مقالات دیگران (3)

ارسال پست
Sardabir
فعّال
پست: 454
تاریخ عضویت: یک‌شنبه 18 تیر 1385, 3:01 pm

مقالات دیگران (3)

پست توسط Sardabir »

به تقاضای دوستان برای معرفی "مقالات دیگران " در این پایگاه(بهایی پژوهی) قسمت سوم با عنوان فوق گشوده می شود تا دوست پژوهشگر " ایرانی " و دیگران مفالاتی که در این موضوع می دانند ارسال فرمایند.
irani
فعّال
پست: 339
تاریخ عضویت: جمعه 22 آذر 1387, 9:23 pm

پاسخ: مقالات دیگران (3)

پست توسط irani »

ضمن تشکر از سردبیر و استقبال خوانندگان عزیز، معرفی مقالات دیگران را در اینجا ادامه می دهیم:

71- رسول جعفریان

چگونه شرایط برای ادعای علی محمد باب فراهم شد؟

منبع: http://www.khabaronline.ir/detail/27074 ... g/jafarian



بازی های تاریخی برای ایجاد شرایطی که بتواند به ادعای علی محمد باب فرصت بروز و ظهور بدهد، شگفت است. هرچه هست خدعه روس و جهل ایرانی در آشفته کردن اوضاع ایران بسیار مهم است.



محمد هاشم آصف معروف به رستم الحکماء را به کتاب رستم التواریخ می‌شناسند که تاریخ طنز گونه ایران از دوره شاه سلطان حسین تا دوره فتحلی شاه است، تاریخی که سعی کرده ذهنیات خود را با تاریخ درهم آمیزد و با ارائه ترکیبی از داستان ـ تاریخ در غالب طنز، مسائل تلخ جامعه ایرانی را واگویه نماید. بنابرین هر چند به تاریخ او نمی‌توان اعتماد کرد، اما می توان بین شوخی و جدی، برخی از واقعیات (نه لزوما حقایق) را که هیچ گاه مورخان رسمی به آن نمی‌پردازند از قلم او خواند. شاید این کتاب گفتمانی ویژه از این دوره نسبت به رویدادهای یک صد ساله ایران باشد.
بنده در اینجا قصد شرح دیدگاه‌های وی در باره تاریخ ایران یا ذکر آرای کسانی که در باره او سخن گفته‌اند را ندارم. تنها در ادامه مباحثی که در باره ادعاهای دروغین برای ظهور یا نزدیکی آن داشتیم، می‌خواهم یک برگ دیگر از این مسائل را که از قضا بسیار تلخ و در عین حال حساس و حتی مبهم است را بیان کنم.
دو جنگ بزرگ میان ایران و روس [اولی از 1218 ـ 1228 منجر به عهد نامه گلستان و دومی از 1241 ـ 1243که منجر به ترکمانچای شد] نه تنها بخش های مهمی از کشور را از ایران جدا کرد، بلکه ضربه سختی به روحیه مردم ایران زد. این ضربه که در آستانه ورود به دنیای جدید و تحولات آن بود، تبعات زیادی در ایران به همراه داشت. آنان که اهل تجدد بودند، و البته بسیار اندک، به سویی رفتند، و توده های مردم نیز راه‌های دیگری انتخاب کردند.
در این دوره آشفتگی، ظهور افرادی مانند میرزا محمد اخباری، و سپس شیخ احمد احسایی و سید کاظم رشتی و در نهایت بر اثر تبلیغات ظهورگرایانه آنها برآمدن سید علی محمد باب در یک مقطع چهل ساله، بخشی از پیامدهای این جنگها و ضربات روحی ناشی از آن در امید به ظهور و نجات شیعیان بود.
این که دولت روس چنان قدرتی دارد که کسی از عهده آن بر نمی آید مسأله مهمی بود. دو شکست قطعی، نشان از آن داشت که مردم ایران ضعیف شده‌اند و خودشان با دولتشان توانایی ایستادگی در مقابل روسیه را ندارد.
در این شرایط چه باید کرد؟ دولتی که وارد جنگ شده، شکست خورده، هزاران کشته داده، فقر و فلاکت همه جا را گرفته، اعتماد به نفس مردمانش از بین رفته است، اکنون چه باید بکند؟
شماری از افراد که گرفتار نوعی مالیخولیای فکری در طرح دعاوی شگفت بودند یا از هوشی سرشار در شناخت اوضاع ناهنجار برخوردار بودند، شروع به طرح ادعاهایی کرده، خود را متصل عوامل هورقلیایی معرفی کرده زمینه‌ای برای طرح بابیت و مهدویت فراهم کردند. شرایط اجتماعی کاملا مساعد با این تبلیغات بود.
اما ارتباط این مسأله با شکست از روسیه و ترس از جنگ مجدد چه می توانست باشد؟ این چیزی است که در این نوشته رستم الحکماء خودنمایی می‌کند.


در اینجا دو متن از رستم الحکماء داریم.
متن نخست با عنوان «داستان سؤال و جواب حکیمانه» [تألیف در 1244 و چاپ شده در سیاست نامه «مجموعه رسائل سیاسی دوره قاجاریه»، ج 1 صص 356 ـ 357] مباحثی را به عنوان نصیحت به فتحعلی شاه طرح می کند.
در جایی از این رساله وی با طرح بحث شکست ایران برابر روسیه بحث ظهور سیدی را مطرح کرده است. وی این متن را در سال 1244 یعنی سال صلح با روسیه آن هم پس از دو نبرد که هر دو شکست مفتضحانه ای به همراه داشته، نوشته و گفته است که هیچ راهی برای جنگیدن با این قدرت بزرگ وجود ندارد.
از نظر وی آنچه مهم است این که بدانیم که در سال 1260 سید عربی در حوالی نجف ظهور خواهد کرد و دنیا را پر از عدل و داد کرده همه شیعیان را نجات خواهد داد. به نظر او در این شانزده سال، درگیر شدن با روس و سرشاخ شدن با وی به مصلحت ایران نیست. به علاوه که آنان دنبال استانبول هستند! بنابرین اگر ما این شانزده سال را به مسامحه و مداهنه بگذرانیم، موعود خواهد رسید و همه را نجات خواهد داد. در آن صورت، بی جهت کسی را به کشتن نداده‌ایم. به نظر وی، دولت روسیه، آن قدرها هم که گفته می شود بد نیست، و می شود با وی کنار آمد.
اگر بدانیم که ظهور باب بین سالهای 1258 ـ 1260 است، می توانیم حدس بزنیم که در میان عوام و توده ‌های مردم و غالبا از ناحیه برخی از خواص مانند احسائی و رشتی و دیگران، مسائلی مطرح بوده است که رستم الحکماء نیز همان را دستمایه این متن خود [به طنز یا جد] قرار داده است.
نکته مهم آن است که در چاپ 1348 رستم التواریخ، در صفحه آخر [475ـ 476] عباراتی از مؤلف هست که به صراحت باور خود را به این که سید علی محمد باب همان سیدی است که بنا بوده ظهور کند گوشزد کرده و نوشته است: «این کتاب مستطاب یازده سال پیش از ظهور حضرت خلیفه‌الله صاحب‌الامر به‌دست رستم‌الحکما غلام آن جناب نوشته شد و همان سلطان صاحبقرانی که عرب هاشمی نسب و سفاک روس و اهل انکار است و در سال هزار و دویست و شصت و دو از جانب ارض غری بیرون می‌آید و عالمگیر است. بی شک و شبهه صاحب‌الزمان همان است»
این توضیحات همراه مطالب دیگر از چاپ دوم که در سال 1352 بوده حذف شده است. با این حال بنده نمی دانم اصل داستان از چه قرار است. زیرا پس از آن تاریخ تألیف 1215 آمده است. شاید بازنویسی نهایی این مطالب توسط مؤلف چنان که در همانجا نیز آمده، در سن هفتاد سالگی، افزوده شده است. [آقای عبدالله شهبازی مطالبی با عنوان رستم الحکماء و بشارت مهدی دارند که قابل دسترسی است
http://www.shahbazi.org/pages/Rustam_Al ... Babism.htm
بنا به گفته آقای شهبازی کتاب در سال 1262 نوشته شده و تاریخ 1215 جعلی است وصرفا برای این که این پیشگویی درست از آب درآید. در واقع این کتاب پس از طرح دعاوی باب و پیش از سال 1264 نوشته شده است. این هم محتمل است که تنها در دو سه صفحه پایانی کتاب دستکاری شده باشد، صفحاتی که مصحح در چاپ دوم (1352) انداخته است.
آنچه مسلم است اشاره متن بالا که آوردیم با آنچه در پایان چاپ 1348 آمده سازگار است و در هر حال نیازمند یک تحقیق جدی تر در همه آثار رستم الحکماء. باید نسخه های این کتاب یافت شود و با دقت مورد بررسی قرار گیرد.

متن دوم از جُنگی است که بخش دیگری از ماجرا را روشن می کند. در آن متن که در جنگ شماره 770 کتابخانه ملک آمده، وی با اظهار این که «غرض آن که چون در آخر این زمانه خیرت نشان سنه 1257 که پنج سال و دو ماه و نیم به ظهور جناب صاحب الامر مانده» بحث ظهور را در سال 1262 می‌داند. در واقع این متن سال 1257 نوشته شده است، زمانی که درست یک سال بعد از آن میرزا علی محمد، بابیت خود را مطرح و علنی کرده و آشوبی پردامنه ایران را فرا گرفت. [تصاویر این متن را مدیون دوستم آقای محمد حسین حکیم هستم].
در همین متن، اشاره دارد که در سال 1207 «که پنجاه سال قبل از این باشد» کتابی با نام جواهر الکلم را در قم دیده و در آنجا خوانده است که علائم ظهور نزدیک شده است. [آیا مقصودش جواهر الکلم احسائی است؟]
در متن دوم، بحث از روسیه و جنگهای ایران و روس نیست، بلکه ده سیزده سال پس از آن یعنی در سال 1257 از ظهور فتنه و فساد در جامعه ایرانی سخن گفته است. وی در اینجا مظاهر متنوع این فساد را با عبارات ویژه خود بیان کرده و نشانه‌هایی را که به نظر وی علامت ضعف دینداری در جامعه و رواج فساد بوده و طبق آنچه نقل شده، علامتی برای نزدیکی ظهور است، شناسانده است.
در این جا این دو متن را عینا درج می کنیم:

متن اول:
شانزده سال دیگر خواهد آمد
پس به نظر عبرت شهر ری را ملاحظه فرما و ببین چگونه خراب نموده‌اند آن را. گویا آن را در هاون کوفته‌اند. و بر هر آجر پاره‌اش نوشته است: «فاعتبروا یا اولی الابصار». غرض آن که موافق حساب این دعاگو از این سال هزار و دویست چهل و چهار [1244] تا سال هزار و دویست و شصت [1260] گروه بد عاقبت روس، صاحب غلبه و استیلا خواهند بود و در ایران و روم، بلکه پنج کشور دیگر هم اگر با هم اتفاق نمایند چاره ایشان را نخواهند کرد. و چون طالب قسطنطنیه [استانبول] می‌باشند، مملکت ری و عراق را تصرف نموده، به جانب بغداد و کوفه روند و تا کرکوک و موصل را هم به چنگ آورند و از جانب جنوده نامعدوده بر سر ایشن خواهد آمد و چاره ایشان نتوانند نمود و مغلوب شوند. و آن گروه بد عاقبت قصد قسطنطنیه داشته باشند و به این آرزوی خام نخواهند رسید. پس در سنه هزار ودویست و شصت از میان قبایل و طوایف اعرابی که در اطراف و جوانب‌ کوفه و کربلای معلاّ و نجف اشراف ساکن می‌باشند، بیرون آید نوجوان‌ خوش شکل و شمایل، و غیور و شاعی که او را امیر مهدی نام باشد و عباپوش باشد و گروه عباپوشان به او متفق گردند و با آن گروه بد عاقبت، چنان محاربة عظیمه نماید که از بدو ایجاد تا آن زمان کسی‌ ندیده و نشنیده باشد و آخر الامر در زمین مبارک نجف به شمشیر آبدار آتشباران جهان سالار عرب و لشگرش آن گروه بد عاقبت کلا به‌ قتل خواهند رسید و آن عرب والا شان و صاحبقران عالی حسب و هاشمی نسب و به جمیع علوم و فضایل و کمالات و آداب صوری و معنوی آراسته و به صفات حسنه و اخلاق محسنه و خصایل محموده پیراسته، و در شجاعت و سخاوت بی عدیل و در جود و کرم و همت بدیل و از قوم و قبیله خود قریب به هزار سوار با تربیت شمشیر زن خنجر گذار با خود داشته باشد که در فنون سواری و پرخاشجویی هر یکی با صد سوار رستم نبرد برابری نماید و همه با اسب و اسباب و آلات حرب گرانمایه باشند. و به علت همین جهاد اکبر و غلبه و ظرف ریافتن بر این گروه بدعاقبت روس که کشور ایران و روم از سهم ایشان متزلزل و هراسان و ترسان بود چنان شهرتی در عالم نماید که سلاطین با جاه و تمکین و خواقین و خوانین باداد و دین و ملوک روی زمین، بالطوع و الرغبه، باج و خراج و تحف و هدایا و ارمغانی به درگاه جهان پناهش خواهند فرستاد و او را به متابعت هفت کشور و جهان کدخدایی و پیشوایی قبول نمایند و تا مدت دو سال چنان کار آن بزرگوار بالا گیرد که از روی فخر و مباهات تاجداران پیاده در قفای آن شهنشاه تاج بخش خواهند دوید و ربع مسکون زیر نگین آن سلیمان نمکین سکندر آیین خواهد آمد و در زمان خیریت نشانش، گنج‌های بسیار و دفینه‌های بی شمار بروز خواهد نمود و همه را به عساکر قسمت کند و میزان عدل و انصاف در دست داشته باشد. و به سبب عدل و جود محمود و اسوه حسنه و فصل الخطاب و حسن سیاستی که جبلی ذات قدسی صفات آن زبده کائنات می باشد به هر شهر و دیاری که رو نماید استقبالش نمایند و مطیع و پیروش گردند و هفتاد و دو ملت فرمان پذیرش شوند، اصلاح ملل نماید و رواج ما انزل الله دهد و علمای با تزویر با تلبیس دنیا پرست را قتل فرماید و بدعت ها براندازد و در زمانش اغنیاء، خوار و فقرا درست رفتار با اعتبار باشند و در عهدش هر رازی زود فاش و آشکار گردد و پنهان نمی ماند. دنباله این سخن دراز است.
پس در این صورت، ای پادشاه! آهن سرد کوفتن چه فایده دارد؟‌ یعنی با این گروه بد عاقبت جنگ های با شکست بی فتح و ظفر چه حاصل دارد؟ پس، اقتضای حکمت و مصلحت ملکی آن است که این شانزده سال را به مماشات و مداهنه و ملایمت و مصالحه و مسالمه با این گروه بدعاقبت، سلوک و رفتار فرمایند و به عبت، اموال خود را تلف و خلایق را به کشتن ندهند و مشغول شوند به تهیه لشکر و تربیت ایشان به قانون حکمت. و دفع دشمنان خانگی بفرما که اکنون در هر گوشه و کناری طغیان ورزیده‌اند و در هم افتاده‌اند و ضعفا را پامال می‌نمایند و همدگر را می‌کشند. از دشمن خانگی حذر کن، ای صاحب عز و جاه و تمکین. و اگر این شانزده ساله به لطایف الحیل بر اهل ایران گذرد، غنیمت خواهد بود. ای پادشاه! گروه روس دشمنانی شیرین رفتار می‌باشند و به همه قسمی با ایشان می‌توان کردار و رفتار نمود و دشمنان سازگار می باشند در همه باب، و جان و مال و عرض خود را از تو دریغ نخواهند داشت. و صاحب رسم و راه و نظام عقلی می‌باشند و میزان عدل و حساب و احتساب در دست دارند. از ایشان مترس و از دشمنان خانگی در حذر باش که اگر العیاذ بالله فرصت یابند از جان و مال و عرض چیزی باقی نمی گذارند.

متن دوم
ظهور در سال 1262 خواهد بود
غرض آن که چون در آخر این زمانه خیرت نشان سنه 1257 که پنج سال و دو ماه و نیم به ظهور جناب صاحب الامر مانده و علما و فضلا و فقها مطرفین نافرزانه از حکمت بیگانه تفاخر نماینده به اموال و اولاد و خانه های خوب و لانه های مرغوب ساخته و پرداخته آراسته و پیراسته با فروش نفیسه و ظروف و اوانی لطیفه و خیل و بغال و حمیر و بعیر و خدم و حشم و غلام و کنیز و دولت و ثروت و نعمت و کوکبه و دبدبه و چاوش می‌باشند نه به علم و حسن عمل و صلاح و سداد و فعل خیر و اصلاح و اصول روگردان و متوجه فروع می باشند و مفتیان دوست عاجله مدعی و مدعی الیه چندان معطل و حیران دارند که از تعطل و بطالت و تضرر از مدعا چشم بپوشند، و ارباب حل و عقد و حکام شرع و عرف غافل از این کلام مستدام مرتضوی لا یتم الریاسة الا بحسن السیاسه سلوکشان با خلق چنین است که مثلا به آهو می فرمایند بگریز که تازی تو را خواهد گرفت و به تازی می فرمایند بدو و آهو را بگیر و هر دو را از تک و تاز بی فایده ضایع می نمایند؛ و کفر به صورت اسلام و فسق به صورت تقوا و ظلم به صورت عدل و جهل به صورت علم ایران را فرو گرفته، و به سبب خیانت عمّال بی وقوف و افراط و تفریط محاسبات دیوانی خزانه الاسلام پادشاهی و بیت المال دین پناهی با نقصان و پادشاه از قلّت مداخل و کثرت مخارج و بخشش های بی مصلحت بسیار حیران، و غیر رؤسا، رعیت خراب و لشکر و سپاه در اضطراب و وضع الشی فی غیر موضعه ظلم ایران را احاطه نموده، و هر وضیعی در حلق و دلق و جلق و خانه و لانه و لباس وزی و اسباب و آلات معیشت و زندگانی تفوق بر هر شریفی می جویند، و هر کسی از زی مناسب خود بیرون رفته و در ایران حساب مانند نقش بر آب، و احتساب چون آب در غربال شده، و از بی تمیزی حکّام شرع و عرف، زیّ و لباس مرد و زن عکس هم شده، زیرا که لباس مردها از درازی بر روی زمین می کشد، و زیّ و لباس زن ها از کوتاهی بالای ناف اگر راست بایستند عورت پیش ایشان پیدا و اگر خم بشوند عورت پشت ایشان پیدا، و دهنه شلوار ایشان از فراخی به شش هفت زرع رسیده، و تا هفت شلوار از اقمشه رنگارنگ نازک بر روی هم می پوشند.
پناه به خدا می برم از این اسراف و بی ناموسی و بی عصمتی و بی عفتی و بی شرمی و بی غیرتی اهل اسلام.
پس در این وقت، طعن و ملامت و سرزنش قوم نصارا و یهود و گبر و هندو و صحرانشینان بر اهل بلاد و قرای اهل اسلام به شدت تمام وارد می آید.
بر اولو النهی معلوم باد که در سنه 1207 که پنجاه سال قبل از این باشد در مسجد جامع شهر قم کتاب «جواهر الکلم جناب سید الانبیاء در دست کسی بوده، از دست او گرفتم و دو سه ساعت آن را مطالعه نمودم، و از آن کتاب چنین مفهوم شد که نزدیک به ظهور جناب قائم (ع) این علامات مذکوره باید ظاهر بشود، و در این باب قصیده غرّای بسیار شیرینی عرض نموده‌ام.
غرض آن که در این وقت خلایق از صراط المستقیمی که جناب خاتم النبیین و آل طاهرینش در آن داخل بوده‌اند، بیرون رفته‌اند که ذات پاک آن جناب از آن منزّه و مقدس از اسراف و تبذیر و تکبر و کبر و استکبار و اختیال و تفاخر بود. غلام خود را در قفای خود سوار می کرد و با خدم خود طعام می خورد و در بازارها به راه می رفت و طعام می خورد چنان که در قرآن مذکور است «مالهذا الرسول یأکل الطعام و یمشی فی الاسواق».
و از آن جناب و آلش خانه و کاشانه و ابنیه رفیعه و عمارات عالیه نمانده. اللهم صل علی محمد و آله الطاهرین.
irani
فعّال
پست: 339
تاریخ عضویت: جمعه 22 آذر 1387, 9:23 pm

پاسخ: مقالات دیگران (3)

پست توسط irani »

72.محمود صدری

نامه به عرفان ثابتی

منبع: صفحه فیس بوک عرفان ثابتی



عرفان جان این متن را در ستون مربوطه گذاشتم اما به دلایلی که نمی دانم در ستون جای نمی گیرد. لطفا اگر می توانید آنرا در معرض دید دوستان بگذارید.

جناب عرفان ثابتی عزیز:

با توجه به چرخش اخیری که در نگرش شما می بینم، از نقل اشعار مستهجن ضد اسلامی گرفته تا نسبت های ناروائی که شما و برخی دوستان بهائی تان در این صفحه نثار من کردید حق این بود که از پاسخ خودداری کنم اما به جهت علاقه سابق و لاحق به شخص شما و دوستان دیگر مانند آقای اسکندر هائی وظیفه خویش می دانم که توضیحاتی را به استحضارتان برسانم.من همواره در مورد رابطه گذشته خویش با انجمن حجتیه که از کلاس پنجم دبیرستان تا پایان فوق لیسانس در دانشگاه تهران در آن عضویت داشته ام بوضوح گفته و نوشته ام همانطور که در دو مدخل من در ایرانیکا و دو سخنرانی عمومی در لندن و تورنتو مشاهده کرده اید. پس از آن هم هیچ گونه رابطه ای با آن نداشته ام بجز دوستی های قدیمی که هر چند سال یک بار به مناسبت مسافرت تجدید می شوند ،هرچند با برخی از افرادی که نامشان را بردید در دو قطب مخالف سیاسی و فکری قرار می گیرم و با برخی دیگر بیش از سی سال است ملاقات یا رابطه ای نداشته ام. و اما این "کشف" شما مربوط به مدخل بهائیت در دانشنامه جهان اسلام چیزی است که بیش از 20 سال از انتشار آن می گذرد و فرض من این بود که آنرا ملاحظه کرده اید. و البته می فهمم و متاسفم که "مثل پتکی" بر سر شما خورده، من هم ملاحظاتی در باره آن دارم که با دل آزردگی شما بی ارتباط نیست. با اینهمه اگر رنجش شما جدی است پس از این مصدع شما در این صفحه نخواهم بود.و اما توضیحاتی در باره متنی که نقل کردید عرض کنم. نخست اینکه که این دلمشغولی های افراطی که بر طبق آن "بنیاد دانشنامه جهان اسلام" را به سبب آنکه مسئول آن غلامعلی حداد عادل بوده و او نیز در دوران جوانی و سالها قبل از انقلاب مانند هزاران نفر دیگر مدتی به جلسات انجمن می رفته، "تحت نظر انجمن حجتیه" بخوانند از هر نظر که بنگرید (منظر متولیان جمهوری اسلامی، دیدگاه نویسندگان اکثرا سکولاری که با آن همکاری می کنند، و سازمانهای آکادمیک جهان) بی معنا بنظر می آید. در مورد مدخل بهائیت که شما "ردیه" نامیده اید دو نکته را به حضورتان عرض می کنم. نخست اینکه اگر این متن ردیه بود آیا چنین جمله ای در آن در آن می یافتید؟ "علیرغم ادعای برخی ردیه های موجود سند متقنی در مورد اینکه دولتهای استعماری پدید آوردنده آیینهای بابی و بهائی باشند در دست نیست. تاریخ تکوین این دو مذهب، بیش از از چیز، دگر اندیشی فرقه ای در درون مکتب شیخی و تنشهای اعتقادی، سیاسی، و تاریخی را به عنوان موجد و مسبب اصلی آنها به ذهن متبادر می کند" (735، ستون دوم) ثانیا، هر چند متن نخست این مدخل از من بود با ملاحظه "متون چاپی" مقاله متوجه شدم که ویراستاران لحن و برخی فراز های این متن را تغییر داده به آن صبغه جدلی داده اند که قطعا منافی با مراد من از این نوشتار بود. نگارنده با در خواست تشکیل جلسه ای در محل دانشنامه در نزدیکی میدان فلسطین (کاخ سابق) با حضور آقای "حسن طارمی" که مسئول این پروژه بودند نسبت به این دستبردگی ها رسما و به صراحت اعتراض کردم. و ایشان که حاضر و شاهد هستند در حضور دو نفر دیگر از همکاران دانشنامه قول دادند متن نخست را احیا خواهند کرد ولی متاسفانه پس از بازگشت از ایران نسخه ای دانشنامه از طریق بدستم رسید که در آن نکات مورد اعتراض من ابقا شده بود. البته این مرافعه با توجه به منع سیاسی حضورم در ایران مسکوت باقی مانده است. سوم: این مدخل به بیست سال قبل باز می گردد و در این مدت من به لحاظ فلسفی بر خلاف نظر متعصبین و (بقول علامه قزوینی) "شک نیاوردگان اهل یقین) دیگر فایده ای در بحث (هر چند مسالمت آمیز، مستدل، و عاقلانه) برای متقاعد و مجاب کردن طرف مقابل در میان ادیان نمی بینم. موضع من در دو دهه اخیر، همچنانکه در آثار قلمی فارسی و انگلیسی ام ثبت است "گفتگوی بین الادیان" است نه مباحثه و محاجّه لفظی میان آنان مبنی بر اینکه کدام دین بر حق یا به نفع بشر است، ویا بحثهائی که با این نیت انجام می گیرند که طرف مقابل را در اعقتادت خود سست کرده به دین مدعی در آورند. باور دارم هر دینی مانند نقطه ای در پیرامون دایره ایست که به یک مرکز متوجه است و تفاوتهای آموزه ای و مناسکی ناشی از زاویه دید فرهنگی و میراث ادبی آن است. همچنانکه به دوست شما آقای طاهر زاده عرض کردم: هنگامی که "تبلیغ کلمه" کردیم (همچنانکه وظیفه هر بهائی شمرده می شود، گرچه شما می فرمائید هرگر تبلیغ نکرده اید) بدون اینکه قصد مبتدی گرفتن و تسجیل کسی بعنوان "بهائی" را داشته باشیم، وارد وادی گفتگوی بین ادیان شده ایم. این سفارش برای مسلمانان و مسیحیان و دیگران نیز مصداق دارد. وحدت ادیان و رفع تعصبات را باید در قرنی جدید با دیدی باز تر نگریست. وحدت ادیان به معنای یک پارچه شدن همه آنها تحت لوای دین واحدی نیست. اگر اینطور بود که بسیاری از ادیان معاصر می توانند چنین ادعائی کنند و حتی برخی از آنان کلمه "وحدت" را بخشی از نام دین خود کرده اند مانند "کلیسای وحدت" حضرت آقای مون. وحدت ادیان و رفع تعصبات هنگامی مصداق واقعی و نه تنها شعاری پیدا می کند که مومنین ادیان دیگر مبلغ و مستبشر و داعی به این سو و آن سو نفرستند که دین خود را به آنها تبلیغ کنند، هر چند آن مبلغین و مستبشرین و داعیان سخن از وحدت و صلح و برابری جهانی و غیره سر دهند. فلات مبارک گفتگوی بین ادیان هنگامی پر جمعیت می شود که مسلمان و مسیحی و یهودی و بهائی و هندو کنار یکدیگر بنشینند، از آنچه باور دارند سخن بگویند، و باور دیگران را بجای تصحیح و تقبیح بیاموزند و قدر بنهند. می گویند گاندی جلسات کتاب مقدس خوانی داشت که در آنها مسلمان تورات می خواند و زرتشتی قران، مسیحی ودا می خواند و بودائی انجیل. و این هم شعار و نمایش نباشد که امروز انجام شود و فردا همان بحث و جدل و مراء از سر گرفته شود. همان بحثهائی که در جوانی شاهدشان بودم و احیاناً در آنها شرکت میکردم که این می گفت دین شما نسخ شده و آن می گفت دین شما اصلا دین نیست. بعد از این هم جلو تر می رفتند: این از قران دلیل می آورد و می گفت یک سوم کلام الله بشارت به امر بهائی است و آن از رحیق مختوم مدرک می آورد که بهایئان هم به خاتمیت رسول اسلام باور دارند پس این چه دینی است... و این بحث بی پایان و در نهایت بی نتیجه ادامه می یافت. من بر خلاف بسیاری از دوستان شما و هم کیشان خویش دیگر به این گونه مباحثات و مشاجرات هر چند با روی باز و همراه با پذیرائی شایان باشد اعتقادی ندارم. نمونه بارز نحوه تفکر محبوب خویش را در یکی از متالهین مورد ستایش خویش تامس مرتن می بینم که در عین حال که راهبی معتقد در فرقه "سیسترشن" کاتولیک بود، قطبی در اندیشه ذن ژاپنی و صوفی مخلصی به طریق اسلامی بود. این سخنان را در چند جا نیز نوشته ام که فعلا سرتان را بیش از این درد نمی آورم تنها اگر نام مرا همراه با عبارت "اینتر فیث دیالوگ" در گوگل جستجو کنید آن مقالات یا لا اقل بخشی از آنها را خواهید یافت. دوستی با شما نیز عرفان جان، از باور فعلی من مبتنی بر گفتگوی میان ادیان (بدون اصرار در تبلیغ) سر چشمه گرفت. اگر در شما عرق تبلیغ می دیدم مطمئن باشید چنین رابطه دوستانه ای در میان ما بر قرار نمی شد. و من در این واهمه از بهائیان موظف به تبلیغ نیز تنها نیستم. بیاد دارید که در کنفرانس تورنتو خانم مهر انگیز کار در سخنرانی شان تقاضائی کردند مبنی بر اینکه: خانمها و آقایان بهائی، ما از حقوق شهروندی و دینی و انسانی شما دفاع می کنیم و مفتخر به آن نیز هستیم. اما خواهش می کنیم اصراری در بهائی کردن ما نداشته باشید و ما را مکررا تبلیغ نکنید. (نقل به مفهوم می کنم. متن سخنرانی ایشان هست.) و بیاد دارم که یکی از حضار جلسه و نیز آقای دکتر عباس امانت نیز با این تقاضای ایشان همدلی نشان دادند در حالیکه دیگران معترض بودند. در مورد انجمن حجتیه نیز موضع من بیان تاریخ زندگی خویش از هنگامی که خود به دیانت بهائی تبلیغ شدم تا هنگام ترک ایران بود که به شش ماه قبل از انقلاب باز می گردد. اکنون به عنوان یک محقق تاریخی که از موقعیت نادر حضور در درون این انجمن بر خوردار بوده وظیفه خود می دانم که با بیان دیده ها، شنیده ها، و خوانده های خویش گوشه ای از تاریخ اعتقادی ایران را روشن کرده خلق الناس را از توطئه اندیشی های افراطی و افسانه های بی سر و ته در باره آن بر حذر دارم. تجربه من نسبت به انجمن حجتیه گرد دو محور می گردد. نخست اینکه هرگز میلی یا عملی خشونت بار در آن ندیدم و نشنیدم و نکردم و بلعکس دستور به عدم مقاومت در برابر خشونت را در سر لوحه برنامه ها دیدم. و دوم آنکه انجمن حجتیه قبل، یا بعد از انقلاب نقشی در بهائی آزاری تاسف بار در کشورمان نداشته است بلکه با تهیه پاسخ های مستدل و علمی به چالش تبلیغ گسترده بهائی میپرداخت. در آن سالهای دهه پنجاه که تب انقلاب گرم بود انقلابیون راه انجمن را نمی پسندیدند و میگفتند راه مبارزه با تبلیغ بهائیان نه مبارزه علمی بلکه خشونت انقلابی از بالا است. باید نخست دولت را گرفت و بعد براحتی اینها را از تصویه انقلابی کرد... و نتایج این روش را هم در ابتدای انقلاب با شهادت چند صد بهائی و سجن و ضرب و شتم و تخریب اماکن مقدس آنان (مانند خانه باب در شیراز) و اخراج بهائیان از آموزش و پرورش و سایر نهاد های دولتی و جلوگیری از تحصیل دانشجویان بهائی و سایر تضییقات که تا امروز ادامه دارند دیده ایم. انقلابیون که نظر آنان را در آن روزها آقای عماد الدین باقی در کتاب "حزب قاعدین زمان" خلاصه نمود انجمن را به قعود در شرایط جهاد و دوری از سیاست محکوم میکرند و حتی سعی داشتند (وبرخی از آنان هنوز هم دارند) که بعلت این غیر انقلابی بودن آنان را به ارتباط با نظام شاه و ساواک متهم کنند. میدانید که این فعالیتهای "ضد انجمنی" در نهایت به حکم معروف آقای خمینی در محکومیت انجمن حجتیه و تعطیل آن انجامید که در آن تهدید شده بود که "به موج انقلاب بپیوندید وگرنه دست و پایتان شکسته خواهد شد." از آنجا که روش انجمن با خشونت انقلابی و بهائی آزاری متفاوت بود گفتم که تاسیس آن از میزان خشم کور مسلمانان نسبت به این آیین در دورانی که به آن اشاره شد، کاسته است. پنهان کاری انجمن نیز تا آن جا که من بر آن واقف بودم (من در گروه "تحقیق" انجمن عضویت نداشتم بلکه عضو "گروه کنفرانس ها"ی آن بودم) برای من در آن زمان توجیه بود. از آنجا که تبلیغ "مبتدیان" (اصطلاح بهائی برای افراد تحت تبلیغ، اما بهائی نشده) در خفا انجام می گرفت (و در تجربه شخصی من نیز فرد شصت و چند ساله ای که مرا در سن ده یا یازده سالگی تبلیغ کرد به من نیز سفارش کرده بود که به پدر و مادرم در این مورد چیزی نگویم). "محققان" وظیفه شان شناسائی "مبتدیان" و معرفی آنان به سایر اعضای انجمن بود که با عرضه کارت های دعوت آنها به جلسات سخنرانی انجمن دعوت کنند یا جلساتی تشکیل دهند که در حضور مبتدیان با مبلغین بهائی مناظره کنند و دلایل آنها مبنی بر فسخ دین اسلام حقانیت آئین بهائی را رد کنند. حال اگر با قرائن قطعی آشکار شود که تحقیق ابعاد دیگری هم داشته که مضر به منافع غیر تبلیغی بهائیان بوده ومثلاً میخواسته اند آنرا از درون سابوتاژ کنند من نه از آن خبر دارم (و شاید همانطور که گفتید مصداق خبر نداشتن دست راست از چپ بوده) نه در آن شرکت کرده ام و نه آنرا تایید و یا توجیه می کنم. حقیقت اینست که بعضی از این داستانها مانند اینکه انجمنی ها بهائی میشدند و اصلاً یک محفل بهائی تشکیل میدادند که کاملاً متشکل از آنان بوده را برای بار اول از شما شنیده ام. امیدوارم این اطلاعات اگر مستند باشد جمع آوری شده و برای آیندگان ثبت گردد. بارها گفته ام که به هیچ وجه از فعالیتهای فعلی گروههائی تحت لوای انجمن حجتیه اطلاعی ندارم. نمیدانم که آیا این گروه ها ئی که این روزها بازداشت میشوند و شما هم به برنامه های تلویزیونی ایرانی در مورد آنها لینک داده اید مربوط به همان انجمن سابق هستند یا نه. نمیدانم با اجازه حکومت این کارها را میکنند یا نه.محض تفنن و نیز ملموس شدن قضیه ماجرای "تحقیق" که من از آن آگاه بودم را برایتان تعریف کنم و آن بازی موش و گربه ای بود که احتمالا از نسل قبل از خود شنیده اید و من نیز شخصا شاهد آن بوده ام. پس از اتمام جلسات بسته تبلیغی بهائی که در آن غیر بهائیان تنها با همراهی یک بهائی که آنها را قبلا تبلیغ کرده بود می توانستند وارد شوند، اعضا انجمن در خارج آن جلسه در کوچه یا خیابان منتظر می ایستادند و هدف آنها یافتن "مبتدی" (اصطلاح بهائی برای شخص غیر بهائی تحت تبلیغ) و ارائه کارت کنفرانس عمومی انجمن به آنها بود. بهائیان، اما، سعی تمام برای "در بردن" مبتدی ها داشتند و قبل از خروج از جلسه به مبتدیان هشدار می دادند که بیرون که رفتید یک عده ای بنام "تبلیغاتی" (که تصویر سهمناکی از آنها ترسیم کرده بودند) سعی خواهند کرد شما را بطرف خود بکشند. بر حذر باشید. در این لحظات کوتاه "محققی" که در جلسه حضور داشت با لطایف الحیل مبتدیان را به افراد انجمن معرفی می کرد که فرد انجمنی با استفاده از فرصت بدست آمده بجای اتلاف وقت با یک بهائی که هرگز به جلسات انجمن نمیامد، به دعوت مبتدی بپردازد. در بسیاری از موارد هم تیرشان به سنگ می خورد. نشانه اش هم این بود که اگر کسی کارت دعوت کنفرانس انجمن را می گرفت و آنرا پاره می کرد معلوم می شد که بهائی بوده نه مبتدی. این بود قضیه پنهان کاری متقابل و درام غریبی که در خیابانها و کوچه پس کوچه های تهران در دهه های پنجاه تکرار میشد. (باز هم به صراحت میگویم که اگر با قرائن قطعی آشکار شود که فعالیتهای "تحقیق" در انجمن ابعاد دیگری هم داشته که هدف آن بهائی آزاری بوده من نه تنها آن روشها را تایید و یا توجیه نمیکنم بلکه آنها را غیر اخلاقی نیز خواهم دانست.خلاصه پروژه من این است که گذشته اعتقادی خویش در حباب تاریخی-فرهنگی بین کودتای 32 و انقلاب 57 را به لحاظ شناختی و عاطفی تحلیل کنیم (و بدون رودربایستی انگیزه ها و رنجش هایمان را برای یکدیگر باز گوئیم) تا به لحاظ ارزشی گامی از آن فراتر نهیم. لابد می دانید که بسیاری از دوستان من نیز متعجبند که در زمان و موقعیت فعلی خویش چرا سخن از فصلی از تاریخ نیم قرن گذشته را به میان آورده ام که هیچ منفعتی، چه در ایران و چه در خارج عایدم نکرده و نمی کند! منهم میتوانستم مانند بسیاری دیگر زبان در کام کشم و عافیت وسلامت خود را بر ابراز واقعیتهای تاریخی که در آنها سهیم بوده ام ترجیح دهم. اما احساس می کنم که بدون حلاجی گذشته و صرفا با فراموش کردن آن یا با افسانه سازی در باره آن، یا توطئه اندیشی در باره آن، و یا با جامه کس سیه و دلق خود ازرق کردن راه بجائی نخواهیم برد. روانشناسان هم اینرا به زبان فنی خود به گونه دیگری بیان می کنند. موفق و موید باشید. راستی من برای 5 روز در نروژ خواهم بود و احتمالا از شرکت در فیس بوک محروم. تا آن هنگام شما و سایر دوستان را به حضرت حق می سپرم.
irani
فعّال
پست: 339
تاریخ عضویت: جمعه 22 آذر 1387, 9:23 pm

پاسخ: مقالات دیگران (3)

پست توسط irani »

73 . رسول جعفریان

انقلاب مشروطه از علائم ظهور


منبع:
http://tehran.dte.ir/Portal/Home/ShowPa ... 62381e0f86


اين نوشته مروري است بر كتاب ناظم الاسلام كرماني مورخ انقلاب مشروطه در موضوع «علائم ظهور» كه در آن «مشروطه» را از «علائم ظهور» شمرده است.
اين كه انسان ببيند در شرايط فعلي برخي از شرايط تبليغ دين به گونه اي رقم مي خورد كه در نهايت به تخريب بنيان‌هاي اعتقادي و مذهبي مردم مي‌انجامد و نسل جديد را از دين دور مي‌سازد مسأله‌اي دلسرد كننده و اسباب ناراحتي است.
عامل مهم اين شرايط ضعف معلومات و دانش در جامعه ما، جدي نبودن ونگرفتن آموز‌ش‌هاي ديني، نداشتن انگيزه هاي آگاهي بخش و گرفتن اطلاعات ديني ( به طور غالب) از دست افراد تحصيل ناكرده اما مدعي است.
نتيجه اين شرايط پديد آمدن موج‌هايي است كه بيشتر اوقات نه دوستانِ مسبب آن، بلكه دشمنان بر آن موج سوار مي‌شوند. بعد از گذشت يك صد و هفتاد سال از پيدايش بابيت، بايد پرسيد، غربي‌ها به چه دليل از جريان حمايت كردند؟ به اين دليل كه موجي هرچند مختصر بود كه امكان سوار شدن بر آن وجود داشت. چرا آنان به عنوان كساني كه مترصد فرصت براي نفوذ هستند، از اقليتي دفاع نكنند كه همواره مي‌توانند از آن به عنوان يك چوب بر سر اكثريت بكوبند و علاوه بر آن براي هميشه، گروهي را به عنوان اقليت مديون خويش سازند تا ارتباطشان با آنان حفظ شود؟
موج سواري امري است و اما .... در اين ميان مهم براي ما اين است كه اصل اين موج چرا و در كجا و در چه شرايطي پديد آمده بود؟‌
پاسخش روشن است. اين موج در درون جامعه ما، به دست افرادي ساخته شده كه يا وهم آنها را برداشته و خيالشان را تصرف كرده و مسأله‌اي را كه خودشان ساخته‌اند، جدي گرفته‌اند، يا آن كه در هواي قدرت هستند و راهي براي تصاحب آن مي جويند.
مدتي پيش هنرمندي گفت كه سر ساختن فيلم يا سريالي در باره برآمدن بابيت دارد. گفتم. از كدام سو نگاه خواهي كرد؟ به زمينه هاي داخلي و ناآگاهي‌ها و حماقت‌هاي آن وقت مردم و مشكلات طرف خودمان يا اين كه دوباره سناريويي خواهي ساخت كه آن را گردن بيروني ها بيندازي و خودت را راحت كني؟ حماقت پيش شرط سوار شدن بر ملتي است و البته خودكرده را تدبير نيست.
در بحثي كه طي دو سه هفته گذشته مطرح بود، تلاش من، حتي از پيش از آن، اين بود كه تجربه‌ هاي تاريخي موجود در اين زمينه را مرور كنم. چندين بار، متن هاي قديمي را كه به بحث ظهور پرداخته و پيشگويي‌هايي در اين باره داشته و حدود زماني آن را مشخص كرده بود چاپ كردم. هدف اين بود كه نشان دهم اين نوشته‌ها، يا محقق نشد و نتيجه آن سست كردن ايمان جامعه شيعه شد يا آن كه كار كسي با آنها گرفت و قدرتي يافت يا مذهبي قلابي سرپا كرد و به هر حال موجي پديد آورد كه ديگران بر آن سوار شدند.
مقصود از نشر آن چند متن و رساله كه به بشارت هاي دروغين و ظهورهاي غير واقعي كه هيچ كدام اتفاق نيفتاد پرداخته بود، چه مي ‌توانست باشد جز اين كه تجربه تلخي را از پيشگويي‌هاي نادرست مربوط به ظهور در معرض ديد مخاطبان مي‌گذاشت و همه ما را هوشيارتر مي‌كرد؟
بنده بايد تأكيد كنم اين ساده‌انگاري‌ها ربطي به اصل و اساس نظريه مهدويت كه كليت آن مورد قبول اكثريت قريب به اتفاق مسلمانان است، ندارد. فلسفه مهدويت و انتظار فرج، نظريه‌اي است كه دست كم در اديان الهي به عنوان يك امر مسلم پذيرفته شده و نبايد با نگاه‌هاي افراطي و ساده لوحانه همراه با پيشگويي‌هاي بي اساس در باره نزديك بودن ظهور، آن هم با قرائني كه بارها نادرستي‌اش ثابت شده و اتفاقي همنيفتاده، خدشه دار شود.
در اينجا تجربه ديگري از ايجاد پيوند بين مسائل سياسي جاري با بحث ظهور آن هم از سوي يكي از منورالفكرهاي عصر مشروطه داريم كه حقيقتا پديده اي شگفت است.
مورخي انقلابي و هوادار انقلاب مشروطه و فعال در آن، بر اين باور است كه مشروطه از علائم ظهور است و عن قريب اين اتفاق خواهد افتاد. وي نه تنها در باره مشروطه اين ادعا را دارد بلكه بسيار از جزئيات ديگر موجود در جامعه ايراني عصر مشروطه را منطبق با اخبار ظهور كرده و گاه مطالبي مي‌گويد كه به قول عربها مادر فرزند مرده را هم به خنده وار مي دارد.
بنده از اين كه مجبور هستم اين بحث را دنبال كنم و اين تجربه را در اختيار عزيزاني قرار دهم كه بسا از خواندن آنها حالت اشمئزاز پيدا كرده‌اند، ناراحت هستم. اما چه كنم؟
تنها چيزي كه در ذهن دارم اين است كه فكر مي كنم شايد در اين فضايي كه پديد آمده است، بتوانم با ارائه تجربه‌هايي از گذشته، چراغي را هرچند كم سو بر سر راهي بگذارم تا پيش پا ديده شود.

* * *

ناظم الاسلام كيست؟


ناظم الاسلام كرماني (1280 ـ 1337 ق) را به خاطر نگارش «تاريخ بيداري ايرانيان» مي‌شناسيم كه تاريخ جنبش هاي ايران از سالهاي پيش از مشروطه از جمله تاريخ تنباكو تا انقلاب مشروطه است كه در سال 1324 ق رخ داد.
ناظم الاسلام از جمله روحانيون ترقي خواه و در شمار مريدان سيد محمد طباطبائي و اهل حضور در محفل وي بود. به همين جهت، يكي از طرفداران سرسخت انقلاب مشروطه به شمار مي‌امد.
كتاب تاريخ بيداري يكي از منابع دست اول تاريخ مشروطه است، طبعا با گرايش طرفداري سرسختانه از مشروطه و ضديت با مخالفين از جمله شيخ فضل الله نوري و ديگران نوشته شده است. اين اثر را سالها پس از وي سعيدي سيرجاني تصحيح و چاپ كرد.

كتاب علائم الظهور ناظم الاسلام
كتاب ديگر ناظم الاسلام، علائم الظهور است كه چاپ سنگي شده و تاريخ تأليف و چاپ آن در سال 1329 ق است.
وي در مقدمه نوشته است: «اين عبد عاصي ميرزا محمد كرماني مدعوّ به ناظم الاسلام كتابهاي متعلق به اين امر [مهدويت] را حاضر كرده و در مقام فحص و تتبع و استفاده از آنها برآمده كه در اين اثناء يكي از دوستان خواهش نمود كه علائم ظهور را به زبان فارسي و قلم ساده كه همه كس بتواند از آن فايده ببرد جمع نموده كه ان شاءالله به طبع برسانند و در بين مردم منتشر نمايند».
انگيزه باطني آن است كه به عقيده وي «اين ايام بعض از علائم ظهور ظاهر شده و بعضي هم نزديك است». و بنابرين وي بر حسب وظيفه و اين كه لازم است «در نزديكي هر ظهوري از مظاهر حقه خداوند عالم بر مردم آن زمان اتمام حجت فرمايد» تصميم گرفته است تا اخبار و احاديث مربوط به ظهور را در اين كتاب گرد آورده و به چاپ برساند.
بحث‌هاي اوليه اين كتاب، در باره اصل مهدويت و اخباري است كه در اين باره از طريق اهل سنت و شيعيان رسيده است. پس از آن در مقاله دوم در باره ولادت امام زمان (ع) بحث كرده و اخبار آن را آورده و از كساني كه آن حضرت را پس از ولادت ديدار وملاقات كرده‌اند، سخن گفته است.
پس از آن در مقاله‌اي ديگر [ص 76 به بعد] سخن از وقت ظهور به ميان آورده و ضمن آن كه تأكيد دارد كه براي ظهور تعيين وقت نبايد كرد، قرائن و شواهدي براي تعريف كلي از وقت ظهور ارائه كرده است. علي الرسم از تمام آنچه پيشينيان گفته‌اند نمونه‌هايي آورده و از جمله به تفصيل از اشعار شاه نعمت الله ولي [ص 86 ـ 94] كه غالب آنها ساخته دوره پس از اوست ياد كرده است. براي كساني كه دوست دارند با روند پيشرفت اين بحث در ميان سلف آشنا شوند، مطالعه اين بخش جالب خواهد بود. به هر حال اين مقاله در باره مطالبي است كه در باره وقت ظهور گفته شده است.
اما مقاله پنجم، كه هدف اصلي كتاب است، بحث از علائم ظهور است. در اين بحث كه بسيار هم طولاني است، نويسنده آنچه را بر اساس روايات فراوان و يا حتي اظهارات كساني از بزرگان يافته، به ترتيب آورده است.
در ميان اين مطالب، اين مطلب كه انقلاب مشروطه يكي از علائم ظهور است، درست همان است كه به كار ما مي آيد. وي كه سخت طرفدار مشروطه است، تلاش كرده تا اين انقلاب را نشانه‌اي از نزديك بودن ظهور تلقي كند.
از مطالب وي چنين به دست مي آيد، كه مخالفان مشروطه نيز، مجلس را نشاني از علائم منفي ظهور دانسته‌اند و ناظم الاسلام كوشيده است تا آن را پاسخ دهد.







