص ۴۸۰).

[۲۴]. قَالَ رَسُولُ اللَّهِ صَلَّى اللَّهُ عَلَیْهِ وَ آلِهِ: الْمَهْدِیُّ مِنْ وُلْدِی، اسْمُهُ اسْمِی. (الإمامة و التبصرة من الحیرة، ص۱۱۹).

[۲۵]. عَنْ عَبْدِاللَّهِ‌بْنِ‌مَسْعُودٍ قَالَ قَالَ رَسُولُ اللَّهِ صَلَّى اللَّهُ عَلَیْهِ وَ آلِهِ: لَاتَذْهَبُ الدُّنْیَا حَتَّى یَمْلِكَ‏ الْعَرَبَ‏ رَجُلٌ‏ مِنْ أَهْلِ بَیْتِی یُوَاطِئُ اسْمُهُ اسْمِی. (سنن الترمذی، ج ۳، ص ۳۴۳).

[۲۶]. قَالَ رَسُولُ اللَّهِ صَلَّى اللَّهُ عَلَیْهِ وَ آلِهِ:‏ مِنْ وُلْدِیَ اثْنَاعَشَرَ نَقِیباً نُجَبَاءُ مُحَدَّثُونَ مُفَهَّمُونَ آخِرُهُمُ الْقَائِمُ بِالْحَقِّ یَمْلَأُهَا عَدْلًا كَمَا مُلِئَتْ جَوْراً. (الكافی، ج‏۱، ص۵۳۴)

[۲۷]. عن ابن‌عبّاس: و امّا المهدیّ الّذی یملأُ الأرضَ عدلاً کما مُلِئت جَوراً و تأمنُ البهائمُ و السِّباعُ و تلقی الأرضُ افلاذَ کَبِدِها (المستدرک علی الصحیحین، ج ۴، ص ۵۱۴).

[۲۸]. قَالَ عَلِیُّ‌بْنُ‌إِبْرَاهِیمَ‏ فِی قَوْلِهِ‏: «هُوَ الَّذِی أَرْسَلَ رَسُولَهُ بِالْهُدى‏ وَ دِینِ الْحَقِّ لِیُظْهِرَهُ عَلَى الدِّینِ كُلِّهِ وَ لَوْ كَرِهَ الْمُشْرِكُونَ‏» فَإِنَّهَا نَزَلَتْ فِی الْقَائِمِ مِنْ آلِ مُحَمَّدٍ (تفسیر القمی، ج‏۱، ۲۸۹).

[۲۹]. عن مجاهد فی قوله: «لِیُظْهِرَهُ عَلَى الدِّینِ كُلِّهِ وَ لَوْ كَرِهَ الْمُشْرِكُونَ»، قال: إذا نزل عیسی‌بن‌مریم لم‌یکن فی الارض ألّا الأسلام لِیُظْهِرَهُ عَلَى الدِّینِ كُلِّهِ (السنن الکبری، ج۹، ص ۱۸۰).

[۳۰]. فَیَقْسِمُ الْمَالَ وَ یَعْمَلُ فی النّاسِ بِسُنَّةِ نَبِیِّهِمْ صلی الله علیه و آله وَ یَلْقَى الْإِسْلَامَ بِجِرَانِهِ إِلَى الْأَرْضِ‏ (سنن ابى داود، ج ۲ ص ۳۱۰ ).

[۳۱]. عَنْ أَبِی‌سَعِیدٍ الْخُدْرِیِّ، قَالَ: قَالَ رَسُولُ اللَّه صلی الله علیه و آله و سلم: وَ الَّذِی نَفْسِی بِیَدِهِ، إِنَّ مَهْدِیَّ هَذِهِ الْأُمَّةِ الَّذِی یُصَلِّی‏ خَلْفَهُ‏ عِیسَى‏ مِنَّا. (دلائل الإمامة، ص۴۴۳).

[۳۲]. وَ إِمَامُ النَّاسِ یَوْمَئِذٍ رَجُلٌ صَالِحٌ فَیُقَالُ صَلَّى الصُّبْحَ فَإِذَا كَبَّرَ وَ دَخَلَ فِی الصَّلَاةِ نَزَلَ عِیسَى‌ابْنُ‌مَرْیَمَ علیهما السلام فَإِذَا رَآهُ ذَلِكَ الرَّجُلُ عَرَفَهُ فَرَجَعَ یَمْشِی الْقَهْقَرَى فَیَتَقَدَّمُ عِیسَى علیه السلام فَیَضَعُ یَدَهُ بَیْنَ كَتِفَیْهِ وَ یَقُولُ صَلِّ فَإِنَّمَا أُقِیمَتْ لَكَ الصَّلَاةُ فَیُصَلِّی عِیسَى وَرَاءَهُ‏. (الآحاد و المثانی، ج ۲ ص ۴۴۹ )

[۳۳]. قال رسول اللّه صلی الله علیه و آله و سلم: كَیْفَ أَنْتُمْ إِذَا نَزَلَ ابْنُ‌مَرْیَمَ فِیكُمْ وَ إِمَامُكُمْ مِنْكُم‏. (صحیح البخاری، ج۴، ص ۱۴۳- صحیح المسلم، ج۱، ص ۹۴).

The post بهائیت و ناتوانی در تطبیق علی‌محمّد باب بر امام زمان، مهدی موعود عجل الله تعالی فرجه الشریف appeared first on وبسایت بهایی پژوهی.

]]>
https://bahairesearch.org/%d8%a8%d9%87%d8%a7%d8%a6%db%8c%d8%aa-%d9%88-%d9%86%d8%a7%d8%aa%d9%88%d8%a7%d9%86%db%8c-%d8%af%d8%b1-%d8%aa%d8%b7%d8%a8%db%8c%d9%82-%d8%b9%d9%84%db%8c%e2%80%8c%d9%85%d8%ad%d9%85%d9%91%d8%af-%d8%a8/feed/ 0
خودمحوری‌های عبدالبهاء در اجرای احکام https://bahairesearch.org/%d8%ae%d9%88%d8%af%d9%85%d8%ad%d9%88%d8%b1%db%8c%e2%80%8c%d9%87%d8%a7%db%8c-%d8%b9%d8%a8%d8%af%d8%a7%d9%84%d8%a8%d9%87%d8%a7%d8%a1-%d8%af%d8%b1-%d8%a7%d8%ac%d8%b1%d8%a7%db%8c-%d8%a7%d8%ad%da%a9%d8%a7/ https://bahairesearch.org/%d8%ae%d9%88%d8%af%d9%85%d8%ad%d9%88%d8%b1%db%8c%e2%80%8c%d9%87%d8%a7%db%8c-%d8%b9%d8%a8%d8%af%d8%a7%d9%84%d8%a8%d9%87%d8%a7%d8%a1-%d8%af%d8%b1-%d8%a7%d8%ac%d8%b1%d8%a7%db%8c-%d8%a7%d8%ad%da%a9%d8%a7/#respond Wed, 28 Apr 2021 12:06:08 +0000 http://bahairesearch.org/%d8%af%d8%b3%d8%aa%d9%87%e2%80%8c%d8%a8%d9%86%d8%af%db%8c-%d9%86%d8%b4%d8%af%d9%87/%d8%ae%d9%88%d8%af%d9%85%d8%ad%d9%88%d8%b1%db%8c%e2%80%8c%d9%87%d8%a7%db%8c-%d8%b9%d8%a8%d8%af%d8%a7%d9%84%d8%a8%d9%87%d8%a7%d8%a1-%d8%af%d8%b1-%d8

چکیده آنچه از زندگانی پیامبران الاهی برداشت می‌شود، این است که آنان تمام تلاش خود را برای تبلیغ و ترویج دین الاهی و نگه‌داری آن و درنهایت اجرای دین به کار می‌بستند. سپس به دستور خداوند برای پس از خود جانشینانی را که آن راه را ادامه دهند، به مردم معرفی می‌کردند. بهائیان که آیین […]

The post خودمحوری‌های عبدالبهاء در اجرای احکام appeared first on وبسایت بهایی پژوهی.

]]>

چکیده

آنچه از زندگانی پیامبران الاهی برداشت می‌شود، این است که آنان تمام تلاش خود را برای تبلیغ و ترویج دین الاهی و نگه‌داری آن و درنهایت اجرای دین به کار می‌بستند. سپس به دستور خداوند برای پس از خود جانشینانی را که آن راه را ادامه دهند، به مردم معرفی می‌کردند. بهائیان که آیین خود را الاهی قلمداد می‌کنند، ادعا می‌کنند پیامبرشان، بهاءالله، عبدالبهاء را به‌عنوان وصی خود معرفی کرد و او هم نهایت اطاعت و بندگی و عبودیت بهاءالله را داشت. بااین‌حال، پس از مرگ بهاءالله، عبدالبهاء نه‌تنها به بسیاری از وصیت‌‌های او عمل نکرد، بلکه احکام و مسائل جدیدی را که او نگفته بود اضافه کرد و حتی برخی از احکام ایشان را هم نسخ کرد. علاوه‌براین، اگرچه اجرای دقیق تمام احکام یک آیین از جانشین پیامبر انتظار می‌رود، اما در آیین بهائی این موضوع مشاهده نمی‌شود و عبدالبهاء به تعدادی از احکام آن آیین عمل نکرد. بدین ترتیب، حقانیت آن آیین و نیز ادعای عبودیت عبدالبهاء موردتردید و حتی انکار واقع می‌شود.

مقدمه

خداوند متعال افراد خاصی را از میان مردم برگزیده و به‌عنوان سفیران خود به مردم معرفی کرده است. این سفیران به دستور خداوند، جانشینانی انتخاب کرده‌اند که حافظ دین و مروج شریعت پیامبر الاهی باشند. آنچه از زندگانی ایشان مشاهده می‌شود، این است که تمام همّ و غم آنان اجرای کامل احکام شریعت بوده است. بهائیان ادعا می‌کنند که ‌آیین آنان الاهی است و از افتخارات آیین بهائی وصیت مکتوب پیشوایشان را یاد می‌کنند. طبق معمول ادیان الهی، باید اوصیای برگزیده، حامی و نگه‌دارنده و اجراکننده احکام این آیین باشند. نقض این اصل توسط جانشین معرفی‌شده، یکی از نشانه‌های مهم الاهی نبودن آن آیین است.

عبدالبهاء در نطقی در نیویورک می‌گوید: «قوله الجمیل: جمال مبارک عهدی گرفتند ولی من موعود نیستم… ولی عبدالبهاء مبین کتاب اوست.» (مازندرانی، فاضل، امر و خلق، ج ۴، ص۲۸۸). پس او برای خودش مقام تبیین‌کننده کلام بهاءالله را قائل است. مشابه این کلام را هم بسیار تکرار کرده است: «نام من عبدالبهاء، ذات من عبدالبهاء، صفت من عبدالبهاء» (همان، ص۲۷۸). در راستی‌آزمایی این ادعا، اگر درستی و صدق این سخن و پیروی او از بهاءالله و دستورها و احکامش اثبات نشود، دو اشکال رخ می‌نماید: یکی اینکه چرا ادعاهایی شده که انجام نشده و به‌وقوع نپیوسته است و دیگر آنکه چرا کسی به‌عنوان جانشین مشخص شده است که برخلاف حکم پیامبر عمل کرده و فرمان داده است؟ درنهایت این دو اشکال به این منتهی می‌شود که آیا واقعاً ممکن است این آیین از سوی خداوند متعال فرستاده شده باشد؟ این سؤال از آنجا به‌وجود می‌آید که انتظار می‌رود کسی را که خداوند امر به پیروی از او می‌کند، از عصمت برخوردار باشد و عدم عصمت او باعث گمراهی مردم نشود. اگر ادعاهای این شخص، خصوصاً در زمینۀ پیروی از پیامبر، به‌وقوع نپیوندد و وصی و جانشین مشخص‌شده از دستور پیامبر پیروی نکند، به‌یقین الهی نبودن آن مدعی پیامبری و آیین او ثابت می‌شود.

آنچه در تاریخ آیین بهائی می‌بینیم این است که وصی بهاءالله نه به وصیت مکتوب پیشوا عمل کرد و نه به احکام اجرائی آیین بهائی! حتی عبدالبهاء، به‌عنوان وصی پیامبر آنان، پا را فراتر گذاشت و برخی از احکام بهاءالله را کنار گذاشت و احکام جدیدی را جایگزین کرد و در ملاء عام خلاف احکام او اعمالی را انجام ‌داد.

پیش از این، در مقالۀ «خودمحوری‌های عبدالبهاء در اجرای وصیت بهاءالله» به مواردی که عبدالبهاء به وصیت پدرش عمل نکرد، پرداخته شد. در این مقاله تعداد دیگری از خودمحوری‌های عبدالبهاء دربرابر احکام بهاءالله را در دو دستۀ احکام تغییریافته و احکام انجام‌نشده بررسی می‌کنیم.

۱٫ احکام تغییریافته

بهاءالله در مقدمه کتاب اقدس مشخص کرده که به‌جز خودش، چه کسی یا چه کسانی می‌توانند احکامی را در آیین بهائی تشریع کنند:

«تشریع آنچه در کتاب اقدس نازل نشده و همچنین تفاصیل ثانویّه و متفرّعات مربوط به اجرای احکام نازله از قلم اعلی، کل به ‌بیت‌العدل اعظم محوّل گردیده است. این هیأت مختار است که بر احکام نازله از قلم اعلی ملحقاتی بیفزاید ولی مختار نیست که احکام نازله را هرگز ملغی سازد و یا در آن ادنی تعدیلی روا دارد. همچنین ولیّ امراللّه هرگز مجاز نیست که از قاطعیّت حدود و احکام کتاب مستطاب اقدس بکاهد، تا چه رسد به اینکه آن را منسوخ سازد» (‌بیت‌العدل اعظم، مقدمه اقدس، صص۱۴ و ۱۵- نسخه دیجیتال).

مشاهده می‌شود که هیچ‌کس حق ندارد تغییری در احکام بهائی ایجاد کند و فقط بیت‌العدل می‌تواند ملحقاتی را اضافه کند. حتی ولی امر بهائیان نیز اجازه ندارد اندکی احکام بهائی را عوض کند. بااین‌حال، با بررسی احکام آیین بهائی، با احکامی مواجه می‌شویم که بهاءالله به‌گونه‌ای بیان کرده، اما عبدالبهاء آن‌ها را تغییر داده است. این تناقض می‌تواند حیرت‌انگیز باشد، چراکه مقامات پدر و پسر و وظایفشان باهم خلط شده است. عبدالبهاء که مقام جانشینی بهاءالله را دارد، وظیفۀ تغییر حکم را ندارد و نباید چنین کاری را انجام دهد.

به‌طور مشخص حکم نماز نه‌رکعتی و حکم تعدد زوجات را می‌توان در این دسته جای داد.

۱-۱٫ نسخ نماز نه‌رکعتی

بهاءالله در کتاب اقدس نماز را نه رکعت معیّن کرده ‌است: «قد کُتِب علیکم الصَّلوةُ تِسْعَ رکعاتٍ لِلّهِ مُنزل الآیات حین الزّوال و فی البُکور و الآصال و عفونا عدّةً اخری امراً فی کتاب اللّه انّه لهو الآمر المقتدر المختار: نوشته شده است بر شما نماز نه‌رکعتی برای خداوندی که آیه‌‌ها را نازل می‌کند، هنگام ظهر و در صبح و شام و بخشیدیم تعداد دیگری را. این امری در کتاب خداست، همانا او امرکنندۀ مقتدر بااختیار است.» (بهاءالله، اقدس، بند۷).

یکی از مواردی که ادعای عبودیت عبدالبهاء را رد می‌کند، نسخ نماز نه‌رکعتی و نماز آیات است. در ادامۀ این مقاله بیان شده است که عبدالبهاء از روش خواندن آن نماز ظاهراً اطلاعی نداشت و ابراز کرده است لوحی که آن نماز در آن بوده، ربوده شده است. پس از گم شدن آن نماز، وقتی ایشان دیدند از نماز در ‌آیین بهائی خبری نیست؛ نماز سه‌گانه فعلی را جعل کردند؛ درحالی‌که در هیچ‌کدام از نصوص بهاءالله نزول این سه نماز فعلی نیامده است. عبدالبهاء بنا بر نصوص بهائی شأن تبیین دارد نه تشریع و اجازه جعل نماز جدید را نداشته است، اما اینجا تشریع یک حکم جدید کرده است. دربارۀ نماز سه‌گانه فعلی چنین آمده است:

«١-١٥صلات نه‌رکعتی که در کتاب اقدس به آن اشاره شد، با نزول سه صلات کبیر و وسطی و صغیر منسوخ گردیده است.

١-١٦ صلات آیات منسوخ گشته و به‌جای آن آیۀ مخصوص نازل گردیده که تلاوتش واجب نیست.» (جزوه تلخیص و تدوین حدود و احکام کتاب اقدس، ضمیمۀ کتاب اقدس، ص۸۱ ).

بنا بر کتاب اقدس، این نماز نه‌رکعتی بر بهاءالله نازل شده و بر بهائیان واجب شده بود، ولی هیچ‌کس حتی عبدالبهاء از آن اطلاع ندارند. ایشان به‌صراحت بیان می‌کنند که نماز در کتاب اقدس چیز دیگری است. بعد این  سه صلات را  مطرح می‌کند. در اینجا سؤال این است که چه کسی این نماز را نازل کرده است؟ در آن زمان که بهاءالله فوت کرده بود، مگر عبدالبهاء شأن وحی و نزول و نسخ آیات بهاءالله را داشت؟

در تقریرات اقدس آمده است: «حضرت عبدالبهاء در لوحی دیگر نیز می‌فرمایند که ازجمله صورت صلات نه‌رکعتی را ناقضین تصاحب نمودند و نیز در همین لوح می‌فرمایند که بعد از نزول صلات جدید، یعنی صلات کبیر و وسطی و صغیر، صلات نه‌رکعتی نسخ شده و بنابراین بدیهی است که اگر آن صلات روزی هم پیدا شود، دیگر نباید آن را اجرا کرد زیرا صلات بعدی که امروز متداول است، ناسخ صلات نه‌رکعتی اوّلیّه است. به‌هرحال صلات نه‌رکعتی اولیّه امروز در دست نیست و آن موقعی نازل شده بود که هنوز صلات جدید بعدی نازل نشده بود.» (اشراق خاوری، تقریرات اقدس، ص۳۳ ).

اینجا سؤال پیش می‌آید که عبدالبهاء به چه مجوزی این نمازها را وضع کرد و نمازی را که پدرش واجب کرده بود نسخ کرد؟ او که برای خود شأن تشریع قائل نیست و احکام جدیدی هم نیامده و خودش هم اعتراف کرده که وحی تا هزار سال آینده قطع شده است (اشراق خاوری، تقریرات اقدس، ص۱۰۳).

قابل ذکر است که در جزوه رفع شبهات بهائیان تشریع این سه نماز را  به بهاءالله نسبت داده‌اند؛ درحالی‌که هیچ مدرکی برای آن ارائه نکرده‌اند و مدارکی که در اینجا ارائه شد، خلاف آن را نشان می‌دهد.

۲-۱٫ حکم تعدد زوجات بهاءالله و تک‌همسری عبدالبهاء

حکم تعدد زوجات در کتاب اقدس چنین است: «ایّاکم ان تجاوزوا عن الأثنتین و الّذی اقتنع بواحدة من الإمآء استراحت نفسه و نفسها: بر شما باد که از دو همسر تجاوز نکنید و اگر به یکی قانع شوید خودتان و همسرتان راحت هستید» (اقدس، بند ۶۳ -گنجینه حدود و احکام فصل ۱۳، ص۱۷۶).

از این حکم کتاب اقدس روشن می‌شود که گرفتن دو همسر از نظر احکام بهائی اشکالی ندارد. به‌علاوه، عملکرد بهاءالله در زندگانی خودش نیز به همین شکل بوده است و ایشان در زمان واحد بیشتر از یک همسر داشتند. بااین‌حال، در ملحقات اقدس در ادامۀ بیان بهاءالله آمده است:

«اگرچه نصّ کتاب مستطاب اقدس ظاهراً تزویج ثانی را اجازه می‌دهد، حضرت بهاءاللّه می‌فرمایند که آسایش و آسودگی خاطر وقتی میسّر است که به همسر واحد قناعت شود.آن حضرت درباره این نکته در لوحی می‌فرمایند که انسان باید به نحوی عامل گردد که سبب راحت و آسایش خود و همسرش باشد. حضرت عبدالبهاء، مبیّن منصوص آیات اللّه در تبیین این آیه مبارکه می‌فرمایند که مقصد از این بیان مبارک فی‌الحقیقه زوجه واحده است و این مطلب در بعضی الواح ذکر گردیده. از جمله می‌فرمایند:

اعلمی انّ شریعة اللّه لاتجوز تعدّد الزّوجات لانّها صرحت بالقناعة بواحدة منها و شَرَطَ الزّوجة الثّانیة بالقسط و العدالة بینهما فی جمیع المراتب و الاحوال فامّا العدل و القسط بین الزّوجتین من المستحیل و الممتنعات و تعلیق هذا الأمر بشیء ممتنع الوجود دلیل واضح علی عدم جوازه بوجه من الوجوه فلذلک لایجوز الّا امرأة واحدة لکلّ انسان.» (ملحقاتی بر کتاب اقدس، ص ١٦٧).

ترجمه بخش عربی: «بدانید که شریعت خدا اجازه تعدد زوجات را نداده زیرا صراحت کرده است که به یک زن اکتفا کنید و شرط همسر دوم عدالت بین آن‌ها در تمام مراتب و احوال است، پس عدل و قسط بین دو همسر از محالات و ممتنعات است و گره زدن این امر به چیزی محال، دلیل واضحی بر عدم جواز آن به شکلی از شکل‌‌هاست، پس به‌خاطر آن جز به یک زن برای هر انسان اجازه داده نشده است.»

می‌بینیم که عبدالبهاء در تبیین جمله پدر، کاملاً خلاف بیان او حرف می‌زند.

همچنین از عبدالبهاء در لوح مسیس روزنبرگ نقل شده است: ««به نصّ کتاب اقدس در تزویج فی‌الحقیقه توحید است زیرا مشروط به شرط محال است.» انتهی و در لوح حکیم داود نازل قوله العزیز: «امّا درخصوص تعدّد زوجات منصوص است و ناسخی ندارد… من می‌گویم عدالت را در تعدّد زوجات شرط فرموده‌اند تا کسی یقین بر اجرای عدالت نکند و قلبش مطمئن نشود که عدالت خواهد کرد متصدّی تزویج ثانی نشود. چون حتماً یقین نمود که در جمیع مراتب عدالت خواهد کرد آن وقت تزویج ثانی جائز… و عدالت به‌ درجه امتناع است. مقصود این است که تعدّد زوجات بدون عدالت جائز نه.» (اشراق خاوری، گنجینه حدود و احکام، ص ۱۷۶ – ١٧٧).

در اینجا باید توجه کرد که بهاءالله در اقدس تزویج با دو همسر را بدون شرط و به‌طور صریح اجازه داده است و فقط تذکر داده که اگر به یکی قانع باشید موجب راحتی شماست؛ درحالی‌که عبدالبهاء شرط عدالت را بر این حکم اضافه می‌کند و برقراری آن را محال می‌داند. دراین‌مورد اگرچه ایشان تعدد زوجات را منصوص و بدون ناسخ می‌داند، اما با اضافه کردن شرطی، حکم پدر را تغییر می‌دهد.

۲٫ احکام انجام‌نشده

با بررسی تاریخ زندگی عبدالبهاء، می‌بینیم که عبدالبهاء بعضی از احکام صریح بهاءالله را انجام نداده یا کارهایی کرده که مخالف احکام بهاءالله بوده است.

۱-۲٫ ترک نماز نه‌رکعتی

همان‌طور که توضیح داده شد، بهاءالله نمازی نه‌رکعتی را برای بهائیان واجب کرده است. عبدالبهاء نیز تأکیدهای زیادی را بر خواندن نماز داشته است، ازجمله: «و در لوح میان‌دوآب میرزاحسین برادر حضرت شهید می‌فرمایند: «هواللّه ای ثابت بر پیمان… صلوة و صیام از اعظم فرائض این دور مقدّس است اگر نفسی تأویل نماید و تهاون کند البتّه از چنین نفوس احتراز لازم و الّا فتور عظیم در دین اللّه حاصل گردد. باید حِصن حصین امرالله را از سهام بغض و کین چنین اشخاص محافظه نمود و الّا به‌کلّی اساس دین الهی منهدم گردد… جمیع احبّا را با خبر کنید تا در حذر باشند و علیک التّحیّة و الثّناء.  ع‌ع»» (اشراق خاوری، گنجینه حدود و احکام، ص ۱۳).

ملاحظه شد که عبدالبهاء تأکید بسیاری بر نماز می‌کند، تاآنجاکه می‌گوید اگر کسی در نماز سستی کند، از او دوری بجویید و دیگر بهائیان را هم با خبر کنید که دوری کنند. همچنین پس از بهاءالله دستور سه نوع نماز دیگر به بهائیان داده می‌شود، اما وقتی دربارۀ نماز نه‌رکعتی سؤال می‌شود، چنین پاسخ می‌دهند:

«در رساله سؤال و جواب نازل:

«سؤال ــ در کتاب اقدس صلوة نه‌رکعت نازل که در زوال و بکور و اصیل معمول رود و این لوح صلوة، مخالف آن به‌نظر آمده.

جواب ــ آنچه در کتاب اقدس نازل، صلوة دیگر است و لکن نظر به حکمت در سنین قبل بعضی احکام کتاب اقدس که ازجمله آن صلوة است در ورقۀ اُخری مرقوم و آن ورقه مع آثار مبارکه به‌جهت حفظ و ابقای آن به جهتی از جهات ارسال شده بود و بعد این صلوة ثلاث نازل و در لوح جوان روحانی دُرُخشی می‌فرمایند قوله تعالی: «اینکه درباره صلوة ذکر نمودند صلوتی که حکمش در کتاب اقدس نازل شده مع آثار زیادی از سجن به مقرّ دیگر ارسال گشته و صلوة جدیده که بعد نازل، کبیر آن معلّق است به اوقاتی که انسان در نفس خود حالتی مشاهده نماید…»» (اشراق خاوری، گنجینه حدود و احکام، ص ٣١؛ رساله سؤال و جواب کتاب اقدس، صص۶۱ و ۶۲، سؤال ۶۳).

در ادامه، عبدالبهاء با صراحت از گم شدن دستور نماز شکایت می‌کند.

«قوله تعالی: «ای ثابت بر پیمان درخصوص صلوة تسع رکعات سؤال فرموده‌اید. آن صلوة با کتبی از آثار در دست ناقضان گرفتار، تا کی حضرت پروردگار آن یوسف رحمانی را از چاه تاریک و تار به در آرد  اِنَّ فی هذا لحزنٌ عظیم لعبدالبهاء… تاللّه اِنَّ عبدالبهاء یَبکی دَماً من هذه المصیبة العظمی و یتأجّج فی قلبه نار الجوی…»» (اشراق خاوری، گنجینه حدود و احکام، ص۳۲- مازندرانی، فاضل، امر و خلق، ج ۴، صص۹۱ و ۹۲).

اینکه ایشان روش خواندن آن نماز را نمی‌دانستند، نشان می‌دهد که این نماز را در طول عمر ۷۹ ساله خود به‌عنوان عبد بهاءالله یک بار هم نخوانده است! حتی در زمان حیات پدر، یعنی ۱۹ سال پس از نزول اقدس تا زمان فوت بهاءالله ایشان این نماز را نخوانده است. چگونه بهائیان می‌توانند جانشینی ایشان را بپذیرند درحالی‌که مهم‌ترین عبادت بهائی را که بهاءالله قرار داده، یک بار انجام نداده است؟

۲٫ ۲٫ تقیه

در کتاب گنجینه حدود و احکام و کتاب امر و خلق به‌صراحت از تقیه نهی شده است.

فاضل مازندرانی: «در سبیل این مبدأ جلیل و امر قویم از هر منصب و مقامی چشم پوشند و مصالح شخصیه و ملاحظات نفسیه را فدای مصالح عمومیه امریه فرمایند. حکمت و تقیه در گذشتۀ ایام کافل صون و حمایت مظلومان آن سامان بود… ولی در این ایام… تقیه و کتمان عقیده توهین و تحقیر است…».(مازندرانی، اسدالله، امر و خلق، ج ۴، ص۳۸۵).

همچنین  اشراق خاوری «در نهی از تقیّه و کتمان عقیده» بابی را در کتاب احکام بهائیان می‌آورد. (گنجینه حدود و احکام، باب ۷۲، در نهی از تقیه و کتمان عقیده، ص ۴۵۶ ).

اکنون هم میان بهائیان مرسوم است که تقیه حرام است. آنچه از پژوهش در آثار امری به‌دست می‌آید بهاءالله دستور صریحی بر تقیه نداده و در مواردی هم تقیه را منع کرده است؛ ازجمله:

«حكمت محبوب است ولكن نه به شأنی كه كلمة‌الله مستور ماند و حكمت ما بین الاشرار لائق نه بین اخیار.» (فاضل مازندرانی، اسرار الآثار ج۲ ص۱۷۱، محمدحسینی، نصرت‌الله، قاموس کتاب اقدس، ص۱۵۷).

بهاءالله در توصیف باب می‌گوید: «با اینكه در سن شباب بودند و امری كه مخالف كل اهل ارض از وضیع و شریف و غنی و فقیر و عزیز و ذلیل و سلطان و رعیت بود، باوجود این قیام برآن امر فرمود. چنانچه كل استماع نمودند و از هیچ‌كس و هیچ نفس خوف ننمودند و اعتنا نفرمودند.» (بهاءالله، ایقان، ص۱۷۹).

این در حالی است که در سیره عبدالبهاء در مواردی شاهد تقیه هستیم. از جمله :

 

او میان مسلمانان در مساجد اسلامی نماز می‌خواند.

(Fl-Taherzadeh, the Revelation of Bahá’u’lláh, vol. 3,179; Hasan Balyuzi, Abdu’l-Bahá. The Center of the Covenant of Bahá’u’lláh (Oxford: George Ronald, 1987)

عبدالبهاء همچنین از بهائیان تقاضا می‌کرد فعالانه در مراسم محرم و تاسوعا و عاشورا شرکت کنند (پیام بهائی، شماره ۱۳۸ ۲۵، می ۱۹۹۱).

خودش نیز در مراسم تعزیه ماه محرم شرکت می‌کرد و به روضه‌خوان و مرثیه‌سرا خلعت می‌داد (Balyuzi, Abdu’l-Bahá, ۱۳۷).

در ماه رمضان صیام می‌کرد و عید فطر را برقرار می‌داشت. حتی زائرین بهائی در حیفا را دعوت به شرکت در اعیاد اسلامی می‌کرد («خاطرات بدیع بشرویی»، پیام بهائی، شماره ۱۹۳، صص ۲۴-۲۰، دسامبر ۱۹۹۵).

همچنین ازدواج و عقد بین بهائیان نیز، کما فی‌السابق، برطبق مراسم شریعت اسلامی اجرا می‌شد (پیام بهائی، شماره ۱۳۸، می ۱۹۹۱، ص ۲۵).

 

عبدالبهاء، نزد دوستان و همسایگان و سایر مردم فلسطین به مسلمان معروف بود. تعداد زیادی از روشن‌فکران و نویسندگان ترک و عرب در امپراتوری عثمانی، که بسیاری از آن‌ها نیز با ارادت و محبت از او در خاطرات خود یاد کرده‌‌اند، بعد از ساعت‌ها و روزهای متمادی که در محضر عبدالبهاء گذرانده و با او مصاحبه کردند او را به معرفی خودش سرکرده یک فرقه از فرقه‌های اسلام حساب می‌کردند. دکتر نجاتی الكن که برای نخستین بار آرشیوهای ترکیه را در جست‌وجوی اسناد و مدارک خاص آیین بهائی بررسی کرده است، به‌طور مفصل شرح حال این گونه روشن‌فکران و سیاستمداران بهائی ترک را در رسالۀ دکتری خود آورده است. (نجاتی الكن، ترکان جوان بهائی، ۱۸۱-۲۱۹(.

همچنین، ماری مکسول (روحیه خانم) همسر شوقی‌افندی، می‌نویسد که عبدالبهاء نتوانست پوسته سنت‌های اسلامی را بشکافد و از قالب آن دایره خارج شود.

Necati Alkan, “The Babi and Baha’i Religions in the Ottoman Empire and Turkey 1814 – 1928,” (Dissertation), University of Bochum 2005, published as Dissent and Heterodoxy in the Late Ottoman Empire. Reformers. Babis and Baha’is (Istanbul: The Isis Press, 2008); Necati Alkan,”The Young Turks and the Baha’is in Palestine in Y. B. and E. Ginio (eds.), Late Ottoman Palestine. The Period of Turk Rule (London: I. B.Tauris, 2011), 238-278: see also Selim Deringil Conversion and Apostasy in the Late Ottoman Empire (Oxford: OUP, 2012): http://www.cambridge.org/gb/knowledge/isbn/ item6633773/site_locale=en_GB

عبدالحسین آیتی (آواره) در بخش مربوط به سفر عباس‌افندی به مصر، ضمن شرح دیدوبازدید افندی با علمای قاهره می‌نویسد: (در همان روز بازدید از شیخ محمد بخیت مفتی دیار مصر) که جمعه بود، نماز جمعه را در مقام سیده زینب اداء فرموده و بعد از آن به بازدید شیخ محمد راشید که از کبار علما است و امام خدیوی است تشریف بردند (آیتی، کواکب الدریه، ج ۲، ص۲۰۰).

شوقی‌افندی در ذکر حالات عباس‌افندی در آخرین هفته حیات وی تصریح می‌کند که: «در خدمت و انتشار امر اب جلیلش مواظب و مداوم و در آخرین جمعۀ توقف مبارکش در جهان ناسوت، باوجود خستگی و ضعف فراوان، جهت ادای صلوة ظهر در جامع مدینه حضور به هم رسانید.» (شوقی، قرن بدیع، ج۳، ص۳۱۸ ترجمه نصرت‌الله مودت).

شوقی در اینجا تأکید بر خدمت عبدالبهاء به انتشار آیین پدرش می‌کند، درحالی‌که ایشان، برخلاف نصوص بهاءالله، آشکارا در نماز جماعت که در دیانت بهائی حرام است و در نماز جمعه مسلمانان شرکت کرده است. آیا این عبودیت نسبت به بهاءالله است؟

تأیید مطلب فوق را می‌توان در خاطرات فضل‌الله صبحی (مهتدی)[۱] دید. او سال‌ها از نزدیک با عباس‌افندی معاشرت داشته و منشی و کاتب وی بود و البته بعدها از او و آیینش برگشت. صبحی در ضمن بیان خاطرات خود از عباس‌افندی می‌نویسد: «روز دیگر که جمعه بود با جمیع همراهان به حمام رفتیم و نزدیک ظهر بیرون آمدیم. چون به در خانه عبدالبهاء رسیدیم دیدیم سوار شده برای ادای فریضه جمعه عازم مسجد است. کرنش کردیم، گفت: «مرحبا، از شما پرسیدم گفتند حمام رفته‌اید؛» بعد به طرف مسجد رفت. چه، از روز نخست که بهاء و کسانش به عكا تبعید شدند، عموم رعایت مقتضیات حکمت را فرموده متظاهر به آداب اسلامی از قبیل نماز و روزه بودند. بنابراین هر روز جمعه عبدالبهاء به مسجد می‌رفت و در صف جماعت اقتداء به امام سنت کرده به آداب طریقه حنفی که مذهب اهل آن بلاد است نماز می‌گزارد». (صبحی، خاطرات درباره بابیگری و بهائیگری، صص۱۵۱-۱۵۲).

صبحی خاطرنشان می‌سازد که عباس‌افندی، «روزهای آدینه پیش از نیمروز به مسجد می‌رفت و پشت سر پیشوای مسلمانان سنی که در آنجا روش حنفی داشتند دست‌بسته نماز می‌خواند و خود را مسلمان می‌نمود و در ماه رمضان هم، خویش را روزه‌دار نشان می‌داد و گاهی که در انجمنی با دانشمندان و بزرگان مسلمان روبه‌رو می‌شد از برتری کیش مسلمانی سخن می‌گفت و چنان رفتار می‌کرد که مردم آن سرزمین آن‌ها را مسلمان می‌دانستند و گمان نمی‌کردند که دینی تازه آورده‌اند… و اگر می‌پرسیدند که چرا خویشتن را بهائی می‌نامید؟ می‌گفت: بهائی دین جداگانه نیست؛ شاخه‌ای از مسلمانی است.» (خاطرات دربارۀ بابیگری و بهائیگری، ص۱۵۳ – ۹۹)

دستور صریح بر عدم تقیه با تمام تبصره‌‌هایش در آیین بهائی روشن است، اما جناب عبدالبهاء در مسجد مسلمانان  برای نماز جماعت شرکت می‌کردند، به‌این‌ترتیب عقیده خود را کتمان و خلاف نصوص عمل کردند، درنتیجه عبودیت ایشان مورد تشکیک و تردید واقع می‌شود.

 

استاد سیدمحمد محیط طباطبایی، درخصوص تظاهرهای عباس‌افندی به اسلام، خاطره جالبی را نقل می‌کند که شاهد روشن دیگری بر بحث ماست. استاد محیط خاطره‌ای را از زمانی که نماینده فرهنگی ایران در کشور سوریه بوده است، می‌نویسد:

«مرحوم هاشم آتاسی، رئیس‌جمهوری وقت سوریه، برای تماشای هنر دست مرحوم صنیع خاتم شیرازی بر روی چوب صندوقی که برای مقبره حضرت زینب ساخته بود، در فروردین ۱۳۳۴ به محل مقبره دعوت شده بود… حضرت رئیس‌جمهور ضمن تحسین آثار ممتاز هنری ایران، سخن از خط زیبای فارسی نستعلیق پیش آورد. میرزاحسن زرین‌خط، نسخه حافظ چاپی خط خود را به ایشان تقدیم کرد و رئیس‌جمهور را به یاد میرزامشکین‌قلم خطاط اصفهانی انداخت که در جوانی پیش او مشق خط کرده بود. از وصف خط مشکین‌قلم به ذکر میرزاعباس (عبدالبهاء) پرداخت و از حسن اعتقاد او در دیانت اسلامی و حضور منظم او در نماز جمعه و برگزاری مراسم دینی و مراقبت وی در کار روزه‌داری لختی یاد کرد. آنگاه باعث بر آشنایی خود را با او چنین توضیح داد: در ۱۳۱۰ یا ۱۳۰۹ هجری نخستین مأموریت دولتی من بعد از طی دوره تحصیل مكتب سلطانی و مدرسه حقوق، در حکومت عکا آغاز شد. این موقع با مرگ پدر میرزاعباس و بروز اختلاف میان او و برادرش مصادف بود. برادران میرزاعباس چندان پایبند وظایف دینی و حضور در نماز جمعه نبودند، اما خود او هر روز جمعه‌ای در کنار من به نماز برمی‌خاست و همیشه مراقب اعمال دینی خود بود و به همین سبب مورد تأیید و مساعدت قرار گرفت (نقل به معنی). مرحوم آتاسی افزود که روزی از میرزاعباس پرسیدم شما که در کار دین چنین استوارید، چرا به سوءمعامله دولت خود دچار و از ایران دور شدید؟ میرزاعباس جواب داد: ما از آن دسته متصوفه ایران بودیم که سب خلفا را جایز نمی‌دانستیم و این امر بغض مقامات رسمی را برانگیخت تا ما را به عثمانی فرستادند.» (نقل معنی شده) (محیط طباطبائی، مجله گوهر سال ۴ ش۳خرداد ۱۳۵۵ شماره مسلسل ۳۹ص ۲۰۰- به نقل از تاریخ معاصر ایران، فصلنامه تخصصی، سال ۱۲ پائیز و زمستان ۱۳۸۷، ص۱۰۱، چاپ دوم، ویژه بهائیت).

جالب است بدانیم، حتی وقتی که عباس‌افندی در حیفای فلسطین از دنیا رفت، (عائله و منتسبین او) اعلان تشییع جنازه وی را با سر تیتر اسلامی و قرآنی مشهور «انا لله و انا الیه راجعون» و با امضای جمعیت اسلامیه(!) چاپ و منتشر کردند:

انا لله و انا الیه راجعون

جمعیت اسلامیه با کمال تأسف رحلت یگانه مصدر فضل و دانش و بزرگ‌ترین احسان‌کننده (عبدالبهاء عباس) را اطلاع می‌دهند. فردا روز شنبه هنگام صبح از منزل بر جنازه او احتفال خواهد شد. امید است که این اعلان را مانند دعوت‌های خصوصی شناخته، اجتماع کنند بر جنازه این فقید که خدایش مستغرق رحمت و رضوان خود فرماید و صبر جمیل به آل و اصحاب او عنایت کند (آیتی، کواکب الدریه، ج۲ ص۳۰۲، نقل از جریده النفیر چاپ حیفای فلسطین سال ۱۱ شماره ۲۸۸۹ مورخ ۶ ربیع الثانی۱۳۴۰.ق).

هنگام تشییع جنازه عباس‌افندی نیز به نوشته شوقی: «در مقدمه این تشییع پرهیمنه و جلال، دسته‌ای پلیس شهری قرار داشت که به منزله گارد احترام محسوب می‌گردید، در عقب آن‌ها كشافات از مسلمین و نصاری با پرچم‌های افراشته در حرکت بودند. از آن پس، هیئتی از مرثیه‌خوانان که تلاوت آیات قرآن کریم می‌نمودند و بعد از آن زعمای ملت اسلام که در رأس آن مفتی حیفا قرار داشت.» (شوقی، قرن بدیع ترجمه نصرت‌الله مودت ج۳ص ۳۲۷و۳۲۶). همچنین، در مراسمی که بر سر قبر عباس‌افندی برگزار شد، یکی از کسانی که بیانیه خواند، مفتی وقت حیفا (محمد مراد‌افندی) بود و جالب است که وی در بیانیه خود با اشاره به عباس‌افندی چنین آورد: «او که مستحق رحمت الهی است بر نکات شریعت اسلامیه، واقف و آگاه بود» (آیتی، الکواکب الدریه ج۲، ص ۳۱۳).

ناطق بعدی (عبدالله‌افندی) ضمن تعریف از عباس‌افندی و اظهار تأسف در مرگ او گفت: «ای آقایان بهائی، این مصیبت تنها مصیبت شما نیست، مصیبت اسلام است بتمامها… پس تعالیم بهاءالله که شخص او منسوب به محمد رسول الله است منتشر است در مشارق و مغارب زمین… حجاز و مصر و شام که گهواره اسلام است و عتبات عالیات که بزرگ‌ترین جسدها (اجساد پیامبران و ائمه شیعه علیهم السلام) را دربر دارد با خاک ایران… کلاً شریک می‌شوند با بیت‌المقدس در این حسرت و اندوه… (کواکب الدریه ج۲، ص ۳۱۵ و ۳۱۶).

نیز شیخ اسعدافندی شقیر در نطقی که ایراد کرد گفت: «این آقای عباس بهائی از اهل عکا شمرده می‌شد… در آن مجالس تفسیر آیات قرآنیه و اخبار نبویه را جمع می‌کرد و به حکمت خود و دقت خویش بین آراء مفسرین و محدثین و بین آراء علمای این عصر و حکمای قدیم و جدید توافق می‌داد…(آیتی، کواکب الدریه، ج۲، ص۳۲۱ ).

 

اگر عباس‌افندی، در محل اقامت خود، عقایدش را مبنی بر اعتقاد به آیین بهائی آشکار می‌کرد و بهائیان منطقه بر اظهار عقاید خود استقامت و پایداری می‌داشتند، مسلمانان هرگز تماس و ارتباطی با او نمی‌گرفتند و در تشییع جنازه‌اش زعمای ملت اسلام، با قرآن و صلوات، شرکت نمی‌کردند.

میرزاحسن نیکو (مبلغ و نویسنده مشهور بهائی که بعدها از آن‌ها برگشته و کتاب فلسفه نیکو را نوشت) نیز حقایق جالب‌توجهی را در این زمینه فاش می‌سازد. نیکو، با طرح این نکته که: عباس‌افندی «در حدود فلسطین و سوریه ابداً دعوتی نکرده، بلکه من باب احتیاط، تبلیغ را هم در آن حدود حرام نموده بود که مبادا سروصدایی بلند شود و مشت او نزد مسلمین آن اقلیم باز گردد»، به لوحی اشاره می‌کند که افندی در آستانه سفر مشهور خود در سال ۱۳۲۸ق از حیفا به مصر، برای شیخ فرج‌الله زکی کردی (از سران بهائیت و ناشر مشهور آثار فرقه در قاهره) فرستاده که این است:

هُو اللّه

ای شیخ محترم، در السن و افواه ناس مفتریاتی چند انتشار یافته که ضرّ به امر دارد لهذا باید من ملاقات با بعضی نفوس مهمّه نمایم و این افکار را زائل نمایم و تابه‌حال هرکس ملاقات نمود منقلب گردید. اگر نفسی از احبّا زبان به تبلیغ گشاید و به نفسی حرفی ولو به مدافعه بزند مردم به‌کلّی فرار نمایند و نزدیک نیایند، لهذا جمال مبارک تبلیغ را در این دیار حرام فرموده‌اند. مقصود این است که احبّا باید که ایّامی چند به‌کلّی سکوت نمایند و اگر کسی سؤال نماید به‌کلّی اظهار بی‌خبری کنند که همهمه و دمدمه قدری ساکن شود و من بتوانم که به مصر آیم و با بعضی از نفوس مهمّه ملاقات کنم زیرا حال حکمت اقتضاء چنین می‌نماید. لهذا جمیع احبّا را به‌کلّی از تکلّم از این امر البتّه حال منع فرمایید و علیکم التّحیّة و الفضل و الاحسان من الربّ المنّان.» (عبدالبهاء، مکاتیب، ج ۳، ص۳۲۷).

نیکو می‌گوید: از لوح یادشده صراحتاً این مطلب مستفاد می‌شود که عباس افندی چون خود… می‌خواست به مصر برود، زمینه‌سازی می‌کرد که بهائیان ابداً صحبت مذهبی یا تبلیغی نکنند که زمزمه‌ای شود و آشوبی واقع گردد که اسباب زحمت او شود یا آسیبی بدو وارد گردد. نیكو با بیان این نکته، به رهبری بهائیت تعریض می‌زند که: «این‌قدر برای خودشان محافظه‌کاری می‌کردند و درعوض، دیگران را در بلاد دوردست به تبلیغ و نشر نفحات تحریص و تشجیع می‌فرمودند… اینجا ملاحظه کنید آقایان چقدر خودشان را دوست دارند که برای چند روزه که می‌خواهند به مصر تشریف ببرند تبعه خود را از تبلیغ کردن مرام و مبادی خود مخفی می‌کنند و به آن‌ها تأکید می‌کند که ابداً اسم این امر را هم نبرید تا من مدتی که در مصر هستم خاموش محض شوید و مسلمان صرف گردید؛ وقتی که من از مصر… به حیفا برگردم پدر خودتان را درآورید و خودتان را به آتش بزنید.

بلی در اینجا به شیخ فرج‌الله آن طور دستور می‌دهد و در ایران که هرگز عبورش نمی‌افتد به من (نیکو) این‌طور دستور می‌دهد:

فاستبشِر ببشارة الله و شَمَّر الذَیل ولاتخف الویل و اجتهد فی اعلاء کلمة الله فی تلک العدوة القصوى و اَنطِق بالثناء على الله فی المحافل الكبرى و اَقِمِ الحُجَجَ القاطِعَة على اِشراق شمس الحقیقة من الأفق الأعلى والله یؤیدك على ما تشاء، انّ ربک لَقَوی قدیر و علیک البهاء الابهی.۲۰ رمضان ۱۳۲۷ عبدالبهاء عباس. (نیکو، حسن، فلسفه نیکو، ج۱، صص۱۳۰و۱۲۹).

ترجمه: پس بشارت بده به بشارت خدا و کمر همت ببند و از ناگواری نترس و در بلند کردن کلمۀ خدا در آن دامنۀ دورتر تلاش فراوان کن و به ثنای خدا در مجالس بزرگ سخن بگو و دلیل‌‌های قاطع را برای روشن کردن خورشید حقیقت از افق بلندمرتبه به‌پا دار و خدا بر آنچه می‌خواهی تو را تأیید می‌کند، همانا پروردگارت قوی تواناست و بر تو بهاء الابهی.

همچنین میرزاحسن نیکو، به داستان جالبی اشاره می‌کند که نشان می‌دهد بهائیان با اطلاع از «مسلمان‌نمایی» بهاء، سستی بنیان بهائیت را فهمیده و این امر به سستی ایمانشان نسبت به این مسلک می‌انجامیده است:

«نگارنده در مملکت برمه در رنگون بودم، دو نفر بهائی دراین‌خصوص صحبت و معاهده کرده بودند؛ آن یکی گفته بود سرکار آقا (عباس‌افندی) در حیفا به نماز جماعت می‌رود و این یکی که سیدمرتضی است و برادر سید جناب علی رئیس محفل روحانی رنگون بود، انکار کرده بود که چگونه می‌شود کسی که خود صاحب مبادی و اصولی است به مبادی و اصول خود عمل نکند و به مبادی و اصولی که خود آن را منسوخ می‌داند عامل شود؟ آن یکی گفته بود والله! این‌طور است. این یکی گفته بود هرگز این‌طور نیست، چراکه این اغراء [برانگیختن] به جهل است و مخالف با دعوت و صحبت قول می‌شود اگر محمد مصطفی در مکه  خود با عادات و آداب  بت‌پرستان موافقت می‌فرمود و تبعه خود را در یمن و حجاز امر به اصول اسلام می‌کرد، سرکار آقا نیز این کار را می‌کند. بالأخره اصرار در عقیده هرکدام را مجبور کرده بود که نذری بسته و بنده را حکم قرار داده که من بر له و علیه هریک تصدیق کردم آن شرط و نذر ادا شود. چون وارد رنگون شدم، پس از ملاقات‌های عمومی، طرفین متعاهدین نزدم آمدند. این با چهره افروخته گفت: آقای نیکو، افتراء عجیب را بشنو. این می‌گوید جمال مبارک و سرکار آقا به مسجد اسلام می‌رفتند و نماز منسوخ‌شدۀ جماعت را به‌جای می‌آورده‌اند، آیا چنین است؟ مرا خنده درگرفت و گفتم: آری، پدرش نیز در ماه رمضان از ترس روزه می‌گرفت. یک‌دفعه به حالت تعجب و حیرت افتاد و هر دو رفتند (نیکو، حسن، فلسفه نیکو، ج۴، ص۱۳۰-۱۳۳).

۳٫ ۲٫ خواندن نماز جماعت

بهاءالله نماز جماعت را به‌طور کلی حرام کرده است: «کُتب علیکم الصّلوةُ فُرادی قد رُفِعَ حکم الجماعةُ الّا فی صلوة المیّت انّه لهو الآمر الحکیم.» (اشراق خاوری، گنجینه حدود و احکام، فصل سیزدهم، ص٣٠؛ اقدس، بند ۱۲( ولی عبدالبهاء بارها برخلاف حکم پدر در نماز مسلمان‌ها شرکت کرده و نماز را با جماعت خوانده و گاهی هم امام جماعت شده است. نکتۀ قابل‌توجه شرکت او در نماز مسلمان‌ها است درحالی‌که او مدعی آیین جدید و نسخ اسلام بوده است و نکتۀ دیگر نماز را به جماعت خواندن و بالاتر از آن امام جماعت شدن در مسجد مسلمانان است.

طرازالله سمندری می‌نویسد: «شبی دیگر در محضر حضرت عبدالبهاء به مسجد جامع کبیر رفتیم. شعاع و غلام هم آمدند.» (طراز الهی، زندگینامه ایادی امرالله طرازالله سمندری، جلد اول، ص ۱۱۵).

نمونۀ دیگری که عبدالبهاء امامت جماعت شدند: «در سال ۱۲۸۶ ورود به عکا نموده سرگردان بود تا هنگام غروب به جامعی رسید و جمعی ایرانی دید. دانست که حضرت غصن اعظم برای امامت صلوة حاضر شده و عده‌ای اصحاب به ایشان اقتدا می‌کنند.» (اشراق خاوری، رحیق مختوم، ص۷۶۷).

حضور در جماعت در سیره عبدالبهاء چنان بارز بود که ایشان جمعه قبل از مرگ هم نماز ظهر خود را در مسجد حیفا خواندند: «روز جمعه ۲۵ نوامبر نماز ظهر به جامع حیفا تشریف فرما شدند… هنوز سه روز نگذشته بود که در روز دوشنبه ۲۸ نوامبر ساعت یک و نیم صبح چنان با آرامش صعود فرمودند.» ( دکتر اسلمنت، بها الله و عصر جدید، ص۷۸).

۴٫ ۲٫ دست بوسیدن

بهاءالله از دست بوسیدن  نهی کرده‌اند:

«قد حُرِّمَ علیکم تقبیلُ الأیادی فی الکتاب هذا ما نُهیتمُ عنه من لَدُن ربّکُمُ العَزیزِ الحَکّامِ.» (اشراق خاوری، گنجینه حدود و احکام، ص ٣٠٩، باب چهل و سوّم).

بااین‌حال در جاهای مختلف افراد دست عبدالبهاء را بوسیده‌اند و ایشان نهی نکرده‌اند. حتی عکس‌ها و فیلمی از دست‌بوسی ایشان هم موجود است. همچنین نقل شده است: «… در آن میان جمعی از رجال و نساء محترمه انگلیزی و امریکایی و فرانسوی تشرف دارد با حالت انجذاب و خضوعی که یکی دست مبارک را بوسه می‌داد و یکی دامن مبارک را می‌گرفت.» (زرقانی، میرزامحمد، بدایع الآثار، ج۲، ص۳۴۰).

نماهایی از فیلم سفر عبدالبهاء به آمریکا

و همچنین آیتی[۲] در کشف الحیل نقل می‌کند:

«باری این عبدالبهاءست که برای رفتن به عکا بر خر نشسته، یکی از مریدان را بر آن داشته که رکاب و زانویش ببوسد و عکاس را واداشته که بدین حالت عکس بردارد!» (آیتی، کشف الحیل، ص۶۹۹ تا۷۰۱).

دراین‌مورد هم عبودیت پدر در رفتار عبدالبهاء دیده نمی‌شود.

 

۵٫ ۲٫ عدم رعایت نظافت

بهاءالله در اقدس احکام نظافت و پاکیزگی را در آیات مختلفی اشاره کرده است (ازجمله آیه ۱۱۲، ۱۷۱، ۱۷۳، ۱۷۸، ۲۴۷، ۳۶۹ و…). او در اقدس می‌نویسد: «قد کتب علیکم تقلیم الاظفار و الدّخول  فی مآء یحیط هیاکلکم فی کلّ اسبوع و تنظیف ابدانکم بما استعملتموه من قبل. ایّاکم ان تمنعکم الغفلة عمّا امرتم به من لدن عزیز عظیم» (بهاءالله، اقدس، بند ١٠٦). در اینجا ایشان نوعی از حمام رفتن را در هفته واجب می‌کنند ولی عبدالبهاء در جاهایی اعتراف کرده که چند ماه است حمام نرفته است. ازجمله در سفر خود به اروپا و امریکا : «…باید قدر دانست (یکی از خدام عرض کرد چرا انسان وقت نعمت قدر نمی‌داند؟ فرمودند) این غفلت است و الا انسان باید وقتی‌که غریق بحور نعمت است قدر بداند و متذکر باشد. (بعد فرمودند) چند ماه است حمام نرفته‌ام. لهذا به ملازم جهاز سپرده شد که حمام حاضر نموده قدری آب گرم شیرین نیز مهیا کرد. پس از حمام فرمودند خیلی راحت شدم مدتی بود فرصت حمام نمی‌نمودم.» (محمود زرقانی، بدایع الاثار، ج ۱،– سفرنامه عبدالبهاء به اروپا ص۱۰).

عبدالبهاء حمام رفتن را که پدر هر هفته واجب دانسته بود، برای چند ماه ترک کرد، درحالی‌که خودش فرض و واجب بودن آن را قید می‌کند:

«ای منیر، به جانان و جانت قسم که به قدر نفسی فرصت ندارم و مهلت حریر سطری نه. مختصر اینکه سه ماه است که می‌خواهم به  حمام روم، با وجود آنکه فرض است، فرصت نیافتم. مع‌ذلک نامه‌‌ها که خواستی در نهایت عجله مرقوم نمودم. ملاحظه نما که چقدر به تو محبت دارم. مکاتیب در جوف است، برسان. انشاءالله چنان که باید و شاید تأثیر نماید. ع.ع» (سمندری، روح الله، آیات بینات، ص۴۴۱، مؤسسه معارف بهائی کانادا، سال ۱۹۹۱).

«ای دو یار عزیز ـ هیچ می‌دانید که عبدالبهاء غرق چه دریایی است؟ قسم به اسم اعظم روحی لعتبته الفداء که یک سال است یک دفعه فرصت یافتم که به حمام بروم. دیگر ملاحظه نمایید چه اوضاعی است و حال مصمم حرکت به فرنگستانم که شاید خدمتی به آستان نمایم.» (عبدالبهاء، مکاتیب خطی، ص۱۶۲ و ۱۶۱).

 

صفحۀ ۱۶۲ نسخه خطی کتاب مکاتیب عبدالبهاء

جالب است که بدانیم این مطلب از مکاتیب چاپی حذف شده درحالی‌که  اشراق خاوری این مطلب را آورده ولی به‌جای یک سال حمام نرفتن، دو نقطه گذاشته است. (اشراق خاوری، مائده آسمانی، ج ۲، ص ۸۳). البته مدارکی از زرقانی و سمندری در تأیید مطلب فوق هنوز در کتب دیجیتالی موجود است.

 

«ای دو یار عزیز هیچ میدانید که عبدالبهاء غرق چه دریایی است. حال مصمم حرکت به فرنگستانم که شاید خدمتی بآستان نمایم (اشراق خاوری، مائده آسمانی، ج۲، ص ۸۳)

 

صفحه ۸۳ جلد دوم مائده آسمانی

«چند ماه است حمام نرفتهام. لهذا بملازم جهاز سپرده شد که حمام حاضر نموده قدری آب گرم شیرین نیز مهیا کرد. پس از حمام فرمودند خیلی راحت شدم. مدتی بود فرصت حمام نمینمودم (محمود زرقانی، بدایع الآثار، ج۱، ص ۱۰)

صفحۀ ۱۰ جلد اول بدایع الاثار

۶٫ ۲٫ در نهی از سر تراشیدن و گیسو گذاشتن مردان

بهاءالله: «لاتَحلِقوُا رُؤسَکُمْ قد زَیَّنَهَا اللّهُ بالشَعْر و فی ذلک لآیاتٌ لمن ینظُرُ الی مُقتَضیاتِ الطّبیعةِ من لَدُن مالک البریّةِ انّه لهو العزیزُ الحکیم و لاینبغی أن یتجاوَزَ عن حَدِّ الآذانِ هذا ما حکم به مولی العالمین.» (بهاءالله، اقدس، بند ۴۴، اشراق خاوری گنجینه حدود و احکام، باب چهل‌وپنجم، ص ۳۱۳).

در اینجا بهاءالله به‌صراحت بیان می‌کند: «سرهایتان را نتراشید… و سزاوار نیست که (موها) از حد گوش تجاوز کند، این حکم مولای عالمیان است.»

در عکس‌هایی که بهائیان از عبدالبهاء دارند و پخش می‌کنند، موهایشان از گوش فراتر رفته است و آشکار است که در این حکم هم تبعیت از امر پدر نکردند.

