مقالات دیگران(2)
-
- فعّال
- پست: 454
- تاریخ عضویت: یکشنبه 18 تیر 1385, 3:01 pm
مقالات دیگران(2)
پس از آنکه جناب ایرانی ،در تاپیک "مقالات دیگران" ،43 مقاله را معرفی و متن کامل آنها را آوررد خواسته است که این کار در تاپیک دیگری به نام "مقالات دیگران(2)" ادامه یابد.این تاپیک را بدین منظور می گشائیم.از ایشان برای این تلاش ممنونیم.امید که برای پژوهشگران معرفی این منابع مفید واقع شود.سردبیر
-
- فعّال
- پست: 339
- تاریخ عضویت: جمعه 22 آذر 1387, 9:23 pm
پاسخ: مقالات دیگران(2)
با تشکر از جناب سردبیر و اظهار لطف دوستان که ازمعرفی 43 مقاله استقبال نمودند،مقالات بعدی را معرفی می نمایم.
44.اسماعیل رائین
انشعاب در بهائیت پس از مرگ شوقی افندی
منبع:راسخون:
http://www.rasekhoon.net/library/content-79768-1.aspx
پیشگفتار
دربارهی بهائیان و بهائیگری تاکنون کتب و رسالات بیشماری نگاشته شده است، گذشته از کتب به اصطلاح « بنیانی » که پایهی اعتقادات پیروان بر آنها نهاده شده است، یعنی آثار مربوط به سردستگان بابی، بهائی، ازلی و فرق و گروههای دیگری که همه از بابیگری منشعب شدهاند " 1 "، کتابها و رسالات دیگری نیز در رد بهائیت به رشتهی تحریر درآمده، که کتاب معروف « بهائیگری » نوشتهی « احمد کسروی » یکی از آنها است. این کتاب با وجود قلت صفحات از نظر منطق و مطلب بر همه کتب قطور دیگری که در این زمینه نوشته شده برتری دارد.
در اینجا، ما را سر آن نیست که به بحث دربارهی بهائیگری، شرح کامل تاریخچه و یا « تأیید » و « رد » معتقدات بهائیان بپردازیم، زیرا این کار - چنان که اشاره شد - بکرات انجام گرفته و ما علاقهمندان صاحب نظر را به کتب و آثاری که در این باره نوشته شده است و فهرست آنها به تفصیل خواهد آمد، حوالت میدهیم. اما انگیزهی اصلی در نگارش این رساله، « انشعاب » و « گروه بندیهائی » است که در سالهای اخیر، این فرقه را به دستجات مختلف - و اغلب متخاصم - تقسیم کرده است، تا آنجا که پژوهنده را در همان آغاز کار دچار سردرگمی و آشفته ذهنی میسازد.
این نکته از آن جهت نیز شایان اهمیت است، که گویی « انشعاب » و « دسته بندی » از آغاز جزئی تفکیک ناپذیر، از بهائیت و بهائیگری بوده است، کما اینکه هنوز سیزده سال از مرگ میرزا علی محمد شیرازی نمیگذشت که اولین انشعاب با پیدایش فرقههای « بهائی » و « ازلی » در این جمع آغاز شد، و گروهی را که تا دیروز با اتحادی شگفتآور در برابر قوای دولتی و همه جامعه میایستاد و گروه گروه کشته میداد، به دو دستهی کینهتوز و دشمن مبدل ساخت که همهی نیروی خود را صرف انهدام یکدیگر میکردند و گاه با خوراندن سم و یا سوء قصدهای گوناگون، یکدیگر را از میان برمیداشتند.
« انشعاب » در بابیگری و بهائیگری، خود یکی از سلاحهای کوبندهای است که در دست مخالفان این گروه قرار دارد. اینان سئوال میکنند: « اگر میرزا علی محمد باب فرستادهی خدا میبود و میخواست آیینی تازه برای رستگاری آدمیان آورد، چگونه بود که دهسال و اندی بعد کسی دیگر با آیینی دیگر آمد، که ناقض او و اعتقادات نخستین بود...؟ » " 1 ".
کسروی که شش ایراد بزرگ بر بهائیگری وارد آورده است مخصوصا روی همین زمینه تکیه کرده مینویسد:
« پنجم: چنانکه گفتیم: باب که در نوشتههای خود یاد من یظهره الله کرده، از گفتههایش چنین پیداست که پیدایش او در آیندهی دوری خواستی بود. باب که با رنج و گزند بسیار، دینی بنیاد نهاده و شریعتی گزارده بود، امید میداشته که سالها دین او برپا و شریعتش روان خواهد بود و پادشاهان از میان پیروان او خواهند برخاست، ولی دیده شد که همان که باب کشته گردید، کسانی به دعوی « من یظهره اللهی » برخاستند و سرانجام میرزا حسینعلی برخاسته به همان دعوی بنیاد بهائیگری گذاشت و دین و آیین باب را به یک بار از میان برد.
اکنون جای پرسش است که در یک زمان به دو دین و دو شریعت چه نیاز میبود؟! اگر سید باب از سوی خدا میبود و آن شریعت را با دستور خدا گزارده، چرا بایستی چند سال نگذشته و هنوز روان نشده، نابود گردانیده شود؟!... چرا بایستی دینی و شریعتی از نو بنیاد یابد؟!... این یکی از ایرادهای بزرگی است که به بهائیان توان گرفت.
در این باره راستی همانست که ما در بخش تاریخچه نوشتهایم... یک شیخ احمد احسائی پیدا شده و به آن (منظور دیگری است) رنگ دیگری داده و چنین گفته:
آن امام ناپیدا به جهان هورقلیا رفته، ولی گوهر او هست...سپس سید کاظم رشتی به جای او نشسته و دنبالهی سخن او را گرفته، چنین گفته: « پیدایش آن امام بسیار نزدیکست »، و به گفتهی عامیان این سخن را به سر نگزارده و به همه جا دمیده، یک سید علی محمد جوان هوشمندی از این سخنان به تکان آمده و به آرزوی امام زمانی افتاده، و اینست تا در شیراز آواز برآورده، شاگردان سید کاظم که گوشها تیز کرده، پی آوازی میگردیدهاند، آن را شنیده به سرش گرد آمدهاند. از آنسو مردم که هزار سال شبانه روزان چشم به راه امام زمان دوخته بودند، از شنیدن این داستان به تکان آمدهاند، ولی دولت فرصت نداده تا دانسته شود سید علی محمد چگونه کسی است که سخنانش چیست و او را گاهی در شیراز و اسپهان و گاهی در آذربایجان از مردم دور داشته. این کار دولت به تکان مردم افزوده و پیروان باب کوشش بیشتر گردانیدهاند. و به امید فیروزیهایی که در حدیثها به یاران او نوید داده شده بود، به دستهبندی پرداخته با دولت جنگ کردهاند. در میانه خونها ریخته شده و دشمنی سختی پدید آمده و بابیان پس از چند سال جانفشانی زبون دولت گردیده، پس از کشته شدن سید علی محمد و دیگر پیروانشان بازمانده، گریخته و از ایران بیرون رفته در بغداد گرد آمدهاند. گروهی بیسر و بیسامان که از مسلمانی بیرون آمده و در بابیگری راه روشنی در پیش رو نمیدیدهاند، با یکدیگر به کشاکش پرداخته، خونها میریختهاند، با مسلمانان همیشه پیکار میداشتهاند. از این سو در ایران دولت یا مردم به هر که گمان بابی بودن میبردهاند، آسوده نگزارده، چه بسا میکشتهاند. میرزا یحیی ازل که جانشین باب و پناهگاه بابیان میبوده، کاری از دستش بر نی آمده، چارهای به این نابسامانیها نمیتوانسته. نوشتههایی نیز که از باب مانده بود گرهی از کار نمیگشود.
در چنین هنگام آشفتگی بابیان، میرزا حسینعلی که خود یکی از سران آنها شمرده میشد، بهتر دانسته که آوازی برآورد و به نام « هن یظهره الله » که راهش باز میبود، به کار پردازد، که هم دستگاهی برای خود و خاندانش در چیند و هم سامانی به کارهای بابیان دهد، و از دشمنی که میان آنان و ایرانیان پدید آمده بود، بکاهد و فشار و سختی را کمتر گرداند. به همین آهنگ به کار پرداخته و بیش از همه به نابود گردانیدن نوشتههای باب که مایهی رسوایی میبود کوشیده. نیز آتش کینه را در دلهای بابیان فرونشانده و با دولت و تودهی ایران در آشتی کوبیده... آیا راست استکه باب مهدی میبوده و آن دین و شریعت را با دستور خدا گزارده...؟ اگر راست است، پس چه شده ده و اند سال نگذشته بهاء که به گفتهی خود، خدای کوچکی میبوده برخاسته و دین و شریعت دیگری بنیاد نهاده...؟ چه شده که دین و شریعت باب را از میان برده..؟
شما اگر از بهائیان بپرسید: « شوند آنکه برانگیختگان یکی پس از دیگری آمده چیست؟ یک پیغمبری که برخاسته چرا باید دیگری نیز برخیزد...؟ » پاسخ خواهند داد: « چون هر زمان مقتضای دیگری دارد، باید در هر زمان یکی از « مظاهر امرالله » برخیزد و شریعتی مطابق مقتضیات بگزارد » میگوییم: « بسیار نیک، این سخنان را درست نادرست پذیرفتیم. ولی در سیزده سال که از کشته شدن باب تا برخاستن بهاء گذشته آیا درخواستهای زمان دیگر شده...؟ آیا شریعت باب هنوز تا پایان گزارده نشده، بیان فارسی (که کتاب شریعت باب است) نا انجام مانده و بیرون نیامده کهن گردیده...؟ آیا چنین سخنی را توان پذیرفت...؟
بهاء دو سال بزرگتر از باب میبوده، اگر خدا خواسته بوده که این برخیزد و دین بنیاد گزارد، چه نیازی به سید باب و برخاستن او میبود، چرا از نخست خود این برانگیخته نشده...؟
بهائیان در برابر این ایراد درمانده به پاسخهایی برمیخیزند که اگر نگفتندی بهتر بودی. مثلا چون درمیمانند چنین میگویند: « ما که نمیتوانیم به خدا ایراد گیریم » باید پاسخ داد: هنوز دانسته نشده که اینها از سوی خدا بوده. دلیلی در میان نیست و خود پیداست که از سوی خدا نیست، زیرا آیین خدا در این باره روشن است و هیچگاه نبوده که دو برانگیخته شدن برگزار در یک زمان باشند.
میگویند: « هر پیغمبر بزرگی باید پیش از او مبشری باشد. چنانکه یحیی پیغمبر مبشر مسیح بود، نقطهی اولی نیز مبشر جمال مبارک بوده ». میگوییم، اینکه پیش از هر برانگیخته مژده رسانی باشد، بیدلیل است، بلکه دروغ بودنش آشکار میباشد. در این باره تنها داستان یحیی با عیسی هست... هر چه هست مژده رسان باید مژده رساند نه آنکه خود را برانگیختهای نماید و دینی گزارد. آنگاه ما میدانیم که سید باب دعوی مهدیگری میداشت و مهدی بدانسان که پنداشتهی مردمان میبوده، خود جداگانه برانگیخته ولائی شمرده میشده.
به هر حال، همان باب دینی بنیاد نهاده و شریعتی گزارده که کار بزرگش اینها بوده. عنوان مژده رسانی از باب بسیار دور است. آری باب گاهی نام « من یظهره الله » برده، ولی این در نوشتههای او بوده و از زبانش هیچگاه سخنی در این باره شنیده نشده. آنگاه چنانکه گفتم « من یظهره اللهی » که باب گفته برای زمان بسیار دورتری میبوده، زیرا همان باب « منی » را پاک شمرده میگوید: به پاس من یظهره الله است که از آب ناپاکی پدید نیاید. من یظهره اللهی که باب یاد کرده با بهاء سازشی ندارد.
روزی به یکی گفتم: این گفتهی شما که باب را مژده رسان پیدایش بهاء میشمارید بدان میماند که پزشکی که بر سر بیمار خواهد رفت نوکرش را از پیش فرستد که آگاهی رساند، و آن نوکر بر سر بیمار رفته خود را پزشک نامد و به کار درمان پرداخته به بیمار دواها خوراند و دستور حجامت دهد، و در گرماگرم این کار خود پزشک رسیده همهی آنها را بیهوده شمارد، و درمان را از سر آغازد. آیا چنین کاری دور از خرد نخواهد بود...؟
شگفتتر آن که روزی یک مبلغ بهائی با من سخن میگفت و به این ایراد چنین پاسخ داد: « نقطهی اولی که نام نبی به روی خود نگذاشت!.. »
گفتم: این پاسخ مرا ناچار میگرداند که داستانی یاد کنم: یکی از آشنایانم میگوید، سوار اتومبیل میبودیم و از تبریز به تهران میآمدیم. میان راه در یکجا اتومبیل ناچار شد پس بزند. من نگاه میکردم دیدم در پشت سر ما تیر تلگراف است و اتومبیل که پس میزند به آن تیر آهنین خواهد خورد. این بود گفتم: « پشت سر تیر تلگراف هست ». چون گوش نداد دوباره گفتم، باز گوش نداد و همچنان رفت و با سختی به آن تیر خورد که هم ما رنجی یافتیم و هم به اتومبیل آسیبی رسید. من زبان به نکوهش گشاده گفتم: من که دوبار صدا کردم پشت سر تیر تلگراف هست چرا گوش ندادی...؟ »
گفت: « تو که نگفتی: هوپ! - از این پاسخ همگی خندیدیم... » " 1 ".
نقل این بخش از گفتار کسروی بدان خاطر بود که بدانیم « انشعاب » در بابیگری و بهائیگری چه حربه کوبندهای به دست مخالفان داده است. و اینک بر سر سخن خویش بازمیگردیم.
پیدایش باب و به دنبال آن جدایی میرزا حسینعلی بهاء و میرزا یحیی صبح ازل از یکدیگر، و انشعاب هر دوی آنها از بابیگری، سر آغاز داستانی است که دنبالهی آن تا به امروز به زمان ما کشیده شده است.
پس از میرزا حسینعلی (ملقب به بهاءالله) فرزندش عباس افندی (عبدالبهاء) و پس از او شوقی افندی (شوقی ربانی) هر یک دگرگونیهایی در فرقهی باب به وجود آوردند، و بعد از شوقی ربانی کار جدایی و افتراق بدانجا کشید که حتی گروهی « روحیه ماکسول » را متهم کردند که وی شوهر خود شوقی - یا بنا به اصطلاح خودشان « شوقی ربانی حضرت ولی امر الله » - را مسموم کرده و کشته است.
اگر چه - چنانکه اشاره شد - تاکنون کتب و رسالات متعددی در زمینهی بابیگری و بهائیگری و در تأیید و رد آن نگاشته شده و در هر یک نیز (با توجه به اینکه نویسنده در کدام جبهه قرار داشته، یا طرفدار کدامیک از فرق بهائی بوده) سعی شده است تا حقانیت یکی از دستجات به اثبات برسد. و این خود طبعا مسئله انشعاب و افتراق گروهها را دربر دارد، ولی تاکنون « انشعاب در بهائیت و بهائیگری »، خصوصا در ارتباط با قدرتهای سیاسی خارجی ذینفع در موضوع، بطور مستقل و مشروح، مورد بررسی و تحقیق قرار نگرفته است. به همین جهت در این کتاب کوشیدهایم تا با استناد به مآخذ و ضوابطی که از آغاز بهائیت تا به امروز نوشته و تدوین شده است، این موضوع را مستقلا بررسی کنیم و از این راه، به بسیاری از پرسشها و نکات ابهام پاسخ دهیم. با این امید که - اگر نه به عنوان یک تحقیق کامل و جامع - دست کم به عنوان اثری راهگشا و روشنگر، پژوهشگران صاحب نظر و محققان آینده را به کار آید، و آنان را در پژوهشها و تتبعاتشان یاری کند.
بدیهی است برای ارزیابی رویدادها و برخوردها و انشعابات، در هر فرقه و گروهی، نخست باید خود فرقه را شناخت. به همین جهت، شرح تاریخچهی پیدایش بابیگری و بهائیگری - اگر چه مختصر - ضروری به نظر میرسد، ولی همان طور که در آغاز نیز گفته شد، این تاریخچه خود آنچنان مفصل و طولانی است، که برای بیان مشروح آن، نگارش چندین کتاب لازم است.
لذا، برای آگاهی از چگونگی پیدایش و تاریخچهی بابیگری و بهائیگری، خوانندگان علاقهمند را به کتب و آثاری که در این باره نگاشته شده، اعم از نشریات خود بهائیان، مخالفان آنها، گزارشگران بیطرف و مورخین - که فهرست کامل آنها خواهد آمد - حوالت میدهیم. اما برای آنکه این نقیصه و کمبود نیز در کتاب حاضر احساس نشود، و از زبان اسناد و مدارک تاریخچهای کوتاه به دست داده باشیم، قسمتی از اسناد محرمانهی وزارت خارجهی انگلیس را در آغاز کتاب آوردهایم.
این اسناد که برای اولین بار در ایران منتشر میشود، متن گزارشهایی است که از آغاز پیدایش میرزا علی محمد باب، توسط نمایندهی سیاسی انگلیس در ایران برای دولت متبوعه به لندن ارسال شده، و با اینکه مثل هر گزارش سیاسی دیگری مختصر و کاملا فشرده است، در کار روشن ساختن نکات مبهم و شناخت ریشههای نخستین مطلب مورد بحث ما، از چند نظر، فوقالعاده حائز اهمیت است.
نخست از این نظر که گزارش رسمی نمایندهی دولتی است، که به خاطر تأمین امیال سودجویانه و استعمارگرانهی خویش، نه فقط به برخوردهای مذهبی و عقیدتی علاقهمند است طبیعی است چنین سیاستی برای بهره برداری و سوء استفاده از هر حرکت سیاسی، اجتماعی، مذهبی و حتی ادبی و هنری باید خود نخست از ماهیت آن حرکت آگاهی کامل داشته باشد. و این نکته به گزارشهای مورد بحث ارزش و اعتباری خاص میبخشد.
دیگر اینکه گروهی از پژوهندگان در ماجرای بابیگری و بهائیگری نیز در جستجوی ردپای سیاستهای خارجی هستند، و محققا وجود چند سند از عالیترین منابع سیاسی کشوری که خود بیش از هر کس در این زمینه مورد سوءظن است، فوقالعاده ارزنده خواهد بود.
و سرانجام از این نظر که نمایندهی سیاسی انگلیس ناچار بوده است واقعیت حوادث و رویدادها را - از دیدگاه خویش - به مقامات بالا گزارش دهد. این اسناد محرمانه میتواند معتبرترین مآخذ در مورد بابیت و بهائیگری باشد. مخصوصا با توجه به اینکه هر یک از گزارشها درست همزمان با وقوع حوادث و در گرماگرم رویدادها تهیه شده است.
ضمنا چون نمایندهی انگلیس، بنابر خواست و اصرار دولت متبوعه مأمور بوده است که علاوه بر حوادث ناشی از پیدایش باب، فشردهی عقاید و ادعاهای او را نیز گزارش دهد، این اسناد علاوه بر این که کمبود کتاب حاضر را از نظر تاریخچه تا حدود زیادی جبران میکند، فشردهی عقاید و ادعاها و نظرات باب و بهاء را نیز دربر دارد، که چون قضاوتی از دید یک ناظر خارجی است طبعا حائز اهمیت خواهد بود.
اما آنچه بیشتر در این کتاب میتواند مورد توجه قرار گیرد، وضع بهائیت در حال حاضر و گذشتههای نزدیکتر است. و این نکتهای است که وجه تمایز کتاب حاضر را با آثار و نوشتههای دیگری که در این زمینه نگاشته شده، مشخص میکند. زیرا پس از نیم قرن نخست، که ایران مرکز ثقل و
تنها منطقهی ماجراهای بابیان و بهائیان بود، با مهاجرت میرزا حسینعلی بهاء و یحیی صبح ازل به عثمانی، به تدریج جنجال بهائیگری در ایران فروکش کرد. بابیان و بهائیانی که در ایران مانده بودند، دیگر بدون برخورد و جنجال به زندگی خود ادامه میدادند، در حالی که در عثمانی و دیگر کشورها، برخوردها و کشمکشهایشان ادامه داشت. به همین جهت اغلب کتب و رسالاتی که به زبان فارسی دربارهی بهائیگری و در رد یا تأیید آن در ایران نگاشته شده، مربوط به همان نیم قرن نخستین است. حال آنکه از آن پس نیز آثار بیشماری به زبانهای غیر پارسی در این باره به رشتهی تحریر درآمده، که ایرانیان حتی خود بهائیها - به استثنای جمعی از سران و برجستگان بهائی - اصولا از اینگونه آثار بیخبر ماندهاند، زیرا طبعا در این میان تنها کتب و آثاری ترجمه و تکثیر میشود، که مورد پسند و در تأیید صلاحیت و درستی راه یکی از گروهها باشد، نه انتشار بیغرضانهی همهی آثار، به منظور بررسی و ارزیابی. در نتیجه، موضوع رهبری بهائیان و تحولاتی که در آیین آنان رویداده است، پس از عباس افندی (عبدالبهاء) تقریبا در ایران ناشناخته مانده است. چنانکه امروز شاید 99 درصد مردم ندانند که اینک بهائیت در چه حالی است و رهبران آن چه کسانی هستند؟ نحوهی ارتباط بهائیان ایران با مرکز بهائیت در جهان چگونه است؟... برنامههای آنان در ایران و سایر کشورهای جهان چیست؟... بهائیان ایران بیشتر منتسب به کدامیک از فرق و گروهها هستند؟... چه اختلافات و مناقشاتی با هم دارند؟... و این اختلافات چه اثری در گروه آنان و در جوامعی که این گروهها در آن زندگی میکنند بجای مینهد؟... و بسیاری پرسشهای بدون جواب دیگر...
ممکن است گفته شود که در سومین دهه، از نیمهی دوم قرن بیستم، یعنی زمانی که پای انسان سطح کره ماه را لمس کرده، و بشر در اندیشهی تسخیر کائنات است، در دورانی که بشریت از زخمهای جانکاه و درمان ناپذیر تبعیض، بیعدالتی، گرسنگی، استعمار، نامردمی، بحران و جنگ، شکنجه میشود، سخن گفتن از اختلافات مذهبی و عقیدتی - که خود عامل بروز جداییها و دوگانگیهای بیشتر است - کاری شایسته نیست. این سخنی کاملا بجا و منطقی است. اما این واقعیت را نیز باید پذیرفت، که آن یگانگی و اتحاد کلمهی ایدآل، که ضامن پیروزی انسان بر نابسامانیها و احترام به حیثیت بشر است، تنها هنگامی به وجود خواهد آمد، که همهی ما، بدون هیچ تعصبی، ریشهی اختلافات را بشناسیم، و بدانیم که پدران ما از این دوگانگیها چه رنجی بردهاند و ما چه رنجی میبریم، و در این میان چه کسانی از دامن زدن به این اختلافات عقیدتی سودجوئی کردهاند و میکنند؟
آنگاه است که انسان برتر و بالاتر از همهی این اختلافات با اتکاء به یک وجه مشترک - خدای یگانه و انسانیت - اتحاد کلمه خواهد یافت و طبعا بر همهی نابسامانیها پیروز خواهد شد.
میدانیم که این ایدآلی بس بزرگ و دور از دسترس است، اما پهنهی اندیشهی آدمی را مرز و حدی نیست. اگر در دنیای خشن و تلخ واقعیات، وصول به کمال مطلوب میسر نیست، در جهان اندیشه - جهانی که انسان را خدای روی زمین ساخته و اشرف مخلوقاتش شناخته است - نیل به این آرزو دشوار نیست. و ای بسا تنها به خاطر این شاهد ذهنی است که برخی آدمیان - از جمله را قم این سطور - دست به قلم میبرند که به هر حال قلم بهتر از شمشیر است و طنین کلام دلانگیزتر از غرش توپ...
از این حواشی بگذریم و به متن بپردازیم: تا به امروز چنین رسم بوده است که هرکس دربارهی موضوعی قلم میزند، یا باید در رد آن باشد، و یا در تأیید آن. تقریبا هیچ کس به راه سومی در این میان عقیده نداشته است. یک نویسنده انگلیسی یا پرتغالی کتابی مینویسد و تهاجم به هند یا خلیج فارس را به نفع خود و ملتش توجیه میکند، و نویسندهای دیگر از هند یا ایران قلم برمیدارد، و در تشریح فجایع استعمار و استعمارگران، آنچه را که آنان نوشتهاند مطلقا محکوم میکند. طبعا کتاب نخست سرشار از سفسطه و ریاکاری است و کتاب دوم نیز عاری از تعصب و افراط نمیتواند باشد، و ظاهرا شق سومی نیز وجود ندارد. حال آن که شق سومی هست و ارزندهتر است از هر دو راه پیشین: پژوهش، تحقیق، بررسی، بدون هیچ جانبداری و اظهار نظری...
اگر نویسندهای توانست عوارض استعمار و استثمار را با استناد به ارقام و آمار و اسناد و مآخذ منعکس کند، اگر واقع بین و نیک اندیش باشد، بدون اینکه خود بداند یا حتی بخواهد، ارزندهترین خدمت را به مبارزان ضد استعمار کرده، و مرگبارترین ضربه را بر پیکر استعمار فرود آورده است.
ممکن است - و ای بسا قطعا - در این کتاب مطالبی له یا علیه گروه یا گروههای مورد بحث بیابیم، ولی خواننده نازکبین به روشنی درخواهد یافت که هیچ کدام اظهار نظر یا قضاوت نویسنده نیست. ما واقعیت را عرضه میکنیم و این خود خواننده است که باید ارزیابی کند و آنگاه به داوری بنشیند، و در مجموع شاید، دربارهی این فرقهها، به این گفتهی مولانا برسد که:
از خیالی صلحشان و جنگشان
وز خیال نامشان و ننگشان
و همین راقم این سطور را بسنده است، که به گفتهی حافظ بزرگ:
جنگ هفتاد و دو ملت همه را عذر بنه
چون ندیدند حقیقت، ره افسانه زدند
اسماعیل رائین - لندن، 1978
شورشهای نخستین
بلوای یزد - باب چه میگوید...؟ - رهبران جنبش - کشتار مازندران - شورش زنجان - دولت و روحانیون - الغاء تحصن - باب از بالای دار ناپدید میشود - آشوب دوباره - بیرحمیهای بزرگ - سوء قصد به شاه - بابی کشی و... - آغاز چند دستگی.
به نقل از مجموعهی اسناد محرمانه وزارت خارجه انگلیس
تا آن زمان که موضوع پیدایش میرزا علی محمد باب، از بحث در محافل مذهبی و مناظره و گفتگو پا فراتر ننهاده بود، سیاستهای خارجی نیز توجه چندانی بدان نداشتند. دیپلماتهای غربی در مشرق زمین که بارها و بارها شاهد پیدایش گروههای مختلف مذهبی، برخوردهای آنان، قدرت گرفتن یک گروه و شکست گروهی دیگر بودهاند، طبیعی است که نخست پیدایش باب را نیز یک اختلاف عقیدتی کوچک و مربوط به محافل مذهبی به حساب بیاورند. مخصوصا دولت انگلیس و نمایندگان آن دولت در ایران، شاید از این نظر که - بنا به عقیدهی گروهی - خود در پیدایش و تکوین این واقعه دست داشتند، یا بدان خاطر که بتوانند از چنین اتهامی مبرا بمانند، بطور کلی، ظهور باب و بابیگری را با خونسردی و بیاهمیتی تلقی کردند،
حتی رویدادهای نخستین، تشکیل جلسات مناظره، « توبه »، باب در آن چه گفته بود، دستگیری باب و زندانی شدن او، و برخوردهای غیر خونین اولیه، همه با بیتوجهی بسیار برگزار شد.
عقیدهی نمایندهی دولت انگلیس در ایران - که متن آن خواهد آمد - چنین بود: « اگر اصول عقاید این واعظ (منظور میرزا علی محمد باب است) که چیز تازهای دربر ندارد، به حال خود گذاشته شود، بدون شک بیاهمیت بودنش معلوم خواهد شد و رو به زوال خواهد گذاشت، تنها شکنجه و عقوبت است که میتواند آنان را از افول و خفت نجات بخشد...، اما زمانی که شهرهای ایران یکی پس از دیگری صحنهی برخوردها و شورشهای خونین شد، یعنی پیشگویی بالا دقیقا تحقق یافت و بابیان در برابر تحمل عقوبت و شکنجه، روز به روز، قدرت بیشتری یافتند، وجود آنان توجه محافل خارجی را به شدت جلب کرد. اینجا دیگر سخن از دعاوی یک واعظ نبود، بلکه صحبت از بلواهای بزرگ و خونین در شهرها، تشنج شدید در مملکت، مقابله با نیروهای دولتی و جنگ و برادرکشی در کادری بسیار وسیع بود. و این موضوعی نبود که از نظر نمایندگان انگلیس یا دیگر کشورهای بزرگ مکتوم بماند.
در سال 68 - 1266 ه ق (1850 - م) در شهر یزد بلوای خونینی به وقوع پیوست که منجر به فرار حاکم شهر و پناه بردن او به ارک دولتی شد، اما او توانست با کمک اهالی و مخالفان این بلوا را فرونشاند. نخستین گزارش نمایندهی دولت انگلیس در ایران به وزارت امور خارجهی آن کشور، پس از این حادثه تهیه و ارسال شده است که متن آن را در اینجا ملاحظه میکنید: " 1 ".
گزارش 12 فوریهی 1850
« شمارهی 20 - تهران - 12 فوریهی 1850 «
جناب لرد
افتخار دارم به اطلاع جناب لرد برسانم که، بلوای سختی اخیرا در یزد به وقوع پیوست، که سرانجام حاکم آن شهر با کمک مقامات روحانی موفق به فرونشاندن آن شد.
برانگیزندگان این شورش، هواخواهان مسلک جدید موسوم به « بابی » بودند و با چنان تعداد کثیری در شهر اجتماع کردند که حاکم مجبور شد به ارک پناه ببرد. اما ارک نیز از طرف شورشیان محاصره شد. در این میان ملاها که متوجه شده بودند پیشرفت بابیگری به منزلهی زوال رفعت و نفوذ خودشان است، تصمیم گرفتند حاکم را نجات دهند و امت را به نام دفاع از دین به حمله بر فرقهی بیدینان دعوت کردند.
در این زد و خورد بابیها مغلوب شدند و ناچار به کرمان - ایالت مجاور - گریختند. من نامهای را که حاکم یزد به یکی از دوستانش در تهران نوشته است دیدهام، وی در این نامه با التماس تقاضای کمک کرده و وضع آشفتهی حکومت خود را در برابر بابیان شدیدا منعکس ساخته است. وی به دنبال این نامه از منصب خود استعفا داده و حتی بدون آنکه منتظر اجازهی کنارهگیری شود یزد را ترک گفته است.
به نظر میرسد که عقاید مذهبی این دین جدید در ایران در شرف بسط و گسترش است. باب مؤسس این فرقه که اهل شیراز است و این اسم جعلی را (منظور عنوان باب
37
است) به خود بسته در آذربایجان زندانی است، ولی در هر شهر بزرگی مریدانی دارد که با تعصب یا شکیبایی که غالبا در میان پیروان اصول جدید دیده میشود، آمادهاند تا در اثبات عقاید تازهشان حتی به استقبال مرگ نیز بروند، چون چنین مرگی ورودشان را به بهشت تضمین میکند. خود باب اعلام داشته است که مهدی موعود آخرین امام شیعیان است، که از انظار مردم ناپدید شده، ولی قرار است دوباره در زمین پدیدار شود. و مدعی است که احکامش، بین مریدان وی (که نه تنها به عنوان پیشوای مذهبی به او حرمت میگذارند، بلکه از وی به عنوان سلطان عصر جهان که سایر سلاطین باید طوع عبودیتش را گردن بنهند نیز اطاعت مینمایند) جانشین فرامین قرآن میباشد. علاوه بر این دکترین مزاحم، آنها اصول دیگری نیز اختیار کردهاند که مضر به حال اجتماع است.
پیروان این مسلک تصور میکنند که پیشرفت و ترقی آنها نتیجهی مشیت الهی بوده است و باید سلطنت مقدسین بر دنیا حکمفرما باشد. پس بر این مقدسین قانونا رواست که مال و ثروت کفار را - به هر نحوی که باشد - تصاحب کنند.
استدلال و الهام آسمانی " 1 " وسائل فعلی القاء اندیشه و حصول اعتقاد در مأموریت باب است، لذا هنوز از تغییر مذهب به زور شمشیر علنا اظهاری نشده است.
اگر اصول عقاید این واعظ، که چیز تازهای دربر ندارد، به حال خودش گذاشته شود، بدون شک بیاهمیت بودنش آشکار شده و رو به زوال خواهد گذاشت. فقط زجر و عقوبت است که میتواند آنان را از افول و خفت رهایی بخشد. و بدبختانه این جدید المذهبها همگی از پیروان دین اسلام هستند، که در عقوبت مسلمان مرتد، آیینی غیرقابل انعطاف است، لذا مقامات شرعی و عرفی هر دو به قلع و قمع این فرقه ذیعلاقه هستند.
از قراین چنین برمیآید که این مذهب در تهران، بین همهی طبقات مردم، بدون آنکه حتی روی توپخانه و پیاده نظام ثابت نیز دست رد گذاشته باشد، مریدانی کسب کرده است. تعداد آنان در این شهر، تصور میرود، به قریب دو هزار نفر بالغ گردد.
افتخار دارم که با بزرگترین احترام - جناب لرد!- منقادترین چاکر ناچیز جناب لرد باشم " 1 ".
امضاء (ناخوانا)
ظاهرا بدنبال این گزارش، و همچنین پس از حوادث و برخوردهایی که در شهرهای مختلف ایران، بین بابیان و مخالفان آنان روی داد، وزارت امور خارجهی انگلیس، خواستار اطلاعات تازهتر و مشروحتری در این باره شده و از نمایندهی سیاسی خود در ایران خواسته است، تا اصول اعتقادات فرقه بهائی را برای دولت متبوع خویش تشریح کند.
نمایندهی انگلیس پس از تماس با یکی از مریدان باب - ظاهرا یکی از مریدان معتقد و صاحبنظر او - و کسب نظرات موافق و مخالف، گزارش زیر را به لندن ارسال داشته است:
اردوی نزدیک تهران
21 ژوئن 1850
به جناب لرد پالمرستون - رونوشت به مستر جی.ا.ا سیتونس.
بر حسب تعلیمات جناب لرد، اینجانب افتخار دارم، شرحی دربارهی مسلک جدید « باب » لفا ارسال دارم.
مطالب محتوی در ضمیمهی شمارهی یک، از شرحی گرفته شده، که توسط یک تن از مریدان باب به من داده شده است، و البته من شکی در صحت مطالب آن ندارم.
شرح دوم از نامهی یک مجتهد بزرگ یزد استخراج شده و نمیتواند موثق باشد " 1 ".
در یک جمله: این سادهترین مذاهب است که اصول آن در ماتریالیسم، کمونیسم و لاقیدی مطلق نسبت به خیر و شر و کلیهی اعمال بشر، خلاصه میشود.
افتخار دارم که با بزرگترین احترام، منقادترین چاکر ناچیز شما باشم.
امضاء (ناخوانا) " 2 ".
اردوی نزدیک تهران
21 ژوئن 1850
نایب سرهنگ...
شرحی از بابیگری
" 1 " پدرش در آن شهر تاجر بود. سنش سی و دو سال است و از آن زمان که خودش را صاحب زمان، یا امام مهدی موعود اعلام کرده است، شش سال میگذرد. صاحب زمان، دوازدهمین امام یا آیت بزرگ خداست در سلسلهی جانشینان علی، داماد محمد (پیامبر اسلام) " 1 " و از اعقاب پشت در پشت وی میباشد، که در حدود یکهزار و پنجاه سال پیش، غایب گشت، و هنوز انتظار بازگشتش میرود. « باب » در زبان عربی به معنی « در » است، و وی ادعا میکند که « در » دانش است " 2 ".
مریدانش گفته میشود قریب پنجاه هزار نفر است، اما تصور میرود که یکصد هزار نفر به حقیقت نزدیکتر باشد. این افراد در سراسر ایران پخش شدهاند و تعدادی نیز در کردستان " 3 " به سر میبرند.
افراد این فرقه، محمد را به عنوان یک پیغمبر قبول دارند، و به اصول الهی قرآن معتقدند، ولی باب مدعی است که تا این لحظه فقط معنی ظاهری قرآن فهمیده میشد.
و اینک او آمده است تا رموز واقعی و جوهر الهی کلام خداوند را توضیح دهد. با همهی اینها چنانکه در قسمت بعدی شرح ملاحظه خواهد شد - کلمات « پیغمبر » و « اصول الهی » - در اعتقادات و تبلیغات آنان - بیمعنی است.
باب اعلام میدارد که تا این لحظه کلیهی اصول اسلام دربارهی نماز و روزه و حلال و حرام در خوردنیها واجب بوده است، ولی اکنون بر وی مقدر شده است تا اعلام دارد که: نماز واجب نیست. هرکس ممکن است بر حسب تمایلات خود نماز بخواند یا نخواند، ولی در واقع هرکس باید همیشه به خدا یا به « الوهیت » فکر کند. روزهی سی روز ماه رمضان و سایر روزهها همه منسوخ و ملغی است، و همه گونه غذایی حلال به شمار میرود.
دادن صدقه نسبت به همه جائز است، ولی بین بابیها مال باید همیشه مشترک بوده باشد و هیچ کس نباید از دیگری ثروتمندتر باشد.
همهی مردم یکسان هستند و بین حلال و حرام، آن طور که بین مسلمانان رایج است، تفاوتی نیست.
در آیین بابیان آمیزش جنسی بسیار آمیخته به هرج و مرج است (یعنی رعایت آیین ازدواج برای مجامعت واجب نیست)، یک مرد و یک زن تا هر وقت که دلشان بخواهد - و نه بیش از آن - با یک دیگر به سر میبرند. و اگر مردی دیگر به تملک آن زن مایل شود، به اختیار زن است (نه با مردی که شوهرش او است) که با این امر موافقت کند. مرد ممکن است بیاندازه زن داشته باشد، زن هم همین اجازه را دارد.
ضبط اموال کلیهی کسانی که بابی نیستند مجاز است.
امتیاز طبقاتی وجود ندارد، به استثنای امتیازی که طبیعت از لحاظ اختلاف فهم و شعور در نهاد بشر به ودیعه نهاده است.
یک دروغ وجود دارد که توسط مسلمانها جعل شده است و آن این که مقاربت محارم با یکدیگر مباح است. در صورتی که نزدیکترین مقاربتی که مجاز است بین بنی اعمام میباشد.
در اینجا جهنم یا بهشت وجود ندارد. بنابراین روز قیامت نیز مطرح نیست. تقدیر بشر در واقع نیستی و فناست. بشر و همهی موجودات و نباتات - خلاصه همه چیز - بدون استثنا در الوهیت مجذوب خواهد شد. همه چیز خداست (اصطلاح صوفیها که هر چیزی را انعکاسی از خدا تلقی میکنند)، و بنابراین مجذوب جزئی از الوهیت است. عقوبت جهنم و لذت بهشت در همین دنیاست، و چیزی به عنوان معصیت، و بخصوص چیزی به عنوان تقوی وجود ندارد. تنها چیزی که بابیان در مناسبات افراد بشر با یکدیگر در نظر دارند اینست که ارادهی بشر در همهی چیزها قانون وی به شمار میرود.
گرویدن به بابیگری صحیح است، ولی اعمال زور مجاز نیست مگر نسبت به مسلمانان که قتلشان در همهی موارد مجاز میباشد، زیرا آنها دشمنان باب و مریدانش هستند، و همچنین افول مذهب اسلام تقریر آسمانی است، یعنی باید اتفاق بیفتد و باید اجرا شود.
در عین لاقید بودن نسبت به همه چیز، تنها دلیل تمایل بابیان برای گرواندن افراد دیگر به این آیین آنست که بشر فقط از طریق بابیگری ممکن است پیشرفت کند.
ظاهرا مطلقترین نوع ماتریالیسم، جوهر اعتقاد آنها را تشکیل میدهد: خدا یکی است. هر « ماده » یا « ذره » انفرادی، خواه زنده باشد یا نباشد، خداست، و همه خداست، و هر چیز انفرادی همیشه بوده، همیشه هست، و همیشه خواهد بود.
باب در شیراز به موعظه پرداخت، ولی به زودی توقیف شد و به قلعهای در کوههای کردستان اعزام شد که اکنون آنجاست. زیاد معلومات ندارد، عربیش از لحاظ صرف و نحو بد است، ولی مدعی است که وی باید قواعد کهنه صرف و نحو آن زبان را کنار بگذارد.
پس از باب دو تن از مریدان معروف وی بودند که هر دو مجتهد یا دکتر در شرع اسلام بودند و هنگام زد و خورد در مازندران کشته شدند.
در فارس سید یحیی - که اخیرا در یزد و در نبرد با قشون شاه خود را سرشناس ساخته - رئیس آنهاست و در زنجان آقای محمد علی مجتهد آنها را رهبری میکند.
در کرمان مدعی دیگری ظهور کرده است که میگوید وی باب حقیقی است ولی بابیها او را منفور میدارند.
اگر باب اعدام شود تفاوتی نخواهد کرد، زیرا باز هم بابهای دیگری وجود خواهند داشت.
در مازندران 575 بابی به قتل رسیدند، ولی آنها نیز در مقابل سه چهار هزار نفر از مخالفان خود را از بین بردند.
هنگامی که یک بابی وارد اطاقی میشود، میگوید: الله عظیم (خدا بزرگ است)، سایرین پاسخ میدهند: الله اکبر (خدا بزرگترین است).
بابی اگر زن باشد، هنگام ورود به اطاق میگوید: الله اجمل (خدا زیباترین است)، سایرین پاسخ میدهند:
الله ابها (خدا درخشندهترین است).
در حالی که مبارزه با باب و پیروان او - که در آن هنگام در سرتاسر کشور اوج گرفته بود - اهمیت داشت و طبعا لازم بود که حکومت مرکزی همهی نیروهای خود را برای سامان دادن به این مشکل تازه تجهیز کند، در آن هنگام، یعنی در بدترین موقع ممکن، دولت مبارزه با روحانیون را آغاز کرد، و بدین ترتیب بیش از پیش برآشفتگی کشور افزود.
با توجه به اینکه روحانیون خود بزرگترین سد در راه گسترش کار بابیان بودند، میتوان دریافت که حکومت مرکزی تا چه حد عدم کفایت و بیسیاستی از خود نشان داده است.
اتخاذ این روش در حال آشوب در مملکت مطلبی است که مورد توجه نمایندهی سیاسی انگلیس در ایران قرار گرفته و گزارش بعدی خود را به این موضوع اختصاص داده است:
گزارش 25 ژوئن 1850
اردوی نزدیک تهران - شماره 77 - 25 ژوئن 1850
جناب لرد
شورش زنجان هنوز سرکوب نشده است. بابیهای آن شهر، با غیرت و تعصب مخصوصی که ویژهی جدید المذهبهاست به دفاع از خودشان ادامه میدهند، و زندگی پر از ذلت و خفتی را که مطابق اعتقادات خودشان است میگذرانند. گفته میشود که برای حفظ قسمتی از شهر که قبلا به تصرف آنها درآمده است، و برای مقابله با قشون شاه، از دهات و قصبات مجاور کمک میگیرند، هر روز تعدادی از طرفین به قتل میرسند، ولی بدیهی است که شورشیان مآلا چارهای نخواهند داشت، جز اینکه تسلیم شوند. به نظر شما این نکته اندکی عجیب به نظر نمیرسد که شهری بیاهمیت مثل زنجان - یعنی شهری که در دسترس همهی منابع نظامی تهران و آذربایجان قرار دارد - دست به شورش بزند..؟
در فارس بابیهایی که با هدایت رهبرشان سید یحیی از یزد گریخته بودند، بار دیگر شروع به جلب توجه کردهاند. به آنها اخطار شده بود که دیگر وارد شیراز نشوند، ولی آنان با اندک فاصلهای به شهر نزدیک شدهاند. البته تاکنون از هر حرکت یاغیگرانه در ایالت فوق پرهیز کردهاند.
سایر قسمتهای ایران، به استثنای ترکمنهای کوکلان، در این لحظه آرام است.
به نظر میرسد که طرح فعلی وزیر ایران انقیاد کامل ایلات فارس مخصوصا ایلات ساحلی باشد، که تاکنون فقط در ادوار بسیار نامرتب و موقت به فرمان شاه ایران گردن نهادهاند. اما اینک به اطاعت درآوردن دائمی آنان هدف وزیر ایران است. نخستین مساعی وی محتملا علیه ایلخانی، رئیس ایل بزرگ قشقایی - که بر حسب فصل، متناوبا بین ارتفاعات و اراضی پست فارس کوچ میکنند - متوجه خواهد بود. این خان علاوه بر اینکه رئیس یک ایل مقتدر قشقایی است، به عنوان یک طرفدار قدیمی و سرشناس دولت انگلستان نیز در معرض کینهی امیر نظام قرار دارد.
مساعی وزیر ایران برای واژگون ساختن قدرت مقامات مذهبی منحصر به تبریز نبوده است. در تهران نیز وی موفق
48
شده است نفوذ امام جمعه را از راه ترغیب او - گاه توسط تهدید و گاه با مداهنه - به تسلیم شدن در برابر طرح از بین بردن حق « تحصن » کاهش دهد. این حقی است که تاکنون مسجد وی از آن برخوردار بوده است.
از بین بردن این تنها منبع ضد ظلم در ایران، به نظر من باعث کمال تأسف است، ولی به عقیدهی من وزیر ایران برای تحقق این هدف به مراتب بیش از آنچه که در حال حاضر تصور میکند دچار اشکال خواهد شد. نامهای که اخیرا از حضرت اشرف (مقصود همان وزیر ایران است) دربارهی مطلب دیگری دریافت داشتهام - مطلبی که هنوز برای معروض داشتن آن به جناب لرد آمادگی ندارم - برایم فرصتی فراهم ساخت، تا در خلال پاسخی که ارسال داشتم، احساساتم را علیه این تصمیم و بر له بر هم نزدن روش « تحصن » ابراز دارم. افتخار دارم که مستخرجهای از آن مراسله را ضمیمه کنم. مع هذا امید زیادی نیست که این پاسخ بتواند در طرحهای وی، مبنی بر استقرار سلطهی مطلق و بدون نظارت هیچ گونه قدرتی در سراسر ایران، تغییری دهد، حتی با در نظر گرفتن اینکه چه بسا احتمال دارد که خودش روزی مجبور شود جان خود را از راه همین تحصن نجات بخشد. زیرا یک ایرانی ندرتا افکارش را از ساعت حاضر فراتر میبرد.
در اصفهان نیز به کوشش مشابهی برای لغو روش « تحصن » مبادرت شده است، ولی گفته میشود که اهالی مسلحانه در مقام دفاع از این « حق خود » برآمده و حاکم را وادار ساختهاند که از اجرای نقشهاش دست بردارد.
الغاء « تحصن » موجبات ناراحتیهای فراوانی را برای هیئتهای خارجی فراهم خواهد ساخت. زیرا وقتی که مردم
49
متوجه شوند که دیگر در مساجد و مراقد مطهر که تاکنون در آنجا متحصن میشدند از این پس در امان نیستند و حرمت تجاوز به این اماکن مقدس از بین رفته است، ناچار خواهند شد - همانطور که فعلا نیز گاهی اتفاق میافتد - طبعا به هیئتهای نمایندگی انگلستان و روسیه روی آورند و پناه بجویند.
وزیر ایران موازین حکومتش را تنها به لغو « تحصن » محدود نمیکند، بلکه دامنهی مراقبتش به قهوهخانهها و آلونکهایی که مردم برای صرف چای در آن جمع میشوند و نقالها در آنجا به قصه گویی و داستان سرایی میپردازند نیز کشیده شده است. اکنون در این اماکن رفع عطش و تفریح ساده بر روی مردم بسته شده است، از ترس این که مبادا به محل انعقاد نطفهی توطئه و خیانت به دولت مبدل گردند.
تسخیر مشهد وزیر ایران را لبریز از غرور اعتماد به منابع اطلاعاتی و بصیرت خود کرده است، و طبعا مراتب اعتمادی نیز که شاه نسبت به وی داشته، به مراتب افزایش یافته است. خلق و خوی مستبد و مطلق وی تدریجا گسترش مییابد، و من میترسم که - همان طور که قبلا به نظر جناب لرد رساندم - شرایط حکومتش به حفظ اقتصاد، و میل مفرط به حفظ ایران از تخطی خارجی مخصوصا دست اندازی روسها منحصر گردد.
افتخار دارم که با سرشارترین احترام، جناب لرد، منقادترین چاکر ناچیز جناب لرد باشم.
محل امضاء " 1 ".
پاورقی
50
ماجرای کشته شدن « باب » و به اصطلاح غیب شدن او از فراز چوبه دار نه تنها پایان کار بابیان نیست، بلکه ماجرایی است که بیش از پیش آتش آشوب را دامن میزند. در محیط بسته و محدود آن روز ایران، با نبودن وسایل ارتباطی و رونق داشتن بازار شایعه و شایعه پردازی، اعدام باب مشکلی را حل نکرد که هیچ باعث بروز مسائل و مشکلات تازهای نیز گشت.
نمایندهی انگلیس در ایران، طی گزارش بعدی خود، به این مطلب اشاره کرده است:
گزارش 21 ژویه 1850
اردوی نزدیک تهران - شمارهی 88 - 21 ژویه 1850
جناب لرد
در مجادله بین قشون شاه و بابیهای زنجان که در این شهر جریان داشت، فترتی روی داده است. رئیس این فرقه در زنجان که یکی از ملایان عالیقدر و سرشناس شهر است، چندی قبل به من نامهای نوشت و طی آن اعلام داشت که وی را به دروغ متهم به بابیگری کردهاند. و از من خواهش کرد تا شفاعت کنم و او و یارانش را از جبر و عنف نظامیان نجات بدهم. وی نامهای نیز با همین مفاد برای امیر نظام ضمیمه کرده بود. وزیر ایران به این شخص پاسخ داد که مایل است ادعای وی را بپذیرد، ولی او نیز برای ثابت کردن صمیمیتش باید به دربار شاه بیاید و خود را تسلیم کند. در همین حال یک دستهی دیگر از قشون - بدون اینکه توجهی به این شرط معطوف شود - دستور یافت تا به محاصرهی وی و پیروانش ادامه دهد.
مؤسس این مسلک در تبریز اعدام شده است. وی توسط شلیک دسته جمعی با تفنگ کشته شد، و چیزی نمانده بود که
51
مرگش به این مذهب رونق و جلای بیشتری به بخشد، و موجب کثرت جدید المذهبها گردد.
قضیه از این قرار بود: وقتی که پس از شلیک تفنگها دود و غبار فرو نشست، بر چوبهی اعدام از باب اثری دیده نشد، و امت انتشار دادند که وی به سماوات صعود کرده است. حال آن که گلولهها طنابی را که وی با آن بسته شده بود پاره کرده بود، پس از کمی جستجو، وی را که به گوشهای پناه برده بود یافتند و به ضرب گلوله از پای درآوردند، اگر چه مرگ وی بنا به اعتقاد پیروانش در اصل قضیه تفاوتی نخواهد داد، زیرا باب باید همیشه زیست کند.
پیروانش در فارس شدیدا تحت نظر قرار گرفتهاند. سید یحیی که از یزد با قوای بزرگی از بابیها به آن ایالت گریخته بود شکست خورد و دستگیر شد، هر چند قبلا دوبار حملات قشون شاه را دفع کرده بود.
در مشهد اعدامهای بسیاری صورت گرفت، در اینکه سر دستههای این فتنه جویان، در شورش اخیر، فجایع فراوانی مرتکب شده و مستحق مرگ بودند، هیچ گونه تردیدی نیست، مع هذا شاید بهتر بود که توجهات شاه به سوی بسط و تعمیم ترحم و عفو سوق داده میشد. همان طور که انتظار میرفت شاهزادهی حاکم، در تحمیل و اخذ جرایم سنگین، به موازین مستبدانهای توسل جسته بود. و نتیجهی آن شدت عمل این شد که چند صد خانواده به ترک مشهد مبادرت ورزیدند و به هرات گریختند.
اخیرا چند زلزلهی بسیار شدید در خراسان به وقوع پیوسته است که خسارات فراوانی به بار آورده و تلفات بسیار داشته است.
53
اغتشاشاتی که در بهبهان، واقع در ایالت فارس، به وقوع پیوسته بود سرکوب شده است، و سایر نقاط ایران به نظر میرسد که رو به آرامش باشد. اما هنوز خوانین گرمسار یا اراضی پست (مقصود قشلاق است) واقع در کرانهی خلیج فارس تحت انقیاد در نیامدهاند. و ممکن است بدون اغراق گفته شود که نارضایی در سراسر کشور به شدت حکمفرماست.
افتخار دارم که با بزرگترین احترامات - جناب لرد - منقادترین چاکر ناچیز جناب لرد باشم.
امضاء (ناخوانا) " 1 ".
پس از کشته شدن باب آشوب بالا گرفت. مخصوصا بلوای زنجان که کار را به لشگرکشی بزرگ و به کار بردن توپ و توپخانه کشاند. مقاومت بابیها در این شهر شگفتانگیز است، تا آنجا که تعجب یک دیپلمات خارجی، چون نمایندهی دولت انگلیس، را نیز باعث میشود. مخصوصا شرکت زنان در نبردها، تیراندازی آنان و قتل و کشتار مخالفان توسط این زنان، بیش از پیش، شگفتیزاست.
با آن که تاریخ و شمارهی ترتیب این گزارش، بعد از گزارش قبلی است، ولی نویسندهی آن ظاهرا به علت محاصرهی شهر و زد و خوردهایی که در آن جریان داشته، از خبر کشته شدن باب آگاهی نداشته است. از طرفی چون در اینگونه برخوردها و اوضاع و احوال، بازار شایعات به شدت داغ میشود، احتمال دارد خبر کشته شدن باب همراه غایب شدن او از فراز چوبهی اعدام، با شاخ و برگ بسیار، به متخاصمین رسیده و طبعا تنها یک شایعه تلقی شده باشد.
به هر حال این متن گزارشی است که از داخل اردوی قوای ایران دربارهی وضع جبهه جنگ به انگلیس مخابره شده است:
پاورقی
54
گزارش 30 اوت 1850
اردوی ایرانی مقابل زنجان
رونوشت
30 اوت 1850 - نایب سرهنگ... - شمارهی 106 - ضمیمه
44.اسماعیل رائین
انشعاب در بهائیت پس از مرگ شوقی افندی
منبع:راسخون:
http://www.rasekhoon.net/library/content-79768-1.aspx
پیشگفتار
دربارهی بهائیان و بهائیگری تاکنون کتب و رسالات بیشماری نگاشته شده است، گذشته از کتب به اصطلاح « بنیانی » که پایهی اعتقادات پیروان بر آنها نهاده شده است، یعنی آثار مربوط به سردستگان بابی، بهائی، ازلی و فرق و گروههای دیگری که همه از بابیگری منشعب شدهاند " 1 "، کتابها و رسالات دیگری نیز در رد بهائیت به رشتهی تحریر درآمده، که کتاب معروف « بهائیگری » نوشتهی « احمد کسروی » یکی از آنها است. این کتاب با وجود قلت صفحات از نظر منطق و مطلب بر همه کتب قطور دیگری که در این زمینه نوشته شده برتری دارد.
در اینجا، ما را سر آن نیست که به بحث دربارهی بهائیگری، شرح کامل تاریخچه و یا « تأیید » و « رد » معتقدات بهائیان بپردازیم، زیرا این کار - چنان که اشاره شد - بکرات انجام گرفته و ما علاقهمندان صاحب نظر را به کتب و آثاری که در این باره نوشته شده است و فهرست آنها به تفصیل خواهد آمد، حوالت میدهیم. اما انگیزهی اصلی در نگارش این رساله، « انشعاب » و « گروه بندیهائی » است که در سالهای اخیر، این فرقه را به دستجات مختلف - و اغلب متخاصم - تقسیم کرده است، تا آنجا که پژوهنده را در همان آغاز کار دچار سردرگمی و آشفته ذهنی میسازد.
این نکته از آن جهت نیز شایان اهمیت است، که گویی « انشعاب » و « دسته بندی » از آغاز جزئی تفکیک ناپذیر، از بهائیت و بهائیگری بوده است، کما اینکه هنوز سیزده سال از مرگ میرزا علی محمد شیرازی نمیگذشت که اولین انشعاب با پیدایش فرقههای « بهائی » و « ازلی » در این جمع آغاز شد، و گروهی را که تا دیروز با اتحادی شگفتآور در برابر قوای دولتی و همه جامعه میایستاد و گروه گروه کشته میداد، به دو دستهی کینهتوز و دشمن مبدل ساخت که همهی نیروی خود را صرف انهدام یکدیگر میکردند و گاه با خوراندن سم و یا سوء قصدهای گوناگون، یکدیگر را از میان برمیداشتند.
« انشعاب » در بابیگری و بهائیگری، خود یکی از سلاحهای کوبندهای است که در دست مخالفان این گروه قرار دارد. اینان سئوال میکنند: « اگر میرزا علی محمد باب فرستادهی خدا میبود و میخواست آیینی تازه برای رستگاری آدمیان آورد، چگونه بود که دهسال و اندی بعد کسی دیگر با آیینی دیگر آمد، که ناقض او و اعتقادات نخستین بود...؟ » " 1 ".
کسروی که شش ایراد بزرگ بر بهائیگری وارد آورده است مخصوصا روی همین زمینه تکیه کرده مینویسد:
« پنجم: چنانکه گفتیم: باب که در نوشتههای خود یاد من یظهره الله کرده، از گفتههایش چنین پیداست که پیدایش او در آیندهی دوری خواستی بود. باب که با رنج و گزند بسیار، دینی بنیاد نهاده و شریعتی گزارده بود، امید میداشته که سالها دین او برپا و شریعتش روان خواهد بود و پادشاهان از میان پیروان او خواهند برخاست، ولی دیده شد که همان که باب کشته گردید، کسانی به دعوی « من یظهره اللهی » برخاستند و سرانجام میرزا حسینعلی برخاسته به همان دعوی بنیاد بهائیگری گذاشت و دین و آیین باب را به یک بار از میان برد.
اکنون جای پرسش است که در یک زمان به دو دین و دو شریعت چه نیاز میبود؟! اگر سید باب از سوی خدا میبود و آن شریعت را با دستور خدا گزارده، چرا بایستی چند سال نگذشته و هنوز روان نشده، نابود گردانیده شود؟!... چرا بایستی دینی و شریعتی از نو بنیاد یابد؟!... این یکی از ایرادهای بزرگی است که به بهائیان توان گرفت.
در این باره راستی همانست که ما در بخش تاریخچه نوشتهایم... یک شیخ احمد احسائی پیدا شده و به آن (منظور دیگری است) رنگ دیگری داده و چنین گفته:
آن امام ناپیدا به جهان هورقلیا رفته، ولی گوهر او هست...سپس سید کاظم رشتی به جای او نشسته و دنبالهی سخن او را گرفته، چنین گفته: « پیدایش آن امام بسیار نزدیکست »، و به گفتهی عامیان این سخن را به سر نگزارده و به همه جا دمیده، یک سید علی محمد جوان هوشمندی از این سخنان به تکان آمده و به آرزوی امام زمانی افتاده، و اینست تا در شیراز آواز برآورده، شاگردان سید کاظم که گوشها تیز کرده، پی آوازی میگردیدهاند، آن را شنیده به سرش گرد آمدهاند. از آنسو مردم که هزار سال شبانه روزان چشم به راه امام زمان دوخته بودند، از شنیدن این داستان به تکان آمدهاند، ولی دولت فرصت نداده تا دانسته شود سید علی محمد چگونه کسی است که سخنانش چیست و او را گاهی در شیراز و اسپهان و گاهی در آذربایجان از مردم دور داشته. این کار دولت به تکان مردم افزوده و پیروان باب کوشش بیشتر گردانیدهاند. و به امید فیروزیهایی که در حدیثها به یاران او نوید داده شده بود، به دستهبندی پرداخته با دولت جنگ کردهاند. در میانه خونها ریخته شده و دشمنی سختی پدید آمده و بابیان پس از چند سال جانفشانی زبون دولت گردیده، پس از کشته شدن سید علی محمد و دیگر پیروانشان بازمانده، گریخته و از ایران بیرون رفته در بغداد گرد آمدهاند. گروهی بیسر و بیسامان که از مسلمانی بیرون آمده و در بابیگری راه روشنی در پیش رو نمیدیدهاند، با یکدیگر به کشاکش پرداخته، خونها میریختهاند، با مسلمانان همیشه پیکار میداشتهاند. از این سو در ایران دولت یا مردم به هر که گمان بابی بودن میبردهاند، آسوده نگزارده، چه بسا میکشتهاند. میرزا یحیی ازل که جانشین باب و پناهگاه بابیان میبوده، کاری از دستش بر نی آمده، چارهای به این نابسامانیها نمیتوانسته. نوشتههایی نیز که از باب مانده بود گرهی از کار نمیگشود.
در چنین هنگام آشفتگی بابیان، میرزا حسینعلی که خود یکی از سران آنها شمرده میشد، بهتر دانسته که آوازی برآورد و به نام « هن یظهره الله » که راهش باز میبود، به کار پردازد، که هم دستگاهی برای خود و خاندانش در چیند و هم سامانی به کارهای بابیان دهد، و از دشمنی که میان آنان و ایرانیان پدید آمده بود، بکاهد و فشار و سختی را کمتر گرداند. به همین آهنگ به کار پرداخته و بیش از همه به نابود گردانیدن نوشتههای باب که مایهی رسوایی میبود کوشیده. نیز آتش کینه را در دلهای بابیان فرونشانده و با دولت و تودهی ایران در آشتی کوبیده... آیا راست استکه باب مهدی میبوده و آن دین و شریعت را با دستور خدا گزارده...؟ اگر راست است، پس چه شده ده و اند سال نگذشته بهاء که به گفتهی خود، خدای کوچکی میبوده برخاسته و دین و شریعت دیگری بنیاد نهاده...؟ چه شده که دین و شریعت باب را از میان برده..؟
شما اگر از بهائیان بپرسید: « شوند آنکه برانگیختگان یکی پس از دیگری آمده چیست؟ یک پیغمبری که برخاسته چرا باید دیگری نیز برخیزد...؟ » پاسخ خواهند داد: « چون هر زمان مقتضای دیگری دارد، باید در هر زمان یکی از « مظاهر امرالله » برخیزد و شریعتی مطابق مقتضیات بگزارد » میگوییم: « بسیار نیک، این سخنان را درست نادرست پذیرفتیم. ولی در سیزده سال که از کشته شدن باب تا برخاستن بهاء گذشته آیا درخواستهای زمان دیگر شده...؟ آیا شریعت باب هنوز تا پایان گزارده نشده، بیان فارسی (که کتاب شریعت باب است) نا انجام مانده و بیرون نیامده کهن گردیده...؟ آیا چنین سخنی را توان پذیرفت...؟
بهاء دو سال بزرگتر از باب میبوده، اگر خدا خواسته بوده که این برخیزد و دین بنیاد گزارد، چه نیازی به سید باب و برخاستن او میبود، چرا از نخست خود این برانگیخته نشده...؟
بهائیان در برابر این ایراد درمانده به پاسخهایی برمیخیزند که اگر نگفتندی بهتر بودی. مثلا چون درمیمانند چنین میگویند: « ما که نمیتوانیم به خدا ایراد گیریم » باید پاسخ داد: هنوز دانسته نشده که اینها از سوی خدا بوده. دلیلی در میان نیست و خود پیداست که از سوی خدا نیست، زیرا آیین خدا در این باره روشن است و هیچگاه نبوده که دو برانگیخته شدن برگزار در یک زمان باشند.
میگویند: « هر پیغمبر بزرگی باید پیش از او مبشری باشد. چنانکه یحیی پیغمبر مبشر مسیح بود، نقطهی اولی نیز مبشر جمال مبارک بوده ». میگوییم، اینکه پیش از هر برانگیخته مژده رسانی باشد، بیدلیل است، بلکه دروغ بودنش آشکار میباشد. در این باره تنها داستان یحیی با عیسی هست... هر چه هست مژده رسان باید مژده رساند نه آنکه خود را برانگیختهای نماید و دینی گزارد. آنگاه ما میدانیم که سید باب دعوی مهدیگری میداشت و مهدی بدانسان که پنداشتهی مردمان میبوده، خود جداگانه برانگیخته ولائی شمرده میشده.
به هر حال، همان باب دینی بنیاد نهاده و شریعتی گزارده که کار بزرگش اینها بوده. عنوان مژده رسانی از باب بسیار دور است. آری باب گاهی نام « من یظهره الله » برده، ولی این در نوشتههای او بوده و از زبانش هیچگاه سخنی در این باره شنیده نشده. آنگاه چنانکه گفتم « من یظهره اللهی » که باب گفته برای زمان بسیار دورتری میبوده، زیرا همان باب « منی » را پاک شمرده میگوید: به پاس من یظهره الله است که از آب ناپاکی پدید نیاید. من یظهره اللهی که باب یاد کرده با بهاء سازشی ندارد.
روزی به یکی گفتم: این گفتهی شما که باب را مژده رسان پیدایش بهاء میشمارید بدان میماند که پزشکی که بر سر بیمار خواهد رفت نوکرش را از پیش فرستد که آگاهی رساند، و آن نوکر بر سر بیمار رفته خود را پزشک نامد و به کار درمان پرداخته به بیمار دواها خوراند و دستور حجامت دهد، و در گرماگرم این کار خود پزشک رسیده همهی آنها را بیهوده شمارد، و درمان را از سر آغازد. آیا چنین کاری دور از خرد نخواهد بود...؟
شگفتتر آن که روزی یک مبلغ بهائی با من سخن میگفت و به این ایراد چنین پاسخ داد: « نقطهی اولی که نام نبی به روی خود نگذاشت!.. »
گفتم: این پاسخ مرا ناچار میگرداند که داستانی یاد کنم: یکی از آشنایانم میگوید، سوار اتومبیل میبودیم و از تبریز به تهران میآمدیم. میان راه در یکجا اتومبیل ناچار شد پس بزند. من نگاه میکردم دیدم در پشت سر ما تیر تلگراف است و اتومبیل که پس میزند به آن تیر آهنین خواهد خورد. این بود گفتم: « پشت سر تیر تلگراف هست ». چون گوش نداد دوباره گفتم، باز گوش نداد و همچنان رفت و با سختی به آن تیر خورد که هم ما رنجی یافتیم و هم به اتومبیل آسیبی رسید. من زبان به نکوهش گشاده گفتم: من که دوبار صدا کردم پشت سر تیر تلگراف هست چرا گوش ندادی...؟ »
گفت: « تو که نگفتی: هوپ! - از این پاسخ همگی خندیدیم... » " 1 ".
نقل این بخش از گفتار کسروی بدان خاطر بود که بدانیم « انشعاب » در بابیگری و بهائیگری چه حربه کوبندهای به دست مخالفان داده است. و اینک بر سر سخن خویش بازمیگردیم.
پیدایش باب و به دنبال آن جدایی میرزا حسینعلی بهاء و میرزا یحیی صبح ازل از یکدیگر، و انشعاب هر دوی آنها از بابیگری، سر آغاز داستانی است که دنبالهی آن تا به امروز به زمان ما کشیده شده است.
پس از میرزا حسینعلی (ملقب به بهاءالله) فرزندش عباس افندی (عبدالبهاء) و پس از او شوقی افندی (شوقی ربانی) هر یک دگرگونیهایی در فرقهی باب به وجود آوردند، و بعد از شوقی ربانی کار جدایی و افتراق بدانجا کشید که حتی گروهی « روحیه ماکسول » را متهم کردند که وی شوهر خود شوقی - یا بنا به اصطلاح خودشان « شوقی ربانی حضرت ولی امر الله » - را مسموم کرده و کشته است.
اگر چه - چنانکه اشاره شد - تاکنون کتب و رسالات متعددی در زمینهی بابیگری و بهائیگری و در تأیید و رد آن نگاشته شده و در هر یک نیز (با توجه به اینکه نویسنده در کدام جبهه قرار داشته، یا طرفدار کدامیک از فرق بهائی بوده) سعی شده است تا حقانیت یکی از دستجات به اثبات برسد. و این خود طبعا مسئله انشعاب و افتراق گروهها را دربر دارد، ولی تاکنون « انشعاب در بهائیت و بهائیگری »، خصوصا در ارتباط با قدرتهای سیاسی خارجی ذینفع در موضوع، بطور مستقل و مشروح، مورد بررسی و تحقیق قرار نگرفته است. به همین جهت در این کتاب کوشیدهایم تا با استناد به مآخذ و ضوابطی که از آغاز بهائیت تا به امروز نوشته و تدوین شده است، این موضوع را مستقلا بررسی کنیم و از این راه، به بسیاری از پرسشها و نکات ابهام پاسخ دهیم. با این امید که - اگر نه به عنوان یک تحقیق کامل و جامع - دست کم به عنوان اثری راهگشا و روشنگر، پژوهشگران صاحب نظر و محققان آینده را به کار آید، و آنان را در پژوهشها و تتبعاتشان یاری کند.
بدیهی است برای ارزیابی رویدادها و برخوردها و انشعابات، در هر فرقه و گروهی، نخست باید خود فرقه را شناخت. به همین جهت، شرح تاریخچهی پیدایش بابیگری و بهائیگری - اگر چه مختصر - ضروری به نظر میرسد، ولی همان طور که در آغاز نیز گفته شد، این تاریخچه خود آنچنان مفصل و طولانی است، که برای بیان مشروح آن، نگارش چندین کتاب لازم است.
لذا، برای آگاهی از چگونگی پیدایش و تاریخچهی بابیگری و بهائیگری، خوانندگان علاقهمند را به کتب و آثاری که در این باره نگاشته شده، اعم از نشریات خود بهائیان، مخالفان آنها، گزارشگران بیطرف و مورخین - که فهرست کامل آنها خواهد آمد - حوالت میدهیم. اما برای آنکه این نقیصه و کمبود نیز در کتاب حاضر احساس نشود، و از زبان اسناد و مدارک تاریخچهای کوتاه به دست داده باشیم، قسمتی از اسناد محرمانهی وزارت خارجهی انگلیس را در آغاز کتاب آوردهایم.
این اسناد که برای اولین بار در ایران منتشر میشود، متن گزارشهایی است که از آغاز پیدایش میرزا علی محمد باب، توسط نمایندهی سیاسی انگلیس در ایران برای دولت متبوعه به لندن ارسال شده، و با اینکه مثل هر گزارش سیاسی دیگری مختصر و کاملا فشرده است، در کار روشن ساختن نکات مبهم و شناخت ریشههای نخستین مطلب مورد بحث ما، از چند نظر، فوقالعاده حائز اهمیت است.
نخست از این نظر که گزارش رسمی نمایندهی دولتی است، که به خاطر تأمین امیال سودجویانه و استعمارگرانهی خویش، نه فقط به برخوردهای مذهبی و عقیدتی علاقهمند است طبیعی است چنین سیاستی برای بهره برداری و سوء استفاده از هر حرکت سیاسی، اجتماعی، مذهبی و حتی ادبی و هنری باید خود نخست از ماهیت آن حرکت آگاهی کامل داشته باشد. و این نکته به گزارشهای مورد بحث ارزش و اعتباری خاص میبخشد.
دیگر اینکه گروهی از پژوهندگان در ماجرای بابیگری و بهائیگری نیز در جستجوی ردپای سیاستهای خارجی هستند، و محققا وجود چند سند از عالیترین منابع سیاسی کشوری که خود بیش از هر کس در این زمینه مورد سوءظن است، فوقالعاده ارزنده خواهد بود.
و سرانجام از این نظر که نمایندهی سیاسی انگلیس ناچار بوده است واقعیت حوادث و رویدادها را - از دیدگاه خویش - به مقامات بالا گزارش دهد. این اسناد محرمانه میتواند معتبرترین مآخذ در مورد بابیت و بهائیگری باشد. مخصوصا با توجه به اینکه هر یک از گزارشها درست همزمان با وقوع حوادث و در گرماگرم رویدادها تهیه شده است.
ضمنا چون نمایندهی انگلیس، بنابر خواست و اصرار دولت متبوعه مأمور بوده است که علاوه بر حوادث ناشی از پیدایش باب، فشردهی عقاید و ادعاهای او را نیز گزارش دهد، این اسناد علاوه بر این که کمبود کتاب حاضر را از نظر تاریخچه تا حدود زیادی جبران میکند، فشردهی عقاید و ادعاها و نظرات باب و بهاء را نیز دربر دارد، که چون قضاوتی از دید یک ناظر خارجی است طبعا حائز اهمیت خواهد بود.
اما آنچه بیشتر در این کتاب میتواند مورد توجه قرار گیرد، وضع بهائیت در حال حاضر و گذشتههای نزدیکتر است. و این نکتهای است که وجه تمایز کتاب حاضر را با آثار و نوشتههای دیگری که در این زمینه نگاشته شده، مشخص میکند. زیرا پس از نیم قرن نخست، که ایران مرکز ثقل و
تنها منطقهی ماجراهای بابیان و بهائیان بود، با مهاجرت میرزا حسینعلی بهاء و یحیی صبح ازل به عثمانی، به تدریج جنجال بهائیگری در ایران فروکش کرد. بابیان و بهائیانی که در ایران مانده بودند، دیگر بدون برخورد و جنجال به زندگی خود ادامه میدادند، در حالی که در عثمانی و دیگر کشورها، برخوردها و کشمکشهایشان ادامه داشت. به همین جهت اغلب کتب و رسالاتی که به زبان فارسی دربارهی بهائیگری و در رد یا تأیید آن در ایران نگاشته شده، مربوط به همان نیم قرن نخستین است. حال آنکه از آن پس نیز آثار بیشماری به زبانهای غیر پارسی در این باره به رشتهی تحریر درآمده، که ایرانیان حتی خود بهائیها - به استثنای جمعی از سران و برجستگان بهائی - اصولا از اینگونه آثار بیخبر ماندهاند، زیرا طبعا در این میان تنها کتب و آثاری ترجمه و تکثیر میشود، که مورد پسند و در تأیید صلاحیت و درستی راه یکی از گروهها باشد، نه انتشار بیغرضانهی همهی آثار، به منظور بررسی و ارزیابی. در نتیجه، موضوع رهبری بهائیان و تحولاتی که در آیین آنان رویداده است، پس از عباس افندی (عبدالبهاء) تقریبا در ایران ناشناخته مانده است. چنانکه امروز شاید 99 درصد مردم ندانند که اینک بهائیت در چه حالی است و رهبران آن چه کسانی هستند؟ نحوهی ارتباط بهائیان ایران با مرکز بهائیت در جهان چگونه است؟... برنامههای آنان در ایران و سایر کشورهای جهان چیست؟... بهائیان ایران بیشتر منتسب به کدامیک از فرق و گروهها هستند؟... چه اختلافات و مناقشاتی با هم دارند؟... و این اختلافات چه اثری در گروه آنان و در جوامعی که این گروهها در آن زندگی میکنند بجای مینهد؟... و بسیاری پرسشهای بدون جواب دیگر...
ممکن است گفته شود که در سومین دهه، از نیمهی دوم قرن بیستم، یعنی زمانی که پای انسان سطح کره ماه را لمس کرده، و بشر در اندیشهی تسخیر کائنات است، در دورانی که بشریت از زخمهای جانکاه و درمان ناپذیر تبعیض، بیعدالتی، گرسنگی، استعمار، نامردمی، بحران و جنگ، شکنجه میشود، سخن گفتن از اختلافات مذهبی و عقیدتی - که خود عامل بروز جداییها و دوگانگیهای بیشتر است - کاری شایسته نیست. این سخنی کاملا بجا و منطقی است. اما این واقعیت را نیز باید پذیرفت، که آن یگانگی و اتحاد کلمهی ایدآل، که ضامن پیروزی انسان بر نابسامانیها و احترام به حیثیت بشر است، تنها هنگامی به وجود خواهد آمد، که همهی ما، بدون هیچ تعصبی، ریشهی اختلافات را بشناسیم، و بدانیم که پدران ما از این دوگانگیها چه رنجی بردهاند و ما چه رنجی میبریم، و در این میان چه کسانی از دامن زدن به این اختلافات عقیدتی سودجوئی کردهاند و میکنند؟
آنگاه است که انسان برتر و بالاتر از همهی این اختلافات با اتکاء به یک وجه مشترک - خدای یگانه و انسانیت - اتحاد کلمه خواهد یافت و طبعا بر همهی نابسامانیها پیروز خواهد شد.
میدانیم که این ایدآلی بس بزرگ و دور از دسترس است، اما پهنهی اندیشهی آدمی را مرز و حدی نیست. اگر در دنیای خشن و تلخ واقعیات، وصول به کمال مطلوب میسر نیست، در جهان اندیشه - جهانی که انسان را خدای روی زمین ساخته و اشرف مخلوقاتش شناخته است - نیل به این آرزو دشوار نیست. و ای بسا تنها به خاطر این شاهد ذهنی است که برخی آدمیان - از جمله را قم این سطور - دست به قلم میبرند که به هر حال قلم بهتر از شمشیر است و طنین کلام دلانگیزتر از غرش توپ...
از این حواشی بگذریم و به متن بپردازیم: تا به امروز چنین رسم بوده است که هرکس دربارهی موضوعی قلم میزند، یا باید در رد آن باشد، و یا در تأیید آن. تقریبا هیچ کس به راه سومی در این میان عقیده نداشته است. یک نویسنده انگلیسی یا پرتغالی کتابی مینویسد و تهاجم به هند یا خلیج فارس را به نفع خود و ملتش توجیه میکند، و نویسندهای دیگر از هند یا ایران قلم برمیدارد، و در تشریح فجایع استعمار و استعمارگران، آنچه را که آنان نوشتهاند مطلقا محکوم میکند. طبعا کتاب نخست سرشار از سفسطه و ریاکاری است و کتاب دوم نیز عاری از تعصب و افراط نمیتواند باشد، و ظاهرا شق سومی نیز وجود ندارد. حال آن که شق سومی هست و ارزندهتر است از هر دو راه پیشین: پژوهش، تحقیق، بررسی، بدون هیچ جانبداری و اظهار نظری...
اگر نویسندهای توانست عوارض استعمار و استثمار را با استناد به ارقام و آمار و اسناد و مآخذ منعکس کند، اگر واقع بین و نیک اندیش باشد، بدون اینکه خود بداند یا حتی بخواهد، ارزندهترین خدمت را به مبارزان ضد استعمار کرده، و مرگبارترین ضربه را بر پیکر استعمار فرود آورده است.
ممکن است - و ای بسا قطعا - در این کتاب مطالبی له یا علیه گروه یا گروههای مورد بحث بیابیم، ولی خواننده نازکبین به روشنی درخواهد یافت که هیچ کدام اظهار نظر یا قضاوت نویسنده نیست. ما واقعیت را عرضه میکنیم و این خود خواننده است که باید ارزیابی کند و آنگاه به داوری بنشیند، و در مجموع شاید، دربارهی این فرقهها، به این گفتهی مولانا برسد که:
از خیالی صلحشان و جنگشان
وز خیال نامشان و ننگشان
و همین راقم این سطور را بسنده است، که به گفتهی حافظ بزرگ:
جنگ هفتاد و دو ملت همه را عذر بنه
چون ندیدند حقیقت، ره افسانه زدند
اسماعیل رائین - لندن، 1978
شورشهای نخستین
بلوای یزد - باب چه میگوید...؟ - رهبران جنبش - کشتار مازندران - شورش زنجان - دولت و روحانیون - الغاء تحصن - باب از بالای دار ناپدید میشود - آشوب دوباره - بیرحمیهای بزرگ - سوء قصد به شاه - بابی کشی و... - آغاز چند دستگی.
به نقل از مجموعهی اسناد محرمانه وزارت خارجه انگلیس
تا آن زمان که موضوع پیدایش میرزا علی محمد باب، از بحث در محافل مذهبی و مناظره و گفتگو پا فراتر ننهاده بود، سیاستهای خارجی نیز توجه چندانی بدان نداشتند. دیپلماتهای غربی در مشرق زمین که بارها و بارها شاهد پیدایش گروههای مختلف مذهبی، برخوردهای آنان، قدرت گرفتن یک گروه و شکست گروهی دیگر بودهاند، طبیعی است که نخست پیدایش باب را نیز یک اختلاف عقیدتی کوچک و مربوط به محافل مذهبی به حساب بیاورند. مخصوصا دولت انگلیس و نمایندگان آن دولت در ایران، شاید از این نظر که - بنا به عقیدهی گروهی - خود در پیدایش و تکوین این واقعه دست داشتند، یا بدان خاطر که بتوانند از چنین اتهامی مبرا بمانند، بطور کلی، ظهور باب و بابیگری را با خونسردی و بیاهمیتی تلقی کردند،
حتی رویدادهای نخستین، تشکیل جلسات مناظره، « توبه »، باب در آن چه گفته بود، دستگیری باب و زندانی شدن او، و برخوردهای غیر خونین اولیه، همه با بیتوجهی بسیار برگزار شد.
عقیدهی نمایندهی دولت انگلیس در ایران - که متن آن خواهد آمد - چنین بود: « اگر اصول عقاید این واعظ (منظور میرزا علی محمد باب است) که چیز تازهای دربر ندارد، به حال خود گذاشته شود، بدون شک بیاهمیت بودنش معلوم خواهد شد و رو به زوال خواهد گذاشت، تنها شکنجه و عقوبت است که میتواند آنان را از افول و خفت نجات بخشد...، اما زمانی که شهرهای ایران یکی پس از دیگری صحنهی برخوردها و شورشهای خونین شد، یعنی پیشگویی بالا دقیقا تحقق یافت و بابیان در برابر تحمل عقوبت و شکنجه، روز به روز، قدرت بیشتری یافتند، وجود آنان توجه محافل خارجی را به شدت جلب کرد. اینجا دیگر سخن از دعاوی یک واعظ نبود، بلکه صحبت از بلواهای بزرگ و خونین در شهرها، تشنج شدید در مملکت، مقابله با نیروهای دولتی و جنگ و برادرکشی در کادری بسیار وسیع بود. و این موضوعی نبود که از نظر نمایندگان انگلیس یا دیگر کشورهای بزرگ مکتوم بماند.
در سال 68 - 1266 ه ق (1850 - م) در شهر یزد بلوای خونینی به وقوع پیوست که منجر به فرار حاکم شهر و پناه بردن او به ارک دولتی شد، اما او توانست با کمک اهالی و مخالفان این بلوا را فرونشاند. نخستین گزارش نمایندهی دولت انگلیس در ایران به وزارت امور خارجهی آن کشور، پس از این حادثه تهیه و ارسال شده است که متن آن را در اینجا ملاحظه میکنید: " 1 ".