مشروطه از علائم نزديكي ظهور
يكي از علائم قريب به ظهور حضرت صاحب الامر (ع) مشروطه شدن ايران است، چه در اخبار لوازم مشروطه را به طريق كنايه و اشاره بيان فرموده‌اند و هم كيفيت گرفتن آن را. چنان كه مرحوم مجلسي ره در جلد سيزدهم بحار مطبوعه امين الضرب در صفحه 165 نقل كرده است از غيبت نعماني از ابن عقده از علي بن حسين از پدرش از احمد بن عمر از حسين بن خالد كاملي از حضرت امام محمد باقر ع كه آن حضرت فرمود: گويا مي بينم طايفه اي را كه در ايران خروج كرده‌اند و مطالبه مي كنند حق را. پس داده نمي شوند آن را. پس باز طلب مي‌نمايند آن را. باز به آنها نمي دهند آن حق را. پس هر گاه ببينند كه آن طور سلوك مي‌كنند با آنها مي‌گذارند شمشيرها و اسلحه‌هاي خودشان را بر دوشهاشان. پس مي‌دهند به آنها آنچه را كه خواستند ليكن آنها قبول نمي كنند آن را تا آن كه متصرفين برخيزند از جايشان و بروند درگوشه‌اي يا آن كه قبول نمي كنند آن را تا آن كه خودشان قائم به امر شوند و پس از تصرف از دست ندهند آن را مگر به سوي صاحبشان. كشته هاي ايشان شهيدان باشند. آگاه باشيد به درستي كه من اگر درك مي كردم آن زمان را هر آينه باقي مي گذاردم خودم را براي صاحب الامر ع. انتهي.
در اين عبارت لفظ «مشرق» را ترجمه كردم به «ايران» به علت آن كه مي‌فرمايد آنچه از آنها كشته شود شهيد شده اند و اين قرينه است بلكه صريح است به آن كه مراد مشرقي است كه شيعيانش در آنجا مي باشند و نيز اطلاق مشرق بر مشرق فرات زياد شده است.
بالجمله اين علامت واقع شده، چه در سال 1326 كه محمد علي شاه مشروطه را بر داشت و توپ به مجلس بست پس از مدتي مردم د رمقام استراد حق برآمدند و بعضي از نمايندگان مردم به سفارتخانه عثماني پناهنده شدند و از آذربايجان و جاهاي ديگر نيز مطالبه كردند به آنها ندادند. پس از چندي باز در مقام مطالبه برآمدند. باز به آنها ندادند تا آن كه اكثر بلدان بلوا كردند. در تبريز و اصفهان و رشت و قزوين مخالفت آغاز كردند. هر كس اسلحه خود را بر دوش انداخته مطالبه حق را كه مشروطيت بودند كردند. محمدعلي شاه دستخط مشروطيت را در دفعه سوم داد و ليكن ملت قبول نكرد تا آن كه محمدعلي شاه از جايش برخاست و به سفارتخانه روس متحصن گرديده از سلطنت ايران استعفا داده و فاتحين بجاي آنها نشستند.
اما لوازم مترتبه بر مشروطه در طي علائم ظهور خواهد آمد ان شاء الله تعالي.
در ارشاد مفيد در ذيل اخبار و علائم ظهور مذكور است و من جمله هذه الاحداث محتومة و منها مشروطة. بعض از اهل منبر معني اين فراز را اين گونه كرده‌اند كه از جمله علائم استبداد است و از جمله آنها مشروطه است. اين معنا منافات ندارد با اين كه در اخبار علائم را بر دو قسم قرار داده‌اند حتميه و غير حتميه. بالجمله اين علامت واقع شد [يعني مشروطه].
ناظم الاسلام سپس به بيان يكي از علائم ظهور با عنوان «رويبضه» و اين كه در حديث در تفسير آن آمده است كه «الرجل التافة ينطق في امر العامه» اين كه آدم .... در امور عمومي مردم سخن بگويد، به نقل مستبدين يعني مخالفان مشروطه آورده است كه آنان، رويبضه را حمل بر مجلس مشروطه كرده آن را از علائم آخر الزمان دانسته‌اند. عبارت ناظم الاسلام كرماني اين است:
بعضي از مستبدين گمان كرده اند كه رويبضه مجلسي است كه در مشروطه اول تشكيل يافت كه اشخاصي پست در آن بودند از قبيل علاف و بقال و حليم‌پز و غير آن. برخي ديگر عبارت از مجلس دوم گرفته‌اند كه به عقيده ايشان اشخاص غير قابل در آن جمع شده‌اند و اين حديث را در مقام طعن بر مجلس ذكر مي كنند. ليكن مؤلف گويد: شايد مراد، انجمن يا عدليه و يا مجلسي باشد كه بعد از اين تشكيل يابد كه اشخاص غير قابل در امور عامه كه حق علما و مجتهدين باشد تصرف كنند. (ص 100).
ناظم الاسلام در جاي ديگري ضمن بيان مشروح علائم ظهور، يكي از آنها را «استبداد و مشروطه يا اعتدال و انقلاب» دانسته مي‌نويسد:
ديگر از علائم، خون ريزش بسيار و قتل و نهب و فتنه و فساد بسيار است در ميان دو طايفه از عجم كه هجوم آورند و بشمشير قتل، عمر يكديگر را مقراض نمايند و به ضرب گلوله و توپ و تفنگ بنيان و جدران قلعه وملك هستي يكديگر را خراب كنند رقاعا صف صف نمايند با وجود اين كه هر دو طايفه از يك سنخ از مردم باشند از قاتلين و مقتولين و اختلافات ايشان به واسطه اغراض دنياي دنيه و شهوات نفسانيه شيطانيه باشند كما هو الظاهر. [ص 117].
به نوشته ناظم الاسلام يكي از علائم ظهور، سفياني است كه به نام سفيان بن عنبثه شناخته مي‌شود. وي پس از بيان چند علامت ديگر، اين حكايت را نقل كرده است كه «مؤلف در چندي قبل از اين در مجلس آقا ميرزا سيد محمد طباطبايي بود. آقا شيخ اسماعيل گفت: در چندي قبل در مشهد مقدس زوار شامي كه از شام به زيارت آمده بودند ديدم كه مذكور داشتند در چهار فرسنگي شام كوهي است كه آن را كوه حوران مي‌گويند. در دامنه كوه ايلي منزل دارد موسوم به ايل ازور. و اين ايل شجره و نسب خود را به ابوسفيان ‌مي‌رساند و در مقام افتخار به واسطه انتساب به ابوسفيان بر ديگران فخر مي كنند. رياست اين ايل به جواني رسيده است كه مسمي به عثمان به عنبثه است و سن او بيست سال است و ده هزار سوار حاضر ركاب دارد. اطراف شام از او ملاحظه دارند و مي‌ترسند و ليكن هنوز ادعايي نكرده است. اوصاف و شمايلي استكه دارد مطابق است با آن كه بايد خروج كند [ص 130]
اما برخي از علائم جالب است:
ديگر از علامات ايجاد راه آهن است در ممالك اسلاميه [ص 130]
يكي ديگر از علامات «سلطنت كردن كودكي است مسمي به احمد ... كه هنوز پاهايش موي در نياورده است»‌. [ص 131] اين هم لابد بايد براي احمد شاه قاجار باشد كه پس از محمدعلي شاه آمد.
ناظم الاسلام با شاره به روايتي كه نوعي خاص از كسوف را در وقت ظهور خبر داده مي‌نويسد: مؤلف [يعني خودش] سابقا ذكر كرد كه كسوف مذكور در ماه شوال 1329 به طريق مذكور واقع خواهد شد. ميرزا جهان بخش منجم باشي صاحب تقويم كه از علما و اساتيد است در حاشيه تقويم سال جاري كه سال تنكوزئيل تركي است نوشته است كه توان گفت اين كسوف همان است كه مخبر صادق به حماد خبر داده است [ص 138]. سپس با اشاره به علامت قطع نيل و فتنه در مصر مي‌نويسد: اما قطع نيل هم مقدمات آن شروع شده است ... اما فتنه در مصر هم مقدمات آن ظاهر است.
ناظم الاسلام در جاي ديگر نوشته است: «باز علائم قريب به ظهور اجتماع و سوق لشكري است كه رئيس آنها باقر نامي است كه منشأ آثار بزرگ خواهد گرديد.» سپس ادامه مي دهد: «اگر چه ممكن است تطبيق كرد اين جيش را بر لشكري كه در تبريز با سالار ملي باقر خان بودند و ليكن از بعضي اخبار مستفاد گردد كه اين جيش ملحق شوند به لشكر امام عليه السلام. پس بعد از اين تشكيل خواهند يافت [ص 168].
اين ميرزا جهان بخش منجم باشي به مؤلف ما گفته است كه ظهور تام در سال 1351 ق واقع مي‌شود و مؤلف ادامه مي دهد:‌ از سال 1335 تا سال 1351 اميد فرج است. خوشا به حال اشخاصي كه اين زمان را درك كنند. [ص 189].
سپس ادامه مي‌دهد: و نيز از استاد مذكور شنيدم كه فرمود: خبري كه رسيده است كه از علامات ظهور است كسوف شمس در وسط ماه و خسوف قمر در آخر ماه بر خلاف عادت مي توان تأويل كرد كه مراد آفتاب، دولت ايران است كه علامت شير خورشيد است ومراد از ماه دولت عثمانيه است كه علامت رسمي آن دولت ماه و ستاره است و هر دو به ظهور مشروطيت منكسف شد، چه مشروطيت مانع از استبداد گرديد و آفتاب كه سلطنت استبدادي ايران است در جمادي الاخره 1324 به دستخط مظفرالدين شاه منكسف گرديد و هم ماه دولت عثمانيه در آخر ماه منخسف گرديد، چه اختلافات و بهم افتادن و قتل يكديگر را كردن باعث كسوف و خسوف است و اميدواريم ظهور امام هر دو دولت را قوي و مسلمين را با هم متحد گرداند و ليكن دو پاره از اخبار اين كسوف و خسوف را در ماه رمضان خبر داده اند و الله اعلم. [ص 189 ـ 190].
ناظم الاسلام سپس به تطبيق هاي ديگري پرداخته كه برخي خنده‌‌آور به نظر مي‌آيد، از جمله ذيل عنون «از كروات تا فكل» مي‌نويسد: يكي از علامات ظاهر شدن قلاده سرخ است در بين مسلمانان كه پارچه قرمزي به گردن آويزند، چنان كه اين ايام متداول شده است كه آن را كروات گويند [ص 194].
كتاب در ص 197 پايان يافته و همان طور كه اشاره شد سال چاپ آن 1329 ق است.






گفتاري از استاد مطهري

در اينجا بي مناسبت نيست توضيحي را از استاد شهيد مرتضي مطهري نقل كنيم كه در آن به اين قبيل پيشگويي ها و وعده هاي ظهور پرداخته و به بهترين صورت اين ابجد خواني هاي بي پايه را به سخريه مي گيرد: (از ده گفتار:‌ 119 ـ 120)



تجديد در هر هزار سال
اين فكر كه هر صد سال يك مجدد بايد ظهور كند زمينه را مساعد كرد براي قبول يك فكر ديگر كه گفته شد هر هزار سال يك نفر ظهور خواهد كرد ، و مستمسك واقع شده است براي فرقه هاي گمراه . آن مرد شاعر مي گويد :

به هر الفي الف قدي برآيد - الف قدم كه در الف آمد ستم

اين هم داستاني دارد كه هزار سال يك بار يك نفر بايد پيدا بشود ، يك شخص در سر هزار سال بايد پيدا بشود . اين هم در فلسفه ايرانيهاي قديم و هنديها باز ريشه اي دارد . در فلسفه ايراني و هندي يك فكري بوده براساس طبيعيات قديم كه اولا آن طبيعيات غلط بوده و تازه از آن طبيعيات هم استنتاج اين فكر غلط است شيخ اشراق آن را در فلسفه اسلامي وارد كرد . حاجي سبزواري در منظومه نقل مي كند به صورت " قيل " .

قيل نفوس الفلك الدوار - نقوشها واجبة التكرار

اصطلاحا در فلسفه مي گويند " دور و كور " . گفتند در هر چند هزار سال يك بار همه چيز عالم تجديد و تكرار مي شود ، همه چيز نو مي شود ، منتها شبيهش ، شبيه هر فردي يك فرد پيدا مي شود ، شبيه هر محيي و مصلحي يك محيي و مصلحي پيدا مي شود ، شبيه همه حوادث از نو پيدا مي شود . ولي آنها گفتند در هر بيست و پنج هزار و دويست سال يك بار حوادث عالم تكرار مي شود ، روي حساب اينكه گردش يك دور فلك ثوابت اينقدر است . بعد اين انديشه افتاد به دست بعضي از خيالبافهاي اسلامي . آمدند با آيات قرآن آنها را تطبيق بكنند ، گفتند قرآن مي گويد : " و ان يوما عند ربك كالف سنة مما تعدون . پس هر روز از روزهاي الهي هزار سال است و چون هر سال سيصد و شصت روز است . پس هر سال الهي هم مساوي است با سيصد و شصت هزار سال . پس يك دوره عالم سيصد و شصت هزار سال است .

عالم يك دوره سال خودش را در اين مدت طي مي كند بعد نو مي شود . اين هم يك انديشه است . البته سخن مهملي است ، اما از ضلالت ، ضلالت برمي خيزد . اينها را مي گويم چون اينها جزء سمومي است كه در افكار ما رخنه كرده . بايد اينها را طرد بكنيم .

تا اينها را طرد نكنيم و از فكر خودمان بيرون نريزيم هيچوقت فكر ما زنده نمي شود . بعد يك عده گمراه كن و مضل هم آمدند آن آيه ديگر را كه مي فرمايد : " يدبر الامر من السماء الي الارض ثم يعرج اليه في يوم كان مقداره الف سنة مما تعدون كه در سوره الم سجده است يعني " فرمان را از آسمان به زمين نازل مي كند سپس به سوي او بالا مي رود در روزي كه مساوي است با هزار سال شما " اين آيه را اينطور معني كردند كه در هر هزار سال يك بار كار مردم به وسيله انبياء تجديد و تدبير مي شود . گفتند تدبير كردن يعني تجديد كردن به اينكه يك پيغمبري مثلا بايد در روزي كه مقدارش هم هزار سال است ، پس هر هزار سال يك بار يك نفر خواهد آمد . بعد از اين و در اثر اين ، چه گمراهي بزرگي در عالم تشيع پيدا شد ! يك عده از مردم از دين جدا شدند به واسطه همين افكار مفت و مزخرف .

نه آقا ! ما همچو چيزي نداريم كه صد سال يا هزار سال يك باريك نفر بايد ظهور كند . فقط درباره يك نفر هست كه آن هم در اين سطح نيست ، در سطح ديگري است ، جنبه جهاني دارد نه اينكه مخصوص به عالم شيعه باشد ، و آن ، وجود مقدس حضرت حجت ( ع ) است . ايشان مربوط به همه عالم اند . آنهائي كه شنيده ايد در منبرها مي گويند بيايد يك مشت شيعه را نجات دهند ، يك مشت شيعه دروغ است . يك مشت شيعه كه قالتاق ترين مردم دنيا هستند امام زمان ( ع ) حامي اينها نيست .

او مصلح كل عالم است . درباره او هم ما هيچ حق نداريم به اين كه وقت معين كنيم ، حساب بكنيم چند سال ديگر ، ده سال ديگر ، از اين حساب ابجدهائي كه هر روز مي كنند ، يك دفعه مي آيند آيه : ان الارض لله يورثها من يشاء و يك وقت آيه : و لقد كتبنا في الزبور من بعد الذكر ان الارض يرثها عبادي الصالحون را حساب مي كنند كه مثلا در فلان سال حضرت ظهور مي كند . از اينها بترسيد و تكذيب بكنيد كه كذب الوقاتون.
irani
فعّال
پست: 339
تاریخ عضویت: جمعه 22 آذر 1387, 9:23 pm

پاسخ: مقالات دیگران (3)

پست توسط irani »

(توجه: نطرات آقای مصطفی طباطبایی در مسائل مختلف به ویژه در مسائل امام شناسی و توحید، مورد تأیید سایت بهائی پژوهی نیست. اما نظر ایشان به عنوان یکی از جدی ترین مبلغان وهابیت در ایران در مورد بهائيت قابل تأمل است. هم چنین نسبت به سایر مطالب موجود در سایت ایشان، نقدهای جدی وارد است. لذا معرفی لینک سایت ایشان، به هیچ عنوان به معنی تأیید نظرات ایشان نیست بلكه اطلاع رسانى از نظرات تيپ هاى مختلف جامعه است.ادمين.)

74 . مصطفی طباطبایی

نقد برنامه‌ی عباس امانت در صدای آمریکا در مورد بابیت


منبع:http://media.tabatabaie.net/video/862

آیا سید علی محمد باب یک مصلح مذهبی بود؟ در برنامه "صفحه آخر" در صدای آمریکا در تاریخ 26 آذر 1391 آقای عباس امانت، مهمان برنامه آقای فلاحتی بود. ایشان سعی داشتند نهضت بابیه را یک نهضت اعتراضی در برابر خشک اندیشان شریعتمدار معرفی کنند. آیا سید علی محمد باب یک قهرمان انقلابی در برابر حکومت زمان خود به شمار می رود؟ مسئله اعترافات سید علی محمد باب چیست؟ آیا دولت های خارجی در آزادی سید علی محمد باب نقشی داشتند؟ نظر آقای طباطبایی درباره این مسائل در این ویدئو ببینید.


آیا بابیّه یک نهضت اعتراضی بود؟

http://media.tabatabaie.net/video/967/





نقد برنامه‌ی عباس امانت در صدای آمریکا در مورد بهابیت

پرسش هایی درباره بهائیّت، بخش سوم "پاسخ به چند پرسش در شناخت بهائیّت " عنوان دومین مصاحبه آقای فلاحتی با آقای دکتر عباس امانت در برنامه "صفحه آخر" در صدای آمریکا بود. آیا حسینعلی بهاء تحصیل علم نکرده بود؟ درباره نثر و نظم حسینعلی بهاء ، آیا تغییر شرایط زندگی انسان ها نیاز به پیامبر جدید و تجدید دیانت را به همراه دارد؟ آیا ادیان وابسته به شرایط اجتماعی هستند؟ نمونه هایی از احکام در دیانت بهایی، چرا میرزا حسینعلی بهاء و پیروانش دست به ترور زده اند؟ شکسته شدن خاتمیّت پیامبر اسلام ص توسط بهاییت، اختلاف آیین باب و آیین بهاء در چه حدی بوده است؟ اختلاف حسینعلی بهاء با برادرش میرزا یحیی که جانشین علیمحمد باب معرفی شده بود بر سر چه مسائلی بوده است؟ درباره پیشگویی های که هیچ گاه تحقق نیافت، مسئله دخالت نکردن بهایی ها در سیاست، دخالت سفیر روسیه تزاری در آزادی حسینعلی بهاء. در این ویدئونظر آقای طباطبایی را درباره این مسائل ببینید.



پرسش هایی درباره بهائیّت، بخش اول

http://media.tabatabaie.net/video/972/


پرسش هایی درباره بهائیّت، بخش دوم

http://media.tabatabaie.net/video/973/


پرسش هایی درباره بهائیّت، بخش سوم

http://media.tabatabaie.net/video/974/



لینک سه بخش به صورت یک جا در یوتیوب:

پرسشهایی درباره خرافات بهاییت - مصطفی حسینی طباطبایی ...
مطالعه آنلاین کتاب انسان عاقل، مرجع زدودن خرافات و جهل از اندیشه https://docs.google. com/viewer?url=http://www.aqeedeh.com/book_files/view/ ... qel-PDF.pd ...
www.youtube.com/watch?v=AcBHM0I28kA





دو ویدئوی دیگر

در مورد بهایی گری کتاب ها و آثار مختلفی منتشر شده است. پیش از این آقای طباطبایی کتاب “ماجرای باب و بهاء” را در این باره نوشته است که در قسمت کتابخانه همین سایت در دسترس علاقمندان قرار دارد. در ویدئو حاضر ایشان به صورت خلاصه مطالبی در اینباره ارائه می کند.
در نقد “بهاییت” (قسمت اول)

http://media.tabatabaie.net/video/862/% ... 9%88%D9%84


در نقد “بهاییت” (قسمت دوم)

http://media.tabatabaie.net/video/863/% ... 9%88%D9%85
hoda
فعّال
پست: 166
تاریخ عضویت: یک‌شنبه 20 اردیبهشت 1388, 2:12 pm
محل اقامت: تهران

پاسخ: مقالات دیگران (3)

پست توسط hoda »

با سلام خدمت دوست عزیز جناب ایرانی و جناب سردبیر
با توجه به انحرافات فکری گسترده آقای طباطبایی و گرایش ایشان به وهابیت، کامنت اخیر را با اهداف سایت در تزاحم می بینم. آقای طباطبایی اصولا نه سواد آکادمیکی درستی دارد. نه اعتقادات صحیحی. و نه تحقیقات روشمندی. قرار دادن لینک سایت ایشان نوعی تبلیغ برای ایشان است. خواهشمندم کامنت اخیر را حذف بفرمایید.
irani
فعّال
پست: 339
تاریخ عضویت: جمعه 22 آذر 1387, 9:23 pm

پست توسط irani »

دوست پژوهشگر جناب هدی

ضمن عرض سلام و تشکر ، بنده در این سلسله اطلاع رسانی ها،در مورد مطالب نامبرده در نقد بهاییت هم اطلاع رسانی کردم چنانچه مقاله ایشان در معرفی بابیه به نقل از دانشنامه جهان اسلام هم روی سایت قرار دارد.آوردن مطلبی از کسی یا معرفی مقاله ای از او در مورد بهائیت ،هرگز دلیلی بر تایید همه دیدگاه های او نیست و این را در اول "مقالات دیگران 1" ذکر نموده ام.حتی ممکن است بنده خود با محتوای بعضی از این مقالات موافق نباشم ولی اینجا از وجود آن مقاله اطلاع رسانی نموده ام.گمان می کنم در راستای این اطلاع رسانی اگر مقاله ای از مسیحیان ،یهودیان ،زرتشتیان ، اهل تسنن یا حتی گروه های افراطی مثل وهابیون یا لائیک ها هم معرفی شود اطلاعش مفید است.سخن ما این است که اگر بهائیت ادعای دینی جهانی دارد باید سخنان دگر اندیشان از هر دین و مذهب را بشنود و پاسخ گویشان باشد .اگر سایت بهایی پژوهی هم این امکان را فراهم نماید که پژوهشگران با دیدگاه همه اقشار جهانی در این زمینه آشنا شوند و مقالاتشان را معرفی کند به وظیفه پژوهشگری خود کمک کرده و علاقمندان را در سطح گسترده راهنمایی نموده است زیرا بهاییان در تبلیغ خود کسی را استثنا نمی کنند و هرکس را با هر فکر و عقیده ای باشد تبلیغ می کنند.

اما در مورد شخص نامبرده ،بنده هم دیدگاه های شاذ و غیر تحقیقی و باطل ایشان را تایید نمی کنم چنانچه همه دیدگاههای امثال فیچیکیا هم مورد تاییدم نیستند و برای نقد دیدگاههای نامبرده علاقمندان را به سایت فطرت (www.fetrat.com) ارجاع می دهم و اضافه می کنم حتی اگر کسی به ایشان هم معتقد باشد باید بداند ایشان منتقد بهائیت است و طبق نقدهای ایشان بر بهائیت گرایشش به آنها منتفی شود.

در عین حال این نظر بنده است هر طور سردبیر محترم تصمیم بگیرند تابع هستم.
با تشکر مجدد از شما.ایرانی
irani
فعّال
پست: 339
تاریخ عضویت: جمعه 22 آذر 1387, 9:23 pm

پست توسط irani »

75. ليلا چمن خواه

بهائيت و رژيم پهلوي

کتاب «بهائیت و رژیم پهلوی» نوشته لیلا چمن‌خواه منتشر شد. نسخه اصلی کتاب رساله دکترای لیلا چمن‌خواه در دانشگاه تربیت مدرس بود که در سال 1385 ارائه داده بود و به بررسی موضوع گروه‌های بهایی در رژیم پهلوی پرداخته بود.

در این کتاب لیلا چمن‌خواه روند شکل‌گیری جریان بهائیت در ایران را به طور تاریخی مورد بررسی قرار داده و آن‌ها را به عنوان یک اقلیت گروهی که در اواسط سده 12 هجری در دوران حکومت قاجار شکل می‌گیرند و در ادامه با قبض و بسط‌هایی که در مبانی فکری آن‌ها رخ می‌دهد، مورد پژوهش قرار داده است.

در این کتاب با توجه به مفهوم «اقلیت»، نویسنده بهائیان را به عنوان یک گروه اقلیت مورد پژوهش قرار داده است و اینکه این گروه اقلیت چگونه در برهه‌های تاریخی ایران و تحولات سیاسی که در ایران اتفاق افتاده‌اند، دچار محدودیت یا گسترش شده‌اند. همچنین روابط این گروه با رژیم پهلوی و مناسبات سیاسی و اقتصادی از دیگر مواردی بوده که به آن پرداخته شده است.

این کتاب از شش فصل با عناوین: مفهوم بندی اقلیت، اقلیت بهایی: یک مطالعه تاریخی، زمینه‌های فکری و عملی، گسترش اداری- سازمانی از 1300 تا 1332، همکاری، اعطای منافع و پایگاه قدرت، بنیان‌های سیاست اقلیت و موخره تشکیل شده است. در انتهای کتاب نیز اسنادی ضمیمه کتاب شده‌اند و فهرست منابع قرار گرفته است.

در بخشی از کتاب آمده است:

«رابطه بهائیان با رژیم محمد رضا شاه پهلوی هم در سال‌های قبل از انقلاب و هم در بعد از آن در رأس فهرست اتهام‌های رژیم و مشخصاً شخص شاه، قرار داشت و مکرراً از سوی نیروهای مخالف رژیم علیه آن مطرح می‌شد. هر چند حد و ثغور این رابطه برای مخالفان رژیم به وضوح مشخص نشد، اما دستاویز مناسبی برای حمله به آن بود.

افزون بر محرکه‌های دینی اکثریت، ناخشنودی مخالفان نسبت به سودهای اقتصادی و امتیازات سیاسی‌ای که به برخی از بهائیان-چه در نتیجه مناسبات نزدیک با دربار و چه به طور کلی در اثر پیامدهایی که یک نظام سیاسی سکولار می‌تواند برای اقلیت‌های دینی داشته باشد- می‌برند، عامل مهم دیگری بود که به تقابل میان رژیم و مذهبیون دامن می‌زد.

اینکه چرا این امر اتفاق افتاد سؤالی تاریخی است که پاسخی تاریخی هم می‌طلبد. تحول از بابیت به بهائیت در آموزه‌ها و عقاید بود که در نتیجه فشار سیاسی و زندگی در تبعید حاصل شده بود.»

 

کتاب «بهائیت و رژیم پهلوی» نوشته لیلا چمن‌خواه در 2000 نسخه و به قیمت 8400 تومان از سوی انتشارات نگاه معاصر منتشر شده است.
irani
فعّال
پست: 339
تاریخ عضویت: جمعه 22 آذر 1387, 9:23 pm

پست توسط irani »

76.مصطفی لعل شاطری

حیات بهاییان و لرد بالفور

منبع:http://www.qudsonline.ir/NSite/FullStory/News/?Id=96381


«میرزا حسینعلی نوری» (متولد سال 1233 ق) ملقب به بهاءالله از جمله طرفداران «سید علی محمد باب» (متولد سال 1235 ق) بود. که پس از مرگ وی، خود را همان «من یظهره اللهی» خواند که «سید باب» وعدة ظهورش را داده بود. پس ادعای پیامبری کرد وفرقه بهاییت را بنیان گذاشت.

پس از وی «عباس افندی» (پسر بزرگ بهاءالله) ملقب به عبدالبهاء و نیز شوقی افندی که در نزد بهاییان، به مفسران آثار بهایی شهرت دارند به ترتیب رهبری بهاییان را برعهده گرفتند. سعید شریفی طی مقاله ای با عنوان شیفتگی عبدالبهاء به غرب در اندیشه و عمل می نویسد: با مرگ بهاءالله، بین فرزندانش برسر جانشینی پدر اختلافات و مشاجرات سختی در گرفت؛ به گونه ای که کلیه بستگان و خویشان بهاءالله به جز هفت نفر، همگی جانب «محمد علی افندی» (غصن اکبر) را گرفتند و رهبری و زعامت عبدالبهاء (غصن اعظم) را نپذیرفتند. به نظر می رسد که این گرایش خاص خویشان و سایر فرزندان بهاءالله به محمد علی افندی ناشی از نقش وتلاش وی در چاپ و نشر آثار پدرش بوده است.

شدت این رقابت و درگیریها برسر تصاحب جانشینی بهاءالله تا بدانجا بود که هر یک از طرفین در نوشته های خود از به کار بردن تعابیر زشت و رکیک و نیز نسبتهایی چون سرقت اوراق و الواح، و حتی از صدور احکام در حق یکدیگر دریغ نکردند.

در نهایت عبدالبهاء به جانشینی پدر دست یافت و تا سال 1300 ش رهبری بهاییان را برعهده داشت وی تلاش بسیاری برای تبلیغ و گسترش بهاییت به خرج داد؛ به گونه ای که در این راستا مبلغین بسیاری به برخی از کشورها و نقاط مختلف جهان من جمله امریکا گسیل داشت. صبحی مهتدی دربارة یکی از این مبلغان می نویسد:
شیخ اسدالله (بابلی) که بهاییان «فاضل» لقبش داده اند... قبل از آنکه عبدالبهاء او را به امریکا گسیل دارد، یکی دو ماه در حیفا متوقف و تحت آزمایش بود. بالاخره کلاهش را از سر برداشتند و عمامه به جایش گذاشتند و جامه کوتاهش را کندند و جبّه فراخ به برش کردند و با این هیئت و صورت روانه اش ساختند. چه عبدالبهاء را تصور چنین بود که این قسم از لباس در انظار اهمیتی دارد و در ممالک غرب جلب نفوذ می کند...
عبدالبهاء به محض خلاصی از محدودیتهای اعمال شده از جانب حکومت عثمانی، در سال 1328 ق به دعوت بهاییان اروپا و امریکا از فلسطین به مصر و از آنجا به اروپا و یک بار دیگر به امریکا رفت. عبدالبهاء در این سفرها در برخی از مجامع آن کشورها به ایراد سخن و ارائه خطابه هایی پرداخت.

وی در طول سفر سه ساله خود هر آنچه را که بهاییان به عنوان تعالیم دوازده گانه می شناختند مدون کرد و تعالیم باب و بهاء را با آنچه که در قرن نوزدهم در غرب، بویژه تحت عنوان روشنگری، مدرنیسم و اومانیسم متداول بود، آشتی داد.
بسیاری از گفتارها و نوشتارهای وی که در نزد بهاییان به عنوان آثاری مقدس مطرح اند و به آنها به منزلة شرح الواح بهاءالله و حقایق الهی مستقر در آیات الهی کتاب «اقدس» می نگرند، چیزی جز نتیجه مطالعات، تجربیات و برداشتها و اقتباس عبدالبهاء از تعالیم و آثار مذاهب و ادیان دیگر و نیز ناشی از مطالعه و آشنایی عبدالبهاء با آثار و اندیشه های غربی نبوده و نیست.

نمونه ای از این جمع آوری و التقاط موجود در آثار و اعتقادات بهایی که از ابتکارات و کوششهای عبدالبهاء به شمار می رود، توجه و تأکید برفراگیری زبان اسپرانتو بود؛ زبانی که در اوایل قرن بیستم در غرب ابداع و مطرح شد و هوادارانی نیز یافت، ولی بزودی غیر عملی بودن آن آشکار گردید و بوتة فراموشی سپرده شد.

عبدالبهاء می کوشید تا همة آموخته ها و دستاوردهایش (گردآوری و التقاط تعالیم مذهبی «شرق» و اندیشه های عقلانی و مدرن «غرب») را به پدرش (بهاءالله) نسبت دهد. به گونه ای که در مواضع گوناگون اعلام داشته بود که چنین تعالیمی قبل از بهاءالله در جوامع بشری مطرح نبوده اند و این همه از ابداعات دیانت بهایی است که طریق وحی به پدرش (بهاءالله) نازل گشته است! از جمله رفتارهای جالب توجه عبدالبهاء آنکه به تناسب اوضاع سیاسی و بر حسب منافع و مصلحت اندیشیهای خاص، حکومتها و حاکمین کشورهای مختلف را مشمول دعاهای خویش قرار می داد و پیروزی و پایندگی و بالندگی و تأییدات الهی را برای آنان آرزو می کرد. من جمله در لوحی از حکومت عثمانی با تعبیر «دوله العلیه العثمانیه و الخلافه الحمدیه» یاد کرده در حق او از خداوند می خواهد:
الهی الهی اسالک بتأییداتک الغیبیه و توفیقاتک الصمدانیه و فیوضاتک الرحانیه، ان تؤید الدوله العلیه العثمانیه و الخلافه الحمدیه علی التمکن فی الارض و الاستقرار علی العرش و ان تصون اقلیمها عن الافات و تحفظ مرکز خلافتها عن المامات. أی رب صنها فی کهف حفظک و حمایتک و احفظهما بعین عنایتک و اشملها بلحظات رحمانیتک، لانها تحمی البقعه المبارکه النوراء و تحفظ علی وادی سیناء و یمتد ظل حمایتها علی رؤس الاحباء، انک انت المقتدر علی ماتشاء وانک انت القوی (ع ع).

ترجمه:
خدایا خدایا تو را به تأییدات غیبی و توفیقات صمدانی و فیوضات رحمانی خواهانم که دولت عِلّیه عثمانی و خلافت حمدیه را مؤید فرما و در زمین مستقر ومستدام دار و مصون دار سرزمینش را از آفات حفظ کن و مرکز خلافتش را از صدمات. ای خدا! او را در کنف حفاظت و حمایت خود قرار ده و حفظ کن او را به لطف عنایتت و او را مشمول لحظه های رحمانیتت قرار ده و مستدام بدار سایه حمایت او را بر سر احباء (بهاییان)، همانا که تو توانایی بر آنچه که اراده کنی و همانا که تو قدرتمندی. (ع ع)
او همچنین به همین سبک و سیاق، «الکساندر سوم» امپراتور روس را از آن که به پیروان بهاییت اجازه ساخت معبد مشرق الاذکار را در عشق آباد داده بود، مشمول دعای خویش قرار داد.

در اواخر جنگ جهانی اول، در شرایطی که عثمانیها درگیر جنگ با انگلیسیها بودند و «لرد آرتور جیمز بالفور»، وزیر امور خارجه بریتاینا، در نوامبر 1917 اعلامیه معروف خود را درباره تشکیل دولت اسرائیل در فلسطین صادر کرده بود، بر اثر ارتباطات و وابستگی عبدالبهاء و بهاییان با نیروهای انگلیسی، جمال پاشا فرمانده کل قوای دولت عثمانی تصمیم به اعدام عبدالبهاء و نابود ساختن مراکز بهایی در عکا و حیفا گرفت.

در منابع بهایی، این تصمیم جمال پاشا را ناشی از سعایت «ناقضین»، (طرفداران محمد علی افندی / غصن اکبر) نزد جمال پاشا علیه عبدالبهاء (عباس افندی) و طرفدارانش ذکر کرده اند و در عین حال تصریح می کنند که لرد بالفور در همان روز وصول خبر، به «ژنرال آلن بی» فرمانده قوای انگلیس در فلسطین دستور داده تأکید می کند که «به جمیع قوا در حفظ و صیانت حضرت عبدالبهاء و عائله و دوستان آن حضرت بکوشند.»

ظاهرا برای سپاس گذاری از این حمایت دولت انگلیس بود که بلافاصله بعد از آن که حیفا در ذی الحجه 1336 / سپتامبر 1918، به تصرف قشون انگلیس درآمد، عبدالبهاء برای پادشاه انگلیس، «ژرژ پنجم»، دعا کرد و از اینکه به همت نیروهای انگلیسی سرا پردة عدل در سراسر سرزمین فلسطین برپا گردیده است، به درگاه خدا شکر گذارد و برای پادشاه انگلیس از درگاه خداوند طلب توفیقات رحمانی و... نمود.
وی در لوحی به زبان عربی، ژرژ پنجم پادشاه وقت انگلیس را اینچنین مشمول دعا و استغاثه خویش قرار می دهد:
اللهم ان سرادق العدل قد ضربت اطنابها علی هذه الارض المقدسه فی مشارقها و مغاربها و نشکرک و نحمدک علی حلول هذه السلطه العادله و الدوله القاهره الباذله القوه فی راحه الرعیه وسلامه البریه، اللهم أید الامپراطور الاعظم جورج الخامس عاهل انکلترا (انگلستان) بتوفیقاتک الرحمانیه و ادم ظلها الظلیل علی هذا الاقلیم الجلیل بعونک و صونک و حمایتک انک انت المقتدر المتعالی العزیز الحکیم.
حیفا 17 دسمبر 1918 (ع ع)

ترجمه:
بارالها سراپردة عدالت در شرق و غرب این سرزمین مقدس برپا شده است و من ترا شکر و سپاس می گویم به خاطر ظهور این حاکمیت دادگر و دولت قدرتمند که نیروی خود را در راه آسایش و رفاه رعایای خویش مبذول داشته است. خدایا پادشاه بزرگ، جرج پنجم، پادشاه انگلیس را به توفیقات و رحمانیت مؤید بدار و سایه بلند پایه او را بر این سرزمین ارزشمند (فلسطین) پایدار بدار، با یاری و صیانت و حمایت خویش که همانا تویی مقتدر بلند مرتبة بزرگ و بخشنده.
دولت انگلیس پس از شکست دادن دولت عثمانی و ورود به فلسطین، به پاس همکاریهای عبدالبهاء و طرفدارانش با نیروهای انگلیسی در دوران جنگ طی مراسمی از همکاریهای وی با اعطای نشان قهرمانان knight Hood (نایت هود) و ملقب ساختن وی به عنوان «سر» (Sir) تقدیر و تشکر کرد.

سران بهایی از دیرباز بنابر دلایل و شرایط گوناگون، همواره در پی ایجاد و حفظ ارتباطات خود با دول قدرتمند جهانی هم روزگار خویش بوده اند. در روزگاری دولت روس و در دورانی، دیگر قدرتمندان بریتانیا و در دوران اخیر امریکا مورد توجه و عنایت آنان بوده است. عبدالبهاء در خلال سفری به امریکا خطاب به جمعی از امریکاییها می گوید:
از برای تجارت و منفعت ملت امریکا، مملکتی بهتر از ایران نه (نیست)، چه که مملکت ایران مواد ثروتش همه در زیر خاک پنهان است، امیدوارم که ملت امریکا سبب شوند که آن ثروت ظاهر گردد.
عباس افندی آثار و کتابهایی نیز داشته است که برخی از آنها عبارت اند از: رساله المدینه، مفاوضات، مقالة شخصی سیاح، خطابات مبارکه و تذکره الوفاء....

وی در 1300 ش مرد و در حیفاء مدفون شد.
در مراسم خاکسپاری او، نمایندگانی از دول انگلیس نیز حضور داشتند و «وینستون چرچیل» وزیر وقت مستعمرات بریتانیا با ارسال پیامی مراتب تسلیت پادشاه انگلیس را به جامعه بهایی ابلاغ کرد.

منابع:
1ـ زاهد زاهدی، سعید. بهاییت در ایران، تهران: انتشارات مرکز اسناد انقلاب اسلامی، 1380
2ـ کسروی، احمد. بهایی گری، تهران: بی نا، بی تا.
3ـ صبحی مهتدی، فضل الله. خاطرات انحطاط و سقوط، به اهتمام امیر علی مستوفیان، تهران: نشرعلم، 1380.
4ـ فیضی، محمدعلی، حیات حضرت عبدالبهاء و حوادث دورة میثاق، تهران: مؤسسه ملی مطبوعات امری، 1350
irani
فعّال
پست: 339
تاریخ عضویت: جمعه 22 آذر 1387, 9:23 pm

پست توسط irani »

77.رجا نیوز

حذف صفحه منتقد بهائیت از ویکی پدیا

منبع:وب سایت خبری رجانیوز


وقتي مرحوم منذر در ويكي‎پديا صفحه‎اي ندارد
مثلث «بیت‌العدل، اسرائیل، ویکی‌پدیا»، صفحه اندیشمند منتقد بهایی‌ها را حذف کرد

فعالان فرقه ضاله بهاییت در سال‌های اخیر به طور جدی در فضای اینترنت و وب فارسی فعال شده‌اند و به دنبال مقابله با اندیشه‌های ناب شیعی هستند؛ مساله‌ای که حتی به سایت‌های اینترنتی جهانی هم نفوذ کرده و تحت عنوان آزادی گردش اطلاعات، اقدام به حذف آثار محققان و اندیشمندان دینی می‌کنند.

به گزارش رجانیوز، دانش‌نامه آنلاین «ویکی پدیا» که به ادعای صاحبانش به معرفی مشاهیر جهان فارغ از هر کشور، قوم،‌نژاد، مذهب و شغل می‌پردازد، هر از گاهی به حذف یکی از چهره‌های معرفی شده خویش مبادرت می‌ورزد. اخیرا هم این پایگاه در اقدامی سوال برانگیز، پیشنهاد حذف سریع زندگینامه نویسنده و اندیشمند مشهور ایرانی مرحوم حجت‌الاسلام والمسلمین «استاد علی ابوالحسنی (منذر)» را به نظرخواهی گذاشت و بلافاصله نیز آن صفحه را حذف کرد.

استاد منذر در طول حیات کوتاه اما پربار خویش به افشای دسایس استعمار و صهیونیسم و ایادی داخلی و خارجی و آشکار و نهان آن‌ها اعم از فراماسونری، وهابیت، بهائیت، کسروی مآبی، صوفیگری و درویش بازی در تاریخ ایران وجهان پرداخته و از این طریق با ارتقاء سطح آگاهی و بصیرت خوانندگان، ضربات جبران ناپذیری را بر پیکر نظام سلطه وارد آورده است. به نظر می‌رسد این مساله سبب شده تا برخی از فعالان بهایی در اینترنت اقدام به این کار کنند.

در نظرخواهی ویکی پدیا افراد معدودی بدون ذکر دلیل علمی و عقلانی خواستار حذف مطلب مربوط به استاد فقید شده‌اند. جالب آنکه نظرات مستدل مخالفان برای عدم حذف این صفحه، با خط زدن از سوی ویکی‌پدیا روبرو شده است. (برای دیدن نظرات موافقان و مخالفان با حذف صفحه استاد فقید، به آخر مقاله رجوع فرمایید)

باید از مدیران بخش فارسی ویکی پدیا پرسید که به چه منظوری استاد منذر را با آن سوابقِ علمی و اندیشه‌ای گسترده، برای گزینه حذف برگزیده است؟ و باز باید از این افراد که داعیه گردش آزاد اطلاعات دارند پرسید که آیا هر سخن منطقی و عالمانه‌ای را صرفاً به دلیل عدم تناسب با علاقه‌مندی‌های سیاسی خود حذف می‌کنند؟ البته وقتی افرادی مانند «جادی» که از کابران شناخته شده مخالف جمهوری اسلامی ایران در فضای وب، یکی از مدیران بخش فارسی این دایره‌المعارف آنلاین باشد، اینگونه اقدامات اصلا بعید نیست.

رویکرد و عملکرد ویکی پدیا شباهت زیادی با رویکرد احزاب سیاسی در کشورهای غربی دارد که وقتی منافع شخصی و حزبیشان به خطر می‌افتد، حتی با یک سخن منطقی یا یک چهره موجه و ملی هم به مخالفت می‌پردازند. این مساله زمانی جالب‌تر می‌شود که شنیده شده ویکی پدیا درنظر دارد تا در اقدامات بعدی خویش، حذف زندگینامه نظریه‌پردازان معاصر مانند آقایان دکتر محمدحسین رجبی و دکتر موسی نجفی را نیز در دستورکار قرار دهد.

ظاهرا در آینده نزدیک باید شاهد حذف صفحه مربوط به سایر اندیشمندان مستقل همچون آقایان موسی حقانی، سیدمصطفی تقوی، سیروس سعدوندیان، دکتر کریم مجتهدی، دکتر علی اکبر ولایتی، پرویز امینی و ده‌ها و صد‌ها اندیشمند دیگر نیز باشیم؛ تنها به این دلیل که رویکرد و نظرات سیاسی این افراد به مذاق طبع غربگرایانه مدیران بخش فارسی ویکی‌پدیا خوش نمی‌آید.

چرا «ویکی پدیا»، کاملا در دفاع از بهائی هاست؟



ایجاد مقر فعالان بهایتت در سرزمین‌های اشغالی (موسوم به بیت‌العدل) و ارتباطات گسترده سران آن با مقامات رژیم صهیونیستی را می‌توان یکی از دلایل مهم در زمینه اقدامات ضدایرانی ویکی‌پدیا و تلاش برای حذف اثر افرادی که در این زمینه روشنگری کرده‌اند، دانست. بنا بر گزارش بی‌بی‌سی عربی، ویکی پدیا به دقت از سوی صهیونیست‌ها رصد می‌شود و در میان آن‌ها یکی از منابع پایه چمع آوری اطلاعات به شمار می‌رود. از این رو اخیرا دو سازمان یهودی تصمیم گرفته‌اند تا دوره‌های آموزشی ویژه‌ای را با هدف حفظ و توسعه اطلاعات موجود در ویکی پدیا آغاز کنند.

بی‌بی‌سی می‌افزاید: یکی از سازمان‌های طراح این اقدام «یسراییل شلی» است که اهتمام ویژه‌ای به مسایل یهود و صهیونیسم دارد. این سازمان برای ده‌ها تن از نویسندگان اسراییلی دوره آموزشی، افزایش داده‌های ویکی پدیا با حفظ منافع اسراییل، برگزار کرده است.

«ایلت شاکید»، یکی از اعضای سازکان صهیونیستی یسراییل شلی و طراحان دروه آموزشی داده‌پردازی در ویکی پدیا در مصاحبه با بی‌بی سی گفته است: اکثر آنچه در ویکی پدیا در مورد اسراییل نوشته می‌شود، مبتنی بر نظریات راست گرایان در اسراییل نیست.

گفتنی است تعدادی از موسسه‌های کمک کننده به ویکی پدیا یا موسسه‌های صهیونیستی می‌باشند و یا توسط افرادی یهودی بنیان گذاری شده‌اند. موسسه «اوپن سوسایتی» یا‌‌ همان «بنیاد سوروس» بنیادی است که در راستای گسترش دموکراسی، حقوق بشر، جامعه مدنی و حکومت قانون را مهم‌ترین اهداف خود برمی شمارند. «بنیاد می‌چل کی‌پور» که متعلق به فردی یهودی است و بنیاد خانوادگی آرلین و آرنولد گلداستاینکه سابقه کمک به امور مربوط به اسراییل را دارد، از دیگر حامیان مالی ویکی پدیا است. بنیاد اسلوان نیز توسط برخی منابع بنیادی صهیونیستی شناخته شده، اداره می‌شود.