۷٫ ۲٫ در وجوب تبلیغ

بهاءالله تبلیغ را بر همه بهائیان واجب کرده است. اشراق خاوری نظر او را چنین نقل می‌کند: «جمال قدم جلّ جلاله در لوح میرمحمّدحسین بیک بشرویه می‌فرمایند قوله تعالی: بعد از عرفان حقّ جلّ جلاله و استقامت، هیچ امری اعظم از تبلیغ نبوده و نیست. صد هزار طوبی از برای نفسی که به این هر سه فائز؛ هم از کأس عرفان نوشیده و هم به استقامت کبری فائز و هم به تبلیغ امر مشغول. اگر از این مقام به‌قدر سمّ ابره بر اهل ارض تجلّی نماید کلّ منصعق شوند الّا مَن شاء اللّه مقصودنا و مقصودکم و مقصود العالمین.» (گنجینه حدود و احکام، باب ۳۴، ص ٢۵۴).

همچنین: «در لوح سیّدیوسف اصفهانی می‌فرمایند قوله تعالی: الیوم بر کلّ احبّای الهی لازم است که آنی در تبلیغ امر تکاهل  ننمایند و در کلّ حین به مواعظ حسنه و کلمات لیّنه ناس را به شریعت عزّ احدیّه دعوت نمایند؛ چه اگر نفسی الیوم سبب هدایت شود اجر شهید فی سبیل‌اللّه در نامه عمل او از قلم امر ثبت خواهد شد. این است فضل پروردگار تو درباره عباد مبلّغین.» (همان، ص ٢۵۵).

بهاءالله دستورهای زیادی برای تبلیغ داده است. برای مزید اطّلاع به‌کتاب اقدس آیات ٧۴ و ٨٩ و ٩٠ و ٩١ و ١٢۵ و ۱٢۶و ١۶۴ و ١٧١ و غیر این‌ها مراجعه نمایید.

دربرابر، عبدالبهاء تبلیغ را در برخی موارد ممنوع کردند. ازجمله:

عبدالبهاء نامه‌ای خطاب به شیخ فرج‌الله کردی، از بهائیان سرشناس مصری که صاحب نشریات بی‌شماری در دوره عبدالبهاء بود، می‌نویسد. او از بهائیانی بود که دائماً و علناً بهائیت را تبلیغ می‌کرد و بدین علت کراراً از طرف عبدالبهاء به حکمت و تقیه و کتمان دعوت می‌شده است. بخشی از آن نامه چنین است:

«مصر جناب شیخ فرج اللّه قریب کردی علیه التّحیّة والثّناء

…و امّا سریان الحقیقة فی عروق الفطناء الاذکیاء العقلاء المستعدّین لکشف الحقیقة الساطعة فسبب سرورنا و لکن علیکم بالحکمة التامّة لانّ الناس فی سبات عظیم و حجاب غلیظ لایتمنّون التقرّب الی اللّه و التشبّث بالعروة الوثقی الّتی لاانفصام لها بل یتحرّون وسائط شتّی للنجاح بعقولهم الضعیفة و لایعلمون أنّ هذه أسباب طفیفة لاتسمن و لاتغنی من الحقّ شیئاً بناء علی ذلک علیکم بالتقیّة. علیک التّحیّة و الثّناء حیفا ٢٢ اکتوبر سنة ١٩٢١ عبدالبهاء عباس» (عبدالبهاء، مکاتیب، ج۳،  ص ۳۲۶).

مضمون اینکه جاری شدن حقیقت در رگ‌های اشخاص زیرک و پاکیزه و عاقل، که استعداد کشف حقیقت را دارند مایۀ خوشنودی ما شد، لیکن شما باید مراعات حکمت را به وجه کامل بکنید؛ چون مردم در خوابی عمیق و تحت حجابی غلیظ خفته‌اند، نمی‌خواهند به دستگیرۀ محکمی که ناگستنی است متشبت باشند… به این علت شما باید تقیه بکنید!

در نامه دیگری که در رمل اسکندریه در ۱۹۱۱ به دستخط عبدالبهاء به فرج‌الله الکردی خطاب شده است (که در بخش تقیه به آن اشاره شد) دستور صریح به بهائیان بر سکوت و عدم تبلیغ داده شده و اینکه حتی در پاسخ به  سؤال‌کنندگان از امر کلاً اظهار بی‌خبری کنند (عبدالبهاء، مکاتیب ج۳، ص ۳۲۷).

در انتهای بخش تقیه نمونه‌ای را آوردیم که نهی صریح از تبلیغ می‌کند.

۸ . ۲٫ مشروب‌خواری عبدالبهاء

بهاءالله در اقدس استعمال مسکرات را نهی کرده است:

«لیسَ للعاقِلِ اَنْ یَشرَبَ ما یَذهُب بِهِ الْعَقلُ و له ان یَعْمَلَ ما ینبغی للانسانِ لا ما یَرتَکِبُهُ کلُ غافلٍ مُریبٍ.» (اشراق خاوری، گنجینه حدود و احکام، باب شصت و پنجم ص ۴٢٨).

آیتی به نقل یکی از همراهان عبدالبهاء در سفر اروپایی‌اش، خاطره‌ای بدین مضمون را از اقامت در پاریس نقل می‌کند: «در پاریس شبی با عباس‌افندی مشروب می‌خوردیم، اسرار قلب خود را گفت و دانستم که هیچ دینی ندارد.» (آیتی، کشف الحیل، ج ۳ ص۱۴۰ تهران: بی نا، ۱۳۴۰).

نتیجه‌گیری

در این مقاله خودمحوریهای عبدالبهاء در مقابل احکام ‌آیین بهائی را بررسی کردیم. عباس‌افندی وصی بهاءالله در میان همه نام‌ها و القاب عبدالبهاء را برای خود انتخاب کرد و مدعی عبودیت بهاءالله بود اما با بررسی سیره او نمونه‌‌هایی از خودمحوری‌های او را می‌بینیم، ازجمله: تبدیل حکم دو همسری به تک همسری، نسخ نمازی که بهاءالله قرار داد، به‌جا آوردن نماز جماعت در عین تحریم آن، تقیه کردن و عمل به آداب اسلامی، بلند کردن مو برخلاف دستور بر کوتاهی، عدم نظافت و حمام نرفتن برخلاف وجوب هفتگی استحمام و…

همه این‌ها نشان از عدم عبودیت عبدالبهاء در برابر بهاءالله دارد و سؤال‌‌های بی‌پاسخی برای بهائیان و محققان به‌وجود می‌آورد.

منابع

 

۱-آیتی، کواکب الدریة فی مآثر البهائیة (در تاریخ بهائیت)، مطبعة السعادة، قاهره،۱۳۴۲ق /۱۹۲۴م.

۲-آیتی، کشف الحیل، تهران، بی نا، ۱۳۴۰ش.

۳- ابوالحسنی، علی (منذر)، اظهارات و خاطرات، مؤسسه فرهنگی اسلامی شبکه الامامین الحسنین علیهما السلام، بی تا.

۴- اسلمنت، بهاءالله و عصر جدید، دارالنشرالبهائیه البرازیل، ۱۴۵ بدیع- ۱۹۸۸ م.

۵- اشراق خاوری، گنجینه حدود و احکام، مؤسّسۀ ملّی مطبوعات امری، ١٢٨ بدیع.

۶- اشراق خاوری، تقریرات درباره کتاب اقدس، مؤسّسه مطبوعات امری آلمان،١٥٤ بدیع – ١٩٩٧ م.

۷- اشراق خاوری، رحیق مختوم، لجنه ملی آثار امری، ۱۰۳ بدیع.

۸- بهاءالله، ایقان، مؤسّسه ملّی مطبوعات بهائی آلمان، ۱۵۵ بدیع، ۱۳۷۷ ش، ۱۹۹۸ م.

۹- بهاءالله، اقدس، بی تا، بی جا.

۱۰- بهاءالله، کلمات مکنونه عربی، ۱۵۲ بدیع، ۱۹۹۵م، دارالنشرالبهائیه البرازیل.

۱۱- ‌بیت‌العدل اعظم، مقدمه اقدس، نسخه دیجیتال، بی تا، بی جا.

۱۲- پیام بهائی، شماره ۱۳۸، ۲۵ می ۱۹۹۱.

۱۳- جزوه تلخیص و تدوین حدود و احکام کتاب اقدس ضمیمه‌ کتاب اقدس، بی جا، بی تا.

۱۴- خاطرات بدیع بشروئی، پیام بهائی، شماره ۱۹۳، دسامبر ۱۹۹۵م.

۱۵- سمندری، روح الله، آیات بینات، موسسه معارف بهائی کانادا، سال ۱۹۹۱ م.

۱۶- شوقی، قرن بدیع، ترجمه نصرت‌الله مودت، لجنه ملی آثار امری، ۱۲۴ بدیع.

۱۷- رساله سأال و جواب کتاب اقدس،ضمیمه اقدس، بی نا، بی جا، بی تا.

۱۸- زرقانی، محمود، بدایع الاثار، سفرنامه عبدالبهاء به اروپا، مؤسسه ملى مطبوعات امرى آلمان، ۱۹۸۲ م.

۱۹- صبحی، خاطرات درباره بابیگری و بهائیگری، با مقدمه سید‌‌هادی خسروشاهی، مرکز اسناد انقلاب اسلامی، چاپ سوم، ۱۳۹۰ ش.

۲۰- طراز الهی، زندگینامه ایادی امرالله طرازالله سمندری، انتاریو کانادا: مؤسسه معارف بهائی، ۲۰۰۲ م.

۲۱- عبدالبهاء، مکاتیب، مؤسسه ملی مطبوعات امری، ۱۳۴ بدیع.

۲۲- عبدالبهاء، مکاتیب خطی، بی تا، بی جا

۲۳- ملحقاتی بر کتاب اقدس، بی نا، بی تا، بی جا.

۲۴- مازندرانی، فاضل، امر و خلق، لجنه نشر امری به زبان‌های فارسی و عربی، آلمان غربی، ۱۴۱ بدیع.

۲۵- مازندرانی، فاضل، اسرارالآثار، مؤسسه ملی مطبوعات امری، ۱۲۴ بدیع.

۲۶- محمدحسینی، نصرت‌الله، قاموس کتاب اقدس، مؤسسه سنچری پلاس- استرالیا، ۲۰۰۸ میلادی.

۲۷- تاریخ معاصر ایران، فصلنامه تخصصی، سال ۱۲ پاییز و زمستان ۱۳۸۷، ص۱۰۱، چاپ دوم، ویژه بهائیت.

۲۸- مجموعه آثار، نسائم الرحمن، محفل روحانی مرکزی شمال آفریقا، ۱۴۹ بدیع.

۲۹- نجاتی الكن، ترکان جوان بهائی، بی جا، بی تا.

۳۰- نیکو، حسن، فلسفه نیکو، تحقیق علی‌اکبر مستوفیان، ۱۳۹۰، بی جا.

۳۱- Balyuzi, Abdu’l-Bahá,

۳۲- Taherzadeh, the Revelation of Bahá’u’lláh, vol. 3,179; Hasan Balyuzi, Abdu’l-Bahá. The Center of the Covenant of Bahá’u’lláh (Oxford: George Ronald, 1987)

۳۳- Necati Alkan, “The Babi and Baha’i Religions in the Ottoman Empire and Turkey 1814 – 1928,” (Dissertation), University of Bochum 2005, published as Dissent and Heterodoxy in the Late Ottoman Empire. Reformers. Babis and Baha’is (Istanbul: The Isis Press, 2008);

۳۴- Necati Alkan,”The Young Turks and the Baha’is in Palestine in Y. B. and E. Ginio (eds.), Late Ottoman Palestine. The Period of Turk Rule (London: I. B.Tauris, 2011),

۳۵- Selim Deringil, Conversion and Apostasy in the Late Ottoman Empire (Oxford: OUP, 2012): http://www.cambridge.org/gb/knowledge/isbn/ item6633773/site_locale=en_GB

[۱].- صبحی در صفحه ۲۲۴ كتابش نوشته است: و اما من در مقابل بیش‌ازپیش بر راستی و درستی در كار و رعایت میل و خاطر او (عبدالبهاء) افزودم و امور مرجوعه را چنان به‌خوبی انجام دادم كه مكرر لسانا و قلباً اظهار خوشنودی كرد. از آن جمله در لوحی خطاب به ابوی این بنده كرده می‌گوید: «ای بنده بهاء سلیل جلیل به فوز عظیم رسید و به موهبت كبری نائل شد. عاكف كوی دوست گشت و مستفیض از خوی او گردید. در این انجمن حاضر گشت و به صوت حسن ترتیل آیات نمود. هر شب جمع را مستغرق بحر مناجات كرد و به آهنگ شور و شهناز به رازونیاز آورد. شكر كن خدا را كه چنین پسر روح‌پروری به تو داد» و هم در لوح دیگر گوید: «جناب صبحی به خدمات مرجوعه مشغول و هذا من فضل ربنا الرحمن الرحیم» و نیز در جای دیگر گوید: «جناب صبحی در حضور است و شب روز مشغول، شكر كن خدا را به چنین موهبتی موفق شده است» و نیز گوید: «جناب صبحی هر صبا صبوحی زند و به خدمت پردازد و در حق آن خاندان عون و عنایت طلبد».

 

[۲]. عبدالبهاء در وصف او می‌گوید : «ایهاالرشید ای بنده ثابت جمال قدم، ای مبلغ امرالله، ای ناشر نفحات الله، رئیس و مرکز امور تبلیغی، ای آواره عبدالبهاء! سرگشته کوه و بیابانی و گم‌گشته بادیه و صحرا، این چه موهبتی است و چه منقبتی!» (آیتی، کشف‌الحیل، ص۴۳).

The post خودمحوری‌های عبدالبهاء در اجرای احکام appeared first on وبسایت بهایی پژوهی.

]]>
https://bahairesearch.org/%d8%ae%d9%88%d8%af%d9%85%d8%ad%d9%88%d8%b1%db%8c%e2%80%8c%d9%87%d8%a7%db%8c-%d8%b9%d8%a8%d8%af%d8%a7%d9%84%d8%a8%d9%87%d8%a7%d8%a1-%d8%af%d8%b1-%d8%a7%d8%ac%d8%b1%d8%a7%db%8c-%d8%a7%d8%ad%da%a9%d8%a7/feed/ 0
بابیه (پیدایش،عقاید،اقدامات) به قلم سیدجمال الدین اسدآبادی(الافغانی) https://bahairesearch.org/%d8%a8%d8%a7%d8%a8%db%8c%d9%87-%d9%be%db%8c%d8%af%d8%a7%db%8c%d8%b4%d8%8c%d8%b9%d9%82%d8%a7%db%8c%d8%af%d8%8c%d8%a7%d9%82%d8%af%d8%a7%d9%85%d8%a7%d8%aa-%d8%a8%d9%87-%d9%82%d9%84%d9%85-%d8%b3%db%8c/ https://bahairesearch.org/%d8%a8%d8%a7%d8%a8%db%8c%d9%87-%d9%be%db%8c%d8%af%d8%a7%db%8c%d8%b4%d8%8c%d8%b9%d9%82%d8%a7%db%8c%d8%af%d8%8c%d8%a7%d9%82%d8%af%d8%a7%d9%85%d8%a7%d8%aa-%d8%a8%d9%87-%d9%82%d9%84%d9%85-%d8%b3%db%8c/#respond Wed, 28 Apr 2021 12:06:08 +0000 http://bahairesearch.org/%d8%af%d8%b3%d8%aa%d9%87%e2%80%8c%d8%a8%d9%86%d8%af%db%8c-%d9%86%d8%b4%d8%af%d9%87/%d8%a8%d8%a7%d8%a8%db%8c%d9%87-%d9%be%db%8c%d8%af%d8%a7%db%8c%d8%b4%d8%8c%d8%b9%d9%82%d8%a7%db%8c%d8%af%d8%8c%d8%a7%d9%82%d8%af%d8%a7%d9%85%d8%a7%d

          آیینی که به ادعای مردی از اهل شیراز، معروف به علی محمد، در بلاد عجم – ایران – حدود سال۱۸۴۴ ظاهر گردید. او شاگرد بعضی از شاگردان شیخ احمد زین الدین احسائی بود. شیخ احمد تصوف و فلسفه را با شریعت درآمیخت . و اعتقادات شیعه امامیه و اصول فلسفی را به طرز جدیدی […]

The post بابیه (پیدایش،عقاید،اقدامات) به قلم سیدجمال الدین اسدآبادی(الافغانی) appeared first on وبسایت بهایی پژوهی.

]]>

          آیینی که به ادعای مردی از اهل شیراز، معروف به علی محمد، در بلاد عجم – ایران – حدود سال۱۸۴۴ ظاهر گردید. او شاگرد بعضی از شاگردان شیخ احمد زین الدین احسائی بود. شیخ احمد تصوف و فلسفه را با شریعت درآمیخت . و اعتقادات شیعه امامیه و اصول فلسفی را به طرز جدیدی با یکدیگر ترکیب نمود. و گفت آن مهدی (ع) که غایب است و شیعیان منتظر ظهور او می‌باشند در حال حاضر در یک عالم روحانی ساکن است که غیر از عالم جسمانی ما است، و نام آن عالم را جابلقا و جابلسا نامید و گفت اجسام و ابدان ساکنین آن عالم، روحانی ومانند اجسام جن و ملائکه است، که این اجسام روحانی هورقلیایی نام دارند. و این هورقلیا از اصطلاحات کیمیاگران قدیم است. شیخ احمد شاگردانش را با این دیدگاه آشنا کرد؛ و ایشان این تعلیمات را با این ویژگی ها به دیگران تعلیم می‌دادند.

           علی محمد (باب) پس از سفرادعایی به مکه، مدعی شد که  باب مهدی است و برای مدتی این ادعای خود را تبلیغ کرد. و بنای آیین ادعایی خود را بر اساس برخی عناصر و ویژگی‌های اسلامی و مسیحی و یهودی و دوآلیسم (زرتشتی گری) نهاد و لقب خود را باب  قرار داد. سپس لقب باب را کنار گذاشت و خود را «نقطه» یا «خالق حق» نامید.

ادعاهای باب 

          براساس این ادعا او مدعی بود که پیامبرساده‌ای نیست، بلکه دارای مقام الوهیت است. پس یکی از اتباع خود را ملقب به باب نمود و مبلغینی به اطراف مختلف فرستاد. سپس بنابر قول و عقیده استاد خود، شیخ احمد احسائی ، درموضوع مهدویت ادعای دوم خود را مطرح نمود که او عینا” همان مهدی است و آن جسم لطیف روحانی (مهدی در هورقلیا) در جسم مادی او حلول و ظاهر شده است.

          (از سوی دیگر) از آنجا که اعتقاد به رجعت در مذهب امامیه بوده، و همچنین موضوع تناسخ از اعتقادات طائفه باطنیه می‌باشد و این باطنیه در بیشتر بلاد ایران (عجم) برای مدت طولانی تسلّط داشته اند؛ لذا بعضی از پیروان و اتباع علی محمد ( بر اساس اعتقادات فوق‌الذکر) مدعی شدند که فرضا” امام حسن (ع) و بعضی امام حسین (ع) و بعضی غیر از آن ائمه (ع) و تابعین ائمه (ع)هستند! زیرا که این ادعاها را از سوی علی محمد در ادعای مهدویت او ملاحظه کرده بودند. (او معتقد بود) شخصیت هر شخص، که به اعتبار آن فردی از دیگری ممتاز است، اسمی خاص مانند امام حسن یا امام حسین (ع) نیست. بلکه صفات  و اخلاق ویژه ومخصوص به آن اسم است. و هرگاه  این صفات و اخلاق و احوال به صورت کامل در شخصی – در هر زمانی – پیدا شود، همانا او بدان نام نامیده می‌شود.

          با توجه به نزدیکی اعتقادات طایفه شیخیه با معتقدات باب، بسیاری از اتباع شیخ احمد احسائی به دعوت باب درآیین جدید جواب مثبت دادند. پس هنگامی که باب اقبال مردم را در قبول دعوتش مشاهده نمود ادعای خود را بالا برد و گفت پیامبر است و خداوند کتابی به نام بیان بر او نازل کرده است. او به آیه ای از قول خداوند متعال اشاره نمود که «خلق الانسان  علمه البیان» و در تفسیر آن آیه گفت که انسان همان محمد (ص) است و «بیان» همین کتابی است که بر علی محمد باب نازل شده است.

آزادی زبان عربی از قید قواعد صرف و نحو توسط باب!

          محتوای کتاب بیان توام ازعربی پراشکال و به هم ریخته وبخشی نیزبه زبان فارسی است . عربی آن دارای اشتباه وپرغلط است. پس هنگامی که از او سؤال شد چرا عربی آن دارای غلط است؟ ( وجود اغلاط صرفی – نحوی نشان دهنده نقص این کتاب است) باب پاسخ داد که حروف و کلمات در ابتدای زمان خطا و معصیت کردند و بهمین خاطر به عقوبت دچار شدند! عقوبت آن‌ها این بود که به قید «اِعراب» به زنجیر کشیده شدند! از آنجا که بعثت و برانگیخته شدن من رحمتی برای عالمیان بود پس عفو و بخشش شامل حال همه گناهکاران و خطاکاران،حتی حروف و کلمات گردید و آنها از این قیدها و زنجیرها آزاد شدند و میتوانند هرجا دلشان خواست بروند! پس اکنون شما در کتاب این غلط‌ها و اشتباهات را ملاحظه می‌کنید و این مهم نیست!

          و دیگر آنچه که به او نسبت داده می‌شود این است که او در نوشتن سریع القلم است؛ بطوری که این سرعت در نوشتن را از معجزات او شمرده‌اند! و دیگر اینکه او خود را به کلمه ذکر ملقب نمود. و مراد و مقصود او بهره برداری و استناد به آیات «انا نحن نزلنا الذکر و انا له لحافظون» و «فاسئلوا اهل الذکر ان کنتم لاتعلمون» و سایر آیات از این قبیل بود.علی محمد مردم را به آیین خود دعوت می‌کرد و بسیاری مردم عجم دعوت او را قبول کردند. پس امر او فربه گردید و قلب برخی ازمردم به او متوجه شد.

ترس و ترور

          اما بابیان و تابعان علی محمد در دل مردم رعب و وحشت انداخته و سعی ‌کردند که بر اسرار و ضمایر مردم، در خصوص عقایدشان نسبت به بابیه ، اطلاع حاصل نمایند. و اگر کسی نسبت به ایشان عقیده منفی و طعنی ‌داشت بی درنگ به آزاروقتل او اقدام می‌کردند. بسیاری از بابیان مرتکب ظلم و تعدی و نقض عهد آشکار گردیدند، بطوری که برای ترور کسانی که گمان می‌بردند نسبت به آیین آنان نگاه سوء دارد؛ خود را به اشکال مختلف، مانند گدا و سائل در می‌آوردند و بدین وسیله خون‌های بسیاری را ریختند و آن‌ها (بابیان) بیشترین شباهت را به گروه تروریستی فداییان اسماعیلی، که امر آنها در عهد فاطمیین مصرمشهور بود، داشتند.

          بابیان حتی به این حد هم اکتفا نکردند بلکه فتنه خود را در سه موضع وشهرمتوجه حکومت نمودند(مازندران،زنجان،نی ریز- م)؛ و جسارت خود را چنان بروزدادند که هیچ کس مانند آنرا قبلا نشنیده است. بطوری که برخی از بابیان به صورت عریان، و تنها با یک لنگ که به خود بسته است، با شمشیر آخته ، بسوی هزاران از نیروها و لشکریان دولتی هجوم می‌برد. زیرا ایشان معتقدند که هرکس از بابیان در جنگ‌ها کشته شود بعد از چهل روز زنده خواهد شد. بهر حال، جنگ با حکومت را شدت بخشیدند و لگام اسب‌های خود را کشیدند و مقاومت کردند و در مقابل حکومت ایستادگی نمودند. تا اینکه باب با فتوای علماء محکوم وتوسط ماموران حکومتی در تبریز، با ضرب گلوله ، در سال ۱۸۵۰ (شعبان ۱۲۶۶ قمری) کشته شد. این امرموقعی اتفاق افتاد که او ۱۸ ماه در ماکو تحت نظربود. بدن او را بعد از مرگش به خندقی انداختند. این حادثه در سال دوم از حکومت شاه فقید (ناصرالدین شاه) اتفاق افتاد. در حالی که غیربابیان می‌گویند جسد او طعمه وحوش شد و سگ‌ها آنرا دریدند و خوردند ؛ برخی اتباع باب عقیده دارند که جسد او به آسمان متصاعد شد.

          بعد از گذشت یکسال از مجازات باب، سه نفر از بابیان برای قتل شاه با سلاح وگلوله کوشش نمودند ولی موفق نشدند، و تیرشان به خطا رفت. به خاطر این عمل، بابیان مقهور حکومت شدند و عده ای از سران ایشان در طهران دستگیر، و پس از اعتراف به عضویت در گروه بابی و عدم ابراز پشیمانی از ترور شاه، کشته شدند ( از جمله ایشان زنی بود بنام قره العین که ذکر احوال او می‌آید.) این تعقیب و مجازات بابیان باعث گسترش و امتداد بابیه در ایران و هند و قسمتی از ترکیه گردید(بر اثر فرار و تبعید بابیان این امر اتفاق افتاد. م)

جانشینی باب

          این شخص (باب) در برخی از نوشته ها و رساله هایش به جوانی که از شاگردانش بود و قرار بود پس از مرگش جانشین او باشد اشاراتی کرده بود. نام این شخص یحیی و ملقب به صبح ازل بود. پس از واقعه ترور شاه، که دستگیری و مجازات بابیان شدت پیدا کرد، بسیاری از بابیان به بغداد، که از شهرهای دولت عثمانی است گریختند. در میان این فراریان یحیی صبح ازل و برادر بزرگترش، بنام میرزا حسینعلی ملقب به بهاء نیز از ایران خارج و به بغداد آمدند. یحیی صبح ازل به دستور برادرش مخفی گردید. و برادرش بهاء ادعا کرد که یحیی در میان مردم است ولی چشمان مردمان قابلیت دیدن او را ندارند!

اخراج بابیان از بغداد به ادرنه و شکاف و انشقاق بین آنها

          بدنبال توافق و اتفاق دولت عثمانی و دولت ایران برای اخراج بابیان از بغداد و انتقال آن‌ها به ادرنه، یحیی صبح ازل از اختفا خارج گردید و آشکارا به اعلان امر جانشینی خود از سوی باب و تبلیغ آیین استادش مبادرت نمود؛ و آزادانه در این جهت به سفر می ‌پرداخت. پس برادرش بهاء به او حسادت ورزید و (مقام جانشینی) او را انکار کرد و ادعا نمود که او دجّال است. پس افتراق و شقاق و دو دستگی بین آن‌ها واقع شد. گروهی که رهبری صبح ازل را پذیرفتند ازلی نامیده شدند؛ و گروه دوم بهائیه ؛ اما بابیه اسمی عامی است که درمرحله اولیه به آن‌ها اطلاق می‌شد.

          پس از مدتی دولت عثمانی احساس کرد که آن‌ها – بابیان – سوء نیت دارند و نگران شد که ممکن است  شری به پا کنند. پس صبح ازل را به قبرس تبعید کرد ، و بهاء را به عکا تبعید نمود که او در حال حاضر با جمعی ازاتباعش در آن جا به سر می‌برد.

آرا و عقاید بابیه

          آیین بابی مانند ادیان الهی به مبدا واحد معتقد است. و بنا بر رأی و قول معتقدین به بابیت،آنها همچنین همه پیامبران پیشین را قبول دارند و می‌گویند که لاهوت در ناسوت حلول کرده است (آنچه که مسیحیان به آن اعتقاد دارند). آن‌ها در خصوص ثواب و عقاب ارواح، بعد از مفارقت از بدن ها (مرگ) سخنی دارند که به توهم وخیال بیشتر شبیه است. ایشان می‌گویند نفوس طیبه، به اخلاق و معلومات صاحبانشان، لذت می‌برند؛ و نفوس خبیثه ،با ملکات رذیله و جهل و نادانی خود، متالم میشوند و درد می کشند .و این ملکات خبیثه برای بار دوم به این جهان مادی می آیند و دربازگشت ثانویه به این دنیا، متألم می‌شوند؛ و این اعتقاد به تناسخ است.

          در بابیت امر به نماز شده و آن دو رکعت است و واجب است که در صبح خوانده شود. آنها مسجدی بزرگ را در شیراز قبله خود قرار داده‌اند(منزل محل سکونت پیشین باب در شیراز) و باید بطرف آن نماز بخوانند و اگر از جهت آن مسجد منحرف شوند نماز باطل می‌شود.

          از جمله آن‌ها ماه را نوزده روز قرار داده اند. زیرا این عدد نزد بابیان مقدس است و می‌گویند اصل وحدت لاهوت از ۱۹ اقنوم (سمبل و مظهر) تشکیل یافته و رئیس این ۱۹ اقنوم باب است .در نزد بابیان مقام علی محمد باب از مقام پیامبراسلام ، حضرت محمد (ص)، بالاتر است، کما اینکه پیامبر اسلام را از عیسی بن مریم والاتر میدانند. همچنین روزه بر ایشان واجب است از آخر ماه فوریه (۱۱ اسفند) شروع می‌شود و عید فطر آن‌ها روز نوروز و اول ماه فروردین است.

           از احکام آیین بابی این است که اولین کسی از بابیان که به قدرت و سلطنت برسد بر او واجب است که جمیع بقاع متبرکه و اماکن مقدسه مانند مکه و بیت المقدس، و تمامی قبور انبیاء و اولیاء را تخریب نماید.

          نوشیدن شراب وهمچنین استفاده از دخانیات حرام است. البته در ایام خودش حرام بوده، ولی اتباعش بعدا آن ‌را حلال کردند. نوشیدن چای مستحب مؤکد است و نوشیدن آن ثواب زیادی دارد. دراحکام بابی ازدواج رسمی همزمان با دو زن جایز است و ازدواج موقت (متعه) با تعداد نامحدود زنان مجازمیباشد.همچنین خرید کنیز،به تعداد نامحدود،و داشتن روابط همسرانه با آنها مجاز  گردیده؛ و بنابرآنچه شایع است ازدواج با خواهر در نزد آنان جایز است.

       همچنین ازاحکام بابی این است که اگرکسی دروغ بگوید، یا شخصی را از پشت سربلند صدا کند، گناه کرده است و کفّاره آن سه مثقال یاقوت است؛ ولی اگر استطاعت نداشت دو روز بجای آن روزه بگیرد.

          از دیگراحکام بابیان اینکه برای بابیانی که در تهران و سایرشهرها کشته شده‌اند بر قبرهای آن‌ها بناهای مجللی ساخته شود که با انواع جواهر آراسته گردد. همچنین برهرسلطان و حاکم بابی فرض و واجب است که شمشیر خود را – بر مردم – عرضه کند (اقدام به جنگ و جهاد مسلحانه علیه غیربابیان کشورخود و مردم و حکومت های سایرکشورها نماید) که یا دیانت بابی را قبول نمایند و یا کشته شوند؛ و در این کار جزیه جایز نیست. برهر فرد بابی واجب است یک کاسه نقره و لباس نظیف داشته باشد که با کاسه نقره آب پاک و گوارا بنوشد و هنگام استراحت آن لباس را بپوشد.

ظهور انسان کامل یا من یظهره الله

          و از جمله احکام بابیه این است که بعد از باب، انسان کامل ظهورمی کند، که این اتفاق روی نمی دهد مگر بعد از گذشت سالهایی به عدد حروف (غیاث یا) المستغاث، یعنی بعد از گذشت هزار و پانصد سال تا دو هزار سال از مرگ باب.

          از دیگراحکام بابیان اینکه پوشیدن لباس بلند یکسره زنانه ، و همچنین استفاده از نقاب برای زنان، و همچنین طلاق جایز نیست. و صحیح است که گفته شود آیین بابی تا به امروز بر اساس نظام واحدی مستقرو تثبیت نبوده است. بلکه مانند شنهای روان به حرکت خود ادامه می‌دهد! گاهی در محلّی جمع می‌شود سپس به نقطه‌ای دیگر منتقل می‌شود و تلی دیگر تشکیل می‌دهد و بهمین منوال…

قره العین

          یکی از دعوت کنندگان و مبلغین امر باب زنی جوان و زیبا و خوش اندام ، و فاضله و عالمه بود بنام سلمه؛ او دختر یکی از مجتهدین ایرانی و همسر مجتهد دیگری از ایران بود. او برخلاف حکم شریعت اسلام، راسا” و بدون اطلاع و اجازه همسرش، به خواسته خویش، خود را از همسرش طلاق داد. و در حالی که باب را ندیده بود به او معتقد شد. آنها با یکدیگر مکاتبه داشتند و باب او را به لقب قره العین خطاب ‌کرد و این لقب را به او داد .

          قره العین با علما و فضلا با صورت مکشوف و بدون حجاب مناظره می‌کرد. و هنگامی که جنگ بین بابیان و لشگریان دولتی در مازندران اتفاق افتاد، او در حالی که مکشوفه الوجه بود وصورت آراسته اش آشکاربود، بابیان را تشویق و تحریص می کرد و از آنها برای جنگ یاری می‌خواست. او همچنین در اثناء اجتماع بدشت (قبل از اغاز جنگ طبرسی توسط بابیان) خطبه ای خواند و خطاب به بابیان گفت “همانا احکام شریعت اولی – یعنی اسلام – نسخ گردیده ؛ و احکام شریعت ثانویه (بابیه) هنوز بدست ما نرسیده  است. و اکنون در زمانی بسر می‌بریم که هیچ تکلیفی نیست. پس بعد از آن هرج و مرج و بی قانونی واقع گردید و آنها هرعملی را دوست داشتند و از آن لذت می بردند مرتکب شدند و زشتی ها و قبایح از آنها سر زد ….

          پس از دستگیری قره العین ، برخلاف میل و رضایتش بر او برقع پوشاندند. از او خواسته شد از بابیان برائت جوید و آزاد شود؛ ولی او امتناع کرد و بر عقیده خود اصرار ورزید.  با عدم تبری او از اقدامات بابیان، سرانجام حکم شد که او را زنده بسوزانند. اما جلاد او را خفه کرد. (در روایات تاریخی بابیه مذکور است که او خفه و سپس مدفون گردید و مطلبی درباره حکم آتش زدن و انجام این عمل نیامده است . م)

           و دیگر از احکام بابیان اینکه معلم نباید شاگردش را تنبیه کند. همچنین پرداخت وجوه صدقه و زکوه به غیربابیان جایز نیست. ولی اگر فقیربابی پیدا نشد به فقیری که برمذهب شیخ احمد احسائی است میتوان پرداخت نمود.

          بی بند و باری، لا ابالیگری و اباحی گری(هرچیز و هرکاری را مجاز و مباح دانستن، و ارتکاب هر امرغیراخلاقی را جایز دانستن است. مزدکیان و باطنیه را هم اباحی نامیده اند.( فرهنگ فارسی عمید،انتشارات امیرکبیر،چاپ چهارم،1373،تهران)) از لوازم آیین بابیان است. از جمله آن که تمام کسانی که با عقاید آنها مخالفت می‌کنند، از دید بابیان خون و جان ومالشان هدر و مباح است. و اما مشارکت آنها در اموال، این از مقتضیات آیین های جدید است. به این نحو که اهالی آیین جدید جمیع آنچه را که در تملک دارند با یکدیگربه اشتراک می‌گذارند تا هرگونه  مشکل و گرفتاری همکیشان از میان برداشته شود!

این روایتی است که سید جمال الدین مشهور به افغانی  و دیگران درباره بابیان نقل کرده اند.

درباره مقاله سید جمال الدین اسدآبادی ، بابیان، و دانشنامه البستانی 

در سال ۱۸۷۵ بطرس البستانی در بیروت اعلام کرد دست به کار تالیف و تدوین نخستین دایرةالمعارف و دانشنامه عربی به شیوه نوین شده است. خاندان سرشناس البستانی، از پیشروان نهضت ادبی معاصر عرب بودند و بطرس یکی از چهره هاي برجسته این خانواده بود.

بطرس البستانی ( ۱۸۱۹ تا ۱۸۸۳ ) از اعضاي گروهی بود که زیر نظر الی اسمیت 1 و وندایک 2 کتاب مقدس را به عربی ترجمه کردند. او موسس مدرسه ملی و نشریه الجنان در بیروت بود و فرهنگ لغت محیط المحیط را در ۱۸۷۰ منتشر کرد. پیش از محیط المحیط، او چندین کتاب در زمینه ادبیات عرب، تاریخ و ریاضیات منتشر کرده بود.3 و به سبب مکتوبات و فعالیت هاي سیاسی اش شهرت داشت. البستانی پس از به پایان رساندن تالیف فرهنگ لغت، به فکر تدوین دایرةالمعارفی به روش نوین افتاد. او این اثر را قاموس عام براي همه هنرها و مطالب4 نام نهاد و نخستین جلد آن را در ۱۸۷۶ منتشر کرد. بستانی پایه کار قاموس خود را بر ترجمه ویرایش دوم دایرةالمعارف امریکانا گذاشت و قسمتهاي دیگر را خود و فرزندش سلیم نوشتند یا به عهده اشخاص اهل فن وآگاه در موضوع مورد نظر گذاشتند.5 یکی از این اشخاص سیدجمال الدین افغانی (اسدابادی) بود که بستانی تالیف مدخل بابیت را به او سپرد.

*******

فعالیت بابیان سه دهه قبل از آن، در ۱۸۴۴ (= ۱۲۳۳ شمسی) با ادعاي میرزا علی محمد شیرازي در ایران آغاز شده بود. علی محمد ابتدا خود را باب امام دوازدهم شیعیان خواند و پس از مدتی مدعی شد خود موعود دین اسلام است و صاحب شریعتی جدید. او آیین تازه را آیین بیان نامید. جنبش بابیه به علت پنهان کاری درباره عقاید فکری خود، و مبارزه سیاسی و نظامی با حکومت قاجاری ( مبارزه آنان با حکومت قاجار که به تضعیف حکومت مرکزی ایران منجر میشد مورد حمایت پیدا و پنهان حکومت های استعماری روس و بریتانیا نیز بود.) گسترش یافت و در مدّت کوتاهی منجر به شورش هایی مسلحانه علیه حکومت مرکزي ایران شد. شدیدترینِ این درگیري ها در مازندران، زنجان، و نی ریز فارس – در مدت حدود دو سال – بود و نهایتا در  ۱۸۵۰ (= ۱۲۳۹ ) با پیگیری و اقدام امیرکبیر فرونشانده شد .

در همان سال علی محمد باب در تبریز محاکمه و اعدام شد. دو سال بعد، گروهی از بابیان کوشیدند ناصرالدین شاه را ترور کنند امّا این اقدام بی فرجام دیگربار موجب برخورد سخت حکومت با پیروان باب و مجازات و تبعید آنان شد. گروهی از پیروان آئین بیان به عثمانی تبعید شده یا گریختند. پس از چندي، در سرزمین عثمانی، بابیان به دو گروه رقیب تبدیل شدند و نزاعی خونین میان این دو گروه شکل گرفت که دیگربار به تبعید آنان، این بار در داخل خاك عثمانی، منجر شد.6

اخبار این حوادث پرشمار ، کم وبیش ، به بیرون از مرزهاي ایران رسیده بود ، اما آگاهی و اطلاع دقیقی از منشاء این اتفاقات در دست نبود . سیدجمال الدین افغانی 7 (= اسدآبادي) که در دهه ۱۸۷۰ غالبا در مصر به سر میبرد به چهره اي شناخته شده بدل شده بود. او حتی پیش از ورود به مصر، در روزنامه ها و نشریات مختلف به انعکاس نظریات خود می پرداخت که بعضی از این مقالات مشتمل بر اطلاعاتی درباره بابیان در ایران بود. از این حیث او به عنوان مطلع ترین فرد شاخص در این موضوع شناخته میشد و نویسندگان دیگر به گفته هاي او استناد میکردند. 8 همین امر باعث شد بطرس البستانی مدخل بابیه در دایرةالمعارف خود را به سیدجمال الدین بسپرد که در جلد پنجم دایرةالمعارف در ۱۸۸۲ به چاپ رسید.9

دایرةالمعارف البستانی و مقاله سیدجمال الدین در همان روزگار از محدوده بیروت فراتر رفت و در نقاط دیگر عثمانی، مصر، ایران، و حتی اروپا خوانده شد. سیدحسن تقی زاده که در آن زمان در ایران بود آن مقاله را خوانده بود. او بعدها در شرح حال جامعی که براي افغانی در مجله کاوه نوشت به آن اشاره کرد. سید جمال الدین یک مسلمان مترقی و تجدد طلب و نسبت به اسلام بسیار پرشور بود. مشارالیه گرچه متعصب نبود، ولی پیرو انحراف در دین هم نبود. مقاله او که در دائرة المعارف پطرس بستانی، راجع به بابیه نوشته، دلیل آن است که وي احساسات خوبی به آن مذهب نداشته است. 10

همین مقاله در انگلستان به دست ادوارد براون – که همواره از علاقه مندان جنبش بابی بود – رسید و درنظر او منصفانه مینمود. براون مینویسد: ”من فقط  یک بار سید جمال الدین را دیدم که گمان می کنم در پاییزسال ۱۸۹۱ پس از دومین تبعیدش از ایران، در انگلستان بود. این دیدار در خانه پرنس ملکم خان در پارك هلند بود و من هنوز خاطره زنده اي از یادآوري شخصیت گیرای او دارم. ما مدتی درباره بابی ها گفتگو کردیم زیرا او از این امر اطلاعات جامعی داشت (او شرح بی طرفانه ای در دایرةالمعارف البستانی از آنها نوشته است) ولی عقیده ای نسبت به آنها نداشت.“ 11

انتشار این مقاله در میان بابیانی که در ان زمان غالبا بهائی شده بودند موجب خشم و خصومت آنان نسبت به افغانی شد.

چنانکه سیدجمال الدین هم نوشته است جماعت بابیه چند سال پس از تبعید به بغداد، در اختلاف بر سر جانشینی باب ، به دوگروه تقسیم شدند. گروه نخست، ازلیان، پیرو میرزا یحیی نوري، ملقب به صبح ازل، جانشین تعیین شده از جانب باب بودند. وگروه دیگر بهاییان پیروان برادر بزرگتر میرزا یحیی، یعنی میرزا حسینعلی شدند.

میرزا حسینعلی نوري در ۱۸۶۶ خود را موعود آیین باب خواند و آیین بهایی را بنیان نهاد. پس اکثربابیان به او ایمان آوردند و بهایی شدند.

اینکه افغانی در مقاله خود، حق را در نزاع جانشینی به جانب صبح ازل داده بود بهاییان را سخت به خشم آورد. در هنگام سفردوم سیدجمال الدین به ایران ، پیشواي بهاییان، میرزا حسینعلی نوري، که ساکن عکا بود، و اساسا در آن زمان او به همراه اعضای خانواده و اطرافیانش به تابعیت دولت عثمانی در آمده بودند و از دولت عثمانی مستمری و مواجب ماهانه دریافت می کرد ؛ در نامه اي به این سفر و حضور او در ایران اعتراض کرد. متن این نامه که به شیوه خاص بهاءالله نوشته شده است نشان دهنده راي او درباره سیدجمال و تاثیر مقاله دایرة المعارف بستانی است .

سبحان اللّه این ایّام ظاهر شده آنچه که سبب حیرت است. از قراري که شنیده شد نفسی 12 وارد مقر سلطنت ایران گشت و جمعی بزرگان را به ارادة خود مسخّر نمود. فی الحقیقه این مقام مقام نوحه و ندبه است. آیا چه شده که مظاهر عزّت کبري ذلّت عظمی از براي خود پسندیدند؟ استقامت چه شد؟ عزّت نفس کجا رفت؟ لازال آفتاب بزرگی و دانائی از افق سماء ایران طالع و مشرق، حال به مقامی تنزّل نموده که بعضی از رجال خود را ملعب جاهلین نموده اند و شخص مذکور درباره این حزب در جرائد مصر و دائرة المعارف بیروت ذکر نموده آنچه را که سبب تحیّر صاحبان آگاهی و دانش گشت ! و بعد به پاریس توجّه نموده و جریده اي به اسم عروة الوثقی طبع کرده و به اطراف عالم فرستاده و به عکّا هم ارسال داشته و به این سبب اظهار محبّت نمود و مقصودش تدارك مافات بوده! 13   

 

مایه دیگر آزردگی بهاء و پیروانش این بود که آنان گرچه همچنان به عنوان بابی شناخته میشدند، می کوشیدند رفته رفته حساب خود را از بابیان جدا کرده و تصویري تازه از خود و آئین جدیدشان ارائه کنند تا از اتهامات پیشین، به ویژه خشونت عمومی و شورش علیه حکومت ، تبرئه شوند. بهاءاله عمده احکام خشونت آمیز باب را رد کرد و حتی نظریه سیاسی آئین بیان مبنی بر تلاش براي برکندن سلطنت قاجار و تشکیل حکومت بیانی را به کلی کنار نهاد. و بهائیان را به تابعیت کامل از هر حکومتی که تحت سلطه آن هستند فراخواند. اما مقاله دایرة المعارف بستانی بار دیگر تصویر پیشین بابیان را در انظار زنده کرد و آنان را مجددا در معرض اتهام قرار داد.

از اسناد دوره قاجار نامه اي در دست است که از این منظر بسیار با اهمیت و قابل توجه است. این نامه یا شکواییه را گروهی از بابیان (بهاییان) در تاریخ ۱۰ محرم ۱۳۰۸ / ۲۵ اگوست ۱۸۹۰ خطاب به ناصرالدین شاه نوشته اند و در آن به کناره گیري خود از هرگونه فعالیت سیاسی علیه حکومت ناصري تاکید کرده اند تا مبادا بار دیگر مورد تعقیب و آزار حکومت قرار گیرند .

در بخشی از این نامه آمده است :

…اي شهریارعالم، قسم به آفتاب حقیقت که جمیع این وقایع و فساد، اساسش از دسایس و خداع 14

بیگانگان، جمال الدین افغانی و هم افکار و تابعان اوست. این شخص گمراه، از قدیم و جدید بدخواه آوارگان بود و دشمن آزادگان. و برهان اعظم بر وضوح این مطلب آنکه جمال الدین در بلاد خارجه چون بنیاد خوارج نهاد در اکثر روزنامه ها بدگویی و ذم شدید و طعن شنیع بر بابیان اعلان نمود. افترایی نماند مگر آن که روا داشت و اسناد بدي نگذاشت مگر آن که به منتهاي تزییف 15 و تشنیع 16 بنگاشت. از آن جمله در روزنامه هاي مصر مقالات مفصله بر قدح و ذم این طایفه مرقوم نمود؛ و رساله اي در هندوستان 17 تالیف و فصل مشبعی در نکوهش حرکت و روش این طایفه ترقیم کرد. و چون بطرس البستانی دایرةالمعارف – یعنی قاموس – به لسان عربی تالیف نمود جمال الدین جمیع قبایح و شنایع و رذایل و ذمایم را جمع نمود وبه صورت مقاله اي مجسم نموده و نسبت به این طایفه داد و از مولف خواهش درج در کتاب نمود. حال آن کتب و اوراق موجود، و در ممالک خارجه منشور. حال معاذالله چگونه تصور نموده که با او طرح آمیزش ریزیم و از بلاهت و حماقت او نگریزیم … 18

این کوشش براي زدودن بدگمانی به بهاء و پیروانش – که همچنان به نام بابی شهرت داشتند – چندان سود نبخشید وسوء ظن طبقه حاکمه در ایران، به ویژه شخص ناصرالدین شاه ، تا زمان مرگش نیز نسبت به این گروه برطرف نشد. البته تنها دلیل این ناکامی لزوما ناشی از مکتوبات و مقالات سیدجمال الدین در روزنامه هاي مصر و دائرة المعارف بیروت نبود اما هرگزناخشنودي و خصومت بهاییان با او به سبب این نوع نوشته ها پایان نیافت.

این خصومت با سید جمال به همان دوره محدود نشد و تا مدتها بعد ادامه پیدا کرد. پیشوایان بعدي آیین بهایی سخت تر ازبنیانگذارشان بر او تاختند و درج مقالات وي را در جراید مصر و دائرةالمعارف بستانی، گناه نابخشودنی شمردند. عباس افندی وشوقی افندي دومین و سومین رهبر جامعه بهاییان، هر کدام چندین بار در مکتوبات خود، به بدي از او یاد کرده و او را جمال الدین بیمعنی 19 و خصم لدود 20 خوانده اند.

سید افغانی نیز از آن پس گهگاه در میان نوشته هایش به سرزنش این طایفه پرداخت. از جمله آنها سخنی بود که در رساله معروف خود به نام ”رد نیچریه“ آورد. او این رساله را به هنگام سکونتش در هند نوشت و به سال 1298 ق. در بمبئی به چاپ رساند. در آنجا نیز چنان که در مقاله دائرة المعارف اشاره کرده است بابیان را از اعقاب فکری اسماعیلیان الموت و باطنیه دانسته و گفته :

“مخفی نماند بابی هایی که در این زمان اخیر در ایران یافت شدند و هزاران خون عبادالله را به ناحق ریختند، کوچک ابدال هاي همان نیچريه اي الموت و چیله ها، یعنی کچول بردارهاي طبیعّیین گردکوه می باشند و تعلیمات آنها نمونۀ تعلیمات باطنیه است، پس باید منتظر شد که از این پس چه تأثیرهاي دیگراز اقوال آنها در امّت ایرانیه یافت خواهد شد.” 21

از مجموع سخنان و مکتوبات در دسترس جمال الدین افغانی درباره بابیه نمیتوان به طور قطع دانست که او به چه دلیل (یا دلایلی) نسبت به بابیه نظري چنین منفی داشته است.  او گروه بابیه را- چنانکه در یکی از نامه هاي خود به مویدالاسلام نوشته – عامل عقب افتادن صدساله ي اقدامات ایرانیان در“ ترقیات ملکی و ملتی“ می دانسته است. 22

ترجمه مدخل بابیه در دایرة المعارف بستانی دربالا آمد. 23 قریب به اتفاق آنچه از حوادث تاریخ در مقاله آمده با منابع تاریخی در دست، همخوانی دارد و از این جهت داوري البستانی را براي سپردن این مقاله به سیدجمال الدین باید ستود .

 

 

یادداشت ها

Eli Smith ۱

Cornelius Van Alen Van Dyck ۲

۳- نگاه کنید به مدخل بستانی در دائرة المعارف بزرگ اسلامی، جلد اول

۴- دائرة المعارف: قاموس عام لکل فن ومطلب

۵، ص ۵- اسعدي، مرتضی؛ دایرة المعارف هاي شرق اسلامی، کیهان فرهنگی، خرداد و تیر ۱۳۷۵ – ۱۲۷

۶- براي تفصیل این مطالب ر.ك. مقدمه ادوارد براون بر کتاب نقطۀ الکاف. براون در نوشتن این مقدمه از همکاري علامه محمد قزوینی بهره برده است .

۷- سیدجمال الدین با شهرت هاي حسینی، اسدآبادي، وافغانی شناخته میشود. او اغلب نوشته هایش را به نام افغانی امضا می کرد و در این متن هم به همین نام خوانده میشود .

۸- نگاه کنید به مقاله ”حرکۀ الافکار“ نوشته ادیب اسحاق نویسنده و ادیب سرشناس، که در جریده ”مصر“ در قاهره به سال ۱۸۷۷ منتشر شد. او آنچه در این مقاله در مورد بابیه نوشته را از سیدجمال الدین افغانی نقل کرده است .

۹- مدخل بستانی در لغتنامه دهخدا

۱۰- سیدحسن تقی زاده، مجله ي کاوه، چاپ برلین، سال دوم، ش ۹، دوره جدید

۱۱- ادوارد براون ، انقلاب ایران، ص ۴۵

۱۲- مقصود سید جمال الدین است

۱۳- بهاء الله، لوح دنیا،۱۸۹۱

۱۴- نیرنگ ها

۱۵- ناروا شمردن

۱۶- دشنام و زشت گفتن

۱۷- مقصود رساله ردّ نیچریه است

۱۸- از طهران تا عکا ص ۳۷۶

۱۹- لوح ابن ابهر

۲۰- شوقی افندي، قرن بدیع، موسسه معارف بهائی، کانادا ۱۹۹۲ ، ص ۸۶۱

۲۱- نام کامل آن ”حقیقت مذهب نیچریه (طبیعت گرایی – مادی) و بیان حال نیچریان“ است. جمال الدین حسینی، حقیقت مذهب نیچریه، چاپ نجف، ۱۳۴۷ ق، ص ۴۳

۲۲- جلال الدین حسینی (موید الاسلام)، مقدمه ترجمه حاجی بابا، چاپ کلکته،۱۳۲۴ ق، صفحه ۵

۲۳- آدرس مدخل: دایرةالمعارف پطرس بستانی، بیروت، دارالمعرفه، ۱۸۸۱ ، ج ۵، صص ۲۶ و۲۷

null

The post بابیه (پیدایش،عقاید،اقدامات) به قلم سیدجمال الدین اسدآبادی(الافغانی) appeared first on وبسایت بهایی پژوهی.

]]>
https://bahairesearch.org/%d8%a8%d8%a7%d8%a8%db%8c%d9%87-%d9%be%db%8c%d8%af%d8%a7%db%8c%d8%b4%d8%8c%d8%b9%d9%82%d8%a7%db%8c%d8%af%d8%8c%d8%a7%d9%82%d8%af%d8%a7%d9%85%d8%a7%d8%aa-%d8%a8%d9%87-%d9%82%d9%84%d9%85-%d8%b3%db%8c/feed/ 0
خودمحوری‌های عبدالبهاء در اجرای وصیت بهاءالله https://bahairesearch.org/%d8%ae%d9%88%d8%af%d9%85%d8%ad%d9%88%d8%b1%db%8c%e2%80%8c%d9%87%d8%a7%db%8c-%d8%b9%d8%a8%d8%af%d8%a7%d9%84%d8%a8%d9%87%d8%a7%d8%a1-%d8%af%d8%b1-%d8%a7%d8%ac%d8%b1%d8%a7%db%8c-%d9%88%d8%b5%db%8c%d8%aa/ https://bahairesearch.org/%d8%ae%d9%88%d8%af%d9%85%d8%ad%d9%88%d8%b1%db%8c%e2%80%8c%d9%87%d8%a7%db%8c-%d8%b9%d8%a8%d8%af%d8%a7%d9%84%d8%a8%d9%87%d8%a7%d8%a1-%d8%af%d8%b1-%d8%a7%d8%ac%d8%b1%d8%a7%db%8c-%d9%88%d8%b5%db%8c%d8%aa/#respond Wed, 28 Apr 2021 12:02:46 +0000 http://bahairesearch.org/%d8%af%d8%b3%d8%aa%d9%87%e2%80%8c%d8%a8%d9%86%d8%af%db%8c-%d9%86%d8%b4%d8%af%d9%87/%d8%ae%d9%88%d8%af%d9%85%d8%ad%d9%88%d8%b1%db%8c%e2%80%8c%d9%87%d8%a7%db%8c-%d8%b9%d8%a8%d8%af%d8%a7%d9%84%d8%a8%d9%87%d8%a7%d8%a1-%d8%af%d8%b1-%d8

چکیده یکی از توصیه‌‌های جدی در ادیان مختلف، نوشتن وصیت‌نامه و تعیین وصی برای اجرای آن است. در آئین بهائی، بهاءالله وصیت مکتوبی موسوم به لوح عهدی دارد. در آن وصیت‌نامه، او اولین وصی خود را پسر ارشدش عباس معرفی کرده و پس از عباس، کار را به محمدعلی، پسر دوم خود سپرده است. عباس‌افندی […]

The post خودمحوری‌های عبدالبهاء در اجرای وصیت بهاءالله appeared first on وبسایت بهایی پژوهی.

]]>

چکیده

یکی از توصیه‌‌های جدی در ادیان مختلف، نوشتن وصیت‌نامه و تعیین وصی برای اجرای آن است. در آئین بهائی، بهاءالله وصیت مکتوبی موسوم به لوح عهدی دارد. در آن وصیت‌نامه، او اولین وصی خود را پسر ارشدش عباس معرفی کرده و پس از عباس، کار را به محمدعلی، پسر دوم خود سپرده است. عباس‌افندی برای آنکه نشان دهد چقدر نسبت به بهاءالله عبودیت و بندگی و سرسپردگی دارد، لقب «عبدالبهاء» را برای خود برگزید. بااین‌حال، عبدالبهاء بسیاری از مفاد وصیت پدر را نادیده گرفت و عملاً آن را کنار گذاشت و حتی به دلیل بغض و دشمنی که نسبت به برادر ناتنی خود داشت، با او از سر ستیز برآمد و فرد دیگری را به‌جای وصی دوم بهاءالله منصوب کرد. علی‌رغم تأکید بهاءالله در وصیت‌نامه‌اش بر محبت به خانوادۀ خویش و دوری از اختلاف، عبدالبهاء حتی نسبت به خانواده پدرش و معتمدان او رعایت ادب و احترام را نکرد و باعث اختلاف زیادی در میان خانواده و دیگر بهائیان شد. ازاین‌رو، اگرچه او لقب «عبدالبهاء» دارد، اما در اعمال او ذر‌ه‌ای عبودیت احساس نمی‌شود. در این مقاله به موارد نقض وصیت‌نامه پرداخته‌ایم.

مقدمه

یکی از دستور‌های اکید برای همۀ انسان‌‌ها داشتن وصیت‌نامه است. در ادیان الاهی هم تأکید جدی بر نوشتن وصیت‌نامه شده است و پیامبران الاهی هم وصیت کرده و جانشین خود را به امت معرفی کرده‌اند. معمولاً وصی هم فردی شاخص و شناخته ‌شده در جامعۀ مورد نظر بوده است. رهبران بهائی و بهائیان که ادعای الاهی بودن آیین خود را دارند، یکی از امتیاز‌های خود را مکتوب بودن وصیت بهاءالله می‌دانند. او در وصیت‌نامۀ خود موسوم به «کتاب عهدی»، ضمن تأکید بر پرهیز از اختلاف و دوری از گفتار زشت و بی‌احترامی نسبت به یکدیگر، نسبت به تعیین جانشینان پس از خود نیز تأکید نمود، و مقرر کرد که ابتدا عباس فرزند بزرگ‌ترش سمت جانشینی او را عهده‌دار گردد و بعد از فوت عباس، فرزند کوچک‌ترش محمدعلی زمام امور را به‌دست گیرند (کتاب عهدی، مجموعه‏ای از الواح جمال اقدس ابهی که بعد از کتاب اقدس نازل شده، ص۱۳۶، همچنین: مجموعه الواح مبارکه چاپ مصر، ص۴۰۲).

با اینکه وصیت مکتوب بهاءالله موجود است، عبدالبهاء به بسیاری از وصایای پدر عمل نکرد. بعد از مرگ بهاءالله اختلاف زیادی میان برادران و خانوادۀ آن‌‌ها افتاد و حتی معتمدان بهاءالله هم از توهین‌‌های عبدالبهاء در امان نماندند و چند دستگی در آیین بهائی ایجاد شد. به‌علاوه، عبدالبهاء رسماً وصی دوم پدر را کنار زد و در وصیت‌نامۀ خود که به «الواح وصایا» معروف است، نوۀ دختری‌اش، شوقی افندی، را به عنوان جانشین رسمی خود اعلام کرد (عبدالبهاء، الواح وصایاى مباركه حضرت عبدالبهاء، مطبعۀ استرلینگ، پاکستان، نوامبر ۱۹۶۰، ص۱۱) و با این کار، ضمن تمرّد از فرمان پدر، نشان داد که به رسالت بهاءالله نیز اعتقادی نداشته است. با توجه به مدارک مشاهده ‌شده در گفتار و رفتار عبدالبهاء، می‌توان خودمحوری‌‌های او را در سه مبحث اجرای وصیت، اجرای احکام و ایجاد تعالیم بررسی کرد که در اینجا فقط به خودمحوری‌‌های عبدالبهاء در اجرای وصیت بهاءالله می‌پردازیم.