گزارش 12 فوریهی 1850
« شمارهی 20 - تهران - 12 فوریهی 1850 «
جناب لرد
افتخار دارم به اطلاع جناب لرد برسانم که، بلوای سختی اخیرا در یزد به وقوع پیوست، که سرانجام حاکم آن شهر با کمک مقامات روحانی موفق به فرونشاندن آن شد.
برانگیزندگان این شورش، هواخواهان مسلک جدید موسوم به « بابی » بودند و با چنان تعداد کثیری در شهر اجتماع کردند که حاکم مجبور شد به ارک پناه ببرد. اما ارک نیز از طرف شورشیان محاصره شد. در این میان ملاها که متوجه شده بودند پیشرفت بابیگری به منزلهی زوال رفعت و نفوذ خودشان است، تصمیم گرفتند حاکم را نجات دهند و امت را به نام دفاع از دین به حمله بر فرقهی بیدینان دعوت کردند.
در این زد و خورد بابیها مغلوب شدند و ناچار به کرمان - ایالت مجاور - گریختند. من نامهای را که حاکم یزد به یکی از دوستانش در تهران نوشته است دیدهام، وی در این نامه با التماس تقاضای کمک کرده و وضع آشفتهی حکومت خود را در برابر بابیان شدیدا منعکس ساخته است. وی به دنبال این نامه از منصب خود استعفا داده و حتی بدون آنکه منتظر اجازهی کنارهگیری شود یزد را ترک گفته است.
به نظر میرسد که عقاید مذهبی این دین جدید در ایران در شرف بسط و گسترش است. باب مؤسس این فرقه که اهل شیراز است و این اسم جعلی را (منظور عنوان باب
37
است) به خود بسته در آذربایجان زندانی است، ولی در هر شهر بزرگی مریدانی دارد که با تعصب یا شکیبایی که غالبا در میان پیروان اصول جدید دیده میشود، آمادهاند تا در اثبات عقاید تازهشان حتی به استقبال مرگ نیز بروند، چون چنین مرگی ورودشان را به بهشت تضمین میکند. خود باب اعلام داشته است که مهدی موعود آخرین امام شیعیان است، که از انظار مردم ناپدید شده، ولی قرار است دوباره در زمین پدیدار شود. و مدعی است که احکامش، بین مریدان وی (که نه تنها به عنوان پیشوای مذهبی به او حرمت میگذارند، بلکه از وی به عنوان سلطان عصر جهان که سایر سلاطین باید طوع عبودیتش را گردن بنهند نیز اطاعت مینمایند) جانشین فرامین قرآن میباشد. علاوه بر این دکترین مزاحم، آنها اصول دیگری نیز اختیار کردهاند که مضر به حال اجتماع است.
پیروان این مسلک تصور میکنند که پیشرفت و ترقی آنها نتیجهی مشیت الهی بوده است و باید سلطنت مقدسین بر دنیا حکمفرما باشد. پس بر این مقدسین قانونا رواست که مال و ثروت کفار را - به هر نحوی که باشد - تصاحب کنند.
استدلال و الهام آسمانی " 1 " وسائل فعلی القاء اندیشه و حصول اعتقاد در مأموریت باب است، لذا هنوز از تغییر مذهب به زور شمشیر علنا اظهاری نشده است.
اگر اصول عقاید این واعظ، که چیز تازهای دربر ندارد، به حال خودش گذاشته شود، بدون شک بیاهمیت بودنش آشکار شده و رو به زوال خواهد گذاشت. فقط زجر و عقوبت است که میتواند آنان را از افول و خفت رهایی بخشد. و بدبختانه این جدید المذهبها همگی از پیروان دین اسلام هستند، که در عقوبت مسلمان مرتد، آیینی غیرقابل انعطاف است، لذا مقامات شرعی و عرفی هر دو به قلع و قمع این فرقه ذیعلاقه هستند.
از قراین چنین برمیآید که این مذهب در تهران، بین همهی طبقات مردم، بدون آنکه حتی روی توپخانه و پیاده نظام ثابت نیز دست رد گذاشته باشد، مریدانی کسب کرده است. تعداد آنان در این شهر، تصور میرود، به قریب دو هزار نفر بالغ گردد.
افتخار دارم که با بزرگترین احترام - جناب لرد!- منقادترین چاکر ناچیز جناب لرد باشم " 1 ".
امضاء (ناخوانا)
ظاهرا بدنبال این گزارش، و همچنین پس از حوادث و برخوردهایی که در شهرهای مختلف ایران، بین بابیان و مخالفان آنان روی داد، وزارت امور خارجهی انگلیس، خواستار اطلاعات تازهتر و مشروحتری در این باره شده و از نمایندهی سیاسی خود در ایران خواسته است، تا اصول اعتقادات فرقه بهائی را برای دولت متبوع خویش تشریح کند.
نمایندهی انگلیس پس از تماس با یکی از مریدان باب - ظاهرا یکی از مریدان معتقد و صاحبنظر او - و کسب نظرات موافق و مخالف، گزارش زیر را به لندن ارسال داشته است:
اردوی نزدیک تهران
21 ژوئن 1850
به جناب لرد پالمرستون - رونوشت به مستر جی.ا.ا سیتونس.
بر حسب تعلیمات جناب لرد، اینجانب افتخار دارم، شرحی دربارهی مسلک جدید « باب » لفا ارسال دارم.
مطالب محتوی در ضمیمهی شمارهی یک، از شرحی گرفته شده، که توسط یک تن از مریدان باب به من داده شده است، و البته من شکی در صحت مطالب آن ندارم.
شرح دوم از نامهی یک مجتهد بزرگ یزد استخراج شده و نمیتواند موثق باشد " 1 ".
در یک جمله: این سادهترین مذاهب است که اصول آن در ماتریالیسم، کمونیسم و لاقیدی مطلق نسبت به خیر و شر و کلیهی اعمال بشر، خلاصه میشود.
افتخار دارم که با بزرگترین احترام، منقادترین چاکر ناچیز شما باشم.
امضاء (ناخوانا) " 2 ".
اردوی نزدیک تهران
21 ژوئن 1850
نایب سرهنگ...
شرحی از بابیگری
" 1 " پدرش در آن شهر تاجر بود. سنش سی و دو سال است و از آن زمان که خودش را صاحب زمان، یا امام مهدی موعود اعلام کرده است، شش سال میگذرد. صاحب زمان، دوازدهمین امام یا آیت بزرگ خداست در سلسلهی جانشینان علی، داماد محمد (پیامبر اسلام) " 1 " و از اعقاب پشت در پشت وی میباشد، که در حدود یکهزار و پنجاه سال پیش، غایب گشت، و هنوز انتظار بازگشتش میرود. « باب » در زبان عربی به معنی « در » است، و وی ادعا میکند که « در » دانش است " 2 ".
مریدانش گفته میشود قریب پنجاه هزار نفر است، اما تصور میرود که یکصد هزار نفر به حقیقت نزدیکتر باشد. این افراد در سراسر ایران پخش شدهاند و تعدادی نیز در کردستان " 3 " به سر میبرند.
افراد این فرقه، محمد را به عنوان یک پیغمبر قبول دارند، و به اصول الهی قرآن معتقدند، ولی باب مدعی است که تا این لحظه فقط معنی ظاهری قرآن فهمیده میشد.
و اینک او آمده است تا رموز واقعی و جوهر الهی کلام خداوند را توضیح دهد. با همهی اینها چنانکه در قسمت بعدی شرح ملاحظه خواهد شد - کلمات « پیغمبر » و « اصول الهی » - در اعتقادات و تبلیغات آنان - بیمعنی است.
باب اعلام میدارد که تا این لحظه کلیهی اصول اسلام دربارهی نماز و روزه و حلال و حرام در خوردنیها واجب بوده است، ولی اکنون بر وی مقدر شده است تا اعلام دارد که: نماز واجب نیست. هرکس ممکن است بر حسب تمایلات خود نماز بخواند یا نخواند، ولی در واقع هرکس باید همیشه به خدا یا به « الوهیت » فکر کند. روزهی سی روز ماه رمضان و سایر روزهها همه منسوخ و ملغی است، و همه گونه غذایی حلال به شمار میرود.
دادن صدقه نسبت به همه جائز است، ولی بین بابیها مال باید همیشه مشترک بوده باشد و هیچ کس نباید از دیگری ثروتمندتر باشد.
همهی مردم یکسان هستند و بین حلال و حرام، آن طور که بین مسلمانان رایج است، تفاوتی نیست.
در آیین بابیان آمیزش جنسی بسیار آمیخته به هرج و مرج است (یعنی رعایت آیین ازدواج برای مجامعت واجب نیست)، یک مرد و یک زن تا هر وقت که دلشان بخواهد - و نه بیش از آن - با یک دیگر به سر میبرند. و اگر مردی دیگر به تملک آن زن مایل شود، به اختیار زن است (نه با مردی که شوهرش او است) که با این امر موافقت کند. مرد ممکن است بیاندازه زن داشته باشد، زن هم همین اجازه را دارد.
ضبط اموال کلیهی کسانی که بابی نیستند مجاز است.
امتیاز طبقاتی وجود ندارد، به استثنای امتیازی که طبیعت از لحاظ اختلاف فهم و شعور در نهاد بشر به ودیعه نهاده است.
یک دروغ وجود دارد که توسط مسلمانها جعل شده است و آن این که مقاربت محارم با یکدیگر مباح است. در صورتی که نزدیکترین مقاربتی که مجاز است بین بنی اعمام میباشد.
در اینجا جهنم یا بهشت وجود ندارد. بنابراین روز قیامت نیز مطرح نیست. تقدیر بشر در واقع نیستی و فناست. بشر و همهی موجودات و نباتات - خلاصه همه چیز - بدون استثنا در الوهیت مجذوب خواهد شد. همه چیز خداست (اصطلاح صوفیها که هر چیزی را انعکاسی از خدا تلقی میکنند)، و بنابراین مجذوب جزئی از الوهیت است. عقوبت جهنم و لذت بهشت در همین دنیاست، و چیزی به عنوان معصیت، و بخصوص چیزی به عنوان تقوی وجود ندارد. تنها چیزی که بابیان در مناسبات افراد بشر با یکدیگر در نظر دارند اینست که ارادهی بشر در همهی چیزها قانون وی به شمار میرود.
گرویدن به بابیگری صحیح است، ولی اعمال زور مجاز نیست مگر نسبت به مسلمانان که قتلشان در همهی موارد مجاز میباشد، زیرا آنها دشمنان باب و مریدانش هستند، و همچنین افول مذهب اسلام تقریر آسمانی است، یعنی باید اتفاق بیفتد و باید اجرا شود.
در عین لاقید بودن نسبت به همه چیز، تنها دلیل تمایل بابیان برای گرواندن افراد دیگر به این آیین آنست که بشر فقط از طریق بابیگری ممکن است پیشرفت کند.
ظاهرا مطلقترین نوع ماتریالیسم، جوهر اعتقاد آنها را تشکیل میدهد: خدا یکی است. هر « ماده » یا « ذره » انفرادی، خواه زنده باشد یا نباشد، خداست، و همه خداست، و هر چیز انفرادی همیشه بوده، همیشه هست، و همیشه خواهد بود.
باب در شیراز به موعظه پرداخت، ولی به زودی توقیف شد و به قلعهای در کوههای کردستان اعزام شد که اکنون آنجاست. زیاد معلومات ندارد، عربیش از لحاظ صرف و نحو بد است، ولی مدعی است که وی باید قواعد کهنه صرف و نحو آن زبان را کنار بگذارد.
پس از باب دو تن از مریدان معروف وی بودند که هر دو مجتهد یا دکتر در شرع اسلام بودند و هنگام زد و خورد در مازندران کشته شدند.
در فارس سید یحیی - که اخیرا در یزد و در نبرد با قشون شاه خود را سرشناس ساخته - رئیس آنهاست و در زنجان آقای محمد علی مجتهد آنها را رهبری میکند.
در کرمان مدعی دیگری ظهور کرده است که میگوید وی باب حقیقی است ولی بابیها او را منفور میدارند.
اگر باب اعدام شود تفاوتی نخواهد کرد، زیرا باز هم بابهای دیگری وجود خواهند داشت.
در مازندران 575 بابی به قتل رسیدند، ولی آنها نیز در مقابل سه چهار هزار نفر از مخالفان خود را از بین بردند.
هنگامی که یک بابی وارد اطاقی میشود، میگوید: الله عظیم (خدا بزرگ است)، سایرین پاسخ میدهند: الله اکبر (خدا بزرگترین است).
بابی اگر زن باشد، هنگام ورود به اطاق میگوید: الله اجمل (خدا زیباترین است)، سایرین پاسخ میدهند:
الله ابها (خدا درخشندهترین است).
در حالی که مبارزه با باب و پیروان او - که در آن هنگام در سرتاسر کشور اوج گرفته بود - اهمیت داشت و طبعا لازم بود که حکومت مرکزی همهی نیروهای خود را برای سامان دادن به این مشکل تازه تجهیز کند، در آن هنگام، یعنی در بدترین موقع ممکن، دولت مبارزه با روحانیون را آغاز کرد، و بدین ترتیب بیش از پیش برآشفتگی کشور افزود.
با توجه به اینکه روحانیون خود بزرگترین سد در راه گسترش کار بابیان بودند، میتوان دریافت که حکومت مرکزی تا چه حد عدم کفایت و بیسیاستی از خود نشان داده است.
اتخاذ این روش در حال آشوب در مملکت مطلبی است که مورد توجه نمایندهی سیاسی انگلیس در ایران قرار گرفته و گزارش بعدی خود را به این موضوع اختصاص داده است:
گزارش 25 ژوئن 1850
اردوی نزدیک تهران - شماره 77 - 25 ژوئن 1850
جناب لرد
شورش زنجان هنوز سرکوب نشده است. بابیهای آن شهر، با غیرت و تعصب مخصوصی که ویژهی جدید المذهبهاست به دفاع از خودشان ادامه میدهند، و زندگی پر از ذلت و خفتی را که مطابق اعتقادات خودشان است میگذرانند. گفته میشود که برای حفظ قسمتی از شهر که قبلا به تصرف آنها درآمده است، و برای مقابله با قشون شاه، از دهات و قصبات مجاور کمک میگیرند، هر روز تعدادی از طرفین به قتل میرسند، ولی بدیهی است که شورشیان مآلا چارهای نخواهند داشت، جز اینکه تسلیم شوند. به نظر شما این نکته اندکی عجیب به نظر نمیرسد که شهری بیاهمیت مثل زنجان - یعنی شهری که در دسترس همهی منابع نظامی تهران و آذربایجان قرار دارد - دست به شورش بزند..؟
در فارس بابیهایی که با هدایت رهبرشان سید یحیی از یزد گریخته بودند، بار دیگر شروع به جلب توجه کردهاند. به آنها اخطار شده بود که دیگر وارد شیراز نشوند، ولی آنان با اندک فاصلهای به شهر نزدیک شدهاند. البته تاکنون از هر حرکت یاغیگرانه در ایالت فوق پرهیز کردهاند.
سایر قسمتهای ایران، به استثنای ترکمنهای کوکلان، در این لحظه آرام است.
به نظر میرسد که طرح فعلی وزیر ایران انقیاد کامل ایلات فارس مخصوصا ایلات ساحلی باشد، که تاکنون فقط در ادوار بسیار نامرتب و موقت به فرمان شاه ایران گردن نهادهاند. اما اینک به اطاعت درآوردن دائمی آنان هدف وزیر ایران است. نخستین مساعی وی محتملا علیه ایلخانی، رئیس ایل بزرگ قشقایی - که بر حسب فصل، متناوبا بین ارتفاعات و اراضی پست فارس کوچ میکنند - متوجه خواهد بود. این خان علاوه بر اینکه رئیس یک ایل مقتدر قشقایی است، به عنوان یک طرفدار قدیمی و سرشناس دولت انگلستان نیز در معرض کینهی امیر نظام قرار دارد.
مساعی وزیر ایران برای واژگون ساختن قدرت مقامات مذهبی منحصر به تبریز نبوده است. در تهران نیز وی موفق
48
شده است نفوذ امام جمعه را از راه ترغیب او - گاه توسط تهدید و گاه با مداهنه - به تسلیم شدن در برابر طرح از بین بردن حق « تحصن » کاهش دهد. این حقی است که تاکنون مسجد وی از آن برخوردار بوده است.
از بین بردن این تنها منبع ضد ظلم در ایران، به نظر من باعث کمال تأسف است، ولی به عقیدهی من وزیر ایران برای تحقق این هدف به مراتب بیش از آنچه که در حال حاضر تصور میکند دچار اشکال خواهد شد. نامهای که اخیرا از حضرت اشرف (مقصود همان وزیر ایران است) دربارهی مطلب دیگری دریافت داشتهام - مطلبی که هنوز برای معروض داشتن آن به جناب لرد آمادگی ندارم - برایم فرصتی فراهم ساخت، تا در خلال پاسخی که ارسال داشتم، احساساتم را علیه این تصمیم و بر له بر هم نزدن روش « تحصن » ابراز دارم. افتخار دارم که مستخرجهای از آن مراسله را ضمیمه کنم. مع هذا امید زیادی نیست که این پاسخ بتواند در طرحهای وی، مبنی بر استقرار سلطهی مطلق و بدون نظارت هیچ گونه قدرتی در سراسر ایران، تغییری دهد، حتی با در نظر گرفتن اینکه چه بسا احتمال دارد که خودش روزی مجبور شود جان خود را از راه همین تحصن نجات بخشد. زیرا یک ایرانی ندرتا افکارش را از ساعت حاضر فراتر میبرد.
در اصفهان نیز به کوشش مشابهی برای لغو روش « تحصن » مبادرت شده است، ولی گفته میشود که اهالی مسلحانه در مقام دفاع از این « حق خود » برآمده و حاکم را وادار ساختهاند که از اجرای نقشهاش دست بردارد.
الغاء « تحصن » موجبات ناراحتیهای فراوانی را برای هیئتهای خارجی فراهم خواهد ساخت. زیرا وقتی که مردم
49
متوجه شوند که دیگر در مساجد و مراقد مطهر که تاکنون در آنجا متحصن میشدند از این پس در امان نیستند و حرمت تجاوز به این اماکن مقدس از بین رفته است، ناچار خواهند شد - همانطور که فعلا نیز گاهی اتفاق میافتد - طبعا به هیئتهای نمایندگی انگلستان و روسیه روی آورند و پناه بجویند.
وزیر ایران موازین حکومتش را تنها به لغو « تحصن » محدود نمیکند، بلکه دامنهی مراقبتش به قهوهخانهها و آلونکهایی که مردم برای صرف چای در آن جمع میشوند و نقالها در آنجا به قصه گویی و داستان سرایی میپردازند نیز کشیده شده است. اکنون در این اماکن رفع عطش و تفریح ساده بر روی مردم بسته شده است، از ترس این که مبادا به محل انعقاد نطفهی توطئه و خیانت به دولت مبدل گردند.
تسخیر مشهد وزیر ایران را لبریز از غرور اعتماد به منابع اطلاعاتی و بصیرت خود کرده است، و طبعا مراتب اعتمادی نیز که شاه نسبت به وی داشته، به مراتب افزایش یافته است. خلق و خوی مستبد و مطلق وی تدریجا گسترش مییابد، و من میترسم که - همان طور که قبلا به نظر جناب لرد رساندم - شرایط حکومتش به حفظ اقتصاد، و میل مفرط به حفظ ایران از تخطی خارجی مخصوصا دست اندازی روسها منحصر گردد.
افتخار دارم که با سرشارترین احترام، جناب لرد، منقادترین چاکر ناچیز جناب لرد باشم.
محل امضاء " 1 ".
پاورقی
50
ماجرای کشته شدن « باب » و به اصطلاح غیب شدن او از فراز چوبه دار نه تنها پایان کار بابیان نیست، بلکه ماجرایی است که بیش از پیش آتش آشوب را دامن میزند. در محیط بسته و محدود آن روز ایران، با نبودن وسایل ارتباطی و رونق داشتن بازار شایعه و شایعه پردازی، اعدام باب مشکلی را حل نکرد که هیچ باعث بروز مسائل و مشکلات تازهای نیز گشت.
نمایندهی انگلیس در ایران، طی گزارش بعدی خود، به این مطلب اشاره کرده است:
گزارش 21 ژویه 1850
اردوی نزدیک تهران - شمارهی 88 - 21 ژویه 1850
جناب لرد
در مجادله بین قشون شاه و بابیهای زنجان که در این شهر جریان داشت، فترتی روی داده است. رئیس این فرقه در زنجان که یکی از ملایان عالیقدر و سرشناس شهر است، چندی قبل به من نامهای نوشت و طی آن اعلام داشت که وی را به دروغ متهم به بابیگری کردهاند. و از من خواهش کرد تا شفاعت کنم و او و یارانش را از جبر و عنف نظامیان نجات بدهم. وی نامهای نیز با همین مفاد برای امیر نظام ضمیمه کرده بود. وزیر ایران به این شخص پاسخ داد که مایل است ادعای وی را بپذیرد، ولی او نیز برای ثابت کردن صمیمیتش باید به دربار شاه بیاید و خود را تسلیم کند. در همین حال یک دستهی دیگر از قشون - بدون اینکه توجهی به این شرط معطوف شود - دستور یافت تا به محاصرهی وی و پیروانش ادامه دهد.
مؤسس این مسلک در تبریز اعدام شده است. وی توسط شلیک دسته جمعی با تفنگ کشته شد، و چیزی نمانده بود که
51
مرگش به این مذهب رونق و جلای بیشتری به بخشد، و موجب کثرت جدید المذهبها گردد.
قضیه از این قرار بود: وقتی که پس از شلیک تفنگها دود و غبار فرو نشست، بر چوبهی اعدام از باب اثری دیده نشد، و امت انتشار دادند که وی به سماوات صعود کرده است. حال آن که گلولهها طنابی را که وی با آن بسته شده بود پاره کرده بود، پس از کمی جستجو، وی را که به گوشهای پناه برده بود یافتند و به ضرب گلوله از پای درآوردند، اگر چه مرگ وی بنا به اعتقاد پیروانش در اصل قضیه تفاوتی نخواهد داد، زیرا باب باید همیشه زیست کند.
پیروانش در فارس شدیدا تحت نظر قرار گرفتهاند. سید یحیی که از یزد با قوای بزرگی از بابیها به آن ایالت گریخته بود شکست خورد و دستگیر شد، هر چند قبلا دوبار حملات قشون شاه را دفع کرده بود.
در مشهد اعدامهای بسیاری صورت گرفت، در اینکه سر دستههای این فتنه جویان، در شورش اخیر، فجایع فراوانی مرتکب شده و مستحق مرگ بودند، هیچ گونه تردیدی نیست، مع هذا شاید بهتر بود که توجهات شاه به سوی بسط و تعمیم ترحم و عفو سوق داده میشد. همان طور که انتظار میرفت شاهزادهی حاکم، در تحمیل و اخذ جرایم سنگین، به موازین مستبدانهای توسل جسته بود. و نتیجهی آن شدت عمل این شد که چند صد خانواده به ترک مشهد مبادرت ورزیدند و به هرات گریختند.
اخیرا چند زلزلهی بسیار شدید در خراسان به وقوع پیوسته است که خسارات فراوانی به بار آورده و تلفات بسیار داشته است.
53
اغتشاشاتی که در بهبهان، واقع در ایالت فارس، به وقوع پیوسته بود سرکوب شده است، و سایر نقاط ایران به نظر میرسد که رو به آرامش باشد. اما هنوز خوانین گرمسار یا اراضی پست (مقصود قشلاق است) واقع در کرانهی خلیج فارس تحت انقیاد در نیامدهاند. و ممکن است بدون اغراق گفته شود که نارضایی در سراسر کشور به شدت حکمفرماست.
افتخار دارم که با بزرگترین احترامات - جناب لرد - منقادترین چاکر ناچیز جناب لرد باشم.
امضاء (ناخوانا) " 1 ".
پس از کشته شدن باب آشوب بالا گرفت. مخصوصا بلوای زنجان که کار را به لشگرکشی بزرگ و به کار بردن توپ و توپخانه کشاند. مقاومت بابیها در این شهر شگفتانگیز است، تا آنجا که تعجب یک دیپلمات خارجی، چون نمایندهی دولت انگلیس، را نیز باعث میشود. مخصوصا شرکت زنان در نبردها، تیراندازی آنان و قتل و کشتار مخالفان توسط این زنان، بیش از پیش، شگفتیزاست.
با آن که تاریخ و شمارهی ترتیب این گزارش، بعد از گزارش قبلی است، ولی نویسندهی آن ظاهرا به علت محاصرهی شهر و زد و خوردهایی که در آن جریان داشته، از خبر کشته شدن باب آگاهی نداشته است. از طرفی چون در اینگونه برخوردها و اوضاع و احوال، بازار شایعات به شدت داغ میشود، احتمال دارد خبر کشته شدن باب همراه غایب شدن او از فراز چوبهی اعدام، با شاخ و برگ بسیار، به متخاصمین رسیده و طبعا تنها یک شایعه تلقی شده باشد.
به هر حال این متن گزارشی است که از داخل اردوی قوای ایران دربارهی وضع جبهه جنگ به انگلیس مخابره شده است:
پاورقی
54
گزارش 30 اوت 1850
اردوی ایرانی مقابل زنجان
رونوشت
30 اوت 1850 - نایب سرهنگ... - شمارهی 106 - ضمیمه
-
- فعّال
- پست: 339
- تاریخ عضویت: جمعه 22 آذر 1387, 9:23 pm
پاسخ: مقالات دیگران(2)
گزارش 30 اوت 1850
اردوی ایرانی مقابل زنجان
رونوشت
30 اوت 1850 - نایب سرهنگ... - شمارهی 106 - ضمیمه دارد
آقای عزیز من
امروز بیگلربیگی محمدخان را کماکان مقابل این محل مشغول یافتم. بابیها فقط یک محلهی شهر را در تصرف دارند، و در طی حملهی اخیر قشون دولتی که از دیوار شمالی صورت گرفت، تعدادی به عقب رانده شدهاند. اکنون آنها زاویهی جنوب شرقی شهر را متصرف هستند، و بیگلربیگی چهار توپ را روی برجها (باستیونهائی) که اخیرا تسخیر شده سوار کرده و چهار پنج توپ دیگر را به داخل شهر برده است. مقاومت بابیها به نظر میرسد که سرسختانهترین مقاومتهای ممکن باشد، و با کمال مهارت رهبری میشود. " 1 " این مردم همه جا را سنگر بندی کرده و کلیهی منازل محلهی خود را به صورت قلاع و استحکامات درآوردهاند، به طوری که هر چند اکنون تعداد آنها در اثر فرار و تلفات به مراتب کاهش یافته و گفته میشود که از افراد مبارزشان بیش از 300 نفر باقی نماندهاند، مع هذا موقعیتشان چنان مستحکم است که بدون شک عقب راندنشان با مشکلات زیادی برخورد خواهد
پاورقی
56
کرد. آنها با روحیهای بسیار قوی و رویهای سرسخت و لجوجانه میجنگند. حتی زنها نیز که چند تن از آنان به هلاکت رسیدهاند، در این نبرد شرکت دارند و چنان خوب نشانه روی میکنند که تاکنون بسیاری از افراد قوای دولتی را از پای درآوردهاند. تحت این مقتضیات، پیشروی با حداکثر اشکال صورت گرفته است، زیرا به محض آنکه افراد قشون در معرض دید دشمن واقع میشوند هدف اصابت تیر آنان قرار میگیرند. بابیها هم با پیوستن تیرهای آهن با یکدیگر دو تا توپ نیز ساختهاند، ولی هربار که آنها را شلیک میکنند خراب میشود. هم اکنون قاصدی از تهران رسیده و خبر میدهد که شش توپ سنگین و مقادیری ذخائر و مهمات در راه است. مع هذا بیگلربیگی قصد دارد فردا سپیده دم، باز از تهران تقاضای کمک کند، تا توسط آن بتواند سراسر شهر را به تصرف درآورد. تاکنون همهی مساعی بیگلربیگی برای سرکوب ساختن این بابیهای لجوج و یک دنده با استهزاء آنها مواجه شده است. امروز تأکید شد که آنها فرد بدبختی را که قصد وساطت و میانجیگری داشته فورا به قتل رسانده و سایر مردم واژگون بختی را که به دستشان افتادهاند به خاک هلاکت نشاندهاند. بابیان در این مورد به انواع فجایع و وحشیگری دست زده و حتی عدهای را مثل اسب نعل کردهاند و عدهای دیگر را از یک دست و یک پا آویزان کرده و برخی را زنده زنده در آتش افکندهاند.
ملا محمد علی که سر دستهی این مدافعین متعصب است، آنها را به نوید آن که اگر در جنگ شهید شوند، روحشان جاوید خواهد ماند ترغیب میکند که با قوای دولتی به جنگند، تا آنجا که یا شربت شهادت بنوشند و در زمرهی مقدسین
57
قرار گیرند و یا پیروز شوند و بر اسب مراد سوار گردند، و قلمرو خود را از شرق تا غرب گسترش دهند. او از هم اکنون یکی از دوستانش را به پاس خدماتی که انجام داده به حکومت مصر منصوب کرده است، و به سایرین نیز وعدهی بخشش شهرها و آبادیهای فراوان داده است. وی علاوه بر اینها به آنها اطمینان میدهد که دولت روس در این جنگ یار و مددکار آنهاست، و از هیچ گونه کمکی در این راه دریغ نخواهند ورزید. مع هذا تصور میرود که هر چند بسیاری از پیروانش در کمال ایمان و غیرت از او پشتیبانی میکنند، با همهی اینها، بسیاری دیگر نیز در صورتی که راه فرار داشته باشند و بتوانند خودشان را از معرکه کنار بکشند و جانشان را نجات دهند، در اولین فرصت به وی پشت خواهند کرد و راه سلامت را پیش خواهند گرفت.
من تصور میکنم که بیگلربیگی تاکنون بسیار خوب از عهدهی انجام وظائف محوله برآمده است، زیرا مشاهده میکنم که قبل از او هیچ کاری انجام نمیگرفته و بین افراد قشون نارضایی و اکراه حکمفرما بوده و جز توبیخ چیزی وجود نداشته است، در صورتی که در همین چهارده روزی که از ورود وی میگذرد، وضع کاملا تفاوت کرده است. ظلم و ستمی که گزارش میدهند توسط بیگلربیگی مجاز شناخته شده بیاساس به نظر میرسد و حقیقت ندارد.
با تقدیم احترامات
امضاء: کیت ادوارد ابوت " 1 ".
پس از سقوط زنجان، کینهتوزی و انتقام جوئی آغاز میشود. همان طور
پاورقی
58
که در گزارش پیشین خواندید، بابیها در جریان نبرد به خشونتهای عجیبی دست زده بودند، و اینک نوبت مردم بود که آن خشونتها را با خشونتهای بیشتری پاسخ دهند. این چگونگی تا آنجا میکشد که دیپلماتهای خارجی را به وساطت و میانجیگری برمیانگیزد:
گزارش 16 دسامبر 1850
تهران - 16 دسامبر 1850 - شمارهی 160 - به جناب ویسکانت پالمرستون
جناب لرد
کنسول اعلیحضرت، در تبریز، به اطلاع من رسانده است که در زنجان سربازان قشون دولتی به بیرحمیهای بزرگی نسبت به بابیها دست زدهاند، مخصوصا رفتار هول انگیزی نسبت به زنان دستگیر شده داشتهاند.
این مقتضیات را من به اطلاع وزیر ایران رساندم. امیر نظام به خاطر این اطلاع از من تشکر کرد و گفت که برای جلوگیری از ادامهی توحش و بربریت - که کاملا مغایر عواطف و احساسات اوست - اقدامات سریعی به عمل خواهد آورد.
شک نیست که هر دو طرف با زندانیانشان بدرفتاری میکنند، ولی من مایلم تصور کنم که مستر استیونس شرح مبالغه آمیزی از آنچه در زنجان جریان دارد دریافت داشته است. در هر صورت، طرز برداشت امیر نظام از دریافت مراسلهی من نمودار تغییر لحن وی، و پیشرفت در رفتاری است که وی را وادار ساخته است تا به پیشنهاداتی با ماهیت فوق گوش دهد.
افتخار دارم جناب لرد که با بزرگترین احترامات، منقادترین چاکر ناچیز جناب لرد باشم.
امضاء (ناخوانا) " 1 ".
پاورقی
59
با همهی اینها گزارش بعدی که در حدود سه ماه بعد ارسال شده، حاکی از همین روح انتقامجویی و کینهتوزی و قتل و کشتار و اعدام بابیان در تهران و سایر شهرستانهاست:
گزارش 14 مارس 1851
تهران - چهاردهم مارس 1851 - شمارهی 42
جناب لرد
چهار بابی - از زندانیان زنجان - چند روز پیش در اینجا اعدام شدند. چندین نفر دیگر از پیروان این مسلک در تهران زندانی هستند، که اغلب آنها در عنفوان شباب به سر میبرند. امروز من پیامی برای امیر نظام فرستاده و اظهار امیدواری کردم که از اعدام این اشخاص صرف نظر شود. و یادآور شدم برای اینکه بابیها به عنوان « یاغی » شناخته شوند، همین مقدار خونریزی کافی به نظر میرسد. و « دیگر در شأن شخص روشنفکری چون شما نیست که در تصورات و اعتقادات ذهنی هر طبقهای مستقیما دخالت کنید ».
امیر نظام، برای من تضمین فرستاد که این اشخاص اعدام نخواهند شد، و قصد وی آنست که این اجتماع را از جهات مختلف پراکنده سازد. از هنگام سرکوبی و انقیاد بابیان زنجان تاکنون مریدان و پیروان باب درصدد برهم زدن نظم و آرامش عمومی برنیامدهاند.
افتخار دارم که در کمال احترام، چاکر ناچیز جناب لرد باشم.
امضاء (ناخوانا) " 1 ".
پاورقی
62
به دنبال سرکوبی بلوای زنجان و سیل خونی که در شهرهای مختلف ایران به راه افتاد، و در نتیجهی اعدام باب و پیروزی نیروهای دولتی و روحانیون، فتنه اندکی فروکش کرد و بابیان که اغلب رهبران و صحنه گردانان خود را از دست داده بودند به خاموشی گراییدند. امید آن میرفت که از آن پس مملکت اندک آرامشی به خود ببیند، ولی درست در همین زمان ماجرای سوء قصد به ناصرالدین شاه اتفاق افتاد. سوء قصدی نافرجام که بابیان عامل اجرای آن شناخته شدند و بار دیگر موج « بابیکشی » مملکت را فراگرفت.
لازم به یادآوری است که ماهیت این سوء قصد و سوء قصد کنندگان، هرگز چنان که باید و شاید شناخته نشد. کما این که درین زمان ما نیز هنوز اذهان عمومی جهانیان نه فقط در مورد قتل پرزیدنت کندی " 1 " بلکه در زمینه ترور آبراهام لینکلن نیز قانع نشده است.
مطالبی که از گزارش نمایندهی سیاسی انگلیس در ایران مستفاد میشود، این ظن و شبهه را تقویت میکند:
پاورقی
اردوی ایرانی مقابل زنجان
رونوشت
30 اوت 1850 - نایب سرهنگ... - شمارهی 106 - ضمیمه دارد
آقای عزیز من
امروز بیگلربیگی محمدخان را کماکان مقابل این محل مشغول یافتم. بابیها فقط یک محلهی شهر را در تصرف دارند، و در طی حملهی اخیر قشون دولتی که از دیوار شمالی صورت گرفت، تعدادی به عقب رانده شدهاند. اکنون آنها زاویهی جنوب شرقی شهر را متصرف هستند، و بیگلربیگی چهار توپ را روی برجها (باستیونهائی) که اخیرا تسخیر شده سوار کرده و چهار پنج توپ دیگر را به داخل شهر برده است. مقاومت بابیها به نظر میرسد که سرسختانهترین مقاومتهای ممکن باشد، و با کمال مهارت رهبری میشود. " 1 " این مردم همه جا را سنگر بندی کرده و کلیهی منازل محلهی خود را به صورت قلاع و استحکامات درآوردهاند، به طوری که هر چند اکنون تعداد آنها در اثر فرار و تلفات به مراتب کاهش یافته و گفته میشود که از افراد مبارزشان بیش از 300 نفر باقی نماندهاند، مع هذا موقعیتشان چنان مستحکم است که بدون شک عقب راندنشان با مشکلات زیادی برخورد خواهد
پاورقی
56
کرد. آنها با روحیهای بسیار قوی و رویهای سرسخت و لجوجانه میجنگند. حتی زنها نیز که چند تن از آنان به هلاکت رسیدهاند، در این نبرد شرکت دارند و چنان خوب نشانه روی میکنند که تاکنون بسیاری از افراد قوای دولتی را از پای درآوردهاند. تحت این مقتضیات، پیشروی با حداکثر اشکال صورت گرفته است، زیرا به محض آنکه افراد قشون در معرض دید دشمن واقع میشوند هدف اصابت تیر آنان قرار میگیرند. بابیها هم با پیوستن تیرهای آهن با یکدیگر دو تا توپ نیز ساختهاند، ولی هربار که آنها را شلیک میکنند خراب میشود. هم اکنون قاصدی از تهران رسیده و خبر میدهد که شش توپ سنگین و مقادیری ذخائر و مهمات در راه است. مع هذا بیگلربیگی قصد دارد فردا سپیده دم، باز از تهران تقاضای کمک کند، تا توسط آن بتواند سراسر شهر را به تصرف درآورد. تاکنون همهی مساعی بیگلربیگی برای سرکوب ساختن این بابیهای لجوج و یک دنده با استهزاء آنها مواجه شده است. امروز تأکید شد که آنها فرد بدبختی را که قصد وساطت و میانجیگری داشته فورا به قتل رسانده و سایر مردم واژگون بختی را که به دستشان افتادهاند به خاک هلاکت نشاندهاند. بابیان در این مورد به انواع فجایع و وحشیگری دست زده و حتی عدهای را مثل اسب نعل کردهاند و عدهای دیگر را از یک دست و یک پا آویزان کرده و برخی را زنده زنده در آتش افکندهاند.
ملا محمد علی که سر دستهی این مدافعین متعصب است، آنها را به نوید آن که اگر در جنگ شهید شوند، روحشان جاوید خواهد ماند ترغیب میکند که با قوای دولتی به جنگند، تا آنجا که یا شربت شهادت بنوشند و در زمرهی مقدسین
57
قرار گیرند و یا پیروز شوند و بر اسب مراد سوار گردند، و قلمرو خود را از شرق تا غرب گسترش دهند. او از هم اکنون یکی از دوستانش را به پاس خدماتی که انجام داده به حکومت مصر منصوب کرده است، و به سایرین نیز وعدهی بخشش شهرها و آبادیهای فراوان داده است. وی علاوه بر اینها به آنها اطمینان میدهد که دولت روس در این جنگ یار و مددکار آنهاست، و از هیچ گونه کمکی در این راه دریغ نخواهند ورزید. مع هذا تصور میرود که هر چند بسیاری از پیروانش در کمال ایمان و غیرت از او پشتیبانی میکنند، با همهی اینها، بسیاری دیگر نیز در صورتی که راه فرار داشته باشند و بتوانند خودشان را از معرکه کنار بکشند و جانشان را نجات دهند، در اولین فرصت به وی پشت خواهند کرد و راه سلامت را پیش خواهند گرفت.
من تصور میکنم که بیگلربیگی تاکنون بسیار خوب از عهدهی انجام وظائف محوله برآمده است، زیرا مشاهده میکنم که قبل از او هیچ کاری انجام نمیگرفته و بین افراد قشون نارضایی و اکراه حکمفرما بوده و جز توبیخ چیزی وجود نداشته است، در صورتی که در همین چهارده روزی که از ورود وی میگذرد، وضع کاملا تفاوت کرده است. ظلم و ستمی که گزارش میدهند توسط بیگلربیگی مجاز شناخته شده بیاساس به نظر میرسد و حقیقت ندارد.
با تقدیم احترامات
امضاء: کیت ادوارد ابوت " 1 ".
پس از سقوط زنجان، کینهتوزی و انتقام جوئی آغاز میشود. همان طور
پاورقی
58
که در گزارش پیشین خواندید، بابیها در جریان نبرد به خشونتهای عجیبی دست زده بودند، و اینک نوبت مردم بود که آن خشونتها را با خشونتهای بیشتری پاسخ دهند. این چگونگی تا آنجا میکشد که دیپلماتهای خارجی را به وساطت و میانجیگری برمیانگیزد:
گزارش 16 دسامبر 1850
تهران - 16 دسامبر 1850 - شمارهی 160 - به جناب ویسکانت پالمرستون
جناب لرد
کنسول اعلیحضرت، در تبریز، به اطلاع من رسانده است که در زنجان سربازان قشون دولتی به بیرحمیهای بزرگی نسبت به بابیها دست زدهاند، مخصوصا رفتار هول انگیزی نسبت به زنان دستگیر شده داشتهاند.
این مقتضیات را من به اطلاع وزیر ایران رساندم. امیر نظام به خاطر این اطلاع از من تشکر کرد و گفت که برای جلوگیری از ادامهی توحش و بربریت - که کاملا مغایر عواطف و احساسات اوست - اقدامات سریعی به عمل خواهد آورد.
شک نیست که هر دو طرف با زندانیانشان بدرفتاری میکنند، ولی من مایلم تصور کنم که مستر استیونس شرح مبالغه آمیزی از آنچه در زنجان جریان دارد دریافت داشته است. در هر صورت، طرز برداشت امیر نظام از دریافت مراسلهی من نمودار تغییر لحن وی، و پیشرفت در رفتاری است که وی را وادار ساخته است تا به پیشنهاداتی با ماهیت فوق گوش دهد.
افتخار دارم جناب لرد که با بزرگترین احترامات، منقادترین چاکر ناچیز جناب لرد باشم.
امضاء (ناخوانا) " 1 ".
پاورقی
59
با همهی اینها گزارش بعدی که در حدود سه ماه بعد ارسال شده، حاکی از همین روح انتقامجویی و کینهتوزی و قتل و کشتار و اعدام بابیان در تهران و سایر شهرستانهاست:
گزارش 14 مارس 1851
تهران - چهاردهم مارس 1851 - شمارهی 42
جناب لرد
چهار بابی - از زندانیان زنجان - چند روز پیش در اینجا اعدام شدند. چندین نفر دیگر از پیروان این مسلک در تهران زندانی هستند، که اغلب آنها در عنفوان شباب به سر میبرند. امروز من پیامی برای امیر نظام فرستاده و اظهار امیدواری کردم که از اعدام این اشخاص صرف نظر شود. و یادآور شدم برای اینکه بابیها به عنوان « یاغی » شناخته شوند، همین مقدار خونریزی کافی به نظر میرسد. و « دیگر در شأن شخص روشنفکری چون شما نیست که در تصورات و اعتقادات ذهنی هر طبقهای مستقیما دخالت کنید ».
امیر نظام، برای من تضمین فرستاد که این اشخاص اعدام نخواهند شد، و قصد وی آنست که این اجتماع را از جهات مختلف پراکنده سازد. از هنگام سرکوبی و انقیاد بابیان زنجان تاکنون مریدان و پیروان باب درصدد برهم زدن نظم و آرامش عمومی برنیامدهاند.
افتخار دارم که در کمال احترام، چاکر ناچیز جناب لرد باشم.
امضاء (ناخوانا) " 1 ".
پاورقی
62
به دنبال سرکوبی بلوای زنجان و سیل خونی که در شهرهای مختلف ایران به راه افتاد، و در نتیجهی اعدام باب و پیروزی نیروهای دولتی و روحانیون، فتنه اندکی فروکش کرد و بابیان که اغلب رهبران و صحنه گردانان خود را از دست داده بودند به خاموشی گراییدند. امید آن میرفت که از آن پس مملکت اندک آرامشی به خود ببیند، ولی درست در همین زمان ماجرای سوء قصد به ناصرالدین شاه اتفاق افتاد. سوء قصدی نافرجام که بابیان عامل اجرای آن شناخته شدند و بار دیگر موج « بابیکشی » مملکت را فراگرفت.
لازم به یادآوری است که ماهیت این سوء قصد و سوء قصد کنندگان، هرگز چنان که باید و شاید شناخته نشد. کما این که درین زمان ما نیز هنوز اذهان عمومی جهانیان نه فقط در مورد قتل پرزیدنت کندی " 1 " بلکه در زمینه ترور آبراهام لینکلن نیز قانع نشده است.
مطالبی که از گزارش نمایندهی سیاسی انگلیس در ایران مستفاد میشود، این ظن و شبهه را تقویت میکند:
پاورقی
-
- فعّال
- پست: 339
- تاریخ عضویت: جمعه 22 آذر 1387, 9:23 pm
پاسخ: مقالات دیگران(2)
مقاله چهل و پنجم
محمود قوچانی:
دادگاه های اسرائیل و بهائیان
منبع:www.omidenoor14.com/index.php?option=co ... tem&id=419
گروههای بهائی مخالف عباس افندی (که بعداً مخالفان شوقی نیز بدانان اضافه شدند) در فلسطین حضور داشتند و عباس و شوقی را مستحق رهبری فرقه ـ پس از حسینعلی بهاء ـ نمیدانستند. اینان (ناقضین) مدتها بر اماکن بهائی در فلسطین تسلط داشته و اسباب رنج و دردسر برای شوقی بودند، ولی دولت اسرائیل به محض تأسیس، از جناح شوقی حمایت کرد و از مخالفان وی خلع ید نمود. شوقی در نامهِ ۱۱ ژوئن ۱۹۵۲ (کمتر از ۲ ماه پس از ملاقات بهائیان امریکا با بنگوریون نخست وزیر اسرائیل در جریان سفرش به ایالات متحده) به بهائیان بشارتهایی میدهد، از جمله: «سقوط و اضمحلال مستمرّ بقیهِ ناقضین میثاق که هنوز به کمال جسارت در مقابل قوای غالبهِ جامعهِ بهائی در عالم مخالفت میورزند» .
سپس اشاره میکند که بهائیان «خانهِ مخروبهای» متعلق به مخالفان را که در جوار اماکن بهائی بوده منهدم کردهاند و آنها نیز در اعتراض به این اقدام به محاکم اسرائیل شکایت بردهاند ولی «دولت اسرائیل صلاحیت محکمهِ کشوری را در رسیدگی به این موضوع رد کرد» . اما مخالفان شوقی بیخبر از توافقات پشت پرده «بعداً تهدید نمودند که از رای دولت به محکمه عالی، استیناف خواهند داد و در نتیجه موجبات عصبانیت اولیای امور را فراهم ساختند.» در این هنگام شوقی با اغتنام فرصت، خود مستقیماً وارد عمل شد و در نتیجه، «مأمورین مزبور بر اثر مراجعهِ» وی «به نخستوزیر و وزیر امور خارجه دولت اسرائیل، اجازه تخریب آن بناهای ویران را صادر کردند» . به اذعان شوقی، این اقدام مخالفان وی که به عصبانیت مقامات اسرائیل منجر شده بود «سبب شد که از مزایایی که در طی مدت ۶۰ سال در ایام متبرکه بهائی از آن استفاده میکردند به کلی محروم گشتند» .۱
وقتی رژیم اشغالگر فلسطین پایش را کنار کشیده و به شوقی چراغ سبز نشان میدهد، او نیز از اقدامات خشونتبار در حق رقیبان دریغ نمیکند: «در جنب روضهِ مبارکه در سمت مشرق نیز دکان آهنگری وجود داشت که متعلق به یکی از ناقضین [طرفداران محمدعلی برادر عباس افندی و مدعی جانشینی او] و محل کار او بود، بر طبق دستور هیکل مبارک، دکان مزبور نیز خراب گردید و اصطبل قدیمی آن از میان برداشته شد» .۲ شوقی در تلگرافی به تاریخ ۱۵ دسامبر ۱۹۵۱ بر حمایت دولت اسرائیل در نزاع بین او و مخالفان تصریح میکند و به محافل ملی بهائیان ایران میگوید: «به یاران بشارت دهید که پس از مدتی بیش از ۵۰ سال، کلیدهای قصر مزرعه توسط اولیای حکومت اسرائیل تسلیم گردید» .۳
با حمایت کامل دولت اسرائیل، شوقی امتیازهای گوناگونی گرفته بر مخالفان خویش فائق میآید: «قصر مبارک حضرت بهاءالله... را از دست ناقض عهد... میرزا محمدعلی خارج و آن را تبدیل به موزه و مکانی مقدس فرمودند، جمیع املاک و متعلّقات بهائی را از پرداخت مالیات بلدی و حکومتی معاف فرمودند. ازدواج بهائی را به عنوان نکاح قانونی شناساندند و حقیت، عمومیت و جامعیت امر بهائی را نخست به تصدیق حکومت بریتانیا و سپس به نحوی محکمتر به تصویب دولت اسرائیل رسانید[ند]...» .۴
بدینترتیب، دولت اسرائیل از بین همهِ نحلههای منشعب از بهائیت، تنها جناح شوقی را به «رسمیت تامّه» شناخته۵ و در کلیهِ دعاوی و اختلافات موجود بین بهائیان نیز، «امر صریح بر حقانیت اهل بهاء صادر و ناقضین پرکین را محکوم مینمایند» .۶ از آن پس، تمام اماکنی که در اختیار مخالفان عباس افندی ـ یا به قول بهائیان: ناقضین ـ قرار داشت، حتی خانهِ مسکونیشان، از آنان ستانده و به تشکیلات جناح شوقی تحویل شد.۷ سایر موارد اختلاف بین شاخههای مختلف فرقه نیز با «توصیهِ» مسئولان اسرائیلی، یک یک به نفع جناح شوقی حل گشت و شوقی از اینکه به «توصیهِ صهیونیستها» اشاره کند، ابایی نداشت. او در ۲۷ نوامبر ۱۹۵۴ طی پیامی به بهائیان جهان نوشت: «بر حسب توصیهِ شهردار حیفا، وزیر مالیه حکومت اسرائیل قراردادی امضا نمود که به موجب آن از قطعه زمینی به مساحت ۱۳۰۰ مترمربع متعلق به خواهر فرید خصم لدود مرکز عهد و میثاق الهی۸ خلع ید فوری به عمل آید. این اقدام تاریخی، مقدمه آن است که به زودی سند مالکیت زمین مزبور از طرف حکومت اسرائیل به جامعه بهائی که حال، مشغول تأسیس و تحکیم مرکز اداری جهانی خویش در ارض اقدس میباشد، انتقال یابد» .۹
کمکم کار حمایت دولت اسرائیل از بهائیان چنان بالا گرفت که به گفته یکی از بهائیان ساکن اسرائیل به نام حسین اقبال: «هر دستوری که حضرت ولی امرالله [= شوقی افندی] بفرمایند و یا هر تقاضایی بنمایند، دولت اسرائیل فوراً برآورده مینمایند و در نتیجه ما بهائیان ساکنین فلسطین، به نهایت روح و ریحان زندگی مینماییم...» .۱۰
ضمناً این حمایت و اطمینان فوقالعادهِ اسرائیل تنها به شوقی و سران فرقهِ ضاله محدود نمیشد، بلکه تمامی نفوس بهائی در جهان را فرا میگرفت. عبدالله رفیعی، از بهائیان ایران که در اسفند ۱۳۳۹ به همراه جمعی از هممسلکان خود برای دیدار از مرکز بهائیت به اسرائیل رفته، در بخشی از گزارش سفرش مینویسد: «در گمرک تلآویو همین که خود را بهائی معرفی نمودیم، با کمال احترام، بدون تفتیش ما را فوراً مرخص نمودند، در صورتی که سایرین را به دقت رسیدگی و تفتیش مینمودند...» .۱۱
این مسئله مقطعی نیز نبود و در مدتی طولانی استمرار داشت، تا جایی که مردم عادی اسرائیل را نیز به اعتراض واداشته بود! به گزارش ساواک، یکی دیگر از بهائیان به نام فریدون رامشفر پس از دیدار از اسرائیل در جلسهِ هفتگی بهائیان (مورخ ۴ بهمن ۴۹) گفت: «دولت اسرائیل آن قدر به بهائیان خوشبین است که در فرودگاه خود، احبا [= بهائیان] را بازرسی نمیکنند و وقتی رئیس کاروان به پلیس اظهار میدارد: اینها بهائی هستند، حتی یک چمدان را باز نمیکنند ولی بقیه مسافرین را حتی کلیمیها را بازرسی میکنند به طوری که یک کلیمی اعتراض کرده بود: چرا ایرانیها را بازرسی نمیکنید و ما را که اینجا موطنمان هست، مورد بازرسی قرار میدهید» .۱۲
براستی، راز این همه حمایت صهیونیستها از بهائیت در چیست؟ آیا صهیونیستهای «خودپرست و سوداگر» ، به اصطلاح فی سبیلالله! و بدون چشمداشت، این گونه برای این فرقه سینه چاک میدهند؟!
پیرامون اهمیت بهائیان برای رژیم صهیونیستی، وابستهِ سفارت آن دولت اشغالگر در اروگوئه سخنی دارد که تلویحاً و با اشاره نشان میدهد بهائیت نه فقط به دلایلی همچون جذب توریست و... بلکه به عللی بسیار مهمتر از این امور برای صهیونیستها ارزش دارد. مجلهِ اخبار امری، ارگان بهائیان، در این زمینه به نقل از او مینویسد: «در اسرائیل گروه کوچکی از بهائیان وجود دارند که اکثر آنها ایرانی هستند. اگرچه این عده از ۲۵۰ نفر تجاوز نمیکند، معذلک در اسرائیل اهمیت و مقام فوقالعادهای دارند» .۱۳
_________________
۱. اخبار امری، خرداد ـ تیر ۱۳۳۱. برای شرح ماجرا ر.ک، نامهِ مفصل هیئت بینالمللی بهائی، مورخ ۱ ژوئیهِ ۱۹۵۲ (۱۰ تیر ۱۳۳۱) به محفل روحانی ملی بهائیان ایران. (اخبار امری، سال ۱۳۳۱، ش ۵ (شهریورماه)
۲. همان، سال ۱۳۳۱، ش ۵ (شهریورماه)
۳. همان، سال ۱۳۲۹، ش ۸-۹ (آذر ـ دی)،
۴. آهنگ بدیع، سال ۱۳۳۹، ش ۸-۱۰ (ویژهنامه شوقی)، ص ۲۱۹
۵. اخبار امری، آذر ۱۳۳۸، ش ۹، ص ۲۵۹
۶. همان، مرداد ۱۳۳۱، ش ۴، ص ۴
۷. آهنگ بدیع، سال ۱۳۳۹، ش ۴، ص ۹۶
۸. خواهر عباس افندی که دشمن وی بود
۹. اخبار امری، سال ۱۳۳۳، ش ۸-۹ (آذر ـ دی)، ص ۵
۱۰. همان، فروردین ۱۳۲۹، ش ۱۲، ص ۶
۱۱. آهنگ بدیع، سال ۱۳۴۰، ش ۱۰، ص ۲۵۲
۱۲. جواد منصوری، تاریخ قیام ۱۵ خرداد به روایت اسناد، ج ۱، سند شماره ۹۰/۲ و ص ۳۳۰
۱۳. اخبار امری، مرداد ـ شهریور ۱۳۴۰، ش ۵ -۶، ص ۳۰۳.
محمود قوچانی:
دادگاه های اسرائیل و بهائیان
منبع:www.omidenoor14.com/index.php?option=co ... tem&id=419
گروههای بهائی مخالف عباس افندی (که بعداً مخالفان شوقی نیز بدانان اضافه شدند) در فلسطین حضور داشتند و عباس و شوقی را مستحق رهبری فرقه ـ پس از حسینعلی بهاء ـ نمیدانستند. اینان (ناقضین) مدتها بر اماکن بهائی در فلسطین تسلط داشته و اسباب رنج و دردسر برای شوقی بودند، ولی دولت اسرائیل به محض تأسیس، از جناح شوقی حمایت کرد و از مخالفان وی خلع ید نمود. شوقی در نامهِ ۱۱ ژوئن ۱۹۵۲ (کمتر از ۲ ماه پس از ملاقات بهائیان امریکا با بنگوریون نخست وزیر اسرائیل در جریان سفرش به ایالات متحده) به بهائیان بشارتهایی میدهد، از جمله: «سقوط و اضمحلال مستمرّ بقیهِ ناقضین میثاق که هنوز به کمال جسارت در مقابل قوای غالبهِ جامعهِ بهائی در عالم مخالفت میورزند» .
سپس اشاره میکند که بهائیان «خانهِ مخروبهای» متعلق به مخالفان را که در جوار اماکن بهائی بوده منهدم کردهاند و آنها نیز در اعتراض به این اقدام به محاکم اسرائیل شکایت بردهاند ولی «دولت اسرائیل صلاحیت محکمهِ کشوری را در رسیدگی به این موضوع رد کرد» . اما مخالفان شوقی بیخبر از توافقات پشت پرده «بعداً تهدید نمودند که از رای دولت به محکمه عالی، استیناف خواهند داد و در نتیجه موجبات عصبانیت اولیای امور را فراهم ساختند.» در این هنگام شوقی با اغتنام فرصت، خود مستقیماً وارد عمل شد و در نتیجه، «مأمورین مزبور بر اثر مراجعهِ» وی «به نخستوزیر و وزیر امور خارجه دولت اسرائیل، اجازه تخریب آن بناهای ویران را صادر کردند» . به اذعان شوقی، این اقدام مخالفان وی که به عصبانیت مقامات اسرائیل منجر شده بود «سبب شد که از مزایایی که در طی مدت ۶۰ سال در ایام متبرکه بهائی از آن استفاده میکردند به کلی محروم گشتند» .۱
وقتی رژیم اشغالگر فلسطین پایش را کنار کشیده و به شوقی چراغ سبز نشان میدهد، او نیز از اقدامات خشونتبار در حق رقیبان دریغ نمیکند: «در جنب روضهِ مبارکه در سمت مشرق نیز دکان آهنگری وجود داشت که متعلق به یکی از ناقضین [طرفداران محمدعلی برادر عباس افندی و مدعی جانشینی او] و محل کار او بود، بر طبق دستور هیکل مبارک، دکان مزبور نیز خراب گردید و اصطبل قدیمی آن از میان برداشته شد» .۲ شوقی در تلگرافی به تاریخ ۱۵ دسامبر ۱۹۵۱ بر حمایت دولت اسرائیل در نزاع بین او و مخالفان تصریح میکند و به محافل ملی بهائیان ایران میگوید: «به یاران بشارت دهید که پس از مدتی بیش از ۵۰ سال، کلیدهای قصر مزرعه توسط اولیای حکومت اسرائیل تسلیم گردید» .۳
با حمایت کامل دولت اسرائیل، شوقی امتیازهای گوناگونی گرفته بر مخالفان خویش فائق میآید: «قصر مبارک حضرت بهاءالله... را از دست ناقض عهد... میرزا محمدعلی خارج و آن را تبدیل به موزه و مکانی مقدس فرمودند، جمیع املاک و متعلّقات بهائی را از پرداخت مالیات بلدی و حکومتی معاف فرمودند. ازدواج بهائی را به عنوان نکاح قانونی شناساندند و حقیت، عمومیت و جامعیت امر بهائی را نخست به تصدیق حکومت بریتانیا و سپس به نحوی محکمتر به تصویب دولت اسرائیل رسانید[ند]...» .۴
بدینترتیب، دولت اسرائیل از بین همهِ نحلههای منشعب از بهائیت، تنها جناح شوقی را به «رسمیت تامّه» شناخته۵ و در کلیهِ دعاوی و اختلافات موجود بین بهائیان نیز، «امر صریح بر حقانیت اهل بهاء صادر و ناقضین پرکین را محکوم مینمایند» .۶ از آن پس، تمام اماکنی که در اختیار مخالفان عباس افندی ـ یا به قول بهائیان: ناقضین ـ قرار داشت، حتی خانهِ مسکونیشان، از آنان ستانده و به تشکیلات جناح شوقی تحویل شد.۷ سایر موارد اختلاف بین شاخههای مختلف فرقه نیز با «توصیهِ» مسئولان اسرائیلی، یک یک به نفع جناح شوقی حل گشت و شوقی از اینکه به «توصیهِ صهیونیستها» اشاره کند، ابایی نداشت. او در ۲۷ نوامبر ۱۹۵۴ طی پیامی به بهائیان جهان نوشت: «بر حسب توصیهِ شهردار حیفا، وزیر مالیه حکومت اسرائیل قراردادی امضا نمود که به موجب آن از قطعه زمینی به مساحت ۱۳۰۰ مترمربع متعلق به خواهر فرید خصم لدود مرکز عهد و میثاق الهی۸ خلع ید فوری به عمل آید. این اقدام تاریخی، مقدمه آن است که به زودی سند مالکیت زمین مزبور از طرف حکومت اسرائیل به جامعه بهائی که حال، مشغول تأسیس و تحکیم مرکز اداری جهانی خویش در ارض اقدس میباشد، انتقال یابد» .۹
کمکم کار حمایت دولت اسرائیل از بهائیان چنان بالا گرفت که به گفته یکی از بهائیان ساکن اسرائیل به نام حسین اقبال: «هر دستوری که حضرت ولی امرالله [= شوقی افندی] بفرمایند و یا هر تقاضایی بنمایند، دولت اسرائیل فوراً برآورده مینمایند و در نتیجه ما بهائیان ساکنین فلسطین، به نهایت روح و ریحان زندگی مینماییم...» .۱۰
ضمناً این حمایت و اطمینان فوقالعادهِ اسرائیل تنها به شوقی و سران فرقهِ ضاله محدود نمیشد، بلکه تمامی نفوس بهائی در جهان را فرا میگرفت. عبدالله رفیعی، از بهائیان ایران که در اسفند ۱۳۳۹ به همراه جمعی از هممسلکان خود برای دیدار از مرکز بهائیت به اسرائیل رفته، در بخشی از گزارش سفرش مینویسد: «در گمرک تلآویو همین که خود را بهائی معرفی نمودیم، با کمال احترام، بدون تفتیش ما را فوراً مرخص نمودند، در صورتی که سایرین را به دقت رسیدگی و تفتیش مینمودند...» .۱۱
این مسئله مقطعی نیز نبود و در مدتی طولانی استمرار داشت، تا جایی که مردم عادی اسرائیل را نیز به اعتراض واداشته بود! به گزارش ساواک، یکی دیگر از بهائیان به نام فریدون رامشفر پس از دیدار از اسرائیل در جلسهِ هفتگی بهائیان (مورخ ۴ بهمن ۴۹) گفت: «دولت اسرائیل آن قدر به بهائیان خوشبین است که در فرودگاه خود، احبا [= بهائیان] را بازرسی نمیکنند و وقتی رئیس کاروان به پلیس اظهار میدارد: اینها بهائی هستند، حتی یک چمدان را باز نمیکنند ولی بقیه مسافرین را حتی کلیمیها را بازرسی میکنند به طوری که یک کلیمی اعتراض کرده بود: چرا ایرانیها را بازرسی نمیکنید و ما را که اینجا موطنمان هست، مورد بازرسی قرار میدهید» .۱۲
براستی، راز این همه حمایت صهیونیستها از بهائیت در چیست؟ آیا صهیونیستهای «خودپرست و سوداگر» ، به اصطلاح فی سبیلالله! و بدون چشمداشت، این گونه برای این فرقه سینه چاک میدهند؟!
پیرامون اهمیت بهائیان برای رژیم صهیونیستی، وابستهِ سفارت آن دولت اشغالگر در اروگوئه سخنی دارد که تلویحاً و با اشاره نشان میدهد بهائیت نه فقط به دلایلی همچون جذب توریست و... بلکه به عللی بسیار مهمتر از این امور برای صهیونیستها ارزش دارد. مجلهِ اخبار امری، ارگان بهائیان، در این زمینه به نقل از او مینویسد: «در اسرائیل گروه کوچکی از بهائیان وجود دارند که اکثر آنها ایرانی هستند. اگرچه این عده از ۲۵۰ نفر تجاوز نمیکند، معذلک در اسرائیل اهمیت و مقام فوقالعادهای دارند» .۱۳
_________________
۱. اخبار امری، خرداد ـ تیر ۱۳۳۱. برای شرح ماجرا ر.ک، نامهِ مفصل هیئت بینالمللی بهائی، مورخ ۱ ژوئیهِ ۱۹۵۲ (۱۰ تیر ۱۳۳۱) به محفل روحانی ملی بهائیان ایران. (اخبار امری، سال ۱۳۳۱، ش ۵ (شهریورماه)
۲. همان، سال ۱۳۳۱، ش ۵ (شهریورماه)
۳. همان، سال ۱۳۲۹، ش ۸-۹ (آذر ـ دی)،
۴. آهنگ بدیع، سال ۱۳۳۹، ش ۸-۱۰ (ویژهنامه شوقی)، ص ۲۱۹
۵. اخبار امری، آذر ۱۳۳۸، ش ۹، ص ۲۵۹
۶. همان، مرداد ۱۳۳۱، ش ۴، ص ۴
۷. آهنگ بدیع، سال ۱۳۳۹، ش ۴، ص ۹۶
۸. خواهر عباس افندی که دشمن وی بود
۹. اخبار امری، سال ۱۳۳۳، ش ۸-۹ (آذر ـ دی)، ص ۵
۱۰. همان، فروردین ۱۳۲۹، ش ۱۲، ص ۶
۱۱. آهنگ بدیع، سال ۱۳۴۰، ش ۱۰، ص ۲۵۲
۱۲. جواد منصوری، تاریخ قیام ۱۵ خرداد به روایت اسناد، ج ۱، سند شماره ۹۰/۲ و ص ۳۳۰
۱۳. اخبار امری، مرداد ـ شهریور ۱۳۴۰، ش ۵ -۶، ص ۳۰۳.
-
- فعّال
- پست: 339
- تاریخ عضویت: جمعه 22 آذر 1387, 9:23 pm
پاسخ: مقالات دیگران(2)
مقاله چهل و ششم
46.بررسی پیشگوئی های رهبران بهائی
منبع:http://www.omidenoor14.com/index.php?op ... tem&id=329
یکی از ویژگیهای پیامبران الهی ارتباط با جهانغیب و آگاهی از اسرار نهان هستی میباشد. پیشگویی پیامبران یکی از علائم صدق گفتار واز نشانه های حقانیت آئین آنها میباشد. لذاگزارشاتی که مبنی بر پیشگویی وقایع درجهان میدهند محک خوبی برای تشخیص درستی ادعایهای آنان مبنی بر ارتباط باخداوندجهان است.
بر این اساس، رهبران فرقه بهائیت نیز مدعی دریافت وحی میباشند و پیشگوئیهای نیز نمودهاند. همین موضوع ما را بر آن داشت تا ببینیم پیشگوئیهای رهبران بهائیت چقدر تحقق یافته و بعضا چقدر عکس آن اتفاق افتاده است. بدیهی است که برای بررسی منصفانه این موضوع ما به کتب خود رهبران بهاییان مراجعه نمود و پیشگوییهای آنها راتبیین مینماییم.
پیشگویی های علی محمد باب :
1- پیشوای بابیان در کتاب مشهور خود "دلائل السبعه" مدعی است که آیین وی مثل دین اسلام در اسرع وقت ، عالمگیر شده و عُلما به آن روی میآورند. وی مینویسد:
".....و عن قریب فوق اکراس بیان و اعراش آن، متدققین از علمای آن و محققین از حکمای آن، به ذکر آن افتخار نمایند. چنانچه امروز میبینی که کل (مردم) به ذکر رسول الله چگونه مفتخرند، ولی در بدء ظهور آن حضرت چه کلماتی نگفتند .... [1] "
نکته قابل توجه اینکه اکنون حدود 170 سال از این ادعای میرزا علی محمد باب میگذرد. اگر زمان نوشتن این کتاب سال 1362 باشد، تاکنون بیش از یک قرن و نیم از آن می گذرد. این کلمه عن قریب (به زودی) چه مدتی است؟ چند دهه یا چند قرن و یا بیشتر...؟؟؟ اگر منصفانه بخواهیم به این سخن توجه کنیم، آیا میتوان آن را به دیده قبول نگریست؟؟!!
تایید عدم صحت پیشگوئی باب توسط میرزا حسینعلی بهااله:
جالب این استکه رهبر اصلی بهائیت جناب میرزا حسینعلی حدود بیست سال بعد از ادعاهای میرزا علی محمد در کتاب ایقان صفحه 68 اعتراف میکند که به جز تعداد معدودی از مردم به باب ایمان نیاوردند .
2- در پیشگویی دیگری باب اعلام میدارد که به زودی جمیع مردم اروپا به آئین وی ایمان میآورند. وی این سخنان را زمانی بیان داشت که در سال 1365 قمری از پاسخگویی به سؤالات علمی علمای تبریز درمانده شده و به دلیل یاوهگوییهای باب، علما دچار اختلاف شدند که آیا وی مشاعر خود را از دست داده است یا نه؟ لذا طبیب مخصوص دکتر کورمیک به دیدار وی میرود. دکتر کورمیک مینویسد: باب به سؤالات من هیچ جواب نداد مگر یک دفعه و آن موقعی بود که به او گفتم، من مسلمان نیستم و مایلم از دین شما چیزی بدانم، شاید من هم به دین شما بگروم، در آن موقع نظر دقیقی به سوی من نمود. گفت:" هیچ شک نکنید که به زودی جمیع اروپاییان به من ایمان خواهند آورد.[2]"
اگر به کلمه به زودی دقت کنید، در مییابید که این پیشگویی چقدر با حقیقت فاصله دارد. و آیا حتی میتوان پیشگویی کرد که در چند صد سال آینده نیز این پیشگویی محقق شود.
پیشگوییهای میرزا حسینعلی نوری :
میرزا حبیب اله یکی از همراهان حسینعلی بهاء در موقع تبعید در عراق نقل میکند که:
"یکی از روزها، بهاء در باره بعضی از علمای شیعه دربار ناصرالدین شاه بیاناتی فرموده، اضافه نمودند که: به زودی خواهید دید که جمیع ملل عالم در ضل خیمه الهی مجتمع خواهند شد.[3]"
و در لوحی از حسینعلی نوری بهاء ضمن بدگویی به علمای ایران می گوید:
"اگر چه الیوم علمای عصر، حجاب شدهاند بین حق و خلق و لکن زود است که کل به خسران خود اعتراف نمایند و به ذکر احبای الهی ناطق گردند.[4]"
در مورد این افاضات جناب بهاء چند نکته قابل توجه است.
الف: مراد آقایان از کلمه به زودی چند سال یا چند صد سال است؟
ب: این پیش گویی چه مدت دیگر به وقوع میپیوندد؟
جناب میرزا حسینعلی نوری در باب جهانیشدن بهاییت همان سخنان علیمحمد باب را به زبان جاری ساخته میگوید:
"عن قریب است که اعلام قدرت الهی را در همه بلاد مرتفعبینی و آثار غلبه و سلطنت او را در جمیع دیار ظاهر مشاهده فرمایی[5]"
جالب اینجاست که بعد از 170 سال خود تشکیلات بهائیت آمار بهائیان دنیا را حدود شش میلیون نفر اعلام میکند ولی هرگز آمار رسمی و به تفکیکی از بهائیان کشورهای دنیا نتوانسته اند ارائه دهند . از این جالبتر اینستکه
منابع معتبری نظیر ویکی پدیا جمع آمار بهائیان اروپا را حدود فقط یکصد هزار نفر!!!و آمار رسمی بهائیان آمریکا
نزدیک به یکصد و پنجاه هزار نفر ؟؟!!اعلام شده است .
احتمالا بایستی چند قرن ( عن قریب !) بگذرد تا بهائیت عالمگیر شود .
بهاءاله و تأسیس بیتالعدل
تشکیلاتی به نام بیتالعدل که از دستورات اکید بهاءاله است نه تنها در زمان وی انجام نشد، بلکه در زمان جانشینهای وی نیز مانند عباس افندی (فرزند بهاء) و شوقی افندی (نوه دختری عباس افندی) نیز تا پایان عمر نیز تشکیل نشد.
بهاءاله در کتاب اقدس صفحه 50 هنگام بحث از بیتالعدل، خطاب به رجال بیتالعدل می گوید(ترجمه):
هنگامی که در امری اختلاف یافتید، تا من زنده هستم، به من مراجعه کنید و پس از من به کتاب و تعلیماتم.
""اذا اختلفتم فی امر فارجعوه الی الله ما دامت الشمس مشرقه من افق هذه السماء و اذا غربت ان ارجعوا الی ما نزل من عنده انه لیکفی العالمین""
براین اساس وی پیش بینی میکند که در هر شهر تشکیلاتی به نام " بیت العدل " تاسیس گردد.
..........................................
جالب است که جناب بهاءاله (با همه مقام غیب الغیوبی) نمیدانسته است که تا سه نسل پس از وی نیز بیتالعدل برقرار نخواهد شد.[6]
مسئله جانشینی بهاء :
1- بهاء طبق وصیت نامه کتبی ، جانشینان پس از خود " عباس افندی" و "میرزا محمد علی"(دو نفر فرزندان ناتنی اش) را به عنوان رهبران بهائیت پس از خود قرار داد. به دین گونه که ابتدا عباس افندی بر مسند جانشینی بهاء تکیه زند و پس از مرگ عباس ؛ برادرش محمد علی رهبر بهاییان گردد.
البته در عمل چنین نشد و عباس افندی برادرش را کنار گذاشت و حتی او و یارانش را ناقضان (شکنندگان عهد و پیمان الهی) نامید و شدیداً طرد و لعن کرد. و آنان نیز او را منحرف و مشرک خواندند.
پس از مرگ عباس افندی هم نوهی دختریاش (شوقی افندی) همچنان میرزا محمدعلی را از ریاست بر بهاییان محروم ساخت و خود به جای او بر مسند ریاست فرقه تکیه زد و حتی ادارهی مراقد بهاییان در فلسطین را از چنگ محمدعلی خارج ساخت و آنها را از خانههایی که دهها سال در آن ساکن بودند، بیرون انداخت .
موضوع وصیت میرزا حسینعلی بهاء مبنی بر ریاست محمدعلی پس از مرگ عباس افندی بر بهاییان امری مسلم بوده و خود شوقی در قرن بدیع بر این موضوع تصریح داشته است.[7]
با این اوصاف سؤالی که مطرح است، اینست که اگر حسین علی نوری رهبری آسمانی بود و با وحی و عالم غیب ارتباط داشت، چگونه نفهمید که فرزندش محمدعلی فردی منحرف و قدرت طلب و بی ایمان و ناقض پیمان الهی است و بنابراین شایستگی جانشینی و رهبری پس از بهاء را ندارد؟؟
چرا با انتخاب وی به عنوان جانشینی دوم خود موجب اختلاف و کشمکش چند ده ساله میان فرزندان و پیروان خود را فراهم کرد؟؟.
میرزا حسینعلی نوری ادعا میکرد که علم ماکان و ما یکون را دارد. (یعنی از حوادث و امور گذشته و آینده خبر دارد) وی در لوح فردوس[8] خطاب به جمعی از مخالفان خویش میگوید:
قل موتوا بغیظکم یا اهل النفاق من لا یعزب عن علمه من شئی (ای اهل نفاق از غیظ خود بمیرید که همانا ظاهر شد کسی که هیچ چیزی از علم او غایب نمیباشد). [9]
علی رغم این ادعای بزرگ جالب است که بدانیم میرزا حسینعلی نوری به گفته خود متن آیات قرآن را فراموش کرده است. وی با صراحت در صحیفه شطیه میگوید:
"آیات قرآن یادم نیست مضمونشان در خاطرم هست."
2- در کتاب اقدس نیز به بهاییان خراسان (ارض الخاء) وعده فتح و نصرت داده است. ولی هنوز پس از حدود یک قرن و نیم هیچ خبری حتی از مقدمات این فتح و ظفر مشهود نیست.
نشریه بهایی آهنگ بدیع می نویسد: کتاب مستطاب اقدس ؛ خراسان به خطاب یا ارض الخاء مخاطب گشته و به ظهور رجال مومن و توسعه عظیم امر الهی در آن خطه بشارت داده است.[10]
پیشگویی های عباس افندی :
1- عباس افندی پیشگویی نموده که به زودی ایران مهد بهاییت خواهد شد. وی در الواح کثیره عظمت ایران و مستقبل درخشان آن میگوید:
"عن قریب خواهی دید که آن کشور به نفخات قدس معطر است و آن اقلیم به نور قدیم منوّر"[11]
بیش از 80 سال از گذشت این پیشگویی هنوز بر اساس آمارهای مورد تایید بهاییان تعداد آنها در ایران به نسبت جمعیت 75 میلیونی ایرانیان بسیار ناچیز است و گو اینکه ایرانیان بنا ندارند که به پیشگوییهای عباس افندی جامعه عمل بپوشانند.
2- البته پیشگویی عباس افندی به ایران منحصر نشده و معتقد است که کل جهان به زودی به بهاییت گرایش خواهند یافت. وی میگوید:
عن قریب ملاحظه نمایید که فوج الهی – قطعات خمسه عالم (پنج قاره) را قطعه واحده کرد. و اقالیم سبعه را اقلیم واحد نمود. [12]
با توجه به تعداد اندک بهاییان در جهان و به نسبت جمعیت چند میلیاردی جهان تقریباً نزدیک به صفر است.
3- عباس افندی پیشگویی نمود بود که پس از مرگ وی 24 تن از فرزندان پسرش به عنوان ولی امراله زمام جامعه بهایی را در دست خواهند گرفت. و حتی بر بیتالعدل ریاست خواهند کرد. اما علیرغم این ادعا ، عباس افندی هر دو پسرش را در کودکی از دست داد. [13]
لذا فرزند پسری از وی به جای نماندو جانشین وی به نوه دختری اش به نام شوقی افندی رسید. و جالب است که شوقی نیز اساساً فرزندی نیاورد و کل مقطوعالنسل بود و ناگزیر سالها پس از مرگ وی – اداره امور بهاییان به دست هیئت نه نفری سپرده شد که با عنوان "بیتالعدل" در حیفای اسرائیل به سر می برد و پیش از نیم قرن است که عملا از ریاست فرزندان پسر عباس افندی تحت عنوان ولی امر محروم است. همین مسئله باعث پیدایش انشعابی بزرگ تحت عنوان گروه میسون ریمی( بهائیان حقیقی یا اورتودوکس بهائی ) در بهاییت گردید که به اعتبار نصوص معتبر بهایی تشکیل بیتالعدل بدون وجود ولی امر را نامشروع و فاقد اعتبار می شمارند.
عبدالحسین آیتی ( مبلغ و نویسنده توبه کرده بهائی ) فهرستی از پیشگوییهای عباس افندی را که عمدتاً وارونه از آب درآمده ، اینگونه بیان میکند:
4- او وعده داد که امریکا داخل جنگ جهانی نمیشود.
5- او وعده داد که مشروطه ایران برقرار نمیگردد به سبب اینکه دست علما در کار است ولی برقرار شد.
6- او وعده داد بود که محمد علی میرزا پادشاه عادل و منصوص کتاب اقدس است و بهاییان لازم است از او اطاعت کنند، ولی او ظالم و مخلوع و بیپایه از کار درآمد.
7- او وعده داده بود که از خاندان قاجار – سلاطین با اقتدار برخیزند و مخالفت ناصرالدین شاه را جبران نموده و مروج بهاییت شوند –نه تنها بهائی نشدند ؛ حتی متعرض بهائیت گشتند.
8- او وعده داد بود که تزار روس ملک الملکوک گردد نه تنها نشد بلکه اساس سلطنت تزاری روسیه مضمحل گردید .
و ...
--------------------------------------------------------------------------------
[1] دلائل سبعه، ص30-31
[2] حضرت نقطه اولی، محمدعلی فیضی، ص294-295
[3] بهاءاله شمس حقیقت، حسن موقر بالیوزی، ترجمه مینو ثابت، ص531
[4] لئالی الحکمه، مجموعه من آلاثار المنزله من قلم حضره بهاءاله جل ذکره، ج1 ص177
[5] ایقان، چاپ سنگی، ص29
[6] فلسفه نیکو، میرزا حسن نیکو، ج1، ص156-157
[7] قرن بدیع، ج4 ص268
[8] کلمات فردوسیه، ص52
[9] رحیق مختوم، عبدالحمید اشراق خاوری، ج1ص350
[10] آهنگ بدیع سال 1348
[11] مجله امری سال پنجم و هفتم، ش13، (13 آذر – دی- 1357) ص261
[12] دائره المعارف الواح، کتابخانه محفظه ملی آثار امری ایران (تاسیس 132 بدیع)
[13] مصابیح هدایت، عزیز سلیمانی، ج1 ص500-499
46.بررسی پیشگوئی های رهبران بهائی
منبع:http://www.omidenoor14.com/index.php?op ... tem&id=329
یکی از ویژگیهای پیامبران الهی ارتباط با جهانغیب و آگاهی از اسرار نهان هستی میباشد. پیشگویی پیامبران یکی از علائم صدق گفتار واز نشانه های حقانیت آئین آنها میباشد. لذاگزارشاتی که مبنی بر پیشگویی وقایع درجهان میدهند محک خوبی برای تشخیص درستی ادعایهای آنان مبنی بر ارتباط باخداوندجهان است.
بر این اساس، رهبران فرقه بهائیت نیز مدعی دریافت وحی میباشند و پیشگوئیهای نیز نمودهاند. همین موضوع ما را بر آن داشت تا ببینیم پیشگوئیهای رهبران بهائیت چقدر تحقق یافته و بعضا چقدر عکس آن اتفاق افتاده است. بدیهی است که برای بررسی منصفانه این موضوع ما به کتب خود رهبران بهاییان مراجعه نمود و پیشگوییهای آنها راتبیین مینماییم.
پیشگویی های علی محمد باب :
1- پیشوای بابیان در کتاب مشهور خود "دلائل السبعه" مدعی است که آیین وی مثل دین اسلام در اسرع وقت ، عالمگیر شده و عُلما به آن روی میآورند. وی مینویسد:
".....و عن قریب فوق اکراس بیان و اعراش آن، متدققین از علمای آن و محققین از حکمای آن، به ذکر آن افتخار نمایند. چنانچه امروز میبینی که کل (مردم) به ذکر رسول الله چگونه مفتخرند، ولی در بدء ظهور آن حضرت چه کلماتی نگفتند .... [1] "
نکته قابل توجه اینکه اکنون حدود 170 سال از این ادعای میرزا علی محمد باب میگذرد. اگر زمان نوشتن این کتاب سال 1362 باشد، تاکنون بیش از یک قرن و نیم از آن می گذرد. این کلمه عن قریب (به زودی) چه مدتی است؟ چند دهه یا چند قرن و یا بیشتر...؟؟؟ اگر منصفانه بخواهیم به این سخن توجه کنیم، آیا میتوان آن را به دیده قبول نگریست؟؟!!
تایید عدم صحت پیشگوئی باب توسط میرزا حسینعلی بهااله:
جالب این استکه رهبر اصلی بهائیت جناب میرزا حسینعلی حدود بیست سال بعد از ادعاهای میرزا علی محمد در کتاب ایقان صفحه 68 اعتراف میکند که به جز تعداد معدودی از مردم به باب ایمان نیاوردند .