***************************
ویکی‌پدیا:نظرخواهی برای حذف/علی ابوالحسنی
از ویکی‌پدیا، دانشنامهٔ آزاد
< ویکی‌پدیا:نظرخواهی برای حذف
پرش به: ناوبری، جستجو

آدرس صفحه در ویکی پدیا:
http://fa.wikipedia.org/wiki/%D9%88%DB% ... 9%86%DB%8C

بحثی که در ادامه می‌آید، در راستای پیشنهاد مطرح‌شده برای حذف مقالهٔ زیر صورت گرفته‌است. لطفاً در آن تغییری ایجاد نکنید. موارد دیگر را می‌توانید در صفحهٔ بحث مقاله و یا برای رسیدگی مجدد، در تابلوی اعلانات مدیران مطرح نمایید. در هر صورت، ویرایش دیگری برروی این صفحه انجام ندهید.
نتیجهٔ بحث چنین بود:

مقاله حذف شد ▬ حجت/بحث ‏۱۹ دسامبر ۲۰۱۲، ساعت ۰۳:۱۳ (UTC)

علی ابوالحسنی

(نمایش در نبح)

رأی‌گیری اکثریت نیست! اگر به اینجا آمده‌اید چون کسی از شما خواسته‌است، یا پیامی را در وب‌گاهی مشاهده کرده‌اید، لطفاً توجه کنید که این یک رأی‌گیری بر مبنای اکثریت نیست، بلکه بحثی بین مشارکت‌کنندگان ویکی‌پدیاست. ویکی‌پدیا در رابطه با محتوای دانشنامه سیاست‌ها و رهنمود‌هایی دارد و اجماع بر اساس وزن و درستی استدلال‌ها سنجیده می‌شود، نه با شمارش آراء.
با این وجود از مشارکت و بیان دیدگاهتان استقبال می‌شود. نسبت به دیگران حسن ظن داشته باشید و نوشته‌های خود را با افزودن چهار مدّک (~~~~) امضا کنید.

سرشناسی. کاربر برچسب حذف سریع را پاک می‌کند. Taranet (بحث) ‏۶ اکتبر ۲۰۱۲، ساعت ۱۶:۱۲ (UTC)

حذف شود. کتاب سرشناس یا اثر بزرگی نیافریده‌اند و منابع نیز اعتبار کافی ندارند. خدایشان بیامرزاد، اما در این گرانی با آن همه کتاب و مقاله تنها کاغذ هدر داده‌اند! -- نوژن (بحث) ‏۸ اکتبر ۲۰۱۲، ساعت ۰۴:۳۴ (UTC)
بماند. پیشنهاد می‌کنم جستجویی در [۱]داشته باشید در ضمن [۲] را ببینید.Vatan021 (بحث) ‏۸ اکتبر ۲۰۱۲، ساعت ۱۷:۱۷ (UTC)
حذف شود.منظور از سرشناسی شهرت یا آوازه یا اهمیت نیست، بلکه منظور آن است که موضوع مورد نظر ارزش اشاره شدن داشته باشد، یا درخور توجه باشد. به اعتقاد من چنین نیست. رهنمود سرشناسی در مقاله درج و اثبات نشده‌است. Fjalili talk پرانرژی باشید... ‏۱۵ اکتبر ۲۰۱۲، ساعت ۰۸:۱۲ (UTC)
حذف شود. به دلایلی که دوستان در بالا اشاره کرده‌اند موضوع ارزش دانشنامه‌ای ندارد و سرشناسی را نیز دارا نیست پاناروما گفتمان ‏۱۷ اکتبر ۲۰۱۲، ساعت ۰۷:۴۲ (UTC)
حذف شود. سرشناسی ندارند. – fajr18 « گفتگو » ‏۱۷ اکتبر ۲۰۱۲، ساعت ۲۱:۰۴ (UTC)
بماند. در شرایط سرشناسی صدق می‌کند

سرشناسی دارد با یک جستجو در گوگل و مشاهده صفحه پژوهشگاه علوم انسانی سرشناسی ثابت می‌شود Shobair2012 (بحث) ‏۱۸ اکتبر ۲۰۱۲، ساعت ۱۷:۴۴ (UTC)

به جای حملهٔ شخصی، دلایل ماندن را ارایه کنید. مدیری که جمع بندی می‌کند فقط به سیاست‌های ویکی‌پدیا توجه می‌کند.--Taranet (بحث) ‏۵ نوامبر ۲۰۱۲، ساعت ۰۸:۰۷ (UTC)

بماند. بنده این شخص را با توجه به تعداد نتایج حاصل از سرچ (۲۹۱۰۰) در گوگل و بررسی بعضی آن‌ها که از موارد مورد تخصصم هستند و تطابقشان با معیارهای فکری برخی اساتید حوزوی و دانشگاهی مورد تایید مد نظر دارم. Esmaeili1988 (بحث) ‏۱۸ اکتبر ۲۰۱۲، ساعت ۱۸:۱۴ (UTC)

رای توسط حساب زاپاس داده شده ▬ حجت/بحث ‏۱۱ دسامبر ۲۰۱۲، ساعت ۱۲:۱۴ (UTC)

بماند. متاسفانه با بعضی موضوعات بی مهری می‌شود یکیش همین موضوعات و شخصیتهای دینیه، و بعضی موضوعات هم به وفور و بی جهت سرشناسند مثل مانکن‌ها، خاننده‌های کاباره‌ای و ... . یکی از سیاستهای توسعه ویکی کیفیه و مهم و یکیش هم خوب کمییه پس چطور می‌خواهیم مقالات با کیفیت و متعدد داشته باشیم در صورتیکه از جمله مقالات و نویسندگان دینی را بی جهت حذف کنیم و متاسفانه بدون شناخت کافی تلاشهای اونها کاغذ خراب کردن تلقی بشه؟ اگر کسی کمی با مطالعات دینی سروکار داشته باشه می دونه «منذر» به اندازه کافی سرشناسه. اینها رو با توجه به مقداری تجربه در این خصوص می گم مقالات مشابهی که نامزد حذف شدند و با صرف بحثهایی آخرش ماندن که برای بیشترشون بجای آن موقتا برچسب سرشناسی یا بهبود منبع و ... کافی بوده. -- Hamedvahid (بحث) ‏۲۸ اکتبر ۲۰۱۲، ساعت ۱۸:۲۷ (UTC)
بماند. ایشان در نویسندگی و پژوهش حرف اول را می‌زدند و منابع بکر و دسته اولی داشتند. همچنین از مطالب ایشان در کتب درسی دوره سوم راهنمایی و هزاران مقاله استفاده شده‌است چگونه فاقد ارزش و اعتبار باشد؟ روحشان شاد.

رای توسط کاربری که به سامانه وارد نشده ▬ حجت/بحث ‏۱۱ دسامبر ۲۰۱۲، ساعت ۱۱:۵۴ (UTC)

بماند. برای سرشناسی ایشان همین نظرات مراجع که در رابطه با ایشون در لینک زیر مشاهده میکنین کفایت میکنه http://almonzer.blogfa.com/post/96. Srf1368 (بحث) ‏۳۰ اکتبر ۲۰۱۲، ساعت ۰۸:۱۰ (UTC)

بماند. تعداد کنگره‌ها و بزرگداشت‌هایی که فقط در چند ماه اخیر برای ایشان گرفته شده و اساتید برجسته حوزه و دانشگاه و شخصیتهای مطرح سیاسی دینی ادبی اجتماعی در تجلیل از ایشان سخنرانی و پیام داده‌اند آنقدر زیاد و کم نظیر است که پیشنهاد حذف و استدلال توهین آمیز آن واقعا مضحک می‌نماید. پیشنهاد می‌کنم عبارات توهین آمیز ( ... کاغذ هدر داده‌اند ) و امثال آن و نظرات حاوی آنها حذف شود زیرا سبک اعتراضی توهین آمیز است. ذیلا فقط به عنوان نمونه عنوان و پیوند تعدادی از اخبار رسمی مربوط به ایشان ذکر می‌گردد و از درخواست کنندگان حذف می‌خواهیم فقط به تعداد انگشتانشان شخصیت ایرانی که در این حد سرشناس و مفید باشند به همین شکل مستند معرفی کنند :
1. منذر انصاف تاریخی داشت/ تعهد علمی ابولحسنی ناشی از دین او بود | خبرگزاری فارس - ۱۸۱ روز پیش
2. بزرگداشت علی ابوالحسنی و رونمایی از شرح نهج‌البلاغه آیت‌الله جوادی آملی | خبرگزاری فارس - ۱۸۲ روز پیش
3. کار بزرگ مرحوم ابوالحسنی بازنگاری تاریخ معاصر ایران بود | خبرگزاری فارس - ۱۹۶ روز پیش
4.منذر در مواجهه صریح با کژتابی‌ها منصف بود/ منذر تشیع فردوسی را اثبات کرد | خبرگزاری فارس - ۱۹۶ روز پیش
5. کشف حلقه‌های مفقوده تاریخ از ارکان تاریخ‌نگاری منذر بود | خبرگزاری فارس - ۱۹۶ روز پیش
6.دلایل سیاه‌پوشی در سوگ ائمه(ع) توسط مرحوم منذر تبیین شد | خبرگزاری فارس - ۱۹۶ روز پیش
7. بزرگداشت بیدارگر بصیر/ مرحوم ابوالحسنی در تاریخ‌نگاری منصف بود | خبرگزاری مهر - ۱۹۷ روز پیش
8.بزرگداشت بیدارگر بصیر/ کار بزرگ مرحوم ابوالحسنی بازنگری و بازنگاری تاریخ معاصر ایران بود | خبرگزاری مهر - ۱۹۷ روز پیش
9. بزرگداشت مرحوم ابوالحسنی(منذر) در مؤسسه امام(ره) | خبر آنلاین - ۱۹۷ روز پیش
10. بزرگداشت مرحوم ابوالحسنی(منذر) در مؤسسه امام(ره) برگزار می‌شود | خبرگزاری مهر - ۱۹۷ روز پیش
11.بزرگداشت مقام علمی حجت‌الاسلام منذر برگزار شد | خبرگزاری فارس - ۱۹۷ روز پیش
12. بزرگداشت مرحوم منذر در مؤسسه امام خمینی(ره) برگزار می‌شود | خبرگزاری مهر - ۱۹۷ روز پیش
13.در گفتگو با مهر عنوان شد؛ ابوالحسنی اندیشمندی غیرتمند بود/ منذر فهم تاریخ داشت | خبرگزاری مهر - ۲۴۲ روز پیش
14. محمد رجبی عنوان کرد؛ مرحوم منذر کاستیهای تحقیقات مورخان بزرگ معاصر را مشخص کرد | خبرگزاری مهر - ۲۴۲ روز پیش
15.ولایتی در گفتگو با مهر: تمرکز منذر بر مشروطه مشروعه بود/آثار ابوالحسنی متعدد و محققانه‌است | خبرگزاری مهر - ۲۴۳ روز پیش
16.محرمی با مهر عنوان کرد؛ ابوالحسنی پاسدار حریم شریعت و تشیع بود | خبرگزاری مهر - ۲۴۳ روز پیش
17.موسی حقانی در گفتگو بامهر: ابوالحسنی از بنیانگذاران مکتب تاریخ نگاری اصیل بعد از انقلاب است | خبرگزاری مهر - ۲۴۴ روز پیش
18.مرحوم ابوالحسنی راه جدیدی در شناساندن تاریخ معاصر به جوانان باز کرد | خبرگزاری مهر - ۲۴۵ روز پیش
19. رجبی دوانی درگفتگو بامهر: مرحوم ابوالحسنی به کشف زوایای پنهان شخصیتهای تاریخی رسیده بود | خبرگزاری مهر - ۲۴۵ روز پیش
20.سنگری در گفتگو با مهر: مرحوم ابوالحسنی به سؤال‌های جدی زمان خودش پرداخت | خبرگزاری مهر - ۲۴۵ روز پیش
21.رشاد: "ابوالحسنی" دانشمندی دلسوز و وظیفه‌شناس بود | خبرگزاری مهر - ۲۴۶ روز پیش
22.داوری اردکانی: عالم "تعلق خاطر" دارد/"ابوالحسنی" به اسلام تعلق خاطر داشت | خبرگزاری مهر - ۲۴۶ روز پیش
23.ولایتی فردا از مرحوم ابوالحسنی می‌گوید | خبرگزاری مهر - ۲۴۷ روز پیش
24.مراسم نکوداشت مرحوم ابوالحسنی برگزار می‌شود | خبرگزاری مهر - ۲۴۸ روز پیش
25. مراسم ترحیم حجت‌الاسلام ابوالحسنی فردا برگزار می‌شود | خبرگزاری مهر - ۲۴۹ روز پیش
26.در گفتگو با مهر عنوان شد: حجت‌الاسلام ابوالحسنی درگذشت/ جزئیات دقیق درگذشت و مراسم تشییع | خبرگزاری مهر - ۲۵۱ روز پیش
27.گزارش مهر؛ مرحوم منذر در ستیز با بهایت سابقه طولانی علمی و عملی داشت | خبرگزاری مهر - ۲۵۱ روز پیش

14saleh (بحث) ‏۳۱ اکتبر ۲۰۱۲، ساعت ۱۰:۵۱ (UTC)

رای توسط حساب زاپاس داده شده ▬ حجت/بحث ‏۱۱ دسامبر ۲۰۱۲، ساعت ۱۲:۱۴ (UTC)

Pictogram voting comment.svg توضیح: آی‌پی‌ها و علاوه بر آن کاربرانی که ویرایش حد نصاب ندارند طبق مقررات حق رای ندارند و رای آنها منتفی گردید. -- Hamedvahid (بحث) ‏۱ نوامبر ۲۰۱۲، ساعت ۱۹:۰۱ (UTC)

بماند. ملاک سرشناسی چیست!؟ اینکه ما عقیده یا طرز فکری را ارزشمند ندانیم آیا باعث عدم سرشناسی می‌شود!؟ ایشان به اندازه کافی در میان علمای شیعه سرشناس هستند! چه برخی خوششان بیاید یا نیاید! البته در مورد موضوع‌های مشابه از جمله علامه حسن‌زاده آملی هم با توجه به گستردگی تخصص‌های ایشان در علوم مختلف ، اینچنین بی‌مهری‌هایی به وضوح قابل مشاهده‌است. محسن مقدس زاده ۩ گفتگو ۩ شنبه، ۲۰ آبان ۱۳۹۱، ساعت IRST) ۷:۲۲)

با درود، دوست عزیز فراموش نکنید که ویکی فا قوانینی دارد که قوانین آن و همچنین مقالات بر اثر اجماع و با در نظر گرفتن ویکی‌پدیا اصلی شکل گرفته‌است. سرشناسی در ویکی با تعاریف عام آن متفاوت است و باید معیارهای تعیین شده در این رهنمود را پوشش دهد، از طرفی اثبات پذیری در هر مقاله مهمترین اصل ویکی است. در خیلی از موارد اگر مقاله‌ای پیشنهاد حذف می‌شود به دلیل این است که نویسنده مقاله در اثبات پذیری مطالب آن کوتاهی کرده‌است و مقصر پیشنهاد دهنده گان نیستند. بنابراین اگر کسی واقعاً سرشناسی فردی نزدش اثبات شده‌است باید در اثبات آن در مقاله بکوشد و با لینکها و یا ذکر منابع معتبر آن را نشان کند. در این صورت هیچ یک از ویکی نویسان اصراری به حذف هیچ مطلب اثبات شده نداشته و از آن استقبال می‌کنند. Fjalili talk پرانرژی باشید... ‏۱۰ نوامبر ۲۰۱۲، ساعت ۰۸:۰۳ (UTC)

Pictogram voting comment.svg توضیح: در رابطه با نظر کاربر 14 ساله یا 14saleh عرض می کنم خبرگزاری مهر یا فارس نمی تواند برای اثبات سرشناسی آن مرحوم تعین کننده باشند چون در حکم منبع اولیه هستند. اینگونه منابع به آنگونه اشخاص مرتبأ cite می کنند تا در موتور های جستجوگر بیشترنمایان شوند.--Anvar11 گفتگو ‏۱۷ نوامبر ۲۰۱۲، ساعت ۱۴:۳۰ (UTC)
بماند. از ارجاعات بسیاری که به ایشان در کتب و مقالات صورت گرفته مشخص است که چهره ای تاثیر گذار بوده است مهدی یار 151.238.23.200 ‏۱۹ نوامبر ۲۰۱۲، ساعت ۱۷:۳۹ (UTC)

رای توسط کاربری که به سامانه وارد نشده ▬ حجت/بحث ‏۱۱ دسامبر ۲۰۱۲، ساعت ۱۱:۵۵ (UTC)

حذف شود.سرشناسی ندارد. با رانت‌های حوزوی کتاب و مقاله چاپ کردن تنها هدر دادن کاغذی است که می‌توانست برای روزنامه‌ها به کار رود. -- نوژن (بحث) ‏۱۴ دسامبر ۲۰۱۲، ساعت ۱۹:۴۴ (UTC)

جناب نوژن گرامی! یکبار بالابالا نظر شریفت را نوشته ای، مگر مفتش یا نماینده دادگاهی و ... و یعنی نمی دانی روزنامه را برای شیشه پاک کردن و ... اختراع کرده اند. -- Hamedvahid (بحث) ‏۱۴ دسامبر ۲۰۱۲، ساعت ۲۲:۰۶ (UTC)

ببینید کاربر Hamedvahid، مهم نیست من فراموش کرده‌ام دو ماه پیش چه رایی داده‌ام، مهم این است که به عنوان کاربر دانشنامه به دیگر کاربران احترام گذاشت. -- نوژن (بحث) ‏۱۴ دسامبر ۲۰۱۲، ساعت ۲۲:۱۳ (UTC)

در جایی فرموده بوده ای مقالات دینی شوربختانه عوامانه نوشته می شود[۳]. بعرضت عارضم که هیچ نشده همین برداشت تو از این مقاله (تالیف با رانت خواری) متاسفانه خود مصداق نگاه عامیانه به موضوع هست یعنی چیزی که در دهان بعضی عوام منتقد یا ... می چرخد را بر زبان جاری کردن، و خود این نگاه بدون دلیل موردی نگاهی عوامانه هست، نگاه عامیانه مخصوص افراد غیر تحصیل کرده نیست آنها عوام عامند تحصیل کرده ها گاهی عوام خاصند. احترام گذاشتن فقط به دیگر کاربران برای ملاحظه‌کاری هنر نیست، باید به افراد مورد بحث در دانشنامه، بلکه همه انسانها و البته همه موجودات احترام گذاشت. -- Hamedvahid (بحث) ‏۱۵ دسامبر ۲۰۱۲، ساعت ۰۹:۴۵ (UTC)

حذف شود. ضمن ادای احترام به ایشان و همه کاربران به نظر من به عنوان مورخ و محقق (چیزی که در لید مقاله آمده) به هیچ‌وجه سرشناسی ندارند. به عنوان روحانی شیعه هم با توجه به منابع موجود سرشناس نیستند. تقریبا هر روحانی شیعه غیر مغضوبی که درمی‌گذرد زندگی‌نامه و فهرست آثار و پیام‌های تسلیتی برایش در خبرگزاری‌های مختلف منتشر می‌شود که طبیعتا برای احراز سرشناسی کافی نیست. بامداد (بحث) ‏۱۵ دسامبر ۲۰۱۲، ساعت ۱۰:۱۵ (UTC)

ممنون از اظهارنظر محترمانه شما. نظرتان قابل توجه است. وی حداقل بعنوان یک روحانی دست‌به‌قلم سرشناس است البته نمی دانم اثبات سرشناسی با منابع الحاقی فعلی کافیست یا نه؟ -- Hamedvahid (بحث) ‏۱۵ دسامبر ۲۰۱۲، ساعت ۱۲:۳۸ (UTC)

بحث بالا بایگانی شده‌است. لطفاً در آن تغییری ایجاد نکنید. موارد دیگر را می‌توانید در صفحهٔ بحث مقاله و یا برای رسیدگی مجدد، در تابلوی اعلانات مدیران مطرح نمایید. در هر صورت، ویرایش دیگری برروی این صفحه انجام ندهید.
irani
فعّال
پست: 339
تاریخ عضویت: جمعه 22 آذر 1387, 9:23 pm

پست توسط irani »

78.مصطفی مقدم

بهائيان در ويتنام اشغالي‌؛ تبليغ در خدمت نظام سلطه‌

منبع:http://www.ghaemiyeh.com/library/catego ... 804/Page-1


در قاموس قدرتهاي سياسي، بويژه قدرتهاي ناشي از تمدن «اومانيستي» غرب، سكولاريسم يك اصل بنيادين است. به همين علت، سياستگزاري‌ها و برنامه‌ريزي‌هاي دولتها درباره مذاهب و فرقه‌ها، در مرتبه اول براي تضعيف و تحليل بردن آنها است و در مرتبه بعد، ناگزير آنها را به عنوان واقعيت‌هاي غيرقابل انكار اجتماعي به رسميت مي‌شناسند. اما هيچ گاه به ترويج و تبليغ آنها نپرداخته و زمينه‌اي براي گسترش فعاليت‌هاي آنها فراهم نمي‌سازند. آنچه گفته شد، بيانگر رابطه دولتها با مذاهب و فرقه‌هاي بومي جامعه خويش است. روشن است كه آن دولتها در قبال آيين‌هاي وارداتي و غيربومي واكنشي شديدتر از خود نشان مي‌دهند. حال اگر در چنين شرايطي، قدرتهاي سردمدار تمدن غرب و ديگر دولتها از فرقه اي پشتيباني كرده و حتي براي گسترش فعاليت‌هايش به آن كمك كنند، مساله، بودار مي‌شود. فعاليت‌هاي فرقه بهايي در كشورهاي مختلف ازجمله جدي‌ترين نمونه‌هاي پرسش برانگيز اين امر است. يكي از اين موارد، فعاليت‌هاي فرقه در برخي از كشورهاي جنوب آسيا، مانند لايوس و ويتنام، در دهه 1960 ميلادي است. كشورهاي ياد شده در آن سالها گرفتار مصيبت آميزترين و خونبارترين ايام تاريخ خود بودند. لايوس از اواخر دهه 1950 به بعد، صحنه رويارويي قدرتهاي جهاني و به طور مشخص، مداخله نيروهاي امريكايي و ويتنام شمالي بود، خاك آن كشور صحنه درگيري ميان جناح‌هاي پاتت لايو (كمونيست) به رهبري «سوپهانو وونگ»، شاهزاده «بون اوم» و دولت پادشاهي به صدارت «سو وانا پهوما» قرار داشت. حاصل چنين وضعيتي، فشار فقر و نا امني و كشتار فراوان بود. ويتنام نيز در دهه 1960 ميلادي صحنه نبردهاي خونين ميان مبارزان آن كشور با قواي متجاوز امريكايي بود. به گونه‌اي كه در فاصله سالهاي 1962 تا 1968، بيش از 400.000 تن از مردم ويتنام كشته شدند. تنها در حمله عمومي عيد تت 39800 نفر جان خود را از دست داده و بيش از 100.000 نفر مجروح شدند. از فوريه 1965 تا ژوييه 1968، هواپيماهاي آمريكايي در 107.700 حمله به خاك ويتنام، 2.285.000 تن بمب بر روي مردم بي‌دفاع آن كشور ريختند. اما جالب است بدانيم كه مبلغان بهايي در چنين وضعيتي، در كمال امنيت و بدون هيچ گونه دغدغه وارد اين كشور شده براي فعاليت‌هاي آنها بسترهاي لازم فراهم شد و كمك‌ها لازم براي پيشرفت آنها انجام گرفت. به گونه‌اي كه بنا به نوشته مجله اخبار امري، ارگان بهاييان: «بر اثر ايمان و عقيده راسخ به حضرت بهاءالله و عشق به بشريت و جانبازي و گذشت احباي ويتنام اخيرا موفقيت شاياني كسب كرده‌اند. تعداد 90 محفل روحاني جديد در رضوان گذشته تاسيس و همچنين 4116 نفر در مدت يك سال در ظل امرالله وارد شده‌اند. روزنامه‌هاي رسمي ويتنام، راديو و تلويزيون ملي تمام اطلاعات و اخبار را درباره تعطيلات و جلسات امري انتشار و پخش مي‌كردند و هر هفته برنامه‌هاي امري از راديو سرويس مخصوص اطلاعات شهرهاي مختلف پخش مي‌شود.» 1 اگرچه بهاييان به عنوان فرقه‌اي كوچك و اندك شمار، از نظر رواني نياز به بزرگنمايي دارند و از اين رو همواره درباره تعداد پيروان خود مبالغه گويي را پيشه كرده و به ارايه آمارهاي اغراق‌آميز مي‌پردازد و بنابراين، ادعاهاي آنان درباره گرايش افراد ويتنامي، بايد با احتياط تلقي شود. اما متن نوشته «اخبار امري»، دست كم، رضايت آنان را از شرايطي كه در آن كشور برايشان فراهم شده بود، آشكار مي‌سازد. با توجه به حضور و سلطه امريكا در آسياي جنوب شرقي در آن مقطع تاريخي، روشن است كه حضور بهاييان با آن شرايط مناسبي كه خود بدان اذعان دارند، بدون همراهي و همكاري آن دولت، ميسر نبوده است. به اين ترتيب، هنگامي كه حضور عده اي زير سايه سرنيزه آمريكا در يك كشور فراهم گردد، جناحهاي سياسي كه چنين پيوند تنگاتنگي را ميان آن عده و قدرت مسلط مشاهده كنند، همكاري‌هاي لازم را با آنان خواهند داشت. بر اين پايه است كه نشريه آهنگ بديع اظهار مي‌دارد در جشن روز مذاهب در لايوس، بنا به دعوت محفل بهايي، برادر پادشاه آن كشور، به نمايندگي رسمي از سوي پادشاه، در آن جشن شركت كرد. 2 و همچنين روزنامه‌هاي مختلف ويتنام، جريان جشن تولد بهاءالله را با عكسهاي آن درج كرده و شرحي درباره حيات و تعاليم جمال مبارك! چاپ كرده‌اند. 3 . نكته مهمتر اين كه، بهاييان نه تنها در سايه سرنيزه آمريكا قادر به حضور در يك كشور بوده و با اعمال نفوذ آن دولت زمينه براي فعاليت‌هايشان فراهم مي‌شود، بلكه نفس برخورد آمريكا با مردم آن منطقه و فشاري كه به وسيله كشتار و جنگ در جامعه ايجاد مي‌شود، زمينه رواني مناسبي را براي شنيدن نداي صلح و وحدت بشر فراهم مي‌سازد. بدين گونه، پيوند دقيقي ميان اين وضعيت ايجاد شده به وسيله آمريكا در كشورهايي مانند لايوس و ويتنام از يك سو و فعاليت بهاييان در قالب شعارهاي صلح و وحدت در آن كشورها از سوي ديگر، احساس مي‌شود. به بيان ديگر، آمريكا اين فرصت را فراهم ساخته و آن را در اختيار اين گروه قرار مي‌دهد. نشريات بهاييان، ناخواسته به سوء استفاده فرصت طلبانه از چنين وضعيتي اذعان كرده‌اند. صدها هزار نفر از مردم بر اثر يورش توپ و تانك و بمباران‌هاي آمريكا از بين رفته‌اند و تعدادي از بازماندگان آنها در بازداشت و اسارت به سر مي‌بردند، در چنين شرايطي مبلغان بهايي بدون هيچ گونه مانعي به سراغ زندانيان مي‌روند و به بيان درست تر، به آن اردوگاه‌ها و بازداشتگاه‌ها برده مي‌شوند، تا بنا به اذعان اخبار امري، «در حالي كه جنگ و كشتار در ويتنام جريان دارد و صفحات روزنامه‌هاي آن كشور را اخبار و عكسهاي مربوط به عمليات جنگي پوشانده است، جامعه بهايي ويتنام برحسب وظيفه ديني و انساني خود از فرصتها و موقعيت‌هاي گوناگون براي شناساندن امر جهاني بهايي و اهداف مقاصد عاليه انساني آن و ابلاغ پيام الهي به عموم مردم استفاده نموده طي مراسم و احتفالات مختلف پيام حضرت بهاء را كه هدفشان ايجاد وحدت و برادري بين نوع بشر است به مردم آن كشور ابلاغ مي‌نمايند.» 4 در شماره ديگري از اين نشريه، سوءاستفاده از شرايط نا بهنجار افراد دربند، اذعان شده و خاطرنشان مي‌گردد: «اخيرا طي ديداري از خانواده‌هاي محنت‌زده و بيچاره و قربانيان جنگ كه در بازداشتگاه‌ها هستند، هدايايي داده شد... با استمداد از دولت كه خسارت وارده در اثر جنگ را به احباء بپردازد، به اين ترتيب كمكي به احباي ستمديده شد. صدها نفر از احباء موافقت كرده‌اند كه جلسات محافل روحاني در منازل آنها موقتا به جاي حظيره القدس گرفته شود.» 5 همين نشريه در شماره ديگر مي‌نويسد: «ياران اين سامان از قربانيان جنگ در اردوگاه‌هاي پناهندگان ديدن كرده هدايايي بين اين افراد مصيبت ديده توزيع كرده... و نسبت به احبايي كه در جنگ صدمه و خسارت ديده‌اند با تقاضاي كمك مالي از دولت به اين نفوس مساعدت شده است.» 6 . به گفته نشريه فوق در همان شماره: «وضع اين كشور از نظر تبليغي بسيار ثمربخش است زيرا ترس از جنگ، مردم ويتنام را نسبت به نقشه صلح جهاني امر بهايي بسيار علاقه‌مند نموده است.» 7 سرمستي و رضايت‌خاطر مبلغان بهايي از اين كه مي‌توانند مردمي مصيبت‌زده و گرفتار در پادگان‌هاي اسارت را به چنگ آورده و با تهديد و تطميع آنان را ناگزير از تظاهر به همفكري بكنند، در قاموس اخلاق انساني جايگاهي ندارد. مهمتر اين كه به نظر مي‌رسد، اين روش غيراخلاقي، به رغم هياهوي تبليغاتي، تاثير چنداني بر مردم آن مناطق نداشته است. زيرا اگر اظهار پذيرش بهاييت از سوي افراد ادعا شده واقعيت مي‌داشت، اكنون مي‌بايست تعداد زيادي از مردم آن كشورها پيروان فرقه ياد شده مي‌بودند. با اين همه، نشريات فرقه در آن مقطع تاريخي مملو از آمار مطول و پرطمطراق از گرايش فوج فوج مردم ويتنام به اين فرقه هستند. جالب‌تر از همه اين كه به اذعان خود مبلغان بهايي، آنان اصلا از محتواي آيين بهايي با مردم سخن نمي‌گفتند و اظهار مي‌داشتند كه «ما براي تبليغ زياد به بحث و استدلال در مورد وجود بهشت و دوزخ و امثال آن نميپردازيم، بلكه صرفا اين واقعيت را به اطلاع مبتديان خويش مي‌رسانيم كه ديانت مقدس بهايي براي اتحاد نوع بشر و جهان آماده است.» 8 . اين كشف و كرامت حضرات، ضرب‌المثل معروفي را تداعي مي‌كند كه مي‌گويد: از كرامات شيخ ما اين است، شيره را خورد و گفت شيرين است! به اين ترتيب، معلوم نيست حضرات چه چيزي را به عنوان كيش بهاييت به ويتنامي‌هاي بازداشت شده مي‌آموختند و آن فلك زده‌ها چه چيزي را مي‌پذيرفتند؟ با وجود اين، همين نوع پذيرش و همين گونه افراد بودند كه محتواي آمار و ارقام و مدعيات مبلغان بهايي براي گروش مردم ويتنام به اين فرقه را تشكيل مي‌دادند! شگفت‌تر آن كه با اين نوع آموزش و پذيرش، حضرات مدعي بودند كه «دولت و مردم ويتنام ديانت بهايي را به عنوان يك ديانت منحصر به فرد كه داراي برنامه و روش كامل است مي‌شناسند.» 9 تو خود حديث مفصل بخوان از اين مجمل.

***************************

1 اخبار امري، مرداد 1347. ش 5، ص 2335.
2 آهنگ بديع، سال 15، ش 1، ص 324.
3 اخبار امري، آبان 1345، ش 8، ص 4537.
4 همان، ارديبهشت ـ خرداد 1346، ش 2 و 3، ص 5116.
5 همان، مرداد 1347، ش 5، ص 336 ـ 6335.
6 همان، شهريور ـ مهر 1347، ش 6 و 7، ص 7475.
7 همان، ص 8477.
8 اخبار امري، سال 1349، ش 2، ص 997.
9 همان.
irani
فعّال
پست: 339
تاریخ عضویت: جمعه 22 آذر 1387, 9:23 pm

پست توسط irani »