در این مقاله ابتدا اهمیت وصیت بهاءالله (لوح عهدی) بررسی می‌شود، سپس بخش‌‌هایی از آن، که نشان‌دهندۀ وصیت بهاءالله نسبت به خانواده، فرزندان، جانشینان و همچنین رفتار مطلوب اوست، ارائه خواهد شد. در قسمت بعدی مقاله، بعضی از تأیید‌های بهاءالله نسبت به فرزند کوچک‌تر و جانشین دوم خود، محمدعلی را خواهیم دید. در ادامه برخی از اقدامات عبدالبهاء که مخالف وصیت بهاءالله است، بررسی می‌شود. سپس رفتار‌هایی که او نسبت به بعضی از معتمدان پدرش انجام داده، ذکر خواهد شد.

اهمیت لوح عهدی

در اهمیت لوح عهدی بهترین بیان، نوشتۀ اشراق خاوری است که از قول عبدالبهاء می‌نویسد:

“حضرت عبدالبهاء جلّ ثنائه دربارۀ اهمیت کتاب عهدی در لوح «محمدحسین بیگ بشرویه» می‌فرمایند: … حصن حصین امر محفوظ و مصون مانند. سی سال ذکر عهدومیثاق فرمود و کلمۀ پیمان و ایمان از قلم مبارک و فم [=دهان] مطهر مرقوم و ملفوظ نمود تا آنکه لوح مقدس محفوظ مصون به اسم کتاب عهدی چون رق منشور و کتاب مسطور و لوح، ظاهر و مشهود شد. جمیع نفوس که منتظر اعلاء کلمۀ خلاف و نشر نفحات شبهات بودند خائب و خاسر گشتند و عهد الهی چون آفتاب نورانی شرق و غرب را روشن و منور نمود به قسمی که جمیع ملوک ارض کتاب عهد الهی را گرفته در خزانۀ خویش محفوظ نمودند. وصیت این میثاق عظیم الهی جمیع آفاق را مسخر نمود. روایت نیست که تکذیب راوی شود، به خط کاتب نیست که محل شبهۀ قوی گردد و عدم اطمینان حاصل شود، بلکه به اثر قلم اعلی اختلافی اندازند و بنیان امر الهی را به‌کلی براندازند؛ فَباطِلٌ ما هُم یُغنوُن ع ع” (اشراق خاوری، رحیق مختوم، ج۲، ص ۹۱۷).

این توصیف‌‌های صادرشده از عبدالبهاء به‌خوبی نشان می‌دهد که لوح عهدی که وصیت‌نامۀ بهاءالله است، چه جایگاهی درنظر ایشان و در دیدگاه بهائیان دارد. او آن را عهد الهی معرفی می‌کند که شرق و غرب را روشن می‌کند. علاوه ‌بر اهمیت والایی که لوح عهدی دارد، انتساب آن به بهاءالله نیز به‌روشنی در این بیان عبدالبهاء مشخص شده است.

 قسمت‌‌هایی از لوح عهدی

در وصیت‌نامۀ بهاءالله که به لوح عهدی مشهور است، آمده است: «لسان از برای ذكر خیر است او را به گفتار زشت میالایید… مذهب الهی از برای محبت و اتحاد است او را سبب عداوت و اختلاف ننمایید… وصیةالله آنكه باید اغصان و افنان[۱] و منتسبین، طراً به غصن اعظم [عبدالبهاء] ناظر باشند… قَد قَدَّرَ اللهُ مَقامَ الغُصنِ الأكبَرَ بَعدَ مَقامِهِ إنَّهُ هُوَ الآمِرُ الحَكیمُ قَدِ اصطَفَینَا الأكبَرَ بَعدَ الأعظَم [یعنی: خدا مقام غصن اکبر (محمدعلی) را بعد از مقام غصن اعظم (عباس‌افندی) قرار داده است.]… محبت اغصان بر كل لازم… احترام و ملاحظه اغصان بر كل لازم» (بهاءالله، مجموعه‌ای از الواح، ص۱۳۶، اشراق خاوری، رحیق مختوم، ج۲، ص۹۱۶ و ۹۱۷).

از این بخش از وصیت‌نامه بهاءالله، مفاد زیر را می‌توان چنین بیان کرد:

۱-زبان را به گفتار زشت آلوده نکنید.

۲- همه از جمله اغصان و افنان باید ناظر به غصن اعظم باشند.

۳- بعد از غصن اعظم همه باید تابع غصن اکبر باشند.

۴- محبت به اولاد بهاءالله بر همه واجب است.

۵- از لعن و طعن اجتناب نمایید.

۶- مذهب الاهی برای محبت و اتحاد است؛ آن را سبب عداوت نکنید.

طبیعی است که بر اولین وصی بهاءالله واجب است که به مفاد وصیت‌نامه بدون کم ‌و کاست عمل کند. در ادامه، این موضوع مورد توجه بیشتری قرار می‌گیرد.

برخی از تأییدات بهاءالله بر محمدعلی

بهاءالله علاوه‌بر لوح عهدی، در جا‌های دیگر نیز محمدعلی‌افندی، برادر کوچک‌تر عبدالبهاء را تأیید کرده است. او در یکی از نوشته‌‌های خود می‌نویسد:

«الاعظم الابهی

یا إلهی هذا غصن انشعب من دوحة فردانیّتك و سدرة وحدانیّتك* تراه یا إلهی ناظراً الیك و متمسّكا بحبل الطافك فاحفظه فی جوار رحمتك* أنت تعلم یا إلهی انّی ما أریده الّا بما أردته و ما اخترته الّا بما اصطفیته فانصره بجنود أرضك و سمائك* و انصر یا إلهی من نصره ثمّ اختر من اختاره و أیّد من أقبل الیه ثمّ اخذل من أنكره و لم‌یرده * ای ربّ تری حین الوحی یتحرّك قلمی و ترتعش أركانی * أسألك بولهی فی حبّك و شوقی فی اظهار أمرك بأن تقدّر له و لمحبّیه ما قدّرته لسفرائك و امناء وحیك *انّك أنت اللّه المقتدر القدیر» (بهاءالله، ادعیه حضرت محبوب ص۱۰۹ و ۱۱۰؛ همچنین: اریک استتسون، تاریخ پنهان بهائیان، ترجمه حمید فرناق، نشر گوی، ۱۳۹۸ش، ص۱۱۶).

ترجمه: الهی! به‌درستی که این غصن از درخت وحدت تو و سدرۀ یگانگی تو روییده است. الهی، تو او را می‌بینی که چگونه به تو دل بسته و به ریسمان خیر تو چنگ زده است؛ پس او را در کنف رحمت خود محافظت فرما. الهی، تو می‌دانی که دلیل علاقه من به او، به سبب علاقه و محبت تو به او است و دلیل انتخاب او ازسوی من، تنها این است که تو او را انتخاب کرده‌ای. او را به‌وسیله نیروهایت در زمین و آسمانت یاری رسان! هرکه او را یاری می‌کند یاری کن و هرکه او را تکذیب می‌کند، تکذیبش کن. الهی، شاهدی که جوهر این قلم و قدرت این عضله رو به زوال است! از تو مسئلت دارم، به حق حیرتم در عشق تو و تلاشم در ابراز و بیان امر تو، هرآنچه برای پیامبران و مؤمنان به پیام‌‌های آسمانی‌ات مقرر داشته‌ای، برای او نیز همان را مقدّر بفرمایی! به‌درستی که تو قادر و توانا بر همۀ امور هستی.

در اینجا می‌بینیم که بهاءالله برای یاری‌کنندگان محمدعلی دعا می‌کند و بر تکذیب‌کنندگانش نفرین می‌کند. این موضوع ارزش بالای محمدعلی را درنظر بهاءالله مشخص می‌کند. بهاءالله در جای دیگر می‌گوید:

«هوالعظیم

الهی! غصن الاکبر [محمدعلی] را با ذکر و مناجات بر خویش یاری و مساعدت نما و مقرر فرما تا علوم و اسرارت از قلم او جاری شود. الهی! او مشتاق کسب رضایت تو و دلبستۀ مهر تو و مطیع امر توست. هرآنچه خیر در کتابت بیان کرده‌ای، برای او مقدّر فرما. به‌درستی که تو بر هر امری قادر و توانا هستی. آسوده است آن‌کس که در پناه غصن الهی، مولایش و مولای جهان خود را قرار داده است. ای غصن من! همچون ابر باران رحمت بهاری من باش؛ پس به‌نام من بر همه چیز ببار. ای غصن من! من تو را انتخاب کردم زیرا که آن منتخب اصلی تو را برگزیده است؛ بگو ای خدای جهان‌ها، همۀ حمد و سپاس از آن توست.

ای غصن اکبر! به‌درستی که تو را برای کمک به امر خود برگزیدیم؛ پس قیام به خدمت نما! فتح کن شهر الاسماء را به اسم من؛ حاکم بر آنچه که «او» بخواهد! ای دریا! به‌نام من، خروشان و بزرگ، به جنبش و خروش درآی! به‌درستی که هر عملی موکول به عشق و محبت به توست؛ خوشا به حال آن ‌که ازسوی خدا کامیابی و موفقیت برایش مقدر گردد، خدای عالم. خوشا به‌حال آن که ندای تو را بشنود و برای حبّ خداوند، ربّ عالمیان، به‌سوی تو روانه شود.» (اریک استتسون، تاریخ پنهان بهائیان، ترجمه حمید فرناق، صص۱۱۶و۱۱۷).

در این نوشته نیز مشاهده می‌کنیم که بهاءالله غصن اکبر، محمدعلی، را منتخب ازسوی خودش معرفی می‌کند، چون ازسوی خدا انتخاب شده است و برای او دعا‌های خیر می‌کند و از او می‌خواهد که برای خدمت به آیین بهائی کار کند. به‌علاوه از دیدگاه بهاءالله «خوشا به حال» کسانی است که حرف‌های محمدعلی‌افندی را شنیده و به‌خاطر خداوند به سمت او بروند. جای سؤال و تحقیق است که بهائیان و بزرگان آنان با چنین شخصی چگونه رفتار کردند.

عملکرد عبدالبهاء نسبت به وصیتنامه

اکنون عملکرد عبدالبهاء را نسبت به وصیت‌نامه پدرش و اجرای آن بررسی می‌کنیم.

بیاحترامی به وصی پدر

با وجود تأییدات بهاءالله نسبت به محمدعلی، عبدالبهاء درمورد او نه‌تنها وصیت پدر را اجرا نمی‌کند؛ بلکه گفتار و رفتار ناشایستی انجام می‌دهد که به نمونه‌‌هایی از آن اشاره می‌کنیم:

۱- «ای ثابتان بر پیمان، مركز نقض و قطب شقاق میرزامحمّدعلی چون منحرف از ظلّ امر شد و نقض میثاق نمود و تحریف آیات كتاب كرد و خلل عظیم در دین اللّه انداخت و تشتیت حزب اللّه نمود و به بغضاء عظیم قیام بر اذیّت عبدالبهاء كرد و به عداوت بی‌نهایت بر این عبد آستان مقدّس هجوم كرد…» (عبدالبهاء، الواح وصایا، ص ۴).

۲- «باری، ای احبّاءاللّه، مركز نقض میرزا محمّدعلی به سبب این انحرافات لاتحصی به نصّ قاطع الهی ساقط گشت و از شجرۀ مباركه منفصل شد.» (عبدالبهاء، الواح وصایا، ص۹و ۱۰).

۳- «باری از اساس، اعظم امراللّه اجتناب و ابتعاد از ناقضین است، زیرا به‌كلّی امراللّه را محو و شریعةاللّه را سحق و جمیع زحمات را هدر خواهند داد. … باری، این شخص به نصّ الهی به ادنی انحراف ساقط است تا چه رسد به هدم بنیان و نقض عهد و پیمان و تحریف كتاب و القای شبهات و افترای بر عبدالبهاء و ادّعا‌های ما انزل اللّه بها من سلطان و القای فساد و سعی در سفك دم عبدالبهاء و تفاصیل دیگر كه كلّ مطّلعید… زنهار از تقرّب به این شخص كه از تقرّب به نار بدتر است… البتّه صد البتّه از معاشرت او احتراز نمایید و دقّت نمایید و متوجّه باشید و جست‌وجو و فحص نمایید كه اگر نفسی را سرّاً جهراً با او ادنی مناسبتی، آن شخص را نیز از میان خودتان خارج كنید زیرا فساد و فتن می‌شود.» (عبدالبهاء، الواح وصایا، ص۲۲و ۲۳).

۴- «لهذا باید احبّای الهی به‌كلّی از آنان اجتناب و احتراز نمایند و دسایس و وساوس ایشان را مقاومت كنند و شریعةاللّه و دین‌اللّه را محافظه نمایند و جمیع یاران به نشر نفحات‌اللّه پردازند و به تبلیغ كوشند.» (عبدالبهاء، الواح وصایا، ص۲۷).

این‌‌ها نمونه‌‌هایی از توصیه‌‌های عبدالبهاء در برخورد با برادر است که در وصیت خود نوشته است. «ببین تفاوت ره از کجاست تا به کجا»؟ بهاءالله در وصیت‌نامه‌اش محمدعلی را جانشین خود معرفی می‌کند و در جا‌های دیگر برای او لوح صادر می‌کند و هرکه را به‌سوی او رود تأیید می‌کند و دعا می‌کند، در مقابل عبدالبهاء در وصیت‌نامه‌اش او را «مرکز نقض» معرفی می‌کند و از پیروانش می‌خواهد با کسی که کوچک‌ترین رابطه‌ای با او دارد، قطع‌رابطه کنند! آیا این عبودیت عبدالبهاء نسبت به پدرش را از درجه اعتبار ساقط نمی‌کند؟

 تعیین وصی و نقض رسمی وصیت پدر

عبدالبهاء، در وصیت‌نامه خود، نوه‌اش شوقی‌افندی را به‌عنوان جانشین بعد از خود تعیین کرد و به این امر هم اکتفا نکرد و سلسلۀ «ولی امرالله» را تأسیس کرد.[۲] او چنین می‌نویسد:

«ای یاران مهربان، بعد از مفقودی این مظلوم باید اغصان و افنان سدرۀ مباركه و ایادی امراللّه و احبّای جمال ابهی توجّه به فرع دو سدره كه از دو شجرۀ مقدّسه مباركه انبات شده و از اقتران دو فرع دوحۀ رحمانیّه به‌وجود آمده یعنی (شوقی‌افندی) نمایند، زیرا آیت‌اللّه و غصن ممتاز و ولیّ امراللّه و مرجع جمیع اغصان و افنان و ایادی امراللّه و احبّاءاللّه است و مبیّن آیات‌اللّه و من بعده بكراً بعد بكر یعنی در سلاله او… اعضای بیت عدل و جمیع اغصان و افنان و ایادی امراللّه باید كمال اطاعت و تمكین و انقیاد و توجّه و خضوع و خشوع را به ولیّ امراللّه داشته باشند. اگر چنانچه نفسی مخالفت نمود، مخالفت به حقّ كرده و سبب تشتیت امراللّه شود و علّت تفریق كلمةاللّه گردد و مظهری از مظاهر مركز نقض شود (عبدالبهاء، الواح وصایا، ص۱۱ تا ۱۳؛ اسلمنت، بهاءالله و عصر جدید، ص۲۹۸ و ۲۹۹؛ یزدانی، احمد، نظر اجمالی در دیانت بهائی، ص۶۶ تا ۶۸ نشر سوم).

او در ادامه می‌گوید: «اوست ولیّ امراللّه بعد از عبدالبهاء و جمیع افنان و ایادی و احبّای الهی باید اطاعت او نمایند و توجّه به او كنند. من عصی امره فقد عصی اللّه و من أعرض عنه فقد أعرض عن اللّه و من أنكره فقد انكر الحقّ. این كلمات را مبادا كسی تأویل نماید و مانند بعد از صعود، هر ناقض ناكثی بهانه‌ای كند و علم مخالفت برافرازد و خودرایی كند و باب اجتهاد باز نماید. نفسی را حقّ رایی و اعتقاد مخصوصی نه، باید كلّ اقتباس از مركز امر و بیت عدل نمایند (عبدالبهاء، الواح وصایا، ص۲۷و۲۸).

جالب است عبدالبهاء همان توصیه‌‌هایی را که بهاءالله درمورد جانشینان خود کرده بود، به زبانی دیگر دربارۀ شوقی انجام می‌دهد. این درحالی است که با این وصیت، «عبدالبهاء» لوح عهدی را زیر پا گذاشت و جانشینی در آیین بهائی را برخلاف وصیت پدر به شوقی سپرد و بعد از شوقی آن را در نسل پسرانش قابل‌ادامه دانست و تأکید کرد که همه پیروان باید اوامر ولی امرالله را تمکین کنند. او در جهت اهمیت وصی تأکید می‌کند که ولی امرالله باید وصی خود را در زمان حیات خویش تعیین کند تا بعد از مرگش اختلاف میان احباء پیش نیاید.

البته در اینجا نیز پیشگویی عبدالبهاء درست از آب در نیامد و شوقی عقیم بود و فرزند نداشت و برخلاف وصیت پدربزرگش، عبدالبهاء، وصی دیگری هم انتخاب نکرد و به مرگ ناگهانی درگذشت. عبدالبهاء نه‌تنها آن همه تأکید بهاءالله برای جلوگیری از تفرقه را عملی نکرد؛ بلکه درواقع مقام ادعایی بهاءالله را نیز که دارای عصمت و علم غیب و… می‌دانند، خدشه‌دار کرد.

پنهان کردن بخشی از وصیتنامۀ پدر

اولین کار نادرست عبدالبهاء، درمورد لوح عهدی، مخفی کردن قسمت‌‌هایی از آن پس از درگذشت بهاءالله، بود. این اولین اختلافی بود که آن زمان در درون جامعۀ بهائی ظاهر شد. بخشی از متن وصیت‌نامه بهاءالله، موسوم به کتاب عهدی را عباس‌افندی پنهان کرد، نوشتاری که بهاءالله آن را به‌دستخط خود نوشته و آن را به عبدالبهاء داده بود!

«جزئیات امر از این قرار است که در نهمین روز پس از صعود (درگذشت بهاءالله)، عباس‌افندی نه نفر از میان نزدیکان و اصحاب بهاءالله را انتخاب نمود که یکی از آن‌‌ها جناب قزوینی[۳] است. این وصیت‌نامه را برای آن‌‌ها گشود، ولی بخشی از آن را بدون علت و عذری، با یک برگ کاغذ آبی پوشاند و آن را به آن‌‌ها داد تا ملاحظه نمایند. یکی از آن نُه نفر، به نام آقارضا شیرازی، با یک نظر، از ابتدا تا جایی که با کاغذ آبی‌رنگ پوشیده و مخفی شده بود، را مرور کرد، که در آن هنگام، عباس‌افندی به افراد گفت «بخشی از این مکتوب، به دلیل خاصی پوشیده و مخفی است، زیرا زمان، اجازه انتشار کامل آن را نمی‌دهد.» در بعدازظهر همان روز، مجدالدین‌افندی، به‌دستور عباس‌افندی، مجدداً آن را در مقام الله، محل قبر بهاءالله، در جمع گروه اغصان (پسران بهاءالله)، افنان (بستگان باب)، مهاجرین (تبعیدی‌ها)، مجاورین (بهائیان ساکن عکا) و مسافرین (دیدار کنندگان از اماکن بهائی)، تا همان جایی که قبلاً اشاره کردم، قرائت کرد.» (اریک استتسون، تاریخ پنهان بهائیان، ص۲۵۷ و نیز در فصل۲۳ کتاب:Edward G. Browne, Materials for the Study of the Babi Religon, Cambridge University Press, 1918).

محروم کردن برادران از دریافت مستمری

«در چهارمین سال پس از فوت حضرت محبوب (حدود ۱۸۹۶) طرفداران عبدالبهاء، به درخواست او، در محل سکونت و در حضور او، جلسه‌ای تشکیل دادند و به شور و مشورت پرداختند و به این نتیجه رسیدند که پرداختی به بیت مقدس (عائلۀ بهاءالله) بابت مایحتاج زندگی آن‌ها، به‌هیچ‌وجه درست نیست؛ لذا عبدالبهاء پرداخت آن‌ را کاملاً قطع و متوقف کرد. به‌این‌ترتیب، آن‌‌ها مجبور شدند برای گذراندن زندگی خود از دیگران قرض کنند، زیرا از امکانات مالی خود محروم گردیدند. اقدام عبدالبهاء غلط و نادرست بود، زیرا مبالغ و وجوهی که از کشور‌های مختلف به او می‌رسید، دارایی شخصی و خصوصی او نبود، بلکه به همۀ عائله و بیت بهاءالله تعلق داشت.» (اریک استتسون، تاریخ پنهان بهائیان، ترجمه حمید فرناق، ص۲۶۵-۲۶۶).

در اینجا نیز رفتاری مخالف وصیت نامۀ بهاءالله را مشاهده می‌کنیم. خانوادۀ بهاءالله که این‌قدر نسبت به آن‌‌ها سفارش کرده بود، عبدالبهاء با آنان چنین رفتار کرد و برادرش محمدعلی را، که به‌عنوان جانشین دوم معرفی شده بود، چنان در مضیقه قرار ‌داد که برای گذران زندگی محتاج قرض شد. آیا این همان محبتی بود که بهاءالله خواسته بود پس از او نسبت به خانواده‌اش رعایت شود؟ آیا این عبودیت عبدالبهاء و سرسپردگی به سخنان پدرش بود؟

تلاش برای ربودن بیوۀ ضیاءالله

ضیاءالله یکی دیگر از فرزندان بهاءالله بود. رفتار عبدالبهاء با همسر بیوۀ او نیز تأثرانگیز است.

«ضیاءالله همسری داشت (ثریا خانم) که والدین و برادرانش طرفدار عباس‌افندی شدند. او آن‌‌ها را به حضور خود فراخواند و اظهار تمایل کرد که ثریا خانم را به‌سمت او متمایل کنند، ولی از‌آنجا که او، پس از فوت شوهرش، تصمیم گرفت به شوهر وفادار بماند (و با یاد او روزگار بگذراند) و در خدمت مادرشوهرش [یعنی مهد‌علیا، بیوۀ بهاءالله] باشد، لذا همچنان با مشارالی‌ها در قصر بهجی ماند. عباس‌افندی والدین و برادران او را به قصر بهجی فرستاد. آن‌‌ها زنی از طرفداران عبدالبهاء را به نزد نامادری عبدالبهاء فرستادند و از او طلب گفت‌وگو با ثریا ــ بیوۀ ضیاءالله افندی ــ  را در قصر کردند که این اجازه به او داده شد. آن زن، همراه با والدین و یکی از برادران ثریا، به قصر بهجی آمد. آن‌‌ها با او شروع به صحبت و گفت‌وگو کردند و دربارۀ شرایط زندگی‌اش از او پرسیدند و با او ابراز همدردی نمودند.

همین‌طور‌که به طرف دروازه قصر قدم می‌زدند؛ در آنجا با کمک والدین و برادر، به‌زور ثریا را از آنجا خارج کردند و درحالی‌که دست‌‌ها و پا‌های او را گرفته بودند، او را به نقطه‌ای که کالسکه را آماده نگه ‌داشته بودند، منتقل کردند و سپس از آن محل دور کردند. منیره خانم، همسر عباس‌افندی، شخصاً برای نظارت و رهبری عملیات فوق حاضر بود؛ درحالی‌که برخی از بستگان و اطرافیان هم در عمل ربایش ثریا، به پدر و مادرش کمک می‌کردند، در این حال، ثریا خانم، پا برهنه و سربرهنه، با اضطراب فریاد می‌زد و کمک می‌طلبید و تکرار می‌کرد: «یا بهاءالله کمکم کن! آن‌‌ها دارند مرا به زور می‌برند!».

این جریان زمانی اتفاق افتاد که محمدعلی‌ افندی و بدیع‌الله‌افندی حضور نداشتند و هیچ‌کس، جز خادم‌الله و چند تن از وحدت‌گرایان آنجا نبودند. نویسندۀ این تاریخ و برخی دیگر از اصحاب درحال رفتن به قصر برای زیارت بودیم و درست زمانی که ثریا فریاد‌های کمک خواهی می‌زد، به آنجا رسیدیم. سریعاً ما و خادم به آن نقطه رفتیم و مشارالیها را از دست آنان نجات دادیم.

هنگامی‌که عباس‌افندی مشاهده کرد اقدامش ناکام مانده و نقشه‌اش شکست خورده و توفیقی به‌دست نیاورده، به بعضی از طرفدارانش دستور داد تا شرحی بنویسند و موضوع را کاملاً وارونه جلوه دهند. سپس آن ‌را به امضای پدر نابکار و بدکردار بیوۀ ضیاءالله رساند و به مصر، برای حاجی میرزاحسن خراسانی، فرستاد تا چاپ شود و در مناطق مختلف انتشار یابد.» (اریک استتسون، تاریخ پنهان بهائیان، ترجمه حمید فرناق، ص ۲۶۷).

عبدالبهاء و نگه نداشتن حرمت معتمدان پدر

میرزا آقاجان خادمالله

میرزاآقاجان کاشی، ملقب به خادم‌الله، حدود ۴۰ سال کاتب بهاءالله بود، ولی به دلیل دفاع از لوح عهدی، از طرف عبدالبهاء ناقض معرفی شد. قضاوت یکی از نویسندگان بهائی نسبت به او در زیر آمده است:

«او مدت تقریباً چهل سال افتخار تقرب آستان مبارک و ارتباط با ظهور الهی را داشت و در تمام دوران رسالت حضرت بهاءالله به‌عنوان کاتب آن حضرت با سعی و پشتکار کامل در تمام مدت شبانه‌ روز به خدمت، قائم بود. این شخص با وجود احراز چنین افتخار عظیم، بالأخره به مولای خود خیانت ورزید و بی‌وفایی نمود؛ یعنی پس از صعود بهاءالله علیه حضرت عبدالبهاء بر مرکز میثاق آن حضرت قیام کرد و با مرکز نقض همدست و همداستان شد. در احیان نزول وحی بر حضرت بهاءالله، خواه در بیت محقر بغداد یا در سرمای شدید ادرنه، چه حین عبور از دریا، چه هنگام سفر بر سطح غبرا، در زندان تنگ عکا یا در قصر وسیع بهجی، میرزا آقاجان با مقداری کاغذ با یک دوات و با دسته‌ای قلم نی آماده بود تا بیاناتی را که از لسان مبارک صادر می‌شد یادداشت کند…» (طاهرزاده، ادیب، نفخات ظهور بهاءالله، ترجمه باهر فرقانی، ۱۵۵ بدیع، ۱۹۹۸ میلادی، کانادا، ج۱، ص۳۳).

اینک سفارش‌‌های بهاءالله درمورد او و رفتار ناشایست عبدالبهاء را با آقاجان از زبان فضل‌الله صبحی[۴] بررسی می‌کنیم.

«میرزاآقاجان در کنار حسین‌علی بهاء جایگاه ویژه ای پیدا کرده بود، طوری که او را محرم حرم و کلیددار و کارگزار امور کرده بود. میرزا آقاجان فوق‌التصور مورد توجه بهاء بوده و الواح عدیده در حق او صادر کرده و کمال عنایت را دربارۀ او مبذول داشته چنان‌که در لوح «یا مبدع کل بدیع» در حق او گفته بود: «و بعد الاغصان قد قدر لعبد الحاضر لدی العرش مقاماً رفیع».

و هم در لوح دیگر خطاب به او می‏فرماید «ای عبد حاضر لدی العرش حمد کن محبوب عالمین را که به لقاءالله در لیالی و ایام فائزی و به خدمتش مشغول، به حبل قناعت متمسک شو، چنان ملاحظه می‏شوی که اگر الواح ابداع به طراز قلم مالک اختراع مزین شود، تو به هل من مزید ناطقی. این ایام به هر سمتی توجه می‏شود قلم و لوحی خادم معین نموده که شدید به قلم قدم مزین شود. نزدیک به آن رسیده که خامه و مداد به مالک ایجاد عرض حال و احوال معروض دارد: زد یا الهی فیه عشقک و حبک سبحان من خلقه و ایده و جعله خادم جماله و معاشر نفسه بین العالمین و هم در کتاب عهد (وصیت‌نامۀ‏ بهاء) پاداش خدمت چهل‌ساله‏اش جزو افنان محسوب شده و توصیه‌‏اش به عبدالبهاء گشته و افنان منسوبین سید بابند که بعد از اغصان (پسران بها) مقدم بر همه می‏باشند (صبحی، خاطرات و انحطاط سقوط، ص۱۵۱).

خادم آن قدر به بهاءالله و خانوادۀ او نزدیک بود که محمدعلی در زندگی‌نامۀ خود می‌نویسد:

«هنگامی که شمس وجود در اقیانوس عدم فرو رفت [یعنی بهاءالله از دنیا رفت] غصن اعظم، من و میرزامجدالدین به کفن و دفن او پرداختیم و خادم به ما کمک می‌کرد.»

خادم‌الله در مقابل مخفی کردن وصیت‌نامه بهاءالله توسط عبدالبهاء مدت‌‌ها سکوت کرد، اما سرانجام اعتراض خود را بیان کرد. ماجرا را از زبان محمدجواد قزوینی بشنویم:

“در پنجمین سال (پس از فوت بهاءالله)، در روز ۲۶ ذی‌الحجه ۱۳۱۴ هجری (۲۸ مه ۱۸۹۷) خادم‌الله، همۀ اصحاب را به مقام‌الله، در بهجی، دعوت کرد. در آنجا، پس از صرف ناهار و نوشیدن چای تا هنگام عصر، خادم‌الله قیام نمود و خطاب به مردم چنین گفت:

«این عبد، در تمام این مدت سکوت اختیار کردم و لب نگشودم و کلمه‌ای نگفتم که مبادا سبب اختلاف در امرالله شوم. حال می‌بینم که وجود و سکوت من منبع و مصدر اختلاف شده و می‌گویند شاهد اصلی بر تأیید و تصدیق اوضاع فعلی، سکوت من است. بنابراین، من به شما می‌گویم که اعمال و رفتار و گفتار و کلماتی که ازسوی عباس‌افندی و گروه او صادر شده است، همگی برخلاف اراده و اوامر خداوند [منظور بهاءالله] و در تعارض با اوامر مذکور در نصوص مقدسۀ ایشان است. عهدومیثاق مذکور در آثار مقدسه صرفاً مربوط به ظهور قبلی و بعد از این است، ولی عباس‌افندی آن‌‌ها را نسبت به خود تأویل نموده و شما هم آن ‌را پذیرفته‌اید، درحالی‌که دچار اشتباه بزرگی شده‌اید».

کلام در این مطالب بود که یکی از طرفداران عباس‌افندی (سید‌هادی افنان) برخاست و رفت و مفاد گفتار خادم‌الله را به او اطلاع داد، که به ‌ناگاه او در صحنه حاضر گشت و هنگامۀ غریبی برپا شد. عبدالبهاء با دست خود گریبان جناب خادم‌الله را گرفت و پا برهنه و سربرهنه کشیدند و بردند؛ درحالی‌که طرفداران عباس‌افندی بر سر و روی او می‌کوفتند. او با صدای بلند به آن‌‌ها خطاب کرد: «بدون شک، اینک شما در جوار مقام‌الله هستید و من آیات فرقانی بر شما می‌خوانم، که به‌وسیله آن حق از باطل و مؤمن از مشرک متمایز می‌گردد.» ولی هیچ‌یک از آن‌‌ها گوشش به حرف‌‌های او بدهکار نبود. او را با سختی زدند و کشان‌کشان به مقام‌الله بردند و در آنجا خود عباس‌افندی، با دست خود، سیلی دردناکی بر صورت او کوبید. به‌دستور عباس‌افندی، از قرب روضۀ مبارکه، به این حالت او را بردند و درون طویله‌ای زندانی کردند و پس از آن همۀ نوشته‌‌ها و نامه‌‌هایش را از او گرفتند، سپس شروع به نکوهش و سرزنش و تقبیح او کردند و او را هرزه، ملحد، هوچی، منافق و شرور نامیدند، علی‌رغم آنکه از قلم حضرت بهاءالله توصیه‌‌هایی دربارۀ او شده بود و ازجمله در کتاب وصیت‌نامۀ خود و همچنین در سایر نوشته‌هایش، به افتخار جناب خادم مطالبی نوشته بود و حتی در یکی از الواحش، به‌نفسه، می‌نویسد: “و پس از اغصان (پسران بهاءالله) نسبت به خادم احترام نمایید، که در جایگاه رفیعی، در مقام عرش، ایستاده است.” به‌طور خلاصه، پس از این حوادث، خادم‌الله در قصر بهجی و جوار [قبر] بهاءالله معتکف شد و اوقات خود را با محمدعلی‌افندی و عائله مولی‌الوری، علیه الابهی، و در خدمت کلمۀ مشترکه، آن‌گونه که در نصوص نگاشته‌شده به‌ دستخط مشهور است، صرف نمود.

پس از مدتی، یک روز صبح، برای گفت‌وگو و مشورت دربارۀ اوضاع جاری و اختلافات موجود، به منزل عبدالبهاء رفت. آن‌‌ها در را به روی او بستند و از ورود او به منزل جلوگیری کردند. او حدود دو ساعت همانجا نشست و از عباس‌افندی و طرفدارانش تقاضا کرد تا هرآنچه از الواح و آثار، در اختیار و مالکیت دارند بیاورند تا با آن‌‌ها براساس نصوص و بر طبق طرز فکر و عقیدۀ آن‌‌ها بحث و گفت‌وگو کند تا مشخص شود که راه درست و غلط کدام است و اینکه معلوم شود کلمه و راه و عمل درست و مناسب چه باید باشد. ولی هیچ‌یک از آن‌‌ها گوششان بدهکار حرف او نبود. سرانجام عباس‌افندی دامادش، میرزا محسن افنان را به مرکز حکومتی فرستاد تا شکایت کند که خادم‌الله اسباب مزاحمت فراهم کرده است. براین‌اساس، فردی ازسوی حکومت آمد و خادم را به دفتر حکومت محلی برد. او را برای مدتی نگه داشتند و سپس ر‌هایش کردند.

او همچنان به عبادت و ذکر حق و یاد خدا و ترویج وحدت مشغول بود تا آنکه مریض شد و به بستر بیماری افتاد. بیماری او ۱۵ روز طول کشید، تا آنکه در تاریخ ۲۹ محرم ۱۳۱۹ هجری (۱۷ مه ۱۹۰۱) دعوت مولایش را، در قصر بهجی لبیک گفت و با احترام بسیار در ابو‌عَتَبه به خاک سپرده شد. محمدعلی‌افندی و وحدت‌گرایان، همۀ امور مربوط به غسل و کفن و دفن او را به‌جا آوردند.” (اریک استتسون، تاریخ پنهان بهائیان، ترجمه حمید فرناق، ص۲۶۸-۲۷۰).

خادم‌الله کتب و اسناد بسیاری از بهاءالله داشت که عبدالبهاء به شکل خاصی آن‌‌ها را تصاحب کرد. جریان را محمدجواد قزوینی چنین نقل می‌کند:

«جناب خادم، در طول ایام حیات خویش، مکرر به احباء گفته بود که تمامی نوشته‌‌های مقدسۀ متعلق به او باید به او باز گردد و پس از مرگش باید در «روضۀ مبارکه» نگهداری شود. لذا، پس از مرگ وی، یک روز محمدعلی، بدیع‌الله افندی و عد‌ه‌ای از وحدت‌گرایان، ازجمله اینجانب، به خانۀ مجاور روضۀ مبارکه رفته و آثار به‌جامانده از جناب خادم را بررسی نمودیم. آن‌‌ها شامل ۱۲ تصویر مقدسه و انبوهی از مکاتبات، منظم و غیرمنظم، مقداری اموال شخصی و تعدادی متن نوشته‌شده توسط خادم‌الله، دربارۀ وحدت الهیه و عصمت عالیه بودند. آن‌‌ها همه این‌‌ها را صورت‌ برداری کردند و در سه بستۀ بزرگ قرار دادند و سربه‌ مُهر کردند و به امانت، در منزل سیدعلی افندی [افنان]، داماد حضرت بهاءالله، سپردند، زیرا ایشان دارای تابعیت روسی بود (و لذا ازسوی حکومت‌‌های ایران و ترک کسی نمی‌توانست متعرض ایشان شود) و به این ترتیب از خطر تعرض و دست‌درازی ظلمه محافظت می‌شد.

اخیراً آشکار گردید که عباس‌افندی در ماه صفرسال ۱۳۲۶ هجری (مارس ۱۹۰۸) رضایت ورقه‌علیا و زوج مقدس و سیدعلی افنان را اخذ کرد و متعاقباً دامادش، میرزامحسن افنان و آقارضا شیرازی را شبانه، با کالسکۀ مخصوص خود به بهجی فرستاد تا آن سه بستۀ بزرگ سربه‌مُهر و امانت را، مخفیانه و بدون اطلاع کسی، برای او ببرند.

شک نیست که انجام این عمل به‌صورت سرّی و در شب، دلیل روشنی است که این اقدامی خلاف قانون و موازین دینی و مدنی و نوعی دزدی و راهزنی بوده است. زیرا محمدعلی و همراهان وی این جعبه‌‌های سربه‌مُهر را در آنجا به امانت گذاشته بودند تا آخرین وصیت‌نامه و خواست جناب خادم‌الله را جامۀ عمل بپوشانند. حال عباس‌افندی به چه حقّی و با چه مجوّزی، با این روش، قصد تصاحب آن‌‌ها را داشت؟ آیا این ‌را نباید اقدامی خیانت‌آمیز از جانب او تلقی کرد؟» (همان، صص۲۷۰و۲۷۱).

در اینجا نیز مشاهده می‌شود عبدالبهاء وصیت پدر را به‌درستی انجام نداد و رفتار مناسبی با نزدیکان بهاءالله نداشت.

ابراهیم جرج خیرالله

ابراهیم جرج خیرالله (۱۱ نوامبر ۱۸۴۹- ۶ مارس ۱۹۲۶) اولین مبلّغ بهائی اعزامی به ایالات متحده امریکا بود که به تبلیغ بهائیت در آمریکا پرداخت و گروهی از آمریکایی‌‌ها را بهائی کرد و اولین محافل بهائی را در آمریکا تشکیل داد (اریک استتسون، تاریخ پنهان بهائیان، ص۲۹۳). او یکی دیگر از کسانی بود که در زمان حیات بهاءالله مورد تأیید او بود و حتی به دریافت لوحی از جانب بهاءالله مفتخر گردید.

شوقی این مطلب را این‌گونه بیان می‌کند:

” امّا نفسی که لوای امرالله را در خطّۀ امریک بلند نمود، دکتری بود از اهل سوریّه موسوم به ابراهیم خیرالله که هنگام اقامتش در قاهرۀ مصر به همّت حاجی عبدالکریم طهرانی به امر الهی اقبال کرده بود. مشارٌالیه در ایّام اخیر حیات مبارك حضرت بهاءالله به زیارت توقیعی از یراعۀ اطهر [قلم پاک] مفتخر گردید و در ماه دسامبر ١٨٩٢ میلادی با کسب اجازه از محضر انور حضرت عبدالبهاء به جانب امریک عزیمت و به شهر نیویورک وارد گردید و چند ماه پس از انعقاد کنگرۀ فوق‌الذّکر یعنی در تاریخ فوریه ١٨٩٤ محلّ اقامت خویش را به شیکاغو (٧) منتقل ساخت و با نهایت جدّیّت به تبلیغ و نشر مبادی این امر اعظم مشغول گردید و پس از انقضاء دو سنه شرح خدمات و  موفّقیّت‌‌هایی را که در ابلاغ كلمةالله و ایقاظ  نفوس نصیب او گشته بود به حضور مرکز میثاق معروض داشت و از لسان مبارک به القاب «پطرس بهاء» و «كلمبوس ثانی» و «فاتح امریک»  ملقّب و مفتخر شد… ضمناً خیرالله کتابی به نام «باب الدّین» دربارۀ ظهور بدیع تألیف و در سال ١٨٩٧ به طبع و نشر آن مبادرت نمود.» (شوقی، قرن بدیع، ص۵۰۸).

جرج خیرالله در کتاب خود متن لوح بهاءالله را در تأیید خودش آورده است:

ترجمه: به ابراهیم که خدا او را تأیید کرد

یادی از مظلوم همیشگی به کسی که به یگانگی و یکتایی خداوند و به این که او اول و آخر و ظاهر و باطن است، اقرار کرده است. معبودی به جز او، یگانۀ یکتای با علم با حکمت نیست. همانا ما درخواست تو را شنیدیم و به تو پاسخ دادیم و تو را یاد کردیم با یادی که قلب‌‌ها به وسیلۀ آن به تو جذب شوند. تو را و دوستانم را به خوبی و نیکی و به تقوا امر می کنیم و به آنچه که تو را به خداوند، پروردگارت و پروردگار جهانیان، نزدیک کند. بگو منزّهی تو ای خدا، ای معبود من، از تو می‌خواهم به پیامبرانت و برگزیدگانت و دوستانت که بر من از آسمان کرمت، عنایتی از نزدت و رحمتی از جانبت فرود آوری، و در‌های هدیه‌‌ها و نعمت‌هایت را به سمت صورت من بگشایی، همانا تو بسیار بخشنده، مهربان، اعطا کننده، کریم هستی. معبودی به جز تو بخشندۀ مهربان نیست.

اکنون از زبان خیرالله برخورد‌هایی را که عبدالبهاء با او داشت می‌بینیم:

«… قبل از سفر به عکّا، چندین بار از عبدالبهاء خواسته بودم برخی از گفتار‌های بهاءالله را برای من بفرستد، تا من آن‌‌ها را با درس‌‌ها و جزوات تعلیمی خود مقایسه کنم و اگر اشتباهی در آن‌‌ها هست، اصلاح نمایم، ولی هیچ‌یک از درخواست‌‌های من برآورده نشد. لذا وقتی در عکّا بودم مصرّانه از او خواستم تا برخی نوشته‌‌های تعلیم بهاءالله را به من بدهد، ولی او وجود چنین نوشته‌‌هایی را کتمان کرد و گفت: «تمام نوشته‌‌ها از عکّا خارج شده، تا مسؤولان ترک و عثمانی نتوانند آن‌‌ها را پیدا کنند و بهانۀ اذیت بهائیان قرار دهند». سپس من چند فصل از کتابم، «بهاءالله» را به زبان عربی ترجمه کردم، تا اگر اشکال و ایرادی وجود دارد، عبدالبهاء آن‌‌ها را تصحیح کند. او آن‌‌ها را تأیید کرد و در حضور بهائیان غربی و شرقی و اطرافیان خود از آن مطالب قدردانی و ستایش کرد.

یک روز خانم خیرالله و آقا و خانم گِتسینگر از من خواستند تا از عبدالبهاء بپرسم معنای سمبلیک عبارت «دو حیوان ناپاکی که اجازه یافتند سوار کشتی نوح شوند» چیست؟ پاسخ او این بود که آن‌‌ها دو انسان مشرک بودند که فریبکارانه تظاهر به دین‌داری کردند و وارد جمع مؤمنین شدند. من به او گفتم «ازآنجاکه در این عبارت معنای سمبلیک کشتی، خود خداست و ازآنجاکه آن‌‌ها نمی‌توانستند خداوند را فریب دهند، لذا نه امکان ورود به کشتی را داشتند و نه چنین اجاز‌ه‌ای به آن‌‌ها داده می‌شد». سپس عبدالبهاء پرسید: درآن‌صورت تفسیر موضوع چگونه است؟ من گفتم آن دو حیوان ناپاک سمبل والدینی هستند که در این ظهور (دورۀ بهاءالله)، به‌خاطر فرزندانی که ایمان خواهند آورد، خداوند آن‌‌ها را موردلطف خود قرار خواهد داد. عبدالبهاء رو به آن‌‌ها کرد و به من گفت که به آن‌‌ها بگویم: «هر موضوع دو معنا دارد، یک معنای روحانی و یک معنای مادی. آنچه من به شما گفتم صحیح است؛ و آنچه هم که خیرالله توضیح داد درست و صحیح است!».

از آن پس، عباس‌افندی از پاسخ به تمام سؤالات من، که برای کسب اطلاعات و دانش بیشتر می‌پرسیدم، خودداری کرد… پس از بحث و گفت‌وگو‌های طولانی، عبدالبهاء رو به من کرد و گفت: «منطق و استدلال شما خوب است، ولی نباید خدا را محدود کنی یا با پزشکان ایرانی مجادله و برخورد کنی!» من گفتم: «هرچه را که ما می‌شناسیم محدود است و دربارۀ علم ازلی خداوند، علمی که او نسبت به خود دارد، در این حالت، علم خدا محدود است!» او پاسخ داد: «این مطلب اشتباه است و شما نباید خدا را محدود کنی. بلکه بگو که خداوند مستقل و منزّه از مخلوقاتش است». من جواب دادم «آیا این جمله که خداوند مستقل از مخلوقات است یک نوع محدود کردن او نیست؟» رنگ عبدالبهاء پرید و سفید شد و چهره‌اش را برای من عبوس کرد. سپس بلند شد و با خنده گفت: «ما وقت دیگری دربارۀ این موضوع گفت‌وگو خواهیم کرد». در اینجا اولین و آخرین بحث ما دربارۀ این موضوعات به پایان رسید… وقتی از خود عبدالبهاء سؤال می‌کردم، پاسخ او این بود که «باشد برای یک وقت مناسب‌تر!» من چندین بار دربارۀ کتاب‌‌هایی که در زمان حیات، و با دستور بهاءالله، در بمبئی هندوستان، چاپ شده بود سؤال و درخواست کردم، ولی عباس‌افندی ادعا کرد که حتّی یک نسخه از آن‌‌ها هم در عکّا پیدا نمی‌شود. سرانجام، من به هنگام برگشت به امریکا، در مصر آن کتاب‌‌ها را خریدم» (همان،ص۳۰۵ تا ۳۰۷).

نظر خیرالله نسبت به عبدالبهاء

ابراهیم خیرالله عبدالبهاء را «سیاستمداری قدرتمند و بدجنس و معجونی از دیپلماسی مکّارانه ترکی و رومی» توصیف می‌کند؛ استادِ بازی با احساسات، که با خواست و تمایل پیروانش برای داشتن یک معلم و رهبر مذهبی آگاه و فهیم، بازی کرد و از آن‌‌ها وفاداری و تسلیم محض را خواستار شد و به آن دست یافت. دکتر خیرالله توضیح می‌دهد که چگونه ابتدا عبدالبهاء او را با دادن عناوین و ستایش‌‌های فوق‌العاده، فریفت و به‌سوی خود جلب کرد؛ ولی پس از مدتی، هنگامی که او شروع به پرسش و بحث درباره عقاید و افکار عبدالبهاء کرد، او را از حلقه نزدیکان خود راند. … دکتر خیرالله، عبدالبهاء را به چرب‌زبانی و تملّق‌گویی متهم می‌کند و با ارائه مثال‌هایی، مدعی می‌شود که شاهد فریب‌کاری و پشت‌هم‌اندازی او برای تأثیر‌گذاری و جلب‌نظر و حمایت بهائیان بوده است (اریک استتسون، تاریخ پنهان بهائیان،ص۲۹۵).

خیرالله عبدالبهاء را موردانتقاد قرار می‌دهد که مدام بهائیان را تهدید می‌کند که اگر او را نافرمانی کنند به جهنم خواهند رفت. ابراهیم خیرالله در این سند دو اتهام بسیار جدی و خاص را بر عبدالبهاء وارد می‌کند: اولاً عبدالبهاء یکی از پیروانش را با مبالغ زیادی رشوه نزد دکتر خیرالله فرستاد، تا چنانچه او در آن شکاف و دسته‌بندی، به‌سوی عبدالبهاء بازگردد، پول به او پرداخت شود. ثانیاً تعدادی از پیروان عبدالبهاء، پس از آنکه خیرالله پیشنهاد رشوه را نپذیرفت، او را تهدید به مرگ کردند (همان، ص۲۹۶).

او می‌گوید: «در سال ۱۸۹۰ بهائی شدم و در همان سال، ازسوی بهاءالله لوحی خطاب به من صادر شد که آن ‌را در انتهای کتابم، بهاءالله، آورده‌ام… در اواخر ۱۸۹۴ و ابتدای ۱۸۹۵، تعداد قابل‌ توجهی افراد روشن‌فکر و تحصیل‌کرده را بهائی کردم» (همان، صص۲۹۷و۲۹۸).

او ادامه می‌دهد: «روز پس از پیاده شدن در حیفا، من به همراه حسین ایرانی (فردی که برای شناسایی و پذیرش زائران در حیفا تعیین شده بود) به عکّا رفتم. عباس‌افندی، در اتاق پذیرایی، در طبقۀ دوم منزلش، به استقبال آمد و چنین داد سخن داد: ای محبوب، ای پتروس بهاء! ای کریستف کلمب ثانی! خوش آمدی! و مرا در آغوش کشید. سپس ما کنار هم، روی کاناپه‌ای نشستیم و او سخن گفت و بسیار نسبت به من ابراز لطف و محبت کرد و از من خواست مهمان او در منزلش باشم، که من هم از این بابت از او تشکر کردم.

روز بعد یک افسر ترک بهائی به دیدن من آمد و به‌جای کلاه غربی، یک کلاه فینۀ عربی روی سر من قرار داد و گفت: «عباس‌افندی این فینه را برای پتروس بهاء و کریستف کلمب ثانی و فاتح امریکا سفارش داده است!» لذا بهائیان حاضر، به‌خاطر این تعریف و تمجید‌ها به من شادباش گفتند و این القاب را چندبار برای من تکرار کردند.

اولین باری که در عمارت بهجی، وارد اتاق «روضۀ بهاء» (جایی که بقایای بهاءالله ـ یعنی جسد وی ـ را در آنجا دفن کرده بودند) شدیم، عباس‌افندی به من گفت که تو اولین بهائی هستی که برای عبادت و مناجات وارد این اتاق شده‌ای؛ ولی پس از آن مشاهده کردم که دیگر بهائیان هم اجازه ورود و مناجات در آنجا را یافته‌اند!

…او از درس‌‌ها و کلاس‌‌های من ستایش کرد و درست بودن آن‌‌ها را به همراهان و پیروانش اعلام کرد و در نوشته‌‌هایش مرا «چوپان مردم خدا در امریکا» خطاب کرد. به همین ترتیب، اطرافیان او هم با من بسیار مهربان بودند؛ حتی بهیه خانم، خواهر وی، به نشانۀ تشکر و احترام من، کتاب مخصوص خود را به من هدیه کرد و آن‌را هدیه‌ای از جانب خود به «پتروس بهاء و فاتح امریک، که برای امر بهائی کاری کرده که سایر مبلغان ناتوان از انجام آن بودند» دانست. من ‌هم صادقانه از او تشکر کردم و آن کتاب را کنار بقیۀ کالا‌های ارزشمند قرار دادم» (همان، صص۳۰۳ و ۳۰۴).

شناخت او از عبدالبهاء چنین است: «عباس‌افندی سیاستمداری قدرتمند و بدجنس و معجونی از دیپلماسی مکارانه ترکی و رومی است. سیاست‌‌هایش با چنان مدیریت و مهارتی به اجرا گذاشته می‌شود که حتی باهوش‌ترین پیروانش را هم به زانو در می‌آورد، افراد معمولی و سادۀ بهائی که دیگر قابل ذکر نیستند! او همۀ زائران را با محبت و دوستی می‌پذیرفت و افرادی از اطرافیان و طرفدارانش را در عکّا و حیفا دوروبر آن‌‌ها می‌گماشت که هرجا می‌خواستند بروند، همراه آن‌‌ها بروند و خاضعانه به آن‌‌ها خدمت کنند و هیچ‌گاه آن‌‌ها را تنها نگذارند تا آن‌‌ها به اتاق خواب و رختخواب بروند! سپس آن‌‌ها می‌رفتند و تمام حوادث و رویداد‌های روزانه را به او گزارش می‌دادند. این سیستم جاسوسی در تمام کشور‌هایی که بهائی وجود دارد، اجرا می‌شود. او بهائیان را از خواندن نوشته‌‌های بهاءالله منع می‌کند تا نسبت به حقیقت تعالیم بهائی بی‌اطلاع بمانند… .

گفتار‌ها و نوشته‌‌های او احساسی و پر از اتهام علیه برادرش، محمدعلی‌افندی، غصن اکبر است. عبدالبهاء اظهار داشته که رنج‌‌ها و آلامی که او از ناحیۀ دولت عثمانی (ترکیه) متحمل شده، همگی بر اثر توطئه این برادرش بوده است. به این ترتیب، او همدردی دیگران را برای خود جلب می‌کند و آن‌‌ها را نسبت به برادرش بدبین می‌سازد، تا به دیدار محمدعلی نروند و از حقیقت آگاه نشوند.

او مقرراتی وضع کرد تا در همۀ کارها، اقدامات و مکاتبات پیروانش با یکدیگر دخالت کند. همیشه تلاش می‌کرد که آن‌‌ها گروه ‌گروه شوند و رو‌در‌روی یکدیگر قرار گیرند، تا همۀ آن‌‌ها به نوعی به او مراجعه کنند و درخواست کمک نمایند.

بدترین کاری که او مرتکب شده این است که خود را بین بهائیان و خدا قرار داده و هر‌که را که جرئت نافرمانی از فرامین او را بکند تهدید به جهنم و دوزخ کرده، بدین وسیله در قلب و فکر کوچک و سادۀ آن‌‌ها ترسی ایجاد کرده، که بدترین دشمن انسانیت و بشریت است. همچنین او قصد دارد نوۀ دختری‌اش، شوقی‌افندی را آماده کند، تا پس از مرگش، جانشین وی شود. بدون تردید، همین اقدام، به‌ تنهایی، اثبات می‌کند که او صلاحیت خود را از دست داده است؛ زیرا این کار نقض صریح آخرین وصیت‌نامه بهاءالله، در کتاب عهدی است، که در آن بنا بر امر خداوند حکیم، محمدعلی را، به‌عنوان جانشین عبدالبهاء، تعیین کرده است.

یک روز عباس‌افندی، بدری بیک، افسر نظامی ترک را دعوت کرد که با او و زائران امریکایی شام بخورد. قبل از رفتن به اتاق غذاخوری، عباس‌افندی از دختر من، نبیهه، خواست که به امریکایی‌‌ها بگوید اگر بدری بیک از آن‌‌ها سؤال کرد آیا زبان فرانسوی بلدند تا با او صحبت کنند، آن‌‌ها پاسخ منفی بدهند. وقتی سر میز غذا نشستیم، بدری بیک پرسید آیا هیچ‌یک از خانم‌‌ها می‌توانند زبان فرانسوی صحبت کنند، زیرا او خودش نمی‌تواند به زبان انگلیسی صحبت کند. بنا بر خواست عباس‌افندی، آن‌‌ها توان خود را انکار و پاسخ منفی دادند، درحالی‌که چند نفر از آن‌ها، از جمله خانم کروپر، از لندن و مادر وی، مرحوم خانم تورن بورگ و خانم آبِرسون، می‌توانستند به‌خوبی فرانسوی صحبت کنند. خداوند از دروغ بیزار است، علت آن هرچه باشد، درغگویی مجاز نیست.

یک‌بار، سر میز غذاخوری، عباس‌افندی شروع کرد به دو تا از خانم‌ها، بعضی مطالب مهم از گذشتۀ زندگی آن‌‌ها را بگوید. من ناگهان به یادم آمد که او قبلاً از طریق زائران امریکایی از آن مطالب مطلع گردیده بود؛ زیرا آقای گِتسینگر قبلاً فهرستی از آن مطالب و رویداد‌ها را به انگلیسی به من داده بود، و من به تقاضای او (گِتسینگر) آن‌ را به عربی ترجمه کرده بودم. سپس عباس‌افندی رو کرد به محترم‌ترین خانم جلسه و با ژست پیشگویانه گفت، «پس از ده هزار سال، روزنامۀ پسر شما، همچون هدیه‌ای ارزشمند، ازسوی یک پادشاه، برای پادشاه دیگری ارسال خواهد شد.» وقتی از سر میز بلند شدیم من آشکارا نارضایتی خود را از این اقدام نشان دادم، ولی او دستش را روی شانه‌ام گذاشت و با خنده گفت: «این کار را به‌جهتی انجام دادم که حکمت آن ‌را درحال‌حاضر نمی‌توانی درک کنی!».

دوباره، سر میز، آقای گِتسینگر از عباس‌افندی اجازه خواست تا عکس او را بگیرد. او پاسخ داد که فقط یک‌بار، زمانی که ۲۷ ساله بوده، در سال۱۸۶۷، در ادرنه، عکس او گرفته شده است و فقط یک‌بار دیگر عکسش انداخته می‌شود، وقتی که تاج پدر را روی سرش می‌گذارد و او را برای شهادت (کشتن) می‌برند و هزاران گلوله به بدن او شلیک می‌شود. این سخنان باعث تأثر همگی ما شد و برخی نیز به‌شدت گریه کردند. از آن تاریخ به بعد، مکرراً از او عکس گرفتند و پیشگویی او هرگز محقق نشد. … دو ماه پس از بازگشت به امریکا (در سال ۱۸۹۹) نامه‌ای از عباس‌افندی، با دستخط خودش و با امضای خاص او (ع.ع.) دریافت کردم، که در آن پس از تقدیر و تمجید از من نوشته بود: «تو مرکز دایرۀ عشق و محبت به خداوند و محوری هستی که نفوس مؤمنین، برای ستایش و پرستش خداوند، گرد تو جمع می‌شوند». این نامه باعث شد تا مطمئن شوم که او فرد چاپلوس و تملق‌گویی بیش نیست! زیرا نامۀ او پاسخی به پرسش من دراین‌باره بود که چگونه و از چه طریق، فرد متمول و پولداری، می‌تواند برای او پول ارسال کند؟ در همان زمان، مطلع شدم که آقا و خانم گِتسینگر، که به فاصله کوتاهی پس از ما به امریکا بازگشتند، این مطلب را بین بهائیان منتشر می‌کردند که عباس‌افندی از من راضی نیست و تعالیم من غلط است، و اینکه آقای گِتسینگر به‌عنوان رئیس گروه بهائیان امریکا منصوب شده و او ادعای خود را با ارائه اعتبارنامه‌ای با امضای عباس‌افندی اثبات می‌کند… هفت ماه پس از بازگشت به امریکا و در جریان جلسه‌ای که در معبد ماسونی شیکاگو داشتیم، من جدایی خود را از عبدالبهاء و پیوستن به برادرش محمدعلی‌افندی اعلام کردم. از کسانی هم که با من هم‌نظر بودند خواستم تا به من به پیوندند. حدود ۳۰۰ نفر در شیکاگو، کینوشا و سایر مناطق، با من متحد شدند ولی اکثریت با عباس‌افندی باقی ماندند؛ زیرا امریکایی‌‌های پولدار همچنان در حزب او بودند… چند ماه بعد، عباس‌افندی ابتدا حاجی عبدالکریم طهرانی را فرستاد تا مرا در گروه طرفداران وی نگهدارد؛ ولی او ـ حتی پس از آنکه قول داد تا مبلغ ۵۰۰۰۰ دلار، به‌عنوان غرامت و جبران، از یک امریکایی ثروتمند دریافت خواهم کرد ـ نتوانست مرا متقاعد کند. سپس میرزا اسدالله، باجناق عباس‌افندی و میرزا حسن خراسانی اعزام شدند که یا مرا در گروه نگهدارند یا از سر راه بردارند! چند پیام تهدید‌آمیز از عکّا برای من ارسال شد و ازسوی پلیس امریکا هم سه مأمور برای مراقبت و حفاظت من تعیین گردید. اسدالله، پدر دکتر امین فرید، به بهائیان امریکایی اعلام کرد که اگر من به نافرمانی از عبدالبهاء ادامه دهم به‌زودی خواهم مرد و حتّی روز خاکسپاری مرا هم اعلام کرد. در همان روز موعود، من در شهر، یکی از بهائیان را ملاقات کردم و او از اینکه من هنوز زنده بودم، شگفت زده شد… آزارواذیت‌‌های ناگوار، رنج‌‌ها و اتهامات و تهمت‌‌های ناروایی که پیروان عبدالبهاء و نمایندگان و فرستادگان او، به من وارد کردند، و از همه مهم‌تر، اتفاقات مهمی که پس از بازگشت من از عکّا روی داد، همه و همه، توسط دکتر فردریک اُ. پیز، تاریخ‌نگار گروه بهائی در امریکا، ثبت و ضبط شده است» (همان، ص۳۰۷ تا ص۳۱۲).