2- در پیشگویی دیگری باب اعلام میدارد که به زودی جمیع مردم اروپا به آئین وی ایمان میآورند. وی این سخنان را زمانی بیان داشت که در سال 1365 قمری از پاسخگویی به سؤالات علمی علمای تبریز درمانده شده و به دلیل یاوهگوییهای باب، علما دچار اختلاف شدند که آیا وی مشاعر خود را از دست داده است یا نه؟ لذا طبیب مخصوص دکتر کورمیک به دیدار وی میرود. دکتر کورمیک مینویسد: باب به سؤالات من هیچ جواب نداد مگر یک دفعه و آن موقعی بود که به او گفتم، من مسلمان نیستم و مایلم از دین شما چیزی بدانم، شاید من هم به دین شما بگروم، در آن موقع نظر دقیقی به سوی من نمود. گفت:" هیچ شک نکنید که به زودی جمیع اروپاییان به من ایمان خواهند آورد.[2]"
اگر به کلمه به زودی دقت کنید، در مییابید که این پیشگویی چقدر با حقیقت فاصله دارد. و آیا حتی میتوان پیشگویی کرد که در چند صد سال آینده نیز این پیشگویی محقق شود.
پیشگوییهای میرزا حسینعلی نوری :
میرزا حبیب اله یکی از همراهان حسینعلی بهاء در موقع تبعید در عراق نقل میکند که:
"یکی از روزها، بهاء در باره بعضی از علمای شیعه دربار ناصرالدین شاه بیاناتی فرموده، اضافه نمودند که: به زودی خواهید دید که جمیع ملل عالم در ضل خیمه الهی مجتمع خواهند شد.[3]"
و در لوحی از حسینعلی نوری بهاء ضمن بدگویی به علمای ایران می گوید:
"اگر چه الیوم علمای عصر، حجاب شدهاند بین حق و خلق و لکن زود است که کل به خسران خود اعتراف نمایند و به ذکر احبای الهی ناطق گردند.[4]"
در مورد این افاضات جناب بهاء چند نکته قابل توجه است.
الف: مراد آقایان از کلمه به زودی چند سال یا چند صد سال است؟
ب: این پیش گویی چه مدت دیگر به وقوع میپیوندد؟
جناب میرزا حسینعلی نوری در باب جهانیشدن بهاییت همان سخنان علیمحمد باب را به زبان جاری ساخته میگوید:
"عن قریب است که اعلام قدرت الهی را در همه بلاد مرتفعبینی و آثار غلبه و سلطنت او را در جمیع دیار ظاهر مشاهده فرمایی[5]"
جالب اینجاست که بعد از 170 سال خود تشکیلات بهائیت آمار بهائیان دنیا را حدود شش میلیون نفر اعلام میکند ولی هرگز آمار رسمی و به تفکیکی از بهائیان کشورهای دنیا نتوانسته اند ارائه دهند . از این جالبتر اینستکه
منابع معتبری نظیر ویکی پدیا جمع آمار بهائیان اروپا را حدود فقط یکصد هزار نفر!!!و آمار رسمی بهائیان آمریکا
نزدیک به یکصد و پنجاه هزار نفر ؟؟!!اعلام شده است .
احتمالا بایستی چند قرن ( عن قریب !) بگذرد تا بهائیت عالمگیر شود .
بهاءاله و تأسیس بیتالعدل
تشکیلاتی به نام بیتالعدل که از دستورات اکید بهاءاله است نه تنها در زمان وی انجام نشد، بلکه در زمان جانشینهای وی نیز مانند عباس افندی (فرزند بهاء) و شوقی افندی (نوه دختری عباس افندی) نیز تا پایان عمر نیز تشکیل نشد.
بهاءاله در کتاب اقدس صفحه 50 هنگام بحث از بیتالعدل، خطاب به رجال بیتالعدل می گوید(ترجمه):
هنگامی که در امری اختلاف یافتید، تا من زنده هستم، به من مراجعه کنید و پس از من به کتاب و تعلیماتم.
""اذا اختلفتم فی امر فارجعوه الی الله ما دامت الشمس مشرقه من افق هذه السماء و اذا غربت ان ارجعوا الی ما نزل من عنده انه لیکفی العالمین""
براین اساس وی پیش بینی میکند که در هر شهر تشکیلاتی به نام " بیت العدل " تاسیس گردد.
..........................................
جالب است که جناب بهاءاله (با همه مقام غیب الغیوبی) نمیدانسته است که تا سه نسل پس از وی نیز بیتالعدل برقرار نخواهد شد.[6]
مسئله جانشینی بهاء :
1- بهاء طبق وصیت نامه کتبی ، جانشینان پس از خود " عباس افندی" و "میرزا محمد علی"(دو نفر فرزندان ناتنی اش) را به عنوان رهبران بهائیت پس از خود قرار داد. به دین گونه که ابتدا عباس افندی بر مسند جانشینی بهاء تکیه زند و پس از مرگ عباس ؛ برادرش محمد علی رهبر بهاییان گردد.
البته در عمل چنین نشد و عباس افندی برادرش را کنار گذاشت و حتی او و یارانش را ناقضان (شکنندگان عهد و پیمان الهی) نامید و شدیداً طرد و لعن کرد. و آنان نیز او را منحرف و مشرک خواندند.
پس از مرگ عباس افندی هم نوهی دختریاش (شوقی افندی) همچنان میرزا محمدعلی را از ریاست بر بهاییان محروم ساخت و خود به جای او بر مسند ریاست فرقه تکیه زد و حتی ادارهی مراقد بهاییان در فلسطین را از چنگ محمدعلی خارج ساخت و آنها را از خانههایی که دهها سال در آن ساکن بودند، بیرون انداخت .
موضوع وصیت میرزا حسینعلی بهاء مبنی بر ریاست محمدعلی پس از مرگ عباس افندی بر بهاییان امری مسلم بوده و خود شوقی در قرن بدیع بر این موضوع تصریح داشته است.[7]
با این اوصاف سؤالی که مطرح است، اینست که اگر حسین علی نوری رهبری آسمانی بود و با وحی و عالم غیب ارتباط داشت، چگونه نفهمید که فرزندش محمدعلی فردی منحرف و قدرت طلب و بی ایمان و ناقض پیمان الهی است و بنابراین شایستگی جانشینی و رهبری پس از بهاء را ندارد؟؟
چرا با انتخاب وی به عنوان جانشینی دوم خود موجب اختلاف و کشمکش چند ده ساله میان فرزندان و پیروان خود را فراهم کرد؟؟.
میرزا حسینعلی نوری ادعا میکرد که علم ماکان و ما یکون را دارد. (یعنی از حوادث و امور گذشته و آینده خبر دارد) وی در لوح فردوس[8] خطاب به جمعی از مخالفان خویش میگوید:
قل موتوا بغیظکم یا اهل النفاق من لا یعزب عن علمه من شئی (ای اهل نفاق از غیظ خود بمیرید که همانا ظاهر شد کسی که هیچ چیزی از علم او غایب نمیباشد). [9]
علی رغم این ادعای بزرگ جالب است که بدانیم میرزا حسینعلی نوری به گفته خود متن آیات قرآن را فراموش کرده است. وی با صراحت در صحیفه شطیه میگوید:
"آیات قرآن یادم نیست مضمونشان در خاطرم هست."
2- در کتاب اقدس نیز به بهاییان خراسان (ارض الخاء) وعده فتح و نصرت داده است. ولی هنوز پس از حدود یک قرن و نیم هیچ خبری حتی از مقدمات این فتح و ظفر مشهود نیست.
نشریه بهایی آهنگ بدیع می نویسد: کتاب مستطاب اقدس ؛ خراسان به خطاب یا ارض الخاء مخاطب گشته و به ظهور رجال مومن و توسعه عظیم امر الهی در آن خطه بشارت داده است.[10]
پیشگویی های عباس افندی :
1- عباس افندی پیشگویی نموده که به زودی ایران مهد بهاییت خواهد شد. وی در الواح کثیره عظمت ایران و مستقبل درخشان آن میگوید:
"عن قریب خواهی دید که آن کشور به نفخات قدس معطر است و آن اقلیم به نور قدیم منوّر"[11]
بیش از 80 سال از گذشت این پیشگویی هنوز بر اساس آمارهای مورد تایید بهاییان تعداد آنها در ایران به نسبت جمعیت 75 میلیونی ایرانیان بسیار ناچیز است و گو اینکه ایرانیان بنا ندارند که به پیشگوییهای عباس افندی جامعه عمل بپوشانند.
2- البته پیشگویی عباس افندی به ایران منحصر نشده و معتقد است که کل جهان به زودی به بهاییت گرایش خواهند یافت. وی میگوید:
عن قریب ملاحظه نمایید که فوج الهی – قطعات خمسه عالم (پنج قاره) را قطعه واحده کرد. و اقالیم سبعه را اقلیم واحد نمود. [12]
با توجه به تعداد اندک بهاییان در جهان و به نسبت جمعیت چند میلیاردی جهان تقریباً نزدیک به صفر است.
3- عباس افندی پیشگویی نمود بود که پس از مرگ وی 24 تن از فرزندان پسرش به عنوان ولی امراله زمام جامعه بهایی را در دست خواهند گرفت. و حتی بر بیتالعدل ریاست خواهند کرد. اما علیرغم این ادعا ، عباس افندی هر دو پسرش را در کودکی از دست داد. [13]
لذا فرزند پسری از وی به جای نماندو جانشین وی به نوه دختری اش به نام شوقی افندی رسید. و جالب است که شوقی نیز اساساً فرزندی نیاورد و کل مقطوعالنسل بود و ناگزیر سالها پس از مرگ وی – اداره امور بهاییان به دست هیئت نه نفری سپرده شد که با عنوان "بیتالعدل" در حیفای اسرائیل به سر می برد و پیش از نیم قرن است که عملا از ریاست فرزندان پسر عباس افندی تحت عنوان ولی امر محروم است. همین مسئله باعث پیدایش انشعابی بزرگ تحت عنوان گروه میسون ریمی( بهائیان حقیقی یا اورتودوکس بهائی ) در بهاییت گردید که به اعتبار نصوص معتبر بهایی تشکیل بیتالعدل بدون وجود ولی امر را نامشروع و فاقد اعتبار می شمارند.
عبدالحسین آیتی ( مبلغ و نویسنده توبه کرده بهائی ) فهرستی از پیشگوییهای عباس افندی را که عمدتاً وارونه از آب درآمده ، اینگونه بیان میکند:
4- او وعده داد که امریکا داخل جنگ جهانی نمیشود.
5- او وعده داد که مشروطه ایران برقرار نمیگردد به سبب اینکه دست علما در کار است ولی برقرار شد.
6- او وعده داد بود که محمد علی میرزا پادشاه عادل و منصوص کتاب اقدس است و بهاییان لازم است از او اطاعت کنند، ولی او ظالم و مخلوع و بیپایه از کار درآمد.
7- او وعده داده بود که از خاندان قاجار – سلاطین با اقتدار برخیزند و مخالفت ناصرالدین شاه را جبران نموده و مروج بهاییت شوند –نه تنها بهائی نشدند ؛ حتی متعرض بهائیت گشتند.
8- او وعده داد بود که تزار روس ملک الملکوک گردد نه تنها نشد بلکه اساس سلطنت تزاری روسیه مضمحل گردید .
و ...
--------------------------------------------------------------------------------
[1] دلائل سبعه، ص30-31
[2] حضرت نقطه اولی، محمدعلی فیضی، ص294-295
[3] بهاءاله شمس حقیقت، حسن موقر بالیوزی، ترجمه مینو ثابت، ص531
[4] لئالی الحکمه، مجموعه من آلاثار المنزله من قلم حضره بهاءاله جل ذکره، ج1 ص177
[5] ایقان، چاپ سنگی، ص29
[6] فلسفه نیکو، میرزا حسن نیکو، ج1، ص156-157
[7] قرن بدیع، ج4 ص268
[8] کلمات فردوسیه، ص52
[9] رحیق مختوم، عبدالحمید اشراق خاوری، ج1ص350
[10] آهنگ بدیع سال 1348
[11] مجله امری سال پنجم و هفتم، ش13، (13 آذر – دی- 1357) ص261
[12] دائره المعارف الواح، کتابخانه محفظه ملی آثار امری ایران (تاسیس 132 بدیع)
[13] مصابیح هدایت، عزیز سلیمانی، ج1 ص500-499
-
- فعّال
- پست: 339
- تاریخ عضویت: جمعه 22 آذر 1387, 9:23 pm
پاسخ: مقالات دیگران(2)
مقاله چهل و هفتم
47. فرزانه ابراهیم زاده
صندوقی که 100 سال است سکوت خود را نشکسته است
منبع :http://khabarfarsi.com/ext/2086394
يك صندوق، صندوق قرمز رنگي كه رازهاي زيادي را در خود پنهان كرده؛ جايي ميان گاوصندوقهاي مجلس شوراي اسلامي صد سال است كه پنهان شده است. صندوقي كه ارباب كيخسرو شاهرخ براي نگهداري اسناد بسيار مهم مجلس تهيه كرده و به نام صندوق كارپردازي معروف است. باز كردن اين صندوق براساس آييننامه داخلي مجلس خيلي ساده نبود كه هركسي بتواند مهر آن را بشكند. براساس قانون صندوقها بايد با اجازه رييس مجلس و در حضور دو كارپرداز مجلس و مديركل حسابداري مجلس گشوده ميشد. صندوق كارپردازي مجلس به محل نگهداري برخي از اسناد تاريخي و مدارك مربوط به مجلس گفته ميشود، صندوق نسوزي كه از سالهاي قبل بسياري از اسناد با ارزش و اماني متعلق به مجلس شورايملي يا ديگران را در آنجا نگهداري ميكنند. به عنوان مثال برخي از اسناد و كتابهاي خريداريشده توسط كتابخانه مجلس يا خود مجلس كه وجه آن به صاحب اصلي اثر پرداخت نشده است، به صورت اماني در اين صندوق نگهداري ميشود. اين صندوق از حدود 40سال قبل در اختيار روساي مجلس قرار داشت. البته اين صندوق قرمز رنگ، داخل گاوصندوق بزرگي در مجلس حفاظت ميشود كه در جابهجاييهاي چندباره مجلس از بهارستان به خيابان امام خميني (ره) و بار ديگر به بهارستان منتقل شده و در جايي از ساختمان مجلس حفظ ميشود. در اين صندوق كه روزي هيچكس از آن خبر نداشت، اسناد مهمي نگهداري ميشود كه توبهنامه سيدعليمحمد باب و وصيتنامه مظفر بقايي و متمم قانوناساسي است كه با آنكه در اين سالها هيچ كدام آنها بازخواني نشده اما نكتههاي تاريكي از تاريخ معاصر را در خود پنهان كرده است.
اما اين صندوق كي پيدا شد؟
در سال 1350 شمسي شايعهاي به گوش سيدمحمد محيططباطبايي، رييس وقت كتابخانه مجلس رسيد كه يكي از مهمترين اسناد تاريخ معاصر اين كتابخانه گم يا به روايتي از دفتر او به سرقت رفته است. اين سند مهم «توبهنامه سيدعلي محمد باب» بود كه حدود 124 سال گذشته تنها افراد محدودي آن را ديده بودند. داستان اين ورقه مهم تاريخي از آنجا شروع شد كه سيدعليمحمد شيرازي ملقب به باب تاجري جوان حدود سالهاي 1250- همزمان با دوره سلطنت محمدشاه قاجار - در شيراز با ادعاي ارتباط با حضرت قائم ادعاي مهدويت كرد. او خود را باب و دروازه ارتباط با امام عصر(عج) ناميد. از اين جهت پيروانش به بابيه معروف شدند. او بعد از اين ادعا از طرف روحانيون بزرگ شيعه طرد و چندين بار تـوسط حـكومـت دستـگير شد و هر دفـعه از گـذشـته خـود توبه كرد اما هر بار توبه را ميشكست و دوباره تبليغ را شروع ميكرد. در سال 1263 در يك نشست تاريخي با حضور ناصرالدين ميرزا كه در آن هنگام وليعهد بود و روحانيون برجسته تبريز چون ابوالقاسم حسيني و ابوالقاسم حسنيحسيني، سوالاتي از او پرسيده شد كه او به هيچكدام از اين سوالات نتوانست به درستي پاسخ دهد. به همين علت توبهنامهاي به همراه صورت اين جلسه تنظيم شد و به تاييد علماي حاضر در جلسه رسيد و در دست وليعهد ماند. باب بعد در ميدان عمومي تبريز به فرمان اميركبير تيرباران شد. اين ورقه سال بعد همراه با وليعهد كه قرار بود در تهران تاجگذاري كند به تهران آمد و 8-67 سال در خزانه سلطنتي ماند تا سرانجام با پيروزي جنبش مشروطه، ايران صاحب مجلس شد و اين سند به عنوان يكي از مهمترين اسناد تاريخ معاصر به مجلس شوراي ملي منتقل شد. در طول اين دوران بارها بابيها و بهاييها خواسته بودند با دستيابي به اين سند مهم تاريخي، آن را از بين ببرند. اما از آنجايي كه كمتر كسي، اصل اين سند را ديده بود تلاشها براي پيدا كردنش به جايي نرسيد. عبدالحسين حائري كه سالها در كتابخانه مجلس سمتهاي مختلفي داشت، يكي از كساني بود كه ميدانست اين سند بسيار مهم توسط ارباب كيخسرو شاهرخ از خزانه سلطنتي به مجلس منتقل شده و در صندوقي كه در داخل مجلس به عنوان صندوق كارپردازي مشهور است؛ نگهداري ميشود. به همين دليل زماني كه شايعه دزديدن آن از اتاق رييس كتابخانه مطرح شد؛ به محيططباطبايي اطمينان داد كه اين سند تاريخي با آن ورقهاي كه در اتاقش قرار داشته متفاوت است. او تعريف ميكرد: «حدود سالهاي اول دهه50 شايعه شد، اين سند تاريخي كه در كتابخانه مجلس درون قابي در تالار مطالعه كتابخانه قرار داشت، ربوده شده است. اين مطلب به تاييد محمد محيططباطبايي نيز رسيد. ريشه اين تاييد از طرف محيط در حادثهاي بود كه در سالهاي پس از كودتاي 28مرداد رخ داده بود. ماجرا از اين قرار بود كه در سالهاي بعد از كودتا ابوالحسن حائريزاده كه از نمايندگان مشهور مجلس بود، تعدادي سند تاريخي به همراه كتب خطي به كتابخانه مجلس اهدا كرد كه در ميان آنها كتاب «بيان» از كتب مشهور بهاييان وجود داشت. اين كتاب بعدها در كشوي يكي از كارمندان كتابخانه كه همسري بهايي داشت پيدا شد. اين مطلب توسط خود من به محيططباطبايي انتقال يافت و او را به اين اشتباه انداخت كه نسخه اصلي توبهنامه باب نيز در ميان آنها قرار داشته و ربوده شده است.»اما بعد از گفتوگوي حائري با محيططباطبايي مشخص شد كه توبهنامه باب هيچگاه در كتابخانه مجلس نبوده و از ابتدا به مجلس رفته است: «من به او توضيح دادم كه از سال1330 كه من به كتابخانه آمدم چنين سندي را در كتابخانه نديدهام ولي اين مساله با توجه به مطرح شدن در راديو شدت گرفت و اين شايعه بالا گرفت كه توبهنامه باب به سرقت رفته است.»اين مساله به هياترييسه مجلس هم كشيده شد و حائري در صدد بود تا اين سند را اگر به مجلس آمده است، پيدا كند: «در سال 1356 يكي از كارمندان قديمي مجلس به من خبر داد كه اين سند به احتمال قوي در داخل يكي از صندوقهاي اماني مجلس در كارپردازي نگهداري ميشود.»حائري، عبدالله رياضي رييس مجلس را در جريان اين نكته گذاشت و از او درخواست بازديد از صندوق را گرفت: «با توجه به اهميت سند مورد نظر رياضي دستور داد تا اين صندوقها را جستوجو كنم.»حائري ميگفت: «رياضي تاكيد كرده بود كه هيچكس حق ندارد دست به چيزي بزند به جز حائري. همه ايستادند و در صندوقها باز شد، يك صندوق بزرگ بود، سه روز تمام اين صندوق را بررسي كرديم.»حائري سه روز درون صندوقهاي بزرگي كه در مجلس نگهداري ميشد را در حضور ناظران جستوجو كرد و در روز سوم در انتهاي صندوق به صندوق كوچكي برخوردند كه روي آن يك كرباس کشيده شده با خط ارباب كيخسرو شاهرخ چگونگي انتقال اين سند تاريخي را به مجلس نوشته بود: «اين صندوق نزديك به 60سال پيش دست نخورده باقي مانده بود، در صندوق باز شد و توبهنامه باب را پيدا كرديم. با توجه به اجازه نسخهبرداري از اين سند، نسخهبرداري از آن آغاز شد و بعد آن را به جاي اولش برگردانديم.»حائري در اين صندوق دو سند ديگر نيز يافت كه ارزشي كمتر از توبهنامه باب نداشتند: «يكي از اين اسناد وصيتنامه دكتر بقايي كه به استناد يادداشتي كه روي آن بود اسرار قتل سرهنگ افشار توس را در آن گفته و خواسته بود تا زماني كه زنده است در آن نامه گشوده نشود و ديگري متمم قانوناساسي به خط قوامالسلطنه بود.»اما اين مساله به اينجا ختم نشد، پس از پيروزي انقلاب و جابهجايي، دوباره مساله ربودن اين دو سند مطرح شد و اين باعث شد حائري براي بار دوم و سوم اين دو سند را ببيند: «در مراجعه به اين صندوق متوجه شديم در آن را باز كرده بودند. معلوم نشد كه چه كسي اين كار را كرده اما اسناد دستنخورده بود و فقط چند تا مداليوم يك قلم مطلا كه پهلوي براي امضاي سندي استفاده كرده بود به سرقت رفته بود.»اين صندوق يكبار ديگر در دهه 60 زماني كه حجتالسلام اكبر هاشمي رياست مجلس را بر عهده داشت به دستور او باز شد و اين سندها ديده شد: «پس از مرگ بقايي، من از رييس مجلس و ساير كساني كه به اين اسناد دسترسي داشتند، خواستم در صندوق باز شود و وصيتنامه او را كه اسراري از قتل افشار توس را آشكار ميكرد، افشا كنند اما كسي آن را پيگيري نكرد. گفته شد اين اسناد به دليل اهميت فوقالعاده زيادشان در مجلس نگهداري ميشود.»در سال 85 بود كه بعد از انتشار گفتوگويي از حائري، نام اين صندوق و اين اسناد بر سر زبانها افتاد و جريان به هياتمديره مجلس رسيد. يك سالي طول كشيد كه در اين صندوق باز شد. اين بار در اواخر دوره هفتم مجلس و رياست حدادعادل بود اما اين بار هيچ كارشناسي از جمله استاد حائري در زمان بازگشايي صندوق آنجا نبودند. بعد از باز شدن در صندوق كساني كه در مجلس حضور داشتند، اعلام كردند توبهنامه باب در صندوق بوده اما خبري از وصيتنامه بقايي در آن صندوق نبود. موضوع بار ديگر رسانهاي شد و به صحن علني مجلس كشيده شد. حتي اعلام شد كه از ابتدا وصيتنامهاي وجود نداشته است و آنچه به دست آمده، يكي از صورتجلسههاي دادگاه مظفر بقايي است. وصيتنامه و متن اعترافات و محاكمات مظفر بقايي از اسناد مشهور تاريخ معاصر است كه به دليل اشاره به وقايع مهم كودتاي 28مرداد و ملي شدن صنعت نفت و اسرار قتل سرلشكر افشار توس اهميت پيدا ميكند. اين بار رييس وقت كتابخانه مجلس درخواست كرد در صندوق با حضور استاد حائري كه در چند بار گذشته در زمان گشايش صندوق حضور داشته بار ديگر آن را بررسي و بودن يا نبودن وصيتنامه بقايي را تاييد كند. اين درخواست قبول شد و صندوق در جلسهاي رسمي به رياست غلامعلي حدادعادل، رييس مجلس و با حضور سيدمحمدعلي ابهري، رييس كتابخانه مجلس، علياكبر ولايتي و محسن كوهكن، سخنگوي هياترييسه و اعياني از كارمندان قديمي مجلس باز شد و گروه كارشناسي زير نظرعبدالحسين حائري و با حضور دو نفر از كارشناسان موسسه مطالعات تاريخ معاصر اسناد و مدارك، اين صندوق را در مرحله نخست فهرستنويسي و سپس مورد بررسي و پژوهش قرار دادند. استاد حائري بعد از بازديد از صندوق تعريف كرد: «در بررسي صندوق محتوي اين اسناد، پاكتي را كه اين سند مهم تاريخي داخل آن نگهداري ميشد، خالي بود اما اين وصيتنامه همراه با متن اعترافات و صورت جلسه دادگاه بقايي بود كه داخل آن صندوق قرار داشت. وصيتنامه داخل پاكتي كه در بازرسي از اين صندوق در حدود سال 63 كرديم، نبود، اما اين به اين معنا نبود كه اين سند تاريخي گم شده است. در همين بازديد سند مهمتري كه در اين صندوق وجود داشت، يعني توبهنامه سيدعليمحمد باب نيز داخل پاكت خود نبود اما پس از بررسي درست صندوق متوجه شديم كه توبهنامه به پاكت ديگري در همين صندوق منتقل شده است.»در اين صندوق پر راز و رمز اين بار در حالي بسته شده كه سرانجام بعد از سالها و چندين بار بازگشايي، نسخهبرداري از اسناد داخل آن انجام شده است. ظاهرا بعد از بيش از صد سال قرار است رازهاي ناگفته اين صندوق در دسترس تعداد معدودي از كارشناسان قرار بگيرد تا بعد از بازخواني آنها، تكههايي از تاريخ اين سرزمين را روشن كنند.
-
- فعّال
- پست: 339
- تاریخ عضویت: جمعه 22 آذر 1387, 9:23 pm
پاسخ: مقالات دیگران(2)
مقاله چهل و هشتم:
48. رابطه بهائیت و انگلیس
منبع :http://bahai-british.blogspot.com
George Galloway: "Who gave the right to Britain to grant Palestine to the Jews
And Abdul Baha was awarded the title 'SIR' by the Britishers for his valuable services.
Reference :
The handbook of Palestine
EDITED BY : HARRY CHARLES LUKE, B.Lr1r., M.A.
ASSISTANT GOVERNOR OF JERUSALEM AND EDWARD KEITH-ROACH ASSISTANT CHIEF SECRETARY TO THE GOVERNMENT OF PALESTINE
WITH AN INTRODUCTION BY
The Right Hon. SIR HERBERT SAMUEL, P.C., G.B.E.
HIGH COMMISSIONER FOR PALESTINE
Issued under the Authority of the Government of Palestine
MACMILLAN AND CO., LIMITED
ST. MARTIN'S STREET, LONDON
1922
Quote
"...Sir 'Abbas Effendi 'Abdu'l Baha had travelled extensively in Europe and America to expound his doctrines, and on the 4th December, 1919, was created by King George V. a K.B.E. for valuable services rendered to the British Government in the early days of the Occupation....."
Abbas Effendi (Servant of British Empire)
Britain’s Role In Consolidation And Expansion Of Bahaism
A-British support to Mirza Hussein Ali even after he was exiled from Iran.
The October 1917 Russian Revolution for a while preoccupied the Russians with their domestic issues and prevented them from other hegemonist policies. On the other hand, the Bolshevik doctrine, in the early years of its power, showed no willingness towards encouraging hegemonist tendencies. Therefore, Babism and later Bahaism which were directly or indirectly under the patronage of the Russian government, clearly fell into the hands of the British government. The Bahai base in Ashqabad was thus closed down. Qarn-e Badi, one of the reliable sources of Bahais, writes in this connection:
“Colonel Arnold Combal was the consul general of the British government in Baghdad. Noticing the sublime personality of Master Bahaullah, he wrote a friendly note to him asking him to accept the support and citizenship of his government. Being received in audience, he undertook the responsibility of making the required efforts in sending Bahaollah’s letter to the British court if the Master desired to correspond with QueenVictoria. He even proposed that he was ready to provide facilities for the transfer of the residence of the Master to India or wherever he desired.”(1)
On page 125, volume II of God Passes by, Shoghi Effendi writes
“ Colonel Sir Arnold Campbell wrote a friendly letter to His Holiness Bahaullah and proposed to him sovereign government acceptance to support His Holiness.
…He even went as far as to say that
He is prepared to arrange to settle him in India (British Colony) or any other place His Holiness might wish.”
In fact, even if this one document had been found on the subserviency of the Bahais to the British government, it would have been enough. Mirza Hussein Ali Bahaullah stayed in Iraqfor 12 years, the first two years of his exile in the mountains of Iraqi Kurdestan and the remaining period in Baghdad. While in the mountains, he would dress as sufis and live among them. A picture is available of him dressed as sufis.
Following the sufferings of the Iraqi Muslims at the hands of the rebellious Bahais, the Ottoman government upon a request by the Iranian ambassador in Istanbul Mirza Hussein Qazvini, who later became the chancellor, exiled the Babis to the remotest areas of the Ottoman territory. They were later sent to Adrianopole where the Babis refer to as the… secret land. It was in Adrianopole where Bahaullah laid claim to Bab’s mantle as the Awaited One and rejected his brother Mirza Yahya Sobh-e-Azal, It is interesting that Combal offered the title of Baron before these claims were raised by Hussein Ali Mirza.
When the seditious role of the Babis was revealed to all foreign governments, the French decided to take advantage as well. To this end, the deputy consul of the French embassy secretly met Bahaullah and held talks with him for half an hour. It was in this meeting that the French official, according to Kavakeb-ud Dorriyeh, asked Bahaullah to apply for French citizenship so that they could support him.(2) It is obvious that the objective of the British and French governments by offering citizenship to Bahaullah was to dispatch him to areas such as India on behalf of the British and to Algeria on behalf of the French governments in order to promote schism in Muslim land. Otherwise, the Bahais had no advantage other than disturbing peace and laying claims to prophethood.
After the Azalis and Bahais split, Mirza Hussein Ali was sent into exile to Akka where he stayed until he died in 1892 and was replaced by his son Abbas Affendi.
B-Espionage activities of Abbas Effendi for British Government earned him the title of “SIR”
At the outset of World War I, the leadership of Bahaism was in the hands of Abbas Effendi, the eldest son of Bahaullah. This man pretended to be Muslim and attended congregational prayers of Muslims in spite of the apparent prohibition by the Bahai faith.
(“God Passes By” by Shoji Effendi vol 3, pg 318)
However, as soon as the British imperialists scored victories in the war with the Ottomans, which drew Palestine into conflict, the Bahais acted as a powerful espionage group in support of the British Government and against the Moslems and the Ottoman government.
Abbas Effendi went so far that Jamal Pasha, commander of the Ottoman forces, decided to hang him on the slope of Mount Carmel.
(“God Passes By” by Shoghi Effendi vol 3, pg 297)
As soon as the British cabinet received news of this through the British army intelligence, Lord Curzon and Lord Lamington began taking measures, and Lord Balfore, the British Foreign Minister (promoter of the Zionist government) immediately cabled General Allenbly, commander of the British forces in Palestine, ordering him to use all his power to protect Abbas Effendi, his family and friends. After conquering Haifa and saving Abbas Effendi from Jamal Pasha, he transmitted a cable to London and reported the safety and health of Abbas Effendi to the officials.
(“God Passes By” by Shoghi Effendi vol 3, pg 297)
Foreign Minister Lord Balfour (1848 – 1930)
Abbas Effendi was rewarded with a large amount of money and as well a Knighthood bearing the title of “Sir”.
In this connection, Bloomfield writes “…The British Government honored Abdul Baha (Abbas Effendi) with a Knighthood, which he accepted as a gesture of honoring formally by a just king”
Abbas Effendi wrote a letter of gratitude “ O God, the tabernacle of justice has truly been erected on this holy land, and we thank and praise Thee. O God, may Emperor George V, Ruler of Britain, be assisted in his divine achievements, and May his shadow over this realm be everlasting.”
(Makatib by Abbas Effendi vol 3 pg 347)
During the leadership of Abbas Affendi, the Ottomans were embroiled in military hostilities with the British, and since Abbas Affendi was an advocate of the British government, he would collect military information in Akka and Haifa. He would also provide the English forces with the required foodstuff.
After the Ottomans found out that Abbas Afandi and his followers were spying for the British government in Palestine and that he was a British mercenary, as Showqi Afandi has asserted in his book Qarn-e Badi the commander-in-chief of the Ottoman government Jamal Pasha decided to execute Abbas Afandi for his espionage acts.(3) But Britain in an open support for Abbas Affendi, commissioned the then Foreign Minister Lord Balfour to send a cable to the commander of the British corps in Palestine General Lord Allenby, stressing protection for Master Abdol Baha (Abbas Affendi), his family and his friends.(4)
The possible arrest and execution of Abbas Affendi was reported to Lord Cruiseden by Jamal Pasha but General Allenby in a pre-emptive action, seized Haifa and cabled toLondon: “Palestine was seized today. Inform the world that Abdul Baha is alive.”
Abdol hussein Avareh writes in his book: “Seemingly, the British commander who seizedHaifa in 1918 had received the special order to be received in audience by Abdol Baha. That is to say, he had been commissioned by the British empire to meet Master Abdol Baha upon his arrival in Haifa, and the British king decorated him with Knighthood.(5)
Abdul Baha was receiving the medal of Knighthood
Lady Bloomfield writes The English Government according to its usual system for protecting and encouraging the heroes awarded Abdul Baha a medal of knighthood which is ordered by the just King as a sign of honour for him and he accepted it.
In gratitude for receiving the title of ‘Sir’, Abbas Affendi prayed for the grandeur of the British King, George V, and the continuation of his rule in Palestine:
“O God, the royal court has been set up throughout this realm, from East to the West, and I thank you for such a powerful and just kingdom which does its best for the welfare of the people. O Lord! let the great empire of George V, the King of Britain be victorious and make his kingdom everlasting.”
Abbas Effendi wrote a letter of gratitude “ O God, the tabernacle of justice has truly been erected on this holy land, and we thank and praise Thee. O God, may Emperor George V, Ruler of Britain, be assisted in his divine achievements, and May his shadow over this realm be everlasting.”
(Makatib by Abbas Effendi vol 3 pg 347)
Abdul Baha was receiving the medal of Knighthood
The crystal clear connection between Bahais and the British government does not end here. In his various interviews arranged during his trips to Europe, Abdol Baha once said inLondon: “The power which attracted me towards you was the same magnet of your love. The Britons I have met so far had pure souls and were active for the purpose of peace (the British-type peace and the kind of unity to the advantage of the British government). Therefore, London would be suitable for the spread of this task (Bahaism). (6)
In one of his speeches, quoted from the book Collections of Abdol Baha’s Orations Abdol Baha addresses his English audience and says: “I am satisfied with the people and government of Britain…My coming here, has resulted in consolidation of friendship between Iran and Britain. This friendship will soon reach the extent that Iranians would sacrifice their lives for the sake of Britain.”(7)
C-British condolence at Death of Abdul Baha
Abbas Afandi , after making several trips to Europe and America with the objective of presenting Bahaism as a common ideal among all religions and all peace-loving nations was warmly received by his masters and finally gave up his ghost in 1921. The diplomatic representative of Britain in the Middle East , sent messages of condolences to the Bahais.
During his funeral processions high-ranking British personalities such as Herbert Samuel and Sir Ronald Stores were present. On this occasion, The British secretary of state for colonies, Mr. Winston Churchill telegraphed sent a cable of condolences to Haifa which read: “I hereby convey the sympathy and condolences of the Majesty government ofBritain to the Bahai community. Similar cables have been sent by other high-ranking British officials on this occasion “ .
Similarly, General Congreve (Commander in Chief of the Egyptian Expeditionary force), General Sir Arthur Money (Former Chief Administrator of Palestine) and other official of the British Government transmitted similar telegraphs.
Britain‘s support for Bahaism has continued till the present time and comprehensive research works have been conducted by major British universities to explore the possibility of further promotion of this pseudo-religion.
In Akhbar-e Amri magazine, the official publication of Bahai circle, published in 1919, it was reported that Bahai representatives attended meetings of the international union held inColonge , West Germany along with high-ranking officials, including the former British prime minister. The same magazine some six years later congratulated the king of Englandon the occasion of his birthday in an official note sealed by the Bahai circle and the king in return thanked them.
There are several other instances but generally it could be said that Britain patronized the spread of Bahaism by encouraging Abdol Baha who was later decorated with medals for his espionage acts. Abdol Baha’s grandson, Showqi Afandi, is burried in London. Today, many Bahais are active in Britain and have invested in Britain’s economic activities.
Reference:
1. Qarn-e Badi, vol. 2, page 134, by Showqi Afandi
2. Kavakeb-ud Dorriyeh, vol. 1, pages 380-1
3. Qarn-e Badi , vol. 3 , page 291
4. Qarn-e Badi , vol. 3 , page 297
5. Kavakeb-ud Dorriyeh, vol. 2, page 305, by Abdolhussein Avareh
6. Trial of the Zionist Goldziher, page 270
7. Khatabat-e Abdol Baha , vol. 1, page 23
British Baha'is meet with Prime Minister Brown on Bahais concerns
LONDON, 16 July (BWNS) – British Prime Minister Gordon Brown met this week with members of the U.K. Baha'i community and underlined his government's concern over the seven Baha'i leaders being detained in Iran.
Mr. Lembit Opik, chair of the All-Party Parliamentary Friends of the Baha'is group, accompanied three Baha'i representatives to the meeting, held yesterday at the prime minister's office in the Houses of Parliament.
One of the Baha'is, Mrs. Bahar Tahzib – originally from Iran but now living in England – shared with Mr. Brown her first-hand experience of religious persecution. Her father was executed in Iran in June 1980 for being a Baha'i, and her uncle, Mr. Jamaloddin Khanjani, is one the seven Baha'i leaders arrested in the spring of 2008 and jailed since then in Evin prison in Tehran.
Charges against the seven have been reported in government-controlled mass media as "espionage for Israel, insulting religious sanctities, and propaganda against the Islamic republic" – accusations the Baha'i International Community categorically denies. No formal charges have been filed, however, and the seven Baha'is have had no access to attorneys.
Families of the prisoners had been informed that there would be a trial this past week, but now the families reportedly have been told there is a delay. No new trial date has been given.
"I was very touched by the prime minister's genuine expressions of sympathy and concern," Mrs. Tahzib said after yesterday's meeting with Mr. Brown.
The other Baha'is who met with Prime Minister Brown were Dr. Kishan Manocha, secretary of the National Spiritual Assembly of the Baha'is of the United Kingdom, and Mr. Barney Leith, director of diplomatic relations for the U.K. Baha'i community.
The Prime Minister of the United Kingdom, Tony Blair praised the work of the nation's Baha'i community
7 April 2005
LONDON — The prime minister of the United Kingdom, Tony Blair, has praised the work of the nation's Baha'i community in assisting social cohesion and the interfaith movement.
"In many ways, Baha'is embody the spirit of community cohesion that is so important to our society," Mr. Blair said in a message on the occasion of the Baha'i Naw-Ruz (New Year).
"The Baha'i community, in its outlook on life and in its proactive work in the inter-faith, cohesion and anti-discrimination fields, show how much faith-based bodies can contribute to wider society, and the Government looks forward to continuing our good relationship," Mr. Blair said.
The message was read at the Naw-Ruz reception held on 21 March 2005 on the terrace of the House of Commons. Baha'i representatives, members of both Houses of Parliament, and senior members of the public service attended the event.
The All Party Parliamentary Friends of the Baha'i Faith sponsored the gathering, which was also attended by representatives of interfaith organizations, NGOs, and the media.
The All Party Friends of the Baha'i Faith was formed in 1999 and has since hosted five Naw-Ruz receptions. The group is open to members of Parliament from across the political spectrum and was formed largely in response to the persecution of the Baha'is in Iran and other states.
The chair of the All Party Friends of the Baha'i Faith, Lembit Opik MP, spoke of his admiration for the work of the Baha'is.
At the Naw-Ruz reception at the British Paliament: (left to right): Inder Manocha, master of ceremonies, Meghan Morris, a Baha'i representative, and Lembit Opik MP, chair of the All Party Parliamentary Friends of the Baha'i Faith.
At the Naw-Ruz reception at the British Paliament: (left to right) Tim Morris of the British Foreign Office, Mieko Bond, director of the Baha'i Office for the Advancement of Women in the UK and Lembit Opik MP, chair of the All Party Parliamentary Friends of the Baha'i Faith.
The secretary of the National Spiritual Assembly of the Baha'is of the United Kingdom, the Hon. Barney Leith (left), with the chair of the All Party Parliamentary Friends of the Baha'i Faith, Mr. Lembit Opik MP.
Lord Andrew Stone (third from left) at the Baha'i Naw-Ruz reception at the British Parliament with Baha'i representatives (left to right) Dr. Graham Walker, the Hon. Barney Leith, and Ms. Guilda Walker.
Some other references:
1) Bahai World 2001-2002, page 103-104.......
British Prime Minister Tony Blair commended the Baha'i community of the United Kingdom
In a message commemorating the new year, British Prime Minister Tony Blair commended the Baha'i community of the United Kingdom for its "significant contribution" to multi-culturalism and interfaith dialogue. The message was read at a reception on 21 March 2002 in the House of Commons, which was attended by nearly 100 people and was sponsored by the All Party Friends of the Baha'i Faith. Participants included members of the British parliament and other government officials, as well as representatives of NGOs and the media.
MP John Battle, the Prime Minister's advisor on interfaith matters, read Mr. Blair's message, which singled out the "con¬tribution of the Baha'i Faith to the stability and prosperity of British society as a whole" and said, "I am very encouraged by the vision the Baha'i community demonstrates in recognizing the power of interfaith dialogue and the importance of all citizens fulfilling their potential."
Barney Leith, Secretary-General of the National Spiritual Assembly of the United Kingdom, addressed the gathering about the UK Baha'i community's Institute for Social Cohesion, an initiative to facilitate dialogue between entities working to build stronger societal bonds in the United Kingdom.
The Baha'i community of Northern Ireland also received NawRuz greetings from the First Minister and the Deputy First Minister or the Province.
2) Secret Document of British Government, dated May 1918.
The content of the document is given below:
37
SECRET.
APPRECIATION OF THE ATTACHED EASTERN REPORT NO LXX.
--------------------------------
RUSSIA
THE Asiatic intelligence should be read with care. The Prospects in Turkestan
are now distinctly bad. The destruction and disintegration of the Armenians proceeds
apace and paves the way for Turko-German dominion, extending through the Turanian
belt right up to Afghanistan itself. From that point of vantage the Turko-Germans
will work every possible form of anti-British policy; Pan-Islamism, Pan-Turanianism,
and anarchistic revolution will be the three forces that they will use.
The elements which will be friendly to us, and which will combat
these three forces are :-
(a) The natural tendency which exists among pious Moslems to regard religion as
a spiritual rather than a political force , and which lies at the back of the
teaching of Mohammed Abdu, Abdul Bahai, and the Persian Mystics.
(b) The natural dislike of non-Turanian people for Turanian ascendency.
(c) The social elements which stand to gain by justice and order.
With regard to the development of these elements into political assets, we can give
positive assistance in regard to (b) and (c) ; in regard to (a), we can do nothing positive,
but on the negative side may do something by avoiding giving the impression that we
are afraid of political Pan Islam or are ready to compromise with it.
Palestine
The political news is satisfactory.
Persia
The situation is one which must give cause for anxiety.
May 30 ,1918 M.S.
________________________________
3) The visit of Mrs. Cherie Blair to the Bahá'í House of Worship on 13th January, 2008
Mrs. Blair with Mr. Shatrughun Jiwnani, Director of the Office of Public Relations.
Mrs. Cherie Blair accompanied by a delegation arrived at 5.40 pm on Sunday, 13th January, 2008.
She visited Baha'i Lotus Temple in New Delhi. She said - "Thank you for allowing me a moment of quiet reflection in this place of faith." She was presented with the signature book of the House of Worship – Dawning Place of the Remembrance of God and a folder withBahá'í material.
When she was asked about faith, she replied faith is a good thing and faith with action like what the Bahá'í community demonstrates is laudable.To the question if the media was not covering enough of the Bahá'í communities involvement in social and cultural development, she agreed and spoke in support of the Bahá'í International community. She asked about the life of Bahá'u'lláh and if he had been married and had children.
The other members of the entourage, Ms. Angela Good Child, Mr. Raj Loomba, Lord Dholakia OBE DL of the House of Lords were all happy.Lord Dholakia said he knew the Bahá'í s and had been invited to few events in England that he had attended.
48. رابطه بهائیت و انگلیس
منبع :http://bahai-british.blogspot.com
George Galloway: "Who gave the right to Britain to grant Palestine to the Jews
And Abdul Baha was awarded the title 'SIR' by the Britishers for his valuable services.
Reference :
The handbook of Palestine
EDITED BY : HARRY CHARLES LUKE, B.Lr1r., M.A.
ASSISTANT GOVERNOR OF JERUSALEM AND EDWARD KEITH-ROACH ASSISTANT CHIEF SECRETARY TO THE GOVERNMENT OF PALESTINE
WITH AN INTRODUCTION BY
The Right Hon. SIR HERBERT SAMUEL, P.C., G.B.E.
HIGH COMMISSIONER FOR PALESTINE
Issued under the Authority of the Government of Palestine
MACMILLAN AND CO., LIMITED
ST. MARTIN'S STREET, LONDON
1922
Quote
"...Sir 'Abbas Effendi 'Abdu'l Baha had travelled extensively in Europe and America to expound his doctrines, and on the 4th December, 1919, was created by King George V. a K.B.E. for valuable services rendered to the British Government in the early days of the Occupation....."
Abbas Effendi (Servant of British Empire)
Britain’s Role In Consolidation And Expansion Of Bahaism
A-British support to Mirza Hussein Ali even after he was exiled from Iran.
The October 1917 Russian Revolution for a while preoccupied the Russians with their domestic issues and prevented them from other hegemonist policies. On the other hand, the Bolshevik doctrine, in the early years of its power, showed no willingness towards encouraging hegemonist tendencies. Therefore, Babism and later Bahaism which were directly or indirectly under the patronage of the Russian government, clearly fell into the hands of the British government. The Bahai base in Ashqabad was thus closed down. Qarn-e Badi, one of the reliable sources of Bahais, writes in this connection:
“Colonel Arnold Combal was the consul general of the British government in Baghdad. Noticing the sublime personality of Master Bahaullah, he wrote a friendly note to him asking him to accept the support and citizenship of his government. Being received in audience, he undertook the responsibility of making the required efforts in sending Bahaollah’s letter to the British court if the Master desired to correspond with QueenVictoria. He even proposed that he was ready to provide facilities for the transfer of the residence of the Master to India or wherever he desired.”(1)
On page 125, volume II of God Passes by, Shoghi Effendi writes
“ Colonel Sir Arnold Campbell wrote a friendly letter to His Holiness Bahaullah and proposed to him sovereign government acceptance to support His Holiness.
…He even went as far as to say that
He is prepared to arrange to settle him in India (British Colony) or any other place His Holiness might wish.”
In fact, even if this one document had been found on the subserviency of the Bahais to the British government, it would have been enough. Mirza Hussein Ali Bahaullah stayed in Iraqfor 12 years, the first two years of his exile in the mountains of Iraqi Kurdestan and the remaining period in Baghdad. While in the mountains, he would dress as sufis and live among them. A picture is available of him dressed as sufis.
Following the sufferings of the Iraqi Muslims at the hands of the rebellious Bahais, the Ottoman government upon a request by the Iranian ambassador in Istanbul Mirza Hussein Qazvini, who later became the chancellor, exiled the Babis to the remotest areas of the Ottoman territory. They were later sent to Adrianopole where the Babis refer to as the… secret land. It was in Adrianopole where Bahaullah laid claim to Bab’s mantle as the Awaited One and rejected his brother Mirza Yahya Sobh-e-Azal, It is interesting that Combal offered the title of Baron before these claims were raised by Hussein Ali Mirza.
When the seditious role of the Babis was revealed to all foreign governments, the French decided to take advantage as well. To this end, the deputy consul of the French embassy secretly met Bahaullah and held talks with him for half an hour. It was in this meeting that the French official, according to Kavakeb-ud Dorriyeh, asked Bahaullah to apply for French citizenship so that they could support him.(2) It is obvious that the objective of the British and French governments by offering citizenship to Bahaullah was to dispatch him to areas such as India on behalf of the British and to Algeria on behalf of the French governments in order to promote schism in Muslim land. Otherwise, the Bahais had no advantage other than disturbing peace and laying claims to prophethood.
After the Azalis and Bahais split, Mirza Hussein Ali was sent into exile to Akka where he stayed until he died in 1892 and was replaced by his son Abbas Affendi.
B-Espionage activities of Abbas Effendi for British Government earned him the title of “SIR”
At the outset of World War I, the leadership of Bahaism was in the hands of Abbas Effendi, the eldest son of Bahaullah. This man pretended to be Muslim and attended congregational prayers of Muslims in spite of the apparent prohibition by the Bahai faith.
(“God Passes By” by Shoji Effendi vol 3, pg 318)
However, as soon as the British imperialists scored victories in the war with the Ottomans, which drew Palestine into conflict, the Bahais acted as a powerful espionage group in support of the British Government and against the Moslems and the Ottoman government.
Abbas Effendi went so far that Jamal Pasha, commander of the Ottoman forces, decided to hang him on the slope of Mount Carmel.
(“God Passes By” by Shoghi Effendi vol 3, pg 297)
As soon as the British cabinet received news of this through the British army intelligence, Lord Curzon and Lord Lamington began taking measures, and Lord Balfore, the British Foreign Minister (promoter of the Zionist government) immediately cabled General Allenbly, commander of the British forces in Palestine, ordering him to use all his power to protect Abbas Effendi, his family and friends. After conquering Haifa and saving Abbas Effendi from Jamal Pasha, he transmitted a cable to London and reported the safety and health of Abbas Effendi to the officials.
(“God Passes By” by Shoghi Effendi vol 3, pg 297)
Foreign Minister Lord Balfour (1848 – 1930)
Abbas Effendi was rewarded with a large amount of money and as well a Knighthood bearing the title of “Sir”.
In this connection, Bloomfield writes “…The British Government honored Abdul Baha (Abbas Effendi) with a Knighthood, which he accepted as a gesture of honoring formally by a just king”
Abbas Effendi wrote a letter of gratitude “ O God, the tabernacle of justice has truly been erected on this holy land, and we thank and praise Thee. O God, may Emperor George V, Ruler of Britain, be assisted in his divine achievements, and May his shadow over this realm be everlasting.”
(Makatib by Abbas Effendi vol 3 pg 347)
During the leadership of Abbas Affendi, the Ottomans were embroiled in military hostilities with the British, and since Abbas Affendi was an advocate of the British government, he would collect military information in Akka and Haifa. He would also provide the English forces with the required foodstuff.
After the Ottomans found out that Abbas Afandi and his followers were spying for the British government in Palestine and that he was a British mercenary, as Showqi Afandi has asserted in his book Qarn-e Badi the commander-in-chief of the Ottoman government Jamal Pasha decided to execute Abbas Afandi for his espionage acts.(3) But Britain in an open support for Abbas Affendi, commissioned the then Foreign Minister Lord Balfour to send a cable to the commander of the British corps in Palestine General Lord Allenby, stressing protection for Master Abdol Baha (Abbas Affendi), his family and his friends.(4)
The possible arrest and execution of Abbas Affendi was reported to Lord Cruiseden by Jamal Pasha but General Allenby in a pre-emptive action, seized Haifa and cabled toLondon: “Palestine was seized today. Inform the world that Abdul Baha is alive.”
Abdol hussein Avareh writes in his book: “Seemingly, the British commander who seizedHaifa in 1918 had received the special order to be received in audience by Abdol Baha. That is to say, he had been commissioned by the British empire to meet Master Abdol Baha upon his arrival in Haifa, and the British king decorated him with Knighthood.(5)
Abdul Baha was receiving the medal of Knighthood
Lady Bloomfield writes The English Government according to its usual system for protecting and encouraging the heroes awarded Abdul Baha a medal of knighthood which is ordered by the just King as a sign of honour for him and he accepted it.
In gratitude for receiving the title of ‘Sir’, Abbas Affendi prayed for the grandeur of the British King, George V, and the continuation of his rule in Palestine:
“O God, the royal court has been set up throughout this realm, from East to the West, and I thank you for such a powerful and just kingdom which does its best for the welfare of the people. O Lord! let the great empire of George V, the King of Britain be victorious and make his kingdom everlasting.”
Abbas Effendi wrote a letter of gratitude “ O God, the tabernacle of justice has truly been erected on this holy land, and we thank and praise Thee. O God, may Emperor George V, Ruler of Britain, be assisted in his divine achievements, and May his shadow over this realm be everlasting.”
(Makatib by Abbas Effendi vol 3 pg 347)
Abdul Baha was receiving the medal of Knighthood
The crystal clear connection between Bahais and the British government does not end here. In his various interviews arranged during his trips to Europe, Abdol Baha once said inLondon: “The power which attracted me towards you was the same magnet of your love. The Britons I have met so far had pure souls and were active for the purpose of peace (the British-type peace and the kind of unity to the advantage of the British government). Therefore, London would be suitable for the spread of this task (Bahaism). (6)
In one of his speeches, quoted from the book Collections of Abdol Baha’s Orations Abdol Baha addresses his English audience and says: “I am satisfied with the people and government of Britain…My coming here, has resulted in consolidation of friendship between Iran and Britain. This friendship will soon reach the extent that Iranians would sacrifice their lives for the sake of Britain.”(7)
C-British condolence at Death of Abdul Baha
Abbas Afandi , after making several trips to Europe and America with the objective of presenting Bahaism as a common ideal among all religions and all peace-loving nations was warmly received by his masters and finally gave up his ghost in 1921. The diplomatic representative of Britain in the Middle East , sent messages of condolences to the Bahais.
During his funeral processions high-ranking British personalities such as Herbert Samuel and Sir Ronald Stores were present. On this occasion, The British secretary of state for colonies, Mr. Winston Churchill telegraphed sent a cable of condolences to Haifa which read: “I hereby convey the sympathy and condolences of the Majesty government ofBritain to the Bahai community. Similar cables have been sent by other high-ranking British officials on this occasion “ .
Similarly, General Congreve (Commander in Chief of the Egyptian Expeditionary force), General Sir Arthur Money (Former Chief Administrator of Palestine) and other official of the British Government transmitted similar telegraphs.
Britain‘s support for Bahaism has continued till the present time and comprehensive research works have been conducted by major British universities to explore the possibility of further promotion of this pseudo-religion.
In Akhbar-e Amri magazine, the official publication of Bahai circle, published in 1919, it was reported that Bahai representatives attended meetings of the international union held inColonge , West Germany along with high-ranking officials, including the former British prime minister. The same magazine some six years later congratulated the king of Englandon the occasion of his birthday in an official note sealed by the Bahai circle and the king in return thanked them.
There are several other instances but generally it could be said that Britain patronized the spread of Bahaism by encouraging Abdol Baha who was later decorated with medals for his espionage acts. Abdol Baha’s grandson, Showqi Afandi, is burried in London. Today, many Bahais are active in Britain and have invested in Britain’s economic activities.
Reference:
1. Qarn-e Badi, vol. 2, page 134, by Showqi Afandi
2. Kavakeb-ud Dorriyeh, vol. 1, pages 380-1
3. Qarn-e Badi , vol. 3 , page 291
4. Qarn-e Badi , vol. 3 , page 297
5. Kavakeb-ud Dorriyeh, vol. 2, page 305, by Abdolhussein Avareh
6. Trial of the Zionist Goldziher, page 270
7. Khatabat-e Abdol Baha , vol. 1, page 23
British Baha'is meet with Prime Minister Brown on Bahais concerns
LONDON, 16 July (BWNS) – British Prime Minister Gordon Brown met this week with members of the U.K. Baha'i community and underlined his government's concern over the seven Baha'i leaders being detained in Iran.
Mr. Lembit Opik, chair of the All-Party Parliamentary Friends of the Baha'is group, accompanied three Baha'i representatives to the meeting, held yesterday at the prime minister's office in the Houses of Parliament.
One of the Baha'is, Mrs. Bahar Tahzib – originally from Iran but now living in England – shared with Mr. Brown her first-hand experience of religious persecution. Her father was executed in Iran in June 1980 for being a Baha'i, and her uncle, Mr. Jamaloddin Khanjani, is one the seven Baha'i leaders arrested in the spring of 2008 and jailed since then in Evin prison in Tehran.
Charges against the seven have been reported in government-controlled mass media as "espionage for Israel, insulting religious sanctities, and propaganda against the Islamic republic" – accusations the Baha'i International Community categorically denies. No formal charges have been filed, however, and the seven Baha'is have had no access to attorneys.
Families of the prisoners had been informed that there would be a trial this past week, but now the families reportedly have been told there is a delay. No new trial date has been given.
"I was very touched by the prime minister's genuine expressions of sympathy and concern," Mrs. Tahzib said after yesterday's meeting with Mr. Brown.
The other Baha'is who met with Prime Minister Brown were Dr. Kishan Manocha, secretary of the National Spiritual Assembly of the Baha'is of the United Kingdom, and Mr. Barney Leith, director of diplomatic relations for the U.K. Baha'i community.
The Prime Minister of the United Kingdom, Tony Blair praised the work of the nation's Baha'i community
7 April 2005
LONDON — The prime minister of the United Kingdom, Tony Blair, has praised the work of the nation's Baha'i community in assisting social cohesion and the interfaith movement.
"In many ways, Baha'is embody the spirit of community cohesion that is so important to our society," Mr. Blair said in a message on the occasion of the Baha'i Naw-Ruz (New Year).
"The Baha'i community, in its outlook on life and in its proactive work in the inter-faith, cohesion and anti-discrimination fields, show how much faith-based bodies can contribute to wider society, and the Government looks forward to continuing our good relationship," Mr. Blair said.
The message was read at the Naw-Ruz reception held on 21 March 2005 on the terrace of the House of Commons. Baha'i representatives, members of both Houses of Parliament, and senior members of the public service attended the event.
The All Party Parliamentary Friends of the Baha'i Faith sponsored the gathering, which was also attended by representatives of interfaith organizations, NGOs, and the media.
The All Party Friends of the Baha'i Faith was formed in 1999 and has since hosted five Naw-Ruz receptions. The group is open to members of Parliament from across the political spectrum and was formed largely in response to the persecution of the Baha'is in Iran and other states.
The chair of the All Party Friends of the Baha'i Faith, Lembit Opik MP, spoke of his admiration for the work of the Baha'is.
At the Naw-Ruz reception at the British Paliament: (left to right): Inder Manocha, master of ceremonies, Meghan Morris, a Baha'i representative, and Lembit Opik MP, chair of the All Party Parliamentary Friends of the Baha'i Faith.
At the Naw-Ruz reception at the British Paliament: (left to right) Tim Morris of the British Foreign Office, Mieko Bond, director of the Baha'i Office for the Advancement of Women in the UK and Lembit Opik MP, chair of the All Party Parliamentary Friends of the Baha'i Faith.
The secretary of the National Spiritual Assembly of the Baha'is of the United Kingdom, the Hon. Barney Leith (left), with the chair of the All Party Parliamentary Friends of the Baha'i Faith, Mr. Lembit Opik MP.
Lord Andrew Stone (third from left) at the Baha'i Naw-Ruz reception at the British Parliament with Baha'i representatives (left to right) Dr. Graham Walker, the Hon. Barney Leith, and Ms. Guilda Walker.
Some other references:
1) Bahai World 2001-2002, page 103-104.......
British Prime Minister Tony Blair commended the Baha'i community of the United Kingdom
In a message commemorating the new year, British Prime Minister Tony Blair commended the Baha'i community of the United Kingdom for its "significant contribution" to multi-culturalism and interfaith dialogue. The message was read at a reception on 21 March 2002 in the House of Commons, which was attended by nearly 100 people and was sponsored by the All Party Friends of the Baha'i Faith. Participants included members of the British parliament and other government officials, as well as representatives of NGOs and the media.
MP John Battle, the Prime Minister's advisor on interfaith matters, read Mr. Blair's message, which singled out the "con¬tribution of the Baha'i Faith to the stability and prosperity of British society as a whole" and said, "I am very encouraged by the vision the Baha'i community demonstrates in recognizing the power of interfaith dialogue and the importance of all citizens fulfilling their potential."
Barney Leith, Secretary-General of the National Spiritual Assembly of the United Kingdom, addressed the gathering about the UK Baha'i community's Institute for Social Cohesion, an initiative to facilitate dialogue between entities working to build stronger societal bonds in the United Kingdom.
The Baha'i community of Northern Ireland also received NawRuz greetings from the First Minister and the Deputy First Minister or the Province.
2) Secret Document of British Government, dated May 1918.
The content of the document is given below:
37
SECRET.
APPRECIATION OF THE ATTACHED EASTERN REPORT NO LXX.
--------------------------------
RUSSIA
THE Asiatic intelligence should be read with care. The Prospects in Turkestan
are now distinctly bad. The destruction and disintegration of the Armenians proceeds
apace and paves the way for Turko-German dominion, extending through the Turanian
belt right up to Afghanistan itself. From that point of vantage the Turko-Germans
will work every possible form of anti-British policy; Pan-Islamism, Pan-Turanianism,
and anarchistic revolution will be the three forces that they will use.
The elements which will be friendly to us, and which will combat
these three forces are :-
(a) The natural tendency which exists among pious Moslems to regard religion as
a spiritual rather than a political force , and which lies at the back of the
teaching of Mohammed Abdu, Abdul Bahai, and the Persian Mystics.
(b) The natural dislike of non-Turanian people for Turanian ascendency.
(c) The social elements which stand to gain by justice and order.
With regard to the development of these elements into political assets, we can give
positive assistance in regard to (b) and (c) ; in regard to (a), we can do nothing positive,
but on the negative side may do something by avoiding giving the impression that we
are afraid of political Pan Islam or are ready to compromise with it.
Palestine
The political news is satisfactory.
Persia
The situation is one which must give cause for anxiety.
May 30 ,1918 M.S.
________________________________
3) The visit of Mrs. Cherie Blair to the Bahá'í House of Worship on 13th January, 2008
Mrs. Blair with Mr. Shatrughun Jiwnani, Director of the Office of Public Relations.
Mrs. Cherie Blair accompanied by a delegation arrived at 5.40 pm on Sunday, 13th January, 2008.
She visited Baha'i Lotus Temple in New Delhi. She said - "Thank you for allowing me a moment of quiet reflection in this place of faith." She was presented with the signature book of the House of Worship – Dawning Place of the Remembrance of God and a folder withBahá'í material.
When she was asked about faith, she replied faith is a good thing and faith with action like what the Bahá'í community demonstrates is laudable.To the question if the media was not covering enough of the Bahá'í communities involvement in social and cultural development, she agreed and spoke in support of the Bahá'í International community. She asked about the life of Bahá'u'lláh and if he had been married and had children.
The other members of the entourage, Ms. Angela Good Child, Mr. Raj Loomba, Lord Dholakia OBE DL of the House of Lords were all happy.Lord Dholakia said he knew the Bahá'í s and had been invited to few events in England that he had attended.
-
- فعّال
- پست: 265
- تاریخ عضویت: دوشنبه 7 آبان 1386, 1:32 pm
پاسخ: مقالات دیگران(2)
49.ویکی پدیا
خوان کول
منبع: ویکیپدیا، دانشنامهٔ آزاد
خوان کول اندیشمند و مورخ حوزهٔ خاورمیانه و جنوب آفریقاست. او مؤلف کتابهای متعدد و نیز
مترجم از عربی به انگلیسی میباشد. او ابتدا بهائی شد ولی بعدتر از این دین خارج شد.
کول که در سال ۱۹۷۲ بهائی شده بود، زندگی دانشگاهیش را در زمینه مطالعات بهائیت
آغاز کرد و در این حیطه تقریبا قوی شد. بهائی بودنش او را به مطالعه زبانها، فرهنگ و
تاریخ خاور میانه (خاستگاه بهائیت) و به تبلیغ بهائیت در کشورهایی که مسلمانان زیادی
داشتند، تشویق کرد. کشورهایی چون لبنان، مصر، اردن و هند.[۱] او اکنون به عربی فصیح،
عربی لبنانی و مصری، فارسی و اردو سخن میگوید و به زبان ترکی آشناست.[۲] برخی از
علاقهمندیهای کول ریشه در پیشینه بهائی او دارند. به عنوان مثال علاقهمندی او به شیخ
احمد احسائی و شیعه از این دست است. او درباره هلال شیعی و به طور کلی اسلام نیز
مطالبی نگاشتهاست.
او در سال ۱۹۹۶ و در پی ناسازگاری با رهبری بهائیت از بهائیت خارج شد. او بعدتر اعلام کرد
که به عقیدهای شخصی دست یافتهاست اما هم چنان علقهای به بهائیت ندارد.[۳] کول سالها
پس از خروجش از بهائیت به انتشار کتاب در آن باره ادامه داد. البته موضوع نوشتههای او پس از
۱۱ سپتامبر مشخصا سیاسیتر شد.
او در ابتدا تماسهایی با پزوهشگران بهائی هم فکرش برقرار ساخت. او سایت H-bahai را
تاسیس کرد که فعلاً موجود ولی غیرفعال است. او در این سایت بسیاری از آثار دست نیافتنی
را منتشر ساخت. [۴]
بسیاری از نوشتههای آغازین او توسط انتشارات بهائی یا در نشریه برخط سایتش منتشر میشد.
برخی از آنها ترجمه آثار گلپایگانی بودند. او بسیاری از این نوشتهها را هم به صورت برخط منتشر
ساخت.[۵]
ترجمههای جبران خلیل جبران
او سه جلد از آثار عربی جبران خلیل جبران به انگلیسی ترجمه کردهاست.[۶]
پانویس
↑ "Informed Comment". Juancole.com. September 16, 2005. http://www.juancole.com/2005/09/hitchen ... -just.html. Retrieved 2008-10-26.
↑ "Juan R. I. Cole Publications". Curriculum Vitae. Juan Cole's Academic Web site. http://www-personal.umich.edu/~jrcole/jcpers.htm. Retrieved 2006-05-28.
↑ Juan Cole, personal statement on Baha'u'llah, 3 years on, 2 March 1999
↑ "H-Bahai Website". H-net.org. 1998-08-27. http://www.h-net.org/~bahai/. Retrieved 2009-04-28.
↑ "Baha'i Studies: Papers, Translations, Documents". Personal.umich.edu. http://www-personal.umich.edu/~jrcole/bahai/bahaixb.htm. Retrieved 2008-10-26.
↑ "Informed Comment". Juancole.com. http://www.juancole.com/index.html/2005 ... g-bob.html. Retrieved 2008-10-26.
خوان کول
منبع: ویکیپدیا، دانشنامهٔ آزاد
خوان کول اندیشمند و مورخ حوزهٔ خاورمیانه و جنوب آفریقاست. او مؤلف کتابهای متعدد و نیز
مترجم از عربی به انگلیسی میباشد. او ابتدا بهائی شد ولی بعدتر از این دین خارج شد.
کول که در سال ۱۹۷۲ بهائی شده بود، زندگی دانشگاهیش را در زمینه مطالعات بهائیت
آغاز کرد و در این حیطه تقریبا قوی شد. بهائی بودنش او را به مطالعه زبانها، فرهنگ و
تاریخ خاور میانه (خاستگاه بهائیت) و به تبلیغ بهائیت در کشورهایی که مسلمانان زیادی
داشتند، تشویق کرد. کشورهایی چون لبنان، مصر، اردن و هند.[۱] او اکنون به عربی فصیح،
عربی لبنانی و مصری، فارسی و اردو سخن میگوید و به زبان ترکی آشناست.[۲] برخی از
علاقهمندیهای کول ریشه در پیشینه بهائی او دارند. به عنوان مثال علاقهمندی او به شیخ
احمد احسائی و شیعه از این دست است. او درباره هلال شیعی و به طور کلی اسلام نیز
مطالبی نگاشتهاست.
او در سال ۱۹۹۶ و در پی ناسازگاری با رهبری بهائیت از بهائیت خارج شد. او بعدتر اعلام کرد
که به عقیدهای شخصی دست یافتهاست اما هم چنان علقهای به بهائیت ندارد.[۳] کول سالها
پس از خروجش از بهائیت به انتشار کتاب در آن باره ادامه داد. البته موضوع نوشتههای او پس از
۱۱ سپتامبر مشخصا سیاسیتر شد.
او در ابتدا تماسهایی با پزوهشگران بهائی هم فکرش برقرار ساخت. او سایت H-bahai را
تاسیس کرد که فعلاً موجود ولی غیرفعال است. او در این سایت بسیاری از آثار دست نیافتنی
را منتشر ساخت. [۴]
بسیاری از نوشتههای آغازین او توسط انتشارات بهائی یا در نشریه برخط سایتش منتشر میشد.
برخی از آنها ترجمه آثار گلپایگانی بودند. او بسیاری از این نوشتهها را هم به صورت برخط منتشر
ساخت.[۵]
ترجمههای جبران خلیل جبران
او سه جلد از آثار عربی جبران خلیل جبران به انگلیسی ترجمه کردهاست.[۶]
پانویس
↑ "Informed Comment". Juancole.com. September 16, 2005. http://www.juancole.com/2005/09/hitchen ... -just.html. Retrieved 2008-10-26.
↑ "Juan R. I. Cole Publications". Curriculum Vitae. Juan Cole's Academic Web site. http://www-personal.umich.edu/~jrcole/jcpers.htm. Retrieved 2006-05-28.
↑ Juan Cole, personal statement on Baha'u'llah, 3 years on, 2 March 1999
↑ "H-Bahai Website". H-net.org. 1998-08-27. http://www.h-net.org/~bahai/. Retrieved 2009-04-28.
↑ "Baha'i Studies: Papers, Translations, Documents". Personal.umich.edu. http://www-personal.umich.edu/~jrcole/bahai/bahaixb.htm. Retrieved 2008-10-26.
↑ "Informed Comment". Juancole.com. http://www.juancole.com/index.html/2005 ... g-bob.html. Retrieved 2008-10-26.
-
- فعّال
- پست: 339
- تاریخ عضویت: جمعه 22 آذر 1387, 9:23 pm
پاسخ: مقالات دیگران(2)
50. باور نادرست تشکیلات بهائی از حقوق شهروندی
تارنمای جام نیوز
منبع:
http://www.jamnews.ir/NSite/FullStory/News/?Id=41155
واقعیت اینست که تشکیلات بهائیت دچار توهمی کور گردیده است و حکایت آن حکایت ملانصرالدین است که روزی با خود گفت که بهتر است دیگران را سرکار گذارم و به هر که از کوچه می گذرد بگویم که ته کوچه آش می دهند وشروع کرد به گفتن . کم کم با ازدیاد مردم کاسه به دست و رفتن آنان به ته کوچه و برنگشتن آنان با خود فکر کرد که نکندواقعاً ته کوچه آش میدهند و سرِِِِ, ما بی کلاه بماند و اینقدر آن را پیش خود تکرار کرد که باورش شد و دوید منزل تا کاسه ای برای گرفتن آش از ته کوچه فراهم کند . !!!!
آری حال و روز تشکیلات بهائیت هم همین است. آنقدر طلب حقوق شهروندی حقوق شهروندی کرده و میکنند انگار که این گروه از هیچ حقوقی برخوردار نیست و چنان در این مورد مظلوم نمایی میکنند که انگار هیچ کسی به اندازه آنان در این کره خاکی ظلم ندیده است بگونه ای که آنرا بصورت یک باور غلط به سایر بهائیان نیزتلقین می کنند .اما ببینیم وضعیت حقوقی بهائیان همانگونه است که تشکیلات بهائیت میگوید یا واقعیت چیز دیگری است؟
بر اساس ادعای تشکیلات بهائیت اکنون 300 هزار بهائی درایران زندگی میکنند .هرچند این آمار توسط هیچ سازمان رسمی تائید نشده است اما فرض را بر همان آمار میگیریم و چند سوال مطرح میکنیم:
1-آیا فرزندان بهائی همانند سایر مسلمانان ایرانی به رایگان از آموزش ابتدائی ،راهنمائی ودبیرستان در ایران استفاده میکنند یا خیر؟
2-آیا بهائیان از ایران با گذرنامه رسمی ایرانی مثل همه ایرانیان آزادانه به سفرهای خارجی و داخلی میروند یا خیر؟
3-آیا بهائیان در ایران در داشتن مالکیت زمین ،خانه،مغازه ،شرکت،ماشین وغیره بهائیان در ایران ممانعتی دارند یا خیر؟
4-آیا بهائیان در ایران از امکانات بهداشتی ودرمانی استفاده میکنند یا خیر؟
5-آیا برای رای دادن بهائیان در انتخابات مختلف در ایران مشکلی وجود دارد یاخیر؟
6- آیا بهائیان از امنیتی که پلیس در سطح شهر های ایران برقرار کرده است برخوردارند یا خیر؟
7-آیا همه 300هزار نفر بهائی در ایران شاغلند با بیکار؟
8-آیا برای ازدواج وطلاق بهائیان در ایران منعی وجود دارد یا خیر؟
9-آیا برای خرید و فروش املاک و اموال بهائیان در ایران با مشکلی مواجه میباشند یا خیر؟
10-آیا بهائیان در ایران دارای شناسنامه و کارت ملی هستند یا خیر؟
11-آیا حضور بهائیان در اماکن عمومی همچون پارک ها ،ورزشگاه ها ،سینما و تئاتر و اماکن خرید ممنوع یا آزاد است؟
12-آیا بهائیان در ایران برای استفاده از آب ،برق ،گاز ،مخابرات واینترنت تفاوتی با سایر ایرانیان دارند یا خیر؟
13-آیابه راحتی و مثل همه ایرانیان از یارانه های دولتی از بیت المال مسلمین استفاده یکسان می کنند یا خیر ؟
14 – آیا اگر تعدادی معدود بهائی ایرانی مثل همه ایرانیان ،تخلف از قوانین مدنی و مقررات اجتماعی بنمایند و به زندان بیفتند اشکال دارد یا خیر ؟
15 – آیا .....و آیا ....
اینها بخش کوچکی از صدها حقوق شهروندی است که بهائیان در ایران از آن استفاده می کنند و در برابر استفاده از اینهمه حقوق ،بصورت ناجوانمردانه ای دم فرو می بندندوسکوت اختیار میکنند.پس براستی تشکیلات بهائیت چه تصوری از حقوق شهروندی دارد ؟
آیا آنان انتظار دارند در برابر هر قانون شکنی برخوردی صورت نگیرد؟
باز اگر برفرض مثال از جمعیت 300هزار نفری بهائیان ایران صد نفر در زندان بسر می برند آیا آنرا یک امر ضد حقوقی برای بهائیان ایران تلقی میکنند در حالیکه در زندان های ایران طیف مختلفی از اقشار مردم با هر مسلک و مرامی بدلیل زیر پا گذاشتن حقوق شهروندی واجتماعی خود و دیگران هم اکنون زندانی می باشند .تشکیلات یهائیت بسرکردگی بیت العدل هنوز نمی داند که اداره هر جامعه بر اساس قوانین جاری تعیین شده است و زیر پا گذاشتن آن در هر قالب و شکلی و بسته به نوع وشکل آن دارای مجازات های مختلفی است . در غیر اینصورت سنگ بر روی سنگ بند نمی شود .
آیا تشکیلات بهائیت نمی داند که بهائیان ایران در کشوری زندگی میکنند که دین اسلام دین رسمی و مذهب شیعه مذهب اکثریت جامعه ایران است و تنها سه دیانت مسیحی،کلیمی و زرتشتی رسمیت داشته و سایر اقلیت ها فاقد آن می باشند ؟
چرا تشکیلات بهائیت علیرغم اطلاع از عدم مشروعیت برای تبلیغ فرقه بهائیت در ایران که در قانون اساسی و قوانین مجازات اسلامی صراجتاً بر ممنوعیت آنها تاکید گردیده باز بر ادامه فعالیت غیرقانونی و مخالف با حقوق شهروندی اصرار می ورزند ؟
بهائیت بنا به یکی از اصلی ترین اصول 12 گانه خود ملزم به اطاعت از حکومت هرکشور و قوانین آن می باشد پس چرا بیت العدل این اصل مهم را برای بهائیان ایران نادیده می گیرد و دست بهائیان را در انجام فعالیت های غیر قانونی و مخالف با حکومت آزاد می گذارد؟! وسپس با کمال پررویی داد وفغان از حقوق شهروندی بهائیان ایران سر می دهد .تشکیلات بهائیت به رهبری بیت العدل برای هربهائی آزاده ای که اصول بهائیت را زیر سوال ببرد حکم طرد روحانی و اجتماعی صادر می کند و بهائی آزاد اندیش را از هستی ساقط کرده، حتی اجازه حرف زدن را با نزدیکان درجه یک مثل همسر و فرزند و پدر و مادر را از وی سلب میکند. چگونه است که بهائیت شدیداٌ از خطوط قرمز خود دفاع کرده و آنرا مشروع می داند اما حقی و احترامی برای قوانین کشوری با 70 میلیون مسلمان شیعه قائل نیست؟!!
لذا بهائیان ایران در یک پاردوکس دائمی بسر می برند انها نمی دانند به حرف رهبران بهائیت همچون بها الله یا عبدالبها مبنی بر عدم دخالت در سیاست وتبعیت از حکومت توجه کنند یا بیانیه های بیت العدل که نویسندگان و تائید کنندگان آن نه در ایران زندگی می کنند و نه از جو وفضای آن اطلاعی دارند،مدنظر قرار دهند.؟!!
تشکیلات بهائیت باید بداند که جامعه بین المللی نیز به حاکمیت و قوانین داخلی هر کشور مستقل احترام می گذارد و برای مجرمین هرکشوری تره هم خرد نمیکند بهمین خاطرنظام جمهوری اسلامی نیز حقوق جامعه بهائی را تا جائی حفظ می کند که آنان نیز بنوبه خود هم برای حاکمیت و هم برای قوانین آن احترام قائل گردیده به آن تن در دهند در غیر اینصورت هر فرد با هر اعتقادی با زیر پا گذاشتن قوانین این نظام مجرم تلقی گردیده و مصداق مجازات اسلامی می باشد.حقوق شهروندی کلمات زیبائی است که بار حقوقی خاص خود را بدنبال دارد که متاسفانه اکنون مستمسک دست تعدادی مبلغ مزدوربیت العدل برای دروغ پراکنی و تلقین توهمات به جامعه بهائی ایران شده است .
ذکر یک نکته در پایان ضروری است که سو استفاده از افرادی همچون آیت الله منتظری (که امید است مشمول مغفرت الهی واقع گردند)دیگر جزو حربه های سوخته می باشد، جالب است که ایشان به ضاله بودن فرقه بهائیت تاکید داشته اما نه تائید و نه رد ایشان مستمسکی برای فرقه بهائیت محسوب نمی شود زیرا ملاک حقوقی و قانونی با رد یا تائید یک فرد ضعیف و قوی نمی شود.
مسئله حقوق شهر وندی و ابعاد آن کاملا در قوانین ایران اسلامی مشخص و روشن بوده و آیت الله منتظری هم مطلب جدیدی که اینچنین به مذاق بهائیان خوش آمده نگفته است .
در پایان از تشکیلات بهائیت در خواست می شود دو بیانیه ای که بعدا ایشان در پاسخ به غوغا سالاری بهائیان صادر کردند را نیز در اختیار بهائیان و مدافعان به اصطلاح حقوق بشر قرار دهند که در آن بر مسیر انحرافی و کج اندیشی بهائیت تاکید مجدد داشتند.
در برابر رافت اسلامی نظام مقدس جمهوری اسلامی به حقوق شهروندی اکنون شاهد نمونه های بارزی از بی احترامی و زیر پا نهادن حقوق اجتماعی از سوی برخی از اعضای فریب خورده این فرقه بسرکردگی بیت العدل در داخل و خارج کشور می باشیم ولذا مطالبات حقوقی مردم مسلمان و شیعه ایران هنوز بقوت خود باقی است که امید است دستگاه قضائی با شجاعت و رعایت عدالت نسبت به اعاده آن از این فرقه و رهبران آن اقدام نماید
تارنمای جام نیوز
منبع:
http://www.jamnews.ir/NSite/FullStory/News/?Id=41155
واقعیت اینست که تشکیلات بهائیت دچار توهمی کور گردیده است و حکایت آن حکایت ملانصرالدین است که روزی با خود گفت که بهتر است دیگران را سرکار گذارم و به هر که از کوچه می گذرد بگویم که ته کوچه آش می دهند وشروع کرد به گفتن . کم کم با ازدیاد مردم کاسه به دست و رفتن آنان به ته کوچه و برنگشتن آنان با خود فکر کرد که نکندواقعاً ته کوچه آش میدهند و سرِِِِ, ما بی کلاه بماند و اینقدر آن را پیش خود تکرار کرد که باورش شد و دوید منزل تا کاسه ای برای گرفتن آش از ته کوچه فراهم کند . !!!!
آری حال و روز تشکیلات بهائیت هم همین است. آنقدر طلب حقوق شهروندی حقوق شهروندی کرده و میکنند انگار که این گروه از هیچ حقوقی برخوردار نیست و چنان در این مورد مظلوم نمایی میکنند که انگار هیچ کسی به اندازه آنان در این کره خاکی ظلم ندیده است بگونه ای که آنرا بصورت یک باور غلط به سایر بهائیان نیزتلقین می کنند .اما ببینیم وضعیت حقوقی بهائیان همانگونه است که تشکیلات بهائیت میگوید یا واقعیت چیز دیگری است؟
بر اساس ادعای تشکیلات بهائیت اکنون 300 هزار بهائی درایران زندگی میکنند .هرچند این آمار توسط هیچ سازمان رسمی تائید نشده است اما فرض را بر همان آمار میگیریم و چند سوال مطرح میکنیم:
1-آیا فرزندان بهائی همانند سایر مسلمانان ایرانی به رایگان از آموزش ابتدائی ،راهنمائی ودبیرستان در ایران استفاده میکنند یا خیر؟
2-آیا بهائیان از ایران با گذرنامه رسمی ایرانی مثل همه ایرانیان آزادانه به سفرهای خارجی و داخلی میروند یا خیر؟
3-آیا بهائیان در ایران در داشتن مالکیت زمین ،خانه،مغازه ،شرکت،ماشین وغیره بهائیان در ایران ممانعتی دارند یا خیر؟
4-آیا بهائیان در ایران از امکانات بهداشتی ودرمانی استفاده میکنند یا خیر؟
5-آیا برای رای دادن بهائیان در انتخابات مختلف در ایران مشکلی وجود دارد یاخیر؟
6- آیا بهائیان از امنیتی که پلیس در سطح شهر های ایران برقرار کرده است برخوردارند یا خیر؟
7-آیا همه 300هزار نفر بهائی در ایران شاغلند با بیکار؟
8-آیا برای ازدواج وطلاق بهائیان در ایران منعی وجود دارد یا خیر؟
9-آیا برای خرید و فروش املاک و اموال بهائیان در ایران با مشکلی مواجه میباشند یا خیر؟
10-آیا بهائیان در ایران دارای شناسنامه و کارت ملی هستند یا خیر؟
11-آیا حضور بهائیان در اماکن عمومی همچون پارک ها ،ورزشگاه ها ،سینما و تئاتر و اماکن خرید ممنوع یا آزاد است؟
12-آیا بهائیان در ایران برای استفاده از آب ،برق ،گاز ،مخابرات واینترنت تفاوتی با سایر ایرانیان دارند یا خیر؟
13-آیابه راحتی و مثل همه ایرانیان از یارانه های دولتی از بیت المال مسلمین استفاده یکسان می کنند یا خیر ؟
14 – آیا اگر تعدادی معدود بهائی ایرانی مثل همه ایرانیان ،تخلف از قوانین مدنی و مقررات اجتماعی بنمایند و به زندان بیفتند اشکال دارد یا خیر ؟
15 – آیا .....و آیا ....