79.جمعی از نویسندگان

بهائیت

منبع:دائره المعارف بزرگ اسلامی

http://www.ghaemiyeh.com/library/catego ... 832/Page-1

فرقه‏اي ديني كه در سده‏ي 13 ق / 19 م به دست حسينعلي نوري ملقب به بهاءالله، از پيروان سيد علي محمد شيرازي، موسس بابيه پديد آمد. حسينعلي در 2 محرم 1233 ق / 12 نوامبر 1817 م در تهران زاده شد. پدرش ميرزا عباس نوري، ملقب به ميرزا بزرگ، از منشيان و مستوفيان خوش‏نويس عصر محمد شاه قاجار، و در كرمان، تهران و قزوين، وزير، پيشكار و معلم برخي از شاه‏زادگان و مورد توجه و علاقه‏ي قايم مقام بود و چند نامه از او به ميرزا بزرگ در دست است (قايم مقام، منشآت، 19 -25، نامه‏ها...، 1 / 376؛ آيتي، الكواكب...، 254، 256، كشف...، 29 -30؛ فاضل مازندراني، رهبران...، 2 / 403). اينكه منابع بهايي او را از وزيران دستگاه قاجار شمرده‏اند (مثلا نبيل زرندي، 86،11؛ عبدالبهاء، مقاله‏ي شخصي...، 62) اطلاق واقع نيست (نيز نك: آيتي، همانجا). زيرا دستياران و اتابكان شاه‏زادگان و گاه مستوفيان آن عهد را مجازا در زمره‏ي وزرا مي‏شمرده‏اند. حسينعلي در تهران رشد كرد و به تحصيل علم پرداخت. اين معني را برخي از منابع بابي و بهايي، خاصه خواهر او عزيه، تاييد كرده‏اند (نوري، 5 -4؛ نيز نك: آيتي، الكواكب، 257 -256). با اين همه خود حسينعلي و عبدالبهاء (همان، 62 - 67 ، 117) تصريح كرده‏اند كه وي درس نخواند، ولي در مجالس مباحثه و مناظره كسي با او هماورد نبود (نيز نك: حسيني طباطبايي، 131 - 130)، بدين هدف كه متصف به علم لدني و پيامبرانه شود. از برخي اشارات و نيز از گزارش ايام اقامتش در سليمانيه برمي‏آيد كه وي به تصوف و آثار متصوفه علاقه داشت و با صوفيان بسيار معاشرت مي‏كرد (نك: زعيم الدوله، 216؛ نوري، همانجا). اين معني از كتاب ايقان او هم به خوبي پيداست. اين گزارش هم كه گفته‏اند پس از مرگ ميرزا عباس، از ميرزا حسينعلي خواستند به جاي پدر، وزارت را در دست گيرد (اسلمنت، 29)، البته به كلي بي‏وجه است. ميرزا حسينعلي در زمره‏ي كساني بود كه خود، علي محمد شيرازي (باب) را نديد، ولي به او گرويد و با جديت به تبليغ عقايد او برخاست (نبيل زرندي، 88- 93؛ 40 / ER،II). كوششي كه وي براي خلاصي قره العين از زندان قزوين به خرج داد (نبيل زرندي، 221 -223؛ فيضي، 34 -37)، از نخستين اقدامات مهم او به شمار مي‏رود. نيز آورده‏اند كه وقتي علي محمد شيرازي در زندان باكو بود، گروهي از پيروانش در به دشت شاهرود گرد آمدند تا تدبيري براي رهايي وي و مقابله با مخالفان بينديشند، مخارج اقامت و پذيرايي آنان را گويا ميرزا حسينعلي مي‏پرداخت. برخي از سران بابيه در همين جا القابي يافتند و از جمله ميرزا حسينعلي را بهاء الله خواندند (آيتي، همان، 257؛ نبيل زرندي، 230 بب؛ قس: اسلمنت، 28، كه مدعي است سيد علي محمد او را لقب بهاء الله داد). در پي بروز شورش بابيه در قلعه‏ي شيخ طبرسي (1265 ق)، ميرزا حسينعلي با چند تن از بابيان براي پيوستن به شورشيان راهي مازندران شد، ولي او را دستگير، و مدتي زنداني كردند و حتي علما حكم به قتلش دادند؛ ولي سرانجام تنبيه و آزاد شد (نبيل زرندي، 222 بب، 475؛ فيضي، 51 -47). پس از اعدام باب، همه‏ي بابيه ميرزا يحيي، برادر كوچك‏تر ميرزا حسينعلي و ملقب به صبح ازل را، بنا به برخي اشارات منسوب به سيد علي محمد، به جانشيني او پذيرفتند و ميرزا حسينعلي به عنوان پيشكار و نايب ميزا يحيي به كار برخاست. ميرزا حسينعلي خود در كتاب ايقان به سروري و جانشيني ميرزا يحيي تصريح كرده است (كاشاني، 244؛ براون، «لد - لز»؛ قس: محيط طباطبايي، «عظيم پس از باب...»، 180 -271،183 -273، كه معتقد است در اين مورد ابدا نامي از ميرزا يحيي و حسينعلي در ميان نيست و شيخ علي ترشيزي ملقب به اعظم، جانشين علي محمد بوده است). در اين زمان به سبب سركوب شديد بابيه و فعاليت ميرزا حسينعلي در تبليغ، وي گويا به خواست ميرزا يحيي به كربلا رفت (شعبان 1267) و تا قتل اميركبير در همان جا ماند و آنگاه به دعوت ميرزا آقاخان نوري، صدراعظم جديد به تهران بازگشت (نبيل زرندي، 222،213 -475). پس از سوء قصد نافرجام بابيان به جان ناصرالدين شاه، عده‏اي از بابيه، از جمله ميرزا حسينعلي دستگير و محبوس شدند. اگر چه ميرزا حسينعلي مداخله در اين كار را انكار كرده است (نك: عبدالبهاء، همان، 115، نامه به ناصرالدين شاه) و منابع بهايي نيز همين را گفته‏اند (نك: نبيل زرندي، 477 بب)، عزيه نوري كه از طرفداران ميرزا يحيي و مخالف دعاوي بهاء بود، تصريح كرده است (نك: ص 8 -5) كه اين ترور با طرح و انگيزش حسينعلي صورت گرفت و با آنكه بر اثر آن بسياري از سران بابيه مقتول شدند، ولي حسينعلي با صرف اموال كلان و وساطت ميرزا آقاخان نوري و كوششهاي كنسول و سفير روسيه كه پيشنهاد مي‏كردند وي به روسيه برود، نجات يافت و با خانواده‏اش به بغداد رفت، در حالي كه ميرزا يحيي چند ماه پيش‏تر، مخفيانه و در جامه‏ي درويشان به آنجا كوچيده بود (ميرزا آقاخان كرماني، 301؛ نبيل زرندي، 474 بب، 522؛ آيتي، الكواكب، 339؛ كسروي، 56 -55؛ حسيني طباطبايي، 141؛ شوقي، 2 / 43 - 44؛ نك: براون، «لح - لط»، نيز تعليقات... 1 ، 323 - 324؛ براي دعوي ميرزا حسينعلي كه مي‏گفته در همين زندان بر اثر كشف و شهود، خود را مامور دعوت به بهاييت يافت، نك: بهاء، لوح شيخ، 16 -15). بعدها وي نامه‏اي به الكساندر دوم، امپراتور روسيه نوشت و از كوششهاي سفير دولت او قدرداني كرد (شوقي، 2 / 48 - 49). ميرزا حسينعلي در آغاز محرم 1269 وارد بغداد شد و به اطاعت از يحيي صبح ازل، و به عنوان پيشكار او به ترويج و تبليغ عقايد باب مشغول شد. در اين دوره چند تن از بابيان دعوي كردند كه همان «من يظهره الله» اند كه باب از ظهور او خبر داده است (در اين باره و خاصه اسدالله خويي، ملقب به ديان، نك: صبح ازل، 28،3 بب)، اما عده‏اي از اين مدعيان كشته شدند و برخي بازگشتند (ميرزا آخان كرماني، 303 -302، براي مداخله‏ي ميرزا حسينعلي در بعضي از اين قتلها؛ نوري، 44 -42؛ براون، «لط، م»؛ رايين، 82). سپس ميرزا حسينعلي هم كه به تعبير برخي منابع ازليه، «با هر طايفه و مشربي... معاشرت بسياري كرده بود، لهذا يك نوع وسعت مشرب... به هم رسانيده»، خود به اظهار همان دعوي و مقابله با ميرزا يحيي برخاست (نيز نك: ميرزا آقا خان كرماني، همانجا، كه از گزارش وي برمي‏آيد كه دعوي ميرزا حسينعلي مقدم بر دعويهاي ديگر بابيان و در دوره‏ي دوم اقامت او در بغداد بوده است)؛ ولي با مخالفت شديد بزرگان بابيه و ميرزا يحيي كه اين ادعا را خلاف نظر و وصيت نامه باب مي‏دانستند (براي توقيعات سيد علي محمد درباره‏ي صبح ازل، نك: باب، قسمتي از الواح...، 1، 3 - 8)، روبه‏رو شد. پس به ناچار بغداد را رها كرد و با نام مستعار و در جامه‏ي درويشان به سليمانيه رفت و ميان كردان سكنا گزيد. وي دو سال آنجا ماند و با صوفيه‏ي مشهور مراوده يافت و در مجالس آنان حاضر شد. صاحب تنبيه النايمين نوشته است كه ميرزا حسينعلي در سليمانيه هم به خيال رياست بود، ولي او را به چيزي نگرفتند. ناچار مدتي به تحصيل علوم غريبه پرداخت (نوري، 11 -14). براساس منابع بهايي، ظاهرا وي در كردستان به «درويش محمد» نام بردار بوده، و با صوفيان طريقت قادريه و خالديه مراوده داشته است (شوقي، 2 / 117). ميرزا آقا خان كرماني آورده است كه وي از آنجا نامه‏ي تضرع و ندامت به ميرزا يحيي نوشت (ص 302) و سرانجام به دعوت برادر به بغداد بازگشت و خود را مطيع او خواند و در كتاب ايقان كه در همين ايام نوشت، به اين معني تصريح كرد (براون، «لو، لط، م»؛ آيتي، همان، 344 -342؛ زعيم الدوله، 220؛ ER، همانجا؛ قس: عبدالبهاء، مقاله‏ي شخصي، 70 بب). با اين همه، مدتي بعد، گويا به تحريك و مساعدت ميرزا آقاجان كاشي، باز به دعوي برخاست. اگر چه به نظر مي‏رسد كه او اين بار بسيار احتياط مي‏كرد و بيشتر در پي تهيه‏ي مقدمات كار بود (نوري، 14)، ولي به گفته‏ي منابع بهايي در اواخر دوره‏ي اقامت در بغداد، در باغ نجيب پاشا - كه بعدا بهاييان آن را باغ رضوان ناميدند - خود را «من يظهره الله» خواند (آيتي، همان، 258؛ فريد، 6؛ نيز: نك: ER، همانجا). از مطالب لوح شيخ پيداست كه از ايام اقامت در عراق خود را نبي، يعني «نير آفاق» مي‏دانست كه «از سوي عراق، اشراق كرده است» (ص 17). در اين وقت به سبب تشديد جنگ و جدال ميان شيعيان و بابيان، و توصيه‏هاي دولت ايران و علماي كربلا و نجف، دولت عثماني كه خود از بسط نزاع بيمناك بود، ببابيان و روساي آنان را كه اينك تابعيت عثماني داشتند (محيط طباطبايي، «تاريخ قديم...» 345)، در ذيقعده‏ي 1279 به استانبول، و چند ماه بعد، در رجب 1280 همه را به ادرنه تبعيد كرد (براون، «ما»؛ فريد، 7؛ رايين، 83). اين دوره هم 5 سال به درازا كشيد و ميرزا حسينعلي در اينجا فرصت را مناسب يافت و خود را آشكارا و به تاكيد «من يظهره الله» خواند و نامه‏ها يا الواح براي دعوت به اطراف بپراكند. از جمله نامه‏اي به ناصرالدين شاه فرستاد (براي عين نامه، نك: عبدالبهاء، همان، 115 -114). در اين نامه خود را در واقعه‏ي سوء قصد به شاه بي‏گناه خواند و از مفسدان و اشرار برايت جست و تاكيد كرد كه به رغم آزارهاي بسيار كه در سالهاي تبعيد ديده، برخلاف مصالح دولت و ملت كار نكرده است (همان، 128 -125). نيز در اين نامه، برخلاف آنچه برخي از نويسندگان آورده‏اند (نك: دانشنامه‏ي جهان اسلام)، از دعاوي خويش سخن گفته، و تلويحا آورده است كه از جانب خدا سخن مي‏گويد و حاضر است در حضور شاه با علما مناظره كند (همان، 125،117 -136). وي همچنين از آن دسته از علماي بزرگ كه متعرض او نشدند و به تعبير او «از كاس انقطاع آشاميده‏اند»، مانند شيخ مرتضي انصاري، تجليل كرد. وي نامه‏اي هم به پاپ، پيوس نهم، فرستاد و از او حمايت خواست. در اينجا بسياري از بابيه به او پيوستند و كارش بالا گرفت (همان، 143 -142؛ براون، «ما - مب»؛ ER، همانجا) و اين سومين بار بود كه ميرزا حسينعلي خود را «من يظهره الله» مي‏خواند. يك بار در بغداد در 1269 ق؛ بار دوم نيز در 1275 ق در بغداد كه هر دو بار عقب‏نشيني كرد؛ و سوم بار در 1280 ق در ادرنه (محيط طباطبايي، «رساله‏ي خالويه...»، 831 -830). براون معتقد است كه دعوي سوم در 1283 ق رخ داد (ص «مج»). از همين زمان، ياران ميرزا حسينعلي به كوششهايي براي اثبات دعوي او، خاصه در برابر ياران صبح ازل، دست زدند؛ چنان كه گفتند علي محمد شيرازي اصلا مبشر ظهور او بود، ولي براي انصراف دشمنان از سوء قصد به اين «من يظهره الله»، ميرزا يحيي را پيش انداخت و چنان نموده شد كه وي جانشين باب و ميرزا حسينعلي كارپرداز و دستيار اوست (عبدالبهاء، همان، 68؛ زعيم الدوله، 218). نيز عبدالحسين آيتي، در سالهايي كه كاتب ميرزا حسينعلي و مبلغ بهاييت بود، نوشت كه علي محمد شيرازي در آخر عمر وسايل شخصي خود را توسط ملا محمدباقر براي بهاء - ميرزا حسينعلي - فرستاد و او از سخنان علي محمد چنين دريافته كه مقصود از «من يظهره الله» همان حسينعلي است (نيز نك: الكواكب، 285). در اين اوان، ميرزا حسينعلي القاب بسيار بر خود مي‏نهاد، اما از آن ميان همان لقب بهاء يا بهاء الله رواج يافت (زعيم الدوله، 225). اين خود نكته‏اي است كه بهاء در اين دوره، دست كم در برابر عموم پيروان، دعويهاي گران نمي‏كرد؛ چنان كه مطابق صورت جلسه‏اي كه از بازجويي برخي از بهاييان توسط كارگزاران دولت عثماني در ادرنه باقي است، هيچ يك از متهمان از دعوي نبوت و ربوبيت او چيزي نشنيده بودند و حتي حاجي سياح در محاكمه‏ي خود، او را يكي از اقطاب نعمت اللهي خوانده است (موحد، 109 -106). به هر حال ميرزا يحيي صبح ازل در برابر ادعاي برادرش، ميرزا حسينعلي به مقاومت برخاست و ميان طرفداران هر دو نزاعهاي سخت رخ داد و چند تن از دو طرف كشته شدند. اين حوادث و برخي مسايل ديگر، كارگزاران دولت عثماني را واداشت تا ميرزا يحيي را به قبرس، و ميرزا حسينعلي را به عكا تبعيد كنند. آن گاه با هر يك از اين دو عده‏اي از ياران طرف مخالف را همراه كرد تا اخبار فعاليت و ديدارهاي آنها را به دولت گزارش كنند. به بهاييان همراه ميرزا يحيي تعرضي نشد، اما گفته‏اند كه هر 7 تن ازليان (پيروان صبح ازل) همراه ميرزا حسينعلي به دست بهاييان، ظاهرا بدون اطلاع و دستور ميرزا حسينعلي، به قتل رسيدند. شيخ ابراهيم بهايي كه اين داستان را براي براون نقل كرده، و همه‏ي اين ازليان و قاتلان آنها را ديده، و مي‏شناخته، اضافه كرده است كه پس از اين واقعه، دولت عثماني ميرزا حسينعلي را با خانواده‏اش توقيف كرد، اما چون قاتلان، خود را معرفي كردند و گفتند رهبرشان از اين كار بي‏اطلاع بوده است، او را آزاد كردند (براون، «يك سال...» 2 512 -514، نيز «مب - مج»؛ حسيني طباطبايي، 227). براساس سندي از آرشيو دولتي عثماني، در كشمكشهاي ادرنه، ميرزا حسينعلي نامه‏اي به والي آنجا نوشت و در آن ميرزا يحيي و پيروانش را متهم به توطيه بر ضد عثماني كرد (1285 ق). والي ادرنه نيز به توقيف و بازجويي گروهي از بهاييان و ازليان دست زد و گزارش آن بازجويي و نامه‏ي ميرزا حسينعلي را به استانبول فرستاد. گويا صدراعظم نيز سلطان را مطلع گردانيد و به فرمان او، ميرزا يحيي و حسينعلي را به قبرس و عكا فرستادند (موحد، 106 - 102). گزارش شوقي افندي واژگونه‏ي همان واقعه است كه مي‏گويد: نامه‏هايي بي‏امضا منتشر شد، حاكي از آنكه ميرزا حسينعلي و طرفدارانش با حمايت سفراي دول بيگانه، قصد طغيان دارند؛ و به علاوه، دوستي برخي از دولتمردان عثماني با ميرزا حسينعلي، مانند سليمان پاشا كه خود از سلسله‏ي قادريه بود، دولت عثماني را بيمناك كرد و به تبعيد او واداشت (2 / 269 - 273). از سوي ديگر محسن خان مشيرالدوله، سفير دولت ايران در استانبول، به نقل از سلطان عثماني گزارش داده است كه دولت عثماني براي سران بهايي و ازلي در ادرنه مقرري تعيين كرد و به سبب اهميت حسينعلي، مبلغ بيشتري به او اختصاص داد و همين از اسباب نزاع طرفين شد. مشيرالدوله در گزارش ديگري نوشته است كه به پيشنهاد سفير انگلستان و موافقت سلطان، يكي را به قبرس و ديگري را به عكا فرستادند (ممقاني، 383 بب). برخي منابع به مداخله‏ي مشيرالدوله و سفارت ايران در تبعيد بهاييان و ازليان هم اشاره كرده‏اند (زعيم الدوله، 218 -217). از آن سوي به گزارش آيتي (همان، 381 -380)، وقتي دولت عثماني تصميم به تبعيد حسينعلي به عكا گرفت، نايب كنسول فرانسه به ملاقاتش رفت و پيشنهاد كرد كه وي تابعيت فرانسه را بپذيرد، ولي ميرزا حسينعلي نپذيرفت و خود را موعود اسلام و مامور اصلاح اين دين خواند. به هر حال، ميرزا حسينعلي را در ربيع‏الثاني 1285 به همراه چند نظامي به عكا روانه كردند (شوقي، 2 / 277؛ قس: فريد، 7). وي از آغاز ورود به عكا (جمادي الاول 1285) ظاهرا در پادگان يا قلعه‏اي نظامي چند سال به حالت توقيف به سر برد (آيتي، همان، 258؛ فريد، نيز ER، همانجاها). آن‏گاه آزاد گرديد و مدتي بعد اجازه يافت تا به بهجي نزديك حيفا رود (همانجا). اقامت ميرزا حسينعلي در عكا 24 سال به درازا كشيد و سرانجام در 2 ذيقعده‏ي 1309 ق / 29 مه 1892 م در 57 سالگي در حيفا درگذشت (گلپايگاني، 16؛ آيتي، همان، 259؛ براون، «يك سال» 60 -61). دريافت بخش مهمي از عقايد بهاييه منوط به اطلاع دقيق از عقايد فرق اسلامي در باب امامت و مهدويت است. تاريخ اين گونه دعويها، آثار و عقايد سيد علي محمد شيرازي و برخي اصطلاحات و بيانات صوفيان و فيلسوفان، خاصه در باب «بساطت و وحدت و سريان وجود»، و مساله‏ي «فيض» و تداوم آن است كه خود از دلايل اثبات نبوت و امامت به شمار مي‏رود. در حقيقت اگر دعويهاي بهاء نسبت به نبوت و ربوبيت در ميان نبود، ديگر عقايد و سخنان سيد علي محمد شيرازي و ميرزا حسينعلي، پيش از ادعاي نبوت و ربوبيت، با ديدگاههاي تاويل گرايان و سخنان برخي طريقه‏هاي صوفيانه قابل تطبيق بود؛ چنان كه برخي از بابيه و ازليه هم آيين خود را به تشيع منسوب مي‏كنند و اين معني به خصوص از نوشته‏ي عزيه‏ي نوري (ص 12، جم) و نيز استنادهاي بي‏شمار بهاييه و شخص ميرزا حسينعلي به آيات قرآني و روايات و احوال پيامبر اكرم (ص) و امامان شيعه (ع)، پيش و پس از دعويهاي جديدتر، پيداست (مثلا: ايقان، 101 -106،103 -107). اما دعويهاي اخير بهاء موجب شد كه اين آيين را نه فقط از تشيع، بلكه از دايره‏ي اسلام نيز خارج كند. با اين همه، برخي نويسندگان معاصر، لابد به سبب استنادهاي بهاييه به آيات و روايات قرآني و اسلامي و تاويلهاي عرفاني، بهاييت را مبتني بر اسلام يا شاخه‏اي از بابيه شمرده‏اند (امين، 61؛ «دايره المعارف قرآن» 3 ، 197 / I). سيد علي محمد شيرازي كه مانند شيخيه، فيض الاهي در هدايت خلق را مستمر مي‏دانست، قايل به استمرار دوره‏هاي «نبوت» بود و «خاتميت» پيامبر اسلام (ص) را خاتميت دوره‏ي سابقه، و خود را موسس دوره‏ي جديد نبوت مي‏خواند. وي معتقد بود كه هر «ظهور» ي قيامت ظهور قبل است. مراد از معرفت به حق، معرفت به مظهر اوست. آنچه در مظاهر ظاهر مي‏گردد، «مشيت» اوست كه خالق هر چيزي و نقطه‏ي ظهور است و در هر دوري و كوري برحسب دور ظاهر مي‏گردد. پس ظهورات را نه ابتدايي است و نه انتهايي. وي آن‏گاه به ظهور كسي، اشرف و اعظم از خود كه او را «من يظهره الله» خوانده، بشارت داده، و قيامت آيين خود، يعني «بيان» را در ظهور او دانسته است (بيان عربي، 11 -3، بيان فارسي، 30 ، 50 ، 81 - 82 ، دلايل سبعه، 3 -2؛ براون، «كا - كد، ل - لا»؛ گلپايگاني، 125 -121؛ شاهرودي، 121؛ نيز نك: ه د، بابيه). از اين رو، بابيان در انتظار به سر مي‏بردند. بيانات ميرزا حسينعلي در ايقان كه خود تكمله‏ي بيان باب است، براي اثبات همين معني است كه به خصوص به طور گسترده با تاويلات و تعبيرات صوفيانه آميخته شده، و بيانگر انس و هم‏نشيني او با جماعت صوفيه و تاثر از افكار آنهاست (نيز نك: الهي ظهير، 110). افزون بر ايقان، اين معني از برخي آثار ديگر او هم برمي‏آيد و پيش‏تر نيز اشاره شد كه برخي از معتقدانش او را از اقطاب صوفيه مي‏دانستند (مثلا حسيني طباطبايي، 135 -131؛ آيتي، الكواكب، 258؛ زعيم الدوله، 227؛ موحد، 106 - 102). به هر حال، مضمون اصلي كتاب ايقان اثبات همان معاني از راه تاويل اصولي چون «نبوت»، «امامت»، «خاتميت» و «قيامت»، و مسايلي چون «اسماء و صفات»، «تداوم فيض حق»، «لقاء الله». «مراتب و سريان وجود» و مانند آن است. چنان كه آورده است، جميع اشياء حاكي از اسماء و صفات الاهيه‏اند و هركدام به قدر استعداد خود بر معرفت او دلالت دارند، به گونه‏اي كه همه‏ي غيب و شهود را ظهورات اسماء و صفات احاطه كرده است. همه‏ي انبيا و اصفيا، موصوف به صفات و اسماء الاهي‏اند، خواه بعضي از اين صفات و اسماء در آن «هياكل نوريه» برحسب ظاهر، ظاهر شود و خواه نشود؛ نهايت، بعضي در بعضي مراتب «اشد ظهورا و اعظم نورا» ظاهر مي‏شوند. نه اين است كه اگر صفتي برحسب ظاهر از آن ارواح مجرده ظاهر نشود، نفي آن صفت از آن شود. پس بر همه‏ي اين «وجودات منيره و طلعات بديعه»، حكم جميع صفات الله جاري است. چنا كه روايات صحيح بسياري درباره‏ي تسلط و سلطنت «قايم» آمده، ولي آن نه سلطنتي است كه هر نفسي ادراك نمايد. مقصود از سلطنت، احاطه و قدرت آن حضرت است بر همه‏ي «ممكنات»، خواه از عالم ظاهر به استيلاي ظاهري ظاهر شود، يا نشود... (ص 84 - 79). ميرزا حسينعلي آن‏گاه براي اثبات مدعاي خود به رد اين معني كه «ابواب رحمت الاهي مسدود گشته است و ديگر از مشارق قدس معنوي شمسي طالع نمي‏شود...» پرداخته، و آورده است كه مقصود قرآن از لقاء الله در قيامت، تجلي خدا در قيامت نيست، بلكه معناي آن تجلي عام است، زيرا «همه‏ي اشياء محل و مظهر تجلي سلطان حقيقي‏اند و آثار اشراق شمس مجلي در مراياي موجودات، موجود و لايح است... چنان كه همه‏ي ممكنات و مخلوقات حاكي‏اند از ظهور...». وي پس از بحثي عرفاني و اشراقي درباره‏ي تجلي خاص و تجلي ثاني، يعني فيض اقدس و فيض مقدس، تاكيد كرده كه مراد از قيامت، قيام نفس الله است به مظهر كليه‏ي خود؛ و سپس نتيجه گرفته كه ظهور پيامبران، هر يك يك قيامت است و ظهور «نقطه» (باب) نيز يك قيامت (همان، 117،111 -130). پس از آن به توجيه و تاويل مفهوم «خاتميت» پرداخته، و درباره‏ي «اوليت و آخريت» سخن رانده است و پيامبر اسلام (ص) را جامع جميع انبيا دانسته، و به استناد حديثي، او را «آدم اول و آدم آخر» خوانده و آورده است كه به همين قياس، خاتميت انبيا به آن جمال الاهي نسبت داده مي‏شود، «پس مقصود از اوليت و آخريت، اوليت و آخريت ملكي نيست، زيرا هنوز اسباب ملكي به آخر نرسيده... بلكه در اين رتبه، اوليت، نفس آخريت، و آخريت، نفس اوليت باشد... پس مظهر اوليت و ظاهريت و باطنيت و بدييت و ختميت براي اين ذوات مقدسه و ارواح مجرده نفس الاهيه است» (همان، 133 -131؛ براي بيان ديگر همو درباره‏ي خاتميت و «غيبت»، نك: اشراق، محاضرات، 2 / 803 - 823). اگر چه ميرزا حسينعلي از دوره‏ي اقامت در بغداد تا اوايل دوره‏ي عكا خود را جز «من يظهره الله» نمي‏شمرد و مي‏كوشيد خود را خارج از دايره‏ي اسلام جلوه ندهد و در عكا آداب مسلماني به جا مي‏آورد، ولي سخنان وي خود مقدمه‏اي بود براي آنكه اندك اندك دعوي نبوت عامه و نبوت خاصه و ربوبيت و الوهيت كند (كسروي، 62 -60؛ امين، 62) و به رغم تصريحات باب درباره‏ي شريعت «بيان»، خود شريعتي نو بگذارد. دعوي ربوبيت و الوهيتش هم - با آنكه در بسياري مواضع خود را «عبد» خوانده - به نوعي از بعضي نامه‏ها و الواح او كه خطاب به اشخاص نوشته، و آنها را كلماتي دانسته است كه از «سماء مشيت نازل و ارسال شد» (نك: مجموعه‏ي الواح...، 4 ، 135 -136) و خاصه از كتاب اقدس او برمي‏آيد كه در آن به تشريع و وضع احكام (مثلا انا انزلنا لكم الاحكام؛ انا امرناكم بكسر حدودات النفس... نك: ص 2 بب) پرداخته است (نيز نك: زعيم الدوله، 282). با اين حال، بعضي از مبلغان و طرفداران هوشمندترش كه گويا توجيه نتايج چنين ادعايي را ناممكن مي‏ديدند، اين دعوي را نوعي تمثيل عرفاني يا كلامي، همچون عقيده‏ي مسيحيان به حضرت عيسي (ع) قلمداد كرده‏اند (نك: براون، «يك سال»، 492 -397،491 -396؛ درباره‏ي اينكه بهاييان او را پيامبر مي‏نامند، مثلا نك: تامپسن، 5). اما محافل ملي بهايي امروزه تاكيد مي‏كنند كه بهاء «يكي از مظاهر الاهيه‏اي است كه با حقيقت غيبيه‏ي ذات الوهيت به كلي متفاوت و متمايز است» (آيين جهاني بهايي، «بهاءالله»). با اين همه، بسياري از سخنان ميرزا حسينعلي را كه به جا يا نابجا مشحون از اصطلاحات و تعبيرات و عبارت پردازيهاي صوفيانه است، مي‏توان به چند وجه و معني تاويل كرد. اما مدار اصلي كار و تبليغ بهاييت، نه مباحث و جدلها و استدلالهاي مجرد فكري - اعتقادي است كه البته از عهده‏ي آن برنمي‏آيند، بلكه اصرار بر عقايد منطبق با جهان وطني، همچون يكي بودن آبشخور همه‏ي آيينهاي موجود، قطع نظر از تفاوتهاي ناشي از شرايط تاريخي و زباني؛ لزوم اتحاد اديان و اعتقاد به ديني جهاني كه ظهور «صلح اكبر» را موجب مي‏شود و نزاعهاي ديني را محو مي‏كند، مخالفت با وطن دوستي و ترويج انسان گرايي است (عبدالبهاء، مقاله‏ي شخصي، 168 -166، نيز براي نامه‏ي او به ناصرالدين شاه، نك: 130؛ براون، «ي»؛ «دايره المعارف جهان...» 4 ، 176 / I...، كه به خصوص آيين بهايي را به نوعي بازتاب احوال اجتماعي و سياسي سرزمينهاي اسلامي در آن عصر دانسته است)، و رد تحريف لفظي كتب عهدين است كه به استناد آيه‏ي «و قد كان فريق منهم يسمعون كلام الله ثم يحرفونه...» (بقره / 2 / 75) مراد از تحريف كتب عهدين را تحريف معاني كلام الاهي دانسته است نه «محو كلمات ظاهريه‏ي» آن (ايقان، 71 -70). اين آموزه‏ها خاصه از ديدگاه غربياني كه به بهاييت گرويده‏اند، مهم‏ترين وجه آثار و عقايد ميرزا حسينعلي و جانشينان او به شمار مي‏رود. بخشي از فعاليت بهاييان اوليه براي اثبات دعوي ميرزا حسينعلي، در گردآوري تمام آثار علي محمد شيرازي و نخستين ياران او براي حذف نام و اشاره به ميرزا يحيي صبح ازل، تحريف و تغيير آنچه با دعاوي بهاء تناسب نداشت، خلاصه مي‏شد. اين تحريفات و تغييرات را خاصه در كتاب معروف به نقطه الكاف از يكي از بابيان اوليه، گويا حاجي ميرزا جاني كاشاني، مي‏توان ديد (براون، «مه - مو»). برخي از نويسندگان، علاوه بر آنكه اين انتساب را درست ندانسته - و اين البته نافي اعتبار كتاب به عنوان يكي از نخستين و مهم‏ترين منابع راجع به باب نيست - و آن را همان كتاب موسوم به تاريخ قديم شمرده كه بهاييان بسيار از آن ياد مي‏كردند، بر آن رفته‏اند كه 4 كتاب مشهور در تاريخ بهاييت همه تحريرها و باز نگاشته‏هاي همان يك اثرند: تاريخ جديد كه در 1290 ق / 1873 م گويا به قلم ابوالفضل گلپايگاني نوشته شد؛ مقاله‏ي شخصي سياح كه در 1303 ق / 1886 م توسط عباس افندي، مشهور به عبدالبهاء پديد آمد؛ الكواكب الدريه اثر عبدالحسين آواره (آيتي) كه در 1342 ق / 1924 م نوشته شد؛ و متن انگليسي تاريخ معروف به تاريخ نبيل در 1306 ش / 1927 م (محيط طباطبايي، «كتابي بي‏نام...»، 960 -952، «تاريخ قديم...»، 427 -426، «تاريخ نوپديد...»، 703 -702). در ميدان تاليف، چند كتاب به قلم بهاييان مشهور اوليه نوشته شد كه مهم‏ترين آنها، كتاب الفرايد اثر ميرزا ابوالفضل گلپايگاني است كه اصلا براي پاسخ به شبهات و انتقادهاي برخي از علماي شيعه نوشته شد و به همين سبب، مهم‏ترين عقايد باب و بهاء را در آن مي‏توان يافت (مثلا ص 40 -25 بب). ميرزا حسينعلي نوري هم خود پس از حدود 40 سال دعوي و كوشش براي استقرار عقايدش، چند كتاب و بسياري رساله و نامه مشتمل بر پند و دعا و تبليغ دعويهاي خود و تفسير برخي از آيات قرآن و احاديث پيامبر اسلام (ص) و امامان شيعه (ع) كه به الواح موسوم شده است، برجاي گذارد. منابع بهايي شمار اين الواح را افزون بر هزار دانسته‏اند و البته گفته‏اند كه بسياري از آنها از ميان رفته است (گلپايگاني، 25؛ شوقي، 2 / 145 - 147؛ قس: فريد، 4). نخستين كتاب ميرزا حسينعلي نوري ايقان نام دارد كه آن را پس از بازگشت از كردستان به بغداد (ح 1280 ق / 1863 م) نوشت. ايقان در حقيقت تكمله‏ي كتاب ناقص بيان علي محمد شيرازي است و در آن به آيات قرآن و احاديث و سنن پيامبر اسلام (ص) بسيار استناد كرده (مثلا ص 107 -101)، و صريحا نبي اكرم (ص) را خاتم الانبياء خوانده (ص 33؛ نيز نك: نجفي، 437 -436)، ولي خاتميت و شماري از ديگر اصطلاحات و تعبيرهاي قرآني را تاويل كرده است (نك: سطور پيشين). از برخي عبارات كتاب برمي‏آيد كه آن را براي كسي نوشته بوده است (مثلا ص 110،100). برخي از محققان آن را همان رساله‏ي معروف به رساله‏ي خالويه دانسته‏اند كه ميرزا حسينعلي براي دعوت و اقناع سيد محمد شيرازي، دايي باب، نوشت (محيط طباطبايي، «رساله‏ي خالويه...(1)»، 829). بعدا وي در ادرنه و سپس در اولين چاپ كتاب (بمبيي، 1308 ق)، برخي از مطالب كتاب ايقان را - خاصه آنچه درباره‏ي اطاعت خود از صبح ازل نوشته بود - حذف كرد. در چاپ بعدي آن در 1310 ق مطالب بيشتري از آن حذف شد (همان (2) ، 15-17). مهم‏ترين اثر ميرزا حسينعلي كه آن را در 1287 يا 1288 ق در عكا (ايام توقيف) نوشت، كتاب اقدس نام دارد كه كتاب شريعت بهاييه و ناسخ بيان باب است (فاضل مازندراني، اسرار...، 161 بب؛ گلپايگاني، 14 -13؛ فريد، 10 -9). اين هر دو اثر در اواخر حيات بهاء و به دستور خود او توسط پسرش محمدعلي، ملقب به «غصن اكبر» در بمبيي (1308 ق) به چاپ رسيد (محيط طباطبايي، همان (1)،824). بسياري از الواح او نيز، با عناوين مختلف، به چاپ رسيده (مثلا اشراق خاوري، گنج شايگان، 133 -120، جم) و بعضي از آنها، مانند لوح شيخ و يا رساله‏ي موسوم به بديع كه رساله‏اي است در پاسخ به اعتراضات ازليان، مستقلا نيز طبع و نشر شده است (فاضل مازندراني، همان، 2 / 32 - 33؛ حسيني طباطبايي، 135 -133). نامه‏هاي او به روسا و سلاطين كشورها هم با عناوين «بيانيه‏هاي بهاء الله» 5 ، به انگليسي ترجمه و منتشر شده است (مثلا نامه به ملكه ويكتوريا، 33 ناپليون سوم، 17، ويلهم اول، 339). پس از ميرزا حسينعلي نوري، بنابر وصيت او در لوح عهد يا كتاب عهدي (ص 136)، پسر بزرگش عباس، ملقب به «غصن اعظم» و معروف به عبدالبهاء به جانشيني منصوب شد و رشته‏ي امور بهاييان را در دست گرفت. وي در جمادي الاول 1260 / ژوين 1884 در تهران متولد شد و مقارن تبعيد پدرش به بغداد، 9 ساله بود. از برخي گزارشهاي منابع بهايي برمي‏آيد كه عبدالبهاء از نوجواني در بهاييت فعال بود و در زمره‏ي نزديكان و محرران و مشاوران ميرزا حسينعلي قرار داشت و دايره‏ي ارتباطات بيروني و دروني خود را همواره توسعه مي‏داد (شوقي، 3 / 16 - 22؛ فاضل مازندراني، رهبران، 2 / 540 - 542؛ اسلمنت، 58 بب). گفته‏اند كه اختلاف ميان بهاء و صبح ازل به تحريك و مداخله‏ي او ايجاد شد (نك: زعيم الدوله، 299). چون عبدالبهاء به جاي بهاء نشست، برادرش محمدعلي كه به استناد همان لوح عهد، خود را در رياست شريك مي‏دانست، به سروري او تن در نداد و مركزي در قصر بهجي در عكا - كه اقامتگاه بهاء بود - تشكيل داد و به كار برخاست و رساله‏ها منتشر كرد. چند تن از ياران خاص بهاء، مانند ميرزا آقاجان كاشي و محمدجواد قزويني، و دو پسر ديگر بهاء، يعني ضياء الله و بديع الله نيز به محمدعلي پيوستند. اين نخستين انشعاب در بهاييت بود. طرفداران محمدعلي، بهاييان پيرو عبدالبهاء را «مارقين» ناميدند، و اينان هم ياران محمدعلي را «ناقضين» خواندند و سپس گروه اول به «بهايي ثابت» و گروه دوم به «بهايي موحد» نامبردار شدند (فاضل مازندراني، همان، 2 / 544؛ زعيم الدوله، 300 -299؛ صبحي، 209 -205؛ كسروي. 63 بب؛ نيز نك: شوقي، «در راه حق» 6 .؛250-244؛ 304 / II و ERE). به گزارش برخي از منابع بهايي طرفدار عبدالبهاء، داستان نزاع بهاء و صبح ازل، اينجا نيز تكرار شد و محمدعلي نزد كارگزاران دولت عثماني، عبدالبهاء را متهم به تمهيد مقدمات براي طغيان بر ضد دولت كرد. عثمانيان نيز از 1901 م خروج او را از عكا ممنوع كردند و گويا بعدها هم در صدد تبعيد او و بلكه مجازاتهاي ديگر برآمدند؛ اما در پي تسلط تركان جوان بر اوضاع، عبدالبهاء در 1908 م آزاد شد (اسلمنت، 68 -63؛ فاضل مازندراني، همان، 2 / 549). عبدالبهاء به رغم توقيف، به سرعت بر كارها چيره شد و محمدعلي را عقب راند. از جمله فعاليتهاي عبدالبهاء پس از رفع توقيف، تدارك سفرهاي تبليغي به مصر (1910 م)، اروپا و آمريكا (1913 -1911 م) را بايد ياد كرد (اسلمنت، 86- 07؛ 40 / II و ER). شرح اين سفرها را يكي از همراهان بهايي او، به نام محمود زرقاني در كتابي به نام بدايع الآثار نوشته، و آورده است كه وي در اين سفر به تاسيس يا سازماندهي مجامع و سازمانهاي بهايي در اين كشورها پرداخت (مثلا نك: 1 / 36، 46، جم). وقتي عبدالبهاء در آمريكا به سر مي‏برد، عمويش ميرزا يحيي صبح ازل درگذشت (فاضل مازندراني، همان، 2 / 551). در طول جنگ جهاني اول عبدالبهاء همچنان به اداره‏ي امور بهاييان و تبليغ و صدور رساله‏ها و الواح مشغول بود. پس از جنگ، به سبب اهميت حيفا، عبدالبهاء آنجا را پايگاه بهاييت و فعاليتهاي خود قرار داد (صبحي، 164). وي همان جا بود تا در 1300 ش / 1921 م در 77 سالگي در حيفا درگذشت (شوقي، 3 / 320؛ آيتي، كشف...، 1 / 257؛ نيز نك: آيين جهاني بهايي، «عبدالبهاء»). عبدالبهاء نيز، به رغم تصريح بهاء در كتاب اقدس، مدعي بود كه به او وحي مي‏شود. بهاييان پيرو او هم وي را نبي و مظهر الاهي مي‏دانستند (براون، «عه»؛ نيز نك: ERE، همانجا). كوششهاي عبدالبهاء براي تبليغ و توسعه‏ي بهاييت، با اتكاء بر علم و اطلاعش بر تاريخ اقوام و اتخاذ سياستهاي خاص، اين گروه را كه تا پيش از او اهميت و موقعيتي نداشتند، تا حدي شهرت بخشيد (زعيم الدوله، 299،229). سفرهاي او به اروپا و آمريكا، و تشكيل يا سازماندهي مجامع بهايي در اين كشورها (زرقاني، همانجا) و تاسيس محافل و نهادهاي بهايي در ايران، مصر و عراق و سرزمينهاي آسياي ميانه و هند (شوقي، 3 / 269 - 291)، براي تحقق همان اهداف بود. به علاوه كوششهايي هم براي دسته‏بندي و عرضه‏ي نشريات فرقه به طور نظام يافته نشان داد (چمبرلين، 25 بب). او نيز مانند بهاء، مبلغ دين و زباني جهاني - زبان اسپرانتو - براي «تسريع دايره‏ي حسن تفاهم بين شرق و غرب»، وحدت اديان، وحدت عالم انساني، و «صلح اكبر» بود (اسلمنت، 134 -190،182،135 -191؛ عبدالبهاء، خطب، 380،281،204، 455). وي در نامه‏اي كه در فوريه‏ي 1913 خطاب به انجمن الاهيون فرانسه نوشت، ضمن انتقاد از اينكه ظهور پيامبر جديد - بهاء - را درنيافته‏اند، به تبليغ خود پرداخت. در ژوييه‏ي همان سال نيز خطاب به كنگره‏ي ششم ليبرالهاي مسيحي و ديگر اديان خواستار ايجاد ديني جهاني و قرار دادن «تمدن مادي» در خدمت «تمدن الاهي» شد (چمبرلين، 147 -172). در دوره‏ي رياست عبدالبهاء، عمه‏ي او موسوم به عزيه نوري كتاب تنبيه النايمين را در پاسخ به نامه‏ي عبدالبهاء نوشت و انتقاداتي سخت بر اعمال و افكار او و پدرش بهاء وارد كرد (نك: سطور پيشين؛ نيز نك: نوري، 3-5 ، 9 جم). قطع نظر از آنچه درباره‏ي ارتباطها و وابستگيهاي سياسي عبدالبهاء به برخي سازمانها و دولتها گفته‏اند، بعضي از منابع بهايي به ارتباط او با حكومت انگليسي فلسطين و كمكهايي كه به ارتش اين دولت در جنگ جهاني اول، بر ضد عثماني كرد، تصريح كرده‏اند. به همين سبب، به دستور لرد بالفور، او با خاندان و يارانش تحت حمايت ژنرال آلنبي (ه م) قرار گرفت و به علاوه در اواخر عمر (1920 م) دولت انگلستان او را شواليه خواند و نشان و مقام داد (شوقي، 3 / 269 - 299؛ نيز نك: عبدالحميد، 197 -187؛ صبحي، 205) و پس از مرگ او پادشاه و دولتمردان بلند پايه‏ي اين كشور مراتب تاسف خود را ابراز داشتند. شوقي همچنين آورده است كه بسياري از مسلمانان در تشييع جنازه‏ي او با تلاوت آيات قرآن شركت جستند و مفتي حيفا نيز سخنراني كرد (3 / 325 - 328). در آخر عمر، عبدالبهاء هم مانند بهاء نشان مي‏داد كه ملتزم به آداب مسلماني است. چنان كه براي اداي نماز جمعه به مسجد مي‏رفت و اين كار را تا دو روز پيش از مرگ ترك نكرد (صبحي، 151 -229،152 -230؛ اسلمنت،، 75). صبحي كه روزگاري كاتب عبدالبهاء بود، تصريح كرده است كه وي بهاييت را مانند شاذليه از فرق صوفيه معرفي مي‏كرد؛ و البته پيشواي شاذليه در سوريه با او دوستي داشت (ص 280 -279). برخي از نويسندگان هم به ارتباط و شباهتهاي بهاييه و قاديانيه اشاره كرده‏اند (عبدالحميد، 203 -197؛ اعظمي، 90،79، بب). عبدالبهاء نيز الواح، كتابها و رساله‏هايي پديد آورد. نخستين اثر مهم او كه در حيات بهاء و براي اثبات دعويهاي او و كوفتن بابيان و ازليان، در 1303 ق نوشت، كتاب مقاله‏ي شخصي سياح است (براون، «ياء») كه بعدا به انگليسي ترجمه شد 7 و در 1891 م در كيمبريج منتشر گرديد (براي مشخصات و متن انگليسي كتاب، نك: «كتابخانه‏ي بهايي»). 8 كتاب تذكره الوفاء في ترجمه حياه قدماء الاحباء (حيفا، 1343 ق) مشتمل است بر شرح زندگي و مرگ بهايياني كه در ايام خود او درگذشتند، مانند نبيل قايني (ص 5)، نبيل زرندي (ص 57)، ميرزا موسي برادر بهاء (ص 135). اين كتاب نيز به انگليسي ترجمه و چاپ شده است 9 ؛ مجموعه‏اي از الواح او هم در بمبيي (1882 م)، و سپس ترجمه‏ي انگليسي آن با عنوان «سر تمدن الهي» 10 در آمريكا به چاپ رسيد. اين كتاب مشتمل است بر برخي پيامها و نوشته‏هاي كوتاه او (مقدمه، 5 -8). ديگر آثار او كه غالبا توسط بهاييان گردآوري و منتشر شده، اينهاست: الواح و وصايا (چ مصر)؛ خطابات حضرت عبدالبهاء في اروبا (چ مصر، 1340 ق / 1921 م) كه مربوط به سفر اول او به اروپاست (مقدمه‏ي خطب عبدالبهاء، «ز»)؛ الواح و بعضي خطابات سفرهاي او به مصر و اروپا و امريكا (چ تهران، 1942 م). اين هر دو مجموعه در 1972 م يكجا و با عنوان خطب عبدالبهاء في اوروبا و امريكا، به عربي در بيروت به چاپ رسيد؛ مكاتيب عبدالبهاء (چ مصر، 1328 ق بب)؛ النور الابهي في مفاوضات عبدالبهاء معروف به مفاوضات (چ ليدن، 1908 م). او در همين رساله غربيان را كه براساس روايات مجعول درباره‏ي اسلام داوري مي‏كنند، مورد انتقاد قرار داده است (ص 14 - 15)؛ رساله‏ي مدنيه كه آن را در 1292 ق نوشت و مضمون اصلي آن نگاهي به اوضاع ايران و اشاره به افتخارات سابق اين سرزمين و لزوم بيداري و همگامي با تمدن جديد است (ص 11 -8). از يك اشاره‏ي او برمي‏آيد كه اين رساله را بدون ذكر نام خود، خطاب به پادشاه ايران نوشته است (ص 8)؛ او همچنين برخي آيات قرآن مجيد را تفسير كرد (مثلا مكاتيب، 32،12) و تفسيري به عربي بر بعضي از آيات سوره‏ي يوسف نوشت، و حديث «كنت كنزا مخفيا...» را تفسيري عرفاني كرد (فاضل مازندراني، رهبران، 2 / 540). مطابق وصيت بهاء، پسر كهترش محمدعلي (غصن اكبر) بايد جانشين عبدالبهاء مي‏شد؛ اما نزاعهايي كه ذكرش گذشت، به ويژه باعث دور كردن او شد و عبدالبهاء سرانجام نواده‏ي ارشد دختري خود، شوقي را - كه پدرش ميرزا هادي داماد و از ياران عبدالبهاء بود - به جانشيني برگماشت (صبحي، 212). وي در 1314 ق / 1896 م در عكا زاده شد. سپس لقب «امراللهي» گرفت و به همين سبب بهاييان او را «ولي امر» مي‏نامند (عالم بهايي، «ولي امر بهايي»). وي مقارن مرگ عبدالبهاء (1921 م) در آكسفرد مشغول تحصيل بود. در 1923 م به حيفا رفت و رشته‏ي امور بهاييت را در دست گرفت (فاضل مازندراني، همان، 2 / 556 - 557؛ 41 / ER,II). گفته‏اند كه عبدالبهاء به اصرار دخترش ضياييه، شوقي را به رهبري تعيين كرد (صبحي، 293). اين انتصاب، خاصه به سبب برخي خويها و ضعفها كه از او ديده مي‏شد، باعث مخالفت برخي بهاييان و رويگرداني بعضي ديگر، مانند صبحي (مهتدي)، آيتي (آواره) و نيكو از بهاييت شد (نك: كتابهاي آنان). با اين همه شوقي به توسعه و سازماندهي محافل بهايي، به ويژه در اروپا و آمريكا بسيار كوشيد. اين معني از كثرت نامه‏ها و سخنان او خطاب به بهاييان اين سرزمينها پيداست. وي همچنين به وصيت عبدالبهاء، سرانجام «بيت العدل اعظم الهي» را تاسيس كرد و اكثريت اعضاء آن را از ميان بهاييان اروپايي و آمريكايي برگزيد (فاضل مازندراني، همان، 2 / 558 - 559؛ صبحي، 257؛ رايين، 152 -145). اين كار با مخالفت گروهي از بهاييان روبه‏رو شد. نيز مجمعي از سران بهايي موسوم به «ايادي امرالله» براي تبليغ آيين و ايجاد و حفظ روابط بهاييان با رهبري پديد آورد و تاكيد كرد كه وظايف اين مجمع تضادي با اختيارات و وظايف خود او ندارد. چارلز ميسن ريمي، و ماري (روحيه) مكسول، دختر معماري كانادايي و طراح و سازنده‏ي مقبره‏ي بهاء - كه به ازدواج شوقي درآمده بود - از سران اين مجمع بودند (رايين، 541- 551، 591- 891؛ ER، همانجا). چون شوقي فرزندي نداشت، پس از مرگ او (آبان 1336 / نوامبر 1957، نك: آيين جهاني بهايي، «شوقي افندي») انشعابي ديگر در بهاييت پديد آمد. گروهي كه اكثريت مجمع «ايادي امرالله» را تشكيل مي‏دادند، به تجديد مخالفت با بيت العدل برخاستند. اينان به ويژه رياست چارلز ميسن ريمي آمريكايي را بر آن - كه در حقيقت رهبري بهاييت بود - نپذيرفتند و ولايت را مسدور دانستند و به رياست روحيه مكسول گردن نهادند. اگر چه چارلز ميسن ريمي به مقاومت برخاست، ولي به سبب طرفداري «اياديان» از روحيه مكسول، اكثريت بهاييان به او پيوستند (رايين،151 -175،159 -181 ).5 / 5 سال پس از مرگ شوقي، «بيت العدل اعظم» مركب از اعضاي 56 محفل ملي انتخاب شد (1963 م) و امور بهاييت را در دست گرفت. بيت العدلهاي ثانوي، «محافل روحاني ملي» نام دارند (عالم بهايي، «عهد و ميثاق... بهاء الله»). شوقي به سبب برخورداري از تحصيلات عاليه و ارتباطات وسيع، به ويژه سازگاري با اسراييل و دول اروپايي و آمريكايي طرفدار آن (علاوه بر آموزه‏هاي صريح خود او، نك: احمد، 97195،183،179؛ نيز درباره‏ي تعاليم عبدالبهاء در اين باره، نك: توقيعات مباركه، 307 -305)، توانايي بيشتري از اسلاف خود در تشكيل مجامع و سازماندهي محافل بهايي و برپايي «مشرق الاذكار» ها (معابد بهايي) در كشورهاي جهان نشان داد (عالم بهايي، همانجا؛ مثلا درباره‏ي بهاييان آمريكا، نك: شوقي، «دژ ايمان» 11 ، 110 -122، نيز درباره‏ي انتخابات بهاييان آمريكا، نك: «زمامداري بهايي» 12 ، 37 -41؛ درباره‏ي بهاييان آمريكاي جنوبي، نك: «ظهور عدالت الهي» 13 ، 48 -52). شوقي آثار مكتوب بسيار برجا نهاد كه غالبا جنبه‏هاي تبليغي و تاريخي دارد. برخي از آنها: قرن بديع؛ توقيعات مباركه، مشتمل بر بعضي نامه‏ها خطاب به محافل بهايي (تهران، 1352 ش / 1973 م)؛ «زمامداري بهايي»، مشتمل برنامه‏هايي است كه وي به بهاييان آمريكا نوشت (نيويورك، 1927 م)؛ «ظهور عدالت الهي» (ايلينويز، 1956 م)؛ «در راه حق»، شامل تاريخ باب و بهاء و عبدالبهاء (ايلينويز، 1957 م)؛ «پيام به جهان بهايي» (ايلينويز، 1958 م)؛ «دژ ايمان» (ايلينويز، 1965 م). مآخذ: آيتي، عبدالحسين (آواره)، كشف الحيل، تهران، 1313 ش؛ همو، الكواكب الدريه في مآثر البهاييه، قاهره، 1342 ق / 1923 م؛ آيين جهاني بهايي 14 (نك: مل)؛ احمد، بشير، بهاييت، اسراييل كي خفيه سياسي تنظيم، راولپندي، 1275 ق؛ اسلمنت، ج. ا.، بهاءالله و عصر جديد، ترجمه‏ي فارسي، حيفا، 1932 م؛ اشراق خاوري، عبدالحميد، گنج شايگان، تهران، 1344 ش؛ اعظمي، محمدحسن، حقيقه البهاييه و القاديانيه، بيروت، 1394 ق؛ الهي ظهير، احسان، البهاييه، نقد و تحليل، لاهور 1404 ق / 1984 م؛ امين، شريف يحيي، معجم الفرق الاسلاميه، بيروت، 1406 ق / 1986 م؛ باب، سيد علي محمد شيرازي، بيان عربي؛ همو، بيان فارسي؛ همو، دلايل سبعه، همو، قسمتي از الواح خط نقطه‏ي اولي، گردآوري حسن كاتب؛ براون، ادوارد، مقدمه بر نقطه الكاف (نك: هم كاشاني)؛ بهاء، حسينعلي نوري، اقدس، بمبيي، 1314 ق؛ همو، ايقان، 1310 ق؛ همو، لوح شيخ، لانگنهاين؛ همو، لوح عهد (كتاب عهدي) (نك: هم، عالم بهايي)؛ همو، مجموعه‏ي الواح مباركه، چ تصويري؛ حسيني طباطبايي، مصطفي، رهبران وادي ضلالت، تهران، 1378 ش؛ دانشنامه‏ي جهان اسلام، تهران، 1377 ش؛ رايين، اسماعيل، انشعاب در بهاييت پس از مرگ شوقي رباني، تهران، 1978 م؛ زرقاني، محمود، بدايع الآثار، بمبيي، 1332 ق / 1914 م؛ زعيم الدوله‏ي تبريزي، محمد مهدي، مفتاح باب الابواب، ترجمه‏ي حسن فريد گلپايگاني، تبريز، 1335 ش؛ شاهرودي، احمد، مرآت العارفين في دفع شبهات المبطلين، تهران، 1341 ش؛ شوقي رباني، قرن بديع، ترجمه‏ي نصرالله مودت؛ صبح ازل، يحيي، مستيقظ؛ صبحي مهتدي، فضل الله، خاطرات زندگي و تاريخ بابيگري و بهاييگري، تهران، 1354 ش؛ عالم بهايي 15 (نك: مل)؛ عبدالبهاء، عباس، الواح 16 (نك: مل)؛ همو، تذكره الوفاء في ترجمه حياه قدماء الاحباء، حيفا، 1343 ق؛ همو، توقيعات مباركه، به كوشش عبدالعلي علايي، 1352 ش / 1973 م؛ همو، خطب عبدالبهاء في اوروبا و امريكا، بيروت، 1972 م؛ همو، رساله‏ي مدنيه (نك: هم، آيين جهاني بهايي)؛ همو، مقاله‏ي شخصي سياح، تهران، 1341 ش؛ همو، مكاتيب (نك: هم آيين جهاني بهايي)؛ همو، النور الابهي في مفاوضات عبدالبهاء (نك: هم، آيين جهاني بهايي)؛ عبدالحميد، محسن، حقيقه البابيه و البهاييه، كركوك، 1389 ق؛ فاضل مازندراني، اسدالله، اسرار الآثار، همو، رهبران و رهروان؛ فريد بديع الله، كتاب اقدس، تهران، 1352 ش؛ فيضي، محمدعلي، حضرت بهاء الله؛ قام مقام فراهاني، ابوالقاسم، منشآت، تهران، 1280 ق؛ همو، نامه‏هاي پراكنده، به كوشش جهانگير قايم مقامي، تهران، 1357 ش؛ قرآن مجيد؛ كاشاني، ميرزا جاني، نقطه الكاف، به كوشش ادوارد براون، ليدن، 1910 م؛ كسروي، احمد، بهاييگري، تهران، چاپ تمدن؛ گلپايگاني، ابوالفضل، الفرايد، قاهره، 1315 ق؛ محيط طباطبايي، محمد، «تاريخ قديم و جديد»، گوهر، تهران، 1354 ش، س 3، شم 5؛ همو، «تاريخ نو پديد نبيل زرندي»، همان، شم 9؛ همو، «رساله‏ي خالويه يا ايقان»، همان، تهران، 1356 ش و 1357 ش، س 5، شم 11 و 12، س 6، شم 1؛ همو، «عظيم پس از باب و پيش از ازل»، همان، تهران، 1357 ش، س 6، شم 3 و 4؛ «كتابي بي‏نام با نامي تازه»، همان، تهران، 1353، ش، س 2، شم 11 و 12؛ ممقاني، اسدالله، «اختلاف بهاء و صبح ازل»، راهنماي كتاب، تهران، 1342 ش. س 6، ش 4 و 5؛ موحد، محمدعلي «اسنادي از آرشيو دولتي استانبول»، همان، تهران، 1342 ش، س 6، شم 1 و 2؛ ميرزا آقاخان كرماني، عبدالحسين و احمد روحي، هشت بهشت؛ نبيل زرندي، مطالع الانوار، ترجمه‏ي عبدالجليل، سعد، قاهره، 1940 م؛ نجفي، محمدباقر، بهاييان، تهران، 1357 ش / 1979 م؛ نوري، عزيه، تنبيه النايمين؛ نيز: Abdul-baha, The Secret of Divine Civilization, tr. M. Gail, Illinois, 1957; The Bahai Faith, www. bahai. com / Persian / ; Bahai Library Online, ww. bahai-library. com, The Bahai World, www. bahai-library - com , org / Persian / ; Browne , E. G., A Year Amongst the Persians, London, 1893; id , note and introd. A Travellers Narrative) vide: Bahai Library...(; Chamberlain, S., Abdul Baha on Divine Philosophy, Boston , 1918; The Encyclopaedia of the Qur an , ed , J. D. McAulife, Leiden / Boston, 2001; ER; ERE; The Oxford Encyclopedia of the Modern Islamic World, ed. J.L. Esposito, New York / Oxford, 1995 ; Shoghi Effendi, The Advent of Divine Justice, Illinois, 1956$ id, Bahai Administration; id, Citadel of Faith, Illinois, 1965; id, God Passes by , Illinois , 1957; Thompson, J., Abdul Baha, Illinois, 1948.


1 note and introd.
2 ... AYear
3 ... The Encyclopaedia
4 The Oxford
5 The Proclamation of Bahaullah.
6 God ...
7 A Traveller’s Narrative.
8 Bahai Library Online.
9 1971، IIlinois، Memorials of Faithful .
10 ...The Secret of
11 Citadelo of Faith.
12 Bahai Administration.
13 The Advent of Divine Justice.
14 The Bahai Faith.
15 The Bahai World.
16 ... The Secret
irani
فعّال
پست: 339
تاریخ عضویت: جمعه 22 آذر 1387, 9:23 pm

پست توسط irani »

80. داوود مهرورز

عنوان: بهاييت از ديدگاه محققان ايراني

منبع:نشريه: زمانه شماره نشريه: 61 سال: 1386 ماه: 7 تعداد صفحه: 25 ـ 28 زبان: فارسي



ختلاف در نظر و تحليل همواره وجود داشته و مورخان و محققان را به دسته‏هاي مختلفي تقسيم و دسته‏بندي نموده است، اما در كنار اختلافات، مشتركاني نيز وجود دارد كه بايد به آن‏ها توجه نمود، در اين صورت شناخت بهتري از تحولات مورد بررسي حاصل مي‏آيد. نكته‏اي كه در خصوص بهاييت در خور تامل است اشتراك نظر و توافق مورخان و محققان (با وجود گرايش‏هاي متنوع سياسي و فكري) در وابستگي سران بهاييت به استعمار مي‏باشد. مقاله‏ي پيش‏رو، اشتراك نظر آن‏ها را نشان داده است. مورخان و محققان ايراني درباره‏ي وجود پيوند ميان باب و بابيت نخستين با كانون‏هاي استعماري، دو نطر متفاوت ابراز كرده‏اند. عده‏اي از آن‏ها، با استناد به دسته‏اي از قراين و شواهد تاريخي، كه به سادگي نمي‏توان از كنار آن‏ها عبور كرد، قدرت‏هاي استعماري را در ايجاد و پيدايش اصل جنبش بابيگري دخيل و موثر مي‏دانند و عده‏اي ديگر، بابيت را، در بنياد، جنبشي خود جوش شمرده و بر اين باورند كه مداخله‏ي قدرت‏هاي استكباري در اين جنبش، پس از شروع و گسترش آن بوده است. مورخان و محققان ياد شده، اما، نوعا درباره‏ي دست داشتن دولت استعماري در ايجاد بهاييت (يا دست كم: تقويت و پيشبرد آن) تقريبا متفق‏اند و حتي بسياري از كساني كه «بابيگري» را جنبشي به اصطلاح خلقي و انقلابي شمرده، درباره‏ي «بهاييت» تصريح كرده‏اند كه از اساس، ريشه‏اي استعماري داشته است. در اين زمينه به ديدگاه گروهي از مورخان معاصر - كه با وجود تعلق به گرايش‏ها و جناح‏هاي مختلف فكري و سياسي، نسبت به بهاييت، نگاهي واحد: نگاه منفي، دارند - اشاره شده است.