ادعای مظهریت عبدالبهاء

بهاءالله بیان کرده که تا قبل از یک هزار سال هیچ ظهور و تجلی جدیدی اتفاق نخواهد افتاد و اگر قبل از اتمام دورۀ هزارساله، هرکس، در هرکجا، چنین ادعایی را مطرح سازد، یک مدعی دروغین است و باید او را تکذیب کرد. «مَن یَدعی امراً قبل اِتمامِ الف سنهً کاملهً انّه کذّاب مفترٍ… من یاَوّل هذه الایه او یُفَسّر بغیر ما نزّل فی الظاهر إنّه محروم مِن روحِ الله و رحمتِه التی سبقت العالمین .» (اقدس، ۳۷)

همچنین بهاءالله گفته است: «هر‌کس مدعی هرگونه مقام تجلّی و ظهور شود، بدون شک از گمراهان است، هرچند حق‌ به‌‌ جانب صحبت کند و بتواند جریان آب رودخانه را در اختیار بگیرد، صخره‌‌ها را خرد کند، باد را تحت اراده و تسخیر خود درآورد و به ابر‌ها دستور بارش دهد!» (اریک استتسون، تاریخ پنهان بهائیان،ص۲۵۹).

دکتر خیرالله درباره عبدالبهاء می‌گوید که او «ادعای مظهریت کرد… با اشاره و کنایه و کلمات و عبارات مبهم و کلّی‌گویی.» (همان، ص۳۲۰).

نیز محمدجواد قزوینی می‌گوید: «عباس‌افندی، پس از آنکه قدرت و برتری یافت، به‌طور آشکارا و صریح، جایگاه و مقامی برای خود ادعا کرد که بی‌شباهت به ویژگی‌‌های خاص یک تجلی و مظهریت جدید نبود. حتی در امریکا به‌طور آشکار و علنی مدعی شد مسیح و پسر خداست و در هند نیز خود را بهرام موعود خواند» (همان، ص۲۵۸).

دراین‌مورد برخی از هواداران عبدالبهاء هم با خیرالله هم‌عقیده هستند، از جمله: «در غرب امریکا هیکل انور در کلیسای کانگر گیشن مدعو به ادای خطابه بودند. کشیش کلیسا در معرفی  طلعت پیمان نطقی مشروح بیان داشت و از جمله عباراتش این بود که: … امشب پیغمبر خدا در کلیسا نطق می‌فرماید و شما به گوش خود می‌شنوید.

هیکل مبارک فردای آن شب چنین اظهار نظر فرمودند: … صبح وقتی… حکایت شب گذشته را بیان می‌نمودند که: کشیش گفت پیغمبر خدا در کلیسای خدا نطق می‌نماید. کسی تا نبیند قبول نمی‌کند… باور نمی‌کند که این بیان حقیقت است» (محمودی، هوشنگ یادداشت‌‌هایی درباره عبدالبهاء، ص۴۵۵ – بدایع الاثار، ج ۲ص۴۱).

درصورتی‌که این موضوع درست باشد، نقض دیگری از وصیت نامۀ بهاءالله را شاهد هستیم، چرا که او عبدالبهاء را به‌عنوان جانشین خود معرفی کرد، نه به‌عنوان مظهر و پیامبری مستقل.

دیدگاه نویسندگان بهائی نسبت به عملکرد عبدالبهاء درمورد لوح عهدی

با اینکه عبدالبهاء با انتخاب نوۀ دختری‌اش، شوقی، وصیت بهاءالله را عمل نکرد و جانشینی بهاءالله پس از خود را به محمدعلی واگذار نکرد و اختلافات زیادی را بنا بهاد، همچنین با رفتار‌هایش نسبت به بعضی از بزرگان بهائی وحدت میان بهائیان را خدشه‌دار کرد، این اقدامات او را بسیاری از بهائیان نادیده گرفته‌اند. در این بخش مدارکی از بهائیان که این موارد را ندیده یا نادیده انگاشته‌اند و تأکید بر عبودیت عبدالبهاء و پیروی از دستور‌های پدرش می‌کنند، ارائه شده است.

«… بدین ترتیب هنگامی‌که وصیت نامة بهاءالله نُه روز بعد از رحلتش به جهان بالا، تلاوت گردید، هیچ‌یک از اعضاء خانواده یا پیروان از تعیین عبدالبهاء به‌عنوان جانشین حضرتش شگفت‌زده نشدند. عبدالبهاء با امانت و اخلاص تمام به برقراری پایه‌‌های وحدت و یگانگی میان گروه مؤمنان که در ایران، ترکیه، هند، جزیره‌العرب و مصر منتشر بودند پرداخت» (بدیع بشرویی، سهیل، عبدالبهاء عباس به یادبود صدمین سالگرد دیدار حضرتش از مصر ۱۹۱۰-۱۹۱۳- ترجمه ناهید اختری روحانی، نشر یاران۲۰۱۲، ص۲۷و۲۸).

یکی دیگر از نویسندگان درمورد انتخاب وصی عبدالبهاء می‌نویسد:

«روز دوشنبه ۲۸ نوامبر سال ۱۹۲۱ پیام‌آور فاجعه‌ای دردناک بود که دوائر محلی و خارجی را به لرزه درآورد؛ عبدالبهاء در سنّ قریب به هفتادوهفت‌سالگی درگذشت… کسی که عملاً ندای پدر بزرگوارش را که فرمود:»به ریسمان عبودیت تمسک جوئید» به موقع اجرا گذارد و لقب «عبدالبهاء» را برای خود برگزید و شعار و آرمان زندگانی خویش را به همگان این‌گونه اعلان فرمود: عبدالبهاء ردای عبودیت احبّای بهاء را بر تن نموده و این موهبتی است بس بزرگ» (محمودی، هوشنگ، یادداشت‌هایی درمورد عبدالبهاء، ۱۳۰ بدیع، مؤسسه مطبوعات امری، ص ۴۴).

در همین راستا و در موضوع لقب «عبدالبهاء»، در کتب بهائی، تأکید زیادی بر عبودیت او نسبت به بهاءالله شده و می‌شود. از جمله: «عبودیت و محوّیت محضه، با همۀ القاب و مقامات شامخ‌های که از قلم مبارک حضرت بهاءالله در الواح منیعه نازل گردیده بود، مانند (غصن‌الله الاعظم)، (سرالله الاقوم القویم)… مع‌ذلک آن حضرت جز محویت و نیستی در آستان مقدس حضرت بهاءالله آرزویی نداشته و غیر از مقام عبودیت و رقّیت محضه مقامی نخواسته و فقط مقام عبدالبهاء را برای خود اختیار فرموده و مقامات و القاب دیگر را صرفاً از فضل و عنایت مبارک دانستند و به عموم یاران الهی توصیه و تأکید فرمودند که جز مقام عبودیت و بندگی صرفه محضه بدون تأویل مقامی به آن حضرت نسبت ندهند» (فیضی، محمدعلی، حیات حضرت عبدالبهاء حوادث دوره عهدومیثاق، صص۵۷ و ۵۸).

نمونه‌ای دیگر از نوشته‌‌های بهائیان درمورد وصیت عبدالبهاء را که کاملاً ناقض عبودیت ایشان است، می‌بینیم:

«عبدالبهاء: زندگی‌نامه کوتاه. از افق چنان اشراق تابانی بود که حسودان و کینه‌توزان به سرکردگی میرزامحمدعلی برادر ناتنی عبدالبهاء به حرکت درآمدند تا آسمان را با ابر‌های فتنه بپوشانند… در آن ساعات دهشتناک پُرتنش بود که عبدالبهاء وصیت‌نامه خویش را که دنباله و امتداد عهدومیثاق حضرت بهاءالله بود بنگاشت؛ سندی جاودانی که در آن جانشین خویش را تعیین و خطوط اساسی نظم اداری را توضیح و تشریح فرمود و نوید برقراری نظمی جهانی داد که حضرت بهاءالله مبادی و احکامش را تشریع نموده بود» (بدیع بشرویی، سهیل، عبدالبهاء عباس بیاد صدمین سالگرد دیدارش از مصر، ترجمه ناهید اختری روحانی، ۱۹۱۰-۱۹۱۳، ص ۲۸).

با توجه به ادعای خود عبدالبهاء مبنی بر عبودیت بهاءالله باز شاهد سرپیچی او از وصیت پدر هستیم و علی‌رغم ادعای عبودیت خود، بی‌توجهی کامل نسبت به بندبند وصیت پدر انجام داد.

راهحل رفع اختلاف

اگر اختلافی در بین بهائیان ایجاد شود، بهاءالله برای حل موارد اختلاف، در کتاب اقدس راهی را پیشنهاد کرده است:

«اذا اختلفتم فی امر فارجعوه الی اللّه مادامت الشّمس مشرقة من افق هذه السّمآء و اذا غربت ارجعوا الی ما نزّل من عنده انّه لیکفی العالمین: اگر درباره هر مطلبی اختلاف دارید، مادام که خورشید اشراق او از افق این آسمان نورافشانی می‌کند (در زمان حیات بهاءالله) آن اختلاف را برای روشن شدن، به خداوند عرضه کنید؛ ولی پس از غروب این خورشید، اختلافات را بر کلام او عرضه کنید، که برای جهانیان کافی و وافی است» (بهاءالله کتاب اقدس ص۵۰،آیه۵۴).

در این مقاله موارد مختلفی را از اختلافات عبدالبهاء با دیگران مشاهده کردیم. به‌نظر می‌رسد کافی بود عبدالبهاء در این‌گونه موارد، به حرف پدر خود عمل می‌کرد و آن را حل می‌کرد. با این‌حال، دراین‌مورد هم به حرف پدر گوش نمی‌دهد و خودسرانه عمل می‌کند و به آثار پدر خود مراجعه نمی‌کند.

نتیجهگیری

در این مقاله وصیت بهاءالله و اجرای آن به‌وسیله عبدالبهاء بررسی شد. با همۀ تأکید بهاءالله در ایجاد محبت و دوستی بین خانواده و خویشان خود و تعیین وصی اول و دوم خود، عباس و محمدعلی، اما عبدالبهاء به آن‌‌ها عمل نکرد. علی‌رغم وصیت مکتوب بهاءالله بر جانشینی محمدعلی، عبدالبهاء در الواح وصایا نوۀ دختری خود شوقی را جانشین خود اعلام کرد. عبدالبهاء به سفارش‌‌های دیگر پدر در مورد معتمدانش هم توجهی نکرد و باعث اختلاف و دشمنی در میان خانواده شد. با اینکه بهاءالله پیش‌بینی کرده بود تا هزار سال دیگر از مظهریت خبری نیست، او ادعای مظهریت بعد از بهاءالله را کرد؛ در نتیجه با همۀ ادعای عبودیتش، در سیرۀ او شاهد عبودیت او نیستیم.

[۱]. افنان لقب خویشاوندان باب و اغصان لقب خویشاوندان بهاءالله است.

[۲] . عبدالبهاء فقط شأن تبیین دارد و نه تشریع، درحالی‌که ایجاد سلسله ولی امرالله تشریع جدیدی در این آیین است.

[۳]. در یک خانوادۀ سرشناس بابی متولد شد. در جوانی به بهائیت گروید و بهاءالله نام سمندر و لقب اسم‌الله الجُد یا اسم الجُد را به وی اعطاء کرد. او که از مبلغان برجستۀ بهائی بود، ازسوی بهائیان، به‌عنوان یکی از نوزده حواری (نزدیکان خاص) بهاءالله شناخته شده است.

[۴]. فضل‌الله مهتدی ملقب به صبحی از بهائیان سرشناس بود که نسبتی خانوادگی نیز با بهاءالله داشت. او مدت قابل‌توجهی کاتب عبدالبهاء بود. اما در زمانی که نزد او بود، شک و تردید‌هایی برایش پدید آمد. پس از آن عبدالبهاء او را به بهانه تبلیغ از آنجا دور کرد. زمانی که عبدالبهاء فوت شد و خبر شنیدن جانشینی شوقی را شنید، با توجه به شناختی که از او داشت، بسیار متعجب شد و در نهایت از آیین بهائی بازگشت. او دو کتاب در این زمینه نوشته است: کتاب صبحی و پیام پدر. برای آشنایی بیشتر با او و دلائل بازگشت او از آیین بهائی می‌توان به این دو کتاب مراجعه نمود.

The post خودمحوری‌های عبدالبهاء در اجرای وصیت بهاءالله appeared first on وبسایت بهایی پژوهی.

]]>
https://bahairesearch.org/%d8%ae%d9%88%d8%af%d9%85%d8%ad%d9%88%d8%b1%db%8c%e2%80%8c%d9%87%d8%a7%db%8c-%d8%b9%d8%a8%d8%af%d8%a7%d9%84%d8%a8%d9%87%d8%a7%d8%a1-%d8%af%d8%b1-%d8%a7%d8%ac%d8%b1%d8%a7%db%8c-%d9%88%d8%b5%db%8c%d8%aa/feed/ 0
اعتبارسنجی پیشگویی‌های عبدالبهاء https://bahairesearch.org/%d8%a7%d8%b9%d8%aa%d8%a8%d8%a7%d8%b1%d8%b3%d9%86%d8%ac%db%8c-%d9%be%db%8c%d8%b4%da%af%d9%88%db%8c%db%8c%e2%80%8c%d9%87%d8%a7%db%8c-%d8%b9%d8%a8%d8%af%d8%a7%d9%84%d8%a8%d9%87%d8%a7%d8%a1/ https://bahairesearch.org/%d8%a7%d8%b9%d8%aa%d8%a8%d8%a7%d8%b1%d8%b3%d9%86%d8%ac%db%8c-%d9%be%db%8c%d8%b4%da%af%d9%88%db%8c%db%8c%e2%80%8c%d9%87%d8%a7%db%8c-%d8%b9%d8%a8%d8%af%d8%a7%d9%84%d8%a8%d9%87%d8%a7%d8%a1/#respond Wed, 28 Apr 2021 12:02:46 +0000 http://bahairesearch.org/%d8%af%d8%b3%d8%aa%d9%87%e2%80%8c%d8%a8%d9%86%d8%af%db%8c-%d9%86%d8%b4%d8%af%d9%87/%d8%a7%d8%b9%d8%aa%d8%a8%d8%a7%d8%b1%d8%b3%d9%86%d8%ac%db%8c-%d9%be%db%8c%d8%b4%da%af%d9%88%db%8c%db%8c%e2%80%8c%d9%87%d8%a7%db%8c-%d8%b9%d8%a8%d8%

چکیده در طول تاریخ ویژگی‌هایی در میان برگزیدگان الاهی به‌طور خاص مطرح بوده است که آن‌ها را از مردم عادی متمایز می‌کرده است. ازجملۀ این ویژگی‌ها که در میان همۀ پیامبران مشترک است علم و عصمت الاهی است که به لطف خدا به برخی از اولیای الهی داده ‌شده است. بهائیان هم پیشوایانشان را برگزیده […]

The post اعتبارسنجی پیشگویی‌های عبدالبهاء appeared first on وبسایت بهایی پژوهی.

]]>

چکیده

در طول تاریخ ویژگی‌هایی در میان برگزیدگان الاهی به‌طور خاص مطرح بوده است که آن‌ها را از مردم عادی متمایز می‌کرده است. ازجملۀ این ویژگی‌ها که در میان همۀ پیامبران مشترک است علم و عصمت الاهی است که به لطف خدا به برخی از اولیای الهی داده ‌شده است. بهائیان هم پیشوایانشان را برگزیده و دارای علم و عصمت می‌دانند و آن‌ها را مصون از خطا معرفی می‌کنند، اما با مطالعۀ زندگی رهبران بهائی به این نتیجه می‌رسیم که آن‌ها نه‌تنها مصون از خطا نبودند و از علم الهی محروم بودند، بلکه به اندازۀ یک پیشگو و مرتاض معمولی نیز از دانش لازم برخوردار نبوده‌اند. در این مقاله ابتدا ادعای علم و عصمت برای عبدالبهاء (عباس افندی)، یکی از رهبران آئین بهائی، سپس نمونه‌هایی از پیشگویی‌هایی تحقق‌نیافتۀ او بررسی شده است. هرکدام از این نمونه‌ها شاهدی بر عدم علم و عصمت ایشان است.

مقدمه

آنچه مسلم است حجت‌های الاهی باید دارای ویژگی‌های خاص و ممتاز باشند؛ تا مردم بتوانند آن‌ها را از مدعیان دروغین تشخیص دهند. خداوند همواره فرستادگان خود را از میان برترین انسان‌ها انتخاب کرده است. اگرچه حجت‌های خدا در هر زمان و مکان رسالت‌های خاص خود را داشتند و همۀ آن‌ها یکسان نبوده‌اند، اما برخی از ویژگی‌ها در همۀ آن‌ها وجود داشته است، ازجمله منصوص بودن از جانب خدا، دارا بودن علم الاهی، مصون بودن از خطا و دارا بودن عصمت الاهی. وجود این ویژگی‌ها راه را برای مدعیان دروغین ناهموار می‌کند و برای مردم راه تشخیص پیامبران راستین از دروغین را می‌گشاید. در این مقاله نصوص بهائی درمورد اهمیت علم و عصمت الاهی برای حجج الاهی را می‌آوریم و پس از اثبات این مهم، تعدادی از پیشگویی‌های عبدالبها را که در زمان حیات خود به مردم ابلاغ کرده بود و اتفاق نیفتاد، بیان می‌کنیم.

علم و عصمت

۱-۲- علم و عصمت در آئین بهائی

به‌طور کلی بهائیان برای پیامبران الهی و جانشینان آنان، داشتن علم الاهی را ضروری می‌دانند. عبدالبهاء می‌گوید: «حقائق مقدّسه مظاهر کلّیّه الهیّه چون محیط بر کائنات من حیث الذّات و الصّفاتند و فائق و واجد حقائق موجوده و متحقّق بجمیع اشیا، لهذا علم آنان علم الهی است نه اکتسابی، یعنی فیض قدسی است و انکشاف رحمانی.” (عبدالبهاء، مفاوضات، ص ۲۱۹و ۲۲۰).

همچنین بهاءالله عصمت را برای حجج الاهی ضروری می‌داند و می‌گوید: “فاعلم للعصمة معان شتّی و مقامات شتّی انّ الّذی عصمه اللّه من الزّلل یصدق علیه هذا الاسم فی مقام و کذلک من عصمة اللّه من الخطأ و العصیان و من‌الاعراض و الکفر و من الشّرک و امثالها یطلق علی کلّ واحد من هؤلآء اسم العصمة و امّا العصمة الکبری لمن کان مقامه مقدّساً عن الاوامر و النّواهی و منزّهاً عن الخطأ و النّسیان انّه نورٌ لاتعقّبه الظّلمة و صوابٌ لایعتریه الخطأ لو یحکم علی المآء حکم الخمر و علی السّمآء حکم الارض و علی النّور حکم النّار حقّ لاریب فیه و لیس لاحدٍ أن یعترض علیه او یقول لم و بم و الّذی اعترض انّه من المعرضین فی کتاب‌اللّه ربّ العالمین انّه لایسئل عمّا یفعل و کلّ عن کلّ یسئلون» (بهاءالله، اشراقات، ص۵۸ )

یعنی: «بدان که برای عصمت، معانی متفاوت و مقامات متفاوتی است. آن کس که خداوند او را از لغزش مصون داشته است، این اسم در مقامی برایش تصدیق می‌شود و این‌گونه کسی که خداوند وی را از خطا، گناه، اعراض، کفر و شرک و امثال آن حفظ می‌کند. بر هریک از این‌ها، نام عصمت اطلاق می‌شود؛ اما عصمت کبرا مخصوص به مقامی مقدس است که صاحب مقام امرونهی است و هرگز به خطا و نسیان دچار نمی‌شود. او نوری است که ظلمتی در پس آن نیست و راه راست و صحیحی است که به خطا آلوده نمی‌گردد. اگر بر آب حکم شراب کند یا بر آسمان حکم زمین و بر نور حکم آتش فرماید، کسی را نشاید که بر او اعتراضی کند و اگر اعتراض کند، از معرضان در کتاب خداوند است و کسی حق ندارد از خداوند سؤال کند و دلیل بخواهد؛ اما همگان از همه چیز پرسش خواهند شد.»

با توجه به این مطلب بهائیان علم و عصمت را برای حجج الاهی لازم و ضروری می‌دانند. عبدالبهاء هم توضیحات کاملی درمورد عصمت می‌دهد: «بدانکه عصمت بر دو قسم است عصمت ذاتیّه و عصمت صفاتیّه و همچنین سائر اسماء و صفات مثل علم ذاتی و علم صفاتی. عصمت ذاتیّه مختصّ به مظهر کلّی است زیرا عصمت لزوم ذاتی اوست و لزوم ذاتی از شیء انفکاک نجوید. شعاع، لزوم ذاتی شمس است و انفکاک از شمس نکند، علم، لزوم ذاتی حقّ است از حقّ انفکاک ننماید، قدرت، لزوم ذاتی حقّ است از حقّ انفکاک نکند اگر قابل انفکاک باشد، حقّ نیست. اگر شعاع از آفتاب انفکاک کند، آفتاب نیست. لهذا اگر تصوّر انفکاک در عصمت کبری از مظاهر کلیه گردد آن مظهر کلّی نیست و از کمال ذاتی ساقط. امّا عصمت صفاتی لزوم ذاتی شیء نه، بلکه پرتو موهبت عصمت است که از شمس حقیقت بر قلوب بتابد و آن نفوس را نصیب و بهره بخشد. این نفوس هرچند عصمت ذاتی ندارند ولی در تحت حفظ و حمایت و عصمت حقّند، یعنی حقّ آنان را حفظ از خطا فرماید. مثلاً بسیاری از نفوس مقدّسه مطلع عصمت کبری نبودند ولی در ظلّ حفظ و حمایت الهیّه از خطا محفوظ و مصون بودند، زیرا واسطه فیض بین حقّ و خلق بودند. اگر حقّ آنان را از خطا حفظ نفرماید خطای آنان سبب گردد که کلّ نفوس مؤمنه به خطا افتند و به‌کلّی اساس دین الهی به هم خورد و این لایق و سزاوار حضرت احدیّت نه. ماحصل کلام اینکه عصمت ذاتیّه محصور در مظاهر کلّیّه [است] و عصمت صفاتیّه موهوب هر نفس مقدّسه. مثلاً بیت‌العدل عمومی اگر به شرائط لازمه یعنی انتخاب جمیع ملّت تشکیل شود، آن عدل در تحت عصمت و حمایت حقّ است آنچه منصوص کتاب نه و بیت‌العدل به‌اتّفاق آرا یا اکثریّت در آن قراری دهد، آن قرار و حکم محفوظ از خطاست؛ حال اعضای بیت عدل را فرداً فرد عصمت ذاتی نه ولکن هیأت بیت عدل در تحت حمایت و عصمت حقّ است؛ این را عصمت موهوب نامند . باری می‌فرماید که مطلع امر مظهر یفعل ما یشاء است و این مقام مختصّ به ذات مقدّس است و مادون را نصیبی ازین کمال ذاتی نه؛ یعنی مظاهر کلّیّه را چون عصمت ذاتیّه محقّق، لهذا آنچه از ایشان صادر، عین حقیقت است و مطابق واقع (عبدالبهاء، مفاوضات، ص ۱۲۹ – ۱۳۱).

با توجه به اینکه آئین بهائی علم و عصمت را برای حجج الاهی ضروری می‌داند، ابتدا جایگاه عبدالبهاء در آئین بهائی را مورد بررسی قرار داده و سپس چگونگی این دو کمال را از دید بهائیان برای ایشان بیان می‌کنیم.

۲-۲ –جایگاه عبدالبهاء در آئین بهائی

در لوح عهدی، وصیت‌نامۀ بهاءالله، جایگاه عبدالبهاء این چنین مشخص شده است:

«وصیة الله آنكه باید اغصان و افنان و منتسبین، طراً بغصن اعظم ناظر باشند… قَد قَدَّرَ اللهُ مَقامَ الغُصنِ الأكبَرَ بَعدَ مَقامِهِ إنَّهُ هُوَ الآمِرُ الحَكیمُ قَدِ اصطَفَینَا الأكبَرَ بَعدَ الأعظَم… محبت اغصان بر كل لازم… احترام و ملاحظۀ اغصان بر كل لازم» (بهاءالله، مجموعه‌ای از الواح ص۱۳۶). ترجمه بخش عربی: خدا مقام غصن اکبر (محمدعلی افندی، پسر کوچک بهاءالله) را بعد از مقام غصن اعظم (عباس‌ افندی) قرار داده است.

افنان لقب خویشاوندان باب و اغصان لقب خویشاوندان بهاءالله است. بنا بر لوح عهدی قرار بود پس از درگذشت بهاءالله، ابتدا عباس و سپس برادرش محمدعلی جانشین او و پیشوای بهائیان باشند، اما پس از مرگ پدر، میان فرزندان جدایی افتاد. جناب عبدالبهاء به وصیت پدر عمل نکرد و در زمان حیات خودش درگیری‌های زیادی با غصن اکبر یعنی محمدعلی‌افندی پیدا کرد. محمدعلی نیز متقابلاً با دو برادر دیگرش و نیز دو تن از زنان میرزاحسین‌علی و با خواهران و پسرعموها بر عبدالبهاء شوریدند و علی‌رغم تأکیدی که در لوح عهدی بود كه اختلاف و نزاع بین خانواده ایجاد نشود و احترام و دوستی میان بستگان مراعات شود، دودستگی میان دو برادر اوج گرفت؛ عباس‌افندی در هنگام مرگ فرزند پسر نداشت و با آنكه برادرش محمدعلی، غصن اكبر، وصی دوم بهاءالله زنده بود، در وصیت‌نامۀ خود، الواح وصایا، به‌جای محمدعلی نوۀ دختری خود، شوقی‌افندی را به جانشینی خود تعیین کرد.

محمدحسینی مبلغ مشهور و نویسنده معاصر بهائی می‌نویسد: «موضوع وصایت، زعامت، قیادت و حق تبیین حضرت عبدالبهاء، در کتاب اقدس و کتاب عهدی بیان گردیده است… بهاءالله خطاب به اهل عالم می‌فرمایند که پس از صعود مبارک، برای فهم آیات الاهی که ادراک نمی‌نمایند، به فرع منشعب از اصل قویم مراجعه نمایند.» (محمدحسینی، نصرت الله، قاموس اقدس، ص ۴۷۴).

۳-۲- علم و عصمت عبدالبهاء

محمدحسینی در ادامه بعد از توضیحاتی درمورد عصمت، از قول عبدالبهاء درمورد عصمت او می‌گوید: «عبد آستان مقدس، منصوص و مسلم و در ظل صون و حمایت و حفظ و حراست و در تحت سایۀ عفت و عصمت است، یعنی جمال قدم [بهاءالله] ـ روحی له الفداء ـ چون منصوص فرمودند، از سهو و خطا حفظ فرمایند؛ زیرا سهو و خطای او سهو و خطای کل است و به این سهو و خطا، میثاق الاهی به‌کلی معدوم و مهدوم گردد.» (محمدحسینی، نصرت الله، قاموس اقدس، ص ۴۷۷).

همچنین عبدالبهاء در جواب فردی که سؤال نموده بود: “آیا شما همه چیز را می‌دانید؟” پاسخ داده بود: “نه من همه را نمی‌دانم ولکن وقتی دانستن چیزی برایم لازم باشد، آن چیز در جلوی چشمم مجسم و نمودار می‌گردد.” (محمودی، هوشنگ، یادداشت‌هایی درمورد عبدالبهاء، ص۴۹).

با توجه به دو مدرک فوق، می‌توان چنین نتیجه گرفت که عبدالبهاء نباید سخنی نادرست بیان کند، چراکه برای سخن گفتن دانستن علم و دانش آن لازم است.

شوقی در توصیف عبدالبهاء می‌گوید: «حضرت عبدالبهاء در رتبه اولی مرکز و محور عهدومیثاق بی‌مثیل حضرت بهاءاللّه و اعلی صنع ید عنایتش و مرآت صافی انوارش و مثل اعلای تعالیم و مبیّن مصون از خطای آیاتش و جامع جمیع کمالات و مظهر کلّیّۀ صفات و فضائل بهائی و غصن اعظم منشعب از اصل قدیم و غصن‌الأمر و حقیقت من طاف حوله الأسماء و مصدر و منشأ وحدت عالم انسانی و رایت صلح اعظم و قمر سمآء این شرع مقدّس بوده و اِلی‌الأبد خواهد بود و نام معجزشیم عبدالبهاء به‌نحو اتمّ و اکمل و احسن جامع جمیع این نعوت و اوصاف است و اعظم از کلّ این اسماء عنوان منیع «سرّاللّه» است که حضرت بهاءاللّه در توصیف آن حضرت اختیار فرموده‌اند و با آنکه به‌هیچ‌وجه این خطاب نباید عنوان رسالت آن حضرت قرار گیرد، مع‌الوصف حاکی از آن است که چگونه خصوصیّات و صفات بشری با فضائل و کمالات الهی در نفس مقدّس حضرت عبدالبهاء مجتمع و متّحد گشته است.» (شوقی افندی، دور بهائی، ص ۵۷-٥٨).

در تأیید علم و عصمت الاهی عبدالبهاء، شوقی می‌گوید: «اشراق و الهام منبعث از قدرت روح است و این همان قدرتی است که تمام و کمال و همواره در دسترس حضرت عبدالبهاء قرار داشت. آن حضرت به کرات درخصوص علم بی‌واسطۀ لدنی بیاناتی فرموده‌اند همان علمی که بدون احتیاج به وسائل و کتب و یا مدد افراد دیگر به‌دست می‌آید. (محمودی، هوشنگ، یادداشت‌هایی در مورد عبدالبهاء، ص۴۹).

بنابراین بهائیان اعتقاد دارند علم و عصمت برای رهبران بهائی ازجمله عبدالبهاء ضروری است. بااین‌حال، با مطالعۀ تاریخ بهائی و بررسی دوران زندگی عبدالبهاء، به مواردی برخورد می‌کنیم که نشان می‌دهد عبدالبهاء از علم و عصمت الهی بی‌بهره بوده است. یکی از آن موارد، پیشگویی‌های مختلفی است که ایشان در دوران حیات خود انجام داده و در عمل به وقوع نپیوسته است. این مسأله ما را به این نتیجه خواهد رسانید که عبدالبهاء از علم لدنی برخوردار نبوده و مانند یک انسان معمولی است که با دانش محدود و اکتسابی خود، درمورد وقایع آینده سخن گفته است. در ادامه، به برخی از این موارد اشاره می‌شود.

نقد مخالفان درمورد پیشگویی‌های عباس‌افندی

وارونه درآمدن پیشگویی‌های رهبران بهائیت (به‌ویژه عباس‌افندی)، از مسائلی است که مورد نقدوانتقاد افراد مختلف قرار گرفته است. سیدحسن کیایی که به قول خود هیچ‌گاه بهائی نبوده اما مدتی طولانی با اعضای این آئین سا‌ل‌ها از نزدیک معاشرت داشته و به اسرار آنان واقف شده، دربارۀ معجزات و پیشگویی و وعده‌هایی که عباس‌افندی داده و همه‌اش برعکس نتیجه بخشیده است، مطالبی دارد. (کیایی، سیدحسن، بهائی از کجا و چگونه پیدا شد؟ صص ۲۸۰-۲۸۱). علاوه‌برآن، بعضی از مبلغان مشهور بهائی نیز مطالبی را در این موضوع ذکر کرده‌اند که دو نمونه از آنان در ذیل آمده است.

۱-۳- عبدالحسین آیتی

عبدالحسین آیتی از بهائیان فعال و مبلغان و نویسندگان طراز اول بهائی بود که مدت بیست سال در خدمت بهائیت بود و درنهایت از بهائیت برگشت. او در کتاب خود، کشف الحیل، در ذیل عنوان «فوت عبدالبهاء»، به فهرستی طولانی از وعده‌های تحقق‌نیافته عباس افندی اشاره می‌کند:

«او وعده داد که آمریکا داخل جنگ نمی‌شود، شد. او وعده داده بود که مشروطه ایران برقرار نمی‌گردد، به سبب اینکه دست علما در کار است، برقرار شد. او وعده داده بود که محمدعلی‌میرزا پادشاه عادل و منصوص کتاب اقدس است و بهائیان لازم است از او اطاعت کنند، او ظالم و مخلوع و بی‌پایه از کار درآمد.

او وعده داده بود که از خاندان قاجار، سلاطین با اقتدار برخیزند و مخالفت ناصرالدین‌شاه را جبران نموده و مروج بهائیت شوند، نشدند و حتی منقرض گشتند. او وعده داده بود که سلطان روس، ملك‌الملوک گردد، نشد… . [بهائیان] منتظر بودند که چون عبدالبهاء وعده داده است که به عشق‌آباد سفر کند و در مشرق‌الاذکار آنجا پیشنمازی نماید و وعده داده است که بیت‌العدل بسازد و گفته است تا بیت‌العدل برپا نشود از دنیا نمی‌روم و وعده داده بود که به هندوستان سفر نماید و بسیاری از این وعده‌ها داده بود، لذا باید حتماً زنده بماند تا این مواعید مصداق یابد، [اما عملی نشد و اجل به او مهلت نداد.]…» (آیتی، کشف‌الحیل، ج۳، ص۲۰۳ و ۲۰۴ و ص۵۶).

تحقق نیافتن وعده‌های عبدالبهاء و خلاف درآمدن آن‌ها ازجمله مواردی بود که سبب ایجاد تزلزل و درنهایت برگشتن از بهائیت در بین بزرگان بهائی چون عبدالحسین آیتی شد.

۲-۳-حسن نیکو

یکی دیگر از افرادی که مدتی از مبلغان بهائی بود و سپس از آن آئین بازگشت و کتابی در نقد آن نوشت، حسن نیکو بود. او در جلد سوم کتاب «فلسفۀ نیکو» از زبان بهائیان دربارۀ بعضی از پیشگویی‌های واقع‌نشدۀ عبدالبهاء می‌نویسد:

«بشارات سرکار آقا [عبدالبهاء] در بهائی شدن اهل عالم و برافراشته شدن رایت [پرچم] یا بهاءالابهی در همۀ دنیا چه شد؟… تأسیس بیت‌العدل که وعدۀ صریح میرزاعباس [عبدالبهاء] بود (که تا تأسیس بیت‌العدل نشود، عبدالبهاء صعود ننماید!) کجا رفت؟ «و سوف تری الناس یدخلون فی دین الله افواجاً» [و به‌زودی خواهی دید که مردم در دین خدا گروه‌گروه وارد می‌شوند] چه شد؟ صدها الواح بشارت‌آمیز [با مضمون اینکه] عن‌قریب چنین شود و چنان گردد، کجا رفتند؟ و هزاران بشارات «سیکون کذا و سوف یصیر کذا» [یعنی چنین خواهد بود و چنان خواهد شد] چه شدند؟ (نیکو، حسن، فلسفه نیکو، ج۳، ص۵۰۶).

همچنین حسن نیکو به لوحی از عباس‌افندی اشاره می‌کند که یکی از جملات آن چنین است: «عزت و شرافت و ثروت و دول ابدیّه در خاندان ارباب جمشید، مقرر و مقدر است» (نیکو، فلسفه نیکو، ج۲، ص۱۷۰)؛ ولی جالب است بدانیم که ارباب جمشید، تاجر زردشتی مشهور ایران در عصر مشروطه، به‌رغم این پیشگویی و ادعا، کارش سخت به افلاس و ورشکستگی کشید و داروندارش را طلبکاران غارت کردند! (نیکو، فلسفه نیکو، ج۲، ص۱۸۶-۱۸۷).

پیشگویی‌های انجام‌نشده

در این بخش تعدادی از پیشگویی‌هایی را که اتفاق نیفتاده است، ملاحظه می‌کنید.

 ۱-۴- بهائیت دین جهانی میشود

از پیشگویی‌هایی که بارها و بارها گفته شد، وعدۀ «دخول افواج» و جهانی شدن آئین بهائی است و اینکه افراد زیادی به این آئین می‌پیوندند. این وعده تاکنون انجام نشده است و تعداد بهائیان، طبق آمار خودشان، کمتر از یک هزارم جمعیت دنیاست. بعد از ۱۶۰ سال هنوز شاهد رشد سریعی که نشانگر بهائی شدن عالم باشد، نیستیم… و همچنین از برنامۀ ۲۰ ساله برای جهانی شدن بهائیت، یک سال دیگر فرصت باقی است و باید از جامعۀ بهائی و بیت‌العدل پرسید که چگونه جمعیت دنیا که اکنون حدود ۸ میلیارد نفر است، در طول یک سال همه بهائی می‌شوند، درحالی‌که اکنون بهائیان دنیا ۷ میلیون نفر هستند؟ البته آمار ۷ میلیون، ادعای تشکیلات بهائی است و مأخذ درستی ندارد و بهائیان دنیا حداکثر یک میلیون نفرند. به‌هرحال، اگر ۷ میلیون را هم درنظر بگیریم، ازآنجاکه بهائیان به معجزه هم اعتقاد ندارند، با حساب آماری و ریاضی این امکان وجود ندارد.

بهائیان برای عبدالبهاء قائل به علم الاهی هستند، پس، نباید پیشگویی‌های ایشان نادرست باشد. به‌علاوه، پیشگویی نادرست، عصمت را هم خدشه‌دار می‌کند و ایشان را در مظانّ گفتن سخنان ناراست قرار می‌دهد. در ادامه تعدادی از پیشگویی‌های او دربارۀ فراگیر شدن آئین بهائی را می‌بینید.

۱-۱-۴- بهزودی بهائیت جهان را تسخیر میکند

عباس‌افندی می‌گوید: «عن‌قریب ملاحظه خواهد شد که دولت وطنی جمال مبارک در جمیع بسیط زمین محترم‌ترین حكومات خواهد گشت. انّ فی ذلك عبرة للناظرین و ایران معمورترین بقاع عالم خواهد شد انّ هذا الفضل عظیم» (یزدانی، احمد، نظر اجمالی صص ۱۱۴-۱۱۵).

۲-۱-۴-چند سال دیگر، بهائیت دنیا را میگیرد.

«[عبدالبهاء] عصر پنجشنبه ٢ ذی‌حجّه ١٣٢٩ در پاریس در اطاق مبارک مشی می‌فرمودند، به جناب آقا میرزااسداللّه و آقا میرزاعزیزاللّه‌خان ابن‌ورقاء و آقا میرزاعزیزالله خیاط و تمدن‌الملک و آقا میرزامحمدباقرخان فرمودند در گوشه کتاب خود بنویسید و ثبت کنید جمیع صفوف عالم شکست خورده و می‌خورند. چند سال صبر و تأمل کنید یعنی نورانیت بهاءاللّه آفاق را احاطه کند.» (نطق مبارک ٢ ذی‌حجّه ١٣٢٩ در منزل مبارک – در پاریس ٢٣ نوامبر ١٩١١) (عبدالبهاء، خطابات، ج۱، ص۲۰۴، عزیزی، عزیزالله، تاج وهّاج، ص ۲۰۰ و ص ۱۵۷).

۳-۱-۴-امرالله غالب میشود

«صبح روز بعد از ورود به شهر اُماها[۱] وقتی ملازمان در حضور بودند و حوادث عثمانی به عرض مبارک می‌رسید، بعضی از بیانات مبارک این بود: … وقتی‌که حضرت مسیح را تاج خار بر سر نهادند، همان وقت به چشم خود تاج‌های ملوک را در تحت اقدام خویش می‌دید. الان من چون نگاه می‌کنم، می‌بینم جمیع دول و ملل شکست خورده و در بیابان‌ها ریخته و پاشیده‌اند و امرالله غالب و قاهر و مهیمن کل است. جمیع وقوعات آینده درنظر مظاهر مقدسه ظاهر و عیان است.» (زرقانی، محمود، بدایع الاثار، ج۲،ص۲۶۰، محمودی، هوشنگ، یادداشت‌هایی درمورد عبدالبهاء، ص۴۲۸).

۴-۱-۴-سیل امرالله بر جمیع قوای عالم غالب میشود

“جمیع سیل‌ها و طوفان‌های عالم را می‌توان سد نمود مگر سیل امرالله را. قوۀ امرالله بر جمیع قوای عالم غالب است.” (زرقانی، محمود، بدایع الاثار، ج۲،ص۲۴۱، محمودی، هوشنگ، یادداشت‌هایی درمورد عبدالبهاء، ص۴۲۹).

۵-۱-۴-امر بهائی بر همه چیز غالب میشود

«روزی [عبدالبهاء] در سانفرانسیسکو در باغ ملی مشی می‌فرمودند. آن باغ زیبا بسیار درنظر مبارک خوش‌نما آمد و… چون چند عمود [ستون] مرمر که از زلزلۀ شدید سابق یادگار مانده بود، به‌نظر مبارک رسید فرمودند؛ تغییر اوضاع عالم و غلبۀ امر بهائی به جایی خواهد رسید که از سایر امور جز نمونه‌ای مانند این عمودها باقی نخواهد ماند.» (زرقانی، محمود، بدایع الاثار، ج۲، ص۲۸۹، و ص۹، محمودی، هوشنگ، یادداشت‌هایی درمورد عبدالبهاء، ص۴۲۸).

۶-۱-۴-پادشاهان و ملکهها به زیارت مقام اعلی میآیند

«… زائرین که با کشتی می‌آیند از دور قبۀ مقام اعلی را زیارت می‌کنند. سلاطین ارض سر برهنه، ملکه‌های جهان از جلوی خیابان مقام اعلی با دسته‌های گل سجده‌کنان به زیارت می‌آیند، زانو زده به خاک می‌افتند و تاج‌ها را نثار می‌کنند.» (مؤید، حبیب، خاطرات حبیب، ج ۱، ص۵۷، محمودی، هوشنگ، یادداشت‌هایی درمورد عبدالبهاء ص ۴۳۱).

۲-۴ -ظهور امر بدیع در ایران به اوج میرسد

از دیگر پیشگویی‌های عبدالبهاء این است که ایران به‌زودی مهد نفوذ بهائیت می‌شود. معنای به‌زودی روشن نیست؛ اما اکنون که بیش از ۱۷۰ سال می‌گذرد، گسترش چندانی از بهائیت را در ایران شاهد نیستیم! بهائیان اعلام می‌کند که در ایران ۳۰۰ هزار نفر هستند، اگرچه این آمار اغراق‌آمیز است، اما با چشم‌پوشی، این تعداد با توجه به جمعیت ۸۰ میلیونی، یعنی کمتر از ۰٫۴ درصد جمعیت ایران بهائی هستند.

مجله اخبار امری (نشریه رسمی محفل بهائیان) ایران می‌نویسد: «عباس‌افندی در الواح كثیره، عظمت ایران و مستقبل [آینده] درخشان آن را بیان فرموده‌اند و از جمله می‌فرمایند: پروردگار آدمیان محض فضل و احسان، هیکل ایران را به خلعتی مفتخر فرموده و ایرانیان را تاجی بر سر نهاده که زواهر [درخشان] بر قرون و اعصار بتابد و آن، ظهور این امر بدیع است… مشیت الهیه تعلق گرفته و قوه معنویه در ایران نبعان نموده، هذا أمرٌ مَحتومٌ و وَعدٌ غَیرُمَكذوبٍ ..».. «افق ایران بسیار تاریک بود و جولانگاه تُرک و تاجیک و فارسیان را بنیاد بر باد و بنیان ویران، تا آنکه شب تاریک به پایان رسید و صبح امید بدمید و آفتاب حقیقت بدرخشید. عن‌قریب گلخن، گلشن گردد و تاریک، روشن شود و آن اقلیم قدیم، مرکز فیض جلیل شود و آوازۀ بزرگواریش گوشزد خاور و باختر گردد و مرکز سنوحات [ظهورات] رحمانیه شود و مصدر فیوضات ربانیه گردد. عزت قدیمه باز گردد و درهای بسته باز شود زیرا نیّر یزدانی در اوجش بتافت و نور حقیقت در قطبش علم برافراخت. آهنگ جهان بالا بلند شد و پرتو ملأ اعلى بدرخشید، ملکوت الهی خیمه زد و آئین یزدانی منتشر شد. عن‌قریب خواهی دید که آن کشور به نفحات قدس معطر است و آن اقلیم به نور قدیم، منوّر.» (مجله اخبار امری سال ۵۷ ش ۱۳ ص۲۶۱).

۳-۴ -زادگاه بهاء (نور مازندران) به زودی قبله آفاق میشود.

عباس‌افندی دربارۀ نور و مازندران چنین پیشگویی می‌کند:

«آن حدود و ثغور، مَنبَتِ [جای روییدن] شجرۀ مبارکه است و موطن حضرت مقصود و عاقبت چنان آباد گردد که جمیع ممالک عالم غبطه خورند. کعبه مکرمه سنگستان بود و دور از آبادی؛ صحرایش غیرذی‌زرع بود و ریگزار بسیار گرم، لکن چون نسبت به حق یافت، یعنی موطن حضرت رسول صلی الله علیه و آله و سلم بود، قبلة آفاق گشت و مطاف مقربین و مخلصین درگاه کبریا؛ هر سال صدهزاران نفوس مؤمنه از دیارهای بسیار و دور به جان و دل و قدم بشتافتند تا آنکه مدینه مبارکه را طواف کنند و زیارت نمایند. مکه ملجأ عالمیان شد و ملاذ آدمیان، چون موطن سرور کائنات بود، اما در ایام حضرت، قدر و منزلتی نداشت،[۲] بعد از مدتی این قدر و منزلت جلوه نمود. حال نیز هرچند حدود و ثغور نور [منظور نور مازندران است] بلامعمور است ولكن عن‌قریب بیت معمور گردد و عزت ابدیه جلوه نماید؛ مطاف عالمیان گردد و اول اقلیم جهان شود و اهل نور افتخار و مباهات بر جمهور نمایند که ما سلالۀ هم‌وطنان جمال مباركیم. آباء و اجداد ما به شرف لقاء فائز شدند و به موهبت عظمی رسیدند. (مجله اخبار امری سال ۵۷ ش ۱۳، ص۲۶۲).

اکنون بعد از گذشتن بیش از ۱۷۰ سال اتفاق خاصی در نور نیفتاده که اول اقلیم جهان بشود و چنین زمینه‌ای هم برای آیندۀ آن متصور نیست.

۴-۴ -قرار صلح عمومی در قرن بیستم

دکتر حبیب مؤید، بهائی یهودی‌تبار ایرانی که در سال ۱۹۰۷ مدت‌ها با عباس‌افندی حشرونشر داشته، می‌نویسد: روزی میرزاطرازالله سمندری (مبلغ مشهور بهائی) از عباس‌افندی پرسید: «صلح عمومی که جمال مبارک جل ذکره وعده فرمودند، آیا انقلابی دست می‌دهد بعد صلح می‌شود: فرمودند این صلح بعد از انقلابات و حوادث عظیمه است که رخ می‌گشاید. عرض کرد در این قرن واقع می‌شود؟ فرمودند: بلی، در همین عصر و قرن ۲۰ (میلادی) که در او داخلیم.» (موید، حبیب، خاطرات حبیب ج۲، ص۲۷۳).

شوقی‌افندی هم به نقل از یکی از الواح عبدالبهاء می‌گوید: «در این قرن این اتّحاد و یگانگی نیز به نهایت قوّت ظاهر شود. جمیع عالم عاقبت خود را اهل وطن واحد شمارند.» (شوقی افندی، نظم جهانی بهائی، ص۵۳).

به‌علاوه، عبدالبهاء می‌گوید: «صلح در قرن بیستم همگانی و جهانی خواهد شد… . (کشورها) از طریق معاهدات بین‌المللی، سلاح‌ها را کنار می‌گذارند و طلیعه عصر بزرگ صلح، پدیدار می‌گردد.» (استتسون، اریک، A Lost History of The Baha’i Faith، ص۵۲۳، به نقل از کتاب عبدالبهاء در کانادا، تورن هیل، مؤسسه انتشارات بهائی در کانادا، ۱۹۸۷، ص۳۴ و همچنین نقل‌شده در کتاب Peace، تألیف دارالتحقیق مرکز جهانی بهائی، بهائی ورلد سنتر، اوت ۱۹۸۵، بخش ۴۲).

برخلاف ادعای عبدالبهاء، آنچه ما شاهدیم؛ همه‌جا اختلاف و نزاع بین قدرت‌ها و جنگ بین کشورهاست و هر روز هم توسعه می‌یابد. حال باید پرسید که آن (صلح عمومی) که عباس‌افندی وعده می‌داد کجا و چگونه تحقق پذیرفت؟

۵-۴ -آمریکا در جنگ جهانی اول شرکت نمیکند.

اظهارات عباس‌افندی (مورخ ۳ ژوئن ۱۹۱۲ / ۷جمادی‌الثانی ۱۳۳۰ق) در منزل مستر پن شو در نیویورک در این موضوع چنین است: «به مرور زمان جمیع قطعات امریک مثل مکزیکو، کانادا، امریکای جنوبی و مرکزی جمعیّتش داخل اتّحاد با عموم می‌شوند. (در باب جنگ بزرگ که بعضی منتظرند ما بین دول عالم اتّفاق افتد، شخصی پرسید. فرمودند) لابد خواهد شد، امّا امریکا داخل نمی‌شود. این جنگ در اروپا می‌شود، شما یک گوشه‌ای را گرفته‌اید کار به کار دیگری ندارید، نه به فکر گرفتن قطعات اروپ هستید، نه کسی طمع آن دارد که زمین شما را بگیرد.» (عبدالبهاء، خطابات، ج۲، ص۱۱۸ و ۱۱۹).

از آن جمله از حرب عمومی سؤال نمود، فرمودند: «لابد خواهد شد اما امریکا داخل نمی‌شود.» (زرقانی، محمود، بدایع‌الاثار ج۱، ص۱۱۳، چاب بمبئی، محمودی، هوشنگ، یادداشت‌هایی درمورد عبدالبهاء، ص۴۲۵).

امریکا برخلاف پیشگویی عبدالبهاء وارد جنگ جهانی شد. این درحالی بود که بی‌طرفی خود را اعلام کرده بود. در راستای شرکت امریکا در جنگ جهانی اول، جنیفر کین، کارشناس مسائل سیاسی و پژوهشگر تاریخ جهان، در دانشگاه چاپمن کالیفرنیا می‌گوید: «جنگ بزرگ، نقطۀ عطفی برای ایالت متحده درجهت تبدیل شدن به قدرتی جهانی و شروع تعاملات بین‌المللی برای ترویج دموکراسی به‌شمار می‌رود.»

۶-۴ -امریکا در امور معنوی، گوی سبقت از جهانیان خواهد ربود.

شوقی‌افندی از قول عبدالبهاء می‌نویسد: «قطعۀ امریک در نزد حق میدان اشراق انور است و کشور ظهور اسرار و منشأ ابرار و مجمع احرار و نیز می‌فرماید در امریک آثار تقدم و پیشرفت از هرجهت نمایان و آینده آن اقلیم، روشن و تابان. چه که آرائش نافذ است و افکارش فائق و در عوالم روحانیه گوی سبقت از سایر ملل و نحل خواهد ربود و نیز نسبت به ایالات متحده سرحلقه ممالک امریک، با ابراز عنایت مخصوص می‌فرماید «فی‌الحقیقه مردم این سرزمین را چنان استعداد و قابلیتی موجود که عَلَم صلح عمومی بلند نمایند و خیمۀ وحدت عالم انسانی برافرازند و در این امر مبرم، بر سایر امم پیشقدم گردند و همچنین این ملت بزرگ می‌تواند به امری مباشرت نماید که صفحات تاریخ عالم بدان تزیین یابد و السنۀ امم به ذکر خیر و ثنای او مألوف شود؛ مغبوط جهانیان گردد و موردنظر عالمیان.» و در این فقره برای آن‌ها دعا می‌کند: «امید است این ملّت آزاد و عظیم اوّلین ملّت و جمعیّتی باشد که اساس اتّفاق و آشتی بین‌الملل را بنیان نهد و وحدت نوع انسان را اعلان نماید، پرچم صلح عمومی برافرازد و رایت محبّت و یگانگی مرتفع سازد.» و نیز از كلك اطهرش نازل «امید چنانکه مردم این سرزمین معارف مادّی را به معرفت الهی منضمّ نمایند و از مدنیّت جسمانی به مدنیّت روحانی و نورانیّت آسمانی گرایند و این حقیقت از این بلاد به سایر جهات سرایت نماید» (شوقی‌افندی، قرن بدیع ج۳ ص۶۱-۶۲، قرن بدیع یک جلدی، فصل شانزدهم، ص۵۰۴).

بیانات فوق در خلال دیدار عباس‌افندی از امریکا (۱۹۱۳-۱۹۱۱ میلادی) بیان شده است. اگرچه از نظر مادی امریکا پیشرفت‌هایی کرده است، اما برعکس پیشگویی عبدالبهاء، امریکا نه‌تنها عَلم صلح و دوستی برنداشت و در جهت معنویت حرکتی ننمود، بلکه همان‌طور که همه شاهد هستند، یکی از استراتژی‌های امریکا تجاوز به سرزمین‌ها و ملل مظلوم بوده و هست. درمورد وحدت عالم انسانی، درمورد هم‌وطنان سیاه‌پوست خود تفاوت‌های نژادی و رنگ پوست سفید را معیار برتری قرار داده است و هنوز با این همه شعار انسانی و صلح و دوستی و حقوق بین‌الملل در دنیا بازهم حقوق انسانی سیاهان در امریکا ضایع می‌شود.

در این زمینه نیز پیشگویی عبدالبهاء به وقوع نپیوست و دعای ایشان درمورد امریکا هم تاکنون به اجابت نرسیده است!

۷-۴ – پاریس: بیدار و زنده یا ویران و دردناک

عباس‌افندی در یکی از اظهارات خود در ایام اقامت در پاریس، با اشاره به سیطرۀ اخلاق مادی بر مردم پاریس، گفت: «باوجود اینکه پاریس در خواب غفلت است ولی بعدها بیدار و زنده خواهد شد. زیرا من در این شهر شب‌های متمادی تا صبح نخفتم و به تضرع و زاری از ساحت قدس کبریایی رجا نمودم که ابواب تأییدات غیبیه و تموّجات روحانیه خویش را بر اهالی این شهر بگشاید…»! (آهنگ بدیع، سال ۱۵، ۱۳۳۹، ش۶، ص۱۵۵).

عبدالبهاء در جایی دیگر درمورد شهر پاریس پیشگویی می‌کند که «زینت و عزت» آن باقی نمی‌ماند و «زمانی آید که این شهر ویران شود، مورث آلام و احزان گردد.» (محمودی، هوشنگ، یادداشت‌هایی درمورد عبدالبهاء، ص۴۱۶).

با گذشت یک قرن تمام از پیشگویی عبدالبهاء، شهر پاریس نه از خواب غفلت بیدار و زنده شد و نه ویران و مورث آلام و احزان شد و هنوز هیچ خبری از وقوع این پیشگویی‌ها نیست.

۸-۴ -محمدعلیشاه قاجار بر مشروطهخواهان پیروز میشود.

ازجمله پیشگویی عباس‌افندی، نوید او به اتباع خویش در عصر مشروطه مبنی بر پیروزی قاطع محمدعلی‌شاه بر مخالفان مشروطه‌خواه خویش است.

عباس‌افندی در پاسخ به یکی از بهائیان، که از وی راجع به سرنوشت انقلاب مشروطیت سؤال کرده بود، می‌نویسد: «از انقلاب ارض ط [تهران] مرقوم نموده بودید. این انقلاب در الواح مستطاب مصرّح و بی‌حجاب ولی عاقبت سکون یابد و راحت جان حاصل گردد و سلامت وجدان رخ بنماید. سریر سلطنت کبری در نهایت شوکت استقرار جوید و آفاق ایران به نورانیّت عدالت شهریاری روشن و تابان گردد…» (شراق خاوری، مائده آسمانی، ج ۹، ص۱).

این پیشگویی نیز درست از آب در نیامد و محمدعلی‌شاه به‌ناچار تسلیم خواستۀ مخالفان شد.

۹-۴ -امپراتوری تزاری، شکستناپذیر است.

ازجمله پیشگویی‌ها و وعده‌های عباس ‌افندی، تأکید مکرر وی بر بقاء و شکست ‌ناپذیری روس تزاری بود که البته وارونه از کار درآمد و آن امپراتوری درازدست، در جنگ جهانی اول (براثر حملات برق‌آسای ارتش آلمان از خارج و قیام معترضانه مردم روسیه از داخل) برای همیشه سرنگون شد. (نیکو، فلسفه نیکو، ج۲، ص۱۶۴-۱۶۵، آیتی، کشف‌الحیل، ج۱، ص۲۶-۲۷).

۱۰-۴ -نامی از شیخ انصاری و آخوند خراسانی در تاریخ نمیماند.

ازجمله پیشگویی‌های عباس‌افندی آن است که علمای بزرگ شیعه نظیر شیخ انصاری و آخوند خراسانی در تاریخ، بی‌نام و نشان گردیده و اما فاضل قائنی موسوم به نبیل اكبر (مبلغ طراز اول بهائی) نامش جهانگیر خواهد شد. عباس افندی می‌نویسد:

«خلاصه هرچند در این دار فانی مورد بلایای نامتناهی گشت و لكن جمیع مشایخ عظام نظیر شیخ مرتضی و میرزاحبیب‌الله (رشتی) و آیت‌الله آخوند خراسانی و ملااسدالله مازندرانی [ظاهراً مقصود، ملاعبدالله مازندرانی است] مشایخ سلف و خلف، بی‌نام‌ونشان گردند و محو و نابود شوند؛ نه اثری و نه ثمری، نه ذکری و نه خبری، لكن نجم بازغ حضرت نبیل اكبر الى‌الابد از افق عزت ابدیه می‌درخشد، زیرا همیشه ثابت بر امر مبارک و مشغول به خدمت بود، تبلیغ نفوس می‌نمود و به نشر نفحات می‌پرداخت.» (سلیمانی، عزیزالله، مصابیح هدایت، ج۱، ص۴۹۹-۵۰۰).

اکنون که نزدیک به ۱۰۰ سال از مرگ عباس‌افندی می‌گذرد، به‌خوبی می‌توان معلوم ساخت که شیخ انصاری و آخوند خراسانی بین مردم، بی‌نام‌ونشان‌تر هستند یا جناب فاضل قائنی؟!

۱۱-۴ -آینده درخشان مقام اعلی و کوه کرمل

«الان می‌بینم سلاطین عالم را، از کشتی پیاده شدند و از برای زیارت مقام مبارک رو به مقام اعلی می‌آیند. تاج‌های سلطنت فانیه را بر خاک افکنده و گلدان‌های مرصّع بر فرق نهاده رو به مقام می‌آیند…» (فیضی، محمدعلی، ملکه کرمل، صص۱۲۲و۱۲۳، محمودی، هوشنگ، یادداشت‌هایی درمورد عبدالبهاء، ص۴۳۰).