اینها بخش کوچکی از صدها حقوق شهروندی است که بهائیان در ایران از آن استفاده می کنند و در برابر استفاده از اینهمه حقوق ،بصورت ناجوانمردانه ای دم فرو می بندندوسکوت اختیار میکنند.پس براستی تشکیلات بهائیت چه تصوری از حقوق شهروندی دارد ؟
آیا آنان انتظار دارند در برابر هر قانون شکنی برخوردی صورت نگیرد؟
باز اگر برفرض مثال از جمعیت 300هزار نفری بهائیان ایران صد نفر در زندان بسر می برند آیا آنرا یک امر ضد حقوقی برای بهائیان ایران تلقی میکنند در حالیکه در زندان های ایران طیف مختلفی از اقشار مردم با هر مسلک و مرامی بدلیل زیر پا گذاشتن حقوق شهروندی واجتماعی خود و دیگران هم اکنون زندانی می باشند .تشکیلات یهائیت بسرکردگی بیت العدل هنوز نمی داند که اداره هر جامعه بر اساس قوانین جاری تعیین شده است و زیر پا گذاشتن آن در هر قالب و شکلی و بسته به نوع وشکل آن دارای مجازات های مختلفی است . در غیر اینصورت سنگ بر روی سنگ بند نمی شود .
آیا تشکیلات بهائیت نمی داند که بهائیان ایران در کشوری زندگی میکنند که دین اسلام دین رسمی و مذهب شیعه مذهب اکثریت جامعه ایران است و تنها سه دیانت مسیحی،کلیمی و زرتشتی رسمیت داشته و سایر اقلیت ها فاقد آن می باشند ؟
چرا تشکیلات بهائیت علیرغم اطلاع از عدم مشروعیت برای تبلیغ فرقه بهائیت در ایران که در قانون اساسی و قوانین مجازات اسلامی صراجتاً بر ممنوعیت آنها تاکید گردیده باز بر ادامه فعالیت غیرقانونی و مخالف با حقوق شهروندی اصرار می ورزند ؟
بهائیت بنا به یکی از اصلی ترین اصول 12 گانه خود ملزم به اطاعت از حکومت هرکشور و قوانین آن می باشد پس چرا بیت العدل این اصل مهم را برای بهائیان ایران نادیده می گیرد و دست بهائیان را در انجام فعالیت های غیر قانونی و مخالف با حکومت آزاد می گذارد؟! وسپس با کمال پررویی داد وفغان از حقوق شهروندی بهائیان ایران سر می دهد .تشکیلات بهائیت به رهبری بیت العدل برای هربهائی آزاده ای که اصول بهائیت را زیر سوال ببرد حکم طرد روحانی و اجتماعی صادر می کند و بهائی آزاد اندیش را از هستی ساقط کرده، حتی اجازه حرف زدن را با نزدیکان درجه یک مثل همسر و فرزند و پدر و مادر را از وی سلب میکند. چگونه است که بهائیت شدیداٌ از خطوط قرمز خود دفاع کرده و آنرا مشروع می داند اما حقی و احترامی برای قوانین کشوری با 70 میلیون مسلمان شیعه قائل نیست؟!!
لذا بهائیان ایران در یک پاردوکس دائمی بسر می برند انها نمی دانند به حرف رهبران بهائیت همچون بها الله یا عبدالبها مبنی بر عدم دخالت در سیاست وتبعیت از حکومت توجه کنند یا بیانیه های بیت العدل که نویسندگان و تائید کنندگان آن نه در ایران زندگی می کنند و نه از جو وفضای آن اطلاعی دارند،مدنظر قرار دهند.؟!!
تشکیلات بهائیت باید بداند که جامعه بین المللی نیز به حاکمیت و قوانین داخلی هر کشور مستقل احترام می گذارد و برای مجرمین هرکشوری تره هم خرد نمیکند بهمین خاطرنظام جمهوری اسلامی نیز حقوق جامعه بهائی را تا جائی حفظ می کند که آنان نیز بنوبه خود هم برای حاکمیت و هم برای قوانین آن احترام قائل گردیده به آن تن در دهند در غیر اینصورت هر فرد با هر اعتقادی با زیر پا گذاشتن قوانین این نظام مجرم تلقی گردیده و مصداق مجازات اسلامی می باشد.حقوق شهروندی کلمات زیبائی است که بار حقوقی خاص خود را بدنبال دارد که متاسفانه اکنون مستمسک دست تعدادی مبلغ مزدوربیت العدل برای دروغ پراکنی و تلقین توهمات به جامعه بهائی ایران شده است .
ذکر یک نکته در پایان ضروری است که سو استفاده از افرادی همچون آیت الله منتظری (که امید است مشمول مغفرت الهی واقع گردند)دیگر جزو حربه های سوخته می باشد، جالب است که ایشان به ضاله بودن فرقه بهائیت تاکید داشته اما نه تائید و نه رد ایشان مستمسکی برای فرقه بهائیت محسوب نمی شود زیرا ملاک حقوقی و قانونی با رد یا تائید یک فرد ضعیف و قوی نمی شود.
مسئله حقوق شهر وندی و ابعاد آن کاملا در قوانین ایران اسلامی مشخص و روشن بوده و آیت الله منتظری هم مطلب جدیدی که اینچنین به مذاق بهائیان خوش آمده نگفته است .
در پایان از تشکیلات بهائیت در خواست می شود دو بیانیه ای که بعدا ایشان در پاسخ به غوغا سالاری بهائیان صادر کردند را نیز در اختیار بهائیان و مدافعان به اصطلاح حقوق بشر قرار دهند که در آن بر مسیر انحرافی و کج اندیشی بهائیت تاکید مجدد داشتند.
در برابر رافت اسلامی نظام مقدس جمهوری اسلامی به حقوق شهروندی اکنون شاهد نمونه های بارزی از بی احترامی و زیر پا نهادن حقوق اجتماعی از سوی برخی از اعضای فریب خورده این فرقه بسرکردگی بیت العدل در داخل و خارج کشور می باشیم ولذا مطالبات حقوقی مردم مسلمان و شیعه ایران هنوز بقوت خود باقی است که امید است دستگاه قضائی با شجاعت و رعایت عدالت نسبت به اعاده آن از این فرقه و رهبران آن اقدام نماید
-
- فعّال
- پست: 339
- تاریخ عضویت: جمعه 22 آذر 1387, 9:23 pm
پاسخ: مقالات دیگران(2)
51.
سید علی اسماعیلی:
بيت العدل اعظم: بن بست مشروعيت
منبع: مجله زمانه / چاپ دوم / سال ششم / شماره 61 / مهر 1386
---------------------------
مقدمه
ضعف سازماني، به مثابه ي جلوه ي بارز ضعف انديشه و سستي رفتار بهائيان، در بيت العدل انعكاس يافته است. بيت العدل، كه سعي مي كند همچون حزبي فراگير عمل نمايد، فاقد انسجام سازماني و ارتباطات لازم ميان اعضاي خويش است. مقاله ي حاضر ضعف اين جريان انحرافي، و تضادها و پرسش هاي ناشي از آن براي بهائيت را بررسي نموده است.
سازمان اداري بهائيان كه شوقي افندي آن را«نظم اداري امرالله» ناميده، زير نظر مركز اداري و روحاني بهائيان موسوم به «بيت العدل اعظم الهي» اداره مي شود كه در شهر حيفا (واقع در فلسطين اشغالي) قرار دارد.
عباس افندي (عبدالبهاء)، دومين رهبر بهائيت، در «الواح وصايا»، كه به منشور و ميثاق جامعه ي بهائيانشهرت دارد، سازمان رهبري و اداري بهائيان را بر دو ركن - «ولي امر» و «بيت العدل» - بنيان نهاده و ضمن برشمردن حوزه ي اختيارات هر كدام، اعضاي سازمان بيت العدل، ايادي امرالله و همه ي آحاد بهائيان را به تبعيت از دستورات ولي امرالله فراخوانده است. او ولي امر رابه عنوان عضو ارشد و رياست دائمي و عزل ناشدني بيت العدل منصوب كرده، و اختيارات گسترده اي، نظير اخراج يا تنبيه اعضاي خطا كار بيت العدل، براي وي برشمرده است.
بر اساس منشور بهائيان، كه عباس افندي آن را در قالب «الواح وصايا» تدوين كرده است، ولي امر موجود بايد ولي امر بعد از خود را معرفي و تعيين كند و سازمان اداري بهائيان در همه ي اعصار بايد تحت اشراف و نظارت عاليه ي ولي امر اداره شود. با وجود اين، از زمان فوت شوقي افندي (سومين پيشوا و اولين ولي امر سازمان بهائيت) تاكنون نزديك به پنجاه سال است كه تشكيلات موسوم به بيت العدل، برخلاف منشور و دستورات عبدالبها، جايگاه ولي امر را از سازمان اداري بهائيان حذف نموده است و به تنهايي و بي حضور ولي امر، مديريت جامعه ي بهائيان را بر عهده دارد و بدين سان، سازمان بهائيت را با بحران مشروعيت مواجه ساخته است.
---------------------------
نحوه ي تشكيل بيت العدل
عنوان بيت العدل، اول بار توسط حسينعلي بهاء در كتاب «اقدس» به كار رفت. بر اساس نظر وي، در هر شهر و محله اي كه حداقل نه تن بهائي در آنجا ساكن باشند، تشكيل بيت العدل واجب است. عباس افندي (جانشين بهاء) به دنبال مسافرت به كشورهاي اروپايي و امريكايي، دايره ي تشكيلاتي بيت العدل را بسيار فراتر از آن چيزي كه بهاء پيش بيني كرده بود، گسترش داد و آن را ركن و مركز تشريع (يكي از دو ركن و مركز اصلي سازمان بهائيت) تلقي نمود.
رهبري سازمان به عنوان ولي امر الله (ركن اول) مركز تبيين، وتشكيلات بيت العدل (به عنوان ركن ديگر) مركز تشريع ناميده شد.
پس از عباس افندي به دلايلي همچون ناتواني و ضعف شخصيتي شوقي افندي، بنيان هاي تهي و سست مرام بهائيت، بي رغبتي مردم براي گرايش به اين مسلك (به رغم تبليغات بسيار گسترده و فراگير آن)، ريزش تعداد بسياري از پيروان، و از همه مهم تر تجارب مثبت نودينان امريكايي در امر سازمان دهي فرقه هاي به ظاهر ديني، و تأكيد و توصيه ي دسته اي از حكام دولت غاصب اسرائيل بر تأسيس هر چه سريع تر بيت العدل، سير شكل گيري بيت العدل در دوره ي شوقي شدت بيشتري به خود گرفت و بر هميناساس «هيأت بين المللي بهائي» (جنين بيت العدل) تشكيل، و ميسن ريمي امريكايي توسط شوقي به رياست آن منصوب شد.
شوقي در 1957. م / 1336. ش به طور مشكوكي در لندن فوت كرد. هم زمان با مرگ مشكوك وي و به رغم وجود و ادامه ي فعاليت هيأت بين المللي بهائي،
خانم روحيهماكسول (بيوه ي شوقي) بدون كمترين توجه به هيأت منصوب شوقي، عملا مديريت تشكيلات بهائيت را به عهده گرفت. ماكسول ابتدا هيأتي سه نفره را (متشكل از خود، جان فرابي و حسن موقر باليوزي) تشكيل داد، سپس هيأت بين المللي بهائي را، كه در زمان حيات شوقي براي استقرار بيتالعدل تأسيس شده و ميسن ريمي رياستش را بر عهده داشت، ملغي اعلام كرد. هيأت سه نفره در گام بعدي، اعضاي ايادي امر الله را از سراسر جهان دعوت نمود و با حضور آن ها (كه 27 تن بودند) هيأت نه نفره اي از ايادي به عنوان «هيأت ايادي امر الله مقيم ارض اقدس» انتخاب شد. هم زمان با اين امر، ميسن ريمي (منصوب شوقي) از جمع ايادي امر الله طرد، و به بهائيان مقيم كشورهاي جهان نيز اعلان شد كه از هر گونه تماس با او و طرفدارانش خودداري كنند. محفل بهائيت در فرانسه نيز، كه از طرفداران ميسن ريمي تشكيل مي شد، منحل گشت و ساير حاميانشاز عضويت سازمان بهائيت اخراج شدند.
هيأت ايادي امر الله مقيم ارض اقدس به مدت شش سال (1963 - 1957. م) اداره ي تشكيلات بهائيت را بر عهده داشت و طي اين مدت، تعداد محافل ملي از نه به 56 محفل افزايش يافت. سرانجام در 1342) 1963.ش) با حضور نمايندگان 56 محفل ملي، نخستين انتخابات بيت العدل برگزار و طي آن سه ايراني، چهار امريكايي بيت العدل برگزار و طي آن سه ايراني، چهار امريكايي، يك انگليسي و يك ايرلندي، جمعا نه نفر به عنوان اعضاي بيت العدل انتخاب شدند.
بر اساس قانون اساسي بيت العدل، اعضاي آن هر پنج سال يك بار باحضور نمايندگان محافل ملي كشورها و اجتماع آن ها در قالب «انجمن شوراي بين المللي بهائي»، با رأي اكثريت اين شورا انتخاب مي شوند و تاكنون طي سال هاي 2003 - 1963. م نه دوره ي انتخاب بيت العدل برگزار شده است. اختيارات و وظايف بيت العدل نسبت به جوامع و آحاد بهائي، نامحدود و فاقد هر نوع قيد و شرط است، همچنان كه تسليم بودن جوامع و آحاد بهائي در قبال اوامر و تصميمات بيت العدل نيز مطلق و فاقد قيد و شرط مي باشد.
بيت العدل به لحاظ ساختار، داراي واحدهاي سازماني گسترده اي است كه از طريق اين واحدها، تمامي عرصه هاي فرديو اجتماعي بهائيان جهان را پوشش مي دهد. در واقع، ساختار بيت العدل همانند ساختار حزبي فراگير است كه اعضاي آن، خود را در هر حال ملزم به رعايت اصول حاكم بر حزب مي دانند و هر كدام از اعضا در يك يا چند واحد سازماني حزب مشغول فعاليت اند. به علاوه، تمامي بهائيانبايد طي تشريفات خاصي، به عضويت سازمان بهائيت درآيند و كساني كه اين تشريفات را رعايت، و تعرفه ي عضويت در سازمان بيت العدل را تكميل نكنند، بهائي شناخته نمي شوند و از مزاياي حزبي و حمايت هاي سازماني محروم خواهند بود. [1] .
در خور ذكر است كه پس از مرگ شوقي،جمعي از بهائيان كه بر لزوم حضور و استمرار ولايت امر باور داشتند، يكي از ايادي امر به نام چارلز ميسن ريمي را (كه شوقي او را به رياست هيأت بين المللي بهائي منصوب كرده بود) به عنوان ولي امر دوم خود برگزيدند. ميسن ريمي در 1974. م مرد و پس از وي جوئل مارانژلابه عنوان ولي امر سوم و در حال حاضر نيز نصرت الله بهره مند در جايگاه ولي امر چهارم قرار دارد. مقر اصلي طرفداران ميسن ريمي فعلا در كشور استرالياست. اين گروه، كه خود را بهائيان راستين مي خوانند، تحت عنوان بهائيان ارتودكس در كشورهاي مختلف از جمله امريكا، هند، استراليا، و كانادا فعال، و داراي مراكز تبليغي و محافل تشكيلاتي مي باشند.
[1] واحدهاي سازماني بيت العدل از دارالتبليغ بين المللي شروع، و به هيأتها و لجنه هاي محلي ختم مي گردد. بالاترين مرجع تصميم گيري بيت العدل، دارالتبليغ بين المللي است، علاوه بر دارالتبليغ، واحدهاي: روابط عمومي، دارالآثار، هيأت مهاجرين،دفتر بين المللي بهائي، دارالآثار جامعه ي بين المللي بهائي، با شرح وظايف مخصوص مستقيما زير نظر بيت العدل اداي وظيفه مي كنند. هيأت مشاورين قاره اي، به عنوان يكي از واحدهاي وابسته به دارالتبليغ بين المللي، در قالب قاره هاي آسيا، اروپا، امريكا، آفريقا و اقيانوسيه، از طريق هيأتهاي معاونت خود، مديريت محافل ملي كشورها را بر عهده دارد. اين هيأتها، علاوه بر مديريت محافل ملي كشورها، دو وظيفه ي عمده ي، «صيانت» از تشكيلات و جامعه ي بهائي و «تبليغ و نشر» مرام بهائيت را نيز عهده دار مي باشد. بخش ديگر تشكيلات بيت العدل، محافل ملي و محلي است كه در سطح كشورها فعال اند. محفل ملي، عالي ترين سازمان تصميم گيري و سياست گذاري بيت العدل در هر كشور است كه هر ساله طي انتخاباتي، با حضور نمايندگان محافل محلي آن كشور، اعضاي نهنفره ي آن انتخاب مي شوند. محفل ملي در واقع رابط جامعه ي بهائي هر كشور با تشكيلات بيت العدل، و مجري سياست ها و اهداف بيت العدل در آن كشور است. تبعيت از دستورات محفل ملي بر بهائيان آن كشور واجب است و تخلف از اين دستورات، محروميت هاي گسترده اي در پي دارد و متخلفان به اشد وجه مجازات مي شوند (اخيرا البته بر اثر فشارهاي موجود، در اين مجازات ها تجديد نظرهايي شده است). محفل محلي، از ديگر واحدهاي سازماني بيت العدل اعظم است كه در شهرها و محله هاي بهائي نشين، برپا مي گيرد، بهائيان ساكن هر شهر و محله، چنانچه به حد نصاب نه نفر برسند، ملزم اند محفل محلي برپا نمايند. محفل محلي، همانند محفل ملي، مركب از نه نفر، و در واقع، زيرمجموعه محفل ملي است و از تمامي اختيارات و وظايف لازم براي اداره و كنترل بهائيان تحت حوزه ي خود، برخوردار مي باشد. علاوه بر محافل ملي و محلي، هيأت هاو لجنه ها از ديگر واحدهاي سازمان بيت العدل اند كه زير نظر محفل ملي و محلي، و متناسب با نيازها و ضرورت هاي ملي و منطقه اي بهائيان تأسيس مي گردند و هر هيأت و لجنه در حوزه ي تعريف شده اي فعاليت مي كند. در واقع، ملموس ترين واحد سازماني بيت العدل براي آحاد بهائي، هيأت ها لجنه ها و محافل محلي اند. اين واحدها بر كليه فعاليت هاي اجتماعي، فردي و احوال شخصي بهائيان نظارت و اشراف كامل دارد.
---------------------------
بحران ناشي از خلأ وجود ولي امر
طبق دستور رهبران بهائيت، مديريت جامعه ي بهائيان بر عهده ي ولايتامر (سازمان تبيين) و تشكيلات بيت العدل (سازمان تشريع) مي باشد. از منظر شوقي افندي، اولين ولي امر بهائيان «اين نظم بديع - سازمان مديريت بهائيان - بر دو ركن استوار است ركن اول او و اعظم ركن ولايت الهيه است كه مصدر تبيين است - سازمان تبيين - و ركن ثاني بيت العدل اعظم الهي - سازمان تشريع - كه مرجع تشريع است.» [1] .
بر اساس اين نگرش، سازمان هاي تبيين و تشريع بايد در كنار هم وظايف محول شده را انجام دهند و هيچ يك نمي تواند جانشين ديگري گردد و در حوزه ي وظايف ديگري مداخله كند و «انفصال ركنين نظم بديع نيز از يكديگر ممتنع و محال است» [2] و ثبات، دوام و استقرار جامعه ي بهائي ناشي از وجود ولايت امر مي باشد و «هر گاه ولايت امر - سازمان تبيين - از نظم بديع حضرت بهاء الله - سازمان تشريع - منتزع شود، اساس اين نظم، متزلزل و الي الابد محروم از اصل توارثي مي گردد.» [3] .
در اين چارچوب كه رهبران بهائيت آن را ترسيم كرده اند، هيچ فردي حق اعتراض و اظهار نظر ندارد و همه ي بهائيان مكلف اند در مسير تعيين شده حركت نمايند. «... و جميع افنان و ايادي و احباي الهي بايد اطاعت او نمايند و توجه به او كنند.... اين كلمات را مبادا كسي تأويل نمايد و مانند بعد از صعود، هر ناقض ناكسي بهانه اي كند و علم مخالفت برافرازد و خودرأيي كند و باب اجتهاد باز نمايد، نفسي را حق رأيي و اعتقاد مخصوصي نه. بايد كل، اقتباس از مركز امر - ولي امر - و بيت عدل نمايند و ماعداهما كل مخالف في ضلال مبين.» [4] .
بر اساس نوشته ي رهبران بهائيت، سامان يابي، همبستگي دروني و نيز تأمين مصالح جامعه ي بهائي در سايه ي توافق، استمرار و تداوم همكاري نهاد ولي امر و سازمان بيت العدل محقق مي شود. اين دو بايد در حوزه ي اختيارات ديگري مداخله و همديگر را تضعيف نكنند و «چون اين دو مؤسسه - سازمان تبيين و سازمان تشريع - لا ينقسم متفقا به اجراي وظايف پردازند، امور تمشيت پذيرد و اقدامات جامعه مرتبط گردد و مصالح امر الله ترويج يابد.» [5] بر همين اساس، سازمان هاي ياد شده «هيچ يك نمي توانند به حدود مقدسه ي ديگري تجاوز نمايند و هرگز نيز تعدينخواهد نمود. هيچ يك در صدد تضعيف سلطه و اختيارات منصوصه مسلمه ديگري، كه از طرف خداوند عنايت گشته است، بر نخواهد آمد» [6] و هر مؤسسه اي كه بر خلاف منشور بهائيان - الواح وصايا - ايجاد گردد، ولو نام بيت العدل اعظم الهي بر خود نهد، در خور اعتنا نيست و فاقد مشروعيت است: «... هر هيأتي كه به نظام الهي و بر حسب تعليمات و اصول و شرايط سماويه، كه در صحف الهيه مشروحا مثبوت و مسطور است، كاملا كما ينبغي و يليق لهذا المقام الرفيع و المركز المنيع انتخاب و تشكيل نشود آن هيأت از اعتبار اصلي و رتبه ي روحاني ساقط، و از حق تشريع و وضع احكام و سنن و قوانين غير منصوصه ممنوع، و از اشرف اسني و قوه مطلقه ي عليا محروم» است. [7] .
چنان كه اشاره شد، طبق نظر بنيان گذاران بهائيت، ولي امر، علاوه بر آنكه ركن اول و اعظم سازمان مديريت بهائيان است، عضو ارشد و رياست دائمي و عزل ناشدني تشكيلات بيت العدل - سازمان تبيين - نيز هست. عباس افندي به موجب آنچه در الواح وصايا آمده، ولي امر را به عنوان رياست هميشگي بيت العدل - سازمان تبيين - انتخاب، و ضمن تأكيد بر لزوم تبعيت بهائيان در همه ي اعصار از دستورات ولي امر تصريح كرده است كه «... ولي امر الله رئيس مقدس اين مجلس و عضو اعظم ممتاز لا ينعزل» است [8] و «جميع اغصان و افنان و ايادي امرالله بايد كمال اطاعت و تمكين و انقياد و توجه و خضوع و خشوع را به ولي امرالله داشته باشد.» [9] افزون بر اين، تشخيص تصميمات غلط بيت العدل، و منطبق ساختن اين تصميمات بامنصوصات رهبران بهائيت بر عهده ي ولي امر است. به نوشته ي كتاب دور بهائي، «هر چند ولي امر الله رئيس لا ينعزل اين مجلس فخيم - بيت العدل - است... و لكن هر گاه تصميمي را وجدانا مباين با روح آيات منزله تشخيص دهد بايد ابرام و تأكيد در تجديد نظر آن نمايد.»
بنابراين، طبق دستورات دومين رهبر بهائيان - عباس افندي - اعضاي سازمان بيت العدل، ايادي امرالله، رجال مؤثر بهائي، و همه ي آحاد بهائيان بايد در برابر ولي امر الله خاضع، و مطيع دستورات و فرمان هاي وي باشند و بر اساس همين اختيارات گسترده است كه او مي تواند نسبت بهتنبيه يا اخراج اعضاي خطاكار بيت العدل اقدام نمايد و «چنانچه عضوي از اعضا - بيت العدل - گناهي ارتكاب نمايد كه در حق عموم ضرري حاصل شود، ولي امر الله صلاحيت اخراج او را دارد.» [10] بر اساس همين نگاه است كه ولي امر به عنوان مهم ترين كانون اين جماعت، مسئوليتدريافت و توزيع اموال عمومي بهائيان را نيز بر عهده دارد و «... حقوق الله راجع ولي امر الله است تا در نشر نفحات الله و ارتفاع كلمه الله و اعمال خيريه و منافع عموميه صرف گردد.» [11] .
همچنين، طبق دستورات رهبران بهائي، وجود مبين (يعني تبيين و تفسير كننده متون مقدس بهائيان) براي تبيين و تفسير متون بهائي در همه ي اعصار، از منصوصات و تصريحات انكار ناپذير است و اين وظيفه در طي زمان از ولي امر موجود به ولي امر بعدي منتقل مي گردد و هيچ نهاد و سازمان ديگري حق تفسير، توجيه و تبيين متون را ندارد. شوقي افندي در كتاب«دور بهائي» از قول عبدالبها در خصوص اه وظايف ولي امر گفته است: «اوست مبين آيات الله» و عبدالبهاء نيز تصريح كرده است: «اي احباي الهي، صريح كتاب اين است كه اگر دو نفس در مسائل الهيه جدال و بحث نمايند و اختلاف و منازعه نمايند هر دو باطل اند... اگر اندك معارضهاي به ميان آيد، سكوت كنند و حقيقت حال را از مبين - ولي امر - سؤال كنند.» [12] عبدالبها در اين فراز از سخن خود، ولي امر را علاوه بر تبيين كننده ي امر الله در كرسي رافع اختلافات و منازعات بهائيان نشانده و همه ي آحاد بهائيان را به تبعيت از وي فرا خوانده استو اينكه: «... ولي امر حاضر و ولاه امر در مستقبل ايام بايد با اقوال و اعمال خود كاملا به حقيقت اين اصل مهم آيين نازنين ما شهادت دهند و با روش و سلوك خود حقيقت اين اصل را بر اساس متين استوار سازند.» [13] .
ولي امر، از نظر نصوص بهائي، نماد وحدت و همدلي جامعه ي بهائيت است و بدون آن، بهائيان از هدايت و فيض معنوي محروم مي گردند، و «بدون اين مؤسسه - و ولي امر الله - وحدت و اساس در خطر افتد و بنيانش متزلزل گردد و از منزلتش بكاهد و از واسطه ي فيضي كه بر عواقب امور طي دهور احاطه دارد بالنده بي نصيب ماند و هدايتيكه جهت تعيين حدود و وظايف منتخبين ضروري است، سلب شود.» [14] .
توجه به اين نكته لازم است كه مطابق تعاليم بهائي، بيت العدل نمي تواند وظايف ولي امر را انجام دهد، همچنان كه ولي امر نمي تواند وظايف بيت العدل را انجام دهد و اين دو سازمان به طور مستقل و هر يك با شرح وظايف معين، جامعه ي بهائي را اداره مي كنند و «قدرت و اختيارات و حقوق و امتيازات اين دو مؤسسه هيچ يك با يكديگر متناقض نيست و به هيچ وجه از مقام اهميت ديگري نمي كاهد.» [15] .
اين در حالي است كه در حال حاضر تشكيلات، بدون توجه به دستورات صريح رهبران خود، ركن اول و اعظم سازمان اداري بهائيان - ولي امر - را حذف نموده است و به تنهايي بر كرسي مديريت جامعه ي بهائي يكه تازي مي كند!
بنابراين با توجه به اينكه اختيارات هر دو سازمان (سازمان ولي امر و سازمان بيت العدل) را به صورت شفاف رهبران بهائيان تعريف و تعيينكرده و بر مداخله نكردن هر سازمان در حوزه ي وظايف ديگري تأكيد فراوان نموده اند، هيچ يك از سازمان هاي ياد شده بدون وجود سازمان ديگر و به تنهايي نمي تواند جماعت بهائيان را اداره كند و در اين صورت موضوعيت و مشروعيت خود را از دست مي دهد و نمي تواند وظايف و رسالت خود را تحقق بخشد. مضافا اينكه هيچ يك از اين سازمان ها نمي توانند در جايگاه سازمان ديگر قرار گيرند و وظايف و رسالت آن را انجام دهند.
از منظري ديگر، با عنايت به اينكه در نظامنامه ي اداري بهائيان، ولي امر، عضو ارشد و رياست دائمي بيت العدل خواهد بود، درصورتي كه با تسامح يا بر اساس مصالح و ضرورت هايي ناگزير از قرار گرفتن يكي از سازمان هاي ياد شده در جايگاه ديگري باشد، اين سازمان ولي امر است كه مي تواند متناسب با جايگاه خود، در جايگاه بيت العدل قرار گيرد و در غياب بيت العدل وظايف آن را تحقق بخشد، ولي سازمان بيت العدل با هيچ فرضي نمي تواند به جاي سازمان ولي امر قرار گيرد؛ اتفاقي كه در حال حاضر سازمان بهائيان را دچار بحران فزاينده نموده و اين جماعت را با معمايي لاينحل مواجه ساخته است.
علاوه بر نصوص و دستورات ياد شده، در ده ها نوشته ي ديگر از رهبران بهائيتتأكيد شده كه ولي امر، ركن اعظم و اول سازمان مديريت بهائيان و رئيس و عضو ارشد بيت العدل است و تبعيت همه ي آحاد و رجال بهائي از وي واجب مي باشد، اساس سازمان مديريت بهائيان بدون ولي امر متزلزل مي گردد، سازمان بيت العدل فقط با رياست و حضور ولي امر معنا و موضوعيت مي يابد و بدون وجود و حضور ولي امر فاقد مشروعيت مي باشد؛ اتفاقي كه قريب نيم قرن در سازمان مديريت بهائيان رخ داده، جامعه ي بهائيان را با مشكل اساسي و بنيادي دچار ساخته، ريزش جماعت زيادي از سازمان بهائيت را موجب گرديده، پرسش هاي بسياري را متوجه سازمان بيت العدل نموده و اين سازمان را به آشفته گويي و تناقض گويي وادار ساخته است.
با توجه به توضيحات فوق، حذف سازمان ولايت امر از سازمان مديريت بهائيان و قرار دادن تشكيلات بيت العدل به جاي ولي امر، در تعارض آشكار با دستورات و نوشته هاي بنيان گذاران بهائي قرار دارد، زيرا به پيامدهاي مهم و سوء زير (از نظرگاه بهائيت) مي انجامد: 1 - حذف ستون و ركن اول و اعظم سازمان مديريت بهائيان؛ 2- حذف تكيه گاهي كه مانع تزلزل جامعه بهائيت مي شود؛ 3- حذف وجودي كه بهائيان معتقدند به موجب وجود و حضور او كسب فيض مي كنند؛ 4- حذف عضو ارشد و رياست دائمي بيت العدل؛ 5 - حذف مقامي كه ناظر بر تصميمات و اعمال اعضاي بيت العدل مي باشد و قرار است از تصميمات غلط بيت العدل جلوگيري كند و به وسيله ي آن، افراد خاطي در سازمان بيت العدل تنبيه يا اخراج شوند؛ 6 - مرجع كل جامعه ي بهائيان؛ 7 - حذف تنها مرجع مشروع (از ديدگاه بهائيت) براي دريافت و توزيع پول هايي كه بهائيان (به عنوان حقوق الله) به تشكيلات مي پردازند؛ 8 - حذف مقامي كه رسما تبيين متون و نوشته هاي رهبران بهائي را بر عهده دارد، و حذف....
[1] ولي امر الله، توقيع منيع، ص 21.
[2] همان جا.
[3] اركان نظم، بديع، ص 46.
[4] الواح وصايا، ص 27.
[5] دور بهائي، ص 76.
[6] همان، ص 77.
[7] شوقي افندي، توقيعات، ص 240.
[8] همان، صص 15 - 16.
[9] همان جا.
[10] همان جا.
[11] همان جا.
[12] عبدالبها، مكاتيب، ج 3.
[13] دور بهائي، ص 82.
[14] اركان نظمبديع، ص 46.
[15] دور بهائي، ص 77.
---------------------------
پرسش هاي بي جواب
اين تناقض و دوگانگي در رفتار و نظر كارگزاران بهائي، پرسش هاي متعددي را فرا روي آنان قرار مي دهد كه بايد براي پيروان اين مسلك پاسخگو باشند. از جمله:
1 - شوقي در كتاب «دوربهائي» گفته است: «با حذف مؤسسه ي ولايت امر، نظم جهاني حضرت بهاء الله تحريف شده و براي هميشه از آن اصل موروثي، كه طبق نص حضرت عبدالبها هميشه مورد حمايت قانون الهي بوده است، محروم مي گردد.» بدين ترتيب آيا بيت العدل از طريق حذف ولايت امر، بزرگ ترين تحريف و انحراف را در مسلك بهائيت ايجاد ننموده و جامعه ي بهائيان را براي هميشه از اصل موروثي مورد نظر شوقي افندي محروم نساخته است؟ 2 - با توجه به تأكيد شوقي افندي مبني بر اينكه «هر گاه ولايت امر از نظم بديع حضرت بهاء الله منتزع شود، اساس اين نظم متزلزل گردد. بدون اين مؤسسه وحدت امر الله در خطر افتد و بنيانش متزلزل»، آيا مؤسسه ي ولايت امر امروز وجود خارجي دارد و نبود آن بنيان جامعه ي بهائي را متزلزل نمي سازد؟ 3 - نصوص و دستورات متعدد بر ضرورت وجود و حضور ولي امر در ميان جامعه ي بهائي چگونه ناديده گرفته شده است؟ 4- چگونه سازمان بيت العدل به خود اجازه داده كه مهم ترين سند و منشور اداري بهائيان - الواح وصايا - را كه موجوديت خود را از آن كسب كرده است، به دور اندازد و به مفاد آن كوچك ترين وقعي ننهد؟ 5 - آيا آيين بهائيت مطابق نگرش بنيان گذاران بهائي، بدون وجود و حضور وليامر الله ارزش و مشروعيتي دارد؟ 6 - ولي امر (ركن اول و اعظم سازمان بهائيت) در حال حاضر كيست؟ 7 - آيا ركن دوم سازمان بهائيت (بيت العدل)، بنا به ديدگاه رهبران بهائي، بدون ركن اول و اعظم (ولي امر الله) اعتبار و مشروعيتي دارد؟ 8 - وظيفه ي تطبيق برنامه هاي بيتالعدل با تعاليم بهائيت چگونه و به دست چه مرجعي انجام شود؟ 9 - چه مرجعي به تخلفات بيت العدل از تعاليم بهائيت رسيدگي مي كند؟ 10 - عضو ارشد و رئيس دائمي بيت العدل در حال حاضر چه كسي است؟ 11 - مرجع مشروع براي دريافت و توزيع پول هايي كه بهائيان به تشكيلات ميپردازند كيست؟ 12 - تبيين متون و نوشته هاي رهبران بهائي به دست چه مرجعي انجام مي شود؟ 13 - دوره ي شش ساله ي پس از فوت شوقي، كه جامعه بهائي بدون ولي امر و بيت العدل بوده است، بر اساس تعاليم بهائيت چگونه توجيه مي گردد؟ 14 - خانم روحيه ماكسول به دستور چه كسيو بر اساس كدام اختيارات بلادرنگ، پس از فوت شوقي افندي، هيأت بين المللي بهائي را، كه شوقي افندي آن را تأسيس كرده بود، منحل نمود و گروه ديگري را به جاي آن قرار داد. 15 - ميسن ريمي، عضو هيأت بين المللي بهائي، كه شوقي افندي او را به رياست اين هيأت منصوب كردهبود، به دستور چه كسي و بر اساس كدام اختيارات از مقام خود عزل، و از جامعه ي بهائيان طرد گرديد؟ 16 - آيا جامعه ي بهائيان را گريزي از اين تناقض هست كه تشكيلات بيت العدل از يك سو فلسفه و ضرورت وجودي خود را به سخنان حسينعلي نوري - بهاء الله - و عباس افندي مستند سازد و در همان حال دستورات موكد آن ها در خصوص ضرورت حضور و استمرار ولي امر را در رأس جامعه ي بهائيان ناديده انگارد؟
اگر رهبران و هاديان بيت العدل ذره اي به مطالبي كه در باب مقام و مرتبه ي رهبران بهائيت منتشر مي كنند، اعتقاد داشتند، بسيار بديهي مي نمودكه وضع كنوني را برنمي تافتند، اما آنان هيچ وقعي به آرزوهاي خانواده ي ميرزا حسينعلي ننهاده اند و در حالي كه بر اساس اظهارات عبدالبهاء در نبود فردي از خانواده ي ميرزا حسينعلي در رأس بهائيت، براي بيت العدل هيچ اعتباري منظور نمي شود و از مقام عصمت ادعايي نيزساقط مي گردد، هم اكنون بيت العدل به تنهايي جامعه ي بهائيان را رهبري مي كند.
بيت العدل در مقام پاسخگويي به اين پرسش، نسبت به رفتار شوقي افندي نيز به نوعي تعريض كرده و گفته است: «حضرت شوقي افندي طي 36 سال ولايت بدون وجود بيت العدل اعظم به انجام وظيفه مي پرداختند، اينك بيت العدل اعظم بايد بدون ولي امر فعاليت كند»! ناگفته پيداست كه معاني روشن چنين سخني، همانا تلافي رفتار نامقبول شوقي افندي درگذشته مي باشد.
بيت العدل، همچنين، از پيروان بهائيت درخواست كرده است در مواجهه با چنين سؤالاتي، ايمان خود را تقويت كنند و به همه ي تعاليم بهائيت يقين داشته باشند تا از انحراف مصون مانند، آنگاه خواهند فهميد كه هيچ تناقضي در تعاليم بهائي نيست و «در اين زمينه ياران بايد اهميت سلامت فكر و فروتني را دريابند... بايد از توجهات مصلحت آميز درباره ي حقايق ضروريه بر حذر بود و از اين قبيل كبر و غرور فكري قطعا اجتناب نمود»!
در هر حال، هاديان بيت العدل و مدعيان مسلك بهائيت بايد تكليف خود را با اين تناقض روشن سازند و به استناد متون رهبران خويش، به اين پرسش ها و ده ها پرسش مشابه ي ديگر پاسخ گويند و توده ي بهائيان را از باتلاق تناقض هاو آشفتگي هاي موجود نجات دهند.
---------------------------
تعيين نشدن جانشين ولي امر توسط شوقي افندي
بر اساس متون منسوب به رهبران بهائي، ولي امر موجود بايد ولي امر پس از خود را معرفي و تعيين كند. عباس افندي - دومين رهبر بهائيان - در «الواح وصايا» با صراحت بر اين امر تأكيد ورزيده است كه «اي احباي الهي ولي امر از زمان حيات خويش من هو بعده را تعيين نمايد تا بعد از صعودش اختلاف حاصل نگردد.» عقيم بودن يا مانع ديگري نيز نمي تواند باعث شود ولي امر بعدي تعيين نگردد، چه آنكه طبق دستور عباس افندي در «الواح وصايا»، اگر فرزند ذكور ولي امر، شايسته ي خلافت و جانشيني نباشد بايد غصن و فرد ديگري به عنوان محور وحدت، مانع از فروپاشي جامعه ي بهائيان گردد.
اين نكته بسي حائز اهميت است كه بر اساس پيش بيني رهبران بهائي، سلسله ي ولايت امر در جامعه ي بهائيان تا 24 نفر استمرار مي يابد. عباس افندي در تفسير مكاشفات يوحنا، ضمن مقايسه ي مسلك بهائيت با اديان آسماني يهود، مسيحيت و اسلام، و ادعاي برتري مسلك بهائيت بر اين اديان، تصريح كرده است: «... در هر دوره، اوصيا و اصفيا دوازده نفر بودند: در ايام حضرت يعقوب دوازده پسر بودند و در ايام حضرت موسي دوازده نقيب رؤساي اسباط بودند و در ايام حضرت مسيح دوازده حواري بودند و در ايام حضرت محمد دوازده امام بودند، و لكن در اين حضور اعظم، 24 نفر هستند، دو برابر جميع، زيرا عظمت اين ظهور اين چنين اقتضا نمايد.» [1] .
به رغم جايگاه ممتاز و اختيارات گسترده اي كه در كلام رهبران بهائيت براي ولي امر تعريف گشته و بر همين اساس بر ضرورت حضور و استمرار سلسله ي ولايت امر فراوان تأكيد شده و ولي امر موجود به تعيين و انتخاب ولي امر پس از خود مكلف گرديده است، شوق افندي به دستور اجداد و بزرگان خود توجهي ننمود و مطابق نظر بيت العدلي ها، ولي امر پس از خود را انتخاب نكرد و بدين ترتيب، جامعه ي بهائيان را از واسطه ي فيضي كه خود براي آن ها قرار داده بود محروم ساخت.
معين نشدن ولي امر بعدي توسط شوقي افندي، نقض صريح منشور اداري، دستورات و نصوص كارگزاران بهائي، و گواه روشنياست بر آشفتگي در مسلك بهائيت. بي توجهي و غفلت شوقي از تعيين ولي امر پس از خود، در واقع غفلت از تعيين عضو ارشد و رئيس دائمي سازمان بيت العدل، بي توجهي نسبت به تعيين و انتخاب مرجع كل جامعه ي بهائيان، غفلت از تعيين ستون و ركن اول و اعظم سازمان مديريت بهائيان، غفلت از تعيين تكيه گاهي كه مانع تزلزل جامعه ي بهائيت مي گردد، غفلت از تعيين وجودي كه بهائيان به موجب وجود و حضور او كسب فيض مي نمايند، غفلت از تعيين مقامي كه از تصميمات نادرست بيت العدل جلوگيري مي كند و افراد خاطي در سازمان بيت العدل را تنبيه يا اخراجمي نمايد، غفلت از تعيين تنها مرجع صالح دريافت و توزيع حقوق الله بهائيان، غفلت از تعيين مقام مبين متون و نوشته هاي رهبران بهائي و... است.
[1] عبدالبها، مفارضات، صص 45 - 46.
---------------------------
جمع بندي
1 - اگر بپذيرم كه شوقي افندي وصيتي نداشته و ولي امر پس از خود را تعيين نكرده است؛ اين پرسش به جد مطرح مي شود كه چرا و چگونه شوقي به دستورات اكيد پدر بزرگش (عباس افندي) و در واقع به مهم ترين سند نظم اداري بهائيان (الواح وصايا) عمل نكرده است؟
2 - اگر مرام ميسن ريمي امريكايي را بپذيريم كه شوقيافندي داراي وصيت نامه بوده و به موجب وصيت نامه اش، ميسن ريمي ولي امر دوم بهائيان انتخاب شده، در اين صورت وجود سازمان بيت العدل فعلي، كه قريب پنجاه سال است به تنهايي، رهبري بهائيان جهان را به عهده دارد، چگونه توجيه پذير است؟! و آيا در اين فرض، مشروعيتي براي بيت العدل كنوني تصور كردني مي باشد؟!
3 - با توجه به تأكيد عباس افندي بر اينكه «اگر بهائيان دو فرقه شوند و هر يك بيت العدلي بنا كنند و مخالفت يكديگر نمايند هر دو باطل است»، [1] تكليف بهائيان موجود چيست؟ اگر اين سازمان، موجوديت و مشروعيتش را از رهبران خود مي گيرد، طبق دستور صريح عبدالبها، سازمان بهائيت به دليل انشعابات و اختلافات موجود، مشروعيتش را از دست داده و در تاريكخانه ي بطلان سكنا گزيده است.
4 - آيا اقدام نكردن شوقي افندي به تعيين جانشين خود و معرفي ولي امر بعدي، گواه اعتقاد نداشتن وي به جايگاهيكه خود و ساير رهبران بهائي به گزاف براي ولي امر تعيين كرده اند، نيست؟!
5 - آيا وجود تناقضات بي شمار در بين گفتار و كردار رهبران بهائيت، تحريف و نوسازي پياپي متون و نوشته هاي رهبران اوليه، [2] انشعابات متعدد در تمامي ادوار بهائيت و...، همه و همه بيانگر اين حقيقت نيست كه اساسا در بين كارگزاران و سياستمداران تراز اول بهائيت، كوچك ترين نشانه اي از ايمان و اعتقاد مشاهده نمي شو و...؟
به راستي اگر شوقي افندي - اولين ولي امر بهائيان - به سخنان خود و بنياد گذاران مسلك بهائيت وقعي ننهاده است، آيا سرسپردگي و دلدادگي افراد بهائي به او و ديگر كارگزاران بهائيت، جز فرو رفتن در باتلاق انحطاط و ظلمت جهل و تعصب، و محروم ساختن خويش از معنويت و درك حقيقت، و فاصله گرفتن از عقلانيت، توجيه ديگري دارد؟!
[1] بديع الآثار، ج 1، ص 119.
[2] نظير تغييرات و تحريفات آشكاري كه درچاپ هاي مختلف كتاب «نظر اجمالي به ديانت بهائي» (نوشته احمد يزداني، نويسنده و مبلغ مشهور بهائي)، بخش هاي مربوط به مقام ولي امر و مبين آيات و...، روي داده است و شرح آن فرصتي ديگر مي طلبد.
سید علی اسماعیلی:
بيت العدل اعظم: بن بست مشروعيت
منبع: مجله زمانه / چاپ دوم / سال ششم / شماره 61 / مهر 1386
---------------------------
مقدمه
ضعف سازماني، به مثابه ي جلوه ي بارز ضعف انديشه و سستي رفتار بهائيان، در بيت العدل انعكاس يافته است. بيت العدل، كه سعي مي كند همچون حزبي فراگير عمل نمايد، فاقد انسجام سازماني و ارتباطات لازم ميان اعضاي خويش است. مقاله ي حاضر ضعف اين جريان انحرافي، و تضادها و پرسش هاي ناشي از آن براي بهائيت را بررسي نموده است.
سازمان اداري بهائيان كه شوقي افندي آن را«نظم اداري امرالله» ناميده، زير نظر مركز اداري و روحاني بهائيان موسوم به «بيت العدل اعظم الهي» اداره مي شود كه در شهر حيفا (واقع در فلسطين اشغالي) قرار دارد.
عباس افندي (عبدالبهاء)، دومين رهبر بهائيت، در «الواح وصايا»، كه به منشور و ميثاق جامعه ي بهائيانشهرت دارد، سازمان رهبري و اداري بهائيان را بر دو ركن - «ولي امر» و «بيت العدل» - بنيان نهاده و ضمن برشمردن حوزه ي اختيارات هر كدام، اعضاي سازمان بيت العدل، ايادي امرالله و همه ي آحاد بهائيان را به تبعيت از دستورات ولي امرالله فراخوانده است. او ولي امر رابه عنوان عضو ارشد و رياست دائمي و عزل ناشدني بيت العدل منصوب كرده، و اختيارات گسترده اي، نظير اخراج يا تنبيه اعضاي خطا كار بيت العدل، براي وي برشمرده است.
بر اساس منشور بهائيان، كه عباس افندي آن را در قالب «الواح وصايا» تدوين كرده است، ولي امر موجود بايد ولي امر بعد از خود را معرفي و تعيين كند و سازمان اداري بهائيان در همه ي اعصار بايد تحت اشراف و نظارت عاليه ي ولي امر اداره شود. با وجود اين، از زمان فوت شوقي افندي (سومين پيشوا و اولين ولي امر سازمان بهائيت) تاكنون نزديك به پنجاه سال است كه تشكيلات موسوم به بيت العدل، برخلاف منشور و دستورات عبدالبها، جايگاه ولي امر را از سازمان اداري بهائيان حذف نموده است و به تنهايي و بي حضور ولي امر، مديريت جامعه ي بهائيان را بر عهده دارد و بدين سان، سازمان بهائيت را با بحران مشروعيت مواجه ساخته است.
---------------------------
نحوه ي تشكيل بيت العدل
عنوان بيت العدل، اول بار توسط حسينعلي بهاء در كتاب «اقدس» به كار رفت. بر اساس نظر وي، در هر شهر و محله اي كه حداقل نه تن بهائي در آنجا ساكن باشند، تشكيل بيت العدل واجب است. عباس افندي (جانشين بهاء) به دنبال مسافرت به كشورهاي اروپايي و امريكايي، دايره ي تشكيلاتي بيت العدل را بسيار فراتر از آن چيزي كه بهاء پيش بيني كرده بود، گسترش داد و آن را ركن و مركز تشريع (يكي از دو ركن و مركز اصلي سازمان بهائيت) تلقي نمود.
رهبري سازمان به عنوان ولي امر الله (ركن اول) مركز تبيين، وتشكيلات بيت العدل (به عنوان ركن ديگر) مركز تشريع ناميده شد.
پس از عباس افندي به دلايلي همچون ناتواني و ضعف شخصيتي شوقي افندي، بنيان هاي تهي و سست مرام بهائيت، بي رغبتي مردم براي گرايش به اين مسلك (به رغم تبليغات بسيار گسترده و فراگير آن)، ريزش تعداد بسياري از پيروان، و از همه مهم تر تجارب مثبت نودينان امريكايي در امر سازمان دهي فرقه هاي به ظاهر ديني، و تأكيد و توصيه ي دسته اي از حكام دولت غاصب اسرائيل بر تأسيس هر چه سريع تر بيت العدل، سير شكل گيري بيت العدل در دوره ي شوقي شدت بيشتري به خود گرفت و بر هميناساس «هيأت بين المللي بهائي» (جنين بيت العدل) تشكيل، و ميسن ريمي امريكايي توسط شوقي به رياست آن منصوب شد.
شوقي در 1957. م / 1336. ش به طور مشكوكي در لندن فوت كرد. هم زمان با مرگ مشكوك وي و به رغم وجود و ادامه ي فعاليت هيأت بين المللي بهائي،
خانم روحيهماكسول (بيوه ي شوقي) بدون كمترين توجه به هيأت منصوب شوقي، عملا مديريت تشكيلات بهائيت را به عهده گرفت. ماكسول ابتدا هيأتي سه نفره را (متشكل از خود، جان فرابي و حسن موقر باليوزي) تشكيل داد، سپس هيأت بين المللي بهائي را، كه در زمان حيات شوقي براي استقرار بيتالعدل تأسيس شده و ميسن ريمي رياستش را بر عهده داشت، ملغي اعلام كرد. هيأت سه نفره در گام بعدي، اعضاي ايادي امر الله را از سراسر جهان دعوت نمود و با حضور آن ها (كه 27 تن بودند) هيأت نه نفره اي از ايادي به عنوان «هيأت ايادي امر الله مقيم ارض اقدس» انتخاب شد. هم زمان با اين امر، ميسن ريمي (منصوب شوقي) از جمع ايادي امر الله طرد، و به بهائيان مقيم كشورهاي جهان نيز اعلان شد كه از هر گونه تماس با او و طرفدارانش خودداري كنند. محفل بهائيت در فرانسه نيز، كه از طرفداران ميسن ريمي تشكيل مي شد، منحل گشت و ساير حاميانشاز عضويت سازمان بهائيت اخراج شدند.
هيأت ايادي امر الله مقيم ارض اقدس به مدت شش سال (1963 - 1957. م) اداره ي تشكيلات بهائيت را بر عهده داشت و طي اين مدت، تعداد محافل ملي از نه به 56 محفل افزايش يافت. سرانجام در 1342) 1963.ش) با حضور نمايندگان 56 محفل ملي، نخستين انتخابات بيت العدل برگزار و طي آن سه ايراني، چهار امريكايي بيت العدل برگزار و طي آن سه ايراني، چهار امريكايي، يك انگليسي و يك ايرلندي، جمعا نه نفر به عنوان اعضاي بيت العدل انتخاب شدند.
بر اساس قانون اساسي بيت العدل، اعضاي آن هر پنج سال يك بار باحضور نمايندگان محافل ملي كشورها و اجتماع آن ها در قالب «انجمن شوراي بين المللي بهائي»، با رأي اكثريت اين شورا انتخاب مي شوند و تاكنون طي سال هاي 2003 - 1963. م نه دوره ي انتخاب بيت العدل برگزار شده است. اختيارات و وظايف بيت العدل نسبت به جوامع و آحاد بهائي، نامحدود و فاقد هر نوع قيد و شرط است، همچنان كه تسليم بودن جوامع و آحاد بهائي در قبال اوامر و تصميمات بيت العدل نيز مطلق و فاقد قيد و شرط مي باشد.
بيت العدل به لحاظ ساختار، داراي واحدهاي سازماني گسترده اي است كه از طريق اين واحدها، تمامي عرصه هاي فرديو اجتماعي بهائيان جهان را پوشش مي دهد. در واقع، ساختار بيت العدل همانند ساختار حزبي فراگير است كه اعضاي آن، خود را در هر حال ملزم به رعايت اصول حاكم بر حزب مي دانند و هر كدام از اعضا در يك يا چند واحد سازماني حزب مشغول فعاليت اند. به علاوه، تمامي بهائيانبايد طي تشريفات خاصي، به عضويت سازمان بهائيت درآيند و كساني كه اين تشريفات را رعايت، و تعرفه ي عضويت در سازمان بيت العدل را تكميل نكنند، بهائي شناخته نمي شوند و از مزاياي حزبي و حمايت هاي سازماني محروم خواهند بود. [1] .
در خور ذكر است كه پس از مرگ شوقي،جمعي از بهائيان كه بر لزوم حضور و استمرار ولايت امر باور داشتند، يكي از ايادي امر به نام چارلز ميسن ريمي را (كه شوقي او را به رياست هيأت بين المللي بهائي منصوب كرده بود) به عنوان ولي امر دوم خود برگزيدند. ميسن ريمي در 1974. م مرد و پس از وي جوئل مارانژلابه عنوان ولي امر سوم و در حال حاضر نيز نصرت الله بهره مند در جايگاه ولي امر چهارم قرار دارد. مقر اصلي طرفداران ميسن ريمي فعلا در كشور استرالياست. اين گروه، كه خود را بهائيان راستين مي خوانند، تحت عنوان بهائيان ارتودكس در كشورهاي مختلف از جمله امريكا، هند، استراليا، و كانادا فعال، و داراي مراكز تبليغي و محافل تشكيلاتي مي باشند.
[1] واحدهاي سازماني بيت العدل از دارالتبليغ بين المللي شروع، و به هيأتها و لجنه هاي محلي ختم مي گردد. بالاترين مرجع تصميم گيري بيت العدل، دارالتبليغ بين المللي است، علاوه بر دارالتبليغ، واحدهاي: روابط عمومي، دارالآثار، هيأت مهاجرين،دفتر بين المللي بهائي، دارالآثار جامعه ي بين المللي بهائي، با شرح وظايف مخصوص مستقيما زير نظر بيت العدل اداي وظيفه مي كنند. هيأت مشاورين قاره اي، به عنوان يكي از واحدهاي وابسته به دارالتبليغ بين المللي، در قالب قاره هاي آسيا، اروپا، امريكا، آفريقا و اقيانوسيه، از طريق هيأتهاي معاونت خود، مديريت محافل ملي كشورها را بر عهده دارد. اين هيأتها، علاوه بر مديريت محافل ملي كشورها، دو وظيفه ي عمده ي، «صيانت» از تشكيلات و جامعه ي بهائي و «تبليغ و نشر» مرام بهائيت را نيز عهده دار مي باشد. بخش ديگر تشكيلات بيت العدل، محافل ملي و محلي است كه در سطح كشورها فعال اند. محفل ملي، عالي ترين سازمان تصميم گيري و سياست گذاري بيت العدل در هر كشور است كه هر ساله طي انتخاباتي، با حضور نمايندگان محافل محلي آن كشور، اعضاي نهنفره ي آن انتخاب مي شوند. محفل ملي در واقع رابط جامعه ي بهائي هر كشور با تشكيلات بيت العدل، و مجري سياست ها و اهداف بيت العدل در آن كشور است. تبعيت از دستورات محفل ملي بر بهائيان آن كشور واجب است و تخلف از اين دستورات، محروميت هاي گسترده اي در پي دارد و متخلفان به اشد وجه مجازات مي شوند (اخيرا البته بر اثر فشارهاي موجود، در اين مجازات ها تجديد نظرهايي شده است). محفل محلي، از ديگر واحدهاي سازماني بيت العدل اعظم است كه در شهرها و محله هاي بهائي نشين، برپا مي گيرد، بهائيان ساكن هر شهر و محله، چنانچه به حد نصاب نه نفر برسند، ملزم اند محفل محلي برپا نمايند. محفل محلي، همانند محفل ملي، مركب از نه نفر، و در واقع، زيرمجموعه محفل ملي است و از تمامي اختيارات و وظايف لازم براي اداره و كنترل بهائيان تحت حوزه ي خود، برخوردار مي باشد. علاوه بر محافل ملي و محلي، هيأت هاو لجنه ها از ديگر واحدهاي سازمان بيت العدل اند كه زير نظر محفل ملي و محلي، و متناسب با نيازها و ضرورت هاي ملي و منطقه اي بهائيان تأسيس مي گردند و هر هيأت و لجنه در حوزه ي تعريف شده اي فعاليت مي كند. در واقع، ملموس ترين واحد سازماني بيت العدل براي آحاد بهائي، هيأت ها لجنه ها و محافل محلي اند. اين واحدها بر كليه فعاليت هاي اجتماعي، فردي و احوال شخصي بهائيان نظارت و اشراف كامل دارد.
---------------------------
بحران ناشي از خلأ وجود ولي امر
طبق دستور رهبران بهائيت، مديريت جامعه ي بهائيان بر عهده ي ولايتامر (سازمان تبيين) و تشكيلات بيت العدل (سازمان تشريع) مي باشد. از منظر شوقي افندي، اولين ولي امر بهائيان «اين نظم بديع - سازمان مديريت بهائيان - بر دو ركن استوار است ركن اول او و اعظم ركن ولايت الهيه است كه مصدر تبيين است - سازمان تبيين - و ركن ثاني بيت العدل اعظم الهي - سازمان تشريع - كه مرجع تشريع است.» [1] .
بر اساس اين نگرش، سازمان هاي تبيين و تشريع بايد در كنار هم وظايف محول شده را انجام دهند و هيچ يك نمي تواند جانشين ديگري گردد و در حوزه ي وظايف ديگري مداخله كند و «انفصال ركنين نظم بديع نيز از يكديگر ممتنع و محال است» [2] و ثبات، دوام و استقرار جامعه ي بهائي ناشي از وجود ولايت امر مي باشد و «هر گاه ولايت امر - سازمان تبيين - از نظم بديع حضرت بهاء الله - سازمان تشريع - منتزع شود، اساس اين نظم، متزلزل و الي الابد محروم از اصل توارثي مي گردد.» [3] .
در اين چارچوب كه رهبران بهائيت آن را ترسيم كرده اند، هيچ فردي حق اعتراض و اظهار نظر ندارد و همه ي بهائيان مكلف اند در مسير تعيين شده حركت نمايند. «... و جميع افنان و ايادي و احباي الهي بايد اطاعت او نمايند و توجه به او كنند.... اين كلمات را مبادا كسي تأويل نمايد و مانند بعد از صعود، هر ناقض ناكسي بهانه اي كند و علم مخالفت برافرازد و خودرأيي كند و باب اجتهاد باز نمايد، نفسي را حق رأيي و اعتقاد مخصوصي نه. بايد كل، اقتباس از مركز امر - ولي امر - و بيت عدل نمايند و ماعداهما كل مخالف في ضلال مبين.» [4] .
بر اساس نوشته ي رهبران بهائيت، سامان يابي، همبستگي دروني و نيز تأمين مصالح جامعه ي بهائي در سايه ي توافق، استمرار و تداوم همكاري نهاد ولي امر و سازمان بيت العدل محقق مي شود. اين دو بايد در حوزه ي اختيارات ديگري مداخله و همديگر را تضعيف نكنند و «چون اين دو مؤسسه - سازمان تبيين و سازمان تشريع - لا ينقسم متفقا به اجراي وظايف پردازند، امور تمشيت پذيرد و اقدامات جامعه مرتبط گردد و مصالح امر الله ترويج يابد.» [5] بر همين اساس، سازمان هاي ياد شده «هيچ يك نمي توانند به حدود مقدسه ي ديگري تجاوز نمايند و هرگز نيز تعدينخواهد نمود. هيچ يك در صدد تضعيف سلطه و اختيارات منصوصه مسلمه ديگري، كه از طرف خداوند عنايت گشته است، بر نخواهد آمد» [6] و هر مؤسسه اي كه بر خلاف منشور بهائيان - الواح وصايا - ايجاد گردد، ولو نام بيت العدل اعظم الهي بر خود نهد، در خور اعتنا نيست و فاقد مشروعيت است: «... هر هيأتي كه به نظام الهي و بر حسب تعليمات و اصول و شرايط سماويه، كه در صحف الهيه مشروحا مثبوت و مسطور است، كاملا كما ينبغي و يليق لهذا المقام الرفيع و المركز المنيع انتخاب و تشكيل نشود آن هيأت از اعتبار اصلي و رتبه ي روحاني ساقط، و از حق تشريع و وضع احكام و سنن و قوانين غير منصوصه ممنوع، و از اشرف اسني و قوه مطلقه ي عليا محروم» است. [7] .
چنان كه اشاره شد، طبق نظر بنيان گذاران بهائيت، ولي امر، علاوه بر آنكه ركن اول و اعظم سازمان مديريت بهائيان است، عضو ارشد و رياست دائمي و عزل ناشدني تشكيلات بيت العدل - سازمان تبيين - نيز هست. عباس افندي به موجب آنچه در الواح وصايا آمده، ولي امر را به عنوان رياست هميشگي بيت العدل - سازمان تبيين - انتخاب، و ضمن تأكيد بر لزوم تبعيت بهائيان در همه ي اعصار از دستورات ولي امر تصريح كرده است كه «... ولي امر الله رئيس مقدس اين مجلس و عضو اعظم ممتاز لا ينعزل» است [8] و «جميع اغصان و افنان و ايادي امرالله بايد كمال اطاعت و تمكين و انقياد و توجه و خضوع و خشوع را به ولي امرالله داشته باشد.» [9] افزون بر اين، تشخيص تصميمات غلط بيت العدل، و منطبق ساختن اين تصميمات بامنصوصات رهبران بهائيت بر عهده ي ولي امر است. به نوشته ي كتاب دور بهائي، «هر چند ولي امر الله رئيس لا ينعزل اين مجلس فخيم - بيت العدل - است... و لكن هر گاه تصميمي را وجدانا مباين با روح آيات منزله تشخيص دهد بايد ابرام و تأكيد در تجديد نظر آن نمايد.»
بنابراين، طبق دستورات دومين رهبر بهائيان - عباس افندي - اعضاي سازمان بيت العدل، ايادي امرالله، رجال مؤثر بهائي، و همه ي آحاد بهائيان بايد در برابر ولي امر الله خاضع، و مطيع دستورات و فرمان هاي وي باشند و بر اساس همين اختيارات گسترده است كه او مي تواند نسبت بهتنبيه يا اخراج اعضاي خطاكار بيت العدل اقدام نمايد و «چنانچه عضوي از اعضا - بيت العدل - گناهي ارتكاب نمايد كه در حق عموم ضرري حاصل شود، ولي امر الله صلاحيت اخراج او را دارد.» [10] بر اساس همين نگاه است كه ولي امر به عنوان مهم ترين كانون اين جماعت، مسئوليتدريافت و توزيع اموال عمومي بهائيان را نيز بر عهده دارد و «... حقوق الله راجع ولي امر الله است تا در نشر نفحات الله و ارتفاع كلمه الله و اعمال خيريه و منافع عموميه صرف گردد.» [11] .
همچنين، طبق دستورات رهبران بهائي، وجود مبين (يعني تبيين و تفسير كننده متون مقدس بهائيان) براي تبيين و تفسير متون بهائي در همه ي اعصار، از منصوصات و تصريحات انكار ناپذير است و اين وظيفه در طي زمان از ولي امر موجود به ولي امر بعدي منتقل مي گردد و هيچ نهاد و سازمان ديگري حق تفسير، توجيه و تبيين متون را ندارد. شوقي افندي در كتاب«دور بهائي» از قول عبدالبها در خصوص اه وظايف ولي امر گفته است: «اوست مبين آيات الله» و عبدالبهاء نيز تصريح كرده است: «اي احباي الهي، صريح كتاب اين است كه اگر دو نفس در مسائل الهيه جدال و بحث نمايند و اختلاف و منازعه نمايند هر دو باطل اند... اگر اندك معارضهاي به ميان آيد، سكوت كنند و حقيقت حال را از مبين - ولي امر - سؤال كنند.» [12] عبدالبها در اين فراز از سخن خود، ولي امر را علاوه بر تبيين كننده ي امر الله در كرسي رافع اختلافات و منازعات بهائيان نشانده و همه ي آحاد بهائيان را به تبعيت از وي فرا خوانده استو اينكه: «... ولي امر حاضر و ولاه امر در مستقبل ايام بايد با اقوال و اعمال خود كاملا به حقيقت اين اصل مهم آيين نازنين ما شهادت دهند و با روش و سلوك خود حقيقت اين اصل را بر اساس متين استوار سازند.» [13] .
ولي امر، از نظر نصوص بهائي، نماد وحدت و همدلي جامعه ي بهائيت است و بدون آن، بهائيان از هدايت و فيض معنوي محروم مي گردند، و «بدون اين مؤسسه - و ولي امر الله - وحدت و اساس در خطر افتد و بنيانش متزلزل گردد و از منزلتش بكاهد و از واسطه ي فيضي كه بر عواقب امور طي دهور احاطه دارد بالنده بي نصيب ماند و هدايتيكه جهت تعيين حدود و وظايف منتخبين ضروري است، سلب شود.» [14] .
توجه به اين نكته لازم است كه مطابق تعاليم بهائي، بيت العدل نمي تواند وظايف ولي امر را انجام دهد، همچنان كه ولي امر نمي تواند وظايف بيت العدل را انجام دهد و اين دو سازمان به طور مستقل و هر يك با شرح وظايف معين، جامعه ي بهائي را اداره مي كنند و «قدرت و اختيارات و حقوق و امتيازات اين دو مؤسسه هيچ يك با يكديگر متناقض نيست و به هيچ وجه از مقام اهميت ديگري نمي كاهد.» [15] .
اين در حالي است كه در حال حاضر تشكيلات، بدون توجه به دستورات صريح رهبران خود، ركن اول و اعظم سازمان اداري بهائيان - ولي امر - را حذف نموده است و به تنهايي بر كرسي مديريت جامعه ي بهائي يكه تازي مي كند!
بنابراين با توجه به اينكه اختيارات هر دو سازمان (سازمان ولي امر و سازمان بيت العدل) را به صورت شفاف رهبران بهائيان تعريف و تعيينكرده و بر مداخله نكردن هر سازمان در حوزه ي وظايف ديگري تأكيد فراوان نموده اند، هيچ يك از سازمان هاي ياد شده بدون وجود سازمان ديگر و به تنهايي نمي تواند جماعت بهائيان را اداره كند و در اين صورت موضوعيت و مشروعيت خود را از دست مي دهد و نمي تواند وظايف و رسالت خود را تحقق بخشد. مضافا اينكه هيچ يك از اين سازمان ها نمي توانند در جايگاه سازمان ديگر قرار گيرند و وظايف و رسالت آن را انجام دهند.
از منظري ديگر، با عنايت به اينكه در نظامنامه ي اداري بهائيان، ولي امر، عضو ارشد و رياست دائمي بيت العدل خواهد بود، درصورتي كه با تسامح يا بر اساس مصالح و ضرورت هايي ناگزير از قرار گرفتن يكي از سازمان هاي ياد شده در جايگاه ديگري باشد، اين سازمان ولي امر است كه مي تواند متناسب با جايگاه خود، در جايگاه بيت العدل قرار گيرد و در غياب بيت العدل وظايف آن را تحقق بخشد، ولي سازمان بيت العدل با هيچ فرضي نمي تواند به جاي سازمان ولي امر قرار گيرد؛ اتفاقي كه در حال حاضر سازمان بهائيان را دچار بحران فزاينده نموده و اين جماعت را با معمايي لاينحل مواجه ساخته است.
علاوه بر نصوص و دستورات ياد شده، در ده ها نوشته ي ديگر از رهبران بهائيتتأكيد شده كه ولي امر، ركن اعظم و اول سازمان مديريت بهائيان و رئيس و عضو ارشد بيت العدل است و تبعيت همه ي آحاد و رجال بهائي از وي واجب مي باشد، اساس سازمان مديريت بهائيان بدون ولي امر متزلزل مي گردد، سازمان بيت العدل فقط با رياست و حضور ولي امر معنا و موضوعيت مي يابد و بدون وجود و حضور ولي امر فاقد مشروعيت مي باشد؛ اتفاقي كه قريب نيم قرن در سازمان مديريت بهائيان رخ داده، جامعه ي بهائيان را با مشكل اساسي و بنيادي دچار ساخته، ريزش جماعت زيادي از سازمان بهائيت را موجب گرديده، پرسش هاي بسياري را متوجه سازمان بيت العدل نموده و اين سازمان را به آشفته گويي و تناقض گويي وادار ساخته است.
با توجه به توضيحات فوق، حذف سازمان ولايت امر از سازمان مديريت بهائيان و قرار دادن تشكيلات بيت العدل به جاي ولي امر، در تعارض آشكار با دستورات و نوشته هاي بنيان گذاران بهائي قرار دارد، زيرا به پيامدهاي مهم و سوء زير (از نظرگاه بهائيت) مي انجامد: 1 - حذف ستون و ركن اول و اعظم سازمان مديريت بهائيان؛ 2- حذف تكيه گاهي كه مانع تزلزل جامعه بهائيت مي شود؛ 3- حذف وجودي كه بهائيان معتقدند به موجب وجود و حضور او كسب فيض مي كنند؛ 4- حذف عضو ارشد و رياست دائمي بيت العدل؛ 5 - حذف مقامي كه ناظر بر تصميمات و اعمال اعضاي بيت العدل مي باشد و قرار است از تصميمات غلط بيت العدل جلوگيري كند و به وسيله ي آن، افراد خاطي در سازمان بيت العدل تنبيه يا اخراج شوند؛ 6 - مرجع كل جامعه ي بهائيان؛ 7 - حذف تنها مرجع مشروع (از ديدگاه بهائيت) براي دريافت و توزيع پول هايي كه بهائيان (به عنوان حقوق الله) به تشكيلات مي پردازند؛ 8 - حذف مقامي كه رسما تبيين متون و نوشته هاي رهبران بهائي را بر عهده دارد، و حذف....
[1] ولي امر الله، توقيع منيع، ص 21.
[2] همان جا.
[3] اركان نظم، بديع، ص 46.
[4] الواح وصايا، ص 27.
[5] دور بهائي، ص 76.
[6] همان، ص 77.
[7] شوقي افندي، توقيعات، ص 240.
[8] همان، صص 15 - 16.
[9] همان جا.
[10] همان جا.
[11] همان جا.
[12] عبدالبها، مكاتيب، ج 3.
[13] دور بهائي، ص 82.
[14] اركان نظمبديع، ص 46.
[15] دور بهائي، ص 77.
---------------------------
پرسش هاي بي جواب
اين تناقض و دوگانگي در رفتار و نظر كارگزاران بهائي، پرسش هاي متعددي را فرا روي آنان قرار مي دهد كه بايد براي پيروان اين مسلك پاسخگو باشند. از جمله:
1 - شوقي در كتاب «دوربهائي» گفته است: «با حذف مؤسسه ي ولايت امر، نظم جهاني حضرت بهاء الله تحريف شده و براي هميشه از آن اصل موروثي، كه طبق نص حضرت عبدالبها هميشه مورد حمايت قانون الهي بوده است، محروم مي گردد.» بدين ترتيب آيا بيت العدل از طريق حذف ولايت امر، بزرگ ترين تحريف و انحراف را در مسلك بهائيت ايجاد ننموده و جامعه ي بهائيان را براي هميشه از اصل موروثي مورد نظر شوقي افندي محروم نساخته است؟ 2 - با توجه به تأكيد شوقي افندي مبني بر اينكه «هر گاه ولايت امر از نظم بديع حضرت بهاء الله منتزع شود، اساس اين نظم متزلزل گردد. بدون اين مؤسسه وحدت امر الله در خطر افتد و بنيانش متزلزل»، آيا مؤسسه ي ولايت امر امروز وجود خارجي دارد و نبود آن بنيان جامعه ي بهائي را متزلزل نمي سازد؟ 3 - نصوص و دستورات متعدد بر ضرورت وجود و حضور ولي امر در ميان جامعه ي بهائي چگونه ناديده گرفته شده است؟ 4- چگونه سازمان بيت العدل به خود اجازه داده كه مهم ترين سند و منشور اداري بهائيان - الواح وصايا - را كه موجوديت خود را از آن كسب كرده است، به دور اندازد و به مفاد آن كوچك ترين وقعي ننهد؟ 5 - آيا آيين بهائيت مطابق نگرش بنيان گذاران بهائي، بدون وجود و حضور وليامر الله ارزش و مشروعيتي دارد؟ 6 - ولي امر (ركن اول و اعظم سازمان بهائيت) در حال حاضر كيست؟ 7 - آيا ركن دوم سازمان بهائيت (بيت العدل)، بنا به ديدگاه رهبران بهائي، بدون ركن اول و اعظم (ولي امر الله) اعتبار و مشروعيتي دارد؟ 8 - وظيفه ي تطبيق برنامه هاي بيتالعدل با تعاليم بهائيت چگونه و به دست چه مرجعي انجام شود؟ 9 - چه مرجعي به تخلفات بيت العدل از تعاليم بهائيت رسيدگي مي كند؟ 10 - عضو ارشد و رئيس دائمي بيت العدل در حال حاضر چه كسي است؟ 11 - مرجع مشروع براي دريافت و توزيع پول هايي كه بهائيان به تشكيلات ميپردازند كيست؟ 12 - تبيين متون و نوشته هاي رهبران بهائي به دست چه مرجعي انجام مي شود؟ 13 - دوره ي شش ساله ي پس از فوت شوقي، كه جامعه بهائي بدون ولي امر و بيت العدل بوده است، بر اساس تعاليم بهائيت چگونه توجيه مي گردد؟ 14 - خانم روحيه ماكسول به دستور چه كسيو بر اساس كدام اختيارات بلادرنگ، پس از فوت شوقي افندي، هيأت بين المللي بهائي را، كه شوقي افندي آن را تأسيس كرده بود، منحل نمود و گروه ديگري را به جاي آن قرار داد. 15 - ميسن ريمي، عضو هيأت بين المللي بهائي، كه شوقي افندي او را به رياست اين هيأت منصوب كردهبود، به دستور چه كسي و بر اساس كدام اختيارات از مقام خود عزل، و از جامعه ي بهائيان طرد گرديد؟ 16 - آيا جامعه ي بهائيان را گريزي از اين تناقض هست كه تشكيلات بيت العدل از يك سو فلسفه و ضرورت وجودي خود را به سخنان حسينعلي نوري - بهاء الله - و عباس افندي مستند سازد و در همان حال دستورات موكد آن ها در خصوص ضرورت حضور و استمرار ولي امر را در رأس جامعه ي بهائيان ناديده انگارد؟
اگر رهبران و هاديان بيت العدل ذره اي به مطالبي كه در باب مقام و مرتبه ي رهبران بهائيت منتشر مي كنند، اعتقاد داشتند، بسيار بديهي مي نمودكه وضع كنوني را برنمي تافتند، اما آنان هيچ وقعي به آرزوهاي خانواده ي ميرزا حسينعلي ننهاده اند و در حالي كه بر اساس اظهارات عبدالبهاء در نبود فردي از خانواده ي ميرزا حسينعلي در رأس بهائيت، براي بيت العدل هيچ اعتباري منظور نمي شود و از مقام عصمت ادعايي نيزساقط مي گردد، هم اكنون بيت العدل به تنهايي جامعه ي بهائيان را رهبري مي كند.
بيت العدل در مقام پاسخگويي به اين پرسش، نسبت به رفتار شوقي افندي نيز به نوعي تعريض كرده و گفته است: «حضرت شوقي افندي طي 36 سال ولايت بدون وجود بيت العدل اعظم به انجام وظيفه مي پرداختند، اينك بيت العدل اعظم بايد بدون ولي امر فعاليت كند»! ناگفته پيداست كه معاني روشن چنين سخني، همانا تلافي رفتار نامقبول شوقي افندي درگذشته مي باشد.
بيت العدل، همچنين، از پيروان بهائيت درخواست كرده است در مواجهه با چنين سؤالاتي، ايمان خود را تقويت كنند و به همه ي تعاليم بهائيت يقين داشته باشند تا از انحراف مصون مانند، آنگاه خواهند فهميد كه هيچ تناقضي در تعاليم بهائي نيست و «در اين زمينه ياران بايد اهميت سلامت فكر و فروتني را دريابند... بايد از توجهات مصلحت آميز درباره ي حقايق ضروريه بر حذر بود و از اين قبيل كبر و غرور فكري قطعا اجتناب نمود»!
در هر حال، هاديان بيت العدل و مدعيان مسلك بهائيت بايد تكليف خود را با اين تناقض روشن سازند و به استناد متون رهبران خويش، به اين پرسش ها و ده ها پرسش مشابه ي ديگر پاسخ گويند و توده ي بهائيان را از باتلاق تناقض هاو آشفتگي هاي موجود نجات دهند.
---------------------------
تعيين نشدن جانشين ولي امر توسط شوقي افندي
بر اساس متون منسوب به رهبران بهائي، ولي امر موجود بايد ولي امر پس از خود را معرفي و تعيين كند. عباس افندي - دومين رهبر بهائيان - در «الواح وصايا» با صراحت بر اين امر تأكيد ورزيده است كه «اي احباي الهي ولي امر از زمان حيات خويش من هو بعده را تعيين نمايد تا بعد از صعودش اختلاف حاصل نگردد.» عقيم بودن يا مانع ديگري نيز نمي تواند باعث شود ولي امر بعدي تعيين نگردد، چه آنكه طبق دستور عباس افندي در «الواح وصايا»، اگر فرزند ذكور ولي امر، شايسته ي خلافت و جانشيني نباشد بايد غصن و فرد ديگري به عنوان محور وحدت، مانع از فروپاشي جامعه ي بهائيان گردد.
اين نكته بسي حائز اهميت است كه بر اساس پيش بيني رهبران بهائي، سلسله ي ولايت امر در جامعه ي بهائيان تا 24 نفر استمرار مي يابد. عباس افندي در تفسير مكاشفات يوحنا، ضمن مقايسه ي مسلك بهائيت با اديان آسماني يهود، مسيحيت و اسلام، و ادعاي برتري مسلك بهائيت بر اين اديان، تصريح كرده است: «... در هر دوره، اوصيا و اصفيا دوازده نفر بودند: در ايام حضرت يعقوب دوازده پسر بودند و در ايام حضرت موسي دوازده نقيب رؤساي اسباط بودند و در ايام حضرت مسيح دوازده حواري بودند و در ايام حضرت محمد دوازده امام بودند، و لكن در اين حضور اعظم، 24 نفر هستند، دو برابر جميع، زيرا عظمت اين ظهور اين چنين اقتضا نمايد.» [1] .
به رغم جايگاه ممتاز و اختيارات گسترده اي كه در كلام رهبران بهائيت براي ولي امر تعريف گشته و بر همين اساس بر ضرورت حضور و استمرار سلسله ي ولايت امر فراوان تأكيد شده و ولي امر موجود به تعيين و انتخاب ولي امر پس از خود مكلف گرديده است، شوق افندي به دستور اجداد و بزرگان خود توجهي ننمود و مطابق نظر بيت العدلي ها، ولي امر پس از خود را انتخاب نكرد و بدين ترتيب، جامعه ي بهائيان را از واسطه ي فيضي كه خود براي آن ها قرار داده بود محروم ساخت.
معين نشدن ولي امر بعدي توسط شوقي افندي، نقض صريح منشور اداري، دستورات و نصوص كارگزاران بهائي، و گواه روشنياست بر آشفتگي در مسلك بهائيت. بي توجهي و غفلت شوقي از تعيين ولي امر پس از خود، در واقع غفلت از تعيين عضو ارشد و رئيس دائمي سازمان بيت العدل، بي توجهي نسبت به تعيين و انتخاب مرجع كل جامعه ي بهائيان، غفلت از تعيين ستون و ركن اول و اعظم سازمان مديريت بهائيان، غفلت از تعيين تكيه گاهي كه مانع تزلزل جامعه ي بهائيت مي گردد، غفلت از تعيين وجودي كه بهائيان به موجب وجود و حضور او كسب فيض مي نمايند، غفلت از تعيين مقامي كه از تصميمات نادرست بيت العدل جلوگيري مي كند و افراد خاطي در سازمان بيت العدل را تنبيه يا اخراجمي نمايد، غفلت از تعيين تنها مرجع صالح دريافت و توزيع حقوق الله بهائيان، غفلت از تعيين مقام مبين متون و نوشته هاي رهبران بهائي و... است.
[1] عبدالبها، مفارضات، صص 45 - 46.
---------------------------
جمع بندي
1 - اگر بپذيرم كه شوقي افندي وصيتي نداشته و ولي امر پس از خود را تعيين نكرده است؛ اين پرسش به جد مطرح مي شود كه چرا و چگونه شوقي به دستورات اكيد پدر بزرگش (عباس افندي) و در واقع به مهم ترين سند نظم اداري بهائيان (الواح وصايا) عمل نكرده است؟
2 - اگر مرام ميسن ريمي امريكايي را بپذيريم كه شوقيافندي داراي وصيت نامه بوده و به موجب وصيت نامه اش، ميسن ريمي ولي امر دوم بهائيان انتخاب شده، در اين صورت وجود سازمان بيت العدل فعلي، كه قريب پنجاه سال است به تنهايي، رهبري بهائيان جهان را به عهده دارد، چگونه توجيه پذير است؟! و آيا در اين فرض، مشروعيتي براي بيت العدل كنوني تصور كردني مي باشد؟!