دكتر شيخ الاسلامي - استاد فقيد دانشگاه و نويسنده و مترجم پر اطلاع معاصر - خاطرات سياسي سر آرتور هاردينگ (استاد اعظم فراماسونري، و وزير مختار بريتانيا در ايران زمان مظفرالدين شاه) را به فارسي ترجمه كرده و بر آن تعليقاتي افزوده است. مستر هاردينگ در بخشي از خاطرات خود، با لحني جانب دارانه، از بابيان و بهاييان ياد كرده و جناب شيخ‏الاسلامي با تعريض به حمايت سفير بريتانيا از آنان نوشته است: «در آن عرض يكصد سال اخير، بابيان و بهاييان ايران هميشه از خط مشي سياسي انگلستان در شرق پيروي كرده‏اند و ستايش وزير مختار انگليس از آن‏ها امري است كاملا طبيعي.» 1


احمد كسروي، از كساني است كه با بهاييان از نزديك بحث و گفت و گو داشته و آثارشان را بررسي و نقد كرده است. وي، رهبري بهاييت را در آغاز پيدايش، بسته و پيوسته به استعمار تزاري دانسته، و در ادوار بعد (مشخصا در اواخر جنگ جهاني اول) با امپراتوري بريتانيا در پيوند شمرده است. چنان كه متقابلا رهبري گروه ازليان (ميرزا يحيي صبح ازل، برادر كوچك بهاء) به قبله لندن نماز مي‏گزارده است. كسروي نوشته است: «آنچه دانسته‏ايم حسينعلي بهاء در تهران با كاركنان سياسي روس به همبستگي مي‏داشته، و اين بوده چون به زندان افتاد روسيان به رهايي‏اش كوشيده و از تهران تا بغداد غلامي از كنسول خانه همراهش گردانيده‏اند. پس از آن نيز دولت امپراتوري روس در نهان و آشكار هواداري از بهاء و دسته‏ي او نشان مي‏داده. اين است در عشق‏آباد و ديگر جاها، آزادي به ايشان داده شد. از آن سو انگليسيان به نام هم چشمي كه در سياست شرقي خود با روسيان مي‏داشتند، به ميرزا يحيي صبح ازل كه از بهاء جدا گرديده دسته‏ي ديگري به نام ازليان داشت، پشتيباني مي‏نموده‏اند. به ويژه پس از آن كه جزيره‏ي قبرس، كه نشيمنگاه ازل مي‏بود، به دست ايشان افتاده كه دلبستگي‏شان به او و پيروانش بيشتر گرديده. چاپ كتاب نقطه «الكاف» كه پرفسور براون به آن برخاسته و آن «مقدمه» دلسوزانه‏اي كه نوشته، اگر چه عنوانش دلسوزي به تاريخ و دلبستگي به آشكار شدن آميغ‏هاي تاريخ است، ولي انگيزه‏ي نهاني‏اش پشتيباني از ازل و بابيان مي‏بوده. سال‏ها چنين مي‏گذشته و از دو دسته، آن يكي پشتيباني از روسيان مي‏ديده و اين يكي از هواداري انگليسيان بهره مي‏جسته، و اين پشتيباني و هواداري در پيشامدهاي درون ايران نيز.... بي‏تاثير نمي‏بوده، تا هنگامي كه جنگ جهانگير گذشته جنگ جهاني اول پيش آمده. چون در نتيجه‏ي آن جنگ، از يك سو دولت امپراتوري روس با سياست‏هاي خود برافتاد و از ميان رفت و از يك سو دولت انگليس به فلسطين، كه عكا كانون بهاييگري در آنجاست، 2 دست يافت. از آن سوي تا اين هنگام ميرزا يحيي مرده و دستگاه او به هم خورده و ازليان، چه در ايران و چه در ديگر جاها، سست و گمنام گرديده بودند. اين پيشامدها آن حال پيش را از ميان برده است. يكي از داستان‏هايي كه دستاويز به دست بدخواهان بهاييگري داده و راستي را داستان ننگ‏آوري مي‏باشد آن است كه پس از چيره گرديدن انگليسيان به فلسطين، عبدالبهاء درخواست لقب سر (Sir) از آن دولت كرده و چون داده‏اند، روز رسيدن فرمان و نشان در عكا جشني برپا گردانيده و موزيك نوازيده‏اند و در همان بزم پيكره‏اي برداشته‏اند. پيداست كه عبدالبهاء اين را شوند پيشرفت بهاييگري و نيرومندي بهاييان پنداشته و كرده، ولي راستي را جز مايه‏ي رسوايي نبوده است و جز به ناتواني بهاييان نتواند افزود.» 3 . ديدگاه فوق را، كسروي در تاريخ مشروطه» خود نيز، آنجا كه در پي تحليل چرايي و چگونگي حمايت ازليان از مشروطه و حمايت بهاييان از استبداد مي‏باشد، بازتاب داده است: «ما اگر بخواهيم همبستگي‏اي را كه ميان بهاييان و ازليان - دو گروه منشعب از فرقه‏ي بابيه - باد مشروطه بوده، به راستي روشن گردانيم، بايد بگوييم: بهاييان هواخواه خودكامگي و ازليان هواخواه مشروطه بودند... در جنبش مشروطه، چون دولت انگليس هواخواه آن مي‏بود، ازليان پا به ميان نهادند. ما تنها در اينجا نام خاندان دولت آبادي را مي‏بريم. حاجي ميرزا هادي - پدر يحيي دولت آبادي - بزرگ اين خاندان، نماينده‏ي صبح ازل در ايران بود. از آن سوي، چون دولت امپراتوري روس، دشمني با مشروطه نشان مي‏داد، بهاييان با دستور عباس افندي عبدالبهاء، خود را از مشروطه كنار گرفته از درون هواخواهان محمدعلي ميرزا مي‏بودند.» 4 .


ديدگاه دكتر فريدون آدميت، به ويژه نسبت به بهاييان، به شدت منفي است. از نظر او، دو مسلك بهاييت و ازليت، كه از بابيت انشعاب شده، دو «مذهب سياسي» هستند كه طي تاريخ، با استعمار روس و انگليس در پيوند بوده و از لطف و حمايت آن‏ها بهره داشته‏اند. وي با اشاره به درگيري و اختلاف بين پيروان باب، و تفرقه‏ي آنان به دو گروه بهايي (هوداران ميرزا حسينعلي بهاء) و ازلي (مريدان ميرزا يحيي صبح ازل)، خاطر نشان ساخته است: «در اوايل سال 1285. ق بهاء الله و اتباعش را به عكا، و صبح ازل و اصحابش را به جزيره‏ي قبرس، كه در آن موقع جزء امپراتوري عثماني بود، فرستادند. ميرزا حسينعلي كاغذي از ادرنه به ناصرالدين شاه مي‏نويسد و در آن، شاه را ظل الله في‏الارضين خطاب مي‏كند و خود را عبد ذليل مي‏خواند و اين پيشواي مذهبي التجا و انابت مي‏كند كه اجازه داده شود به ايران باز گردد (عين اين نامه فعلا در يكي از كتابخانه‏هاي بزرگ اروپا موجود مي‏باشد). كرزن نيز از صبح ازل ياد كرده مي‏نويسد: «فعلا در جزيره‏ي قبرس مي‏باشد و دولت انگليس يك مقرري درباره‏ي او و اتباعش برقرار نموده است.» چنان كه ملاحظه مي‏گردد، ازليان (بابيان) به حمايت انگليس پشت گرم، و روس‏ها نيز ميرزا حسينعلي و بالنتيجه بهاييان را زير حمايت گرفته بودند و به همين جهت است كه ادوارد براون به طبع «نقطه الكاف» از كتاب‏هاي تاريخي كهن بابيه كه جانشيني صبح ازل را ثابت كرده و مقام ميرزا حسينعلي را غصبي مي‏نمايد، دست يازيده و يك مقدمه‏ي پر آب و تابي بر آن نوشته كه اگر درست در آن دقت شود، از يك دست، بابي‏ها را حمايت نموده، غم آنان را مي‏خورد و از دست ديگر، بهاييان را تحقير كرده پرده از روي مقام غصبي آنان بر مي‏دارد. انسان وقتي كه كتاب يك سال در ميان ايرانيان تاليف ادوارد براون را مطالعه مي‏كند مي‏بيند اين مرد دانشمند انگليسي چگونه با عبا و ردا و تسبيح و سجاده در ايران مسافرت كرده و در يزد و كرمان به ترياك كشيدن نيز مشغول شده و بيشتر مصاحبت خود را با مردم عوام مي‏كند و محور صحبت او در همه جا و همه وقت از بابيگري مي‏باشد، آن وقت مي‏فهمد اين افسر آزموده‏ي انگليسي چقدر در نشر عقايد بابيگري كوشيده و چه خدمت بزرگي به دولت خود كرده است. به همين جهت والنتين چيرول، مخبر معروف روزنامه‏ي تايمز، كه از جمله كساني بود كه در مورد پيمان نحس 1907، وزارت خارجه‏ي انگليس با وي مشورت كرد، در كتاب معتبر خود مسيله‏ي شرق وسطي ‘ يا چند مسيله سياسي راجع به دفاع هندوستان، بهاييان را جاسوس روس‏ها معرفي مي‏كند. وي كاپيتان تومانسكي را از مبارزترين ماموران و عاملان آن دولت قلمداد مي‏نمايد، و حتي اشاعه‏ي بابيگري را نتيجه‏ي علاقه‏ي روس‏ها و اقدام در انتشار آثار آنان مي‏داند. اين مورخ معتبر اضافه مي‏كند كه تومانسكي در اين راه به دولت متبوع خود خدمت كرد. ما هم با همين سنخ استدلال، ادوارد براون انگليسي را از كساني مي‏دانيم كه ماموريت‏هاي رسمي در اشاعه‏ي اين مذهب سياسي داشته است و با انتشار آثار بابي‏ها و نوشتن مقالات متعدد درباره‏ي آن‏ها مساعي زيادي به خرج داده. جنگ بين‏المللي گذشته در سرنوشت بابي‏ها موثر گريدد و سقوط حكومت تزار به عمر حمايت آنان از بهاييان خاتمه بخشيد. از آن طرف سرزمين فلسطين به دست انگليس‏ها افتاد و بهاييان را به سوي خود كشيدند.» 7 .

به اعتقاد وي: دو دستگي ميان بابيان (پس از مرگ باب) و تقسيم آن‏ها به دو گروه «ازليان» (به رياست يحيي صبح ازل) و «بهاييان» (به رياست حسينعلي بهاء) يكي از عوامل مهم شكست جنبش بابيه بود. زيرا به اعتقاد او: «اين واقعه،، نيروي بابيان را تحليل برد» و پس از آن: «صبح ازل روحيه‏ي انقلابي را رها نمود و گوشه‏ي عزلت اختيار نمود و به پيروان اندكش، بسنده كرد و دست از مبارزه با قاجاريه كشيد... از طرف ديگر، بهاء الله نيز به دامن سياست‏هاي بيگانه (روس و انگليس) پناه برد و زيركانه جنبه‏هاي انقلابي نهضت را تضعيف نمود و «اخلاق» را به جاي آن قرارداد و با ناصرالدين شاه از در سازش درآمد. او به پيروان خود سفارش مي‏نمود كه: «بايد كشته شدن را بر كشتن ترجيح داد» و در دوراني كه «ناسيوناليزم» ايراني، براي مبارزه با تسلط سياسي و اقتصادي بيگانه و نيز حكومت فيودال محلي دست نشانده‏ي آن، به منزله‏ي يكي از حياتي‏ترين سلاح‏هاي توده و روشنفكران ايران بود، به مبارزه با اين سلاح پرداخت و گفت: «ليس الفخر لمن يحب الوطن بل الفخر لمن يحب العالم» حب وطن افتخاري ندارد، حب جهان افتخار دارد! و بدين وسيله «جهان وطني» را رسما تاييد نمود و سرانجام در يكي از الواح خود (لوح سلطان)، خود را «غلام و عبد» و «ناصرالدين شاه» را «مليك زمان» اعلام نمود. بعدها جانشين او، عباس افندي، رسما به دفاع از محمدعلي شاه در مقابل مشروطه خواهان برخاست و در يكي از الواح خود چنين نوشت: طهران، حضرت ايادي امر الله، حضرت علي قبل اكبر عليه بهاء الابهي (هو الله) اي منادي پيمان، نامه‏اي كه به جناب منشادي (حاجي سيد تقي) مرقوم نموده بوديد ملاحظه گرديد و به دقت تمام مطالعه شد.... از انقلاب ارض طا (تهران) مرقوم نموده بوديد، اين انقلاب در الواح مستطاب مصرح و بي‏حجاب، ولي عاقبت سكون يابد و راحت جان حاصل شود... و سرير سلطنت كبري در نهايت شوكت استقرار جويد و آفاق ايران به نورانيت عدالت شهرياري (محمدعلي شاه) روشن و تابان گردد... مكدر مگرديد، جمع ياران الهي را به اطاعت و انقياد و صداقت و خيرخواهي به سرير تاجداري دلالت نماييد، زيرا به نص قاطع الهي، مكلف بر آن‏اند.... باري، گوش به اين حرف‏ها مدهيد و شب و روز به جان و دل بكوشيد و دعاي خير نماييد و تضرع و زاري فرماييد تا... در جميع امور نواياي خيريه‏ي اعليحضرت شهرياري واضح و مشهور، ولي نوهوساني (مشروطه‏خواهان) چند گمان نمايند كه كسر نفوذ سلطنت، سبب عزت ملت است. هيهات، هيهات، اين چه ناداني است... اعليحضرت شهرياري الحمدلله شخص مجرب‏اند و عدل مصور؛ عقل مجسم و حلم مشخص و... والسلام علي من اتبع الهدي، 11 ج 1 سنه‏ي 1335 قمري ع ع.» فشاهي در ادامه افزوده است: «سياست دفاع از محمد علي شاه و دولت روس تزاري تا هنگام پيروزي مشروطه خواهان و فرار محمد علي شاه ادامه يافت و پس از آن، اين فقه يكسره در دامن دولت انگليس در غلطيد.» 8 .


احسان طبري، از مخالفت حسينعلي بهاء (موسس بهاييت) با «تعصبات ملي و ديني»، كه بهاييان بدان افتخار مي‏كنند، تلقي مثبتي نداشته و اين آموزه را موجب بدآموزي‏هايي چون انصراف ملت‏ها از مبارزات اجتماعي - سياسي خويش، و تعطيلي هر گونه قيام و جنگ (اعم از دفاعي يا تجاوزي) از سوي آنان، دانسته است. به نوشته‏ي طبري: «بهاء الله اعلام داشت كه همه‏ي افراد بشر بار يك دار و برگ يك شاخسارند و با تعصبات ملي و ديني مخالفت ورزيد... بر اساس اصل اخوت عمومي افراد بشر و نفي تعصب، به ناچار بهاييه با مبارزه‏ي اجتماعي، مخالفت با دولت، نبرد طبقاتي، قيام و انقلاب، جنگ اعم از دفاعي يا تجاوزي مخالف‏اند و اين توصيه صلح كل در واقع به توصيه‏ي انصراف از نبرد طبقاتي مي‏انجامد و به بهاييگري رنگ جهان وطني و صلح‏گرايي منفعل مي‏دهد. به همين جهت برخي بهاييگري را ايديولوژي قشر لال بورژوازي (كمپرادر) مي‏دانند كه سازش با دولت وقت و سازش با استعمار طلبان، لازمه‏ي ادامه‏ي كسب آن‏ها است.» طبري، در ادامه‏ي مطلب، از روابط عباس افندي (جانشين حسينعلي بهاء) پس از فروپاشي عثماني و سيطره‏ي بريتانيا بر فلسطين) با مقامات انگليسي سخن گفته و نوشته است: «درباره‏ي رابطه‏ي محافل بهايي با امپرياليسم انگلستان و امريكا مطالب زيادي گفته مي‏شود. جهاني وطني بهاييان و عقايد ضد انقلابي آن‏ها و دوري آن‏ها از مذهب مسلط در كشور ما وجود مراكزي از آن‏ها در امريكا و اروپا و كيفيت نيمه مخفي كار آن‏ها و همبستگي دروني آن‏ها، همه و همه به اين شايعات مايه مي‏دهد. آنچه كه مسلم است نمي‏توان هر بهايي را يك عامل بيگانه دانست، ولي در وجود رابطه مابين مراكز عمده‏ي بهايي، مانند مراكز داشناك و صهيونيست (صهيونيسم) با محافل امپرياليستي ترديدي نيست و مي‏توان حدس زد كه سازمان‏هاي جاسوسي امپرياليستي از قبيل سيا و اينتلجنس سرويس از سازمان بهايي براي مقاصد خود استفاده مي‏كنند....» احسان طبري در پايان خاطر نشان ساخته است: «بانو بهيه رباني، سازمانگر عمده‏ي محافل روحاني بهايي (پس از شوقي افندي) در مصاحبه‏اي كه در تابستان 1976 با روزنامه‏ي فرانسوي «لوموند» كرد، تاكيد نمود كه بهاييان همه‏جا به دولت‏هاي موجود و قوانين موجود احترام مي‏گذارند و در كادر آن عمل مي‏كنند. مخبر لوموند پرسيده كه آيا در افريقاي جنوبي محافل بهايي وجود دارد و چون پاسخ شنيد آري، اين سوال بجا را مطرح كرد كه مابين شعار برادري انساني بهاييان و احترام به قوانين نژادگرايانه‏ي رژيم آپارتايد در پرتوريا چه تناسبي مي‏تواند وجود داشته باشد؟ البته بانو رباني به اين سوال نتوانست پاسخ مقنع بدهد و از آن طفره رفت. بهاييان كه خلق و ميهن خود را دوست دارند بايد با ديدگان باز از افتادن در دام عمال امپرياليستي هم كيش خود كه از اعتقاد آن‏ها به سود مراكز اساسي جنايت و دزدي جهاني استفاده مي‏كنند، بپرهيزند.» 9 . آنچه گذشت، نمونه‏اي بود از افكار و آراء نويسندگان و محققان ايراني معاصر (از جناح‏ها و گرايش‏هاي مختلف و حتي متضاد فكري و سياسي) راجع به ماهيت استعماري بابيت و بهاييت، كه مويد آن را مي‏توان در كلام بسياري ديگر از پژوهشگران و نويسندگان اين سرزمين نشان داد، همچون: دكتر عبدالحسين نوايي، 10 مهدي بامداد، 11 حسن اعظام قدسي «اعظام الوزاره»، 12 محمود محمود، 13 سيد احمد خان ملك ساساني 14 ، ابوالفضل قاسمي، 15 ، سيد محمد باقر نجفي، 16 بهرام افراسيابي، 17 دكتر علي اكبر ولايتي، 18 دكتر عبدالهادي حايري، 19 دكتر يوسف فضايي، 20 ابوالفضل شكوري، 21 دكتر سيد سعيد زاهد زاهداني، 22 عبدالله شهبازي، 23 حسين آباديان، 24 مصطفي آيت مهدوي، 25 رضا زارع، 26 و بسياري افراد ديگر.


خاطرات سياسي سر آرتور هاردينگ وزير مختار بريتانيا در دربار ايران در عهد سلطنت مظفرالدين شاه قاجار، ترجمه شيخ الاسلامي، چ 1، ص 102.
2 از زمان عباس افندي (جانشين ميرزا حسينعلي بهاء)، مركز بهاييت از عكا به حيفا (هر دو، واقع در اسراييل كنوني) انتقال يافت - ع. منذر.
3 بهاييگري، تهران، 1323، چاپخانه پيمان، صص 89 - 90.
4 تاريخ مشروطه ايران، چاپ 5: موسسه چاپ و انتشارات اميركبير، تهران، 1340. ش، ص 291.
5 انشعاب در بهاييت پس از مرگ شوقي رباني، اسماعيل رايين، موسسه تحقيقي رايين، تهران، 1357، ص 291.
6 حقوق بگيران انگليس در ايران، صص 332 - 333.
7 ر. ك: اميركبير و ايران، با مقدمه محمود محمود، چاپ اول: انتشارات بنگاه آذر، تهران 1323، قسمت اول، صص 256 - 258؛ همان: متن كامل، چاپ دوم: موسسه مطبوعاتي اميركبير، تهران 1334، صص 207 - 208. آدميت در چاپ پنجم اين كتاب (چاپ شركت سهامي انتشارات خوارزمي، تهران 1355، ص 457) گفتار فوق را تلخيص كرده و با اشاره به ماجراي اعطاء لقب سر و نشان دولتي از سوي لرد آللنبي (حاكم انگليسي حيفا) به عباس افندي، مي‏افزايد: «از آن پس عنصر بهايي چون عنصر جهود، به عنوان يكي از عوامل پيشرفت سياست انگليس در ايران درآمد. طرفه اينكه از جهودان نيز كساني به آن فرقه پيوسته‏اند، و همان ميراث سياست انگليس به آمريكاييان نيز رسيده» است.
8 ر ك: از گاتها تا مشروطيت، محمدرضا فشاهي، فصل: نهضت باب؛ رنسانس و رفرماسيون»، ص 216 به بعد.
9 جامعه ايران در دوران رضا شاه، احسان طبري، صص 117 - 119.
10 ر ك: اعتضاد السلطنه، فتنه باب، توضيحات و مقالات به قلم عبدالحسين نوايي، چاپ 2، تهران، بابك، 1351، صص 203 - 204.
11 مهدي بامداد، شرح حال رجال ايران، ج 2، صص 201 - 202.
12 خاطرات من يا تاريخ صد ساله ايران، تهران، كارنگ، 1379، ج 2، ص 902 به بعد.
13 محمود محمود، تاريخ روابط سياسي ايران و انگليس در قرن 19، چ 4، تهران، اقبال، 1361، ج 2، صص 528 - 529.
14 خان ملك ساساني، دست پنهان سياست انگليس در ايران، چ 3، تهران، بابك با همكاري انتشارات هدايت، بي‏تا، صص 102 - 103.
15 اليگارشي يا خاندانهاي حكومتگر ايران، ج 4: خاندان هويدا، گماشته صهيونيسم و امپرياليسم، تهران، رز، 1357.
16 بهاييان، چاپ 2، تهران، مشعر، 1383، فصل: حمايت سياستهاي خارجي از بهاييت، ص 588 به بعد.
17 بهرام افراسيابي، تاريخ جامع بهاييت (نوماسوني)، ص 406 به بعد.
18 علي‏اكبر ولايتي، ايران و تحولات فلسطين 1317 - 1357. ش /1939 - 1979. م، تهران، مركز چاپ و انتشارات وزارت امور خارج، 1380، ص 149 به بعد.
19 عبدالهادي حايري، تشيع و مشروطيت در ايران و نقش ايرانيان مقيم عراق، چ 2، تهران، اميركبير، 1364، ص 90.
20 يوسف فضايي، تحقيق در تاريخ و عقايد شيخيگري، بابيگري، بهاييگري... و كسروي‏گري، تهران، عطايي، 1383، صص 194 197.
21 ابوالفضل شكوري، جريان شناسي تاريخ نگاريها در ايران معاصر، تهران، بنياد تاريخ انقلاب اسلامي ايران، 1371، صص 483، 316 - 317، 39 و 511.
22 سيد سعيد زاهد زاهداني، بهاييت در ايران، چاپ 2، تهران، مركز اسناد انقلاب اسلامي، 1381، صص 145 و 224 - 225.
23 عبدالله شهبازي، «جستارهايي از تاريخ بهاييگري در ايران»، تاريخ معاصر ايران، سال 7، ش 27، پاييز 1382.
24 حسين آباديان، بحران مشروطيت در ايران، تهران، موسسه مطالعات و پژوهشهاي سياسي، 1383، ص 210 به بعد.
25 مصطفي آيت مهدوي، «موضع بابيان، ازليان و بهاييان درباره مليت»، مولفه‏هاي هويت ملي در ايران، مجموعه مقالات، ص 279 به بعد.
26 رضا زارع، ارتباط ناشناخته؛ بررسي روابط رژيم پهلوي و اسراييل (1327 - 1357)، تهران، موسسه مطالعات تاريخ معاصر ايران، 1384، ص 366 به بعد.


http://www.ghaemiyeh.com/library/catego ... 811/Page-1
irani
فعّال
پست: 339
تاریخ عضویت: جمعه 22 آذر 1387, 9:23 pm

پست توسط irani »

81.شاهد
خشونت در بهائيت

منبع:http://yek-sargashte.persianblog.ir/tag/بهاییت


از جمله کمک‌های الیگارشی ثروتمند و مقتدر پارسی به فرقة بهایی باید به اراضی وسیعی در شهر دهلی اشاره کرد که پارسیان به بهاییان اهدا کردند و در آن بنای باشکوه معبد لوتوس (نیلوفر آبی) ایجاد شد. این معبد یکی از اماکن مهم و مشهور شهر دهلی است و هر روزه هزاران تن بازدیدکننده دارد.


بررسی‌ای که دربارة نقش یهودیان در گسترش بهایی‌گری در ایران ارائه شد، در مقیاسی محدودتر، دربارة زرتشتیان بهایی شده نیز صادق است. موج گروش زرتشتیان به بهایی‌گری در حوالی سال 1919 م. رخ داد و بسیاری از تقریباً 250 نفر زرتشتی بهایی شده،1 رعایای ارباب جمشید جمشیدیان، ثروتمند مقتدر زرتشتی، بودند که در روستاهای یزد و کرمان (روستاهای حسین‌آباد، مریم‌آباد، قاسم‌آباد و...) سکونت داشتند. این پدیده را می‌توان به شکل‌های مختلف تحلیل کرد و برای آن پایه‌های اجتماعی و فرهنگی فرض نمود.2 ولی در آن روزها دست‌اندرکاران و آشنایان با سیاست مسئله را به گونه‌ای دیگر می‌دیدند؛ عموماً نه آن را جدی می‌گرفتند نه برای آن اصالتی قائل بودند. برای نمونه، اعظام قدسی در خاطرات خود از دوران تدریس در مدرسة سن‌لوئی تهران می‌نویسد:

«یک معلم انگلیسی به نام فریبرز که اصلاً زرتشتی بود ولی بهایی شده بود با من از نقطه نظر اینکه علاقه‌مند به خطّ فارسی بود اظهار دوستی و تقاضا داشت که خط تعلیم بگیرد. من هم حاضر شدم. این بود که در روزهای مدرسه ایشان هم چند دقیقه که سر کلاس من نبود به اصطلاح در زنگ تنفس تعلیم می‌گرفتند...، یکی از روزها وارد صحبت مذهبی گردید و خواست از در تبلیغ با من وارد مذاکره گردد. به ایشان گفتم: اگر می‌خواهید که من به شما تعلیم خط بدهم از این مقوله با من صحبت ننمایید، چون تمام اینها را از مؤسس و غیره می‌شناسم؛ ولی شما حق دارید، چون زرتشتی بوده‌اید و حالا قبول این مشکل نموده‌اید؛ شما هم از نقطه‌نظر سیاسی قبول کرده‌اید. خنده‌ای کردند و گفتند: آقای میرزاحسن، مثل اینکه شما خوب وارد هستید».3

در بررسی این پدیده با نقش ارباب جمشید جمشیدیان به عنوان حامی اصلی این موج آشنا می‌شویم. ارباب جمشید از صمیمی‌ترین دوستان اردشیر ریپورتر، رئیس شبکة اطلاعاتی حکومت هند بریتانیا در ایران پس از مانکجی‌هاتریا بود و صمیمیت میان این‌دو تا بدان حد بود که برخی از دیدارهای محرمانه اردشیرجی و رضا خان در خانة ارباب جمشید صورت می‌گرفت.4 با توجه به این پیوند، اگر تحولات فوق را به سازمان اطلاعاتی حکومت هند بریتانیا و اردشیر ریپورتر منتسب کنیم به بیراهه نرفته‌ایم. جایگاه ارباب جمشید در این ماجرا تا بدان حد است که عباس افندی مکرراً بهاییان یزد و کرمان را به فرمانبری و اطاعت از او امر می‌کند.5

به نوشتة حسن نیکو، بهاییان هندوستان «همگی زرتشتی ایرانی هستند که از دهات یزد و کرمان به عنوان چای‌فروشی در بمبئی مجتمع شده‌اند و آنان نیز مانند کلیمی‌ها... همان تعصب زرتشتی را قدری کمتر از یهودیان دارند و دو سه نفر مسلمان که در بمبئی هستند در اکثریت آنها مستهلک شده؛ مخصوصاً به آنها راه نمی‌دهند».6 از جمله کمک‌های الیگارشی ثروتمند و مقتدر پارسی به فرقة بهایی باید به اراضی وسیعی در شهر دهلی اشاره کرد که پارسیان به بهاییان اهدا کردند و در آن بنای باشکوه معبد لوتوس (نیلوفر آبی) ایجاد شد. این معبد یکی از اماکن مهم و مشهور شهر دهلی است و هر روزه هزاران تن بازدیدکننده دارد.

صبحی مهتدی می‌نویسد:
«این را هم بدانید که من با مردم هیچ کیش و آئینی دشمنی ندارم... ولی با این گروه که به دروغ و از روی ریا خود را بهایی نامیده و من آنها را جهود می‌خوانم دل خوش ندارم؛ زیرا اینها در سایة این نام که مردم اینها را یهودی ندانند کارهای زشت بسیار کرده‌اند که زیانش به همة مردم کشور رسیده است. گرانی خانه‌ها و بالا بردن بهای زمین‌ها و ساختن داروهای دغلی و دزدی و گرمی بازار ساره‌خواری و بردن نشانه‌های باستانی به بیرون کشور و تبه‌کاری و ناپاکی و روانی بازار زشتکاری و فریب زنان ساده به کارهای ناهنجاری همه با دست این گروه است که از نام یهودی گریزان و به بهایی‌گری سرافرازند».7

صبحی نمونه‌ای از دغل‌کاری‌ها را چنین شرح می‌دهد:
«چند سال پیش به هر نیرنگی بود یک جهود هبانی را به نام عزیز نویدی در دادگاه ارتش آوردند. آنگاه برای زمین‌های قلعه‌مرغی، که در دست هواپیمایی بود، دادمند تراشیدند و نیرنگ‌ها به کار بردند تا بیست میلیون از کیسة ارتش بیرون کشیدند و به دست چند تن بهایی دادند که برای شوقی [رهبر فرقة بهایی] بفرستد».8

بهایی‌گری و تروریسم
آیتی از نظر قساوت و شجاعت بهاییان را مشابه با یزیدیان کردستان می‌داند و خلق و خوی ایشان را چنین توصیف می‌کند:
«دارای اخلاقی خشن بوده، سخت‌دل و کینه‌جو ولی متظاهر به مهر و محبت و نیز در شجاعت ایشان گفت‌وگو رفته. اغلب بر آنند که از این سجیه پسندیده محرومند به قسمی که تا مقاومت ندیده‌اند نهایت پردلی را اظهار می‌دارند ولی به محض اینکه به مقاومتی برخوردند میدان خالی کرده، عقب‌نشینی می‌کنند».9

این قساوت را از اوّلین روزهای پیدایش بابی‌گری در میان اعضای این فرقه می‌توان دید. به نوشتة فریدون آدمیت، بابی‌ها در جریان شورش‌های خود در دوران ناصری، با مردم و نیروهای دولتی رفتاری سبعانه داشتند و «اسیران جنگی» را «دست و پا می‌بریدند و به آتش می‌سوختند»10 این قساوت و سبعیت را در ماجرای قتل شهید ثالث (حاج ملامحمدتقی برغانی، 17 ذیقعدة 1263 ق.)، عمو و پدر همسر قرت العین، نیز به روشنی می‌توان مشاهده کرد.

فریدون آدمیت بساط «میرزا حسینعلی» (بهاء) را از روز نخست مبتنی بر «دستگاه میرغضبی و آدم‌کشی» می‌داند.11 در واقع از نخستین روزهای فعالیت فرقة بهایی مجموعه‌ای از قتل‌ها آغاز شد که اسرار برخی از آنها تاکنون روشن نشده و در برخی موارد نقش بهاییان در آن کاملاً به اثبات رسیده است. این قتل‌ها را به پنج گروه می‌توان تقسیم کرد: اوّل، قتل‌های سیاسی؛ دوم، قتل برخی شخصیت‌های مسلمان که تداوم حیات ایشان برای بهاییت مضر بود؛ سوم، قتل بابیان مخالف دستگاه میرزاحسینعلی نوری (به‌طور عمده ازلی‌ها)؛ چهارم، قتل بهاییانی که از برخی اسرار مطلع بودند یا به دلایلی تداوم حیات ایشان مصلحت نبود؛ پنجم، قتل بنا به اغراض شخصی سران فرقة بهایی.


قتل و خشونت
یکی از اوّلین قتل‌های سران بهاییت قتل میرزا اسدالله دیان است. میرزا اسدالله دیان12 کاتب بیان و سایر مکتوبات علی محمد باب و از بابیان «حروف حیّ» بود و بسیاری از اسرار پیدایش بابی‌گری را می‌دانست. او به دستور میرزا حسینعلی بهاء به قتل رسید. میرزا آقاخان کرمانی (بابی ازلی و داماد میرزایحیی صبح ازل) می‌نویسد: «میرزا حسینعلی چون میرزا اسدالله دیان را مخل خود یافت، میرزا محمد مازندرانی پیش‌خدمت خود را فرستاده او را مقتول ساخت».13 این شیوة پدر را عباس افندی نیز ادامه داد. آیتی می‌نویسد: «عباس افندی این رویه را دائماً تعقیب داشت؛ یعنی مخالف علنی خود را در بساط محرم و مجرم شده و اسرار را شناخته و به کشف آن پرداخته بود می‌کوشید برای افنا و اعدامش».14

ادوارد براون، استاد دانشگاه کمبریج، به فردی به نام نصیر بغدادی معروف به مشهدی عباس (ساکن بیروت) اشاره می‌کند که آدمکش حرفه‌ای و مزدور میرزا حسینعلی بها و عباس افندی بود و به دستور ایشان چند نفر را کشت از جمله ملا رجبعلی قهیر، برادر زن علی محمد باب را که از برخی اسرار پیدایش بابی‌گری مطلع بود. براون، همچنین به فعالیت‌های تبلیغی سه بابی ازلی در عکا اشاره می‌کند و می‌نویسد بهاییان عکا تصمیم گرفتند ایشان را از میان بردارند. آنان ابتدا خواستند این مأموریت را به نصیر بغدادی محول کنند ولی بعد منصرف شدند؛ زیرا احضار نصیر از بیروت ممکن بود راز قتل را آشکار کند. لذا، در 12 ذیقعده 1288 ق. هفت نفر از بهاییان به خانة افراد فوق در عکا ریختند و سید محمد اصفهانی، آقاجان کج‌کلاه و میرزا رضاقلی تفرشی را کشتند. حکومت عکا بها و پسرانش، عباس و محمدعلی افندی و میرزا محمدقلی، برادر بها و تمامی بهاییان عکا، از جمله قاتلان، را دستگیر کرد. بها و پسران و خویشانش شش روز زندانی بودند، سپس قاتلانش شناخته، در دادگاه به حبس‌های طولانی (7 و 15 سال) محکوم شدند.15

براون در جای دیگر (حواشی بر مقاله شخصی سیاح، چاپ اول، 1891) به این ماجرا اشاره می‌کند. او می‌نویسد: «مقامات دولت عثمانی تصمیم به تبعید دو برادر به دو نقطه مختلف گرفتند و در ربیع‌الثانی سال 1285 ق. صبح ازل و پیروانش را به فاماگوستا16 (قلعه ماغوسا در قبرس) و حسینعلی بها و 80 نفر از پیروانش و چهار نفر ازلی را به عکا فرستادند. این چهار نفر ازلی عبارت بودند از: حاجی سید محمد اصفهانی، آقاجان بیگ کج‌کلاه، میرزا رضاقلی تفرشی و برادرش آقا میرزا نصرالله. به نوشتة براون، قبل از عزیمت به عکا، حسینعلی بهاء میرزا نصرالله تفرشی را در ادرنه (آدریانوپول) با سم به قتل رسانید و کمی پس از ورود به عکا، سه ازلی دیگر در منزل مسکونی‌شان در بندر عکا به دست اطرافیان بهاء مقتول شدند».17

میرزا آقاخان کرمانی در رساله هشت بهشت دربارة آدم‌کشی‌های سران فرقة بهایی به تفصیل سخن گفته است. او می‌نویسد: «میرزا حسینعلی بهاء در ادرنه، قبل از حرکت به عکا، میرزا نصرالله را با سم مقتول کرد و در عکا نیز چند نفر از اصحاب خود را فرستاد آن سه نفر را حاجی سید محمد و آقاجان بیگ و میرزا رضاقلی تفرشی در خانه نزدیک قشله که منزل داشتند شهید کردند و قاتلین اینان عبدالکریم شمر و حسین آب‌کش و محمد جواد قزوینی».18

به نوشتة میرزا آقاخان کرمانی، در ایران نیز اصحاب حسینعلی بها موجی از وحشت و ترور آفریدند و به قتل ازلیان صاحب‌نفوذ دست زدند:

«آقا عبدالواحد، آقامحمدعلی اصفهانی، حاجی آقا تبریزی و پسر حاجی فتاح، هر یک را به طوری جداگانه درصدد قتل برآمدند و بعضی فرار کردند. از آن جمله خیاط‌باشی و حاجی ابراهیم‌خان را در خانة گندم‌فروشی کشتند و جسم آنان را با آهک در زیر خاک گذارده روی آنها را با گچ سکو بستند...»

این قتل‌ها حتی شامل طلبکاران میرزا حسینعلی نوری (بهاء) نیز می‌شد:

«و همچنین حاجی جعفر را، که مبلغ هزار و دویست لیره از میرزا [حسینعلی بهاء] طلبکار بود و به مطالبه پول خود در عکا قدری تندی نمود و دزدی‌های حضرات را حس کرده، میرزا آقاجان کچل قزوینی را تشویق کردند که آن پیرمرد را شبانه کشته، از طبقة فوقانی کاروانسرا به زیر انداختند و گفتند خودش پرت شده... همچنین هر یک از اصحاب اقدمین، که از فضاحت و شناعت کارهای میرزا مطلع بودند و فریب او را نخوردند، فرستاد در هر نقطه شهید نمودند. مثلاً جناب آقای سید علی عرب را، که از حروف حیّ نخستین بود، در تبریز، میرزا مصطفی نراقی و شیخ خراسانی شهید کردند و میرزا بزرگ کرمانشاهی را، که از اجله سادات بود و جناب آقا رجبعلی قهیر را، که او نیز از حروف و ادله بود، ناصر عرب در کربلا به درجة شهادت رسیدند و برادرش آقاعلی محمد را در بغداد عبدالکریم شمر کشت. هر یک از اصحاب خودش را نیز که از فسق و فجور و باطن کار وی خبردار شدند در عکا یا نقطة دیگر تمام کردند. مانند حاجی آقا تبریزی. حتی آقا محمدعلی اصفهانی را که در اسلامبول تجارت می‌نمود و مدتی فریب او را خورده بود، ... میرزا ابوالقاسم دزد بختیاری را مخصوص از عکا مأمور نمود که برود در اسلامبول آن جرثوم غفلت را... قصد نماید...19

به نوشتة میرزا آقاخان کرمانی، پس از فوت میرزا حسینعلی بهاء (2 ذیقعده 1309 ق.) شیوة فوق ادامه یافت. اوّلین قربانی میرزا محمد نبیل زرندی، مورخ معروف بهایی بود که خیال داشت خود را جانشین بها خواند. «پسران خدا حسینعلی بها خبردار شده، دو نفر را فرستاده، آن لنگ بیچاره را خفه کرده، بردند به دریا انداختند».20

در میان قتل‌های متعدد و فراوان بهاییان، به ویژه باید به قتل حاج شیخ زکریا نصیرالاسلام اشاره کرد. حاج شیخ زکریا انصاری دارابی، ملقب به نصیرالاسلام، از سران مجاهدینی بود که به فتوای حاج سید عبدالحسین مجتهد لاری به جهاد با استعمار انگلیس و عوامل داخلی ایشان دست زدند و در این زمینه سهمی بزرگ داشتند. نامبرده از شاگردان آخوند ملا محمد کاظم خراسانی و شیخ عبدالله مازندرانی و حاجی میرزا حسین تهرانی (نجل خلیل) و حاج سید عبدالحسین مجتهد لاری بود و به نوشتة رکن‌زاده آدمیت، در شهرستان‌های داراب، فسا، لار و نی‌ریز علیه انگلیس قیام مسلحانه کرد و به نشر افکار آزادی‌خواهی و استحکام مبانی مشروطه ایران کوشید و در رکاب مجتهد لاری جهاد کرد. مساعی وی چنان ارجمند بود که آخوند خراسانی یک حلقه انگشتری فیروزه و اجازه مجاهده در راه آزادی برای او فرستاده و او را در اجازه‌نامه نصیرالاسلام خواند. رکن‌زاده آدمیت می‌افزاید:

«این است که نصیرالاسلام با گروهی از تفنگچیان مجاهد در راه تعقیب و تنکیل ستم‌پیشگان بی‌آزرم و فرقة بهایی، که در شهر نی‌ریز جمعیت و نفوسی داشتند، بیش از پیش کوشید و آنها هم در پی فرصت بودند تا او را از میان بردارند و همین که فرصت به دست آمد دو نفر از تفنگچیان او را، که یوسف و جعفرقلی نام داشتند، به وسیلة تطمیع و تحمیق وادار به قتل او کردند و در ماه رجب سال 1331 ق. پس ازفراغت از غسل روز جمعه هنگام خروج از گرمابه... به وسیلة شلیک سه تیر تفنگ شهیدش کردند. آن وقت 52 سال داشت.21

قتل سید ابوالحسن کلانتر سیرجان (1324 ق.) از قتل‌های جنجالی بهاییان است. بهاییان به تحریک مخالفان سید ابوالحسن کلانتر (اسفندیارخان رئیس طایفه بوچاقچی، شاهزاده حاج داراب میرزا از مالکان محل و سید حسین قوال‌التجار از متنفذین سیرجان) پرداختند و در نتیجه در جریان یک میهمانی کلانتر سیرجان در تاریکی شب به قتل رسید. این ماجرا به شورش مردم سیرجان بر ضدّ بهاییان انجامید و مردم، که منابع بهایی ایشان را «چند هزار نفر عوام کالانعام» می‌خوانند، سید یحیی سیرجانی (بهایی عامل قتل کلانتر) را کشتند.22

قتل محمد فخار نیز از قتل‌هایی است که سر و صدای فراوان به پا کرد. بهاییان، به دستور محفل روحانی یزد، فرد فوق را، که گویا به بهایی‌گری اهانت می‌کرد، کشتند و جسد او را سوزانیدند. در پی این پیشامد، ابتدا عامل مستقیم قتل، سلطان نیک‌آیین، دستگیر شد و سپس 12 نفر از معاریف بهاییان یزد، از جمله محمدطاهر مالمیری و میرزا حسن نوش‌آبادی و حسین شیدا، به اتهام مشارکت در قتل زندانی شدند. پس از هفت ماه پرونده متهمان به تهران فرستاده شد. هر چند اتهام این گروه قتل بود ولی در زندان تهران در محل کم‌جمعیت و آبرومندی که مختص به اشراف و اعیان بود محبوس شدند و با سران کرد و لر و خان‌های بختیاری معاشر بودند و حتی مدیر زندان را تبلیغ می‌کردند. بهاییان در دادگاه به مظلوم‌نمایی فراوان دست زدند و از جمله مالمیری چنین گفت:

«هوای یزد خشک است و کله‌های اهل یزد تمام خشک است و یک تعصبات لامذهبی جاهلانه‌ای دارند که در سایر ولایات نیست. اهل یزد عموماً قتل ما بهاییان ر اواجب می‌دانند و مال ما را حلال و هرگونه تهمتی و اذیتی را در حقّ ما ثواب می‌دانند و به عقیده باطل خود بهشت می‌خرند».