«…اما آتیه کرمل بسیار درخشان است. الان می‌بینم تمام کوه کرمل یک پارچه نور است و هزار کشتی در بندر حیفا لنگر انداخته و می‌بینم پادشاهان کره زمین با تاج‌های گل، قدم‌زنان و تضرع‌کنان، با حالت توجه و مناجات رو به روضۀ مبارکه و مقام اعلی می‌روند.» (مؤید، حبیب، خاطرات حبیب، ج۱، ص۳۲۲، محمودی، هوشنگ، یادداشت‌هایی درمورد عبدالبهاء، ص۴۳۰).

۱۲-۴ -نسلی که عقیم شد.

عباس‌افندی پیشگویی کرده بود که در آئین بهائی ۲۴ نفر اوصیا و اصفیا هستند.

«و در هر دوری اوصیا و اصفیا دوازده نفر بودند. در ایّام حضرت یعقوب دوازده پسر بودند و در ایّام حضرت موسی دوازده نقیب رؤسای اسباط بودند و در ایّام حضرت مسیح دوازده حواری بودند و در ایّام حضرت محمّد دوازده امام بودند. و لکن در این ظهور اعظم بیست و چهار نفر هستند، دوبرابر جمیع؛ زیرا عظمت این ظهور چنین اقتضا نماید. این نفوس مقدّسه در حضور خدا بر تخت‌های خود نشسته‌اند، یعنی سلطنت ابدیّه می‌کنند و این بیست و چهار نفوس بزرگوار هرچند بر سریر سلطنت ابدیّه استقرار دارند، باوجوداین، به آن مظهر ظهور کلّی ساجدند و خاضع و خاشع و گویند که تو را شکر می‌کنیم» (عبدالبهاء، مفاوضات، ص۴۵و۴۶).

از این بیان چنین برمی‌آید که بیست و چهار نفر که خود او نیز یکی از آنان است، به‌عنوان ولی امرالله زمام رهبری جامعۀ بهائی را در دست خواهند گرفت و حتی بر بیت‌العدل ریاست خواهند کرد، ولی علی‌رغم این ادعا، عباس‌افندی هر دو پسرش را در کودکی از دست داد و فرزند ذکوری از وی برجای نماند، ناچار، شوقی‌افندی نوۀ دختری‌اش را به جانشینی خود انتخاب کرد. جالب است که شوقی نیز اساساً فرزندی نیاورد و عقیم بود و بدون جانشین از دنیا رفت و این پیشگویی نیز هرگز به ثمر نرسید.

 

۱۳-۴ – عشق آباد

۱-۱۳-۴-عشق آباد مرکزی برای بهائیت

از عباس‌افندی نوشته‌ای خطاب به بهائیان صادر شده که به لوح خراسان شهرت دارد. این لوح به زبان عربی و در زمان بهاءالله صادر شده و با عبارت «ایا نفحات الله هُبّی معطّرة… و اقصدی… بادیة خراسان… و طیّبی مشام اولیاء الله… و بشریهم بایام الله» آغاز می‌شود که معنای آن چنین است: ‌ای نسیم‌های الهی با بوی خوش به سمت خراسان بوزید و مشام بهائیان را معطر سازید و آنان را به ایام الله [یعنی صبح روشن پیروزی] بشارت دهید.

عباس‌افندی در این لوح، با اشاره به وقوع بلاها و گرفتاری‌ها بر بهائیان آن منطقه، آن‌ها را به صبر فراخوانده و نوید می‌دهد که این مشکلات گذرا است و دشمنان حقیقت در ادیان سابقه، از مخالفان امروزی بهائیت، قوی‌تر و بزرگ‌تر بودند ولی از بین رفتند و این‌ها هم از بین خواهند رفت و بنابراین، به‌زودی ورق به نفع بهائیه برگشته و پرچم احزاب مخالف با آن واژگون خواهد شد:

«سینکشف القناع باذن اللّه عن وجه الامر و یسطع هذا الشعاع فی آفاق البلاد و تعلو معالم التوحید و تخفق أعلام آیات ربّکم المجید علی الصرح المشید و یتزلزل بنیان الشبهات و ینشق حجاب الظلمات و ینفلق صبح البیّنات و یشرق بأنوار الآیات ملکوت الأرض و السموات و ترون أعلام الاحزاب منکوسة و رایاتهم معکوسة و الوجوه ممسوحة ممسوخة و الاعین شاخصة غائرة و القلوب خافقة خاسرة و البیوت خالیة خاویة و الجسوم واهیة بالیة و الارواح هاویة فی الهاویة» (عبدالبهاء، مکاتیب،ج۱، ص۱۴۵-۱۴۳).

عشق‌آباد، پایتخت ترکمنستان فعلی، محل تجمع و تمرکز فعالیت بهائیان در زمان قاجاریه بود. وادی «خراسان» و بهائیان ساکن در آن، در کلام عباس‌افندی و متون بهائیت، تفسیر به منطقه «عشق‌آباد» شده است. جالب است بعدها که دولت نوبنیاد کمونیستی شوروی در دهه‌های ۱۹۲۰۔ ۱۹۳۰ شدیداً با بهائیان در عشق‌آباد و دیگر نقاط روسیه درافتاد و با اتهام جاسوسی برای دولت‌های امپریالیستی غرب (خصوصا انگلیس)، به سران آن‌ها، روزبه‌روز دامنۀ تضییقات را نسبت به بهائیان وسیع‌تر کرد، نهایتاً نیز مراکز و تأسیسات آن‌ها، ازجمله مشرق‌الاذکار عشق‌آباد را مصادره و تعطیل کرد و توده‌های بهائی را از روسیه اخراج کرد. مأموران حکومت شوروی در بازجویی‌ها و محاکمات بهائیان، پای لوح خراسان را به میان کشیده و با استناد به آن، بهائیان را مخالف رژیم شوروی می‌شمردند. (فاضل مازندرانی، ظهورالحق، ج۸، قسمت ۲، صص۱۰۴۲-۱۰۴۳). همچنین، خود بهائی‌ها هم در زندان و زیر فشار شدید بلشویک‌ها، به بخش‌هایی از این لوح، مترنم شده و خود را با آن دلداری می‌دادند.» (همان ص۱۰۴۷).

پیشگویی عباس‌افندی نه‌تنها تحقق پیدا نکرد، بلکه کاملاً عکس آن واقع شد! بلشویک‌ها بهائیان را در سراسر روسیه (به‌ویژه در عشق‌آباد) تارومار کردند و مراکزشان را تعطیل، مشرق‌الاذکارشان را موزه، اموالشان را مصادره، و خودشان را به نقاط دور آن کشور یا به ایران تبعید نمودند و هرچه هم بهائیان در داخل و خارج روسیه، التماس و اعتراض کردند، گوش شنوایی در کار نبود. اسدالله علیزاده یکی از بهائیان مقیم شوروی در خاطرات خود می‌گوید: تا انقلاب روسیه عدۀ احبّا در ترکستان زیاد بود و وضع مالی و مادی‌شان روبه‌فزونی و بهبود بود ولی پس از انقلاب، وضع دگرگون شد. اعیان و متمولین به وضع رقت‌بار و تأسف‌آوری افتادند. عده‌ای از آن‌ها موفق شدند که مقدار ناچیزی از سرمایه خود را به ایران منتقل کنند و کم‌کم خودشان هم عشق‌آباد را ترک کردند. (علیزاده، اسدالله، سال‌های سکوت بهائیان روسیه، ۱۹۳۸-۱۹۴۶ ص۷۱).

سرانجام، در سال ۱۹۴۸ میلادی، آفات سماوی نیز به بلایای زمینی افزوده شد و در عشق‌آباد زلزله‌ای مهیب آمد و ساختمان بزرگ مشرق‌الاذکار را به همراه خانه‌های مجاور آن با خاک یکسان کرد.

۴-۱۳-۲-وعده دیدار از عشقآباد

عباس‌افندی بارها به بهائیان وعده داده بود که از عشق‌آباد دیدار خواهد کرد، ولی عمر او به پایان رسید و آن وعده تحقق نیافت. میرزاحسن نیکو نقل می‌کند: «… یکی از بهائی‌زادگان مقیم عشق‌آباد که فعلاً در طهران است، یک روز نزدم آمد و فحش زیادی به میرزا و میرزاعباس داد. ازآن‌جایی که نگارنده رذالت اخلاقی و شئیمه و فحش را ولو به هرکس، غیرجایز و غیر مستحسن می‌دانم، نخست وی را از فحاشی ممانعت نموده، سپس پرسیدم این فحاشی چیست؟ گفت برای آنکه به دروغ آمدند و مردم را فریب دادند و باعث سفك دماء بعضی مردم بیچاره شدند و جمعی بی‌گناه را از قبیل آباء من و غیر مرا به محنت و ذلت و بدبختی دچار کردند و اکنون نیز نواده آن‌ها مردم را رها نمی‌کنند و چون زالو خونشان را می‌مکند. گفتم چه باعث شد که به هوش آمدی و از طریقهٔ آبائی خود که طریقه بهائی بود برگشتی؟ گفت چند لوح از عبدالبهاء (میرزاعباس) خواندم که صریحاً وعده داده بود که من به عشق‌آباد می‌آیم و آمدنم در مشرق‌الاذکار عشق‌آباد حتمی است و بدین جهت، بهائیان عشق‌آباد مانند من یقین داشتند که عبدالبهاء به عشق‌آباد می‌آید، چراکه نص صریح او را امر محتوم و وعد غیرمکذوب می‌دانستند. موقعی که خبر فوت عبدالبهاء به عشق‌آباد رسید، من به هوش آمدم و ترک آن طریقه را چنان گفتم که اکنون می‌بینی.» (نیکو، فلسفه نیکو، ج۱، ص۱۲۸-۱۳۰).

نتیجه‌گیری

بهائیان هم علم و هم عصمت را برای برگزیدگان الاهی ضروری می‌دانند و ادعا می‌کنند که پیشوایان آنان هم جزو برگزیدگان الاهی هستند و دارای علم و عصمت الاهی. در این مقاله ادعای علم و عصمت را برای عبدالبهاء بررسی کردیم و مدارک این ادعا را ارائه کردیم. یکی از مواردی که ادعای علم و عصمت را نقض می‌کند، پیشگویی‌هایی است که به وقوع نپیوسته است. با مطالعۀ سخنان و آثار عبدالبهاء مواردی از پیشگویی‌های محقق‌نشدۀ ایشان را، دیدیم، ازجملۀ پیشگویی‌ها فراگیر شدن آئین بهائی، به اوج رسیدن آئین بهائی در ایران و بسیاری از موارد دیگر است. این موارد نشانگر این است که پیشگویی‌ها مبتنی بر علم نبوده است و به همین دلیل ادعای عصمت ایشان را هم نقض می‌کند.

 

پی‌نوشت‌ها

[۱]. Omaha یک شهر بزرگ در ایالات متحدۀ آمریکاست.

[۲]. برخلاف این ادعا، مکه از ابتدا قدر و منزلت داشت و مورداحترام بود. تاریخِ بزرگی و منزلت مکه به زمان حضرت ابراهیم و پیش از آن به زمان حضرت آدم علیهما السلام برمی‌گردد.

The post اعتبارسنجی پیشگویی‌های عبدالبهاء appeared first on وبسایت بهایی پژوهی.

]]>
https://bahairesearch.org/%d8%a7%d8%b9%d8%aa%d8%a8%d8%a7%d8%b1%d8%b3%d9%86%d8%ac%db%8c-%d9%be%db%8c%d8%b4%da%af%d9%88%db%8c%db%8c%e2%80%8c%d9%87%d8%a7%db%8c-%d8%b9%d8%a8%d8%af%d8%a7%d9%84%d8%a8%d9%87%d8%a7%d8%a1/feed/ 0
طاهره و باور بابى و بهائى https://bahairesearch.org/%d8%b7%d8%a7%d9%87%d8%b1%d9%87-%d9%88-%d8%a8%d8%a7%d9%88%d8%b1-%d8%a8%d8%a7%d8%a8%d9%89-%d9%88-%d8%a8%d9%87%d8%a7%d8%a6%d9%89/ https://bahairesearch.org/%d8%b7%d8%a7%d9%87%d8%b1%d9%87-%d9%88-%d8%a8%d8%a7%d9%88%d8%b1-%d8%a8%d8%a7%d8%a8%d9%89-%d9%88-%d8%a8%d9%87%d8%a7%d8%a6%d9%89/#respond Wed, 28 Apr 2021 12:02:46 +0000 http://bahairesearch.org/%d8%af%d8%b3%d8%aa%d9%87%e2%80%8c%d8%a8%d9%86%d8%af%db%8c-%d9%86%d8%b4%d8%af%d9%87/%d8%b7%d8%a7%d9%87%d8%b1%d9%87-%d9%88-%d8%a8%d8%a7%d9%88%d8%b1-%d8%a8%d8%a7%d8%a8%d9%89-%d9%88-%d8%a8%d9%87%d8%a7%d8%a6%d9%89/

چکیده تشكيلات بهائي در دهه‌هاي اخير تبليغات بسيارى را بر فاطمه بيگم برغانى، ملقب به طاهره قرةالعين، متمركز نموده تا از او به‌عنوان يك الگوى زن اصلاح‌طلب، روشنفكر و آزادى‌خواه بهائى بهره‌بردارى تبليغى نمايد. لذا هرازچندگاه، همايش و سمينارى در اين موضوع در خارج از كشور برگزار نموده و به تعريف و تمجيد از ديدگاه‌هاى […]

The post طاهره و باور بابى و بهائى appeared first on وبسایت بهایی پژوهی.

]]>

چکیده

تشكيلات بهائي در دهه‌هاي اخير تبليغات بسيارى را بر فاطمه بيگم برغانى، ملقب به طاهره قرةالعين، متمركز نموده تا از او به‌عنوان يك الگوى زن اصلاح‌طلب، روشنفكر و آزادى‌خواه بهائى بهره‌بردارى تبليغى نمايد. لذا هرازچندگاه، همايش و سمينارى در اين موضوع در خارج از كشور برگزار نموده و به تعريف و تمجيد از ديدگاه‌هاى او مى‌پردازد. در يكي از اين همايش‌ها، خانم مهرانگيز كار، از سخنرانان مدعو، در پايان سخنان خود گفت: آيا اگر طاهره امروز زنده شود، تشكيلات بهائي حاضر است او را كانديداي عضويت در بيت‌العدل نمايد؟! (توجه کنید که زنان از حضور در بيت‌العدل ـ نهاد رهبرى جامعۀ جهانی بهائي ـ محرومند). اين جملۀ كوتاه موجب حملات گسترده‌اى به سخنران شد و سرانجام بيت‌العدل ناچار شد بيانيه بدهد و موضوع را خاموش کند. در این مقاله تلاش شده است با ارائۀ مدارك و مستندات مختلف، دیدگاه منابع بهائي نسبت به باورهاي طاهره، روشن شود و دو رويكرد دربارۀ او تبيين گردد. در رویکرد اول، باب و آیین  بابی (همان باور طاهره) موردستايش است تاآنجاکه بهاءالله بر کسى كه بگويد وى آيين بابى را نسخ نموده، لعنت مى‌فرستد؛ اما در رویکرد دوم، بر بابيان و باورها و اعمالشان اعتراض می‌شود و محكوم می‌گردند. البته رویکرد کنونی بیت‌العدل هم چیزی جز این‌هاست. در اين مقاله با توجه به مستندات ارائه‌شده، عدم صداقت رهبران پیشین و کنونی بهائیت آشکار می‌شود.

 

مقدمه

ازجمله شیوه‌های تشكيلات بهائی، استفادۀ ابزاری از اشخاص، وقایع و هر چیز دیگری برای رسیدن به اهداف سازمان‌دهی‌شدۀ تبلیغی است. در این روش سعی می‌شود از اشخاص و باورهای مقبول تاریخی سوءاستفاده شده و آن را به خود نسبت دهند و مایۀ تبلیغ باور خود نمایند و به آن افتخار کنند. یکی از اين نمونه‌ها، شخصیت طاهره قرةالعین و باورهای اوست. در این مجال برآنیم که به بررسی دقیق این موضوع پرداخته، عملکرد بهائیان را به‌طور مبسوط روشن سازيم . در آغاز، مختصری از زندگی‌نامۀ طاهره را بیان کرده، عقاید و عملکرد او را شفاف‌سازی می‌کنیم و سپس با مشخص کردن نقطه‌‌های اساسی در محور زمانی شکل‌گیری و پیشرفت بهائیت، به نحوۀ استفادۀ تشكيلات بهائی از طاهره و باور وی در راستای اهداف تبلیغی‌شان می‌پردازیم و پشت پرده‌‌های مخفی آن را آشکار می‌کنیم.

طاهره کیست؟

فاطمه بیگم برغانی قزوینی، ملقب به قرةالعین، هنده، زکیه، زرین‌تاج و ام‌سلمه بین سال‌‌های ۱۲۳۰ الی ۱۲۳۳ در قزوین در خانواده‌ای مذهبی به دنیا آمد. عموی او میرزامحمدتقی برغانی قزوینی از عالمان شیعی و ملقب به شهید ثالث است. طاهره در ابتدا براساس آموزه‌های شیعی بزرگ شد و به تحصیل علوم فقه و اصول پرداخت. سپس توسط عموی دیگرش به افکار شیخ احمد احسایی بنیان‌گذار مکتب شیخیه گرایش پیدا کرد. او پس از ازدواج، به همراه همسر و فرزندانش به کربلا و نجف رفت و مدت سیزده سال در آن عتبات سکنی گزید. در آنجا نیز گرایش‌های شیخیه را دنبال کرد و پس از شیخ احمد به جانشین او سیدکاظم رشتی گروید و مدتی با او در مکاتبه بود. پس از مرگ سیدکاظم، به کربلا رفت و در پی جانشین سیدکاظم و رکن رابع بعدی بود. در سال ۱۲۶۰ قمری علی‌محمد باب اعلان بابیت کرد و کتاب قیوم‌الاسماء را به ملاحسین بشرویه به‌عنوان سندی برای ادعای خود داد. طاهره، با دریافت کتاب قیوم‌الاسماء از دست ملاعلی بسطامی در کربلا، به باب گروید و پس از آن در هرجا حضور یافت، به تدریس و تبلیغ بابیت پرداخت. طاهره به دلیل عملی کردن گرایش‌های خشنی که در مرام بابی یافته بود، از عراق اخراج شد و به قزوین بازگشت. در قزوین، طبق شواهدی که در کتب بهائی موجود است، با اقدام به ترور عموی خود، او را به شهادت رسانید (ابوالفضل گلپایگانی، کشف الغطاء، ص۱۰۷). میرزا محمدتقی برغانی قزوینی، پس از شهادت به شهید ثالث ملقب شد. پس از آن، طاهره به بدشت رفت و گردهمایی بدشت را به همراه حسین‌علی نوری و قدوس مدیریت کرد. در آنجا به دستور وی و بهاءالله، نسخ اسلام را اعلان کردند. پس از آن، او به مدت یک سال در روستاهای مختلف سرگردان بود و سپس دستگیر شد و در خانۀ محمدخان کلانتر، رئیس پلیس تهران به مدت سه سال حبس خانگی شد. درنهایت، وی محکوم به اعدام شد. مرگ طاهره در سال ۱۲۶۸ قمری به ثبت رسیده است.

نگاهی به تاریخ بابیت و بهائیت

بهاءالله و باب به ترتیب در سال‌های ۱۲۳۳ و ۱۲۳۵ هجری قمری، مصادف با ۱۸۱۷ و ۱۸۱۹میلادی در تهران و شیراز به دنیا آمدند. باب در سال ۱۲۶۰ ادعا کرد که واسطۀ بین مردم و امام دوازدهم شیعیان است. او در سال ۱۲۶۶ در تبریز تیرباران ‌شد. بهاءالله در سال ۱۲۶۹ قمری در محل سیاه‌چال تهران، قائل به مقام مظهریت برای خود شد ولی آن را علنی نکرد. هشت سال پس از آن، بهاءالله برای اثبات مقام باب، در بین سال‌های ۱۲۷۷ و ۱۲۸۰، کتاب مشهور خود، ایقان را می‌نگارد.[۱] بهاءالله در ایقان، خود را خادم فانی میرزا علی‌محمد شیرازی (باب) می‌خوانَد. وی در سال ۱۲۷۹ـ۱۲۸۰ در بغداد به‌طور علنی اظهار مظهریت می‌کند و در سال ۱۲۹۰ هجری قمری کتاب اقدس را می‌نگارد و بدین‌وسیله احکام باب را رسماً نسخ می‌نماید. تا قبل از کتاب اقدس، به شهادت کتاب اقتدارات، بهاءالله احکام و تعالیم آیین بابی را نسخ نکرده بود و در دفاع از راه باب قسم می‌خورد:

«اين از حکم‌های اعظم الهی است که در بيان نازل شده، به شأنی که سطری مسطور نه، مگر آنکه در آن مذکور، چه تلويحاً و چه تصريحاً که در ظهور بعد توقّف ننمایيد و جز آيات نخواهيد، مع‌ذلک انکار نموده‌اند و امثال اين امور عظيمه که جميع مي‌دانيد عامل شده‌اند و نفسی اعتراض ننموده ولکن به اين مقرّ که به اختيار او کلّ کتب ناطق است، نسبت داده‌اند که احکام بيان را نسخ نموده.  الا لعنةاللّه علی القوم‌الظّالمين. مع آنکه به نصّ بيان اين ظهور مختار بوده و خواهد بود و جميع بيان به ذکر و ثنايش ناطق و به ظهورش مبشّر و مايظهر من عنده هو ما ظهر من ظهور قبله و من فرّق هو مشرک کذّاب و منکر مرتاب» (اقتدارات ص ۱۰۲ و ۱۰۳).

پس از بهاءالله، عبدالبهاء زمام امور بهائیان را تا سال ۱۹۲۱ میلادی به دست گرفت. پس از مرگ عباس‌افندی، نوه او شوقی‌افندی در میان سال های ۱۹۲۱ الی ۱۹۵۷ میلادی زمام امور بهائیان را در دست داشت. پس از مرگ شوقی، ازآنجاکه او جانشینی برای خود تعیین نکرد، جامعه بهائی به مدت ۶ سال بلاتکلیف بود، چراکه برخلاف نص صریح عبدالبهاء، ولی امری بر آن جامعه نظارت نداشت و توسط ایادیان امر اداره می‌شد؛ تا اینکه در سال ۱۹۶۳ میلادی، جمعی از ایادیان امر، بیت‌العدل بهائیان در حیفا را تأسیس کردند. از آن زمان به بعد، اکثر بهائیان در تحت فرمان بیت‌العدل اداره می‌شوند و اوامر و نواهی این سازمان درحال اجراست.

باور  و اعتقاد طاهره

در اینکه طاهره بابی بوده و در تبلیغ باورها و اعتقاد خود فعال بوده شکی نیست؛ اما نکتۀ مهم این است که او در سال ۱۲۶۸ کشته شده است، سالی که هنوز بهاءالله بابی بوده و ادعایی برای مظهریت یا پیامبری نداشته است. بنابراین، باید بدانیم باورهایی که طاهره بر آن‌ها پا می‌فشرده و جان بر سر آن‌ها نهاده، چه بوده‌اند. آیا باورهای او همان چیزی است که اکنون بیت‌العدل هیاهوی آن را دارد یا آنکه به‌کل از قماش دیگری است که با آن نمی‌توان لباسی برازنده بر اندام ناساز تبلیغات بیت‌العدل دوخت؟

تاریخ پس از طاهره

بهائیت را در قبال رویکردشان نسبت به باورهای طاهره (یعنی همان تعالیم باب)، می‌توان به دو بخش تقسیم کرد: بخش اول از سال ۱۲۶۸ تا ۱۲۷۳ هجری قمری و بخش بعدی، سال‌های بعد از تشکیل بیت‌العدل در حیفا.

در بخش اول، نگاه بهائیان به باب و آموزه‌های او مختلف و بعضاً متناقض است. در برخی از موقعیت‌ها بزرگان بهائی به‌خصوص شخص بهاءالله، از باب با احترام یاد می‌کنند و باورهای او را تأیید می‌نمایند. نگاهی به تاریخ بابیت و بهائیت نشان می‌دهد که در سال‌های اولیه بابیت، بهاءالله یکی از ستون‌های این آیین بوده است و در موقعیت‌های مختلف، بابیان برای گرفتن دستور عمل به وی رجوع می‌کرده‌اند. بهاءالله به‌خصوص در واقعۀ ننگین بدشت، مدیریت آن اجتماع را به همراه طاهره برعهده داشت و بابیان را به سمتی کشاند که خود قصد داشت. در جنگ قلعه طبرسی هم، وی مدیر تدارکات و طراح جنگ علیه نیروهای حکومتی بود. بنابراین، دفاع او از باب، درواقع دفاع از عملکرد خویش است. ازاین‌رو، آنجا که مخاطب غیربابی، در حقانیت باب تردید و تشکیک می‌کند، بهاءالله کتاب ایقان را در جواب دایى معترض باب می‌نگارد و ادعاهای گزافی در آن می‌کند.

همچنین، گاهی بابیان به‌طور خاص بهاءالله را خطاب قرار می‌دادند و او را که به مدت سی سال بخشی از وظیفۀ  مدیریت اجرای احکام بابی را برعهده داشت، متهم می‌کردند که احکام باب را نسخ کرده است. او برای دفاع از خود در مقابل بابیان، همان‌طور که در سند بالا ( اقتدارات ص ۱۰۳) پاسخ بهاءالله را آوردیم، این ادعا را رد می‌کند و بر مخالفان لعنت می‌فرستد. در جای دیگر، در صفحۀ ۳۰۳ کتاب بدیع نیز، بهاءالله برای نشان دادن ارادتش به باب و جدا نبودن از وی و اینکه تمام کوشش وی اثبات ادعاهای باب بوده است، خطاب به بابی‌ها می‌گوید: «بدانيد اي قوم كه اين غلام رحمن در جميع احيان اراده‌اش آن بوده كه آنچه از ظهور قبلش، نقطۀ بيان، روح من فى‌الاكوان فداه، نازل شده ثابت نمايد. حركت ننموده‌ام مگر به رضاى او چنانچه او حركت نفرموده مگر به رضاى اين غلام؛ مع آنكه كل آنچه از اين مشيّت ظاهر شود، نفس مشيّت و اراده او بوده و كفى بنفسه شهيدا».

دراین موارد، چون بهاءالله خود را در خطر می‌بیند، برای دفاع از خود، ادعای مخاطب را رد کرده و خود را خادم فانی باب و پیرو و تسلیم وی و باور وی نشان می‌دهد.

در مقابل رویکرد بالا، مشاهده می‌کنیم که بهاءالله در موقعیت‌هایی که جایگاه خود را محکم می‌بیند، خلاف آن عمل مى‌کند. در شرايط جدید، بهاءالله و دیگر بزرگان بهائی نیازی به مخفی کردن نیت و نگرش خود نداشته، از مرام باب برای محکم شدن جایگاه خود بهرۀ لازم را برده‌اند و پیروان باوفایی برای خود یافته‌اند و از طرف دیگر، مخاطبشان هم ارتباطی با بابیت نداشته است؛ دراین‌صورت چه باک که باور باب به چالش کشیده شود؟

چنین است که نصوص بهائی آکنده از اتهامات و تخطئه‌های بسیار تند علیه باب و مرام می‌شود که برخی از آن‌ها خواننده منصف را به فکر فرو می‌برد که چگونه کسی که به مدت تقریبا سی سال خود را پیرو چنین مرامی معرفی می‌کند، ‌توانسته چنین اتهاماتی را به باور باب بزند.

در ادامه، ۲۳ اتهام را که بهاءالله و عبدالبهاء و ابوالفضل گلپایگانی به باور باب (همان باور طاهره) وارد آورده‌اند، مرور می‌کنیم.

 

اتهامات بزرگان بهائی به باور باب و طاهره

بهاءالله نظر خود را دربارۀ باور طاهره (عقاید بابی) این‌گونه مطرح می‌کند:

«بگو اي دوستان ترس از براي چه و بيم از كه؟ * گلپارهاي عالم به‌اندك رطوبتي متلاشي شده و مي‌شوند * نفس اجتماع سبب تفريق نفوس موهومه است * نزاع و جدال شأن درنده‌هاي ارض * به ياري باري شمشيرهاي برنده حزب بابي به گفتار نيك و كردار پسنديده به غلاف راجع، لازال اخيار به گفتار حدائق وجود را تصرف نمودند» (مجموعه الواح مبارکه، چاپ مصر، ص ۲۸۷).

بهاءالله در این جمله معتقد است که افرادی بر کرۀ خاکی هستند که همچون درندگان به نزاع و جدال می‌پردازند و این گروه درنده‌خو را حزب بابی (بابیان و طاهره ازجملۀ شاخص‌ترین عالمان و عاملان بابی است) معرفی می‌کند که شمشیرهای بُرنده‌‌شان همواره در کرۀ خاکی مشغول دریدن انسان‌های دیگر بوده است

بهاءالله قدم را فراتر گذاشته و برای به یقین رساندن مخاطب خود نسبت به باور طاهره (همان باور باب) علت استفاده هم‌کیشان طاهره از شمشیر برنده را به‌وضوح بیان کرده، چهار اتهام اساسی دیگر را به باور باب و ثمرۀ آن باور وارد آورده و این‌گونه آن را به تصویر می‌کشد:

«يوم قبل مخصوص از براي يكي از اولياء اين كلمۀ عليا از قلم اعلي نازل كه شايد اهل اعراض به اقبال فائز گردند و به غوامض مسائل اصول الهيه پي برند و آگاه شوند. معرضين و منكرين به چهار كلمه متمسك، اول كلمۀ فضرب الرقاب و ثاني حرق كتب و ثالث اجتناب از ملل اخري و رابع فناي احزاب. حال از فضل و اقتدار كلمۀ الهي اين چهار سد عظيم از ميان برداشته شد و اين چهار امر مبين از لوح محو گشت و صفات سَبُعي را به صفات روحاني تبديل نمود» (همان، ص ۵۲).

خطاب ایشان در این بیان به بابیان و باور بابی است که طاهره یکی از آنان بود و به تبلیغ آن می‌پرداخت و هرکجا می‌رسید آن را به گوش همه می‌رساند و قصد جمع کردن یار و طرفدار برای برپایی حکومت بابی داشت. طاهره باور بابی داشت، باوری که بهاءالله آن را چنین توصیف کرده است. معرضان و منکرانی که او را انکار می‌کنند، چهار عملکرد داشتند. اولین آن‌ها ضرب الرقاب است. یعنی باورمندان به چنین باوری، گردن انسان‌های بی‌گناه را می‌زدند و این ازجمله عملکردهای اصلی آن‌ها بوده است. باور طاهره، طبق توصیف بهاءالله، اعتقاد به زدن گردن‌ها به قصد ایجاد ترس و وحشت و اظهار وجود بود.

دومین اتهام بهاءالله به باور بابی طاهره، حرق کتب است. حرق کتب به معنای سوزاندان هرگونه کتابی است. خاطر نشان کنیم که از تعالیم باور بابی، سوزاندن همۀ کتاب‌ها به‌جز منطوق بیان است. منظور از منطوق بیان، تمامی کتاب‌هایی است که از باب به‌جای مانده است، ازجمله بیان عربی و فارسی، صحیفه عدلیه و… . بهاءالله نیز به این مسأله اشاره می‌کند و با تأکید بسیار بیان می‌دارد که درندگان حزب بابی، همواره در پی زدن گردن‌ها و سوزاندن هر کتابی غیر از منطوق بیان بوده‌اند (و البته طاهره هم از همین حزب است!).

سومین اتهام بهاءالله به باور طاهره، اجتناب از ملل اُخری است؛ به این معنی که بهاءالله معتقد است باور بابی از هرگونه تعامل با دنیای خارج خودداری می‌کند. از هرگونه ارتباط با باورهای دیگر اجتناب می‌کند. به‌طور کلی ارتباط و تعامل با دیگران جایگاهی در باور طاهره نداشته، تنها روش برخورد با کسانی‌که باور طاهره را قبول ندارند، زدن گردن آن‌هاست. خشونتی سرشار از تعصب و خودبزرگ‌بینی که معتقد است یا به زیر چتر باور ما می‌آیی، یا حق حیات را از شما می‌گیریم.

بهاءالله در چهارمین اتهام می‌گوید یکی از اهداف این تفکر، باقی نگذاشتن هرگونه فرقه، حزب، قوم، دین و… غیر از باور بیانی (باور طاهره) بوده است. این باور، تحمل هیچ ملت و قوم و حزبی غیر از خودش را ندارد، گردن مخالفان را به شمشیر برنده می‌بُرد، مخالفانش را وحشیانه می‌درد، تحمل نوشتار و قلم‌های غیرهمسو با خود را ندارد، هرچه بشر در طی تاریخ از خود به‌جای گذاشته خواهد سوزاند و درنهایت، بشریت را نابود می‌کند تا غیر از خودش، کسی روی کره خاکی نماند.

به‌راستی اگر کسی نداند که گویندۀ این سخنان کیست و بدون هیچ پیش‌زمینه از موضوع، این کلمات را بشنود، بی‌اختیار تصور خواهد کرد که فردی درمورد داعش زمان حاضر سخن می‌گوید، کسانی که در پی حکومت بر دنیا هستند و منطق، عقل و انسانیت را کنار گذاشته‌اند و به زدن گردن‌ها و درندگی و سوزاندن آثار فرهنگی و میراث تاریخ بشریت می‌پردازند. آری، بهاءالله در توصیف باور بابی و طاهره، داعش مستقر در ایران را که در سال ۱۲۲۷ شمسی اعلان موجودیت کرد، به تصویر می‌کشد.

پنجمین اتهام بهاءالله نسبت به باور طاهره در آخر عبارت بالا آمده است. بهاءالله ادعا می‌کند که با ظهورش صفات سَبُعی (درنده‌خویى) پیروان باور طاهره محو گشت و جای خود را به صفات روحانی داد. ایشان می‌گوید که مرام بابی، صفات سبعی را ترویج می‌داد. به عبارت دیگر ثمرۀ باور طاهره بروز صفات سبعی در پیروان این مرام است و حالا که بهاءالله تعالیم خود را ارائه کرده، این صفات سبعی محو شده و به صفات روحانی تبدیل گشته است.

جالب آنجاست که بهاءالله در نوشتۀ کتاب اقتدارات صفحه ۱۰۳، خود را عامل به همان تعالیم معرفی می‌کند. به این معنی که ایشان نیز تا قبل از نوشتن کتاب اقدس، معتقد و عامل به احکام و تعالیم بابی (باور طاهره) بوده که سرشار از درنده‌خویی بوده است. پس می‌توان نتیجه گرفت که این صفات در وجود جناب ایشان هم بوده است  که نمونۀ آن را در کتاب خاطرات حبیب جلد ۱ صفحه ۲۶۶ می‌توان یافت:

«وقتی‌که جمال مبارک از سلیمانیه [به بغداد] تشریف آوردند، یک روز توی کوچه تشریف می‌بردند با مرحوم آقا میرزامحمدقلی [برادر ناتنی بهاء و دستیار وی]، یک شخص کباب‌فروش آهسته گفت: باز بابی‌ها آفتابی شدند. جمال مبارک به میرزامحمدقلی فرمودند: بزن توی دهنش. میرزامحمدقلی ریش او را گرفته توی سرش می‌زد. رفت نزد ایلچی [=کنسول ایران در بغداد] شکایت کرد، ایلچی خود او را حبس کرد، گفت: یقین جسارت بزرگی کرده‌ای که بابی‌ها تو را زده‌اند».

دقت شود که جرم آن شخص کبابی، که به دستور بهاءالله کتکش زده‌اند، تنها این بوده که «آهسته» گفته است باز بابی‌ها آمدند، بهاءالله هم به صرف شنیدن این کلام و برای چشم‌زهر گرفتن از او و دیگر مسلمانان بغداد، به مریدش دستور داده که «بزن توی دهنش»!

در جای دیگری، بهاءالله پیروان باب را متحجرانی معرفی می‌کند که حتی از پوشیدن لباس‌های تولیدی ملل دیگر خودداری می‌کردند. ایشان با خرده‌گیری از چنین باوری، با افتخار، پیروان خود را از تبعیت از این حکم رهایی می‌بخشد. به جملات بهاءالله توجه کنیم:

«مي‌دانند آنچه  از قلم اعلی در زُبُر و الواح نازل شده فساد و نزاع و جدال ممنوع و همچنين امر نموديم به قرائت کتب قوم، جميع اين امور عنايتی است بزرگ از برای عباد، چه که از قبل ممنوع بودند و به جهاد مأمور، استعمال لباس اجنبيّه و ملاحظۀ کتب آن قوم از قبل ممنوع و آثار منع در کتب موجود و مشهود، ولکن در اين ظهور اعظم سدّ منع برداشته شد و به‌جای آن حرّيّت عطا و عنايت گشت.» (اقتدارات، ص ۲۹).

این عبارات، نشان می‌دهد که از آموزه‌های باب (باورهای طاهره) دوری و عدم ارتباط با ملت‌های دیگر است. حتی لباس‌های آن‌ها هم در این باور مطرود و منفور است. لحن فخرفروشانۀ بهاءالله چنان است که مخاطب کاملاً به مخرب بودن چنین احکامی ‌برای جامعۀ بشری از دیدگاه بهاءالله پی می‌برد. البته فراموش نمی‌کنیم که بهاءالله خود مدت قابل‌توجهی به همین مکتب باور داشت ولی در این نوشته حاصل احکام باب را، مسدود کردن راه پیشرفت جامعه بشری دانسته است.

اتهام بعدی بهاءالله به باور طاهره، تندروی و فتنه‌گری است. به جملات زیر توجه کنید:

«اول فتنه در عراق ظاهر، چه كه در اول يوم عاشورا مقام حزن، سرور ظاهر و مقام صمت، صوت تصنيف مرتفع. باري اين حركت سبب إعلاء كلمۀ نفوس خبيثه شد. اگرچه عاملين قصد و نيتشان ظهور و بروز حضرت نقطه اولي روح ماسواه فداه بوده، يعني مولود مبارك در يوم اول محرم …» (مائده آسماني، ج ٨، ص ۱۸۶).

در اینجا بهاءالله بابیگری را فتنه خوانده و می‌نویسد وقتی ایام محرم شروع می‌شود، در اول روز عاشورا که ایام حزن و اندوه است، به شادی و سرور و پایکوبی پرداخته‌اند، در روزهایی که مقام سکوت و خاموشی است، به آوازخوانی و تحریک دیگران و ایجاد فتنه مشغول بوده‌اند. از دید بهاءالله این‌گونه عملکرد فقط به قصد تحریک و برانگیختن عواطف دیگران بوده است. این‌چنین است که باور طاهره به هر روشی برای ایجاد نزاع و جدال و فتنه و درگیری دست می‌زند، بهاءالله هم نمونۀ تاریخی جالبی از این عملکرد را بیان می‌کند.

مورد دهم اتهام بهاءالله به باور طاهره، چنین است:

«مطلب يازدهم، تعليمات مباركه و اعراض نفوس. در لوح ملاعلي بجستاني نازل، قوله تعالي: “يا علي از ضوضاي غافلين و زماجير [=هیاهوی] مشركين محزون مباش. عنقريب رايات عدل و انصاف در اطراف به اسم حق مرتفع شود، جميع ملوك اليوم اين طايفه را اهل فساد مي‌دانند، چه كه في‌الحقيقه در اوائل اعمالي از بعضي از اين طايفه ظاهر که فرائص ايمان مرتعد. در اموال ناس من غير اذن تصرف مي‌نمودند و نهب و غارت و سفك دما را از اعمال حسنه مي‌شمردند؛ حقوق هيچ حزبي از احزاب را مراعات نمي‌نمودند و آن نفوس همچه گمان مي‌كردند كه اين اعمال مقبول است مع آنكه به طراز محبت الهي مزين و به افسر انقطاع مكلل، از غايت سادگي و عدم اطلاع، به اين اعمال مرتكب و جميع را من عندالله مي‌دانستند و اين اعمال سبب اجتناب ناس و ضوضا و اعراض خلق از حق شد. حال اَزيَد از سي سنه نار فساد و محاربه و نزاع و جدال در جميع اطراف و اقطار افسرده و مخمود، مع‌ذلك هنوز در شك و ريبند» (مائده آسمانی، ج۷ ص ۱۳۸).

بهاءالله اتهام دهم خود به اعتقادات بابی و باور طاهره را با این جمله آغاز می‌کند که همۀ ملوک و سرزمین‌ها و سلاطین، این قوم و باورمندان به این باور را اهل فساد می‌دانند. بهاءالله چنان با قدرت بر باور طاهره می‌کوبد که وضوح فساد آن را بر همه عیان می‌داند و جای هیچ‌گونه برداشت دیگری را باقی نمی‌گذارد و بهائیان نمی‌توانند به توجیه و تفسیر بپردازند و آن را رد کنند. در این سخن، بهاءالله به‌وضوح باورمندان بابی و هم‌کیشان طاهره را اهل فساد معرفی می‌کند؛ اما باید به بهاءالله گفت خود شما که مدت ۳۰ سال پیرو همین احکام بودید! شما بودید که ظهور باب را ظهورالله خواندید و خود را عبد فانی ایشان قلمداد کردید! شما بودید که در جواب اعتراض‌های بابیان، منکر نسخ احکام باب شدید، ازجمله همان‌ها که باعث فساد در عالم شده است.

بهاءالله در اعتراضی دیگر، باور طاهره را منشأ اعمالی می‌داند که باعث لرزه افتادن بر ستون‌های ایمان (فرائص ایمان مرتعد) می‌شود. به عبارت دیگر حاصل باور طاهره، به سست شدن ایمان منجر می‌شود. قاعدتاً اگر مرامی الهی بود، عمل به فرامین آن نمی‌بایست فرد عامل را سست ایمان کند ولی چه کنیم که این سخن بهاءالله است که مرام باب و احکام آن را باعث سست شدن ایمان می‌داند. اگر علت وجودی بهائیت را در تاریخ پیگیری کنیم، آیا به همان مرام سست‌کنندۀ ایمان نمی‌رسیم؟ آیا همین نتیجه را نمی‌توان شامل خود بهاءالله دانست و ایشان را هم از همان گروه سست‌ایمان دانست؟

اتهام دوازدهم بهاءالله، به باور طاهره در ادامۀ گفتار فوق است. ایشان، بابیان و باورمندان به حضرت نقطۀ اولی را راهزن و دزد معرفی می‌کند، که در اموال دیگران بدون اجازۀ مالک تصرف می‌کنند. بهاءالله بدون هیچ‌گونه پرده‌پوشی، دزدی و تصرف در دارایی های مردم را ازجمله اعمال پیروان باور طاهره و هم‌کیشان ایشان برمی‌شمارد. می‌دانیم که دزدی ازجملۀ بدیهی‌ترین مسائلی است که در هر عصر و دوره‌ای ممنوع بوده و هر عقل سلیمی به این حکم گردن می‌نهد اما گویا بابیت و باور طاهره حتی بدیهی‌ترین خصلت‌های انسانی را نیز از باورمندان خود سلب کرده است.

سیزدهم اتهام، خون‌ریزی و سفک دماء است، به گفتۀ بهاءالله، بابیان، غارت و خون‌ریزی را از اعمال حسنه می‌دانسته‌اند. بهاءالله آن‌ها را سرزنش کرده و باور طاهره را تخطئه می‌کند. ممکن است کسانی اعمال هم‌کیشان طاهره را اعمال خودسرانه‌ای بدانند که ربطی به باورشان نداشته است؛ اما بهاءالله در همین سخن اشاره می‌کند که این افراد اعمال خود را برای رضای خدای بابیان انجام می‌داده‌اند که نشان از یک عمل عبادی دارد نه یک عملکرد شخصی؛ لذا همواره به فساد و فتنه و جدال و نزاع و گردن زدن و قتل انسان‌های بی‌گناه و دزدی اموال مردم مشغول بوده‌اند. تأکید مجدد می‌کنیم که بهاءالله نیز معترف است که این احکام را به مدت تقریباً سی سال قبول داشته و ظهور خود را نسخ‌کنندۀ چنین احکامی نمی‌داند (ر. ک. اقتدارات ص ۱۰۳).

علاوه‌براین اتهامات که همگی از میان نوشته‌های بهاءالله استخراج شده‌اند؛ بزرگان دیگری از بهائیان نیز باور طاهره و ثمرات گهربار(!) آن را توصیف کرده و به تصویر کشیده‌اند. ازجملۀ این افراد، محقق بزرگ بهائی، ابوالفضل گلپایگانی ملقب به ابوالفضائل است. میرزاابوالفضل گلپایگانی از فضلای بنام و معروف‌ترین نویسندۀ بهائی است. این شخص خدمات زیادی به بهائیت نمود و جامعۀ بهائی همواره مدیون خدمات اوست. اتهام چهاردهم به باور طاهره از طرف ایشان است و در کتاب کشف‌الغطاء به ثبت رسیده است.

به‌ نوشتۀ استاد محيط‌ طباطبايي، كشف‌‌الغطاء به‌ دستور و تحت نظارت‌ عبدالبهاء، توسط‌ ميرزاابوالفضل‌ گلپايگاني‌ و به‌ دستياري اديب‌ طالقاني‌ و نعيم‌ سدهي‌ و سمندر قزويني‌ و مهدي‌ گلپايگاني‌ (از فعالان‌ و مبلغان‌ بهائيت) در ردّ‌ تاريخ‌ نقطة‌ الكاف نوشتۀ میرزا جانی کاشانی بابی و مقدمۀ فارسي‌ و انگليسي‌ آن به قلم پرفسور ادوارد براون انگلیسی، از سال‌ ۱۳۳۰ تا ۱۳۳۴ ق‌ تنظيم‌ و تدوين‌ و در عشق‌آباد روسيه‌ به‌ چاپ‌ رسيد و آمادۀ انتشار شد. اما «سقوط‌ فلسطين‌ به‌ دست‌ انگليسي‌ها و پيدايش‌ مصالح‌ تازه‌اي‌ كه‌ براثر انقلاب‌ روسيه‌ قوّت‌ جانب‌ گرفته‌ بود، سبب‌ شد كه‌ هزاران‌ نسخۀ‌ آمادۀ انتشار از آن‌ به‌ آتش‌ نابود گردد».[۲] ‌ تلقي‌ و تحليل‌ شاهدان‌ عيني‌ مطّلع (همچون‌ عبدالحسين‌ آيتي‌ و فضل‌ الله‌ صبحي، مبلغان‌ مستبصر بهائي) نيز از علت‌ جمع‌‌آوري‌ نسخه‌های‌ كشف‌ الغطاء، همين است.

اهمیت این کتاب بسیار زیاد است. چراکه اولاً به دستور عبدالبهاء نگاشته شد و ثانیاً پس از اتمام، به تأیید عبدالبهاء، مرکز میثاق بهائیت، رسید.[۳] گلپایگانی در این کتاب باور بابی طاهره را به سخره می‌گیرد و وجود دستورها و تعالیمی همچون تخریب عبادتگاه‌ها، سوزاندن کتب، قتل غیربابیان و دیگر تعالیم باور طاهره را، که در قبل به آنها اشاره شد، باعث خندۀ عقلای عالم می‌داند. به متن زیر از کتاب کشف‌الغطاء، توجه کنید:

«عقلای عالم، می‌خندند بر کسانی که در این دورۀ علم و تمدن می‌خواهند دینی را که اساس آن قتل نفوس، محو کتب، هدم بقاع، تخریب معابد و مساجد است ،در عالم جاری کنند.» (کشف‌الغطاء، صص ۲۵۲-۲۵۳).

این جملۀ گلپایگانی بسیار جالب و موردتوجه است. ایشان معتقد است که جاری کردن باور طاهره در عالم برای عقلای عالم مسخره و خنده‌دار است، چراکه دورۀ کنونی، عصر علم و تمدن است و بابیت اساسش بر قتل نفوس، نابودی فرهنگ مکتوب، تخریب عبادتگاه‌ها و معابد و مساجد است. این اتهامی است که بزرگ‌ترین محقق بهائی به باور طاهره وارد می‌کند و به تأیید عبدالبهاء نیز می‌رسد.

اتهام‌های دیگر گلپایگانی (اتهام‌های پانزدهم تا بیست و سوم) به باور طاهره که بیش از ۱۰۰ سال پیش در کتاب کشف‌الغطاء مطرح شده است، به قرار زیر است:

«آیا مستر براون می‌خواهد که بهاءالله هم مثل باب حکم به احراق جمیع کتب نماید؟ آیا مستر براون می‌خواهد که بهاءالله هم مثل باب حکم به تخریب و هدم جمیع هیاکل و کنائس و مساجد و مَشاهد و بِقاع و قُباب نماید و مکّه و بیت المقدّس و هرچه کنیسه و هرچه مسجد و هرچه تربت است، بابی‌ها بریزند و خراب کنند؟ … آیا اساس مدنیت امروزۀ عالم که ندای صلح و سلام عمومی از اقطار و اکناف بلند است، به این تعلیمات پیش می‌رود؟ ما بهائیان می‌گوییم که مقتضای وقت همین است که این احکام تغییر داده شود و به‌جای حرق کتب و هدم کل بقاع و قتل نفوس و سب و لعن اشخاص، صلح و سلم و وفا مقرر شود. آیا این‌گونه بهتر نیست؟ امروز مقتضای وقت و مصلحت اهل عالم عموماً و ایرانیان خصوصاً نیست که عبوس و نفور باشند و هرکس با ایشان مخالفت کرد کافر و ملعون بخوانند و هرچه کلیسا و مسجد و تربت و مشهد است، خراب کنند و هرچه کتاب غیربیان است، بسوزانند. خدا را و هر منصفی که در عالم هست به شهادت می‌طلبم، که این احکام امروزه مقتضای مصلحت وقت نیست و مصلحت اهل عالم در این‌ها نمی‌باشد.» (کشف الغطاء، صص ۳۶۷-۳۶۸).

گلپایگانی در این نوشته حاصل باور طاهره را سوختن همۀ کتاب‎‌های غیربابی، نابودی همۀ معابد و تخریب مجسمه‌ها و آثار هنری می‌داند. این عبارت گویای بینش بستۀ باور طاهره بوده، که حتی تحمل آثار فرهنگی مکتوب و هنری را هم ندارد. چنانچه در رسانه ها شاهد بودیم، خبر تخریب موزه‌های عراق به دست داعش، به گوش همۀ جهانیان رسید. شباهت قابل‌توجهی میان مدل عملکرد داعش عراق و بابیان وجود دارد. هردو، هیچ ارزشی برای تمدن بشری قائل نبوده و تلاششان تخریب دستاوردهای تمدن بشر است.

اتهام شانزدهم در ادامه اتهام قبلی است و ابوالفضائل، ادوارد برون، شرق‌شناس معروف انگلیسی و احیاکنندۀ کتاب نقطةالکاف میرزاجانی کاشی را، موردخطاب قرار داده و دستور تخریب کنائس و عبادتگاه‌های یهودیان را زیر سؤال می‌برد.

باور طاهره برطبق گفته‌های گلپایگانی متهم است که در کنار تخریب همۀ مساجد، همۀ تربت‌ها و کلیساها نیز باید تخریب شوند که ازجملۀ مساجد و تربت‌ها، کعبه و بیت‌المقدس هستند. آنچه در این چند جمله مشاهده می‌کنیم، همگی حاکی از عدم تحمل باور دگراندیشان، خشونت علیه آن‌ها و تخریب عبادتگاه‌ها و مکان‌های مقدس  است.

در اتهام بیستم، گلپایگانی تعالیم باور طاهره را با مدنیت امروزه مطابق ندانسته و معتقد است که چنین باوری خلاف روحیۀ صلح‌طلبی است. هر انسان منصفی با کمی‌تعقل و تفکر در اساس تعالیم بابی قطعاً به این نتیجه می‌رسد که چنین باوری در هیچ عصر و زمانی، سعادت و صلح جهانی را برای عالم انسانی به بار نخواهد آورد.

گلپایگانی در ادامۀ اتهامات خود، دو اتهام دیگر به باور بابی طاهره وارد می‌آورد، اول اینکه اینان معتقد بودند که دیگران را می‌باید لعن کرد و دیگر اینکه چنین باورمندانی همگی عبوس و خشونت‌طلب بوده، نسبت به دیگران نفرت داشته و آنان را کافر و ملعون می‌دانستند.

فهرست اتهامات

اتهامات بهاءالله (اتهام ۱ الی ۱۳) و اتهامات ابوالفضائل که موردتأیید عبدالبهاء است (اتهام ۱۴ الی ۲۳) به باور بابی طاهره به قرار زیر است:

۱- بهاءالله در مجموعه الواح مبارکه صفحه ۲۷۸ بابیان را جدال‌کننده و نزاعگر معرفی می‌کند.

۲- در همانجا، ایشان پیروان باور طاهره را درندگان ارض توصیف می‌کند.

در صفحه ۵۲ همان کتاب بهاءالله ۵ مورد اتهام دیگر به باور طاهره وارد می‌کند:

۳- ازجمله دستورها ضرب الرقاب، یعنی زدن گردن انسان‌ها است.

۴- حرق کتب یا سوزاندن کتاب‌ها ازجمله اعمال پیروان آن اعتقاد بوده است.

۵- گوشه‌گیری و عدم معاشرت با اقوام و ملل دیگر، از جمله دستورات باور طاهره است.

۶- فنای احزاب، یا قتل‌عام اقوام و احزاب دیگر، از نتایج چنین باوری است.

بهاءالله موارد ۳ تا ۶ را چهار سد عظیم باور بابی طاهره توصیف می‌کند که با ظهور خود، آن‌ها را از میان برداشته است.

۷- ایشان حاصل باور طاهره را ایجاد صفات سبُعی یا درنده‌خویی می‌داند.

۸- ازجمله احکام دیگر، عدم استفاده از لباس اجنبیه است. پیروان ابن مرام از پوشیدن تولیدات ملل دیگر نهی شده‌اند.

۹- بهاءالله پیروان باور طاهره را تندرو و فتنه‌گر معرفی می‌کند. به‌گونه‌ای که به‌جای همدردی با ملل دیگر، به تحریک عواطف و هنجارشکنی می‌پرداخته‌اند.

۱۰- بهاءالله حاصل چنین باوری را بروز فساد می‌داند و پیروان آن طائفه را اهل فساد قلمداد می‌کند.

۱۱- بهاءالله، نتیجۀ دیگر چنین باوری را سست شدن ایمان دانسته و عنوان می‌کند که چنین باوری باعث لرزه افتادن در ستون‌های ایمان است.

۱۲- بهاءالله، باورمندان به بابیت را راهزنانی می‌داند که اموال مردم را بدون اذن آن‌ها تصرف می‌کنند و در این کار جویای رضایت خداوند هستند.

۱۳- بهاءالله باور طاهره را به خون‌ریزی و سفک دماء متهم می‌کند، به‌طوری که دنباله‌روهای چنین دستورهایی، غارت و خون‌ریزی را از اعمال حسنه می‌دانسته‌اند. بهاءالله آنان را سرزنش کرده و باور طاهره را تخطئه می‌کند.

۱۴- عقلای عالم، در این دورۀ علم و تمدن بر باور طاهره می‌خندند، زیرا دینی است که اساس آن قتل نفوس، محو کتب، هدم بقاع و تخریب معابد و مساجد است.

۱۵- باور طاهره حکم به احراق جمیع کتب و حکم به تخریب و هدم جمیع هیاکل … است.

۱۶- باور طاهره معتقد بود باید تمام کنائس و عبادتگاه‌های یهودیان خراب شود.

۱۷- باور طاهره معتقد بود که تمام مساجد می‌باید تخریب شود.

۱۸- باور طاهره معتقد بود که  مکه و کعبه باید خریب شود

۱۹- باور طاهره معتقد بود که بیت‌المقدس باید تخریب شود.

۲۰- هیچ‌یک از باورهای طاهره با مدنیت امروزه تطبیق ندارد.

۲۱- باورمندان به باور طاهره، اعتقاد به سب و لعن دیگران داشتند.

۲۲- هم‌کیشان طاهره عبوس بوده، همیشه با خشونت با دیگران رفتار می‌کردند.

۲۳- طاهره معتقد بود که همۀ کلیساها باید تخریب شود.

استفادۀ بهائیان از باور طاهره

تا به اینجا، مدل رفتار متناقض بزرگان بهائی را تا زمان مرگ شوقی‌افندی بررسی کردیم. خلاصه بحث این بود که بزرگان بهائی دو رویکرد را در برابر مخاطب از خود به نمایش می‌گذارند. زمانی که بهاءالله هنوز استقرار نیافته بود و نیاز داشت که مشروعیت خود را از طریق باب به اثبات برساند، به دفاع محکم از باب می‌پرداخت و تعالیم باب را آسمانی و غیرقابل‌نسخ می‌خواند و خود را وفادار به باب و باور او نشان می‌داد. بعد از مرگ باب و غلبه بر صبح‌ازل و استقرار بهائیت، بهاءالله رنگ عوض کرد و همۀ نابسامانی‌ها را به باب نسبت داد و برای اینکه ثابت کند که بهائیت طرفدار خشونت نیست و آیینی صلح‌طلب است، احکام بیان را، غیرانسانی، خشونت‌آمیز و غیرعقلانی خواند. پس در دیدگاه اولیۀ بهائیت، بابیت پیش‌زمینه و بشارت‌دهندۀ بهائیت بوده و پس از حصول هدف غایی خود، در طی یک دوره سی‌ساله، نهایتاً منسوخ شده است، چراکه تعالیم آن مناسب مدنیت عصر حاضر نبوده و در کل ثمره‌ای جز درنده‌خویی، صفات سَبُعی، جدل و نزاع، قتل و سفک دماء و… نداشته و نخواهد داشت.

در اینجا، به قسمت دوم تاریخ پس از طاهره و باور وی می‌رسیم. در این زمان، تشکیلات بهائی شکل رسمی‌به خود گرفته است و از یک باور شخصی به‌کلی خارج شده است. با تشکیل بیت‌العدل، به‌عنوان نهاد رهبری جامعۀ بهائی،  آیین بهائی دیگر جنبه شخصی برای پیروانش ندارد. در این دوره کسی بهائی تلقی می‌شود که به‌طور رسمی در تشکیلات بهائی ثبت نام کرده (تسجیل شده) و تعهدنامه رسمی را امضاء کرده باشد که بهاءالله و باب را به‌عنوان مظهر ظهور قبول داشته، عبدالبهاء را مرکز میثاق دانسته، شوقی را ولی امرالله و بیت‌العدل را به‌عنوان تنها نهاد صاحب قدرت شریعت که مسؤولیت جامعۀ بهائیت حیفایی برعهده این سازمان است، پذیرفته است.