3 - با توجه به تأكيد عباس افندي بر اينكه «اگر بهائيان دو فرقه شوند و هر يك بيت العدلي بنا كنند و مخالفت يكديگر نمايند هر دو باطل است»، [1] تكليف بهائيان موجود چيست؟ اگر اين سازمان، موجوديت و مشروعيتش را از رهبران خود مي گيرد، طبق دستور صريح عبدالبها، سازمان بهائيت به دليل انشعابات و اختلافات موجود، مشروعيتش را از دست داده و در تاريكخانه ي بطلان سكنا گزيده است.
4 - آيا اقدام نكردن شوقي افندي به تعيين جانشين خود و معرفي ولي امر بعدي، گواه اعتقاد نداشتن وي به جايگاهيكه خود و ساير رهبران بهائي به گزاف براي ولي امر تعيين كرده اند، نيست؟!
5 - آيا وجود تناقضات بي شمار در بين گفتار و كردار رهبران بهائيت، تحريف و نوسازي پياپي متون و نوشته هاي رهبران اوليه، [2] انشعابات متعدد در تمامي ادوار بهائيت و...، همه و همه بيانگر اين حقيقت نيست كه اساسا در بين كارگزاران و سياستمداران تراز اول بهائيت، كوچك ترين نشانه اي از ايمان و اعتقاد مشاهده نمي شو و...؟
به راستي اگر شوقي افندي - اولين ولي امر بهائيان - به سخنان خود و بنياد گذاران مسلك بهائيت وقعي ننهاده است، آيا سرسپردگي و دلدادگي افراد بهائي به او و ديگر كارگزاران بهائيت، جز فرو رفتن در باتلاق انحطاط و ظلمت جهل و تعصب، و محروم ساختن خويش از معنويت و درك حقيقت، و فاصله گرفتن از عقلانيت، توجيه ديگري دارد؟!
[1] بديع الآثار، ج 1، ص 119.
[2] نظير تغييرات و تحريفات آشكاري كه درچاپ هاي مختلف كتاب «نظر اجمالي به ديانت بهائي» (نوشته احمد يزداني، نويسنده و مبلغ مشهور بهائي)، بخش هاي مربوط به مقام ولي امر و مبين آيات و...، روي داده است و شرح آن فرصتي ديگر مي طلبد.
-
- فعّال
- پست: 339
- تاریخ عضویت: جمعه 22 آذر 1387, 9:23 pm
پاسخ: مقالات دیگران(2)
52.شفافیت
به نام مستشرق، به کام انگلیس(در باره ادوارد براون)
منبع:ماهنامه الکترونیکی دوران شماره77
http://www.dowran.ir/show.php?id=210746716
ایران از سویی به دلیل موقعیت استراتژیک و ژئوپولتیک خود در خاورمیانه و جهان اسلام و از سویی دیگر داشتن منابع و ذخایر، همواره مورد طمع استعمارگران به ویژه انگلیس بوده است. این طمعورزی انگلیس همواره با دخالت در امور داخلی ایران همراه بوده است که به عنوان نمونه میتوان به مداخلات این کشور در طول تاریخ به ویژه تاریخ معاصر، نفوذ در سیاست و سیاستگذاران، حذف افراد مستقل از صحنه سیاست و اقتصاد، تحمیل جنگهای مختلف، جدا ساختن قسمتهایی از کشور، ساخت فرقههای ضد دینی به منظور ایجاد تفرقه در ایران و... اشاره کرد.
یکی از افرادی که با مأموریت خاص هدایت و حمایت از فرقه دست ساخته کشور انگلستان یعنی بابیت و بهائیت به ایران آمد، «ادوارد گرانویل براون» بود.
وی دانش آموخته سازمان اطلاعاتی ـ امنیتی انگلیس بود و بر اساس گفتههای شکبرانگیز و رد گم کن ثبت شده در تاریخ، وی فارغالتحصیل رشته پزشکی دانشگاه کمبریج است. لیکن در طول عمر نه بیماری را مداوا کرده و نه این رشته را تدریس کرده است. وی یک سال در ایران پرسه میزند و پس از بازگشت به انگلستان، تا پایان عمر بر کرسی ادبیات فارسی دانشگاه کمبریج تکیه میزند و معلوم نیست کرسی ادبیات فارسی این دانشگاه معتبر، دستخوش کدام کار براون در طول حضورش در ایران است؟
ادوارد براون مدعی است که هدف او از سفر به ایران اولاً سیاحت و گردش و در ثانی تکمیل زبان فارسی است اما نوشتههای وی خلاف آن را ثابت میکنند. آنچه که از فحوای کلام براون در لابهلای متون به جای مانده از وی دریافت میشود این است که به آنچه گفته صادق نبوده و هدف وی از ورود به ایران شناسایی و تقویت افراد ماسون و تبلیغ و حمایت از فرقههای همگرا با سیاستهای استعماری انگلستان است. زیرا در طول سفر تخصص اصلی خود را که همانا پزشکی بوده، کتمان میکرده است. براون در سفرنامه خود موسوم به «یک سال در میان ایرانیان» مینویسد:
«وقتی به خوی وارد شدم در ملاقات با دکتر ساموئل به او و بیمارانش گفتم من برای طبابت و مسائل پزشکی سفر نمیکنم و خیال ندارم در خوی وقت خود را تلف کنم.» وی در جای دیگر به صراحت از مأموریت خود پرده برمیدارد و میگوید: «پس از مطالعه کتاب مذاهب و فلسفه در آسیای میانه نوشته کنت دوگوبینو مشتاق شدم تحقیق در مورد بهائیت را ادامه دهم.»
محمد قزوینی درباره آثار براون درباره بهائیت مینویسد:
«تألیفات استاد براون در خصوص بابیه، دنباله تحقیقات گوبینو و ذیل و متمم آن است و آن مرحوم، جمیع وقایع راجع به این طایفه را که متأخر از عصر گوبینو است و مخصوصاً اختلافاتی که بعد از باب بین آنها به وجود آمد از انقسام و مخاصمات این فرقهها و روابط میان دولت ایران و عثمانی را جمع کرده است و اصل تحقیقات گوبینو که با تمام قدر و قیمت باز هم ناقص بود به طور شافی تکمیل کرد به طوری که وقایع 70 ساله اول این مذهب جدید را از بدو ظهور در سنه 1260 تا حدود سنه 1330 قمری مفتح، مکمل و بیغرضانه مقابل انظار عالمیان نهاد و فصل جدیدی بر تاریخ باز کرد و تاریخ را الی الأبد رهین منت خود گردانید.»
کسروی نیز درباره مأموریت براون چنین اظهار نظر میکند: «چاپ کتابهای بهائیان توسط ادوارد گرچه در قالب دلسوزی برای تاریخ ایران انجام شده است ولی انگیزه نهایی او حمایت از ازل و بابیان و بهائیان بوده است.»
نتیجه اقدامات و پیگیریهای ادوارد براون این بود که عناصر فرقه بهائیت توانستند در لایههای پنهان سیاست در دوران قاجار نفوذ کرده و فضا را برای اعمال سیاستهای انگلیس پدید آورند.
با توجه به مطالب گفته شده و خیانتهای انگلیس و عمال آنها در طول تاریخ معاصر که بر همگان روشن است، باید از مسئولان ذیصلاح پرسید چرا یکی از خیابانهای مرکزی شهر تهران به نام ادوارد براون، این عنصر جاسوس است؟
این بیتوجهی را چه میتوان نامید، سهلانگاری یا... البته ناگفته نماند این امر تنها به نام این فرد محدود نمیشود بلکه شاهدیم در همین شهر تهران خانه میرزا عباس، پدر میرزا حسینعلی نوری، سرکرده تشکیلات بهائیت و همان کسی که هزینههای بسیاری به خاطر اعلام نسخ اسلام از طرف او در دشت بدشت پرداخت شده، مرمت میشود و به عنوان میراث فرهنگی در فهرست آثار ملی به شماره 16707 به ثبت میرسد!
---------------------------------------------------------------------------------
1 . سایت ویکی پدیا مقاله ادوارد براون.
2 . همان.
ادوارد گرانویل براون، یکسال در میان ایرانیان، ترجمه ذبیحالله منصوری، تهران، کانون معرفت.
3 . میرزا جانی کاشانی، نقطه الکاف، مقدمه ناشر کتاب، تصحیص ادوارد براند، چاپ لندن.
4 . محمد قزوینی، مقالات علامه قزوینی، گردآوری عبدالکریم جربزهدار، انتشارات اساطیر، ج 4، ص 840.
5 . احمد کسروی، بهائیگری، تهران، ص 121.
منبع:«شفافیت» سال سوم، شماره 27، دی 1390.
به نام مستشرق، به کام انگلیس(در باره ادوارد براون)
منبع:ماهنامه الکترونیکی دوران شماره77
http://www.dowran.ir/show.php?id=210746716
ایران از سویی به دلیل موقعیت استراتژیک و ژئوپولتیک خود در خاورمیانه و جهان اسلام و از سویی دیگر داشتن منابع و ذخایر، همواره مورد طمع استعمارگران به ویژه انگلیس بوده است. این طمعورزی انگلیس همواره با دخالت در امور داخلی ایران همراه بوده است که به عنوان نمونه میتوان به مداخلات این کشور در طول تاریخ به ویژه تاریخ معاصر، نفوذ در سیاست و سیاستگذاران، حذف افراد مستقل از صحنه سیاست و اقتصاد، تحمیل جنگهای مختلف، جدا ساختن قسمتهایی از کشور، ساخت فرقههای ضد دینی به منظور ایجاد تفرقه در ایران و... اشاره کرد.
یکی از افرادی که با مأموریت خاص هدایت و حمایت از فرقه دست ساخته کشور انگلستان یعنی بابیت و بهائیت به ایران آمد، «ادوارد گرانویل براون» بود.
وی دانش آموخته سازمان اطلاعاتی ـ امنیتی انگلیس بود و بر اساس گفتههای شکبرانگیز و رد گم کن ثبت شده در تاریخ، وی فارغالتحصیل رشته پزشکی دانشگاه کمبریج است. لیکن در طول عمر نه بیماری را مداوا کرده و نه این رشته را تدریس کرده است. وی یک سال در ایران پرسه میزند و پس از بازگشت به انگلستان، تا پایان عمر بر کرسی ادبیات فارسی دانشگاه کمبریج تکیه میزند و معلوم نیست کرسی ادبیات فارسی این دانشگاه معتبر، دستخوش کدام کار براون در طول حضورش در ایران است؟
ادوارد براون مدعی است که هدف او از سفر به ایران اولاً سیاحت و گردش و در ثانی تکمیل زبان فارسی است اما نوشتههای وی خلاف آن را ثابت میکنند. آنچه که از فحوای کلام براون در لابهلای متون به جای مانده از وی دریافت میشود این است که به آنچه گفته صادق نبوده و هدف وی از ورود به ایران شناسایی و تقویت افراد ماسون و تبلیغ و حمایت از فرقههای همگرا با سیاستهای استعماری انگلستان است. زیرا در طول سفر تخصص اصلی خود را که همانا پزشکی بوده، کتمان میکرده است. براون در سفرنامه خود موسوم به «یک سال در میان ایرانیان» مینویسد:
«وقتی به خوی وارد شدم در ملاقات با دکتر ساموئل به او و بیمارانش گفتم من برای طبابت و مسائل پزشکی سفر نمیکنم و خیال ندارم در خوی وقت خود را تلف کنم.» وی در جای دیگر به صراحت از مأموریت خود پرده برمیدارد و میگوید: «پس از مطالعه کتاب مذاهب و فلسفه در آسیای میانه نوشته کنت دوگوبینو مشتاق شدم تحقیق در مورد بهائیت را ادامه دهم.»
محمد قزوینی درباره آثار براون درباره بهائیت مینویسد:
«تألیفات استاد براون در خصوص بابیه، دنباله تحقیقات گوبینو و ذیل و متمم آن است و آن مرحوم، جمیع وقایع راجع به این طایفه را که متأخر از عصر گوبینو است و مخصوصاً اختلافاتی که بعد از باب بین آنها به وجود آمد از انقسام و مخاصمات این فرقهها و روابط میان دولت ایران و عثمانی را جمع کرده است و اصل تحقیقات گوبینو که با تمام قدر و قیمت باز هم ناقص بود به طور شافی تکمیل کرد به طوری که وقایع 70 ساله اول این مذهب جدید را از بدو ظهور در سنه 1260 تا حدود سنه 1330 قمری مفتح، مکمل و بیغرضانه مقابل انظار عالمیان نهاد و فصل جدیدی بر تاریخ باز کرد و تاریخ را الی الأبد رهین منت خود گردانید.»
کسروی نیز درباره مأموریت براون چنین اظهار نظر میکند: «چاپ کتابهای بهائیان توسط ادوارد گرچه در قالب دلسوزی برای تاریخ ایران انجام شده است ولی انگیزه نهایی او حمایت از ازل و بابیان و بهائیان بوده است.»
نتیجه اقدامات و پیگیریهای ادوارد براون این بود که عناصر فرقه بهائیت توانستند در لایههای پنهان سیاست در دوران قاجار نفوذ کرده و فضا را برای اعمال سیاستهای انگلیس پدید آورند.
با توجه به مطالب گفته شده و خیانتهای انگلیس و عمال آنها در طول تاریخ معاصر که بر همگان روشن است، باید از مسئولان ذیصلاح پرسید چرا یکی از خیابانهای مرکزی شهر تهران به نام ادوارد براون، این عنصر جاسوس است؟
این بیتوجهی را چه میتوان نامید، سهلانگاری یا... البته ناگفته نماند این امر تنها به نام این فرد محدود نمیشود بلکه شاهدیم در همین شهر تهران خانه میرزا عباس، پدر میرزا حسینعلی نوری، سرکرده تشکیلات بهائیت و همان کسی که هزینههای بسیاری به خاطر اعلام نسخ اسلام از طرف او در دشت بدشت پرداخت شده، مرمت میشود و به عنوان میراث فرهنگی در فهرست آثار ملی به شماره 16707 به ثبت میرسد!
---------------------------------------------------------------------------------
1 . سایت ویکی پدیا مقاله ادوارد براون.
2 . همان.
ادوارد گرانویل براون، یکسال در میان ایرانیان، ترجمه ذبیحالله منصوری، تهران، کانون معرفت.
3 . میرزا جانی کاشانی، نقطه الکاف، مقدمه ناشر کتاب، تصحیص ادوارد براند، چاپ لندن.
4 . محمد قزوینی، مقالات علامه قزوینی، گردآوری عبدالکریم جربزهدار، انتشارات اساطیر، ج 4، ص 840.
5 . احمد کسروی، بهائیگری، تهران، ص 121.
منبع:«شفافیت» سال سوم، شماره 27، دی 1390.
-
- فعّال
- پست: 265
- تاریخ عضویت: دوشنبه 7 آبان 1386, 1:32 pm
پاسخ: مقالات دیگران(2)
53.حسینعلی منتظری نجف آبادی :
27 ع2(ربیع الثانی)1370
{16بهمن 1329_5فوریه 1951}
"مناظره مسلمان و بهائی"
منبع:http://www.sobh-emrooz.com/archives/3510[/b]
27 ع2(ربیع الثانی)1370
{16بهمن 1329_5فوریه 1951}
"مناظره مسلمان و بهائی"
منبع:http://www.sobh-emrooz.com/archives/3510[/b]
-
- فعّال
- پست: 265
- تاریخ عضویت: دوشنبه 7 آبان 1386, 1:32 pm
پاسخ: مقالات دیگران(2)
54.رفیع رفیعی:
تاریخچه بهائیت
منبع:http://sadghdana.parsiblog.com/Posts/2/ ... %8a%d8%aa/
آیین بهایی از ابتدای پیدایش در میان مسلمانان به عنوان یک انحراف اعتقادی (فرقه ضاله) شناخته شد. ادعای بابیت و سپس قائمیت و مهدویت توسط سید علی محمد باب با توجه به احادیث قطعی پذیزفته نبود.
فرقه بهائیه منشعب از فرقه بابیه است. بنیان گذار آیین بهائیت، میرزا حسینعلی نوری معروف به بهاءالله است و این آیین نیز نام خود را از همین لقب برگرفته است.
پدرش از منشیان عهد محمد شاه قاجار و مورد توجه قائم مقام فراهانی بود و بعد از قتل قائم مقام از مناصب خود برکنار شد و به شهر نور رفت. میرزا حسینعلی در 1233 در تهران به دنیا آمد و آموزشهای مقدماتی ادب فارسی و عربی را زیر نظر پدر و معلمان و مربیان گذراند.
پس از ادعای بابیت توسط سید علی محمد شیرازی در شمار نخستین گروندگان به باب درآمد و از فعال ترین افراد بابی شد و به ترویج بابیگری، بویژه در نور و مازندارن پرداخت. برخی از برادرانش از جمله برادر کوچکترش میرزا یحیی معروف به «صبح ازل» نیز بر اثر تبلیغ او به این مرام پیوستند.
پس از اعدام علی محمد باب به دستور امیر کبیر، میرزا یحیی ادعای جانشینی باب را کرد. ظاهرا یحیی نامه هایی برای علی محمد باب نوشت و فعالیتهای پیروان باب را توضیح داد. علی محمد باب در پاسخ به این نامه ها وصیت نامه ای برای یحیی فرستاد و او را وصی و جانشین خود اعلام کرد.
برخی گفته اند این نامه ها توسط میرزا حسینعلی و به امضای میرزا یحیی بوده است و حسینعلی این کار و نیز معرفی یحیی به عنوان جانشینی باب را برای محفوظ ماندن خود از تعرض مردم انجام داده است و علی محمد در پاسخ به نامه ها میرزا یحیی را وصی خود ندانسته بلکه به او توصیه کرده که در سایه برادر بزرگتر خویش حسینعلی قرار گیرد. در هر حال، پس از باب عموم بابیه به جانشینی میرزا یحیی معروف به صبح ازل معتقد شدند و چون در آن زمان یحیی بیش از نوزده سال نداشت، میرزا حسینعلی زمام کارها را در دست گرفت.
امیر کبیر برای فرونشاندن فتنه بابیان از میرزا حسینعلی خواست تا ایران را به قصد کربلا ترک کند و او در شعبان 1267 به کربلا رفت؛ اما چند ماه بعد، پس از برکناری و قتل امیرکبیر در ربیع الاول 1268 و صدارت یافتن میرزا آقاخان نوری، به دعوت و توصیه شخص اخیر به تهران بازگشت.
در همین سال تیراندازی بابیان به ناصرالدین شاه پیش آمد و بار دیگر به دستگیری و اعدام بابیها انجامید و چون شواهدی برای نقش حسینعلی در طراحی این سوء قصد وجود داشت، او را دستگیر کردند. حسینعلی به سفارت روس پناه برد و شخص سفیر از او حمایت کرد. سرانجام با توافق دولت ایران و سفیر روس، میرزا حسینعلی به بغداد منتقل شد و بدین ترتیب بهاء الله با حمایت دولت روس از مرگ نجات یافت.
او پس از رسیدن به بغداد نامه ای به سفیر روس نگاشت و از وی و دولت روس برای این حمایت قدردانی کرد. در بغداد کنسول دولت انگلستان و نیز نماینده دولت فرانسه با بهاء الله ملاقات کردند و حمایت دولتهای خویش را به او ابلاغ کردند و حتی تابعیت انگلستان و فرانسه را نیز پیشنهاد نمودند. والی بغداد نیز با حسینعلی با احترام رفتار کرد و حتی برای ایشان مقرری نیز تعیین شد.
میرزا یحیی که عموم بابیان او را جانشین بلامنازع باب می دانستند، با لباس درویشی مخفیانه به بغداد رفت و چهار ماه زودتر از بهاء الله به بغداد رسید. در این هنگام بغداد و کربلا نجف مرکز اصلی فعالیتهای بابیان شد و روز به روز بر جمعیت ایشان افزوده می شد. در این زمان برخی از بابیان ادعای مقام «من یظهر اللهی» را ساز کردند.
می دانیم که علی محمد باب به ظهور فرد دیگری پس از خود بشارت داده بود و او را «من یظهر الله» نامیده بود و از بابیان خواسته بود به او ایمان بیاورند. البته از تعبیرات وی برمی آید که زمان تقریبی ظهور فرد بعدی را دو هزار سال بعد می دانسته است، بویژه آنکه ظهور آن موعود را به منزله فسخ کتاب بیان خویش می دانسته است. اما شماری از سران بابیه به این موضوع اهمیت ندادند و خود را «من یظهره الله» یا «موعود بیان» دانستند.
گفته شده که فقط در بغداد بیست و پنج نفر این مقام را ادعا کردند که بیشتر این مدعیان با طراحی حسینعلی و همکاری یحیی یا کشته شدند یا از ادعای خود دست برداشتند.
آدمکشی هایی که در میان بابیان رواج داشت و همچنین دزدیدن اموال زائران اماکن مقدسه در عراق و نیز منازعات میان بابیان و مسلمانان باعث شکایت مردم عراق و بویژه زائران ایرانی گردید و دولت ایران از دولت عثمانی خواست تا بابیها را از بغداد و عراق اخراج کند. بدین ترتیب در اوایل سال 1280 ق . فرقه بابیه از بغداد به استانبول و بعد از چهار ماه به ادرنه منتقل شدند در این زمان میرزا حسینعلی مقام «من یظهر اللهی» را برای خود ادعا کرد و از همین جا نزاع اصلی و جدایی و افتراق در میان بابیان آغاز شد.
بابیهایی که ادعای او را نپذیرفتند و بر جانشینی میرزا یحیی صبح ازل باقی ماندند، ازلی نام گرفتند و پذیرندگان ادعای میرزا حسینعلی بهاءالله، بهائی خوانده شدند. میرزا حسینعلی با ارسال نوشته های خود به اطراف و اکناف رسما بابیان را به پذیرش آیین جدید فرا خواند و دیری نگذشت که بیشتر آنان به آیین جدید ایمان آوردند.
منازعات ازلیه و بهائیه در ادرنه شدت گرفت و اهانت و تهمت و افترا و کشتار رواج یافت و هر یک از دو طرف بسیاری از اسرار یکدیگر را باز گفتند. بهاء الله در کتابی به نام بدیع، وصایت و جانشینی صبح ازل را انکار کرد و به افشاگری اعمال و رفتار او و ناسزاگویی به او و پیروانش پرداخت. در برابر، عزیه خواهر آن دو در کتاب تنبیه النائمین کارهای بهاء الله را افشا کرد و یک بار نیز او را به مباهله فرا خواند. نقل شده است که در این میان صبح ازل برادرش بهاء الله را مسموم کرد و بر اثر همین مسمومیت بهاء الله تا پایان عمر به رعشه دست مبتلا بود.
سرانجام حکومت عثمانی برای پایان دادن به این درگیریها، بهاء الله و پیروانش را به عکا در فلسطین و صبح ازل را به قبرس تبعید کرد، اما دشمنی میان دو گروه ادامه یافت. بهاء الله مدت نه سال در قلعه ای در عکا تحت نظر بود و پانزده سال بقیه عمر خویش را نیز در همان شهر گذراند و در هفتاد و پنج سالگی در 1308 قمری در شهر حیفا از دنیا رفت.
میرزا حسینعلی پس از اعلام «من یظهره اللهی» خویش، به فرستادن نامه (الواح) برای سلاطین و رهبران دینی و سیاسی جهان اقدام کرد و ادعاهای گوناگون خود را مطرح ساخت. بارزترین مقام ادعایی او ربوبیت و الوهیت بود. او خود را خدای خدایان، آفریدگار جهان، کسی که «لم یلد و لم یولد» است، خدای تنهای زندانی، معبود حقیقی، رب ما یری و ما لا یری نامید. پیروانش نیز پس از مرگ او همین ادعاها را درباره اش ترویج کردند و در نتیجه پیروانش نیز خدایی او را باور کردند و قبر او را قبله خویش گرفتند.
گذشته از ادعای ربوبیت، او شریعت جدید آورد و کتاب اقدس را نگاشت که بهائیان آن را «ناسخ جمیع صحائف» و مرجع تمام احکام و اوامر و نواهی می شمارند. بابیهایی که از قبول ادعای او امتناع کردند، یکی از انتقاداتشان همین شریعت آوری او بود، از این رو که به اعتقاد آنان، نسخ کتاب بیان نمی توانست در فاصله بسیار کوتاهی روی دهد. بویژه آنکه احکام بیان و اقدس هیچ مشابهتی با یکدیگر ندارند؛ اساس بابیت، از بین بردن همه کتابهای غیر بابی و قتل عام مخالفان بود، در حالی که اساس بهائیت، «راءفت کبری و رحمت عظمی و الفت با جمیع ملل» بود. با این حال میرزا حسینعلی در برخی جاها منکر نسخ بیان شد.
مهم ترین برهان او بر حقانیت ادعایش، مانند سید باب، سرعت نگارش و زیبایی خط بود. نقل شده که در هر شبانه روز یک جلد کتاب می نوشت. بسیاری از این نوشته ها بعدها به دستور میرزا حسینعلی نابود شد. نوشته های باقیمانده او نیز مملو از اغلاط املایی، انشایی، نحوی و غیر آن بود. مهمترین کتاب بهاء الله «ایقان» بود که در اثبات قائمیت سید علی محمد باب در آخرین سالهای اقامت در بغداد نگاشت.
اغلاط فراوان و نیز اظهار خضوع بهاءالله نسبت به برادرش صبح ازل در این کتاب سبب شد که از همان سالهای پایانی زندگی میرزا حسینعلی پیوسته در معرض تصحیح و تجدید نظر قرار گیرد.
بهائیه پس از بهاءالله
پس از مرگ میرزا حسینعلی، پسر ارشد او عباس افندی (1260-1340 هـ.ق) ملقب به عبد البهاء جانشین وی گردید.
البته میان او و برادرش محمد علی بر سر جانشینی پدر مناقشاتی رخ داد که منشاء آن صدور «لوح عهدی» از سوی میرزا حسینعلی بود که در آن جانشین خود را عباس افندی و بعد از او محمد علی افندی معین کرده بود. در ابتدای کار اکثر بهائیان از محمد علی پیروی کردند، اما در نهایت عباس افندی غالب شد.
عبد البهاء ادعایی جز پیروی از پدر و نشر تعالیم او نداشت و به منظور جلب رضایت مقامات عثمانی، رسما و با التزام تمام در مراسم دینی از جمله نماز جمعه شرکت می کرد و به بهائیان نیز سفارش کرده بود که در آن دیار به کلی از سخن گفتن درباره آیین جدید بپرهیزند.
در اواخر جنگ جهانی اول، در شرایطی که عثمانیها درگیر جنگ با انگلیسیها بودند و آرتور جیمز بالفور، وزیر خارجه انگلیس در صفر 1336/ نوامبر 1917 اعلامیه مشهور خود مبنی بر تشکیل وطن ملی یهود در فلسطین را صادر کرده بود، مسائلی روی داد که جمال پاشا، فرمانده کل قوای عثمانی، عزم قطعی بر اعدام عبدالبهاء و هدم مراکز بهائی در عکا و حیفا گرفت. برخی مورخان منشاء این تصمیم را روابط پنهان عبدالبهاء با قشون انگلیس که تازه در فلسطین مستقر شده بود، می دانند.
لرد بالفور بلافاصله به سالار سپاه انگلیس در فلسطین دستور داد تا با تمام قوا در حفظ عبد البهاء و بهائیان بکوشد. پس از تسلط سپاه انگلیس بر حیفا، عبد البهاء برای امپراتور انگلیس - ژرژ پنجم - دعا کرد و از اینکه سراپرده عدل در سراسر سرزمین فلسطین گسترده شده به درگاه خدا شکر گزارد.
پس از استقرار انگلیسی ها در فلسطین، عبد البهاء در سال 1340 هـ.ق درگذشت و در حیفا به خاک سپرده شد. در مراسم خاکسپاری او نمایندگانی از دولت انگلیس حضور داشتند و چرچیل، وزیر مستعمرات بریتانیا، با ارسال پیامی مراتب تسلیت پادشاه انگلیس را به جامعه بهائی ابلاغ کرد.
از مهمترین رویدادهای زندگی عبدالبهاء، سفر او به اروپا و امریکا بود. این سفر نقطه عطفی در ماهیت آیین بهایی محسوب می گردد. پیش از این مرحله، آیین بهایی بیشتر به عنوان یک انشعاب از اسلام یا تشیع و یا شاخه ای از متصوفه شناخته می شد و رهبران بهائیه برای اثبات حقانیت خود از قرآن و حدیث به جستجوی دلیل می پرداختند و این دلایل را برای حقانیت خویش به مسلمانان و بویژه شیعیان ارائه می کردند. مهمترین متن احکام آنان نیز از حیث صورت با متون فقهی اسلامی تشابه داشت. اما فاصله گرفتن رهبران بهائی از ایران و مهاجرات به استانبول و بغداد و فلسطین و در نهایت ارتباط با غرب، عملا سمت و سوی این آیین را تغییر داد و آن را از صورت آشنای دینهای شناخته شده، بویژه اسلام دور کرد.
عبد البهاء در سفرهای خود تعالیم باب و بهاء را با آنچه در قرن نوزدهم در غرب، خصوصا تحت عناوین روشنگری و مدرنیسم و اومانیسم متداول بود، آشتی داد. البته باید توجه داشت که خود بهاء الله نیز در مدت اقامتش در بغداد با برخی از غربزده های عصر قاچار مثل میرزا ملکم خان که به بغداد رفته بودند، آشنا شد.
همچنین در مدت اقامتش در استانبول با میرزا فتحعلی آخوند زاده که سفری به آن دیار کرده بود آشنا گردید. افکار این روشنفکران غربزده در تحولات فکری میرزا حسینعلی بی تأثیر نبود. نمونه ای از متأثر شدن عبد البهاء از فرهنگ غربی مسأله وحدت زبان و خط بود که یکی از تعالیم دوازده گانه او بود. این تعلیم برگرفته از پیشنهاد زبان اختراعی اسپرانتو است که در اوایل قرن بیستم طرفدارانی یافته بود، ولی بزودی غیر عملی بودن آن آشکار شد و در بوته فراموشی افتاد.
موارد دیگر تعالیم دوازده گانه عبارت است از: ترک تقلید (تحری حقیقت)، تطابق دین با علم و عقل، وحدت اساس ادیان، بیت العدل، وحدت عالم انسانی، ترک تعصبات، الفت و محبت میان افراد بشر، تعدیل معیشت عمومی، تساوی حقوق زنان و مردان، تعلیم و تربیت اجباری، صلح عمومی و تحریم جنگ. عبد البهاء این تعالیم را از ابتکارات پدرش قلمداد می کرد و معتقد بود پیش از او چنین تعالیمی وجود نداشت.
پس از عبد البهاء شوقی افندی ملقب به شوقی ربانی فرزند ارشد دختر عبد البهاء، بنا به وصیت عبد البهاء جانشین وی گردید. این جانشینی نیز با منازعات همراه بود، زیرا بر طبق وصیت بهاء الله پس از عبد البهاء باید برادرش محمد علی افندی به ریاست بهائیه می رسید. اما عبد البهاء او را کنار زد و شوقی افندی را به جانشینی او نصب کرد و مقرر نمود که ریاست بهائیان پس از شوقی در فرزندان ذکور او ادامه یابد.
برخی از بهائیان ریاست شوقی را نپذیرفتند و شوقی به رسم معهود اسلاف خود به بدگویی و ناسزا نسبت به مخالفان پرداخت. شوقی بر خلاف نیای خود تحصیلات رسمی داشت و در دانشگاه آمریکایی بیروت و سپس در آکسفورد تحصیل کرده بود.
نقش اساسی او در تاریخ بهائیه، توسعه تشکیلات اداری و جهانی این آیین بود و این فرایند بویژه در دهه شصت میلادی در اروپا و امریکا سرعت بیشتری گرفت و ساختمان معبدهای قاره ای بهائی موسوم به مشرق الاذکار به اتمام رسید. تشکیلات بهائیان که شوقی افندی به آن «نظم اداری امر الله» نام داد، زیر نظر مرکز اداری و روحانی بهائیان واقع در شهر حیفا در کشور اسرائیل که به «بیت العدل اعظم الهی» موسوم است، اداره می گردد.
در زمان حیات، شوقی از تأسیس این دولت حمایت کرد و مراتب دوستی بهائیان را نسبت به کشور اسرائیل به رئیس جمهور اسرائیل ابلاغ کرد.
بنابر تصریح عبد البهاء پس از وی بیست و چهار تن از فرزندان ذکورش، نسل بعد از نسل با لقب ولی امرالله باید رهبری بهاییان را بر عهده می گرفتند و هر یک باید جانشین خود را تعیین می کرد. اما شوقی افندی عقیم بود و طبعا پس از وفاتش دوران دیگری از دو دستگی و انشعاب و سرگشتگی در میان بهائیان ظاهر شد.
سرانجام همسر شوقی افندی، «روحیه ماکسول» و تعدادی از گروه 27 نفری منتخب شوقی ملقب به «ایادیان امرالله» اکثریت بهائیان را به خود جلب و مخالفان خویش را طرد و بیت العدل را در 1963 تأسیس کردند. گروه ایادیان امرالله با کمک افراد منتخب بیت العدل که به «مشاورین قاره ای» معروف اند رهبری اکثر بهائیان را بر عهده دارند.
به موازات رهبری روحیه ماکسول، چارلز میس ریمی نیز ادعای جانشینی شوقی افندی را کرد و گروه «بهائیان ارتدکس» را پدید آورد که امروزه در آمریکا، هندوستان و استرالیا و چند کشور دیگر پراکنده اند.
عده ای دیگر از بهائیان به رهبری جوانی از بهائیان خراسان، به نام جمشید معانی که خود را «سماء الله» می خواند، گروه دیگری از بهائیان را تشکیل دادند که در اندونزی، هند، پاکستان و آمریکا پراکنده اند. بر طبق آمارهای بهائیان جمعیت آنان در سال 2002، پنج میلیون نفر تخمین زده می شود که البته این آمار اغراق آمیز است.
آیینها و باورهای بهائیان
نوشته های سید علی محمد باب، میرزا حسینعلی بهاء الله و عبد البهاء، تا حدی نیز شوقی افندی ربانی، از نظر بهائیان مقدس است، اما کتب باب عموما در دسترس بهائیان قرار نمی گیرد و دو کتاب اقدس و ایفان میرزا حسینعلی نوری در نزد آنان از اهمیت خاصی برخوردار است.
تقویم شمسی بهائی از نوروز آغاز گشته به نوزده ماه، در هر ماه به نوزده روز تقسیم می شود و چهار روز (در سالهای کبیسه پنج روز) باقیمانده ایام شکرگزاری و جشن تعیین شده است. بهائیان موظف به نماز روزانه و روزه به مدت نوزده روز در آخرین ماه سال و زیارت یکی از اماکن مقدسه ایشان، شامل منزل سید علی محمد باب در شیراز و منزل میرزا حسینعلی نوری در بغدادند.
بهائیان همچنین به حضور در ضیافات موظف اند که هر نوزده روز یک بار تشکیل می گردد. در آیین بهایی نوشیدن مشروبات الکلی و مواد مضر به سلامت منع شده و رضایت والدین عروس و داماد در ازدواج ضروری شمرده شده است.
آیین بهایی از ابتدای پیدایش در میان مسلمانان به عنوان یک انحراف اعتقادی (فرقه ضاله) شناخته شد. ادعای بابیت و سپس قائمیت و مهدویت توسط سید علی محمد باب با توجه به احادیث قطعی پذیزفته نبود. ویژگیهای مهدی در احادیث اسلامی به گونه ای تبیین شده که راه هرگونه ادعای بیجا را بسته است.
در احادیث ادعای بابیت امام غایت به شدت محکوم شده است. ادعای دین جدید توسط باب و بهاء الله با اعتقاد به خاتمیت پیامبر اسلام صلی الله علیه و آله که توسط همه مسلمانان پذیرفته شده است، سازگار نبود. از این رو علی رغم تبلیغات گسترده، بهائیان در میان مسلمانان و شیعیان جایگاهی نیافتند.
تاریخ پر حادثه رهبران بهائی، نادرست درآمدن پیشگویی های آنان و منازعات دور از ادب از یکسو و حمایتهای دولتهای استعماری در مواضع مختلف از سران بهایی و بویژه همراهی آنان با دولت اسرائیل از سوی دیگر، زمینه فعالیت در کشورهای اسلامی، خصوصا ایران را از بهائیان گرفت.
مؤلفان بسیاری در نقد این آیین کتاب نوشتند. علمای حوزه های علمیه شیعه و دانشگاه الازهر و مفتیان بلاد اسلامی جدا بودن این فرقه از امت اسلامی را اعلام داشتند و آنان را مخالفان ضروریات اسلام معرفی کردند. بازگشت برخی مقامات و مبلغان بهائی از این آیین و افشای مسائل درونی این فرقه نیز عامل مهم فاصله گرفتن مسمانان از این آیین بوده است.
تاریخچه بهائیت
منبع:http://sadghdana.parsiblog.com/Posts/2/ ... %8a%d8%aa/
آیین بهایی از ابتدای پیدایش در میان مسلمانان به عنوان یک انحراف اعتقادی (فرقه ضاله) شناخته شد. ادعای بابیت و سپس قائمیت و مهدویت توسط سید علی محمد باب با توجه به احادیث قطعی پذیزفته نبود.
فرقه بهائیه منشعب از فرقه بابیه است. بنیان گذار آیین بهائیت، میرزا حسینعلی نوری معروف به بهاءالله است و این آیین نیز نام خود را از همین لقب برگرفته است.
پدرش از منشیان عهد محمد شاه قاجار و مورد توجه قائم مقام فراهانی بود و بعد از قتل قائم مقام از مناصب خود برکنار شد و به شهر نور رفت. میرزا حسینعلی در 1233 در تهران به دنیا آمد و آموزشهای مقدماتی ادب فارسی و عربی را زیر نظر پدر و معلمان و مربیان گذراند.
پس از ادعای بابیت توسط سید علی محمد شیرازی در شمار نخستین گروندگان به باب درآمد و از فعال ترین افراد بابی شد و به ترویج بابیگری، بویژه در نور و مازندارن پرداخت. برخی از برادرانش از جمله برادر کوچکترش میرزا یحیی معروف به «صبح ازل» نیز بر اثر تبلیغ او به این مرام پیوستند.
پس از اعدام علی محمد باب به دستور امیر کبیر، میرزا یحیی ادعای جانشینی باب را کرد. ظاهرا یحیی نامه هایی برای علی محمد باب نوشت و فعالیتهای پیروان باب را توضیح داد. علی محمد باب در پاسخ به این نامه ها وصیت نامه ای برای یحیی فرستاد و او را وصی و جانشین خود اعلام کرد.
برخی گفته اند این نامه ها توسط میرزا حسینعلی و به امضای میرزا یحیی بوده است و حسینعلی این کار و نیز معرفی یحیی به عنوان جانشینی باب را برای محفوظ ماندن خود از تعرض مردم انجام داده است و علی محمد در پاسخ به نامه ها میرزا یحیی را وصی خود ندانسته بلکه به او توصیه کرده که در سایه برادر بزرگتر خویش حسینعلی قرار گیرد. در هر حال، پس از باب عموم بابیه به جانشینی میرزا یحیی معروف به صبح ازل معتقد شدند و چون در آن زمان یحیی بیش از نوزده سال نداشت، میرزا حسینعلی زمام کارها را در دست گرفت.
امیر کبیر برای فرونشاندن فتنه بابیان از میرزا حسینعلی خواست تا ایران را به قصد کربلا ترک کند و او در شعبان 1267 به کربلا رفت؛ اما چند ماه بعد، پس از برکناری و قتل امیرکبیر در ربیع الاول 1268 و صدارت یافتن میرزا آقاخان نوری، به دعوت و توصیه شخص اخیر به تهران بازگشت.
در همین سال تیراندازی بابیان به ناصرالدین شاه پیش آمد و بار دیگر به دستگیری و اعدام بابیها انجامید و چون شواهدی برای نقش حسینعلی در طراحی این سوء قصد وجود داشت، او را دستگیر کردند. حسینعلی به سفارت روس پناه برد و شخص سفیر از او حمایت کرد. سرانجام با توافق دولت ایران و سفیر روس، میرزا حسینعلی به بغداد منتقل شد و بدین ترتیب بهاء الله با حمایت دولت روس از مرگ نجات یافت.
او پس از رسیدن به بغداد نامه ای به سفیر روس نگاشت و از وی و دولت روس برای این حمایت قدردانی کرد. در بغداد کنسول دولت انگلستان و نیز نماینده دولت فرانسه با بهاء الله ملاقات کردند و حمایت دولتهای خویش را به او ابلاغ کردند و حتی تابعیت انگلستان و فرانسه را نیز پیشنهاد نمودند. والی بغداد نیز با حسینعلی با احترام رفتار کرد و حتی برای ایشان مقرری نیز تعیین شد.
میرزا یحیی که عموم بابیان او را جانشین بلامنازع باب می دانستند، با لباس درویشی مخفیانه به بغداد رفت و چهار ماه زودتر از بهاء الله به بغداد رسید. در این هنگام بغداد و کربلا نجف مرکز اصلی فعالیتهای بابیان شد و روز به روز بر جمعیت ایشان افزوده می شد. در این زمان برخی از بابیان ادعای مقام «من یظهر اللهی» را ساز کردند.
می دانیم که علی محمد باب به ظهور فرد دیگری پس از خود بشارت داده بود و او را «من یظهر الله» نامیده بود و از بابیان خواسته بود به او ایمان بیاورند. البته از تعبیرات وی برمی آید که زمان تقریبی ظهور فرد بعدی را دو هزار سال بعد می دانسته است، بویژه آنکه ظهور آن موعود را به منزله فسخ کتاب بیان خویش می دانسته است. اما شماری از سران بابیه به این موضوع اهمیت ندادند و خود را «من یظهره الله» یا «موعود بیان» دانستند.
گفته شده که فقط در بغداد بیست و پنج نفر این مقام را ادعا کردند که بیشتر این مدعیان با طراحی حسینعلی و همکاری یحیی یا کشته شدند یا از ادعای خود دست برداشتند.
آدمکشی هایی که در میان بابیان رواج داشت و همچنین دزدیدن اموال زائران اماکن مقدسه در عراق و نیز منازعات میان بابیان و مسلمانان باعث شکایت مردم عراق و بویژه زائران ایرانی گردید و دولت ایران از دولت عثمانی خواست تا بابیها را از بغداد و عراق اخراج کند. بدین ترتیب در اوایل سال 1280 ق . فرقه بابیه از بغداد به استانبول و بعد از چهار ماه به ادرنه منتقل شدند در این زمان میرزا حسینعلی مقام «من یظهر اللهی» را برای خود ادعا کرد و از همین جا نزاع اصلی و جدایی و افتراق در میان بابیان آغاز شد.
بابیهایی که ادعای او را نپذیرفتند و بر جانشینی میرزا یحیی صبح ازل باقی ماندند، ازلی نام گرفتند و پذیرندگان ادعای میرزا حسینعلی بهاءالله، بهائی خوانده شدند. میرزا حسینعلی با ارسال نوشته های خود به اطراف و اکناف رسما بابیان را به پذیرش آیین جدید فرا خواند و دیری نگذشت که بیشتر آنان به آیین جدید ایمان آوردند.
منازعات ازلیه و بهائیه در ادرنه شدت گرفت و اهانت و تهمت و افترا و کشتار رواج یافت و هر یک از دو طرف بسیاری از اسرار یکدیگر را باز گفتند. بهاء الله در کتابی به نام بدیع، وصایت و جانشینی صبح ازل را انکار کرد و به افشاگری اعمال و رفتار او و ناسزاگویی به او و پیروانش پرداخت. در برابر، عزیه خواهر آن دو در کتاب تنبیه النائمین کارهای بهاء الله را افشا کرد و یک بار نیز او را به مباهله فرا خواند. نقل شده است که در این میان صبح ازل برادرش بهاء الله را مسموم کرد و بر اثر همین مسمومیت بهاء الله تا پایان عمر به رعشه دست مبتلا بود.
سرانجام حکومت عثمانی برای پایان دادن به این درگیریها، بهاء الله و پیروانش را به عکا در فلسطین و صبح ازل را به قبرس تبعید کرد، اما دشمنی میان دو گروه ادامه یافت. بهاء الله مدت نه سال در قلعه ای در عکا تحت نظر بود و پانزده سال بقیه عمر خویش را نیز در همان شهر گذراند و در هفتاد و پنج سالگی در 1308 قمری در شهر حیفا از دنیا رفت.
میرزا حسینعلی پس از اعلام «من یظهره اللهی» خویش، به فرستادن نامه (الواح) برای سلاطین و رهبران دینی و سیاسی جهان اقدام کرد و ادعاهای گوناگون خود را مطرح ساخت. بارزترین مقام ادعایی او ربوبیت و الوهیت بود. او خود را خدای خدایان، آفریدگار جهان، کسی که «لم یلد و لم یولد» است، خدای تنهای زندانی، معبود حقیقی، رب ما یری و ما لا یری نامید. پیروانش نیز پس از مرگ او همین ادعاها را درباره اش ترویج کردند و در نتیجه پیروانش نیز خدایی او را باور کردند و قبر او را قبله خویش گرفتند.
گذشته از ادعای ربوبیت، او شریعت جدید آورد و کتاب اقدس را نگاشت که بهائیان آن را «ناسخ جمیع صحائف» و مرجع تمام احکام و اوامر و نواهی می شمارند. بابیهایی که از قبول ادعای او امتناع کردند، یکی از انتقاداتشان همین شریعت آوری او بود، از این رو که به اعتقاد آنان، نسخ کتاب بیان نمی توانست در فاصله بسیار کوتاهی روی دهد. بویژه آنکه احکام بیان و اقدس هیچ مشابهتی با یکدیگر ندارند؛ اساس بابیت، از بین بردن همه کتابهای غیر بابی و قتل عام مخالفان بود، در حالی که اساس بهائیت، «راءفت کبری و رحمت عظمی و الفت با جمیع ملل» بود. با این حال میرزا حسینعلی در برخی جاها منکر نسخ بیان شد.
مهم ترین برهان او بر حقانیت ادعایش، مانند سید باب، سرعت نگارش و زیبایی خط بود. نقل شده که در هر شبانه روز یک جلد کتاب می نوشت. بسیاری از این نوشته ها بعدها به دستور میرزا حسینعلی نابود شد. نوشته های باقیمانده او نیز مملو از اغلاط املایی، انشایی، نحوی و غیر آن بود. مهمترین کتاب بهاء الله «ایقان» بود که در اثبات قائمیت سید علی محمد باب در آخرین سالهای اقامت در بغداد نگاشت.
اغلاط فراوان و نیز اظهار خضوع بهاءالله نسبت به برادرش صبح ازل در این کتاب سبب شد که از همان سالهای پایانی زندگی میرزا حسینعلی پیوسته در معرض تصحیح و تجدید نظر قرار گیرد.
بهائیه پس از بهاءالله
پس از مرگ میرزا حسینعلی، پسر ارشد او عباس افندی (1260-1340 هـ.ق) ملقب به عبد البهاء جانشین وی گردید.
البته میان او و برادرش محمد علی بر سر جانشینی پدر مناقشاتی رخ داد که منشاء آن صدور «لوح عهدی» از سوی میرزا حسینعلی بود که در آن جانشین خود را عباس افندی و بعد از او محمد علی افندی معین کرده بود. در ابتدای کار اکثر بهائیان از محمد علی پیروی کردند، اما در نهایت عباس افندی غالب شد.
عبد البهاء ادعایی جز پیروی از پدر و نشر تعالیم او نداشت و به منظور جلب رضایت مقامات عثمانی، رسما و با التزام تمام در مراسم دینی از جمله نماز جمعه شرکت می کرد و به بهائیان نیز سفارش کرده بود که در آن دیار به کلی از سخن گفتن درباره آیین جدید بپرهیزند.
در اواخر جنگ جهانی اول، در شرایطی که عثمانیها درگیر جنگ با انگلیسیها بودند و آرتور جیمز بالفور، وزیر خارجه انگلیس در صفر 1336/ نوامبر 1917 اعلامیه مشهور خود مبنی بر تشکیل وطن ملی یهود در فلسطین را صادر کرده بود، مسائلی روی داد که جمال پاشا، فرمانده کل قوای عثمانی، عزم قطعی بر اعدام عبدالبهاء و هدم مراکز بهائی در عکا و حیفا گرفت. برخی مورخان منشاء این تصمیم را روابط پنهان عبدالبهاء با قشون انگلیس که تازه در فلسطین مستقر شده بود، می دانند.
لرد بالفور بلافاصله به سالار سپاه انگلیس در فلسطین دستور داد تا با تمام قوا در حفظ عبد البهاء و بهائیان بکوشد. پس از تسلط سپاه انگلیس بر حیفا، عبد البهاء برای امپراتور انگلیس - ژرژ پنجم - دعا کرد و از اینکه سراپرده عدل در سراسر سرزمین فلسطین گسترده شده به درگاه خدا شکر گزارد.
پس از استقرار انگلیسی ها در فلسطین، عبد البهاء در سال 1340 هـ.ق درگذشت و در حیفا به خاک سپرده شد. در مراسم خاکسپاری او نمایندگانی از دولت انگلیس حضور داشتند و چرچیل، وزیر مستعمرات بریتانیا، با ارسال پیامی مراتب تسلیت پادشاه انگلیس را به جامعه بهائی ابلاغ کرد.
از مهمترین رویدادهای زندگی عبدالبهاء، سفر او به اروپا و امریکا بود. این سفر نقطه عطفی در ماهیت آیین بهایی محسوب می گردد. پیش از این مرحله، آیین بهایی بیشتر به عنوان یک انشعاب از اسلام یا تشیع و یا شاخه ای از متصوفه شناخته می شد و رهبران بهائیه برای اثبات حقانیت خود از قرآن و حدیث به جستجوی دلیل می پرداختند و این دلایل را برای حقانیت خویش به مسلمانان و بویژه شیعیان ارائه می کردند. مهمترین متن احکام آنان نیز از حیث صورت با متون فقهی اسلامی تشابه داشت. اما فاصله گرفتن رهبران بهائی از ایران و مهاجرات به استانبول و بغداد و فلسطین و در نهایت ارتباط با غرب، عملا سمت و سوی این آیین را تغییر داد و آن را از صورت آشنای دینهای شناخته شده، بویژه اسلام دور کرد.
عبد البهاء در سفرهای خود تعالیم باب و بهاء را با آنچه در قرن نوزدهم در غرب، خصوصا تحت عناوین روشنگری و مدرنیسم و اومانیسم متداول بود، آشتی داد. البته باید توجه داشت که خود بهاء الله نیز در مدت اقامتش در بغداد با برخی از غربزده های عصر قاچار مثل میرزا ملکم خان که به بغداد رفته بودند، آشنا شد.
همچنین در مدت اقامتش در استانبول با میرزا فتحعلی آخوند زاده که سفری به آن دیار کرده بود آشنا گردید. افکار این روشنفکران غربزده در تحولات فکری میرزا حسینعلی بی تأثیر نبود. نمونه ای از متأثر شدن عبد البهاء از فرهنگ غربی مسأله وحدت زبان و خط بود که یکی از تعالیم دوازده گانه او بود. این تعلیم برگرفته از پیشنهاد زبان اختراعی اسپرانتو است که در اوایل قرن بیستم طرفدارانی یافته بود، ولی بزودی غیر عملی بودن آن آشکار شد و در بوته فراموشی افتاد.
موارد دیگر تعالیم دوازده گانه عبارت است از: ترک تقلید (تحری حقیقت)، تطابق دین با علم و عقل، وحدت اساس ادیان، بیت العدل، وحدت عالم انسانی، ترک تعصبات، الفت و محبت میان افراد بشر، تعدیل معیشت عمومی، تساوی حقوق زنان و مردان، تعلیم و تربیت اجباری، صلح عمومی و تحریم جنگ. عبد البهاء این تعالیم را از ابتکارات پدرش قلمداد می کرد و معتقد بود پیش از او چنین تعالیمی وجود نداشت.
پس از عبد البهاء شوقی افندی ملقب به شوقی ربانی فرزند ارشد دختر عبد البهاء، بنا به وصیت عبد البهاء جانشین وی گردید. این جانشینی نیز با منازعات همراه بود، زیرا بر طبق وصیت بهاء الله پس از عبد البهاء باید برادرش محمد علی افندی به ریاست بهائیه می رسید. اما عبد البهاء او را کنار زد و شوقی افندی را به جانشینی او نصب کرد و مقرر نمود که ریاست بهائیان پس از شوقی در فرزندان ذکور او ادامه یابد.
برخی از بهائیان ریاست شوقی را نپذیرفتند و شوقی به رسم معهود اسلاف خود به بدگویی و ناسزا نسبت به مخالفان پرداخت. شوقی بر خلاف نیای خود تحصیلات رسمی داشت و در دانشگاه آمریکایی بیروت و سپس در آکسفورد تحصیل کرده بود.
نقش اساسی او در تاریخ بهائیه، توسعه تشکیلات اداری و جهانی این آیین بود و این فرایند بویژه در دهه شصت میلادی در اروپا و امریکا سرعت بیشتری گرفت و ساختمان معبدهای قاره ای بهائی موسوم به مشرق الاذکار به اتمام رسید. تشکیلات بهائیان که شوقی افندی به آن «نظم اداری امر الله» نام داد، زیر نظر مرکز اداری و روحانی بهائیان واقع در شهر حیفا در کشور اسرائیل که به «بیت العدل اعظم الهی» موسوم است، اداره می گردد.
در زمان حیات، شوقی از تأسیس این دولت حمایت کرد و مراتب دوستی بهائیان را نسبت به کشور اسرائیل به رئیس جمهور اسرائیل ابلاغ کرد.
بنابر تصریح عبد البهاء پس از وی بیست و چهار تن از فرزندان ذکورش، نسل بعد از نسل با لقب ولی امرالله باید رهبری بهاییان را بر عهده می گرفتند و هر یک باید جانشین خود را تعیین می کرد. اما شوقی افندی عقیم بود و طبعا پس از وفاتش دوران دیگری از دو دستگی و انشعاب و سرگشتگی در میان بهائیان ظاهر شد.
سرانجام همسر شوقی افندی، «روحیه ماکسول» و تعدادی از گروه 27 نفری منتخب شوقی ملقب به «ایادیان امرالله» اکثریت بهائیان را به خود جلب و مخالفان خویش را طرد و بیت العدل را در 1963 تأسیس کردند. گروه ایادیان امرالله با کمک افراد منتخب بیت العدل که به «مشاورین قاره ای» معروف اند رهبری اکثر بهائیان را بر عهده دارند.
به موازات رهبری روحیه ماکسول، چارلز میس ریمی نیز ادعای جانشینی شوقی افندی را کرد و گروه «بهائیان ارتدکس» را پدید آورد که امروزه در آمریکا، هندوستان و استرالیا و چند کشور دیگر پراکنده اند.
عده ای دیگر از بهائیان به رهبری جوانی از بهائیان خراسان، به نام جمشید معانی که خود را «سماء الله» می خواند، گروه دیگری از بهائیان را تشکیل دادند که در اندونزی، هند، پاکستان و آمریکا پراکنده اند. بر طبق آمارهای بهائیان جمعیت آنان در سال 2002، پنج میلیون نفر تخمین زده می شود که البته این آمار اغراق آمیز است.
آیینها و باورهای بهائیان
نوشته های سید علی محمد باب، میرزا حسینعلی بهاء الله و عبد البهاء، تا حدی نیز شوقی افندی ربانی، از نظر بهائیان مقدس است، اما کتب باب عموما در دسترس بهائیان قرار نمی گیرد و دو کتاب اقدس و ایفان میرزا حسینعلی نوری در نزد آنان از اهمیت خاصی برخوردار است.
تقویم شمسی بهائی از نوروز آغاز گشته به نوزده ماه، در هر ماه به نوزده روز تقسیم می شود و چهار روز (در سالهای کبیسه پنج روز) باقیمانده ایام شکرگزاری و جشن تعیین شده است. بهائیان موظف به نماز روزانه و روزه به مدت نوزده روز در آخرین ماه سال و زیارت یکی از اماکن مقدسه ایشان، شامل منزل سید علی محمد باب در شیراز و منزل میرزا حسینعلی نوری در بغدادند.
بهائیان همچنین به حضور در ضیافات موظف اند که هر نوزده روز یک بار تشکیل می گردد. در آیین بهایی نوشیدن مشروبات الکلی و مواد مضر به سلامت منع شده و رضایت والدین عروس و داماد در ازدواج ضروری شمرده شده است.
آیین بهایی از ابتدای پیدایش در میان مسلمانان به عنوان یک انحراف اعتقادی (فرقه ضاله) شناخته شد. ادعای بابیت و سپس قائمیت و مهدویت توسط سید علی محمد باب با توجه به احادیث قطعی پذیزفته نبود. ویژگیهای مهدی در احادیث اسلامی به گونه ای تبیین شده که راه هرگونه ادعای بیجا را بسته است.
در احادیث ادعای بابیت امام غایت به شدت محکوم شده است. ادعای دین جدید توسط باب و بهاء الله با اعتقاد به خاتمیت پیامبر اسلام صلی الله علیه و آله که توسط همه مسلمانان پذیرفته شده است، سازگار نبود. از این رو علی رغم تبلیغات گسترده، بهائیان در میان مسلمانان و شیعیان جایگاهی نیافتند.
تاریخ پر حادثه رهبران بهائی، نادرست درآمدن پیشگویی های آنان و منازعات دور از ادب از یکسو و حمایتهای دولتهای استعماری در مواضع مختلف از سران بهایی و بویژه همراهی آنان با دولت اسرائیل از سوی دیگر، زمینه فعالیت در کشورهای اسلامی، خصوصا ایران را از بهائیان گرفت.
مؤلفان بسیاری در نقد این آیین کتاب نوشتند. علمای حوزه های علمیه شیعه و دانشگاه الازهر و مفتیان بلاد اسلامی جدا بودن این فرقه از امت اسلامی را اعلام داشتند و آنان را مخالفان ضروریات اسلام معرفی کردند. بازگشت برخی مقامات و مبلغان بهائی از این آیین و افشای مسائل درونی این فرقه نیز عامل مهم فاصله گرفتن مسمانان از این آیین بوده است.
-
- فعّال
- پست: 339
- تاریخ عضویت: جمعه 22 آذر 1387, 9:23 pm
پاسخ: مقالات دیگران(2)
55. بابك شكورزاده
نبوت در بهائیت
منبع:http://www.pajoohe.com/fa/index.php?Pag ... &UID=45813
كلمات كليدي : نبوت،خاتميت،بهائيت،رسول،نبي
نبوت از اصول اعتقادی اسلام میباشد و از این جهت دارای اهمیت فراوان میباشد .نبی، سفیری از جانب خداوند در میان بندگان است که برای تدبیر امر معاش و معاد بندگان میآید و انسانی است که از جانب خداوند خبر میدهد.[1]
بهائیان خود را صاحب دین جدیدی میدانندو در مورد نبوت عقاید به خصوصی دارند که به آن اشاره می شود.
در کتاب آشنایی با فرق تشیع به نقل از ابوالفضل گلپایگانی،نویسنده کتاب الفرائد-که از بهائیان میباشد- آمده است که پیامبران دو گروه میباشند : پیامبرانی که صاحب شریعت مستقل(رسول) هستند و پیامبرانی که نگهبان و مروج شریعت قبل از خود هستند(نبی)؛ بدین ترتیب رسول را مأمور تشریع شریعت جدید و نبی را ترویج کننده شریعت قبل میدانند و از آیات و روایات چنین نتیجه میگیرند که پیامبر اسلام به عنوان نبی معرفی شده است و خاتم النبیین بدین معناست که پیامبر اسلام،همانند انگشتری زینت دهنده انبیاء یا تصدیق کننده ایشان بوده است و این اصطلاح به معنای ختم رسالت نیست،در نتیجه بهاءالله با کتاب مقدسش،رسولی است که برای هدایت مردم فرستاده شده و با آمدن بهاءالله دین اسلام منسوخ گردیده است.[2]
میرزا حسینعلی نوری درکتاب ایقان گفته است که پیامبر فرموده:«منم آدم اول»؛و همچنانکه ابتدا انبیاء را که آدم باشد ،به خود نسبت داده،صحیح است که ختم انبیاء هم به او نسبت داده شود؛ولی میرزا حسینعلی در نهایت قبول نمیکند که پیامبر اسلام آخرین پیامبر است و معتقد است از خاتمیّت، آخریّت استنباط نمیشود.[3]
ولی این سخنان با ظاهر آیات قرآن ، روایات مختلف و کتب علم لغت در تعارض است .
قرآن و احادیث قطعی،دلالت دارد که پیامبر اسلام،خاتم پیامبران است و پس از او پیامبر و شریعتی نخواهد آمد و امت اسلامی نیز اتفاق دارند که شریعت اسلام تا قیامت ادامه دارد؛قرآن در این باره میفرماید:«ما کان محمّدٌ ابا احدٍ من رجالکم ولکن رسولَ الله وخاتَمََ النبیین»[4]:محمد پدر هیچ یک از مردان شما نیست ولی فرستاده خدا و خاتم پیامبران است.
همچنین کلمه خاتم (به فتح یا کسر تاء) در لغت به معنای آخر و پایان هر چیزی،انگشتر و ُمهر آمده است.[5]
واژه خاتم(به فتح یا کسر تاء)دلالت دارد که باب نبوت،ختم شده و مهر خورده است و این مهر، شکسته نخواهد شد و پیامبر دیگری نخواهد آمد؛چنان که همخانواده های واژه ختم در قرآن،همچون نختم،مختوم و ختام،به همین معناست؛یعنی بر پایان رسیدن و مهر کردن و نهایت یافتن دلالت دارد.[6]
در احادیث مختلفی اشاره به خاتمیّت پیامبر اسلام شده است که به هیچ عنوان قابل توجیه نیست.
به عنوان نمونه پیامبر اکرم (ص) فرمود: « انا اول الانبیاء خلقاً و آخرهم بعثا»[7]؛یعنی من از نظر خلقت و آفرینش اولین پیامبر هستم و از نظر بعثت و رسالت آخرین آنها هستم.
یکی دیگر از احادیث ،حدیث معروفِ منزلت است که پیامبر بارها به امیرالمؤمنین فرمود:«انت منی بمنزلة هارون من موسی الا انه لا نبی بعدی»[8] یعنی نسبت تو به من مانند هارون است به موسی با این فرق که پیامبری بعد از من نیست.
این حدیث شریف به روشنی ختم نبوت را بیان نموده است .
علامه مصطفوی در کتاب ارزشمند خود- که در نقد عقاید بهائیت می باشد- از سید علی محمد باب و میرزا حسینعلی نوری نقل میکند که آنها به خاتمیت پیامبر اعتراف کردهاند؛وی از سید باب نقل میکند که در صحیفه عدلیه میگوید: بعد از آن که تکلیف به مقام خلق تعلق گرفت،به دلیل اینکه جایگزینی برای آن مقدر نشده، این شریعت مقدسه هم نسخ نخواهد شد؛ بلکه حلال محمد (صلی الله علیه وآله) ،حلال است تا روز قیامت و حرامش تا روز قیامت حرام است .
از میرزا بهاء هم نقل میکند که در کتاب بدیع گفته است :خاتم النبیین از محکمات آیات کتاب رب العالمین است.در اینجا خود میرزا بها اعتراف کرده که کلمه خاتم النبیین از محکمات بوده و ابهام و اجمالی در لفظ آن نیست.در جای دیگری میرزا بهاء به صراحت میگوید که رسالت منتهی به پیامبر اسلام شده است.[9]
همان طور که ذکر شد،یکی از نکاتی که بهائیت درمورد نبوت مطرح میکند ، تفاوت رسول و نبی است و استدلال میکنند که چون نبی، شریعت مستقلی ندارد و مروّج رسول قبلی است ،به همین دلیل ختم نبوت،به معنای ختم رسالت نیست؛به عبارت دیگر اتمام نبوت به این معناست که ترویج دین سابق ختم و تمام شده و شخصی به این عنوان نخواهد آمد،ولی آمدن رسول جدید که صاحب دین جدید است منتفی نیست.
علامه مصطفوی در جواب این اشکال میگوید: چون کلمه نبوت اعم از رسالت است،پس در صورتی نبوت نفی شود،رسالت نیز در ضمن آن نفی خواهد شد.[10]
لذا رسول عبارت از کسی است که حامل رسالتی از جانب خدای متعال بسوی مردم می باشد؛و نبی کسی است که حامل خبری از غیب باشد و آن غیب عبارت از دین و حقایق آن است و لازمه این حرف این است که وقتی نبوتی بعد از رسول خدا نباشد رسالتی هم نخواهد بود؛چون رسالت ،خودش یکی از اخبار غیبی است،وقتی بنا باشد اخبار غیبی قطع شود ودیگر نبوتی نباشد طبیعتا رسالتی هم نخواهد بود.[11]
به عبارت دیگر،نبی،حمل کننده خبری غیبی است که آن غیب همان دین و رسالت رسول است و طبیعتا وقتی نبوت ختم شود رسالت هم ختم می شود؛ یعنی نبی اعمّ از رسول است.
علاوه بر اینها بر فرض اینکه (فرض محال)کلام بهائیان مبنی بر عدم ختم رسالت، درست باشد،کسی که ادعای رسالت دارد،اولا باید رسالتش از جانب انبیاء قبل ،تأیید شده باشد و ثانیاً باید آن شخص برای اثبات نبوت خویش ، دارای معجزه باشد.[12] که بهائیت فاقد هر دو مورد میباشند؛ یعنی هیچ پیامبری از پیامبران گذشته خبر از آمدن دینی به نام بهائیت ندادهاند در حالیکه اگر بهائیت دینی الهی بود باید انبیاء گذشته بشارت آن را میدادند همچنانکه حضرت عیسی بشارتِ آمدن پیامبر اسلام را داده بود.[13]
--------------------------------------------------------------------------------
1.سبحانی،جعفر،الالهیات،مرکز عالمی للدراسة الاسلامیة،1412ق،چاپ سوم،ج3،ص20
2.انجمن علمی ادیان ومذاهب ،آشنایی با فرق تشیع،،مرکز مدیریت حوزه علمیه قم،تابستان 1389،چاپ دوم،ص203
3.نوری،حسینعلی،ایقان،1352ق،چاپ مصر،ص126و127
4.سوره احزاب،آیه40
5.ترجمه المنجد،احمد سیاح، تهران ،انتشارات اسلام،1377ش،ج اول،ص445
6.جوادی آملی،عبد الله,وحی و نبوت در قرآن,مرکز نشر اسراء،1385ش،چاپ سوم،ص 400و401
.احسایی،ابن ابی جمهور،عوالی اللئالی،قم،انتشارات سید الشهدا،1405ق،ج4،ص1227 [7]
8.مجلسی،محمد باقر،بحارالانوار،بیروت،مؤسسه الوفاء،1404ق،ج5،ص69
9.علامه مصطفوی،محاکمه و بررسی باب و بها،مرکز نشر آثار علامه مصطفوی،1386ش،چاپ چهارم،ج3،ص50تا52
10.همان،ص53
11.طباطبایی،محمد حسین،المیزان فی تفسیر القرآن،قم،دفتر انتشارات اسلامی جامعه مدرسین،چاپ پنجم،ج16،ص326
12.مصباح یزدی،محمد تقی،آموزش عقاید،شرکت چاپ و نشر بین الملل سازمان تبلیغات اسلامی،زمستان1379،چاپ چهارم،ص220
13.سوره صف،آیه6
نبوت در بهائیت
منبع:http://www.pajoohe.com/fa/index.php?Pag ... &UID=45813
كلمات كليدي : نبوت،خاتميت،بهائيت،رسول،نبي
نبوت از اصول اعتقادی اسلام میباشد و از این جهت دارای اهمیت فراوان میباشد .نبی، سفیری از جانب خداوند در میان بندگان است که برای تدبیر امر معاش و معاد بندگان میآید و انسانی است که از جانب خداوند خبر میدهد.[1]
بهائیان خود را صاحب دین جدیدی میدانندو در مورد نبوت عقاید به خصوصی دارند که به آن اشاره می شود.
در کتاب آشنایی با فرق تشیع به نقل از ابوالفضل گلپایگانی،نویسنده کتاب الفرائد-که از بهائیان میباشد- آمده است که پیامبران دو گروه میباشند : پیامبرانی که صاحب شریعت مستقل(رسول) هستند و پیامبرانی که نگهبان و مروج شریعت قبل از خود هستند(نبی)؛ بدین ترتیب رسول را مأمور تشریع شریعت جدید و نبی را ترویج کننده شریعت قبل میدانند و از آیات و روایات چنین نتیجه میگیرند که پیامبر اسلام به عنوان نبی معرفی شده است و خاتم النبیین بدین معناست که پیامبر اسلام،همانند انگشتری زینت دهنده انبیاء یا تصدیق کننده ایشان بوده است و این اصطلاح به معنای ختم رسالت نیست،در نتیجه بهاءالله با کتاب مقدسش،رسولی است که برای هدایت مردم فرستاده شده و با آمدن بهاءالله دین اسلام منسوخ گردیده است.[2]
میرزا حسینعلی نوری درکتاب ایقان گفته است که پیامبر فرموده:«منم آدم اول»؛و همچنانکه ابتدا انبیاء را که آدم باشد ،به خود نسبت داده،صحیح است که ختم انبیاء هم به او نسبت داده شود؛ولی میرزا حسینعلی در نهایت قبول نمیکند که پیامبر اسلام آخرین پیامبر است و معتقد است از خاتمیّت، آخریّت استنباط نمیشود.[3]
ولی این سخنان با ظاهر آیات قرآن ، روایات مختلف و کتب علم لغت در تعارض است .
قرآن و احادیث قطعی،دلالت دارد که پیامبر اسلام،خاتم پیامبران است و پس از او پیامبر و شریعتی نخواهد آمد و امت اسلامی نیز اتفاق دارند که شریعت اسلام تا قیامت ادامه دارد؛قرآن در این باره میفرماید:«ما کان محمّدٌ ابا احدٍ من رجالکم ولکن رسولَ الله وخاتَمََ النبیین»[4]:محمد پدر هیچ یک از مردان شما نیست ولی فرستاده خدا و خاتم پیامبران است.
همچنین کلمه خاتم (به فتح یا کسر تاء) در لغت به معنای آخر و پایان هر چیزی،انگشتر و ُمهر آمده است.[5]
واژه خاتم(به فتح یا کسر تاء)دلالت دارد که باب نبوت،ختم شده و مهر خورده است و این مهر، شکسته نخواهد شد و پیامبر دیگری نخواهد آمد؛چنان که همخانواده های واژه ختم در قرآن،همچون نختم،مختوم و ختام،به همین معناست؛یعنی بر پایان رسیدن و مهر کردن و نهایت یافتن دلالت دارد.[6]
در احادیث مختلفی اشاره به خاتمیّت پیامبر اسلام شده است که به هیچ عنوان قابل توجیه نیست.
به عنوان نمونه پیامبر اکرم (ص) فرمود: « انا اول الانبیاء خلقاً و آخرهم بعثا»[7]؛یعنی من از نظر خلقت و آفرینش اولین پیامبر هستم و از نظر بعثت و رسالت آخرین آنها هستم.
یکی دیگر از احادیث ،حدیث معروفِ منزلت است که پیامبر بارها به امیرالمؤمنین فرمود:«انت منی بمنزلة هارون من موسی الا انه لا نبی بعدی»[8] یعنی نسبت تو به من مانند هارون است به موسی با این فرق که پیامبری بعد از من نیست.
این حدیث شریف به روشنی ختم نبوت را بیان نموده است .
علامه مصطفوی در کتاب ارزشمند خود- که در نقد عقاید بهائیت می باشد- از سید علی محمد باب و میرزا حسینعلی نوری نقل میکند که آنها به خاتمیت پیامبر اعتراف کردهاند؛وی از سید باب نقل میکند که در صحیفه عدلیه میگوید: بعد از آن که تکلیف به مقام خلق تعلق گرفت،به دلیل اینکه جایگزینی برای آن مقدر نشده، این شریعت مقدسه هم نسخ نخواهد شد؛ بلکه حلال محمد (صلی الله علیه وآله) ،حلال است تا روز قیامت و حرامش تا روز قیامت حرام است .
از میرزا بهاء هم نقل میکند که در کتاب بدیع گفته است :خاتم النبیین از محکمات آیات کتاب رب العالمین است.در اینجا خود میرزا بها اعتراف کرده که کلمه خاتم النبیین از محکمات بوده و ابهام و اجمالی در لفظ آن نیست.در جای دیگری میرزا بهاء به صراحت میگوید که رسالت منتهی به پیامبر اسلام شده است.[9]
همان طور که ذکر شد،یکی از نکاتی که بهائیت درمورد نبوت مطرح میکند ، تفاوت رسول و نبی است و استدلال میکنند که چون نبی، شریعت مستقلی ندارد و مروّج رسول قبلی است ،به همین دلیل ختم نبوت،به معنای ختم رسالت نیست؛به عبارت دیگر اتمام نبوت به این معناست که ترویج دین سابق ختم و تمام شده و شخصی به این عنوان نخواهد آمد،ولی آمدن رسول جدید که صاحب دین جدید است منتفی نیست.
علامه مصطفوی در جواب این اشکال میگوید: چون کلمه نبوت اعم از رسالت است،پس در صورتی نبوت نفی شود،رسالت نیز در ضمن آن نفی خواهد شد.[10]
لذا رسول عبارت از کسی است که حامل رسالتی از جانب خدای متعال بسوی مردم می باشد؛و نبی کسی است که حامل خبری از غیب باشد و آن غیب عبارت از دین و حقایق آن است و لازمه این حرف این است که وقتی نبوتی بعد از رسول خدا نباشد رسالتی هم نخواهد بود؛چون رسالت ،خودش یکی از اخبار غیبی است،وقتی بنا باشد اخبار غیبی قطع شود ودیگر نبوتی نباشد طبیعتا رسالتی هم نخواهد بود.[11]
به عبارت دیگر،نبی،حمل کننده خبری غیبی است که آن غیب همان دین و رسالت رسول است و طبیعتا وقتی نبوت ختم شود رسالت هم ختم می شود؛ یعنی نبی اعمّ از رسول است.
علاوه بر اینها بر فرض اینکه (فرض محال)کلام بهائیان مبنی بر عدم ختم رسالت، درست باشد،کسی که ادعای رسالت دارد،اولا باید رسالتش از جانب انبیاء قبل ،تأیید شده باشد و ثانیاً باید آن شخص برای اثبات نبوت خویش ، دارای معجزه باشد.[12] که بهائیت فاقد هر دو مورد میباشند؛ یعنی هیچ پیامبری از پیامبران گذشته خبر از آمدن دینی به نام بهائیت ندادهاند در حالیکه اگر بهائیت دینی الهی بود باید انبیاء گذشته بشارت آن را میدادند همچنانکه حضرت عیسی بشارتِ آمدن پیامبر اسلام را داده بود.[13]
--------------------------------------------------------------------------------
1.سبحانی،جعفر،الالهیات،مرکز عالمی للدراسة الاسلامیة،1412ق،چاپ سوم،ج3،ص20
2.انجمن علمی ادیان ومذاهب ،آشنایی با فرق تشیع،،مرکز مدیریت حوزه علمیه قم،تابستان 1389،چاپ دوم،ص203
3.نوری،حسینعلی،ایقان،1352ق،چاپ مصر،ص126و127
4.سوره احزاب،آیه40
5.ترجمه المنجد،احمد سیاح، تهران ،انتشارات اسلام،1377ش،ج اول،ص445
6.جوادی آملی،عبد الله,وحی و نبوت در قرآن,مرکز نشر اسراء،1385ش،چاپ سوم،ص 400و401
.احسایی،ابن ابی جمهور،عوالی اللئالی،قم،انتشارات سید الشهدا،1405ق،ج4،ص1227 [7]
8.مجلسی،محمد باقر،بحارالانوار،بیروت،مؤسسه الوفاء،1404ق،ج5،ص69
9.علامه مصطفوی،محاکمه و بررسی باب و بها،مرکز نشر آثار علامه مصطفوی،1386ش،چاپ چهارم،ج3،ص50تا52
10.همان،ص53
11.طباطبایی،محمد حسین،المیزان فی تفسیر القرآن،قم،دفتر انتشارات اسلامی جامعه مدرسین،چاپ پنجم،ج16،ص326
12.مصباح یزدی،محمد تقی،آموزش عقاید،شرکت چاپ و نشر بین الملل سازمان تبلیغات اسلامی،زمستان1379،چاپ چهارم،ص220
13.سوره صف،آیه6
-
- فعّال
- پست: 339
- تاریخ عضویت: جمعه 22 آذر 1387, 9:23 pm
پاسخ: مقالات دیگران(2)
56. عبدالقادر همايون
اادعاهای علی محمد باب
منبع:http://www.pajoohe.com/fa/index.php?Pag ... &UID=36057
كلمات كليدي : ادعاها، بابيت و نائب خاص امام زمان(عج)، امامت، قائميت و موعود بودن، نبوت، الوهيت و ظهور خدا، خداي قابل ديدن، توبه نامه باب
مقدمه
سید علی محمد شیرازی ملقب به باب موسس فرقه بابیه در طول عمر 31 ساله خود ادعاهای مختلفی را مطرح نموده است که با توجه به ارزش و احترامی که وی نزد بهائیان دارد لازم است جایگاه و مقام حقیقی وی آشکار و بر طالبان واقعی حق و حقیقت عرضه گردد.
قضاوت و نتیجه گیری در این باب را به صاحبان عقل و خرد میسپاریم تا با نگاهی هر چند کوتاه بر این پراکندگی در عقیده پی برده و پرده از ناگفتههای بهائی برداشته شود.
ادعای بابیت (نائب خاص امام زمان)
داستان از آنجا شروع میشود که در جریان شیخیه مطلبی طرح میشود به نام رکن رابع (دراعتقادات شیخیه به آن اشاره شده است) و علی محمد که خود را پیرو شیخیه و همسو با اعتقادات آنها میدانسته اولین ادعای خود را با نام بابیت و نیابت خاص امام دوازدهم بودن مطرح میکند که به تعبیری همان جایگاه رکن رابع میباشد.
وی با این ادعا خود را واسطه بین امام دوازدهم و مردم میداند و در توجیه این ادعا حدیث انا مدینه العلم و علی بابها را در مورد خود جعل کرد و گفت که به فرموده پیامبر(ص)، من شهر علم هستم و علی محمد شیرازی، باب آن میباشد.
در این مقطع علی محمد که خود را باب امام دوازدهم میداند در برخی نوشتههایش امام دوازدهم را با نام و نام پدرش ذکر میکند و حتی در جایی اسم نواب حضرت را میبرد و هر آنکس را که اعتقادی جز این داشته باشد لعن میکند.[1]
ادعای بابیت علی محمد شیرازی در بسیاری از کتب بهائی آمده است که از آنها میتوان به کتب زیر اشاره نمود:
ــ تلخیص تاریخ نبیل زرندی[2]
ــ بهاء الله و عصر جدید[3]
ــ حضرت نقطه اولی[4]
ــ از باب تا بیت العدل صفحه 58
ــ الکواکب الدریه [5]
ــ مقاله شخصی سیاح صفحه 3
ادعای مهدویت؛ قائمیت و موعود بودن
دومین ادعایی که در مورد علی محمد باب مشهور است و کتب بهائی نیز به صراحت تاکید بر آن دارند ادعای امامت و موعود بودن وی میباشد. دو جمله زیر از منابع بهائی استخراج گردیده است و شاهدی بر این ادعا از سوی علی محمد باب میباشد.
در کتاب بهاء الله و عصر جدید صفحه 24 میخوانیم: خصومت و عداوتی که بر اثر اعلان بابيّت بوجود آمده بود هنگامی شدّت يافت و مضاعف گرديد که آن مصلح جوان اعلام فرمود که همان مهدی موعودی است که حضرت رسول(ص) ظهور او را وعده داده است.
در کتاب حضرت نقطه اولی صفحه 286 چنین آمده است: و حضرت اعلی در مجلس ولیعهد و در حضور علماء مقام خود را صریحا به عنوان قائم موعود اعلام و ندای حق را به سمع آنها رسانید.
اسناد دیگری مبنی بر ادعای مهدویت امام دوازدهم موجود میباشد که اجمالاً به برخی اشاره میگردد:
ــ تلخیص تاریخ نبیل زرندی [6]
ــ نقطه الکاف صفحه 135، 137، 207 تا 209
ــ حضرت نقطه اولی [7]
ــ فرائد [8]
ــ الکواکب الدریه [9]
ادعای نبوت
علی محمد باب در کتاب دلائل سبعه که بعد از کتاب بيان در قلعه ماکو به نگارش در آورده است به ترمیم ادعاهاي گذشته خود پرداخته و با ادعاي رسالت و مظهريت چنين ميگويد:
و نظر کن در فضل حضرت منتظَر که چقدر رحمت خود را در حقّ مسلمين واسع فرموده تا آنکه آنها را نجات دهد. مقامي که اوّل خلق است و مظهر انّني انا الله چگونه خود را باسم بابيت قائم آل محمّد(ص) ظاهر فرموده و به احکام قرآن در کتاب اوّل حکم فرمود تا آنکه مردم مضطرب نشوند از کتاب جديد و امر جديد و مشاهده کنند که اين مشابه است با خود ايشان لعلّ محتجب نشوند و از آنچه از براي آن خلق شدهاند غافل نمانند.[10]
و در جایی دیگر آمده است: در هر زمان خداوند جل و عز، کتاب و حجتي از براي خلق مقدر فرموده و ميفرمايد و در سنه هزار و دويست و هفتاد از بعثت (مقصود وي سال هزار دويست شصت ميباشد) رسول الله، کتاب را بيان و حجت را ذات حروف سبع (علي محمد که داراي هفت حرف است) قرار داد.[11]
همچنین در کتابی دیگر از منابع بهائی میخوانیم: در زمانی حکومت فاسد و وضع مالی يأس آور و اوليای امور بعضی ظالم و غدّار و بعضی بیکفايت و بیاقتدار و علمای دينی در کمال تعصّب و غرور و عوام النّاس جاهل و موهوم پرست، اموراجتماعی و مذهبی در وضعی اسف آور و بحال انحطاط... غارت و سرقت از وقايع عادی محسوب، راهها عموماً خراب وسائل بهداشتی بکلّی ناقص و مختلّ بود... چنين بود وضع امور در ايران که ناگهان حضرت باب مبشّر قرن جديد با اعلان رسالت خود تمام مملکت را بهيجان و ولوله انداخت...[12]
در کتاب الفرائد نوشته ابوالفضل گلپایگانی نیز به صراحت این ادعای علی محمد باب بیان شده است.