تمامی اعضای این گروه، به جز سلطان نیک‌آیین، پس از 14 ماه حبس در تهران، با اعمال نفوذ بهاییان مقتدر پایتخت، تبرئه شدند. ریاست این دادگاه را فردی به نام عاصمی و وکالت بهاییان را فردی به نام دادخواه به عهده داشتند. هرچند منابع بهایی می‌کوشند تا این ماجرا را «تهمت» جلوه دهند؛23 ولی محکوم شدن سلطان نیک‌آئین، به رغم اعمال نفوذ فراوان بهاییان، ثابت می‌کند که مجرم بوده است. عبدالحسین آیتی با اشاره به قتل محمد فخار و موارد دیگر می‌نویسد:

«خدا نیارد روزی که میدان برای بغضا و شحناء ایشان باز شود. آن وقت است که چند نفرشان در شاهرود آدم می‌کشند. (در واقعه 1324 فتنه بابی‌های شاهرود) یا مانند سلطان باروت کوب [نیک‌آئین] و چند تن اهل محفل روحانی در یزد محمد کوزه‌گر [فخار] را در کوره می‌سوزانند یا ذکر الله و عبدالحق نامی خود را در بین مهاجرین روسیه انداخته، در آذربایجان آتشی برافروختند که نمرود از آن شرم می‌برد».24
 
 
---------------------------------------------------------------------------------------------
پی‌نوشت‌ها:
1. فلسفة نیکو، ج 1، ص 81.
2. برای نمونه بنگرید به:
Susan J.Stiles. “Zoroastrian Convertions to the Bahai Faith in Yazd, Iran”, The University of Arizona, M.A. Thesis, 1983.
3. حسن اعظام قدسی (اعظام الوزاره). کتاب خاطرات من یا روشن شدن تاریخ صدساله. تهران، 1342، چاپخانه حیدری. ج 1، ص 257.
4. برای نمونه بنگرید به: خاطرات اردشیر ریپورتر (ظهور و سقوط پهلوی، ج 2، صص 150 و 155).
5. عبدالبهاء. مجموعه الواح مبارکه به افتخار بهاییان پارسی. صص 37، 38، 40، 41، 43، 49، 54، 55، 57؛ نیز مراجعه شود به: شهبازی، نظریة توطئه، صص 81ـ86.
6. فلسفة نیکو، ج 1، ص 89.
7. صبحی. پیام پدر. ص 227.
8. همان مأخذ، ص 236.
9. کشف الحیل، ج 2، ص 7.
10. امیرکبیر و ایران. ص 448.
در 22 ذیقعهده 1264 / 20 سپتامبر 1848 سلطنت ایران به ناصرالدین شاه رسید. در سه سال اوّل سلطنت ناصرالدین شاه حکومت ایران در دست با کفایت و مقتدر میرزاتقی خان امیرکبیر قرار داشت که مطلوب کانون‌های استعمارگر غربی نبود. در این دوران شورش‌های بزرگی در ایران درگرفت که مهم‌ترین آنها شورش محمد حسن خان سالار در خراسان و شورش آقاخان محلاتی در کرمان و شرق ایران و شورش پیروان باب بود. دربارة نقش استعمار انگلیس در شورش‌های سالار و آقاخان محلاتی مطالب فراوانی مطرح شده ولی در زمینة نقش کانون‌های دسیسه‌گر خارجی در شورش بابیه تاکنون تحقیق دقیق و کاملی انجام نگرفته است. شورش بابی‌ها در نخستین سال سلطنت ناصرالدین شاه و در سه منطقة مازندران و زنجان و یزد صورت گرفت و رهبری آن با کسانی بود که مدعی پیروی از باب بودند: آخوند ملا محمد حسین بشرویه‌ای و ملا محمد علی بارفروشی در مازندران، ملامحمدعلی زنجانی در زنجان و سید یحیی دارابی در یزد. امیرکبیر با قاطعیت به سرکوب این شورش‌ها دست زد و سران بای شورش‌های فوق را در سال 1266 ق. اعدام کرد. به طور مستند می‌دانیم که ملا محمد علی زنجانی، رهبر شورش زنجان، امیدوار بود که قشون روسیه به یاری بابیان بشتابد و زمانی که از این امر نومید شد خواستار وساطت روسیه و انگلستان برای نجات جان خود شد. که طبعاً امیرکبیر نمی‌پذیرفت. (آدمیت، امیرکبیر و ایران، ص 450) در میان بابیان، ملاحسین بشرویه به «باب الباب» ملا محمدعلی بارفروشی به «قدوس» و ملا محمدعلی زنجانی به «حجت» ملقب‌اند. در پی این شورش‌ها بود که به دستور امیرکبیر باب نیز اعدام شد.
11. امیرکبیر و ایران، ص 457.
12. میرزا اسدالله دیان احتمالاً یهودی الاصل بود زیرا با زبان‌های عبری و سریانی به خوبی آشنایی داشت. در ایران آن زمان بعید بود که فردی مسلمان با زبان عبری آشنا باشد.
13. میرزا آقاخان کرمانی. هشت بهشت. صص 283، 302ـ303.
14. کشف الحیل، ج 3، ص 119.
15. Edward G Browne. Materials for the Study of Babi Religion. Cambridge, 1918. pp. 52-57, 220.
و نیز بنگرید به: کشف الحیل، ج 3، صص 114ـ124.
16. Famagusta [Maghusa].
17. Fdward G.Browen. A Travellers Narrative... [1891.2 vol]. London. Cambridge University ....
18. هشت بهشت. ص 309.
19. همان مأخذ، صص 308ـ309.
20. همان مأخذ، ص 310.
21. محمد حسین رکن‌زاده آدمیت. دانشمندان و سخنسرایان فارسی، ج 5، صص 668ـ669.
22. برای آشنایی با روایت بهاییان از این ماجرا بنگرید به: مصابیح هدایت. ج 5، صص 88ـ95.
23. بنگرید به: مصابیح هدایت، ج 5، صص 370ـ374.
24. کشف الحیل، ج 2، ص 7.
irani
فعّال
پست: 339
تاریخ عضویت: جمعه 22 آذر 1387, 9:23 pm

پست توسط irani »

82. ليلا چمن خواه

نگاهی به مقالۀ "تاریخ مکتوم"

منبع: http://iranianstudies.blogfa.com/

در بخش "کتابخانۀ" مجلۀ گفتگو شمارۀ 59، مطلب مفصلی به چاپ رسیده به قلم آقای سید مقداد نبوی رضوی با عنوان "تاریخ مکتوم" که در حقیقت بررسی کتاب "روزگاری که گذشت" اثر عبدالحسین صنعتی زادۀ کرمانی (1351-1273 ش) است. اما کتاب "روزگاری که گذشت" در حقیقت بهانه ای است برای اثبات فرضیۀ آقای نبوی مبنی بر حضور پررنگ بابیان ازلی در جنبش مشروطه (و شاید هم کلّاً ازلی بودن این جنبش) و هم چنین تاریخ نگاری جنبش مشروطه از منظری ازلی. افزون بر این دو فرضیۀ اصلی، نکات دیگری هم مطرح شده که می کوشم به تک تک آن ها بپردازم.
اما قبل از ورود لازم است ارزیابی کلی خودم از مقاله را بگویم. مقاله در زمره یکی از بدیع ترین مقالاتی است که این اواخر خوانده ام. بر خلاف کلی گویی ها و تکرار مکرراتی که یا در قالب کلان نظریات اجتماعی و یا در هیأت تحلیل های امنیتی که بعضاً برخاسته از ترس و بیم های نانوشته و اعلام نشدۀ نویسندگان است و امروزه به وفور در مجلات علمی دیده می شود، مقالۀ حاضر از آن دست تحقیقاتِ بدیعی است که مثل کوه یخ تنها چند درصد از تحقیق یا تحقیقات انجام شده را نشانمان می دهد. درِ باغ سبزی است که ما را وسوسه می کند هر چه زودتر به این باغ سرک بکشیم و به درونش پای بگذاریم. معلوم است نویسنده اشراف کامل به موضوع و ادبیات دارد و به همین دلیل است که توانسته چند نکته را همزمان مطرح کند: نکاتی چون ازلی بودن بسیاری از مشروطه خواهان ایرانی، تاریخ نگاری ازلی جنبش مشروطیت توسط مستشرقینی چون ادوارد براون، مثنوی خوانی ازلیان، ردیه های بابیان بر بهاییت و بالعکس و از این قبیل.
اولین نکته مثنوی خوانی حلقه های بابیان ازلی یا همان مشروطه خواهان و آزادی خواهان در کرمان و تهران است. گویا این مسأله در کرمان رایج تر بوده و در تهران فقط – طبق گزارشی که آقای نبوی می دهد – از سوی ملک المتکلمین و آقا شیخ هادی نجم آبادی رعایت می شده است. نبوی در یک تیتر فرعی با عنوان "آخوند ملا محمد جعفر کرمانی و عارفان کرمان" به مثنوی خوانی شاگردان حلقۀ ملا محمد جعفر کرمانی - پدر چهار ازلی کرمانی که شناخته شده ترینشان شیخ احمد روحی است - می پردازد.
مقدمتاً بگویم که فامیل صحیح ملا محمد جعفر ته باغ لَلِه ای بود که منسوبش می کرد به محله ای به همین نام در مرکز شهر کرمان آن زمان. ملا محمد جعفر مثل تمامی بابیان به تقیّه معتقد بود و از این رو مخفی کاری می کرد. تقیه یکی از اهم موارد در بابیت است و سید علی محمد باب نیز در مورد خودش و یارانش قائل به تقیه بود، و در مورد ادعایش نیز تصریح می کرد که باید تقیه کرد؛ یعنی می گفت که ادعای بابیت یا رکنیت رابعِ من – یا همان نیابت خاصّۀ امام زمان که بابش از قرن ها پیش بسته شده – از باب تقیه است و من خودِ امام زمانم؛ اما خود را باب می خوانم تا تقیه کرده باشم. هر چند از طرف دیگر به یارانش فرمان می داد که اقتلوا المشرکین، بکشید مشرکین یعنی شیعیان را.
بهاییان نیز به تقیه معتقدند هر چه در این زمینه به تناقض گویی افتاده اند: بهاءالله در مورد تقیه دو جور حرف می زند: در مورد ادعای باب بر این اعتقاد بود که باب تقیه کرده و خود را – با وجود این که امام غایب شیعه بوده – امام نخوانده و تنها باب ایشان معرفی کرده است؛ اما از سوی دیگر می گفت باب با شجاعت و بی پروایی قیام کرده و تقیه نکرده است. به هر حال، در زمینۀ تقیه نیز مثل خیلی از موارد دیگر ادبیات رهبران بابی و بهایی پر از تناقض است.[1]
به هر حال، هر چه هست ملا محمد جعفر به منزلۀ یک بابی معتقد تقیه پیشه کرده و خود را یک روحانی مسلمان جا زده بود. این روشی بود که بعدها بهاءالله و عبدالبهاء در حیفا و عکا از آن استفاده کردند و جان خود را خریدند؛ و الّا با ادعاهایی چون نسخ دیانت اسلام، به زیر سؤال بردن خاتمیت، آوردن شریعت جدید و قسّ علی هذا معلوم نبود مسلمانان سنی ساکن عثمانی چگونه با آن ها برخورد می کردند. در تکملۀ همین بحث بگویم که به رغم حرام بودن نماز جماعت در بهاییت، عبدالبهاء از باب تقیه نه تنها در نماز جماعت اهل سنّت در حیفا شرکت می کرد، بلکه هر از گاهی خودش پیشنماز هم می شد. یا بهاءالله به دلیل قائل بودن به تقیه بود که دستور چاپ اقدس را در حیفا نداد و این کتاب توسط میرزا محمد علی بدیع الله پسر دومش و میرزا آقا جان کاشانی در بمبئی هند به چاپ رسید.
به تقیّۀ ملا محمد جعفر اشاره کردم تا به نکتۀ اصلی تری برسم که برای من اهمیت دارد و آن هم رازوری این روحانیِ مسلمانِ ! مثنوی خوان است. از این رو به ناچار کمی به عقب یعنی به مکتب شیخی که مکتب سلف جنبش بابی بود، بر می گردم و به رابطۀ پدران این مکتب با عرفان اشاره می کنم.
اولاً مشایخ مکتب شیخی از همان اولین نفر یعنی شیخ احمد احسایی گرفته تا تمامی مشایخ مکتب شیخی کرمان (یا شیخیۀ کریمخانیه یا رکنیّه) که در حقیقت محافظه کارترین گرایش شیخی است، مخالف سرسخت و جدی عرفان اسلامی بوده و هستند و این مخالفت تنها جنبۀ عملی ندارد؛ بلکه دلایل نظری و کلامی جدی دارد. از دیگر گرایش ها و مکاتب شیخی مثل شیخیۀ آذربایجان و همدان که به شیخیۀ باقریه معروف اند خبری ندارم.  
شیخ احمد پدر معنوی مکتب شیخی انتقادات جدی بر عرفان نظری محی الدین عربی مشهور به شیخ اکبر و حتی ملاصدرای عارف مسلک داشت و اولی را ممیت الدین[2] می نامید و برای این کار هم دلیل داشت. دلیلش هم این بود که شیخ احمد هم موضع اهل ظاهر را در اکتفا به ظاهر شریعت نمی پذیرفت و هم مسلک اهل تصوف را که در پرداختن به باطن شریعت از پای بندی به ظاهر باز مانده بودند، نفی می کرد. علت معارضه های او با ابن عربی و هم چنین شرحش بر العرشیۀ ملاصدرا نیز همین بود. او بر این باور بود که ملاصدرا به اقوال کسانی چون ابن عربی گراییده و به همین دلیل به ناچار به تأویل سخنان امامان روی آورده است. شرح شیخ احمد العرشیۀ ملاصدرا را رد نمی کرد، اما انتقادات جدی به دلیل تأویل گرا بودنش بر آن وارد می آورد. عین این انتقادات را بر ملا محسن فیض کاشانی هم داشت. (ابراهیمی، 1373، ص 664) انتقادات و یا بهتر بگویم حملات محمد کریم خان کرمانی بر عرفان اسلامی جدّی است، هر چند برای اجتناب از طولانی شدن مطلب و دور شدن از اصل قضیه به آن نمی پردازم.
ثانیاً خود باب هم گرایش های عرفانی نداشت؛ هر چند شدیداً باطنی بود و در تمام آثارش مفاهیم و رخدادهای اسلامی و به ویژه شیعی را به شیوۀ باطنیان تأویل کرده و همین نکته یکی از مهم ترین موارد ردیّه نویسی شیخیان و مسلمانان بر او بوده است. علت این امر به نظر من وجود رگه های جدی اسماعیلی در اندیشۀ او است که باطنی گری وی را نه از نوع عرفانی که از نوع تأویل گرا معرفی می کند. شاید هم بهتر باشد بگوییم که رازورزی، سرّی نویسی به مثابه یک روش نوشتن، تأویل و مواردی از این دست روش زیستن در جامعه ای استبدادی (هم استبداد سیاسی و هم استبداد دینی) بوده و در دوران های متعدد تاریخی بروز و ظهور خارجی پیدا می کرده است.
اما مثنوی خوانی بابیانی چون ملا محمد جعفر از گسست آن ها از اسلاف شیخی شان حکایت می کند. به عنوان مثال، گفتیم شیخ احمد شخصاً مخالف تأویل و به ویژه تأویل سخنان امامان بود، اما جنبش بابی جز تأویل و دادن قرائتی دیگر از مفاهیم و رخدادهای دینی و مشخصاً شیعی مبنای دیگری نداشت. دالّ هایی مانند غیبت، آخرالزمان، ملاحم و فتن، قیامت، رجعت، علائم ظهور، امام غایب و ... مدلول هایی نو گرفتند تا با مدعیات موعودگرایانۀ سید علی محمد باب سازگار شوند.
پس تا این جا بابیه دو نقطه گسست جدی با شیخیه دارد: اول تأویل گرا بودن اولی در مقابل غیر تأویل گرا بودن شیخیان (و یا شاید ضدّ تأویل گرا بودنشان) و دوم عارف مسلک بودن یا به بیان آقای نبوی «اهل راز بودن» بابیان ازلیِ مشروطه خواه. شاید علت اعتزال ملا محمد جعفر از استادش محمد کریم خان هم همین روحیۀ عرفانی اش بوده باشد که تاب تحمل بحث های خشک کلامی محمد کریم خان را نیاورده و بابی شده است.
اما به نظر من مثنوی خوانی بابیان ازلی کرمان - که در قالب حلقه های درسی انجام می گرفته - و هم چنین ازلیان تهران نکته ای نیست که از گرایش و علاقۀ عرفانی سیستماتیکی در میان آن ها و کل جنبش بابی حکایت کند. یعنی عرفان بخشی از ازلی گری نبوده و ذوقی و شخصی بوده است. دلایل چندی می توان برای این امر ارائه کرد:
-         شخصیت و طبع عارف مسلک ملا محمد جعفر که می توانست محرکۀ قوی ای برای گسست او از شیخیۀ ضد عرفان باشد.
-         محیط عرفان زدۀ کرمان که موطن عرفان شیعی نعمت اللهی است.
-         ذهنیت ایرانی که به باور من خمیر مایه اش عمیقاً عرفانی است.[3]
-         مثنوی خوانی بهانه ای برای جمع شدن یاران بابی دور هم بوده است و نه چیزی بیش از این؛ دقیقاً مثل شب های شعری که دیروز و امروز در ایران برگزار می شده و می شود و اهمیت نمادین دارد. شعر به طور اخص و ادبیات به طور اعم مفری برای گریز از استبداد و تحمل سنبۀ زور دولت و شریعت بوده و این نکته ای است که خود آقای نبوی به آن اشاره می کند.
والّا بابی گری و ازلی گری و آزادی خواهیِ مدرن کجا و مثنوی خوانی کجا؟ آن "فتح الله" بابی هم که نامش به نقل از ادوارد براون در کتاب "یک سال در میان ایرانیان" می آید اهل قریۀ ماهان بوده که قرن ها است موطن و مأمن عرفان و عرفا محسوب می شود. طرف ذوق عرفانی داشته که اصلاً از ساکنان ماهان بعید نیست و تا جایی که من دیده ام اگر غیر از این باشد عجیب است؛ اما این استدلال آقای نبوی هم غیر پذیرفتنی است که می گوید ادوارد براون راجع به این بابی کرمانی «به گونه ای نوشته که احتمال تأثیر مثنوی در بابی شدن او را به ذهن می آورد».
خواندن صفحات 508-506 "یک سال در میان ایرانیان" نشان می دهد که اولاً براون صراحتاً از ازلی بودن فتح الله یاد کرده، ثانیاً اصلاً به گونه ای ننوشته که «احتمال تأثیر مثنوی در بابی شدن او را به ذهن» آورد. به هیچ طریق از کلمات براون یا تحلیل او چنین ارتباطی میان مثنوی و ازلی بودن فتح الله بر نمی آید. همچنانکه خواهیم دید، علت مثنوی خوانی فتح الله عاشق شدن او بوده نه ازلی بودنش.  به رغم اطناب کلام، اما به دلیل اهمیت این فقره مستقیم از کتاب نقل می کنم:
«من شام را هم نزد اوستا اکبر ماندم. فقط یک مهمان دیگر حضور داشت که آن هم فتح الله خوانندۀ ازلی بود. ... من و فتح الله مدتی طولانی به گفتگو نشستیم. من از او خواستم برایم تعریف کند که چطور شد به آیین باب گروید و او داستان ذیل را برایم گفت و این طور شروع کرد: "یکی دو سال قبل من شدیداً عاشق و دلباخته شدم. در اوقات معدودی که سعادت به من روی می نمود و می توانستم چند لحظه ای در حضور معشوق به سر برم، مانند کسی که در شرف نابودی است، آشفتگی بر من غلبه می کرد و در دریای پرستش و ستایش غرقه می شدم و با زبان حال این ابیات سعدی را تکرار می کردم ...». (براون، 1386، ص 506)[4]
فتح الله آن طور که خود برای براون روایت می کند، بعد از سعدی خوانی، برای شفای درد عشق، به اصرار و ابرام دوستی رو به مثنوی خوانی می آورد و کم کم به جای عشق ظاهری عشق الهی حقیقی را می نشاند. (براون، 1386، ص 507) در ادامۀ روایتش فتح الله برای براون تعریف می کند که چگونه به کتاب بیان سید علی محمد باب دسترسی پیدا کرده است. همین. دیگر نه نامی از مثنوی خوانی است، نه از ازلی گری و نه از ارتباط میان این دو. از همه مهم تر، بر فرض محال هم که ما بتوانیم ربطی بین این دو مقولۀ نامربوط پیدا کنیم، چه ربطی به آزادیخواهان مشروطه دارد؟ هم چنین چطور می شود ثابت کرد که مثنوی و عرفان مولانا می تواند کسی را بابی کند؟ و یا یک بابی را وادارد تا در مثنوی دنبال پاسخی برای سوال هایش بگردد؟
آقای نبوی نیک می داند که بابیت از رهگذر تأویل مفاهیم و رخدادهای اسلامی به حد کافی ادبیات لازم را برای مبارزه جویی فراهم کرده و نیازی نبود تا بابیان مبارز به مثنوی روی بیاورند. بنابراین این تحلیل ایشان که «البته علت علاقۀ بابیان به کتاب مثنوی را باید در همسانی برخی اشعار آن با دیدگاه های ایشان [ازلیان] جست»، معتبر نیست. مثلاً ازلیان چه چیزی از مثنوی می توانستند برای عمل سیاسی خود استخراج کنند؟ و چه همسانی ای میان مثنوی مولوی و آراء ازلیان وجود داشت؟ اصلاً مگر عرفان – جدا از برخی از گرایش هایش که با سیاست ربط پیدا می کند – به کنش سیاسی می انجامد؟ بحث «امتناع تأسیس اندیشۀ سیاسی بر مبنای اندیشۀ عرفانی»[5] و کنش سیاسی بر مبنای عرفان یکی از بحث های مهم اندیشۀ سیاسی است.
با این حساب ادامۀ تحلیل آقای نبوی نیز درست نمی نماید: «از این روست که داعیان بابی چون ملا محمد جعفر کرمانی و شیخ هادی نجم آبادی در ظاهر یک روحانی مسلمان با شرح و تفسیر مثنوی راه را برای بیان تدریجی اعتقاد بابی خویش هموار می کردند». شرح و تفسیر مثنوی چه ربطی به اعتقاد بابی دارد؟ در ثانی، چرا به "والسابقون السابقون" یا همان حروف حیّ اقتدا نکردند که نه نیازی به مثنوی و مثنوی خوانی داشتند و بی تقیّه جلو رفتند و تمام هزینه هایش را هم پرداختند؟ مگر آن ها مبارزۀ سیاسی با قاجاران را از حلقه های مثنوی خوانی شروع کرده و پشت مفاهیم رازورانۀ این کتاب پنهان شده بودند که ازلیان مشروطه خواه می خواستند چنین کنند؟ فاصله میان گرایش به عرفان و عمل سیاسی ازلیان آن قدر هست که پذیرفتن این استدلال را به کلی سخت اگر نگوییم غیر ممکن می کند.
هر چند ایشان در چند سطر بالاتر از همین نقل قولی که آوردم، صرفاً به گفتن این دو جمله اشاره می کند که شیخ هادی نجم آبادی «نظر خاصی به مثنوی داشت» یا «ملک المتکلمین واعظ بابی به ظاهر مسلمان که در عصر مشروطه شهرت فراوانی یافت، به مثنوی دلبستگی فراوانی داشت». در این دو نقل قول، تنها از صرف علاقه سخن می رود و نه از استفاده از مثنوی برای بیان عقاید بابیِ این دو مشروطه خواه. خیلی ها ممکن است و می توانند به مثنوی یا هر کتاب عرفانی دیگری علاقه داشته باشند و در عین حال گرایش سیاسی و عمل سیاسی خاص خود را هم تعقیب کنند. از دل این علاقۀ ذوقی هیچ نتیجۀ مشخصی دالّ بر ارتباط منطقی میان یک ایدئولوژی سیاسی و یک کتاب عرفانی نتیجه نمی شود.
 
در ثانی بابی بودن شیخ هادی نجم آبادی (1320-1250 ق) از آن دست ادعاهایی است که باید با مستندات تاریخی اثبات شود و به راحتی نمی توان او را در زمرۀ «داعیان بابی» دانست. بابی بودن شیخ هادی نجم آبادی را همچنانکه آقای نبوی خود اشاره کرده، اولین بار نویسنده و مبلغ معروف بهایی اسدالله فاضل مازندرانی مطرح و برای اثبات این مدعا به کتاب "تحریر العقلاء" او استناد کرد که ردیه ای ضد بهایی بود.[6]افزون بر این، از یاد نبریم که بابی گری در بسیاری موارد اتهامی بود که از سوی حکومتیان و متشرعین هر دو به فعالان مشروطه خواه داده می شد تا بدین وسیله هم مشروطه بی اعتبار شود و هم راه برای تکفیر مخالفان هموار گردد. چه بسا نویسندگان بهایی نیز مثل دو دستۀ نام برده، مخالفانشان را به بابی بودن می نواختند.
از این مهم تر، نقد و بررسی پنج کتاب اولیۀ بهایی است که "تاریخ ظهور الحق" اسدالله فاضل مازندرانی در زمرۀ یکی از آن ها است. بی آن که بخواهم پروندۀ کتب پنجگانۀ تاریخی امر بهایی را در این جا باز کنم که در جای خود مسألۀ مهمی است، یا اعتبار اثر ارزشمندی چون "تاریخ ظهور الحق" را به زیر سؤال ببرم، باید گذرا به این نکته اشاره داشته باشم که این کتاب ها جداً به تحلیل محتوا در کنار بررسی اعتبار تاریخی نیاز دارند؛ کاری که تاکنون انجام نگرفته است.[7] این کتب همگی به دستور رهبران بهایی یعنی بهاءالله و عبدالبهاء و در توجیه بهاییت نوشته شده اند و بعضاً نکات متناقض زیاد دارند.
ثالثاً در آن ایام اتهام بابی گری چیزی در مایه های غربزدگی دهه های چهل و پنجاه شمسی بود که کسی نه واقعاً می دانست این اسم مصدر چیست و چه معنایی دارد، و نه می شد مصادیقش را به راحتی معلوم کرد؛ ولی در عین حال به دلیل کلی بودن و ابهام به آن "دیگری"؛ اعم از دشمن، رقیب و ... به راحتی قابل اطلاق بود.
جالب است بحث "اتهام بابی گری" مورد اشارۀ کوتاه آقای نبوی هم قرار گرفته، اما ایشان از آن به سرعت عبور کرده است. در تیتر فرعی ای با عنوان "بازگشت حاج علی اکبر صنعتی به کرمان" ایشان با اشاره به نگرانی پدر حاج علی اکبر از بابی شدن فرزندش چنین می نویسد: «روشن است که پدر صنعتی احتمال می داد فرزندش با بابی ها هم نشین شده باشد؛ چرا که در آن زمان بسیاری از کسانی که از این قبیل سخنان می گفتند، به بابیان نسبت داده می شدند». همین گزاره می تواند فرضیۀ آقای نبوی را سست کند؛ زیرا چه بسا بسیاری از کسانی که ایشان از آن ها به اسم بابی و ازلیِ مشروطه خواه و آزادی طلب نام می برد، صرفاً در معرض بابی گری بودند و بابی نبودند.
و اما آخرین نکته این که جناب آقای نبوی در پانوشت شمارۀ 124 به موضوع جدیدی اشاره می کنند که ارزش بحث دارد. البته ایشان این موضوع را در حدّ اشاره مطرح می کند و به خواننده وعده می دهد که روزی به آن خواهد پرداخت: «نقش مهم تاریخ نگاران بابی در نگارش تاریخ انقلاب مشروطیت ایران». ایشان به جز احمد کسروی و ادوارد براون دیگر تاریخ نگاران درجه اول مشروطیت را بابی می داند و آن ها را یک به یک ذکر می کند.
بر نگارندۀ این سطور روشن نیست که میرزا محمد ناظم الاسلام کرمانی یا شیخ احمد مجدالاسلام کرمانی و مهدی ملک زاده بابی بوده باشند. بر اساس کدام سند تاریخی می توان آن ها را بابی خواند؟ در بابی بودن یحیی دولت آبادی شکی نیست، اما در مورد دیگرانی که آقای نبوی نام می برد به این راحتی نمی توان قضاوت کرد. این نکته سؤالی را در ذهن من بر می انگیزد و آن هم این که تا چه میزان می توان با فرضیه ای به سراغ تاریخ رفت و حتماً آن را اثبات کرد؟ هر چند آقای نبوی در برخی از مواضع به حدس و گمان متوسل شده اند و مسأله را بی پاسخ گذاشته اند. مثلاً آن جا که از بابی بودن احتمالی فتح اللهِ عارف نام برده می شود و این که از طرز نوشتن ادوارد براون می توان حدس زد که وی بابی بوده است. نمونۀ دیگرش همان ارتباط میان مثنوی خوانی و بابی گری است که به آن پرداختم. شیوۀ رمزنویسی تاریخ مشروطه توسط تاریخ نگاران بابی – تازه اگر بپذیریم که بابی بودند – نیز در زمرۀ موارد دیگر است. جا دارد بپرسیم کدام یک از تواریخ دست اول مشروطه رمزنویسی شده اند؟
آخرین نکته ای که به آن می پردازم، بحث کلی تری است راجع به حضور و نقش آفرینی بابیان و بهاییان در تاریخ معاصر ایران که جنبش مشروطه یکی از آن ها است. می دانیم که در این جنبش ارمنیان، زرتشتیان و یهودیان بسیاری شرکت داشتند، آیا این بدان معنا است که جنبش مشروطه جنبشی ارمنی، زرتشتی یا یهودی بوده است؟ هم چنین است نقش بختیاری ها و آذری ها در این جنبش. آیا حضور این گروه ها را می توان به معنای قومی بودن جنبش مشروطه یا ردیابی نوعی مطالبات قومی در این جنبش گرفت؟ در مورد زنان و نقش انجمن های زنان در مشروطیت چه باید گفت؟
به نظر می رسد که این نوع خواندن تاریخ و دعوی نسبت به کتب دست اول تاریخی؛ آن هم رخداد مهمی چون مشروطه که در معرض انواع تهمت ها و بدفهمی ها – مثل ارتباط میان فراماسونری و مشروطه خواهان، روشنفکران غرب زده و مشروطه، سفارت انگلیس در تهران و آزادی خواهان و از این قبیل - برای بی اعتبار کردنش است، نگاه سودمندی نباشد. ازلیان مثل دیگر ایرانیان در این جنبش بودند و طرح و برنامۀ خود را که همان سرنگونی قاجاران بود دنبال می کردند. طرحی که پیشتر با سرکوب چهار شورش بابی از سوی دربار، اعدام باب در سربازخانۀ تبریز، کشتن رهبران بلندپایۀ بابی چون طاهره قرة العین و عظیم ترشیزی، و تبعید بقیة السیف بابیان به عثمانی ناکام مانده بود.
در ثانی، بابیان – تا آن جا که من می فهمم – در پی جایگزینی و جابجایی ساختاری دینی و یا بهتر بگویم ایدئولوژیک یعنی آیین بیان با یک ساختار سیاسی – دینی یعنی پادشاهی قاجار و متحدان متشرعشان بودند و اثری از آزادی خواهی، مجلس مشروطه، تفکیک قوا، ملت، و امثالهم را در آرائشان نمی توان جست. بنابراین، با توجه به عناصر اصلی آیین بیان و آرمانشهر بیانی که امثال باب در "بیان" و میرزا آقاخان کرمانی در اثر ارزشمند خود "هشت بهشت" ترسیم می کرد، نمی توان رأی به آزادی خواهی ازلیه داد. دستکم در مورد میرزا آقاخان آزادی خواهی و مشروطه طلبی اش بر بابی بودن می چربد. مشروطه خواهی محملی برای بیان اعتراض سیاسی و اجتماعی بود؛ جنبشی بود که هر کسی از ظن خود با آن یار شد و تعقیبش کرد و از این رو فروکاستن یا برکشیدن آن به جنبشی روحانی، ارمنی، فمنیستی، ازلی و از این قبیل ناروا است.
اما هیچ یک از انتقاداتی که مطرح کردم و سؤالاتی که پرسیدم، از ارزش کار آقای نبوی و اهمیت مقالۀ ایشان نمی کاهد. مقالۀ ایشان مقالۀ بدیعی است که نکات زیادی برای گفتن دارد و بیشتر از آن چه پاسخگو باشد، طرح پرسش می کند.


[1] - جناب آقای دکتر فضلی بحث تقیه را به این جانب یادآوری کردند که لازم است از ایشان قدردانی ویژه ای داشته باشم.
[2] - عارف دانستن شیخ احمد احسایی یکی از اشتباهات مصطلح علمی است که هم امیر ارجمند در کتاب ذیل مرتکب شده
"ظل الله و امام غایب: دین، نظام سیاسی و تغییر اجتماعی در ایران از آغاز تا سال 1890، (ترجمۀ فارسی)، (بی نا: بی جا، بی تا)، ص 384. امیر ارجمند در این جا شیخ را «پرچم دار روایت گری اخباری و عرفان» می خواند.
و هم منگل بیات در کتاب Mysticism and Dissent: Socioreligious Thought in Qajar Iran, (Syracuse: Syracuse University Press, 1982) مفصلاً به آن پرداخته است.

[3] - این دعوی یکی از مواردی است که شخصاً به آن علاقمند و به دنبال مستندات تاریخی برای اثبات آن هستم.  
[4] - آدرس کامل کتاب چنین است:
ادوارد براون، "یک سال در میان ایرانیان"، ترجمۀ مانی صالحی علامه (تهران: اختران، 1386).
[5] - سید جواد طباطبایی رابطۀ میان این دو را در مقاله ای به همین نام در کتاب "درآمدی فلسفی بر تاریخ اندیشۀ سیاسی در ایران"، چ 3، (تهران: کویر، 1372)، صص 185-161.
[6] - پاورقی شمارۀ 48.
[7] - "مطالع الانوار" یا "تلخیص تاریخ نبیل" به قلم محمد زرندی ملقب به نبیل اعظم، "مقالۀ شخصی سیاح" به قلم عبدالبهاء عباس افندی، "تاریخ ظهور الحق" اثر اسدالله فاضل مازندرانی، "کواکب الدریه فی مآثر البهائیه" اثر عبدالحسین آیتی و کتاب چهار جلدی "قرن بدیع" نوشتۀ شوقی افندی کتاب های پنج گانۀ امر بهایی اند.



*************************

سردبير بهائى پژوهى:

بعد از درج اين نقد ، پژوهشگر گرامى جناب مقداد نبوى يادداشتى براى سايت ارسال

نموده و به اين نقد اعتراضاتى وارد دانستند از جمله اينكه مقاله شان با دقت خوانده و

فهميده نشده است.

ضمن تشكر از جناب آقاى نبوى ، از جناب ايرانى که این مقاله را آورده اند يا ادمين گرامى مي خواهم مقاله ايشان را هم قرار دهند:
فایل پی دی اف آن را آقای نبوی ارسال نموده اند که گذاشتن آن بدلیل فنی و حجم زیاد مقدور نیست.اگر فایل ورد آن بدست آید بهتر است.در روی سایت فصلنامه گفتگو هم هنوز شماره 59 را قرار نداده اند.آدرس کامل منبع:
مقاله " تاريخ مكتوب" فصلنامه فرهنگى اجتماعى " گفتگو" شماره ٥٩ اسفند ٩٠ ، ١٤٤ صفحه، از صفحه ١١٥ تا ١٤١
irani
فعّال
پست: 339
تاریخ عضویت: جمعه 22 آذر 1387, 9:23 pm

پست توسط irani »

83.سید مقداد نبوی

تاریخ مکتوم

منبع: فصلنامه فرهنگى اجتماعى " گفتگو" شماره ٥٩ اسفند ٩٠ ، ١٤٤ صفحه، از صفحه ١١٥ تا ١٤١

مقدمه
کتاب روزگاری که گذشت به قلم عبدالحسین صنعتی زاده ی کرمانی (1273 ـ 1351ش.)، نویسندة نام آشنای دهه های پیشین، نگاشته شده است. زمان طبع آن به سال 1346 باز می گردد و ناشر آن هم «چاپخانه ی تابان» در شهر تهران بوده است.
صنعتی زاده در کتاب «از صبا تا نیما» به عنوان یکی از نویسندگان برجسته یاد شده است. با توجه به آن کتاب باید وی را از پیشگامان رمان نویسی در ایران دانست و آثارش را در شمار «رمانهای نوین فارسی» قرار داد. «دام گستران یا انتقام خواهان مزدک» و «داستان مانی نقاش» دو اثر معرفی شده او در بخش مربوط به «رمان های آموزشی و تاریخی» در آن کتاب هستند. همچنین؛ در بخش مربوط به «رمان های اجتماعی» نیز کتابی از او با نام «مجمع دیوانگان» به عنوان نخستین «اتوپیا» یا «رؤیای مدینة فاضله» در زبان فارسی یاد شده است.
مقصود صنعتی زاده در کتاب «روزگاری که گذشت» شرح زندگانی خود و پدرش، حاج علی اکبر صنعتی کرمانی، است. در واقع؛ هدفی که وی برای نگارش این اثر داشته، «شرح روزگاری است که بر وی و پدرش گذشته است.»
در نگاه نخست این شرح زندگانی را یگانه عامل نگارش کتاب میتوان دانست؛ اما وقتی که رویکرد اعتقادی نویسنده، و نیز شخصیت های مطرح شده در کتاب در نظر آورده شوند، نتیجه ای ورای هدف ظاهری نویسنده حاصل خواهد شد.
پدر صنعتی زاده، حاج علی اکبر صنعتی، از بابیان ازلی کرمان بود و به این صفت نیز شهرت داشت. وی حتی در سال 1311 هجری قمری به قبرس رفته بود تا به دیدار پیشوای بابیان، میرزا یحیی صبح ازل، نایل آید. صنعتی زاده نیز چون پدر به این اعتقاد روی آورد. نورالدین چهاردهی، که چندسالی با محمدصادق ابراهیمی، یکی از بزرگان بابی در شصت سال پیش، ارتباط داشت، چندبار صنعتی زاده را در منزل او ملاقات کرده بود.
سابقة صنعتی زاده که به سبب فعالیت های سیاسی ـ فرهنگی پدرش نیز تقویت می شد، سبب گردید تا در سال های جوانی با خاندان دولت آبادی که از خانواده های برجستة بابی بودند، وصلت کند. وی داماد کوچک حاج میرزا هادی دولت آبادی بود که با کوچک ترین دختر وی، قمرتاج، ازدواج کرد.
کتاب «روزگاری که گذشت»، در سی و دو فصل تنظیم شده است. نوشتة پیش رو برخی فصل های مهمتر آن کتاب را که از نقطه نظر داده های تاریخی نهفته در آنها اهمیت بیشتری دارند، مورد بررسی قرار داده است.

آخوند ملا محمدجعفر کرمانی و عارفان کرمان
فصل دوم روزگاری که گذشت، «کلاسی بالاتر» نام دارد و به زمان کودکی و نوجوانی صنعتی زاده پرداخته است. در این فصل، زمانی که نویسنده از دوران تجارت پیشگی پدرش در عشق آباد سخن می گوید، تصویری از او را به همراه دو نفر از دوستانش آورده است. در این تصویر حاج علی اکبر صنعتی صورتی شبیه به کارمندان دولتی آن زمان دارد. نویسنده از پدر علت تغییر لباس به عبا و عمامه را پرسیده است:
پرسیدم: «اکنون در سرت عمامه است. در صورتی که در این عکس با کلاه پوست هستی! چه سبب داشت که کلاه را برداشته عمامه گذاردی؟!» گفت: «چون در مملکت ما دولتیان به مردم بسیار ظلم و تعدی می نمایند، در جوانی در سلک و لباس آنها بودم و مقصودم این بود که از تعدی مصون بمانم. ولی چون سایر دوستان و آشنایانم عارف مسلک بودند و عمامه داشتند و برای برانداختن کانون ظلم و ستم در تلاش بودند، من هم کلاه را تبدیل به عمامه کردم و به لباس آنها درآمدم. و از آن روزی که با این دوستان همقدم شدم، با خود عهد کردم که در راه آزادی و مساوات تا آخرین نفس پایدار باشم.
علی اکبر صنعتی در این خاطره به «دوستان و آشنایان عارف مسلک» خود که «عمامه داشتند» اشاره کرده و از تلاش این دوستان عارف مسلک «برای برانداختن کانون ظلم و ستم.» سخن گفته است.
باید گفت که اشخاص مورد نظر او در این گفتار، همان دوستان بابی وی بودند که عبدالحسین صنعتی زاده آنها را انسان هایی «عارف مسلک» توصیف کرده است. در ادامة بحث به این نوع خاص از عرفان و تأکید دلیل و مرشد آن «جماعت عارف مسلک» بر تدریس کتاب مثنوی پرداخته خواهد شد؛ اما نخست اشاره ای تاریخی.
برجسته ترین شخصیت بابیان کرمان و بلکه تأسیس کننده آیین بابی در آن شهر، ملا محمد جعفر کرمانی (حدود 1241 ـ 1311 ق.) است. وی ابتدا شیخی بود و از شاگردان رهبر وقت شیخیان کرمان، حاج محمدکریم خان کرمانی، محسوب می شد. پس از آنکه ملا محمدعلی بارفروشی معروف به «قدوس» به دستور سید علی محمد باب برای تبلیغ حاج محمدکریم خان به کرمان آمد و به مقصود نایل نشد، آن مرام را به ملا محمد جعفر کرمانی معرفی کرد و توفیق یافت.
از آن پس بود که ملا محمدجعفر ـ که حدود بیست سال از سنش می گذشت ـ به بابیان پیوست. وی بعد از ظهور دعوی «من یظهره اللهی» از سوی میرزا حسینعلی بهاء الله، او را تمکین نکرده و همچنان بر زعامت میرزا یحیی صبح ازل ـ که به عنوان جانشین سید باب شناخته می شد ـ تأکید نمود و به همراه چهار فرزندش، شیخ مهدی بحرالعلوم، شیخ احمد روحی، شیخ محمود افضل الملک، و شیخ ابوالقاسم روحی همچنان بر اعتقاد بابی خویش پا برجا ماند. در میان فرزندان او، شیخ احمد روحی که در تایخ ایران شخص شناخته شده ای است، بعدها به قبرس رفت و داماد پیشوای بابیان، میرزا یحیی صبح ازل، گردید.
استقامت ملا محمدجعفر کرمانی بر طریقت بابی (ازلی)، و ضدیت و مبارزة جدّی او با بهائیان ـ که در قالب یک روحانی به ظاهر مسلمان صورت می گرفت، ـ موجب شد تا بهاء الله در نوشته های خود از او و فرزندانش با عبارات بسیارتندی یاد کند:
ارض ک ر [= کرمان]: لازم است شخص عالمی به کمال حکمت در آن ارض گاهی مرور نماید و به قدر امکان در آنجا توقف کند و به کمال حکمت رفتار نماید؛ چه که جعفر کذاب [= ملا محمدجعفر کرمانی] در آن ارض ظاهر. فی الحقیقه جعفر کذاب این است .... ابنائش اخبث از او.
وی در جایی دیگر نوشته:
این جعفر کرمانی گفته: «چند کتاب از نقطه ی اولی [= سید باب] و فلان [= به احتمال، صبح ازل] نزد من موجود.» قل کذبت و ربّ الکعبه. ایمُ الله! بی انصافی تکلم نموده!
اسدالله فاضل مازندرانی، تاریخ نگار مشهور بهائی، نیز ملا محمدجعفر را این گونه به وصف آورده است:
«ملا جعفر از علمای بیان و موجب نشر این امر در کرمان گردید ولی با اعاظم اصحاب ملاقات و معاشرت نکرده، در هیچیک از مراحل قیام و اقدام های خطرناک بابیه داخل نشد و در ظاهر مقام ملایی اسلامی را محفوظ داشته، طریق احتیاط و تحفظ را فرونگذاشت.»
ملا محمدجعفر با حفظ ظاهر اسلامی خود توانسته بود تا در جرگة مدرّسان دینی کرمان قرار گیرد. محل تدریس او در مکانی قرار داشت که توسط یکی از بزرگان کرمان برای این کار وقف شده بود. او به موجب وقف نامه حقوقی نیز می گرفت. این تدریس اسلامی پس از او به فرزندش، شیخ مهدی بحرالعلوم، تفویض گردید در حالی که او نیز چون پدر بابی (ازلی) بود اما ظاهری اسلامی داشت.
در مقابل بهائیان؛ بابیان (ازلیان) به تجلیل و تکریم ملا محمدجعفر کرمانی پرداخته اند. در کتاب «هشت بهشت» که نگاشته میرزا آقا خان کرمانی و شیخ احمد روحی است، نام ملا محمدجعفر در زمره ی سی و چهار بابی نخستین که در میان بابیان دوره ی اولی ممتاز بودند، آورده شده است. عزیه خانم نوری، خواهر بابی بهاء الله، نیز در رسالة «تنبیه النائمین» تجلیلی بلندبالا از ملا محمدجعفر به دست داده است. وی به مناسبت گفتگو دربارة حاج میرزا احمد مشرف کرمانی که یکی از شاگردان ملا محمدجعفر بود، چنین می نویسد:
این شخص عظیم الشأن [= میرزا احمد مشرف کرمانی] ازجمله تلامذة درس و اصحاب جناب ملا محمدجعفر کرمانی است. و آن بزرگوار [= ملا محمدجعفر] از اجلۀ ارکان اهل بیان [= بابیان] و سابقین اوّلین از مؤمنین به حضرت نقطۀ اولی [= سید باب] است. و در کرمان ایشان اِعلای لوای بیان نموده و تا قدم آخرین و نفس واپسین بر جادۀ هدایت و صراط حق مستقیم بوده و هیچگاه به اضلال مضلین و اغوای مبطلین اعتنا نفرموده، کالجبل الراسخ الرفیع و الطود الشامخ المنیع بر امر الهی ثابت و مستقر بوده. و اوقاتی که حضرت قدوس بعد از مراجعت از سفر مکه در ملازمت حضرت نقطه مأمور کرمان برای تبلیغ حاج محمدکریم خان شده و به کرمان تشریف آورده، جناب ایشان نهایت خدمت گذاری و جان نثاری را بجا آورده، اسباب مسافرت و عزیمت آن حضرت را به طرف مازندران فراهم کردند. و از طرف قرین الشرف حضرت ثمره [= میرزا یحیی صبح ازل] در توقیعات رفیعات و الواح صادره نهایت توصیف و تعریف از ایشان شده، او را «عالم جلیل و جعفر کبیر» خطاب فرموده.
عزیه خانم سپس متن لوحی را که صبح ازل پس از درگذشت ملا محمدجعفر برای زیارت او نوشته، آورده است.

پدر نویسندۀ کتاب روزگاری که گذشت نه تنها در جرگۀ شاگردان ملا محمدجعفر کرمانی قرار داشت، بلکه با راهنمایی او به آیین بابی روی آورده بود. عبدالحسین صنعتی زاده این تغییر کیش را بدین گونه روایت کرده است:
... روزی از او پرسیدم: «چطور شد که بعد از آمدنت از عشق آباد به کرمان، به اسلامبول و هندوستان مسافرت کردی؟» گفت: «من هم مانند سایر مردم چشم و گوشم بسته بود. آن ایام گوشم کر نبود و به سقط فروشی مشغول بودم. گاهی به اتفاق دوستانم در مجلس درس آخوند ملا محمدجعفر حضور مییافتم و در این مجالس به جای کتب عربی و فقه و اصول، کتاب مثنوی ملای رومی خوانده می شد و آخوند آن اشعار را شرح میداد و هروقت به آنجا می رفتم، صحبت هایی می شنیدم که همه تازگی داشت .... آخوند ملا محمد جعفر خودش روزی از مریدان بسیار نزدیک حاج محمد کریم خان، رییس شیخیه، بود.ولی به واسطۀ برخورد به مسافر تازه ورودی به کرمان و مباحثات علمی، مجذوب آن شده و تغییر عقیده می دهد و درس و بحث حاج محمد کریم خان را گذارده و به خواندن مثنوی و تفسیر کردن اشعار آن کتاب دل می بندد. تنها خود آخوند پیرو جلال الدین رومی نمی شود؛ بلکه عده ای از مردمان با ذوق و منورالفکر و عارف مسلک به او گرویده و همه روزه در مجلس درسش حضور پیدا می کردند و من هم حاضر می شدم. در این مجلس نامحرمی نبود و همۀ ما اهل راز بودیم و بدون ترس و بیم از ظلم و ستمکاری حکام و مأمورین دولت و بستگان و ملاهایی که با حکومت های وقت بند و بست داشتند، صحبت می کردیم. هر روز این شیخ بزرگوار دریچه ای از نور به روی قلب شاگردان خود می گشود و مثل این بود که مأموریتی معنوی به او رجوع شده که عده ای را از جهل و نادانی به علم و معرفت رهبری کند. چنان حرف های عالمانۀ آخوند در من اثر داشت، که چشم از دنیا و زندگی پوشیده تصمیم گرفتم دل به دریا زده سفری دور و دراز بنمایم و دنیا را سیر و سیاحت کنم و آنقدر جستجو کنم تا حقیقت را دریابم.
در این کلام، نویسنده که خواسته مطلب را در لفافه بیان کند از ملا محمدعلی بار فروشی که یکی از پیروان اولیۀ سید باب و هجدهمین حرف از «حروف حی» او بود، با عنوان «مسافر تازه ورودی به کرمان» یاد کرده که ملا محمدجعفر به سبب «مباحثات علمی، مجذوب آن شده و تغییر عقیده» داده است.
جالب تر از این، بیان او دربارۀ مشی عرفانی آنهاست. صنعتی زاده با توجه به استفادۀ ملا محمدجعفر از کتاب مثنوی، او و شاگردان بابی شده اش را از پیروان جلال الدین مولوی معرفی می کند: «تنها خود آخوند پیرو جلال الدین رومی نمی شود؛ بلکه عده ای از مردمان باذوق و منورالفکر و عارف مسلک به او گرویده و همه روزه در مجلس درسش حضور پیدا می کردند.»
نکتۀ قابل توجهی که باید آن را از نظر دور نداشت، استفادۀ بابیان (ازلیان) ـ و نیز بهائیان ـ از کتاب مثنوی است. شیخ هادی نجم آبادی ـ که خود از داعیان بابی بود، ـ نظر خاصی به مثنوی داشت. میرزا عیسی نجم آبادی، نوۀ دختری شیخ، به این نکته اشاره کرده است:
«مرحوم آقا همیشه مثنوی مولوی می خواندند و هنگامی که خسته می شدند، از یکی از فرزندان خود می خواستند برایشان مثنوی قرائت کند.»
ملک المتکلمین، واعظ بابی به ظاهر مسلمان که در عصر مشروطه شهرت فراوانی یافت، به مثنوی دلبستگی فراوان داشت. ادوارد براون در کتاب «یک سال در میان ایرانیان» از یک بابی کرمانی به نام «فتح الله» یاد کرده و به گونه ای نوشته که احتمال تأثیر مثنوی در بابی شدن او را به ذهن می آورد.
البته علت علاقۀ بابیان به کتاب مثنوی را باید در همسانی برخی اشعار آن با دیدگاه های ایشان جست. از این روست که داعیان بابی چون ملا محمدجعفر کرمانی و شیخ هادی نجم آبادی در ظاهر یک روحانی مسلمان با شرح و تفسیر مثنوی راه را برای بیان تدریجی اعتقاد بابی خویش هموار می کردند.

سفر برای کشف حقیقت
در فصل سوم کتاب که «آنچه در بندر عباس گذشت» نام دارد، سفر مهم حاج علی اکبر صنعتی به هندوستان و سپس اسلامبول شرح داده شده است. براساس نوشتۀ عبدالحسین صنعتی زاده، همراهان او در این مسافرت کربلایی اکبر، کرمعلی موتاب، و شیخ ابوالقاسم روحی نام داشتند. پیش از این آمد که در گفتار صنعتی زاده هدف از این مسافرت «پیداکردن حقیقت» توصیف شده است.
در فهرستی که قمرتاج دولت آبادی، همسر سابق صنعتی زاده، از تعدادی از بابیان دیدار کننده با میرزا یحیی صبح ازل در قبرس فراهم آورده، نام این سه تن (صنعتی، موتاب، و کربلایی اکبر) نیز به چشم می خورد. وی از پدرشوهر خود، حاج علی اکبر صنعتی، یاد کرده و دو نفر دیگر را نیز همراهان او در مسافرت به قبرس دانسته است. این دیدار در سال 1311 هجری قمری صورت گرفت.در همین سفر بود که به سبب یک حادثه ی ناخواسته که در نزدیکی جیرفت روی داد، علی اکبر صنعتی قدرت شنوایی خود را از دست داد و تا پایان عمر ناشنوا گردید.