در کنار این پیش‌زمینه، باید دانست که یکی از مهم‌ترین مسؤولیت‌های اعضای جامعۀ بهائی که ازجمله اهداف اصلی این جامعه است، تبلیغ این مرام است. مرور نصوص بهائی، نشان می‌دهد که بهائیت نقشه‌ای بلندمدت دارد که هدف نهایی آن تشکیل جامعۀ ذهبی (طلایی) است که حکومت مادی و معنوی دنیا در دست تشکیلات بهائی قرار بگیرد. شوقی در مواضع مختلف اعلام نموده که هدف از تشکیل نظام اداری و فعالیت‌های مؤسسات بهائی زمینه‌سازی برای نیل به جامعۀ ذهبی و کسب مدیریت سیاسی جامعه است. جالب است که شوقی برخلاف گفته‌های بهاءالله، فقط سخن از فتح قلوب و سلطنت باطنی نمی‌راند، بلکه به سلطنت ظاهری اشاره نموده تا مخاطبان ایشان تأویل و تفسیر نفرمایند که مثلاً جناب شوقی فرموده‌اند که منظور از جامعه ذهبی، تربیت روحانی و فتح قلوب است؛ خیر، ایشان به‌وضوح اشاره به سلطنت مسیحیان در قرن چهارم نموده است و آمال و آرزوی بهائیان را رسیدن به سلطنت و حکومت و مدیریت سیاسی جامعه قلمداد می‌کند؛ این است سخن شوقی:

«دورۀ مجهولیت که اولین مرحله در نشو و نمای جامعۀ اهل بهاست و مرحلۀ ثانیۀ مظلومیت و مقهوریت، هردو منقضی گردد؛ دورۀ ثالث که مرحله انفصال شریعةالله از ادیان عتیقه است چهره بگشاید و این انفصال بنفسه مقدّمۀ ارتفاع عَلَم استقلال دین‌الله و اقرار و اعتراف به حقوق مسلوبه اهل بهاء و مساوات پیروان جمال ابهی با تابعان ادیان معتبره در انظار رؤسای جهان و این استقلال ممهّد سبیل از برای رسمیت آیین الهی (و ظهور نصرتی عظیم شبیه و نظیر فتح و فیروزی که در قرن رابع از میلاد حضرت روح در عهد قسطنطین کبیر نصیب امّت مسیحیه گشت و این رسمیت به مرور ایام مبدّل و منجر به تأسیس سلطنت الهیه و ظهور سلطۀ زمنیۀ شارع این امر عظیم گردد، و این سلطنت الهیه مآلاً به تأسیس و استقرار سلطنت جهانی و جلوۀ سیطرۀ محیطۀ ظاهری و روحانی مؤسس آئین بهائی و تشکیل محکمۀ کبری و اعلان صلح عمومی که مرحلۀ سابع و اخیر است) منتهی گردد.» (شوقی افندی، ظهور عدل الهى، ص ۳۲).

برای رسیدن به این اهداف، تبلیغ بهائیت از اساسی‌ترین رویکردهاست. رجوع به پیام‌های بیت‌العدل به‌وضوح نشان می‌دهد که راهکار عملی این سازمان از ابتدای تشکیل و برای رسیدن به هدف غایی تشکیل حکومت جهانی، تلاش برای تهییج بهائیان به تبلیغ امرالله بوده است. پیام‌های متعدد بیت‌العدل نشان از اهمیت مسئلۀ تبلیغ برای اجرایی کردن و رسیدن به اهداف هفت‌گانه است که شوقی پیش‌بینی‌ کرده و نهایت آن به جامعۀ ذهبی می‌انجامد.

آنچه مقدمات بالا را به یکدیگر متصل می‌کند، تبلیغ آیین بهائی است. تبلیغ به‌مثابه خون در شاهرگ‌های تشکیلات بهائی است، ولی تبلیغ ابزار می‌خواهد. یکی از ابزارهایی که ظاهراً بسیار موردپسند بهائیان است استفاده از شخصیت طاهره قرةالعین است. در تاریخ زندگی طاهره نقاطی وجود دارد که جامعۀ بهائی با بزرگ‌نمایی آن‌ها و جذب توجهات مخاطبان به آن نقاط، حقیقت‌های زندگی طاهره را در حجاب دروغ، خدعه و دورویی پنهان کرده، طاهره را به مرام خود می‌چسبانند و از آن برای تبلیغ مرام خود استفاده می‌کنند.

نقطۀ موردنظر بهائیان که البته نویسندگان و داستان‌پردازان جامعه بهائی پساشوقی، به دروغ به آن می‌پردازند، آنجاست که مدعی می‌شوند، طاهره حجاب خود را کنار گذاشت و برای آزادی حقوق زنان و برابری حقوق زن و مرد به پاخاست. باوجود اینکه نویسندگان بزرگ بهائی مانند نصرت‌الله محمدحسینی این ادعا را منحصر به برداشتن روبنده از صورت، در جلسات تدریس کرده است (محمدحسینی، حضرت طاهره، ص۱۹۰)، اما باز مشاهده می‌کنیم که رویکرد اصلی جامعه بهائی پساشوقی، قهرمان جلوه دادن طاهره و باور وی است، به‌طوری که او را حتی در میان اولین زنان تاریخ معرفی می‌کنند که برای برپایی برابری حقوق زنان و مردان قیام نمود. به‌عنوان نمونه به پیام بیت‌العدل در تاریخ ۲۰ ژوئن ۲۰۰۸ میلادی توجه فرمایید:

«طاهره، آن شیرزن بی‌مثیل تاریخ ایران، در سال ۱۲۲۷ شمسی، زمانی که فعّالیّت‌های مربوط به بهبود اوضاع اجتماعی زنان در بعضی از نقاط عالم تازه در حال نضج گرفتن بود، شجاعانه به دفاع از آزادی زنان قیام نمود.»

این بیان بیت‌العدل، مانند خیلی از ادعاهای دیگر این جامعه، درمورد سران و پیشوایانش، خالی از هرگونه صداقت و به‌واقع بدون هر سند و مدرکی است. در هیچ‌یک از نوشته‌های به‌جامانده از طاهره و نصوص به‌جامانده از باب در منطوق بیان، اشاره‌ای به حرکت‌ برای آزادی زنان و قیام برای برابری حقوق زنان و مردان نشده است، اما مشاهده می‌کنیم که بهائیان در فرصت‌های مختلف گردهمایی‌هایی در بزرگداشت طاهره برگزار می‌کنند که از آن‌جمله، گردهمایی ۱۸ ژوئیه ۲۰۱۵ میلادی در ویرجینیای آمریکا است. در این سمینار فعالان حقوق بشر، مانند خانم مهرانگیز کار نیز سخنرانی داشتند.

این یکی از روش‌های جذب مخاطب و تبلیغ بهائیان است که با چیدن زمینه‌های مختلف و پروپاگاندا درمورد یک موضوع، از افراد ذی‌نفوذ در زمینه‌های حقوق بشری دعوت به همکاری می‌کنند و نهایتاً از آن‌ها برای تبلیغ بهائیت استفاده می‌کنند. البته همیشه هم در کارشان موفق نیستند؛ همان‌طور که در این گردهمایی، مهرانگیز کار در سخنرانی خود ابتدا به پایداری طاهره در اعتقادش به تعالیم باب اشاره کرد و آنگاه موضوع عدم امکان حضور زنان در بالاترین جایگاه رهبری بهائیت یعنی بیت‌العدل را پیش کشید و بهائیان را دعوت کرد که بدون پرداختن به توجیه های دینی، کاستی‌های تبعیض‌آمیز و جنسیتی آئین بهائی را معرفی کنند. مهرانگیز کار که یکی از فعالان حقوق بشر و به‌ویژه حقوق بانوان است، عنوان نمود که احترام به جنسیت با مدح و ثنای طاهره کامل نمی‌شود و بیت‌العدل جهانی بهائیان باید به حضور بانوان در میان اعضای خود تمکین کند. در اینجا بود که بزرگان بهائی تاب نیاورده و در شبکه‌های اجتماعی ایشان را به بی‌اطّلاعی از بهائیت متهم و به انواع مختلف تخریب کردند.[۴] همۀ این مباحث نشان می‌دهد که بهائیت به‌جز تبلیغ و رسیدن به جامعۀ ذهبی هدف دیگری ندارد و در این راستا هرگونه مخالفتی را بهائی‌ستیزی جلوه می‌دهد و مخاطب را تخریب می‌کند.

تناقض در دیدگاه بهائیت دربارۀ طاهره

بزرگان و پیشوایان گذشتۀ بهائیت و رأس تشکیلات بهائی در زمان حاضر، نسبت به طاهره نگاه متفاوت دارند. با آنچه از گفته‌های آنان دانستیم، چاره‌ای جز این نداریم که بگوییم همۀ آنان، نان را به نرخ روز خورده و می‌خورند. بهاءالله در تأیید اندیشۀ بابی در آغاز و همو در نفی و رد همان باور در زمانی پس از ادعای مظهریت، نان را به نرخ روز خورده است. ابوالفضل گلپایگانی و عبدالبهاء (با تأیید کتاب کشف‌الغطاء) نیز چنین کرده‌اند و برای برکشیدن عقاید و احکام خود، بابیان (ازجمله طاهره) را درنده‌خو، جدل‌کننده، نزاع‌کننده، تخریب‌کنند میراث فرهنگ بشری، قاتل انسان‌ها و… معرفی کرده‌اند.

اکنون و در زمان پساشوقی، که مسألۀ زنان جایگاه ویژه‌ای پیدا کرده است، بلافاصله جامعۀ بهائی دستاویزی از پستوی تاریخ (همان باور طاهره) پیدا کرده، آن را از جامۀ حقیقت بیرون آورده و جامه‌ای سراسر متفاوت و دروغین بر آن پوشانده و به مخاطب خود تحمیل می‌کند. در کنار همۀ این دروغ‌ها، دورویی‌ها و بی‌صداقتی‌ها، جامعۀ بهائی ذره‌بین خود را بر روی سطحی‌ترین عملکردهای طاهره (برداشتن روبنده از صورت) قرار داده و سعی در فریب دادن مخاطب خود دارد.

سؤال اصلی این است که به‌راستی چرا تشکیلات بهائی این‌گونه بی‌صداقتی می‌کند؟ چرا بهائیان ارزش‌های والای انسانی را زیرپا گذاشته، برای انجام وظیفۀ تبلیغ و جلب‌نظر هر فردی، با هر بینشی، برخلاف عقیدۀ خود، خدعه‌گرانه دست به فریب اذهان عمومی ‌می‌زنند و خود را موافق عقیدۀ طاهره و حرکت او جلوه می‌دهند؟ باید از افسانه‌پردازان بهائی پرسید، به چه دلیل برخلاف اعتقاد بهاءالله عمل می‌کنید؟ به چه دلیل باوجود نصوص قطعی به‌جامانده از پیشوای خود، به تبلیغ باور طاهره می‌پردازید؟ آیا نمی‌دانید که بهاءالله معتقد است، باور طاهره بر نزاع و درنده‌خویی و قتل و کتاب‌سوزی و تخریب میراث فرهنگی استوار است؟ آیا مجموعه الواح بهاءالله را نخوانده‌اید که می‌گوید باور طاهره پیروان خود را از هرگونه معاشرتی با دیگران منع می‌کند؟ طاهره با چنین اعتقادی، چگونه می‌توانسته (به گفتۀ غیرصادقانۀ بیت‌العدل) به دفاع از آزادی زنان بپردازد؟ اصلاً آزادی زنان در کدامین کتاب از مجموعۀ کتب به‌جا مانده از مرام طاهره آمده است؟

آیا بیت‌العدل که خود را مصون از خطا مى‌شمرد و مدعی است که الهامات الهی در گفته‌ها و عملکرد آن سازمان دخیل است، در پیام خود که در بالا اشارت رفت، نمی‌دانسته است که نظر بهاءالله درمورد طاهره چیست؟ جالب‌تر اینکه آیا رهبران رژیم صهیونیستی، که به باور یهودی معتقدند، از این نگرش بهائیان اطلاع دارند؟ آیا می‌دانند که بهائیان به ترویج باوری می‌پردازند که معتقد است عبادتگاه‌های آن‌ها می‌باید تخریب شود و اثری از آن در جهان باقی نماند؟ آیا این نهاد معنوی بهائیان، به تزویر و دورویی روی آورده و هدف تشکیل جامعه ذهبی، چشمان مُلهَم به الهامات الهی او را کور کرده است و سخن بهاءالله را در صندوقچۀ پستوهای سازمان بیت‌العدل در حیفا گذاشته است و در ملأ عام خلاف عقیدۀ خود بیانیه صادر می‌کند؟ به‌راستی که تبلیغ وارونۀ باور طاهره چیزی جز خروج از انصاف و ورود به تعصب نیست. تعصبی که چشم انسان و انسانیت را کور می‌کند و راه منطق را گرفته و سدی بر شفقت و صداقت و دیگر ارزش‌های انسانی است.

نتیجهگیری

در این مقاله بیان شد در کتب بهائیان گاهی دیده می‌شود از طاهره و آیین سید باب تعریف و تمجید شده تا آنجا که بهاالله بر کسی که بگوید وی آیین باب را نسخ کرده لعنت می‌فرستد. از سوی دیگر گاهی دیده می‌شود که چنان بر بابیان و اعمال و اعتقادات آنان اعتراض می‌شود و آن آیین محکوم می‌شود که حتی به‌عنوان آیینی که مایه خنده علمای عالم است معرفی می‌شود. ابتدا مدارکی که این دو جنبه را نشان می‌دهد و اتهاماتی که در مدارک بهائی نسبت به باور طاهره ذکر شده، آورده شد. سپس جمع بین این دو رویکرد متناقض و اینکه بهائیان چه بهره برداری از طاهره و آیین او می‌کنند، بررسی شد. در نهایت شواهد این چنین نشان می‌دهد که آن عملکرد با راستی و صداقت فاصله دارد.

 

[۱] بهائیان مدعی نگارش ایقان در دو شبانه‌روز هستند، اما شواهدی بر نگارش دوسالۀ این کتاب وجود دارد، سال‌های مذکور براساس آن شواهد است.

[۲] محیط طباطبائی، از تحقیق و تتبع تا تصدیق و تبلیغ فرق بسیار است ( قسمت اول)، ماهنامه گوهر، سال چهارم، شماره ۲، اردی بهشت ماه ۲۵۳۵، شماره مسلسل ۳۸،صفحات ۱۲۰-۱۱۳؛ همچنین منتشر شده در: محیط طباطبایی، محمد، گوهر محیط، تحقیق محمد مهدی صائمی، انتشارات گوی، ۱۳۹۱، تهران، ص۱۱۵٫

[۳] البته آن‌طور که استاد محیط طباطبایی تاریخ‌دان شهیر، بیان می‌دارد، شرایط برای انتشار آن فراهم نشد و آن کتاب به آتش کشیده شد. جالب است که نابودی کتاب کشف‌الغطاء توسط آتش، محققان را به یاد آموزه باور طاهره برای سوزاندن غیرمنطوق بیان می‌اندازد.

[۴] برای آگاهی بیشتر، به لینک زیر که مربوط به کنفرانس خانم مهر انگیز کار است مراجعه کنید:

https://www.youtube.com/watch?v=kweoEe5jM9I

The post طاهره و باور بابى و بهائى appeared first on وبسایت بهایی پژوهی.

]]>
https://bahairesearch.org/%d8%b7%d8%a7%d9%87%d8%b1%d9%87-%d9%88-%d8%a8%d8%a7%d9%88%d8%b1-%d8%a8%d8%a7%d8%a8%d9%89-%d9%88-%d8%a8%d9%87%d8%a7%d8%a6%d9%89/feed/ 0
سیر دعوت بابیان در کربلا https://bahairesearch.org/%d8%b3%db%8c%d8%b1-%d8%af%d8%b9%d9%88%d8%aa-%d8%a8%d8%a7%d8%a8%db%8c%d8%a7%d9%86-%d8%af%d8%b1-%da%a9%d8%b1%d8%a8%d9%84%d8%a7/ https://bahairesearch.org/%d8%b3%db%8c%d8%b1-%d8%af%d8%b9%d9%88%d8%aa-%d8%a8%d8%a7%d8%a8%db%8c%d8%a7%d9%86-%d8%af%d8%b1-%da%a9%d8%b1%d8%a8%d9%84%d8%a7/#respond Wed, 28 Apr 2021 12:06:08 +0000 http://bahairesearch.org/%d8%af%d8%b3%d8%aa%d9%87%e2%80%8c%d8%a8%d9%86%d8%af%db%8c-%d9%86%d8%b4%d8%af%d9%87/%d8%b3%db%8c%d8%b1-%d8%af%d8%b9%d9%88%d8%aa-%d8%a8%d8%a7%d8%a8%db%8c%d8%a7%d9%86-%d8%af%d8%b1-%da%a9%d8%b1%d8%a8%d9%84%d8%a7/

چکیده شهر کربلا محل تدریس سیّدکاظم رشتی، شخصیت دوم شیخیان بود. به همین دلیل تعداد قابل توجهی از شیخیان در آنجا حضور داشتند. از همان ابتدای دعوت سیّد علی‌محمّد باب (۱۲۶۰ ق.)، افراد مهمی از شیخیان بابی شدند. به علاوه، این شهر محل موعود برای قیام بود. همچنین، حوزۀ تبلیغی یکی از برجسته‌ترین بابیان، آمنه […]

The post سیر دعوت بابیان در کربلا appeared first on وبسایت بهایی پژوهی.

]]>

چکیده

شهر کربلا محل تدریس سیّدکاظم رشتی، شخصیت دوم شیخیان بود. به همین دلیل تعداد قابل توجهی از شیخیان در آنجا حضور داشتند. از همان ابتدای دعوت سیّد علی‌محمّد باب (۱۲۶۰ ق.)، افراد مهمی از شیخیان بابی شدند. به علاوه، این شهر محل موعود برای قیام بود. همچنین، حوزۀ تبلیغی یکی از برجسته‌ترین بابیان، آمنه قرةالعین، شمرده می‌شد. پس از کشته شدن باب، تعداد زیادی از بابیان آن شهر با ظاهری اسلامی در میان شیعیان زندگی می‌کردند. کثرت جمعیت ایشان باعث شد تا میرزایحیی صبح‌ازل، در زمان اقامت در بغداد، حاج سیّدمحمّد اصفهانی را به‌عنوان شهید بیان و مرجع ایشان به آنجا بفرستد. برخی بزرگان بابیان چون حاج سیّدجواد کربلایی و ملارجب‌علی قهیر ـ که هردو از شهداء بیان بودند ـ نیز در آن شهر زندگی می‌کردند و گاه فعّالیّت‌های تبلیغی هم داشتند. نتیجۀ تبلیغاتشان بابی‌شدن برخی چون میرزامحمّدباقر صدرالعلماء بود، که بعدها خود و برخی منسوبانش از بابیان اثرگذار شدند. تعدادی از مهم‌ترین افراد بابی شهر کربلا در این مقاله معرفی شده‌اند. گروهی از بابیان کربلا به با توجه به برخی شواهد، به میرزا حسین‌علی بهاءالله ـ که آن زمان واسطۀ صبح‌ازل و بابیان بود ـ شک برده بودند. او نیز که نگران مخالفت آنان بود، سعی در رفع آن شک‌ها داشت. پس از آشکارشدن دعوی من یظهره اللهی بهاءالله، ملارجب‌علی قهیر ـ که در کربلا اقامت داشت ـ نخستین ردیه را بر او نگاشت. به‌نظر می‌رسد دلایلی چون کشته شدن بزرگان بابی کربلا و یا مهاجرت ایشان از شهر، نهان‌زیستی و کتمان عقیدۀ بابیان (ازلیان) و کم‌تحرکی نسبی ایشان در تبلیغ و نیز فضای مذهبی حاکم بر کربلا، سیر دعوت بابی در آن شهر به‌تدریج کم باشد. از همین روی، می‌توان گفت شهر کربلا از سال ۱۲۶۰ ق. تا حدود سال ۱۲۸۶ ق. (سال کشته شدن ملارجب‌علی قهیر) به مدت ۲۶ سال پایگاهی مهم برای بابیان بود و پس از آن، این ویژگی خود را به‌تدریج از دست داد.

کلیدواژه: بابیان، حسین‌علی بهاءالله، قرةالعین، علی محمد باب، کربلا

مقدمه

جنبش بابیان یکی از حرکت‌های تأثیرگذار در تاریخ معاصر ایران است. این جنبش با رهبری سیّد علی‌محمّد شیرازی به سال ۱۲۶۰ ق. آغاز شد. وی، ابتدا خود را «باب» و نایب ویژۀ امام دوازدهم شیعیان خواند و به‌شکلی همه‌جانبه به وی دعوت کرد. در این مسیر، باب «عبد» امام دوازدهم بود که وظیفه داشت «آیاتی» را که خداوند بر امام فرو فرستاده و امام نیز آن را بر باب نازل کرده و او را «حجت بر عالمیان» قرار داده، به شیعیان برساند.[۱] با اظهار این دعوی، باب پیروان زیادی یافت که ابتدا بیشتر از گروه شیخیان بودند و برای یاری امام دوازدهم به او پیوستند.[۲]

باب، دعوت به امام دوازدهم را ـ که زنده و غائب می‌دانست[۳] ـ تا سال ۱۲۶۴ ق. ادامه داد. در آن زمان، وی چنان دانست که ظهور امام دوازدهم با ظهور خود او صورت گرفته و گذشته از این، وی «قائم آل محمّد» است که با قیامش، قیامت اسلام فرارسیده و زمان آن دین به سر آمده است. همچنین، وی خود را «مظهر ظهورالله» خواند و بر آن شد که سخن گفتنش همان سخن گفتن خداوند است بدون حضور فرشتۀ وحی.[۴] با این دعوی جدید، آنان که بر پیروی باب ثابت مانده و به سبب این دعوی جدید از گِردش پراکنده نشدند، دیانت اسلام را ترک گفته و «آیین بیان» را برگزیدند. باب در دعوی جدید خود، ظهور «مظاهر الهیه» را بی‌پایان دانست و صاحب ظهور پس از خود را با عنوان «من یظهره الله» (کسی که خداوند او را ظاهر خواهد کرد) یاد می‌کرد. یاد من یظهره الله و خضوع و خشوع زیاد باب در برابر او، یکی از مواد اصلی آثار پس از نسخ اسلام اوست.[۵]

باب که از همان سال‌های نخستین دعوت، بیشتر در زندان به سر می‌برد، سرانجام در سال ۱۲۶۶ ق. با دستور میرزا تقی‌خان امیرکبیر و با حمایت ناصرالدین‌شاه قاجار در تبریز کشته شد. وی مدتی پیش از مرگ، جوانی نوزده‌ساله به نام میرزایحیی نوری را ـ که در تاریخ با عنوان «صبح‌ازل» مشهور است ـ به جانشینی خود برگزید. دوسال پس از کشته شدن باب، گروهی از بابیان به انتقام از ناصرالدین‌شاه روی آوردند اما ناکام ماندند. به دنبال این سوءقصد نافرجام، حکومت ایران به سخت‌گیری شدیدی بر بابیان روی آورد و برخی از ایشان را به‌شکل‌هایی سخت کشت. در این زمان بود که صبح‌ازل از ایران فرار کرد و سرانجام در بغداد سکونت گزید. وی تا حدود ده‌سال بعد در آن شهر بود و به‌شکلی مخفیانه می‌زیست. او، در آن سال‌ها برخی بزرگان بابی را با عنوان «شهید بیان» مرجع بابیان قرار داد و برادر خود، میرزا حسین‌علی نوری ـ مشهور به «بهاء» (بعدها: بهاءالله) ـ را به‌عنوان واسطۀ میان خود و شهداء بیان برگزید.[۶] شهداء بیان در شهرهایی چون تهران، قم، قزوین، کاشان، نراق، اصفهان، تبریز، کربلا و … حضور داشتند، و بابیان را رهبری می‌کردند.

میرزا حسین‌علی بهاء که در تمام سال‌های اقامت در بغداد به‌شکلی مخفیانه برای دعوت جدید خود زمینه‌چینی می‌کرد، سرانجام در آخر سال ۱۲۷۹ ق.، زمانی که دستور یافت بغداد را ترک کند، خود را همان «من یظهره الله» موعود خواند و چهارسال بعد که دعوتش به‌طور کامل آشکار شد، مورد مخالفت صبح‌ازل قرار گرفت. سرانجام نزاع‌های دو برادر، خروج تدریجی بیشتر بابیان از آیین بیان و بهائی شدن ایشان بود. آنان که بر آیین بیان باقی ماندند، گذشته از عنوان بابی، به‌سبب جانبداری از صبح‌ازل، به «ازلی» نیز مشهور شدند.[۷] ایشان به سبب «نهان‌زیستی» و مسلمان نشان دادن خود و نیز به سبب تکاپوهای زیاد سیاسی و فکری توانستند در تاریخ معاصر ایران نقش‌هایی گاه کلان داشته باشند.[۸] (برای آگاهی از دیدگاهی عالمانه از شیعیان نسبت به دعاوی باب و بهاءالله، کتاب الحق المبین اثر شیخ احمد مجتهد شاهرودی بسیار کارگشاست.)[۹]

این مقاله جستاری در پاسخ به این سؤال است که سیر دعوت بابیان در شهر کربلا ـ که شهر مذهبی مهمی بود، و یکی از شهداء بیان نیز مدتی در آنجا اقامت داشت ـ چگونه بوده است؟

اقامت سیّد علی‌محمّد باب در کربلا

مسلم است که سیّد علی‌محمّد باب، گرایش شیخی داشت.[۱۰] وی در کربلا به درس پیشوای وقت شیخیان، حاج سیّد کاظم رشتی، حاضر می‌شد[۱۱] و او را «معلمِ» خویش یاد می‌کرد.[۱۲] او، در یکی از آثار خود، به توقفی یک‌ساله در کربلا اشاره کرده است.[۱۳]

باب، در اوایل دعوت، چهارتن را شاهدان بر درستی دعوی خویش یاد کرده است: شیخ احمد احسایی، سیّدکاظم رشتی، ملاعبدالخالق یزدی و ملاعلی برغانی.[۱۴] شیخ احسایی، بنیان‌گذار اندیشۀ شیخی بود. سیّد رشتی نیز پس از او زعامت پیروانش را به دست گرفت. ملاعبدالخالق یزدی و ملاعلی برغانی نیز هردو از شیخیان برجسته بودند.[۱۵]

روایت‌های باب و پیروانش، نشان از آن دارد که شیخیان براساس تعالیم پیشوایان خود (شیخ احسایی و سیّد رشتی)، ظهور موعود اسلام را نزدیک می‌دیدند.[۱۶] هجده‌نفر، نخستین پیروان باب ـ که «حروف حی» نام گرفتند و نزد او مقامی ویژه داشتند[۱۷]ـ همگی از شیخیان و از شاگردان سیّد رشتی بودند.[۱۸] با توجه به آنچه میرزا حسین‌علی بهاءالله، خطاب به یکی از مخالفان برجسته‌اش نگاشته، پیش‌قدمی شیخیان در پذیرش دعوت باب دانسته می‌شود: «یا شیخ! فکر نما و به انصاف تکلم کن! حزب شیخ احسائی، به اعانت الهی عارف شدند به آنچه که دون آن حزب، از آن محروم و محجوب مشاهده گشتند.»[۱۹]

نخستین پیروان باب در کربلا

در آثار باورمندان باب، حضور جدی شیخیان ـ و برخی از ایشان که به قرب ظهور موعود اسلام باور داشتند ـ در جاهای گوناگون ایران و عراق گزارش شده است. این شیخیان با شنیدن آوازۀ باب به‌عنوان فرستادۀ امام غایب، در همان سال‌های نخست و دوم به وی پیوستند.[۲۰] حضور شیخیان در میان بابیان نخستین به‌گونه‌ای بود که یکی از آگاهان بابی بیشتر پیروان ابتدایی باب را از میان ایشان یاد کرده است. او هنگام گروه‌بندی آنان، دستۀ اول را شاگردان شیخی‌مذهب شیخ احمد احسائی و سیّد کاظم رشتی، دستۀ دوم را شیخیانی که محضر پیشوایان شیخی را درنیافته بودند و دستۀ سوم را کسانی که با دیدن جانبازی‌های بابیان به ایشان پیوستند یاد کرده است.[۲۱]

در کنار این گزارش‌ها، سندهایی نیز موجود است که نشان می‌دهد دعوت باب ـ که با کوشش دومین پیروش، ملاعلی بسطامی، به عراق رسیده بود ـ به همان سال نخست، در کربلا (مرکز شیخیان)، چنان با استقبال روبه‌رو شد که صدنفر به رونویسی و استنساخ آثارش پرداختند. اثرگذاری آن دعوت به‌گونه‌ای بود که حکومت عثمانی را به واکنش واداشت و جمعی از عالمان سنی و شیعی عراق به کافر دانستن بسطامی روی آوردند. تصویر آن سندها در پایان این پژوهش آورده شده است.

بر همین اساس است که می‌توان پذیرفت گسترۀ وسیع حضور شیخیان در شهرها و آبادی‌های ایران و عراق و همچنین، پیوستن گروه زیادی از ایشان به باب، خود سبب‌ساز آگاهی جدی دیگر مردم از سخنان او شد و با وجود نبود وسایل ارتباط جمعی، رشد سریع آن دعوت در میان شیعیان را سبب شد.

با توجه به متون تاریخی، می‌توان دانست که برخی از مهم‌ترین پیروان باب، از شیخیان کربلا بودند و با برخورد به نخستین داعیان باب به وی پیوستند. بعضی از ایشان بدین قرارند:

۱-حاج سیّد جواد کربلایی که در میان شاگردان سیّد رشتی جای داشت و در همان سال نخست دعوت باب به او ایمان آورد.[۲۲] دربارۀ این شخص که در میان شهداء بیان نیز جای داشت، در ادامه گفت‌وگو می‌شود؛ 

۲-میرزا محمّدعلی نهری اصفهانی و برادرش، میرزا هادی ـ که هردو از شاگردان سیّد رشتی بودند ـ و «خانواده‌شان، از عائلات شهیرۀ شیخیّه در کربلا» به‌حساب می‌آمدند.[۲۳] دختر میرزا محمّدعلی، منیره‌خانم، بعدها به همسری عباس‌افندی (عبدالبهاء، دومین پیشوای بهائیان) برگزیده شد. همچنین، دو تن از پیروان برجسته‎‌ی بهاءالله که در سال‌های بعد، در اصفهان کشته شدند، و ازسوی او، «سلطان الشهداء» و «محبوب الشهداء» نام یافتند، برادرزادگان میرزا محمّدعلی بودند؛[۲۴] 

۳-ملازین‌العابدین شهمیرزادی که «چندسالی پیش از ظهور، در کربلا با علائله‌اش مجاور و از تلامذۀ سیّد رشتی بود» و در همان سال نخست دعوت باب به او ایمان آورد؛[۲۵]

۴-شیخ سلطان کربلایی که «از تلامذۀ جانفشان سیّد رشتی» بود و در همان سال نخست دعوت باب به او پیوست.[۲۶] دختر وی، بعدها با میرزاموسی کلیم، برادر بهاءالله ـ که از پیروان برجسته‌اش نیز بود ـ ازدواج کرد؛[۲۷]

۵-سیّد احمد یزدی که از «فضلای شیخیّه و از تلامذۀ حاجی سیّد کاظم» بود و در کربلا اقامت داشت، در همان سال نخست دعوت باب به او پیوست.[۲۸]

تکاپوهای تبلیغی قرةالعین در کربلا

در میان شیخیان کربلا که به باب پیوستند، آمنۀ قزوینی ـ مشهور به «قرةالعین» و «طاهره» ـ جایگاه ویژه‌ای داشت.[۲۹] وی ـ که از خاندان علمی مشهور برغانی قزوین برخاسته بود ـ اواخر ایام حیات سیّد رشتی را درک کرد و ازسوی او به «قرةالعین» نام‌بردار شد. او، پس از درگذشت سیّد رشتی، برای جمعی از شیخیان کربلا درس می‌گفت. مدتی بعد، با شنیدن دعوت باب، به وی پیوست و در شمار حروف حی جای گرفت و در کربلا به نشر دعوت باب پرداخت. او از همان سال‌های آغازین دعوت باب، دیدگاه‌هایی ویژه داشت که برای برخی از بابیان پذیرفتنی نبود. بر همین اساس، موارد اختلاف را برای باب فرستاد و مورد حمایت او قرار گرفت. از این زمان بود که بنابر نوشتۀ باب که او را «طاهره» یاد کرده بود، در میان بابیان ـ و سپس بهائیان ـ با این عنوان نام‌بردار گردید.

او در نشر دعوت باب کوششی بسیار داشت. به روایت بابیان (ازلیان)، کوشش‌های وی و «نفوذ کلمه و شور و هیجان و بی‌پروایی‌ها»یش سرانجام موجب شد مورد مؤاخذۀ حاکم کربلا قرار گیرد. او در واکنش به حاکم کربلا، خواسته بود تا با عالمان آن شهر به بحث و گفت‌وگو بپردازد. حاکم نیز به او دستور داد تا زمان تعیین تکلیفش از سوی حکمران بغداد، از کربلا خارج نشود اما او بنابه دستور باب آن شهر را همراه با گروهی از بابیان ترک کرد.

وی تا آن زمان، حدود سه‌سال در کربلا بود و به تبلیغ دعوت باب می‌پرداخت. روایت بابیان آن است که «پشتکار بی‌مانند» قرةالعین در شناساندن دعوت باب، به «انتشار» و «پیشرفت امر بابیه در آن سامان کمک فراوان نموده» است. ایشان برآنند که «نامه‌ها و رسائل» تبلیغی قرةالعین که از کربلا برای عالمان ایرانی مانند حاج محمّدکریم‌خان کرمانی (برجسته‌ترین شخصیت شیخیه بعد از وفات سیّد رشتی) نوشته، هنوز موجود است.[۳۰]

یکی از «خواص اصحاب» قرةالعین در کربلا ـ که با او به ایران بازگشت ـ سیّدمحمّد گلپایگانی بود.[۳۱] قرةالعین او را «فتی الملیح» می‌خواند[۳۲] و به همین جهت، به «سیّد محمّد ملیح» مشهور شد.[۳۳] این شخص حدود پنج سال بعد، زمانی که صبح‌ازل زندگانی پنهانی خود را در بغداد آغاز کرد، از سوی او شهید بیان و مرجع بابیان تهران شد.[۳۴]

قرة العین ـ که تکاپوهای تبلیغی خود را در ایران نیز پی می‌گرفت ـ سرانجام با مخالفت آشکار با حجاب رایج آن روزگار در حوزه‌ای فراتر از دعوت باب به شهرت رسید. او در فرجام، به سال ۱۲۶۸ ق. پس از ناکام ماندن برخی بابیان در کشتن ناصرالدین‌شاه، در تهران کشته شد.

وعدۀ قیام در کربلا و فسخ آن

براساس روایت پیروان باب، او پیش‌تر به اصحاب خود وعده داده بود که در کربلا قیام کرده، و «اعلاء امر موعود منتظَر» خواهد شد. بااین‌حال، در خلال مسافرت یک‌سالۀ باب به مکه، عدم پذیرش دعوت او ازسوی عالمان شیعه در نجف و کربلا و نیز اعراض کسانی چون شریف مکه، میرزامحیط کرمانی (از بزرگان شیخی که به حج رفته بود) و اغلب حجاج، دلیلی بر «عدم استعداد حجاز و عراق عرب» و درنتیجه، «فقدان قابلیت مردم برای قیام» دانسته شد. از همین روی بود که باب از رفتن به کربلا صرف نظر کرد. به نوشتۀ بهائیان، این تغییر تصمیم، روی‌گردانی گروهی از بابیان از باب را در پی داشت.[۳۵]

مناجاتی از باب، خطاب به خداوند نیز گویای همین روایت است. وی در آن مناجات، سبب تغییر مسیر خود را آگاهی در عربستان از «جحد علماء و عباد مُبعَدین در ارض مقدسه» ـ که همان اعراض گروهی از عالمان و ساکنان کربلاست ـ یاد کرده، و احتراز از «فتنه» و «ذلیل‌شدن اهل طاعت خداوند» (بابیان) و نیز ناراضی‌بودن از «ظلم‌شدن به هر‌کس» را سبب تغییر مسیر خود دانسته است.[۳۶] وعدۀ قیام در کربلا از اهمیت این شهر در نگاه باب حکایت می‌کند.

وضعیت بابیان کربلا در زمان زعامت تامۀ میرزایحیی صبح‌ازل

فراز و فرود ریاست صبح‌ازل بر بابیان

میرزایحیی نوری ـ که در میان بابیان به «صبح‌ازل» مشهور بود ـ در سال سوم دعوت باب (۱۲۶۳ ق.) به‌سبب تکاپوهای زیادی که برادرش، میرزا حسین‌علی نوری، در گسترش آن دعوت داشت، به جمع پیروان باب پیوست.[۳۷] به‌عقیدۀ بابیان، وی در سن ۱۹ سالگی و در سال ۱۲۶۵ق. نوشته‌ای برای باب فرستاد و موردتوجّه ویژۀ او قرار گرفت[۳۸] و پس از آن در سال ۱۲۶۶ ق. ازسوی وی «مرآت» خوانده شد[۳۹] و دستور یافت تا کتاب بیان را کامل کرده و آیین او را حفظ کند.[۴۰]

صبح‌ازل، پس از کشته ‌شدن باب، بر بابیان ریاست یافت و این ریاست کلی را تا سال ۱۲۸۰ ق. حفظ کرد. از آن سال به‌بعد، به‌سبب دعوت جدید برادرش، میرزا حسین‌علی مشهور به «بهاء» (بعدها: بهاءالله) در نسخ آیین باب، ریاست کلّی او افول کرد و گروه اقلیت بابیان بر پیروی او پایدار ماندند، درحالی‌که بیشتر بابیان آیین باب را ترک کرده و به آیین جدید بهائی روی آوردند.[۴۱]

ادعای بهاءالله در روزهای پایانی اقامت وی و صبح‌ازل در بغداد (ذی‌القعدۀ ۱۲۷۹ ق.) آشکار شد[۴۲] و در سال ۱۲۸۳ ق. بروز تمام یافت.[۴۳] اختلاف‌های دو برادر در تبعیدگاه‌های بعدی ایشان (اسلامبول و ادرنه) حالت جدی‌تری یافت و سرانجام در سال ۱۲۸۵ ق.، به تبعید جداگانۀ آنان به عکا در فلسطین، و فاماگوستا (ماغوسا) در قبرس انجامید.[۴۴] صبح‌ازل، حدود ۴۵ سال در شهر فاماگوستای قبرس اقامت داشت و از آنجا با پیروان خود در تماس بود. وی سرانجام به سال ۱۳۳۰ ق. در آن شهر درگذشت و در بیرون آن به خاک سپرده شد.[۴۵]

سازمان اداری جامعۀ بابیان در زمان اقامت صبح‌ازل در بغداد

با کشته‌شدن باب در سال ۱۲۶۶ ق.، زعامت میرزایحیی صبح‌ازل بر بابیان آغاز شد. حدود دوسال بعد، گروهی از بابیان به کشتن ناصرالدین‌شاه قاجار ـ که او را کشندۀ باب می‌دانستند ـ اقدام کردند، اما ناکام ماندند. این کار، واکنش سخت حکومت قاجار نسبت به بابیان را درپی داشت. اعدام بسیار خشونت‌بار منسوبان آن حادثه سبب شد تا نام بابی با حکم اعدام یا نزدیک به آن مترادف شود.[۴۶] یکی از آثاری که این سرکوب سخت بر بابیان باقی گذاشت، آغاز «سنت نهان‌زیستی» و «کتمان عقیده» در میان‌شان بود «به‌حدي كه بي‌خبران پنداشتند كه كسي از مؤمنين برجاي نيست، ولي در سترِ ستر، امر تبليغ جريان داشت.»[۴۷]

به روایت بابیان (ازلیان)، صبح‌ازل ـ که آن زمان رهبر بابیان شناخته می‌شد ـ مورد تعقیب حکومت قرار گرفت. ازاین‌رو ایران را ترک کرد و سرانجام در بغداد اقامت گزید.[۴۸] از آن زمان، بغداد مرکز جدید بابیان شد. صبح‌ازل در زمان اقامت در بغداد (۱۲۶۹ تا ۱۲۸۰ ق.)، زندگی مخفیانه‌ای را پیشه کرد. او، برادرش، میرزا حسین‌علی نوری، را واسطۀ میان خود و بابیان قرار داد. همچنین، هفت‌تن از بزرگان بابی را به‌عنوان «شهید بیان» به نمایندگی خود در مناطق مختلف ایران تعیین کرد.[۴۹] عنوان «شهید بیان» از آثار باب گرفته شده بود.[۵۰] در نگاه بابیان، باب، نفر نخست بود. پس از او، صبح‌ازل ـ و هم‌رتبگان بعدی او (در صورت وجود) ـ با عنوان «مرآت» قرار داشتند. مقام سوم، با شهداء بیان، یعنی کسانی که «از حدود بیان تجاوز ننمایند» بود.[۵۱] باب، همچنین، به صبح‌ازل نگاشته بود که در زمان نبود او (صبح‌ازل) ـ یا کسانی هم‌تراز او ـ بابیان باید به شهداء بیان مراجعه کنند.[۵۲] صبح‌ازل، شهداء بیان را سرپرستان پیروان خود می‌دانست.[۵۳] درواقع باید گفت که ایشان رؤسای بابیان ـ به نیابت از صبح‌ازل ـ بودند.

حاج سیّدمحمّد اصفهانی: شهید بیان در کربلا

شهداء هفت‌گانۀ بیان که در ابتدای اقامت صبح‌ازل در بغداد برای رهبری بابیان برگزیده شدند، در شهرهایی جز کربلا حضور داشتند؛[۵۴] بااین‌حال، از حاج سیّدمحمّد اصفهانی به‌عنوان شهید بیان در کربلا یاد شده است.[۵۵] براساس این روایت ـ و نیز با دانستن ادامه‌دار بودن سنت انتخاب شهداء بیان ازسوی صبح‌ازل ـ دانسته می‌شود که حاج سیّدمحمّد اصفهانی پس از شهداء هفت‌گانۀ بیان به آن مقام برگزیده شده و بر بابیان کربلا ریاست یافته است. این شخص، یکی از نزدیک‌ترین بابیان به صبح‌ازل بود. برخی از بزرگان بابیان ـ که خود در میان شهداء بیان جای داشتند ـ او را «از اعاظم شهدای بیان»[۵۶] و بلکه «اکبر و اعظم شهداء بیانی»[۵۷] یاد کرده‌اند.

زمانی‌که صبح‌ازل و بهاءالله از بغداد اخراج شدند (آخر سال ۱۲۷۹ ق.)، او با صبح‌ازل همراه بود و در زمان آشکارشدن کامل دعوت جدید بهاءالله در ادرنه، بر رد او و جانبداری از صبح‌ازل پای فشرد.[۵۸] هنگام تبعید جداگانۀ ایشان به فاماگوستا و عکا نیز در میان سه‌تن بابی که همراه بهائیان به عکا فرستاده شدند جای گرفت.[۵۹] بهاءالله و عباس‌افندی (عبدالبهاء)، در آثار خود به‌سختی بر او تاخته‌اند. بهاءالله، او را سبب‌ساز گمراهی صبح‌ازل معرفی می‌کرد و «سامری» نسبت به «عِجل» (صبح‌ازل) می‌خواند[۶۰] و جایگاهش را «اسفل الجحیم» می‌گفت.[۶۱]

جمعیت بابیان در کربلا در زمان اقامت صبح‌ازل در بغداد

صبح‌ازل، شهداء هفت‌گانۀ بیان را برای مناطق و شهرهایی چون خراسان، تبریز، قزوین، قم، کاشان، تهران و به‌احتمال بغداد یا بابل درنظر گرفت.[۶۲] پس از آن نیز برای شهری چون نراق ـ که از «مراکز مهمّۀ بابیّه» در زمان حیات باب بود[۶۳] ـ شهید بیان برگزید.[۶۴] با تأمل در تاریخ آن زمان دانسته می‌شود که تمام این مناطق جمعیت قابل توجهی از بابیان را در خود جای داده بودند.[۶۵] گذشته از این، صرف انتخاب رهبر برای بابیان آن نواحی، از جمعیت درخور ایشان در آن حدود حکایت می‌کند. بر همین اساس است که باید نتیجه گرفت در آن سال‌ها (۱۲۶۹ تا ۱۲۷۹ ق.) در کربلا نیز تعداد قابل توجهی از بابیان حضور داشتند و با کتمان عقیده در میان شیعیان آن شهر زندگی می‌کردند. بر همین مبنا بود که صبح‌ازل، حاج سیّدمحمّد اصفهانی را با عنوان شهید بیان به سرپرستی ایشان برگزید. علاوه‌براین، تلاش میرزا حسین‌علی بهاءالله در راضی نگاه داشتن بابیان کربلا نیز از حضور جدی و اثرگذار ایشان در جامعۀ بابیان آن روزگار حکایت می‌کند.

اطاعت ظاهری بهاءالله از صبح‌ازل در سال‌های بغداد

به روایت بهائیان، میرزا حسین‌علی بهاءالله در بغداد تا پیش از آشکارکردن دعوت جدید خود ـ که برای آن  زمینه‌چینی می‌کرد ـ در ظاهر، به اطاعت محض از صبح‌ازل نظر داشت. وی، «در الواح و آثارش» به صبح‌ازل «دلالت و اشارت می‌نمود» اما «در باطن، بذور هدف و مقصود اقصای خود را ـ که امر بابی [را] مقدّمه و طریق آن گرفت ـ در اراضی قلوب می‌افشاند.»[۶۶] براساس این روایت ـ که در یکی از متون مهم بهائی آمده ـ وی، در برخی آثار خود، «رضای ایشان» را «محبوب» می‌دانست و می‌نوشت که «کل، در قبضۀ قدرت [ایشان] اسیرند.» همچنین، پاسخ مؤمنان را که «از بحر فیوضات ازلی نازل» می‌شد، به آنان می‌رساند و بر آن بود که: «چون این ایام، زمان خفاست و شمس ازلی در افق جان مستور، باید همه را به حب جمع نمود.»[۶۷]

بهاءالله با وجود اطاعت ظاهری از صبح‌ازل، تکاپوهایی تدریجی برای آشکار کردن دعوت جدید خود صورت می‌داد. وی در پی‌گیری پنهانی آن تلاش‌ها سعی داشت اما همیشه موفق نبود. در این میان، برخی از بزرگان بابیان به نوع عملکرد او با نگاهی سوء می‌نگریستند و گاه مؤاخذه‌اش می‌کردند، اما او همیشه بر انکار هرگونه دعوی و نیز تأکید بر تبعیت بی‌چون‌وچرا از صبح‌ازل پای می‌فشرد. در متون بابی و بهائی به مخالفت برخی بزرگان آن زمان بابیان چون حاج سیّدمحمّد اصفهانی (شهید بیان در کربلا)، میرزا محمّدهادی قزوینی (شهید بیان در قزوین)، ملامحمّدجعفر نراقی (شهید بیان در کاشان)، میرزا محمّدحسین متولی‌باشی قمی و حاج میرزااحمد کاشانی با بهاءالله سخن به میان آمده است.[۶۸] در این میان، برخی از بابیان کربلا نیز به او شک کرده و با نگاهی تردیدآمیز به او نظر داشتند.

خضوع بهاءالله در برابر حاج سیّدمحمّد اصفهانی (شهید بیان در کربلا)

ملامحمّدجعفر نراقی ـ که یکی از بزرگان درجۀ اول بابیان و نیز شهید بیان در کاشان بود ـ در کتاب تذکرة الغافلین ـ که آن را در رد دعوت جدید بهاءالله نگاشته ـ نمونه‌هایی از رویکردهای انکاری او را آورده که یکی از آن‌ها نسبت به حاج سیّدمحمّد اصفهانی (شهید بیان در کربلا) است. براساس این روایت، بهاءالله در نامه‌ای به سیّدمحمّد، خود را «فدایی» و «عبد و بندۀ زیر سایۀ» او دانسته، و برای نشان‌دادن خاکساری خود نسبت به او، نوشته که او را به زبان مورچگان می‌خوانَد! همچنین، گفته که چون او «انیس المکروبین» است، به فضل بدیعش امید بسته است. پس از آن، وی را نوشنده از ظرف مقربّان یاد کرده و همراهانش را بندگان مقدّس خوانده است.[۶۹]

یکی دیگر از بابیان نیز در رسالۀ ردیۀ خود، بخشی از این نامه را آورده و پس از آن به این نتیجه رسیده است: «کسی که در حق یکی از شهدای حضرت ثمره [صبح‌ازل]، چنین خاضع و خاشع باشد، بدیهی است که چقدر در حق خود آن حضرت اظهار عبودیّت می‌نموده.»[۷۰] این روایت ـ که باتوجه به نقل‌های هم‌مسیر بهائیان باید پذیرفته شود ـ از نفوذ زیاد حاج سیّدمحمّد اصفهانی در میان بابیان حکایت می‌کند.

رویکرد انکاری بهاءالله در برابر بابیان کربلا

آنچه آمد، رویکرد بهاءالله نسبت به شهید بیان در کربلا و بزرگ بابیان آن شهر بود. در ادامه، همان رفتار را از او اما در برابر یکی از بابیان کربلا می‌توان دید. ملامحمّدجعفر نراقی، رونوشت نامه‌ای دیگر از بهاءالله خطاب به یکی از بابیان کربلا را آورده و نوشته که او، در آن نامه، «اظهار عبودیّت خود را در حق حضرت ازل به اقصی‌الغایه رسانیده»، و «آن نوشته، در میان اصحاب معروف است.»[۷۱] بهاءالله، در این نامه از صبح‌ازل با عنوان‌هایی چون «مرآت قدسیّۀ ازلیّه»، «بَلّوریّۀ صمدیّۀ نوریّه»، «جوهر وجود» و «مجرّد شهود» یاد کرده و نوشته که جهانیان باید «امرالله» و «طلعةالله» را از «سراج ازلیّۀ قدسیّه» بخواهند.[۷۲] وی، صبح‌ازل را «نیّر اعظم» خوانده و سوگند خورده که جلوس او از آنچه در جهان است باشکوه‌تر و بزرگ‌تر است. سپس، سخنی از باب دربارۀ نارسی اخبار و افکار و … نسبت به مقام صبح‌ازل را آورده است. نکته‌ای که در اینجا جلب توجه می‌کند، عبارت انکاری اوست که در آن «خیالات مفقودۀ ممدومه»، و «بیانات خبیثۀ مردوده» را نفی کرده است.[۷۳]

بهاءالله در عبارتی دیگر از این نامه، به مخاطب خود نوشته که برخی از بابیان کربلا به بغداد آمده و «احوال و افعال بنده بر آن‌ها معلوم شد» ولی «تعجب است که چرا عرض نکرده‌اند؟!»[۷۴] این سخنان نشان از آن دارد که گروهی از بابیان کربلا به بهاءالله نگاه خوبی نداشتند و او خواسته از خود رفع اتهام کند. بهاءالله، صبح‌ازل را «سلطان ازلی» خوانده و سفارش کرده که از «رضای مبارک‌شان» غافل نشوند. سپس، خود را «عبدی فانی» ـ که «خائف و متزلزل» است که چگونه از «شرایط عبودیّت» برآید ـ یاد کرده و پس از بیان عبارت‌هایی ازاین‌دست، خود را «عبدی ذلیل» در «ساحت قدس‌شان» خوانده و خشوع و خضوع را به اوج رسانده است.[۷۵] در بخشی از این نامه، عبارت «استغفرالله از آنچه ذکر شده و می‌شود» دیده می‌‍‌شود که احتمال پیش‌گفته دربارۀ سوءظن بابیان کربلا به بهاءالله و نفی اتهام ازسوی او را دیگربار به ذهن می‌آورد.[۷۶] عبارت پایانی نقل‌شده از نوشتۀ بهاءالله به بابیان کربلا، سفارش به ایشان دربارۀ آن است که هیچ مقامی برای او قائل نباشند: «ای اهل بیان! یک توقّع دارم و استدعا می‌نمایم، ثم اقسمهم بالله المقتدر المتعالی المهیمن القیوم، بان لاتذکرونی لا بالحب و لا بالوُدّ و لا بالبغض و لا بالکُره! گویا رضای خدا هم در این باشد و کفی بالله بینی و بینهم بالحق شهیداً ثم علیّ وکیلاً.»[۷۷]

رویکرد انکاری شدید بهاءالله در این نامه که خطاب به یکی از بابیان کربلا است و در پایان آن نیز خواسته به همۀ ایشان اعلام برائت شود، از ملاحظۀ جدی او نسبت به بابیان آن شهر حکایت می‌کند و نشان می‎‌دهد که ایشان در جامعۀ بابیان آن روزگار حضوری تأثیرگذار داشته‌اند.

بزرگان بابی ساکن کربلا در زمان اقامت صبح‌ازل در بغداد

در متون تاریخی، گذشته از حاج سیّدمحمّد اصفهانی ـ که از نزدیک‌ترین بابیان به صبح‌ازل بود و مدتی ریاست بابیان کربلا را برعهده داشت ـ به برخی دیگر از شخصیت‌های برجستۀ بابی که در زمان اقامت صبح‌ازل در بغداد مدتی ساکن کربلا بودند اشاره شده است. اقامت این کسان در کربلا نیز گویای اهمیت آن شهر در جامعۀ بابیان آن روزگار می‌تواند باشد.

حاج سیّدجواد کربلایی

این شخص در زمان جوانی، شیخ احمد احسایی را دیده و پس از آن از محضر سیّدکاظم رشتی استفاده کرده و ابتدا از شیخیان بود.[۷۸] وی که از دوستان خانوادگی باب بود و او را از کودکی می‌شناخت،[۷۹] در همان سال نخست دعوت باب به او پیوست و مورد توجهش قرار گرفت.[۸۰] در زمان اقامت صبح‌ازل در بغداد نیز در میان آن گروه از شهداء بیان که پس از هفت‌نفر نخستین به آن مقام برگزیده شدند، جای داشت.[۸۱] سکونت او در کربلا به آن سال‌ها در تاریخ یاد شده است.[۸۲]

ملارجب‌علی قهیر

ملارجب‌علی اصفهانی، در میان بابیان اصفهان جای داشت و خواهرش نیز در زمان اقامت باب در آن شهر به همسری او درآمد.[۸۳] وی ـ که ازسوی باب به «اسم الله القهیر» نام‌بردار شده بود[۸۴] ـ در میان پیروان برجستۀ او قرار گرفت. او در نگاه صبح‌ازل نیز صاحب مقام بود و از سوی او در جرگۀ شهداء بیان که پس از هفت‌نفر نخست به آن مقام برگزیده شدند، جای گرفت.[۸۵] زمانی‌که یکی از فرزندان صبح‌ازل با مادر خود به عراق آمد، صبح‌ازل ـ که اینک در ادرنه بود و با دعوت جدید بهاءالله مواجه شده بود ـ سرپرستی آن دو را به ملامحمّدجعفر نراقی (شهید بیان در کاشان) ـ که آن زمان در نجف بود ـ و در مرتبۀ بعد به ملارجب‌علی قهیر ـ که در کربلا سکونت داشت ـ سپرد. وی، در نامه‌ای که برای مادر فرزند خود نگاشت، به او دستور داد تا از نراقی و سپس از ملارجب‌علی قهیر اطاعت کند.[۸۶]

پس از آنکه بهاءالله دعوت استقلالی خود را آشکار ساخت، قهیر به مخالفت با او پرداخت. به‌روایت بهائیان، وی، نخستین کسی بود که بر دعوت بهاءالله پاسخ نوشت و آن را باطل خواند. ایشان، او را «اوّل من ردّ علی الله فی البیان، اعنی ملارجب‌علی قهیر» یاد کرده و رساله‌اش را «مؤتفکات» که «بر رد جمال رحمن نگاشته»، خوانده‌اند.[۸۷]

روایت بابیان (ازلیان) آن است که قهیر، سرانجام به‌دست بهائیان کشته شد. به‌عنوان نمونه، حاج میرزاهادی دولت‌آبادی، نام وی را در میان کشته‌شدگان بابی (ازلی) توسط بهائیان آورده و چنینش یاد کرده است: «جناب قهیر ـ اعلی الله مقامه ـ که رسالۀ شریفۀ ردیه ـ که لم‌یُکتَب مثلُه ـ تحریر فرموده، و فیها الکفایة».[۸۸]

فاطمه‌خانم همسر دوم باب

فاطمه دختر ملاحسن واعظ اصفهانی، مانند پدر و برادران خود (ملارجب‌علی قهیر و ملاعلی‌محمّد سراج) در زمان حیات باب از بابیان اصفهان بود. او که آن زمان دوازده‌سال داشت، به همسری باب نیز درآمد.[۸۹] در سال ۱۲۷۲ ق. همراه برادرانش و حاج سیّدمحمّد اصفهانی به عراق آمد.[۹۰] روایت بهائیان آن است که صبح‌ازل با او ازدواج کرد.[۹۱] خود او نیز چنین می‌گفت[۹۲] اما برخی ازلیان آن را نپذیرفته‌اند.[۹۳] 

مدتی پس از ورود فاطمه‌خانم به بغداد، صبح‌ازل او را به ازدواج حاج سیّدمحمّد اصفهانی درآورد و پس از آن، ایشان به کربلا رفتند.[۹۴] سخن سراج ـ به‌عنوان یکی از شهداء بیان و هواداران راسخ صبح‌ازل ـ نشان از آن دارد که فاطمه‌خانم، ازسوی صبح‌ازل، به سیّدمحمد اصفهانی ـ که از بزرگان شهداء بیان بود ـ «واگذار شده»، و او نیز «عطیّۀ مولای خود را محض رضاءالله قبول نموده» و «کمال خدمت به او روا داشته و آنی حرمت آن سیّده را فرونگذاشته» بود. همچنین، نشان از آن دارد که بهائیان، از همان ابتدای جدایی بهاءالله از صبح‌ازل، روی این کار دست گذاشته و برضد صبح‌ازل سخن می‌گفتند.[۹۵]

فاطمه‌خانم پس از آشکارشدن دعوت استقلالی بهاءالله به‌سختی با او مخالفت کرد و سبب شد تا ازسوی او «داهیۀ دهماء دجّاله» و از «اعداءالله» و از «انفُس خبیثۀ کاذبۀ مفتریه»، خوانده شود.[۹۶] بهائیان نیز این زن را «یکی از بزرگ‌ترین همدستانِ» صبح‌ازل در مخالفت با بهاءالله یاد کرده‌اند.[۹۷] وی، در یادداشتی مدعی شده که تمام دشمنی‌های بهاءالله با او ـ که به کشته‌شدن شوهر او (سیّدمحمّد اصفهانی) و دو برادرش (قهیر و سراج) توسط بهائیان انجامید ـ به‌سبب ناکامی بهاءالله در ازدواج با او بوده است.[۹۸]

میرزا احمد امین‌الاطباء رشتی

این شخص نیز در میان بابیان ساکن کربلا در سال‌های اقامت صبح‌ازل در بغداد یاد شده است. وی، در آن سال‌ها با ملامحمّدجعفر نراقی ـ که از برجسته‌ترین شهداء بیان بود و به عراق تبعید شده بود ـ معاشرت داشت و با خواندن اشعار بابی او را به وجد و سرور می‌آورد.[۹۹] وی، در سال‌های بعد به ایران آمد و سرانجام در میان «یاران» حاج میرزاهادی دولت‌آبادی در تهران جای گرفت. او با بهره‌گیری از سنت نهان‌زیستی و کتمان عقیده، توانست طبیب مخصوص میرزا علی‌اصغرخان امین‌السلطان شود.[۱۰۰]

میرزامحمّدباقر صدرالعلماء

این شخص، زمانی‌که برای تحصیل به عتبات رفته بود، در کربلا «به شرف تصدیق مشرّف شد.»[۱۰۱] بابیان (ازلیان)، ملارجب‌علی قهیر را مبلغ او یاد کرده‌اند.[۱۰۲] وی، پس از فراغت از تحصیل، به تهران بازگشت و بعد از درگذشت برادرش، سیّد مرتضی صدرالعلماء، با بهره‌گیری از سنت نهان‌زیستی و کتمان عقیده، جانشین او در منصب صدرالعلمایی تهران شد.[۱۰۳] بهاءالله، در مذمت اعتقاد بابی (ازلی) میرزامحمّدباقر، او را «موهوم» و تربیت‌شدۀ سیّدمحمّد اصفهانی یاد کرده و جایگاه هردو را «اسفل الجحیم» دانسته و گفته: «رفته بود به اراضی مقدسه به جهت تحصیل علوم که شاید مجتهد شود و به غارت ناس بپردازد ولکن نشده برگشت.»[۱۰۴] عباس‌افندی (عبدالبهاء) نیز او را «یحیایی قُحّ» ـ به معنی شخصی که در اعتقاد بابی (ازلی) خود «محض و خالص و بیّن» است ـ یاد کرده است.[۱۰۵]

صدرالعلماء، در نقش عالمی مسلمان و بانفوذ، تا جای ممکن به یاری هم‌کیشان بابی خود که به مخاطره افتاده بودند، می‌شتافت. به‌عنوان نمونه، زمانی که حاج میرزاحسن آشتیانی (مجتهد بزرگ ایران) به دشمنی با حاج میرزاهادی دولت‌آبادی پرداخت، وی به یاری‌اش شتافت و تا جایی که توانست از صدمه ‌دیدنش مانع شد.[۱۰۶] همچنین، زمانی که ملامحمّدباقر طاری (بزرگ بابیان محدودۀ نطنز) از ترس مسعودمیرزا ظل‌السلطان و شیخ محمّدتقی مجتهد اصفهانی (آقا نجفی) به تهران گریخت، صدرالعلماء او را به محضر حاج شیخ هادی نجم‌آبادی ـ که از بزرگان بابیان در تهران بود ـ راهنمایی کرد،[۱۰۷] شیخ نیز ـ با وجاهتی که نزد ناصرالدین‌شاه داشت ـ جان او را نجات داد. نجات یافتن آخوند طاری و بازگشت او به طار، موجب شد تا فعالیت‌های تبلیغی او تا حدود 14 سال بعد ادامه یافت و موجب شد جمع زیادی از مردم آن حدود به بابیان بپیوندند. صدرالعلماء همچنین، به بابیان طاری ساکن تهران توجه زیاد داشت.[۱۰۸] 

گذشته از این، سه‌تن از منسوبان صدرالعلماء هم در میان بابیان جای داشتند و در سال‌های بعد به نقش‌آفرینی در جنبش مشروطیت پرداختند. پسر بزرگ او، سیّدجعفر، که پس از او به مقام صدرالعلمایی رسید، در میان بابیان جای داشت و در آن جنبش فردی شناخته شده است. پسر دوم او، میرزامحسن، ـ که داماد سیّدعبدالله بهبهانی (رهبر روحانی مشروطه‌خواه) نیز بود ـ و همچنین میرزا محمّدتقی نراقی (محرر سیّدجعفر صدرالعلماء) هم از بابیان بودند و در میان اعضای انجمن بابی باغ میرزا سلیمان‌خان میکده جای داشتند.[۱۰۹] این انجمن را باید مؤثرترین گروه در تکوین جنبش مشروطیت دانست.[۱۱۰]

تکاپوهای تبلیغی بابیان در کربلا در زمان اقامت صبح‌ازل در بغداد

در متون تاریخی نکاتی یافته می‌شوند که نشان می‌دهند بابیان یادشده، به سکونت در کربلا بسنده نکرده، باوجود نهان‌زیستی و کتمان عقیده، تکاپوهای تبلیغی نیز داشته‌اند. آنچه دربارۀ بابی شدن میرزامحمّدباقر صدرالعلماء توسط ملارجب‌علی قهیر در کربلا و نیز بهره‌مند شدنش از حاج سیّدمحمّد اصفهانی آمد، نمونه‌ای از این تکاپوهاست. همچنین، به گفت‌وگوی آقا جمال‌الدین بروجردی با ملامحمّدجعفر نراقی ـ البته در کاظمین و نه در کربلا ـ می‌توان اشاره کرد. او که با آگاهی از دعاوی باب، وصف نراقی را نیز شنیده بود، با او ملاقات کرد و بابی شد. وی بعدها به بهائیان پیوست و به برترین شخصیت ایشان در زمان حیات بهاءالله تبدیل شد.[۱۱۱]

گذشته از این، عزیه‌خانم (خواهر ازلی بهاءالله و صبح‌ازل) در کتابی که در رد دعوت برادرزاده‌اش، عباس افندی (عبدالبهاء) نگاشته، طوری سخن گفته که می‌توان احتمال داد بزرگان بابی که در نجف و کربلا می‌زیستند، تکاپوی تبلیغی داشته و حتی اگر شرایط اجازه می‌داد، بر آن بودند تا با عالمان بزرگ نیز سخن گویند، اما رویکردهای خشونت‌آمیز اتباع بهاءالله، همه ـ و ازجمله آن عالمان ـ را از امر باب متنفر کرد! برخی بزرگان بابی یادشده در کلام عزیه‌خانم، گاه در کربلا سکونت داشتند: ملامحمّدجعفر نراقی (شهید بیان در کاشان)، سیّدجواد کربلایی (از شهداء بیان) و ملارجب‌علی قهیر (از شهداء بیان).[۱۱۲]

سرنوشت بزرگان بابی در کربلا

با آشکارشدن دعوت من یظهره اللهی میرزا حسین‌علی بهاءالله در پایان سال ۱۲۷۹ ق. و بروز تام و تمام آن در سال ۱۲۸۳ ق.، برخی از بزرگان بابی در برابر آن موضع گرفتند، ازجمله، حاج سیّدمحمّد اصفهانی (شهید بیان در کربلا) و ملارجب‌علی قهیر. 