ادعای الوهیت و ظهور خدا
تحول در زندگی انسانها امری ضروری و لازم به حساب میآید و این تحول اگر صورت نپذیرد زندگی مردمان را دچار افسردگی و کسالت میکند. علی محمد باب که گویا انسانی بسیار متحول بوده است در فاصله زمانی کمتر از دو سال از بابیت امام دوازدهم به الوهیت و حتی خدای قابل دیدن میرسد.
ادعای الوهیت و خدایی، یکی دیگر از ادعاهای علی محمد شیرازی به شمار میآید که این ادعا نیز همچون ادعاهای قبلی در کتب و منابع بهائی اشاراتی به آن شده است که در این مجال به یک نمونه و چند سند اشاره مینمائیم:
بزرگترین مبلغ و نویسنده مهمترین کتاب استدلالی در تاریخ بهائیت یعنی ابوالفضل گلپایگانی در کتاب مهم خود در مورد علی محمد شیرازی مینویسد: ظهور قائم موعود، ظهور مقام ربوبیت و شارعیت است نه مقام وصایت و تابعیت. [13]
ــ لوح هیکل الدین، صفحه 5
ــ بیاد محبوب، صفحه 56
ــ تاریخ حضرت صدر الصدور، صفحه 207
البته ادعاهای علی محمد باب به همین جا ختم نمیگردد و او در طول عمر خود ادعاهای دیگری همچون ادعای باب الله بودن، ادعای ذکریت و مقام ذکر نیز داشته است که در مقالهای جداگانه اشارهای به آن خواهد شد. یک ادعا در لیست ادعاهای علی محمد حائز اهمیت میباشد که تاکنون بدان اشارهای نگردیده است و آن ادعا این میباشد که من هیچ نیستم. ماجرا خلاصه میشود در دو توبهای که سید باب در طول ادعاهایش اعلان داشته است که یکی از آنها مکتوب و به خط سید علی محمد باب بوده و هم اکنون نیز موجود میباشد و دیگری نیز در کتب بهائی آمده است.
در کتاب تلخیص تاریخ نبیل زرندی صفحه 132 و به نقل از سید علی محمد باب میخوانیم:
لعنت خدا بر کسي که مرا وکيل امام غايب بداند. لعنت خدا بر کسيکه مرا باب امام بداند. لعنت خدا بر کسيکه مرا منکر نبوّت حضرت رسول بداند. لعنت خدا بر کسي که مرا منکر انبياي الهي بداند. لعنت خدا بر کسيکه مرا منکر امامت امير المؤمنين و ساير ائمّه اطهار(ع) بداند.
توبه نامه وی که هم اکنون در کتابخانه بهارستان مجلس نسخه آن موجود میباشد و حتی نویسندگان بهائی نتوانستهاند از آن چشم پوشی کنند توبهای است که در ادامه آورده میشود.
توبه نامه علی محمد باب
فداك روحي الحمدالله كما هو اهله و مستحقه كه ظهورات فضل و رحمت خود را در هر حال بر كافه عباد خود شامل گردانيده. شهدالله من عنده كه اين بنده ضعيف را قصدي نيست كه خلاف رضاي خداوند عالم و اهل ولايت او باشد.
اگر چه بنفسه وجودم ذنب صرف است ولي چون قلبم موفق به توحيد خداوند جلّ ذكره و نبوت رسول او(ص) و ولايت اهل ولايت اوست و لسانم مقر بر كل ما نزل من عندالله است، اميد رحمت او را دارم و مطلقاً خلاف رضاي حق را نخواستهام و اگر كلماتي كه خلاف رضاي او بوده از قلمم جاري شده، غرضم عصيان نبوده و در هر حال مستغفر و تائبم حضرت او را و اين بنده را مطلق علمي نيست كه منوط به ادعايي باشد، استغفرالله ربي و اتوب اليه من اَن ينسب الي الامر و بعضي مناجات و كلمات كه از لسان جاري شده دليل بر هيچ امري نيست و مدعي نيابت خاصه حضرت حجت الله عليه السلام را محض ادعاي مبطل و اين بنده را چنين ادعايي نبوده و نه ادعاي ديگر، مستدعي از الطاف حضرت شاهنشاهي و آن حضرت چنانست كه اين دعاگو را به الطاف و عنايات بساط رأفت و رحمت خود سرافراز فرمايند.[14]
منابع بیشتر:
ــ تلخیص تاریخ نبیل زرندی
ــ بهاء الله و عصر جدید
ــ حضرت نقطه اولی
ــ از باب تا بیت العدل
ــ الکواکب الدریه فی مآثر البهائیه
ــ مقاله شخصی سیاح
ــ نقطه الکاف
ــ الفرائد نوشته ابوالفضل گلپایگانی
ــ لوح هیکل الدین
ــ بیاد محبوب
ــ تاریخ حضرت صدر الصدور
ــ بیان عربی، سید علی محمد باب، نسخه خطی تهران، بیتا، صفحه 3
ــ دلائل سبعه، سيد علی محمد باب
--------------------------------------------------------------------------------
[1] ـ شیرازی ، علی محمد؛ صحیفه عدلیه ، ص 27 و تفسیر احسن القصص ، ص 2
[2] ـ اشراق خاوری ، عبدالحمید ؛تلخیص تاریخ نبیل زرندی ( مطالع الأنوار ) ، ص 82 ، چاپ و انتشارات مرآت ، سال 124 بدیع
[3] ـ ج.ای.اسلمنت ، بهاء الله و عصر جدید ، ترجمه ع. بشیر الهی و ف. سلیمانی ، چاپ دارالنشرالبهائیه فی البرازیل ، سال 145 بدیع ، 1988 میلادی ص 18.
[4] ـ موسسه ملی مطبوعات امری ، حضرت نقطه اولی ، ص 156 ، چاپ لجنه ملی نشر آثار امری ـ لانگنهاین ـ آلمان غربی ، سال 143 بدیع ، 1987 میلادی
[5] ـ عبدالحسین آیتی ملقب به آواره ، الکواکب الدریه فی مآثر البهائیه ، جلد 1 ، ص 41
[6] ـ اشراق خاوری ،عبدالحمید ؛ تلخیص تاریخ نبیل زرندی ( مطالع الأنوار ) ، ص 317 ، 320 ، 548
[7] ـ موسسه ملی مطبوعات امری ، حضرت نقطه اولی ، ص 290و 343 ، چاپ لجنه ملی نشر آثار امری ـ لانگنهاین ـ آلمان غربی ، سال 143 بدیع ، 1987 میلادی
[8] ـ رضای گلپایگانی ، ابوالفضل محمد بن محمد ،الفرائد ، ص 10و 16 ، چاپ موسسه ملی مطبوعات امری آلمان ، سال 158 بدیع ، 2001 میلادی
[9] ـ آیتی ملقب به آواره ، عبدالحسین ؛الکواکب الدریه فی مآثر البهائیه ، جلد اول ، ص 39
[10] ـ سید علی محمد شیرازی ، دلائل سبعه ، ص 29
[11] ـ سید علی محمد باب ، بیان عربی ، ص 3 ، نسخه خطی تهران ، بیتا ، صفحه 3
[12] ـ ج.ای.اسلمنت ، ترجمه ع. بشیر الهی و ف. سلیمانی ،بهاء الله و عصر جدید ، ص 24 ، چاپ دارالنشرالبهائیه فی البرازیل ، سال 145 بدیع ، 1988 میلادی
[13] ـ ابوالفضل محمد بن محمد رضای گلپایگانی ، الفرائد ، ص 402 ، چاپ موسسه ملی مطبوعات امری آلمان ، سال 158 بدیع ، 2001 میلادی
[14] ـ ابوالفضل محمد بن محمد رضای گلپایگانی ، کشف الغطاء ، ص 204 و 205
اادعاهای علی محمد باب
منبع:http://www.pajoohe.com/fa/index.php?Pag ... &UID=36057
كلمات كليدي : ادعاها، بابيت و نائب خاص امام زمان(عج)، امامت، قائميت و موعود بودن، نبوت، الوهيت و ظهور خدا، خداي قابل ديدن، توبه نامه باب
مقدمه
سید علی محمد شیرازی ملقب به باب موسس فرقه بابیه در طول عمر 31 ساله خود ادعاهای مختلفی را مطرح نموده است که با توجه به ارزش و احترامی که وی نزد بهائیان دارد لازم است جایگاه و مقام حقیقی وی آشکار و بر طالبان واقعی حق و حقیقت عرضه گردد.
قضاوت و نتیجه گیری در این باب را به صاحبان عقل و خرد میسپاریم تا با نگاهی هر چند کوتاه بر این پراکندگی در عقیده پی برده و پرده از ناگفتههای بهائی برداشته شود.
ادعای بابیت (نائب خاص امام زمان)
داستان از آنجا شروع میشود که در جریان شیخیه مطلبی طرح میشود به نام رکن رابع (دراعتقادات شیخیه به آن اشاره شده است) و علی محمد که خود را پیرو شیخیه و همسو با اعتقادات آنها میدانسته اولین ادعای خود را با نام بابیت و نیابت خاص امام دوازدهم بودن مطرح میکند که به تعبیری همان جایگاه رکن رابع میباشد.
وی با این ادعا خود را واسطه بین امام دوازدهم و مردم میداند و در توجیه این ادعا حدیث انا مدینه العلم و علی بابها را در مورد خود جعل کرد و گفت که به فرموده پیامبر(ص)، من شهر علم هستم و علی محمد شیرازی، باب آن میباشد.
در این مقطع علی محمد که خود را باب امام دوازدهم میداند در برخی نوشتههایش امام دوازدهم را با نام و نام پدرش ذکر میکند و حتی در جایی اسم نواب حضرت را میبرد و هر آنکس را که اعتقادی جز این داشته باشد لعن میکند.[1]
ادعای بابیت علی محمد شیرازی در بسیاری از کتب بهائی آمده است که از آنها میتوان به کتب زیر اشاره نمود:
ــ تلخیص تاریخ نبیل زرندی[2]
ــ بهاء الله و عصر جدید[3]
ــ حضرت نقطه اولی[4]
ــ از باب تا بیت العدل صفحه 58
ــ الکواکب الدریه [5]
ــ مقاله شخصی سیاح صفحه 3
ادعای مهدویت؛ قائمیت و موعود بودن
دومین ادعایی که در مورد علی محمد باب مشهور است و کتب بهائی نیز به صراحت تاکید بر آن دارند ادعای امامت و موعود بودن وی میباشد. دو جمله زیر از منابع بهائی استخراج گردیده است و شاهدی بر این ادعا از سوی علی محمد باب میباشد.
در کتاب بهاء الله و عصر جدید صفحه 24 میخوانیم: خصومت و عداوتی که بر اثر اعلان بابيّت بوجود آمده بود هنگامی شدّت يافت و مضاعف گرديد که آن مصلح جوان اعلام فرمود که همان مهدی موعودی است که حضرت رسول(ص) ظهور او را وعده داده است.
در کتاب حضرت نقطه اولی صفحه 286 چنین آمده است: و حضرت اعلی در مجلس ولیعهد و در حضور علماء مقام خود را صریحا به عنوان قائم موعود اعلام و ندای حق را به سمع آنها رسانید.
اسناد دیگری مبنی بر ادعای مهدویت امام دوازدهم موجود میباشد که اجمالاً به برخی اشاره میگردد:
ــ تلخیص تاریخ نبیل زرندی [6]
ــ نقطه الکاف صفحه 135، 137، 207 تا 209
ــ حضرت نقطه اولی [7]
ــ فرائد [8]
ــ الکواکب الدریه [9]
ادعای نبوت
علی محمد باب در کتاب دلائل سبعه که بعد از کتاب بيان در قلعه ماکو به نگارش در آورده است به ترمیم ادعاهاي گذشته خود پرداخته و با ادعاي رسالت و مظهريت چنين ميگويد:
و نظر کن در فضل حضرت منتظَر که چقدر رحمت خود را در حقّ مسلمين واسع فرموده تا آنکه آنها را نجات دهد. مقامي که اوّل خلق است و مظهر انّني انا الله چگونه خود را باسم بابيت قائم آل محمّد(ص) ظاهر فرموده و به احکام قرآن در کتاب اوّل حکم فرمود تا آنکه مردم مضطرب نشوند از کتاب جديد و امر جديد و مشاهده کنند که اين مشابه است با خود ايشان لعلّ محتجب نشوند و از آنچه از براي آن خلق شدهاند غافل نمانند.[10]
و در جایی دیگر آمده است: در هر زمان خداوند جل و عز، کتاب و حجتي از براي خلق مقدر فرموده و ميفرمايد و در سنه هزار و دويست و هفتاد از بعثت (مقصود وي سال هزار دويست شصت ميباشد) رسول الله، کتاب را بيان و حجت را ذات حروف سبع (علي محمد که داراي هفت حرف است) قرار داد.[11]
همچنین در کتابی دیگر از منابع بهائی میخوانیم: در زمانی حکومت فاسد و وضع مالی يأس آور و اوليای امور بعضی ظالم و غدّار و بعضی بیکفايت و بیاقتدار و علمای دينی در کمال تعصّب و غرور و عوام النّاس جاهل و موهوم پرست، اموراجتماعی و مذهبی در وضعی اسف آور و بحال انحطاط... غارت و سرقت از وقايع عادی محسوب، راهها عموماً خراب وسائل بهداشتی بکلّی ناقص و مختلّ بود... چنين بود وضع امور در ايران که ناگهان حضرت باب مبشّر قرن جديد با اعلان رسالت خود تمام مملکت را بهيجان و ولوله انداخت...[12]
در کتاب الفرائد نوشته ابوالفضل گلپایگانی نیز به صراحت این ادعای علی محمد باب بیان شده است.
ادعای الوهیت و ظهور خدا
تحول در زندگی انسانها امری ضروری و لازم به حساب میآید و این تحول اگر صورت نپذیرد زندگی مردمان را دچار افسردگی و کسالت میکند. علی محمد باب که گویا انسانی بسیار متحول بوده است در فاصله زمانی کمتر از دو سال از بابیت امام دوازدهم به الوهیت و حتی خدای قابل دیدن میرسد.
ادعای الوهیت و خدایی، یکی دیگر از ادعاهای علی محمد شیرازی به شمار میآید که این ادعا نیز همچون ادعاهای قبلی در کتب و منابع بهائی اشاراتی به آن شده است که در این مجال به یک نمونه و چند سند اشاره مینمائیم:
بزرگترین مبلغ و نویسنده مهمترین کتاب استدلالی در تاریخ بهائیت یعنی ابوالفضل گلپایگانی در کتاب مهم خود در مورد علی محمد شیرازی مینویسد: ظهور قائم موعود، ظهور مقام ربوبیت و شارعیت است نه مقام وصایت و تابعیت. [13]
ــ لوح هیکل الدین، صفحه 5
ــ بیاد محبوب، صفحه 56
ــ تاریخ حضرت صدر الصدور، صفحه 207
البته ادعاهای علی محمد باب به همین جا ختم نمیگردد و او در طول عمر خود ادعاهای دیگری همچون ادعای باب الله بودن، ادعای ذکریت و مقام ذکر نیز داشته است که در مقالهای جداگانه اشارهای به آن خواهد شد. یک ادعا در لیست ادعاهای علی محمد حائز اهمیت میباشد که تاکنون بدان اشارهای نگردیده است و آن ادعا این میباشد که من هیچ نیستم. ماجرا خلاصه میشود در دو توبهای که سید باب در طول ادعاهایش اعلان داشته است که یکی از آنها مکتوب و به خط سید علی محمد باب بوده و هم اکنون نیز موجود میباشد و دیگری نیز در کتب بهائی آمده است.
در کتاب تلخیص تاریخ نبیل زرندی صفحه 132 و به نقل از سید علی محمد باب میخوانیم:
لعنت خدا بر کسي که مرا وکيل امام غايب بداند. لعنت خدا بر کسيکه مرا باب امام بداند. لعنت خدا بر کسيکه مرا منکر نبوّت حضرت رسول بداند. لعنت خدا بر کسي که مرا منکر انبياي الهي بداند. لعنت خدا بر کسيکه مرا منکر امامت امير المؤمنين و ساير ائمّه اطهار(ع) بداند.
توبه نامه وی که هم اکنون در کتابخانه بهارستان مجلس نسخه آن موجود میباشد و حتی نویسندگان بهائی نتوانستهاند از آن چشم پوشی کنند توبهای است که در ادامه آورده میشود.
توبه نامه علی محمد باب
فداك روحي الحمدالله كما هو اهله و مستحقه كه ظهورات فضل و رحمت خود را در هر حال بر كافه عباد خود شامل گردانيده. شهدالله من عنده كه اين بنده ضعيف را قصدي نيست كه خلاف رضاي خداوند عالم و اهل ولايت او باشد.
اگر چه بنفسه وجودم ذنب صرف است ولي چون قلبم موفق به توحيد خداوند جلّ ذكره و نبوت رسول او(ص) و ولايت اهل ولايت اوست و لسانم مقر بر كل ما نزل من عندالله است، اميد رحمت او را دارم و مطلقاً خلاف رضاي حق را نخواستهام و اگر كلماتي كه خلاف رضاي او بوده از قلمم جاري شده، غرضم عصيان نبوده و در هر حال مستغفر و تائبم حضرت او را و اين بنده را مطلق علمي نيست كه منوط به ادعايي باشد، استغفرالله ربي و اتوب اليه من اَن ينسب الي الامر و بعضي مناجات و كلمات كه از لسان جاري شده دليل بر هيچ امري نيست و مدعي نيابت خاصه حضرت حجت الله عليه السلام را محض ادعاي مبطل و اين بنده را چنين ادعايي نبوده و نه ادعاي ديگر، مستدعي از الطاف حضرت شاهنشاهي و آن حضرت چنانست كه اين دعاگو را به الطاف و عنايات بساط رأفت و رحمت خود سرافراز فرمايند.[14]
منابع بیشتر:
ــ تلخیص تاریخ نبیل زرندی
ــ بهاء الله و عصر جدید
ــ حضرت نقطه اولی
ــ از باب تا بیت العدل
ــ الکواکب الدریه فی مآثر البهائیه
ــ مقاله شخصی سیاح
ــ نقطه الکاف
ــ الفرائد نوشته ابوالفضل گلپایگانی
ــ لوح هیکل الدین
ــ بیاد محبوب
ــ تاریخ حضرت صدر الصدور
ــ بیان عربی، سید علی محمد باب، نسخه خطی تهران، بیتا، صفحه 3
ــ دلائل سبعه، سيد علی محمد باب
--------------------------------------------------------------------------------
[1] ـ شیرازی ، علی محمد؛ صحیفه عدلیه ، ص 27 و تفسیر احسن القصص ، ص 2
[2] ـ اشراق خاوری ، عبدالحمید ؛تلخیص تاریخ نبیل زرندی ( مطالع الأنوار ) ، ص 82 ، چاپ و انتشارات مرآت ، سال 124 بدیع
[3] ـ ج.ای.اسلمنت ، بهاء الله و عصر جدید ، ترجمه ع. بشیر الهی و ف. سلیمانی ، چاپ دارالنشرالبهائیه فی البرازیل ، سال 145 بدیع ، 1988 میلادی ص 18.
[4] ـ موسسه ملی مطبوعات امری ، حضرت نقطه اولی ، ص 156 ، چاپ لجنه ملی نشر آثار امری ـ لانگنهاین ـ آلمان غربی ، سال 143 بدیع ، 1987 میلادی
[5] ـ عبدالحسین آیتی ملقب به آواره ، الکواکب الدریه فی مآثر البهائیه ، جلد 1 ، ص 41
[6] ـ اشراق خاوری ،عبدالحمید ؛ تلخیص تاریخ نبیل زرندی ( مطالع الأنوار ) ، ص 317 ، 320 ، 548
[7] ـ موسسه ملی مطبوعات امری ، حضرت نقطه اولی ، ص 290و 343 ، چاپ لجنه ملی نشر آثار امری ـ لانگنهاین ـ آلمان غربی ، سال 143 بدیع ، 1987 میلادی
[8] ـ رضای گلپایگانی ، ابوالفضل محمد بن محمد ،الفرائد ، ص 10و 16 ، چاپ موسسه ملی مطبوعات امری آلمان ، سال 158 بدیع ، 2001 میلادی
[9] ـ آیتی ملقب به آواره ، عبدالحسین ؛الکواکب الدریه فی مآثر البهائیه ، جلد اول ، ص 39
[10] ـ سید علی محمد شیرازی ، دلائل سبعه ، ص 29
[11] ـ سید علی محمد باب ، بیان عربی ، ص 3 ، نسخه خطی تهران ، بیتا ، صفحه 3
[12] ـ ج.ای.اسلمنت ، ترجمه ع. بشیر الهی و ف. سلیمانی ،بهاء الله و عصر جدید ، ص 24 ، چاپ دارالنشرالبهائیه فی البرازیل ، سال 145 بدیع ، 1988 میلادی
[13] ـ ابوالفضل محمد بن محمد رضای گلپایگانی ، الفرائد ، ص 402 ، چاپ موسسه ملی مطبوعات امری آلمان ، سال 158 بدیع ، 2001 میلادی
[14] ـ ابوالفضل محمد بن محمد رضای گلپایگانی ، کشف الغطاء ، ص 204 و 205
-
- فعّال
- پست: 339
- تاریخ عضویت: جمعه 22 آذر 1387, 9:23 pm
پاسخ: مقالات دیگران(2)
57.حمدالله تنکلی
بهائیت و پیدایش آن
منبع:http://www.erfanabad.org/fa/modules/new ... toryid=293
سم الله الرحمن الرحیم
مقدمه
در طول تاریخ و در اعصار متمادی، افراد بسیاری بنا به اهداف گوناگونی ادعای دروغین پیامبری و منجی گری سر داده و چه بسا راه و روش و منهج بخصوصی در راستای تبلیغ دین و آئین دروغین خود ارائه کرده اند و به ادعای واهی خویش، متون دینی و الهی خود را نیز در اختیار مردم قرار داده اند. نمونه ی بارز و آشکار اینگونه ادعاهای الحادی، دعوای نبوت مسیلمة الکذاب، عنسی و ابن صیاد است که بلا فاصله پس از رحلت رسول مکرم اسلام، در شبه جزیره ی حجاز و اطراف آن، فعالیت ضد دینی خود را آغاز نمودند. اما بلافاصله با مقابله ی شدید اصحاب کرام و در رأس آن حضرت ابوبکر صدیق رضی الله عنه مواجه شده و در مدت زمان بسیار اندکی، همگی نابود گشته و از بین رفتند. همچنین در دورانی نه چندان دور، قادیانی و قادیانیت در هندوستان و بهائی و بهائیت در ایران، ظاهر شده و ادعای دینی و الهی خود را سر دادند. به طور قطع، این نمونه ی بارز دخالت سیاست های دین ستیزانه ی استکبار جهانی است که پیوسته در پی نابودی و براندازی دین مبین اسلام بوده و همیشه خواسته اند با توطئه و دست و پا کردن گروه های الحادی و نظیر آن با نام اسلام و با هدف به ظاهر اسلامی، اسلام ناب و اصیل را به چالش کشانده و در نهایت از صفحه ی روزگار محو نمایند. اما به فرموده ی خداوند متعالی «وَ مَکَرُوا وَ مَکَرَ اللهُ وَ اللهُ خَیرُ المَاکِرِینَ» توطئه و سیاستهای آنان هرگز راه به جایی نبرده و پیوسته محکوم به شکست خواهد بود. انشاء الله تعالی. آئین بهائیت نیز یکی از گرایشهای الحادی است که در دین مقدس اسلام، مطلقا مردود و باطل به شمار آمده و پیروان آن نیز ملحد و کافر محسوب میشوند. اطلاعات ذیل صرفا جهت پاسخ به برخی شبهات شما خواننده ی محترم تهیه و درج میگردد. لذا کلمات یا عباراتی که دال بر قداست و یا بزرگداشت این آئین و بوجود آورندگان آن مورد استناد قرار گرفته است، صرفا از دیدگاه آنان بوده و لزوما دیدگاه ما نمیباشد.
آشنایی جزئی با دین بهائیت
دین بهائیت دینی است که میرزا حسین علی نوری، ملقب به بهاءالله بنیانگذار آن میباشد. بهائیان او را فرستاده خدا (پیامبر) در این دور میدانند. بهاءالله در سال ۱۸۶۳ ميلادي این دین جدید را اظهار کرد. ۱۴۴ سال از اظهار امر بهاءالله میگذرد و شمار پیروانش بیش از ۷ میلیون و ۸۰۰ هزار نفر برآورد شده است. با اینکه این شمار کمتر از 2 درصد جمعیت دنیاست ولی از نظر پراکندگی ادیان در عالم بعد از مسیحیت دومین دین جهان شمرده میشود. مرکز جهانی بهائیان در حیفا واقع شده است. بهائیان معتقدند که بهاء الله، بنیانگذار دین بـهائی جدیدترین فرستاده الهی در سلسله پیامبران پیشین چون ابراهیم، موسی و مسیح و محمد صلی الله علیه و سلم است. پس از تیر باران باب، پیروانش که به «بابی» مشهور بودند بر طبق بیانات باب در کتاب «بیان» به دنبال مظهر ظهور بعدی که در این کتاب به «ظهور من یظهره الله» اشاره شده است، گشتند. در سال ۱۸۶۳ میلادی بود که میرزا حسینعلی نوری (بهاءالله) خود را من یظهره الله موعود درکتاب بیان، معرفی کرد. اکثر بابیان به او ایمان آورده و بهائی نامیده شدند. قبل از اینکه به مبحث بهائیان بپردازیم، مختصری از شرح حال بابیان بدانیم.
حرکت شیخیه
در سال ۱۷۹۰ در ایران، شیخ احمد احسایی مذهب جدیدی را در زیر مجموعه شیعه بنیان نهاد که به شیخیه معروف است. پیروان او که شیخی نامیده میشدند، منتظر قیام مهدی موعود بودند. بعد از مرگ شیخ احمد احسایی، رهبری مذهب شیخیه به یکی از شاگردان او به نام سید کاظم رشتی (۱۷۹۳-۱۸۴۳ میلادی) واگذار شد.
سید کاظم رشتی قبل از مرگ، به شاگردانش سفارش کرد تا دنبال قائم موعود بگردند. او میگفت که قائم موعود به زودی ظهور خواهد کرد. در میان شاگردانش فردی بود به نام ملا حسین بشرویهای که برای پیدا کردن مهدی موعود دست به دعا برداشت و چهل روز، روزه گرفت و در نهایت به سمت شیراز حرکت کرد و در آنجا به سید علی محمّد شیرازی (شاگرد دیگر سید کاظم رشتی بود که شش ماه پس از فوت استادش ادعای مقام بابیت کرد) برخورد.
تاریخچه ظهور بابی
سید علیمحمد شیرازی ملقب به باب، در اول محرم سال ۱۲۳۵ هجری قمری و 1819 میلادی در شیراز متولد شد. او شارع فرقه ی بابی است و بهائیان او را مبشر دین بهائی و اولین شخصیّت محوری دین بهائی میدانند. او خود را بشارت دهنده ی آئینی دیگر که قرار بوده بعد از او از طرف خداوند توسط «من یظهرهالله» فرستاده شود، معرفی کرده است و او به کرات در آثار خود به نزدیکی ظهور من یظهره الله اشاره میکند. (به اعتقاد بهاییان، من یظهرهالله همان میرزا حسینعلی نوری است که او را بهاءالله میخوانند). سید علیمحمد شیرازی پسر میرزا رضای شیرازی مردی شیرازی بود. وی مدتی در بوشهر شاگرد تجارتخانه داییش بود. در ۲۱ سالگی جهت زیارت به عراق سفر نموده و در شهر کربلا با سید کاظم رشتی پیشوای مکتب شیخیه چند بار ملاقات نمود. پس از ۱۱ ماه به ایران بازگشت و به تجارت مشغول شد.
اولین اعلام علی محمد باب بنا بر قائم بودن خویش
هنگامی که ملا حسین در تاریخ 23 می 1844 میلادی به شیراز رسید، با مرد جوانی که عمامه سبز رنگ به نشانه ی سیادت بر سر داشت، برخورد کرد. آن مرد بیگانه، ملاحسین را به منزلش دعوت نمود. بعد از اینکه آن جوان از ملاحسین پرسید در شیراز چه کار دارد، او پاسخ داد که برای یافتن قائم موعود آمدهاست. سپس آن جوان از ملاحسین پرسید که آیا نشانهای برای شناختن او داری؟ ملا حسین نیز در پاسخ گفت: «آری، ... حضرت موعود از خاندان نبوّت و رسالت است، از اولاد حضرت فاطمه زهرا علیها السلام است. سن مبارکش وقتیکه ظاهر میشود کمتر از ۲۰ و متجاوز از ۳۰ سال نیست. دارای علم الهی است، قامتش متوسط است از شرب دخان بر کنار و از عیوب و نواقص جسمانی منزّه و مبرّا است». سپس میزبان جوان (همان سید علی محمد باب) به او گفت: نگاه کن، این نشانهها را در من می بینی؟ بعد از آن ملاحسین بشرویهای چند نشانه دیگر را از سید علی محمد شیرازی درخواست کرد (از جمله تفسیر سوره ی یوسف) و در نهایت به او ایمان آورد. بدین ترتیب ملا حسین بشرویهای اولین مؤمن به باب یعنی اولین حرف از حروف حی شد. سید علی محمد باب در آن هنگام به ملا حسین گفت که از این پس لقب من بابالله و لقب تو باب الباب است. پس از ایمان آوردن او تا مدت پنج ماه، هفده نفر دیگر نیز به باب ایمان آوردند. این هجده نفر از پیروان اولیه ی او، حروف حی نامیده میشوند. در میان این افراد یک زن نیز وجود داشت که نامش زرین تاج بَرَغانی بود و بعداً به او لقب طاهره داده شد. حروف حی مأمور بودند که آیین بابی را تبلیغ و منتشر نمایند. حروف حی عبارت اند از: ملا حسین بشرویهای ـ میرزا محمد حسن برادر ملا حسین ـ میرزا محمد باقر همشیره زاده ی ملا حسین ـ ملا علی بسطامی ـ ملا خدابخش قوچانی ـ ملا حسن بجستانی ـ سیّد حسین یزدی ـ میزا محمد روضه خوان یزدی ـ سعید هندی ـ ملا محمود خویی ـ ملا جلیل ارومی ـ ملا احمد ابدال مراغی ـ ملا باقر تبریزی (وی دلباخته ی طاهره بود) ـ ملا یوسف اردبیلی ـ میرزا هادی قزوینی ـ میرزا محمّد علی قزوینی ـ طاهره (قرّة العین) ـ ملا محمد علی بارفروشی (قدوس).
اعلان قائمیت سید علی محمد باب در مکه
سید علی محمد باب در سال ۱۸۴۴ میلادی، در حالی که دست خود را بر خانه ی کعبه گذاشته بود، اعلام کرد: «اِنّی انا قائِمُ الّذی کُنتُم بِهِ تَنتَظِرون» «همانا من قائمی هستم که انتظارش را میکشید». این اعلام او مورد توجه والیان سُنی قرار نگرفت. اینها همه در حالی بود که قبلاً این ادعا را به ملاحسین بشرویهای (اولین مومن به سید علی محمد باب) اعلام کرده بود.
توقیف و تبعید سید علی محمّد باب
بعد از اینکه تعداد حروف حی به ۱۸ نفر رسید، سید علی محمّد باب به همراه قدوس برای زیارت خانه ی کعبه عازم شد و پس از مدتی دوباره به بوشهر بازگشت. کل مدّت سفر او ۹ ماه طول کشید. ملا محمد علی بار فروشی (قدوس) که به دستور سید علی محمد باب به همراه یکی از بابیان به شیراز رفته بود، به دستور حسین خان ایروانی حاکم فارس دستگیر شدند و شکنجه ی بسیار تحمل کرده و از شیراز اخراج شدند. حسین خان در نهایت تصمیم گرفت که سید علی محمد باب را نیز دستگیر کند. به همین خاطر عدهای از مأموران خود را از شیراز عازم کرد تا هرکجا که میتوانند او را بیابند و توقیفش کنند. هنگامی که باب از تصمیم حسین خان آگاه شد، در ژوئن سال ۱۸۴۵ بوشهر را به قصد شیراز ترک گفت. در بین راه به مأموران رسید و گفت من همان کسی هستم که برای یافتنش تلاش میکنید. او را نزد حاکم فارس بردند. حسین خان ترفندی بسته و علماء منطقه را حاضر کرد و خیال سید علی محمد باب را نیز از بابت شکنجه و غیره و ذلک آسوده ساخت. باب با دلی قوی به مجلس علماء رفت و لب به سخن گشود: «از آن پیغمبری که شریعت آن دارید در میان شما جز قرآن معجزه ای دیگر باقی نمانده و اینک قرآن من فصیح تر از قرآن شما و نیکوتر از آن است و دین من ناسخ دین پیغمبر شماست». چون سخن بدین جا رسید علمای مجلس به همان قراری که با حسین خان گذاشته بودند به او جوابی نگفتند. حسین خان گفت: خوب گفتی بهتر است که مذهب و شریعت خود را بنویسی و او نیز سطری نوشت. علمای مجلس نوشته ی او را خارج از ادبیات عرب دانستند. حسین خان گفت: تو که چند سطری را نتوانستی تلفیق کنی چگونه خود را بر خاتم الانبیاء فضیلت میدهی و حکم داد او را چوب زدند. باب زبان به توبه و انابه باز کرد و فریاد میزد و بر خود فحش و ناسزا میگفت آنگاه حاکم فارس دستور داد که صورت وی را سیاه کرده و به مسجد جامع ببرند. سید علی محمد باب در حضور مردم اظهار ندامت و پشیمانی کرده و از تمامی گفته های خود توبه نموده و متن توبه نامه را امضاء کرد. بعد از آن، سید علی محمد باب به ضمانت دایی خود به منزل او رفت. پس از مدتی، بیماری وبا در شهر، مُسری شد و در همین حین، باب آزاد شد.
وی در تاریخ سپتامبر ۱۸۴۶ به اصفهان رفت و در بین راه نامه ای به حاکم اصفهان، معتمد الدوله که یک فرد ارمنی و کافر بود نوشت تا برایش منزلی مهیا کند او نیز به امام جمعه ی اصفهان نوشت که وی را در منزل خود جای دهد و در منزل امام جمعه ی آن شهر ساکن شد. علمای اصفهان به میرزا آقاسی صدراعظم وقت نامه ای نوشتند مبنی بر اینکه فالفور جلوی فتنه ی عظیمی که توسط باب و معتمد الدوله قرار است رخ دهد را بگیرد. صدر اعظم نیز طی نامه ای به معتمد الدوله خواستار عودت باب به تهران شد. معتمد الدوله نیز چاره ای نیافت و با چند نفر از سواران معتمد خود باب را در حضور همگان به سوی تهران روانه ساخت و چون به مورچه خوار رسیدند فرمان برگشت را به صورت پنهانی صادر کرد و آن سواره ها سید علی محمد را پنهانی دوباره وارد اصفهان کردند و در یک جای امن که فقط معتمد الدوله و معتمدان وی میدانستند پناه دادند. پس از چند ماه معتمد الدوله مرد و برادرزاده ی وی گرگین خان به قدرت رسید و جریان عدم اجرای فرمان مرکز را به گوش صدراعظم و محمّد شاه قاجار رساند و به دستور شاه، علی محمد باب را تحویل مأموران دولتی داد و در ژانویه ۱۸۴۷ او را به تهران بردند. اما حاج میرزا آقاسی صدراعظم نمیخواست که باب، شاه را ملاقات نماید به همین دلیل سید علی محمد باب بعد از گذراندن مدت زمانی در خارج از شهر تهران و بدون آنکه بتواند با شاه ملاقات داشته باشد، بنا بر، نامهای از طرف شاه به تبریز تبعید شد و سپس در قلعه ی ماکو در منطقهای به همین نام زندانی شد. آن مکان به گمان حاج میرزا آقاسی از این جهت مناسب بود که اکثر مردم آنجا سنی مذهب بودند و در نتیجه کسی به سوی باب جذب نمیشد. اما بر خلاف آن، عده ی دائم التزایدی با او آشنا شدند و از سختگیری زندانبانها نیز کاسته شد. به همین جهت دوباره باب را در تاریخ آوریل ۱۸۴۸ به قلعه ی چهریق تبعید نمودند؛ اما آنجا نیز فایدهای نداشت و هر روز عده ی زیادی با او آشنا میشدند. از این رو باب را مجدّداً به تبریز فرستادند و به علما دستور داده شد تا حکم نهایی را در مورد او صادر نمایند. علما هم مجلسی تشکیل دادند و در آن مجلس از باب سوالاتی در مورد ادعای او پرسیدند که باب در جواب تمامی آن سؤالات ناتوان بود. لذا در آخر، بسیاری از علما بر این عقیده شدند که باب را به مجازاتی شدید محکوم نمایند، اما حکومت به خاطر شهرت باب با آنان مخالفت کرد. پس از خاتمه ی مجلس، باب را به منزل میرزا علی اصغر شیخ الاسلام بردند و خود شیخ الاسلام به عنوان مجازات به پای باب، یازده مرتبه چوب زد. بعد از همه ی این کارها، باب را به چهریق باز گردانده و زندانی نمودند. در حالی که باب در تبعید و زندان به سر می برد، وقایع و درگیری هایی میان برخی پیروان وی و مخالفینش رخ داد. سر انجام، حکومت ایران باب را موجب آشفتگیهای به وجود آمده دانست و دستور داد تا وی را برای اعدام به تبریز ببرند.
پایان کار سید علی محمّد باب
سرانجام پس از ادعای ذکریت (مفسر قرآن بودن) در سال 1260 هـ ق و ادعای بابیت و نایب حضرت مهدی بودن در سال 1261 و داعیه ی مهدویت داشتن در سال 1262 و ادعای نبوت داشتن در سال 1263 و دعوای ربوبیت و خدایی در سال 1265 و نوشتن توبه نامه و عدم پایبندی به توبه ی خود، امیرکبیر دستور داد در سال ۱۲۶۶ هـ ق و 1850 میلادی سید علیمحمد باب را در میدان سربازخانه تبریز و در زمان ناصرالدین شاه تیرباران کنند.
از آثار سید علی محمد باب که امروزه موجود است، میتوان به «قیوم الاسماء» تفسیر سوره یوسف،کتاب «بیان» فارسی و عربی، «دلائل السبعه»، «کتاب الاسماء»، «ادعیه» و «مناجاتها» ی او اشاره نمود. به اعتقاد بابیان، کتاب بیان، مقدسترین کتاب دین بابی میباشد. بابیان اعتقاد دارند که این کتاب وحی منزل بر باب بوده است. در این کتاب باب ذکر میکند که تمام ادیان گذشته استعداد جهانی شدن را داشتهاند، تنها دلیل عدم تحقق این منظور عدم صلاحیت پیروان آنان بوده در ادامه وی مصرحاً قول میدهد که سرنوشت دیانت من یظهرهالله چنین نخواهد بود بلکه جهانی خواهد شد و همه مردم جهان را در بر خواهد گرفت.
ازلیان
بعد از تیرباران باب، صبح ازل، به اتکاء نصوص وصایا و در سایه ی الواح سید علی محمد شیرازی، در مقام من یظهره الله زعامت بابیه را به عهده گرفت. به دلیل ناپختگی و جوانی وی، برادر ناتنی اش میرزا حسینعلی نوری که از صبح ازل بزرگتر بود و در آن موقع به جناب بهاء معروف بود به عنوان پیشکار صبح ازل، امور بابیه را اداره میکرد. چند تن از بابیان بخاطر خون خواهی باب، سر به شورش برداشته و در 28 شوال 1268 و 1852 میلادی، اقدام به ترور ناصرالدین شاه کردند. حکومت نیز در تهران و تمامی نقاط ایران بنای بابی گیری گذارده و اقدام به سرکوب آنها نمود، در تهران گروهی از بابیان را چشم درآوردند و برخی را اره کردند، گروهی را خفه و بعضی را به دهانه ی توپ بستند و تعدادی را با تیشه و تبر شرحه شرحه کرده و برخی را نیز سنگسار کردند. به پاهای برخی نیز نعل، میخ کردند و بدنشان را با نیزه و کارد سوراخ کرده و در آن سوراخها شمع آجین کرده و شمع ها را برافروختند و بسیاری نیز به عثمانی گریختند. در آن هنگام صبح ازل در نور مازندران بسر می برد و با لباس های مبدل درویشی و عصا و کشکول خود را از مرزهای ایران خارج کرده و در اوایل سال 1269 هـ ق خود را به بغداد رساند. چهار ماه بعد میرزا حسینعلی نوری هم که طی آن واقعه به زندان افتاده بود از زندان آزاد شده و او نیز به سوی بغداد حرکت کرد و به صبح ازل ملحق شد. کم کم تعداد زیادی از بابیان به بغداد مراجعه کرده و آن شهر را مرکز عمده فعالیت خود قرار دادند. در آن زمان تبعیت از صبح ازل کماکان در قوت خود باقی بود ولی میرزا حسینعلی نوری باتخاذ این سیاست که صبح ازل را نباید به خطر انداخت و باید او را پشت پرده قرار داده و خود به امور بابیه بپردازد، زمام امور را عهده دار شد و کم کم موقعیت خود را در بین بابیان تثبیت کرد چرا که دست مریدان از دامن صبح ازل کوتاه شده و جناب بهاء با آنان مأنوس و محشور می شد. از این رو هوای ریاست و عزل صبح ازل در خیال حسینعلی نوری رونق گرفت و تمامی آثار و نصوص و حتی دست خط های سید علی محمد شیرازی مبنی بر جانشینی صبح ازل را نابود ساخت که بعدها موجبات ناراحتی و عداوتهای بین دو برادر را رقم زد. چند ماه بعد دولت عثمانی صبح ازل را به قبرس تبعید کرد. صبح ازل باقی عمر خود را در شهری بنام ماغوسا گذراند و در سن 84 سالگی مرد. کسانی هم که به صبح ازل گرویدن ازلی نامیده میشوند.
بهائیان
میرزا حسینعلی نوری از اهالی مازندران، در سال ۱۱95 هجری شمسی در تهران متولد شد. پدرش میرزا بزرگ نوری از رجال دوره فتحعلی شاه و مردی ادیب و خطاط بود و در دربار شاه ایران منصبی عالی داشت ولی مدتی بود که دیگر باز نشسته شده بود و شغل درباری یا دیوانی نداشت. با آغاز دعوت باب در سال ۱۲۲۱ (۱۸۴۴ میلادی) به او پیوست. اقدامات و فعالیتهای او در گسترش آیین بابی او را تبدیل به یکی از مهمترین پیروان باب نمود. بلا فاصله بعد از سوء قصد نافرجام و در همان روزهای اول ۳6 نفر بابی دستگیر شدند. بهاء الله با وجود اینکه میتوانست خود را حفظ کند و یا با وساطت شوهر خواهرش میرزا مجید آهی منشی سفارت روسیه، در سفارت روس پناه گیرد و یا از کشور خارج شود ولی خود را تسلیم مأموران دولتی کرد. بهاء الله را به زندان سیاه چال طهران بردند و مدت چندین ماه در غل و زنجیر نگه داشتند. سیاه چال در قدیم خزینه حمام بوده که به زندان تبدیل شده بود. عباس نامی، پیشخدمت سلیمان خان که بابیان را شناسائی و به مأمورین معرفی میکرده، منکر دیدن بهاء الله در جمع بابیان منزل سلیمان خان شد و همچنین میرزا آقا خان نوری که بجای امیرکبیر صدر اعظم ایران شده بود، خود را مدیون بهاء الله میدانست و برای آزادی او اقدام کرد زيرا میرزا آقا خان در دوران حاج میرزا آقاسی توقیف شد، وی را چوب زدند و محکوم به پرداخت وجهی شد که امکان پرداخت آن را نداشت. بهاء الله به کمک او آمد و پول مورد لزوم را برای او تهیه کرد و همچنین دورانی که در کاشان در تبعید به سر میبرد و از نظر مالی در مضیقه بود بهاء الله به او کمک کرد. با وجود اثبات بیگناهی بهاء الله و اقداماتی که از طرف اقوام او خصوصاً شوهر خواهر و میرزا آقا خان صدر اعظم انجام شد، وی بعد از ۴ ماه به دستور شاه از زندان آزاد شد مشروط بر اینکه ایران را ترک کند. برای ترک ایران یک ماه به او مهلت دادند. سفیر روسیه پیشنهاد اقامت در روسیه را به بهاء الله داد ولی او قبول نکرد و در اولین ماه سال ۱۸۵۳ به همراه خانواده و دو برادرش ایران را به قصد عراق ترک کرد. در آن دوران عراق جزو متصرفات دولت عثمانی بود.
در همان موقع که بهاء زمام امور بابیان را عهده دار بود بعلت گسترش اختلافات بین شیعیان عراق و بابیان توافقی بین سفیر ایران و دولت عثمانی در بغداد مبنی بر اخراج بابیان از عراق و تبعید آنان به استانبول صورت گرفت. بهاء الله فرصت را غنیمت شمرد و از آنجایی که هیچگونه خطری از جانب صبح ازل متوجه وی نبود نزدیکان خود را در باغ نجیبیه بغداد که بعدها به باغ رضوان مشهور شد جمع کرده و اعلان خصوصی خود را به گوش نزدیکان و مریدان خود رساند. وی اعلان نمود که همان موعود و یا من یظهرهالله است که باب به ظهور او بشارت داده و پیروان خویش را به ایمان آوردن به او سفارش نموده بود. بعدها این تاریخ در بین بهائیان به عید رضوان مشهور شد. این مقدمه ای بود برای اعلان عمومی وی که بعدها در سال 1283 هـ ق در شهر ادرنه و در پنجاه سالگی او رخ داد. دولت عثمانی بهاء الله را پس از مدت چهار ماه اقامت در استانبول به شهر ادرنه تبعید کرد وی در آنجا نامههایی به ناپلئون سوم، پاپ، امپراطور روس الکساندر دوم، ملکه ویکتوریای انگلستان و همچنین ناصرالدین شاه پادشاه ایران نوشت. وی در آن نامهها، سران ممالک را با تعالیم خویش آشنا نمود. پس از ۵ سال اقامت در ادرنه، بهاء الله به زندان دولت عثمانی یعنی «عکا» واقع در اراضی فلسطین تبعید گردید و در قلعهای زندانی شد و پس از زندان عکا بالاخره این امکان را یافت که ادامه زندگی را در خانهای به نام قصر بهجی به سر بَرَد. وی در سال ۱۸۹۲ میلادی و در سن ۷۵ سالگی به مرگ طبیعی مرد. قبر او در شهر عکا به نام «روضه مبارکه» قبله بهائیان میباشد. بنا به کتاب عهدی، وصیتنامه ی بهاء الله، فرزند ارشدش عبدالبهاء جانشین او برای تبیین آثار در امور بهائی شد. از آثار مهم بهاء الله میتوان به «کتاب اقدس» ام الکتاب دین بهائی که شامل احکام و تعالیم اصلی دین بهائی است، و همچنین کتاب «ایقان» که در پاسخ به سوالات فردی در مورد ظهور قائم و متشابهات قرآن میباشد و نیز کتاب «کلمات مکنونه» که روش و نحوه زندگی برای افراد بشر در آن ذکر گردیده است، اشاره کرد. از دیگر آثار او، میتوان کتابهای جواهر الاسرار، هفت وادی، چهار وادی، الواح سلاطین و ... را نام برد.
نظام اداری بهائی
برای جلوگیری از به وجود آمدن انشعاب و تفرقه در آئین بهائی، در کتاب اقدس رسماً تشکیل بیت العدل اعظم به عنوان یکی از ارکان آئین بهائی مقرر گشته است. بدین صورت که بهاء الله در کتاب اقدس و کتاب عهدی، پسر بزرگ خود، عباس افندی (عبدالبهاء) را مبین آثار و جانشین خود معرفی کرد. عباس افندی که به نام عبدالبهاء شناخته شدهاست، سومین شخصیت محوری آئین بهائی است که، بهاء الله نوزده سال پیش از مرگش، وی را به مقام جانشینی، برگزید. او در پنجم جمادی الاولی سال ۱۲۶۰ هجری قمری مطابق با ۲۳ مه ۱۸۴۴ در تهران متولد شد و از سن ۹ سالگی، در تبعیدهای بهاءالله همراه وی بود. عبدالبهاء نیز در وصیت نامه ی خود «الواح وصایا»، شوقی افندی (نزد بهائیان مشهور به ولی امرالله) را به عنوان جانشین خود برگزید. شوقی افندی نتیجه ارشد بهاءالله میباشد. او در یازدهم اسفند ماه سال ۱۲۷6 شمسی و ۲۷ رمضان ۱۳۱۴ هجری قمری در عکا متولد شد. او نوه دختری عبدالبهاء و فرزند نوه برادر سید علیمحمد باب بود. شوقی افندی عدهای از فعالین بهائی در سرتاسر جهان از آسیا، آفریقا، آمریکا و اروپا را به عنوان دست یاران خود ایادی امرالله انتخاب میکند و بخشی از کارها را به آنها واگذار میکند. در زمان شوقی افندی تشکیلات بهائی انسجام یافته و محافل روحانی در همه شهرهایی که تعداد بهائیان حداقل ۹ نفر بودهاست تشکیل میگردد. سپس دستور تشکیل محافل ملی را میدهد. محافل ملی را نیز نمایندگان شهرها، در اول سال بهائی (اول اردیبهشت) کنگرهای تشکیل داده و انتخاب میکنند. محافل ملی مسئول اداره امور بهائیان در سراسر کشور میباشند. شوقی افندی پس از ۳۶ سال ولایت امری، در سن ۶۰ سالگی در سال ۱۹۵۷ در لندن از دنیا رفت. در این مدت آثاری هم چون توقیعات، قد ظهر یوم المیعاد و... را مکتوب گردانید. در اواخر دوران ولایت شوقی افندی ۴۲۰۰ مرکز بهائی در ۲۱۹ کشور بوجود آمد و آثار بهائی به چندین زبان ترجمه شده بود. شوقی افندی دارای فرزندی نبود و وصیتی هم نکرد و جانشینی هم برای خود تعیین ننمود. بدین ترتیب دوران موروثی بودن رهبری جامعه بهائی پایان پذیرفت و ایادیان امرالله به مدت ۶ سال رهبری جامعه جهانی بهائی را بر عهده گرفتند تا اینکه در سال ۱۹۶۳ اولین انتخابات بیت العدل اعظم الهی برگزار شد و زمام امور جامعه را بدست گرفت. تعداد اعضای بیت العدل ۹ نفر هستند، که هر ۵ سال یک بار از طریق انتخاباتی آزاد، انتخاب میشوند. مقر این موسسه بر روی دامنه کوه کرمل در بندر حیفا است که بهاء الله این مکان را در سال ۱۸۹0 میلادی و در طی لوح کرمل انتخاب کرده بود. وظایف اصلی و کلی این جمع صیانت امرالله و اداره امور است. شایان ذکر است که مرجع اصلی کلیه امور در دین بهائی، کتاب اقدس، امالکتاب این آئین است و هر موضوعی که غیر منصوصه باشد، بیت العدل اعظم است که راجع به آن تصمیمگیری میکند. اعضای این موسسه قبل از وضع قانونی ابتدا با دقت آثاری را که مربوط به این مساله میباشد، میخوانند و با تلاوت دعا و مناجات به درگاه خداوند و با مشورت گروهی تصمیمگیری میکنند.
باورهای دین بهائی
بهائیان معتقدند تصویر تجلیات خداوندی (که حسینعلی نوری بهاء الله به باور آنان از آن جمله است) باید با نهایت احتیاط و حفظ احترام شایسته نمایانده شود. از این قرار تصویر وی تنها در هنگام نیایش در مقام اعلی به نمایش گذاشته میشود و بهائیان در صورتی که مطمئن نباشند که شرایط مورد نظر برای نشان دادن تصویر مهیا نیست از نمایاندن آن در معرض عموم خودداری می ورزند. بنیادهای بهائی نیز همواره از رسانه ها میخواهند تا از چاپ تصویر بهاءالله خودداری کنند. به باور بهائیان هنگام صدا زدن و بردن نام باب و بهاء باید به دنباله ی آن الفاظی دیگر جهت تقدیس این اشخاص گفته شود. از آن قبیل میتوان گفت: بهاء جلّت عظمته و یا گویند: بهاء جل اسمه الاعلی. باب را نیز چنین گویند: حضرت اعلی ارواحنا لدمه الاطهر فداه و یا گویند: حضرت رب الاعلی.
احکام دين بهایی
در ذیل به بیان چند مورد از این احکام پرداختیم:
1ـ هر پسر و دختر بهائي پس از رسیدن به سن بلوغ در ۱۵ سالگی خواندن نماز بر وي واجب است. سه نماز اصلی وجود دارد که فرد حق انتخاب از میان آنها را دارد و به صورت انفرادى در صبح و ظهر و شام خوانده ميشود. قبله آنان شهر عكاست كه قبر ميرزا حسينعلى نوری (بهاء الله) در آن واقع است. براى نماز وضو نيز لازم است، ولى اگر كسى آب براى وضو نداشته باشد، به جاى وضو پنج بار میگويد: «بسم الله الاطهر الاطهر». و جز در نماز میّت، نماز جماعت ندارند.
2ـ بهائیان بالغ (پسر و دختر ۱۵ سال تمام) که از سلامتی برخوردارند هر سال، آخرین ماه از تقویم بهائی را از طلوع تا غروب خورشید از خوردن و آشامیدن پرهیز کرده و روزه میگیرند. آخرین ماه آنان، شهرالعلاء است که آخرين روز روزه ی آنها مصادف با نوروز است.
3ـ بهائیان معتقدند تنها تلاوت و تعمق در آیات خداوند است که میتواند باعث ایجاد سرور حقیقی در انسان شود. آیات الهی از نظر بهائیان آیاتی است که فرستادگان خداوند همچون موسی، عیسی، ابراهیم، محمد، باب و بهاء الله با استفاده از قدرت وحی خداوندی نازل آوردهاند.
4ـ بهائیان خواندن دعا و مناجات را جهت ابراز محبت به خدا میدانند و نه از جهت ترس از خداوند و یا ترس از آتش جهنم و نه به امید بهشت.
5ـ بهاء الله میگوید: هنگام مسافرت بايد برای سفرخود وقتی معین کرد و اگر در موعد مقرر باز نگشت همسر او یکسال صبر نماید و در این هنگام میتواند باز هم صبر کند یا ازدواج دیگری نماید.
6ـ یکی از احکام اساسی دین بهائی، معاشرت با همه اهل عالم است. بهائیان این حکم را وسیلهای برای رسیدن به هدف اصلی دین بهائی، یعنی وحدت عالم انسانی میدانند. در امر بهائی به معاشرت با جمیع ملل عالم و همه مردم در نهایت صدق و صفا تاکید شده است. در این آئین، حکم جهاد منع شده و به جای آن معاشرت با جمیع ادیان امر شده است.
7ـ هر مرد فقط میتواند يك زن داشته باشد، در كتاب اقدس ازدواج با دو زن با رعايت عدالت جايز دانسته شده است. ولى عبدالبهاء مبّین آثار بهاء اللّه گفته است: چون شرط عدالت هيچگاه تحقق نمیيابد، در ازدواج با زن دوم نيز راهي نيست.
8ـ بهاء الله شارع دین بهائی در کتاب اقدس امر طلاق را بسیار مکروه و ناپسند میدانند ولی اگر زن و شوهری واقعا نتوانستند با هم زندگی کنند باید حکم طلاق جاری شود. بعد از تصمیم زن و مرد برای جاری ساختن حکم طلاق، باید به مدت یکسال صبر نمایند، این ایام به اصطلاح بهائی، ایام تربص نامیده میشود. و اگر این یکسال گذشت و بین زن و مرد اتحاد مجدد برقرار نشد، آنها به کلی از هم جدا شده و میتوانند با فرد دیگری ازدواج کنند. در موقع یکسال تربص مرد باید تمام مخارج زندگی زن را به میزانی که محفل روحانی محل تعیین میکند، بپردازد و لو اينکه طلاق به تقاضای زن صورت گرفته باشد. گفتنیست در دین بهایی زنان نیز حق طلاق دارند بطوری یک زن متواند زوج خود را طلاق دهد.
9ـ حج در دين بهائي، زيارت خانهاى است در شيراز كه سيد على محمد باب در آن متولد شده، يا خانهاى كه ميرزا حسينعلى نوری (بهاء الله) در مدت اقامت خود در عراق در آن زندگى میكرد و براى آن وقت خاصى مقرر نشده است.
10ـ وقتی فردی از افراد بهائی میمیرد یا به اصطلاح بهائی صعود (بالارفتن، مردن) میکند، باید طبق دستورات بهاء الله و همچنین با تشریفات بهائی کفن و دفن شود. یعنی اول باید میت را شست و حتی الامکان به او عطر زد تا معطر گردد. سپس او را در پنج قطعه پارچه پیچید و بعد در انگشت او، انگشتری که این آیه روی آن کنده شده قرار داد: «قد بدئت من الله و رجعت الیه منقطعا عما سواه و متمسکا باسمه الرحمن الرحیم» یعنی از خداوند به وجود آمدم و به سوی خداوند بر میگردم در حالی که از غیر او بریده و به اسم بخشنده مهربان او متمسکم. سپس باید او را در صندوقی گذاشت که از چوب سخت یا بلور و یا سنگ ساخته شده باشد. پس از آن باید او را برابر قبله بهائیان قرار داد و سپس نماز مخصوص میت را برای او خواند. محل دفن میت نباید بیشتر از یک ساعت راه از محل فوت او باشد. باید صندوق میت را طوري در خاک قرار داد که پایش به طرف قبله باشد. خواندن نماز میت و قرار دادن انگشتری برای کسانیکه سنشان از ۱۵ سال تمام (سن بلوغ در دیانت بهائی) کمتر است، الزامی نیست.
11ـ ربا یا ربح نقود یا بهره پول در دین بهائی اگر به شرط انصاف و اعتدال باشد، بلامانع است.
12ـ امر به قصاص در دین بهایی نیز وجود دارد بطور مثال اگر شخصی منزل شخص دیگر را آتش بزند و حتی آن منزل خالی از سکنه باشد، باید عامل آن سوزانده شود این در حالیست که مجازات زناکردن، دادن فقط 9 مثقال طلا به بیت العدل میباشد. (هر مثقال در دین بهایی برابر با یک دانه ی نخود). در مورد مجازات اعمالی چون زنای محصنه و لواطی و سرقت آمده است که تعیین مقدار مجازات بسته به تصمیم گیری بیت العدل اعظم دارد. مسئله ای که باید بدانید این است که بیت العدل 6 سال پس از مرگ شوقی افندی نتیجه ی بهاء الله تشکیل شد و از این گفته ی بهاء الله تا زمان شکل گیری بیت العدل چندین سال گذشت و حال تکلیف تمامی افرادی که مرتکب چنین گناهانی شدند چیست؟
حق بارداری از شخص دیگر جهت تکاثر و ازدیاد نسل البته با اجازه ی همسر قانونی ـ مشروعیت استمناء ـ مشروعیت نکاح نزدیکان و اقارب بجر مادر ـ تعلق داشتن تمام اموال میت به فرزند ارشد ـ حرام بودن امر به معروف و نهی از منکر و ... از دیگر مضحکات این دین جعلی میباشد.
عبادتگاه های دین بهائی
بهاءالله، به پیروانش دستور میدهد که در هر شهری ساختمانی به بهترین صورت ممکن به نام خداوند ساخته شود و در آن به ذکر پروردگار پردازند به این بناها «مشرقالاذکار» گفته میشود. مشرق الاذکارها در دین بهائی مختص بهائیان نمیباشد و هر کس با هر دین و اعتقادی میتواند در آن به دعا با خدای خود بپردازد. تقریباً هیچ طرح خاصی برای مشرق الاذکارها وجود ندارد.
تقویم بهایی
سال بهائی از اظهار امر سید علی محمد باب در سال ۱۸۴۴ میلادی آغاز شده است. سال بهائی مانند سال خورشیدی ۳۶۵ روز است که از ۱۹ ماه و هر ماه از ۱۹ روز تشکیل شده است. اسامی این ماه ها از این قرار است: شهرالبهاء ـ شهرالجلال ـ شهرالجمال ـ شهرالعظمة ـ شهرالنور شهرالرحمة ـ شهرالكلمات ـ شهرالكمال ـ شهرالاسماء ـ شهرالعزة ـ شهرالمشية ـ شهرالعلم ـ شهرالقدرة ـ شهرالقول ـ شهرالمسائل ـ شهرالشرف ـ شهرالسلطان ـ شهر الملک ـ شهر العلاء
در هر سال ۴ روز و در سال های کبیسه 5 روز باقی میماند که ایام «هاء» نامگذاری شده است. این ایام دقیقا قبل از شهرالعلاء (ماهی که در آن بهائیان روزه میگیرند) قرار گرفته است و به نوعی تاکیدی بر اهمیت ماه روزه در این دین میباشد.
در هر سال بهائی ۹ روز به نام ایام محرمه وجود دارد که در آن روزها بهائیان کار اداری، مالی و تجاری را تعطیل میکنند. این روزها در حقیقت سالروز وقایعی مربوط به شخصیتهای بارز این دین است و به قرار زیر میباشند:
1ـ عید صیام یا نوروز، نخستین روز از سال بهائی مطابق اول فروردین، ۲۱ مارس.
2ـ روز نخست عید رضوان، سلطان اعیاد این دین، روز اظهار امر علنی بهاءالله مطابق با اول اردیبهشت، ۲۱ آوریل.
3ـ روز نهم عید رضوان، مطابق با ۹ اردیبهشت، ۲۹ آوریل.
4ـ روز دوازدهم عید رضوان، مطابق با ۱۲ اردیبهشت، ۲ می.
5ـ روز بعثت باب، مطابق با ۲ خرداد، ۲۳ می.
6ـ روز وفات بهاءالله، مطابق با ۸ خرداد، ۲۹ می.
7ـ روز تیرباران باب، مطابق ۲۸ شعبان.
8ـ روز ولادت باب، مطابق با اول محرم.
9ـ روز ولادت بهاءالله، مطابق با دوم محرم.
متون بهائی
آثار بهاءالله
بهائیان معتقدند تمامی آثار بهاء الله وحی منزل از سوی خدا بر وی بوده است.
1ـ کتاب اقدس: (ام الکتاب دین بهائی، کتاب شریعت و احکام)
2ـ کتاب ایقان: این کتاب در اواخر دوره اقامت در بغداد نگاشته شدهاست (۱۲۷8 ه.ق مطابق با ۱۸۶۲ میلادی). این کتاب در جواب سؤالات حاجی میرزا سید محمد خال، دایی سید علی محمد باب نگاشته شدهاست. کتاب ایقان در مورد بیان اسرار کتب آسمانی ادیان قبل و توضیح معانی بشارتهای آنها در مورد علامتهای ظهور منجی از قبیل معنای قیامت، تاریک شدن خورشید، سقوط ستارگان و دیگر علامتها میباشد. این کتاب به زبان فارسی نوشته شدهاست.
3ـ کلمات مکنونه فارسی: مقصد از این اثر را چنین میدانند که انسان را از علائق این عالم فانی منقطع کند و روح وی را از خطر تسلط نفس او محافظت نماید و راه رستگاری روح انسانی را نشان دهد و سالکین این راه را از دام های پرخطری که در سر راهشان قرار گرفته، آگاه کند و این مجموعه را راهنمای کاملی برای سیر انسان به سوی عوالم روحانی خداوند محسوب میدارند. همچنین در این آثار، نکاتی نیز در مورد چگونگی و دستور العمل زندگی اجتماعی انسانها آورده شده است.
4ـ کتاب عهدی: این اثر وصیتنامه بهاءالله است. بهاءالله در این اثر عبدالبهاء فرزند خود را به عنوان جانشین و مرکز عهد و میثاق الهی پس از خود معرفی کرده است. در این کتاب نه تنها بهاءالله جانشنین خود را انتخاب میکند، بلکه حاوی دستوراتی است که بسی حائز اهمیت هستند.
5ـ کتاب هفت وادی: این کتاب قبل از اظهار امر بهاءالله هنگام حضور در کوههای سلیمانیه در جواب سوالات طریقتی یک درویش به نام شیخ محیالدین نوشته شده است.
6ـ رساله سؤال و جواب: این کتاب شامل ۱۰۷ بند یا سوال در رابطه با احکام کتاب اقدس است، که توسط زین المقربین پرسیده شده و بهاءالله به آنها پاسخ گفته است. این مجموعه به نحوی متمم کتاب اقدس در دین بهائی نیز به حساب میآید.
آثار عبدالبهاء
1ـ خطابات
2ـ رساله مدنیه به فارسی
3ـ مفاوضات (مشتمل بر رسائل مهمه و فلسفه و روحانی و تفسیر و غیره)
4ـ الواح وصایای مبارکه وصیت نامه عبد البهاء، میباشد. این اثر شامل ۳ لوح است، که در آن وظایف ایادیان امرالله و همچنین مقام ولایت امری مشخص گردیده است. در این الواح عبدالبهاء، شوقی افندی را به عنوان جانشین خویش در مقام ولی امرالله انتخاب میکند. الواح وصایا به نوعی تبیین کتاب عهدی نیز میباشد و در حقیقت به همراه کتاب عهدی محور وحدت عالم انسانی میباشد. شوقی افندی راجع به الواح وصایا اینچنین میگوید: «مندرجات الواح وصایای حضرت عبدالبهاء به درجه ای عمیق است که فهم آن برای نسل حاضر کما هو حقه، متصور نیست لا محاله یک قرن عمل و فعالیت لازم است تا آن که مخازن حکمت مستوره در آن ظاهر و نمایان گردد». لازم به ذکر است که الواح وصایا در سال 1921 و بعد از مرگ عبد البهاء خوانده شد.
خاتمه
خواننده ی گرامی چند سطری را که مطالعه نمودید نمونه های کوچکی از تعالیم دین دروغین بهایی بود که ما آن را به طور اختصار در اختیارتان قرار دادیم. با مقایسه ی این دین جعلی با دین اسلام ناب محمدی درمیابیم که دین بهایی جز سرابی بیش نبوده و برای پیشبرد اهداف سیاسی و اسلام ستیزانه ی بعضی از ابر قدرتها و استعمارگران بنا نهاده شده است و الا چه لزومی داشت که در آن به منع امر به معروف و نهی از منکر و حرمت جهاد با کفار و وجوب دعا کردن بر امپراطوری بریتانیا، امر شود. تنها قرض ما تنبه و شناساندن این جعلیات به جوانان بوده چرا که با تأملی اندک در زندگی نامه ی اشخاص محوری این دین در میابیم که آنان حتی دروس مقدماتی حوزه ها را نیز به اتمام نرسانده و هیچگونه آشنایی با مسائل فلسفی و منطقی نداشته چه برسد به اینکه دین و مذهبی تبیین کنند و ادعای بابیت و رسالت و الوهیت داشته باشند. آنان خالی از عقل سلیم و درک فهیم بوده و بازیچه ی دست کفار هستند و خواهند بود. والسلام
منابع
البابیون و البهائیون نوشته ی دکتر همایون همتی
بهائیت چگونه پدید آمد نوشته ی نورالدین چهاردهی
محاکمه و برسی باب و بهاء نوشته ی دکتر ح م ت
البهائیت نوشته احسان الهی ظهیر
بهائیان نوشته ی سید محمد باقر نجفی
ویکی پدیا دائرة المعارف اینترنتی
محقق: حمدالله تنگلی
بهائیت و پیدایش آن
منبع:http://www.erfanabad.org/fa/modules/new ... toryid=293
سم الله الرحمن الرحیم
مقدمه
در طول تاریخ و در اعصار متمادی، افراد بسیاری بنا به اهداف گوناگونی ادعای دروغین پیامبری و منجی گری سر داده و چه بسا راه و روش و منهج بخصوصی در راستای تبلیغ دین و آئین دروغین خود ارائه کرده اند و به ادعای واهی خویش، متون دینی و الهی خود را نیز در اختیار مردم قرار داده اند. نمونه ی بارز و آشکار اینگونه ادعاهای الحادی، دعوای نبوت مسیلمة الکذاب، عنسی و ابن صیاد است که بلا فاصله پس از رحلت رسول مکرم اسلام، در شبه جزیره ی حجاز و اطراف آن، فعالیت ضد دینی خود را آغاز نمودند. اما بلافاصله با مقابله ی شدید اصحاب کرام و در رأس آن حضرت ابوبکر صدیق رضی الله عنه مواجه شده و در مدت زمان بسیار اندکی، همگی نابود گشته و از بین رفتند. همچنین در دورانی نه چندان دور، قادیانی و قادیانیت در هندوستان و بهائی و بهائیت در ایران، ظاهر شده و ادعای دینی و الهی خود را سر دادند. به طور قطع، این نمونه ی بارز دخالت سیاست های دین ستیزانه ی استکبار جهانی است که پیوسته در پی نابودی و براندازی دین مبین اسلام بوده و همیشه خواسته اند با توطئه و دست و پا کردن گروه های الحادی و نظیر آن با نام اسلام و با هدف به ظاهر اسلامی، اسلام ناب و اصیل را به چالش کشانده و در نهایت از صفحه ی روزگار محو نمایند. اما به فرموده ی خداوند متعالی «وَ مَکَرُوا وَ مَکَرَ اللهُ وَ اللهُ خَیرُ المَاکِرِینَ» توطئه و سیاستهای آنان هرگز راه به جایی نبرده و پیوسته محکوم به شکست خواهد بود. انشاء الله تعالی. آئین بهائیت نیز یکی از گرایشهای الحادی است که در دین مقدس اسلام، مطلقا مردود و باطل به شمار آمده و پیروان آن نیز ملحد و کافر محسوب میشوند. اطلاعات ذیل صرفا جهت پاسخ به برخی شبهات شما خواننده ی محترم تهیه و درج میگردد. لذا کلمات یا عباراتی که دال بر قداست و یا بزرگداشت این آئین و بوجود آورندگان آن مورد استناد قرار گرفته است، صرفا از دیدگاه آنان بوده و لزوما دیدگاه ما نمیباشد.
آشنایی جزئی با دین بهائیت
دین بهائیت دینی است که میرزا حسین علی نوری، ملقب به بهاءالله بنیانگذار آن میباشد. بهائیان او را فرستاده خدا (پیامبر) در این دور میدانند. بهاءالله در سال ۱۸۶۳ ميلادي این دین جدید را اظهار کرد. ۱۴۴ سال از اظهار امر بهاءالله میگذرد و شمار پیروانش بیش از ۷ میلیون و ۸۰۰ هزار نفر برآورد شده است. با اینکه این شمار کمتر از 2 درصد جمعیت دنیاست ولی از نظر پراکندگی ادیان در عالم بعد از مسیحیت دومین دین جهان شمرده میشود. مرکز جهانی بهائیان در حیفا واقع شده است. بهائیان معتقدند که بهاء الله، بنیانگذار دین بـهائی جدیدترین فرستاده الهی در سلسله پیامبران پیشین چون ابراهیم، موسی و مسیح و محمد صلی الله علیه و سلم است. پس از تیر باران باب، پیروانش که به «بابی» مشهور بودند بر طبق بیانات باب در کتاب «بیان» به دنبال مظهر ظهور بعدی که در این کتاب به «ظهور من یظهره الله» اشاره شده است، گشتند. در سال ۱۸۶۳ میلادی بود که میرزا حسینعلی نوری (بهاءالله) خود را من یظهره الله موعود درکتاب بیان، معرفی کرد. اکثر بابیان به او ایمان آورده و بهائی نامیده شدند. قبل از اینکه به مبحث بهائیان بپردازیم، مختصری از شرح حال بابیان بدانیم.
حرکت شیخیه
در سال ۱۷۹۰ در ایران، شیخ احمد احسایی مذهب جدیدی را در زیر مجموعه شیعه بنیان نهاد که به شیخیه معروف است. پیروان او که شیخی نامیده میشدند، منتظر قیام مهدی موعود بودند. بعد از مرگ شیخ احمد احسایی، رهبری مذهب شیخیه به یکی از شاگردان او به نام سید کاظم رشتی (۱۷۹۳-۱۸۴۳ میلادی) واگذار شد.
سید کاظم رشتی قبل از مرگ، به شاگردانش سفارش کرد تا دنبال قائم موعود بگردند. او میگفت که قائم موعود به زودی ظهور خواهد کرد. در میان شاگردانش فردی بود به نام ملا حسین بشرویهای که برای پیدا کردن مهدی موعود دست به دعا برداشت و چهل روز، روزه گرفت و در نهایت به سمت شیراز حرکت کرد و در آنجا به سید علی محمّد شیرازی (شاگرد دیگر سید کاظم رشتی بود که شش ماه پس از فوت استادش ادعای مقام بابیت کرد) برخورد.
تاریخچه ظهور بابی
سید علیمحمد شیرازی ملقب به باب، در اول محرم سال ۱۲۳۵ هجری قمری و 1819 میلادی در شیراز متولد شد. او شارع فرقه ی بابی است و بهائیان او را مبشر دین بهائی و اولین شخصیّت محوری دین بهائی میدانند. او خود را بشارت دهنده ی آئینی دیگر که قرار بوده بعد از او از طرف خداوند توسط «من یظهرهالله» فرستاده شود، معرفی کرده است و او به کرات در آثار خود به نزدیکی ظهور من یظهره الله اشاره میکند. (به اعتقاد بهاییان، من یظهرهالله همان میرزا حسینعلی نوری است که او را بهاءالله میخوانند). سید علیمحمد شیرازی پسر میرزا رضای شیرازی مردی شیرازی بود. وی مدتی در بوشهر شاگرد تجارتخانه داییش بود. در ۲۱ سالگی جهت زیارت به عراق سفر نموده و در شهر کربلا با سید کاظم رشتی پیشوای مکتب شیخیه چند بار ملاقات نمود. پس از ۱۱ ماه به ایران بازگشت و به تجارت مشغول شد.
اولین اعلام علی محمد باب بنا بر قائم بودن خویش
هنگامی که ملا حسین در تاریخ 23 می 1844 میلادی به شیراز رسید، با مرد جوانی که عمامه سبز رنگ به نشانه ی سیادت بر سر داشت، برخورد کرد. آن مرد بیگانه، ملاحسین را به منزلش دعوت نمود. بعد از اینکه آن جوان از ملاحسین پرسید در شیراز چه کار دارد، او پاسخ داد که برای یافتن قائم موعود آمدهاست. سپس آن جوان از ملاحسین پرسید که آیا نشانهای برای شناختن او داری؟ ملا حسین نیز در پاسخ گفت: «آری، ... حضرت موعود از خاندان نبوّت و رسالت است، از اولاد حضرت فاطمه زهرا علیها السلام است. سن مبارکش وقتیکه ظاهر میشود کمتر از ۲۰ و متجاوز از ۳۰ سال نیست. دارای علم الهی است، قامتش متوسط است از شرب دخان بر کنار و از عیوب و نواقص جسمانی منزّه و مبرّا است». سپس میزبان جوان (همان سید علی محمد باب) به او گفت: نگاه کن، این نشانهها را در من می بینی؟ بعد از آن ملاحسین بشرویهای چند نشانه دیگر را از سید علی محمد شیرازی درخواست کرد (از جمله تفسیر سوره ی یوسف) و در نهایت به او ایمان آورد. بدین ترتیب ملا حسین بشرویهای اولین مؤمن به باب یعنی اولین حرف از حروف حی شد. سید علی محمد باب در آن هنگام به ملا حسین گفت که از این پس لقب من بابالله و لقب تو باب الباب است. پس از ایمان آوردن او تا مدت پنج ماه، هفده نفر دیگر نیز به باب ایمان آوردند. این هجده نفر از پیروان اولیه ی او، حروف حی نامیده میشوند. در میان این افراد یک زن نیز وجود داشت که نامش زرین تاج بَرَغانی بود و بعداً به او لقب طاهره داده شد. حروف حی مأمور بودند که آیین بابی را تبلیغ و منتشر نمایند. حروف حی عبارت اند از: ملا حسین بشرویهای ـ میرزا محمد حسن برادر ملا حسین ـ میرزا محمد باقر همشیره زاده ی ملا حسین ـ ملا علی بسطامی ـ ملا خدابخش قوچانی ـ ملا حسن بجستانی ـ سیّد حسین یزدی ـ میزا محمد روضه خوان یزدی ـ سعید هندی ـ ملا محمود خویی ـ ملا جلیل ارومی ـ ملا احمد ابدال مراغی ـ ملا باقر تبریزی (وی دلباخته ی طاهره بود) ـ ملا یوسف اردبیلی ـ میرزا هادی قزوینی ـ میرزا محمّد علی قزوینی ـ طاهره (قرّة العین) ـ ملا محمد علی بارفروشی (قدوس).
اعلان قائمیت سید علی محمد باب در مکه
سید علی محمد باب در سال ۱۸۴۴ میلادی، در حالی که دست خود را بر خانه ی کعبه گذاشته بود، اعلام کرد: «اِنّی انا قائِمُ الّذی کُنتُم بِهِ تَنتَظِرون» «همانا من قائمی هستم که انتظارش را میکشید». این اعلام او مورد توجه والیان سُنی قرار نگرفت. اینها همه در حالی بود که قبلاً این ادعا را به ملاحسین بشرویهای (اولین مومن به سید علی محمد باب) اعلام کرده بود.
توقیف و تبعید سید علی محمّد باب
بعد از اینکه تعداد حروف حی به ۱۸ نفر رسید، سید علی محمّد باب به همراه قدوس برای زیارت خانه ی کعبه عازم شد و پس از مدتی دوباره به بوشهر بازگشت. کل مدّت سفر او ۹ ماه طول کشید. ملا محمد علی بار فروشی (قدوس) که به دستور سید علی محمد باب به همراه یکی از بابیان به شیراز رفته بود، به دستور حسین خان ایروانی حاکم فارس دستگیر شدند و شکنجه ی بسیار تحمل کرده و از شیراز اخراج شدند. حسین خان در نهایت تصمیم گرفت که سید علی محمد باب را نیز دستگیر کند. به همین خاطر عدهای از مأموران خود را از شیراز عازم کرد تا هرکجا که میتوانند او را بیابند و توقیفش کنند. هنگامی که باب از تصمیم حسین خان آگاه شد، در ژوئن سال ۱۸۴۵ بوشهر را به قصد شیراز ترک گفت. در بین راه به مأموران رسید و گفت من همان کسی هستم که برای یافتنش تلاش میکنید. او را نزد حاکم فارس بردند. حسین خان ترفندی بسته و علماء منطقه را حاضر کرد و خیال سید علی محمد باب را نیز از بابت شکنجه و غیره و ذلک آسوده ساخت. باب با دلی قوی به مجلس علماء رفت و لب به سخن گشود: «از آن پیغمبری که شریعت آن دارید در میان شما جز قرآن معجزه ای دیگر باقی نمانده و اینک قرآن من فصیح تر از قرآن شما و نیکوتر از آن است و دین من ناسخ دین پیغمبر شماست». چون سخن بدین جا رسید علمای مجلس به همان قراری که با حسین خان گذاشته بودند به او جوابی نگفتند. حسین خان گفت: خوب گفتی بهتر است که مذهب و شریعت خود را بنویسی و او نیز سطری نوشت. علمای مجلس نوشته ی او را خارج از ادبیات عرب دانستند. حسین خان گفت: تو که چند سطری را نتوانستی تلفیق کنی چگونه خود را بر خاتم الانبیاء فضیلت میدهی و حکم داد او را چوب زدند. باب زبان به توبه و انابه باز کرد و فریاد میزد و بر خود فحش و ناسزا میگفت آنگاه حاکم فارس دستور داد که صورت وی را سیاه کرده و به مسجد جامع ببرند. سید علی محمد باب در حضور مردم اظهار ندامت و پشیمانی کرده و از تمامی گفته های خود توبه نموده و متن توبه نامه را امضاء کرد. بعد از آن، سید علی محمد باب به ضمانت دایی خود به منزل او رفت. پس از مدتی، بیماری وبا در شهر، مُسری شد و در همین حین، باب آزاد شد.
وی در تاریخ سپتامبر ۱۸۴۶ به اصفهان رفت و در بین راه نامه ای به حاکم اصفهان، معتمد الدوله که یک فرد ارمنی و کافر بود نوشت تا برایش منزلی مهیا کند او نیز به امام جمعه ی اصفهان نوشت که وی را در منزل خود جای دهد و در منزل امام جمعه ی آن شهر ساکن شد. علمای اصفهان به میرزا آقاسی صدراعظم وقت نامه ای نوشتند مبنی بر اینکه فالفور جلوی فتنه ی عظیمی که توسط باب و معتمد الدوله قرار است رخ دهد را بگیرد. صدر اعظم نیز طی نامه ای به معتمد الدوله خواستار عودت باب به تهران شد. معتمد الدوله نیز چاره ای نیافت و با چند نفر از سواران معتمد خود باب را در حضور همگان به سوی تهران روانه ساخت و چون به مورچه خوار رسیدند فرمان برگشت را به صورت پنهانی صادر کرد و آن سواره ها سید علی محمد را پنهانی دوباره وارد اصفهان کردند و در یک جای امن که فقط معتمد الدوله و معتمدان وی میدانستند پناه دادند. پس از چند ماه معتمد الدوله مرد و برادرزاده ی وی گرگین خان به قدرت رسید و جریان عدم اجرای فرمان مرکز را به گوش صدراعظم و محمّد شاه قاجار رساند و به دستور شاه، علی محمد باب را تحویل مأموران دولتی داد و در ژانویه ۱۸۴۷ او را به تهران بردند. اما حاج میرزا آقاسی صدراعظم نمیخواست که باب، شاه را ملاقات نماید به همین دلیل سید علی محمد باب بعد از گذراندن مدت زمانی در خارج از شهر تهران و بدون آنکه بتواند با شاه ملاقات داشته باشد، بنا بر، نامهای از طرف شاه به تبریز تبعید شد و سپس در قلعه ی ماکو در منطقهای به همین نام زندانی شد. آن مکان به گمان حاج میرزا آقاسی از این جهت مناسب بود که اکثر مردم آنجا سنی مذهب بودند و در نتیجه کسی به سوی باب جذب نمیشد. اما بر خلاف آن، عده ی دائم التزایدی با او آشنا شدند و از سختگیری زندانبانها نیز کاسته شد. به همین جهت دوباره باب را در تاریخ آوریل ۱۸۴۸ به قلعه ی چهریق تبعید نمودند؛ اما آنجا نیز فایدهای نداشت و هر روز عده ی زیادی با او آشنا میشدند. از این رو باب را مجدّداً به تبریز فرستادند و به علما دستور داده شد تا حکم نهایی را در مورد او صادر نمایند. علما هم مجلسی تشکیل دادند و در آن مجلس از باب سوالاتی در مورد ادعای او پرسیدند که باب در جواب تمامی آن سؤالات ناتوان بود. لذا در آخر، بسیاری از علما بر این عقیده شدند که باب را به مجازاتی شدید محکوم نمایند، اما حکومت به خاطر شهرت باب با آنان مخالفت کرد. پس از خاتمه ی مجلس، باب را به منزل میرزا علی اصغر شیخ الاسلام بردند و خود شیخ الاسلام به عنوان مجازات به پای باب، یازده مرتبه چوب زد. بعد از همه ی این کارها، باب را به چهریق باز گردانده و زندانی نمودند. در حالی که باب در تبعید و زندان به سر می برد، وقایع و درگیری هایی میان برخی پیروان وی و مخالفینش رخ داد. سر انجام، حکومت ایران باب را موجب آشفتگیهای به وجود آمده دانست و دستور داد تا وی را برای اعدام به تبریز ببرند.