دیدار با سیّد جمال الدین افغانی (اسدآبادی)
فصل پنجم کتاب که در آن به اقامت علی اکبر صنعتی و دوستانش در اسلامبول پرداخته شده، از نگاه تاریخی یکی از مهم ترین فصل های کتاب «روزگاری که گذشت» است.
آن گونه که صنعتی زاده نوشته، علی اکبر صنعتی در اسلامبول پس از ملاقات با میرزا آقاخان کرمانی و شیخ احمد روحی، «تمام مشکلات و ناراحتی ها» را به فراموشی سپرد.پس از حاصل شدن صمیمیت بیشتر، میرزا آقاخان تصمیم گرفت صنعتی را با سید جمال الدین افغانی (اسدآبادی) آشنا کند. صنعتی زاده از زبان پدرش نوشته:
[میرزا آقاخان] به سراغم آمد و به اتفاقش به جانب محلۀ ایاس پاشا رهسپار شدیم و در ضمن صحبت اظهار داشت: «می خواهم شما را نزد آقای سیّد جمال الدین اسدآبادی برده و با او آشنا کنم. سیّد به مردمانی که وطن دوست هستند، بسیار احترام می گذارد. بیشتر اوقات در خانه اش کسانی که برای آزادی ملت ایران کوشش دارند، اجتماع می نمایند و حیف است که در اسلامبول باشی و سیّد جمال را ملاقات ننمایی.
در مجلس سید جمال الدین که صنعتی زاده توصیف معنی داری از آن به دست داده،از ایرانیان، میرزا آقاخان، شیخ احمد روحی، میرزا رضای کرمانی، و علی اکبر صنعتی حضور داشتند.
علی اکبر صنعتی در زمان اقامت در اسلامبول، با میرزا رضا کرمانی ـ که چندی بعد به قتل شاه ایران اقدام کرد ـ نیز همدم بود:
[میرزا رضا کرمانی] همیشه درب اتاق و کنار کفش کن می نشست. و چون از دولتیان زیاد صدمه دیده بود، و سید هم بی پروا از آنان مذمت می کرد، به کلی شیفته و فریفتۀ سخنان او شده و هرموقع او صحبت می کرد، دهانش از تعجب باز می ماند و به تمام بیاناتش گوش می داد. هیچ وقت کسی به خاطرش خطور نمی کرد که از آن مجالست ها و استماع بیانات، آن مرد فقیر و ستم کشیده روزی کارش به اینجا بکشد که با شلیک چندگلوله ی ششلول، ناصرالدین شاه را هلاک و بنیاد سلسلۀ سلطنتی را با آن قدرت استبدادی واژگون سازد.
باید دانست که زمان ورود علی اکبر صنعتی به اسلامبول مقارن بود با فعالیتهای سید جمال الدین و یارانش برضد پادشاهی ایران. ایشان بر آن بودند تا تمام کشورهای اسلامی را تحت رهبری خلافت عثمانی درآورند. در تاریخ از این تکاپو به «جنبش اتحاد اسلام» یاد کرده اند.میرزا آقاخان کرمانی، شیخ احمد روحی، شیخ ابوالقاسم روحی، شیخ محمود افضل الملک، احمد میرزا فرزند میرزا یحیی صبح ازل، میرزا حسین شریف کاشانی، و میرزا رضا کرمانی، بابیانی بودند که در این مسیر با او همکاری می کردند.
میرزا آقاخان مانند علی اکبر صنعتی توسط ملا محمدجعفر با تعالیم سید باب آشنا شده بود. شیخ احمد روحی، افضل الملک، و شیخ ابوالقاسم نیز - همان گونه که پیش از این آمد، -فرزندان ملا محمدجعفر بودند و مانند وی می اندیشیدند. احمد میرزا فرزند صبح ازل بود.میرزا حسین شریف کاشانی هم فرزند آخوند ملا محمدجعفر نراقی بود که از بزرگان بابی به شمار می رفت. میرزا رضا کرمانی نیز از بابیان کرمان بود که با شاگردان ملا محمدجعفر حشر و نشر داشت.
اگر چه سیدجمال الدین خود سودایی دیگر در سر داشت و اتحاد اسلام نیز در چارچوب عثمانی آن از ابعادی گسترده برخوردار بود، ولی چنین به نظر می آید که این گروه خاص در ظاهر اتحاد اسلام خواهان براندازی سلطنت قاجار بودند که بزرگترین دشمن آیینشان به شمار میرفت.
همانگونه که پیش از این آمد، حاج علی اکبر صنعتی در همین مسافرت به قبرس نیز رفت و با پیشوایش دیدار کرد و عبدالحسین صنعتی زاده نیز که از آن دیدار آگاه بود، نمی خواست از آن ذکری به میان آورد.
پایان بخش سفر حاج علی اکبر به اسلامبول مأموریتی بود که از جانب سید جمال الدین و اطرافیان بابی او برعهدۀ وی قرار گرفت: رساندن بسته ای محرمانه به حاج شیخ هادی نجم آبادی، چهرۀ برجستۀ حوزۀ اتحاد اسلام تهران.
پس از تشکیل حوزۀ اتحاد اسلام در اسلامبول، گروهی از کسانی که در مسیر سیاست با سید جمال الدین همراه بودند، شعبۀ این جنبش را در تهران تأسیس کردند. در میان ایشان بسیاری از فعالان بابی (ازلی) نیز حضور داشتند که یکی از برجسته ترین های ایشان حاج شیخ هادی نجم آبادی بود.
خاطره ای که حاج علی اکبر برای فرزندش دربارۀ این مأموریت مهم نقل کرده، چنین است:
روزی میرزا آقاخان با همان طرزی که خودش برای من معلوم کرده بود، یعنی با اشاره و حرکات لبها، سر حرف را باز کرده گفت: «رفقای من می خواهند به تو مأموریتی بدهند و چون انجام این مأموریت بی خطر نیست و تو گوش هایت کر است، کسی از تو مظنون نمی شود، انجام این کار را از تو خواسته اند.» پرسیدم: «چه مأموریتی و چه کاری؟» گفت: «اخیراً دولت ایران در پستخانه ها از توزیع مراسلات و جراید و مجلاتی که ما برای بیداری هموطنان می فرستیم، جلوگیری می نماید. و چون مراسلات و مکاتیب مهمی است که بایستی به هر نحو شده به تهران برسد و به هیچکس هم اطمینان نمیشود کرد، قرعۀ انجام این کار به نام تو اصابت نموده و باید در این موقع فداکاری کرده و اگر لازم شود، جان خود را هم فدا کنی.» در همان وهلۀ اول مشکلات کار را دانستم ولی چون وظیفۀ خود میدانستم، بی چون و چرا با جان و دل انجام این خدمت را برعهده گرفتم. همان لحظه در تدارک مراجعت به ایران افتادم و پس از دو روز حامل بستۀ کوچکی بودم. مقصد مأموریت من تهران و آن بسته که رویش هم چیزی نوشته نشده بود، بایستی به آقای حاج شیخ هادی نجم آبادی مجتهد برسانم ....
یکی از اسبابی که بر اهمیت تاریخی فصل پنجم روزگاری که گذشت می افزاید، آگاهی از مقام و اهمیت شیخ هادی نجم آبادی نزد سید جمال الدین و بابیان اسلامبول است که رهبری جنبش اتحاد اسلام را در دست داشتند.
نکتۀ قابل توجه دیگری که در این فصل وجود دارد، پاورقی بسیار مفصلی است که از ابتدای این فصل یعنی صفحه ی 34 کتاب، شروع شده و تا صفحه ی 51 در فصل ششم ادامه می یابد. در این پاورقی، متن کامل شرح حال میرزا آقاخان کرمانی که به قلم شیخ محمود افضل الملک، فرزند ملا محمدجعفر کرمانی، نگاشته شده، آمده است. صنعتی زاده این شرح حال را بدین گونه معرفی کرده است: «این شرح احوال به قلم مرحوم شیخ محمود افضل الملک معروف به «جدّی افندی»، برادر شیخ احمد روحی شهید، می باشد.»
با این حال؛ وی مأخذ این شرح حال را به اشاره ای گذرا یاد کرده و تنها در پاورقی آخرین صفحۀ کتاب، نشانی آن را آورده است. این شرح حال در ابتدای کتاب معروف «هشت بهشت» که اثر مشترک میرزا آقاخان کرمانی و شیخ احمد روحی است آمده است. این دو فعال بابی در آن کتاب برآن بوده اند تا به بیان اعتقادهای بابی پرداخته و بطلان طریقت بهائی را به اثبات رسانند.

دیدار حاج علی اکبر صنعتی با شیخ هادی نجم آبادی
فصل ششم کتاب «روزگاری که گذشت» دوران کوتاه اقامت علی اکبر صنعتی در شهر تهران را شرح داده است. آنچه در ابتدای ورود به تهران توجه صنعتی را به خود جلب نموده و فرزندش نیز آن را در کتاب خاطرات خود آورده، اعدام دونفر «بابی» در «پای قاپوق» است که بخشی از این زندگینامه به توصیف جزئیات آن اشاره دارد. حاج علی اکبر در ادامه به شرح مراجعۀ خود به منزل شیخ هادی نجم آبادی و دیدار با او پرداخته است.
باید دانست که شیخ هادی نجم آبادی گذشته از اشتراک دیانتی که با فعالان بابی اسلامبول داشت، همانند ایشان از دوستان و همکاران میرزا ملکم خان نیز به شمار می رفت.در آن زمان ملکم خان ضلع سوم مثلث همکاری بود که دو ضلع دیگرش را سید جمال الدین و فعالان بابی تشکیل داده بودند و با تمام قدرت در براندازی حکومت ناصری می کوشیدند. در همان سالها بود که ملکم خان ازسوی میرزا یحیی صبح ازل «رجعت عیسوی» خوانده شد.روزنامۀ قانون نیز که بیانگر اندیشه های ضدقاجار ملکم خان بود، بر اساس همین همکاری به اسلامبول می آمد و از آنجا به یاران ایران همچون شیخ هادی نجم آبادی می رسید.
روایت کتاب با تغییر تصمیم علی اکبر صنعتی در مراجعت به کرمان ادامه می یابد. پس از آن، شرحی کوتاه در مورد اقامت چندماهۀ وی در تهران و «معاشرت و آمیزش با مردمانی که همه از آزادی خواهان نخبه و ازخود گذشته بودند» آورده شده است.

بازگشت حاج علی اکبر صنعتی به کرمان
بعد از آن درنگ کوتاه، علی اکبر صنعتی بر آن شد تا به کرمان بازگردد. نویسنده در ادامه ی بحث، از دیدار حاج علی اکبر با پدر خویش (پدربزرگ نویسنده) سخن گفته است. پدر که از ناشنواشدن فرزندش بسیار اندوهگین شده بود، از مجالست او با سید جمال الدین و نیز قانون خواهی او ناراحت شده و شماتتش کرد. صنعتی کوشید تا با بسط و توضیح موضوع، پدر را آرامش دهد، ولی سودی نداشت:
[پدر] به جای آن که درست فکر کند و حق را از باطل تشخیص دهد، گفت: «از این صحبت های تو بوی کفر می آید. اگر به خودت رحم نمیکنی، لااقل به ما رحم کن.» گفتم: «من با خدای خودم عهد کرده ام که لحظه ای آرام نگیرم و از این صحبت های تو هم در عقیدۀ راسخی که دارم تردیدی پیدا نخواهم کرد.»
روشن است که پدر صنعتی احتمال میداد فرزندش با بابی ها همنشین شده باشد. چرا که در آن زمان، بسیاری از کسانی که از این قبیل سخنان می گفتند، به بابیان نسبت داده می شدند.

پیشروان آزادی در کرمان
فصل هشتم کتاب که «پیشروان آزادی» نام دارد، یکی دیگر از بخشهای مهم این نوشته است. صنعتی زاده در این بخش بر آن است تا به زندگانی برخی از بزرگترین فعالان بابی عصر ناصری بپردازد. هر چند که بر پایۀ روش تاریخ نگاری خود، به عنوان «پیشروان آزادی» اکتفا کرده است.
وی پس از بیان مقدمه ای در توصیف ستم هایی که توسط نخستین پادشاه قاجار بر اهل کرمان رفته بود، از ظلم و جور برخی حاکمان عصر قاجار سخن گفته است. صنعتی زاده هدف خود از نگارش این مقدمه را ریشه یابی مبارزه های «پیشروان آزادی» با سلطنت قاجار عنوان کرده و نوشته:
مقصودم از بیان این مطالب این است که اگر در این فصل شمّه ای از مجالس سرّی [را شرح داده و] یا به بیان شرح احوال مختصری از پیشروان آزادی می پردازم، خوانندۀ محترم بداند که پیدایش این مخالفین و این رادمردان شجاع و از خود گذشته از کجا آب خورده است.
البته در این نوع نگاه انتقادی نسبت به دوران حکومت قاجار این نکته را نیز نمیتوان از نظر دور داشت که دور از ذهن نیست دشمنی این بابیان مبارز با حکومت قاجار، بیش از آن که در ستمهای مؤسس این سلسله و اخلاف او ریشه داشته باشد، از دیدگاه اعتقادی ایشان نشأت می گرفت. در نگاه آنان ناصرالدین شاه قاجار، میرزا تقی خان امیر کبیر، و سعیدالعلمای مازندرانی، جنایتکارانی بودند که هر عذابی را استحقاق داشتند. چرا که؛ هریک به شکلی با سید باب و پیروان او درگیر شدند و ضربه هایی جبران ناپذیر به ایشان وارد آوردند. آنان در نظر داشتند تا با مبارزه هایی پیگیر سلطنت قاجار را به زیر آورند.

میرزا آقاخان کرمانی و شیخ احمد روحی
میرزا آقا خان کرمانی و شیخ احمد روحی، هردو داماد میرزا یحیی صبح ازل بودند. اینان نخستین پیشروان آزادی اند که شرح احوالشان مورد نظر صنعتی زاده بوده است:
... میرزا آقاخان سر خود را برای همین تحریرات و نامه های آتشینی که برضد دولت استبدادی قاجاریه نوشته، تقدیم ملت ایران کرد. طنین کلام و صدای پرمهابت او را خواننده چنان از خلال جملات نوشته هایش درک می کند که گویی در میدان جنگی سرداری به سربازانش فرمان های نظامی و حمله می دهد. و آنطور از خود بیخود می شود، که می خواهد بی محابا جان خود را برای نجات وطن فدا کند .... البته روزی می رسد که از طرف ملت ایران از آن فدایی و شهید راه حریت و آزادی قدردانی به عمل آید.
صنعتی زاده در ادامه، به رسالۀ «ان شاء الله ما شاء اللهِ» میرزا آقاخان اشاره کرده و سپس در پاورقی های صفحات 84 تا 97، متن کامل آن را آورده است. وی در ادامۀ بحث دربارۀ «پیشروان آزادی»، آخرین لحظات زندگانی میرزا آقاخان و یارانش را با شور و احساس فراوان وصف کرده است.




میرزا احمد مشرف کرمانی
شخص دیگری که از نگاه صنعتی زاده در زمرۀ «پیشروان آزادی» به شمار آمده، میرزا احمد مشرف کرمانی است. میرزا احمد کرمانی از فعالان برجستۀ بابی بود. پیش از این آمد که عزیه خانم، خواهر بابی بهاء الله، در رسالۀ تنبیه النائمین او را «شخص عظیم الشأن» خوانده و به شاگردیش نزد ملا محمدجعفر کرمانی اشاره کرده است.ناشران کتاب تنبیه النائمین نیز از او با عنوان یکی «از فضلاء و آزادیخواهان به نام بابی» یاد کرده اند.
میرزا احمد در مکتب ملا محمدجعفر کرمانی آموخته بود که باید هم با حکومت قاجار و هم با بهائیان مقابله کند. از همین رو بود که با این دو گروه به مبارزه و دشمنی پرداخت و هردو را نیز با خود سرگران نمود. وی در رساله ای که در رد میرزا حسینعلی بهاء الله نوشته، از او پیوسته با عنوان «نفس مدعی» یاد کرده است. بهاء الله هم او را «رایحۀ منتنۀ کریهه» خواند. میرزا احمد در سالهای بعد به جرگۀ یاران سید جمال الدین در تهران پیوست و در زمرۀ پیروان شیخ هادی نجم آبادی قرار گرفت.در آستانۀ قتل ناصرالدین شاه، به دستور حوزۀ اتحاد اسلام اسلامبول به همدان رفت تا پس از وقوع قتل، مردم را به شورش وادارد. اما در این کار توفیق نیافت و پس از دستگیری، در انبار تهران به شکلی مبهم درگذشت. صنعتی زاده شرح حال حاج میرزا احمد کرمانی را این گونه آغاز کرده است:
چون این فصل کتاب به نام پیشروان آزادی کرمان نوشته شده، لازم گردید از واعظ و سخنرانی بزرگ کرمانی که اگر در یکی از ممالک دیگر عالم بود، در شمار نوابغ محسوب می گردید، شمه ای بنویسم و با تأثر از او یاد کنم.
وی سپس به جریان دستگیری میرزا احمد در کرمان به سال 1295 هجری قمری اشاره کرده است. سپس برخی مکارم اخلاقی میرزا احمد را یاد کرده و علت گرفتاری او را از زبان یکی از معاصرانش «بیان حرفهای تند و ضد حکومت بر فراز منبر» دانسته است. وی در ادامۀ این شرح حال بخشی را نیز به توصیف گفتگوی شجاعانة میرزا احمد با وکیل الملک ثانی، حاکم وقت کرمان، اختصاص داده، و مجازات او را شرح داده است.

دیگر فعالان همدل در نهضت مشروطه
صنعتی زاده در این قسمت جملۀ معترضه ای دربارۀ انقلاب مشروطیت آورده است. وی پس از بیان اهمیت وعظ واعظان، تمام موفقیت مشروطه طلبان را مرهون تلاشهای سید جمال الدین واعظ اصفهانی و میرزا نصرالله ملک المتکلمین دانسته است. می دانیم که این دو در میان فعالان بابی جای داشتند. توصیف صنعتی زاده چنین است:
و این شکی نیست که وطن پرستان ایران و موفقیتی که بعداً در سرنگون ساختن بنیاد استبداد و قاجاریه نصیبشان شد، همه مدیون سید جمال الدین واعظ و ملک المتکلمین بوده و برای همیشه نام آن بزرگواران باید در صفحات تاریخ انقلاب ایران نوشته گردد.
ادامۀ شرح حال میرزا احمد مشرف کرمانی
صنعتی زاده در ادامۀ شرح احوال میرزا احمد کرمانی، بار دیگر با روش مخصوص خود در نهان نویسی به میان آمده و دربارة میرزا احمد چنین می نویسد: «آنچه از نوشتجات و ترشحات قلم او پیداست، مشارٌالیه مروج مذاهب خاصی نبوده، بلکه خود داعیه ای داشته.» وی سپس از قول شخصی به نام «شیخ المشایخ» خاطره ای را هم به عنوان شاهد این دعوی آورده است. جالب اینجاست که روایتگر این داستان نیز به احتمال یک بابی بود که تمایل نداشت خود و دوستانش به این عنوان شناخته شوند. صنعتی زاده در پایان سرگذشت میرزا احمد، از میرزا رضا کرمانی هم ـ که او نیز بابی بود ـ یاد کرده است:
متأسفانه؛ با آن همه سختی و مشقّت زندان [که برای میرزا احمد رخ داد]، اینطور مقدر بود که میرزا رضای کرمانی قبل از کشتن ناصرالدین شاه در پهلوی اتاق حاج میرزا احمد، همشهری خود، منزل نماید و به هوای او در حضرت عبدالعظیم سکونت نماید. و چون سوابق حاج میرزا احمد به آزادی خواهی و سرسختی بر اولیای دولت وقت معلوم بود، همین که میرزا رضا گرفتار و محبوس می گردد، حاج میرزا احمد را هم باز به زندان میبرند. در این دفعه در زندان چراغ عمرش خاموش می گردد البته نه به مرگ طبیعی.
پیش از این آمد که ـ به خلاف گفتار صنعتی زاده ـ همسایگی میرزا رضا با میرزا احمد موجب دستگیری او نشد. بلکه رفت و آمد آن دو با هم که از دید برخی پنهان نمانده بود، و نیز شورشی که میرزا احمد در همدان برپا کرد، سبب زندانی شدن او بوده است. شورشی که به دستور حوزه ی اتحاد اسلام اسلامبول و میرزا آقاخان کرمانی صورت گرفت.
پس از دستگیری میرزا احمد، شیخ هادی نجم آبادی خواست وی و دوست شورشی اش را نجات دهد. شفاعت شیخ دربارۀ همکار میرزا احمد اثر کرد اما پیشینۀ ضدحکومتی میرزا احمد شفاعت استاد را بی اثر گذاشت و اندکی بعد در زندان درگذشت.
صنعتی زاده در این فصل دو تصویر از زمان زندان میرزا احمد و میرزا رضا آورده است. این تصویرها به زمان همکاری آن دو با یاران سید جمال الدین به سال 1308 هجری قمری مربوطند. باید دانست که مدتی بعد از بیرون رانده شدن سخت سید جمال الدین از ایران، یاران او فعالیتهایی ضدحکومتی را آغاز کردند و بعد از مدتی دستگیر شدند. این فصل با رثایی دربارۀ آن زندانیان پایان یافته است.

آزادی خواهان کرمان
«آزادی خواهان» عنوان فصل دهم کتاب «روزگاری که گذشت» است. این فصل نیز در نگاه تاریخی یکی از بخش های بسیار مهم کتاب به شمار می آید. اهمیت آن از آن روست که در خلال آن به هویت پاره ای از دیگر فعالان بابی نهضت مشروطیت می توان پی برد.
شروع این فصل با مدرسة ملی کرمان و مدیر آن مدرسه یعنی «آقا سید جواد» است. صنعتی زاده در بیان فایدة واقعی این مدرسه، آن را «در باطن مرکزی برای وطن پرستان» دانسته در حالی که «در ظاهر این مدرسه برای تحصیل نوباوگان تأسیس شده بود.» جشن اعطای مشروطیت در مدرسۀ ملی برگزار شد. در این جشن بسیاری از دوستان پدر صنعتی زاده حضور داشتند:
بعضی از این اشخاص گرفتار مصائب و صدمات بسیار شده، کتک ها خورده یا تبعید شده؛ اموالشان به غارت رفته؛ با تمام این مصائب تا آخرین لحظۀ حیات دست از عقیدۀ خود برنداشته، تا بالاخره بر دشمنان آزادی غالب شدند.
یکی از این افراد آزادی خواه «آقا حسن کتابدار» بود:
در میان اشخاصی که یاد می شوند، لازم است از مرد فاضل و دانشمندی موسوم به آقا حسن کتابدار چندسطری بنویسم. مشارٌالیه روزنامه های قانون و مجلات میرزا ملکم خان را به امانت برای مطالعه به هرکس می داد. خود من طفل بودم، شنیدم کتابی شیرین و قصه ای دلنشین به اسم کتاب «حاجی بابای اصفهانی» در خانه دارد. با اطمینان کامل روزی پرسان پرسان به در خانه اش رفتم و حلقۀ در را کوبیدم. خودش آمد درب را باز کرد. و همین که دانست کتاب حاج بابا را از او میخواهم، بی مضایقه کتاب را آورد و با دست لرزانش به من داد و سفارش کرد آن را خوب محافظت کنم. نمی دانستم از شوق و ذوق چه کنم. در وسط کوچه ها راه میرفتم و از آن کتاب می خواندم و لذت می بردم.
آشنایی بیشتر با «آقا حسن کتابدار» را از یکی از نامه های میرزا آقاخان کرمانی که به شوهرخواهرش، آقا میرزا علیرضای طبیب، نگاشته، می توان به دست آورد:
دو کتاب به خط غیر نزد جناب مبادی آداب، آقا حسن کتابدار سلّمه الله ارسال شده. یکی؛ در علم فلسفۀ نظری؛ و دیگری؛ حقوق و قوانین آسمانی. ترجمه از کتب فرنگستان است در امر جدید. بگیرید به دقت ملاحظه فرمایید. مطالب نافعه در آنها بسیار است.
با بررسی عبارات این نامه دانسته می شود که میرزا آقاخان کتابهایی نافع در «امر جدید» که «حقوق و قوانین آسمانی» را نیز شامل می شدند، برای آقا حسن کتابدار فرستاده بود. روشن است که مراد از «امر جدید» همان اعتقاد بابی است. دکتر فریدون آدمیت، بر آن بود که این دو کتاب همان «هشت بهشت» و «حکمت نظری» بودند. دانسته است که این دو کتاب ازسوی میرزا آقاخان و شیخ احمد روحی در بررسی و تأیید اعتقاد بابی نگاشته شده بودند.
در ادامۀ این فصل، صنعتی زاده فهرستی از کوشندگان راه مشروطیت که با پدرش دوستی داشتند، به دست داده است.این فهرست نام نود و چهار تن از کرمانیان آزادی خواه را در بر می گیرد. آنچه در این میان توجه خواننده را به خود جلب می کند، علامتهایی است که پس از برخی نامها گذاشته شده اند. در جلوی نام برخی از این اشخاص علامت *** دیده می شود، برای بعضی نشان ** گذارده شده، و تنی چند نیز علامت * را دارا هستند.
کسانی که دارای علامت *** هستند، از این قرارند: شیخ محمود افضل الملک، محمود امین الاسلام (درگاهی) (دبستانی)، شیخ مهدی بحرالعلوم، حاج مصباح الحکماء، میرزا محمد ناظم الاسلام، و آخوند ملا یوسف.
صاحبان علامت ** نیز بدین شرح اند: شیخ احمد مجدالاسلام؛ احمد دهقان (بهمنیار)، شیخ ابوالقاسم فرزند آخوند ملا محمدجعفر، سید ابوتراب راوری؛ کربلایی ابوالقاسم قالیباف (شمر)، آقا حسن کتابدار، حاجی حسین عسکرمراد، ذوالریاستین، دکتر علیرضاخان رییس نمک، آقا میرزا شهاب الدین (نمایندۀ مجلس)، شمس الحکماء (نمایندۀ دورۀ اول مجلس شورای ملی)، شیخ المشایخ، شیخ حسین قمی شیخ الملک، سید مصطفی خان کاظمی، میرزا احمدخان شیبانی، علی خان سرهنگ توپخانه، علی زارع، علی آقا روحی، عطاء الملک (نمایندۀ مجلس)؛ کاظم ایران پور، میرزا محمد ابوالفتح زاده، محمدصادق ابراهیمی؛ میرزا مهدی خان تلگرافچی زاده؛ معاون التجار (نمایندۀ دورۀ اول مجلس)؛ یوسف پهلوان احمد؛ شیخ یحیی افضل الملک؛ و شیخ یحیی (نمایندۀ مجلس).
در این میان، تصویری از میرزا غلامحسین، ناشر روزنامۀ دارالامان کرمان، آورده شده که پس از توضیح آن، علامت ** دیده می شود.
کسانی که علامت * را دارند هم عبارتند از: حسنِ آقاتقی، حسین مشهدی محمد جوپاری، میرزا رضاخان عضو بانک شاهی؛ صادق خان جوپاری؛ عباس خان یاور؛ میرزا غنی خان زند؛ شیخ فرج الله سرآسیابی (نمایندۀ مجلس)؛ قوام الاسلام، مهدیِ آقاحسن (رییس بلدیه)، میرزا مهدی خان رییس دفتر، محمدجواد فولادی، میرزا آقا مستوفی؛ و محمدرضا باروت کوب.
در میان افراد گروه نخست که با علامت *** مشخص شده اند، حاج مصباح الحکماء که احمد نام داشت، نوۀ پسری میرزا یحیی صبح ازل بود. شیخ مهدی بحرالعلوم و شیخ محمود افضل الملک همانگونه که پیش از این اشاره شد، فرزندان آخوند ملا محمدجعفر کرمانی (بنیانگذار آیین بابی در کرمان) بودند و آخوند ملا یوسف نیز داماد او بود. اینان همگی از پیروان میرزا یحیی صبح ازل بودند. (4 نفر از 6 نفر ذکرشده با علامت ***)
در میان گروه دوم، یعنی صاحبان علامت **، شیخ احمد مجدالاسلام به نقل یکی از بهائیان هم عصرش «مرشدی داشت که ازل باشد.» شیخ ابوالقاسم فرزند آخوند ملا محمدجعفر کرمانی بود و اعتقادی چون او داشت. کربلایی ابوالقاسم قالیباف (شمر) نیز در «رسالۀ کاتب کرمانی» که نگاشتۀ یکی از معاصران اوست، با عنوان «بابی» یاد شده است. بابی بودن آقا حسن کتابدار نیز پیش از این مورد بررسی و تأیید قرار گرفت. علی آقا روحی فرزند آخوند ملایوسف و نوۀ دختری ملا محمدجعفر کرمانی بود و از بابیان به شمار می رفت. عطاءالملک روحی که در سال های بعد از مشروطیت به نمایندگی مجلس سنا انتخاب شد، فرزند شیخ مهدی بحرالعلوم و نوۀ پسری آخوند ملا محمدجعفر کرمانی بود. وی همانند پدر و پدربزرگش به میرزا یحیی صبح ازل اعتقاد داشت. محمدصادق ابراهیمی در زمان پهلوی از بزرگان دینی بابیان به شمار می آمد.شیخ یحیی افضل الملک نیز فرزند دیگر شیخ مهدی بحرالعلوم و نوه ی ملا محمدجعفر کرمانی بود. (8 نفر از 29 نفر ذکرشده با علامت **)
همچنین؛ باید دانست که در بیان استاد دکتر محمدابراهیم باستانی پاریزی برخی از افراد فهرست صنعتی زاده، شاگردان مکتب میرزا آقاخان، شیخ احمد روحی، میرزا احمد مشرف، ناظم الاسلام و مجدالاسلام بودند. این کسان عبارتند از: آقا میرزا غلامحسین [**]، آقا سید جواد[= مدیر مدرسه ی ملی کرمان]، ابوالقاسم شمر [**]، علی کاکو [= علی زارع **] ، آقا میرزا شهاب [**]، آقا مهدی رییس بلد [*]، محمود درگاهی (دبستانی) [***]، احمد دهقان (بهمنیار) [**]، و محمد پسر میرزا ابوالفتح [**]. روشن است که نزدیک ترین احتمال برای ادامۀ راه میرزا آقاخان، شیخ احمد، و میرزا احمد مشرف، همان اعتقاد بابی است که رویکرد سیاسی نیز می یافت.
دیده می شود که صنعتی زاده افراد ذکرشده در بالا را با عنوان کلی «آزادی خواهان» معرفی کرده، اما در میان آنان برخی را با علامت های ***، **، و * ممتاز ساخته است. همچنین؛ با توجه به منابع تاریخی دیگر دانسته می شود که تعداد قابل توجهی از این گروه ممتازشده (علامت داران *** و **) همچون نویسندۀ کتاب به گروه بابیان (ازلیان) تعلق داشته اند. بر همین اساس است که احتمال بابی بودن تمام علامت داران این فهرست به ذهن می آید.

فعالان بابی و ترویج آثار میرزا عبدالرحیم طالبوف تبریزی
فصل دوزادهم به شرح اقامت چندماهۀ صنعتی زاده در تهران عصر مشروطیت پرداخته است.صنعتی زاده در تهران به همراه پدرش به منزل یکی از دوستان قدیمی او که در کوچۀ سراج الملک نزدیک میدان توپخانه ساکن بود، رفت. این دوست که در سطرهای بعد، بابی بودنش آشکار خواهد شد، وقتی فهمید صنعتی زاده خواندن و نوشتن می داند، یکی از نخستین سؤال هایی که از او پرسید، این بود که آیا کتابهای طالبوف را دیده یا نه؟ او هم در پاسخ گفت: «تمام را.»
میرزا عبدالرحیم طالبوف تبریزی یکی از روشنفکران شناخته شده در زمان مشروطیت بود. وی با نگارش کتابهایی مانند «مسالک المحسنین» و «کتاب احمد» تأثیر بسیار زیادی بر مشروطه خواهان گذاشت. به همان اندازه که تجددخواهان از آثار و دیدگاه های او جانبداری می کردند، برخی عالمان روحانی با وی سرگران بودند. و این نبود مگر به سبب مطالبی که او در آثارش ذکر کرده بود. مطالبی که در نگاه ایشان با اصول دیانت اسلامی ناهمخوانی داشتند. در همان زمان شهرت داشت که بابی ها در ترویج آثار طالبوف کوشش دارند: «کتاب احمد و مسالک المحسنین تألیف مرحوم طالبوف ... منسوب به این طایفه [= بابیان] شده و از طرف علماء قرائت آن ممنوع شده بود.»
به نوشتۀ احمد کسروی، شیخ فضل الله نوری خواندن آثار طالبوف را ممنوع کرد. با این سخن صنعتی زاده روشن می شود که بابیان به واقع در نشر آثار طالبوف کوشش داشتند و آنچه دربارۀ ایشان شهرت یافت، بی اساس نبوده است.

میرزا مصطفی کاتب
صنعتی زاده مدتی به خانۀ این دوست قدیمی که او را «شیخ» می نامد، رفت و آمد داشت:
همه روزه صبح یک ساعت از روز بالا آمده، به خانۀ شیخ می آمدم و به اتفاق به تصحیح کتاب «تکوین و تشریع» که شخص محترمی موسوم به «آقا میرزا مصطفی کاتب» آن را نوشته بود، مشغول می شدیم. و چون به تدریج شیخ با من انس گرفت، کتب خطی دیگری را هم که نسخه های آن منحصر به فرد بود در اختیارم گذارد تا مطالعه نمایم. و بعداً دانستم که شیخ با «پروفسور برون» در لندن مکاتبه دارد و پروفسور برون از لندن برای شیخ پولی می فرستد و شیخ هم به طور امانت به همان کاتب دستور می دهد که از آن کتب استنساخ نماید و سپس؛ خودش شخصاً آن کتابها را تصحیح و به لندن می فرستد.
برای توضیح این فراز، باید گفت که کتاب «تکوین و تشریع» اثر میرزا آقاخان کرمانی است. آدمیت توضیح کوتاهی دربارۀ آن کتاب آورده و نوشته که نسخۀ خطی آن را از شخصی به نام «علی محمد قاسمی» گرفته است. دانسته خواهد شد که این شخص نیز از بابیان (ازلیان) بود. میرزا مصطفی کاتب نیز در میان بابیان جای داشت. علی محمد قاسمی ـ که ذکرش آمد ـ در مقدمه ای که بر یکی از آثار او نگاشته، شرحی دربارۀ زندگانی وی آورده است.
یکی از فرزندان میرزا یحیی صبح ازل که عبدالوحید نام داشت، داماد میرزا مصطفی کاتب بود.این خود از مقام ارجمند او نزد پیشوای بابیان حکایت می کند. مهدی بامداد او را «مرد بسیار معتقد به آیین باب» معرفی کرده و نوشته که به همین سبب «تمام اوقات به کتابت آثار باب و صبح ازل اشتغال داشته» است.فاضل مازندرانی نیز از ارج گذاری بابیان به وی سخن گفته است:
مقیم طهران بوده، با لباس آخوندی و شهرت ملا مصطفی گوش بریده نزد ازلیان محترم و به شغل کتابت بیان فارسی و دیگر آثار حضرت اعلی [= سید علی محمد باب] و میرزا یحیی[= صبح ازل] و آقاخان کرمانی و شیخ احمد [روحی] و غیرها معاش می کرد.
از میرزا مصطفی کاتب دو اثر در رد بهائیت و اثبات حقانیت میرزا یحیی صبح ازل به جای مانده است. نخست؛ پاسخی است که او به ملا زین العابدین نجف آبادی نوشته است. براساس نوشتة یکی از دوستان صمیمی میرزا مصطفی، ملا زین العابدین یکی از آموزگاران میرزا مصطفی در تعالیم سید علی محمد باب بود اما با دعوت میرزا حسینعلی بهاء الله به وی پیوست و مدتی بعد نامه ای برای دوستش فرستاد تا او را نیز بهائی کند. این رساله در پاسخ آن نامه است. رسالۀ دوم او نیز پاسخی است به یکی از الواح عباس افندی (عبدالبهاء) که در آن به سختی به صبح ازل حمله کرده بود.این دو نوشته دارای نکات مهمی دربارة تاریخ بابیان و بهائیان هستند.
irani
فعّال
پست: 339
تاریخ عضویت: جمعه 22 آذر 1387, 9:23 pm

پست توسط irani »

(دنباله مقاله قبل)

مشروطه خواهان بابی تهران
پس از شناخت میرزا مصطفی کاتب که بدون ذکر مشخصات کافی مورد تجلیل صنعتی زاده قرار گرفته، نوبت به توضیح بعدی او از خانۀ «شیخ» می رسد که آن هم گویای حقایقی از تاریخ مشروطیت است:
خانۀ شیخ مانند قرائتخانۀ کرمان، پاطوق عده ای از مشروطه طلبان بود. معمولاً؛ صبحها در این خانه پس از آن که تصحیح کتب و کار یکنواخت ما خاتمه می یافت، آنها هم می آمدند و از هرجا صحبت ها می شد. البته بعضی از این اشخاص نویسنده و روزنامه نویس و نطاق بودند و از معاشرت با آنان و صحبت هایی که می داشتند، هرروز بر اطلاعاتم افزوده می گشت. ساعاتی که در این خانه سرگرم تصحیح و یا استماع صحبت های شیرین و پرمعنی دوستان شیخ بودم، به کلی این را که شش ماه متجاوز از شهر و خانه و مادرم دور شده ام، فراموش می کردم.
آنچه دربارۀ شیخ آمده، برای شناخت او کافی نیست. همین اندازه می رساند که او از بزرگان بابیان تهران بوده است. همچنین؛ با بررسی تاریخ انقلاب مشروطیت ایران دانسته می شود که برخی تأثیرگذارترین های آن رویداد از بابیان (ازلیان) بودند. نویسندگانی چون حاج میرزا یحیی دولت آبادی، روزنامه نویسانی چون میرزا جهانگیرخان شیرازی، سخنرانان و نطاقانی چون ملک المتکلمین، و .... بنابراین؛ با احتمالی بالا می توان نتیجه گرفت که صنعتی زاده در این بخش توصیف مبهمی از جلسات مشروطه خواهان بابی آورده، بدون آن که نامی از آنان برده باشد. جلسات مشروطه خواهان در خانۀ شیخ بابی که با محوربودن او تشکیل می شد، یا مربوط به بابیان مشروطه خواه بود و یا آن که ایشان نیز در میانشان حضور داشتند. به ویژه که آنان در نگاه نویسندۀ بابی کتاب «نخبه ترین ساکنان پایتخت» بودند. همنشینی با آن «نخبگان» صنعتی زاده را «به هوس نویسندگی انداخت.»

تکاپوهای حاج میرزا یحیی دولت آبادی
درفصل بیست و یکم کتاب که «چگونه به تجسس همسری پرداختم؟» نام دارد، از تلاش-های نویسنده برای یافتن شریکی در زندگی صحبت شده است:
... من در بدو ورودم به این شهر = تهران یک هدف و مقصودی داشتم. آرزویم این بود که یک زندگی مرفهی پیدا نمایم و شریکی در زندگی یافته یعنی عیالی مطابق میل و سلیقۀ خود پیدا کنم و با زندگی ساده و بدون پیرایش و آرامی مطابق همان زندگی که پدر و مادرم داشتند، بسر ببرم.
او برای راهنمایی جستن به منزل حاج میرزا یحیی دولت آبادی رفت و موضوع را با او درمیان گذاشت. دولت آبادی هم بهترین راه را کمک گرفتن از خواهرش، صدیقه دولت آبادی، دانست و همان لحظه نامه ای به او نگاشت. صدیقه دولت آبادی یکی از اطرافیان خود را برای ازدواج با صنعتی زاده برگزید اما آن وصلت صورت نگرفت. همانگونه که پیش از این آمد، سرانجام این تکاپوها به پیوند صنعتی زاده با قمرتاج، خواهر کوچک دولت آبادی، انجامید.
این سالها زمانی است که میرزا یحیی صبح ازل رخت از جهان بسته بود. در آن دوران حاج میرزا یحیی دولت آبادی در میان شخصیت های درجۀ اول بابیان قرار داشت. صنعتی زاده بخشی را نیز به توصیف تکاپوهای دولت آبادی در این ایام اختصاص داده است:
... حاجی میرزا یحیی دولت آبادی در نظر من مانند ژنرال و فرماندهی که با یاران خود در جنگ مشغول دفاع و حمله بوده باشد می آید. او به وسیلۀ قلم و ارسال نامه ها به شهرها و بلاد ایران، آزادی خواهانی را که در دوردست ترین نقاط مملکت بودند، راهنمایی کرده و به فعالیت وا می داشت ....

نتیجه گیری
با توجه به آنچه در این نوشته مورد اشاره قرار گرفت، دانسته می شود که بخش های مهمی از کتاب روزگاری که گذشت درواقع بیانگر نکاتی ناگفته از تاریخ بابیان (ازلیان) در دوران قاجار است. ولی چون در ثبت حوزه هایی از این دست چه از نظر حال و چه از لحاظ احتیاط مآل هیچگاه صراحت و شفافیت مقتضی نبوده، به صورتی مخفی و مکتوم بیان شده اند.
نکتۀ مهمی را که باید در مطالعۀ این کتاب تاریخی مهم در نظر داشت، روش تاریخ نگارانۀ نویسنده است. صنعتی زاده در جای جای این کتاب به شرح نکاتی ناگفته از تاریخ بابیان پرداخته، بدون آن که کوچکترین اشاره ای به رویکرد اعتقادی ایشان داشته باشد. وی در ورای خاطرات خود حوادثی را که بر هم کیشانش رفته بازگو می کند. بر همین اساس است که کتاب روزگاری که گذشت را باید «روزگاری که در دوران قاجار بر تکاپوگران بابی (ازلی) گذشت» نام نهاد.
------------------------------------------------------------------------------------------------------------------------------------------------------------------------------------------------------------------------