اصفهانی، آن زمان در کربلا نبود و با صبح‌ازل و بهاءالله در ادرنه به سر می‌برد. وی، به‌سختی در برابر بهاءالله ایستاد و این مقابله را تا آنجا ادامه داد که سرانجام به‌دست اتباع بهاءالله به سال ۱۲۸۸ ق. در عکا کشته شد.[۱۱۳] ادعای بابیان ـ که آن را از قول یکی از همسران صبح‌ازل که شاهد قتل بوده نقل می‌کنند ـ آن است که اصفهانی به دست شخص عباس افندی (عبدالبهاء) کشته شد.[۱۱۴]

به روایت بابیان، ملارجب‌علی قهیر به سبب نگارش ردیه بر بهاءالله در سال ۱۲۸۶ ق. در کربلا کشته شد. ایشان برآنند که برادر او، ملاعلی‌محمّد سراج، نیز دوسال پیش از آن ـ و اندکی پس از نگارش ردیه‌اش بر بهاءالله ـ در بغداد به قتل رسیده بود.[۱۱۵]

حاج سیّدجواد کربلایی در سال‌های بعد به ایران آمد. او در تهران ـ که به سال ۱۲۹۳ ق. به آنجا وارد شده بود ـ با بهائیان معاشرت داشت و برخی از ایشان مانند میرزاابوالفضل گلپایگانی ـ که از داعیان مشهور بهائی شد ـ از محضرش بهره می‌بردند.[۱۱۶] پس از آن نیز در سال ۱۲۹۹ ق. به کرمان رفت،[۱۱۷] و آنجا مورد توجه بابیان (ازلیان) قرار گرفت. میرزا آقاخان کرمانی و شیخ احمد روحی از بابیانی بودند که از محضر او بهره بردند.[۱۱۸]

کربلایی، یکی از شخصیت‌های مشهور در میان بابیان و بهائیان به‌شمار می‌رود. هردو گروه، او را به خود نسبت می‌دهند و برایش شأن و منزلت زیادی قائل‌اند. میرزاابوالفضل گلپایگانی بر بهائی بودن او اصرار داشت و درباره‌اش نوشت: «هیچ‌کس و هیچ مشربی را توهین نمی‌نمود و به این جهت، هرکس گمان می‌کرد که وی با او هم‌مشرب و هم‌مذهب است، و لکن اگر کسی از مذهب حق استفسار می‌کرد کتمان نمی‌فرمود؛ بیشتر معاشرتش با اهل بهاء بود.»[۱۱۹] وی همچنین، نوشته که در تهران «احدی از ازلیان نمی‌گفت حاجی سیّدجواد ازلی است.»[۱۲۰] وی همچنین، از درگذشت کربلایی در منزل یکی از بهائیان کرمان سخن گفته است.[۱۲۱] بابیان (ازلیان) نیز او را از بزرگان خود دانسته‌اند. به‌عنوان نمونه، میرزا آقاخان کرمانی و شیخ احمد روحی، او را در میان نخستین هجده‌نفرپیروان باب (حروف حی) یاد کرده و کتاب هشت بهشت ـ که کتابی بابی و ضدبهائی است ـ را حاصل درس‌آموزی نزد او گفته‌اند. همچنین، نام او را در میان بابیان برجستۀ زمان باب آورده‌اند.[۱۲۲]

در این میان، شیخ مهدی شیخ‌الممالک قمی ـ که از بابیان (ازلیان) بود ـ سخنی قابل تأمل دارد. وی، نوشته که حاج سیّدجواد کربلایی، بابی (ازلی) بود، اما از ترس اینکه مبادا توسط بهائیان کشته شود، نزد ایشان خود را بهائی می‌نمود. به همین دلیل هم نزد مسلمانان شیخی بود! اما زمانی که در کرمان درگذشت، وصیتنامه‌اش خطاب به ملامحمّدجعفر کرمانی ـ که بزرگ ازلیان در کرمان بود ـ بیرون آمد و بهائیان را شگفت‌زده کرد.[۱۲۳]

ملامحمّدجعفر نراقی، در رسالۀ ردیه‌اش بر بهاءالله، کربلایی را از مخالفان او یاد کرده است. همچنین، نوشته که او در میان کسانی که نزد بهاءالله در «کمال مبغوضیت» بودند جای داشت و بهاءالله در بغداد «اهانت آن‌جناب را به‌قدر پیشرفت به اقصی‌الغایة می‌رسانید!» در ادامه نیز از قول شخصی مطمئن آورده، که بهاءالله گفته بود: «شهید [بیان] چه کسی است؟ حاجی سیّدجواد روزی شهید بود و امروز اگر بخواهم، حکم می‌کنم که گردن او را به بدترین وجهی بزنند!»[۱۲۴] درصورت اعتماد به این سخن، به نقل بابیان در کتمان عقیدۀ کربلایی در برابر بهائیان می‌توان روی آورد.

افول دعوت بابی در کربلا

در متون تاریخی که به سیر دعوت بابی و بهائی پرداخته‌اند، نشانی از دعوت بابیان در کربلا به سال‌های پس از دهۀ ۱۲۸۰ ق. به چشم نمی‌خورد. به‌عنوان نمونه، اسدالله فاضل مازندرانی در تاریخ ظهورالحق آنجا که به یادکرد بابیان و بهائیان مشهور مناطق مختلف در زمان زعامت بهاءالله و عباس افندی (عبدالبهاء) پرداخته،[۱۲۵] هیچ سخنی دربارۀ کربلا ندارد. این درحالی است که وی در معرفی بابیان دورۀ باب به‌تفصیل به این شهر پرداخته است.[۱۲۶] بر همین اساس است که می‌توان گفت از آن زمان به بعد دعوت بابی در آن شهر به‌تدریج رو به افول گذاشت و از میان رفت. برای این سیر نزولی دلایلی را می‌تون در نظر گرفت:

۱-کشته شدن بزرگان بابی کربلا مانند ملارجب‌علی قهیر یا مهاجرت ایشان از آن شهر مانند حاج سیّدمحمّد اصفهانی (پیش از کشته شدن) و حاج سیّدجواد کربلایی؛

۲-نهان‌زیستی و کتمان عقیدۀ بابیان (ازلیان) که خودبه‌خود عاملی در جهت افول جمعیت ایشان بود؛

۳-تلاش کمتر بابیان (ازلیان) در تبلیغ نسبت به بهائیان که اثر مورد دوم را دوچندان می‌کرد؛

۴-ناممکن بودن حضور جدی بهائیان غیرنهان‌زیست در کربلا به‌سبب فضای مذهبی حاکم بر آنجا.

 نتیجه گیری

شهر کربلا به‌عنوان یکی از مهم‌ترین شهرهای مذهبی شیعیان، از همان ابتدای دعوت سیّد علی‌محمّد باب (۱۲۶۰ ق.) جایگاه ویژه‌ای در مسیر دعوت او داشته است. با رسیدن آوازۀ باب به این شهر (محل تدریس سیّدکاظم رشتی) جمع قابل توجهی از شیخیان بابی شدند. این شهر محل موعود برای قیام بود. همچنین، حوزۀ تبلیغی یکی از برجسته‌ترین بابیان، آمنه قرةالعین، شمرده می‌شد. پس از کشته شدن باب نیز تعداد قابل توجهی از بابیان در آن شهر زندگی می‌کردند و با ظاهری اسلامی در میان شیعیان به سر می‌بردند. کثرت جمعیت ایشان موجب شد تا میرزایحیی صبح‌ازل، در زمان اقامت در بغداد، حاج سیّدمحمّد اصفهانی را به‌عنوان شهید بیان و مرجع ایشان به آنجا بفرستد. برخی بزرگان بابیان چون حاج سیّدجواد کربلایی و ملارجب‌علی قهیر ـ که هردو از شهداء بیان بودند ـ نیز در آن شهر زندگی می‌کردند و گاه تکاپوهای تبلیغی هم داشتند. نتیجۀ این تکاپوها، بابی‌شدن برخی چون میرزامحمّدباقر صدرالعلماء بود ـ که بعدها خود و برخی منسوبانش از بابیان اثرگذار شدند. گروهی از بابیان کربلا به رویکردهای میرزا حسین‌علی بهاءالله ـ که آن زمان واسطۀ صبح‌ازل و بابیان بود ـ شک برده بودند. او نیز که از مخالفت ایشان در هراس بود، سعی داشت تا آن شک‌ها را زایل کند. پس از آشکارشدن دعوی من یظهره اللهی بهاءالله، ملارجب‌علی قهیر ـ که در کربلا اقامت داشت ـ نخستین ردیه را بر او نگاشت. به‌نظر می‌رسد دلایلی چون کشته شدن بزرگان بابی کربلا و یا مهاجرت ایشان از شهر، نهان‌زیستی و کتمان عقیدۀ بابیان (ازلیان) و کم‌تحرکی نسبی ایشان در تبلیغ و نیز فضای مذهبی حاکم بر کربلا، سیر دعوت بابی در آن شهر به‌تدریج روی به افول گذاشته باشد. از همین روی، می‌توان گفت شهر کربلا از سال ۱۲۶۰ ق. تا حدود سال ۱۲۸۶ ق. (سال کشته شدن ملارجب‌علی قهیر) به مدت ۲۶ سال پایگاهی مهم برای بابیان بوده و پس از آن، این ویژگی خود را به‌تدریج از دست داده است.

 


[۱]. سیّد علی‌محمد باب، تفسیر سوره‌ی یوسف، ص ۱.

[۲]. محقق بهائی، اسدالله فاضل مازندرانی، در جلد سوم کتاب تاریخ ظهورالحق تعداد زیادی از شیخیان منتظر ظهور را که به باب پیوستند، یاد کرده است.

[۳]. به ­عنوان نمونه، در کتاب تفسیر سوره­ ی یوسف (احسن القصص، قیوم الاسماء) عبارت‌های زیادی درباره ­ی امام دوازدهم، «بقیة‌الله» و «محمّدبن‌الحسن» دیده می‌شود (سیّد علی‌محمّد باب، تفسیر سوره ­ی یوسف، مجموعه‌ی میلر، ش ۲۶۹، سوره­ ی ۱، برگ ۱ پ؛ سوره­ ی ۹، برگ ۱۳ ر؛ سوره ­ی ۵۶، برگ‌های ۹۱ پ و ۹۲ ر؛ سوره ­ی ۵۹، برگ ۹۶ ر؛ سوره ­ی ۶۰، برگ ۹۸ ر؛ سوره­ ی ۷۲، برگ ۱۲۰ ر؛ سوره ­ی ۸۶، برگ ۱۴۳ ر؛ سوره ­ی ۹۸، برگ ۱۶۴ پ؛ سوره ­ی ۱۰۸، برگ ۱۸۴ پ؛ و …). باب، همچنین، در آثار دیگرش چون صحیفه­ ی مخزونه (مجموعه‌ی میلر، ش ۲۴۳، برگ­های ۱ پ، ۳۰ ر، ۳۵ ر، و ۳۵ پ)، صحیفه­ ی بین‌الحرمین (مجموعه‌ی میلر، ش ۲۱۴، برگ­های ۱۱۶ ر، ۱۲۲ ر، ۱۵۲ ر، ۱۵۲ پ، ۱۵۹ ر، و ۱۶۲ ر)، صحیفه­ ی عدلیّه (مجموعه‌ی میلر، ش ۲۳۲، برگ ۱۳ ر)، کتاب الفهرست (مجموعه‌ی میلر، ش ۲۱۴، برگ‌های ۱ ر و ۱ پ)، و … نیز خود را باب امام حی غائب منتظَر ـ که فرزند امام یازدهم شیعیان است ـ دانسته است.

[۴]. به‌عنوان نمونه، باب در کتاب بیان فارسی ـ که آن را در سال ۱۲۶۴ ق. ـ نوشت، چنین آورده: «در اینکه حضرت حجت ظاهر شد به آیات و بینات به ظهور نقطه‌ی بیان [= باب] که بعینه ظهور نقطه‌ی فرقان [= پیامبر اسلام] است… . نقطه در مقام تجرد که صرف ظهورالله است به اسم الوهیت ظاهر است در مقام اول ذکر شد و در مقام تعین که مشیت اولیه است در مقام ثانی ذکر شد و در مقام قائمیت بر کل نفس که مخصوص ظهور رابع عشر است در باب خامس عشر ذکر شد ….» (سیّد علی‌محمّد باب، بیان فارسی، باب پانزدهم از واحد اول، ص ۹)

[۵]. برای بحث بیشتر درباره‌ی سیر دعوت باب، نک.: سیّد مقداد نبوی رضوی، تاریخ مکتوم، صص ۱۳ تا ۱۸. همچنین، برای آگاهی از تاریخ دعوت باب، به کتاب مفتاح باب‌الابواب اثر میرزا مهدی‌خان زعیم‌الدوله‌ی تبریزی می‌توان مراجعه کرد. پدر و پدربزرگ نویسنده ـ که از عالمان دینی تبریز بودند ـ باب را از نزدیک دیده بودند و خود او نیز با میرزایحیی صبح‌ازل در فاماگوستای قبرس و با میرزا حسین‌علی بهاءالله در عکای فلسطین ملاقات کرده بود و برخی از پیروان آن دو را می‌شناخت (میرزا مهدی‌خان زعیم ­الدوله ­ی تبریزی، مفتاح باب‌الابواب، صص ۸ و ۲۹۷). این کتاب را برخی محققان مانند میرزا محمّدخان قزوینی، مهدی بامداد و نورالدین چهاردهی، یکی از بهترین آثار در این موضوع دانسته‌اند (محمّد قزوینی، وفیات معاصرین، ص ۸۹؛ مهدی بامداد، شرح حال رجال ایران، ج ۵، ص ۳۰۴؛ نورالدین چهاردهی، باب کیست و سخن او چیست؟، ص ۱۰۲). 

[۶]. نک.: سیّد مقداد نبوی رضوی، تاریخ مکتوم، صص ۱۸ تا ۲۰، ۱۳۷ و ۱۳۸.

[۷]. نگارنده بحث تفصیلی درباره‌ی تکاپوهای نهانی میرزا حسین‌علی بهاءالله در این مسیر را در مقدمه‌ و پیوستی که بر کتاب تاریخ جعفری (اثر شیخ محمّدمهدی شریف کاشانی) نگاشته و بر آن است تا در آینده‌ای نزدیک به طبع برساند، آورده است.

[۸]. برای آگاهی بیشتر درباره‌ی نهان‌زیستی بابیان، نک.: سیّد مقداد نبوی رضوی، تاریخ مکتوم، صص ۲۰ تا ۲۴.

[۹]. شیخ احمد مجتهد شاهرودی  از عالمان دینی تراز اول زمان خود بود. وی که در خراسان مرجعیتی جامع داشت ـ باوجود برخورداری از قدرت و نفوذ تام و تمام ـ سیره‌ی خود را بیشتر بر گفت‌وگوهای فراوان با داعیان بهائی قرار داده و آثاری مهم در بررسی دعوت باب و بهاءالله نگاشت. سه رساله‌ی او در این زمینه، در دهه‌های پیش در مجموعه‌ای با عنوان راهنمای دین دوباره به طبع رسید. کتاب الحق‌المبین را نیز به‌تازگی انتشارات امیرکبیر ـ با نام حق المبین ـ تجدید چاپ کرده است.

[۱۰]. اسدالله فاضل مازندرانی، اسرار الآثار خصوصی، ج ۱، ص ۱۹۱ تا ۱۹۳.

[۱۱]. محمّدبن‌سلیمان تنکابنی، قصص العلماء، ص ۶۸و ۶۹.

[۱۲]. اسدالله فاضل مازندرانی، اسرار الآثار خصوصی، ج ۴، ص ۳۶۹.

[۱۳]. سیّد علی‌محمّد باب، آثار مبارکه، ص ۲۹۱.

[۱۴]. سیّد علی‌محمّد باب، الصحیفة فی شرح دعاء الغیبة، برگ­های ۵۷ تا ۶۰.

[۱۵]. نک.: اسدالله فاضل مازندرانی، تاریخ ظهور الحق، ج ۳، صص ۱۷۱ تا ۱۷۴، و ۳۰۶.

[۱۶]. سیّد علی‌محمّد باب، الصحیفة فی شرح دعاء الغیبة، برگ­های ۵۷ و ۵۸؛ میرزا یحیی صبح‌ازل، مجمل بدیع در وقایع ظهور منیع، ص ۱؛ میرزا آقاخان کرمانی و شیخ احمد روحی، هشت بهشت، صص ۲۷۵و ۲۷۶؛ اسدالله فاضل مازندرانی، تاریخ ظهور الحق، ج ۱، ص ۶۹؛ و …

[۱۷]. واحد اول، در ادبیات بابیان، به این معنی بوده است: «به­ مناسبت عدد ابجدیِ حروف واحد ـ که نوزده می‌باشد ـ مراد، هجده­ نفر مؤمنین اولیه ­ی متجلی‌شده از نقطه­ ی مرکز، که با خود حضرت نوزده می‌شوند.» (سیّد علی‌محمّد باب، بیان فارسی، بخش لغات و اصطلاحات، ص ۱) باب، در یکی از آثار خود نوشته: «همان حروف حی چهارماهه ­ی اول ظهور، اقوی بودند از هزار و دویست سال گذشته ­ی فرقان.» (اسدالله فاضل مازندرانی، اسرار الآثار خصوصی، ج ۳، ص ۸۶)

[۱۸]. شیخ مهدی بحرالعلوم کرمانی، حاشیه بر ترجمه ­ی تاریخ باب از زبان روسی، ص ۶.

[۱۹]. میرزا حسین‌علی بهاءالله، لوح مبارک خطاب به شیخ محمّدتقی مجتهد اصفهانی معروف به نجفی، ص ۸۸.

[۲۰]. اسدالله فاضل مازندرانی، تاریخ ظهور الحق، ج ۳ و … میرزا حسین‌علی بهاءالله در نامه ­ای که به شیخ محمّدتقی مجتهد اصفهانی (آقا نجفی) نگاشته، به این واقعیت اشاره دارد: «یا شیخ! فکر نما و به انصاف تکلم کن! حزب شیخ احسائی به اعانت الهی عارف شدند به آنچه که دون آن حزب از آن محروم و محجوب مشاهده گشتند.» (میرزا حسین‌علی بهاءالله، لوح مبارک خطاب به شیخ محمّدتقی مجتهد اصفهانی معروف به نجفی، ص ۸۸).

[۲۱]. شیخ هادی نجم‌آبادی، تحریرالعقلاء، صص ۵۷ تا ۶۳. برای آگاهی درباره‌ی باوربابی شیخ هادی نجم‌آبادی و جایگاه والایش در میان ازلیان با مقام شهید بیان، نک.: سیّد مقداد نبوی رضوی، اندیشه‌ی اصلاح دین در ایران، مقدمه‌ای تاریخی، ج ۱، فصل دوم: «شیخ هادی نجم‌آبادی: معلم فکر اصلاح دین در عصر قاجار».

[۲۲]. اسدالله فاضل مازندرانی، تاریخ ظهور الحق، ج ۳، صص ۲۳۸ و ۲۳۹.

[۲۳]. پیشین، ص ۹۷.

[۲۴]. محمّدعلی فیضی. حیات حضرت عبدالبهاء، صص ۳۱ و ۳۲.

[۲۵]. اسدالله فاضل مازندرانی، تاریخ ظهور الحق، ج ۳، ص ۲۰۰، پاورقی.

[۲۶]. پیشین، ص ۲۴۴.

[۲۷]. اسدالله فاضل مازندرانی، تاریخ ظهور الحق، ج ۴، ص ۱۵۷.

[۲۸]. اسدالله فاضل مازندرانی، تاریخ ظهور الحق، ج ۳، ص ۴۵۹.

[۲۹]. در مورد نام اصلی قرةالعین روایات گوناگونی آمده است. بااین‌حال با توجه به سجع مهر او (آمنه طاهره) که به‌تازگی به‌دست آمده، می‌توان گمان داشت که نام او «آمنه» بوده است. تصویر مهر او در بخش پایانی این مقاله آورده شده است.

[۳۰]. [دولت‌آبادی، ناصر]، به یاد صدمین سال شهادت نابغه‌ی دوران قرةالعین، صص ۱ تا ۴.

[۳۱]. اسدالله فاضل مازندرانی، تاریخ ظهورالحق، ج ۳، ص ۳۲۲ [دولت‌آبادی، ناصر]، به یاد صدمین سال شهادت نابغه‌ی دوران قرةالعین، ص ۵.

[۳۲]. عبدالحمید اشراق خاوری، دائرةالمعارف بهائی، ذیل عنوان «سیّد محمد ملیح».

[۳۳]. عباس‌افندی (عبدالبهاء) او را به این شکل یاد کرده است. (نک.: عبدالحمید اشراق خاوری، مائده­ ی آسمانی، ج ۵، ص ۲۹۰)

[۳۴]. عبدالحمید اشراق خاوری، مائده­ ی آسمانی، ج ۵، ص ۲۹۰؛ همو، دائرةالمعارف بهائی، ذیل عنوان «سیّد محمد ملیح».

[۳۵]. اسدالله فاضل مازندرانی، تاریخ ظهورالحق، ج ۲، صص ۶۲ و ۶۳.

[۳۶]. نک.: پیشین، ج ۲، ص ۶۴.

[۳۷] .پیشین، ج ۵، ص ۴۹۲.

[۳۸]. اسدالله فاضل مازندرانی، اسرارالآثار خصوصی، ج ۵، ص ۳۰۹. نوشته­ ی میرزا آقاخان کرمانی و شیخ احمد روحی در این رابطه چنین است: «نخستین عریضه‌ای که از آن جناب به ­توسط میرزا علی سیّاح خدمت حضرت نقطه رسید، آن حضرت فوراً سجده­ ی شکر نموده، فرمودند: «تبارک الله من ذلک الشّرق المتشارق العظیم و الطّلع المتطالع الکریم.» و شهادت دادند در حق آن جناب به تکلم از فطرت و نور خویش­تاب، یعنی کلمه­ ی ذاتی و عقل فطری و روح قدسی و علم لدنّی و نور مستکفی، و بعبارة اخری، وحی و تنزیل و فرداب و فرتاب.» (میرزا آقاخان کرمانی و شیخ احمد روحی، هشت بهشت، ص ۳۰۰)

[۳۹]. به ­نوشته­ ی بابیان، «مرآت‌الله» یعنی «آیینه­ ی خدا»، که «از نام­های خود نقطه ­ی بیان [= باب] و حافظین آیین او در هر زمان [است،] که مرآت اوّل را میرزایحیی صبح‌ازل مقرر فرموده و من یظهره الله را هم به همین نام خوانده.» (سیّد علی‌محمد باب، بیان فارسی، بخش لغات و اصطلاحات، ص ۲).

[۴۰] . عطیّه روحی، شرح حال مختصری از زندگانی حضرت ثمره (صبح‌ازل)، ص۴.

[۴۱]. من یظهره الله: کسی که آشکار می‌کند او را خدا، موعود بیان. (سیّد علی‌محمد باب، بیان فارسی، بخش لغات و اصطلاحات، ص ۱).

[۴۲] . اسدالله فاضل مازندرانی، تاریخ ظهورالحق، ج ۴، صص ۲۶۴ تا ۲۶۸.

[۴۳]. سیّدمهدی دهجی، رساله، ص ۳۶.

[۴۴]. اسدالله فاضل مازندرانی، تاریخ ظهورالحق، ج ۵، ص ۴۹۹.

[۴۵]. پیشین، ص ۵۰۰.

[۴۶]. برای شرح ماجرای اعدام بابیان، نک.: میرزا محمّدتقی‌خان لسان­الملک سپهر، ناسخ‌التواریخ (سلاطین قاجاریه)، ج ۴، صص ۳۸ تا ۴۲؛ اسدالله فاضل مازندرانی، تاریخ ظهورالحق، ج ۴، صص ۸۴ تا ۱۰۰.

[۴۷]. اسدالله فاضل مازندرانی، تاریخ ظهورالحق، ج ۶، ص ۲۳.

[۴۸]. میرزا مصطفی کاتب، جواب لوح جناب عباس‌افندی، صص ۳۹ و ۴۰.

[۴۹]. سیّد مهدی دهجی، رساله، ص ۷۲.

[۵۰] . سیّد علی‌محمّد باب، بیان فارسی، باب سوم از واحد دوم، ص ۲۲؛ همو، پنج شأن، صص ۱۹۹ و ۲۰۰.

[۵۱]. سیّد علی‌محمّد باب، بیان فارسی، بخش لغات و اصطلاحات، ص ۳.

[۵۲]. صبح‌ازل، این گفتار را در مجموعه­ ی مفصلی از سخنان باب در تأیید خودش ـ که در کتاب مستیقظ آورده ـ نقل کرده است (میرزایحیی صبح‌ازل، مستیقظ، ص ۳۸۲). در میان بزرگان بابی نیز ـ که آن گفتار را آورده‌اند ـ از ملامحمّدجعفر نراقی، ملارجبعلی قهیر و ملاعلی‌محمّد سراج می‌توان یاد کرد. (نک.: ملامحمّدجعفر نراقی، تذکرةالغافلین، صص ۱۷۵ و ۱۷۶؛ ملارجبعلی قهیر، کتاب ملارجبعلی قهیر، برگ­های ۲۱ و ۵۹؛ ملاعلی‌محمّد سراج، کتاب سراج، ص ۳۴).

[۵۳]. میرزایحیی صبح‌ازل، کتاب الوصیة فی تعیین الشهداء، صص ۵، ۱۰، و ۲۸،

[۵۴]. این معنی با توجه به کتاب الوصیة فی تعیین الشهداء اثر صبح‌ازل به‌دست می‌آید و در جای خود بررسی خواهد شد.

[۵۵]. سیّدمهدی دهجی، رساله، ص ۷۶.

[۵۶]. ملامحمّدجعفر نراقی، تذکرة الغافلین، ص ۲۴.

[۵۷]. ملاعلی‌محمّد سراج، کتاب سراج، ص ۵۵.

[۵۸]. اسدالله فاضل مازندرانی، تاریخ ظهورالحق، ج ۵، ص ۵؛ ملامحمّدجعفر نراقی، تذکرة الغافلین، ص ۳۰ و ۳۱.

[۵۹]. میرزا آقاخان کرمانی و شیخ احمد روحی، هشت بهشت، ص ۳۰۶.

[۶۰]. اسدالله فاضل مازندرانی، اسرارالآثار خصوصی، ج ۴، ص ۱۰۰ و ۱۰۱.

[۶۱]. عبدالحمید اشراق خاوری، مائده­ ی آسمانی، ج ۸، ص ۱۵۰.

[۶۲]. این معنی با توجه به کتاب الوصیة فی تعیین الشهداء اثر صبح‌ازل به‌دست می‌آید و در جای خود بررسی خواهد شد.

[۶۳]. اسدالله فاضل مازندرانی، تاریخ ظهورالحق، ج ۳، صص ۳۹۵ و ۳۹۶.

[۶۴]. شهید بیان در آنجا، ملامحمّدتقی نراقی (برادر ملامحمّدجعفر نراقی: شهید بیان در کاشان) بود (سیّدمهدی دهجی، رساله، ص ۶۱).

[۶۵]. نک.: اسدالله فاضل مازندرانی، تاریخ ظهورالحق، ج ۳.

[۶۶]. اسدالله فاضل مازندرانی، اسرارالآثار خصوصی، ج ۵، ۳۱۰.

[۶۷]. پیشین، صص ۳۱۱ و ۳۱۲.

[۶۸]. به‌عنوان نمونه، برای آگاهی از روایت بابیان نک.: ملامحمّدجعفر نراقی، تذکرة الغافلین، صص۶۰ و ۶۱؛ و برای آگاهی از روایت بهائیان نک.: اسدالله فاضل مازندرانی، تاریخ ظهورالحق، ج ۴، صص ۱۸۰ و ۱۸۱.

[۶۹]. ملامحمّدجعفر نراقی، تذکرة الغافلین، ص ۱۳۱. نراقی، در ادامه نوشته: «نگارنده می‌گوید که: این مضمون را یکی از اعیان تبعه­ ی مدّعی که در این اوقات پی‌درپی از برای او توقیع التفات می‌آید، در اوراقی که بعضی از نوشتجات مدّعی را جمع کرده، نوشته است.» این نامه را ملاعلی‌محمّد سراج نیز در رساله­ ی ردّیه ­اش بر بهاءالله آورده است. (ملا علی‌محمّد سراج، کتاب سراج، ص ۱۶)

[۷۰]. میرزامصطفی کاتب، جواب لوح جناب عباس‌افندی، صص ۴۸ و ۴۹.

[۷۱]. ملامحمّدجعفر نراقی، تذکرةالغافلین، ص ۱۳۱.

[۷۲]. پیشین، ص ۱۳۲.

[۷۳]. پیشین، ص ۱۳۳.

[۷۴]. این بخش از نامه‌ی بهاءالله در کتاب تذکرةالغافلین نیامده است. متن کامل این نامه را محمّدصادق ابراهیمی ـ که از بزرگان بابیان بود ـ از روی نسخه‌ای به خط حاج میرزاهادی دولت‌آبادی رونویسی کرده و با عنوان «رونوشت تمام نامه­ ی مدّعی بهائیّت» (صص ۹۶ و ۹۷) آورده است (نک.: ملاعلی‌محمّد سراج، کتاب سراج، پی‌گفتار محمّدصادق ابراهیمی، صص ۸۵ تا ۹۷).

[۷۵]. ملامحمّدجعفر نراقی، تذکرةالغافلین، صص ۱۳۳ و ۱۳۴.

[۷۶]. پیشین، ص ۱۳۴.

[۷۷]. پیشین، ص ۱۳۴. نراقی، در پایان این عبارت نوشته: «و چه بسیار فقرات مکرره­ای [که] آن­ها را به­ جهت احتراز از تطویل زیاد، به قلم نیاوردیم.» ملاعلی‌محمّد سراج و عبدالخالق سدهی اصفهانی نیز عبارات بالا را در رساله­ های ردیه­ ی خویش آورده ­اند (ملاعلی‌محمّد سراج، کتاب سراج، صص ۱۶ تا ۲۰؛ عبدالخالق سدهی اصفهانی، وصیتنامه، برگ­های ۹۶ و ۹۷) .

[۷۸]. عزیزالله سلیمانی اردکانی، مصابیح هدایت، ج ۲، ص ۳۹۰.

[۷۹]. اسدالله فاضل مازندرانی، تاریخ ظهورالحق، ج ۳، صص ۲۳۸ تا ۲۴۳.

[۸۰]. ملامحمّدجعفر نراقی نوشته که سیّدجواد کربلایی نزد باب «معتبر و مؤتمن» بود و باب او را «ازجمله نجبای زمان» خوانده بود (ملامحمدجعفر نراقی، تذکرةالغافلین، ص ۲۴).

[۸۱]. نک.: ملامحمدجعفر نراقی، تذکرةالغافلین، ص ۲۴. چون نام حاج سیّدجواد کربلایی در میان شهداء هفت‌گانه‌ی بیان ـ که در کتاب الوصیة فی تعیین الشهداء یاد شده‌اند ـ نیامده، باید ننتیجه گرفت که وی بعد از ایشان به آن مقام برگزیده شده است.

[۸۲]. شیخ محمّدمهدی شریف کاشانی، تاریخ جعفری، ص ۵۴  تصویر حاج سیّدجواد درحالی‌که میرزامحمّدتقی ابن‌ابهر (از بزرگان بهائیان) در کنار او نشسته، در پایان این نوشته آورده شده است.

[۸۳]. اسدالله فاضل مازندرانی، تاریخ ظهورالحق، ج ۳، ص ۱۰۵.

[۸۴] . ملاعلی‌محمّد سراج، کتاب سراج، مقدمه‌ی ناشر، ص ۲.

[۸۵]. اسدالله فاضل مازندرانی، تاریخ ظهورالحق، ج ۴، ص ۱۵۴.

[۸۶]. تصویر این نامه در پایان این نوشته آورده شده است.

[۸۷]. میرزا ابوالفضل گلپایگانی و سید مهدی گلپایگانی، کشف‌الغطاء عن حیل الاعداء، ص ۲۶۶. تصویر نسخه‌ای خطی از این رساله که گفته شده به خط خود قهیر است، در پایان این نوشته آورده شده است.

[۸۸]. حاج میرزاهادی دولت ­آبادی، فصل ­الکلام، ص ۶۶.

[۸۹]. نک.: میرزامصطفی کاتب، جواب لوح جناب عباس‌افندی، صص ۵۰ و ۵۹؛ ابوالقاسم افنان، عهد اعلی، ص ۲۱۸؛ اسدالله فاضل مازندرانی، اسرارالآثار خصوصی، ج ۴، ص ۷.

[۹۰]. اسدالله فاضل مازندرانی، تاریخ ظهورالحق، ج ۴، ص ۱۵۴.

[۹۱]. پیشین، صص ۱۵۴ و ۱۶۱.

[۹۲]. او، این موضوع را برای دکتر سعیدخان کردستانی که با برخی بزرگان ازلیان تهران ارتباطی نزدیک داشت، بازگفته است (نک.: سعیدخان کردستانی، شرح و توضیح نسخه ­های خطی بابی و بهائی دکتر سعیدخان کردستانی، ص ۲۵).

[۹۳]. حاج میرزااحمد مصباح‌الحکماء (نوه‌ی پسری صبح‌ازل) در یادداشتی بر آن است که این فاطمه‌خانم بود که می‌خواست با صبح‌ازل ازدواج کند. مضمون نوشته‌ی او چنین می‌نماید که این ازدواج صورت نگرفته است. نگارنده امیدوار است تا در آینده آن یادداشت را منتشر کرده و همراه با اسناد دیگر به تحلیلش بپردازد.

[۹۴]. اسدالله فاضل مازندرانی، تاریخ ظهورالحق، ج ۴، ص ۱۵۴.

[۹۵]. ملاعلی‌محمّد سراج، کتاب سراج، ص ۵۵

[۹۶]. اسدالله فاضل مازندرانی، اسرارالآثار خصوصی، ج ۳، صص ۲۳۴ و ۲۳۵.

[۹۷]. اسدالله فاضل مازندرانی، تاریخ ظهورالحق، ج ۵، ص ۴۹۵

[۹۸]. میرزامصطفی کاتب، متن این یادداشت را در رساله‌ای که در نقد عباس‌افندی (عبدالبهاء) نگاشته، آورده است. (نک.: میرزامصطفی کاتب، جواب لوح جناب عباس‌افندی، صص ۵۸ و ۵۹). فاطمه ­خانم، کشته­ شدن برادرانش به ­وسیله­ ی بهائیان را برای دکتر سعیدخان کردستانی نیز گفته بود. سعیدخان این معنی را در معرفی استدلالیه ­ی ملارجب‌علی قهیر آورده است: «کتابی است از قهیر، برادر زن اصفهانی باب. دلایل بر بطلان میرزا حسین‌علی است و اقامه­ی دلیل و براهین بر صحت وصایت صبح‌ازل … این آدم را به امر بهاء در بغداد کشتند و برادرش را هم همان‌جا کشتند. زن باب که شاهد این مسائل بوده و در بغداد و کاظمین حضور داشته، تصدیق می‌کند.» (سعیدخان کردستانی، شرح و توضیح نسخه­ های خطی بابی و بهائی دکتر سعیدخان کردستانی، ص ۳۹).

[۹۹]. شیخ محمّدمهدی شریف کاشانی، تاریخ جعفری، ص ۵۴

[۱۰۰]. اسدالله فاضل مازندرانی، تاریخ ظهورالحق، ج ۶، ص ۲۸۸

[۱۰۱]. شیخ محمّدمهدی شریف کاشانی، تاریخ جعفری، ص ۸۸

[۱۰۲]. ناصر دولت‌آبادی، یادداشت‌های تاریخی.

[۱۰۳]. برای اشاره به این جانشینی، نک.: محمّدحسن­خان اعتمادالسلطنه، المآثر و الآثار، ص ۱۶۴.

[۱۰۴]. عبدالحمید اشراق خاوری، مائده ­ی آسمانی، ج۸، ص ۱۵۰

[۱۰۵]. عباس عبدالبهاء، مکاتیب عبدالبهاء، ج ۹، ص ۳۸۷. «قُحّ» به معنی «محض و خالص و بیّن» است. (نک.: ابن منظور، لسان العرب، ج ۲، ص ۵۵۳، ذیل قحح)

[۱۰۶]. نک.: اسدالله فاضل مازندرانی، تاریخ ظهورالحق، ج ۸، بخش نخست، صص ۵۰۵ و ۵۰۶.

[۱۰۷]. برای بررسی اعتقادی بابی شیخ هادی نجم‌آبادی، نک.: سیّد مقداد نبوی رضوی، اندیشه‌ی اصلاح دین در ایران، مقدمه‌ای تاریخی، ج ۱، فصل دوم: «شیخ هادی نجم‌آبادی: معلم فکر اصلاح دین در عصر قاجار».

[۱۰۸]. طار، دهی در اطراف نطنز است که به‌سبب تکاپوهای ملامحمّدباقر طاری، در میان «معمورات بابی‌نشین» جای گرفته بود. نگارنده، این موضوع را در آینده ضمن پژوهش تفصیلی خود درباره‌ی زندگانی و اندیشه‌های شیخ هادی نجم‌آبادی بررسی خواهد کرد.

[۱۰۹]. نگارنده در آینده به توضیح مستند این مطالب خواهد پرداخت.

[۱۱۰]. در این باره، نک.: سیّد مقداد نبوی رضوی، نقش وقایع‌نگاران بابی در گزارشگری جنبش مشروطیت ایران، مقدمه؛ همو، تاریخ مکتوم، صص ۲۶۰ تا ۲۶۵.

[۱۱۱]. برای آگاهی از زندگانی آقا جمال‌الدین بروجردی، نک.: سیّد مقداد نبوی رضوی، رویکرد اعتقادی حاج شیخ هادی نجم‌آبادی در پاسخ به بهائیان، صص ۵۰ تا ۵۷.

[۱۱۲]. سخن عزیه‌خانم این است: «… آنان که از اول ظهور سر جانبازی بر کف ارادت نهاده، زبان تبلیغ و ارشاد در میان عالی و دانی گشاده … علمای زمان را بأی نحو کان به این دین مبین دعوت و تبلیغ می‌نمودند، چون ملا محمّدجعفر کاشانی و حاجی سیّدجواد طباطبایی و متولّی‌باشی قمی و ملارجب‌علی قهیر، که هر یکی از آن بزرگواران، جمعی از آقایان نجف اشرف و کربلای معلّی را چون جناب شیخ مرتضی و حاجی میرزا علی‌نقی حجة الاسلام و حاجی میرزا حبیب­ الله و حاجی میرزاحسن شیرازی و حاجی میرزاابوالقاسم طباطبایی و فاضل اردکانی و غیره را تبلیغ کرده و هدایت می‌نمودند، والا بر شما معلوم می‌شد که در بغداد چگونه زیست می‌کردید و چه ­سان اعلای کلمه­ ی حق می‌نمودید! والله که انصاف ندارید!! ولی جناب ابوی کاری کردند که به خلاف دیدن و مشی انبیاء و حکم خدا ـ که فرموده: قولوا قولاً لیناً ـ اشراری که خود را منسوب به این طایفه کرده ـ چون سیّد ببر کاشی و شاه میرزای کاشی ـ اغوا نموده، علاوه بر قتل آن مظلومین که از مؤمنین بیان شهید کردند، اراده به قتل ملا آقای دربندی کرده که او را کشته و اموال او را ببرند؛ و این حرکت زشت چون تیر انداختن به شاه ایران سبب اختلال حال و اغتشاش امر قاطبه‌ی بیانیین و اسباب تحیر بلکه موجب تنفر اغلبی از علمای بزرگ گردید ….» (عزیه‌خانم، تنبیه النائمین، ص ۵۴)

[۱۱۳]. اسدالله فاضل مازندرانی، تاریخ ظهورالحق، ج ۵، ص ۱۶۳

[۱۱۴]. حاشیه بر ترجمه­ ی تاریخ باب از زبان روسی، صص ۱۱۶ و ۱۱۷.

[۱۱۵]. عزیه­ خانم، تنبیه النائمین، مقدمه­ ی ناشر، صص ۲ و ۳.

[۱۱۶]. میرزاابوالفضل گلپایگانی و سیّدمهدی گلپایگانی، کشف‌الغطاء عن حیل‌الاعداء، صص ۶۰ و ۶۱.

[۱۱۷]. پیشین، ص ۶۱.

[۱۱۸]. میرزاآقاخان کرمانی و شیخ احمد روحی، هشت بهشت، تصویر نامه­ ی گراورشده در ابتدای کتاب.

[۱۱۹]. میرزاابوالفضل گلپایگانی و سیّدمهدی گلپایگانی، کشف‌الغطاء عن حیل‌الاعداء، ص ۶۲.

[۱۲۰]. پیشین، ص ۸۸.

[۱۲۱]. پیشین، صص ۶۰ و ۶۱

[۱۲۲]. میرزا آقاخان کرمانی و شیخ احمد روحی، هشت بهشت، تصویر نامه ­ی گراورشده در ابتدای کتاب، و ص ۲۸۰

[۱۲۳]. شیخ مهدی شیخ ­الممالک قمی، تاریخ بی‌غرض، ص ۷۲.

[۱۲۴]. ملامحمّدجعفر نراقی، تذکرة الغافلین، ص ۲۴.

[۱۲۵]. نک.: اسدالله فاضل مازندرانی، تاریخ ظهور الحق، ج ۶ و ۸.

[۱۲۶]. نک.: پیشین، ج ۳.

[۱۲۷] . این ترجمه، دارای حاشیه­ هایی با امضای «م. ﻫ. ۱۴»، است. این امضا، از آن شیخ مهدی بحرالعلوم کرمانی، بوده، و ازاین‌روست که وی، به­ عنوان نویسنده ­ی حاشیه، یاد شده است.

[۱۲۸] . این نسخه بدون نام است. این نام را نگارنده بر آن گذاشته است.

The post سیر دعوت بابیان در کربلا appeared first on وبسایت بهایی پژوهی.

]]>
https://bahairesearch.org/%d8%b3%db%8c%d8%b1-%d8%af%d8%b9%d9%88%d8%aa-%d8%a8%d8%a7%d8%a8%db%8c%d8%a7%d9%86-%d8%af%d8%b1-%da%a9%d8%b1%d8%a8%d9%84%d8%a7/feed/ 0
علل واسپاری ادامه تشریع به بیت العدل و اشکالات آن https://bahairesearch.org/%d8%b9%d9%84%d9%84-%d9%88%d8%a7%d8%b3%d9%be%d8%a7%d8%b1%db%8c-%d8%a7%d8%af%d8%a7%d9%85%d9%87-%d8%aa%d8%b4%d8%b1%db%8c%d8%b9-%d8%a8%d9%87-%d8%a8%db%8c%d8%aa-%d8%a7%d9%84%d8%b9%d8%af%d9%84-%d9%88-%d8%a7/ https://bahairesearch.org/%d8%b9%d9%84%d9%84-%d9%88%d8%a7%d8%b3%d9%be%d8%a7%d8%b1%db%8c-%d8%a7%d8%af%d8%a7%d9%85%d9%87-%d8%aa%d8%b4%d8%b1%db%8c%d8%b9-%d8%a8%d9%87-%d8%a8%db%8c%d8%aa-%d8%a7%d9%84%d8%b9%d8%af%d9%84-%d9%88-%d8%a7/#respond Wed, 28 Apr 2021 12:02:46 +0000 http://bahairesearch.org/%d8%af%d8%b3%d8%aa%d9%87%e2%80%8c%d8%a8%d9%86%d8%af%db%8c-%d9%86%d8%b4%d8%af%d9%87/%d8%b9%d9%84%d9%84-%d9%88%d8%a7%d8%b3%d9%be%d8%a7%d8%b1%db%8c-%d8%a7%d8%af%d8%a7%d9%85%d9%87-%d8%aa%d8%b4%d8%b1%db%8c%d8%b9-%d8%a8%d9%87-%d8%a8%db%

چکیده عبدالبهاء و شوقی به زعم خویش، نظامات اداری عالم را حاوی یک اشکال اساسی‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌ می‌دیدند و سعی در برطرف کردن آن در نظام اداری تشکیلات بهائی داشتند. آنان معتقد بودند نظامات عالم یا بر اساس دیکتاتوری محض است، یا دموکراسی محض، این در حالی است که نظام اداری بهائیت، از این اشکال اساسی مبرّاست […]

The post علل واسپاری ادامه تشریع به بیت العدل و اشکالات آن appeared first on وبسایت بهایی پژوهی.

]]>

چکیده

عبدالبهاء و شوقی به زعم خویش، نظامات اداری عالم را حاوی یک اشکال اساسی‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌ می‌دیدند و سعی در برطرف کردن آن در نظام اداری تشکیلات بهائی داشتند.

آنان معتقد بودند نظامات عالم یا بر اساس دیکتاتوری محض است، یا دموکراسی محض، این در حالی است که نظام اداری بهائیت، از این اشکال اساسی مبرّاست و نظامی بین این دو‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌ می‌باشد؛ زیرا اوّلاً در رأس آن، رکنی الهی به نام «ولیّ امر‌الله» قرار دارد، و ثانیاً دارای بیت‌العدلی انتخابی از سوی مردم است که به‌ منزله رکن ثانی در این آئین به حساب می‌آید. «ولیّ امر‌الله» با تبیین و توضیح آثار بهائی و برقراری ارتباط میان خلق و حق، این نظام را از دموکراسی محض نجات‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌ می‌دهد؛ و «بیت العدل» نیز با تشریع در موارد غیر‌منصوص در آثار بهائی آن را از خطر دیکتاتوری محض مصون نگه می‌دارد.

همچنین ولیّ ‌امر‌الله که رئیس دائمی بیت‌العدل است، بر مصوّبات این نهاد نظارت داشته و در صورت مباینت تصمیمات با روح آثار، اعضای بیت‌العدل را از آن آگاه‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌ می‌کند و خواستار تجدیدنظر در مصوّبات‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌ می‌گردد و با این روش، مشروعیتی الهی به تصمیمات بیت‌العدل‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌ می‌دهد. از سوی دیگر بیت‌العدل با تشریع در موارد نوظهور و غیر‌منصوص در آثار، آئین بهائی را هماهنگ با مقتضیات زمان‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌ می‌گرداند.

هدف از مقاله حاضر، نقد و بررسی راهکار مذکور، یعنی تشکیل دو نهاد مجزا برای اداره جامعه بهائی و ایرادات احتمالی آن در عمل‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌ است.

سه نکته مهمی که از مجموعه نقدها می‌توان استخراج نمود عبارت‌اند از: ۱- در طول تاریخ بهائیت، این دو نهاد هرگز در یک زمان در کنار هم وجود نداشته‌اند و با این خلأ، آئین بهائی در عمل هیچ‌گاه نتوانسته به رفع اشکال مطروحه شوقی، در نظام اداری بهائی بپردازد.۲- با تکیه بر مستندات متعددی می‌توان نشان داد بیت‌العدلی که هم‌ اکنون بدون حضور ولیّ ‌امرالله در «حیفا» مشغول به کار است؛ وظیفه تشریع و ایجاد قانون در موارد نوظهور و غیرمنصوص در آئین بهائی را انجام نداده و در موارد گوناگونی از این مهم سر باز زده است. ۳-در مواردی این دو رکن، بعضاً به حیطه وظایف یکدیگر وارد شده‌اند. به این معنا که از یک طرف عبدالبهاء و شوقی دست به تشریع زده‌اند و از طرف دیگر بیت‌العدل به تبیین آثار بهائی اقدام کرده ‌است. لذا، از این منظر نیز طرح شوقی، برای رفع اشکال نظام اداری بهائی، یعنی تشکیل دو نهاد با دو وظیفه مستقل و مجزا زیر سؤال خواهد رفت.

کلید واژه‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌ها: ‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌بیت‌العدل، ولیّ‌ امر‌الله، نظم اداری، مقتضیات زمان، دموکراسی، دیکتاتوری.

 

مقدمه

آئین بهائی با سابقه ۱۷۰ ساله، آئینی است که با رهبری و رهنمودهای بهاء‌الله، ایجاد شد و با جانشینی عبدالبهاء و شوقی ‌افندی ادامه یافت. پس از مرگ آن دو، رهبری این آئین در سال ۱۹۶۳ میلادی به نهادی به نام «بیت‌العدل» واگذار شد که هم‌اکنون محل آن در شهر حیفا در اسرائیل قرار دارد. رؤسای این نهاد عبارت‌اند از: نه نفر بهائی که در رأس نظام تشکیلاتی بهائیت قرار داشته و رهبری پیروان این آئین را برعهده دارند.

بهاء‌الله مدّعی بود همچون پیامبران آسمانی، دیانتی الهی برای انسان‌ها به ارمغان آورده‌ است؛ از این‌رو، به تدوین سلسله‌ای از تعالیم، احکام و قوانین روی آورد و دستورهای خویش را در قالب کتابی به نام «اقدس» به پیروان خویش عرضه نمود.

پس از مرگ او در سال ۱۸۹۲ میلادی در شهر «عکّاء»، عبدالبهاء پسر ارشد بهاء‌الله مشهور به «غصن اعظم» مسئولیت ریاست بهائیان را برعهده گرفت. عبدالبهاء که خود را رقیق‌البهاء، بنده بهاء‌الله، می‌خواند، سعی کرد از هرگونه ادّعای جدید در این آئین پرهیز نموده، خود را بیشتر به‌ عنوان جانشین و عبد ِآستان بهاء‌الله معرفی نماید. (عبدالبهاء، مکاتیب حضرت عبد البهاء، ج ۲، ص ۳۱۹)

وظیفه اصلی عبدالبهاء چنا‌ن‌که بهاء‌الله نیز تصریح کرده بود، تبیین و توضیح آثار او بود. (اسلمنت، بهاء‌الله و عصر جدید، ص ۳۱۵)

اگرچه طبق وصیّت بهاءالله قرار بود پس از عبدالبهاء، فرزند دیگر بهاءالله، یعنی محمّدعلی افندی ملقب به «غصن اکبر» جانشین وی باشد، اما عبدالبهاء مقام جانشینی و تبیین آثار ِ خود و پدرش را به نوه دختری‌اش، شوقی‌افندی سپرد و او را ولیّ ‌امر‌الله نامید. عبدالبهاء که جامع‌تر و کامل‌تر از پدر، در باب جانشینی خویش سخن رانده‌ بود؛ کتابی به نام «الواح وصایای مبارکه» از خود بر جای نهاد و در آن به معرفی دو رکن اساسی در بهائیت پرداخت.

دو رکنی که هریک وظایف جداگانه داشته و برای رهبری تشکیلات بهائی از اهمیت ویژه‌ای برخوردارند.

این دو رکن اساسی عبارت‌اند از: ‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌

– ولیّ‌ امر‌الله،

– بیت‌العدل اعظم. (شوقی‌افندی، دور بهائی، ص ۷۸)[۱]

در مورد وظایف این دو نهاد می‌توان گفت وظیفه اصلی ولیّ ‌امرالله، تبیین نصوص بهائی و سخنان بهاءالله و عبدالبهاء و وظیفه اصلی بیت‌العدل تشریع و قانونگذاری در موارد غیرمنصوص در آثار بهائی است. (همو، توقیعات مبارکه (۱۹۴۵-۱۹۵۲)، ص ۱۲۷) این دو رکن در آئین بهائی پیوندی محکم با هم دارند و سرنوشتشان چنان به هم گره خورده است که تصوّر حضور هر رکن بدون دیگر غیرممکن می‌نماید، آن‌گونه که به بیان عبدالبهاء حذف هر رکن، نظم تشکیلاتی این آئین را با خطر تزلزل روبه‌رو خواهد ساخت. (عبدالبهاء، الواح وصایا، بخش اوّل)

آنچه در این نوشتار به آن پرداخته شده است بررسی پاسخ به یک پرسش مهم است که اساساً علت چنین تقسیم‌بندی در نظام اداری و تشکیلاتی بهائیت چیست؟ چرا باید وظیفة تبیین به ولیّ‌ امر‌الله و وظیفة تشریع در موارد غیرمنصوص به بیت‌العدل واگذار شود؟

اگر فقط ولیّ ‌امر‌الله، به تبیین و توضیح آثار‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌ می‌پرداخت و بیت‌العدلی در کنارش نبود چه اتفاقی‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌ می‌افتاد؟ آیا حضور ولیّ‌ امر‌الله به‌تنهایی کافی نبود؟ چرا اساساً وظیفة تشریع در موارد غیرمنصوص به ولیّ‌ امر‌الله سپرده نشد و طرح تأسیس نهادی به نام بیت‌العدل مطرح گردید؟ اینها سؤالاتی است که نوشتار حاضر قصد بررسی و پاسخ تفصیلی به آن را دارد.

علت تقسیمبندی نظام بهائی به دو رکن اساسی

بهائیان در پاسخ به سؤالاتی که ذکر آن رفت، شرح مفصّلی را بیان‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌ می‌کنند که در جزوة رفع شبهات، ذیل سؤال ۳۴ آورده شده است. در این قسمت، ابتدا به صورت خلاصه و فهرست‌وار، پاسخ مذکور را بیان کرده و سپس به نقد و پاسخ تکمیلی آن خواهیم پرداخت.

بهائیان‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌ می‌گویند: ‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌

۱- اساس ِظهور پیامبر ‌الهی، برای وضع قوانین و احکام جدید نیست؛ بلکه وظیفه اصلی او رساندن انسان‌ها به شکوفایی و کمال است.

۲- از طرفی جهان رو به تغییر است و مسائل جدیدی رخ‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌ می‌دهد که نیاز به موضع‌گیری دینی دارد.

۳- این موضع‌گیری دینی و تشریع، برای جلوگیری از اختلافات احتمالی، باید توسط یک مرجع واحد انجام شود.

۴- جمعِ نه نفره‌ی بیت‌العدلِ اعظم در نظام تشکیلاتی بهائیت، ملهم به الهامات الهی‌ و مصون از خطا هستند.

۵- لذا بیت‌العدلِ اعظم حقِّ تشریع دارد و اطاعتش بر تمامی پیروان آئین بهائی واجب است. (جمعی از نویسندگان، پاسخ به شبهات امری، ذیل سؤال ۳۴)

همان‌طور که از این پاسخ پیداست بهائیان، علت اصلی سپردنِ ادامه تشریع به بیت‌العدل را، مقتضیات زمان و مسائل نوظهور‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌ می‌دانند. به این معنا که هرگاه مسئله‌ای جدید در میانِ بهائیان رخ نمود که نیاز به موضع‌گیری دینی داشت و البته حکم آن، قبلاً توسط بهاء‌الله مشخص نشده بود ـ بیت‌العدل که دستوراتش مصون از خطاست ـ وظیفه دارد متناسب با مقتضیات زمان، حکم درخوری را برای جلوگیری از هرج و مرج و اختلاف صادر نماید.