پایان کار سید علی محمّد باب
سرانجام پس از ادعای ذکریت (مفسر قرآن بودن) در سال 1260 هـ ق و ادعای بابیت و نایب حضرت مهدی بودن در سال 1261 و داعیه ی مهدویت داشتن در سال 1262 و ادعای نبوت داشتن در سال 1263 و دعوای ربوبیت و خدایی در سال 1265 و نوشتن توبه نامه و عدم پایبندی به توبه ی خود، امیرکبیر دستور داد در سال ۱۲۶۶ هـ ق و 1850 میلادی سید علیمحمد باب را در میدان سربازخانه تبریز و در زمان ناصرالدین شاه تیرباران کنند.
از آثار سید علی محمد باب که امروزه موجود است، میتوان به «قیوم الاسماء» تفسیر سوره یوسف،کتاب «بیان» فارسی و عربی، «دلائل السبعه»، «کتاب الاسماء»، «ادعیه» و «مناجاتها» ی او اشاره نمود. به اعتقاد بابیان، کتاب بیان، مقدسترین کتاب دین بابی میباشد. بابیان اعتقاد دارند که این کتاب وحی منزل بر باب بوده است. در این کتاب باب ذکر میکند که تمام ادیان گذشته استعداد جهانی شدن را داشتهاند، تنها دلیل عدم تحقق این منظور عدم صلاحیت پیروان آنان بوده در ادامه وی مصرحاً قول میدهد که سرنوشت دیانت من یظهرهالله چنین نخواهد بود بلکه جهانی خواهد شد و همه مردم جهان را در بر خواهد گرفت.
ازلیان
بعد از تیرباران باب، صبح ازل، به اتکاء نصوص وصایا و در سایه ی الواح سید علی محمد شیرازی، در مقام من یظهره الله زعامت بابیه را به عهده گرفت. به دلیل ناپختگی و جوانی وی، برادر ناتنی اش میرزا حسینعلی نوری که از صبح ازل بزرگتر بود و در آن موقع به جناب بهاء معروف بود به عنوان پیشکار صبح ازل، امور بابیه را اداره میکرد. چند تن از بابیان بخاطر خون خواهی باب، سر به شورش برداشته و در 28 شوال 1268 و 1852 میلادی، اقدام به ترور ناصرالدین شاه کردند. حکومت نیز در تهران و تمامی نقاط ایران بنای بابی گیری گذارده و اقدام به سرکوب آنها نمود، در تهران گروهی از بابیان را چشم درآوردند و برخی را اره کردند، گروهی را خفه و بعضی را به دهانه ی توپ بستند و تعدادی را با تیشه و تبر شرحه شرحه کرده و برخی را نیز سنگسار کردند. به پاهای برخی نیز نعل، میخ کردند و بدنشان را با نیزه و کارد سوراخ کرده و در آن سوراخها شمع آجین کرده و شمع ها را برافروختند و بسیاری نیز به عثمانی گریختند. در آن هنگام صبح ازل در نور مازندران بسر می برد و با لباس های مبدل درویشی و عصا و کشکول خود را از مرزهای ایران خارج کرده و در اوایل سال 1269 هـ ق خود را به بغداد رساند. چهار ماه بعد میرزا حسینعلی نوری هم که طی آن واقعه به زندان افتاده بود از زندان آزاد شده و او نیز به سوی بغداد حرکت کرد و به صبح ازل ملحق شد. کم کم تعداد زیادی از بابیان به بغداد مراجعه کرده و آن شهر را مرکز عمده فعالیت خود قرار دادند. در آن زمان تبعیت از صبح ازل کماکان در قوت خود باقی بود ولی میرزا حسینعلی نوری باتخاذ این سیاست که صبح ازل را نباید به خطر انداخت و باید او را پشت پرده قرار داده و خود به امور بابیه بپردازد، زمام امور را عهده دار شد و کم کم موقعیت خود را در بین بابیان تثبیت کرد چرا که دست مریدان از دامن صبح ازل کوتاه شده و جناب بهاء با آنان مأنوس و محشور می شد. از این رو هوای ریاست و عزل صبح ازل در خیال حسینعلی نوری رونق گرفت و تمامی آثار و نصوص و حتی دست خط های سید علی محمد شیرازی مبنی بر جانشینی صبح ازل را نابود ساخت که بعدها موجبات ناراحتی و عداوتهای بین دو برادر را رقم زد. چند ماه بعد دولت عثمانی صبح ازل را به قبرس تبعید کرد. صبح ازل باقی عمر خود را در شهری بنام ماغوسا گذراند و در سن 84 سالگی مرد. کسانی هم که به صبح ازل گرویدن ازلی نامیده میشوند.
بهائیان
میرزا حسینعلی نوری از اهالی مازندران، در سال ۱۱95 هجری شمسی در تهران متولد شد. پدرش میرزا بزرگ نوری از رجال دوره فتحعلی شاه و مردی ادیب و خطاط بود و در دربار شاه ایران منصبی عالی داشت ولی مدتی بود که دیگر باز نشسته شده بود و شغل درباری یا دیوانی نداشت. با آغاز دعوت باب در سال ۱۲۲۱ (۱۸۴۴ میلادی) به او پیوست. اقدامات و فعالیتهای او در گسترش آیین بابی او را تبدیل به یکی از مهمترین پیروان باب نمود. بلا فاصله بعد از سوء قصد نافرجام و در همان روزهای اول ۳6 نفر بابی دستگیر شدند. بهاء الله با وجود اینکه میتوانست خود را حفظ کند و یا با وساطت شوهر خواهرش میرزا مجید آهی منشی سفارت روسیه، در سفارت روس پناه گیرد و یا از کشور خارج شود ولی خود را تسلیم مأموران دولتی کرد. بهاء الله را به زندان سیاه چال طهران بردند و مدت چندین ماه در غل و زنجیر نگه داشتند. سیاه چال در قدیم خزینه حمام بوده که به زندان تبدیل شده بود. عباس نامی، پیشخدمت سلیمان خان که بابیان را شناسائی و به مأمورین معرفی میکرده، منکر دیدن بهاء الله در جمع بابیان منزل سلیمان خان شد و همچنین میرزا آقا خان نوری که بجای امیرکبیر صدر اعظم ایران شده بود، خود را مدیون بهاء الله میدانست و برای آزادی او اقدام کرد زيرا میرزا آقا خان در دوران حاج میرزا آقاسی توقیف شد، وی را چوب زدند و محکوم به پرداخت وجهی شد که امکان پرداخت آن را نداشت. بهاء الله به کمک او آمد و پول مورد لزوم را برای او تهیه کرد و همچنین دورانی که در کاشان در تبعید به سر میبرد و از نظر مالی در مضیقه بود بهاء الله به او کمک کرد. با وجود اثبات بیگناهی بهاء الله و اقداماتی که از طرف اقوام او خصوصاً شوهر خواهر و میرزا آقا خان صدر اعظم انجام شد، وی بعد از ۴ ماه به دستور شاه از زندان آزاد شد مشروط بر اینکه ایران را ترک کند. برای ترک ایران یک ماه به او مهلت دادند. سفیر روسیه پیشنهاد اقامت در روسیه را به بهاء الله داد ولی او قبول نکرد و در اولین ماه سال ۱۸۵۳ به همراه خانواده و دو برادرش ایران را به قصد عراق ترک کرد. در آن دوران عراق جزو متصرفات دولت عثمانی بود.
در همان موقع که بهاء زمام امور بابیان را عهده دار بود بعلت گسترش اختلافات بین شیعیان عراق و بابیان توافقی بین سفیر ایران و دولت عثمانی در بغداد مبنی بر اخراج بابیان از عراق و تبعید آنان به استانبول صورت گرفت. بهاء الله فرصت را غنیمت شمرد و از آنجایی که هیچگونه خطری از جانب صبح ازل متوجه وی نبود نزدیکان خود را در باغ نجیبیه بغداد که بعدها به باغ رضوان مشهور شد جمع کرده و اعلان خصوصی خود را به گوش نزدیکان و مریدان خود رساند. وی اعلان نمود که همان موعود و یا من یظهرهالله است که باب به ظهور او بشارت داده و پیروان خویش را به ایمان آوردن به او سفارش نموده بود. بعدها این تاریخ در بین بهائیان به عید رضوان مشهور شد. این مقدمه ای بود برای اعلان عمومی وی که بعدها در سال 1283 هـ ق در شهر ادرنه و در پنجاه سالگی او رخ داد. دولت عثمانی بهاء الله را پس از مدت چهار ماه اقامت در استانبول به شهر ادرنه تبعید کرد وی در آنجا نامههایی به ناپلئون سوم، پاپ، امپراطور روس الکساندر دوم، ملکه ویکتوریای انگلستان و همچنین ناصرالدین شاه پادشاه ایران نوشت. وی در آن نامهها، سران ممالک را با تعالیم خویش آشنا نمود. پس از ۵ سال اقامت در ادرنه، بهاء الله به زندان دولت عثمانی یعنی «عکا» واقع در اراضی فلسطین تبعید گردید و در قلعهای زندانی شد و پس از زندان عکا بالاخره این امکان را یافت که ادامه زندگی را در خانهای به نام قصر بهجی به سر بَرَد. وی در سال ۱۸۹۲ میلادی و در سن ۷۵ سالگی به مرگ طبیعی مرد. قبر او در شهر عکا به نام «روضه مبارکه» قبله بهائیان میباشد. بنا به کتاب عهدی، وصیتنامه ی بهاء الله، فرزند ارشدش عبدالبهاء جانشین او برای تبیین آثار در امور بهائی شد. از آثار مهم بهاء الله میتوان به «کتاب اقدس» ام الکتاب دین بهائی که شامل احکام و تعالیم اصلی دین بهائی است، و همچنین کتاب «ایقان» که در پاسخ به سوالات فردی در مورد ظهور قائم و متشابهات قرآن میباشد و نیز کتاب «کلمات مکنونه» که روش و نحوه زندگی برای افراد بشر در آن ذکر گردیده است، اشاره کرد. از دیگر آثار او، میتوان کتابهای جواهر الاسرار، هفت وادی، چهار وادی، الواح سلاطین و ... را نام برد.
نظام اداری بهائی
برای جلوگیری از به وجود آمدن انشعاب و تفرقه در آئین بهائی، در کتاب اقدس رسماً تشکیل بیت العدل اعظم به عنوان یکی از ارکان آئین بهائی مقرر گشته است. بدین صورت که بهاء الله در کتاب اقدس و کتاب عهدی، پسر بزرگ خود، عباس افندی (عبدالبهاء) را مبین آثار و جانشین خود معرفی کرد. عباس افندی که به نام عبدالبهاء شناخته شدهاست، سومین شخصیت محوری آئین بهائی است که، بهاء الله نوزده سال پیش از مرگش، وی را به مقام جانشینی، برگزید. او در پنجم جمادی الاولی سال ۱۲۶۰ هجری قمری مطابق با ۲۳ مه ۱۸۴۴ در تهران متولد شد و از سن ۹ سالگی، در تبعیدهای بهاءالله همراه وی بود. عبدالبهاء نیز در وصیت نامه ی خود «الواح وصایا»، شوقی افندی (نزد بهائیان مشهور به ولی امرالله) را به عنوان جانشین خود برگزید. شوقی افندی نتیجه ارشد بهاءالله میباشد. او در یازدهم اسفند ماه سال ۱۲۷6 شمسی و ۲۷ رمضان ۱۳۱۴ هجری قمری در عکا متولد شد. او نوه دختری عبدالبهاء و فرزند نوه برادر سید علیمحمد باب بود. شوقی افندی عدهای از فعالین بهائی در سرتاسر جهان از آسیا، آفریقا، آمریکا و اروپا را به عنوان دست یاران خود ایادی امرالله انتخاب میکند و بخشی از کارها را به آنها واگذار میکند. در زمان شوقی افندی تشکیلات بهائی انسجام یافته و محافل روحانی در همه شهرهایی که تعداد بهائیان حداقل ۹ نفر بودهاست تشکیل میگردد. سپس دستور تشکیل محافل ملی را میدهد. محافل ملی را نیز نمایندگان شهرها، در اول سال بهائی (اول اردیبهشت) کنگرهای تشکیل داده و انتخاب میکنند. محافل ملی مسئول اداره امور بهائیان در سراسر کشور میباشند. شوقی افندی پس از ۳۶ سال ولایت امری، در سن ۶۰ سالگی در سال ۱۹۵۷ در لندن از دنیا رفت. در این مدت آثاری هم چون توقیعات، قد ظهر یوم المیعاد و... را مکتوب گردانید. در اواخر دوران ولایت شوقی افندی ۴۲۰۰ مرکز بهائی در ۲۱۹ کشور بوجود آمد و آثار بهائی به چندین زبان ترجمه شده بود. شوقی افندی دارای فرزندی نبود و وصیتی هم نکرد و جانشینی هم برای خود تعیین ننمود. بدین ترتیب دوران موروثی بودن رهبری جامعه بهائی پایان پذیرفت و ایادیان امرالله به مدت ۶ سال رهبری جامعه جهانی بهائی را بر عهده گرفتند تا اینکه در سال ۱۹۶۳ اولین انتخابات بیت العدل اعظم الهی برگزار شد و زمام امور جامعه را بدست گرفت. تعداد اعضای بیت العدل ۹ نفر هستند، که هر ۵ سال یک بار از طریق انتخاباتی آزاد، انتخاب میشوند. مقر این موسسه بر روی دامنه کوه کرمل در بندر حیفا است که بهاء الله این مکان را در سال ۱۸۹0 میلادی و در طی لوح کرمل انتخاب کرده بود. وظایف اصلی و کلی این جمع صیانت امرالله و اداره امور است. شایان ذکر است که مرجع اصلی کلیه امور در دین بهائی، کتاب اقدس، امالکتاب این آئین است و هر موضوعی که غیر منصوصه باشد، بیت العدل اعظم است که راجع به آن تصمیمگیری میکند. اعضای این موسسه قبل از وضع قانونی ابتدا با دقت آثاری را که مربوط به این مساله میباشد، میخوانند و با تلاوت دعا و مناجات به درگاه خداوند و با مشورت گروهی تصمیمگیری میکنند.
باورهای دین بهائی
بهائیان معتقدند تصویر تجلیات خداوندی (که حسینعلی نوری بهاء الله به باور آنان از آن جمله است) باید با نهایت احتیاط و حفظ احترام شایسته نمایانده شود. از این قرار تصویر وی تنها در هنگام نیایش در مقام اعلی به نمایش گذاشته میشود و بهائیان در صورتی که مطمئن نباشند که شرایط مورد نظر برای نشان دادن تصویر مهیا نیست از نمایاندن آن در معرض عموم خودداری می ورزند. بنیادهای بهائی نیز همواره از رسانه ها میخواهند تا از چاپ تصویر بهاءالله خودداری کنند. به باور بهائیان هنگام صدا زدن و بردن نام باب و بهاء باید به دنباله ی آن الفاظی دیگر جهت تقدیس این اشخاص گفته شود. از آن قبیل میتوان گفت: بهاء جلّت عظمته و یا گویند: بهاء جل اسمه الاعلی. باب را نیز چنین گویند: حضرت اعلی ارواحنا لدمه الاطهر فداه و یا گویند: حضرت رب الاعلی.
احکام دين بهایی
در ذیل به بیان چند مورد از این احکام پرداختیم:
1ـ هر پسر و دختر بهائي پس از رسیدن به سن بلوغ در ۱۵ سالگی خواندن نماز بر وي واجب است. سه نماز اصلی وجود دارد که فرد حق انتخاب از میان آنها را دارد و به صورت انفرادى در صبح و ظهر و شام خوانده ميشود. قبله آنان شهر عكاست كه قبر ميرزا حسينعلى نوری (بهاء الله) در آن واقع است. براى نماز وضو نيز لازم است، ولى اگر كسى آب براى وضو نداشته باشد، به جاى وضو پنج بار میگويد: «بسم الله الاطهر الاطهر». و جز در نماز میّت، نماز جماعت ندارند.
2ـ بهائیان بالغ (پسر و دختر ۱۵ سال تمام) که از سلامتی برخوردارند هر سال، آخرین ماه از تقویم بهائی را از طلوع تا غروب خورشید از خوردن و آشامیدن پرهیز کرده و روزه میگیرند. آخرین ماه آنان، شهرالعلاء است که آخرين روز روزه ی آنها مصادف با نوروز است.
3ـ بهائیان معتقدند تنها تلاوت و تعمق در آیات خداوند است که میتواند باعث ایجاد سرور حقیقی در انسان شود. آیات الهی از نظر بهائیان آیاتی است که فرستادگان خداوند همچون موسی، عیسی، ابراهیم، محمد، باب و بهاء الله با استفاده از قدرت وحی خداوندی نازل آوردهاند.
4ـ بهائیان خواندن دعا و مناجات را جهت ابراز محبت به خدا میدانند و نه از جهت ترس از خداوند و یا ترس از آتش جهنم و نه به امید بهشت.
5ـ بهاء الله میگوید: هنگام مسافرت بايد برای سفرخود وقتی معین کرد و اگر در موعد مقرر باز نگشت همسر او یکسال صبر نماید و در این هنگام میتواند باز هم صبر کند یا ازدواج دیگری نماید.
6ـ یکی از احکام اساسی دین بهائی، معاشرت با همه اهل عالم است. بهائیان این حکم را وسیلهای برای رسیدن به هدف اصلی دین بهائی، یعنی وحدت عالم انسانی میدانند. در امر بهائی به معاشرت با جمیع ملل عالم و همه مردم در نهایت صدق و صفا تاکید شده است. در این آئین، حکم جهاد منع شده و به جای آن معاشرت با جمیع ادیان امر شده است.
7ـ هر مرد فقط میتواند يك زن داشته باشد، در كتاب اقدس ازدواج با دو زن با رعايت عدالت جايز دانسته شده است. ولى عبدالبهاء مبّین آثار بهاء اللّه گفته است: چون شرط عدالت هيچگاه تحقق نمیيابد، در ازدواج با زن دوم نيز راهي نيست.
8ـ بهاء الله شارع دین بهائی در کتاب اقدس امر طلاق را بسیار مکروه و ناپسند میدانند ولی اگر زن و شوهری واقعا نتوانستند با هم زندگی کنند باید حکم طلاق جاری شود. بعد از تصمیم زن و مرد برای جاری ساختن حکم طلاق، باید به مدت یکسال صبر نمایند، این ایام به اصطلاح بهائی، ایام تربص نامیده میشود. و اگر این یکسال گذشت و بین زن و مرد اتحاد مجدد برقرار نشد، آنها به کلی از هم جدا شده و میتوانند با فرد دیگری ازدواج کنند. در موقع یکسال تربص مرد باید تمام مخارج زندگی زن را به میزانی که محفل روحانی محل تعیین میکند، بپردازد و لو اينکه طلاق به تقاضای زن صورت گرفته باشد. گفتنیست در دین بهایی زنان نیز حق طلاق دارند بطوری یک زن متواند زوج خود را طلاق دهد.
9ـ حج در دين بهائي، زيارت خانهاى است در شيراز كه سيد على محمد باب در آن متولد شده، يا خانهاى كه ميرزا حسينعلى نوری (بهاء الله) در مدت اقامت خود در عراق در آن زندگى میكرد و براى آن وقت خاصى مقرر نشده است.
10ـ وقتی فردی از افراد بهائی میمیرد یا به اصطلاح بهائی صعود (بالارفتن، مردن) میکند، باید طبق دستورات بهاء الله و همچنین با تشریفات بهائی کفن و دفن شود. یعنی اول باید میت را شست و حتی الامکان به او عطر زد تا معطر گردد. سپس او را در پنج قطعه پارچه پیچید و بعد در انگشت او، انگشتری که این آیه روی آن کنده شده قرار داد: «قد بدئت من الله و رجعت الیه منقطعا عما سواه و متمسکا باسمه الرحمن الرحیم» یعنی از خداوند به وجود آمدم و به سوی خداوند بر میگردم در حالی که از غیر او بریده و به اسم بخشنده مهربان او متمسکم. سپس باید او را در صندوقی گذاشت که از چوب سخت یا بلور و یا سنگ ساخته شده باشد. پس از آن باید او را برابر قبله بهائیان قرار داد و سپس نماز مخصوص میت را برای او خواند. محل دفن میت نباید بیشتر از یک ساعت راه از محل فوت او باشد. باید صندوق میت را طوري در خاک قرار داد که پایش به طرف قبله باشد. خواندن نماز میت و قرار دادن انگشتری برای کسانیکه سنشان از ۱۵ سال تمام (سن بلوغ در دیانت بهائی) کمتر است، الزامی نیست.
11ـ ربا یا ربح نقود یا بهره پول در دین بهائی اگر به شرط انصاف و اعتدال باشد، بلامانع است.
12ـ امر به قصاص در دین بهایی نیز وجود دارد بطور مثال اگر شخصی منزل شخص دیگر را آتش بزند و حتی آن منزل خالی از سکنه باشد، باید عامل آن سوزانده شود این در حالیست که مجازات زناکردن، دادن فقط 9 مثقال طلا به بیت العدل میباشد. (هر مثقال در دین بهایی برابر با یک دانه ی نخود). در مورد مجازات اعمالی چون زنای محصنه و لواطی و سرقت آمده است که تعیین مقدار مجازات بسته به تصمیم گیری بیت العدل اعظم دارد. مسئله ای که باید بدانید این است که بیت العدل 6 سال پس از مرگ شوقی افندی نتیجه ی بهاء الله تشکیل شد و از این گفته ی بهاء الله تا زمان شکل گیری بیت العدل چندین سال گذشت و حال تکلیف تمامی افرادی که مرتکب چنین گناهانی شدند چیست؟
حق بارداری از شخص دیگر جهت تکاثر و ازدیاد نسل البته با اجازه ی همسر قانونی ـ مشروعیت استمناء ـ مشروعیت نکاح نزدیکان و اقارب بجر مادر ـ تعلق داشتن تمام اموال میت به فرزند ارشد ـ حرام بودن امر به معروف و نهی از منکر و ... از دیگر مضحکات این دین جعلی میباشد.
عبادتگاه های دین بهائی
بهاءالله، به پیروانش دستور میدهد که در هر شهری ساختمانی به بهترین صورت ممکن به نام خداوند ساخته شود و در آن به ذکر پروردگار پردازند به این بناها «مشرقالاذکار» گفته میشود. مشرق الاذکارها در دین بهائی مختص بهائیان نمیباشد و هر کس با هر دین و اعتقادی میتواند در آن به دعا با خدای خود بپردازد. تقریباً هیچ طرح خاصی برای مشرق الاذکارها وجود ندارد.
تقویم بهایی
سال بهائی از اظهار امر سید علی محمد باب در سال ۱۸۴۴ میلادی آغاز شده است. سال بهائی مانند سال خورشیدی ۳۶۵ روز است که از ۱۹ ماه و هر ماه از ۱۹ روز تشکیل شده است. اسامی این ماه ها از این قرار است: شهرالبهاء ـ شهرالجلال ـ شهرالجمال ـ شهرالعظمة ـ شهرالنور شهرالرحمة ـ شهرالكلمات ـ شهرالكمال ـ شهرالاسماء ـ شهرالعزة ـ شهرالمشية ـ شهرالعلم ـ شهرالقدرة ـ شهرالقول ـ شهرالمسائل ـ شهرالشرف ـ شهرالسلطان ـ شهر الملک ـ شهر العلاء
در هر سال ۴ روز و در سال های کبیسه 5 روز باقی میماند که ایام «هاء» نامگذاری شده است. این ایام دقیقا قبل از شهرالعلاء (ماهی که در آن بهائیان روزه میگیرند) قرار گرفته است و به نوعی تاکیدی بر اهمیت ماه روزه در این دین میباشد.
در هر سال بهائی ۹ روز به نام ایام محرمه وجود دارد که در آن روزها بهائیان کار اداری، مالی و تجاری را تعطیل میکنند. این روزها در حقیقت سالروز وقایعی مربوط به شخصیتهای بارز این دین است و به قرار زیر میباشند:
1ـ عید صیام یا نوروز، نخستین روز از سال بهائی مطابق اول فروردین، ۲۱ مارس.
2ـ روز نخست عید رضوان، سلطان اعیاد این دین، روز اظهار امر علنی بهاءالله مطابق با اول اردیبهشت، ۲۱ آوریل.
3ـ روز نهم عید رضوان، مطابق با ۹ اردیبهشت، ۲۹ آوریل.
4ـ روز دوازدهم عید رضوان، مطابق با ۱۲ اردیبهشت، ۲ می.
5ـ روز بعثت باب، مطابق با ۲ خرداد، ۲۳ می.
6ـ روز وفات بهاءالله، مطابق با ۸ خرداد، ۲۹ می.
7ـ روز تیرباران باب، مطابق ۲۸ شعبان.
8ـ روز ولادت باب، مطابق با اول محرم.
9ـ روز ولادت بهاءالله، مطابق با دوم محرم.
متون بهائی
آثار بهاءالله
بهائیان معتقدند تمامی آثار بهاء الله وحی منزل از سوی خدا بر وی بوده است.
1ـ کتاب اقدس: (ام الکتاب دین بهائی، کتاب شریعت و احکام)
2ـ کتاب ایقان: این کتاب در اواخر دوره اقامت در بغداد نگاشته شدهاست (۱۲۷8 ه.ق مطابق با ۱۸۶۲ میلادی). این کتاب در جواب سؤالات حاجی میرزا سید محمد خال، دایی سید علی محمد باب نگاشته شدهاست. کتاب ایقان در مورد بیان اسرار کتب آسمانی ادیان قبل و توضیح معانی بشارتهای آنها در مورد علامتهای ظهور منجی از قبیل معنای قیامت، تاریک شدن خورشید، سقوط ستارگان و دیگر علامتها میباشد. این کتاب به زبان فارسی نوشته شدهاست.
3ـ کلمات مکنونه فارسی: مقصد از این اثر را چنین میدانند که انسان را از علائق این عالم فانی منقطع کند و روح وی را از خطر تسلط نفس او محافظت نماید و راه رستگاری روح انسانی را نشان دهد و سالکین این راه را از دام های پرخطری که در سر راهشان قرار گرفته، آگاه کند و این مجموعه را راهنمای کاملی برای سیر انسان به سوی عوالم روحانی خداوند محسوب میدارند. همچنین در این آثار، نکاتی نیز در مورد چگونگی و دستور العمل زندگی اجتماعی انسانها آورده شده است.
4ـ کتاب عهدی: این اثر وصیتنامه بهاءالله است. بهاءالله در این اثر عبدالبهاء فرزند خود را به عنوان جانشین و مرکز عهد و میثاق الهی پس از خود معرفی کرده است. در این کتاب نه تنها بهاءالله جانشنین خود را انتخاب میکند، بلکه حاوی دستوراتی است که بسی حائز اهمیت هستند.
5ـ کتاب هفت وادی: این کتاب قبل از اظهار امر بهاءالله هنگام حضور در کوههای سلیمانیه در جواب سوالات طریقتی یک درویش به نام شیخ محیالدین نوشته شده است.
6ـ رساله سؤال و جواب: این کتاب شامل ۱۰۷ بند یا سوال در رابطه با احکام کتاب اقدس است، که توسط زین المقربین پرسیده شده و بهاءالله به آنها پاسخ گفته است. این مجموعه به نحوی متمم کتاب اقدس در دین بهائی نیز به حساب میآید.
آثار عبدالبهاء
1ـ خطابات
2ـ رساله مدنیه به فارسی
3ـ مفاوضات (مشتمل بر رسائل مهمه و فلسفه و روحانی و تفسیر و غیره)
4ـ الواح وصایای مبارکه وصیت نامه عبد البهاء، میباشد. این اثر شامل ۳ لوح است، که در آن وظایف ایادیان امرالله و همچنین مقام ولایت امری مشخص گردیده است. در این الواح عبدالبهاء، شوقی افندی را به عنوان جانشین خویش در مقام ولی امرالله انتخاب میکند. الواح وصایا به نوعی تبیین کتاب عهدی نیز میباشد و در حقیقت به همراه کتاب عهدی محور وحدت عالم انسانی میباشد. شوقی افندی راجع به الواح وصایا اینچنین میگوید: «مندرجات الواح وصایای حضرت عبدالبهاء به درجه ای عمیق است که فهم آن برای نسل حاضر کما هو حقه، متصور نیست لا محاله یک قرن عمل و فعالیت لازم است تا آن که مخازن حکمت مستوره در آن ظاهر و نمایان گردد». لازم به ذکر است که الواح وصایا در سال 1921 و بعد از مرگ عبد البهاء خوانده شد.
خاتمه
خواننده ی گرامی چند سطری را که مطالعه نمودید نمونه های کوچکی از تعالیم دین دروغین بهایی بود که ما آن را به طور اختصار در اختیارتان قرار دادیم. با مقایسه ی این دین جعلی با دین اسلام ناب محمدی درمیابیم که دین بهایی جز سرابی بیش نبوده و برای پیشبرد اهداف سیاسی و اسلام ستیزانه ی بعضی از ابر قدرتها و استعمارگران بنا نهاده شده است و الا چه لزومی داشت که در آن به منع امر به معروف و نهی از منکر و حرمت جهاد با کفار و وجوب دعا کردن بر امپراطوری بریتانیا، امر شود. تنها قرض ما تنبه و شناساندن این جعلیات به جوانان بوده چرا که با تأملی اندک در زندگی نامه ی اشخاص محوری این دین در میابیم که آنان حتی دروس مقدماتی حوزه ها را نیز به اتمام نرسانده و هیچگونه آشنایی با مسائل فلسفی و منطقی نداشته چه برسد به اینکه دین و مذهبی تبیین کنند و ادعای بابیت و رسالت و الوهیت داشته باشند. آنان خالی از عقل سلیم و درک فهیم بوده و بازیچه ی دست کفار هستند و خواهند بود. والسلام
منابع
البابیون و البهائیون نوشته ی دکتر همایون همتی
بهائیت چگونه پدید آمد نوشته ی نورالدین چهاردهی
محاکمه و برسی باب و بهاء نوشته ی دکتر ح م ت
البهائیت نوشته احسان الهی ظهیر
بهائیان نوشته ی سید محمد باقر نجفی
ویکی پدیا دائرة المعارف اینترنتی
محقق: حمدالله تنگلی
-
- فعّال
- پست: 339
- تاریخ عضویت: جمعه 22 آذر 1387, 9:23 pm
پاسخ: مقالات دیگران(2)
58.ابراهیم فیاض
بهائیت جدید
منبع:http://bahaism-articles.blogfa.com/8801.aspx
بهائيت، مذهب مدرنيسم ايراني است كه توسط دولت مدرن اروپايي، يعني آنگلوساكسونها، يا به طور دقيقتر انگستان به وجود آمده است. پس بهائيت يك مذهب مجعول غربي در مشرق است و گسترة فرهنگي غرب در حال اوج، در شرق و ايران است، پس اين مذهب حيثيت فرهنگي غربيها نيز هست.
مذهب بهائيت از تفسير يهودي مذهب تشيع در ايران آغاز شد يعني «پروتستانتيزم شيعي». چرا كه پروتستانتيزم، تفسير عهد جديد (انجيل) با عهد عتيق (تورات) است كه با محوريت «مليگرايي آلماني» به وجود آمد. از اين جهت معرفت «تفسير يهودي» با ساختار «پادشاهي آلماني» پيوند ميخورد. مكتب پرتستانتيزم در آلمان شكل ميگيرد و بهائيت نيز از مقولة مليگرايي ايراني بهره ميگيرد.
مهمترين عنصر پروتستانتيزم «فرديت ديني» است؛ يعني جدايي معرفت از سازمان ديني و روحانيت مسيحي كاتوليك كه در نهايت به نوعي «تدين فردي» ميرسد. در بهائيت نيز همين فرديت به اوج ميرسد: فرديت ديني و تكيه بر الهامات فردي و عرفاني، به همين دليل عبادت خود را در معبدهاي «سكوت» قرار دادهاند.
فرديت ديني در پروتستانتيزم، زمينة «فرديت معرفتي» و شناختي كانتي را تشكيل داد. كانت باز توليد معرفتي است و روشنفكري نيز نوعي فرديت معرفتي است كه در فلسفة كانت و يهوديت معرفتي ريشه دارد.
كساني كه در ايران به روشنفكري روي آوردهاند در قالب پروتستانتيزم و با الگوي آن، به باز تفسير مذهب خود پرداختهاند مانند پروتستانتيزم اسلامي كه مهمترين نكته در آن، برخورد آنها با روحانيت و سازمان مربوط به آن بوده است. اين گروه در اين فرديت معرفتي مبتني بر فلسفه كانت، جدايي دين از سياست را جستوجو ميكردهاند.
كانت كه روح فلسفي انگلوساكسون را تشكيل ميدهد و ذهن فردي را مورد كنكاش قرار داده است، موجب هدايت آنها به طرف نوعي سياست خارجي بوده است و آن ايجاد «فرديت ديني» در سطح جهان است، و ايجاد بهائيت توسط انگليسيها در همين جهت بوده است. پس سياست خارجي انگلوساكسونها در جهت يهوديتسازي معرفتي ديني در سطح جهان است و «جهاني شدن» كه از نظرية يهودي و كانت به وجود آمده است، همين سياست جهاني در باب مذهب را پي ميگيرد.
نزديكي بهائيت با سازمان جهاني يهود، در همين چارچوب معرفتي قابل مطالعه و بررسي است. (معبد مركزي بهائيت در اسرائيل در «حيفا» است) پس كشورهاي انگلوساكسون كه جولانگاه يهوديت جهاني است، در رويارويي با ايران، به دنبال يك الگوي معرفتي بر همين اساس است كه [آن را] بهائيت جديد در ايران تشكيل خواهد داد.
فرديت معرفتي حاكم بر يهوديت و بهائيت، آنها را به نفي هرگونه چارچوب فلسفي در تاريخ كشانده است. در مسيحيت، عقيده بازگشت مسيحي درآخرالزمان موجب به وجود آمدن فلسفة تاريخ (هگل) گرديدو يهوديت معرفتي و فردگرايي شناختي، با اين فلسفة تاريخ درگير شد (مثل پوپر)، پس جنگ ميان فلسفه تاريخ و عدم آن، در جنگ معرفتي مسيحيت و يهوديت ريشه دارد.
فلسفة تاريخ بر مبناي تعيين آخرالزمان در آمدن منجي در يهوديت و مسيحيت متفاوت است. در يهوديت، مسيح واقعي درآخرالزمان ظهور خواهد كرد. پس اكنون مسيح وجود ندارد تا فيضي به عالم افاضه كند و تاريخ را به آخرالزمان رهنمون سازد.
پس تاريخ از ديدگاه يهود، تاريخي برهنه و خالي و تابع عملهاي انساني است؛ ولي در مسيحيت تا زمان ظهور، مسيح درآسمان است و فيض خود را براي هدايت انسانها افاضه ميكند، پس فلسفة تاريخ يهود بر عمل انسان بر يك مقارنت وقايع تاريخي استوار است؛ ولي در فلسفة تاريخ مسيحي، وقايع تاريخي داراي دو سطح است: يكي سطح «فيضي» (روح در تاريخ هگل) و ديگري سطح «مقاومت» وقايع تاريخي.
در عالم اسلامي، تشيع قائل به وجود فيضبخش امامان(ع) در حضور و غيبت است كه از آن به «ولايت» تعبير ميشود و اهل سنت نيز به تاريخي واقعي بدون ولايت؛ پس تشيع به عالم مسيحيت نزديك است و اهل سنت به يهود. بنابراين روشنفكران سكولار در جهان تشيع، براي روشنفكري خود ناچار به رجوع به عقل كانتي يا عقل يهودي و يا عقل معتزلي (اهل سنت) هستند، عقلي كه مجرد و جداي از ولايت باشد و تاريخ را در جهت انساني بازسازي كند.
نفي فيض امام زمان(ع) زندة در پردة غيبت فضاي زيادي براي روشنفكران سكولار در عالم تشيع ايجاد ميكند. براي آنكه عقل كانتي يا معتزلي، خود را به جولان درآورند، همان عقل كانتي كه بهائيت در قرن نوزدهم به وجود آورد و فيض امام غايب را منكر شد تا فردگرايي معرفتي را در عالم تشيع به وجود آورد. (هر چند در نهايت پيروان خود را به پرستش رهبر مذهبي خود واداشتند.)
روشنفكران سكولار در عالم تشيع با ايجاد مناطق و فضاهاي فراغ ([خالي و تهي] از عقيده و شريعت) براي تحقق نظريههاي بازي معرفتي انگلوساكسوني تلاش ميكردند كه در مرحله اول به مناطق الفراغ از ولايت ناشي از انسان كامل و نفي نظرية انسان كامل رسيدهاند (مديريت سكولار و نفي حكومت اسلامي) و در نهايت، نفي فيض انسان كامل حاضر و غايب و تفسير انسان كامل به ذهن فعال.
با تحويل انسان كامل به عقل كانتي، ميتوان در احكام و اخلاقيات و عقايد صادره از او تشكيكي عقلي كرد و سپس نشاندن روشنفكران سكولار بر جاي او و صدور احكام و اخلاقيات بر عقايد از جانب روشنفكر معاصر كه از آن به دين سكولار شده، تعبير ميشود و روشنفكران سكولار، به جاي روحانيت خواهد نشست و اين همان بهائيت جديد است.
بهائيت جديد داراي مباني خاصي است:
1. نفي عقل شيعي و ولايي و پناه بردن به عقل معتزلي يا عقل كانت يا يهودي.
2. نفي حجيت لفظي قرآن و جدايي لفظ قرآن از معناي آن وارد شدن در اين جدايي و نظريه پردازي سكولاريستي.
3. نفي امامت ظاهر و غايب و جايگزيني عقل مفسر به جاي آن.
4. ايجاد فضاي لازم براي يهوديت معرفتي به منظور ايجاد فضاي لازم براي نظرية جهانيسازي انگلوساكسوني.
5. سياست معرفتي ديني براي پذيرش انديشههاي جهانيسازي ليبراليستي انگلولاساكسوني، و سپس پذيرش ارزشهاي زرسالاران يهودي جهاني و مصرفزدگي جهاني.منبع: پگاه حوزه، ش 170
/خ
+ نوشته شده در سه شنبه 25 فروردین1388ساعت 2:14 PM توسط محمد | آرشیو نظرات
بهائیت و صهیونیسم
بهائیت و صهیونیسم
استعمارگران با تجربه اي که از جنبش هاي مسلمان بخصوص مردم ايران به عنوان سمبل شيعه، بدست آورده اند مصمم شدند تا پايه هاي اعتقادي مردم را موردهدف قرار دهند. بهمين خاطر مکتبي جديدي را در ايران آنروز ايجاد کردندبه بهائيت مشهور شد. اين فرقه درکنار حکومت هاي استکباري و در مقابل فرهنگ اصيل اسلامي قرار گرفت،از طرفي صهيونيزم نيز يک انديشه کاملاً استعماري است، براي همين دولتهاي غيراسلامي در فکر يافتن دست هايي در ميان مسلمانان بودند که بتوانند سرزمين هاي وسيع اسلامي را مورد حمله و غارت قرار داده و در نهايت تحت سلطه خود درآورند، از اين رو به يهوديان وعده تشکيل حکومت مقتدر در فلسطين داده مي شد و بايد ديد وجه مشترک اين دو فرقه (بهائيت و صهيونيسم) در چيست تا پاسخ سؤال روشن گردد که چرا مرکز بهائيت در اسرائيل قرار گرفته است؟
1. ارتباط بهائيت و صهيونيسم:
از اول پيدايش، فرقه بهائيت با يهود ارتباط تنگاتنگي داشت به طوري که روش بهائيت اين بود که يهوديان را به جمع شدن در فلسطين و بر پايي دولت اسرائيل تشويق و بشارت دهند، چنانچه در کتاب اقدس بهاء الله آمده:
آن روز (با تشکيل حکومت اسرائيل) روزي است که کليم (حضرت موسي) رستگار شد و عبدالبها هم مي گويد: در کتاب هاي عهد عتيق آمده است که يهود در سرزمين مقدس جمع مي شود و اين بشارت الهي در زمان بهاء الله تحقق يافت و خطاب به يهوديان مي گفت: اي دوستان خدا و فرزندان ملائکه هاي خدا، همانا آسمان جديد و زمين مقدس مهيا شده براي حکومت مقتدر صهيونيزم! و بهاء الله در اين سرزمين بشارت هاي الهي را ديد و خداوند به وعده اش عمل کرده است! در همين ارتباط شوقي افندي مي گويد: عبدالبهاء نوشته است که فلسطين بايد وطن قوم يهود باشد و همسرش«روحيه»، مي گويد: رشد بهائيت امکان پذير نيست مگر اينکه با اسرائيل ارتباط داشته باشد!!(1)
جولد تسيهر مستشرق يهودي هم مي نويسد: به يهوديان چنين وانمود مي شود که هر آيه و نشانه اي که در عهد قديم وجود دارد خداوند آن را به بهاء الله ظاهر کرده است. و عباس افندي هم بعد از مرگ پدرش، از تورات و انجيل براي آمدن خودشان بهره ها جست و آنچه را در سفر اشعيا وعده داده مي شود (که مراد آمدن حضرت عيسي است( به بهاء الله تفسير کرد و نويسنده ديگري به نام محمد افندي مي نويسد: حضرت عبدالبها براي وحدت دين آسيا بين مسلمانان، مسيحيان و يهود آمده است تا همه را بر اصول حضرت موسي جمع کند.(2)
وقتي هم تمام دولت هاي اسلامي با رژيم اسرائيل مخالفت کردند، شوقي افندي علاوه بر نوشته هايش که حاکي از موافقت او با تاسيس دولت اسرائيل بود، با رئيس جمهور اسرائيل ملاقات کرد و مراتب وفاداري خويش را اعلام کرد و در پيامي به بهائيان به مناسبت عيد نوروز اعلام نمود؛ مصداق وعده الهي به فرزندان ابراهيم خليل و موسي کليم، دولت اسرائيل در ارض اقدس مستقر شده است!!
براساس همين ارتباطات است که بهاءالله به فلسطين مي رود، چنانچه در تاريخ آمده است، پس از مرگ علي محمد رهبر بابيه و سوء قصد بابيان به ناصر الدين شاه، يحيي صبح ازل جانشين باب و حسينعلي بهاء الله برادرش به بغداد رفتند، البته با حمايت و اسکورت دولت روسيه تزار. ولي بهاءالله جانشيني برادرش را از طرف باب، وسيله اي براي حفظ خود از گزند دشمنانش دانست و گفت: آنچه باب وعده داده بود به آمدنش من هستم و اين کار باعث اختلاف بين دو برادر گرديد و دولت عثماني آنها را به مرکز حکومت يعني استانبول آورد، ولي در آنجا اختلافات شديدتر و دولت عثماني با ترفندي خاص و به بهانة خاتمه دادن به اختلافات و با توصيه دولت انگليس، يحيي صبح ازل را به قبرس و حسينعلي بهاء الله را به سرزمين فلسطين اشغالي انتقال داد!(3)
2. حمايت هاي مشترک استعمارگران از بهائيت و صهيونيزم:
محور دوم بحث، حمايت هايي دولت هاي استعمار گر از اين دو فرقه است که فقط به چند نمونه اشاره مي کنيم:
الف) انگليس:
در اواخر جنگ جهاني اول، وزير امور خارجه انگليس در نوامبر 1917، اعلاميه خود را بر مبني بر تشکيل وطن ملي يهود در فلسطين صادر کرد و در همين ايام، جمال پاشا فرمانده کل دولت عثماني تصميم بر قتل عبدالبها و انهدام مرکز بهائيت در عکا و حيفا را به خاطر حمايت عبدالبها با دادن آذوقه به ارتش انگليس، مي گيرد. وزير خارجه انگليس با واکنش تند و جدي به سالار سپاه انگليس دستور مي دهد تا با جميع قوا در حفظ و صيانت حضرت عبدالبها بکوشد و در اثر همين حمايت عبدالبها از انگليس، فلسطين به دست سپاه انگلستان افتاد و زمينه بوجود آمدن رژيم صهيونيزم به وجود آمد و عبدالبها براي اين خوش خدمتي به انگليس، لقب سِر(Sir) و نشان نايت هود گرفت.(4)
ب) ترکيه عثماني:
ترکيه در رشد بهائيت نقش موثري داشت و از طرفي يهوديان هم در دولت عثماني ناظران و مشاوراني در سه وزارت (نافعه، تجارت و زراعت، پست و تلگراف) داشتند که«بسا يارافندي» صهيونيست يهودي تبار، ناظر وزارت نافعه، دست يهود را در تملک غاصبانه بسياري از اراضي قدس شريف بازگذاشت و پرنس سعيد حليم پاشا نخست وزير ترکيه عثماني در 1913م هماهنگي و همبستگي کامل با صهيونيست ها داشت.(5)
ج) فرانسه:
کشور فرانسه هم از يک سو کنسولگري خود در بغداد را مامور مي کند تا حمايت دولت و دادن تابعيت فرانسوي به بهاء الله را اعلام کند و از طرفي در نيمه قرن 20 م بيشتر شخصيت هاي سياسي فرانسه را از جمله«ليون بلوم» نخست وزير و تا اوريول و مندليس فراکس به عنوان دو رئيس جمهور يهودي بودند که بعدها زمينه حمايت هاي فرانسه از اسرائيل، در مجامع بين المللي شدند، علاوه بر اين امروزه احزابي در فرانسه از اسرائيل حمايت مي کنند.(6)
د) آمريکا:
آمريکا از اول پيدايش باب و بهائيت به طور آشکار و پنهان از آنها حمايت کرده است و پس از پيروزي انقلاب اسلامي در ايران نيز با بهانه هاي حقوق بشر، آزادي، و... از ايران مي خواهد که اين فرقه بهائي را به عنوان دين الهي بپذيرد از سوي ديگر حمايتش از اسرائيل به حدي رسيده است که يکي از وزراي سابق اسرائيل در کتاب قصه شعبي مي نويسد: هيچگاه در تاريخ يهود مشاهده نشده است که يهوديان در يک سرزمين (آمريکا) صاحب چنين نفوذ و سلطه شده باشند!! به همين جهت، امروزه اين اسرائيل است که آمريکا را در زير سلطه خود قرار داده است!(7)
با توجه به مطالبي ياد شده روشن مي گردد که استعمار و دشمنان اسلام براي شکستن اقتدار روحانيت شيعه و به تبع آن تسلط بر منابع مهم کشورهاي اسلامي با به وجود آوردن دو حزب به نام هاي حزب بهائي و حزب صهيونيسم برنامه هاي تسلط بر ممالک اسلامي را ريختند و براي همين است که دولت عثماني به بهانه ترک درگيري، بهاء الله را به فلسطين انتقال مي دهد تا بتواند در آينده کشوري را که هدفش شکست شيعه است به وجود آورد و رهبران اين دو حزب به طور کلي در خدمت دولت هاي استعمارگر مبدل شدند. بر اساس همين سياست است که يهوديان در ايران به ظاهر، مکتب بهائيت را قبول مي کردند تا بيشتر بر ضد اسلام کار کنند.
بنابراين مرکزيت بهائيت در اسرائيل کاري حساب شده و دقيق است تا ضربه اي بيشتر به اسلام بزنند و اگر مرکز بهائيت در کشور ديگر بود، بايد سؤال مي شد که چرا به اسرائيل منتقل نمي کنند!؟
پي نوشت :
1: البهائيه و النظام العالمي الجديد،ج 2، ص 383.
2: البهائيه و النظام العالمي الجديد،ج 2، ص 383 به بعد.
3:دانشنامه جهان اسلام، س1375،ج4، ص 733 به بعد.
4: دانشنامه جهان اسلام ،کلمه بهائيت،س1375
5: نفوذ صهيونيزم در مطبوعات، نشر ايام، اول،س1376. ص 38
6:بهائيت در ايران،چاپ دوم،س 1381 ، ص 150.
7:بهائيت در ايران،چاپ دوم،س 1381 ،ص 285
منبع: سایت موعود
بهائیت جدید
منبع:http://bahaism-articles.blogfa.com/8801.aspx
بهائيت، مذهب مدرنيسم ايراني است كه توسط دولت مدرن اروپايي، يعني آنگلوساكسونها، يا به طور دقيقتر انگستان به وجود آمده است. پس بهائيت يك مذهب مجعول غربي در مشرق است و گسترة فرهنگي غرب در حال اوج، در شرق و ايران است، پس اين مذهب حيثيت فرهنگي غربيها نيز هست.
مذهب بهائيت از تفسير يهودي مذهب تشيع در ايران آغاز شد يعني «پروتستانتيزم شيعي». چرا كه پروتستانتيزم، تفسير عهد جديد (انجيل) با عهد عتيق (تورات) است كه با محوريت «مليگرايي آلماني» به وجود آمد. از اين جهت معرفت «تفسير يهودي» با ساختار «پادشاهي آلماني» پيوند ميخورد. مكتب پرتستانتيزم در آلمان شكل ميگيرد و بهائيت نيز از مقولة مليگرايي ايراني بهره ميگيرد.
مهمترين عنصر پروتستانتيزم «فرديت ديني» است؛ يعني جدايي معرفت از سازمان ديني و روحانيت مسيحي كاتوليك كه در نهايت به نوعي «تدين فردي» ميرسد. در بهائيت نيز همين فرديت به اوج ميرسد: فرديت ديني و تكيه بر الهامات فردي و عرفاني، به همين دليل عبادت خود را در معبدهاي «سكوت» قرار دادهاند.
فرديت ديني در پروتستانتيزم، زمينة «فرديت معرفتي» و شناختي كانتي را تشكيل داد. كانت باز توليد معرفتي است و روشنفكري نيز نوعي فرديت معرفتي است كه در فلسفة كانت و يهوديت معرفتي ريشه دارد.
كساني كه در ايران به روشنفكري روي آوردهاند در قالب پروتستانتيزم و با الگوي آن، به باز تفسير مذهب خود پرداختهاند مانند پروتستانتيزم اسلامي كه مهمترين نكته در آن، برخورد آنها با روحانيت و سازمان مربوط به آن بوده است. اين گروه در اين فرديت معرفتي مبتني بر فلسفه كانت، جدايي دين از سياست را جستوجو ميكردهاند.
كانت كه روح فلسفي انگلوساكسون را تشكيل ميدهد و ذهن فردي را مورد كنكاش قرار داده است، موجب هدايت آنها به طرف نوعي سياست خارجي بوده است و آن ايجاد «فرديت ديني» در سطح جهان است، و ايجاد بهائيت توسط انگليسيها در همين جهت بوده است. پس سياست خارجي انگلوساكسونها در جهت يهوديتسازي معرفتي ديني در سطح جهان است و «جهاني شدن» كه از نظرية يهودي و كانت به وجود آمده است، همين سياست جهاني در باب مذهب را پي ميگيرد.
نزديكي بهائيت با سازمان جهاني يهود، در همين چارچوب معرفتي قابل مطالعه و بررسي است. (معبد مركزي بهائيت در اسرائيل در «حيفا» است) پس كشورهاي انگلوساكسون كه جولانگاه يهوديت جهاني است، در رويارويي با ايران، به دنبال يك الگوي معرفتي بر همين اساس است كه [آن را] بهائيت جديد در ايران تشكيل خواهد داد.
فرديت معرفتي حاكم بر يهوديت و بهائيت، آنها را به نفي هرگونه چارچوب فلسفي در تاريخ كشانده است. در مسيحيت، عقيده بازگشت مسيحي درآخرالزمان موجب به وجود آمدن فلسفة تاريخ (هگل) گرديدو يهوديت معرفتي و فردگرايي شناختي، با اين فلسفة تاريخ درگير شد (مثل پوپر)، پس جنگ ميان فلسفه تاريخ و عدم آن، در جنگ معرفتي مسيحيت و يهوديت ريشه دارد.
فلسفة تاريخ بر مبناي تعيين آخرالزمان در آمدن منجي در يهوديت و مسيحيت متفاوت است. در يهوديت، مسيح واقعي درآخرالزمان ظهور خواهد كرد. پس اكنون مسيح وجود ندارد تا فيضي به عالم افاضه كند و تاريخ را به آخرالزمان رهنمون سازد.
پس تاريخ از ديدگاه يهود، تاريخي برهنه و خالي و تابع عملهاي انساني است؛ ولي در مسيحيت تا زمان ظهور، مسيح درآسمان است و فيض خود را براي هدايت انسانها افاضه ميكند، پس فلسفة تاريخ يهود بر عمل انسان بر يك مقارنت وقايع تاريخي استوار است؛ ولي در فلسفة تاريخ مسيحي، وقايع تاريخي داراي دو سطح است: يكي سطح «فيضي» (روح در تاريخ هگل) و ديگري سطح «مقاومت» وقايع تاريخي.
در عالم اسلامي، تشيع قائل به وجود فيضبخش امامان(ع) در حضور و غيبت است كه از آن به «ولايت» تعبير ميشود و اهل سنت نيز به تاريخي واقعي بدون ولايت؛ پس تشيع به عالم مسيحيت نزديك است و اهل سنت به يهود. بنابراين روشنفكران سكولار در جهان تشيع، براي روشنفكري خود ناچار به رجوع به عقل كانتي يا عقل يهودي و يا عقل معتزلي (اهل سنت) هستند، عقلي كه مجرد و جداي از ولايت باشد و تاريخ را در جهت انساني بازسازي كند.
نفي فيض امام زمان(ع) زندة در پردة غيبت فضاي زيادي براي روشنفكران سكولار در عالم تشيع ايجاد ميكند. براي آنكه عقل كانتي يا معتزلي، خود را به جولان درآورند، همان عقل كانتي كه بهائيت در قرن نوزدهم به وجود آورد و فيض امام غايب را منكر شد تا فردگرايي معرفتي را در عالم تشيع به وجود آورد. (هر چند در نهايت پيروان خود را به پرستش رهبر مذهبي خود واداشتند.)
روشنفكران سكولار در عالم تشيع با ايجاد مناطق و فضاهاي فراغ ([خالي و تهي] از عقيده و شريعت) براي تحقق نظريههاي بازي معرفتي انگلوساكسوني تلاش ميكردند كه در مرحله اول به مناطق الفراغ از ولايت ناشي از انسان كامل و نفي نظرية انسان كامل رسيدهاند (مديريت سكولار و نفي حكومت اسلامي) و در نهايت، نفي فيض انسان كامل حاضر و غايب و تفسير انسان كامل به ذهن فعال.
با تحويل انسان كامل به عقل كانتي، ميتوان در احكام و اخلاقيات و عقايد صادره از او تشكيكي عقلي كرد و سپس نشاندن روشنفكران سكولار بر جاي او و صدور احكام و اخلاقيات بر عقايد از جانب روشنفكر معاصر كه از آن به دين سكولار شده، تعبير ميشود و روشنفكران سكولار، به جاي روحانيت خواهد نشست و اين همان بهائيت جديد است.
بهائيت جديد داراي مباني خاصي است:
1. نفي عقل شيعي و ولايي و پناه بردن به عقل معتزلي يا عقل كانت يا يهودي.
2. نفي حجيت لفظي قرآن و جدايي لفظ قرآن از معناي آن وارد شدن در اين جدايي و نظريه پردازي سكولاريستي.
3. نفي امامت ظاهر و غايب و جايگزيني عقل مفسر به جاي آن.
4. ايجاد فضاي لازم براي يهوديت معرفتي به منظور ايجاد فضاي لازم براي نظرية جهانيسازي انگلوساكسوني.
5. سياست معرفتي ديني براي پذيرش انديشههاي جهانيسازي ليبراليستي انگلولاساكسوني، و سپس پذيرش ارزشهاي زرسالاران يهودي جهاني و مصرفزدگي جهاني.منبع: پگاه حوزه، ش 170
/خ
+ نوشته شده در سه شنبه 25 فروردین1388ساعت 2:14 PM توسط محمد | آرشیو نظرات
بهائیت و صهیونیسم
بهائیت و صهیونیسم
استعمارگران با تجربه اي که از جنبش هاي مسلمان بخصوص مردم ايران به عنوان سمبل شيعه، بدست آورده اند مصمم شدند تا پايه هاي اعتقادي مردم را موردهدف قرار دهند. بهمين خاطر مکتبي جديدي را در ايران آنروز ايجاد کردندبه بهائيت مشهور شد. اين فرقه درکنار حکومت هاي استکباري و در مقابل فرهنگ اصيل اسلامي قرار گرفت،از طرفي صهيونيزم نيز يک انديشه کاملاً استعماري است، براي همين دولتهاي غيراسلامي در فکر يافتن دست هايي در ميان مسلمانان بودند که بتوانند سرزمين هاي وسيع اسلامي را مورد حمله و غارت قرار داده و در نهايت تحت سلطه خود درآورند، از اين رو به يهوديان وعده تشکيل حکومت مقتدر در فلسطين داده مي شد و بايد ديد وجه مشترک اين دو فرقه (بهائيت و صهيونيسم) در چيست تا پاسخ سؤال روشن گردد که چرا مرکز بهائيت در اسرائيل قرار گرفته است؟
1. ارتباط بهائيت و صهيونيسم:
از اول پيدايش، فرقه بهائيت با يهود ارتباط تنگاتنگي داشت به طوري که روش بهائيت اين بود که يهوديان را به جمع شدن در فلسطين و بر پايي دولت اسرائيل تشويق و بشارت دهند، چنانچه در کتاب اقدس بهاء الله آمده:
آن روز (با تشکيل حکومت اسرائيل) روزي است که کليم (حضرت موسي) رستگار شد و عبدالبها هم مي گويد: در کتاب هاي عهد عتيق آمده است که يهود در سرزمين مقدس جمع مي شود و اين بشارت الهي در زمان بهاء الله تحقق يافت و خطاب به يهوديان مي گفت: اي دوستان خدا و فرزندان ملائکه هاي خدا، همانا آسمان جديد و زمين مقدس مهيا شده براي حکومت مقتدر صهيونيزم! و بهاء الله در اين سرزمين بشارت هاي الهي را ديد و خداوند به وعده اش عمل کرده است! در همين ارتباط شوقي افندي مي گويد: عبدالبهاء نوشته است که فلسطين بايد وطن قوم يهود باشد و همسرش«روحيه»، مي گويد: رشد بهائيت امکان پذير نيست مگر اينکه با اسرائيل ارتباط داشته باشد!!(1)
جولد تسيهر مستشرق يهودي هم مي نويسد: به يهوديان چنين وانمود مي شود که هر آيه و نشانه اي که در عهد قديم وجود دارد خداوند آن را به بهاء الله ظاهر کرده است. و عباس افندي هم بعد از مرگ پدرش، از تورات و انجيل براي آمدن خودشان بهره ها جست و آنچه را در سفر اشعيا وعده داده مي شود (که مراد آمدن حضرت عيسي است( به بهاء الله تفسير کرد و نويسنده ديگري به نام محمد افندي مي نويسد: حضرت عبدالبها براي وحدت دين آسيا بين مسلمانان، مسيحيان و يهود آمده است تا همه را بر اصول حضرت موسي جمع کند.(2)
وقتي هم تمام دولت هاي اسلامي با رژيم اسرائيل مخالفت کردند، شوقي افندي علاوه بر نوشته هايش که حاکي از موافقت او با تاسيس دولت اسرائيل بود، با رئيس جمهور اسرائيل ملاقات کرد و مراتب وفاداري خويش را اعلام کرد و در پيامي به بهائيان به مناسبت عيد نوروز اعلام نمود؛ مصداق وعده الهي به فرزندان ابراهيم خليل و موسي کليم، دولت اسرائيل در ارض اقدس مستقر شده است!!
براساس همين ارتباطات است که بهاءالله به فلسطين مي رود، چنانچه در تاريخ آمده است، پس از مرگ علي محمد رهبر بابيه و سوء قصد بابيان به ناصر الدين شاه، يحيي صبح ازل جانشين باب و حسينعلي بهاء الله برادرش به بغداد رفتند، البته با حمايت و اسکورت دولت روسيه تزار. ولي بهاءالله جانشيني برادرش را از طرف باب، وسيله اي براي حفظ خود از گزند دشمنانش دانست و گفت: آنچه باب وعده داده بود به آمدنش من هستم و اين کار باعث اختلاف بين دو برادر گرديد و دولت عثماني آنها را به مرکز حکومت يعني استانبول آورد، ولي در آنجا اختلافات شديدتر و دولت عثماني با ترفندي خاص و به بهانة خاتمه دادن به اختلافات و با توصيه دولت انگليس، يحيي صبح ازل را به قبرس و حسينعلي بهاء الله را به سرزمين فلسطين اشغالي انتقال داد!(3)
2. حمايت هاي مشترک استعمارگران از بهائيت و صهيونيزم:
محور دوم بحث، حمايت هايي دولت هاي استعمار گر از اين دو فرقه است که فقط به چند نمونه اشاره مي کنيم:
الف) انگليس:
در اواخر جنگ جهاني اول، وزير امور خارجه انگليس در نوامبر 1917، اعلاميه خود را بر مبني بر تشکيل وطن ملي يهود در فلسطين صادر کرد و در همين ايام، جمال پاشا فرمانده کل دولت عثماني تصميم بر قتل عبدالبها و انهدام مرکز بهائيت در عکا و حيفا را به خاطر حمايت عبدالبها با دادن آذوقه به ارتش انگليس، مي گيرد. وزير خارجه انگليس با واکنش تند و جدي به سالار سپاه انگليس دستور مي دهد تا با جميع قوا در حفظ و صيانت حضرت عبدالبها بکوشد و در اثر همين حمايت عبدالبها از انگليس، فلسطين به دست سپاه انگلستان افتاد و زمينه بوجود آمدن رژيم صهيونيزم به وجود آمد و عبدالبها براي اين خوش خدمتي به انگليس، لقب سِر(Sir) و نشان نايت هود گرفت.(4)
ب) ترکيه عثماني:
ترکيه در رشد بهائيت نقش موثري داشت و از طرفي يهوديان هم در دولت عثماني ناظران و مشاوراني در سه وزارت (نافعه، تجارت و زراعت، پست و تلگراف) داشتند که«بسا يارافندي» صهيونيست يهودي تبار، ناظر وزارت نافعه، دست يهود را در تملک غاصبانه بسياري از اراضي قدس شريف بازگذاشت و پرنس سعيد حليم پاشا نخست وزير ترکيه عثماني در 1913م هماهنگي و همبستگي کامل با صهيونيست ها داشت.(5)
ج) فرانسه:
کشور فرانسه هم از يک سو کنسولگري خود در بغداد را مامور مي کند تا حمايت دولت و دادن تابعيت فرانسوي به بهاء الله را اعلام کند و از طرفي در نيمه قرن 20 م بيشتر شخصيت هاي سياسي فرانسه را از جمله«ليون بلوم» نخست وزير و تا اوريول و مندليس فراکس به عنوان دو رئيس جمهور يهودي بودند که بعدها زمينه حمايت هاي فرانسه از اسرائيل، در مجامع بين المللي شدند، علاوه بر اين امروزه احزابي در فرانسه از اسرائيل حمايت مي کنند.(6)
د) آمريکا:
آمريکا از اول پيدايش باب و بهائيت به طور آشکار و پنهان از آنها حمايت کرده است و پس از پيروزي انقلاب اسلامي در ايران نيز با بهانه هاي حقوق بشر، آزادي، و... از ايران مي خواهد که اين فرقه بهائي را به عنوان دين الهي بپذيرد از سوي ديگر حمايتش از اسرائيل به حدي رسيده است که يکي از وزراي سابق اسرائيل در کتاب قصه شعبي مي نويسد: هيچگاه در تاريخ يهود مشاهده نشده است که يهوديان در يک سرزمين (آمريکا) صاحب چنين نفوذ و سلطه شده باشند!! به همين جهت، امروزه اين اسرائيل است که آمريکا را در زير سلطه خود قرار داده است!(7)
با توجه به مطالبي ياد شده روشن مي گردد که استعمار و دشمنان اسلام براي شکستن اقتدار روحانيت شيعه و به تبع آن تسلط بر منابع مهم کشورهاي اسلامي با به وجود آوردن دو حزب به نام هاي حزب بهائي و حزب صهيونيسم برنامه هاي تسلط بر ممالک اسلامي را ريختند و براي همين است که دولت عثماني به بهانه ترک درگيري، بهاء الله را به فلسطين انتقال مي دهد تا بتواند در آينده کشوري را که هدفش شکست شيعه است به وجود آورد و رهبران اين دو حزب به طور کلي در خدمت دولت هاي استعمارگر مبدل شدند. بر اساس همين سياست است که يهوديان در ايران به ظاهر، مکتب بهائيت را قبول مي کردند تا بيشتر بر ضد اسلام کار کنند.
بنابراين مرکزيت بهائيت در اسرائيل کاري حساب شده و دقيق است تا ضربه اي بيشتر به اسلام بزنند و اگر مرکز بهائيت در کشور ديگر بود، بايد سؤال مي شد که چرا به اسرائيل منتقل نمي کنند!؟
پي نوشت :
1: البهائيه و النظام العالمي الجديد،ج 2، ص 383.
2: البهائيه و النظام العالمي الجديد،ج 2، ص 383 به بعد.
3:دانشنامه جهان اسلام، س1375،ج4، ص 733 به بعد.
4: دانشنامه جهان اسلام ،کلمه بهائيت،س1375
5: نفوذ صهيونيزم در مطبوعات، نشر ايام، اول،س1376. ص 38
6:بهائيت در ايران،چاپ دوم،س 1381 ، ص 150.
7:بهائيت در ايران،چاپ دوم،س 1381 ،ص 285
منبع: سایت موعود
-
- فعّال
- پست: 339
- تاریخ عضویت: جمعه 22 آذر 1387, 9:23 pm
پاسخ: مقالات دیگران(2)
59.حمید رضا روحانی:
«هشت بهشت» ادعانامه فرقه ازلى عليه بهائيت
منبع:http://bahaism-articles.blogfa.com/8802.aspx
ماهنامه زمانه شماره 61
اختلاف و انشعاب را بايد عارضهاي طبيعي براي فرقههايي چون بابيه تلقي كرد. اساساً نزاع و كشمكش، بخشي از فرايند تبلور و زيست آنان را شكل ميدهد. در اين ميان، از قلم نيز به صورت ابزاري در اين ميدان استفاده شده است و نگارش كتب و رسالات عليه يكديگر قسمتي از رويارويي گروههاي منشعب با همديگر ميباشد. كتاب "هشت بهشت"، اثر مشترك ميرزا آقاخان كرماني و شيخ احمد روحي، با هدف بيان عقايد ازليان و رد طريقه بهائيت نمونهاي مثالزدني است كه در اين نوشتار معرفي شده است.
شيخ احمد احسائى سال 1166. ق در احساء (واقع در عربستان) به دنيا آمد و در جوانى براى كسب علم راهى عتبات عاليات شد و از مراجع بزرگ آن ديار مانند سيد مهدى بحرالعلوم، وحيد بهبهانى، شيخ جعفر كاشفالغطاء و صاحب رياض اجازاتى اخذ كرد. [1] بعد از مدتى به منظور زيارت آستان مبارك امام هشتم(ع) عازم ايران شد. در اين كشور فتحعلىشاه قاجار و عدهاي از شاهزادگان و رجال حكومت او را تكريم كردند. احسائي پس از چند سال اقامت در ايران و سفر به شهرهاى آن، به عتبات بازگشت و سرانجام به عربستان رفت و سال 1241 در نزديكى مدينه دار فانى را وداع گفت. جنازهاش را در قبرستان بقيع به خاك سپردند. [2]
شيخ احمد در بعضى از مسائل اعتقادى و كلامى، همچون معاد و معراج، داراى آرا و افكار شاذّى بود و اين امر، حرف و حديثهاى بسيارى نسبت به او در مجامع علمى شيعه ايران و عراق برانگيخت و حتى به تكفير وى توسط بزرگانى همچون حاج ملا محمدتقى "شهيد ثالث" (فقيه وارسته و پرنفوذ قزوين) انجاميد و موجب شد گروهى به نام "شيخيه" پديد آيد كه در تقابل با "متشرّعه" (عامّه شيعيان) قرار داشت. [3]
متأسفانه، شاگرد مشهور و تراز اول شيخ احمد، موسوم به سيد كاظم رشتى، [4] نيز كه پس از مرگ وى رهبرى شيخيان را به عهده گرفت، نتوانست بين اين گروه با ديگران التيام بخشد و حتى به علت تنديهايى كه نسبت به علماى شيعيِ مخالفِ خود داشت، [5] بر عمق اختلافات افزود و در نتيجه، انشعاب تازهاى كه با عنوان شيخيه بين شيعيان ايجاد شده بود در تاريخ، تثبيت شد. او هنگام وفات براى خود جانشينى معيّن نكرد.
پس از مرگ سيد كاظم رشتى (1259. ق) نزاع داغى ميان شاگردان و پيروان وى بهوجود آمد. گروهى رياست حاج محمد كريمخان در كرمان يا ميرزا شفيع تبريزى در آذربايجان را پذيرا شدند و عدهاى نيز پيرو سيد احمد پسر سيد كاظم گرديدند (وى مدت 36 سال رهبرى شيخيان عراق را بر عهده داشت). گروه ديگر نيز پيروى ميرزا علىمحمد شيرازى را قبول كردند كه آهنگى كاملاً جدا از ديگران مىنواخت. وى ابتدا ادعاى "بابيت" (و نيابت خاصّ حضرت ولى عصر "عج") را داشت و به همين مناسبت، پيروانش به "بابيه" شهرت يافتند. [6]
ميرزا علىمحمد باب، بعدها مدعيات بالاترى همچون قائميت و رسالت را مطرح ساخت و در اواخر سال 1264. ق براى اثبات عقايد خود و بهاصطلاح تشريح دين جديد، كتابى به نام "بيان" آورد كه به ادعاى وى، همتراز قرآن كريم و ناسخ آن بود![7]
باب، فردى به نام ميرزا يحيى صبح ازل را به جانشينى خود برگزيد، اما بعدها برادر بزرگش، حسينعلى بهاء (پيشواى بهائيان)، با او به رقابت و مخالفت برخاست و همين امر به انشعاب و انشقاق بابيه به دو گروه "ازلى" (پيروان صبح ازل) و "بهائى" (پيروان بهاء) منجر گرديد.
اين دو گروه، با هم ضدّيتى عميق و نبردى بىامان داشتند و عليه يكديگر به نگارش كتابها و رسالات گوناگونى دست زدند كه نمونه آن را در فرقه بهائيت، مىتوان در الواح حسينعلى بهاء (در كتاب اشراقات)، "لوح قرن" شوقى و نيز "اسرار الآثار" نوشته فاضل مازندرانى (مدخل "يحيى" و...) ديد. ديدگاه و اظهارات ازليان بر ضدّ بهاء و پيروان او را نيز، از جمله، مىتوان در كتاب "تنبيهالنائمين" (منتشر شده از سوى عزّيه: خواهر حسينعلى بهاء) و همچنين كتاب "هشت بهشت" مشاهده كرد.
كتاب "هشت بهشت"، را ميرزا آقاخان كرمانى و شيخ احمد روحى تأليف كرده كه از پيروان مكتب باب (شاخه ازلى) و هر دو داماد يحيى صبح ازلاند. اين كتاب، ضمناً حكم ادعانامه اين فرقه عليه بهائيان را دارد. مبناى فكرى و اعتقادى "هشت بهشت"، همان مطالب مندرج در كتاب "بيان" نوشته علىمحمد باب است و نويسندگان آن، خود را پيرو بيان معرفى كردهاند. [8]
ميرزا آقاخان، البته، نسبتى هم با "روشنفكرى سكولار" در عصر قاجار دارد و از همكاران ميرزا ملكمخان در روزنامه "قانون" بوده است، چنانكه مدتى نيز در اواخر عمر (همراه شيخ احمد روحي) در پايتخت عثمانى با مرحوم سيدجمالالدين اسدآبادى در خطّ تبليغ "اتحاد اسلام" گام زده است. نكته اخير، همراه تعرضات وى در بعضى از آثارش به باب و بابيان، [9] دستهاي از پژوهشگران را به اين نظر رسانده است كه آقاخان نخست به آيين باب گرويد و سپس تحت تأثير گرايش به غرب، در جهت تلفيق و التقاط فرهنگ اسلامى با تفكر جديد مغربزمين برآمد و در همين راه بود كه به اومانيسم (و درواقع: مذهب لامذهبى) رسيد كه تقيّد به هيچ آيينى (حتى بابيت) را برنمىتابد. [10] سير انديشه و احياناً تحولات و تناقضهاى فكرى او را بايد براساس اين ديدگاه ارزيابى كرد.
معرفى اجمالى كتاب "هشت بهشت"
كتاب "هشت بهشت"[11] اثر مشترك آقاخان كرمانى و شيخ احمد روحى است. البته در اينكه كدام يك بيشتر در نگارش آن سهيم بودهاند اختلاف وجود دارد. بههرروى، اين كتاب را بايد فلسفه نظرى شريعت بيان تعبير نمود كه افراد نامبرده تحت تأثير عقايد سيد جواد كربلايى (از پيروان اوليه باب و "حروف حىّ" او) آن را تأليف كردهاند. [12]
هدف از تأليف "هشت بهشت"، طبق گفتار نويسندگان آن، عبارت است از: 1ــ بيان عقايد ازليان؛ 2ــ ردّ طريقه بهائيت؛ 3ــ ذكر علل و اسباب تقسيم بابيه به دو گروه ازلى و بهائى؛ 4ــ بيان فلسفه مسلك جديد؛ 5ــ دادن اطلاعاتى راجع به تاريخ وقايع دوره اول بابيه؛ 6ــ شرح حال عده كثيرى از قدماي اين فرقه.
علت نامگذارى كتاب به هشت بهشت نيز، وجود هشت بابى است كه در اين مجموعه شرح داده شده است. [13] بابهاى هشتگانه كتاب از اين قرار است: باب اول: در حقوق الهيه، باب دوم: در تهذيب اخلاق، باب سوم: در تدبير و حكمت منزل، باب چهارم: در حقوق مدنيه، باب پنجم: در حقوق و نواميس عامّه، باب ششم: در حقوق ملكوتيه، باب هفتم: در احوال قيامت و دلائل ظهور قائم آل محمد(ص)، و باب هشتم: در وقايع قيامت و ظهور نقطه بيان و اصحاب او. [14]
از ديگر مطالب اين كتاب مىتوان به عناوين زير اشاره كرد: 1ــ مقدمه و بيان مختصرى از شرح حال و زندگى آقاخان كرمانى و شيخ احمد روحى؛ 2ــ تعريف شريعت بيان؛ 3ــ خصايص و امتيازات آن؛ 4ــ دعاوى اهل بيان؛ 5ــ مناسبات اين شرع با شرايع ديگر؛ 6ــ شرح حال حضرت ثمره؛ [15] 7ــ شرح حال عجل سامرى[16] و سرانجام در خاتمه بيان شرح فتنه صيلم[17] آمده است.
كتاب "هشت بهشت" را درواقع مىتوان آينه تمامنماى يك گروه بدعتگذار و نو دينى دانست؛ زيرا نويسندگان آن در جاىجاى كتاب درصددند اين مدعا را بيان كنند كه دين مبين اسلام متعلق به زمانهاى گذشته است و آنچه نياز بشر امروز است چيزى فراتر از اسلام و تعاليم آن است كه تعابير و اضافات جديدى را مىطلبد. البته نويسندگان كتاب در نوشته خود تماماً از آيات و روايات اسلامى استفاده كرده، اما بر پيكر اين همه، لباسى از تأويلات جديد پوشاندهاند؛ تأويلاتى كه البته در درستى و بجايى آنها جاى هزاران حرف است. چنانكه وجود عناوينى همچون ظهور قائم آل محمد(ص)؛ عِجل (گوساله) سامرى...، نشاندهنده آن است كه اينان تحت تأثير ادبيات اسلامى در پى تأسيس مفاهيم دينى جديد بودهاند؛ گرايش و نحلهاى كه البته هيچگاه نتوانست در جامعه اسلامى ايران رشد و بالندگى طبيعى و معقول را بيابد و لاجرم، دانسته و ندانسته، ابزارى در دست قدرتهاى استعمارى آن زمان گرديد.
اما آنچه جنبش نودينى بابى ــ ازلى را به لحاظ تأثير تاريخى، تا حدودى مؤثر و لاجرم داراى اهميت بحث مىسازد، حضور و نفوذ عدهاي از هواداران (يا منسوبان به اين) جنبش همچون يحيى دولتآبادى در بين مشروطهخواهان سكولار است.
اما بايد توجه كرد كه متن "هشت بهشت" به گونهاى است كه خواننده را دچار سردرگمى و تحيّر مىكند؛ زيرا نويسندگان آن، مدعياند كه آيين بيان، تعريفى نو از انديشه الهى است، اما خواننده نكتهسنج آنچه در كتاب مىخواند تغييرات ظاهرى در عناوين و آداب اسلامى است. مثلاً در آيه "ما فرّطنا فى الكتاب من شىء و لا رطباً و لا يابساً الا فى كتاب مبين و انّ فى البيان حكم كل شىء كل شىء احصيناه فى امام مبين"، [18] لفظ مبين و بيان را دال بر دين جديد مىدانند. اينان اصرار دارند كه بگويند آيين اختراعىشان جامع همه اديان است[19] و در عين اينكه ناسخ اديان ديگر نيست، [20] اديان ديگر را مطرود مىسازد. [21] از طرفى اعتراف كردهاند كه "دين اسلام، جامع و عقلانى است"، [22] ولى در عبارتى ديگر، بعضى از احكام اسلام مانند حجاب و حرمت شرب خمر را نسبى دانسته[23] و گفتهاند: "... همچنين احكام شريعت اسلام مناسب به عصر جاهلي و عشاير و اقوام وحشى باديهنشين است و هرگز مردم متمدن را سيراب نتواند كرد. "[24]
آنان، با اينكه به عقلانيت اسلام معترفاند، در جايى نوشتهاند: "دين [اسلام] با عقل سازگار نيست و آن كس كه توانست دين را با عقل سازگار كند شيخ احمد احسائى بود و بعد از آن در ظهور بيان [مرام باب]، روح شرع و حكمت، يكي شد. "[25]
گذرى بر تعاليم مسلك ازلى
سازندگان اين نحله شبهمذهبى، با چند تغيير (بىمبنا) در احكام اسلام، نبوغ! خود را آشكار كردهاند و توقع هم دارند كه با اين عمل، دنيايى نو بسازند! مثلاً نماز در مسلك ازلى نوزده ركعت است (صبح 6 ركعت؛ ظهر 3 ركعت؛ عصر 4 ركعت؛ مغرب 3 ركعت و عشا نيز 3 ركعت) و اذان و اقامه نمازها نيز شكلى جديد يافته است. روزه نيز نوزده روز است كه قبل از عيد نوروز گرفته مىشود. [26] حج آنان هم در شهر شيراز و زادگاه علىمحمد باب بهجا آورده مىشود. [27] بسيار خوب، با اين تغييرات چه انقلابى ايجاد مىشود؟!
در اين كتاب عناوينى چون حجهالله، امام زمان، دجّال، قائم آلمحمد نيز آمده است كه هر كدام از آنها مصاديق خاص و خودتراشيدهاى دارند. مثلاً دجال را ميرزا آقاسى مىدانند[28] و معتقدند كه قائم آل محمد بايد سيدى باشد ايرانى كه در آخرالزمان به دنيا مىآيد و قيام مىكند و او همان علىمحمد باب است. [29] پس بين امام زمان(ع) كه در قرن سوم هجرى غايب شد با قائم آل محمد تفاوت وجود دارد! به عبارتى ديگر، اينان به مهدويت نوعى معتقدند نه مهدويت شخصى. [30] سفيانى نيز در اين كتاب حاج محمد كريمخان كرمانى معرفى شده است. [31]
كتاب "هشت بهشت"، ضمناً در زمينه تبليغ به سود گروه و مسلك خاص از طريق دروغپردازى و تحريف واقعيات تاريخى نيز، يد طولايى دارد. نويسندگان، مدعياند كه بزرگوارانى چون شيخ مرتضى انصارى ــ آن عالم فرهيخته ــ در پى اظهار دوستى و مودّت با اين گروه بودهاند، يا حاج ملا على كنى خود را حامى ازليها مىدانست و حاج ملا هادى سبزوارى برايشان شعر مىسرود. [32] و اين در حالى است كه شيخ انصارى، به روايت شاگردش، حاج ميرزا نصراللَّه تراب دزفولى، در كتاب "لمعاتالبيان" حتى نسبت به سيد كاظم رشتى احتياط مىكرد و او را لايق در تصرّف مال امام(ع) نمىدانست، [33] چه رسد به باب و صبح ازل! حاج ملا على كنى نيز فقيه متنفذ تهران در عصر ناصرالدينشاه بود كه به گواه اسناد و مدارك موجود، از مخالفان سرسخت و پابرجاى باب به شمار ميرفت و نوشته او در اين زمينه را مىتوان در كتاب "عهد اعلى... " (از منابع بهائى و نوشته ابوالقاسم افنان) ديد. حاج ملا هادى سبزوارى نيز حكيم پارسا و نامآشناى شيعه در عهد ناصرى است كه در زندگىنامه خودنوشت خويش، بخش مربوط به ايام تحصيل در اصفهان، پايه علمى شيخ احمد احسائى را نازل شمرده و در منظومه حكمت خويش نيز، قسمت مربوط به بحث از اصالت وجود، ادعاى احسائى مبنى بر اصالت داشتن وجود و ماهيت (هر دو) را خرق اجماعى ناشى از راه نيافتن به كنه مطلب دانسته است. وقتى كه شخصى چون احسائى در نظر حكيم سبزوارى چنين رتبتى داشته باشد، تكليف امثال باب و ازل با آن مدعيات عجيب و غريب معلوم است!
انشعاب در بابيت و بهائيت
پس از اعدام علىمحمد باب، فرقه هوادار او، بر اثر ادعاى چند تن از پيروان او دچار انشعابات متعدد گرديد: 1ــ ميرزا اسدالله ديّان كه كاتب صبح ازل بود؛ [34] 2ــ ميرزا عبدالله متخلص به غوغا؛ 3ــ حسين ميلانى مشهور به حسينجان؛ 4ــ كاشانى؛ 5ــ اصفهانى؛ 6ــ ميرزا محمد نبيل. اين شش نفر كه جزء اولين پيروان اين فرقه بودند ادعاى من يظهره اللهى و خليفه اللهى كردند. [35] البته، اين همه، غير از يحيى صبح ازل بود كه از نظر نويسندگان "هشت بهشت"، وصىّ واقعى باب بهشمار ميرفت (و چنانكه گفتيم، بعداً با رقابت و مخالفت سخت برادر بزرگش روبهرو شد و اين امر، به افتراق بابيه به ازليان و بهائيان منجر گرديد).