1. تاریخ ولادت صنعتی زاده 19 ذیقعدۀ 1313 هجری قمری بوده است. (عبدالحسین صنعتی زاده، روزگاری که گذشت، تهران، چاپخانۀ تابان، 1346، ص 1).
2.یحیی آرین پور، از صبا تا نیما، تهران، شرکت سهامی کتابهای جیبی، 1350، ج 2، ص 258.
3. پیشین، صص 255 تا 258.
4. پیشین، ص 274.
5. حاج علی اکبر صنعتی در گفتگویی به این مسأله اشاره کرده و به صراحت سابقۀ بابی (ازلی) خود را حقیقت دانسته است. (حسین مکی، زندگانی میرزا تقی خان امیرکبیر، تهران، بنگاه نشر و ترجمۀ کتاب، 1360، ص 325)
6. قمرتاج دولت آبادی، زایران صبح ازل در قبرس، بی جا.، بی نا.، بی تا.، ص 1.
7. نورالدین چهاردهی، باب کیست و سخن او چیست؟، تهران، انتشارات فتحی، 1363، ص 119.
8. مهدخت صنعتی و افسانه نجم آبادی، صدیقه دولت آبادی، نامه ها، نوشته ها، و یادها، شیکاگو، Midland Printers، 1377، ج 3، ص 681. قمرتاج دولت آبادی در سال 1371 درگذشت و در قبرستان ابن بابویه در کنار پدرش، حاج میرزا هادی دولت آبادی، به خاک سپرده شد. البته این ازدواج بعدها به جدایی انجامید و صنعتی زاده همسری دیگر برگزید.
9. عبدالحسین صنعتی زاده، صص 9 تا 18.
10. پیشین، ص 14.
11. مهدی بامداد، شرح حال رجال ایران، تهران، انتشارات زوار، 1363، ج 3، ص 330.
12. عزیه خانم نوری، تنبیه النائمین، بی جا.، بی نا.، بی تا.، ص 115. بهائیان ملا صادق مقدس خراسانی را سبب ساز بابی شدن ملا محمدجعفر کرمانی یاد کرده اند. (اسدالله فاضل مازندرانی، تاریخ ظهور الحق ، بی جا.، بی نا.، بی تا.، ج 3، صص 401 و 402)
13. مهدی بامداد، ج 3، ص 330، پ 2.
14. مهدی بامداد، ج 1، ص 255.
15. اسدالله فاضل مازندرانی، اسرار الآثار خصوصی، تهران، مؤسسۀ ملی مطبوعات امری، 129 بدیع، ج 5، ص 21.
16. اسدالله فاضل مازندرانی، اسرار الآثار خصوصی، تهران، مؤسسۀ ملی مطبوعات امری، 128 بدیع، ج 3، ص 17.
17. اسدالله فاضل مازندرانی، تاریخ ظهور الحق ، ج 3، ص 402.
18. کاتب کرمانی (نویسنده ای ناشناخته)، رسالۀ کاتب کرمانی، تصحیح و تحشیه: محمدابراهیم باستانی پاریزی، تهران، نشر علم، 1386، ص 302.
19. میرزا آقاخان کرمانی و شیخ احمد روحی، هشت بهشت، بی جا.، بی نا.، بی تا.، ص 282.
20. تنبیه النائمین یکی از رساله های معروفی است که از زبان بابیان (ازلیان) در پاسخ به دعاوی بهائیان نگاشته شده است. عبدالبهاء">عباس افندی (عبدالبهاء) نامه ای به عزیه خانم، یکی از عمه هایش که در تهران می زیست و بابی (ازلی) بود، نگاشت و او را به ایمان به پدرش فراخواند. پاسخ عزیه خانم نیز در این رساله به نگارش درآمد. (نک.: عزیه خانم نوری، مقدمه ی ناشر)
21. عزیه خانم نوری، صص 114 و 115.
22. صنعتی زاده وقتی به این بخش رسیده، مطلب زیر را در پاورقی آورده است: «شنیدم روزی در آبادی لنگر مرحوم حاج محمدکریم خان روضه خوانی داشته. به واسطۀ آن که یکی از تیرک های چادر کم بوده و به این واسطه نزدیک بود روضه خوانی به تعویق بیفتد، آخوند ملا محمدجعفر از لنگر تا شهر کرمان که مسافتش شش فرسنگ است، پیاده آمده و به اتفاق چند نفر مرید دیگر آن تیرک را به روی شانه های خود گذارده و برای حاج محمدکریم خان می برند و آنان این عمل را از فرط ارادت و اخلاص انجام داده بودند.» (عبدالحسین صنعتی زاده، ص 16، پ 1)
23. عبدالحسین صنعتی زاده، صص 16 و 17.
24. سید علی محمد باب هجده نفری را که پیش از همه به او ایمان آوردند، «حروف حیِّ» خود خوانده است. ارزش کلمۀ «حی» از نظر ابجدی با عدد 18 برابر است. محمدعلی قدوس در میان شیخیان و شاگردان سید کاظم رشتی جای داشت. وی هجدهمین ایمان آورنده به سید باب و یکی از حروف حی بود. او همراه سید باب به حج رفت. زمانی که در دشت بدشت نسخ اسلام در میان بابیان شهرت یافت، وی از ارکان به شمار می رفت. حضور او در درس سید کاظم رشتی در سن 18 سالگی ثبت شده است. در سن 22 سالگی به سید باب ایمان آورد و سرانجام در سن 27 سالکی در جمادی الثانی 1265 ق. در بابل کشته شد. (اسدالله فاضل مازندرانی، تاریخ ظهور الحق، ج 3، صص 406، 419، 420)
25. دربارۀ تعلق خاطر شیخ هادی نجم آبادی به آیین بابی در ادامۀ همین نوشته اشاراتی خواهد آمد.
26. فؤاد فاروقی، مقالۀ «آقا شیخ هادی»، مندرج در مجلۀ سپید و سیاه، تهران، 1348، ش 831، ص 57.
27. مهدی ملک زاده، زندگانی ملک المتکلمین، تهران، چاپخانه شرکت مطبوعات، 1325، ص 137.
28. ادوارد براون، یک سال در میان ایرانیان، ترجمۀ مانی صالحی علامه، تهران، نشر اختران، 1386، صص 506 تا 508.
29. بررسی این موضوع فصلی جداگانه می طلبد و در فرصتی دیگر به آن پرداخته خواهد شد.
30. عبدالحسین صنعتی زاده، صص 18 تا 27.
31. پیشین، ص 20.
32. پیشین، ص 17.
33. قمرتاج دولت آبادی، ص 1.
34. عبدالحسین صنعتی زاده، صص 34 تا 44.
35. پیشین، ص 34.
36. عبدالحسین صنعتی زاده، صص 36 و 37.
37. پیشین، ص 38.
38. پیشین، صص 38 تا 41.
39. پیشین، ص 42.
40. نگارنده در تحلیل این جنبش، کتابی نگاشته که در آینده آن را به چاپ خواهد رساند.
41. اسدالله فاضل مازندرانی، تاریخ ظهور الحق، تصویر از نسخۀ خطی، ج 6، ص 924.
42. مهدی بامداد، ج 3، ص 330، پ 2.
43. در نوشته ای که افضل الملک کرمانی در شرح زندگانی میرزا آقاخان نگاشته، یکی از یاران سید جمال الدین در حوزۀ اتحاد اسلام اسلامبول با عنوان «احمدمیرزا که تازه از ایران به اسلامبول آمده بود»، معرفی شده است. وی بیش از این دربارۀ احمدمیرزا سخن نگفته است. (میرزا آقاخان کرمانی و شیخ احمد روحی، ص ح) اما فاضل مازندرانی آشکارا از «میرزا احمد، فرزند میرزا یحیی ازل» که در آن زمان در اسلامبول اقامت داشت و با آقاخان و روحی همکاری می کرد، یاد کرده است. (اسدالله فاضل مازندرانی، تاریخ ظهورالحق، تصویر از نسخۀ خطی، ج 5، ص 397)
44. به نوشتۀ سید محمد محیط طباطبایی، شریف در زمرۀ کسانی قرار داشت که «در پیرامون شمع وجود او = سید جمال الدین گرد آمدند و در زیر ظاهر جذاب اتحاد اسلام» به تکاپو پرداختند. (سید محمد محیط طباطبایی، تاریخ تحلیلی مطبوعات، تهران، انتشارات بعثت، 1366، ص 55)
45. کمی دقت در توصیف مهدی ملک زاده (تاریخ نگار ازلی و فرزند ملک المتکلمین) دربارۀ «آیین نو» در کرمان و کسانی که در مسیر آن فعالیت داشتند (شاگردان بابی ملا محمدجعفر و میرزا رضا)، نشان از آن دارد که او میرزا رضا کرمانی را نیز هم اعتقاد خود می دانسته اما نخواسته درباره اش آشکارا بنویسد. (مهدی ملک زاده، تاریخ انقلاب مشروطیت ایران، تهران، انتشارات علمی، 1363، کتاب اول، ص 202)
46. این معنی را در نامه ای که محمدصادق ابراهیمی، یکی از بزرگان بابیان، برای نورالدین چهاردهی نوشته، میتوان دید. (نورالدین چهاردهی، باب کیست و سخن او چیست؟، صص 231 و 232)
47. یحیی دولت آبادی، حیات یحیی، تهران، انتشارات عطار و انتشارات فردوسی، 1362، ج 1، صص 123 و 124. نگارنده در کتابی که دربارۀ جنبش اتحاد اسلام نگاشته و آن را در آینده به چاپ خواهد رساند، دربارۀ «حوزه ی اتحاد اسلام تهران» بحث مبسوطی آورده است.
48. در میان بابیان، بدیعه مرآتی نوری که از خاندان صبح ازل و بهاء الله بود، شیخ هادی نجم آبادی را در میان بابیان (ازلیان) برشمرده است. (بدیعه مرآتی نوری، وقایع راستین تاکر نور، بی جا.، بی نا.، بی تا.، ص 58) اسدالله فاضل مازندرانی نیز از جمله بهائیانی است که دربارۀ اعتقاد شیخ به سید باب مطالبی آورده است. (تاریخ ظهور الحق، ج 6، ص 483؛ ج 8، ص 513) رویکرد بابی و ضدبهائی شیخ را آشکارا در کتابش، تحریر العقلاء، میتوان دید. نگارنده در جایی دیگر به این موضوع پرداخته است. (نک.: سیّد مقداد نبوی رضوی، رویکرد اعتقادی حاج شیخ هادی نجم آبادی در پاسخ به بهائیان، فصلنامۀ مطالعات تاریخ معاصر ایران، ش 53 و 54، بهار و تابستان 1389)
49. عبدالحسین صنعتی زاده، صص 43 و 44.
50. دکتر فریدون آدمیت که در نگارش کتاب «اندیشه های میرزا آقاخان کرمانی» از یاری برخی از بابیان مانند علی روحی و علی محمد قاسمی بهره مند بود، تاریخ نشر کتاب هشت بهشت را 1339 ش. دانسته است: «هشت بهشت، تهران، مرداد 1339 شمسی، (تاریخ انتشار آن را از ناشران کتاب تحقیق کردیم.)» (فریدون آدمیت، اندیشه های میرزا آقاخان کرمانی، تهران، کتابخانۀ طهوری، 1346، ص 51، پ 1)
51. عبدالحسین صنعتی زاده، صص 45 تا 58 با عنوان «در تهران».
52. پیشین، صص 46 تا 48.
53. پیشین، صص 48 تا 52. صنعتی زاده پس از پایان بیان ملاقات پدرش با شیخ هادی نجم آبادی، یک پاورقی را که نصف صفحات 52 و 53 کتاب را در بر گرفته، به ذکر کمالات شیخ اختصاص داده است. صنعتی زاده در فراز پایانی این پاورقی چنین نوشته است: «از این مقوله صحبت ها دربارۀ مرحوم حاج شیخ هادی بسیار زیاد است و اگر نگارنده می خواستم تمام آنچه را که شنیده ام بنویسم، این پاورقی مفصل و طولانی می شد.»
54. فریدون آدمیت، فکر آزادی و مقدمۀ نهضت مشروطیت، تهران، انتشارات سخن، 1340، صص 201 و 202.
55. محمد کشمیری، نامه هایی از میرزا آقاخان کرمانی، تهران، مجموعه اسناد مندرج در مجلۀ بررسی های تاریخی، س 5، ش 2، خرداد و تیر 1349، صص 230 و 231.
56. نگارنده در پژوهش تحلیلی خود دربارۀ جنبش اتحاد اسلام که در آینده به طبع خواهد رسید، به این موضوع پرداخته است.
57. عبدالحسین صنعتی زاده، صص 52 تا 54.
58. پیشین، ص 55.
59. پیشین، صص 78 تا 104.
60. پیشین، صص 78 و 79.
61. پیشین، ص 79.
62. فاضل مازندرانی دربارۀ دشمنی شدید بابیان با این سه تن نوشته: «میرزا تقی خان و ناصرالدین شاه و سعیدالعلماء بارفروشی نزد طائفۀ بابیه در درجۀ اولی از نفرت و لعن قرار داشته، رجعت اعداء و قاتلین ائمۀ هدی به شمار می آمدند.» (اسدالله فاضل مازندرانی، تاریخ ظهور الحق، ج 3، ص 212)
63. عبدالحسین صنعتی زاده، صص 83 و 84.
64.پیشین، صص 84 تا 87.
65. عزیه خانم نوری، ص 114.
66. عزیه خانم نوری، مقدمۀ ناشر، ص 4.
67. متن این رساله را عزیه خانم نوری در کتاب تنبیه النائمین آورده است. (عزیه خانم نوری، صص 115 تا 141)
68. اسدالله فاضل مازندرانی، اسرار الآثار خصوصی، ج 5، ص 107.
69. حاج سیاح، خاطرات حاج سیاح، به کوشش حمید سیاح و سیف الله گلکار، تهران، انتشارات امیرکبیر، 1359، ص 343؛ اسدالله فاضل مازندرانی، اسرارالآثار خصوصی، ج 5، ص 107.
70. میرزا محمدخان قزوینی میرزا احمد را از پیروان شیخ هادی نجم آبادی خوانده است. (ادوارد براون، انقلاب ایران، ترجمه و حواشی از احمد پژوه، تهران، کانون معرفت، 1338، ص 400، یادداشت های میرزا محمدخان قزوینی)
71. میرزا محمدخان قزوینی و ناظم الاسلام کرمانی به این شورش اشاره کرده اند. (محمد قزوینی، وفیات معاصرین، تهران، مقالۀ مندرج در مجلۀ یادگار، س 3، ش 4، 1325، صص 18 و 19؛ محمد ناظم الاسلام کرمانی، تاریخ بیداری ایرانیان، به کوشش علی اکبر سعیدی سیرجانی، تهران، نشر پیکان، 1376، بخش اول، مقدمه، ص 111، پ 1) دستوردهندۀ این شورش میرزا آقاخان کرمانی بود. نقش وی را یکی از اعضای اصلی شورش سالها بعد بازگفته است. (نک.: سید محمدعلی گلریز، مینودر یا باب الجنه قزوین، تهران، انتشارات دانشگاه تهران، 1337، ص 100، پ 1) بابیان برآنند که میرزا احمد در زندان مسموم شد و به قتل رسید. (عزیه خانم نوری، مقدمه ی ناشر، ص 4)
72. عبدالحسین صنعتی زاده، ص 87.
73. پیشین، ص 87.
74. عبدالحسین صنعتی زاده، ص 89.
75. پیشین، صص 91 تا 94.
76. پیشین، صص 94 تا 96.
77. نورالدین چهاردهی ـ که مدتی با بابیان ارتباط داشت ـ این دو را در میان «بزرگان بابیه» یاد کرده است. (نورالدین چهاردهی، باب کیست و سخن او چیست؟، ص 98) فریدون آدمیت نیز ایشان را «دو همشهری ازلی مشرب» معرفی کرده است. (فریدون آدمیت، ایدئولوژی نهضت مشروطیت ایران، جلد دوم: مجلس اول و بحران آزادی، تهران، انتشارات روشنگران، بی تا.، ص 109)
78. عبدالحسین صنعتی زاده، ص 98.
79. پیشین، ص 102.
80. صنعتی زاده در بخش مربوط به مشروطه خواهان کرمان نام «شیخ¬المشایخ» را نیز آورده است. در تحلیل فهرست مشروطه خواهان کرمان دیده خواهد شد که برخی از آنان ـ و ازجمله شیخ المشایخ ـ با احتمالی بالا در میان بابیان قرار داشته اند.
81. عبدالحسین صنعتی زاده، ص 103.
82. روزنامۀ صوراسرافیل، ش 10، ص 2 (بقیۀ استنطاق با میرزا محمدرضا از شماره ی 9).
83. محمد ناظم الاسلام کرمانی، ص 111، پ 1.
84. حاج سیاح محلاتی که خود در زمرۀ این گروه قرار داشت، در کتاب خاطرات خویش این موضوع را به تفصیل شرح داده است. (نک.: حاج سیاح، فصل «دستگیرشدن من»)
85. عبدالحسین صنعتی زاده، ص 104.
86. پیشین، صص 114 تا 125.
87. پیشین، ص 114.
88. پیشین، صص 116 و 117.
89. پیشین، صص 117 تا 119.
90. فریدون آدمیت، اندیشه های میرزا آقاخان کرمانی، ص 278. این نامه به همراه چندنامۀ دیگر میرزا آقاخان، در کنار برخی اسناد باقی مانده از شیخ احمد روحی نزد آقای علی روحی، خواهرزادۀ شیخ احمد روحی، قرار داشت. او این اسناد را در اختیار آدمیت قرار داده بود. (فریدون آدمیت، اندیشه های میرزا آقاخان کرمانی، ص 275)
91. پیشین، ص 278، پ 1.
92. کتاب هشت بهشت در بیان تعالیم سید علی محمد باب است و در پایان ضمن بحثی تاریخی به رد اعتقاد بهائی و تأیید میرزا یحیی صبح ازل پرداخته است. کتاب حکمت نظری نیز آن گونه که آدمیت نگاشته، جلد نخست مجموعه ای است که هشت بهشت جلد دوم آن به حساب می آید. (فریدون آدمیت، اندیشه های میرزا آقاخان کرمانی، ص 50)
93. عبدالحسین صنعتی زاده، ص 122.
94. پیشین، صص 122 تا 125.
95. شیخ المشایخ همانی است که خاطره ای را دربارۀ میرزا احمد کرمانی و بی تعلقیش نسبت به مذهبی خاص برای صنعتی زاده گفته بود.
96. وی پسر میرزا نورالله پسر میرزا یحیی صبح ازل بود. (سعیدخان کردستانی، گفتار دکتر سعیدخان کردستانی دربارۀ کتابهای بابی فرستاده شده برای دکتر ویلیام میلر، نسخۀ تایپی موجود در مجموعۀ اسناد دکتر ویلیام میلر، کتابخانۀ دانشگاه پرینستون، ایالات متحدۀ آمریکا، ص10)
97. حاج آقا محمد علاقبند، تاریخ مشروطیت، تهران، انتشارات لجنۀ ملی محفظۀ آثار و آرشیو امر، 132 بدیع، ص 363.
98. کاتب کرمانی، ص 278.
99. شیخ یحیی احمدی، ص 221، تعلیقات مصحح. دکتر محمدابراهیم باستانی پاریزی در پاورقی هایی که بر رسالۀ کاتب کرمانی نوشته، به مناسبت ذکر کتاب هشت بهشت، از علی روحی نیز ذکری آورده است: «این کتاب یعنی هشت بهشت در تهران در نسخی معدود چاپ شده و مرحوم میرزا علی آقا روحی یک نسخه پشت نویس کرد و به من داد.» (کاتب کرمانی، مقدمه، ص 101، پ 1) عطیه خانم، همسر علی روحی، از نوادگان پسری صبح ازل بود.
100. تصویر وی در زمان کودکی در عکسی که از آخوند ملا محمدجعفر کرمانی در کتاب «روزگاری که گذشت» آمده، دیده می شود.
101. نورالدین چهاردهی، بهائیت چگونه پدید آمد؟، تهران، انتشارات فتحی، 1366، ص 173. چهاردهی چهارسال با محمدصادق ابراهیمی محشور بود و نکاتی دربارۀ او در کتاب دیگر خود (باب کیست و سخن او چیست؟) آورده است.
102. تصویر این شخص نیز در عکس مربوط به ملا محمدجعفر کرمانی دیده می شود.
103. در بخش تصاویر کتاب «کرمان در نهضت مشروطیت» تصویر علی زارع آمده و نوشته شده که او به علی کاکو مشهور بود. (محمد ایرانپور، کرمان در نهضت مشروطیت، تهران، انتشارات دستان، 1383)
104. شیخ یحیی احمد کرمانی، فرماندهان کرمان، با مقدمۀ محمدابراهیم باستانی پاریزی، تهران، نشر علم، 1386، مقدمه، صص 14 تا 16.
105عبدالحسین صنعتی زاده، صص 137 تا 148.
106. پیشین، ص 143.
107. عبدالله بهرامی، خاطرات عبدالله بهرامی، تهران، انتشارات علمی، 1363، ص 25.
108. احمد کسروی، تاریخ مشروطۀ ایران، تهران، انتشارات امیرکبیر، 1340، ص 231.
109. عبدالحسین صنعتی زاده، ص 144.
110. فریدون آدمیت، اندیشه های میرزا آقاخان کرمانی، ص 47.
111. پیشین، ص 49، پ 1.
112. میرزا مصطفی کاتب، جواب یکی از مؤمنین بیان به ملا زین العابدین نجف آبادی، مقدمۀ علی محمد قاسمی، تصویر از نسخۀ خطی. مهدی بامداد نیز شرح حالی از او با همین مضمون آورده که به نظر میرسد از مقدمۀ قاسمی گرفته باشد. (مهدی بامداد، ج 6، صص 262 تا 264).
113. میرزا مصطفی کاتب، مقدمۀ علی محمد قاسمی؛ مهدی بامداد، ج 6، ص 264.
114. مهدی بامداد، ج 6، ص 263.
115. اسدالله فاضل مازندرانی، تاریخ ظهور الحق، تهران، مؤسسۀ ملی مطبوعات امری، 131 بدیع، ج 8، بخش اول، ص 505.
116. دوست صمیمی میرزا مصطفی کاتب دکتر سعیدخان کردستانی است. وی این نکته را در شرحی که بر کتابهای بابی خود نگاشته و برای دکتر ویلیام میلر، کشیش آمریکایی، فرستاده، آورده است. (نک.: سعیدخان کردستانی، صص 2 و 3)
117. این رساله نیز در میان کتابهایی است که دکتر سعیدخان کردستانی از میرزا مصطفی گرفته بود و بعدها برای دکتر ویلیام میلر فرستاد. (سعیدخان کردستانی، صص 25 و 26)
118. عبدالحسین صنعتی زاده، صص 144 و 145.
119. پیشین، ص 147.
120. پیشین، صص 234 تا 249.
121. پیشین، ص 234.
122. پیشین، صص 234 و 235.
123. عبدالحسین صنعتی زاده، صص 235 تا 237.
124. نکتۀ مهمی که ذکر آن در این میان خالی از فایده نیست، اشاره به نقش مهم تاریخ نگاران بابی در نگارش تاریخ انقلاب مشروطیت ایران است. باید گفت به جز احمد کسروی و ادوارد براون، برخی از تاریخ نگارانی که آثارشان در میان مراجع مرسوم و شناخته شدۀ تاریخ مشروطیت ایران جای دارد، بابی بودند. کسانی چون میرزا محمد ناظم الاسلام کرمانی (نویسندۀ تاریخ بیداری ایرانیان)، حاج میرزا یحیی دولت آبادی (نویسندۀ کتاب حیات یحیی)، شیخ محمدمهدی شریف کاشانی (نویسندۀ واقعات اتفاقیه در روزگار)، شیخ احمد مجدالاسلام کرمانی (نویسندۀ تاریخ انحطاط مجلس)، و مهدی ملک زاده (نویسندۀ تاریخ انقلاب مشروطیت ایران). دانسته است که ادوارد براون نیز با بابیان و رهبرشان، میرزا یحیی صبح ازل، دوستی صمیمی داشت. نگارنده امیدوار است که در نوشته یا نوشته هایی دیگر به شرح روش تاریخ نگارانۀ این تاریخ نگاران توفیق یابد؛ روش تاریخ نگارانه ای که در بسیاری موارد چون سیرت نویسندۀ روزگاری که گذشت بر رمزنویسی استوار است.
irani
فعّال
پست: 339
تاریخ عضویت: جمعه 22 آذر 1387, 9:23 pm

پست توسط irani »

84. بابك شكورزاده
معاد در بهائيت
منبع: سايت پژوهشكده باقرالعلوم(ع)
http://www.pajoohe.com/fa/index.php?Pag ... &UID=46081
كلمات كليدي  :  بهائيت،معاد،قيامت،نفخ صور،قرآن

  بحث معاد و قیامت از اصول اعتقادی اسلام و تمامی ادیان آسمانی است.همه پیامبران الهی در کنار بحث توحید،یکی از مسائلی که به آن پرداخته اند و مردم را به آن دعوت کرده اند،موضوع معاد و قیامت است.
  حسابرسی و رسیدگی به اعمال انسان در جهان پس از مرگ که همان قیامت باشد،جزء عقاید مسلّم و قطعی در بین مسلمین است و تمام کسانی که ادعای پیروی  هر یک از پیامبران الهی  را دارند،به نوعی معتقد به این مسئله هستند؛با این حال فرقه بهائیت-که خود را دین جدیدی می دانند- عقیده ای متفاوت در مورد قیامت دارند و به طور عجیبی مسائل مربوط به آن را توجیه می کنند و از جانب خودشان عقایدی بر خلاف عموم مسلمین را مطرح می کنند.
با دقت و تأمل در آیات قرآنی متوجه می شویم بخش عمده ای از سخنان پیامبران و بحثهای ایشان با مردم اختصاص به موضوع معاد داشته و حتی می توان گفت که تلاش آنها بیش از تلاشی بوده که برای اثبات توحید کرده اند،زیرا اکثر مردم سرسختی بیشتری در این مورد نشان می داده اند.[1]
نکته قابل ذکر این است که روح انسان بلافاصله بعد از مرگ وارد عالم برزخ می شود و این عالم قبل از قیامت و روزی است که انسانها بر انگیخته می شوند که عالمی روحانی است و روح در بدن مثالی قرار می گیرد و تا قیامت با او خواهد بود، ولی در قیامت،معاد جسمانی و روحانی صورت می گیرد.[2]
بهائیان موضوع قیامت را انکار نموده و آیات قرآن را در این باره توجیه می کنند؛از نظر بهائیان قیامت به دو بخش قیامت صغری و قیامت کبری تقسیم می شود ؛در نزد آنان قیامت صغری همان عالم برزخ است که بلافاصله پس از مرگ آغاز می شود که قیامتی روحانی است؛اما قیامت کبری عبارت از انتهای دین سابق و ظهور پیامبر و تشریع شریعت دین جدید مي باشد.بنا بر این تصور،تاکنون قیامت های متعددی بر پا شده است و در آینده نیز برپا خواهد شد؛ و قیام باب و بهاء در ادامه قیامتهای گذشته،مانند قیامتهای پیامبران سلف همچون حضرت موسی،عیسی و محمد بوده است.[3]
  علامه مصطفوی از میرزا بهاء (مؤسس بهائیت) نقل می کند که در الواح می گوید:ای کنیز من بشنو ندای مرا از جانب زندان که دشمنان مرا احاطه کرده اند،آن کسانی که به قیامت و آثار آن و به ساعت و علامتهای آن منکر هستند و آنان از کسانی هستند به ذلت راضی شده اند.
  منظورش از قیامت،قیام خودش برای مقام نبوت می باشد؛ومنظورش از ساعت،زمان بعثتش است و طبق این عقیده آیات قرآن را به خودش تأویل می کند.[4]
  در جای دیگر می گوید:روز قیامت آمد و قیوم بر اشخاص با سلطنتی که محیط بر آسمانها و زمینها است،قیام کرد؛زمانی که نفخ صور شد بعضی از مردم متحیّر شدند و برخی دیگر بی هوش و بی خود شدند؛برخی به خاطر اشتیاقی که به ربّ العالمین داشتند شروع به پروازکردند... .
میرزا بهاء می گوید:در هر بعثتی نفخ صور و حشر و نشر و عذاب و نعمت بر پا می شود و منظور او در این دو مورد نفخ خود او بود و به اعتقاد ایشان نفخ دیگری هم در قیام سید باب بر ممکنات  دمیده شده است.[5]
  عبدالبهاء(فرزند میرزا بهاء)در مکاتیب گفته است:متبارک است پروردگار اول و آخر،در مرتبه اول نفخ صور شد و مردم زمین و آسمانها مدهوش گشتند،سپس نفخه دوم زده شد که نفخه زندگی بود و این مرتبه مردگان از جای برخاستند و    در این موقع صراط مستقیم در میان مخلوقات کشیده شد،میزان نصب گردید و بهشت برای پرهیزکاران نزدیک گردید و آتش سوزنده شعله ور شد و نفس به ناله در آمدند و فریاد زدند که قیامت کبری بر پا شد و طامّه عظمی ظاهر شد و مخلوقات محشور شدند و پروردگار جهان و صفوف ملائکه آمدند.[6]
  همان طور که مشاهده می شود اینها طوری از قیامت سخن می گویند که گویا برپا شده است و افعالی که بکار می برند،ماضی و گذشته است.
حسینعلی نوری به ظاهر آیات قرآن استدلال کرده که قیامت بر پاشده است و به علما اشکال می گیرد گه آنها آیات قرآن را اشتباه معنی می کنند!
  او می گویدکه علمای تفسیر،کلام الهی را درک نکرده اند و برای همین به قاعده نحو استدلال می کنند که هر وقت «اذا» بر سر ماضی بیاید،معنی آینده می دهد و اگر آیه ای «اذا» نداشته باشد،یا کلمه اذا را در تقدیر می گیرند و یا استدلال می کنند که چون قیامت محقق الوقوع است،برای همین ماضی آمده که گویا گذشته است مثل این آیه«و نفخ فی الصور ذلک یوم الوعید...»که معنای ظاهری آیه این می شود:در صور دمیده شد که وعده آن روز داده شده بود...
وی در ادامه می گوید:ملاحظه می کنید که چقدر بی ادراک،نفخه محمدیه را ادراک نمی کنند وخود را از این فیض الهی محروم می­کنند و منتظر صور اسرافیل که یکی از عباد اوست می شوند؛بلکه مقصود از صور،صور محمدی است که بر همه ممکنات دمیده شده و قیامت، قیام آن حضرت بود بر امر الهی و غافلینی که در قبور اجساد مرده بودند را خلعت ایمانی پوشاند و به حیات تازه زنده نمود.[7]
  در جواب این مطالب و توجیهات باید گفت که اولاً- همان طورکه قبلا ذکر شد-بحث معاد و قیامت و کلیّت این مطلب که جهانی ،ورای عالم دنیا وجود دارد و در آنجا به حساب بندگان رسیدگی می شود از بدیهیات هر دین آسمانی است وجزای نیکوکاران در قیامت،بهشت و سزای بدکاران و کافران،دوزخ وجهنم است.
ثانیاً برای فهم یک مطلب دینی و اعتقادی نباید صرفاً به ظاهر بعضی از آیات قرآن استناد کرد؛بلکه باید مجموع آیات را در کنار روایات پیامبر و ائمه معصومین (ع) بسنجیم و معنا کنیم برای اینکه امامان،طبق حدیث معروف ومتواتر ثقلین، همسنگ قرآن هستند و از یکدیگر جدا نمی شوند؛به عبارتی فهم دقیق آیات قرآن،بدون بیان و توضیح پیامبر و ائمه امکانپذیر نیست،و مبیّن ومفسر واقعی قرآن آنها هستند که با هدایت آنها باید قرآن را فهمید.خداوند در قرآن کریم می فرماید:«و اَنزلنا الیک الذّکر لتبیّن للنّاس ما نُزّل الیهم»[8]در این آیه شریفه خداوند به پیامبر می فرماید:ما قرآن(ذکر)را بر تو نازل کردیم تا آنچه که بر امت نازل شده است برای مردم بیان کنی.
در این آیه تشریح آیات به عهده پیامبر  گذاشته شده و نباید از پیش خودمان آیات رامعنا کنیم؛ برای اینکه تفسیر به رأی امری ممنوع و حرام شمرده شده و نتیجه اش گمراهی و آتش دوزخ است.
  پیامبر اسلام (ص) در این مورد فرموده است:هر کس قرآن را به رأی خودش تفسیر کند،جایگاهش پر از آتش می شود.[9]
  نکته دیگر اینکه اگر علما می گویند که«اذا»بر سر فعل ماضی بیاید،معنای آینده می دهد که کلام باطلی نیست؛طبیعی است که انسان برای فهمیدن هر زبانی باید به قواعد دستوری آن زبان توجه کند و همچنین قول اهل لغت را که خبره این کار هستند بپذیرد؛کلمه«اذا»به تصریح لغت شناسان عرب-به دور از هر گونه تعصب دینی-کلمه ایست که برای مستقبل بکار می رود و این مطلب برای عرب زبانی که مسلمان هم نیست،امری بدیهیست؛مثلا در لسان العرب که از کتابهای معتبر لغوی می باشد آمده است،«اذا»اسمی است که دلالت بر زمان مستقبل می کند.[10]در آیاتی هم که فعل ماضی آمده، ولی اذا ندارد،به قرینه آیات دیگر مسلّم است که دلالت بر آینده دارد.
   از طرف دیگر این گونه نیست که تمام آیات مربوط به قیامت،با فعل ماضی بیان شده باشد،بلکه بعضی آیات مربوط به قیامت با فعل مضارع آمده که دلالت بر آینده می کند؛مثلاً در سوره قارعه آمده است:«یوم یکون الناس کالفراش المبثوث وتکون الجبال کالعهن المنفوش»[11]شاهد در اینجا کلمه یکون و تکون است که ماضی نیست؛ویا این آیه«یوم ینفخ فی الصور و نحشر المجرمین یومئذ زُرقا»[12]در اینجا هم کلمه ینفخ و نحشر بصورت مضارع آمده است.موارد دیگری هم هست که در این رابطه می توان به قرآن کریم مراجعه کرد.
  در مورد معنای قیامت هم اگر نگاهی گذرا و سطحی فقط به آیات قرآن داشته باشیم- بدون در نظر گرفتن روایات - متوجه می­شویم که چقدر کلام بهائیت در این مورد سست و بی پایه و اساس است.
  بیش از ثلث آیات قرآن،ارتباط با زندگی ابدی دارد:در یک دسته از آیات،بر لزوم ایمان به آخرت تأکید شده،در دسته دیگر ،پیامدهای انکار آن گوشزد شده،در دسته سوم نعمتهای ابدی،و در دسته چهارم، عذابهای جاودان بیان شده است.[13] 
  با ملاحظه برخی از آیات قرآن که ویژگی های قیامت را بیان می کند متوجه می شویم که دیدگاه بهائیت چقدر متفاوت با قرآن است.اینک به ترجمه بعضی از آیات اشاره می شود:هنگامی که آسمان از هم شکافته شود و آن زمان که ستارگان پراکنده شوند و فرو ریزند و آن زمان که قبرها زیر و رو گردد...[14]
  در آن هنگام که خورشید در هم پیچیده شود ...[15]در آن هنگام که کوهها به حرکت در آیند...[16]در آن هنگام که پرده از روی آسمان گرفته شود،در آن هنگام که دوزخ شعله ور گردد،در آن هنگام که بهشت نزدیک شود...[17]
  همان طور که می بینیم تناسبی بین آیات قرآن و ادعای بهائیت وجود ندارد.
  در مورد نفخ صور هم ادعای باطلی دارند؛این مطلب که صور، توسط اسرافیل،فرشته مقرب الهی دمیده می شود، امری واضح و روشن است و در روایات معصومین به آن اشاره شده است.
   در روایتی از امام سجاد (ع) از نفخ صور سؤال شد؛حضرت فرمودند:در نفخه اولی خدا به اسرافیل امر می کند،پس او به دنیا هبوط می کند(فرود می آید)و صوری همراه دارد...زمانی که ملائکه اسرافیل را می بینند که به دنیا هبوط کرده و صوری به همراه دارد،می گویند که خداوند اذن داده تا تمام اهل زمین وآسمان بمیرند و...سپس اسرافیل در صور می دمد و همه جانداران و صاحبان روح می میرند،سپس خداوند اسرافیل را می میراند،بعد از مدتی خود خداوند در صور می دمد وبه این واسطه همه زنده میشوند.[18][که این همان نفخه دوم است]
 
 

 1.مصباح یزدی،محمد تقی،آموزش عقاید،تهران،شرکت چاپ و نشر بین الملل سازمان تبلیغات اسلامی،1379ش،چاپ چهارم،ص341
 2.سوره مومنون،آیه100- سوره یس،آیه80 و...
 3.انجمن علمی ادیان و مذاهب،آشنایی با فرق تشیع،قم،مرکز مدیریت حوزه علمیه،1389ش،چاپ دوم،ص204
 4.علامه مصطفوی،محاکمه و بررسی باب و بها،مرکز نشر آثار علامه مصظفوی،1386ش،چاپ چهارم،ج1،ص114
 5.همان,ص121
 6.همان،ص115
 7.نوری،حسینعلی،ایقان، 1352ق، چاپ مصر،ص87تا90
 8.سوره نحل،آیه44
 9.مجلسی،محمد باقر،بحارالانوار،بیروت، مؤسسه الوفاء،1404ق،ج30،ص563
 10.ابن منظور،لسان العرب،بیروت،دار صادر،1414ق،ج15،ص430
 11.سوره قارعه،آیات4و5
 12.سوره طه،آیه102
 13.مصباح یزدی،محمد تقی،پیشین
 14.سوره انفطار،آیات1تا4
 15.سوره تکویر،ایه1
 16.همان،آیه3
 17.همان،آیات11تا13
 18.مجلسی،محمد باقر،پیشین،  ج6،ص324

 

.
irani
فعّال
پست: 339
تاریخ عضویت: جمعه 22 آذر 1387, 9:23 pm

پست توسط irani »

85. بابك شكورزاده
طهارت در بهائيت
منبع: سايت پژوهشكده باقرالعلوم(ع)
http://www.pajoohe.com/fa/index.php?Pag ... &UID=45814

كلمات كليدي  :  بهائيت،طهارت،نجاست،اقدس

یکی از موضوعات مسلم و قطعی در مذهب اسلام ،وجود اشیاء نجس و طاهر می باشد که در این موضوع بین مذاهب مختلف ،اختلافی وجود ندارد .
طهارت دارای دو نوع می باشد :1 . طهارت ظاهری که به معنای پاکی از نجاسات است 2 . طهارت باطنی که در مورد وضو ،تیمم و غسل میباشد؛مثلاً به کسی که وضو دارد،گفته می شود که با طهارت است . در اینجا موضوع بحث ،مورد اول می باشد که همان طهارت ظاهری است. در آئین بهائیت – بر خلاف عقیده مسلمانان - اصولا چیز نجسی وجود ندارد  و همه چیز را  پاک می دانند. 
حسینعلی نوری(بنیانگذاربهائیت)در کتاب اقدس می گوید:«هم چنین خداوند،حکمی را که به غیر از طهارت است(یعنی حکم نجاست)از تمام اشیاء و از ملتهای دیگر برداشته است که به خاطر بخشش وموهبت خداوند است و او بخشنده و کریم است و همه اشیاء در دریای طهارت فرو رفته اند... »[1]
همانطور که مشاهده می شود صراحتاً می گوید همه چیز پاک است و چیز نجسی وجود ندارد. 
  در جای دیگر می گوید:خداوند از جهت رحمت بر خلق،حکم به طهارت و پاکی منی کرده است تا او را شکر کنند...[2]
  در اینجا هم بطور خاص بحث طهارت منی را مطرح می کند که نجس بودن آن در اسلام از مسلّمات است.
سید باب در باب هفدهم از  واحد ششم کتاب بیان ،قائل به پاکی فضله موش می شود و می گوید که نیازی به اجتناب از آن نیست،ولی از جهت لطافت و نظافت خوب است که اجتناب شود.[3]
  بهائیت،خود را دین جدیدی می داند و طبیعی است که در احکام فقهی نظرش با اسلام متفاوت باشد ولی باید توجه داشت که آیین بهائیت،آیینی ساختگی و غیر الهی می باشد و هیچ گونه تأییدی از جانب خداوند و سایر انبیاء پیشین ندارد و همین امر کافیست که باطل بودن احکام صادره از بهائیت را ثابت کند؛و یک انتقاد کلی که می توان بر این آیین وارد کرد همین مسأله است،چون طبیعی است که اگر باطل بودن دین و آیینی از ریشه ثابت شود خود به خود جزئیات و احکامی که آن آیین دارد امری باطل و بی ارزش محسوب می شود و به هیچ عنوان نمی توان وجه شرعی برای آن قائل شد؛با این وجود می توان بطور خاص هم احکام عملی آنان را به نقد کشید.
  در بحث طهارت همان طور که ذکر شد،بهائیت قائل به پاکی همه چیز است و در کتاب اقدس بطور صریح به آن اشاره شده است؛ولی در همین کتاب اقدس که جزء اصلی ترین کتب آنها می باشد مطالبی هست که با موارد قبلی سازگاری ندارد .
  میرزا بهاء در جایی از کتاب خود قائل است همه ی اشیاء در دریای طهارت پاک شده اند و این پاکی را به خاطر معاشرت با ادیان می داند ولی در جایی دیگر می گوید:در آب بکر و تازه داخل شوید و آبی که استفاده شده جایز نیست که در آن داخل شوید ،پرهیز کنید از اینکه نزدیک حمامهای عجم شوید ؛ کسی که قصد حمام  عجم را کند قبل از داخل شدن در آن بوی بد آن را می­یابد،ای قوم اجتناب کنید و از ذلیلان نباشید،این آب شبیه چرک می باشد...[4]
  ملاحظه می شود که این مطلب در تناقض با پاکی به خاطر معاشرت با ادیان است.
  در جای دیگر وی قائل است : کسی که آب پیدا نکرد پنج بار بگوید بسم الله الاطهر الاطهر بعد از آن عمل را شروع کند.[5]
  هم چنین می گوید :خدا اذن داده که بر هر چیز پاکی سجده کنید .[6]
  در اینجا باید گفت که اگر در بهائیت همه چیز پاک است چرا می گوید که باید بر هر چیز پاک سجده کرد، مگر همه چیز پاک نیست؟!
  در جای دیگر حکم به شستن  چیزی که غبار آلود  و چرک است  می کند و امر می کند که از مطهرین باشید.[7]
  هم چنین می گوید کسی که در لباس او چرکی باشد ، دعای او بسوی خداوند بلند نمی شود.[8]
  در جای دیگر می گوید هر مکروهی را با آبی که از سه جهت (ظاهرا منظورش رنگ،بو  و طعم می باشد)متغیر نشده است  ، تطهیر کنید ... .[9]
در اینجا هم عبارت تطهیر را به کار برده آن هم با آبی که متغیر نشده،این هم با اطلاق پاکی نمی سازد، هر چند با توجه به اینکه لفظ مکروه را به کار برده ، احتمال دارد ، مراد ایشان نظافت باشد.
  همانطور که مشاهده می شود تناقضات مختلفی در کتاب اقدس وجود دارد و عقیده بهائیت را در این مورد دچار مشکل می کند.
   علاوه بر اینها، نکته قابل توجه این است که اگر اسلام می گوید چیزی، نجس است قطعاً حکمتی دارد و حتماً آن چیز دارای آلودگی هایی بوده که نجس شمرده شده و امر به تطهیر آن شده است.
  مؤید این مطلب طریقه تطهیر چیز متنجّس است که متفاوت می باشد ،مثلاً ظرفی که سگ لیسیده باید اول خاک مالی شود و بعد با آب شسته شود ولی ظرفی که خونی باشد با آب پاک می شود و نیازی به خاک مالی نیست که این نشان می دهد که آلودگی در بزاق سگ هست که در خون نیست.
  البته ناگفته نماند که فلسفه نجاست خیلی از موارد مشخص نیست و این مسئله امری تعبدی است ولی به هر حال خالی از حکمت نیست،چون احکامی که از جانب خداوند حکیم صادر می شود قطعا حکیمانه است.

 1.نوری،حسینعلی،اقدس،بی جا،بی تا،نسخه کپی در کتابخانه تخصصی مذاهب اسلامی،ص22
 2.همان، ص22
 3.سید علی محمد باب،بیان،بی تا،بی جا،نسخه کپی در کتابخانه تخصصی مذاهب اسلامی،ص236
 4.نوری،حسینعلی،پیشین،ص30
 5.همان،ص5
 6.همان،ص5
 7.همان،ص22
 8.همان،ص22
 9.همان،ص22

 
irani
فعّال
پست: 339
تاریخ عضویت: جمعه 22 آذر 1387, 9:23 pm

پست توسط irani »

86. عباسعلى صالحى
خاتميّت و بهائيت
منبع: پژوهشكده باقرالعلوم (ع)
http://www.pajoohe.com/fa/index.php?Pag ... &UID=46077
كلمات كليدي  :  بهائيت ، خاتميت ، ميرزامحمدعلي شيرازي ،نبوّت ،رسول
<>
مسلمانان معتقدند پیامبرگرامی اسلام ـ صلّی الله علیه و آله ـ آخرین و برترین پیامبر الهی؛و شریعت اسلام، آخرین و كامل‎ترین شریعت آسمانی است که این عقیده از ضروریات دین اسلام به شمار می‎رود و هر كس آن را انكار كند،در حقیقت،نبوت پیامبر اكرم ـ صلّی الله علیه و آله ـ را انكار كرده است. که در آیات شریفه قرآن به آن اشاره شده است .خداوند متعال ،وجود مقدس پیامبر اسلام را به عنوان «خاتم النبیین» به همگان معرفی نموده است[1]که نبوت با وجود ایشان ، ختم یافته است.لازمه این سخن اینست که دیگر تجدید شریعت و نبوت ضرورتی ندارد ولی در عین حال ،فرقه بهائیت در این مورد دارای تفسیر جدیدی می باشد که این تفسیر و توجیه با مبانی هیچ یک از فرق و مذاهب ،سازگاری ندارد و از پایه و اساس ، سخنی لغو و بی پایه می باشد لذا ما با توجه به اهمیت و جایگاه این بحث ، به ذکر ادله و تبیین این موضوع می پردازیم.
 
بهائیت و خاتمیت
میرزا علی محمّد شیرازی (1235ـ 1266ﻫ.ق)مشهور به"باب"خود را از جمله انبیاء الهی می داند که به اراده ی خداوند متعال مبعوث گشته است که مردم را به آیینی جدید دعوت خواهد کرد بطوریکه بهائیان باب را از جمله انبیاء اولوالعزم دانسته اند و قائلند ایشان همان موعودی است که وعده ظهورش را تمام انبیاء داده اند.»[2]
بر این اساس،قائلند خداوند متعال،پیامبر (ص)را خاتم پیامبران معرفی نموده است و سلسله نبوت را به وجود مبارک آن حضرت ختم نموده است لذا آنان برای اثبات این ادعا به این آیه استناد نموده اند:«ما کان محمد ابا احد من رجالکم و لکن رسول الله و خاتم النبیین »[3]همچنین باب،در تفسیر سوره‏ی یوسف خود را از پیامبر اسلام ، بالاتر می داند و مدعی شده است،بشر از آوردن یک سوره شبیه آنچه او آورده عاجز و ناتوان می باشد.[4]
 
بررسی ادّله‏ی بهائیت
دلائل عقلی و نقلی فراوانی اعم از کتاب،سنت و اجماع مسلمین وجود دارد که مسئله خاتمیت پیامبر اسلام (ص)را ثابت می کند و قرآن با صراحت به این مطلب ، اشاره نموده است : "ما کان محمّدٌ أبا أحد من رجالکم ولکن رسول اللّه وخاتم النبیّین وکان اللّه بکلّ شیء علیما"[5]
«محمّد، پدر هیچ یک از مردان شما نیست، بلکه پیامبر خدا و ختم‏کننده‏ی پیامبران است و خدا، به همه چیز دانا است.»
لذا ادعای نبوت و پیامبری باب ، مخدوش و بی ارزش می باشد چون چنین ادعایی ، مخالف نص شریف قرآن و اقوال علمای لغت می باشد چون با تتبع در  کتب لغت و واژه شناسی معلوم ، معنای اصلی آن معلوم و واضح می شود که کاربرد اصلی این واژه ،همان معنای پایان می باشد.[6]به عنوان مثال آیه الله سبحانی در این باره چنین می گوید:لفظ «خاتم»را در این آیه به چند صورت می توان خواند ولی اختلاف در تلفٌظ آن،کوچکترین اثری در مفاد و معنی آن پدید نمی آورد:
1 . «خاتِم » بر وزن حافِظ که به صورت اسم فاعل است و مفاد آن ،ختم کننده است .
2 . «خاتَم » به فتح تاء بر وزن عالم (جهان ) و معنی آن آخر و آخرین است .
3 . «خاتَم »به همان صورت دوم ،ولی به معنی چیزی که با آن اسناد و نامه ها را مهر می کردند .
4 . «خاتَمَ» به فتح تا و میم بر وزن ضارب ،فعل ماضی باب مضاربه ، یعنی کسی که پیامبران الهی به سبب او ، ختم خواهد شد .
نتیجه اینکه لفظ «خاتم»را به هر شکل بخوانیم، معنای آیه چنین می شود که پیامبر اسلام (ص)آخرین پیامبر الهی است و پیامبری و نبوّت با آمدن او ختم شده و پس از او پیامبر و کتاب و شریعت و دین دیگری نخواهد آمد.[7]
و آیات صریح قرآن،مویّد کلام ما می باشد که به طور خلاصه به برخی از آیات اشاره می شود :
1 . « و یسقون من رحیق مختوم »[8]
از شرابی خالص و مهرخورده ،نوشانده می شوند که نشانه خالص بودن آن اینست که ظرف آن مهر شده است .
2 . «ختامه مسک »[9]
مهر آن ، از مشک است . (به طوری که هنگام آشامیدن آن ، آخرین چیزی که درک می شود ،بوی مشک است)
3 . «الیوم نختم علی افواههم و تکلمنا ایدیهم »[10]
«آنروز (روز قیامت) دهانهای آنان را مهر می کنیم و دستهای ایشان با ما صحبت می کند و به کرده های آنان گواهی می دهد.»
4 . أفرایت من اتّخذ الهه هواه و اضلّه اللّه علی علم و ختم علی سمعه و قلبه و جعل علی بصره غشاوة »[11]
«آيا ديدى كسى را كه معبود خود را هواى نفس خويش قرار داده و خداوند او را با آگاهى (بر اينكه شايسته هدايت نيست )گمراه ساخته و بر گوش و قلبش مُهر زده و برچشمش پرده‏اى افكنده است؟! »
چنانچه ملاحظه می شود «ختم »در این آیه کنایه از خاتمه پیدا کردن کار است یعنی کفر و الحاد و تاریکی روح آنان به درجه ای می رسد که جای امیدی برای تاُثیر نور حق و کلمات الهی در آنها باقی نمی ماند همانطور که مهر کردن نامه علامت آنست که نویسنده همه ی مقصود خود را نوشته و چیز دیگری باقی نمانده است.[12]
بنابراین معنای ختم نبوّت اینست که موضوع نبوّت به مرتبه نهایی رسیده و بوسیله ی پیامبر گرامی باب نبوّت و پیامبری مهر شده و به روی هیچکس تا دامنه ی قیامت باز نخواهد شد پس معنای این کلمه این است که پیامبر اسلام (ص)خاتم الانبیاء می باشد یعنی اینکه نبوت ، بوسیله پیامبر اسلام (ص) پایان یافته ،تلقی شده است و معنای دیگر از این واژه به ذهن انسان متبادر نمی شود.
در اینجا سوالی از سوی مخالفین خاتمیت ،مطرح می شود و آن اینست که معنای واژه خاتم به معنای انگشتری که باعث زینت انگشت است،می باشد یعنی منظور از "خاتم النبیین"این باشد که پیامبر اسلام (ص)باعث زینت انبیاء می باشد بنابراین نمیتوان گفت که بعد از پیامبر اسلام پیامبر دیگر یمبعوث نخواهدشد.!؟
امّا با تتبّع و تحقیق در کتب لغت [13]و عقیده جمیع مفسرین فریقین ، چنین معنایی بدست نمی آید چون به نظر ایشان خاتم به معنای آخرین پیامبران و ختم کننده آنهاست و اصلاً دیده و شنیده نشده است که «خاتم » را بر انسانی اطلاق کنند و از آن معنای زینت یا تصدیق کننده ،اراده نمایند چون اراده چنین معنایی مخالف نظریه مشهور علما می باشدو این مطلب آنقدر واضح است که جای هیچگونه شک و شبهه ای را باقی نمی ماند.[14]
 
تفاوت خاتم المرسلین با خاتم النبیین
نبی شخصی است که از جانب خداوند به او وحی بشود خواه مامور به تبلیغ باشد و خواه مامور به تبلیغ نباشد.اما "رسول" به پیامبری گفته می شود که مامور به تبلیغ باشد.در هر حال می توان گفت که هر رسولی پیامبر است ولی برخی از پیامبران رسول نیستند.یکی دیگر از ادله بهائیت اینست که در آیه شریفه «خاتم النبیین » ذکر شده و خاتم‏المرسلین بیان و نفی نشده است پس مانعی ندارد که در قرآن، خداوند متعال خاتم النبیین نفی کرده باشد ولی خاتم المرسلین را نفی نکرده باشد لذا در قرآن آمدن رسول دیگری پس از پیامبر (ص ) نفی نشده است ؟!
این سوال و شبهه بی اساس می باشد چون علمای ما گفتند که نبی کسی است که از جانب باریتعالی به او وحی شود خواه مأمور به تبلیغ باشد یا نباشد ولی رسول ،مأمور به تبلیغ می باشد پس هر رسول ،نبی می باشد ولی برخی پیامبران ،رسول نیستند .[15]
نتیجه گیری:این اشکالات و شبهات مطرح شده توسط طرفداران بهائیت ،آنقدر سست و بی پایه می باشد که هیچ یک از معاندین و مخالفین اسلام ، این سخنان لغو را بیان ننموده اند حتّی خود بهاء الله در کلام خویش به طور صریح به مسئله ی خاتمیت پیامبر اسلام (ص) اشاره می کند و این موضوع را قبول می کند و موضوع رسالت و نبوّت را با آمدن ایشان (پیامبر اسلام (ص)) ، پایان یافته تلقّی می کند:«والصلاة والسّلام علی سیّد العالم و مربی الامم الّذی به انتهت الرسالة و النبوّة و علی آله و اصحابه دائماً ابداً سرمداً»[16]لذا بیان چنین شبهاتی پیرامون خاتمیت پیامبر اسلام (ص) هیچ اعتباری ندارد و اگر بخواهند برای واژه «خاتم النبیین » توجیهاتی بیان کنند تا به هدف خود نزدیک شوند ، آن توجیهات و تفاسیر به هیچ وجه صحیح نخواهد بود .به عنوان مثال اگر بگویند؛ مقصود از واژه ی «خاتم النبیین»اینست که پیامبر اسلام (ص)تصدیق کننده ی پیامبران قبل از خود باشد یا منظور از آن اینست که آن حضرت ،زینت انبیاء قبل از خود می باشد، این عبارات و توجیهات ، صحیح نخواهد بود چون لازم می آید قرآن از الفاظ غیر صریح استفاده کندو این مطلب خلاف فصاحت و بلاغت قرآن می باشد چون کلمه ی مصدّق (برای افاده معنای تصدیق کننده ) و تاج (برای افاده معنای زینت ) صراحت در این مطالب دارد [17] لذا استعمال این لفظ در قرآن فقط یک منظور و هدف داشته است که آن امر مهم  همان معنای خاتمیت به معنای ختم نبوت می باشد .

[1]. احزاب / 40
[2]. بیان، واحد اول، باب 15و همچنین بنگرید مفاوضات ، عبدالبهاء  ص 124
[3]. قاموس توقیع منیع ج 1 ، ص 114 و نیز بنگرید؛ در جستجوی حقیقت ،علیرضا روزبهانی بروجردی ،انتشارات مرکز مدیریت حوزه علمیه قم .
[4]. مفتاح، باب الأبواب، ص 77"إنّ الله قد أوحی إلیّ إن کنتم تحبّون الله فاتبّعونی".نیز گفته است: "من، از محمّد افضل‏ام، چنان که پیغمبر گفته است  : "بشر از [آوردن] یک سوره‏- شبیه آنچه من آورده¬ام -عاجز است"، من می¬گویم: "بشر از آوردن یک حرف مانند آنچه در کتاب من است عاجز می¬باشد "؛ زیرا، محمّد، در مقام "الف" و من، در مقامِ نقطه هستم".
[5]. احزاب / 40.
[6]. مفاهیم القرآن، آیة الله جعفر سبحانی ، ج 3، ص 118 ـ 122
[7]. خاتمیت از دیدگاه عقل و قرآن ،، آیة الله جعفر سبحانی ترجمه رضا استادی ،دارالکتب الاسلامیه ،تهران ص 27
 . مطفّفین / 24[8]
 . مطففین / 24[9]
 . یس / 65[10]
 . بقره / 7[11]
 .خاتمیت از دیدگاه عقل و قرآن ، آیة الله جعفر سبحانی ص 28 [12]
 . بنگرید لسان العرب ج 15 ص 55 ، مفردات راغب ص 142 و قاموس اللغة ج 4 ص 102 [13]
[14].کتاب خاتمیت از دیدگاه عقل و قرآن ، جعفر سبحانی، از صفحه 24
[15].المیزان ،علامه طباطبایی ، انتشارات اعلمی ، بیروت ج 16 ص 325
 . اشراقات ، ص 292[16]
 . کتاب خاتمیت از دیدگاه عقل و قرآن ، جعفر سبحانی، از صفحه 42[17]
.
ارسال پست