نقد و بررسی

پاسخی که بهائیان به این سؤال داده‌اند از دو جهت قابل بررسی است: اوّل، نقد محتوای این پاسخ و دوم، بررسی پاسخ‌های کامل‌تر و جامع‌تری که در آثار بهائی می‌توان یافت.

بررسی محتوای پاسخ

نکتة اوّل: سؤال از عملیاتی شدن ایده شوقی

در نقد محتوای این پاسخ، اوّلین نکته، سؤال از اجرایی شدن این تئوری در عمل است؛ به این معنا که اگر بیت‌العدل برای تطابق با مقتضیات زمان و مسائل نوظهور، وظیفه تشریع در موارد غیرمنصوص را برعهده داشته، آیا این وظیفه را عملیاتی نیز کرده است، یا صرفاً ایده‌ای بر روی کاغذ مانده و در موارد مکرّر از تشریع در مواقع لازم سر باز زده است؟

مطالعه نحوه عملکرد بیت‌العدل در گذر زمان، نشان می‌دهد نمونه‌های متعددی وجود داشته که عبدالبهاء و شوقی تشریع آن را به بیت‌العدل واگذار کرده‌اند، اما بیت العدل موضع‌گیری خاصی در آن مورد نکرده و صدور حکم مربوط به آن را معطّل نگه داشته‌است.

لازم به ذکر است که این نمونه‌ها، از جمله مسائل نو و غیرمنصوصی بوده که پیروان، قادر به یافتن پاسخ آن در منابع بهائی نبوده‌اند؛ لذا به پیشوایان خود یعنی عبدالبهاء و شوقی رجوع کرده اند که این دو نیز، در برخی موارد آنان را به بیت العدل ارجاع داده‌اند. هرچند که در بسیاری از موارد دیگر که ذکر آن خواهد رفت، دست به تشریع هم، زده و زیاده از وظیفه خویش، به حیطه وظایف بیت‌العدل نیز وارد شده‌اند.

در ادامه به بررسی نمونه‌هایی می پردازیم که در آن بهائیان به بیت العدل ارجاع داده شده‌اند؛ اما این نهاد، قانونی در زمینه احکام مربوطه صادر نکرده و آنها را معطل نگه داشته است. همچنین به این نکته نیز خواهیم پرداخت که کوتاهی بیت‌العدل در هر مورد چه عواقب و مشکلاتی را برای ادارة جامعه در برداشته و آن را با چه چالش‌هایی مواجه خواهد نمود. بررسی این نکته از آن جهت حائز اهمیت است که بدانیم به زعم بهائیان، نظام فعلی بهائی هسته نظام اصلی تشکیلات بهائی در مقیاس جهانی است (هاچر و مارتین، دیانت بهائی آئین فراگیر جهانی، ص ۱۸۸) و اگر این نظام چنان‌که مدعی است نتواند قبل از استقرارش در جهان طرحی برای حلّ و فصل مشکلات در جامعه فعلی‌اش ارائه دهد؛ بدیهی است صلاحیتش برای اداره جامعه‌ای بزرگ‌تر و در مقیاس جهانی زیر سؤال خواهد رفت از همه مهم‌تر، تشکیلاتی که نسبت به اصول خود، یعنی تشریع در موارد نوظهور و غیر منصوص، بی‌تفاوت باشد چگونه می‌خواهد تعهد خود را نسبت به پایبندی به آن در مقیاس جهانی ثابت نماید؟

مثالهایی از عدم تشریع بیت‌العدل در موارد غیرمنصوص

نمونه اوّل : حکم سلب حقوق و قطع نسبت

یکی از مسائل حائز اهمیت و البته تعجب‌برانگیز در آئین بهائی، حکم طرد و دوری نمودن از بهائیانی است که به این آئین بی‌ایمان شده‌اند. شوقی به سؤالی درباره سلب حقوق و قطع نسبت با بهائیان ِطرد شده، چنین پاسخ می‌دهد:

«راجع به دو سؤال اوّل فرمودند: بنویس در بعضی موارد طرد و سلب حقوق و قطع نسبت و ترک مسئولیت، چه از طرف پدر و مادر و چه از طرف اولاد، در شریعت‌الله جائز، ولی حکمش راجع به بیت‌العدل اعظم است و قبل از استقرار آن قضایای فردیه راجع به امنای محفل مرکزی است در حین لزوم و پس از تمعّن و دقت و تفحص تام و تجویز و تصویب نمایند». (شوقی، توقیعات مبارکه (۱۹۲۲-۱۹۴۸)، ص ۲۲۳)

آنچه در خصوص عملکرد بیت‌العدل در این زمینه می‌توان گفت این است که با جست‌وجوهای مکرّر در منابع بهائی، حکم و قانونی که چگونگی و جزئیات قطع حقوقِ فرد طرد شده را مشخص کند و در این مسئله راهگشای بهائیان باشد، یافت نشد و بدیهی است که عدم تشریع بیت العدل در این نمونه، هم نشان از بی توجهی بیت العدل به این دستور داشته و هم نشانگر عدم انجام وظیفه این نهاد در مورد مذکور است.

اما باید دید این بی توجهی بیت العدل چه مشکلات احتمالی را برای اداره جامعه بهائی به همراه خواهد داشت. در این زمینه به موارد متعددی می‌توان اشاره کرد؛ به طور مثال، اگر فردی از جامعه بهائی طرد شد و پدر و مادرش بهائی بودند و از دنیا رفتند تکلیف حقوقی که به او تعلق می‌گیرد چیست؟ مثلاً تکلیف ارثی که والدین از خود به‌جای گذاشته‌اند و بخشی از آن متعلق به این فرزند ِطردشده است، چه خواهد بود؟ یا اینکه اگر پدر و مادر یا فرزند، طیّ شراکتی، نسبت به‌ هم، عهده‌دار مسئولیت‌های مالی بودند، با طرد هریک، جزئیات سرنوشت ِاین شراکت و بهره‌وری‌های حاصل از آن را چه کسی تعیین می‌کند؟ و مثال‌هایی از این دست… .

آنچه مسلّم است این است که حقوق فرد طرد شده طیف وسیعی از موارد را در بر می‌گیرد که اکثر آنها مانند ارث، مسائل اقتصادی و … از موارد مبتلابه و شایع در هر جامعه‌ای به شمار می‌آید و قطعاً عدم تعیین جزئیات آن، مشکلات متعددی را در اداره جامعه بهائی ایجاد خواهد کرد و واضح است که اگر این تشکیلات، اقدام به حلّ موارد این‌چنینی و تدوین قانون‌هایی دقیق در این زمینه نکند، طبیعتاً نمی‌تواند داعیه ایجاد نظمی جهانی را که هستة مرکزی آن همین نظام فعلی است داشته باشد. 

نمونه دوم: شرط رضای والدین

حکم آئین بهائی، در خصوص رضایت والدین برای ازدواج یک فرد بهائی آن است که هم پدر و مادر زن و هم پدر و مادر مرد، باید راضی به ازدواج این دو فرد باشند. (بهاء الله، کتاب اقدس، بند ۶۵؛ شوقی، توصیف کتاب اقدس به قلم حضرت ولیّ‌ امرالله، ص۱۶۹) در ‌این ‌خصوص، محفل روحانی تهران از شوقی درباره مفقودالاثر بودن والدین برای کسب رضایت سؤالی کرده ‌است که پاسخ او به آن چنین است:

«راجع به سؤال ثالث و رابع فرمودند: اگر چنانچه به‌کلی از پدر و یا مادر بی‌خبر، تحصیل رضایت غیرممکن، ولی اگر چنانچه اطلاع یابند، تحصیل رضایت واجب. جزئیات این موضوع بالمآل راجع به امنای بیت‌العدل اعظم است و قضاوت در وقت حاضر راجع به محافل مِلّیّه روحانیه». (شوقی، توقیعات مبارکه (۱۹۲۲-۱۹۴۸)، ص ۲۲۳)

در این‌ مورد نیز باید گفت همانند نمونه اول تاکنون حکمی از بیت‌العدل درباره جزئیات این مسئله صادر نشده است. همچنین در این نمونه نیز می‌توان به جزئیات متعددی اشاره کرد که عدم تشریع در آن، قطعاً مشکلاتی اساسی را میان زوج‌های بهائی ایجاد خواهد کرد. به‌طور مثال، بدیهی‌ترین مسئله این است که چنانچه در هنگام عقد دو بهائی، والدین مفقودالاثر بودند و بدون رضایت آن دو، ازدواج انجام شد و مدتی طولانی از این ازدواج گذشت و ثمره آن چند فرزند و پیوند محکم زناشویی میان این دو بهائی بود؛ چنانچه والدین حاضر شدند و به هر علتی، رضایت به این ازدواج ـ که سال‌ها پیش انجام شده‌ است ـ ندادند، حکم این ازدواج چیست؟ آیا عقد آنها باطل است؟ آیا این زوج باید صبر کنند تا بیت‌العدل در این‌خصوص به صدور قانون بپردازد؟ یا اینکه بیت‌العدلی که داعیه‌دار ایجاد نظمی جهانی و وحدتی پایدار است، وظیفه دارد در این موارد حساس، که قطعاً بنیان خانواده‌ها را هدف می‌گیرد، ورود پیدا کرده و قانون و حکمی درخور مقتضیات زمان، قبل از وقوع و بروز مشکل صادر نماید؟ به‌خصوص اینکه سال‌ها قبل، دستور صدور آن را شوقی، ولیّ ‌امرالله، صادر کرده و بیت‌العدل موظف به اجرای آن در اسرع اوقات بوده‌ است.

نمونه سوم: حکم تجاوز از یک زوج

بهاءالله در کتاب «اقدس» داشتن دو زن به‌طور هم‌زمان به شرط اجرای عدالت را جایز می‌داند. (بهاءالله، اقدس، بند ۶۳)

عبدالبهاء ـ اگرچه فقط وظیفه تبیین سخنان پدرش را داشت ـ در این خصوص به تشریع پرداخته و با ممکن ندانستن اجرای عدالت، تجاوز از یک زن را حرام اعلام کرده ‌است. (اشراق خاوری، تقریرات درباره کتاب مستطاب اقدس، ص ۱۵۶؛ همو، امر و خلق، ج ۴، ص ۱۷۳)

اما جالب‌تر این است که علاوه ‌بر عبدالبهاء، شوقی نیز در یکی از توقیعاتش بر تشریعی که پدر بزرگش، نموده؛ حکم دیگری اضافه کرده و بهائیانی را که همسری علاوه‌ بر همسر اصلی خود اختیار کنند محکوم به طرد اداری می‌نماید، اما این حکم را موقتی دانسته و صدور حکم قطعی در این ‌مورد را به بیت‌العدل واگذار می‌کند.

بیان شوقی در «توقیعات مبارکه» چنین است:

«راجع به سؤال اوّل و ثانی فرمودند: بنویس تجاوز از یک زوجه و کتمان عقیده با وجود تحذیر و تأکید و نصیحت امنای محفل روحانی نتیجه‌اش در این ایام، محرومیت از حقّ انتخاب در جامعه و از عضویت محافل روحانیه است، ولی این انفصال، اداری است نه روحانی. قرار قطعی و حکم نهائی راجع به امنای بیت عدل اعظم است». (شوقی، توقیعات مبارکه (۱۹۲۲- ۱۹۴۸)، ص۱۵۴)

گذشته از پرسشی که در زمینه چراییِ تشریع در این ‌خصوص توسط عبدالبهاء و شوقی مطرح است؛ باید گفت حکم شوقی در آن زمان، موقتی بوده و دستور صدور حکم قطعی به بیت‌العدل داده شده ‌است؛ اما مسئله اصلی آنجاست که بیت‌العدل از ابتدای تشکیلش تاکنون، وقعی به این فرمان ننهاده و حکمی صادر نکرده است؛ مانند موارد قبلی می‌توان به پاره‌ای از مشکلاتی که حاصلِ کوتاهی بیت العدل در این زمینه است اشاره کرد.

به‌طور مثال، اگر فرد خاطی که از حکم عبدالبهاء تمرّد نموده و دو همسر اختیار کرده ‌است، عضو محفل ملی یک کشور و مقام تصمیم‌گیر در اداره امور بهائیان باشد؛ جامعه بهائی موظف است چه برخوردی با وی کند؟ آیا او دیگر عضو محفل ملی نیست و باید طرد اداری شود؟ یا اینکه همچنان می‌تواند به کار خود ادامه دهد؟ آیا جامعه بهائی باید منتظر صدور حکم از سوی بیت‌العدل بماند، یا این وظیفه بیت‌العدل است که هرچه سریع‌تر به صدور قوانینی جامع در این‌ باره‌ بپردازد؟

نمونه چهارم: شهادت نسوان

آئین بهائی شهادت زنان را برای اثبات جرم مجرم جائز می‌داند، اما تعداد زنانی را که حضورشان برای شهادت لازم است، به بیت‌العدل اعظم موکول می‌کند:

«راجع به سؤال ثالث فرمودند: بنویس شهادت نساء جائز و تعیین عدد شهود راجع به امنای محفل ملّی روحانی است». (همان؛ اشراق خاوری، امر و خلق، ج ۴، ص ۱۷۳) در اینجا علاوه بر نکته‌ای که در زمینه مغایرت این بیان با «تعلیم تساوی رجال و نساء» مطرح است و اساساً باید گفت با توجه به این تعلیم، جواب این سؤال واضح بوده و باید عدد شهود برای مرد و زن یکسان باشد. با این حال شوقی تعیین آن را به بهائیان حاضر در محافل ملّی واگذار کرده و چون در زمان وی، هنوز بیت‌العدلی تشکیل نشده ‌بود؛ مانند نمونه‌های اوّل و دوم؛ این کار به محافل ملّی سپرده شده بود.

با جست‌وجوهای مکرّر در منابع بهائی و پیام‌های بیت‌العدل، در این ‌مورد نیز مانند موارد قبلی قانون و حکمی یافت نشد که با عدم تشریع در این نمونه نیز، شایسته است از تبعات عدم وضع آن سؤال شود.

به‌طور مثال، می‌توان پرسید چه راهکاری برای فردی که مرتکب جرم شده و برای اثبات آن به شهادت زنان نیاز است وجود دارد؟ به‌طور مثال، بهاءالله در کتاب اقدس، مجازات فردی را که خانه‌ای را به آتش کشیده‌ است، آتش زدن خود آن فرد تعیین کرده است. (بهاءالله، اقدس، بند ۶۲) باید پرسید اگر برای اثبات جرم متهم، به زنانی برای شهادت نیاز بود، تعداد آنها چند نفر باید باشد تا جرم به اثبات برسد؟ آیا در این‌ مورد، باید صبر کرد تا بیت‌العدل به تشریع بپردازد یا اینکه علاج واقعه پیش از وقوع باید کرد؟ آیا با اهمال بیت‌العدل در این مورد، حقوق متهم، یا افراد خسارت‌دیده و محتوای ادلّه اثبات دعوی زیر سؤال نمی‌رود؟

اینها قوانین جدّی و مهمی است که مانند احکام عبادات، فردی و خصوصی نیستند تا گفته شود انبیای الهی‌ هدفشان اجرای حدود و احکام نبوده است (نویسندگان بهائی، جزوه رفع شبهات، ذیل سؤال ۳۴)؛ بلکه قوانینی هستند که با عدم تدوین آنها اداره و مدیریت یک جامعه به هم می‌ریزد و قطعاً بیت‌العدل و نویسندگانی که پرچم دفاع از عملکرد این نهاد و تطابق تشریعات این آئین با مقتضیات زمان را در دست دارند، باید نسبت به آن پاسخگو باشند.

نمونه پنجم: مهریه و حقوق مالی زن

در آئین بهائی، تعیین مهریه برای زن در هنگام ازدواج جائز شمرده شده و مقدارش برای زنی که شوهرش شهری است نوزده مثقال طلا و برای زنی که شوهرش روستایی است نوزده مثقال نقره تعیین گردیده است. (بهاءالله، اقدس، بند ۶۶)

عبدالبهاء که تصریح کرده بود وظیفه تشریع مربوط به بیت‌العدل است و وی تنها وظیفه تبیین آثار را دارد؛ در اینجا دست به تشریع زده و جزئیاتی را برای این حکم بیان کرده است. از جمله اینکه مرد اگر فقیر است یک واحد و اگر سرمایة وی اندک است دو واحد و اگر با سروسامان است سه واحد و اگر غنی است چهار واحد و اگر در نهایت ثروت است پنج واحد بدهد.

وی بعد از تشریع این موارد که هیچ‌یک در آثار بهاءالله نبوده بیان می‌کند: «این احکام فی‌الحقیقه راجع به بیت عدل عمومی است که شارع است… احکام و تفرّعاتی که در کتاب الله مصرح نیست، بیت عدل تشریع نماید». (بهاءالله، کتاب اقدس،[۲] ص ۱۷۲)

نکتة اوّلی که در نمونة فوق، مشاهده می‌شود تشریع عبدالبهاء و بیان جزئیات احکام است. در بیان بالا، عبدالبهاء عملکردی دوگانه دارد، وی از سویی پاره‌ای از جزئیات مربوط به نحوه پرداخت مهریه و قدرت مالی مرد را که مصرح در آثار بهاءالله و کتاب اقدس نیست، وضع کرده و از سوی دیگر وضع این احکام و تفرّعات را به بیت‌العدل ارجاع می‌دهد.

پرسش اوّل این است که اگر وضع این جزئیات، مربوط به بیت‌العدل است؛ چرا عبدالبهاء بخشی از آن را انجام داده است؟ در حقیقت آنچه را که شوقی در دور بهائی مبنی بر جایز نبودن ِورود هریک از دو نهادِ ولیّ‌ امرالله و بیت‌العدل به حیطه وظایف یکدیگر گفته (شوقی، دور بهائی، ص ۷۹)، نقض کرده ‌است.

پرسش دوم این است که آیا بیت‌العدل این جزئیات را که عبدالبهاء به وضع آن دستور داده‌، تعیین کرده، یا این مورد را نیز مانند نمونه‌های دیگر به حال خود گذاشته ‌است؟ در جواب باید گفت: در این مورد نیز از تشریع بیت‌العدل اثری نیست و شایسته است پرسیده شود: آیا با این عدم تشریع، حقوق مالی زن در هنگام ازدواج زیر سؤال نخواهد رفت؟ به طور مثال، اگر زنی بخواهد با توجه به قانون مهریه، حق اقتصادی خویش را بگیرد پاسخ تشکیلات بهائی، به این سؤال او که مرد چه مدتی در شهر زندگی کند شهری، و چه مدتی در روستا زندگی کند، روستایی محسوب می‌شود؟ چه خواهد بود؟

این مسئله حائز اهمیت است؛ چراکه ارزش مالی طلا و نقره تفاوت زیادی دارد و اگر این به‌وضوح مشخص نشود، در سطح جامعه به خصوص در مقیاس جهانی، سوءاستفاده‌های زیادی صورت خواهد گرفت و اختلافات متعددی پدید خواهد آمد.

نکته دیگر اینکه دارایی مرد به چه میزان اگر برسد، در ردیف  فقیران یا اهل غنا و یا در نهایت ثروت به‌ شمار می‌رود؟ و در نهایت، سؤال اصلی اینجاست که آیا با عدم تعیین این جزئیات و بسیاری از موارد دیگر که از حوصله این نوشتار خارج است، حقِّ زن در آئین بهائی در دریافت مهریه که بهاءالله دستور به پرداخت آن داده است زیر سؤال نخواهد رفت؟

خلاصه و نتیجهگیری از طرح نمونهها

تا اینجا به بررسی پنج نمونه از قوانینی که وضع جزئیات آنها در حیطه وظایف بیت العدل است پرداخته شد و ملاحظه گردید که برخی از این قوانین، اصلی‌ترین رکن جامعه، یعنی خانواده را در بر می‌گیرد و کوتاهی بیت العدل در زمینه تدوین قوانینی مطابق با مقتضیات زمان، سؤالات زیادی را در خصوصِ چرایی و تبعاتِ چنین عملی مطرح خواهد کرد.

توجه به این نکته نیز لازم است که وضع و ایجاد قانون کلی و عمومی‌ که تمام حالات و تبصره‌های آن مشخص و معیّن باشد، یا به عبارتی «تشریع»، با پاسخ بیت‌العدل به سؤالی خاص در مورد شخصی خاص، تفاوتی واضح و معیّن دارد و بدیهی است که نام این کار را نمی‌توان وضع قانون و تشریع در موارد غیرمنصوص گذاشت.

بررسی موردی برای حلّ موارد اختلاف، از نوع کارهای کدخدامنشانه و مقطعی است و نمی‌توان آن را به قانونی برای عموم جامعه تسّری داد؛ بلکه لازم است بیت العدل، مانند مثالی که عبدالبهاء از پارلمان انگلیس(عبدالبهاء، الواح وصایا، بخش اوّل) آورده، کتابی مدوّن با عنوان تشریع در موارد غیرمنصوص ارائه دهد و در آن، کلیات و جزئیات احکامی را که دستور به وضع آن یافته، منتشر نماید حال آنکه آنچه در عمل دیده می‌شود آن است که نه تنها چنین مهمی را اجابت نکرده، بلکه حتی از وضع جزئی ترین موارد نیز در بسیاری مواضع خودداری کرده و تا کنون عکس‌العملی در این خصوص نشان نداده است.

بنابراین، با توجه به آنچه گفته شد می‌توان نتیجه گرفت به‌‌رغم پاسخی که نویسندگان بهائی ذیل سؤال ۳۴ جزوة رفع شبهات مرقوم نموده‌اند، نمی توان علت اصلی واسپاری ادامه تشریع به بیت‌العدل را تدوین قوانینی مطابق با مقتضیات زمان دانست؛ چرا که این ایده عملاً بر روی کاغذ مانده و اثری از اجرایی شدن آن در عمل و در طول تاریخ تشکیل بیت العدل نیست.

بررسی محتوای پاسخ

نکتة دوم: پرسش از مصونیّت از خطای بیت‌العدل

نکته دوم در بررسی محتوای پاسخ نویسندگان بهائی، ادّعایی است که آنها در مورد مصونیّت از خطای بیت‌العدل نموده‌اند. این نویسندگان به زعم خود پس از توضیح این نکته که در مسائل نوظهور آدمی نیازمند مرجع دینی واحدی است، تا بتواند موضع‌گیری خاص خود را اعلام کند، این مطلب را نیز بیان کرده‌اند که این نهاد در تصمیم‌گیری‌هایش مصون از خطاست. باید گفت این موضوع نیاز به تعمق و بررسی بیشتری دارد و ادّعایی نیست که به‌راحتی قابل اثبات باشد. مؤید این مطلب پیامی است که بیت العدل در۱۸ میِ سال ۲۰۱۸ میلادی صادر کرده ‌است. این پیام پاسخ به یکی از بهائیانی است که در سال ۲۰۱۶ سؤالی در زمینه مصونیّت از خطای این مرجع مطرح کرده بود.

در این پیام، ابتدا به بیان ِشوقی در مورد عصمت ولیّ امرالله پرداخته شده و آمده است: «معصومیت موهوبی ولیّ امرالله محدود به مطالبی است که مطلقاً مربوط به امر الهی و تبیین آثار است؛ در مواضیع دیگر از قبیل: اقتصاد و علوم و غیره عصمت موهوبی ندارند»؛ و سپس نتیجه‌گیری شده که بیت‌العدل نیز همین‌گونه است! آنچه از این پیام مورد نظر ماست این سؤال مهم است که نتیجه‌گیری بیت‌العدل از بیان شوقی مبتنی بر «همین‌گونه بودن بیت‌العدل» به چه معناست و در چه موردی بیت‌العدل نیز همین‌گونه است؟ به عبارت دیگر، بیت‌العدل که مانند ولیّ امرالله وظیفه تیبین آثار را ندارد تا بتوان گفت همانند او در امرِ تبیین عصمت موهوبی دارد و در سایر موارد دارای این عصمت نیست؛ بلکه اساساً وظیفه اصلی بیت‌العدل، تشریع در موارد غیرمنصوص است. پس به ‌نظر می‌رسد منظور این پیام در اینجا عصمتِ بیت‌العدل در تشریع موارد غیرمنصوص در آثار بهائی و عدم عصمت در سایر موارد است؛ یعنی همان‌گونه که عصمت موهوبی ولی امرالله محدود به تبیین آثار بود عصمت بیت العدل نیز محدود به تشریع در موارد غیر منصوص است و در سایر علوم نظیر اقتصاد و … عصمت موهوبی ندارد.

اما باید پرسید این نتیجه‌گیری از کجا به‌دست آمده است؟ به عبارت دیگر بیت‌العدل چگونه توانسته مقایسه‌ای میان خود و ولیّ امرالله انجام دهد و سپس از حکمی که درباره ولیّ ‌امرالله است، به نتیجه‌ای دربارة خود، دست یابد؟

آیا جز این است که این کار، با ابزاری به نام «تبیین» انجام پذیرفته است؟ به این معنا که بیت‌العدل دست به تبیین سخن شوقی زده و با استمداد از آن، درباره گستره عصمت ِخود در تشریع نتیجه‌گیری کرده است، تبیینی که در حیطه وظایف او نبوده و اساسا نمی‌توانسته از چنین ابزاری استفاده کند.

علاوه ‌بر این، نکته دیگری که در ادامه پیام مشهود است، پرسش دقیقی است که سؤال‌کننده بهائی مطرح کرده است که «آیا بدون اطلاع دقیق و کافی نسبت به آثار هیاکل مقدسه و فهم دقیق نسبت به آنچه از قلم ایشان نازل و یا صادر گردیده است می‌توان قوانینی وضع نمود که در چارچوب آثار حضرت بهاءالله و آنچه این حضرت برای این عالم خواسته‌اند باشد؟» ‌صورت واضح‌تر سؤال این است که آیا بیت‌العدلی که ولیّ ‌امرالله را در کنار خود ندارد تا بتواند این نهاد را از تبیین و فهم دقیق آثار بهائی و به بیان عبدالبهاء در الواح وصایا، «درک روح آن»، آگاه کند می‌تواند به تشریعی بپردازد که مصون از خطا و مطابق با آثار بهاءالله باشد؟ پاسخ این سؤال در پیام فوق چنین بیان شده است: «عصمت موهوبی بیت‌العدل منوط به توانایی برای تبیین، یا دسترسی به اطلاعات جامع و درک کامل از آن نیست». (همان)

اما برخلاف این ادعا باید گفت مطابق با سخن شوقی، عصمت موهوبی بیت‌العدل منوط به حضور ولیّ ‌امرالله در این نهاد به‌ عنوان مقام تبیین است. چنان‌که می‌گوید: «بدون اين مؤسسة (ولايت امر‌الله) وحدت امر‌الله در خطر افتد و بنيانش متزلزل گردد و از منزلتش بكاهد و از واسطه فيضي كه بر عواقب امور در طيّ دهور احاطه دارد بالمرّه بي‌نصيب مانَد و هدايتي كه جهت تعيين حدود و وظايف تقنينيه منتخبين (اعضاي بيت عدل) ضروري است، سلب شود.» (همو، دور بهائی، ص ۷۷) و نیز «همچنان‌كه در اين نظم الهی تفكيك بين احكام شارع امر و مبادي اساسيه‌اش كه مركز عهد و ميثاق تبيين نموده، ممكن نه؛ انفصال ركنين نظم بديع نيز از يكديگر ممتنع و محال» (شوقی، توقیعات مبارکه (۱۹۴۵-۱۹۵۲)، ص۱۲۷؛ شوقی، توقیعات مبارکه خطاب به احباء شرق، ص ۳۰۱). همان‌طور که از این بیانات پیداست با عدم حضور ولی امرالله هدایتی را که بیت العدل لازم دارد تا در جهت وضع قوانین و تعیین حدود به کار بندد نخواهد داشت و با خطر تزلزل روبه رو خواهد گردید. بنابراین، واضح است که بدون حضور ولیّ ‌امرالله که توانایی تبیین آثار بهائی را داشته باشد و بتواند به بیت‌العدل در تشریع موارد غیرمنصوصی که مطابق با روح آثار بهائی باشد مدد رساند، این نهاد از مشروعیت لازم برخوردار نیست و به تبع عصمت موهوبی آن هم در هاله‌ای از ابهام باقی خواهد ماند.

از طرفی چگونه این مطلب با عقل سلیم سازگار است که مرجعی مانند بیت العدل که به اقرار خویش اطلاعات کافی و جامع را از یک موضوع و تمام جوانب و زوایای آن ندارد و دارای مقام عصمت نیز در این علم نیست بتواند تشریعی عاری از خطا داشته باشد؟ بیت‌العدلی که نه اجازه دارد آثار بهاءالله و عبدالبهاء را تبیین کند و نه ولیّ ‌امرالله را در کنار خود دارد تا اگر تصمیمش با روح آثار بهائی مباین بود آن را مشخص کند[۳] و نه به اقرار خویش در اقتصاد و سایر علوم عصمت دارد؛ چگونه می‌تواند قانونی عاری از خطا و مطابق با مقتضیات زمان و مسائل نوظهور که برآمده از همین علم است صادر کند؟ اگر با نداشتن علم کافی در این زمینه، گذشته از وضع قانون و بالاتر از آن، حتی در تشخیصِ مقتضیات و مسائل نوظهور اشتباه کرد؛ چه نهادی بالاتر از آن پاسخ‌گو است؟

اینها سؤالات جدّی و مهمی است که پاسخ به آن از سوی بیت‌العدل و بهائیان لازم است و از مسائل اساسی به‌شمار می‌رود که اساس اطاعت از این نهاد را زیر سؤال خواهد برد.

اما با وجود تمامی این مشکلات و سؤالات، بیت‌العدل در این پیام خطاب به بهائیان دستور می‌دهد همان‌طور که ولیّ ‌امرالله دارای عصمت موهوبی در تبیین آثار بود و در سایر موارد عصمت نداشت و از او در تمام موارد و دستورهایش تبعیت می‌شد؛ بر بهائیان لازم است در حال حاضر نیز برای حفظ وحدت امرالله نسبت به دستورهای بیت‌العدل انقیاد کامل داشته ‌باشند، هرچند این نهاد، علیم و مبین آثار نباشد.

در نهایت نیز این توصیه را به بهائیان می‌کند که «سعی در توصیف دقیق ماهیت عصمت موهوبی، نسبت دادن خصیصه‌هایی مبالغه‌آمیز به بیت‌العدل اعظم از قبیل: علیم و حتی مبیّن آیات بودن و یا اصرار ورزیدن به اینکه انسان‌های جائزالخطاء می‌توانند با استفاده از قوای محدود عقل و خرد خود، اعتبار تصمیمات ملهم از هدایات الهی را زیر سؤال برده، تصور کنند که می‌توانند آن را به چالش بکشند، اعمالی بیهوده و زیانبار است.» که نشان از عدم علاقه بیت‌العدل به طرح چنین موضوعاتی دارد؛ چراکه داشتن علم و عصمت برای یک مرجع الهی از خصوصیات مهمی است که به یقین اطاعت بی‌قید و شرط از مراجعی را که فاقد این دو مهم باشند؛ با تردید روبه‌رو خواهد کرد.  

بررسی پاسخ کامل‌تر به سؤال 34

همان‌طور که در ابتدای مقاله نیز اشاره شد، پاسخ نویسندگان بهائی به سؤال علل واسپاری ادامة تشریع به بیت‌العدل این بود که نهادی دینی و مصون از خطا در این زمان لازم است تا به تشریع در موارد غیرمنصوص در آثار بهائی و مسائل نوظهور بپردازد.

در تحلیل و بررسی این پاسخ با مستنداتی که ارائه گردید نشان داده شد که بیت‌العدل نه در امر تشریع و صدور احکامی مطابق با مسائل مورد ابتلای بهائیان به‌ درستی عمل کرده و نه عصمتی بی‌غلّ‌وغش دارد که بتواند این وظیفه را حداقل به‌ درستی و عاری از خطا انجام دهد.

اما پاسخ بهائیان به سؤال 34 از جزوة رفع شبهات، در همین حد خلاصه‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌ می‌شود که البته با اندک دقتی به‌نظر‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌ می‌رسد پاسخ کاملی نیست و نیاز به بررسی بیشتری دارد.

به‌طور مثال، ممکن است سؤال شود که چه نیازی به حضور بیت‌العدل در این آئین بود؟ مگر ولیّ ‌امر‌الله که به زعم بهائیان رهبری الهی و اتفاقاً مرجع واحدی بود؛ نمی‌توانست علاوه بر توضیح و تبیین آثار، به تشریع و وضع قوانین غیر‌منصوص نیز بپردازد تا هم احتیاجی به تأسیس بیت‌العدل نباشد و هم نیاز ِمطابقت قوانین با مقتضیات زمان مرتفع گردد؟ چرا حتماً باید دو رکن مجزا با دو وظیفه متفاوت، اداره تشکیلات این آئین را برعهده داشته باشند؟

اینجاست که مطالعه بیشتر آثار رهبران بهائی لازم‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌ می‌آید و پاسخ بهائیان به این سؤال که چرا ادامه تشریع، به بیت‌العدل ِانتخابی مردم واگذار شده است؛ چندان کامل و قانع‌کننده به‌نظر نمی‌رسد. لذا به سراغ آثار بهائی رفته و علت اصلی را از آن جویا می‌شویم.

بررسی پاسخ اصلی

شوقی در کتاب «دور بهائی»، نظامات عالم را شامل دو نوع دیکتاتوری و دموکراسی‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌ می‌داند. او در این کتاب به اشکال مهم این دو نظام اشاره کرده و‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌ می‌گوید در حکومت‌های دیکتاتوری و استبدادی یک نفر در رأس حکومت قرار دارد که رأی و دستور، مطابق با میل اوست و حکومت را هرطور که صلاح بداند اداره‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌ می‌کند؛ اما در مقابل، حکومت‌های دموکرات بر مبنای رأی مردم اداره‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌ می‌شوند.

شوقی معتقد بود نظام اداری در آئین بهائی، از اشکال اساسی این دو نظام مبراست؛ چراکه نه مانند نظام‌های شرقی، دیکتاتوری و قائم‌به‌فرد است؛ زیرا نهادی همچون بیت‌العدل را دارد که اعضای آن با رأی و انتخاب مردم تعیین می‌شوند و نه مانند نظام‌های غربی، دموکراتیک مطلق است؛ چراکه فردی الهی مانند ولیّ ‌امر‌الله در رأس آن قرار دارد که مصون از خطا و اشتباه است و رابطة میان خدا و خلقش را محفوظ نگه می‌دارد؛ پس اساساً نظام اداری در آئین بهائی، نظامی بین این دو نظام است که از اشکالات هر دو نظام شرقی و غربی خالی است و برای رهبری کلّ ِدنیا قابل برنامه‌ریزی خواهد بود.

عبارات او در کتاب «دور بهائی» چنین است: ‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌

«حکومات متّحده آینده بهائی که این نظم وسیع اداری، یگانه حافظ آن است، نظراً و عملاً در تاریخ نظامات سیاسی بشری، فرید و وحید است و در تشکیلات ادیان معتبره‌ی عالم نیز بی نظیر و مثیل. هیچ نوع از انواع حکومات دموکراسی یا حکومات مطلقه و استبدادی، چه سلطنتی و چه جمهوری و یا انظمة اشرافی که حدّ متوسّط بین آن دو محسوب است و حتّی اقسام حکومات دینیّه، چه حکومات عبرانی و چه تشکیلات مختلفة کلیسای مسیحی، یا امامت و خلافت در اسلام، هیچ یک نمی‌تواند مماثل و مطابق نظم اداری بدیعی به‌شمار آید که به ید اقتدار مهندس کاملش ترسیم و تنظیم گشته است.

هرچند این نظم اداری نو ظهور دارای مزایا و عناصری است که در سه حکومت عرفی مذکور نیز موجود و لیکن به‌هیچ‌وجه مطابق هیچ‌یک از آن حکومات نبوده، از عیوب اصلیّه و فطریّة آنان عاری و مبرّاست … .

نباید به‌ هیچ‌ وجه تصوّر رود که نظم اداری آئین حضرت بهاءاللّه مبتنی بر اساس دموکراسی صرف است؛ زیرا شرط اصلی آن نوع حکومت آن است که مسئول، ملّت باشد و اختیاراتش نیز متّکی بر ارادة ملّت و این شرط در این امر اعظم موجود نیست… .

به‌علاوه نفسی که در این ظهور اعظم بر حسب اصل توارث بر کرسی ولایت جالس است، خود مبیّن کلمةالله است و بالنّتیجه برحسب سلطة واقعی که به وی تفویض گشته، مانند هیچ یک از سلاطینی که در حکومات مشروطة معموله قدرتی نداشته، جز مقام اسمی ندارند، نیست.

و نیز نمی‌توان نظم بدیع حضرت بهاءالله را نظیر حکومت استبدادی مطلق دانست، یا آن را مقتبس از یکی از حکومات مطلق‌العنان دینیّه، مانند حکومت پاپ، یا امامت[۴] و نظائر آن فرض نمود و برهان قاطع بر این امر آنکه حقّ مسلّم تشریع احکام غیرمنصوصه بهائی فقط مختصّ به بیت عدل اعظم است که اعضای آن نمایندگان منتخَب پیروان حضرت بهاءالله‌اند و این حقّ مقدّس را ولیّ امر و مؤسّسات دیگر نمی‌توانند غصب نمایند و یا در آن دخل و تصرّف کنند». (شوقی، دوربهائی، صص ۸۷ – ۹۰)

همان‌طور که ملاحظه‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌ می‌شود پاسخی که رهبران بهایی به این سؤال داده‌اند هر چند که اشکالات فراوانی بر آن وارد است، اما شاید مرتبط‌تر و جامع‌تر از پاسخی باشد که پیروان آنها، در جزوه رفع شبهات بهائی، برای آن دست‌ و ‌پا کرده‌‌اند.

بنابراین، می‌توان به سؤال ۳۴ به ‌صورت جامع‌تر این‌گونه پاسخ داد که اساساً علت واسپاری ادامه تشریع به بیت‌العدل انتخابی، در اولویت اوّل نجات آئین بهائی از دیکتاتوری محض عنوان شده است؛ نه فقط پرداختن به مقتضیات زمان و مسائل نوظهور و غیر‌منصوص در آثار بهائی، که اگر این‌گونه بود ولیّ ‌امر‌الله که به‌زعم بهائیان، فردی الهی و مصون از خطاست، در این امر، ارجح از بیت‌العدل برای تشخیص و تشریع مسائل نوظهور و غیر‌منصوص به‌نظر‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌ می‌رسید. 

از طرفی، این ادعا که برای جلوگیری از اختلاف، بهائیان نیاز داشتند مرجع دینی واحدی داشته باشند؛ عباراتی به نظر نمی‌رسند که چندان بوی دموکراسی از آن به مشام برسد؛ چراکه اساس تشکیل بیت‌العدل ایجاد نهادی بود که به انتخاب مردم باشد و در واقع با رأی انتخابی مردم و دموکراسی، مقام تشریع را برعهده بگیرد و لذا اگر قرار بود ایدة مرجع دینیِ واحد مطرح باشد، باز ولیّ ‌امر‌الله ارجح از بیت‌العدل در این مقام به نظر می‌رسید.

طرح دو اشکال اساسی

گذشته از این موارد، باید پرسید اشکالات اساسی این ایده که عبدالبهاء و شوقی آن را برای ادارة عالم یا دست‌ِکم بهائیان، طرح‌ریزی کرده بودند، کجاست؟ چه مشکلی در عمل، برای دو رکنی که قرار بود در معیّت یکدیگر، رهبری پیروان این آئین را به‌عهده بگیرند، وجود داشت؟

در ادامه به توضیح این مشکلات می‌پردازیم.

۱-مشکل اوّل و اصلی این طرح، قابل اجرا نبودن آن در زمان حیات عبدالبهاء، شوقی و پس از شوقی است؛ چراکه هیچ زمانی در تاریخ آئین بهائی، این دو رکن، یعنی ولی امرالله و بیت العدل در کنار هم نبوده اند، تا بتوانند به انجام وظایفشان بپردازند و توازن را به زعم شوقی میان دموکراسی و دیکتاتوری محض برقرار نمایند.

زیرا از طرفی در زمان حیات عبدالبهاء و شوقی، هنوز بیت‌العدلی برای تشریع موارد غیر‌منصوص تشکیل نشده بود و از سوی دیگر شوقی جانشینی نداشت که بعد از او ولیّ ‌امری باشد تا بتواند در کنار بیت‌العدل، اداره و نظم تشکیلات بهائی را برعهده بگیرد و به مصوّبات بیت‌العدل مشروعیت دهد.

توضیح آ‌نکه عبدالبهاء وصیت کرده بود شوقی، از میان پسران خود، پسر ارشدش را به جانشینی برگزیند و او را به سمت ولیّ ‌امر‌الله منصوب کند، اما شوقی‌افندی فرزندی نداشت تا بتواند چنین کاری را انجام دهد.[۵] لذا آئین بهائی، بعد از شوقی تا همیشه، محروم از حضور ولیّ ‌امری شد که قرار بود بر تصمیمات بیت‌العدل نظارت کند و نظام بهائی را از خطر تزلزل و دموکراسی محض رهایی بخشد؛ ضمن آنکه مشروعیت بیت‌العدل به صراحت،‌ مشروط به حضور ولیّ ‌امر‌الله شده بود و مصوّبات بیت‌العدل بدون حضور او معتبر به شمار نمی‌آمد.

-طور که گفته شد شوقی معتقد بود:

«بدون این مؤسسه [ولایت امر الله] وحدت امر الله در خطر افتد و بنیانش متزلزل گردد و از منزلتش بكاهد و از واسطة فیضی كه بر عواقب امور در طیّ دهور احاطه دارد بالمرّه بی‌نصیب ماند و هدایتی كه جهت تعیین حدود و وظایف تقنینیة منتخبین (اعضای بیت عدل) ضروری است، سلب شود».  (شوقی، دور بهائی، ص ۸۰)

-طور که از این بیان شوقی پیداست اگر ولیّ ‌امر نباشد، هدایت ضروری برای قانون‌گذاری بیت‌العدل نیز از بین می‌رود. به عقیده او:

«هرگاه ولایت امر از نظم بدیع حضرت بهاءالله‌ منتزع شود، اساس این نظم متزلزل و اِلی الأبد محروم از اصل توارثی می‌گردد که به فرمودة حضرت عبدالبهاء در جمیع شرایع الهی‌ نیز بر قرار بوده است».  (همان، صص ۷۹ – ۸۰)

بنابراین، بدون حضور ولیّ امر‌الله، تمام توجیهاتی که رهبران بهائی برای حضور این دو رکن در کنار هم بیان کرده بودند؛ از بین رفته و به عبارت دیگر، تعیین ولیّ ‌امری که با حضورش، قرار بود تعادل و توازن میان دموکراسی و دیکتاتوری محض را برقرار نماید؛ برای همیشه بلاتکلیف ماند و این سؤال اساسی را در ذهن باقی گذاشت که نظام تشکیلاتی بهائیت که تنها توسط بیت‌العدل انتخابی مردم اداره‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌می‌شود؛ چگونه بدون حضور ولیّ ‌امر‌الله، از خطر دموکراسی محض و مهم‌تر از آن عدم مشروعیت رهایی ‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌می‌یابد؟

۱-‌ مشکل دوم، همان‌طور که در ابتدای مقاله نیز توضیح داده شد، وارد شدن این دو نهاد در موارد متعدد به حیطه وظایف یکدیگر است که باز هم سخن شوقی و ایده‌ای را که او برای طرح این دو نظام مجزا و مکمل داشت، زیر سؤال خواهد برد.

به‌طور مثال، در ابتدای مقاله نشان داده شد که شوقی و عبدالبهاء در زمینة حکم تجاوز از یک زوج که بهاءالله اجازة آن را به شرط رعایت عدالت داده بود، دست به تشریع زده‌اند؛ عبدالبهاء آن را غیرممکن و شوقی حکم طرد اداری این افراد را صادر کرده‌ بود.

یا در نمونه مهریه و حقوق مالی یک زن، عبدالبهاء سخن از فقیر و غنی بودن مرد در پرداخت مهریه به میان آورده که فراتر از تبیین سخن بهاءالله در این زمینه و بیان احکام و تفرّعاتی بود که موکول به بیت‌العدل شده بود.

همچنین در زمینه تبیین، در نمونه‌ای نشان داده شد بیت‌العدل در پاسخ به سؤالی که از عصمتش شده بود، با بیان سخن شوقی در زمینة عصمت ولیّ امرالله، دست به تبیین زده و با مقایسة بیان وی با عصمت بیت‌العدل، در مورد عصمت این نهاد نیز همان نتیجه‌گیری را کرده بود.

این نمونه‌ها کافی است برای اینکه نشان دهند در عمل، چیزی برای توضیح کامل‌تر و جامع‌تری که شوقی برای علت واسپاری تشریع به بیت‌العدل اعظم داده است، دیده نمی‌شود؛ چرا که اولاً هیچ‌گاه این دو رکن در کنار هم نبوده‌اند و ثانیاً بعضاً به حیطة وظایف یکدیگر وارد شده و عملاً بحث نجات نظام بهائی از اشکالات نظامات عالم را زیر سؤال برده‌اند.

خلاصه و نتیجه‌گیری

۱-در این مقاله، به پاسخ این سؤال پرداخته شد که چرا ادامة تشریع و قانون‌گذاری در آئین بهائی به هیئت انتخابی بیت‌العدل واگذار شده‌ است. به این منظور، دو پاسخ مطرح گردید؛ نخست، پاسخی که نویسندگان بهائی در جزوة رفع شبهات به آن داده‌اند و دیگری پاسخ جامع‌تر و کامل‌تری که از منابع بهائی می‌توان یافت. 

۲-پاسخی که نویسندگان بهائی، به این سؤال داده‌اند در این خلاصه می‌شود که چون در زمان ما، مسائل نوظهوری پدید خواهد آمد که نیاز به موضع‌گیری دینی دارد؛ لذا برای جلوگیری از اختلاف، باید مرجع واحد و مصون از خطایی به نام بیت‌العدل باشد تا به تشریع ِموارد غیرمنصوص در آثار بهائی بپردازد.

۳- در نقد پاسخ یاد شده، به دو نکتة مهم اشاره شد. اوّل اینکه به‌رغم ِادعای نویسندگان بهائی، با آوردن نمونه‌هایی، نشان داده شد که بیت‌العدل در بسیاری از مواردِ نوظهور و مورد ابتلای بهائیان به ‌رغم دستوری که شوقی و عبدالبهاء به وضع قانون در مورد آنها داده‌ بودند؛ از انجام این کار سرباز زده و احکام زیادی را معطل نگه داشته است و به‌نظر می‌رسد این پاسخ نویسندگان بهائی، ایده‌ای است که بر روی کاغذ مانده و تا به‌ حال توسط بیت‌العدل عملیاتی نشده‌است.

نکتة دوم اینکه مصونیّت از خطای بیت‌العدل مطلبی نیست که به‌راحتی بتوان آن را ادّعا کرد؛ چراکه در پیام ۱۸ میِ ۲۰۱۸ بیت‌العدل، گفته شده این نهاد خصوصیاتی نظیر توانایی تبیین آثار بهائی، عصمت در علوم و آگاهی کامل از آن را ندارد و با این اوصاف، این مسئله مطرح است که این نهاد، چگونه می‌خواهد با ابزاری که آن را دارا نیست؛ یعنی علمی عاری از خطا و اشتباه، به وضع قوانینی بپردازد که مصون از خطا و برآمده از همان علم باشد؟

۴- اما پاسخ جامع‌تر و کامل‌تری که در پاسخ به سؤال ۳۴ از جزوة رفع شبهات در منابع بهائی می‌توان یافت این است که شوقی در کتاب «دور بهائی»، نظامات عالم را حاوی یک اشکال اساسی می‌دید و آن این بود که این نظامات، یا شامل دموکراسی محض هستند، یا دیکتاتوری محض.

او در این کتاب ادعا می‌کند که نظام اداری بهائی از این اشکال اساسی مبرّاست؛ زیرا به زعم وی از یک طرف مرجعی الهی،‌ مانند ولیّ ‌امرالله را دارد که با تبیین آثار و هدایت اعضای بیت العدل در انجام وظایف تقنینیه خود، این آئین را از خطر دموکراسی محض نجات می‌دهد و از طرفی نهادی مردمی، مانند بیت‌العدل را داراست که نه نفر اعضای آن توسط بهائیان انتخاب شده و به تشریع در موارد غیرمنصوص و وضع قانون در آئین بهائی می‌پردازند و به‌این‌وسیله، این آئین را از خطر دیکتاتوری محض می‌رهانند.

۵- در بررسی این پاسخ نیز دو اشکال اساسی دیده می‌شود:

اشکال اوّل، امکان عملیاتی شدن این ایده در عمل است. به این معنا که بیت‌العدل و ولیّ ‌امرالله هیچ‌گاه در کلِّ تاریخ بهائی، در یک زمان در کنار هم نبوده‌اند، تا به‌زعم شوقی یکی نظام بهائی را از شرّ دموکراسی محض و دیگری آن را از خطر دیکتاتوری محض نجات دهد.

اشکال دوم اینکه با آوردن مثال‌هایی نشان داده شد این دو نهاد بعضاً به حیطه وظایف یکدیگر وارد شده‌اند؛ یعنی هم عبدالبهاء و شوقی به تشریع موارد غیرمنصوص پرداخته‌اند و هم بیت‌العدل به تبیین آثار دست زده است و با این اوصاف، نمی‌توان ادّعا کرد با درنظر گرفتن دو رکن اساسی در نظام ادرای تشکیلات بهائی، اشکالی که از دید شوقی در نظامات عالم دیده می‌شد؛ مرتفع شده است. 

 


[۱]. البته این دو رکن در کتاب بهاء‌الله و عصر جدید، اسلمنت‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌، ص ۲۹۰، تبدیل به سه رکن شده است و رکن ایادی امرالله، مصرّح در الواح وصایای عبدالبهاء، به آن افزوده شده است.

۲. این کتاب، شامل متن کتاب اقدس است، همراه با برخی توضیحاتی که شوقی ذیل بندهای آن ارائه داده ‌است و نباید با کتاب اقدس اصلی که تنها حاوی سخنان بهاءالله است؛ اشتباه گرفته شود.

[۳]. شوقی در دور بهائی دربارة ولیّ امرالله می‌گوید: «هرگاه تصميمي‌ را وجداناً مباين با روح آيات منزله تشخيص دهد، بايد ابرام و تأكيد در تجديد نظر آن نمايد». (شوقی، دور بهائی، ص۸۰)

[۴] . توجه به این نکته لازم است که به رغم ادعای شوقی، مسئلة امامت در اسلام به هیچ وجه تداعی استبداد را نمی‌کند؛ چرا که داشتن مرجع الهی­ واحد، لازمة طرح دیدگاه‌های یک نهاد دینی است. به علاوه، اگر این اشکال وارد باشد، باید پرسید آیا نبود بیت العدل در زمان بهاءالله، عبدالبهاء و شوقی بیانگر نظمی استبدادی در آئین بهائی بوده است؟

[۵]. توجه کنید که این مسئله، به‌شدت الهی­ بودن این آئین را نیز زیر سؤال‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌ می‌برد؛ چراکه حداقل عبدالبهاء به‌ عنوان یک رهبر آسمانی و مطلّع از عالم غیب، خبری از عقیم بودن شوقی نداشت و در وصیت‌نامه‌اش اکیداً توصیه به تعیین پسر بزرگ‌تر به سمت ولیّ امرللهی‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌ می‌کند بی‌خبر از آ‌نکه این توصیة مهم هیچ‌گاه قابلیت اجرا نخواهد داشت.

The post علل واسپاری ادامه تشریع به بیت العدل و اشکالات آن appeared first on وبسایت بهایی پژوهی.

]]>
https://bahairesearch.org/%d8%b9%d9%84%d9%84-%d9%88%d8%a7%d8%b3%d9%be%d8%a7%d8%b1%db%8c-%d8%a7%d8%af%d8%a7%d9%85%d9%87-%d8%aa%d8%b4%d8%b1%db%8c%d8%b9-%d8%a8%d9%87-%d8%a8%db%8c%d8%aa-%d8%a7%d9%84%d8%b9%d8%af%d9%84-%d9%88-%d8%a7/feed/ 0
آیا با صعود ولیّ امر، سیستم ولایت امر نیز تعطیل می‌گردد؟ https://bahairesearch.org/%d8%a2%db%8c%d8%a7-%d8%a8%d8%a7-%d8%b5%d8%b9%d9%88%d8%af-%d9%88%d9%84%db%8c%d9%91-%d8%a7%d9%85%d8%b1%d8%8c-%d8%b3%db%8c%d8%b3%d8%aa%d9%85-%d9%88%d9%84%d8%a7%db%8c%d8%aa-%d8%a7%d9%85%d8%b1-%d9%86%db%8c/ https://bahairesearch.org/%d8%a2%db%8c%d8%a7-%d8%a8%d8%a7-%d8%b5%d8%b9%d9%88%d8%af-%d9%88%d9%84%db%8c%d9%91-%d8%a7%d9%85%d8%b1%d8%8c-%d8%b3%db%8c%d8%b3%d8%aa%d9%85-%d9%88%d9%84%d8%a7%db%8c%d8%aa-%d8%a7%d9%85%d8%b1-%d9%86%db%8c/#respond Wed, 28 Apr 2021 12:02:46 +0000 http://bahairesearch.org/%d8%af%d8%b3%d8%aa%d9%87%e2%80%8c%d8%a8%d9%86%d8%af%db%8c-%d9%86%d8%b4%d8%af%d9%87/%d8%a2%db%8c%d8%a7-%d8%a8%d8%a7-%d8%b5%d8%b9%d9%88%d8%af-%d9%88%d9%84%db%8c%d9%91-%d8%a7%d9%85%d8%b1%d8%8c-%d8%b3%db%8c%d8%b3%d8%aa%d9%85-%d9%88%d9

بیت العدل بدلی بعد از استقرار در جایگاه رهبری جامعه بهائی، به بهانه‌ی صعود شوقی ربّانی و فقدان ولیّ امرالله، اصل جایگاه و مقام مؤسّسه‌ی ولایت امر را از نظم بدیع جهان‌آرای الهی حذف نمود و بزرگترین مانع جدّی خودکامگی خود را از صحنه خارج كرد! بر اساس نصوص امری و نظر حضرت عبدالبها و […]

The post آیا با صعود ولیّ امر، سیستم ولایت امر نیز تعطیل می‌گردد؟ appeared first on وبسایت بهایی پژوهی.

]]>

بیت العدل بدلی بعد از استقرار در جایگاه رهبری جامعه بهائی، به بهانه‌ی صعود شوقی ربّانی و فقدان ولیّ امرالله، اصل جایگاه و مقام مؤسّسه‌ی ولایت امر را از نظم بدیع جهان‌آرای الهی حذف نمود و بزرگترین مانع جدّی خودکامگی خود را از صحنه خارج كرد!

بر اساس نصوص امری و نظر حضرت عبدالبها و دستور شوقی ربّانی، بیت العدل به تنهایی نمی‌تواند هدایت جامعه‌ی بهائی را به‌عهده داشته باشد؛ بلكه این دو ركن، باید بدون این‌كه در كار هم دخالت نمایند، همواره در كنار هم باشند تا بتوانند ضامن بقای امر الهی گردند.

اگر بنای عظیمی بر روی دو ستون بنا شده باشد، در صورتی که یک ستون حذف شود، قطعاً ساختمان فرو خواهد ریخت!

ساختمان نظم بدیع آئین بهائی، از ابتدا بر دو ستون «مؤسّسه ولایت امرالله»  و «بیت العدل» بنا گردیده است و بیت العدل اجازه ندارد بنابر امیال شخصی، یک ستون مهم را تخریب كرده و نادیده بگیرد!

خانم روحیّه ماكسول، همسر شوقی ربّانی، در مقاله‌ای كه در اخبار امری آمریكا به شماره ۲۲۰ مورخ ژوئن ۱۹۴۹ درج گردیده است، صحّت این دیدگاه را تأیید نموده است. او در قسمتی از این مقاله‌ی مفصّل كه به فارسی ترجمه شده و در اخبار امری شهریور ماه ۱۳۲۸ صفحه‌ی ۶ به چاپ رسیده است، می‌نویسد:

«ما اهل بهاء تعالیمی بس شیوا و شیرین برای مردم دنیا داریم، به‌دست ما قوانین و احكام اجتماعی، اقتصادی، اخلاقی و بین‌المللی برای هدایت بشر سپرده شده است. مبادی و مقادیر ما بی‌نظیر و غیر قابل رد و تكذیب است؛ ولی حیات و قدرت و نفوذ این مبادی و اصول تا زمانی باقی است كه ما علّت و دلیل كمال و جلال آن را بدانیم و به آن معترف باشیم؛ یعنی بدانیم كه این اصول و مبادی و احكام و تشریفات از عالم الهی نازل گشته است و مافوق عقل و ادراک بشری است و اگر شخصی … مبداء غیبی و مشرق لاریبی این اشراق و تجلّی را بشناسد و به حقانیّتش معترف گردد، دیگر قبول و اقرار مدركانه و از صمیم قلب او نسبت به مقام و موقعیت ولایت امر الهی بالتبع آسان و ضروری است؛ زیرا تنها مقام ولایت و بیت العدل اعظم كه با آن توأم و قرین است، كافل حسن اجرا و تحقّق شریعت و آیین الهی در دور بهائی است. اگر این میزان اتم و اكمل را كنار گذاریم، یگانه تضمین و تأمینی را كه برای تحقّق وعود مباركه در آیین مقدّس بهائی موجود است از دست داده‌ایم.»

همان‌طور كه ملاحظه فرمودید، روحیّه خانم هم هم‌صدا با ثابتان بر پیمان و بهائیان حقیقی، بقای امر الهی را، قرین بودن و توأم بودن مقام ولایت (نه صرفاً شخص شوقی ربّانی) و بیت العدل می‌دانست؛ البتّه دیری نپایید كه روحیّه خانم، از رأی خود برگشت و گفتار خود را منکر شد و زماني كه جناب ميسن ريمی را در جايگاه رئيس شورای بين‌المللي بهائی و بيت العدل جنينی ديد و دريافت كه با انتصاب وی به جانشينی شوقی، رهبری آينده‌ی جامعه‌ی بهائی از سيطره‌ی او خارج خواهد شد و اقتدار حاصل از منابع مالی و نیروی انسانی جامعه بهائی را از دست خواهد داد، به فکر چاره‌جویی خیانت‌گونه‌ای افتاد و هم‌صدا با برخی از اياديان و سپس بيت العدل بدلی دست نشانده‌ی اياديان، رأی به انقطاع سلسله‌ی ولايت امر داده و با اين عمل، زحمات چندين ساله‌ی شوقی ربّانی را در برقراری و استمرار نظم جهان آرای الهی بی‌ثمر ساخت و يگانه تضمين و تأمين تحقّق وعود الهيّه را كه به اقرار خودش «مقام ولايت امر و بيت العدل حقيقی» بود، تباه کرد و به خیال خام خود، برای همیشه، جامعه‌ی بهائی را از نعمت ولیَ امر و مقام تبیین و حافظ و حامی بیت العدل محروم نمود!

 

منبع: سایت عهد و میثاق

The post آیا با صعود ولیّ امر، سیستم ولایت امر نیز تعطیل می‌گردد؟ appeared first on وبسایت بهایی پژوهی.

]]>
https://bahairesearch.org/%d8%a2%db%8c%d8%a7-%d8%a8%d8%a7-%d8%b5%d8%b9%d9%88%d8%af-%d9%88%d9%84%db%8c%d9%91-%d8%a7%d9%85%d8%b1%d8%8c-%d8%b3%db%8c%d8%b3%d8%aa%d9%85-%d9%88%d9%84%d8%a7%db%8c%d8%aa-%d8%a7%d9%85%d8%b1-%d9%86%db%8c/feed/ 0