به نوشته نويسندگان "هشت بهشت": "در ميان مدعيان مزبور، آن كس كه در اين آشفتهبازار توانست كار خود را پيش برد ميرزا حسينعلى معروف به "بهاءالله" بود كه نحله بهائيت را بنيان گذارد. "[36] در "هشت بهشت" آمده است: "آقاجان كچل صابونفروش كاشانى كه سامرى وقت بود طريقه مداهنه و چاپلوسى را پيش گرفت. ميرزا حسينعلى بيچاره را به اين طمع انداخت. آن گوساله نيز مخفيانه به تدارك پرداخت. "[37] نويسندگان "هشت بهشت" با اين پيشپرده، به سراغ حسينعلى بهاء رفته و صابونفروش (مشاور بهاء) را "سامرى" امت و خود بهاء را نيز عِجل (گوساله) سامرى خطاب كردهاند. طبق گفته اينان: فعاليت بهائيت بر دو پايه اصلى استوار است: 1ــ دروغ و داستانسرايى؛ 2ــ قتل مخالفان خويش. [38]
جالب اين است كه به گزارش "هشت بهشت": بهائيت نيز بعد از مرگ بهاء (1309. ق)[39] دچار تشتت و تفرقه شد و افرادى از آنها به خيالاتى افتادند كه بعضاً برايشان هزينهاى سنگين (= ترور) را دربرداشت: 1ــ ميرزا زرندى موسوم به نبيل، "در اين اثنا به خيال داعيه افتاد... پسران خدا خبردار شده دو نفر فرستادند آن لنگ بيچاره را خفه كردند. "[40] 2ــ "پهلوان كچل صابونپز... به حيفا رفت و در آنجا رأيت دعوى برافراشت.... عباس افندى نيز در مقابل، كاغذى به خط ميرزا حسين بها (پدرش) بيرون آورد كه اى اعضاى من عبد حاضر مدتهاست كافر و مرتد شده... آنگاه به سيف قهر او را بزنيد... ناچاراً... باز اظهار ندامت كرده عود به قراول خود نمود. "[41] 3ــ جعفر كفاش با سيد اسماعيل صباغ با چند نفر ديگر در يزد اين ادعا را دارند؛ [42] 4ــ حاج ميرزا احمد مشرفزاده كرمانى نيز در بمبئى اوراق و الواح بسيار چاپ نموده است. [43]
تعابيرى كه در "هشت بهشت" نسبت به بهائيت آمده تعابيرى بسيار تند و گزنده است كه نشاندهنده خشم بسيار نويسندگان آن نسبت به دكانسازى رقيب، و رقيب دكانساز، ميباشد. نمونههايى از اين تعابير چنين است: "و هر يك از اصحاب خود را عناوينى جديد بخشيد. تابعين ميرزا حسينعلى در بلاد ايران و روم [عثمانى] به اغواء و اضلال مردم مشغول شدند... و الواح خوشخط بىمعنى زحرف و به هر هوشيار نمود... و براى هر يك از اين اوباش بىحس و بىشعور كه چون يربوع كور از هر شعاع و نورى بىبهره و محروم بودند آن قدر تمجيد و تبجيل، لفظاً و كتباً، گفت و نوشت كه براى آن بيچارگان احمق هم امر مشتبه شد.. و عجبتر اينكه اين اشخاص از رذالت فطرت و فساد اخلاق و كراهت صورت و سيرت، آن قدر جاهل و بىشعور و چشمبسته مىباشند... آن قدر قشرى و احمق و چشمبسته و مقلد هستند كه گويا رايحه علم و تحقيق به مشامشان نرسيده" است. [44]
تصوير ميرزا حسينعلى بهاء (پيشواى بهائيان) از نگاه نويسندگان "هشت بهشت"، و در واقع از ديدگاه ازليان، چنين است: "ميرزا هم جز اباطيل و اكاذيب و قصص بىاصل و دروغ چيزى بهدست نداد. در كلمات اين خدا اين قدر ساختهكارى و تصنّع و استراق[45] موجود است كه هيچ ذهن سليمى نمىتواند تصور كند.... در وقت نزول آيات خودش با يك صداى كريهِ مُنكَرِ بسيار خنكى راه مىرود... و كچلك هم قلم اعلى را برداشته و روى كاغذ خطهاى لايقرء مىكشد.... "[46] در جاى ديگر نوشتهاند: "شگفتتر از همه چيز اينكه آقا ميرزا خدا [= حسينعلى بهاء] بعد از اين همه ظلمهاى فاحش و نابكاريهاى بَيِّن و خيانتهاى آشكار و دزديهاى برملا و سفك دماء[47] و قتل نفوس و غصب حقوق و نقض عهود، خود را حسين مظلوم... مىخواند"![48]
ادعاى غريب حسينعلى بهاء: من خداي خدايانم!
نويسندگان "هشت بهشت"، در عبارات فوق، از ميرزا حسينعلى بهاء، به تعريض با تعابيرى چون "خدا" و "آقا ميرزا خدا" ياد كردهاند؛ تعابيرى كه تعريض به ادعاى خدايى توسط بهاء دارد. از جمله ايرادهاى مهمى كه مخالفان حسينعلى بهاء (از هر گروه و دسته) به وى گرفتهاند و چنانكه مىبينيم در كتاب "هشت بهشت" نيز بازتاب آشكار دارد، ادعاى الوهيت از سوى بهاء است كه منشأ آن هم بعضى از سخنان حسينعلى است كه صراحتاً بوى ادعاى خدايى، بلكه خدا آفرينى، مىدهد. به عنوان مثال ميتوان به اين سخن كه در زندان عكا نوشته است اشاره كرد: "انّه لا اله الا انا المسجون الفريد"[49] (نيست خدايى جز من زندانى يكتا)! نيز او در كتاب "مبين" نوشته است: "ينادى المنادى بين الارض و السماء السجن لله المقتدر العزيز الفريد"[50] (منادى بين زمين و آسمان ندا مىكند كه: زندان، ويژه خداى تواناى عزيز يكتاست). نيز: "قد افتخر هواء السجن بما صعد اليه نفس الله لو كنتم من العارفين"[51] (به تحقيق افتخار مىكند هواى زندان به سبب آنچه را كه بالا رفت به سوى آن نَفَس خدا، اگر باشيد شما از دانايان). نيز: "تفكّر فى الدنيا و شأن اهلها، انّ الذى خلق العالم لنفسه قد حبس فى اخرب الديار بما اكتسبت ايدى الظالمين"[52] (در خصوص دنيا و حالات مردم آن بينديش، زيرا آن كس كه جهان را براى خود خلق كرد، در خرابترين مكانها زندانى ستمگران است). نيز: "قل لايرى فى هيكلى الا هيكل الله و لا فى جمالى الا جماله و لا فى كينونتى الا كينونته و لا فى ذاتى الا ذاته و لا فى حركتى الا حركته و لا فى سكوتى الا سكوته و لا فى قلمى الا قلمه العزيز المحمود"[53] (بگو در هيكل و جمال و كينونيت و ذات و حركت و سكون و قلم من، جز هيكل و جمال و كينونيت و ذات و حركت و سكون و قلم خداوند ديده نمىشود). و در لوح روز ولادتش ادعا شده است كه در چنين وقتى، خداى لميلد و لميولد به دنيا آمد: "فيه وُلِدَ من لميلد و لميولد"![54] و به مريدانش سفارش كرده كه از خداوند (يعنى بهاء)، به حرمت گيسوانى كه بر چهرهاش افشان است درخواست حاجت كنند و بگويند: "اللهم انّى اسئلك بِشَعَراتِك التى يتحرّك على صفحات الوجه"![55] و بالاخره: خود را كسى دانسته كه جهان را آفريده، ولى (البته آن قدر مظلوم است كه) نمىگذارند يكى از مريدانش را ببيند: "انّ الذى خلق العالم لنفسه منعوه أن ينظر الى أحدٍ من احبائه"![56]
البته به محنت و ذلتش در زندان عكا و در چنگ مأموران سلطان عبدالمجيد عثمانى ننگريد، كه مقام اين آخدا، يا ميرزا خدا! به قدرى والا و بالاست كه به قول خود او در قصيده "ورقائيه": همه خدايان از اثر فرمان من خدا شدند و همه پروردگاران از حكم من پروردگار گشتند:
كلّ الالوه من رشح أمرى تألّهت
و كل الرّبوب عن طفح حكمى تربت[57] بر بنياد اين ادعاهاى شگفت، فرزند و جانشين بهاء، عباس افندى، نيز تصريح كرده است كه "مقام مظاهر قبل" يعنى پيامبران الهى و حضرت محمد(ص)، "نبوّت كبرى بود و مقام حضرت اعلى"، يعنى علىمحمد باب، "الوهيت شهودى و مقام جمال اقدس" يعني حسينعلي بهاء، "احديّت ذات هويت وجودى... "![58] و "... اين ظهور اعظم، نفس ظهور الله است، نه به عنوان تجلّى و مَجلى... "![59] و با اين كلام، راه را بر بهائيان (كه براى توجيه كلمات بهاء، به "مظهريت" و اين گونه حرفها متمسك مىشوند) يكسره مىبندد!
ميرزا آقاخان كرمانى و احمد روحى، اين ادعاى غريب ميرزا حسينعلى بهاء را آنقدر دور از عقل ميشمارند كه معتقدند جز افراد بيخرد، كسي اينگونه ادعاها را از مدّعيان آن نميپذيرد. لذا در "هشت بهشت" نوشتهاند: "ميرزاى مزبور، مردم را آن قدر... [كلمهاي توهينآميز به معناي مطيع چشم و گوش بسته] ديده كه به الوهيت هم قناعت نكرده، خود را خدا آفرين، بلكه بندهاى از بندگان خود را، خدا آفرين مىداند... خلاصه، غريبتر از اين خدا، آن احمقانى هستند كه اين مزخرفات بىمعنى را شنيده و تندردادهاند. "[60]
پي نوشت :
[1]ــ سيد سعيد زاهد زاهداني، بهائيت در ايران، تهران، مركز اسناد انقلاب اسلامي، 1380، صص120ــ112
[2]ــ محمدحسين حسيني جلالي، فهرس التراث، ج2، ص118
[3]ــ احمد كسروي، تاريخ مشروطه ايران، ج1، ص123
[4]ــ محمدحسين حسيني جلالي، همان، ج2، ص137، بخش: السيدكاظم بن قاسم الحسيني الرشتي الحائري.
[5]ــ ميرزا محمدتنكابني، رك: قصص العلماء، ص58
[6]ــ يوسف فضايي، شيخيگري و بابيگري و بهائيگري و...، صص38ــ35
[7]ــ سعيد زاهد زاهداني، همان، صص100ــ99
[8]ــ البته بعضي از مطالب مندرج در كتاب هشت بهشت، با بيان مطابقت ندارد كه در پاورقي كتاب توضيح داده شده است.
[9]ــ در رساله "سه مكتوب" ميگويد: طايفه بابيه جماعتياند كه "طاقت كشيدن بار شريعت عربي... و كولهبارهاي شيخ احمد احسايي را نياورده، طناب را بريده و از زير بار مذهب شيعه كه واقعاً لايتحمّل است بيرون خزيده، ولي... زير باز غُلُنبههاي عرفان سيدباب رفتهاند كه غصني است از همان دَوحه، و گردهاي است از همان نقشه. " رك: فريدون آدميت، اميركبير و ايران، ص444
[10]ــ كسروي نوشته است: ميرزاآقاخان كرماني و شيخ احمد روحي كرماني "نخست در ايران همچون ديگران شيعي ميبودهاند، سپس در... [اسلامبول] ازلي گرديدهاند و دختران صبح ازل را به زني گرفتهاند. سپس به يكباره بيدين گرديده و آشكاره "طبيعيگري" نمودهاند.... " (احمد كسروي، همان، ص136)
[11]ــ نسخه مورد مراجعه و استناد ما از اين كتاب، نسخه چاپي آن است كه مشخصاً كتابشناسي آن چنين است: چاپ سربي، بينا، بيتا، موجود در كتابخانه مؤسسه آموزشي ــ پژوهشي امامخميني قم.
[12]ــ در مقدمه هشت بهشت (ص الف) آمده است: "آقا سيدجواد كربلايي كه ا زحروف حيّ نقطه اول و مولد موطنش شيراز بوده است. "
[13]ــ هشت بهشت، ص29
[14]ــ نقطه بيان، مقصود عليمحمد باب است.
[15]ــ مقصود، ميرزا يحيي صبح ازل است.
[16]ــ منظور حسينعلي بهاء، بيانگذار نحله بهائيت است.
[17]ــ منظور، چگونگي انزواي صبح ازل است.
[18]ــ اين عبارت، تلفيقي از آيات 38 و 59 سوره انعام و 12 سوره يس است.
[19]ــ در تعريف شريعت بيان، به اين مطلب اشاره ميكنند (هشت بهشت، ص2).
[20]ــ همانجا.
[21]ــ هشت بهت، ص23؛ البته پيروان باب در بَدَشت (از توابع شاهرود) دين اسلام را منسوخ اعلام كردهاند. رك: سعيد زاهد زاهداني، همان، صص100ــ99
[22]ــ هشت بهشت، ص27
[23]ــ همان، ص3
[24]ــ همان، ص13
[25]ــ همان، ص19
[26]ــ همان، ص37
[27]ــ همانجا.
[28]ــ همان، ص232
[29]ــ همان، ص250ــ244
[30]ــ همان، ص263ــ262؛ يعني هركس ميتواند مهدي باشد و دليلي نيست بگوييم فقط يك نفر بخصوص (نظير حجهبن الحسن العسكري "عج") هم قائم و هم مهدي است.
[31]ــ همان، ص232
[32]ــ همان، ص284
[33]ــ رك: زندگاني و شخصيت شيخ انصاري قدّس سرّه، مرتضي انصاري، تهران، حسينعلي نوبان، چ3، 1369، ص110ــ109
[34]ــ ديّان به دست عوامل حسينعلي بهاء ترور شد.
[35]ــ هشت بهشت، ص303؛ من يُظهرهالله كسي است كه قرار بوده است خداوند او را پس از باب، ظاهر سازد و باب به كرات در آثار خود، از وي سخن گفته است.
[36]ــ همانجا.
[37]ــ همان، ص304
[38]ــ هشت بهشت، ص308، يكي از موارد آن است.
[39]ــ همان، ص309
[40]ــ همان، ص310
[41]ــ همان، ص311
[42]ــ همان، ص320
[43]ــ همانجا.
[44]ــ همان، ص309
[45]ــ صورتسازي و دزدي از اين و آن.
[46]ــ هشت بهشت، ص314
[47]ــ ريختن خونها.
[48]ــ همان، ص309
[49]ــ حسينعلي بها، مبين، 1308. ق، ص286
[50]ــ همان، ص308
[51]ــ همانجا.
[52]ــ همانجا.
[53]ــ همان، ص21
[54]ــ عبدالحميد اشراق خاوري، مائده آسماني، تهران، موسسه ملي مطبوعات امري، ج2، ص344؛ همچنين رك: عبدالحميد اشراق خاوري، "رساله ايام تسعه"، تهران، مؤسسه ملي مطبوعات امري، 121 بديع، ص50
[55]ــ ادعيه حضرت محبوب، مصر، 1339. ق، چاپ دوم، مؤسسه ملى مطبوعات امرى، ص 123، با توجه به بيان "فيضى" در كتاب: "بهاءالله"، ص 240، مبنى بر "افشان بودن گيسوان و محاسن ميرزاحسينعلى"، توجيه و پاسخ سيد مهدى گلپايگانى، مبلغ بهايى همدوره عباس افندى، مندرج در كتاب: "مصابيح هدايت"، ج 3، صص 27ــ26 را به ياد مىآوريم: "آخوندها اعتراض مىكنند درباره اللهم انى اسئلك بشعراتك...، سيد مهدى مىگويد: خدايى كه دست دارد و چشم دارد، مگر نبايد مو داشته باشد و شما مىدانيد اگر خدا با داشتن ساير اعضا سرش بىمو باشد البته كچل خواهد بود و ما بهائيان به خداى كچل اعتقاد نداريم"؟... اين كتاب، توسط لجنه ملى نشريات امرى، 1328. ش، در 647 صفحه 20 سطرى چاپ و منتشر شده است.
[56]ــ همان، ص233
[57]ــ رك: عباس افندي، مكاتيب، مطبعه كردستان العلميه، به اهتمام فرجالله زكيالكردي، مصر، 1330. ق، ج2، ص254؛ براي كل قصيده نيز رك: آثار قلم اعلي، مؤسسه ملي مطبوعات امري، 121 بديع، بخش 3، صص215ــ196
[58]ــ نصرالله رستگار، تاريخ صدرالصدور، ص207
[59]ــ همان، ص26
[60]ــ هشت بهشت، ص215؛ براي بازتاب ايرادات ازليان بر ادعاي خدايي حسينعلي بهاء در آثار خود بهاء، همچنين رك: حسينعلي بهاء، بديع، چاپ 1286. ق
منبع:ماه نامه زمانه - شماره 61
«هشت بهشت» ادعانامه فرقه ازلى عليه بهائيت
منبع:http://bahaism-articles.blogfa.com/8802.aspx
ماهنامه زمانه شماره 61
اختلاف و انشعاب را بايد عارضهاي طبيعي براي فرقههايي چون بابيه تلقي كرد. اساساً نزاع و كشمكش، بخشي از فرايند تبلور و زيست آنان را شكل ميدهد. در اين ميان، از قلم نيز به صورت ابزاري در اين ميدان استفاده شده است و نگارش كتب و رسالات عليه يكديگر قسمتي از رويارويي گروههاي منشعب با همديگر ميباشد. كتاب "هشت بهشت"، اثر مشترك ميرزا آقاخان كرماني و شيخ احمد روحي، با هدف بيان عقايد ازليان و رد طريقه بهائيت نمونهاي مثالزدني است كه در اين نوشتار معرفي شده است.
شيخ احمد احسائى سال 1166. ق در احساء (واقع در عربستان) به دنيا آمد و در جوانى براى كسب علم راهى عتبات عاليات شد و از مراجع بزرگ آن ديار مانند سيد مهدى بحرالعلوم، وحيد بهبهانى، شيخ جعفر كاشفالغطاء و صاحب رياض اجازاتى اخذ كرد. [1] بعد از مدتى به منظور زيارت آستان مبارك امام هشتم(ع) عازم ايران شد. در اين كشور فتحعلىشاه قاجار و عدهاي از شاهزادگان و رجال حكومت او را تكريم كردند. احسائي پس از چند سال اقامت در ايران و سفر به شهرهاى آن، به عتبات بازگشت و سرانجام به عربستان رفت و سال 1241 در نزديكى مدينه دار فانى را وداع گفت. جنازهاش را در قبرستان بقيع به خاك سپردند. [2]
شيخ احمد در بعضى از مسائل اعتقادى و كلامى، همچون معاد و معراج، داراى آرا و افكار شاذّى بود و اين امر، حرف و حديثهاى بسيارى نسبت به او در مجامع علمى شيعه ايران و عراق برانگيخت و حتى به تكفير وى توسط بزرگانى همچون حاج ملا محمدتقى "شهيد ثالث" (فقيه وارسته و پرنفوذ قزوين) انجاميد و موجب شد گروهى به نام "شيخيه" پديد آيد كه در تقابل با "متشرّعه" (عامّه شيعيان) قرار داشت. [3]
متأسفانه، شاگرد مشهور و تراز اول شيخ احمد، موسوم به سيد كاظم رشتى، [4] نيز كه پس از مرگ وى رهبرى شيخيان را به عهده گرفت، نتوانست بين اين گروه با ديگران التيام بخشد و حتى به علت تنديهايى كه نسبت به علماى شيعيِ مخالفِ خود داشت، [5] بر عمق اختلافات افزود و در نتيجه، انشعاب تازهاى كه با عنوان شيخيه بين شيعيان ايجاد شده بود در تاريخ، تثبيت شد. او هنگام وفات براى خود جانشينى معيّن نكرد.
پس از مرگ سيد كاظم رشتى (1259. ق) نزاع داغى ميان شاگردان و پيروان وى بهوجود آمد. گروهى رياست حاج محمد كريمخان در كرمان يا ميرزا شفيع تبريزى در آذربايجان را پذيرا شدند و عدهاى نيز پيرو سيد احمد پسر سيد كاظم گرديدند (وى مدت 36 سال رهبرى شيخيان عراق را بر عهده داشت). گروه ديگر نيز پيروى ميرزا علىمحمد شيرازى را قبول كردند كه آهنگى كاملاً جدا از ديگران مىنواخت. وى ابتدا ادعاى "بابيت" (و نيابت خاصّ حضرت ولى عصر "عج") را داشت و به همين مناسبت، پيروانش به "بابيه" شهرت يافتند. [6]
ميرزا علىمحمد باب، بعدها مدعيات بالاترى همچون قائميت و رسالت را مطرح ساخت و در اواخر سال 1264. ق براى اثبات عقايد خود و بهاصطلاح تشريح دين جديد، كتابى به نام "بيان" آورد كه به ادعاى وى، همتراز قرآن كريم و ناسخ آن بود![7]
باب، فردى به نام ميرزا يحيى صبح ازل را به جانشينى خود برگزيد، اما بعدها برادر بزرگش، حسينعلى بهاء (پيشواى بهائيان)، با او به رقابت و مخالفت برخاست و همين امر به انشعاب و انشقاق بابيه به دو گروه "ازلى" (پيروان صبح ازل) و "بهائى" (پيروان بهاء) منجر گرديد.
اين دو گروه، با هم ضدّيتى عميق و نبردى بىامان داشتند و عليه يكديگر به نگارش كتابها و رسالات گوناگونى دست زدند كه نمونه آن را در فرقه بهائيت، مىتوان در الواح حسينعلى بهاء (در كتاب اشراقات)، "لوح قرن" شوقى و نيز "اسرار الآثار" نوشته فاضل مازندرانى (مدخل "يحيى" و...) ديد. ديدگاه و اظهارات ازليان بر ضدّ بهاء و پيروان او را نيز، از جمله، مىتوان در كتاب "تنبيهالنائمين" (منتشر شده از سوى عزّيه: خواهر حسينعلى بهاء) و همچنين كتاب "هشت بهشت" مشاهده كرد.
كتاب "هشت بهشت"، را ميرزا آقاخان كرمانى و شيخ احمد روحى تأليف كرده كه از پيروان مكتب باب (شاخه ازلى) و هر دو داماد يحيى صبح ازلاند. اين كتاب، ضمناً حكم ادعانامه اين فرقه عليه بهائيان را دارد. مبناى فكرى و اعتقادى "هشت بهشت"، همان مطالب مندرج در كتاب "بيان" نوشته علىمحمد باب است و نويسندگان آن، خود را پيرو بيان معرفى كردهاند. [8]
ميرزا آقاخان، البته، نسبتى هم با "روشنفكرى سكولار" در عصر قاجار دارد و از همكاران ميرزا ملكمخان در روزنامه "قانون" بوده است، چنانكه مدتى نيز در اواخر عمر (همراه شيخ احمد روحي) در پايتخت عثمانى با مرحوم سيدجمالالدين اسدآبادى در خطّ تبليغ "اتحاد اسلام" گام زده است. نكته اخير، همراه تعرضات وى در بعضى از آثارش به باب و بابيان، [9] دستهاي از پژوهشگران را به اين نظر رسانده است كه آقاخان نخست به آيين باب گرويد و سپس تحت تأثير گرايش به غرب، در جهت تلفيق و التقاط فرهنگ اسلامى با تفكر جديد مغربزمين برآمد و در همين راه بود كه به اومانيسم (و درواقع: مذهب لامذهبى) رسيد كه تقيّد به هيچ آيينى (حتى بابيت) را برنمىتابد. [10] سير انديشه و احياناً تحولات و تناقضهاى فكرى او را بايد براساس اين ديدگاه ارزيابى كرد.
معرفى اجمالى كتاب "هشت بهشت"
كتاب "هشت بهشت"[11] اثر مشترك آقاخان كرمانى و شيخ احمد روحى است. البته در اينكه كدام يك بيشتر در نگارش آن سهيم بودهاند اختلاف وجود دارد. بههرروى، اين كتاب را بايد فلسفه نظرى شريعت بيان تعبير نمود كه افراد نامبرده تحت تأثير عقايد سيد جواد كربلايى (از پيروان اوليه باب و "حروف حىّ" او) آن را تأليف كردهاند. [12]
هدف از تأليف "هشت بهشت"، طبق گفتار نويسندگان آن، عبارت است از: 1ــ بيان عقايد ازليان؛ 2ــ ردّ طريقه بهائيت؛ 3ــ ذكر علل و اسباب تقسيم بابيه به دو گروه ازلى و بهائى؛ 4ــ بيان فلسفه مسلك جديد؛ 5ــ دادن اطلاعاتى راجع به تاريخ وقايع دوره اول بابيه؛ 6ــ شرح حال عده كثيرى از قدماي اين فرقه.
علت نامگذارى كتاب به هشت بهشت نيز، وجود هشت بابى است كه در اين مجموعه شرح داده شده است. [13] بابهاى هشتگانه كتاب از اين قرار است: باب اول: در حقوق الهيه، باب دوم: در تهذيب اخلاق، باب سوم: در تدبير و حكمت منزل، باب چهارم: در حقوق مدنيه، باب پنجم: در حقوق و نواميس عامّه، باب ششم: در حقوق ملكوتيه، باب هفتم: در احوال قيامت و دلائل ظهور قائم آل محمد(ص)، و باب هشتم: در وقايع قيامت و ظهور نقطه بيان و اصحاب او. [14]
از ديگر مطالب اين كتاب مىتوان به عناوين زير اشاره كرد: 1ــ مقدمه و بيان مختصرى از شرح حال و زندگى آقاخان كرمانى و شيخ احمد روحى؛ 2ــ تعريف شريعت بيان؛ 3ــ خصايص و امتيازات آن؛ 4ــ دعاوى اهل بيان؛ 5ــ مناسبات اين شرع با شرايع ديگر؛ 6ــ شرح حال حضرت ثمره؛ [15] 7ــ شرح حال عجل سامرى[16] و سرانجام در خاتمه بيان شرح فتنه صيلم[17] آمده است.
كتاب "هشت بهشت" را درواقع مىتوان آينه تمامنماى يك گروه بدعتگذار و نو دينى دانست؛ زيرا نويسندگان آن در جاىجاى كتاب درصددند اين مدعا را بيان كنند كه دين مبين اسلام متعلق به زمانهاى گذشته است و آنچه نياز بشر امروز است چيزى فراتر از اسلام و تعاليم آن است كه تعابير و اضافات جديدى را مىطلبد. البته نويسندگان كتاب در نوشته خود تماماً از آيات و روايات اسلامى استفاده كرده، اما بر پيكر اين همه، لباسى از تأويلات جديد پوشاندهاند؛ تأويلاتى كه البته در درستى و بجايى آنها جاى هزاران حرف است. چنانكه وجود عناوينى همچون ظهور قائم آل محمد(ص)؛ عِجل (گوساله) سامرى...، نشاندهنده آن است كه اينان تحت تأثير ادبيات اسلامى در پى تأسيس مفاهيم دينى جديد بودهاند؛ گرايش و نحلهاى كه البته هيچگاه نتوانست در جامعه اسلامى ايران رشد و بالندگى طبيعى و معقول را بيابد و لاجرم، دانسته و ندانسته، ابزارى در دست قدرتهاى استعمارى آن زمان گرديد.
اما آنچه جنبش نودينى بابى ــ ازلى را به لحاظ تأثير تاريخى، تا حدودى مؤثر و لاجرم داراى اهميت بحث مىسازد، حضور و نفوذ عدهاي از هواداران (يا منسوبان به اين) جنبش همچون يحيى دولتآبادى در بين مشروطهخواهان سكولار است.
اما بايد توجه كرد كه متن "هشت بهشت" به گونهاى است كه خواننده را دچار سردرگمى و تحيّر مىكند؛ زيرا نويسندگان آن، مدعياند كه آيين بيان، تعريفى نو از انديشه الهى است، اما خواننده نكتهسنج آنچه در كتاب مىخواند تغييرات ظاهرى در عناوين و آداب اسلامى است. مثلاً در آيه "ما فرّطنا فى الكتاب من شىء و لا رطباً و لا يابساً الا فى كتاب مبين و انّ فى البيان حكم كل شىء كل شىء احصيناه فى امام مبين"، [18] لفظ مبين و بيان را دال بر دين جديد مىدانند. اينان اصرار دارند كه بگويند آيين اختراعىشان جامع همه اديان است[19] و در عين اينكه ناسخ اديان ديگر نيست، [20] اديان ديگر را مطرود مىسازد. [21] از طرفى اعتراف كردهاند كه "دين اسلام، جامع و عقلانى است"، [22] ولى در عبارتى ديگر، بعضى از احكام اسلام مانند حجاب و حرمت شرب خمر را نسبى دانسته[23] و گفتهاند: "... همچنين احكام شريعت اسلام مناسب به عصر جاهلي و عشاير و اقوام وحشى باديهنشين است و هرگز مردم متمدن را سيراب نتواند كرد. "[24]
آنان، با اينكه به عقلانيت اسلام معترفاند، در جايى نوشتهاند: "دين [اسلام] با عقل سازگار نيست و آن كس كه توانست دين را با عقل سازگار كند شيخ احمد احسائى بود و بعد از آن در ظهور بيان [مرام باب]، روح شرع و حكمت، يكي شد. "[25]
گذرى بر تعاليم مسلك ازلى
سازندگان اين نحله شبهمذهبى، با چند تغيير (بىمبنا) در احكام اسلام، نبوغ! خود را آشكار كردهاند و توقع هم دارند كه با اين عمل، دنيايى نو بسازند! مثلاً نماز در مسلك ازلى نوزده ركعت است (صبح 6 ركعت؛ ظهر 3 ركعت؛ عصر 4 ركعت؛ مغرب 3 ركعت و عشا نيز 3 ركعت) و اذان و اقامه نمازها نيز شكلى جديد يافته است. روزه نيز نوزده روز است كه قبل از عيد نوروز گرفته مىشود. [26] حج آنان هم در شهر شيراز و زادگاه علىمحمد باب بهجا آورده مىشود. [27] بسيار خوب، با اين تغييرات چه انقلابى ايجاد مىشود؟!
در اين كتاب عناوينى چون حجهالله، امام زمان، دجّال، قائم آلمحمد نيز آمده است كه هر كدام از آنها مصاديق خاص و خودتراشيدهاى دارند. مثلاً دجال را ميرزا آقاسى مىدانند[28] و معتقدند كه قائم آل محمد بايد سيدى باشد ايرانى كه در آخرالزمان به دنيا مىآيد و قيام مىكند و او همان علىمحمد باب است. [29] پس بين امام زمان(ع) كه در قرن سوم هجرى غايب شد با قائم آل محمد تفاوت وجود دارد! به عبارتى ديگر، اينان به مهدويت نوعى معتقدند نه مهدويت شخصى. [30] سفيانى نيز در اين كتاب حاج محمد كريمخان كرمانى معرفى شده است. [31]
كتاب "هشت بهشت"، ضمناً در زمينه تبليغ به سود گروه و مسلك خاص از طريق دروغپردازى و تحريف واقعيات تاريخى نيز، يد طولايى دارد. نويسندگان، مدعياند كه بزرگوارانى چون شيخ مرتضى انصارى ــ آن عالم فرهيخته ــ در پى اظهار دوستى و مودّت با اين گروه بودهاند، يا حاج ملا على كنى خود را حامى ازليها مىدانست و حاج ملا هادى سبزوارى برايشان شعر مىسرود. [32] و اين در حالى است كه شيخ انصارى، به روايت شاگردش، حاج ميرزا نصراللَّه تراب دزفولى، در كتاب "لمعاتالبيان" حتى نسبت به سيد كاظم رشتى احتياط مىكرد و او را لايق در تصرّف مال امام(ع) نمىدانست، [33] چه رسد به باب و صبح ازل! حاج ملا على كنى نيز فقيه متنفذ تهران در عصر ناصرالدينشاه بود كه به گواه اسناد و مدارك موجود، از مخالفان سرسخت و پابرجاى باب به شمار ميرفت و نوشته او در اين زمينه را مىتوان در كتاب "عهد اعلى... " (از منابع بهائى و نوشته ابوالقاسم افنان) ديد. حاج ملا هادى سبزوارى نيز حكيم پارسا و نامآشناى شيعه در عهد ناصرى است كه در زندگىنامه خودنوشت خويش، بخش مربوط به ايام تحصيل در اصفهان، پايه علمى شيخ احمد احسائى را نازل شمرده و در منظومه حكمت خويش نيز، قسمت مربوط به بحث از اصالت وجود، ادعاى احسائى مبنى بر اصالت داشتن وجود و ماهيت (هر دو) را خرق اجماعى ناشى از راه نيافتن به كنه مطلب دانسته است. وقتى كه شخصى چون احسائى در نظر حكيم سبزوارى چنين رتبتى داشته باشد، تكليف امثال باب و ازل با آن مدعيات عجيب و غريب معلوم است!
انشعاب در بابيت و بهائيت
پس از اعدام علىمحمد باب، فرقه هوادار او، بر اثر ادعاى چند تن از پيروان او دچار انشعابات متعدد گرديد: 1ــ ميرزا اسدالله ديّان كه كاتب صبح ازل بود؛ [34] 2ــ ميرزا عبدالله متخلص به غوغا؛ 3ــ حسين ميلانى مشهور به حسينجان؛ 4ــ كاشانى؛ 5ــ اصفهانى؛ 6ــ ميرزا محمد نبيل. اين شش نفر كه جزء اولين پيروان اين فرقه بودند ادعاى من يظهره اللهى و خليفه اللهى كردند. [35] البته، اين همه، غير از يحيى صبح ازل بود كه از نظر نويسندگان "هشت بهشت"، وصىّ واقعى باب بهشمار ميرفت (و چنانكه گفتيم، بعداً با رقابت و مخالفت سخت برادر بزرگش روبهرو شد و اين امر، به افتراق بابيه به ازليان و بهائيان منجر گرديد).
به نوشته نويسندگان "هشت بهشت": "در ميان مدعيان مزبور، آن كس كه در اين آشفتهبازار توانست كار خود را پيش برد ميرزا حسينعلى معروف به "بهاءالله" بود كه نحله بهائيت را بنيان گذارد. "[36] در "هشت بهشت" آمده است: "آقاجان كچل صابونفروش كاشانى كه سامرى وقت بود طريقه مداهنه و چاپلوسى را پيش گرفت. ميرزا حسينعلى بيچاره را به اين طمع انداخت. آن گوساله نيز مخفيانه به تدارك پرداخت. "[37] نويسندگان "هشت بهشت" با اين پيشپرده، به سراغ حسينعلى بهاء رفته و صابونفروش (مشاور بهاء) را "سامرى" امت و خود بهاء را نيز عِجل (گوساله) سامرى خطاب كردهاند. طبق گفته اينان: فعاليت بهائيت بر دو پايه اصلى استوار است: 1ــ دروغ و داستانسرايى؛ 2ــ قتل مخالفان خويش. [38]
جالب اين است كه به گزارش "هشت بهشت": بهائيت نيز بعد از مرگ بهاء (1309. ق)[39] دچار تشتت و تفرقه شد و افرادى از آنها به خيالاتى افتادند كه بعضاً برايشان هزينهاى سنگين (= ترور) را دربرداشت: 1ــ ميرزا زرندى موسوم به نبيل، "در اين اثنا به خيال داعيه افتاد... پسران خدا خبردار شده دو نفر فرستادند آن لنگ بيچاره را خفه كردند. "[40] 2ــ "پهلوان كچل صابونپز... به حيفا رفت و در آنجا رأيت دعوى برافراشت.... عباس افندى نيز در مقابل، كاغذى به خط ميرزا حسين بها (پدرش) بيرون آورد كه اى اعضاى من عبد حاضر مدتهاست كافر و مرتد شده... آنگاه به سيف قهر او را بزنيد... ناچاراً... باز اظهار ندامت كرده عود به قراول خود نمود. "[41] 3ــ جعفر كفاش با سيد اسماعيل صباغ با چند نفر ديگر در يزد اين ادعا را دارند؛ [42] 4ــ حاج ميرزا احمد مشرفزاده كرمانى نيز در بمبئى اوراق و الواح بسيار چاپ نموده است. [43]
تعابيرى كه در "هشت بهشت" نسبت به بهائيت آمده تعابيرى بسيار تند و گزنده است كه نشاندهنده خشم بسيار نويسندگان آن نسبت به دكانسازى رقيب، و رقيب دكانساز، ميباشد. نمونههايى از اين تعابير چنين است: "و هر يك از اصحاب خود را عناوينى جديد بخشيد. تابعين ميرزا حسينعلى در بلاد ايران و روم [عثمانى] به اغواء و اضلال مردم مشغول شدند... و الواح خوشخط بىمعنى زحرف و به هر هوشيار نمود... و براى هر يك از اين اوباش بىحس و بىشعور كه چون يربوع كور از هر شعاع و نورى بىبهره و محروم بودند آن قدر تمجيد و تبجيل، لفظاً و كتباً، گفت و نوشت كه براى آن بيچارگان احمق هم امر مشتبه شد.. و عجبتر اينكه اين اشخاص از رذالت فطرت و فساد اخلاق و كراهت صورت و سيرت، آن قدر جاهل و بىشعور و چشمبسته مىباشند... آن قدر قشرى و احمق و چشمبسته و مقلد هستند كه گويا رايحه علم و تحقيق به مشامشان نرسيده" است. [44]
تصوير ميرزا حسينعلى بهاء (پيشواى بهائيان) از نگاه نويسندگان "هشت بهشت"، و در واقع از ديدگاه ازليان، چنين است: "ميرزا هم جز اباطيل و اكاذيب و قصص بىاصل و دروغ چيزى بهدست نداد. در كلمات اين خدا اين قدر ساختهكارى و تصنّع و استراق[45] موجود است كه هيچ ذهن سليمى نمىتواند تصور كند.... در وقت نزول آيات خودش با يك صداى كريهِ مُنكَرِ بسيار خنكى راه مىرود... و كچلك هم قلم اعلى را برداشته و روى كاغذ خطهاى لايقرء مىكشد.... "[46] در جاى ديگر نوشتهاند: "شگفتتر از همه چيز اينكه آقا ميرزا خدا [= حسينعلى بهاء] بعد از اين همه ظلمهاى فاحش و نابكاريهاى بَيِّن و خيانتهاى آشكار و دزديهاى برملا و سفك دماء[47] و قتل نفوس و غصب حقوق و نقض عهود، خود را حسين مظلوم... مىخواند"![48]
ادعاى غريب حسينعلى بهاء: من خداي خدايانم!
نويسندگان "هشت بهشت"، در عبارات فوق، از ميرزا حسينعلى بهاء، به تعريض با تعابيرى چون "خدا" و "آقا ميرزا خدا" ياد كردهاند؛ تعابيرى كه تعريض به ادعاى خدايى توسط بهاء دارد. از جمله ايرادهاى مهمى كه مخالفان حسينعلى بهاء (از هر گروه و دسته) به وى گرفتهاند و چنانكه مىبينيم در كتاب "هشت بهشت" نيز بازتاب آشكار دارد، ادعاى الوهيت از سوى بهاء است كه منشأ آن هم بعضى از سخنان حسينعلى است كه صراحتاً بوى ادعاى خدايى، بلكه خدا آفرينى، مىدهد. به عنوان مثال ميتوان به اين سخن كه در زندان عكا نوشته است اشاره كرد: "انّه لا اله الا انا المسجون الفريد"[49] (نيست خدايى جز من زندانى يكتا)! نيز او در كتاب "مبين" نوشته است: "ينادى المنادى بين الارض و السماء السجن لله المقتدر العزيز الفريد"[50] (منادى بين زمين و آسمان ندا مىكند كه: زندان، ويژه خداى تواناى عزيز يكتاست). نيز: "قد افتخر هواء السجن بما صعد اليه نفس الله لو كنتم من العارفين"[51] (به تحقيق افتخار مىكند هواى زندان به سبب آنچه را كه بالا رفت به سوى آن نَفَس خدا، اگر باشيد شما از دانايان). نيز: "تفكّر فى الدنيا و شأن اهلها، انّ الذى خلق العالم لنفسه قد حبس فى اخرب الديار بما اكتسبت ايدى الظالمين"[52] (در خصوص دنيا و حالات مردم آن بينديش، زيرا آن كس كه جهان را براى خود خلق كرد، در خرابترين مكانها زندانى ستمگران است). نيز: "قل لايرى فى هيكلى الا هيكل الله و لا فى جمالى الا جماله و لا فى كينونتى الا كينونته و لا فى ذاتى الا ذاته و لا فى حركتى الا حركته و لا فى سكوتى الا سكوته و لا فى قلمى الا قلمه العزيز المحمود"[53] (بگو در هيكل و جمال و كينونيت و ذات و حركت و سكون و قلم من، جز هيكل و جمال و كينونيت و ذات و حركت و سكون و قلم خداوند ديده نمىشود). و در لوح روز ولادتش ادعا شده است كه در چنين وقتى، خداى لميلد و لميولد به دنيا آمد: "فيه وُلِدَ من لميلد و لميولد"![54] و به مريدانش سفارش كرده كه از خداوند (يعنى بهاء)، به حرمت گيسوانى كه بر چهرهاش افشان است درخواست حاجت كنند و بگويند: "اللهم انّى اسئلك بِشَعَراتِك التى يتحرّك على صفحات الوجه"![55] و بالاخره: خود را كسى دانسته كه جهان را آفريده، ولى (البته آن قدر مظلوم است كه) نمىگذارند يكى از مريدانش را ببيند: "انّ الذى خلق العالم لنفسه منعوه أن ينظر الى أحدٍ من احبائه"![56]
البته به محنت و ذلتش در زندان عكا و در چنگ مأموران سلطان عبدالمجيد عثمانى ننگريد، كه مقام اين آخدا، يا ميرزا خدا! به قدرى والا و بالاست كه به قول خود او در قصيده "ورقائيه": همه خدايان از اثر فرمان من خدا شدند و همه پروردگاران از حكم من پروردگار گشتند:
كلّ الالوه من رشح أمرى تألّهت
و كل الرّبوب عن طفح حكمى تربت[57] بر بنياد اين ادعاهاى شگفت، فرزند و جانشين بهاء، عباس افندى، نيز تصريح كرده است كه "مقام مظاهر قبل" يعنى پيامبران الهى و حضرت محمد(ص)، "نبوّت كبرى بود و مقام حضرت اعلى"، يعنى علىمحمد باب، "الوهيت شهودى و مقام جمال اقدس" يعني حسينعلي بهاء، "احديّت ذات هويت وجودى... "![58] و "... اين ظهور اعظم، نفس ظهور الله است، نه به عنوان تجلّى و مَجلى... "![59] و با اين كلام، راه را بر بهائيان (كه براى توجيه كلمات بهاء، به "مظهريت" و اين گونه حرفها متمسك مىشوند) يكسره مىبندد!
ميرزا آقاخان كرمانى و احمد روحى، اين ادعاى غريب ميرزا حسينعلى بهاء را آنقدر دور از عقل ميشمارند كه معتقدند جز افراد بيخرد، كسي اينگونه ادعاها را از مدّعيان آن نميپذيرد. لذا در "هشت بهشت" نوشتهاند: "ميرزاى مزبور، مردم را آن قدر... [كلمهاي توهينآميز به معناي مطيع چشم و گوش بسته] ديده كه به الوهيت هم قناعت نكرده، خود را خدا آفرين، بلكه بندهاى از بندگان خود را، خدا آفرين مىداند... خلاصه، غريبتر از اين خدا، آن احمقانى هستند كه اين مزخرفات بىمعنى را شنيده و تندردادهاند. "[60]
پي نوشت :
[1]ــ سيد سعيد زاهد زاهداني، بهائيت در ايران، تهران، مركز اسناد انقلاب اسلامي، 1380، صص120ــ112
[2]ــ محمدحسين حسيني جلالي، فهرس التراث، ج2، ص118
[3]ــ احمد كسروي، تاريخ مشروطه ايران، ج1، ص123
[4]ــ محمدحسين حسيني جلالي، همان، ج2، ص137، بخش: السيدكاظم بن قاسم الحسيني الرشتي الحائري.
[5]ــ ميرزا محمدتنكابني، رك: قصص العلماء، ص58
[6]ــ يوسف فضايي، شيخيگري و بابيگري و بهائيگري و...، صص38ــ35
[7]ــ سعيد زاهد زاهداني، همان، صص100ــ99
[8]ــ البته بعضي از مطالب مندرج در كتاب هشت بهشت، با بيان مطابقت ندارد كه در پاورقي كتاب توضيح داده شده است.
[9]ــ در رساله "سه مكتوب" ميگويد: طايفه بابيه جماعتياند كه "طاقت كشيدن بار شريعت عربي... و كولهبارهاي شيخ احمد احسايي را نياورده، طناب را بريده و از زير بار مذهب شيعه كه واقعاً لايتحمّل است بيرون خزيده، ولي... زير باز غُلُنبههاي عرفان سيدباب رفتهاند كه غصني است از همان دَوحه، و گردهاي است از همان نقشه. " رك: فريدون آدميت، اميركبير و ايران، ص444
[10]ــ كسروي نوشته است: ميرزاآقاخان كرماني و شيخ احمد روحي كرماني "نخست در ايران همچون ديگران شيعي ميبودهاند، سپس در... [اسلامبول] ازلي گرديدهاند و دختران صبح ازل را به زني گرفتهاند. سپس به يكباره بيدين گرديده و آشكاره "طبيعيگري" نمودهاند.... " (احمد كسروي، همان، ص136)
[11]ــ نسخه مورد مراجعه و استناد ما از اين كتاب، نسخه چاپي آن است كه مشخصاً كتابشناسي آن چنين است: چاپ سربي، بينا، بيتا، موجود در كتابخانه مؤسسه آموزشي ــ پژوهشي امامخميني قم.
[12]ــ در مقدمه هشت بهشت (ص الف) آمده است: "آقا سيدجواد كربلايي كه ا زحروف حيّ نقطه اول و مولد موطنش شيراز بوده است. "
[13]ــ هشت بهشت، ص29
[14]ــ نقطه بيان، مقصود عليمحمد باب است.
[15]ــ مقصود، ميرزا يحيي صبح ازل است.
[16]ــ منظور حسينعلي بهاء، بيانگذار نحله بهائيت است.
[17]ــ منظور، چگونگي انزواي صبح ازل است.
[18]ــ اين عبارت، تلفيقي از آيات 38 و 59 سوره انعام و 12 سوره يس است.
[19]ــ در تعريف شريعت بيان، به اين مطلب اشاره ميكنند (هشت بهشت، ص2).
[20]ــ همانجا.
[21]ــ هشت بهت، ص23؛ البته پيروان باب در بَدَشت (از توابع شاهرود) دين اسلام را منسوخ اعلام كردهاند. رك: سعيد زاهد زاهداني، همان، صص100ــ99
[22]ــ هشت بهشت، ص27
[23]ــ همان، ص3
[24]ــ همان، ص13
[25]ــ همان، ص19
[26]ــ همان، ص37
[27]ــ همانجا.
[28]ــ همان، ص232
[29]ــ همان، ص250ــ244
[30]ــ همان، ص263ــ262؛ يعني هركس ميتواند مهدي باشد و دليلي نيست بگوييم فقط يك نفر بخصوص (نظير حجهبن الحسن العسكري "عج") هم قائم و هم مهدي است.
[31]ــ همان، ص232
[32]ــ همان، ص284
[33]ــ رك: زندگاني و شخصيت شيخ انصاري قدّس سرّه، مرتضي انصاري، تهران، حسينعلي نوبان، چ3، 1369، ص110ــ109
[34]ــ ديّان به دست عوامل حسينعلي بهاء ترور شد.
[35]ــ هشت بهشت، ص303؛ من يُظهرهالله كسي است كه قرار بوده است خداوند او را پس از باب، ظاهر سازد و باب به كرات در آثار خود، از وي سخن گفته است.
[36]ــ همانجا.
[37]ــ همان، ص304
[38]ــ هشت بهشت، ص308، يكي از موارد آن است.
[39]ــ همان، ص309
[40]ــ همان، ص310
[41]ــ همان، ص311
[42]ــ همان، ص320
[43]ــ همانجا.
[44]ــ همان، ص309
[45]ــ صورتسازي و دزدي از اين و آن.
[46]ــ هشت بهشت، ص314
[47]ــ ريختن خونها.
[48]ــ همان، ص309
[49]ــ حسينعلي بها، مبين، 1308. ق، ص286
[50]ــ همان، ص308
[51]ــ همانجا.
[52]ــ همانجا.
[53]ــ همان، ص21
[54]ــ عبدالحميد اشراق خاوري، مائده آسماني، تهران، موسسه ملي مطبوعات امري، ج2، ص344؛ همچنين رك: عبدالحميد اشراق خاوري، "رساله ايام تسعه"، تهران، مؤسسه ملي مطبوعات امري، 121 بديع، ص50
[55]ــ ادعيه حضرت محبوب، مصر، 1339. ق، چاپ دوم، مؤسسه ملى مطبوعات امرى، ص 123، با توجه به بيان "فيضى" در كتاب: "بهاءالله"، ص 240، مبنى بر "افشان بودن گيسوان و محاسن ميرزاحسينعلى"، توجيه و پاسخ سيد مهدى گلپايگانى، مبلغ بهايى همدوره عباس افندى، مندرج در كتاب: "مصابيح هدايت"، ج 3، صص 27ــ26 را به ياد مىآوريم: "آخوندها اعتراض مىكنند درباره اللهم انى اسئلك بشعراتك...، سيد مهدى مىگويد: خدايى كه دست دارد و چشم دارد، مگر نبايد مو داشته باشد و شما مىدانيد اگر خدا با داشتن ساير اعضا سرش بىمو باشد البته كچل خواهد بود و ما بهائيان به خداى كچل اعتقاد نداريم"؟... اين كتاب، توسط لجنه ملى نشريات امرى، 1328. ش، در 647 صفحه 20 سطرى چاپ و منتشر شده است.
[56]ــ همان، ص233
[57]ــ رك: عباس افندي، مكاتيب، مطبعه كردستان العلميه، به اهتمام فرجالله زكيالكردي، مصر، 1330. ق، ج2، ص254؛ براي كل قصيده نيز رك: آثار قلم اعلي، مؤسسه ملي مطبوعات امري، 121 بديع، بخش 3، صص215ــ196
[58]ــ نصرالله رستگار، تاريخ صدرالصدور، ص207
[59]ــ همان، ص26
[60]ــ هشت بهشت، ص215؛ براي بازتاب ايرادات ازليان بر ادعاي خدايي حسينعلي بهاء در آثار خود بهاء، همچنين رك: حسينعلي بهاء، بديع، چاپ 1286. ق
منبع:ماه نامه زمانه - شماره 61
-
- فعّال
- پست: 339
- تاریخ عضویت: جمعه 22 آذر 1387, 9:23 pm
پاسخ: مقالات دیگران(2)
60. ایران سهراب
بهائیت و رژیم های چاد و فیلیپین
منبع:سایت ایران سهرابhttp://www.iransohrab.ir
به نقل از:http://anti-bahai.blogsky.com/page/10/
پس از جنگ جهانی دوم، رژیمهای وابسته و دیکتاتور در کشورهای مختلف ، قدرت را به دست گرفتند و اختناقی سنگین را بر مردم خویش حاکم کردند. متقابلا آزادیخواهان نیز برای رهایی از یوغ این رژیمها به مقابله پرداختند و در نتیجه زندانها پر از نخبگان و فرزانگان آن کشورها شد.
در بررسی عملکرد بهائیت در این کشورها ، منابع بهائی ناخواسته به مطالبی اشاره کردهاند که حیرتانگیز است و پرده از اسرار مگوبرمی دارد و نقش بهائیت را در خدمت به دیکتاتورهای این کشورها روشن میسازد و آن اینکه یکی از اقدامات بهائیان، عملیات تبلیغ بر روی زندانیان سیاسی بوده است تا بدین ترتیب آنها را از جرگه مخالفان خارج ساخته و در صف وفاداران به حکومتها قرار دهند. در زیر با نحوه اجرای این سیاست در دو کشور چاد (آفریقا) و فیلیپین (آسیا) آشنا میشویم:
پس از جنگ جهانی دوم، رژیمهای وابسته و دیکتاتور در کشورهای مختلف ، قدرت را به دست گرفتند و اختناقی سنگین را بر مردم خویش حاکم کردند. متقابلا آزادیخواهان نیز برای رهایی از یوغ این رژیمها به مقابله پرداختند و در نتیجه زندانها پر از نخبگان و فرزانگان آن کشورها شد.
در بررسی عملکرد بهائیت در این کشورها ، منابع بهائی ناخواسته به مطالبی اشاره کردهاند که حیرتانگیز است و پرده از اسرار مگوبرمی دارد و نقش بهائیت را در خدمت به دیکتاتورهای این کشورها روشن میسازد و آن اینکه یکی از اقدامات بهائیان، عملیات تبلیغ بر روی زندانیان سیاسی بوده است تا بدین ترتیب آنها را از جرگه مخالفان خارج ساخته و در صف وفاداران به حکومتها قرار دهند. در زیر با نحوه اجرای این سیاست در دو کشور چاد (آفریقا) و فیلیپین (آسیا) آشنا میشویم:
چاد
این کشور در دوران استعمار، مستعمره فرانسه بوده و به دلیل مقاومت مسلمانان، فرانسه جنایات گستردهای در قتل علما و از بین بردن مساجد، مدارس قرآن و آثار اسلامی مرتکب شد. 1 سال 1960 این کشور استقلال یافت اما فرانسویان هنگام خروج، اداره چاد را به افراد مسیحی سپردند که این سیطره تا سال 1990 ادامه داشت و از جمله از سال 1960 تا سال 1975 ژنرال مسیحی تمبلبای قدرت را در دست داشت. او در سال 1962 تمام احزاب به استثنای یک حزب را منحل کرد که این امر میزان آزادی و مشارکت سیاسی را در رژیم او نشان میدهد.2
در دوران 30 ساله (1990 ـ 1960) به دلیل فشار همهجانبه بر مسلمانان و وضع مالیاتهای سنگین، زمینه برای قیام آنها فراهم شد که با مبارزات فراوان و تحمل زندان و شکنجه و سختیهای فراوان، سرانجام در سال 1990 مسلمانان که در «جنبش نجات ملی» مجتمع شده بودند، قدرت را در دست گرفتند.3
اینک ببینیم که عناصر بهائی در دوران پس از استقلال چاد (سال 1960 به بعد) در این کشور چه نقشی را ایفا میکردند؟ در این زمینه شاید بیان یک مورد ما را بسنده باشد چرا که در خانه اگر کس است، یک حرف بس است. به نوشته مجله «اخبار امری» یک معلم بهائی در یکی از شهرهای چاد پس از هماهنگی با مسؤولان زندان برای تبلیغ، میان زندانیان میرود. او پس از چند هفته با ارسال نامه، گزارشی از اقدامات خود و بازخورد آن را برای نشریه مذکور بیان میکند: «رئیس زندان شهر بایبوکام به من اطلاع داد که یک نفر زندانی میخواهد تسجیل [=بهائی] شود» وی سپس ضمن ابراز شادمانی از این خبر بر مقاومت آن فرد در مقابل بازجویان تصریح میکند و میگوید: «بخصوص که زندانی مذکور هرگز مایل نبوده چیزی را اقرار کند» او وقتی به سراغ زندانی میرود، متوجه میشود که او در حقیقت به بهائیت ایمان نیاورده و برای فرار از شکنجه، به این فرقه تمسک جسته است. مبلغ بهائی مینویسد: «به ملاقاتش رفتم ولی اظهار داشت که از وقتی که یکی از رفقای او بهائی شده، اولیای زندان نسبت به او مهربان شده و دیگر از تهدید و تخویف خبری نیست. رئیس زندان هم تأیید کرد که از وقتی که آنها بهائی شدهاند، نسبت به آنها سختگیری نمیشود.» 4
در منابع بهائی، مورد مشابه دیگری از فعالیت بهائیان بر زندانیان سیاسی ـ اما هزاران کیلومتر دورتر از چاد یعنی در قاره آسیا و کشور فیلیپین ـ وجود دارد که از یک هماهنگی کامل میان بهائیت با رژیمهای دیکتاتوری برای شکستن روحیه مقاومت در آزادیخواهان حکایت میکند که در ادامه به آن میپردازیم:
فیلیپین
ابتدا مستعمره اسپانیا بود اما پس از درگیری با امریکا که به شکست اسپانیا انجامید، این کشور در سال 1898 در برابر 20 میلیون دلار به امریکا واگذار شد.5 پس از آن تا سال 1946 در استعمار امریکا قرار داشت. در این دوران امریکاییها به منظور مسخ فرهنگی مسلمانان اقداماتی انجام دادند که تعداد بیشتر کلیساها از مساجد در اکثر شهرهای مسلماننشین از آن جمله است. فشار زائدالوصف امریکا بر مسلمانان در دوران استعمار و سپس استقلال ظاهری ـ و ادامه سلطه امریکا توسط حکومتهای دستنشانده ـ موجب شد که مسلمانان جبهه آزادیبخش مورورا پایهگذاری کنند که این جبهه با انشعاباتی که در آن صورت گرفت بعدها نیز به مبارزات خویش ادامه داد.
در اوضاعی که دولت فیلیپین روابط عمیقی با ایالات متحده دارد و سیاست اسلامزدایی توسط امریکا در فیلیپین دنبال میشود و مسلمانان مبارزات مستمری را برای حفظ هویت اسلامی و احقاق حقوق مسلم خویش آغاز کردهاند بهائیت وارد این کشور میشود. توضیح آن که:
هنگامی که رژیم دست نشانده امریکا در فیلیپین با خشونت حکمرانی میکرد، هزاران نفر از آزادیخواهان بر ضد آن قیام کردند و به زندانهای مخوف افتادند، چرا که آنها حضور پایگاههای امریکایی را در کشور خود بر نمیتافتند.
در این اوضاع بهائیت دست به کار ودولت فیلیپین که میدانست آموزههای این فرقه چه نقش مهمی در حرکتهای کلی و ضد استعماری دارد، بشدت از آنها حمایت کرد و تمام امکانات را در اختیارشان قرار داد تا به راحتی و با دست باز به فعالیت بپردازند در این میان، مبارزان فیلیپینی بویژه در مناطق مسلماننشین که جزء اصلیترین هدفهای تبلیغی گروههای بهائی بودند به نقش منفی و استعماری این هیاتها پی برده و به مقابله با آنها پرداختند و از جمله در یک عملیات غافلگیرانه و هشدار دهنده، 3 تن از مبلغان بهائی را که از ایران به آن نواحی رفته بودند، اعدام انقلابی کردند و با این اقدام خود، ضمن وارد آوردن شوک سنگین به تشکیلات بهائیت، پیام خود را نیز به آنها تفهیم نمودند.
برای پی بردن به نقش منفی ومخرب این فرقه در آن کشور کافی است بدانیم در شرایطی که خانوادههای زندانیان سیاسی امکان ملاقات با عزیزان خود را نداشتند،دولت فیلیپین اجازه داده بود که هیاتهای تبلیغی بهائی به میان زندانیان برود تا باکسب خبر و شکار مبارزان، ضمن ایجاد شکاف در محبوسان، روحیه انقلابی را نیز در آنان بخشکانند. گزارش زیر که در نشریه رسمی بهائیان استخراج شده است، به خوبی نقش مخرب فرقه مذکور را از زبان یک زن بهائی به نام حشمت الله اشراقیان که از سوی بهائیان ایران برای تبلیغ به آن کشور رفته بود،نشان میدهد:
بنابر دعوت محفل مقدس ملی، به مانیلا رفتم. خانمی از مهاجرین امریکایی و... مهماندار من بودند، خیلی محبت و احترام فوقالعاده نمودند. روز بعد، برنامه صحبت در زندان بود... دکتر مهاجر و اشراقیان هم هفته قبل از زندان دیدن کردند، نمیدانم برایتان نوشتهام یا نه ؟
عده زندانیان 9 هزار نفر است. آنهایی که محکوم به مجازات سخت یا حبس ابد یا محکوم به مرگ هستند، در این زندان میباشند. قریب یکسال و نیم پیش، امر مبارک [=بهائیت] به داخل زندان نفوذ نمود. هم اکنون 900 بهائی در آنجا داریم... رئیس زندان میگفت: ای کاش که همه بهائی شوند تاما از شر [مبارزین] خلاص شویم. مقامات مربوطه احترام فوق العاده به امر میگذارند. بهائیان در سر تاسر فیلیپین آزادند که از زندان [بهائی] درآن تشکیل میشود.
در میان این نفوس یعنی [زندانیان] دکتر و وکیل و دانشجویان دانشگاه و غیره هستند. وارد شدن به زندان حتی برای اقوام زندانیان کار آسانی نیست. باید اجازه مخصوص از چندین محل بگیرند، آن وقت از پشت میلههای زندان صحبت کنند، حتی کشیشهای کاتولیک. ولی برای بهائیان همین که در ماشین از دور گفتیم. بهائی، آناً اجازه دادند.
خلاصه پس از عبور از درهای آهنین وارد زندان [شدیم] و به محل زندانیان رفتیم... نه تنها بهائیها جمع شدند، غیر بهائیها هم آمدند. معاون ایادی،6 پروفسور سمیناگو، مرا معرفی نمود، پس از آن شروع به صحبت کردم وایشان ترجمه به زبان محلی مینمود برای اشخاصی که انگلیسی نمیدانستند.
چندین آسایشگاه مختلف را دیدن کردیم و در هر کجا مطالبی بر ایشان گفتم. در محل مسلمانان، مباحثه با 2 ملای مسلمان که مدتی است زندانی هستند، خیلی جالب بود، از 7صبح تا 2 بعد از ظهر همین طور حرف زدم... باری بعد از صرف غذا در رستوران آنجا مجدداً باز گشتیم و تا ساعت 5 بعداز ظهر آنجا بودیم. خاطرات خوش آن روز همیشه در خاطرم است.7
پینوشتها:
1. چاد، دفتر مطالعات سیاسی و بینالمللی، 1378، ص 210. همان، ص 370. همان، ص 411. اخبار امری، سال 1352، ش 8، صص 271 ـ 5270. فیلیپین، دفتر مطالعات سیاسی و بینالمللی، 1382، ص 619. شوقی افندی برای تبلیغ بهائیت شبکهای بینالمللی ایجاد کرد و 27 نفر را در را‡س آن قرار داد وآنها را ایادی امرالله نامیدتا هر یک امور مربوطه را در بخشی از جهان بر عهده بگیرد،پس از چندی برای هر یک از آنها چندین معاون در نظر گرفت که به آنها مغاون ایادی میگفتند 7. آهنگ بدیع، سال بیست ویکم (1345)،ش 1، ص 19
بهائیت و رژیم های چاد و فیلیپین
منبع:سایت ایران سهرابhttp://www.iransohrab.ir
به نقل از:http://anti-bahai.blogsky.com/page/10/
پس از جنگ جهانی دوم، رژیمهای وابسته و دیکتاتور در کشورهای مختلف ، قدرت را به دست گرفتند و اختناقی سنگین را بر مردم خویش حاکم کردند. متقابلا آزادیخواهان نیز برای رهایی از یوغ این رژیمها به مقابله پرداختند و در نتیجه زندانها پر از نخبگان و فرزانگان آن کشورها شد.
در بررسی عملکرد بهائیت در این کشورها ، منابع بهائی ناخواسته به مطالبی اشاره کردهاند که حیرتانگیز است و پرده از اسرار مگوبرمی دارد و نقش بهائیت را در خدمت به دیکتاتورهای این کشورها روشن میسازد و آن اینکه یکی از اقدامات بهائیان، عملیات تبلیغ بر روی زندانیان سیاسی بوده است تا بدین ترتیب آنها را از جرگه مخالفان خارج ساخته و در صف وفاداران به حکومتها قرار دهند. در زیر با نحوه اجرای این سیاست در دو کشور چاد (آفریقا) و فیلیپین (آسیا) آشنا میشویم:
پس از جنگ جهانی دوم، رژیمهای وابسته و دیکتاتور در کشورهای مختلف ، قدرت را به دست گرفتند و اختناقی سنگین را بر مردم خویش حاکم کردند. متقابلا آزادیخواهان نیز برای رهایی از یوغ این رژیمها به مقابله پرداختند و در نتیجه زندانها پر از نخبگان و فرزانگان آن کشورها شد.
در بررسی عملکرد بهائیت در این کشورها ، منابع بهائی ناخواسته به مطالبی اشاره کردهاند که حیرتانگیز است و پرده از اسرار مگوبرمی دارد و نقش بهائیت را در خدمت به دیکتاتورهای این کشورها روشن میسازد و آن اینکه یکی از اقدامات بهائیان، عملیات تبلیغ بر روی زندانیان سیاسی بوده است تا بدین ترتیب آنها را از جرگه مخالفان خارج ساخته و در صف وفاداران به حکومتها قرار دهند. در زیر با نحوه اجرای این سیاست در دو کشور چاد (آفریقا) و فیلیپین (آسیا) آشنا میشویم:
چاد
این کشور در دوران استعمار، مستعمره فرانسه بوده و به دلیل مقاومت مسلمانان، فرانسه جنایات گستردهای در قتل علما و از بین بردن مساجد، مدارس قرآن و آثار اسلامی مرتکب شد. 1 سال 1960 این کشور استقلال یافت اما فرانسویان هنگام خروج، اداره چاد را به افراد مسیحی سپردند که این سیطره تا سال 1990 ادامه داشت و از جمله از سال 1960 تا سال 1975 ژنرال مسیحی تمبلبای قدرت را در دست داشت. او در سال 1962 تمام احزاب به استثنای یک حزب را منحل کرد که این امر میزان آزادی و مشارکت سیاسی را در رژیم او نشان میدهد.2
در دوران 30 ساله (1990 ـ 1960) به دلیل فشار همهجانبه بر مسلمانان و وضع مالیاتهای سنگین، زمینه برای قیام آنها فراهم شد که با مبارزات فراوان و تحمل زندان و شکنجه و سختیهای فراوان، سرانجام در سال 1990 مسلمانان که در «جنبش نجات ملی» مجتمع شده بودند، قدرت را در دست گرفتند.3
اینک ببینیم که عناصر بهائی در دوران پس از استقلال چاد (سال 1960 به بعد) در این کشور چه نقشی را ایفا میکردند؟ در این زمینه شاید بیان یک مورد ما را بسنده باشد چرا که در خانه اگر کس است، یک حرف بس است. به نوشته مجله «اخبار امری» یک معلم بهائی در یکی از شهرهای چاد پس از هماهنگی با مسؤولان زندان برای تبلیغ، میان زندانیان میرود. او پس از چند هفته با ارسال نامه، گزارشی از اقدامات خود و بازخورد آن را برای نشریه مذکور بیان میکند: «رئیس زندان شهر بایبوکام به من اطلاع داد که یک نفر زندانی میخواهد تسجیل [=بهائی] شود» وی سپس ضمن ابراز شادمانی از این خبر بر مقاومت آن فرد در مقابل بازجویان تصریح میکند و میگوید: «بخصوص که زندانی مذکور هرگز مایل نبوده چیزی را اقرار کند» او وقتی به سراغ زندانی میرود، متوجه میشود که او در حقیقت به بهائیت ایمان نیاورده و برای فرار از شکنجه، به این فرقه تمسک جسته است. مبلغ بهائی مینویسد: «به ملاقاتش رفتم ولی اظهار داشت که از وقتی که یکی از رفقای او بهائی شده، اولیای زندان نسبت به او مهربان شده و دیگر از تهدید و تخویف خبری نیست. رئیس زندان هم تأیید کرد که از وقتی که آنها بهائی شدهاند، نسبت به آنها سختگیری نمیشود.» 4
در منابع بهائی، مورد مشابه دیگری از فعالیت بهائیان بر زندانیان سیاسی ـ اما هزاران کیلومتر دورتر از چاد یعنی در قاره آسیا و کشور فیلیپین ـ وجود دارد که از یک هماهنگی کامل میان بهائیت با رژیمهای دیکتاتوری برای شکستن روحیه مقاومت در آزادیخواهان حکایت میکند که در ادامه به آن میپردازیم:
فیلیپین
ابتدا مستعمره اسپانیا بود اما پس از درگیری با امریکا که به شکست اسپانیا انجامید، این کشور در سال 1898 در برابر 20 میلیون دلار به امریکا واگذار شد.5 پس از آن تا سال 1946 در استعمار امریکا قرار داشت. در این دوران امریکاییها به منظور مسخ فرهنگی مسلمانان اقداماتی انجام دادند که تعداد بیشتر کلیساها از مساجد در اکثر شهرهای مسلماننشین از آن جمله است. فشار زائدالوصف امریکا بر مسلمانان در دوران استعمار و سپس استقلال ظاهری ـ و ادامه سلطه امریکا توسط حکومتهای دستنشانده ـ موجب شد که مسلمانان جبهه آزادیبخش مورورا پایهگذاری کنند که این جبهه با انشعاباتی که در آن صورت گرفت بعدها نیز به مبارزات خویش ادامه داد.
در اوضاعی که دولت فیلیپین روابط عمیقی با ایالات متحده دارد و سیاست اسلامزدایی توسط امریکا در فیلیپین دنبال میشود و مسلمانان مبارزات مستمری را برای حفظ هویت اسلامی و احقاق حقوق مسلم خویش آغاز کردهاند بهائیت وارد این کشور میشود. توضیح آن که:
هنگامی که رژیم دست نشانده امریکا در فیلیپین با خشونت حکمرانی میکرد، هزاران نفر از آزادیخواهان بر ضد آن قیام کردند و به زندانهای مخوف افتادند، چرا که آنها حضور پایگاههای امریکایی را در کشور خود بر نمیتافتند.
در این اوضاع بهائیت دست به کار ودولت فیلیپین که میدانست آموزههای این فرقه چه نقش مهمی در حرکتهای کلی و ضد استعماری دارد، بشدت از آنها حمایت کرد و تمام امکانات را در اختیارشان قرار داد تا به راحتی و با دست باز به فعالیت بپردازند در این میان، مبارزان فیلیپینی بویژه در مناطق مسلماننشین که جزء اصلیترین هدفهای تبلیغی گروههای بهائی بودند به نقش منفی و استعماری این هیاتها پی برده و به مقابله با آنها پرداختند و از جمله در یک عملیات غافلگیرانه و هشدار دهنده، 3 تن از مبلغان بهائی را که از ایران به آن نواحی رفته بودند، اعدام انقلابی کردند و با این اقدام خود، ضمن وارد آوردن شوک سنگین به تشکیلات بهائیت، پیام خود را نیز به آنها تفهیم نمودند.
برای پی بردن به نقش منفی ومخرب این فرقه در آن کشور کافی است بدانیم در شرایطی که خانوادههای زندانیان سیاسی امکان ملاقات با عزیزان خود را نداشتند،دولت فیلیپین اجازه داده بود که هیاتهای تبلیغی بهائی به میان زندانیان برود تا باکسب خبر و شکار مبارزان، ضمن ایجاد شکاف در محبوسان، روحیه انقلابی را نیز در آنان بخشکانند. گزارش زیر که در نشریه رسمی بهائیان استخراج شده است، به خوبی نقش مخرب فرقه مذکور را از زبان یک زن بهائی به نام حشمت الله اشراقیان که از سوی بهائیان ایران برای تبلیغ به آن کشور رفته بود،نشان میدهد:
بنابر دعوت محفل مقدس ملی، به مانیلا رفتم. خانمی از مهاجرین امریکایی و... مهماندار من بودند، خیلی محبت و احترام فوقالعاده نمودند. روز بعد، برنامه صحبت در زندان بود... دکتر مهاجر و اشراقیان هم هفته قبل از زندان دیدن کردند، نمیدانم برایتان نوشتهام یا نه ؟
عده زندانیان 9 هزار نفر است. آنهایی که محکوم به مجازات سخت یا حبس ابد یا محکوم به مرگ هستند، در این زندان میباشند. قریب یکسال و نیم پیش، امر مبارک [=بهائیت] به داخل زندان نفوذ نمود. هم اکنون 900 بهائی در آنجا داریم... رئیس زندان میگفت: ای کاش که همه بهائی شوند تاما از شر [مبارزین] خلاص شویم. مقامات مربوطه احترام فوق العاده به امر میگذارند. بهائیان در سر تاسر فیلیپین آزادند که از زندان [بهائی] درآن تشکیل میشود.
در میان این نفوس یعنی [زندانیان] دکتر و وکیل و دانشجویان دانشگاه و غیره هستند. وارد شدن به زندان حتی برای اقوام زندانیان کار آسانی نیست. باید اجازه مخصوص از چندین محل بگیرند، آن وقت از پشت میلههای زندان صحبت کنند، حتی کشیشهای کاتولیک. ولی برای بهائیان همین که در ماشین از دور گفتیم. بهائی، آناً اجازه دادند.
خلاصه پس از عبور از درهای آهنین وارد زندان [شدیم] و به محل زندانیان رفتیم... نه تنها بهائیها جمع شدند، غیر بهائیها هم آمدند. معاون ایادی،6 پروفسور سمیناگو، مرا معرفی نمود، پس از آن شروع به صحبت کردم وایشان ترجمه به زبان محلی مینمود برای اشخاصی که انگلیسی نمیدانستند.
چندین آسایشگاه مختلف را دیدن کردیم و در هر کجا مطالبی بر ایشان گفتم. در محل مسلمانان، مباحثه با 2 ملای مسلمان که مدتی است زندانی هستند، خیلی جالب بود، از 7صبح تا 2 بعد از ظهر همین طور حرف زدم... باری بعد از صرف غذا در رستوران آنجا مجدداً باز گشتیم و تا ساعت 5 بعداز ظهر آنجا بودیم. خاطرات خوش آن روز همیشه در خاطرم است.7
پینوشتها:
1. چاد، دفتر مطالعات سیاسی و بینالمللی، 1378، ص 210. همان، ص 370. همان، ص 411. اخبار امری، سال 1352، ش 8، صص 271 ـ 5270. فیلیپین، دفتر مطالعات سیاسی و بینالمللی، 1382، ص 619. شوقی افندی برای تبلیغ بهائیت شبکهای بینالمللی ایجاد کرد و 27 نفر را در را‡س آن قرار داد وآنها را ایادی امرالله نامیدتا هر یک امور مربوطه را در بخشی از جهان بر عهده بگیرد،پس از چندی برای هر یک از آنها چندین معاون در نظر گرفت که به آنها مغاون ایادی میگفتند 7. آهنگ بدیع، سال بیست ویکم (1345)،ش 1، ص 19
-
- فعّال
- پست: 339
- تاریخ عضویت: جمعه 22 آذر 1387, 9:23 pm
پاسخ: مقالات دیگران(2)
61.ایران سهراب
تبلیغ در کشور کودتا(بولیوی)
منبع:http://anti-bahai.blogsky.com/page/10
بولیوی را باید کشور کودتاها نامید زیرا در سالهای 1825 تا 1979 در مجموع 189 کودتای نظامی در این کشور رخ داده که از قدرت بیحد نظامیان، اختناق شدید و رواج فساد و ارتشا حکایت میکند. در یکی از این کودتاها در سال 1964 ژنرال بارینتوس بر سر کار آمد. ژنرال بارینتوس در ریاست مملکت با ژنرال آلفردو اوواندا تا ژانویه 1969 همکاری کرد. در همین سال جناب اوواندا با یک کودتا قدرت را قبضه کرد و اندکی بعد وی نیز کودتای یک نظامی دیگر از کار برکنار شد.1
اما در این میان، بهائیان از آب گلآلود ماهی گرفته و به همه ژنرالها تفهیم میکردند که ما هر که را بهائی کنیم، او در سیاست دخالت نمیکند و همواره از آن که بر اریکه قدرت تکیه زده، اطاعت میکند و به او وفادار است. در این زمینه در منابع بهائی مطالبی میخوانیم که جالب توجه است: در ژانویه سال 1967 هیأتی 4 نفره به نمایندگی از محفل ملی بهائیان بولیوی با معاون رئیسجمهور (احتمالاً ژنرال آلفردو اوواندا) دیدار میکنند. احسانالله رضوانی از بهائیان ایرانی مقیم آن کشور پیرامون این ملاقات میگوید: «آقای معاون رئیسجمهور خیلی از برنامههای محفل ملی و هدف دیانت مقدس بهائی که منظورش پیشرفت روحیه دهاتیهای بولیوی و جامعه بشری میباشد تعریف کرده و همین طور قول همهگونه مساعدت و همکاری با دیانت بهائی را دادند.» 2
و به دنبال همین قسم «مساعدت» ها و «همکاری» ها، هیأتهای تبلیغی بهائیان با آزادی کامل بویژه در مناطقی از بولیوی که درگیر آشوب و جنگهای داخلی است به فعالیت میپردازند و چنانچه نظامیان «اشتباهاً» به آنها «مظنون» شوند با مقداری توضیح و پاسخ به سؤالات «با کمال احترام» مرخص میشوند. نمونهای از این موارد را در نشریه رسمی محفل ملی بهائیان ایران میبینیم.3
در روزهای 14 تا 16 آگوست سال 1969 یک کنفرانس بهائی در بولیوی برگزار شد و بهائیان 19 کشور در آن شرکت داشتند که با انعکاس وسیع در رسانههای آن کشور روبهرو شد: «روزنامههای بولیویا شرح مفصلی از کنفرانس در صفحات خود درج نمودند و رادیوها همه روزه جریان کنفرانس را به تفصیل به اطلاع مردم بولیویا میرساند. تلویزیون علاوه بر پخش خبرهای کنفرانس در برنامه عادی اخبار، برنامه بخصوص به مدت بیش از یک ساعت در اختیار بهائیان قرار داد....» 4
پس از پایان کنفرانس روحیه ماکسول همسر شوقی افندی و جمعی از بهائیان با رئیسجمهور دیدار کردند. در این ملاقات وی به سفر خود به اسرائیل و دیدار از قبر علیمحمد باب اشاره و ابراز امیدواری کرد که نتایج کنفرانس بهائیان در پایتخت آن کشور مثبت بوده باشد.
ژنرال در قالب یک جمله دیپلماتیک اوج حمایت رژیم کودتا از بهائیت را اینگونه بیان کرد: «امیدوارم متوجه احساس محبتی که در بولیویا نسبت به شما وجود داشته، شده [باشید] و بدانید که همیشه در قلبمان جا دارید» .15
پینوشتها:
1. بولیوی، دفتر مطالعات سیاسی و بینالمللی وزارت امور خارجه، تهران، 1376، صص 57 -256. اخبار امری، اردیبهشت ـ خرداد 1346، ص 114 3. همان، آبان 1346، ش 8، صص 373 ـ 4372. آهنگ بدیع، سال 1349، ش 9 و 10، ص 15249.همان، صص 250 ـ 249
تبلیغ در کشور کودتا(بولیوی)
منبع:http://anti-bahai.blogsky.com/page/10
بولیوی را باید کشور کودتاها نامید زیرا در سالهای 1825 تا 1979 در مجموع 189 کودتای نظامی در این کشور رخ داده که از قدرت بیحد نظامیان، اختناق شدید و رواج فساد و ارتشا حکایت میکند. در یکی از این کودتاها در سال 1964 ژنرال بارینتوس بر سر کار آمد. ژنرال بارینتوس در ریاست مملکت با ژنرال آلفردو اوواندا تا ژانویه 1969 همکاری کرد. در همین سال جناب اوواندا با یک کودتا قدرت را قبضه کرد و اندکی بعد وی نیز کودتای یک نظامی دیگر از کار برکنار شد.1
اما در این میان، بهائیان از آب گلآلود ماهی گرفته و به همه ژنرالها تفهیم میکردند که ما هر که را بهائی کنیم، او در سیاست دخالت نمیکند و همواره از آن که بر اریکه قدرت تکیه زده، اطاعت میکند و به او وفادار است. در این زمینه در منابع بهائی مطالبی میخوانیم که جالب توجه است: در ژانویه سال 1967 هیأتی 4 نفره به نمایندگی از محفل ملی بهائیان بولیوی با معاون رئیسجمهور (احتمالاً ژنرال آلفردو اوواندا) دیدار میکنند. احسانالله رضوانی از بهائیان ایرانی مقیم آن کشور پیرامون این ملاقات میگوید: «آقای معاون رئیسجمهور خیلی از برنامههای محفل ملی و هدف دیانت مقدس بهائی که منظورش پیشرفت روحیه دهاتیهای بولیوی و جامعه بشری میباشد تعریف کرده و همین طور قول همهگونه مساعدت و همکاری با دیانت بهائی را دادند.» 2
و به دنبال همین قسم «مساعدت» ها و «همکاری» ها، هیأتهای تبلیغی بهائیان با آزادی کامل بویژه در مناطقی از بولیوی که درگیر آشوب و جنگهای داخلی است به فعالیت میپردازند و چنانچه نظامیان «اشتباهاً» به آنها «مظنون» شوند با مقداری توضیح و پاسخ به سؤالات «با کمال احترام» مرخص میشوند. نمونهای از این موارد را در نشریه رسمی محفل ملی بهائیان ایران میبینیم.3
در روزهای 14 تا 16 آگوست سال 1969 یک کنفرانس بهائی در بولیوی برگزار شد و بهائیان 19 کشور در آن شرکت داشتند که با انعکاس وسیع در رسانههای آن کشور روبهرو شد: «روزنامههای بولیویا شرح مفصلی از کنفرانس در صفحات خود درج نمودند و رادیوها همه روزه جریان کنفرانس را به تفصیل به اطلاع مردم بولیویا میرساند. تلویزیون علاوه بر پخش خبرهای کنفرانس در برنامه عادی اخبار، برنامه بخصوص به مدت بیش از یک ساعت در اختیار بهائیان قرار داد....» 4
پس از پایان کنفرانس روحیه ماکسول همسر شوقی افندی و جمعی از بهائیان با رئیسجمهور دیدار کردند. در این ملاقات وی به سفر خود به اسرائیل و دیدار از قبر علیمحمد باب اشاره و ابراز امیدواری کرد که نتایج کنفرانس بهائیان در پایتخت آن کشور مثبت بوده باشد.
ژنرال در قالب یک جمله دیپلماتیک اوج حمایت رژیم کودتا از بهائیت را اینگونه بیان کرد: «امیدوارم متوجه احساس محبتی که در بولیویا نسبت به شما وجود داشته، شده [باشید] و بدانید که همیشه در قلبمان جا دارید» .15
پینوشتها:
1. بولیوی، دفتر مطالعات سیاسی و بینالمللی وزارت امور خارجه، تهران، 1376، صص 57 -256. اخبار امری، اردیبهشت ـ خرداد 1346، ص 114 3. همان، آبان 1346، ش 8، صص 373 ـ 4372. آهنگ بدیع، سال 1349، ش 9 و 10، ص 15249.همان، صص 250 ـ 249